text
stringlengths 300
261k
|
---|
لبخند بزن .همیشه سلام.کارشناسان حوزه رفتارشناسی میگویند:لبخند که میزنید، "خوشچهرهتر" میشوید. و طرز برخورد دیگران هم با شما عوض میشود. واز دید آنها : "جذاب" ، "قابلاطمینان"، "آرام "و "صادق " به نظر میرسید .قابل توجه کسانی که به دنبال افزایش کاریزمای خود هستند.همه ما به سمت افرادی که لبخند میزنند کشیده میشویم .صاحب لبخند، اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود میکشد. زیرا پیام لبخند این است : "به سوی من بیایید." آنها یک جزیره ناشناخته هستندکه ما عمیقا دوست داریم نسبت به آنهاشناخت پیداکنیم.فراموش نکنیم :نقش چهره خندان بیشتر در حافظه میماند.راستی : ممنون که هنگام عکس گرفتن لبخند میزنید .آیا میدانید لبخند فرایندی مسری است ؟لبخند زدن فرآیندی به شدت سرایت کننده است. به شکلی که برای صاحب لبخند و دریافت کنندگان به شدت شادی میآفریند. در تحقیقی که در کشور سوید انجام شد ، به داوطلبان تصاویری از احساسات متعدد را نشان دادند : شادی، خشم ، ترس و شگفتی. زمانی که تصویر یک فرد خندان به آنها نشان داده میشد، از آنها خواسته میشد، اخم کنند. نتیجه این بود که حالات چهرهی افراد، مستقیما در پی تقلید همان تصویری بود که میدیدند.و نمیتوانستند با دیدن لبخند تصویر جلوی لبخند خودرا بگیرند.. راستی : هنوز دارید لبخند میزنید؟؟؟لبخند در کلام بزرگان و ضرب المثل هاکافر خوشرو از مومن ترشرو عزیزتر است..امام رضا (ع)بد و نیک هر دو ز یزدان بود . لب مرد باید که خندان بود..فردوسیخنده بر هر درد بی درمان دواست. (ایرانی)خنده خون سالم تولید میکند. (ایتالیایی) تبسم عمیق از شمشیر برندهتر است.(اسپانیولی)انسان خندهرو موفقتر است. (ژاپنی)خنده در برابر عصبانیت مثل یخ روی آتش است.(یونانی)یه سواااااااااال؟؟؟ چرا بعضیها آنقدرلبخند نمیزنند که صدای " شاعر "درمی آید؟؟؟؟؟تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش رامنم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش راشادباشید . |
نامجو (قسمت دو) نوشتن برخلاف مد روز اگر قسمت یک را نخواندهاید اینجا را مطالعه بفرمایید.همواره گفتگو و دوری از دو قطبی شدن نتایج بهتری از بحث و جدل به دست آورده است. صدها مقاله و تحقیق علمی وجود دارد که در بحث و جدل طرفین ذرهای به حرف طرف مقابل گوش نمیدهند، دایم به جوابهایشان فکر میکنند و نتیجه اغلب بحثها تقریبا هیچ است و دو طرف بر روی اعتقادات خود متحجرتر میشوند. لذا از شما دعوت میکنم که نظرهایتان را ابراز کنید، چه موافق چه مخالف تا شاید مرا در اتخاذ دیدگاه درست کمک کنید.نویسنده معتقد است برای از بین بردن فرهنگ مردسالاری با ریشههایی به قدمت چندهزار سال باید از شاخو برگها شروع کرد. مرد جوان ایرانی اگر در ابتدا با سد قانون، مواجه باشد و از طبعات آن آگاه باشد به مرور زمان رفتار ناخودآگاه زن ستیزش به رفتاری تبدیل میشود که زنها در جایگاهی با حقوق برابر مردها میبیند. همچنان که روزگاری بستن کمربند در خودرو کاری نالازم و بعضا بزدلانه بود، در طول زمان و با اعمال قانون بستن کمربند و اعمال جریمه برای خاطیان امروزه کمتر رانندهای را در سطح شهرها بدون کمربند بسته در حال رانندگی میبینیم. قانون در شهر بی قانونآنچه که مساله را پیچیده میکند نبود قانونی واضح و دقیق در حمایت از قربانی تجاوز است. راه حل، ایجاد ساز و کارهاییست که منجر به بوجود آمدن قانون میشود، سازوکاری که ممکن است سالها زمان ببرد. تا آن زمان چه باید کرد؟ یکی از موثرترین المانهایی که در پیش برد سازوکار مذکور به ذهن میرسد، آگاهی دادن به افکار عمومی و تحت فشار قرار دادن متجاوز در سطح جامعه است. اگرچه قضاوت درست را باید به قانونی درست سپرد و نباید آن را به افکار عمومی واگذار کرد، اما این تنها چیزیست که داریم. در این میان ممکن است حقوق عدهای از مردان نیز پایمال شود و کفه ترازو به سمت زنان برود، که من معتقدم این تبیعض مثبت را باید بپذیریم تا به نقطه تعادل برسیم.تبعیض مثبتتعریف تبعیض مثبت را میتوانید اینجا بخوانید. اگر ما جامعه را آگاه کنیم که چه میزان تجاوز به کودکان و زنها میشود و تقریبا هیچ زن ایرانیی وجود ندارد که یک بار یکی از مصادیق تجاوز را تجربه نکرده باشد، جامعه نسبت به متجاوز به گونهای دیگر برخورد میکند. همین تغییر دیدگاهها منجر میشود که در طول زمان قانونها در حمایت از کودکان و زنان به وجود بیاید. در این میان اگر قانون هم در یک مورد برابر (مانند دعواهای زن و شوهر) از زنها و کودکان حمایت کرد، بپذیریم. چرا که برای تعادل و حذف دیدگاه مردبرتری به یک تبعیض مثبت ممتد نیاز داریم.نامجوها را چه باید کرد؟لازم میدانم پیش از شروع بگویم که بنده بیش از 15 سال بود که با صدای نامجو بیدار شدم، مدرسه و دانشگاه رفتم، عاشق شدم و زندگی کردم. شاید کمتر کسی از فنهای سینهچاکش آن زمان که من با جبر جغرافیاییش مدرسه میرفتم نامجو را میشناختند. اینها را بدان خاطر گفتم که نباید هیچ خط قرمزی برای تحت فشار قرار دادن متجاوز در ذهن داشته باشید و تعابیر دوگانهای از آن داشته باشید. پدر رفیقتان متجاوز ببینید و پدر خودتان را نه! رفیقتان را متجاوز ببینید و خودتان را نه! آیدین آغداشلو را متجاوز بیینید و نامجو را نه! هیچ اهمیتی ندارد که متجاوز کیست و چه کاره است، اتفاقا هر چه عنوانش بزرگتر بهتر. حتی اگر فرض کنیم داستانهای تجاوزی که در مورد نامجو گفته شده، صحت نداشته باشد (فرض غیر ممکن) باز باید پا فشاری کرد، دادخواهی کرد و از همه مهمتر ابراز وجود و قدرت تا نشاندن طرفین پای قانون. در نتیجه من مرد ایرانی وقتی شجاعت عدهای از زنان هموطنم را میبینم که دیگر آبروداری و مصلحت اندیشی را کنار گذاشتهاند و شجاعانه فریاد میزنند، ترس فرایم میگیرد، و آنقدر بیترس و با اعتماد به نفس در رابطههایم و جامعهام نقش متجاوز را ایفا نمیکنم. قربانی و متجاوز مخصوص قشر سلیبریتی نیستآنچهاز بیرون میبینیم این است که جنبش میتو هم توسط سلیبریتیها مصادره شد. اینها دقیقا همان کسانی هستند که میخواهند تعرض و تجاوز در هر سطحی را یکسان نشان بدهند. اما نظر شخصی من کاملا متضاد با این است. برای انتقال دلیل نظرم دو داستان که در همین دهه اخیر که برای دو دختر 16 تا 18 سال اتقاق افتاده بود را به طور خلاصه بازگو میکنم. اولی دختر دبیرستانی بود که ساکن یکی از مناطق کم درآمد تهران بود، در یک خانه که کلا 30 متر هم نمیشد زندگی میکردند و هر روز توسط پدر و برادرهایش مورد تجاوز قرار میگرفت تا حامله شد. دومی دختری 16 ساله که در یکی از روستاهای ایران به زور شوهر داده میشود و از روز بعد از ازدواجش پدرش هر روز صبح که شوهر به سر کار میرفت، به خانه دخترش میرفت و به او تجاوز میکرد. به نظر من اگر قرار است سینهای چاک خورده شود به نفع قربانیان و متجاوزی پای میز محاکمه کشیده شود اینان در اولویت محضاند. جرمی که کیوان امام مرتکب شد با نامجو قابل مقایسه نیست و در نتیجه اعمال قانونی که برای این دو نیز در نظر گرفته میشود نباید یکسان باشد. اما چه شد؟ قربانیان کیوان امام عدهای دانشجوی بی رسانه بودند اما قربانیان نامجو تریبون داشتند. و هزاران حرف ازین دست را میتوانیم بزنیم قربانیان واقعی در طول تاریخ بی رسانه بودند. اما چاره چیست؟ فعلا چارهای به ذهن من نمیرسد جز اینکه نامجوها را حداقل فراموش نکنیم. بر کوس رسواییشان تا میتوانیم بکوییم شاید این صدا بعد از سالها ترس در دل سفاکترین متجاوزان بیندازد.صدا، صدا میآفریندساکت ننشینیم.مد روز را ول کنید در سمت حق بنویسید. |
پاسخ به یک ادعا در ابتدا لازم به ذکر است که شهریار خسروی بر گردن من حق معلمی دارد و برایش به عنوان یک معلم همیشه احترام قایل ام اما دلیلی بر ان نیست تا با او در هر موضوعی همدل باشم یکی از دوستان قسمتی(مشخصا دقیقه 16 به بعد) از صحبتهای شهریار را در گفت و گویی اینستاگرامی برایم فرستاد که شهریارخسروی در ان ادعا میکند رپ فارسی طبقاتی نیست و به دنبال نظریه پردازی! برای فهم رپ فارسی میگردد.صرف نظر از لحن پدرانه و نوشتههای کانال شخصی اش( 500 صفحه؟) در باب رپ فارسی کوشش خواهم کرد تا تنها به این پرسش پاسخ بدهم که ایا ارایش جریانات رپ فارسی طبقاتی است یا نه؟".نشانهی مرد بافرهنگ این است که در هر رشتهی پژوهشی خواستار ان مقدار دقت باشد که طبیعت موضوع اجازه میدهد"( 1 ) اگر بخواهیم به پرسش طبقه( class ) چیست یا طبقات چه نسبتی باهم دارند پاسخ بدهیم ناچارا باید مشخص کنیم کجا ایستادهایم.برای انکه از بحث طولانی و تخصصی عبور کنیم و به هدف این یادداشت دست یابیم من برای فهم طبقه از دیدگاه ضدذات باورانه استفاده خواهم کرد.در رویکرد ضدذات باورانه هویت سیال،دگرگون شونده و برامده از تاثیر بیرونی نیروهای اجتماعی است.( 2 )این نوع خوانش از طبقه به ما کمک میکند تا تحلیلمان تاریخی و مبتنی بر امر واقع باشد.همچنین نوعی بازگشت به خود مارکس و عبور از مارکسیسم ارتدکس است، نزد مارکس طبقه اشکارترین تجلی حقیقت این گزاره اوست که "هستی اجتماعی"مردم "اگاهی شان را تعیین میکند".( 3 ) حال که مشخص کردیم کجا ایستادهایم باید منظورمان را از طبقه و تضاد طبقاتی روشن کنیم:اگر بخواهیم طبقه کارگر را تنها کارگران صنعتی بدانیم که نیرو کار خود را به فروش میرسانند و طبقه سرمایه دار را کسانی که ابزار تولید را در اختیار دارند و هر انکس که هیچ کدام از این دو نیست را طبقه متوسط بدانیم هیچ کمکی برای فهم هیچ چیزی به ما نمیکند جز انکه باعث خنده دیگران میشود و البته فهم ساده لوحانه بسیاری از خوانش طبقاتی نیز همین است اما در مقابل برای ما طبقه کارگر از لحاظ اقتصادی نه تنها شامل کارگر صنعتی بلکه شامل هر انکس که نیروی کار خود را در اختیار دیگری قرار میدهد و برای دیگری به هرشکلی در ازای مزدی ناچیز سرمایه مازاد تولید میکند، پشتوانه مالی ندارد،صاحب ملکی نیست و اگر تصمیم بگیرد کار نکند پس از مدتی از گشنگی خواهد مرد میشود برای مثال معلم مدرسه یا فروشنده مغازه یا. نکته مهم و راهگشا در اینجا این است که این طبقه اقتصادی میتواند از لحاظ فرهنگی شبیه دیگر طبقات رفتار کند.برای همین بی راه نیست که بگوییم بخش عمده جمعیت شهرنشین ایران از لحاظ فرهنگی جزو طبقه متوسط به حساب میایند و از لحاظ اقتصادی جزو طبقه کارگر.( 4 )ایا این گفته با خوانش تیوریک مان از طبقه در تضاد است؟باید همینجا تکلیفمان را با مسیله زیربنا و روبنا مشخص کنیم:رابطه زیربنا و روبنا دوسویه است و هردو برهم اثر میگذارند.تمایز مهم دیگر بین خاستگاه طبقاتی و موضع گیری طبقاتی است اگر معتقد باشیم انسان از لحاظ سیاسی و اخلاقی تنها محصول طبقه خود است و نقشی در ان ندارد ازادی سوژه ازبین میرود و بسیار تقلیل گرایانه است. یکی از نقدهای قابل ت مل به مارکسیسم مسیله فرد است که اگر هستی اجتماعی اگاهی را تعیین میکند مسیله انتخاب سوژه چه میشود؟مسیله در اینجاست که"انسانها تاریخ خود را میسازند نه انطور که که خود میخواهند."( 5 )انسانها ازادانه انتخاب میکنند اما نه انطور که خود میخواهند برای همین است که باید بین موضع گیری طبقاتی و خاستگاه طبقاتی فرق گذاشت.برای مثال یک انسان ثروتمند فرانسوی میتواند در انتخابات ریاست جمهوری به حزب کمونیست فرانسه رای بدهد یا از ان بیشتر همراه با جلیقه زردها به خیابان بیاید و به نظم موجود اعتراض کند و دست به تخریب بزند 0 ( 6 ).نسبتی که سوژه با سیاست برقرار میکند و موضع گیری صریح در قبال هر رخدادی از لحاظ سیاسی مشخص میکند فرد در کجا و در کنار چه کسانی ایستاده.اگر جز این بود احزاب سیاسی باید تبدیل به احزاب طبقات اقتصادی میشدند و بر چه کسی پنهان است جمعیت کدام طبقه از دیگری بیشتر است؟پس چنین گزارهای "اقای ایکس ثروتمند( 7 ) است پس نمیتواند از لحاظ سیاسی چپ یا حتا کمونیست باشد" از بیخ غلط و ابلهانه است."تکامل جامعه فرایندی واحد و یگانه است این سخن بدین معناست که ممکن نیست مرحله معینی از تکامل در هیچ یک از قلم روهای زندگی اجتماعی انجام پذیرد بی انکه بر دیگر قلم روها تاثیر بگذارد.به دلیل همین یگانگی و انسجام تکامل اجتماعی این امکان دست میدهد که فرایندی یک سان را از دیدگاه این یا ان پدیده اجتماعی دریابیم و شناختی از ان به دست اوریم.از همین روست که میتوان از فرهنگ در انزوای اشکار ان از دیگر پدیدههای اجتماعی سخن گفت زیرا هنگامی که فرهنگ هر دوره را به درستی دریابیم همراه ان سرچشمهی تکامل کلی ان دوره را نیز درمی یابیم،همانگونه که هنگام تحلیل مناسبات اقتصادی نیز چنین میکنیم."( 8 ) فکر میکنم کسی ادعا نکند که رپ فارسی میدان اصلی برخورد تضادهای طبقاتی است و برای مثال دو جریان ملتفت و زدبازی دو طبقه را به صورت کامل نمایندگی میکنند،اما اگر به عنوان نماد و بخشی از یک کل در نظر بگیریم میتواند بر ما تضادهای جامعه را هویدا کند برای مثال زدبازی در اوایل دهه هشتاد چه طبقهای را نمایندگی میکرد؟الکل،مهمونی،مواد مخدر،رابطه باز و. خواست کدام طبقه اجتماعی بود؟اگر از من بپرسید میگویم افراد طبقه متوسط شهری که در خرداد سال 76 اولین رای خود را دادند یا به دلیل سن کم نمیتوانستند رای بدهند.طبقه متوسطی که در سالهای بعد به دو قسم تقسیم شد.قسمتی به دل طبقه کارگر پرتاب شد و قسمت دیگرش با نزدیکی(رانت اقتصادی)به حاکمیت یا سختکوشی زیاد؟ سعی بر حفظ جایگاه اقتصادی خودش کرد.چه خوشمان بیاید یا نه زدبازی در حال حاضر قسم دوم را نمایندگی میکند و از تعلق خود به این طبقه افتخار میکند.( 9 )در مقابل ملتفت با موضع گیریهای صریح مشخص کرده است که کجا ایستاده.برای مثال اهنگ ایران ایران فدایی 1388 یا دستاشو مشت کرده هیچکس 1398 یعنی به صورت خلاصه هر کدام موضع گیری طبقاتی و خاستگاه طبقاتی مشخص و قطعا متفاوت دارند که در اثار و کنشهای خود کاملا هویدا است و هر کدام به عنوان نماد بخشی از جامعه:فرودستان و فرادستان میتوانند برما اشکار کنند که جامعه از چه بخش هایی تقسیم شده و این بخشها چه نسبتی باهم دارند. یا مثال دیگر روشنفکر ستیزیست که در اثار رپر هایی از جمله اعضای گروه زدبازی،لیتو و . وجود دارد.روشنفکر ستیزی به خودی خود حاوی چنین پیامی است: وضعیت موجود به تو ربطی ندارد تنها به فکر پیشرفت(پولدار شدن)خودت باش و لذت ببر و دقیقا در مقابل این روشنفکر ستیزی ما با روشنفکر شدن رپرهایی(چه خوب چه بد)از جمله هیچکس،فدایی،سورنا و. روبه رو هستیم. با توجه به اینکه هدف این متن تنها پاسخ دادن به این پرسش بود که ایا ارایش جریانات رپ فارسی طبقاتی است یا نه؟از اوردن مثالهای بیشتر در حوزههای دیگر میپرهیزیم.در اخر به نظرم رشد قارچ گونه شبه منتقد در حوزه رپ فارسی میتواند خطرات جدی به دنبال داشته باشد.نقد نیازمند سواد تیوریک،ذهن تحلیلگر و شعور نوشتن است.چیزی که میتواند در ابتدا به ما کمک کند پاسخ دادن به این سوالات است که نقد چیست؟انواع ان کدام است و منتقد چه مسیولیتی دارد؟( 10 )این نکته نیز بدیهیست که نگاه طبقاتی تنها بخشی از حقیقت را برما اشکار میکند و ما همواره نیازمند انیم تا مواجهمان با یک "موضوع"مواجههای انتقادی و چندجانبه باشد. 1 .ارسطو/اخلاق نیکوماخوس/ 1094b2 .برای اشنایی بیشتر با نگاه ضدذات باورانه در جریان چپ میتوان به post - marxisist هایی از جمله لاکلاو و شانتال موف رجوع کرد. 3 .فرهنگ نامه مارکس/ترل کارور/ترجمه اکبر معصوم بیگی. 4 .برای همین نظریات متفکران برای فهم عمیق از جامعه ایران نیازمند بازاندیشی است. 5 .هیجدهم برومر لویی بناپارت/کارل مارکس 6 .لازم به ذکر است که مقصود ما کمونیست لیبرالها نیستند برای فهم بهتر از ان به کتاب خشونت از ژیژک رجوع شود. 7 .تمایز میان ثروت و سرمایه:"اما سرمایه یک چیز [یا شی: Ding / thing / objet ] نیست، بلکه یک رابطهی تولیدی معین، اجتماعی و متعلق به یک شکلبندی اجتماعی معین تاریخی است که خود را در یک شی به نمایش میگذارد و به این شی خصلت اجتماعی ویژهای میدهد. سرمایه مجموعهی وسایل تولید مادی و تولیدشده نیست. سرمایه، وسایل تولید دگردیسی یافته به سرمایه است، وسایلی که به خودی خود، همان اندازه اندک سرمایهاند که طلا یا نقره به خودی خود پولاند. اینها ابزار تولیدی هستند که به انحصار بخش معینی از جامعه درآمدهاند، اینها، هم محصولاتی هستند که رو در روی نیروی کار زنده استقلال یافتهاند و هم شرایط استقلال یافتهی به کارگماشتن همین نیروی کارند محصولات و شرایطی که از طریق همین تقابل [با نیروی کار زنده] در پیکر سرمایه شخصیت یافتهاند."جلد سوم سرمایه/کارل مارکس 8 .لوکاچ/ فرهنگ کهن و فرهنگ نو از کتاب نویسنده،نقدو فرهنگ نشر نگاه. 9 .به ویدیو سامان ویلسون بنگرید که در ان مخاطبای خود را مشخص میکند. 10 .برای اشنایی مقدماتی به کتاب درامدی بر نقد(ادبیات/فیلم/فرهنگ)از مایکل رایان انتشارات اوند دانش مراجعه کنید. |
مردمی که در صف بنزین میایستند، به چه میاندیشند؟ در روزهای اخیر، شاهد صفهای طولانی در پمپهای بنزین بودیم. بسیاری این پدیده را تفسیر به "همیشه در صف" بودن مردم و طمع برای اندکی پول کردند و افرادی که در صف بنزین بودند را مورد تمسخر قرار دادند. اما واقعا مردمی که در صف بنزین بودند، به چه چیزی میاندیشیدند؟ صف پمپهای بنزیندسته اول:فرض کنیم عمده مردم ماهی دو بار بنزین میزنند به عبارت دیگر با حد معقولی از مصرف مردم هر دو هفته یکبار بنزین میزنند. حالا افرادی را تصور کنید که قرار بوده یک روز بعد، دو روز بعد، سه روز بعد و . بنزین بزنند. هنگامی که خبری مبنی بر سهمیهبندی بنزین منتشر میشود، چنین افرادی با خود چنین میاندیشند: "من که قرار بود فردا/پسفردا/دو روز دیگه بنزین بزنم. پس کاری که قرار بوده فلانروز انجام دهم را امروز پنجاه درصد ارزانتر انجام میدهم."این استدلال مشابه استدلال در زمانهایی است که یک فروشگاه لباس اعلام تخفیف میکند. همین باعث چند برابر شدن تعداد ماشینهای در صف بنزین است. تا اینجای کار رفتار این افراد بر اساس منطق مالی صحیح است و جایی برای تمسخر ندارد.بسیاری از این افراد، زمانی که قصد بنزین زدن میکنند از صفهای طولانی پمپ بنزین خبر ندارند و ناخواسته در این صفها قرار میگیرند. فرد پس از دیدن صف طولانی، با خود میگوید: "حالا که تا اینجا اومدم و استارت زدم و بنزین هم مصرف کردم. پس بهتره صف رو تحمل کنم و بدون ضرر به خانه بازگردم."فرد در اینجا دچار خطای هزینه از دست رفته میشود. (در این پادکست درباره خطای هزینه از دست رفته صحبت کردهایم.) خطای هزینه از دست رفته، زمانی رخ میدهد که فرد برای انجام کاری هزینهای میکند (در اینجا استارت زدن و مصرف بنزین برای رسیدن از خانه تا پمپبنزین) و بعد از اینکه متوجه میشود کار موفقیتآمیز نبوده (در اینجا وقتی صفهای طولانی بنزین را میبیند.) هزینه بیشتری را تحمل میکند (ایستادن در صف پمپبنزین) تا هزینه از دست رفته قبلی (استارت زدن و مصرف بنزین برای رسیدن از خانه تا پمپبنزین) را جبران کند. برخلاف قسمت قبل، این رفتار براساس منطق مالی صحیح نیست و البته همچنان جایی برای تمسخر ندارد.دسته دوم: مردم خاطره بدی از بالا رفتن نرخ دلار دارند. آنها به درستی حس میکنند بالا رفتن قیمت دلار - در حالی که دلاری نداشتهاند - موجب افت ارزش داراییهایشان شده است. فرصت یک باک بنزین هزار تومانی مانند فرصت خرید مقداری دلار 4500 تومانی است. مردم نمیخواهند از یک سوراخ دوبار گزیده شوند و خاطره بد قبلی، آنها را به صفوف پمپبنزین میکشاند. حتما با خود فکر میکنید که پنجاه هزار تومان ارزش ایستادن در صف را ندارد. حقیقت این است که این پنجاه هزار تومان، بدون کوچکترین ریسکی بدست میآید. بر اساس نظریههای اقتصاد و مالی رفتاری، افراد پول کم بیریسک را به پول زیاد ریسکدار ترجیح میدهند. (در آینده در پادکست اینوستپلاس در این مورد صحبت خواهیم کرد.)برای مثال فرض کنید در یک مسابقه تلویزیونی پانصد دلار برنده شدهاید. یکی از دو گزینه زیر پیشروی شما قرار دارد.دریافت پانصد دلار و عدم ادامه مسابقهانداختن یک سکه اگر سکه شیر آمد، دو هزار دلار دریافت خواهید کرد و اگر خط آمد، باید پانصد دلاری که برنده شدهاید را بازگردانید.بر اساس نظریات اقتصاد رفتاری، اکثر مردم گزینه اول را انتخاب خواهند کرد. دریافت یک باک بنزین ارزان قیمت، شبیه به انتخاب گزینه اول در مقابل دیگر گزینهها است. وجود همین دو دسته، برای شلوغ شدن پمپهای بنزین کافی است. |
تفاوت خود بزرگ بینی و اعتماد به نفس اگر کسی بابت امکاناتی که توش قرار داره و شرایطی که توش بزرگ شده بخواد فخر فروشی کنه گرفتار تلهای به نام خود بزرگ بینی میشه!!!ببین به چیا افتخار میکنی ؟؟ به قدت ؟؟به خونوادت و شرایط مالیشون ؟؟ شغل پدرت و جایگاه اجتماعی خانوادت ؟؟؟ موهای پر پشت و رنگ پوست و رنگ چشم جذاب ؟؟؟ اموالی که از اجدادت به ارث رسیده بهت؟؟؟هیچکدوم اینا باعث برتری کسی نسبت به اون یکی نمیشه افراد رو باید براساس شرایط موقعیتی که در اون بزرگ شدن سنجید و اینکه هیج نسخه واخدی برای افراد وجود نداره و اصلا غلطه اینکه تو بخوای برا ی فردی که از هر جنبه با تو متفاوته نسخهی خودتو بپیچی، همونجوری که اثر انگشت آ}دمها باهم متفاوته ، توانایی هاشونم تو انجام کارها تفاوت داره و ما نباید به خودمون اجازهی قضاوت سرکوفت سرزنش دیگران رو بدیم اما اگه تو ذهنت فردی رو مقایسه کنی باید اون فرد رو با تمام شرایطش بسنجی چرا که در غیر اینصورت نتونستی درست درکش کنی !!!!! حالا بهت میخوام بگم ارزش افراد به اثری هست که رو جامعه شون میذارن یا اگه بخوام سادهتر بگم اینه که تلاش اون فرد برای خلق ارزش و کمک به اطرافیانش سنجیده میشه میشه گفت تو این شرایط نباید نتیجه رو دید شاید هنوز وقتش نرسیده باشه اما اگه به فرایندش نگاه کنیم میبینیم که برای بدست آوردن همین شرایطش چقدر درس خونده و بکارش برده، چقدر نسبت به بقیه اعضای جامعه احساس مسیولیت داره ؟؟؟؟ تو شرایط بحرانی زندگی مدیریت بحران داره ؟؟ در زندگی چقدر سخت کوشه؟؟آموزش دیدن و روحیه رشد پذیر داره ؟؟تو زندگیش قانعه یا میخواد به چیزای خیلی بزرگتر برسه وبراش قدم برمی داره ؟؟ و کلی مهارت دیگه که شما برای بدست آوردنش زحمت کشیدید و همشون باعث افتخارتونن و .اگه همین الان چشماتو ببندی و ببینی که تا رسیدن به این جا (که شاید ازش راضی یا ناراضی باشی) چه مسیری رو طی کردی به خودت بابت همه زحمت هات افتخار میکنی و به خودت یه دمت گرم درست حسابی میگی !!!!درضمن اگه تونستی با دست رنج خودت زندگیتو بسازی قابل افتخاری وگرنه پول پدر و شغل خونواده و .. برات افتخار و ارزش خلق نمیکنه !!!..هر فرد رو باید بر اسااس شرایطی که توش بزرگ شده و در اون رشد کرده بهتره مقایسه و قضاوت کرد اما همین کار هم عبث و بیهوده است |
منشور مصادیق پوشش و عفاف این مطلب در شمارهی سوم مجلهی دانشجویی "مداد" در دی و بهمن 1389 (پروندهی "حجاب اجباری یا اختیاری") چاپ شد. نشریهی مداد به صاحبامتیازی، مدیر مسیولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر میشد. نوشتههای چاپ شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسندهی این مطلب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد. این مطلب حاوی نظرات شش نفر از دانشجویان دربارهی "منشور مصادیق پوشش و عفاف" است که در دانشگاه صنعتی اصفهان نصب شده بود.این منشور روبروی کتابخانهی مرکزی دانشگاه صنعتی اصفهان نصب شده بود. ESN گفت:هر جامعه از هر نظر هنجار خاص خود را دارد. جامعهی دانشگاهی هم از این موضوع مستثنی نیست. در زمینهی پوشش و وضعیت ظاهری، ملاک تعیین هنجارها تابع عواملی چون دین و مذهب است که قانون هر کشور آن را تعیین میکند. این امر که جامعهی دانشگاهی را از هر نظر جامعهای مستقل از دیگر جوامع یک کشور فرض کنیم، اشتباهی بس بزرگ است. این موضوع که فرهنگ جاری در یک جامعه دانشگاهی نسبت به یک جامعهی عام در سطح بالاتری قرار دارد برای همگان قابل قبول است و همین که برای آن قوانینی جدای از جوامع دیگر برای امری چون پوشش وضع کنیم نوعی توهین به افراد حاضر در این جامعه است و باید بگذاریم تا افراد این جامعه که خود مدعی نخبه بودن و فرهنگ بالا و غیره هستند بهترین تصمیم را برای پوشش و وضع ظاهری خود بگیرند.علی گفت:به نظر من مطالبی که نوشته شده است، درست است، ولی در دانشگاه صنعتی این مسایل وجود ندارد، به جز همان مورد آرایش کردن بعضی خانمها.یوسف گفت:نظر خود را با طرح سوالی بیان میکنم. اول این که هدف مسیولین از طرح و اجرای این چنین ایدهای چیست؟ آیا برای برقراری فضایی سالم اجرای این کار، لازم و کافی است؟ آیا تعریف عفاف و حجاب به این چند جمله محدود میشود؟ هر چند خود با فضای اکنون جامعه و مخصوصا دانشگاهها موافق نیستم ولی انجام چنین کارهای اجباری برای رعایت عفاف و حجاب صحیح نیست و جز تحریک و به غضب درآوردن دانشجویان و کسانی که حتی به اساس رعایت و وجوب حجاب معتقد نیستند، نتیجهای ندارد.به نظر من اولا مهمترین مسیله این است که لزوم حجاب و این که نتیجه و پیامد اولیهی رعایت حجاب به خود شخص بر میگردد، برای افراد و دانشجویان جا بیفتد زیرا خود دانشجویان با توجه به شعور و فهمی که دارند میتوانند خوب و بد را تشخیص دهند. ثانیا بعد از اثبات لزوم حجاب و رعایت آن، باید دید که حجاب از دید اسلام یا حتی فرهنگ کشورمان چگونه تعریف میشود و یا در عصر حاضر، قابل تعریف است و چگونه میتوان آن را الگو سازی و در جامعه پیاده کرد.به طور کلی این طرحها و ایدهها چیزی جز لج و لج بازی بچهگانه نیست!سید گفت:لباس هرکس نشان دهندهی شخصیت اوست به طوری که انسانهای متین معمولا از پوشیدن لباسهای جلف و بدن نما ابا دارند و بر عکس کسانی که به نوعی دارای عقدهی خود کم بینی هستند برای جلب توجه دیگران به انواع آرایشها، مدل مو و . روی میآورند. به نظر من باید لباسی پوشید که نشان دهندهی فرهنگ جامعه، آداب و رسوم و متناسب با شخصیت فرد باشد. به طوری که انسانها با دیدن فرد حسی از وقار و متانت نسبت به او داشته باشند.ایمان گفت:ایجاد قوانین مدنی (منظور قرارداد بین انسانها است) معمولا برای تسهیل زندگی اجتماعی افراد است و مستقیما از اهداف و جهان بینی آن جامعه نش ت میگیرد (به نظر میرسد این گزاره وضوح عقلی و تاریخی دارد) و تنها کسی که در محیطی کاملا منزوی زندگی میکند میتواند از هیچ قانون مدنی پیروی نکند. (در غیر این صورت هرج و مرج ایجاد میشود که من این را بد میدانم. شما چطور؟)دانشگاه هم به عنوان یک جامعه قابل تعریف است چرا که هدف دانشگاه و دانشگاهیان آموزش، پرورش، تولید علم و . میباشد (یعنی همه یک هدف کلی دارند) و واضح است که در محیطی نامناسب، غیر اخلاقی و با وجود عدم تمرکز و عدم آرامش روانی این اهداف به دست نمیآیند. (البته مناسب و اخلاقی بودن را فطرت انسانی و گاهی هم جامعه تعریف میکند)از جمله عوامل موثر در سلامت محیط پوشش افراد است (چرا که یکی از راههای ارتباطی شما و دیگران از طریق بینایی است) که باید مناسب و اخلاقی باشد و مانع تمرکز و آرامش خود فرد و سایرین نگردد.قوانین مندرج در عکس نیزگر چه دارای کمی کاستی، عدم وضوح و حتی در مورد بلندی موی پسران افراطی است (چرا که گفته شده موی پیامبر تا روی شانهی ایشان بوده و اگر پیامبر امروز به دانشگاه بیایند باید توبیخ شوند و این با اسوه بودن ایشان متناسب نیست) ولی اصل نیاز به وجود چنین قوانینی را برای ایجاد تسهیل در زندگی افراد جامعهی دانشگاهی (با جهت گیری برای ایجاد نظم، آرامش و امنیت) از بین نمیبرد.و این نکته هم قابل توجه است که وجود قوانین پوشش دانشگاهی در بسیاری از جوامع (حتی سکولار یا ضد دین) مرسوم است و اگر چه این نکته نباید ت ثیر مستقیم بر روی قانون سازی ما داشته باشد لیکن شاید دلیلی است بر این که این قانون سازی فقط از اسلامی بودن جامعهی ما نش ت نگرفته و عقلای زیادی ضرورت وجود این قوانین را درک کردهاند (و شاید نمونهای برای اثبات هماهنگی اسلام با فطرت انسانی باشد)برای مطلع شدن از قوانین پوشش در دانشگاههای مختلف میتوانید به سایت آن دانشگاه رفته و کتاب جیبی دانشجویی ( student hand book ) آن دانشگاه (احتمالا در قسمتی با عنوان ضوابط پوشش دانشجویی - student dress code - ) را مطالعه فرمایید که در آنها گاهی میتوان به قوانین ممنوع بودن مواردی مثل: رنگ کردن موها، استفاده از بیگودی و وسایل تزیینی مو، عینک دودی و هر نوع پوشش سر، استفاده از لاک با رنگهای سبز و قهوهای و . اشاره کرد و گاهی نیز رنگ لباسها به صراحت تعیین شده است!!! و در مورد ضمانت اجرای این قوانین نیز گاهی به جملاتی مثل: "در صورت عدم رعایت این قوانین، دانشجو به خانه باز گردانده میشود" برمیخوریم که نشانگر اهمیت موضوع برای آنهاست.برای بررسی بیشتر میتوانید به کتاب "نیم نگاهی به ضوابط پوشش در دانشگاههای جهان" که توسط معاونت نهاد رهبری در دانشگاهها (واحد خواهران) منتشر شده مراجعه کنید [در مطلب جداگانهای این کتاب را بررسی کردیم]. و برای آشنایی با نگاه بنیادین اسلامی به پوشش و عفاف (حجاب) در جامعه به "مسیلهی حجاب" از شهید مطهری، "زن در آینهی جلال و جمال" از آیت الله جوادی آملی و یا مقالهی "مرزهای ارتباط بین زن و مرد" از استاد طاهرزاده () مراجعه نمایید.مسعود گفت:برای تاثیرگذاری یک متن یا مقاله استفاده از کلمات و جملات دقیق و بدون ابهام بسیار مهم و ضروری است. این امر در مورد متنی که محتوی یک سری قانون است، ضروریتر مینماید. به خصوص در محیطی آکادمیک مانند دانشگاه صنعتی که در آن دانشجویان با مسایل نوشتاری، آشنایی بیشتری دارند، اهمیت بیشتری پیدا میکند. در حالی که در جای جای این بنر، جملات نامفهوم و مبهم دیده میشود. مانند: "گروههای منحرف هوی و رپ"، "آرایشی که جنبهی زیبایی داشته باشد." به عبارت دیگر این طرز نوشتن و ادبیات نادرست، اولین انگیزه برای رعایت نکردن و عدم پذیرش توسط مخاطبان خود را ایجاد میکند. |
اخلاق پایان اخلاق، پایان اجتماع است دکتر مقصود فراستخواه (جامعه شناس)یک پرسش جدی در مباحث اخلاق پژوهی این است که جهان چقدر برای اخلاقی بودن، اخلاقی زیستن و اخلاقی ماندن انسان با او همکاری میکند؟ پاسخ به این سوال مناقشه آمیز است. در بحث کنونی میکوشم، این پرسش را مساله مند کنم. نظامهای اجتماعی در تاریخ اکنون ما برای اخلاقی زیستن چندان کمکی نمیکنند. سخن از امتناع اخلاق نمیکنم، بلکه عسرت اخلاق در جامعه ایران را حس میکنم. انسان موجودی زیستی، روانی، شناختی و اجتماعی است. در نتیجه اخلاق به یک سپهر و زیست بوم نیاز دارد و ادامه زندگی انسان است. اگر چرخههای معیوب در زندگی انسان ریشه دوانده باشد، کار اخلاق زار است. نظم اخلاقی جامعه منوط به یک نظم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، حقوقی و حکمرانی معقول است. بنابراین اخلاق منطق نهادی دارد. همچنین اخلاقی بودن به درصدی از هوش عاطفی نیازمند است، یعنی این درک که دیگری ابزار من نیست. بنابراین اخلاق نوعی یادگیری اجتماعی است و مستلزم عقلانیت اجتماعی است. یعنی اخلاق نیاز به یک حکمت اجتماعی دارد. وقتی آن حکمت اجتماعی مخدوش شود و دروغ به مثابه یک صنعت شود، اخلاق غیرممکن میشود. چند تحقیق مشترک من و دانشجویانم نشان داده که الان در جامعه ایران یک صنعت دروغ وجود دارد، یعنی دروغ به صورت کالا تقاضا و عرضه دارد. بنابراین اخلاق و نااخلاق یک برساخت اجتماعی است، اگرچه امر اخلاق به امر اجتماعی فروکاستنی نیست. همچنان که اخلاق را نمیتوان به امر روانی یا شناختی صرف تقلیل داد، شواهد زیادی وجود دارد که جامعه ایران به شکل اجتماعی غیراخلاقی میشود. بی جهت نیست که افلاطون مباحث تربیتی را در کتابهای جمهور و قوانین دنبال میکند و ارسطو در دو بخش پایانی کتاب سیاست به اخلاق میپردازد. در اخلاق پژوهی بحثی تحت عنوان بخت اخلاقی ( moral luck ) پدید آمده که متفکرانی چون ویلیامز و نیگل در این زمینه سخن گفتهاند. این متفکران معتقدند که عوامل تاریخی، فرهنگی، موقعیتی میتواند بخت اخلاقی انسانها را کم یا زیاد کند. وقتی بخت اخلاقی کم باشد، شوق اخلاقی زیستن انسان کم میشود. این نظریه میگوید در جامعه ایران یک بیش قضاوت در مورد اخلاق وجود دارد، یعنی خیلی انتظار داریم که مردم اخلاقی باشند. یعنی اگر در قدیم نصیحه الملوک داشتیم، الان این ملوک هستند که میخواهند با نصیحت مردم را اخلاقی کنند. این نظریه میگوید بخت اخلاقی ظرفیتی دارد و باید در اخلاق واقع گرا بود. مگر اخلاق به معنای غمخواری بشر نیست؟ واعظان اخلاق غیر متعظ که ما را نصیحت میکنید، گویی غم مردم را نمیخورند. اخلاقی بودن تراژیک و دراماتیک است. اخلاق موکول به یک نیکبختی اجتماعی است و نیکبختی اجتماعی ما پرمناقشه است. بی خود نیست که ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی از ایودایمونیا (سعادت و نیک بخشی) سخن میگوید. بخشی از نیک بخشی موکول به اجتماع و حکمرانی و نظام حقوقی و تاریخ و جغرافیاست.تاریخ ما طوری است که مردم خوداثربخشی ندارند، در حالی که حس خوداثربخشی اساس اخلاق است. اینکه انسان حس فاعلیت نداشته باشد، او را از نظر اخلاقی فلج میکند. در جامعه ایران خستگی عاطفی وجود دارد. با خستگی عاطفی شور و شوق اخلاقی سخت میشود. در جامعهای که ضعف یا تعارضهای هنجاری وجود دارد، به سادگی نمیتوان یک شهروند اخلاقی بود. همچنین شرایطی وجود دارد که افراد به سمت خودمداری سوق داده میشوند.احساس ابهام اجتماعی و نابرابری در جامعه ما وجود دارد و اینها از موانع اجتماعی اخلاقی زیستن است. فقدان اعتماد از دیگر معضلات اجتماعی اخلاقی زیستن است. اینجاست که دورکیم در تداوم بحث اخلاق فردی کانت از وجدان جمعی برای اخلاق سخن میگوید. همچنین مارکس در مقام یک جامعه شناس بحثهای اخلاقی مهمی دارد. او میگوید مردم نسبت به شرایط اقتصادی بیگانه شدهاند و این بیگانگی اجتماعی مانع اخلاقی است. او تاکید دارد که احساس بیگانگی و بی قدرتی مانع اخلاقی زیستن است. بنابراین کسی که میگوید با وجود شرایط نامساعد اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی باید اخلاقی زیست، سخن زیبایی میگوید، اما در درازمدت و در مقیاس بزرگ این نصیحت و تذکر نتیجه نمیدهد. وقتی شرایط اجتماعی نامساعد است، حس ترومایی در انسانها پدید میآید و خود را به مثابه قربانی در نظر میگیرند. این نگرش سهم مهلک اخلاق در ایران است. الان همه جا به ساختارها ارجاع میدهند، زیرا حس ترومایی و قربانی بودن در همه وجود دارد. این حس ترومایی ویرانگر شکوفایی اخلاقی است. اما باید به محدودیتهای نظریه بخت اخلاقی که گونهای صورت مفهومی بخشیدن به این درک قربانی بودن است نیز توجه کرد. نظریهای که میخواهد درک عامیانه مردم را تسکین بدهد، محل بحث است. یعنی این نظریه میتواند تنش اخلاقی را در انسان پایان ببرد و مسوولیت شخصی را در سایه بگذارد و استدلال اخلاقی را ضعیف کند. پایان اخلاق نیز پایان اجتماع است. |
همه چیز هم از ما شروع نمیشود! تصویر اول و دوم تصویر گزینششده از وضعیت رانندگی در دو جامعه مختلف است و پرسشهای مختلفی همیشه با مقایسههایی اینچنین در ذهن ما شکل میگیرد پرسشهایی مانند آنکه "چرا این تفاوت وجود دارد؟" یا "آیا سایر ویژگیهای آن دو جامعه هم همین اندازه متفاوتند؟" و . اما احتمالا کسانی دوست دارند تا به من و شما بگویند: "این تفاوت دو فرهنگ است تفاوت شهروندان دو جامعه مختلف"! آنها ادامه میدهند: "ما باید از خودمان شروع کنیم! اینها ربطی به دولت ندارد اینها رفتار دو جامعه است"!و من میخواهم بگویم این جملهها نادرست هستند یا حداقل تمامی حقیقت نیستند!تفاوتها دو تصویراولین چیزی که در تصویر دوم به چشم ما میخورد، خطوط منظم و جهتدهنده روی جاده است خطوطی در هم که آن را تبدیل به نقشهایی پیچیده کرده است. در حقیقت در هر دو جامعه، در هر دو تصویر، جاده وجود دارد خودرویی هم هست که حرکت میکند یعنی شاید از لحاظ زیرساخت عمرانی تفاوت بزرگی نیست حتی در هر دو از رنگ و خط هم استفاده شده است!میدانیم در ایران قوانین رانندگی سالهاست وجود دارد و نظام پاداش و تنبیهی که برای رانندگان وجود دارد خیلی هم قابل چشمپوشی نیست و از قرار هم ضمانت اجرایی سفت و سختی دارد. اما تفاوت یک تفاوت ریز است: آن خطوط روی جاده تصویر دوم در اولی نیست. یعنی حتی خط هم هست، خطهای زرد مشبکی که بود و نبودش فرقی ندارد راهنما نیست جهتدهنده نیست.هر یک از این خطوط تصویر دوم، راهنمای تک تک رانندههایی است که تصمیم دارند در چهارراهی مسیر آینده خود را انتخاب کند. خطوطی که اغلب در جادهها و خیابانهای ایران یافت نمیشود.در حقیقت تفاوت دو تصویر همان چیزی است که در علوم اقتصادی و اجتماعی آن را نهاد مینامند. نهاد در نگاه عمومی و در زبان مردم کوچه و خیابان، مساوی با سازمان اداری دانسته میشود اما در زبان علم، نهاد شامل قوانین یا حتی رویهها و رفتارهای عمومی نیز هست.مفهوم نهاد یکی از مفاهیم خیلی پیچیده است و نهادسازی قاعدتا از آن پیچیدهتر. نهادسازی ساختن یک دستگاه اداری جدید و متورم کردن دولت نیست! نهادسازی ایجاد همین نظم و ترتیبی است که در تصویر دوم میبینید آن هم گاهی تنها با "خطوط راهنما".همیشه نمیتوان از خودمان شروع کنیم!اما پرسش کلیدی اینجاست: برای تبدیل جامعهای از وضعیت اول به دوم، میتوان از خود شروع کرد؟اگر در جامعه اول شما به فرض بخواهید مانند کسی که در جامعه دوم است، رفتار کنید احتمالا چند ساعتی پشت ترافیک ماشینها میمانید شاید چندین ناسزا میشنوید و نهایتا شاید به دلیل اختلال در ترافیک توسط چند نفر هم تهدید شوید.درحقیقت گذار از جامعه اول به دوم بدون حضور دولت (در معنای کلاناش) امکانناپذیر است. هر توصیهای که بخواهد شهروند را مخاطب قرار دهد توصیهای ریاکارانه است. این گذار تنها در سایه وجود دولت توسعهخواه امکانپذیر است و بدون آن نیز امکانناپذیر. دولتی که از همان کمهزینهترین بخش توسعه آغاز میکند: خطوط راهنما!نهادها هستند که فراتر از قوانین و مقررات و فراتر از زیرساختهایی مانند چراغ راهنما میتوانند به حرکت ما جهت دهند. میتوانند کمک کنند تا جامعه نخست به جامعه دوم تبدیل شود بدون نیاز به تنبیههای بیشتر و بدون نیاز به هزینههایی برای زیرساخت.در حقیقت نه شهروندان جامعه نخست شرورتر یا بیفرهنگتر هستند و نه شهروندان جامعه دوم الزاما قانوندانتر تفاوت در چیزی است که وجود ندارد همان چیزهای سادهای که شاید هزینهاش هنگفت هم نباشد تفاوت در فقدان یا وجود دولت توسعهخواه است.حالا باز هم تلاش کنید تا از خودتان شروع کنید اما باور کنید خیلی چیزها از شما شروع نمیشود! |
رفتار توجیهی ریشه در اخلاق تبیینی دارد رفتار و قضاوت اخلاقیآنچه همیشه برای اهل علم و تدقیق آزار دهنده بوده، شیوع رفتار توجیهی در جامعه است. این اتفاق محدود و محصور در جامعهی فکری و روشنفکر بصرف نبوده، بلکه بنظر بنده تمامیت جمع انسانی به حدودی از آن مبتلا میشوند. رفتار توجیهی عبارتست از اینکه فرد، اخلاق را از دامنهی مشخص خود خارج سازد و برای رفتارهای عیانا ناروا، استدلال اخلاقی سازش پذیر بیاورد و اینچنین بتواند با منطق و نظام اخلاقی جدید( چه بدرستی و چه نادرست) رفتاری مشخص را موجه جلوه دهد. فرض بنده اینست که اخلاق، دلیل رفتار است نه علت آن. یعنی رفتار، میباید به آن تنظیم اخلاقی متصل شود اما اینکه آیا واقعا میشود حتمی نیست (در تفریق رفتار از اخلاق). آنگاه که فرد برای تحقق یک رفتار از مجموعه دلایل اخلاقی دست میشوید و سعی دارد حتی الامکان سایر دلایل را ارضاء کند، دقیقا در حال ارتکاب چنین رفتاریست. حال آنکه اخلاق هیچگاه زیر بار چنین استحالهای نمیرود و برای بزک کردن یک رفتار غیراخلاقی خود را به شرایط و اسباب و دلایل دیگر وانمینهد.جهت ایضاح سطور پیشین، نگاهمان را از افق انتزاعی به انضمامات مشهود زیست انسانی معطوف میکنیم. در اخلاق همیشه چنین فرض شده که "دروغ گفتن غیراخلاقی است". گزارهی مشار، ناروایی دروغگویی را بر ما مسجل میکند دروغ، همهجا و همهزمان و توسط همهکس و تحت هر جبری، خطاست. این قطعیت و یقین البته در نگاه ابطالپذیر و آزموننگر تجربی علم قابل تحمل نیست. اما یک فیلسوف اخلاق مانند کانت(در دوره عقل محض) معتقد است چه دلیلی و چه علتی و چه شرطی بالاتر از عقل لازمان و لامکان به ما میگوید دروغ بد نیست؟ فیلسوفی که قطعیت و یقین فلسفی دارد، دگم نیست بلکه یقین ذهنی دارد. یعنی اگر هم به قضاوتی و حکمی و یقینی رسید آنرا از هاضمه عقل عبور داده و عیبش را دفع و حسنش را جذب کرده. پس به حکم اینکه عقل، تحول و تحرک پذیری بنیانی ندارد و صرفا رشد انباشتی دارد، به امید تحول آتی، دست در اخلاق فعلی نمیبرد. آینده باشد برای آیندگان. عقل جدید حتما مقتضیات جدید خواهد داشت که از دسترس عقل امروز خارج است. به مسیله بازگردیم. اخلاق، دروغ را عیب و ذاتا خطا میداند. خب، آیا انسانها و آدمیان دروغ نمیگویند؟ یا بعبارتی دیگر، هیچ رفتار خلاف اخلاقی رخ نمیدهد؟ پاسخ مثبت است. پس اخلاق چه نقشی دارد؟ اینکه بعد از ارتکاب عمل غیراخلاقی، ظاهر شود و خاطی را تخطیه کند؟ البته که اخلاق افسار دار رفتار انسان نیست، اما اقلا یک مبنا بر داوری افسار دار است. در اینجا توجیهدر رفتار را از منظر اخلاق و رفتارشناسی، بررسی میکنیم تا ببینیم رفتار توجیهی، به چه شکل قابل درک است و از طریق این بنیانشناسی، به تحلیلی از این رفتار دست یابیم.اگر از گسی که دروغ میگوید بپرسید چرا دروغ گفتی؟ سه حالت محتمل است: اولا، نخواهد پذیرفت. ثانیا، آن دروغ را روا میداند. ثالثا، ناروایی آن دروغ را در آن شرایط جایز میداند.اول - دروغ دانستن یک رفتار دروغین، کار عقل است. پس خاطی داوری نمیکند. محکمهی اخلاق، آن رفتار را دروغ میدانددوم - روا دانستن آن دروغ بخصوص، علت عمل است. سوم - آن دروغ را باوجود اینکه ناروا میداند، انجام میدهد چون دلایل و عوامل دیگر زور بیشتری از دلایل اخلاقی داشتند. در مورد اول، که بحث نمیشود چون بسیار موردبنیاد است.مورد دوم - دروغ، دروغ است. دزدی، دزدی است. هیچگاه قتل از رذالتش کاسته نمیشود. شاید بشود قتل را در موردی خاص، توجیه کرد، اما نمیشود مبری از قبح دانست. پس قبح عمل قابل انکار نیست بلکه بر جای خود باقیست و با وجود آن، فرد خطا را مرتکب میشود. اگر بخواهیم قباحت رفتار را بکاهیم درواقع اخلاق را از کارکرد انداختهایم. مورد سوم - ادامهی دوم است. حالا که در آن مورد خاص هم رفتار خطا آلود بوده و چون دلایل جانبی برتر گشتند، اخلاق به حاشیه رفته. حال ممکن است رقبای اخلاق خود دو حالت شوند، یا خود روا هستند یا ناروا. یعنی رفتاری درست، دلیل انجام رفتاری نادرست شده. و در حالت دوم، رفتاری نادرست دلیلی بر انجام کاری نادرست شده. در هر دو مورد (فارغ از ارزیابی کمی و کیفی تفاوت این دو مورد) توجیه نادرست است. هیچ دلیل جنبی چه خود اخلاقی و چه غیراخلاقی باشد، نمیتواند سبب شود رفتاری ذاتا غیر اخلاقی، اخلاقی جلوه کند و یا از قبح آن کاسته شود. میشود با پذیرش زشتی و نادرستی رفتار از نظر اخلاق، میزان پایبندی به اخلاق را در شرایط مختلف سنجید.پس ارتکاب خطا و تخلف اخلاقی بر اساس شرایط و کنتنژانت تغییر نمیکند بلکه با استدلال عقلانی حامی آن تحول مییابد.حال شیوع بالای توجیه برای چیست؟دانستیم نظام اخلاقیی که توصیه به رفتاری خلاف دلایل خود کند اساسا وجود ندارد. پس آنچه فرد را به سمت تخلف اخلاقی سوق میدهد، دیگر دلایل رفتاری است. تحویل کردن دلایل غیراخلاقی به دلایل اخلاقی(حالت دوم) و موجه جلوه دادن رفتار بر اساس دلیل اخلاقی جدید(اخلاقی شده) از مسیر توجیه عبور میکند. همانطور که قبلا هم اشاره شد، روششناسی توجیهی نوعی استدلال تبیینی ( Explanation ) و یا همان استدلال قیاسی ( Deduction ) در علم است و مبتنی بر شواهد و فکت نیست. بلکه توجیهگر میتواند با تعریف فرآیند( Mechanism ) جدیدی که ممکن است لزوما هم تحدث خارجی نداشته باشد، دلیلی بنا کند و بر اساس آن، رفتار خود را توجیه کند. مثلا، کسی در توجیه دزدی که انجام داده بگوید تمکن مالی نداشته. عدم تمکن مالی و وضعیت اقتصادی ضعیف علت دلیل اخلاقی برای موجه کردن دزدی نیست چون دزدی ذاتا غیراخلاقی است. و یا در پاسخ به اینکه "چرا حکومت از آمریکا و انگلیس واکسن نمیخرد؟" بگوید، غربیها غیرقابل اعتماد اند چون یکبار خون آلوده به ما اهدا کردند. درحالیکه حکم اخلاقی چنین نیست( استدلال اخلاقی: تولید واکسن فرآیند و مراحل مشخصی دارد که مجوز FDA ، شاخص احراز آنست. و یا از نظر مراتب علمی، فروش واکسن با اهدا خون قابل مقایسه نیست و اینکه هماکنون بسیاری از داروهای این دو کشور مورد مصرف است و یا اینکه یک شرکت داروسازی، اعتبار بین المللی خود را فنای فروش موردی امروزین واکسن نخواهد کرد چون میخواهد پس از این دوره نیز به حیات خود ادامه دهد و قص علی هذا).استدلالات عقلی برای این حکم اخلاقی هیچگاه شرایط مالی و مضایق زندگی سارق و یا شرایط سیاسی و ایدیولوژیک یک نظام سیاسی خاص را متکا استدلال قرار نمیدهد. پس درآمد کم و مشکوک بودن به دولتهای خارجی خاص، میتواند دلیل رفتار باشد اما دلیل اخلاقی نیست. توجیه، آخرین سنگر ارتکاب یک کار غیراخلاقی است. بدون توجیه دیگر جز پذیرفتن خطا(حالت سوم) راهی وجود ندارد. دزد میداند اگر بپذیرد دزد است و دزدیاش غیراخلاقی است، همهی قضاوتهای یک رفتار نادرست را بر خود وارد کرده و مثلا، مجازات برای او یک پاسخ اخلاقی خواهد بود. و یا اگر رهبران نظام سیاسی بپذیرند خطا کردهاند ظاهرا به نقض گویی افتادهاند و گفتارهای جهان ستیز شان در حد شعار بوده و اصل واقعیت چیز دیگریست. در این آخرین تقلاها و جانکندنهای وادی توجیه، شب میتواند روشن و آتشمیتواند سرد باشد و حتی نیاز به اکسیژن و کروی بودن زمین را نفی کرد تا شاید به طریقی ایجابی، ادعا را تثبیت کرد. چه باک اگر آبروی حقیقت رفت، وقتی میتوان خود را از گزند محکومیت اخلاق رهاند. |
چرا مرغ همسایه را غاز میبینیم؟! مهران صولتیاز زمانی که ایرانیان از تعطیلات تاریخ به روایت شایگان خارج شدند و خود را در آینه غرب دیدند دچار نوعی شوک زدگی شدند. همین شد که برخی سفرنامهها، "حیرت نامه" خوانده شدند و بیانگر علل عقب ماندگی ایرانیان از دنیای پرشتاب غرب! درست از همان زمان بود که غربیان به نماد فضایل و ایرانیان به جلوه رذایل تبدیل شدند. لطیفه هایی خلق شدند تا بتوانند با زبان طنز بیشتر بر روح جمعی ما زخم زده و بیش از پیش تحقیرمان کنند. حتی میرزا ابوالحسن خان ایلچی پس از ذکر آمار وجود سی هزار روسپی در شهر لندن، زنان انگلیسی را عفیفتر از زنان تهرانی در دوره قاجار میداند. در طول این دوسده به موازات شکل گیری ملیت خواهیهای مقطعی و گاه و بی گاه، آنچه اما ثابت مانده است عبارت از تداوم این روند خودتخریبی بوده است. حال وقت این است که بپرسیم چرا عموما مرغ همسایه را غاز میبینیم؟!سنت خودتخریبی ملی: تجدد که آمد عقب ماندگی ما را آشکار ساخت. از آن پس و به تدریج سنتی شکل گرفت که خرده گیری از رفتار جمعی ما را مورد انتقاد قرار میداد و بیش از ارایه راهکار، بر روح جمعی ما زخم میزد. ملیت هم نه به عنوان عنصری برای انسجام بخشی به ما برای حرکت در مسیر پیشرفت، بلکه به عنوان ابزاری جهت هویت بخشی به ما در قبال حمایت از حاکمان در برابر رقیبان و دشمنان تبلور یافت. نظام آموزشی ما نیز نتوانست میان دو عنصر امت و ملت در چهاردهه گذشته تلفیق ایجاد کند و دانش آموزان را برای زیستن در فرهنگ جهانی آماده کند. اکنون هم که کوره خودتخریبی ملی در شبکههای اجتماعی داغتر از همیشه است و هر کدام از ما برای یادآوری ناتوانیهای ملی یا نارساییهای فرهنگی مان بر دیگری سبقت میجوییم!اسارت در دوران تجدد ابتدایی: اگر روشنگری به مثابه آغاز مدرنیته اولیه را با ویژگی هایی همچون تاکید بر خردورزی، خرافه زدایی، دین ستیزی، نفی عواطف و سنت گریزی تعریف کنیم، اکنون دیگر از آن زمان بسیار فاصله گرفتهایم. در دوران مدرنیته متاخر اما عقل دیگر آن سیطره پرمهابت پیشین را ندارد. پست مدرنیته پنبه عقل را زده و جهان با آرمانهای مطلق گذشته وداع کرده است. اکنون دوران هم نشینی سنت و مدرنیته، عقل و خرافه، خرد و عاطفه، ملیت و مذهب است. شاید بتوان بخشی از مساله غاز دیدن مرغ همسایه را به گرفتار ماندن ذهنیت ما در تجربه تجدد اولیه مرتبط دانست. اینکه ما هنوز هم معتقدیم غربیها کاملا بر اساس معیارهای عقلانی عمل میکنند، منطقی میاندیشند، عواطف خود را به طور کامل مهار میکنند و به هیچ خرافهای در زندگی فردی یا جمعی خود باور ندارند!نارسایی ساختارهای سیاسی: با گذشت دوسده از نخستین مواجهه جدی ایرانیان با تجدد، نظام سیاسی همچنان از فقدان روزآمدی و کارآمدی رنج میبرد. نهضتهای مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی هم اگر چه برای گشودن گرههای توسعه آمدند ولی خود مشکلی بر مشکلات پیشین افزوده و این گره را کورتر ساختند. نارسایی هایی که بیشتر ناشی از عزم سیاست برای شکل دادن به جامعه بوده است. همین شده است که جامعه، حکومت را نه ابزاری برای شکفتن ظرفیتها، بلکه مانعی برای رشد یافتگی خود تلقی و در مقابل آن قد علم کرده است. داستان تجدد ایرانی را از این جنبه میتوان روایت قدرت و مقاومت دانست. دستاورد این دست و پنجه نرم کردن هم عبارت از قربانی شدن ملیت در پای حکومت بوده است. مردم خودتخریبی ملی را پیشه خود ساختهاند چون حکومت را مدافع صادقی برای دفاع از ملیت نیافتهاند. ناکارآمدی مزمن نظام سیاسی نیز باعث بی اعتمادی ملت به توانمندیهای خود شده است!نکته پایانی: پویایی غرب طی سالهای اخیر نظامی بحرانی و پرتلاطم از آن خلق کرده که تزلزل خانواده، بی اعتمادی سیاسی، ناامیدی نسبت به آینده و مهاجر ستیزی از ویژگیهای آن است. حال آنکه شهروند ایرانی در این مدت عمدتا نگاهی ایده آل و پاکیزه از غرب ارایه داده و چشم بر ایرادات آن بسته است. در نقطه مقابل هم کسانی هستند که غرب را انتهای نفسانیت، ثروت اندوزی و غارتگری تلقی کردهاند. فراهم آوردن بستر مناسب برای خلق هویت ملی توسط شهروند ایرانی میتواند به ایجاد تعادل در این زمینه کمک کند! |
تیاتر مشهد بعد از کرونا مشهد، به عنوان پایتخت مذهبی و فرهنگی کشور، دومین قطب هنرهای نمایشی بعد از تهران میباشد و تیاتر، جایگاه ویژهای در بین مردم این شهر دارد، اما شیوع این ویروس، موجب تعطیلی تیاتر و بوجود آمدن مشکلاتی در این عرصه شد.حال بد تیاتر در روزهای کروناییشاهین چگینی، رییس انجمن صنفی تماشاخانههای خصوصی ایران در جریان یک نشست در رابطه با تعطیلی تیاتر ، با اشاره به اینکه اهالی تیاتر ، جامعهای بزرگ و گسترده را تشکیل دادهاند، افزود: ویروس کرونا، به ما نشان داد که نظام صنفی قوی در هنرهای نمایشی نداریم، مطالبهگری در مسیر درستی اتفاق نمیافتد و همچنین خانه تیاتر هم مطالبه اعتراضی مناسب و قابل اجرایی ندارد. هر بخش از تیاتر باید دارای انجمن صنفی باشد و روسای آنها باید شورایی تشکیل دهند تا بتوانند به خوبی مطالبهگری کنند.وی در ادامه سخنان خود، درباره میزان آسیب به تماشاخانههای خصوصی تیاتر افزود: 16 تماشاخانه عضو انجمن تماشاخانههای خصوصی 2800 صندلی دارند که خسارت میلیاردی به بار آورده است.بازگشایی سالنهای تیاتر و سینما در مشهدبه گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرنا، محمدرضا محمدی یکشنبه 16 شهریور افزود: مدیران سینماها و سالنهای تیاتر در خراسان رضوی میتوانند به صورت اختیاری و با رعایت دقیق و سختگیرانه دستورالعملهای بهداشتی از امروز نسبت به بازگشایی این مکانهای فرهنگی در سطح استان اقدام کنند.یکم تیر ماه گذشته این سالنها برای مدتی کوتاهی بازگشایی شدند اما دوباره فعالیت آنها متوقف شد تا 16 شهریور 1399 که دوباره مجاز به بازگشایی شدهاند. |
آیا شغل از شما انسان خوبی میسازد ؟ انسان خوب باشیم این روزها به واسطه فضای مجازی اخبار خطاها و اشتباهات عمدی زیادی به بیرون درز میکند ، پزشکی بدون توجه به تعهداتش درمان اشتباه انجام میدهد ، مهندسی برای منافع مالی خود در ساخت ، اهمال میکند پلیسی به وظیفه خود بی توجهی میکند و معلمی به شاگردش به خاطر کسب درآمد نمره قبولی میدهد .چرا افراد در مشاغل مهم و تاثیرگذار اینچنین دچار خطاهای عمدی میگردند آیا افراد بر شغل خود تاثیر میگذارند یا شغل از آنها اینچنین انسانهایی درست میکند؟افراد جامعه با توجه به تربیتی که شدهاند و محیطی که در آن رشد کردهاند در شغل خود انجام وظیفه میکنند و قطعا کسی که فاقد تربیت و دارای مشکلات روحی و روانی است نمیتواند خدمتگزار باشد و از شغل خود برای منافع و اهداف غیر اخلاقی اش سوء استفاده میکند و حتی به افرادی که با آنها سر و کار دارد هم آسیب میزند شغل نمیتواند کسی را به انسان خوب یا بدی تبدیل کند اگر غیر از این بود اینهمه تخلف آگاهانه در بین مشاغل مهم و دارای تحصیلات دانشگاهی نباید روی میداد در اصل این انسانها هستند که مشاغل را ارزشگذاری میکنند و عملکرد آنها جایگاه شغل را در جامعه مشخص میکند شغل فقط یک عنوان برای انجام وظایف اجتماعی است که منافع مالی هم در بردارد و ویترین اجتماعی آدمهاست به همین دلیل والدین تمام تلاش خود را میکنند تا فرزند آنها بهترین ویترین را داشته باشد و حتی برای بدست آوردن آن استعدادهای او را ندیده میگیرند و خواستههای شغلی خود را تحمیل میکنند ، فرزند خود را برای داشتن شغل بهتر تربیت میکنند نه برای انسان بهتر بودن .انگار نسل انسان به استخدام مشاغل درآمده نتیجه کار وحشتناک است ، نسلی شدهایم که همه در حال رد شدن از روی یکدیگر هستیم دیگر علاوه بر بی هراسی از قانون ، وجدان را هم فراموش کردهایم دیگر حضور خدا برایمان مهم نیست و بی پروا گناه میکنیم و هر آنچه برای خود میخواهیم را دیگر ، برای دیگران نمیخواهیم .نه تجدد داریم و نه متمدن ، تربیت نشدهایم تخلف و بی اخلاقی دیگر مخصوص بزهکاران نیست بلکه تا داخل خانهها پیش رفته و سطوح بالاتر را هم گرفتار کرده است وزیری که در مقابل مطالبهگری فحاشی میکند ، رییسی که اختلاس میکند ، پزشکی که به جای طبابت کسب درآمد میکند پدری که فرزند خود را میکشد و مادری که به راحتی از بی عفت شدن دختر خود عبور میکند .باید از اتفاقاتی که هر روز اخبار آن پخش میشود ترسید چرا که نشان میدهد جامعه ما چقدر از نظر اخلاقی سقوط کرده انگار سالهاست برای تربیت جامعه کاری انجام نشده و این بخشی است که نسل قبل در تربیت فرزندان خود ندیده گرفته است کاش به جای گسترش بی رویه دانشگاهها ، مدرسههای بیشتری میساختیم و کاش برای استخدام معلمین تنها شرط ، سلامت اخلاقی و تربیتی آنها بود و به جای سیستم آموزشی حافظه محور تاکید برروی تربیت انسان بهتر میشد .قرار نیست از غیب امداد برسد تامل جایز نیست باید شروع کنیم و تغییر را از خودمان آغاز کنیم کافی است در هر شغلی که هستیم همیشه انسان خوبی باشیم و از جایگاه خود سوء استفاده نکنیم ، والدین درست عمل کنند تا فرزندان آنها هم همانگونه رفتار کنند به انسانیت ارزش بدهیم و تمدن را بر تجدد مقدم بدانیم اگر امروز برای تغییر اقدامی نکنیم فردا در تاریکی مطلق خواهیم بود . هرچند این راه حلی کلی و تام است و رسیدن به آن مستلزم برنامه ریزی و تلاش مداوم است اما قطعا از اینکه هیچ کاری نکنیم بهتر است .به امید آنکه همه بی دلیل انسان خوبی باشیم و در جامعه فرهنگ انسانی مورد توجه واقع گردد چرا که آنچه از انسانها میماند تمدن و فرهنگ آنهاست و تنها چیزی که از این دنیا با خود میببریم آگاهی و کمال است و لاغیر . |
تجاوز جنسی چیست ؟ در ابتدای مطلب توصیه میکنم که حتما مستند زیر را دانلود فرمایید:+ دانلود مستند انقلاب جنسی 1 + دانلود مستند انقلاب جنسی 2 + دانلود مستند انقلاب جنسی 3 تجاوز جنسی یک جرم بوده و معمولا نشان از وجود اختلال روانی دارد. یعنی بعید است فرد متجاوز جنسی از نظر روانی سالم باشد. تجاوز جنسی یعنی نزدیکی جنسی با یک انسان بزرگسال بدون رضایت او یا با یک کودک. تجاوز جنسی فقط یک تهاجم فیزیکی و جنسی نیست، بلکه آسیب عمیق روحی و روانی نیز ایجاد میکند. این خشونت، گرچه همیشه با قتل همراه نیست، ولی اکثرا تهدید به قتل را به همراه دارد. به شخصی که این عمل را مرتکب میشود تجاوزگر یا متجاوز میگویند. کارگران جنسی یا سکس ورکرها یکی از آسیبپذیرترین افراد که در خطر "تجاوز جنسی" و خشونتهای هستند. نزدیکی فرد بالغ با کودکان زیر 13 سال حتی اگر با رضایت او باشد، تجاوز است و مجازات شدیدی دارد. تشخیص و اثبات تجاوز جنسی بر عهده پزشکی قانونی است و این تشخیص گاهی به دلیل علایم ایجاد شده مانند پارگی و خونمردگی بسیار ساده و گاه به دلیل فقدان علامتهای مربوطه غیرممکن است. تجاوز نوعی خشونت جنسی است که معمولا با آمیزش جنسی همراه است و توسط فرد یا افرادی به رغم رضایت قربانی انجام میشود. این عمل میتواند با اجبار فیزیکی، تهدید، سوءاستفاده از قدرت یا با فردی که ناتوان یا کودک است رخ دهد. کسی که عمل تجاوز را انجام میدهد تحت عنوان متجاوز شناخته میشود. معمولا تجاوز توسط افراد آشنا از تجاوز توسط افرادی که قربانی آنها را نمیشناسد شایعتر است. تجاوز مذکر به مذکر و مونث به مونث هم در زندانها شایع است و احتمال دارد که از بقیه موارد کمتر گزارش شود. امکان تجاوزات جنسی در مکانهای ناشناخته بسیار زیاد است. در سال 1990 بیش از 70 هزار مورد تجاوز جنسی در آمریکا گزارش شدهاست و این تنها یکپنجم تعداد تجاوزات انجام شده است.یعنی در سال 1990 نزدیک به 350 هزار تجاوز جنسی در آمریکا حادث شده است.بسیاری از تجاوزات جنسی خشونتآمیز در مورد دانشجویان بوده که تنها 20 درصد آنها توسط افراد ناشناس صورت گرفتهاست. بسیاری از این تجاوزات در قرار ملاقاتها اتفاق افتاده است. سالانه در سراسر دنیا هزاران و شاید هم میلیونها دانشآموز و دانشجوی دختر، قربانی تجاوزات جنسی پسران دانشجو یا دانشآموز میشوند. بسیاری از این افراد مدعی هستند که آنها به دلیل تهدید و فشار فیزیکی مردان مجبور به قبول برقراری ارتباط جنسی شدهاند.تعاریفتعاریف گوناگونی برای تجاوز جنسی در نقاط مختلف دنیا و در دورههای مختلف تاریخی، ارایه گردیده است. تعریف تجاوز، در بسیاری منابع حقوقی، آمیزش (مقاربت) جنسی یا انواع دیگر روابط جنسی است که بدون رضایت قربانی، از سوی شخص متجاوز بر او تحمیل میشود.سازمان ملل، آن را تحت عنوان "مقاربت جنسی بدون رضایت"، تعریف میکند و سازمان جهانی سلامت، در سال 2002 تعریف "نفوذ به مقعد یا وولوا( vulva ) همراه با اعمال زور بوسیله آلت جنسی مردانه، سایر اندامهای بدن یا یک شی" را ارایه دادهاست.از سوی دیگر، بعضی جوامع همچون آلمان، تعاریف جامعتری را بکار میبرند که در آنها، الزامی برای مقاربت در تجاوز نیست و دادگاه جنایی بینالمللی برای رواندا 1998 ، تجاوز را "تجاوز فیزیکی با ماهیت جنسی، که به یک شخص تحت اجبار اعمال میشود"، تعریف میکند.در بعضی متون حقوقی مفهوم تجاوز با "رفتار خشونتآمیز جنسی" یا "رفتار جنایت آمیز جنسی"، جایگزین شدهاست. اما بسیاری از متون حقوقی تجاوز را آن دسته از اعمالی میدانند که شامل نفوذ آلت مردانه به واژن و سایر رفتارهای جنسی مرتبط، همراه با اعمال خشونت جنسی باشد. به عنوان مثال در برزیل، قانون، تجاوز جنسی را سکس واژینال بدون رضایت فرد تعریف میکند بنابراین، تجاوز به مرد، تجاوز مقعدی و تجاوز دهانی شامل این تعریف نیستند.پلیس فدرال آمریکا تعریف زیر را برای تجاوز جنسی در گزارش جنایی سالانه خود ارایه داده است: ارضای جنسی زن با اعمال زور و برخلاف میل او. در این تعریف، تجاوز، مقاربت (شامل نفوذ به واژن یا مقعد یا دهان توسط آلت تناسلی مرد یا سایر اندامهای بدن یا یک شی)، با اجبار و عدم رضایت زن تفسیر میشود.در انتهای مطلب توصیه میکنم که حتما مستند زیر را دانلود فرمایید:+ دانلود مستند انقلاب جنسی 1 + دانلود مستند انقلاب جنسی 2 + دانلود مستند انقلاب جنسی 3 |
آلن تورن و پارادایم جدید آلن تورن در کتاب تازهاش تحت عنوان پارادیم جدید ( 2005 ) معتقد است دنیای غرب طی نخستین قرنهای مدرنیزاسیون، امور اجتماعی را غالبا ذیل مقولات سیاسی فهمیده و توصیف کرده است مقولاتی نظیر نظم و نابسامانی، شاه و ملت، مردم و انقلاب. پس از انقلاب صنعتی، سرمایهداری از چنگ قدرتهای سیاسی رهید. بنابراین افکار و کنشها به سمت پارادایم جدیدی رفت که این بار اقتصادی و اجتماعی بود و از طبقات، ثروتها، نابرابریها و توزیع مجدد سخن میگفت.آلن تورن (زاده 1925 ) یکی از مهمترین جامعهشناسان فرانسوی در قرن بیستم است و هم در فرانسه و هم در کل جهان ت ثیر مهمی بر این رشته نهاده است. پدرش پزشک بود و پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در میان طبقه نخبه بین دو جنگ، به اکول نرمال سوپریور رفت و تاریخ و فلسفه خواند (در کلاسهای آمادگی، همراه ژان - فرانسوا لیوتار بود). این کلاسها برای تورن در حکم جلسات طلبگی بود و بعدها میگوید "شاید جامعهشناس شدم چون میخواستم با دنیایی که این کلاسها مرا از آن بریده بود، دوباره ارتباط برقرار کنم." در سال 1947 ترک تحصیل کرد و برای کار در معادن زغالسنگ به شمال فرانسه رفت. در آنجا، طی اعتصابهای سرتاسری سال 1948 ، با مبارزات و فرهنگ معدنچیان آشنا شد و نیز آثار ژرژ فریدمن ( 1961 ) را خواند که شیوهای حاشیهای در جامعهشناسی داشت و درباره مشکلات اجتماعی ناشی از نظامهای حاکم بر مشاغل صنعتی تحقیق میکرد. تورن در سال 1950 به دانشگاه بازگشت و به جامعهشناسان گروه پژوهشی فریدمن پیوست یعنی وارد رشتهای شد که از سویی روشنفکران نهاد حاکم به آن به دیده تحقیر مینگریستند، و از دیگر سو روشنفکران کمونیست آن را "علم بورژوایی" مینامیدند. از اینجا میتوان خط سیر افکار آلن تورن را به سه دوره تقسیم کرد:نخستین دوره آثار آلن تورن با تحقیق درباره حضور کارگران در مناقشات کارگری مجتمع کارخانههای رنو آغاز میشود. طی این دوره افکاری در سر او شکل میگیرد که در تمام عمر با او همراه بوده است: بنای نظریه جامعهشناسی بر پایه برخورد نزدیک با کنشگران اجتماعی و مبارزات آنها.آلن تورن در این دوره بر کنشگران اجتماعی و مبارزات جامعه صنعتی تمرکز میکند. جریان رایج مارکسیسم در آن دوره بر تضادهای ساختاری و گسترش قوانین تاریخ ت کید داشت ولی آلن تورن بر کنشگران، روابط اجتماعی، و آگاهی طبقاتی ت کید میکند. جامعهشناسی صنعتی آلن تورن طی این سالها نقشی حیاتی در شکلگیری مفاهیم اصلی آرای او دارد که جایگاه مرکزی خود را در دورههای بعد نیز حفظ میکند. از آن میان، مفهوم "تاریخیت" و "روابط اجتماعی" از همه مهمترند. آلن تورن میگوید در هر جامعهای شکلی از خلاقیت اجتماعی وجود دارد که کنشگران میکوشند آن را با تصویر خود رقم بزنند. در جامعه صنعتی، این خلاقیت در تغییر طبیعت، یا همان کار، خود را نشان میدهد. برخلاف سنت مارکسیستی که بر تقابل ریشهای میان کار و سرمایه ت کید دارد، آلن تورن میگوید اگرچه کارگران و صاحبان صنایع بر سر سازماندهی اجتماعی جهتگیریهای مشترک فرهنگی در ستیز و کشمکشاند، ولی فرهنگ مشترکی دارند (هر دو به پیشرفت ایمان دارند و به علم و عقلانیت اعتماد میکنند). آلن تورن در نخستین کتاب مهم نظریاش یعنی جامعهشناسی کنش میگوید کنشگران و کشمکشهای آنها جامعه را تولید میکند، نه قوانین تاریخ و جامعهشناسی نیز باید همین را بکاود.آلن تورن در سال 1967 ریاست گروه جامعهشناسی دانشگاه نانتر را عهدهدار شد دانشکده جدید علوم اجتماعی در حومه پاریس قرار داشت و یکی از مهمترین خاستگاههای جنبش دانشجویی ماه می 1968 بود. آلن تورن این جنبش را نشانه ظهور نوع جدیدی از جامعه میدانست و همین به موضوع دوره دوم آثارش تبدیل شد. به نظر او، قدرت پیش از این در کار مهار کارخانه بود و از این پس، وارد عرصه تولید فرهنگ شده است. اگرچه جنبش دانشجویی زبان پرولتاریا و مارکسیسم را بهکار میبرد، ولی آلن تورن معتقد بود کردار آنها نشاندهنده نزاع جدیدی بر سر فرهنگ و هویت است. طی همین دوره است که دومین اثر نظری مهمش یعنی خودتولیدگری جامعه را مینویسد و در آن، کنشگران اجتماعی، و فعالیتها و کشمکشهای آنها را محور چیزی میداند که آن را "تولید جامعه" مینامد. خوشبینی می 1968 بهسرعت در فرانسه، آلمان، ایتالیا، و تا حدودی در آمریکا، جای خود را به شکلهای مختلفی از تروریسم چپ افراطی میدهد. این صرفا نشان از ضعف و بحران جنبشهای اجتماعی داشت. آلن تورن طی این دوره سه کتاب در قالب جستارهای ت ملی مینویسد و بعدها آن را دوره عقبنشینی میداند: نامهای به یک دانشجو ( 1974 )، میل به تاریخ ( 1977 ) و جامعه نامریی ( 1977 ). کودتای 1973 در شیلی نیز ت ثیر بسیاری بر او میگذارد نهفقط به دلایل سیاسی یا فکری، بلکه همچنین به دلایل شخصی زیرا بارها در موقعیتهای مختلف در آنجا به تدریس و پژوهش پرداخته بود و همسرش نیز اهل شیلی بود. گویی آلن تورن در مواجهه با ترور، خشونت دیکتاتوریها، سیاهبینی فوکویی و مارکسیسم ساختارگرا، از امید خود به کنشگران و نوسازی دست شسته بود.بااینحال در سال 1976 نشانههایی از نوسازی در حیات اجتماعی فرانسه مشهود بود: تشکلهای دانشجویی در برابر ساختارهای جدید دانشگاه قد علم کرد و جنبشهای جدید محیط زیست پا به عرصه میگذاشت. آیا شکلهای جدید کنش درواقع چالشی در برابر شکلهای جدید قدرت بود که جامعه پساصنعتی را شکل میداد؟ آلن تورن بر این باور بود که حیات اجتماعی بیشازپیش حول محور علم و تکنولوژی سازماندهی میشود و تشکلهای جدیدی که علیه تولید اجتماعی دانش و تکنولوژی شکل گرفتهاند، میتوانند جنبش اجتماعی جدیدی را در خود بپرورند که بتواند همان نقش جنبش کارگری در جامعه صنعتی را ایفا کند.به مدت ده سال از 1976 تا 1985 ، پژوهشهای آلن تورن درباره این بود که کشمکشهای جدید اجتماعی را تا چه حد میتوان چیزی بیش از نمودهای بحرانزدگی برخی گروهها یا منفعتطلبی گروههای دیگر دانست و امید مبارزه با رویههای غالب جامعه را از آنها داشت یعنی امید چیزی که آلن تورن "جنبش اجتماعی" مینامید. او به همراه پژوهشگران گروهش روش "مداخله جامعهشناسانه" را در پژوهش ابداع کردند که مبتنی بود بر بازتولید روابط اجتماعی در بافت پژوهش از طریق گرد هم آوردن کنشگران سلطهگر و مبارزهجو در یک گروه پژوهشی. روش مداخله جامعهشناسانهای که آنها طی این دوره ابداع کردند، یکی از مهمترین نوآوریهای روش پژوهش کیفی در سه دهه اخیر است زیرا کنشگران اجتماعی متخاصم را طی فرایند گفتگو رودرروی هم مینشاند و از فعالان جنبشهای اجتماعی میخواهد تعامل دو طرف را در قالب نوعی خودکاوی تحلیل کنند.در اواخر دهه 1980 ، آثار آلن تورن وارد دوره سومی با محوریت "جامعهشناسی سوژه" میشود. آلن تورن حین پژوهش درباره جنبشهای جدید اجتماعی بر این باور بود که جامعه همراه با فرهنگ و خاستگاهها و کشمکشهایش در حال گذار سریع به پساصنعتی شدن است. ولی بعدها پی برد که مفهوم "جامعه" به خودی خود، بسیار یکپارچهتر از آن است که بتواند به منزله ابزاری برای کاوش در حیات اجتماعی بهکار رود. جهانی شدن باعث شده که ظرفیتهای جامعه برای تولید هنجار ضعیف شود، اقتصاد روزبهروز از بند محدودیتهای سیاسی آزادتر میشود، و از سوی دیگر دو مفهوم نقش و نهاد، که از مفاهیم مهم جامعهشناسی است، جای خود را به هویت و جماعت میدهد. آلن تورن این تحولات را در قالب اصطلاح "نهادزدایی" و "جامعهزدایی" تحلیل میکند و از تضعیف نهادها و هنجارها در حیات اجتماعی معاصر سخن میگوید. چندپاره شدن جامعه طی دهههای 1980 و 1990 مقارن بود با ظهور نظریه پسامدرن در عرصه اندیشه و آلن تورن آن را بخشی از روند منسوخ شدن تصورات پیشین درباره انسجام جامعه میدانست، ولی معتقد بود این نظریهها به تحلیل شاکلهها و مناقشات جدید اجتماعی کمک چندانی نمیکند.آلن تورن در آثار اخیرش بر شکلهای جدید سلطه و کشمکش حیات اجتماعی معاصر تمرکز کرده و در جستجوی امکانات جدیدی برای آزادی است. او بر تنشها بیشتر از ثبات و انسجام ت کید دارد و معتقد است برای حفظ خلاقیت جامعهشناسی، باید "مدام روابط میان جزمیت جامعه و آزادی، عاملیت و ساختار، نظم و جنبش را به پرسش گرفت . جامعهشناسی . پیکرهای است از پژوهش و تفکر که باید دلمشغول فقدان اساسی وحدت در جوامع مدرن باشد."آلن تورن معتقد است خطری که تجزیه جامعه در پی دارد این است که بیشازپیش میان ساکنان دنیای بازارهای جهانی و محرومان این دنیا فاصله میافتد. قرینه این چندپارگی و آثار آن در سطح تجربه شخصی این است که بیم آن میرود زندگی فرد به زنجیرهای رویدادها تبدیل شود که بیشتر به پرش مدام میان شبکههای مختلف تلویزیون شبیه است. بر این اساس، آلن تورن طی دهه 1990 یکسره به موضوع "جامعهشناسی سوژه" میپردازد. از نظر آلن تورن، سوژه یعنی میل به کنشگری. کشمکشهای معاصر نه بر سر مالکیت ابزار تولید، بلکه بر سر سلطه بر میدان فرهنگ و معناست و اینکه فردیت در جوامع جهانیشده امروز چه معنایی دارد. از نظر آلن تورن، مهمترین مسیله سیاسی که با آن مواجهایم، بازگرداندن سیطره سیاست بر فعالیتهای اقتصادی است. البته او با بازگشت به گذشته موافق نیست و معتقد است روزگار دولتهای رفاه به شیوه سابق و اقتصاد ملی به سر آمده است. آلن تورن میگوید در حیات اجتماعی معاصر، آنچه روزبهروز اهمیت بیشتری مییابد خلوت افراد، حوزه خصوصی آنها، همکاریهای خودانگیخته و ورود مسایل شخصی به حوزه عمومی است: جنسیت، تولد، مرگ، و حافظه جمعی. دیگر نمیتوان افراد را بر اساس نقشهای اجتماعی آنها دستهبندی کرد، زیرا مسایل جدید پا به عرصه نهاده است. ظهور کنشگران جدیدی که هویتها و حقوق جدیدی میطلبند، باید مبنایی برای شکل جدیدی از دموکراسی باشد.نقدهای گوناگونی به برنامه آلن تورن وارد کردهاند. نخستین نقدها به جایگاه علمی روش "مداخله جامعهشناسانه" وارد شده است. میشل آمیو میگوید آلن تورن با مداخله قصد دارد میل خود به کنش در جنبش را به کنشگران منتقل کند و روش او بیش از آنکه جامعهشناسی باشد، پیشگویی است. آلن تورن در پاسخ میگوید مداخله غالبا جنبشی را پیشگویی نکرده، ولی مهمتر از همه مشکلات پیش روی کنشگران برای تولید روابط اجتماعی را نمایان میکند.در فرانسه کشمکشهای روشنفکری با منازعات سیاسی تداخل میکند. بهویژه نقد دوم بر آرای آلن تورن از جانب چپ سنتی در خصوص مسیله جهانی شدن، از همین موارد است. آلن تورن میگوید باید جهانی شدن را پذیرفت و نقادانه با آن مواجه شد، ولی جریانهای مهم روشنفکری در فرانسه معتقدند جهانی شدن چیزی نیست جز آمریکایی شدن جهان و باید با آن مقابله کرد. یکی از مهمترین نمونههای این نقد را پییر بوردیو وارد میکند که طی دهه 1990 نقش سخنگوی جریانهای مبارزه با جهانی شدن را داشت. بوردیو دیدگاه آلن تورن را نوعی "آمریکاییسازی" مینامد، روش "مداخله جامعهشناسانه" را شبیه ژورنالیسم میداند و با هرگونه جامعهشناسی کنشگرمحور مخالف است. در این نقدها دعوا از سویی بر مسایل فکری است (یعنی تقابل میان جزمیت ساختارهای جامعهشناسی و جامعهشناسی کنشگرمحور) و از سوی دیگر واکنشهای سیاسی فرانسه به جهانی شدن.نقد سوم علیه این مدعای آلن تورن است که میتوان حیات اجتماعی را در قالب یک منازعه اصلی و هستهای تحلیل کرد یعنی در تقابل با منازعات کثیری که هیچگونه همگرایی میان آنها برقرار نمیشود. جالبترین نقد درباره این دیدگاه از جانب آلبرتو ملوچی است که میگوید تحلیل حیات اجتماعی در قالب نزاعی واحد و آنگونه که آلن تورن در نظر دارد، ممکن نیست. میتوان گفت آلن تورن وجهی از این نقدها را پذیرفته است چرخش او از جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی به سمت جامعهشناسی سوژه به نوعی اذعان به این نکته است که روابط اجتماعی در جامعه جدید، آنگونه حول یک محور شکل نمیگیرد که در جامعه صنعتی حول منازعات صاحبان صنایع و جنبشهای کارگری شکل میگرفت. ولی آلن تورن با اندیشمندان پسامدرن نیز موافق نیست که معتقدند شکلهای گوناگون منازعات و کشمکشهای جامعه معاصر از هیچ الگوی واحدی تبعیت نمیکند. برعکس، او میکوشد به شکلی انتزاعی یا نظری، جنبشهای جدید را با محوریت مفهوم فردیت در جوامع جهانیشده امروز تحلیل کند. آلن تورن بدین طریق توانسته است آرای خود را بر مسایل نظری جوامع پس از دهه 1990 متمرکز کند . از آن میان، مهمترین مسیله این است که رویکرد او تا چه حد میتواند حیات اجتماعی معاصر را تحلیل کند.آلن تورن در پارادایم جدید معتقد است امروزه و در برهه اقتصاد جهانی و سیطره فردگرایی، الگوهای پیشین جامعه جای خود را یکسره به جهانی شدن سپردهاند. هریک از ما گرفتار شبکه تولید انبوه و فرهنگ تودهای شدهایم و میکوشیم با رهیدن از این بند، خود را و زندگی خود را به عنوان سوژهای مستقل بسازیم. پارادیم جدید که این سوژه در آن معنا مییابد و به دلمشغولیهای خود معنا میبخشد، فرهنگ است. پرسشهای مهم دوران ما گواهی است بر اثبات این امر پرسشهایی از قبیل: با اقلیتها چه باید کرد؟ آیا مهمترین جایگاه را باید به جنسیت داد؟ آیا باید زمینهساز بازگشت ادیان شد؟پارادایمهای قبلی همگی حول محور فتح جهان بود. ولی پارادیم جدید حول محور خود ماست. و هرچه پارادایمهای مردمحور قبلی بیشتر رنگ ببازند، به سمت جامعهای زنمحور گام برمیداریم.آلن تورن در کتاب پارادایم جدید نیز مانند کتابهای قبلیاش سعی دارد به کنشهای اجتماعی ما شکلی نظری ببخشد و همزمان در این راه از زندگی فینفسه بهره بگیرد و تحلیلهای خود را با تجربه زندگی روزمره در دنیای جهانیشده غنا بخشد. کتاب پارادایم جدید را انتشارات علمی و فرهنگی در سال 1397 با ترجمه سلمان صادقیزاده و مقدمه دکتر احمد نقیبزاده منتشر کرده است. منبع: کتاب وب |
انقلاب ضد فرهنگ 1960 ، تولد دوبارهی خلاقیت انقلاب ضدفرهنگ 1960 | نگاهی به فشن در انقلاب ضدفرهنگ 1960 | کمد سارکجریانهای اجتماعی، همیشه بیشترین تاثیر را بر شکلگیری قالبهای هنری و جنبشهای فرهنگی دارند. جنبشهایی که خود به قالبی برای شکلگیری شاخههای مهمی از زندگی روزمره مثل گویش، خورد و خوراک، تفریحات و پوشش تبدیل میشوند. انقلاب ضدفرهنگ 1960 و هنرهای متاثر از آن نیز منجر به شکلگیری جریانی خلاق در برابر فرهنگ رایج شدند که تاثیرات آن تا امروز نیز قابل مشاهده است. در این مطلب به بررسی این انقلاب فرهنگی مهم و شاخصههای آن در پوشش میپردازیم.پادفرهنگ 1960 ، تولدی مجددانقلاب پادفرهنگ یا ضدفرهنگ 1960 ، از اواخر 1950 با جنبش حقوق مدنی آمریکاییهای آفریقاییتبار شروع به شکل گیری کرد. این جریان که ابتدا در انگلستان آغاز شده بود، با دو برابر شدن نیروهای نظامی آمریکا در ویتنام، جان بیشتری یافت و گروههای زیادی را درگیر خود کرد. جریانی که با هدف تخریب و بازنگری فرهنگ جاری جامعه آغاز شد و با جرقهای آگاهی ساز، خود آغازگر انقلابهای بزرگی دیگر شد. پافشاری بر حقوق برابر زنان، هویتبخشی و مبارزه با رفتارهایی ضد جامعه سیاه پوستان، استفاده بیش از حد مواد روانگردان، برگزاری تابستان عشق[ 2 ] و انقلاب آزادسازی جنسی بخشی از تاثیرات این انقلاب ضدفرهنگی هستند. اما شاید یکی از مهمترین جنبشهای متاثر از این انقلاب، جنبش هیپیها و بوهمیان بود که تاثیرات بسیاری بر خردهفرهنگهای اجتماعی گذاشت. جنبشی که اولین نشانههایش در شکل آرایش ظاهری، موها، لباسها و درواقع فشن قابل مشاهده بود.تاثیر جریان 1960 در پوششاین جریان با هدف گسترش صلح و پذیرش همهی عقاید و هویتبخشی به تودههای سرکوب شده شکل گرفت. رویکرد جنبشهیپیها و بوهمیان نیز آزادی و رهایی از قید و بندهای جامعهی رو به مدرن بود. در واقع جریان پوششی این جنبش تقابلی است با کتشلوارهای شق و رق و پیراهنهای پر چین و آستردهه پنجاه. علاوه بر اینکه با توجه در قالب کلی لباسهای این جریان میتوان به متاثر بودن از تمام فرهنگهای سنتی اشاره کرد، باید این نکته را نیز در نظر گرفت که جریان بوهمی در برابر رویکرد محتاطانه سنتی نیز ایستادگی میکند.تاثیر این جریان بر فشن دهه شصت نیز خود ماجرایی جداست. گسترش کتهای چرم، لباسهایی با نقوش سنتی آفریقایی و شرقی، پیراهنهای آزاد، کتهای بدون بلوز، شلوارکهای خیلی کوتاه، پالتهای رنگی آبرنگی و پاستیلی و گیسوان بلند بخشی از فشن انقلاب ضدفرهنگ 1960 به حساب میآید.سینما و جریان بخشی به یک تولدبا گسترش فشن 1960 و کمکم متاثر شدنشاخههای هنری متفاوت، سینما نیز دست به تولید آثاری زد که به بازسازی تصویری این انقلاب و آرمانهایش میپرداخت. Dennis Hopper با ساخت فیلم [ 3 ] Easy Rider یکی از مهمترین اتفاقات این جریان را رقم زد. این فیلم با نگاه به زندگی دو جوان دهه 60 که پوشش و رفتاری منطبق با این جریان دارند، کمک به جلب توجه به این جریان و تاثیرات آن بر جامعه کرد. این فیلم جادهای، با گذر از کنار تظاهراتها و راهپیماییها و هم نشینی با جمع هیپیهای مسافر تصویر خوب و درستی از این جریان و فرهنگ همراهش را ارایه میدهد.آگراندیسمان یا [ 4 ] Blow Up ساختهی Michelangelo Antonioni یکی دیگر از فیلمهایی است که در روایت و طراحی لباس متاثر از این انقلاب ضدفرهنگ به شمار میآید. [ 5 ] taking Woodstock اثر Ang Lee نیز، که مشخصا به فستیوال موسیقی و هنر woodstock [ 6 ]، یکی از مهمترین رویدادهای این انقلاب اشاره دارد، با نگاهی جزیینگر به زیبایی لباسها و ویژگیهای فرهنگی این جریان را به تصویر کشیده است.اما شاید جذابترین اشارهها به این جریان در سینمای چندین دهه بعدتر رخ میدهد، زمانی که کارگردانان برای به تصویر کشیدن دهه 1960 و 1970 ، قبل از هرچیز به سراغ فشن این دهه و طراحی لباسی منصوب به آن زمان میروند. Queen ' s gambit [ 7 ]یکی از بهترین سریالهایی است که برای به تصویر کشیدن 1960 ، لباسهایی برای کاراکترها طراحی کرده که مشخصا منطبق بر لباسهای انقلاب ضدفرهنگ هستند. استفاده از کلاهها و سربند برای کاراکتر بث نیز یکی از بارزترین این مشخصههاست.برندهای همقدم با یک انقلابشاید یکی از دلایل مهمی که لباسهای این جریان و جنبش اجتماعی از مشخصههای خاصی برخوردارند و تاثیرات خود را تا دهههای بعدی نیز گذاشتهاند، همراهی برندهای مهم طراحی لباس با آن بوده است. اینکه برندی همچون Biba یادآور دههی 60 و مستقیما جریان انقلاب ضدفرهنگ است نشاندهنده هوشمندی و وابستگی این برند به کنشهای اجتماعی است. برند [ 8 ] Biba که با پالتهای ملایم خاکی و قهوهای رنگ به ظاهری لندنی معروف بود، یکی از اولین برندهایی بود که نسبت به این جریان واکنش نشان داد علاوه بر اینکه به دلیل قیمت نسبتا پایین لباسهایش در دسترس همگان قرار داشت که این منجر به استقبال بیشتر مردم از آن شد.اسی کلارک، Ossie Clark که با طراحی لباس هنرمندانی چون Beatles ، Rolling Stones و Twiggy به شهرت رسید، با کم کردن قیمتلباسهایش و استفاده از پارچههایی در دسترستر امکان استفاده برای عموم مردم را فراهم کرد تا هرچه بیشتر با این جریان همراه باشد.پیراهنهای دامن کوتاه Mary Quant نیز که توسط خود او برای اولین بار با عنوان mini skirt شناخته شدند، یکی از مشخصترین پوششهای دهه 1960 است که همراه با آرایش سنگین، مژههای مصنوعی و مدل موی پنج سانت بالاتر از گردن bob به شهرت رسید.پیراهنهای بلند و روسری و سربندهای Pucci با پارچههای طرح آبرنگی نیز یکی دیگر امضاهای لباس این دهه به شمار میآیند.از 2021 به 1960 با وجود اینکه دهه 1960 و جریان انقلاب ضد فرهنگ امروز متعلق به پنج دهه قبل است، اما دنیای بدون مرز و زمان فشن، با نگاهی دوباره به این دوره، ترندهای زیادی را به دنیای کمد دنیای مد بازگردانده. همچون کت و شلوارهای زنانه، پیراهنهای راستهی عروسکی یا babydoll ، لباسهای سرتاسر پولکدوزی شده و براق و بلوزو شلوارهای ساتن که در 2021 جانی دوباره یافتهاند[ 9 ].انقلابها و شیوع جریانهای جدیدقطعا، همهی جریانها و کنشهای اجتماعی در بازهی زمانی خود، تاثیراتی بر پوشش، نحوهی معاشرت و در کل زندگی افراد یک جامعه دارند. اما اینکه تاثیرات این جریان تا دههها بعد پایدار باشد و منجر به شکلگیری و تولد اتفاقات نویی دیگر شود، کمتر رخ میدهد. جریان انقلاب ضدفرهنگ 1960 نه تنها بر فشن و موسیقی بلکه بر دیگر هنرها نیز تاثیرات بسیاری داشت که خود زمینه ساز جریانهایی دیگر همچون پاپ آرت در دهه 90 بودند. شاید حتی اگر این انقلاب ضدفرهنگی رخ نمیداد، زمینه برای جنبشهای امروز همچون me too [ 10 ] و [ 11 ] black lives matter ایجاد نمیشد. به هر حال، بازنگری تاریخ منجر به دستیابی به خلاقیتهای دوباره و تولد فرهنگهای نوین میشود.منتشر شده در نشریه سارک، 22 فروردین 1400 . - - culture - 1960 / کلمات کلیدی:اولیه: جنبش، انقلاب، جریانثانویه: ضدفرهنگ، پادفرهنگ، طراحی لباس، فشن، مد، easy rider ، pop art ، me too ، black lives matter ، Queen ' s gambit ، حقوق برابر زنان[ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] - - gambit /[ 8 ] - - % da % 86 % db % 8c % d8 % b2 - % d8 % af % d8 % b1 % d8 % a8 % d8 % a7 % d8 % b1 % d9 % 87 % e2 % 80 % 8c % db % 8c - % d9 % 85 % d9 % 84 % da % a9 % d9 % 87 % e2 % 80 % 8c % db % 8c - % d8 % af % d9 % 86 % db % 8c % d8 % a7 % db % 8c - % d9 % 85 % d8 % af - % d8 % a2 % d9 % 86 % d8 % a7 - % d9 % 88 /[ 9 ] - - sized - style - guide /[ 10 ] - - % d9 % 85 % d8 % af - % d9 % 88 - % d9 % 81 % d9 % 85 % db % 8c % d9 % 86 % db % 8c % d8 % b3 % d9 % 85 /[ 11 ] - - % d8 % b5 % d9 % 86 % d8 % b9 % d8 % aa - % d9 % 85 % d8 % af - % d8 % af % d8 % b1 - % da % a9 % d8 % a7 % d9 % 87 % d8 % b4 - % d9 % 86 % da % 98 % d8 % a7 % d8 % af % d9 % be % d8 % b1 % d8 % b3 % d8 % aa % db % 8c / |
چقدر کم فیلم و عکس داشتی؟! آقا شما که این همه هنر داشتیچقدر کم فیلم و عکس داشتی؟!چقدر زیبا سرود کلیم کاشانی که: "در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست / در قید نام ماند اگر از نشان گذشت". گمنام بودن یعنی همین. یعنی دنبال نام و نشان نبودن. اهل شوآف نبودن. جلوی دوربین خبرنگارها جولان ندادن و اطوار نریختن. یعنی مرد عمل بودن. شبانهروز خالصانه دویدن. به خدای عزیز که اعتماد داشته باشی، خودت و کارهای کرده یا نکردهات را در چشم خلق خدا فرو نمیکنی. میدانی که از خلق خدا جز لایک و فالو، چیزی نصیبت نمیشود! تو یقین داشتی که او میبیند و حق هیچ کس را ضایع نمیکند. مطمین بودی که: "فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره: پس هر کس هموزن ذرهای کار خیر انجام دهد آن را میبیند." پس:"طوبیلهم و حسن مآب." از محدود صوتهای به جا مانده از ایشان: این فیلم هم دیدنش خالی از لطف نیست: حاج قاسم خطاب به شهید فخریزاده: "شاگرد باکری مثل باکریه . من رو شفاعت کن.": حسن ختام: سراپا اگر زرد و پژمردهایم، ولی دل به پاییز نسپردهایم، چو گلدان خالی لب پنجره، پر از خاطرات ترک خوردهایم . |
7 : چرا کار غیراخلاقی میکنیم؟ اگه ازمون بپرسن که آدم خوبی هستیم یا آدم بدی، تو ذهنمون اکثرا به خودمون میگیم که آدم خوبی هستیم ولی وقتی میریم سراغ دنیای کسب و کار میبینیم که کلی اتفاق غیراخلاقی داره توش میفته. در ادامه قراره بفهمیم که چی میشه که ما آدمها که خودمون رو اخلاق مدار میدونیم، کارای غیراخلاقی انجام میدیم و چطوری میتونیم اخلاقیات رو توی محیط کار حفظ کنیم!همهی ما خودمون رو آدمای خوبی میدونیم و فکر میکنیم وقتی که قراره توی محیط کار تصمیم بگیریم هم، تصمیمهای اخلاقی میگیریم. دههها تحقیقات نشون داده اینکه ما قصد داریم خوب باشیم برای تصمیم اخلاقی گرفتن کافی نیست وقت تصمیم گیری که میشه انگار نمیتونیم درست فکر کنیم و تصمیمهای غیراخلاقی میگیریم. علاوه بر اون، ذهن ما توانایی خارقالعادهای داره که بعد از تصمیم غیراخلاقی، اون رو توجیه کنه و بهمون بگه که تصمیممون اخلاقی بوده! پس با وجود این مشکلات چیکار میتونیم بکنیم که موقع تصمیم گیری که میشه تصمیم اخلاقی بگیریم؟اولین قدم اینه که باور کنیم ما ممکنه موقع تصمیم گیری از اصول اخلاقی خودمون خارج بشیم و تصمیم بدی بگیریم، مگر اینکه از قبل در مورد این تصمیم گیریها هوشیار باشیم. وقتی که به این باور رسیدیم میتونیم بفهمیم که حتی بهترین آدمها توی شرایطی ممکنه وسوسه بشن و رفتار غیراخلاقی رو توجیه کنن. تحقیقات نویسندههای مقاله و کسای دیگهای که روی این موضوع تحقیق کردن نشون میده که برای رها شدن از این اشتباهها باید سه تا کار بکنیم تا بتونیم تصمیمهای اخلاقی بگیریم. اولین کاری که باید بکنیم اینه که از قبل برای شرایط حساس اخلاقی آماده بشیم. مرحله دوم اینه که سعی کنیم توی شرایط تصمیم گیری، تصمیمهای درست بگیریم و در نهایت بعد از اینکه تصمیم گرفتیم، در مورد تصمیمهای گذشتهمون فکر کنیم و نقاط ضعف و قوتش رو بفهمیم.خودمونو از قبل برای شرایط حساس اخلاقی آماده کنیمنکتهی این موضوع اینه که ما وقتی به شرایط خیالی در آینده فکر میکنیم میتونیم بگیم که چیکار باید بکنیم ولی وقتی داریم در شرایط حال تصمیم میگیریم، به این فکر میکنیم که چیکار "میخوایم" بکنیم، بجای اینکه چیکار "باید" بکنیم. مسیله اینه که ما خودمون رو در آینده فراتر از کسی که امروز هستیم میبینیم و فکر میکنیم موقعش که برسه تصمیم درست رو میگیریم ولی این موضوع خیلی درست نیست. حالا که تصویرمون از خود آیندهمون درست نیست، پس بهتره بشینیم یه سری متر و معیار بر اساس اصول اخلاقیمون تعریف کنیم که بعدا که میخوایم درستی تصمیممون رو بسنجیم، بتونیم با این معیارها مقایسه کنیم. یعنی، باید از خودمون بپرسیم، میخوام که بعد از مرگم چطوری توی یاد آدمها بمونم؟بذارید ببینیم که چطوری میشه استفاده از این متر و معیار رو تمرین کرد؟پیشنهاد اول نویسندههای مقاله اینه که با خودمون فکر کنیم که اگه یه اتفاقی افتاد، در نتیجهش چیکار میکنیم. مثلا اگه رییسم ازم خواست یه کاری بکنم که شاید غیر اخلاقی باشه با یه آدم معتمد مشورت میکنم یا مثلا اگه کسی بهم پیشنهاد رشوه داد از کسی که به قوانین آگاهه مشورت میگیرم. داشتن این حالتهای اگر آنگاه توی ذهنمون باعث میشه که وقتی توی شرایط قرار میگیریم از قبل بهشون فکر کرده باشیم و لازم نباشه که تصمیم یهویی بگیریم.پیشنهاد دوم اینه که یه منتور داشته باشیم. مثلا اگه کارمند یه شرکتی هستید میتونید با کارمندهای دیگهای که باهاشون دوستید و چندسال قبل شما وارد شرکت شدن مشورت کنید. خیلی مهمه که دوستاتون رو فقط از بین کسایی که باعث میشن توی موقعیت شغلیتون رشد کنید انتخاب نکنید و کسایی رو هم داشته باشید که بتونید توی شرایط پیچیدهی اخلاقی ازشون راهنمایی بگیرید.پیشنهاد سوم اینه که وقتی که تصمیم گرفتید آدم اخلاق مداری باشید توی محیط کار این رو توی موقعیتهای مناسب با همکارهاتون به اشتراک بذارید. هیچکس از آدم هایی که ریا میکنن و ادا درمیارن خوشش نمیاد ولی بعضی وقتا اشارههای کوچیک که اخلاقیات براتون مهمه میتونه بهتون کمک کنه. برای اینکار خوبه که بعضی وقتا با همکارهاتون در مورد شرایط اخلاقیای که توی محیط کار ممکنه پیش بیاد بیاد و اینکه تو اون شرایط میخواید چیکار کنید حرف بزنید. اگه بتونید راهی پیدا کنید که یه بحث سازنده داشته باشید در آینده خیلی کمکتون میکنه که کسی اصلا چیز غیراخلاقیای رو ازتون نخواد و دیگران هم به اینکه چطوری میتونن اخلاقی عمل کنن فکر کنن.خب یه سری راهحل تا اینجا از مقاله تعریف کردیم، ولی همیشه داستان به این سادگی نیست، مثلا فک کنید که باید بین وفادار بودن به همکارتون یا وفادار بودن به یه مشتری یکی رو انتخاب کنید. هرکدوم انتخابها بدیها و خوبیهای خودش رو داره، توی این شرایط چیکار باید بکنیم؟ مقاله یه سری پیشنهاد میده.قبل از اینکه پیشنهادهای مقاله رو بررسی کنیم، اینو بگیم که خلاصهای که دارید میخونید از اپیزود هفتم کارکست هست که چندماه پیش منتشر شده. این قسمت و اپیزودهای جدید کارکست رو میتونید از وبسایتمون گوش کنید. با کلیک روی این لینکها هم میتونید پادکست رو توی پلتفرمهای مختلف پیدا کنید: کست باکس، اپل پادکستز، گوگل پادکستز، اسپاتیفایمقاله پیشنهاد میده موقع تصمیم گیری اول یه قدم بریم عقب و شرایط رو بررسی کنیم. باید از خودمون بپرسیم چه قوانین و مبانیای رو باید در نظر بگیریم. مثلا اینکه تصمیمی که داریم میگیریم باعث میشه دروغ بگیم؟ یا مثلا باعث میشه که به دیگران بی احترامی کنیم؟ بعدش به این فکر کنیم که نتیجهی هرکدوم از تصمیم هایی که میتونیم بگیریم چی میتونه باشه؟ این نتیجه رو باید برای همهی کسایی که تصمیمون روشون تاثیر میذاره با دقت بررسی کنیم. حتی کسایی که تصمیم به صورت غیرمستقیم روشون تاثیر میذاره. بعدش باید با خودمون فکر کنیم که کدوم تصمیمه که ارزشهای درونی خودمون رو به بهترین شکل نشون میده.یادمون نره که ذهن آدم توانایی خارق العادهای توی منطقی نشون دادن هرتصمیمی که میخوایم بگیریم داره مخصوصا وقتی که یکی از این تصمیمها به خودمون سود زیادی میرسونه. خیلی وقتا ما به خودمون میگیم خب ببین همه همینکارو میکنن، یا اون استدلال غلطی که به خودمون میگیم بابا بانک که نمیزنم یه کار کوچیکه. سهتا تست میتونیم انجام بدیم که از این اشتباهها جلوگیری کنیم.تست اول اینه که فکر کنیم کاری که کردیم رو توی صفحهی اول روزنامه چاپ کردن، آیا ازش احساس خوبی داریم؟ تست دوم اینه که فکر کنیم یه کس دیگهای با خودمون اینکار رو کرده، چه حسی بهمون دست میده؟ مثلا وقتی داریم برای یه آشنایی پارتی بازی میکنیم! آخرین تست هم اینه که فک کنیم داریم بعد از تصمیممون توی آینه به خودمون نگاه میکنیم، آدم توی آینه اون کسیه که ما میخوایم توی زندگیمون باشیم؟ اگه به یکی از این سوالها جواب منفی میدیم بهتره که یهبار دیگه به تصمیممون فکر کنیم.تحقیقها نشون میدن که آدمها وقتی که زیر فشار زمان هستن تصمیمهای غیراخلاقی بیشتری میگیرن. یه آزمایشی کردن توی دانشگاه استنفورد، یه بازیگر روی زمین ادای کسی رو درمیاورده که حالش بد شده و از حال رفته بعد اومدن نگاه کردن که کی وقتی این آدم رو میبینه وایمیسته که بهش کمک کنه. وقتی اومدن آدمایی که کلاسشون دیرشده بوده رو با آدم هایی که عجله نداشتن مقایسه کردن، دیدن که کسی که کلاسش دیر شده خیلی احتمالش کمتره که وایسه و به اون آدم بدحال کمک کنه. بنابراین، عجله نکردن، هم میتونه این فرصت رو بهمون بده که با یه نفر مشورت کنیم، هم اینکه اگه نمیتونیم مشورت کنیم حداقل میتونیم اون سهتا تستی که گفتیم رو انجام بدیم و تصمیم بهتری بگیریم.آخرین چیزی هم که در مورد تصمیم شخصی باید بگیم اینه که آدمهای اخلاق مدار کسایی نیستن که هیچوقت تصمیم غیراخلاقی نگرفتن مهم اینه که بعد از تصمیممون سعی کنیم نقاط قوت و ضعفمون رو شناسایی کنیم و ازشون یاد بگیریم.تاثیر محیط کار در تصمیمگیری اخلاقیاکثر سازمانها وقتی به موضوع اخلاقیات نگاه میکنن، فکر میکنن که کسایی که کارهای غیراخلاقی انجام میدن و کسایی که کارای اخلاقی انجام میدن آدمهای متفاوتی هستن و باید این آدمایی که غیر اخلاقی هستن رو از آدمای اخلاق مدار جدا کنیم. ما تا الان فهمیدیم که این نگاه درست نیست. وقتی شرکتها با این نگاه به اخلاقیات نگاه میکنن طرح هایی که برای جلوگیری از بی اخلاقی درست میکنن تاثیر چندانی ندارن. دلیل داشتن این نگاه تا حد خوبی واضحه برای ما راحتتره که فکر کنیم یه سری آدم بد هستن که کارای بد میکنن و باید جلوشون رو بگیریم. بقیه هم آدمای خوب هستن و کارای بد نمیکنن.یه آزمایشی که کردن این بوده که اومدن یه سری آدم رو استخدام کردن و بهشون گفتن که باید به یه سری آدم دیگه شوک الکتریکی بدید بهخاطر کارهای بدی که کردن. بهشون گفتن از یه حدی که بالاتر برید این شوکها میتونه تاثیرهای جبران ناپذیر روی این آدما بذاره. وقتی تصمیم رو به عهدهی خود اون آدما گذاشتن، خیلی احتمال کمی داشته که اون شوکهای خطرناک رو به آدمهای دیگه بدن. بعد به یه سری دیگه گفتن که این دستور مقامات بالاست و باید اطاعت کنید. نتیجه این شده که تعداد آدمهایی که حاضر شدن شوکهای خیلی خطرناک بدن به شکل عجیبی زیاد شده. البته که این تستها هم واقعی نبوده و یه بازیگر داشته ادای شوک رو درمیاورده.این آزمایشها بهمون نشون میدن که شرایط تاثیر خیلی زیادی داره توی اینکه ما چقدر تصمیممون اخلاقیه!خب حالا که شرایط انقد مهمه بیاید ببینیم چطوری میشه فرهنگ سازمان رو اخلاقی طراحی کرد تا همه تصمیمهای اخلاقیتری بگیرن.اولین کاری که نویسندههای مقاله گفتن باید انجام بشه اینه که یه شعار واحد و واضح باید توی سازمان وجود داشته باشه که ارزشهای اخلاقی سازمان رو منتقل میکنه. اومدن یه آزمایش انجام دادن که توش اگه دوتا آدم بهم اعتماد کنن پول بیشتری گیرشون میاد ولی اگه بهم اعتماد نکنن، هردو پول کمی میگیرن. فرض کنید من و شما داری بازی میکنیم مثلا اگه هردومون توی بازی به هم اعتماد کنیم نفری 10 هزارتومن میگیریم، اگه من اعتماد کنم و شما اعتماد نکنید شما 5 هزارتومن میگیرید و من هیچی و اگه هردو اعتماد نکنیم نفری هزارتومن میگیریم. یهبار اسم بازی رو گذاشتن بازی وال استریت، 30 % آدمها به هم اعتماد کردن. دوباره اومدن اسم همون بازی رو گذاشتن بازی اجتماع (که به انگلیسی میشه Community game ) و دیدن ایندفعه 70 % مردم به هم اعتماد کردن. یه تغییر اسم ساده، اعتماد آدمها به هم رو بیش از دوبرابر کرده! همین یه قدم ساده که یه شعار اخلاقی و قابل اجرا برای سازمانمون انتخاب کنیم، میتونه اخلاقیات رو توی سازمان زیاد کنه.دومین موضوع اینه که همونطوری که گفتیم وقتی آدمها توی شرایط تصمیم گرفتن قرار میگیرن خیلی احتمال اشتباهشون زیاده و اینکه بعدا اون تصمیم رو برای خودشون منطقی جلوه بدن جزو تواناییهای ذهن آدمه. تحقیقها نشون داده اولین چیزی که توی هرشرایطی به ذهن آدم میاد خیلی تاثیر زیادی روی تصمیم گرفتن داره. نویسندهها توصیه میکنن که مدیرهای سازمان ارزشهای اخلاقی رو به روشهای مختلف و توی شرایط مختلف به همه یادآوری کنن. اینکار باعث میشه اولین چیزی که به ذهن آدما میاد توی شرایط تصمیم گیری اون ارزش اخلاقی باشه و تصمیمهای اخلاقیتری بگیرن. مثلا اینکه توی شرایط مختلف مدیرها بگن ما پارتی بازی نمیکنیم و مناسبترین آدم رو استخدام میکنیم، باعث میشه که آدمها موقعی که به این فکر میکنن که خوبه فامیلشون رو استخدام کنن، اولین چیزی که به ذهنشون بیاد این حرف باشه که ارزش اخلاقی شرکت اینه که توش پارتی بازی نمیکنیم.سومین کاری که میشه کرد اینه که پاداش هایی برای تصمیمهای اخلاقی تعریف کنیم. منظورمون اینجا از پاداش، لزوما پاداش نقدی نیست. یه راه سادهاش اینه که وقتی یه تصمیم اخلاقی توی شرکت رو متوجه میشید توی جلسهی عمومی شرکت در موردش حرف بزنید و بگید که چقدر ازش خوشحال شدید. این جملهی ساده تاثیر زیادی میتونه بذاره روی تصمیمهای اخلاقی گرفتن دیگران. یا مثلا برای پاداشهای مالی، یه شرکت هواپیمایی به خلبان هاش گفته که پولی که بابت کمتر مصرف شدن بنزین از حالت عادی توی پرواز صرف بشه رو به یه خیریه کمک میکنه. این باعث شده که هم رضایت شغلی خلبانها بیشتر بشه، چون حس کردن دارن با خوب خلبانی کردنشون به دیگران کمک میکنن، هم مصرف سوخت کمتر بشه!موضوع آخر هم نرمهای اخلاقیه. نرم قوانین نانوشتهی بین افراد گروهه. همونطوری که گفتیم تصمیم آدمهای دور و برمون روی ما تاثیر زیادی میذاره. توی انگلیس یه تست جالب انجام دادن. اومدن به کسایی که مالیتشون رو پرداخت نکرده بودن 13 مدل نامهی مختلف فرستادن که آقا بیاید مالیات رو بدید. نامهای که بهترین جواب رو داده این بوده که به آدما گفتن میدونستید از هر 10 نفر انگلیسی 9 نفرشون مالیاتشون رو سروقت میدن؟ شما یکی از همون یک نفرهایی هستید که سر وقت ندادید مالیات رو. این نامه ساده باعث شده که نسبت آدمهایی که مالیات میدن به اونایی که مالیات نمیدن نسبت به قبل کلی بهتر بشه. رهبرهای خوب میتونن با یادآوری کردن کارهای اخلاقیای که داره توی کسب و کارشون انجام میشه این تصور رو توی همه به وجود بیارن که اکثرا آدمها دارن کارهای اخلاقی انجام میدن و کسی که کار غیر اخلاقی انجام میده جزو اقلیت آدمهاست.جمعبندیتوی بخش اول این اپیزود در مورد این صحبت کردیم که به عنوان یه فرد، چطوری میتونیم اخلاقی تصمیم بگیریم. گفتیم که باید از قبل تمرین کرده باشیم، یه آدم قابل اعتماد برای مشورت کردن داشته باشیم و با عجله تصمیم نگیریم. در مورد سازمان فهمیدیم که چهارتا کار میشه کرد که اوضاع رو بهتر کنه، اولین کار این بود که یه شعار واضح و قابل اجرا داشته باشیم، دومین کار این بود که ارزشهای اخلاقی شرکت رو توی شرایط مختلف یادآوری کنیم که توی ذهن آدمها همیشه اون ارزش اخلاقی بمونه، سومین موضوع این بود که پاداشهای مختلفی میتونیم برای آدمها درست کنیم. آخرین کار هم این بود که نرمهای اخلاقی مثبت داشته باشیم و اونا رو طوری نشون بدیم که غالب هستن. این باعث میشه که آدما تصمیمهای بهتری بگیرن.منبع - an - ethical - career - to - design - an - ethical - organization |
آدمهای عمودی کنار آدمهای افقی روند تبلیغات و اطلاع رسانی تیاتر در روزهای بحرانزدهی کرونایی برای اهالی تیاتر هر روز سختتر و سختتر میشود و هیچ گاه از سوی مدیران کل ، مسیولین ارتباطات تیاتر دیده نشده است ، فعالین روابط عمومی و تبلیغات در حوزهی تیاتر با هماندیشیهای متعدد سعی بر آن داشت تا نقاط بحران اطلاعرسانی و ارتباطات تیاتر را بر شمارد تا اصلاحی در این روند صورت گیرد ، اما انگار گوش مدیران یا از این مصایب پر است و جایی برای شنیدن حرف تازه نیست یا دلیلی برای توجه به بحرانهای طراحان ارتباطات تیاتر نمیبینند ، شاید هم همچنان در توییتهای متعدد وزیر محترم ارشاد اسلامی جایی برای تیاتر یافت نمیشود .هفتهها پشت سر هم ، قطره چکانی به تعطیلات سالنهای تیاتر اضافه میشود، اما فراموش نکنید فروش بلیتهای نمایشهایی که در تلاش اند با زحمت فراوان چراغ تیاتر را در این روزها روشن نگاه دارند با حجم بی اعتمادی مخاطبین به سالنهای تیاتر به دلیل گسترش ویروس ، سرد شدن هوا ، آلودگی هوا و همچنین عدم مدیریت بحران جهت قرنطینهی شهرها پیش از تعطیلات و مسافرت به جا یا نه به جای تعداد کثیری مسافر در میان شهرهای کشور و انتشار ویروس کار سادهای نیست و هر گروه نمایش برای هر بار باز و بسته شدن سامانههای بلیت فروش و اطلاع رسانی مجدد مبنی بر به روی صحنه رفتن یا نرفتن نمایش اش بر صحنه ، جان بر لب میشود در حالی که هزینههای هنگفتی در این روزهای کم مخاطب به گروههای نمایشی متحمل میشود ، از یاد نبرید هر گروه نمایش براساس فاصلهگذاری اجتماعی اثر خود را به روی صحنه میبرند و عملا با حذف روند تبلیغات کاغذی ، عدم حمایت در تبلیغات محیطی از سوی مراکز زیربط ، هزینههای بالای تبلیغات مجازی و افت شدید مخاطب و از همه مهمتر حذف جدی تیاتر از سبد خرید خانوار به دلیل مشکلات معیشتی و اقتصادی میتوان با قاطعیت اعلام کرد هنرمندان تیاتری فرقی با جان باختگان کرونایی ندارند ، گویی آدمهای عمودی در کنار آدمهای افقی زیست میکنند ، زیستی نباتی فاقد واکنشهای شناختی و سوال اینجاست آیا مدیرانی که به قولی پشت میزهای خود با اسپریهای الکل و ماسکهای چند لایه نشستهاند در اغما به سر میبرند ؟کرونا ماشهای بود بر اسلحهی عدم امنیت شغلی اهالی تیاتر و اندک امیدی که روز به روز جایش را به فسردگی و بی جانی میدهد ، پیشتر تصور میکردیم ارتباطات موثر راه گشای مشکلات است اما فراموش کردیم تاثیر پذیری این ارتباط را سنجشی جز تلاش و امید اهالی تیاتر تعیین میکند و صدای دادخواهی ، اعتراض و تثبیت جایگاه حقیقی هنرمندان و علی الخصوص فعالین حوزهی ارتباطات تیاتر همواره مغفول مانده است ، اما وقت دست شستن از زیستن تیاتر بر صحنههای سرزمین هیچگاه فرا نمیرسد ، حالا سوال بزرگ اینجا مطرح میشود که برای بقای نباتی اهالی تیاتر آیا باید دست به کاری دیگر زد یا میبایست برای کمای ابدی چشم انتظار بمانیم؟"تیاتر از سوم اسفند ماه هزار و سیصد و نود و هشت به دلیل شیوع ویروس کرونا تعطیل شد و بازگشاییهای موقت و تعطیلیهای مجدد و اطلاع رسانی قطره چکانی آسیب بزرگی به روند بقای هنرنمایشی زده که گویا لطمات آن نه تنها جبران پذیر نیست بلکه مدیریتی برای آسیب کمتر در این عرصه نمیشود . |
ادبیات جنسی در انحصار نگاهی نقادانه به فرهنگ عرفی در به کارگیری کلمات کافدار و بازخوانی هنجارهای مربوطهامیررضا شوبی/ دانشجوی دورهی کارشناسی رشتهی مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریفمقدمهدر روزهای گذشته شاهد گفتگوها و رفتارهایی از سوی عدهای از اطرفیان بودم که باعث شد، نوع نگاهم در شناخت و تقسیمبندیهایذهنیای که انجام میدادم، شدیدا دچار تزلزل شود و در کوتاه مدت به این واداشته شدم که نکند چنگ استدلال و استنتاجی که مدتهاست به ریسمان روزگار خود میزدم، کاملا در این مورد ناتوان شده باشد و نکند که متناقضا پیش رفته و مغروق توهمات حقیر خود شده باشم لکن در چنین اوضاع متشوش ذهنی، ناگزیر یافتم که دست به قلم رسانم و باری دیگر، تفکرات خود را الک کنم. امیدم بر این بود که چند کلمهیپیش رو، نه آنکه توجیه باورهای فردی و تکرار زمزمههای کلیشهاینگارنده در بینش اجتماعی، بلکه بازتولید مفاهیمی آشکارتر و شفافتر، به هدف بتشکنی هنجارهای نامستدل و خام جامعهی معاصر باشد بدیهی است که در آخر، تبر را بر دوش مردمان همین معاصریتبایستی قرار بدهم، چرا که مجرای خروش چنین تناقضاتی،بیبروبرگشت، ما بودهایم و ما هستیم.لغاتی از نوع "کافدار" که زیرمجموعهی ادبیات جنسی هستند. کلماتی که اندک دختران و پسرانی هستند که در سنین بالاتر از بلوغ جنسی خود اصلا نشنیده باشند.طرح مسیلهبه عنوان یک پسر و همنظر با بسیاری دیگر از نزدیکان همسن و همجنس خود، این را به وضوح میتوانم ببینم که آن دسته از دایرهی لغاتی را که برای تعامل با انسانهای دیگر بهطور معمولبهکار میگیرم، نه اینکه از یک طیف باشد، بلکه دقیقا در سبدهایی متفاوت و مجزا هستند یعنی دایرهی لغات خاصی را برای ارتباط با اعضای خانواده، نوعی دیگر برای دوستان صمیمی (پسر)، و سبد دیگری برای ارتباطات رسمی (مثلا با اساتید)برمیگزینیم، و حتی شاید انواع دیگری نیز موجود باشد که بهمیان نیاوردهام اما آنچه که مشهود است حضور دستهای دیگر از مکالمات، درمیان دوستان و آشنایان اندکی صمیمی و آمیخته از هر دوجنس است. به زبان سادهتر، شما نوع دقیقی از کلمات را که با دوستان همجنس صمیمی خود بکار میگیرید، ناخودآگاه در میان جماعتی که خانمها در میانشان هستند، کنار میگذارید. یک مرزکشی دقیقی را سعی میکنید رعایت کنید تا نکند با یک سوءبرداشت، این روابط را شل و کرخت کنید. بیپردهتر، لغاتی از نوع "کافدار" که زیرمجموعهی ادبیات جنسی هستند. کلماتی که اندک دختران و پسرانی هستند که در سنین بالاتر از بلوغ جنسی خود اصلا نشنیده باشند. اگر به کوچه و بازار و جاهایی که اکثر کاسبان آن مرد هستند بروید، به کرات اصواتی با این چنین محتوایی به گوشتان میخورد و اصلا هم تعجب نمیکنید، چرا که خواهناخواه بایستی سهمی را برای این کلمات در ادبیات کوچهبازاری پارسیزبانان قایل شوید. اگر همچنان به آمیختگی ادبیات عامیانه فارسی با کلمات کافدار باور ندارید، به متون قدیمی فارسی مانند مثنوی و یا حکایات عبید زاکانی سری بزنید (مثلا دفتر سوم، چهارم و پنجم مثنوی معنوی، مولوی). با توجه به تطبیق مغز زن و مرد، آیا گذشت زمان و شباهت بیشتر ادراکات این دو جنس، نوع تکلم نزدیکتر آنها را نیز ایجاب میکند؟نقطهی عطف مس لهآنجایی است که در ایران، نه آنکه از بروز چنین ادبیاتی در کنار کودکان خودداری کنند، بلکه در کنار خانمها نیز از بروز آن احساس شرم میکنند. تمامی اعضای جمع، در صورت تراوش چنین کلماتی، حس هنجارشکنی و نابهجابودن آن را پیدا میکنند و یک بازدارندگی جدی (درونی)، نسبت به آن از خود نشان میدهند این درحالی است که زنان و مردان در مجامع تفکیک جنسی شدهشان، ابداچنین عکسالعملهایی را بروز نمیدهند (با فرض صمیمی بودن اعضا با یکدیگر، به هر دلیلی). یعنی حدود شصت میلیون ایرانی بالغ از محتوای این دسته از کلمات آگاه هستند، اما از اشاعهی سخنگفتن از بعضیکلمات در بین سی میلیون جلوگیری میکنند و تنها با سی میلیون دیگر، امکان استفاده از این ادبیات را معقول و بلامنازع میدانند. این درحالی است که در بسیاری از کشورهای دیگر، که سکنهی آنها انسانهایی با همین میزان برخورداری از عقل و شعورند، چنین موضوعی را هنجار نمیدانند. یعنی با حفظ خطوط قرمز - که اصلیترین آن کودکاناند - به کارگیری ادبیات جنسی را جزیی از ادبیات غیررسمی روزمرهی هر مرد و زنی میانگارند، و با توجه به ریزش معنایی کلمات (یعنی به هنگام به کاربردن آن، منظور عمل و تصویرسازی دقیق آن لغت نیست)، به عنوانجزء لاینفک گفتوگوهای دوستانه و صمیمی خود، آن را به کار میگیرند.ادب و این ادبیاتدر چنین شرایطی، بعضا شاید به این پرسش بازگردیم که آیا به کارنگرفتن این لغات کافدار، نشاندهندهی ادب و اعتلای فرهنگی، و حتیاصالت فردی است؟ یعنی میشود که رابطهای الزامی بین سطح ادب فرد و مقدار به کارگیری این واژگان پیدا کرد؟ به نظر میرسد آنچه که بدیهی است، ت دیب درونی جهت عدم استفاده از این دایرهی کلمات در جلسات رسمی و اداری است. همچنین هر آنجا که مخاطب آشکارا سعی بر حفظ حدود و حرمت دارد، به دور از نزاکت است که مصر این نوع خاص از تکلم باشیم اما طبق صورت مس لهی مزبور، مناقشهبر سر آن است که چگونه یک "نباید" فرهنگی به آیین گفتمان ایرانی از گذشته تا کنون اضافه شده و آیا استدلال استواری در پس این هنجار قد علم کرده است که با گذر از مدرنیته همچنان به آن پایبند باشیم؟ اشاره به مدرنیته و نگرش متجددین بهاین دلیل ارزشمند است که در یک سدهی پیشین، تغییراتی اساسی،مدنیت مردمان جهان و به موازات آن ایران را دستخوش تغییرهای کلانکرده است و بسیاری از دغدغهها و هنجارها (جدای بحث مطروحه) رخت بربستهاند. لاجرم پذیرفتنی است که از سنتهای پیشین گذر کرده و با عینکی دیگر، اجتماع و جریاناتش را نظاره کنیم. در عین حال پذیرش این سطوح از تغییرات به معنای برهمزدن تمام داشتهها و سنن قدیمی نیست و هر آن چه را که بتوان در چهارچوب شعور و ادراک بشری توجیه ساخت، نه تنها دلیلی بر حذف آن نیست، بلکه بایستی به دنبال راهحلی برای حفظ ماهیت آن در هییت جامعهی کنونی بود.چرا در تربیت زنان و دخترانی که اینقدر صلب و درخود فروریخته به چنین هنجارهایی تن میدهند، خوب عمل کردهایم؟پس از بردن اصالت ادب به زمین عقل بشری و نه سنت خام دستبهدستشده، به بررسی ش ن به کارگیری این دایرهی لغات در مجامع صمیمی مختلط میشود پرداخت یعنی حالا که لزوم بالذات کراهت و ناهنجاری به کارگیری ادبیات کوچهبازاری (و کلمات کافدار در پیرو آن) تا حدودی فروریخته و مورد شک اکید است، بایستی با نگاهی واقعگرایانه به این ابعاد این مسیله نگریست. اگر بتوان به استقرا و تمثیلی درپیوند با وضعیت معاصر، به بررسی امکان قبحزدایی این موضوع پرداخت، همین به خودی خود برای تکیهی عقلی کافی است و لاجرم بایستی کلیشهها و هنجارهای پذیرفتهشده را زدود. برای شروع می توان سطح و نوع کلمات معمول و نه چندان پیچیدهای را درنظر گرفت که زنان و مردان در محافل (بیتکلف) تفکیک جنسیشدهشان به کار میگیرند. بعضی از این لغات را بدیهتا میتوان در رستهی همان لغات هنجارشکن جای داد. اگر از فردی که این واژگان را اختیار کرده است، و همچنین اطرافیان او راجع به منظور دقیق و تصور عینیای که همهی مستمعین از این لغت دارند سوال کنیم، آیا پاسخ آنان همینقدر هنجارشکنانه خواهد بود؟ آنچه که شاید گامهای نخستین درفروریختن قبح چنین موضوعی در چنین محافلی شده است، اساسا آگاهی افراد از میزان درک متقابل آنهاست و با برداشتهشدن همین سد، کمتردلیلی هم برای دلخوری و خطاب به بیادبی افراد جمع پیدا نمیشود باری، این نکته نیز شایان ذکر است که با توجه به امکان فساد از طریق افراط (همانند هر چیز دیگر)، رعایت میانهروی و اعتدال در این مورد نیز عاقلانه به نظر میرسد هر چند ظرفیتها متفاوت و امکان سرریز شدن در هر جمعی یکتا و متمایز است.نگاهی کلان به مسیلهآنچه را که برای شرایط محافل تفکیکشده عرض کردم، حال برای جمعهای مختلط در نظر بگیرید. چه چیزی عوض میشود؟ آیا جز وارد شدن تفکرات سنتیای که دال بر نامناسببودن این الفاظ در برابر زنان است، چیزی تغییر میکند؟ آیا در آگاهی و یا عدم آگاهی تکتک افراد جمع نسبت به کلمات کافدار تحولی حس میشود؟ چرا کسی نمیگوید این الفاظ را در برابر مردان نباید بهکار گرفت؟ چرا در تربیت زنان و دخترانی که اینقدر صلب و درخود فروریخته به چنین هنجارهایی تن میدهند، خوب عمل کردهایم؟ به باور من، یکی از علل اصلی این نگاهها را میتوان در سبک خانوادههای مردسالار و مردمحور سنن قدیم یافت اما با این که دیگر آن ادوار را پشت سر گذاشتهایم، اما همچنان آثاری از این نوع سبک زندگی و تعامل دیده میشود. با این که استفاده از کلمات مذکور در بین محافل زنانه (هر چند کمتر) هم به کار گرفته میشود، اما با توجه به فاصلهی جنسیای که حاصل همان فرهنگ کهنه به علاوهی پیمایشهای پساانقلابی است، بهکارگیری آن نوعی بیادبی انگاشته میشود.پیمایشهایی که در ابتدا با شدیت و عصبیت بیشتری بنیان گذاشته شد و سپس پیگیری شد مثلا پالایش صداوسیمای بعد از انقلاب، از هرگونه ادبیات کافدار با هدف متوهم اعتلای فرهنگ و ادب، از جملهی این دیوارکشیهای میانجنسی است (اینکه هیچگاه آماری دال بر تعالی در این مسیر داده نشده، موجب شده که آن را متوهم خطاب کنم). دیوارکشیهایی که به مرور زمان، درونی شدند و دیگر به صورت خودگردان از نظارت اجتماعی به نظارت خانوادگی تبدیل گردیدند. زمان، کرسی این نظارت را از افراطیون انقلابی به پدران و مادران که دیگر برنمیتابیدند که فرزندانشان در نوعی متفاوت با خودشان سخن بگویند، اهدا کرد. این یعنی، حتی ممکن است که با افزایش سن و تجربهی فرد به این نتیجه برسد که مثلا اگر نوع کلام جنسی مرز کشی نشود و آزادانه در مجالس جاری شود، ضرر و خطر عجیبی به همراه نداشته باشد اما و صد افسوس که چون خودش هیچوقت چنین اجازهای نداشته و سخنانش مکررا مقطوع شده است، فرزندانی را تربیت کند، که آنان هم در برابر دیو هنجار جامعه مدهوش شوند و سر تعظیم فرود آورند (اشاره به مفهوم عقده!)سبک زندگی بعضی از اصحاب صداوسیما، همان رسانهای که فرهنگ و ادبیات معاصر ایرانی را به نفع صاحبان قدرت مصادره میکند. به راستی چگونه این حجم از تناقض، در پس این انتشار غیراصیل فرهنگ، دیده نمیشود؟سبک زندگی بعضی از اصحاب صداوسیما، همان رسانهای که فرهنگ و ادبیات معاصر ایرانی را به نفع صاحبان قدرت مصادره میکند. به راستی چگونه این حجم از تناقض، در پس این انتشار غیراصیل فرهنگ، دیده نمیشود؟اما در همین حال نیز آثار تمایل به شکستن چنین هنجارهایی هم یافت میشود، که البته از دلایل من برای مطرحکردن چنین محتوای انتقادیای بوده است مثلا بسیار دیده میشود که مجریان و سخنورانی جذاب و پرمخاطب (البته در محتوای طنز) باشند که بتوانند به زیرکی به موضوعات جنسی اشاره کنند. آنوقت چنان قندی در دل تماشاگران آب میشود و آنچنان قهقههای سرمیدهند که گویی این مجری (یا استندآپ کمدین) به چه اشاره کرده است! چه بسا پردرآمدترینهای آنان، بهترینشان در کنایههای جنسی باشند. مورد دیگر را میتوانید در تقابل و تفاوت سطحممانعت از نمود ادبیات کوچهبازاری و توهیندر سینما، و صداوسیمابیابید. هر چه سطح فحشها در یک فیلم سینمایی بالاتر روند و به اشارات جنسی نزدیکتر شوند، آشکارا مخاطب احساس نزدیکی بیشتری به فیلم پیدا میکند، چرا که تبلور بهتری از جامعه را به نمایش میگذارد و از جو کلیشهای و خام حاضر در صداوسیما گذر کرده است. جامعهی ما خوب یا بد، بیادب یا باادب، خوشلفظ یا بدلفظ سینمای ما - به عنوان یکی از اصلیترین منابع فرهنگ - اما هرگز نتوانسته است تصویر درستی از آن ارایه دهد و همیشه با حفظ یک پردهی مجهول (برای گرفتن مجوز از وزارت ارشاد)، سعی داشته تا جامعهی دیگری را از لحاظ ادبی و ادبیاتی ارایه دهد. خیلی ساده است، از خود بپرسید آیا واقعا این سینما و چندین قدم عقبتر از آن صداوسیما، توانستهاند در بهبود کلام و ادبیات ما گام بردارند؟ اگر نه، پس این لفافهی مضحک دیگر برای چیست؟جامعهی ما خوب یا بد، بیادب یا باادب، خوشلفظ یا بدلفظ سینمای ما اما هرگز نتواسنته تصویر درستی از آن ارایه دهد و همیشه با حفظ یک پردهی مجهول، سعی داشته تا جامعهی دیگری را از لحاظ ادبی و ادبیاتی ارایه دهد.نتیجهدر طول این مقاله، سعی شده تا مواجههای مستقیم و بیواسطهبا موضوع ادبیات جنسی انجام شود و جدای سوگیریهای اعتقادی، یک توصیف بیطرفانهای از آنچه که به واقع میتواند صورت گیرد و آنچه که پنداشته میشود که ممکن است صورت گیرد، انجام شود. از سینما در کنار صداوسیما به عنوان یکی از بازوهای فرهنگی و اجرایی حاکمیت یاد شد تا جلوهی دیگری از نتایج مخرب دستدرازی و دخالت آن را در عرصهی فرهنگ و رسانه (همانند بسیاری از عرصههای نابجای دیگر) به تصویر کشیده شود. آزادی کلام، پیش از آزادی بیان، یکی از موضوعاتی است که به نظر نگارنده لازم به پرداختن میبود. چرا که آن هم از جمله نتایج برخوردهای سلیقهای و جانبدارانه، در عین عاریبودن از منطق، به عنوان یکی از معضلات دردآور بوده که دست برقضا، درونی شده و لازم دانسته شد تا نوعی تلنگر به آنچه که ثمرهی فرهنگ تحمیلی بوده است، زده شود.برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام دوهفتهنامهی دانشجویی "داد" کلیک کنید. |
کتاب قلب سگی ایده جذاب و درخشان بولگاکوف برای به تصویر کشیدن اسارت انسان در زندگی محدود کمونیستی آن زمان روسیه در قالب سگی که تازه تبدیل به انسان شده واقعا خلاقانه است.ترسیم وضعیت اجتماعی آن زمان حکومت شوروی آن هم با قلمی در لفافه و طنز نقادانه، کاری است که بولگاکوف به خوبی از پس آن برامده است.این کتاب هم مثل مرشد و مارگاریتا پس از مرگ بولگاکوف منتشر شد و در زمان حیات به اون اجازه انتشار داده نشد.جدای نمادها و منظور اصلی نویسنده، بخش داستانی به طور جذاب و پرکششی روایت میشد.به طور کلی داستان درباره پزشکی دانشمند است که سگی زخمی و گرسنه را به محل کار خود میاورد.به راستی که فقر از هر چیزی وحشتناکتر است.سگی ولگرد، گشنه، آسیب دیده که حتی اهمیت نمیدهد آن کس که برایش تکه گوشتی پرت میکند به او لگد بزند یا خیر، هیچ اعتراضی به کتکها ندارد تا وقتی که آن شخص تکه گوشتی برایش پرت کند. دانشمند با کمک همکار خود با پیوند یکسری اعضای انسان به سگ باعث نتیجهای غیرقابل انتظار میشود.سگ کم کم تبدیل به انسان میشود به لحاظ فیزیکی موهای خود را از دست میدهد، توانایی راه رفتن روی دوپای انسانی پیدا میکند و حرف میزد.سگ نمیداند چه میخواهد یا چه میگوید او از آزادی حرف میزد ولی از اخلاق و شعور سردرنمیارد.گویی نویسنده میخواهد به همگان نشان دهد شست شوی مغزی انسانی خام و جاهل که تمام زندگی در محدودیت فرهنگی و مذهبی بوده و هر چه به اون گفتند شنیده و پذیرفته و از خود قوهی تفکری ندارد و کاری را میکند که از اون میخواهند، مسیولیتی را به عهده میگیرد که به اون حواله میکنند، چه عواقبی در سرانجام دارد.اگر من بجای جراحی شروع کنم هرشب در خانهام با گروه کر آواز بخوانم، آنوقت ویرانی از راه میرسد!اگر بروم دستشویی و آن طرف کاسه توالت کارم را بکنم و زینا هم همینکار را بکند، آنوقت دستشویی ویرانه میشود.نتیجه میگیریم ویرانی در مستراح نیست بلکه در کله هاست!برای همین هست وقتی آوازه خوانها فریاد میزنند "مرگ بر ویرانی" خندهام میگیرد.پزشک نماد روشنفکران روسیه است و سگ نماد مردم، عمل جراحی هم نمادی از انقلاب شوروی است.انقلابی که از ورای آن انسان هایی به ظاهر نو اندیش بیرون امدهاند ولی به ظن نویسنده، انقلاب بدون فکر و ساختار منظم نه تنها جامعه را به سوی سعادت نمیبرد بلکه انسانهای خروجی از آن راه را برای سعادت ناهموار کرده و جامعه را رو به تباهی میبرند.از نظر نویسنده جامعه آن زمان روسیه را نمیشود با انقلاب متحول کرد انسان هایی که تا دیروز برای لقمهای نان رفقایشان را میفروختند انسان هایی که سالها عادت به پاییدن یکدیگر داشته و سفارشی نوشتهاند و سفارشی فکر کردهاند توان تحول را ندارند، زیرا تحول توهمی است از آزادی که خود حکومت مستبد جلوی پای انسانها انداخته است.نمیشود همزمان به دو خدا خدمت کرد!نمیشود همزمان هم مسیر حرکت تراموا را جارو زد و هم برای فلان آوارهی اسپانیایی تعیین تکلیف کرداینکار از عهده هیچکس برنمیاید دکتر، به خصوص از عهدهی آدم هایی که دویست سالی از اروپاییها عقب ماندهاند و تا امروز نمیتوانند درست و حسابی دگمه تنبانشان را ببندند. |
چه شد که به اینجا رسیدیم؟ عکس رامبد جوان و همسر پا به ماهش در کانادا دست به دست میچرخد. همه از تعارض بین رفتار و عمل وی گلایه میکنند. صدا و سیما در یکی از بخشهای خبری اش با آب و تاب به این موضوع واکنش نشان میدهد، سیل پیامها جوان را مجبور میکند کامنتهای چند پست آخرش را ببندد . از خودم سوال میکنم چه میشود که یک ملت کمر همت به نابودی یک نفر میبندند؟ مگر او نبود که با خندوانهاش زمانی تنها برگ برنده رسانه ملی به شمار میرفت؟ آیا او شایستگی این حجم از تخریب را دارد؟ از منظر اول میخواهم به این موضوع اشاره کنم که به فرض رامبد جوان آن چیزی نیست که ما در برنامه خندوانه میبینیم و به هیچ کدام از حرف هایش اعتقادی ندارد. آیا این به خودی خود ایرادی دارد؟! از نظر من که خیر! رامبد جوان بازیگر است. درس اولی که به یک بازیگر داده میشود این است که شخصیت شما هنگامی که در حال ایفای نقش هستید متفاوت از شخصیت خود شماست و این دقیقا هنر یک بازیگر میباشد. مخلص کلام اینکه رامبد جوانی که شما در تلویزیون میبینید با خود واقعی اش فرق دارد و این فی نفسه ایرادی محسوب نمیشود. ولی توقع ما از تطابق وی در کار و زندگی شخصی اش توقع نابجایی است. اما خود برنامه خندوانه تاثیر به سزایی در ترویج خنده و شادی بین خانوادهها داشته است. ضمن اینکه ما در خندوانه شاهد اتفاقات خوبی بودیم که از آن جمله میتوان به جمع آوری کمک برای ساخت مرکز تفریحی و درمانی کودکان معلول و بی سرپرست، کمک به کودکان پروانهای، فرهنگسازی هایی همچون شنبههای خندان در مترو و . اشاره کرد. به نظر شما دور ار انصاف نیست به کسی که چنین تاثیری در جامعه داشته و رسالت اجتماعی اش را به خوبی ایفا کرده بدترین حرفها را بزنیم؟ و اما از سویی دیگر باید به مسیلهای پرداخت که پرویز پرستویی در حمایت از رامبد جوان به آن اشاره کرده است. خانواده نگار جواهریان در مونترال ساکن هستند. آیا نباید دختر هنگام زایمان کنار خانواده خودش باشد؟ چه کسی به ما اجازه داده آنها را به خاطر این کار شماتت کنیم؟ انها با پول خود و با تصمیم شخصی خود این کار را کردند. حال اینکه عدهای به علت مشکلات مالی توانایی انجام این کار را ندارند موضوعی کاملا جداست و نمیتوان تقصیرها را به گردن یک نفر انداخت. در کل باید گفت همه ما میتوانیم در برخورد با موارد این چنینی کمی مهربانتر باشیم. حداقل تا وقتی همه جنبههای یک موضوع مشخص نشده یکدیگر را قضاوت نکنیم. باور کنیم با نابودی یک نفر مشکلات ما حل نخواهد شد. به امید روزی که مردم ما به جای کندوکاو در زندگی دیگران به فکر رشد و پیشرفت در زندگی شخصی خود باشند. |
میزان انطباق برنامههای تلویزیونی کودک با اصول روانشناسی تربیتی میزان انطباق برنامههای تلویزیونی کودک با اصول روانشناسی تربیتیبقا و دوام هر جامعه از طریق انتقال و حفظ فرهنگ و اجزاء آن از جمله ارزشها و هنجارها میسر میشود که با درونی کردن آنها صورت میگیرد. با نهادینه شدن ارزشها، افراد جامعه با خواست و میل شخصی از آنها پاسداری میکنند. به طور کلی ارزش هایی در جامعه پایدار میمانند که بتوانند جایگاه خود را از نظر عقلی و عاطفی در بین مردم بیابند و از جنبهی عملی نیز مشکلات و معضلات مادی و غیر مادی و هم چنین فردی و اجتماعی را بر طرف سازند. پس هم علماء و هم مدیران و برنامه ریزان سازمانها و نهادها، باید دقت نظر داشته باشند، زیرا این نهادها هستند که مسیولیت انتقال و درونی کردن ارزشها را به عهده دارند.یکی از نهادهای مهم انتقال ارزشها و حفظ فرهنگ "رسانههای جمعی" به ویژه تلویزیون هستند. وسایل ارتباط جمعی با انتشار افکار، زندگی اجتماعی را به طور محسوس دگرگون میسازند، به طوری که در دهههای اخیر، این وسایل نقش تعیین کنندهای در امر آموزش و انتقال مفاهیم و ارزشها داشته و در فرایند انتقال دانش و اطلاعات جدید و مبادلهی افکار با سرعت زیاد ایفای نقش کردهاند و تقریبا میتوان گفت که هیچ نقطهای در جهان نیست که مصون از ت ثیر رسانهها باشد.تماشای تلویزیون تقریبا نیازی به مهارت ندارد، در نتیجه اشتیاق عموم را برای استفاده از آن بر میانگیزد. این وسیله میتواند از طریق آموزش صحیح ساختار شخصیتی افراد را اصلاح و هدایت کند و از طریق بدآموزیها، آن را منحرف سازد. به همین جهت در این پژوهش به دنبال بررسی کیفیت برنامههای تلویزیونی کودک و نوجوان از نظر انطباق آنها با اصول و معیارهای روانشناس تربیتی بودهایم.اهمیت و ضرورت موضوع:برای پی بردن به ضرورت و اهمیت موضوع، کافی است بپذیریم که میخواهیم در جامعهای سالم، پویا و تو م با توسعهی پایدار زندگی کنیم که یکی از ارکان و نهادهای مهم و دخیل در این زمینه، سازمان صدا و سیما است. به طوری که این سازمان با تولید برنامه هایی هدفمند میتواند نقش به سزایی در این مورد داشته باشد، چرا که امروزه تلویزیون در زندگی مردم حضور پررنگی دارد و عامل موثری در نحوهی گذراندن اوقات فراغت آنان در خانه و بیرون از خانه است.وقتی ساعتها از وقت کودکان و نوجوانان، صرف تماشای برنامههای تلویزیون میشود، طبیعی است که نسبت به کم و کیف برنامهها حساس باشند و در ازاء آنها عکس العمل نشان دهند. بنا بر این ضرورت دارد که دست اندرکاران تولیدات سیما، در تولید برنامههای تلویزیون، نگاه خود را متوجه خانواده و رفتارهای کودکان و نوجوانان سازند و الگویی مناسب به جامعه ارایه دهند چرا که کودکان و نوجوانان، نسل فردا و آینده سازان یک کشور هستند و رشد و تحول مناسب و ارزشمند این نسل، موجب رشد و ترقی آن کشور خواهد شد.بررسی عملکرد تلویزیون، ما را در شناخت نقاط قوت و ضعف آن یاری میدهد، در نتیجه با برطرف کردن این ضعفها و نیرو بخشیدن و تمرکز بر نقاط قوت عملکرد تلویزیون، زمینه برای اصلاح و پیشرفت فکری و رفتاری در جامعه فراهم میشود.از آن جا که تلویزیون میتواند در کنار انتقال ارزشها و هنجارها، ضد ارزشها را نیز منتقل کند و منجر به انحراف افکار و عقاید و رفتار شود، لازم است این مسیله مورد بررسی و دقت نظر قرار گیرد. انتقال ضد ارزشها، رفتارهای منفی و . در دراز مدت اثر سویی بر افکار و رفتار کودکان و نوجوانان خواهد داشت که موجب میشود پس از مدتی این رفتارها در آنها نهادینه شده و در رفتار آنها آشکار شود و به تدریج تغییراتی در فرهنگ همگانی یک کشور به وجود آید.با شناخت نقاط قوت و ت ثیرات مثبت و موفقیت آمیزی که برنامههای تلویزیون بر کودکان و نوجوانان دارند، میتوان با ت کید بر این برنامهها و تقویت و نیرومندتر ساختن کیفیت این برنامهها میزان اثر بخشی آنها را افزایش داد.اگر مسیولان و برنامه ریزان و برنامه سازان صدا و سیما به دستورالعملها و الگوهای درست ساخت برنامه و ت کید بر هم خوانی افکار و عقاید سازندگان و مدیران تلویزیون با فرهنگ اصیل ایرانی و دقت در انطباق عملکردها با الگوها و اصول مد نظر، بیشتر دقت کنند، امکان اصلاح بهتر و سریعتری وجود دارد، در غیر این صورت، زمانی که نسل جدید و نسل بعدی دچار تشتت افکار و عقیده شوند، دیگر به سادگی امکان اصلاح آن وجود ندارد.وحدت در عملکرد مسیولین سازمان صدا و سیما موجب عملکردهای صحیح میشود و میتواند کیفیت برنامهها را به توسعه برساند که نهایتا موجب تقویت بنیهی فرهنگی کشور شده و باعث بقای سلامت جامعه میشود. |
گمگشتگی بدنهای متورم تیاتری آراز بارسقیاندر تاریخ اول تیر ماه سال 1399 مقالهای در روزنامه اعتماد به قلم امین طباطبایی به نام "برهوت هویت تیاتر بیبدن" منتشر شد که قصد داشت نکاتی را درباره نمایشهای آنلاین به ما گوشزد کند. مسلما اگر آن موارد درست بود و حاصل نگاهی منسجم (و منطقی) سطوری برای پاسخ و تصحیح و مواجه شدن با حرفهای ایشان سیاه نمیشد.خب از همان ابتدا ایشان مدعی هستند که سعی دارند با "ذهن تیاتری و نقادانه" به تفسیر "پدیده تیاتر آنلاین یا مجازی" بپردازند. و البته به خوبی تکلیف ما را مشخص میکند: "معتقدم نقد اساسا ویرانگر و تخریبکننده است." اینجاست که من دستهایم را با لبخندی شرورانه بهم میمالم و بسیار خوشحال میشوم که میبینم عامل دوزخی تیاتر راستین انقلابی، از راه رسیده تا با نیزه نقد ویرانگر به آسیاببادی تیاتر آنلاین حمله کند.صورتبندی ایشان از طرز فکر خود نسبت به تیاتر این است: "[تیاتر] در حوزه ایدهها شکل میگیرد." فرض محال که منظورش از ایده را قلمرو افلاطونی ایدهها بدانیم (که شک دارم) و همین به گنگتر شدن ذهنیت این فرد کمک میکند، اما آن چیزی که جالب است چنین اظهار نظری است: "تیاتر برخلاف بسیاری از هنرهای دیگر متعلق به ساحت سرمایه نیست، بلکه بیش از هر گونه هنر دیگری متعلق به حوزه سیاست و دولتهاست، چراکه اساسا تاریخ به ما نشان میدهد، تیاترها همواره بدون همراهی و حمایتهای دولتی نمیتوانستند به حیات خود ادامه بدهند." آشفتگی ذهنی نویسنده بروز چندانی میگیرد: تیاتر متعلق به ساحت سرمایه نیست؟ برای حوزه سیاست و دولت است؟ شاید واژهها برای او معنی داشته باشد ولی ما باید یک بار دیگر آنها را تعریف کنیم: تیاتر به ساحت سرمایه متعلق نیست بلکه برای دولت است؟ از این گفتههای مبهم میشود چندتا نتیجه گرفت: تیاتر تجارت نیست، بلکه ابزار مواجهه با سیاست دولتهای مختلف است. ولی اگر بدون "حمایت" دولت ادامه پیدا نکند، آنوقت چطوری میتواند خواستار تغییر ساختاری در دولت باشد؟ یعنی دولت به تیاتری پول بدهد که علیه خودش کار کند؟ خود سرمایه مفهوم متناقضی است اما وقتی "سیاست" و "دولت" را هم تو مان در یک جمله به کار میبریم مجموعهای از تناقضات را کنار هم میچینیم. همینجا میشود تکلیف ایشان را با احضار پییر بوردیو روشن کرد. بوردیو از افراد کاربلد و کارنابلد نام میبرد. او یک تبصره هم میگذارد و میگوید "بدترین افراد" نیمه کاربلدان هستند و اثر مخربشان دو برابر کارنابلدان است و اتفاقا مهمانهای نشریات هستند و پر کنندههای صفحات. با اینکه روی سخن او با شبهکاربلدان رشته خودش یعنی جامعهشناسی است، ولی اتفاقا خواندن این نوشته آدم را خیلی یاد بوردیو میاندازد و خب شباهتهای ناگزیری بین کاربلدها و نابلدها و نیمهبلدهای جامعهشناسی و تیاتر دیده میشود.اما نوشته تازه جالب میشود. همانطوری که برای توضیح یک پدیده آدم به بوردیو میتواند متوسل شود، ایشان هم به آلن بدیو متوسل میشود و چند چیز بدیهی درباره تیاتر "دولتی" که اتفاقا با "سرمایه" دولتی برگزار میشود و قصدی برای برگشتن سرمایه ندارد و هدفش پروپاگاندای وضع موجود است را به نام تعریف کلی تیاتر به ما قالب میکند: "تیاتر به قول آلن بدیو فیلسوف فرانسوی [ .] در واقع فرمی از دولت است که معطوف به خود است. تیاتر بازنمایی دولت است، نشانگر پیچخوردگی دولت یا خمیدگی آن بر خویش است."بله به همین راحتی مفاهیمی مثل "تا خوردن/خمیدگی" و حتی مفهوم سادهتری مثل "بازنمایی" پوک میشوند. و بعد تطبیق دادن سیاست که دارای سه ساحت است: "سازماندهی، متون نظری و در نهایت رخداد جمعی" با تیاتر که دارای سه ساحت: مخاطب، گروه اجرا و ارجاع متنی است به نوعی نقطه شگفتی نوشته است. باید در مدار بوردیو ماند و همچنان از واژه شبهکاربلد استفاده کرد.بله تیاتر دارای سه ساحت است: مخاطب، گروه اجرا و ارجاع متنی. اما وقتی میگوییم سیاست، چه منظوری داریم؟ سیاست را همچنان به مصداق ارسطو میخوانیم یا امر سیاسی را که در دولتها تبلور پیدا کرده، با عینک تکوین تاریخی نگاه میکنیم؟ "سازماندهی، متون نظری و رخداد جمعی" مراد شیرینی برای سیاست است، ولی دوران این حرفها مدتهاست گذشته در اصل دولتها فقط در ظاهر از این شکل استفاده میکردند و خب خلافش هم درست است: اگر شما برای مواجه شدن با دولتهایی که وضع موجود را با قدرت در مشت گرفتهاند بخواهید از مراحل سازماندهی، متون نظری و رخداد جمعی عبور کنید، با خندهای بلند مواجه میشوید. خندهای که نشان از این است: "در کدام غار زندگی میکنی که توهم زدی بهت اجازه سازماندهی میدهم؟"چنین تطبیقی اتفاقا وقتی پای سرمایه وسط کشیده میشود به طور کامل از بین میرود و بحث سرمایه با خود روابط تولید کالایی را مبتنی بر وقت الزامی کار اجتماعی همراه میآورد. در واقع فرایند تولید بر امری چیره میشود که به اشتباه آن را انقلابی خواندهایم.ولی نوشته مورد نظر ما اصلا پیگیر این حرفها نیست و دنبال گمگشته رمانتیک خود است. به دنبال "حفره" میگردد. تیاتر را ناتمام میخواند. اشاره بچه محصلی به "گردهمایی بودن و گردهمچینی" هنر تیاتر دارد. و جدا بودن احتمالی عناصر ترکیبی صحنه از هم و جدا بودنشان از تماشاگر و صد البته منفرد بودن تکثر تماشاگران، اساس تیاتر را پاره پاره میداند و پر حفره. انگارنهانگار که تمام عوامل تیاتر در یک چیدمان هماهنگ با هم هستند و اتفاقا اگر "حفرهای" در کار باشد، اول از همه صدای خود کارگردان بلند میشود. ولی نوشته این شخص شبهکاربلد کاری با این کارها ندارد و دنبال نتیجه خود است چون تیاتر پاره پاره هست پس در قاب تابلو و موبایل و سینما نمیگنجد!بعد از این به حس آشوب تیاتر میرسد. و خب میتوانید حدس بزنید دیگر برای اینکه چپه بودن خود را نشان دهد تیاتر را از هنری سیاسی و دولتی فراتر میبرد و [هنری] انقلابی مینامند. تیاتری که از نظر ایشان باید تحت حمایت دولت باشد آن هم با ارجاع به دوران پریکلس (!!) از طرفی هم باید انقلابی باشد. انقلابی پارهپاره که حفره ایجاد میکند. چون ماهیت تیاتر مد نظر ایشان بر مبنای حفره ایجاد میشود حفره "گردهمایی"و "گردهمچینی". به چند خط نمیرسد که ایشان گردهمچینی تیاتر را، در خدمت تکمیل ایده میداند. کدام ایده؟ ایده افلاطونی؟ درک فیزیک تیاتر (بوفه، بلیتفروشی، علی آقای کتابفروش زیرزمین تیاتر شهر، یا بلیت پاره کن بیسوادی که امروز در مرکز هنرهای نمایشی سیاستهای تیاتر را میچیند) در بدترین شرایط میتواند کابوس ایده تیاتر باشد، نه حتی ایدیال ایده تیاتر. از این بگذریم جمله دیگر وجود دارد که چشمگیر است: "همانطور که شما در میدان انقلاب، در کف خیابان با اضطراب حضور پیدا میکنید، این اضطراب در میدان تیاتر هم به همین شکل بر ساخته میشود."نمیدانیم باید از واژههایی مثل "برساخت"، "اضطراب"، "طرد"، "میدان" بترسیم یا بخندیم. بازی با این واژهها شما را چپه میکند و این خیلی خطرناک است. مخصوص برای آدمهایی که سوار چهارچرخه شما دارند پیش میروند. از این بگذریم اما هنوز نمیدانم باید به چه زبانی گفت که تیاتر کالایی شده، تیاتر اضطرابزدایی شده است. تیاتری که حمایت دولت را دارد، تیاتر اضطرابزدایی شده است. اضطرابش در حد بازیگری تقلیل پیدا کرده است که روی صحنه شاید چند دیالوگ یادش برود یا بازیگر جوانی که روی صحنه اشتباه بکند و دچار استرس شود، نه بیشتر.اما اینها اشکال ندارد و ما همچنان با منطق نوشته پیش میرویم. نوشتهای که با لهجهای چپه سعی دارد به خود مشروعیت دهد و این بار به سراغ فروید میرود و بحث تروما و میدان تیاتر را پیش میکشد. بله، این هم یکی از واقعیتهای بچهمحصلها است که بدانیم "پیری لیر، کنجکاوی ادیپ، بدگمانی اتللو، تحقیرشدگی یاگو یا فراموشی رویاهای ویلی لومن در مرگ فروشنده" اگر نباشد "نمایشی شکل نمیگیرد." واژه نقلونبات متن، در اینجا "میدان" است. تیاتر میدان فلان و فلان است. پس باید پشتصحنه با تمرینهای وحشیانه و آسیبرسان به فیزیکمان، با کمک چند تن از کارگردانان مازوخیستی کشور، آنچنان به صحنه بیاییم که رستم پا به میدان رزم میگذاشت و میغرید ولی حیف که در نمایشهای "مجازی و آنلاین" خبری از میدان نیست و در نتیجه نیروهایی در میدان نیستند تا در ما ایجاد بحران و اضطراب بکنند تا شاید بتوانیم با انگیختگی موجود، به انقلاب برسیم و وضع موجود را برچینیم.روند استدلال را میبینید؟ چنین روند متناقضی در همان نوشته هم به اندازه کافی مشهود هست و نیازی به چشم مسلح برای دیدن آن نیست. ولی طرف ولکن نیست.خب قبل از هر چیزی باید به نکتهای اشاره کرداشارهای که شاید سروته بحث را مشخص کند. خواننده محترم، در دوران کورونا چند نفر از نوابغ تیاتر ایران سعی کردند برای جا نماندن از قافله ابتذال با ایدههای مشعشعی همچون تیاتر آنلاین، مجازی و حتی تیاتر خانگی و آپارتمانی عرضاندام کنند. عدهای دیگر هم شروع به گیسکشی سر قضیه تیاترهای از پیش ضبط شده کردند، آن هم به تقلید از تیاترهای دیگر دنیا که در اثر ویروس کورونا تعطیل شده بودند و در نهایت نتیجهای نداشت جز همان بیانیه کذایی درخواست هنرمندان به وزارت ارشاد "در جهت پذیرش چند صدباره سانسورها". لازم است که به کنایی بودن وضعیت و رابطهاش با انقلاب، چه درونی (روانی) چه بیرونی (اجتماعی) اشاره کنم؟ فکرش را بکنید تمام امضاکنندگان آن نامه تیاتر را بخواهند با حرفهای این متن منتشر شده در روزنامه اعتماد بسنجند. واقعیت کدام است؟ تیاتر سرمایهمحور و سربهراه آن حضرات یا حرفهای هیجانزده و عصبی منتشر شده در روزنامه اعتماد؟ خب باید امیدوار باشیم حقیقت جایی بین این دو نگاه باشد. یک نگاه چاکر و خاکسار و یک نگاه که از شدت آرمانگرایی رمانتیک تبدیل به مازوخیسم شخصی شده است.اول دوست دارید تکلیف را با کدام جماعت روشن کنیم؟ برویم سراغ بزرگوارانی که فکر میکنند تیاتر میتواند مجازی و آنلاین و خانگی و آپارتمانی برگزار شود؟ خب گاهی همدلی بد نیست و بگذارید بگویم اینجا در مقابل آن بزرگواران این نوشته همراستا با نوشته روزنامه اعتماد است ولو با منش و نگاهش نه. درست است: تیاتر آنلاین و مجازی و آپارتمانی و الخ نداریم. آنها اسامی دیگری دارند. مطمینم تولیدکنندگان چنین چیزهایی بین ابتذال موجود سالنهای تیاتر ایران، با ابتذال موجود فضای مجازی، ابتذال دوم را پذیرفتهاند. اما چون با خود امر مبتذل سالنهای تیاتر را به فضای مجازی آوردهاند، ابتذال آن فضا را دچار همافزایی کردهاند و در نتیجه در ابتذال بیشتری فرو رفتهاند. بله، تیاتر در فضای مجازی اتفاق نمیافتد. نه به خاطر نبود یا بود حفره. به دلیل سادهتری: رخدادی که در آن از پنج حس، چهار حس ما با آن درگیر باشد، رخ نمیدهد. در تیاتر مجازی (البته با شرم این ترکیب را استفاده میکنم) دو حس فعال داریم. چشم و گوش. آن هم نه در جمع، بلکه در یک فضای منزوی و کنترل شدهتر از فضای تیاتر. خب برای حرفی به این سادگی چرا باید فضای روزنامه را اشغال کنیم؟جواب را شاید اینجا پیدا کنیم: سوای حرکت اجرای تیاتر در فضا مجازی، اتفاق دیگری هم افتاد، اتفاقی که همیشه در جریان بود، ولی به خاطر وجود تیاتر زنده در محیط بیرونی خانه و حس نشدن جای خالی کالاهایی تیاتری در سبد خانهها، توجه به شکل دیگر تیاتر نمیشد: تیاترهای از پیش ضبط شده، تیاترهایی که به صورت فیلمهای ضبط شد در برخی از سالنهای سینمای جهان پخش میشدند (تیاتر ملی انگلیس جزو پیشگامان این جریان بود) و نمایشهایی که به صورت آثار تلویزیونی ضبط شده بودند. تیاترهایی که اکثریت آنها حالت سند دارد و صد البته برای متقلبان وطنی، آرشیوهایی است از تصاویر ناب برای کپی روی صحنه (به کپیهای سخیف رضا ثروتی از کانتور میشود اشاره کرد). وقتی فضا از تیاتر زنده، خالی شد، برای پر شدن آن فضای خالی گرایشی نسبت به این تیاترهای ایجاد شد. یکی دیگر از اتفاقها حرکتی بود که چند کمپانی تیاتری در فضا مجازی انجام دادند. آنها فیلمهای اجراهای خود را به مدت یک هفته به صورت آزاد در بسترهای مجازی در اختیار بینندگان میگذاشتند. هدف آنها مسلما رسیدن به تیاتر مجازی و آپارتمانی نبود ایجاد چنین مفاهیمی فقط از اذهان نوابغ جایگاهدار وطنی ترشح میشود. هدف این کمپانی در اصل "فاندریزینگ" بود. آنها میخواستند برای بازیگران و سایر عوامل بیکار شده تیاترهایشان، از طرف بینندگان حمایت مالی شوند. همین. فرهنگی که در این کشور وجود ندارد. آن طرف هست. در این بین جلب توجه عمومی به صورت مقطعی به تیاترهای پخش شده در فضای مجازی، باعث اتفاق عمیقتری شد. یک سری از حضراتی که در کپی و دراماتورژی و اجرا و فلان و فلان پوسته تیاترهای خارجی را برمیداشتند و بر تفکرات کژ و مژ خود سوار میکردند، با بحران مواجه شدند. تیاتر فرانکنشتاین به کارگردانی دنی بویل و نویسندگی نیک دی که بر اساس رمانی به همین نام از مری شلی بود، باعث برهم خوردن روان آدمهای بسیاری شد که در سالهای گذشته به نام فرانکنشتاین و نامهای مشابه دست به خالی کردن جیب مردم و تهی کردن ذهنشان از هر گونه فکری زده بودند.خب حالا به اصل ماجرا میرسیم علت این فریادهای عصبی در روزنامهاعتماد چیست؟ آیا ناراحتی از بزرگوارانی است که طرفدار تیاتر آنلاین هستند؟ نه. چیزی که آزادسازی تیاترهای آنلاین غربی که سالها منبع کپی حضرات بوده با خود آورده است، ویرانگرتر از این حرفهاست. قبلا اگر سوال این بود که بین فرانکنشتاین ایمان افشاریان یا رویای نیمه شب تابستان مهدی کوشکی یا هملت آرش دادگر، کدام را ببینیم، سوال حالا این است که بین فرانکنشتاین بندیکت کامبربچ یا هملت بندیکت کامبربچ کدام را ببینم؟ و تازه بعد از دیدن آنها بیایم نسخههای داغان وطنی را ببینیم. اتفاقا این بهم خوردن کاسبی فقط مختص حضراتی نیست که تیاتر با امضای آن نامه کذایی برای خود تعریف میکنند و کالایی بودن را قبول دارند و عین بچههای خوب حتی با شما بحثی هم ندارند. یکی از نمونه این بچههای خوب وحید آقاپور و افشین هاشمی بودند که با رگ گردن بیرون زده چند ساعتی در فضای مجازی به دفاع از نامه شرمآورشان نشستند. فراموش نکنیم این لهجههای پر لکنت چپه، بعد از پیوستن تیاترهای مدل گروه ده (رضا حداد، آروند دشتآرای، همایون غنیزاده و به طور کل چرمشیریسم و پسیانیسم و مهندسپوریسم مزمن) به زبالهدان تاریخ ریالیسم کاپیتالیستی، خیال کردهاند با تهی شدن "میدان" میتوانند مدی تازه را در پیش بگیرند مدی که همزمان قیافه آوانگارد، شبهچپگرا، اپوزیسیون، مدعی هنرمندی، فقیر، مازوخیستی و به تازگی "انقلابی" را به خود میگیرد اما یادش میرود دارد در سالنهایی اجرا میکند که ساختمانشان جزو پلاکهای ثبتی دولت است.خطر این پخش شدن آزادانه تیاترهای غربی، آن بچههایی که با لهجه چپ (بخوانید چپه) در همان سالنهایی دولتی و نیمهدولتی و خصوصی داشتند به استناد به همین لهجه لکنت دار چپه بدنهای تیاتری، انقلاب، انضمام، بازتولید خشونت، "بدن قطعه قطعه"، وقفههای تیاتری و الخ مردم را که نه . خب طبقه عامه مردم که طرفدار سریالهای ترکی و دل و عاشقانه است، تیاتر هم برایش هنوز اصغر سمسارزاده است (و من شرافت این نوع تیاتر را ترجیح میدهم) و نه شیهههای عباس جمالی و اجراهای بیسروته علی شمس و حرص خوردنهای آرش دادگر در پشت و جلوی صحنه. نه خطر این تیاترهایی که آزادانه پخش میشوند و آدمهایی که علاقه به مصرف کالاهای بهتر دارند در این دوران خوابیدن سروصدای/ Noise این جماعت، دارند صوت/ Sound of این تیاترهای دیگر را میشنوند و در یک نگاه کلی شاید بشود گفت همین موضوع باعث حملههای عصبی شده است که خروجیاش را به دست یک کار نیمهبلد در روزنامه اعتماد دارید میبینید.برمیگردیم به استدلال مطلب منتشر شده. یک مسیله که این روزها بیشتر از همیشه به چشم میخورد اظهار فضلهایی است که توسط این اشخاص همیشه در شروع، میانه یا پایان نوشتههایشان دیده میشود. مثلا حتما باید برای مشروعیت بخشیدن به حرفهای خود آویزان این و آن شوند. جملههایی که با "فوکو گفته" یا "به قول لاکان" یا "دلوز میگوید" (گاهی گوینده اگر خیلی مدعی باشد از کانت و هگل و نیچه هم برای مشروعیت گرفتن نقلقول میآورد) آغاز میشود و یک حرفی از اینجا و آنجا بهم دوخته میشود. در همین نوشته روزنامه اعتماد، از لاکان حرفی میآید برای مشروعیت بخشی به استدلالی که در همان دو سه پاراگراف اول پوک بودنش را اثبات کردیم. نکته جالب اینجاست که در یک پاراگراف بعد از نوشته روزنامه، به دلوز هم ارجاعی داده میشود. آشفتگی ذهنی هیچ ترمزی نمیشناسد دلوز را برای اثبات مدعایش به لاکان متصل میکند. "مشروعیت نامشروع شبهکاربلد" میتواند ترکیب خوبی برای توضیح این شرایط باشد. شبهکاربلد نمیداند که همین جملهای که نوشته است: "من به عنوان تماشاچی خیالم راحت است، من از نگاه خیره بازیگر به چشمانم دیگر نمیترسم. من خودم را از ساحت جهان اجرا جدا میدانم، اضطرابی که در تیاتر زنده تکاندهنده و هوشیاری بخش است، در نمایشهای موبایلی به چیزی مرده و بیاثر تبدیل میشود." آنقدری آشکار است که نیاز به فروید و لاکان و دلوز ندارد. ولی او هدفش این نیست. هر هذیانگویی یک لحظه حرف درست هم میزند. به جمله بعدیاش نگاه کنید: "اضطرابی که در کف خیابان به آشوب میرسد حالا در این نمایشها[ی آنلاین] از بین میرود." بیاییم این جمله را باز کنیم. اضطراب که قبلتر گفتم در تیاتر ریالیسم کاپیتالیستی زدوده شده است و امروز دیگر کمتر تیاتری چنین قدرتی دارد (چنین قدرت نمادینی حتی) که بتواند اضطراب را به آشوب کف خیابان بکشاند و احتمالا در توهم آن شخص شبهکاربلد "انقلابی" علیه وضع موجود ایجاد کند.در کل حمله به تیاتر آنلاین یا مجازی (باز هم از استفاده این ترکیب کریه مت سفم) نیازمند این همه آسیبرساندن به وجهه نظری یک بازیگر نیست. علت را توضیح دادم، طرف میتواند در آید که "نه، من صرفا منظورم تیاترهای آنلاین بود و اصلا نگران نمایشهای از پیش ضبط شده نیستم." ما هم قبول میکنیم، ولی این نظریهبازیاش را چطور میشود بر او بخشید؟ کسی که در سه هزار کلمه مطلب مفاهیم فلسفی و البته کنار هم نشین را به قول معروف از فرط استفاده "زخمی" کرده و کوتاه هم نمیآید را باید چه کرد؟ در یکی از این رفتار هذیانی او به واژه "طرد" میرسد. از توقف اجرا میگوید. منطقش این است: در صحنه تیاتر که بازیگر دارد داد میزند شما نمیتوانید "ولوم" را پایین بیاورید میخواهد ت کید کند که شما امکانات لازم برای ندید گرفتن بازیگر را ندارید مگر با ترک سالن. در پرانتز بپرسم تا حالا شده در سالنهایی گیر بیفتید که حتی حق ترک نمایش را هم از شما میگیرند؟ بگذریم. بله ترک یک تماشاگر به گروه اجرا برمیگردد. کنایه اینجاست: در نمایش مجازی اوضاع بدتر است ترک یک نفر از لایو، به معنی کم شدن آمار است. این ت ثیرش بسیار مخربتر است چون ابزار سرکوب (اگر قبول داشته باشیم گروه اجرایی کارش "سرکوب" مخاطب است تا بتواند انقلاب را انتقال دهد) را معکوس کردهایم. خب بله، این برای اجراگری دیکتاتور مسلما یک شکست و باخت است. حالا این وسط تماشاگر کنشگر و کنشپذیر کیست؟ تماشاگر کنشگر همیشه قدرت طرد و حتی سرکوب را دارد. با ندیدن تیاتر. با نشنیدن صدای بازیگر روی صحنه. با خوابیدن روی صندلی. و گاهی با کودتا در مقابل انقلابیان جوان. چطور؟مثالی شرمآور میزنم. این دوستان یک انقلابی تمام عیار در دارودسته خود دارند حامد اصغرزاده. شهریور سال 1396 تیاتری اجرا کرد به نام کوریولانوس. آنطور که از شواهد به نظر میرسید، این شخص در اجراهایی محدود که ساعت 3 بعدازظهر روزهای آخر تابستان اجرا میشد، قصد داشت از یک سوراخی به نام تیاتر مستقل در خیابان شهریار (حوالی چهارراه ولیعصر) انقلابی را از کف صحنه به کف خیابان همیشه انقلابی انقلاب بکشاند و وضع موجود را زیرورو کند. ایشان به گواه منتقدان عزیز تیاتر روی صحنه از تمام ابزار تیاتری استفاده میکرد: طرد، سرکوب، وقفه، حضور کارگردان و به طور کل بدن تیاتر را به بازی خوبی گرفته بود. این شخص با یک گروه تیاتری که همه از جوانان خوش آتیه در فردای انقلاب بودند، قصد "آشوب" داشت. ولی یک تماشاگر ساده به نام آراز بارسقیان، سرکوب ایشان را در صحنه تاب نیاورد و سالن را "ترک" کرد. این تماشاگر که تحمل سرکوب را نداشت تصمیم گرفت در مقابل این فرد، دست به کودتا بزند تا انقلاب ایشان را خنثی کند. پس یک یادداشتی نوشت و همان شب به صورت شبنامه در فضای مجازی منتشر کرد. فردا پسفردایش رییس شورای نظارت به تماشای این کار انقلابی اصغرزاده نشست و "مجوز انقلابش" را لغو کرد. کودتاچی در تاریخ مورد لعن است، فاشیست است و شرمسار خود و دوستانش ولی انقلابی کبیر، قهرمان، بزرگوار، متفکری ابدی.اشتباه نمیکنید. به همین اندازه حسن موسی. به همین اندازه الکی. به همین اندازه تباه. به همین اندازه متوهم هستند شبهکاربلدانی که وضعیت خود را در خطر میبینند. آنها اگر بازیگر مونث روی صحنه زانو بزند و دهان خود را تا حد ممکن به نیمتنه پایینی بازیگر مذکر که قهرمانانه ایستاده است و تنبانی به پا دارد و دانشجوی تیاتر فیزیکال است نزدیک کند، میزانسن را میزانسنی بحرانی کننده و انقلابی میدانند، من یکی این را تیاتر شبههرزهنگارانه میدانم که تمام اعتراضم بهش این است: اگر میخواهی لخت شوی، لخت شو، اگر میخواهی همخوابگی بکنی بکن، روی صحنه هم این کار را بکن، ولی با دسته گل شکسپیر داماد نشو. و صد البته که اگر لحظهای فکر میکردم با این کودتا، انقلابی کبیری همچون اصغرزاده را به این شکل سرکوب میکنم، قلم میشکستم و میگذاشتم انقلاب ادامه پیدا کند. اصلا شاید بخاطر همین چند خط مطلب بود که امروز وضع موجود همین است که مانده.معضل در مواجه با وهم دوستان و امر واقع است. همین باعث میشود که از بخش "نتیجه" آن نوشته سریعتر بگذریم ولی یک مکث میکنم (وقفهای میاندازم تا ژستی بگیرم). علتش رسیدن به واژهای جذاب است: "رستاخیز". نوشته مدعی است: "تیاتر همچون بدنهای پارهای است که شبیه به زنده شدن پرندگان توسط ابراهیم پدر ایمان، قرار است با صدا زدن یا با فرمان تماشاچی یا یک فراخوان جمعی، رستاخیز پیدا کند و اجزایش به یکدیگر وصل شود یا به قولی رستاخیز پیدا کند و بدن تیاتر را بسازد."الان و بعد از این اظهار نظر آرمانی، منم عین گروه همسرایان نمایش ادیپ که زودتر از ادیپ متوجه شدهاند او چه کرده است، باید برای ترک صحنه اقدام کنم یا اینکه همچنان وایستم تا کور شدن چشمان ادیپ به دست خود را ببینم؟بحران ویروس کورونا شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را بهم ریخته است. هر کسی در این بین حرفهایی زده است اما در زمینه تیاتر، چند وقت پیش گفتگویی یک ساعته از ریچارد ششنر ترجمه کردم که عمیقا در مقابل این نوشته روزنامه اعتماد از نظر تیوریک کم میآورد. کم میآورد نه به خاطر اینکه ریچارد ششنر از کارشناسی شبهکاربلد ما کمتر میداند، کم میآورد چون نمیتواند در آن واحد آنقدر فرهیخته باشد که لاکان و دلوز و بدیو را بهم بکوبد و از آن طرف مدعی انقلاب باشد. ششنر خرفت نشده است، فقط عین هر آدم معقولی در مقابل افرادی که اظهار فضلشان به قیمت بیآبرویشان میانجامد کم میآورد. چیزی که در نوشتهها و دغدغههای دوستان تیاتری وطنی در این مدت غایب بود، بحث ترس "محو شدن آیینها/مناسک جمعی" بود. تصاویر وزرشگاههای خالی از تماشاگر، جابهجایی موقعیت بیننده فعال در مسابقات ورزشی، گردهماییهای بزرگی همچون کنسرتهای موسیقی و فستیوالها، زنگ خطر واقعی است ولی تیاتر مازوخیستی که بازیگرش را مجبور میکند کف زیرزمین تیاترشهر را بلیسد (مجید بهرامی را عرض میکنم) و اگر دختری برای کارگردانش شانه کشید، به ضرب و شتم تهدید شود و فلان کارگردان جوان نخبه جایزه بردهاش، قبل از اجرا دوستدخترش را پشتصحنه با مشت و لگد بدرقه میکند یا تیاتری که موضوع شکایت شخص مونث از اعضای گروه نمایش بارداری ناخواستهاش است، نمیتواند خیلی نگران محو شدن آیین و مناسک باشد. چون سرکوب عمیق خود را به شکلی جمعی سعی دارد به تماشاگرش منتقل کند و اسمش را میگذارد تیاتر متفکر.تنها تعجب نگارند، شنیدن این حرفها از دهان شخصی بود که زمانی با او همکار بودهام و هنوز هم یک بازیگر کاربلد محسوب میشود، ولی به نظر میرسد راهش را گم کرده است و تبدیل شده است به کارشناس شبهکاربلد روزنامهای. وقتی به آخرین جمله از نوشته میرسید شاید علت را پیدا کنید، شاید آدرس غلط را ببینیم. آخرین جمله از نوشته این است: "میدان تیاتر میدان انقلاب است." اینجاست که باید گفت فلانی جان، آدرست غلط است، میدان تیاتر "میدان انقلاب" نیست، ""چهارراه" ولیعصر" است.والسلامپنجم تیر ماه 1399 پیوست نسخه کامل مطلب منتشر شده در روزنامه اعتماد:درباره اجرای نمایشهای آنلاین و جهانی که برای ما میسازندبرهوت هویت تیاتر بیبدنامین طباطباییاین نوشته تلاش میکند ایدههایی در باب تیاتر با واسطه، تیاتر آنلاین یا تیاتر مجازی طرح کند. مقصود نگارنده هم رد این قبیل نمایشها نیست، بلکه تلاش میکند با ذهن تیاتری و نقادانه به تفسیر پدیده بنشیند. پس ایدههایی که در پی میآیند، صرفا یک نقد هستند و از آنجا که بنده معتقدم نقد اساسا ویرانگر و تخریبکننده است، لذا آشکار است که بخواهم این شکل از نمایش را خیلی مشخص و واضح به چالش بکشم. نخست باید این نکته را متذکر شویم که این فرم از نمایش تیاتر در روزهایی رواج میگیرد که ما از تیاتر زنده محروم هستیم. مقایسه تولد و رواج این نمایشها با تولد و رواج هرگونه نمایش دیگر مانند تلهتیاتر یا تیاترهای زنده تلویزیونی بدون در نظر گرفتن زمینه تاریخی آن نمایشها، بحثی انحرافی است، چراکه هر پدیده را باید در بستر تاریخیاش به چالش کشید و مقایسه این نمایشها با گونههای دیگر که در زمان تاریخی دیگر پدید آمدند به نظر من کاملا گمراهکننده است، چراکه اصلا نمیتوان در نقد یا قیاس، زمینه تاریخی را حذف کرد. به خصوص در حال حاضر که اصلا تیاتر زنده در قرنطینه است و مجالی ندارد. پس این نوشته نقدی است بر این اجراها که به باور نگارنده اصلا تیاتر نیستند و در صورت ادامه باید نامی جدید برای آن جست. هر چند نام گذاشتن در دستگاه فکری و فلسفی به عنوان به رسمیت شناختن است، این را نیز باید بپذیریم که در قرنی زندگی میکنیم که نمیتوانیم پدیدههای جدید را حذف یا خفه کنیم، بلکه با تفسیر و نقد آن میتوانیم فاصله یا سمت و سوی خودمان را با امر جدید نشان بدهیم. در ابتدا باید عنوان کنم که تیاتر از منظر نگارنده در حوزه ایدهها شکل میگیرد، یعنی جایی که تیاتر در منظومه ایدهها قرار میگیرد و حیاتش در منظومه ایدههاست. تیاتر برخلاف بسیاری از هنرهای دیگر متعلق به ساحت سرمایه نیست، بلکه بیش از هر گونههنر دیگری متعلق به حوزه سیاست و دولتهاست، چراکه اساسا تاریخ به ما نشان میدهد، تیاترها همواره بدون همراهی و حمایتهای دولتی نمیتوانستند به حیات خود ادامه بدهند. نگاه به تیاترهای یونان، عصر پریکلس، تیاترهای رومی و تیاترهای الیزابتی قرن هفدهم و حتی امروز تیاترها و فستیوالهایی مانند باربیکن، اوینیون و پیکولو تیاتر و بسیاری دیگر به ما نشان میدهند که اساسا تیاتر یک هنر دولتی و سیاسی است و بدون حمایتهای مالی آن نمیتواند به حیات خود ادامه دهد. نمونه بارز آن، وضعیت امروزی تیاترها و سالنهای خصوصی در ایران است که برای حیات خود دست به سمت دولت دراز کردهاند. تیاتر به قول آلن بدیو فیلسوف فرانسوی که از قضا خودش نمایشنامهنویس و کارگردان هم هست، در واقع فرمی از دولت است که معطوف به خود است. تیاتر بازنمایی دولت است، نشانگر پیچخوردگی دولت یا خمیدگی آن بر خویش است. اگر سیاست از سه ساحت: سازماندهی، متون نظری و در نهایت رخداد جمعی تشکیل شده است، تیاتر نیز همین سه ساحت را به گونهای دیگر در خود دارد، یعنی سه ضلع: مخاطب یا مردم، گروه اجرا و ارجاع متنی. بدیو توضیح میدهد که ساختار متن تیاتری همچون متنی سیاسی و بر خلاف رمان کلاسیک ناتمام است. در واقع گروه اجرایی یک متن تیاتری را میگشاید، حفرهای درون آن پیدا میکند و آن را به جریان میاندازد حفرهای که به نظر میرسد یک جای کارش میلنگد، یا به قول برشت همواره: چیزی در آن کم است. تیاتر زنده در دور و بر همین حفرهها میگردد. پس هنر تیاتر هنر کمبودهاست، هنری ناتمام است که اصلا حیات و زندگیاش در همین ناتمامی است. تیاتر نوعی گردهمایی و در عین حال گردهمچینی است (عناصری مثل: نور، صدا، موسیقی، بازیگر، متن و .) این اجزا در کنار هم چیده میشوند و تکرار آن در هر شب اجرای نمایش، به ما نشان میدهد که تیاتر اساسا هنری پاره - پاره و پر از حفره است، هنری نیست که بتوان آن را در یک قاب، مثل قاب سینما یا قاب تابلوی نقاشی، یا قاب موبایل گیر انداخت، بلکه به واسطه همین پاره پاره بودن و چندین جزیی بودن، دایم از به دام افتادن فرار میکند. این خصوصیت فراری تیاتر همان فرمی است که در سیاست به عنوان آشوب و Chaos از آن یاد میکنیم. برای همین تیاتر را اساسا هنری سیاسی، دولتی و فراتر از آن انقلابی به حساب میآوریم. از کنار هم نشستن این اجزای پاره پاره به صورت مستقیم و بیواسطه، یعنی بدون میانجی دوربینهای موبایلی و تلویزیونی، ایدهها به وجود میآیند و درست به همین دلیل است که تیاتر را هنری متعلق به منظومه ایدهها میدانیم. تیاتر ایدهای ابدی و ناتمام است: کنش تیاتری در خدمت نوعی تکمیل یا به اتمام رساندن ایده تیاتر است. اجزای پاره پاره و از هم جدای تیاتر مثل: نور، صدا، لباس، بازیگر، متن، تماشاچی، بوفه تیاتر، بلیتفروشی تیاتر و . در خدمت تکمیل ایده تیاتر هستند نه یک بازی ( Play ) و نه به پایان رساندن صرفا یک متن نمایشی. اضطراب وجهی از تیاتر ایدههاست که بر سازنده خود نمایش یا تیاتر است. اضطراب را نه سازنده و پیش برنده یک گردهمایی تیاتری است. همانطور که شما در میدان انقلاب، در کف خیابان با اضطراب حضور پیدا میکنید، این اضطراب در میدان تیاتر هم به همین شکل بر ساخته میشود.اضطراباضطراب یکی از معدود حسهایی هست که در دو جهان تیاتر یه یک میزان تخس شده است. هم در جهان گروه اجرا و هم در جهان گروه تماشاگر. شاید درستتر باشد که بگوییم بر خلاف سینما ما در تیاتر فقط یک جهان داریم. طبق تفسیر روانشناسی، اضطراب پدیدهای است هم روانی که بیم و نگرانی نشانه آن است و هم پدیدهای است جسمانی مانند: تنگی نفس، تپش قلب، گرفتگی ماهیچه، خستگی مفرط، سرگیجه، تعرق، لرزش و . حالاتی که معمولا در یک گردهمایی تیاتری بین همه مشترک است، چه گروه بازیگران و کارگردان و چه گروه تماشاچی. به قول فروید اضطراب، عکسالعملی در مقابل یک موقعیت تروماتیک است. تجربه درماندگی در مواجهه با انباشتگی هیجانی که نمیتواند تخیله شود. و تیاتر اصلا میدان نمایش تروماهاست. اساسا اگر ترومایی نباشد تیاتری هم سرهمبندی نمیشود، اگر تردیدهای هملت، هیجانات مکبث، تلواسههای لیدی مکبث، پیری لیر، کنجکاوی ادیپ، بدگمانی اتللو، تحقیرشدگی یاگو یا فراموشی رویاهای ویلی لومن در مرگ فروشنده نباشد که اساسا نمایشی شکل نمیگیرد. تیاتر میدان نیروهاست. میدانی است که انواع تروماها در آن ظاهر میشوند و به نمایش در میآیند. اما در آنگونه از نمایشها (مجازی، آنلاین یا .) این عنصر برسازنده تیاتر یعنی اضطراب از آن دریغ میشود.بدن قطعه قطعهبار دیگر برگردیم به وجه قطعه قطعه بودن و پاره پاره بودن تیاتر که اساسا اضطرابآور است. شما در برخورد با یک تیاتر به عنوان بیننده، با جهانی تکه پاره مواجه میشوید، شبیه به به وجود آمدن نخستین اضطراب در انسان. به قول لکان نخستین اضطراب هنگامی در انسان پدیدار میشود که کودک در مرحله آینهای، خودش را به عنوان سوژهای قطعه قطعه شده درک میکند: سر جدا، دو دست جدا، دو پا و . یعنی متوجه میشود که یک کل یکپارچه نیست بلکه برعکس با قطعاتی سوا، سرهمبندی شده است. حال این را قیاس کنید با برخورد تماشاچی در نخستین لحظه با یک تیاتر زنده و برخورد تماشاچی با یک تیاتر که از طریق موبایلش پخش میشود، در حالی که روی مبلش لم داده و در آسودگی و آرامش تمام شاید پیتزایی میخورد و تقریبا خیالش از بابت مواجهه با این جهان راحت است، یعنی در فضایی که اضطراب به حداقل رسیده است، جایی که رانه یا اضطراب از کار میافتد. اما همانطور که فروید بر این باور بود که اضطراب مسری است یعنی از کسی به کس دیگر منتقل میشود، نوع ارتباط تک و شخصی شده در جهان نمایشهای موبایلی این اضطراب را تقریبا از بین میبرد. من به عنوان تماشاچی خیالم راحت است، من از نگاه خیره بازیگر به چشمانم دیگر نمیترسم. من خودم را از ساحت جهان اجرا جدا میدانم، اضطرابی که در تیاتر زنده تکاندهنده و هوشیاری بخش است، در نمایشهای موبایلی به چیزی مرده و بیاثر تبدیل میشود. اضطرابی که در کف خیابان به آشوب میرسد حالا در این نمایشها از بین میرود. فراموش نکنیم که اضطراب زمانی ایجاد میشود که سوژه با میل دیگری مواجه میشود و نمیداند که چه ابژهای برای آن میل است، برای بازیگران، دیگری همان تماشاچی است که دایم نیاز به بازخورد تماشاچی را در خود احساس میکند: آیا در این صحنه تماشاچی میخندد، میگرید یا به فکر فرو میرود؟ از قضا این دستگاه برای گروه دیگر یعنی تماشاچی کاملا بر عکس خودش را نشان میدهد، برای تماشاچی، دیگری گروه اجراست. تماشاچی دایم به خود میگوید: الان باید چه کاری بکنم؟ بخندم؟ گریه کنم یا باید به فکر فرو بروم؟ چه کنم که در خدمت ایده این نمایش باشم؟سرکوب یا واپسزنیصحنه یک تیاتر اصولا میدان یک سرکوب است میدانی که پر از نیروهای سرکوبگر است و به قول دلوز با برخورد و تصادم این نیروها یک بدن و یک تن شکل میگیرد. تنی که ما به نام تیاتر آن را میبینیم و با آن برخورد میکنیم. اصولا هر خلق هنری متضمن امر سرکوب، توسط خالقش است. شما حین دیدن یک نمایش دایم توسط گروه اجرا سرکوب میشوید. اجزای یک اجرا (بازیگر، متن، نور، موسیقی و .) همگی از عوامل سرکوب تماشاچی هستند. جایی که شما باید بشنوید، شنیدن از شما سلب میشود، جایی که باید ببینید، دیدن از شما دریغ میشود. تیاتر با همین سرکوبها کار میکند، با همین واپس زدن امر نمایشی. در روانکاوی لکانی، سرکوب تعریف ویژهای دارد. به این معنا که افکار یا خاطرات خاصی از خودآگاه بیرون رانده میشوند و در ناخودآگاه محبوس میمانند. در فرآیند سرکوب، ایدههایی که هدف سرکوب قرار گرفتهاند از بین نمیروند، بلکه همواره در معرض بازگشت هستند و به صورتی تغییر شکل یافته در سمپتومها، رویاها، لغزشهای زبانی و غیره باز میگردند. این همان مکانیسمی است که شما معمولا در خلال دیدن یک اجرای تیاتر با آن مواجه میشوید، یعنی امر سرکوب شده در جایی به شما رجوع میکند، در مقطعی، صحنه، موسیقی، بو یا تنالیتهای از تیاتری که دیدهاید به شما بازگشت پیدا میکند. این بازگشت امر سرکوب شده یا در طول اجرا یا حتی پس از اتمام یک نمایش به شما بازمیگردد. فرآیند سرکوب نیز در تیاتر یک امر دو طرفه است، یعنی هم گروه اجرا و هم گروه تماشاچی دایم در حال کلنجار رفتن با سرکوب هستند، اما در نمایشهای مجازی چه اتفاقی میافتد؟ در این قبیل از نمایشها ما به جای سرکوب در اصطلاح روانشناسی لکانی با طرد روبهرو هستیم.طردحالا ببینیم که طرد به چه معناست. طرد کاملا با سرکوب از نظر اصطلاحشناسی لکانی متفاوت است. در طرد، قضیه به گونهای است که تو گویی عنصر طرد شده هیچگاه از ابتدا وجود نداشته است. در طرد "ایگو" ایده مغایر با خود را به همراه تمام تاثیراتش رد میکند، چنانکه گویی هرگز چنین ایدهای در "من" وجود نداشته است. شما در یک سالن تیاتر وقتی که به دیدن نمایشی نشستهاید هیچوقت نمیتوانید در صحنهای که به عمد بازیگر فریاد میزند ولوم را پایین بیاورید، وقتی که نور صحنه کم است نمیتوانید با موبایل برایتنس تصویر را کم یا زیاد کنید. در تیاتر زنده با ترک تماشاچی از سالن، چیزی به گروه اجرا باز میگردد، به قولی تیاتر متوقف میشود: یک تماشاچی سالن را ترک کرد!!!! در نمایش مجازی چه؟ در لحظهای که کارگردان نمایش، اجرایش را در یک سکوت خلسهآور فرو میبرد در واقع در این لحظه دارد تماشاچیاش را سرکوب میکند. بینایی یا شنوایی تماشاچی در معرض یک سرکوب تمامعیار است سرکوبی که قرار است پس از اتمام نمایش یا در طول اجرای نمایش، جایی در بینندهاش سر باز کند، اما وقتی در خانه نشستهایم و با موبایل خود آن نمایش را میبینیم دایم میتوانیم با دکمههای کنترلی دیواس، ایدههای اجرا را طرد نماییم. چیزی که دیگر بازگشتی ندارد.نتیجهتیاتر با یک بادی درگیر است بادی تیاتر، عناصر ماتریالیستی و مادی هستند که از طریق یک جور اتصال پرفورماتیو در حول یک بحران به هم وصل میشوند. یعنی بدنی که حول یک خل یا ناممکنی شکل میگیرد، مانند کنارههای یک دره که دور یک دره شکل میگیرند. این بادی تشکیل شده از صحنه، نور، بازیگر، متن، بدن تماشاگران، صندلیها، سالن، موسیقی و . این بادی بحران خودش را در قرن بیستم در دیوار چهارم نشان داده است. تیاتریسینهای بزرگ نظیر برشت یا بکت، تیاتر را به سمتی بردند که این بحران است که تیاتر را میسازد، یعنی لحظهای که مرز میان بازیگر و تماشاگر به هم میخورد. ریشه این بحران در تراژدیهای یونان باستان بوده است، به عنوان مثال میتوان از نقش همسرایان در نمایشهای یونان نام برد که جایگاه تماشاگر و بازیگر را دایم عوض میکردند، هم نقش ساتیری خود را ایفا میکردند و هم نقش تماشاچی را. در واقع جایگاه دیدن و بازی کردن دایم در تیاتر یونان عوض میشده است. تیاتر مدرن، به ریشههای کریتیکال تیاتر بازگشت میکند، برای همین برشت به ما نشان میدهد که تیاتر از طریق بحران تبدیل میشود به یک کارزار پرفورماتیو سوژه شدن، چه برای تماشاچی چه برای بازیگر. یکی از عناصر این بادی دیدن است، ایماژ است. اما ایماژ با تیاتر یکی نیست. در نمایشهای مجازی و ایماژگونه، اصلیترین عامل بحرانی برای تیاتر که هم میتواند آن را بسازد و هم میتواند آن را ویران کند، یعنی عنصر سوبژکتیو تیاتر در حال محو شدن است، اصلیترین بحران یعنی، همان فاصله گروه اجرایی و مخاطب که در رفتارهایی نظیر خریدن بلیت تیاتر، ورود به مکان تیاتر، در کافه نشستن و حرف زدن درباره تیاتر، تخلیه جمعی در برابر یک ایده خاص، غم جمعی، خنده جمعی و . خودش را نشان میدهد. حتی اگر با کمک دوربین بتوان کار کلکتیو بازیگران را بازسازی کرد، صحنه را هم به گونهای بازسازی نمود، باز این تیاتر (اگر نامش تیاتر باشد) به چیزی بدهکار است تماشاچی. یعنی جایی که صحنه از طریق لحاظ کردن بحرانش، از طریق لحاظ کردن فقدان یا خل یی که بین خودش و غیر از خودش وجود دارد، ساخته میشود. این چیزی نیست که بتوان آن را در تیاتر آنلاین ساخت. در تیاتر زنده آدمها چه تماشاچی چه گروه اجرا دور هم جمع میشوند و از طریق جمع شدنشان مکان را تبدیل به صحنه میکنند، اما در تیاتر مجازی قرار است که اتفاقا آدمها جایی جمع نشوند، یعنی این فراخوان پرفورماتیو و اجرایی که قرار است صحنه تیاتر را از طریق شکافش با بیرون از صحنه بسازد هیچوقت به وقوع نمیپیوندند. تیاتر، پرفورمنس جمع شدن است. اما در تیاتر مجازی صحنه از طریق طرد کردن بحران سازنده درونش ساخته میشود، تماشاچی نمایشهای آنلاین یا مجازی میتواند فرآیند دیدن تیاتر را قطع کند، اما هرگز نمیتواند خود تیاتر را قطع کند یا آن را بههم بزند، نمیتواند وارد صحنه شود، نمیتواند جای بازیگر و تماشاچی را عوض کند، نمیشود در یک حادثه آتشسوزی همراه با گروه اجرا از بین برود، به همین دلیل در این قبیل از نمایشها، عملا ویژگیهای ماتریالیستی صحنه وجود ندارد، چون همانطور که گفتیم در تیاتر زنده، صحنه با تماشاچی ساخته میشود. به این شکل این قبیل نمایشها تنها به وجه ایماژیستیاش تقلیل پیدا میکند، بنابراین شبیه به فیلمی میشود که به صورت Real time ضبط شده است که ادعای سینما بودن را دارد، در صورتی که حتی فیلم هم نیست، چون سینما هم از طریق بحرانی شدن درونش ساخته میشود، بحرانی شدن سینما در همین انفصال تصاویری که گویی به یکدیگر متصل هستند، جلوه میکند، یعنی مونتاژ. در این گونه نمایشها ما این را هم نداریم . برای همین این قبیل از نمایشها فیلم هم نیستند، بلکه به عنوان مثال به ویدیوهای آموزشی آشپزی و وایرال شدنش توسط مخاطبان شباهت پیدا میکنند. این نمایشها میتوانند تنها چیزی برای Gaze تماشاچی درست کنند ولی نمیتوانند تماشاچی یا گروه اجرا را در مسیر Gaze سوژه کنند. تیاتر همچون بدنهای پارهای است که شبیه به زنده شدن پرندگان توسط ابراهیم پدر ایمان، قرار است با صدا زدن یا با فرمان تماشاچی یا یک فراخوان جمعی، رستاخیز پیدا کند و اجزایش به یکدیگر وصل شود یا به قولی رستاخیز پیدا کند و بدن تیاتر را بسازد. سوال درباره این نمایشها همینجاست، این رستاخیز بدون بدن، چه جور رستاخیزی است؟ یک رستاخیز ناقص! انگار که با فراخوان تماشاچی، بخشی از بدن نیامده است یا درست سر جایش قرار نگرفته است، بنابراین اصلا ایده رستاخیز تیاتر در این گونه نمایشها وجود ندارد، چون اساسا بدنی دراختیار ماندن در صحنه تیاتر، در زمانی که میتواند تیاتر را ترک کند، مشارکت نمیکند، چون تماشاچی این گونه نمایشها اصلا بدنی ندارد. شما میتوانید در تیاتر زنده، تیاتر را بههم بزنید، ممکن است بابت این برهم زدن توسط پلیس دستگیر شوید، اما میتوانید صحنه را به تیاتر خودتان تبدیل کنید. این است که تیاتر را تکاندهنده میکند، یعنی چیزی که از تیاتر برای ما به میراث باقی مانده است: نقش ساتیری تماشاچی - همسرا. این پتانسیل است که باعث میشود تیاتر بحرانی و دیدنی باقی بماند. نمایشهای آنلاین یا مجازی خودشان را به یک ایماژ ساده بدل میکنند، شبیه به همین ویدیوهای خانگی که نمونهاش در فضای مجازی پر است، یکجور voyeurism یا چشم چرانی. سوپراستاری که خانهاش را به شما نشان میدهد دیگری برهنه میشود یا شخص دیگر از روی برجی پشتک میزند، حال کسی هم تیاتری میسازد، چه تفاوتی میان آنهاست؟ سوال اینجاست: آیا ممکن است که این شکل از نمایش تبدیل به تیاتر زنده شود؟ شاید! شاید آن هنگام که این نمایش مجازی، خانه من را هم به صحنه تبدیل کند، یعنی من به عنوان تماشاچی واقعا در خانهام در خطر باشمیا وقتی که یک تماشاچی از جایش برخاست، تیاتر قطع شود. در تیاتر زنده هم با بلند شدن یک تماشاچی، تیاتر قطع نمیشود، اما همین قابلیت است که تیاتر را زنده نگه میدارد و این احتمال فروپاشی را در خودش دارد: یک انگشت روی ماشه میتواند بگوید که چه چیزی تفنگ است. تفنگی که شلیک نمیکند دیگر تفنگ نیست و فرقی با یک تکه فلز ندارد. در این نمایشهای آنلاین یا مجازی گویی انگشتی روی ماشه نیست، قرار نیست که کسی ماشه را فشار بدهد، پس تفنگی هم در کار نیست. این قبیل از نمایشها، تیاتر را صرفا به یک Gaze تقلیل میدهند و اصلا فضای مجازی با همین Gaze کار میکند و این نمایشها روی همین موضوع ایستادهاند. اما تیاتر تنها تصویر نیست تیاتر میدانی است که نمیتواند خودش را به شکل یک ایماژ صرف عرضه کند و چیز اضافهتر یا مازادی نداشته باشد. میدان تیاتر میدان انقلاب است. |
زندگی،رنج،پول و اخبار عکس از: BrianPatrick وقتی که چشممون رو باز میکنیم و به این دنیا میایم با یک رنج و درد فراوان، اولین تجربه واقعی از زندگیمون رو میبینیم و لمس میکنیم، برای یک نوزاد این تجربه احتمالا خیلی وحشتناکتر از یک انسان بزرگسال هست و شاید این مسیله صرفا یک پدیده اتفاقی نیست و قطعا یک دلیل داره که ما با رنج کشیدن وارد این دنیا بشیم.کل زندگی، ما در حال تجربه کردن درد و رنجهای متفاوتی هستیم که گاهی کنترل اونها برامون آنقدر دشوار میشه که اصل زندگی رو فراموش میکنیم و به مفهوم خود رنج توجهی نمیکنیم و رهایی از رنجها کل توجه مارو در برمیگیره، همین امر شاید باعث میشه که سقوط کنیم و زندگی رو اونطور که باید و شاید لمس نکنیم.هر روز که میگذره و اطراف رو میبینم متوجه این مسیله میشم که توی هرجای دنیا هم که باشی این خود انسانهای اونجا هستن که تفاوت رو ایجاد کردن و کاری میکنن که انسانهای دیگه علاقمند باشن در کنار اونها زندگی کنن.اما خب توی ایران این اتفاق رو نمیبینیم، توی این کشور اگر یک نفر نویسنده باشه نسبت به یک دلال درآمد کمتری داره، شاید این رو بگید یک نویسنده صرفا برای پول مطلبی رو نمینویسه و قطعا عقاید و افکاری داره که نوشتن رو به دیگر کارهای دنیا ترجیح داده، اما خب بهتره زاویه دید خودمون رو عوض کنیم یک دلال چرا اینکار رو میکنه؟ تنها جوابی که میشه داد به دست آوردن پوله!پول تمام ارزشهای ما آدم هارو داره عوض میکنه و اگر انسان درستی هم اطرافمون ببینیم که در راستای بهبود جامعه داره عملی رو انجام میده بهش بی توجهی میکنیم و از کنار اون رد میشیم.جامعه به سمتی داره حرکت میکنه که پول به یک کارخونه بزرگ برای افزایش رنج انسانها تبدیل شده و آرزوها هر روز محال و محالتر به نظر میرسند.مرورگری به اسم Ecosia وجود داره که بر پایهی کروم توسعه داده شده و از درآمدشون توی قسمتهای مختلف کره زمین درخت میکارن، تا حالا صد هزار درخت کاشتن، اما خب ما اسم همچین چیزی رو یا نمیشنویم یا خیلی کم میشنویم، ولی اگر یک خبر منفی بود قطعا بارها و بارها اون رو شنیده و کلی هم جوک برای اون ساخته بودیم.هر روز رنج کشیدن افراد رو میبینیم اما این رنج کشیدن باعث بهبود زندگی خیلی از انسانها نمیشه، انسانهای هوشمند برای رنج و دردهاشون فکر میکنن و اون هارو در یک مسیر درست هدایت میکنن اما خیلی از انسانها صرفا تماشاچی رویدادها هستند، شما چه بخواهید چه نخواهید اگر در یک مسیر قدم بردارید قطعا درد و رنج رو متوجه میشید، فردی که توی ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته قطعا گذر لحظات رو متوجه میشه، اما اگر فرد دیگری همونجا نشسته باشه و درحال کتاب خوندن باشه دیگه اون لحظات انتظار براش آزاردهنده نیست و حتی احساس خوبی هم داره.شاید راه هایی وجود داشته باشه که بتونیم راحتتر با مشکلات و رنجها کنار بیایم و مسیری رو که طی میکنیم از مقصد برامون جذابتر باشه، قطعا هرکدوم از ما تجربیات و دیدگاه متفاوتی داریم که ارزش شنیدن رو داره.احتمالا انسان هایی که تونستن به افراد موفقی تبدیل بشن قطعا بین زندگی،رنج،پول و اخبار تعادل برقرار کردن، بهتره بگم که زندگی رو یک رنج زیبا دیدن و از پول برای تحمل این رنج استفاده کردن و اخبار هم قطعا در لیست این افراد جایی نداشته.این مطلب صرفا دیدگاه حال حاظر من بود و میتونست خیلی کاملتر باشه، اگر نظری دارید خوشحال میشم بامن به اشتراک بذارید. |
به مناسبت روز جهانی منع خشونت علیه زنان خشونت فقط ضرب و شتم یک جسم نیست خشونت، زخمهاییست که یک کلام، یک نگاه یا یک رفتار به روح زن وارد میکند.خشونت، استیصال زنیست که برای سیر کردن فرزندانش، برای خرج مواد شوهر معتادش ناچار به انجام کارهای سخت با دستمزد ناچیز است، او ناگزیر از ادامهی این زندگیست چون حمایتگری ندارد. قانون، اجتماع و خانواده پشتش را خالی کردهاند.خشونت، کودکی دخترک دستفروشیست که در واگنهای مترو نادیده گرفته میشود، دخترکی که ناچار است کمک خرج خانواده باشد و اگر لازم شد در همان سن، تن به ازدواجی ناخواسته بدهد تا وارد چرخهی معیوبی شود که والدینش قربانی آن بودهاند.خشونت علیه زنان، ریشههای عمیقی در فرهنگ مردسالار ما دارد. اگر قانون و اجتماع، اهتمامی در اصلاح این آموزهها نشان نمیدهند چرا خودمان آغازگر تغییر نباشیم با آموزش درست به پسران و دخترانمان که بدانند جنسیت، برتری نمیآورد و تنها انسانیت و مهرورزیست که به زندگی معنا میبخشد.اینکه فرد آسیبدیده را ببینیم و صدایش را بشنویم، همراه و حامی او باشیم و برای تاباندن نور به دنیای تاریکش تلاش کنیم، حق او را به رسمیت بشناسیم و در صورت امکان یاریاش کنیم تا حقوق پایمال شدهاش را بازیابد.خشونت را در هر شکل و لباسی تقبیح کنیم و هرگز هرگز هرگز در صدد توجیه و تطهیر آن برنیاییم.امید که قدمهای کوچک اما موثر ما دنیا را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنند. |
نقد فیلم بدون تاریخ، بدون امضا, ، وسواس اجبار تا مرز خود تباهی تفاوت دو دیدگاه ، یکی توهم و نگاه آرمانگرایانه ، دیگری ارایه شخصیتی بیمار و در خود مانده که بدنبال تنبیه خویش در نابودی خویش استفیلم سینمایی بدون تاریخ بدون امضا بکارگردانی وحید جلیلوند و نویسندگی خودش به همراه علی زرنگار تولید 1395 میباشد .در شبی مردی (کاوه نریمان, پزشک - امیر آقایی) پس از خروج از محل کارش (پزشکی قانونی) در هنگام رانندگی پس از برخور با ماشینی که از کنارش سبقت میگیرد و منحرف شدن ماشینش و تصادف با یک موتورسیکلت که خانوادهای در فقر و تنگدستی، شامل مرد(موسی خان رودی - نوید محمد زاده) و زن(زکیه بهبهانی - لیلا همسر موسی)و دو فرزندشان یکی شیرخوار و دیگری هشت ، نه ساله(ماهان نصیری نیا - امیر علی) بر آن سوارند ، و سپس پس از درگیری لفظی ، و فحاشی موسی به کاوه ، و گرفتن دویست هزار تومان پول از او ،علارقم درخواست کاوه از موسی که به درمانگاه برود و البته موتور سوار به راه دیگری میرود و کاوه به راه خود ، فردای شب حادثه که کاوه به محل کار خود میرود ، با جسد پسر نه ساله یا همان امیر علی روبرو میشود و ادامه داستان . ...فیلم بدون . ... همانند برخی از فیلمهای دیگر که میخواهند تافته جدا بافته از سینمای ویران و غرق در ابتذال به اصطلاح خودش مثلآ(کمدی)(چهره دار)!! ، قرار نگیرد ، بلافاصله بدنبال فقر و فلاکت و در کنار آن موضوع تقریبآ رو به رشد در فیلمهای امروزین ما (روانشناسانه) که تا چه حد در این کار موفقند بماند، رفته است . و در این میان چیزی که در فیلم دیده نمیشود ،یک قصه و داستان پایدار است ، چرا که گاهی به نعل میزند گاهی به میخموضوع فیلمنامه ،بیانگر کدام روایت است ؟ خانوادهای که در فقر دست و پا میزند ؟ یا پزشکی که احساس گناه را تا مرحله نابودی خویش جلو میبرد ؟در کجای فیلم نامه به عقبه شخصیتی کاوه نریمان پزشک حتی لحظهای عبوری پرداخته میشود ؟ کاوه نریمان (پزشک) که ظاهرآ فیلم بر اساس روزهایی از زندگی او شکل گرفته ، در تیپهای شخصیتی روانشناختی ،درجایگاهی فراتر از یک شخصیت در خود فرو مانده و عزلت طلب و دارای وسواس اجبار( OCD ) قرار نمیگیرد (برحسب شخصیت روایت شده فیلم) و البته برخی ممکن است او را در جایگاهی انسان دوستانه بیابند ، که البته بد هم نیست( چرا که بسیار انگشت شمارند در این مرز و بوم کسانیکه در آن مقام و با آن تیتر و عنوان لحظهای از چند کیلومتری کاوه نریمان گذشته باشند و از آن بالا به مردم به سان بسیاری از گدایان تهران!! دیروزی و سلبریتی؟!!های امروزی ،زیرا معمولا این بزرگواران تنها در فیلم در کنار مردمند.)، چرا که او و پدر خانواده هرگز نقش منفی در این فیلم ندارند ،و تنها جناب مرغ مرده فروش در اینجا شخصیت منفی و مقهور است ،که به لطف کارگردان و فیلمنامه نویس ،و انتقام موسی به دیار باقی میرود ، کاوه که از وسواسی عظیم که رفته رفته تبدیل به پارانویا(شکاکیت) شده (نگاه کنیم به لحظهای که شخصی ظاهرآ در بستر بیماریست و کارگردان و فیلنامه نویس حتی یک کلمه از نوع ارتباط او با کاوه نمیگوید،و او علارقم پزشک بودن زمانیکه میخواهد از زنده بودن شخص مطمین شود پس از دست گذاشتن دست بر گردن او دقیقا با نمایش شخصیتی وسواسی گوشش را هم به او نزدیک میکند تا اطمینان حاصل کند که او زنده است یا نه؟) چرا که تا مرض نابودی خود (سلف دیستراکشن) پیش میرود (نگاه کنیم به انتهای فیلم زمانیکه کاوه با همکارش که ارتباط عاطفی هم ظاهرآ دارند (هدیه تهرانی - سایه) که در اتوموبیل از او میپرسد چرا بعد از نبش قبر ،و چرا نیمه شب به تنهایی پسر را کالبد شکافی مجدد کرده و ایا واقعا ضربه به گردنش و مهره گردن باعث مرگ شده با سکوت جمله را برگزار میکند ،براستی دکتر نریمان از خود و از چه کسانی انتقام میگیرد که تسلیم خود تباهی میشود ؟کارگردان مثلا وسواس به خرج داده لیلا ، زن موسی را به دادسرا میفرستد به دنبال وکیل که داستان را واقعیتر کند ، برخی از سکانسهای فیلم بخصوص زمان نشتن زن و مرد فرزند مرده در کنار هم در برابر پزشک تداعی فیلم فرهادی و جدایی نادر و سیمین و آن زن و مرد فرزند مرده است و پنهان کردن حقیقت بیماری پسر ((با این تفاوت که آنجا مادر واقعیت را نمیگوید اما در اینجا پدر که البته دست آخر هردو در هر دو فیلم واقعیت را میپذیرند ،آن یکی دیرتر ،این یکی زودتر )) را در ذهن مخاطب ایجاد میکند و اما براحتی از کنار برخی موارد گذشته مواردی نظیر چگونه با آن سرعت ماشین و برخورد به موتور که موتور فقط درجا و به پهلو میافتد نه کمی اینطرف آنطرفتر ؟ آدم بستری در خانه کاوه کیست؟(علارقم آنکه شاید ظاهرآ در ادامه فیلم مهم هم بنظر نیاید اما فیلمنامه نویس به بیننده وامیگذارد ،حدس ارتباط را ، رابطه سایه آیا رابطه یک همکار است؟ و و . ..این تنها نگاهی گذرا به فیلم بود ، نه تمام و کمال که به گمانم بیشترش در حوصله اینجا نیست . ایا فیلم در خور گرفتن این جوایز است ؟ یا از زور بی کفشی در بیابان به لنگه کفش بها میدهیم ؟ آیا بازی بازیگر در سراسر فیلم باید بازیگرانه باشد یا تنها در برخی قسمتها که اشک مردم را بیشتر در میاورد؟ (چرا که بازندگی خودشان همانند سازی میکنند و گاهی هم اشککی میریزند به حال خود) ، سیمرغ بگیرد؟ نظیر دعوا با مرغ فروش یا لحظه بازسازی صحنه جرم که موسی بهتر از قسمتهای دیگر است ،که البته باز هم همان عربده کشیها و دادوبیدادهای تکراری و ظاهرآ داور پسند نقش موسی که کاملا در کارهای بازیگر جاافتاده (توصیه دوستانه به داوران گرامی در انتخاب بازیگر و ریخت و پاچ سیمرغ ،آنکه دفتر و دستک را به خیابان ببرید احتمالا روزی دهها سیمرغ به دادو بیداد کنندگان واگذار میکنید چرا که تنها چیزیکه رشد و رواج داشته و دارد عربده کش و عربده کشیست ) (( کار داوران گرانمایه ، شبیه جریان بلیطهای اعانه ملی سالهای گذشته و قدیم ، شده ،در آنزمان هر چهارشنبه یکی بیشتر و چند نفر کمتر پولدار و "خوشبخت" میشدند در اینجا سالی یکبار یک یا چند میلیاردر سازی جدید صورت میگیرد البته با انتخاب حرفهای !! و بی چون و چرای "کارشناسان" و دادن تندیس!!)) ( نگاهی بیاندازیم مثلا به برنده خوشبخت فیلم دارکوب و تندیس او که در نوشتهای بدان پرداختهام ، ببینیم آن زمان کجا بودند و اکنون کجا هستند بخصوص مالی و پولی ، بله بله ،اصلا نگران نباشید عزیزان ما هم میدانیم نان هنرشان !! را میخورند !!!! ) ، اما کاوه با آن بازی خوب تنها تقدیر میشود ، لیلا همسر موسی که در برخی قسمتهای فیلم باید کلامش زیر نویس داشته باشد تا بیننده متوجه گفته هایش شود . بازیگر فیلم قرمز با آن بازی زیبای قرمزینش ، که امروز سالها با گذشته خود ،فاصله گرفته در بازی هایش و تآسف برانگیز است ، دیگران که تقریبآ نخودی فیلمند ،مثل کسی در دادسرا نقش روبروی لیلا ، بگمانم دادستان را دارد و سالهاست که در بیشتر فیلمها ،هم دیده میشود ،اما هنوز با بازیگری احتمالا یک قرن دیگر فاصله دارد (نگاه کنیم به نوع گفتارش در برابر دوربین در دادسرا). جالب است با این فیلمها و با این بازیها مدعی اسکار هم هستیم . در پایان نکتهای قابل ذکر است ،آیا فیلم نامه نویسان بزرگوار ،خودشان میدانستند نگارش داستانشان چنین شخصیتی را به تصویر خواهد کشید؟ یا تصورشان قهرمان سازی از کاوه نریمان بود ؟همانگونه که در نوشتههای گذشتهام آوردهام اگر در بیرون این مملکت ،فیلمی جایزهای میگیرد ، ظاهرآ پیش از محتوا بخاطر طرح برخی مسایل خاص نظیر فقر و یا برخی موارد از نظر آنان گذشتن از بعضی خطها در فیلمهاست و به باور نگارنده بیشتر سیاسیت تا کار فیلمسازی و آکادمیکی ، که البته اسکاریها هم دو سه سالیست که دوریالی آنان نیز افتاده و رو دست نخوردهاند و فرهادی شانس آورد که نفر بعدی نبود و اولی بود و زد و برد ، در اینجا ، بیشک بسیاری را خوش نخواهد آمد اما این درد سینمای امروز ماست.الباقی تا شاهکار سینمایی ، تندیسی ، اسکاری ، بعدی . . ..سامان سامانی |
قضاوت کردن از نظر من داشتم فکر میکردم راجب اینکه وقتی ما آدما رو قضاوت میکنیم هیچ نگاهی به پیشینهی اون آدم نداریم. مثلا وقتی رفتار خارج از عرفی انجام میدن یا کاری که معقولانه به نظر نمیاد، سریع دنبال این هستیم که دلیل بیاریم و به نتیجه نهایی برسیم که چرا فلان کارو انجام داد. البته باید گفت طبیعی هست یه بخشی از این. یعنی قضاوت کردن. ما همیشه در حال قضاوت کردن خودمون و دیگران هستیم. بعضی وقتا بدون اینکه متوجه باشیم( نمیدونم میشه گفت بی اختیار یا نه). نمیتونیم بگیم قضاوت نمیکنیم. نهایت کاری که میتونیم انجام بدیم اینه که دیرتر قضاوت کنیم. حتی وقتی که ظاهرا وانمود میکنیم که قصدی بر قضاوت عجولانه همون لحظه هم داریم با قضاوت فعلی مون از اون فرد یا ماجرا جلو میریم. همیشه باید یه چیزی باشه بتونیم طبق اون تصمیم گیری کنیم. امکان نداره هیچ قضاوتی راجب اتفاقات اطراف نداشته باشیم. در واقع زمانی که میگی حالم بهم میخوره از فلان چیز، یعنی قضاوت کردی و به این نتیجه رسیدی که اون چیز بدردنخوره و به همین خاطر بی تفاوت شدی راجبش.داشتم میگفتم که قضاوت ما معمولا سطحی هست و نگاهی به عمق ماجرا نداریم. نیازی هم نیست. به چه درد ما میخوره. با همون نگاه نک لایهای کل عمر با پدیدههای اطراف ارتباط برقرار کردیم. حالا نوع نگاهمون رو عوض کنیم که چی بشه. چرا چیزی که ثابت شدست رو تغییر بدیم. عمق ماجرا معمولا دور از دسترسه و دردسر ساز. ما رو مجبور میکنه فکر کنیم. خیلی وقتا هم تلخه .خود ما هم نیاز وابسته به قضاوت آدما هستیم. نیاز به تحسین و تشویق و دیده شدن داریم. هر چقدر هم که انسان خودساختهای باشیم، خیلی از رفتارامون برای این انجام میشه که مقبولیت کسب کنیم و کنه تعداد آدمایی واقعا برای دل خودشون زندگی کنن.. - پس به نظرم نمیشه قضاوت نکرد. ناخودآگاه در حال قضاوت هستیم و بر همین اساس روابط مادی و معنوی خودمون رو با جهان پی ریزی میکنیم. راهکاری که به نظرم میرسه این هست که قضاوت هامون رو مطرح نکنیم. نه بخاطر اینکه شرم آور یا خجالت اور هستن. چون قرار نیست هرکسی از بغل مون رد میشه رو واکاوی کنیم و حقیقت درونش رو بهش گوشزد کنیم. اینطوری خودمونم کمتر قضاوت میشیم. یعنی قضاوتی که از طرف داشتیم رو برای خودمون نگه داریم. در طول زمان میسنجیم و بازم بالا پایین میکنیم ببینیم چقدر درست بوده، غلط بوده و اگه بوده اصلاحش کنیم. از طرفی کسی ناراحت نمیشه با این کار و نکتهی مهم اینه که ما با این کار یعنی به تاخیر انداختن قضاوت متوجه میشیم که بیشتر افکار ما راجب دیگران، راجب خودمون و.. هرچیزی اطرافمون هست پوچه. بی معنی هست. واقعی نیست. زمان به ما ثابت میکنه تا چه اندازهی فاجعهای اشتباه فهمیدیم. مسیر رو عوضی رفتیم. حالا شما کلی ادعا داشته باش راجب انسان شناسی و روانشناسی. لایههای پنهانی وجود داره که تفاوت رو رقم میزنه پیش بینی هارو ناکام میذاره. در صورتی که ماها خیلی موشکافانه هم به اطراف نگاه کنیم، بازم نمیتونیم با اطمینان از شناخت وقایع و آدمها حرف بزنیم. البته خیلی خوبه که آدم به عمق و لابههای ناپیدای اطرافش نگاه کنه. و قطعا این نوع نگاه از ما انسان آگاهتری میسازه که بیش از دیگران علتها رو درک میکنه. منتهی بحث سر اینه که با همه هوش و ذکاوت و تجربه آدمیزاد بازم احتمال اشتباه بسیار زیاده. قضاوت و سرزنش و . همیشه هست. مهم اینه مه به رسمیت نشناسیم. بازم کلیشهای شد. منظورم اینه که کمتر قبول شون کنیم به عنوان حکم واجب. فرضیه و احتمال در نظر بگیریم. یا میشه گفت درصدی نگاه کنیم به ماجرا! مثلا میگیم از قضاوتمون راجب فلان داستان هشتاد درصد مطمینیم. حالا با احتساب این درصد راجب اون حرف بزنیم. توجه میکنیم و راجب اون بیست درصد شکی باقی مونده کنجکاوتر میشیم تا از صحت قضاوت خودمون آگاه بشیم. میتونیم با دیدگاه تحقیقی به دنبال حقیقت ماجرا بریم. مثل یه دانشمند که همیشه دنبال کشف واقعیت و راز رمزها هست و نا زمانی که از کشفیاتش مطمین نشده اونارو منتشر نمیکنه. همهی این حرفا برای کسی هست که تمایزی بین ظاهر و باطن قایل بشه و اصلا فکر کردن و تاثیر اعمال و رفتارش براش مهم باشه. - قضاوت بی هیچ سخن گزافهای کار اعتیاد آوری هست و همهی ما بهش معتاد هستیم کم و بیش. چه بهتر اینکه با زبان آلوده به تقصیر خود این کلمات رو دود نکینم در صورت شنونده و با این دود نه چهرهی خود را سیاه کنیم و نه به صورت دیگران چنگال بکشیم. |
هیس، نه فریاد بزن! همه آدمهای دور و برم یا تجاوز کردهاند یا تجاوز دیدهاند! این را من میدانم.. حالا هرچقدر خودشان بخواهند جانماز را آب بکشند . حالا هرچقدر خاله خانم سر چادر سر نکردنمان بخواهد موعظه کند و یا خان دایی دختر خودش را در چهاردیواری خانهشان به تنهایی و افسردگی سوق دهد!تمام همین آدمها یا متجاوز بودهاند و یا قربانی تجاوز شدهاند. اصلا تجاوز از کجا شروع میشود؟ از همان کلمه دهان پرکن آبرو که الکی الکی آمده تا همه چیز را ماستمالی کند و برود . سکوت که کنی، دامنهاش گستردهتر میشود. تا جایی که خیال میکنی باید ادامه دهی تا آبروداری کنی!بچه بودیم، شاد و خندان . همان موقعها که خیال میکردیم ما را لک لک دهن گشاد بیریختی از آسمان آوردهو به پاس مهربانی مادر و قوی بودن پدر، به آنها کادو داده است. بچه بودیم و گاهی هم خیال میکردیم این لک لکها در بیمارستان مغازه بچهفروشی باز کردهاند! همین است که خالهها وقتی غذاهای خوشمزه زیاد میپزند، عموها برای کادو آنها را به بیمارستان میبرند تا برایشان بچه بخرند!بچه بودیم و چه میدانستیم دنیا بیرحمتر از این است که فکرش را بکنی . آنهم در کشور تحجر زدهای که آبرو را باید داشته باشی و دم نزنی .آموزشهایمان غلط بود. حتی در مدرسه و سنین نوجوانی هم چیزی از زندگی نمیدانستیم .بهطوری که وقتی خبر بارداری یکی از بچههای مدرسه بین تمام مامانهایمان رد و بدل میشد و آنها چنگ به صورت میانداختند، نگاه عاقل اندر سفیهی میکردم و میگفتم: خب، مگه خودتون حامله نشدین؟ این تعجب داره؟ (البته کمی پیشرفت کرده بودم و میدانستم داستان لک لکها دروغی بیش نیست.) اما باز هم در دنیای پاک و تمیز من خبری از تجاوز نبود. گرچه شاید تا آن سن نیز بارها در معرض تعرض بودم، اما نمیدانستم نامش تجاوز است. اگر هم رفتار کسی را دوست نداشتم، نمیتوانستم و شاید نمیخواستم آدمها را دوست نداشته باشم .یکی از بزرگترن معضلات زندگی، مخصوصا برای من ترس از دست دادن دور و بریها بود مخصوصا پدر و مادری که باید گوش به فرمانشان میبودم و بعد دور و بریهایی که پدر و مادر مجبورمان کرده بودند، دوستشان بداریم و به آنها احترام بگذاریم. اما به چه قیمتی؟بزرگترین چیزی که در این سالهای زندگی باورم شد این بود، انسانها بزرگترین ضربه را از خودی میخورند. کاش خودیها را هم گزینش میکردیم و بعد به مرحله احترام و علاقه میرسیدیم.متاسفانه زندگی بدین شکل نبود. مخصوصا برای ما که فامیل را سالی یکبار یا گاهی هر دو سال یکبار میدیدیم، فرصتی برای گزینش نبود. ما بر مبنای دوری و دوستی، عشق وافرتری نیز برای این عزیزان دوردست داشتیم. زهی خیال باطل .در بین تمام دید و بازدیدهای سفرها، نامتعارف بودن برخی روبوسیها آزارم میداد. حتی یکبار عزیز دلی مرا چنان از پشت در آغوش گرفت و بلند کرد که انگشتان بزرگ و سختش جوانههای دردناک در حال رشد روی سینهام را به شدت فشرد. از شدت درد گریستم و فریاد زدم . مادر به صدای فریادم رسید و گفت: چه خبرته، بغلت کرده دیگه چرا جیغ و داد راه میندازی؟! توضیحی نداشتم.. باورم شده بود که خب یکی محبت کرده و بغلم کرده است.. لابد این کار هم جزیی از آداب و رسوم دوست داشتن است . اصلا شاید در شهرها این مدلی بغل میکنند. ما که کلا از پدر و مخصوصا مادر بغل آنچنانی ندیده بودیم!!کل زندگی ما برعکس بود. مادر عادت نداشت ما را ببوسد. اوایل بخاطر خجالت از بزرگترها و بعد از روی عادت، بعدترها برای سلطه و . ما محبتها و همآغوشیهایمان با والدین با رعایت فاصله اجتماعی بود! نه اینکه بیمهر و محبت باشند. نه ! اما این خجالت، آبرو و بیتجربگی والدین همهجای زندگی من را خراب میکرد . حتی الان! الان وقتی مادر یا پدر آغوششان را باز میکنند، این منم که دیگر دوست ندارم و یا بلد نیستم در آغوششان بگیرم!!خلاصه امروز فکر میکنم، کاش آنقدر از آغوش پدر و مادر بهره میبردم تا طعم واقعی آغوش را میچشیدم!! امروز در آستانه 40 سالگی دیگر به آبرو فکر نمیکنم. حتی دیگر به از دست دادن دور و بریهای متجاوز هم نمیاندیشم.. به این میاندیشم که هر چند کم، اما تجربیاتم درسی باشند برای تمامی پدرها و مادرها، دخترها و پسرها . همه بدانند لک لکی در کار نیست . خجالت از زایمان معنا ندارد . تجاوز را باید فریاد زد و از آبرو نترسید .. |
چرا مشاوره کودک ؟ چرا مشاوره کودک ؟منبع: گپچهلینک مطلب: چرا مشاوره کودک ؟خانواده بیشترین ت ثیر ممکن را در شکل گیری شخصیت کودک دارد. آگاهی والدین از شیوههای تربیتی و خصوصیات رشدی کودک در هر سن ت ثیر بسیار زیادی در نوع برخورد و رفتار آنها با فرزندشان دارد. بیشک تمام والدین خواهان بهترین شیوه تربیتی برای فرزندان خود هستند و تلاش میکنند تا امکانات لازم را برای رفاه فرزندان خود ت مین کنند. اما گاهی والدین غافل از این هستند که توجه بیش از حد به کودک خود و مطابق میل کودک رفتار کردن و پاسخ مثبت دادن به تمام خواستههای کودکشان در همه شرایط میتواند چه عواقب و پیامدهایی داشته باشد. سوال این است که آیا در همه شرایط باید به خواستههای کودک جواب مثبت داد؟ همه روزه شاهد مراجعه حضوری و یا تماسهای تلفنی والدین به مراکز مشاوره هستیم که از دغدغههای ذهنیشان و یا مشکلاتی که در برخورد با فرزندشان دارند صحبت میکنند و خواستار راهکارهایی برای حل مشکل و برخورد مناسب با فرزندشان هستند. مسایلی مانند زورگویی کودک در محیط خانواده و مدرسه، ترس کودکان، لجبازی، گریه و پافشاری بر خواسته خود، عدم تمرکز کودک، بیش فعالی، خجالتی بودن، پرخاشگری کودک، اضطراب جدایی، آموزش مهارتهای ارتباطی به کودکان، انتخاب بازی و اسباب بازیهای مناسب هر سن، پاسخ به سوالات جنسی کودکان و . ازجمله مواردی هستند که اکثر والدین با آنها دست و پنجه نرم میکنند و دغدغه بسیاری از والدین است.روانشناسان کودک میتوانند آگاهی و شناخت لازم و کافی را درزمینه مسایل تربیتی کودک، شیوههای تربیتی، برخورد مناسب با رفتارها و مشکلات کودکان و همچنین اطلاعات لازم را درباره نیازهای رشدی کودکان در سنین مختلف در اختیار والدین بگذارند تا والدین بتوانند بهترین و مناسبترین برخورد را در برابر رفتارهای مشکلآفرین فرزندانشان داشته باشند.سوالات متداول از روانشناسان کودکبه سوالات و کنجکاویهای جنسی فرزندان چگونه پاسخ دهیم ؟با حسادت فرزندان نسبت به برادر و خواهر کوچکتر چه رفتاری داشته باشیم ؟چه چیزی باعث دروغگویی کودکان میشود ؟چگونه میتوانیم الگوی مناسبی برای فرزندان خود باشیم ؟آیا شیطنت و انرژی بسیار زیاد کودکان را میتوان به بیشفعالی نسبت داد ؟در مقابل زورگویی و پرخاشگری کودکان چه رفتاری مناسب است ؟آیا همیشه اصرار و پافشاری کودکان برای بهدست آوردن خواستههایشان لجبازی است ؟چگونه کودک را متوجه رفتار بد خویش کنیم ؟تنبیه کردن کودکان به چه روشهایی امکانپذیر است ؟چه سنی برای شروع آموزش به کودکان مناسبتر است ؟کودک من چرا اسباببازیهای خود را پرت میکند ؟آیا من بازیها و آموزشهای لازم سن فرزندم را میدانم ؟با اضطراب جدایی کودکان چگونه رفتار کنیم ؟طلاق والدین را به چه روشی برای فرزندان توضیح دهیم ؟چرا بعضی از کودکان مهد رفتن را دوست ندارند ؟چه کنیم که پرخاشگری در فرزندان باقی نماند ؟آیا باید تمام خواستههای کودکان را برآورده کنیم ؟گفتن جملاتی مانند تو بچهی بدی هستی، دیگه دوستت ندارم و. چه پیامدهایی دارد ؟ناهماهنگی شیوههای تربیتی پدر و مادر چه تاثیری بر کودکان میگذارد ؟برخورد مناسب با ترس کودکان چیست ؟روانشناس کودک خوب چه ویژگی هایی دارد؟روان شناس بعد از تسلط بر حال والدین و همراه کردن آنها با خودش از آنها میخواهد که خود را معرفی کنند. روانشناس لازم است که سن، جنسیت و اگر کودک نقص جسمانی یا روانی دارد اینها را در نظر بگیرد. ارتباط کودک و والدین را چک کند. بپرسد که چه کسانی کنار هم در یک خانه زندگی میکنند. از اعتراضهای والدین فهرستی تهیه کند. روان شناس خوب باید متوجه باشد که اساس بدرفتاری کودک به چه چیزی برمیگردد؟ آیا والدینش ناخودآگاه زمینهی یک رفتار را مهیا میکنند؟ اغلب والدین در مورد مسایلی همچون خواب، تغذیه، دفع ادرار و مدفوع، مهارتهای کلامی و غیرکلامی بچهها مثل حرف زدن، راه رفتن، بازی کردن و .، خصلتهای مت ثر از هوش و ذکاوت، روال رشد جسمی، عقلی، جنسی و . سوال هایی در مورد زمان و کیفیت این توانمندیها میپرسند. روانشناس توصیههای لازم جهت بهبود محیط زندگی کودک، نحوه آموزش او، نحوه ارتباط عاطفی با او، گفتوگوی متناسب با سن کودک و پیامهای آموزندهای که احساس آرامش و امنیت کودک را مختل نکند را به والدین ارایه میکند. روان شناسی که به امور کودک مسلط باشد، تکنیکهای مناسبی را به والدین آموزش میدهد که به افزایش رفتار مطلوب کودک، کاهش رفتار نامطلوب کودک یا شکلدهی تدریجی رفتار خاص در کودک منجر میشود.راهکارهای روانشناسی کودکوالدین با شکایتهای مختلف با لحنهای مختلف با هیجاناتی از قبیل ناراحتی، نگرانی، ترس و یا عصبانیت تماس میگیرند و دنبال مشورت و راه حل هستند. مشاور در دقایق اول صحبت، علاوه بر دلگرمی دادن به آنها، به هیجان آنها دقت میکند و در آن لحظه اولویت رسیدن والدین به آرامش است. روان شناس خوب به والدین در مورد 4 نکته احساس مثبت امنیت و اعتماد میدهد:اول اینکه والدین را درک میکند و دلسوز آنهاست.دوم اینکه دلسوز کودک است و نیت بدی به سمت کودک ندارد.سوم اینکه والدین را بابت رفتارهای خوبشان تحسین میکند.چهارم اینکه درصورتیکه برخورد والدین جان کودک را تهدید نکرده است، احساس عذاب نکنند و به این روانشناس اعتماد کنند.اهمیت مشاوره کودک و توجه والدیندوران کودکی زمان شکلگیری شخصیت، به وجود آمدن عادات مختلف و پیشگیری از بروز مشکلات در آینده فرد است. این دوران، دوره بازی، جنب و جوش، کنجکاوی و اساسیترین مرحله برای رشد و ساخته شدن شخصیت کودک است. مت سفانه بی توجهی برخی والدین به دوران کودکی و شیوههای صحیح تربیت فرزند، اثرات جبران ناپذیری را برای آینده کودکان به بار میآورد. رفتارهایی مثل لج بازی، جیغ زدن و گریههای مداوم، پاسخهای مناسبی از سمت والدین دارند که باید با کمک مشاوران و روانشناسان آنها را بیاموزند.شما میتوانید برای کسب اطلاعات بیشتر با مشاورین و متخصصان مجرب ما در مرکز مشاوره آنلاین گپچه و اینستاگرام گپچه در تماس باشید. |
نقش فرهنگ سازمانی در توسعه مدیریت دانش نقش فرهنگ سازمانی در توسعه مدیریت دانشنقش فرهنگ سازمانی در توسعه مدیریت دانشیکی از مهمترین عوامل پیادهسازی مدیریت دانش فرهنگ سازمانی است. فرهنگ محرک قدرتمند مدیریت دانش است. همه ما این جمله را در ظاهر قبول داریم اما در عمل شاید کمتر به آن معتقد هستیم. بسیار از رویکردهای مدیریت دانش مانند انجمنهای خبرگی، مدیریت درسآموختهها و بهترین تجارب مبتنی بر فعالیتهای اجتماعی است. برای جاریسازی این رویکردها، اعتماد حرف اول را میزند و بدیهی است هنگامی که افراد به هم اعتماد داشته باشند، همکاری بهتری با هم دارند و بهترین نتیجه از این همکاری حاصل میشود.حتی در مواقعی که یکی از کارکنان به تنهایی به دنبال حل مسیله خود باشد، این فرهنگ سازمانی است که او را ترغیب به پرسیدن از دیگران میکند و یا مانع این کار میشود. در بسیاری از سازمانهای کشور ما، فرهنگ سازمانی بیشتر میل به نپرسیدن دارد چون پرسیدن از خبرگان نشانه ضعف تلقی میشود.به بیان دیگر جمله معروف" نداستن عیب نیست، نپرسیدن عیب است" معمولا در واقعیت به صورت معکوس رخ میدهد. بسیار از دوبارهکاریها و هزینهفرصت سازمان حاصل همین نپرسیدنهاست.فرهنگ سازمانی بستر پرورش مدیریت دانشواژه "کالچر" از زبان کلاسیک و شاید پیش از کلاسیک لاتین ریشه گرفته که به معنای کشت و کار یا پرورش بوده است. این کلمه با توجه به این معنی، در کلماتی مانند کشاورز agriculture ، باغداری horticulture ، پرورش زنبور عسل bee culture به کار رفته است. بر اساس شواهد موجود، واژه "کالچر" برای اولین بار در سال 1750 میلادی نخستینبار در زبان آلمانی به معنای فرهنگ به کار رفته است. اگر سازمان را به مثابه یک زمین کشاورزی درنظر بگیریم، بر اساس این تعریف، فرهنگ، خاک سازمان است. هرچه این خاک بارور باشد، مدیریت دانش نیز رشد بهتری در آن خواهد داشت.اگر میخواهید مدیریت دانش را در یک محیط فرهنگی چالش برانگیز پرورش دهید سوالات زیر را از خود بپرسید. اگر به سه مورد یا بیشتر از این سوالات پاسخ "بله" دادید، برنامه مدیریت دانش شما ممکن است با موانع فرهنگی برای موفقیت روبرو شود.آیا رهبران و مدیران رفتارهای غیر مشارکتی مانند احتکار دانش، سرزنش دیگران و عدم توجه به پیشنهادهای همکاران را به نمایش میگذارند؟آیا فعالیتهای مدیریت دانش به شدت در حوزههای خاصی از سازمان متمرکز شده و در سایر قسمتها تقریبا وجود ندارد؟آیا متخصصان و خبرگان سازمان منزوی شدهاند؟آیا سازمان دارای گردش مالی بالا، با نرخ رضایتمندی پایین کارکنان است؟آیا کارکنان بر تحقق اهداف عملکرد فردی متمرکز هستند و کار تیمی اهمیت چندانی ندارد؟با احتمال نسبتا بالا، بسیاری از سازمانها و شرکتهای کشور در پاسخ به سوالات بالا گزینه "بله" را انتخاب میکنند. اما این بدین معنی نیست که پیادهسازی مدیریت دانش را رها کنیم! باید به دنبال راهکارهای برای تقویت خاک سازمانمان باشیم. باروری مجدد خاک فرهنگی سازمان، نیاز به زمان دارد و در کوتاه مدت اتفاق نمیافتد. اما از طرفی منتظر ماندن و دست روی دست گذاشتن هم دردی از مدیریت دانش دوا نمیکند. راهکار مناسب در چنین شرایطی، استفاده از بسترهایی است که در گذشته بارور بوده و بذر اقدامات بهبودی در آن رشد کرده است. در ادامه چند نمونه از اقداماتی میتواند موثر باشد ارایه شده است:از مدیریت دانش برای حل مسایل سازمان استفاده کنید: در چنین شرایطی به دنبال رهبران علاقهمند و تاثیرگذار سازمان بگردید. با انتخاب یکی از آنها، یک مسیله مهم سازمانی را شناسایی کنید و با تمرکز بر ابزارها و تکنیکهای مدیریت دانش آن را حل کنید. در انتها با استراتژی مدیریت دانش چریکی نتایج به دست آمده را در کل سازمان منتشر کنید.به سمت ریشهحرکت کنید: بسیاری از مولفههای فرهنگ سازمانی در رفتار کارکنان خود را نشان میدهد. متولی اصلی شناسایی ریشههای رفتاری کارکنان و تاثیرگذاری آن بر سایر شاخصهای سازمانی واحد منابع انسانی است. برای شناسایی نقاط قوت و قابل بهبود، تعیین اهداف عملکردی و درک فرصتهای موجود برای رشد مدیریت دانش با واحد منابع انسانی در تعامل باشید و همکاری دوجانبه داشته باشید.باغبانهای خوبی پرورش دهید: نقش رهبران و مدیران سازمان در بهبود فضای اعتماد بین کارکنان بسیار پر رنگ است. باید به آنها آموزش دهید که چگونه میتوانند از طریق ارتباطات و الگو بودن، به پیشرفت فرهنگ مدیریت دانش کمککنند. کار باغبانی بر عهده رهبران سازمان است، پس علاوه بر باروری زمین باید باغبانهای خوبی پرورش دهید تا از این زمین به بهترین شکل استفاده کنند.خاک هر سازمانی با هر شرایطی اگر باغبان خوبی داشته باشد بارور میشود. نقش رهبران سازمان در بارورسازی این خاک بسیار مهم است.مدیران ارشد سازمانباید با مجموعهای از اقدامات، بستر پیادهسازی و توسعه مدیریت دانش را بهبود بخشیده و کمک کنند تا همکارانشان رشد مطلوبی داشته باشند. هر چقدر بستر فرهنگی سازمان بارورتر باشد، محصول نهایی نیز با کیفیتتر خواهد بود.ارزیابی وضعیت فرهنگسازمان در حوزه مدیریت دانشبرای ارزیابی وضعیت فرهنگ سازمان از نگاه مدیریت دانش میتوان از مدلهای بلوغ و پرسشنامههایی که بدین منظور طراحی شده است استفاده نمود. این پرسشنامهها میتواند به شناسایی نقاط قوت و قابل بهبود در زمینه فرهنگ سازمانی کمک کنند تا بر اساس آن ارزشها و باورهای سازمانی مرتبط با مدیریت دانش شناسایی شده و اقدامات مناسب برای تقویت آن انجام شود.شاخصهای مختلف و متنوعی توسط اندیشمندان حوزه مدیریت دانش برای ارزیابی فرهنگ مدیریت دانش تدوین شده است. در ادامه چند مورد از شاخصهای فرهنگ سازمانی در مدیریت دانش را مرور میکنیم:نظام انگیزشیحتما این ضرب المثل را بارها شنیدیم، "بی مایه فطیره"! ت ثیر انگیزانندهها برای ایجاد رفتار مطلوب سالهاست که در علوم رفتاری ت یید شده است. از این رو در بهبود فرهنگ مدیریت دانش نیز یکی از اجزای ضروری به شمار میآید. طراحی نظام انگیزشی مدیریت دانش باید متناسب با سطوح مختلف کارکنان در سازمان باشد و استفاده از یک روش برای همه کارکان کارساز نیست.آقای باکمن، موسس و مدیرعامل شرکت آلمانی باکمن که همواره در جوایز بین المللی مدیریت دانش در ردهبرترینها قرار میگیرد رویکرد جالبی در خصوص انگیزش دارد. او میگوید" رویکرد ما برای مدیریت دانش از تشویق و تنبیه (چماق و هویج) فراتر است. ما به کارکنان میگوییم که مدیریت دانش وظیفه شماست و به آن عمل کنید. به عنوان یک پاداش نیز ممکن است شغل خود را حفظ کنید."حالا تصور کنید که در یک شرکت داخلی این رویکرد مورد استفاده قرار بگیرد. بدون تردید نتیجهای جز شکست زود هنگام مدیریت دانش در بر نخواهد داشت. نظام انگیزشی در هر سازمان مانند لباسی است که باید به تن آن سازمان دوخته شود و اندازه و ابعاد این لباس همان ویژگیهای فرهنگ سازمانی است.باورهای شخصیشاکله اصلی مدیریت دانش در هر سازمان کارکنان هستند. دانشکاران بهعنوان اولین عنصر در فرایند خلق دانش، دارای دیدگاهها، ارزشها و باورهایی هستند که اگر همراستا با ارزشهای مدیریت دانش نباشد، در فرایندهای تعریف شده مشارکت نمیکنند.فضای بازدر سازمانی که فرهنگ مدیریت دانش شرایط مطلوب دارد، کارکنان در بیان عقاید و ایدههای نوآورانه احساس آزادی کرده و در این رابطه ترس و تهدیدی در مورد امنیت شغلی وجود ندارد. در مقابل، در سازمانی که افراد از ارایه ایدهها و تفکرات جدید هراس دارند، فضای مناسبی برای خلق دانش مهیا نخواهد شد و کارکنان دچار عارضه سکوت سازمانی میشوند.تفویض اختیارکنترل و نظارت مستقیم مانعی بزرگ در توسعه مدیریت دانش است. در سازمانهای سنتی که فرهنگ بوروکراتیک و سلسله مراتبی حاکم است، امکان نوآورای و خلق دانش بسیار کم بوده و تمرکز در تصمیمگیریها موجب میشود تا افراد تمایل چندانی برای مشارکت نداشته باشند. بر اساس مطالعات مختلفی که در سالهای اخیر انجام شده، سبک رهبری تفویض اختیار تاثیر بسزایی در رشد فرهنگ سازمانی و مدیریت دانش دارد.برای مطالعه مطالب تخصصی مدیریت دانش گروه مشاوره مدیریت داش دانا را دنبال کنید.صفحه گروه مشاور مدیریت دانش دانا در لینکدین#احمد_ سپهری #مدیریت_دانش #گروه_مشاوره_مدریت_دانش_دانا #مشاوره_مدیریت_دانش #مشاور_مدیریت_دانش #شرکت_مشاور_مدیریت_دانش #شرکت_مشاوره_مدیریت_دانش #پیاده_سازی_مدیریت_دانش #استقرار_مدیریت_دانش #آموزش_مدیریت_دانش # موفقیت در پیاده سازی مدیریت دانش #مدیریت تغییر بستری برای مدیریت دانش # نرم افزار مدیریت دانش #گروه مشاور مدیریت دانش دانا # نقش فرهنگ سازمانی در توسعه مدیریت دانش |
عقدهی جنسی فروید یکی از ایرادهای مهمی که اندیشمندان روشنفکر غربی بر مسیلهی حجاب گرفتهاند، این است که ایجاد یک حریم مستتر بین زن و مرد در جامعه، میتواند باعث ایجاد حساسیت بیشتر شود، و طبق جمله معروف "الانسان حریص علی ما منع منه" باعث حرص و طمع بیشتری شود. سوالی که اینجا مطرح میشود این است که آیا پوشیده بودن زن در جامعه باعث بوجود آمدن یک تشنگی کاذب در مردان نمیشود؟ جامعهای که بانوان آن از تمام زیبایی خود، تنها گردی صورت و قسمت کوچکی از دست را میتوانند به نمایش بگذارند، یک جامعه سرکوب شده و عقدهای نیست؟افراد آن جامعه انسان هایی شکننده و به اصطلاح "بیجنبه" نیستند؟فروید معتقد است ناکامیها معلول قیود اجتماعی است و پیشنهاد میکند که تا حد ممکن غریزه را آزاد بگذارید تا ناکامیها و عوارض ناشی از آن بوجود نیاید. راسل نیز در کتاب "جهانی که من میشناسم" آورده است "اثر معمولی تحریم عبارت است از تحریک حس کنجکاوی عمومی. و این تاثیر هم در مورد ادبیات مستهجن و هم در موارد دیگر مصداق پیدا میکند." در همین مسیله از او پرسیدند که "آیا شما عقیده دارید انتشار موضوعهای منافی عفت علاقه مردم به آنها را زیاد نمیکند؟" او اینگونه جواب داد "علاقه مردم نسبت به آنها نقصان مییابد. فرض کنید چاپ و انتشار کارت پستالهای منافی عفت مجاز و آزاد گردد. اگر چنین چیزی بشود این اوراق برای مدت یک سال یا نهایتا دو سال مورد استقبال واقع شده سپس مردم از آن خسته میشوند و دیگر کسی حتی به آنها نگاه هم نخواهد کرد."طبق آنچه که فروید و راسل گفتهاند با ایجاد محدودیت در جامعه تنها مردم را تشنهتر و شکنندهتر میکنیم، و در نهایت با جامعهای روبرو خواهیم شد که دچار اختلالهای روحی و روانی است. بدون شک جامعهای که در آن روابط آزاد مرسوم است و فضای اختلاط فراهم است، مرتفع ساختن غرایز جنسی آسودهتر است. اما سوالی که برای ما پیش میآید این است که اگر پردهها برداشته شود و محدودیتها کم شود، جامعه سالمتری خواهیم داشت؟به طور مثال یکی از اختلالهای جنسی که ممکن چنین جامعه محدودشدهای بدان دچار شود، همجنسگرایی است و اتفاق بسیار عجیب این است که امروزه در بسیاری از کشورهای اروپایی که هیچگونه محدودیت جنسی در آن حاکم نیست، آمار همجنسگرایی سر به فلک کشیده است! در حالی که انتظار میرود این جوامع به دلیل آزاد بودن غرایز، از سلامت بیشتری نسبت به جوامع محدود اسلامی برخوردار باشند.طبق آنچه که در تاریخ ویل دورانت آمده است ایران باستان یکی از صادرکنندگان فرهنگ مبتذل "حرمسرا" بوده است و وقتی به سرگذشت شاهانی نظیر خسرو پرویز و انوشیروان رجوع میکنیم، میبینیم که حتی به یک حرمسرا هم اکتفا نکردهاند، و آنچه که از تمام این وقایع مشهود است، میل تنوع طلبی انسان در التذاذ جنسی است.یادم میآید که نزدیک به دو ماه پیش یک فیلم در فضای مجازی منتشر شد که در آن یک پسربچه نابالغ در لایو اینستاگرام یک زن بدپوشش معلومالحال حاضر شده بود، و میگفت برای بهرهجویی جنسی و خودارضایی، صفحه شما را دنبال میکنم، و وقتی که با اعجاب آن زن روبرو شد، گفت "مدت هاست که فیلمهای پورن دیگر من را ارضا نمیکنند!" و این اتفاق برچسب تاییدی است بر گفته راسل، مبنی بر اینکه مردم با دیدن آن کارت پستالهای مبتذل خسته میشوند و دیگر به آنها نگاه هم نخواهند کرد، اما باتوجه به اتفاقی که برای همین پسربچه رخ داده است، هیچ تضمینی وجود ندارد که مردم نوع دیگری از بیعفتی را جانشین آن نکنند، بلکه ظاهرا تشنهتر هم میشوند و چون آن نوع خاص کامجویی برایشان تکراری شده است، برای سیراب ساختن روح تشنه و شعلهور خود نوع تازیتری از کامجویی جنسی را طلب میکنند.ظاهرا آقایان فروید و راسل به جنبههای دیگری از مسیله توجه نکردهاند و فقط یک روی سکه را دیدهاند! البته راسل در کتاب "زناشویی و اخلاق" صراحتا اعتراف کرده است که عطش روحی در مسایل جنسی غیر از حرارت جسمی است. آنچه با ارضاء تسکین مییابد حرارت جسمی است نه عطش روحی. و این خود شروع مناسبی است برای رمزگشایی از این مسیله ذیابعاد. به عقیده شهید مطهری غریزه جنسی دارای دو جنبه است، جنبه جسمی و جنبه روحی. بر همگان روشن است که روح انسان موجودی بینهایتطلب است و سیرابی ندارد. به طور ذاتی در طبیعت انسانی از نظر خواستههای روحی محدودیت در کار نیست و وقتی که این خواستهها در مسیر مادیات قرار بگیرد به هیچ حدی راضی نمیشود و در هر مرحلهای که قرار بگیرد، میل و شوق دستیابی به مرحله بعدی او را به غلیان در میآورد. وقتی به انحرافات جنسی نوظهور در جوامع آزاد غربی دقیقتر نگاه میکنیم، این حس افسار گسیخته تنوعطلبی را بهتر درک میکنیم، بعضا کارشان به جایی رسیده است که حتی حیوانات را هم از گزند کامیابیهای نامشروع خود در امان نداشتهاند و این میل قبیح را فطری عنوان کردهاند و حتی برایش قانون نیز تصویب کردهاند!گویا اشتباه آقایان فروید و راسل این بوده است که تنها راه آرام کردن غریزه جنسی را ارضاء و اشباع بیحد و حصر آن دانستهاند، در حالی که نه تنها ممکن نیست بلکه موجب پدید آمدن عوارض صعبالعلاج و بسیار مهلکی خواهد شد. آنها تنها یک طرف داستان را دیدهاند، و معتقد اند با اعمال ممنوعیت در جامعه غریزه عاصی و ناآرام میشود، و طرحشان این است که برای ایجاد آرامش در این غریزه باید به آن آزادی مطلق داد، آنهم بدین معنی که به زن اجازه هرگونه جلوهگری داده شود و مرد هم بتواند به میل خود هرگونه رابطهای را بوجود بیاورد. ناظر به مطالب بالا میتوان اجمالا این نتیجه را گرفت که التقاط روحیه تنوعطلبی و بینهایتخواهی روح با غریزه جنسی و فعال ساختن آن بسیار خطرآفرین است، و باید از آن دوری جست، همچنین اسلام معتقد است که این مهم تنها زمانی محقق میشود که التذاذ جنسی افراد محدود به حریم خانواده باشد و جامعه به هیچ عنوان مکانی برای کامیابیهای جنسی نباشد، حتی به مقدار اندکی. و این امر تنها در صورتی عملی میشود که بانوان از هرگونه جلوهگری و خودنمایی پرهیز کنند، و مردان هم به دنبال مرتفع ساختن نیازهای جنسی خود، چشمچرانی نکنند.اگر نفس انسان را به مشابه یک طفل شیرخوار در نظر بگیریم که از پستان مادرش تغذیه میکند، اگر او را به حال خود بگذاری با همین میل باقی میماند و این خوراک او روز به روز ریشه دارتر میشود، و اگر او را از شیر بگیری به ترک پستان خو میگیرد، در واقع هرچه موجبات رغبت نفس را فراهم کنی بر رغبت خود میافزاید ولی اگر او را به کم عادت دهی قناعت پیشه میکند.در قرآن از نیروی جنسی با عنوان نیروی عظیم یاد شده است و هیچکس نافی آن نیست، و ما نیز انکار نمیکنیم که دسترسی نداشتن به زن موجب انحراف میشود، و باید شرایط ازدواج قانونی را سهل کرد تا از عوارض تلخ آن جلوگیری شود، ولی بدون شک آن مقدار که تبرج و خودنمایی زن در اجتماع و معاشرتهای آزاد سبب انحراف جنسی میشود، به مراتب بیشتر از آن است که محرومیت و دوری سبب میگردد.در پایان لازم میدانم منابع مفاهیم بالا را ذکر کنم، آنچه نوشتهام خلاصهای از نگاه استاد شهید، مرتضی مطهری بر مسیلهی حجاب است و خواهشمندم شادی روح پر فتوح ایشان، صلواتی هدیه بفرمایید.فروید |
دو راه برای به چالش کشیدن وضع موجود آرام آرام یا همه یکجا.فرهنگ به آرامی دستخوش تغییر میشود. "افراد شبیه به ما کارها را اینگونه انجام میدهند". زمین لرزهها ممکن است تیتر خوبی برای روزنامه باشند اما اینگونه نیست که رفتار انسانها در جامعه را به سرعت تغییر دهند.در عوض وضع موجود به مرور از بین رفته و دوباره خودش را از نو باز تعریف میکند. اگر شما جزو آن دسته هستید که به چیزی که اطراف همهمان است باور دارید، تا زمانیکه اطرافیانتان تغییر نکنند شما نیز باورهایتان را تغییر نخواهید داد.به همین دلیل است که حتی کوچکترین مخاطب هم بسیار اهمیت دارد. تمرکز بر روی گروهی مشخص از مردم، درک باورهایشان، تعامل همراه با همدلی، ایجاد هنجارهای تازه و همتابههمتا و گسترش عادت جدید.از طرفی دیگر علم میتواند با سرعت بیشتری تغییر کند. به عنوان مثال یک مقاله جدید در مورد تحقیق پیرامون جزییات پیشگامانه بیماری پارکینسون، میتواند به 100 پزشک انگیزه داده و خود الگویی برای تغییر باشد. اگر همه آنها از طریق یک روش علمی با یکدیگر تعامل کنند، پژوهش صورت گرفته و فرضیاتشان تغییر میکند.سپس مثل همیشه آرام آرام به سمت تغییر فرهنگ برمیگردد. برای جامعه پزشکی بیست سال طول کشید تا این حقیقت که زخمبه خاطر باکتریها و نه ساندویچ پاسترامی ایجاد میشود را بپذیرند. برای باکتریها مهم نبود که جامعه پزشکی به آنها باور داشتند یا نه اما بیماران از این موضوع که پزشکان بر اساس اطلاعات جدید تصمیمات تازهای گرفتند خوشنود بودند.امروزه فرهنگ بسیار سریعتر از هر زمان دیگر در حال تغییر است. با این حال هنوز آنقدر آرام است که بتوانیم در زمانیکه ایدههای مرتبط با سلامت، عدالت و جامعه نادیده گرفته میشوند به آنها واکنش نشان دهیم.اما در نهایت تغییر میکند ثبات و تلاش مداوم همراه با تمرکز تنها راه ما برای پیشرفت است.لینک مرجع: - ways - to - challenge - the - status - quo / |
متن سخنرانی دکتر ملکیان در جشن 18 سالگی دارالاکرام آقای ملکیان در حال سخنرانی در جشن 18 سالگی موسسه دارالاکرامطفیبه مهربانیسلام و درود بر خانمها آقایان و کسب اجازه از محضر استاتیدم آقایان دکتر محمدعلی موحد و دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی که افتخار شاگردی شان همیشه برای من هست و خواهد بود و با سپاس از همه مسیولان و دست اندرکاران موسسه خیریه و عام المنفعه دارالاکرام.در این تقریبا پانزده دقیقهای که در محضر سروران خواهم بود بحثی مربوط به حوزه روانشناسی اخلاق طرح خواهم کرد با اختصار هرچه تمامتر و امیدوارم با شفافیت.شکی نیست که به لحاظ نظری انفاق یعنی انفاق مالی یعنی گذشت از مال خود در راه خدمت به همنوع یکی از وظایف مهم اخلاقی ماست هیچ مکتب هیچ نظام وهیچ نظریه اخلاقی تا الان قایل نشده است به این که یکی از وظایف اخلاقی انسان انفاق مالی نیست. گذشتن از مال و ایثار از حیث مال برای بهروزی و خوشی همنوعان محل اجماع است که یکی از وظایف عمده اخلاقی ماست اما سوال بر سر این است که چرا با این که به لحاظ نظری انفاق مالی را همه انسانها کمابیش وظیفه اخلاقی تلقی میکنند ولی به لحاظ عملی آن مقدار که از لحاظ نظری مورد قبول واقع شده به لحاظ عملی معمول واقع نمیشود یعنی چرا با این که من کاملا واقفم که این کمک مالی وظیفه اخلاقی من است ولی عملا این وظیفه اخلاقی را کمتر انجام میدهم و چه بسا اصلا انجام ندهم. این نکتهای است در روانشناسی اخلاق. فقط بحث من در این جلسه منحصر است به انفاق مالی بقیه وظایف اخلاقی از شمول بحث من بیرون اند . سخن بر سر این است که ممکن است من انسان اخلاقی باشم یعنی نیکخواه همنوعان خودم باشم و عقیده داشته باشم به اینکه انسان وظیفه نیک خواهی در حق همنوعان خودش را دارد و در این مورد نیک خواهی مالی اما عملا به این نیک خواهی ترتیب اثر ندهم یعنی به زبان سادهتر چرا همیشه نیک خواهی به نیکوکاری تبدیل نمیشود. نیک خواهی هست اما تبدیل به نیکوکاری نمیشود. در ذهن من در ضمیر من در درون من نیک خواهی نسبت به همنوع وجود دارد( که در بحث ما نیک خواهی مالی مدنظر است) ولی چرا تبدیل به نیکوکاری مالی نمیشود؟ یعنی چرا آنچه در عالم درون من در عالم ذهن و ضمیر من در عالم روان من میگذرد این در دست و پای من جاری نمیشود؟ علت این شکافی که در این میان هست چیست؟ چه چیزی شکاف بین نیک خواهی و نیکوکاری ایجاد میکند؟ فقط البته در اینجا یعنی در مساله انفاق مالی در سایر مباحث اخلاقی بحثهای علایق روانشناسان اخلاق انجام دادهاند. به زبان سادهتر کسانی که نیک خواه بشر نیستند به کنار، اما فرض را بر آن بگیریم که ما کسانی باشیم نیک خواه بشر باشیم و بنابراین اساسا به چیزی به عنوان وظیفه و تکلیف اخلاقی در جهت ایثار مالی قایل باشیم. چرا این ایثار مالی که به لحاظ درونی به ارزشمندی اخلاقیش قایلیم لزوما در مقام عمل انجام نمیگیرد این در همه وظایف اخلاقی قابل بحث و گفت و گو است ولی من فقط در باب نیک خواهی از لحاظ ایثار عرض میکنم. در اینجاست که من میخواستم به این عوامل که موثرند که تبدیل نشود نیک خواهی به نیکو کاری و من فقط در عالم درونم بمانم فقط میخواستم به این عامل اشاره کنم عواملی که در اینجا قابل بحث هستند شش عامل هستند همه این شش عامل از مقوله توهمات ماست از مقوله خطاهای شناختی ماست ولی با این همه احتمال دارد که این خطاها و توهمات شناختی پیش بیاید و باعث شود که من نتوانم نیک خواهی ام را تبدیل به نیکوکاری بکنم. اولین عامل این است: ممکن است ما انسانهای به شدت عاطفی باشیم. انسان عاطفی دست به نیکوکاری میزند ولی وقتی که صحنهای رقت انگیز پیش چشم داشته باشد وقتی من یک گدای پیرمرد یا پیرزن ژنده پوش بیمارگونه را میبینم این صحنه اگر انسان عاطفی باشم شدیدا من را تحت تاثیر قرار میدهد و وقتی از من استمداد کرد یا نیاز مالی اش را به من گفت ، امکان این که کمک مالی کنم فراوان است به دلیل این که انسان عاطفی هستم. اما گدایانی را که نمیبینم این حالتها را نسبت به آنها ندارم انسانهای عاطفی در برابر صحنه هایی که در منظرشان هست به شدت حساس اند اما صحنه هایی که از منظرو مریی و از تیررس حواس شان بیرون است دیگر نسبت به آنها حساسیت ندارند این انسانها کسانی هستند که به لحاظ عاطفی به دیگران کمک میکنند اما به لحاظ اخلاقی این کمکها را نمیکنند انسانی که اخلاقی است برایش فرقی نمیکند که کمک گیرنده یک صحنه رقت انگیز پیش چشم او ایجاد کرده باشد یا صحنه رقت انگیزی پیش چشم او ایجاد نکرده باشد فراوان دیدهاید که ما نمیتوانیم بر سر چهارراهها در کوی و برزن به گداها نمیتوانیم جواب رد بدهیم اما میتوانیم گداهایی را که نمیبینیم در اندیشه کاروبارشان در اندیشه روز و روزگارشان نباشیم عاطفی بودن فرق داره با اخلاقی بودن عاطفی بودن اگر تبدیل شود به عاطفی بودن تحت الشمول عقلانیت تبدیل میشود به اخلاقی بودن اگر من فقط عاطفی باشم و عاطفی بودن من تحت شمول عقلانیت نباشد در آن صورت فقط به آنچه که در پیش چشمم میبینم واکنش مناسب نشان میدهم ولی به همه فقرها و فلاکتها و رنجها و تلخیها و محنتها و مرارت هایی که در پیش چشم من نیست حساسیت نشان نمیدهم انسان اخلاقی چنین نیست برای انسان اخلاقی مهم نیست که صحنهای پیش چشم داشته باشد یا نداشته باشد بنابراین اولین عامل این است که به جای این که من انسانی اخلاقی باشم صرفا انسانی عاطفی باشم و عاطفی بودن ام را تحت شمول و حاکمیت عقلانیت نبرده باشم اگر چنین باشد فقط صحنههای تاثربرانگیزمرا تحریک میکند و صحنه هایی که مفقودند و پیش چشم من نیستند من را به هیجان نمیآورند و به عمل و کنش وانمی دارند. این نکته اول. حالا این که چگونه میشود که عاطفی بودن تبدیل به اخلاقی بودن شود یعنی چگونه میتواند عاطفی بودن زیر شمول حاکمیت عقلانیت قرار بگیرد و انسان عاطفی در عین عاطفی بودنش تبدیل به انسان اخلاقی شود داستان دیگری است که از محل بحث من بیرون است.عامل دوم این است که ممکن است کسی گمانش براین باشد که کمکهای مالی مهمترین کمک هایی نیستند که انسان به همنوع خود میتواند بکند. من نیک خواهم خیلی میخواهم بهروزی و خوشی همنوعان خود را ببینم اما عقیده ندارم که برای بهروزی و خوشی همنوع خودم مهمترین کار کمک مالی باشد یعنی گمان میکنم کمکهای غیرمالی مهم ترند مثلا ممکن است گمان کنم کمکهای سیاسی مهم ترند کمکهای فرهنگی مهم ترند کمکهای آموزشی پرورشی مهم ترند و توجه به این نکنم که در عین اهمیت آن کمکها کمکهای مالی به جهت این که ضرورتهای معیشتی یعنی ضرورتهای بیولوژی و فیزیولوژی را برآورده میکنند حتما تقدم دارند بعد کمکهای دیگر. آن وقت میبینید که نیک خواهی من در قلمروهای دیگر تبدیل به نیکوکاری میشود اما در قلمرو امور مالی چون برای امور مالی گویی اهمیت طراز اول قایل نمیشوم در اینجا نیک خواهی من همان نیک خواهی میماند و تبدیل به نیکوکاری نمیشود. این عامل دوم.عامل سوم این است که ممکن است من اعتماد نداشته باشم به کسانی که بین من و فقرا واسطهگری میکنند اعتماد نداشته باشم که سازمانهای که به نام موسسات خیریه و موسسات عام المنفعه و موسساتی که به هر نوعی از انواع دارند فقرزدایی میکنند این موسسات ممکن است به صداقت شان اعتماد نداشته باشم و معتقد باشم من کمک مالی میکنم اما کمک مالی چنان که من کردهام به دست مستحقانش نمیرسد. اگر من به این واسطهها اعتماد نداشته باشم و معتقد باشم هیچ موسسهای در جامعه من وجود ندارد که بتواند باصداقت باامانتداری دقیقا آنچه را که من میدهم به دست مستحقان و درخورانش برساند در آن صورت نیک خواهی من تبدیل به نیکوکاری نخواهد شد ولی چون در جامعههای تودهای امروز کمتر امکان این هست که من بی واسطه کمک مالی بکنم و همیشه کمکهای مالی در اهم اغلب موارد نیاز به یک واسطه هایی دارند خب اگر من به این واسطهها شک داشته باشم یا اگر ظن بد داشته باشم به این موسسات و معتقد باشم که هیچ موسسهای نیست که از بدگمانی من بتواند معاف و مستثنی باشد در ان صورت چه بسا که دیگر کمک نمیکنم چون قایلم که این کمک نمیرسد به جایی که باید برسد در محل خودش قرار نمیگیرد در موضع خودش به جا مصرف نخواهد شد این هم یک توهم است. چنین نیست که در جامعه همه موسساتی که موسسات خیریهاند شفافیت کاری نداشته باشند و انسان نتواند به صداقت شان و به امانتداری شان اعتماد عقلایی بکند و بجا داشته باشد این هم در واقع یک توهم است. دیدگاه چهارمی هم میتواند در اینجا دخیل باشد و آن این که موسسات واسطه موسساتی هستند مورد اعتماد مردم همه مسیولان و دست اندرکاران شان از خرد تا کلان همه انسانهای امین و درستکاری هستند و بنابراین حتما کمکهای مالی من به دست فقرا میرسد ولی چیز دیگری در کار است: کسانی هستند و دیگرانی که از این کمکهای مالی ممکن است سوء استفاده کنند مثلا دولتها ممکن است سوء استفاده کنند از کمکهای مالی موسسات خیریه چون موسسات خیریه فقر را کم میکنند پس نارضایی مردم را کم میکنند و از نارضایی کم مردم رژیمهای سیاسی سوء استفاده میکنند ممکن است گمان من بر این باشد که این کمکها سوپاپ اطمینانی اند برای رژیمهای سیاسی جایر رژیمهای سیاسی که به وظلیف خودشان عمل نمیکنند و رژیمهای سیاسی که سوء نیت دارند آن وقت ممکن است من بگویم به این موسسه اعتماد دارم اما چون میدانم از حاصل کار این موسسات سوء استفاده هایی دیگران میکنند من کمک نمیکنم من آن قدر کمک به این موسسات نمیکنم تا نارضایی عمومی از فقر افزایش پیدا بکند و رژیمهای سیاسی سرشون به عقل و توجه شان به ملت بیشتر شود و بدانند اگر این وضع ادامه پیدا بکند امکان سقوط شان امکان افول شان هست و به خود بیایند درواقع انگار در این تصور افراد همه فکر میکنند که خود کمک کردن من کار درستی است کمک من هم به دست فقرا میرسد ولی از این فرایند کمک من و کمک رسانی موسسات وابسته کسان دیگری سوء استفاده میکنند و برای جلوگیری از سوء استفادههای آنها من این کمکها را نمیکنم. کم نیستند کسانی که متاسفانه گمان میکنند که این تصور درستی است ولی این تصور تصور درستی نیست. ما چه سوء استفاده هایی رژیم سیاسی بکنند از کمکهای ما لی به مردم و کاهش سطح نارصایتی مردم به لحاظ فقر و چه چنین سوء استفاده هایی صورت نگیرد ما نمیتوانیم وظایف اخلاقی خودمان را فراموش کنیم وطیفه اخلاقی هیچ کس در عیچ اوضاع و احوالی ساقط نمیشود به جهت سوء استفاده که دیگری یا دیگرانی ممکن است از این انجام وظیفه اخلاقی انجام دهند.نکته بعدی ممکن است که فردی به هیچ یک از این دیدگاهها قایل نباشد ولی قایل باشد که در جامعه ما به قدر کفایت کمک صورت میگیرد دیگر نیاز به کمک اندک من نیست میگوید به اندازه کافی کمک صورت میگیرد و دیگر این اندک پشیز کمکی که من میکنم دیگر کاری برای کسی نخواهد کرد. کمک آن قدر فراوان است و خلاهای معیشتی مردم با آنها پر میشود که دیگر نیازی به این نیست که من کمکی بکنم. خب این هم توهمی بیش نیست حتی در کشورهای پیشرفته غرب حتی در در کشورهایی که هم اقتصاد پیشرفته و سالمی دارند و هم به لحاظ سیاسی رژیمهای عاقل و رژیمهای خیرخواه و رژیمهای وظیفه شناسی بر کشورشان مسلط هستند حتی در آن کشورها هم فقر همچنان میتواند وجود داشته باشد و حتی در آن کشورها هستند کسانی که نمیتوانند نیازها و ضرورتهای زندگی خودشان را برآورده کنند هیچ وقت نباید گمان کنم کسانی هستند که کمک بکنند که دیگر کمک من ارزشی ندارد واین هم یک توهم است.اما توهم آخری که وجود دارد این است که کسی بگوید ما هم در جهات دیگر نیازمند به کمک هستیم و چون آینده ما مبهم است من چرا چیزی را که پس انداز کردهام به فقرا بدهم ممکن است فردا فرزندان من جزو فقرا باشند در کشورهایی که آینده مبهم دارند در کشورهایی که آدم اصلا اعتماد ندارد به آینده کشورش به لحاظ اقتصادی به لحاظ سیاسی به لحاظ حقوقی آن وقت ممکن است کسی چنین فکر کند که بله من الان چیزی مازاد بر نیازی در هر ماه درآمد دارم که مازاد بر احتیاجم است ولی فردا را چه دیدی؟ ممکن است فردا همین من بر اثر یک سیاست غلط اقتصادی بر اثر یک سیاست غلط سیاسی براثر یک خط مشی غلط حقوقی خود من محتاج کمک دیگران بشوم و خانواده خود من محتاج دیگران شوند بهتر نیست به جای این که مازاد بر درامد کنونی را صرف فقرای کنونی کنم بگدارم صرف فقرای آینده بکنم که آن فقرای آینده ممکن است فرزندان خود من باشند در همه کشورهایی که آینده را سرشار از ابهام است و متاسفانه کشور ما یی از شاخصترین کشورها که سرشار از ابهام در آن وجود دارد ممکن است کسانی نیکخواه بشرند ولی میگویند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است من نیک خواه دیگرانم اما چه بکنم که فردا خودم آیا محتاج این نخواهم بود بنابراین گویا به صلاح من است که این پس انداز را بگذارم برای کسانی که خویشاوندان خود منند از نزدیکان خود منند خانواده هستهای من را تشکیل میدهند و نیک خواهی را دایره شمولش را تنگ کنم و به خانواده و خویشاوندان خودم اختصاص دهم این هم توهمی بیش نیست ما نمیتوانیم وقتی در جامعهای کسانی هستند که از گرسنگی و بی بهداشتی و بی آموزشی رنج میبرند به خاطر یک آیندهای که شاید بیاید و شاید نیاید نمیتوانیم وظیفه اخلاقی مان را به تعویق بیندازیم به تعبیر دیگری ما یقینیات را به خاطر انچه که مظنونات است نباید رها کنیم.خدایا چنان کن سرانجام کار / تو خشنود باشی و ما رستگار |
کاش میشد از نو ساخت فیلم فروشنده،ساخته اصغر فرهادیمساله اصلی داستان ورود یک پیرمرد غریبه به خانه شخصی عمادورعنا و تعرض به رعناست. درست است که پیرمرد ابتدا نمیدانسته مستاجر این خانه عوض شده و وارد خانهای شده که خود صاحبخانه در را به رویش باز کرده، اما در نهایت که متوجه میشود اشتباهی وارد خانه شخص دیگری شده، اسیر وسوسه میشود. وسوسه برای هر انسانی ممکن است پیش بیاید. اینجای داستان یادآور جمله معروف اپیکور است که میگفت: "من انسانم و هیچ امر انسانیای برای من بیگانه نیست." فرهادی استاد به چالش کشیدن اصول اخلاقی است. نگاه انسانگرایانهاش به اخلاق تحسینبرانگیز است. هیچ وقت از جایگاه یک موعظهگر همهچیزدان، جانماز آب نمیکشد. این نگاه خالی از سوگیری و از سر تفاهم در همه آثار او به چشم میخورد. همیشه در یک جنایت یک طرف ماجرا کاملا بر حق و یک طرف کاملا ناحق نیست.یکی از مثالهای سینمایی که شباهت زیادی با "فروشنده" دارد، "مرگ و دوشیزه" اثر رومن پولانسکی است. پولانسکی به خوبی وارد شخصیت و هیجانهای "پولینا" میشود. او زنی است که زندانی سیاسی بوده و در زندان مورد تعرض جنسی قرار میگیرد. زمانی که پولینا بهطور اتفاقی با متجاوز خود در خانهاش روبرو میشود، تمام احساسهای منفی خشم، نفرت و کینخواهی که بهصورت طبیعی یک زن در آن شرایط تجربه میکند را نشان میدهد. در نهایت، "فراخود" پولینا بر "نهادش" غالب میشود و دست از کینه خواهی برمیدارد. فیلم مرگ و دوشیزه ساخته رومن پولانسکیتجاوز جنسی چیست؟وقتی کسی از طریق ضرب و جرح یا با خشونت یا از طریق تهدید به اعمال بزهکارانه، فرد دیگری را به نزدیکی جنسی یا به انجام یا تحمل عمل جنسی دیگری که از لحاظ اهانت و سایر شرایط قابل مقایسه با نزدیکی جنسی باشد وادار کند، این عمل تجاوز جنسی و آن فرد، متجاوز دانسته میشود.همین امر در مواردی که یک نفر از موقعیت عجز و درماندگی فرد دیگری سوءاستفاده کرده و با او نزدیکی جنسی یا عملی قابل مقایسه با نزدیکی جنسی انجام دهد نیز صدق میکند. فرد ممکن است بیهوش یا خواب، مست یا تحت تاثیر مواد مخدر، بیمار یا مصدوم یا دارای نوعی معلولیت ذهنی باشد. همچنین باید گفت نزدیکی فرد بالغ با افراد کم سن و سال و کودکان، حتی اگر با رضایت او باشد، تجاوز محسوب میشود. تجاوز در تعریفی که داده شد، از نظر جنسیتی هم در مورد پسران خردسال و نوجوان اتفاق میافتد و هم در دختران و زنان.دربارهی متجاوز هم کلیشههای پنداری وجود دارد. بیشتر مردم، متجاوزین را مردانی با باورهای دینی ضعیف و با نیروی جسمانی خوب میدانند که معمولا از طبقات پایین جامعه هستند. چنین نیست قربانی تجاوز میتواند همجنس یا غیرهمجنس باشد پس تجاوز و آزار جنسی میتواند از سوی یک همجنس نیز انجام شود. متجاوزمیتواند در هر سنی باشد.متجاوزین در سنین کودکی و حتی پیری نیز وجود دارند. افراد در هر سطح فرهنگی و اقتصادی ممکن است دست به تجاوز و آزار جنسی بزنند. عامل دینداری اثر قابل توجهی در جلوگیری از تجاوز و آزار جنسی ندارد. آمارهای تجاوز و آزار جنسی در گردهماییهای دینی، کلیساها و حتی جلسات قرآنی بسیار چشمگیر است.علت تجاوز جنسیخشم: انگیزه این صدمه زدن جسمی و تجاوز کسب ارضای جنسی نیست، بلکه رنج و خشم ناشی از طرد شدن از طرف زنی است که قبلا با او رابطه داشته است.قدرت: فرد متجاوز میخواهد زور و سلطهگری خود را نشان دهد.دیگر آزاری: آزارگران جنسی اغلب علاوه بر تجاوز به قربانی او را شکنجه میدهند و با زورگویی و خشم به برانگیختگی جنسی میرسند.گروه گرایی بزهکارانه: در این نوع تجاوز بزهکارانی که معمولا تعدادشان بیش از دو نفر است و در یک باند قرار دارند با حمله و تجاوز دسته جمعی به یک قربانی، پرخاشگری و میل جنسی خود را ارضا میکنند.ارضای میل جنسی: اینگونه تجاوز یک اقدام تکانشی است، به این معنی که فرد متجاوز نمیتواند انگیزه جنسی بیدار شده خود را مهار کند.تجاوز در رابطه زناشویی:این نوع از تجاوز در رابطه ازدواج صورت میگیرد. در گذشته وقتی شوهری بدون رضایت همسرش با او رابطه جنسی برقرار میکرد، این عمل او به عنوان تجاوز تلقی نمیشد و به خاطر ارتکاب به این حمله و تجاوز مورد پیگرد قانونی قرار نمیگرفت. در عوض او خود را به عنوان یک شوهر از حقوقی برخوردار میدانست و از آنها استفاده میکرد. از زنان انتظار میرفت که با هر نوع رفتاری کنار بیایند و در هر زمانی برای رابطه جنسی در دسترس باشند. این طرز تفکر مردسالارانه و جنسیت گرا هنوز در بسیاری از کشورها پابرجاست. حتی در کشوری نظیر آمریکا، تجاوز در رابطه زناشویی تا زمانی که همراه با آزار جسمی نباشد، جدی تلقی نمیشود.گرچه اخیرا تجاوز در رابطه زناشویی به لحاظ قانونی و سیاسی به رسمیت شناخته شده است، زنانی که توسط همسران خود مورد تجاوز یا سوءاستفاده قرار میگیرند نسبت به سایر قربانیان تجاوز، کمتر احتمال دارد که این واقعه را به پلیس اطلاع دهند. با اینحال زنانی که توسط شوهرانشان مورد تجاوز قرار میگیرند همچون قربانیانی که توسط سایرین آسیب میبینند همزمان از عوارض جسمی و عاطفی رنج میکشند.هدف تجاوز و آزار جنسی همیشه رسیدن به ارضا یا ارگاسم جنسی نیست. هدفهای گوناگونی برای تجاوز وجود دارد که یکی از آنها ارگاسم جنسی است. اما به طور کلی هدف از تجاوز، لذت است. لذت، پرخاشگری و خشم، پندارهای سادیسمی و ارضای جنسی انگیزههای اصلی انجام تجاوز و آزار جنسی هستند.تجاوز به زنان (چه متجاوز مرد و چه زن باشد) بیشتر با هدف لذت و ارگاسم جنسی انجام میشود. تجاوز به مردان از طرف مردان نیز بیشتر با هدف لذت و ارگاسم جنسی است. اما تجاوز زنان به مردان، بیشتر با انگیزهی پرخاشگری و خشم، آسیب جسمانی، پندارهای سادیسمی و آزار جنسی انجام میشود.به چه کسی تجاوز میشود؟ قربانی تجاوز کیست؟هنگامی که از تجاوز و آزار جنسی سخن گفته میشود بیشتر مردم، دختری جوان و زیبا را به یاد میآورند. کلیشههای پنداری بیشتر مردم این است که قربانی تجاوز دختری جوان است که جذابیت جنسی نیز دارد. اما حقیقت چیز دیگری است. قربانی تجاوز میتواند از هر سن یا جنسی باشد. موارد بسیاری از تجاوز و آزار جنسی در میان کودکان و سالمندان و حتی نوزادان گزارش شده است. آزار جنسی و تجاوز تنها در زنان رخ نمیدهد مردان هم بخشی از قربانیان تجاوز و آزار جنسی هستند. پذیرش اینکه به مردها هم تجاوز جنسی شود برای برخی از مردم به ویژه زنان ممکن نیست.بزرگترین گروه قربانیان تجاوز، کودکان (چه پسر و چه دختر) و کودکان استثنایی هستند. آماز تجاوز به کودکان بسیار بالاست و آسیبهای روانی و جسمانی بیشتری را به همراه دارد.انواع تجاوزجنسیتجاوز افراد غریبه:در این نوع تجاوز، فرد توسط شخصی که آشنایی قبلی با او ندارد مورد تجاوز یا حمله جنسی قرار میگیرد.تجاوز فرد آشنا (دوست صمیمی):این اصطلاح در مواردی به کار میرود که متجاوز برای قربانی آشنا است. تجاوز ممکن است در نخستین دیدار یا پس از ماهها آشنایی صورت گیرد. قربانیان این نوع تجاوز، علاوه بر نشان دادن علایم همه قربانیان تجاوز، خود را به دلیل ضعف انتخاب و برانگیختن متجاوز بیش از سایر قربانیها سرزنش میکنند.این نوع تجاوز هنگامی رخ میدهد که رابطه صمیمانهای بین دو نفر برقرار میشود و مرد طرف مقابل را وادار به آمیزش کامل میکند. بررسیها نشاندهنده این واقعیت است که بسیاری از جوانان در ایجاد تفکیک بین تجربه جنسی و تجاوز جنسی دچار مشکل اند و از حداقل آگاهیهای علمی لازم درخصوص روابط جنسی برخوردار نیستند.موارد متعددی از بارداری در روابطی گزارش شده که طرفین هیچ اطلاعی از این امر نداشتند. با ناآگاهی و جهل نسبت به مسایل جنسی، برانگیخته شدن احساس گناه و شرم، محدودسازی فضای خانواده و فضاهای آموزشی و اجتماعی در ارایه معلومات لازم در این خصوص به بحرانی شدن پیامدهای این روابط کمک کرده است.تجاوز همیشه از سوی افراد ناآشنا رخ نمیدهد احتمال بروز تجاوز از سوی آشنایان کم نیست. برپایهی تعریفی که از تجاوز کردیم ارتباط با همسر به صورت اجباری و بدون میل دوطرفه هم تجاوز و آزار جنسی به شمار میآید. پس تجاوز ممکن است از سوی همسر، معشوق و حتی اعضای اصلی خانواده (پدر، مادر، خواهر و برادر) انجام شود. متجاوزین به کودکان معمولا کسانی هستند که با کودک ارتباطی نزدیک دارند یا مورد اعتماد پدر و مادر هستند. عمو، دایی، خاله، دوستان خانوادگی، آموزگار و . ممکن است به کودک تجاوز کنند.تجاور درچه شرایطی رخ میدهداین یکی از موارد بسیار مهمی است که باید به آن توجه کرد. تجاوز در هر شرایطی میتواند بروز کند اما نکتهی مهم این است که عامل اصلی تجاوز، متجاوز است نه قربانی. برخی از مردم نقش قربانی را در مورد تجاوز قرار گرفتن پر رنگ میدانند اما چنین نیست. مشکلات و اختلالات روانشناختی - جنسی، پندارهای متجاوز، بزهکاری و جرم، آسیبهای مغزی، عدم توانایی در خودکنترلی و . مواردی هستند که متجاوز را به انجام آزار جنسی و تجاوز میکشانند.هنگامی که از تجاوز به زنی جوان سخن گفته میشود برخی از مردم، شیوهی پوشش و رفتار زن را عامل اصلی تجاوز میدانند در صورتی که چنین نیست. همانگونه که گفته شد عامل اصلی تجاوز، فرد متجاوز است نه قربانی.اما این نکته را به یاد بسپاریم که نمیتوانیم نقش رفتار و پوشش در تجاوز را انکار کنیم. در جلسات رواندرمانی قربانیان تجاوز، رفتار اجتماعی یا Social Behavior یکی از مواردی است که مورد توجه، بررسی و آموزش قرار میگیرد تا از خطر بروز دوبارهی تجاوز از سوی دیگران جلوگیری شود. پژوهشها و یافتههای گوناگون نقش رفتار و پوشش را در تجاوز بررسی کردند و این مورد را یکی از علل تجاوز میدانند. اما این به این معنا نیست که بخواهیم متجاوز را تبریه یا از کارش پشتیبانی کنیم بلکه هدف این است که از بروز یا تکرار تجاوز جلوگیری شود.به یاد بسپاریم عامل پوشش و رفتار، تنها در برخی شرایط وجود دارد برای نمونه نمیتوانیم بگوییم پوشش و رفتار یک نوزاد، کودک و سالمند علت بروز تجاوز جنسی شده است.برخی از مردم بر این باورند که حجاب مصونیت است و از بروز تجاوز جلوگیری میکند اما چنین نیست. همانگونه که گفتم عامل اصلی تجاوز، متجاوز است نه قربانی. پس حجاب نمیتواند مانع تجاوز و آزار جنسی شود. در زمینهی اختلالات روانشناختی - جنسی با مواردی روبهرو هستیم که فرد متجاوز دچار فتیشهای خاص است و حجاب و چادر میتواند یکی از فتیشهای او باشد. پس در برخورد با کسانی که دچار اختلال فتیشیستیک هستند، عامل حجاب نمیتواند مانع تجاوز و آزار جنسی شود بلکه زمینهی بروز تجاوز بیشتر میشود. این یک ادعا نیست میتوان به آمار بسیار بالای بینندگان فیلمهای پورن که زن دارای حجاب است نگاهی انداخت. پس نمیتوانیم عامل پوشش و لباس قربانی را یکی از عوامل اصلی بدانیم بلکه یک عامل فرعی است که میتواند اثرگذار باشد.قربانی توجه نیازمند کمک است.کسی که مورد تجاوز یا آزار جنسی قرار میگیرد (چه مرد چه زن) یک قربانی است و از آسیبهای جسمانی و روانی رنج میبرد. این آسیبها ممکن است همیشه همراه فرد بماند چون بسیاری از قربانیان تجاوز، رخداد ناگواری که برایشان پیش آمده را پنهان میکنند و حتی خود را مقصر میدانند و احساس گناه میکنند. اگر تجاوز و آزار جنسی در کودکی انجام شود آسیبهای روانشناختی بیشتری را به همراه خواهد داشت. کودک دربارهی تجاوز سکوت میکند اما پیامدهای روانی تجاوز تا بزرگسالی همراه فرد میماند و فراموش نمیشود. پس بازگشت این افراد به زندگی عادی بسیار دشوارتر است. قربانی تجاوز دچار اختلالات روانی گوناگون مانند افسردگی، اضطراب، استرس به ویژه استرس پس از سانحه PTSD و . میشود. قربانیان تجاوز به دلیل ترس از پیشداوری و قضاوت شدن از سوی دیگران و نیز احساس مقصر و گناهکار بودن راز تجاوز را پنهان و از مراجعه به روانشناس خودداری میکنند.باید برای افزایش آگاهی قربانیان تجاوز و آزار جنسی تلاش کنیم. کسی که مورد تجاوز و آزار جنسی قرار میگیرد قربانی است نه مجرم. حمایت عاطفی خانواده و جامعه، نقش مهمی در بهبود سلامت روان قربانیان تجاوز دارد. کسانی که دچار تجاوز و آزار جنسی قرار گرفتهاند با دورههای ویژهی رواندرمانی میتوانند سلامت روان و روحیهی خود را دوباره به دست آورند و از اختلالات روانی که بر اثر تجاوز پیش آمده نیز رها شوند. پس اگر خودتان یا یکی از کسانی که میشناسید قربانی تجاوز و آزار جنسی شده است پیشنهاد میکنیم به روانشناس مراجعه و رواندرمانی را هر چه زودتر آغاز کند.چگونه از تجاوز جلوگیری کنیمافزایش آگاهی مهمترین چیزیست که به آن نیازمندیم. باید آموزشهای ویژه و متناسب با سن در مدرسهها به کودکان داده شود تا درک درستی از مسایل جنسی داشته باشند. افزایش آگاهی خانوادهها نیز بسیار مهم است. مردم باید نسبت به اختلالات روانشناختی - جنسی آگاه شوند تا اگر نشانههای اختلالات جنسی را در خود یا نزدیکانشان دیدند اقدام به موقعی برای رواندرمانی انجام دهند تا از بروز آسیب در آینده پیشگیری شود.ودرآخر مصاحبه باجوان 27 ساله که چندین نوجوان را مورد تجاوز قرار داده است(به نقل از روزنامه جام جم)روزنامه جامجم نوشت: بعدازظهر 27 دی سال گذشته بود که ماموران کلانتری 126 تهرانپارس در جریان کودکآزاری در داخل کانال آب سرپوشیده در خیابان بهشت قرار گرفتند. زمانی که در محل حاضر شده و تحقیقات را آغاز کردند، معلوم شد پسری نوجوان مورد آزار و اذیت جوانی پراید سوار قرار گرفته است.ماموران دریافتند جوان آزارگر به بهانه کمک برای جابهجایی گلدان مادربزرگش او را فریب داده و در دام سیاهش گرفتار کرده است. با این شکایت پلیس آگاهی تحقیقات برای یافتن این مرد را در حالی آغاز کرد که نوجوانهای دیگری به پلیس آگاهی آمده و از همان مرد فراری به اتهام آزار و اذیت شکایت کردند. متهم جوان تحت تعقیب پلیس قرار گرفت و سرانجام بعد از دستگیری اعتراف کرد پسران نوجوان را فریب داده و آنها را مورد آزار و اذیت قرار داده است.او مدعی است که خودش هم قربانی جنایت سیاه شده و گریه کودکان و التماسهای آنها، او را به یاد گذشته خودش میانداخت و اگر دستگیر نمیشد به کارش ادامه میداد.متهم با اعتراف به جرایم خود روانه زندان شد تا در دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه شود. ایمان 27 ساله مدام گریه میکند و از کاری که انجام داده پشیمان است. میگفت اگر سراغ مصرف شیشه و مرفین نمیرفت کارش به اینجا کشیده نمیشد.گفت وگوی او را در ادامه میخوانید.معتاد هستی؟بله. اولین تجربه مصرف موادمخدر را در 17 سالگی داشتم. پدرم راننده بود و خودش هم موادمخدر مصرف میکرد. فکر میکردم وقتی او مصرف میکند و الگوی من در زندگی است، مصرف مواد کار خوبی است. به همین خاطر وقتی دوستانی که چند سالی از خودم بزرگتر بودند به من مصرف مرفین را در جمع دوستانهشان پیشنهاد دادند، تصمیم گرفتم با آنها همراه شوم و اولین مصرف موادمخدر را شروع کردم. مدتی به انجمنهای ترک اعتیاد و کمپ رفتم، ترک کردم اما دوباره دوستانم سر راهم قرار گرفتند و این بار شیشه مصرف کردم.به چه اتهامی بازداشت شدی؟آزار و اذیت پسران ده تا 14 ساله .چرا؟یک اشتباه که میدانم تاوان سختی دارد. شاید به خاطر این که خودم در نوجوانی قربانی آزارو اذیت جنسی شدم و نتوانستم ماجرا را برای کسی تعریف کنم و از عذابی که بابت این اتفاق میکشیدم راحت شوم. شاید همین باعث شد من به خاطر اتفاقی که برایم افتاده بود و نتوانستم از آن افراد شکایت کنم و آنها دستگیر و مجازات شوند، به دنبال آن بودم که از مردم و جامعه انتقام بگیرم.چرا ماجرا را به خانوادهات نگفتی؟آن موقع نوجوان بودم و چند بار از سوی افرادی که از خودم بزرگتر بودند مورد آزار و اذیت قرار گرفتم. آنهاتهدیدم کرده بودند نباید حرفی به کسی بزنم. چند بار خواستم ماجرا را به خانوادهام بگویم اما از روی ترس و آبروی خانواده حرفی به آنها نزدم. میترسیدم شرایط زندگیام بدتر شود و همه متوجه بلایی شوند که برسرم آمده بود.سابقه داری؟بله یکبار دستگیر شدم. زمانی که 18 ساله بودم نوجوانی را مورد آزارو اذیت قراردادم که به تحمل شلاق محکوم شدم و این حکم همان زمان اجرا شد .چرا دوباره سراغ جرم مشابه رفتی؟نمیدانم شاید اعتیاد یکی از عوامل آن بود. مصرف شیشه باعث میشد جنون به من دست بدهد و این کارهای شیطانی را انجام بدهم. نمیتوانم کارم را توجیه کنم من دست به کار خیلی بدی زدم که لایق بخشش نیستم.چند نفر در دام تو افتادند؟من ده پسر ده تا 14 ساله را فریب داده و به دام انداختم.، اما چند نفردیگر هم از دستم فرارکردندو نتوانستم به آنها آسیبی برسانم. دو نفر هم پلیس سر رسید و نشد و من از ترس دستگیری فرارکردم.چطور قربانیان به تو اعتماد میکردند؟با موتور، پیاده و حتی با خودروی پرایدم و حتی خودروی پدرم آنها را با خود میبردم. بعد از شناسایی پسران خردسال و نوجوان که برخی از آنها از راه مدرسه به خانه باز میگشتند، نزدشان میرفتم و وانمود میکردم این محله را به خوبی نمیشناسم. برای مادربزرگم گلدانی خریدهام که حوالی کانال آب است، بیایید و به من کمک کنید. با اصرارهایم، آنها قبول میکردند و با من همراه میشدند.بعد چه میشد؟زمانی که آنها را به نزدیکی محل کانال آب مورد نظرمی بردم، اطراف را نگاه میکردند و میفهمیدند دروغ گفتهام و هیچ گلدانی در آنجا نیست. میخواستند فرار کنند که میگفتم شما با برادرم دعوا کرده و او را کتک زدهاید و او در این درگیری با چوب ضربههایی به پا و کمر شما زده که باید جای این ضربهها مانده باشد در غیر این صورت شما را نزد خانوادهتان میبرم تا مشخص شود چرا برادرم ر ا کتک زدهاید. آنها هر چه میگفتند با برادرم دعوا نکرده و کتکش نزدهاند من حرفهایشان را قبول نمیکردم. به بهانه دیدن محل ضربهها، آنها را به داخل کانال کشانده و مورد آزار و اذیت قرار میدادم. بعد از رها کردن آنها فرار میکردم. خودرویم را هم اطراف کانال پارک میکردم تا بسرعت سوار آن شده و محل را ترک کنم. آنها را میترساندم و میگفتم چند دقیقه بعد از من میتوانند از دخمه خارج شوند و اگر زود بیرون بیایند آنها را میکشم. آنها هم از ترس به حرفم گوش میدادند و فرصتی برای فرار داشتم.فقط در اطراف کانال آب پسران را آزار میدادی؟خیر، چند نفر از آنها را هم به ابتدای جنگل لویزان و پارک کوهستان میبردم و در دام شیطانیام گرفتار میکردم.قربانیای توانست از دست تو فرارکند؟بله. دو نفرشان با من درگیر شده و توانستند از دستم فرارکنندو از مردم کمک بخواهند. من با دیدن مردم که به سمتم میآمدند ترسیدم و فرار کردم.قبل از جرایمت مصرف شیشه داشتی؟روزی که میخواستم نقشههای شیطانیام را اجرا کنم صبح شیشه مصرف میکردم، پنج ساعت بعد یا بعداز ظهر سراغ سوژههایم رفتم و با فریب دادنشان آنها را با خودم میبردم و مورد آزارو اذیت قرار میدادم.همیشه مصرف شیشه داشتی؟من هر ده روز یک بار شیشه مصرف میکردم. شیشه که مصرف میکردم حالت عادی نداشتم. تحت تاثیر همین مواد هم سراغ طعمه هایم میرفتم.سابقهات نشان داده پیش از این هم مرتکب این جرم شده بودی و تحت تاثیر موادمخدر اقدامات را انجامنمی دادی.(سکوت متهم)بچهها را موقع آزار و اذیت تهدید هم کرده بودی؟تهدید لفظی بله، اما هیچ وقت چاقو به دست نداشتم که با آن طعمهها را تهدید کنم و بترسانم.چرا به آزار و اذیتهایت ادامه دادی؟فکر میکردم آنها مانند خودم سکوت میکنند و ماجرای آزارو اذیتهایم لو نمیرود.فکر میکردی بازداشت شوی؟نه. فکر میکردم آن بچهها آنقدر ترسیده و وحشتزدهاند که ماجرا را به والدینشان نمیگویند و همین باعث میشود از من شکایت نکنند و راز جرایمم پنهان بماند. سعی میکردم هنگام ربودن بچهها از موتور و خودروهای مختلف استفاده کنم که نشانی از وسیله نقلیهام نماند. فکر نمیکردم ردی از من مانده باشد که بازداشت شوم.چطور دستگیر شدی؟یک روز در خانه بودم که ماموران سراغم آمدند و دستگیر شدم. البته این اواخر حسی به من میگفت که به زودی دستگیر میشوی که باعث ترس من شده بود.اما فکر نمیکردم اینقدر زود دستگیر شوم.اگر دستگیر نمیشدی .؟همچنان به جرایمم ادامه میدادم.دلت به حال قربانیانت نسوخت؟فقط برای دو نفرشان دلم سوخت. آنها در همان سنی بودندکه من مورد آزار و اذیت قرارگرفته بودم و مثل خودم گریه میکردندکه به آنها آسیبی نرسانم. یاد اشکهای خودم و التماسهایم افتادم. کمی ناراحت شدم و بعد آنها را رها کردم. اما برای قربانیان دیگر دلم نسوخت و آنها را مورد آزار و اذیت قراردادم. من گناه کردهام و دیگر امیدی به بخشش ندارم.برادر داری؟ بله. یک برادر. او انسان خوبی است و من انسان بدی هستم که با این کارهایی که انجام دادم آبروی خانوادهام را بردم.خانوادهات از جرایم تو خبر دارند؟من با کاری که انجام دادم آبروی خود و خانوادهام را بردم. آنها اصلا نمیدانستند دست به چنین کارهای بدی میزنم و این چنین خود را به دردسر انداختهام. خانوادهام بعداز دستگیری متوجه شدند من پسران ده تا 14 ساله را اغفال کرده و مورد آزارو اذیت قرار دادهام. شوکه شده بودند و باورشان نمیشد من این کارها را انجام دادهام. خیلی آنها را شرمنده کردم.میدانی چه حکمی در انتظارت است؟مجازاتم خیلی سنگین است، شاید اعدام .ح.م |
کودک یا بزرگسال کوچک وقتی جوتو دی بوندونه داشت تصویر حضرت مریم را میکشید، هنوز هم این تصور در جامعه حاکم بود که کودک، بزرگسالی کوچک است. امروزه هم وقتی به دنیای اطراف مان در ایران 1400 / 2021 نگاه میکنیم، شاهد رفتارهایی هستیم که این پرسش را برایمان تداعی میکند کودک بزرگسال کوچک است یا فقط کودک است؟حتما شما هم تصاویر بسیاری از کودکان را میبینید که مشغول به کارهای بزرگسالانه هستند، کارهایی که بزرگترها هر روزه برای زندگی خویش انجام میدهند: آرایش، عکسهای سلفی، مدلینگ، کار و .بزرگسال کوچک برای بررسی موضوع بگذارید کمی بیشتر مسیله را با نگاهی تاریخی بررسی کنیم و از میان این بررسی به مشکلات این نوع نگاه توجه نشان دهیم. ریشه چنین برداشت هایی نه به امروز بلکه به سدههای ابتدایی تاریخ تمدن بشری بر میگردد. این مسیله که کودک، یک بزرگسال کوچک است در تاریخ ایران نیز، دارای سابقه است، در دوران قاجار شاهد فرهنگی متاثر از این نگاه هستیم، باید بدانیم که آنقدر این تصور برای مردمان ایران طبیعی بوده است که تصوری خلاف آن را به ذهن راه نمیداده و آن را در تمام جزییات زندگی خویش جاری و ساری میداشتهاند. به طور مشخص کودکان از همان کودکی به سر کار میروند، لباسی دقیقا همانند بزرگترها میپوشند و در مکتبها نوعی اخلاق بزرگمنشانه را تمرین میکنند هرچند از محتوای آن چیزی ندانند. در این نگاه بازی کردن نوعی لغو محسوب شده و سبب بیهودگی و اتلاف وقت و تضییع عمر محسوب میشده است.پر واضح است که در ذهن برخی مردمان امروز نیز واژه "بازی کردن" دارای بار عاطفی منفی است و هنوز که هنوز است برای بزرگترهای این کشور، بازی کردن کاری بیهوده است و کودک زودتر باید بزرگ شود.عکسی از کودکان در دوران قاجار که همانند بزرگترها لباس پوشیدهاند. عکسی از کودکی در زمان قاجار پای دار قالی و پای دار کودکی خویش این عدم آگاهی از دنیای کودکان ریشه در فلسفه نگاه ما به کودک دارد، اگر بخواهم خیلی خلاصه بگویم. در پایهایترین حالت دو نگاه به کودک وجود دارد.کودکی که بزرگسال کوچک است.کودکی که کودک است و روزی بزرگسال میشود.نقاشی از کودکی که ویژگی کودکانه دارد اثر رافایل در دوره رنسانس (راست) در مقابل نقاشی از کودک بزرگسال اثر جوتو در قرون وسطی (چپ)این تلقی از دنیای کودکی که آنان را بزرگسالان کوچک پیش ساخته میداند، بیش از هرچیز ریشه در اندیشه پیشساختگرایی ( preformationism ) دارد، اندیشهای که اول بار در نگاهی بیولوژیکی به انسان خود را قوام بخشید. به موجب این تلقی زیستشناسانه، تصور میشد که ارگانیسمها از نسخههای کوچک خود ساخته شدهاند. پیشساختگرایان معتقد بودند که شکل موجودات زنده، به صورت واقعی، قبل از تکوین آنها وجود دارد. به عبارت دیگر، انسانی کوچک و کاملا شکل گرفته در حین بارداری در نطفه یا تخمک کاشته میشود و سپس فقط اندازه آن رشد میکند. هرچند که ریشه این نگاه را میتوان تا فیثاغورث عقب کشید، اما آنچه مراد ماست، تاثیر این تلقی زیستشناسانه بر فرهنگ و تعلیم و تربیت است که اوج آن در قرون وسطی مشاهده میشود و البته تا قرن 18 ام به علت تاثیر فلسفه علوم طبیعی بر فلسفه علوم انسانی نیز ادامه پیدا میکند.این تلقی از کودک در قرون وسطی با مخالفت فیلسوفانی همچون ژان ژاک روسو و جان لاک مواجه شد، لاک و روسو با پیروی از ارسطو، تصویری جدید از دنیای کودکی ارایه دادند، تصویری که کودک را نه از آن رو که بزرگسال کوچک است، بلکه از آن جهت که ماهیتی مستقل دارد و این ماهیت در ویژگیهای کودکی او نهفته است مورد توجه قرار میدهد. این تلقی و توجه، بعدها با کار روانشناسانی همچون آرنولد گسل و زیگموند فروید توسعه داده شد و امروزه ما در تیوریها و نظریههای رشد کودک ( child development ) نگاهی دقیق را به دنیای کودکی از آن رو که کودک است مشاهده میکنیم، نگاهی که کمک کننده ما در تحقیقات فلسفی، روانشناسی و تربیتی است.در ایران زمین نیز، شاهد نگاهی استقلالگرایانه به ماهیت دوران کودکی بودهایم، یعنی هم در آثار شاعرانی همچون مولوی و سعدی و هم در کار فیلسوفی همچون ابن سینا، شاهد توجه به کودک و دوران کودکی هستیم. با این همه اما در فرهنگ، چنین نگاهی حاکم نیست و دیگر سخنی از "چونک با کودک سر و کارم فتاد/هم زبان کودکان باید گشاد" در میان افرادی که با کودکان سر و کار دارند، دیده نمیشود. بلکه بلعکس، کودک همان بزرگ سال کوچکی است که باید هرچه زودتر دست از ناپختگی و خامی بردارد و هرچه سریعتر سعی و تلاش کند تا بزرگ شود.اما اگر با این آگاهی تاریخی به سراغ اکنون بیاییم، باید بگویم که امروزه این عدم آگاهی از دنیای کودکان رنگ و لعاب جدیدی به خود گرفته است، مغالطهای پنهان که از محصولات دنیای مدرن است، عینک توجه ما به کودکی را آلوده است. امروزه گمان میکنیم که هرچه شکل کودکانه دارد، مناسب کودک است، یعنی اگر وسایلی کوچک درست شد و یا اگر رنگ صورتی و آبی داشت و یا اگر فقط تصویر کودکی بر آن نقش بسته بود، دیگر حتما مناسب کودک است.آری امروزه به بهانه کودکانه کردن وسایل و لوازم، محتوای ناسالم، تمام آنچه بزرگسالان انجام میدهند را مناسب کودک میپندارند و این عدم آگاهی ریشه در همان تلقی دارد که پیشتر به آن اشاره شد. با این حساب مانیکور و پدیکور هرچند با انواع شکلها و نقشهای کودکانه عرضه شود، تصویرهای جنگ و خونریزی، چه با روایت مذهبی چه با حکایت تاریخی - ملی هرچند در زبان شعر کودکانه ریخته شود، باز هم مناسب کودک نیست و تجاوز به حقوق انسانی اوست. حقوقی که ما باید تا بزرگسالی او، از آن محافظت کنیم.دستهای ظریف کودکان باید میان گلهای باغچه بازی کند نه طعمه آرایشگران شود.البته برای خوانندگان این سطور واضح است که نگارنده این مطالب، میان بازی کردن کودکان با رنگ و حتی رنگ کردن صورتهای یکدیگر با آرایش کردن صورت کودک، تفاوتی فاحش میگذارد و اولی را نقاشی کودکانه و دومی را آرایش بزرگسالانه تصور میکند. بنابراین باید بتوانیم میان بازی کردن کودکانه و ادای بزرگسالانه فرق بگذاریم. به کوتاه سخن، مادامی که کودک صورت خویش را نقاشی میکند در دوران کودکی ( childhood ) خویش به سر میبرد و آن زمان که تمرکز خویش را به نوعی از آرایش بزرگسالان جلب میکند و آن را تکرار و تمرین میکند از دنیای کودکی فاصله گرفته و دچار خطای بزرگسال کوچک شده است.همچین باید میان عکس گرفتن از کودک مادمی که کودک است با عکس گرفتن از کودک در صنعت مد تفاوت قایل شویم، که این بلای تربیتی نیز در دنیای امروز با رنگ و لعابی کودکانه رو به پیشرفت است و دامی جدید را در فضای اینستاگرام پهن کرده است. متاسفانه بسیاری از خانوادههای ایرانی نیز از این طریق اقدام به کسب درآمد از کودک بینوای خود میکنند. یا همچنین میان بازی و ارتقای هوش کودکان در موسیقی ارف با تقلید و حفظ کردن ترانه از فلان خواننده بزرگسال.هرچند که بخشی از جذابیت دنیای بزرگسالان برای کودک امری طبیعی است، اما خود ما با تشویقهای نابجا از کودکی که ادای بزرگسال را در میآورد، وی را به سوی بزرگسال کوچک سوق میدهیم و او را از دنیای زیبای کودکی جدا میکنیم. کودکی را تصور کنید که به جای بازی با همسالان، لباس بزرگانهای به تن کرده و در مهمانی خانوادگی بر صندلی تکیه زده و شعر حافظی را که هیچ از آن نمیفهمد، موقرانه از بر میخواند!! جذابیت این تصویر برای بزرگسالان از آن روست که خرق عادتی را در دنیای کودکان به وجود آورده است و این امر موجب تشویق و تمجیدی میشود که روز به روز دوران کودکی را از آن کودک معصوم دریغ میدارد.خلاصه سخن اینکه نگاه به کودک در دنیای امروز، بسان گذشته باز هم با نگاهی بزرگسالانه روبروست، همان نگاهی که روزی کودک کار را به وجود آورد، امروز کودک کار مجازی را تحویل جامعه میدهد. آنکه کودک را لباسی بزرگسالانه میپوشاند و او را از بازی برحذر میداشت، امروز او را به کارهای بزرگسالانه مشغول داشته و از بازی بر حذر میدارد.باید چه کرد با این حجم عدم آگاهی از دنیای کودک؟هرچند که عضو هستیم اما اگر کنوانسیون حقوق کودک در این کشور حضور فعال داشت.حالا که ندارد!!هرچند که قانون داریم اما اگر قانونهای حمایتی از حقوق کودکان آن طور که باید اجرا میشد. حالا که نمیشود!!یادمان باشد که ما وظیفهای تربیتی، اخلاقی و قانونی در قبال کودکانمان داریم، وظیفهای که ما را به یادگیری دنیای زیبای کودکی سوق میدهد. پس بیایم کودکان را چنان که شایسته کودکانه بودنشان است بشناسیم.منابع الهام بخش این جستار و منابعی جهت تحقیقات آکادمیک: Archard D ( 2004 ) Children : rights and childhood . Routledge , London . Ari s P ( 1962 ) Centuries of childhood . Random House , New York . Aristotle ( 1932 ) The politics ( trans : Rackham H ). Harvard University Press , Cambridge , MA . Aristotle ( 1934 ) Nicomachean ethics ( trans : Rackham H ). Harvard University Press , Cambridge , MABuchanan AE , Brock DW ( 1998 ) Deciding for others : the ethics of surrogate decision making . Cambridge University Press , Cambridge . Buck T ( 2014 ) International child law . 3rd edition Routledge London and New York . Carlson NR et al ( 2005 ) Psychology : the science of behavior , 3rd Canadian edn . Pearson Education . New York ISBN 0 - 205 - 45769 - X . Cohen H ( 1980 ) Equal rights for children . Littlefield , Adams , and Co ., Totowa . Crisp R . Wellbeing . In : Zaita EN ( ed ) The Stanford encyclopedia of philosophy , Summer 2015 edn .. Descartes R [ PW ] ( 1985 ) The philosophical writings of descartes , vol 1 ( trans : Cottingham J , Stoothoff R , Murdich D ). Cambridge University Press , Cambridge . Eekelaar J ( 1986 ) The emergence of children ' s rights . Oxford J Legal Stud 6 : 161 182 . Feinberg J ( 1980 ) A child ' s right to an open future . In : Aiken W , LaFollette H ( eds ) Whose child ? Parental rights , parental authority and state power . Littlefield , Adams , and Co ., Totowa , pp 124 153 . Gilligan C ( 1982 ) In a different voice . Harvard University Press , Cambridge . Greene JD , Nystrom LE , Engell AD , Darley JM , Cohen JD ( 2004 ) The neural bases of cognitive conflict and control in moral judgment . Neuron 44 ( 2 ): 389 400 . Kohlberg L ( 1981 1984 ) Essays on moral development , vols I and II . Harper & Row , San Francisco . Kuther TL , Posada M ( 2004 ) 2004 children and adolescents ' capacity to provide informed consent for participation in research . Adv Psychol Res 32 : 163 173 . Locke J ( 1959 ) An essay concerning human understanding , vol I . Dover , New York . Matthews GB ( 2008 ) Getting beyond the deficit conception of childhood : thinking philosophically with children . In : Hand M , Win Stanley C ( eds ) Philosophy in schools . Continuum , London , pp 27 40 . Matthews GB ( 2009 ) Philosophy and developmental psychology : outgrowing the deficit conception of childhood . In : Siegel H ( ed ) the Oxford Handbook of the Philosophy of Education ,; Oxford handbooks OUP Oxford pp 162 176 . O ' Neill O ( 1988 ) Children ' s rights and children ' s lives . Ethics 98 : 445 463 . Parfit D ( 1984 ) Reasons and persons . Clarendon Press , Oxford . Piaget J ( 1968 ) The mental development of the child . In : Elkind D ( ed ) Six psychological studies . Vintage Books , New York , pp 1 73 . Piaget J ( 1971 ) The child ' s construction of quantities . Routledge / Kegan Paul , London . Rawls J ( 1999 ) A theory of justice , Rev edn . Oxford University Press , Oxford . Rousseau J - J ( 1979 ) Emile or on education . Basic Books , New York . Shahar S ( 1990 ) Childhood in the Middle Ages . Routledge , London . Spock B ( 1968 ) Baby and child care , 3rd edn . Hawthorn Books , New York . Stephenson T ( 2005 ) How children ' s responses to drugs differ from adults . Br J Clin Pharmacol 59 ( 6 ): 670 673 . United Nations ( 1989 ) The convention on the rights of the child . In : Alston P , Parker S , Seymour J ( eds ) Reprinted in Children , rights and the law . Oxford University Press , Oxford , pp 245 264 ; and in LeBlanc L . The convention on the rights of the child . United Nations Law making on Human Rights . University of Nebraska Press , Lincoln , pp 293 316 . Weithorn T , Campbell SB ( 1982 ) The competency of children and adolescents to make informed treatment decisions . Child Dev 53 : 1589 1598 . World Health Organization . Children are not small adults . |
تککتابیها | نقدی بر انسان خردمند ( 2 ) توماس آکویناس قدیس اصطلاح "مرد تککتابی" را ابداع کرد و چنین گفت که "من از کسانی که تنها یک کتاب میخوانند، میترسم". این یک کتاب میتواند "کتاب مقدس" باشد، یا "سرمایه" مارکس، یا "منشاء انواع" داروین. در یک سلسله مقالات تلاش خواهم کرد به شرط باقی بودن عمر و البته حوصله، به ارایه انتقادهایی به کتابهای مشهور، که معمولا مورد ارجاعات زیادی هم قرار میگیرند، بپردازم.این مقاله یکی از نقدهای مهم به کتاب "انسان خردمند" نوشته "یووال نوح هراری" است که در اینجا توسط کریستوفر هالپایک، انسانشناس از دانشگاه مکمستر آنتاریو کانادا، نوشته شده است.ما نباید به کتاب "انسان خردمند" به عنوان یک اثر علمی نگاه کنیم بلکه آن صرفا یک سرگرمی رسانهای ( infotainment ) است برای غلغلک دادن خوانندگانش، با یک تاخت و تاز فکری وحشیانه در عرصه تاریخ، با جلوههای احساسی از حدس و گمان، که در نهایت با پیشگوییهای دلهرهآوری درباره سرنوشت بشر خاتمه مییابد.پاسخی به "انسان خردمند" یووال هراریهدف از اطلاق عنوان بیولوژیکی Sapiens به این کتاب القای یک کار مدون علمی در حیطه میراث داروین است. تاریخ بشر "در ادامه روند فیزیک به شیمی به بیولوژی" ترسیم شده است، و سرنوشت محتوم ما، و البته نه خیلی محتوم، این است که با ماشینهای هوشمند جایگزین گردد. این یک خلاصه از فرگشت فرهنگی و اجتماعی انسان است از عصر حجر به انقلاب کشاورزی، و پیدایش نوشتن و ظهور دولتها و جوامع بزرگ، از طریق فرایند تدریجی جهانیسازی توسط امپراطوریها، پول و ادیان، به انقلاب علمی که آغازگر جهان مدرن و پیامدهای آن بوده است.به عنوان یک انسانشناس که مسیری مشابه هراری را سالها قبل پیمودهام، به طور طبیعی کنجکاو شدم ببینم او چه میگوید، ولی خیلی زود مشخص شد که ادعای علمی بودن کار او پرسشبرانگیز است، که این اشکال با تلقی او از مفهوم فرهنگ آغاز میشود. بدیهی است که زبان، شالوده فرهنگ انسان است، اما یکی از مضامین اصلی کتاب او این است که نه تنها زبان بلکه "داستانهای ساختگی" در تکامل انسان بسیار مهم بوده است:ویژگی منحصر به فرد زبان ما توانایی آن برای انتقال اطلاعات راجع به انسانها و شیرها نیست، بلکه توانایی آن راجع به چیزهایی است که اصلا وجود ندارند. تا جایی که من میدانم، تنها انسان خردمند میتواند راجع به چیزهایی صحبت کند که قبلا نه دیده است، نه لمس کرده و نه بوییده. ولی "داستانهای ساختگی" نه تنها ما را قادر به تصور چیزها نموده است، بلکه به تصورات دستهجمعی ما منجر شده است. ما میتوانیم افسانهسازی کنیم. مثل داستان آفرینش کتاب مقدس، اسطورههای بومیان استرالیا و همینطور اساطیر ناسیونالیستی کشورها در دوران مدرن. این افسانهها به انسانها توانایی بیسابقهای در همکاری و تعامل به صورت انعطافپذیر در مقیاس انبوه میدهد.این ادعا که فرهنگ یک "داستان ساختگی" است، ادعای مهمی نیست. اما یک روش معیوب برای بیان این حقیقت آشکار است که فرهنگ یک مجموعه از ایدههای مشترک است، و مشخص است که ماهیت ایدهها نمیتواند در طبیعت لمس شود. "زبان" یک انقلاب در تاریخ بشر بوده است زیرا به انسانها این امکان را میداد تا به وسیله ایدههای مشترک به هم متصل شوند. برای مثال هیچکس جز یک انسان نمیتواند نخستوزیر را ببیند یا لمس کند، و اگر کسی پیدا شود که آن را نداند میتوان به او گفت. این توضیح میتواند با توصیف نقش نخستوزیر در قانون اساسی انگلستان باشد که به نوبه خود مستلزم توضیح مفهوم پارلمان، کابینه دولت، قانون، دموکراسی و غیره است. این دنیای نقشها، سازمانها، عقاید، هنجارها و ارزشها آن چیزی را شکل میدهد که به آن فرهنگ میگوییم. اما صرفا به دلیل اینکه مولفههای فرهنگ غیرمادی هستند و قابل دیدن یا لمس کردن یا بوییدن نیستند، نمیتوان آنها را مانند بابانویل و پری دریایی "داستان ساختگی" نامید. ما نمیتوانیم حقیقت را ببینیم، لمس کنیم یا ببوییم، زیرا حقیقت یک موجود مادی نیست، اما این امر آن را غیرواقعی یا ساختگی نمیکند.اگر واقعیت از نظر هراری فقط آن چیزی است که ما میتوانیم ببینیم یا لمس کنیم یا ببوییم، پس ریاضیات هم مانند حقیقت باید یک نمونه بارز "داستان ساختگی" باشد. شاید در زمینه ریاضیات، فقط اعداد طبیعی بتوانند واقعی باشند چرا که ما میتوانیم گروههایی از تعدادی از اشیاء را ببینیم. اما با این دیدگاه، چقدر عدد صفر، اعداد منفی و اعداد موهومی مثل جذر منفی یک واقعی هستند؟ و اگر ریاضیات "داستان ساختگی" است، آنگاه کل علوم شامل "تیوری نسبیت" و "تکامل داروین" هم "داستان ساختگی" خواهد بود که قطعا باعث ناراحتی هراری میشود زیرا او علم را دوست دارد. به نظر میرسد او در یک گل و لای فلسفی دست و پا میزند که چیزی که مادی است را با واقعیت و چیزی که غیرمادی است را با "داستان ساختگی" اشتباه میگیرد. اما نقطه مقابل "داستان ساختگی" ماده نیست بلکه چیزی است که حقیقت ندارد.وقتی که صحبت از سازمانهای اجتماعی میشود، ایده "فرهنگ به عنوان داستان ساختگی" کاملا مفید به نظر میرسد:همه میدانند که "انسانهای اولیه" نظم اجتماعی خود را با اعتقاد به ارواح، و رقص دستهجمعی دور آتش در هنگام کامل شدن ماه، تقویت میکردند. چیزی که ما از آن غافل هستیم این است که امروزه سازمانهای مدرن دقیقا به همان صورت فعالیت میکنند. به عنوان مثال اتحادیههای تجاری را در نظر بگیرید. تاجران و وکیلها در حقیقت جادوگران قدرتمند عصر حاضر هستند.واقعا؟ او آرم پژو را مثال میزند که به شکل تصویر یک شیر است، و سعی میکند اینگونه استدلال کند که خود شرکت پژو، چیزی فراتر از یک توتم قبیله باستانی نیست، اما با این وجود میتواند مبنایی را تشکیل دهد که بر اساس آن تعداد زیادی از مردم با هم همکاری میکنند:آرماند پژو، دقیقا به چه صورت شرکت پژو را احداث کرد؟ به همان روشی که کاهنان و جادوگران در طول تاریخ خدایان و شیاطین را خلق کردهاند. همهاش حول محور داستانگویی، و متقاعد کردن مردم برای باور به آنها میچرخد. در خصوص شرکت پژو، داستان به قانونی مدنی فرانسه بازمیگردد که توسط پارلمان فرانسه نوشته شده است. مطابق این قانون، اگر یک وکیل تاییدشده، همه احکام و تشریفات را دنبال نماید، همه طلسمها و سوگندهای لازم را بر روی یک کاغذ تزیینشده بنویسد، و امضای زینتی خود را پایین برگه ثبت نماید، آنگاه اجی مجی لاترجی، یک شرکت جدید خلق میشود.به نظر میرسد که هراری قادر به تمیز دادن بین عقیده و قرارداد نیست، احتمالا به این دلیل که هیچکدام ماده نیستند. اعتقاد به ارواح ممکن است در بعضی از فرهنگها بین مردم مشترک باشد، اما این از ماهیت تجارب افراد و نحوه تفکر آنها ناشی میشود. آنها یکجا ننشستهاند که با توافق آگاهانه به آن اعتقاد پیدا کنند. قرارداد اما نتیجه یک تصمیم جمعی است که آگاهانه برای رسیدن به هدف مشخصی اتخاذ میشود و از این رو با هر نوع اسطوره و افسانهای اساسا متفاوت است. [افسانه] پژو بر اساس یک قرارداد قانونی مربوط به شرکتهای با مسیولیت محدود استوار است که عملکرد اجتماعی بسیار مفیدی را انجام میدهد. یک قرارداد اجتماعی دیگر این است که از کدام طرف جاده رانندگی کنی، که ما در انگلیس از سمت چپ میرانیم. نه اعتقاد به ارواح و نه قراردادهای اجتماعی، اشیاء مادی نیستند، ولی کاملا مفاهیم متفاوتی از همدیگر هستند. یکی دانستن اسناد قانونی و آیینهای جادوگری هیچ دستاوردی برای هراری ندارد.طولی نمیکشد که ادعاهای غیرقابل تحمل ظاهر میشوند. شاید درست باشه که بشر در حدود 400 هزار سال پیش قادر شده باشد تا حیوانات عظیمالجثه را به طور منظم شکار کند، و اینکه ما در حدود 100 هزار سال پیش به ر س زنجیره غذایی صعود کرده باشیم. همینطور تردیدی نیست که وقتی ابنای بشر حدود 70 هزار سال پیش از آفریقا خارج شدند، سبب انقراض پستانداران بزرگ در استرالیا، آمریکا و نقاط دیگر زمین شدند. اما بخشی از توضیحات هراری برای این پدیده این است که:اینکه تا همین اواخر در دشتهای وسیع آفریقا ضعیف و سرگردان بودیم و نسبت به موقعیت خود سرشار از ترس و اضطراب بودیم، سبب شد تا به شدت بیرحم و خطرناک شویم. بسیاری از فجایع تاریخی، از جنگهای مرگبار تا فجایع زیستمحیطی، ناشی از این پرش بیش از حد شتابزده است.نه، ما پر از ترس و نگرانی راجع به جایگاه خود در زنجیره غذایی نیستیم، و هرگز چنین نبودهایم. زیرا یک "گونه" یک شخص نیست که بتواند ضعیف بودن خود در دشتهای آفریقا را به مدت دهها هزار سال به خاطر بسپارد. آگاهی مبهم ما از دوران زندگی در مراتع آفریقا تنها ناشی از تلاشهای باستانشناسان و انسانشناسها در سالیان اخیر است.او سپس ما را به عنوان "به طرز شرمآوری شبیه شامپانزهها" توصیف میکند و ادعا میکند که:جوامع ما از همان اجزای سازندهای ساخته شدهاند که جوامع شامپانزهها و نیاندرتالها، و ما هر چند بیشتر در مورد این اجزای سازنده - احساسات، عواطف، پیوندهای خانوادگی - بررسی میکنیم، تفاوت کمتری بین خود و دیگر کپیها میبینیم.در حقیقت اگر ما به مطالعه تحقیقات روی تفاوت بین نوزاد انسان و شامپانزه بپردازیم، مانند "چرا همکاری میکنیم " - Why We Co - operate ( 2009 ) نوشته Tomasello ، بهتر متوجه تفاوتهای خودمان با دیگر کپیها میشویم. تحقیقات Tomasello روی نوزاد انسان پیش از توانایی صحبت کردن یعنی بین 12 تا 24 ماهگی نشاندهنده تفاوتهای بنیادی در رفتار نوزادان با نوزاد شامپانزه در حیطه تعامل و همکاری است. برای مثال، نوزاد انسان از 12 ماهگی شروع به همکاری میکند. وقتی نوزادان 14 تا 18 ماهه انسان در شرایطی قرار میگیرند که یک غریبه بزرگسال نیاز به کمک دارد، نوزاد انسان برخلاف شامپانزه، به صورت خودبهخودی به سمت تامین آن نیاز متمایل میشود. حتی قبل از اینکه مهارتهای گفتاری شکل بگیرد، نوزاد انسان تلاش میکند با اشاره کردن، اطلاعاتی را در اختیار غریبه بزرگسال قرار دهد که به آن نیاز دارد، در حالیکه نوزاد شامپانزه هیچ درکی از این موضوع ندارد. نوزادان همچنین به طور ذاتی قوانین را درک میکنند، به این صورت که درک میکنند که فعالیتهای خاصی مثل بازی، باید به روش خاصی انجام شوند، در حالیکه کپیهای دیگر چنین درکی ندارند. نوزادان 14 تا 24 ماهه در بازیهای اجتماعی به راحتی مشارکت میکنند و حتی نقشهای بازی را به اختیار خود تغییر دهند، در حالیکه شامپانزهها از انجام بازی اجتناب میورزند. فعالیتهای همکاریجویانه انسان از طریق نقشهای کلیشدهای به دست آمده است که توسط هر کسی قابل انجام است. این موضوع پایه و اساس فرهنگ انسانی و ویژگی منحصر به فرد آن است. همانطور که Tomasello میگوید "تاکنون هیچ گونه جانوری به جز انسان دیده نشده است که به نحوی، مشابه فعالیت سازمانهای اجتماعی عمل کند."از دید هراری، ابداع بزرگی که ما را از دیگر میمونسانها جدا نمود، چیزی است که او انقلاب شناختی مینامد، و حدود 70 هزار سال پیش رخ داد، وقتی که ما شروع به مهاجرت به خارج از آفریقا کردیم، که او گمان میکند به ما مغزهای مدرن امروزیمان را داد:در سطح فردی، شکارچیان و گردآوریکنندگان اولیه، باهوشترین و ماهرترین افراد تاریخ بودهاند. بقاء در آن محیط نیازمند تواناییهای ذهنی عالی برای همگان بود.و:مردمی که مجسمه مردشیری Stadel را حدود 30 هزار سال پیش حکاکی کردند، تواناییهای فیزیکی، احساسی و فکری مشابه ما داشتهاند.پس جای تعجب نیست که:ما میتوانیم همه چیزهایی را که میدانیم به آنها توضیح دهیم. از ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب گرفته تا پارادوکسهای فیزیک کوانتومی. و آنها هم میتوانند به ما توضیح دهند که جهان را چگونه میدیدهاند.این ایده شیرینی است، و چیزی شبیه این ملاقات خیالی چند سال قبل ( 2008 ) بین زبانشناس Daniel Everett و قبایل اولیه Piraha در آمازون رخ داد. اما بسیار بعید بوده است که بشود راجع به نظریه کوانتوم با آنها صحبت کرد. آنها حتی نمیتوانستند بشمارند و هیچ تصوری از اعداد نداشتند. آنها توانستند به Everett بگویند که جهان را چگونه میبینند که کاملا محدود به تجربه آنی اینمکانی و اینزمانی بوده است، بدون هیچ توجهی به گذشته و آینده و یا کلا به هر چیزی که نمیتوان آن را دید یا لمس کرد. آنها همینطور هیچ افسانه و اسطورهای نداشتند. پس قطعا تعریف کردن داستان آلیس در سرزمین عجایب برای آنها شکست خواهد خورد.اعتقاد هراری مبنی بر اینکه انقلاب شناختی، شیوههای تفکر و استدلالی را برای ما فراهم آورد که پایه تمدن علمی ماست، نمیتواند از حقیقت دور باشد. ممکن است بپذیریم که مردم در این زمانها توانستهاند حرف بزنند، و زبان هم قطعا برای فرهنگ انسانی ضروری است. اما انسانشناسان و روانشناسان رشد، در مطالعات خود روی جوامع اولیه، دریافتهاند که توسعه زبان و روش تفکر آنها راجع به فضا، زمان، طبقهبندی، علت و معلول، و خود، بیشتر شبیه Piraha است تا جوامع صنعتی مدرن. Piraha یک مثال افراطی است، اما قبیله Tauade of Papua گینهنو که من مدتی در میان آنها زندگی کردهام، تنها میتوانند مفهوم "تک" و "جفت" را درک کنند، و نه هیچ شکلی از "تقویم" یا "ثبت کردن زمان". هراری به وضوح هیچ دانشی از روانشناسی رشد بینفرهنگی ندارد و از اینکه چگونه روشهای تفکر در ارتباط با محیطهای طبیعی و اجتماعی - فرهنگی توسعه مییابد. مردمی که مجسمه مردشیری Stadel را در 30 هزار سال پیش ساختند و افراد قبیله Piraha ، توانایی یادگیری مشابه ما دارند. دلیل آن این است که کودکان Piraha میتوانند یاد بگیرند که چگونه بشمارند، اما این مهارتهای شناختی باید یاد گرفته شود: ما با این مهارتها متولد نمیشویم. روانشناسی رشد بینفرهنگی نشان داده است که رشد مهارتهای شناختی در انسان مدرن نیازمند سوادآموزی در مدرسه، جوامع بوروکراتیک بزرگ، زندگی شهری پیچیده، تجربه تفاوتهای فرهنگی، و آشنایی با فناوریهای مدرن است.در حالیکه هراری اذعان میدارد ما تقریبا چیزی راجع به عقاید و سازمان اجتماعی انسانهای شکارچی - گردآورنده نمیدانیم، او موافق است که محدودیتهای شیوه زندگی، آنان را به گروههایی کوچک بر اساس خانواده بدون اسکان دایمی (مگر اینکه ماهی بگیرند) و بدون حیوانات اهلی محدود میکرده است. اما بعد شروع به تعدادی گمانهزنی میکند راجع به اینکه چیزهایی که آنها در فاصله دهها هزار ساله بین انقلاب شناختی و انقلاب کشاورزی ممکن است به دست آورده باشند:این هزارههای طولانی ممکن است شاهد جنگها، انقلابها، جنبشهای مذهبی نشاطآور، نظریههای عمیق فلسفی، شاهکارهای هنری بینظیر و غیره بوده باشد. انسانهای شکارچی - گردآورنده ممکن است ناپلویونهای فاتح خود را داشته باشند که امپراطوری به وسعت نصف لوکزامبورگ را در اختیار داشتهاند. بتهوونهای نابغهای که ارکستر سمفونیک نداشتند اما قادر بودند با استفاده از فلوت bamboo اشک مردم را دربیاورند.نه! آنها نمیتوانستهاند. همه این دستاوردهای خیالی شکارچی - گردآورندگان، در عمل نیاز به حداقل معقولی از جمعیت، کنترل سیاسی متمرکز و احتمالا یک تمدن باسواد دارد که همه اینها به نوبه خود نیازمند توسعه کشاورزی است.این معمولا به عنوان "پس از زبان" تلقی میشود. ابداعی که شکوفایی خارقالعاده تواناییهای انسان را ممکن ساخت. همانگونه که هراری به درستی اشاره میکند، کشاورزی در نقاطی از جهان به طور مستقل شکل گرفت و تعداد جوامع قبیلهای مبتنی بر کشاورزی زیاد شدند. بسیاری از آنها در دوران مدرن به حیات خود ادامه دادند. اما او انقلاب کشاورزی را به عنوان "بزرگترین فریب تاریخ" توصیف میکند، زیرا افراد در جوامع کشاورزی دارای رژیم غذایی ضعیفتر و کار بدنی سختتر نسبت به شکارچی - گردآورندگان بودهاند، و همینطور منابع غذایی آنها محدودتر بوده و علاوه بر این برخلاف منابع غذایی متنوع شکارچی - گردآورندگان، نسبت به آفات، خشکسالی و مهاجمان آسیبپذیر بوده است. این انتقادات به کشاورزی البته کاملا آشنا و تا حدودی موجه است. اما اگر واقعا کشاورزی اینقدر بد بوده است چرا انسانها همیشه به سراغ آن میروند؟ هراری اینگونه شروع میکند که گندم و سایر محصولات غذایی بودهاند که ما را اهلی کردهاند تا برای آنها کار کنیم، نه ما آنها را. سپس استدلال میکند که گندم به افراد به صورت مجزا چیزی اضافه نمیکرده است، بلکه فقط امکان رشد جمعیت گونه را فراهم میکرده است. اما از آنجایی که در نهایت این افراد هستند که باید کار طاقتفرسای کاشت و برداشت را انجام بدهند، او اینطور میگوید که مردم به روش کشاورزی ادامه دادند به این دلیل که آنها در جستجوی یک زندگی سادهتر بودند و نمیتوانستند کل دنباله عواقب کشاورزی را پیشبینی نمایند.هر موقع آنها تصمیم میگرفتند که کمی کار اضافه انجام دهند، مثلا شخم زدن زمینها به جای پراکندن بذر روی زمین، مردم فکر میکردند: "بله! ما باید سختتر کار کنیم اما در عوض برداشت ما پررونقتر خواهد بود. ما هیچ نگرانی راجع به سالهای قحطی نخواهیم داشت. بچههایمان هرگز گرسنه به خواب نمیروند." کاملا منطقی است. اگر شما سختتر کار کنید، زندگی بهتری خواهید داشت.دقیقا به این صورت نبوده است، زیرا که مردم قادر به پیشبینی افزایش جمعیت، رژیم غذایی ضعیف و بیماریها نبودند. از آنجایی که درک همه مضرات کشاورزی چندین نسل طول کشیده است، تا آن زمان جمعیت به قدری زیاد شده است که بازگشت به نظام شکارچی - گردآورنده ناممکن مینمود. بنابراین بشر برای همیشه در دام کشاورزی گرفتار شد.تغییر از شکار و گردآوری به کشاورزی به عنوان اصلیترین روش تامین معاش، صدها سال طول کشیده است و البته مزایای زیادی در کشاورزی هست که هراری نادیده گرفته است. این احتمال وجود دارد که یکی از جذابیتهای اصلی کاشتن بذر این بوده است که به مردم این امکان را میداده است تا برای مدتی از سال یا تمام سال در یک نقطه ثابت مستقر بمانند. برخی از این مکانهای ثابت امکان دسترسی مداوم به منابع غذایی و آب فراوان را فراهم میکردهاند. بسیاری از ابداعات و صنعتگریهای انسان در دوران سکنیگزینی یا نیمهسکنیگزینی روی داده است. و البته که این برای برگزاری مراسمات و جشنها بسیار مناسب بوده است. همچنین ما میدانیم که مازاد مواد غذایی میتوانسته است در سیستمهای تبادلات تجاری و رقابتی برای تجارت با گروههای دیگر و برای تغذیه حیوانات اهلی مورد استفاده قرار گیرد. همچنین وجود جمعیت بزرگتر مزایایی به همراه داشته است: امکان داشتن یک زندگی اجتماعی بسیار غنیتر نسبت به زمانی که گروههای کوچک شکارچی با هم همکاری میکنند، با نیروی کار عظیمتر برای پروژههای آبیاری و ساخت و ساز، و دفاع موثرتر در برابر دشمنان و تهدیدها. بنابراین کشاورزی برای مردم جذابیتهای بسیاری داشته است.کشاورزی با اهلی ساختن حیوانات، مبنای اساسی برای رشد یک جامعه بزرگ بوده است که آن هم برای توسعه فرهنگهای پیچیده و سیستمهای اجتماعی در یک فرم قبیلهای جدید ضروری بوده است. مالکیت زمین ارتباطی نزدیکی با خویشاوندی گروههای خانوادگی و دودمانها داشته است، که به نوبه خود پایه و اساس سیستمهای قدرت سیاسی بر مبنای بزرگان سالخورده و روسا بوده است که میتوانستند در منازعات میانجیگری کنند. گروههای متنوعی نیز نه تنها بر اساس روابط خویشاوندی، بلکه برحسب محل اقامت، کار، عضویت داوطلبانه، سن، و جنسیت تشکیل شدهاند، و این ساختارهای گروهی و سازمان سلسلهمراتبی، هماهنگی جمعیتهای بزرگتر را ممکن ساخته است. این سازمان قبیلهای پیشنیاز اصلی ایجاد دولتهاست، به ویژه از طریق توسعه اقتدار سیاسی که همیشه با نژاد و وضعیت مذهبی مشروعیت پیدا میکرد. منظور من از دولت، مرجع سیاسی متمرکز، معمولا یک پادشاه است که با خراج و مالیات و انحصار نیروهای مسلح پشتیبانی میشود. اگرچه تخمین زده میشود که تنها 20 درصد جوامع قبیلهای در آفریقا، آمریکا، پولنزی، گینهنو و بعضی مناطق آسیا، توانستهاند مفهوم دولت را توسعه بدهند، ایجاد دولتها تقریبا به اندازه کشاورزی در تاریخ بشر اهمیت دارد، به دلیل پیشرفتهایی که به واسطه آن میسر شده است. متاسفانه هراری نه تنها هیچ چیزی راجع به جوامع قبیلهای نمیداند، بلکه به نظر میرسد که از فرایند تشکیل دولتها هم کاملا بیاطلاع است که تلاش میکند به شکل زیر توضیح بدهد:اضطراب ناشی از کشاورزی [نگرانی راجع به وضع هوا، خشکسالی، سیل، راهزنان، قحطی سال آینده و غیره] عواقب زیادی در پی داشته است. این پایه و اساس سیستمهای بزرگ اجتماعی و سیاسی بوده است. متاسفانه، کشاورزان سختکوش هرگز به امنیت اقتصادی که کشاورزان امروزه دارند، دست پیدا نکردند. همه جا این حاکمان و نخبگان بودند که رشد کردند و از غذای اضافی دهقانان زندگی کردند.خواننده ممکن است به این سوال برسد که چگونه نگرانی دهقانان از قحطی سال آینده میتوانسته پایه و اساس هر گونه توسعه عمده سیاسی بوده باشد، و اینکه چرا آنها به طرز احمقانهای اجازه میدادند که محصولاتشان غارت شود، همینطور این طبقه نخبه و حاکم از کجا ناگهان ظاهر شدند. اگر هراری کمی بیشتر راجع به جوامع قبیلهای میدانست، میفهمید که بیان اینکه یک رهبر، خواستههای خود را به پیروانش تحمیل میکند، فاقد وجاهت در جوامع پیشا - دولتی است. این بدان معناست که رهبر ناچار است تا با ارایه چیزی، مردم را به سمت خود جذب کند، نه با تهدید آنها، زیرا او هیچ ابزاری برای این کار ندارد. برای داشتن قدرت روی افراد، باید قادر بود تا چیزی را که آنها میخواهند کنترل کرد: غذا، زمین، امنیت شخصی، ش ن و موقعیت، ثروت، نیاز به خدا، دانش و غیره. به عبارت دیگر باید وابستگی وجود داشته باشد و رهبران به عنوان نیکوکاران تلقی گردند. در جوامع قبیلهای که مردم در دفاع از خود یا در دسترسی به منابع یا در برابر نیروهای ماوراءالطبیعه خودکفا نیستند، آنها پذیرای نابرابری در قدرت خواهند بود زیرا چیزهایی از رهبران جنگی، کاهنان و سران قبیله عاید آنها میشود. هیمنه و اقتدار سیاسی در جوامع قبیلهای اختصاصا از طریق روابط خویشاوندی با سران قبیله بدست میآید که به نظر افراد قبیله دارای قدرت ماورایی برای خیر و برکت افراد قبیله هستند. وقتی دولتها ظهور میکنند ما درمییابیم که مشروعیت پادشاهان بر دو عامل تکیه دارد: نژاد و مذهب. تنها پس از ظهور دولت است که جایگاه قدرت و زور بر مردم تثبیت میگردد، چه مردم دوست داشته باشند یا نه، تا زمانیکه بفهمند خیلی دیر شده است مگر اینکه دست به شورش بزنند.به هر حال چیزی که اینجا برای کنترل این حجم انبوه جمعیت لازم است، شبکههای همکاری گسترده تحت کنترل پادشاهان است. هراری بلافاصله ما را به جهان امپراطوریهای باستانی مصر، بینالنهرین، پارس و چین میبرد. اما این شبکههای ارتباط جمعی چگونه ایجاد شدند؟هراری به درستی از اهمیت نوشتن و ریاضیات در تاریخ بشر اطلاع دارد و ادعا میکند که آنها در ظهور دولتها نقش حیاتی داشتهاند:به منظور حفظ یک پادشاهی بزرگ، دادههای ریاضی حیاتی بودهاند. این هرگز کافی نبوده که قوانینی وضع شوند و داستانهایی راجع به خدایان نگهبان گفته شود. کسانی هم نیاز بوده تا مالیات جمع کنند. برای جمعآوری مالیات صدها هزار نفر، لازم بوده است تا اطلاعاتی راجع به درآمد افراد و داراییهایشان گردآوری شود. اطلاعات پرداختهای انجام شده، عقبافتادگی، بدهی و جریمه، و اطلاعات راجع به تخفیفها و معافیتها. میلیونها رکورد اطلاعات که نیاز به ذخیرهسازی و پردازش داشتهاند.اگرچه این فراتر از توان مغز انسان بود.محدودیتهای ذهنی، اندازه و پیچیدگی سازمانهای مشارکتی را محدود میکرد. وقتی که تعداد افراد در یک جامعه خاص از حد آستانه فراتر میرفت، نیاز به ذخیره و پردازش حجم زیادی از دادههای ریاضی پیدا میشد. از آنجا که مغز انسان قادر به انجام این کار نبود، سیستم فرومیپاشید. برای هزاران سال بعد از انقلاب کشاورزی، شبکههای اجتماعی انسانی نسبتا کوچک و ساده باقی ماندند.واضح است که این درست نیست که پادشاهیها نیاز به جمعآوری تعداد زیادی داده مالی برای اعمال مالیاتها داشتهاند، یا اینکه سیستمهای اجتماعی وقتی بزرگتر از حد مشخصی میشوند دچار فروپاشی میشوند تا اینکه بعدها اختراع خط و ریاضیات به کمک آنها بیاید. اگر هراری درست میگوید، امکان به وجود آمدن هیچ پادشاهی در صحرای آفریقا (مثل اتیوپی) وجود نداشت، زیرا تا همین اواخر هیچ شکلی از سیستم نوشتاری در این مناطق رایج نبوده است که تا حدی تحت تاثیر اروپا و کشورهای اسلامی کمی پیشرفت کرد. اما میبینیم که تاریخ آفریقای پیش از استعمار، مملو از دولتها و حتی امپراطوریهایی بود که بدون نیاز به نوشتن به خوبی عمل میکردند.آنها با وجود شرایط نامساعد مدیریتی پادشاهیهای اولیه قادر به تشکیل دولتها بودند. اینها بر اساس امرار معاش مبتنی بر کشاورزی بدون پول است. روشهای حملونقل ابتدایی است، مگر اینکه از رودخانه یا دریا برای دسترسی به مصر، بینالنهرین یا چین استفاده کنند. آنها همچنین یک ساختار مدیریتی ساده مبتنی بر سلسلهمراتب روسای محلی یا مقامات دارند که نقش مهمی در سازماندهی قبیله دارند. بنابراین، هزینههای واقعی دولت، جدا از دربار سلطنتی، نسبتا اندک است. پادشاه ممکن است مالک گلههای بزرگ دام و اموال فراوان باشد، و همینطور املاک و کارگرانی که برای مهمانان غذا و نوشیدنی تهیه میکنند. وظیفه اصلی پادشاه، ابراز سخاوت نسبت به مهمانان و طبقه نجیبزادگان است، نه کارهای عمومی بزرگ مثل ساختن اهرام مصر. نیاز اصلی حاکم، علاوه بر تامین مواد غذایی او، کالاها و هدایای افتخارآمیز، صنایع دستی، دام و احشام، و بالاتر از همه انسانها به عنوان سرباز یا کارگر است. در Baganda ، یکی از بزرگترین این دولتها در آفریقا، با جمعیتی در حدود دو میلیون نفر، ماموران جمعآوری مالیات زمانی گسیل میشوند که منابع کاخ شاه در حال کم شدن باشد:کالاهای جمعآوری شده از انواع مختلفی است - دام، صدف، تیغههای آهنی، و پارچههای ساخته شده از پوست درخت انجیر برای لباس و ملحفه. از روسای برتر گاو، از کوچکترها بز، و از کشاورزان صدف و لباس جمعآوری میشد. ماموران مالیاتی درصدی از گلهها را ضبط نمیکنند، بلکه تعداد مشخصی گاو را که احتیاج دارند، از هر رییس دریافت میکنند. مطمینا ابزارها و پارچهها باید کاملا نو باشند و از قبل انبار نشدهباشند. در نتیجه جمعآوری مالیاتها مدتی طول میکشد و م موران ناچارند مدتی را صبر کنند و بعد کالاها و دامها را به پایتخت انتقال بدهند. ( Mair 1962 : 163 )دولتهای ابتدایی نیازی به قوانین مکتوب شبیه حمورابی نداشتهاند و بیشتر پروندهها شفاها توسط دادگاههای محلی حل و فصل میشده است. بدون شک، نیازهای دولتهای اولیه، نوشتن و ریاضیات را بسیار مفید و در نهایت ضروری یافته است. اما انواع دادههای مالی که به نظر هراری برای یک سیستم مالیاتی ضروری است تنها میتواند در جوامع پیشرفته موجود باشد. همانطور که در بالا دیدیم، سیستمهای بسیار سادهتر کاملا مناسب بودهاند. (از آنجایی که سیستم نشانهگذاری ریاضی سومریها مثالی است که هراری از آن برای نشان دادن ارتباط بین مالیات، نوشتن، و ریاضیات استفاده میکند، باعث تاسف است که او موضوع را به درستی متوجه نشده است.) سومریها آنگونه که هراری تصور میکند، از سیستم شمارشی ترکیبی بر پایه 6 و 10 استفاده نمیکردند. همانطور که مشهور است، آنها در واقع از مبنای عددی 60 استفاده میکردند، با زیرمبنای 10 برای شمارش 1 - 59 و 61 - 119 و غیره. هنگامی که انقلاب کشاورزی فرصت ایجاد شهرهای شلوغ و امپراطوریهای بزرگ را فراهم کرد، مردم داستانهایی راجع به خدایان بزرگ، میهن و شرکتهای سهامی عام ابداع کردند تا پیوندهای اجتماعی لازم را فراهم نمایند.این ایده که مردم عقاید مذهبی را "ابداع" کردند تا "پیوندهای اجتماعی" مورد نیازشان را تامین کنند، از نوع همان ادعا است که میگوید پادشاهان برای توجیه ظلم و ستم خود اعتقادات دینی را ابداع کردند و اینکه سرمایهداران نیز همین کار را کردند تا استثمار کارگران را توجیه و تیوریزه نمایند. اعتقادات مذهبی به این صورت عمل نمیکند. با اینحال درست است آن چیزی که او ادیان جهانی مینامد، از هزاره اول قبل از میلاد شروع به پدیدار شدن کردند.ظهور آنها یکی از مهمترین انقلابهای تاریخ بود و نقش مهمی در اتحاد بشریت داشت، درست مانند ظهور امپراطوریها و پول.اما این فصل کتاب او راجع به ظهور ادیان جهانی به شدت ضعیف است، و توضیح او درباره توحید، به عنوان مثال، به این صورت است:با گذشت زمان، بعضی از مشرکان به یک خدای خاص علاقه بیشتری پیدا کردند و از بینش شرکآمیز فاصله گرفتند. این اعتقاد در آنها شکل گرفت که خدای آنها تنها خدای یگانه است و او در حقیقت قدرت عالی جهان است. همزمان او را مالک و دارنده همه منافع و تعصبات پنداشتند و معتقد شدند که میتوانند با او معامله کنند. به همین سبب، ادیان توحیدی متولد شدند، که پیروان آنها از قدرت متعالی جهان خواهش میکنند که آنها را در بهبود یافتن از بیماریها، بردن قرعهکشیها و پیروزی در جنگ یاری رساند.این یک گمانهزنی ناشیانه است. به نظر میرسد او حتی چیزی راجع به عصر محوری نشنیده باشد. این اصطلاحی است که مورخان برای دوران آشفتگی اجتماعی در هزاره قبل از میلاد در اورآسیا به کار میبرند که ناشی از عدم ثبات سیاسی، جنگافروزی، ضرب سکه و افزایش مبادلات تجاری، و شهرنشینی بوده است. این دوران به طرق مختلف سبب از بین رفتن ارزشهای اجتماعی سنتی و پیوندهای اجتماعی شد. جستجوی معنا به نسل جدیدی از متفکران، پیامبران و فیلسوفان منجر شد که در جستجوی قدرتی متعالیتر و جهانیتر برای دستیابی به زندگی بهتر و آرامش ذهنی بودند، که فراتر از مرزهای جامعه و سنتها و سعادت مادی باشد. مردم نسبت به ذهن و خود آگاهی زیادی کسب کردند و ارزشهای سنتی بتپرستی را، که بر اساس مادیگرایی و سعادت دنیوی بود، پس زدند. همانطور که در یکی از منابع عنوان شده است: "هر جا کسی را میتوان دید که تلاش دارد تا پاکدامنی و خلوص بیشتر، عدالتی بهتر، کمالی متعالیتر، و توضیحی جهانیتر از پدیدهها را ارایه دهد."یکی از نتایج این نظم جدید فرهنگی، یک تجدیدنظر بنیادین در دین بود، به طوریکه خدایان مشرکان قدیم از نظر اخلاقی و معنوی حقیر به نظر میرسیدند. به جای این تصور سادهلوحانه انسان از خدایان، به گفته گزنوفانس "یک خدا وجود دارد، که به هیچ وجه مانند موجودات فانی نیست نه از لحاظ جسمی و نه فکری. این خدا، همه چیز را با افکار ذهنی خود اداره میکند." بنابراین ما در سراسر دنیای قدیم ایده ایجاد نظم جدید عقلانی را مییابیم، یک قانون الهی جدید، که برای یونانیها به عنوان لوگوس شناخته میشود، برای هندیها برهمن، برای یهودیها هوخما، و برای چینیها تایو. این همچنین شامل این ایده بسیار مهم است که عنصر ضروری و منحصربهفرد ذهنی انسان مشابه عنصر خلاق و نظمآفرین جهان است. ارتباط انسان به عنوان یک جهان کوچک با جهان بزرگ هستی.از نظر فکری، این ایده که جهان قادر به درک در سطوح عمیقی است، که توسط یک مجموعه واحد از قوانین عقلانی توسط یک خالق الهی اداره میشود، یک عقیده اساسی برای پیشبرد علم بوده است، نه تنها در یونان، بلکه در قرون وسطی و رنسانس. همانگونه که جوزف نیدهام گفته است:از نظر تاریخی این سوال مطرح است که آیا علوم طبیعی هرگز قادر به رسیدن به سطح فعلی از پیشرفت بودند، اگر از مرحله تیولوژی (ادیان) گذر نمیکردند.در مقابل این دیدگاه، در روشنفکری جدید، فکر کردن به انسان نه به عنوان یک شهروند دولت بلکه در ابعاد جهانی به عنوان یک موجود اخلاقی ممکن شده است. این ایده سبب رشد اندیشه یک بشریت مشترک و جهانی شده است که از مرزهای ملت و فرهنگ و تمایزات اجتماعی مثل بردهداری فراتر میرود تا همه مردم با هم برادر باشند و صلح جهانی میسر شود.هراری تلاش میکند تا یک تمایز بین ادیان توحیدی مثل یهودیت، مسیحیت و اسلام با "ادیان قانون طبیعت" بدون خدا شامل بوداییسم، تایوییسم، کنفوسیانیسم، رواقیگری و اپیکوریان ایجاد نماید. از آنچه در مورد مفهوم لوگوس، هوخما، برهمن و تایو گفتم باید روشن باشد که این دو دسته دین که او میگوید بیشتر مشابه هم هستند تا متفاوت از هم. به عنوان مثال در مسیحیت، عیسی تقریبا بلافاصله با لوگوس شناخته میشود. ذکر این نکته نیز مهم است که اپیکوریان به این دسته تعلق ندارند زیرا آنها ملحد ماتریالیستی یونان باستان بودند و به قانون طبیعی معتقد نبودند.یکی از بدیهیترین حقایق راجع به پدیدار شدن دولتها در تاریخ این است که همه آنها سلسلهمراتبی هستند، و مردم را به طبقات مختلف تقسیم میکردند. شاهان و نجباء در طبقه بالا از ثروت و زندگی اشرافی بهرهمند بودند، و دهقانان یا بردهها در پایینترین طبقه در منتهای فقر به سر میبردند. مردان بر زنان تقدم و برتری داشتند، بعضی گروههای نژادی برتر از دیگران بودند و نظایر اینها. هراری همه اینها را به اختراع "خط" و "واقعیتهای ذهنی موهومی" [چیزهایی مثل دلار آمریکا، حقوق بشر، ایالات متحده آمریکا] نسبت میدهد که شبکههای بزرگ درگیر در ساختار دولت را نگه میدارد."واقعیتهای ذهنی موهومی" که این شبکهها را استوار میسازند، نه خنثی و بیطرف هستند و نه عادلانه. آنها مردم را به گروههای عقیدتی مختلف در یک سلسلهمراتب تقسیم میکنند، سطوح بالاتر از امتیازات و قدرت بهره میبرند، در حالیکه سطوح پایینتر از تبعیض رنج میبرند. لوح حمورابی به عنوان مثال، نظامی را بر اساس طبقه اشراف، عوام و بردگان ایجاد نمود. طبقه بالا همه چیزهای خوب زندگی را بدست آوردند، و عوام آن چیزی را که باقی مانده بود، دریافت کردند. بردگان نیز اگر شکایتی داشتند کتک نصیبشان میشد.اما از آنجایی که این نوع سلسلهمراتب در جوامع مبتنی بر دولت، جهانی بوده است، چگونه همه را قانع میتوانسته کند تا آن را به سادگی باور کنند؟ آیا این جهانی بودن نشان نمیدهد که در اینجا قطعا قوانینی برای توسعه اجتماعی و اقتصادی وجود دارد که نیاز به تحلیل جامعهشناختی دارد؟ این که به سادگی بگوییم "عدالتی در تاریخ وجود ندارد" اصلا خوب نیست. به ویژه، زمانی که هراری متوجه دو نوع مهم از نابرابریها نمیشود یعنی تجار در ارتباط با طبقات بالا و صنعتگران در ارتباط با دانشمندان، که تاثیر زیادی روی توسعه تمدن داشته است و بعدا به آن خواهم پرداخت.هراری میگوید نژاد و مذهب دو تا از سه عامل بزرگ اتحاد بشر بودهاند، در کنار پول که عامل سوم است:امپراطوریها یکی از دلایل عمده کاهش چشمگیر در تنوع انسانی بودهاند. جادهصافکن امپراطوری به تدریج ویژگیهای منحصر به فرد بسیاری از مردم را از بین برد و آنها را به سمت جذب شدن در گروههای دیگر سوق داد.این ادعاها اگرچه تاحدودی حقیقت دارند اما به نظر آشنا میرسند، پس وارد توضیحات هراری راجع به این مطلب نمیشوم، مگر برای این اصطلاح عجیب: " Afro - Asia " (آفریقا - آسیا)، که او نه تنها به عنوان یک سیستم محیطزیستی، بلکه به عنوان یک اتحاد فرهنگی عنوان میکند:در هزاره اول قبل از میلاد، مذاهب از نوع کاملا جدیدی در سراسر "آفریقا - آسیا" پدید آمدند.از نظر فرهنگی، مناطق زیر صحرای بزرگ در آفریقا، تا دوره تاثیرگذاری تمدن اسلامی در قرن هشتم میلادی، کاملا از پیشرفتهای اروپا و آسیا جدا مانده بودند، و هیچ نقشی در تاریخ عمده جهان نداشتند مگر برای تامین برده و مواد خام. همانطور که جارد دایموند در کتاب اسلحه، میکروب و فولاد خاطرنشان کرد، منطقه آفریقا به لحاظ زیستی کاملا مجزا از اروپا و آسیا است، زیرا جهت شمالی/جنوبی دارد و بر اساس مناطق آب و هوایی تقسیم میشود. در حالیکه اوراسیا دارای جهت شرقی/غربی است، در نتیجه مناطق با آب و هوای مشابه در سراسر عرض جغرافیایی آن گسترده هستند، و به عنوان مثال گندم و اسب در تمام راه بین ایرلند تا ژاپن یافت میشود.هراری میگوید در آغاز قرن شانزدهم، 90 درصد انسانها در ابرجهان آفریقا - آسیا زندگی میکردهاند، و بقیه در اقیانوسیه و قاره آمریکا میزیستند:در طی 300 سال بعد، این غول آسیایی - آفریقایی همه جهان را بلعید.که در واقع منظور او، گسترش امپراطوریهای استعماری اسپانیایی، پرتغالی، هلندی، فرانسوی و انگلیسی است. اما نام بردن از این دولتها به عنوان "آفریقا - آسیایی" کاملا مضحک است و مفهوم کلی "آسیا - آفریقا" از هر دیدگاهی بیمعنی است. در مقابل، ایده "اورآسیا" قادر است تا به یک درک فرهنگی و اکولوژیکی دست پیدا کند، نه تنها به این دلیل که اهمیت اروپا را به رسمیت میشناسد، بلکه به دلیل پیوندهای فرهنگی که در سراسر آن توسعه یافته است. به این ترتیب که دریانوردان قرن 15 از ابداعات چینیها مثل باروت، قطبنمای مغناطیسی، کشتی و کاغذ استفاده میکردند و بیشتر از راه دریایی تلاش به رسیدن به چین و هند میکردند تا زمینی.نقطه عطف مهم دیگر تاریخ که هراری به آن میپردازد، انقلاب علمی است که در حدود سال 1500 میلادی در غرب اروپا آغاز شد:اروپا تا آن زمان نقش مهمی در تاریخ نداشته است و صرفا شبهجزیره بزرگی در نوک غربی آفریقا و آسیا بوده است. این یک ارزیابی شتابزده از منطقهای است که محل امپراطوری روم، کلیسای مسیحی و علوم یونانی بوده است که یکی از پایههای اساسی انقلاب علمی نیز همین علوم یونانی بوده است.نظرات هراری راجع به اینکه این پدیده چگونه آغاز شده است، حتی کمتر قانعکننده است:انقلاب علمی یک انقلاب دانشی (به معنی دانستن) نبوده است. بالاتر از همه، آن یک انقلاب نادانی بوده است. کشف بزرگی که انقلاب علمی را راه انداخت، این کشف بوده است که انسانها پاسخ مهمترین پرسشهای خود را نمیدانند.این ادعایی است که درستی آن مشخص نیست و او اینگونه آن را توجیه میکند:شکلهای دانش قبل از مدرن شدن آن ( knowledge ) شامل اسلام، مسیحیت، بودیسم و کنفوسیانیسم ادعا میکردند که هر چیزی که دانستن آن راجع به جهان برای ما مهم است، در حال حاضر شناخته شده است. خدایان بزرگ، یا خدای متعال، یا خردمندان گذشته، حکمت جامعی داشتهاند که آنها را در کتب مقدس و روایات برای ما فاش ساختهاند.ممکن است این سنتها ادعا کنند که همه آنچه را که برای رستگاری و آرامش ذهن لازم است، به همراه دارند. اما این سنتها هیچ ارتباطی با دانش قبل از دوران مدرن ندارند. در اروپا این به معنی ارسطو و فلسفه طبیعی یونان است اما شگفتانگیز اینکه هراری هیچ اشارهای به آن نمیکند. . یک هسته متداول از روشهای تحقیق دارد که همگی مبتنی بر جمعآوری مشاهدات تجربی - آنهایی که حداقل با یکی از حواس ما قابل درک باشند - و کنار هم قرار دادن آنها با کمک ابزار ریاضیات است.این یک دیدگاه قرن نوزدهمی از علم جدید ( science ) است، در حالیکه ویژگی مهم علم مدرن این است که نظریه را با آزمون تجربی آزمایش میکند، و تنها به جمعآوری مشاهدات تجربی اکتفاء نمیکند. در مورد اینکه چرا علم مدرن در اروپا توسعه یافته است، هراری اینطور میگوید:عامل اصلی این بود که گیاهشناس جهانگرد و افسر نیروی دریایی مستعمرات، طرز تفکر مشابهی داشتند. هم دانشمند و هم فاتح سرزمینها با اقرار به جهل شروع میکردند. هر دو میگفتند: "نمیدانم آنجا چیست." هر دو احساس میکردند که مجبور به بیرون رفتن و کشف چیزهای جدید هستند. و هر دو امیدوار بودند که علم جدید باعث برتری و سروری آنها بر جهان شود.گیاهشناسی در مراحل اولیه علم مدرن از اهمیت جزیی برخوردار بود که به شدت تحت تاثیر تحقیقات نجومی و زمینشناسی (کوپرنیک، گالیله، کپلر و نیوتون) و شیمی که شامل احیای اتمیسم یونان باستان (در مقابل مکتب چهار عنصر) بود. و کلمب که یک مثال خوب از افسر نیروی دریایی مستعمرات است، به خوبی میدانست که آنجا چه خبر است. او میدانست که زمین گرد است، و اینطور میگفت که اگر با کشتی به اندازه کافی به سمت غرب برود، مسیر جدیدی به هند شرقی پیدا خواهد کرد. بنابراین زمانی که به جزایر کاراییب رسید، گمان میکرد که اینها هندی هستند [ Indians همچنان به معنی سرخپوست هم به کار میرود] و هیچگاه تغییر عقیده نداد. من فکر میکنم توضیح بهتری نسبت به آنچه هراری ادعا میکند در توضیح منشاء اروپایی علم مدرن وجود دارد.بر علم یونان باستان این عقیده حاکم بود که عقل، و به ویژه ریاضیات، مسیر واقعی به سمت دانستن است. نقش عقل این بود که هدایتگر حواس باشد، نه اینکه توسط آنها آموزش داده شود. هیچ ایدهای برای انجام یک آزمایش واقعا وجود نداشت. و هرون اسکندرانی، برای مثال، باور داشت که فشار آب با عمق افزایش پیدا نمیکند. او این عقیده را با نظریه مبتکرانه ارشمیدس اثبات کرد، ولی از انجام یک آزمایش عملی ساده پرهیز نمود که لیوانی را به عمق استخر ببرد و مشاهده کند که هر چه عمق لیوان در آب بیشتر شود، ارتفاع آب در لیوان هم بالاتر میرود. نظریههای ارسطو درباره حرکات سماوی و آسمانهای بطلیموس به عنوان نتایج استدلال عقلی تلقی میشدند که در نهایت توسط دانشگاههای قرون وسطایی اروپا به میراث گرفته شد و همانجا آغاز بررسی انتقادی این نظریات بود. اهمیت علم یونان باستان این نبود که درست است - که حاوی خطاهای بنیادی هم بوده است، بلکه این بود که یک مدل نظری منسجم راجع به نحوه کارکرد جهان ارایه میداد که میتواند به بوته آزمایش گذاشته شود.جهان اسلام بخش اعظمی از علوم یونان باستان را به اروپای قرون وسطی منتقل کرد و خصوصا ارسطو به عنوان استاد یا فیلسوف، مورد تحسین مسلمانان بوده است. اما نهایتا تحت تاثیر تندروها، عقل و علم برای دین مضر تشخیص داده شد و این رنسانس متوقف شد. به طریقه مشابه، ژوستینین امپراطور بیزانس، مدارس آتن را در سال 529 میلادی تعطیل کرد، زیرا آنها را برای مسیحیت خطرناک میدید. اما در حالیکه در قرن 13 تعدادی از پاپها، به دلیل مشابه، سعی در ممنوعیت مطالعه آثار ارسطو در دانشگاهها داشتند، این درخواست آنها نادیده گرفته شد و در حقیقت تا پایان این قرن، توماس آکویناس توانسته بود تلفیقی از فلسفه ارسطو را با الهیات مسیحیت ارایه دهد. این یک تفاوت اساسی بین اروپا و سایر تمدنهای امپریالیستی را نشان میدهد. در حالیکه خلیفه و امپراطور بیزانس اختیار داشتند تا ارتودکسی روشنفکرانه را تحمیل کنند، در اروپا نه پاپها و نه مقامات سکولار نتوانستند اراده خود را بر جامعه تحمیل نمایند، زیرا حوزههای قدرت رقابتی و متنوع بود، از امپراطور روم مقدس، تا پادشاهان، از شهرهای آزاد، تا دانشگاهها، و بین خود کلیساها و دولتها. تفاوت مهم دیگر این بود که در سایر تمدنهای امپریالیستی، یک شکاف اساسی بین دانشمندان و صنعتگران، و بین تجار و طبقات بالای جامعه وجود داشت که قبلا به آن اشاره کردم. شهرهای اروپای قرون وسطی، با اینحال، توسط تجار اداره میشد، به همراه صنعتگران و اصناف آنها. به گونهای که ش ن اجتماعی طبقه صنعتگر بسیار بالاتر از دیگر فرهنگها بوده است، و این برای آنها میسر بود تا با دانشمندان فرهیخته تعاملات اجتماعی داشته باشند. این تعامل با دانشمندان در طیف وسیعی از مسایل منجر به ترکیب و ادغام کتابها [جنبههای عقلی] با تجربیات شهودی شد: کیمیاگری، طالعبینی، پزشکی، نقاشی، چاپ، ساعتسازی، ساخت قطبنما، باروت، لنز و غیره. این مهارتها همچنین در تولید ثروت در یک جامعه پویا از لحاظ تجاری به شدت موثر بودند.قابل توجه است که این تعامل میان دانشمندان و صنعتگران در فضای معنوی "جادوی طبیعی" به وقوع میپیوست، اعتقاد به اینکه جهان هستی یک سیستم گسترده از ارتباطات است، سلسلهمراتبی که هر چیزی بر اساس همه چیزهای دیگر عمل میکند و روی آنها هم تاثیر میگذارد. کیمیاگری و طالعبینی مهمترین مولفههای این سنت بودند. در قرن 13 راجر بیکن استدلال کرد که با اعمال نمودن فلسفه و ریاضیات در مطالعه طبیعت، میتوان همه فناوریهای شگفت را ساخت مثل وسایل نقلیه بدون اسب، ماشینهای پرنده، و عینکهایی برای دیدن مسافتهای بسیار دور. بنابراین این پذیرش جهل نبود که انقلابی بود، بلکه این عقیده بود که علم میتواند در تسلط بر طبیعت به نفع انسان باشد.در زمان گالیله، که هراری حتی اشارهای به آن نکرده، این ایده که علم (مدرن) باید مفید باشد، یک ایده غالب در جامعه علمی غرب شد. گالیله بیشتر پیرو سنت "جادوی طبیعی" بود و نمونه بارز مردی بود که بودنش در کارگاهش با کتابخانه تفاوتی نداشت. چنانچه مشهور است زمانی که خبر ابداع تلسکوپ توسط یک هلندی به او رسید، خود شروع به ساختن یکی کرد. اما گالیله از جنبه دیگری هم مهم است. او نشاندهنده نقش مهمی است که آزمایش در پیشبرد علم مدرن داشته است. او به تیوری حرکت ارسطو علاقهمند بود که گفته بود اجسام سنگینتر سریعتر سقوط میکنند. و با انجام آزمایشها به بیپایه بودن نظریه ارسطو بعد از دو هزار سال پی برد و موفق به کشف قوانین اساسی شتاب میشود. روش کار گالیله صرفا مشاهده نبود، بلکه طراحی آزمایشهایی بود برای آزمودن نظریهها. این همان چیزی است که علم مدرن را از علم پیشامدرن تمایز میدهد، و در شرایطی پدیدار شد که قبلتر توضیح دادم.علم، نقطه قوت کار هراری نیست. اکنون باید کمی به نتیجهگیری این کتاب بپردازیم که گمانهزنیهایی راجع به تاثیر علم و فناوری در آینده بشریت در صد سال آینده است. هراری با بیانی سوزناک درباره ناتوانی ما برای برنامهریزی آیندهمان اظهار میدارد که:ما از اهداف خود مطمین نیستیم و نخواهیم بود.کسی نمیداند ما به کجا میرویم.ما از همیشه قدرتمندتر شدهایم. اما تصور خیلی کمی راجع به این داریم که با این قدرت چه بکنیم.او کتابی نوشته است تا نشان بدهد تکامل اجتماعی و فرهنگی بشریت، روندی بوده است که هیچ کسی نمیتواند روی آن کنترلی داشته باشد. پس چگونه است که او به یکباره از یک "داستان ساختگی" خارقالعاده پردهبرداری میکند که به ناچار باید "ما"یی وجود داشته باشد که تصمیم بگیرد ما باید کجا برویم؟ حتی اگر چنین "ما"یی وجود داشته باشد، بگذارید بگویم سازمان ملل متحد، از کجا میداند که باید چه بکند؟در سراسر کتاب یک نوسان شگرف بین داروینیسم علمی و مساواتخواهی وجود دارد. از یک طرف اعتقاد اومانیستها به حقوق برابر بشر را به سخره میگیرد، به این دلیل که این حقوق بر اساس مسیحیت گذاشته شده و شکاف عظیمی بین یافتههای علمی با ایدهآلهای مدرن لیبرال وجود دارد. از طرف دیگر در کمال تعجب او را میبینیم که راجع به هزاران سال بیعدالتی، نابرابری و رنجی که توسط دولتها و امپراطوریها بر تودهها اعمال شده، و ظلمی که ما به حیوانات بردهمان کردهایم، و آنهایی که منقرض شدهاند، ناله سرمیدهد. در آخر چنین نتیجه میگیرد که:سلطه انسان خردمند روی زمین تولید افتخار چندانی نکرده که به آن مفتخر باشیم.اما یک داروینیست متعصب، باید از دیدن این صحنههای ناراحتکننده که برای بقای اصلح رخ میدهد، خوشحال شود. گونههایی که یا باید از بین بروند و یا در انقیاد بشر قرار گیرند، و فقیرانی که به طور پیوسته در نبرد برای بقاء به زمین میافتند. در حقیقت، آینده برای داروینیسم حتی بهتر به نظر میرسد، با دولتهایی که در حال ادغام در یک نظم جهانی تکفرهنگی هستند، که در آن قرار است ما جای خود را به ابرانسانهایی از جنس ربات بدهیم.نگاه هراری به فرهنگ و هنجارهای اخلاقی به عنوان موضوعات اساسا "ساختگی"، هرگونه چارچوب اخلاقی منسجمی را برای تفکر و شکل دادن به آیندهمان غیرممکن میسازد.با جمعبندی کتاب به طور کلی، اساسا باید به این نکته اشاره کرد که به نظر میرسد چقدر تعجبآور است که هراری در بسیاری از موضوعات اساسی هیچ مطالعهای نداشته است. عادلانه است بگوییم که فکتهای علمی صحیحی که او استفاده میکند به هیچ وجه تازه نیستند، اما هر جا که تلاش میکند که فکتهای جدیدی ارایه دهد، اشتباه میکند، که بعضا اشتباهی جدی است. پس ما نباید به کتاب "انسان خردمند" به عنوان یک اثر علمی نگاه کنیم بلکه آن صرفا یک سرگرمی رسانهای ( infotainment ) است برای غلغلک دادن خوانندگانش، با یک تاخت و تاز فکری وحشیانه در عرصه تاریخ، با جلوههای احساسی از حدس و گمان، که در نهایت با پیشگوییهای دلهرهآوری درباره سرنوشت بشر خاتمه مییابد. |
کسانیکه حوصله ندارند! کسانی که حوصله ندارند . "فرهنگ سه خطی" روزی "فرانتس کافکا" نویسنده مشهور چک تبار، در حال قدم زدن در پارک، چشمش به دختر بچهای افتاد که داشت گریه میکرد. کافکا جلو میرود و علت گریهی دخترک را جویا میشود. دخترک همانطور که گریه میکرد پاسخ میدهد : "عروسکم گم شده . " کافکا با حالتی کلافه پاسخ میدهد : "امان از این حواس پرت . گم نشده، رفته مسافرت!" دخترک دست از گریه میکشد و بهت زده میپرسد: "از کجا میدونی؟!" کافکا هم میگوید: "برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه . " دخترک ذوق زده از او میپرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه ، کافکا میگوید : "نه، توی خونهست. فردا همینجا باش تا برات بیارمش". کافکا سریعا به خانهاش بازمیگردد و مشغول نوشتن نامه میشود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است! و این نامهنویسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه میدهد و دخترک در تمام این مدت فکر میکرده آن نامهها به راستی نوشتهی عروسکش هستند! در نهایت کافکا داستان نامهها را با این بهانهی عروسک که "دارم عروسی میکنم" به پایان میرساند. این ماجرای نگارش کتاب "کافکا و عروسک مسافر" است . اینکه مردی مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شادکردن دل کودکی کند و نامهها را (به گفتهی معشوقهاش دورا) با دقتی حتی بیشتر از کتابها و داستان هایش بنویسد، واقعا ت ثیرگذار است . او واقعا باورش شده بود. اما باورپذیری بزرگترین دروغ هم بستگی به صداقتی دارد که به آن بیان میشود. " اما چرا عروسکم برای شما نامه نوشته؟!" این دومین سوال کلیدی دخترک بود! و او (کافکا) خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود. پس بی هیچ تردیدی گفت: "چون من نامه رسان عروسکها هستم". ( کافکا دارای دکترای حقوق بود اما هرگز به وکالت نپرداخت از آن رو که روحیات لطیفش این اجازه را نمیداد و متاسفانه دنیا خیلی زود و در جوانی او را از دست داد.) جامعهای که در آن راههای طولانی، راههای کمرفت و آمد و خلوتی شده، جامعهای که در آن هیچکس حوصلهی صبر و شکیبایی برای به دست آوردن هدفی را ندارد، جامعهای *استتوسی* ست. جامعهای که برای رسیدن به هدفش فقط به اندازهی خواندن همان سه خط بالای استتوسها زمان میگذارد ! *جامعهی مبتلا به "فرهنگ سهخطی" است !* ما مردمی شدهایم لنگهی پینوکیو، که دوست داریم طلاهایمان را بکاریم تا درخت طلا برداشت کنیم ! مردمی که دنبال گلد کوییست و پنتاگون و شرکتهای هرمی مشابه میافتند، یک جای کارشان *لنگ* میزند. آن جای کار هم اسماش *"فرهنگ شکیبایی"* است . "فرهنگ سهخطی" به ما میگوید اگر نوشتهای بیشتر از سه سطر شد، نخوان! فرهنگ سهخطی به ما میگوید راه رسیدن به هدف چون درست است، طولانی است پس یا بیخیالاش بشو یا سراغ میانبر بگرد! فرهنگ سهخطی است که نزولخوری دارد، اختلاس دارد، دزدی دارد، بیسوادی دارد، رشوه دارد، تنفروشی دارد، حقخوری و هزار جور درد بیدرمان دیگر دارد. فرهنگ سهخطی است که اینهمه آدم بیکار دارد. آدمهای بیکاری که توقع دارند یک ساعت در روز کار کنند و ماهی چند میلیون درآمد داشته باشند! یک پلی در جایی از مسیر فرهنگ ما شکسته است که هیچ رفتنی به هدف نمیرسد. آن پل، همان فرهنگ شکیبایی است. جامعهای که همه چیز را ساندویچی میخواهد، در مطالعه سه خط استاتوس برایش بس است. در ازدواج بین عشق و نفرتاش ده ثانیه زمان میبرد. در سیاست بین زندهباد و مردهبادش، نصف روز کافی ست. در کار از فقر تا ثروتش یک اختلاس فاصله دارد. در تحصیل از سیکل تا دکترایش یک مدرک ساختگی میخواد! در هنر از گمنامی تا شهرتش به اندازهی یک فیلم دو دقیقهای در یوتیوب است! فرهنگ سهخطی به من اجازه میدهد چیزی را نخوانده، بپسندم. موضوعی را نفهمیده، تحلیل کنم. راهی را نرفته، پیشنهاد بدهم. دارویی را نخورده، تجویز نمایم. نظری را ندانسته، نقد کنم و . فرهنگ سهخطی به من اجازه میدهد به هر وسیلهای برای رسیدن به هدفام متوسل شوم. چون حوصلهی راههای درست را "که طولانیتر هم هست" ندارم. فرهنگ سه خطی به من اجازه میدهد بجای بالا کشیدن خودم، دیگران را پایین بکشم. |
مشخصهها و نشانههای جوامع دارای خوی غارتگری این که تقریبا 80 میلیون نفر آدم ناراضی از وضعیت موجود داریم و به نظر میرسد هیچ کس ذرهای هم احساس نمیکند که در پیش آمدن این وضع نقشی داشته است #یعنی_یک_اشکالی_هست. عجیب است برایم که این حجم از توقع و بیمسیولیت بودن جامعه ایران دقیقا ریشه در چه چیزی دارد؟! تا اینکه این مطلب را در وبلاگ آقای "رضا مرادی غیاث آبادی" خواندم و به فکر فرو رفتم. با خودم گفتم بزار این مطلب را مجددا در اینجا بازنشر کنم، شاید بتواند برای خیلی از سوالاتی که در ذهن شما نقش بسته است، پاسخی در خود داشته باشد.منش بسیاری از ناملایمات رفتاری و ناهنجاریها و معضلات اجتماعی در "خوی غارتگری" نهفته است. سابقه طولانی بسیاری از جوامع بشری در "تجاوز" و "غارت" موجب شده تا این تمایلات به رفتار جمعی و سرشت عمومی راه پیدا کند و تبدیل به خوی و خصلت آنان شود.در این میان، برخی از جوامع کوشیدهاند تا این خوی نهفته و ویرانگر را با عزم جدی و مشارکت همگانی تا حد زیادی بهبود بخشند و به صفات انسانی باز گردند. اما برخی دیگر از جوامع هنوز موفق به اجرای چنین برنامهای نشدهاند. به این دلیل که یا نتوانستهاند و یا اصل وجود چنین معضلی را انکار کردهاند. بدیهی است که انکارکنندگان صورت مسیله، قادر به پیدا کردن راه حلی برای یک مسیله نخواهند بود.البته اطلاق عنوان "جامعه" یا "اجتماع" برای چنین مجموعهای از آدمها تا حد زیادی تو م با ارفاق است. چرا که اصولیترین لازمه پیدایش یک جامعه ابتدایی بشری، نوعی بیمه اولیه است که میتوان آنرا "گذشت موقت از منفعت شخصی و کوتاهمدت بخاطر منافع عمومی و بلندمدت" نامید (بنگرید به کتاب "درآمدی بر شکلگیری مناسبات مدنی جوامع باستان و غلبه سلطهگری").مجموعهای از انسانها را که عملا در عصر توحش بسر میبرند و هنوز متوسط غالب آنان با این اصل اساسی که در مغایرت کامل با خوی غارتگری است، آشنا نشدهاند و بدان مرحله اولیه نرسیدهاند، فقط با ارفاق میتوان "جامعه" نامید.خوی غارتگریخوی غارتگری از سابقه دیرین جوامع غیرمولد در حمله به جوامع مولد و غارت آن کشور یا شهر یا روستا نش ت میگیرد. این حملات که برای مدتهای مدید و طی نسلهای طولانی ادامه داشته، موجب شده تا جوامع غارتگر و متجاوز عادت کنند هر گاه فرصت و امکان لازم را بدست آوردند، با تمسک به انواعی از توجیهات عرفی و مذهبی و تاریخی و اخلاقی، به جوامع دیگر که قدرت دفاعی کافی ندارند، حمله کنند و اموال و زنان آنجا را به دست غارت و چپاول و اسارت بسپارند و سپس به افتخار این پیروزی باشکوه، بازماندههای شهر مغلوب را برای تفریح و شادمانی به آتش بکشند و با شمشیرهای برافراشته و رقص با نیزه و قمه بر فراز ویرانههای سوخته به شادمانی و پایکوبی و هلهلهکشی و شکرگزاری و برگزاری جشن پیروزی بپردازند.اعضای جوامع یا کولونیهای دارای خوی غارتگری و تجاوزگری عموما قادر به تشخیص حریم و حدود و حقوق خود و دیگران نیستند و در نتیجه نه تنها رعایت حدود خود و حریم دیگران را نمیکنند، که در اغلب مواقع اصولا توانایی ادراک آنرا نیز ندارند.نشانههای پیبردن به وجود خوی غارتگری در جوامع بشری - بجز برخی مناسبات پیچیده در روابط سیاسی و اقتصادی - چندان دشوار نیست و به سادگی و با اندکی توجه در زندگی روزمره قابل مشاهده و تشخیص است. نشانهها و مشخصههایی همچون:فساد مالی و اختلاسها و رشوهها و امتیازها و رانتهای گسترده در بین حلقههای کوچک.وجود مسیولانی که پست و مقام خویش را به چشم فرصتی موقت و زودگذر برای غارت منابع عمومی مینگرند.مترصد[چشم به راه] فرصت بودن برای دست یازیدن[دست دراز کردن] به غارت و تصاحب اموال و فرصتها و امکانات و موقعیتهای دیگران.مترصد فرصت بودن برای غارت منابع عمومی و خروج از کشور.تملق و چاپلوسی اقویا و پایمال کردن ضعفا.فراوانی انواع جرم و جنایت، قتل، ضربوجرح، چاقوکشی، نزاع، و در نتیجه پیدایش قوای انتظامی پرشمار و دستگاههای قضایی عریض و طویل با ساختمانهای بزرگ و پروندههای انبوه و زندانهای وسیع.تمایل عمومی به تصاحب مال مفت و جایزه و قرعهکشی و غارت اموال عمومی و داراییهای دیگران.فراوانی تقلب و فریبگری و حقهبازیها (تقلب در تاریخ، در مذهب، در سیاست، در انتخابات، در علم، در اقتصاد، در تجارت، در مایحتاج اولیه و کالاهای مرتبط با جان و امنیت مردم و حتی در غیرانسانیترین شکل آن یعنی تقلب در داروی بیماران و شیرخشک نوزادان) فراوانی جعل اسناد و مدارک و منصبها و مجوزهافراوانی مراکز و مدارک و مقالات تحصیلی فرمالیته و بیاعتباروحشیگری و جنون در رانندگی و موتورسواری همراه با سرعت و صداهای ناهنجار (که خوی نهفته غارتگری و جهانگشایی بواسطه تاختوتاز و شیهه کشیدن اسب را در ضمیر ناخودآگاه بیدار میکند) وجود رفتارهای مشابه با میدان جنگ در مراسم عمومی و مسابقات ورزشی و سوگواری و عزاداری و عروسی (همچون بروز انواع و اقسام وحشیگریهای عمومی، سروصداهای جنونآمیز، جیغهای بنفش، عربدهها و هلهلههای سادیسمی، ویراژ دادنهای مرگبار، راه بند آوردنها، و انواعی از ظهورهای عصبی و هیستریک دیگر).علاقه مفرط به تفریح و سرگرمی و خوشگذرانی و نیز تماشای صحنههای خشن و مراسم اعدام و فیلمهای مرکب از خشونت و سکس و لطیفههای مستهجن (به عنوان نسخهبدلی از آرزوها و حسرتها). زبالهپراکنی رایج و عادی در محیط زندگی و آلوده کردن زمین و زیستبوم (چنانکه غارتگران نیز تعلق خاطری به زمین و سرزمین نداشتهاند).ناتوانی در رعایت نوبت و صف و حتی خطوط خیابان.ناتوانی در برنامهریزی و اجرای اهداف بلندمدت.ناتوانی در فعالیتهای گروهی و سازمان یافته.عمر کوتاه رسانهها، نشریات، انجمنها و دیگر نهادهای مدنی.شیوع حیرتانگیز اعتیاد به مواد مخدر، دخانیات، مشروبات الکلی و انواع مواد روانگردان.شیوع نژادپرستی، برترانگاری، مذهبگرایی رادیکال، ملیگرایی، احساس غرور و برتری در ظاهر و احساس سرشکستگی و حقارت در باطن.بیزاری از اظهارنظر مخالف و سخن متفاوت و لگدمال کردن فوری هر نوع ابراز عقیده و صدای مخالف حتی از سوی مدعیان مدرنیته و حقوق بشر و آزادی بیان.شیوع گسترده سرکوبگری، فحاشی، عربدهکشی، بددهنی، بدگویی، هتک حیثیت، اتهامزنی، فضولی، تحریکپذیری.عادت به جلو زدن از دیگران و کسب منافع و موقعیتها نه با تلاش خود که با خیانت به همنوع و زمین زدن دیگران.تعدی به حریم و حدود و حقوق فردی و اجتماعی دیگران و حتی ناتوانی از فهم و تشخیص و تفکیک حقوق خود و دیگران.دارنده آمار و رتبهها و مقامهای بالای جهانی در زمینه شیوع اعتیاد، قتل، تجاوز، درگیری، تلفات و تصادفات رانندگی، فساد اداری، رشوهخواری و انواع دیگری از مفاسد اداری و اجتماعی.دارنده آمار و رتبههای پایین جهانی در زمینه کیفیت تحصیلی، کیفیت تولیدی، ثبات اقتصادی، ارزش پول، رونق تجاری، امنیت شغلی، بهداشت و سلامت عمومی، رفاه همگانی، مسیولیتپذیری و انواع دیگری از محاسن اجتماعی.نداشتن جمعیت مهاجر و حتی جمعیت توریست از کشورهای دیگر در شهرهای خود به دلیل بیزاری و بیرغبتی دیگران از اقامت یا سفر به آنجا.تصور مالکیت تمامی دستاوردها و افتخارات ممکن بشریت در گذشته یا حال و جوامع دیگر را غاصب هرگونه مالکیت و افتخاری دانستن.و از همه مهمتر اینکه خود را گل سرسبد آفرینش و تحت توجهات خاص خدا و مقدسین دانستن و همه جهانیان را دشمن و بدخواه خود نامیدن! یا بر عکسش آنهایی که به این نتیجه رسیدهاند که ریشه همه خشونتها و تعصبات بشری افکار دینی است و مبارزه با دین، نهتنها تلاشی علمی بلکه رسالتی اخلاقی است.هیچیک از مشکلات و معضلات و ناملایمات رفتاری و ناهنجاریها و معضلات اجتماعی و عواقب مخرب آنها در جوامع بشری حل نمیشود، مگر آنکه بجای "آینه شکستن" و "سنگ از زمین برداشتن"، وجود منش این بلایا و بیچارگیها که "خوی غارتگری" باشد، در این جوامع پذیرفته شود و سپس برای بهبود آن چارهای اندیشیده شود.نتیجه آنکه:ظلم و فساد در هییت حاکمه دوام نمیآورد مگر آنکه از دل جامعه ظالم، فاسد و فاقد آگاهی مدنی روییده باشد. جامعه باکفایت نه تنها در عملکرد مدنی خود دولت بیکفایت را ساقط میکند، که اصولا فرصت تصدی به آن نمیدهد. کفایت هر جامعهای همان دولتی است که داراست و دولتها برازنده ملتها هستند. آری ملتهایی که بیش از آنکه غارتگری و فرصتطلبی را از دولتها یاد بگیرند، به آنها یاد میدهند. دولتهایی که از دامان تربیت و پرورش ملتها برآمدهاند و در آغوش آنها شیر خوردهاند. راستی این فونت اسمش بینما است. اگر دوستش داشتید از اینجا میتوانید تهیهاش کنید.خلاصه اینکه زندگی من و شما از مجموعه عادات - که عموما ریشه در فرهنگهای همان جامعهای که در آن بزرگ شدهایم دارد - تشکیل یافته است. حال هرچه این عادات بهتر و نیکوتر باشند، زندگی من و شما نیز عالیتر و زیباتر خواهند شد. آنچه مسلم است این است که من و شما باید بکوشیم تا افکار و عادات کهنه رو کنار بگذاریم، یعنی ابتدا از خودمان شروع کنیم! نه از دیگران. |
چگونه تسلیت بگوییم؟ نوعدوستی و مهربانی از ویژگیهای انکارناپذیر ما ایرانیهاست. شاید بنا به دلایلی نتوانیم از شادی همه کسانی که میشناسیم، شاد شویم اما تقریبا همیشه از ناراحتی اطرافیانمان، اندوهگین میشویم. بعضی مشکلات، مثل از دست دادن عزیزان به قدری شایع هستند که میتوان گفت همه ما به نوعی آن را تجربه میکنیم. این یعنی، اگر با خانواده داغداری روبرو شویم میتوانیم علاوه بر همدلی، همدردی هم از خود نشان دهیم. همدلی یعنی سعی کنیم شرایط دیگران را درک کنیم و خودمان را جای آنها بگذاریم. البته آنطور که به نظر میرسد کار سادهای نیست. در مقابل، همدردی یعنی ما مشکل مخاطب را تجربه کردیم و به معنای واقعی کلمه همدرد او هستیم. همدردی سطح بالاتری از همدلی است چون درک شرایط را سادهتر میکند.معمولا همه تلاش میکنند به فرد داغدیده کمک کنند اما گاهی رفتار یا گفتار نسنجیده ما نه تنها کمکی نمیکند بلکه باعث آزار بیشتر او خواهد شد. هر کاری راهی دارد و در این مقاله سعی شده بایدها و نبایدهای مهم در این شرایط توضیح داده شود.درمورد اتفاق یا مشکلی که باعث فوت شده سوال نپرسیماین سوال در مرگهای نابهنگام و غیرمنتظره رایجتر است. خانوادهها در این شرایط به دنبال واقعیت هستند و دوست دارند بدانند عزیزشان در چه شرایطی به آغوش مرگ رفته، مقصر احتمالی چه کسی است و لحظات آخر عزیز از دست رفته چگونه سپری شده است. اینکه مطمین باشند مرگ بدون درد و احساسات ناخوشایند بوده کمی دردشان را تسکین میدهد. اما این واقعیتها به این معنی نیست که از توضیح دادن اتفاقی که باعث از دست دادن متوفی شده احساس خوبی داشته باشند. مطمین باشید خواهناخواه متوجه این موضوع خواهید شد اما پرسیدن این سوال، آن هم در این شرایط، اندوه فرد را بیشتر خواهد کرد. قطعا شما منظور بدی ندارید اما کنار آمدن با این شوک ناگهانی، سختتر از آن است که ظرف چند روز بتوان آن را پذیرفت و از آن حرف زد. اگر فرد داغدار قصد حرف زدن داشت گوش شنوای خوبی باشیمبا توجه به تفاوتهای فردی آدمها و شرایط متفاوتی که تجربه میکنند ممکن است بعضی از داغدیدگان دوست داشته باشند در این مورد صحبت کنند. بهتر است تصمیمگیری در این مورد را به خودشان بسپارید. اگر دوست داشتند حرف بزنند، فقط گوش کنید و اگر سوالی میپرسید، حتما سوالات باز باشد. سوال باز به پرسشی میگویند که جواب کوتاه و مشخصی ندارد. مثلا وقتی میپرسید "دوست داری حرف بزنی؟" فرد میتواند آزادنه هر چقدر که دوست دارد در مورد موضوع صحبت کند. شاید با یک جمله یا عبارت، موضوع را خاتمه دهد و این پیام را به شما بدهد که تمایلی به صحبت ندارد و شاید موضوع را با تمام جزییات تعریف کند. البته فراموش نکنید که شما نباید شروع کننده چنین صحبتهایی باشید.یکی از ویژگیهای یک سنگ صبور خوب، توجه به صحبتها، بدون قضاوت کردن است. میان کلمات مخاطب سعی کنید واکنشهایی نشان دهید که فرد متوجه شود با دقت به حرفهای او گوش میدهید. میتوانید سر تکان دهید یا از کلماتی مثل "درسته"، "حق با شماست" یا "متوجه هستم" استفاده کنید. گاهی از فرد سوال بپرسید تا مطمین شوید منظور او را درست متوجه شدهاید. تکرار بخشهایی از صحبت فرد نیز، باعث میشود احساس بهتری داشته باشد. بهترین کمک به خانواده متوفیاز سوگواری و گریه کردن فرد جلوگیری نکنیمغم، هیجانی است که در این شرایط، گریزناپذیر است. اشک ریختن سیستم پاراسمپاتیک را فعال میکند و تعادل و آرامش را به بدن باز میگرداند. برخی معتقدند وقتی در معرض استرس و فشار روانی قرار داریم هورمونها و ترکیباتی در بدن تولید میشود که توسط اشک میتواند دفع شود. دفع این ترکیبات استرس را کاهش میدهد. علاوه بر گریه، مجموعه رفتارهایی که فرد به عنوان سوگواری انجام میدهد نیز برای کنار آمدن با این اتفاق، مهم است. باید به فرد اجازه دهید این دوره را به صورتی که مایل است بگذراند.مراقب جملاتی که به زبان میآوریم باشیمهر حرف یا رفتاری که از دست دادن عزیز را برای داغدیدگان کوچک شمارد، برای آنها آزاردهنده است. فراموش نکنید که شما برای تسلی خاطر بازماندگان در مراسم حاضر میشوید. برای فردی که هنوز با از دست دادن عضو خانواده خود کنار نیامده، حتی جملات رایجی که در شرایط عادی ادای احترام محسوب میشود نیز میتواند باعث رنجش بیشتر فرد شود. اینکه "میتوانست بدتر از این شود"، "زندگی ادامه دارد و میتوانی همسر یا فرزند دیگری داشته باشی" و یا اشاره به بیماری یا کهولت سن عزیز از دست رفته در روزهای اول فوت، درست نیست. یکی از صحبتهای رایج در این شرایط، تعریف و صحبت کردن وقایع مشابه است. درست است که این اتفاق، وقایع مشابه را در ذهن شما تداعی میکند اما لطفا خویشتندار باشید در حضور خانواده سوگوار از این موضوعات صحبت نکنید. به جای استفاده از جملاتی مثل "درکت میکنم" بگویید " باید خیلی سخت باشد". با این کار به جای وانمود کردن به درک شرایط سخت فرد، به اون نشان میدهید که دارید سعی میکنید او را درک کنید. در واقع مزیت جمله دوم این است که صادقانه و قابلباورتر از جمله اول است.چه کمکی از ما ساخته است؟بهترین کاری که میتوانید انجام دهید کمک به خانواده متوفی در انجام امور مربوط به مراسم و همچنین امور شخصی آنهاست. خانواده متوفی چنان شرایط سختی را تجربه میکنند که ممکن است حتی برای انجام امور شخصی مثل تهیه غذا یا شستن و اتو کردن لباسهای خود نیز دچار مشکل شوند. از آنها بپرسید که به چه کمکی نیاز دارند. احتمالا کارهای زیادی وجود دارد که توان انجام آن را ندارند و اگر در انجام این امور به آنها کمک کنید، از رنجش و آشفتگی آنها تا حدی میکاهید. برای کارهایی مثل مرتب کردن منزل یا شست و شوی ظروف و لباسها میتوانید خودتان دست به کار شوید و در اموری مثل استحمام، میتوانید آنها را ترغیب کنید. افسردهخویی و غمی که فرد تجربه میکند انگیزه کافی برای انجام امور شخصی را از این افراد میگیرد.از چه چیزهایی حرف بزنیم؟صحبت از خاطراتی که با مرحوم داشتید و هر چیزی که نشان دهد به یاد او هستید، اغلب برای خانواده متوفی خوشایند است. این خاطرات یعنی شما به یاد او هستید. معمولا خانواده نیز دوست دارند از خاطرات خود در مورد عزیز از دست رفته صحبت کنند.برخی عقاید مذهبی که به مرگ معنا میدهد نیز مفیدند. هر چه تصور یا باوری که از مرگ داریم منفیتر و بدبینانهتر باشد، پذیرفتن مرگ برایمان دشوارتر است. خانواده داغدار دوست دارند باور کنند فرد متوفی به آرامش رسیده و در شرایط خوبی به سر میبرد. باورهای مذهبی مختلف احادیث و روایات زیادی در این زمینه دارند و استفاده از آنها در مراسم سوگواری مفید است. البته جملات کلیشهای مثل "دیشب خواب دیدم، لب رودخانه نشسته و لباس سفید پوشیده و ." را کنار بگذارید.دلیل نگارش این مقاله مشاهده موارد متعددی از رفتارهای اشتباه و آسیبزننده، در مراسم سوگواری بود یا به روایت عزیزان داغدار بود که غالبا به دلیل ناآگاهی و با نیت کمک و همراهی صورت میگرفت. باید اشاره کنم که همه مواردی که اشاره شد، مبتنی بر پژوهشهای صورت گرفته روی خانوادههای داغدیده به ویژه در حوادث ناگهانی است. موارد ممکن است با توجه به تفاوتهای فردی یا در زمان خاصی کارآمد نباشد و همیشه باید پیش از اقدام به هر کار یا صحبتی در مورد آن کمی فکر کنید و شرایط را بسنجید. |
کی بهت باور داره؟ نگاه بیشتر آدمها بهت اینجوره که باید هزارتا کار انجام بدی و بیشترشون درست باشن و وقتی نتیجه گرفتی از کارت اونا هم صادق باشن تا در نهایت شاید بهت باور پیدا کنن . تعداد انگشت شماری هم هستن که براساس کسی که هستی بهت باور دارن که میتونی به انچه که نداری برسی و تبدیل به کسی بشی که الان نیستی ولی میخوای باشی.تو در زندگیت به افرادی احتیاج داری که تو رو براساس چشم اندازت قضاوت میکنن نه گذشتهات.دیگران مارا براساس انچه انجام دادهایم قضاوت میکنند ما باید خودمان را براساس انچه انجام خواهیم داد قضاوت کنیم(لانگ فو)هفت دی ماه نود و نه / پاراگراف / کی بهت باور داره؟ |
برابری خواهی نابرابری، برابری، فمینیسماز خردسالی به من پیوسته یادآوری میکردند که دختر نباید بعضی کارها را انجام دهد زیرا برایش زشت است. همیشه در دلم با این قانون لج کرده بودم چون میدیدم هر کاری یا مشکلی در خانه پیش میآمد، در بسیاری موارد نظراتم از بقیه مفیدتر بود. ازدواج کردم و پسردار شدم. پسری که خودم به او استدلال یاد دادم. در دبستان، راهنمایی و دبیرستان وقتی استدلالهایم را در موقعیتهای مختلف برای معلمانش به کار میبرد، شگفت زده میشدند. با دقت زیاد به او یاد داده بودم چطور فرض و حکم را کنار هم بچیند و نتیجه بگیرد. استدلال قیاسی و استقرایی را از زمانی که گفتگو را شروع کرده بود، به او یاد داده بودم. معلمانش که مرا میدیدند برایم برخی استدلالهایش (همانها که از من یاد گرفته بود) را میگفتند تا نشان دهند چقدر باهوش است.چرخ زمانه گشت و کارم به دادگاه کشید. پسر 18 سالهام را برای شهادت خواستند من و دخترم را هم. شهادت من و دخترم نصفه حساب شد و شهادت او کامل. حس تحقیرشدگی یک مادر که همیشه الگوی فکری فرزندش بود، قابل گفتن نیست. این فکر که چرا شهادت پسر جوان 18 سالهام که فتیله فکر و استدلالش دست من بود، باید دو برابر شهادت من که مربی اش بودم، به حساب آورند، دردآور بود.در توییتر که فعال شدم، میدیدم که شعور جمعی به بانو مریم میرزاخانی احترام میگذارد و او را افتخار خود میداند. در دل گفتم با این همه احترام، اما اگر زنده بود دیهاش نصف، شهادتش نصف، ارثیهاش نصف، و عقلش ناقص خوانده میشد. برای طلاق باید به شوهرش التماس میکرد و کسی دادرسش نبود. به یاد ورزشکاری افتادم که شوهرش ممنوع الخروجش کرده بود و به یاد خودم و حدود 11 سال ممنوعیت از کار و تحصیل!همان روزها بازار قضاوت در مورد امیرحسین مقصودلو هم داغ بود. او با غرور میگفت که زنان چون بدن نمایی میکنند، حق دارد حرمسرا داشته باشد. چون در حرمسرا بزرگ شده است حق دارد حرمسرا داشته باشد. این منطق اما، باعث نمیشد خدشهای بر شهادت، دیه و سهم الارثش وارد شود. قصد قضاوت کسی را ندارم چنانچه برخی از توییت چنین استنباطی کرده بودند.من دو قضاوت اجتماعی از دو چهره را به مقایسه گذاشته بودم. چهرهای از یک زن که محترم و دانشمند شمرده میشد اما این ارزیابی هرگز شهادتش را برابر شهادت مردان نکرد، دیه و سهم الارثش را هم با مردان برابر نکرد. قانون او را استثناء نکرد و به مثابه جنس اول به شمار نیاورد. چهره دوم چهره یک مرد بود که قضاوت عمومی او را محکوم کرده بود. صفحه اینستاگرامش را بسته بودند و به او دشنام میدادند اما این دشنامها هم باعث نشده بود با او مانند جنس دوم برخورد کنند، شهادتش را نصفه بدانند و ارث و دیهاش را هم مانند جنس دوم حساب کنند.رنجش این این نابرابری انگیزه توییتی شد که جنجال بسیار برانگیخت. توییت را که ارسال کردم ناگهان با حجم زیادی از بازخوردها روبرو شدم. عدهای خیال کردند قصد تحقیر مقصودلو را دارم و عدهای مرا به خاطر بی احترامی به میرزاخانی سرزنش کردند. عدهای خیال کردند برای فیواستار شدن توییت زدهام (گویا علم غیب داشتم). عدهای مدرک تحصیلی ام را زیر سوال بردند، عدهای رشته دومم را، و عدهای به خاطر روسری ام بر من تاختند. عده زیادی هم همراهی کردند و پیامم را که زخم کهنه تبعیض جنسیتی بود، شنیدند.شاید برای مردان برابری خواهی زنانه ما مسخره باشد به ما بخندند که حقوق برابر میخواهیم و حاضر نیستیم بپذیریم که جنس دومیم. زمانی هم سیاهان به خاطر برابری خواهی به سخره گرفته شدند و هرگاه ندای آزادیخواهی سر میدادند، پاسخشان تازیانه و زندان بود. من، اما، فریاد خواهم زد به خاطر خودم به خاطر دخترم به خاطر همه زنان آزادی خواه سرزمینم. |
زنان در فرهنگ صادراتی از زبانها شعارهایی به نام آزادی زنان به گوشها میرسد و دغدغه نوع پوشش و اشتغال زنان است.هرآنچه از فرهنگ صادراتی در افک ر عمومی نقش بسته است مردم جامعه آن را دیکته میکنند بدون فراموشی حتی یک کلمه به فکرم خطور کرد مردمان ما چقدر باهوش و دارای استعداد هستند اما چرا چشم بسته راه میروند و هر شخصی که بر خلاف تفکرات فرهنگ صادراتی سخن بگوید مهر قرمز بی فرهنگی را بر وراق فکرش میزنند.راهنمای راهشان تاجران بی وجد نی شدهاند که برای بازاریابی و تبلیغات کالاهای بی ارزش خود فرهنگ صادر میکنند. منظور از فرهنگ صادراتی همان فرهنگ غربی مدرنیته است که ان را به رخ ملتهای دیگر میکشند.برای زیبایی کارهای تخریبی شان از پیشوند صنعت استفاده میکنند.صنعتی به نام صنعت مد راه انداختهاند از این طریق در آمد هنگفتی دارند.چه و چگونه راه رفتن و پوشیدن را به زنان دیکته میکنند این استعمار مدرن است.زنانی که مد هستند جلوی دوربین ظاهر میشوند و لباسهای بی ارزش را تبلیغات میکنند و اینگونه زنان همانند عروسک خیمه شب بازی به نمایش گذاشته میشوند.کسانی که فرهنگ صادر میکنند روحیه و روان زنان را نادیده میگیرند بیشتر به ظاهر آنان تمرکز کردهاند در واقع جامعه غرب دارای مجسمههای زن نماست که فاقد روحیه ارزشی اند به عنوان ابزار یا کالایی هستند در خدمت هداف سرمایه داران برای کسب ثروتهای کلان نقش آنها مشابه مانکنهای مغازه هاست.در مقابل زنان باید پشت پرده جامعه قرار بگیرند دارای حضور فکری باشند رفتارها را مدیریت کنند رفتار جامعه نماد نقش زنان است جامعه خوب زنان خوب و جامعه بد زنان بد دارد در نتیجه اگر زنان نباشند جامعهای نخواهیم داشت.نقش اصلی زنان در جامعه بعد از ازدواج صورت میگیرد اما ازدواج هیچ نقش و جایگاه خاصی در جوامع غربی یا در فرهنگ صادراتی ندارد حضور فیزیکی زنان در غرب باعث کسر شان و منزلتشان شده و روابط دوستی جایگزین ازدواج هست در این رابطه زنان کالای مصرفی مثل دستمال کاغذی هستند پس از مصرف دور انداخته میشوند. زنانی را درمحیطهای کاری ایستگاههای قطار،فرودگاه ،رستورانها میبینید روزانه کارهای طاقت فرسایی را انجام میدهند تا حقوق ناچیزی بگیرند و خرج مردی میکنند که دوست پسرشان هست تا مبادا آن را ترک کرده و با زن دیگری وارد رابطه شود و تنها بماند در غرب اینگونه بردگی را به زنان تحمیل کردهاند.زنی که در جامعه ما نماد احترام هست و خدمت کردن به آن یعنی مادر وعدهاش بهشت است در جامعه غرب در خانه سالمندان است سخن از نوع دوستی،انسان و انسانیت میزنند اما این حیوانیت است. |
چرا تناسب فرهنگی در ازدواج مهم است؟ تناسب فرهنگی در ازدواجفرهنگ یعنی چه؟ فرهنگ یعنی بایدها و نبایدهایی که به ما میگوید چه چیزی درست است و چه چیزی غلط. فرهنگ بهمعنای مجموعه آداب و رسوم، سنتها، اخلاقیات، مراسمها و . یک قوم و ملت است. از آنجا که فرهنگها با هم متفاوت هستند، بایدها و نبایدهای آنها نیز فرق میکند. حتی گاهی نباید یکی، باید دیگری است.بی شک ازدواج بزرگ ترین و مهم ترین حادثه زندگی هر انسانی است و موفقیت یا شکست در آن سرنوشت ساز خواهد بود. ازدواج و زندگی مشترک وقتی ثمر بخش، سودمند و ماندگار است که روحیهها، غرایز و طرز تفکر دو طرف، همسو و نزدیک باشد. در غیر این صورت، ریسمان وحدت و یگانگی به ضعف و سستی می گراید و سرانجام گسسته می شود.فرهنگ یعنی چه؟ فرهنگ یعنی بایدها و نبایدهایی که به ما میگوید چه چیزی درست است و چه چیزی غلط. فرهنگ بهمعنای مجموعه آداب و رسوم، سنتها، اخلاقیات، مراسمها و . یک قوم و ملت است. از آنجا که فرهنگها با هم متفاوت هستند، بایدها و نبایدهای آنها نیز فرق میکند. حتی گاهی نباید یکی، باید دیگری است.تفاوت در زمینههای فرهنگی بر اساس تحقیقات در ایران یکی از مهمترین عوامل زمینهساز در طلاقها میباشد. ارزشهای فردی و اجتماعی، آداب و رسوم ، رفتار و سلوک و حتی آداب لباس پوشیدن و غذا خوردن زن و مرد میتواند زمینههای همدلی بیشتر را بین آن دو پدید آورد. به همین جهت به ویژه در کشور گسترده ما که در قالب یک فرهنگ و جامعه واحد، از خرده فرهنگهای متعدد (ترک، کرد، عرب و لر و .) برخوردار است، توجه به این امر در مجموعه ملاکهای ازدواج اهمیت خاصی دارد و همانطور که اشاره شد تفاوت در آنها زمینهساز اختلافها است.تفاوت فرهنگی در بین همسران در دو سطح میتواند آسیب زا باشد. - سطح اول تفاوت فرهنگی در بین خانوادههای همسرانسطح اول تفاوت فرهنگی در بین خانوادههای همسران است. موضوعی که منبع انواع اختلافات و سوء تفاهم میشود و خود را بیشتر در قالب اختلاف نظر در برگزاری مراسم مشترک، برخورد اجتماعی همسران و رعایت قوانین پیدا و پنهان خانوادگی نشان میدهد. این موضوع همواره ناخوشایند بوده و گاه تا پایان عمر همت همسران ، صرف تلاش برای کم رنگ کردن این تفاوتها در بین دو خانواده و نیز در رابطه خودشان میشود.تشابه فرهنگی نقش مهم در موفقیت یک ازدواج - سطح دوم آسیب در میان همسرانسطح دوم تفاوت فرهنگی ممکن است در بین خود همسران باشد. در واقع مشکلات در سطح دوم نسبت به مشکلات در سطح تفاوت فرهنگی خانوادگی بسیار عمیقتر بوده و خانواده را به راحتی به از هم پاشیدگی میکشاند.مشاورین ازدواج معتقدند که در حقیقت اختلاف فرهنگی خانوادهها در صورتی که زوج به یکدیگر علاقه داشته و از نظر فرهنگی شبیه باشند، مهارت آموزی آنان در مواجهه با خانواده همسران است، ولی اگر مشکل تفاوت فرهنگی بین خودشان هم باشد موضوع عملا در اکثر موارد بی نتیجه خواهد ماند چرا که هر کدام از زوجها اعتقاد دارند که مشکل از دیگری است و فرد مقابل باید تغییر کند.باید گفت اگرچه فرهنگ به تنهایی نمیتواند در اختلاف سطح طبقات تاثیرگذار باشد و نمیتوان با قاطعیت گفت که افراد از فرهنگهای مختلف نمیتوانند با هم ازدواج کنند، اما بیتردید تشابه فرهنگی میتواند نقش مهمی در موفقیت یک ازدواج داشته باشد..به همین دلیل دختر و پسر باید تلاش کنند که خانوادههایشان از همه لحاظ بخصوص از لحاظ فرهنگی با هم سنخیت و تناسب داشته باشند، تا بهتر بتوانند یکدیگر را درک کنند.منبع: مشاورفا |
شرایط رسیدن به رشد و توسعه اقتصادی در یک کشور دکتر محمود سریعالقلمکشورهایی که از سه عنصر عبور نکنند هرگز نمیتوانند به رشد و توسعه اقتصادی برسند :اول عبور از تاریخ است یعنی اتفاقاتی که در تاریخ یک کشور رخ داده نباید مبنایی برای سیاستگذاری آن در آینده باشد مثلا اگر ژاپنیها بخواهند تاریخ را مبنا قرار دهند هرگز نباید با چینیها به خاطر سالها ظلم در حقشان ارتباط برقرار کنند یا اگر تاریخ مبنا بود ویتنام هم نباید امروز با آمریکا 175 میلیون دلار تجارت میداشتدوم عبور از موضوع هویت است یعنی کشورها باید درباره هویت خود اعتماد بنفس داشته باشند ولی نه آنقدر که ارتباطات جهانی با سایر کشورها را مضر برای هویت و فرهنگشان بدانند و همه چیز را بومیسازی و ملیسازی کنندسوم حل مساله امنیت است یعنی نباید امنیت خود را در تضاد با ارتباطات جهانی تعریف کرد ، نخستوزیر هند در داووس میگفت ( Take - off ) اقتصادی هند از زمانی شروع شد که نظم جهانی را پذیرفت اما آیا میتوانیم بگوییم که هندیها هویت خود را از دست دادهاند یا امنیت ملیشان را به بیگانگان سپردهاند ؟ قطعا اینطور نیست ولی ما تکلیفمان را با این سه عنصر روشن نکردهایم و از این حیث به روسیه شباهتزیادی داریم یعنی همچنان در تاریخپرشکوه گذشته جا ماندیم و برای حفظ آن آینده را نابود میکنیم . بدون ثروت و امکانات مالی ، زبان فارسی و همان فرهنگ ایرانشهری و اسلامی هم که به آن مینازیم دچار مشکل میشود و ایران هر روز ضعیف و ضعیفتر میشودجامعهای که فقیر باشد چگونه میتواند دنبال حقوق شهروندی برود ؟ جامعهای که از حل مسایل اولیه و اساسی زندگی عبور نکرده چگونه میتواند جامعهای متمدن بسازد ؟ تمدن امکانات میخواهد آیا کرهجنوبی میتوانست در دهه 60 میلادی جامعهمدنی بسازد ؟ من از افزایش ثروت ملی با بهرهبرداری اقتصادی از نظام بینالملل صحبت میکنم ، این که کشور به اندازهای پسانداز داشته باشد که بتواند به مسایلش برسد نه اینکه 90 درصد بودجه جاری آن صرف حقوق کارکنان دولت شوددرک سیاستمداران ما از اقتصاد بینالملل محدود است ، مثلا نمیدانیم در دنیای امروز چین چه نقشی دارد یا اینکه عربستان از 9 موسسه معتبر بینالمللی درخواست کرده تا وضعیت این کشور در 20سال آینده را مورد مطالعه قرار دهند و بررسی کنند برای حفظ و ارتقای کیفیت زندگی در این کشور و افزایش درآمدهای ملی آن چه باید کرد ، چرا و چطور کرهجنوبی یا برزیل با این سرعت در اقتصاد جهانی نقشآفرین شدند ؟ نمیدانیم اندونزی با بیش از دویست میلیون نفر جمعیت چطور توانست نرخ فقر را در 15 سال ریشهکن کند ، چرا نمیدانیم؟ چون اکثریت سیاستگذاران ما متون بینالمللی نمیخوانند و جهان را صرفا از دریچه مسایلامنیتی تحلیل میکنند و نمیاندیشند که اگر بیست سال دیگر با همین سیاستگذاریها حرکت کنیم ایران چه موقعیتی خواهد داشت و مردم ایران چه جایگاهی در دنیا پیدا خواهند کرد. |
نقدی بر رمان فلسفی "طاعون" کامو نقدی بر کتاب "طاعون" کامو مهران داور"طاعون" کامو، حکایت از جامعهای دارد که در پوچی، روزمرگی و روزمردگی، ملال و کسالت، حاکمیت فاشیسم و توتالیتاریسم و حکومت مذهبی گرفتار آمدهاست و مردم آن به خودخواهی ها و خودپرستیهای خود مشغولند.در این اجتماع پوچ و روزمره، رویدادی همچون "شیوع یک بیماری همهگیر" رخمیدهد که موجب میشود عدهای از افراد این اجتماع از پوچی درآمده و علیه آن عصیان کنند و به همدردی و همدلی باهم رویآورند و عملگرایی، اندیشهورزی، کمک به مردم محروم، ایجاد تغییر در جامعه و نفس خویش، قضاوت و نقد اجتماع را سرلوحهی زندگی خود قرارمیدهند. درهمینحال، خیلی از مردم بدوناینکه خلاقیتی در رفع مشکل اجتماعی رویداده، بهخرجدهند، دایما منتظر ظهور منجی میمانند تا بیاید و مشکل را رفع کند تا دوباره به همان زندگی پوچ و روزمره و سرشار از ملال خود زیر سیطرهی حکومت توتالیتاریسم و فاشیسم و در عافیتطلبی ادامهدهند.بهزعم کامو، عدهای باتوسل به اصل "تغییر دایمی زندگی" هراکلیتوس فیلسوف، با همدلی و همدردی خود به مبارزه و عصیان علیه پوچی زندگی میپردازند و درسایهی اندیشهورزی، عملگرایی و عشق صادقانه و وفادارانه به تعالی بشری نایل میآیند و بهقول مارتین هیدگر در کتاب "هستی و زمان"، آنقدر در زمان غوطهور میشوند که دیگر در هستی محو میشوند و هستی برای آنان بهخودی خود زایل میگردد."طاعون" کامو صرفا بیماری نیست، بلکه کنایهای است از "پوچی، روزمرگی، روزمردگی، ملال و کسالت، رنج و مصیبت، فاشیسم، نازیسم و هرنوع حکومت توتالیتر و هرآنچه بشر را به زوال فکری میکشاند. کامو با خداناباوری همیشگی خود و با پیروی از فلسفهی نیچه فریاد برمیآورد که خدا مرده است و بشر نیاز به همدردی و همدلی در دنیای امروزی دارد. او اجتماعات انسانی را همانند خود انسانها "گناهکار" میداند و معصومیت ازلی و ابدی مذهبی را نفی میکند و هیچکس را در دنیا پاک و معصوم نمی داند.کامو بر هرآنچه را که وعدهی "آینده" دهد و به درد "بشر امروز" نخورد، میشورد و آنرا فریبی بیش نمیداند لذا از مذاهب که وعدهی رستگاری در اخری میدهند همچون فلاسفهای که وعدهی "آینده" میدهند، گریزان و بیزار است مانند فلسفهی هگل که آسایش بشر را در گرو پیشروی روند تاریخی میداند و نیز فلسفهی مارکس که نابودی طبقات اجتماعی را به زمان آینده حواله میدهد.کامو در "طاعون" با زاویهی دید سومشخص مفرد دانای کل و با استفاده از نمادگرایی و سمبلیسم به سبک ارنست همینگوی، هرگونه اعتقاد به خدا، منجی و بتسازی مذهبی را بهشدت محکوم میکند و بهقول نیچه، "دجال" میشود. او انسان را از قضاوت دربارهی انسان نهی میکند و آدمی را در هر مقام و منصبی که باشد، شایستهی داوری و قضاوت دربارهی دیگران نمیداند و با توسل به اخلاقگرایی کانت، بشر را صرفا محکوم به نقد، قضاوت و محاکمهی دایم خویش و اجتماع خود میداند و اینکار هم محقق نمیشود مگر با ارادهی آزاد چون "انسان محکوم به آزادی است و در برابر این آزادی، در قبال دیگران متعهد و مسیول است.کامو به ت سی از اسپینوزا با هرنوع مجازاتی بهویژه "اعدام" مخالف است و با ترفندهای فریبکارانهی دولتهای توتالیتر همچون "تیوری توطیه، تیوری دشمن، دروغ و شایعهپراکنی دولتها" بهشدت مخالف است و بشر را فرامیخواند تا بهقول پاسکال، خود را به زندگی در تنهایی عادت دهند تا در سکوت ناشی از آن با نقس خویشتن مواجه شوند و با اندیشهورزی به تعالی بشری برسند.درنهایت، "طاعونزدگی" که کنایه از "پوچی زندگی" است، عدهای را نابود میکند، عدهای را دچار پوستاندازی و تحول اساسی و ینیادین میکند و عدهی زیادی را هم به همان دوران پوچی و روزمرگی قبلی بازمیگرداند. "طاعون" بهانهای است تا کامو به واسطهی آن، بشر اندیشه ورز را از پوچی زندگی به تعالی بشری رهنمون سازد. |
اصول چهار گانه فرهنگ از منظر علامه محمد تقی جعفری بسمه تعالیان الناس الی صالح الادب احوج منهم الی الفضه و الذهب مردم، به ادب (فرهنگ و تربیت) درست ، نیازمندترند، تا به طلا و نقره.تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 247 ، ح 5080 فرهنگ در زبان عرب به معنی پیروزی و تیز هوشی در فارسی به معنی کاشتن . و در لاتین به معنی بارور کردن در جهت حاصل خیزی است.مکاتب و ادیان مختلف تعریف واحدی از فرهنگ ندارند. ولی عدهای از محققان با بررسی تعاریف مختلف از فرهنگ حدود 164 تعریف را جمع آوری کردهاند . تعریفی که علامه جعفری پس از بررسی تعاریف گوناگون ارایه کرده است در ذیل آمده استفرهنگ: کیفیت یا شیوه بایسته و یا شایسته برای آن دسته از فعالیتهای حیات مادی و معنوی انسانها که مستند به طرز تعقل و احساسات تصعیده شده آنان در حیات تکاملی باشد.در تعریفی که علامه از فرهنگ ارایه کرده است. باید اصول چهار گانه مورد لحاظ قرار گیرد. 1 )بایستی و شایستگی مستند به تعقل سلیم و احساسات تصعید شده مردم.یعنی هر یک از عناصر فرهنگی باید مبتنی بر عقل سلیم و احساسات عالی انسانی باشد.وموجبات رشد و کمال افراد را فراهم آورد و اگر اموری که در جامعه به نام فرهنگ نامیده میشوند، در مسیر رشد و تعالی انسانها نباشد و احساسات عالی آنها را تحریک نکند، عنصر ضد فرهنگی خواهد بود. فرهنگ واژهای است که حامل ارزشها میباشد. نمودها و پدیده هایی نظیر شهرت پرستیژ یا قدرت طلبی، خودخواهی و لذت گرایی را نباید از امور فرهنگی تلقی کرد 2 ) حیات انسانی بدون فرهنگ به معنای فوق، شایسته بقا نیست . زیرا زندگی بدون فرهنگ بی معنا و بی مفهوم و عاری از عقل و احساسات عالی انسانی است. 3 )هر اندازه که فرهنگ جامعهای بیشتر بر اصول ثابته معقول و دریافتهای عالی انسانی مبتنی باشد، فرهنگ آن جامعه از بقای بیشتری برخوردار خواهد بود. 4 ) فرهنگ دارای دو بعد است: بعد نسبی و بعد مطلق مراد از بعد مطلق، بعد فراگیر و کلی فرهنگ است، مانند فرهنگ توجه به زیباییها، احترام به انسانها،حق شناسی، علم جویی که همه جوامع بشری را در بر میگیرد.بعد نسبی فرهنگ نیز ناشی از طرز تفکر و احساسات و رفتارهای خاص هر جامعهای است.دو قسم فرهنگ(( فرهنگ پیرو. فرهنگ پیشرو)) فرهنگ پیرو: آن نوع کیفیت و شیوه زندگی است که تابع هیچ اصل و قانون اثبات شدهای نیست، بلکه ملاک درستی و نادرستی آن، تمایلات و خواستههای مردم است. این قسم فرهنگ، از هوی و هوسها و تمایلات طبیعی انسان . این نوع فرهنگ، شامل زیباییها و پدیدههای خوشایند و تجملات غیر حیاتی میشود، نه خواستههای جدی مردم. در واقع، نمودهای مبتذل و ضد اخلاقی، فرهنگ نام میگیرد. فرهنگ عصر و زمان ما، فرهنگ پیروست نه فرهنگ پیشرو. از همین جاست که یک سلسله اصول عالیه فرهنگی پایمال شده است. برخی اصول پایمال این نوع فرهنگ عبارت است از: 1 - فرهنگ محبت اصیل برای هم نوعان 2 - اصالت پیدا کردن وجدان اخلاقی 3 - فرهنگ هدف اعلای زندگی 4 - فرهنگ صداقت و وفا به تعهدات 5 - فرهنگ آزادی مسوولانه و اندیشه و کردار عادلانه 6 - فرهنگ قداست علم و معرفت 7 - فرهنگ تعاون و همکاری 8 - فرهنگ رواج هنرهای سازنده و پیشرو 9 - فرهنگ حاکمیت حقیقت بر رسانهها و پرهیز از حذف واقعیات و تفسیر و توجیههای نادرست آن 10 - فرهنگ اقتصاد عالی و برخوردار ساختن همه مردم از حق معیشت عادلانه فرهنگ پیرو را میتوان به سه قسم تقسیم کرد: الف - فرهنگ رسوبی: اگر عناصر فرهنگ یک جامعه را، سنتهای نژادی و روانی و شرایط جغرافیایی و خصلتهای باقی مانده از گذشته تشکیل دهد، فرهنگ آن جامعه رسوبی خواهد بود. در این نوع فرهنگ، یک سلسله رگههای ثابت تاریخی و محیطی در جامعه رسوخ پیدا کرده، که در مقابل تحولات اجتماعی مقاومت میورزند. ب - فرهنگ مایه و بی رنگ: این نوع فرهنگ، بر هیچ مبنای روانی و اصل ثابتی پایدار نیست و همواره در حال دگرگونی است ج - فرهنگ خود محوری: در این نوع فرهنگ، خود - نمودها و فعالیتهای فرهنگی هدف تلقی میشوند، نه آن که در حکم وسایلی جهت نیل به اهداف والاتر مطرح شوند. این خود هدفی، مختص فرهنگ علمی و تکنولوژی و اقتصادی اکثر جوامع در دو قرن نوزدهم و بیستم بوده است. این خود هدفی، طبیعی اصلی فرهنگ را که خلاقیت و گسترش آرمانهای زندگی در ابعاد من انسانی است، راکد نموده است. کار دیگری که خود هدفی فرهنگ انجام داده و خطرش از مختل ساختن طبیعت اساسی فرهنگ کمتر نیست، این است که به جای آن که بشر به عنوان به وجود آورنده دانش و تکنولوژی، اداره کننده و توجیه کننده آن دو باشد،خود جزیی غیر مسوول از جریانات جبری آن دو پدیده شده است. فرهنگ پیشرو یا هدفدار و پویا: این نوع فرهنگ از اصول ثابته حیات تکاملی انسان ریشه میگیرد. عامل محرک این فرهنگ، ابعاد اصیل انسانی است و هدف آن عبارت است از آرمان هایی که آدمی را در جاذبه هدف اعلای حیات به تکاپو در میآورد. این نوع فرهنگ میتواند تمدن انسانی اصیل را برای بشریت به ارمغان آورد و بشریت را از چنگال خودخواهان رها سازد. فعالیتهای فرهنگی نیز در مسیر ارزشهای متعالی انسانی قرار داد. اگر فرهنگی خلاق و هدفدار و پیشرو باشد، دچار سقوط و زوال نخواهد شد. فرهنگ پیشرو از دو عامل اولی و ثانوی ریشه میگیرد عامل اولی این فرهنگ، آن عنصر فعال روانی است که میخواهد جهان هستی را به کمک ابعاد سازنده انسانی به صورت آشیانهای آرمانی در آورد. ریشه ثانویه فرهنگ پویا نیز عوامل درونی و بیرونی خاص بر قوم و ملتی است که شیون مختلف زندگی را رنگ آمیزی و توجیه میکند. برای آن که فرهنگ پیشرو در جوامع انسانی حاکم شود، باید انسانها هدف اعلای زندگی را به عنوان یکی از عناصر اساسی فرهنگ خود تلقی کنند. فرهنگ پیشرو دارای اصول کلی و ثابت زیر است: 1 - اصل کمال جویی و اشتیاق به آن. حقیقت فرهنگ، ظرفی است زایل نشدنی، اگرچه مصادیق و افراد آن متنوع و همواره در معرض تغییر باشد. 2 - اصل احترام، که در فرهنگ عام نسانی با عناوینی مانند نوع دوستی، علاقه به انسان و محبت از آن یاد شده است. 3 - اشتیاق شدید بشر به داشتن حیات شایسته 4 - تصحیح و تنظیم ارتباط چهارگانه: الف - ارتباط انسان با خویشتن ب - ارتباط انسان با خدا ج - ارتباط انسان با جهان هستی د - ارتباط انسان با هم نوع خود دو بعد فرهنگ هر فرهنگی میتواند دارای دو بعد باشد: 1 - بعد محسوس و ملموس، عبارت است از اندیشهها و آرمانهای انسانی که در یک واقعیت عینی تجسم پیدا میکند، مانند آثار هنری تجسم یافته که قابل مشاهده میباشند. 2 - بعد شفاف فرهنگ، عبارت است از آرمانها و عواطف و اخلاق و هدف هایی که برای حیات انتخاب میشوند و آگاهانه یا ناآگاهانه، زندگی آدمی را چه در حالت فردی و چه در قلمرو اجتماعی توجیه مینمایند. تعبیر شفاف برای این گونه ابعاد فرهنگی، مانند آن است که برای دیدن اجسام به فضای روشن و عینک مخصوص نیاز باشد و بدون وجود اینها، اجسام یک نمود عینی محسوس و ملموس نداشته باشند. ابعاد شفاف و ناملموس فرهنگ که توجیه کننده ابعاد ملموس آن است و دارای انواع مختلفی است که برخی از آنها عبارتند از: 1 - خودخواهی و قدرت طلبی 2 - نژاد پرستی و وطن پرستی غیر معقول 3 - آرمانها و ایدههای کلی که در طول تاریخ مورد توجه انسانها بوده است، نظیر علم و هنر و بهزیستی برخی از ابعاد شفاف فرهنگ، انسانها را چهرهای ایده آل و مطلوب، جذب خود میکند. راه اصلاح این ابعاد شفاف فرهنگ نیز رجوع انسانها به سوی خویشتن است. چون انسانهای دوران ما، خیلی از خود دور شدهاند، از فرهنگ اصیل هدفدار و پیشرو کناره گرفتهاند. میدانیم که ابعاد شفاف فرهنگ، تفسیر زندگی بشر را در همه شیون خود بر عهده دارد. اگر بشر به خود باز گردد و هدف اعلای زندگی خود را دریابد، میتواند ابعاد شفاف فرهنگ را اصلاح نماید. پدید آورنده فرهنگ پیشرو، هدف اعلای حیات است. هدف اعلای حیات با پاسخ گویی به سوالهای چهارگانه من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ برای چه آمدهام؟ به کجا میروم؟ میتواند موقعیت خود را در جهان هستی توجیه کرده، از فرهنگ اصیل برخوردار شود. تنوع فرهنگها آیا یک جامعه میتواند فرهنگهای متنوع داشته باشد؟ آیا با تنوع فرهنگها، میتواند به بقای خود ادامه دهد یا نه؟ در پاسخ به این سوالها باید بررسی کرد که تنوع فرهنگها چگونه است؟در این جا چند نوع فرهنگ را ذکر میکنیم: 1 - فرهنگ هایی که به جهت داشتن مشترکات اصیل، با یکدیگر هماهنگی دارند، نظیر فرهنگهای ادیان آسمانی اسلام، یهودیت، مسیحیت، زرتشت و صابیین (پیروان حضرت یحیی) این فرهنگها به جهت اشتراک در اصول زیر، میتوانند با یکدیگر هماهنگ باشند: الف - اعتقاد به مبدا هستی ب - اعتقاد به حکمت و مشیت خداوندی ج - اعتقاد به معاد د - اعتقاد به شرافت و کرامت انسان ه - اعتقاد به لزوم برخورداری انسان از حیات شایسته 2 - فرهنگ هایی که در اصول اولیه حیات طبیعی و جهان بینی با یکدیگر اشتراک دارند. فرهنگ هایی که درباره حیات مطلوب عقلانی وحدت نظر داشته باشند هرچند رنگ دینی نداشته باشند میتوانند با یکدیگر هماهنگ باشند. 3 - فرهنگ هایی که در تفسیر جهان هستی و هدف اعلای حیات با یکدیگر اختلاف دارند. ممکن است که این گونه فرهنگها مدت زمانی محدود با یکدیگر همزیستی داشته باشند، تزاحم و تضاد میان آنها، هماهنگی ثمر بخشی نخواهد داشت. اگر فرهنگهای مختلف در امور مفید به زندگانی مادی و معنوی بشر دارای اشتراک باشند، با یکدیگر هماهنگی خواهند داشت. فرهنگ پذیری با توجه به تنوع فرهنگها، افراد و جوامع مختلف در معرض فرهنگ پذیری و نقل و انتقال آن هستند. در بحث از فرهنگ پذیری نیز باید به این نکته توجه داشت که آیا فرهنگ پذیری به طور مطلق صحیح است یا نه؟ آیا باید فرهنگ پذیری را به طور مطلق اثبات یا نفی کرد و به بررسی فرهنگی پرداخت که میخواهیم آن را بپذیریم؟ اگر فرهنگ مورد نظر ما، فرهنگ پیشرو باشد، قطعا باید آن را پذیرفت و در راه انتقال آن تلاش کرد، زیرا استعداد کمال جویی انسان ایجاب میکند که چنین فرهنگی، مطلوب انسانها و جوامع واقع شود. علاوه بر این، هیچ فرهنگی را بدون تحقیق و تصفیه و صرفا از روی تقلید نباید پذیرفت. ابعاد و عناصر هر فرهنگی را باید در بوته نقد و بررسی قرار داد تا عناصر ناشایست از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر انتقال پیدا نکند، زیرا انتقال فرهنگها همواره صحیح نیست. در واقع، فقط آن فرهنگ هایی که برمبنای ارزشهای انسانی شکل گرفته باشند، باید انتقال پیدا کنند. عناصر چنین فرهنگ هایی، مانند علوم وصنایع، هنرهای پیشرو و اخلاقیات والای انسانی میتوانند در جوامع بشری تحولات شگرفی را ایجاد کنند و همان گونه که وقتی فرهنگ اسلامی وارد ایران و یا سایر کشورها شد، آثار مهمی را بر جای نهاد. گاهی نیز به عنوان انتقال فرهنگ، عوامل فساد و تباهی روح انسانها گسترش پیدا میکند با انتقال چنین فرهنگ هایی، حیات بشری پوچ جلوه میکند و بی اعتنایی به مسایل اجتماعی و اهمیت ندادن به تودههای مردم اشاعه پیدا میکند. عوامل ثبات فرهنگها برخی از فرهنگها دارای ثبات و استمرار هستند. یعنی در طول زمان در جوامع مختلف باقی میمانند. عوامل ثبات و پایداری فرهنگها را میتوان امور زیر دانست: اول - رابطه مثبت یک فرهنگ با بعضی از اجزاء ضروری یک جامعه. برای مثال: فرهنگ خاصی که مردم هند نسبت به حیوانات دارند، از ضرورتهای محیطی یا برخی اصول اعتقادی آنها ریشه میگیرد، در حالی که جوامع دیگر، نه چنین اعتقاداتی را دارند و نه چنین ضرورت هایی را. دوم - عنصر زمان. یعنی عناصر فرهنگی یک جامعه، در طول زمان تثبیت میشود و به مرور به جاذبیت آن افزوده میگردد. البته استمرار یک عنصر فرهنگی، نشانه درستی و جاذبیت آن نیست. به طور مثال: پدیده خودخواهی در طول تاریخ بشری رواج بسیار داشته است، به گونهای که انسانها کمتر توفیق آن را داشتهاند که به ارزیابی خویشتن بپردازند و خودخواهیهای خود را کنترل کنند. آیا صرف استمرار پدیده خودخواهی، دلیل بر صحت و استحکام آن میباشد؟ مسلما نه، زیرا دوام و پایداری یک پدیده در شوون مختلف حیات بشری، نشانه حق بودن آن نیست. سوم - آداب و رسوم و عقاید و سنتهای یک ملت. آداب و رسوم و سنتها که از عناصر فرهنگی به شمار میروند، بر افراد و گروههای مختلف تاثیر میگذارند و موجب پیدایش هویتی خاص برای یک جامعه میشوند که همین هویت خاص به نوبه خود موجبات استمرار فرهنگ جامعه را فراهم میآورد. چهارم - تطابق فرهنگها با واقعیات. هر فرهنگی که با اصول ثابته حیات بشری هماهنگی داشته باشد، از اثبات و استمرار بیشتری برخوردار خواهد بودمنبع (( فرهنگ پیرو .فرهنگ پیشرو )) علامه محمد تقی جعفری |
چرایی نه به ریاکاری 98 ٫ 06 ٫ 18 اردوان بیات این جستاره پیشتر بصورت چکیدهای به زبان گفتار در اینستاگرام زامیاد استوری شده است.شاید یادداشت نه به خودفریبی و ریا برای دوستان مذهبی ما جای پرسشی گذاشته باشد که چرا مخالف عزاداری خداناباور و ندانمگرا و مسیحی و غیرمسلمان هستیمدلیل آن هرگز مخالفت با مذهب نیست، مذهب مسالهای شخصی است و هیچکس حق ندارد از کسی بپرسد و یا وادار به پاسخگویی در اینباره شود، من نه از کسی در این باره میپرسم و نه به کسی پاسخ میدهم، به هیچکس ربطی ندارد، تنها کسانی که گمان میکنند به آنها ربط دارد و حق چنین پرسشی را دارند، بیربطترین مردم یعنی بنیادگرایان هستند که بهزور میخواهند دیگران را به بهشت ببرند.چرایی نه به ریاکاری سادهاست، استواری پایههای مذهبزدگی و خرافهزدگی[ 1 ] این گونه:روضهخوان فردا خواهد گفت که خداناباوری آمده بود هیات تا نذری شفابخش امام حسین را بگیرد و در زمان بیماری دانهدانه برنج و لپه و سیبزمینی قیمه و عدس و کشمش عدسپلو را بخورد و درمان شود!یا اینکه بگوید:یک پدر مسیحی هیات آمد و برای ستمی که بر امام رفته بود، اشک ریخت. ساعتی نگذشت که پسرش که در مخالفت با کلیسا، در کلیسا شهید شده بود(!)، از کشورش تماس گرفت و با پدرش دربارهی امام سخن گفت و همه صدای پسرش را شنیدند!یا مسایل خرافی دیگری که واقعا در منبرها و مجلسهای روضه گفته میشود و چهبسا سیلی از اشک روانه میکند! باور کنید که این چیزها هنوز هم از سوی عموم مردم، بدون کوچکترین شک و تردیدی پذیرفته میشود.جامعهای که مذهبزده باشد، تنها به نماز، روزه، هیات و نمایش شعایر مذهبی نگاه میکند و اگر کسی به نمایش گذاشت، به دنبالش راه میافتد. غافل از اینکه شارلاتانها با خواندن چند آیه و روایت (که همین روایت، چندصدسال است که پدر جامعهی ما را درآورده) جنایتهایشان را به سادگی تفسیر و توجیه میکنندمذهبزده نمیتواند کارشناسی و درستکاری آدمها را بشناسد، چون درستکاری را در ریش و چفیه و جای مهر و صف اول نماز بودن و آیه و روایت خواندن میداند، در صورتی که یزید و معاویه و عمروعاص و شمر و عمر سعد و . را که بههیچروی نمیپذیرد و همواره نفرین میکند، بسیار بیشتر از جامعهی امروزی ما قرآن خواندهبودند و میفهمیدندمذهبزدگی بهگونهای شگفتانگیز، سازگاری ریاکاران را بیشتر و بیشتر میکند و شرایط برای من و تو و کسانی که حالشان از ریاکاری و ظاهرسازی و مردمفریبی به هم میخورد، بدتر و بدتر میشود و ناخودآگاه، فرصتها تنها برای ریاکاران فراهم میشود، چون نیازی نیست کار خاصی انجام دهند، تنها باید ظاهر را نگهدارند و با اندک هوشی چند مغلطه و سفسطه بدانند و بهکار ببندند، پس ما بیزاران از ریاکاری یا از دور خارج میشویم یا وادار به آموختن فریبکاری که دومی گرفتاری بزرگی برای یک جامعه است چراکه میبینیم دانش و فن و شایستگی بهکار نمیآید و باید از کانالی بهنام ریاکاری کارمان را پیش ببریم.از سوی دیگری نگاه کنیم:اگر ضدمذهب بودن در جامعه مد شود چه؟احتمالا کارشناسبودن کنار میرود و تنها کسانی که نماز نمیخوانند و دین را انکار میکنند، مورد توجه جامعه قرار میگیرندهماینک ضدمذهبزدگی بیشتر در فضای مجازی، و مذهبزدگی بیشتر در درون جامعه، رخ داده است.جامعه، تنها من و تو نیستیم که ادعای اندیشیدن و فریبنخوردن داریم! فریب نخوردن کار سادهای نیست با اینهمه، حتا اگر همهی ما مدعیان اندیشه، واقعا فریب نخوریم، رویهمرفته، شاید 20 % جامعه باشیم، پس در اقلیت (کمینه) هستیم. اگر خرافهپراکنیهای مذهبی و غیرمذهبی صداوسیما، مساجد، آیینهای قومی و بسیاری از صفحهها و کانالهای فضای مجازی را کنار بگذاریم و فاکتور بگیریم، در بهترین حالت، اثرگذاری ما در جامعه همان 20 % است. با این وضعیت، این کشور راههای پیشرفت فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و حتا علمی را به کندی خواهد پیمود و چالشهای پیشرو، همچنان جلوتر از ما خواهند بود.امیدوارم که مردم حوصلهی اندیشیدن به مسایل مهم فرهنگی، سیاسی و اجتماعی را پیدا کنند و در راستای دوری از ریاکاری و فریبکاری بکوشند.ریاکاری، فرننگی (: فرهنگ بدی) است که رهایی از آن بخش بزرگی از گرههای کور جامعهیما را باز میکند. ریاکاری از همین تعارفات "شما بفرمایید دم در" گرفته تا "کشیدن ضاد غیرالمغضوب علیهم ولاالضالین" [که احتمالا کشنده، خود از گمراهان باشد!] را دربرمیگیردپینوشت:[ 1 ] خرافهزدگی، همیشه مذهبی نیست، گاهی قومی، گاهی ملی، گاهی شبهعلمی(: چرندیات بیپایهای در زیر پوشش دانش و واژگان دانش)و گاهی ضدعلمی (: چرندیات بیپایهای در سرزنش دانش و رد آن) است و از پیروی کورکورانه سرچشمه میگیرد. - mrffyybo9wmf - kwzkgvkd1isx - eejtej8ppujt |
نفاق روی دیگر انقلابها؟! ایمان، کفر و نفاق سه ر س مثلثی است که با آن میتوان رفتار اعضای یک جامعهی در مسیر توحید را مورد تحلیل و بررسی قرار داد. در روزگاری که حضرت محمد (ص) در مکه به پیامبری مبعوث میشود همهی تلاش و ارادهی وی صرف مبارزه با کفر آشکار در جامعه میشود. اما هرقدر که اسلام رشد میکند، ریشه میدواند و قدرتمند میشود شکل دیگری از رفتار اجتماعی در جامعهی آن زمان بروز و ظهور میکند که قرآن کریم از آن با عنوان نفاق یاد میکند. اینموضوع همزمان با حضور پیامبر در مدینه و تشکیل حکومت اسلامی بیشازپیش خود را نشان میدهد و سند اثبات اینگزاره اکثر آیاتی است که راجع به نفاق در مدینه نازل میشود. آنچیزی که از آیات قرآن کریم برمیآید آن است که قرآن، نفاق را به معنای پنهاننمودن کفر و اظهار دروغین به ایمان، معنا میکند. اما مطلب قابل ت مل آن است که معصومین در روایات مختلف، به معنای گستردهتری نیز میپردازند: "کثره الوفاق، نفاق" موافقت بسیار، نشان از نفاق در دل است. از همهی آنچه که گفته شد نباید به ایننتیجه رسید که در حکومت اسلامی نفاق بیشتر است، بلکه هدف آن است که علت بروز اینرفتار مذموم اجتماعی مشخص شود و برای رفع آن چارهاندیشی صورت گیرد. شرایط امروز جامعهی ما، با شرایط جامعهی مدینهی زمان پیامبر (ص) بیشباهت نیست چراکه رواج پدیدهی نفاق را میتوان مت ثر از انقلابی دانست که رخ دادهبود. پس از وقوع هرانقلابی به علت تغییرات سریع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و . میتوان انتظار داشت که نفاق در جامعه رواج یابد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نفاق ضربات سخت و مهلکی بر پیکرهی جمهوری اسلامی وارد کرد. سال 1360 یکی از سیاهترین سالهای پس از پیروزی انقلاب است چراکه در اینسال، بسیاری از اشخاص سیاسی و اثرگذار بهواسطه نفوذ و برخورد منافقانه عدهای کشته شدند که در اصطلاح به آن، نفوذ سخت میگویند. اگر بخواهیم در اینمورد مثالی بیاوریم، میتوان به نفوذ محمدرضا کلاهی در حزب جمهوری اسلامی و جلب اعتماد اعضای آن اشاره کرد که موجب شد در هفتم تیرماه سال 1360 بهواسطهی بمبگذاری، دفتر حزب جمهوری اسلامی منفجر شود و شهید بهشتی، رییس قوهی قضاییه و 72 نفر دیگر شهید شوند. از دیگر ترورهایی که آنسال انجام شد ترور آیتالله خامنهای، نمایندهی امام (ره) در شورای عالی دفاع و امام جماعت موقت تهران به دست جواد قدیری بود. پسازآن در هشتم شهریورماه، شهید محمدعلی رجایی، رییسجمهور وقت، به دست مسعود کشمیری، جانشین دبیر شورای عالی امنیت ملی، به شهادت رسید. عباس زریباف نیز با نفوذ در اطلاعات سپاه، بسیاری از اعضای گروهک منافقین را فراری داد. کاظم افجهای نیز در زندان اوین شهید لاجوردی و آیتالله محمدی گیلانی را ترور کرد. اینمصادیق، نشان از آن دارند که ساختارهای موجود در مقابل نفاق، بسیار نفوذپذیراند. حال با تکیه بر اینمقدمه،به علت شکلگیری نفاق در جامعهی ایرانی میپردازیم و آن را در 8 محور توضیح میدهیم. 1 . نبود امنیت و حاکمان مستبد: هجوم اقوام غارتگر و حکومت حاکمان مستبد یکی از دلایل شکلگیری بیاعتمادی در میان اعضای جامعهی ایرانی بود. بهتبع اینبیاعتمادی، نوعی تظاهر نیز بین افراد شکل گرفت تا آنها از گزند حاکمان در امان بمانند بدین ترتیب اینرفتار در جامعه نهادینه شد و جامعه به رفتارهایی روی آورد که مورد قبول حکومتها باشد. بهصورت پررنگ میتوان آغاز شکلگیری اینرفتار را به زمان مغولها نسبت داد که تا به امروز نیز ادامه داشتهاست. در حال حاضر نیز بخشی از اعضای جامعه در مواجه با حکومت به اینرفتار روی میآورند. 2 . وجود دوگانگی در ارزشها و هنجارها: اینپدیده زمانی در جامعه رخ میدهد که در سیاستهای کلان حکومت و بطن جامعه تفاوت وجود داشته باشد. هنگام بروز انقلابها ایناتفاق خود را نشان میدهد چراکه انقلابها گلوگاه تغییرات سریع در جامعهاند. افراد جامعه در مواجه با تعدد ارزشها و بعضا تعارض بین آنها، دچار سردرگمی میشوند. وقوع انقلاب فرهنگی در دههی شصت یکی از اتفاقاتی است که اینموضوع را ت یید میکند. در اینزمان با یک اقدام نابجا، دانشگاهها، مراکز فرهنگی و . از تفکرات مخالف با حاکمیت پاکسازی میشود و افراد برای آنکه حذف نشوند ناچارند تا با رفتاری دیگر، خلاف باطن خود را نشان دهند. یا پس از جنگ با رویکارآمدن دولت سازندگی، جامعه به سمت مادیگرایی و تجملگرایی سوق داده میشود، درحالیکه ماهیت حاکمیت، یک ماهیت ایدیولوژیک مبتنی بر توحید است و در ذات خود با مادیگرایی در تعارض است. 3 . تعدد فرهنگها: تا دو سده پیشازاین فرهنگ مردم ایران یک فرهنگ ملیمذهبی بود و جامعه با آن خو گرفتهبود. اما با ورود فرهنگ غرب به جامعهی ایران، وضعیت تغییر کرد. پیشرفتهای علمی و فناوری غرب، اینتصور را ایجاد میکرد که اخلاق با علم در تقابل است و این موجب آن میشد که پشتوانههای اخلاقی جامعه ویران شود. فرهنگ غرب در عمل تضادهای زیادی با فرهنگ دینی جامعه داشت. اینموضوع باعث میشد که تناقضات موجود در جامعه فرد را به دوگانگی ارزشی بکشاند و فرد دچار چندگانگی شخصیتی بشود بهگونهای که فرد در جایگاههای مختلف رفتارهای مختلف از خود نشان دهد. بهاینعلت نفاق در جامعه تداوم پیدا کرد. 4 . ارزیابی افراد بر اساس ظواهر: مطمینا در یک جامعه برای تصدی یک منصب نیاز به ارزیابی افراد است تا آنمنصب به فرد شایسته آن برسد. اما زمانی که معیارهای ارزیابی بر اساس ظاهر و سلیقه چیده شود، باید انتظار داشت که اگر فرد آنمعیارها را نداشته باشد و نفع وی در تصدی آنمنصب باشد، امکان اینکه فرد به ظاهرسازی روی آورد، وجود دارد. بدینترتیب اینساختار خود نفاق پرور خواهد بود. 5 . رسانه: انسان از طریق مشاهده و الگوسازی رفتار خود را شکل میدهد. رسانه بهعنوان یک ابزار قدرتمند مفاهیم را انتقال میدهد و برای جامعه الگوسازی میکند. اینالگوسازی هم میتواند مثبت باشد و هم منفی. موضوع آنجا مهم میشود که فرد در مقابل اینالگوسازی، بهصورت کورکورانه عمل کند. شاهد اینادعا، بحث سلبریتیهایی است که توسط رسانهها به جامعه معرفی میشوند و جامعه به آنها هویت میدهد. اینجایگاه اجتماعی روی افراد بهسرعت اثر میگذارد و آنها را با خود همراه میکند 6 . نخبگان سیاسی: "الناس علی دین ملوکهم" نشان میدهد که نحوهی برخورد حاکمان و شخصیتهای سیاسی با مسایل بهشدت در رفتار مردم اثرگذار خواهد بود. برای مثال رفتار کاندیدا پیش از انتخابات و دادن وعدههای انتخاباتی یکی از اینموضوعات است. زمانی که فرد به آنمنصب میرسد وعدههای خود را نادیده میگیرد. اینبرخورد منافقانه در لایههای بالای حکومتی، باعث میشود اینرفتار بین مردم نیز رواج یابد. 7 . گرایش افراطی به ساختارگرایی: اگر ساختار را اصل بر محتوا بدانیم و بخواهیم محتوا را در یک ساختار خاص جای بدهیم که قابلیت انعطاف ندارد، همهی افراد نمیتوانند آن را بپذیرند. درحالیکه با اندک انعطاف در ساختار میتوان افراد بیشتری را در برگرفت. مثلا الزام شدید به پوششهای خاص در محیطهای وابسته به حکومت درحالیکه فرد خارج از آن به اینپوشش اعتقاد ندارد. 8 . تعارض منافع: در ساختارهایی که قوانین در آن برای قشری خاص، منافعی را به وجود میآورد، درحالیکه اینمنفعت به ضرر قشر دیگری میشود، تعارض منافع به وجود میآید. نمیتوان در اینجامعه از قشر اول انتظار داشت که اینقانون را اصلاح کند چراکه در اینقانون برای او منفعت وجود دارد. مثلا بحث شفافیت آراء نمایندگان در مجلس به امضای نمایندگان میرسد اما در صحن علنی مجلس ر ی نمیآورد. پسازآن نیز بسیاری از نمایندگانی که پای نامه را امضا کردند، حتی ر ی خود را شفاف نکردند. همهی اینموارد را که برشمردیم فارغ از بحثهای نظری، تجربهی مشترک ما هستند. اگر نفاق در جامعه ما کماکان وجود دارد بهاینعلت است که هنوز هم اثربخش است. آنچیز که اهمیت دارد در وهله اول کشف علت اصلی مسیله و سپس رفع آن است. با توجه به مواردی که برشمردیم بسیاری از عوامل ایجاد نفاق در جامعه از ساختارهای معیوب ایجاد میشود پس گام اول اصلاح اینساختارهاست. اگر برای شکلگیری یک جامعهی مبتنی بر توحید تلاش میکنیم باید بدانیم که دو مانع اصلی بر سر راه ماست. کفر که دشمنی واضح خود را بارها به اثبات رساندهاست و رودررو پیکار میکند و دیگری نفاق که موریانهوار جامعه را از درون تهی میکند. پس تمرکز اصلی ما باید مبارزه با نفاق باشد.منابع:نقابها، اثر علی الفتپورعوامل ساختاری شکلگیری تظاهر در ایران محمدرضا انوریبرای ورود به کانال پیامرسان تلگرام "مکتوبات هی تالزهرا (س) دانشگاه شریف" کلیک کنید. |
متن مقاله ادبیات آزاد یا متعهد (شهید آوینی) "بسم الله الرحمن الرحیم"جهان ما جهانی است که در آن هم " التزام " و هم " عدم التزام " تعهد و عدم تعهد هر دو، مورد تحسین واقع میشوند چه در هنر و چه در سیاست. التزام به چه چیز؟ و عدم التزام به چه چیز؟ " کشورهای غیر متعهد " از کدام تعهد میگریزند و " ادبیات متعهد " نسبت به چه چیز تعهد دارد؟ و " آزادی " در عبارت " اقتصاد آزاد " به چه معناست؟کلمههای آزادی و برابری را، هم بر سر در زندانها مینویسند و هم بر سر در معابد بازرگانی. این جمله از من نیست، از کاموست و او در ادامه همین جمله مینویسد: با این همه به فحشاء کشاندن کلمهها با عواقب آن همراه است.ما امروز شاهد عواقب همان امری هستیم که کامو میگفت به فحشا کشاندن کلمات. هیچ کلمهای دیگر در ش ن حقیقی خویش واقع نیست و در فرهنگ رسانهای، هر کلمهای بر انواع و اقسام معانی متضاد دلالت دارد. آنان که خریداران چیزی جز " ادبیات مرسوم " نیستند، با کینه و غیظ، جملاتی از این قبیل را که خواندید به دور میافکنند و از هر آنچه " خلاف آمد وضع موجود " باشد میگریزند. اما به راستی فی المثل میان " بازار آزاد " با " آزادی و عدالت " چه نسبتی است که این کلمه را در هر دو جا به کار میبرند؟ کامو پاسخ میدهد:آنچه امروز بیش از هر چیز مورد بهتان قرار گرفته، ارزش آزادی است .و بعد با اشاره به سخنان بعضی دیگر میافزاید: اگر حماقتهایی تا این حد رسمی ممکن است بر زبان بیاید از آن روست که در مدت صد سال، جامعه بازرگانی از آزادی ،کاربردی انحصاری و یک جانبه داشته است. یعنی آزادی را به منزله حق تلقی کرده، نه تکلیف، و از آن باک نداشته است که تا حدی توانسته، آزادی اصولی را در خدمت بیداد عملی بگمارد. پس چه جای شگفتی است اگر چنین جامعهای از هنر نخواهد که ابزار آزادی باشد، بلکه بخواهد که مشق خطی باشد بی اهمیت و وسیله ساده سرگرمی؟ در مدت دهها سال عده زیادی از مردم، که به خصوص غم پول داشتهاند، هوا خواه این رمان نویسان دنیادار یعنی بی ارزشترین هنرها بودهاند هنری که اسکار وایلد، با در نظر داشتن خودش پیش از رفتن به زندان، دربارهاش میگفت که بدترین عیبها سطحی بودن است.اعتراض کامو متوجه تمدنی است که در آن اخلاق بورژوازی حاکم شده و " خدای پول " است که پرستیده میشود عین این تعبیر " خدای پول " را خود او دارد و این سخن البته عین همان حرفی نیست که ما میخواهیم بگوییم. کامو اگر چه یک سوسیالیست تمام عیار نیست، اما این اعتراض را از نظر گاه یک سوسیالیست عنوان کرده است و به همین علت، نگارنده این مقاله هماره اکراه داشته است از آنکه در اثبات مدعیات خویش، به بزرگان مغرب زمین متوسل شود.کامو میگوید که جامعه بازرگانی، آزادی را به مثابه " حقی از آن خویش " تلقی میکند نه " تکلیفی در برابر دیگران "، و این سخن است که نگارنده را جذب کرده است: اختیار و آزادی انسان فراتر از آنکه حق او باشد، تکلیف اوست. ما میگوییم " تکلیف در برابر خدا " ماکسیم گورکی در " هدف ادبیات " میگوید " تکلیف در برابر مردم " . و کامو میگوید:" شاعر ملامتی " [ یا شاعر ملعون ] که زاده جامعهای تجارت پیشه است . سرانجام از نظر اندیشه کارش بدین تحجر میرسد که میپندارد فقط در صورتی هنرمند، هنرمندی بزرگ است که به مخالفت با جامعه خود، جامعه هر چه باشد، برخیزد. این فکر در اساس خود درست است که هنرمند واقعی نمیتواند با جهانی که خدایش پول است همگام شود، اما نتیجهای که از آن میگیرند یعنی این که هنرمند باید مخالف هر چیزی بطور کلی، باشد درست نیست. بدینگونه بسیاری از هنرمندان ما آرزو دارند که " ملامتی " شوند، اگر چنین نباشند وجدانشان ناراحت است، میخواهند که هم برایشان کف بزنند، هم سوت بکشند.آیا آزادی هنرمند در مخالف خوانی همیشگی است؟ آیا آزادی او در نفی همه ایدیولوژیها و اخلاق است؟ کامو میگوید: . هنرمند این عصر از بس همه چیز را طرد میکند، حتی سنت هنری خود را، میپندارد که میتواند قواعد خاص خود را بیافریند و سرانجام گمان میکند که خداست. با این تصور میپندارد که شخصا میتواند واقعیت خود را نیز بیافریند. با این همه آنچه دور از جامعه میآفریند آثاری است صوری و انتزاعی. به عنوان تجربه، ایجاد کننده هیجانی هست، اما از باروری، که خاص هنر واقعی است و رسالت هنرمند گردآوری و تحصیل آن است، عاری است.آزادی هنرمند در " درک تکلیف " اوست نه در " نفی و طرد التزام به همه چیز " و البته این التزام باید از درون ذات بیرون بجوشد نه آنکه از بیرون سایه بر وجود هنرمند بیندازد. در اینجا عدم تعهد همان قدر بی معناست که اجبار، یعنی همان طور که هنرمند را نمیتوان مجبور کرد، خود او نیز نمیتواند از تعهد درونی خویش بگریزد. و هر تعهدی خواه ناخواه ملازم با تکلیفی است متناسب آن، و به این اعتبار، هیچ اثر هنری نمیتوان یافت که صبغه سیاسی نداشته باشد. جورج ارول در این باره میگوید: . هیچ کتابی از تعصب سیاسی رها نیست. این عقیده که هنر باید از سیاست برکنار بماند، خودش یک گرایش سیاسی است.هنرمند موجد یک هیجان میرا و یک تفنن زودگذر نیست و این سخن نیز درست نیست که هنرمند را فقط صاحب رسالت اجتماعی بدانیم. و نگارنده اگر چه از به کار بردن کلمه " رسالت " در این موقع و مقام اکراه دارد، اما ناگزیر باید بگوید که اگر برای هنرمند قایل به یک رسالت اجتماعی هستیم و او را نسبت به آن ملتزم میدانیم، این التزام باید عین وجود شخصی و فردی او باشد، و اگر نه، اثری ارزشمند و جاودان خلق نخواهد شد.کلمه " رسالت " نیز از آن کلماتی است که از موقع و مقام خویش خارج شده و هر جایی شده است. کلمه " رسالت " ش نیتی دارد که اطلاق آن جز در مقام انبیای مرسل جایز نیست والبته چه بسا که این سخن نگارنده نیز در روزگار " تعمیم نبوت " مضحک باشد که باکی نیست؟رسالت هنر و ادبیات چیست؟ هنر و ادبیات باید ملتزم باشد و یا آزاد؟ . و اصلا در روزگاری که " آزادی قلم " از سنخ آزادی جنسی و اقتصاد آزاد است، این پرسشها به چه کار میآیند؟" آزادی " میان ما و آزاد انگاران مشترک لفظی است و چه بسا که این دو آزادی در ظاهر نیز مشابهت هایی با یکدیگر داشته باشند. آن آزادی که میگویند، " رهایی از هر تقید و تعهدی " است و این آزادی که ما میگوییم نیز " آزادی از هرتعلقی " است. تفاوت در آنجاست که ما حقیقت انسان را در خلیفه اللهی او میجوییم و بنابراین ، " انسان کامل " و " عبدالله " را مشترک معنوی میدانیم، اما آنان بندگی خدا را نیز از خود بیگانگی میدانند. در این صورت، اگر برای بشر قایل به حقیقتی فردی و یا جمعی نباشند که با رهایی از تقییدات و تعهدات به آن رجوع کند، در واقع انسان را به " خل " احاله دادهاند و به " هیچ " و چه تفاوتی میکند که این یک " هیچ فلسفی " باشد و یا یک " هیچ حقیقی "؟ این " هیچ " شاید " محال فلسفی " نباشد اما " محال حقیقی " است و انسان امروز این محال را تجربه کرده است. آنچه او از خود به مثابه انسان میشناسد، محال حقیقی است و آن سان که او به مثابه انسان میخواهد زیست کند، باز هم محال حقیقی است. چگونه میتوان انسان بود و چون حیوان زیست؟ چگونه میتوان خلیفه الله بود و خود را از جرگه حیوانات محسوب داشت؟ انسان امروز بر یک " فریب عظیم " میزید و بزرگترین نشانه این حقیقت آن است که خود از این فریب غافل است میانگارد که آزاد است، اما از همه ادوار حیات خویش دربندتر است میانگارد که فکر روشنی دارد، اما از همه ادوار حیات خویش در ظلمت بیشتری گرفتار است.آزادی در نفی همه تعلقات است جز تعلق به حقیقت، که عین ذات انسان است. وجود انسان در این تعلق است که معنا میگیرد و بنابراین، آزادی و اختیار انسان تکلیف اوست در قبال حقیقت، نه حق او برای ولنگاری و رهایی از همه تعهدات. و مقدمتا باید گفت که هنر و ادبیات نیز در برابر همین معنا ملتزم است.انسان مختار است، اما آزادی اش مقدم بر حقیقت و عدالت نیست، و اگر چنین باشد، پس آزادی "حق " انسان نیست، " تکلیف " اوست. آنان که آزادی را به مفهوم " عدم تقید " میگیرند و این آزادی را حق خویش میدانند، چه بدانند و چه ندانند از آن جهت دیگران را نیز ملتزم به همین اعتقاد میخواهند که انگار خود را در عین حقیقت و عدالت فرض کردهاند. اگر انسان فطرتا نسبت به حقیقت و عدالت متعهد نبود و قضاوت هایش بر این دو مقوله ماتقدم اتکا نداشت، هرگز اصراری نداشت که دیگران را نیز به راه خویش دعوت کند. برای انسان محال است که به شیطان " ایمان " بیاورد او " فریب " شیطان را میخورد و در این معنا سری عظیم نهفته است که اهل فریب در نمییابند.آزادی حق انسان نیست، بلکه تکلیف اوست در برابر حقیقت و عدالت و البته در این گفتار نیز مسامحهای بسیار وجود دارد، چرا که آزادی در حقیقت خویش مقابلهای با حقیقت و عدالت و یا تعهد ندارد و اگر حقیقت آزادی ظهور مییافت همه دعواها از میان بر میخاست. این دعواها از سر جهل نسبت به حقیقت آزادی است که " حریت " است. حریت شمس آسمان "عدم تعلق" است و آن آزادی که در جهان امروز میگویند متناظر معکوس این عدم تعلق است. در این مقام، ثنویت و تقابل میان خالق و مخلوق و جبر و اختیار از میان بر میخیزد و بل امر بین الامرین (امام صادق(ع)) محقق میشود که مقام انسان کامل است و مقام مظهریت کامل انسان نسبت به حقیقت و عدالت. به این معنا، دین که راه حقیقت و عدالت است مقدم بر آزادی است. پس آنان که آزادی را مقدم بر دین میدانند دو اشتباه بزرگ کردهاند: یکی آنکه از آزادی مفهومی در مقابل حقیقت و عدالت اعتبار کردهاند و دیگر آنکه آزادی را عین ذات انسان گرفتهاند، اما دین را نه.در قرآن آیه حیرت انگیزی وجود دارد که منش این اختلاف رابیان میکند: بل یرید الانسان لیفجر امامه (قیامت/ 5 ). انسان میخواهد که پیش رویش را پاره کند تا هیچ چیز او را نسبت به آنچه به انجام آن متمایل است محدود و مقید نکند. چیست آنچه که مانع این آزادی بلاشرط است و انسان دلش میخواهد که آن را بر درد و از سر راه خویش بر دارد؟من درمقام تفسیر قرآن نیستم و بنابراین، از آنکه به شیوه مفسران ورود در بحث پیدا کنم پرهیز دارم، اما انسان برای تسلیم در برابر این معنای آزادی که اکنون معمول است طبع و طبیعت و فطرت و حتی جامعه خویش را سد راه خواهد یافت. جامعه و عادات و سنن اجتماعی اجازه نمیدهند که انسان به طور غیر مشروط به همه مقتضیات ولنگاری خود دست یابد. نه فقط جامعه، که طبع انسان نیز، در طول مدت، از این " رها بودن " دلزده میشود و دیر یا زود این صورت از آزادی را پس میزند، چنان که یکی از علل رویکرد غربیان به معنویت در این سالها همین است که بسیاری از مردم به " آخر خط " رسیدهاند و نه طبع، که طبیعت وجود انسان نیز تحمل این صورت از آزادی را ندارد و به اشباع میرسد و بعد از اشباع تمام، به " غثیان ". فطرت هم که متعلم است به " تعلیم ازلی اسما "، و تجربه روسیه در قرن اخیرنشان داد و تجربه غرب در سالهای آینده نشان خواهد داد که مردم را جز برای مدتی کوتاه بر غیر طریق فطرتشان نمیتوان واداشت و همه این محدودیتها به ماهیت انسان و یا حقیقت انسانیت رجوع دارد که نقیض آن تعریفی است که عقل متعارف غربی و غرب زده از انسان دارد.تعریف بشر امروز از انسان حقیقت آنچه که هست تعارضی کامل دارد و بنابراین، زیستنش آن سان که خود میپسندد محال است محال منطقی. او اگر چه میخواهد که موانع ولنگاری خویش را از سر راه بردارد، اما موفق نمیشود، چرا که این موانع از وجود حقیقی خود او منش گرفتهاند. با آن آزادی که بشر امروز طلب میکند، انسان صید دام اهوای خویش میشود و انتظار میبرد که همه عالم نیز با او در جهت رسیدن به این مطلوب همراهی کند که نمیکند، چرا که زیستن آن سان که او میخواهد، بر این سیاره و در این عالم که از قضا " عالم امکان " نام گرفته، محال است. گریز از این محال که همان ابسورد است و غلبه بر آن، جز با ایمان مذهبی میسر نیست که نیست. انسانهای بیدار سراسر سیاره این طرفه اکسیر را یافتهاند و با آن خمودگی و انفعال که از تبعات لازم محال انگاری است غلبه کردهاند و هر جا که چنین شده، طلسم شیطان اکبر نیز شکسته و یا دیر و زود خواهد شکست.تعلق به اسباب نیز که از لوازم زندگی جدید بشر است و به یک معنا تمدن امروز تمدن ابزار و اسباب است با این طرفه اکسیر علاج خواهد شد و انسان از تعلق به اسباب نیز خواهد رست. با آن آزادی که غربیها میگویند، انسان برده اهوای خویش میشود و با این آزادی که حریت است از تعلق به ابزار نیز که اعم صورتهای بردگی در روزگار ماست، میتوان آزاد است.و اما در باب " ادبیات " اگر چه سخن بسیار است، اما هر چه هست، باید پذیرفت که ادبیات مصطلح هم ش نی از شیونی است که انسان در آن متحقق میشود و بنابراین، همه تحولاتی که برای بشر روی خواهد نمود خواه نا خواه در ادبیات ظهور خواهد یافت، چنان که با پیدایش عالم جدید که از لحاظ فلسفی با اومانیسم، از لحاظ اقتصادی با روح سرمایه داری و مناسبات همراه با آن و از لحاظ سیاسی با ماکیاولیسم تعین یافته است، بشر تازهای به ظهور رسید که افق کاخ منظر نظرش را پر کرده بود و از عالم فقط به آن چیزی اعتنا داشت که میتوانست راه تصرف تکنولوژیک او را در طبیعت هموار کند. با انقلاب اسلامی عصر این بشر به تمامیت رسیده و انسانی دیگر پای به عالم ظهور نهاده است که طرحی نو در خواهد انداخت و عالمی دیگر بنا خواهد کرد و از مقتضیات این عالم جدید که طلیعه آن ظاهر شده، یکی هم آن است که ادبیات و هنر دیگری پای به عرصه تحقق خواهد نهاد.منبع: کتاب رستاخیز جان |
من و آن زنان پیر روستایی به زنان پیر روستایی نگاه میکنم، خموده و فرسوده در کنار درب خانههایشان نشستهاند و به دیدن جریان زندگی دلخوش.از دور که نگاهشان میکنی انگار در فضایی بین تنهایی و بودن در اجتماع به انتظار پیک شادی نشستهاند.با رد شدن از کنارشان از خودم میپرسم در آخرین روزهای زندگی وقتی به گذشته بر میگردند چگونه خودشان را درباره مفید بودن عمر و حضورشان در دنیا راضی نگه میدارند؟به عبارت دیگر سهمشان در ساخت دنیای امروز ما چقدر بوده است؟آنها که نه سواد درست و حسابی دارند و نه بیرون از خانه کار کردهاند، حضور پررنگی هم در جامعه نداشتهاند و هویت اجتماعیشان گره خورده به نام یک مرد و در نهایت اسمشان در کنار اسم بچههایشان میآید.اما لبم را گاز میگیرم و میگویم چطور میتوانی آنها که قربانی فضای سنتی جامعه بودهاند، صبوری کردهاند و پستی بلندیهای زندگی را تاب آوردهاند تا فرزندان رشیدی به جامعه تحویل دهند را قضاوت کنی و سهمشان از پیشرفت را هیچ بدانی؟!در نهایت خودم را راضی میکنم که این زنان پیر ممکن از سهم مستقیمی در رشد جامعه نداشته باشند اما فداکاریهایشان در خانواده قطعا تاثیرات زیادی بر جامعه امروز ما گذاشته است.چند روز بعد در مطلبی با عنوان " شرایط اقتصادی قدرتمندترین قرص ضدبارداری جهان است، اما همهاش این نیست " با خواندن پاراگرافی که در ادامه برایتان نقل قول میکنم، دوباره تصویر آن زنان پیر روستایی و عذاب وجدان عجیبم درمورد آنها در ذهنم نقش بست.آن پاراگراف این بود:به ما گفتهاند اگر به تحصیلات مناسب، اخلاق حرفهای و درک درست از امور مجهز شوید، میتوانیم با موفقیت شغلی و درآمد خالصمان به جذابترین، فرهیختهترین و شادترین نسخه خودمان تبدیل شویم. یادگرفتیم یادگرفتن، کارکردن، خلق کردن و سفر رفتن مهم و ارزشمنداند.این کلمات هدف زندگی از نظر جامعه سرمایهداری را در یک پاراگراف بیان میکند اما سوال اینجاست که آیا واقعا هدف از زندگی همین است؟آیا انسان با ویژگیها و استعدادهای منحصر به فرد خود فقط برای کار کردن پول درآوردن و رشد ساخته شده است یا ما تبدیل شدهایم به کارگران توسعه برای گردانندگان نظام سرمایه داری؟حالا میتوانم با نگاهی بیطرفانه به زنانی که عمرشان را در راه رشد فرزندان و حفظ خانوادهشان صرف کردهاند نگاه کنم.حالا من و آن زنان سنتی هردو در یک سطح قرار داریم.من کار و رشد و بهرهوری مالی را هدف زندگی قرار دادهام و هرآنچه من را از این هدف دور کند را مزاحم دانسته و آنها خانواده و فرزندان و زندگی خانوادگی را هدف زندگی قرار دادهاند و بقیه موضوعات و فعالیتهایی که ما را از هدفمان دور میکند را فراموش کردهایم و خود را محدود به همان هدف خاص از زندگی، کردهایم. |
تهران_توکیو یکشنبه _ 17 اسفند 1399 سردار سعید محمد، فرمانده قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء، از سمت خود استعفا میدهد و خود را برای انتخابات 1400 آماده میکند. ما را در تلاش ، درایت، روحیه جوان و انقلابی و شایستگی اش برای اداره مملکت، شکی نیست و امثال وی میتوانند اداره دولت کشورمان را برعهده بگیرند و حداقل اقتصادمان رااز منجلاب تعفن بار لیبرالیسم نجات دهند اما مشکل همیشگی جریان موسوم به انقلابی در تجربه تاریخی ناتوانی شان در اقناع افکار عمومی است. روشن است که ایده آل در انتخابات جمهوری اسلامی، این است که در آن برترین افراد از نظر لیاقت اداره امور مملکت، انتخاب گردند و قبل از آن نیز، سیستم نخبه پروری کشور، در یک سیر منطقی و ایدیولوژیک زمینه پرورش شایستهترین افراد را فراهم کند اما ما در جامعهای زندگی میکنیم که بنا به دلایلی که ذکر آنها از حوصله این یادداشت خارج است، جریان انتخابات از مسیر معهود خود زاویه پیدا کرده و در نتیجه عواملی در انتخاب افراد توسط مردم تاثیرگذار میشود که از قضا هیچ ربطی به خود افراد و خصایص اخلاقی و رزومه اجرایی شان نداشته است . ملتهب کردن فضا و ایجاد ترس جعلی در جامعه در صورتی که به نامزد حریف رای دهند، ایجاد نقاط ضعف ساختگی در طرف مقابل و تکرار بیش از حد آن تا اینکه سرانجام باور پذیر شود، ایجاد تیم رسانهای قوی و رژه بر روی اعصاب جبهه مخالف، جلوه دادن قیافه حق به جانب و ادعای بازگرداندن آرمانهای اصلی انقلاب، تهییج گسترده سلبریتیهای نان به نرخ روز خور و سرانجام اجرای دقیق سیاستهای پوپولیستی و ماکیاولیستی که اربابان یهود قرنها پیش پایه گذاری کردهاند . در مقابل اما جبهه انقلاب از میان میلیونها روش تبلیغاتی عصر جدید، انگار فقط به نوشتن پلاکارد و بیلبورد و اعلامیههای قرن نوزدهمی دل بسته است ..چهار روز قبل .چهارشنبه _ 13 اسفند 1399 ساسان حیدری یافته ملقب به ساسی، طبق عادت سالانهاش موزیک ویدیویی مبتذل و مستهجن روانهی بازار میکند و طی چند روز به حرف اول و آخر محافل نوجوانان و جوانان تبدیل میشود. بدیهی است که او خواننده نیست، نه صدای آنچنان خوبی دارد و نه تکنیک دندانگیری . اما چگونه میتواند ظرف این مدت کوتاه، دست به چنان جریان سازی ضدفرهنگی بزند که سالهای سال ، داعیه داران فرهنگ و هنر به یک هزارم آن هم نرسیدهاند؟ همانانی که با برگزاری همایشها، شوراهای فرهنگ عمومی، ارایه مقالات، انتشار تزهای مختلف فرهنگی، سخنرانیهای طولانی میخواهند جوانان را شنوای حرفهایشان نمایند ..دیشب در پایگاه مسجد محله مان، هنگام برگزاری حلقه صالحین، نوجوانانی را دیدم که به طرز شگفت آوری همه یک صدا آهنگ اخیر ساسی را زمزمه میکردند .چرا او اینقدر فراگیر شده است؟ جوابش بسیار راحت است . او جامعه خودش را میشناسد .. بهتر از هر مسیول بلندپایه فرهنگی . او سیاسیونی را به باد تمسخر گرفت که مردم سالهاست رشته امیدشان را ازآنان بریدهاند . او با ایجاد کمپین هایی در بین قشر دانش آموز، آنان را به انقلابهای فانتزی و رنگین در کلاسها و حیاط مدرسه شان فراخواند، قشری که ازقضا در همه ردیف بودجههای اقتصادی و فرهنگی رتبه آخر را دارد .. او انگشت بر روی نقاط سیاهی از خرده فرهنگهای این جامعه گذاشت که هرلحظه منتظر انفجار بودند و وی مسیول این عملیات همه جانبه تروریسم فرهنگی شد . نه او را بی دلیل بزرگ نشان دهیم، نه او را نادیده بگیریم و نه او را به عنوان حیوانی وحشتناک و موجودی اهریمنی معرفی کنیم چنین توصیفاتی به چه درد جامعه مان خواهد خورد؟ آیا از فردا نوجوانانمان از همخوانی آهنگهایش دست برخواهند داشت؟ مطمینا نه . و چه بسا به دنبال کشف مفاهیم و عبارات زنندهاش مصر خواهند گشت ..به سخن شهیدآوینی رسیدیم که از او پرسیدند چرا "فیلمفارسی" ها باآنکه بر جاذبههای سطحی و مبتذل روی آوردهاند با استقبال فوق العاده مردم مواجه میشوند و ایشان پاسخ دادهاند که چون فیلمفارسیها در طی سالیان، تکنیک هایی که بتواند جامعه را ترغیب به تماشایشان کنند، آموختهاند . حال آنکه ما والاترین ارزشهای اسلامی را با تکنیک ضعیف ارایه میکنیم که غالبا راه به جایی نمیبرد .هادی پایدار - دانشجوی پزشکی 97 |
پایبندی به اخلاق حرفه ایی، رمز موفقیت پایدار در کسب و کار خلاصه کتاب اخلاق حرفه ایی نوشته لیندا فرل و ا. سی. فرلاین کتاب جلد چهارم از مجموعه کتابهای مدیر حرفهای است که در چهار فصل نگاشته و توسط انتشارات آریانا قلم به چاپ رسیده است.نویسنده در پیش گفتار، اخلاق حرفه ایی را اساس موفقیت پایدار کسب و کارها معرفی میکند و مینویسد: " اخلاق حرفه ایی فضای پیچیده تصمیم گیریهای اخلاقی را در سازمانهای کوچک یا بزرگ امروزی مخاطب قرار میدهد. این کتاب برای اجرای سیاستهای اخلاقی در کسب و کار دلایل محکمی میآورد و مسایل دنیای واقعی، حوزههای ریسک و انتخاب هایی را شناسایی میکند که هر شرکتی وقتی زیر ذره بین رسانهها و ذی نفعان است، با آن رو به رو میشود. کسب و کار اخلاق محور مسیولیت رهبران، مدیران و کارکنان را در قبال سازمان، محیط و جامعه بررسی میکند و با در اختیار گذاشتن مقدمه ایی عملی بر اخلاق، دستاوردهای شرکت و پیشرفت در مسیر شغلی را بهبود میبخشد."در فصل اول نویسنده به بیان چیستی و اهمیت اخلاق و لزوم تعیین اصول و ارزشهای اخلاقی و پیاده سازی آنها در سازمان میپردازد. از نظر وی درک اینکه بر مبنای انتظارات سازمانی چه چیز درست یا غلط، و پذیرفتنی یا غیرقابل پذیرش است، اخلاق کسب و کار را تشکیل میدهد. نویسنده معتقد است کسب وکارهای موفق، برنامههای اخلاقی قوی دارند که در کنار سایر سیستمهای مدیریت کیفیت اجرا میشوند. آنها مجموعه ایی از اصول برای هدایت رفتار و نیز فرایندهایی برای کسب اطمینان از اجرای این اصول دارند. برای مثال یکی از اصول شرکت میتواند این باشد که هیچ گاه به مشتریان و تامین کنندگان دروغ نگوییم و هیچ تخلفی از این اصل هم پذیرفتنی نیست.در ادامه این فصل انجام مسیولیتهای اخلاقی به اندازه بازارایابی و برندسازی مهم قلمداد میشود و چهار نتیجه مثبت برای برگزیدن اخلاق کسب وکاری مناسب معرفی میگردد: 1 . تعهد بیشتر کارکنان 2 . رضایت مشتریان 3 . سرمایه گذاری سهام داران 4 . سود بالاترجالب است بدانیم بر اساس مطالب ذکر شده در این فصل، کارکنانی که در محیطی اخلاق محور کار میکنند احساس رضایت بیشتری دارند. نظر سنجیها نشان داده است که 79 درصد کارکنان معتقدند که اخلاق مهم است و در تصمیم گیری شان برای کار کردن با کارفرما تاثیر دارد. در ضمن تحقیقات همواره ثابت کرده است که با شرط ثابت ماندن سایر عوامل نظیر کیفیت محصول و قیمت، فرهنگ اخلاقی قوی، وفاداری مشتریان را بر میانگیزد و بنابراین منبع واقعی مزیت رقابتی است. همچنین اخلاق خوب سرمایه گذاران را جذب میکند و به آنها اطمینان خاطر میبخشد. در مقابل الگوهای نامناسب اخلاقی منجر به نزول دایم کسب وکار خواهد شد و با کاهش اعتماد عمومی به یک کسب و کار، مشتریها برای تامین نیازهایشان شروع به جست و جوی جای دیگری میکنند و گاهی حتی دست به فعالیتهای منفی و تحریمهای سازماندهی شده آن کسب و کار میزنند. هنگامی که اعتماد مشتری از کسب وکاری سلب شود، جبران آن ممکن است سالها طول بکشد و شاید بی اعتمادی فراتر از علتش گسترش یابد.در پایان فصل اول روی ایجاد استانداردها و ضوابط اخلاقی و لزوم شفاف سازی و ترویج آن میان کارکنان تاکید شده است. از منظر نویسنده مسایل اخلاقی ممکن است از دیدگاه افراد مختلف بسیار متفاوت باشد، بنابراین ایجاد ضوابط اخلاقی مهم است تا کارکنان بتوانند به جای اتکا به تصمیمهای فردی که الزاما نشان دهنده ارزشهای شرکت نیست، به آن رجوع کنند.فصل دوم کتاب به تشخیص مسایل اخلاقی اختصاص دارد. در ابتدای این فصل میخوانیم: " هر چه را درک نکنید، نمیتوانید مدیریت کنید. آگاهی از ماهیت ریسکهای اخلاقی و شناسایی آنهایی که احتمالا در سازمانتان ت ثیر میگذارند، هسته هر خط مشی مدیریت اخلاقی است." نویسنده در این فصل بر لزوم تعریف و تبیین ارزشهای سازمانی و ایجاد درک مشترک از آنها تاکید میکند و معتقد است: ارزشهای متضاد موجب پیدایش مسایل اخلاقی میشود. تضاد در سطوح مختلفی رخ میدهد: میان ارزشهای سازمانی و فردی میان اهداف و ارزشهای سازمانی یا میان اهداف مربوط به جامعه، صنعت و نظارت. از نظر وی اگر افراد سازمان نگرانیهای مشترک درباره مسایل را با هم در میان نگذارند و اهداف مشترک اخلاقی نداشته باشند، بروز تضاد تقریبا حتمی است.در ادامه این فصل به فهرستی از رایجترین انواع رفتار ناشایست اخلاقی گزارش شده در سازمانها اشاره و درباره مصادیق و نحوه تشخیص، بررسی و رسیدگی به آنها بحث شده است. این رفتارهای ناشایست اخلاقی عبارتند از:دروغ گفتن به ذینفعان دروغ گفتن به کارکنان رفتار خشونت آمیز یا ترس آور با کارکنان پیشنهاد رشوه دزدی گزارش نادرست ساعتهای کاری استفاده نادرست از اینترنت آزار جنسی سوء استفاده از اطلاعات محرمانه تخلفات محیطی دست کاری دفاتر مالی تامین کالا و خدمات با کیفیت پایین استفاده از اطلاعات داخلی رفبا تبعیض بر اساس نژاد، رنگ، جنس، سن و مانند آن تخلفات مربوط به ایمنی دست کاری اسناددر میان موارد فوق، دراین فصل به موضوع دروغ تحت عنوان رسیدگی به ناراستیها به صورت ویژه پرداخته شده است. نویسنده معتقد است دروغ و صداقت نداشتن به هر شکلی، خواه ارایه اطلاعات غلط در دفاتر مالی شرکت، رفتار فریب کارانه یا دزدی کارکنان، یا بازاریابی و تبلیغات دورغین یا گول زننده، ممکن است برای سازمان بسیار زیان بار باشد و ممکن است اعتبار سازمان را از میان ببرد. وی در این فصل به راههای شناخت انواع تقلب درگزارشات مالی، فروش، تبلیغات و معرفی شرکت به عنوان دوستدار طبیعت و محیط زیست پرداخته و توصیه هایی در مواجه با این تقلبها ارایه میکند.فصل سوم کتاب به نحوه اجرای برنامه اخلاق پرداخته است. در ابتدای این فصل آمده: "برای ایجاد و مدیریت برنامه اثربخش اخلاق ابتدا باید درک روشنی از عوامل موثر بر تصمیمهای اخلاقی در سازمانتان برسید و سپس اصول و ارزشهای توافق شده را در قالب ضوابط اخلاقی اجراشدنی حفظ کنید." نویسنده در این فصل به لزوم درک چگونگی تصمیم گیری اخلاقی در سازمان و عوامل موثر بر آن به ویژه فرهنگ و ارزشهای سازمانی پرداخته و درباره نقش رهبری، نظارت و آموزش در اجرا و تحقق برنامه اخلاقی بحث کرده است.در فصل پایانی کتاب استانداردهای بین المللی برای رفتار اخلاقی معرفی شده که میتواند به عنوان راهنما برای ارزیابی کارآمدی رفتارهای اخلاقی از منظر داخلی و در مقایسه با سایر شرکتها مورد استفاده قرار گیرد.معرفی انواع ذینفعان و نقش آنها در ترویج و ارتقای فرهنگ اخلاقی در سازمان نیز از مطالب مهم دیگر این فصل محسوب میشود.مطالعه این کتاب را به همه موسسین استارتاپها و کسب و کارهای نوپا و شرکتهای دانش بنیان توصیه میکنم. |
خودت خواستی گفت حرفت را بزن، قضاوت نمیکنم، زدم، قضاوت کرد، رفت. اصولا آدمها حتی وقتی میگویند قضاوت نمیکنم، قضاوت خودشان را میکنند ولی شاید بروز ندهند. در این حدود چهار دهه زندگی بسیار بها دادم تا فهمیدم تعداد افرادی که میتوانی به آنها اعتماد کنی به اندازه انگشتان یک دست هم نمیشود. و فهمیدم اگر فردی قضاوتت نکرد میتواند جزو آدمهایی باشد که میتوانی بهشان اعتماد کنی، اگر افرادی این چنینی را در دهه چهارم زندگی ات یافتی که گل را زدی، وای که اگر چهل سالت شود و نداشته باشی شان.بغض میکنی، حتی از حرفهایی که پیش کسی زدی پشیمان میشوی، میبینی کودکت درونت را اینقدر خفه کردهای که ناگهان و از فرط هیجان و فشار، درد و دلی را کرده که نباید میکرده. حرفی را زده که نباید میزده. احساس ضعف به تو دست میدهد، حق داری، حس میکنی چیزی درونت فرو ریخته است، یک کوه بر سرت آوار شده است.با خودت تصمیم میگیری دیگر با هیچ کس حرف نزنی، باز یک جا همین کودک درون کار را خراب میکند. دلیلش هم این است آن بچه هم نیازهایی دارد که تو به آنها توجه نمیکنی و او هم لج بازی هایش را میکند و یک جا کار را برایت خراب میکند. بچه است دیگر. ایراد اصلی هم به تو وارد است نه به او. وقتی نتوانی تعادلی بین قسمتهای مختلف زندگیت برقرار کنی ، نتوانی والد و بالغ و کودکت را مثل آدم باهم بزرگ کنی نتیجهاش همین میشود دیگر. حرفهایی میزنی ، کارهایی میکنی که نباید میکردی. دودش هم در چشم خودت میرود و ضعفش و بی لیاقتیش هم برای خودت میماند. میدانی حقت است، وقتی زندگیت یک بعدی باشد، همین است که هست. خودت خواستی، پایش بشین.پشیمانم پشیمانم که بر خود بیجهت بستمره لطف ز خود رایی و بی عقلی و نادانیمرا عقلی اگر میبود کی این کار میکردمچرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانیبه تقریب این سخن مذکور شد باز آمدن کز جانکنم در وادی مدح تو حسانی و سحبانی |
آری این چنین بود برادر . برادر،تو اربابت را به سادگی میشناختی و درد شلاقی راکه میخوردی،به سادگی احساس میکردی،و میدانستی که بردهای و چرا بردهای وکی برده شدی و چه کسی بردهات کرد و ما اکنون با سرنوشتی همرنگ سرنوشت تو بی آنکه بدانیم کی ما را به بردگی این قرن کشانده است و از کجا غارت میشویم و چگونه به تسلیم ،به انحراف اندیشه و به عبودیتهای زمینی دچار شدهایم.ما اکنون به ظاهر برای کسی بیگاری نمیکنیم، آزاد شدهایم، بردگی بر افتاده است، اما به بردگی بدتر از سرنوشت تو محکوم شدهایم، اندیشه مارا برده کردهاند، دلمان را به بند کشیدهاند و اراده مان را تسلیم کردهایم و ما را به عبودیتی آزادگونه پروراندهاند. و با قدرت علم، جامعه شناسی، فرهنگ و هنر، آزادیهای جنسی، آزادی مصرف و عشق به برخورداری و فرد پرستی، از درون و از دل ما، ایمان به هدف، مسیولیت انسانی و اعتقاد به مکتب او را پاک بردهاند. و اکنون ما در برابر این نظامهای حاکم، کوزههای خالی زیبایی شدهایم که هرچه میسازند، میبلعیم.* متنها برگرفته از کتاب آری این چنین بود برادر ، دکتر علی شریعتی میباشد و برادر اشاره به بردگانی دارد که در راه ساخت اهرام مصر تلف شدهاند.. |
نکاتی در مورد روانشناسی کودک که باید بدانید کودکروانشناسی کودک و اهمیت آنیکی از مهمترین فاکتورهایی که هر والدینی باید آن را رعایت کنند ، این است که کودک شناسی خوبی داشته باشند . البته با بزرگ کردن فرزند میتوان به ابعاد مختلف شخصیتی او پی برد .باید یاد بگیریم که نگاه کودک به دنیای اطراف خود چیست و چگونه مهارتهای جدید را به او بیاموزیم ، با احساسات او آشنا شویم و تغییراتی که ممکن است در طول زندگی داشته باشد را مشاهده کنیم که همگی زیر شاخه روانشناسی کودک هستند .همزمان با بزرگ شدن کودک او در مرحلههای پیشرفت کردن قرار میگیرد . محیط ، ژنتیک ، عناصر فرهنگی میتواند روی شخصیت کودک تا حد زیادی تاثیرگزار باشد و البته که سخت است مسیر پیش رو را برای کودکان توضیح دهیم و احساسات آنها را آنالیز کنیم . دقیقا همینجاست که روانشناسی کودک به کمک شما میآید و اطلاعات ارزشمندی را در اختیار تان قرار میدهد .روانشناسی کودک چیست ؟چنانچه در نمناک گفتهایم روانشناسی کودک مطالعه بر روی عملکردهای خودآگاه و ناخود آگاه کودک میباشد که روانشناسان کودک چگونگی تعامل کودک را با والدین ، خودشان و جهان اطراف بررسی میکنند تا پیشرفت و رشد ذهنی آنها را متوجه شوند .چرا روانشناسی کودک اهمیت دارد ؟ اهداف روانشناسی کودک چیست ؟هرکس دوست دارد که رشد سالم را در کودک خود مشاهده کند اما گاهی اوقات نمیتوان طبیعی بودن و یا غیر طبیعی بودن رفتار کودک را متوجه شد و روانشناسان کودک به ما کمک میکنند تا این تفاوت را بفهمیم .فهم الگوهای رفتاری طبیعی و غیر طبیعی کودک به والدین کمک میکند تا ارتباط برقرار کردن بهتر، یاد دادن بهتر مسایل برای مدیریت احساسات آنها را بفهمند و به پیشرفت بیشتر کودک خود در مراحل مختلف زندگی کمک کنند .روانشناسان همچنین ریشه رفتارهای غیر طبیعی کودک را نیز پیدا میکنند و به آنها کمک میکنند که با این مشکلات مبارزه کنند . آنها همچنین به پیشگیری ، ارزیابی و تشخیص مشکلاتی مثل اوتیسم میپردازند .رشد فیزیکیرشد فیزیکی در کودکان معمولا طی پدیدههای ترتیبی رخ میدهند و کودکان اول یاد میگیرند که چگونه سر خود را بالا ببرند ، خود را بچرخانند ، راه بروند و بدوند که روانشناس نیز طی بررسی ویژگیهای رفتاری ، علایم فیزیکی و جسمی کودک خود را نیز بررسی میکند تا موارد غیر طبیعی را در او تشخیص دهد و تاخیر در رشد کردن در قسمتی از بدن او میتواند نشان دهنده مشکلاتی باشد که ممکن است روی روان او تاثیر بگذارد .رشد ذهنینظریههای مختلفی در مورد رشد ذهنی کودک وجود دارد که در طی سالها دچار تغییر و تحولات زیادی شده است و اکنون همه ما میدانیم که کودکان تازه متولد شده از محیط اطراف خود آگاه هستند و نسبت به آن نیز علاقه و هیجان دارند، حتی قبل از این که زبان باز کنند .کودکرشد فیزیکیرشد فیزیکی در کودکان معمولا طی پدیدههای ترتیبی رخ میدهند و کودکان اول یاد میگیرند که چگونه سر خود را بالا ببرند ، خود را بچرخانند ، راه بروند و بدوند که روانشناس نیز طی بررسی ویژگیهای رفتاری ، علایم فیزیکی و جسمی کودک خود را نیز بررسی میکند تا موارد غیر طبیعی را در او تشخیص دهد و تاخیر در رشد کردن در قسمتی از بدن او میتواند نشان دهنده مشکلاتی باشد که ممکن است روی روان او تاثیر بگذارد .رشد ذهنینظریههای مختلفی در مورد رشد ذهنی کودک وجود دارد که در طی سالها دچار تغییر و تحولات زیادی شده است و اکنون همه ما میدانیم که کودکان تازه متولد شده از محیط اطراف خود آگاه هستند و نسبت به آن نیز علاقه و هیجان دارند، حتی قبل از این که زبان باز کنند .رشد ذهنی به پروسه یادگیری و فکری کودک برمی گردد که این رشد شامل مشاهده کردن ، فهم دنیای اطراف ، یادگیری زبان ، حافظه ، تصمیم گیری ، حل مشکل ، چگونگی استفاده از قدرت تجسم و چگونگی استفاده از منطق و استدلال میباشد که تمام این فاکتورها از ژنتیک و محیط به کودک میرسد .رشد احساسیرشد احساسی و اجتماعی کودک تا حد زیادی در هم گره خورده است ، رشد عاطفی به چگونگی احساس کودک ، فهم او در مورد احساسات و ابراز آنها برمی گردد . رشد عاطفی از کودکان بسیار کوچک آغاز میشود که غالبا احساساتی مثل ترس ، لذت ، خشم و ناراحتی را نشان میدهند .همزان با بزرگ شدن کودک احساسات آنها نیز پیچیدهتر میشود و احساساتی مثل اعتماد بنفس ، امیدواری ، گناه و غرور در آنها پدیدار میشود و رشد احساسی همچنین توانایی کودک را برای احساس و فهم عواطف دیگران شامل میشود که یادگیری تنظیم این احساسات برای بعضی از کودکان سخت است که در این مرحله روانشناس و یا فهم روانشناسی کودک کمک بسیار زیادی میکند .رشد احساسی همچنین میتواند تا حد زیادی رشد اجتماعی کودک را نیز نشان دهد و رشد احساسی کودک روی برخورد آنها با دیگران نیز تاثیرگزار است و رشد اجتماعی در مورد این است که کودک چگونه ارزشها ، آگاهی و مهارتهای اجتماعی را در برابر افراد دیگر انجام میدهند .حال این روانشناسی کودک را میتوان در فضاهای مختلفی بررسی کرد که در ادامه مقاله به آنها اشاره میکنیم :فضای اجتماعی :روابط بین دوستان تاثیر زیادی روی فکر، یادگیری و رشد کودکان دارد و خانواده، مدرسه و گروههای دوستانه نقش مهمی را در فضای اجتماعی کودک خواهند داشت .فضای فرهنگی :فرهنگ محیطی که کودک در آن زندگی میکند ، ارزشها ، سنتها و طرز فکرها و شیوههای مختلف زندگی در طرز فکر کودک بسیار موثر است و همچنین فرهنگ نقش مهمی در روابط کودک با والدین ، مدرسه دارد .فضای اجتماعی اقتصادی :وضعیت اجتماعی اقتصادی فاکتورهای مختلفی را مثل سطح تحصیلاتی مردم ، میزان درآمد ، شغل و محل زندگی را شامل میشود . کودک میتواند با غنی بودن در هر کدام از موارد بالا مثل فرهنگ غنی مردم کشور خود ، راحتتر ناتعادلیها را برطرف کند و خود را ارتقا دهد . 4 مباحث روانشناسی کودک که ممکن است به والدین کمک کندبسیاری از مباحث روانشناسی کودک وجود دارد که میتواند برای والدین بسیار مفید باشد. این افراد ممکن است تمام تلاش خود را بکنند که والدین خوبی باشند اما ممکن است غالبا شکست بخورند. مواقعی وجود دارد که تعامل با کودکی که مراحل مختلف رشد را پشت سر میگذارد بسیار دشوار میشود.رفتار کودکاین همیشه یک بحث برجسته در محافل روانشناختی است که در مورد کودکان بحث میشود. مشکلات مختلف زیادی وجود دارد که با رشد کودک میتواند بروز کند و والدین باید بدانند که چگونه با هر یک از این مسایل مناسب رفتار کنند. به عنوان مثال کودکی که 12 ماهه است قصد دارد رفتارهای حل مسیله را شروع کند.با رسیدن به 18 ماه ، آنها از اطلاعات جمع آوری شده از تجربه شخصی و 5 درک حسی استفاده میکنند تا در زندگی روزمره خود گزینه هایی را انتخاب کنند. در این مدت نیز ممکن است روحیه کودک دشوار شود و اینجاست که آنها دیگر فقط به هدایت والدین تکیه نمیکنند.هنگامی که آنها شروع به کشف تواناییهای خود میکنند ، ممکن است ناامید شوند زیرا سعی میکنید از انجام برخی کارها جلوگیری کنید. این نوع تجربه وقتی کودک ابتدا به پیش دبستانی یا مهدکودک میرود و از دبستان تا دبیرستان فارغ التحصیل میشود ، تکرار خواهد شد. والدین باید در صورت وجود شرایط دشوار ، از راهکارهایی از جمله ارایه انتخاب به فرزندان یا تغییر مسیر توجه آنها آگاه باشنداگرچه روزگاری ازتنبیه و مجازات به عنوان یک روش اصلی برای مقابله با کودکان ناخوشایند استفاده میشد ، اما امروزه بیشتر روانشناسان و والدین در حال انجام بازخورد مثبت و تغییر مسیر به عنوان راهکارهای اصلی برای کمک به فرزندان خود در این دوران دشوار انتقالی هستند.کودکمدیریت خشم برای کودکانکودکان در هر سنی میتوانند مشکلات مدیریت خشم را تجربه کنند. همانطور که قبلا نیز گفته شد ، همانطور که مراحل رشد را پشت سر میگذارند ، این میتواند یک زمان بسیار دشوار برای آنها باشد. آنها سعی میکنند یا به خودی خود یا در نتیجه نشانههای اجتماعی که از همسالان خود دریافت میکنند ، تکامل یابند.برخورد با کودکانی که مشکلات مدیریت خشم مانند تنور را تجربه میکنند، میتواند برای بزرگسالان بسیار مشکل ساز باشد. این که آیا این اتفاق در خانه رخ میدهد، یا اگر کودکان در مدرسه این کار را انجام میدهند، باید استراتژی هایی به کار گرفته شود تا بتوانند عصبانیت خود را تغییر مسیر دهند یا به آنها کمک کنند تا درک کنند که چرا آنچه انجام میدهند از منظری غیر از خود اشتباه است. از 4 موضوع روانشناسی کودک، موضوع بعدی به یکی از مهمترین روانشناسان ارجاع میشود که واقعا این تغییرات را درک کرده است.نظریه اریک اریکسونشناخت آموزههای روانشناس برای هر دو دوره انتقالی بسیار مفید است و به کودکان در مقابله با مسایل مدیریت عصبانیت کمک میکند. او روانشناس است که عبارت بحران هویت را بیان کرد. در اصل ، هر عدم تعادل در شخصیت آنها به طور معمول با نوعی از مرحله انتقالی که تجربه میکنند ، گره خورده است. اریک اریکسون یک سیستم هشت مرحلهای برای مقابله با بحران هویت ایجاد کرد.اینکه این تغییرات در درجه اول ناشی از فشارهای بیولوژیکی و تغییرهای رشد است و اینکه این انتقالها منجر به تغییر هویت میشوند ، سیستم هشت مرحله به شما نشان میدهد که چگونه با بحرانهای هویتی برخورد کنید که در این مواقع انتقالی به وجود میآیند.رشد عاطفی اجتماعیسرانجام ، موضوعی که به این مراحل رشد کودک نیز مربوط میشود ، شامل رشد اجتماعی - عاطفی است. اریک اریکسون این تیوری را به عنوان نوعی پاسخ در برابر نظریههای روانشناختی فروید ارایه داد و دانست که زندگی چیزی بیش از یک سری بحران هایی نیست که فرد باید برای تحقق و بقای آن تحمل کند. او معتقد بود که این تغییرات فقط توسط کودکان تجربه نشده است ، بلکه از طریق بزرگسالی نیز ادامه خواهد یافتبراساس بازخوردی که کودکان از محیط خود دریافت میکنند ، به خصوص در زمینه اجتماعی ، این امر بر احساسات آنها ت ثیر میگذارد و بنابراین احساسات تصمیمات خود را در مورد نحوه برخورد مناسب با درگیریها هدایت میکنند.این 4 موضوع روانشناسی کودک است که باید توسط هر والد مورد مطالعه قرار گیرد. آنچه والدین باید درک کنند این است که کودکان در نتیجه تغییراتی که باید رخ دهد ، رشد و نمو میکنندهمانطور که آنها در حال یادگیری چگونگی شناسایی خود به عنوان یک فرد ، استفاده از مهارتهای حرکتی و مهارتهای حل مسیله حتی در مراحل اولیه زندگی هستند ، قصد دارند بحران هایی را تجربه کنند که مربوط به تحولات توسعه است.در کنار هم ، این 4 مباحث روانشناسی کودک به والدین کمک میکند در هنگام تحمل این مسایل ، توانایی تعامل با فرزند خود را بهبود بخشند. همچنین پایه و اساس خوبی را برای فرزندان شما ایجاد میکند ، اطمینان حاصل کنید که آنها میفهمند که چگونه با این تغییرات و بحران هایی که پیش میآید به درستی مقابله کنند.سپس آنها میتوانند آنچه را که از شما آموختهاند به فرزندان خود منتقل کنند و به تحقق روشی بسیار منطقیتر و متمرکزتر برای مقابله با تغییرات زندگی کمک کنند. درک این مسیله که چرا این بحرانها رخ میدهد و اگر میخواهید والدین ایده آل باشید ، چگونگی مقابله با آنها ، بسیار مهم است. |
مذهب چیست و آیا انسان و جامعه بدون مذهب امکانپذیر است؟ زیگموند فروید، دانشمند اتریشی و از پایه گذاران علم روانکاوی، مدلی از ذهن انسان ارایه داد که بسیار ارزشمند است. او ذهن انسان را به یک کوه یخ تشبیه کرد که تنها بخش کوچکی از آن بیرون از آب قرار دارد، و قسمت اعظم آن زیر آب مخفی است. بخش بیرون از آب را خودآگاه و بخش زیر آب را ناخودآگاه نامید.تشبیه ذهن انسان به کوه یخ، ذهن خودآگاه نوک آن و ذهن ناخودآگاه بخش اعظم مخفی در زیر آبامروزه ثابت شده که هر آنچه ما در طول زندگی از طریق حواس پنجگانه دریافت میکنیم، بطور دایمی در ذهن ما ثبت میشود. اما قسمت اعظم این حجم عظیم از دادهها در بخش ناخودآگاه ذهن ما ته نشین میشود. هر چند ما مستقیما به دادههای بخش ناخودآگاه نمیاندیشیم، اما در اثر تجمیع این دادهها، به مرور الگوهایی در بخش ناخودآگاه شکل میگیرد که بطور فعال بر تصمیمات ما تاثیر میگذارند.بطور کلی بخش خودآگاه ذهن عرصه منطق، فلسفه، و علم است. ما با ذهن خودآگاه، یعنی درصدی جزیی از ظرفیت ذهنی خود، به تعقل و حسابگری میپردازیم. ذهن ناخودآگاه عرصه حس، هنر، و خرافات است. بیشتر رفتارهای روزمره ما از روی حسابگری و منطق نیستند، بلکه بطور خودکار از درون ما میجوشند. بسیار شده است که کاری انجام داده و یا تصمیمی میگیریم، اما اگر کسی سوال کند چرا چنین کردی، قادر به پاسخدهی نیستیم. حتی ممکن است با دلیل و منطق سعی کنند ما را مجاب کنند که کارمان اشتباه بوده، اما ما همچنان حس میکنیم اشتباهی مرتکب نشدهایم. گاهی هم اتفاق میافتد که خودمان منطقا مجاب میشویم که مطلب یا تصمیمی درست است، اما حسمان چیز دیگری میگوید.حس ما در طول زندگی و در اثر تجربه پخته و تربیت میشود. هر انسانی با توجه به تجربیات زیستی خود حسی متفاوت کسب میکند. هیچ انسانی قادر نیست در همه امور از تصمیم گیریهای عقلی استفاده کند. این بخشی از طبیعت انسان است که بی دغدغه به حس خود اطمینان کند.انسان از طریق علم در یک یا چند موضوع بخصوص عمیق میشود، اما هیچ انسانی ظرفیت و توان عمیق شدن در تمام موضوعات را ندارد. از سوی دیگر، انسان از طریق خرافات و آموزههای عامیانه در پهنه وسیعی از موضوعات وارد میشود. این دومی، یعنی خرافات و باورهای عامیانه، هرگز عمق و دقت علم را نخواهد داشت. لیکن علم هم هرگز وسعت و فراگیری موضوعات را برای یک فرد میسر نخواهد کرد. هر چند علوم در همه زمینهها رشد میکنند، اما هر فرد فقط میتواند در یک یا تعداد کمی از علوم صاحب نظر شود. حتی عالی رتبهترین دانشمندان هم در مسایل روزمره و حوزه هایی که در حیطه تخصص ایشان نیست با افراد عامی هیچ تفاوتی ندارند. بنابراین چارهای نیست جز اینکه از متخصصان یا همان "مراجع تقلید" در آن حوزهها پیروی کنند. کار زمانی مشکل میشود که در موضوعی میان "علما" اختلاف نظر باشد! گاهی هم در موضوعاتی ممکن است از متخصص خاصی پیروی نکنیم، بلکه به سادگی رویهای را که از قدیم سنت بوده یا در جامعه عرف است میپذیریم.از سوی دیگر باید توجه داشت که یک جامعه چیزی فراتر از مجموعهای از افراد است. در جوامع انسانی، افراد با هم در کنش دایمی قرار میگیرند و بطور کلی نظامی از تقسیم کار اجتماعی بوجود میآید. بعنوان یک قاعده کلی، هیچ جامعهای نمیتواند بدون یک سری قواعد و قوانین که توسط عموم پذیرفته میشود شکل بگیرد. مثلا، اینکه عدهای از طریق نانوایی و پخت نان سنگک کسب درآمد کنند مستلزم این است که اولا خوردن نان سنگ در میان آحاد جامعه رواج داشته باشد. گذشته از آن، شیوه و روال خرید و فروش نان سنگک باید مورد توافق عمومی باشد. اینکه برای خرید نان خریدار باید به نانوایی مراجعه کند، در صف بایستد، وقتی نوبتش رسید تعداد نان درخواستی اش را به نانوا بگوید، نان را تحویل بگیرد و پولش را پرداخت کند. تا زمانی که این رویه مورد توافق عمومی باشد هم نانوایان و هم مصرف کنندگان بدون مشکل با هم وارد کنش متقابل میشوند. اما تصور کنید در مقطعی بخش قابل توجهی از مصرف کنندگان توقع داشته باشند بجای مراجعه حضوری به نانوایی، از طریق اینترنت نان سنگک سفارش دهند و آن را مقابل درب منزل تحویل بگیرند. چنانچه طرف مقابل، یعنی نانوایان سنگکی، با این رویه مخالف باشند، جامعه دچار بحران میشود و یا بازار فروش نان سنگک کساد میشود، یا نارضایتی مصرف کنندگان از ناحیه دیگری بروز داده میشود.در مثالی کوچکتر، خانوادهای چهار نفره را در نظر بگیرید که میخواهند برای وعده نهار خود تصمیم بگیرند. تصور کنید منابع اقتصادی خانواده محدود باشد و نتوانند از بیرون غذای آماده تهیه کنند. مادر خانواده تنها کسی است که آشپزی میداند و به دلیل محدودیت زمان و مواد اولیه، باید تصمیم به تهیه تنها یک جور غذا برای کل خانواده بگیرد. تا زمانی که تمام اعضای خانواده ذایقه غذایی مشابهی داشته باشند، میتوانند بی هیچ مشکلی همگی با هم سر یک سفره نشسته و از صرف غذا در محیط خانوادگی لذت ببرند. اما اگر پدر قرمه سبزی بخواهد، پسر پیتزا، دختر بیف استروگانف، و مادر کوفته تبریزی، خانواده دچار بحران میشود. قطعا لااقل سه نفر از چهار نفر گرسنه خواهند ماند!کارویژه اساسی مذهب از ابتدای طلوع تمدن بشری، و حتی پیش از آن، همگرا کردن آحاد جامعه حول مجموعهای از اصول و قواعد اجتماعی بوده است. با نظر به همین کارویژه، میتوانیم مذهب را تعریف کنیم. مکانیزمی اقناعی که جامعه هدف خود را همگرا میکند. توجه داشته باشید که طبق این تعریف، کارکرد مذهب اقناعی است و نه اجباری. حتی اگر ابزارهای اعمال زور و اجبار هم در چارچوب یک مذهب توصیه شوند، مشروعیت استفاده از این ابزارها از طریق اقناع عمومی بدست میآید.عملکرد اساسی مذهب در ذهن ناخودآگاه انسانها است. بنابراین، تفاوت است میان مذهب و علم مذهب. فرد مذهبی اصول مذهب را در ناخودآگاه خود میپذیرد و مشروعیت آن را حس میکند. فرد مذهبی معمولا حتی از ریشهها و استدلالات منطقی که در پس پشت احکام شرعی هستند اطلاعی ندارد. در مقابل، ممکن است فردی از طریق مطالعه و به کار بردن شیوه علمی، اشراف کامل بر کلیه احکام شرعی، فلسفه و تاریخچه تکوین آنها داشته باشد، لیکن به هیچ عنوان حقانیت و مشروعیت این احکام را حس نکند، و نتیجتا از آنها پیروی نکند.توجه داشته باشید که با این تعریف از مذهب، و مضافا نظر به تعریفی که پیشتر از علم و خرافات ارایه دادیم، دیگر لزومی ندارد مذاهب را به ادیان قدیمی مانند یهودیت، مسیحیت، اسلام، و غیره محدود کنیم. هر جامعهای، بدون استثنا، باید مجموعهای از اصول اخلاقی را میان آحاد خود رواج دهد. تا زمانی که این اصول مورد تایید عمومی باشند جامعه همگرا میشود. مادامیکه بخشی از جامعه این اصول را رد کند، جامعه واگرا خواهد شد. این اصول را مذهب نامیدیم. بنابراین، جوامع مدرن هم ناچارند نوعی مذهب را بعنوان مذهب عمومی اختیار کنند. ممکن است تصور کنید این اصول در جامعه مدرن همان قوانین مدنی هستند، اما این تصوری اشتباه است.به یاد داشته باشیم، عملکرد مذهب در عرصه حس است و نه علم. بیشتر آحاد جوامع مدرن حقوقدان نیستند. اینکه هنگام ورود و خروج از آسانسور آقایان مکث میکنند تا خانمها ابتدا داخل یا خارج شوند، ناشی از ادراک قوانین حقوقی نیست. همه گیری مصرف فست فودهایی مانند مکدونالد و مرغ کنتاکی هم نتیجه توضیع قوانین مدنی در این خصوص نیست. این پدیدههای رفتاری نتیجه همگرایی در حس آحاد جامعه هستند. برخی متفکرین نام این پدیده را "مکدونالدیزه کردن" جامعه گذاشتهاند. این اصطلاح معمولا با یک بار معنوی منفی به کار برده میشود، یعنی نسبت به این که سلیقه عمومی در جهت سودجویی کمپانیهای سرمایه داری یکدست میشود انتقاد دارند. اما کارویژه این پدیده بسیار عمیقتر از کسب سود است. اساسا نظام سرمایه داری به دلیل وجود رقابت تمایل به ایجاد تنوع در حق انتخاب دارد. هرچه گزینههای بیشتری برای انتخاب وجود داشته باشد، احتمال عدم توافق و نتیجتا اختلاف هم بیشتر میشود. بی دلیل نیست که پیوندهای خانوادگی در جوامع مدرن به شدت سست و شکننده هستند. چنانچه نیرویی در جهت معکوس و برای همگرا کردن جامعه وجود نداشته باشد، جامعه واگرا شده و از هم میپاشد. این نیرو همان چیزی است که "مکدونالدیزه کردن" نامیدهاند. فی الواقع تبلیغات و رسانهها در دنیای مدرن همان کارویژهای را به عهده دارند که در دنیای قدیم واعظان مذهبی ایفاگر آن بودند.تمام مذاهب ارتباط تنگاتنگی با هنر دارند. اساسا بدون همگرایی اجتماعی، زیبایی شناسی شکل نمیگیرد. حتما بسیاری از شما از تماشای منظره برخی شهرهای اروپایی که در آنها خانهها با نمایی یکدست و سبک معماری سنتی اروپایی دیده میشوند حظ بصری بردهاید.نمونهای از سبک معماری اروپاییهمچنین هیچ ایرانی نیست که از دیدن اشعار فارسی که با خط خوش نوشته شدهاند به وجد نیاید. توجه کنید جنس لذتی که یک ایرانی از دیدن هنر خطاطی فارسی میبرد، با لذتی که یک غیرفارسی زبان از مشاهده آن میبرد متفاوت است. به همین ترتیب لذتی که ما از تماشای بافت معماری اروپایی میبریم از همان جنسی نیست که فردی که در فرهنگ اروپایی زندگی و رشد کرده. این به همان دلیل است که هنر از عرصه حس میآید که در اثر تجربیات زیستی در طول زندگی تربیت میشود. زیبایی شناسی هنر ایرانی نتیجه شیوه زندگی ایرانی است، و بیشترین لذت را ایرانیانی از آن میبرند که با این شیوه زندگی همگرا هستند.مشاهده شعر زیبای سعدی که با خط خوش فارسی نگاشته شده هر ایرانی را به وجد میآوردهنر غالب در دنیای مدرن، همان سینما و تلویزیون است. انسان مدرن از طریق تماشای فیلم و سریال دانستههای خرافی خود را کسب میکند، همانطور که در دنیای قدیم شعر و ادبیات مدیوم اصلی بودند.با این اوصاف، در اینکه مذهب بخشی غیر قابل تفکیک از حیات هر انسان و هر جامعهای است، هیچ جای تردیدی باقی نمیماند. سوال بعدی این است که کدام مذهب در دنیای مدرن کارآمدتر است؟ مذهب نوپای مدرنیته، یا مذاهبی که در طول نسلها امتحان خود را پس دادهاند؟ یا شاید ترکیبی از این دو، و در اینصورت با چه نسبتی از هر کدام؟ آیا اساسا مذهب چیزی است که بتوان با ابزارهای علمی آن را مهندسی کرد؟ آیا تاثیرات و واخورهای پیچیده ناشی از تعاملات اجتماعی با ابزارهای علمی امروز قابل مطالعه و پیش بینی با دقت قابل قبول هستند؟ و نهایتا این سوال اساسی که آیا مذهب مدرنیته با شرایط حیات در جوامع غیر غربی سازگار است؟ |
حامد، جون آقات سلام حامد جان. خیلی دلمون برات تنگ شده. صدای وز وزات، خدای من، انقدر مرد بودی که صبر میکردی تا چایی م تموم بشه بعدش روی لبه لیوان بشینی. یک روز و نیم پیش ما بودی. یهو غیبت زد. نمیدونم چه رازی بود اون پیرهن سیاهت. انگار که عزا دار بودی. حامد جون آقات، داستان چی بود؟ چرا ما رو ترک کردی؟ خوشحال بودیم کنارمون مینشستی و تو کار کمکمون میکردی. حامد، شاید نگران حقوق بودی. باور کن سوخت و سوز نداره ولی دیر و زودش تهش یک هفتست. همه غر زدنامون بخاطر مشکلات کار و شرایط جامعه بود. باور کن تو تقصیری نداشتی. راستی چرا هیچوقت آروم نمیگرفتی؟ همش داشتی پرواز میکردی و اینور و اونور میپریدی. همه شاهد بودیم سعی میکردی کمتر وز وز کنی. هیچوقت با اینکه همیشه حضور داشتی، لو ندادی که چه برنامه نویسی هستی. کاش دوباره برگردی. کاش بهمون کدنویسی یاد بدی. امروز که رفتی یهو دلمون برات تنگ شد. باور کن پنجره رو واسه بیرون کردن تو باز نذاشتیم. وقتی رفتی، همه با هم غریبه شدن. پدرام هم که اصلا نیومد. فکر کنم خبر داشت که تو داری میری. شاهین هم مثله همیشه نبود. امیر که سعی میکرد خودش رو شاد نشون بده. منم که غزل وداع تو رو میسراییدم. کیا جان هم که نگو و نپرس. انقدر سرش شلوغ بود که نمیشد انتظاری داشت. سید ولی تو حال خودش بود. شاید نمیدونست تو رفتی. باور کن نمیتونم فکرشو کنم که دیگه بر نمیگردی. حامد عزیز. بیا و وز وز کن. بیا و لیوان ما رو عنی کن. بیا و ما رو از تو فکر در بیار. دوباره ما رو به لحظه برگردون. نشونمون بده چقدر لحظه اکنون مهمترین دارایی ماست. حامد، جون آقات برگرد. |
کمک واقعی به کودکان کار بهره کشی اقتصادی از کودکان بی سرپرست یا بد سرپرست در بسیاری از کشورهای دنیا از جمله ایران معضلی دردناک و متداول میباشد.کودکانی که قرار است فردای جامعه را بسازند از همان ابتدا با انواع ناهنجاریها درگیر میشوند و پیش از آنکه خود را بشناسند در باتلاق رنج اقتصادی و مشکلات اجتماعی گرفتار میآیند.کودکانی که میبایست با تکیه بر دانش اندوزی و فراگیری تعاملات صحیح اجتماعی٬ تبدیل به انسانهایی شریف و آگاه شوند تا در آینده جامعهای سالم و امن را بسازند٬ متاسفانه اسیر کارگاههای صنعتی و کورهپزخانههاو مشاغل سخت و زیان آور میشوند و به جای کسب توانمندی از طریق تحصیل علم و بازیهای کودکانه٬ هر روز راهی چهارراهها شده و یا به جستجوی زندگی میان پسماند و زبالهها میگردند.روح لطیف کودک که همچون خمیری نرم قابل شکلگیری است در کف خیابانها به گونهای شکل داده میشود که نه خصوصیت کودکانه دارد و نه شکل و شمایل مجرمانه! و نیز بسیار فرق است بین کودکان خیابانی و کار با بچههایی که در فقر اقتصادی به سر میبرند.در ایران نیز همچون بسیاری از کشورهای دنیا کم نیستند NGOها و تشکلهایی که در حال تلاش برای حل این معضل و کاستن از تبعات زیان بار آن میباشند. انجمنهایی که به مدد انسانهای نیک اندیش سعی در جبران کم کاری نهادهای مسیول دارند و یا در کنار نهادهای دولتی نقش مکمل را ایفا مینمایند. و نیز انسانهای عاقبت اندیش که میدانند در آینده قرار است در کنار همین کودکان زندگی کنند و شاید از همین کودکان خدمات اجتماعی دریافت کنند و با آنها داد و ستد مالی و یا مراودات اجتماعی داشته باشند٬ حتی اگر برخی از این کودکان از اتباع خارجی باشند. با نظر به این واقعیت است که مسیولیت تک تک شهروندان در قبال کودکان کار و آسیبپذیر اهمیت پیدا میکند.و اما راه حلهای در دسترس برای کاستن از تبعات مشکل موجود چیست؟طبق کنوانسیون بین المللی حقوق کودک - که ایران نیز از دهه هفتاد بدان پیوسته است - صریحا بیان میکند که هرگونه کار برای کودکان ممنوع میباشد و دولتمردان موظف هستند در اولین قدم کودک را از چرخهی کار خارج نمایند. به خصوص آن دسته از کارهایی که پیامدهای مخربتری دارند مانند زباله گردی و یا اعمال مجرمانهای که صدمات جبران ناپذیر به کودک وارد میکند مانند روسپیگری. برای نمونه تفکیک زباله در شهرهای بزرگی چون تهران تبدیل به تجارتی پر سود شده است که مشقت آن برای کودکان کار است و منفعت آن در جیب عدهای خاص میرود. و یا کمتر کودک خیابانی را میتوان یافت که انواع مصادیق سو استفاده جنسی را تجربه نکرده باشد.گرچه خروج فوری کودک از چرخهی کار روشی ایده آل میباشد ولی با واقعیتهای اقتصادی و توان نهادهای مدیریتی همخوانی ندارد به همین سبب ابتر و بی نتیجه مانده است. کودک بد سرپرست موظف است پول به خانه ببرد در غیر اینصورت مورد تنبیه یا شماتت قرار میگیرد و البته بردن پول نیز موجب تداوم بهره کشی خواهد بود.حال اگر بتوان کودک را از مشاغل سخت و زیان آور خارج نموده و در کنار ادامهی تحصیلاش٬ محیطی امن جهت شغلی نسبتا آسان برایش تهیه کرد آنگاه شاید نتیجه بخش باشد. ایجاد کارگاههای خود اشتغالی در دل مدارس به نحوی که کودک پس از فراغت از یادگیری و تحصیل بتواند در همان مدرسه به پیشههای سبکی چون عروسک سازی و غیره بپردازد تا با کمی ارفاق قادر باشد درآمدی برای خانوادهاش کسب نماید.واقعیت این است که تفاوت چندانی بین یک کودک در خانوادهای گرم و پر مهر با کودکی در خیابان وجود ندارد به جز تعلیم و تربیت صحیح که یگانه راهکار شکوفایی استعدادها و رسیدن به جامعهای سالم میباشد.کودک کار |
چرا ایرانیان از همه چیز ناراضیاند ؟ اخیرا در مطالب خواندم که میزان عدم رضایت ذهنی ایرانیان از زندگی اجتماعی خود، 2 ٫ 5 برابر عدم رضایت عینی آنها است. فارغ از شیوههای دستیابی به این نتیجه و میزان اعتبار آن، چیزی که این گزاره را قابل باور و پذیرش میکند درستی آن در برخوردهای روزمره میباشد. ایرانیان عموما تمایل دارند خود را ناراضی نشان دهند و اصطلاحا ساز مخالفت با وضع جاری را کوک نمایند. این وضعیت را در هر کوی و برزن و هر محفل و مجلسی میتوانید ببینید. از صف نان و درون تاکسی گرفته تا فضاهای آکادمیک و جلسات کارشناسی، میتوان جلوه هایی از این ابراز نارضایتی را به چشم دید. حال آن که اوضاع عینی، آن چنان هم چشم انداز مایوس کنندهای را به نمایش نمیگذارد. آمارهای موجود در زمینه آموزش، برخورداری از امکاناتی مانند آب، برق، گاز و .، بهداشت و امید به زندگی، اجمالا نوعی رشد آرام و مداوم را به نمایش میگذارد ولی به همان نسبت ما شاهد رشد ابراز نارضایتی البته با شیبی تندتر هستیم. به راستی راز شکاف میان این دو وضعیت چیست؟ برخی از عوامل موثر بر افزایش فزاینده این شکاف به شرح زیر است : رضایت و عدم رضایت آموختنی هستند و توسط روابط و مناسبات اجتماعی آموزش داده میشوند. ضمنا مانند ویروسی هستند که سریعا به دیگران منتقل میشوند. در جامعهای که عدم رضایت در آن به یک امر بدیهی تبدیل شده و مخالفت با همه چیز به یک پز روشنفکرانه ،چندان عجیب نیست اگر اغنیا و فقرا به یک میزان از اوضاع خود ابراز نارضایتی کنند!ایران یک جامعه بدون گفتگو است ، شکل گیری گفتگو هم محصول روابط متقارن و برابر میان حکومت و شهروندان است. با گفتگو میتوان نارضایتیها را به اشتراک گذاشت و به یک تفاهم دو طرفه رسید. رضایت ذهنی لزوما از مسیر رضایت عینی نمیگذرد بلکه محصول گفت و گو بر سر عوامل و دلایل این رضایت و عدم آن است. گفت و گو درک متقابل میآورد و همدلی را افزایش میدهد ( دیالوگی ثمر بخش و شادی آفرین که حکومت باید در ایجاد آن پیش قدم شود!رضایت ذهنی از مسیر مشارکت و احساس قدرتمندی میگذرد . ایرانیان پس از بهار قدرت مندی و سوژگی سیاسی در انقلاب 57 ، درگیر نظمی بوروکراتیک شدند و از مشارکت جدی اجتماعی - سیاسی بازماندند. مشارکت سیاسی هم محدود به شرکت در انتخابات شد. احساس "بی قدرتی " نسبت به انجام تغییرات معنادار هم لاجرم احساس نارضایتی به دنبال میآورد. افزایش فرصتهای مشارکت اجتماعی - مدنی برای شهروندان و گسترش امکانات ابراز وجود میتواند موجب رشد خیره کنندهی احساس رضایت مندی شود! بخشی از احساس نارضایتی هم حاصل مقایسه خود با دیگران است. با فراوانی رسانهها ایرانیان هم اینک از یک سو خود را با طبقهای نوکیسه و نوظهور در داخل مقایسه میکنند که با بهره گیری از رانتهای سیاسی - اقتصادی توانسته به مصرف خودنمایانه دست یابد، و از سوی دیگر با مقایسه خود باوضعیت کشورهای پیشرفته دنیا دچار تاسف مضاعف میشوند بدون اینکه به لوازم توسعه یافتگی آنها توجه کنند! ایران سرزمین هزینههای بسیار و دستاوردهای اندک است. قرار گرفتن در معرض تهاجمهای ویرانگر اقوام مختلف در طول تاریخ ، در کنار ورود آرمانی ایرانیان در سه نهضت و انقلاب یکصد ساله اخیر که نتوانست به آمال و آرزوهای ساکنان این تمدن دیرپا به صورت کامل جامه عمل بپوشاند، نوعی احساس نارضایتی مزمن در میان مردم این سرزمین ایجاد کرده و به عادت واره روزمره ایرانیان تبدیل شده است! |
آدمها میروند و میآیند اما زمین گرد میماند کارهای تکراری و توقع نتیجه متفاوت داشتن یکی از عجیبترین کارهای بشری است. سالها طول میکشد تا بشر ذره ذره تجربیاتش را جمع کند، در قالب بریزد و به نسل بعدش انتقال دهد. نسل بعد قالب را میگیرد اما تجربه را نه، و به همین دلیل در آن قالب جا نمیشود و قالب را به شکل خودش در نمیآورد. تا به جایی میرسد که قالب را میشکند، از شکستن قالب خوشحال میشود اما در واقع به نقطه اول برمیگردد، انگار که انسانی بدوی است. شامپانزهها از ما موفقتر اند، آنها خیلی دیر یک تجربه را فرا میگیرند اما در نسل بعد فراموش نمیکنند، هر چند که یادگیری زمان بر و وقت گیر باشد. اما انسانها اینگونه نیستند، تنها تجربیاتی منتقل میشود که همچون حیات وحش، در یک قالب ژنتیکی ذخیره شود. اما تجربیات فرهنگی که داشتههای منحصر به فرد انسانی هستند به طور غیرفعال منتقل نخواهند شد. به همین دلیل است که جملات فرهیختگانی که خودشان در غبار تاریخ گم شدهاند هنوز تازهاند. همین است که گلستان سعدی را میخوانیم و شگفت زده میشویم که گویا سخن از زمان ما میگوید. واقعا چه کسی میگوید که انسان باهوش است؟ آدمها احمق اند.آدمها احمق اند، چون همان اشتباهات گذشته را تکرار میکنند. آنها رنج میبرند و به دنبال راهی هستند که رنجشان را کم کند و به آنها خوشبختی هدیه دهد. خوشبختی در خودخواه نبودن، در پذیرفتن مسیولیت، در نخواستن رنج دیگران، در فرا رفتن از جدال بی پایان و بی ثمر آزار همنوع است که قبل از آن که به دیگران صدمه بزند شخص آزارگر را نابود و بیمار میکند. بیماری ای که درمان ندارد و بدتر از هر سرطان پیشروندهای دنیای آزارگر را در خود محو میکند و هیچ جایی را بی نصیب نمیگذارد. مثالی بزنیم .یک جمله معروف است که همه شنیدهایم: برای مردم خودشان که خوبند! جمله معصومانه جالبی است. یعنی میتوانید برای مردم خودتان خوب، عادل و بخشنده باشید و بعد از خون دیگر مردمان تغذیه کنید. این جمله دروغ بزرگی بیش نیست. انسان اگر بتواند به همنوع خودش ظلم کند، کشتار کند، قتل کند، ظالم و بی رحم باشد به یک نقطه خاص منحصر نخواهد شد. انسان هویتی ایستا ندارد، بودن انسان، بودنی پویا است. هر عمل انسان پیش درآمدی است بر عمل بعدی اش، بر حرکت آیندهاش. یک انسان، یک جمع، یک تفکر به محل خودش محدود نمیشود. آنها! نمیتوانند برای مردم خودشان خوب باشند و نسبت به دیگر مردمان جنایتکار. اگر بر دیگران جنایتی میرود این به مردم خودشان هم سرایت خواهد کرد.بشر برای زنده ماندن نیازهای گستردهای ندارد، گرچه برای زندگی کردنش نیازهای بی انتهایی دارد. بشر میتواند هر نیازی را برای خود تعریف کند، آن را حق خود بداند و در نبود آن احساس فقدان کند. سیر بودن برای برخی یک آرزوی شیرین است و برای برخی حقی انسانی که غیر از آن را نمیتوانند تصور کنند. پس، اختلاف طبقاتی میتواند زندگی را در بعضی جوامع جهنم کند، کینه را به اندازهای عمیق کند که چشم انسان را بپوشاند و حس بدبختی را در تمام ابعاد زندگی پخش کند. از طرف دیگر، طبقه مرفه، همان طبقهای که برای مردم خودش خوب است، میتواند چنان حقایق را تحریف کند که حس بدبختی طبقه فقیر را شعله ور کند، چرا که آن طبقه را احمق هم تصور کرده است. این طبقه میتواند نوع جدیدی از مد بیافریند، اسم آن را مینیمالیسم بگذارد، نامی که یک دروغ بزرگ باشد. در قالب یک ساده زیستی ظاهری ده برابر هزینه کند و در هویتی که تنها در فخرفروشی زندگی میکند طبقه فقیر را تحقیر کند. در قالبهای مختلف، طبقه فقیر جامعه خودش را بیازارد، به وی القا کند اگر بدبخت است تنها به دلیل آن است که تلاش نکرده است، اگر سالم نیست به دلیل آن است که نخواسته سالم زندگی کند، اگر موفق نشده به دلیل آن است که به اندازه کافی سختکوش نبوده است. این طبقه سعی میکند حتی حس ستم دیده بودن را از طبقه فقیر بگیرد.برنامه هایی که برای کنترل مردم چیده میشوند، برنامههای روانی که خاص زمان ما هستند، برنامه هایی نیستند که فقط فرامرزی باشند. یک انسان که تنها تلاشش برای این است که موفقترین باشد، که آن به معنی پیروزمندترین است، که آن به معنی کنترل کنندهترین است برای مردم خودش هم خوب نیست، برای هیچ کس خوب نیست.اما زمین گرد است و گرد هم باقی خواهد ماند. بشر از قوانین طبیعی تبعیت میکند. مهم نیست که به نظر خودش چقدر قدرتمند شده، چقدر چیزی که علم مینامد به وی توانایی داده، بشر همان احمقی است که بوده. ظلم، شر، پستی و دنایت قبل از آن که بر روی همنوعش اثر کند خود ظالم را نابود میکند و معادل ظلمی میکند که انجام داده است. اگر آن چه که مدیای این جهان خود اول نامیده نشان میدهد همان است که زندگی میکنند، در زیر ظاهر پر زرق و برق، کثافتی است که هر انسانی را بیمار میکند. مهم نیست که چگونه خودشان را نشان میدهند، این بیماری، فساد نسجی میدهد، این بیماری بوی گند میدهد، این بیماری تعفن میدهد.و سر آخر:هر چه کنی به خود کنیگر همه نیک و بد کنی |
Unpopular opinion یا چرا زبان فارسی و ایران را باید جدی گرفت؟ شوخی تیپیکال تهمتن خندهآور اول: نویسندهی به چشم بعضی محترم و در چشم اغلب نامحترم سطور پیش رو از اعماق وجود باور دارد که زبان فارسی دچار ضعف و ناتوانی در ارایهی مفاهیم انتزاعی و گاهی علمی است اما با کمال پر رویی در حال نوشتن مطلبی در دفاع از زبان فارسی است.خندهآور دوم: نویسنده چنان جنونی را حامل و حادث است که معمولا از همه ایراد میگیرد که بخاطر دانش کم تکیه بر یک چیز میکنند و همهی دنیا را با آن تفسیر میکنند اما خودش همان یک عینک "بوردیو" (جامعهشناس و انسانشناس فرانسوی) را به چشم زده و پدر صاحاب تمام بچههای روی کرهی زمین را با آن در آورده است.خندهآور سوم: به دلیل خستگی جسمی و فراخی بیش از حد، متن را تماما نادقیق مینویسد اما طوری جلوه میدهد که کسی هم شک نکن.با توجه با تذکرهی بالا، مرحمت میکنید اگر متن رو مطالعه بفرمایید.از پیچیدهترین مفاهیم در جامعهشناسی، تعریف "فرهنگ" به طرزی دقیق و قابل شمولیت علمی بوده (است؟!!). فرهنگ با ارجاع به واژهی culture ، مفهومی مدرن (بعد از قرن 16 ) به حساب میآید. ریشهی این کلمه از معانی لاتین آن به مفهوم کشت و زراعت و رشد دادن بذر از داخل خاک میآید. به طور کلی و در طول زمان از این مفهوم برای فرآیند درونی کردن و رشد دادن چیزی استفاده میشده است. این مفهوم در دنیای مدرن و برای دانشمندان قرن 20 ام تبدیل به دغدغهی جدیای شده بود. پرسش از اینکه فرهنگ با تعریفی جامع و علمی چیست، نقطهی مرکزی تلاشهای روشنفکری اروپای قارهای بوده. نقاط مشترکی در توصیفها یا ابداعات نظریهپردازهای فرهنگ در این مورد وجود دارد که ریشه در همین معنای کلمهی کالچر پیدا کرده است. از آنجایی که فرآیند پرورش، در کاشت و برداشت دانه به عنوان ایدهی انتزاعی فرهنگ وجود داشته است، تقریبا تمامی این نظریات اشارهی مرکزی خود را بر کاشتن و درونی کردن تخم اندیشه و پروراندن آن در خاک ذهن مردم داشتهاند. این فرآیند قاعدتا از طریق سیستمهای آموزشی اتفاق میافتد. تحلیلهای فرهنگی و نظریات منتقدانه حول آموزش دادن به مردم چه در خانواده، چه در مدارس و چه به واسطهی رسانهها مطرح میشدند. ای این بین، یکی از سازگارترین و پیچیدهترین و کم کم مقبولترین این نظریات، نظریهی هبیتوس بوردیو است.بوردیو این فرآیند آموزش را بر اساس مکانیزم زیستی عادت برای بشر، به تمام بدنهی اجتماع نسبت میدهد. و ت کیید دارد مجموعهی ارزشگذاریهای هر اجتماع بشری، چیزی به جز پیشفرضهای نهادینهشده توسط سیستم آموزشی و تکرار آن در تاریخ نیست که تبدیل به عادت شده است. شاید این کوتاهترین تعریف برای نظریهی پیچیدهی بوردیو باشد: فرهنگ همان عادتهای جمعی در هر اجتماع است.برمیگردیم به ایران و زبان فارسی! فرهنگ در پارسی کلمهای دو جزیی است. فر و هنگ دو جزء تشکیل دهندهی آن هستند. فر به کلماتی از جمله فرا ارجاع دارد که به معنای پیشین و یا "ما ورا!" و به طور کلی هر چیزی خارج از موضوع اصلی اشاره دارد. اصلن من همین فر در مقابل اصل!!!! هنگ هم در معنای راندن و اختیار کرد و همرده با کلماتی مثل آهنگ است. آهنگ در فارسی به معنای قصد و غرض هم است. مثل اون آهنگ رفتن کرده است. به هر حال ترکیب کلمهی فرهنگ گویی اشارهی مستقیمی به چیزهایی دارد که ورای اختیار و تصمیمات ما اتفاق میافتند.اما عادت چیست؟ عادت آن مجموعه از کنشها و رفتارهای ماست که در ابتدا با فکر و منظور خاصی انجام میشده اما در طول زمان دیگر با تکرار بسیار زیاد وارد ناخوداگاه ما شده است. پس بدون اندیشیدن و بعضا در مواقع ناکارامد هم دست به انجام آنها میزنیم. پس عادت درواقع همان معنی دقیق کلمهی فرهنگ است. و تعبیر کالچر در مدرنترین صورت خود نیز همان معنی عادت و کلمهی دقیق فرهنگ است."برای آنان که میاندیشند" :دی |
از "ترویج کودک آزاری" تا مبارزه در راه آزادی! اگر در فضای مجازی تفرجی کرده باشید، به احتمال زیاد به کلیپها یا مقالاتی برخوردهاید که اسلام را دین بچه بازی یا اصطلاحا "پدوفیلی" معرفی میکنند. علی الخصوص، حجم بسیار زیادی مطالب و کلیپها در تخریب شخصیت امام خمینی وجود دارد. تمام اینها هم به مطلبی اشاره میکنند که امام خمینی در کتاب تحریرالوسیله ذکر کرده بودند (که در اصل امام آن را به زبان عربی تالیف نموده بودند و بعدها به فارسی ترجمه شد)، به این مضمون که نزدیکی مرد با همسر زیر نه ساله چه بصورت عقد دایم باشد و چه عقد موقت، جایز نیست، اما دیگر شیوههای کامجویی از جمله در آغوش گرفتن و غیره مجاز است.افرادی که ادعای روشنفکری دارند، با استناد به مطلبی که امام بعنوان یک فقیه در یک کتاب تخصصی با مخاطبین بسیار خاص، با زبان بسیار تخصصی و عربی، بر اساس استنباط فقهی خود ذکر کرده بود، امام را به ترویج کودک آزاری متهم میکنند. بگذریم که همین مطلب را هم امام هرگز در هیچ سخنرانی عمومی و در ملاء عام ذکر نکردند. اصلا فرض میکنیم امام خمینی ما واقعا به دلیل بیان چنین مطلبی، محکوم به ترویج بچه بازی و کودک آزاری است!آخ آخ آخ . نچ نچ نچ . وای وای وای . پناه بر خدا!بعد از ابراز انزجار از این حرکت قبیح و افکار ارتجاعی امام خمینی (!) حال سوال اینجاست، آن فرهنگی که این روشنفکران متمدن و مترقی الگوی خود میدانند چه چیزهایی را ترویج میکند؟اخیرا سایت یورونیوز فارسی خبری از فرانسه منتشر کرد.اریک دوپون مورتی، وزیر دادگستری فرانسه روز یکشنبه گفت که مایل است که 18 سالگی را به عنوان سن قانونی برای ابراز رضایت نسبت به برقراری رابطه جنسی با اعضای خانواده تعیین کند. بیش از 160 شخصیت فرهنگی و هنری فرانسه اخیرا در بیانیهای خواستار تعیین 18 سالگی به عنوان سن قانونی برای ابراز رضایت نسبت به رابطه جنسی با اعضای خانواده شده بودند. - and - sexual - abuse - of - children - in - france - government - wants - to - reform - current - laws یعنی از نظر وزیر دادگستری فرانسه و آن 160 شخصیت فرهنگی فرانسوی، رابطه جنسی با محارم ذاتا بلااشکال است و مساله فقط جلوگیری از برقراری رابطه جنسی میان بزرگسالان و افراد صغیر است. بعبارت دیگر، نه تنها مادر با پسر، و پدر با دختر، و خواهر با برادر مجاز به همخوابگی و نزدیکی جنسی هستند، بلکه پدر با پسر، مادر با دختر، خواهر با خواهر، و برادر با برادر هم مجاز به نزدیکی جنسی هستند.و حالا دولت فرانسه در صدد تصویب قانونی است تا این روابط جنسی را طوری محدود کند که دو طرف (یا سه طرف یا بیشتر) در رابطه جنسی، همگی یا بالای 18 سال باشند و یا زیر 18 سال. یعنی همچنان رابطه جنسی خواهر با برادر یا خواهر با خواهر یا برادر با برادر که همگی زیر 18 سال یا بالای 18 سال باشند مجاز است. یعنی یک پسر 17 ساله میتواند با خواهر شیر خواره خود رابطه جنسی برقرار کند. یعنی یک پسر 17 ساله میتواند با برادر 6 ساله خود لواط کند. - % D8 % A2 % D8 % B2 % D8 % A7 % D8 % AF % DB % 8C - dgifx1xvxcdt تصور کنید یک پسر هفده ساله فرانسوی را که حسابی هم استخوان ترکانده، با آن هیکل تنومند و رشیدش، میرود سر وقت خواهر شیر خوارهاش .و البته دختر یا پسری که به سن 18 سال میرسد، از میان تمام حقوق مدنی دیگری که بدست میآورد، یکی هم حق نزدیکی جنسی با پدر یا مادر است.بحث بر سر حمایت از کودکان در برابر اذیت و آزارهای جنسی اعضای خانواده هایشان پس از آن در محافل مختلف فرانسه مطرح شد که کمی کوشنر، دختر وزیر خارجه پیشین این کشور با انتشار کتابی از اذیت و آزار جنسی برادرش از سوی ناپدری شان پرده برداشت.در فرهنگ ایرانی، معمولا وقتی دختری از خانه بیرون میرود، برادر یا پدر او را همراهی میکنند تا مبادا کسی نسبت به او تعرضی کند.در فرهنگ فرانسوی گویا پسر را با پدر هم نمیشود تنها گذاشت، چون احتمال زیادی وجود دارد که پدر پسرش را مورد تجاوز جنسی قرار دهد!تخمین زده میشود که از هر 10 فرانسوی یک نفر در دوران کودکی از سوی اعضای خانواده یا نزدیکان و آشنایان خود مورد اذیت و آزار جنسی قرار گرفته است.عجب! پس بر اساس آمار و تخمینی که خود فرانسویها ارایه میکنند، این پدیده در فرانسه چندان نادر و کمیاب هم نیست. از هر 10 فرانسوی یک نفر یعنی از جمعیت حدودا 66 میلیون نفری فرانسه، شش میلیون و ششصد هزار نفر ( 6 , 600 , 000 ) در کودکی مورد تجاوز جنسی اعضای خانواده یا نزدیکان و آشنایان خود قرار گرفتهاند.فقط تصورش را بکنید اگر چنین آماری در مورد ایران منتشر شده بود چه هیاهوی تبلیغاتی براه میافتاد! سخن پراکنان اپوزیسیون برانداز، فضای مجازی را بمباران هستهای میکردند! که آآآآی . این آخوندهای فلان فلان شده کشور ایران را به چه لجن زاری تبدیل کردهاند! بچه به پدر و مادر خودش نمیتواند اطمینان داشته باشد! خواهر به برادر اطمینان ندارد! برادر کوچکتر از تعرض برادر بزرگتر در امان نیست! این آخوندها با آن اسلام عربی و تفکرات قرون وسطایی ایران را سراسر فساد و سیاهی و تباهی کردهاند! .البته از آنجا که این آمار مربوط به ایران و جمهوری اسلامی نبوده و مربوط به کشور مترقی و متمدن و دموکراتیک فرانسه است، عزیزان اپوزیسیون برانداز هیچ مشکلی در آن نمیبینند. چون به هر حال فرانسه کشوری است که در آن "مردم خودشان بر خودشان حکومت میکنند". بنابراین تجاوز به کودکان در یک کشور دموکراتیک اصلا چیز عجیب و غریب و ناراحت کنندهای نیست و میتوان براحتی از کنارش گذشت. به قول استاد گرانقدر، جناب آقای دکتر زیباکلام، "هیچکس بیشتر از خود مردم صلاحیت تشخیص خیر و مصلحت آنان را ندارد". - % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % AF % D8 % A6 % D9 % 88 % D9 % 84 % D9 % 88 % DA % 98 % DB % 8C - % D9 % 88 - % D8 % B3 % D9 % 86 % D8 % AA - uclkadhcod08 و البته از یکطرف دیگر این یکی از نشانههای وطن پرستی عزیزان اپوزیسیون هم هست. چون اینها از بس وطن پرست هستند هیچ دغدغه و حساسیتی نسبت به وقایع و مشکلات جوامع غربی ندارند، بلکه تمام توجهشان معطوف به سیاهیها و مشکلات و گرفتاریهای ایران است!به هر حال ایران که هنوز به اندازه فرانسه پیشرفته و آزاد و مترقی و متجدد نشده. هر وقت ایران هم به آن درجه از ترقی رسید که فرزندان در برابر تعرضات جنسی والدین خود امنیت و ایمنی نداشته باشند، آنوقت حتما برادران و خواهران اپوزیسیون برانداز و آقای دکتر زیباکلام و دیگر عزیزان روشنفکر غربگرا در داخل کشور به این مشکلات خواهند پرداخت.دفعه بعد که یکی از آشنایان در فضای مجازی ویدیو کلیپی درباره نظر امام در تحریرالوسیله درباره ارتباط جنسی با کودکان برای شما فروارد کرد، این مطلب را در پاسخ برایش ارسال کنید.یک زمانی با این اراجیف امام خمینی را متهم میکردند که فرهنگ ارتجاعی عربی را در ایران رواج داده، اما امروز بکلی تعارف را کنار نهاده و بطور علنی فرهنگ و تمدن ایرانی حتی پیش از اسلام را هم محکوم میکنند که مثلا چرا زنان ایرانی همیشه اندامها و بدن خود را میپوشاندند و مانند حیوانات و غربیها برهنه نبودهاند. یک طوری هم میگویند "بیچاره زنان کشورم"، تو گویی همین که زنی ایرانی متولد شده باشد یعنی تمام ظلمهای تاریخ بر او نازل شده! - % D8 % AE % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 87 % DB % 8C - % DB % 8C % D8 % A7 - % D8 % B9 % D9 % 82 % DB % 8C % D9 % 85 - % D8 % B3 % D8 % A7 % D8 % B2 % DB % 8C - ye93lim7e3mi |
اندر احوالات فرهنگ رانندگی در ایران o در یک دستش سیگار بود و در دست دیگرش گوشی موبایل! پایش را روی گاز گذاشته بود و هرکسی جلوی راهش سبز میشد، فحش بارانش میکرد. راننده جلویی راهنمای سمت راست را زد و قصد حرکت به لاین راست را داشت، اما برای او که خود را صاحب حق میدانست راهنما معنایی نداشت. پس سرش را از شیشه ماشین بیرون برد و فریاد کشید: هوی مرتیکه چه خبرته!؟ و بعد به شخصی که پشت خط تلفنش بود گفت"باتو نبودم با این عوضی بودم" و بعد ادامه داد: "خارج که بودم کیف میکردم از رانندگی مردم. شیطونه میگه به خاطر اوضاع افتضاح رانندگی بذارم برم از این مملکت" !ترافیک بی نظم تهرانبعد ته سیگارش را از شیشه ماشین داخل خیابان پرت کرد و همانطور که مشغول حرف زدن با موبایل بود با زحمت دستش را دراز کرد تا از صندلی کناری یک موز بردارد بعد همانطور که مشغول رانندگی و حرف زدن با موبایل و غرزدن بود، موز را پوست کند و آن را به سرعت خورد و بدون معطلی پوست موز را از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد بعد همانطور که با دهان پر با موبایل حرف میزد گفت: مملکت نیست که بی نظمی بیداد میکند. خیابونها کثیف، رانندهها بی قید! . خاک بر سر من که موندم اینجا و دارم زندگی میکنم. کی قدر آدمو میدونه اینجا؟!همانطور که داشت حرف میزد بی آنکه راهنما بزند به سمت راست متمایل شد و وقتی بوق ممتد ماشین پشتی به صدا درآمد، سرش را از شیشه بیرون برد و فریاد زد "زهر مار، چه خبرته؟"دوباره گوشی موبایل را به گوشش نزدیک کرد و با اخم گفت: "با تو نبودم، با یک راننده عقدهای بودم، فکر کرده اتوبان رو خریده"همانطور که مشغول صحبت بود ادامه داد: یک لحظه گوشی! صبر کن چراغ قرمز را رد کنم بعد حرف میزنیم"و بعد با مهارت از چراغ قرمز گذشت و بدون آنکه غم به دلش راه بدهد گوشی موبایل را برداشت و به غرغرهایش ادامه داد."داشتم میگفتم. واقعا این مردم بی فرهنگ شدن خارج که بودم هیچ کس هنگام رانندگی تخلف نمیکرد، آدم شرم میکنه وقتی این راننده هارو با رانندههای خارجی مقایسه میکنه. یک ذره این مردم انصاف ندارن ."در همین حین به خط کشی عابر پیاده رسید. بعد با عصبانیت فریاد کشید: "زود باشید دیگه فس فس نکنید. مگه دارید از روی فرش قرمز عبور میکنید که اینقدر ادا دارید" و بعد با سرعت از روی خط کشی عابر پیاده رد شد و صدای اعتراض عابران را بلند کرد. اما او بی توجه گذشت و همانطور که بین ماشینها لایی میکشید غرزنان از هدر رفتن استعدادش حرف میزد و با فرهنگی خارجیها! کمی که جلوتر رفت ناگهان یک اتوشویی را دید و یادش افتاد که باید کت و شلوارش را از اتوشویی بگیرد. اما مقابل اتوشویی یک ایستگاه اتوبوس بود باز هم شروع کرد به فحش دادن "هیچ چیز سرجایش نیست، ایستگاه اتوبوس اینجا چکار میکنه؟ بعد مکالمه موبایلش را قطع کرد و همانجا داخل ایستگاه پارک کرد و زیر لب گفت: "اگه جلوتر پارک کنم باید کلی پیاده برگردم. همینجا خوبه!"بعد پیاده شد و داخل اتوشویی رفت. وقتی برگشت با یک قبض جریمه مواجه شد که زیر برف پاک کن ماشینش چشمک میزد. برگ جریمه را برداشت و با عصبانیت گفت: فقط بلدن بیخود و بی جهت از آدم پول بیگرن. برم خارج راحت شم. نه قانون سرشون میشه نه فرهنگ میدونن چیه؟"بعد سیگار دوم را روشن کرد و سوار ماشین شد. تلافی عصبانیتش را سر رانندههای دیگه درمیآورد و با سرعت 120 کیلومتر رانندگی میکرد.هرکس دم پرش میشد با کلمات رکیک از او پذیرایی میکرد.همچنان با سرعت حرکت میکرد و به این فکر میکرد که خارجیها کجا هستند و ما کجا هستیم؟ آنقدر سرعتش بالا بود که علایم راهنمایی و رانندگی را نمیدید. اگر هم میدید فرقی نمیکرد. به نظر او این علایم فقط در خارج کاربرد دارد و هر وقت رفت خارج به آنها توجه میکند.آنقدر عجله داشت و عصبانی بود که حتی متوجه نشد که کمی جلوتر خط کشی عابر پیاده است. البته اگر هم متوجه میشد، فرقی نداشت. چرا که به عقیده او حق تقدم در همه موارد با خودش بود.همان موقع بود که پیرمرد عصا به دست به گمان آنکه خط کشی عابر پیاده از سایر نقاط خیابان امنتر است در حال عبور از روی خط کشی بود. اما راننده عصبانی، در فکر برگ جریمه بود و فرهنگ رانندگی خارجیها. آنقدر عصبانی بود که هیچ چیز و هیچ کس را نمیدید. همان موقع بود که بی آنکه بفهمد صدای برخورد یک چیز را با ماشینش حس کرد.وقتی چشمش را باز کرد و به خودش آمد فهمید یک پیرمرد روی خط کشی عابر پیاده نقش زمین شده و عصایش آن طرفتر پرت شده و خون از سر و صورتش به بیرون ریخته میشود. نمیدانست چه عکس العملی نشان دهد. چه کسی را باید فحش دهد. پیرمرد را؟ خط کشی عابر پیاده را! خارجیها را؟! فرهنگ رانندگی را، قبض جریمه را یا خودش را که استعدادش هدر رفته بود؟!! :: مقایسهای از فرهنگ رانندگی در تهران و کالیفرنیا ::این روزها خیلی چیزها برایمان عادی شده. اگر ببینیم که یک موتور با سرعت از پیاده رو میگذرد، بی آنکه اعتراضی بکنیم، راه را برایش باز میکنیم و موتور سوار با طلبکاری فراوان از کنارمان میگذرد و میرود. اگر ببینیم که چراغ قرمز است و بعضی رانندهها از غیبت پلیس استفاده میکنند و از چراغ قرمز عبور میکنند، باز هم برایمان عادی است و خیلی عادیتر است که ببینیم موتورسیکلت کارکرد تاکسی یا باربر را دارد و چند سرنشین و یا یک بار طویل را حمل میکند. عادت کردهایم خیلی راحت از کنار همه اینها بگذریم چرا که این روزها پیاده رو کار کرد سواره رو، و سواره رو کارکرد پارکینگ را پیدا کرده و علایم راهنمایی و رانندگی هم برای تزیین خیابانها به کار میروند و کاربرد دیگری ندارند.همه ما وقتی برای گرفتن گواهی نامه رانندگی ثبت نام میکنیم کتاب آیین نامه را با دقت میخوانیم و علایم راهنمایی و رانندگی را در ذهنمان حک میکنیم. اما به محض اینکه امتحان آیین نامه به پایان رسید و در امتحان شهری رانندگی هم قبول شدیم دیگر علایم را میبوسیم و میگذاریم لب تاقچه! آن وقت است که دیگر رعایت کردن قوانین میشود قرتی بازی! بستن کمربند سوسول بازی است و راهنما زدن افت دارد!خیلی زود یاد میگیریم که تنها زمانی باید قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کنیم که افسر سفید پوش پلیس در معابر و چهارراهها ایستاده باشد و بیشتر از آنکه حواسمان به علایم راهنمایی و رانندگی باشد، حواسمان به این است که مبادا پلیس جایی ایستاده باشد و از چشم تیزبین ما مخفی بماند.بدترین اتفاقی که ممکن است برایمان بیفتد این است که جریمه شویم. آن هم خیلی مهم نیست فدای سرمان. جریمه شدن از انتظار کشیدن پشت چراغ قرمز اعصاب خورد کن، بهتر است ضمن اینکه مبلغ جریمهها آنقدر بالا نیست و حتی در صورت تلمبار شدن قبوض پرداخت نشده جریمههای رانندگی، حتی در حد چند میلیون تومان از دادگاه و زندان خبری نیست و تنها مجازات سخت گیرانه آن، دوبرابر شدن مبلغ جریمه است. 50 میلیون قبض جریمه در سالهیچ اشکالی ندارد، اگر بدانیم که سالانه 50 میلیون قبض جریمه برای رانندگان متخلف کشورمان صادر میشود. اصلا لازم نیست خودمان را ناراحت کنیم. چرا که رانندگان خودشان بلدند که چطور با جریمه شدن مقابله کنند البته اصلا تصور نکنید که آنها قوانین را رعایت میکنند چرا که فقط 32 درصد از رانندگان متخلف پس از اعمال قانون ما تخلف خود را میپذیرند و 78 درصد آنها از طریق توهین، رشوه، تهدید یا چانه زنی به توجیه تخلف خود و برخورد با ماموران راهنمایی و رانندگی میپردازند. قربانیان تصادفات برابر با تلفات جنگما مردم خوبی هستیم. یعنی حداقل خودمان این ادعا را داریم. پس بنابراین قوانین و مقررات برایمان در حد کشک محسوب میشود و رعایت آن ضرورتی ندارد. همین که از دیدگاه خودمان آدمهای با فرهنگ و با کمالاتی هستیم کافیست. این توهم بی نقص بودن گاهی اوقات کار دستمان میدهد و آنقدر غرور به ما فشار میآورد که یادمان میرود که قوانین برای خودمان وضع شدهاند نه کشورهای خارجی! آن وقت است که آمار کشتههای تصادفات جاده هایمان میرسد به 23 هزار نفر! این تعداد کشته با تلفات یک جنگ برابری میکند و حتی گاهی کشتههای یک سال حوادث رانندگی ما به اندازه 10 سال یک کشور اروپایی است. هزینههای پنهان تصادفاتالبته مرگ، بسیار ناخوشایند است. مرگ یک پدر در تصادف بسیار دردناکتر است. اما این تصادفات علاوه بر هزینههای جانی و مالی آشکار، یک سری هزینههای پنهان هم دارد. همه آدمها در تصادفات جان خود را از دست نمیدهند و بعضیها این شانس را دارند که باز هم از نعمت زندگی بهره مند شوند. اما این زنده ماندن همیشه هم عالی نیست. در اکثر تصادفات مصدومان دچار صدمات شدیدی میشوند که این صدمات تا آخر عمر همراه آنهاست. شکستگیها و له شدگیها، قطع اعضای بدن، قطع نخاع و هزاران مشکل جبران ناپذیر دیگر که نه تنها هزینههای درمان را بر مصدومان تحمیل میکند هزینههای دیگری هم دارد که به آن هزینه پنهان میگوییم. از کار افتادگی یک مرد که در اثر تصادف دچار عارضه شدید شده یکی از این هزینههای پنهان است. همچنین هزینهای که باید بابت دیه توسط رانندگان متخلف پرداخت شود از دیگر انواع هزینه هاست. یک پدر از کار افتاده نه تنها توانایی کسب و درآمد را ندارد بلکه هزینههای شخصی خود و همچنین هزینههای درمان خود را نیز به خانوادهاش تحمیل میکند و همه اینها بر اثر یک لحظه بی احتیاطی ایجاد میشوند. جریمههای یک روز تهران برابر با یک سال اروپاوقتی از فرهنگ رانندگی اروپاییها حرف میزنیم، چنان آهی میکشیم که جگر همه را میسوزاند. اما مگر فرهنگ رانندگی در اروپا را غیر از مردمان آن کس دیگری میسازد، مگر مردم ما افرادی غیر از تک تک اعضای جامعه هستند؟ مگر خود ما شامل این مردم نیستیم؟ پس چرا انتظار داریم دیگران فرهنگ رانندگیها را درست کنند؟ چرا از خودمان شروع کنیم. چرا باید در خبرها بخوانیم که جریمههای رانندگی یک روز تهران با تعداد جریمههای رانندگی یک سال اروپا (یعنی یک قاره) برابری میکند. یعنی تعداد تخلفاتی که در یک روز در شهر تهران از چشم پلیس پنهان نمیماند به اندازه تخلفات یک سال یک قاره است و این یعنی فاجعه، حال تصورش را بکنید تعداد تخلفاتی که در طول یک روز از چشم پلیس پنهان میماند و به جریمه شدن نمیرسد چقدر است؟این عدد و رقمها ما را به این میرساند که عادت کردهایم زور بالای سرمان باشد و اگر ما را به حال خودمان بگذارند قانون و احترام به حقوق دیگران و حتی حقوق خودمان سرمان نمیشود. شاید لازم باشد و یا بهتر بگوییم واجب باشد که در کنار هر تابلوی راهنمایی یک مامور بایستد و در کنار هر چراغ چند مامور تا تخلفات ما به حداقل برسد! قوانین برای چه کسانی استآنچه مسلم است علایم راهنمایی و رانندگی بین المللی هستند و در تمام دنیا یک معنای مشخص را دارند. اما از آنجایی که ما عادت داریم همه چیز را برای خودمان تفسیر کنیم و در نهایت خود را توجیه کنیم که اشتباه نکردهایم یا علایم راهنمایی و رانندگی را نمیبینیم و یا اگر هم ببینیم متناسب با شرایط روحی و خانوادگی و سیری و گرسنگی و اقساط عقب افتاده، نمره دیکته فرزندمان در روز گذشته و درجه انصاف صاحب خانه آن را تفسیر میکنیم.در نتیجه همیشه حق تقدم با ماست. چه علایم این حق را تاکید کنند، چه نکنند! علایم راهنمایی و رانندگی از کجا میفهمند که قسط و پول آب و برق و گاز و تلفن و هدفمند شدن یارانهها و اجاره بهای مسکن و قیمت سکه یعنی چه؟ آنها برای آدمهای خوش و مرفهین بی درد ساخته شدهاند نه برای ما که هزار فکر و خیال و بدبختی داریم. بهتر است این قوانین را خارجیها رعایت کنند که از هفت دولت آزادند. ما خیلی هنر کنیم به بدبختی هایمان میرسیم. پس کمربند ایمنی را نمیبندیم چون قلبمان میگیرد. راهنما نمیزنیم چون رانندگان دیگر باید خودشان شعور داشته باشند و جهت حرکت ما را تشخیص دهند. چراغ قرمز را رد میکنیم چون عجله داریم. جلوی بیمارستان بوق میزنیم تا حال راننده جلویی را بگیریم. سبقت غیر مجاز میگیریم چون رانندههای دیگر فس فس میکنند و خلاصه این که تخلف میکنیم چون اعصاب نداریم. قوانین و جرایم راهنمایی و رانندگی در سایر کشورهای دنیاما خیلی راحت از قوانین راهنمایی و رانندگی سرپیچی میکنیم و به راحتی از کنار آنچه موظف به انجام آن هستیم میگذریم. شاید یکی از دلایل آن پایین بودن نرخ جریمه در ایران نسبت به سایر نقاط دنیاست. بررسی و مقایسه میان میزان جریمههای رانندگی در کشور ما با دیگر کشورهای دنیا بیانگر تفاوت چشمگیر و معنادار میان ما و این کشورهاست. به طوری که به وضوح مشخص است نوع و شیوه برخورد با تخلفات رانندگی در کشور ما به میزانی نیست که مانع ارتکاب تخلف توسط رانندگان باشد. در اینجا نگاهی داریم به جرایم رانندگی در سایر کشورهای دنیادر کشورهایی مانند کانادا و آمریکا رانندگانی که مرتکب تخلفات حادثه ساز رانندگی از جمله سرعت و سبقت غیرمجاز، لایی کشیدن، مصرف مشروبات الکلی و عبور از چراغ قرمز میشوند، خودروی آنها در پارکینگ متوقف و راننده متخلف نیز برای اعمال قانون به مراجع قضایی معرفی میشود. محمد بلغاری ادامه میدهد: تشخیص اینکه راننده متخلف از بیماری ذهنی و روانی برخوردار است، کنترل اعتیاد و تست استفاده از داروهای روانگردان، کنترل بیماریهای روانی و در نهایت ابطال و توقیف گواهینامه از عمده مواردی است که پس از تنظیم گزارش پلیس درباره آن تصمیم گیری میشود و در برخی کشورها این کار به عهده دادگاه و مراجع قضایی است. به طور مثال در کانادا تصمیم گیری درباره نحوه برخورد با رانندگان متخلف به عهده مراجع قضایی است و در کشور ما پلیس راهنمایی و رانندگی این مسوولیت را به عهده دارد. به اعتقاد این کارشناس، عدم سختگیری پلیس در برخورد با متخلفان از یکسو و عدم بازدارندگی کافی جرایم راهنمایی و رانندگی، میل به تخلفات را در میان رانندگان کشورمان افزایش داده و انجام تخلف را به صرفه کرده است. متخلفان در فهرست بیماران روانی سوییسسوییس از جمله کشورهایی است که تجربه موفقی در زمینه کنترل تخلفات حادثه ساز رانندگی و کاهش رشد تصادفات داشته، اما روش مسوولان این کشور در برخورد با تخلفات مخاطره آمیز رانندگی، راهکار جالب و موثری بوده است. در این کشور، رانندهای که تعداد تخلفات رانندگی اش از حد مجاز تعیین شده در سال بیشتر باشد به عنوان یک بیمار روانی از رانندگی محروم میشود.در آمریکا نیز چنانچه رانندهای مرتکب تخلفات حادثه ساز رانندگی همچون سرعت بیش از حد مجاز و حرکات بی پروا و خطرناک هنگام رانندگی شود یا حتی یک بار در طول دوره آزمایشی دریافت گواهینامه خود مرتکب تخلف شود، گواهینامهاش به مدت 60 روز و چنانچه در حال غیرعادی رانندگی کرده باشد، به مدت 90 روز معلق میشود. نیوزیلند و جریمههای 20 هزار دلاریرانندگی پس از نوشیدن مشروبات الکلی بخصوص در صورتی که منجر به جراحت و تلفات شود یکی از اعمال خلافی خودرو است که اگر رانندگان در نیوزیلند مرتکب آن شوند، هزینه سازترین تخلفات را مرتکب شدهاند. رانندگانی که چنین تخلفاتی را مرتکب میشوند مجازات نقدی، حبس و محرومیت از رانندگی را متوجه خود میکنند. رانندهای که در نیوزیلند پس از مصرف مشروبات الکلی اقدام به رانندگی کرده و تصادفی منجر به جرح یا فوت را رقم زده است، بین 10 هزار تا 20 هزار دلار معادل 10 تا 20 میلیون تومان جریمه نقدی همراه یک سال محرومیت از رانندگی و حبس حداکثر 2 سال را متحمل میشود. سرعت غیرمجاز در نیوزیلند 28 روز توقیف گواهینامه و جریمه نقدی 630 دلاری را برای راننده متخلف به همراه دارد. راندن خودروی دارای نقص فنی برای راننده متخلف حداکثر 2 هزار دلار جریمه دارد. جریمه 1000 پوندی سرعت غیرمجاز در انگلیسدر انگلیس جریمه 5000 پوندی (معادل 8 میلیون و 200 هزار تومان) همراه مجازات حبس پیش روی آن دسته از رانندگانی قرار میگیرد که حداکثر ظرف 24 ساعت از وقوع تصادف، اقدام به فرار از گزارش کردن تصادف به پلیس میکنند. گریختن از صحنه تصادف در انگلیس علاوه بر جریمه 5000 پوندی مجازات حبس حداکثر 6 ماهه را مشمول خود میکند. علاوه بر این، سرعت غیرمجاز نیز در انگلیس جریمه 1000 پوندی را در پی دارد. جریمه 1200 دلاری سرعت غیرمجاز در نیویورکمعمولیترین میزان جریمه در میشیگان آمریکا برابر 50 دلار معادل 50 هزار تومان است که برای نبستن کمربند ایمنی در نظر گرفته میشود. نداشتن بیمه خودرو، رانندگی بی دقت و سرعت غیرمجاز از جمله تخلفاتی هستند که در میشیگان آمریکا جریمههای 150 دلاری دارند. سبقت غیرمجاز و بی توجهی به علامت ایست 2 تخلفی هستند که جریمههای 80 دلاری دارند. همچنین قوانین جاری درباره تخلفات ترافیکی در ایالت اوهایوی آمریکا حاکی از آن است که اگر رانندهای از خودرو برای انجام امور خلاف استفاده کند از طرف بخش ثبت وسایل نقلیه نامهای دریافت میکند که اگر بار دیگر چنین تخلفی را مرتکب شود علاوه بر این که امتیاز رانندگی اش به مدت 6 ماه تعلیق میشود باید ضمانت نامه مالی به مدت 5 سال به اداره امور وسایل نقلیه تحویل دهد. همچنین آزمون رانندگی مجدد از وی اخذ و مجبور به گذراندن یک دوره مفید آموزش رانندگی شود.در نیویورک داشتن سرعت غیرمجاز هنگام رانندگی 45 تا 600 دلار جریمه دارد و اگر این تخلف در حوالی مدارس انجام شود مشمول 90 تا 1200 دلار جریمه میشود. نبستن کمربند ایمنی در نیویورک 50 دلار جریمه و نبستن کمربند ایمنی مخصوص کودکان 25 تا 100 دلار جریمه دارد. استفاده از تلفن همراه در حین رانندگی، رعایت نکردن فاصله مجاز از خودروی جلو، سرپیچی از دستورهای پلیس، خرابی چراغها و تخلفات موتورسیکلت در زمره تخلفاتی در نیویورک هستند که مشمول جریمههای 100 دلاری میشوند. نگاهی به قوانین ترافیکی در کشور همجوار، کویت نشان میدهد اگر رانندهای برای 4 بار دچار تخلف استفاده از خودروی شخصی برای حمل ونقل عمومی شود، مجوز رانندگی اش به مدت یک سال توقیف میشود. جریمه سرعت غیرمجاز در امارات عربی متحده برابر 200 درهم، در انگلیس حداکثر 1000 پوند، در میشیگان برابر 75 تا 120 دلار و در نیویورک 45 تا 600 دلار است. توقیف یکساله گواهینامه در آلماندر آلمان وقتی پلیس رانندهای را شناسایی میکند که با سرعت غیرمجاز میراند نه تنها وی را جریمه میکند، بلکه اعتبار گواهینامهاش را به مدت یک سال لغو میکند. در این کشور فقط کافی است رانندهای طی 2 سال، یک بار مرتکب هر کدام از 3 تخلف عبور از چراغ قرمز، سرعت غیرمجاز و رعایت نکردن فاصله مناسب با خودروی جلویی شود تا گواهینامه رانندگی وی باطل شود. حرف آخراز همه این حرفها که بگذریم، میرسیم به این موضوع که تا خودمان اصلاح نشویم فرهنگ رانندگی کشورمان اصلاح نخواهد شد و تا زمانی که فرهنگ خارجیها را چماق میکنیم و بر سر فرهنگ خودمان میکوبیم، هیچ کاری از پیش نخواهیم برد مگر اینکه این چماقها تلنگری باشد برای تک تک ما. تلنگری برای اصلاح تک تک اعضای جامعه ما تا با اصلاح هر کدام از ما فرهنگ رانندگی کشورمان هم بهبود یابد و اوضاع زخمی رانندگی در ایران ترمیم شود.گذشته از این، نحوه رانندگی در هر کشوری فرهنگ مردمان همان جامعه را نشان میدهد ولی به راستی ما را چه شده است که یکی از بیفرهنگترین مردم دنیا در رانندگی از آب درآمدهایم به طوری که در کنار معرفی جاذبههای گردشگری در ایران، "هشدار جدی نسبت به رانندگی خطرناک ایرانیان" یکی از بخشهای جدایی ناپذیر کتابچههای راهنمای جهانگردان است؟ مگر ما چگونه رانندگی میکنیم که فیلم رانندگی و نیز نحوه عبور عابران در ایران، تبدیل به یکی از انواع کلیپهای پربیننده و خنده دار در اینترنت با صدها هزار بیننده شده و آبروی "ایرانی" را یکجا به حراج گذاشتهایم؟ هر چه هست ما اصلاح ناشدنی نیستیم و الا ایستادن خودروها در پشت خط عابر پیاده و نیز بستن کمربند ایمنی، امروز در میان ما فراگیر نشده بود.از برخی کشورها مثل بنگلادش و افغانستان که بگذریم، رانندگی در دنیا یک امر "جمعی" است ولی در ایران یک امر "فردی" تلقی میشود. رانندگی در ایران یعنی "می خواهم خودم را با خودرو به مقصدم برسانم". پس رانندگان دیگر، "رقیب" من هستند و من نباید از رقبا عقب بمانم. این نگرش در عمل چگونه خود را نشان میدهد؟هر فضای خالی که پیدا شد، باید زودتر از دیگران آن را پر کنم. چنین است که رانندگی ایرانی یعنی "چپاندن خودرو یا موتور در اولین فضایی که خالی میشود". اینکه روی خط طولی میروم، فضا را برای دیگری تنگ میکنم و چه مزاحمتی برای عابران یا رانندگان دیگر ایجاد میکنم مهم نیست و حتی نزد برخی میتوان از شانه خاکی سمت راست جاده برای فرار از ترافیک کمک گرفت. رانندگی به سبک ایرانی یعنی "رفتن از هر مسیر ممکن نه از مسیر تعیین شده" درست مانند کودکی که در فضای حیاط منزلش که تعلق به خودش دارد ماشین بازی میکند و در هر لحظه به هر جهتی که خواست سر اسباب بازی اش را میچرخاند.گرچه اتومبیل سالهاست وارد ایران شده، اما تعریف رانندگی، چه رسد به فرهنگ آن، هنوز وارد کشورمان نشده است. "رانندگی صحیح" که نوعی مشارکت در یک امر جمعی است به معنای "هدایت خودرو خود در جای صحیح در بین خودروهای دیگر" است. این "جریان عبور و مرور" است که راننده را به مقصد میرساند نه به اصطلاح زرنگی او !وقتی در جامعهای این نگرش به رانندگی حاکم باشد، یعنی هر کس قبل از آنکه به رسیدن به مقصدش فکر کند به دنبال مشارکت در حرکت جمعی خودروها باشد، این نظم در همه جا خود را نشان میدهد. بنایراین کسی که میخواهد در بزرگراه به راست بپیچد از صدها متر جلوتر در مسیر تعیین شده قرار میگیرد و خالی بودن باند کناری، او را به قانون شکنی نمیکشاند. رانندگی ایرانی معنای خاص خود را دارد. این رانندگی خاص، اصطلاحات خاصی هم به دنبال آورده است که در کتابهای آموزش رانندگی اصلا" وجود ندارد اصطلاحاتی مانند "راه گرفتن" و یا "رد کردن"."راه گرفتن" یعنی جلوی دیگری را بگیر تا خودت بتوانی بروی. چه وقت راه را "می گیریم"؟ مثلا هنگام گردش به چپ در چهارراه. تا میتوانیم وسیله نقلیه خود را جلوتر و جلوتر میبریم تا ماشین مقابل چارهای جز راه دادن به ما نداشته باشد. "رد کردن" را هم وقتی به کار میبریم که خودرو خود را از فاصله بسیار نزدیک از کنار اتومبیلهای دیگر یا پای یک عابر عبور میدهیم.حالا تا اندازهای معلوم میشود که چرا در کشور ما این مقدار تصادف رخ میدهد و چرا بیشترین کشتهها در میان عابران پیاده در ایران یا "سالمند" هستند و یا "کودک" تا کسی حرکات شبه آکروباتیک بلد نباشد نمیتواند خود را از اتومبیلها و موتورسیکلتهایی که چفت در چفت یکدیگر و با فاصله سانتیمتری و گاهی میلیمتری از کنار عابران میگذرند نجات دهد.تفاوت رانندگی ایرانی با رانندگی استاندارد بی شباهت به تفاوت فوتبال آمریکایی و فوتبال معمولی نیست. ما در بسیاری موارد رانندگی نمیکنیم اسکی میکنیم، زیرا اصل در رانندگی ما بر توقف نکردن است مگر آنکه مانعی فیزیکی مقابلمان باشد.منبع : سایت خلافی دات آر ار |
زوال یک جشنواره.! همزمان با پایان سی و پنجمین جشنواره موسیقی فجر، تاریخچه، هزینه برگزاری و فراز و فرود مالی آن در مقایسه با سالهای گذشته بررسی شدسی و پنجمین دوره در سایه تغییر و تحریم!پس از نه روز، نت پایانی سی و پنجمین جشنواره موسیقی فجر، چند روزی است که نواخته شده است جشنوارهای که به دلایل مختلف، در سکوت خبری آغاز و کم رمقتر از دورههای پیشین خود به پایان رسیده است. فجر و جشنوارههای زیر مجموعه آن، جدا از مشکلات درون حوزهای، امسال با چالش ملی مواجه بودند. در جشن موسیقی فجر نیز به طور خاص، جدا از حضور نداشتن بسیاری از گروهها و نوازندگان برجسته که در سالهای نهچندان دور بر صحنه این جشنواره حاضر میشدند و آزردگی خاطر موسیقیدانها و مخاطبان از وقایع چند ماه گذشته، افزایش قیمت بلیتها، غیر رقابتی بودن بخش اصلی و پوشش ضعیف تلویزیونی همه و همه موجب شد حتی پیش از قطعی شدن ورود کرونا به کشور، سالنهای برگزارکننده در اغلب اجراها نیمهپر باشند.این روند اما مختص امسال نیست و جشنواره موسیقی فجر چند سالی است که در سایه برگزار و خاتمه مییابد اما کماکان بودجههای قابل توجهی تنها برای برگزاری این جشن در نظر گرفته میشود. اما با کدام توجیه اقتصادی؟!شاید بتوان با قطعیت گفت که جشنواره فیلم فجر در میان مجموعه جشنوارههای موسوم به فجر، مخاطبان بیشتری دارد و اساسا در عرصه سینما، به عنوان تنها رویداد رسمی و سینمایی کشور شناخته شده و از طرفی دیگر، روند اکران فیلمها را بعد از خود متاثر میکند. به همین جهت هم برای اهالی سینما و هم مخاطبان عام سینما جدی است. پس بودجه خوبی از دولت دریافت کرده و در کنار آن از نعمت اسپانسرینگ هم بهره میبرد، مانند جشنواره امسال و لذت حمایت 8 میلیاردی شهرداری به عنوان یکی از اسپانسرها.در هنرهای تجسمی و موسیقی این وضعیت فرق میکند چراکه این دو جشنواره کمتر توجه مخاطبان عام و بالطبع اسپانسرها را جلب میکند و به عبارتی شرکت در آن چندان برای مردم اولویت ندارد. با این حال سالانه بیش از یک میلیارد تومان، تنها صرف برگزاری این جشنواره میشود که این رقم طی سالهای اخیر بیشتر هم شده است و به بیان سادهتر هزینه برای آن نه بازدهی اقتصادی دارد و نه تاثیر چندانی در روند موسیقی کشور میگذارد. با این حال، محمود واعظی، رییس دفتر رییس جمهور در مصاحبهای اعلام کرده که بودجه موسیقی فجر را افزایش خواهند داد!اعتبار جشنواره فجر ردیف بودجههای مشخص دارد که پس از چند روز بعد از پایان جشنواره، طبق قانون شفاف سازی وزارت فرهنگ و ارشاد انجام میشود اما تنها نگاهی به لایحه بودجه تنظیم شده توسط دولت برای "برنامه حمایت و صیانت از موسیقی ملی" برای سال 98 کافی است تا در ردیف حمایتهای مالی تخصیص یافته، ارقام جالب توجهی را پیدا کنیم.بودجه کلی حوزه موسیقی برای سال 98 ، 49 میلیارد و 650 میلیون تومان بود که نسبت به سال گذشته 350 میلیون تومان، افزایش اعتبار داشت. در این میان، جدا از کمکی که به شرکت در جشنوارههای موسیقی در داخل و خارج از کشور، به مبلغ یک میلیارد و 200 میلیون تومان انجام شده و جشنواره موسیقی فجر نیز، اصلیترین جشن موسیقی داخلی بوده و طبیعتا مشمول آن شده است، در ردیف حمایت از برگزاری جشنوارههای موسیقی باز هم بخشی از کمک پنج میلیارد تومانی دولت، به جشنواره موسیقی فجر، کمک کرده است.نگاه به جزییات!برای جشنواره موسیقی فجر در چند بخش به صورت خاص هزینه میشود که پرهزینهترین بخش آن، کمک هزینه ودستمزد گروههای شرکت کننده جشنواره بخش موسیقی سنتی، پاپ، تلفیقی، نواحی و بخش ارکسترال گروه کر و بخش کلاسیک است که در سال گذشته نزدیک یک میلیارد و 199 میلیون و 800 هزار تومان اعلام شد. دومین بخشی که هر سال، هزینه زیادی برای آن پرداخت میشود، اجاره سالنها شامل تالار وحدت، تالار رودکی، برج آزادی، فرهنگسرای نیاوران و سالن ایرانیان است که بیش از 500 میلیون برآورد شده است. برای روابط عمومی و تبلیغات محیطی شامل طراحی و چاپ اقلام تبلیغاتی، جلسات مطبوعاتی، بولتن و چاپ، تصویربرداری، سایت، لوح و تندیس، پژوهش، چاپ کتاب، اجاره و حمل و نقل سازها، بلیط فروشی و چکینگ بلیت، طراحی و تزیین صحنه، دکور، اجرا و نصب، در مجموع بیش از 700 میلیون برآورد شده است. همچنین هزینه کمک به گروههای بخش بینالملل جشنواره فجر ، بیش از 150 میلیون تومان و حق الزحمه عوامل اجرایی، بیش از 400 میلیون تومان برآورد شده است.حال باید دید تا در لیست عملکرد مالی که دفتر موسیقی ارساد منتشر خواهد کرد، پرونده مالی جشنواره موسیقی فجر سی و پنجم، چطور رقم خورده است.منبع: |
انگیزه روزانه 2 یادتان باشد سواد هیچ وقت شعور نمیآورد.شعور یعنی تشخیص کار خوب از بد. سواد، یاد گرفتن فرمول و اطلاعات در علم و یا مبحث خاصی است!این شعور است که راه استفاده درست و یا غلط از علم را به ما میگوید!شعور را نمیشود به کسی آموزش داد،یک انسان باید در درون خودش طلب شعور کند تا به آن دست یابد!چه بسا اساتید برجسته علمی و دانشگاهی داریم که سواد دارند ولی شعور ندارند.?بیشعوری ?خاویر کرمنت?وقتی پدر پنجاه سالهای از پسر پانزده سالهاش میخواهد دو سال دیگر صبر کند تا صاحب اتومبیلی برای خودش شود، این فاصله 730 روزه فقط 4 درصد عمر پدر را تشکیل میدهد اما این دو سال 13 درصد از عمر پسر را در بر میگیرد.? پس عجیب نیست اگر برای پسر این مدت سه یا چهار بار طولانیتر باشد. به همین صورت دو ساعت از زندگی یک کودک 4 ساله مساوی است با دوازده ساعت از زندگی مادر 24 سالهاش.??اگر از کودک بخواهیم که برای گرفتن یک آب نبات دو ساعت صبر کند مثل اینکه از مادرش بخواهیم برای خوردن یک فنجان قهوه دوازده ساعت انتظار بکشد. خوبه که تفاوتها را درک کنیم ... این تفاوت، نه تنها بین بچهها و ما هست بلکه بین ما و همه آدمهای دنیا هم هست.?الوین تافلر 7 هفت قانون منطقی با گذشته خود کنار بیایید تا حال شما را خراب نکند. آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند به شما ارتباطی ندارد. گذشت زمان تقریبا داروی هر دردی است به زمان کمی فرصت دهید. کسی دلیل و مسیول خوشبختی شما نیست. خودتان مسیولید. زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنید ما هیچ خبر نداریم که زندگی آنها برای چه و چگونه است. زیاد فکر نکنید اشکالی ندارد که جواب بعضی چیزها را ندانیم. لبخند بزنید شما مسیول حل تمام مشکلات دنیا نیستند. |
گاهی به عقب بنگر. در این دنیا همه چیز ، همه رفتارها و همه اتفاقات زندگی و روزمره یک انسان آن هم از نوع من و شما به هم ربط داره و اصلا هم به این وسایل ارتباط جمعی و اینترنت و شبکههای اجتماعی و . هیچ ربطی نداره.این مطلب را در رمضان 1394 نوشتم .در این دنیا همه چیز ، همه رفتارها و همه اتفاقات زندگی و روزمره یک انسان آن هم از نوع من و شما به هم ربط داره و اصلا هم به این وسایل ارتباط جمعی و اینترنت و شبکههای اجتماعی و . هیچ ربطی نداره.به بیان دیگه برخی اتفاقات نتیجه برخی اعمال و کارهاست که شاید توی اون لحظه متوجه نشیم ولی زمان زیادی نمیبره که کاملا متوجه میشیم که چرا باید چنان اتفاقاتی بیفته، دقیقه مثل همون لطیفه مانندی که توی گوشیهای من و شما رد و بدل میشه که میگه:"خدایا من تاوان کدوم گناهم رو دارم میدم.... اها اها یادم اومد حله :)"بیان این موضوع چیزی نیستش که قبلا نمیدونستم ولی توی این یکی دو روز بیشتر درکش کردم به واسطه اتفاقات و بدبیاری هایی که طی یکی دو روز اخیر درگیر بودم.این اصل(ذکر شده در چند سطر بالا) رو میشه تعمیم داد به گذشته و فعالیت هایی که به عنوان یک فعال فرهنگی در این جامعه انجام میدادم و توی چند عرصه ناکام بودم، هرچند شاید تمام تقصیر گردن من نباشه ولی هر ادمی بالاخره متوجه اشکال کارش میشه.این بدبیاریها بعضی وقتا یه حسی میده به ادم اونم از نوع من که به اصطلاخ فعال فرهنگی هستم(شاید نباشیم و پر روییم و ادعا میکنیم) که پیش خودمون فکر میکنیم که چی میشد اصلا وارد این فضاها نمیشدیم و مثل این همه ادم بدون دغدغههای فرهنگی به زندگی خودمون ادامه میدادیم،مثل 3500 نفری که زیر پست یک خواننده زیر زمینی که میگه همه بگن بغ بغو کامنت میزاشتیم بغ بغو. یا مثل ادمهای الکی خوشی که به خاطر باخت به ارژانتین ریختن توی خیابونها و شادی کردن، ما هم میرفتیم فوقش یه حرکاتی هم میزدیم، یا مثل بعضیها ، دست بعضی هارو میگرفتیم توی دانشگاه و شهر و خیام با هم حرف میزدیم و الکی میخندیدیم و بعدش قهر میگردیم و کات و میکردیم و یه نفر دیگه و به این چرخه ادامه میدادیم و شاید انقدرها هم بد نه،فوقش میرفتیم زیر دست بابامون کار میکردیم و پول درمیاوردیم و زندگی و بچه و .. و نمیفهمیدیم توافق شد یا نشد، اصلا به ما چه ربطی داشت ، بزار زندگیمونو بکنیم.اما ما حتی ادم اینجور زندگی کردن هم نیستیم کمی حلقه رو کوچیکتر کنیم کمی دغدغه داشتن هم بد نیست،راهپیمایی رفتن،هییت رفتن و. اما حالا روی بعضی موارد هم حساسبت نداشتن به جایی برنمیخوره،حالا این حزب سیاسی چه بلایی قراره سر مملکت بیاره مهم نیست، همه خوبن.حالا دوتا دختر و پسر دوتا پارتی اون سر شهر گزاشتن به خودشون مربوطه من که دارم نمازمو میخونم،حالا توی یمن و فلسطین و عراق و سوریه چی میگذره که به من ربطی نداره.ولی بازم نمیشه، ما اهل این جور زندگی هم نیستیم اونجاس که باید بگردی ببینی اشکال کار کجاس، و اشکال رو پیدا هم خواهی کرد، حالا اینکه با خودت عهد ببندی دیگه اشتباه نکنی یا بکنی به خودت مربوطه.گاهی این مشکلات به خاطر کارها و رفتارهای خیلی ریز،خیلی پیش پا افتاده(از نظر ما) و حتی رفتارهای اشتباهی که خودمون برای اشتباه نبودنش برای خودمون توجیه کردیم.گاهی یک نماز اول وقت(از نوع صبح شاید).گاهی یک سلام.گاهی یک احترام.گاهی یک لبخند..می تونه راه گشا باشه.پ.ن:این متن میتواند مخاطب عام داشته باشد(از جنس من و شما)پ.ن: ماه رمضان تمام شد و ما ادم نشدیم.پ.ن:عکس مطلب رو توی نمایش شب شیدایی گرفتم، تصاویر کاملش اینجاسبی ربط: صدسال اگر زنده بمانی گذرانیپس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش |
توهمی به نام ایرانی بافرهنگ 2 اگر فکر میکنید جامعهای با فرهنگ داریم نخوانید!در قسمت اول - % D8 % A8 % D9 % 87 - % D9 % 86 % D8 % A7 % D9 % 85 - % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C - % D8 % A8 % D8 % A7 - % D9 % 81 % D8 % B1 % D9 % 87 % D9 % 86 % DA % AF - ynoz0brslvon قسمت دوم: از فرهنگ غنی ما ایرانیها میتوان کتابهای بسیاری نوشت و از آنجا که ما در همه زمینهها خفن هستیم و بهترین . از مهاجرانمان، نصفشان در ناسا هستند و بقیه هم استاد دانشگاه و خیلی باهوش هستند و کلا ایرانیها خیلی خوب هستند میتوانیم به ادبیات عامیانه مان اشاره کنیم که در کوچکترین مکالماتمان حتما از فحش استفاده میکنیم و دوستان صمیمی حتی با فحاشی به مادر یکدیگر هم را صدا میزنند.ما خیلی منطقی هستیم اما جایی که میشود دعوا کرد چرا باید حرف بزنیم؟پس در مترو و دانشگاه دعوا میکنیم اگر با ماشینمان تصادف شود حتما باید یکدیگر را کتک هم بزنیم.اگر خانمی را در خیابان دیدیم متلک فراموش نمیشود چون متلک هایمان بامزه است و میتوانیم مخ خانمها را اینطور بزنیم (تاکنون موردی برای زدن مخ پس از متلک گزارش نشده).ما لهجهی هموطن خود را مسخره میکنیم و اهل هرجا باشیم از بقیه ایرانیان خفنتر هستیم پس برای بقیه جوک میسازیم.از نظر تهرانیها شهرستانیها امل هستند و از نظر شهرستانیها تهرانیها دزد و کلاه بردارند و حق داریم دهنشان را سرویس کنیم.ما در هنر هم سرآمدیم مثلا هیچ کداممان نه نقاش و نه خطاط و نه معماری را میشناسیم ولی در اینستاگرام یک نفر را که با زیربغلش صدای باد معده در میآورد فالو کردهایم.موسیقی را دوست داریم و خواننده هایمان هرچقدر شعرهایشان بی محتواتر است و موزیک ضعیفتری دارد پر طرفدارترند.به کنسرت خواننده هایی میرویم که توان اجرای زنده هم ندارند.عیبی ندارد ما میخواهیم شاد باشیم به درک که زنده نمیخواند و روی سن لب میزند!ما خیلی با فرهنگیم چون روشنفکر به معنای افرادی که اهل مطالعه و پیشرو هستند را به جای فحش استفاده میکنیم.برایمان اسپینوزا و هگل و سارتر فرق ندارد چون اساسا نمیدانیم غذا هستند یا یک شهر در بلاروس!ما شاعران بسیاری داریم که به وجودشان میبالیم اما شعر هم نمیخوانیم چون نیاز نداریم.سلیبریتیهایمان هم خفن ترینند جوری که بعضی هایشان حتی املای درست کلمات و هکسره را بلد نیستند.ادامه دارد .. |
واقعا هر اتفاقی یک دلیلی داره؟ . A Million Little Things چند روز قبل فصل اول سریال " A Million Little Things " رو تموم کردم چندتا سوال تو ذهنم خیلی پررنگ شد و دلیل اصلی اینکه الان دارم اینجا مینویسم هم همینه.داستان درباره 4 تا رفیق که به شکل جالبی باهم آشنا میشن روایت 4 مدل زندگی، تفکر، عقیده و سلیقهی متفاوت رو میبینی و هرآنچیزی که در اطراف هر یک از این 4 شخصیت میگذره. از ارتباطشون با خودشون تا روابط شخصی و حرفهای شون.وقتی این 4 نفر تو یه لحظه خاص از زندگی شون متوجه میشن که تحسین برانگیزترین رفیقشون خودکشی کرده، روال زندگی همه یه جورایی به هم میریزه.این سریال با سبک خونوادگی ساخته شده و محصول یه کشور با فرهنگی متفاوتتر از جاییه که ما داریم توش زندگی میکنیم در مسیر داستان حمایت همه جانبه این سه نفر از هم رو میبینیم تو بحرانها، اینکه همیشه برای هم حاضرن.حالا نکته اینجاست: 1 - دوستانمون اولویت زندگی ما هستن؟ اگه پاسخ مثبته، اولویت چندم؟ از آخر اول؟آیا واقعا این حجم از در دسترس بودن این 3 نفر برای هم واقعیه؟ یا تصویر یک رابطه ایده آل برامون ترسیم شده؟ یعنی دارم فکر میکنم به اینکه ما تو زندگی روزانه خودمون غرقیم، چه طور میتونیم تحت هر شرایطی دوستامون رو به خیلی لحظهها در زندگی مون ترجیح بدیم؟ ما که حتی تو ارتباط با پارتنرهای خودمون دچار مشکلیم. بیشترمون همش غرقیم تو اینکه تو برای من چیکار کردی و چیکار نکردی! یا اینکه مدام طلبکاریم از هم ماها؟ خیلی هامون عادت کردیم به چرتکه انداختن تو رابطه مون با بقیه.گاها ارتباط ضعیفی داریم با اعضای درجه یک خونوادمون مادر و پدرخودمون و خواهر بردارمون منظورمه یا اصلا بلد نیستیم درست ارتباط بگیریم. آیا واقعا میتونیم اینقدر در دسترس باشیم برای دوستانمون؟ آیا دوستانمون اولویت زندگی ما هستن؟ یا بهتره بپرسم برای دوستامون آدم حسابی هستیم؟ 2 - آیا رفیق باشعوری هستی؟چیزی که بیش ازهمه نظر منو به خودش جلب کرد میزان بالای درک تک تک شخصیتها از هم بود.واقعا آدمهای یک جامعه مدرن تا این اندازه باشعورن؟ تعریف شعور مستقیما وابسته به درک آدم از اساس یک زندگی آدمی زادیه به نظر من . لحظههای پذیرش و درک همدیگه. پذیرش اینکه آدمیزاد رفتارهای اشتباه میکنه گاهی بی مسولیتیش بیداد میکنه گاهی خودخواه میشه خیلی وقتا تصمیم درست رو نمیگیره. خیلی وقتها میخواد که برای خودش زندگی کنه . خیلی لحظهها تو زندگی میگه دیگه تموم شد . دیگه نمیکشم و پشت پا میزنه به هرچی تا این لحظه ساخته. بهتره بپرسم برای دوستامون آدم حسابی هستیم؟اما به نظرم درسهای خیلی زیادی میشه گرفت از این سریال 3 - اگه دوستی نباشه که وقتی داری پرت میشی دستتو بگیره یا حداقل بهت هشدار بده چی میشه؟به نظرم همه ما آدمها لازم داریم کسایی رو کنارمون داشته باشیم که گاهی حواسمون رو جمع کنن، که دلمون بخواد قهرمان زندگی شون باشیم. ازشون تاثیر بگیریم. کنارشون خودمون باشیم. گریه کنیم. برقصیم. دست بزنیم. بد و بیراه بگیم و بازم کنارمون باشن. بازم تو تاریکی دستمون رو بگیرن و کمک کنن کنارشون تصمیمهای درست بگیریم و هرجا غلط رفتیم بهمون مسیر دور برگردون جلوتر رو نشون بدن. بدون اینکه قضاوتمون کنن،همه ما آدمها حامی نیاز داریم . .. نه؟یه جایی دیگه نباید گذشته رو نشخوارکنی. باید بپذیری، از یه جایی باید تصمیم درسته رو تو زندگیت بگیری.حتی میتونی نجات دهنده باشی. یا امیدبخش. یه زندگی هدیه بدی یا یه رابطه متعهدانه بسازی.تصمیم بگیری جابزنی وکم بیاری یا ادامه بدی و بسازی. تصمیم بگیری قایم بشی و تحمل کنی یا داد بزنی و خالی شی، بدون ترس از اینکه چه طور قضاوت میشی و بعد دوباره فردا صبح از جا بلند شی و ادامه بدی محکمتر از روز قبل بری دنبال آرزوهات براساس توانایی هات.حقیقت رو با ترس از دست دادن خیلی چیزا به زبون بیاری یا تصمیم بگیری مثل همیشه با دروغ و پنهان کردن قایم بشی پشت یک لبخند مصنوعی.* اگه داری میگی نمیشه، باید بگم دقیقا همین نقطه است مشک داستان. تا وقتی تو آدم حسابی نشده باشی آدم حسابیها انتظار تو نمیکشن.به نظرم همه ما احتیاج داریم تو زندگی یه رفیق شبیه جان، ادی ، گری و روم داشته باشیم* به نظرم همه ما احتیاج داریم تو زندگی یه رفیق شبیه جان، ادی ، گری و حتی روم داشته باشیم.نحوه تعامل با بچهها تو ردههای سنی مختلف خیلی خیلی خوب بودنمیتونم بگم چقدر شگفت زده شدم از مدل تعامل مادرها با فرزندهاشون در مواجهه با بحرانهای سنی و موقعیتی، تحسین برانگیز و قابل تامل بود برام. از نوع نگاه و درک مساله تا حل مساله.دوست دارم باور کنم همچین رفیقایی میتونم داشته باشم با همین درجه از آگاهی و شعور، مهربونی مهرطلبی و دستگیری. همین اندازه رفیق باشم برا رفیق هام. جونم دربره براشون . آدم حسابی باشم تو رابطهام باهاشون.میدونید در سراسر این فیلم حس نمیکنی داری یک روایت رو نگاه میکنی احساس میکنی دقیقا داره زندگی تورو روایت میکنه یا زندگی که دوست داری داشته باشی یا زندگی که میتونستی داشته باشیش. شرایط و آدمها و موقعیتها و ارتباطات شون، فانتزی تعریف نشدن، از تو دور نیست. احساس میکردم اتفاقات واقعی هستن و هرآنچه که داره پشت هم رخ میده به من و زندگیم نزدیکه. - - - - - - - - - - - - - - > من میرم فصل دوم رو شروع کنم. امیدوارم مثل همه سریالها گند نزده باشن تو کیفیت این روایتگری و همچنان، چووون فصل قبل مخاطب رو تشنه دونستن خط و ربطهای بین شخصیتها نگه دارن؟ شما برنامتون چیه نمیخواین شروع کنید دیدنش رو؟راستی!!!! به نظر شما هر اتفاقی یه دلیل داره؟چقدر رفیقی برای رفیق هات؟تجربتو بعد دیدن اینجا برامون به اشتراک بذار. |
شاهنامه، یک مقایسه سریع تصویر صفحه اول دستنویس شاهنامه در کتابخانه ملی فلورانس که سال 614 ق / 1217 م کتابت شده و قدیمیترین نسخه موجود از این اثر است.داستانهای حماسی مربوط به اعمال پهلوانان، از قدیمیترین گونههای داستانی هستند. این به خاطر کارکردی است که این داستانها در ایجاد انگیزه و آرمان در میان جوامع بشری دارند. کهنترین داستانی که ذهن بشر خلق کرده حماسه "گیلگمش" است که در میانههای هزاره سوم پیش از میلاد با خط میخی سومری بر روی 12 لوح گلی نوشته شده. پس از آن هم هر ملت و قومی، حماسه یا حماسههای مخصوص به خودش را داشته. در میان حماسههای مختلف، ادیبان و منتقدان معمولا حماسههای هندی "مهابهاراتا" سروده گروه مولفان و "رامایانا" سروده والمیکی، آثار یونانی "ایلیاد" و "اودیسه" سروده هومر و "شاهنامه" فردوسی را به عنوان ادیبانهترین و مهمترین آثار حماسی میشناسند. این هر پنج اثر، ویژگیهای مشابهی دارند، مثلا همگی به شعر و نظم هستند. یا همگی درباره پیشینه اساطیری یک سرزمین حرف میزنند و عمده اتفاقاتشان حول محور جنگها و دلاوریهاست. اما این آثار تفاوتهایی هم با همدیگر دارند. 1 - سادهترین مقایسه بین این آثار، عددی و مربوط به حجم آنهاست. از این نظر شاهنامه جایگاه دوم را دارد. "مهابهاراتا" حدودا 100 هزار بیت است و "شاهنامه" حدودا 50 هزار بیت دارد (در تصحیحهای مختلف البته این عدد تا 60 هزرا بیت هم میرسد، اما تصحیح دکتر خالقی مطلق 50 هزار بیت است). "رامایانا" حاوی 24000 بیت است، "ایلیاد" 15 هزار بیت و "ادیسه" کمی کمتر از این تعداد ابیات را شامل میشود. حالا اگر بدانیم که بخش اولیه "مهابهاراتا" در قرن پنجم یا ششم پیش از میلاد توسط شخصی به نام ویاسه سروده شده ولی مولفان دیگری به آن اضافه کردند و تکمیلش تا قرن سوم میلادی ادامه داشته، معلوم میشود که فردوسی به تنهایی اثری بزرگتر از سایر حماسهسرایان جهان خلق کرده. متنی که فردوسی سروده این ویژگی را هم دارد که به تنهایی اثری کامل و مستقل است که بخشهای مختلف آن یک داستان کلی را میسازند. درحالی که مثلا "ایلیاد" و "اودیسه" اگرچه به هم مربوط هستند و "اودیسه" شرح سفر یکی از قهرمانهای حاضر در "ایلیاد" است، اما در واقع این اثر، داستانی جدا از "ایلیاد" است که محتوا و موضوعی متفاوت با هم دارند. 2 - نکته دوم برای مقایسه، زمان سرودن این آثار است. هومر در قرن هشتم قبل از میلاد زندگی میکرد و "مهابهاراتا" و "رامایانا" در قرنهای پنجم پیش از میلاد سروده شدند. اما زمان زندگی فردوسی قرن دهم میلادی است. در واقع حماسههای یونانی و هندی، در زمانهای کهن و در جوانی فرهنگ خودشان سروده شدند، اما "شاهنامه" سرودن داستانهای کهن را در زمانهای بسیار بعدتر انجام داد و کار سختتری برای پذیرفته شدن به عنوان یک اثر بزرگ تاریخساز داشت. حماسههای بزرگ دیگر در ابتدای شکلگیری یک تمدن پدید آمدند، اما "شاهنامه" از میانه راه به تمدن و فرهنگ ایرانی اضافه شد ولی باز هم توانست اثری هویتساز باشد. در مورد یونان و هند، این آثار حماسی بودند که به یکپارچگی و وحدت ملی آنها کمک دادند، اما در ایران از حدود 16 قرن قبل از "شاهنامه" این یکپارچگی شکل گرفته بود. با این حال "شاهنامه" توانست به فرهنگ مردمان این کشور چیز جدیدی اضافه کند. 3 - مقایسه از نظر محتوایی هم نشان میدهد که "شاهنامه" یک فرق اساسی با چهار اثر دیگر دارد. در آن حماسهها، نیروهای آسمانی و مافوق بشری، نقش ویژهای دارند. در حماسههای هندی بخش زیادی از داستان، نبردهای خدایان با همدیگر است و در دو داستان به هم مربوط "ایلیاد" و "اودیسه"، قهرمانان داستان، اسیر هوسهای خدایان اساطیری هستند. اما در "شاهنامه" جز در زمان ضحاک که شیطان شانههایش را میبوسد و از جای بوسه شیطان، مارها سر برمیآورند، دیگر خبری از موجودات ماورایی نیست. همه جا خود انسانها هستند با خوبیها و بدیهایشان. فقط "دیو"ها هستند که در چند مورد با رستم پهلوان میجنگند. اما همین موجود غیرطبیعی را هم فردوسی میگوید که "تو مر دیو را مردم بد شناس/ کسی کو ندارد ز یزدان سپاس" تا داستان را باز هم زمینیتر کند و اثرش را به کارنامهای از تلاش بشری تبدیل کند. 4 - برای مقایسه جزییتر در مورد شعر و هنر فردوسی با سایر حماسهسرایان، باید به سراغ نمونههای درونمتنی برویم. مثلا در "ایلیاد" پهلوان غولپیکری داریم به اسم آژاکس که از نظر جثه شبیه رستم "شاهنامه" است، اما فقط به زور بازویش متکی است و این اودیسه است که اهل تفکر و نقشه کشیدن است. در شاهنامه، رستم جمع هر دوی اینهاست و "تن پیل و هوش و دل موبدان" دارد و مثلا در هفت خوان دشوارش، سه مرحله را با هوش و تدبیر رد کرد. (معادل یونانی رستم، یعنی هرکول قبل از جنگ تروا و "ایلیاد" مرده است.) یا داستان پهلوان رویینتن را در نظر بگیرید. در "شاهنامه" اسفندیار رویینتن است و در حماسههای یونانی، آشیل. (البته در "ایلیاد" به رویینتنی آشیل اشاره نشده و این داستان، ظاهرا بعد از "ایلیاد" رواج پیدا کرد. حتی مرگ آشیل هم در "ایلیاد" نیامده و فقط در ابتدای "اودیسه" به کشته شدن آشیل اشاره میشود.) در مورد آشیل، مادر او که ایزدبانویی بوده، آشیل را به رودخانه استوکس که از جهان مردگان میگذرد برد و او را داخل آب آنجا فروبرد تا آشیل رویینتن شود. اما چون وقتی پسرش را داخل آب میبرد، او را از پاشنه پا گرفته بود، آب به این قسمت از بدنش نرسید و همین شد نقطه ضعف او که بعدها باعث از پا درآمدنش شد. در مورد رویینتنی اسفندیار داستان تاحدی مشابه همین است (باز پیشنیه این اتفاق در "شاهنامه" نیست و فقط در جنگ او با رستم از رویینتنی و نقطه ضعفش میخوانیم). قصه میگوید به دستور زردشت پیامبر، اسفندیار در رودخانه اساطیری داهیتی آبتنی کرد و رویینتن شد. اما او موقع غوطه خوردن در آب، چشمهایش را بسته بود و برای همین آب به چشمش نرسید. دو داستان تا حد زیادی شبیه هستند، رودخانهای با خواص ویژه و جادویی. با این حال جزییات تفاوت چشمگیری دارد. در مورد آشیل، معلوم نیست چرا مادر، بچهاش را از پاشنه گرفته و چرا او که ایزدبانویی داناست متوجه نرسیدن آب به این محل نشده. اما در مورد اسفندیار، بستن چشم در زیر آب، عملی فردی و طبیعی است. از لحاظ داستانی بین این دو نقطه ضعف و روش قتل دو پهلوان، مورد اسفندیار باورپذیرتر است. |
میم مثل مسیولیت در تفکر اسلامی ریاست بر مردم به عنوان مسیوولیتی سنگین و خطیر محسوب میشود.پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمودهاند: "سید القوم خادمهم " (رییس و آقای هر قوم، خدمتگزار آنها است)در دورانی که معصومین در ر س حکومت قرار گرفتهاند، با حساسیتی فراوان نسبت به این مهم رفتار کردهاند.برای نمونه، در بخشهایی از توصیهامیرالمومنین (علیه السلام) به مالک اشتر هنگام اعطای ولایت مصر آمدهاست: "مهربانی و محبت و لطف به رعیت را شعار قلب خود قرار ده. بر رعیت همچون حیوان درنده مباش که خوردن آنان را غنیمت دانی که رعیت بر دو گروهند: یا برادر دینی تو هستند یا انسانهایی مانند تو. اگر گناهی از آنان سر می زند یا مشکلاتی بر آنان عارض می گردد، و خواسته یا ناخواسته اشتباهی مرتکب می شوند، آنان را ببخشای و بر آنها آسانگیر آنگونه که دوست داری خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد. چرا که تو از نظر قدرت برتر از آنانی، و آن که بر تو ولایت دارد بالاتر از تو است، و خداوند برتر از آن کسی که تو را والی مصر نموده. خداوند کفایت امور رعیت را از تو خواسته، و به خاطر آنان تو را در عرصه آزمایش قرار داده."در آیات، احادیث و سیره معصومین وظایف متعددی برای مسیولین حکومت اسلامی ذکر شدهاست که به برخی از آنها اشاره میکنیم. 1 ) دوری از تکبر و فخرفروشی: یکی از صفات ناپسند اخلاقی، که درمورد کارگزاران حکومتی به صورت ویژه و خاص ناشایست است، تکبر و غرور است. در کلامی مشهور از امیرالمومنین (ع) آمدهاست: "آفت ریاست فخر است." 2 ) گشادهرویی، محبت و مدارا با مردم: امیرالمومنین (ع) در توصیهای خطاب به محمد ابن بیبکر، والی ایشان در مصر میفرمایند: "در برخورد با مردم، رفتاری از روی فروتنی، نرمخویی و مهربانی داشته، و با آنان گشادهرو و خندان باش." 3 ) انتقادپذیری: امیرالمومنین (ع) در این زمینه فرمودهاند: "پارهای از وقت خویش را برای آنان که با تو سخنی دارند قرار بده و در مجلسی عمومی به حرفهای آنان گوش فرا ده. سپس در آن مجلس برای خداوندی که تو را خلق کرده، فروتن باش و لشکریان و نیروهای نظامی و انتظامی و محافظان شخصیات را از آنان دور کن تا آنان که با تو سخنی دارند بدون هیچ ترس و نگرانی و لکنت زبان با تو سخن بگویند." 4 ) تربیت اخلاقی و آموزش قرآن و احکام دین: از مهمترین وظایف مسیولین در قبال مردم، اهتمام جدی به امور فرهنگی جامعه و آموزش مسایل دینی به جوانان و عموم مسلمانان است تا زمینهی رشد فکری و اخلاقی در میان مردم هر چه بیشتر فراهم گردد. امام علی (علیه السلام) در توصیهای به قثم ابن عباس، نمایندهی ایشان در شهر مکه میفرمایند: "پس از نماز ظهر و عصر در میان آنها نشسته و پاسخ کسانی را که از احکام دینی پرسش دارند، بده و به جاهلان تعلیم کن. و عالمان را مورد تذکر و یادآوری قرار بده. و نباید به جز زبانت هیچ واسطهای میان تو و مردم وجود داشتهباشد و باید چهرهات را مستقیما ببینند."همچنین در خطبه 34 نهجالبلاغه، در خطاب به مردم شام یکی از وظایف حاکم اسلامی را همین موضوع بیان کرده و میفرمایند: "ای مردم، مرا بر شما و شما را بر من حقی واجب شده است. حق شما بر من، آن است که . شما را آموزش دهم تا بیسواد و نادان نباشید، و شما را تربیت کنم تا راه و رسم زندگی را بدانید."و در کلامی دیگر میفرمایند: "امام و حاکم اسلامی موظف است معارف اسلامی و ایمانی را به افراد تحت حکومتش آموزش دهد." 5 ) پرورش احساس: یکی از مهمترین وظایف مسیولین در قبال مردم، توجه ویژه به قشر محروم و مستضعف است همچنان که خداوند درمورد حق آنها توصیه و سختگیری فراوان نمودهاست. مولای متقیان در کلامی توصیه میفرمایند: "سپس خدا را، خدا را در خصوص طبقات پایین و محروم جامعه . بخشی از بیت المال، و بخشی از غله های زمین های غنیمتی اسلام را در هر شهری به طبقات پایین اختصاص ده زیرا برای دورترین مسلمانان همانند نزدیک ترین آنان سهمی مساوی وجود دارد، و تو مسیول رعایت آن می باشی. مبادا سر مستی حکومت تو را از رسیدگی به آنان باز دارد."وظایف مردم در قبال حکومت اسلامیمردم در نظام اسلامی، خود صاحب نظام بوده و نقش اساسی در شکلگیری، تداوم، کارآمدی و استمرار موفقیتهای آن دارند و تحققبخش عنصر "مقبولیت" نظام اسلامی که یکی از دو رکن به وجود آمدن عینی نظام اسلامی است، هستند. به همین دلیل اهمیت وظایف آنان در این نظام در مقایسه با نظامهایی که در آنان هیچ بهایی به مردم داده نمیشود یا در ظاهر از مردم دم زده میشود ولی عملا به جای مردم و به نام مردم کانونهای قدرت و ثروت نقشآفرین هستند، صد چندان میگردد.مهمترین وظایف مردم در نظام اسلامی عبارتند از: 1 ) مشارکت فعال در عرصههای سیاسی و اجتماعی به ویژه در عرصههایی که باعث تقویت نظام اسلامی و خنثی شدن توطیههای دشمنان میگردد. همچون حضور در انتخابات، راهپیماییها و . . 2 ) تلاش برای سازندگی هر چه بیشتر کشور به هر نحو ممکن و به تناسب استعداد و شرایطی که هر فردی در آن قرار دارد. 3 ) دفاع از دستاوردهای انقلاب اسلامی و تلاش برای تبلیغ و معرفی این دستاوردها در جامعه به منظور تقویت روحیه انقلابی مردم و ایجاد انگیزه برای تداوم و استمرار این دستاوردها 4 ) مقابله با تهاجمات فرهنگی دشمنان و به ویژه اشاعه فساد و فحشاء در جامعه، و امر به معروف و نهی از منکر که ضامن صیانت جامعه از پلیدیها و فساد است.برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام "مکتوبات هی تالزهرا (س) دانشگاه شریف" کلیک کنید. |
پدیدار شناسی سرنوشت یک ملت خدایا به غفلت شکستیم عهدچه زور آورد با قضا دست جهدچه برخیزد از دست تدبیر ماهمین نکته بس عذر تقصیر ما"سعدی"در شرایط کنونی بسیاری از اقشار جامعه حتی گاه متولیان اداره امور کشور ابراز دل نگرانی از عدم پیشرفت فکری و عدم توسعه و ثبات اجتماعی ، اقتصادی،و فرهنگی جامعه میکنند و کشورمان را با کشورهای هم ردیفمان در دوره زمانی سی و چهل ساله مقایسه میکنند که چگونه آنها راه صحیح را انتخاب نمودند و جهشی شگرف بوجود آوردند ولی ما هنوز اندر خم یک کوچهایم و مدام در نزاعهای فکری و سیاسی غوطه ور گشتهایم جالب اینکه مباحث و مبنای توسعه و پیشرفت را ما قبل از مالزی ،کره جنوبی و حتی چین آغاز کرده بودیم ولی آنها همه سامان پیدا کردند ولی ما منابع ملی ،وقت و انرژی فکری خود را فقط صرف اقناع یکدیگر مینماییم به نظر میرسدیک راز و حلقه مفقودهای در جایی پنهان مانده. نمیدانم!ولی نیک میدانم که پیشرفت برق آسای جهان طوری رقم خورده که باید اندیشه کنیم زیرا نسلهای آینده ما را به چالش خواهند کشید که برایشان چه کردهایم ؟لذا صاحب این قلم متصور است اکنون زمان آن فرا رسیده که (جعبه سیاه) جامعه گذشته و حال کشورمان را رمز گشایی وسپس به دست اندیشمندان و صاحب نظران آسیب شناسی و باز بینی، بر روی آن صورت گیرد و چونکه در پاسخ به نسل آینده شرمسار و مدیون خواهیم بود بیاییم از سر خیر اندیشی و آینده نگری برای کشورمان طی یک نظامنامه یا منشور نمادین و فراگیرازکل اقشارجامعه اقرار و اعتراف تاریخی و شجاعانه و فریاد گونه سر دهیم که برای همیشه در رویدادهای تاریخی کشورمان ثبت و ضبط گردد تا بلکه آیندگان کمتر سرزنشمان کنند اقرار و اعترافی بدین مضمون که طی"تاریخ نه یک ایرانی لایقی بودیم و نه یک مسلمان لایق"و منصفانه بپذیریم که همه ما حافظه تاریخی بسیارضعیفی داریم یابهتر است بگویم اصل تاریخ نمیخوانیم ونمی دانیم ،و حتی شیواتر است بگویم تاریخ بلدنیستیم که یقین این عمل متدولوژیک را آیندگان خواهند ستودزیرا طی تاریخ همیشه انگشت اشاره ما به سمت حکم رانان و دولتمردان بوده هیچ گاه انگشت اشاره را به سمت خودمان نگرفتهایم در صورتیکه ریشه مشکلات و مصایب در ذهن،رفتار و شخصیت خودمان بوده حکم رانان و دولتمردان از بین ما قد علم کردهاند لذا وقتی ما از درون اصلاح و واکاوی شویم خود بخود حوزههای بیرونی نیز ترمیم و بازسازی خواهد شد پس عقلانی خواهد بود که ابتدا شالودهها و بنیانهای فکری افراد جامعه را درست کنیم . غرورکاذب،خودخواهی، خود شیفتگی،خود کامگی و خود برتر بینی که ریشه روحی و روانی تربیتی تاریخی در ما دارد و تمامی ساختارهای معنوی و فرهنگی و فکری جامعه را مختل ساخته که صاحب قلم در بحث کالبد شکافی "جعبه سیاه"آنها را رمز گشایی و پردازش نمودهام که در نوشتارهای بعدی محضرتان ارایه خواهم داد.وما نیک میدانیم که باورها و اعتقادات هر جامعهای همچون میلگردهای یک ساختمان هستند دیده نمیشوند ولی نقش خارق العادهای درحفظ و نگهداری بنابه عهده دارند بنابراین اساسیترین نیاز وضرب ال جل جامعه کنونی ما تدوین و تبیین یک نظام فکری با رویکردی نظام مند وعقل مدارو هدفمند برای نسل حاضر وآتی میباشد.شاید تلنگر تحولات جهانی بر ضمیر و وجدان جمعی ما اثرات پایداری بگذارد.لیکن واقعیت هرچند تلخ این است که "خیلی فکر نمیکنیم" یا شاید اصلا فکر نمیکنیم و حتی رساتر بگویم روش جمعی فکر کردن را به کل نیاموختهایم .خب طبیعتا مسایل و مصایب خود را تشخیص نمیدهیم ازیک جریان گفتمانی به یک جریان دیگر سوق پیدا میکنیم مدام نظام اجتماعی و فکری خود را تغییر میدهیم نمیدانم شاید سامان و ثبات واستقرار را دوست نداریم همیشه ترجیح دادهایم با هیجان بر اوضاع روز زندگی کنیم صادقانه بگویم هنوز نسبت به آنچه هستیم و باید باشیم به شناخت جمعی ،تعاریف جمعی،و راه حلهای جمعی دست نیافتهایم همه ما در ادعاهایمان،سخنرانی هایمان افکار خوب و شایسته را ترویج میکنیم ولی نمیتوانیم آن را به یک سیستم فکری راهگشا تبدیل کنیم ظاهر در نمایش فکر و رفتار ظاهری اجتماعی بیشتر از عمل به آن لذت میبریم افکار غربی و مترقیانه را خیلی خوب و سریع ترجمه میکنیم و حتی ریسندگی و بافندگیهای سلیقه خود را نیز به آن اضافه میکنیم حس داناتر و فهیمتر از بقیه را به خود میگیریم عدهای به دنبال زاهد کردن بعضیهای دیگر هستند و همچنین عدهای دیگر خودرا مترقی میدانیم و بدنبال این هستیم که بعضیهای دیگر را مترقی کنیم ولی درواقعیت امر اینچنین است که یک جامعه سالم و رو به توسعه یافتگی نیاز به همه قشری دارد زاهد، روشنفکر، غرب زده، بومی،مقلد ومجتهدو بسیاری از اقشار دیگر چون جهان کنونی جهان تکثر است و ما نیز طی تاریخمان تجربه خوبی از یکسان سازی جامعه نداریم زیرا استقلال فکری و رفتاری و چالشهای بالندگی را از آحاد جامعه میستاند آزادی در این دنیای پر تنوع و پرتلاطم در این است که هرکس تعلق فرهنگی خود را کسب کند و بدون تعرض و تعدی دیگران و حتی حکومت به آن عمل کند چون در یک قانون جامعتر اجتماعی و سیاسی است که یک شهروند قانون مدار و موثر قادر است به تعالی و شکوفایی جامعهاش بیندیشد و آنچه در جوامع کنونی خودمان و در جوامع مختلف شاهدیم عامه مردم از یکسان سازیهای تحمیلی گریزانند و بسیاری از ما افکار مدرنی داریم و در صنعت ترجمه بسیار پر شتاب عمل میکنیم ولی در رفتار، کردار، خلقیات و شخصیت مدنی احساس میکنم راه طولانی را در پیش داریم افکار ما با خلقیات ما سازگاری ندارد که این ریشه روحی و روانی تاریخی دارد که در وجیزههای بعدی بدان اشاره خواهم کرد تمثیل را اینچنین بیان میکنم شباهت ما همچون پژو آردی است ظاهری آراسته ولی باطنی ضعیف برای همین است که هیچگاه نتوانستهایم در بسیاری از امور سیستم ایجاد کنیم در حالیکه پیشینه تاریخی کهن ما حکایت از فرهنگ و تمدنی نظام مند و عقل مدار دارد .لیکن ما در جهان قرن بیست و یکم با تمامی ادعاهایمان هنوز نتوانستهایم یک سیستم نیم بند عملی ایجادکنیم چون که نظام فکری و اجتماعی ما با هم سازگاری ندارد از مدنیت ، آزادی، حقوق شهروندی، عدالت خواهی و دیانت شیرین سخن میگوییم ولی در عمل ناتوانیم چونکه با فضایل،خلقیات،و شخصیت روحی و روانی انباشته شده تاریخی ما همخوانی ندارد برای همین است که هنرمندانه سخنرانی میکنیم به جهانیان فن گفتگو میآموزیم و همه را به وحدت فرا میخوانیم ولی متاسفانه برای بی رحمی،خودکامگی،خود شیفتگی و خود خواهیهای مشمیزکننده خود توجیههای حقیرانه میتراشیم و برای حذف دیگران،تخریب دیگران ،حسادت دیگران به شدت پر انگیزه هستیم علی رغم اینکه اصول و مبنای دین ما بر پایه محبت ،عطوفت،همفکری و هم فهمی یکدیگر بنا نهاده شده معاشرت نداریم و عموم در ورای از خود بدنبال نگون بختیها و مشکلات و ریشهها میگردیم، دیگر انتقادی را به مراتب مقدستر از خود انتقادی میدانیم بنابراین به جرات باید گفت اساس مشکل توسعه نیافتگی و عدم پیشرفت در شخصیت پرورش نیافته و جنس فکر و رفتار ما نهفته است که نمیتوانیم فکر را به عمل تبدیل کنیم در جامعهای که توهم دانایی جنون آمیز داریم به مراتب دافعه بسیار زیادتر هم داریم ساختار بندی درچنین سیستم اجتماعی بسی کارمشکلی است در اینجا باید اذعان نمود دو پایه و مبنای متدولوژک تمدن غرب وجوامع مترقی یکی ساماندهی و تشکل آفرینی و نظام مندی اجتماعی استدوم افزایش ظرفیت نقد پذیری افراد جامعه بوده که ما در هر دو زمینه بسیار ضعیف هستیم بنایراین تصور نشود که صاحب قلم از سر استیصال و ناامیدی اجتماعی سخن میگوید عمده نقایص و رفتارها و خلقیات چنانچه راهبردهای عملی بکار گرفته شود قابل علاج خواهند بود البته "به شرط آنکه راهی برای آن باز کنیم"چونکه خلقیات غیر مدنی ما ذاتی نیستند بلکه نتیجه ساختارهای سیاسی، اجتماعی،فرهنگی،اقتصادی انباشته شده تاریخی این کشور هستند که باید طبق یک نظام و سیستم فکری هوشمندانه تبیین و تدوین شده و از طریق مراکز آموزشی ،رسانهای،دینی،تربیتی طبق یک اصول ساختارمندوشالودهای و بنیادی و در یک طرح فراگیر ملی اقدام به پالایش فکری و رفتاری و تحول آفرینی شخصیتی قدم برداریم و اما برای روشن سازی ذهن مخاطبانم به یکی از خلعهای شخصیتی جامعه مان دربخش دوم مقاله طی روزهای آینده اشاره خواهم کرد ..آدرس کانال بنده در تلگرام; |
چه کسی مقصر است؟ انسان فقیر یا جامعه؟ برخلاف تصور عموم مردم فقر یک اتفاق نیست فقر حاصل یک چرخه است. چرخهای ناقص که هرلحظه انسان را به انحطاط بیشتر فرومیبرد. اما این چرخه چطور شکل میگیرد؟یکی از مهمترین ارکان دنیای لیبرال و مدرنیته آزادی است. عدهای تصور میکنند این آزادی تحفهایست که ادیان نمیتوانستند به انسان اعطا کنند اما این آزادی یک موهبت نیست. این آزادی از آن جهت به انسان اعطا میشود که او را مسیول کارهای خود قلمداد کند. در این دنیا انسان فقیر از آن جهت فقیر میشود که خود خواسته. فقر انسانها نه برآمده از موقعیت نابرابر اجتماعی که از انتخابهای اشتباه خود فرد است. حاکم در حکومت لیبرال میگوید ما به تو همه چیز دادیم و تو را آزاد گذاشتیم که رشد کنی. در مسابقه شرکت کن و پیروز شو. در ادامه نیز موفقیت معدود شرکت کنندگانی را که کیلومترها پیش از شروع مسابقه پشت خط ایستاده بودند در چشم مخاطب فرومیکند تا به او القا کند که این کار غیرممکن نیست. اما در حقیقت چه میشود؟ انسان فقیر، فقیر میماند. اما اتفاقی که در ادامه رخ میدهد از اهمیت بالاتری برخوردار است. این انسان فقیر دیگر نمیتواند کسی را مقصر قلمداد کند. جامعه، حکومت و حتی خود فرد، خودش را مقصر این اوضاع میداند. در نهایت نیز به خاطر این حماقت و این ناتوانی،نه تنها از لحاظ مالی بلکه از لحاظ روانی دچار فروپاشی میشود. دلیل مصرف بیش از حد مواد مخدر در انسان مدرن همین است.عمده مصرف تریاک در ایران توسط افراد فقیری است که کار سنگینی میکنند. میتوان با قطعیت بالایی گفت که کشاورزان و کارگران ساختمانی عمدتا به تریاک اعتیاد دارند. چرا؟ آیا استفاده از تریاک انتخاب آنها بوده است؟ آیا آنها با میل و علاقه و با علم به اثرات مخرب این ماده به سمت آن گرایش پیدا کردند؟کارگری که مجبور است 10 ساعت کار بدنی سخت و فوقالعاده سنگین در شرایطی به شدت ناعادلانه داشته باشد چگونه میتواند بدون استفاده از مواد مخدر زنده بماند؟ درد عضلات، خستگی و کوفتگی مفرط و در نهایت کاهش قوای بدنی است که این افراد را به سمت استفاده از تریاک سوق میدهد. (تریاک و مشتقات آن میتواند در تسکین دردهای عضلانی و جلوگیری از گرفتگی عضلات کمک کند. ورزشکاران حرفهای در بعضی رشتههای ورزشی حق استفاده از دزهای مشخصی از مشتقات دارویی که از تریاک گرفته میشود را دارند)برخلاف تصور عموم مردم و جامعه، فرد فقیر نه انگل اجتماع است،نه احمق است و نه حاصل اشتباهاتش در تصمیمگیری، فرد فقیر تنها فقیر است و برای رهایی وی تنها کافیست به او پول بدهید. اینکه طبقه فقیر بیشترین مصرف مشروبات الکلی، مواد مخدر و سیگار را دارند. از ذات کثیف آنها نیست بلکه از زندگی فقیرانه آنهاست. اکثر تحقیقات نشان میدهد که افراد با افزایش درآمدهایشان به سمت تفریحات سالمتر سوق پیدا میکنند اما دنیای لیبرال نمیخواهد شما باور کنید که فقرا به خاطر فقرشان فقیرند. هنگامی که فقر از موضوعیت خارج شد. باید دنبال جایگزینی برای دلیل فقر بگردیم. همانطور که گفته شد یکی از این دلایل میتواند مشکلات ذاتی و ژنتیکی باشد، یکی از این دلایل میتواند مشکلات خانوادگی باشد، یکی میتواند روحیه عدم ریسک پذیری باشد. هنگامی که شما موضوع اصلی را خارج کردید و به مسایل فرعی پرداختید در یافتن راهحل نیز دچار خطا خواهید شد. انسان فقیر نیاز به همایشهای در ده ثانیه ثروتمند شوید ندارد. انسان فقیر نیاز به درمانهای ژنتیکی ندارد. انسان فقیر نیاز به مشاوره خانوادگی ندارد، انسان فقیر ریسک گریز نیست بلکه توانایی ریسک ندارد. انسان فقیر اگر ریسک کند و شکست بخورد زنده نمیماند. کما اینکه بودهاند افرادی که ریسک کردند و زنده نماندند. دلیل نوشتن این مقاله دو واقعهای بود که در توییتر با آنها مواجه شدم. اولین آنها سخنان شاذ امیرحسین سیاح، کاندیدای به ظاهر انقلابی که خوشبختانه بعد از واکنشهای منفی مردم خودش انصراف داد. هرچند تفکر سمی و خطرناکی که ایشان داشت قطعا بسیاری از کاندیداهای دیگر انقلابی نیز دارند. ایشان میگوید هرکس نتواند فلان قدر درآمد در تهران داشته باشد بیعرضه است. این حرف دقیقا همان حرف لیبرالهاست که میگویند اگر شما نتوانید پول و درآمد داشته باشید مقصر خودتانید. اگر در یک خانواده فقیر به دنیا آمدید اگر تحصیلات خوب نداشتید، اگر سرمایه کافی نداشتید، اگر سواد خواندن و نوشتن نداشتید. اینها به ما مربوط نیست. اگر نتوانید کار پیدا کنید اگر نتوانید درآمد داشته باشید مشکل خودتان هستید. در شاذ بودن این صحبتها همین بس که حتی یک نمونه نمیتوانید از مسیولین یک کشور لیبرال بیاورید که چنین صحبتی کرده باشد اگرچه آنها نیز در عمل چنین میکنند. اما به زبان نمیآورند چرا که با اعتراف به این امر فلسفه وجودی خودشان نیز زیر سوال میرود. اما در کشور زیبای ما فردی که ادعای انقلابیگری میکند نیز به همین راحتی چنین حرفهایی ایراد میکند.نکته دوم اینکه لیبرالیسم شریعت نیست. در شریعت شما توانایی توبه از گناهتان را دارید اما در لیبرالیسم شما تا ابد مقصر گناهتان یعنی فقر هستید و هیچ راهی برای کاهش این بار گناه نیست و این امر روح انسان را فرسوده میکند. در فیلم بسیار زیبای پاراسایت به خوبی این امر به نمایش درآمده است. جایی که پدر و مادر فقیر باوجود استعدادهایی که داشتند به مرور به خاطر شماتت خودشان در مورد فقر، خودشان را فرسوده میدیدند.شما زشت نیستید. فقط فقیرید .واقعه دوم دیدن توییتی بود که به موفقیت چشمگیر برادر 15 ساله یکی از کاربرها پرداخته بود: کسی که به نظر میرسد در سن و سال کم توانسته است به خوبی از پس زندگیاش بربیاید و کامنتهای مختلفی هم از افراد مختلف گرفته. اما گذشته از تمام حرف و حدیثهایی که میشود مبنی براینکه این شخص خودش توانسته به این نقطه برسد یا با کمک خانواده، میتوان به قدرت سرمایه در هرکجا که هست اشاره کرد. سرمایه، ثروت و پول نیست. سرمایه تمام امکاناتی است که به شما توانایی یک انتخاب را میدهد و یا انتخابهای شما را وسعت میبخشد. خانواده، تحصیلات، تغذیه، شهر، امکانات و . هرکدام به نوبه خود میتوانند برای افراد سرمایه باشند. چرخه فقراگر علی آقا در زاهدان بود میتوانست چنین کند؟ یا اگر یک کودک زاهدانی جای علی آقا بود نمیتوانست؟ البته که جواب دادن به این سادگی نیست اما نمیتوان منکر تاثیر امکاناتی که علی آقا داشته است شد. یک خانواده فقیر و بی سواد، در یک شهر فقیر، با امکانات کم که حتی اینترنت ندارد، با تغذیه نامناسب به احتمال بسیار زیادی یک کودک فقیر به جامعه تحویل میدهد. این همان چرخهی فقری است که در ابتدای متن به آن اشاره کردم. علی آقا که میتواند در تهران بنشید، با مک بوکش در اینترنت بگردد، از مزایای خانواده ثروتمند یا حداقل متوسط برخوردار باشد، که دغدغه نان نداشته باشد. احتمالا با همکلاسیهای باهوشش همفکری کند و در نهایت بتواند از مزیت حضور در یک شهر بزرگ استفاده کند تا خدمتی را به فروش برساند که احتمالا در 90 درصد شهرهای ایران به این حجم بازار ندارد. تنها از هوش و ذکاوت خود استفاده نکرده است بلکه از امکانات بیشمار حکومت و دولت نیز استفاده کرده. امکاناتی که علی القاعده متعلق به آحاد ملت است. پس نسبت دادن تمام این موفقیتها به شخص وی و سرزنش کسانی که نتوانستند چنین کنند بیانصافی است.در سمت مقابل سرزنش فردی که در خانوادهای فقیر به دنیا آمده است، فرصت تحصیل نداشته است، مجبور بوده برای زنده ماندن به کار کارگری یا کارمندی تن بدهد، هیچ نوع لینک و پارتی و حتی معرفی برای پیدا کردن یک کار مناسب نداشته،سرمایه مادی یا معنوی برای شروع یک کسب و کار و حتی داشتن وقت برای پیدا کردن کار مناسب نداشته است نه تنها دور از انصاف بلکه دور از انسانیت است. در پایان باید گفت بنده مخالف این نیستم که انسان باید تلاش کند. اما مخالف این هستم که انسان فقیر را به چشم یک انگل ببینیم. فقر انسان فقیر برآمده از نابرابری اجتماعی است نه چیز دیگر. هنگامی که جامعه را به دو قسمت فقیر و غنی تبدیل کردیم که انسان غنی چیزی از حال انسان فقیر نمیداند و انسان فقیر با هزینهکردن اندک سرمایههایی که دارد در راستای خرید محصولات مصرفی، خود را فقیرتر میکند تا اندکی شبیه انسانهای غنی به نظر بیاید این چرخه معیوب اجتماعی ادامه پیدا میکند. نکته تکمیلی: این نوشته در دو اسفند 98 تکمیل شد. از همه شما میخوام که فردا برید و رای بدید حتی اگه شده رای سفید. مشارکت پایین باعث فرصت به ترامپ و اروپا برای افزایش فشارهای خارجی میشه.نوشتههای قبلی: - % DA % A9 % D9 % 88 % D8 % AA % D8 % A7 % D9 % 87 - % D8 % A8 % D9 % 84 % D8 % A7 % DB % 8C % DB % 8C - % D8 % A8 % D9 % 87 - % D9 % 86 % D8 % A7 % D9 % 85 - % D8 % A8 % D8 % A7 % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 86 - rfnlc0p6ftsw - % DA % A9 % D9 % 86 % D8 % B4 % DA % AF % D8 % B1 % DB % 8C - % DA % 86 % DA % AF % D9 % 88 % D9 % 86 % D9 % 87 - % DB % 8C % DA % A9 - % D9 % 85 % D9 % 84 % D8 % AA - % D8 % B3 % D8 % B1 % DA % A9 % D8 % A7 % D8 % B1 - % D9 % 85 % DB % 8C - % D8 % B1 % D9 % 88 % D9 % 86 % D8 % AF - ndjjkdbffthm |
فرهنگ چیست؟ جامعه کدام است؟ رابطه ما با فرهنگ و جامعه چیست؟ (بخش سوم) در دو نوشته قبلی، تعاریفی از فرهنگ و جامعه از رویکردهای امروزین علوم اجتماعی ارایه شد. این تعاریف چکیدهای بود از کتاب فصل سوم کتاب "فلسفه امروزین علوم اجتماعی" که با قلم برایان فی و با ترجمه خشایار دیهیمی توسط انتشارات طرح نو منتشر شده است. هدف اصلی از این سری نوشتارها، ارایه دقیقتر و کاربردیتر، برخی مفاهیم علوم اجتماعی است که امروزه به واسطه رویکردهای جدیدتر در مدیریت محیط زیست و مدیریت منابع آب مورد توجه قرار گرفته است اما متاسفانه به کار بستن این مفاهیم خارج از بستر تخصصی خود، برخی اوقات باعث تعابیر نادرست از این تعاریف شده است و رویکردهای مدیریتی یادشده را به بن بست کشانده است. در ادامه دو نوشته قبلی، در این نوشتار رابطه ما، با فرهنگ و جامعه برجسته شده است و این نوشته از این جهت حایز اهمیت است که توجه عمیقتر به رابطه بین ما، فرهنگ و جامعه میتواند، زمینه درک عمیقتر از اینکه آیا اصولا برنامههایی که جنبههای فرهنگی و رفتار اجتماعی مصرف کنندگان منابع زیستی نظیر آب، را هدف قرار میدهد، به چه ابعادی باید توجه داشته باشند، تا چه اندازه بستر اجرا دارند و تا چه اندازه میتوانند ت ثیرگذاری داشته یا نداشته باشند. آیا فرهنگ و جامعه ما، ما را آنی میکند که هستیم؟ پاسخ به این سوال تا حدودی بستگی به این دارد که چه تعریفی از "فرهنگ" و "جامعه" و "می کند" به دست دهیم. همانطور که در بخش اول اشاره شد، فرهنگیدن فرآیند از بر کردن یا طوطیوار تقلید کردن یا بازتولید کردن نیست: به عکس، فرهنگیدن فرآیند فعالانه آموختن و فعالانه جرح و تعدیل کردن است، که آن را میتوان تصرف نامید. افراد باید این معانی را فهم کنند، بدانند چگونه باید به کارشان بگیرند، آن را با شرایط جدید تطبیق دهند، با تغییر شرایط و موقعیت آنها را تغییر دهند، و آنها را از آن خود کنند. فرهنگ نیازمند آن است که حاملانش دایما آن را بر اساس تعاملات و داوریهای خود یا مورد تایید قرار دهند و یا از نو به آن جان ببخشند تا فرهنگ بتواند در تنظیم احساسات و تفکرات و اعمالشان موثر باشد. فرهنگ مثل برنامه کامپیوتری نیست که خود به خود به اجرا در بیاید، بلکه فرهنگ نیازمند توان خویش اندیشانه است تا بتواند موثر باشد. آموزش فرهنگی فرآیندی است از تصرف توام با جدل که در آن معانی فرهنگی را افرادی که معانی را از آن خود میکنند از نو تفسیر و از نو نقش میکنند. اعضای فرهنگها صرفا اسفنجهایی نیستند که فقط در محتوای فرهنگ ها خیس بخورند. به همین دلیل فرهنگها ملغمههایی از تعاریف قواعد و آرمان هایی هستند که صرفا تا حدودی انسجام دارند و حاصل مبارزه مستمر درونی و ت ثیرات بیرونی هستند.همین مطلب در مورد جامعه نیز صادق است جامعه فرآیندی از ساختاریابی است در آن مجموعههای سازمان یافته از قواعد و نقشها در دل کنشهای مستمری تجسم مییابند، آنها هم از طریق فعالیت تفسیری و ارادی عاملان آگاه است که جریان پیدا میکند. جامعهای که بدین ترتیب به تصور درآید نمیتواند چیز مستقل میباشد که بر فراز سر اعضایش عمل می کند و به شکل اتوماتیک رفتار آنان را رقم میزند، درست به همان شکلی که مثلا ماشینها مواد خام را میگیرند و نسخههای متعدد یک شکل از آنها بیرون میدهند. ساختار یابی مانند فرهنگیدن شامل تصرف فعالانه به دست عاملان انسانی است.البته باید محتاط باشیم و دقت کنیم که فعالیت انسانی همیشه در بطن محیطی فرهنگی و اجتماعی رخ میدهد محیطی که صرفا با فعالیت خود خلقش نمیکنند، محیطی که همچنان از جهات بسیار مهمی این منابع را فراهم میآورد که به یمن آنها این فعالیت مقدور و در عین حال دامنه اش محدود میشود. همان گونه که مارکس میگوید: "انسانها تاریخ خود را میسازند، اما این تاریخ را آنگونه که دلخواهشان است نمیسازند آنها تاریخ خود را در شرایطی نمیسازند که خود برگزیدهاند. بلکه در شرایطی آن را میسازند که مستقیما از گذشته به آنها منتقل شده و در برابرشان قرار گرفته است".فرهنگ و جامعه اولیه در واقع به ما تحمیل میشود زیرا ما نمیتوانیم آنها را انتخاب کنیم ما تواناییهای لازم برای عامل بودن را بدین ترتیب به دست میآوریم که فرهنگیده و اجتماعیده فرهنگ و اجتماع خاصی میشویم. علاوه بر این، مفاهیم خاص، شیوههای تفکر و احساس و قواعد و نقشهایی که به واسطهی آنها است که همین اشخاص خاصی هستیم که هستیم، خواسته ناخواسته به ما منتقل میشود.فراتر از این فرهنگها و جوامع ما، همچنان هم ما را قادر به انجام اعمالمان می کنند و هم ما را در انجام اعمالمان محدود میکنند. فرهنگ ما منابع مفهومی و ت ثیرگذاری را فراهم میآورد که از طریق آن منابع، ما عمل میکنیم و البته این عمل کردن شامل نهایی مقاومت، دستکاری، خلق معانی و قواعد تازه نیز هست و فرد می تواند به درجات مختلف عاملیت داشته باشد. اینکه فرد بتواند عاملی موثر باشد تا حدودی بستگی به این دارد که خود را در مقام عامل بازشناسد و در واقع به عامل بودن خود واقف باشد.همه این مطالب به ما میآموزد که در بررسی رابطه بین موجودات فعال و فرهنگ و جامعه آنان، مفهوم کلیدی "ساختن" یا "چیزی را به وجود آوردن" نیازمند آن است که این روابط ممکن را درک و تدقیق کنیم: 1 - قادر ساختن (از طریق فراهم آوردن منابع لازم) 2 - محدود کردن (از طریق محدود کردن دامنه انتخاب های ممکن) 3 - برگزیدن (از طریق ترجیح طیف معینی از نتایج کار) 4 - میانجیگری کردن (از طریق شکل دادن به نحوه تاثیر یک عنصر بر دیگری) 5 - مانع شدن (از طریق ایجاد مانع در راه برخی تغییرات) 6 - معین کردن (از طریق تثبیت قاطعانه ماهیت، نوع و کیفیت)بنابراین فرهنگ و جامعه ما از طریق قادر ساختن ما و محدود ساختن ما، از طریق گزینش و میانجیگری، و ممانعت از برخی انواع فعالیت ها و رسیدن به برخی نتایج، هویت شخصی و اجتماعی ما را شکل میدهند. اما فرهنگ و جامعه ما به این معنی ما را نمیسازند که معنی کنند ما چه کسی هستیم. یعنی، نه به این معنا که قاطعانه ماهیت و خصوصیات ما را تثبیت و معین کنند. ما در فرآیند فرهنگیده شدن و اجتماعیده شدن، موجودیت های منفعلی نیستیم که احکام فرهنگی و قواعد اجتماعی بر ما ضرب و نقش شود. بلکه فرهنگ همچون فرآیندی از تصرف است و جامعه همچون فرآیندی از ساختاریابی که در آن معناها و قواعد از طریق فعالیت تفسیری و ارادی عاملان فعال جامه عمل می پوشد. با توجه به آنچه ذکر شد، علاوه بر تغییر معناهایی که در برنامههای فرهنگسازی و سیاستهای ترویجی مدیریت منابع زیستی و مدیریت آب، مورد توجه قرار گرفته است، باید حتما به این نکته توجه داشته باشیم که بدون تغییر در قواعدی که از جنبه قادر ساختن، یا محدودیت، گزینش یا میانجیگری، ممانعت و یا تسهیل برخی رفتارهای اجتماعی ما، بتواند تفاوت معناداری با روندهای فعلی داشته باشد، تغییر الگوهای رفتار اجتماعی مصرف کنندگان منابع زیستی، چندان محتمل نمیباشد. |
"ویروس کرونا، هراسی نوظهور" ?محسن کلهرنیا گلکار"جمعی از سیاستمداران، اندیشمندان، مذهبیون، روشنفکران، پزشکان، پرستاران، روان شناسان و جامعه شناسان با هجوم این مهمان ناخوانده، سوگوار شدهاند که چگونه یک تنه ، ایران کهن را به بند کشیده است که انگار سیاستمداران مثل همیشه در اندیشهی سیاسی کردن حوادث هستند که به قول خودشان تهدیدها را به فرصت تبدیل کنند تا بتوانند سکو و مسند اقتدار خویش را استحکام ببخشند، فیلسوفان نیز غرق در تعقل و تامل هستند، روشنفکران سکوت کردهاند چرا که باورشان این است که حرفها و راهکارهایشان را قبلا گفتهاند اما کجاست گوش شنوا؟! ، مذهبیون هم با دعاهایشان در پی کاهش این بلای خانمان سوز هستند و اما تنها هماورد و حریفان این ویروس سرکش، کاروانی از پزشکان و پرستاران جسور و از جان گذشته میباشند که تا حدودی عرصه را برای این ویروس چموش تنگ کردهاند و میروند که فاتح و پیروز این میدان بشوندو از سوی دیگر روان شناسان نیز نگران اختلالات روحی و روانی جامعه میباشند و تلاش میکنند که در هر شرایطی افراد را شاد و مثیت نگه دارند و اما جامعه شناسان نیز همچون روشنفکران، روزهی سکوت گرفتهاند چرا که شوربختانه اندیشه و راهکارهایشان را که نه در ترازوی نقد ٫ بلکه بسیار خصمانه و نابخردانه آوایشان را نیز درمردابی از انکار و تمسخر دفن کردهاند که هرچند جمعیتی پراکنده و متفرق از پیادگان زخمی جامعه شناسی ایران در تربیونهای بی مشتریشان فریاد میزنند که اگر جامعه با بحران مدیریت مواجه باشد خروجی این بحران، عدم مدیریت بحران میشود. و همچنین این بازماندگان جامعه شناسی فریادشان به این امید است که شاید صدایی بشوند برای زخمهای کهنه و قد کشیدهی پنهان در جامعه ایرانی.و اینک که هشدارهای بهداشتی و آمار و ارقام مبتلایان را در فضاهای مجازی و حقیقی و حتی در دورهمیهای خودمانی رصد میکنیم باور بر این است که ، "کرونا" در جامعه ایران پیش از آن که ویروس کشندهای برای جان آدمیان باشد هجوم اهریمن دیو سیرتی است تا روح و روان ایرانیان را اهریمنی کند و امروز در این گرداب سیاست به خفقان رفته ، اقتصاد فلج شده ، فرهنگ به یغما رفته ٬ دین سیاست زده و اخلاق به تاراج رفته تنها امید و دلخوشی این مردم به دورهمیها و دید و بازدیدهایی بود که زایشش در اجتماع بود و حال باید از این اجتماع فاصله بگیریم اجتماعی که آخرین خانهی امید بود و هر ازگاهی سوسوی امید در آن دیده میشد و اینک بسیار نامهربانانه به بهانهی آمدن کرونا بهترین دوستان را ترک میکنیم و دیگر دستهای همدیگر را از سر مهر و محبت نمیفشاریم چرا که کرونا آمده است!کرونایی که آمده تا آخرین جرعههای مهر را بخشکاند و آخرین شعلههای عاطفه را خاموش کند. باورم این است که اگر سیاستمدارانمان دستهای اندیشمندان را مهربانانه میفشردند امروز برای "مدیریت بحران" لازم نبود که دستهای مهربان و ناتوان این مردم خسته را از هم جدا کنند!!راستی از لحاظ زمانی چقد طول کشید و چه هزینه هایی داده شد که دغدغه و ارزشهای آدمیان یک سرزمین جهان سومی، از خودخواهی به دگرخواهی کشیده شد و اما امروز چه ساده و آسان در سنگر خودخواهی از تنهایی رنج میبریم و مطالباتمان از عرش به فرش رسید: خواستههای گرانبهایی از قبیل آزادی بیان، آزادی سیاسی، دفاع از محیط زیست، احترام به زنان، دفاع ازکودکان و نگاه به سالمندان. ای وای من .. این ویروس لعنتی چه کرده است؟؟ به محض ورودش همهی مطالبات به حق جامعهی کهن ایرانی از ترس یک ویروس نوظهور چینی ٬ یک باره از یاد برفت مطالباتی که برای به دست آوردنش چه هزینهها که نداده بودیم وحالا تنها دغدغه و مطالبهی این مردم ٬ زنده ماندن است آن هم با چه هزینهای ؟؟؟ با هزینه جدا شدن و فاصله گرفتن از عزیزانی که تا دیروز نگرانشان بودیم و فاصله گرفتن از مردمی که خواهان وصل شدن به آنان بودیم تا بتوانیم فصل خزان را به پایان برسانیم که شاید صدای درمانده و خستهی هموطنان را به گوش حکام برسانیم . افسوس که باید از این آخرین پایگاه امید یعنی "اجتماع" فاصله بگیریم.و اما چارهای نیست جز اینکه به پیوند دوبارهی دست هایمان بیندیشیم که آرزوی همهی ایرانیان است و این چنین از زبان فردوسی جاری شده است;" بیا تا جهان را به بد نسپریم به کوشش همه دست نیکی بریم"منبع: کانال کندوکاوهای اجتماعی([ email protected ]) ?محسن کلهرنیا گلکار(دانشجوی دکتری جامعه شناسی) 1398 / 12 / 4 |
اوباش فرهنگی! اول بسمالله بگویم بهاره رهنما یک مثال است، مثالی از تواناییهای این کشور در به ثمر رساندن اوباش. کاری به این ندارم او میکآپ مخصوص عید غدیر خم دارد! تناقضات جدیدالورود! پیوند همه چیز به همهچیز. به این هم کاری ندارم چرا چند میلیون نفر آدمی را که در خیابان پشت ماشین چند صد میلیونیاش نشسته و بیلاخ نشان میدهد و فریاد میکشد را فالو میکنند. کار من با آن "چاپ هشتم" کتاب شعر اوست. در این رکود و گرانی کتاب چگونه اشعار کسی که مینویسد "من حقوق غذایی خواندهام" و نه قضایی و به خوانندهاش جواب میدهد "چاقال" و در یک خط پنج غلط املایی دارد به این سرعت به فروش رفته و خوانده شده؟ مافیای نشر چه بده بستانی با این اوباش "ضد فرهنگی" دارند؟ غیر از این است که خودشان هم اوباش هستند و پاسکاری لذتبخشی را با شاعران عربدهکش به راه انداختهاند؟ اسم کوروش اسدی را شنیده بودید؟ نویسنده بود، باسواد و آدمحسابی، کتابهایش چاپ نمیشد، کلاسهایش یک شاگرد هم نداشت، چون بلد نبود با ادا و اصولهای کلاهتوری و اراجیف بافتن و بده بستان با مافیای نشر زندگیاش را ادامه دهد، از بیپولی خودش را کشت. آن موقع این انساندوستان شاعرنما کجا بودند؟ در اینستاگرام جلوی بنز دراز میکشیدند و جانماز آب میکشیدند و لایک جمع میکردند و با بادیگارد تردد میکردند. به یقین میگویم به حال و آیندهی کشوری که در آن یک نویسنده خودکشی میکند و یک اراجیفنویس کتابش به چاپ هشتم میرسد، هیچ امیدی نداشته باشید تاریکی عمیقتر از آن است که فکرش را میکنید 0 نوشین زرگری |
پایههای عدالت اجتماعی عدالت آموزشی:برای داشتن تعریف دقیق از عدالت آموزشی ، قاعدتا لازم است تعریفی از عدالت در دست داشته باشیم.عدالت به معنای دادگر بودن وانصاف داشتن است به همین علت است که در تقابل انسانها با یکدیگر و در یک قالب جامعه عدالت باید نقش به سزایی داشته باشد و همهی افراد جامعه از آن بهره مند شوند .عدالت آموزشی یکی از ملزومات جامعه سالم است. سیستم در جامعه باید بتواند تسهیلات آموزشی را در سطح قابل قبول برای همهی افراد ارایه دهد.ارایه این تسهیلات باید فارغ از طبقه اجتماعی ، پس زمینههای قومی،جنسیت،تواناییهای شناختی،مذهب، سطح در آمد و . را فراهم کند .زمانی که عدالت آموزشی در جامعهای پیاده سازی شود میتوان گفت که قدمی برای نزدیک شدن به عدالت اجتماعی برداشتهایم .به این علت که وجود چنین سطح پایه و همگانی در آموزش تضمین کننده نوعی عدالت اجتماعی است که به هر فرد به طور خاص داده میشود تا امکان رشد و ترقی داشته باشد و بتواند در راستای بهبود سطح جامعه خود نیز گامی مهم و تاثیر گذار بردارد.خدمات اجتماعی راهی برای رسیدن به عدالت آموزشی:هر سیستم (نظام) بسته به تواناییها و نواقصی که دارد میتواند راندمان متفاوتی داشته باشد حظور افراد در جامعه به عنوان اعظای تشکیل دهنده این جامعه میتواند برای سیستم فواید و چالش هایی را به همراه داشته باشد .هر فردی که در سیستم قرار میگیرد میتواند بر افراد و محیط خود تاثیر بسیار زیادی داشته باشد به همین علت است که حظور با کیفیت افراد در جامعه دارای اهمیت بالایی است.کلمهی خدمت ارتباط و تعامل دو انسان با یکدیگر را نشان میدهد پسوند اجتماع مفهوم جدی وعمیقی به آن میبخشد یعنی عملی که در متن اجتماع انجام میپذیرد و تعاملات انسانی را محقق میسازد.از این رو انسان به عنوان یک موجود اجتماعی میداند که تعاملات او با افراد و جامعه امری حتمی و بسیار پر اهمیت است به همین علت است که خدمات اجتماعی و سطح و کیفیت آن بسیار بر زندگی افراد در جامعه تاثیر گذار است.آموزش یک دارایی اجتماعی است:امروزه اگر بخواهیم تعریفی از یک جامعه موفق داشته باشیم باید بتوانیم تا حد بسیار زیادی ارکان اصلی عدالت را در آن شناسایی کنیم.یکی از مهمترین ارکان عدالت در این جا رکن عدالت آموزشی است.همهی افراد جامعه باید توان بهره برداری از آموزشهای موجود را داشته باشند زیرا ارزش دانش وسودمندی آن در به کارگیری و تعامل انسانها با یکدیگر معنا میشود ودانش در آنجا ارزش حضورش در جامعه را نمایان میسازددر مسیر عدالت آموزشی:اصل اولیه عدالت آموزشی این است که افراد در هر جایگاهی و در هر سطحی توانایی یادگیری مباحث اولیه را در مسیر خود داشته باشند.تا بتوانند علاوه بر تاثیر گذاری نقشی مثبت دربالا بردن سطح کیفی جامعه و زندگی خود داشته باشند |
قربانیان کوچک قربانیان کوچکاحمد خواجه حسنی:وجه کلان نوشتار حاضر رویکردی انتقادی در بی توجهی و نادیده انگاشتن کودکان، چگونگی نحوه تربیت و اجتماعی شدن آنها در فضای اجتماعی و نظام آموزشی کنونی دارد.در فرآیند جامعه شناسی خانواده و نظام تربیت، مراکز و مجموعهی مهدهای کودک و پیش دبستانی از نخستین نهادهای اجتماعی و آموزشی هستند که نسبت به کاربست متدها و آموزشهای مختلف قادرند فرصتها و ظرفیتهای فوق العادهای برای تقویت مهارتهای اجتماعی در کودکان را اجرایی و عملیاتی کنند مضاف بر اینکه فرآیند جامعه پذیری را از سنین کودکی در ضمیر و رفتار کودکان نهادینه سازند،شوربختانه اما بنا بر سوابق موجود و از جهات مختلف از آموزشهای استاندارد و اصولی در این رهگذر کمتر اثری را شاهدیم.نقش و اهمیت آموزش در سنین کودکی موضوعی است که از دیرباز در جوامع مختلف فارغ از ملیت و نژاد موجود، توجه نظریه پردازان و اندیشمندان علوم اجتماعی را به خود معطوف داشته است. غزالی در این باره اذعان دارند که هر کار که عظیم بود تخم آن در کودکی افکنده شود.در روزهای اخیر رخداد بسیار قابل ت مل و در خور توجهی حادث گردید که بی ارتباط با موضوع نیست و بیان آن خالی از فایده نخواهد بود،باشد که متولیان امر از خواب غفلت برخیزند و عمل گرایی پیشه ورزند.در راستای (خیانت امارات به تعبیر رهبر انقلاب) در پی عادی سازی روابط دیپلماتیک و تنظیم توافقنامه صلح فی مابین رژیم غاصب و کودک کش صهیونیستی و کشور امارات، یکی از اولویتهای رژیم کودک کش اسراییل راه اندازی و فعالیت مهد کودک در شهر ابوظبی بود که به تازگی افتتاح و آغاز بکار کرد در حالی که براساس ارزیابیهای رژیم صهیونیستی تنها حدود 3000 یهودی در امارات و غالبا در دبی و ابوظبی زندگی میکنند و این مهم نشان از درک صحیح صهیونیستها از پایه ریزی و سنگ بنای اصولی سازندگی شخصیت در طفولیت دارد.از آنجا که 50 درصد رشد هوشی مابین سن تولد تا 4 سالگی و 30 درصد دیگر در سنین 4 تا 8 سالگی میباشد{ 1 } تربیت و شاکله اصلی وجودی در آنجا شکل میگیرد،موجودیت،برنامه ریزی مدون و نظارت مستمر بر مهدهای کودک بدلیل ت ثیر این مراکز آموزشی بر آینده کودکان نیازی ضروریاست.مایلم به جهت درک اهمیت موضوع و استفاده بهینه از فرصتهای طلایی تربیت و پرورش افراد جامعه برمبنای هنجارها و رفتارهای مناسب و صحیح اجتماعی برخی کشورها، آماری را به شرح ذیل معروض دارم شایان توجه اینکه 60 درصد کودکان زیر 6 سال کشورهای پیشرفتهی دنیا تحت پوشش خدمات آموزشی قبل از دبستان قرار دارند، در کشور ژاپن 67 درصد هستند که فلسفه اصلی آموزش علیرغم جامعه پذیری بر پایه مراقبتهای غذایی و پرورشی { 2 } استوار است.در ویتنام 50 درصد تحت آموزش هستند.در کشورهای آنگلوساکسن همچون بریتانیا، کانادا، استرالیا امریکا و نیوزلند نیز درب بر روی همین پاشنه میچرخد و رویکرد آموزشی در مراکز ( Childcare ) به گونهای است که کودکان از طریق بازی روند رشد اجتماعی،جسمی،عاطفی و شناختی را میآموزند.در کشوری به مثابه کوبا نیز بیش از 95 درصد از کودکان زیر هفت سال تحت آموزش قرار دارند در ایران اما رویکرد فعلی بر این پنداشت استوار است که آموزش کودکان در مهدهای کودک به طریقی اولی در اولویت هیچ نهادی نیست.به این نشان که بنا بر آخرین آمار اعلام شده از سوی سازمان ثبت احوال، از مجموع 6 میلیون و 812 هزار و 554 کودک زیر 6 سالی که باید به مراکز پیش دبستانی بروند در سال گذشته فقط 481 هزار و 738 نفر ، یعنی حدود 7 درصد این کودکان به مهد کودک رفتهاند !!!با لحظهای درنگ و تعمقی در آمار به فاجعهای پی میبریم که اگر به همین روند تداوم پیدا کند در آیندهای نزدیک با جامعهای به شدت ناهنجار و بحران زده مواجه خواهیم شد.بر اساس برآوردهای موسسه گالوپ، ایرانیان از عصبانیترین مردمان جهان هستند و عمده دلایل این کژ رفتاری ریشه در دوران کودکی و عدم آموزشهای لازم در رابطه با تکنیکهای کنترل خشم دارد.در کشورهای توسعه یافته و جوامع مدرن، آموزش کار تیمی و گروهی از سنین کودکی در ضمیر بزرگسالان کوچک، کنش گران و والدین آینده نهادینه میشود.آموزش و تربیت بر مبنای اتحاد و همبستگی اجتماعی، سینرژی و جامعه پذیری نه بر اساس رقابت و حذف رقیب و پیشی گرفتن به هر نحو که این شیوهی حاضر تنها مهندسی نرم جامعه برای ساختن کشوری به شکل هولناکطبقاتی منتج خواهد شد.کودکان علیرغم اینکه در سیاست و قانونگذاری بزرگسالان مشارکت و دخالتی ندارند اما قوانینی که بزرگسالان تدوین میکنند، شامل کودکان نیز میشود.{ 3 }بزرگسالانی که منابع قدرت را در جامعه در اختیار دارند، توجهی به کودکان فاقد قدرت و اقتدار اجتماعی نکردهاند و بنابراین در چنین جامعهای است که کودک به عنوان بخشی از ابزارهای قدرت بزرگسالان حضور دارد و نه به عنوان یک موجود مستقل.{ 4 }مزید استحضار اینکه در مقاطع آموزشی و تحصیلی پسا مهد کودک نیز داستان از همین قرار است و در نگاهی اجمالی به سهولت درخواهیم یافت که در نظام آموزشی فعلی وجهه نظرهای شخصی و تعارض منافع بیش از حقایق علمی و عینی اثر گذارند بدین نشان که تعلیم و تربیت را به بنگاههای زود بازده سپردهاند و اثر بخشی ناقص در تربیت فرزندان و آموزش اجتماع پذیری به آنان در پیش از دبستان را با این سیاسی کاری گره زدهاند.در لایحه بودجه 1400 به شکلی فاجعه بار شاهد افزایش 233 درصدی بودجه مدارس غیر انتفاعی هستیم.این پی ریزی ساختمانی است که مرفهان صاحب قدرت معمار آن هستند.فهم سیاسیون از موقعیت کودکان نیازمند بازنگری و رسیدگی عاجل است.چالشها و معضلات فقدان مربیان متخصص و آموزش دیده در بسیاری از مراکز مهد کودک و پیش دبستانیها از جمله مصایبی است که نیاز به یادداشتی مستقل دارد.و در آخر کلام گهربار رسول اکرم صلی الله علیه و آله العلم فی الصغر، کالنقش فی الحجر.علم در کودکی ، مانند نقش در سنگ است.هر آنچه شرط بلاغت بود قلم راندم .به ایران سرنوشت و ته نوشتش بی اندیشیم.منابع 1 - بنجامین بلوم (نظریه پرداز روانشناسی آموزش و یادگیری) 2 - مراقبت غذایی و پرورشی به تمام جنبههای انسانی کودک اعم از جسمانی،اجتماعی،فکری و احساسی اهتمام لازم را دارند. 3 - آکارد ( 1993 ) 4 - ابراهیم آبادی ( 1395 ) |
ترس سدی در برابر طغیان انسان و اجتماعزندگی اجتماعی و به تبع آن وجود اجتماعات بشری، یکی از بدیهیات و مسایل پذیرفتهشده میان همگان است، هرچند عدهای زندگی اجتماعی را بهعنوان غریزهای برای انسان مطرح میکنند و در مقابل، عدهای دیگر انسان را موجودی خودخواه توصیف کرده و تشکیل جامعه را نیز بهعنوان ابزار برای رسیدن به اهداف این انسان خودخواه بیان میکنند. بههرحال در وجود و لزوم اجتماعات بشری کسی تردید ندارد تردید، در منشا پیدایش این اجتماعات است نه اصل وجود آن.ازآنجاکه جامعه از افراد انسانی ساخته شده، لذا اقتضایات آن نیز از جنس اقتضایات انسانی است یعنی نیازهای جامعه برخاسته از نیازهای انسانی است، نه غیر آن لذا برای اینکه وظایف و اصول اجتماعات را بشناسیم، باید سراغ نیازها و ویژگیهای انسان برویم. نیازهای اساسی انسانانسان برای زندگی و رشد خود به سه عامل نیازمند است: 1 . تربیت، به معنای آن مواد و مصالحی که نیازهای انسان در امور مختلف را برطرف میکنند برای مثال خوراک و پوشاک و مسکن و . . 2 . امنیت، به معنای اینکه آنچه او در دسترس خود برای رشد دارد، توسط دیگری گرفته و یا دزدیده نشود. 3 . آزادی، به معنای اینکه در راه رشد و سعادت او مانعی وجود نداشته باشد.طبق آنچه پیشتر گفتیم، نیازهای اجتماعات، همان نیازهای انسانهاست و بقای اجتماعات نیز منوط و مشروط به رفع و پاسخ به این نیازهاست لذا جامعهای پایدار خواهد ماند که بتواند سه نیاز اصلی انسان یعنی تربیت و امنیت و آزادی را رفع کند. در این متن بهطور اختصاصی به نیاز دوم یعنی امنیت میپردازیم.در دو قالب کلی میتوان امنیت را برای جامعه به ارمغان آورد: یکی در قالب آموزش و فرهنگسازی، و دیگری در قالب تنبیه و مجازات و بهتبع آن ایجاد ترس برای متجاوزین. این دو قالب تعارضی با یکدیگر نداشته و هرکدام باید در جایگاه خودشان به کار گرفته شوند. در دیدگاه اسلامی، اصل بر آموزش و فرهنگسازی است، ولی این باعث نشده تا مجازات بهطورکلی کنار گذاشته شوند، بلکه در مواردی مجازات باید بهصورت قاطع اجرا شوند. سوالی که ایجاد میشود ازاینقرار است که: مگر نه اینکه انسان دارای عقل و فهم است و با آموزش میتوان رفتارهای او را کنترل کرد حال که اینچنین است چرا باید از ابزار مجازات نیز بهره جست؟ انجام کار خوب و یا ترک کار بد آنگاه ارزشمند است که شخص از روی اراده و اختیار آنها را انجام دهد و یا ترک کند در این صورت آیا این صحیح است که ما بهوسیله مجازات، اختیار شهروندانمان را سلب کنیم تا کار بدی را انجام ندهند؟ مجازات، مخصوص طبقهای خاصمردم جامعه ازلحاظ رعایت حقوق یکدیگر به سه دسته تقسیم میشوند: دستهای خود را ملزم به رعایت حقوق دیگران دانسته و به حریم آنان تجاوز نمیکنند. دستهای دیگر به حقوق مردم احترام قایل بوده و سعی میکنند تا وارد حریم دیگران نشوند، ولی گاهی اوقات از روی بیتوجهی و خطا به حقوق دیگران تجاوز میکنند و دستهای دیگر نیز به حقوق مردم احترامی قایل نبوده و بهصورت عمدی به حقوق دیگران تجاوز میکنند. پس ما با دودسته از افراد متجاوز سروکار داریم دستهای که در کار خود عمدی نداشته و از کرده خود پشیماناند و دسته دیگر که عمدا به حریم دیگران تجاوز کرده و کار خود را امری عادی میدانند. مجازات اساسا برای دسته دوم از متجاوزین وضع شده تا کسانی که به هر دلیل حقوق دیگران را محترم نمیدانند، بهواسطه ترس حاصل از مجازات به حریم دیگران تجاوز نکنند بهعبارتدیگر مجازات وسیلهای برای تربیت افراد نیست که سلب اختیار موجب بیارزشی آن شود، بلکه ابزاری برای حفظ حریم دیگران است. لذا باید موارد مجازات بهطور دقیق مشخص شده تا میان فرد اشتباه کننده با کسی که عمدا به حریم دیگران تجاوز کرده، تفاوت وجود داشته باشد. مورد دیگری که باید رعایت شود، تناسب میان جرم و مجازات است، بهطوریکه مجازات باید همیشه بزرگتر و یا حداقل مساوی با جرم انجام گرفته باشد تا ترس حاصل از آن در جامعه موثر و بازدارنده باشد. البته در این زمینه همانطور که تفریط نکوهیده و موجب جریت پیدا کردن متجاوزان میشود، افراط نیز ممکن است زندگی عادی مردم را دچار اختلال و نگرانی سازد یعنی اگر مجازات جرمهای کوچک، بسیار بزرگ باشد، افرادی در زندگی عادی خود، دایم از فکر اینکه نکند جرمی را مرتکب شوند دچار اختلال میشوند. لذا رعایت حد تعادل در مجازات امری ضروری است. مجازات همان احقاق حقوق است؟اگر کمی دقت کرده باشید، احتمالا متوجه تفاوتی میان مجازات و احقاق حقوق شدهاید. مجازات اساسا امری برای پیشگیری و یا بازدارندگی از تجاوز به حقوق افراد است و احقاق حقوق، گرفتن حق مظلوم از ظالم[ 1 ] است که البته خود این امر نیز (احقاق حقوق) در پیشگیری و بازدارندگی از جرم موثر است ولی کافی نیست.مسیله قصاص، احقاق حقوق است نه مجازات. لذا ایراداتی از این قبیل که تناسبی میان جرم و قصاص وجود ندارد و یا اینکه قصاص، بهخصوص قصاص قاتل، فایدهای جز افزایش تعداد کشتهشدهها ندارد، ایراداتی بیاساس است، چراکه این ایرادات را اولا در حیطهی مجازات میتوان وارد کرد نه حیطه احقاق حقوق و ثانیا بر فرض که بتوان در این حیطه چنین ایراداتی را وارد دانست، آیا نباید احقاق حقوق موجب بازدارندگی و پیشگیری از جرم شود؟ و این امر با ابزاری غیر از ترس برای افراد طغیانگر حاصل میشود؟ و آیا ممکن است که با مجازات کمتر از جرم، چنین ترسی را در این افراد حاصل کرد؟[ 1 ] در اینجا مظلوم و ظالم به معنای عام به کار گرفته شدهاندبرای ورود به کانال پیامرسان تلگرام "مکتوبات هی تالزهرا (س) دانشگاه شریف" کلیک کنید. |
هدف چیست؟ به نام خالق هستیانسانها دارای سه مرحله زندگی در این دنیا هستن 1 - تولد 2 - رشد و 3 - مرگ و تمام کار هایی که انجام میدهیم بین دو رخداد مهم زندگیمان یعنی تولد و مرگ میباشدسوال اینجاست چه کردیم ؟ جواب به این سوال برای اکثرمان سخت استواقعا ما در این مدت چه کردیم و یا چه خواهیم کرد؟ خوردیم، خوابیدیم، رشد کردیم، تفکر کردیم و بعد تحلیل خواهیم رفت. تا انجا که حتی از گوشت و پوستمان نیز چیزی باقی نخواهد ماندخوب شاید سوالی پیش بیاید مگر باید چه کنیم؟ من هم نمیدانم اما میدانم انسان هایی بودند که در این دوران کارهای زیادی انجام دادند که یا مرگبار بوده است، چه برای خودشان و چه برای دیگران و یا کسانی بودند که شاید نام نیکی از خود به جا گذاشته انداما اکثر انسانها در گوشه ایی از این دنیا متولد شده، به زندگی خود مشغول بوده و مردندو شاید نهایتا چیزی حدود 100 نفر متوجه زندگی این انسانها شده باشند خوب هدف چیست؟ باید چه کنیم؟می خواهم از زندگی انسانی دور شوم و به درون زندگی موجودات دیگر قدم بگذارم شاید نمونه مورد علاقهام مورچه باشد، انهم از نوع کارگرشدوران زندگی جالبی دارد، متولد میشود و به محض پا گذاشتن در این دنیا سرنوشتش مشخص میشودکارگربزرگ میشود و تمام تلاشش را میکند تا وضیفه ایی که نه خود، بلکه جامعه برگردنش نهاده است را به نحو احسنت انجام دهد و بعد بمیردسوال اینجاست چرا ؟شاید بتوان گفت هر کدام از مورچهها ماموریتی دارند که درمجموع همهی انها به دنبال هدف مشترکی هستند، حتی ملکه، و آن بقای جامعه استمن از خود میپرسم چرا این جامعه باید وجود داشته باشد؟و چرا مورچهها باید این جوامع را از انقراض نجات بدهند؟در صورتی که هیچ تغییری در جامعه نخواهیم دید، نه رفاه بیشتری و نه آزادی بیشتری، پس این همه تلاش برای چیست؟چرا انقلابی شکل نمیگیرد؟چرا جامعه عوض نمیشود؟همهی اینها فقط برای بقای یک جامعه ایی است که نه تغییر دارد و نه قرار است به آزادی برسد پس چرا ادامه مییابد؟ در صورتی که حتی اگر این بقا به طولانیترین مدت نیز ادامه داشته باشد، یک روزی از بین خواهد رفت، و دوباره سوال پیش میآید چرا ؟خب جواب این سوال سخت است ایا هدف تمام موجودات فقط زندگی روی زمین است؟خوب یک روزی خورشید چنان حجیم میشود که زمین را خواهد بلعید و اگر ما انچنان پیشرفت کرده باشیم که بتوانیم سکونتگاه خود را عوض کنیم، باز هم چیزی تغییر نمیکند، چون جهان به سرعت در حال انبساط است و این یک انبساط شتابدار استاین شتاب انقدر به همه چیز سرعت میدهد که به سرعت نور خواهیم رسید و در این سرعت همه چیز به انرژی تبدیل میشودانگاه چه؟کجا میتوانیم برویم و دوباره این سوال پیش میاید واقعا هدف چیست؟ |
چرا اخلاق خوب نیست؟ اخلاق همیشه خوب بوده، ما هم همیشههم یاد گرفتیمو هم سعی کردیماخلاقی رفتار کنیمو اگر نشددست کم ظاهرمان را اخلاقی نشان دهم.اخلاق قرار بود ما را تبدیل به آدمهای خوبی کند.اخلاق بد جهان بدپیامهای اخلاقی بی اثرما نمیتوانیم اخلاق مدار باشیمآدم هایی که نیازهایشان را کنترل میکنند،دیگران را دوست دارند و به کسی آزار نمیرسانند.انسانهای بااخلاق قرار بود با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنند.حدود 50 هزار سال از زندگی انسانهای امروزی میگذرد و هنوز این گونه از جانوران نتوانستهاند با صلح و دوستی در کنار هم زندگی کنند.انسان کجای راه را اشتباه رفت و چه چیزی را درست تشخیص نداد؟انسانی که این همه کتاب خوانده، این همه پیر خردمند و آدمهای خوب به او چیزهای خوب یاد دادند.پس چرا ما خوب نیستیم؟اگر در کل فکر میکنید انسانها خوب هستند، نیاز نیست ادامهی مقاله را بخوانید، ولی اگر فکر میکنید یک جای کار میلنگد و مشکل دنیا این است که ما آدمهای خوبی نیستم، بقیهی مطلب را هم بخوانید.آموزشهای اخلاقیروان انسان شامل سه بخش است:نیاز، عقل، اخلاقنیازنیاز همان بخشی است که عقل و اخلاق را نمیشناسد و سرکش است. مانند یک کودک لجباز. همهی ما نیاز را میشناسیم و توضیح بیشتری لازم نیست.عقلعقل یعنی قدرت تفکر انسان.عقل از دورهی نوجوان شروع به کار میکند.یعنی ما از نوجوانی میتوانیم در مورد چیزهایی که دیده نمیشوند فکر کنیم.مسایل را تحلیل و نتیجه گیری کنیم. این یعنی همان منطق.اخلاقاخلاق چیست؟ اخلاق پاک و ارزشمند است. مقدس است، خوبیها را میشناسد و بدیها را پس میزند.منشا اخلاق چیست؟خوب و بدهای ما از کجا میآیند؟ ما بیشتر محتوای اخلاقی را از پدر و مادر دریافت میکنیم.پدر و مادر، جامعه، بزرگان، رسانهها و .آنها در سالهای اول زندگی به ما میگویند چه چیزهایی باارزش هستند و چه چیزهایی بی ارزش.این در همهی فرهنگها وجود دارد و خوب و بد در زمان و مکان تغییر چندانی نمیکند.می شود ادعا کرد اخلاق معیار مطمینی نیستمنطقی است که تا امروز به این نتیجه رسیده باشیم که قوانین اخلاقی نمیتوانند همیشه معیاری درست برای تشخیص و تصمیم گیری باشند،چون اخلاق هنوز نتوانسته از ما انسانهای خوبی بسازد.و ما دنیای خوبی نداریم.چرا ما دنیای خوبی نداریم؟چون خوب من با خوب تو فرق میکند.مفهوم خوب از نظر عقل یکی است، ولی نیازهای انسانها با هم در تضاد قرار میگیرند.یک مثال میزنم:همهی انسانها در کودکی یاد میگیرند که وطن پاک است و قابل دفاع. ما سرزمین مادری مان را دوست داریم.ما برای دفاع از سرزمین مان با دشمنان میجنگیم و آنها را نابود میکنیم.در ینجا کشتن افراد که عملی اشتباه است با دفاع از میهن در تناقض قرار میگیرد.در اینجا باید دید قدرت هیجان و احساسات بیشتر است یا فرمان عقل؟جنگ را مثال زدم چون بزرگترین مشکل دنیاست.در جنگ انسانها بین عقل و احساس گیر میکنند، عقل میگوید جنگ به نفع هیچ کس نیست.ولی اخلاق (که بر خلاف عقل به شدت با هیجانهای ناخودآگاه آمیخته است) میگوید تا پای جان بجنگ، بکش و کشته شو.نمی خواهم این مبحث مهم در ذهنتان محدود به اتفاقی خاص، زمانی خاص و کشوری خاص باشد.چون هیجانهای رویدادها و حوادث اجازه فکر کردن منطقی به انسان نمیدهد.فقط میخواهم تصور کنید اگر همهی انسانها برای تصمیمات بزرگ فقط به عقلشان رجوع میکردند،اگر چیزی را بارزشتر از زندگی نمیدانستندهرگز به این نتیجه نمیرسیدند که دیگران باید بمیرند تا ارزشهای آنها زنده بماند.در دنیای عاقلها هیچ کس به خود اجازه نمیدهد کیفیت و شادی واقعی زندگی را فدای ارزشها و واژههای انتزاعی کند.ما اگر اخلاق نداشتیمما اگر اخلاق نداشتیم، هرگز به این نتیجه نمیرسیدیم که ما خوب هستیم و دیگران بد.وضعیتی که به گفتهی اریک برن روانشناس بزرگ خطرناکترین وضعیت انسان است.به همین خاطر مجوز اخلاقی برای آسیب رساندن به هیچ انسانی را به دست نمیآوردیم.ما اگر اخلاق نداشتیم انسانهای بهتری بودیم.دکتر فایزه خانلرزاده روانشناس |
سلبریتیهای معیشتی: فرهنگ پوشالی با چاشنی توطیهای رنگی چند سالی است که الگوپذیری از سوی نهادهایی شکل میگیرد که به عنوان فعالان فرهنگی جوامع مختلف، در حال رشد باکتریایی هستند. بزرگ میشوند و نشر و نمو پیدا میکنند، پایگاه مردمی و تشکیل میدهند و مثل ساس حشره از خون و پول طرفدارنشان تغذیه میکنند و روز به روز بزرگتر میشوند. سلبریتی هایی که درباره همه چیز اظهار نظر میکنند و خط فکری پوچ و ملتهبی راجب موضاعات مختلف وارد مغزهایی میکنند که هنوز تجربه زندگی واقعی را ندارند و دوست دارند مستقل رفتار کنند. نوجوانان، جوانان هدف افکار مسموم به ظاهر آزاد و متمدنانه آنان قرار میگیرند و سبک و ظاهری را انتخاب میکنند که نه تنها شخصی نیست بلکه اصلا تبدیل به ماشینهای مدی میشوند که تنها کارشان بازتولید فرهنگی است که به آنها خورانده شده است. در واقع نوجوان شکست خورده از خانواد و محیط سیاسی و اجتماعی، پیروزی را در امری دنبال میکند که نه تنها بخاطر مغلوبیت به سمت آن رفته، بلکه آن را ادامه میدهد و آنقدر درونی میکند که تبدیل به ورژن کوچکتری از همان انگل بزرگ (سلبریتی) میشود. سلبریتیها به کمک سه پایگاه بزرگ پول، جایگاه اجتماعی و مشهور بودن تبدیل به ماشینهای تولید محتوایی میشوند که فرهنگ غنی و کلاسیک ماقبل خویش را چنان درهم میشکنند که گویی تنها آوازه خوانان، شاعران، بازیگران و یا نقاشان عصر انسان بودهاند. البته هر سلبریتی ای هم به معنی انزجار در فرهنگ عامه نیست. سلبریتیهای بی بنیه خودشان بالاخره حقیقت وجودی شان را اظهار میکنند. در واقع به دلیل پایدار نبودن فن و مهارتشان مدام در معرض تغییر قرار دارند و هر ساله یک عدهای کنار میروند و عدهای دیگر مثل علف هرز و به همان سرعت رشد میکنند. نداشتن فن در حیطه کاری، عدم ابراز شخصیتی که در واقع هستند، تمایل به خودبزرگ بینی و شیفتگی بسیار به آنچه جامعه برایشان ساخته است و در واقع "دروغ و تظاهر " به آنچه نیستند از ویژگیهای بارز سلبریتی هایی هستند که مدام هم فکر میکنند کسی ماهیت وجودی آنها را نفی میکند و به همین خاطر بیشتر سعی میکنند خودشان را در جامعه ابراز کنند و به همین دلیل هم دست به نابهنجاری هایی میزنند که تنها دیده شوند. پوششهای عجیب و غریب، حیوانات خانگی غیر عرف، رفتارهای جنسی، اخلاقی و حتی اجتماعی خیره کننده از اقدام هایی است که اینها برای ماندن در راس هرم پول و جایگاهشان انجام میدهند. و سلبریتی هایی که جان در جان تسلیم میکنند . همین که صاحبان سرمایه تشخیص بدهند دیگر زمانه، زمانهی فلانی نیست، برش خواهند داشت و کس دیگری را جایگزین میکنند. صاحبان استودیوهای بزرگ موسیقی و سینما و . این را اثبات کردهاند که جذب سرمایه، گردش سرمایه و در نهایت سود حاصل از سرمایه تنها زمانی به جیبشان سرازیر خواهد شد که فرهنگ را به شکلی هدایت بکنند که مخاطبان هدفشان هر چه راحتتر و آزادتر بتوانند به خواسته آنها تن بدهند. در واقع استودیوها و غولهای سرمایه داری این را درک کردهاند که هرچقدر سلبریتیها راحتتر و خودمانیتر باشد و راجب مسایل گوناگون بدون هیچ درک از پیشی تنها کلمات را ببافد و نظر بدهد، مخاطبانشان را هم به این راحتی عادت میدهند. راحتی در لباس، راحتی در گفتار و در نهایت راحتی در ارتباطات که همانقدر که اسمشان شیرین و جذاب به نظر میرسد در واقع رفته رفته باعث نفوذ افکاری در فرد میشود که به سمت اضمحلال و نابودی او میرود. به قول یکی از بازیگران معروف سینما:ما در زندگی آدمهای معمولی هستیم و میدانیم مشروب خوردن برای سلامتی مان ضرر دارد ولی این چیزی است که سینما از ما ساخته است، انسان مست در گوشه بارها! و در آخر . الگوهای پوشالی را دور بریزید، شما قرار نیست مثل آدمی باشید که پشت دوربین، روی استیج و یا داخل گالری میبینید، زندگی آنقدر واقعی است که هر نوع دروغی را خرد میکند، پس انسان حقیقی خودتان باشید تا زندگی واقعی در آغوش بگیردتان! |
هر فرد در جامعه یک نقش تربیتی! مسیولیت ما در رشد وتوسعهی یکدیگر، امر به معروف و نهی از منکر یا . هر چه اسمش را بگذاری، دیگر مطمین شدهام ما این وسطوظیفهای در قبال یکدیگر داریم. مثلا من وقتیمیبیینم کسی خوب کارمیکند ولی منت بر بقیهمیگذارد، باید بهشیوهای موثر به او تذکر بدهم انفعال خیلی بد است.یا ما باید کنار دوستان کوچکترمان باشیم تا آنها را از مصاحبت با نابابان (!)نگه داریم.این بخشی از مسیولیت ما در قبال یکدیگر است |
تجاوز جنسی بررسی 40 مورد تجاوز رسانهای شده از آبان 89 تا مهر 90 یعنی تقریبا یکسال گذشته، حاوی نکات قابل توجهی است.در 6 مورد( 20 درصد) از 40 مورد بررسیشده، متجاوز از قربانی شناخت قبلی داشته و در 34 مورد یعنی در 80 درصد متجاوز از قربانی هیچگونه شناخت و آشنایی نداشته است. 17 مورد یعنی تقریبا 43 درصد تجاوزها گروهی و 23 مورد یعنی حدود 57 درصد تجاوزها فردی بوده است.بررسیها نشان میدهد که 26 مورد یعنی 65 درصد متجاوزان اقدام به ربودن قربانیان کردهاند. در 20 درصد موارد، متجاوزان در پوشش راننده تاکسی و مسافرکش و در 6 مورد یعنی 15 درصد در پوشش انواع مامور (کارشناس شهرداری، مامور اداره گاز، مامور نیروی انتظامی و .) اقدام به ربودن قربانی و تجاوز کردهاند.توزیع جغرافیایی 40 مورد تجاوز رسانهای شده نشان میدهد که 60 درصد تجاوزها یعنی 24 مورد در مرکز کشور، 5 / 12 (دوازدهونیم) درصد در شمال کشور، 5 / 12 درصد در غرب کشور، 5 / 7 (هفتونیم) درصد در شرق و 5 / 7 (هفتونیم) درصد در جنوب واقع شده است.به گزارش قانون از 24 مورد تجاوز در مرکز کشور، 15 مورد تجاوز در استان تهران اتفاق افتاده است و این یعنی 37 درصد ازکل موارد تجاوز رسانهای شده متعلق به استان تهران بوده است. این آمار هم نشان از بالا بودن وقوع این جرم در تهران و هم پوشش رسانهای بیشتر آن در استان تهران میباشد. طبق آمارهای کشوری هم تهران، جرمخیزترین ناحیه به لحاظ تجاوز جنسی است.عجیبترین مورد تجاوز گروهی، مربوط به تجاوز 50 مرد به یک زن در کاشمر خراسان و شنیعترین مورد تجاوز گروهی، 14 نفر به چند زن و دختر در مقابل دیدگان خانوادههای قربانیان در خمینی شهر بوده است.شنیعترین تجاوز فردی هم مربوط به تجاوز پدری به نوزاد دختر سه ماههاش در تاکستان است. |
اخلاق و جهان بد آدمهای بی اخلاق و وجدانهای آسودهاخلاق چیست؟ سوال نچسبی است، میدانم! ولی مهم است. امروز میخواهم در مورد این مساله صحبت کنم.ما از اخلاق خیلی چیزها میدانیم. اصلا شاید هیچ کس در دنیا به اندازه ما با مفاهیم اخلاقی آشنا نباشد و مباحث تیوری و عملی آن را از بر نباشد.هر چه که باشد ما همیشه آموزش دیدیم آدمهای خوبی باشیم .آدم خوب کیست؟سوالی تکراری و ساده. کسی که اخلاق رار عایت کند.اصل اساسی اخلاق چیست؟جوابها میتوانند خیلی متفاوت باشند، ولی یک بار در سمیناری، یکی از استادان نوروساینس این را به عنوان اصل اساسی اخلاق معرفی کردند و به نظرم جواب خوب و جامعی است:چیزی را که برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند.مهمترین چیزی که ما برای خود میخواهیم داشتن حق زندگی است. آدمهای خوب و با اخلاق باید به دیگران هم حق زندگی بدهند،باید بخواهند که دیگران هم خوشحال باشندو از زنده بودنشان لذت ببرند.با این پیش فرض که غیراخلاقیترین کار کشتن یک شخص دیگر است. این واضح است، چون قتل جز بدترین کارهایی است که انسان میتواند انجام دهد. قاتل آدم خوبی نیست.ولی خیلی وقتها هم اینطور نیست. آدمهای خوب به جنگ میروند، میکشند و کشته میشوند، انها فداکاترین انسانها هستند.این تناقض در اخلاق را چطور باید حل کنیم؟انسانها همیشه معیارهای اخلاقی داشتند. طبیعت انسان طوری است که با رعایت نکردن اخلاق احساس گناه و عذاب وجدان خواهد کرد. او فکر میکند که آدم خوبی نیست و تحمل همین فکر ساده برای انسان بی نهایت سخت است.شاید خیلی با جمله آخر موافق نباشید.چون دنیا پر از انسانهای بی اخلاق و بی رحم است.پر از قتل و کشتار و جنگ .و فرماندهان و سازمان دهندگان جنگ عذاب وجدانی از این بابت ندارند.ولی با این همه:انسان میخواهد خوب باشد.در این هیچ شکی نیست. او برای رسیدن به منافع و اهدافش تلاش میکند،مزاحمان را از سر ارهش بر میدارد،از سوی دیگر برای خوب بودن و آرام کردن وجدان خود هم راههای زیادی بلد است.آلبرت بندورا روانشناس بزرگ انگلیسی، نظر جالبی در باره توجیهات اخلاقی دارد که خوب است با آن مختصری آشنایی داشته باشیم.چگونه انسان، با وجدان آسوده کارهای غیراخلاقی انجام میدهد؟برچسب زدن مدبرانه:بعضی وقتها ما برای حفظ منافع مان یا ضرر نکردن مجبور هستیم کاری خلاف اخلاق انجام دهیم. ولی سوپرایگو یا همان وجدان به ما این اجازه را نمیدهد و دایم تکرار میکند که این کار درست نیست.در اینجا برچسب زدن مدبرانه میتواند ما را از سرزنشهای سوپرایگو نجات دهد. یعنی عوض کردن اسمها و کلمات.ما به راحتی میتوانیم با استفاده از کلمات زیبا و شسته رفته یک عمل بد را خوب نشان دهیم.آسیب رساندن به دیگران در این شرایط میشود:انجام یک وظیفهی شرافتمندانه.خیلی از ورزشکاران در مسابقات ورزشی رفتارهایی خوشونت آمیز انجام میدهند که در حالت عادی هرگز آن کارها را نمیکنند.ولی مسابقه، برنده شدن و کسب افتخار برای کشور و . به راحتی میتواند یک رفتار خلاف اخلاق را به کاری موجه، قابل قبول و حتی مایهی تحسین و افتخار تبدیل کند.ما میجنگیم تا آنها را از دیکتاتوری نجات دهیم. با این کلمات، زشتی عمل کشتن انسانها تا حد زیادی از بین میرود.مقایسه بد و بدتر:یکی از روشهای رایج بی اخلاق بودن مقایسهی یک عمل با عملی بدتر است.درست است که من این کار را کردم، ولی شما قبلا بدتر از این را انجام دادید.روشی که در بین سیاستمداران متداول است.شخص با این مقایسه میخواهد اهمیت کار زشت و غیراخلاقی خود را کم کند.شما با مخالفان خود چه رفتاری دارید که از برخورد ما با مخالفان ایراد میگیرید؟شخص میداند عملش غیراخلاقی است و پاسخی در دفاع از خود ندارد،بنابراین به عمل غیراخلاقی شخص مقابل اشاره میکند، برای این که کمتر گناهکار نشان داده شود.چرا به قتل عام مردم در فلان کشور اعتراض نکردی، ولی الان به این کشتار اعتراض میکنی؟ با این مقایسه شخص میخواهد اهمیت کشتار دوم را کمتر از آنچه که هست نشان دهد.وقتی کسی مسیول کار خلاف اخلاق نیست:من مامورم و معذور، یعنی مامور بودن عذر من است. من دارم از مقامی بالاتر دستور میگیرم.این روش هم یکی از توجیهات اخلاقی برای آسوده کردن وجدان و فرار از مسیولیت انجام کار غیراخلاقی است.یادتان باشد:هیچ یک از این راهها نباید زشتی یک عمل را در نظر ما از بین ببرد.این یک روال عادی و رایج در کشتار جهانیان بوده و هست. همیشه افرادی دستور به قتل و کشتار میدهند که خودشان به طور مستقیم درگیر جنایت نمیشوند. آنها فقط دستور میدهند. هدفشان هم همان جملههای زیباست. برچسبهای مدبرانه و کماتی که به راحتی انسان را احساساتی و قانع میکنند.افرادی که دستورات را اجرا میکنند فقط مامور هستند، آنها خودشان را مسیول کارهای خلاف اخلاق و جنایتها نمیدانند.به این شکل فجیعترین جنایات توسط بشر انجام میشود و وجدان کسی خیلی اذیت نمیشود.وقتی مسیولیت کار غیراخلاقی تقسیم میشود:در اینجا هم مثل جابجایی مسیولیت، یک نفر مسیول تصمیم گیری غیراخلاقی نیست. تصمیم توسط گروه گرفته میشود.هیچ شخصی خود را مسیول اتفاقات نمیداند.همین کافی است تا همه افرادی که برای جنگ و خشونت برنامه ریزی میکنند و تصمیم میگیرند شهرها را بمباران کنند، شب آسوده سر بر بالین بگذارند.چون درست است که چندین نفر کشته میشوند، ولی هدف ما خیلی باارزش است،من که شخصا با کشتار مخالفم و آن را خلاف ارزشها و اخلاق میدانم. من ترجیح میدادم این اتفاق نیفتد، ولی در هر صورت نظر ما این است که این کار برای نجات نسلهای بعدی ضروری است. ما چارهای نداشتیم.دنیای بی اخلاق و حرفهای قشنگدوستان! همهی کارهای خلاف اخلاق و زشت، با کلمات خوب تشویق میشود.پشت هر ظلمی که انجام میشود انسان هایی درست و حسابی نشستند و تصمیم گرفتند. سخنران هایی بزرگ، افرادی موفق و شخیت هایی پرطرفدار.آدمهای بد مثل دزدان دریایی نیستند و همیشه حرفهای بد نمیزنند. اتفاقا در بهترین شکلها میتوانند ظاهر شوند و بهترین لباسها را بپوشند.دانستن اینها برای آگاهی دنیا از فرایند شستشوی مغزی لازم است. فرایندی که واقعیتها را عوض میکند و به افراد ناآگاه اجازهی فکر کردن نمیدهد.دکتر فایزه خانلرزاده - متخصص روانشناسی نوروسایکولوژی |
در انتظار یک هیسل ایرانی . فرهنگ شهر یا کشور را با جو ورزشگاهایش بسنجیم؟ به بهانه حواشی پس از دیدار سپاهان پرسپولیس و سالروز فاجعه هیسل، سوالی مهمی که پیش میاد اینکه آیا این اتفاقها به فرهنگ خاص اون شهر و کشور مربوط میشه؟ در ادامه با ارتباط این موضوع و یادآوری فاجعه هیسل جواب این سوال مهم رو بررسی میکنیم.و در اخر میبینیم که خطر جدیتر از خسارات وارد شده است.پرسپولیس - سپاهان . داستان قدیمی . تلافی و انتقام قدیمینیمه نهایی جام حذفی، بازی پرسپولیس تهران و سپاهان اصفهان. احتمالا در کنار نتیجه بازی تصاویر زیر در یادها باقی میمونه.تصاویری از نابودی ماشینهای یکسری خبرنگار نگون بخت که بی ربطترین و بی تقصیرترین افراد بازی بودن!. حواشی پس از دیدار سپاهان - پرسپولیسجواب کوتاهش اینکه مطلقا نه و حتی قبول داشتن و بیان کردن این جمله خود نوعی بی فرهنگی بالاتر و عمیقتری است. حالا چرا ؟ اون سمت داستان اما توی جواب بلندش من میخام یه گذر کوتاهیی بکنم به اون سر قضیه و جایی که بافرهنگی حداقل توی این زمینه معنا شده. بله درسته انگلیس. جایی که نمونه بارز امنیت تماشاگرها و بازیکنای داخل زمینه و تصاویری دلچسب مثل تصاویر زیر کم نیست.درک اینا و تصورش برای ورزشگاهامون برای ما عملا یه چیز محاله شده. مثلا فکرشون بکنید برانکو جامو دستش بگیره بره فاصله یک متری تماشاگرا که خوب فدراسیون باید بره به فکر تولید یه جام جدید و یه دیدار از برانکو تو بخش جراحی بیمارستان. یا حتی قبل بعد بازی دست بده با هوادارها که خوب طبعا بعدش هدایت تیمش و زندگی با یک دست براش سخت میشه.و یا امیر قلعهنویی فاصله نیمکتش تا تماشاگرها اونقدری باشه که بتونه تعریف و تمجیدها رو قشنگ واضح بشنوه و ببینه حتی با صدای نارنجکی که با دود زرد و آبی کنارش میخوره.دیگه این اتفاقها عادی شدن نه؟خوب اینا رو که میدونستیم و از نزدیکم دیدیم حالا سوال اینجاست که چرا فرهنگ یک شهر و یک کشور میتونه تاثیر نداشته باشه توی این اتفاقات. برای جواب و حرف اصلیم رو با یاداوری حادثه هیسیل میگم.هیسل چی بود ؟ بر میگردیم به سی و اندی سال پیش، سال 1985 " فینال جام باشگاههای اروپا، یوونتوس ایتالیا و لیورپول انگلیس. یک ساعت قبل از شروع مسابقه، در ورزشگاه هیسل واقع در بلژیک، تماشاگران لیورپول با شکستن فنس هایی که میان آنان و طرفداران یوونتوسیها برای جدایی و جلوگیری از کشمکش و درگیری قرار داده شده بود به طرفداران یووونتوس حمله ور شده و آنها را مورد ضرب و شتم قرار دادند، با فشار طرفدارها به دیوارهای پیرامون ورزشگاه، منجر به ویرانی آن گشت و باعث شد که روی سر آنها ویران گردد و در پی این حادثه 39 نفر ، به کام مرگ رفتند." علتش هم بخاطر فینال سال پیش بین لیورپول و رم بود که بعد از برد لیوپول هوادارها هنگام برگشتن به هتل با هوادارهای رمی درگیر میشن و حتی گفته شده یک گروه از رمیها با پر کردن اسلحههای خود قبل از بازی آماده بودند که در هنگام بازی و در میان سر و صداهای موجود در ورزشگاه همراه با سوت هایی که تماشاگران میزدند، به هواداران رقیب یورش ببرند. توی عمق این درگیریها کافیه گزارش رادیو محلی لیورپولی به نام Radio city رو بخونیم. :"" . خیلی از هواداران در هنگام رسیدن به ایستگاههای اتوبوس مورد هجوم هواداران رم قرار گرفتند. رانندهها از رساندن هواداران لیورپول به هتل هایشان اجتناب میکنند. انگلیسی هایی که میخواهند به سفارت بروند مورد هجوم قرار میگیرند . چه در گیری ای . خدای من . ".جالبه نه ؟ا آره . شهرهای رم و هیسل بلژیک و دو تیم ایتالیایی و یک انگلیسی !. طی دوسال. کشورهای با فرهنگ امروزی که به عقیده برخیها فرهنگ خوب همونجا همیشه بوده و ما تو قدیم داشتیم ولی الان حتی تو ریشمونم نیست !. پس چی شد این هوادارایی که از از ریختن دیوار، شلیک، فرار، مرگ 39 نفر و . به اینجا رسیدن که دومتری نیمکت، زمین و بازیکنا میشینن جوری که بعضا دست هم میدن با هم !ما بی فرهنگیم ؟ اونا هم که مثل پرسپولیس سپاهان ما بعد از اون فینال اومدن برا تلافی .. پس اونام بی فرهنگن؟ اونا خوب شدن ما بد شدیم ؟جواب ؟ جواب اونجاست که بعد از هیسل، لیورپولیها به همراه تمام باشگاههای انگلیسی از بازی با تیمهای اروپایی در مسابقات مختلف به مدت 5 سال محروم شدند تاکید میکنم 5 سال. جواب اونجاست که توی ورزشگاهایی مثل امارات و انفیلد (که معروفه به جهنم انفیلد) شما حتی اجازه بردن بطری آب بالای 500 میلی نداری، دیگه نوشیدنی سرد گرم جای خود. حتی اجازه آوردن چتر اونم با توجه به شرایط اب هوایی انگلیس نداری! و باید حتما چتر کوچک و مورد تایید مامورین حفاظتی باشه. نحوه بازرسی و تعداد مامورین و حتی تجهیزاتشونم که نمیگم چون میدونیم و دیدیم. رفتار تماشاگرها از لحظه ورود و تا خارج شدن هم بشدت بررسی میشه جوری که مثلا آنفیلد(ورزشگاه خانگی لیورپول) یک چک لیست درست کردن و باید اونرو انجام بدی. اگر انجام ندی خیلی راحت کارت هواداریت باطل میشه و نداشته باشی هم کلا چند سال محرومی از ورود به ورزشگاهای بریتانیا ! قوانین مهمتر از فرهنگ !بله به همین سادگی قانون مشکل رو حل کرد با فیلتر کردن و قوانین سخت گیرانه از ورود خیلی از افراد سابقه دار و جلوگیری کرد. بله هر چیزی بهایی داره سالهای اول بها میشه کم شدن تماشاگران ولی چیزی که بدست میاری اینکه بعد از گذر از این مرحله امثال من (که بخاطر جو بد ورزشگاه نه تنها خودم نمیرم بلکه خانوادم هم نمیزارم که برن) میکشونید به ورزشگاها حتی با مبلغ بیشتر بلیط چون میدونم علاوه بر لذت و هیجان، امنیتمم به خطر نمیافته.حالا با توجه به این چیز هایی که گفته شد میتونیم با قاطعیت بگم که مشکلات ورزشگاها که توی شهرهای غیر پایتخت مثل اصفهان،تبریز،مشهد،شهرهای جنوبی و استان خوزستان و .، همه از عدم یه فرایند امنیتی شاید نه چندان پیچیده و هزینه بردار رنج میبرن نه فقر و کمبود فرهنگ اون شهر.آیا واقعا میشه نتیجه گرفت که بخاطر یکسری هوادار که حتی معلوم نیست از کجا اومدن هدفشون چی بوده کل فرهنگ جمعیت 2 ٫ 5 ملیون نفری شهری مثل اصفهان با سابقه فرهنگی چند هزار ساله و وجود هنرمند، عارف، فیلسوف هایی که تو گذشته این شهر بودند که تعداد قبر هاشون توی منطقه بزرگی به نام به نام تخت فولاد غیر قابل شمارشه، رو زیر سوال برد ؟ همین سوال رو در مورد تبریز خوزستان مشهد و . از خودتون بپرسید. فاجعه و ناراحتی عمیقتر از اتفاقی که برای خودروهای خبرنگارهای بیگناه افتاده فاجعه اصلی این است که بخاطر فوتبال، فرهنگ یک شهر زیر سوال بره !. این نفرت که از مرزهای طرفداری عبور میکنه خودش عامل بی فرهنگی و نفرتی میشه که قطعا نابود کنندست.تاریخ برای درس گرفتنه و همون تاریخ به ما میگه درس نگیریم فاجعهها تکرار میشه. پس اگر درس نگیریم هیسل از نوع ایرانی در انتظار ماست. هیسل نه فقط در ابعاد یک ورزشگاه در ابعاد نفرت فرهنگی در یک جامعه که شاید عواقبی جدیتری از محرومیت 5 ساله اونم فقط در فوتبال در انتظار باشه. محرومیتی از احترام به فرهنگها و اقلیمها. |
روح یک تمدن! با پیشرفت چشمگیر علم و به تبع آن پیشرفت تکنولوژی در صنایع مختلف، بشر در قلهای ایستادهاست که به اجدادش فخر میفروشد و تمدن خود را به رخ میکشد. اما این تمدن چیست؟تمدن متعالی یا سبک زندگی متعالی؟انسانها فطرتا اجتماعی هستند و استعدادهای متفاوتی دارند و به همین دلیل از آغاز پیدایش بشر به تدریج زندگی جمعی صورت گرفت که از غارنشینی به تمدنهای توسعهیافته کنونی رسیدهاست. از هزاران سال پیش همواره در ادبیات بشر مفهومی به نام "آرمانشهر"، "اتوپیا" یا همان "مدینه فاضله" وجود داشتهاست که به معنی جامعهی ایدهآل همهی انسانهاست. برای نیل به چنین ایدهآلی باید تعریف این آرمانشهر و خصایص آن مشخص باشند. نکتهی مهم این جاست که در طول تاریخ هیچ متفکری پیشرفت در ظواهر مادی را معیار اصلی یک جامعهی آرمانی در نظر نگرفتهاست (چیزی که امروزه تلقی اکثر مردم درباره تمدنهای پیشرفته است). چه افلاطون در سده چهارم قبل از میلاد که در کتاب "جمهور"اش، عدل به معنای وسیعش را رکن اصلی آرمانشهرش میداند و یا دانشمندان اسلامی از ابونصرفارابی گرفته تا متفکران معاصر، که همگی معیار اصلی این آرمانشهر را سعادت افرادش میدانند و چه تفکر سوسیالیسم امروزی که جامعه ایدهآل را در برقراری عدالت و مالکیت اجتماعی میداند. خلاصه از همهی اینها نتیجه میشود که مترقی بودن یک تمدن، ارتباطی بسیار مهم با رواج ارزشهای انسانی در بین مردمش دارد. به بیانی، آن چه که روح یک تمدن را تشکیل میدهد سبک زندگی انسانها در آن است. بیایید خود سبک زندگی را مقداری بیشتر بررسی کنیم. در جامعهشناسی با بررسی سبک زندگی افراد، به یک "استراتژی تعیینکنندهی چشم انداز طولانیمدت جامعه" میرسیم. در این آیندهپژوهی، چارچوبهایی مشخص میشوند که خواه ناخواه، راهبردها و بایدها و نبایدهای یک جامعه را تشکیل میدهند. بنابراین رشد یک تمدن متناسب با این است که چقدر سبک زندگی انسانها متناسب با هدف "تکامل و پیشرفت جامعه" باشد و این است مفهوم سبک زندگی تمدنساز.حال که این مفاهیم مقداری ملموستر شدند باید نکتهای را در نظر بگیریم، و آن این که اساسا برای رشد یا حرکت باید هدفی وجود داشتهباشد. بنابراین از ویژگیهای یک سبک زندگی تمدنساز، داشتن هدف و اعتقاد به آن هدف است. بدیهیست هرچقدر این اهداف متعالیتر باشند، رشد بیشتری نصیب تمدن میشود.حال این نظریات را از دیدگاه اسلام بررسی کنیم. در نظریات متفکران دینی ما مشاهده میشود که شکل یک تمدن در هر مرحله و کیفیتی که باشد اهمیت چندانی ندارد. اصالت با آن درونمایهی اصلی تمدن یعنی سبک زندگی است. برای مثال با بررسی فعالیت انبیاء درمیابیم که آنها آمدند تا بطن زندگی مردم را تغییر دهند نه شکل آن را. بد نیست اشارهای به آیه 103 سوره آل عمران کنیم: " . به ریسمان الهی چنگ بزنید و پراکنده نشوید. نعمت خدا را بر خود یاد آورید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دلهای شما الفت ایجاد کرد. به برکت نعمت او برادر شدید . " یعنی از رسالتهای پیامبر اسلام این بودهاست که از اعراب بادیهنشین با زندگیهای بدوی، یک تمدن بزرگ بسازد که از ویژگیهای برجستهی این تمدن، برادری است.بررسی سبک زندگی در جامعه ما و آسیبشناسی آنآیت الله خامنهای در سال 1391 در جمع جوانان خراسان شمالی صحبتی داشتند که در آن خیلی دقیق به بحث سبک زندگی تمدنساز پرداختند. ایشان پس از بیان کلیات و اهمیت این مبحث، اینطور میفرمایند که ما در زمینه اصلی و حقیقی تمدن، برعکس بخش ابزاری آن (مانند سیاست، مسایل علمی، اختراعات و .) پیشرفت چشمگیری نداشتیم و این پیشرفت متناسب با پیشرفت بخش ابزاری نبودهاست. حال باید آسیبشناسی شود که چرا؟یکی از مسایل مخرب در سبک زندگی، بحث تقلید است که متاسفانه آسیب بزرگی به ساختار زندگی ما وارد کردهاست. چرا تقلید اینقدر باعث آسیب شدهاست و چرا مخرب است؟ اولا تقلید از تمدنی که ایدهآل و اهدافش با ما فرق میکند معنا ندارد. ثانیا ما در جهان کنونی شاهد هستیم که برخی جوامع به دنبال این هستند که فرهنگ خود را بر ملتهای دیگر تحمیل کنند که سردمدار این جریان، غرب است. ما همواره شاهد این بودهایم که هر کجا غرب وارد شدهاست اثرات دلخواه خود را بر فرهنگ آن مردم گذاشتهاست. نمونه بارز آن این است که در اثر استعمارگری حکومت بریتانیا، زبان اقوام مختلف به زبان انگلیسی تغییر کرده و اکنون متداولترین زبان در سطح بینالملل است.از قدرمندترین ابزارهای غرب برای تحمیل فرهنگ خود و نفوذ در سبک زندگی ملل مختلف "رسانه" است. انسان از طریق محتوای سمعی - بصری بیشترین تاثیر را دریافت میکند و این تاثیرات باعث تقلید آگاهانه یا ناآگاهانه میشود. با پیشرفت تکنولوژی و رسانه، مرزهای اطلاعاتی و جغرافیایی دنیا رو به کمرنگ شدن است. کشورهای جهان سومی در مواجهه با سبک زندگی غربی در دنیای رسانه، عموما دچار سوءتحلیل میشوند. برای مثال، عمدتا جاذبههای کاذب غرب را میبینند و کمبود آن را در زندگیشان احساس میکنند. همچنین متوجه یک سری ارزشهای انسانی مانند نظم و کارجمعی که در غرب رایج است نمیشوند. علاوه بر این برخی تاثیرات به صورت ناخودآگاه نیز شکل میگیرند که هم میتوانند سازنده و هم مخرب باشند. در این مسیله یک نکته بسیار با اهمیت این است که ما بعضا در طولانی مدت متوجه این تاثیرات و تقلیدهای ناخودآگاه میشویم. اگر اینها جنبه منفی داشتهباشند، پیامدهای غیر قابل جبرانی به دنبال خواهند داشت.آنچه واضح است این است که در زمینه رسانه خوب عمل نکردیم چه در تحلیل رسانه غرب و چه در توسعه صنعت رسانه خودی. و این باعث آسیبهای متعدد شدهاست. بحث درباره رسانهگفتاری جدا میطلبد، ولیکن برای حسن ختام تبیینات امام خمینی در رسالت رسانه را بازگو میکنیم: "آن که از همه خدمتها بالاتر است این است که نیروی انسانی ما را رشد بدهد و این به عهده مطبوعات است مجله هاست رادیو تلویزیون است سینماهاست تیاترهاست. اینها میتوانند نیروی انسانی ما را تقویت کنند و تربیت صحیح بکنند و خدمتشان ارزشمند باشد"برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام "مکتوبات هی تالزهرا (س) دانشگاه شریف" کلیک کنید. |
اومانیسم، کرونای روح .به گزارش اسپوتنیک، با اتمام قرنطینه در بسیاری از بخشهای چین آمار درخواست طلاق توسط زوجهای چینی با افزایش قابلتوجهی همراه بوده است. درخواستهای طلاق در برخی استانهای چین بهاندازهای افزایش داشته که زمان قرارهای ملاقات وزارت امور شهروندی این کشور با مدیران کل و استانها جهت رسیدگی به این امور تا چندین هفته آینده پر بوده و درخواستهای جدید تا تاریخ هجدهم مارس به دلیل فشردگی حجم درخواستها پذیرش نخواهد شد. آیا دولت چین روزی پیشبینی میکرد که چنین خیل عظیمی از شهروندانش، پس از دو ماه قرنطینه و ماندن دایم در خانه برای طلاق اینگونه صفآرایی کنند؟با مروری بر سیر تحولات تاریخی، اجتماعی و فرهنگی چین، از دوران چین باستان تا چین مدرن، میتوان به فرآیند تحولات و تبادلات روحی و روانی انسان چینی تا به امروز پی برد .. و اما انسانی که امروز، در چین به این نتیجه میرسد که پس از دو ماه قرنطینه دیگر تاب و تحمل زندگی زناشویی را ندارد و باید طلاق بگیرد. این انسان کیست؟چه ویژگیهایی دارد؟ زندگی زناشویی که دو ماه تاب استقرار و استواری را ندارد چگونه زندگی است؟ویژگیهای این سبک زندگی چیست؟ ریشه مشکلات کجاست؟انسان خدای انسان .برای بشر،خدا همان بشر است ، جملهای از "مارتین فویرباخ" فیلسوف ماتریالیست آلمانی که میتواند مبنایی مناسب برای ریشهیابی بسیاری از مشکلات اجتماعی، فرهنگی و روحی باشد که، بشر امروز با آن دستوپنجه نرم میکند. طلاق، خودکشی،آزادیهای بیبندوبار جنسی و . همه و همه از محصولات این نوع نگرش نسبت به انسان و جهان هستند، نگرشی اومانیستی.اومانیسم در لغت به معنای "انسانگرایی" است. اما در مفهوم و در عالم واقع به معنای بشرمداری و به معنای دقیق کلمه"انسانپرستی" است، اومانیسم انسان را ملاک و مقیاس همهچیز قرار میدهد و منش و مبد تمامی حقایق،اخلاقیات و ارزشهاها را نفس(اماره) خود بنیاد بشرمی داند و در این نگاه خداوند هیچ دخل و تصرفی در امور عالم ندارد و انسان همان خداست.بنا بر گفته فویرباخ که" برای بشر،خدا همان بشر است"،اومانیسم، بهعنوان روح حاکم بر تمدن غرب و سبک زندگی مدرن، مبنا و معیار بشر مدرن در همه امور زندگی قرار میگیرد و تمامقد به نفی هرگونه امر الهی و فرا مادی میپردازد و زندگی را تفسیری کاملا مادی میکند و در نهایت میگوید: "انسان خدای انسان".قرنطینهای به رنگ امانیسمشمار بسیار فراوان درخواستهای طلاق در چین، بیزاری آنها پس از دو ماه قرنطینه از زندگی زناشویی و بسیاری از مشکلات اجتماعی و فرهنگی دیگر در چین و جوامع مدرن، منشعب از نگاهی اومانیستی(انسان مدارانه) و کاملامادی به انسان، و زندگی اوست.در زندگی زناشویی با ملاکها و معیارهای اومانیستی، فرد است که اصالت دارد. سود مادی است که انسانها را در کنار یکدیگر حفظ میکند و دیگر مفاهیمی همچون، گذشت و وفاداری و . که در بسیاری از ادیان الهی و حتی آیینهای غیر الهی(کنفوسیوس) وجود دارد، در این سبک زندگی معنا نمییابند. زیباییهای جسمانی، فایده شخصی، لذت جنسی و . است که انسان مدرن را نهتنها در چین، بلکه در بسیاری از کشورهایی که در حال مدرن شدن هستند، در کنار یکدیگر نگه میدارد.اومانیسم بهمثابه کرونایی روحی، همه ابعاد روحانی و جسمانی بشر مدرن را فراگرفته و گویی اکثریت قریب بهاتفاق انسانهای امروز، به شکلی خودآگاه و یا ناخودآگاه از این بیماری رنج میبرند و بیآنکه خود بدانند، روحشان در تصرف اومانیسم درآمده و در عین حیات جسمانی، مردهاند. چارهای باید اندیشید.آیا راه نجاتی برای برونرفت از اومانیسم و تبعات اجتماعی، خانوادگی و . آن وجود دارد؟ اومانیسم نه، پس چه؟برای پاسخ به پرسشهای خود و یافتن راهحلهایی مناسب برای نجات از اومانیسم و تبعات مخرب آن بهویژه در حوزه خانواده، سری به برخی فرهنگها و آیینهای شرقی همچون بودیسم و هندوییسم زدیم. نکات مثبت و گاها کارآمدی را منباب اخلاق زناشویی در این فرهنگها یافتیم. اما، طبیعتا نقایص و کاستیهایی هم در این نگاهها نسبت به انسان و زندگی او وجود دارد که در این مسطور مجال پرداختن به آنها نیست. مت سفانه بافاصله گرفتن برخی جوامع شرقی از سنتها و بنیادهای اخلاقی خویش و نزدیکی هر چه بیشتر آنها به جریان مدرنیته، مشکلات اخلاقی، خانوادگی و . نیز در این جوامع افزایشیافته است. زیر سایهی آرامشو اما نگرشی جامعتر و کاملتر از نگاههای آیینی _ سنتی شرقی که میتواند پاسخدهنده بسیاری از مسایل و چالشهای بشر مغروق مدرنیته باشد، نگاهی نیست جز، نگاه اسلام و قرآن. در این نوشتار مجال پرداختن به مقولات حکمی و ماهوی نگاه اسلام وجود ندارد و از توان بنده حقیر هم خارج است. اما، کتب و مقالات فراوانی در حوزه مباحث حکمی _ فلسفی و ماهوی اسلام وجود دارد که علاقهمندان میتوانند به آنها رجوع کنند.اینک بیاییم با رویکردی مسیله محور به متن متقن اسلام یعنی قرآن کریم رجوع کرده و راهحلی مناسب را برای برونرفت از مشکلات خانواده امروز که اینگونه خواستار جدایی است، بیابیم. و من آیاته ن خلق لکم من نفسکم زواجا لتسکنوا الیها وجعل بینکم موده ورحمه ان فی ذ لک لآیات لقوم یتفکرون: و از نشانههای [قدرت و ربوبیت] او این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا در کنارشان آرامش یابید و در میان شما دوستی و مهربانی قرارداد یقینا در این [کار شگفتانگیز] نشانههایی است برای مردمی که میاندیشند. در نگاه قرآن، همهچیز و همهکس نشانهاند و مخلوق و دیگر خبری از انسانپرستیها و نفس گسیختگیهای اومانیستی نیست و هر آنچه هست اوست و نشانی از وجود او. این است تفاوت بنیادین نگاهی الهی با نگرشی اومانیستی. ازدواج و تشکیل خانوداه نیز از این قایده مستثناء نیست و دالی است بر هدفدار بودن خلقت خداوند و نشانهای از ربوبیت و تدبیر عالم به دست کمال مطلق. در این آیه مبارکه برابری و همسانی زن و مرد و عدم برتری مرد بر زن بهحسب جنسیت او ازجمله موضوعاتی است کعه خداوند متعال ما را به آن تذکر میدهد. در ادامه آیه که محل اصلی و کلیدی بحث ما بشمار میآید، هدف از ازدواج و نحوه روابط زناشویی میان زن و شوهر ذکرشده است. باریتعالی در بخشی از این آیه به "لتسکنوا الیها" اشاره میفرمایند و هدف از تشکیل خانواده را رسیدن به آرامش و یک سکنه روحی و روانی معرفی میفرمایند. این آرامش همان گوهر گمشده در بنیان خانوادههای غوطهور در مدرنیته است. آیا این آرامش بهمحض خوانده شدن خطبه عقد میان زوجین محقق میگردد؟ اگر اینگونه بود در غرب و شرق عالم نیز برای تشکیل رسمی خانواده عقد میخوانند، اما .رسیدن به آرامش در خانواده به شکل دفعی با یک عقد رخ نمیدهد و فرآیندی است تدریجی و مستلزم تلاش زوجین. با هم برای هم..در ادامه این آیه شریفه خداوند بهنوعی، روش و نحوه رسیدن به آرامش در خانواده را روشن میسازد و میفرماید: "وجعل بینکم موده ورحمه"، آری، موده ورحمه بهعنوان دو عنصر کلیدی در روابط زناشویی میتواند تحققبخش آرامش و استحکام در خانواده باشد. بهطور خلاصه میتوان موده را محبت و دوست داشتن دوطرفهای دانست که متقابلا در زوجین وجود دارد و رفتار آنها را تحتالشعاع قرار میدهد و اما رحمه را نیز میشود نوعی رحم کردن و چشمپوشی از عیوب اخلاقی و رفتاری یکدیگر بهویژه میان زوجین دانست. به این معنا که اگر زن و مرد هر یک در روابط زناشویی رفتار ناپسندی را از خود بروز دادند، دیگری آن را بخشیده و در مقابل رفتار ناپسند او رفتاری شایسته داشته باشد و از نقوص طرف مقابل خود چشمپوشی کند و درنهایت نیز در تلاش برای رفع آن نقایص باشد. مثالی ساده منباب موده ورحمه، "بلند شدن بهپای یکدیگر به نشانه احترام و محبت را در نظر بیاورید، شما بهپای من بلند میشوید و من هم متقابلا بلند میشوم، این عمل را موده نام مینهند. گاهی ممکن است شما بهپای من بلند شوید و من به پایتان بلند نشوم، اینجاست که باید رحمه متبلور شود و شما به من رحم کنید و از عیب رفتاری من چشمپوشی داشته باشید". این نوع نگاه به روابط زناشویی بدین معنا نیست که زوجین حق فردی و یا حریم شخصی ندارند و تمامعیار باید در حال گذشت کردن و . باشند، بلکه آنان با حفظ حریم و حقوق شخصی خود تو مان با یک نگاه الهی و نه انسان مدارانه (اومانیستی) میتوانند در حفظ و استحکام روابط زناشویی خویش کوشا باشند. در اینجا ذکر این نکته نیز حایز اهمیت است که موده ورحمه بهعنوان دو عنصر آرامشبخش و استحکام زا در روابط زناشویی باید تو مان باهم وجود داشته باشند هریک بهتنهایی کارکردی که بایسته و شایسته است را نخواهند داشت. درنهایت باید به این نکته نیز اشاره کنیم که روشها و توصیههای فراوان دیگری برای تعالی و استحکام روابط زناشویی، در قرآن ذکرشده است که در این مقال فرصت معرفی و پرداختن به آنها را نداشتیم ..به امید آنکه پس از اتمام دوران قرنطینه در کشور عزیزمان، شاهد اخبار و اطلاعات خوب و خوشحالکنندهای درباره روابط خانوادهها و زوجها باشیم و خبری از طلاق و . نباشد. (امیرحسین خوشسودا) |
فرهنگ چیست؟ تا بحال به کلمه فرهنگ دقت کردیم . ، در دنیا هر چیزی یک فرهنگ دارد . پس یاد بگیریم :فرهنگ یعنی: عذرخواهی نشانهی ضعف نیست. فرهنگ یعنی: کینهورز نباشیم. فرهنگ یعنی: لباس گرانقیمت نشانهی برتر بودن نیست. فرهنگ یعنی: به جای قدرت صدا، قدرت کلاممان را بالاتر ببریم فرهنگ یعنی: القاب ناپسند گذاشتن برای دوست، نشان صمیمیت نیست فرهنگ یعنی: هر کتاب یک تجربه است، تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم فرهنگ یعنی: وجدان کاری داشته باشیم. فرهنگ یعنی: چشم و همچشمی را کنار بگذاریم. فرهنگ یعنی: تفاوت نسلها را درک کنیم فرهنگ یعنی: آزادی ما نباید مانع آزادی دیگران شود. فرهنگ یعنی: به دیگران زل نزنیم! فرهنگ یعنی: برای دیگران دعا کنیم فرهنگ یعنی: به اندازه از دیگران سوال بپرسیم تا دروغ نشنویم فرهنگ یعنی: در دورهمیها کسی را سوژهی غیبت کردنمان قرار ندهیم فرهنگ یعنی: در جمع از کسی سوال شخصی نپرسیم فرهنگ یعنی: کتاب بخوانیم.فرهنگ یعنی : زود قضاوت نکنیمفرهنگ یعنی : سرزنش نکنیمفرهنگ یعنی : با نمک بودن یعنی مورد تمسخر قرار دادن و تخریب دیگران نیست.فرهنگ یعنی : با فرزندان و . با احترام برخورد کنیمفرهنگ یعنی : گذشت ??? |
کروناو مرگ تیاتر چند ماه پیش خبری از یک بازیگر تیاتر در فضای مجازی منتشر شد که به شدت اهالی تیاتر را متاثر کرد. رامین پرچمی بازیگر تیاتر به خاطر مشکل مالی در زندان به سر میبرد. رامین پرچمی دارای کارشناسی ارشد بازیگری و کارگردانی است. او همچنین فعالیتهای درخشانی در سینما و تلویزیون داشته است. این بازیگر تیاتر گفته است: ((من فقط دوست دارم دوباره روی صحنه بروم، آزاد شوم و به سینما و تیاتر و تلویزیون برگردم. از اینکه فردا بگویند از داخل زندان و در کسوت یک زندانی آمده و تیاتر کار میکند نگرانی ندارم و نمیترسم. چون برای اینکه دوباره به جامعه و به بازیگری برگردم و روی صحنه دیده شوم هر کاری را انجام میدهم. دوست دارم آن رامین پرچمی راکه کشته شد با بازیگری در تیاتر دوباره زنده کنم. بگذار مردم بفهمند من در زندانم و چنین شرایطی دارم،شاید آدمهایی پیدا شدند و دستم را گرفتند و بلندم کردند.)) این خبر زمانی منتشر شد که هنوز تیاتر بحران اصلی را حس نکرده بود. کرونا مانند یک سونامی وضعیت ناپایدارتیاتر را به بحران اساسی تبدیل کرد. تمامی گروههای نمایشی که برای ماهها تمرین کردهبودند یک شبه تعطیل شدند و دولت و سازمانهای مسیول برای جبرات خسارتها هیچ تدبیری اتخاذ نکردند. این بحران تا جایی پیشرفت که خیلی از کارگردانها مجبور شدند اهالی پشت صحنه تیاتر را از کار بیکار کنند. تیاتر تنها ماند و هیچ سازمانی از آن حمایت نکرد. در روز هایی که بسیاری از مردم در قرنطینه بودند، تهیه کنندگان و کارگردانهای سینما فیلمهای خود را در رسانه خانگی، نمایش دادند. علیرغم شرایط کرونا، فیلمهای سینمایی با فروش نسبتا خوبی همراه شد. اما تیاتر به کل فراموش شد و هیچ نهادی حتی اشارهای همبه آن نکرد. طبق آماری که سال گذشته منتشر شد تنها 5 درصد از مردم به تماشای تیاتر میروند. روزنامهی الجزیره در گزارشی به وضعیت تیاتر و کرونا در آمریکا پرداخت. در این گزارش آماده است که کارگردانها و تهیهکنندگان تیاتر از سایتهای اینترنتی برای نمایش تیاتر خود و فروش آن استفاده میکنند. در واقع نهادهای مدنی و سازمانهای فرهنگی در آمریکا سعی میکنند از طریق کمک هایی مانند تبلیغ رایگان نمایشها در سایتهای اینترنتی و رسانهها، اهدایمبالغی به گروههای نمایشی مانع تعطیل شدن فعالیتهای تیاتری شوند.رامین پرچمی بدون هیچ حمایتی از سازمانها و نهادهای مسیول همچنان به خاطر مشکل مالی در زندان به سر میبرد. هنرمندی که نقش سازنده در فرهنگ جامعه دارد باید این چنین به حاشیه رانده شود. حال در شرایط کنونی که ویروس کرونا، تیاتر را از پا انداخته است. نهادها و سازمانهای مسیول باید به فکر چارهای باشند تا گروههای نمایشی، بازیگرها و کارگردانها را نجات دهند. گروههایی که در شرایط سخت معیشتی قرار دارند. |
به چی میخندی؟ - زمان دانشگاه, یکبار شاد و سرزنده سر کلاس حاضر شدم. استاد خانم بود و من با لبخند به حرفهایش گوش میدادم. ناگهان با واکنش عجیبی روبه رو شدم. - به چی میخندی خانم؟ .اگر موضوع خنده داری هست بگو ما هم بخندیم!رو کرد به بقیهی دانشجوها و گفت:_ والاه آخه! .از اول کلاس همینطور یه لبخند مشکوک داره!واکنش استاد به نظر من مسخره بود و لبخند من به نظر او. همان موقع به این فکر میکردم که اگر من, اخمو و عبوس سر کلاس مینشستم, باز هم رفتارم به نظر استاد مشکوک و عجیب بود؟ و اصلا میپرسید: " برای چی اینقدر عبوسی؟ .اگر چیز عصبانی کنندهای هست بگو با هم عصبانی باشیم!"؟به نظر میاد ناراحت و عصبانی بودن, برای ما پذیرفتهتر و قابل درکتر از شاد بودن است. چون اگر کسی را ببینیم که ساکت و غمگین در خود فرو رفته, او را درک میکنیم. اما اگر کسی دایما لبخند روی لبش باشد, فکر میکنیم دیوانه است.برای کسی که تلاش میکند شاد باشد, جامعه با یادآوری اینکه " به چی میخندی؟" مجوز شادی را از او میگیرد. افسردگی را بدون دلیل میپذیریم ولی برای شادی حتما باید دلیلی باشد.بازم خدارو شکر کن که بقیه از تو بدبختترن!شاید شما هم یکی از کسانی باشید که, زمان ناراحتی از اطرافیان خود, صحبت هایی با این مفهوم شنیده باشید که "خوشحال باش چون افراد زیادی هستند که سختی هایشان از تو بیشتر است!". حتی اگر از اطرافیان نشنیده باشید از صدا و سیما شنیدهاید. در حالت کلی در فرهنگ ما شادی نرمال نیست و دعوت به شادی هم از روشهای غیر سازنده صورت میگیرد.نمیخواهم سخنرانی انگیزشی انجام دهم!تنها میخواهم شما را با نویسنده و محققی به نام دنگیلبرت, آشنا کنم که صرفا با شعارهای زیبا, ما را برای چند لحظه شاد و سرمست نمیکند. بلکه در تحقیقات خود به این پرسش میپردازد که " چگونه میتوانیم شاد باشیم و در طولانی مدت شاد زندگی کنیم؟"گام اول در پاسخ به این پرسش تعریف " شادی" است.بسیار پیش میاد که ما شادی در زندگی را با رضایت از زندگی اشتباه میگیریم. و شادی را با اتفاقات بیرونی مرتبط میدانیم. برای همین برای شادی دنبال دلیل میگردیم. چون شادی را به عنوان یک اتفاق درونی نمیشناسیم.دن گیلبرت از آزمایش جالبی صحبت میکند و میگوید که در آزمایشی بررسی کردند که اتفاقات بر زندگی ما چه تاثیری دارند؟ نتایج این آزمایش نشان داد که اگر بیش از سه ماه از وقایعی که در زندگیمان اتفاق میافتد گذشته باشد، تاثیری بر زندگی ما ندارد. چرا؟ چون خودمان میتوانیم شادی را تولید کنیم.در واقع در این آزمایش مشخص شد که تفاوتی در میزان شادی افراد برنده لاتاری, با افرادی که از کمر به پایین فلج شدهاند, یک سال بعد از وقوع این اتفاقها وجود ندارد. سازگار کردن ما با اتفاقات شاد یا غمانگیز زندگی, یکی از وظایف دستگاه ایمنی روانی بدن ماست"اما متاسفانه ما به تفاوت اثر لحظهای رویداد با اثر بلند مدت آن, توجه نمیکنیم. و احساس حال را به آینده هم تعمیم میدهیم. اکثر ما وقتی گرسنه هستیم، خوراکیهای بیشتری میخریم! چون فکر میکنیم حس گرسنگی در ساعات آینده هم به همین شدت وجود خواهد داشت.گام دوم در این پاسخ, مشخص کردن "لذت گرایی" یا " هدف گرایی" است.دن گیلبرت معتقد است که ما آینده را به درستی تحلیل نمیکنیم. مثلا فکر میکنیم خانه بزرگتر یا ماشین بهتر, ما را شادتر خواهند کرد. به خاطر همین خودمان را گرفتار اضافه کاری, قرض و بدهی میکنیم. اما در نهایت ماشین و خانه جدید, برای مدت کوتاهی ما را شاد میکند و سپس عادت به سراغمان میآید.حرف اصلی این است که لازم نیست برای شادمانی, کارهای شگفت انگیز و جدیدی انجام دهیم. بلکه قرار است روش انجام کارها و شیوه فکر کردن خودمان را تغییر دهیم.این مبحث ظرفیت زیادی برای بحث دارد. بخش نظرات در اختیار شماست. |
بیجان شدهگان کرونای عکسی از پویا بازارگرد از وضعیت تدفین بیجانشدهگان کرونایی. وجهی از این ویروس که به نظرم بسیار از نظر روانی بر جامعه اعم از سوگدیدهگان و بقیه تاثیر گذاشته. "حذف مناسک مرگ" به اجبار پروتکلهای بهداشتی که باعث شده تمام درگذشتهگان این دو ماه حتا آنان که به دلایل دیگر از دنیا رفتهاند نیز عمدتا بدون آداب سوگواری بدرقه شوند. اینکه این آداب در هر طبقه، خانواده و قومیتی چه وجوهی دارد بحثیست مجزا اما حذف آن به این شکل و اجبار باعث شده یک اندوه جمعی به وجود آید. هر مرگی در وجه تاریخی و اجتماعیاش از بخشهای مختلفی تشکیل شده. هم برای کسی که در آستانهی از دنیاشدن است، هم نزدیکان. یکی از این بخشها مناسک سوگواری، ادای احترام یا یادبودیست که به شکلهای گوناگون برای بیجانشده انجام میشود. از سوگواریهای جگرخراش و پر آب و تاب تا مجالس آرام. از نمونههای مذهبی تا گرامیداشتهای خانهگی. حتا ممکن است بسیاری از حاضران و وابستهگان به این مناسک احساسی هم نسبت به متوفی نداشته باشند اما سنت مذکور را درک میکنند. کرونا باعث شده تا این مناسک بهطور کامل حتا در ابتداییترین شکلاش یعنی "وداع" با از دسترفته حذف شود.در عینحال تدفین نیز یا بدون حضور عزاداران یا به شکلی برگزار میشود که عکسهایی از آن را دیدیم. فاصلهی بسیار و تعداد محدود. این در حالیست که در تاریخ اجتماعی مردن مناسک مرگ برای متوفی همیشه یک رفتار جمعی و برای تسلی بوده است. در جامعهی ایران با وجود تفاوتهایی که نسبت به این قضیه ساخته شده نسبت به دهههای قبل اما مناسک مذکور حتا در لایههای غیرمذهبیتر جامعه نیز معمولن تمام و کمال اجرا میشود چون بخش عمدهای از این آداب به "سنت" تبدیل شده و حتا با وجود ریشههای مذهبیاش هنجاری اجتماعی را نمایان میکنند. مانند تغسیل، تکفین، تلقین و قس علیهذا . در این دو ماه این مناسک عملن حذف شده و مهمتر از آن سوگواری برای عزیز از دنیارفته باید در قرنطینه انجام شود. در فضای مجازی روزی نیست که عکس زنان یا مردان بیجانشدهای را نبینم که نزدیکانشان با سوز از فقدان سوگواری برایشان نوشتهاند. برخوردی که با ابدان رفتهگان میشود و نوع تدفینشان هم بر غم و اندوه میافزاید. این سوگ فروخفتهی رها نشده همراه با اندوهی که میپراکند را اضافه کنید به دغدغههای اقتصادی، معیشتی و زیستیای که هر روز بیشتر میشوند. کرونا بیتردید بسیاری مولفهها را تغییر داد اما مهمتریناش در این مفهوم تکرر مرگ بود و تبدیل انسان به عدد. خفقان سوگ و سرکوب تالم عمومی در مرگ دیگری |
چرا باید فرهنگ را هک کرد؟ - بخش دوم فقر انتخاب قدرتهاست نه جبر روزگار وقتی تازه وارد دانشگاه شدهبودم، بهعنوان یک دانشجوی رشته جامعهشناسی یک جبرگرای مطلق بودم! یعنی فکر میکردم انسان از آن نوع که تا آن روز میشناختم در کشور، شهر یا خانوادهای متولد شده و این خود یک جبر بی چون و چراست. اما راستش وقتی وارد بازار کار و دنیای کسبوکار شدم، دچار یک توهم عمیقی نسبت به قدرت فرد و امکان پیشرفت و سودای تحقق رویاهایم بودم، مخصوصا که میدیدم، برخی چطور پولهای هنگفت و راحت کسب میکنند و چقدر سرمایهگذار منتظر نشسته تا روی ایده یک استارتاپ، پولش را آتش بزند! ولی این روزها فکر میکنم که انسان معاصر نمیتواند به راحتی طبقه اقتصادی و اجتماعیاش را به راحتی تغییر دهد، حداقل قاعدهها و آمارها میگویند که این جابهجایی در طبقات و در سطوح دسترسی به قدرت همچنان به سختی اتفاق میافتد هرچند که نیولیبرالیسم این خواسته را بهعنوان یکی از رویاهای قابل تحقق در ذهن توده مردم ساخته است، اما این مربوط به دنیای استثناهاست نه قاعدهها! یکی از اهدافی که Culture Hack برای دنیای آینده معرفی میکند همین توزیع دسترسی به قدرت است که در نهایت منجر به توزیع عادلانهتر ثروت و منابع، آزادی در سبک زندگی و قدرت گرفتن گروههای حاشیهای است.از اقلیتهای جنسی و جنسیتی گرفته تا طبقه فرودستی که به خاطر اجدادشان همچنان در فقر دست و پا میزنند. اگر یک کامپیوتر جلوی شما باز است و دارید این خطوط را میخوانید بدانید و آگاه باشید که این امکان به خودی خود برای شما فراهم نشده و منابع کسب این امکان (نه الزاما پول خرید کامپیوتر) از والدین و اجداد کاملا خونی و نسبی به شما رسیده است. در جهانی که ما زندگی میکنیم، غذایی برای خوردن و لباسی برای گرم شدن و حتی مدرسهای حداقلی برای آموختن یک امکان و فرصت برابر برای همه نیست. این را برای ایجاد حس گناه مطرح نکردم، بلکه خواستم بدانید که همه افراد در یک جامعه میتوانند از یک رانت ساختاری برخوردار باشند. اگر آقازادهها و سلبریتیها بیشتر به چشم میآیند بهخاطر رانت اغراقشده آنهاست. وگرنه همه ما در این ساختار نادرست از رانت برخورداریم.حالا اگر فرض کنیم ما انسانها از وضعیت توزیع ثروت در جهان (که باعث شده وضعیت ما در این مملکت هم این باشد) ناراضی هستیم و دوم اینکه امیدی برای تغییر این وضعیت در قلب و ذهنمان وجود داشته باشد، باید از خودمان بپرسیم که راه حل چیست و اصلا چرا باید سراغ یک روشی به اسم هک فرهنگ رفت؟! گروه The Rules در پاسخ به این سوال که چرا اصلا چنین گروهی تشکیل شده است پاسخ قابل تاملی دادهاند که نقل به مضمون میکنم: " ما بعد از بهار عربی متقاعد شدیم که سازمانهای غیردولتی و جنبشهای سیاسی تا چه حد در بهبود زندگی مردم، از بین بردن ساختاری فقر، ایجاد عدالت، بهبود وضعیت زیست محیطی که سه بحران اصلی عصرماست، ناکارآمد بوده اعتراضات و اتفاقات سال 2011 نیز نشان داد که خیلی از تحرکات اجتماعی دستکاری شده و تقلبی بودند و دیگر وقت سطحی عمل کردن تمام شده بود.ما میدانستیم که تحلیلبه شیوههای سنتی بیفایده است و سعی کردیم فعالیت خود را متکی بر دو بینش جلو ببریم: اول اینکه قدرت و توانایی کنترل زبان به هم وابسته است و دوم اینکه انسانها از طریق داستانها دنیای خود را درک میکنند. داستانهایی که میگوییم و میشنویم نحوه مشاهده جهان را شکل میدهند و مارا راهنمایی میکنند به مشکلاتمان چطور پاسخ بدهیم. ما درک کردیم که بهترین راه برای تغییر جهان، تغییر داستانهایی است که در قلب فرهنگهر جامعهای وجود دارد! داستان هیچ دو فرهنگ یا حتی هیچ دو نفری شبیه به هم نیست. هر فرهنگ یا هر انسانی روشهای خاص خودش را برای روایت یک داستان در مورددلایل اصلی فقر دارد. مثلا داستان فقر در دیترویت بسیار متفاوت با همین داستان در دارالسلام است! البته که این داستانها همگی از یک منطق ساختاری جهانشمول برخوردار هستند که ما اسم آن را "غالب فرهنگی" میگذاریم. نتیجه اینکه این روایتها کنار هم دنیای فعلی ما را ساخته است. سال 2012 گروه ما برای درک بهتر روایتهای غالب فرهنگی درباره فقر، نابرابری، تخریبهای زیستمحیطی تلاش کرد. ما میدانستیم برای کاشت و پرورش روایتهای جدید به ابزارها و روشهای بهتری نیاز داریم، روایتهایی که روی دلایل اصلی فقر و نابرابری متمرکز باشد. این دلایل میتواند فرهنگ غالب سرمایهداری نیولیبرال، تولید و مصرف بیشاندازه و تخریب زمین باشد و البته تلاش برای جایگزینی روایتهایی مثل همبستگی،حمایت از یکدیگر، سخاوت، و همزیستی با طبیعت باشد. و حالا پس از 8 سال آزمون و خطا، الگویی برای مبارز با روایتهای غالب طراحی کردهایم که دارای پتانسیل بالایی برای کمک به بهبود و تکامل جهان از دید انسانهاست." حالا که تا اینجای متن را خواندهاید کمی به روایتهای غالبی که در مورد فقر یا نابرابری در ذهن داریم فکر کنیم. من اینجا چند مثال میزنم که همگی از میان گفتگوهایم با رده سنی جوان و طبقه نسبتا متوسط بیرون آمده است:** در یک کارخانه بزرگ با بیش از هزار کارگر، کار میکند، علیرغم تحصیلات و هوش، کارمند سادهای است و حقوق اندکی دریافت میکند و البته که رییس کارخانه یک دیکتاتور به تمام معنی است که بی دلیل هم افراد زیردستاش را تحقیر میکند (طبق روایت خود شخص). این فرد 35 ساله معتقد است ثروت افسانهای این رییس کارخانه صرفا بهخاطر سختکوشی و هوش سرشار این فرد کسب شده. روایت او از ویژگیهای فردی ثروتمند این است: وقتی ساعت 6 : 30 صبح به محل کار میروم، صاحب کارخانه نیز حضور دارد همیشه سحرخیز است! درباره جزییات همه کارها پرسوجو میکند، نکتهای از زیرنگاهش دور نیست! در کوچکترین امور از نوع غذا و نوع گل باغچه کارخانه تا طراحی و قطعهسازی نظر میدهد و معمولا بهترین تصمیم را میگیرد! از نظر این فرد، ثروت بی دلیل به دست صاحب کارخانه نرسیده!روایت این فرد درباره فقر:کاملا جبری است، او صاحب کارخانه است و حق دارد در همه امور خودش تصمیم بگیرد. چون کارخانه اموال شخصی اوست نه ما و لیاقت این دم و دستگاه را هم دارد چون ما حاضر نیستیم مثل او کار کنیم! (درصورتی که همه 1000 نفر پابهپا و حتی شاید بیشتر از مالک کار میکنند)حتما لیاقت این زندگی و ثروت را داشته است.روایت غالب این وضعیت: تقدس مالکیت و ثروت، قهرمانسازی و ابرانسان ساختن از دیکتاتور که روایت تکراری در خیلی از جوامع است (حتما از هوش و استعداد هیتلر و پوتین و اسکندر و چنگیز مغول هم زیاد شنیدهاید)**** اهل خاورمیانه بودن یعنی هیچوقت نمیتوانی مثل یک غربی خوشحال و سعاتمند باشی! این جمله یکی از کسانی است که سالهاست از ایران به اروپا مهاجرت کرده و هروقت خبر تلخی از وطن میشنود، یاد همه سختیها و مشکلات خودش و مردمش میافتد. میگوید که در اروپا زندگی مرفهی دارد اما این چیزی از غم خاورمیانهای بودن او کم نمیکند! به شکل محسوس، دیگری بودن در جامعه اروپایی را لمس میکند و از سوی مردم جامعه جدیدش کاملا مهاجر شناخته میشود.روایت این فرد درباره نابرابری: این یک ساختار کلی درباره کشورهای توسعهنیافته است. در اروپا برای نیازهای اولیه زندگی دغدغه ندارم، چیزی که در ایران همیشه وجود دارد و باعث شد من فرار کنم و خودم را نجات بدهم. اینجا مردم به هم احترام میگذارند و نظم اجتماعی برقرار است. چون اینجا اروپاست و آنجا خاورمیانه!روایت غالب این وضعیت: جبرجغرافیایی، اگر خدا با ماست پس کی با اوناست؟****طرفدار گوشتخواری، سبک زندگی مملو از مصرف، مدیر میان رده یک بانک بزرگ، خانه در شمال تهران و اتومبیل خارجی گرانقیمت، دارای رویکردهای سنتی و تا حدی مذهبیروایت این فرد درباره تخریبهای زیست محیطی: انسان هم جزیی از طبیعت است و خود زمین قادر است این آلودگیهای ایجاد شده را برطرف کند. ما برای ساختن زندگی بهتربرای انسان، باید از منابع استفاده کنیم و این زمین برای استفاده انسان ساخته شده است. سرمایهداری بشر را از فقر و بیماری نجات داده است و همه دنیا مدیون سرمایهداری است و باید به پول و سرمایه احترام گذاشت.روایت غالب: خداوند حامی زمین و ما انسانهاست و مسیولیت این کار به عهده خود اکوسیستم است نه ما**ای کاش اگر شما هم داستان یا روایتی از فقر و نابرابری و تخریب محیط زیست میشناسید همین جا با من در میان بگذارید! |
نخبگان کمخاصیت! دوگانهی انتزاعی مردم و مسیولین! در بحبوحهی مشکلات و بحرانهای کشور این دوگانه بیشتر از همیشه مورد مناقشه قرار میگیرد. مردم از مسیولین طلبکارند و مسیولین مردم را مقصر اوضاع میدانند. مسیولین برآمده از مردماند یا مردم شبیه حاکمان؟مقصران واقعی چه کسانی هستند؟همین اول باید بگویم که این دوگانه را قبول ندارم. من میخواهم به شکل دیگری نگاه کنیم. کمی صبر کنید تا جواب چرایتان را بگیرید.فضای سیاسی و اجتماعی کشور دارای موجودیتها و اعضایی مختلفی است. این موجودیتها میتوانند نقش بگیرند و در این نقشها مسیولیتهایی را بپذیرند و حقوقی داشته باشند. پس موجودیتهای جامعه یا همان مردم میتوانند باتوجه به نقشهایشان مسیولیت داشته باشند. همچنین هیچ نقشی بدون مسیولیت و حقوق در قبال سایر اعضای جامعه نیست. پس همهی مردم مسیولاند، البته متناسب با نقششان. این نقشها از رهبری و ریاستجمهوری هستند تا کارمندی و حتی بقالی. اما مردم هر نقشی که ایفا کنند نسبت به سایر همنقشانشان و حتی سایر اعضا دارای مراتب هستند. از جهت برتری در دانش و عمل و یا سایر معیارهایی که کاراکترهای هر نقش با آن سنجیده میشوند.مثلا من یک دانشجو هستم در یک دانشگاه. من عضوی از جامعه هستم که نقش دانشجوبودن را پذیرفتهام و در دانشگاه، همنقشان دیگری با من وجود دارند. همزمان با این نقش، نقش فرزندی، همسری و یا حتی کارمندی هم میتوانم داشته باشم. در بین همنقشان خودم دارای رتبهای هستم که بخشی از دانشجویان پایینتر و برخی دیگر در رتبههای بالاتری هستند. مشکل جوامع عقبمانده، لزوما این نیست که در آن جامعه نخبگانی وجود ندارند، بلکه اینست که دانش، فرهنگ و سایر فضیلتها از رتبههای برتر به سطوح پایینتر جریان پیدا نمیکنند. حتما بسیار هنرمندانی را دیدهاید که از فرهنگسراهای خود(بخوانید غار خود) بیرون نمیآیند. بسیار نمایشگاههای نقاشی و تیاترهای بیخاصیتی که مخاطبان خاصی از جنس خود مجریانش داشته. یعنی نشر فرهنگ به سطوح خود هنرمند و نه سطوح پایینتر. احتمالا کم دیدهاید که گروهی اهل مطالعه و کتابخوان بروند در محلات پایین (از لحاظ فرهنگی) و جرمخیز تا نشر فرهنگ کنند. کمتر روشنفکرانی را دیدهام که با لطایفالحیل، متحجرین و جزماندیشان را روشن کنند. بلکه ترجیح میدهند در یک جمع خاص، به متحجرین توهین کنند، تحقیر کنند و مورد تشویق و تحسین هم رتبههای خود قرار بگیرند و پز خودبیشفهمی بدهند. در حالی که وظیفه و مسیولیت نخبگان، درمان پایینرتبههاست که محتاج واقعی اصلاح و دانش آنها هستند و نه دوستان همرتبهی خودشان. ما باید کسانی را مخاطب خود قرار بدهیم که متهم به ندانستن بخشی از داناییهای ما هستند. کسی که حرفهای ما را دنبال میکند و ت یید میکند که چیز زیادی را با گفتههای ما نمیآموزد. حرف ما را ت یید میکند چون با بخشی از دانش قبلیاش موافقت داشته. آیا فکر میکنید با این روش سطوح جامعه تغییر رتبی خاصی میدهند؟! بعید میدانم. پس باید دست ازین رفاهطلبی فرهنگی برداریم که "خود گویی و خود خندی" مشکلات ما را حل نمیکند. تقسیم کردن جامعه به دو بخش انتزاعی مردم و مسیولین چارهی دردها نیست. با روحیهی مقصریابی توپ را به زمین طرف مقابل انداختن دردی را دوا نمیکند حتی کشمکش و فرسایش ناشی از آن را فراگیرتر میکنند. باید نقش خودمان را پیدا کنیم، مسیولیت خودمان را بشناسیم و تعلیم بدهیم، که مولا(ع) فرمود: "خدا از دانا برای آموزش نادان بیشتر انتظار دارد تا از نادان برای فراگیری دانش."اگر جامعهای سستدین است، باید دینداران آن جامعه را بازخواست کرد. اگر سلامت بدنی جامعهای ضعیف است، باید نظام سلامت جامعه را محکوم کرد. هر گروهی موظف است، تا رتبههای پایینتر را به بالا بکشد، حتی اگر رتبههای پایینترش دو نفر باشند. یک نخبه (که مفهوم نسبیست) میتواند فردی از حاکمان باشد یا یک شهروند ساده. در هر صورت موظف است تا دیگران را ارتقا بدهد. چه آنها از حاکمان باشند و چه یک بقال ساده.یا حق! |
تمامی تقصیرها بر گردن تحریمها نیست نگاه سعید لیلاز به تاثیر پدیده تحریم بر هنر و فرهنگ ایرانروزنامهی سینما گفتوگو با سعید لیلاز تحریم ویروساست. نفوذ این ویروس بر جان جوامع ضعیف و خللمند آسانتر اتفاق میافتد و در پس آن بر مهیب آتش شکاف اقتصادی در جامعهدمیده میشود. زمانی که با فاصله چندساله از گذشت چنین عارضهایی میایستیم و از دور به ویرانگریهای آن مینگریم، متوجه نفوذ و اثر آن بر ارکانی از جامعه خواهیم شد که در بوران این اتفاق چندان مورد توجه و اهمیت نبودند. دوران تحریم و خالی شدن سفرهها، آنچیزی که کسی طلب نمیکند فرهنگ است. سالن سینماها و گالریها و صحنهها در این بوران سرد و کم فروغ دوران حضیض خود را طی میکنند، و تنها حضور فیلمهایی بر پرده، بومهایی بر دیوار یا سازهایی بر صحنه کافی است تا خیالها راحت شود که حال هنر و فرهنگمان خوب است و دیگر نمیپرسیم این کدام دسته و رده هستند که حتی در سرطان اقتصادی هم آخ نمیگویند. پیش از آغاز تحریمها تحلیلگرانی این چاله اقتصادی را پیشبینی کرده بودند، این افراد امروز درباره مسیر گذار از آسیبهای وارده همچون دولتمردان خوشبین نیستند. در این میان تحلیلهای سعید لیلاز از راه طولانی پیشرو برای دستیابی به بهبود اقتصادی و کمرراست کردن از زیر بار تحریمها شنیدنی است.زمانی که صحبت از تحریمبه میان میآید بلافاصله در آینه اقتصاد و معیشت مردمبه آن نگریسته میشود. اگر بخواهیم به جوانب کمتر دیدهشده آسیبهای تحریم در ایران بنگریم شاید بیش از همه به حوزهای اجحاف شده باشد که هرگز در اولویت هیچ دولتی در این کشور نبوده است. از نگاه شما آیا اعمال تحریمهادر عرصه فرهنگ اثری گذاشته است؟از آنجایی که من برای تحریمها حتی در حوزه اقتصادی نقش درجه یک و دارای اولویتی قایل نیستم، به طریق اولی نمیتوانم تصور کنم که تحریمها نقش تعیینکننده و مهمی روی حوزه اقتصاد فرهنگ یا مشخصا فرهنگ ایران وارد کرده باشد.البته مسلم است که تحریمهای بینالمللی نقش قابلتوجهی در اقتصاد ایران بازی کرد، به دلیل اینکه عمیقترین و موفقترین تحریمهایی بوده که تا کنون در طول تاریخ بر یک کشور اعمال شده است و همینطور همهجانبهترین و کاملترین تحریمی که در کوتاهمدت و کمتر از دو، سه سال به نتیجه رسیده است.افزون بر طرد بینالمللی و تحریمها چه چیز موجبات بروز و ظهور خللهایی در عرصه اقتصاد فرهنگی را فراهم کرده است؟اعمال همهجانبه تحریمها در ایران نشان میدهد که این تحریمها از طرف گروه و بخشی از حاکمیت داخل ایران تعقیب و تشویق شده است و از طریق سر دادن شعارهای رادیکالمابانه در صحنههای بینالمللی این تحریمها دنبال شد تا سومدیریت و غارت سازمانیافته داخلی اقتصاد ایران نادیده گرفته شود، که در عین حال روی اقتصاد ایران هم اثر قابلتوجهی گذاشت. به نظر من این اثر حتی با فرض این موفقیت هم تعیینکننده نبوده و نیست. ما نمیتوانیم فرض کنیم که مشکلات امروز ایران به خاطر تحریمها پدید آمده است. این مشکلات پیش از تحریمها در اقتصاد ایران وجود داشت. در جریان سالهای 1384 تا 1392 سیاستگذاریهایی بر اقتصاد ایران گذشت که بروز شاکله فعلی را گریزناپذیر میکرد. اقتصاددانان در همان خرداد 84 نوعی پیغمبرگونه مسیر حرکت اقتصاد ایران را پیشبینی کرده بودند. بنابراین اگر اقتصاد فرهنگ ایران و فرهنگ ایران مشکلی دارد برای تحریمها نقش تعیینکننده و اولویتداری قایل نیستم. شاید کاهش قدرت خرید 60 تا 70 درصد جامعه ایران از سال 1389 به بعد شروع شد، در حالی که تحریمها متعلق به نیمه دوم سال 1391 به بعد است و بعد از انقلاب در ایران بزرگترین سقوط قدرت خرید کارگران در سال 1390 اتفاق افتاد. درست در همان سال ما بالاترین درآمد ارزی و نفتی تاریخ ایران را داشتیم. وقوع نرخ تورم، آن هم بر اثر سیاستهای انبساطی، طبیعتا روی اقتصاد فرهنگ و فرهنگ نیز اثر میگذارد و تقاضای خرید کالای فرهنگی به شدت پایین میآید. از طرفی در نظر داشته باشید که در همین سالها همزمان با فروپاشی قدرت خرید محصولات فرهنگی برای مردم یک طبقه الیت و محدود به وجود آمد که آثار هنری عتیقه و تابلوهای نفیس را به قیمت چند صد میلیون تومانی خرید و فروش میکنند. این دو قطبی شدن جامعه ایران و فروپاشی قدرت خرید مردم از همان سالهای 1385 شکل گرفته است و ربطی به تحریم ندارد. گرچه تحریم، مثل تمام وقایع اقتصادی ایران، این وضعیت را تشدید کرده است.اینکه شما قایل به تاثیر یکجانبه تحریمها بر اقتصاد به طور کل و اقتصاد فرهنگ و هنر به طور خاص نیستید به این معناست که نقش برداشتن تحریمها در بهبود اوضاع را نیز کماثر یا بیاثر میدانید؟من تصور نمیکنم با برداشتن تحریمها به طور مستقیم و در کوتاهمدت اتفاقی بیفتد. مسایل فرهنگی ایران و به خصوص نخریدن آثار فرهنگی و هنری در ایران فقط و فقط به خاطر ضعف در وضعیت اقتصادی نیست. بخش مهمی از آن به مسایل سیاسی و ممیزی برمیگردد. به گونهای که همین الان در ایران میزان خرید کالای فرهنگی زیرزمینی حداقل پنج برابر خرید آثار رسمی و روی زمینی است. به نظر من بازار زیرزمینی فرهنگ در ایران بخش اصلی خرید فرهنگی را تشکیل میدهد. بنابراین مسیله فقط اقتصاد نیست، ولی با باز شدن درهای کشور و با از سر گرفتن رشد اقتصادی و التیام قدرت خرید توده مردم البته باید منتظر بود که به تدریج بازار فرهنگ هم احیا شود و اتفاق مثبتی در قدرت خرید اقلام فرهنگی بیفتد. ولی این در بخش اقتصاد روی زمینی و رسمی فرهنگ اتفاق خواهد افتاد و نه در بخش زیرزمینی.فکر میکنید بازه زمانی موردنیاز برای جبران چنین صدماتی و احیای قدرت خرید مردم و در اولویت قرار گرفتن خرید کالای فرهنگی چقدر باشد؟به اعتقاد من ارتقای قدرت خرید پنج دهک پایینی جامعه، یعنی پنجاه درصد پایینی جامعه، و رساندن آن به سطحی که در سال 1389 داشتند ممکن است تا سالهای 1398 و 1399 ، طول بکشد.آیا وجود تحریمها در بودجهای که به فرهنگ اختصاص داده میشود تاثیری دارد و میتوان امیدوار بود که با برداشتن تحریمها بهبودی در چگونگی و میزان تخصیص این بودجهصورت بگیرد؟حتما تاثیر دارد. برای اینکه وقتی درآمدهای دولت کاهش پیدا میکند، دولت در ابتدا سعی میکند حقوق و معیشت کارکنان خودش را تامین کند، تا اینکه بخواهد منابعش را صرف خرید آثار فرهنگی کند. پولی برای منابع مازاد بر هزینههای جاری در کار نخواهد بود.فکر میکنید میشود امیدوار بود که با برداشتن تحریمها فرهنگ جزو اولویتهای دولت قرار بگیرد؟متاسفانه تصور من این است که تا مدتها فرهنگ و هنر در اولویت دولت قرار نخواهد گرفت. به خصوص اینکه ما بر سر فهم فرهنگ و تفسیر دولت و حکومت از آن هم اختلاف نظر داریم. به دلیل اینکه فرهنگ و هنر بدل به یکی از جلوههای اختلافات سیاسی در ایران شده است به این زودیها پرداختن به آن در اولویت قرار نخواهد گرفت.منتشر شده در روزنامهی سینما 1394 |
دلایل برتری تیم فوتبال منچستر یونایتد با مربیگری آلکس فرگوسن از دیدگاه اجایل!!! مربی اجایل - آلکس فرگوسنچابکی فرهنگی در کنار فرهنگ چابکی، واژگانی که سبب ارزش آفرینی در تیم فوتبال منچستر یونایتد با مربیگری آلکس فرگوسن شد. برای دستیابی به موفقیتهای بزرگ تنها غریزه نمیتواند کافی باشد و باید علم آن حوزه را به همراه تجربه، داشت. جهت بقای کسب و کارهای امروزی و حتی زندگی شخصی الزاما نیازمند انعطاف پذیری در برابر تغییرات میباشیم.در فضای رقابتی امروز که همواره شاهد تغییر خواسته و نیازها هستیم، رهبران باید از لحاظ فرهنگی چابک باشند و با بررسی فرهنگ محیطی که در آن فعالیت دارند، باید بتوانند تیمهای خود را سازماندهی و هدایت کنند. (چابکی فرهنگی)همچنین چابکی نیز به مثابه فرهنگ است و آداب و رسوم خود را دارد که در برگیرنده موارد زیر میشود (فرهنگ چابکی): پذیرش تغییرات با آغوش باز شفافیت تعهد تیمی خود سازماندهی خودکفایی و بی نیاز از مهارت بیرونی ارایه خروجی محصول در بازههای منظم و کوتاه مدت مشارکت و همدلی با مشتری لذت کار تیمی توسعه محصولات با کیفیتتصمیم بگیریم تا در زندگی استاد تغییر باشیم نه قربانی تقدیر.این مقاله در سایت TRUSTEAM هم منتشر شد. |
چطور شاد زندگی کنیم؟ شاد زیستن،لذت بردن،شکرگزاری،آسایش گروه روانشناسی سایت آخ جون بیا به شما میآموزد چطور شاد زندگی کنیم کلمات بالا،حلقه گمشده زندگی امروزه خیلی از انسان هایی هست که سرگرم به زندگی روباتی شدهاند.صبح زود بیدار میشویم،به محل کار خود میرویم،با انواع مشکلات و کارها و...مواجه میشویم.خسته و با مغزی پر از فکرهای منفی و استرس به منزل برمیگردیم و دوباره.اما صبر کنید....بنظر شما یک جای کار نمیلنگد؟حتما این جملات برای شما آشناست.ای بابا!دل خوش سیری چند،مگر با این وضعیت میشود خوش بود؟ و امثال این جملات که با آن مثلا خودمان و دیگران را قانع میکنیم.ولی هدف از زندگی چیز دیگریست!ابتدا اجازه بدهید تعریفی از شادی را باهم مرور کنیم.شادی یک نوع هیجان به حساب میآید.همانند حس غم،ترس و استرس.ولی شادی از نوع هیجانات بسیار مثبت است.فردی که شاد است ارتباطات خوبی با دیگران دارد،درجامعه دوست داشتنی به حساب میآید و رفتارهای وی با دوستان،خانواده و نزدیکان بهتر،مثبتتر و نتیجه بخشتر خواهد بود.ما قصد داریم راههای ساده برای رسیدن چطور زندگی شاد داشته باشیم که درادامه مقاله اولین و سادهترین راه را مطالعه میکنید.آخ جون بیاشکرگزاری است.تا بحال به داشتههای خود با حس خوب توجه کردهاید؟روی کاغذ و یا در ذهن خود چند نعمتی که در اختیارتان هست را به یاد بیاورید و تصور کنید که آنها دیگر در اختیار شما نیستند،مسلما حس خوبی نیست.پس بخاطر داشتن آنها شکرگزار باشید و باخود بگویید چه خوب که من،این نعمت را دارم.مثل توانایی راه رفتن،دیدن،شنیدن و هزاران چیزی که اگر دقت کنیم،بسیار ارزشمند هستند.شاد زیستن به معنی دیدن زیباییها و امکاناتیست که زندگی به ما هدیه داده تا با آنها به زیباییهای بزرگتر دست پیدا کنیم.تا وقتی از چیزهای ساده لذت نبریم،از زیباییهای بزرگتر هم نمیتوانیم لذت ببریم .شادی همراه و هم مسیر موفقیت است. هرکسی که شاد باشد،موفقیت را به خود جذب میکنید.تلاش کنید در اقیانوس پراز موج زندگی،سوار بر قایق شادی باشید و از زندگی لذت ببرید.درآینده باما همراه باشید تا راهکارهای بیشتر و عملی برای شاد بودن و شاد زیستن را بیاموزیم.نویسنده:سید میر مهدی اشرفی طاری |
در مواجهه با آزارجنسی هر فرد میتواند یک رسانه باشد گفتوگو با "سمانه علویان" مشاور خانواده و زوج درمانگر پیرامون پروندهی آزارجنسی درباره آزارجنسی صحبتهای زیادی شده، بیشتر این صحبتها با اطرافیان خودمان بوده و فرصت صحبت با یک متخصص کمتر ایجاد شده است. به بهانه پرونده آزار جنسی در راهرو، تصمیم گرفتیم در این باره با یک مشاور خبره گفتوگویی داشته باشیم. خانم سمانه علویان که گواهینامه بینالمللی زوج درمانی از موسسه ویلیام گلسر آمریکا را دارند و سالهاست به عنوان مشاور خانواده و زوجدرمانگر مشغول به فعالیت تخصصیاند، در این پرونده همراه ما هستند تا در پاسخ به پرسشهای پیرامون موضوع آزارجنسی به ما مشاوره بدهند.سمانه علویان، مشاور خانواده و زوج درمانگر خانم علویان عزیز، ممنون از اینکه در این پروژه همراه ما هستید. هدف ما از این گفت و گو ایجاد راهکارهایی در ذهن مخاطبان است تا در مواجهه با آزارجنسی آگاهی بیشتری داشته باشند و بتوانند واکنش مناسبی را، چه در جایگاه قربانی و چه درجایگاه شاهد، انجام دهند. به عنوان نخستین سوال، در سطح فردی چه عواملی باعث میشود افراد به آزار جنسی اقدام کنند؟ممنونم از شما که این فرصت را ایجاد کردید تا در مورد چنین موضوع همهگیر و در عین حال در کمون مانده به گفتگو بپردازیم و به اندازه قدمی کوچک به افزایش آگاهی جمعی در این زمینه بپردازیم.آزار جنسی طیف وسیعی از رفتارها را شامل میشود و میتواند اشکال متنوعی به خود بگیرد. هر نوع نگاه، لفظ و تقاضای ایجاد رابطه که به نوعی مضمون جنسی داشته باشد و بدون رضایت فرد بر او تحمیل گردد و او را در وضعیت حقارت، مرعوب شدن، تهدید، آزار و شیءوارگی قرار دهد میتواند آزار جنسی تلقی شود. از منظر آسیب شناسی آزارگر بودن در واقع ریشه در دوران کودکی و رابطهای که فرد با مراقبان اصلیاش داشته و دارد و در اکثر موارد آزارگر خودش مورد آزار قرار گرفته است اما نمیتوانیم بگوییم همهی افرادی که مورد آزار و سوءاستفادهی جنسی قرار میگیرند حتما در بزرگسالی آزارگر خواهند شد. علاوه بر این میتوان به دلایل دیگری همچون جنبه ارثی سادیسم جنسی، اختلالات هورمونی، روابط بیمارگونهای که کودک از سرآغاز زندگی درگیر آنها بوده است و یا وجود سایر اختلالات روانی اشاره کرد.به نظر شما نقش جامعه در بروز آزار جنسی چیست؟ چه باورها یا عقایدی بستر را برای آزارگران جنسی فراهم میکند؟به نظر من نقش جامعه از دو بعد حایز اهمیت است. یکی از منظر نوع نگاه اجتماعی به این پدیده به عنوان مثال وقتی دیدگاه محدودیت دسترسی به محتوای ویژه برای خرید اشتراک انتشارات مجله راهرو روی لینک زیر کلیک کنید. خرید اشتراک |
خلیفه کشی چهل و دومین دهه فجر، چالشی و تو م با حاشیه آغاز شد. به نحوی که در مراسم تجدید میثاق با آرمانهای امام راحل پخش مستقیم سخنرانی یادگار امام راحل به پیوست تسلسل بایکوتهای پیشین معظم له قطع شد، نام امام رضوان الله در قطعنامه پایانی 22 بهمن حذف شد و در اقدامی به غایت غیر مسیولانه و خلاف شرع و اخلاق و قانون، با طرح شعارهای انحرافی و توهین به رییسجمهور روی دیگر سکه در یوم الله 22 بهمن در معرض عموم به نمایش درآمد غافل از اینکه هتاکیبه رییسجمهور به تهی شدن نظام از جمهوریت و جوهرهدینی خواهد انجامید، گرچه مانیفیست این گونه تحرکات به مثابه از یار آشنا سخن آشنا شنیدن و مسبوق به سابقه است.بروز شرایط آنومیک و سریال پر تکرار هتاکی به ریاست محترم جمهور معلول عوامل متعدد و گستردهای است که عمدتا منبعث از فضای دو قطبی کنونی است و اینکه هر کدام از جناحها بر این باورند که خود حق مطلق اند و برخیها که با آنها هم نظر نیستند را باطل مطلق میپندارند و به زعم برخیها فی الحال نبرد فضیلتها بر ضد رذیلتها را شاهدیم و یقین جازم دارم که تداوم این روند خسران و زیان را به کلیت نظام تحمیل خواهد کرد.توهین به رییس جمهوری در راهپیمایی موتوری در یکی از شهرها ماحصل طغیان اختلافات جناحی و دامنه دار شدن و کانالیزه نمودن اینگونه شعارها در تریبونهای مداحی، دور همیهای حزبی و بعضا سخنرانیهای حماسی است که شوربختانه فیدبکهای این رویه پس فرست وار به کف خیابان کشیده شده است.تبعیض رفتاری در مواجهه با هنجار شکنانی از این قبیل ، جامعه را سرخورده کرده و اعتماد اجتماعی که پایه و اساس سرمایه اجتماعی است را به شدت تقلیل میبخشد. مرگ خواهان روحانی که به اغلب احتمال خود را مصون از پیگرد قانونی میدانند در بازار مکاره سیاست و جامعهی رسانهای امروز هنجار شکنی فاحشی داشتند که با موجودیت و نگرشی بدین سان دیگر نیازی به اعزام بمب افکن و ناو هواپیما بر دشمن نیست و اینان خود راه تیشه به ریشه زدن را سالهاست آموختهاند.فضای دوگانه و قطبی شده به سرانجامی چونان ولنگاری فرهنگی، تخریب سیاسی، توهین به اصل نظام و رادیکال شدن جامعه رسیده و عواقبی بدتر از خلیفه کشی نیز در این گذار قابل پیش بینی است.جامعه آپولیتیسم (سیاست زده) امروزی درگیر فجایع و بحران هایی است که اگر مسولین نظام وقعی بر آن ننهند جامعه ایران روز به روز به "لکم دینکم ولی دین" نزدیکتر میشود.در عرف بخشی از انقلابیها، خودی یعنی هر کسی که در طبقهبندیهای سیاسی، خودش را اصولگرا میداند غیرخودی هم، هرکسی که خود را اصولگرا نمیداند و به زعم نگارنده این رویکرد اشتباه فاحشی را در بر دارد چرا که جامعه نیازمند ایجاد و برقراری دیالوگ و گفتگو در طیفهای مختلف سیاسی به انضمام تقویت عقلانیت و پلورالیسم فکری و تکثر گرایی است.اگر به فکر حل بنیادین مشکلات به صورت درونی هستیم چارهای نداریم جز اینکه مولفههای شاخصی چون گفتگو، تحمل مخالف و تضارب آراء را پیشه کنیم.امروزه سیاست خارجهی نظام، محل منازعه جریانهای سیاسی شده، زنگ هشدار در شالوده نظام سیاسی کشور (مشارکت سیاسی مردم) به صدا در آمده و به شهادت آمار و ارقام موثق دورهای از پارلمانی را در حال گذاریم که رییس مجلس آن فقط 17 درصد آرای مردم را داراست، معضلات اقتصادی و معیشتی مردم که حاجتی به بیان ندارد. از منظر جامعه شناختی آن چیزی که جامعه را سرپا نگه میدارد و آن را از سقوط به قعر آشوب حفظ میکند، انسجام اجتماعی و اخلاقی در جامعه است.توهین به ریاست جمهوری قانونی و رسمی کشور، توهین به شعور سیاسی کسر قابل توجهی از مردم است، مایلم صراحتا اعلام دارم نظر شخصی راقم این وجیزه بر این بنیاد استوار است که به کارنامه دکتر روحانی انتقادات بسیاری وارد است و در برخی موارد اصلا قابل دفاع نیست لیکن فراموش نکنیم که اینجا ایران، مهد ادب و فرهنگ و سجایای اخلاقی است، انتقاد و گلایه و هشدار را نه با حرمت شکنی و بی اخلاقی که با خویشتنداری و سعه صدر در معرض دید جهانیان قرار دهیم و بزک به دست رسانههای معاند نبایست داد.اینکه صدر تا ذیل مشکلات، معضلات، آسیبها و بحرانهای کشور را به حساب رییس جمهور وقت گذاریم اجحافی ناپسند و عملی غیر اخلاقی است که پرداختن به آن نیازمند یادداشتی مستقل است.امید دارم شورای هماهنگی تبلیغات در قامت متولی رسمی راهپیمایی 22 بهمن، قوه محترم قضاییه و مراجع ذیصلاح بی طرفانه در این مورد ورود کرده و عادلانه در راستای برقراری عدالت اجتماعی حرکت غیر قانونی هنجار شکنان را محکوم نمایند.پ ن: نگاه جامعه شناختی شیوهها و نگرشهای خاصی را داراست و مردم را به عنوان اعضای گروههای اجتماعی میشناسد نه به صرف انسان بودن، چرا که به روابط نهادها و متغیرهای اجتماعی نیز توجه دارد. |
وقتی در مورد غیرت و ناموس نوشتم وقتی در مورد غیرت و ناموس نوشتم، انتظارش را داشتم که با مخالفتهای شدید مواجه شوم. خیلی از افراد سعی داشتند با منطق ثابت کنند که غیرت در اصل خوب است و من معنای آن را تحریف کردهام.خشم آشکار در حرفها و نظرات به روشنی نشان میدهد که غیرت برای جامعهی ایرانی مسالهای دراماتیک و هیجانی است نه فقط یک ویژگی خوب انسانی.تفاوت واکنشهای مخاطبان در برابر زیر سوال رفتن مفهومی مانند "ادب" و غیرت نشان میدهد که زیر سوال رفتن هر چیز خوبی ما را عصبانی نمیکند. ادب که یک ویژگی کاملا مثبت است و تقریبا کسی در دنیا به بی ادبی افتخار نمیکند.از طرفی بیشتر مخالفان مقالهی من قبول داشتند که غیرت مفاهیم مختلفی در دل خود دارد که فقط باید با بخش منفی آن مقابله کرد، نه بخش مثبت. یعنی غیرت از ادب خوبتر نیست، ولی برای جامعهی ایرانی باارزشتر است، چرا؟چون تصور افراد عصبانی این بود که من در حال ترویج بی بندوباری هستم. اگر در همان مطالب فقط واژهی تعصب را با غیرت جایگزین میکردم، اطمینان دارم همین افراد مخالفتی نداشتند.بی بندوبار نبودن وجه تمایز (خیالی) ایران و غرب است.چیزی که جامعهی سنتی ایران دهه هاست به آن افتخار میکند(و آمار و ارقام دنیای واقعی آن را تایید نمیکند).در اینجا هیجانات درگیر هستند و این عصبانیتها حالا حالاها وجود دارد و با گفتگو از بین نمیرود.چون هیچ کس نباید ثابت کند که ما از غربیها (خصوصا در زمینهی اخلاق خانوادگی) خوبتر نیستیم.ولی اگر ادب خوب نباشد، ما و غربیها همزمان زیر سوال میرویم و ارزشها و اصول ما تهدید نمیشوند:" این که ما خوب هستیم و آنها بد هستند ".چرا اصرار داشتم " غیرت " را زیر سوال ببرم و نه تعصب را؟چون هیچ کس خودش نمیداند که متعصب است.در آن صورت هر کسی که مطلب را میخواند فکر میکرد در مورد یک "مشکل انتراعی فرهنگی" در آن صحبت شده و نقد دربارهی خودش نیست. ولی وقتی میگوییم ناموس پرستی و غیرت، خواننده میداند که یک ویژگی باارزش و مردانه در وجود خودش یا مردهای اطرافش زیر سوال رفته، به خاطر همین هم عصبانی میشود.هدف من در گام اول همین عصبانی کردن و تلنگر زدن به شماست!توجه کنید:کسی که به همسرش اجازه شاغل بودن نمیدهد نمیگوید "من متعصب هستم"!، میگوید "غیرت دارم".برادری که خواهرش را در خیابان کتک میزند نمیگوید "من تعصب دارم"، او فقط غیرتی شده است.کسی که به مادر بیوهاش اجازهی ازدواج نمیدهد نمیگوید من تعصب دارم، میگوید "او ناموس من است".کسی که دخترش را میکشد نمیگوید "من متعصب هستم"، میگوید "غیرتم اجازه نمیدهد دست کسی به ناموس من برسد" (سالانه 400 زن در خاورمیانه به همین دلیل کشته میشوند، یعنی روزی بیش از یک نفر).می دانم بیشتر شما مردان ایرانی در آن حد خشن رفتار نمیکنید که مشکلی جدی در رابطه هایتان پیش بیاید و مجبور به پاسخ گویی شوید،ولی لازم است بدانید که ناخودآگاه برای خیلی از باورهای همان افراد خشن و سنتی و متعصب احترام قایل هستید.شما فکر میکنید که مرد و زن را به یک اندازه انسان و دارای قدرت تصمیم گیری میدانید و متوجه تضاد این دیدگاه با باورهای غیرت و ناموس پرستی، ریشهها و پیامدهای آن نیستید.اصرار دارم از کلمهی تعصب استفاده نکنم، چون مخاطبم خود شما هستید، همین مردم معمولی کوچه و خیابان، نه آدمهای صفحه خبر روزنامهها و من هم مثل شما هستم، نه دیوی بدسیرت و نه جاسوسی از غرب!ناموس پرستی در حقیقت چیست؟کسی که تجاوز میکند دنبال راهی است که به خود حق بدهد. مثلا میگوید او بی خانواده است، لباسش جلف است و مردی ندارد که مراقبش باشد. او هرزه است.توجیه اخلاقی تجاوز 1 توجیه اخلاقی تجاوز 2 مردی که غیرت دارد میخواهد از زن محافظت کند، چون زن ناموس اوست. میگوید باید حواسم به تو باشد، کنارت باشم تا کسی به خود اجازهی تعرض و تجاوز ندهد.در جامعهای زندگی میکنیم که زنهای بیوه و مطلقه نسبت به همجنسان خود در آن سوی آبها شرایط سختتری دارند و در نگاه خیلی از افراد طعمههای جنسی دردسترس هستند.با این حال زنان بیوه نسبت به مطلقه وضعیت بهتری دارند. چون این تصور وجود دارد که همچنان روح همسر وجود دارد و در کنار اوست،یعنی آن زن ناموس روح یک مرد است.ولی زن مطلقه رها شده و تعهدی به همسر سابقش ندارد. این زنان بیشتر در معرض پیشنهادهای عذاب آور جنسی قرار میگیرند، چون ناموس کسی نیستند.این آشکارا ثابت میکند در چنین جامعهای مردان خوب و مردان بد برای زندگی جنسی زن تصمیم میگیرند،نه خود اوو حتی احساس مردی که فوت شده، قابل احترامتر از نظر زن است." زن تنها امنیت ندارد و مرد باید مراقب او باشد".این همان چیزی است که مرد متجاوز و باغیرت هر دو در آن اتفاق نظر دارند.تنها کسی که در این جامعه میتواند به زن امنیت بدهد مرد است. آن هم فقط مردی که با او نسبت نزدیک دارد، چون همان مردی که محافظ همسر و مادر خود است، میتواند برای یک زن غریبه مردی متجاوز باشد.نگرش " مرد ناموس پرست حافظ امنیت زن است" این مشکل بزرگ را دارد.در واقع هیچ امنیتی وجود ندارد. زن مجبور است با کناره گیری از اجتماع و دور شدن از مردان ثابت کند که پاک و وفادار است. کسی نمیتواند انکار کند که گروه زیادی از مردان باغیرت به همسرشان اجازهی کار کردن نمیدهند،حتی اگر مشکل مالی داشته باشندو این به عنوان یک رفتار پسندیده و مردانه در جامعه شناخته شده است.با دانستن این واقعیتها چطور میشود ادعا کرد که این دیدگاه زن شاغل را انسانی سالم میداند، وقتی اصرار دارد زن خوب برای پاک ماندن در خانه میماند؟چطور میتوان گفت این دیدگاه برای زن شعور و اخلاق در نظر میگیرد، وقتی پاک ماندن او را وابسته به وجود مرد در کنارش میداند؟چه تفاوتی بین نگاه یک مرد ناموس پرست و مرد متجاوز وجود دارد؟اگر دوربین را کمی بالاتر ببرید و اسیر نقش مرد غیرتی که با رگ بادکردهی گردن برای زن دلبری میکند نشوید، میبینید که از اساس تفاوتی وجود ندارد و هر دوی آنها به اصول مشابهی باور دارند:به زن تنها به راحتی میشود تعرض کرد.زن ضعیف و فاقد قدرت تشخیص است.زن نمیتواند به درخواستهای جنسی نه بگوید، مگر اینکه مردی مراقبش باشد.تجاوز به زن بی خانواده، هرزه و فاحشه اشکالی ندارد.ناموس پرستی همان چیزی است زنان با صاحب و بی صاحب را از هم جدا میکند و تجاوز به گروه دوم را چندان ناراحت کننده نمیداند.از آنجا که فقط قلمرو شخص ناموس پرست باید محافظت شود، نمیتوان ارزشی برای این دیگاه قایل شد،حتی اگر این قلمرو به بزرگی یک کشور باشد.چرا که ما موظف هستیم قبول کنیم که امنیت و احترام حق همهی انسانهای دنیا است و این قانون است که باید حقوق افراد را به رسمیت بشناسد.بخشی مهم از هویت در اجتماع شکل میگیرد و نمیتوان افراد را وادار کرد که از هویت مالی، حرفهای و تحصیلی به هر دلیلی چشم پوشی کنند.به طور طبیعی پس از تشکیل هویت اجتماعی شخص میتواند برای زندگی عاطفی و جنسی خود تصمیم بلندمدت بگیرد. بنابراین هیچ انسانی حق ندارد دیگری را مجبور کند زندگی اش را به صورت ناقص تجربه کند.همان کاری که مردان سنتی و متعصب انجام میدهند.به زنان اجازه رشد نمیدهند تا همیشه به آنها نیازمند باشند.هر انسانی حق دارد برای دستیابی به امنیت مالی و احساس ارزشمندی شغل و درآمد داشته باشد. درس بخواند و برای زندگی خود تصمیم بگیرد.باید قبول کنیم وقتی به ناموس و غیرت افتخار میکنیم، ارزشی برای شعور، استقلال و هویت زن قایل نیستیم و مرد را صاحب حق تصمیم گیری برای او میدانیم.و در آخر باید بدانیم که تنها راه ایجاد امنیت قانون است. قانونی که متجاوز را تحت هر شرایطی مجرم بداند و قربانی را بر اساس وجود مرد در زندگیش تقسیم بندی نکند.قانونی که بر اساس آن زن باخانواده و بی خانواده به یک اندازه حق داشته باشند مورد تعرض واقع نشوند. |
غرورداشتن و رسیدن به جایگاه صرفا به خاطر پول و ثروت شاید برای شما هم چنین حالتی پیش آمده باشد.با افرادی برخورد میکنید که در رشتههای پزشکی(پزشکی،دندانپزشکی،داروسازی)که در جامعه ما ارزش بالایی رسیدند جامعه این رشتهها بالا برده.افرادی که دانشجوی این رشتهها هستند وهنوز به جایگاهی هم نرسیدند چنان مغرورانه وبا حالت کبر با دیگران برخورد میکنند که انگار خودشان فقط زحمت کشیدند وبقیه افراد بهره هوشی پایینی داشتند وناتوان در قبول شدن در این رشتهها.به برخی مهمانی یا مراسمی میروید چنان ژستی از این افراد میبینید که انگار علامه دهر هستند.و از بودن در آن مهمانی ومراسم حالتان بهم میخورد.جامعه ما دچار فقر فرهنگی وسیع است وقتی تمام تحصیل کردگان علوم ریاضی و انسانی در بدترین شرایط کاری به سر میبرند واکثر این افراد در شرایط شغلی کاذب دارند جامعه با بالا بردن ارزش رشتههای علومپزشکی باعث این سطح از کبر وغرور در جامعه شده است.در سالهای اخیر اکثر قبول شدگان این رشتههای جایگاه بالا از طبقات نسبتا مرفه جامعه بودندکه در یک رقابت نابرابر کنکور که صرفا اکثریت این افراد بتواندبا هزینههای کلان ومدارس خاص قبول میشوند و اقلیتی با استعداد بدون صرف هزینه میتوانند در این رشتههای تاپ قبول شوند فخر فروشی بدترین افت درجامعه امروز ایران است.این افراد مدتی بعد از فارع التحصیلی وقتی به جایگاهی رسیدند وضعیتی به مراتب بدتر از جایگاه فاجعه بار الان این رشتهها خواهیم داشت.کسب درآمد بیشتر از افراد به هر طریقی.این همه طولانی صحبت کردم به این مساله برسم.در کشورهای جهان اول وقتی افراد به جایگاه بالا میرسند سعی میکنند برای افراد جامعه مفید وجامعه را به جای بهتری برای زندگی افراد تبدیل کنند نمونه بسیاری از این افراد در ویدیوهای مختلف در tedtalk میبینم.هدف از زندگی وکار خود را کمک به افراد جامعه برای از بین بردن افسردگی و استرس و ساختن دنیایی با ارامش بیشتر برای مردم جامعه وکمک کردن به انها میدانند.در یکی از این ویدیوها دکتر روانشناس از دانشگاه کمبریج درانتهای صحبت هاش جملهگفت خیلی روی من تاثیر گذاشت:((شما در این جلسه هستید کسانی هستند که پول درمان ومراجعه به روانشناس را ندارند چیزهایی یاد گرفتید به آنها یاد بدهید و بدانید که هدف ما از به دنیا امدن این بوده که منفعت برسانیم)) به راستی چرا فرهنگ کشورهای جهان سوم با کشورهای جهان اول تفاوت داره؟؟؟؟/ |