title
stringlengths
1
187
text
stringlengths
188
314k
tags
stringclasses
51 values
likes
stringclasses
246 values
replies
stringclasses
232 values
reading_time
stringclasses
120 values
user_id
stringlengths
3
27
url
stringlengths
27
756
هر آنچه در مورد مهریه باید بدانید | 6 عنوان
هر آنچه در مورد مهریه باید بدانید | 6 عنوان مهریه عندالمطالبه و عندالاستطاعه مهریه عندالمطالبه :در این نوع مهریه، زن "هر زمان که بخواهد" می‌تواند مهریه خود را از شوهر مطالبه کند. این حق، استقلال مالی و قدرت انتخاب را به زن می‌دهد تا در زمان مناسب و مطابق با نیاز خود، مهریه را دریافت کند. مثال: زنی که مهریه عندالمطالبه دارد، می‌تواند پس از ازدواج، در صورت تمایل به خرید منزل یا شروع کسب و کار، مهریه خود را از شوهر مطالبه کند. مهریه عندالاستطاعه :در این نوع مهریه، زن فقط در صورتی می‌تواند مهریه خود را از شوهر مطالبه کند که شوهر "توانایی مالی پرداخت آن را داشته باشد." به عبارت دیگر، پرداخت مهریه عندالاستطاعه به وضعیت اقتصادی و تمکن مالی مرد در زمان مطالبه مهریه بستگی دارد. مثال: زنی که مهریه عندالاستطاعه دارد، ممکن است پس از ازدواج، با توجه به شرایط مالی شوهر، مدتی منتظر بماند تا او توانایی پرداخت مهریه را به دست آورد. 2.نحوه محاسبه مهریه : مهریه سکه: در این روش، تعداد سکه‌های مهریه در زمان عقد نکاح ضرب در نرخ روز سکه در زمان مطالبه یا پرداخت مهریه می‌شود. وجه نقد: مبلغ ذکر شده در عقد نکاح ملاک محاسبه است. در شرایطی که ارزش پول به مرور زمان کاهش یابد، به منظور حفظ ارزش واقعی مهریه، و با شاخص تورم محاسبه و به نرخ روز تعیین می گردد. تعهدات مرد: در مورد مهریه تعهدات، باید تعهد انجام شده توسط زوج به طور کامل و دقیق انجام شود و در صورت عدم انجام، معادل آن به نرخ روز توسط زوجه قابل مطالبه است. 3. شرایط مطالبه مهریه : وجود رابطه زوجیت :مهریه فقط در صورتی قابل مطالبه است که رابطه زوجیت قانونی بین زن و شوهر وجود داشته باشد. تعیین مهریه در عقد نکاح :مهریه باید در عقد نکاح به طور کتبی و مشخص ذکر شده باشد. در غیر این صورت، زن مستحق مهرالمثل خواهد بود. توانایی پرداخت زوج :در مورد مهریه عندالاستطاعه، زوج باید توانایی مالی پرداخت مهریه را داشته باشد. 4. ضمان مهریه چیست ؟ ضمان مهریه، تعهدی است که توسط شخص ثالثی به نام "ضامن" به زن داده می‌شود تا در صورت عدم پرداخت مهریه توسط شوهر، او موظف به پرداخت آن باشد. ضمانت می‌تواند به صورت شفاهی یا کتبی انجام شود، اما کتبی بودن آن از نظر اثباتی قوی‌تر و مورد وثوق‌تر است. 5. نمونه دادخواست مطالبه مهریه دادگاه عمومی خانواده مجتمع قضایی [نام مجتمع قضایی] خواهان: [نام و نام خانوادگی زن] به نشانی [آدرس کامل زن] خوانده: [نام و نام خانوادگی شوهر] به نشانی [آدرس کامل شوهر] موضوع: مطالبه مهریه متن دادخواست: احتراماً به استحضار می‌رساند: اینجانب [نام و نام خانوادگی زن] به موجب صیغه نکاح مورخ [تاریخ عقد نکاح] به عقد دائم خوانده محترم [نام و نام خانوادگی شوهر] درآمده‌ام. مهریه من در عقد نکاح فوق به میزان [میزان مهریه] [نوع مهریه (سکه، وجه نقد، اموال، تعهدات)] تعیین شده است. خوانده محترم علیرغم تعهدات خود تاکنون نسبت به پرداخت مهریه اینجانب هیچ‌گونه اقدامی انجام نداده‌اند و از این بابت به بنده ضرر و زیان وارد شده است. بنا به مراتب فوق و با توجه به مستندات ارائه شده، از آن مقام محترم تقاضای رسیدگی و صدور حکم به شرح ذیل را دارم: محکومیت خوانده به پرداخت مهریه اینجانب به میزان [میزان مهریه] [نوع مهریه (سکه، وجه نقد، اموال، تعهدات)] پرداخت کلیه هزینه‌های دادرسی و خسارات قانونی مورد استدعاست. 6. مزایای داشتن وکیل مهریه تخصص و دانش حقوقی: وکیل مهریه با تسلط بر قوانین مربوط به مهریه، روند قانونی مطالبه مهریه را به طور صحیح و اصولی طی می‌کند و از تضییع حقوق موکل خود جلوگیری می‌کند. صرفه جویی در زمان و هزینه: وکیل مهریه با آشنایی به تشریفات دادرسی و پیچیدگی‌های حقوقی، از اتلاف وقت و هزینه موکل خود جلوگیری می‌کند. ارائه مشاوره حقوقی: وکیل مهریه می‌تواند با ارائه مشاوره‌های حقوقی دقیق و متناسب با شرایط پرونده، به زن در تصمیم‌گیری‌های درست و اصولی کمک کند. حفظ آرامش و تمرکز: طرح دعوا و پیگیری پرونده‌های حقوقی، می‌تواند برای افراد طاقت‌فرسا باشد. وکیل مهریه با انجام امور قانونی به جای موکل، به او کمک می‌کند تا آرامش و تمرکز خود را حفظ کند. 7. بخشش مهریه مهریه، به عنوان حقی شرعی و قانونی برای زن در عقد نکاح تعیین می‌شود و زن می‌تواند در هر زمان که بخواهد آن را از شوهر مطالبه کند. با این حال، در برخی موارد، زن به دلایل مختلف تصمیم می‌گیرد که مهریه خود را به شوهر ببخشد. برای بخشیدن مهریه شرایط زیر باید احراز گردد. اهلیت زن :زن باید از اهلیت قانونی برای انجام معاملات، از جمله بخشش مهریه برخوردار باشد. به عبارت دیگر، باید بالغ، عاقل و رشید باشد. رضایت زن :بخشش مهریه باید با رضایت کامل و ارادی زن انجام شود. هیچ‌گونه اجبار یا فشاری برای بخشش مهریه نباید به زن وارد شود. معین بودن مهریه :مهریه باید در عقد نکاح به طور مشخص تعیین شده باشد تا زن بتواند آن را ببخشد. صحت معامله :بخشش مهریه باید طبق تشریفات قانونی و با رعایت شرایط صحت معاملات انجام شود. برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید به سایت اینجانب https://vakil-isfahan.ir/ (وکیل اصفهان) مراجعه کنید.
حقوقی
۱
۰
خواندن۴دقیقه
mehdialijani
https://virgool.io/@mehdialijani/%D9%87%D8%B1-%D8%A2%D9%86%DA%86%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D9%85%D9%87%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%AF-6-%D8%B9%D9%86%D9%88%D8%A7%D9%86-jnkg1bp3f1en
سامانه مشاوره حقوق قوه قضائیه چیست؟
سامانه مشاوره حقوق قوه قضائیه چیست؟ سامانه مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضائیه چیست؟ سامانه مشاوره تلفنی قوه قضائیه یا سامانه ۱۲۹، یک سامانه مشاوره حقوقی رایگان است که توسط قوه قضاییه جمهوری اسلامی ایران ارائه می‌شود. با شماره ۱۲۹ می‌توانید به این سامانه تماس بگیرید و پس از وارد کردن کد ملی خود، از خدمات مشاوره حقوقی رایگان استفاده کنید. این سامانه شبانه‌روزی خدمات خود را ارائه می‌دهد و شما می‌توانید در هر ساعتی از شبانه‌روز با شماره ۱۲۹ تماس بگیرید و پرسش‌های خود را مطرح کنید. چطور مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضاییه بگیرم؟ برای دریافت مشاوره حقوقی تلفنی رایگان از قوه قضاییه می‌توانید از سامانه مشاوره حقوقی رایگان قوه قضاییه با شماره ۱۲۹ استفاده کنید. همچنین، می‌توانید از دفتر وکالت اصفهان و موسسه حقوقی اصفهان و وکیل اصفهان برای دریافت مشاوره حقوقی تلفنی رایگان استفاده کنید. آیا برای استفاده از خدمات مشاوره حقوقی رایگان قوه قضاییه نیاز به ثبت نام است؟ بله، برای استفاده از خدمات مشاوره حقوقی رایگان قوه قضاییه نیاز به ثبت نام دارید. برای ثبت نام در سامانه مشاوره حقوقی رایگان قوه قضاییه، می‌توانید به سایت سامانه مشاوره قوه قضاییه جمهوری اسلامی ایران به آدرس 129i.ir مراجعه کنید و اطلاعات خود را ثبت کنید. مشاوره رایگان با وکیل اصفهان خدمات مشاوره حقوقی سامانه ۱۲۹ هموطنان می توانند سوالات خود را از ساعت ۸ صبح تا ۲ بعد از ظهر با دو شماره ۱۲۹ و ۰۹۱۲۱۹۰۰۵۰۰ تماس حاصل فرمایند. ۰۹۱۲۱۹۰۰۵۰۰ پاسخگوی واتس آپ به زبان فارسی ، انگلیسی، فرانسه ، روسیه، مالایی، عربی، ژاپنی سامانه ۱۲۹ در جهت رفاه شهروندان ایرانی اقدام به انتشار کلیه فرم های امور قضایی نموده است و هموطنان می توانند از طریق برنامه ایتا و واتس آپ در طول ۲۴ ساعت شبانه روز سوالات خود را نیز ارسال نمایند و پاسخ دریافت نمایند و همچنین مشاوران قضایی آماده تنظیم دادخواست و لایحه نیز می باشند. می‌توانیم برای دریافت مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضاییه در هر ساعتی تماس بگیریم؟ بله، می‌توانید برای دریافت مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضاییه به هر ساعتی تماس بگیرید. سامانه مشاوره حقوقی رایگان قوه قضاییه با شماره ۱۲۹، خدمات خود را شبانه‌روزی ارائه می‌دهد و شما می‌توانید در هر ساعتی از شبانه‌روز با شماره ۱۲۹ تماس بگیرید و از خدمات مشاوره حقوقی رایگان استفاده کنید. آیا می‌توانم برای دریافت مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضاییه از شماره تلفن ثابت خود استفاده کنم؟ بله، می‌توانید برای دریافت مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضاییه از شماره تلفن ثابت خود استفاده کنید. برای استفاده از خدمات مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضاییه، می‌توانید با شماره ۱۲۹ تماس بگیرید و پس از وارد کردن کد ملی خود، از خدمات مشاوره حقوقی رایگان استفاده کنید. برای استفاده از خدمات مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضاییه زمان خاصی وجود دارد؟ برای استفاده از خدمات مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضاییه نیاز به وقت خاصی ندارید. سامانه مشاوره حقوقی رایگان قوه قضاییه با شماره ۱۲۹، خدمات خود را شبانه‌روزی ارائه می‌دهد و شما می‌توانید در هر ساعتی از شبانه‌روز با شماره ۱۲۹ تماس بگیرید و از خدمات مشاوره حقوقی رایگان استفاده کنید. برای استفاده از خدمات مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضاییه نیاز به پرداخت هزینه‌ای است؟ خدمات مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضاییه بدون هزینه است و شما می‌توانید از این خدمات بدون پرداخت هزینه‌ای استفاده کنید. همچنین، دفتر وکالت اصفهان و موسسه حقوقی اصفهان وکیل اصفهان نیز خدمات مشاوره حقوقی تلفنی رایگان را ارائه می‌دهند و شما می‌توانید در این ساعات با شماره‌های تلفنی این موسسات تماس بگیرید و پرسش‌های خود را مطرح کنید. برای دریافت مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضاییه به صورت ناشناس تماس بگیرم؟ می‌توانید برای دریافت مشاوره حقوقی تلفنی رایگان قوه قضاییه به صورت ناشناس تماس بگیرید. در سامانه مشاوره حقوقی رایگان قوه قضاییه با شماره ۱۲۹، نیازی به اعلام هویت نیست و می‌توانید به صورت ناشناس با این سامانه تماس بگیرید و پرسش‌های خود را مطرح کنید.
حقوقی
۰
۰
خواندن۳دقیقه
mehdialijani
https://virgool.io/@mehdialijani/%D8%B3%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%87-%D8%AD%D9%82%D9%88%D9%82-%D9%82%D9%88%D9%87-%D9%82%D8%B6%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-bvjf7vaft0wo
پادکست هفت چنار
پادکست هفت چنار از این دنیا به فلسفه، هنر و ادبیّات پناه ببرید. زیرا تنها در این سه عرصه می‌توانید با جهان با آن شکلی که باید باشد ولی نیست روبرو شوید. پادکست «هفت چنار» روی تمام اپهای پادگیر با جستجوی نام هفت چنار قابل دسترسی است. https://castbox.fm/va/6009093
۱۱
۲
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%BE%D8%A7%D8%AF%DA%A9%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D9%81%D8%AA-%DA%86%D9%86%D8%A7%D8%B1-nacmbbfyht8k
از حیاط تا پشت بوم
از حیاط تا پشت بوم دوست دارم اگه یه روزی اتفاقی تو خیابون دیدمت، اومدی جلو و پرسیدی: «شناختی منو؟» خودمو بزنم به اون راهی که تو قبلا می‌رفتی و بگم: «نه، بجا نیاوردم». تا تو بیشتر از خودت حرف بزنی. میخوام بدونم چه نشونه‌هایی میخوای بدی تا خودتو به یادم بیاری.راه می‌افتم باهات، سبد خریدتو از دستت می‌گیرم تا برات بیارم. گرمای انگشتات هنوز روی دسته زنبیلت مونده. کاش لب آدم کف دستش بود.تو شروع می‌کنی به حرف زدن؛ از خودت میگی و از من می‌پرسی، از کسب و کارم سوال می‌کنی و من، آرزو میکنم خیابونی که توش داریم راه می‌ریم هیچوقت تموم نشه.می‌رسیم به باریکی خیابون که چنار بزرگی معبرش رو تنگ کرده، مثل عمود خیمهٔ خاطرهٔ تو توی دلم. راه میدم تو اول رد بشی، بعد من. مثل قدیما که می‌افتادم دنبالت.میذارم چند قدم بری، بو می‌کشمت، تو هنوز بوی آدامس لاویز میدی.دخترها رو می‌بینی با روپوش مدرسه، دست تو دست پسرا. میخندی میگی: خوشا دورهٔ ما. نمیدونم بگم خوشا به حالشون یا بگم بدا به حالشون. تو یادته مدام رو پشت بوم بودی تا منو توی حیاط دید بزنی؟به یادم میاری که دور مهرهٔ پشت شناور کولرو، تفلون نمی‌پیچیدم تا هر روز آب پشت بومو برداره و به هوای تعمیرش برم بالا تا بتونم تو رو از تو حیاط نگاه کنم.کتاب دستت می‌گرفتی و دور حیاط می‌چرخیدی و بلند بلند درس می‌خوندی. یه روز کتابو گذاشتی روی تختِ کنجِ حیاط، روسریتو برداشتی، انگار گل سرت شل شده بود. کلیپستو باز کردی، موهات مثل بهمن از روی سرت ریخت رو شونه‌هات، تا پشت کمرت رسید، با موهات دل من هم هری ریخت پایین.پشتت به من بود، کلیپستو با دندون گرفتی و دستاتو انگار بختک رو دوشت باشه و بخوای خفه‌اش کنی، حلقه کردی دور موهات، نفس من هم باهاش گرفت، چند دور پیچوندیشون دور هم. انقدر ظریف و با حوصله اینکارو می‌کردی که انگار برای همین کار خلق شده باشی، موهاتو گره زدی، چون پشتت به من بود ندیدی دلمو لای موهات، کلیپس زدی و دست آخر روسریتو کشیدی سرت. کتابتو برداشتی و راه افتادی. یک آن چشمت افتاد به من. مثل سگ ترسیدم، نشستم رو زمین، منتظر بودم داد بزنی مادرتو صدا کنی.چند دقیقه گذشت، صدایی نیومد، سرمو آوردم بالا ببینم دیدی منو یا نه. دیگه نبودی، دم پایی‌ات جلوی در بود و عطرت تو هوا.تو میفهمی پرت شدم تو بیست و پنج سال پیش. با دست می‌زنی به پهلوم و میگی: «کجایی؟ بگو، بوتاکس زدم، دیگه اخمت نمی‌کنم.» دوباره میخندی.هنوز خنده‌هات صدای شرشر بارونه برام.من میگم: یگان ضد شورش دلت بود ابروهات. یاغی میشد دلت اگه چشمات وا می‌دادن. اخم میکردی دلت حساب ببره، نه من.دم در یه خونه می‌ایستی، میگی من اینجا می‌شینم. دست دراز میکنی سبدت رو از دستم بگیری و میگی: بده من. دستت درد نکنه از نفس افتادی. میخندی و میگی: راه که افتادیم انقدر پیر نبودی.من تو دلم میگم: من حافظ نیستم جوان برخیزم، من کنارت خودمو تموم میکنم، جوان هم بیام، پیر برمیگردم.سبدت رو از دستم میگیری و میذاریش زمین، دست دراز میکنی دست بدی باهام. من مثل سامورایی‌ها که بعد از افتادن دو نیمه جداشدهٔ تنشون از هم، تازه می‌فهمن از کجا خوردن، مات نگات می‌کنم.تو میگی: دست بده باهام، من عادت دارم موقع خواب، دستمو بذارم رو دهنم. نفستو جا میاره.من میگم: قبلنا با راه نیومدن می‌کشتی، حالا کلی راه اومدی باهام. نیشترت کند شده یا قصد کشتن نداری؟نمیخندی، دستتو پس می‌کشی، میگی: تو خوبه صدات خدا دلش نمیاد ردت کنه، دعا کن برام.اینبار دیگه باخت نمیدم. دستت رو میگیرم، می‌پرسم: چی بخوام برات؟کلید از جیب مانتوت در میاری میندازی تو قفل در. میگی: یاد گرفتی دیگه، سر بزن بهم.من میگم: اگه اومدم پیشت، حرف بزن باهام.تو میگی چی بگم؟من میگم: هرچی. حرف بزن فقط. نکنه ندید بگیری منو انگار نه انگار دوستم داشتی یه روز. من یه بار کشته شده‌ام.تو میخندی و میگی: صد بار دیگه هم جا داریم.می‌ری تو و درو پشتت می‌بندی.تو هیچ عوض نشدی. فقط شیوه کشتنت عوض شده. قبلا با اخمت می‌کشتی و بی محلی کردنات، حالا مسموم میکنی با نفسات که نشسته رو دسات.چند قدم میرم عقب، به پنجره خونه‌ای که رفتی توش نگاه می‌کنم و به استقامت ستونهای سقفی فکر می‌کنم که نفسهات رو تاب میاره و روی زمین آوار نمیشه..من اگر یارت بودم، اگه هم بالینت بودم، فقط به بوییدن رد دستت روی دیوار حیاط تا پشت بوم تابم میکشید، بیشتر نه.میخوام برگردم، اما پاهام تموم شده‌اند
رابطه
۱۵
۱
خواندن ۴ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/Letter/%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%B7-%D8%AA%D8%A7-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%88%D9%85-lsucoofpnnxy
اشرف، لیلا، علاالدین
اشرف، لیلا، علاالدین اسم خاله‌ام تو شناسنامه زینبه اما شمسی صداش می‌کنن.خودش می‌گفت بچه که بودم زن‌داییم به مامانم گفت اسم این بچه رو عوض کن، ستم کش میشه ها.مادرم حرف زن برادرش رو گوش گرفت و اسمم رو به شمس الزمان تغییر داد تا اثرات اندوهناک اسم زینب، دامنم رو نگیره.من از اونجا یاد گرفتم که تو اسم آدمها، بگردم دنبال سرنوشتشون. غالبا هم مطالعاتم درست از آب در می‌اومد. مثلا سرنوشت همون خاله‌ام هیچوقت آفتابی نشد.عموی بزرگم بچه اول خونواده بود، احترامش واجب بود و اطاعتش لازم. چون اسمش کیومرث بود، همنام اولین پادشاه شاهنامه.از سرنوشت دو تا عموی دیگه‌ام چون رفت و آمد زیادی باهاشون نداشتیم، بی‌خبرم.اسم عمه بزرگه‌ام آسیه بود، همنام همسر فرعون. زنی عفیفه بود و زحمتکش. اما اسم شوهرش فرعون نبود، محمدرضا بود، یه زورگوی بی‌مسئولیت که فکر میکردم چون همنام شاهه، می‌تونه فرعون عمه‌ام باشه.عمه‌‌ وسطی‌ام اسمش اشرف بود. موهای صاف و بلندی داشت و قشنگتر از بقیه بود. با هیچکس نمی‌جوشید و زبون محبت نداشت. دلش از سنگ بود انگاری. چون هم اسم خواهر شاه بود، خونه آپارتمانی و شیک و بزرگش تو سلطنت آباد تهران رو ربط داده بودم به اسمش.عمه کوچیکه‌ام هیچوقت شوهر نکرد. موهای فر و پُر سیاهی داشت و چشمهای درشت قهوه‌ای. بچه آخر بود و شده بود عهده‌دار رتق و فتق زندگی پدر و مادر پیرش. همه بار خانواده رو دوشش بود. از پخت و پز و رفت و روب و شست و شو بگیر تا رسیدگی به نوبت آب و هرس و چیدن میوه درختهای باغ. آخر هفته‌ها همهٔ فامیل به دلگرمی حضور عمه لیلا که یک تنه از پس پذیرایی یه لشکر برمیاد، می‌رفتن ده خونه آقاجان.عمه لیلا عقل درستی نداشت، بقول اهل ده، دیوونه بود. اما با همین عقل ناقصش شیرازه خونواده بود.نظامی خوندم و فهمیدم لیلا، اسم زنی‌ست که عاشقه.از عمه لیلا فهمیدم، عاشق‌ها دیوونه‌اند.از عمه لیلا فهمیدم دیوونه‌ها موهای فر دارند و عاشقها از اونجا که هیچ‌چیزی رو مثل موهاشون که همیشه پریشونه، نمی‌تونن پشت گوش بندازند، دیوونه‌ اند.از عمه لیلا فهمیدم، دیوونه‌ها اگر نباشن، باغها خشک می‌شند و خونه‌ها خراب. و آدمها وقت پیری از تنهایی، زمین‌گیر.عمه لیلا آخرین بچه‌ای بود که از دنیا رفت و من باز فهمیدم لیلاها خیلی داغ می‌بیند.اسم پدربزرگم احد بود. من "لم یلد و لم یولد" سورهٔ اخلاص رو ربط دادم به لیلا و فهمیدم: عاشق‌ها از همه دنیا بی‌نیازند. صمد اند..راستی، من هم موهام مثل عمه لیلام فره و عاشق هر زنی که شدم، موهاش شبیه عمه اشرفم بود. اسم بابای خودم علاءالدین بود. من هم چراغ جادوش.این چراغ جادو، توی دلش یه غول‌ قلّابی داره که بجای برآورده کردن آرزوی مردم، خودش یه آرزو داره. آرزوی داشتن دختر ورپریده‌ای که گل سرشو هر شب جا بذاره توی جیب قبای بابای نازک دلِ دختر لوس کنش و هی شور بندازه تو دل باباش که نکنه گیس از شبق مشکی‌تر دخترک افسونگر شهرآشوب چین چین دامن ابرو کمون ماه طلعتش افشون بشه و دل از جیگرگوشهٔ مردم ببره.غولی که با نوازش هر نگاه خستهٔ خیس از غمی، از ته زندون تنگ و تاریک چراغ سر می‌کشه بیرون و دستهای زمخت و آبیش رو با اشک چشمش تر می‌کنه تا مسح بکشه به سر و پای هر قامت بسته به دو رکعت نماز درددل.غولی که روش نمیشه بگه حاجت روایی بلد نیست.نگفتی! تو اسمت چیه که یادت آسمون قرمبهٔ چشمامه و بوی تنت، قابلهٔ واژه‌های قلمم؟
۱۱
۵
خواندن ۳ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D9%84%DB%8C%D9%84%D8%A7-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86-vpbljqqrkcih
دخترک بیمه فروش
دخترک بیمه فروش °دختری که در دفتر بیمه روبرو کار میکرد، صورتش زیبایی ملیحی داشت. نمیدانستم به چه صورتی می‌گویند ملیح، اما گردی صورت و ابروهای کوچک و تمیز و چشمهای بادامی همیشه خندان و برّاق از سیاهی بسیار و موهای مشکی و لخت فرق از بغل و از زیر مقنعه روی پیشانی دویده و لبخندی که پشتش یک بدجنسی کودکانه پنهان داشت، تنها واژه‌ای را که در ذهنم می‌دواند، ملیح بود.یکروز کلی با خودم کلنجار رفتم، با تشر به خودم گفتم دیگر بچه نیستی، خیر سرت مرد شده‌ای، بیست و دو سالت شده، یا مرگ یا مصدّق. برو همه چیز را اعتراف کن.همه جرأتم را که پیشتر لای ورقهای هشت کتاب و پاکتهای باز شده فال حافظ گذاشته بودم تا مثل گل، خشک شوند جمع کردم در دلم و از اتاق فکرم که شبیه اتاق مادر و کودک فروشگاه‌های زنجیره‌ای است یک بهانه برداشتم و خودم را رساندم پیشش.بجای مقنعه مشکی، روسری سفید سرش کرده بود. ملاحت صورت دختری که در دفتر بیمه روبرو کار میکرد، حالا شبیه خط کشی عابر پیاده وسط یک خیابان شلوغ، امن هم شده بود. عزمم را برای مرگ یکبار شیون یکبار، برای یا رومی روم یا زنگی زنگ بودن و برای دل به دریا زدن، جزم کردم.نگاهم را از زمین برداشتم تا مثل زیر سفره‌ای پهن کنم روی صورتش که برق سرخی رژ لبش چشمم را زد. به گمانم برایش هما هستم و روی شانه‌اش نشسته‌ام. که همان لحظه پنکه رومیزی چرخید و بادش روسری اش را از سرش انداخت. من هول شدم و زبانم همانجا گرفت و از بالای کوه شانه‌هایش پرت شدم ته دره چشماش.فکر کن پیرمردی پارکینسونی با واکر، دارد از خط کشی عابر پیاده یک خیابان یکطرفه شلوغ رد می‌شود که یکدفعه چراغ قرمز میشود و همان لحظه ترمز یک کامیون حامل کالاهای اساسی می‌برد و چرخهایش پیرمرد را می‌دوزد به زمین.#گروگانهمایی که پرواز بلد نیست.#مداد_سیاهآیا حقش نیست خیابان را به نام پیرمردی که بی‌دفاع‌ترین کشته‌ آن حادثه ناجوانمردانه بود نامگذاری کنند؟#سر_میشکند_دیوارش#در_زلف_چون_کمندشاسمم یادته؟ یا از اون خیابون اثاث کشی کردی رفتی؟#سرها_بریده_بینی
۹
۱
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%DA%A9-%D8%A8%DB%8C%D9%85%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4-osa6fikuw4wd
نئو دارالفنون
نئو دارالفنون من هر روز دلم برای خدایی که می‌توانست خود را با تو به من بشناساند، تنگ می‌شود.تا جایی که یادم هست من همیشه ساعتهایی که هوا تاریک بود عاشق می‌شدم. و چون دائماً در جستجوی عشق بودم و پشت سرش حرکت می‌کردم، رنگ روسری، دنباله موهای سیاه و قهوه‌ای فر بیرون زده از زیر روسری، ژاکت و خط بو را بهتر از ادا اطفار چشم و ابرو می‌شناسم.اگر زبانشناسی می‌خواندم و در آن به استادی می‌رسیدم، گرایش جدیدی با عنوان زبانی که آدمها با دهانی که پشت سر دارند و با آن حرف می‌زنند، ابداع می‌کردم و اگر کارشناس خط می‌شدم، رشته گیسو شناسی را جزو لاینفک تحصیل در مقطع دکترا اعلام می‌کردم.در دانشگاه ادیان، از میان دانش آموختگان طراز اول شعر و فلسفه و نقاشی، دانشجو می‌گرفتم برای رشته الهیات چشمهای پف دار.مهندسین عمران را می‌فرستادم برای صاف کردن آب بندهای چشمهای نازکی که در صورتهای استخوانی اسیر شده اند.رشته‌ای در معماری اضافه می‌کردم برای ساخت محراب‌هایی با طرح مقرنس ابروهای هشتی که همیشه اخم دارند. تا مسلمانی حین نماز، حضور قلبش از دست نرود.و اگر رییس اداره تأمینات بودم دختری کم حرف که فارسی را با لهجه ارمنی صحبت می‌کند و ژاکت بافتنی قهوه‌ای سوخته با طرح گیسو به تن دارد و شال نخی نخ نمایی سر می‌کند که از روی موهای تازه آب خورده سرش سُر می‌خورد و روی دوشش می‌افتد و موهای فر پر پشتی دارد که دهان پرحرفشان را با سنجاق سری نارنجی پررنگ‌ به زور می‌بندد و خط بوی تن و مویش حین پیاده شدن از پله‌های اتوبوس مثل ساقدوشهایی که لباس فرشته پوشیده‌اند و دنباله طولانی دامن عروس را حین راه رفتن از روی زمین بلند می‌کنند، زیبایی ناز موقّرش را با غرور همراهی میکنند را به جای خودم می‌گذاشتم و استعفایم را مستقیم می‌دادم به دست شاه و بعد بدون فوت وقت می‌رفتم کمیته مشترک ضد خرابکاری و خودم را معرفی می‌کردم تا همان دختر استنطاقم کند.اگر فقیه می‌شدم، کسانی را که باور دارند آفرینش کار انفجار است نه خدا، به جرم ناشنوایی و عدم توجّه به صدای سلام کردن زن محبوبشان حدّ می‌زدم.امّا هرگز نمی‌توانستم مبلّغ هندوی خوبی برای ترویج آیینی باشم که می‌گوید آدمها پس از مرگ دوباره در قالب جدیدی به دنیا باز می‌گردند و زندگی جدیدی پیدا می‌کنند. چون خودم بعد از آشنایی با تو تمام شدم.رنگ چشمهایت را نمی‌دانم اما تار به تار، موهایت را به اسم کوچک می‌شناسم.#از‌من‌نپرس‌خونه‌ام‌کجاست#سراغ‌خودتوازمن‌نگیر
خانواده
۱۱
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%86%D8%A6%D9%88-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%81%D9%86%D9%88%D9%86-ez1c1n1piexr
زنها همه کاره‌اند
زنها همه کاره‌اند °رفو کردن لباسهایی که از بس شسته شده‌اند بافتشون ضعیف شده یا به جایی گیر کرده و پاره شده‌اند،قیچی زدن به تن‌پوشهای تنگ و کهنه شده و وصل کردنشون به هم برای دوختن تن‌پوشی جدید،درست کردن غذا با سر هم کردن هر چه که در آشپزخانه یافت میشود،وسواس در گردگیری از کنج و گوشه‌هایی که مردها حتی به ذهنشان خطور نمی‌کند در خانه وجود داشته باشد،همان امانتی‌ست که آسمان بارش را نتوانست کشید و لاجرم قرعه‌اش را بدون فال به نام «زن» زدند.در جمله اول بجای لباس، "دل"در جمله دوم بجای تن‌پوش، "خاطره"در جمله سوم بجای غذا، "زندگی" و بجای آشپزخانه، "دلشان"در جمله چهارم بجای گرد، "خستگی" و بجای خانه، "ذهنشان" بگذارید.شنیده‌اید که می‌گویند اگر زنبورهای عسل بمیرند و منقرض شوند، بشر بیش از چهار سال نمی‌تواند دوام بیاورد و حتی طبیعت هم نابود می‌شود؟زنبورهای عسل، اگر زنها بیمار شوند، می‌میرند.#روز_جهانی_زن_مبارکآدمها به مردهایی که از پس انجام کارهای زنانه برمی‌آیند، دیوانه می‌گویند.#مداد_سیاهروز زن بر زنهایی که هنوز عاقل نشده و مردهایی که دیوانه‌اند، مبارک.
۷
۲
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B2%D9%86%D9%87%D8%A7-%D9%87%D9%85%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%AF-f5awjols5x9u
میوه بیرون زده از باغ
میوه بیرون زده از باغ لال شویم اگر جز حق بر زبان جاری کنیم؛ انقد خوش رنگ و لعابید و وجیه که کسی نداند گمان میکند خدا حین غربال خاک بهشت، دماغش خارش گرفته و رو که برگردانده، عطسه‌اش را توی صورت شما زده. خوش الحانی زیر و بم صدای هزاردستان حنجر دُرفشانتان چنان وجدی به جان آدم می‌دواند که حاضرم به سر مبارک قسم بخورم پناه بر خدا خود داوود پیغمبر اذان و اقامه زیر گوشتان گفته. چشمم کف پایتان، بالا بلند و خوش تراش و گل اندام چنانید که یوسف کنعان، آنهم اگر مجال از ملائکه ربوده باشد، برای عمارت شمس العماره وجودتان، رخصت آجر بالا انداختن نصیبش شده باشد. دست مشاطه اگر پیوستگی ابروها را مثل کرکهای روی گونهٔ آفتاب عذارِ صورتت که خیرندیده نمی‌دانم چگونه دلش آمده دست به آن صورت مثل هلوی شندآباد بزند، با بند بر می‌داشت، دیگر شق القمر را زندیقی، شکّ در دل نمی‌ماند. نام ما را که هیچ، سلاممان را حتی با انبر هم از زمین برنمی‌دارید. انگاری آفتابه‌دار مستراح ابلیس رفیق جینگمان باشد و بت تراش مکّه پدرمان. پشت ارسی‌های باز پنج‌دری که می‌نشینید، زیبایی‌تان می‌شود میوه بیرون زده از باغ. ما هم چشممان هم مستحق است هم مسکین و هم ابن السبیل راه دشوار خواطرخواهی‌تان. چراغی که به خانه دل ما رواست ولله که به مسجد چارقدتان حرام. حکم آن بود که گفتیم و لابه آنچه شنیدید والسلام
۵
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%85%DB%8C%D9%88%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%88%D9%86-%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D8%A7%D8%BA-janzv4wm3klz
صبح-پنجره-خورشید
صبح-پنجره-خورشید . بعضی دخترها را دوست دارم دنیای مرموزی که هیچ رازی در آن نیست دارند را دوست دارم قصه‌هایی که برای هرچیز ساده‌ دور و برشان می‌سازند را دوست دارم اسمهای بی‌ربطی که روی تمام چیزهای دور و برشان می‌گذارند را دوست دارم دلسوزی‌های خنده‌دارشان را دوست دارم آرزوهایی که چون دست نیافتنی هستند در دلشان دارند را دوست دارم وجودشان در زندگی را که شبیه آبان است وسط تیر و مرداد دنیا دوست دارم تزیین کردن هر چیزی را به دستشان دوست دارم خوش آمدهایشان را دوست دارم فحش‌هایشان را هم دوست دارم خیالبافی‌هایشان را دوست دارم و به هرچه برایش خیال می‌بافند حسودی می‌کنم اسم لباسهایشان را دوست دارم؛ دامن شلواری، جوراب شلواری، تور دار، پفی،… لهجه و اصرارشان بر ادای صحیح اسامی و کلماتی که فقط مال دنیای دخترانه‌شان و متعلق به خودشان است را دوست دارم خانه‌ای که از کودکی بلد می‌شوند بسازند را دوست دارم مهمان دوستی و مهمانداری‌شان را دوست دارم قهر و آشتی‌های مسخره‌شان را دوست دارم بوی تنشان که هنوز بوی نوزاد از حمام در آمده و خشک نشده می‌دهد را دوست دارم گل‌سر صورتی و کفش‌های سرپنجه گرد قرمز و جوراب‌های لبه تور دارشان را دوست دارم بعضی زنها را هم دوست دارم زنانی که هنوز دختربچه‌ای در پشت استخوانهای محکم سینه دارند را دوست دارم. زنانی که قصه‌هایی برای گفتن دارند اما کم حرفند ریخت و پاشند اما جوری که انگار هر چه را ریخته و پاشیده اند تازه سر جای خودشان قرار داده‌اند زنانی که نامه دوست دارند سبدهای کوچک و کاسه‌های کوچکتر برای آشپزخانه می‌خرند موهایشان را بی حوصله پشت سر می‌بندند و بلوزشان سه سایز بزرگتر و شلوارشان چلواری و پاچه گشاد و نخ‌نماشده است اما انگشتهایشان جوهری، رنگی، گِلی یا زخم شده از سوزن خیاطیست زنانی که گوجهٔ سبزند، انار سرخ، آسمان صاف آبی اخمشان آب است و چشمشان نبات زنانی که گریه دوست دارند اما میخندند را دوست دارم زنانی که حضورشان گوشه زندگی، مثل سه تا گردالی کوچک سبز و آبی و قرمزی است که پایین تلویزیون‌های ۱۴ اینچ اگر می‌بود، قند در دلمان آب میشد که عصر جمعه‌مان قرار است پلنگش صورتی و مورچه‌خوارش آبی باشد نه خاکستری و سیاه و سفید. زنان را دوست دارم که حضورشان، نظم زندگی را از هق‌هق به قه‌قه به هم می‌ریزد. زنان را دوست دارم که منّتشان نفس راحت است که باید کشید و نازشان نان گرم که باید خرید. زنان را دوست دارم. چون صبح‌ که درِ پنجره‌ صورتشون وا میشه خورشید از از اون زاویه پیدا میشه. #مداد_سیاه
زنان
۷
۲
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B5%D8%A8%D8%AD-%D9%BE%D9%86%D8%AC%D8%B1%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF-apurd3ncf4ro
دزدی که پاسبان شد
دزدی که پاسبان شد سلام بانو سلام به ابرهای پربار و بارانزای پیشانی بلندتان. پنجره‌ها همه خیسند اما از صدای نگاه و عطر "آهو فراموشکار کن " نفسهایتان خبری نیست. پنجره‌ها را بسته نگاه ندارید، این هوای چله اول زمستان آنقدرها هم که پیشینیان گفته‌اند دزد نیست. شاید هم پیشتر دزد بوده و حالا توبه کرده باشد. دزد هم بود دزدهای قدیم، حول و حوش اورسی‌های بزرگ و باز هشتی اندرونی حیاطهای بیدمجنون دار خانه‌های دختر دم‌بخت دار می‌گشت و عطر تن و گیسوی آب و شانه خورده را مثل نان خشک می‌زد در آب حوض شیشه‌های رنگی رنگی پنجدری‌ها و می‌بردشان برای دلباختگان نشسته پای دیوار کاهگلی کوچه باغ منتهی به بازارچه؛ از دارا می‌زد و به ندار می‌داد. نداری هم اگر دستش بگویی نگویی به دهانش می‌رسید و چرب بود، سبیل دزد را چرب کرده و دمش را می‌دید و عطر گیسوی دست نخورده و پیراهن دکمه نبسته گیرش می‌آمد. نوبت به ما که می‌رسد آسمان که می‌تپد هیچ، دزدها هم تائب می‌شوند، پاسبانی پیشه می‌کنند و می‌شوند مستخدم نظمیه و معتمد محله. شاید گذار دزد به مسجد نیفتاده و گناهی گردن باد توبه کرده نباشد، شاید عطر نفسهایتان پیش از ما باد را واله و مدهوش ساخته که راه ما را گم کرده. شاید هم عطر نفسهای مبارکتان با ما غریبی می‌کند. یحتمل همین باشد. خاتون صدای شما چک‌چک باران است و بوی شما آن نشتری که به آهو، نافه بدان می‌ساید. حیف نیست در به روی باد ببندید؟ حیف نیست عطر شما آستین سر خود شود تا راه را در مسیر اندرونی به بیرونی گم کرده و گیر کند لابلای شاخه‌های لخت از برگ خرمالوی حیاط؟ حالا خرمالوها نرسند به کجا بر می‌خورد؟ به حرف دل بیچاره گوش کنید: اول صبحی پیش از خروسخوان که هوا گرگ و میش است و سگ صاحبش را نمی‌شناسد پنجره‌های هشتی را از هم باز کنید، باد که -خوش بحالش- می‌آید تا نان نفحات الهی‌ را بوسه‌وار بچسباند به تنور گرم صورت تبدار و گلگونِ تازه از بستر برخاسته شما، آن شلته‌های گل درشت تابستانی‌تان را نوبت به نوبت از صندوقچه بیرون بکشید برای وارسی. که نکند خدای ناکرده بید به جانشان افتاده باشد. تن هم بزنید که مبادا از نم خیالات ما که هر شب به آنها دستبرد می‌زنند، آب رفته باشد. چند قدم هم با آنها در صحن حجره راه بروید که اگر تنگ شده جا باز کنند. سقف خانه را می‌گویم. باد که در حیاط پیچیدن گرفت، با همان شلته بیایید لب حوض برای آب زدن به صورت ماهتان. ما هم آدمیم خدا می‌داند، دل داریم. این باد دزد هم زن و بچه دارد و زن و بچه، شکم گرسنه و دهان باز. از صدای شما می‌شود ربّ باران گرفت و از عطرتان چکیدهٔ نور. تاری از گیسویتان در خم سرکه بیافتد یکجا مل میشود. ببین اگر بر سفره دل لاکردار ما بیافتد چه ها که نکند. بخل نورزید، باران می‌آید و هزینه ارسال مفت و است و مجّان. از کیسه خلیفه ببخشایید: باد که وزیدن گرفت، یقه پیراهن باز کنید و گره روسری را شل. باقی با ما. اندازه‌هایتان را نظیر عرض شانه بالاپوش و قد و بلندی دامنتان تلگراف کنید تا دل خیالمان برای قواره نازکتان تنگ نشود. حین گذار از کوی، فرصتی دست داد بند روبند باز کنید تا ابرهای محله ما نیز بارور شوند. چشممان خشکش زد و دلمان پوسید. یا حق
۹
۳
خواندن ۳ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/Letter/%D8%AF%D8%B2%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF-hnf5pmyjucla
یا ۸
یا ۸ . یادت هست موهای بلند و سیاه تازه از حمام در آمده و سشوار کشیده‌ی شانه زده ات را تافت کم جانی می‌زدی که فقط زورش به مهار وزی‌‌اش برسد نه به لختی و دریدگی ‌ بیدوارش تا وقتی که روی صورتت، کنار ابروهای پرپشت دخترانه‌‌ی دست نزده‌شان به صف می‌کنی مغایرتی با اغتشاش تارهای کمان ابروها حاصل کنند تا کسی بو نبرد جوخه آتش به خط کرده‌ای؟ یادش بخیر آب لبو چقدر روی لبت احساس کمال میکرد و خط سیاه مداد کنته طراحی‌ات گوشه پلک بالایی چشمت، احساس سرباز شطرنجی که وزیر شده. یادت هست اولین باری که …. تو هم دیوانه بودی. محال است کارهایت اولین بار داشته باشند. هر پنج‌شنبه که از مدرسه به خانه می‌رسیدی، مقنعه از سر نکشیده چنان با ذوق و هیجان ناخنهای دستت را لاک قرمز می‌زدی که گویی تا بحال لاک ندیدی. حق هم داشتی زمان بچگی‌های ما ، نهایت قرتی بازی برای شما زدن تل رنگی بود و بستن کش موی بدون عروسک که زنانه بود، در انتهای گیس بافته شده و سشوار کشیدن و تن کردن پیراهنی کمی تنگ و شلوار بجای دامن. باز شدن قفل بند و ابرو می‌ماند برای شب حنا بندان. اسمش رضا بود مگه نه؟ این را از عددی که پشت در کمد لباسهایت نوشته بودی حدس زدم. چقدر دلم برای تو و دخترها سوخت. پسرها هر بار که تلفن می‌کردند و خودش گوشی را بر نمی‌داشت تا صدایش آرامشان کند، با تماشای گل خشک شده هم نام محبوبه‌شان لای کتاب، آب روی آتش تنور دلشان می‌ریختند و آرام می‌گرفتند. اما شما دخترها یا باید تظاهر به عشق به شاهنامه خوانی می‌کردید یا مفاتیح‌الجنان تا بتوانید روی نام محبوب که بیهوا در خواب بر زبانتان جاری شده بود، ماست بمالید.. تو هم مجبور شده بودی همه جا بنویسی: یا هشت. راستی فرخنده همکلاسی‌ات یادت هست؟ که گفتم شبیه به ژاپنی‌هاست؟ قسمت به قسمت جنگجویان کوهستان را به عشق او دوبار دوبار می‌دیدم. آنروزها خر بودم و گمان میکردم کلاس یاکوزا بالاتر از سامورایی‌ست. میخواستم بزرگ که شدم یاکوزا شوم. #اسم #دختر_عمو راستی من هنوز خرم. #مداد_سیاه
داستان
۵
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%DB%8C%D8%A7-%DB%B8-ksqtd9bubsac
جای خالی با هیچ کلمه مناسبی پر نمی‌شود
جای خالی با هیچ کلمه مناسبی پر نمی‌شود • پرستار: چرا اینهمه صدات می‌زنم جواب نمیدی؟ -: دیشب اسممو در آوردم گذاشتم زیر تخت، صبح که پا شدم دیدم نیست. منو صدا زدی کی جواب داد؟ یحتمل اسممو همون برداشته. پرستار: پس گمش کردی. اسمتو روش ننوشته بودی مگه؟ -: اسممو بلد نیستم بنویسم، عکسشو کشیده بودم. پرستار: میخوای دنبالش بگردیم؟ شکلش رو ببینی می‌شناسیش؟ -: آره، شکل خودمه. پرستار: خودت فکر می‌کنی کی برداشته باشه؟ -: شایسته. پرستار: شایسته؟ چرا شایسته؟! اون که خودش اسم داره! تازه اش هم اسم تو مردونه‌ است، بدرد اون نمیخوره که. -: آخه دیروز ازم یادگاری خواست. چیزی نداشتم بهش بدم. گفتم دمپایی هام رو بردار، گفت بزرگه برام. پرستار: یعنی اسمت اندازه‌اشه؟ -: اسمم بهش می‌اومد. خودش بهم گفت. پرستار: باشه. حالا من طوری که ناراحت نشه ازش می‌پرسم. اما اگه اون برنداشته بود چی؟ از دستت دلخور میشه ها. خودت فکر کن ببین آخرین بار کجا گذاشتیش. -: آها یادم اومد. دیروز ملاقاتی داشتم. احتمالا جا گذاشتم روی میز. الان میرم برش میدارم. پرستار: کی اومده بود ملاقاتت مگه؟ -: مادرم. پرستار: پیداش کردی؟ -: آره مونده بود روی میز. پرستار: یعنی الان اگه صدات کنم “حسن” جوابمو میدی؟ -: نه. اسمم حسن جانه. یه “جان” کنار حسن بود اونم برداشتم. بوی مادرمو میده. اونو بر میدارم برا خودم، حسنو میدم شایسته یادگاری ببره. پرستار: اسمو که یادگاری نمیدن! -: دمپاییمو خواستم بدم نخواست، الان فقط اسمم رو دارم. اون هم وقتی شایسته نباشه ازش استفاده کنه بدرد هیچکس نمیخوره. پرستار: میخوای یه اسم بهت بدم؟ -: نه، آدم روی کسی اسم بذاره صاحبش میشه. من دست خودم امانتم. نمیتونم بدمش به تو. تو اسم مردونه از کجا آوردی که میخوای بدیش به من؟ یادگاری گرفتی؟! آدم یادگاری رو که به کسی نمیده. پرستار: تو چی یادگاری گرفتی ازش؟ -: جای خالی اسمم یادگاریشه دیگه. آدمها چیزهایی که دارند نیستند. آدمها رو جاهای خالیشون تعریف میکنه. مثل فاصله بین فصلهای کتاب. مثل مکث‌های بین حرف زدن. مثل ژوته تو بافتنی. مثل دریچه تو دیوار. مثل فاصله بین پره‌های ملخ هواکش اتاق. مثل جای خالی توی فنجون که اگه نباشه فنجون دیگه فنجون نمیشه، مثل حلقه طناب دار، مثل چاک دامن. مثلا من جای خالی شایسته‌ام. تو جای خالی داری؟ پرستار: چه فنجون بزرگی شدی حسن جان. -: جان. حسنو دادم به شایسته. من فقط جانم. پرستار: چه جای خالی شایسته‌ای شدی جان. #مداد_سیاه
داستان
۴
۱
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AC%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%DB%8C%DA%86-%DA%A9%D9%84%D9%85%D9%87-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B3%D8%A8%DB%8C-%D9%BE%D8%B1-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF-cni77qa0gkfx
میخوای نری؟!
میخوای نری؟! • میخوای کمکت کنم؟ میخوای من آب بریزم تو صورتت رو بشوری؟ پلک بالا رو مداد سرخابی بکش، پایینی رو از اون سبز سیری که هنوز نو مونده. اینجوری چشمات با گلبرگ و کاسبرگ رزهای پیرهن و اسکارف ارغوانی و شلوار سبزت هماهنگ میشن. یه کم از عطرت به پشت گردن و موهات هم بزن. اگر مهمونی با دامن رفتی، پشت زانو هم بزنی برای پخش بوش خیلی خوبه. من تلخ و خنک می‌زنم، تو گرم و شیرین بزن. یقه تونیکت بازه، زیرش یه شومیز سفید تنت کن و یه گره کوچیک به اسکارف ابریشمیت درست زیر گلو بزن. آره، پاشنه بلند پات کن. آخه میخوای وایسی. پاشنه کفش میگه اومدی وایسی یا زود میخوای برگردی. نوک تیز مشکیه رو پات کن. میفهمن نمیشه بهت دروغ گفت. الیه ساب نزن، تلخه. انگار داری از گذشته میای، سرده، یعنی نمیخوای حرف بزنی. باکارات رژ بزن. عطر شیرین راه رو روشن میکنه پیش چشمت. افق، جلوت خم میشه و دعوتت می‌کنه بری داخل. گرمه، میگه بیا و همزبونم باش. پیش من نمیای که، داری میری ضیافت. گرم و شیرین بزن. تو که عینک نمی‌زنی و مژه‌هات کوتاهن سایه آبی بزن. مثل اون قسمت ساحل دریای جنوب که غریق نجات نداره و شنا توش ممنوعه. این اوماکس صفحه گرد بزرگی که پیش من میای می‌بندی رو باز کن، اون کارتیه طلاییه رو ببند که صفحه‌اش باریکه. اونجا که قرار نیست کسی متوجه بزرگی زمانی بشه که داری صرفش می‌کنی. فر موهاتو که پاپیچ میشه رو باز کن، صافشون کن و فرق از بغل شونه کن و با سنجاق سر، محکم مهارشون کن و نیمی از پیشونیت رو باهاشون پر کن. صورتت میشه مثل ماه روی مدار سعد. فرق از وسط که باز می‌کنی و تا روی گوشت میاری و از پشت دم اسبی می‌بندی شبیه دخترهای عشایر قشقایی‌ت میکنه. شبیه ایلیاتی‌ها که واسه پاگیر شدن جایی نمیرن. نمیخواد چیزی بگی، برو. دیرت میشه. یه کم از عطرت تو هوا مونده، همون برای سر به هوا کردن فیلی که پاش روی سینه‌مه کفایت می‌کنه. لطف کن وقت خداحافظی، قبل از رفتن، دم در یه کم بخند تا با صدای خنده‌هات تیتر روزنامه‌های فردا رو حدس بزنم. من می‌شینم پشت پنجره، چاییتو فوت می‌کنم که تا بر می‌گردی خنک شه. #مداد_سیاه بعضی روزها جایی میری، سر راهت اگه دیرت نمیشه، یه سر هم به من بزن. تو راه برگشت اگر سر بزنی خوشحال‌تر میشم. باز ببین خدا چی میخواد.
۱
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%85%DB%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%B1%DB%8C-nsfbz4qpfvxl
بگو ای یار بگو
بگو ای یار بگو ° بگو: خوابتو دیدم، یادم نیست چی دیدم ولی یادمه تو هم توش بودی. یا بگو: حرف تحریمها که میشه یاد تو می افتم که ازم دوری. بگو: به صحرا بنگرُم روی تِه بینُم. یا بگو: حالا با هر صدای زنگی دل تو سینه‌ام می‌لرزه. بگو جنایت و‌ مکافات که میخونم یاد کاری می‌افتم که باهات کردم و بلایی که بخاطرش سرم اومده. بگو شالمو که اتو می‌زنم یاد دلت می‌افتم. بگو تلفنهایی که بهت میشه و کسی پشت خط حرف نمی‌زنه، منم. بگو اون قاصدکهایی که وقتی میری تو کوچه میشینه روی شونه‌ات رو من فرستاده‌ام. بگو پیراهنی که توش بودم و بغلت کردمو هنوز نشستم. بگو هنوز عصرها که چای می‌ریزم، دو تا می‌ریزم. بگو شمعدونی‌هام بهونه‌ات رو می‌گیرن. بگو روم نمیشه و الا تا حالا صد بار گفته بودم بیای پیشم. بگو پایه کتابخونه‌ام لق می‌زنه چیکارش کنم؟ بگو بارون میاد کلاغها میرن زیر کانال کولر سر و صدا میکنن، چیکار کنم؟ بگو پخش بوی عطرم کم شده. بگو هر کاری می‌کنم موهام رنگ نمی‌گیره. بگو تو لیمو از کجا می‌خری خورش تلخ نمیشه. بگو رات اینور نمی‌افته سر راه بگم برام روزنامه بخری؟ بگو مرده شور ریختتو ببره، دلم تنگ شده برات. نمیدونم خودت یه دروغی سر هم کن بهم بگو. بگو دوستت دارم. تو بگو، من قول میدم باور نکنم. واسه شما دروغه، واسه ما سر پناس. من خیلی ها رو دیدم به گل مصنوعی هم آب میدن.
۰
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%DA%AF%D9%88-%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%DA%AF%D9%88-ibmhowaev83a
بادبادک باز
بادبادک باز اگر میشد دوباره به دنیا بیایم و همه چیز را از اول شروع کنم سبزی پاک کردن یاد می‌گرفتم، رخت و لباس و ملحفه‌هایم را فقط با دست کنار شیر آب حیاط در تشت می‌شستم. نوبتم را در صف نانوایی به دیگران می‌دادم تا بیشتر وقت کنم آدمها را تماشا کنم. خانه‌ام را گاز کشی نمی‌کردم تا زمستان دور چراغ نفتی بنشینم. اگر میشد دوباره به دنیا بیایم شعر خواندن را دیرتر شروع میکردم تا برای گفتن دوستت دارم دنبال بهانه‌های زیبا نباشم و بجایش ‌گوشه‌های دستگاه‌های موسیقی را تک به تک یاد می‌گرفتم تا بتوانم شعرهایی که برایت ساخته‌ام را با همان حال و هوایی که سروده‌ام، زیر گوشت بخوانم. اگر می‌شد دوباره به دنیا بیایم، دیگر از رسوایی نمی‌ترسیدم. دنبالت راه می‌افتادم و برایت فروغ می‌خواندم. از رنگ و عطر موهایت شعر می‌ساختم و تا به خانه برسی، از خطی که راه رفتنت روی صورت کوچه می‌انداخت می‌گفتم. اسمت را کنار بسم الله تمام ‌کتابهای درسی‌ام، درشت با مداد سیاه می‌نوشتم و پایین رحمان و رحیم با مداد قرمز قلب می‌کشیدم و کروکی راه مدرسه تا خانه‌تان را پشت جلد کتاب حرفه و فن با خودکار عطری می‌کشیدم. اگر میشد زندگی را از سر شروع کنم نگاهت را لای کتاب فارسی خشک می‌کردم و خنده‌هایت را زیر آفتاب آبان پشت پنجره و اخمهایت را بعد از برداشتن اضافه‌های ابرویت، لای کتاب هنر. اگر می‌شد دوباره زندگی کنم از مردن نمی‌ترسیدم و از همان اول می‌گفتم دوستت دارم. اگر می‌شد هرجای زندگی نقطه گذاشت و از سر خط نوشت، اسمم را روی تمام آجرهای دیوار مدرسه ، تا آنجا که دستم می‌رسید، کنار اسمت می‌نوشتم. هر سال خرداد از ریاضی و هندسه تجدید می‌آوردم تا سر جلسات جبرانی تیر و مرداد، گرمای کلاسهای بدون تهویه مدرسه یادم بدهد وقتهایی که بی‌محلی می‌کنی دست و پایم را گم نکنم. وسط شلوغی بازار دستم را از دست مادرم می‌کشیدم و خودم را گم میکردم تا یاد بگیرم قهر که ‌می‌کنی چطور باید دنبالت بگردم. اگر میشد دوباره زندگی کنم باز شنا یاد نمی‌گرفتم که وقتهایی که نگاهت به من می‌افتد، نتوانم زنده از مهلکه بیرون بیایم. تو اگر دوباره به دنیا آمدی بادبادک‌ هوا کردن یاد بگیر که وقتی بعد از بغل کردنم آغوشت را باز می‌کنی، بتوانی زنده به زمین برم گردانی. اگر می‌شد دوباره به دنیا بیایم دیگر معطل نمی‌کردم.
خانواده
۱۶
۲
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DA%A9-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-li0vplg6mr3v
برام از خاطره سنگری بساز
برام از خاطره سنگری بساز °فرخ: چرا آلبومت خالیه؟ عکساش کجان؟موری: رررررفتن ک‌ک‌‌ک‌کمک بیارن.آزی: خودت انقد وایسادی با کمک برگردن، شبیه جلد سوخته آلبومت شدی. خیلی وقته منتظری برگردن؟گلی: نگران نباش موری، اونا با کمک بر میگردن. شاید خوردن به برف. خود من هم اومدن دنبالم آوردنم اینجا کمک. ولی خودت جایی نری‌ها، همینجا بمون که اومدن پیدات کنن.کمک میاد موری. موهات سفید شدن ولی تو نخواب، تو برف نباید بخوابی. #آزی_و_گلی ۴۸#کمک_بیار
۱
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%B3%D9%86%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B3%D8%A7%D8%B2-av6ex0zalh3l
کوچولویی که شازده نیست
کوچولویی که شازده نیست دارم تمام می‌شوم. دیگر آن آدم سابق نخواهم شد. چیزی در درونم کشته شده. میل شدیدی به خواب دارم. انقدر مرده‌ام که دیگر برای هیچکس نمیتوانم مرد. جسدی شده‌ام که راه می‌رود. دیگر نه می‌تواند دوست بدارد و نه حتی متنفر باشد، نه دلتنگ شود و نه اشتیاق چیزی را داشته باشد.از من بدنی مانده که روحش را مثل دندان پوسیده تخلیه کرده‌اند. دیگر بهار برایم تفاوتی با پاییز ندارد، همچون زمینی که از توالی بیشمار کشت، دیگر توان رویانیدن هیچ بذری را در خود ندارد.حاشیه نویسی کتاب مقدسی که پیروانش اعتقادشان را بدان از دست داده‌اند. به تخته‌ای مصلوب شده‌ام که امید هیچ جوانه‌ای از آن نمی‌رود. ابراهیمی که فرزندش ناخلف و موسایی که چوبدستی‌اش را مور زده است.من دیگر به آن عالمی که داشتم راهی ندارم. همچون پاکت نامه‌ای پس فرستاده شده که نشانی فرستنده‌اش از بین رفته؛ نه مرجوع می‌شود نه باز.من زندگی می‌کنم، مثل هر انسان دیگر. با این تفاوت که من فقط دارم سعی میکنم نابود نشوم.گره هیچ دخیلی باز نمی‌شود. امیدی به باران هست؟کاش میشد سفر کرد و این روزه را شکست.بگو اذان را بگویند، این عطش ما را کشت.
۲
۱
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%DA%A9%D9%88%DA%86%D9%88%D9%84%D9%88%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B4%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-lrf8qe2il1zx
تو آه بکش، من رنگش می‌کنم
تو آه بکش، من رنگش می‌کنم °شیرین آفتابِ قلب حوض نقره‌ای من!سرت را بالا بگیر و دوام بیاور. شالت را پس بکش تا روی گوشَت. عیبی ندارد اگر تارهای سپید گوشه شقیقه و بالای پیشانی‌ات آنقدر حرفه‌ای شده باشند که تکنوازی کنند و سر از فرمان رهبر مقتدر سنجاق سر تاکسیدو پوش سیاهت بپیچند و مدام سر بر آورند تا خودنمایی کنند.سر به سرشان نگذار. چیزی تغییر نکرده اگر بدون اجبار بیهوشیِ دکلره حاضر نباشند لباس رنگی تن کنند.اشتباه نکن. لغت "هنوز" جایی بین تو و روحت ندارد تا در میانه جمله "تو زیبایی" بنشیند. تو زیبایی. تو همچنان طهورای مطلای خوش انفاس منی.نفس بکش، کم نیاور اگر برای راه رفتن مجبوری پاپوش‌های کفه تخت پارچه‌ای به پا کنی و کمر و ساق پایت دیگر توان نشستن بر فراز دیوار بلند پاشنه اورسی‌های ورنی را ندارند.قد بکش، مهم نیست اگر مثل سابق نتوانی با سرعت آهو راه بروی. منت بر سر زمین بگذار و کوهی که از خود ساخته‌ای را با برداشتن قدمهایی حتی آهسته به رخش بکش.لبخند بزن و نترس از برون‌گرایی جسورانه خطوطی که شماره خم شدن‌ها و نشکستن‌هایت را در نبرد زندگی، در کنار لب و گوشه چشمهایت رسم می‌کنند.نفس بکش، پا پس نکش. عیبی ندارد اگر چشمهایت مثل راه‌پیمای رنجوری که برای برخاستن دست به دیوار میگیرد، برای دیدن محتاج یک جفت شیشه باشند.تو لبخند بزن. عیبی ندارد اگر دلت از تصدق بسیار، نانی در سفره‌اش نمانده تا خرج آبی کند که لب چشمهایت را از شوق تر کند.نستوه باش و نترس اگر گاهی دهانه مَشک سر ریز شده قلبت شل میشود. بلندترین و سخت‌ترین کوه‌ها هم چشمه دارند. اشک بریز و از صورتت پاکشان نکن. ضیاء وضو در خشک نکردن آب از روی، دو چندان میشود.شعر بخوان، از بر نمی‌شود از رو بخوان. عیبی ندارد اگر بر طاقچه‌های مرصعِ دیوارهای خانه‌ پاخورده خیالت، از تصرف بسیار یادگاری رهگذران رفته و باز نگشته، دیگر جایی برای لانه کردن مرغهای بی آزار چکامه و غزل نمانده.شیرینِ جانم ! پا پس نکش از زندگی.نفس زمین از برگ و بار درختهای کهنسال است نه ناز نهال‌های نورسته لب جوی.حبیبهپیراهنت دکان عطاری ست و چهره‌ات کاشف الکرب دلم.عیبی ندارد اگر تنهایی.بنشین کنار دلم. قد یک پا زدن در پاشویه حوض.تو آه بکشمن رنگش می‌کنم.سرسخت بمانعیبی ندارد اگر پیر شده‌ای.قشنگ‌تر شده‌ای.
۳
۲
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AA%D9%88-%D8%A2%D9%87-%D8%A8%DA%A9%D8%B4-%D9%85%D9%86-%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%B4-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%D9%85-ajqjxhhobt5w
سلسله بیداد
سلسله بیداد °چه زنانگی نجیب و محجوب و شرمگینی در پشت مژگان وحشی‌ سنگین‌دلتان آرمیده‌. گویی دیوی سیاه، پری قصه‌های شهرزاد را به دام کشیده باشد.چه انتظار شیرینی، چه چشم به راهی وفادارانه‌ای، چه اصالت پر ریشه‌ای در رد عطر تنتان نهفته دارید.وقار چروک‌های گوشه چشمهایتان چنگیز و پاسخهای ناتمامتان در رد سلام، تیمور لنگ و برق دندانهایتان نادر، که نور از دل و دیده‌ام با هر تبسم دندان نما به یغما می‌برند.خسرو شیرین دهن فرهادکش! کاش سلسله زیبایی بی‌بدیلتان نوشیروانی داشت عادل که دست بر دامنش زنم و دادی بستانم.رخسار سرخاب و سفیدآب کشیده و لچک گلدار ترکمان سرتان، دروازه شمیران بهشت را می‌ماند و صورت از دانه‌های عرق خیستان، حیاط آب و جارو کرده را.سپیدی گردن، قنددان پر از نقل بیدمشک را مانند است و گیس ریخته روی شانه‌ها از دو طرف، هره پنج دری‌ مملو از شمعدانی و شاه پسند آب خورده.بی محلی‌هایتان عرقهای رزیک ارمنی است که تلخی‌شان هوش از سر می‌برند و لعاب دهانتان می ناب.چشمهایتان آشوب طهران است پس از قائله کشف حجاب. وسمه از کجا میگیرید؟ از کدام عطاری گل سر شوی میخرید؟ بره آهوهای دلتان در کدام مرتع چرا میکنند که گرگهای غربت را شبان نی به لب کرده‌اند؟ توت و گردویی که کاسه سه تار دلتان را از آن ساخته اید از برفاب دامنه کدام قله آب نوشیده‌اند که همهمه را نوا می‌کنند و بلوا را ترانه؟ قلم نی چشمهایتان سبز و مهجه قلبتان سرخ. چنان راه می‌روید که خرامیدنتان گویی از سخنوران ایالات گرجی و لعبتکان ایالت قرقیز همآورد مطالبه دارند.قدری مدارا کنید، چشمهای شعرخوان ما پیرند و کم سواد.#مداد_سیاه
۱۰
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B3%D9%84%D8%B3%D9%84%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AF-bavuyw3xuxm7
هم‌سایه
هم‌سایه °کاش دیوار آشپزخانه‌ات چسبیده بود به دیوار آشپزخانه خانه من تا شبها که ظرف‌های نشسته را می‌شستی، تمام چراغها را خاموش می‌کردم، صورتم را می‌چسباندم به سینه دیوار، چشمهایم را می‌بستم و به زمزمه شُرشُر آب و صدای به هم خوردن بشقابهای چینی که بار از روی دلشان برداشته‌ای و لیوانهای بلوری که لبهایت گوشه‌شان را مسح کرده گوش می‌سپردم و قامت تو را در ذهنم تصویر میکردم و ساعتها از دور با حوصله به تماشایت می‌نشستم.کاش حیاط خانه‌ات چسبیده بود به حیاط خانه من. صبحهای زود که پیراهنهای تن‌خورده‌ات را شسته و روی بند رختی که یک سرش به دیوار مشترک بین من و تو میخ شده بود پهن میکردی تا باد خشکشان کند، من از لب دیوار سرک می‌کشیدم و تو را درونشان تصور میکردم که در برابرم می‌رقصی.چقدر به بادی که در حیاط خانه‌ات می‌وزد حسودی‌ام می‌شود.کاش دیوار اطاقت که مُشرف است به بهارخواب و ظهرها زیر چادرشب کشمیری قرمزت در آن قیلوله می‌کنی، مشترک بود با دیوار حیاط خلوت خانه من؛ همانجایی کیسه‌های چای و برنج و شکرم را در آن نگه می‌دارم.دیواری که انقدر نازک است که وقتی دل هوای نفس‌هایی که از سینه برونشان کرده‌ای برایم می‌سوخت، می‌توانستند خودشان را از لابلای بندهای آجرهایش عبور دهند تا عطر و حلاوت ارزاقم شوند.اطاقی که تو بی‌خبر از گوشهای تیز من و دهنِ لقّ پره‌های پنکه‌ رومیزی‌ات که دائماً کنارت سر می‌چرخانَد و سر تا پایت را تماشا میکند و راپورت تنت را به من می‌دهد، گرمت که می‌شد شمد را از رویت کنار می‌زدی.همان پنکه سبز سه پری که اجازه داشت تا دستهایش را باد کند که بتواند موهای بلند خرمایی‌ات را چنگ بزند و از پیشانی تا ناخن انگشتهای لاک زده پایت را آرام نوازش کند. همان پنکه سبز سه پری که چون اجازه داشت عرق از بناگوش گردن و سینه‌ات پاک کند به آن حسادت می‌کردم و خبرچین من در اطاق خوابت بود.کاش چشمهایت آسیاب داشت و دلت را نرم میکرد.کاش عادت داشتی در آینه زل بزنی تا بفهمی چقدر بوسه به صورتت می‌آید.کاش عادت داشتی با خودت حرف بزنی تا به گوشت برسد چقدر دلم برای دیدنت پر می‌کشد.راستی، گوشه فرش اطاقی که در آن آرایش می‌کنی رفته زیر یکی از پایه‌های صندلی میز توالتت.نوک مداد مشکی چشمت که حین تراشیدن شکست و هرچه دنبالش گشتی پیدایش نکردی هم، همانجا افتاده.سایه آبی‌ات هم دارد تمام می‌شود.فردا بیشتر به آسمان نگاه کن.توک موهایت موخوره گرفته. کوتاهشان کن.به گوشهایم اطمینان دارم، اما چند روزیست که احساس می‌کنم چشمهایم به من دروغ می‌گوید. فردا به دیدنم بیا و از احوال عالم برایم حرف بزن.
۱۳
۶
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%87%D9%85-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87-yedftovmrbnr
آتش سرد
آتش سرد °مادرم هیچوقت نعنا خشک نمی‌خرید، خودش سبزی تازه می‌خرید، پاک میکرد، می‌شست، برگها رو سالم از ساقه جدا می‌کرد، روی یک ملحفه سفید گوشه اتاق، جایی که آفتابگیر خوبی داشت پهنشون میکرد تا خشک بشن واسه زمستون.من ارّه شدن هیچ درختی رو ندیدم، اما دایی‌م رو که از ترکه‌های باریک توت و کنده‌های زمخت گردو ساز می‌ساخت و پدربزرگم که از شاخه‌های بالا بلند گردو، عصا رو با دقت تماشا کرده‌ام.من طعم گس جوونه‌های زرد زرشک وحشی رو قبل از اینکه آبدار و سرخ بشن چشیده‌ام و آفتاب گرفتن بوته‌های پر از خارشون رو کنار بستر رودخونه دیده‌ام. هرچند هیچوقت سرخ و آبدار شدنشون رو ندیدم و هیچ لکی از اثر ترکیدنشون زیر انگشتهام روی سر آستین پیرهن سفیدم نیفتاد اما میدونم طعمشون بعد از رسیدن چه شکلیه.من زنگ علوم که درسمون رسیده بود به اسم و جهت وزش انواع و اقسام بادها، از مدرسه غایب بودم. واسه همین هیچوقت دلیل وزش بادها و اسمشون رو درست و حسابی یاد نگرفتم. اما افتادن توتهای رسیده و مخروط کاجها رو از آسمون دیده‌ام.هیچوقت یاد نگرفتم که اگر شبی توی جنگل گم شدم و کبریت نداشتم، چطوری با یک ترکه و چندتایی برگ خشک شده چنار و افرا آتیش روشن کنم. اما روشن شدن شکم کرمهای شب تاب جنگلی رو وقتی جیرجیرکها صداشون می‌کنند، به چشم دیده‌ام.بلدم که باید فاصله لبه ملاقه دب اکبرو تا کفه‌اش پنج برابر کنم که برسم به ستاره قطبی که سمت شماله. و میدونم که شمال همونجائیه که همیشه صدای دریا میاد و عطر چای و نارنگی.من شنیده‌ام که می‌گویند عقل و احساس مقابل همند اما عقیده دارم منطقی که بویی از عاطفه نبرده باشد، به هیچ وجه عقلانی نیست.من صدای غذا خوردن کرم‌های ابریشم روی برگهای توت را هرگز نشنیده‌ام اما میدانم هیچ پروانه‌ای از اولش پروانه نبوده.میذاری بیام پیشت؟من دلم برای نگاه‌های چشمهای وحشی‌ات تنگ شده.دلم برای نگاه‌های زنجیری‌ات که نعناعها را خشک می‌کنند و زخمه بر کنده‌های گردو و ترکه‌های توت می‌زنند و گسی زرشکها را میگیرند و لک روی یقه پیراهن‌های سفید می‌اندازند و میوه‌ درختهای استوایی را از شاخه جدا می‌کنند و در آتشی که در جنگل نارنگی کنار دریا برپا شده، می‌اندازد و هیچ بویی از مهر نبرده‌اند، تنگ شده.من دلم برای مردمک چشمهای قهوه‌ای‌ات که هیزم آتشیست که یک اسکیمو با به هم کشیدن چوب سورتمه‌اش با کف دستهای کرخت شده‌اش روی کپه یخها درست کرده، تنگ شده.بیام پیشت روی آفتابگیر نفسهای معطر خسته‌ات بشینم و پاهامو دراز کنم تا با صدات وقتی با خودت حرف میزنی خشکم کنی زمستون که شد بتونم با خود لعنتی‌ام سرکنم تا باهار؟#مداد_سیاه‍
۲
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A2%D8%AA%D8%B4-%D8%B3%D8%B1%D8%AF-mnz0ewiwvimc
جبر و احتمال
جبر و احتمال • من تمام ابرهای خاکستری باران‌زا را به نام کوچک می‌شناسم. اصل و نسب تک به تک آینه‌ها را تا آنجا که سنگ بوده‌اند می‌دانم. میتوانم بنشینم و از تمام‌گیاهان خودرویی که در سراشیبی‌های پانخورده تپه‌های سیلک خوراک دام شدند، برایت قصه ببافم. من شرح تمام سنگ نوشته‌های غارهایی که از رانش زمین مدفون شدند را بلدم. من رد انگشت نقش نگاره‌های چادرهای قبیله ‌های بومی تانزانیا که باران های اسیدی آنها را شسته را هم دیده‌ام. من نام معشوقه شاعرانی که غزلهایشان بدست محبوب نرسیده، در آتش اسکندر سوزانده شد را هم می‌دانم. من میتوانم عمر فیلها را از رد شاخ کانگروهایی که شاخ ندارند حساب کنم. من نمره عینک چشمهای کرگدنها را می‌دانم. و بلدم با فرکانس تنهاترین وال اقیانوس‌ اطلس شمالی سوت بزنم. من بلدم سکان هواپیما را بچرخانم و با کشتی تک چرخ بزنم. من میدانم آفتاب از کجا در می‌آید و در کجا فرو می‌رود و ظهرها دقیقا کجا می‌ایستد. من میدانم کدام نقطه از کره زمین اگر بایستی می‌توانی در هر چهار جهت نمازت را رو به قبله بخوانی. من میدانم شمع را از کجا باید آتش زد. من میدانم لیوان را از کدام طرفش باید از آب پر کرد. میدانم گلها بوی عطر می‌دهند و پرتقال را باید چگونه پوست گرفت. من بلدم با ۱۴، مرغابی بکشم و با روزنامه برایت کشتی بسازم. من بلدم چتر را باز کنم و ببندم، بلدم وقتی شب شد خوابم ببرد و صبح که شد دنبالت بگردم. من بلدم در قهوه‌ام شکر بریزم تا دیگر تلخ نباشد. من اوربیتالهای خالی اتمهای درگیر پیوندهای کووالانسی مولکولهای ردیف سوم جدول تناوبی عناصر مندلیف را بهتر از پروتونها بلدم پر کنم. من بلدم تایتانیک سلن دلیون را با صدای داریوش بخوانم. بلدم نان بخرم و میدانم آب را چگونه جوش بیاورم. من بلدم چگونه باید ببینم و اگر صدایی شنیدم سرم را به کدام جهت بگردانم تا صاحب صدا را پیدا کنم. من بلدم تا هزار و نهصد بشمارم و میدانم ستاره‌ها شبیه قطرهای به هم وصل شده پنج ضلعی منتظم نیستند. اما نفس کشیدن را بدون الگویی که یادت در ذهنم تداعی کرده، بلد نیستم، می‌میرم. من بلدم پیاده از سر هر کوچه‌ای به خانه بیایم اما گریه کردن را بیرون از آغوش تو بلد نیستم. من بلدم مشق‌هایم را رج بزنم. من بلدم محیط مکعب مستطیل و مساحت دایره را حساب کنم. من فلسفه ام خوب است، ولی منطقم ضعیف است و در کلام لنگ میزنم. من هندسه‌ام خوب نیست اما جبر و احتمال را خوب بلدم. من مجبورم زنده بمانم تا احتمالا روزی به چشمت بیایم.
۹
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AC%D8%A8%D8%B1-%D9%88-%D8%A7%D8%AD%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%84-mltzqp0aapmt
روز آدم شب حوا
روز آدم شب حوا • عرض ریلهای راه‌آهن در تمام دنیا ۱۴۳سانتیمتر و ۵۱ میلیمتر است. اما چرا؟ آیا ریلها که اکثرا در بیابانها کشیده شده‌اند نمی‌توانند عریض تر باشند؟ قطارها روی فاصله‌ای بیش از این نمی‌توانند حرکت کنند؟ راهروی تنگ قطارها نمی‌توانند وسیع‌تر از این باشند؟ داستان بر‌می‌گردد به اولین ریلی که در آمریکا کشیده شد. به اینکه چه کسانی انجامش دادند؟ کارگرانی آن را ساختند که در ابتدا برای معادن ریل می‌کشیدند. آنها ریل قطار را هم اندازه ریلهای معادن کشیدند. اما چرا این اندازه؟ چون آنها در گذشته کالسکه و درشکه می‌ساختند. فاصله بین چرخهای کالسکه ۱۴۳ سانت و ۵۱ میلیمتر بود. اما چرا؟ چون این‌کارگران کسانی بودند که در انگلستان و اروپا جاده می‌ساختند و عرض جاده‌ها ۱۴۳ سانت و ۵۱ میلیمتر ضربدر دو بود. تا دو درشکه بتوانند در کنار هم حرکت کنند. اما چرا؟ چون این جاده‌ها را اولین بار رومی‌ها ساخته بودند. اما چرا رومی‌ها جاده‌ها را این اندازه ساختند؟ چون کالسکه‌های جنگی آنها با دو اسب کشیده میشد. و ۱۴۳ سانت و ۵۱ میلیمتر عرض دو اسب ایستاده در کنار هم است. ناسا برای ارسال تجهیزات به مریخ موشکی ساخت که قطرش ۱۴۳ سانت و ۵۱ میلیمتر بود. چرا؟ چون باید آنرا از یوتا به کالیفرنیا با قطار می‌فرستاد و عرض واگن قطار ۱۴۳ سانت و ۵۱ میلیمتر است. اثری که هزاران سال پیش رومی‌ها در عالم گذاردند، امروز مریخ را هم متاثر کرده. من فکر کنم روزگار آدم از جایی سیاه شد که هفت هزار سال پیش اولین رنگی که شناخت و عاشقش شد، موی حوا بود.
هوا فضا
۹
۱
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%A2%D8%AF%D9%85-%D8%B4%D8%A8-%D8%AD%D9%88%D8%A7-s8ydy09q9qr7
یکبار به من هم بگو جان
یکبار به من هم بگو جان ° تو چنان به آینه، شانه چوبی هندی، روسری قواره دار گل درشت ترکمن، پیراهن گل بهی یقه خشتی، دامن عروسکی چین‌دار تا زیر زانو، روتختی زرشکی ساتن، میله سرمه‌دان مکّی، مداد چشم کوچک شده سیاه بل، سنجاق سر، گیره روسری فیروزه‌ای، ارسی پاشنه بلند قرمز، ساپورت نگین‌دار سورمه‌ای، سارافون پشمی چهارخانه خاکستری، رژ لب کالباسی، شیشه عطر دیور، لاک قرمز اناری، قاب دستمال نخی لینن، شمعدانهای بلور لاله پوست پیازی، جاروی دسته بلند رشتی، استکانهای کمر باریک ناصری، قوری گل سرخی، پرهای گل گاو زبان، گلبرگهای خشکیده بهارنارنج، قاشقهای برنجی، حوله گلدار کنار روشویی، قالیچه خرسک پشمی وسط هال، دستگیره پنجره چوبی، شیر آب لب حوض، دستگیره در حیاط مرحمت داری که گمان میکنم تنها طبیعت بی‌جان کنارت جوابی ست که به صدا کردن اسمت از زبان من میدهی. نمیشود یکبار جان بگویی؟ آیا از گلدان پیچکی که پشت پنجره اتاق خوابت گذاشته‌ای بهتر نیستم؟ او بلد است هر روز صبح که چشمانت را باز می‌کنی به روی ماهت سلام دهد؟ از کاغذدیواری پذیرایی‌ چه؟ او بلد است با تماشای تو وقتی به کاناپه کنار کتابخانه لم داده‌ای و پا روی پا انداخته ای رنگش بپرد؟ از پنکه سقفی چه؟ بلد است با شنیدن بوی تنت، دور سرت بگردد؟ نمکدانهای خانه‌ات چشمشان شور است. لبم را وقتی پیشانی عرق دار خیالت را بوسیدم، چشم کردند، دست دلم شکست. #مداد_بی‌جا
۱۱
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%DB%8C%DA%A9%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D9%86-%D9%87%D9%85-%D8%A8%DA%AF%D9%88-%D8%AC%D8%A7%D9%86-pcbno15xqiu7
قمری‌ها خنگ نیستند
قمری‌ها خنگ نیستند ° کاش کنارم بودی پوران جان. هر بار که از تو حرف میزنم شکرک میزنم. باید بیایی و من را بگذاری روی سماور دلت تا بخارش نرمم کند، باید باشی تا بغلم کنی که رقیق شوم. بغل معجزه آدمیت است. خیلی حرفها هست که کلمه ای برایش پیدا نشده. در هر زبانی هم که بگردی برای خیلی از آن حرفهای دل آدم، کلمه‌ای پیدا نمیشود. کلمه‌ای که وقتی گفتی، بگویی آخیش تمام حرف دلم را زدم و سبک شدم. ما خیلی فقیریم پوران جان. آن حرفها را شب‌بوها در دلشان عطر میکنند و هندوانه‌ها سرخی. ولی آدم آن حرفها را می‌کند بغل. آه اگر این بغل نبود چه حرفهایی که در دل آدمها ناگفته باقی می‌ماند. خیلی تازه کارها گمان میکنند ترجمان آن حرفها میشود بوسه. اما بوسیدن کرامتی نیست. گفتن آن حرفها با لب میسر نیست، لب آنقدر حرف زده که نازک شده. قلب خوب است. بغل یعنی بوسیدن تمام تن با دل. اما اگر از من بپرسی، من آن حرفها را با بغل هم نمی‌توانم بزنم. من دوست دارم بیایم و از دور تماشایت کنم. شکوه از دور دیدنی است نه نزدیک. درست مثل کوه. بوسه کرامت است، اما از آن کرامتهایی که به شاگرد مکتبی‌های سلوک میدهند، مثل طی الارض و خبر از مغیبات. بغل اما بالاتر است. از آن کرامتهاست که صاحبش به خاک نگاه کند کیمیا میشود. تماشا اما از همه بالاتر است. حرفهایی را که با بغل هم نمیشود زد، تماشا می‌زند. تماشا کردن از دور، از آن کراماتی‌ست که اگر کسی داشته باشد، اگر به خاک نگاه کند، کیمیا که نه، کیمیا آفرین خلق می‌کند. تماشا یعنی بوسیدن بغل با چشم. راستی، پرسیده بودی زرشکی به من می‌آید یا نه. به حرف من گوش نمی‌دهد اما تو اگر بخواهی می‌آید. کاش میشد در بغل تو دفنم کنند. بغلت خوشبوست. بغلت پنجره فولاد امامزاده‌های واجب التعظیم است. بغلت زمین مقدسی است که در قیامت، میت بدون سوال جواب از آن مبعوث میشود. پوران، پوران خوشبوی شیرینم حضرت بوتراب حرفهایش را که گوشی برای سپردنشان به آن پیدا نمیکرد، به خاک می‌گفت. گیاه بکار. تا میتوانی در گلدانها گیاه بکار. خودت را تکثیر کن. نگذار بذر تو منقرض شود. عالم را از وجودت، عاطفه‌ات و این همه زیبایی درونت خالی نکن. برگها را نوازش کن و رد دستهایت، بوی تنت، اعجاز انگشتهایت را در خاک به ودیعه بگذار. ما می‌میریم. اما خاک مرگ ندارد. عالم را نگذار از تو خالی شود. شیرینم، چشمهایم را ببوس که سرشار از توست. #شوهر_پوران_خانوم ۲
۶
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%82%D9%85%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%D8%AE%D9%86%DA%AF-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF-dmykd2nvueyx
شوهر پوران خانوم ۱
شوهر پوران خانوم ۱ ° پوران جان سلام امروز صبح با صدای قمریهایی که روی دودکش آبگرمکن لانه کرده‌اند از خواب بیدار شدم. انگار امروز قرار است تا آخرش خوب باشد. خوب یعنی تو. یعنی قرار است تا شب با من باشی. همین شد که بنا گذاشتم برایت کاغذ سیاه کنم. قمری‌ها را دوست دارم. صدایشان مرا یاد چشمهای تو می اندازد. چشمهایی که ته ندارند. میدانی قمری‌ها آنقدر معصومند که انگار همین امروز خلق شده‌ و به زمین آمده‌اند. آنقدر مهربان و صلح جو و الفت طلبند که گویی از قوانین این عالم ویران شده بی اطلاعند. طوری رامند که انگار از عالمی آمده‌اند که ترس و هراس تاکنون در آن پدیدار نشده. اگر هم از مخلوقات قدیمی و هم سن و سال آدم باشند، مانند آدمها که خلق و خو و عشقشان را دم به دقیقه مثل پیراهن تنشان عوض میکنند، خلق و خویشان را عوض نکرده‌اند. همان خوبِ مهربانِ قانع که خلق شده‌اند، مانده اند. مثل رنگ خاکی تنشان که تغییر نکرده. چنان بغضی را در آوایشان با دهان بسته و از ته حلق زمزمه می‌کنند که حتی اگر روی دودکشها لانه نمی‌کردند، باز پیدا بود نفسشان از جای گرم بر می آید. جای گرمی مثل جیب روی سینه پیراهن مردانه وقتی تن تو باشد. من احتمال میدهم مولانا هم همان صبحی که اولین بیت مثنوی را سرود با صدای قمری سرگشته‌ای که در ته تنور خانه‌اش لانه داشته از خواب بیدار شده. حکایت شکایت نی از جدایی از عالم بالا، ترجمان نفیر قمری‌هاست. راست می‌گفتی، هیچ پرنده‌ای اندازه قمری که با دهان بسته آواز می‌خواند عشق را نفهمیده. بلبل و گنجشک و سینه سرخها به برگ و بر ماجرا رسیده‌اند که غوغا می‌کنند. وگرنه عشق ریشه است. ریشه‌ را هر که دید، بلوا شد و دهانش دوخت. در میان همه، تنها قمریها به ریشه زدند که دهانشان را مهر کردند و دوختند. سینه کوچکشان که میگیرد، با ذکاوت، از حلقوم و بدون باز کردن منقار نجوا سر می‌دهند تا بگویند در پس پرده چه دیده‌اند. آدمها زبان هرکس را که نفهمند، دیوانه خطابش می‌کنند. از اوضاع و احوالت که جویا شدم، در کاغذی که فرستاده بودی گفتی به لطف پروردگار به مو میرسد و پاره نمیشود. خواستم بگویم، چون به مو رسیده پاره نشده.‌ قصه‌ی محبین چون به مو برسد پاره نمیشود. گسستن مال ماجراییست که دستی به مویی نرسیده باشد. اینجا سرد است. کاغذ که میفرستی برایم از همه چیز حرف بزن. از دوچرخه لحاف دوزی پدرت، از خارک‌های گس و کال، از قرقره‌های تمام شده، از الگوی پیراهن بلند مجلسی‌ات و شکر پنیرهایی که دوست نداری، از گوجه سبزهای ترش، از لرد آبلیمو و از بوته حنظلهای کنار کوچه. دهانت آنقدر شیرین است که از هر چه حرف بزنی حلوا میشود.
۱۰
۴
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B4%D9%88%D9%87%D8%B1-%D9%BE%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%85-%DB%B1-wkuxvxxxlixm
آن چاه، منم
آن چاه، منم • مثل امامزاده‌ای که روغن ریخته‌ی نذرش شده را از بانی می‌پذیرد و حاجتش را می‌دهد، خودم را به نفهمی زده و به گشاده رویی‌ها لبخند میزنم. مثل مسافری که میداند صبح باید کلید اتاق را به مسافرخانه‌چی تحویل دهد، به جیرجیر موشهای اتاق بی اعتنایی می‌کنم و خود را به بی‌خیالی می‌زنم و سعی می‌کنم آرام بگیرم و بخوابم. مادری هستم که بوی سیگار را از یقه پیراهن پسرش شنیده اما چون پسرش دوست دارد مادر حرفش را باور کند، دروغش را که می‌گوید نکشیده‌ام، باور می‌کنم. مثل کودکی که‌ بزک کردن مادرش که بدون او به مهمانی رفته را از پشت در دیده و‌لی در پاسخ مادرم کجاست، برای آمپول زدن بیرون رفته شنیده، بغضم را با آب خودفریبی، قورت می‌دهم. مهربانی و تنهایی‌ام تفسیر به مرض میشود، اما مثل چال گونه‌ای که معلولیت صورت است ولی باعث زیبایی، بیماری‌ام رادوست دارم. شاید شما هم کارت عابربانکی داشته‌اید که معمولاً در کیف پول، همراهتان نبوده اما وقتهایی که خیلی جیبتان خالی شده، اتفاقی به آن سر زده‌اید و دیده‌اید از جایی که نمی‌دانید کجا، پولی به آن واریز شده و از دیدن موجودی چشمگیرش، ضربانهای نامنظم قلبتان ریتم گرفته و نفستان از شماره افتاده و ذهن مشوش‌تان آرامش گرفته و از باز شدن گره‌‌ای که تا به حال کور بوده، لبخند بر صورتتان نشسته باشد. رفیقی دارم که برایم حکم آن کارت بانکی را دارد. او دوشنبه از ایران می‌رود و من تنهاتر از تنهاتر از پیش خواهم شد. گره‌های کورم، کور خواهند ماند. یاد علی می‌افتم و می‌گویم: کاش طهران چاه داشت. اما آنقدر شلوغم از خلوت، که احساس می‌کنم چاهی که عالم تنهایی‌اش را در آن فریاد زده، منم. گمان دارم چاهی که بی همنفسان درددلهایشان را در آن می‌ریزند، منم. باری، این هفته نه، هفته بعد شاید پیاده بروم انقلاب و تا ولیعصر قدم بزنم و برگردم. اما مثل شیمی درمانیِ بیمارِ پزشک جواب کرده‌ای که برای دلخوشی عزیزانش تن به درمان داده، خودم میدانم تاثیری ندارد. #مداد_سیاه لطفی کن و لبخند بزن! خشاب سلاح امیدم خالیست.
سلامت
۱۲
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A2%D9%86-%DA%86%D8%A7%D9%87-%D9%85%D9%86%D9%85-uka9wqqobrmt
معمولی خاص
معمولی خاص ° بشین انار دون کن برام، یه چایی برام بریز، بشقابمو بردار از تو دیس برام پلو بکش، اسممو بنویس رو برچسب و بزن رو خودکارم، شال گردن بباف برام، رومو بکش، دست به ابروهات نزن، موهاتو از پشت با کش ببند، لاک صورتی بزن، پیرهن بلند تنت کن و خونه رو با جارو رشتی آب زده جارو بزن، اسم فامیل بازی کنیم، تو جر بزن، لیمو تازه بچکون توی چاییت و انگشت ترش شده‌ات رو دهن بزن، چلواری سفید بگیر برای پشت پنجره‌ها قیچی بزن، زیر در رفتگی جوراب پاریزین‌ت یه نقطه کوچولو لاک بزن، پیچ رادیو رو ببند، زیر لب شعر بخون، به تربچه‌ات نمک بزن، آب دست خیستو با کمر دامنت بگیر، ظهرهای جمعه بشین تو آفتاب ناخن پاتو بگیر، روسری‌تو ببند دور سرت با بلوز کهنه‌ات گرد از طاقچه اطاق بگیر، روزنامه دیروزو بردار، آه بکش، رد از شیشه حیاط بگیر، لباتو جلوی آیینه بمال رو هم ماتیک سرخابی بزن، اغتشاش کن و تیغ زیر ابروهات بزن. به چروک دور چشمات غر بزن، به پوست پیاز لاکی گلهای قالی شامپو فرش بزن، ریشه‌هاش رو از زیر موکت بکش بیرون شونه بزن، گل کلم بگیر ترشی بذار، در قابلمه خورشتتو یه ور بذار، با مداد گوشه لپت یه خال بذار، با این کارهات سر به سرِ دنیای تو خالی بذار. زندگی همان کارهای ساده‌ و معمولی همیشگی‌ست که با تلاش برای بهتر کردنش، حیفش می‌کنید. و عشق لذت بو کشیدن و تماشای معمولی‌های کسی است که در چشمش بهترینید. #مداد_سیاه
رابطه
۱۶
۲
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%85%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%84%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D8%B5-ysjxj19fdro3
لطفا هوایم را به سرت راه بده
لطفا هوایم را به سرت راه بده • بیا بگو خیلی دلم برایت تنگ شده بود بگو باران که نمی‌بارید گفتم چون دلت شکسته آسمان قهر کرده بگو هر بار برق رفت و فانوس روشن کردم یاد تو افتادم بگو قلمه ای که تو کاشتی و به من سپردی با من قهر است بگو بعد از ندیدنت حتی موهایم دیگر رنگ نمی‌گیرد بگو شبها رواندازم ستاره ندارد بیا بگو دل پیراهنم برایت تنگ شده، بغلش کن. بگو روحم هم با من غریبی می‌کند، نوازشش کن. بگو نسترنها دیگر از دیوار بالا نمیروند، نصیحتشان کن. و بهار نارنجها روی زمین نمی‌ریزند، ادبشان کن. بیا و بگو به تو نیاز دارم حالا نه مثل دستگیره برای سینی داغ فر، مثل خمیردندان برای تاول انگشتم. بگو دویده‌ای در زندگی‌ام، حالا نه مثل عطر یاس در هوای کوچه، مثل لکه جوهر روی فرش پذیرایی. بگو تو را برای چشمهایم میخواهم، حالا نه مثل عینک طبی، مثل مژه مصنوعی یا لنز رنگی. بگو هیچ چیز دیگر برایم رنگ و بوی سابق را ندارد. بگو ماتیک مثل مداد که روی کاغذ روغنی بکشی، روی لبم نمی‌نشند. حالا نه اینکه من برایت بزنم. برای اینکه به بهانه چک کردن تاریخ انقضایش، طرح انگشتم بماند روی لیپ استیکت تا وقتی تنها میشوی بوسش کنی. بگو بیا ابرویم را بردار، چشمهایم را خط بکش، حالا نه اینکه خودت بلد نیستی، مثلا بگو که من متقارن خط می‌کشم. بیا بگو برایم لاک بزن، مثلا وانمود کن چون من دستم نمی‌لرزد و لاکت خراب نمیشود برایت بزنم، نه اینکه دلت لک زده تا انگشت‌هایت را در دستم بگذاری. بیا بگو لنز عینک دودی ات را پاک کنم. چون یو ویِ های من خیلی بیشتر از لنز عینکت است. سر ظهر بگو ساکت باش حرف نزن میخواهم چرت بزنم، نه اینکه سروصدا نکنم، الکی مثلا میخواهی به صدای نفس کشیدنم گوش کنی. بیا بگو تب کرده‌ام، پاشویه‌ام کن. بگو شبها سردم میشود، پیشم بمان. نه حالا اونجوری، برای اینکه اگر رویت را پس زدی، پتو رویت بکشم. بیا بگو چای را تو دم کن، نان را من میخرم. بیا بگو در حیاط راه برو و شفاعت من را پیش سارهایی که قهر کرده‌اند، بکن تا برگردند. بیا و اسمم را کوچک صدا کن. بیا بگو برایت با کاغذ رنگی فرفره بسازم. بیا از من بپرس آیا هیچ از یاد بردی‌ام؟ و من راستش را به تو بگویم. بیا مثل حلوایی که همسایه آورده بود وگفتی خودم پخته‌ام، این آشی که پخته‌ام را از دستم بگیر و بگو من برایت پخته‌ام. بیا و فقط یک بعداز ظهر پینوکیو باش، قول میدهم حرفهایت را باور نکنم و فرشته مهربانی باشم. بیا این دروغها را بگو بعد برو. میخواهم برخلاف زندگی‌ام، خیلی خوشحال بمیرم. #مداد_سیاه #ته_خیار_را_اسانس_توت‌فرنگی‌وحشی_بزن
۳
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%84%D8%B7%D9%81%D8%A7-%D9%87%D9%88%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D8%AA-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D8%AF%D9%87-nzv93aqb5yub
صدای محسن چاوشی
صدای محسن چاوشی من هیچوقت نتوانستم ترانه‌ای از محسن چاوشی را تا انتها گوش کنم. هر صدای دیگری را که گوش می‌کنم میدانم قرار است مرا با خود تا کجا ببرد. صدای شکیبایی مرا میبرد به زمستان، از مقابل کتابفروشی‌های میدان انقلاب عبور می‌دهد تا ضلع شمالغربی چهاراه ولیعصر طهران و آنجا رهایم می‌کند. از آنجا بلدم تا خانه پیاده برگردم. صدای قمیشی من را می‌اندازد وسط نیمه شبهای تابستان، روی موزائیکهای حیاط خانه‌ای که نوجوانی‌ام روی یک زیلو کنار گلدان‌های محمدی و شاه پسند و پرتقال پدربزرگم، در آن گذشت. از آنجا بلدم به هر خانه‌ای که بعد از آن نشستیم برگردم. صدای ناظری من را می‌برد به بعد از ظهرهای جمعه‌، می‌برد به خانه‌ای که کودکی‌ام در آن گذشت. می‌برد پشت یک تلویزیون ۱۴ اینچ سیاه و سفید. می‌برد کنار جمع مستانی که اندک اندک می‌رسند. اما صدای چاوشی من را هر بار به جایی می‌برد. به جاهایی که برگشتن از آنجاها را اصلا بلد نیستم. بارها برده وگمم کرده. یادم هست اولین بار که صدایش را شنیدم گم شدم. آنقدر گم شدم که همانجا ماندم. آنقدر ماندم که آنجا وطنم شد. آنقدر وطن که نمازهایم را کامل خواندم و یکبار برای دفاعش به جنگ رفتم. صدای چاوشی من را به خانه‌هایی می‌برد که در آنها زیست نکرده‌ام. با آدمهایی آشنا می‌کند که هرگز ندیده‌ام. اجبار به توبه از گناهانی می‌کند که هرگز مرتکب نشده‌ام. و وادار به وفای به عهدهای می‌کند که پیشتر نبسته‌ بودم. صدای چاوشی من را به نیم کره‌ای می‌برد که آنجا نیمه تاریک آدمها از روز برایم روشنتر است. صدای چاوشی برای من مثل آوازی است که ساربانان در دل کویر برای هی کردن شتران می‌خوانند تا عطش و گرما از یادشان برود و سریعتر قدم بردارند. صدای چاوشی اما من را زمینگیر می‌کند. گیر زمینی که نمیدانم اگر در آن بمیرم، از خاکم چه خواهد رویید. من هیچوقت نتوانستم ترانه‌ای از محسن چاوشی را تا انتها گوش کنم. در حنجره‌ این جوان آسایشگاه خیریه سالمندانی‌ست که پیرترین و فراموش شده‌ترینشان سی ساله است. در سینه‌اش گویی یتیمخانه‌ای ست دولتی که پشت هر پنجره‌اش، چشمهای روشن معصوم و پر از برق بسیاری، کوچه را در انتظار آمدن کس و کاری متر می‌کند. راستی چه کسی سرپرستی یتیمی را برعهده می‌گیرد که آنقدر به کوچه نگاه کرده که راه رفتن از یادش رفته؟ #مداد_نامعلوم_سیاه
موسیقی
۱۳
۱
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B5%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86-%DA%86%D8%A7%D9%88%D8%B4%DB%8C-furad40abqyp
من دارم پدر زمان را در می‌آورم
من دارم پدر زمان را در می‌آورم وقتی بنجامینم گلدانش برایش کوچک شد، آنرا از خاک بیرون کشیدم، ریشه‌هایش را از خاکی که پیشتر در آن بود تکاندم و در گلدانی بزرگتر با خاکی تازه جای دادم. آدمی هم ریشه دارد اما مثل بنجامین من، وقتی مسکنش، وطنش، محله‌اش کوچک شد و خواستند عوضش کنند، ریشه‌هایش را، لااقل همه ریشه‌هایش را نمیتواند همراه خودش ببرد. ریشه آدم قابل انتقال نیست. ریشه آدم در وجود کسانی که دوستشان دارد، در خاطر کسانی که دوستش دارند جا می‌ماند. خاک آدم قلب آدمهاست. بعضی گیاهان هستند که از ریشه‌های جامانده‌شان در خاک، گیاه جدیدی جوانه میزند، اما آدمی برعکس است. ریشه‌های جامانده‌اش، پدر خاکی که در آن جا مانده‌اند را در می‌آورد. بعضی آدمها مثل پتوس‌اند؛ از هر کجا قطعشان کنی و در هر خاکی که بگذاری، ریشه میدهند. اما من مثل بوته‌هایی هستم که باید ساقه‌شان را در خاک بخوابانی تا ریشه دهند. بغلم کن. میدانی؟! آدمها دو دسته‌اند: عده‌‌ای در زمین ریشه دارند و عده‌ای دیگر در زمان. ریشه‌هایشان بجای خاک، مثل درخت انجیر معابد در هواست. من از گروه دومم. ریشه‌های من در زمانی دویده که تو را دیدم، در زمانی دویده که عطر گردنت از زیر شال یاسی‌ات وقتی بازش کردی تا گره‌اش را سفت‌تر کنی، مثل کودکی که از آغوش غریبه به سینه مادرش می‌گریزد، به مشامم پناهنده شد. در زمانی دویده که چشمم به ضربدر کوچک قرمز رنگی افتاد که پشت دستت زده بودی و نمی‌دانم میخواستی چه چیزی را به خاطرت بیاورد. من ضربدر پشت هیچ دستی نبودم. من خودکار قرمزی بودم که با آن ضربدر می‌زدند. ریشه‌هایم پدر خاکت را در خواهد ‌آورد. من ته مانده ریشه گیاهی هستم که آدمهایی که از بهشت رانده شده بودند از میوه‌اش نان می‌پختند. گیاهی که نامش نام دخترکی بود گرجی تبار که ساقه‌اش به خار میم سلام رهگذری فراموشکار گیر کرد و از خاک بیرون کشیده شد و تا هنوز چشم قلمه‌اش به دری است که کسی از آن بیاید و او را بکارد. من دارم پدر زمان را در می‌آورم. مداد_سیاه
۴
۲
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%85%D9%86-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%85-%D9%BE%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%A2%D9%88%D8%B1%D9%85-pao6dued1upt
چقدر اسمت قشنگه
چقدر اسمت قشنگه • جایی خواندم که نوشته بود اسم آدم روی سرنوشتش تاثیر دارد. من فکر می‌کنم اگر دوستت دارم را روی سنگی اسم بگذاری آن سنگ مصقلی میشود که حجام نیشترش را با آن تیز میکند. اگر روی آدم بگذاری، گزمه‌ای می‌شود که چادر از سر زنان می‌کشد. یا آژان کله شقی می‌شود که با زور حق حساب می‌گیرد و نمیدانی از دست او به کدام محکمه و نظمیه شکایت ببری. اگر روی کرگدن بگذاری، عروس دریایی می‌زاید و اگر روی خیابانی بگذاری راهی می‌شود که به هیچ صراطی مستقیم نشود و اگر اسم کوچه‌ای شود دیوارش هر روز سر می‌شکند و اگر پلاک خانه‌ای باشد، آن خانه منزل هیچ بار کجی نمی‌شود. اگر دوستت دارم را روی بتی اسم بگذارند، ابراهیم از شکستنش توبه می‌کند و اگر نام رنگی میشد، میفهمیدی چه اندازه آدمهای کور رنگ دور و برت هستند. راستی اسم تو چیست که هر بار به تو فکر میکنم تنم، لباسهایم، راهرو و کوچه‌ای که از آن عبور می‌کنم بوی غم می‌گیرد. غم برای من بوی گندم می‌دهد، بوی نان. بوی تن تو وقتی ظهر تابستان از کنارم رد شدی. شاید چون آرزویم بودی بوی نان می‌دادی. شاید اگر می‌بوسیدمت و مثل سیب، سرخ می‌شدی، دیگر بوی غم نمی‌دادی. من ژوان صدایت میزنم. تو به اندازه چشمهایی که انتظار را با نگاه از رو برده‌اند زیبایی. #مداد_سیاه کردها جایی که عاشق و‌معشوق قرار دیدارشان را وعده می‌کنند،ژوان می‌نامند. #ژوانمان_کجا؟
۴
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%DA%86%D9%82%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D9%82%D8%B4%D9%86%DA%AF%D9%87-twilsuzlxi6m
بیا با هم حرف بزنیم
بیا با هم حرف بزنیم • ‎بیا با هم حرف بزنیم ‎بیا با هم راه برویم ‎بیا یکدیگر را در آغوش کشیم و ببوسیم. بیا با هم در نعلبکی چای بنوشیم، قند را اول در چای بزنیم و بخندیم. بیا ساعتها در سکوت، به عمق کوچه‌های غم گرفته چشم‌های هم خیره شویم و روی دیوارهای خانه‌ای که در آن بزرگ شدیم، بلندی قدمان را با ذغال علامت بزنیم. بیا با هم با برگهای خط خورده دفترچه خاطراتمان، همان صفحاتی که دوستشان نداریم، بادبادک بسازیم. بیا با گچ روی زمین پس کوچه‌ی بن‌بست شما لی‌لی بکشیم. بیا از شکل خندیدنت دستم بیاید که چقدر هل و زعفران باید به چانه‌ام بزنم تا حرفهایم کیک یزدی شود. بیا ابرویت را بردار تا مشق کنم که خرچنگ قورباغه‌های شعرهایم شبیه بال زدن درناهای مهاجری شود که از سیبری می‌آیند. بیا سرمه به چشم‌هایت بکش تا با رسم الخط شکسته پیشانی‌ات آشنا شوم. بیا روبرویم بنشین، با فر طره موهای مجعدت که از پیشانی تا خال بالای لبت می‌رسند بازی کن، دکمه یقه پیراهنت را باز کن و مرا به مهمانی گلزار همیشه بهار پیراهن گلدارت ببر. بیا بغلم کن و بگذار زندگی ارزش این همه رنج کشیدن را داشته باشد. #مداد_سیاه
غذا
۱
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%DB%8C%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85-%D8%AD%D8%B1%D9%81-%D8%A8%D8%B2%D9%86%DB%8C%D9%85-lfbt3qu1h9lz
تسکین دردهای قاعدگی
تسکین دردهای قاعدگی ????شما با #دیسک_کمر یا #درد_پریود چطوری کنار میایید؟من یه راهکار سریع و ساده بهت پیشنهاد بدم!✌️#پد_پریود_تنورچه رو ۱ دقیقه بذار تو ماکروویو، بعد ببند دور کمر یا شکمت.و این کارو ۲ تا ۳ بار تکرار کن.هر بار نزدیک ۴۰ دقیقه گرمادهی داره.بعدش دیگه از درد خبری نیست. ???????پارچه کتان نخ پنبهکه انتخاب رنگ و طرحش با خود شماستگندم، نمک و رزماری دارهو در صورت تمایل می تونید با میخک سفارش بدین که یک شل کننده عضلات و مسکن طبیعی هم هست.دو تا بند هم داره که دور کمر فیت و محکم میشه.کافیه تنها یک دقیقه در #ماکروویو قرار بگیره.
ورزشی
۰
۱
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AA%D8%B3%DA%A9%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%82%D8%A7%D8%B9%D8%AF%DA%AF%DB%8C-hp1uk5te4svu
تو هیچوقت نیامدی
تو هیچوقت نیامدی °نوروز برای من با اعلام برنامه امتحانی ثلث دوم شروع میشد‌. با پیک شادی، با صاف شدنهای خنک آسمان که آبی شفافی از لابلای سفیدی پشمک وار ابرها بیرون میزد و من را یاد روزی می‌انداخت که برای تلویزیون ۲۱ اینچ رنگی‌مان یک آنتن گران قیمت عریض و طویل vhf خریدیم و با کلی چرخاندنش گوشه پشت بام توانستیم یک تصویر شفاف برای شبکه سه بگیریم. یاد شبکه پنج می‌انداخت که از باقی کانالها صاف‌تر بود.با آفتابی که برای خودنمایی با بارانهای اسفند تعارف تکه پاره میکردند و دست آخر باران رویش را زمین می‌انداخت و خودش پا به روی سن می‌گذاشت.با ماهی قرمز فروشهای دوره‌گرد، با دیوارهای مفروش به قالی‌های لاکی ماشینی خیس، با پنجره‌های لختی که پرده‌هایشان روی بند رخت حیاط آویزان بود.با صندوقهای فراوان سیب و کیوی و پرتقال جلوی مغازه آقا داوود میوه فروش‌.با یک مشت پسته و بادام و فندق و تخمه جاپونی از چهار پاکت کاغذی آجیل چهار مغزی که مادر در دامنم می ریخت تا چشمم از گرسنگی سیر شود تا زمانی که مشغول شکستنشان هستم، بتواند الباقی شان را پنهان کند.با فرصت تماشای مغازه‌های خیابان در ساعتهای اولیه روز پیش از ظهر که تا قبل از آن بخاطر حضور در مدرسه قادر به تماشای ویترینشان نبودم.با آمدن ویژه‌نامه‌های نوروزی گل آقا و دانستنی‌ها.با شب به شب پرو کردنهای قایمکی لباسهای عید و قدم زدن در اتاق پشتی جلوی آینه و تمرین کردن سلام و احوالپرسی به گونه‌ای که آقاتر از سال پیش به نظر به برسی.با شیشه‌های تمیز پنجره که نور از پشتشان بدون شکست، صاف می افتاد روی ملحفه‌هایی که مادر روی پشتی ها انداخته بود و بوی تایدشان آدم را مست میکرد.با کارت پستالهای رنگی ولی ساده انتشارات گویا از شعرهای مشیری و سهراب به خط نستعلیق آقای اسماعیل شیرچی.با تماشای تبلیغ کارتونها و سریالهای جدید نوروزی برنامه کودک.با یاد عطرهایی که بوی آب نبات خارجی میداد. بوی آدم تازه اصلاح کرده که اول صبحی از حمام در آمده، بقچه حمام زیر بغل، انگشت در گوش، برای خالی کردن آبی که زیر دوش داخلش رفته، بالا و پایین می‌پرد و از گرمابه محل سمت خانه راه افتاده.نوروز برای من با آرزوی مسافرت رفتن همسایه‌هایی آغاز میشد که پیکان داشتند.آنها اگر به شهرستان می رفتند جای پارک برای ماشین شما خالی میشد. اینطوری پدرت بیشتر می‌نشست و من بیشتر میتوانستم درس شکست نور را که در فیزیک ۱ خوانده بودم، روی موهای طلایی ات دوره کنم و همزمان با چشمهایم رد آب نبات عطری که میزدی را از روی گردن و پشت گوشت بگیرم.اما حیف، جای خالی پارکی که برای شما نگه میداشتم همیشه نصیب مهمانهای پسر همسایه میشد.
داستان
۳
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AA%D9%88-%D9%87%DB%8C%DA%86%D9%88%D9%82%D8%AA-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AF%DB%8C-r8eb4e1cxkbu
تنورچه
تنورچه این روزها هر چی نداشته باشیم عوضش تا دلت بخواد درد داریم. ?درد داشتن نشونه زنده بودن آدمه،اما تلاش برای تسکین و درمانش، علامت عاقل بودن.برای اینکارچی بهتر از تنورچه؟!پدهای حرارتی را برای تسکین درد، ۶۰ الی ۹۰ ثانیه در مایکروویو قرار دهید تا حداکثر ۴۰ دقیقه گرمای تسکین دهنده را دریافت کنید تا با تقویت گردش خون، التهاب و استرس و تنش و درد را کاهش دهید. ✌️همه جات هم می‌تونی بذاریش. ? برای اطلاعات بیشتر میتونید به اینستاگرام تنورچه به آدرس زیر مراجعه یا با شماره ۰۹۱۹۳۷۳۵۷۹۶ تماس بگیرید. Instagram.com/tanoor.che
۰
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AA%D9%86%D9%88%D8%B1%DA%86%D9%87-yexhptrxdk9g
تیر نگاه
تیر نگاه °شیوه بیان صوت حروف و تلفظشون در زبانهایی مثل عربی و انگلیسی قاعده خاصی داره که اصطلاحا بهش مخارج حروف گفته میشه، مثلا در عربی صدای ح برخلاف هـ از ته گلو در میاد یا در تلفظ ث نوک زبون باید بین دندونای جلو قرار بگیره، که اگر این قواعد در صحبت کردن لحاظ نشن، معنای کلمات کاملا متفاوت میشن. مثلا صمد یعنی بی نیاز، اما سمد معنای شیء بی ارزش میده.حروف در زبان فارسی قاعده خاصی رو رعایت نمیکنن، همه حروف از یه جا در میان و فرقی بین ص و س و ث نیست.من چشمام عربی رو فارسی تلفظ میکنن.بخاطر همین هیچوقت مستقیم نشد بهش زل بزنم، یا به سایه اش روی دیوار زل میزدم یا خطی که ازعطرش می‌موند توی هوا.خلقتش بر خلاف عامه مردم که سیاه قلمند، با آبرنگ بود روی حریر ابریشم. موهاش حنایی بودن و گونه‌هاش تا کنار بینی پر بود از خالهای نارنجی پررنگ کک و مک. صورت سفید و لبای سرخاب زده اش زیر شال سبز سدری‌، بوته پیوندی انار رنگ پریده کاشون بود با انار سرخ باغات ساوه.پیدا شدنش از پیچ کوچه، مثل نشستن قو بود روی بستر برکه.سر ظهر تعطیل میشد مدرسه‌شون. اذان صلاة ظهر همه رو می‌کشوند سمت مسجد، منو می‌کشوند سر کوچه.یه روز گفتم مرگ یه بار، شیون یه بار. میرم بهش زل میزنم با نگام بهش میگم دوستت دارم.الله اکبرو گفتن که رسیدم سر کوچه. موذن شهادت داد الاهی نیست مگر خدای واحد نادیده.یه کم دیر کرد.اذان به حی علی الفلاح که رسید، از سر کوچه پیچید. صدای عطر نفسش گوشمو کر کرد، دست پاچه شدم، موذن رسیده بود به حی علی خیر العمل که یادم افتاد قاتلای حرفه‌ای اثر انگشتشون رو از روی فشنگهای خشاب اسلحه‌شون پاک میکنن تا از روی پوکه گوله ها نشه ردشون رو گرفت. عینک دودی از کجا بیارم حالا؟مخرج حروف عین عاشقتم، سین دوستت دارم، هـ هلاکتم کجای چشمه؟تا یادم بیاد ع از حروف حلقیه، رسیده بود دم خونه‌شون.اهل مسجد صلاة رو قامت بسته بودن و من هنوز شیر آب وضو رو بلد نبودم باز کنم.
داستان
۲
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AA%DB%8C%D8%B1-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-dxrrftk6t8ec
سرنوشت
سرنوشت گفتم ننه آقام میگفت خدا به گمون بندشه، سرنوشت هر کی بسته به اسمش. تو اگه اسمت موری نبود، دوست داشتی چی بود؟گفت لبخند.گفتم لبخند دخترونه است.گفت سرنوشت دخترونه پسرونه نداره. شوهر ننه ام میگفت بچه خوب هر چی بهش بیاد تن میکنه.گفتمش بهت میاد.گفت تو چی؟گفتم فرشته.گفت دخترونه است.گفتم خودت گفتی دخترونه پسرونه نداره.گفت من اسمو گفتم. سرنوشت داره.گفتم مردا فرشته نمیشن؟گفت اداشو در میارن.گفتم آزاده چی؟گفت تن کنی بهت میاد. حالا که حبس ابد انفرادی شدی به کفترا غذا بده، گلدون گلدونا رو عوض کن، چاییمو فوت کن خنک شه، برام از دکه سیگار بگیر، بیسکوییتمو بزن تو چایی، هر روز عصر حالمو بپرس، از دور دیدیم دست تکون بده وا شه دلم، غروبا شمارمو بگیر بگو "هیچی همینجوری زنگ زدم، چه خبر"، اینجوری شاید به حسن رفتار عفو خورد بهت ولت کنن بری.گفتم تو کی هستی مگه سیرابی؟گفت هم سلولی ات.گفتم انفرادی "هم" نداره. تویی و خودت و چهارتا دیوار.گفت دیوار سیاه پنجره نمیخواد؟گفتم به تو چه؟گفت دل وا کنی پنجره میشه رو دیوارت. وا کن دلمو نسناس، پنجره‌ات میشم. اول یه بوس بده، ها شه پاک شه شیشه‌‌ام.#آزی_و_گلی ۳۰گفتمش دلم تنگه براش.گفت بهش نامه بده.گفتم آدرسشو ندارم.گفت هر کیو دیدی بهش بگو دوستت دارم. دست به دست میشه میرسه بهش.
داستان
۲
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B3%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA-ah44neoqifrl
کیسه تسکین درد تنورچه
کیسه تسکین درد تنورچه پد جادویی تنورچه ?⏱️ ظرف تنها یک دقیقه توی ماکروویو گرم میشه و پنجاه دقیقه گرما میده? تاثیرات گیاهان دارویی داخلش رو مستقیما روی بدن اعمال می‌کنه؛✌️ رفع اسپاسم و گرفتگی عضلات و تسکین سریع درد?‍♂️ انعطاف‌پذیر و مناسب برای تمامی اندامها?بی‌نظیر برای تسکین دردهای قاعدگی? روکش قابل شستشو♾️ طول عمر بسیار طولانی? مقرون به صرفه و ارزانتر از نمونه‌های مشابه♻️ ٪۱۰۰ طبیعی و دوستدار محیط زیستبرای اطلاعات بیشتر به صفحه شخصی تنورچه در اینستاگرام مراجعه بفرمایید: www.instagram.com/tanoor.che
ورزشی
۰
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D9%87-%D8%AA%D8%B3%DA%A9%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%AA%D9%86%D9%88%D8%B1%DA%86%D9%87-zz5vq8bf0lrs
گرگ کنعان
گرگ کنعان . بانو تو به اندازه غمهای ناگفته من زیبایی! لذت در آغوش گرفتنت، حسرت بازی با برفی بود که در ارتفاعات باریده بود و فقط سرمایش به من رسیده بود. لذت چشیدن لبهایت، ترشی شیرین نارنگی پوست گرفته ته کلاس بود، که فقط عطرش به من رسیده بود. لذت شنیدن نامم از گلوی تو، خیس شدن زیر بارانی بود که فقط احتمالش به گوشم رسیده بود. لذت بوییدن عطر انگشت‌هایت روی‌نان، سیر شدن از رزقی بود که فقط وعده فی السمائش به من رسیده بود. لذت مات شدن زیر نگاهت، تصدقی بود که فقط هفتاد بلایش به من رسیده بود. اذعان دوست داشتنت، دینی بود که فقط حمل صلیبش به من رسیده بود. دیدی چقدر غم دارم؟! تو به اندازه غمهای ناگفته من زیبایی.
۱
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%DA%AF%D8%B1%DA%AF-%DA%A9%D9%86%D8%B9%D8%A7%D9%86-qt03nxmz41gn
آیه نور
آیه نور شیرین شاه‌پرک تنهایی من صدایت، وقتی حرف میزنی زیباست مثل نقاشیهای از خط بیرون نزده و وقتی آواز میخوانی مثل پریدن آب انار در چشم، شیرین. چشمهایت مثل نامی با اصالت و کهن که در هیچ زبانی معادل نداشته باشد، بی مثال زیباست. من چشمهایت را جایی دیده‌ام که یادم نیست کجا ولی از آنروز، آنها را همه جا دارم می‌بینم. و در نگاهت سگی هست که صاحبش را نمی شناسد، مثل بازارهای هرات. خط‌های کنج لبت مثل سرمشقهای اول دبستان تکرار بی تکرار زیبایی‌ست. تنت دنج است. میشود وقتهایی که دلت گم شدن میخواهد آنجا پناه برد. میشود همه چیزهایی که برای زنده ماندن بدانها نیاز داری بجز اسمت را با خود برداشت و بدانجا گریخت. مثل زیرزمین‌های امنی که زنان فرانسوی با کودکان شیرخوار خود از ترس نازیها آنجا پنهان می‌شدند. یا آب انبارها و سردابهای خنک خانه‌های کاشان برای قیلوله بعد از صلاة ظهر. موهایت رو هیچگاه ندیده‌ام، اما تصوری که دارم این است که صاف و لخت و خرماییست، از آن جنس موهایی که اگر دست به رویشان بکشی، دستانت مثل ضریح عطر خورده خوشبو میشوند و اگر در آفتاب بایستی مثل شکم ماهی می‌درخشند. لختی شان به گونه ایست که اصلا نیازی به شانه کشیدن ندارند، بجز برخی مواقع آن هم برای شب بخیر گفتن به شانه و عاقبت بخیری طلبیدن برای آینه. تصور دیگرم این است که اگر چتری موهایت از بالای پیشانی مثل کبوتری که لب هره پنجره نشسته و گردن میکشد تا از آبشخور پایین ناودان آب بنوشد، روی صورتت بریزد، تا چانه ات میرسد و تو اصلا کاری به کارش نداری تا خودش سیراب که شد برود، البته اگر سرگرم دانه های درشت گندم روی گونه هایت نشود. تصورم این است که با کشی آبی آسمانی رنگ یا صورتی رنگ رو باخته آنها را پشت سرت مهار میکنی تا طاغی نشوند. مثل ارتشی شورشی که پادشاه، سالار سپاهش را از ترس کودتا خلع درجه کرده باشد. چقدر موهای لخت شوخ است. دست‌هایت گویی کارشان نان از تنور بیرون کشیدن است، کشیده اند و گرم. و لبهایت همچو ثور مأمن پیامبران؛ کلماتی که تا خال کنج لبت هست حرفی برای گفتن و تا خم به ابرویت هست آیتی برای اعجاز ندارند. تماشای تو چنان شیرین است که انگار زاده سمرقند باشی و بزرگ شده قندهار. سایه ات روی زمین، فوتوگراف مونوکروم بهشت است، عکسی سیاه و سفید از بهشت، تاراج نشده مثل طهران قدیم. بانو خوش به حال میخکهای تک‌رنگ چلوار رختخوابت که هر صبح، لاله های مزار شریف می‌شوند. بانو غم بخش اعظم سراغم را گرفته، کمی مانده آنرا هم تو بگیر
۲
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A2%DB%8C%D9%87-%D9%86%D9%88%D8%B1-rr7kksgdip9s
سر آستین
سر آستین روزها دارن کوتاه میشن، شبها بلند. قد آفتاب ظهر از موزاییکهای کنار پنجره رسیده به حاشیه قالی. چارقد سفید گلدارم که نخ نما شده رو میکشم رو سر فرش تا پلاسیده نشن نسترنها و شاه صفی هایی که تابیده اند دور گلهای انار. دوست ندارم لاکی شون پوست پیازی شه. مونده تا شاه عباسی وسط ترنج آفتاب ببینه به خودش. تا اون موقع اطلسی ها رو جمع کردم و کتون آویختم پشت شیشه ها. شبهای آخر تابستون سرخی مغرب که میره هوا بوی جاروی آب خورده میگیره، رنگ ماهش هم به طلایی میزنه. نسیم سر صبحش خنکه، مثل نفست زیر گوشم بعد از سرکشیدن سکنجبین پرِ یخ. کوچه پس کوچه ها، بوی دکونهای های خیابون شاهرضا میدن از کتاب دفترهای نو. نارنگی سبز شهسوار که میاد قنج میره دلم که مهر شده. تماشاش رو دوست دارم نه خوردنش. نارنگی های ریز و سبز و ترشِ نوبری مثل نوزاد از آب و گل در نیومده ی جدا شده از مادره. غریبی می کنه دستت که میگیریش. انگاری با باباش اومده شهر در پی درمون و دوا، پاگیر شده. زبون نداره طفلکی درد دل کنه، نا هم نداره گریه کنه، اما همون شاخه و برگ‌های تازه روی سرش با بغض گلوگیر روضه خونی میکنه. نارنجی نمیشه تا مادرش نیاد. نارنجی‌هاش به کنار پاییز، نارنگی هاش هم غم داره. امون از بادی که پشت بندش بارون نزنه. شمعدونی ها رو باید جمع کنم از تو حیاط ببرم تو، گوشه ایوون بچینم؛ هوای مهر دستش کجه، میشکونه ساقه گُلو. دست به موهام ‌نزدم، دارن میرسن رو شونه هام. آذر که شد شاید برم خرد بزنم. اومدنی از نادری میای؟ جوراب شلواری میخوام همرنگ دامن ترومپتی کرپ چارخونه ام. از کوچه برلن بگیر، ماتیک دارم. پارسالیه که نخریدی مونده هنوز. کلید ننداز تو قفل در، قمری ها پر میکشن از تو حیاط. دیر به دیر میای نا‌آشنایی براشون، باهات غریبی میکنن. بزن به پشت پنجره، میام برات باز میکنم. عطر میزنم سر آستینم، انار برات دون‌ می کنم تا برسی. زودی بیا، دیر نکنی تموم شه مهر بیا نارنجی شه نارنگی دلم.
داستان
۵
۶
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B3%D8%B1-%D8%A2%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-ofq1x6tefhi3
دست خالی
دست خالی . مستاجرهای زیادی دیدم که جوری تو خونه اجاره ای زندگی میکنن که انگار اون خونه ملک طبق خودشونه. اسباب و اثاثه زیاد ‌بزرگ وحجیم و کلی خرده ریز دور خودشون جمع میکنن. انگار فکر و خیال جابجایی و جمع و جور کردن وسایل خونه، تو زندگیشون هیچ محلیاز اعراب نداره. من هیچوقت این شکلی نبودم، فکر اینکه سر سال باید کلی خرده ریز رو جمع کنم و کارتن کنم و توی خونه جدید بازشون کنم اذیتم میکرد. کمرم حتی با دیدن یخچالهای بزرگ و کمد و بوفه و میز و مبلمان یوقور و بزرگ درد میگرفت. واسه همین همیشه مینیمال زندگی کردم. ناگفته نمونه از اولش مینیمال نبودم، زندگی و روزگار مینیمالم کرد. سال به سال و دوره به دوره. مثلا یه سال تمام سی دی هام رو ریختم دور و بجاش دانلود کردم و ریختم رو گوشیم. بعدش که وسیله هام کمتر شد احساس سبکیکردم. سال بعد کتابخونه ام رو بخشیدم و همه رو پی دی افش رو ریختم روی گوشیم. سبکتر شدم. الان مینیمال مینیمالم چون با این کم کردنها کلی فکر و خیال هم از مخم کم شد. زیبا تنها چیزی که نمیشه مینیمالش کرد قلب آدمه؛ نکاه نکن ساز ندارم، با دهنم برات آهنگ میزنم. #به_همین_سادگی میخوامت
۲
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%AE%D8%A7%D9%84%DB%8C-bo5grxajhmpq
دلِ آدم میخواهد
دلِ آدم میخواهد گاهی وقتها پیش می آید که آدم دلش میخواهد کسی نباشد، یا این که الآن هست نباشد. یا اصلا دلش میخواهد هر چه باشد ولی آدم نباشد.مثلاً من دلم میخواست سنگ کف دریا باشم. آنجای کف دریا که کمی نور بهش می‌رسد ولی دست آدمیزاد، نه. آنجا همه اش بنشینم ماهی ها را تماشا کنم و بهشان دست بزنم.بعضی وقتها دلم میخواست گنجشک باشم. از آن گنجشکها که کله شأن مشکی است، انگار کلاه کاسکت سر کرده اند. از آنهایی که صبحها زود بیدار می‌شوند و همه اش جیک جیک میکنند و خانه هایی را که حیاطشان پاشویه دارد را بلدند.دلم میخواست حوض باشم. از آن حوض آبی‌های چهارگوش کوچک که مرد صاحبخانه که یک موتور گازی هم دارد و زن پا به ماهش را مهری جان صدا میکند، ظهر یک روز جمعه نزدیک زوال با قلم مو رنگش کرده و سه تا ماهی گلی داخلش انداخته.دلم میخواست چادر سفید گل گلی مهری جان بودم. همان که وقتی جوراب رنگ پا به پایش است سر میکند و شبیه بوته یاس میشود.دلم میخواست جوی آب پهن خیابان بودم. همان جویهایی که از کنار چنارها میگذرد.دلم میخواست مورچه بودم و مایوی قرمز راه راه تن میکردم و زیر ریشه همان چنار خانه داشتم.دلم میخواست دوچرخه بودم. از آن رنگ و رو رفته های کوچک فرمان خرگوشی که پسر بچه کچلی تند تند رکابش را پا می‌زند و با کشیدن کف دمپایی پلاستیکی اش روی زمین، ترمز میکند.من دلم میخواست خال بودم. نه از آن سیاهها، از آن قهوه ای کمرنگها که به نارنجی می‌زند و گوشه گونه در می آید.کاش آدم شناسنامه اش را که گم میکرد، خودش را هم دیگر کسی نمی شناخت.من دوست داشتم شناسنامه ام را گم میکردم، بعد یک صبح زود می آمدم پیش تو، یکی از اینها میشدم، تو من را نمیشناختی و من تا هر وقت که دلم میخواست کنارت می نشستم.دوست داشتم سپیدی پوست صورتت بودم.هر وقت دلم میگرفت و تار میشدم، صورتم را با آب می شستی و دلم باز میشد.خوش به حال کسی که آنقدر خوشبخت است که دوست ندارد جای کسی باشد.#مداد
داستان
۴
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AF%D9%84%D9%90-%D8%A2%D8%AF%D9%85-%D9%85%DB%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF-z1yakmliivez
شاپرک
شاپرک °کلی روزنامه جمع کردم برات. تاریخ گذشته است اما انقدر خبر هر روز، شبیه به همه که به قیمت به روز بهم فروخت.دیروز از جلوی همون مغازه ای که گفتم کلی اجناس درب و داغون قدیمی میفروشه می‌گذشتم. همون مغازهه که گفتم خاک روی جنسهای قدیمی برای فروشش از خاک باغچه جلوی درش بیشتره. دنبال چینی گل سرخی گشتم برات، داشت اما نمیفروخت. بهتر، بخرم که مثل باقی چیزهایی که خریدیم تا به خیال خام خودمون صاحبشون بشیم اما اونا صاحب ما شدن، صاحابم بشه؟ راست میگم بخدا، مثلاً تو که آیینه خریدی، تو مالک آیینه شدی یا آیینه مالک کسی شد که پاکش کنه و مراقبش باشه و توش خودشو نگاه کنه؟گذاشتم پشت ویترینش بمونه. بخرم و بفرستم برای تویی که نمیشه دیدت خوبه یا همینجا پشت ویترین بمونه و هر بار که نگاهشون میکنم یاد تو بیافتم؟امروز شماره ات رو گرفتم تا بهت بگم یه روزنامه تاریخ گذشته کیهان از کف اون مغازه برات پیدا کردم، مال پنجاه سال پیشه. با اون شیشه پاک نکن. شیشه ها رو که پاک کردی و برق افتاد، اینو بزن پشتشون. اخبار گذشته ای که توی اون روزنامه نوشته شده، روشنتر از آینده ایه که پنجره میخواد نشونت بده.بر نداشتی، گوشی رو میگم. دلم یک راه بیشتر نرفت. به همون راهی که از هزار راهی که قبلاً می‌رفت برام باز گذاشتی.دلم رفت به روزهایی که یک حرف بیشتر برای گفتن نداشتم و کسی را که برای گفتن داشتم بیشتر نداشتم.با روزنامه ها فقط شیشه پاک کن. نخونشون. بعدش هم شیشه ها را با آب کر تطهیر کن. میدانی امروز تنها خبری که باور دارم حقیقت دارد همین است که گفتی دوستم داری. باقی دروغها شیشه را لک میکنند.بی خبرم نگذار. وقت کردی بیا و کمی این خبر را گزارش بده، دوست داشتنت را میگویم، اظهارش کن.بیا دست مرا بگیر و به دیاری ببر که کفاره خندیدن، غم نیست. به دیاری که لبخند فقط نقش روی شیشه ای مه گرفته نباشد.بی‌بی‌سی می‌گفت دارند آنجا را می‌سازند.ولی قبلش باید برایش جان داد، یعنی کمی مرد. میدانی که بی‌بی‌سی استاد دروغ گفتن است.راستش این است که هر جایی که تو دستم را بگیری، آنجا میشود همان دیار.دوست دارتقاصدک بال روزنامه ای#مداد_نیوزمن بیام اونجا دستمو بگیری یاخودت میای اینجا دستمو بگیری؟#مداد_سیاهخبر بده، منتظرم.منتظرم بذار. بارون که نمیاد زمین سبز شه.باید یه کاری کنیم یا نه؟#علف#زیر_پا
داستان
۱۰
۱
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B4%D8%A7%D9%BE%D8%B1%DA%A9-hio16kdw1o7f
همزاد حوا
همزاد حوا °کاش می دونستم موهای سرش تا کجاش می رسیده و چه رنگی بوده و چه عطری داشته.کاش میدونستم وقتی عرق میکرد تنش چه بویی می‌‌گرفته و وقتی می‌خندید کجای صورتش چروک می‌افتاده. کاش اینا رو میدونستم. دلم میخواست بدونم زنی که نه خودش و نه جبر زمان، تن و قلبش رو دستخوش هیچ تغییری قرار نداده چه شکلی می‌تونسته باشه، زنی که نه غم دیده نه شادی، نه دل داده نه برده و نه قصد دل بردن و نه دل دادن داشته، زنی که هیچ تصمیمی نگرفته، زنی که هنوز با هیچیک از قابلیتهای اعجاب برانگیز حتی اعضای صورتش آشنا نشده چه شکلیه. دلم میخواست بدونم زنی که استاندارد زن بودنه، چه شکلی بوده.°حوا ویرایشی تحسین برانگیز از جنس آدم بود که به جای ژن در هر سلول تنش، زنان بسیاری را بنشسته در زیر هر تار مویی از سرش داشت. آن زنان هر کدام در انتهای چشم دختری می نشینند و ناقل مولفه های مختلفی از رفتار زنانه میشوند تا نوع های مختلفی از زن در عالم بوجود آید.در انتهای چشمهای او زنی بود که سیگار میکشید، زنی بود که کفش پاشنه بلند میپوشید، زنی بود که روزنامه میخواند، زنی بود عشایری که بذر گیاهی سرسخت را در لابلای سنگها می‌کاشت، زنی بود که رنگ لاکش را با رنگ چشمانش هماهنگ میکرد، زنی بود که نان میپخت، زنی بود که شعر میگفت، زنی بود که موهایش را از ته می تراشید، زنی بود که رژ نمیزد، زنی بود که به ترک دستانش پیه گوسفند می‌مالید، زنی بود که لباس سربازان را می‌شست، زنی بود که همه پشت سرش حرف میزدند، زنی بود هرزه که در مهتاب می رقصید، زنی بود که عطر میساخت و.... .و من نمیدانم که اگر هر کدام از این زنها که زیر تار مویی از حوا بیتوته داشتند، در انتهای چشم زنی بنشینند، آن زن چگونه زنی خواهد شد. و نمیدانم زنی که غمگین است، در انتهای چشم خود میزبان کدامین آن زنهاست و زنی که زیباست کدام چشم را داراست.ولی میدانم زنی که زیر تار گیسوی حوا بنشسته و چاقو تیز میکرده، اگر در انتهای چشم زنی بنشیند، او زنی خواهد شد که حرف نمی‌زند.#مداد_سیاه#قصه_هر_زنی_پشت_چشمهای_اوستگویی حواگیسش رادر انتهای چشم تو شانه کردهکه یک تنه یک طایفه زنی.#آنچه_خوبان
۸
۳
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%87%D9%85%D8%B2%D8%A7%D8%AF-%D8%AD%D9%88%D8%A7-sdo4uqisej7d
پرنده باز آلکاتراز
پرنده باز آلکاتراز ° صورتش جوری از تیغ آفتابی که مستقیم روی گونه هاش نشسته بود روشن شده بود که گرمم شد و پشتم از خنکای برق چشماش که مثل شکم ماهی تازه از آب بیرون جسته می درخشید، لرزید. روزم از سیاهی حاصل از در هم تنیدگی برگهای بسیار سبز شاخه های رقصان بید بیرون زده از روسری سفت زیر چانه گره زده و ریخته روی پیشونیش، شب شد و شبم از نور سپیدی که از روزن کوچک و سه گوش برهنگی بالای یقه تا زیر گره روسری دور گردن گره زده اش به بیرون طتق می کشید، روشن. سیاهی ابروهایش منو یاد دوات و قلم دزفولی و کشیده نوشتن باء بسم الله انداخت و بی رنگی لبش، یاد ریختن لیوان آب آبرنگ روی فرش و معطل موندن نقاشی تکلیف شب زنگ هنر. مانتوی اندامی سرمه ای و سبز و طلایی براقش بلندیهای جولان بود و تیرهای نگاه درست به هدف نشسته ام، یادآور انتفاضه و انقلاب سنگ. روسری راه راه سیاه و سفیدش رو با قفس چشماش ست کرده بود و مردمک سیاه چشمش، سیاه دونه بود برای صید. چقدر تنهایی ام را زیبا می‌کند تماشای راه رفتنت که خاصیت دریچه روی درب زندان همین است که بتوان از پشت آن به روشنی نگریست.
داستان
۸
۱
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%BE%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%D9%84%DA%A9%D8%A7%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B2-vtv05z8py89e
کیسه های تسکین درد
کیسه های تسکین درد با کیسه تسکین درد تا چه اندازه آشنایی دارید؟⁦ کیسه هایی حاوی گندم و یا نمک دریایی به همراه گیاهان دارویی همچون: هل، میخک و اسطوخودوس. فقط کافیست یک دقیقه درماکروویوقرار گیرند تا پنجاه دقیقه گرما منتشر کنند. ⁦⏲️⁩ پنجاه دقیقه گرمادهی مطلوب یکی از بهترین مزایای استفاده از کیسه تسکین درد متقال میباشد. ⁦❄️⁩کاربرد دیگر کیسه تسکین درد متقال بعنوان کیسه سرد؛ میتوان آنرا درون کیسه پلاستیکی بمدت نیم ساعت در فریزر قرار داد و جهت رفع گرمازدگی و فریز کردن موضع استفاده نمود. ?در صورت نبودن مایکروفر، می توانید کیسه داخلی را در یک ظرف نسوز بمدت لازم با پشت و رو کردن روی اجاق گاز گرم نمائید. ? جهت تسکین دردهای عضلانی، سردرد، هموروئید، کاهش دردهای دوران قاعدگی، رفع نفخ، یبوست، کلیه درد، تکرر ادرار، پروستات، آرتروز، رفع مشکل گردش خون، کولیک نوزادان، آرامش بدن و در نتیجه رفع بیخوابی و سینوزیت. ? کیسه ضد درد بهترین جایگزین کیسه آب گرم، تشک برقی و کیسه یخ میباشد که مشکلات استفاده این سه را ندارد. ? بعد از یک روز کاری خسته کننده با استفاده از #کیسه_تسکین_درد متقال آرامش و خوابی عمیق و دلچسب به همراه خواهد داشت. ? گرم و مطبوع نمودن رختخواب در زمستان و یا هنگام سرما خوردگی. ?گرم کردن و در نتیجه رفع خستگی و گرفتگی عضلات بعد از ورزش یا کارهای عضلانی سنگین. در طرحهای ساده و عروسکی، در ابعاد متنوع طبق دلخواه شما. جهت سفارش یاتوضیحات بیشتر به آدرس زیر در اینستاگرام مراجعه فرمایید. Metqalart 09193735796
۵
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%B3%DA%A9%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D8%AF-alrersbsb10u
از چی خوشت نمیاد؟
از چی خوشت نمیاد؟ °میدونید ماده ظهور فیلم عکاسی چطور کشف شد؟هرشل خیلی اتفاقی عکسی که گرفته بود رو گذاشت تو قفسه مواد شیمیایی اش و در قفسه رو بست. فردا دید عکس ظاهر شده. اون چون نمیدونست کدوم ماده باعث ظهور عکس شده، هر روز یه عکس گرفت و با یکی از اون مواد، توی قفسه تنهاش گذاشت. پس از روزهای زیادی که گذشت، بالاخره ماده موثر رو از لابلای صدها شیشه کوچیک و بزرگ پیدا کرد.این واکنش دو ماده متضاد شیمیایی، منجر به یک کشف بزرگ شد، کشفی که به آدمها کمک کرد تا بتونن خودشون رو برای خودشون و همینطور برای آیندگان ثبت و ماندگار کنند.می‌خوام بگم اختلافاتتون رو از هم پنهون نکنید. دلخوریها، حساسیت ها، رنجشها. برای اینها بیشتر از زمانی که برای معاشقه و ابراز علاقه به هم وقت میگذارید، وقت بگذارید.شما باید بدونید کسی که دوستش دارید از چی بدش میاد، روی چه رفتاری حساسیت داره و چه رفتارهایی باعث نگرانیش میشه. او هم باید اینها رو در مورد شما بدونه.تو میتونی ماهی یکبار گلی رو که دوست داره براش بخری و خیلی خوشحالش کنی. ولی نمیتونی ماهی یکبار رفتاری که بدش میاد رو انجام ندی تا ناراحتش نکنی.صاف، روراست، با جرأت و شهامت و بی پرده با هم از ناپسندهای هم حرف بزنید. از چیزهایی که اگر در یکدیگر ببینید آزارتون میده.یا رعایت میکنه و انجام نمیده، یا میگه: همینی که هست. در هر دو صورت به شناخت میرسی.آنقدر بیجا ساکت و صبور نباش و فرصت بروز خودِ واقعی دیگران رو از اونها و شناخت اونها رو از خودت نگیر.اگه میخوای ببینی چقدر برای کسی ارزش داری و دوستت داره، ببین چقدر مواظبه که ناراحتت نکنه، چقدر مراقبه که رفتارهایی که نگرانت می‌کنه رو انجام نده. به تلاشش برای خوشحال کردنت بسنده نکن.که در خوشحال کردن میشه ریا کرد ولی در ناراحت و نگران نکردن، نه.
۷
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A7%D8%B2-%DA%86%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%B4%D8%AA-%D9%86%D9%85%DB%8C%D8%A7%D8%AF-t7h70cnngnq5
قوی باش
قوی باش چند روزی هست که دارم به قوی بودن فکر میکنم. به اینکه به چه آدمی و با چه خصوصیاتی قوی گفته میشه. امروز که داشتم لابلای مه رانندگی میکردم، بعد از کلی فکر، جوابهای زیادی به ذهنم رسید ولی هیچکدوم از اونا قانعم نکرد. [در فکر کردن به این دست مسائل، جوابی منو قانع می‌کنه که فقط یک نظریه صرف نباشه. من تا به ریشه اون صفت در وجودم، و همچنین برنامه ای برای نیل و ایجاد اون صفت یا ملکه اخلاقی در روحم، دست پیدا نکنم قانع و راضی نمیشم] پس به سرم زد که بد نیست که گشتی تو اینترنت بزنم و شاخصه های یک آدم قوی رو لابلای کتابهای فلاسفه و روانشناسها پیدا کنم که وقتی رسیدم خونه یادم رفت. الان داشتم کاغذها و یادداشتهایی که تو کیفم دارم رو مرور میکردم که به مطلب جالبی برخوردم. تفسیری از یک آیه قرآن که جواب سوال من بود؛ خدا میفرماید: «رحمت من به غضبم غلبه و سبقت دارد.» و مرحوم آیت اله طهرانی فرمودند که: «غلبه رحمت یعنی جواب دادن و توجه به افرادی مثل ما.» این یعنی چی؟ یعنی رفتار ما، ناسپاسی های ما و حتی اعمال خوب و حسنات ما تاثیری در شکل رفتار خدا نداره. یعنی طرز رفتار خدا با ما متاثر از طرز رفتار ما با او نیست. خب با یه حساب سرانگشتی به این نکته می‌رسیم که اگر ما می‌تونستیم روی خدا تاثیر بگذاریم که ما از خدا قویتر بودیم. پس سوماً بهترین خدا و قویترین خدا، خداییست که از بنده اش تاثیر نگیره. دوما خدا رو شکر که ذات و شاکله بنیادی خدا که تبدیل و تغیّری راه بهش نداره، رحمت و مهربونیه. و اولا اینکه قوی کسی‌ست که رفتار طرف مقابل و همچنین سایر آدمها تاثیری در شکل رفتار او، نتواند وارد کند. به عبارت دیگه وقتی رفتار کسی بتونه روی ما تاثیر بذاره، در حقیقت او‌ توانسته ما را لگام زده و دنبال خویش بکشد. او طبق شاکله خدا که انسانیت، کرامت، عطوفت، گذشت، مهربانی و چشم پوشی ست رفتار میکند و آنقدر قویست که با هیچ فوت و باد و گردبادی از بی اخلاقی هم اگر مواجه شد، خم نمیشود. #قلب_سیکس‌پک_دار قوی بودن یعنی عاقل بودن.قوی بودن یعنی عاقل بودن. از نشونه های کمال عقل هم که مولا میفرمان، مدارای با مردمه. #امامم_علی_علیه‌السلام
مذهبی
۷
۱
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%82%D9%88%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B4-aqi61bua3ink
با من بیا
با من بیا ° نگارینم دلم میخواهد تو را به جهان دیگری ببرم. جهانی که شبیه جهان این آدمها نیست. جهانی به بزرگی یک حیاط. حیاط کوچکی که یک پنجره دارد، از آن پنجره های چوبیِ رنگ و رو رفته ای که خانه های دهات همین جهان دارد. پنجره هایی که شیشه هایش آنقدر ضخیم نیست که عطر علف پشتش گیر کند. پنجره ای که صبحها رو به مرغزارهایی باز میشود که شبدرهایش مهتاب دیشب نوشیده را نشخوار می‌کنند. مرغزارهایی که رستنگاه ساقه های علفی و بلند گل‌هاییست که نامشان را نمیدانم ولی عطر پلهای چوبی باران خورده میدهند. پلهایی که جوجه شاپرکها از آنجا برای بار اول می پرند. پنجره ای که میشود از آن شیر باران را چرخاند و سرعت ریزش و درشتی قطره هایش را و حتی زیر اجاق خورشید را کم یا زیاد کرد. من دلم میخواهد تو را به جهانی ببرم که صورتها با بوسه مرطوب میشوند و سیاهی دور چشمها با اشک شوق، بر طرف. به جهانی که بالاترین رنگها سرخ است. حبیبه محبوبم دوست دارم تو را در جهانی در آغوش کشم که خانه هایش خیابان ندارند. دوست دارم با تو در جهانی خلوت کنم که سینه های ساکنینش راهِ نرفته ندارند و چشمها حرف ناگفته. سوته دل خسته جان من در جهان من، گنجشکها هم کرمهای خاکی را به نام کوچکشان می شناسند. جان شیرینم راه دور نیست. غریبگی نکن. لفاف جهانی که دلم میخواهد تو را بدانجا ببرم، جز پارچه پیراهنم نیست. چایت را با قند بنوش که آنجا انگورها را شراب میکنند نه کشمش. #کاراسودا کاراسودا واژه ایست ترکی به معنای عشق سیاه. که چه به آن برسی چه نه، در هر صورت عاشق را سوزانده و جاودان می‌کند. خودشون میگن نابود، اما در جهان من میگن جاودان.
داستان
۹
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D8%A7-cnfxt6dh0exy
ظرف دل
ظرف دل «تکون دادن زبون دو مثقالی سخت تر از حرکت کلّه دو منیه؟» اینو هر بار که در پاسخ سوالات مادربزرگم با کله جواب میدادیم، از اون خدابیامرز می شنیدیم. باز اون موقع فقط کله رو، اون هم برای گفتن آره یا نه تکون می‌دادیم. الان که ماشاالله کل بدنمون رو برای گفتن تعداد بیشماری جمله و عبارت تکون میدیم. تازه توقع داریم طرف مقابل تک تک جملات و از اون بالاتر منظور نهفته در کُنه هر واژه رو دقیق حدس بزنه و بفهمه. خیلی خوب و قشنگ و چشم نوازه که تو فضای مجازی، کلی جمله و شعر و بیت قشنگ که برای چشم و ابرو و خال گونه و پیراهن و دامن یار گفته و سروده شده رو میشه پیدا کرد. با خوندنشون حال آدم خوب میشه. انگار یکی پیدا شده پشتت رو بخارونه. همچین دل و جیگر آدم ملموس حال میاد. ولی یه بدی هم داره، اون هم اینکه ما تصور میکنیم عاشق فقط برای معشوقش غزلسرایی میکنه و حضرت یار دلبری. و اصلا هیچ کدورت و نغاری بینشونپیش نمیاد. ما خوب بلدیم از ابنور اونور شعر کپی و برای یار ارسال کنیم، خوب بلدیم گل بخریم، بشینیم گل بگیم گل بشنویم و جشن بگیریم. و با حتی یک کیک کوچولو و دو تا چایی ساده، یه دونفره بی نظیر و ساده بسازیم، ولی بلدیم چجوری با هم از ناراحتی ها حرف بزنیم؟ بلدیم اگر از رفتاری از هم ناراحت شدیم در موردش حرف بزنیم؟ پیامبر فرمود: «شب اگر ظرف نشسته تو خونه بمونه فرشته وارد اون خونه نمیشه». منظور رسول الله تابه نشُسته کتلت و بشقاب ماکارونی و لیوان دوغ نیست. منظور حضرت، دلیست که کدورتی بهش رسیده. فرمود:« زباله رو شب تو خونه نگه ندارید، و اگر نشد بیرون ببرید، روش رو بپوشونید.». کدورت، دلخوری و سوتفاهم آشغاله. اگه نتونستی یا فرصت نشد شب ببری از خونه بیرون (در موردش حرف بزنی) درش رو باز نذار تا هم بوی گندش خونه رو پر نکنه هم مگس (گمانه زنی های خطا) دورش جمع نشه. روش رو بپوشون، بهش فکر نکن، با بوی گند نخواب، تا فردا با هم درموردش حرف بزنید. تنها تفاوت ما با موجودات دیگر عالم، قدرت بیان ماست. ما خرگوش و فیل و کلاغ و درخت عرعر نیستیم تا با حرکت گوش و دم و سر و رنگ برگ با هم حرف بزنیم. #مداد_سیاه هنر عشق ورزیدن در گل خریدن نیست در آشغال دم در گذاشتن است.
۶
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B8%D8%B1%D9%81-%D8%AF%D9%84-ewmnlw1z50kf
هر روز به پنجره ات نگاه میکنم
هر روز به پنجره ات نگاه میکنم ° هر روز به پنجره ات نگاه میکنم. هنوز چراغش خاموش است. دیرگاهیست که باد پرده پنجره را به بیرون هدایت نکرده و من از تماشای رقص پرده توری در لای درب نیمه باز پنجره محرومم. تنها خبری که اینروزهای اواسط آبان - آبان دلفریب من، آبان همزاد من، آبان همسفره من- چک میکنم، اخبار هواشناسی ست و تنها احتمالی که بالا رفتنش حالم را خوش میکند، بارش بارانهای موسمی است. برگهای شاخه های توت هم زرد شده. چنارها کمی مقاومترند ولی آنها هم دیر یا زود تسلیم خواهند شد. شهر همچنان در محاصره است، اما اهالی خیال واگذاری ندارند. کیسه های کنفی را پر از خاطره و خیال کرده اند و در مقابل دشمن ایستادگی می کنند. ارتش توپخانه کم شده ولی هنوز کهنه سوار باران دیده دارد. هر روز صبح با شن کش، سطح باغچه را پاک میکنم. نور زرد لامپ اطاق پر نور تر میشود، حرارت چراغ نفتی بیشتر و نور گردسوز خوشبو تر. نخ کوک میخرم. نذر کرده ام پیدایت که شد سوزن با آنها نخ کنم و به مادربزرگها بدهم. برای شاخه های نسترن مثنوی میخوانم تا ریشه هایشان یخ نزند. برای خاک باغچه، غزل. از گنجشکها پرسیدم شبها کجا میروند اما پاسخی ندادند. خواستم تعقیبشان کنم اما صبحها که جیک جیکشان شروع میشود انگاری در هم حل میشوند و یک قطره میشوند و میروند در دل آسمان. رفتنشان را هیچوقت ندیده‌ام، اما آمدنشان را....از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان، آنرا هم ندیده ام. اصلا پرنده ها شب را کجا سر میکنند؟ تو میدانی؟ میانه ام با تابستان خوب شده. همین که رفت دلم برایش تنگ شد. امسال تابستان، همان پلیوری تنش بود که وقتی پونزده ساله بودم تنش دیده بودم‌. مثل ماه شده بود. چقدر طوسی به او می آید. مشقهایم مانده. دیکته هم دارم. دلم میخواست دیکته ام را باصدای تو بنویسم. صدایت کلمه را نقاشی میکند. اصلا نمیشود غلط نوشت. مثلا تا میگویی باران، دفترم خیس میشود و این مرد در باران می رود. نای آشنا را که میکشی با همه سلام علیکم میگیرد. نان را که نگو، تا میگویی نان همه پشت سرم صف می کشند. میشود بپرسی: خب، تا کجا نوشتی؟ یا بگو برگه ها بالا. من دستم را بالا ببرم و وقتی می آیی تا برگه را از دستم بگیری بگویی: باز که اسمت را یادت رفت. و اسمم را تو بالای برگه ام بنویسی. دیدی؟! باز هم سلام یادم رفت. سلام...
داستان
۷
۵
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%87%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%A8%D9%87-%D9%BE%D9%86%D8%AC%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D8%AA-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%85%DB%8C%DA%A9%D9%86%D9%85-mkxcsek6n5so
با من حرف بزن
با من حرف بزن ° تو هر کجا قدم زدی سبز شد هر نقطه را که نظر کردی چشمه شد موهایت را هر کجا شانه کردی ختن شد هر چه را مسح کردی کیمیا شد. چراغی را که به خانه رواست به مسجد حرام است؛ صدایت را برای من نگه دار.
۵
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D8%AD%D8%B1%D9%81-%D8%A8%D8%B2%D9%86-naue7ovdngpn
گیسوی حور
گیسوی حور بانو شما تجسم یکان یکان آمال و آرزوهای فردی هستی که بر تمام زوایای کرامات انسانی اشراف کامل دارد و آنها را می شناسد و برای موانست آرزویش را داشت. چنان تکامل یافته و بی نقصی که گویا طینتتان همه از علیین است و از خاک تیره این زمین نیست؛ شما شباهت به هیچ انسانی که تاکنون دیده ام نداری، چه رسد به تیره ای از تبار آدمی. شما تحقق تمام زیبایی هایی هستید که در کتب مقدس ادیان ابراهیمی وعده تحققش را برای سرای دگر ترسیم کرده اند. بودنت در باور نمیگنجد که ظلمت خاک و هوای این عالم، ظرف حضور شریفی چون تو نیست. ریح کدام هوا بر تو وزیده، از آب کدام نهر نوشیده ای، از شجر کدام سرزمین تنعم گرفته ای، در کدام دامن پروریده ای، از که لغت آموخته ای که چنین بی پروا زیبایی را به سخره گرفته ای که کمیت سخن حتی در وصف چین و شکن چروک پیراهنت لنگ میزند؟ چنان از تیرگی تهی استی که التفات به تو، توجه به روشنایی هاست. عشق به تو تراز انسانیت است و دوست داشتنت محک تکامل. اگر چنان که میگویند فردوس و دوزخ در همین عالم باشد، شما جزای تمام حسنات و من بی تو، مکافات سیئات عالمم. بانو جَیب پیراهنتان بهستان است و بهشت درگاه خانه ات.
فلسفه
۸
۲
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%DA%AF%DB%8C%D8%B3%D9%88%DB%8C-%D8%AD%D9%88%D8%B1-tzumj8onys0q
صدا کن مرا
صدا کن مرا ` توی دستور زبان، جمله به یک یا مجموع چند کلمه که بر روی هم پیام کاملی را برسانند گفته میشه. کلاس دوم که بودیم و توی یه متن تعداد جمله ها رو می‌ شمردیم، معلم میگفت: حرف ندا خودش یه جمله است. یعنی اینکه وقتی یه نفرو صدا میزنی، داری پیام کاملی رو می‌رسونی. به نظر من اینکه یه نفرو چطور و با چه کلماتی صدا میکنی، مهمتر از حرفیه که بعدش میخوای بهش بزنی. اصلا گاهی منادا واقع شدن کفایت میکنه و دلت نمیخواد بعدش حرف دیگه ای بشنوی. فکر کن کسی اینجوری صدات کنه: فواره آرامش! چشمه خوشبختی! خدای کوچک خانگی! بهارِ خونه! عصای زیر بغل! فتیله چراغ نفتی دلم! دفتر مشق نو! پیک شادی! زبون گنجشک تنهایی من! دکان عطاری! شاخه زیتون! هیمه هیزم! تخته سیاه بچگی! سرزمین آرزو! اسم اعظم خدا! یا اولش بهت بگه: قدیما هر کی از هوش میرفت، کاهگل خیس میگرفتن زیر دماغش تا به هوش بیاد. بعد اینجوری صدات کنه: کاهگل دیوار بهشت! یا که بگه: قدیما که رادیو نبود، سر مناره ها اذون میگفتن. بعد صدات کنه: گلدسته حرم! یا بگه: اون سالها که همش برف میومد تا کمر، پاهامون خیس میشد، یخ میزد تو راه مدرسه. بعدش صدات کنه: چکمه قرمز لاستیکی کفش بلای دلم! ? میدونستی اجسام، اصلا خوشبختی و بدبختی شون ربطی به اینکه چی هستن و کجا هستن نداره. فکر کردی صندلی خوشبخت تره یا مداد؟ دمپایی یا واشر آب؟ دسته بیل یا تاج پادشاه؟ اشیا هر چی که باشن خوشبختن. اشیا تا آخر عمرشون همونی می‌مونن که هستن. جونشون رو میذارن تا اونی باشن که هستن. اصلا عوض نمیشن. در اون بودن بهترینن، ثابت قدمند، یعنی هیچ مدادی پاک کن و هیچ پنجره ای دیوار نشده. خوشبختی اجسام به اون میمی هست که به تهشون اضافه میشه. اینکه مال کی هستن خوشبختی یا بدبختی‌ شون رو تعریف میکنه. تو صدا کردنی به من هیچی نگو، فقط میم ببند بهم. بسمه.
۶
۳
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B5%D8%AF%D8%A7-%DA%A9%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%A7-sclkpcbyqdox
ایرانی
ایرانی ° زیر کتری رو روشن کردم. اولین کاریه که بعد از رسیدن به خونه میکنم. حواسم رفت پی اندازه کردن بلندی شعله با قاعده پهنای کف کتری، اینجوری گازو هدر نمیدم. چوب کبریت انگشتم رو سوزوند، پرتش کردم سمت ظرفشویی. از روشن کردن گاز با کبریت خوشم میاد. کبریت تنها چیزیه که از عصر نفت مونده برام. بوش حواسمو پرت میکنه از حال. خورد به لبه سینک و نصفش افتاد روی زمین. دولا شدم برش داشتم، انداختمش تو سبد پلاستیکی کوچیکی که تفاله های قوری رو توش خالی میکنم. تازه وایتکس خورده و سیاهی های لبه سوراخاش رفته؛ گذشته رو میشورم ازش. کاری که از انجامش با خودم ناتوانم. آدم کاری رو که با خودش نمیتونه انجام بده با اشیا میکنه و کاری که دلش میخواد با خودش بکنن با آدمای دیگه. آب کم ریختم تو کتری تا زود جوش بیاد. دیر دمی چایی ایرانی رو با زود جوش اومدن آب جبران میکنم. با شعله زیرِ کتری سیگارمو روشن کردم؛ یه جور صرفه جویی در مصرف چوب. خیلی وقت نیست که چای ایرانی مصرف میکنم. دقیقا از وقتی چای خارجی گرون شد. میگم سالمه و جوهر نداره تا رنگ و عطر غیر طبیعی بهش بدن. اینجوری خودمو گول میزنم. با ایرانی بودن چیزی مشکل ندارم. خوشم هم میاد. ایرانی هر چیزش عطر داره؛ عطر خودشو داره. از خاک بگیر تا هوا. اسانس که میزنن و بوی خودشو ازش میگیرن میشه خارجی. دم کشید. ایرانی دیر دمه ولی دم که بیفته خوشرنگ و عطر میشه. مثل آدمی که دیر به حرف میاد. #مداد_سیاه از لیوان خیس بدم میاد. با کهنه خشکش کردم. - «برا تو هم بریزم»؟ کسی نیست. ولی میپرسم. . - «یکی هم برا من بریز». کسی نیست. خودم بودم.
۵
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-fbjcb554hvyi
زندگی کجاست؟
زندگی کجاست؟ , بچه که بودم گمان میکردم آدم برای داشتن یک زندگی باید وقتی بزرگ شد آدم مهمی شود. گمان میکردم برای مهم شدن، یا باید دکتر شد یا مثل نویسنده ها و پروفسورها و قهرمانها و هنرمندهای صاحب سبک، مشهور و یا صاحب یک پست ذی نفوذ در یک اداره سرّی دولتی. گمانم بر این بود برای داشتن یک زندگی آرام و خوشحال باید درآمدی خوب داشت و خانه ای بزرگ و حیاط دار در یکی از محله های خوب بالای شهر و یک اتومبیل خارجی آخرین سیستم. باید غذاهای خوب خورد و لباسهای شیک پوشید و عطرهای گران قیمت زد. بچه که بودم گمان میکردم برای قوی شدن باید مهم شد و مهم شدن یعنی همین چیزها. فکر میکردم آدم که قوی شود زیبا هم میشود، خواستنی هم میشود، خوشبخت هم میشود. تقصیر من نبود. من بچه بودم و بچه هم دنبال چیزهای علی الظاهر زیباست هرچند بدرد نخور. بزرگ که شدم فهمیدم وجود همه این چیزها برای مهم و قوی و خوشبخت به نظر رسیدن است، نه مهم و قوی و خوشبخت بودن. بزرگتر که شدم فهمیدم همه اینها باید در درون خود آدم باشد تا بتواند مهم و قوی و خوشبخت باشد. خیلی ها همه اینها را دارند ولی خوشبختی را ندارند.. مثلا آدمی که در قلبش کاخ دارد، در لانه مرغ هم که زندگی کند انگار در خانه ای بزرگ و حیاط دار در یکی از محله های خوب بالای شهر زندگی میکند. آدمی که در قلبش مهم باشد، مسافرکش هم که باشد مثل رئیس دنیا ذی نفوذ و قدرتمند میشود. کلا خوشبختی باید در قلب آدم باشد. آدم خودش باید پیش خودش خوشبخت باشد، نه در نگاه دیگران. مثلا من در قلبم آسمان دارم. در قفس بودم اما همیشه با تو پرواز میکردم. #شتری_که_پنبه‌_دانه‌هایش_را_در_بیداری_میخورد من در قلبم دفتر امانات و اشیا پیدا شده دارم، خودم همیشه گمشده داشتم، اما همه شادی‌شان را از من می جستند.
۴
۴
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%DA%A9%D8%AC%D8%A7%D8%B3%D8%AA-j9jytaynwp5q
سیب هست، ایمان هست، مهربانی هست
سیب هست، ایمان هست، مهربانی هست ° خانم دادرس پرسید واسه چی اومد؟ گفتم خودش گفته برای زدن حرف آخر، برای نشون دادن راه آخر، برای دلالت به مثمر ثمرترین شیوه. گفتم در هر مکتبی، در هر نحله ای، در هر مذهبی، روشها و اسلوب متفاوتی برای نیل به مقام انسانیت و مخلع شدن به کرامات اخلاقی و افسار زدن به نفس سرکشِ دستور دهنده به شر وجود داره، اما او آمده تا راه آخر رو ارائه کنه؛ کوتاه ترین و کارآمدترین. پرسیدم چند نمونه از مکارم اخلاقی رو نام ببر. گفت: خودخواه نبودن، خیرخواه بودن، انصاف داشتن، محبت داشتن، صداقت، تواضع، ایثار. گفتم چطور میشه اینها رو در نفس بوجود آورد؟ گفت سخته، خیلی سخت. هر کدومش راه متفاوتی داره، تمرین میخواد. گفتم عنصر مشترکی در تمام این مکارمی که نام بردی هست. میدونی چیه؟ فکر کرد و گفت نه. گفتم: خود را ندیدن. آدم تا فقط خودش رو میبینه، برای حفظ منافع خودش دروغ میگه، همه چیزو برای خودش میخواد، هیچکس دیگرو آدم حساب نمیکنه. خودش رو که ندید، خیرخواه میشه. ما چون «من» هستیم نمیتونیم کسی رو ببخشیم یا دوست داشته باشیم. پرسیدم این مکارم اخلاق چی هست؟ گفت نمیدونم. گفتم همه از اسما و صفات خداست. گفتم هر چقدر خودت از «من» خالی بشه، خدا جاش رو پر میکنه. درست مثل عروسکهای پارچه ای، که هر چقدر بیشتر پوشال داخلش خالی بشه، بیشتر دستت داخلش فرو میره و میتونی حرکتش بدی. پوشال ما، منیّت ماست، باید خالیش کرد تا جای خدا بیشتر درون ما باز بشه. گفت:... گفتم: نماز و روزه برای خالی کردن این پوشاله. اگه هنوز مکارم اخلاق نداری، یعنی تا بحال نه نماز خوندی نه روزه گرفتی. گفت چقدر مهربون باشم؟ گفتم اندازه بزرگی خودت. گفت چقدر مهربونی کنم؟ گفتم اندازه شعور طرف مقابلت. پرسید مهربونی یعنی چی؟ گفتم دوست داری خدا چطوری باهات رفتار کنه؟ همونجوری با همه رفتار کن. مهر داره تموم میشه، حواست هست؟ خدا هم دوست داره یکی همه‌اش باهاش حرف بزنه. تو بیا با هم حرف بزنیم. من هم قول میدم به حرفات گوش کنم. من همونقدری که خدا دوستت داره، دوستت دارم. #میم_سیم
۳
۱
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B3%DB%8C%D8%A8-%D9%87%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%B3%D8%AA-xxjbujmtirbo
خورشید و خرمالو
خورشید و خرمالو ° تابستان دارد رخت بر می بندد. خرمالوها کم کم دارند از خجالت سرخ میشوند. کوچکتر که بودم گمان میکردم درختها با رفتن تابستان برعکس آدمها که لباس هایشان را بیشتر میکنند تا دزد هوای پاییز گرمای تنشان را نبرد، آنها لباس از تن در می آورند تا هوا بخورند. مثل آقاجان که شب که به خانه میرسید و جوراب هایش را در می آورد، آخیش بلند و کشداری می گفت و بعد چایش را میخورد. من میگفتم درخت خرمالو آبله مرغان دارد اما تو میگفتی: نخیرم، درخت خرمالو باحیاست، وقتی لباسش را در می آورد از خجالت سرخ میشود. تو راست میگفتی. پاییز که میشود شعاع آفتاب بلند میشود. من میگفتم خورشید قد کشیده اما تو میگفتی: نخیرم، خورشید دستهایش را دراز میکند تا من را که روی ترنج قالی اتاق دراز کشیده‌ام بغل کند. تو راست میگفتی. میدانستی دست آفتاب خرمالوها را میرساند؟ باید به دیدارت بیایم، در صحن خانه برقص تا برسم. میخواهم خانه تمام، بوی تنت را بگیرد. دستم که به تو برسد تو هم میرسی. #مدادشید #مداد_سیاه
داستان
۱۱
۳
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF-%D9%88-%D8%AE%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%84%D9%88-rugdpryuuayb
بی هیچ خوشیم
بی هیچ خوشیم ° سلام حبیبه جان این کاغذ را از راه دور برایت سیاه میکنم، خیلی دور. میدانی من مثل مسلمانها که وقتی از وطنشان دور میشوند و حد ترخص را رد میکنند نمازشان را شکسته و نصفه نیمه میخوانند، دستم به گیسوان مجعد و خرمایی تان که نرسد میگویم از شما دورم. نفسهایم نصفه نیمه پایین میروند و شکسته بالا می آیند. با این حساب کنارتان که نباشم دو برابر وقتهایی که پیشتان نشسته‌ام جان میدهم. قول داده بودم هر شب پیش از خواب برایتان کاغذ بنویسم و صبح آفتاب نزده، ارسال کنم به محضرتان. راستی در این دیار که هستم، آدمهای زیادی را دیدم که کم از وجاهت و شوکت و مکنت و کمالات ندارند. اما مه طلعتان همدوششان احوالشان به خوشی احوال شمای مهوش فریبای پری صولت آرامِ جان ما نیست. اگر حال آدمی با اینها که شمردم خوب نمیشود، پس چرا همه دنبالشان میگردند؟ آدم مگر از زندگی چه میخواهد؟ کسی را که بداند آدم چه میخواهد، همین. پری جانم اینها که شمردم همه پر کننده گودال آدمی هستند. گودال جان آدم را باید چیزی پر کند. آدمی دنبال این زخارف میگردد تا بها یابد. اما خوش به سعادت کسی که مکنت و شوکت و صولت دنبال او هستند تا از جان او بها گیرند. اینان گودال جانشان با مِهر پر شده. هیچ هم نداشته باشند، حال آدم کنارشان خوش است، خوش. زیاده عرضی نیست. دل تنگ آغوش گرم و روی ماهتان هستم. فصل یاس نبود پیوست کنم، مرقومه را بوسیدم. #مداد_سیاه
۷
۱
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%DB%8C-%D9%87%DB%8C%DA%86-%D8%AE%D9%88%D8%B4%DB%8C%D9%85-v8necjaahsny
ساده، کوتاه اما زیاد
ساده، کوتاه اما زیاد ° ساده کوتاه اما گرون... مثل نقاشی کودکی پنج ساله که قرار است هدیه روز تولد مادر زیبایش شود؛ ساده کوتاه اما معمولی... مثل یک گلدان سفالی تراش نخورده خالی که پیرزنی، شمعدانی لب حوضش را در آن میکارد؛ ساده کوتاه اما به یاد ماندنی... مثل لذت کودکی فقیر از آب بازی در حوض پارک بجای رفتن به دریا؛ ساده کوتاه اما عزیز... به ارزش پیژامه مامان دوز پسربچه ای تازه مادر از دست داده؛ ساده کوتاه اما لطیف... به برکت برگ روزنامه ای که سجاده و سپس زیر انداز ناهار و استراحت رفتگر کوچه میشود؛ ساده کوتاه اما بی بزک... به زیبایی نقاشیهایی که با بسته مداد رنگی شش رنگی کشیده شده؛ ساده کوتاه اما گرامی... به قداست تکه ته دیگ سوخته ای که به منتظر آخر صف غذای نذری رسیده؛ ساده کوتاه اما قشنگ... به ذوق و شوق پوشیدن چکمه‌ لاستیکی نو برای دخترکی دستفروش؛ ساده کوتاه اما پر امید... به سختی خرمالوهای سبز در انتظار پاییز، بر سر شاخه های درختهای شهریور؛ ساده کوتاه اما پخش شده... به بهم ریختگی طرح اناری لبهای ناشیانه رژ خورده دختر تازه عروس نوکر خانه زاد خان بالا؛ ساده کوتاه اما به یاد ماندنی... همچون شرم اولین بوسه، که یقه را خیس میکند جای گردن؛ ساده کوتاه اما کشدار... اندازه دلهره یواشکی آب خوردن دختری روزه دار و نه ساله، نزدیکهای صلاة ظهر ماه رمضان؛ ساده طولانی اما عجیب... مثل شادی خشدار مستمند مسلمانی که کیسه ای اشرفی پیدا کرده، نه دلش می آید پسش دهد، نه اجازه دارد خرجش کند؛ ساده کوتاه اما زیاد.... دوستت دارم.
۴
۲
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B3%D8%A7%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87-%D8%A7%D9%85%D8%A7-%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%AF-iicu0fqfyp43
فصل الخطاب
فصل الخطاب انسانیت یعنی در آغوش خدای بودن. و اگر انسان شدن غایت خلقت باشد، نیل بدان، راهی بجز عشق ندارد. و عشق یعنی آگاهانه و مقتدرانه قدم در راه آزاد شدن از قفس تن نهادن، با علم بر اینکه دنیا هیچ جایی برای آنانی که قصد خدا شدن دارند، باز نخواهد کرد. این است که عاشق همیشه در تنگناست، مگر در آغوش کسی که دوستش دارد.
فلسفه
۷
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%81%D8%B5%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8-ie4yrrgsoxii
نفر
نفر مسئله بودن یا نبودن قلمبه شدنهای مداوم رگ زیر گردن و مچ دست چپ، بالا و پایین رفتن قفسه سینه و دم کردن آینه زیر بینی، پر و خالی شدن دهلیزها و بطنهای قلب، گرمای کف دست و سطح بدن نیست. مسئله بودن یا نبودن رنگ خونیه که داره توی رگ ها میدوئه، گرمای جایی که نفس از اونجا در میاد، ساکن دهلیزهای قلبی که خون ازش بالا میاد و بلندی سایه آفتابی که تن زیرش گرم میشه. در بین مخلوقات، تنها آدمه که میتونه باشه ولی نباشه. سایر موجودات یا هستند یا نیستند. مثلا نعناها هستند، از عطرشون پیداست که هستند. هیچ نعنایی ندیدم که باشه ولی عطر نداشته باشه. تاکها هستند، از غوره های نارس در حال شیرین شدنشون پیداست که هستند. هیچ تاکی ندیدم که انگور نده. اما آدم زیاد دیدم که هست ولی نیست؛ نه عطر داره نه انگور. مثل نخلهایی که یک نفری رطب نمیدن.
۷
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%86%D9%81%D8%B1-o5mbuv7r2p98
آینه
آینه ° ابرها رو دوست دارم، خصوصا اونایی که اوایل بهار و تمام پاییز توی آسمونن و به خاکستری تیره و سیاهی میزنن بس که دستاشون پره از طراوت و برکتی که سخاوتمندانه و بی چشمداشت میخوان بریزن روی سر زمینِ محتاج. دریاها رو دوست دارم. خصوصا اونایی که در مناطق حاره ای هستن و هواشون همیشه شرجیه و بالای سرشون پر از ابره. عمقشون انقدر زیاده که موجهای سهمگین دارن و آبشون به سبزی میزنه. کوچولو بودم که فهمیدم ابرها، همون دریاهای روی زمین هستن که آبشون بخار شده و رفته تو آسمون. بعد ابرها که پر و لبریز بشن، بارون میشن و آبی که زمین به آسمون داده رو دوباره پس میدن به زمین. نه زمین سر آسمون منتی داره، نه آسمون سر زمین. حقیقت اینه که زمین اگه دریا نداشت، آسمون هم ابر نداشت. عشق شبیه بارونه. باید بدی تا بگیری، باید بگیری تا بتونی بدی. آسمون و زمین آینه همند. آسمون روی سر کویر هم بارش داره، اما چون عطاش بدون عنایت از سمت کویره، زود دلشو بر میداره و میره. آسمون بدون توجه زمین می‌میره، زمین بدون توجه آسمون.
۶
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D9%87-p81jxwvv2bdq
به‌هِشت
به‌هِشت ° بهشت جاییه که اهالیش هر روز صبح انگار که تازه با هم آشنا شده باشن، با روی خوش و صدای بلند به هم سلام میدن و خوش آمد گویی میکنن. اهالی بهشت، همین که ساکن بهشت هستن رو، برای شناخت هم کافی می‌دونن. خب اونجا دیگه مهم نیست روی زمین چی بودی و کی بودی، با کی بودی و به چی و چجوری فکر میکردی. هر راهی که رو زمین رفتی معلومه درست بوده که حالا اینجایی. بهشت جاییه که کوچه هاش همه کوچه باغ و دیواراش همه کاهگلیه. و عصر به عصر که آفتاب میره نفری یه شیلنگ به آدم میدن تا رو دیوارا آب بپّاشه‌. بهشت همه خونه ها حیاط داره و تک تک اتاقاش طاقچه. همه طاقچه ها هم آفتابگیر. میتونی رو همه‌شون هر گلدونی که دلت میخواد بذاری. تو بهشت هویج هم میکارن تا مهمون که واست میاد بتونی بهش هویج بستنی تعارف کنی. خوبی بهشت اینه که صنعتی نشده تا بخوای همه چی رو آماده بخری، خودت باید توت فرنگی بخری و تاجش رو بکنی و بخوابونی تو شیکر تا آب بندازه و مربا درست کنی‌. بِه هم همینطور. تازه شم تنور نونوایی‌هاش همه بوی نفت میده. یه کوچه هم داره پر از دختربچه تا بری سربه سرشون بذاری و لجشون رو در بیاری و بخندی. بهشت هر روز صبحش، سر صبح عید فطره. یه صبونه مفصل بعد از سی روز که صبونه نخوردی. یَک حالی میده وقتی همه دارن میرن نماز تو بری نونوایی و بعدش بری لبنیاتی خامه سنتی بخری. فقط نمیدونم تو بهشت میذارن سماور راه بندازی یا نه. فکر کنم اونجا هم برای اینکه کارت راه بیفته باید بعضی جاها یه آشنایی چیزی داشته باشی. مثلا یه کسی رو تو جهنم داشته باشی تا بری پیشش ذغال بگیری واسه سماور یا آب جوش واسه حموم. خلاصه از قدیم گفتن؛ دنیا مزرعه آخرته. یعنی اونجا فرصتی برای کشت نیست اونجا فصل برداشته. یعنی اونجا دیگه نمیتونی آشنا ماشنا جور کنی، از همینجا باید به فکر باشی. تو همین دنیا تا وقت هست یکی دو تا اهل جهنم واسه خودتون جور کنید تا اونجا به مشکل بر نخورین، از ما گفتن. اگه قول میدین از مربای توت فرنگی و به و هویج بستنی و نوار جدید ابی واسه منم بیارین، منم قول میدم ذغال و آبجوشتون رو ردیف کنم. . . . بهشت جای آدماییه که اینجا، بودنشون واسه مردم بهشته.
۵
۲
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D9%87%D9%87%D9%90%D8%B4%D8%AA-gc4wir6vfdzd
غار نوشته
غار نوشته ° هر که غایب است، همه از او گوید، و آن کس که حاضرست، از او هیچ نتواند گفت. #ابوالحسن_خرقانی بانو من از بخت با چشم هایم پیشانی ات را می نویسم، من از مهر با دستهایم کالبدت را می نویسم، من از دژ با زبانم نامت را می نویسم، من از رحم با صدایم جانت را می نویسم، من از عشق با حضورم بویت را می نویسم. تمام من من در کنار حضورتان آنچه را که با نوشتن ماندگار خواستم کنم، رسم میکنم، زنده‌گی میکنم؛ تو آن کتابی میشوی که من میخواستم بنویسم.
۷
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%BA%D8%A7%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-puaauwhhit2j
گالیور
گالیور ° من بزرگی رسته از ریسمانهای اسارت آدم کوتوله ها. نقشه با من است. همراه من بیا. قطب من، قلب عاشقانیست که خورشید بی افول حقیقت از پشت آن طلوع کرده و قطب نما، آرمانهای در گذشته بافته شده که در پیش چشمهایم است. با من بیا، دستت را به من بده. من هر روز صبح، صورتم را با آبی میشویم که سالها پیش از چشمه های کوه های صدق و بی ریایی برداشته ام. اعتماد کن، شاید به جایی نرسیده باشم. اما از جایی هم دور نشده ام. من از این دنیا تنها آینه ای میخواهم که من و تو را در کنار هم نشان دهد. جاده‌ای که بشود ساعتها در آن راه پیمود و به هیچ جا نرسید. آفتابی که دلی را نسوزاند و بادی که کلاهی را از سر نگیرد. من از این دنیا بالاپوشی سفید و خنک و پاپوشی سبک و راهوار و بدون وصله میخواهم که پایم را نزند. بیا برسیم. من دلم به عطری خوش، به سلامی قوی و پشتم به آغوشی گرم میشود. ببین قناعت رکن دوم آیین من است. قناعتی که ریشه در آز دوست داشتنت دارد؛ ریشه در رکن اول. زنده‌گی کن با من کارهای پیش پا افتاده با من، تربیت فرزند با تو؛ آرزو را شوهر بده، امید را بزرگ کن. راستی گلفروشها به من، همه تخفیف میدهند. روی پیشانی ام انگار نام تُ نوشته. میای دیگه؟
۵
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%DA%AF%D8%A7%D9%84%DB%8C%D9%88%D8%B1-evcg6jpzkgiv
قمارباز
قمارباز ° دلمو زدم به دریایی که نهنگ ها توش خودکشی میکنن، مرگ یه بار شیون هم یه بار. پیش خودم گفتم یا میگه نیست که نیست یا میگه ازین به بعد هست. همه توان و جرات و شانسم رو جمع کردم روی زبونم و نشستم پای میز قمار. ورقها رو بُر نزده ریختم رو میز و گفتم: اصلا حواست به من نیست! مثل یه متهم بی گناه، دست روی کتاب مقدس گذاشت و دفاعیه اش رو قرائت کرد: "دست خودم نیست، کارم در طول روز زیاده. وقتی میرسم خونه، به خاطر زمان مجبورم چندین کارو باهم انجام بدم؛ با شما حرف بزنم آشپزی کنم با شما حرف بزنم گردگیری کنم با شما حرف بزنم لباسها رو مرتب کنم با شما حرف بزنم شام بخورم با شما حرف بزنم تلویزیون تماشا کنم با شما حرف بزنم ظرفها رو بشورم با شما حرف بزنم قبض ها رو پرداخت کنم باشما حرف بزنم ...." . اون از پشت تلفن دلیل می آورد، من با گوشام پرواز میکردم. باید روزی که برای تست قابلیت پرواز با چشمام، میخوام برم تماشاش کنم، حتما دلخوری رو از دلش در بیارم. #مالنا من بردم. ولی اونم چیزی نباخت؛ ازین به بعد نمیشه براش نمرد. #من_مال‌تو
داستان
۱۰
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%82%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B2-epvo8nyionuv
در تو
در تو ° مثل بادبادکی که نخش تو آسمون پاره شده؛ به کجا گیر کنم؟ مثل کشتی ای که وسط اقیانوس، زنجیر لنگرش پاره شده؛ کجا پهلو بگیرم؟ مثل کیفی خالی که توی قفسه های انبار اشیا گمشده خاک میخوره؛ کی تحویلم میگیره؟ مثل بوته گیاهی استوایی بومی آمریکای جنوبی که از ریشه کندنش؛ حالا تو کدوم آب و هوا ریشه کنم؟ دنبال دستی که نخت رو بگیره؟ دنبال اسکله که پهلو بگیری؟ دنبال تحویلداری؟ یا دنبال آب و هوا؟ توی قلب آسمونی، نمی‌بینی؟ توی دل دریا، تو امانتداری حرم، توی دستای باغبون. یه نفس آرامش میخواستی، یه جفت ریه داد بهت. زنده‌گی کن. از خودم خوشم میاد وقتی تو ازم خوشت میاد
۶
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%88-tulnxgxzjt7b
باهام حرف بزن
باهام حرف بزن ° عزیزه امروز نزدیک غروب قاصدکی خبر آورد که قطره اشکی در کنار چشم سمت قلبتان غلطیده و به بالای لب نرسیده، مطار طیاره های لبهای ما، گونه تان، قورتش داده. درست مثل کاری که انگشتهایتان با اشکهای ما میکند. حضرت سپیدار من دستهایم را روی گونه هایتان گذاشته ام تا اشکهایتان را بزداید. حضرت مامن غمتان را پنهان نکنید. حضرت اندوه شما هر چند کم حرف، اما چشمهایتان پر گوست. حضرت ترجمان گوشهای چشم ما نیز تیزند. حضرت شانه های پناه گریه ما با درد بیگانه نیستیم. مطلعیم برای درد پیشانی نود دلیل شناخته شده وجود دارد. این را هم میدانیم که وزش باد در لابلای گندمزار باران خورده، شاید کاکل گندمها را پریشان کند، اما خواب کشاورز را خیر. حضرت توحید خواب آشفته دیدم. حضرت نان کاش می توانستم دوستت دارم‌هایم را بریسم و با آن شمد ببافم تا شبها رو اندازتان کنید و ببینید چه اندازه گرم است. کاش می‌توانستم آنرا مثل مرکب چینی بسایم و به سوده اش آب زنم تا مشق کنید و ببینید که چه اندازه پر رنگ و با دوام است. کاش می‌توانستم کنار هم بچینمشان و سنگفرش کوچه های خلوت و باریک آشتی کنانشان کنم تا حس کنید چه اندازه زیر پا را محکم میکنند. کاش می‌توانستم دانه های سرخش را بفشرم و عصیرش را بگیرم تا بنوشید و ببینید چقدر خون ساز و مفرح و ابتهاج آور است. کاش گلبرگ داشت و رنگ میداد به کلافهای پشمی که با آن گبه می‌بافند تا ادراک کنید چقدر اصیل و خواستنی است. کاش چشمک میزد و شبها در انتهای دب اکبر می نشست تا یقین کنید واقعا رهگشاست. کاش میشد روغن دانه هایش را گرفت و طره موهایتان را با آن آغشته ساخت تا همگان ببینند تا کجا زیبایتان میکند. حضرت نور، حضرت یاس، حضرت سرخ شانه های من به اندازه یال قله سپیداری وجود مبارکتان پهن و گشاده نیست، اما به اندازه دهلیز قلب منورتان امن هست. عزیزه جان من خوشه های گندمِ آبی‌ِ بودنم را زیر کشت دیم بارانهای موسمی شما برده ام، قدری التفات کنید.
مذهبی
۹
۲
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B1%D9%81-%D8%A8%D8%B2%D9%86-tiweik9g391z
تحقیقات میدانی
تحقیقات میدانی ° میدونستی عقربه لاغره ی ساعت سه هزار و شیشصد بار می‌چرخه تا زمان یک ساعت بره جلو؟ اینو امروز کشف کردم. شرط می بندم اینو دیگه نمی‌دونستی که هر نود باری که عقربه لاغره بچرخه، یک درصد از شارژ گوشی کم میشه. هفت هزار و شیشصد و پنجاه بار عقربه لاغره چرخید و من گوشی رو دوباره زدم تو شارژ. الان چهار هزار و پنجاه بار عقربه لاغره چرخیده و شارژ گوشیم اومده روی هفتاد و دو. البته این مربوط به زمانیه که صفحه گوشیت مدام روشن باشه. مثل وقتهایی که منتظر تماس کسی هستی.
۸
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AA%D8%AD%D9%82%DB%8C%D9%82%D8%A7%D8%AA-%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-b4kiksbcny1i
بگو بخند بگذر
بگو بخند بگذر اون تغییری باش که دوست داری در عالم ببینی. برای دیگران همون کسی باش که دوست داری، برای تو باشه. با دیگران طوری رفتار کن که دوست داری با تو رفتار بشه. در مورد دیگران طوری حرف بزن که دوست داری در مورد تو حرف بزنن. توی زندگی دیگران همون معجزه ای باش که دوست داری تو زندگی خودت ببینی؛ بگو، بخند، بگذر. و با خودت همونطوری حرف بزن که با کسی که عاشقشی حرف میزنی. کلیدی که توی جیبت داری و به قفل خونه خودت نمیخوره، شاید به قفل خونه کسی که کلیدش گم شده بخوره و بازش کنه. دریغ نکن. ساده باشید، معمولی. و این لعاب تهوع آور تمدن و روشنفکری و کلاس و فرهنگ را با آب و صابون بشویید. خود خرتان باشید. بلند بلند بخندید، روی سرامیکهای کف پاساژهای لوکس بالای شهر بدوید و سر بخورید، تی شرت تاریخ گذشته تن کنید با مارک خیاط خانه حسن خشتک، با صدای بلند شهرام شبپره گوش کنید و فریاد برنید، بستنی قیفی لیس بزنید تا نوک دماغتان هم سفید شود. اصلا کجا نوشته همه باید شیک باشند و مجلسی؟ دنیا به دیوانه هوا خوب کن نیاز ندارد؟ به قول خاله ام: پیرهن ساده با هر شلواری ست میشه حتی اگه گونی تنت باشه.
۵
۱
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF-%D8%A8%DA%AF%D8%B0%D8%B1-vfahgrjuxxr2
حل المسائل
حل المسائل ° اگر در هستی کتاب حل المسائلی بود - که همه مسائل در آن پاسخ داده شده بود- زندگی آسان تر نبود ؟ ‌ #هیوستن_اسمیت ‌ ‌ بعضی همشاگردی هام جواب سوالات درسها رو درست و دقیق مینوشتن. سوالهای کتاب اجتماعی و تاریخ و دینی رو که معلم جواب نمیداد و خود ما باید جوابشونو از متن درس پیدا میکردیم، جواب میدادن. مسائل سخت و پیچیده ریاضی رو هم درست حل میکردن و نمرات خوبی میگرفتن. اونا حتی برای موضوعات کلیشه ای ومسخره‌ای که سالها در دوره دبستان مرسوم بود، انشاهای بلند بالا و خوبی مینوشتن. اما یه مشکل این وسط بود، همه جوابها وانشاها شبیه به هم بود. من نمیدونستم ماجرا از چه قراره تا اینکه شهاب، یه رازی رو بهم نشون داد؛ یه کتاب با جلدی بد رنگ و ورقهای کاهی که حروفچینی و چاپ مزخرفی داشت و روی جلدش کمرنگ و رنگ پریده نوشته بود: حل المسائل کلاس چهارم ابتدایی. به بابام گفتم برام میخری؟ گفت اصلا. اینجوری چیزی یاد نمیگیری. جوابها رو خودت پیدا کن، حتی اشتباه. [پارسال جایی خوندم ژاپنی ها، ترک ظرفهای شکسته رو با طلا پر میکنن.] بابام میگفت آدم با اشتباهاتش مرد میشه، بزرگ میشه. من فکر کنم ترک دل آدما رو با طلای سفید پر میکنن، آخه موهای سرشون پر از سفیدی میشه. مامانم اصلا از طلای سفید خوشش نمی اومد. میگفت موقع خرید گرونه، ولی وقتی بخوای بفروشی چیزی بابتش پول نمیدن. #چینی_بشکسته_ایم_ما خیلی وقته دیگه کسی قوری بند نمیزنه. قوری بند زده رو هم دیگه کسی چایی توش دم نمیکنه.
۵
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AD%D9%84-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A6%D9%84-niu5dzpsyu6x
بوی پیراهن تو
بوی پیراهن تو حاجی میگفت حضرت علی فرموده: تمام قرآن توی سوره حمد جمع شده، تمام حمد در بسم الله اش و تمام بسم الله در با آن و من نقطه تحت با هستم. من هم اگه روزی حاجی بشم میگم: هرکسی که یا علی گفت و عشق آغاز کرد، تمام قرآن رو توی آیه آخر جمع میکنه، تو کفایت شدن با محبوبه که ربانی است از رحم و رحمت تمامی جن و انس. . بانو آیات اول شمایی، آیه شش‌هزار و دویست و سی‌وشش حال و روز من. و هر چه این بین آمده حرف ربط است. در که زدم، درو باز کن ولی برای حال و احوال نایست، برو به کارت برس ولی بگو کفشاتو بیار تو. بگو اگه چایی میخوری واسه خودت بریز ولی بگو لیوانتو شستم رو میزه. لباسامو قاطی لباسات تو ماشین نریز ولی جیباشو خودت بگرد. پیش من از همه با آب و تاب حرف بزن غیر از خودم، ولی بپرس که گوشت با منه؟ تو خونه با روسری و شلوار بگرد ولی به گردنت عطر بزن. تو بالکن فقط یه دمپایی واسه خودت بذار ولی بگو اگه میخوای بیای پیش من از دسشویی دمپایی بیار. از هیچکس خبر من رو نگیر ولی خبر همه رو از من بگیر. با هیچکس قهر نکن، بگو قهر مال بچه هاست. ولی با من بچه باش و روی یخچال بنویس: برای ظهر برو دو تا نون بگیر. با همه مثل من باش ولی با من مثل هیچکس. ده بار گفتم تو یکبار هم نگو. بانو شما تمام حرفها را روز اول زدید و بعد از دوستت دارم هر کلامی حرف اضافه است. پس . «بسم الله الرحمن الرحیم دوستت دارم صدق الله العلی العظیم» . . #ما‌را‌سر‌تازیانه‌ای‌بس‌باشد
مذهبی
۷
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D9%88%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86-%D8%AA%D9%88-b1b0yc7x8aqn
شلوغش میکنی؟
شلوغش میکنی؟ ✏ من گوشه دفتر مشقمو با مداد رنگی گل و بوته می کشیدم تو هم میکشیدی؟ یا دهه فجر که به شوخی بهش میگفتیم دهه زجر، کلاستونو با کاغذ کشی تزیین میکردی؟ شما هم سر کلاس حوصله سر بر دینی، روی عکس آدمای کتاب ریش و سیبیل می کشیدی؟ ه‍ر شبی که نوبت شستن ظرفها با تو بود، زیر لب ترانه زمزمه میکردی؟ با لگد زدن به یه قوطی خالی کنسرو، وقتهایی که میرفتی صف برنج و پنیر کوپنی وایسی، راهو کوتاه میکردی؟ پیکان داشتین تا وقتایی که بجای دریا می بردنت زیارت، از پنجره‌اش، دستمال کاغذی و مشمع فریزر بیرون ببری تا مثل ماشین عروس بشه؟ یا تو هم حباب لامپ سوخته رو با گواش رنگ میکردی که گلدونش کنی یا قوطی خالی آبی رنگ ریکا رو با کاتر شکاف بدی تا لوستر درست کنی؟ چون تکراری نشه، تو هم به جای سفید با گچهای رنگی رنگی روی زمین لی‌لی کشیدی؟ یا تو هم به پرتقالهای ریز و ترش شهسوار، نمک و گلپر زدی؟ پوستشو روی چراغ بد بوی نفتی علاالدین گذاشتی؟ برای تماشای کارتون دراز میکشیدی جلوی تلویزیونای سیاه و سفید کوچولویی که روش تترون سفید گلدوزی شده کشیده بودن؟ ه‍ی یادش بخیر، تو هم برق که میرفت، زیر نور چراغ زنبوری با دستات سایه میساختی؟ پا گذاشتی روی سپر ماشینا تا روی شیشه کثیف وخاک گرفته شون با سر انگشتت چشم و دهن و دماغ بکشی؟ روی گوشِت با گیلاس گوشواره آویزون کردی؟ و با آب آلبالو ماتیک زدی؟ پشت مچ دست چپت با خودکار بیک ساعت کشیدی؟ آیا روی کیک لی‌لی‌پوت چوب کبریت گذاشتی فوت کنی تولد بگیری؟ موهاتو جای واکس موی لاواندر با کتیرای خیس شده، ژل زدی؟ ؟ قلمه پیتوس و پیچک، توی شیشه خالی دوغ آبعلی، توی آب گذاشتی؟ میشه وقتایی که پیشتم همین شکلی، شلوغش کنی؟ #لحظه‌ای #همین_امشب_فقط_امشب_فقط حرف اول هر پاراگرافو به هم میچسبونی؟
داستان
۱۴
۸
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B4%D9%84%D9%88%D8%BA%D8%B4-%D9%85%DB%8C%DA%A9%D9%86%DB%8C-iujzdvkoe7zk
با من باش
با من باش ° کمی با من حرف بزن. به اندازه زمانی که صرف تکاندن غبار از پایین دامن پیراهن بلندت می کنی. به اندازه زمانی که صرف عوض کردن آب تنگ ماهی های قرمز مانده از هفت سینت می کنی. راه دوری نمیرود اگر هر از گاهی آنی نگاهم کنی نه طولانی، تنها به اندازه زمانی که به عقربه های ساعت مچی ات نگاه می اندازی. یا به اندازه زمانی که از چشمی در به بیرون نگاه میکنی. دستم را بگیر از خیابانهایی که راکبانش برای عبور وقتگیر پیاده ای کهن سال تامل نمی کنند، با حوصله عبورم ده. جمعم کن، پراکندگی ام را چاره کن، مثل جمع کردن خرده نان های صبحانه از زیرسفره ای پارچه ای گلدارت که روزی گنجشکهایشان میکنی. فکر کن به من مثل چهار حرفیِ سه افقی که هیچ حرفش در نیامده، قدر یک چشم بر هم زدن. بگذار من هم بوی تو را بگیرم. از به خاطر آوری ام لذت ببر مثل شکسته خواندن شعر آخر کتاب فارسی دبستان. ترجیحم بده مثل حبه نباتهای فله زعفرانی که بجای قند، چای عصرانه ات را شیرین میکنند. سراغم را بگیر کنج به کنج و گوشه به گوشه خانه مثل لنگه گمشده گوشواره بدلی ات که دوستشان داشتی. پی ام را بگیر مثل کاسه سوپ خوری سفالی ات که پیش همسایه جامانده بود. پیدایم کن مثل جهت قبله در خانه نو. رویت را از من نگیر مثل وقتهایی که به نماز می ایستی. انتظار رسیدنم را بکش مثل ساعت افطار. من روی شعله ام، همم بزن غافل شوی ته گرفته ام. من از راه های دور آمده ام، پیاده. قدر یک شب ماندن، پناهم ده. شبی که دو روز تمام طول بکشد. دو روزی که عمر آدمیزاد است. در آن یک شب نوازشم کن. خوابم اگر برد، سرم را روی بالشتی بگذار که به آن تکیه می دهی. رویم را چارقد گلداری بکش که گزمه ها از سرت کشیده بودند. و به مثابه روزهای کودکی، برای اینکه در شلوغی بازار گم نشوم، تاکید کن که دستت را رها نکنم. نگو دوستت دارم آن را میدانم بگو مال منی، بگو مال تو ام. راستی گیلاسها را کی مربا میکنی؟ چشمهایت، آنها که آویزه گوشم شده را.
۷
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B4-jienqiifwlrd
خودم و خودت
خودم و خودت ° حاج ممد داماد مهدی اژدری بود. مردی پنجاه و چند ساله، قد بلند، چهارشونه، کچل، مهربون، محترم، خوش خنده، چشم و دل پاک، دنیا دیده، با مطالعه و به شدت با محبت. حاج ممد از اون دسته آدما بود که کسی نمیتونه به همشون بریزه. از اون آدمایی که عنانشون دست خودشونه. راحت از همه چی میگذرن و رد هیچ جفتک و لگدی رو صحرای پهناور دلشون نمی مونه. هیچوقت از کوره در رفتنش رو ندیدم، همیشه اون تو بود‌. روی لبش همیشه خنده بود و روی پیشونی بلندش پر از قطره های درشت عرق که صورت دوست داشتنی‌ش رو سفید تر و تازه تر نشون میداد. انگار همین الان شستتش. از اون دسته آدمایی که هر چی بگردم نمیتونم ایرادی تو وجودشون پیدا کنم. همه چیشون به قاعده و به جاست. هر کاری رو در جای خودش انجام میدن و هر حرفی رو در جای خودش میزنن. آداب رو به بهترین نحو یاد گرفتن و به ساده ترین شکل ممکن زندگیش میکنن. پشت و رو ندارن، یه رو دارن و اون رو، زیباترین رویه ایست که خدا تابحال برای آدمی خلق کرده. هر بار بهم زنگ میزد و میگفت پارتیزانی داریم میریم شمال، میای؟ میگفتم من چی بیارم، میگفت همه چی هست، تو فقط خودتو بیار. خودتو نداریم. . . میدونستی امروز وارد آخرین خرداد ماه قرن چهاردهم شمسی شدیم؟ میدونستی تنها دویست و هفتاد و چند روز مونده تا وارد قرن پونزدهم بشیم؟ واسه ورود به سده جدید، تو رو نمیدونم چی میخوای با خودت بیاری، ولی من خودم هم نمیارم با خودم. میخوام چیکار، تو هستی دیگه‌ بار اضافه واسه چی بردارم؟ فقط خوابهایی که برات دیده‌ام رو با خودم میارم. به نظرت اگه اسمم تو تاریخ ادبیات بیاد، میگن؛ پسر بچه دیوانه و افسانه پرداز قرنهای چهاردهم و پانزدهم شمسی که زندگی را ساده می پنداشت؟ یا میگن؛ عروسک پارچه ای ارزان قیمتی که با کوچکترین بهانه ها شاد و با دلتنگ شدن گنجشکی، دل خوش باورش میگرفت؟ یا میگن مداد خوش باور خیالباف سیاهی که از دوستت دارمی زاده و در کنارم بمانی دفن شد؟
۷
۲
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85-%D9%88-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%AA-fhxax19dqrkj
سلامْ خدا
سلامْ خدا ° سلام خدا خوبی؟ درد پاهات بهتر شده؟ چرا عینکنتو نمیزنی؟ میخوای چشمات ضعیفتر بشه؟ میفهمم، مامان من هم هر بار که منو میبینه همین حرفو بهم میزنه، آدم کلافه میشه از این سوال. خواستی بزن نخواستی نزن. ولی بده لنزشو فوتو کرومیک کنن تو نور میشه مثل عینک آفتابی. چرا لیزیک نمیکنی خب؟ راستی آستین کوتاه بهت میادا، رنگش هم قشنگه، صورتت باز شده. یه کم موهای جلوی سرت ریخته، ولی خوش تیپ تر شدی. تو هم از اون دسته آدمایی که پیر میشن خوشگل میشن؟ اه یادم نبود، تو خدایی آدم نیستی. یه لحظه یاد ابی افتادم، ببخشید. ببین کار داری زیاد وقتتو نمیگیرم. زشت هم هست، من با پیژامه و زیر پیرهن اومدم اینجا، ضایع است جلو مهمونا. یادته پارسال بهت گفتم یه صبح تا بعدازظهر هم عنایت کنی خوشحالم میکنی؟ مرسی که بیشتر دادی بهم. به جون خودت متلک نمیگم، عجب آدمیه ها، تو خودت نمیدونی من اهل متلک و گوشه کنایه نیستم؟ خب چرا سر به سرم میذاری؟ میخواستم بگم میدونم به وقتش دادی، لطف کن نگهش دار برام. همین. یه زحمت دیگه هم داشتم، میشه تو که کار بلدی، اینهمه خوبی، به هیچی این همه نعمت میدی، منو بگیری خودتو جاش بهم بدی؟ مرسی. من با اجازه ات بخوابم؟ یه کم خسته ام. بذارش زیر بالشتم صبح برش میدارم. قربونت، دمت گرم. به قول جوادی غمت هم کم. ها؟ داغونه؟ خب درست حسابی بود که نمی آوردم عوضش کنی. بذار تو گنجه، از لوازمش استفاده کن. تاچ اسکرین و کی بوردش سالمه فقط باتریش خرابه دیر شارژ میشه. ولی اسپیکرش سالمه ها، آنتن دهی ش هم ضعیف شده. چهل ساله داره کار میکنه خب. چه توقعی داری؟ حالا خوبه همه اش پیش خودت بودم. حالا نه همه اش، بعضی وقتها، باشه اصلا هرچی شما بگی یک در هزار پیشت بودم، ولی بودم. خدافظ آها راستی، تا یادم نرفته؛ من امشب تو هال میخوابم. فدات به قول فاطمه بوس به کله ات.
۵
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%92-%D8%AE%D8%AF%D8%A7-pvfnwjdwuksm
لبخندت وطن است
لبخندت وطن است ° ~ وطن یعنی چی مداد؟ . وطن یعنی جائی که شخص زاییده شده و نشو و نما کرده و پرورش یافته باشد. و ربطی به جغرافیا ندارد. وطن یعنی ماوی، یعنی جایی که شب و روز در آن سر کنند. وطن یعنی مثوی، یعنی جای آرام و قرار، جایی که تمام تو را در بر بگیرد و محیط شود، یعنی آرامگاه. وطن یعنی مَجثَم، یعنی جای نشستن، یعنی آشیانه مرغ که در آن امن باشد و لانه کند. وطن یعنی مَسکن، یعنی تسکین دهنده و آرامشبخش. وطن یعنی مُستقرّ، یعنی متمکن شدن، قائم شدن و بر سر پا ایستادن. وطن یعنی جایی که از آن کوچ نتوان کرد و تعلق به آن را تبدیل نتوان نمود. پس هر جا که آرام بگیریم میشه وطن، میشه بهشت که ملکوته و هر چی آرامش و طمانینه ما رو به هم بریزه، میشه جهنم که محل بی قراری و اضطرابه. وطن ما خاکیست که ما از اون خلق شدیم. جایی که نماز و روزه ها اونجا شکسته نیست. ندیدی من کنار تو نمازهامو کامل میخونم؟ وطن سینه کسی‌ست که دوستش داریم. اما هر وطنی، فرمانروایی میخواد. و عشق فرمانرواست. محبت به آدمهای اشتباه، فرمانرواییست که فقط به فکر چپاول و غارت سرمایه های اون مملکته. اما محبت به آدم درست، فرمانروای آبادانی و پیشرفته. عشق، تنها دیکتاتوری مقبول عالمه. بانو با من از دوستت دارم بسیار بگو صوت و لحن تو ملکوت من است. بانو با من که هستی بسیار بخند طرح لبهایت وطن است. بانو دوباره می سازمت وطن...
۴
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%84%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF%D8%AA-%D9%88%D8%B7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-jjo2ygfo4qak
دونه و کفترا
دونه و کفترا مداد آدمها با از دست دادن بزرگ میشن، نه با به دست آوردن. ندیدی خیلی ها چیزهایی رو با تلاش بدست میارن که لیاقت داشتنش رو ندارن؟ پس ارزش آدمها به داشته هاشون نیست. آدمها با از دست دادن بزرگ میشن ، نه با به دست آوردن. ندیدی خیلی ها چیزهایی رو با تلاش بدست میارن که لیاقت داشتنش رو ندارن؟ پس ارزش آدمها به داشته هاشون نیست. ، نه با به دست آوردن. ندیدی خیلی ها چیزهایی رو با تلاش بدست میارن که لیاقت داشتنش رو ندارن؟ پس ارزش آدمها به داشته هاشون نیست.، نه با به دست آوردن. ندیدی خیلی ها چیزهایی رو با تلاش بدست میارن که لیاقت داشتنش رو ندارن؟ پس ارزش آدمها به داشته هاشون نیست. مداد کالری گرفتن کسی رو قوی نمیکنه، کالری سوزوندنه که آدمو ورزیده میکنه. مداد نوح کشتی ساخت، وسط بیابون. ولی کشتی اش که تموم شد، بارون هم اومد. یعنی کشتیِ نوح، دریا رو کشید تو بیابون. دوست داشته باش، یعنی کشتی ات روبساز. حتی اگر فهمیده نشی. بالاخره دیر یا زود بارون هم میاد. مداد از از دست دادن کیسه دونه هات ناراحت نشو. اگه هنوز کفترها از پیشت نرفتن، این یعنی خودت دونه شدی. مداد دوست داشته شدن زیباترین موهبتی است که خدا به بنده ای اعطا میکنه، ولی دوست داشتن صفت خودشه. تو دوست بدار. مداد رقص هنره. ممنوع شده تا همه ساز زدن یاد بگیرن. تو سازو ولش کن، یاد بگیر به ساز دل محبوبت برقصی. مداد سنگهای بزرگ و قوی همیشه موندگارن، چون تحملشون زیاده و زیر فشارها نمیشکنن، مثل سنگ زیرین آسیاب؛ که همه مردم نونشون رو محتاج اون هستن. مداد آدمها دارن شبیه هم میشن. تو شبیه هیچکس نباش. مداد خسته شو، بشین، داد بزن، بالش بذار تو دهنت زار برن، ولی نَـبُـر. مداد برنده همیشه کسی نیست که از خط پایان رد شده. برنده کسیه که از خط شروع رد شده. دوستت دارم، بدون تو نمی میرم ولی زندگی هم نمیکنم.
۳
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D9%88-%DA%A9%D9%81%D8%AA%D8%B1%D8%A7-xmkbdhzedja0
دوست داشتنت هنر میخواهد
دوست داشتنت هنر میخواهد ° بانو دوست داشتن هنر است. بانو هنر بر خلاف حرفه آموختنی نیست. هنر پرورش بذر استعدادیست منحصر به هر فرد، که خالق بدیع، روز نخستِ خلقت در نهاد وی قرار داده. حرفه با ممارست افزوده میشود ولی هنر، با ممارست بارز. برای همین هرکسی میتواند حرفه ای شود ولی هنرمند، نه. بانو حرفه پیشه است برای کسب معاش ولی هنر فنّ است، برای تعالی دنیا. پیشه تغییر دادنیست، هنر ذاتی. حرفه صفات عَرَضیست، هنر صفات جوهری. حرفه اکتسابیست، هنر موهبتی. حرفه حاصل رنج بشر است، هنر عطای حق. بانو تماشا کردن شما هنر میخواهد که چشمهای من دارد مثل خورشید در خرماپزان اهواز. بانو نواختن شما هنر میخواهد که دستهای من دارد مثل سرپنجه کلهر. بانو تکلم با شما هنر میخواهد که زبان من دارد مثل تحریرهای حنجره شجریان. بانو فهم کردن شما هنر میخواهد که گوشهای من دارد مثل درخت در تماس نسیم بهار. بانو راه رفتن با شما هنر میخواهد که پاهای من دارد مثل انگشتهای میرعماد. بانو دوست داشتنتان هنر میخواهد، که فقط من دارم. که من فقط دارم. که من دارم فقط. که من دارم، فقط. بانو دوست داشتن شما پیشه من نیست، دوست داشتنتان هنر من است. #بانو من همین یک هنر را دارم. #مداد_سیاه
هنر
۱۳
۱
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D9%86%D8%AA-%D9%87%D9%86%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF-qg8jyb9wgbk3
سادگی آسونیه
سادگی آسونیه ° جلو داشبورد یه بی‌ام و هفتصد و چهل رو باز کرده بود ریخته بود رو زمین. کف مغازه اش دریای سیم وکانکتور و رله و بورد الکترونیکی شده بود. شتر با بارش گم میشد اون وسط. پیش خودم گفتم این بازار شامو چیجوری میخواد جمعش کنه؟ گفت: آخه این هیچی هم نداره لامصب. گفتم: هیچی نداره و چیزی ازش سر در نمیاری؟ اشاره به هزارتوی بی سر و تهِ جلوی روش کردم و گفتم: از این سخت تره؟ گفت: دِ زبون نفهم، این بی ام و است، نیگا به این شلم شوربای بی سر و ته نکن. یه سر سیمو بگیری بزنی تو دستگاه، تهش خودش بهت سلام میکنه. اون لگن توچی؟ یه موتوره و یه اتاق. یه آی سی نشونم داد وگفت: اینو می بینی؟ زبون این عروسکه. هفتاد تا از اینا تو دل این هیولاست. قالپاقش شل باشه هشدار میده، صندلیش که هیچ، آفتابگیرش هم برقیه، اینو بزنی تو دیاگ بدون درد و خونریزی میگه کدومیک از این سیمها قطعی داره. اون لگن تو مغز نداره که دیاگ بزنم دردشو بفهمم، تشخیصش کار من نیست، من متخصص اینام، ببرش جای دیگه. گفتم: روشن نمیشه احمد. نگاه به استیصالم کرد، اهم مترش رو زمین گذاشت و یه تیکه سیم برداشت اومد بالاسر ماشین من. یه نگاه سرسری انداخت وگفت: ایناهاش. این زبون بسته دیاگ نمیخواد که. تخصصی نیگاش نکن. ساده است. خودت هم یه نگاه میکردی دردشو میفهمیدی. یه سر سیمی که تو دستش بود رو وصل کرد به باطری و اون سر سیمو بست به سیم لختی که از دلکو زده بود بیرون و گفت برو استارت بزن. روشن شد. گفتم چرا از اول نکردی این کارو؟ گفت: خره، من متخصص مغزم، نه دکتر گوز و حلق و بینی پیکان لکنته تو. وقتمو میگیری. . . . . خواستم بگم؛ آدمی که دلش به یه «چطوری رفیق؟» «نیستی بابا» « لاغر شدی ها، حواست به خودت هست؟» «حالت خوبه؟» «روزت مبارک» خوشه، پیچیدگی نداره. فهمش هم نیاز به دیاگ نداره. یه تیکه سیم میخواد، همین.
داستان
۵
۲
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B3%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%A2%D8%B3%D9%88%D9%86%DB%8C%D9%87-gpvsxznwo87i
زندگی اینجوریش خوبه
زندگی اینجوریش خوبه ° بانو بیایید در زمانه ای که مردم، همه درگیر وجب کردن زندگی هستند، ما آنرا چشم بسته ببوسیم. بیایید در زمانه ای که همه وقت صرف تماشا کردنش میکنند، ما آنرا ببوییم. بیایید حالا که همه خواب زندگی را می بینند، ما بیدارش کنیم. بیایید حالا که همه جرات و جسارت مزه مزه کردنش را هم ندارند، ما آن را ببلعیم. بانو در این زمانه که بالا نشینی تفاخر شده و همّ مردمان رسیدن به جایگاهی بالاتر از دیگری، رنج است که قوت غالب شده. بانو بالاترین کجاست؟ آیا این سیاهی نیست که بالاترین رنگهاست؟ بانو بیایید فرزند زمانه بهتری باشیم که این زمانه زمانه اندوه است و حرص. بیایید بر سپیدی آستانه بنشینیم. بانو بیایید در این زمانه که رعیت هر یکی قبله عالم شده اند و برای کشیدن سر حدات مرزی با هم مخاصمه دارند، ما خطهای فاصله را برداریم. بانو بیا در زمانه ای که برهنگی جرم است و نقاب لازم، ما برهنگی را برهنه کنیم. بانو من به زندگی پیش از مرگ باورمند ترم تا زندگی پس از مرگ. بانو در این زمانه زنده ماندن سخت است اما زندگی کردن آسان. بانو بیا. اصلا بفرما.
۴
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AC%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%B4-%D8%AE%D9%88%D8%A8%D9%87-bz7zye2dxw5k
اوستا کریم
اوستا کریم ° روز اول ماه مبارک دم غروب نزدیک خونه عموم بودم، خاطرات سی سال پیشم تو کوچه پس کوچه های شهرک دریا زنده شد برام. به منیر زنگ زدم که حالشو بپرسم که گفت خونه نیستم و خونه مامانیم. تا افطار کمتر از یک ساعت مونده بود و وقتی گفت همه اونجا جمعن بدم نیومد من هم به جمعشون اضافه بشم. تعارفشون رو قبول کردم و رفتم. تنها کسی که اقرار کرد روزه نیستم ویدا دختر عموی بزرگم بود ولی مرضیه و منیر گفتن روزه ایم. مرضیه سر ناخونک زدن به خرماها لو رفت ولی منیر از قیافه اش که شبیه فراعنه مرده‌ای بود که وسط عملیات مومیایی کردن برق رفته و کار مومیایی شدنش به تعویق افتاده باشه میشد باور کرد روزه است ولی ویدا گفت غلط کرده تا همین پیش پای تو داشت با آش خودشو خفه میکرد. پرسید واسه چی روزه میگیری؟ گفتم چون شناختمش و عاشقش شدم،هرچی بگه بدون چون وچرا میگم چشم. پیشش از خودم اختیار ندارم. داشتم دست و صورتمو خشک میکردم که صدای منیرو که داشت واسه زن عموم نسخه افزایش رزق می‌بست رو شنیدم؛ «تو یه پارچ آب چهارده بار فلان سوره بلند رو بخون و بعد هفت بار فلان ذکر طولانی رو بگو و فرداش اونکارو کن و روزی یه لیوان از آبش بخور.» گفتم: چرا فکر میکنی برای گرفتن نتیجه باید راهی رو بری که پیچیده تر و سخت تر باشه؟ چرا فکر میکنی از راه ساده نمیشه نتیجه های بزرگ گرفت؟ چرا فکر میکنی خدا هم مثل ماست که برای گرفتن اجر و پاداش بزرگ حتما منتظر اعمال سخت و طاقت فرساست؟ چرا خدا رو تا این اندازه بخیل و سختگیر شناختین؟ حضرت امیر به خدا میگه با من با عدالتت رفتار نکن با فضلت رفتار کن ولی شماها با این کاراتون دارید به خدا میگین من این همه کار کردم تو هم اینقدر مزد بده، بهش بگو از من کم برمیاد ولی از تو زیاد بر میاد، تو زیاد بده. این یعنی فضل. گفتنم بهترین و سریعترین و کارگرترین روش برای افزایش روزی دائم الوضو بودنه همین. این نسخه ای که تو میپیچی رو من تو هیچ روایتی ندیدم. گفت تو چرا پس...؟ گفتم روزی فقط آب و نون نیست، رفیق خوب روزیه، کتاب خوب که قسمتت میشه روزیه، فهم روزیه، دید باز روزیه، همسایه خوب روزیه، توفیق عمل خیر روزیه، اینکه میخوای تلفنو برداری پشت کسی غیبت کنی ولی تلفن طرف آنتن نمیده و تو نمیتونی گناه کنی روزیه. بیا دیشب که شب اول بود واسه پدرت فاتحه فرستادم امروز مهمون سفره اش شدم، این روزیه. خدا رو پیچیده نکنید. تو فکر میکنی خدا مثل خودته که تو رفاقت دو دوتا چهارتای حساب کتاب باز میکنی؟ نه. خدا بی حساب میبخشه. بهش بگو من لیاقت زیاد ندارم ولی کم بخشیدن برای تو کسر شانه، زیاد بده، اندازه کرمت بده. #مداد_سیاه
مذهبی
۹
۲
خواندن ۳ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A7%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7-%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85-ebieu7k0mfof
شما شمایی
شما شمایی ° محبوب دیر آشنای خواستنی ام سلام دوست ندارم شما را تمثیلی بدانم از اسطوره های به یاد ماندنی عشق در ادبیات معاصر این سرزمین و جهان. که شما نه آیدای دیگر هستی نه ری را نه زیبا نه بنیتا نه شیرین و نه هیچ محبوبه دیگری که احمدها و سید ها و عبدالملکیان‌ها و قبانی ها و یوهان ولفگانک گوته ها و فرهاد ها از او بر دل کاغذ یا کوه نوشته اند. پرنده کوچک پیام آورخوشبختی شما حتی رباب نیستی که پسر کوچک علی بن ابیطالب سلام الله علیهم بیرون مدینه برای او خانه ای ساخت و هر روز کلی مسافت را پیاده میرفت و به او سر میزد. خدای کوچک خانگی ام شما حتی هیچ کدام از الهه های باروری و پیروزی مصر و یونان یا میترا و آناهیتای ایرانیان هم نیستی. تجلی آرامش و طمأنینه شما شمایی. بانوی علم و عاطفه من را ببخش. من دوستت دارم را تا بوسه بلدم. که لب فرو بندم از هر سخن، دست بشویم از هر امر، پای ثابت کنم در مقام بندگی، فکر خالی کنم از هر چه غیر اوست، چشم بپوشم از هرچه دیدنی است و چنان نزدیکش شوم که حتی وی را نبینم، گوش بسپارم تنها به ضربانی که روی سینه ام میکوبد. من بلدم پر از شما شوم تا شما خالی از من نشوید. دریای ژرف پر از گوهر مواج ما که سوار بر تخته پاره توکل خویشیم را، ترسی از طوفانهای بادبان شکن دریایتان نیست.
۲
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B4%D9%85%D8%A7-%D8%B4%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-qhj6in3kgeby
بهت گفته بودم؟
بهت گفته بودم؟ ° من اگر پدر میشدم، پدر خوبی میشدم. همونطور که اگر آهنگساز میشدم، آهنگساز خوبی میشدم یا اگر عطار میشدم حتما عطاری نیشابوری. اما اگر رییس میشدم، رییس قبیله خوبی نمیشدم، ولی سرباز وفادار خوبی میشدم. اگر دختر داشتم اسمش رو تو سجل محبوبه میذاشتم، ولی آفتاب صداش میکردم، یا اسمشو لیلا میذاشتم و خورشید صداش میکردم. پسر داشتم اسمشو میذاشتم طاهر ولی آب نبات صداش میکردم. و مادرشون هر اسمی که داشت، بابا صداش میکردم. به دخترا شعر میدادم حفظ کنن و به پسره آشپزی یاد میدادم. برا دخترا حسن یوسف میکاشتم، واسه پسره شب بو. عمو زنجیرباف یاد دخترا میدادم و تاپ تاپ خمیر، شیشه پر پنیر. به پسره دویدم و دویدم سر کوهی رسیدم. به دیوار اتاق دخترا عکس چگوارا میزدم و به اتاق پسره عکس مزرعه نیشکر. به دخترا سازدهنی یاد میدادم به پسره چنگ. روزا تو آفتاب مولانا براشون میخوندم و شبا قبلِ خواب سعدی. برا مادرشون حمید مصدق. بهت گفته بودم دوست دارم دخترم از سینه تو شیر بگیره؟ بهت گفته بودم با داشتن تو، خدا باهام حساب بی حسابه؟ بهت گفته بودم چقد چشمات قشنگن؟ تو هم ماریلایی هم متیو. تو اصلا خودِ گرین گیبلرزی، مزرعه سبز‌. دست راستت متیو، دست چپت هم ماریلاست. من هم سفارشی که اشتباه ارسال شده. زندگی آب خنک بود، گلوی من صلاة ظهر ماه رمضون. تو پارچ شربت بیدمشکی و بهارنارنج، گوشه سفره افطار. میذاری اول نماز بخونم بعد روزه ام رو باز کنم؟ علی عسگری مداد سیاه
۸
۱
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D9%87%D8%AA-%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%85-hxucrfkdxvju
با تمام قوا
با تمام قوا ✏ سلام بانو میدانستید سی‌پی‌یو یا هسته پردازنده مرکزی کامپیوتر، گاهی پیش میاد که برای پردازش یک داده، مثل ساخت و پرداخت یک عکس با رزولوشن بالا، از ۹۸ درصد کارایی و توانایی خودش بهره میگیره؟ دمای داخلی این تراشه ها حین انجام اینکار به شدت بالا میره تا جاییکه بعد از تموم شدن کار برای مدتی به حالت استراحت رهاش میکنن تا خنک شه، یا یه موتور خنک کننده روش سوار میکنن. که در غیر اینصورت سوختن قطعه حتمیه. میخوام بگم من شما رو اینجوری دوست دارم؛ برای حس کردن شما و فکر کردن به شما، و دوست داشتن شما چاره ای جز بکارگیری تمام قابلیت و توانم نیست. نه حتی ۹۸ درصد، بلکه باید بگم حتی بالاتر از توان خودم. من گاهی از خدا برای درک شما وام گرفته ام. برای حرف زدن با شما، لذت بردن ومشعوف شدن از لبخند شما، برای حس کردن گوشه های زیبایی شما و برای لمس ظرافتهای رفتاری شما، باید تمام توان رو بکار گرفت. و الّا نزدیک شدن به شما حتی با نود درصد توانایی باعث از کار افتادن خودم و خسته شدن از عدم فهمیدن شما میشه، و اینکار چون خود شما رو نخونده و نفهمیده رها میکنه، بیشتر باعث رنجش خاطر وحیف شدن شخص شما میشه. من با هر بار فکر کردن به شما تمام تنم درد میگیره و خسته میشم. منشا درد رو نمیدونم چیه ولی بخشی از درد بخاطر حبس کردن روح و ممانعت از خروجش از بدنمه. اگه میگم که قبل از شما و بعد از شما نه کسی را به این اندازه دوست داشته ام و نه می تونم دوست داشته باشم بدان معنا نیست که من تمام خودمو به شما داده ام و خالی شده ام، نه. بلکه تمام من تو دستای خودمه، ولی همه اش رو با تمام ظرفیت صرف دوست داشتن شما کرده ام و میکنم. پس چیزی برای دوست داشتن شخص دیگه ای نمی‌مونه. فرق شما با تمام آدمهایی که در طول زندگی شناخته ام اینه که در ارتباط با شما، نه تنها درصدی از وجودم حیف توضیح دادن و توضیح خواستن و تلاش ذهنی برای پذیرش یا عدم پذیرش داده های دریافتی از شما، یا تلاش برای اثبات اطلاعاتی که سعی در القائش به شما دارم نمیشه، بلکه حتی سر سوزنی از احساس و عقلم صرف رنجیدن و حتی خوش آمدن از شما نمیشه.بلکه همه صرف دوست داشتنت میشه. من هیچ انسانی را نخواهم یافت تا چون شما دوستش داشته باشم. هیچ موجودی را نخواهم یافت تا تماما با او یکی و واحد باشم. با تو چنانم که با خودم هستم. حتی مهربانتر و صمیمی تر. هر نگاه محبت آمیز شما، هر ادراکی که در وجود شما از خودم می بینم، بدون آنکه از پیش توضیحی داده باشم، برای من درحکم همون خنک کننده سی‌پی‌یو ست. بانو من شما را دوست ندارم بلکه شما را باور دارم. شما در باور من نشسته اید. #مداد_سیاه
۴
۳
خواندن ۳ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D9%82%D9%88%D8%A7-xwscjjw4mmeo
خانه مداد
خانه مداد ° ما زود بزرگ شدیم. نمیدونم زمانه مجبورمون کرد یا خودمون عجله داشتیم واسه بزرگ شدن. انقدر عجله داشتیم برای رد شدن از دیوار بلند برلینِ معصومیت و بیهوایی که بین کودکی و بزرگسالی، بین صداقت و سیاست کشیده شده بود، که هر لباسی که دم دستمون اومد، بدون توجه به اینکه اندازه مون هست یا نه تنمون کردیم، شنیده بودیم لخت باشیم ایمان نداریم پس یه چیزی تنمون کردیم تا حداقل نصفش رو داشته باشیم. بیخبر از اینکه حضرت همپا باید حوله احرامی باشه که بی هیچ سنجاق و گره و کوکی بر تن اندازه و چفت بشه. هر کفشی دم دست بود پا زدیم و هر راهی جلومون سبز شد رفتیم، وسط راه هم که فهمیدیم اشتباه اومدیم، از تاول انگشتهای پامون خجالت کشیدیم برگردیم‌. فکر میکردیم سبک بریم بهتره، واسه همین قبل از حرکت هر چی توی جیبمون بود خالی کردیم و خالی رفتیم. من اما خدا رو شکر هول نشدم. زرنگی کردم و خودمو با خودم برداشتم. جیبهام هم خالی نکردم. بیچاره اونایی که انقدر هول بزرگ شدن بودند که خودشون رو جا گذاشتن و تنها پریدن از روی دیوار. من نه، خودم، یا بهتر بگم کودک درونم تو بغلم بود که فرار کردم از آلمانِ اونور دیوار. چند سالی به سوءتغذیه دچار بود که با سیب زمینی آبپز و سوپ سبزیجات زنده نگهش داشتم. ازش قلمه گرفتم و تکثیرش کردم تا نگران مرگش نباشم. امروز یه عالمه کودک هایپر اکتیو درون دارم؛ دختر و پسر که همشون با کودک درون تو همکلاسن. «» امضا مداد سیاه فرزند درختی که پس از زادن من کاغذ شد. غسل تعمید داده شده در حوضچه ای که هر روز صبح گنجشکی از آن آب میخورَد. #مداد_سیاه T.me/medad_syiah Instagram.com/medad_syiah Medadsyiah.blog.ir
۳
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%AF-f7p6gd9t1tzc
جزء به جزء مو به مو
جزء به جزء مو به مو انقدر دورت گشته ام که اجزا درونم از هم گسیخته شده اند و حالا هیچ کدوم به فرمان من نیستند. شده ام یه کشور پهناور ملوک الطوایفی. منِ من با خلعت دوست داشتنت، ادعای پادشاهی تنم رو داره ، اما اجزا تنم هر کدوم به تنهایی بواسطه رد انگشتهات مدعی سلطنت اند. اصلا سر بغل کردنت همیشه تو من دعواست. چشمام سوا، گوشام سوا، صدام سوا، قلبم جدا، پوستم جدا، دست و دلم سوا. ماجرا به اینجا ختم نمیشه، سلول به سلول تنم سر تصاحبت افتادند به جون هم. دارم مثل بلوز پشت و رو میشم، از بس قلبم میخواد خودش بغلت کنه. دیروز چشمام هواتو کرده بودن، امروز سینه ام. از صبح صدام در نمیاد. فکر کنم فردا نوبت اونه که دلش برات بگیره. #سانتریفیوژ #مداد_سیاه
۵
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AC%D8%B2%D8%A1-%D8%A8%D9%87-%D8%AC%D8%B2%D8%A1-%D9%85%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D9%88-g7cwd2udct8g
دست به بچگی ام نزن
دست به بچگی ام نزن - هنوز بهشون فکر میکنی؟ آره، هر شب قبل از خواب. هر بار که ستاره ای تو آسمون چشمک میزنه. هر روز؛ هر بار که اذون میگن. هر جمعه نزدیک غروب. هر وقت که بارون میاد یا باد میوزه. هر بار که شمع روشن میکنم. هر بار که کبوترا پر میزنن، یا براشون دون می پاشم. هر بار که گیسمو شونه میزنم یا قیچی به پارچه لباس نو میندازم. هر بار که میرم نونوایی و نوبتم که میرسه، شاطر می پرسه خانوم چند تا میخوای. هر بار که یه لیوان آب نطلبیده میدی دستم. هر بار که جمله ای رو با هم میگیم، یا مژه ای می افته روی صورتم و تو میپرسی اگه گفتی روی کدوم گونته و من درست حدس میزنم. هر بار که چشمم به عکس گنبد و بارگاه آقا می افته. هر بار که اسمتو سه بار پشت سر هم صدا میزنم و تو سه بار میگی جان جان جان. هر بار که آفتاب نرفته لامپ اتاقو روشن میکنی و میگی برکت میاره تو خونه. هر بار که پرده ها رو میکشی تا خونه از بیرون پیدا نشه، یا اسفند آتیش گرفته دور سرم میگردونی تا بلا گردونم بشه. هر روز ظهر دمدمای اومدنت وقتی صدای پات از راه پله ها میاد؛ هر بار که شله زرد نذری هم میزنم، من به همه شون فکر میکنم. . - تو هنوز آرزو داری بتونی آسمونو با آبرنگ رنگ کنی؟ . آره. آرزوهای دختربچه ها برآورده شدنی نیست که، بجز یه دونه اش که اونم کسی آرزوش نمیکنه. . - چی؟ اینکه کسی پیشت باشه که پیشش آرزوهای بچگیت یادت نره.
داستان
۱۰
۱
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%A8%DA%86%DA%AF%DB%8C-%D8%A7%D9%85-%D9%86%D8%B2%D9%86-gauxai4kborw
رستگاری در هر شصت ثانیه
رستگاری در هر شصت ثانیه ✏ میشه لطفا اجازه بدین یه بار دیگه بگم؟ آخه صدامو دوست دارم وقتی با شما حرف میزنم. اجازه هست؟ . هرچی برداشتی برا خودت، حلالتون باشه. نمیخوام از چیزایی که برداشتی بردی حرف بزنم. من چشم میخوام چیکار؟ با دستات می بینم. من تن میخوام چیکار؟ من عطر تن میخوام چیکار؟ من حواس میخوام چیکار؟ پرت تو باشه بهتره. میشه بگم؟ میگم و میرم تا شما هم به کارت برسی. اجازه هست؟ دوسِت دآرم. ببخش صریح گفتم. فرصت و طاقت لفافه چینی نبود. سیر نشدم. ولی واسه الآن بسه. وقتتو نمیگیرم. فرصت میدم تا شصت بشماری که دوباره بهت بگم. #مداد_سیاه #واسه‌هرکی‌غریبه‌ای_واسه‌من‌آشنایی
۳
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B1%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%87%D8%B1-%D8%B4%D8%B5%D8%AA-%D8%AB%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87-bbdjl0rkujz0
ریخت و پاش کنیم
ریخت و پاش کنیم ° ? یک از دعا خسته نشین، دعا عاقبت الامر مستجاب خواهد شد، دستگاه خدا دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره، در درگاه خدا دعای بدون استجابت وجود نداره. هر دعایی اجابت میشه. بخاطر دیر اجابت شدن دعا، انس خودتون رو با خدا به هم نزنین که تنها کسی رو که خوشحال میکنین شیطونه. . ? دو ثواب چیه؟ وقتی میگی فلان کار ثواب داره یعنی چی داره؟ درخت و حوری و قوری داره یعنی؟ نه، ثواب یعنی این عمل، این فعل، این قول و گفتار رو که انجام بدی اون جنبه های حیوانی و زمینی و کدورت ناسوتی رو از تو پاک و جدا میکنه و تو رو به خدا نزدیک میکنه، شبیه خدا میکنه. ثواب یعنی شبیه کننده به خدا. مثلا سلام هفتاد تا ثواب داره، شصت و نه تا واسه سلام دهنده و یه دونه واسه جواب دهنده. دعا کردن، عیادت مریض، صله رحم، خوشرویی، لبخند، هدیه دادن، صدقه دادن، کمک کردن به دیگران، شاد کردن، مشکل گشایی، امید دادن، آشتی کردن، همه اینا ثواب داره. . ?#نکته: ما اینکارا رو بکنیم، اگه طرف مقابل تحویلمون نگیره و در جواب بدی کنه، ما بازنده ایم؟ نه. ما ثواب کردیم یعنی شبیه خدا شدیم حالا چه طرف جواب خوبی ما رو بده یا نده. ما چیزی از دست ندادیم. . ? سه بعضی دعاهای ما بخاطر بعضی کارامون که بر عکسِ ثواب، ما رو از خدا دور کرده دیر اجابت میشه ولی دعایی که در حق دیگران میکنیم ربطی به اعمال ما نداره و سریع در حقشون مستجاب میشه. اتفاقا اتفاقا اتفاقا ده برابرش رو خدا به خودمون میده. سلام دعاست صبح بخیر دعاست شب بخیر، خسته نباشی، خدا قوت، خدا برکت، خدا خیرت بده، دمت گرم، غمت کم، مبارکه، دلت خوش باشه،... همه اینا دعاست. . ?️حالا که خرج از کیسه خلیفه است، چرا ریخت و پاش نکنیم؟
مذهبی
۴
۱
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B1%DB%8C%D8%AE%D8%AA-%D9%88-%D9%BE%D8%A7%D8%B4-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85-pklgmdkdgiyn
عیسی به مصائبش مسیح شد
عیسی به مصائبش مسیح شد ° تابستونو دوست داشتم بخاطر بوی تنت. لباساتو دوست داشتم بخاطر آغشته شدنشون به بوی تنت. رخت آویز چوبی اتاقتو دوست داشتم بخاطر رد بوی شالت که می افتاد رو شونه پیراهنم. شالتو دوست داشتم بخاطر عطر موهات. خشک کردنِ صورتم با حوله دستی‌ات آرامبخش ترین دمنوش طبیعی صبحم بود. تسمه لباسشویی رو من خراب کردم، تا لباساتو با دست بشورم. درِ ماتیکتو من برداشتم تا عطرش پخش شه تو کیفت، کلیدمو گم کردم تا هر بار تو از توی کیفت کلید درآری. پمپ کولرو من دستکاری کردم تا جلو پنکه بشینی و من پشت سرت. گیره روسریت گم نشده، دست منه. یادته گفتم موهات موخوره زده بذار توکشو برات بگیرم؟ دروغ گفتم. اونروز انار دون میکردی؟! الکی گفتم موهات میریزه تو کاسه، خواستم بگی: دستم بنده، تو روسریمو برام بکش جلو. اون کفش مشکی پاشنه بلنده بود دوسش داشتی، یه روز پاشنه‌اش شکست مجبور شدی تا خونه دستتو بذاری رو شونه‌ام راه بیای؟! کار من بود. اون شومیز ابریشمی‌اَت بود از کوچه برلن خریده بودی زیر سارافون پشمیه تن میکردی، سفید براقه ها؟! با اتو نسوخته، پیش منه. #بوی_پیراهن_یوسف راستی، یادته تا صبح بخاطر مثبت بودنِ جواب آزمایش بابات تو بغلم گریه کردی؟ فتوشاپ بود، حلال کن. #مصائب_مسیح
۶
۲
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B9%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%A6%D8%A8%D8%B4-%D9%85%D8%B3%DB%8C%D8%AD-%D8%B4%D8%AF-i0ohbuk3mbiu
بانوی سپیده و نور
بانوی سپیده و نور ✏ بانو بانوی سلسله کوه های به هم پیوسته سنگی که ستون های زمینند و عمود آسمان بردن دل از شما کار آسانی نبود به خود می بالم که فاتحش من بوده ام. بانو بانوی تمامی آیینهای اجدادی پرستندگان یکتایی قبایل بومی جهان من به خود ایمان آورده ام، زیرا که تو دوستم میداری خود را دوست میدارم، زیرا که تو دوستم میداری. بانو بانوی تجلی هو الغنی الحمید بی ادبی ست اگر بگویم به داشتنتان، بل باید گفت: به داشتن اجازه تماشا کردنتان و به داشتن اجازه دوست داشتنتان به خود می بالم. بانو بانوی بادهای خوش خبری به اینکه مجازم به شما فکر کنم محرمم تا نگاهتان کنم مُحرمم تا مسّتان کنم برگزیده ام تا صدایتان بنیوشم، به خودم می بالم. بانو بانوی نفحات قدسیه به همین که اجازه دارم به شما ببالم، به خود میبالم. خانم شما بهترین حس منی، حسی که با آن زیبایی ها در ادراکم می گنجند. . #مداد_سیاه
۶
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%88%DB%8C-%D8%B3%D9%BE%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D9%88-%D9%86%D9%88%D8%B1-ccblwz8bhwl0
به خودت احترام بذار
به خودت احترام بذار ✏ هنوز بیست سالم نشده بود که با آقا مجید آشنا شدم. هفته ای دو سه بار طبق فرموده خودشون که گفته بود بیا پیشم، بهشون سر میزدم و ساعتی کنارشون می نشستم و در اون یک ساعت شیوه رفتار، کلام و حتی نگاه کردن ونشستن‌شون رو شخم میزدم. ساعاتی که کنار ایشون بودم، گلد تایم رفتاری من بود. همون علی ای که دوسش داشتم. رفتارم سنجیده بود و متین، و برای تکلم از واضح ترین، سنجیده ترین و مودبانه ترین کلمات بهره می بردم، یکبار نمیشد بگم «چیز» ، شمرده و با لحنی ملایم صحبت میکردم. همین شد که تصمیم گرفتم قرار رو بر این بذارم که گمان کنم هرجایی که هستم و با هر کسی که حرف میزنم، آقا مجید کنارم ایستادن. ° بیست سالم بود که رفتم زیارت. توی صحن حضرت رضا، فکر و نگاه و زبونم رو در اختیار گرفتم تا به چیزی که نباید، نگاه نکنم. هر شوخی یا حرف نامناسبی رو به زبون نیارم. تا به چیزی که نباید فکر نکنم. مثلا به شکل رفتار و ظاهر آدمها. شیوه عبادت و عرض ارادت کسی رو قضاوت نکنم، چون صاحب حرم دوسش داشته و با همین سلوک رفتاری دعوتش کرده، چون توی همین عوامانگی ازش صداقت دیده. همه رو مثل خودم مهمان دیدم و مورد احترام صاحب خانه، پس به همه با مهر نگاه میکردم و به همه احترام میذاشتم. حتی از تنه زدن کسی ناراحت نمیشدم. یه روز حاجی گفت امام فقط توی صحن نیست، امام تجلی خداست و همه جا هست. پس همه جا حرمه. این شد که من همه جا همین رفتار رو پیش گرفتم. ° این دو شیوه رفتاری واقعا سخت بود، چون زحمت زیادی داشت و اینکه من گاهی یادم میرفت چه قراری با خودم دارم. یه جای کار هم هنوز می لنگید. . . حضرت رسول فرموده اند هر کسی رابطه خود با خدا رو اصلاح کنه، خدا رابطه اش رو با همه مردم اصلاح میکنه. و هر کسی با خدا بااحترام رفتار کنه، تمام کائنات باهاش با احترام رفتار میکنن؛ سی سالم بود که فهمیدم، خدا تو وجود خودمه. . «فهمیدم من باید با خودم مثل آقا مجید که نه، مثل حرم امام رضا هم نه، بلکه با خودم باید مثل خدا رفتار کنم.» . #مداد_شناسی #من_عرف_نفسه_فقد_عرف_ربه #احترام_به_خود #مداد_سیاه
مذهبی
۷
۲
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%AA-%D8%A7%D8%AD%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D8%B0%D8%A7%D8%B1-enelzy9u4bih
دلم دست تو رو میخواد.
دلم دست تو رو میخواد. ° انگار یه چیزی جا گذاشته و اومده برش داره، زمستونو میگم. وایسادم پشت پنجره گرفتمش به حرف. میگم کجا؟ چایی گذاشتم، وایسی دم میکشه. اول به ساعتش نگاه کرد بعد گفت: پس دو تا لیوانی ترکی بیار، فعلا وقت دارم، دیرم نمیشه. رفتم چای بریزم که داد زد: فندکت کجاس؟ بعد گفت این بچه رو ببر تو، سرما اذیتش میکنه. لیلا رو میگه. گلدون کوچیکی که پریشب خدا داد بهم و گفت اسم تو رو بذارم روش؛ لَیلی. براش از آقا مجید گفتم، از دختر احمد رپه که بهش میگم زیبای بی زبون، از ستار که بهش میگم بستنی یخی لیمویی از شجریان که صداش مثل پشمک میچسبه به دست و صورت آدم، از نیمه شعبون و انتظار که خود رسیدنه، از مهمونی ای که دلم برای افطارش تنگ شده، از آینه ای که بهترین هدیه است برای یار تا خودشو توش ببینه کیف کنه، از دلم که واسه تو تنگ شده. اینکه چقدر دلم دستاتو میخواد‌. قندشو زد تو چاییش و گذاشت دهنش وگفت: خب از اول همینو بگو لعنتی. خوشت میاد آسمون به ریسمون ببافی؟ بعد گفت زیرپوش کُرکدارم رو گوشه آسمونی که خونه یارت زیرشه جا گذاشتم، دم غروب میرم برش دارم. بهش بگو بیاد لب پنجره، سلامتو بهش میرسونم. گوشه لپش رو بوسیدم. اونم گفت بارون میشم میشینم رو صورتش، خوبه؟ راضی شدی؟ گفتم جبران میکنم. بانو بی زحمت غروب بروید لب پنجره. #مداد_سیاه #ابروبادومه‌وخورشیدوفلک_پشت_منند
داستان
۹
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AF%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%AA%D9%88-%D8%B1%D9%88-%D9%85%DB%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%AF-hqnplr8wa9fq
قربان شما
قربان شما ° بین الطلوعینِ صبح که چشمانتان باز شد یاد بیدار شدن فرشته های روزی افتادم، یاد باز شدن درِ شیشه عطر، چقدر هوایتان خوب است. رو اندازتان را کنار زدید، چین های دامنتان ترکستان شرقی است که باید حذر کرد، اما پیراهنتان ماچین. پر از برگ های توت و تارهای ابریشم. میشود با عطر آن تا انطاکیه رفت، تا سواحل مدیترانه. تنتان اول صبحی بوی حوا میدهد، بوی آدمِ قبل از سیب، پیش از غریزه. سلام کن، سکوتت بلواست، بلوای سالهای وبا، سالهای قحطی قند. به شما گفته بودم قربانتان چه جای قشنگی است؟ بار اول که رفتم رد پا دیدم. اما برایش در گذاشتم تا کسی غیر از خودم آنجا نرود. پرچینهای بلندی دارد و مَرغزارهایی وسیع. میشود ساعتها دور آن دوید و به نقطه اول نرسید. ظهرها میشود زیر سایه تبریزی هایش آسوده رمید. آخرین بار دیروز صبح رفتم. پیراهنتان را که از لای درب باز اتاقتان، افتاده روی تخت دیدم و جای دستتان را روی آینه. هر روز صبح می روم و شب نشده بر میگردم. بارها خواسته ام بر نگردم اما نمیشود، حیف است. باید هر روز به شوق شما از خواب پرید، وگرنه مردن برای شما که از گنجشکها هم بر می آید. ندیده اید هر روز می میرند برای خرده نانهای سفره شما؟ خانم! پیشانی تان عرش است، شانه هایتان کرسی و گردنتان ساقه ای نور از میانه کرسی تا پایه های عرش که بر چشمهایتان استوار است. حیف. حیف که دلتان با ما نیست و الّا هر سه بوسیدنی بود. شانه می کشید؟ صبر کنید، جایی نروید، همینجا مقابل آینه بنشینید الآن بر میگردم، از قربانتان. #مداد_سیاه عیسی فرمود: چه سخت خواهد شد تعجب شما حقاً، و همانا خواهید گفت که ایشان بی‌خردان و دیوانگانند و اگر دیوانه نباشند پس ایشان بی‌پروایانند. آن گاه گریسته و فرمود: همانا عشاق جهان هر آینه ایشان چنانند. #عیسی_مسیح علیه السلام #انجیل_برنابا باب ۱۴۱ آیات ۱۸ و ۲۰
داستان
۹
۲
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%82%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%85%D8%A7-flnjxlm1fe9a
دوستت دارم
دوستت دارم ✏ دوستت دارم، این جمله را تاکنون هزاران بار از زبان شما شنیده ام، اما هنوز به آن عادت نکرده ام. هنوز پس از شنیدنش زبانم بند می آید، دلم می ریزد و نطقم کور میشود، خراب می شوم و آباد میشوم. هر بار باورم نمیشود که مخاطبش من باشم. هر بار در این برزخ گرفتار می آیم که آیا روی سخنش منم؟ دوستت دارم، این جمله را تاکنون هزاران بار از زبان شما شنیده ام، اما هر بار گویی همان بار اول است‌ که میگویید؛ همان باری که دلهره داری آیا رازت را بر زبان جاری کنی یا نه، همان باری که تمام صورتت سرخ میشود از آتش نزاع بین غرور و نجابتت و کف دستهایت خیس‌ از آزرم. همان باری که غالبا محبوبه ها برای گفتنش بر سر خود قمار میکنند‌. . این را از کجا دانسته ام؟ از آنجا که با هر بار گفتنت، من نیز از نو عاشقت شده ام. تو میوه کدام باغی بانو که سیبهایت مرا از زمین به خواستگاه آدمی ارجاع میدهد؟ . #مداد_سیاه #دوستت_دارم #دوست_دارم #دوستت_می‌دارم
۸
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%85-sm0uzy8wmfns