text
stringlengths
300
261k
ساسی مانکن و دکترای تهاجم فرهنگی دکتر ساسی مانکناخیرا موزیک جنجالی یکی از خواننده‌های کشور که در ایران نیست و به آمریکا مهاجرت کرده در شبکه‌های اجتماعی دست به دست میشه و همه به نوعی شنیدیم شاید از روی یک دابسمش یا یکی از بچه‌های فامیل در حال خوندن موزیک بوده.موزیک قبلی ساسی مانکن به نام جنتلمن این برند شخصی مرده را زنده کرد و به سر زبون همه انداخت و به صورتی خنده دار وزیر آموزش پرورش را مجبور به استعفا کرد و حتی خود ساسی مانکن در پیج اینستاگرامش نوشت: ما با آهنگ مون وزیر عوض میکنیم ..این موزیک نقدهای زیادی هم به همراه داشت که میگفتند باعث تهاجم فرهنگی میشه و مغز بچه‌ها رو خراب میکنه و ..ساسان حیدری ملقب به ساسی مانکن از خواننده‌های رپ ایرانی بوده که چندسالیه به آمریکا مهاجرت کرده درواقع برندی رو به زوال بود که با خوندن چند آهنگ به اصطلاح هیت دوباره به اوج برگشت و باعث نگرانی بسیاری از خانواده‌ها و مدرسه و مدیران و وزیران و خوانندگان برای تربیت صحیح فرزند شده :)تعریف یک خاطرهراستش زمانی که من دبیرستانی بودم خودم یکی از طرفدارهای ساسی مانکن بودم و شعرهای بی محتواش و کاملا از بر بودم و همیشه میخوندم، اون موقع‌ها تازه باب شده بود بچه‌ها موبایل دستشون باشه که من تو موبایلم آهنگ‌های زیادی از ساسی مانکن و رضایا و بقیه رو داشتم و گوش میکردم و همه شون و حفظ بودم و باید در نظر بگیریم که به اقتضای سن و نوجوانی من بود و انتظار عجیبی در اون سن از من نمیرفت که مثلا شجریان یا محمد اصفهانی گوش کنم.امروزه کاملا سلیقه من تغییر کرده و دیگه ساسی مانکن گوش نمیدم و حتی نظرم کاملا نسبت به این خواننده و شخصیتش عوض شده و اصلا دیگه تو این سبک گوش نمیدم و حتی ذهنیت من نسبت به اون سالها کاملا تغییر کرده و دیگه مثل اون موقع‌ها فکر نمیکنم.برند شخصی ساسی مانکن خواننده رپ به اصطلاح شش و هشت از زمانی که ایران بود همین آهنگ‌ها رو میخوند و هیچوقت ازش انتظار نمیرفت که مولانا یا سعدی و حافظ بخونه، همونطوری که از چاووشی انتظار نمیره شش و هشت بخونه .برند شخصی ساسی مانکن برای همه ما مشخصه خواننده‌ای که هرچیزی تو ذهنش میاد فقط ریتم داشته باشه به شعرش اضافه میشه و اصلا در قید و بند معنی نیست و طرفدارهای اون بخاطر همین دورش جمع شدن و فالو میکنن این خواننده رو،پس فکر نمیکنم انتظار صحیحی باشه که ما از ساسی مانکن توقع خوندن شعر با معنا و مفهوم داشته باشیم و مطمینا افرادی که شعرش و دانلود میکنن هم این انتظار و ازش ندارند و میخوان همون آهنگهای شش و هشت بی معنی و بشنوند.حالا اینکه شما این موزیک را به بچه خودتون پیشنهاد میدین یا نه یا اصلا اجازه میدین گوش بده یا نه؟ کاملا مسیله‌ای شخصی شماست ولی مطمین باشید همه بچه‌ها امروزه به هرچیزی بخوان دسترسی پیدا میکنن و شما تنها وظیفه تون اینه راه درست و به بچه نشون بدین و بچه در آینده خودش انتخاب میکنه.مثالی که من از خودم زدم دقیقا گویای این مسیله است.هویت برند ساسی مانکن بر اساس خوندن شعرهای ملودی دار بی معنی ساخته شده، پس این خواننده هم داره از مدل خودش پیروی میکنه و با دیدن استقبال جامعه از آهنگ قبلی یا همون جنتلمن دوباره دنبال ساخت یه آهنگ به همین سبک رفته تا طرفدارهای بیشتری و به طرف خودش بکشونه.سبک برندسازی شخصی ساسی مانکن و امیر تتلو برای همه ما مشخصه و ما نمی‌تونیم انتظار دیگه‌ای از این خواننده‌ها داشته باشیم.حالا چرا اینا رو گفتممن جامعه شناس یا روانشناس نیستم و تحلیل تخصصی تبعات این آهنگ‌ها روی بچه‌ها بمونه برای این دست از متخصصان. من متخصص برندینگ هستم و در زمینه تخصص خودم وقتی نگاه میکنم می‌بینم هر فردی برای خودش هویتی داره حالا از طریق اون هویت تونسته برندسازی شخصی خودش و جلو ببره و حتی این برند و از این طریق قدرتمندتر کرده، خب تکلیف همه ما با برند شخصی این فرد و کارهای او مشخصه و میدونیم که رفتار و قول‌های برند این شخص چیه و مخاطباش هم به همین دلیل دورش هستند. که میگیم اصطلاحا برندش هویت خاص خودش و گرفته.حتما نباید این هویت یک هویت هنجار باشه، برعکس برخی مواقع هویت‌های ناهنجار بشدت طرفدار دارند که نمونه خوبش امیر تتلو هست.به نظر من همه دست اندرکاران فرهنگی کشور باید نگاه کنن که طی این چندین سال چه کارهایی انجام دادند که جوانان و نوجوانان نه تنها هویت ناهنجار یک برند شخصی و پس نمیزنند بلکه روی خوش نشون میدن و دو روزه تمام بیت‌های شعرش و حفظ میشن.و صد البته انسان‌ها در طول زندگی شون تغییر میکنند و سبک زندگی و عقایدشون متفاوت میشه در گذر زمان و اینکه نوجوان شما به ساسی مانکن گوش میده، یا چرا ساسی مانکن این نوع مبتذل آهنگ میخونه چیز عجیبی نیست.البته بیشتر دلنوشته نصف شبی بود :)نظرتون و در مورد این نوشته دوست دارم بدونم و پذیرای همه انتقادها هستم.با سپاس
چرا .؟؟؟ یکی از عادت هایی که این روزها خودم به شخصه دارم ترکش می‌کنم، قضاوت در مورد دیگران است. به نظرم همین قضاوت‌های ما انسان هاست که به زندگیمون مسیر میده، باعث میشه به همه چیز خوش بین یا بدبین باشیم. قضاوت نه تنها باعث آرامش نمیشه بلکه روح انسان رو هم آزار میده و شخص دایم با خودش کلنجار میره که آیا من دارم درست فکر می‌کنم یا نه .پس همیشه قبل از قضاوت این سوالو از خودت بپرس: وقتی همه‌ی ماجرا رو نمیدونی، در مورد چی می‌خوای قضاوت کنی؟؟؟
درست قضاوت کن! درست تصمیم بگیر! (قسمت اول) Tim Flach / Getty Images خلاصه‌ای از مقالهمقاله زیر برداشت من از مقاله نسبتا طولانی و البته کاملی به نام The Elements of Good Judgment از Sir Andrew Likierman از نویسندگان و مقاله نویسان ارشد Harvard Business Review هست که خب با دانش و اطلاعات خودم اندکی اون رو تغییر دادم و محتواهایی که به نظرم لازم بوده رو هم بهش اضافه کردم.هدفنه یک مدیر بلکه هر فردی باید بتونه هنگام قضاوت تمام شواهد و مدارک رو در نظر بگیره و البته در تصمیم گیری خودش دخیل کنه. هدف از این مقاله اینه که بتونیم با شواهد موجود قضاوت درست و خوبی داشته باشیم. ممکنه تمرکز این مقاله رو بر خطاب قرار دادن مدیران ببینید اما واقعیت اینه که هممون چه مدیر چه کارمند، چه فرزند چه پدر و مادر، در هر جایگاه و شغل و با هر جنسیتی نیاز داریم تا بتونیم درست قضاوت کنیم و تصمیم بگیریم.چالشما چارچوب مشخصی به عنوان روش قضاوت درست نداریم! اکثر اوقات در قضاوت هامون به سوابق، اعتمادمون به ماجرا یا فرد و احساسمون رجوع میکنیم. افراد بسیاری درباره قضاوت درست متن نوشتن. برخی از متخصصان آن را غریزه اکتسابی یا صادق باشم یک حس شکمی تعریف می‌کنن! در واقع افراد از قوه و مهارت تحلیل خودشون هنگام قضاوت به درستی استفاده نمیکنن و مستدل و مستند تصمیم گیری نمیکنند.راه حلبرای حل این چالش من با مدیران و رهبران بزرگی ملاقات و گفتگو کردم، حتی به پزشکان، دانشمندان، متخصصان، مهندسان، راهب‌ها و دیپلمات‌ها، حسابدار‌ها و . و از اونها خواستم تجربیات، مشاهدات و نظرات خودشون رو بیان کنن. گذشته از اینکه اکثرا قاضی‌های خوب داستان افرادی بودند که خوب می‌شنیدن و خوانندگان خوبی بودن، احساسات و تعصبات خودشون رو هنگام تصمیم کنار میگذاشتن.این مقاله 6 ویژگی حیاتی که در یک قضاوت خوب حایز اهمیت هستن رو بررسی میکنه و توضیح میده.یادگیریاعتمادتجربهتفکیک مسایلگزینه‌های ممکناجرا و انتقال درست مفاهیم 1 .یادگیری: با دقت گوش کن، انتقادی بخون!کتابخانه Walnut باید یاد بگیرید از دانشی که دارید درک درستی داشته باشید. شاید واضح باشه اما اگر واقعا هدفتون فهم درست دانش و ایجاد درک درستی از مفاهیمی که میبینید و میشنوید باشه، یادگیری شکل میگیره. اکثر افراد وقتی قضاوت نادرستی میکنن که اطلاعات رو فیلتر شده دریافت میکنن و میفهمن و نقادانه به مسایل نگاه نمیکنن، متعصبانه نگاه میکنن.متاسفانه این یک حقیقت انکار ناپذیر است، ما چیز هایی که دوست داریم رو میشنویم. با افزایش سن این ویژگی بهبود پیدا نمیکنه حتی بدتر میشه، طبق تحقیقات کودکان گاهی اوقات اونقدر مسایل رو فیلتر نشده میبینن و میشنون که به نکاتی توجه میکنن که شاید هیچوقت ما بزرگتر‌ها جوانبی که اونها دیدن رو درک نکنیم. نتیجه فیلتر کردن شنیده‌ها و دیده‌ها این میشه که داده‌های عظیمی که برای تحلیل میتونه به مغز بره محدود و کم میشه.استثنایاتی هم وجود داره درسته. من 40 سال پیش با John Buchanan آشنا شدم، دوره‌ای 40 ساله از آشنایی که بوچانان ابتدا مدیر مالی BP سپس رییس هییت مدیره Smith & Nephew ، نایب رییس هییت مدیره Vodafone و مدیر AstraZeneca شد. چیزی که درباره بوچانان خاصه این بود که همواره با افراد بی طرفانه برخورد میکرد. خیلی‌ها قطعا با سابقه چهل ساله بوچانان خیلی وقت پیش‌ها از گوش دادن دست برمیداشتن.رهبران و قاضیان خوب، برای یک قضاوت درست همواره تمایل دارن تا بشنون و بخونن تا سخن بگن و بنویسنبوچانان فراتر از یک شنونده خوب بود. حرف هایی که گاهی اوقات افراد پنهان میکنن و میترسن بیان کنن رو از زیر زبونشون بیرون میکشید. سوالاتی که مطرح میکرد دقیقا نکات مبهم و گنگ مسایل رو بیرون میکشید، حرفهایی که به صورت معمول زده نمیشد. مثلا یکبار گفت: هنگام استخدام یک مدیر ما اینطور از او سوال میکنیم: "اگر شرکت را بخواهی در یک طیف خاکستری تا سفید تصور کنی کجا رو برمیگزینی؟" در ابتدا شاید این سوال یک سوال کلاسیک مدیریتی و پایه و بنیادین باشه ولی بی معنیه! کافیه که سوال رو درست بپرسید تا طیف پاسخ رو هم به فیلتری که به دنبالش هستید محدود نکنید. اینطوریه که پاسخ‌های معناداری میشنوید.اگر تمام این خطوط نبودن و صفحه‌ای منظم و چارچوب بندی شده بود .سرریز اطلاعات، به خصوص اطلاعات نوشتاری یکی دیگر از مشکلات هست. عجیب نیست که رهبران و مدیرانی که فعالیت‌ها و شرکت‌های گسترده و بزرگی دارن، اهمیت بیشتری به زمان و توجهشون میدن و نمیخوان که این دو الماس گرانبها رو الکی خرج کنن. با وجود حجم زیادی از ایمیل‌های سحرگاهی و شبانه و نامه‌ها و درخواست‌های بسیاری که بدستشون میرسه، گزارشات و موارد این چنینی، میلیون‌ها کلمه برای مطالعه در هر روز دارن که شاید به مطالعه کلش نرسن. برای همینه که اکثریت افراد و مدیران فقط مطالب و محتواهایی که مطابق نظرشون یا مشخصا تایید شده توسط فیلتر فکریشون هست رو بخاطر میسپرن (یا نقطه مقابل) تا در جلسه آتی که در پیش دارن به مشکل نخورن و کلیات رو در جریان باشن. رهبران باهوش و زیرک بجای اینکه روی گزارشات ریز و جزیی تمرکز کنن، روی کیفیت گزارشات تمرکز دارن. برای جلسه بعدی 300 صفحه مطلب وجود داره که مطالعه کنی؟ شرکت آمازون یا بانک انگلیس فقط 6 صفحه متن قبل از جلسات داره که مطالب و محتوای جلسات به دقت اما خلاصه توش ذکر شده.سرریز اطلاعات تنها چالش نیست. یکی از بزرگترین ریسک‌های داده‌های نوشتاری عدم وجود ارتباط چهره به چهره با افراد و نویسنده هست. شما وقتی حضورا گزارش یا حرفی رو میشنوین، بخشی از مفاهیم رو از طریق نگاه کردن به حرکات و زبان بدن فرد مقابلتون میفهمید اما وقتی که دارید متنی رو در غیاب نویسندش میخونید آیا همون حس رو دارید؟ یکی از معضلات عصر جدید که عصر "اخبار دروغین" هست همینه! افراد از رده تصمیم گیرندگان تا رده عامه و کارمندان همواره باید به کیفیت و اصیل بودن اطلاعاتی که دریافت میکنن مطمین باشن. اطلاعاتی که از همکاران یا دوستان به دستمون میرسه یا در شبکه‌های اجتماعی مطالعه میکنیم و از این قبیل ورودی‌های اطلاعاتی، آیا درباره فیلتر کردن درست این اطلاعات یا ارزیابی کیفیت و اصیل بودنشون اطمینان کافی رو داریم؟ البته که گاهی اوقات فیلتر نادرست اطلاعات ورودی سبب میشه که شما همواره به یک روزنامه مثلا اطمینان کنید و هیچوقت خطاها و نقص‌های اطلاعاتی اون روزنامه رو درک نکنید چون از دید شما اون روزنامه درست میگه، فارغ از اصل حقیقت و کمال اون.افراد با قضاوت درست نسبت به اطلاعاتی که معقول نیست همیشه شک میکنن. شاید بد نباشه به داستانی اشاره کنم که اگر قهرمانش، افسر سابق جمهوری شوروی نبود، هیچکدوم از ما امروز زنده نبودیم. استنیسلاو پتروو در یکی از روز‌های سال 1983 ، وقتی به عنوان افسر مامور شوروی در مرکز پدافند موشکی بود، شنید که ماهواره شوروی یک موشک آمریکایی که به سمت روسیه در حال حرکت بود رو مشاهده کرده. اون تصمیم گرفت که 100 درصد بودن این اطلاعات رو نپذیره و عدم امکان وقوع اون رو بالا دید برای همین به دفتر مرکزی ارتش گزارش نکرد. به دفتر مرکزی گزارش کرد که سیستم‌ها دچار خطای فنی شدن.من تمام اطلاعات ممکنی که نشون میداد یک حمله موشکی در جریانه رو در دست داشتم، اگر من این اطلاعات و گزارشات رو به دفتر فرماندهی ارسال میکردم قطعا هیچکس درباره پاسخ به این گزارش تعلل نمیکرد و جنگی که هیچوقت رخ نداد خروجی قطعی جلسه بعد گزارش بود. در نهایت مشخص شد من درست قضاوت کرده بودم، شک من درست بود و بله ماهواره شوروی انعکاس نور از ابرهای بالای مرز آلاسکا رو به عنوان موشک تشخیص داده بود. - پتروو در مصاحبه با بی بی سی در سال 2013 راه حلدو گوش دارید و یک دهن و دو چشم، پس دوبرابر گوش بدید و دو برابر ببینید اما یک برابر حرف بزنیدهمه چیز را به درستی و کامل گوش کنید، حتی چیز‌های گفته نشده، برداشت از زبان بدن و همه مهارت‌های شنیدن درست رو به خوبی یاد بگیرید. از فیلتر‌های ذهنی و اطلاعاتی خودتون آگاه بشید، حالت تدافعی و یا تهاجمیتون رو شناسایی کنید، حالات و فیلتر هایی که ممکنه اطلاعات رو کامل دریافت و درک نکنید. اگر در هنگام صحبت خسته یا بی حوصله شدید، سوال بپرسید و برداشت هاتون رو با مخاطب چک کنید. اگر از نوشتن خلاصه‌ها و گزارشات کلافه شدید، بر روی چالش‌ها و راه حل‌ها تمرکز کنید (مثل همین متن) و کمتر به خلاصه‌ها و گزارشات بی دلیل جزیی بپردازید. خلا‌های بین خلاصه‌ها و برداشت‌های نوشتاریتون از صحبت‌ها رو بررسی کنید، نکات آموزنده‌ای از فیلتر ذهنیتون بهتون نشون میده. نظرات افراد مختلف رو درباره موضوعی که دارید روش فکر میکنید جمع آوری کنید، بخصوص نظر افرادی که باهاتون شاید اصلا موافق نباشن. در آخر حتما حواستون باشه که منبع و مرجع داده‌ها و اطلاعاتتون موثق باشه، منابع مختلف با تفکرات مختلف میتونه نتیجه گیری بهتری بهتون ارایه بده و میتونه بهتون کمک کنه تا بهتر "یاد بگیرید" . 2 .اعتماد: به دنبال تنوع باشقطعا مطمین هست که به زمین نرسیده میگیرنشرهبری یک تلاش فردی نیست. رهبران میتونن هنگام نزدیک شدن به یک زمان یک تصمیم گیری از مهارت‌ها و تجربیات دیگران استفاده کنن. مشاوران رهبران چه کسانی هستند یا رهبران چه میزان به حرف هاشون اعتماد دارن به کیفیت قضاوت و داوری رهبران بستگی داره.متاسفانه اکثرا مدیران و کارآفرینان افرادی رو با خودشون سوار قایق میکنن که ازشون پیروی کنن. یکی از همین نمونه‌ها مدیران الیزابت هولمز و سانی بالوانی از استارتاپ Theranos هستن که فارغ از اینکه چه کسی مخالفشون صحبت کنه یا نظر بده، نسبت بهش بدبین میشن. به گزارش فایننشال تایمز، "کارمندانی که به نقد و اعتراض خود ادامه میداند یا به حاشیه رانده میشدند یا اخراج میشدند." حتی اخیرا وو ژاخویی، بنیان گذار شرکت چینی Anbang Insurance Group ، که یک امپراطوری بین المللی تجاری برای خودش ساخته بود، مثل خرید هتل Waldorf Astoria نیویورک، محکوم به گذراندن 18 سال زندان شد. چرا؟ چون خودش رو با افرادی احاطه کرده بود که باهاش هم نظر بودن اما خلافکار و جانی بودن و بخاطر اینکه از دستوراتش پیروی میکردن در شرکت باقی مونده بودن و رشد کرده بودن.دوریس کرنس گودوین در کتاب خودش Team of Rivals ، آبراهام لینکلن هییتی از مشاوران رو ایجاد کرده بوده که متخصصانی اون رو تشکیل میدادن که همیشه موافق اون یا همرنگ جماعت نبودن و نظرشون رو فارغ از نظر آبراهام لینکلن و دیگران ارایه میدادن. مجموعه مکنزی آمریکا در الزام مدیریتی اخیر خود (دقت کنید الزام نه پیشنهاد)، مخالفت رو عامل پیشرفت در تجارت و کسب و کار دونسته. تیم مدیریت آمازون مدیران رو موظف کرده تا در هر موضوعی نظرات و دیدگاه‌های مختلف رو جمع کنن و تلاش کنن تا بقیه رو متقاعد کنن.قطعا این هنر نیست که حرفی که میخواید بزنید، قبل‌تر اعضای جلسه باهاش موافق باشن و بعد از مطرح شدن حرفتون رو تایید کنن، این هنر متقاعد کردن نیست، این هنر کشف افراد هم نظر برای اعلام هم نظریشون هست!عکس یک جغد برای تغییر فضاجک ما در علی بابا هم مثل آبراهام لینکلن فکر میکنه. اون بعد از اینکه درک درستی از ناآگاهی خودش از تکنولوژی پیدا کرد ( 33 سالش بود که اولین کامپیوتر خودش رو بدست آورد)، جان وو رو از یاهو به عنوان مدیر ارشد تکنولوژی خودش استخدام کرد، سپس گفت: "برای یک شرکت درجه یک، ما تکنولوژی درجه یک هم نیاز داریم. وقتی جان بیاد میتونم راحت سرمو روی بالش بزارم." جک ما تنها مدیری نیست که به دنبال مشاوران و افراد با تجربه و استعداد بره تا خلا‌های خودش یا شرکتش رو پر کنه. مارک زاکربرگ در فیس بوک، شریل سندبرگ رو به دلیلی مشابه در فیس بوک استخدام کرده بود. ناتالی مسنت، بنیان گذار خرده فروشی آنلاین لباس Net - a - Porter ، فردی با چند برابر سن خودش رو استخدام کرده بود، مارک سبا. ناتالی مدیر بی تجربه‌ای بود که با اینگونه تصمیمات نظم رو به نظام تجاری و تجارت الکترونیک Net - a - Porter هدیه کرد، دقیقا مثل کاری رابرت دنیرو در فیلم اینترن کرد. مثال دیگری مایکل هست که بهم گفت چطور خط تولید تجهیزات لیزر و اپتیک شرکت گرند اپتیکال، به بزرگترین خط تولید لیزر و اپتیک در فرانسه تبدیل شد، بخاطر مشارکت با دنیل آبیتان، کسی که استعداد خاصی در زمینه‌های مدیریتی داشت اما دیدگاه‌ها و نقطه نظر‌های متضادی با مایکل داشت.راه حلمنابع داده قابل اعتمادتون رو گسترش بدید: افرادی که به جای اونکه چیزی که میخواید بشنوید رو بگن، چیزی رو که باید بدونید میگن رو انتخاب کنید. اگر به دنبال استخدام کسانی هستید که هر چی گفتید بگن چشم، انتظار یک قضاوت درست در آینده رو نداشته باشید. کمک در ارزیابی و قضاوت رو به عنوان یک عامل برای تشویق و حمایت از دیگران در نظر بگیرید. دومینیک بارتون از شرکت مدیریتی مکنزی یکبار به من گفت که همیشه به دنبال حرف هایی هست که معمولا گفته نمیشه: آیا مردم در بیان حقیقت یک مشکل یا بیان راحت یک نقد مشکل دارن؟ آیا مردم در پذیرش خطاها و نظر‌های مختلف و متضاد با نظر خودشون کنار نمیان؟ از این ناراحت نباشین که یکی باهاتون مخالفه، اتفاقا باید خوشحال باشید که نقطه نشری متفاوت رو میبینید یا میشنوید و این در تصمیم گیری بهتر بر اساس داده بیشتر بهتون کمک میکنه. همیشه در چالش‌ها هست که افراد رشد میکنن پس جویای چالش باشید تا فراری از اون، چرا که در یکنواختی هیچوقت رشد وجود نداره! به افراد و نظراتشون اعتماد کنید و بگذارید راحت باشن و بشنوید چی میگن، تفاوت در عقیده به معنی پسرفت نیست. 3 .تجربه: مربوط اما نه محدودرهبران اکثرا علاوه بر شنیدن و دریافت شواهد و داده‌های مختلف و همینطور اعتماد به منابع مختلف و شنیدن نظرات و عقاید مختلف، باید بتونن از تجربیات خودشون و دیگرن هم استفاده کنن. تجربیات به پیش بینی و شناسایی راه حل‌های ممکن و پیامد‌های اون کمک میکنه. اگر قبلا با مسایل مشابهی مواجه شده باشید در مسیله و چالش کنونی بهتر میتونید تمرکز کنید و وقت و انرژیتون رو درست تقسیم کنید.محمد آلابار، رییس هییت مدیره شرکت Dubai ' s Emaar Properties و یکی از موفق‌ترین کارآفرینان غرب آسیا، یک خاطره برای من تعریف کرد. اولین بحران بزرگی که باهاش مواجه شده بود، در سنگاپور سال 1991 بود، رکود شدید بازار املاک و مستغلات که آسیب بسیاری به شرکت‌ها زد. فهمیده بود که تنها کسانی که از تجربه اول رکود املاک جون سالم به در برده بودن و یاد گرفته بودن چطور باهاش کنار بیان، تونسته بودن در بحران‌های بعدی هم سربلند باشن. آلابار با تمرکز و یادگیری از تجربیات و عبرت هایی که از زندگی و وقایعش میگرفت، الان یکی از بزرگترین و مهمترین کارنامه کاری‌های دنیا رو داره، برج خلیفه، بلند‌ترین ساختمان و هتل دنیا، فروشگاه و مال دوبی، بزرگترین فروشگاه و مال دنیا.اما فراموش نکنید، موفقیت یک معیار درست و قابل اعتماد برای قضاوت نیست!این موضوع هم ریسک محسوب میشه که موفقیت‌های گذشته رو به تنهایی معیاری برای موفقیت در چالش فعلی در نظر بگیرید. درسته که در برخی مواقع این موضوع صادقه ولی همیشه نه. شاید نمونه هایی مثل موفقیت در نسل‌های مختلف شرکت‌های آلمانی نسبتا بزرگ یا قدمت و ماندگاری سرمایه گذاری‌ها و عملکرد شرکت Warren Buffett ، برای مطالعه بیشتر بد نباشه. اما موفقیت عوامل مختلفی داره. شانس! عاملی که ناپلیون همیشه بهش در جنگ‌ها اشاره کرده و فرمانده هایی که شکست میخوردن رو بدشانس خطاب قرار می‌داده. شانس یکی از عواملی هست که در موفقیت‌ها فراموشش میکنیم. اونهایی که در تیم‌های ورزشی هستن میتونن روی عامل شانس در کنار مهارت قسم بخورن. گرنت سیمر، ناوبر و طراح 4 مسابقه پیاپی جام قایقرانی حذفی آمریکا، کمک شانس در مقابل خطای حریف رو عامل اصلی پیروزی اکثر قهرمانان این مسابقات میدونست.ناپلیون در جنگ واترلوبعضی اوقات چیزی که به نظر یک موفقیت قطعی و ماندگار هست ممکنه فربتون بده.قبل از اینکه رسوای شرکت Enron در سال 2001 بر همه آشکار بشه، جف اسکیلینگ، مدیر عامل شرکت به عنوان یکی از موفق‌ترین رهبران دنیا شناخته میشد. رییس شناخته شده توشیبا، هیسایو تاناکا، استعفای خودش رو در سال 2015 تقدیم هییت مدیره کرد، چرا که 1 ٫ 2 میلیارد دلار سودی که برای هفت سال پیش بینی کرده بود با واقعیت زمین تا آسمون تفاوت داشت. برنی مدآف شرکت سرمایه گذاری خودش رو در سال 1960 بنیان گذاری کرد و حدود 48 سال به عنوان رهبری موفق و صادق شناخته میشد. اما پیشنهاد میکنم بیوگرافی و هم عاقبت هرکدوم رو مطالعه کنید. نتایج عجیب و جالبی رو مشاهده خواهید کرد.وقتی میخواهید که ببینید کسی قضاوت درستی داره و قاضی خوبی هست، به موفقیت‌ها و دست آورد هاش نگاه نکنید، به 6 عامل و نکته‌ای که در این مقاله هست نگاه کنید. آیا موقع قضاوت از شما سوال درستی میپرسه و دنبال شنیدن جوابه یا فقط میخواد توبیخ کنه و سخنرانی کنه؟ چطور به اینجایی که هست رسیده و به چه کسانی گوش میده؟ چه تمارین و چالش هایی رو برای تمرین خودش در پیش گرفته؟ آیا دوست داره که نظرات و عقاید و حرفهاش به چالش کشیده بشن؟ولی (یک ولی بزرگ!) اگر تجربیات محدود باشه، این خطر وجود داره که در تصمیم گیری‌ها و قضاوت عدم آشنایی با شرایط و عدم سازگاری رخ بده. قطعا وقتی من میخوام به بازار هند و چین وارد بشم نباید بر تجربیات یک فرد یا شرکت که محصولاتش تنها در آمریکا فروخته میشه استناد کنم. مثلا باید از تجربیات فرد یا شرکتی که محصولات مشابه یا به صورت کلی فروش در مناطق مشابه داره رو در نظر بگیریم. مثلا شرکتی که در اندونزی و فیلیپین یا پاکستان فعال هست. این نوع تجربیات مشابه و نسبتا نزدیک به چالش فعلیتون میتونه به در نظر گرفتن سیگنال هایی که شاید قبل‌تر نمی‌دیدید کمک کنه.در مقابل مدیرانی که تجربه زیادی دارن هم ممکنه دچار اعتماد به نفس بیش از حد، روزمرگی یا احساس غرور بشن. غرق شدن کشتی تایتانیک، کشتی غول پیکری که توسط شرکت موفق انگلیسی ساخته شده بود، شاهدی محکم بر این مبحث هست. یا سقوط اقتصادی آمریکا در سال 2008 و شکست سنگین وال استریت در بازار مالی و بورسی جهان. در عصر کنونی هم مدیرانی که سرعت رشد بشریت و تکنولوژی رو دست کم میگیرن و به درستی و به موقع به تغییرات واکنش نشون نمیدن، نمونه‌ای از اعتماد بیش از اندازه به تجربیات هست.رهبرانی که تجربیات بسیاری دارن و در برخی مسایل خیلی عمیق شدن، بیشتر از همه ممکنه که دچار روزمرگی، اعتماد به نفس بیش از حد یا غرور بشن.راه حلپیر شدن و بالا رفتن سن باعث میشه بیشتر به تجربیاتمون تکیه کنیم، تجربیاتی که ممکنه غلط باشنابتدا برای خودتون مشخص کنید که چه مقدار و تا چه اندازه میخواید بر تجربیاتتون تکیه کنید. با بررسی قضاوت‌ها و تصمیمات گذشتتون شروع کنین و ارزیابی کنید که کدوم نتیجه خوبی داشته و کدوم نتیجه منفی داشته، برای خودتون مشخص کنید که هر تصمیم یا قضاوتتون تا چه اندازه بر پایه کدوم تجربتون بوده یا نبوده. هم تصمیمات غلط و هم قضاوت‌ها و تصمیمات درست رو یادداشت کنید. سخته درسته، شاید اذیت کننده یا خوشایند باشه که خاطرات و تصمیمات غلط گذشته رو به یاد بیارید، برای همین شاید مفید باشه که با یک مربی کسب و کار یا منتور یا فرد با تجربه‌تر از خودتون این موارد رو در میون بگذارید تا دیدگاه‌های مختلف و نظرات مختلف رو بشنوید. از دوستان باهوش و دلسوزتون کمک بگیرید.در مرحله بعد به خصوص اگر مدیر جوانی هستید، تلاش کنید تا تجربیاتتون رو گسترش بدید. تلاش کنید تا مطالب و مقالات در زمینه‌های روانشناسی، مالی و فروش، صنعت و تولید، خودسازی و . تا جایی که براتون ممکنه از منابع مختلف دریافت کنید و مطالعه کنید. سعی کنید در تیم‌های مختلف وارد بشید و همکاری کنید. با افراد جدید وارد رابطه کاری یا دوستی بشید. در برنامه ریزی‌ها و جلسات مختلف تصمیم گیری‌ها حاضر بشید و در مباحثه‌ها و جلسات شرکت کنید. این هم به شما و هم شرکت و مجموعه و اطرافیانتون کمک میکنه چرا که دایره تجربیاتتون رو بالا میبره و خب شما هم در این نوع برخورد‌ها میتونید به دیگران کمک کنید و تجربیاتتون رو به اشتراک بگذارید.در مقاله بعدی به سه عنوان و نکته دوم اشاره میکنم، تو اون مقاله سه مورد آخر رو باهاتون به اشتراک میگذارم و تهش یه نتیجه گیری میکنم.
که مرا . روز‌ها می‌آیند و میروند آیا من و تو او را میبینیم ؟؟برای یکی سریع و برای دیگری سریع ترآری این زمان چیزی جز سرعت ندارد تنها سریع و سریع و سریعترشاد بودن در این زمان چگونه است خندیدن؟گریه کردن؟یا تنها بودن؟این زندگی ما است این نوری که ما را در خود گرفتهتنها روزنه امید ما است اما..اما خواهد رفت این ما خواهیم بود که در تاریکی‌ها غرق خواهیم شد اما یک سوال تاریک بودن در این زمان چگونه است قضاوت؟غم‌های بی امان؟ درد و رنج؟نه تاریک بودنی هست و نه شاد بودنآن چیزی که از آن حرف میزنم تنها چیزی ایست که هستآن پنج حرفیبه راستی او چیست که همه دنبال او هستندستاره اوست یا بازیگران مشهوراسطوره اوست یا قهرمانان یونانمحبوب اوست یا مهربانان عالمقدرت اوست یا این کشور‌ها آری او همه چیز ما است همه چیز در اوستاو همه چیز ماست .آیا من او را خواهم دید شاید آری و شاید نه ابتدا و انتها اوست اوست که مرا در آغوش خواهد گرفتبدون آنکه بگوید آغوش با قاف است یا غین آری او زندگی است که ما او را نمیبینمو تنها به افکاری جز او هستیمما کجاییم و او کجا ؟؟آری او همه چیز ماستاو همه چیز ماست . .زندگی .
چرا در ماجرای ساسی مقصر اصلی جهرمی، فیروزآبادی‌اند، نه نهادهای فرهنگی چرا در ماجرای #ساسی مقصر اصلی جهرمی، فیروزآبادی و . بقیه مسیولین فضای مجازی‌اند و نه نهادهای فرهنگی (ضمن اینکه عملکرد ضعیف آنها قابل کتمان نیست)!لطفا این مطلب را تا انتها بخوانیدحتما این سفسطه جدید را که قسمتی از عملیات روانی دولت هم هست، شنیده‌اید که: "جواب کار فرهنگی را باید با کار فرهنگی داد!"در حالیکه همه عقلا و اندیشمندان گواهی می‌دهند که کار فرهنگی تنها "بخشی" از فعالیت لازم برای مقابله با تهاجم فرهنگی است.در برخورد با آسیب‌های فرهنگی دو جنبه سلبی و ایجابی باید مورد توجه قرار گیرند. در موضوع #ساسی و مسایل مشابه جنبه ایجابی کار که به عهده نهادهای فرهنگی کشور است شامل ارتقاء سطح فرهنگی جامعه، ذایقه‌سازی مثبت، آموزش و فرهنگ سازی و موارد اینچنین است.حقیقتا باید اعتراف کرد ما در فضای مجازی ایران از لیبرال‌های آمریکایی عملکرد لیبرال‌تری داشته‌ایم.به طوری که به دلیل عملکرد فاجعه‌بار امثال آذری جهرمی در حال حاضر دست کشور در مقابله با معضلات فضای مجازی کاملا بسته شده است.در بعد ایجابی متاسفانه در 43 سال گذشته نهادهای فرهنگی(از حوزه علمیه تا صداوسیما،سازمان تبلیغات و وزارت ارشاد)به طور شایسته به وظیفه خود در سطح آرمان‌های انقلاب عمل نکرده‌اند تا جاییکه رهبری مجبور به فرمان #آتش_به_اختیار به نیروهای مردمی برای نقش آفرینی در جبهه فرهنگی شدند!بعد سلبی کار اما آنجاست که باید جلوی تروج منکر و مسایل مبتذل فرهنگی گرفته شود و این دو بعد سلبی و ایجابی گرچه مکمل یکدیگرند و باید متوازن به پیش روند اما ضعف یا قوت عملکرد در یک حوزه نباید منجر به ترک فعل مسیولین حوزه دیگر شودبه مثال پیش رو دقت کنید:اگر در مبارزه با اعتیاد بخش فرهنگی عملکرد مناسبی نداشت، آیا پلیس حق دارد به این بهانه از شدت اقدامات سلبی خود بکاهد؟اگر در بخش فرهنگی همه کارهای بایسته صورت گیرند، باز هم عده‌ای به دلایلی به سراغ مواد خواهند رفت، بنابراین فعالیت فرهنگی جامعه را بی‌نیاز از اقدامات سلبی نمی‌کندبرگردیم به موضوع #ساسی!فرض کنید تمام دستگاه‌های فرهنگی با بالاترین سطح ممکن اقدامات لازم برای ارتقا فرهنگی جامعه را انجام داده بودندآیا این موضوع می‌توانست جلوی وایرال شدن فیلم ساسی را بگیرد؟اصلا در کدام کشور دنیا در مقابله با چنین مواردی، با ابزار فرهنگی برخورد شده است؟در این میان خوب است، منتقدین دستگاه‌های فرهنگی حداقل می‌گفتند دقیقا یک دستگاه فرهنگی برای مقابله با محتوای ترویج دهنده پورن با جذابیت‌های جنسی فراوان دقیقا باید چه کند؟(البته باز متذکر می‌شوم به هیچ وجه مدافع عملکرد دستگاه‌های فرهنگی نیستم)موضوع مقابله با انتشار محتوای مستهجن در همه جهان با همه نوع فرهنگ و دین، موضوعی پذیرفته شده است چنانکه همه می‌دانیم در بسیاری از کشورها دسترسی و انتشار انواع خاصی از محتوا (بسته به فرهنگ هر جامعه) ممنوع و اقدامی مجرمانه محسوب می‌شود.حقیقتا باید اعتراف کرد ما در فضای مجازی ایران از لیبرال‌های آمریکایی عملکرد لیبرال‌تری داشته‌ایم.به طوری که به دلیل عملکرد فاجعه‌بار امثال آذری جهرمی در حال حاضر دست کشور در مقابله با معضلات فضای مجازی کاملا بسته شده است.آمریکا که روزگاری مهد و امروز قلب اینترنت جهان است(مدیریت فضای سایبر را از سال 1996 شروع)در همین انتخابات اخیر ریاست جمهوری کلیه شبکه‌های اجتماعی را مجبور کرد که انواع محتوایی که مردم را به رای ندادن در انتخابات تشویق می‌کند را به کلی حذف و اکانت‌های منتشر کننده را مسدود کنندبا همین مثال بالا وضعیت حکمرانی و اعمال حاکمیت سایبری در ایران را مقایسه کنید با آمریکا تا تصدیق کنید که حقیقتا فضای سایبر کشور توسط دشمن اشغال شده و فقط با بزک شوآف گونه دست اندکاران دولتی است که برخی هنوز متوجه وضع اسفناک فضای مجازی ایران و ظلمی که بر مردم می‌رود نیستند. حال سوال این است که باید چه می‌کردیم که نکردیم؟پاسخ: اول) تقویت شبکه ملی اطلاعات و مذاکره با پلتفرم‌های داخلی:اگر مسیولین به جای دل بستن به خارجی‌ها و وابسته کردن کشور به آنها همه توان خود را صرف شبکه ملی اطلاعات (نه به صورت نمایشی) و حمایت از پلتفرم‌های داخلی می‌کردندامروز به راحتی میتوانستیم همچون کشورهایی مانند ترکیه در مواجهه ومذاکره با پلتفرم‌های مطرح جهان آنان را مجبور به پذیرش شرایط"حداقلی"ایران کنیمجالب است بدانید با وجود این همه بی کفایتی در وزارت ارتباطات،شرکت‌های بزرگی مثل یوتیوب وتوییتر اعلام کردند حاضرند شرایط ایران را بپذیرندکلان‌داده‌های مردم ایران آنقدر مهم است که اگر #اینستاگرام یا #گوگل‌پلی و . مطمین باشند آن را به طورکلی را از دست می‌دهند، قطعا شرایط ایران را قبول کنند و این موضوع پیشتر در بسیاری از کشورهای حتی بی‌اهمیت نیز تجربه شده است.دوم) متاسفانه سیاست اشتباه و عملیات‌روانی دولت برای بی‌اعتماد کردن مردم به پلتفرم داخلی برای پیشبرد اهداف سیاسی، باعث استقبال و وابستگی شدید مردم به پلتفرم‌های خارجی شده تا حدی که خارجی‌ها می‌توانند به راحتی کشور را با مخاطرات امنیتی و اقتصادی بسیار بزرگ مواجه کنند.در این زمینه می‌توان نقش آفرینی #تلگرام در اغتشاشات 96 و همچنین دستکاری در بازار بورس و ارز و طلا و همچنین نقش آفرینی تلگرام، #اینستاگرام و واتس اپ در آبان 98 اشاره نمود که خسارت‌های جبران‌ناپذیری به کشور و مردم وارد آوردندبرای تبیین بیشتر وضعیت غم انگیز و اسفبار فضای مجازی کشور فقط کافیست فرض کنید فردا #اینستاگرام به هر دلیلی تصمیم بگیرد به کابران ایرانی خدمات ندهد! به راستی چه مسیولی جوابگوی خسارت جبران‌ناپذیر اقتصادی این اتفاق به مردم و کشور خواهد بود؟نگویید که امکان ندارد #اینستاگرام چنین تصمیمی بگیرد! چرا که در گذشته نه چندان دور و حتی همین الان برخی امکانات گوگل برای ایرانی‌ها ممنوع است و حتی همین #توییتر برای کاربران با آیپی ایران از گوگل‌پلی قابل دانلود نیست!سوم) در پایان متذکر می‌شوم، گرچه ماشین عملیات‌روانی دولت سعی دارد هرگونه نقدی به عملکردش را با برچسب‌زنی (منتقدین حامی فیلترینگ‌اند و وضعیت موجود حاصل #فیلترینگ) به انحراف بکشاند اما ان شاء الله در دولت جوان انقلابی رسوایی بزرگی در انتظار مسیولین امروز دولت روحانی خواهد بود.
گزیده ایی از کتاب بازیکن تیمی ایده آل "آه صبر کنید .یادم رفته بود" . لحن جف کنایه آمیز بود, اما بی ادبانه نبود ،"شما تعریف روشنی از بازیکن تیمی دارید.آدمی که نتواند بی شعور باشد."آنها با شرمندگی خندیدند.جف لبخند زد ."اجازه بدهید فعلا از همان لفظ بی شعوری استفاده کنیم .حالا از کجا می‌دانید شخصی بی شعور است ؟ و چطور از استخدام او پرهیز کنید؟"کلر اول جواب داد ."بعد از اینکه آدم مدتی با چنین شخصی کار کند متوجه می‌شود ."آره اما تا آن موقع دیگر خیلی دیر است و می‌دانی وقتی شخص بی شعور را بیش از زمان لازم نگه داشتی چه می‌شود ؟"آنها جوابی ندادند پس خودش جواب داد "غیر بیشعورها شروع به رفتن می‌کنند."بقیه این ماجرا جالبه که بهتره کتابشو بخونین #بازیکن_تیمی_ایده_آل#پاتریک_لنچونی
وقتی ماست سیاه می‌شود، روز تاریک و شب روشن در این تصویر جمله "تو هرگز نمی‌توانی یک زن واقعی باشی" خطاب به یک مرد مخنث را به عنوان یک نمونه از "زبان آزار دهنده" و غیر قابل پذیرش در فرهنگ نولیبرال غربی می‌بینیم. زیرا در فرهنگ نولیبرال جنسیت پدیده‌ای ذهنی است.گفتیم که از خصوصیات نولیبرالیسم، یکی هم تخریب زبان است. چون باید همه چیز کوبیده شده و از اول ساخته شود. وقتی یک تمدن جدید قرار است تمدن‌های قبلی را کنار زده و غالب و جایگزین شود، بزرگترین ترس و واهمه‌ای که دارد این است که مبادا وقتی آثار ضعف در ساختارهایش پدید آمد عده‌ای فیلشان یاد هندوستان کند و باز بروند سراغ همان باورها و ساختارها و نهادها و رسوم و سنت هایی که قبلا در طول هزاران سال آزموده بودند و خروجی هایش برایشان کاملا مشخص و مبرهن بود. تا وقتی توهم وعده و وعیدهای متجددانه آزمایش نشده و در عمل سنگ محک نخورده، هر خواب و رویایی را می‌شود برای خلق الله تعریف کنی و بگویی اگر این سنت‌ها را دور بریزید، دنیایتان نقدا بهشت می‌شود و دیگر نیازی ندارید در حسرت بهشت نسیه آن دنیا باشید. اما وقتی از مرحله خواب و رویا وارد مرحله اجرا و عمل شدی، آنوقت باید فکر این را هم بکنی که اگر آنطور که فکر می‌کردیم از آب در نیامد چه؟ پس باید پل‌های پشت سر را خراب کنی تا کسی در نیمه راه به فکر برگشتن نباشد.این تخریب کردن دستاوردهای گذشته باید طوری باشد که همه چیز را از ریشه بزند. درست مثل وقتی که برجام را پذیرفتیم. تا قبل از آن مقدار زیادی سرمایه و وقت و انرژی و کار صرف کرده بودیم و به دستاوردهایی رسیده بودیم. از جمله فناوری غنی سازی اورانیوم 20 % که شواهدی نشان می‌داد از آنجا به بعد برای رسیدن به غنای بالاتر هم مشکل فنی خاصی وجود نداشت. بعد کشتی بان را سیاستی دگر آمد و به هر ترتیبی بود یک خواب و رویایی را نشانمان دادند که اگر دست از غنی سازی بردارید همه تحریمها برداشته خواهد شد و شکوفایی اقتصادی شروع خواهد شد و پاسپورت ایرانی اعتبار پیدا خواهد کرد و از این به بعد شب جمعه‌ها همگی دست جمعی می‌رویم سانفرانسیسکو، یا لااقل سری به حومه سانفرانسیسکو می‌زنیم و بر می‌گردیم. اما همان اول کار که همه چیز در حد همان خواب و رویا و وعده و وعید بود شرط کردند باید داخل تاسیسات هسته‌ای بتن بریزید. چرا؟ برای اینکه اگر برجام را پذیرفتیم و بعد از مدتی معلوم شد آن خواب و رویاها دروغ و سرابی بیش نبوده، راه برگشت نداشته باشیم. و به این ترتیب به جای اینکه ما برویم سانفرانسیسکو، آنها ما را بردند سانفرانسیسکو! - % D8 % AF % D8 % B3 % D8 % AA % D8 % B1 % D8 % B3 % DB % 8C - % D8 % A8 % D9 % 87 - % D8 % A7 % D9 % 86 % D8 % B1 % DA % 98 % DB % 8C - % D9 % 87 % D8 % B3 % D8 % AA % D9 % 87 - % D8 % A7 % DB % 8C - % DA % 86 % D9 % 87 - % D8 % A7 % D9 % 87 % D9 % 85 % DB % 8C % D8 % AA % DB % 8C - % D8 % AF % D8 % A7 % D8 % B1 % D8 % AF - rhllbj4pfyyr تمدن مدرن در سایر ابعاد هم همینطور است. یک حزب یا جریان سیاسی در انتخابات هزار وعده و خواب و رویا را نشان می‌دهد، اما وقتی رای آورد و روی کار آمد اول از همه دنبال راهی می‌گردد که مسیر بازگشت رقبا را مسدود نماید، صرف نظر از اینکه وعده هایی که داده محقق بشود یا نه. یا وقتی در جامعه‌ای انقلاب می‌شود باز همین داستان است.اما مهمترین جنبه این تخریب‌ها مربوط می‌شود به همان تخریب‌های فرهنگی. یعنی وقتی ارکان و ریشه‌های میراث فرهنگی و تمدنی را می‌زنند. و مهمترین مصداق این مطلب در تغییر دادن مفاهیم و جابجا کردن معانی کلمات و واژگان زبان است.مثلا در زبان انگلیسی ضمیر سوم شخص مفرد به دو شکل مونث و مذکر وجود دارد. هر فردی بطور طبیعی وقتی به یک فرد مونث اشاره می‌کند از ضمیر مونث، و زمانی که به فردی مذکر اشاره می‌کند از ضمیر مذکر استفاده می‌کند. نولیبرالها با این قضیه مشکل دارند. چون اساسا با شکل طبیعی دوگانه بودن جنسیت که عده‌ای زن هستند و عده‌ای مرد مشکل دارند. قبلا نشان دادیم که تمایل عمومی نظام نولیبرال به کاهش نرخ باروری و افزایش مهاجرپذیری از جوامع جهان سوم است. لذا ترجیح می‌دهند مردها خوی زنانه پیدا کنند و برعکس زنها خوی مردانه. - % D8 % A8 % D8 % A7 % D8 % B1 % D9 % 88 % D8 % B1 % DB % 8C - % D9 % 88 - % D9 % 85 % D9 % 87 % D8 % A7 % D8 % AC % D8 % B1 % D8 % AA - lxurhshbbze7 اما ساختار زبان انگلیسی یکی از بزرگترین موانعی است که هر لحظه به هر فردی یادآوری می‌کند جنسیت واقعی وی چیست. پس برای اینکه افراد را در توهم اینکه جنسیت دیگری دارند نگه دارند، یکی از خلاقیت هایی که ابداع کرده‌اند این است که یک برچسبی روی سینه هر کسی بچسبانند که فرد بتواند "آزادانه" جنسیت مورد علاقه‌اش را انتخاب کند، و از آن به بعد دیگران با توجه به این برچسب از ضمایر مذکر و مونث استفاده کنند و نه چیز دیگر. این سنت حسنه را علی الخصوص کمپانی‌های بزرگ خیلی با پشتکار دنبال می‌کنند.اینها را به لباس هر فرد الصاق می‌کنند تا جنسیت را از روی برچسب روی سینه بخوانیم - % D8 % AE % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 87 % DB % 8C - % DB % 8C % D8 % A7 - % D8 % B9 % D9 % 82 % DB % 8C % D9 % 85 - % D8 % B3 % D8 % A7 % D8 % B2 % DB % 8C - ye93lim7e3mi از دیگر اقدامات هواداران تمدن نولیبرال، مبارزه با "کلیشه‌های جنسیتی" است. مثلا اصرار دارند صفاتی که بطور سنتی برای مردان و پسران استفاده می‌شده هیچ لزومی ندارد به پسر بچه‌ها تلقین شوند. از جمله شجاع، قوی، استوار، محکم، جدی، و از این قبیل صفات را بهتر است به دختر بچه‌ها نسبت بدهیم. در مقابل، صفاتی که معمولا برای توصیف زنان و دختران استفاده می‌شد هم دیگر لزومی ندارد برای جنس مونث استفاده شود. مانند زیبا، خوشگل، ناز، عشوه‌گر، ظریف، طناز، پاکدامن، وفادار، و غیره صفاتی هستند که من بعد باید برای مردان و پسران استفاده شوند. - % D9 % 85 % D8 % B0 % D9 % 87 % D8 % A8 - % D9 % 84 % DB % 8C % D8 % A8 % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 84 % DB % 8C % D8 % B3 % D9 % 85 - % D9 % 88 - % D8 % AE % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 81 % D9 % 87 - % D8 % A2 % D8 % B2 % D8 % A7 % D8 % AF % DB % 8C - % D8 % AF % D8 % B1 - % D8 % BA % D8 % B1 % D8 % A8 - ibthzxaxsyri در مملکت خودمان هم بعد از انقلاب ناگهان اصطلاح "شاه داماد" تبدیل شد به "ماه داماد". یا "شاه پسر" تبدیل شد به "گل پسر"! بودند کسانی که شاهنامه فردوسی را هم کفر و شرک می‌دانستند و هستند هنوز کسانی که مولوی و سعدی را با پسوند ملعون یاد می‌کنند.وقتی مفاهیم جابجا شوند آنوقت می‌شود دروغ‌های دم انتخابات را هم توجیه کرد. مثلا وقتی شعار دادند که مشکل بیکاری را حل خواهند کرد، بعد وقتی روی کار آمدند اعلام می‌کنند از این به بعد تسهیلات می‌دهیم که نیروی کار راحت‌تر به خارج از کشور مهاجرت کنند و از این طریق مشکل بیکاری حل شود! یعنی مساله دیگر این نیست که اینهمه ظرفیت معطل تولید و نیروی کار متخصص در کنار این تورم ناشی از کمبود تولید به معنی سوء مدیریت است. مساله این نیست که اینهمه کشور هزینه می‌کند تا نیروی کار متخصص تربیت کند و بعد نتواند از آن بهره برداری کند و سودش را کشورهای مهاجر پذیر باید ببرند. خیر، مشکل اصلا این چیزها نیست. مساله فقط این است که از شر این نیروی کاری که بیکار مانده و موی دماغمان شده راحت شویم. بروند در اروپا و آمریکا و کانادا و استرالیا برای خودشان کیف کنند، ما هم روابطمان را با این کشورها بهتر می‌کنیم چون اینهمه نیروی کار متخصص برایشان فراهم کردیم، هر کس هم نتوانست برود می‌گوییم چشمت کور، باید با این تورم و مشکلات اقتصادی بسوزی و بسازی چون استحقاقش را نداشتی آنطرف تو را به عنوان مهاجر بپذیرند. مشکل از توست، نه از سیستم! اینهمه دیگران رفتند آنطرف دارند عشق می‌کنند. ببین انسانها موفق چه مسیری را رفتند، تو هم همان مسیر را برو. چرا می‌خواهی جلوی موفقیت دیگران را بگیری؟! - % D9 % 85 % D8 % A7 % D9 % 87 % DB % 8C % D8 % AA - % D9 % 86 % D9 % 88 % D9 % 84 % DB % 8C % D8 % A8 % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 84 % DB % 8C % D8 % B3 % D9 % 85 - % DA % 86 % D9 % 87 - % D8 % B3 % D9 % 88 % D8 % AF % DB % 8C - % D8 % A8 % D9 % 87 - % D8 % AD % D8 % A7 % D9 % 84 - % DA % A9 % D8 % B4 % D9 % 88 % D8 % B1 - % D9 % 85 % D8 % A7 - % D8 % AF % D8 % A7 % D8 % B1 % D8 % AF - zrpx8paclnt0 وقتی زبان مادری را مثل زن فاحشه بی احترام و بی ارزش می‌کنیم اولین اتفاقی که می‌افتد این است که پل پشت سرمان برای ارتباط با عقبه فرهنگی و تمدنی که داشتیم را خراب می‌کنیم. مثلا به جای اینکه به بچه هایمان بگوییم: "دخترم، بابا کار داره، پنج دقیقه دیگه بازی کن و بعد بریم خونه"، خیلی راحت و بی دغدغه اینطور بگوییم: "دخترم، ددی باید ورک بکنه، فایو مینت پلی کن بعدش بریم هوم". هزار سال پیش فردوسی اینطور سرود:پی افکندم از نظم کاخی بلندکه از باد و باران نیابد گزندحالا ما کلنگ و تیشه برداشته‌ایم و این کاخ را تخریب می‌کنیم، که به جایش یک بیغوله زشت و بدترکیب مدرن بسازیم. طبیعی است که نمی‌شود از بچه‌ای که از ابتدا با زبان مثله شده فارسی حرف زدن آموخته انتظار داشته باشیم از شاهنامه فردوسی چیزی بفهمد. نهایت همان ترانه‌های سطحی غربی را زمزمه خواهد کرد. اتفاقا این دسته از بچه‌ها خیلی مستعدتر هستند برای اکتساب فرهنگ نولیبرال که زن را مرد می‌کند و مرد را زن. وقتی عقبه فرهنگی نباشد، طبیعی است که فرهنگ جدید را بدون مقاومت خواهند پذیرفت. در میان خود غربی‌ها اگر مقاوتی هست به این دلیل است که خیلی از آنها هنوز عقبه فرهنگی خودشان را رها نکرده‌اند. حلقه‌های اجتماعی خودشان را دارند که ارزشهای سنتی آنها هنوز داخل این حلقه‌ها تا حدودی زنده نگه داشته شده. کلیسایشان را می‌روند، میهمانی‌های دور همی خودشان را دارند، افکار و عقاید و رسوم و سنت هایشان را حفظ کرده‌اند. اما حکایت ما حکایت آن کلاغی است که می‌خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد اما راه رفتن خودش هم یادش رفت. - % D8 % A7 % D9 % 81 % D8 % B4 % D8 % A7 % DA % AF % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 87 - % D9 % 85 % D8 % B9 % D9 % 84 % D9 % 85 % DB % 8C - % D8 % A7 % D8 % B2 - % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % A7 % D9 % 84 % D8 % AA - % D8 % A7 % D9 % 88 % D8 % B1 % DA % AF % D9 % 88 % D9 % 86 - % D8 % A2 % D9 % 85 % D8 % B1 % DB % 8C % DA % A9 % D8 % A7 - zievzazbcd4x وقتی زبان فارسی در ذهن نسل جدید جایی نداشته باشد، ارتباط با عقبه فرهنگی خودمان قطع می‌شود. لذا چنین نسلی نمی‌رود به عقبه فرهنگ سنتی غربی وصل بشود، بلکه همین آموزشهای جدید را دریافت می‌کند. و چون هیچ مکانیزم دفاعی در ذهنش نیست می‌شود همان انسانی که نولیبرالیسم می‌پسندد. وقتی هم این اتفاق افتاد، آنوقت است که جلوی چنین فردی گوشت کوبیده بگذاری یا چیز دیگر، برایش تفاوتی نمی‌کند و از هر دو می‌خورد. و یکی از دلایل اصلی که نولیبرالیسم مهاجران را به بچه‌های محلی ترجیح می‌دهد هم همین است. به همین دلیل هم باید نرخ باروری پایین بیاید تا جا برای پذیرش مهاجر بیشتر فراهم شود. - % D8 % AF % D9 % 88 % D9 % 84 % D8 % AA - % D8 % AF % D8 % B1 - % D8 % A7 % D9 % 85 % D9 % 88 % D8 % B1 - % D8 % A7 % D8 % AA % D8 % A7 % D9 % 82 - % D8 % AE % D9 % 88 % D8 % A7 % D8 % A8 - % D8 % B4 % D9 % 87 % D8 % B1 % D9 % 88 % D9 % 86 % D8 % AF % D8 % A7 % D9 % 86 - rhno8weks30f مولانا گاهی اوقات برای بیان مطلبی از زبان هزل گویی استفاده می‌کند. اما این هزل گویی از هزار متن جدی و فلسفی و آموزشی که در روزگار ما می‌نویسند پربارتر و پر معناتر است. همانطور که خودش هم می‌گوید:هزل تعلیمست آن را جد شنوتو مشو بر ظاهر هزلش گروهر جدی هزلست پیش هازلانهزلها جدست پیش عاقلاندر مثنوی معنوی داستان مرد لوطی همجنس باز و لواط کاری را تعریف می‌کند که یک فرد مخنث و مفعول را به خانه برده و مورد استفاده جنسی قرار می‌دهد. در حالیکه مشغول این عمل قبیح بوده متوجه می‌شود آن مخنث خنجری به کمرش بسته است، و کنجکاو می‌شود و سوال می‌کند این خنجر را برای چی به کمر بسته‌ای؟کنده‌ای را لوطیی در خانه بردسرنگون افکندش و در وی فشردبر میانش خنجری دید آن لعینپس بگفتش بر میانت چیست اینگفت آنک با من ار یک بدمنشبد بیندیشد بدرم اشکمشگفت لوطی حمد لله را که منبد نه اندیشیده‌ام با تو به فنوقتی مفاهیم عوض شود همین می‌شود که دیگر دخول آن لواط کار را هم بد نمی‌داند. لذا مولانا نتیجه گیری می‌کند وقتی مردی نباشد دیگر خنجر و کلاه خود به کار کسی نمی‌آید.چون که مردی نیست خنجرها چه سودچون نباشد دل ندارد سود خوداز علی میراث داری ذوالفقاربازوی شیر خدا هستت بیاروقتی میراث فرهنگی خود را مفت دادیم رفت، بعد هر چقدر گردنبند و خالکوبی فروهر و هخامنش و غیره و ذلک از اعضا و جوارح بدن آویزان شود و کوبیده شود فرقی نمی‌کند، حکایت همان مخنث است که خنجر به کمرش بسته بود.گر فسونی یاد داری از مسیحکو لب و دندان عیسی ای قبیحکشتیی سازی ز توزیع و فتوحکو یکی ملاح کشتی هم‌چو نوحیک عده هم دلشان خوش است که ساختار شکنی و تابو شکنی می‌کنند و آزادی و آزادگی خود را ثابت می‌کنند.بت شکستی گیرم ابراهیم‌وارکو بت تن را فدی کردن بناردر دنیای نولیبرال تا دلتان بخواهد شعار و حرف مفت هست. هم در بخش توسعه یافته‌اش، و هم در جهان سومش. هم در اپوزیسیون براندازش، هم در پوزیسیون زیراندازش. حرف مفت کنتور ندارد، اما پای عمل که می‌رسد معلوم می‌شود همه آن حرفها حرف مفت بوده.گر دلیلت هست اندر فعل آرتیغ چوبین را بدان کن ذوالفقارآن دلیلی که ترا مانع شوداز عمل آن نقمت صانع بودهمه جریانات سیاسی می‌خواهند مردم کف خیابانها را بسیج کنند و جلو بیاندازند. اما هیچ کدام از خودشان مایه نمی‌گذارند.خایفان راه را کردی دلیراز همه لرزان‌تری تو زیر زیربر همه درس توکل می‌کنیدر هوا تو پشه را رگ می‌زنیای مخنث پیش رفته از سپاهبر دروغ ریش تو کیرت گواهچون ز نامردی دل آکنده بودریش و سبلت موجب خنده بودتوبه‌ای کن اشک باران چون مطرریش و سبلت را ز خنده باز خرداروی مردی بخور اندر عملتا شوی خورشید گرم اندر حملدر دنیای نولیبرال همه چیز برای پول است. فعالان حقوق بشرش از عربستان سعودی جیره و مواجب می‌گیرند. اپوزیسیون براندازش از آمریکا و اسراییل جیره و مواجب می‌گیرند. فعالان مدنی در خود جامعه آمریکا سیرک و نمایش راه می‌اندازند تا از مردم پول جمع کنند که اسمش را گذاشته‌اند crowdfund . بعد از مدتی که اسم در کردند می‌روند تحت پوشش و حمایت مالی سرمایه داران بزرگی که صدها میلیون دلار برای مقاصد "بشر دوستانه" هزینه می‌کنند. نمونه‌های داخلی و آقازاده‌ها هم که به دنبال چند صباحی بهره مندی از رانت دولتی هستند تا بارشان را ببندند و به سلامتی بعد هم مهاجرت کنند آنطرف. خلاصه اینکه هیچ کس از جانب خودش حرفی برای گفتن ندارد. همه از جانب پول حرف می‌زنند. یعنی نگاه می‌کنند ببینند چه چیزی بگویند که راحت‌تر پول در بیاورند. هر کسی بیشتر پول داد قلمشان را در خدمت او می‌جنبانند. هر دوربینی راه را برای ارتزاق باز کرد، جلوی همان دوربین لاطایلات سرهم کنند.مولانا اینها را خطاب قرار داده که می‌گوید:معده را بگذار و سوی دل خرامتا که بی‌پرده ز حق آید سلامیک دو گامی رو تکلف ساز خوشعشق گیرد گوش تو آنگاه کشوقتی معنای زیبایی را فراموش کرده‌ایم و چشممان مسحور زرق و برق ظاهری شده که رسانه‌ها نشانمان می‌دهند، وضعیتمان روز به روز بدتر می‌شود. برای اصلاح این وضعیت، اول باید به خاطر بیاوریم زیبایی چه شکلی بود.یک دو گامی رو تکلف ساز خوش عشق گیرد گوش تو آنگاه کش
ضد ارزش باید از ترانه‌های سخیف و شخصیت‌های ناآگاه و جاهلی مثل ایشون بیشتر ترسید تا بیماری و بلایای طبیعی‌!!!!! باید به کی بگیم تمام تمدن چند هزار ساله و فرهنگ ناب ما در حال نابودی؟ شکایت کجا ببریم که هرآنچه که داشته‌ی ما بود با پول و معروفیت و وجه‌ی ناسالم وبرداشت‌های ناصحیح از الگو‌ها و رفتارهایی که حتی غربی‌ها نیز به آن انتقاد دارند و در فرهنگ آنها تابو است، به تاراج رفت!!!! کسی میدونه با مولفه‌های آگاهانه و صحیح یک فرد در بستر جامعه و خانواده که قبل از این چهل ساله‌ی منحوس ساخته بودیم چه کردند؟ محصول و دست پرورده نظام آموزشی و جامعه ایران بعد از 57 می‌شود این هنرمند و این ترانه . .. چرا ارزش‌ها به سادگی مغلوب ضد ارزش‌ها شدند چرا این چنین به خاک مذلت و نابودی نشستیم؟؟؟؟؟؟
سرنگونی دموکراسی خبر خوب اینکه دموکراسی در حال سرنگونی است البته پیشتر گفته بودم که واقعا چیزی به نام دموکراسی وجود ندارد و در اینجا منظورم این است که مدعیان دموکراسی تیشه به ریشه دموکراسی میزنند. حزب دموکرات امریکا بخوبی در حال نابودی دموکراسی این انگل مدرن است ,نیروهای انیفا که به معنیب ضد فاشیست هستند ریخته‌اند و با خشونت در حال کتک کاری مخالفان ,نابودی اثار فرهنگی,ایجاد اشوب و ویرانی اقتصاد برای رسیدن به هدف‌های خود هستند اگر یادمان باشد دموکراسی یعنی گفتگو و تغیر مسالمت امیز و قانونی قدرت بود .در دموکراسی رای اکثریت ملاک بود اما امروز اول این که انتی فا که مورد حمایت جریان چپ و امروز بخش بزرگی از دموکرات‌ها در امریکا است صندوق رای را با چماق و بزن بهادی جایگزین کرده که خبر از سست شدن پایه‌های دموکراسی است و نشان میدهد دیگر دموکراسی در بین طرفداران سابق خود هم خریدار ندارد .دوما اینجا انتی فا و حامیان او ضد اکثریت هستند,بحر حال ترامپ رای اکثریت را اورده است و اشوب‌های انتی فا یعنی ایستادگی اقلیت در برابر اکثریت . سوما از طرفی انتی فا قانون شکنی کرده است .وقتی قانونی در این سطح زیر پا گذاشته میشود یعنی ساختار سیاسی دچار نوعی اشکال است یادمان باشد امریکا کارامدترین دموکراسی را داشت که امروز مردم خود ان به قوانین امریکا بی احترامی میکنند. از طرفی ایده‌های چند فرهنگی و جهان وطنی پس از جنگ دوم جهانی با شکست روبرو شده است.لیبرال دموکراتها پس از جنگ دوم جهانی بر روی جامعه چند فرهنگی کار کرده بودند اما اشوب‌های امریکا,لندن , و درگیری دیروز دیژون فرانسه ثابت کرد جامعه چند فرهنگی یعنی هیچ در حقیقت یعنی اشوب. این جا خلاصه‌ای میگویم که در لندن سیاه پوستان انگلیسی‌های سفید پوست را به سختی کتکک زدند یعنی انگلیسی‌ها در خانه خودشان از غیر انگلیسی‌ها کتک خوردند و از طرفی درگیری چچنی‌ها و الجزایری‌ها در فرانسه نشان داد 72 ملت کردن یک کشور تنها اشوب می‌اورد. این‌ها نشان میدهد پس از ده‌ها سال استقرار دموکراسی لیبرال ما شاهد سرنگونی ان هستیم.
بگذار برخیزد مردم بی‌لبخند! سوگ از دست دادن‌هاسوگ یک احساس طبیعی در مواجهه با "از دست دادن" است به همان اندازه طبیعی که خوردن و نفس کشیدن طبیعی است. انسان پیشامدرن که اغلب امور طبیعی را نشانه‌های ضعف انسان قلمداد می‌کند، تلاش دارد تا مدام به دیگران بقبولاند که سوگواری از ضعف شماست و لازم است تا شما فراانسان قدرتمند باشید!همین آموزه‌های پیشامدرن است که دوست دارد به انسان بگوید: سوگ نشانه ضعف توست! از دید او، تو زمانی انسان قدرتمند و قوی هستی که از فقدان‌ها و ازدست‌دادن‌هایت هیچ دردی احساس نکنی!سوگ اما فرآیندی طبیعی است که اگر بروز داده نشود، تبدیل به بیماری مزمنی در بلندمدت می‌شود. سوگ حل نشده ( Unresolved Grief ) یا مزمن ( Chronic ) سوگی است که فرد به دلایل مختلفی از ابراز آن خودداری کرده باشد مانند کسی که بر جنازه همسر خود گریه نمی‌کند یا حتی زمانی که فردی به دلیل همان آموزه‌های نادرست سوگ را نشانه‌ای از ضعف دانسته و درصدد انکار سوگ خود برآید. سوگ جمعیسوگواری مراسم و آیینی است که تنها متعلق به انسان نیست، بلکه حیوانات نیز در غم‌هایشان به سوگواری می‌پردازند. اما آدمی برای تحمل سوگ در طول زمان و با رشد تمدن، فرآیندهای سوگواری را ایجاد و تمرین کرده است. پوشیدن لباس سیاه یا سفید در میان اقوام مختلف یا برگزاری رویدادهایی با حضور نزدیکان فرد سوگوار نمونه‌هایی از سوگواری است.ازدست دادن‌ها اما بسیاری از اوقات جمعی است! وقتی یک ملت، رهبران یا سربازانی را از دست می‌دهد یا زمانی که تعداد زیادی از هم‌وطنان‌اش را! حتی گاهی یک حادثه برای یک فرد گم‌نام، یک کودک ربوده شده، تبدیل به سوگی دسته‌جمعی می‌شود، چرا که آن کودک، احساس امنیت را با خود برده است و ملت چیزی بزرگ به نام اعتماد را از دست داده است!همان‌گونه که سوگواری‌های فردی آداب خاص خود را دارد، سوگ جمعی نیز می‌تواند آداب ویژه خود را داشته باشد. اما واقعیت آن است که هرچند سوگواری فردی در جوامع مختلف نهادینه شده است، سوگواری جمعی نهادینه‌شده نیست!در برخی از کشورها سوگواری جمعی آدابی دارد مانند معرفی مکانی برای گذاشتن دسته گل و روشن کردن شمع. این مکان‌ها در طول زمان ایجاد شده‌اند و حتی گاهی برخلاف تمایل حکمرانان ابزار اعتراض یا همراه‌سازی هم بوده‌اند.زمانی که پرنسس دایانا در انگلستان در تقابل آشکاری با خاندان سلطنتی قرار داشت و در حادثه‌ای جان داد، انگلیسی‌ها با بردن دسته‌های گل در برابر کاخ باکینگهام نه تنها به سوگواری جمعی پرداختند، بلکه خاندان سلطنتی را نیز مجبور به همراهی در این سوگواری کردند. تنوع سوگتنوع سبک زندگی، به دنبال خودش تنوع در سوگواری را نیز به همراه دارد. سوگواری خانواده‌های مختلف برآمده از تفاوت‌های آن‌ها است. مسلمانی شاید دوست دارد صدای قرآن در مراسم سوگواری‌اش پخش شود، مسلمانی دیگری صدای مداح و مسلمان دیگری موسیقی! تنوع در شیوه سوگواری برآمده از اعتقادات مذهبی نیست، بلکه برآمده از مجموعه‌ای از ویژگی‌هایی (مانند سرمایه) است که به زبان جامعه‌شناسان عادت‌واره ( Habitus ) را شکل می‌دهد.به این ترتیب سوگ می‌تواند متنوع باشد، اما تک‌صدایی دوست دارد به همه بگوید، فقط و فقط یک نوع سوگواری وجود دارد و سایر انواع سوگواری نادرست است! چالش اجتماعی سوگ جمعی از همین نقطه آغاز می‌شود. نقطه‌ای که در آن سبک زندگی و در نتیجه نوع دیگری از سوگ نفی می‌شود همان‌جایی که به شما اعلام می‌شود اگر دوست ندارید بروید! حداقل آداب سوگ جمعیسوگ جمعی اگر اظهار نشود، مثل سوگ فردی، می‌تواند تبدیل به سوگی مزمن شود! سوگی مزمن و البته پیچیده ( Complicated Grief ) که در آن میزان سوگ با میزان درد ناشی از فقدان، تناسبی ندارد. در سوگ پیچیده، سوگوار به هر دلیلی نمی‌تواند یا اجازه ندارد به اندازه سوگ‌اش، سوگواری کند.در سوگ دسته جمعی انتظارات بخش‌های مختلف جامعه از نوع سوگواری متفاوت است. استعفای مقامات مسوول، در اغلب رویدادها به دلیل قصور آن افراد نبوده است بلکه بیش از آن، شکلی از سوگواری جمعی است و حداقل انتظار آن جامعه. در سوگواری انتظار می‌رود که درد مشاهده شود. زمانی که مسوولان به ادامه فعالیت گذشته می‌پردازند، زمانی که برای سوگواری مردم جایی در نظر گرفته نمی‌شود، زمانی که تنوع سوگواری مد نظر قرار نمی‌گیرد، می‌توان به جامعه حق داد عصبانی شود!ما این روزها شاهد اشتباهات مکرر هستیم! شاهد اشتباهات مکرری که ذره ذره اعتماد و سرمایه اجتماعی باقی‌مانده را می‌رباید. ما نیاز به سوگواری داریم، نه فقط برای سرباز وطن و نه برای کسانی که در یک مراسم سوگواری جان دادند و نه برای 176 مسافر عزیزمان و نه برای بلوچ‌های عزیز بی‌خانه شده بلکه برای این حد از اشتباهات و ندانم‌کاری‌ها!ما نیاز به سوگواری و همدردی داریم، اگر مشترک نیست، حداقل بگذارید هر کس به شیوه خودش سوگوار باشد!
چرا باید ادبیات بیاموزیم، بخوانیم و یاد بدهیم؟ داستان از این قراره که استاد درس ادبیات فارسی از دانشجویان یک سوال پرسید. وقتی که جوابم رو دادم، متوجه علاقه‌ام به چیزی که نوشتم شدم پس تصمیم گرفتم تا این‌جا هم منتشرش کنم. سوال: اگر بنا باشد که تدریس و تعلیم زبان فارسی مفید باشد. بنظر شما چطور میتوانیم به این هدف برسیم، یعنی محتوا و طریقه تعلیم چطور باشد که تعلیم زبان فارسی مفید واقع شود؟با توجه به اینکه نسل جدید، بیشتر و بیشتر به رسانه‌های تصویری علاقه‌مند شده کمتر کودک، نوجوان و جوانی پیدا می‌شود که به خواندن یا نوشتن ادبیات جذب شود و این چیزی بدیهی است. البته قطعا این قضیه توسط جامعه‌شناسان به خوبی و با جزییات بالا تحلیل و چندین راهکار مختلف برای برخورد با این مسیله ارایه شده است. اما از آن‌جایی که در متن این سوال نظر من درخواست شده، چیزی را می‌گویم که حاصل فکر کردن خودم، بدون مطالعه کردن این تحلیل‌ها و مقالات مربوطه است.انسان مایل به یادگیری هر چیزی نیست و ترجیح می‌دهد وقت خود را صرف آن چیزی کند که با آن ارتباط برقرار کرده و یا احساس می‌کند در آینده بدان نیاز پیدا خواهد کرد. صادقانه بخواهیم بگوییم نسل جوان‌تر ما احساس نیازی به یادگیری ادبیات و قواعد و زیبایی آن ندارد. اما چرا؟ برای پاسخ دادن به این سوال باید ابتدا سوالی دیگر پرسید: "اصلا چرا ادبیات و قواعد نوشتار و گفتار مهم بوده‌اند؟" به خاطر اینکه ادبیات، راه ارتباطی میان مردم و عوامل تشکیل‌دهنده جامعه و همچنین میان نسل‌های مختلف، انتقال دانش و هزاران مورد دیگر بوده‌است. با پیشرفت تکنولوژی وسایلی برای سهولت زندگی روزمره برای مردم (و البته سود شرکت‌های تولیدکننده این وسایل) ساخته و به بازار عرضه شده است. یکی از حوزه‌هایی که در سالیان اخیر به واسطه ورود تکنولوژی‌های ذکر شده، به شدت دچار تغییر و تحول شده است، حوزه ارتباطات است. در یکی دو دهه اخیر نرم‌افزارها و سخت‌افزارهایی برای بشر فراهم شده تا بتواند نه تنها به صورت متنی بلکه به صورت تصویری و صوتی، با سرتاسر جهان ارتباط برقرار کند. آن هم ارتباطی در اسرع وقت و با کیفیتی باورنکردنی! سرعت بروز این تغییرات شکاف بزرگی میان نسل‌هایی که حداقل شاید سی سال اختلاف سنی دارند ایجاد کرده و به ذهن این اجازه را نداده تا راه عبوری از یک سوی این شکاف به سوی دیگرش بسازد. این شکاف به قدری بزرگ است که هنوز گاها تصورش برای بزرگسالان سخت است و برای جوانان تصور دنیایی بدون آن غیر ممکن.حتی کیفیت متن موسیقی‌های باکلام نیز با معرفی شدن راه‌های جدیدی برای رساندن موسیقی به گوش شنونده تا حدی افت کرد. هرچند این آسانی در عرضه به بالا رفتن کمیت آن کمک کرد که در نتیجه باعث حفظ بخشی از کیفیت گذشته‌اش شد اما آن چیزی که مشخص است، اکثریت آن آهنگ‌هایی که در عموم شناخته شده و شنیده می‌شود، به خوبی آن چه قبلا بوده، نیست. پرداختن بیشتر به این موضوع - که جای بحث هم دارد - ما را از موضوع سوال دور می‌کند پس از ادامه دادن به آن خودداری می‌کنم.همانطور که گفتیم راه‌های ارتباطی جدید که شامل متون کوتاه بعضا با حضور اموجی‌ها، تصویر و صوت است جایگزین روش‌های قبلی شده است. اما این پدیده، ادبیات و قواعد آن را از بین نبرده است! در اصل این اتفاقات ادبیات و قواعدی که با این تحرک و فرهنگ همسوتر هستند را جایگزین قوانین سنتی کرده است و این بی توجهی به اصول قدیمی و عدم استفاده از آن‌ها سبب فراموشی و نابودی آن هاست .راه حل‌هایی که بنده از آن‌ها آگاهی دارم یا به صورت اجباری و زوری تلاش بر تعلیم این هنر لطیف و ظریف دارند و یا با بی‌میلی - و با روش همینی که هست - ارایه می‌شوند که هم به علاقه جوانان ضربه می‌زند و هم به خود ادبیات! در برخی از خانه‌ها و مراکز علمی شنیده می‌شود که "اگر دانش‌آموزان و دانشجویان با گوشی‌هایشان کمتر ور بروند مشکل حل خواهد شد!" این طرز تفکر فقط فاصله طرفین این شکاف را بیشتر می‌کند. مسیله استفاده غیر استاندارد و طولانی از تلفن‌های همراه مشکلی است که ممکن است ریشه‌های مختلفی داشته باشد و حل آن باید به متخصصی که به موضوع آگاهی کامل دارد، سپرده شود. با ذکر چند نکته، راه حل خود را می‌گویم:باید این را در نظر داشت که همیشه قرار نیست از بزرگان ادب درس زندگی گرفت آن‌ها هم قطعا اشتباهاتی داشته‌اند. من خود را در جایگاهی نمی‌بینم تا از آن‌ها انتقاد یا قضاوتشان کنم. اما در این جایگاه می‌بینم که بدانم آن‌ها نیز انسان بوده‌اند و من این اختیار را دارم تا انتخاب کنم که چه چیزی از آن‌ها را قرار است یاد بگیرم. همچنین آن چیزی که بزرگان ادبیات طی مجاهدت و تلاش فراوان به رشته تحریر در آورده‌اند، ممکن است به دلیل حرکت رو به جلوی جامعه - و صد البته زحمات آنان - برای من به سادگی قابل درک و یا اصلا اشتباه باشد. زیبایی ادبیات در آن است که چگونه آن‌ها فراتر از زمانه خود تلاش کردند تا حقایقی را کشف کنند و با تبحر هر چه تمام‌تر در قالب نثر یا نظمی روان (در آن زمانه) به جهانیان آن زمان و آیندگان ارایه دهند. ما باید این دو نکته را از آن‌ها بیاموزیم.تاکید بر یادگیری صحیح و دقیق و سخت‌گیری در اجرای آن، ذوق و خلاقیت دانش‌آموز و دانشجو را کور می‌کند و چشم او را به زیبایی‌های این پدیده بی‌نظیر می‌بندد. اما اگر ابتدا با نرمی به زیبایی‌های ادبیات و قواعد زبان پارسی اشاره کرد، یادگیری صحیح و دقیق، بخشی از شیرینی کار و فرایند یادگیری می‌شود و چه اساتید و معلمان بخواهند چه نخواهند، خود محصل به دنبال یادگیری آن‌ها می‌رود. در رابطه با روش تدریس این نکته را نیز باید گوشزد کرد که استفاده حداکثری از تکنولوژی‌های کنونی برای سهولت و افزایش جذابیت در آموزش، امری الزامی است. نگاه منطقی به این قضیه می‌گوید که قرار نیست این فناوری‌ها جایی بروند و یا کاربرد خودشان را از دست بدهند. پس استفاده نکردن از آن‌ها اشتباه است. من این علاقه دست و پا شکسته خود به ادبیات و کتاب را مدیون کسانی هستم که با شوق و علاقه به تعلیم این درس پرداخته‌اند که من را به نکته بعدی یعنی آموزگار می‌رساند. در انتخاب آموزگار این درس باید بسیار دقت کرد. زبان پارسی، نشانگر فرهنگ چندین و چند هزارساله فرهنگ ایرانی است یادگیری غلط آن علاوه بر عواقب مخربی که در رشد کردن افراد بدون تفکراتی که ریشه در این خاک و بوم دارد، به مطالعات ما در دیگر زمینه‌ها نیز ضربه می‌زند. اگر نتوانیم کسانی را که شور تدریس این علم را در خود می‌بینند، در این حوزه به کار بگیریم، پس به چه درد می‌خوریم؟! البته نکته دیگری که باید اینجا ذکر کرد. شخصی که قرار است در چنین زمینه‌ای به فرهنگ ایران خدمت کند، باید از لحاظ معیشتی ت مین و آسوده‌خاطر باشد. حل کردن این مشکل در بدنه کنونی جامعه فرهنگی، مشکل کیفیت مدرسین را تا حدودی حل می‌کند.به نظرم چرایی تدریس از تمام نکات ذکرشده مهم‌تر است. چرا پارسی را تدریس کنیم؟ باید این سوال پرسیده شود که فلسفه ما در آموزش این درس چیست؟ پاسخ من به این سوال در چند بخش خلاصه می‌شود:امکاناتی که در اختیار ما برای بروز احساسات و تفکراتمان قرار می‌دهد.اتفاقاتی که در عالم نوشتار زبان پارسی با استفاده از قواعد و آرایه‌های ادبی ممکن است.و مهم‌ترین بخش از نظر من میراثی است که نه تنها برای نسل‌های آینده بلکه شخص خودمان در آینده می‌گذاریم. گاهی اوقات نوشته‌هایی که در گذشته نوشته‌ام را می‌خوانم و به وجد می‌آیم از اینکه روزی چنین اثری را خلق کرده و از خودم به جا گذاشته‌ام!البته ممکن است تمام نظریات و تیوری‌های من از لحاظ متخصصین یا هم‌دوره‌ای‌های خودم خطا باشد. اشکالی ندارد من از زمانی که صرف تبدیل این ایده به متنی جامع کردم، لذت بردم. از شما هم بخاطر پرسش این سوال تشکر می‌کنم زیرا با این مکالمات، اختلافات و رد و بدل کردن نظرهاست که راه حل پیدا و مسیر ما رو به آینده روشن می‌شود."مهم نیست چندین کتابخانه بغداد و قلعه الموت، توسط مغول‌های زمانه به آتش کشیده شود و یا چندبار کتابخانه‌های اسکندریه و افسوس نابود شود ادبیات زنده می‌ماند، پس اگر می‌خواهیم زنده بمانیم ادبیات را درست بیاموزیم."حتما نظرتون رو با من به اشتراک بذارید خدانگهدار
آزادی و تحمل: بازگشت به مدرنیسم امسال مانند سال‌های پیش ویدیویی در فضای مجازی پخش شده از ایرانیانی که در تورنتو کانادا در حال عزاداری محرم هستند. در همین حین عده‌ای دیگر تا جای ممکن به آنها نزدیک شده و با پخش موسیقی شاد با صدای بسیار بلند طوری که صدای عزاداری شنیده نمی‌شد، سعی در مختل کردن عزاداری داشتند. قطعا این افراد با برنامه به آنجا رفته بودند و سعی کرده بودند همه چیز از آهنگ و بلندگو را آماده کنند تا بتوانند تا جای ممکن به هدف خود برسند. این کار حتی به درگیری فیزیکی منجر شده بود که با دخالت پلیس خاتمه یافته بود. کاری با حدس‌ها و گمان‌ها از این که این افراد چرا چنین کاری کردند نداریم اما این مثال از یک جهت جالب است: بسیاری از افرادی که در این جریان شرکت کرده بودند خود سالها قربانی "عدم آزادی" بودند اما اکنون در شرایطی که در محیطی "آزاد" قرار گرفته‌اند اصولا باید قدر آن را بدانند و به آن "احترام" بگذارند. اما چه اتفاقی می‌افتد؟همواره هنگامی که تضادی بوجود می‌آید که منجر به انتقام، سرکوب یا حذف فیزیکی فرد یا گروهی توسط معتقدان به تفکر یا کیشی خاص در قدرت می‌شود، اولین موضوعی که رسانه‌ها از آن صحبت به میان می‌آورند بحث "آزادی" یا به طور خاص‌تر "آزادی بیان" است. تقریبا همه جا پر است از اینکه چرا شرایط سیاسی حاکم بر منطقه یا کشوری خاص "آزادی" را محدود می‌کند. تمامی این جریانات به نحوی شکل می‌گیرند که تصور همگانی از مشکلات، نبود "آزادی" است. شعرها در باب آزادی سروده می‌شود و میدان‌ها به اسم آن می‌گذارند. صد البته که مفهوم "آزادی" برای یک جامعه پیشرو مفهومی کلیدی و اساسی است و قطعا ایده آل هر جامعه‌ای رسیدن به چنین آزادی ای است. اما صرف خواستن چیزی به معنی دانستن نحوه رسیدن به آن نیست.بخشی از پیچیده بودن مسیله به روانشناسی بشر در بستر زندگی اجتماعی بر می‌گردد. برخلاف دیگر حیوانات که تمام برخورد هایشان بر سر قلمرو، غذا و جفت است بشر به طرز عجیبی نسبت به باورهایش حساس است تا جایی که حاضر است همه چیز را فدای آن کند! جاناتان هیت ( Jonathan Haidt ) در کتاب the righteous mind توضیح می‌دهد چرا باورهای ما از لحاظ فرگشتی اهمیت دارند( 1 ). هیت مهمترین عملکرد باورها را نگه داشتن ما در گروه‌های اجتماعی معرفی می‌کند که ما را در یک اجتماع در برابر خطرات خارجی ایمن می‌کند. قدیمی‌ترین این ساختارها اخلاق و مذهب هستند. امروزه اما تعداد و تنوع این باورها بسیار بزرگ‌تر هستند ما خود را به "گروه‌های باوری" ( belief groups ) بسیار زیادی متعلق میدانیم. خود را "کرد"، "ایرانی" "مسلمان" "شیعه" "لیبرال" و . می‌دانیم. این لیست تقریبا انتهایی ندارد! از طرفی هزینه خیانت به گروه‌های باوری به طور سنتی بسیار بالا بوده است. در کمترین حد این هزینه به اخراج از گروه منجر می‌شد. پژوهش‌های زیادی نشان داده است که طرد اجتماعی ( social exclusion and rejection ) تاثیرات بسیار شدیدی بر سلامت افراد می‌گذارد و عمر را کاهش می‌دهد( 2 ). تمام اینها نشان می‌دهد "وفاداری" به باورهای گروهی تا چه حد در طبیعت ما حک شده است. ما نه تنها به "احترام" به آن‌ها باور داریم بلکه از بقیه هم میخواهیم به آن‌ها "احترام" بگذارند. از طرفی دیگر ما حس درونی ای به "آزادی" داریم. هر شخصی احساس می‌کند آزاد به دنیا آمده است و در برابر "سرکوب" نمی‌خواهد ساکت بماند.مشکل تنها زندگی گروه‌های باوری مختلف در کنار هم نیست. برداشت افراد از مفاهیم "احترام" و "آزادی" و "تقدس" متفاوت و حتی درجات آن از شخصی به شخص دیگر بسیار متفاوت است. بسیاری از پژوهش‌ها نشان می‌دهد که افراد با "اخلاق سنج" ( moral compass ) های مختلف به دنیا می‌آیند( 3 ) دو برادر ممکن است درکشان نسبت به "تقدس" و "احترام" با هم تفاوت‌های زیادی داشته باشند. یک نفر ممکن است هیچ حسی نسبت یک پرچم نداشته باشد و آن را صرفا یک تکه پارچه بداند که آتش گرفتن یا نگرفتنش هیچ اهمیتی ندارد اما یک شخص دیگر پرچم را نماد غرور و تاریخ و تمام ارزش‌های یک ملت بداند و آتش گرفتن آن را یک توهین بسیار اساسی تلقی کند. بنابراین قابل پیش بینی است که حتی در یک گروه هم خطر برخورد حداقل به صورت بالقوه وجود دارد.با این حال آنچه از تمام این پیش زمینه‌ها مشخص است این است که زندگی بشر تا زمانی که در گروه‌های کوچک و قبیله‌های دور از هم زندگی می‌کرد کمترین اصطکاک را ایجاد می‌کرد. چیزی که دیگر مدت هاست صادق نیست. امروزه فاصله شما از گروه هایی که باورهایتان برای آن‌ها مشتی چرندیات ست تنها چند کلیک است. در روزگار اینترنت پیدا کردن کاریکاتور "محمد"، چیزی که فکر آن هم برای قرن‌ها به ذهن کسی خطور نمیکرد، آنقدر دشوار نیست!دموکراسی‌های غربی نسبت به سایر فرم‌های کشورداری در مناطق دیگر دنیا در متعادل نگه داشتن باور‌های افراد و کمینه کردن اصطکاک‌ها نسبتا موفق‌تر عمل کرده‌اند اما این پدیده بسیار جدید است و خوشبینی نسبت به پایداری آن در طولانی مدت بیش از حد واقع است.با این وضعیت چطور می‌توان به قراردادی اجتماعی برای زندگی مسالمت آمیز در کنار هم رسید. این شاید بزرگترین سوالی باشد که بسیاری از جوامع غیر غربی می‌پرسند و از طرفی جوامع غربی در مقابله با بحران مهاجران و رشد فزاینده اسلام در غرب از خود میپرسند. بخش تاسف بار ماجرا این است که همگان تصور می‌کنند جواب این سوال را می‌دانند اما تاریخ معاصر نشان می‌دهد دموکراسی کالایی نیست که بتوان خرید یا پروژه‌ای که با طی قدم‌های مشخص به آن دست یافت.بگذارید قدری در مورد تصورات نادرست مهاجران از سنگ بناهای اجتماع غربی سخن بگوییم. این تصورات نادرست البته همواره محدود به مهاجران نیست بلکه مشکل غربیانی هم هست که از تاریخ خود بیگانه شده‌اند. بگذارید مثال دقیق‌تری بزنم. بسیاری از کسانی که با حجاب در خیابان‌های کشورهای غربی قدم می‌زنند و به طور معمول به مشکلی بر نمی‌خورند بلکه برعکس با برخورد خوب مواجه می‌شوند دلیل این موضوع را "احترام" آن افراد به حجاب یا عقیده او می‌دانند. از دید آنها غربیان به باورهای دیگران "احترام" می‌گذارند. (دقت کنید در تمام طول این نوشتار از گروه‌های باوری سخن می‌گوییم نه گروه‌های نژادی و قومی که بحثی مفصل و جداست). برخی دیگر هم تصور می‌کنند دلیل برخورد نسبتا درست‌تر سیستم "عدالت" ( Fairness ) یا حتی "مراقبت" ( care ) افراد نسبت به هم که در زبان عامیانه به نایس بودن تعبیر می‌شود."احترام"، "عدالت" و "مراقبت" هر سه سنجه‌های درونی ( builtin ) اخلاق سنج ما هستند و به همین خاطر تشخیص آن‌ها تقریبا به هیچ تلاشی نیاز ندارد بنابراین عجیب نیست وقتی لبخند شخصی را می‌بینیم آن را به یکی از این ویژگی‌ها نسبت دهیم. اما آیا این واقعا چیزی ست که چنین جوامعی را سرپا نگه داشته است؟ تنها به این دلیل که آن‌ها بیشتر به هم احترام میگذارند و "نایس" تر هستند؟ این سوالی ست که برای ناظران کمی پیش می‌آید چون ما تمایل داریم که مساله را ساده کنیم و ذات باوری نسبت به برتری اخلاقی گروهی که بیشتر پیشرفت کرده است را پیش فرض بگیریم: آن‌ها انسان‌های بهتری هستند!تا آنجایی که به تاریخ مربوط است چنین برتری اخلاقی ای تنها یک برداشت ساده لوحانه است. همین آدم‌های نایس 70 سال پیش کوره‌های آدم سوزی راه انداخته بودند و نژاد پرستی را برای قرن‌ها بدون ذره‌ای عذاب وجدان ادامه می‌دادند.اینجا باید یک گذار به تاریخ فلسفه سیاسی غرب بزنیم. جان لاک فیلسوف سیاسی که به پدر لیبرالیسم شهره است دیدگاهی بسیار تاریک به طبیعت بشر دارد. جان لاک به تاسی از توماس هابز معتقد بود طبیعت بشر خودخواه است و هر کسی به دنبال زندگی، سلامتی و دارایی‌های خودش است ( 4 ). در "وضع طبیعی" زمانی که قانونی نباشد یا به اصطلاح عامیانه‌تر "قانون جنگل" هیچ کس به هیچ کس رحم نمیکند و قوی ضعیف را میکشد. از دیدگاه لاک بشر نمیتوانست به این طریق برای همیشه زندگی کند به همین خاطر به "قرارداد اجتماعی" روی آورد تا منافع همگی تامین شود. اینجا دقیقا جایی ست که باید توقف و تامل کرد. مبنای سیستم‌های سیاسی غرب و بخصوص لیبرالیسم درخواست خوب بودن آدم‌ها نسبت به یکدیگر یا احترام به عقاید دیگری نیست بلکه قرارداد اجتماعی است! قرارداد اجتماعی باعث حفظ "حقوق شهروندان"‌و "نظم اجتماعی" می‌شود. جامعه‌ای که "قرارداد اجتماعی" را به درستی درک کند در ابعاد دیگر هم رشد خواهد کرد. بنابراین با اینکه درک درونی و بدون زحمت مفاهیم "احترام"، "عدالت" و "مراقبت" بسیار ساده هستند این ویژگی‌ها نه علت بلکه محصول "قرارداد اجتماعی" یا در واژگان امروزی فلسفه سیاسی غرب "حاکمیت قانون" ( the rule of law ) است.اینکه چگونه مردم به قرارداد اجتماعی می‌رسند و قانون، یعنی یک موجودیتی انتزاعی را، بالاتر از حاکمان یا عقاید دسته و گروه‌های خاص قرار می‌دهند فرآیند پیچیده‌ای دارد که خارج از حوصله این بحث است اما من به بخشی از آن که شاید مهم‌ترین آن باشد اشاره می‌کنم: قرارداد اجتماعی ممکن نیست مگر آنکه شهروندان "رواداری" یا "تحمل" ( tolerance ) را تمرین کنند. تحمل به معنای تحمل همدیگر. تحمل همانطور که از خود کلمه مشخص است یک حس خوش آیند نیست بنابراین زندگی در یک دموکراسی پایدار و سالم متضمن آن نیست که همیشه حس خوبی از برخورد با بقیه داشته باشید اما با "رواداری" و "بلوغ فکری" باید آن را پذیرفت. اما تحمل تا کجا؟ آیا قوانینی برای آن وجود دارد؟پارادوکسی به نام پارادوکس آزادی وجود دارد که توسط افلاطون بیان شده است: اگر آزادی رها شدن از هر قیدی باشد در نهایت منجر به قید‌های زیادی می‌شود زیرا به زورگو اجازه می‌دهد که هر کس را که بخواهد به بردگی بکشد و نوعی هرج و مرج ایجاد می‌شود. چنین پارادوکسی در مورد "تحمل" هم وجود دارد: تحمل نامحدود منجر به از بین رفتن تحمل می‌شود زیرا اگر ما تحمل نامحدود داشته باشیم حتی نسبت به کسانی که تحمل دیگران را ندارند، اگر جامعه آماده برای دفاع کردن از خود در برابر حمله "تحمل ناپذیران" نباشد، آنگاه تحمل کنندگان هم از بین می‌روند. در این نحو فرموله کردن مساله باز هم نمی‌توان گفت که به هیچ وجه نباید به فلسفه‌های "متعصب" اجازه صحبت داد. تا زمانی که بتوان با بحث عقلانی با آن‌ها روبرو شد مشکلی وجود ندارد. اما باید "حق" سرکوب آن‌ها حتی به زور هم برای جامعه وجود داشته باشد: اگر از بحث عقلانی فراتر روند و بخواهند بقیه را حذف کنند. در واقع هر جنبشی که "تحمل ناپذیری" را ترویج می‌کند خارج از قانون قرار گرفته و جرم مرتکب شده است( 5 ).استدلال پاراگراف پیش توسط کارل پوپر در "جامعه باز و دشمنان آن" بیان شده است. این استدلال اگرچه جالب و منطقی به نظر می‌رسد، اما دچار مشکلاتی هم هست: تعیین مرزهای تحمل همواره کار ساده‌ای نیست همانطور که تعیین مرزهای آزادی دشوار است! بنابراین با اینکه تحمل ویژگی اساسی‌تر و ساده‌تری برای درک است اما به همان مشکل آزادی دچار می‌شود. بحثی به نام "نفرت پراکنی"( hate speech ) وجود دارد که بنابر تعریف هرگونه حمله به شخص یا گروه بر اساس ویژگی هایی مانند جنسیت، نژاد، مذهب، معلولیت و گرایش جنسی است. قانون بسیاری از کشور‌ها جلوی "نفرت پراکنی" را در هر فرمی مانند توهین می‌گیرد اگرچه ممکن است معادل حقوقی برای آن کلمه نداشته باشند. بسیاری اعتقاد دارند که چیزی به نام "نفرت پراکنی" وجود ندارد و این کاملا بر خلاف اصول آزادی بیان است همچنین و در بند اول قانون اساسی آمریکا که به آزادی بیان پرداخته است هم حرفی از آن زده نشده است. ترس از تاکید بر "نفرت پراکنی" ترس تعداد بسیاری از روشنفکران در مورد این قضیه است که چنین استثناهایی ممکن است به حدی گسترش پیدا کنند که آزادی‌های بیشتری را محدود کنند. گرچه قدری ناعادلانه به نظر میرسد اما بسیاری معتقدند حق توهین هم محفوظ است. توهین به نژاد گرچه ناپسند است اما توهین به عقیده یا مذهب عادی‌تر تلقی می‌شود: از دید این افراد نژاد یا جنسیت چیزی نیست که شما بر آن کنترلی داشته باشید اما مذهب و عقیده فرق دارند و از این لحاظ توهین به آن مشکلی ندارد. اما بعد از کشیدن کاریکاتور "محمد" در روزنامه‌های اروپایی و مشکلاتی که به دنبال آن پیش آمد حتی برخی در اروپا به این اندیشه افتادند که بهتر است که جلوی چنین کاریکاتورهایی گرفته شود.استدلال‌های دو طرف این دعوا پایانی ندارند و حتی بعد از خواندن بسیاری از آن‌ها هرگز نمی‌توان به نقطه پایداری رسید. به نظر نگارنده باید پذیرفت چنین نقطه‌ی پایداری وجود ندارد حتی در غرب هنوز هم مسایلی از این دست وجود دارند و حل نشده‌اند. حتی اتفاقات کوچک جرقه‌ای می‌شوند برای انفجارهای زنجیره‌ای از نفرت پراکنی و به خطر افتادن "آزادی بیان". استدلال هایی که بر اساس قانون اساسی هستند همواره قوت کافی ندارند زیرا بیش از اندازه ساده سازی در خود دارند: آن‌ها بافت جامعه و حاکمانی که قرار است این قوانین را "تفسیر" و "اجرا" کنند در نظر نمی‌گیرند. از طرفی بنیان‌های سیاسی غرب که توسط هابز، روسو، کانت و لاک و دیگران بنا شده است در چارچوب جنبشی به نام روشنگری کلید خورد که امروزه با داده‌های اجتماعی و روانشناسی تکاملی بشر همخوانی ندارد. برخلاف دیدگاه کانت بشر یا حداقل بخش بزرگی از آن به قیم نیاز دارد! این قیم در فرم دین یا هر ایدیولوژی دیگری می‌تواند باشد. بر خلاف دیدگاه آن‌ها توهین به عقاید شخصی واقعا دردناک است و این حتی از نگاه نوروساینس هم ثابت شده است( 6 ). با این حال ارزش‌های روشنگری و مدرنیسم همچنان ایده آلی هستند که باید سعی کرد به آن رسید.از دیدگاه من آزادی مساله‌ی پیچیده‌ای است و شما قطعا کشوری در دنیا پیدا نمی‌کنید که خود را آزاد نداند. استدلال همواره این است: آزادی وجود دارد اما در چارچوب قانون. این گزاره همه جا صادق است حتی در زندان. اما نحوه تعبیر قوانین مساله‌ی دیگری است. اینجاست که باز هم به تم اصلی نوشته می‌رسیم. آنچه مساله آزادی را شاید قدری ساده‌تر کند مساله "تحمل" است. "تحمل" قانون نیست و نمی‌توان هم آن را قانون کرد. "تحمل" یک ویژگی فردی و اجتماعی است. عوامل بسیاری در آن موثر هستند که روانشناسی آن فراتر از این بحث می‌رود. چیزی که مشخص است این است که "تحمل" تعیین کننده نحوه‌ی اجرای آزادی و مهم‌تر از آن "تفسیر" آن توسط جامعه است. این که "نفرت پراکنی" چه چیزی است را هم هیچ گاه نمی‌توان با بحث کردن به صورت فرمول و صاف و تمیز تعریف کرد. بسیاری از محبوب‌ترین سری‌های تلویزیونی مانند south park مصداق‌های زیادی از "توهین" در خود دارند، اما بسیار هم محبوب اند. نحوه‌ی برخورد با چنین محتواهای رسانه‌ای بسیار وابسته به بافت جامعه پذیرای آن است. بدون شک قوانین در این میان بسیار موثر هستند و اگر نخواهیم مانند بیشتر مدل‌های کنونی ساده سازی کنیم باید بپذیریم یک دینامیک پیچیده و حساس بین این متغیر‌های شناخته شده(و حتی متغیر‌های ناشناخته) وجود دارد. کوچکترین تغییر در هر بخش منجر به نتایج پیش بینی ناپذیری می‌شود. به طور مثال با ظهور شبکه‌های اجتماعی با آغاز دهه اول سال 2000 بسیاری از جامعه شناسان پیش بینی می‌کردند که این شبکه‌ها با متصل کردن افراد در دوردست‌ترین نقاط زمین با پیش زمینه‌های فرهنگی، نژادی و مذهبی گوناگون باعث همگون کردن، افزایش تحمل و تسهیل کردن آرمان‌های روشنگری به دیگر نقاط دنیا هم هست. نتیجه اما کاملا برعکس شد: این شبکه‌ها مکانی شد برای گسترش نفرت پراکنی در بدترین انواع آن، افراطی‌گری ( radicalization ) و حتی خوراک و تقویت کننده فکری انواع گروه‌های بنیاد گرا و تروریست شدند. اوضاع آنقدر بد شد که در نشست G20 در سال 2015 در ترکیه کشور‌های عضو نقش شبکه‌های اجتماعی به عنوان یکی از مهمترین عوامل افراطی‌گری را پذیرفتند. برخی تحقیقات در روانشناسی نشان داده است که در معرض "نفرت پراکنی" قرار گرفتن منجر به رفتارهای انقیاد و در نهایت تنش می‌شود( 7 ). این امروزه بیش از پیش در مورد وضعیت مسلمانان واضح‌تر است. برخورد دو نحوه تلقی از "تحمل" منجر به وضعیت امروز شده است و اگر نتوان راه حلی برای آن پیدا کرد وضعیت بدتر هم می‌شود.یکی از مهمترین وظیفه جامعه شناسان امروز مانند تمام چند صد سال اخیر شاید یافتن راه هایی برای افزایش سطح تحمل باشد. از دید فیلسوفانی مانند هابرماس فرآیند روشنگری هنوز کامل نشده است و نباید جامعه شناسان با مسیر‌های بیهوده‌ای مانند پست مدرنیسم خود را مشغول کنند چرا که فضاهای این چنینی نه تنها با واقعیت امروز بیشتر جوامع فاصله دارند، مثمر ثمر بودن آن‌ها هم جای بحث دارد.منابع[ 1 ] Haidt , Jonathan . The righteous mind : Why good people are divided by politics and religion . Vintage , 2012 .[ 2 ] Mulvey , K . L ., Boswell , C . and Zheng , J ., 2017 . Causes and consequences of social exclusion and peer rejection among children and adolescents . Report on emotional & behavioral disorders in youth , 17 ( 3 ), p . 71 .[ 3 ] Wynn , K ., 2016 . Origins of value conflict : Babies do not agree to disagree . Trends in cognitive sciences , 20 ( 1 ), pp . 3 - 5 .[ 4 ] Zuckert , M ., 1996 . The Natural Rights Republic ( Notre Dame , IN .[ 5 ] Popper , K . R ., 2020 . The open society and its enemies . Princeton University Press .[ 6 ] - new - brain / 201010 / sticks - and - stones - hurtful - words - damage - the - brain [ 7 ] Calvert , Clay . " Hate speech and its harms : A communication theory perspective ." Journal of Communication 47 ٫ 1 ( 1997 ): 4 - 19 .
احترام به شعور همدیگر احترام بگذاریم . لطفا به شعور و فهم انسان‌ها بی احترامی نکنیم . به شعور همدیگر احترام بگذاریم . لطفا به شعور و فهم انسان‌ها بی احترامی نکنیم به شعور همدیگر احترام بگذاریم . لطفا به شعور و فهم انسان‌ها بی احترامی نکنیم به شعور همدیگر احترام بگذاریم . لطفا به شعور و فهم انسان‌ها بی احترامی نکنیم
من باب شروع در ویرگول و فرزند آوری - 1 سلاماولین پست در ویرگول هستشروع شد بالاخرهخدا کنه ادامه پیدا کنه 0 ظهر یعنی همان صبح‌های ماه رمضان که از عبادت بلند میشویماز خواب بیدار شدم و صدای پدربزرگم راشنیدم که با مادرم خانه ما آمده بودند. 1 بچه‌تر که بودیم یعنی 10 12 سال پیش خونه پدر بزرگ آخر هفته‌ها تجمع نوه‌ها بود. چه دورانی داشتیم پنج 6 تا بچه دور هم جمع میشدیم، زیاد نبودیم، پدر بزرگ مارو خیلی دوست داره، انصافا هم خونه جذابی داشت، یه پشت بام داشت کارگاه شخصی پدر بزرگ، از تمام ابزارهای قدیمی برای کارهای مختلف توش بود، همه هم جنس اصل اصیل. پدرم هم نیز روحیات فنی داشت و ما هم همین نگاه رو داریم خلاصه، برای من این کارگاه خیلی جذاب بود. 2 شعار فرزند کمتر زندگی بهتر به خانواده‌های هم نسل پدر و مادرهای ما هم رسیده بود، دیگه 3 تا بچه یعنی خانواده ما که پدر و مادرم هم بچه بزرگ‌های خانواده بودن و در سن 18 و 12 سالگی ازدواج کرده بودند تهش بود، در همین اقوام پدری و مادری بیشتر نشد این تعداد فرزند . 3 امروز که بابا یا باباحاجی (پدربزرگ مادری ما) اومد (پدربزرگ پدری ما در‌عنفوان کودکی من فوت کردن) ، معمولا خیلی خانه فرزندانش نمی‌ماند، دوست دارد برود خانه خودشان، هم نوه ته تغاریش که فرزند بچه کوچکش یعنی دایی محمد ماست ( که چهارسال پیش به رحمت خدا رفت) همراه با زن دایی ما کنارش زندگی میکنند هم خوب مادر بزرگم هم هست که بعد دایی حالش خیلی بهم ریخته است. گفت بابا تا مترو میبرمت، تو گیر و دار اصرار بالاخره سوار ماشینش شدم و رادیو داشت بحث فرزند آوری را میکرد کارشناس هم آورده بود، ما که نفهمیدیم تو اون دعوا بالاخره کی چی میگه ولی ته حرفشان این بود فرزند بیشتر زندگی‌بهتر، خلاصه زندگی مردم شده آزمون و خطای سیاست مداران، انگار پیچ صدای رادیوست تا بچرخانی کم و زیاد میشود. سی سال شعار فرزند کمتر زندگی بهتر شده این وضعیت بغرنج تک بچه هایی که همه زندگی پدر و مادرشان هستند، تربیت تک صدایی که فرزند از قله پادشاهی در خانه پایین نمی‌آید و قلمرو اش را با کسی شریک نمیکند، آپارتمان هایی که خود من حوصله سرو صدای دو بچه بالایی رو ندارم (انصافا هم سر و صدا میکنند و خانوادگی عاصی میشویم) و هزار یک ساخت و برساخت اجتماعی فرهنگی اقتصادی که حول تک فرزندی تو جامعه شکل گرفته‌اند و از قضا تک بچه هایی که تربیت سخت‌تر و هزینه بالاتری هم دارند. پدر و مادر بیچاره هم در این وانفسا همش دو طرف میدوند .. اما برای یک فرزند نمیرسند که نمیرسند . 4 ترجمان این شماره یعنی بهار 1400 در مورد فرزندآوری بود با عنوان "بچه بیاید یا نیاید؟". چند مقاله ازش خواندم. نوشته بود در دانمارک که برای فرزند بیشتر یارانه‌های مختلف و سنگین میدهد و تیغ اقتصادی نظام سرمایه داری رو با همین چیزا کند کرده بود مردم دوست ندارند بچه بیش از یکی داشته باشند. جوانان هم ازدواج و فرزند آوری را اولویت نهم و دهم میدانند بعد از جهانگردی و تحصیلاتو شغل و یادگرفتن موسیقی و .در چین هم که کلا برعکس و تیغ اقتصادی نظام سرمایه داری را تیز کرده است، تا الان که بچه بیش از یک نفر اجازه نداشته‌اند بیاورند و حالا که در بعضی از مناطق اجازه داده‌اند ولی مردم میگویند هزینه‌های بچه زیاد است و ترجیح میدهند کیفیت زندگی تک فرزندشان را بالا ببرند و خرج تحصیلاتش کنند تا برای خودش کاره‌ای بشود .در ایران هم که با وجود قرو قاطی بودنش همان نظام سرمایه داری جلو میرود و تا پوست استخوان خود ما از فرهنگ مصرفگرایی تا اقتصاد آزادش نفوذ کرده است وضعیت همین است، یعنی قضیه در متوسط به بالای جامعه و قشر متمول‌تر مشکل فرهنگی است و در دهک پایین جامعه مشکل اقتصادی ولی خروجی هر دو یکی . 5 دیشب نزدیکای سحر تو توییتر محمدرضا شهبازی دوباره از اون تجربه‌های پرچالش و جذاب خودش از زندگی خودش نوشته بود، خوب محمدرضا در دهه چهارم زندگیش 4 تا فرزند داره و البته داره کار فرهنگی جدی ولی در قالب طنز میکنه و رفقایی که هستند میدونن رنج درآمد کار فرهنگی تو جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی چقدره و براشون خیلی عجیبه که محمدرضا چطور تونسته چهارتا بچه با زندگی شاد داشته باشه و خیلیا بهش اتهام میزنن میگن از جای خاص داره تغذیه میشه . از‌اون توییت نمینویسم ولی تجربه بینظیریه حتما بخونیدش . 6 رفقایی هم که ما را میشناسند میدانند ما حداقل هشت نه سالی هست ازدواجی هستیم یعنی از بیست سالگی ولی خوب روزیمان نمیشود خواستگاری هم زیاد رفتیم ولی در مورد بچه هر دختر خانم نظری محترم دارد یکی مدل چینی را میپسندد یکی دانمارکی. یکی میگوید مسیولیت بچه سنگین است و تربیت آن سخت و یکی دیگر میگوید هزینه‌ها بالاست و باید دو شیفت پدر و مادر کار کند و بچه در مهد کودک بزرگ شود . 7 نظام سرمایه داری لعنت بهت که جز به تنهایی انسان هیچ کاری نکرده ایخلاصه آقای جمهوری اسلامیآقای جمهوری خلق چینآقای نظام پادشاهی مشروطه دانمارک این راهش نیستنظام سرمایه داری برای ما زندگی نداردبرای اون سرمایه دارها داردهمانهایی که پولشان از پارو بالا میرود و حداقل دیگر چهار پنج بچه هم دارد زندگی همه‌اش بچه نیست میدانماما حتما سهمش از پول خیلی بیشتر استچون ازدواج میکنیم که به آرامش برسیم و آرامش در هر برهه از عمر انسان یک معنا داردبرای ما که رزقمان را دست خدا میدانیم پول یعنی خدا به اندازه دهان‌ها بهت میدهدیاعلی
فرهنگ سازمانی در صنعت خرده فروشی هر گروه و سازمانی دارای فرهنگ است. این مفهوم در سازمان‌ها اشاره به ارزش‌های مشترک میان افراد حاضر در سازمان دارد. یک تعریف کلی از فرهنگ سازمانی آن را اینگونه شرح می‌دهد:مجموعه‌ای از اعتقادات، معیارها، آداب و رسوم، سیستم ارزشی، هنجارهای رفتاری و الگوهای انجام کار پذیرفته شده در میان اعضای یک سازمان است.فرهنگ سازمانی نشان دهنده‌ی سیستمی است که نحوه‌ی رفتار متقابل کارمندان و مدیران و همچنین نحوه‌ی پاسخگویی به نیازها و مشکلات سازمانی را تعیین می‌کند.اهمیت فرهنگ سازمانی در مطالعات متعدد اغلب متمرکز بر سازمان‌های بزرگ بوده است. این درحالی است که در سازمان‌های متوسط و کوچک و خرده‌فروشی‌ها داشتن فرهنگی که راهنمای اعضای آن برای حرکت در جهت واحدی باشد بسیار حایز اهمیت است. چرا که این سازمان‌ها اغلب با ظهور یک ایده و به صورت خودجوش ت سیس می‌شوند و بنیان‌گذاران آنها برای پیشبرد هرچه سریعتر و بهتر کسب و کارشان نیازمند تعیین مجموعه‌ای از اهداف و ارزش‌های ملموس و نهادینه‌سازی آن در میان کارمندان هستند.نه عامل حیاتی در ارزیابی فرهنگ سازمانی خرده فروشی‌ها عبارتند از: 1 - اهمیت کارمندان: کارمندان در خرده‌فروشی‌ها عنصری بسیار ت ثیرگذار هستند. از این رو نحوه برخورد مدیران با آنها و ارزشی که برای کارشان قایل هستند بسیار حایز اهمیت است. 2 - دیدگاه مدیریت: اینکه مدیریت چه دیدگاهی نسبت به حضور و فعالیت کارمندان و تعامل دوجانبه با آنها دارد. 3 - انطباق پذیری: اشاره به میزان پیروی از آداب و رسوم موجود در سازمان دارد. 4 - مسیولیت پذیری: به معنای پاسخگویی کارمندان در مواجه با اهداف عملکردی چالش برانگیز است. 5 - آموزش پذیری: قرار گیری کارمندان تحت آموزش‌های مورد نیاز و تعهد به نکات یاد گرفته شده. 6 - صمیمیت سازمانی: نزدیکی و تداوم ارتباطات بوسیله‌ی عقاید و ارزش‌های مشترک ارتقا می‌یابد. 7 - رقابت پذیری: باور به رقابت سالم و اثر آن بر موفقیت سازمان به کمک سیاست‌های تشویقی مدیریت. 8 - مشتری مداری: مشتریان در اولویت هستند و تلاش زیادی برای ت مین خواسته‌ها و نیازهای آنها می‌شود. 9 - ارتباطات داخلی: به اشتراک گذاری اطلاعات با استفاده از کانال‌های رسمی و غیر رسمی.اهمیت فرهنگ سازمانی برای خرده‌فروشی‌هادر بازار مصرفی اشباع شده‌امروز آنچه موجب ایجاد تمایز در صنعت خرده‌فروشی می‌شود تصویری است که از نام تجاری در ذهن باقی می‌ماند. به عبارت دیگر برندسازی نقش مهمی در ایجاد تمایز رقابتی پایدار دارد.مطالعات انجام شده بر روی طیف وسیعی از خرده‌فروشی‌ها و مصاحبه با صاحبان آنها نشان می‌دهد یکی از مهمترین عوامل در برندسازی داشتن یک فرهنگ سازمانی قوی است. شما نمی‌توانید یک احساس پرشور در خارج از سازمان ایجاد کنید پیش ازینکه از درون آن را حس نکرده باشید.تصور کنید یک فروشگاه زنجیره‌ای در فضای رقابتی موجود قیمتی بالاتر از سایر رقبا برای محصولاتش در نظر گرفته است با اینحال از مشتریان زیاد و درآمد قابل توجهی برخوردار است! دلیل این امر فرهنگ سازمانی موجود و اهمیت آموزش کارمندان در جهت ایجاد تجربه خرید بهتر برای مشتریان است. آنها معتقدند یکی از اهداف خرید، تفریح کردن است. بنابراین کارمندان خود را به نحوی آموزش می‌دهند که برای مشتریان تجربه‌ی خریدی لذت بخش ایجاد کنند. اینگونه نه تنها مشتری اعتراضی به قیمت بالاتر محصولات نخواهد داشت بلکه همیشه با هدف تجربه‌ی خریدی لذت بخش به آن فروشگاه قدم می‌گذارد.در ادامه به چند مورد از مهمترین فرهنگ‌های رایج در صنعت خرده‌فروشی می‌پردازیم.انواع فرهنگ سازمانی در صنعت خرده فروشیفرهنگ بدیعدر چارچوب این فرهنگ طرح ایده‌های خلاقانه برای بازاریابی و فروش محصولات و خدمات ترویج می‌شود. در شرکت‌های دارای فرهنگ بدیع هستند کارمندان به معنای سنتی رییس ندارند بنابراین به شکستها و موفقیتها هردو بها داده می‌شود و این چنین ریسک پذیری در کل سازمان گسترش می‌یابد.فرهنگ تهاجمیآنچه در این فرهنگ اهمیت دارد عقب نماندن از رقباست و اغلب افراد این شرکت‌ها معتقدند "باید برای رقابت خود را کشت"! ت کید بیش از اندازه بر این موضوع ممکن است باعث شود این سازمان‌ها از مسیولیت اجتماعی خود غافل شوند و مورد هجوم مشتریان قرار بگیرند.فرهنگ مردم‌گراسازمان‌های دارای فرهنگ مردم‌گرا برای احترام، انصاف و حمایت از حقوق فردی ارزش قایل هستند. آنها معتقدند "مردم بزرگترین سرمایه هستند". از این رو برای حفظ این سرمایه از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کنند. مدیران در این سازمانها در تلاشند یک محیط کاری مفرح و سرگرم‌کننده برای کارمندان فراهم کنند و با استفاده از سیاست‌های مختلف آنها را حفظ کنند.فرهنگ تیم گراشرکت‌های دارای فرهنگ تیم گرا بر همکاری و تعامل میان کارمندان ت کید دارند و معتقدند تعامل درون سازمانی موثر رمز موفقیت کسب و کارشان است. آنها اغلب هزینه‌های قابل توجهی برای آموزش کارکنان در جهت همکاری تیمی متقبل می‌شوند تا در صورت لزون بتوانند به یکدیگر کمک کنند. در سازمان‌های تیم گرا اعضا تمایل به برقراری روابط مثبت با همکاران و مدیران دارند از این رو چالش‌های بین فردی کاهش و کارایی افزایش می‌یابد.فرهنگ جزیی محورسازمان‌هایی که دقت و توجه خود را بر جزییات معطوف می‌کنند و جزییات را عامل ایجاد مزیت رقابتی می‌دانند سازمان‌های با فرهنگ جزیی محورند. گاهی اوقات توجه به یک مسیله‌ی جزیی و شاید بی اهمیت و تلاش برای رفع آن راز موفقیت یک کسب و کار خواهد شد. چنین توجهی روشی موثر برای تحت ت ثیر قرار دادن مشتریان و حصول اطمینان از خرید مجدد آنها می‌شود و از آن بعنوان یک مزیت رقابتی پایدار یاد می‌شود.فرهنگ خدماتفرهنگ خدمات یکی از رایج‌ترین و مهمترین فرهنگ‌ها در صنعت خرده فروشی است. در این سازمان‌ها به کارکنان آموزش خدمات داده می‌شود تا به بهترین شکل ممکن نیاز مشتری را برطرف کنند. با فراگیری این آموزش‌ها کارکنان این قدرت را دارند که مشکلات مشتری را به روشی که صلاح می‌دانند برطرف کنند. از آنجا که کارمندان با مشتریان در تماس مستقیم هستند داشتن این قابلیت بسیار ارزشمند است.آیا سازمان‌ها دارای فرهنگ واحدی هستند؟با تعاریف ارایه شده شاید تصور کنید سازمان‌ها هرکدام فقط دارای یکی از این فرهنگ‌ها هستند. اما این ساده انگاری است. چرا که یک سازمان اغلب پیچیده‌تر از آن است که با یک فرهنگ مشخص تمییز داده شده. هرچند ممکن است در مقطعی از زمان سازمانی به داشتن یک فرهنگ شهرت یابد یا یک فرهنگ در آن برجسته‌تر باشد اما اغلب شاهد فرهنگ‌های مختلفی در یک سازمان هستیم. به عنوان مثال افرادی که در قسمت فروش کار می‌کنند ممکن است فرهنگ متفاوتی با افرادی که در قسمت انبار کار می‌کنند داشته باشند. یا در یک سازمان ممکن است بخش بازاریابی ت کید بر نوآوری و بخش تولید ت کید بر جزییات داشته باشد. فرهنگی که در بخش‌های مختلف ظاهر می‌شود خرده فرهنگ است. این خرده فرهنگ‌ها از خصوصیات شخصی کارمندان، مدیران و همچنین شرایط نش ت می‌گیرد.ضد فرهنگ‌های صنعت خرده‌فروشیهمانگونه که اشاره شد هر سازمان و گروهی اغلب به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه با فرهنگ و الگوهای رفتاری خاصی شناسایی می‌شود. البته این بدان معنا نیست که کل سازمان فرهنگ واحدی دارد بلکه مجموعه‌ای از خرده فرهنگ‌ها تشکیل دهنده‌ی فرهنگ یک سازمان هستند. اما گاهی اوقات در سازمان‌ها رفتارها و روش‌هایی مشاهده می‌شود که با ارزش‌ها و هنجارهای حاکم در تضاد است. این گروه‌ها آگاهانه به بعضی از هنجارهای جامعه بزرگتر بی توجهی می‌کنند و اینگونه مفهوم ضد فرهنگ در سازمان شکل می‌گیرد. در ادامه به برخی از نمونه‌های ضد فرهنگ در خرده‌فروشی‌ها اشاره شده است. 1 - برخی مدیران صنعت خرده‌فروشی از آنجا که هزینه‌های بالایی برای راه‌اندازی فروشگاه، طراحی آن، ت مین مواد اولیه و موجودی فروشگاه، به کارگیری نیروی کار و .انجام می‌دهند عطش بسیاری برای دستیابی به سود در کوتاه مدت دارند. بنابراین از برنامه‌ها و اهداف بلند مدت استقبال چندانی نمی‌کنند. توجه زیاد به بازدهی کوتاه مدت منجر می‌شود توجه به نیروی انسانی و دغدغه‌های آن جزو مسایل کم اهمیت قرار گیرد. 2 - کیفیت ارایه خدمات در صنعت خرده‌فروشی از اهمیت بسیاری برخوردار است. با اینحال برخی مدیران ارشد صنعت خرده‌فروشی از آنجا که بیشتر افرادی بازاری و دارای روحیه‌ی مدیریت سنتی هستند توجهی ویژه به توجیه اقتصادی امور و فعالیت‌ها دارند. به همین دلیل مدیران منابع انسانی بیش از گزارش‌های کیفی به تهیه گزارش‌های کمی مشغول هستند تا نتایج کار برای مدیران ارشد قابل درک باشد. 3 - موفقیت یک خرده‌فروشی بیش از هرچیز به شیوه ارایه خدمات توسط منابع انسانی آن وابسته است. با وجود چنین ت ثیر مهمی، در بحران‌ها و شرایط دشوار اغلب اولین استراتژی مدیران برای کاهش هزینه‌ها و جبران زیان‌ها تعدیل نیروی انسانی است. این امر باعث می‌شود اعتماد نیروی انسانی به مدیریت کاهش یابد چرا که منتظرند به زودی و با ظهور بحران بعدی آنها نیز شغل خود را از دست دهند. از این رو با انگیزه کمتری کار می‌کنند. 4 - استخدام افراد براساس شایستگی و توانمندی‌هایشان اصلی است که در خرده‌فروشی‌ها می‌تواند ضامن موفقیت آنها باشد. این درحالی است که در ایران اغلب خرده‌فروشی‌ها به صورت خانوادگی اداره می‌شوند و پست‌های مهم بیش از آنکه جایگاه افراد متخصص باشد جایگاه افراد مورد اعتماد مدیران است. این امر باعث می‌شود کارمندان رده پایین فرصت رشد در سازمان را غیرقابل دستیابی ببینند و به فکر ترک خدمت باشند. 5 - درشرایطی که تخصص و مهارت ملاک حفظ کارمندان در بسیاری از صنایع است، برخی مدیران در صنعت خرده‌فروشی اغلب به کارمندانی که توانایی جلب توجه و خودنمایی دارند بهای بیشتری می‌دهند چرا که معتقدند اینکار مشخصه‌ی اصلی برونگرایی است که لازمه‌ی برقراری ارتباط موثر و پایدار با مشتریان است. از این رو به کارمندان متخصص نسبت به کارمندان برونگرا توجه کمتری می‌شود.
آیا با این حرف‌ها آدم می‌شویم؟ نعمت الله فاضلی حرفه‌ام مردم نگاری است و از مشاهده رفتارها، گفتارها و رویدادهای محیط و آدم‌ها روایت هایی از زندگی می‌سازم. یکی از مشاهداتم وفور توصیه‌ها و حرف‌های پندآموز و ساده‌ای است که دهان به دهان می‌چرخشد و در شبکه‌های اجتماعی و برنامه‌های رسانه‌ای مدام گفته، نوشته، خوانده، شنیده و دیده می‌شود. حرف‌های بی نهایت ساده و بدیهی که همگان آن‌ها را می‌دانند و درباره آن‌ها اجماع دارند. حرف هایی که ما را به ارزش‌های اخلاقی و انسان بودن دعوت می‌کنند. دوست مذهبی در دانشگاه بیرجند دارم که هر روز صبح حدیثی را برایم واتساپ می‌کنم. امروز (یکشنبه یازدهم بهمن 1399 ) این حدیث از امام جواد (ع) را فرستادند که می‌فرمایند: "عزت مومن در بی نیازی از مردم است." (بحارالانوار جلد 75 صفحه 109 ). همه احادیث را هم با منبع آن می‌نویسند. همه جا انباشته از توصیه‌ها، موعظه‌ها، گزین گویی‌ها، کلمات قصار، حرف‌های کلیشه‌ای و سخنان ساده و دلنشین است که ما را خطاب کرده و دعوت به مهربانی، عشق، وقت شناسی، فداکاری، ادب و متانت، خوبی، صلح، آرامش، پشت کار و همت، سخت کوشی، مدارا، مثبت اندیشی، نوعدوستی، سخاوت، دوراندیشی، نظم و انضباط، توکل، امید، زیبایی، خوش بینی، مراقبت، صرفه جویی، اعتدال و میانه روی، صبر، خلاقیت، تفکر، رعایت حقوق دیگران، پرهیز از خشونت، دقت کردن، شادی، و همه‌ی خوبی‌ها و معنویت هایی می‌کنند که برای انسان بودن و انسان شدن به آنها نیازمندیم. این حرف‌های ساده و گاه کلیشه‌ای و تکراری را چون قند مکرر دوست میداریم و از خواندن و شنیدن و دیدن آنها سیر و سیراب نمی‌شویم. کم و بیش همه افراد از تحصیلکرده و تحصیل ناکرده، ثروتمند و فقیر، مذهبی و غیرمذهبی، پیر و جوان، حتی کودک و نوجوان، زن و مرد و همه و همه درگیر این حرف‌های ساده و شیرین هستیم. هم به ترویج آن‌ها می‌پردازیم و هم مخاطب آن‌ها هستیم. وجود مثل‌ها و ضرب المثل‌ها و کلمات قصار از پیامبران و رهبران دینی در همه زبان‌ها و فرهنگ‌ها نشان می‌دهد که اشتیاقی انسانی برای این گونه حرف‌ها در انسان خردمند وجود داشته و دارد. در سال‌های اخیر در نتیجه گسترش سواد، آموزش عالی و مهم‌تر از همه رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی فرایند ترویج و عرضه این حرف‌ها به شدت گسترش یافته است. با توسعه ابزارها و نرم افزارهای الکترونیکی این حرف‌ها با صوت و تصویر هم درآمیخته شده و معجونی دلپذیر‌تر و جذاب‌تر گشته‌اند. فرایند انتشار و همگانی شدن و ذخیره کردن آن‌ها نیز آسان‌تر و ارزان‌تر شده است. دیگر حتی چندان نیازی به داشتن کتاب‌ها و کشکول‌های قدیمی نیز نیست. اکنون برای هر لحظه و هر موقعیتی، انبوهی از این حرف‌های شیرین آماده و دم دست و دسترس است. دیگر حتی نیازی به حفظ کردن آن‌ها نیز نمی‌باشد. کافی است اندکی در اینترنت جستجو کنیم و متناسب با نیاز و خواسته مان به تمام حرف‌های زیبای دلخواه می‌رسیم. این حرف‌های زیبا و ساده را از زبان آدم ابوالبشر تا کنفسیوس، زردتشت، پیامبران گرفته از زبان رمان نویسان، هنرپیشه‌ها، فیلسوفان، شاعران و دانشمندان و سیاستمداران نقل می‌کنند. گمان می‌کنم تولید، تکثیر و ترویج این حرف‌ها حداقل در ظاهر امر برای این است که با خواندن و شنیدن آن‌ها آدم شویم یا کمی آدم‌تر گردیم. این حرف‌ها برای یادآوری، تذکر، هشیار کردن، بازاندیشی و ت مل در امر انسانی و انسان ورزی ماست. اما پرسش مهمی در اینجا وجود دارد: آیا با این حرف‌ها آدم می‌شویم؟ آیا این حرف‌ها ما را هشیار و حساس می‌سازند؟ آیا از این حرف‌ها چیزی می‌آموزیم؟ چیزی را این حرف‌ها در نفس و وجود ما تغییر می‌دهند؟ پاسخ دقیق این سوالات نیازمند تحقیق تجربی و تحلیل نظری است. اما گسترش انبوه هر روز نابرابری‌ها، خشونت‌ها، افسردگی‌ها، تنش‌ها، ناامیدی‌ها، جدایی‌ها، تضادها، و به طور کلی بحران‌های بزرگ اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در جامعه این تردید را ایجاد می‌کند که بتوان با این حرف‌ها جامعه‌ای شایسته و انسانی ساخت. چیزی که جای ت مل جدی دارد این است که این حرف‌ها نیز مانند تمام چیزهای دیگر کالای مصرفی و مد روز و بازاری شوند. حتی خطرناک‌تر از آن این که از این حرف‌های زیبا و اخلاق و انسانی، نقابی بسازیم برای سرپوش نهادن و پنهان کردن بدی‌ها و زشتی‌ها و پلیدی‌های فردی و اجتماعی. جامعه‌ای که حکمرانی و نظام آموزشی و آموزش عالی آن نتواند در تربیت انسان نقشی موثر و سازنده ایفا کند، و جامعه‌ای که به طور سازمان یافته نابرابری، تبعیض، ریاکاری، دروغ گویی و اشکال بزرگ فساد را تولید می‌کند، نمی‌تواند با این حرف‌ها کسی را آدم کند یا "جامعه آدمیت" بسازد. تردید ندارم که این حرف‌ها می‌توانند برای لحظاتی تسکین دهنده باشند یا ترغیب کننده ما به سوی خوبی‌ها، اما میزان ت ثیر پایدار آن‌ها و مهم‌تر از آن قدرت جمعی آن‌ها برای ساختن فرهنگ انسانی محل تردید و ت مل است. اگرچه نمی‌توان جامعه را از تولید و ترویج این حرف‌های اخلاقی و انسانی بازداشت یا منع کرد. به هر حال در این موقعیت دشوار انسانی، ممکن است همین حرف‌ها نیز اندکی ولو ناچیز کمک حال انسان هاست. اما باید یکدیگر را دعوت کنیم به ت مل بیش‌تر و ارزیابی انتقادی از این حال و هوای پر از حرف. البته هر چه حال و روز انسانی جامعه بدتر و تیره‌تر می‌شود و هر چه آلوده‌تر به تیرگی‌ها و ناانسانی‌ها می‌شویم، خود را بیش‌تر و بیش‌تر نیازمند این حرف‌ها احساس می‌کنیم. شاید گسترش انبوه این حرف‌ها تا حدودی نشانه بیمارتر شدن روح جامعه است. ت کید می‌کنم نمی‌توان از نوشتن، گفتن، خواندن و شنیدن این حرف‌ها دور شد. این‌ها یادآوری‌های ضروری و حداقل‌های انسان ورزی‌های ماست. اما باید در عین حال فراموش نکرد که با این حرف‌ها نمی‌توان آدم شد. اتفاق‌های دیگری باید بیفتد و تغییرات بزرگ‌تری را باید تجربه کنیم.
جامعه شناسی چیست؟ علوم اجتماعی چه می‌کند؟ توضیح دادن اینکه جامعه شناس کیست و چه کاری را انجام می‌دهد دشوار است. شاید بخشی از این دشواری را بتوان به بافت فضای اجتماعی و سیاسی پیرامونمان مرتبط دانست که چندان پذیرای دانش علوم اجتماعی نیست، اما بدون شک،دشواری پذیرش علوم اجتماعی به عنوان یک تخصص، دلایل بیشتر و ریشه‌های عمیق‌تری دارد. می‌توان گفت که یکی از ریشه‌های این دشواری به تلقی عمومی افراد از دانش و تخصص مرتبط می‌شود. در جامعه ما، عموما دانش و تخصصی به رسمیت شناخته می‌شود که بتواند با قطعیت در مورد پدیده‌های مورد بررسی‌اش اظهار نظر کند. اما اگر این حقیقت ساده را دریابیم که در علوم اجتماعی، ما روابط و مجموعه تعاملات اجتماعی آدم‌هایی را تفسیر می‌کنیم که دانش آن‌ها در رابطه با وضعیت کنونیشان، می‌تواند، رفتار و تعاملاتشان را تحت تاثیر قرار دهد، خود به خود انتظار ارایه تحلیل‌ها و تبیین‌های قطعی از جامعه شناسی و علوم اجتماعی از بین می‌رود و همیشه این امکان وجود دارد که باز رخنه گفتمان علوم اجتماعی در زمینه‌های مورد تحلیلش، سبب تغییر رفتار سوژه‌های خود مشاهده‌گر و دارای قوه ادراک قوی شود.بنابراین، جامعه شناسی تنها می‌تواند به عنوان شکلی از توصیف درباره‌ی جامعه، در درون جامعه و در میان انواع توصیفات در نظر گرفته شود، اما آیا این عدم قطعیت واقعا از اعتبار دانش جامعه شناسی می‌کاهد؟گیدنز یکی از مهمترین نظریه پردازان علوم اجتماعی معاصر، قایل به چنین امری نیست. گیدنز معتقد است که بازاندیشی مدرنیت در واقعیت خرد را و داعیه‌های قطعیت علم را به شدت متزلل کرده است و در شرایط مدرن هیچ دانشی، دانش به معنای قدیم آن نیست که دانستن به معنای قطعیت بود، نیست و این عدم قطعیت هم در مورد علوم طبیعی و هم در علوم اجتماعی مصداق دارد که البته در مورد علوم اجتماعی بنا به دلیلی که ذکر شد، بیشتر صادق است.گیدنز حتی معتقد است که باز رخنه گفتمان علوم اجتماعی در زمینه‌های مورد تحلیلش و مشارکت داشتن تمامی کنش های اجتماعی به صورت یک رابطه بازاندیشانه ضرورتا یک عنصر نامطلوب برای علوم اجتماعی نیست، بلکه می‌تواند باعث شود که علوم اجتماعی، انواع تفسیرهای جایگزین را برای نیروهای اجتماعی که در روابط پیچیده بین لایه‌های مختلف تجربه و کنش اجتماعی وجود دارد و مقاصد و انگیزه هایی را که می‌تواند در آن‌ها نقش ایفا کند ،ارایه دهد. بنابراین، جامعه شناس در این رویکرد بخشی از جهانی است که درون آن زندگی میکند و باید بتواند در وهله اول موجودیت اجتماعی آدم‌های عادی را تفسیر کند. بر اساس این تفسیر، موضوع کار جامعه شناسی، همان چیزی است که خود آدم‌های عادی نیز از آن صحبت می‌کنند، تفسیری از بودنشان در اجتماع و جامعه. اما جامعه شناس به واسطه ارایه هرمنوتیک، فراتر از تحلیل‌های عادی افراد جامعه، درون و بیرون معرفت زندگی را کندوکاو می‌کند و امکان بازرخته گفتمان علوم اجتماعی در سطح جامعه را فراهم می‌آورد. چنانچه امروزه ما به وفور مشاهده می‌کنیم که مفاهیم و اندیشه هایی مانند موقعیت اجتماعی، کاریزما، رهبران مذهبی، سیاسی و . که در جامعه شناسی توسعه یافته‌اند، به طور وسیعی در گفتگوی روزمره نیز مورد استفاده قرار گرفته‌اند. به علاوه مسایل، مشکلات و پدیده‌های اجتماعی نظیر میزان طلاق، توزیع بیماری و تندرستی، درآمد، شیوه زندگی اجتماعی و . به ستون اصلی تدوین خط مشی‌های ملی و محلی تبدیل می‌شوند در این رویکرد، معرفت جامعه شناختی به طور مشخص یکی از مسایل اصلی محسوب می‌شود که اعضای جامعه مدرن به فهم آن مبادرت می‌کنند و کار آن جامعه را بررسی می‌کنند. معرفت جامعه شناختی وارد جهانی می‌شود که در جستجوی تحلیل و توضیح مسایل اصلی است و به تغییر و انتقال آن کمک می‌کند. در این راستا، فعالیت جامعه شناختی کوششی است انتقادی برای توصیف همان مفاهیم معمولی که مردم از جامعه می‌فهمند، اما آن مفاهیم را مجددا صورتبندی می‌کنند و بسط می‌دهند تا به فرآیند تغییر مثبت اجتماعی کمک کنند. این کار را از دیدگاه گیدنز، فعالیتی آگاهانه است و چنین فعالیتی را گیدنز بازاندیشی اجتماعی می‌نامد. تعریف دقیق بازاندیشی اجتماعی، کاربرد فکورانه معرفت درباره جهان اجتماعی، برای فایق آمدن بر چالش‌های حاصل از اوضاع و شرایط جدید در جهان اجتماعی و درک نیروهای اجتماعی ، ساخت و کنش‌های اجتماعی می‌باشد. به همین دلیل به واسطه نقشی که می تواند جامعه‌شناسی در تجدید نظر در عملکردهای اجتماعی و شکل گیری بافت نهادهای مدرن ایفا کند، نقشی ممتاز از سایر علوم پیدا می کند، آنچنان که گیدنز جایگاهی کانونی برای جامعه‌شناسی در بازاندیشی مدرنیت قایل می شود. بنابراین از چنین دیدگاهی، جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی این امکان را فراهم می‌آورد که در جامعه افراد به طور چشمگیری دانششان نسبت به خود و در نتیجه امکان کنترل و تغییر جنبه هایی از موقعیتشان افزایش پیدا کند و چنین آگاهی فزاینده‌ای می‌تواند بستری برای شکل گیری نهادها و موسساتی برای کنترل، اداره و یا بهبود جنبه هایی از زندگی اجتماعی شود که پیشتر هرگز ممکن نبوده است. به وجود آمدن سازمان‌های رسمی برای ارایه خدمات عمومی نظیر بهزیستی و اورژانس اجتماعی و یا به وجود آمدن تشکل‌ها و سازمان‌های مردم‌نهادی که بهبود قواعد رفتار اجتماعی و کاهش آسیب‌های اجتماعی، را دنبال می‌کنند، بخشی از دستاوردهای محسوس علوم اجتماعی در دوران معاصر بوده است.منبع: پیرسون، کریستوفر ( 1384 ). معنای مدرنیت: گفتگوی کریستوفر پیرسون با آنتونی گیدنز. ترجمه علی اصغر سعیدی. انتشارات کویر. چاپ دوم.
آشنایی با تربیت جنسی کودکان در تربیت جنسی کودک والدین باید درک درستی نسبت به شرایط کودک داشته باشندو نباید نسبت به سوالات جنسی کودکان بی اعتنایی کنند بلکه باید آن‌ها را به روش صحیح به کودک خود آموزش دهند.برای اکثر والدین پیش می‌آید که کودکانشان از آن‌ها راجع به مسایل جنسی سوال کنند اما والدین باید بدانند که چگونه به مسایل جنسی کودکان پاسخ دهند ما در اینجا به شما روش آموزش مسایل جنسی به کودکان، پاسخ به سوالات جنسی کودکان و اینکه چگونه به سوالات جنسی کودکان پاسخ دهیم اشاره می‌کنیم.در تربیت جنسی کودک والدین باید درک درستی نسبت به شرایط کودک داشته باشند و نباید نسبت به سوالات جنسی کودکان بی اعتنایی کنند بلکه باید آن‌ها را به روش صحیح به کودک خود آموزش دهند. یکی از خلاء‌های فرهنگی ما بی توجهی نسبت به تربیت جنسی کودک و عدم پاسخ به سوالهای کنجکاوانه اوست. این را در نظر بگیرید که اگر شما به عنوان والد پاسخی برای پرسشهای کودک خود درباره این موضوع نداشته باشید او جواب خود را از مسیرهای دیگری خواهد یافت. بنابراین حتما تربیت جنسی فرزند خود را از زمان کودکی جدی بگیرید و در برابر کنجکاوی‌های طبیعی او رفتار و واکنش‌های تند و خشن نشان ندهید.خوب است این نکته‌ی مهم را بدانید که آموزش جنسی با تربیت جنسی کودک بسیار متفاوت است. در آموزش جنسی توضیح دادن روابط و جزییات مسایل جنسی ارایه می‌شود اما در تربیت جنسی کودک اطلاعاتی راجع به مسایل روانی، اجتماعی، غریزی و . مطرح می‌باشد و در تربیت جنسی کودک اطلاعاتی را که کودک نیاز است با توجه به غریزه جنسی خود بداند را به او آموزش می‌دهیم. بنابراین قرار نیست درباره جزییات روابط جنسی به کودک خود توضیح دهید چون همین ورود به جزییات ذهن کودکانه او را درگیر خواهد کرد.امروزه والدین باید تربیت همه جانبه را برای فرزند خود مدنظر بگیرند و فقط به نظارت به رفتار صحیح او در آداب و معاشرت رعایت ادب درست غذا خوردن لباس پوشیدن و . اکتفا نکنند. در تربیت جنسی والدین باید نگرش او را به بدنش تعریف کنند و خطرات را به او گوشزد نمایند.آشنایی با تربیت جنسی کودکانمراحل تربیت جنسی کودکدر گام اول کودک را متوجه کنید که برخی از اندام او خصوصی هستند و کسی حق ندارد آنها را ببیند و یا خواست که به او نشان دهد. در این مورد استثنایی مانند مادر یا پدر را برایش مشخص کنید.در گام دوم به او یادآور شوید که اگر کسی خواست بدون اجازه پدر و مادر او را به جای خلوت ببرد و در تنهایی با او بازی کند نباید برود.در گام سوم اگر رفتار سواستفاده گرانه‌ای اتفاق افتاد و متوجه شدید به حریم کودک شما تعرض شده از او دفاع و حمایت کنید و حتما واکنش نشان دهید. به هیچ عنوان کودک خود را مقصر ندانید و او را سرزنش نکنید تا به شما اعتماد داشته باشد.در هر سنی چگونه با کودک خود درباره موضوع جنسی صحبت کنیم؟کودک تا سن 5 سال نام صحیح اعضای بدن از جمله اعضای تناسلی را بدانند تفاوت بین پسر و دختر را بداند درک کنند که نوزادان از رحم مادر متولد می‌شوند مفهوم فضای خصوصی را هنگام تعویض لباس و رفتن به دست‌شویی بدانند بتواند به راحتی با والدین یا فرد بزرگ‌سال قابل اعتماد دیگری در باره‌ی جنسیت صحبت کنند نسبت به هویت مذکر و مونث خود عزت‌نفس داشته باشدکودک تا سن 9 سال باید بتواند تولید مثل حیوانات و گیاهان را به عنوان بخشی از چرخه‌ی حیات درک کند. در پاسخ به سوال‌های چون نوزادان از کجا می‌آیند؟ چطوری می‌روند در دل مادر؟ چطوری می‌آیند بیرون؟ چیزهایی شنیده باشد از تفاوت بین دو جنس آگاه باشد و بتواند از واژگان صحیح برای اشاره به اندام تناسلی خود و جنس مخالف استفاده کند. مفاهیم مربوط به خانواده، یعنی پدر و مادرشدن را بفهمد. درک پایه‌ای از ایدز و بیماری‌های دیگری که از طریق رابطه‌ی جنسی منتقل می‌شود، داشته باشد نسبت به سلامت و ایمنی خود احساس مسوولیت کند. بتواند احساسات خود را با والدین یا افراد بزرگ‌سال قابل اعتماد در میان بگذارد.کودک سن 9 تا 13 سال باید جنسیت را به عنوان بخش طبیعی از زندگی درک کنند. با تغییرات طبیعی دخترها و پسرها در دوران بلوغ (عادت ماهیانه و احتلام) آشنا شوند. روند تولید مثل، از جمله مفاهیم آموزش جنسی را درک کنند. در باره‌ی انتقال ویروس ایدز و بیماری‌هایی که از طریق جنسی منتقل می‌شوند اطلاعات بیشتری به دست بیاورند. بدانند که سوء‌استفاده‌ی جنسی و عاطفی چیست و چگونه می‌توان آن‌را تشخیص داد؟هیچگاه به خود نگویید که کودک من در معرض سوء استفاده جنسی نیست. سعی کنید والدین هشیاری برای فرزند خود باشید مخصوصا که امروزه با رشد ارتباطات مجازی خطرات بیشتری فرزند شما را تهدید می‌کند، شما باید سعی کنید که نظارت کامل و نامحسوس بر روی فعالیت‌های او داشته باشید. این به معنای کنترل و محدود کردن او نیست و فرزند شما نباید از رفتار شما احساس خفگی کند چون در این صورت کاملا نتیجه معکوس خواهید گرفت. سعی کنید با رفتار منظقی و دوستانه به او آگاهی‌های لازم را بدهید. مهمترین موضوع این است که فرزندتان همیشه شما را سنگ صبور خود بداند و هیچ موضوعی را از شما پنهان نکند.در مقاله بعدی به روش پاسخ دادن به سوالات جنسی کودکان می‌پردازیم.
پیگیری مطالبات از فراکسیون‌های ایثارگران با آغاز سال جدید میخواهیم نگاهی داشته باشیم به برخی از مطالبات جامعه ایثارگران و خانواده‌های شهدا از فراکسیون‌های مربوط به امور ایثارگران، جانبازان و خانواده‌های شاهد مجلس و مرروی مختصر داشته باشیم بر عملکرد این فراکسیون‌ها. چندی پیش در یک مقاله تحلیلی کوتاه از انتظارات و مطالبات ایثارگران گفته بودیم و از نیازهایی که برآورده نشده‌اند. از محدودیت‌هایی که ویروس کرونا ایجاد کرد گفتیم تا عدم تعامل فراکسیون‌ها با بنیاد شهید و نبود منابع مالی کافی، که از اصلی‌ترین دلایل عدم موفقیت فراکسیون‌های حامی ایثارگران و فرزندان شاهد در یک سال اخیر بوده‌اند. اما آیا در سال جدید می‌توانیم امیدوار باشیم که ورق برگردد و فراکسیون‌های حامی ایثارگران مجلس بتوانند با تعامل مضاعف مجلس با بنیاد پاسخگوی مطالبات جامعه ایثارگران باشند؟ این سوالی است که بسیاری از مخاطبان ما به دنبال پاسخ آن هستند.در متنی که شهریور گذشته منتشر کردیم تلاش کردیم مروری بر عملکرد فراکسیون تازه تشکیل شده ایثارگران مجلس یازدهم داشته باشیم. مطمینا امروز با گذشت یک سال از سر کار آمدن مجلس یازدهم میتوانیم قضاوت منصفانه‌تری داشته باشیم. در همان مقطع زمانی، احمد امیرآبادی فراهانی، رییس این فراکسیون گفته بود که ما در فراکسیون ایثارگران "به دنبال کلان‌نگری به مسایل ایثارگران" هستیم که بر اساس آن،‌فضای حاکم بر فراکسیون را "به سمت و سوی حل مشکلات اساسی جامعه‌ایثارگری برده‌ایم." حالا باید از آقای امیرآبادی فراهانی بپرسیم که واقعا در یک سال گذشته چند درصد از مشکلات اساسی جامعه ایثارگران را حل کرده‌اید؟ اگر اکنون که در اواخر فروردین 1400 هستیم به کارنامه این فراکسیون‌ها مجلس نگاه کنیم، با وجود تمام تلاش‌هایی که بخصوص در زمینه پرداخت مطالبات ایثارگران شده است، در مجموع آیا می‌توانیم به آنها نمره قبولی دهیم؟البته در ماه‌های اخیر از باب وعده و وعیدهای همیشگی، نمایندگان مجلس کم کاری نکرده‌و در مصاحبه‌های مختلف قول‌هایی در ارتباط با "پیگیری مسایل ایثارگران" داده‌اند. گویا یکی از اصلی‌ترین دلایل عدم موفقیت در اجرای برخی از برنامه‌ها، نبود منابع مالی کافی بوده است. به عنوان مثال در دی‌ماه گذشته، سخنگوی فراکسیون شاهد، محمد مهدی مفتح، نماینده ایثارگر تویسرکان گفته بود که "اولین خواسته‌ما از دوستان در کمیسیون تلفیق این است که منابع مالی مربوط به ایثارگران که در برنامه ششم توسعه مصوب شده است را ببینند تا احکام قابلیت اجرا پیدا کند" اما به نظر می‌رسد حتی با وجود تصویب بودجه مذکور، همچنین در اجرایی کردن برنامه‌های ایثارگران مشکلات عمده‌ای وجود دارد.‌سوالی که باقی می‌ماند این است که چطور است که همیشه این ایثارگران و جانبازان هستند که از بودجه کلان دفاعی کشور سرشان بی‌کلاه می‌ماند و بیش از نیمی از آنها باید زیر خط فقر زندگی کنند؟در مجموع و همانطور که در اسفند ماه هم گفتیم،‌جامعه ایثارگران سال بسیار سختی را پشت سر گذاشت. البته نشانه‌هایی از امید به آینده هم بود و به عنوان مثال،‌در حیطه پرداخت حقوق‌های معوقه، تلاش‌هایی انجام گرفت. به گفته معاون توسعه مدیریت و منابع بنیاد شهید، بیش از 70 هزار میلیارد ریال از مطالبات جامعه ایثارگران کشور تا پایان سال 1399 پرداخت شده، در حالی که همچنان طبق آمار خود بنیاد شهید، بیش از 35 درصد از ایثارگران از بنیاد طلب دارند که قرار است در ماه‌های آینده این حساب‌ها نیز صاف شوند. جالب است که در همان جلسه معارفه‌مدیر کل جدید بنیاد شهید استان مازندران، که آقای ملک‌محمد نجفی از پرداخت موفقیت‌آمیز درصدی از حقوق‌های معوقه ایثارگران خبر داد، گفته شد که "مهمترین ماموریت در بنیاد شهید و امور ایثارگران ترویج فرهنگ ایثار و شهادت است." اما به نظر میاید مسیولینی که از اینگونه شعارها میدهند فراموش کرده‌اند که بهترین راه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت رسیدگی به نیازهای این قشر مظلوم و بی‌دفاع است و چه بسا این عزیزان نمونه‌های بارز فرهنگ مقدس شهادت و ایثار هستند که اگر آنها از نظام روی برگردانند با هیچ شعار و وعده و وعیدی نمیتوانیم فرهنگ ایثار و شهادت را میان نوجوانان و جوانان کشور ترویج کنیم.به هر حال ما به عنوان یک رسانه نزدیک به جامعه ایثارگران و جانبازان، وظیفه داریم حتی اگر گفته‌هایمان تکراری باشد صدای آنها باشیم، باید بگوییم که در سالی که گذشت معضلاتی مانند پرداخت حقوق معوقه، درصد بیکاری بالا میان فرزندان شاهد، عدم رسیدگی به وضعیت جانبازان زیر 25 درصد، تاخیر در تحویل تسهیلات مسکن و خودرو به جانبازان واجد شرایط و تعویق در پرداخت پاداش‌های پایان خدمت، از مهمترین مشکلات جامعه ایثارگران بودند و از آنجایی که مجلس یازدهم بیشترین درصد ایثارگران، جانبازان و فرزندان شهدا را در خود گنجانده، انتظار می‌رفت در راستای حل مشکلات جامعه ایثارگران تلاش بیشتری در یک سال گذشته داشته باشند. به نظر می‌رسد شکاف میان حاکمیت و ایثارگران و جانبازانی که برای دفاع از کشور و نظام از همه چیز خود گذشته‌اند، سال به سال بیشتر می‌شود و ایثارگران، جانبازان و خانواده‌های شهدا، دیگر در راس اولویت‌های حتی همرزمان پیشین خود، که امروز پشت میزنشین شده‌اند، نیستند.جالب است که اگر از خود روسای این فراکسیون‌ها بپرسید، نه تنها از فعالیتهای خود تعریف و تمجید می‌کنند بلکه خود را از موفق‌ترین فراکسیون‌های تشکیل شده مجلس می‌دانند اما هم ما و هم تمام عزیزانی که با ما از طریق شبکه‌های اجتماعی و وبسایت صدای مدافعان در تماس هستند می‌دانند که صحبتهای اکثر نمایندگان مجلس در ارتباط با حمایت از ایثارگران فرافکنی است و دور از واقعیت. به هر حال ما همچنان از چالشهای پیش روی ایثارگران و ناکارآمدی مسیولین پشت میز نشین خواهیم گفت و نوشت. در عین حال یکی از وظایف مخاطبان ما و جامعه ایثارگران و فرزندان شهدا که آموزگاران اصلی فرهنگ ایثار و شهادت هستند این است که با تماس با نمایندگان خود در مجلس جویای مطالبات به حق خود باشند و از آنها بخواهند تا صدای آنها در حاکمیت باشند. لطفا پس از خواندن این مقاله آن را برای دوستان و همرزمان خود بفرستید و از آنها هم بخواهید تا در کنار شما پویشی برای مطالبات ایثارگران ایجاد کنند. همین امروز با نمایندگان خود در مجلس و در فراکسیون‌های مربوطه مانند فراکسیون شاهد، ایثارگران و فرهنگ ایثار و شهادت تماس بگیرید.
3 نکته فوق العاده قبل از مردن باید رعایت شود؟ انسان میتواند زنده باشد. اما مرده؟؟؟ الان بیشتر مردم ایران مرده‌های متحرکی بیش نیستیم. چرا ؟چون هیچ اختیاری در حوزه انسانی خود که تمام مردم دنیا به آن باور دارند ما نداریم‌. بیشترمان دیگران به هیچ حساب میکنم و فقط خود در آسایش باشیم تمام.اصلا. تفکر تعطیل!!!آیندگان کیلو چند؟؟؟ همه میگویم. پس از لحاظ انسان بودن فقط زنده هستیم والا مرده مرده مرده هستیم.الان میگید سه نکته رو بگو وقت ما رو نگیر:چشم فلاسفه ایران عزیز بریم برای سه نکته: 1 - حتما روزی فقط نیم ساعت ناقابل کتاب بخوانیم. اگر کتاب بخوانیم برای عمل خود فکر میکنیم. انسان متفکر یاد میگیرد انتقاد کند. تفکری انتقادی اصل اول انسان ماندن. 2 - دیگران هم هستند. ایران هشتاد میلیون. جهان 8 میلیارد انسان دارند. بخدا کمتر از نیم درصد آنها به معنای واقعی انسان نیستند. بیشترشان انسانهای دوست داشتنی، با محبت، خونگرم وو .. هستند.ما مردم ایران تمام دنیا را دوست داریم. محبت اصل اول انسان بودن ماندن شدن. فقط محبت کنیم. به همه به غیر از نیم درصد 3 - حرف زنده بس است محمد. ادعا بس است. چون 2 تای اول رو دارم رعایت میکنم نکته سوم رو هنوز موندم. باور کنیم که تفکر انتقادی داشته باشیم. محبت به تمام دنیا.تمام.
منم از چند همسری و چند مهری متنفرم و خیلی از روابط امروزی را نمی‌فهمم ولی . منم از چند همسری و چند مهری متنفرم و خیلی از روابط امروزی را نمی‌فهمم ولی ..آشفتگی احساس و غریزه ،اختلالات جنسی ،اختلالات هورمونی و یه عالمه دلیل جسمی و روانی و فکری دیگه باعث پدید اومدن انسانها با صفاتی مثل دوجنسی ،دگرجنسی ،ترنس ، فاآفافینه ،چند مهر و چند همسر میشه و همچنین دلیل بوجود آمدن ازدواج مرد با مرد ،زن با زن ، روابط انسان با عروسکهای جنسی و روابط عجیبی از این قبیل میشه که نشانگر احیاء تفکرات کهنه با ظاهری مدرن و پدید اومدن گونه هایی جدیدی از نوع بشر با نیازها و احساسات خاص هستند که فارق از تبعات اجتماعی و شخصی و جدا از سهمی که مقصر بودن اجتماع داراست و فارق از هر گونه حکمی که علم پزشکی و روانپزشکی و جامعه شناسی برای آنها صادر میکنه ،ما هم حق داریم آنها را محکم تایید نکنیم و از آنها به شدت دوری کنیم و از این صفات متنفر باشیم ، ولی به پشتوانه انسانیت و حق آزادی انسانها حق نداریم آنها را به لجن بکشیم و قضاوت کنیم و حکم‌های غیر انسانی برایشان صادر کنیم ،روزی بوده است که دختران را موجوداتی ضعیف و مفسد می‌دانستند و به راحتی زنده به گور میکردند ،و یا خیلی عادی خرید و فروش رنگین پوستان را انجام میدادند ، و زنان را کالایی برای رفع امیال شهوانی فرض میکردند و خیلی کوته فکری‌های دیگه که کم و بیش هنوز هم با تغییر قیافه باقی مانده‌اند ولی خیلی از آنها نیز با تکیه به انسانیت و آزادی و آگاهی و شعور محکوم و ریشه کن شدند .میتوانیم و حق داریم از افعال متنفر باشیم و بر آنها حکم بدهیم ولی مرز حق داشتن و نداشتن به لجن کشیدن و قضاوت کردن فاعلین آن فعلها باریک است و چه بسا بی آنکه بفهمیم به یک کلمه و قضاوت آزادی دریده میشود و ما خود را به کوته فکران و عقب افتادگان مبدل میکنیم.آزادی و انسانیت ،حقوق بشر ، جهان اول بودن ، فرهنگ و آگاهی و سلامت فکری و اجتماعی را باید به دست آورد نه اینکه به انتظار نشست .
تربیت جنسی در فرهنگ اسلام و غرب جهت مطالعه‌ی متن اصلی می‌توانید به وب‌سایت استودیو بازی سازی بهشت مراجعه نمایید.غریزه جنسی، تمایلی که در همه انسان‌ها وجود دارد و اگر به درستی هدایت نشود نه تنها بهداشت روانی افراد را تهدید می‌کند بلکه باعث بروز ناهنجاری‌ها، انواع بیماری‌ها و مشکلات زناشویی خواهد شد. بنابراین باید بدون هیچ‌گونه افراط و تفریط، آن هم از زمان کودکی به این تمایل انسان توجه شود. توجهی که به نام تربیت جنسی شناخته شده است.والدین باید همان اندازه که به تربیت فرزندان خود اهمیت می‌دهند به تربیت جنسی آن‌ها هم بپردازند. البته تحقق این مساله به میزان دانش جنسی افراد بستگی دارد. به عنوان مثال باید بدانند اصول تربیت جنسی چیست؟ چه ابعادی دارد؟ فرهنگ اسلامی و غربی چگونه به این مساله نگاه می‌کنند؟ این‌ها سوالاتی هستند که در این نوشته به آن‌ها پاسخ داده خواهد شد.شیوه‌های تربیت جنسی در کودکان و نوجوانانامروزه نمی‌توان تاثیر رسانه‌های جمعی به ویژه اینترنت و ماهواره را روی مردم جامعه نادیده گرفت. از طرفی با بی‌توجهی والدین و نهادهای آموزشی در زمینه تربیت جنسی ممکن است آینده کودکان، نوجوانان و جوانان با خطر بزرگی روبرو شود. بنابراین توجه به تربیت جنسی در دوران مختلف زندگی یک ضرورت می‌باشد که باید بر اساس اصول صحیح به آن پرداخت.شیوه تربیت جنسی در کودکی به دو دسته تقسیم می‌شود:تربیت جنسی مستقیم: این نوع از تربیت شامل مسایلی است که به طور مستقیم به وظایف، تمایلات و رفتارهای جنسی دختر و پسر مربوط می‌شود. به عنوان مثال آن‌ها با وظایف مادری و پدری خود آشنا می‌شوند و یاد می‌گیرند چگونه از تحریکات جنسی پرهیز کنند. تربیت جنسی مستقیم نیز انواعی دارد که عبارتند از:تربیت هویت جنسی: منظور از هویت جنسی این است که دختر و پسر بپذیرند ویژگی‌های زیستی، شناختی، عاطفی و اجتماعی آن‌ها به عنوان دو جنس مخالف با یکدیگر متفاوت است.پیشگیری از محرک‌های جنسی کودکان: به این منظور باید والدین با به کارگیری روش‌های مختلف از بلوغ زودرس فرزندان پیشگیری کنند. به عنوان مثال به کودکان یاد بدهند هنگام ورود به اتاق والدین اجازه بگیرند و یا اینکه محل خواب فرزند خود را جدا کرده و اجازه ندهند کودکان به بازی‌های جنسی بپردازند.پاسخ به سوالات جنسی کودکان: برای پیشگیری از انحرافات جنسی کودکان باید به پرسش‌های جنسی آن‌ها به طور صحیح و متناسب با درکشان پاسخ داد.تربیت جنسی غیرمستقیم: منظور از شیوه‌های جنسی غیرمستقیم انجام امور شناختی و عاطفی توسط والدین است که با واسطه در تربیت جنسی فرزندان تاثیر می‌گذارد. این شیوه‌ها عبارتند از:ت مین نیاز روانی عاطفی: در صورتی که نیاز روانی و عاطفی کودکان توسط والدین‌شان ارضا نشود ممکن است آثار نامطلوبی مانند انحرافات جنسی را به دنبال داشته باشد.نیاز به محبتنوازش کردن: اگر والدین کودکان خود را نوازش کنند، آن‌ها برای پاسخ به این نیاز خود سراغ دیگران نمی‌روند و احتمال سوءاستفاده جنسی کاهش پیدا می‌کند.نیاز به ارزشمندی: این نیاز با شکوفاسازی فطرت کودکان، تربیت آن‌ها بر اساس فرهنگ اسلامی و آموزش احکام برطرف می‌شود.تربیت جنسی فقط منحصر به دوران کودکی نیست بلکه والدین وظیفه دارند در دوران نوجوانی فرزند خود را با حقایق صحیح جنسی آشنا کنند تا او به چگونگی کار کردن دستگاه‌های جنسی و تامین بهداشت آن‌ها پی ببرد. همچنین باید پدرها و مادرها به فرزندشان بیاموزند که چگونه می‌توان با توجه به ارزش‌های اخلاقی و فرهنگی نیاز جنسی را کنترل کرد. بنابراین ابتدا بایستی نوجوانان نسبت به تغییرات جسمی بلوغ آگاهی داشته باشند. والدین هم باید ضمن پرورش هویت جنسی فرزندان خود به نیاز جنسی‌‌شان توجه کرده و به صورت مطلوب آن را جهت‌دهی کنند. به عنوان مثال والدین می‌توانند به گفتگو با فرزند خود بپردازند و او را تشویق کنند تا با شرکت در کلاس‌های هنری یا ورزشی انرژی روانی خود را تخلیه کند.ابعاد تربیت جنسیصاحب‌نظران حوزه تربیت جنسی، ابعاد مختلفی برای این مساله در نظر گرفته‌اند:بهداشت جنسی: این بعد به بیماری‌های جنسی مربوط می‌شود که از رعایت نکردن بهداشت اندام‌های جنسی به وجود می‌آید.آینده جنسی: این بعد بر آماده کردن نوجوانان و جوانان برای زندگی مشترک همراه با عشق و تفاهم تاکید دارد. یعنی فرد یاد می‌گیرد چگونه با جنس مخالف ارتباط مطلوب برقرار کند و به او و احساساتش احترام بگذارد.اخلاق جنسی: چگونگی برخورد با انگیزه جنسی در این بعد قرار می‌گیرد. این که فرد در مواجهه با غریزه جنسی آن را مهار کند یا اسیر آن شود.دیدگاه‌های مختلف در مورد تربیت جنسینحوه مواجهه با غریزه جنسی در هر جامعه‌بستگی به اصول اعتقادی حاکم بر آن دارد. 3 دیدگاه عمده در برخورد با این مساله وجود دارد:دیدگاه تفریطی: این دیدگاه به غریزه جنسی دید منفی دارد و از مسایل جنسی حتی ازدواج و مسایل زناشویی با شرم و گناه یاد می‌کند.دیدگاه افراطی: پیروان این دیدگاه هیچ محدودیتی برای ارضاء غریزه جنسی قایل نیستند و حدی و مرزی برای آن نمی‌شناسند.دیدگاه اعتدالی: بر اساس این دیدگاه غریزه جنسی باید از طریق قانونی و شرعی کنترل و هدایت شود.تفاوت فرهنگ اسلامی و غربی در تربیت جنسیفرهنگ اسلامی نه تنها غریزه جنسی را سرکوب نمی‌کند بلکه آن را مایه کمال و رسیدن به محبت می‌داند. تاکید اسلام در مواجهه با این مساله مهم، رعایت اعتدال و دوری از هرگونه افراط و تفریط است و تنها راه ارضای آن تشکیل خانواده و ازدواج می‌باشد. در فرهنگ اسلامی جذابیت جنسی فقط به عنوان یک ارزش زناشویی مطرح می‌شود اما در غرب به عنوان یک ارزش اجتماعی نیز محسوب می‌گردد. تفاوت از اینجا ناشی می‌شود که مسلمانان، ریشه و بنای اخلاق در همه زمینه‌ها از جمله زمینه جنسی را شرع در نظر می‌گیرند اما غربی‌ها بر اساس عرف و زندگی اجتماعی عمل می‌کنند. بر این اساس احتمال دارد روابط آزاد بین زن و مرد در غرب گاهی مجاز باشد گاهی هم ممنوع اما اسلام هرگونه آزادی بی حد و مرز را منع کرده است.به طور کلی اختلاف اصلی اسلام و غرب در نوع نگاه به آموزش جنسی است. فرهنگ غربی تلاش می‌کند اطلاعات لازم در مورد مسایل جنسی را از روش‌های مختلف در اختیار افراد قرار دهد تا نسبت به آن آگاهی پیدا کنند. اما فرهنگ اسلامی بر رویکرد تربیتی و اخلاق محور این آموزش تاکید دارد.تربیت جنسی در کشورهای مختلفآلمانمسایل جنسی در مدارس آلمان تدریس می‌شود. دانش‌آموزان در درس زیست‌شناسی یک سری اطلاعات عمومی در مورد اندام جنسی و کارکرد آن‌ها به دست می‌آورند و با تغییرات اندام‌های جنسی، روابط جنسی زن و مرد، خشونت و سوءاستفاده جنسی، بیماری‌های جنسی و راه‌های جلوگیری از آن آشنا می‌شوند. همچنین آن‌ها می‌توانند به صورت عملی استفاده از انواع وسایل بهداشتی و پیش‌گیرنده را بیاموزند. دانش‌آموزان اجازه دارند هر نوع سوالی مرتبط با مسایل جنسی را به طور مستقیم در کلاس درس زیست‌شناسی مطرح کنند. والدین هم مخالفتی برای شرکت فرزندان خود در این کلاس‌ها ندارند.کارشناسان تربیتی در غرب معتقدند از آنجا که روی استفاده نوجوانان از وسایل ارتباط جمعی و اینترنت نظارتی وجود ندارد، آموزش علمی مسایل جنسی در مدارس اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. نتایج یک پژوهش که در مجله جوانان "براوو" در آلمان به چاپ رسیده است، نشان می‌دهد یک سوم کودکان 11 تا 12 سال و 75 درصد از نوجوانان 12 تا 17 سال از طریق اینترنت به عکس‌های پورنوگرافی دسترسی دارند.آمریکانتایج تحقیقات انجام شده در مورد تربیت جنسی در آمریکا حاکی از آن است که میزان بارداری ناخواسته و بیماری‌هایی مانند ایدز در سنین 13 تا 19 سال با افزایش روبرو بوده و تنها 10 درصد از کسانی که دچار بارداری ناخواسته شده‌اند از اطلاعات جامع جنسی برخوردار بوده‌اند. در ایالات متحده آمریکا بیشترین نقش آموزش جنسی بر عهده مدارس است و تعداد محدودی از خانواده‌ها توانسته‌اند در این زمینه موفق عمل کنند اما از آموزش جنسی در مدارس حمایت کرده‌اند.ایراناساس تربیت جنسی در ایران، فرهنگ اسلامی است اما بسیاری از والدین و مدارس ترجیح می‌دهند وارد این مسایل نشوند. پژوهشی در سال 1384 در مورد سبک تربیت جنسی خانواده‌های شهر تهران انجام شد که نتایج آن نشان می‌دهد والدین توانایی لازم برای تربیت جنسی فرزندان خود را ندارند و نتوانسته‌اند در این مورد با آن‌ها گفتگو کنند. بسیاری از آن‌ها از صحبت در این زمینه شرم دارند. آن دسته از خانواده‌های ایرانی هم که به تربیت جنسی اهمیت می‌دهند، بیشتر به آینده جنسی فرزندانشان توجه دارند یعنی آن‌ها را برای زندگی آینده آماده می‌کنند. البته سطح تحصیلات، سن، شغل و سطح درآمد خانواده‌ها در میزان اهمیت به تربیت جنسی فرزندان تاثیرگذار است. یعنی افرادی که سطح تحصیلات بالاتری دارند، خانواده‌هایی که سن‌شان بالاتر از 40 سال است، کارمندان و صاحبان مشاغل آزاد و همچنین افراد پردرآمد اهمیت بیشتری برای تربیت جنسی قایل هستند.نقش کتاب و بازی در تربیت جنسیبا اینکه خانواده‌ها و نهادهای آموزشی آن طور که باید در تربیت جنسی کودکان، نوجوانان و جوانان موفق عمل نکرده‌اند اما خوشبختانه کتاب‌های مفیدی در این زمینه به چاپ رسیده است.کتاب "آموزش مسایل جنسی به کودکان"، به سوالات مهم والدین در زمینه تربیت جنسی پاسخ می‌دهد. این کتاب به پدرها و مادرها می‌آموزد که از چه سنی باید آموزش مسایل جنسی به فرزندان خود را شروع کنند و اینکه چطور این مسایل را به آن‌ها آموزش دهند. همچنین در این کتاب به مهمترین اشتباهات والدین در تربیت جنسی کودکان اشاره شده و راه‌کارهای اثربخش به آنها معرفی می‌شود.یکی از چالش‌های والدین استفاده از اسم مستعار برای بخش‌های خاصی از بدن می‌باشد. در این کتاب اشاره شده است که اگر کودک توانایی گفتن اصطلاح علمی بخش‌هایی مانند آلت جنسی زن و مرد را دارد نباید از کلمات مضحک و عامیانه به جای آن‌ها استفاده شود. به این ترتیب کودک یاد می‌گیرد بدون خجالت از این اصطلاحات استفاده کند. نظرسنجی موسسه گالوپ نشان می‌دهد که 67 درصد از والدین برای اشاره کردن به بخش‌های حساس بدن زن و مرد از نام‌های واقعی استفاده می‌کنند.توصیه کتاب "آموزش مسایل جنسی به کودکان" این است که خانواده‌ها باید اطلاعات لازم و کافی در مورد مسایل جنسی را گام به گام با توجه به سن فرزند خود در اختیار او قرار دهند. به همین منظور 3 گروه سنی تا 5 سالگی، بین 6 تا 9 سالگی و بین 9 تا 13 سالگی در این کتاب مشخص شده و متناسب با هر گروه سنی مسایل جنسی مورد نظر پیشنهاد شده است.در پایان، این کتاب تاکید می‌کند که دادن اطلاعات اشتباه و بی‌ربط، برخوردهای تحقیرکننده و خشونت‌آمیز در پاسخ به سوالات جنسی کودکان نه تنها اعتماد به نفس آن‌ها را کاهش می‌دهد بلکه حس اطمینان نسبت به والدین را از بین می‌برد. بنابراین لازم است ابتدا پدرها و مادرها خودشان اطلاعات لازم در مورد مسایل جنسی کودکان را کسب کنند تا بتوانند در رابطه‌ای صمیمانه پاسخگوی سوالات فرزندان خود باشند. در این صورت می‌توان امیدوار بود که خطرپذیری و احتمال انتقال اطلاعات نامناسب جنسی به کودکان به حداقل برسد.تربیت جنسی از طریق بازی‌های ویدیویی نسبت به کتاب تاثیر بیشتری دارد چرا که همراه با ایجاد سرگرمی می‌توان مفاهیم مهم جنسی را به کودکان و والدین آن‌ها آموزش داد. یکی از این بازی‌ها "به من دست نزن" محصول استودیو بازی سازی بهشت است که در قالب کتاب تعاملی کودکان را با نقاط خصوصی و حساس بدن‌شان آشنا می‌کند و به آن‌ها یاد می‌دهد در صورت وقوع آزار جنسی، سکوت نکنند و به والدین‌خود اطلاع دهند. همچنین این بازی به والدین کمک می‌کند تا رفتار صحیحی با کودک قربانی آزار جنسی داشته باشند و بتوانند به نحو مطلوب به سوالات و کنجکاوی‌های فرزندانشان پاسخ دهند.دانلود کتاب تعاملی "به من دست نزن" از کافه بازارتضمینی برای سلامت جامعهبا همه گیر شدن وسایل ارتباط جمعی، کودکان در معرض انواع اطلاعات در مورد مسایل جنسی قرار می‌گیرند که غفلت در این زمینه بزرگترین تهدید برای کودکان، نوجوانان و جوانان می‌باشد. لذا انتظار می‌رود خانواده‌ها و نهادهای آموزشی بیش از پیش احساس مسیولیت کنند و با طرح مسایل جنسی متناسب با گروه‌های سنی مختلف، جامعه را از خطری بزرگ نجات دهند. طبیعی است که در این میان نقش والدین بسیار پررنگ بوده و بایستی پیش از این که به تربیت جنسی فرزندان بپردازند، اطلاعات لازم در مورد مسایل جنسی را کسب کنند. یعنی اینکه باید بدانند چه مسایلی را در چه زمانی و چگونه به فرزند خود منتقل کنند تا از آسیب‌های احتمالی مرتبط با مسایل جنسی در امان باشند. چنانچه تربیت جنسی بر اساس فرهنگ اسلامی در خانواده‌های ایرانی نهادینه شود و همه خود را ملزم به انجام آن بدانند، می‌توان سلامت جامعه از لحاظ مسایل جنسی را تضمین کرد.استودیو بازی سازی بهشت
چهار پرسش در چهل‌سالگی انقلاب فرهنگی - پرسش اول: میزان تلفات این تصویر مراسم تشییع جنازه یکی از کشته‌شدگان انقلاب فرهنگی در دانشگاه تهران را نشان می‌دهد. (عکاس: ناشناس - منبع: اندیشه آزاد شماره 6 )انقلاب فرهنگی ایران وارد چهل سالگی‌اش می‌شود. تحقیقات بسیار اندکی درباره انقلاب فرهنگی انجام شده است و هنوز سوالات بی‌شماری درباره ابعاد مختلف این واقعه وجود دارد که پاسخ داده نشده‌اند (پرسش‌هایی وجود دارند که حتی هنوز مطرح هم نشده‌اند). در اینجا در یک نوشتار دنباله‌دار چهار پرسش اصلی درباره انقلاب فرهنگی ایران را مطرح می‌کنم و می‌کوشم به طور خلاصه پاسخ‌هایی که تا کنون به این پرسش‌ها داده شده است را بیاورم.پرسش نخست، میزان تلفات: درگیری‌های مربوط به انقلاب فرهنگی چند نفر کشته و مجروح داشت؟می‌دانیم که درگیری‌های خونبار دانشگاه‌های ایران از سخنرانی هاشمی رفسنجانی در 26 فروردین 59 در دانشگاه تبریز شروع شد و کم کم به همه دانشگاه‌های کشور سرایت کرد. این درگیری‌ها از اواخر فروردین 1359 تا اوایل اردیبهشت همان سال در روزهای مختلف صورت گرفت. تا کنونی سندی پیدا نشده است که میزان تلفات انقلاب فرهنگی را به صورت یک‌جا در سطح کشور اعلام کند. اما روزنامه‌های رسمی چاپ همان روزها اعداد مختلفی را ذکر کرده‌اند: چهارصد نفر زخمی و دو کشته در شیراز، سه کشته و 160 زخمی در دانشگاه تهران و یک کشته و 350 زخمی در مشهد از جمله این اعداد است. اما دانشگاه اهواز و دانشگاه گیلان صحنه خشن‌ترین درگیری‌ها بودند که در هر کدام از آن‌ها حداقل ده نفر درون دانشگاه‌ها کشته شدند.تصویر یکی از مجروحین ماجرای انقلاب فرهنگی (عکاس: ناشناس - منبع: اندیشه آزاد شماره 6 ) گزارش‌های مربوط به درگیری‌های دانشگاه اهواز به شدت تکان‌دهنده است و نشان از خشونت بیش از حد نیروهای انقلابی و پاسداران وابسته به انجمن اسلامی دانشجویان دارد. در گزارشی که هفته‌نامه‌کانون نویسندگان چاپ کرده بود، در روز دوم اردیبهشت سال 1359 ، در یک درگیری خونین در اطراف دانشکده علوم دانشگاه اهواز، حدود شش نفر کشته و تعداد زیادی زخمی شدند. سپس مهاجمین به بیمارستانی که مجروحین را به آنجا برده بودند هجوم برده و دانشجویان را به همراه چند پزشک بازداشت می‌کنند. فردای آن روز در سالن شهرداری اهواز که بازداشتی‌ها نگهداری می‌شدند، تیراندازی صورت می‌گیرد و چهار نفر کشته و هفده نفر مجروح می‌شوند که حال سه تن از آنان وخیم اعلام شده است.چهره خونین یکی از افراد درگیر در دانشگاه تهران(عکاس: ناشناس - منبع: اندیشه آزاد شماره 6 ) تعداد تصفیه‌ها: اعداد فوق جدای از اساتید و دانشجویان اخراجی از دانشگاه‌ها است که احتمالا خسارت‌های سنگینی مادی و روحی زیادی را بر زندگی شخصی و خانوادگی آن افراد وارد کرده است. طبق آماری که در سال 1364 در خبرنامه دانشگاه شریف چاپ شده است، پس از انقلاب فرهنگی، حداقل یک سوم اعضای هییت علمی از کار بیکار شدند. طبق یک آمار دیگر از وزارت آموزش عالی، پس از بازگشایی نسبی دانشگاه‌ها در سال 1363 ، حدود 5835 نفر از اساتید دانشگاه‌ها و مدرسان مراکز آموزش عالی اخراج شده بودند که به مراتب نسبت بالاتری از یک سوم است (بخشی از این افراد بعد از مدتی به سر کار بازگشتند اما حداقل سه سال قربانی انقلاب فرهنگی بوده‌اند). در این میان، خوش‌بینانه‌ترین تخمین متعلق است به دکتر عبدالکریم سروش که طبق یک آمار گفته بود فقط حدود هفتصد نفر قربانی تصفیه‌های انقلاب فرهنگی بوده‌اند. در ادامه بخش کوچکی از تصاویری که از درگیری‌های انقلاب فرهنگی سال 59 برجای مانده است را خواهید دید. مکان این درگیری‌ها در منبع اصلی مشخص نشده است اما به احتمال فراوان دانشگاه تهران باشد. همین تصاویر نشان می‌دهد که حجم و شدت درگیری‌ها در تاریخ جنبش‌های دانشجویی بی‌سابقه بوده است.
چرا؟ هنوز هیچی نشده حوصله‌ام از فجازی سر رفت. حرفهای بی سند، اتهامات اثبات نشده. هیچکس در پی واقعیت نیست. همه فقط می‌خواهند با استفاده از اتفاقات اخیر خودشان را اثبات کنند. بیایید گرد و خاکها که فرو نشست. برویم و در مناطق شلوغ به دنبال واقعیت باشیم. برویم جامعه مان را بشناسیم. اگر خیزش محرومان بود و سرکوب شده, حاکمیت را وادار به پذیرش اشتباه و جبران کنیم و اگر توطیه‌ی خارجی، به دنبال پاسخ این سوال باشیم که هموطن ما چرا باید به دنبال ویرانی مملکتش باشد و بازیچه‌ی دست اجنبی شود؟اگر عدالت هست، بگردیم ببینیم چرا توهم بی عدالتی وجود دارد و اگر عدالت نیست به دنبال علت‌هایش بگردیم.بپرسیم که چرا اینقدر در رسانه و جنگ روانی ضعیفیم که مجبوریم اینترنت را قطع کنیم تا دشمنان در غیاب ما افکار عمومی جهان را بر علیه ما بسیج کنند؟اگر گشتیم و پاسخها را جستیم که فبها وگرنه باز به زودی وای بر ما. چون وقتی ما مشغول اثبات پیش فرضهایمای بی سند و بی‌پشتوانه مان هستیم. گسل‌های جامعه فعال‌تر می‌شوند و دشمنان پول بیشتری را خرج می‌کنند و رسانه‌های دشمن جوانان بیشتری را با توهم تحقق عدالت فریب می‌دهند و به مسلخ می‌برند. بیدار شویم.
بحران هویت وقتی به شبکه‌های مختلف تلویزیونهای خارجی و شبکه‌های مجازی داخلی نگاه می‌کنم،به نظرم می‌رسد که انگار برنامه‌ی مشخص و مدونی برای تولید محتوا علیه هویت ملی و اجتماعی ما وجود دارد که گاهی و نه گاهی بسیار زمان‌ها خودمان در نقش گسترش دهنده‌های این محتواها عمل می‌کنیم. متونی را در اینترنت به اشتراک می‌گذاریم که به صورت واضحی توهین اجتماعی ،فرهنگی و حتی فردی است و باور این نکته سخت است که چگونه کسانی که چنین عمل می‌کنند هرگز به اثر گذاری دراز مدت انتشار این مفاهیم فکر نمی‌کنند و یا اصلا احساس نمی‌کنند که خودشان هم مورد بی احترامی قرار گرفته‌اند.از نمونه‌های بسیار گزنده‌ی این متون، حکایتی بود که در آن ملت ایران در مواجهه با دولتها یی که یکی از یکی بدتر است با عمه سکینه نامی مشابهت پیدا میکند که از بس که شوهر دومش بد است توهم این را دارد که مش رجب، شوهر اولش بهتر بوده است! یا در متنی دیگر ایرانیان از تیره‌ی سگجونیان بر وزن سلجوقیان(با عرض پوزش از کسانی که می‌فهمند چه توهینی در این کلام نهفته است) طبقه بندی می‌شوند که به بلا‌های طبیعی نمی‌میرند، بلکه باید با دخالتهای انسانی کشته شوند!!! حتی الان که دارم اینها را مینویسم احساس شرمساری می‌کنم که به نوعی تکرارشان کرده‌ام، ولی می‌گویم شاید که بیشتر فکر کنیم.نمی دانم چه چیز این به خاک افتادن کرامت انسانیمان خنده دار است که این نوشته‌ها را با شکلک‌های خنده وحتی ریسه همراه می‌کند؟!سوی دیگر این ماجرا فیلم هایی است که برای شبکه‌های خارجی می‌فرستیم، که ما یک ملت بی فرهنگیم که همه جا آشغال می‌ریزیم، که قدر اماکن تاریخی را نمی‌دانیم و رویشان یادگاری مینویسیم، که به حیوانات آسیب می‌رسانیم، که در رانندگی قوانین را رعایت نمی‌کنیم .شاید همه‌ی این‌ها در کشور وجود داشته باشد، ولی بهتر نیست که به جای آن که خودمان رامضحکه‌ی شبکه‌های خارجی کنیم، قدمی برداریم، هرچند کوچک، ولی تاثیر گذارتر، مثلا هروقت به دشت وصحرا میرویم ، آشغال‌های اطرافمان را جمع کنیم، ویا در رانندگی مثلا از خط ویژه یاتوبوس حرکت نکنیم و .از همه مهمتر استفاده از فضای مجازی برای تبلیغ رفتارهای درست.اگرچه باور دارم که شرایط زنگی وشرایط اجتماعی بسیار مشکلات گاه خرد کننده دارد، باور دارم که زیر فشار این مشکلات دم از فرهنگ و آداب اجتماعی زدن گاه نابجا به نظر می‌رسد،باور دارم که در این شرایط موجهای مهیب خشونت اجتماعی و بی توجهی به فرهنگ پدید میآید، ولی در کنار همه‌ی اینها نیز باور دارم که اجتماع از "ما" تشکیل شده است و گذشته از عواملی که در حیطه‌ی قدرت ما نیست، هنوز هم می‌توانیم به عنوان یک فرد در اجتماع اثر بگذازیم، لااقل در برخی عرصه‌ها.بلکه با بیشتر شدن تعداد افراد اثر گذار، برخی رفتارهای صحیح اجتماعی و محیط زیستی مثل رانندگی، حفظ محیط زیست، احترام به زیر ساخت‌های اجتماعی وعرصه‌های مشابه که ربطی هم به دولت وحکومت ندارد،نهادینه شود.شکوفه هوشمندیبیست و چهار خرداد هزار و چهارصد
تعهد تعهد به خودامروز شنبه است. یکی از اون بی شمار شنبه هایی که قراره تغییر بزرگی رو شروع کنیم. یکی قراره ورزش کنه. یکی از ما قراره درساشو بهتر بخونه. یکی مون هم قراره آمورش رو منظم تر پیگیری کنه. اما احتمال اینکه این شنبه هم مثل هزاران شنبه دیگر بی دستاورد سپری بشه زیاده. اما چرا ما شنبه ها، روزها و تاریخ هایی که برای تغییرهای بزرگ و کوچک روزمره مون تعیین می کنیم از دست می دیم؟بهتره با یک مثال ادامه بدیم: احتمالا خیلی از ما می تونیم زبان انگلیسی رو به صورت خودآموز بخونیم. و احتمالا چند باری هم برنامه ریزی کردیم. اما بعد از یه مدت برنامه مون رو رها کردیم. انقدر این چرخه معیوب تکرار شده که در نهایت برای اینکه مجبور بشیم زبان بخونیم خودمون رو کلی انداختیم تو خرج و یه آموزشگاه زبان ثبت نام کردیم. در مورد ورزش هم همینطور. در یک لحظه باشکوه تصمیم گرفتیم با استفاده از نرم افزارها و سایت ها و مطالب موجود در اینترنت به یک مدل ورزشی مناسب با سبک زندگی و ساعات خالی مون برسیم که احتمال خیلی زیاد این هم نیمه کاره رها شده.از نوشتن فهرست کارهای روزانه تا گذاشتن هزاران هزار زنگ هشدار و یادآوری و استفاده از نرم افزارهای مختلف نتونستند هیچ کدوم به ما کمک کنند. نتونستند به ما کمک کنند چون ما به خودمون به شخص خودمون متعهد نیستیم. چرا ما وقتی کلاس زبان ثبت نام می کنیم تازه میوفتیم رو دور درس خوندن؟ چون به یک عامل بیرونی متعهدیم. چرا به یک عامل بیرونی متعهدیم؟ چون عدم پایبندی به تعهد باعث میشه توسط اون عامل بیرونی زیر سوال بریم و حرمت نفسمون به خطر بیوفته. پس هر طوری هست تکالیف زبان رو انجام میدیم.اگر کارهایی که برای خودمون در نظر گرفتیم رو انجام ندیم چند روزی خودمون رو سرزنش می کنیم و بعد هم میوفتیم رو دور تکرار روزمرگی و فراموش می کنیم. این سابقه خراب هیچ جا ثبت نمیشه ما هم برای اینکه نمی‌تونیم از دست خودمون فرار کنیم ناچار کنار میایم. اما اگر سابقه مون پیش دیگران خراب بشه به اعتبار اجتماعی مون لطمه می خوره پس هر جوری هست بهش پایبند می مونیم. هر چقدر تعهد رو درونی تر و شخصی تر کنیم و بیشتر به قول هایی که به خودمون دادیم عمل می کنیم. از این طریق هم موفقیتمون رو تضمین کردیم و هم اعتبار اجتماعی مون رو افزایش دادیم.کی تکلیفمون مشخص میشهما فکر میکردیم 5 شنبه اعلام میشهساعت و تاریخ و جا داوری رو بپرسم.تعهد و اعتبار اجتماعیبه شکل شگفت آوری برابر زمان منعطفیم. این جمله ایه که خیلی از خارجی ها در تعریف ما ایرانی ها به زبان آوردند. اما چرا؟ چون درکی زمان نداریم؟ چون فکر می کنیم حالا دو دقیقه اینور اونور موردی نداره؟ یا شاید هم ما به شکل شگفت آوری مقابل تعهداتمون منعطفیم؟ کدومش؟!شاید مقابل تعهداتمون منعطفیم. اگر متعهد شدیم که ر س ده سر قرار کاریمون حاضر بشیم اینکه ده دقیقه دیر می رسیم (البته در خوش بینانه‌ترین حالت ممکن) یعنی ما مقابل تعهداتمون منعطفیم. اینکه میگیم حالا یه دو روز دیرتر پروژه رو تحویل بدم. یعنی کار رو انجام می دیم اما اونقدر پایبند نیستیم سر زمان توافق شده تحویل بدیم. هر چقدر انعطاف بیشتری مقابل تعهداتمون داشته باشیم بدقول تر و بی مسیولیت تر به نظر میایم و این باعث میشه به وجهه اجتماعی مون لطمه بخوره.اما چطور میشه که ما نسبت به تعهداتمون اونطور که باید به موقع عمل نمی کنیم؟ شاید چون متوجه ارزش عملمون نیستیم. احتمالا متوجه نیستیم اگر کاری که به عهده گرفتیم دیر تحویل بدیم ممکنه چند نفر بیوفتن تو دردسر. اگر پولی که قرض گرفتیم بدون هیچ توضیحی دیر پس بدیم چه اتفاقی برای صاحب پول میوفته. اگه سر قرارمون دیر برسیم نتیجه‌اش چی خواهد شد؟ اگر بدونیم بدقولی و بد عهدیمون چه عواقبی داره حتما بیشتر متوجه ارزش عملمون میشیم و می‌فهمیم که ما هم به سهم خودمون نقش موثر و مهمی داریم. همین آگاهی انگیزه ما میشه برای متعهد بودن. هم برای خودمون و هم دیگران.این مثل ژاپنی رو شنیدید؟"،به خاطر میخی نعلی افتاد، به خاطر نعلی اسبی افتاد، به خاطر اسبی سواری افتاد، به خاطر سواری جنگی شکست خورد، به خاطر شکستی مملکتی نابود شد. و همه این‌ها به خاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود" اگر خوب دقت کنیم متوجه می شیم که بیشتر ما مقابل تعهدهامون همون کسی هستیم که میخ رو خوب نمی‌کوبه و آخرش هم دودش تو چشم خودمون میره. پس بیاین از امروز مسیولیت هامون رو جدی‌تر بگیریم."ترک عادتمتاسفانه این واقعیت که ترک عادت موجب مرض است تجربه خیلی از ماست. و تاسف دیگر اینکه همین مثل باعث شده ما سراغ ترک خیلی از عادتها نریم. حالا ما نمیخوایم انواع عادت‌های بد و روش‌های ترکشون رو اینجا مثال بزنیم. اما میخوایم در مورد اینکه چرا ترک عادت سخته یا تو ذهن ما سخت و غیر ممکن شده حرف بزنیم.عادت ها بخشی از زندگی روزمره ما و در واقع سبک زندگی مون هستند. شاید زندگی یه گیاه خوار برای ما قابل درک نباشه. اما اون به این سبک بعد از چند وقت ممارست خو میکنه و می شه بخشی از زندگیش پس دیگه زیر و رو کردن شهر برای پیدا کردن شیر سویا جای شیر گاو همچین کار مشقت بار و زجر آوری نیست. چون دیگه بخشی از زندگیشه و ناخودآگاه براش وقت می ذاره. همونطور که زندگی یه فرد سیگاری برای خاصیت‌های خاص خودش رو داره و زندگی یه ورزشکار یا زندگی یه کارمند و کارآفرین. این افراد هر کدوم با توجه به نوع کار و زندگی شون سبک زندگی خودشون رو دارند.چیزی که مسلمه اینه که همه‌ی ما زندگی منحصر به خودمون داریم که در کنار ویژگی‌های خوبش نقاط تاریکی هم دارند . این نقاط همون عادت های بد ما هستند که باید هر چه زودتر برای اصلاح شون کاری کرد. مثل تنبلی، بازیگوشی و انواع عادت‌ها که خودمون بهتر می دونیم. گاهی این عادتها به قدری مخرب و آزار دهنده میشند که اگر هر چه زودتر رفعشون نکنیم زندگی مون رو ویران می کنند. پس بهتره هر چه زودتر این سختی رو آغاز کنیم و به آسونی برسیم.پسری از پدرش پرسید: " پدر ما کی وضع ما خوب میشه؟"پدر گفت: "تا سه هفته دیگه."پسر گفت: " یعنی تا اونموقع پولدار شدیم؟"پدر گفت: " نه پسرم تا اون موقع عادت کردیم"عادت یه جاهایی یه غریزه به درد بخوره که اگه نباشه روزگار آدم سیاه میشه. مثل وقتی که سوگواریم و کسی رو از دست دادیم. اگر به نبودن آدم هایی که نیستند عادت نکنیم نمی‌تونیم به زندگی ادامه بدیم. اما همین غریزه یه جای دیگه اگر حضور قدرتمندی داشته باشه ما رو از عقب میندازه و باعث میشه به چیزهایی خو کنیم که سزاوارش نیستیم. پس بهتره کنترل عادت رو به کمک اراده مون به دست بگیریم تا زندگی بهتری رو تجربه کنیم.پشتکاراحتمالا خیلی از ما وقتی اسم پشتکار میاد یاد ادیسون میوفتیم و شاید خیلی هامون هم ارشمیدس وارد ذهنمون میشه که انقدر به یه مسیله فکر کرد تا آخرشم تو وان حموم به ذهنش رسید و از خوشحالی نعره زنان دویید تو خیابون و مدام تکرار میکرد: اورآ ... اورآ ...اما چرا وقتی حرف پشتکار میاد ما با اسم مشاهیر تصویرسازی می‌کنیم؟ چرا خودمون نماد پشتکار نباشیم؟ چون فکر میکنیم برای ارشمیدس بودن باید یه یونانی اصیل بود که قبل از میلاد متولد شده؟ یا برای مخترع بودن باید هزار تا راه رو امتحان کرد و ما فعلا خوابمون میاد؟ بعضی دوستان هم معتقدند اگر انیشتین هم تو حیاط دانشگاه چپ و راست متحمل شکست های سنگین عاطفی می شد الان حتی اسمشو نوه نتیجه هاشم نمی دونستند چه برسه به کشف و اکتشافات علمی.همین که وقتی کاری رو شروع میکنیم به نتیجه برسونیم و نصفه کاره رهاش نکنیم میشه پشتکار. مثلا روز اول باشگاه. چند نفر از ما روز دوم هم مثل روز اول با شور و انرژی ورزش می کنیم؟ چند نفر از ما ادامه میدیم تا به نتیجه دلخواه برسیم؟ اگر از ابتدا که کاری رو شروع میکنیم نیتمون این باشه که هر جوری هست به انتها میرسونمش احتمال اینکه از صرافت انجامش بیوفتیم خیلی کم میشه.اصلا مهم نیست که روز دوم ورزش هم مثل روز اول همونقدر شور انرژی داشته باشیم. مهم اینه که کم شدن شور و انرژی مانع از ادامه کار نشه. فقط کافیه یکبار موقع انجام کاری بگیم:" الان حوصلشو ندارم حالا نیم ساعت دیگه شروع میکنم یا امروز ورزش نمیکنم فردا به جاش یک ساعت ورزش میکنم." با گفتن این هر یک از این جمله‌ها مسیری که برای خودمون در نظر گرفتیم رو مسدود کنیم. این جمله ها مثل پارازیت می مونند که حرکت ما رو بر مدار اراده مختل میکنند.اگر فقط یکبار طعم موفقیت رو بچشیم. اگر فقط یکبار کاری رو بکنیم که فکر میکردیم نمی‌تونیم از پسش بربیایم انقدر از خودمون خوشمون میاد. انقدر به خودمون علاقه مند میشیم انقدر خودمون رو دوست خواهیم داشت که ناخودآگاه برای داشتن هر چه بیشتر این حس تلاش بیشتری میکنیم تا موفقیت‌های بیشتری بدست بیاریم. این تجربه این حس در سایه تقویت عوامل درونی مثل تعهد به خود، نظم، اراده و کنترل نفس امکان پذیر خواهد بود.تعهد و حس امنیتزیر سایه جنگ نبودن، مدام هدف حمله قرار نگرفتن، مورد محتبت قرار گرفتن توسط افراد خانواده و دوستان، حمایت شدن و خیلی موارد دیگه همه و همه زمینه ساز احساس امنیت در ما هستند. اما اینها عوامل بیرونی موثر در حس امنیتند. نکته اصلی اینجاست که حس امنیت به یک عامل درونی خیلی مهم بستگی داره که قبلا هم درموردش صحبت کردیم.ما بارها و بارها تصمیم گرفتیم تغییر مهمی تو زندگی مون ایجاد کنیم. به زندگی مون نظم ببخشیم. عادتی رو اصلاح کنیم. به تصمیم هایی که میگیریم پایبند باشیم. مطمینیم اگر موارد مطرح شده رو اصلاح کنیم قطعا به به سطح بالاتری از کیفیت زندگی ارتقا پیدا میکنیم. اما چرا وقتی تصمیم میگیریم هیجان زده نیستیم. چرا زود به زیر صفر هیجان و نشاط سقوط میکنیم؟چون از خودمون احساس امنیت نمیکنیم. ما با ایجاد عادت‌های مخرب در خود و عدم پایبندی به تعهدات درونیمون باعث شدیم به خودمون آسیب بزنیم. و انقدر بدون توجه به این مسیله چرخه معیوب رو ادامه دادیم که حالا از خودمون احساس نا امنی میکنیم. این احساس در ما اینجور تجلی میکنه که ما فکر میکنیم به نتیجه نمی‌رسیم چون توانایی شو ندارم. اما در واقع ما به نتیجه نمیرسیم چون به خودمون مطمین نیستیم.ما می‌دونیم مسیله چیه. اما حتی نمی‌تونیم برای خودمون مطرحش کنیم. اینجاست که یک کوچ میتونه به کمکمون بیاد. جدا از اینکه ممکنه کوچ داشتن برای خیلی از ما یک پز و ژست شیک و مدرن به نظر بیاد. این شخص که قبلش کلی آموزش دیده که مسایل خودش رو حل کنه از پوشیدن جلد یک قاضی تمام عیار خود داری می کنه. اون می‌تونه کمک کنه تا ما در قدم اول مسیله مون رو که باعث ایجاد احساس ناخوشایندی در خودمون شده مطرح کنیم و در طرحی قاعده مند بفهمیم که با چی طرفیم؟ پیشنهاد میکنیم صحبت با کوچ یا رهبر فردی رو یک بار امتحان کنید. احتمال اینکه ادامه بدید زیاده.
شهر دلخواه ایرانیان - اصل اول اصل اول: شهر دلخواه ایرانیان، میراث را ارج نهاده و پذیرای تجدد است.شهر دلخواه ما، همه فرهنگ‌ها، مذهب‌ها و سنت‌ها را گرامی می‌دارد، به مردم هویت فردی و اجتماعی بخشیده و با یادآوری خاطرات جمعی شهر، با آنها از بازی‌های کهن ایرانی و قومیت‌ها می‌گوید. شهرهای ایران دارای فرهنگ های مختلفی هستند، شهر دلخواه ما، در عین افزایش حس تعلق، به این تنوع و تکثر احترام می‌گذارد. در شهر دلخواه ما، در عین نظارت، مراقبت و هدایت زندگی مدرن، جایگاه میراث فرهنگی سرزمینی به‌خوبی شناخته شده است و با تاکید بر حفاظت و توسعه توامان مدیریت می‌شود. این شهر درحالی‌که با زیرساخت‌های جدید و هوشمند تجهیز شده، علاقه‌مند به حفظ معماری و شهرسازی سنتی و بومی به‌منزله میراثی برای آیندگان است. شهر دلخواه ما، شخصیتی ویژه دارد. در این شهر بین جغرافیا و فرهنگ پیوستگی وجود دارد به‌نحوی‌که با ایجاد نمادهای ارزشمند منحصربه‌فرد و نه تکرارهای ملال‌آور، شهروندان را به خود پیوند می‌زند و به آنها اصالت و هویتی ویژه می‌بخشد. شهر دلخواه ما، به سبب تفاوت‌هایش جایگاهی ویژه در گردشگری جهانی دارد. این شهر پرآوازه، به میهمانان از سراسر جهان خوش‌آمد می‌گوید و از آنان استقبال می‌کند.
روش ABA تحلیل رفتار کاربردی در کودکان اتیستیک ( ABA )از 1980 تاکنون محققان گزارش‌های گوناگونی را از تاثیر برنامه‌های مداخلات رفتاری در درمان کودکان اتیستیک گزارش کرده‌اند. این نتایج شامل افزایش سطح رشدی کودک، به دست آوردن نمرات برتر هوشی، رشد رفتارهای اجتماعی و مهارت‌های ارتباطی و نیز کاهش رفتارهای اتیستیک بوده است. ABA یا تحلیل رفتار کاربردی، اقتباس شده از دیدگاه‌ها، اصول و برنامه‌های تغییر رفتار اسکینر میباشد. تیوریهای رفتارگرایی در طی 100 سال گذشته و کاربرد ABA به ویژه برای کودکان اتیستیک در طی 30 سال اخیر بارها مورد پژوهش و تحقیق قرار گرفته و ضمن تایید اثربخشی آن به اجرای آن به ویژه برای کودکان دارای نارسایی‌های رفتاری سفارش جدی شده است.در ABA سعی شده است تا از طریق مشاهده مستقیم رفتار کودک، ارزیابی و تحلیل دقیق آن، رابطه میان محیط و رفتار کودک آشکار شود.و نیز از آن دسته از ویژگی‌های محیطی که می‌تواند موجب ایجاد رفتار جدید، تقویت و یا کاهش رفتار در کودک گردد کشف گردد. درمانگران سال‌هاست که با کمک مکتب علمی ABA به توسعه رفتار اجتماعی کودک اتیستیک و رفع نارسایی‌های کلی رفتاری در کودک نیز پرداخته‌اند. ABA در مورد کلیه کودکان و بزرگسالان دارای بیماری‌های روانی، ناتوانی‌های رشدی، اختلالات یادگیری و نظیر آن کاربرد دارد.مداخلات انجام شده توسط ABA می‌تواند توسط درمانگران کودک، والدین، مربیان و سایر نزدیکان فرد انجام شود.مکانی که ABA در آن اجرا می‌شود می‌تواند خانه، مدرسه، بیمارستان و خانه‌های گروهی باشد.رفتارهایی که توسط ABA مورد مداخله و درمان قرار می‌گیرند می‌تواند مشکلات زبانی، نارسایی در رفتارهای اجتماعی، مهارت‌های تحصیلی، مهارت‌های زندگی، ناهنجاری‌هایی مانند پرخاشگری، آسیب به خود، رفتارهای مقابله‌ای و کلیشه‌ای باشد.هدف از کاربرد روش ABA برای کودکان اتیستیک آموزش و ایجاد مهارت‌های جدید در زمینه زبان و ارتباط، رفتارهای اجتماعی، رفتارهای مراقبت از خود، مسایل تحصیلی و نظیر آن. نگهداری و حفظ رفتار مطلوب در کودک. - افزایش رفتارهای مطلوب. - تعمیم رفتار مطلوب و رفتار یاد گرفته شده به سایر شرایط و موقعیت‌های مشابه. - کاهش و یا حذف رفتارهای نامطلوب مانند ایجاد قشقرق، آسیب به خود، رفتارهای وسواس جبری و نظیر آن.چگونه روش ABA بر یادگیری کودک تاثیر می‌گذارد:روش ABA به کودک اتیستیک تمیز و تشخیص محرکهای پیرامون را آموزش می‌دهد. کودک اتیسم به کمک این روش می‌آموزد کدام یک از محرکهای محیطی شایسته توجه می‌باشد .و باید به آن پاسخ دهد. زمانی که پاسخ‌های کودک متناسب به هر محرک در محیط ارایه شود گفته می‌شود کنترل محرک ایجاد شده است. کنترل محرک از مباحث محوری طرح ABA می‌باشد. زمانی که کنترل محرک ایجاد شود یا به عبارتی پاسخ به کودک تحت کنترل محرک مربوط قرار گیرد یادگیری اصیل اتفاق افتاده است.از آنجا که کودک باید بتواند در نهایت آنچه آموخته است را به موارد مشابه تعمیم دهد. و این عمل برای کودک اتیستیک نیز دشوار می‌باشد.روش ABA سعی نموده است تا با حداکثر امکان، شرایط و موقعیت‌های آموزشی شبیه شرایط و موقعیت‌های طبیعی زندگی کودک را فراهم نماید.. و یا رفتار را پس از فراگیری در طی زمان تعیین شده به سایر موقعیت‌های طبیعی زندگی کودک تعمیم دهد. کودکان اتیستیک مشکلات زیادی در یادگیری بدون واسطه یک رفتار آموزشی یا اجزا گامهای یک مهارت دارند. طرح ABA به کمک ارایه سرنخ‌ها و نشانه‌ها در آموزش هر رفتار به کودکان اتیستیک کمک می‌کند. تا با اطمینان و اعتماد بیشتر به خود و تجربه شکست کمتر، و نیز با بهره‌گیری از یادگیری مشاهده‌ای به فراگیری موثر‌تر رفتار بپردازند.اغلب کودکان اتیستیک در هر دو زبان دریافتی و بیانی دارای نقص می‌باشند. بنابراین درک آموزش هایی که مبتنی بر پرحرفی و دراز گویی معلم می‌باشد .برای این کودکان دشوار است. آموزش ABA از ویژگی ساده بودن و عینی بودن برخوردار است و به وضوح و بدون طول و تفسیر‌های کلامی، مهارت‌ها و رفتارها را در قالب مراحل و اجزا برای کودک آشکار می‌سازد .همانطور که کودک پیشرفت می‌کند و زبان دریافتی او قوی‌تر می‌شود آموزش ABA پیشرفته‌تر میشود.اجزای روش ABA محرک‌های تمیزی:( DS ):علامت یا یک نشانه محیطی است که معلم، درمانگر یا والدین می‌خواهند به کودک آموزش دهند. تا با ارایه و مشاهده آن پاسخ مناسب بدهد.محرکهای سرنخ:( PS ):یک نشانه،یا محرک پیشایندی است که به تمیز و تشخیص محرک تمیزی در کودک کمک می‌کند .و موجب آن می‌شود تا کودک در مقابل محرک تمیزی پاسخ صحیح بدهد. اگرچه محرکهای سرنخی یاری رسان بسیار خوبی برای کودک هستند، بر اساس توان یادگیری کودک استفاده آن برای معلمان آزاد میباشد.پاسخ:( R ):رفتاری است که هدف آموزشی می‌باشد و با تشخیص محرک تمیزی کودک باید آن پاسخ را ارایه دهد.فاصله‌های میانی کوشش:( ITI ):مکث‌های کوتاهی است میان کوشش‌های متوالی کودک برای دادن یک پاسخ مناسب.محرک تقویت کننده:( RS )ابتدا محرک تمیزی( DS ) به کودک آموزش داده می‌شود. چنانچه معلم به این تشخیص برسد .که کودک در ارایه پاسخ صحیح نیاز به کمک و راهنمایی دارد، به او یک سر نخ( PS ) کوچک می‌دهد. به عبارتی مدلی که به کودک کمک بکند. زمانی که کودک پاسخ( R ) را بطور صحیح می‌دهد یا حتی به پاسخ صحیح نزدیک می‌شود .درمانگر به او پاداش می‌دهد( RS ) پس از آنکه این مرحله آموزش به اتمام رسید، معلم مکث کوتاهی( ITI ) می‌کند و به این وسیله به کودک اجازه می‌دهد تا در یابد که یک مجموعه‌ای را که از گام‌ها و مراحل تشکیل شده است را فرا می‌گیرد .و سپس معلم به مرحله بعد حرکت می‌کند.برخی از اهداف آموزشی که می‌توان در قالب طرح ABA به کودکان اتیسم آموزش داد عبارتند از: ایجاد تماس چشمی خود به خودی. تماس چشمی توسط تقاضا و درخواست پاسخ به تقاضا‌های گفتاری ساده. نشستن بر پشت میز برای انجام کار. پاسخ دادن زمانی که او را به نام مورد خطاب قرار می‌دهند. نزدیک شدن به دیگران. لبخند زدن به دیگران. تقلید از یک مدل. گوش دادن به دیگران. پاسخ به قدردانی دیگران از او.گفتاردرمانی در گرگانتشخیص اتیسمرفتارهای تکراریموسیقی درمانی در اتیسمحافظه و توجه در اتیسم
فقر فرهنگی چگونه کشورمان را به اصالت از دست رفته‌اش برگردانیم 2 - فقر فرهنگی فرهنگ در واژه شناسی زبان فارسی از دو بخش "فر" و "هنگ" به معنای ادب ، تربیت ، دانش و آداب و رسوم تشکیل شده است (فرهنگ فارسی معین )ادوارد بارنت تایلور ، انسان شناس اهل بریتانیا، فرهنگ را مجموعه‌ای از اعتقادات ، هنرها ، اخلاق یا هرگونه قوانین تعریف می‌کند که انسان به عنوان عضو جامعه آن را کسب می‌کند .فقر یعنی فقدان ، تهیدستی و محرومیت و فقر فرهنگی به تعریفی نداشتن فرهیختگی و علم و دانش است .امروزه کتابخانه‌های شهرمان گرد و خاک گرفته‌اند اما اخبار هنرپیشه‌ها و سیاستمداران مشتاقانه دنبال می‌شود .متاسفانه ما خیلی فقیریم. فقر فقط گرسنگی نیست . ریشه این بیماری اجتماعی از کجاست . فقر تفکر از فقر گرسنگی هم بدتر است . همانطورکه در فقر گرسنگی اگر کسی تنبل و تن پرور باشد جزو قشر فقیر به حساب نمی‌آید، در فقر فرهنگی نیز اگر کسی اندیشه نکند فقیر است. کسی که ذاتا معلول فکری است فقیر نیست . ولی اگر تعلیم درست ببیند می‌شود او را در ردیف افراد با فرهنگ قرار داد . حداقل اینکه قوانین را به صورتی یاد خواهد گرفت که مثلا اشغال از پنجره ماشین به بیرون نیندازد .در محیطی که فقر فرهنگی بر آن حاکم است مادی گرایی ، چشم به هم چشمی ، خودشیفتگی ، تکبر و خرافه پرستی ، درست کردن آیین و فرقه‌های جدید ، گریز از کارهای گروهی و .. در آن حکم فرما می‌شود .فرهنگ یک جامعه به دو صورت است : ارثی و اکتسابی . ارثی فرهنگی است که نسل به نسل انتقال می‌یابد و اکتسابی در خانواده ، آموزش و پرورش ، محیط کار و رسانه‌ها شکل می‌گیرد. چه بسا افرادی که در خانواده هایی با فقر فرهنگی بزرگ شده‌اند ولی با بالا بردن سطح سواد و عناد با فرهنگ ارثی بی اساس خانواده درجه بالایی از فرهنگ را کسب کردند ." ارتقا فرهنگ بدون مشارکت مردم پیش نمی‌رود" اگر ایرانیان ادعا دارند که دارای کشوری با فرهنگ غنی هستند . متاسفانه باید بدانند که آن را از دست داده‌اند و این تکبر پایه و اساس ندارد . وقتی حقوق یکدیگر را رعایت نمی‌کنیم وقتی کمر به نابودی طبیعت بسته‌ایم ، وقتی مقابل قوانین اجتماعی می‌ایستیم ، قانون گریزی و . مهمترین شاخصه‌ی فقر فرهنگی فقر دانش استتا زمانی که این فقر در میان مردم ریشه کرده باشد هیچ گونه تغییر و تحولی در آن جامعه صورت نخواهد گرفت ، و این شاخصه فرق میان انسان و حیوان است . ارتقا فرهنگ در مرحله‌ی اول در دوران کودکی در خانواده شکل می‌گیرد این موضوع هیچ ارتباطی به فقر ندارد چه بسا خانواده‌های فقیری را در زندگی دیدیم که فرهنگ بالایی دارند .پایداری شخصیت فردی و خودباوری و اعتماد به نفس افراد جامعه باعث بالا رفتن سطح فرهنگ آن جامعه خواهد شد.عده‌ای بر این باورند که فقر اقتصادی باعث فقر فرهنگی یک جامعه می‌شود ولی متاسفانه باید گفت که کاملا برعکس است . اگر هر کس در جایگاه خود با قوانین سازش داشته باشد حتی حکومت حاکم بر آن هم ارتقا فرهنگ می‌یابد و از افراد با سواد در بهتر شدن اوضاع کشور استفاده می‌کند و کم کم حکومت به سمتی پیش خواهد رفت که اختلاس ، دزدی ، و . هزاران مسایل دیگه از بین برود و دنیای اقتصاد بهتری داشته باشیم . تا زمانی که خرافه پرستی و بی فرهنگی در جامعه توسط مردم بالا رود آن کشور و حکومت آن کشور فقیر خواهد شد .آیا هرگز از خود پرسیده‌اید چند تا کتاب خوانده‌اید؟ از استفاده‌ی تکنولوژی وارد شده به کشور چقدر استفاده‌ی بهینه کرده‌اید؟ فقر فرهنگی از شکلی به شکل دیگر تغییر می‌کند و آسیبهای اجتماعی بسیاری را از جمله : بزهکاری ، دزدی، اختلاس ، کشتن و تجاوز به کودکان و .. سبب خواهد شد .آیا هرگز ثروتمندان فرهنگی ،فکری برای این گونه فقر کرده‌اند؟ این فقر فقط و فقط با پرورش کودکانی که در آینده والدین خواهند شد غنی می‌گردد . با تلاش تک تک افراد جامعه برای بالا بردن سطح علم و سواد ، و مشارکت و سوق دادن یکدیگر به سمت کارهای گروهی ، می‌شود ایران را نجات داد وگرنه به نسلها ی بعد ، کشوری را که دیگر در دنیا محو شده است ، اهدا خواهیم کرد .شیده شریفینویسنده
خلیفه کشی چهل و دومین دهه فجر، چالشی و تو م با حاشیه آغاز شد. به نحوی که در مراسم تجدید میثاق با آرمان‌های امام راحل پخش مستقیم سخنرانی یادگار امام راحل به پیوست تسلسل بایکوت‌های پیشین معظم له قطع شد، نام امام رضوان الله در قطعنامه پایانی 22 بهمن حذف شد و در اقدامی به غایت غیر مسیولانه و خلاف شرع و اخلاق و قانون، با طرح شعارهای انحرافی و توهین به رییس‌جمهور روی دیگر سکه در یوم الله 22 بهمن در معرض عموم به نمایش درآمد غافل از اینکه هتاکی‌به رییس‌جمهور به تهی شدن نظام از جمهوریت و جوهره‌دینی خواهد انجامید، گرچه مانیفیست این گونه تحرکات به مثابه از یار آشنا سخن آشنا شنیدن و مسبوق به سابقه است.بروز شرایط آنومیک و سریال پر تکرار هتاکی به ریاست محترم جمهور معلول عوامل متعدد و گسترده‌ای است که عمدتا منبعث از فضای دو قطبی کنونی است و اینکه هر کدام از جناح‌ها بر این باورند که خود حق مطلق اند و برخی‌ها که با آنها هم نظر نیستند را باطل مطلق می‌پندارند و به زعم برخی‌ها فی الحال نبرد فضیلت‌ها بر ضد رذیلت‌ها را شاهدیم و یقین جازم دارم که تداوم این روند خسران و زیان را به کلیت نظام تحمیل خواهد کرد.توهین به رییس جمهوری در راهپیمایی موتوری در یکی از شهرها ماحصل طغیان اختلافات جناحی و دامنه دار شدن و کانالیزه نمودن اینگونه شعارها در تریبون‌های مداحی، دور همی‌های حزبی و بعضا سخنرانی‌های حماسی است که شوربختانه فیدبک‌های این رویه پس فرست وار به کف خیابان کشیده شده است.تبعیض رفتاری در مواجهه با هنجار شکنانی از این قبیل ، جامعه را سرخورده کرده و اعتماد اجتماعی که پایه و اساس سرمایه اجتماعی است را به شدت تقلیل می‌بخشد. مرگ خواهان روحانی که به اغلب احتمال خود را مصون از پیگرد قانونی می‌دانند در بازار مکاره سیاست و جامعه‌ی رسانه‌ای امروز هنجار شکنی فاحشی داشتند که با موجودیت و نگرشی بدین سان دیگر نیازی به اعزام بمب افکن و ناو هواپیما بر دشمن نیست و اینان خود راه تیشه به ریشه زدن را سالهاست آموخته‌اند.فضای دوگانه و قطبی شده به سرانجامی چونان ولنگاری فرهنگی، تخریب سیاسی، توهین به اصل نظام و رادیکال شدن جامعه رسیده و عواقبی بدتر از خلیفه کشی نیز در این گذار قابل پیش بینی است.جامعه آپولیتیسم (سیاست زده) امروزی درگیر فجایع و بحران هایی است که اگر مسولین نظام وقعی بر آن ننهند جامعه ایران روز به روز به "لکم دینکم ولی دین" نزدیک‌تر می‌شود.در عرف بخشی از انقلابی‌ها، خودی یعنی هر کسی که در طبقه‌بندی‌های سیاسی، خودش را اصولگرا می‌داند غیرخودی هم، هرکسی که خود را اصولگرا نمی‌داند و به زعم نگارنده این رویکرد اشتباه فاحشی را در بر دارد چرا که جامعه نیازمند ایجاد و برقراری دیالوگ و گفتگو در طیف‌های مختلف سیاسی به انضمام تقویت عقلانیت و پلورالیسم فکری و تکثر گرایی است.اگر به فکر حل بنیادین مشکلات به صورت درونی هستیم چاره‌ای نداریم جز اینکه مولفه‌های شاخصی چون گفتگو، تحمل مخالف و تضارب آراء را پیشه کنیم.امروزه سیاست خارجه‌ی نظام، محل منازعه جریان‌های سیاسی شده، زنگ هشدار در شالوده نظام سیاسی کشور (مشارکت سیاسی مردم) به صدا در آمده و به شهادت آمار و ارقام موثق دوره‌ای از پارلمانی را در حال گذاریم که رییس مجلس آن فقط 17 درصد آرای مردم را داراست، معضلات اقتصادی و معیشتی مردم که حاجتی به بیان ندارد. از منظر جامعه شناختی آن چیزی که جامعه را سرپا نگه می‌دارد و آن را از سقوط به قعر آشوب حفظ می‌کند، انسجام اجتماعی و اخلاقی در جامعه است.توهین به ریاست جمهوری قانونی و رسمی کشور، توهین به شعور سیاسی کسر قابل توجهی از مردم است، مایلم صراحتا اعلام دارم نظر شخصی راقم این وجیزه بر این بنیاد استوار است که به کارنامه دکتر روحانی انتقادات بسیاری وارد است و در برخی موارد اصلا قابل دفاع نیست لیکن فراموش نکنیم که اینجا ایران، مهد ادب و فرهنگ و سجایای اخلاقی است، انتقاد و گلایه و هشدار را نه با حرمت شکنی و بی اخلاقی که با خویشتنداری و سعه صدر در معرض دید جهانیان قرار دهیم و بزک به دست رسانه‌های معاند نبایست داد.اینکه صدر تا ذیل مشکلات، معضلات، آسیب‌ها و بحران‌های کشور را به حساب رییس جمهور وقت گذاریم اجحافی ناپسند و عملی غیر اخلاقی است که پرداختن به آن نیازمند یادداشتی مستقل است.امید دارم شورای هماهنگی تبلیغات در قامت متولی رسمی راهپیمایی 22 بهمن، قوه محترم قضاییه و مراجع ذیصلاح بی طرفانه در این مورد ورود کرده و عادلانه در راستای برقراری عدالت اجتماعی حرکت غیر قانونی هنجار شکنان را محکوم نمایند.پ ن: نگاه جامعه شناختی شیوه‌ها و نگرش‌های خاصی را داراست و مردم را به عنوان اعضای گروه‌های اجتماعی می‌شناسد نه به صرف انسان بودن، چرا که به روابط نهادها و متغیرهای اجتماعی نیز توجه دارد.
در فایده فلسفه: نقش فلسفه در اصلاح رفتارهای فردی و اجتماعی عباسعلی منصوریعضو هیات علمی دانشگاه رازینوشتار زیر تلاشی است برای پاسخ به این پرسش که :آیا فلسفه از ما انسان‌های اخلاقی‌تر و شهروندان بهتری می‌سازد؟پاسخ برتراندراسل به این پرسش مثبت است و تبیینی در چرایی این تاثیر ارایه می‌کند که قابل تامل است که در انتهای نوشتار به آن بازخواهم گشت:" ذهنی که با آزادی و بیطرفی طرز تفکر فلسفی م نوس شده باشد چیزی از آن آزادی و بیطرفی را درعالم عمل و عاطفه نیز حفظ می‌کند و بر آمال و مقاصد خود به عنوان جزیی از کل می‌نگرد و بالمآل از ابرام و سماجت نسبت به خواسته‌های خویش خودداری می‌کند . این بی طرفی که در عالم تفکر به صورت طلب حقیقت بی شایبه ظهور میکند همان خاصیت ذهنی است که در عالم عمل به عدالت تعبیر می‌شود و در عالم عواطف و احساسات مرادف با آن حس محبت عام است که به همه اهل جهان می‌رسد ..منبع :مسایل فلسفه، برتراند راسل، ترجمه منوچهر بزرگمهر، 2536 شاهنشاهی،ص 198 "فلسفه مانند هر علم دیگر در حوزه نظر و کشف حقیقت در حوزه‌های تخصصی خود(ذهن. زبان. انسان شناسی. مابعد الطبیعه و .) دست آوردهایی دارد.اما حق با راسل است تاثیر فلسفه منحصر در حوزه نظر نیست و در حوزه عمل نیز تاثیرات قابل توجهی دارد.درست است که بخش زیادی از رفتار و کنش ما تحت تاثیر ضمیر ناخودآگاه ما( از جمله: مزاج و تیپ شخصیتی ما ،عقده‌ها و آمال ما ،نوع تربیت خانوادگی ما ، هنجارها و باید و نباید‌های حاکم بر جامعه ما، جغرافیا و پارادایم‌های حاکم بر زمانه ما) است،اما بخش قابل توجهی از اخلاقیات،رفتارها و کنش و واکنش‌های ما برخواسته از اراده خودآگاه ما است.اراده خودآگاه نیز به نوبه خود متاثر از دو سنخ از عوامل است : بخشی از اراده ما معلول و متاثر از عوامل بیرونی (حوادث و اقتضایات زندگی روزمره ) است و بخشی از اراده ما معلول و برخواسته از جهان ذهنی و آگاهی‌های درونی ما است.و علت اینکه انسان‌ها در مواجه با پدیده‌های و اتفاقات واحد و مشابه،واکنش‌های مختلف نشان می‌دهند، همین تفاوتی است که آنها در دنیای درونی و کیفیت و چینش انگاره‌های ذهنی با یکدیگر دارند. به گونه‌ای که فردی یک حادثه را شر و رنج می‌بیند و دیگری همان حادثه را خیر و مایه کمال می‌بینداین دو عامل نسبت به هم رابطه تاثیر و تاثر دارند به این صورت که هر چقدر که عوامل درونی انسان بیشتر قوت یابند و زمام امور انسان را در دست بگیرند، عوامل خارجی را نیز تحت سیطره خود در می‌آورند(زندگی حکما،عرفا و قدیسین شاهد عینی این اثر گذاری است) و بالعکس( زندگی روزمره اکثر ما انسان‌ها شاهد عینی اثرگرازی عوامل بیرونی بر عوامل درونی است) بنابراین جهان ذهنی و درونی ما می‌تواند بخش زیادی از اراده و رفتار ما را کنترل و جهت دهی کند و کمیت و کیفت و چند و چون آگاهی‌ها و جهان ذهنی ما،به صورت بالقوه و بالفعل نقش زیادی در رفتار و کنش و منش ما دارد. همینجاست که باید نقش فلسفه در اخلاق و بعد عملی انسان را جستجو کنیم با این توضیح که که فلسفه هم می‌تواند منبع اصلی آگاهی‌های و جهان بینی ما باشد و هم می‌تواند برای سایر منابع معرفتی (دین،علم،تاریخ ،اسطوره‌ها و آداب و فرهنگ زمان و مکان) ما نقش اصلاحگر را داشته باشد.اما آنچه گذشت سخن از امکان تاثیر فلسفه در بعد رفتاری و عملی انسان بود. با فرض قبول آنچه که گذشت،اکنون پرسش مهم این است که چه تضمینی هست که این تاثیر مثبت و در راستای اخلاقی‌تر شدن و عادلانه‌تر شدن انسان و جامعه باشد؟ اگر مثبت بودن نقش فلسفه در این بعد امری واضح و بدیهی است پس در مورد فیلسوفان بدکردار چه باید بگوییم؟در پاسخ به این پرسش باید واقع بینانه اقرار نمود که تاثیر فلسفه(خصوصا فلسفه به معنای امروزی کلمه که روز به روز از نسبتی که با حکمت دارد فاصله می‌گیرد) لزوما و همیشه مثبت نیست.زیرا نظر در تعامل و امتزاج با روان افراد به ثمر می‌نشیند و هر گاه روان انسان - به هر دلیلی - دستخوش عدم اعتدال باشد،نظر می‌تواند در خدمت این عدم اعتدال روانی قرار گیرد و تاثیرات مخرب آن بیشتر از تاثیرات مثبتش باشد. اما اگر فرد از سلامت روانی نسبی برخوردار باشند،معمولا تاثیر فلسفه و نظر ورزی در جهت مثبت خواهد بود. زیرا فلسفه هم اشتغال ذهن به درون نگری و اعراض از پرداختن به امور غریزی و اغراض شخص را فراهم می‌سازد و هم بنیادها و اساس‌های نظری لازم برای زیست اخلاقی را فراهم می‌سازد.اما توضیح این مدعا که چگونه فلسفه میل به امور غریزی و اغراض شخصی را کاهش می‌دهد:یکی از علل یا زمینه‌های بسیار موثر در زیست غیر اخلاقی در مقام زندگی شخصی و مسولیت گریزی در مقام زندگی اجتماعی،اشتغال دایم یا حداکثری انسان به غرایز و نیازهای شخصی و جسمانی و کوچک بودن جهان ذهنی فرد و آرمان‌های او است.زیرا اساسا و بنیاد اخلاق، مبتنی بر از خودگذشتی به نفع غیر یا به نفع یک آرمان وجدانی است.برای کسی که دایم به نفع خویش( آن هم به معنای نفع فوری و ملموس) می‌اندیشد،امکان از خود گذشتگی چندان میسر نیستفلسفه هم اشتغال به غرایز و نیازهای شخصی را کاهش می‌دهد و هم جهان ذهنی و آرمانی‌های انسان را توسعه می‌بخشد.به این صورت که فلسفه از یک طرف با طرح پرسش‌های وجودی و خطیر، ذهن و روان انسان را متوجه اموری برتر از غرایز و علایق شخصی و محسوس می‌کند و به تعبیر راسل فایده فلسفه در فراغتی است که نسبت به خواسته‌های غریزی و اغراض شخصی ایجاد می‌کند. لذا فلسفه ورزی با اشتغالی که به درون و حیات باطنی ایجاد می‌کند ،عملا راه اخلاقی زیستن را مهیا می‌کند زیرا یکی از موانع بزرگ در اخلاقی زیستن که اشتغال به بیرون است را تا حد زیادی از بین می‌برد.و از طرف دیگر با مطرح ساختن مفاهیم و پرسش هایی که دیگر در راستای نیازهای فوری و جسمانی او نیستند جهان کوچک شخص را توسعه می‌بخشد و بالتبع و خود به خود آمال و خواسته‌های او را هم توسعه می‌بخشد.در مقام زندگی اجتماعی نیز هر چقدر فرد انسان اخلاقی‌تر و جهان وطن‌تری باشد امکان بروز ناهنجاری‌های اجتماعی و ضایع نمودن حقوق دیگران از او کمتر است و امید به مسولیت پذیری و خیرخواهی در چنین فردی بیشتر است.چه آنکه هنگامی که شوق و حرص مسابقه در کسب امور بیرونی کمتر شود،تنش‌های اجتماعی و هنجار شکنی‌های _ که غالبا برخواسته از طلب امور بیرونی است_ نیز کمتر می‌شود.و اما توضیح این مدعا که چگونه فلسفه بنیادهای نظری لازم برای زیست اخلاقی را فراهم می‌سازد:یک تبیین این است که اخلاق هنگامی معنادار است که انسان به موجودی کاملا مادی و نیازهای او به نیازهای کاملا مادی تنزل داده نشود( مراد از مادی در اینجا در مقابل اخروی نیست بلکه مادی در مقابل روحی و به تعبیر بهتر عقلی و وجدانی مراد است) و فلسفه - حتی مادی گراترین نوع آن - با طرح مباحثی که ناظر به امور و نیازهای مادی نیست،خواسته یا ناخواسته زمینه نظری برای زیست اخلاقی را فراهم می‌سازد. چه آنکه همچنان که در بخش قبل اشاره شد یکی از موانع جدی برای عدالت ورزی در ساحت عمل و محبت عام در ساحت نظر، اشتغال فرد به امور غریزی و اغراض شخصی است و در آنجا توضیح دادیم که فلسفه چگونه با کاهش میل به امور غریزی و اغراض شخصی، زمینه را برای زیست اخلاقی فراهم‌تر می‌کند.تبیین دیگر برای این مطلب که چگونه فلسفه ورزی با فراهم نمودن بنیادهای نظری در ساحت نظر،می تواند به زیست اخلاقی‌تری در ساحت عمل بیانجامد سخنی است که از راسل در ابتدای این متن نقل کردیم. اصل و جوهر سخن راسل در آن پاراگراف این است که بیطرفی و آزادی در ساحت نظر ، به عدالت در ساحت عمل و محبت عام در ساحت عواطف و احساسات می‌انجامد.اما پرسشی که اینجا مطرح می‌شود این است که چگونه بیطرفی و آزادی در ساحت نظر می‌تواند به عدالت در ساحت عمل و محبت عام در ساحت عواطف بیانجامد؟پاسخ این پرسش را باید در اموریکه در حکم مانع برای عدالت ورزی و محبت عام هستند،جستجو نمود.در کنار علل ژنتیکی و اضطرارهای ناشی از اقتضایات خارجی، یک مانع جدی برای عدالت ورزی( یا همان اخلاقی زیستن) و محبت عام،خطاهای محاسباتی و شناختی فرد در فهم مفاهیم(یعنی تمام مفاهیمی که ناظر به پدیده‌ها و اشیاء عینی و ملموس خارجی نیستند.مانند :سود،زیان، عشق،گذشت، وفا،کمال،قدرت،آرامش،امید،تربیت) و در فهم "دیگری" است.و هینجاست که باید تاثیر آزادای و بیطرفی را در ساحت عمل و اخلاق جستجو نماییم.زیرا از یک سو هر چقد فرد از "آزادی اندیشه و بیطرفی در نظرورزی" کمتر بهره مند باشد، بیشتر دچار خطاهای شناختی و محاسباتی می‌شود و بالعکس. و وقتی جهان ذهنی فرد کوچک و در عین حال جزم اندیشانه باشد، از معانی و مراتب مختلف و محتمل برای مفاهیم غافل خواهد بود و غالبا معنای بسیار سطحی و تخت بند زمان و مکان و فرهنگ خاص را معنای تام و تمام مفاهیم تلقی خواهد کرد.اما آزادی و بیطرفی جهان ذهنی انسان را گسترده‌تر می‌کند و معانی مختلف و محتمل مفاهیم را فرا روی او قرار می‌دهد. رسیدن به چنین وضع و بینشی به اخلاقی‌تر شدن انسان کمک زیادی خواهد کرد زیرا همچنان که قبلا اشاره کردیم اخلاق در فاصله گرفتن از سود و منفعت‌های شخصی و غریزی معنا می‌یابد.و نکته اینجاست که بخش زیادی از اخلاق گریزی انسان معلول تلقی اشتباهی است که از "سود و منفعت" و "خود و دیگری" دارد.اگر فرد فهم واسع‌تر و عمیقتری از این مفاهیم داشته باشد،بسیاری از رفتارها را که در واقع مصداق رذیلت است اما او آنها را فضیلت می‌پندارد،ترک خواهد کرد و بسیاری از رفتار‌ها و تصمیم هایی که آنها را ناروا می‌پندارد،روا و بایسته خواهد دید.از سوی دیگر آزاداندیشی و بیطرفی سبب می‌شود که انسان فهم درست و واقع نگرانه‌ای از "دیگری" و نسبت خود با "دیگری" داشته باشد.زیرا ما تنها هنگامی می‌توانیم دیگر را به مثابه دیگری(یعنی آنگونه که هست نه آنگونه که ما می‌خواهیم و انتظار داریم) لحاظ کنیم که اولا امکان‌های دیگر را محتمل بدانیم ثانیا حقیقت را ذو مراتب بدانیم و تمام حق و صدق را در دیدگاه خود منحصر نکنیم. و رسیدن به این دو شرط جز با آزاد اندیشی و بیطرفی میسر نیست. ضمن اینکه بیرون آمدن از حصار خود و مواجه دایم با دیگری و اندیشه‌های مخالف و متفاوت ،حلم و سعه صدر انسان را افزایش خواهد داد. یعنی حتی اگر فرد دیدگاه و تصمیم طرف مقابلش را نادرست بداند، می‌تواند کف نفس کند زیرا این اولین صحنه‌ای نیست که با آن مواجه شده و بخاطر کثرت این صحنه‌ها قبلا به این نتیجه رسیده است که نمی‌توان در همه موارد افراد را به دیدگاه و نظر درست رهنمون کرد بلکه باید با مدرا و کمترین تصادم از کنار ایشان عبور کرد. رسیدن به این مرتبه یعنی بهره مند شدن از فضیلت حلم، گام بسیار بزرگی در زیست اخلاقی داشتن است زیرا فضیلت حلم از جمله فضایل مادر است ومنشا بسیاری از رذیلت‌ها و بد رفتاری‌های در تعامل‌های اجتماعی،فقدان فضیلت حلم و سعه صدر است.فضیلت دیگری که از جمله فضیلت‌های بنیادی و مادر است،فضیلت انصاف است و انصاف هنگامی میسر است که ما بتوانیم زوایه دید و شرایط فرد مقابل را لحاظ کنیم و بی طرفی در این امر مدخلیت تام دارد.شفقت و محبت عام نیز با همین شرط قابل حصول است یعنی هنگامی که فرد بتواند دیگران را در رفتارهای اشتباهشان معذور بداند.بیطرفی از جهت دیگری می‌تواند از انسان یک شهروند خوب بسازد.آزاد اندیشی و بیطرفی سبب می‌شود که حقیقت، محوریت و اهمیت یابد و تابو و مقدس شود نه فرهنگ یا اندیشه خاصی. و این زمینه برای تضیع حقوق دیگران بخاطر دیدگاه و هویت متفاوتشان را از بین می‌برد.ضمن اینکه بیطرفی و آزاد اندیشی سبب می‌شود که انسان به ما هو انسان اهمیت داشته باشد نه انسان دینی یا انسان فرهنگی یا انسان بعلاوه هر قید دیگری. و روشن است که این نوع نگاه به انسان زمینه برای احقاق حقوق او و مواجه اخلاقی با او را بیشتر فراهم می‌کند.اما در ابتدای نوشتار اشاره کردم که فلسفه هم می‌تواند به صورت مستقیم به اخلاقی‌تر شدن انسان کم کند و هم می‌تواند با اصلاح سایر منابع معرفتی به اخلاقی‌تر شدن او کمک کند. چه آنکه سایر منابع معرفتی (علم،دین،معنویت و عرفان و اسطوره‌ها و آداب و رسوم) گاه خودشان بخاطر جهان شمول نبودن و زمان مکان بودن می‌توانند منشا احکام و دستورات غیر اخلاقی برای زمانه دیگر شوند و گاه اشتباه ما در روش مواجه بااین منابع می‌تواند زمینه ساز رفتارهای غیر اخلاقی و تضیع حقوق دیگران شود. می‌توان شواهد و مصادیق فراوانی ارایه نمود که انسان‌ها به اسم دین یا فرهنگ حقوق دیگران را ضایع می‌کنند یا بر خلاف حکم اخلاق رفتار می‌کنند. فلسفه با نهادینه کردن تفکر انتقادی و نفی یا تعدیل تقدس گرایی می‌تواند نقش زیادی در اصلاح این نوع خطاهای معرفتی داشته باشد.و خطر بالقوه با بالفعل سایر منابع معرفتی برای زیست اخلاقی را کاهش دهد.درست است که اگر فلسفه حاکم بر این منابع شود، کارکرد و کار ویژه این منابع مخدوش می‌شود اما در عین حال اگر این منابع در غیاب فلسفه به حیات خود ادامه دهند بعید نیست که مضرات آنها بر منافعشان غلبه پیدا کند.در پایان ذکر این نکته ضروری است که مقصود از اینکه فلسفه می‌تواند از ما انسان‌های اخلاقی‌تر و شهروندان منصف و مسولیت پذیرتری بسازد، این نیست که انسان آرمانی و مطلوب و جامعه آرامانی و مطلوب، انسان و جامعه فلسفی است. بلکه سخن در این است که اگر جامعه‌ای نسبت خوبی با فلسفه داشته باشد جامعه اخلاقی‌تر و هنجاری‌تری خواهد بود و الا فکر نمی‌کنم که جامعه‌ای که تفکر غالب بر آن تفکر فلسفی باشد و دین وهنر و ادبیات در آن نقش کم رنگتری داشته باشند، جامعه‌ای زیبا و دلکش باشد.
پرونده آزار جنسی در تیم تحریریه راهرو در جدیدترین پرونده این مجله به سراغ موضوع آزار جنسی رفته‌ایم و سعی داریم با بررسی همه جانبه بیشتر به این معضل اجتماعی بپردازیم. برخلاف تصور عمومی، آزار جنسی تنها به زنان جامعه محدود نمی‌شود. مردان و کودکان نیز از جمله قربانیان این عمل به شمار می‌روند. در حقیقت آزار جنسی مردان، زنان و کودکان از جمله رفتارهای آزاردهنده و مفهومی است که در کشورهای سراسر دنیا دیده می‌شود. چنین رفتاری زندگی در جامعه را به تجربه تلخی تبدیل می‌کند. 2 مقاله از 10 مقاله این پرونده رایگان و بقیه عضو محتوای ویژه راهرو هستندشما با خرید اشتراک راهرو به تمام مقالات این پرونده دسترسی خواهید داشت. همچنین برای راحتی بیشتر شما، علاوه بر نسخه متنی، نسخه صوتی این محتوا نیز در دسترس شما قرار می‌گیرد که می‌توانید به آن‌ها گوش دهید. خرید اشتراک یک ماهه به مبلغ 15 , 900 تومان در اینجا لیست 10 مقاله این پرونده به همراه توضیحات هر مطلب خدمت شما ارایه می‌گردد:آزارجنسی روایتی پنهان ( محتوای رایگان) - % D8 % B1 % D9 % 88 % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % AA % DB % 8C - % D9 % BE % D9 % 86 % D9 % 87 % D8 % A7 % D9 % 86 - erfpqqamffqi 2 . همه چیز درباره آزار جنسی (محتوای رایگان) - % D8 % AC % D9 % 86 % D8 % B3 % DB % 8C - x20ygirnxgas 3 . چگونه آزار جنسی زندگی قربانیان را تحت تاثیر قرار می‌دهد؟ (محتوای ویژه) - % D8 % A2 % D8 % B2 % D8 % A7 % D8 % B1 - % D8 % AC % D9 % 86 % D8 % B3 % DB % 8C - % D8 % B2 % D9 % 86 % D8 % AF % DA % AF % DB % 8C - % D9 % 82 % D8 % B1 % D8 % A8 % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % B1 % D8 % A7 - % D8 % AA % D8 % AD % D8 % AA - % D8 % AA % D8 % A7 % D8 % AB % DB % 8C % D8 % B1 - % D9 % 82 % D8 % B1 % D8 % A7 % D8 % B1 - % D9 % 85 % DB % 8C % D8 % AF % D9 % 87 % D8 % AF - urxa7jkjzjri 4 .چرا قربانیان آزارجنسی سکوت می‌کنند؟ (محتوای ویژه) - % D9 % 82 % D8 % B1 % D8 % A8 % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % A2 % D8 % B2 % D8 % A7 % D8 % B1 % D8 % AC % D9 % 86 % D8 % B3 % DB % 8C - % D8 % B3 % DA % A9 % D9 % 88 % D8 % AA - % D9 % 85 % DB % 8C % DA % A9 % D9 % 86 % D9 % 86 % D8 % AF - wwiqusm3mazm 5 . آیا من یک آزارگر جنسی هستم؟ (محتوای ویژه) - % D9 % 86 % D8 % AF % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C % D8 % AF - % D8 % A7 % D9 % 85 % D8 % A7 - % D9 % 85 % D9 % 85 % DA % A9 % D9 % 86 - % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA - % D8 % B4 % D9 % 85 % D8 % A7 - % D9 % 87 % D9 % 85 - % D8 % A2 % D8 % B2 % D8 % A7 % D8 % B1 % DA % AF % D8 % B1 - % D8 % AC % D9 % 86 % D8 % B3 % DB % 8C - % D8 % A8 % D8 % A7 % D8 % B4 % DB % 8C % D8 % AF - wrdd4vorwwah 6 . چگونه به قربانیان آزار جنسی کمک کنیم؟ (محتوای ویژه) - % D8 % A8 % D9 % 87 - % D9 % 82 % D8 % B1 % D8 % A8 % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % A2 % D8 % B2 % D8 % A7 % D8 % B1 - % D8 % AC % D9 % 86 % D8 % B3 % DB % 8C - % DA % A9 % D9 % 85 % DA % A9 - % DA % A9 % D9 % 86 % DB % 8C % D9 % 85 - am5tudcab6rk 7 . همه چیز درباره کمپین ME Too ، جنبش در مورد آزار جنسی (محتوای ویژه) - me - too - % D8 % A2 % D8 % B2 % D8 % A7 % D8 % B1 - % D8 % AC % D9 % 86 % D8 % B3 % DB % 8C - gptduemjprfl 8 . آزار جنسی چه ت ثیری بر روابط اجتماعی و عاطفی افراد خواهد گذاشت؟ (محتوای ویژه) - % D8 % AC % D9 % 86 % D8 % B3 % DB % 8C - % DA % 86 % D9 % 87 - % D8 % AA % D8 % A3 % D8 % AB % DB % 8C % D8 % B1 % DB % 8C - % D8 % A8 % D8 % B1 - % D8 % B1 % D9 % 88 % D8 % A7 % D8 % A8 % D8 % B7 - % D8 % A7 % D8 % AC % D8 % AA % D9 % 85 % D8 % A7 % D8 % B9 % DB % 8C - % D9 % 88 - % D8 % B9 % D8 % A7 % D8 % B7 % D9 % 81 % DB % 8C - % D8 % A7 % D9 % 81 % D8 % B1 % D8 % A7 % D8 % AF - % D8 % AE % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 87 % D8 % AF - % DA % AF % D8 % B0 % D8 % A7 % D8 % B4 % D8 % AA - sdsk4kklor1h 9 . چه‌طور از تجربه آزار جنسی عبور کنیم و به زندگی عادی برگردیم؟ (محتوای ویژه) - % D8 % A7 % D8 % B2 - % D8 % AA % D8 % AC % D8 % B1 % D8 % A8 % D9 % 87 - % D8 % A2 % D8 % B2 % D8 % A7 % D8 % B1 - % D8 % AC % D9 % 86 % D8 % B3 % DB % 8C - % D8 % B9 % D8 % A8 % D9 % 88 % D8 % B1 - % DA % A9 % D9 % 86 % DB % 8C % D9 % 85 - % D9 % 88 - % D8 % A8 % D9 % 87 - % D8 % B2 % D9 % 86 % D8 % AF % DA % AF % DB % 8C - % D8 % B9 % D8 % A7 % D8 % AF % DB % 8C - % D8 % A8 % D8 % B1 % DA % AF % D8 % B1 % D8 % AF % DB % 8C % D9 % 85 - bfv3vn6rfyxo 10 . در مواجهه با آزارجنسی هر فرد می‌تواند یک رسانه باشد گفت‌و‌گو با "سمانه علویان" مشاور خانواده و زوج درمانگر پیرامون پرونده‌ی آزارجنسی - % D9 % 85 % D9 % 88 % D8 % A7 % D8 % AC % D9 % 87 % D9 % 87 - % D8 % A8 % D8 % A7 - % D8 % A2 % D8 % B2 % D8 % A7 % D8 % B1 % D8 % AC % D9 % 86 % D8 % B3 % DB % 8C - % D9 % 87 % D8 % B1 - % D9 % 81 % D8 % B1 % D8 % AF - % D9 % 85 % DB % 8C % D8 % AA % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 86 % D8 % AF - % DB % 8C % DA % A9 - % D8 % B1 % D8 % B3 % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 87 - % D8 % A8 % D8 % A7 % D8 % B4 % D8 % AF % D8 % 9B - % DA % AF % D9 % 81 % D8 % AA % D9 % 88 % DA % AF % D9 % 88 - % D8 % A8 % D8 % A7 - % D8 % B3 % D9 % 85 % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 87 - % D8 % B9 % D9 % 84 % D9 % 88 % DB % 8C % D8 % A7 % D9 % 86 - % D9 % 85 % D8 % B4 % D8 % A7 % D9 % 88 % D8 % B1 - % D8 % AE % D8 % A7 % D9 % 86 % D9 % 88 % D8 % A7 % D8 % AF % D9 % 87 - % D9 % 88 - % D8 % B2 % D9 % 88 % D8 % AC - % D8 % AF % D8 % B1 % D9 % 85 % D8 % A7 % D9 % 86 % DA % AF % D8 % B1 - % D9 % BE % DB % 8C % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 85 % D9 % 88 % D9 % 86 - % D9 % BE % D8 % B1 % D9 % 88 % D9 % 86 % D8 % AF % DB % 80 - % D8 % A2 % D8 % B2 % D8 % A7 % D8 % B1 % D8 % AC % D9 % 86 % D8 % B3 % DB % 8C - cplaownpgper پرونده آزار جنسی
تفاوت نسل‌ها و مشکلات پیش رو ! تفاوت نسل‌ها واژه‌ای که حدودا از دهه 70 به بعد بر سر زبان‌ها افتاد . دلیل عمده آن پیشرفت سریع و چشمگیر دنیا از لحاظ تکنولوژی و سبک زندگی بود . عقاید و افکار زیر و رو شد . اعتقادات بزرگتر‌ها امل بازی تلقی شد و به روز بودن و مطابق با مد پیش رفتن ، حاکم مطلق ذهن‌ها شد . صحبت‌های بزرگتر‌ها از ارزش و اعتبار افتاد و صحبت‌های کوچکترها هم قابل درک برای بزرگترها نشد . این اختلافات فاصله بین والدین و فرزندان را روز به روز افزایش داد . برنده این جدال متاسفانه ما بچه‌ها بودیم . قدرت افکار و نظریه‌های جدید چندان زیاد بود که بزرگتر‌ها کاری از پیش نبردند و به ناچار کنار کشیدند و برای اینکه فرزندان خود را از دست ندهند با آنها مدارا کردند و حتی سعی کردند با تغییر نظرات خود ، به فرزندانشان نزدیک شوند تا جگرگوشه هایشان در این دنیای جدید و رنگارنگ و پرزرق و برق فریب نخورند و نابود نشوند اما خودشان نابود شدند . با اینحال ما قدردان نبودیم و بالاعکس همیشه از واالدین خود طلبکار بودیم و هستیم . نصیحت هایشان را گیر دادن تلقی کردیم . صلاح دیدشان را محدود کردن و افکار و گفته هایشان را امل بازی . خوشا به حال دختران و پسرانی که فریب دنیای دروغین امروزی را نخوردند و فرزندانی صالح برای والدین خود بودند . شاید بچه‌های این دور و زمانه هم کاملا گناهکار نباشند . چون هر انسانی دیده‌ها و شنیده‌های خود را در دوران کودکی فرا می‌گیرد و شخصیتش شکل می‌گیرد . با اینکه خانواده بیشترین تاثیر را در زمینه تربیت فرزند دارد ولی از تاثیر جامعه هم نمی‌توان چشم پوشی کرد . یک دختر یا پسر متولد دهه 80 را در نظر بگیرید که در خانواده‌ای معتقد و مذهبی به دنیا می‌آید . مشکلات پیش روی این فرد از زمانی که وارد مدرسه می‌شود آغاز می‌شود . با بچه هایی آشنا می‌شود که تفاوت‌های زیادی با او دارند و حتی بعضی از آنها از روی نادانی بقیه بچه هایی که با آنها در یک سطح اجتماعی و فرهنگی نیستند را مسخره می‌کنند . در چنین شرایطی احوال و احساسات آن بچه‌ای که مورد تمسخر واقع شده خیلی دردناک است . شاید از نظر بزرگتر‌ها مهم نباشد ولی در آن سن و سال چنین احساسی برای یک بچه یک شکست بزرگ است . احساس خجالت حتی در بزرگسالی نیز احساس بد و غیر قابل تحملی است چه برسد به اینکه کودک باشیم .این رفتارها کم کم در این کودک تاثیر می‌گذارد و برای اینکه از زیر بار این تحقیر‌ها بیرون بیاید ، سعی می‌کند خود را به هر نحوی شبیه بقیه کند . اینجاست که این کودک بین دوراهی خانواده و دوستان قرار می‌گیرد . مسلما انتخاب 99 درصد همه بچه‌ها در چنین شرایطی ، دوستان است . چون قدرت تشخیص کامل خوب و بد از هم را ندارد . اوایل این تغییرات رفتار در کودک ، شاید چندان مهم به نظر نرسد و اتفاقا شاید خوشایند به نظر برسد . حتما شنیده‌اید که بزرگتر‌ها در مقابل رفتارهای دور از سن کودک خود نه تنها نگران نمی‌شوند بلکه افتخار می‌کنند که کودک آنها باهوش و هوشیار است و به اصطلاح بیشتر از سن خود می‌داند . اما افسوس که نمیدانند این رفتار‌ها نشان‌های تفاوت بین نسل خودشان و نسل فرزندانشان است و در آینده قرار است با چه مشکلاتی روبرو شوند . بی تفاوت به مسیله ، شاهد بزرگ شدن فرزند خود با ایده هال‌های زمانه می‌شوند و بعد از اینکه فرزندشان وارد دوره بلوغ و نوجوانی شد ، تفاوت‌ها به چشم می‌خورد . بحث‌های بین والدین و فرزندان شروع می‌شود . در این میان والدینی که تحصیل کرده هستند تا حدی می‌توانند شرایط را مدیریت کنند . اما در خانواده هایی که پدر و مادر بی سواد هستند ، این مشکلات دوچندان است . و اما راه چاره چیست ؟بهترین کار این است که دانش فرزند پروری را قبل از داشتن فرزند کسب نماییم. اما این فرصت همچنان برای والدینی که صاحب فرزند هستند نیز وجود دارد. باید به این نکته مهم توجه داشت که کودک مانند گل خام است و والدین هر شکلی به آن بدهند به آن صورت شکل خواهد گرفت. به این معنی که اگر چنانچه در زمان نوجوانی و جوانی از وضعیت فرزند خود رضایت ندارید یا مسایل و مشکلات زیادی بین شما وجود دارد بهتر است بیشتر به این موضوع فکر کنید که منشا این مشکلات از زمان کودکی می‌باشد! پس اگر می‌خواهید این مشکلات را نداشته باشید می‌بایست به شکل جدی به موضوع روانشناسی کودک وارد شده و آنرا فرا بگیرید.منبع : - psychology
کفش پاشنه ده سانتی .! از شعار قضاوت نکردن تا معنای واقعی در عمل !من همیشه بر این باور بودم که قرار نیست عقاید و لایف استایل" من "تنها درست روی زمین باشه و هرکسی شیبه من زندگی نکرد بشه غلط روزگار!حالا این "من "ممکنه بشه من من یا خانواده‌ی من یا جامعه‌ی من یا مذهب من یا کشور من ..!هرچند تا وقتی که آسیب فردی و یا جمعی نداشته باشه . ولی راستش در عمل خییلی سخته ! یه قضاوت با قوانین نانوشته از بدو تولد توی ذهنمون کاشته می‌شه که بعدا تغییرش خیلی سخته .!خونه قبلی واحد بالایی ما (که از این به بعد بهش می‌گم واحد 3 ) خونه پرماجرایی بود ! صاحبخونه مرد خوش‌ذوقی بود که هر کسی از در وارد می‌شد و پول خوبی می‌داد می‌شد مستاجر جدید ! به لطف اون ما هرسال با تیپ‌های جالبی همسایه می‌شدیم ! یه جامعه شناسی به تمام معنا .!یه روز جمعه طبق معمول صدای کارگرها و جابجایی اثاث می‌اومد ، صدایی آشنا بود که دیگه واکنشی بهش نشون نمی‌دادم . همین طور که داشتم صبحانه سر ظهر رو جلوی تلویزیون می‌خوردم صدای جدیدی توجه‌ام رو جلب کرد ! صدای قدم برداشتنی زنی با کفش‌های پاشنه بلند و البته با صلابتی خاص !جالب بود! چون تا حالا خانم خونه داری ندیده بودم که روز اسباب کشی کفش‌های پاشنه بلند پاش کنه ! معمولا هر چقدرهم خانم خونسردی و شیکی باشی بازهم روز اسباب کشی حداقل کار مدیریت و نظارت به جابحایی اثاث‌ها ،مانع پوشیدن کفش پاشنه بلند اونم به این ابهت می‌شه ! خلاصه روز اسباب کشی هم تموم شد ولی یه کنجکاوی نشست ته ذهن من ! تا وقتی که با سرایدار حرف می‌زدم زیر پوستی فهمیدم که این خونه شماره 3 به دو تا پسر مودب و متشخص اجاره رفته و جای نگرانی وجود نداره ! مالک شماره 3 ما ازت متشکریم !پسر مودب خونه شماره 3 خیلی محترمانه پیغام فرستاد بااجازه تون فقط یه شب هایی دورهمی دوستانه داریم تا 12 شب هم تموم می‌شه ! ولی خب فقط یه شب هایی نبود! راستش هر شب مهمونی بود ! و صاحب اون صدای کفش پاشنه بلند ، دختری بود با موهای بلوند تا گودی کمر که من همیشه از پشت سر دیدمش !کمی صبر کنید . ! اونا یه زوج بودند که همدیگر رو دوست داشتن این رو از قهر و آشتی هاشون که سریع رخ می‌داد می‌شد فهمید وحتی توی رابطه شون کاملا به هم وفادار بودند ولی خب اعتقادی به نوشتنش توی شناسنامه نداشتن !زوجی که تصمیم گرفته بودند بی توجه به حرف دیگران و چارچوب‌های جامعه شاد زندگی کنند ! اصلا نمی‌خوام در مورد ازدواج سفید و اینکه خوبه یا بد حرف بزنم بنظرم موضوعی که قرار نیست در موردش اظهار نظری کنم! و‌بالاخره با اعتراض مدیر ساختمون اونا سال بعد رفتن ! ولی من نفهمیدم چرا تا وقتی بودند همیشه ناخودآگاه راهم رو کج می‌کردم که سلام و علیکی نداشته باشم! شاید یه دلیلش سر و صداها بود ولی سر و صدای همسایه بعدی که یه پسر کوچیک داشت خیلی بیشتر و آزاردهنده‌تر بود ولی انگار چون خانواده بودند همسایه‌ها راحت‌تر می‌پذیرفتن ! آدم‌های زیادی به خونه شماره 3 اومدند و رفتند از مجرد تا خانواده ! ولی اون دختر پاشنه ده سانتی رو هیچ وقت فراموش نکردم !
درباره‌ی آزادی نویسنده: محمدحسین ملکیاناین مطلب در شماره‌ی اول مجله‌ی دانشجویی "مداد" (اردیبهشت 89 ) در چاپ شده‌است. نشریه‌ی مداد به صاحب‌امتیازی، مدیر مسیولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر می‌شد. نوشته‌های چاپ‌شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسندگان این مطالب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.چه چیز آزادی آدمی را محدود می‌کند؟ حد آزادی کجاست؟ جواب این سوالات ظاهرا روشن است: تا جایی که آزادی من، آزادی دیگران را محدود نکند. اما حد آزادی دیگران چیست؟سوال مهمی که در مورد آزادی باید پاسخ داده شود، مسیله‌ی تزاحم آزادی هاست.اصل اساسی و بنیان تفکر لیبرال (نماینده‌ی آزادی در دنیای امروز) اصالت فرد، تاکید بر آزادی فردی و رها شدن افراد از همه‌ی قیود و تحمیل‌های غیر فردی جوامع و حکومت‌ها است. از این دیدگاه اجتماع هویتی جدای از مجموعه‌ی افرادش ندارد و تنها فلسفه‌ی تشکیل آن حفظ حیات و منافع فرد فرد آن است.ولی اگر تنها اصل اساسی و قابل احترام، آزادی فردی است، چرا باید محدود شود؟ اگر نتها ارزش قابل احترام برای من، آزادی است، چرا باید رعایت حقوق و آزادی دیگران را بر آن تحمیل کنم؟یک جواب اولیه برای این سوال آن است که بقای آزادی و تامین منافع فرد، ناگزیر در گروی بقای اجتماع و زندگی اجتماعی است و این مهم جز با احترام به قوانین اجتماعی و رعایت حقوق دیگران محقق نمی‌گردد. پس احترام به حقوق دیگران از آن جهت ضروری است که تامین منافع و آزادی من در گروی آن است.به این نظر دو اشکال اساسی وارد است: یکی این که بالذات هیچ اصالتی به جامعه (دیگران) در برابر من نمی‌دهد و دیگرخواهی را نیز به نوعی خودخواهی حساب‌گرانه‌ی فرد می‌کاهد. و به این ترتیب جامعه را از ارزش‌های اخلاقی تهی می‌کند. دیگر آن که با این طرز تلقی، فرد در صورتی که در جایی تضییع حق دیگران را تهدیدی برای منافع خود ندانست، از آن ابایی نخواهد داشت. به عنوان مثال، اگر من به وجهی از افراد دیگر قدرتمند‌تر باشم، به صورتی که امکان مقابله به مثل و مجازات من به صورت قانونی یا طبیعی - وجود نداشته باشد، این نظریه برای بازداشتن من از تضییع حقوق دیگران کارا نیست.در این خصوص شکلی که آزادی به خصوص آزادی معنوی - انسان‌ها را تهدید می‌کند، آن است که در یک جامعه‌ی آزاد، همه‌ی انسان‌ها به یک اندازه امکان استفاده و بهره بری از آزادی‌های خود را ندارند و عملا آزادی و اختیارات عامه‌ی جامعه به یک اقلیت نخبه، تفویض می‌شود و در واقع آزادی جمعی یک جامعه به صورت آزادی نامحدود عده‌ای خاص در می‌آید. حال چه این تفویض اختیار به صورت رسمی و آگاهانه باشد مانند قانون گذاری پارلمانی - یا به صورت اعمال نفوذ صاحبان غیر رسمی قدرت در سطح جامعه.شاهد مثال این مطلب بسیاری از جوامع امروزی هستند که سبک زندگی، علایق، نیازها و حتی فرهنگ این جوامع به وسیله‌ی دو عامل کنترل و جهت دهی می‌شوند یکی رسانه و صنعت تبلیغات و دیگری بازار کالا که دو بخش لذت (سرگری) و مصرف را پوشش می‌دهند. در حالی که فرد ظاهرا آزادانه رای می‌دهد، عقایدش را انتخاب می‌کند، و تحت تسلط هیچ قدرت جباری نیست، ولی در نهایت، آن چه را دیگران می‌خواهند، "انتخاب" می‌کند. و "به اختیار خود"، آن طور که آن‌ها برایش برنامه ریزی می‌کنند، زندگی خواهد کرد. این تصویر از انسان "مسخ" شده برای بعضی از متفکران چنان دهشتناک بوده و هست که از این "جهل مرکب" به یک "استبداد روشن علنی" گریخته‌اند. از همین وجه به نظر می‌رسد تحقق آزادی لیبرال، به یک قربانی نیاز دارد و آن قربانی عدالت است. و آن چه سرانجام به دست می‌آید نوعی "انتخاب طبیعی داروینی" خواهد بود، آن هم انتخاب طبیعی بر بنای قدرت و سرمایه. وقتی گرگ و میش به بهانه‌ی آزادی در کنار هم رها می‌شوند، نتیجه احتمالا به نفع میش نخواهد بود.اما سوال شاید اساسی‌تری که در مقابل یک جامعه‌ی آزاد و به طور خاص: لیبرال دموکرات - هست، وجود پارادوکس آزادی اقلیت‌ها و دیکتاتوری اکثریت است. نکته‌ای که جان استوارت میل به خوبی در نقد نظام لیبرال "لاک" به آن اشاره و برای حل آن نظریه‌ی حقوق طبیعی را مطرح می‌کند.فرض کنیم اقلیتی در جامعه، خواستار چیزی بود که مورد قبول اکثریت نیست یا اکثریت حاکم قانونی اجرا کند که منافع گروهی را در خطر قرار دهد. چگونه می‌توان بین این دو گروه قضاوت کرد؟طبق نظریه‌ی حقوق طبیعی، هر فرد انسان، به حکم انسان بودنش، حقوقی اساسی دارد که هیچ فرد یا گروهی حق تعرض به آن‌ها را ندارد. در این که کدام حقوق طبیعی است و از کجا و با چه فلسفه‌ای به انسان اعطا شده است، اختلاف زیادی هست. گروهی آن را موهبت الهی و قوانین وضع شده از طرف خداوند می‌دانند، عده‌ای ریشه‌ی آن را ذات و طبیعت انسان می‌بینند و بعضی آن را صرفا قوانینی وضع شده برای حفظ بشر و زندگی اجتماعی می‌شمارند.امروزه در بیش‌تر موارد، حقوق طبیعی همان موارد ذکر شده در منشور حقوق بشر ( 1776 ) و اعلامیه‌ی حقوق بشر ( 1789 ) شناخته می‌شود که اجمالا شامل حقوقی مانند حق حیات، حق مالکیت، آزادی بیان و اندیشه و . می‌شود.بنابر این مرز و خط قرمز آزادی افراد، حقوق طبیعی دیگران است. همین محدودیت است که به اکثریت اجازه‌ی اعمال قدرت نامحدود را در مورد اقلیت نمی‌دهد. مثلا هیچ اکثریتی نمی‌تواند فردی را وادار کند که از حق حیات خود چشم بپوشد. اما چه کسی این حقوق اولیه را تعیین می‌کند؟ با توجه به این که مبنای اولیه‌ی لیبرالیسم بر فردگرایی (ایندیوژالیسم) و نسبیت گرایی (پلورالیسم) است، چندان عاقلانه به نظر نمی‌رسد که موارد ذکر شده در منشور حقوق بشر یا موارد مشابه که توسط عده‌ای خاص در زمانی خاص پیشنهاد شده، الزاما برای انجام زمان‌ها و مکان‌ها و جوامع تجویز شود. هر جامعه باید در تعیین ملاکهای آزادی خود آزاد باشد. اگر این چنین است، در یک جامعه چگونه حقوق طبیعی و حدود آزادی افراد تعیین شود؟ در همان پیشنهاد اولیه، یعنی این که فرد آزاد است تا جایی که آزادی دیگران (جامعه) را تهدید نکند، چه کسی در مورد مصداق تهدید آزادی جامعه قضاوت می‌کند؟در یک نظام دموکراتیک به نظر می‌رسد حق تعیین این ملاک‌ها و مرزها نیز در اختیار اکثریت غالب یا نمایندگان آن هاست. یعنی خود اکثریت مرزهای آزادی عمل و اعمال قدرت خود را تعیین می‌کند!در واقع این اکثریت است که تعیین می‌کند اقلیت (فرد) چه حقوق اساسی دارد و طبق الگوی لیبرال دموکراسی در این انتخاب کاملا آزاد است. اکثریت اهرم فشار دیگری نیز دارد که گاهی از آن به "مافیای عرف" تعبیر می‌شود. به این معنا که نه به صورت رسمی و از طریق قانون گزاری بلکه تنها از طریق فشار فرهنگ و عقیده‌ی عمومی عرصه بر صاحبان عقاید و مرام‌های ناهمگون با عرف تنگ می‌شود. 4 در باب حقوق اولیه مشکل دیگری هم قابل تامل است. بر خلاف آن چه در تعریف حقوق اولیه آمد، به نظر می‌رسد همواره شرایطی وجود دارد که اجتماع خود را ناچار و مجاز می‌داند که از حقوق اولیه‌ی افراد صرف نظر کند. بنابراین حقوق طبیعی مطلقیت خود را از دست می‌دهند، به حقوقی نسبی تبدیل می‌شوند و ملاک تشخیص اعتبار یا عدم اعتبار آن‌ها باز نظر اکثریت است. یعنی افراد و اقلیت‌ها آخرین سنگر امن خود را نیز از دست می‌دهند. به عنوان مثال آزادی بیان معمولا یکی از حقوق اولیه شناخته می‌شود. حال فردی را در نظر بگیرید که نوعی داروی مخدر را در جامعه تبلیغ می‌کند یا فردی که در یک سینمای پر از جمعیت فریاد می‌زند: "آتش!" و به این وسیله جان عده‌ی زیادی را به خطر می‌اندازد.اگر ما به اصل آزادی بیان به عنوان یک حق طبیعی مطلقا معتقد باشیم، نمی‌توانیم چنین افرادی را صرفا به دلیل این که مطالبی را "بیان" کرده‌اند، مجازات کنیم یا از بیان آن مطالب منع نماییم. مثلا در مورد اول چنین فردی می‌تواند بگوید اولا من صرفا عقیده‌ی خود را در مورد این دارو بیان کرده‌ام و شما نمی‌توانید مرا از "بیان عقیده" ام منع نمایید. در ثانی این ماده از نظر شما ماده‌ای خطرناک و مضر است ولی به نظر من دارویی کاملا مفید است..او در این جا به دو اصل اساسی آزادی بیان و پلورالیسم (نسبیت گرایی) که پایه‌های یک جامعه‌ی آزاد امروزی شناخته می‌شود، استناد کرده و بنابر این استدلال او کاملا موجه است.پس ناچاریم یا آزادی بیان یا هر حق طبیعی دیگر - را حداقل در مواردی محدود کنیم یا تبعات آزادی مطلق بیان را بپذیریم. همان طور که در اکثر جوامع آزادی بیان چنین شخصی تحمل نمی‌شود و او اجازه‌ی تبلیغ دارویش را نمی‌یابد چون دارویش برای سلامت جسمانی جامعه توسط افراد خاصی - خطرناک تشخیص داده می‌شود، کاملا منطقی است که در جوامعی نیز تبلیغ، ترویج و ابراز عقاید خاصی برای سلامت روانی و معنوی جامعه خطرناک شناخته شده و از آن ممانعت به عمل آید. حتی در اولیه‌ترین حقوق مانند حق حیات نیز مثال‌های مشابهی می‌توان تصور نمود.در واقع این که چه اموری در یک جامعه به عنوان حقوق اولیه و طبیعی افراد شناخته شود، در گروی فرهنگ، باورها و تلقی آن جامعه از انسان است و از اجتماعی به اجتماع دیگر تفاوت خواهد کرد.فرض کنید مثلا در "جزایر گالاپاگوس"، این حق طبیعی هر انسانی فرض شود که گاوهایش را در هر جایی که می‌خواهد بچراند و در صورتی که کسی جلوی این حق طبیعی کس دیگری را بگیرد، به شدت مجازات می‌شود. آیا این قانون با اصول لیبرال دموکراسی تناقض دارد؟با توجه به این مثال دو نکته قابل توجه است: 1 - معیارهای آزادی و نظام حقوق و تکالیف - همان طور که پیش از این اشاره شد - معیارهای نسبی است و طبق اصول لیبرالیسم نسخه‌ای از قبل پیچیده شده‌ای برای آن وجود ندارد.اگر ادعا کنیم چنین قوانین مطلق و جهان شمولی وجود دارند - که طبعا باید توسط شارع مطلقی مانند خداوند وضع شده باشند. - چنین فرضی با توجه به اصل آزادی حق انتخاب کاملا غیرموجه و بی‌دلیل است.در واقع نمی‌توان مردم جامعه‌ی آزادی را واداشت تا قوانین خاصی را به عنوان قوانین طبیعی بپذیرند، صرفا به دلیل این که قوانین مثلا در اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر ذکر شده‌اند. طبق فرض اولیه‌ی لیبرال دموکراسی، یک جامعه آزاد است آن طور که می‌خواهد قوانین و ساز و کارهای داخلی خود را تنظیم کند.بنابر این همان طور که استوارت میل نیز تصریح کرده است، هیچ الزامی وجود ندارد که حقوق طبیعی تنها شامل حقوق مادی مانند حق حیات باشد، بلکه می‌تواند حقوقی معنوی مانند حق حفظ عقیده را نیز در بر گیرد.بنابر این کاملا طبیعی است اگر در جامعه‌ای مثلا آزادی جنسی به عنوان منافی حقوق طبیعی افراد و غیرقابل تحمل تشخیص داده شود. دقیقا بر عکس ممکن است در مورد حجاب چنین تشخیص داده شود و با آن برخورد گردد. 2 - همین آزادی و بی قیدی در تعیین ملاک‌های انسانی و حقوق طبیعی می‌تواند ابزار خطرناکی بر ضد خود آزادی باشد. به گونه‌ای که در مثال بالا یک گالاپاگوسی صرفا به خاطر جلوگیری از چریدن گاوهای همسایه در باغ میوه‌اش مجازات می‌شود.اصولا در یک جامعه‌ی لیبرال دموکرات ایده‌آل، معنایی برای "قانون خوب، قانون بد" یا "رفتار خوب، رفتار بد" وجود نخواهد داشت. چگونه می‌توان این قانون گالاپاگوسی را احمقانه و غیرعادلانه خواند یا آن‌ها را به خاطر اجرای چنین قانونی شماتت کرد، در حالی که اکثریت مردم گالاپاگوس این قانون را عادلانه و عاقلانه می‌دانند؟ یا در جامعه‌ای که عده‌ای آزادی جنسی را منافی حقوق طبیعی و عده‌ای آن را عین حقوق طبیعی می‌دانند، چطور می‌توان بین این دو گروه قضاوت کرد و با چه معیاری می‌توان آزادی یکی از دو گروه را محدود نمود؟در چنین مواردی توسل به راهکارهای دموکراتیک چه بسا به تضییع حقوق اقلیت و دیکتاتوری اکثریت می‌انجامد و ترجیح اقلیت بر اکثریت نیز کاملا غیر عقلانی می‌نماید.پارادوکس اصلی آزادی همین است. هیچ ساز و کاری که حقوق آزادی‌های همه‌ی گروه‌های جامعه با سلایق، عقاید و علایق مختلف و بعضا متضاد - را تامین کند، وجود ندارد.در نهایت تیوری که در نگاه اول نظامی جامع، سازگار و کاملا عملی را توصیف می‌کند، به یک سری امیدها و توجیه‌های اخلاقی تقلیل می‌یابد. بسیاری از متفکران لیبرال توجه و امید خود را به اخلاق فردی و وجدان جمعی معطوف می‌کنند. یعنی ادعا می‌کنند اعضای جامعه با توجه به وجدان اخلاقی و نوع خواهی و احترام به روح آزادی و نیز برای حفظ جامعه‌ای که برای بقای خود به حفظ آن نیازمندند، به حقوق اجتماعی و سیاسی هم احترام می‌گذارند، اقلیت‌ها و اختلاف سلایق را تا حد امکان تحمل می‌کنند، از روش‌های آنارشیستی و ضد اجتماعی برای بیان عقاید و تامین منافع خود استفاده نمی‌کنند، و در نهایت جامعه با نوعی خود تنظیمی و آزمایش و خطا به حیات و پیشرفت خود ادامه می‌دهد.ولی آیا این تعبیر با روح لیبرالیسم که همان فردگرایی است، سازگار است؟ در جامعه‌ای که اصول اخلاقی و کرامت معنوی انسان جای خود را به سودانگاری و خودمحوری داده است، آیا می‌توان چشم امید به این کارکرد ارزش‌ها داشت؟ و باز هم به همان سوال اولیه می‌رسیم. اگر تنها من مهم هستم و اگر تنها اصل قابل احترام، آزادی من است، چه چیزی مرا وادار می‌کند که آن طور که می‌خواهم عمل نکنم؟چه چیز آزادی آدمی را محدود می‌کند؟
ما عجیب‌ترین مردم جهانیم! چرا در ایران، نیت شیطانی این قدر زود به تجاوز منجر می‌شود؟از دختر دبستانی روستایی، فقط کفش‌هایش پیدا شده بود. چندی بعد جنازه‌ی خفه شده‌ی او، پس از تعرض یافت شد. متجاوز و قاتل که بود؟ مردی مت هل!او گفت: "دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، آن را عملی کردم!"چگونه است که در ایران، این نیت‌های پلید شیطانی، زود به مرحله عمل می‌رسند؟ اگر قرار باشد نیت شیطانی این قدر سریع ایجاد شده و به مرحله‌ی عمل برسد، در کشورهای غربی، که استخر‌ها مختلط، مشروب فروشی‌ها در دسترس، تابلوهای نیمه عریان در مقابل و فیلم‌های شهوت انگیز تلویزیون در دید همگان است، باید روزانه ده‌ها هزار نفر مورد تعرض قرار گیرند. پاسخ سوال در این نکته است که این جمله‌ی سه قسمتی (دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، نیت خود را عملی کردم) .در حقیقت جمله‌ای چهار قسمتی است: "دخترک را تنها دیدم، نیتی شیطانی به ذهنم رسید، "دیدم انگار در این مملکت، کسی به کسی نیست"، نیت خود را عملی کردم!" ?کشورهای غربی با درست در اختیار گرفتن قدرت رسانه‌ای، به هر نافهمی فهمانده‌اند که در این شهر، نسبت به جرم‌های خشن، به ویژه نسبت به کودکان و دختران، حساسیت زیادی وجود دارد و "کسی به کسی هست!" وقتی دختر ده ساله‌ای به نام "هولی جونز" در کانادا ناپدید شد، به مدت دو روز، "خبر اول" تمام شبکه‌های مهم خبری آن کشور بود! ما چه می‌کنیم؟ فورا این گونه اخبار را پنهان می‌کنیم تا زمان دستگیری احتمالی مجرم!آیا از کم شعوری غربی هاست که برنامه‌های مهم تلویزیونی را قطع کرده و تعقیب و گریز یک مجرم را به طور زنده پخش می‌کنند؟ اتفاقا غربی‌ها در این موارد، بسیار عاقلانه عمل می‌کنند چون می‌دانند مسیله‌ی اصلی، دستگیری مجرم نیست، بلکه فهماندن این امر، به مجرمان بعدی است که این جا، شهر است نه جنگل و ربودن یک کودک و یا تعرض به او، یعنی مواجهه با کل حکومت و مردم. در ایران ما، وقتی یک جانی به یک دختر یا پسر تعرض می‌کند حداکثر خود را با یک خانواده، طرف می‌بیند که به راحتی با تهدیدهایی مانند پخش فیلم تعرض و یا تجاوز به عضو دیگر خانواده، آنان را از شکایت منصرف می‌کند. ولی در غرب، کودک، از جامعه ربوده می‌شود نه از خانواده و جانی می‌داند از فردا، جنایت او مورد توجه همه‌ی رسانه هاست و انصراف شاکی خصوصی ت ثیری ندارد. من نمی‌دانم تعداد "جنگل بانان" در این کشور چند نفر است ولی هر چه هست، تعداد "جنگل بینان"، یعنی کسانی که جامعه‌ی ایران را مثل "جنگل" تلقی می‌کنند و از قمه کشی و ربایش و تهدید و تجاوز و جرم‌های دیگر ابایی ندارند، کم شمار نیست. به سبب جمعیت رو به رشد "جنگل بینان" است که اگر آینه‌ی دو خودرو، کمی با شدت به هم برخورد کند، پیاده شدن از خودرو با قمه، منظره‌ی نادری در تهران نیست!مردم عادی به کنار، در کدام کشور جهان، شروران در مواجهه با پلیس، به جای فرار، مکررا با قمه به م موران مسلح حمله می‌کنند؟ آیا این پدیده‌ها دلیلی بر گسترش تعداد "جنگل بینان" نیست؟ و همچنین است داستان اختلاس، رشوه، غارت بیت المال و .?نماز صبح، رادیو را باز می‌کنید، پیام اخلاق می‌دهد، از خانه خارج می‌شوید، بر دیوار روبرو، پیام اخلاقی نوشته است. در و دیوار شهر، پر است از تابلوها و بیلبوردهای اخلاقی.تلفن‌های همراه پی در پی پیام‌های اخلاقی از دوستانمان، گروه‌های وایبری، فیس بوکی و تلگرامی‌مان برایمان باز می‌کند.بالای سربرگ نامه‌های اداری مان، پیام اخلاقی نوشته است. عصر به مراسم ختم می‌رویم، کلی اخلاق می‌آموزیم.راستی اگر بنا بود این پیام‌ها کاری بکند، ما الان باید در بهشت اخلاق زندگی می‌کردیم! نیاز به چک و سفته و ضامن، برای پول دادن و گرفتن و کاسبی نداشتیم. کلانتری‌ها و دادگاه‌های ما، مانند سوییس بیکار بودند! چند روز پیش، فرمودند: "ما پانزده میلیون پرونده در نوبت دادرسی داریم!" اگر بپذیریم که هر پرونده حداقل دو شاکی و متشاکی دارد و هرکدام، حداقل یک خانواده‌ی سه نفره و نه بیشتر باشند، تعداد افراد درگیر دادگستری ایران، رقم سرسام آور 60 میلیون نفر است و فاجعه یعنی این! ای قربان درس اخلاق دادنتان! ?می‌بینید همه چیزمان به همه چیزمان می‌آید:بیشترین متخصصان پزشکی و بیشترین آمار بیماری!بیشترین روحانی و معلم اخلاق و بیشترین پرونده‌ی دادگستری و کلانتری!بیشترین بانک و سیستم حسابرسی و بیشترین دزدی و اختلاس!ما عجیب‌ترین مردم جهانیم!هیچ جا و هیچ کس را هم در دنیا آدم حساب نمی‌کنیم .!??
نکات مهم برای گفتگو با کودک حرف زدن با کودک یکی از مهم‌ترین راه‌های ارتباطی با اوست. مهم است که چگونه با کودک خود صحبت می‌کنید. کلمات و جملاتی که در ارتباط با فرزند خود به کار می‌برید ت ثیرات عمیقی بر رشد و پرورش شحصیت او می‌گذارد. شما می‌توانید با حرف زدن خود کودکی با اعتماد به نفس به بار بیاورید و یا شخصیتی کم‌رو و خود کم بین. در نوع صحبت کردن خود با کودک و کلماتی که برای او به کار می‌برید، توجه کنید. کودکان ناسزا گو و یا کودکان شیرین زبان تا حدودی تحت ت ثیر والدین ویا نزدیکان خود هستند. برای اطلاع از اصول مهم حرف زدن با کودک تا پایان مطلب همراه باشید.اهمیت حرف زدن با کودکحرف زدن با کودکان از اهمیت بالایی برخوردار است و ت ثیرات زیادی بر ذهن آن‌ها می‌گذارد. بهتر است زمانی که با کودک حرف می‌زنید به جملات و کلماتی که به کار می‌برید بیشتر دقت کنید. کودکان بسیار آسیب پذیر هستند و ممکن است برخی سخنان شما ذهن آن‌ها را آشفته کند. کلام قدرت زیادی دارد چرا که هم می‌تواند باعث پیشرفت و رشد کودک شود و هم می‌تواند باعث آسیب دیدن او شود. حرف زدن با کودک باید متناسب با سن او باشد. توصیه می‌کنیم در این زمینه مقاله سن تربیت کودک را مطالعه کنید.حرف زدن با کودک | نقش بازی نکنیدکودکان از هوش بالایی برخوردارند و زمانی که با آن‌ها صحبت می‌کنید اگر به صورت کودکانه رفتار کنید یا صحبت کنید، به راحتی متوجه می‌شوند و ممکن است این کار شما را نوعی توهین به حساب بیاورند. زیرا آن‌ها مکالمات شما و دیگران را می‌شنوند و زمانی که شما با آن‌ها کودکانه صحبت می‌کنید به راحتی می‌فهمند. اما اگر به صورت عادی با کودکان صحبت کنید، بیشتر با شما ارتباط برقرار می‌کنند و صحبت می‌کنند.بیش از اندازه با کودک صحبت نکنیدکودکان ظرفیت‌های محدودی برای ادراک و حافظه دارند و نمی‌توانند موضوعات زیادی را به خاطر بسپرند، به همین خاطر اگر شما بیش از اندازه با آن‌ها صحبت کنید زود خسته می‌شوند و تمایلی ندارند که با شما صحبت کنند. زمانی که قصد دارید مطالب زیادی را به کودکان خود بگویید می‌توانید آن‌ها را به بخش‌های کوچکتر تقسیم کنید و با کودکتان در میان بگذارید.همچنین زمانی که چند درخواست از کودک خود دارید نباید همه‌ی آن‌ها را با هم به او بگویید، توصیه می‌شود در ابتدا از درخواست‌های ساده‌تر شروع کنید و سپس آن‌ها را تشویق به انجام خواسته‌های بعدی کنید. بهتر است در حرف زدن با کودک خود از اصول صحیح تربیتی استفاده کنید. برای اطلاع از تربیت کودک کلیک کنید.حرف زدن با کودک | اجازه دهید کودک صحبت خود را تمام کندکودکان تمایل دارند به‌آن‌ها توجه کنید و ارزش قایل شوید، زمانی که کودک با شما حرف می‌زند اگر مدام وسط حرف او بپرید یا سوالات بی‌مورد بپرسید، کودک گمراه می‌شود و از موضوع اصلی صحبتش فاصله می‌گیرد. به همین دلیل توصیه می‌شود اجازه دهید کودکتان صحبتش را به پایان برساند و سپس شما صحبت کنید. با این کار به کودک یاد می‌دهید که وسط حرف دیگران صحبت کردن کار درستی نیست و نباید حرف دیگران را قطع کند.به کودک نشان دهید که تمام توجه و حواس شما به او است، اگر مواردی مثل تلویزیون، موبایل و . حواس شما را از صحبت‌های کودک پرت می‌کند، بهتر است تا اتمام صحبت‌های کودک از آن‌ها استفاده نکنید. زیرا با این کار اعتماد به نفس کودک افزایش پیدا می‌کند و احساس ارزشمندی به او دست می‌دهد. برای اطلاع از روش‌های افزایش اعتماد به نفس کودکان کلیک کنید.زمانی که قصد صحبت با کودکتان را دارید نام او را صدا بزنیدصدا زدن نام کودک هنگام حرف زدن با او از اهمیت بالایی برخوردار است و باعث می‌شود به شما توجه کند. زیرا اگر اسم کودک را صدا نزنید کودک نمی‌تواند تشخیص دهد که مخاطب صحبت شما کیست و سردرگم می‌شود، اما اگر در ابتدا نام او را صدا کنید می‌توانید به راحتی با او ارتباط برقرار کنید و صحبت کنید. همچنین صدا کردن او با القاب نامناسب حتی اگر به شوخی باشد، اثرات منفی بر او می‌گذارد.حرف زدن با کودک | از جملات منفی استفاده نکنیدبه کار بردن جملات تحقیر آمیز در صحبت با کودک از اشتباهات تربیتی والدین است که در شکل گیری رفتار و شخصیت آینده او ت ثیرات سویی می‌گذارد. زمانی که قصد صحبت کردن با کودک را دارید اگر از جملات منفی و تهدید آمیز استفاده کنید باعث می‌شود کودک احساس گناه کند و تحقیر شود. برای اطلاع از انواع دیگر اشتباهات تربیتی والدین کلیک کنید.کودکان در ابتدا از درک کمتری برخوردار هستند و اگر اشتباهاتی از آن‌ها سر بزند نباید آن‌ها را سرزنش کنید و بهتر است با استفاده از جملات مثبت اشتباهات کودک را به او نشان دهید و به آرامی با آن‌ها صحبت کنید. با این کار کودک احساس ارزشمندی و اعتماد به نفس پیدا می‌کند. بهتر است به کودک فرصت کوشش و خطا بدهید و او را به خاطر کارهای نادرستشان تحقیر نکنید.به سوالات کودک صادقانه پاسخ دهیدزمانی که موضوعی توجه کودک را به خود جلب می‌کند و کودک در مورد آن‌موضوع از شما سوال می‌پرسد، از پاسخ‌های گمراه کننده به او بپرهیزید. در صورتی که جواب سوالی را نمی‌دانید، می‌توانید به کودک بگویید که بعدا به او پاسخ می‌دهید و نیازی به دروغ گفتن نیست. اگر با کودک صادق باشید و بگویید از جواب سوال اطلاع کافی ندارید، کودک یاد می‌گیرد که در آینده دروغ نگوید و اگر از موضوعی آگاهی ندارد صادقانه آن را مطرح کند.در صحبت‌های خود قاطعیت داشته باشیددر مواقعی لازم است والدین در حرف زدن با کودک قاطعیت داشته باشند زیرا اگر همیشه در برابر خواسته‌های کودک تسلیم شوند، کودک به تدریج خواسته‌های بزرگتر و غیر معقولانه می‌شود و والدین را مجبور می‌کند همیشه به خواسته‌های او پاسخ مثبت بدهند. اما قاطعیت والدین موجب می‌شود کودک بیشتر به حرف‌های والدین خود توجه کند و در این شرایط به الگوبرداری از آن‌ها می‌پردازد.برخی والدین در ارتباط موثر با فرزند خود و نحوه حرف زدن با آن‌ها مشکل دارند. توجه داشته‌باشید که رعایت نکات ذکر شده تنها زمانی به طور کامل و موثر امکان پذیر است که از کمک مشاوره کودک بهره‌مند شوید چرا که کودکان با یکدیگر متفاوت‌اند و حرف زدن با هر کدام از آن‌ها نیز باید متفاوت باشد.جملاتی که نباید هنگام حرف زدن با کودک به کار ببرید(دوستت ندارم، دوست ندارم مادرت باشم، گریه کنی می‌کشمت، از خونه می‌اندازمت بیرون، میرم مامان یکی دیگه بشم، اگر اذیت کنی تنهات می‌گذارم، تو همیشه بچه‌ی بدی بودی، اگر این کار رو انجام بدی دوست دارم و .) هر چقدر هم از دست فرزند خود عصبانی هستید هرگز از جملات ذکر شده استفاده نکنید. کودک چنین جملاتی را باور می‌کند.این جملات باعث می‌شود کودک احساس کند اگر اشتباهی کند مادر یا پدرش را از دست می‌دهد و یا اگر فلان کار را انجام دهد دوست داشتنی می‌شود. بنابراین زمانی که با کودک صحبت می‌کنید باید توجه زیادی به مفهوم کلامتان داشته باشید و مراقب باشید که با صحبت‌های نا به جا به روان کودکتان آسیب نزنید. همواره باید جوری به کودک القا کنید که تنها رفتارش آزارنده و نادرست است اما وجودش برای والدین با ارزش و دوست داشتنی است.ت ثیرات جملات مخربجملاتی که در بالا گفته شد و یا جملاتی مثل (خیلی خنگی، هیچوقت درست عمل نکردی، همیشه باعث سرافکندگی هستی و .) باعث بروز استرس و و نگرانی در کودک می‌شود. استفاده از این جملات باعث می‌شود کودک احساس خوشبختی نکند و دایم نگران باشد که کار اشتباهاتی از او سر نزند. کودکان همواره در پی شناخت خود هستند زمانی که والدین به تحقیر آن‌ها می‌پردازند، نمی‌توانند تصویر درست و مثبتی از خود در ذهنشان بسازند و همواره گمان می‌کنند واقعا بی عرضه و مایه دردسر والدینشان هستند.
مکتب‌های اصلی جامعه شناسی(کارکرد گرایی) (کارکردگرایی)مکتب‌های جامعه شناسی به زبون خودمونی، (کارکرد گرایی چیست؟)قسمت دوم:کارکرد گرایی ( Functionalism ) یکی از شاخه‌های اصلی جامعه شناسیه که بعد از اواخر دهه 1930 تا اوایل دهه 1960 به وجود اومد و افرادی مثله اگوست کنت،هربرت اسپنسر،امیل دورکیم،تالکوت پارسنز، رادکیف براون،رابرت مرتن ومالینوفسکی پیرو این مکتب شدند.حالا اگه ما بخوایم مفهوم کلی و اصلیه کارکردگرایی و توضیح بدیم میشه گفت کارکردگرایی باید رابطه بخش‌های جامعه با کل جامعه رو مورد بررسی قرار بده.کار اصلی اون مطالعه کارکرد یک نهاد یا عمل اجتماعیه.اکثر کارکردگرایان از تمثیل یا تشبیه اندامی برای مقایسه عملکرد جامعه با عملکرد موجودهای زنده استفاده میکنن.تمثیل تشبیه اندامی:(اجزا و بخش‌های جامعه همراه و هماهنگ باهم به نفع کل جامعه کار میکنن مثل اجزای گوناگون بدن انسان.)کارکردگرایی به اجتماع و توافق اخلاقی در اون برای حفظ نظم و ثبات جامعه اهمیت زیادی میده ومعتقده توافق اجتماعی وقتی به وجود میاد که اکثر مردم یک جامعه در ارزش‌های مشترکی سهیم باشن. کار کردگراها حالت طبیعی جامعه رو با نظم و تعادل میدونن.تفکر کارکردگرایانه برای مدتی احتمالا اصلی‌ترین سنت نظری جامعه شناسی مخصوصا توی ایالات متحده بوده.عده‌ای از منتقدان کارکردگرایی معتقدند که تحلیل کارکردی ویژگی‌های خاصیو به جامعه نسبت میده که درواقع جامعه نداره اون هارو.?سارا پورنصرالله
مشکلات تلفظی اختلال تلفظ در گفتار کودکاناگر کودک شما در تلفظ برخی صداهای زبان فارسی و در گفتار خود دچار مشکل می‌باشد، ضروری است که به نکات زیر به دقت توجه نمایید: 1 . برای اطمینان از وضعیت شنوایی کودک خود به یک متخصص شنوایی شناس مراجعه کنید تا تست‌های مربوطه انجام شود. 2 . اگر وضعیت زبان و لبهای کودک شما غیرطبیعی و شل به نظر می‌رسد، اگر آبریزش از دهان دارد یا در جویدن برخی مواد غذایی مشکل دارد ضروری است که به یک متخصص گفتار درمانی مراجعه نمایید. 3 . چنانچه فرم دندانها یافک کودک شما غیرطبیعی به نظر می‌رسد به یک ارتودنتیست مراجعه کنید و از وی مشاوره بخواهید. 4 . زمانی که کودکشما صدا یا کلمه‌ای را اشتباه تلفظ می‌کند او را سرزنش نکنید بلکه کلمه صحیح را پس از او تکرار کنید تا الگوی درست را بشنود. 5 . هنگامی که کودک شما کلمه‌ای را اشتباه تلفظ می‌کند او را تشویق نکنید تا مجددا آن را تکرار کند، زیرا کودک تمایل پیدا می‌کند تا از این طریق جلب توجه کند. 6 . هیچ گاه کلمات را مانند کودک خود تلفظ نکنید زیرا این کار فرصت شنیدن تلفظ صحیح کلمات را از او سلب می‌کند و الگوی غلط در حافظه وی ثبت می‌شود. 7 . از کودک بخواهید راجع به نحوه تلفظ شما قضاوت کند. به عنوان مثال وسیله یا تصویری را به او نشان دهید و نام آن را یک بار صحیح و یک بار غلط تلفظ کنید. از وی بخواهید تشخیص دهد که کدام کلمه درست بوده 8 . پس از موفقیت در تمرین شماره 7 ، نام یک وسیله یا تصویر را یک بار شما و یک بار کودک بگوید، سپس از او بخواهید که قضاوت کند دو کلمه مثل هم بود یا نه. 9 . در صورتی که کودک در تمرین شماره 8 پاسخ صحیح ارایه کرد، از کودک بخواهید نام تصویر یا وسیله‌ای را بگوید و سپس قضاوت کند که نحوه تلفظش صحیح بود یا غلط. به این ترتیب او را تشویق می‌کنیم تا به صدای خود گوش کند و گفتار خود را با دیگران مقایسه کند. 10 . اگر کودک شما تا پایان 5 سالگی به تلفظ طبیعی و استاندارد دست نیافت، ضروری است که به یک متخصص گفتار درمانی مراجعه نمایید.
چرا پیشرفت نمی‌کنیم؟ چه کسی مسبب پسرفت جامعه است؟چرا فقط رجزخوان فرهنگ و قدمت 2400 ساله هستیم درحالی‌که بویی از درستی و انسانیت نبرده‌ایم؟آیا این فرهنگ غنی به تو یاد داده است که:آشغال‌هایت را روی زمین بیندازی؟قوانین راهنمایی و رانندگی را دور بزنی و مسخره کنی؟حقوق مردم را رعایت نکنی و فقط در پی راه انداختن کار خودت باشی؟با کارمندانت زورگویی کنی و حقوق واقعی آن‌ها را به‌درستی پرداخت نکنی و از سویی دیگر ده برابر از آن‌ها کار بکشی؟در خانواده‌ات قلدر باشی و بدتر از هر دیکتاتوری رفتار کنی؟به همه به چشم یک وسیله نگاه کنی و هرزمانی به آن‌ها نیاز داشتی بتوانی از ایشان به‌طور یک‌طرفه و فقط در جهت منافع خودت استفاده کنی؟به خاطر پول حاضر باشی پست‌ترین کارها را انجام دهی حتی اگر مجبور به زیر پای گذاشتن شرافتت باشی؟از هر روشی استفاده کنی که بتوانی کار خودت را زودتر از دیگران انجام دهی؟رشوه‌دهی و رشوه بگیری؟پیر و جوان، خرد و کلان، کودک یا بزرگ‌سال برایت اهمیت نداشته باشد،برای رسیدن به هدف شومت حاضر باشی سر همه‌ی آن‌ها را کلاه بگذاری یا کلاهشان را از سر برداری؟واقعا فکر کردیم با این شرایط می‌توانیم دم از فرهنگ عظیم و کوروش و صداقت و راستی و آبادانی و ثروت هزار زهرمار دیگر بزنیم؟چرا همیشه فکر می‌کنیم که ما ایرادی نداریم و همه‌ی مشکلات مربوط به دیگران است؟چرا همواره دولت‌ها را در نابسامان بودن شرایط مقصر می‌دانیم؟آیا تمام نمونه‌هایی که گفتم، ربطی به دولت‌ها و حکومت‌ها داشتند؟قطعا هر دولتی باید شرایط درست و استاندارد را برای مردمش فراهم کند تا آن‌ها بتوانند در آسایش و آرامش به زندگی در آن جامعه ادامه دهندولی آیا مردم نباید خودشان را اصلاح کنند؟آیا ما نباید رفتار شخصی خود را بهبود بخشیم؟می‌دانید نتیجه‌اش چه می‌شود؟این می‌شود که یک انسان جهان‌سومی که تفکراتش دقیقا همان نمونه‌هایی بود که پیش‌تر گفتم، وارد یک کشور جهان اولی می‌شود.درصد کمی از افرادی که به این کشورها مهاجرت کردند موفق بوده و توانسته‌اند به رشد و پیشرفت برسند.بقیه‌ی آن‌ها می‌شوند کلاه‌برداران و خلاف‌کارانی حرفه‌ای که از امکانات مفتی و راحتی‌های در دسترسشان سوءاستفاده می‌کنند.این‌یک واقعیت است.همین آدم‌ها که در کشور خودشان از همه‌چیز دم می‌زنند و خودشان معکوس گفته‌هایشان عمل می‌کنند.وقتی پای به یک کشور توسعه‌یافته و بافرهنگ می‌گذارند، بجای آنکه خود را ارتقا دهند و بتوانند از آن امکانات به روش درستی استفاده کنند،در اولین مرحله به دنبال سوراخ‌هایی برای دور زدن یا فرار از قوانین می‌گردند.عزیز من تا خودت را درست نکنی هیچ کشور، حکومت یا دولتی نمی‌تواند برای تو مفید باشد.اول خودت را توسعه بده، شخصیتت را درست بساز، رفتارهای شخصی و اجتماعی‌ات را تصحیح کن سپس از زمین و زمان متوقع باش.تا نتوانی خودت را اصلاح کنی هیچ‌چیز به روال عادی و امن خود بازنمی‌گردد.جالب اینجاست که با همه‌ی ادعای زرنگی که این افراد دارند، کودن‌ترین و احمق‌ترین هستند.می‌دانید چرا؟چون گروهی دیگر از همین رفتار احمقانه‌ی آن‌ها استفاده کرده و بر ایشان حکمرانی می‌کنند آن‌هم از نوع دیکتاتور مآبانه.آنان خوب دانسته‌اند که بر کسی که در زندگی شخصی و اجتماعی خود دیکتاتور گونه رفتار می‌کند، باید به همان صورت حکمرانی کرد.دقیقا می‌بینید که این روش کاملا جواب مثبت داده است و افرادی هستند که چندین دهه است که با همین روش بر آن‌ها حکم می‌رانند و لذت خود را می‌برند.نمی‌دانم. چرا هر چه می‌گویم و می‌نویسم انگار طرف مقابلم دیوار است.انگار روبروی دیوارهایی از جنس سیمان و بتون ایستاده‌ام و سخن می‌گویم.دریغ از گوش شنوا.نمی‌فهمم مگر اصلاح رفتارها، اصلاح عادت‌ها، کنار گذاشتن خشم و نفرت و جهالت چه سختی دارند که این‌قدر مقاومت و سرسختی از خود نشان می‌دهیم!واقعا درک بعضی موضوعات برایم خیلی سخت و اعجاب‌آور است.اگر خودمان کاری برای اعتلای شخصیتمان انجام نمی‌دهیم، پس دیگر حق نداریم غر بزنیم و گله و شکایت از این‌وآن داشته باشیم.این‌وآنی که از آن‌ها می‌نالیم خود ما هستیم.پس از خواندن این متن، پیشنهاد می‌کنم نوشته‌های زیر را نیز بخوانید:توسعه فردی را از کجا آغاز کنیم؟آیا پیشگیری از فسادهای کوچک، جامعه را از فسادهای کلان مصون می‌دارد؟چه رابطه‌ای بین انتخاب و رفتار وجود دارد؟
فاجعه‌ی نظردهی من بی سواد چرا اظهار نظر غیر تخصصی فاجعه بار است؟ما در یک جامعه‌ی همه چیزدان زندگی می‌کنیم، کافی است کسی در یک مهمانی کسی عطسه کند تا در لحظه بیماری او تشخیص و سیلی از نسخه‌های مختلف شیمیایی و گیاهی برای او توسط شرکت کنندگان در مهمانی تجویز شود. چرا ما آدم‌های عادی به خود اجازه می‌دهیم در حوزه‌ی بسیار تخصصی پزشکی این گونه بی پروا نظر دهیم؟بهانه‌ی طرح این پرسش، تحلیل جناب آقای رمضانی درباره‌ی علت شیوع کرونا بود. ابتدا که تحلیل ایشان را مشاهده کردم تصور کردم ایشان پزشک هستند یا حداقل تحصیلات مرتبطی با موضوع دارند اما ایشان در صفحه‌ی پروفایل شان خود را متخصص در زمینه انرژی معرفی کرده بودند.با مطالعه‌ی تحلیل ایشان متوجه انواع و اقسام قضاوت‌های جهت دارانه، اتکا به منابع غیر مستدل و فرضیه‌های عجیب و غریب شدم. اما عجیب‌تر از همه‌ی این‌ها، استقبال مخاطبان از این تحلیل ضعیف بود! من ضعیف بودن تحلیل را در بخش نظرات یاداوری کردم اما در کمال تعجب آقای رمضانی در پاسخ گفتند: " .ضمنا این فقط تحلیل شخصی خودم بود و از هیچ مقاله و کتابی استناد نشده شما به بزرگی خود ببخشید ، تنها نکته مستند امار اعلام شده دولتها است! ."دقیقا مشکل چیست؟در ادامه برخی دیگر از من پرسیده بودند چه اشکالی دارد؟ هر کسی می‌تواند تحلیل خود را ارایه دهد تو هم تحلیل خود را بگو! من می‌خواهم با صدای بلند بگویم من نمی‌توانم! من به عنوان یک برنامه نویس با تحصیلات مهندسی فناوری اطلاعات صلاحیت تحلیل علت شیوع کرونا را ندارم! نه تنها من، هیچ فرد غیر متخصص مربوط دیگری از جمله مهندسان، اقتصاددانان، فیلسوفان و . به هیچ عنوان صلاحیت و توانایی همچین تحلیلی را ندارند.چرا متخصصان دیگر رشته‌ها نمی‌توانند درباره‌ی کرونا نظری داشته باشند؟در دوران قدیم که وسعت علم محدود بود، این امکان وجود داشت که کسی به تمام علم زمان خود از شیمی و فیزیک گرفته تا فلسفه و پزشکی مسلط شود (مثلا ابوعلی سینا) اما با گسترش وسعت علم امروزی عملا همچین چیزی غیر ممکن شده است و افراد می‌توانند در یک شاخه متخصص شوند. اجازه بدهید کمی معنای متخصص را بررسی کنیم، متخصص، حداقل در این جا به معنای کسی است که در حوزه‌ی خودش می‌تواند فهم عمقی از مسایل داشته باشد. اجازه بدهید با مثال پیش برویم: فرض کنید نمودار قیمت نفت را در چند سال اخیر جلوی من برنامه نویس بگذارند من نوعی از این نمودار چه چیزی می‌توانم بفهمم؟ من صرفا متوجه می‌شوم که قیمت نفت صعود و نزول داشته یا حداکثر به فلان مقدار رسیده است. اما یک اقتصاددان یا یک کارشناس حوزه‌ی انرژی از این نمودار چه چیزی متوجه می‌شود؟ او می‌تواند شرایط بازار را برای شما تحلیل کند، نقاط عطف را پیدا کند و مثلا میزان تاثیر نرخ بهره را بر روند قیمت نفت بررسی کند و کارهای دیگری که حتی به ذهن من هم نمی‌رسند. در واقع او بر خلاف من که فهم سطحی از موضوع دارم، فهم عمقی دارد. می‌تواند توضیح دهد چرا قیمت نفت در فلان زمان جهش داشته، هر کدام از عوامل در این جهش چه میزان تاثیر داشته‌اند. آیا این جهش زیاد بوده یا کم؟ تاثیر آن بر ادامه‌ی نمودار قیمت نفت چه بوده است؟دقیقا همین مفهوم در سایر حوزه‌ها نیز وجود دارد اگر یک اقتصاددان، پزشک، مهندس عمران و . بخواهند راجع به برتری برنامه نویسی تابع گرا یا شیء گرا یا بهتر بودن معماری MVP یا MVVM نظری بدهد، نظرش با واقعیت فاصله‌ی بسیار زیادی خواهد داشت. زیرا او هم فهم سطحی از موضوع دارد (اگر اساسا فهمی داشته باشد!)این فهم سطحی افراد غیر متخصص یک حوزه (حتی متخصصان تام سایر حوزه‌ها) باعث تحلیل سطحی می‌شود باید در نظر داشت که کلیشه‌های ذهنی و ویژگی‌های روانی هر شخص نیز بر روی تحلیل تاثیر گذارند. برای مثال در همین تحلیل آقای رمضانی ایشان تاکید بر فرهنگ بالای مردم ژاپن دارند، من از تمام کسانی که معتقد به فرهنگ بالای مردم ژاپن هستند می‌پرسم آیا این گذاره چیزی جز یک کلیشه‌ی ذهنی است؟ آیا شما دلایل قابل اثبات و قابل راستی آزمایی برای این گذاره دارید؟ آیا معلومات شما از یک کشور شرق آسیایی، چیزی جز فضای میان فکری حاکم درباره‌ی آن است؟ شما از کجا مطمعن هستید که مردم ژاپن هیچ حرکت منافی فرهنگی انجام نمی‌دهند (نویسنده قصد ندارد بگوید حتما انجام می‌دهند! بلکه می‌گویید من و شما نمی‌دانیم انجام می‌دهند یا نه) از کجا مطمعن هستید که اگر انجام بدهند حتما شما مطلع می‌شوید؟!! با این سطح از عدم اطمینان چگونه حکم بر بالا یا پایین بودن فرهنگ یک کشور می‌دهید؟؟ در نظر بگیرید این کلیشه‌ها تا چه حد می‌تواند باعث سوء گیری یک تحلیل حتی توسط متخصصان آن رشته بشود چه برسد به سایر افراد!!چرا اظهار نظر غیر تخصصی فاجعه بار است؟متاسفانه استاندارد پذیرش در ذهن عموم مردم بسیار پایین است. یعنی اگر من نا آشنا با ژاپن بگویم علت عدم شیوع کرونا در ژاپن، فرهنگ بالای آن‌ها است، هیچکس از من نمی‌پرسد چرا؟ از کجا فهمیدی؟ چه طور مطمعن شدی؟ زیرا این حرف من منطبق با کلیشه‌های ذهنی جامعه است. در حالی که برای عدم شیوع کرونا در ژاپن دها احتمال دیگر را می‌توان مطرح کرد که اصلا ربطی به سطح فرهنگ مردم ژاپن ندارد! اما ذهن جامعه صرفا آن چیزی را می‌پذیرد که مطابق با کلیشه‌های ذهنی است!بنابراین کسی که اظهار نظر غیر تخصصی می‌کند (آن هم یک فرد متخصص در سایر حوزه‌ها که اعتبار بیشتری نسبت به سایرین دارد) نه تنها به فهم موضوع کمکی نمی‌کند، بلکه جامعه نظر سطحی او را که معمولا منطبق با کلیشه‌های ذهنی است را همردیف نظر تخصصی قرار می‌دهد و خطرناک‌تر اینکه به آن استناد می‌کند! اکنون مصداق این بحث را می‌توانید در هجوم به جاده‌های شمالی کشور به وضوح مشاهده کنید! در حالی که پزشکان فریاد می‌زنند برای جلوگیری از شیوع بیماری در خانه بمانید، قسمت قابل توجهی از مردم با توجیهاتی مثل: کار خودشونه، زیاد جدی نیست، الکی میگن! جان خود و بقیه را به خطر می‌اندازند. در فاجعه بار بودن اظهار نظر غیر تخصصی همین بس که اینگونه توجیهات معلول فهم سطحی ناشی از اظهار نظر‌های غیر تخصصی است.
جامعه دو زیست جامعه ایران خصلتی دو گانه و دو زیستی پیدا کرده است که یک زیست آن زیست رسمی و در حوزه عمومی عینی و حقیقی بر اساس معیارهای حداقلی رسمی و قانونی است و زیست دیگرش در فضای مجازی که بر اساس معیارهای عرفی و غیر رسمی. فاصله میان فرهنگ رسمی و عرفی در جامعه روز به روز بیشتر شده و عدم امکان ظهور و بروز فرهنگ عرفی در مقابل فرهنگ رسمی این اتفاق را تشدید کرده است.تا پیش از پیدایش فضای مجازی و عمومیت آن در جامعه ایران به خصوص بعد از پیدایش شبکه‌های اجتماعی که امکان زیست مجازی را در جامعه فراهم کرد جامعه ایران با پدیده زیر پوست شهر مواجهه بود. به گونه‌ای که در لایه‌های زیرین حیات رسمی و آشکار ایرانیان زندگی غیر رسمی و پنهانی وجود داشت که عمدتا از چشم انداز فرهنگ رسمی ناهنجار و غیر قابل قبول بود و تا حد امکان با آن مبارزه می‌شد.زیر پوست شهر در موقعیت‌های مختلف به خصوص در بحران‌ها سیاسی و اجتماعی به فرهنگ رسمی یورش می‌آورد و تلاش می‌کرد جایی برای خود در فرهنگ رسمی و فضای حقیقی پیدا کند. این مبارزه‌ها گاهی شکل قانونی به خود می‌گرفت و زمانی نیز به شکل خشونت باری در می‌آمد. تلاش برای کسب مجوز انتشار آلبوم‌های خوانندگان رپ یکی از نمونه‌های تلاش‌های مسالمت آمیز بوده است.پیدایش فضای مجازی عمومی و قدرت تاثیر گذاری آن بر فضای عینی و حقیقی به تدریج زیر پوست شهر را که زندگی غیر رسمی و غیر قانونی و ناهنجار شمرده می‌شد به فضای مجازی منتقل کرد و برای آن نوعی از حیات مجازی را فراهم کرد که با ترکیب با فرهنگ عرفی زیست دیگری را ممکن و محقق کرده است. زندگی که اقتصاد خود را دارد ارزش‌های اجتماعی خود را می‌سازد و دیگری خود را فرهنگ رسمی تعریف کرده است.به این ترتیب تلاش برای تصرف فضای عینی و حقیقی جامعه ایران جای خود را به سیطره بر فضای مجازی داده است. به گونه‌ای که فرهنگ غیر رسمی و عرفی با اتکاء به تولیدات کاربر محور بدون محدودیت‌های تولید فرهنگی رسمی همراه با دوپینگ هایی که از سوی فرهنگ جهانی و مخالفان جمهوری اسلامی می‌شود جامعه غیر رسمی ایرانیان را در فضای مجازی تشکیل داده است.جامعه‌ای که زنان و جوانان مهم‌ترین بازیگران آن هستند و آزادی‌های اجتماعی فرهنگی جنسی و غیره آن را تبدیل به محیطی ایده آل برای هر گونه فعالیت مخالف با فرهنگ و هنجارهای رسمی کرده است. این جامعه اکنون تبدیل به مهم‌ترین کانون شکل دهی به ذهنیت و نگرش بخش قابل توجهی از افراد جامعه شده و عملا کنترل بخش‌های زیادی از جامعه رسمی را و اثر گذاری بر تحولات فضای حقیقی و رسمی را در دست دارد.موج هایی که در خصوص وقایع مختلف در جامعه غیر رسمی ایجاد می‌شود و تاثیرات این موج‌ها در ایجاد تغییر در فضای حقیقی و واقعی باعث شده است تا جامعه ایران برخلاف بسیاری از جوامع که بعد واقعی و رسمی بر جنبه غیر رسمی غلبه دارد وارونه شده و تحت تاثیر و حتی تحت کنترل جامعه غیر رسمی قرار گیرد. نهادهای رسمی به خصوص نهادهای فرهنگی در این جامعه قدرت ناچیزی دارند و عملا بود و نبود آنها تاثیری در فضا و وضعیت ندارد. با توجه به محدودیت‌های نهادهای رسمی ناتوانی و ناکارآمدی ذاتی آنها و این واقعیت که بخش زیادی از قدرت آنها در فضای حقیقی از قدرت کنترل ممیزی و اعمال محدودیت ناشی می‌شد باعث شده است در فضایی بدون هر گونه کنترل و ممیزی و محدودیت این نهادها بی اثر باشند.جامعه غیر رسمی کار خود را می‌کند و راه خود را می‌رود و جامعه رسمی هم در تلاش برای مهار و کنترل آن عملا ناتوان شده است. تکنولوژی هایی ارتباطی محدود کننده قدرت کنترل جامعه رسمی بر جنبه غیر رسمی به یاری این نوع از زیست جمعی آمده و عملا امکان کنترل و نظارت بر آن را سخت و دشوار کرده است. وجود یک اقتصاد دیجتال در حال رشد همراه با هزاران شغل و فعالیت اقتصادی در کنار تاثیرات بیماری کرونا بر فضای حقیقی باعث شده است تا موقعیت فضای مجازی و زیست غیر رسمی بیش از پیش تثبیت شود. دو زیستی می‌تواند مدت‌های مدید در جامعه ادامه یابد اما در چنین فضایی تحولات به زیان جامعه و فرهنگ رسمی پیش خواهد رفت.
خرده فرهنگ‌های دیجیتالی نوجوان و جوان ایرانی چهارمین نشست از مجموعه نشست‌های تخصصی خانواده و رسانه در راستای تمرکز بر رسانه‌های جدید برگزار شد.در این نشست، جواد بادین‌فکر یکی از دانش‌آموختگان دانشگاه امام صادق (ع) به خرده فرهنگ‌های دیجیتالی جوانان پرداخت.وی که در رشته‌معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات به تحصیل پرداخته، در پایان‌نامه خود با نگاهی علمی و آکادمیک، هواخواهان ایرانی گروه موسیقی EXO اکسو( گروه‌های موسیقی کره‌ای) را مورد مطالعه قرار داده است. بادین فکر در این نشست با اشاره به تاثیر خرده فرهنگ‌های دیجیتالی بر روی نوجوانان و جوانان گفت: حدود نیم قرن قبل جامعه‌شناسی آمریکا به اهمیت مسیله جوان پی برد و از آنجا که بار مسیولیت ساختن کشور بر عهده‌جوانان است. تا جایی که سال 1956 مسیله جوانان و مطالعات جوان در آمریکا با موسیقی راک جدی شد و طبق برخی نقل قولها این مسیله واکنشی به جنگ‌های آمریکا در ویتنام بود.وی ادامه داد: سال 1953 همین ماجرا در بریتانیا در مناطق کارگر‌نشین جنوب لندن در واقع به عنوان Tedi boys تدی بوی‌ها با پوشش و لباس‌های خاص و موهای روغن زده و یک سری سبک‌های ویژه که آنان را از سایر مردم و اجتماع جدا می‌کرد، مطرح شد.از دهه 1990 که عصر جهانی شدن بود خرده فرهنگ‌های جدید با ظهور اینترنت و نسل نوین تکنولوژی‌های ارتباطی و دیجیتالی شدن به اوج خود رسید و طبق مطالعات خرده فرهنگی اولین بار Mac artur مک آرتور سال 2009 اصطلاح دیجیتال ساب کالچر را مطرح کرد.دهه 60 تا دهه 80 و 90 میلادی خرده فرهنگ‌ها با عنوان مقاومت بر علیه فرهنگ موجود یا ساختارشکنی یا هنجار شکنی بر علیه فرهنگ غالب و مسلط مطرح و جبهه و وجهه سیاسی یافت.تا اینکه ماهیت این خرده فرهنگ‌ها با ماجرای جهانی شدن و عرصه رسانه‌های جدید و غول‌های رسانه فراصنعت فرهنگ و صنعت سرگرم ساز در جهان در دهه 90 تغییر یافته و ایده رهایی‌بخشی برای این خرده فرهنگ‌ها در نظر گرفته می‌شد قلب شد و در واقع خرده فرهنگ‌ها وجه مصرفی پیدا کردند. در واقع خرده فرهنگ‌ها وجهه مصرفی پیدا کرده و وجهه سیاسی خود را از دست دادند.این عضو فعال فرهنگی ادامه داد: در دهه 1990 و شروع قرن بیستم به عنوان عصر انفجار اطلاعات و جامعه اطلاعاتی و پس از آن جامعه شبکه‌ای و اینترنتی خرده فرهنگ‌های جوانان نیز دست‌خوش تغییرات مهمی قرار گرفت.دلسوزی جوانان دهه 40 ایرانی برای جوانان امروزیبادین‌فکر راجع به خرده فرهنگ‌ها در ایران و نوع مواجهه ما با مسیله جوانان در ایران خاطرنشان کرد: در سال 1340 دهه شمسی با اصطلاحات ارزی و کوچ جوانان از روستاها به شهرها این پدیده آغاز شد تا جایی که این لذت‌گرایی و مصرف‌گرایی در جوانان دهه 40 و 50 شمسی کاملا واضح است.و در این‌باره به برخی جوانان دهه 40 که اکنون پیر شده‌اند اشاره کرد و ادامه داد که آنان خطاب به جوانان فعلی می‌گویند دلمان برای شما می‌سوزد چرا که جوانی نکردید.وی در ادامه گفت: در ابتدای انقلاب در رابطه با مصرف گرایی که از آن یاد شد ما با دو چالش غرب‌گرایی در میان جوانان و کنترل فرهنگی و یک‌یکپارچگی فرهنگی با مطرح کردن ایده هویت اسلامی مواجهه بودیم لذا همین امر باعث فشار به جوانان شد.وی خاطرنشان کرد: در ایران اولین جنبش‌های دانشجویی غیر اسلامی بود و چپی‌های دانشگاه تهران مدعی دایره‌دار بودن جنبش‌های دانشجویی هستند.در حالی‌که رضا شاه با نیت جدا سازی نهاد دین، اقدام به ساخت دانشگاه کرد اما انجمن‌های اسلامی شکل گرفته و جنبش‌ها نیز پایه‌ریزی می‌شد و روحیه و رویه انقلابی‌گرفت.و جالب است که چپی‌ها نیزهمراه شده و جریان انقلاب شکل گرفت، لذا می‌توان گفت آن جنبش و انقلاب ماه عسل خرده فرهنگ‌های مصرفی آن زمان نبود.دانش‌آموخته دانشگاه امام صادق (ع) در ادامه بیان کرد: خرده فرهنگ‌های gamers گیمرها هم می‌توانند جزء خرده فرهنگ‌های دیجیتال قرار بگیرند،چرا که دو نگاه وجود دارد نگاه اول اینکه خرده‌فرهنگ‌های دیجیتالی در بستر فضای دیجیتالی اساسا توانسته‌اند خود را باز نشر و متکثر کنند و نگاه دوم یک‌سری خرده فرهنگ‌هایی زاییده از خود فضای دیجیتالی شکل گرفته که در هر فضای واقعی دیگری نیست مانند گیم استریمرها که گفته شد.جوان ایرانی و تعارضات هویتیوی در همین راستا با اشاره به هشتگ‌سازی‌ها و کمپین سازی‌ها گفت: ما در حال حاضر با جوانانی با هویت چندگانه ( هویت‌هایی در تعارض کامل اما به ظاهر دارای ثبات) مواجه هستیم، نوجوان و جوانانی که هییتی هستند و سریال گات هم می‌بینند.وی خاطرنشان کرد: هواخواهی مسیله جدیدی نیست، و می‌توان آن را در ادبیات عرفانی ایرانی اسلامی (مرید و مراد) نیز بررسی کرد و حتی روانشناسان اثبات کرده‌اند هواخواهی به عنوان یک مقوله و یک مولفه سلامت روان مطرح است و اساسا الهیات هواخواهی در خصوص پیامبران نیز در راستای پیش بردن مسیله الهیاتی دین خود وجود داشته است.در همین راستا با توجه به گسترش مدیا رسانه‌های توده‌ای سینما تلویزیون و صنعت‌های سرگرم ساز افرادی محبوب شده و افرادی به عنوان مخاطبان آنان ( مخاطبان شیفته یا هواخواه) هستند که به نقل از Henry Jenkins هنری جنکینز این مخاطب هواخواه مصرف فرهنگی آن سلبریتی را وارد زیست جهان خود می‌کند مثلا هواخواه یک خواننده همواره منتظر آلبوم جدید سلبریتی خود می‌ماند تا جایی‌که وقتی آلبوم وی بیرون می‌آید هواخواه تمام متن را بارها در زندگی خود پیاده کرده و با آن زندگی می‌کند. موسیقی کره‌ای سبک زندگی جوانان را تحت تاثیر قرار داده استوی ادامه داد: در مسیله K pop کی پاپ نیز به تاثیر آن در تغییر سبک زندگی جوانان (هواخواهان شیفته و متعصب افراطی) میرسیم و این نشان دهنده این موضوع است که این افراد اتفاقا در مواجه با متن سلبریتی خود در حال خلاقیت و فعالیت هستند چرا که به تعبیر به تعبیر بسیاری از هوادران ایرانی چون اشتراک فرهنگی ایران و کره را حس کرده‌اند، از تولید متون حس خوبی دریافت می‌کنند.بادین‌فکر در رابطه با بت‌سازی از سلبریتی‌ها توسط هواخواهان گفت: منظور از بت خدا نیست زیرا شما وقتی از هواخواهان مسلمان گروه موسیقی EXO اکسو یا BTS بی تی اس می‌پرسید، می‌گویند: خیر من مسلمانم و هویت مذهبی خود را دارم، لذا اصلا چنین چیزی نیست و مسیله پرستش در اینجا به این معنا نیست که آنان افراد دینی هستند و یا یا امورات دینی انجام میدهند اما میتوانیم بگوییم یک‌سری مناسک شبیه به آیین‌های دینی در بستر یک نظام سکولار در حال شکل‌گیری است.ما در حال حاضر با هواخواهی از جنس مدرن روبه رو هستیم و آنچه دارای اهمیت است صلاحیت و شایستگی آن فردی می‌باشد که در مرکز این هواخواهی قرار گرفته است.در اینجا این سوال مطرح می‌شود آیا این افراد به آن کمال و رشد واقعی رسیده‌اند؟در هواخواهی مدرن هواخواه آن سلبریتی را انسانی کامل میداند به ویژه در سن جوانی و نوجوانی که فرد در راستای هویت‌پذیری قرار دارد، لذا هویت در کنار خرده فرهنگ یا در کنار هواخواهی، یک عنصر کلیدی دیگر این ماجرا می‌باشد.وی افزود: در تحلیل خرده فرهنگی مانند هواخوان گروه موسیقی EXO اکسو می‌بینیم که هویت ملی و سیاسی و فرهنگی آنان هرگز دست نخورده است اما شاهد یک هویت اجتماعی جدید یعنی هویت هواخواهی هستیم. این هویت در قالب‌های هواخواهی بازتولید می‌شود و بعضا هواخواه ایرانی فرهنگ کره را به خود نزدیک احساس می‌کند. این جوان یا نوجوان هواخواه جزیی از هم‌سالان خود اما با هویتی جدید است.اما دلیل این حمایت و هواخواهی دقیقا ایجاد ارتباط ذهنی با آن ستاره یا مجموعه محبوب استوی ادامه داد: این هشتگ‌ها دو کارکرد ویژه دارند اعم از: با اجتماع سازی و دیگر اینکه برندینگ exo اکسو جزء پر تکرارترین کلمات توییتر فارسی هستند و به عبارتی این نوجوانان نیز که تقریبا با تخمین زدن بین 20 تا 30 هزار کاربر یونیک در توییتر در پی مسیله سیاسی نیستند.جالب است بدانید بسیاری از این هشتگ‌ها نظر سنجی آنان را توییت میکنند تا در نظر سنجی، exo اکسو اول قرار گیرد و هنگامی که exo اکسو اول قرار بگیرد گروه برنده شده و وقتی آنها برنده می‌شوند برایشان درآمد مالی خواهد داشت. گزاره چند میلیون دلار واریز می‌شود بار معنایی دارد.سیاست‌های فرهنگی کرده جنوبی برای تغییر نگرش‌های جهانیاین عضو فعال فرهنگی ادامه داد: کره جنوبی تا دهه 1980 و 90 با کره شمالی به لحاظ قدرت منطقه‌ای و اقتصادی تفاوتی نداشت اما از دهه 90 کره جنوبی با برنامه‌ریزی بلند مدتی که کرد توانست با قدرت نرم، خود را اثبات کند و دیپلماسی فرهنگی رسانه‌ای این کشور از دهه 90 توانست تصویر ایده‌الی از کره در چشم و افکار عمومی کشور‌های اول منطقه و سپس جهان ثبت کند.و حالا یک سوال وجود دارد در حال حاضر چهره شناخته شده مثبت ایرانی در سطح جهانی جدا از بعد نظامی (سردار سلیمانی) کیست؟ این در حالی است که چشم بادامی در ایران غالبا یک فحش محسوب می‌شد و کره جنوبی در راستای ارزآوری قصد داشت تصویر چهره یک فرد کره‌ای در افراد غیر کره‌ای یک چهره زیبا باشد نه یک چهره منفی و به این هدف رسید و در حال حاضر یکی از علل حتمی bts در ایران و در خاورمیانه و در جهان تصویر زیبای کره‌ای به شمار می‌رود.وی بیان کرد: در سال 2011 نیز حدود 14 میلیارد دلا ر فقط گروه‌های k - pop کی پاپ به اقتصاد کره ارز تزریق کردند و در واقع این چشم انداز بلند‌مدت آنان را تامین کرد و در حال حاضر در آمریکا و امارات و عربستان و دیگر کشورها کنسرت‌های زیادی برگزار می‌کنند.حالا کشوری که بسیاری از مردم آن طبق نظرسنجی‌ها در سال 2011 کشور محبوبشان آمریکا بوده چرا k - pop (کی پاپ برای کشورهای آسیایی) با این که جلوه آمریکایی دارد، محبوب است؟پاسخ این است این کشور علاوه بر اینکه تلاش کرده سنت خود را حفظ کند (مثلا احترام به خانواده در فیلم‌هایشان) مدرن نیز است و در زمینه‌های اقتصادی، صنعتی و سیاسی هم پیشرفت قابل توجهی داشته است.بادین‌فکر با بیان اینکه چرا در داخل سیاست فرهنگی مناسبی برای ذایقه سازی جوانان ایجاد کنیم هواخواه یک گروه هالیوودی در آمریکا نمی‌شود، گفت:غالب متن موسیقی آمریکایی ضدفرهنگی و همراه با فحش است در حالی که exo اکسو ترکیبی از سه یا چهار سبک و موسیقی، چهره و جذابیت‌های بصری و رسانه‌ای ( نماد و اسطوره‌پردازی) بوده و این یکی از علل جذابیت exo اکسو است.دانش‌آموخته دانشگاه امام صادق (ع) در ادامه گفت: در اینجا این مسیله مطرح است، در سیاست گذاری‌های ما با توجه به اسطوره و نمادهای بسیاری همچون "غلامرضا تختی" چرا از آن‌ها برای جوانان و نوجوانان استفاده نکرده‌ایم؟وی خاطرنشان کرد: ما در حال حاضر نمی‌توانیم با احضار خانواده‌ها و ابراز اینکه مراقب فرزندان خود باشید هویت فرهنگی این قشر را حفظ کنیم زیرا اکنون دهه 60 و 70 و حتی قبل‌تر از آن نیست که این روش با توجه به قدرت‌های نرمی که در حال حاضر موجود است پاسخگوی ما باشد و از طرفی اکنون ما با نوجوانان آماتور مواجه نیستیم بلکه با استادان خبره تولید محتوا که هواخواه EXO هستند، سر و کار داریم که فن پیج میزنند و همه ابزارهای گرافیکی را بلد بوده و خود روایت دست اول میسازند.متاسفانه ما نتوانسته‌ایم حداقل در داخل سیاست فرهنگی مناسبی برای ذایقه سازی جوانان ایجاد کنیم، خودمان ذایقه‌سازی کنیم و اکنون که به دست دیگری افتاده نمی‌توانیم جوانانمان را منع کنیم.موسیقی ایرانی به نقل از نوجوانان ایرانی فقط غم و شکست عشقی و ناراحتی است و نیاز روحی آنان را برآورده نمی‌کند.بادین‌فکر تاکید کرد: باید در سیاست‌گذاری‌هایمان امید، عشق، روحیه و تلاش را که نیاز نوجوان و جوان ماست را ایجاد کنیم چرا که طی سالها این نیاز نادیده گرفته شده است، همان‌گونه که در ایام کرونا زبان رسانه‌ای ما کودکانه و نوجوانانه نبود.از دیگر ویژگی‌های جذابیت EXO برای نوجوانان گروهی عمل کردن است در حالیکه ما چه تعداد نوجوان در سن 15 تا 17 سال داریم که به صورت گروهی یک تیم موسیقی را راه‌اندازی کرده و سلبریتی شده باشند؟متاسفانه ما از دهه 60 و 70 شمسی صحبت از تهاجم فرهنگی کرده‌ایم اما آیا تهاجم فرهنگی صیانت فرهنگی نمیخواهد؟اکنون زمان خاموش کردن ماهواره نیستصیانت فرهنگی خاموش کردن ماهواره و تلویزیون توسط والدین نیست، بلکه در دنیای جدید باید نیاز مخاطب پیدا شود و از میراث فرهنگی خودمان کمال استفاده را ببریم تا مصونیت و امنیت فرهنگی ایجاد شود.باید با فرمت‌های جدید به بچه‌ها بیاموزیم که به خودآموزی برسند و نکته مهم این است که روی دانش، نگرش و کنش آنان کار کنیم، اگر آنان را از چیزی منع می‌کنیم حداقل آنچه را جایگزین کنیم که مورد پسند ذایقه آنان است.در ذایقه‌سازی، رسالت اصلی ما شناسایی مسایلی است که در حوزه کودک و نوجوان رسانه می‌باشد.مهم این است در سیاست‌گذاری‌های فرهنگی دورخیز کنیم، ده سال آینده را در نظر گرفته و بدانیم زیست بوم کنش‌گران سیاسی اجتماعی ما در چند سال آینده تغییر می‌کند لذا پیش بینی کنیم در آن زیست بوم چه اتفاقی در حال وقوع است.
هنرمندان غیرنفتی نفت (به بهانه خداحافظی نجف دریابندری) امیر ناظمی غول‌ها در سرزمین نفتینجف دریابندری از مدرسه‌اش که فرار کرد، یک راست رفت شرکت نفت. آن روزهای ایران، نفت جریان خون کشور بود. آن‌جا بود که مدام از واحدی به واحدی منتقل شد، از کارگزینی و کشتیرانی و .. نهایت کشتی‌اش در بخش انتشارات این شرکت آرام گرفت بوی سرب با روح‌اش سازگار درآمد.آن‌جا ترجمه می‌کرد، خبر تولید می‌کرد و البته به روایت ابراهیم گلستان که آن روزها مدیر روابط عمومی شرکت نفت بود گاه زیرنویس فیلم‌های انگلیسی هم تهیه می‌کرد.البته آن روزها ابراهیم گلستان هنوز پدرخوانده روشنفکری و ادبیات و هنر نشده بود، اما آن‌قدری شناخته شده بود که شبکه‌ای از بزرگان را بسازد. او بود که کتاب‌های همینگوی و فاکنر را به نجف داد، و نجف سال‌ها بعد شد میراث زنده ایران تا امروز که شده است شادروان.در آن روزها اما بسیاری از بزرگان دیگر نیز در شرکت نفت مشغول بودند: صادق چوبک، اسماعیل فصیح و عزت‌الله فولادوند. این‌ها به غیر از افرادی است که با شرکت نفت پروژه‌ای کار می‌کردند مانند فروغ فرخزاد!شاید برای ما با عینک امروزمان عجیب باشد: ادبیات ایران کجا و شرکت نفت کجا! و دقیقا مشکل امروز ما همین‌جاست جایی که دیوارهای روشنفکری و صنعت چنان از هم دور شده‌اند که حضور یکی از روشنفکران در صنعت، وهن جامعه روشنفکری است و حضور صنعت در ادبیات و هنر، پول دور ریختن!ادبیات ایران تنها از نفت ننوشیده است، بلکه بسیاری از صنایع ایران زمانی تصویر و هویت‌شان را با کمک هنرمندان و ادیبان ساختند. آن‌ها هم از صنایع بهره داشتند، بسیار کم، اما همان اندک هزینه، همان زیر یک درصد هزینه‌ای که برای انتشارات و رفاهیات کارمندان می‌شد (در قالب باشگاه) ثمره‌اش شد بزرگان ادبیات!پول نفت اینجا برکت داشت، چون ادبیات و هنر بیش از پول نیاز به شبکه‌سازی و پیوندها دارد. نفت تنها تسهیل‌گر دیدار گلستان‌ها و دریابندری‌ها شد، وقتی یکی به دیگری کتاب درست را معرفی می‌کند و آن دیگری در ساعات فراغت کاری‌اش اولین ترجمه همینگوی را کار می‌کند! هرچند سال‌ها این دو بزرگ با هم آشتی نداشته باشند. سرریز اقتصادصنعتی‌شدن یک اتفاق اقتصادی نبوده است و بیشتر تغییر نحوه زندگی بوده است. اقتصاد، فناوری و صنعت همواره شکل‌دهنده به فرهنگ بوده‌اند. این جمله ما را یاد کتاب‌هایی مانند "تکنوپولی" می‌اندازد که در آن "فناوری بر فرهنگ غلبه یافته است" و این فناوری است که فرهنگ امروز ما را می‌سازد.اما سرریز ( Spillover ) اقتصاد و صنعت، یعنی همین فضاسازی برای بروز فرهنگ و هنر به پشتیبانی و حتی بهره‌برداری اقتصاد و بنگاه‌ها. شرکت نفتی که در هیات مدیره آن روزهایش بزرگ‌مردی مانند محمدعلی موحد را پذیرا است، پس عجیب هم نیست که می‌شود مرکز استعدادپروری، آن هم در فرهنگ و ادبیات!جدایی راه حوزه کسب‌وکار و حوزه فرهنگ بازی باخت - باخت است. اگر امروز کمتر شرکت‌هایی با هویت می‌شناسیم که وقتی برندشان را در ذهن می‌آوریم گره بخورد با یک حس دوستی، افتخار یا اعتماد، یک دلیل‌اش همین دیوارهای بلند صنعت و روشنفکری است. حالا روشنفکری ما می‌تازد به صنعت افسارگسیخته و صنعت ما می‌ترسد از روشنفکرها.خلق چشم‌انداز مشترکتا همین چند سال پیش واژه "مسوولیت اجتماعی شرکتی" ( CSR ) پیونددهنده میان جوامع محلی و کسب‌وکارها بود اما امروز واژه "خلق چشم‌انداز مشترک" ( CSV ) جانشین پررنگ‌تر آن شده است. جایی که شرکت‌ها فراتر از مسوولیت می‌توانند بازی‌های برد - برد بسازند و چشم‌اندازهای مشترک خلق کنند.سهم اندک هزینه‌های انتشارات و روابط عمومی شرکت نفت امروز و شرکت نفت دهه 30 و 40 تفاوتی نکرده است اگر آن روزها خانه بزرگان روشنفکری بود و امروز نیست دلیل‌اش بودجه نیست دلیل این تفاوت بهره‌وری که روزی از آن پول اندک بزرگ‌مردان و بزرگ‌زنانی فرصت رشد یافتند و امروز کمتر چنین است فقدان نگاه‌های آشتی‌جویی فرهنگ و اقتصاد است.شاید اگر محمدعلی موحدها بر صندلی‌های مدیریت و هیات مدیره شرکت‌های بزرگ بودند، همان سهم کم درست تخصیص داده می‌شد. شاید اگر قواعد به‌کارگیری نیروها تغییر می‌کرد، اگر فرهنگ جایی در میان راهبردهای شرکت‌های بزرگ ایران بود، ما بیشتر و بیشتر نجف دریابندری‌ها داشتیم.فکر کنیم به هوشنگ ابتهاج وقتی شرکت سیمان بود یا به سیاوش کسرایی وقتی وزارت مسکن بود و مدیر روابط عمومی صنایع بهشهر شد، به حلقه کانون پرورش فکری کنیم وقتی احمدرضا احمدی، کیارستمی و . در آن مشغول به کار هستند و بعد فکر کنید به انبوه ردیف‌های بودجه فرهنگی در کشور یا به هزینه‌های تبلیغاتی بنگاه‌های بزرگ که اغلب نه تجربه می‌آفرینند و نه خاطره‌ای، تنها بیلبوردی می‌شوند که نه کسی یادش می‌آید و نه کسی وفادار برندش!شما می‌توانید شبکه توسعه را در تلگرام به نشانی زیر دنبال کنید.@ I _ D _ Network
آنچه شجریان‌ها بر سر جامعه می‌آورند محمدرضا شجریاندر سال 2007 مانوج و بابلی اشتباهی وحشتناک مرتکب شدند: آنها که اهل دو طایفه مختلف در هند بودند، در دام عشقی آتشین گرفتار شدند. مانوج پس از ترک تحصیل به شاگردی در مغازه الکتریکی اشتغال داشت. بابلی هم شاگرد مدرسه‌ای در آن سوی جاده بود. ازدواج آنها مشکل قانونی نداشت ولی سنت‌های خشک، هرگونه ازدواج بین‌طایفگی را امری قبیح برمی‌شمرد. آن دو تصمیم به فرار از خانه و ازدواج گرفتند اما به دلیل شکایت خانواده‌ها خود را به دادگاه معرفی کردند و مجبور شدند شهادت دهند که کاملا قانونی با هم ازدواج کرده‌اند. پس از جلسه دادرسی که متوجه شدند شماری از خویشاوندان تعقیب‌شان می‌کنند، با اسکورت دو پلیس سوار اتوبوس شده و راهی خانه شدند اما زمانی که به شهر پیپلی رسیدند، م مورین گفتند آنجا مرز حوزه استحفاظی آن‌هاست و باید بروند. کمی بعد در یک ایستگاه عوارضی یک ماشین شاسی‌بلند نقره‌ای جلوی اتوبوس پیچید مانوج و بابلی را به زور پایین کشیدند و با خود بردند. مدتی بعد اجساد ورم‌کرده و پاره‌پاره آنها در حالی که پاهایشان به هم گره خورده بود، از کانال بلاساماند بیرون کشیده شد. قصه به اینجا نیز محدود نشد و شواری محلی تصمیم به طرد خانواده مانوج گرفت هیچ‌کس از اهالی روستا اجازه صحبت یا فروش چیزی به آن‌ها را نداشت و .این تنها شمای کوچکی از سیطره مناسبات خشک طایفگی در هند است که خیلی اوقات اهداف ملی را قربانی علایق طایفگی می‌کند. حال سوال این است که در چنین جامعه‌ای، آن هم پیش از استقلال که شدت این تعصبات قبیله‌ای، بسیار بیشتر بود و جامعه به شدت واگرا و چندتکه، چطور می‌شد به اهداف مشترک جمعی مثل استقلال ملی فکر کرد چه رسد به آنکه به چنین غایات بلندی نایل هم شد؟ اینجاست که اهمیت سرمایه‌های نمادینی چون گاندی نمایان می‌شود. سرمایه‌های نمادین، حلقه‌های اتصال یک جامعه‌اند. در حقیقت آنان ستون‌ها و لنگرهای جامعه‌اند که اعضای اجتماع حول آنان مجتمع می‌شوند و با محوریت آنان به همکاری، مشارکت و هم‌افزایی روی می‌آورند. این سرمایه‌ها، افراد را از بند تعصبات کور قبیله‌ای رهانیده و حول اهداف بلند انسانی متحد می‌گرداند به آنان هویتی جمعی عطا کرده و حس تعلق به جامعه و کشور را در آنان پررنگ می‌کنند. جامعه‌فاقد سرمایه‌های نمادین، جامعه‌ای ژله‌ای است که در حوادث به راحتی به لغزش می‌افتد و خطا می‌کند. در جامعه فاقد سرمایه‌های نمادین، امکان فریب‌کاری در سیاست، خشونت در جامعه و تلاطم در اقتصاد بالا می‌رود. در حقیقت سرمایه‌های نمادین امید می‌آفرینند و در بی‌ثباتی‌ها عامل اتحاد، ثبات و همبستگی می‌شوند. جامعه را از اتمیزه شدن، فردگرایی و واگرایی به سوی غایات مشترک و خیرجمعی سوق می‌دهند و وحدت در عین کثرت را ممکن می‌سازند.در انقلاب هند وقتی قبایل هندو با هم درگیر می‌شدند و نزاعات خونین در می‌گرفت، گاندی روزه می‌گرفت و خانه‌نشین می‌شد و اعلام می‌کرد که مردم هند هنوز آماده استقلال نیستند. همین باعث می‌شد که روسای قبایل کنار هم نشسته و با هم تفاهم کنند. یا وقتی مردم دست به خشونت زده و انگلیسی‌ها را می‌کشتند، گاندی روزه می‌گرفت و بلافاصله خشونت‌ها متوقف می‌شد تا نهایتا استقلال هند در چنین جامعه واگرایی ممکن شد.در ایران نیز سرمایه‌های نمادینی چون شجریان، قاسم سلیمانی و . (با وجود لغزش‌هایی که از هرکسی حتی گاندی ممکن است سرزند) اگر مجال داده می‌شد همین نقش را ایفا می‌کردند. در جامعه‌ای که شکاف‌های مختلف اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، سیاسی و . آن را تکه‌تکه و چندپاره نموده، هرگونه تنگ‌نظری، ایجاد محدودیت یا مصادره به مطلوب این سرمایه‌ها از سوی جناح‌های قدرت، نه فقط یک عمل زشت اخلاقی، بلکه یک خیانت اجتماعی‌ست که می‌تواند ضرباتی سهمگین به همگرایی و وفاق جامعه بزند و آن را در تکانه‌های مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، به شدت آسیب‌پذیر گرداند. نکته نگران‌کننده‌تر آنکه جامعه ما مدت‌هاست که دیگر به چنین سرمایه‌های نمادینی آبستن نمی‌شود و گویا عقیم شده است.در جامعه ما مانوج‌ها و بابلی‌های فراوانی هستند که منفعت‌طلبی‌ها و تعصبات کور جناحی، آن‌ها را به لحاظ اعتقادی، سیاسی و فرهنگی از هم گسیخته است. آیا از این پس می‌توان امیدوار بود تا با سیاست‌گذاری‌های اصلاحی، به این فرصت‌سوزی‌ها پایان داد و اجازه داد تا معدود سرمایه‌های نمادین، رسالت تاریخی و اجتماعی‌شان را در همگرایی مانوج‌ها و بابلی‌های اعتقادی، سیاسی و فرهنگی به درستی ایفا کنند؟محمدتقی ضرغام‌افشار
سهم ما از مبارزه با کرونا، آموزه هایی از ارتباطات بحران و سوادرسانه‌ای ارتباطات بحران، نام عرصه‌ای از علوم ارتباطات اجتماعی است که به نقش‌آفرینی رسانه‌ها در هنگام بروز بحران‌ها و مخاطرات در جامعه می‌پردازد. کارکرد نهاد ارتباطات، در مدیریت شرایط بحرانی، نقش رسانه‌ها و الگوی هنجاری و بایدها و نبایدهای آنان در گزینش و پوشش اطلاعات و اطلاع رسانی به اقشار گوناگون، از عموم مردم تا متصدیان مدیریت بحران، بخشی از عناوینی است که زیر سایه ارتباطات بحران مطرح می‌شود. چیزی که بحران شیوع کرونا، فقدان آن را در کشور به خوبی برجسته ساخته‌است.(خانیکی, 1387 )ارتباطات بحران، تنها درباره چگونگی مدیریت رسانه‌ها در قبال یک بحران بحث نمی‌کند، بخشی از توصیه‌ها و آراء دانشمندان این حوزه، در رابطه با جایگاه و نقش تعیین‌کننده‌ای است که بازیگران و تماشاچیان بحران بر عهده دارند. یعنی مردم. مردمی که بحران زده‌اند یا بحران را به نظاره‌نشسته‌اند. جامعه باید دارای چه مهارت‌ها، چه دانش‌ها و چه دسترسی‌هایی باشد، تا بتواند به وظایف خود در بحران عمل کند و برای رسیدن به وضعیت پایدار و غیر بحرانی، سهم خود را بپردازد؟ مردم چگونه خود بخشی از مدیریت بحران خواهند بود و چگونه بر دامنه بحران می‌افزایند؟ نظام اطلاع‌رسانی و رسانه‌ها، قطعا تعیین کننده بخش مهمی از پاسخ این سوالات است.زندگی روزمره ما در ایام تعطیلات کرونایی، مملو است از دریافت و ارسال اخبار کرونایی، گفتگو درباره آنچه از کرونا می‌دانیم و نمی‌دانیم و تصمیم‌گیری بر اساس شنیده‌ها و خوانده‌ها. تنوع رسانه‌ها، هم از حیث تکنولوژی و هم از حیث رویکردهای سیاسی اجتماعی به قصه کرونا، علاوه بر سردرگمی و ابهامی که برای همه به ارمغان آورده است، خل دانش و مهارت‌لازم برای برخورد با رسانه‌ها را برجسته کرده است. گزینش اخبار، مدیریت اطلاعات دریافتی و اعتبارسنجی آنان و نیز عملکردی هم‌راستا با مدیریت بحران، مسایلی ایست که جایشان در تعاملمان با رسانه‌ها خالی است.رسانه‌ها و رسالت دیدبانینسل نخست اندیشمندانی که عملکرد و تاثیر رسانه‌ها در جامعه مدرن را زیر ذره‌بین خود برده بودند، یکی از مهمترین وظایف و آثار آنها را "دیدبانی سیاسی و اطلاع رسانی اجتماعی" بر می‌شمردند. هارولد لسول[ 1 ]، از جمله نظریه پردازان شهیر ارتباطات و رسانه بود که نقش مهم رسانه‌ها در جامعه را، آگاهی مردم از پشت پرده‌های سیاست و جامعه می‌دانست. رسانه‌ها در این دیدگاه، نقش دیدبان‌های مردم را دارند که بر عملکرد سیاست‌پیشگان، بر ابعاد پوشیده اقتصاد، فرهنگ و جامعه سرک کشیده و مردم را مطلع می‌کنند.(مک‌کوایل, 1388 111 )ژودیت لازار[ 2 ]، در اثر مشهور خود، "افکار عمومی"، درباره جریان نخستین نسل از عالمان علم رسانه توضیح می‌دهد که آنها، چگونه به روشنگر بودن رسانه‌ها و یاری رساندن آن برای "کشف حقیقت" امیدوار بودند. اما او در ادامه شرح می‌دهد که در همان سالها، گروه دیگری از اندیشمندان، به دیده شک به رسانه‌ها و این کاردشان در جامعه می‌نگریستند. شکی که با رسیدن به عصر رسانه‌های متکثر، تعاملی و غیر مرکزی، به ویژه اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، امید آگاهی‌بخش بودن رسانه‌ها را کمسوتر کرد. همانطور که لازار اشاره می‌کند، شاید برجسته‌ترین فردی که رسانه‌ها را نه به عنوان عامل آگاهی، بلکه به عنوان ابزار سردرگمی هرچه بیشتر مردم و در نتیجه، پوشیده‌تر شدن حقایق سیاسی - اجتماعی بر می‌شمارد، والتر لیپمن[ 3 ] باشد. لیپمن معتقد بود که " شناخت درست رخدادهای سیاسی و اجتماعی برای شهروندان معمولی میسر نیست. بلکه عالم سیاست، دست نیافتنی، روییت ناپذیر و دور از فکر می‌شود". (لازار, 1396 75 ) لیپمن نه تنها رسانه‌ها را آگاهی بخش نمی‌دانست، بلکه دموکراسی را به علت جانبدارانه بودن عملکرد رسانه‌ها، وابسته بودنشان به احزاب و گروه‌های سیاسی و اثرشان در هدایت افکار عمومی، در خطر می‌دید. (پیشین)این اندیشه‌ی لیپمن، همزمان و هم فضا با آراء اندیشمندان مکتب فرانکفورت در اروپا مطرح می‌شد و شاید الهام گرفته از بزرگان این مکتب، همچون تیودور آدورنو[ 4 ] بود که رسانه‌های توده‌ای را بخشی از ابزارطبقه قدرتمند در جامعه می‌دانست. ابزاری که وظیفه‌اش ایجاد فرهنگی مصرفی، فراغتی و سرگرم‌کننده برای جلوگیری از دسترسی مردم به آگاهی سیاسی اجتماعی بود. در نگاه آدورنو و همکارانش، رسانه‌ها، به خصوص در نسل‌های متکثرشان، تنها مردم را بیشتر تخدیر می‌کنند و واقعیت‌های سیاسی اجتماعی را هرچه بیشتر از نظرگاه آنان به دور می‌دارند. در نتیجه فعالیت رسانه هاست که جامعه‌ای منفعل، سرگرم و توده واره، مناسب با سلیقه سرمایه داران در قدرت به دست می‌آید.(بنت, 1393 23 )ظهور رسانه‌های تکثرگرا و افزایش ابهام درباره نقش آگاهی بخشی آنانالبته باید در نظر داشت که همه آنچه فرانکورتی‌ها ادعا می‌کردند مطابق واقع نبود. جامعه، یک توده‌واره‌ی منفعل نبوده و نیست و هیچگاه رسانه‌ها، مخاطب را از وضعیت تفسیرگری و فعالیت در برابر پیام‌ها خلع نکرده‌اند. پژوهش‌های اجتماعی گسترده‌ای که توسط نسل‌های بعدی فراکفورتی‌ها و دیگر دانشمندان حوزه فرهنگ و رسانه انجام شد، به خوبی، دریافت‌های گوناگون مخاطبین از پیام‌های رسانه‌ای، تفسیرهای متنوع آنها و عاملیت و فعالیت آنها در برابر رسانه‌ها (مبتنی بر تجربه زیسته، زمینه اجتماعی و باورداشت‌ها و ارزش‌ها و عقایدشان) را نشان می‌داد. (پیشین 87 ). اما یافته‌های لیپمن، مکتب فراکفورت و همه آنانی که رسانه‌ها را به چشم عامل آگاهی نمی‌نگریستند بلکه مایه دور شدن مردم از واقعیت‌های اجتماعی می‌دانستند، با ظهور رسانه‌های متکثر و تعاملی، تا حد زیادی قوت گرفته و تثبیت شد. این را می‌توان در نحوه رجوع مردم به اخبار و گوناگونی تفاسیر آنان از امور و حوادث اجتماعی در جامعه‌ای مثل ایران، به خوبی لمس کرد. هزاران تفسیر، هزاران رویکرد و دنیایی از اخبار ضد و نقیض که عمر بسیاری از آنان با تکذیب زودهنگام در کمتر از چند دقیقه سرمی آید، ابهام، و نه آگاهی را برایمان به ارمغان می‌آورد.شبکه‌های اجتماعی که همانند نسل نخست رسانه‌ها، بسیاری امید به آگاهی بخش بودن آنها و شکست دادن حصر اطلاعاتی رسانه‌های رسمی توسط آنها داشتند، در ذات تکنلوژیک و در سازوکار‌های اقتصادی خود، بیش از آگاهی، آگاهی کاذب به ارمغان آوردند. از جمله ویژگی‌های اساسی آنان قراردادن میکروفون جامعه در برابر همگان است. همگانی متخصص و غیر متخصص، آگاه و ناآگاه، با نیت هایی خوب و بد.(عاملی, 1397 )این عملکرد، در هنگام بحران‌ها بیشتر خود را ظاهر می‌کند. همانند این روزهای کرونایی، که مردم در جستجوی اخبار و اطلاعات‌اند و با بی اعتمادی حاصل از عملکرد رسانه‌های رسمی، دل به شبکه‌های اجتماعی سپرده‌اند و در دریای خروشان نقل قول‌ها، فایل‌های صوتی ناشناس، اخبار بدون منبع و تحلیل‌هایی فاقد ارزش علمی غوطه‌ور می‌شوند. آنها هزار خبر درباره راه‌های پیشگیری و درمان کرونا می‌خوانند که نیمی از آنان به ظهر نرسیده تکذیب می‌شوند و با اخباری درباره مرگ یا ابتلای اشخاص مشهور به کرونا روبه رو می‌شوند که صحت ندارند اما هراس اجتماعی را افزایش می‌دهند.ماهیت محتوا در شبکه‌های اجتماعیکوچکترین آگاهی از ساختار عملکرد کانال‌ها و صفحات شبکه‌های اجتماعی و پیامرسان‌ها، مردم را از مراجعه به آنان به عنوان منبع اخبار، بازخواهد داشت. از جمله آنها، چهار ملاحظه‌ای است که در ادامه به آن پرداخته شده است:نخست آنکه کانال‌هایی که ما در پیامرسان‌های مشهور پیگیری می‌کنیم، برای آنکه در صدر لیست پیشخوان مخاطبین خود بمانند، باید اطلاعاتی درباره سرتیتر موضوعات پر گفتگو، یعنی ترندها منتشر کنند. آنهم نه یکبار که هر روز و هر ساعت، و این یعنی آنان محتاج تولید محتوا برای حفظ جایگاهشان هستند. بنابراین، حجم قابل توجهی از اخبار و اطلاعات کرونایی، توسط کانال‌هایی که لزوما ارتباطی به موضوع ندارند، از منبعی نا‌معین، منتشر خواهد شد. این محتوا، صرفا محتوایی درباره کروناست. تکرار آموزه‌های رسمی و یا اخبار حاشیه‌ای و تایید نشده و یا حتی اخبار غیر واقعی، هراس آور یا امید بخش که تنها هدفشان نگاه داشتن جایگاهشان در صفحه نخست بازدید مخاطب، حتی در روزهای بحرانی است.دومین مسیله، آن است که شبکه‌های اجتماعی و ذات تکنولوژیک آنها، امکان همرسانی (فوروارد) فوق‌العاده‌ای را فراهم می‌کند. وایرال شدن پیام‌ها با یک مدیریت ساده، می‌تواند اخبار نه لزوما کاذب، بلکه صرفا جلب توجه کننده را برای جذب مردم به کانال یا صفحه‌ی انتشار دهنده، ابزار قدرتمندی برای کسب مخاطب بیشتر است و چه کسی است که نداند کسب مخاطب بیشتر، به معنی تاثیرگذاری بیشتر اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی است. پس باز هم تولید محتوای کرونایی در روزهایی که همه از کرونا می‌پرسند، می‌تواند ابزاری برای جذب مخاطب باشد. این محتوا نه لزوما دروغ است و نه لزوما حقیقت. بلکه صرفا هست. هست تا در کارزار بحرانی رسانه‌ها، این رسانه از میدان توجه مخاطبین به در نشود.مسیله سوم درباره عملکرد شبکه‌های اجتماعی، ماجرای اولویت اخبار تعجب آور نسبت به اخبار آگاهی بخشانه است. صنعت تولید محتوا، به کارآموزان خود آموزش می‌دهد که محتوا، باید "تعجب برانگیز"، "پر اهمیت" و "مرتبط با همه" باشد تا بتواند توجه مخاطبین را به خود معطوف کرده و نیز آنها را برای همرسانی پیام، مجاب کند. در این میان عنصر دیگری هم هست که یک محتوا را برجسته می‌کند و آن "منفی " بودن یا "تاسف برانگیز" بودن آن است. یک محتوا هرچقدر تعجب آورتر، هرچقدر عمومی‌تر و هرچقدر تاسف بار‌تر باشد، بیشتر به اشتراک گذاشته می‌شود، بیشتر پیش می‌رود و بیشتر به دست همگان می‌رسد. حتما تجربه کرده‌اید که دیدن فیلم دوربین مدار بسته‌ای که لحظه حساس یک تصادف مرگبار را ثبت کرده، چقدر جذاب است و چقدر دیدنی برای همه. یا خبر یک انفجار مهیب یا خبری از منبعی غیر رسمی که تعداد قربانیان کرونا را "فاجعه بار" توصیف می‌کند.این موارد نشان عجیب نیستند. توهم توطیه هم نیستند. منطق عملکرد شبکه‌های اجتماعی "اقتصاد توجه" است و این یعنی اخبار، اطلاعات، آمار و تمام محتوا، از جنبه‌ای پشتیبان تجمیع محتوا در کانال‌ها و صفحات می‌باشند. لزومی ندارد که این اخبار دروغ باشند یا فرستنده آنان فرد منفعت طلبی باشد. اما در هر صورت، اخباری که می‌خوانید، چیز بیشتری از حقیقت، بیش از آنچه از رسانه‌های رسمی و رسانه‌های گروه‌های متخصص دریافت کرده‌اید برایتان به ارمغان نخواهد آورد. تنها شاید تکرار. تکرار، کمی هراس و گاهی ابهام که حاصلش نابسامانی روانی و اطلاعاتی در مخاطبین است.به این موارد، باید مسیله چهارمی را افزود و آن تخصص تولیدکنندگان پیام است. مدیر یک اورژانس تا چه میزان از فراگیری بیماری در جامعه می‌تواند مطلع باشد یا پرستاری که در بخش سردخانه یک بیمارستان مشغول به کار است، تا چه حد از نرخ مرگ و میر بیماری کرونا مطلع است؟ اما در ایام کرونایی، همه ما دریافت کننده پیام هایی از همه نوع فرستنده بوده و هستیم. از فرستندگانی ناشناس، تا پزشکان و پرستاران و حتی شاید محتکرانی که لوازم بهداشتی، اقلامی از میوه یا داروها را انبار کرده‌اند و شبکه‌های اجتماعی و ماهیت تکنلوژیک آن را برای انتشار پیامی "بی‌طرفانه" و افزایش تقاضای مصرف یک کالا، مناسب می‌بینند.سواد رسانه‌ای و نقش آفرینی آن در ارتباطات بحراناینها تنها گوشه‌ای است از ویژگی هایی که شبکه‌های اجتماعی دارند و می‌تواند مارا مجاب کند که آنها رسانه‌هایی آگاهی بخش نیستند. بلکه پر مخاطره، نامطمین و بی اعتبار هستند. زمانی که تفسیرهای متکثر و متنوع موجود در شبکه‌های اجتماعی درباره منشاء کرونا و ابعاد اقتصادی سیاسی آن را هم به موارد یاد شده بیافزاییم و به یادآوریم که در ماجرای سقوط هواپیمای اوکراینی توسط پدافند دفاع موشکی ایران، در ماجرای حمله موشکی به پایگاه نظامیان آمریکا در عراق، چه مقدار تفاسیر و اخبار ضد و نقیض از علل و عوامل آن حادثه دریافت می‌کردیم، ممکن است کمی با لیپمن و دوستان او هم فضا شویم و باور کنیم که این‌بار هم شبکه‌های اجتماعی، تا حدی زیادی به ابهام و آگاهی‌های کاذب می‌افزایند.آنچه باید بدانیم و عمل کنیم.آن بخشی از سواد‌رسانه‌ای که در ارتباطات بحران، سهم مردم از مدیریت شرایط تا رسیدن به وضعیت پایدار دانسته می‌شود، ما را از همرسانی (فوروارد) بی‌مهابای پیام‌ها در میان دوستان و آشنایانمان بر حذر می‌دارد. ما را مسیول تک تک اخبار و اطلاعاتی که ارسال می‌کنیم معرفی‌می کند و به ما خاطر نشان می‌کند که در عصر سرریز اطلاعات[ 5 ]، چقدر نیازمند مهارت هایی برای یافتن منابع معتبر و اخبار موثقیم و باید در ارسال اخبار برای دیگران محتاط باشیم.اگر دقت کنیم، همه ما در همان روزهای نخست شیوع ویروس کرونا، بایدها و نبایدهای بهداشتی را دریافتیم. وظیفه خود در قبال دیگران، استفاده از لوازم بهداشتی همچون دستکش، علایمی که در صورت بروز آنها باید به درمانگاه‌ها مراجعه کنیم، راه‌های انتقال ویروس کرونا و راه‌های پیشگیری و مراقبت. خبرگزاری‌های رسمی داخلی و خارجی، اطلاعیه‌ها و رسانه‌های وزارت بهداشت، سازمان بهداشت جهانی، صدا و سیمای رسمی (در هر کشوری) و سامانه‌های رسمی مراقبت و پایش، همانند سامانه 4030 در ایران، بهترین منابع ما برای کسب این اطلاعات و نیز آگاهی از محدودیت‌های سفر و جابجایی در داخل و بین شهرها بودند. نهایتا و در شرایط خاص، پزشکان نزدیک و معتمد خودمان بودند که با مراجعه حضوری یا تلفنی، داده‌های دارویی یا مراقبتی خاص‌تری را از آنها جویا شدیم. در این میان سهم شبکه‌های اجتماعی در بهترین حالت "تکرار" و البته نگاهداشت ما به عنوان مخاطب در شبکه‌ها، کانال‌ها و صفحات مورد استفاده مان بوده است.شبکه‌های اجتماعی دیو‌های سیاه زندگی ما نیستند. آنها کاربرد و کارکرد‌های خاص خود در حفظ تعاملات، فراهم آوردن ابزارهای ارتباطی و رسانه‌ای برای عموم مردم و نیز گاهی سرگرمی و کسب اطلاعات عمومی از جامعه را دارا هستند. حفاظت از آزادی آنان و آزادی دسترسی به آنها، به عنوان ابزار‌های ارتباطات اجتماعی و ابزارهای اطلاعاتی ثانویه، لازم و ضروری است. اما استفاده از آنها به عنوان منبعی از اخبار، تنها در صورتی منطقی می‌نمایاند که مهارت‌ها و دانش هایی کافی برای مواجهه با محتوای تولید شده در این شبکه‌ها را بیشتر مورد توجه داشته باشیم.رژیم مصرف رسانه‌ای به کاربران رسانه‌ها آموزش می‌دهد که نباید تمام طول روز خود را در جستجوی اخبار کرونا و نقل و ارسال آنان برای دیگران بگذرانند. وجهی از مسیولیت اجتماعی، ایجاب می‌کند که روزهای تعطیلات کرونایی را تعطیلات عادی نبینند، بلکه "روزهای کار در شرایط خاص" در نظر بگیرند و امکانات رسانه‌ها را برای زنده نگاه داشتن کسب و کار و فعالیت‌های خود و نیز حفظ ارتباطات خود با خانواده و دوستان به خدمت گیرند. در ساعاتی محدود و با هدف دستیابی به توصیه هایی که باید در قبال کرونا به انجام برساند، به مطالعه اخبار بپردازند، آنهم در منابع رسمی، رسانه‌های گروه‌های متخصص و نه برای کنجکاوی و جستجویی در اخبار، آن هم در انواع کانال‌های مرتبط و نامرتبط در شبکه‌های اجتماعی و پیامرسان‌ها. (باکینگهام, 1389 )ارتباطات بحران خاطر نشان می‌کند که اطلاع رسانی به مردم، نقش بزرگی در مدیریت وضعیت بحرانی در جامعه بر عهده دارد و سهم مردم از سلامت اطلاع رسانی، داشتن مهارت و دانش کافی برای مواجهه با اخبار است. بهداشت‌روان جامعه، سلامت و ایمنی محیط خانواده و استفاده از تعطیلات برای جبران خسارت‌های ناشی از تعطیلات اقتصادی و آموزشی، در گرو این مهارت‌ها و دانش‌هاست که جایشان در آموزش رسمی ما خالی است. شاید هم با بسته‌های آموزشی غیر تخصصی و "سواد‌رسانه‌ای‌"های جایگزین، جایشان پر شده است.منابع و ارجاعات باکینگهام, د. ( 1389 ). آموزش رسانه‌ای (ح. سرفراز, مترجم). دانشگاه امام صادق. بنت, ا. ( 1393 ). فرهنگ و زندگی روزمره (ح. چاووشیان & ل. جوافشانی, مترجمین). نشر اختران. خانیکی, ه. ( 1387 ). ارتباطات مخاطره، ارتباطات بحران: زمینه‌ها، مفاهیم و نظریه‌ها. رسانه, 74 ( 19 ), 81 106 . عاملی, س. س. ( 1397 ). فلسفه فضای مجازی. امیرکبیر. لازار, ژ. ( 1396 ). افکار عمومی (م. کتبی, مترجم). نشر نی. مک‌کوایل, د. ( 1388 ). نظریه ارتباطات جمعی (پ. اجلالی, مترجم). دفتر مطالعات و توسعه رسانه‌ها.[ 1 ] Harold Lasswell [ 2 ] Judith Lazar [ 3 ] Walter Lippmann [ 4 ] Theodor W . Adorno [ 5 ] Information overload
فحش ما این روزا بیشتر بددهن شدیمعرض کنم خدمتتون که در راستای خالی نبودن عریضه و عقب نیفتادن از قافله و از دست ندادن امتیاز این مرحله تصمیم به نوشتن این مطلب گرفتم و همچین موضوع وزینی رو برگزیدم.قدیما - همین هفت هشت سال پیش - که - انقد - فحش دادن مد نبود و ابزار‌های ابراز وجود قشنگتری داشتیم با دیدن یا شنیدن یه سری واژه و جملات کراهت و قبح بیشتری وجودمون رو فرا می‌گرفت و حس کرختی داشتیم.(لا اقل من اینجوری بودم)اما چه بسا الان خودمون هم جزو جمعیت فحاش به حساب بیایم و چون کنتور نمیندازه مثل نقل و نبات از زبونمون جاریش کنیم و ریخت و پاش به خرج بدیم. - اما چی شد که این جوری شد؟یادم هست که حدود پنج شیش سال پیش همشهری جوان در این مورد حرف زده بود.اون موقع هنوز شبکه‌های اجتماعی انقد بینمون گسترش پیدا نکرده بود که ه.ج می‌گفت این لجام گسیختگی زبانی از موسیقی رایج در بین جوونا ینی رپ نش ت گرفته ما هم که از سالیان قبل طرفدار تیفوسی رپ بودیم با این مسیله "تا حدودی" موافقیم (این خودش بحث زیاد داره یه مطلب جدا می‌خواد) ولی نمی‌شه همه رو به همچین چیزی نسبت داد.فضای مجازی باعث شد هر کی بدون این که هویتش معلوم باشه هر چی خواست بگه و عقده هاشو خالی کنه،بعد دیگه انقد عادی شد که نیازی به پنهان کردن هویت وجود نداشت.فضای تلگرام و کانال هارو رو نمیشه انکار کرد و بعد هم شاخ‌ها و سلبریتی‌های که اومدن عمدا برای جلب توجه بیشتر از این اهرم استفاده کردن. - اولین بار کی بدجوری این مسیله خودش رو نشون داد؟!کامنتای پیج مسی و قرعه کشی جام جهانی 2014 و هاشم بیک زاده خاطرتون هست؟می‌گن که در جوامعی که محدودیت و تابوهای جنسی بیداد می‌کنه اما جایی برای بیان و ابراز و ارضا و یادگیری این مسایل وجود نداره خودشون رو در یک بعد دیگه یعنی بعد زبانی نشون میدن و فوران میکنن.روان شناسا می‌گن اونایی که بیشتر فحش میدن کنترل اعصاب و رفتارشون کمتره و به عبارتی این دوتا باهم رابطه معکوس دارن. - می‌دونید چی آزاردهندست؟!دیگه موضوع از مرحله قباحت رد شده و به یک اپیدمی و عادت تبدیل شده می بینیم که هویت جنس مخالف رو صرفا با اندام جنسی تعریف می‌کنن و مفهوم انسان و انسانیت اینجوری سقوط آزاد کرده و شیرجه زده تو هپروت!شاید بفرماید خب همیشه و طی عصر و دوره‌های متفاوت ادبیات جنسی وجود داشته و برای اثبات حرفتون هم به دیوان شاعرا استناد کنید , اولا باید عرض کنم که اون در حوزه شخصی و خصوصی بوده و ثانیا عادت و عرف و مرسوم نبوده و بیشتر حالت استثنایی داشته و ثالثا گاهی نویسنده و شاعر مجبور می‌شده به خاطر نشون دادن پلشتی روزگارش این کارو انجام بده. - "من یه دخترم ادعای فمنیستی و برابریم لایه اوزون رو جر میده اما خودم تو صحبت روزمرم همیشه مفاهیم پست رو با اندام جنسی زنانه به کار می‌برم!"لپ کلوم این که بستر زبان خیلی مهمه و هم می‌تونه معلول باشه هم علت معلول این که ما خودمون به شعارها و ادعاهایی که داریم پزشو می‌دیم ته ذهن و وجودمون باور نداریم هر چند میتینگ بیایم و اداشو درآریم و علت این که در آینده اوضاع و نگاه جنسیتی به مراتب بدتر میشه و این رو خود زنا بیشتر دارن رواج میدن چون من می‌بینم خیلی جاها پسرا به مراتب مودبترن از دخترا : - | ما اسیر و محصور عادت هامونیم و عادت هامون مسیر زندگیمون رو تعیین میکنن و عادت‌های زبانی هم نقش مهمی رو در این عرصه ایفا می‌کنه.(البته که یگانه بازیگر این عرصه زبان نیست)در پایان بگم که شرمنده چشمای قشنگتون که تا آخر حرفامو خوندین و حوصله به خرج دادین این مسیله خیلی بیشتر حرف داره اما چون بسترش فراهم نیست و تحقیق علمی میخواد و حوصله خودم و شمام نمی‌کشه به همین بسنده کردم،امید که خودم یا بقیه به این مسیله عمیق‌تر و بهتر بپردازن.
سعدی فقیه، یا سعدی اومانیست سعدی همانطور که در چند مطلب به آن اشاره کرده‌ام، نماینده‌ی فرهنگ ایرانی اسلامی است و دلیل آنکه بیشتر مورد توجه جامعه‌شناسان و ایران‌شناسان قرار گرفته تا ادیبان همین است. گویا تعداد کتاب‌هایی که راجع به سعدی نوشته شده یک صدم حافظ هم نیست، که همان‌ها هم چندان جنبه‌ی نقد ادبی ندارند. اشعار او شرح و تفسیر ادبی و فلسفی آنچنانی ندارد و به لحاظ صنایع ادبی خیال‌برانگیز نیست. کودکان آن را به سادگی می‌فهمند و برخی او را به همراه فردوسی نه یک شاعر بلکه یک ناظم می‌دانند. یعنی شعر با آن تعریف خاص غربی چندان ارتباطی به کارهای ایشان ندارد. البته تعریف فرنگی شعر را بیشتر در شعر نو می‌بینیم و اصولا شعر کهن ایران با این تعریف همخوانی ندارد. به لحاظ ادبی اهمیت سعدی بیشتر در این است که او استاد مسلم زبان فارسی و به گفته‌ی خودش پادشاه ملک سخن است و هیچکس بهتر از او به زبان فارسی تسلط ندارد. یعنی وقتی می‌گوید:یکی از بزرگان اهل تمیز / روایت کند ز ابن عبدالعزیزکه بودش نگینی در انگشتری / فرومانده در قیمتش مشتریابدا به مخیله‌ی هیچکس خطور نمی‌کند که ساده‌تر، بی‌پیرایه‌تر، و زیباتر از این، راجع به انگشتر گرانقیمت عمر بن عبدالعزیز، تنها خلیفه‌ی نیکنام اموی حکایتی را به نظم کند، به گونه‌ای که به جای یک واژه بتواند از کلمه‌ی دیگری استفاده کند. و حتی هیچیک از اساتید ادبیات فارسی توان آن را ندارد که به او اعتراض کند که چه نسبتی بین "اهل تمیز" بودن آن کسی که این داستان را گفته با این موضوع وجود دارد، غیر از تناسبی که در قافیه دارد. و همین چیزهاست که سخن او را همانطور که خودش گفته شیرین‌تر از قند می‌کند، وقتی دوران سفرهای طولانی‌اش به پایان می‌رسد و عزم می‌کند به شیراز بازگردد:به دل گفتم از مصر قند آورم / بر دوستان ارمغانی برممرا‌گر تهی بود از آن قند دست / سخن‌های شیرین‌تر از قند هستنه قندی که مردم به صورت خورند / که ارباب معنی به کاغذ برندمعروف است که یکی از پدران بنیان‌گذار آمریکا یعنی بنجامین فرانکلین، از یکی از داستان‌های بوستان خوشش آمده بود. داستان راجع به حضرت ابراهیم است که یک گبر (آتش پرست) مهمانش می‌شود و غذای خود را بدون بسم الله شروع می‌کند. پس ابراهیم خشمگین می‌شود و به او می‌گوید چرا نام خداوند را نمی‌آوری که صاحب این سفره و این نعمت است:چنین گفتش: ای پیر دیرینه روز / چو پیران نمی‌بینمت صدق و سوزنه شرط است وقتی که روزی خوری / که نام خداوند روزی بری؟و پیرمرد می‌گوید که آتش پرست است و به خاطر ندارد که آتش‌پرستان نام خدا را به زبان آورده باشند. پس ابراهیم می‌فهمد که این پیرمرد تباه، گبر است و او را از غذا خوردن منع می‌کند. در این حال وحی نازل می‌شود و به ابراهیم می‌گوید من صد سال به او روزی داده‌ام، اما تو چطور نمی‌توانی یک لحظه او را تحمل کنی. اگر او به آتش سجده می‌کند، تو چرا دست از بخشش برداشته‌ای:سروش آمد از کردگار جلیل / به هیبت ملامت کنان کای خلیلمنش داده صد سال روزی و جان / تو را نفرت آمد از او یک زمانگر او می‌برد پیش آتش سجود / تو وا پس چرا می‌بری دست جود؟عجیب نیست که پدر سکولار بنیان‌گذار ایالات متحده به این داستان سعدی علاقه‌مند بوده و حتی برای اینکه تاثیر بیشتری روی مردم داشته باشد، آن را لای انجیل گذاشته بود و به عنوان بخشی از انجیل برای مردم می‌خواند. سعدی با مضمونی مشابه در دیباچه‌ی گلستانش می‌گوید:ای کریمی که از خزانه غیب / گبر و ترسا وظیفه خور داریدوستان را کجا کنی محروم / تو که با دشمن این نظر داریتعصب دینی سعدی به عنوان یک روحانی و واعظ و کسی که از مدرسه‌ی دینی نظامیه بغداد فارغ‌التحصیل شده از همین شعر او مشخص است که گبر و ترسا (زرتشتی و مسیحی) را نه تنها دوست خدا به شمار نمی‌آورد، بلکه دشمن خدا می‌داند. یا به عنوان مثال، در اینجا جوری کلمه‌ی جهود را به کار می‌برد که انگار به یک حیوان مرده اشاره دارد:گر آب چاه نصرانی نه پاک است / جهود مرده می‌شویی چه باک استاما تعصب سعدی صرفا جنبه‌ی فردی دارد و در اعتقادات شخصی او قرار می‌گیرد. از جنبه‌ی جمعی، اگر قرار باشد هر کس صرفا از دید اعتقادات خود عمل کند آن وقت از دید خودش همیشه حق با اوست چرا که هیچکس به نظر خودش نادان نیست. این اعتقادات به قول غزالی در بیشتر مواقع به این خاطر است که فرد در خانواده‌ای با همان اعتقاد پرورش پیدا کرده و تحقیقی نیست. مثلا مانند ناصرخسرو نیست که از روی تحقیق شیعه شده باشد، یا مثل غزالی که مدتها گوشه گرفته و در اعتقادات خود تجدید نظر کرده:یکی یهود و مسلمان نزاع می‌کردند / چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانمبه طیره (خشم) گفت مسلمان‌گر این قباله‌ی من / درست نیست خدایا یهود میرانمیهود گفت به تورات می‌خورم سوگند / وگر خلاف کنم همچو تو مسلمانمگر از بسیط زمین عقل منعدم گردد / به خود گمان نبرد هیچکس که نادانماخلاق سعدی در ظاهر اومانیستی است. وقتی می‌گوید:میازار موری که دانه‌کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش استسیاه اندرون باشد و سنگدل / که خواهد که موری شود تنگدلمزن بر سر ناتوان دست زور / که روزی به پایش در افتی چو موردرون فروماندگان شاد کن / ز روز فروماندگی یاد کنگرفتم ز تو ناتوان‌تر بسی است / تواناتر از تو هم آخر کسی استمراتب حکمت اخلاق عملی خود را نشان می‌دهد. دلیل اینکه حیوان آزاری ناپسند است، ابتدا آن است که این موجود "جان" دارد و هر موجودی جانش برایش عزیز است. یعنی به حکم همان عبارت مشهور که هر چیزی را بر خود نمی‌پسندی بر دیگران هم مپسند، اگر جان خودت را دوست داری، جان دیگران را هم عزیز بشمار. دیگران در اینجا صرفا انسان نیست، بلکه هر چیزی می‌تواند باشد که جانش برایش عزیز است، یعنی جنبنده است و از مرگ می‌ترسد. مرتبه‌ی بعدی در بیت دوم مشخص می‌شود. کسی که نسبت به مورچه‌ها سنگدل باشد، درون دلش هم تاریک است و نسبت به انسان‌ها هم همین‌گونه خواهد بود. عجیب نیست قاتل‌های سریالی مثل بیجه قبل از شروع جنایات خود حیوان‌آزاری می‌کرده‌اند. مرتبه‌ی بعدی در بیت سوم و چهارم است که به انسان نسبت به روز قیامت یا جهان آخرت هشدار می‌دهد. و مرتبه‌ی چهارم در بیت آخر است که مربوط به گذرا بودن جهان است. اگر امروز آنقدر توانایی داری که موری را آزار دهی، فردایی هم خواهد آمد که خودت ناتوان شوی. یا اگر نسبت به دیگران زورگو هستی، زورگو‌تر از تو هم کسی هست که یک روزی دمار از روزگارت درآورد. در ظاهر فقط مرتبه‌ی سوم جنبه‌ی دینی دارد که نسبت به جهان آخرت هشدار می‌دهد و مراتب دیگر اخلاقی آن غیردینی یا اومانیستی است. اما در واقع آن سه مرتبه‌ی دیگر هم دینی هستند. اخلاقیات دینی برخلاف چیزی که به نظر می‌رسد ظاهر این‌جهانی دارند و صرفا به جهان آخرت ارتباط ندارد.عقیده دارم چیزی که با عنوان "انسانیت" شناخته می‌شود حاصل اخلاق دینی است که در طول هزاران سال بر جوامع روا داشته شده و مبدل به یک امر بدیهی شده. در نتیجه ممکن است ریشه‌های دینی آن دیده نشود. "سه هزار سال" به نسبت تاریخ تکامل انسان عدد بسیار کوچکی است، اما ما وقتی راجع به جوامع سه هزار سال پیش چیزی می‌خوانیم شگفت‌زده می‌شویم. به این دلیل که فاصله‌ی ما از آنها بسیار زیاد است. مثلا در یونان باستان وقتی فردی می‌خواست پیامی را به روح فردی که مرده برساند، پیغام را برای غلام پیام‌رسانش می‌خواند و بعد او را سر می‌برید تا پیام را برساند و این کار نه برای خودش و نه حتی غلامش ناپسند نبود. جالبتر اینکه اگر ارباب قسمتی از پیام را فراموش می‌کرد یا اشتباه می‌خواند، غلام دیگری را سر می‌برید تا پیام غلام اول را تصحیح کند. تنها چیزی که در این سه هزار سال اینقدر تغییر داشته همین اخلاق است که نتیجه‌ی فعالیت پیامبران و مصلحان اخلاق است. آن اصل اول که هر چیزی که برای خود نمی‌پسندی بر دیگران هم نپسند، فکر می‌کنم از سقراط باشد یا کنفوسیوس، ولی در احادیث دینی هم آمده است و لااقل بخشی از اخلاق دینی که مربوط به جامعه است از همین اصل نشات می‌گیرد که با تبشیر و انذار پیامبران و مصلحان مبدل به یک قاعده‌ی کلی شده، به گونه‌ای که فرد همینکه از یک قاعده‌ی پذیرفته‌شده‌ی اخلاقی تخطی می‌کند احساس ترس و پریشانی به او دست می‌دهد، که شاید تا حد زیادی بتوان این احساس غذاب وجدان را نتیجه‌ی ترس از کنارگذاشته‌شدن توسط جامعه دانست. بخش دیگر اخلاق اجتماعی هم نتیجه‌ی عرف است، یعنی جامعه به این صورت تکامل پیدا کرده که این اخلاق برایش بهتر بوده. مثلا تعیین حد و حدود برای روابط جنسی و زناشویی. بشر در طول تاریخ همه‌ی اقسام روابط زناشویی را تجربه کرده و چیزی که در نهایت در همه‌ی جوامع سرمایه‌داری تبدیل به قاعده شده نتیجه‌ی تکامل است. اخلاق هم نظیر پدیده‌های دیگر در طول تاریخ تکامل یافته و همیشه به این شکل نبوده، و در بالاترین حد تکاملی به جنبه‌ی فردی و درونی می‌رسد. یعنی همانجا که سعدی می‌گوید "سیاه اندرون باشد و سنگدل"، همانطور که در طول تاریخ تکامل دین، والاترین مرحله به پرستش خدای یکتای نادیده می‌رسد و بعد از آن مرتبه‌ی بالاتری ندارد. اخلاق نتیجه‌ی این روند تکاملی است که از نیاز اجتماعی آغاز شده و به جنبه‌های فردی و درونی می‌رسد، همانطور که خداپرستی از ترس یا نیاز بشر نشات گرفته و نهایتا به بالاترین حد خود می‌رسد. مولوی در اشعار بسیار عمیقی به این نکته اشاره کرده است که نیازهای غریزی و پایه‌ای بشر مایه‌ی تکامل او و رسیدن او به بالاترین درجات است:تا نگرید ابر کی خندد چمن / تا نگرید طفل کی جوشد لبن (شیر مادر)طفل یک روزه همی داند طریق / که بگریم تا رسد دایه‌شفیقتو نمی‌دانی که دایه‌دایگان / کم دهد بی گریه شیر او رایگاندین با دو وسیله از اخلاق پشتیبانی می‌کند که یکی از آنها اساطیر است و دیگری محرمات. اساطیر عاملی است که اعتقاد به امور فوق طبیعی را ایجاد می‌کند. و همین اعتقاد سبب می‌شود که روش‌های اخلاقی که اجتماع - یا کاهنان - آرزومند بقای آنها هستند برقرار بماند. چون فرد توقع دارد که به ثواب آسمانی برسد و از عقاب آن در امان باشد، ناچار به قیودی که اجتماع بر او تحمیل می‌کند گردن می‌نهد. انسان طبعا فرمانبردار و مهربان و پاکدامن نیست، و پس از ضمیر اخلاقی که در نتیجه‌ی فشارهای قدیمی برای او پیدا شده، هیچ عاملی نمی‌تواند مانند ترس از خدایان او را در مقابل فضایلی که عمل کردن به آنها با طبع وی سازگار نیست به زانو درآورد. نهادهای مالکیت و ازدواج تا حدی با تصور کیفرهای دینی سامان خود را حفظ می‌کنند. هر وقت در امور دینی شک و تردید پیدا شود، این نهادها نیرومندی خود را از دست می‌دهند. حتی خود دولت که مهمترین سازمان اجتماعی ساخته شده با دست انسان است و با طبیعت بشری سازگاری ندارد، بیشتر اوقات از تقوای دینی و کشیش و کاهن کمک می‌گیرد.تاریخ تمدن - جلد اول
مرزهای باریک تبعیض جنسیتی، گذشتن یا مقابله به مثل اگه یکی از شما بپرسه مصداق تبعیض جنسیتی چیه چه جوابی دارین که بگین؟ به نظرتون مصداق‌های خشونت علیه زنان چی‌می‌تونه باشه؟ عینی‌ترین مصداق‌ها که امروز حتی سعی می‌شه باهاشون مبارزه بشه برمیگرده به اینکه دخترا تحصیل نکنند. موقعیت‌های شغلی برابر نداشته باشند، دستمزد پایین‌ترین نسبت به تخصص و یا همکاران آقا دریافت کنند و یا به خاطر زن بودن از برخی از فرصت‌ها نتونن استفاده کنند. اما من می‌خوام فراتر از این‌ها رو به نمایش بزارم چیزی که ما روزانه باهاش درگیریم و فکر می‌کنم برای اکثریتمون عادی شده. از کنارشون می‌گذریم یا در نهایت برای اینکه خودمون رو آروم کنیم می‌گیم چیزی نشد، و روز از نو روزی از نو . برای توصیف این موارد می‌خوام از تجربه‌هایی که داشتم یاد کنم و از شما خواننده‌ی عزیز خواهش می‌کنم حین خوندن فقط برای چند لحظه خودتو بذار جای من ببین حالی که بهت دست می‌ده چیه؟چند وقت پیش که بحث ماین ارز دیجیتال خیلی داغ بود منم به صرف کسب تجربه و البته درآمد درگیرودار راه‌انداختن سیستم واسه اینکار بودم که واسه خرید تجهیزات به پاساژ ایران رفته بودم. چندتا از مغازه‌ها رو بالا پایین کردم، به یکی‌شون که رسیدم پرسیدم رایزر کارت گرافیک دارید؟ و جوابی که شنیدم این بود که اصن مگه می‌دونی باهاش چی کار می‌کنن که می‌خوای بخری؟؟ یا توی یه مغازه دیگه رفتم قیمت کارت گرافیک رو بپرسم طرف تا که فهمید واسه چی می‌خوام با یه حالت عصبی گفت پای دخترها هم دیگه به این موضوع باز شده!! بشین پای ماشین ظرف‌شویی!!!به نظرتون شنیدن چنین حرفایی چقدر می‌تونه رو برای ادم دردناک باشه؟ چقدر باید ادم خوددار باشه تا مقابله به مثل نکنه؟ و چقدر باید صبرش زیاد باشه که اون همه فشار رو تحمل کنه و بعدش بازم ادامه بده .توی بعضی از مصاحبه‌ها خیلی رک به ادم می‌گن واسه موقعیت‌های فنی نمی‌تونیم خانم استخدام کنیم یا خانم‌ها رو برای موقعیت‌هایی مثل مستندسازی و هماهنگ‌سازی در نظر گرفتیم. خوب چرا؟ چرا باور به اینکه خانم‌ها هم می‌تونن پیشرفت کنند یا تو موقعیت اجتماعی خوب قرار بگیرند اینقدر سخته. چرا من به عنوان یک دختر، باید همیشه بخش عظیمی از انرژیم با این رفتارهای تنش آمیز هدر بره؟ چرا هربار کسی می‌فهمه یه دختر برنامه‌نویسی می‌کنه، ریاضی‌دانه یا می‌تونه به فضا سفر کنه باید همیشه مورد هجوم تفکرات پوسیده قرار بگیره. چرا باید به یک دختر بگن: چون تو دختری نمی‌تونی؟؟؟ما برای پیشرفت نیاز داریم که همه باهم کنار هم باشیم. اگر کسی فارغ از جنسیت نیاز به کمک داره بهش کمک کنیم و قضاوت نکنیم، زنان هم مثل مردان قابلیت یاد گیری و پیدا کردن تخصص دارند. با نگاه‌ها و با حرف‌ها و تفکرات پوسیده جلوی پیشرفتشون رو نگیرید.
عمو! کرونا جدیه؟ شنبه - کنار خیابان منتظر تاکسی هستم. ماشینی از جلوی من رد می‌شود ولی سرعتش را کم می‌کند و دنده عقب می‌گیرد، با مهربانی در را باز می‌کند و تعارف می‌زند که بفرما، سلام و علیکی می‌کنیم و بعد که قدری حرف می‌زنیم می‌گوید: مدتی قبل تورا سوار بر ترک یک موتور دیدم، خیلی لذت بردم. می‌خندم که: من ترک موتور از سرما می‌لرزیدم، شما لذت می‌بردی؟ حسابی می‌خندد و بعد توضیح می‌دهد منظورم این است که خوشحال بودم شما مثل بقیه مردم هستی! یکشنبه - پشت چراغ قرمز، روی صندلی عقب تاکسی کنار پنجره نشسته‌ام، یک موتور سوار کنار تاکسی توقف می‌کند، همان موقع گوشی موبایلش زنگ می‌خورد، سر و روی راننده موتور رنگی و گچی است و پشت سرش هم اسباب کار و جعبه ابزار بسته است. با مهربانی می‌گوید: آره عزیزم، توی راهم. ناهار رو بذار، دارم میام. این قدر توی این مکالمه کوتاه محبت و زیبایی و امید هست که خستگی و افسردگی و ناراحتی این روزهای کرونایی را برای چند لحظه فراموش می‌کنم. دوشنبه - موقع ورود به محل کار یک نفر از همکاران حراست با دستگاه تب سنج جلویم را می‌گیرد و از من می‌خواهد با دستمال کاغذی پیشانی‌ام را تمیز کنم و بعد دستگاه را روبروی پیشانی ام می‌گیرد و می‌گوید: سی و پنج و نیم، خوب است! وقتی دارم وارد ساختمان می‌شوم احساس یک شهروند ویژه را دارم و با خودم می‌گویم چه باید کرد تا چنین وسواس‌ها و مراقبتها و حساسیت هایی نسبت به بهداشت بیشتر و همیشگی بشود؟ سه شنبه - توی شعبه بانک منتظر رسیدن نوبتم هستم که مردی کهنسال جلو می‌آید حاج آقا، اوضاع بهتر می‌شه؟ جواب می‌دهم که من هم مثل شما، از کجا بدانم؟ می‌گوید: بالاخره شما دستت توی کار است و اهل فکر و کتابی و ارتباط و اطلاع داری! می‌گویم: هنوز درسم به اون جا نرسیده!چهارشنبه - سرم توی گوشی موبایل است و دارم از پله برقی ایستگاه مترو پایین می‌آیم که مردی بدون مقدمه می‌پرسد: حاج آقا داری روزنوشت می‌نویسی؟ سرم را بالا می‌آورم و چهره‌اش را به خاطر می‌سپارم تا برای روز چهارشنبه بنویسم. مردی که لبخند شیرین و مهربانش از پشت ماسک سفید هم پیدا بود!پنجشنبه - دو پسر دستفروش از کنارم می‌گذرند و سلام می‌کنند، با صدای بلتد جوابشان را می‌دهم. ناگهان برمی گردند و یکی شان می‌پرسد: عمو، کرونا جدیه؟ می‌ایستم و نگاهشان می‌کنم. ده دوازده سالی دارند، با چهره هایی باهوش و با نشاط. هر دو فال می‌فروشند و یکی شان جاسوییچی هایی هم برای فروش در دست دارد. می‌گویم: بله عزیزم، کرونا جدی است! می‌گوید: آخه بعضی‌ها می‌گن نباید ترسید! مشغول توضیح دادن هستم که قوطی‌های کوچک ضدعفونی کننده را توی پلاستیکی در دست من می‌بینند، تا به خودم بیایم هم دو فال خریده‌ام و هم دو تا‌از قوطی‌های مواد ضدعفونی کننده را به آنها داده‌ام و گفته‌ام که چگونه باید از آن استفاده کنند، هر چند نمی‌دانم برای کسانی با سبک زندگی و شرایط آنها چه قدر فایده خواهد داشت!
با عشق تقدیم می‌شود به: مهاجرین افغان مقیم ایران وقتی خودمان در کشور خودمان، ایران، با هزار جور مشکل دست و پنجه نرم می‌کنیم، خدای عزیز به داد مهاجرین افغانی برسد که دارند در این کشور و در غربت محض زندگی می‌کنند. زبانمان به ظاهر مشترک است ولی کدام ایرانی است که ادعا کند دقایقی را با جان و دل پای حرفهای یک مهاجر افغان نشسته، حرف‌های او را شنیده و با او همدردی کرده است؟ بیایید اگر همدردی نمی‌کنیم، لااقل نقش دیوهای مست را در زندگی پر فراز و نشیب آنها بازی نکنیم. در این روزهای سخت، کمترین چیزی که هر شهروند ایرانی می‌تواند به یک مهاجر افغان هدیه بدهد، احترام است. همین "احترام" می‌تواند از وزن و حجم رنجی که هر کدام از این عزیزان دارند در کشور ما متحمل می‌شوند، بکاهد. بیایید با این عزیزان همزبان، مهربان‌تر باشیم. جنگ و خونریزی گویا نمی‌خواهد دست از سر مردم نجیب افغانستان بردارد. هنوز داغ حمله به دانشگاه کابل و داستان"جان پدر کجاستی" بر دل مردم افغانستان سرد نشده بود که پرتاب 23 موشک به کابل، دوباره زخم آنها را تازه کرد. بیهوده نیست که "سید جمال مبارز" در آهنگی رپ، اینگونه از فقدان امنیت و خیلی از چیزهای دیگر، گلایه می‌کند و بر دولت می‌تازد. آن هم وقتی که برای مسابقه روی سن آمده است. همین اجرا و چند اجرای دیگر، باعث شد که او که پیش از این به شغل پیراشگری اشتغال داشت، به کسوت خوانندگی درآید و به ستاره‌ای دوست داشتنی تبدیل شود. دردها و رنج‌ها باعث نمی‌شوند که مردم افغانستان به شادی فکر نکنند. سید جمال مبارز هم فقط رپ نمی‌خواند. او ترانه‌های شاد و عاشقانه نیز در چنته دارد: به واسطه‌ی شغل پدرم، سالهای زیادی را با مهاجرین افغان، هم‌کار، هم‌کلام و هم‌سفره بوده‌ام. هنوز خنده‌هایی که بر صورت رنجور و پر چین و چروک انور، نبی و محمد، نقش می‌بست را به خاطر دارم. هنوز مهمان‌نوازیشان را به یاد دارم. هنوز طعم خوشمزه‌ی یتیمچه‌ای که همسر مهربان "انور" درست کرده بود، زیر زبانم است. چه چای‌هایی که در کنار هم ننوشیدیم و چه گپ‌هایی شیرینی که با هم نزدیم. به خدا دلم برای همه‌شان تنگ شده است. این که علقه و علاقه‌ی خاصی به آهنگ‌هایی از خوانندگان کشور شما دارم، ریشه در همان ایام شیرین دارد. هنوز برای زنده کردن یاد شما به آهنگ‌های احمدظاهر فقید گوش می‌دهم. هنوز از مشاهده‌ی آن فیلم، داخل پست دوست خوبم راشد عبیدی و خواندن تک‌تک کلمات آن، جگرم خون است. هنوز وقتی به یاد آن سرباز هموطنی می‌افتم که آنطور با شما رفتار می‌کند، خجل می‌شوم و شرمگین. - % D8 % A7 % D9 % 88 % D9 % 85 % D8 % AF % DB % 8C - % DA % 86 % DB % 8C % DA % A9 % D8 % A7 % D8 % B1 - sx0pf6awri0j دوست ندارم غم شما را ببینم. غم شما، غم همان هموطن خودم است. دوست دارم همیشه شما را شاد ببینم و شریک شادی‌هایتان باشم. شما هم حق دارید که در کنار این حجم از غم و اندوه، شاد باشید و شادی کنید. کمتر ملتی در تاریخ، تاب‌آوری و صبر و تحمل شما را داشته است. شما ملتی هستید که هیچ غم بزرگی، نتوانسته است شادی‌هایتان را به زانو در بیآورد و این بسیار ستودنی است. شما حال بدتان را به حال خوب تبدیل می‌کنید و آن را بین خود و ما، تقسیم می‌کنید. کمتر مردمانی می‌شناسم که به این هنر آراسته باشند. - _% D8 % B4 % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 81 % D8 % AA _% D9 % BE % D8 % B1 % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C _ - _% D8 % AC % D8 % A7 % D9 % 85 % D9 % 87 _% D9 % 86 % D8 % A7 % D8 % B1 % D9 % 86 % D8 % AC % DB % 8C چه خوانندگان محجوب و خوب و بی‌ادعایی دارید. خوانندگانی که حتی در کهنسالی نیز دست از خوانندگی و نوازندگی برنمی‌دارند تا مرهمی باشند بر دردها و آلام مردمتان. موی سپید را فلکم رایگان نداد: ای کاش با تو هیچ مقابل نمی‌شدم: ای کاش می‌شد حرف "فهیم فنا" را گوش کرد و شعله‌ی تفرقه را یکبار برای همیشه، خاموش کرد: - _% D9 % 81 % D9 % 87 % DB % 8C % D9 % 85 _% D9 % 81 % D9 % 86 % D8 % A7 _ - _% D8 % A8 % DA % 86 % D9 % 87 _% D9 % 86 % D8 % B4 % D9 % 88 بنده و تمام هموطن‌های خوبم از بابت تمام توهین‌هایی که در برخی از کوچه و خیابان‌هایمان و فیلم‌ها و سریال‌هایمان به شما شد، معذرت می‌خواهیم. معذرت می‌خواهیم که کشورمان نتوانست میزبان خوبی برای شما باشد: حسن ختام: درود بر شما که راه نجات خود را پیدا کرده‌اید: کتاب بخوانیم، راز جهان را بدانیم. بتوانیم پرنده باشیم، برگ برنده باشیم. پایان گریه‌ها، قاصد خنده باشیم . شرمنده‌ام که اینقدر که شما بارها و بارها با اخلاق و مرام و معرفت خوبتان، حال مرا خوب کردید، نتوانستم حال شما را خوب کنم. معذرت می‌خواهم که این هدیه را اینقدر دیر تقدیم می‌کنم. هر چند می‌دانم که این هدیه، به مصداق "ران ملخی نزد سلیمان بردن" است. خوشحالم می‌شوم اگر بپذیرید. خدای عزیز پشت و پناهتان.مطلب قبلیم: - Mohseni - Sh /% D9 % 86 % D8 % A7 % D9 % 86 - % D8 % B9 % D8 % B4 % D9 % 82 - % D9 % 88 - % D8 % A7 % D8 % B4 % D8 % B9 % D9 % 87 - kwvcyplue8ck
چند رفتار مزخرف ما ایرانیان( 2 ) در قسمت قبل خواندید که .و در ادامه 3 .اینکه در چه جغرافیایی، چه سخنی را باید بگوییم یا نگوییم، آموزش ندیده‌ایم:بارها شنیده‌ایم که هر سخن جایی و هر نکته مکانی/زمانی دارد، ولی آیا به آن عمل کرده‌ایم؟خیر!معمولا ما فقط به دنبال پاسخ سریع یا بیان نظر خود برای ابراز وجود در هر شرایطی هستیم. در موقعیتی که نباید چیزی را ادامه دهیم، با حرف پیگیری می‌کنیم، در موقعی که باید رعایت فضا و طرف مقابل را کنیم، حتی احساس می‌کنیم که به نمایندگی از خود باید حرفی با نکته‌ای را مطرح کنیم.شاید اصلا حتی فکر نمی‌کنیم که چه حرفی را در کجا باید زد و نباید زد، در چه جمعی باید شوخی کرد و یا نکرد و در کجا باید حرف از جدیت زد و کجا حرف از ترحم و همه این‌ها بایستی در دوره ابتدایی به ما آموزش داده می‌شد ولی این اتفاق رخ نداد تا بفهمیم حداقل تا از ما سوال نپرسیده و نظر نخواسته‌اند حرفی نزنیم چه برسد اینکه چه حرفی بزنیم و در چه حالتی و در چه جایی و .. چه حرفی نزنیم. عدم رعایت این نکته از ما آدمی غیرقابل‌اعتماد و وقت‌نشناس و نامتوازن و حراف و دهن‌لق و . می‌سازد. 4 . ظاهر و باطن ما در دوستی بسیار از هم فاصله دارد:در مقوله تفاوت ظاهر و باطن بایستی گفت که این مسیله به هویت فردی و جمعی ما مرتبط است. وقتی ما هویت فردی و جمعی‌مان در تعارض و تناقض باشد، این اتفاق رخ می‌دهد که کسی نمی‌تواند تشخیص دهد کدام رفتار ما واقعی است. وقتی در یک رابطه و کنش و واکنش دونفره قرار می‌گیریم و چیزی را نشان می‌دهیم و بعد در جمع چیز دیگری را نمایش می‌دهیم و این نشان از تضاد بین هویتی ماست. اما این در ظاهر و باطن رفتار ما ت ثیر دیگری هم دارد و آن این است که ما در باطن چیزی باشیم که نشان آن در ظاهر ما وجود ندارد، چون ما هویت فردی خاص خود را نداریم و به دلیل فقدان آن چیز برای بروز یکسان در درون و بیرون نداریم.توضیح ساده‌تر آن وقتی است که ما در مقابل طرف عرض ارادت می‌کنیم و در پشت سر او، در خوش‌بینانه‌ترین حالت، فقط برایش اهمیت قایل نیستیم و حرف می‌زنیم و یا مثلا کاری را علیه کسی انجام می‌دهیم و در حال ضربه به کسی هستیم و فکر نمی‌کنیم که زمین گرد است و آدم‌ها احتمالا باهم مکالمه می‌کنند و تناقض ما آشکار می‌شود و ما در اذهان فردی غیرقابل‌اعتماد می‌شویم. 5 . روزی چندین بار حرفمان را تغییر می‌دهیم:اینکه روزی چند بار حرفمان را عوض می‌کنیم چند دلیل می‌تواند داشته باشد. یا از سر این است که ما کلا علاقه داریم که واکنش آنی به هر چیزی بدهیم و ریزودرشت و مهم و بی‌اهمیت هم برایمان فرقی ندارد و بدون فکر و به‌اصطلاح از سر شکم حرفی را می‌زنیم و خب گذر زمان در 24 ساعت این‌قدر جالب می‌گذرد که ما هرچقدر حرفی را بر طبق واکنش و بدون فکر و سرشکم‌تر بزنیم، سریع‌تر آن را تغییر خواهیم داد.یا شاید هم روز چند بار حرفمان را عوض می‌کنیم چون فقط علاقه به شرکت در بحث و اعلام واکنش داریم ولی از خود نظر و عقیده‌ای نداریم و هرکس چیزی بگوید که به نظرمان فقط جالب بیاید آن را تایید می‌کنیم.یا شاید هم خواستمان را نمی‌شناسیم و درک درستی از خودمان نداریم که دچار عدم توازن و ثبات در حرف و نظرمان می‌شویم. و در همه این حالات قطعا ما درگیر هیجان در تصمیم‌گیری بوده‌ایم که در مدت‌زمان اندک، با هیجانات مختلف نظر خود را مدام عوض کرده‌ایم و این عدم ثبات در نظر و حرف و عقیده، چون توجهی نداریم که اگر عقلانی عمل کنیم نیاز به تصحیح چندباره حرفمان در یک روز نداریم و از طرفی دقت نمی‌کنیم که حرف و کلمه وقتی از دهان ما خارج می‌شود هم تعهد و مسیولیت ایجاد می‌کند و هم ارزش و جایگاه دارد و این بی‌دقتی ما سبب می‌شود ما در اذهان یکدیگر فردی غیر متوازن و متعادل و .. دیده شویم. ادامه دارد .
مدرسه و احساس هر یک از ما در خانواده‌ای بزرگ‌میشیم با فرهنگ و تفکری شاید متفاوت از جامعه و روزی که قرار ورود به جامعه کنیم هیچ چیز مطابق با زندگی ما در کودکی و خونه نبوده این اولین شوک ورود به اجتماعی بزرگ‌تر یعنی مدرسه است این اولین احساس ناخوشایند لزوما مدرسه بهتر از تربیت والدین عمل میکنه خیر تعامل لازم و حالا میخوایم ببینیم رو روابط عاطفی ما مدرسه و جامعه تاثیر داره صد در صد تاثیر دارن یعنی رفتار ما تو زندگی زناشویی ما تحت تاثیر روابط مدرسه هست قطعا هست آیا ما قبلا تعامل درست با جنس مخالف داشتیم چه حسی بهمون دست داده شرم خجالت دوری دوستی درست یا نفرت از خودمون یا دعوا شدیم
سرنوشت گوهرشاد خاتون (مهد علیا گوهرشاد بیگم) قتل گوهرشاد خاتون، لرزه‌ای بر فرهنگ و تمدن فلات ایرانسخن گفتن از بانو مهدعلیا گوهرشاد خاتون ( 781 - 861 هجری قمری) و قتل او که از تلخ‌ترین قتل‌های مشرق‌زمین است، بسی سخت و دشوار است. او دختر نیک‌خو، باهوش، فرهنگ‌دوست و هنرپروری از اهالی سغد و سمرقند بود که تیمورلنگ او را به همسری پسر خود شاهرخ در آورد. گوهرشاد در زمان حیات خود، عروس یک شاه، زوجه شاه دیگر، و مادر شاه بعدی بود. او تمامی موقعیت‌ها و فرصت‌هایی را که ناخواسته در اختیارش قرار گرفته بود، برای ایجاد و گسترش یک رستاخیز بزرگ فرهنگی بکار بست.او با فراست و دانایی و تدبیری که داشت، توانست خاندان تیموری را که در تجاوزگری به سرزمین‌ها و ویرانی تمدن‌ها دستکمی از امثال چنگیزخان مغول نداشت، تبدیل به خاندانی فرهنگ‌دوست و متمدن کند که دست از جهان‌گشایی و تجاوز به سرزمین‌ها بردارند و در اندیشه رونق رفاه عمومی، سازندگی کشور و گسترش دانش و هنر باشند.گوهرشاد دستکم دوبار با ترفندهای زیرکانه خویش موجب نجات جان انسان‌هایی از دست تیمور شد. یکبار که از او خواست به شگون تولد نخستین نوه‌اش از قتل‌عام مردمی در آناتولی صرفنظر کند و بار دیگر هنگامی که عبدالقادر مراغی (موسیقیدان برجسته سده نهم) به خشم تیمور خشک‌مذهب گرفتار آمده و فراری بود. گویا گوهرشاد به او می‌گوید که شبانه بر پشت سرای تیمور رود و قرآن را به آواز موسیقی بخواند. او چنین می‌کند و بخشوده می‌گردد.گوهرشاد شوی خود شاهرخ را تشویق کرد تا شهر هرات را به پایتختی خویش برگزیند و این شهر را مرکز گسترش و ترویج زبان فارسی و دانش و فرهنگ و ادب و نگارگری و موسیقی و خوشنویسی قرار دهد. شاهرخ با آموزه‌ها و تشویق‌های گوهرشاد در جبران ویرانگری‌های پدر و آبادانی شهرها سعی بسیار کرد و دانشمندان و ادیبان و هنرمندان را گرامی داشت و قدر شناخت.گوهرشاد پسران خود را نیز چنین تربیت کرد و پرورش داد که اهل دانش و هنر و حامی دانشمندان و هنرمندان باشند. پسر بزرگ او الغ‌بیک، به ریاضیات و نجوم پرداخت و مدرسه‌ای علمی همراه با رصدخانه در سمرقند بنیاد نهاد. پسر دیگر او بایسنقر، ذوق سرشار هنری و فرهنگی داشت و مجلسش محل اجتماع ادیبان، مورخان، نقاشان و خوشنویسان بود. در حالیکه خود نیز خوشنویس و ثلث‌نویس برجسته‌ای بود که خط او بر سردر مسجد گوهرشاد در مشهد که مادرش بنا نهاده بود، برجای مانده است. بایسنقر گروهی از بهترین ادیبان و خوشنویسان و نگارگران عصر خویش را برای تهیه نسخه‌ای از شاهنامه فردوسی گرد آورد که به شاهنامه بایسنقری مشهور است. پسر کوچک‌تر گوهرشاد یعنی سلطان‌ابراهیم نیز از بزرگان هنر و خوشنویسی زمان خود بود و قرآن مشهور و عظیم دروازه قرآن شیراز که اکنون در موزه شیراز نگهدای می‌شود، به خط اوست.گوهرشاد خاتون بانی آثار معماری فراوانی شد و کوشید تا با بهره‌گیری شایسته از موقعیت خود و نیز با تمسک به باورهای مذهبی و علایق عمومی، آن آثار را تبدیل به موزه‌ها و نمایشگاه‌هایی ماندگار از آثار هنری و هنرمندان زمان خود کند. در مسجد گوهرشاد مشهد و هرات، مدرسه خرگرد خواف، مدرسه هرات، سفیدگنبد تربت جام، و دیگر مساجد و مدارس و مصلاها و بناهای عام‌المنفعه‌ای که او بنیان نهاد، شماری از برجسته‌ترین صنعتگران و هنرمندان زمان خود دعوت به همکاری شدند تا از آنان "نقشی بماند به یادگار". صنعتگران و هنرمندانی در رشته‌های معماری، مقرنس‌سازی، کاشیکاری، آجرکاری، خوشنویسی، کتیبه‌نویسی، نقاشی، تذهیب‌کاری و امثال آنها که همگی زیر نظر برجسته‌ترین معمار آن دوره یعنی استاد قوام‌الدین شیرازی فعالیت می‌کردند.دربار و پایتخت شاهرخ تیموری در شهر هرات به واسطه دانایی و فراست گوهرشاد، به نگین درخشان فعالیت‌های فرهنگی و هنری و ادبی و توسعه و رونق اجتماعی تبدیل شد و یکی از مهم‌ترین رستاخیزهای فرهنگی مشرق‌زمین در آنجا رقم خورد. رستاخیزی که چنانکه انتظار می‌رفت، دیری نپایید.شوهر و یک پسرش می‌میرند و چندی بعد، الغ‌بیک، آن پسر دانش‌پرور و دانشمند نیز در توطیه‌های درون دربار کشته می‌شود. گوهرشاد تنها و بدون پشتیبان می‌ماند. چونان روزهایی که دختری در خانه پدری بود و هنوز کاری را آغاز نکرده بود. توطیه‌ها و دسیسه‌ها علیه او بالا می‌گیرد تا در نهایت او را در روز یکشنبه نهم رمضان سال 861 هجری قمری برابر با هجدهم مرداد 836 هجری شمسی و در سن هشتاد سالگی در جریان قیام میرزا ابوالقاسم بابر در دوره سلطنت سلطان ابوسعید به دستور آن پادشاه در شهر هرات به قتل می‌رسانند و در کنار قبر فرزندش شاهزاده بایسنقرمیرزا و همسرش سلطان شاهرخ تیموری در مجموعه مدرسه و مسجد گوهرشاد هرات به خاک سپرده می‌شود. این قتل نقطه پایانی بر یک خیزش بزرگ فرهنگی بود که می‌توانست موجبات رشد و توسعه ایران‌زمین را به همراه داشته باشد و مانع از عقب‌افتادگی‌های بعدی شود. اما به سرنوشت محتومی گرفتار شد که درخور کفایت آحاد همین جوامع است. گوهرشاد دستمزد و پاداش و قدردانی خود را دریافت کرد. پاداشی که در طول تاریخ بارها و بارها تکرار شده و تاریخ بخوبی می‌داند کسی که خود را وقف بالندگی و اعتلای این جامعه کند چه سرنوشت و پاداشی در انتظارش است: قتل خود و خانواده‌اش.وبلاگ بخوان و بیندیش
مغزها را باید شست . در مورد #تجاوز، مهمترین نکته‌ای که در این ماجراها به چشم می‌یاد، ضعف شخصیت و امکان تحت تاثیر قرار دادن قربانیان توسط متجاوزه. ریشه‌ی این مساله را باید در خانواده جستجو کرد. وقتی که دختر جوان ما که تازه وارد جامعه شده، در خانواده خودش، جایگاهش، سبک زندگیش و الگوی مناسب را پیدا نکرده، چون کشتی بی لنگری در دریای طوفانی جامعه به دام کسی می‌افتد که توان اعمال هژمونی به واسطه‌ی جایگاه، امکانات یا شخصیتش را بر او دارد. من بارها کسانی را دیده‌ام - چه مرد و چه زن - که در مقابل شخصیتی معروف یا پولدار یا به قول عموم باکلاس دست و پا گم کرده و برای جلب رضایتش هر چه از دستشان برآمده، انجام داده‌اند. این یک معضل فرهنگی است. جامعه‌ی ما به افراد این امکان را می‌دهد که به واسطه‌ی شرایطشان دچار این توهم شوند که همه باید برای جلب رضایتشان بکوشند. کارگردان‌های معروفی را دیده‌ام که وقتی دست رد به سینه‌شان خورده فریاد زده‌اند :"به من، به من میگه نه" یا "همین که گذاشتم بیای سر فیلم من، از سرتم زیاده" یا پزشکانی که دایم تکرار می‌کرده‌اند: "من پزشکم میفهمی پزشک" و از این نمونه‌ها بسیار است. نکته‌ی دردناک این است که همین خانواده و جامعه‌ای که فرزندانش را بدون این که به تفکر و فردیت مسلح کرده باشد رها کرده،وقتی برایشان مشکلی پیش می‌آید خودش تبدیل به اولین میرغضب آنها می‌شود و قضاوتشان می‌کند که نباید می‌کردی،نباید می‌رفتی. در این ماجراها تک تک ما مقصریم. به جای قضاوت بیایید فکر کنیم. حواسمان باشد که اگر این متجاوزان مجازان شدند ماجرا را تمام شده ندانیم.ما نیاز به ارزیابی و بازیابی این چشمه‌ی زلالی داریم که نفهمیده با فاضلاب آلوده‌اش کرده‌ایم. مغزها را باید شست.
کوچینگ و خود شناسی نداشتن اطلاعات از خودانسان هرچقدر بتواند از درون خود شناخت پیدا کند می‌تواند در این جهان بهتر و با آرامش بیشتر زندگی کند چون علاوه بر اینکه خود را می‌شناسد شناخت از خالق خود بدست می‌اورد که این باعث هویت شناسی خود می‌شود. این آگاهی باعث خلاقیت و نوآوری در خود می‌شود که زندگی را برایش معنا می‌دهد تا بتواند با این آگاهی، رشد و پیشرفت خود را روز افرون نماید .این خود شناسی به چه صورت و به چه شکل میتواند اتفاق بیفتد و آگاهی صورت گیرد ؟یکی از این روش‌ها کوچینگ می‌باشد .در کوچینگ یکی از ابزار‌های رشد و آگاهی استفاده از گوش شنوا است.گوش شنوا شامل خوب گوش دادن ،قضاوت نکردن و شنیدن موثر در لحظه می‌باشد خوب گوش دادن یعنی چی:یعنی اینکه بتوانی حرف و صحبت دیگران را کامل بشنوی بدون اینکه مخاطب را قضاوت کنی که این قضاوت نکردن باعث ایجادارتباط سازی و حتی ارتباط موثر می‌شود که میتوانی حتی حس و حال مخاطب خود را بفهمی و با او همراه و همدل شوی نه اینکه شروع به دلسوزی کنی این آگاهی ادامه دارد ...
اندیشه‌های سیاسی هربرت اسپنسر اسپنسر جامعه شناس ، متفکر و فیلسوف انگلستان متولد 1820 به قدری نحیف و رنجور بود که به دلیلضعف جثه حتی قادر به رفتن به مدرسه نبود. اسپنسر هرگز تعالیم آموزشگاهی ممتد و منظمی را پی نگرفت . بیشتر نزد پدر و عموی خود تحت تعلیم و آموزش خصوصی قرار گرفت .آراء و نظریات او پیرامون طبیعت گرایی ، ارگانیک گرایی ، فونکسیونالیسم ، مراحل تکامل و تطور حیات اجتماعی ، لیبرالیسم سیاسی ، فردگرایی ، اصالت سود و . تاثیرات شگرفی در جامعه روشنفکری قرن نوزدهم اروپا و آمریکا برجای نهاد و کتابهایش در دانشگاههایی چون آکسفورد و هاروارد تدریس شد .اسپنسر تحت تاثیر تفکرات اندیشمندان هم عصر خویش سن سیمون و آگوست کنت ، نظریه‌ای در باب " ارگانیک گرایی " و فونکسیونالیسم ( کارکردگرایی ) ارایه نمود. اساسا اسپنسر معتقد بود جامعه میبایست بصورت یک واحد ارگانیک ( اندام گونه ) مورد توجه قرار گیرد . جامعه نیز مچون یک اندام مووجود زنده متشکل از اجزاء و اعضایی است که هر یک دارای وظیفه ، نقش و مسیولیتی است و کارکردی را بر عهده دارد که در عین استقلال نسبی از سایر اعضاء نهایتا منجر به ادامه حیات موجود زنده خواهد شد . تمایز بدن و جامعه به عنوان موجود زنده در این است که اعضای جامعه در ایفای نقش از استقلال نسبی برخوردارند.فونکسیون یا کارکرد به آثار و نتایج عینی و مشهود پدیده‌های اجتمعی یا ساختهای اجتماعی مربوط میگردد به طوری که هر پدیده اجتماعی و یا هر بخش از ساختار اجتماعی از جمله نهادها روابط متقابل اجتماعی ، آداب ، کنشهای اجتماعی و . دارای کارکرد یا فنکسیونی است که این نتایج و کارکردها در پایداری، ثبات ، دوام و اداره جامعه موثر میباشند ، همانطور که هر یک از اعضای بدن از جمله قلب، ریه، کبد، چشم و .دارای کارکرد فونکسیونی است که منجر به ادامه حیات شخص میشود و در بخش جامعه نیز بخشهای مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی ، خانواده ، اموزش و پرورش و . در صورت انجام صحیح و درستنقشها و کارکردهای خود منجر به ثبات و دوام جامعه خوواهند شد ..اسپنسر تحت تاثیر گرایشات فردگرایانه و لیبرالیستی که تا حدی متاثر از افکار رادیکالیسم بنتام و تعصبات ضدکلیسایی روزگار خود به عنوان یک لیبرالیسم سیاسی پایبند به اقتصاد آزاد بود و همواره عنوان میداشت که جامعه مسیر طبیعی تکامل و تکوین خود را به پیش خواهد برد و در این مسیر تکامل طبیعی نباید محدودیتهایی ایجاد کرد چراکه زندگی اجتماعی بدون دخالت و نظارت خارجی آزادانه تکامل خواهد یافت و منجر به بقای عناصر قوی‌تر و " بقای اصلح "میگردد. در این میان نقش دولت نیز پاسداری از جامعه و برقراری امنیت در جهت ادامه حیات طبیعی جامعه است( برخی نظرات اسپنسر مورد توجه جامعه سرمایه داری قرن 19 و قدرتهای جنگ طلب در جنگهای بین المللی قرار گرفت )اسپنسر از طریق تحقیق در علوم طبیعی به نظریاتی پیشرو دست یافت وقتی به این کار همت گماششت کتاب معروف داروین هنوز نوشته نشده بود و بعد از نوشته شدن نیز بهره‌ها برد . اسپنسر نیز مانند سن سیمون، آگوست کنت ، و کارل مارکس به دنبال تغییر جامعه و تفسیر آن کوشش داشت .وی شاهکار زندگی خود را بنام " تکامل " نوشت. تکاملبه طور مستقل و خارج از مشیت الهی و یا قدرت دیگری انجام میگیرد.
دلیل رفتارهای خوب و بد ما چی می‌تونه باشه؟ [نظریه خود تعیین‌گری ] نظریه خودتعیین‌گری و ت ثیر آن بر رفتارهای انسانبررسی رفتار انسان‌ها عموما تو حوزه مطالعات علوم انسانی و به خصوص روانشناسیه. به عقیده من، حتما نباید دانشجو یا محقق علوم روانشناختی باشیم که مطالعه رفتار انسان برامون جالب بشه. از اونجایی که در طول روز زمان زیادی رو صرف انواع تعاملات انسانی از طریق کانال‌های متفاوت می‌کنیم بی‌شک دانش بالا در رابطه با این علوم میتونه روابط کارآمدتری رو برای ما شکل بده.اخیرا با نظریه‌ای آشنا شدم که مایلم اون رو با شما هم به اشتراک بذارمنظریه خودتعیین‌گری ( Self Determination Theory )نظریه خودتعیین‌گری یا self - determination theory یه تیوری کلانه که اولین بار سال 2000 توسط ریچارد ریان ( Richard Ryan ) و ادوارد دسی ( Edward Deci ) به دنیا معرفی شد. اساس این نظریه بر اینه که انسان دو دسته نیازهای کلی داره. درونی و بیرونی که تعامل بین این دو دسته موضوع بحث تیوری خودتعیین‌گریه. براساس این تیوری انسان 3 دسته نیاز ذاتی داره، نیاز به خودمختاری ( autonomy )نیاز به صلاحیت و شایستگی ( competence )نیاز به برقراری ارتباط ( relatedness )در راه پاسخ به این نیازها عوامل بیرونی و زمینه اجتماعی ( social context ) تاثیرگذارن. به این صورت که میتونن میل ذاتی انسان برای رسیدن به خودمختاری و خودابتکاری، شایستگی، رشد و ارتباط رو تسهیل کنن یا اون رو خنثی کنن و تاثیر مخرب بذارن. همون‌طور که اشاره شد این تیوری یه تیوری کلانه و از یه متاتیوری و 6 ریزتیوری تشکیل شده. در ادامه با بررسی این موارد به دید جامع و عمیقی نسبت به این نظریه می‌رسیم :زمینه اجتماعی میتونه نیازهای درونی انسان رو تقویت یا خنثی کنه متا تیوری SDT : دیدگاه ارگانیسمطبق این دیدگاه انسان‌ها به صورت ارگانیسم‌های فعالی در نظر گرفته میشن که به صورت طبیعی میل به رشد، پیشرفت، برتری، تجربه‌های جدید و . دارن. نکته مهم اینه که این تمایل اگر چه در ذات انسان وجود داره اما به صورت خودکار محقق نمیشه بلکه به حمایت و تغذیه از طرف جامعه و نیروهای بیرونی احتیاج داره. اگر این حمایت اتفاق نیفته، این نیازها سرکوب میشن و وصول نمیشن. علت قسمت تاریک رفتاری در آدم‌ها وصول نشدن همین نیازهای ذاتیه که به نحوی از طرف عناصر بیرونی سرکوب شده. رفتارهایی مثل خشم، ناهنجاری‌های روانشناختی، تعصب و .. از این دسته رفتارهای تاریک هستن.ریز تیوری SDT : نظریه ارزیابی شناختی ( CET ) Cognitive Evaluation Theory این نظریه بیشتر در مورد انگیزه‌های درونی صحبت میکنه و اینکه این انگیزه‌ها باعث ایجاد رفتارهایی در انسان میشن که در راستای ایجاد رضایت برای خوده. در این نظریه تاثیر زمینه‌های اجتماعی بر روی پرورش یا خنثی کردن دو دسته از نیازهای اساسی یعنی نیاز به صلاحیت و نیاز به خودمختاری بررسی میشه. توجه و یا بی‌توجهی به این دو نیاز در زمینه‌های گوناگون به خصوص ورزشی، هنری و تحصیلات یه فرد میتونه اثرگذار باشه.اگر چه تمایل به رشد و خودشکوفایی در ذات انسان وجود داره اما، به صورت خودکار محقق نمیشه بلکه به حمایت و تغذیه از طرف جامعه و نیروهای بیرونی احتیاج داره. اگر این حمایت اتفاق نیفته، این نیازها سرکوب میشن و وصول نمیشن. علت قسمت تاریک رفتاری در آدم‌ها وصول نشدن همین نیازهای ذاتیه.ریز تیوری SDT : نظریه ادغام ارگانیک Organismic Integration Theory ( OIT )ریزتیوری ادغام ارگانیک در مورد فرم‌های مختلف انگیزه‌های بیرونی به همراه ویژگی‌ها، شرایط و عوامل ت ثیرگذار بر اون‌ها صحبت می‌کنه. این انگیزه‌های بیرونی منجر به بروز رفتارهای ابزاری میشن. رفتارهای ابزاری یعنی رفتارهایی که به دنبال یه هدف بیرونی بروز پیدا میکنن که اون هدف به اصل خود رفتار هیچ ارتباطی نداره. در اینجا ما با مفهوم دیگه‌ای هم روبه‌رو میشیم، درونی‌سازی. هر چی انگیزه‌های بیرونی درونی‌سازی‌تر بشن، قدرت خود مختاری فرد برای اینکه در اون راستا رفتاری از خودش بروز بده هم بیشتر میشه. تمرکز نظریه ادغام ارگانیک روی این موضوعه که زمینه‌های اجتماعی در پرورش یا خنثی‌سازی درونی‌سازی انگیزه‌های بیرونی چقدر نقش دارن؟ میزان درونی‌سازی انگیزه‌های بیرونیه که باعث میشه وقتی فردی در برابر ارزش‌های اجتماعی، سیاسی، مذهبی و .. قرار میگیره اون‌ها رو بپذیره یا در برابرشون مقاومت نشون بده. این نظریه تاکید میکنه که برای اینکه درونی‌سازی انگیزه‌های بیرونی اتفاق بیوفته، لازمش حمایت زمینه‌های اجتماعی از نیاز به خود مختاری و نیاز به برقراری ارتباط در افراده.حمایت زمینه‌های اجتماعی لازمه‌ی درونی سازی ارزش‌های بیرونیهریز تیوری SDT : نظریه جهت‌گیری علی Causality Orientations Theory ( COT )این نظریه به بررسی علت رفتارها و واکنش‌های افراد در برابر عوامل محیطی و اجتماعی می‌پردازه. سه نوع جهت‌گیری در رفتار رو معرفی میکنه: جهت‌گیری خودمختار، جهت‌گیری کنترلی و جهت‌گیری غیرشخصی. جهت‌گیری خودمختار زمانی اتفاق میفته که نیازهای اساسی درونی انسان پاسخ داده میشن. در این حالت انسان حس میکنه که بر سرنوشت خودش اختیار کامل داره و تمام رفتارها براساس ارضای انگیزه‌های درونی و به صورت خودمختار شکل می‌گیرن. جهت‌گیری کنترلی زمانی اتفاق میفته که نیازهای درونی تامین نشدن و فرد برای رسیدن به احساس رضایت رفتارهایی بروز میده که در راستای تامین انگیزه‌های بیرونی مثل جایزه، رتبه‌بندی و .. است. در این حالت میزان اختیار فرد در برابر سرنوشتش کمتره اما همچنان بر روی اون کنترل داره. جهت‌گیری غیرشخصی نوع نامطلوب رفتاره که به دنبال عدم پاسخ‌گویی به انگیزه‌های درونی و بیرونی اتفاق میفته و فرد عملا کنترلی بر سرنوشتش نداره. همین اتفاق باعث بروز عصبانیت و استرس در رفتارهای انسان میشه.ریز تیوری: SDT نظریه اساسی نیازهای روانشناختی ( BPNT ) Basic Psychological Needs Theory این تیوری به تاکید بر نیازهای اساسی روانشناختی می‌پردازه. به طور کلی ما دو دسته نیاز داریم، اولیه و ثانویه. نیازهای اولیه نیازهایی هستن که لازمه زنده موندن ما هستن و به طور مستقیم بر سلامت جسم ما اثرگذارن. اما نیازهای ثانویه اون دسته از نیازهایین که تاثیر مستقیم بر سلامت جسم ندارن اما لازمه رسیدن به سلامت روانشناختی هستن. طبق ریزتیوری OIT ، نیازهای اساسی روانشناختی ( یا همون ثانویه) نیاز به خودمختاری، نیاز به صلاحیت و شایستگی و نیاز به برقراری ارتباطه. این نیازها چه از طرف زمینه‌های اجتماعی و عوامل بیرونی حمایت بشن و چه خنثی بشن، به طور مستقیم و جدی روی سلامت روانی و به‌زیستی افراد اثر دارن.رفتارهای ابزاری یعنی رفتارهایی که به دنبال یه هدف بیرونی بروز پیدا میکنن که اون هدف به اصل خود رفتار هیچ ارتباطی نداره. در اینجا ما با مفهوم دیگه‌ای هم روبه‌رو میشیم، درونی‌سازی. هر چی انگیزه‌های بیرونی درونی‌سازی‌تر بشن، قدرت خود مختاری فرد برای اینکه در اون راستا رفتاری از خودش بروز بده هم بیشتر میشه.ریز تیوری: SDT نظریه محتوای هدف ( GCT ) Goal Contents Theory پیش‌تر در مورد انگیزه‌های درونی و بیرونی صحبت کردیم. در این نظریه، صحبت درباره اهدافه و اون‌ها رو در دو دسته‌بندی درونی و بیرونی قرار میده. بر این اساس، اهداف درونی در راستای ایجاد رضایت از رسیدن به نیازهای درونیه و اهداف بیرونی به دنبال پاسخ به نیازها و انگیزه‌های بیرونی. اهداف درونی مثل رشد شخصی، ایجاد ارتباطات عمیق و برقراری رابطه اجتماعی به به‌زیستی و سلامت روانی کمک می‌کنن اما در مقابل اهداف بیرونی مثل افزایش ثروت، شهرت و زیباتر شدن میتونن با سلامت روانی و به‌زیستی در تقابل باشن و باعث ایجاد ناهنجاری بشن.ریز تیوری: SDT نظریه انگیزه روابط ( RMT ) Relationships Motivation Theory برقراری رابطه به عنوان یکی از سه نیاز اساسی که در ذات هر فرد وجود داره معرفی شده بود. برقراری رابطه میتونه شامل رابطه با یه دوست صمیمی، رابطه با یه شریک عاطفی و یا حتی عضویت در یه گروه خاصی باشه. شاید خیلی اوقات این روابط برای یه نفر دوست داشتنی نباشن اما در هر حال بخشی از نیازهای اساسی درونی اون فرد که برقراری ارتباطه رو پاسخ میده و از این نظر به به‌زیستی کمک میکنه. در حقیقت برقراری رابطه از اون نظر اهمیت داره که قابلیت ارضای نیازهای درونی دیگه مثل نیاز به خودمختاری و نیاز به صلاحیت و شایستگی رو هم پوشش میده. روابطی اساسا پایدارتر، مفیدتر و مطلوب‌ترن که به میزان بیشتری پاسخگوی نیاز به خودمختاری، شایستگی و ایجاد ارتباط باشن.
آنچه از تشنج روزهای اخیر آموختم اگر روزی را بگذرانیم و چیزی نو نیاموزیم، بیهوده زیسته‌ایم. اگر برابر آموختن مقاومت کنیم و خود را کامل و بی‌نقص بشمریم، اگر نظرمان را "درست مطلق" بدانیم، نادان‌تر از نادانیم.قاسم سلیمانی، سردار جغرافیا و حکومت ایران به‌دست امریکا ترور شد. به‌دستور رییس‌جمهور کشوری که پیش از این نیز، دست به خون‌های بسیاری در عراق و افغانستان و یمن و ویتنام و هیروشیما و ناکازاکی و ایران آلوده است. پیش‌تر چیزی در این باره نوشته‌ام. قصدم از این نوشته، برشمردن نکاتی‌ست که تازه آموختم یا در تلاشم بیاموزم.چه آموختم؟ما (همه ما، با هر نگرشی) در این چند روز پس از ترور سردار قاسم سلیمانی، چیزهای مختلفی دیدیم. از پیام تسلیت آیت‌الله سیستانی تا محمود دولت‌آبادی، از غیرقانونی و خلاف عرف بین‌المللی خواندن این ترور تا جرومنجر آدم‌ها در توییتر و اینستاگرام، از ستودن شخصیت او از سوی سیدحسن نصرالله تا اردشیر زاهدی. بله خیلی چیزها دیدیم. آخر سر هم یک تشییع اعجاب‌آور دیدیم که نمی‌توان نادیده‌اش گرفت.ما در این چند روز کم به هم اتهام نزدیم. در میان این غبار، این لگدکوب کردن همدیگر، چه می‌توان آموخت؟ما مردمی ناتوان در گفتگو هستیم: نه به محتوا و عمق سخن مخالف‌مان توجه می‌کنیم و نه به دیگری مجال می‌دهیم حرفش را آزادانه بزند. (پس باید بکوشم در شکیباتر شدن و شرح صدر)ما خشن و دیکتاتورمآب هستیم: فرقی ندارد در کدام دسته‌ایم و چه تفکری داریم. واژه‌بازی را رها کنید، بیایید روراست باشیم، اگر زور دستمان باشد هر عقیده متفاوت و مخالفی را با صاحبش دفع و دفن می‌کنیم. (پس بکوشم تا آزادی را حق دیگران بدانم)ما بی‌انصاف هستیم: ما تربیت "تحلیل" و "تعامل" نداریم. حرف حرف خودمان است و خودمان را "درست مطلق" می‌دانیم. بنابراین هر فکر، حرکت، فرد یا اتفاقی را که مخالف نظرمان باشد بی‌رحمانه می‌کوبیم. در این مسیر از هیچ شرارت، کینه‌ورزی و جنایتی که قدرتش را داشته باشیم فروگذار نمی‌کنیم. (پس بکوشم منصف باشم)ما تاریخ‌مان را فراموش می‌کنیم. از عصر مشروطه تا امروز، یک بازه مهم تاریخی‌ست که نه درباره‌اش خوانده‌ایم، نه می‌خوانیم. ما نخوانده ملا هستیم و حق خود می‌دانیم درباره چیزهایی که نمی‌دانیم حرف بزنیم. (پس بکوشم بخوانم، بیاموزم یا اگر نمی‌دانم دهان ببندم)ما خیلی راحت‌تر از آنچه فکر می‌کنیم بازی می‌خوریم: بازی رسانه داخلی یا بازی رسانه خارجی فرق ندارد. بازی سیا و موساد یا واجا فرقی ندارد. ما خیلی خامیم.ما توان و شعور تحلیل موضوع‌ها را به‌صورت واقعی نداریم. به‌آسانی همه چیز را با هم می‌آمیزیم، بلافاصله بعد از چیزی که شنیده‌ایم و بدون اینکه درباره‌اش اطمینان پیدا کنیم موضعی قطعی و غیرقابل بازگشت می‌گیریم. (پس بکوشم موضوع‌ها را تفکیک کنم و هر چیز را سر جای خود ببینم و منافع بزرگ را قربانی منافع نفسم نکنم)ما در خود تردید نمی‌کنیم. ما آغوشی باز برای یادگیری، اصلاح نظر و شنیدن دیگران نداریم.ما پیش از آنکه بدانیم "داوری" می‌کنیم. و پیش از آنکه بشنویم "محکوم" می‌کنیم و بدون اینکه تخصص داشته باشیم نظر می‌دهیم. (بکوشم شنوا باشم.)در نظرگاه ما فقط دو حالت وجود دارد: "خوب مطلق"، "بد مطلق". (بکوشم درست ببینم)ما آماده‌ایم بر سر هر چیزی به جان هم بیفتیم. تقریبا هیچ مفهوم و معنا یا عامل بیرونی وحدت‌بخشی باقی نمانده. نه پرچم، نه سرود ملی، نه میدان، نه یک تعریف مشترک از کشور .این همه که گفتم، تیرگی بود و پلیدی. ممکن است بپرسید خب چه باید کرد؟چه باید کرد جز اینکه از "من"، از خود شروع کنیم. این وضع، این کشور به‌سعی آدم فضایی‌ها به این روز نیفتاده. خودمان اینطورش کردیم و اگر همینطور پیش برویم، بدترش هم خواهیم کرد.ما "نخوانده ملا شده‌"ها، کی قرار است بنشینیم و بخوانیم و بیاموزیم؟ نمی‌دانم.
آموزش توالت رفتن به کودک آموزش توالت رفتن به کودک و چگونه کودک را به دستشویی رفتن عادت دهیم زمان مطالعه 4 دقیقه است.راهبردهایی برای آموزش به کودکبر اساس گزارش آکادمی کودک آمریکا ( 1999 )، آمادگی برای توالت رفتن در کودکان برای هر کس منحصر به فرد است، اما به صورت کلی در حدود 18 تا 30 ماهگی روی می‌دهد.بسیاری از والدین در گرفتن پوشک از کودکان بسیار عجله دارند، اما این انتقال از پوشک به شورت‌های بزرگسالی چندان هم راحت نیست. برخی از نشانه‌های آمادگی توالت رفتن به شرح زیر هستند:کودک وسایل را در جایی که باید می‌گذارد.استقلال خود را با نه گفتن نشان می‌دهد.علاقه خود را به توالت رفتن به تنهایی نشان می‌دهد ( مثلا شما را تا دستشویی دنبال می‌کند تا ببیند چه می‌کنید)کودک می‌تواند راه برود و برای نشستن آماده است.کودک می‌تواند نشان دهد که ادرار یا مدفوع او دارد می‌آید یا آمده است.آموزش توالت رفتن به کودککودک می‌تواند لباس خود را دربیاورد یا بپوشد.اگر کودک شما به این نقاط عطف دست یافته است، احتمالا زمان آن رسیده که آموزش توالت رفتن را شروع کنید.در این مقاله برخی نکات آورده شده‌اند تا بتوانید در این کار موفق شوید.از آنجایی که این راهنمایی‌ها کلی هستند، اگر به نظرتان اینها مفید نیستند، به یاد داشته باشید که هیچ کودکی شبیه دیگری نیست، و شاید نیاز باشد که با متخصص کودک و روانشناسی مشورت کنید که برای این مسیله آموزش دیده است.از مقایسه کردن کودک با دیگر کودکان خودداری کنیدآموزش توالت رفتن از لحاظ رشدی متفاوت است.سعی کنید استانداردهای دوستان خود و یا دیگر فرزندانتان را برای کودک فعلی در نظر نگیرید.نقاط عطف رشدی در تعیین سن دقیق توالت رفتن مستقل کودک خیلی دقیق نیستند.اگر در سنین بالای 4 یا 5 برای توالت رفتن مستقل کودک نگران هستید، با متخصص کودک خود صحبت کنید.بهتر است که تعدادی از دلایل را در مورد این قضیه لیست کنید.هم چنین سعی کنید مطمین شوید که دلایل پزشکی پشت این قضیه نباشد و معاینه و چکآپ لازم را انجام دهید.پوشک‌ها را کنار بگذارید.اولین قدم در توالت رفتن موفق اینست که کودک را وادار کنید لباس زیر بزرگسالان را بپوشد.اگر می‌خواهید توالت رفتن را به کودک بیاموزید، آماده باشید که کودک بدون پوشک در خانه باشد (حداقل در ساعات روز).به منظور اینکه کودک بتواند از خشک یا خیس بودن پوشک خود آگاه شود، باید قادر به احساس کردن رطوبت روی پوستش باشد.پوشک مانع این احساس می‌شد زیرا رطوبت را جذب می‌کند.زمان بندی مهم استدر فرآیند آموزش توالت رفتن به کودک مهم است که دریابید چه زمانهایی معمولا کودک دفع دارد (به توالت می‌رود).الگوی طبیعی دستشویی کردن کودک را زیر نظر بگیرید و یک زمانبندی منظم و روزانه را تهیه کنید.برای مثال، برخی کودکان معمولا صبحها که بیدار می‌شوند و یا بعد از وعده‌های غذایی گرایش به توالت رفتن دارند.یک برنامه زمان بندی شده را تهیه کنید تا کودک را عادت دهید به طور منظم توالت برود.آموزش توالت رفتن به کودک توالت فرنگیمثبت باشید و از نظرات مثبت بپرهیزید.هیچ کس یک رییس منفی را دوست ندارد! هنگامی که کودک خود را خیس می‌کند از غر زدن و استفاده از کلمات خشن به کودک خود بپرهیزید.اکثر کودکان بصورت ارادی و خودخواسته خود را خیس نمی‌کنند.کودک را تشویق کنید که برای خشک نگه داشتن خود نهایت تلاشش را بکند.استفاده از پاداش نیز برای نگه داشتن خود و استفاده از توالت می‌تواند مفید باشد.منبع : آموزش توالت رفتن به کودک
جامعه شناسی به زبون خودمونی،این قسمت:جامعه شناسی چیست؟ جامعه شناسی قسمت اول:جامعه شناسی چیست؟اگه بخواهیم یه تعریف دو کلمه‌ای و ساده ازش ارایه بدیم میتونم بگیم شناختن جامعه:)))که این شناختن جامعه هیچوقت امکان پذیرنیست و ما نمیتونیم برای شناخت هیچ جامعه‌ای به مفهومواضحی برسیم.کاره جامعه شناسی بررسی اجتماع و اتفاقاییه که توی جامعه میافتن.جامعه شناسی تو قرن 18 ٫ 19 بود که به وجود اومد و واژه sosiologie که یک کلمه فرانسویه اولین بارتوسط آگوست کنت ابداع شد هر چند که اونو موسس رشته علمی جامعه‌شناسی به‌حساب نمی‌آرند چوناون میخواست چیزی که تو فیزیک انجام شده بود رو تو جوامع انسانی شبیه سازی کنه و قبل از ابداعواژه جامعه شناسی کلمه فیزیک اجتماعی و به جای اون به کار میبرد.اولین بار که جامعه شناسی به عنوان رشته دانشگاهی تدریس شد سال‌های 1880 ٫ 1890 بود.چن تا از تعریفایی که میشه راجع به جامعه شناسی به کاربرد چیزایین مثله این که میگن جامعه شناسیمردمو نه تنها به عنوان افراد و اشخاص بلکه به عنوان اعضاء انجمنها ،گروهها و نهادهای اجتماعیمیشناسه و مورد بررسی قرار می‌ده یا اینکه جامعه شناسی مطالعه زندگی اجتماعی گروهها و جوامعانسانی است و درکل اینو می‌خواد بگه که جامعه شناسی برخلاف روانشناسی که باهرفرد به طورجداگونه کار داره با افراد و مجموعشون کار داره.جامعه شناسی به نظر خیلی هامطالعه‌ای هیجان انگیز و مجذوب کننده است که موضوع اصلی اون رفتار خود ما به عنوان موجودات اجتماعیه.جامعه شناسی بینهایت وسیعه و از تحلیل برخوردهای گذرا بین افراد تو خیابون تا بررسی فرایندهایاجتماعی جهانی را در بر می‌گیره.جامعه شناسان در واقع می‌کوشند تااونجا که ممکنه این نکته را به دقت و به گونه‌ای عینی توصیف وتبیین کنند که انسانها چرا و چگونه در گروهها با یکدیگر رابطه دارند.یکی از اهداف عمده جامعه شناسی پیش بینی رفتار اجتماعی و نظارت بر آن است.شاخه‌های اصلی جامعه شناسی عبارتند از: 1 - مکتب کارکردگرایی 2 - مکتب تضاد 3 - مکتب کنش متقابل نمادینحوزه‌های تخصصی جامعه شناسی ام که درسایی ان که داخل دانشگاه‌ها ام تدریس میشن عبارتند از:جامعه شناسی فرهنگجامعه شناسی وسایل ارتباط اجتماعیجامعه شناسی توسعهجامعه شناسی دینجامعه شناسی هنرجامعه شناسی ادبیاتجامعه شناسی صنعتیجامعه شناسی شهریجامعه شناسی پزشکیجامعه شناسی قشرها و نابرابریهاجامعه شناسی روستاییجامعه شناسی سازمانهاجامعه شناسی کارجامعه شناسی خانوادهجامعه شناسی آموزش و پرورشجامعه شناسی بررسی مسایل اجتماعیجامعه شناسی انحرافاتجامعه شناسی انقلابجامعه شناسی ارتباطاتجامعه شناسی تغییرات اجتماعیو رشته‌های دیگر .جامعه شناسی در ایران اولین بار توسط غلامحسین صدیقی بنیانگذاری شد اون مدرک فلسفه و علوماجتماعی‌شو از دانشگاه پاریس گرفته بود و بعدازونجا اومد تهران و تو دانشگاه تهران شروع به تدریس جامعه شناسی کرد.ازون سال تا به حال جامعه شناسی جزو رشته هایی شد که در تموم دانشگاه‌های سراسر کشور تدریس میشه وهمگی امید دارند که این رشته بسیار مهم اهمیت بیشتری بهش داده بشه تا بشه خیلی از مشکلاتی که توی اکثر جوامع وجود دارن حل بشن.?سارا پورنصرالله
تعارف توی خون مونه، همه‌جا همراهمونه! چرا وقتی چایی بهتون تعارف می‌کنن، میگین: "مرسی". بلاخره "آره، مرسی" یا "نه، مرسی" بین هزاران آداب و رسوم رایج بین ما ایرونیا، تعارف می‌تونه با اختلاف زیاد رتبه‌ی اول دست و پاگیرترین و بی‌فایده‌ترین رفتار رو از آن خودش کنه. قطعا خیلی وقتا برامون پیش اومده که توی شرایطی قرار می‌گیریم که خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا غیرآگاهانه شروع به تعارف کردن یا به اصطلاح "تعارف تیکه پاره کردن" می‌کنیم. زیاد پیش میاد که آماده‌ی پذیرش مهمان نباشیم، ولی فرهنگمون حکم می‌کنه که تعارف کنیم ولی نکته مهم اینجاس که از طرف مقابل انتظار داریم که تعارف ما رو جدی نگیره و درخواستمونو رد کنه! در بیشتر موارد دوست نداریم غذامونو با کسی تقسیم کنیم، ولی اگه نکنیم دیگران پیش خودشون چی فک می‌کنن؟! از اینکه در نظر دیگران خسیس به نظر برسیم، می‌ترسیم و ناچارا تعارف می‌کنیم. بیشتر اوقاتم تعارف‌هامون همون‌طور که انتظار داریم پاسخ منفی می‌گیرن. اما وای از اون وقتی که طرف مقابل نخواد قوانین مربوطه رو رعایت کنه و تصمیم می‌گیره تعارف ما رو بپذیره. اونوقته که در توصیف چنین وضعیتی می‌تونیم بگیم "تعارف آمد نیامد داره!" و توی دلمون زمین و زمانو فحش بدیم. اگه بخوایم یکمی دقیقتر به این مساله نگاه کنیم، تعارف در لغت‌نامه دهخدا و فرهنگ معین به "اظهار آشنایی کردن، پیشکش دادن و خوش‌آمد گفتن" معنی شده. خود کلمه تعارف هم ریشه عربی داره ولی معنی دقیقترش توی فرهنگ ما "اغراق کردن در ادای احترام و سپاس‌گزاری از طرف مقابله". تعارف به این معنایی که ما ازش استفاده می‌کنیم، هیچ معادل انگلیسی و غیره نداره. خب دلیل ساده‌اش هم اینه که تعارف یه رفتار فرهنگی مرسوم بین ایرونیا و اگه کمی گسترده‌تر نگاه کنیم، فارسی زبوناست. تعارف جزیی از فرهنگ ما شده و ریشه‌اش برمیگرده به سالیان بسیار دور در زمانایی که فرهنگ تعریف و تمجید و مدیحه‌سرایی ادیبان و شاعران در دربار پادشاهان رواج داشته. بسیاری از جامعه‌شناسان معتقدن که این ادبیات بعد از مدتی بین مردم کوچه و بازار همه گیر میشه و تبدیل به یه عادت و جزیی از فرهنگ ایرونیا میشه. برخی هم این نداشتن صراحت در کلام رو به ادب و نجابت ایرونیا و تلاش برای احترام متقابل، تعبیر می‌کنن. تو رو خدا شما بفرمایین!!!پس به طور کلی می‌تونیم رفتارایی رو تعارف بدونیم که معمولا برای ادای احترام به دیگران انجام می‌شن، ولی ممکنه دروغین باشن. این بخشش برامون مهم نیس، چون ما واسه هر شرایطی بیشتر از یه مدل تعارف برای تیکه پاره کردن داریم. وقتی تو ماشین روی صندلی جلو می‌شینیم، برمیگردیم و از پشت سریا به خاطر اینکه پشتمون رو کردیم معذرت خواهی می‌کنیم. مبااادااا وقتی پشتمون رو به اونا قرار گرفت، مقام و مرتبه‌شون خدشه‌دار بشه. البته اونا هم کم نمیذارن و در جوابش با "اختیار دارید، راحت باشید، گل پشت و رو نداره!" تعارفمونو جواب میدن. وقتی برامون مهمون میاد تعارف می‌کنیم، وقتی با آدمای جدید روبه رو می‌شیم تعارف می‌کنیم. حتی در مواردی دیده شده که وقتی می‌خوایم بچمونو معرفی کنیم با "غلام شماست! ، کنیزتونه!" شروع می‌کنیم تا ارج و منزلت طرف مقابل رو به حد انفجار برسونیم و بچه خودمونو که به اندازه‌یه بز کوهی براش ارزش قایل نیستیم، خوار و خفیف می‌کنیم. یا یه درجه از این هم بالاتر، شال و کلاه کردیم بریم گردش و ناگهان دم در خونه با شخصی آشنا مواجه میشیم، اونوقته که با یه حرکت متحیرالعقول و اصرار بر اینکه "بفرمایید در خدمت باشیم!!!" طرفو به خونه دعوت می‌کنیم! و وای از اون روزی که طرف تعارفمونو جدی بگیره. چه قبول داشته‌باشیم چه نه، تعارف در اکثر مواقع دروغ و تظاهره. دروغ و تظاهر به مودبانه‌ترین شکل ممکن. چه نیازی به این‌رفتارا هست وقتی هر دو طرف میدونن که تعارف یه رفتار تزیینی و پذیرفتنش کار نادرستی هست؟ بیاین کمی عمیق‌تر بهش نگاه کنیم. تاحالا به این فک کردین اگه تعارف از زندگیامون حذف بشه، چه اتفاقی در روابطمون رخ می‌ده؟ هرچقدرم از این رفتار مرسوم بدمون بیاد، فکر نمی‌کنم بتونیم سطحی ازین سوال بگذریم. تعارف جزیی از یک کل هست، جزیی از یک فرهنگ، جزیی از یک واقعیت اجتماعی در ایران. اینکه چرا تعارف به مرور زمان پدید اومده و هنوزم حفظ شده خیلی جالب توجهه. به هر حال یه فایده و کارکردی داشته که بعد از سال‌ها گذر زمان همچنان مورداستفاده قرار می‌گیره. کم نداشتیم آداب و رسومی که با گذشت زمان به دست فراموشی سپرده شدن. پس داره به یه نیازی پاسخ میده که تا الان دووم آورده! و اون نیاز چیه؟ خیلی از روان‌شناسان و جامعه‌شناسان این موضوع رو به صورت آکادمیک و علمی بررسی کردن و به این نتیجه رسیدن که تعارف کردن ثبات و امنیت رو در روابط اجتماعی حفظ می‌کنه. شما نمی‌تونین توی ایران یه سری از مسایل رو رک بگید. چون رک گویی منزلت اجتماعیتون رو کم می‌کنه. پس تعارف در واقع یه حالت چونه‌زنی در روابطه. توی همه جوامع هم یه ردی ازش وجود داره و بهش " politeness یا ادب" می‌گن. ولی در ایران و حتی افغانستان حد این موضوع فراتر از این حرفاس. به همین دلیل یه واژه رو بهش اختصاص دادن. واژه تعارف! حالا چرا امنیت به روابطمون میده؟ یکی از دلایلش می‌تونه جامعه سلسله مراتبی و نابرابری حاکم باشه که از قرن‌ها و دهه‌ها با ایرونیا همراه بوده. همون فرهنگ ارباب و رعیتی. اینکه مردمان ما از گذشته تا الان در روابطشون برابری رو حس نکردن. همیشه یه نفر در رابطه بالاتر، سرتر و به اصطلاح ارباب بوده و یه نفر پایینتر از اون. ما از خان‌ها و خانزاده‌ها در مقابل رعایا کم نشنیدیم. در اصل این رتبه‌بندی اجتماعی در جامعه، تعارف رو شکل داده و حالا کاری که تعارف میکنه چیه؟ این رتبه بندی اجتماعی رو همچنان سر جای خودش باقی می‌گذاره، اما افراد رو در یه شرایطی قرار میده که هر دو به جایگاه یکسان و برابر برسن. وقتی که تعارف میکنیم، در واقع منزلت طرف مقابلو بالا میبریم و خودمونو پایین میاریم. و توی این قرارداد نانوشته‌ی فرهنگی اون فردی هم که منزلتش بالا رفته، ارزش و منزلت ما رو بالا نگه می‌داره و به عبارتی جواب تعارفمون رو میده. تعارف همون تملقه که با گذشت زمان شکل متعارف‌تری به خودش گرفته . یکی دیگه از کارکردهای مهم تعارف حفظ ظاهره. ما ایرونیا انقد واسمون مهمه که جلوی بقیه حتی افراد ناشناس حفظ ظاهر کنیم که علایق و نظرات واقعی خودمون و خونوادمون برامون مهم نیس. بخش مهمی از فرهنگ تعارف، البته از نوع بیجا و کاذبش ریشه در تربیت کودکیمون داره. همون وقتی که پدر و مادرا می‌گفتن: "توی مهمونی، وقتی میوه تعارف کردن، موز برندار که فکر نکنن ندید بدیدیم! شیرینی تعارف کردن، فقط یکی بردار! تا دوباره نگفتن بفرمایید، دست به چیزی نزن!" مدام نمایش و تظاهر . ما با همین فرمون جلو می‌ریم و بزرگ میشیم. میریم توی جامعه، بلد نیستیم حرفمونو بیان کنیم و نظرمونو ابراز کنیم. گاهی اینقدر این تعارفات در وجود بعضی افراد ریشه دار میشه، بسته به نوع تربیت و اصولی که خونواده‌هاشون بهش پایبند بودن، که سر مسایل خیلی حیاتی و مهم هم دست از تعارف کردن برنمی‌دارن. تو خواستگاری تعارف دارن با طرف مقابل، با "من بمیرم، تو بمیری" وارد رابطه زناشویی میشن، باز هم نمیتونن خواست واقعیشون رو به طرف مقابل بگن. اینجاهاس که تعارف به یه رفتار خطرناک غیرکارکردگرایانه تبدیل میشه.تمنا می‌کنم، خونه خودتونه، راحت باشید! پیشنهاد من اینه که همگی به این موضوع فک کنیم که اگه مثل آدمیزاد راه بریم و مدام به هر در و دیوار و پنجره‌ای که می‌رسیم، 2 ساعت نایستیم و اصرار نکنیم که همراهمون جلوتر از ما بره، آسمان به زمین دوخته می‌شه؟ وقتی به مهمونی خونوادگی میریم و کسیو می‌بینیم که تاثیر و اهمیت بود و نبودش در زندگی ما با تاثیر شارژر موبایل تو زندگی اسب آبی برابری میکنه، اگه بهش نگیم "وااای، دلم برات تنگ شده‌بود"، "صد سال به این سالها" چی میشه؟ چه نیازیه به کسی بگیم چاکر یا مخلصشیم، در حالی که در واقعیت تره هم براش خرد نمی‌کنیم؟ نظر شما درباره تعارف چیه؟ شما هم تعارف کردن رو یکی از ویژگی‌های مثبت فرهنگ ایرونی‌می‌دونین یا نشونه دورویی و چاپلوسی؟
تجلیل فرماندار ارومیه از مدیر امور آب و فاضلاب بدلیل توسعه فرهنگ کتابخوانی فرماندار ارومیه با اهدای لوح سپاس، از مدیر امور آب و فاضلاب این شهر بدلیل توسعه فرهنگ کتابخوانی تجلیل کرد.در لوح سپاس علیرضا ملامحمد زاده فرماندار و رییس انجمن کتابخانه‌های عمومی ارومیه خطاب به صابر خسروزاده مدیرامور آب و فاضلاب این شهرستان از وی به دلیل توسعه فرهنگ کتابخوانی و باروری و بالندگی روزافزون این فرهنگ با ادای نذر فرهنگی و اهدای کتاب تشکر و قدردانی شده است.در بخشی دیگری از این لوح سپاس آمده است: بی شک کتاب، زبان دانایی است و کتابخانه بوستان دلنشین اهالی فرهنگ، دانش، و دوستدار کتاب و اهداکنندگان کتاب نیز در حقیقت دارندگان و برازندگان معرفت حقیقی هستند که این معرفت را به دیگر همنوعان خود ارمغان می‌آورند. اینک که شما همکار بزرگوار در امر توسعه فرهنگ کتاب خوانی و بالندگی روزافزون این فرهنگ ممارست نموده و با اهدای کتاب به کتابخانه‌های عمومی شهرستان ارومیه در قالب طرح نذر فرهنگی ما را در این امر مهم یاری نموده‌اید به پاس اقدامات موثر و همراهی ارزشمندتان این لوح تقدیم می‌شود.لازم به ذکر است صابر خسروزاده مدیر امور آب و فاضلاب شهرستان ارومیه با ادای نذر فرهنگی و اهدای کتاب به کتابخانه‌های عمومی ارومیه نقشی مهم در ارتقای فرهنگ کتابخوانی ایفا کرده است.
فرزندان هدیه‌های آسمانی اند بسمه تعالیپنج نکته مهم در تربیت موثر فرزندانفرزندان هدیه‌های آسمانی اند . بیشک والدین باید در تربیت آن‌ها نهایت تلاش خود را به کار ببرند. و اطلاعات لازم را برای این کار به دست آورند. 1 )اشکال ندارد که فرزندان متفاوت از بقیه باشند. متفاوت بودن ویژگی‌های فرزندان امری طبیعی است.و فرزندان از لحاظ رشد و شخصیت با هم تفاوت هایی دارند و در نتیجه نیاز‌های آن‌ها هم متفاوت است.والدین باید این تفاوت هارا بشناسند. 2 ) هر فردی ممکن است در طول زندگی کار اشتباهی انجام دهد .مهم این است که با کمک نمودن به فرزند دلبند مان او را متوجه اشتباه خود کنیم. و نحوه انتخاب صحیح را به او بیاموزیم. 3 ) هیچ اشکالی ندارد که وقتی فرزند مان احساس بدی داشته باشد و آن را مطرح کند . اگر فرزندمان با ما رودر بایستی داشته باشد . به افراد دیگری مطرح میکند و آن‌ها هم شاید از این نکته ضعف سو استفاده کنند. 4 ) اشکال ندارد فرزندمان در زندگی بیشتر بخواهد. ولی بایدبه آن هاخاطر نشان کنیم .به هر درخواست آن‌ها پاسخ مثبتی داده نخواهد شداگر این اجازه را به کودک مان دهیم که خواسته خود را مطرح کنند و از آن مهم‌تر با نظارت غیر مستقیم والدین برای رسیدن به خواسته تلاش بکنند . بزرگ‌ترین خدمت را در حق کودک خود کردید و او در آینده مستقل به بار خواهد آمد.و توانایی بیشتری برای ادمه زندگی خواهد داشت 5 )اشکال ندارد فرزندان به والدین خود نه بگویند و با آن‌ها مخالفت کنند ولی باید بدانند والدین رییس آن‌ها هستند.و آن‌ها تصمیم نهایی را میگیرند.بدون کوچک‌ترین شکی میگویمامروزه مشکل کودکان آزادی نیست.اگر کنترل اوضاع دست والدین باشد. دادن آزادی به کودکان بسیار مفید است. و الا دادن آزادی و امکانات بیشتر به کودکان گاها برای خلاص شدن از کودک . و گاها به علت نا آگاهی و به نوعی دوستی خاله خرسه با آن‌ها .باعث ضربات جبران ناپذیری به شخصیت کودکان میشود . اگر میگوییم کودکان هم گاها نظرات خودشان را مطرح کنند . و ابراز مخالفت کنند . نه باید اراده کودک را تضعیف کنیم. و با این کار فرصت سو استفاده افراد زورگو را از آن‌ها فراهم کنیم. و نه باید آزادی بی حد و اندازه به کودکان . کودکان لوس و مستبد به بار آوریم.توجه داشته باشید در شیوه تربیتی که ما به دنبال آن هستیم هدف تربیت فرزند مطیع نیست . هدف تربیت فرزند یک دنده هم نیست . بلکه هدفمان تربیت فرزندی است که با والدین خود همکاری کنداجازه دادن نظر و انتقاد ندادن به کودک منجر به سرکشی کودک در نوجوانی و جوانی میشود. استقلال فرزند از والدین باید تدریجی باشد . این کار منجر به رشد صحیح شخصیت کودک میشوید.فرزندان امروز به امکانات بیشتر نیاز ندارند. آن‌ها تنها به شیوه هایی رفتاری و تربیتی متفاوتی نیاز دارند.امیدوارم مطلبی که نوشتم. مفید واقع شده باشد
مارکسیسم فرهنگی - اتحاد نور مارکسیسم فرهنگی یک شاخه از ایدیولوژی مارکسیسم است که اساسا توسط جوامع مخفی آلمان باواریا بنیان گذاری شد، و مخاطبانی در مکتب فرانکفورت در آلمان که منشا آن به دوره‌های اخیر قرن بیستم برمی گردد، پیدا کرد. مارکسیسم فرهنگی شامل بیشتر تیوریهای اساسی نظریه نقد می‌شود که به عنوان اصلاحات سیاسی تا به امروز ادامه داشته است. در بدترین حالت، ملاحظات سیاسی فرقی با گفتارنو اورول ندارند گفتارنو ( Newspeak ) به بیان، گفتاری ساختگی یا زبانی فراساخته اطلاق می‌شود که ابتدا در کتاب علمی - تخیلی 1984 نوشته جرج اورول نویسنده انگلیسی از آن استفاده شده‌است. در این کتاب، گفتارنو گونه ویژه‌ای از شیوه بیان و کاربرد زبان و کلمات است که توسط حکومت تمامیت‌خواه ساخته، پرداخته، استفاده و ترویج می‌شود. در این جامعه بشدت بسته و نیز تحت کنترل و نظارت، از یک سو سرسپردگی و فرمانبرداری محض از رهبر (برادر بزرگ) و از جانب دیگر نفرت و خشونت نسبت به مخالفان و دشمنان تبلیغ می‌شود. ابزار توسعه این منش فکری و فرهنگ رفتاری، گفتارنو است. تلاشی برای تغییر روش فکر کردن افراد توسط اجبار و القای روش‌های صحبت کردن. این ایدیولوژی واکنش روشنفکران مارکسیست اروپایی بود که به دلیل شکستهای سیاسی اخیر ایدیولوژی مارکسیست اقتصادی سنتی مایوس شده بودند. ایده محوری مارکسیسم فرهنگی، نرم کردن و آماده کردن تمدن غرب برای مارکسیسم اقتصادی و یا رفتن به سمت سوسیالیسم، بعد از یک حمله مداوم و تدریجی به طبقه بندی گروه هاست، مانند هر کدام از نهادهای فرهنگی غربی شامل مکاتب، ادبیات، هنر، فیلم، سنت مذهبی مسیحی judeo ، خانواده، اخلاقیات جنسی، اقتدار ملی، . .حملات متداول سیستماتیک معمولا در قالب مفاهیم و آموزه‌های مارکسیستی، مبارزه‌ای بین طبقات ظالم و مظلوم است اعضای طبقه اخیر آنطور که ادعا می‌شود شامل زنان، اقلیت‌ها، همجنسگرایان، و پیروان ایدیولوژی‌های غیر غربی هستند. مارکسیسم فرهنگی به عنوان شاخه‌ای از جهانی سازی توضیح داده می‌شود.مانیفست کمونیسم مارکس بر روی منازعه بین بورژوا ( مالکین ابزار تولید ) و پرولتاریا ( طبقه کارگران )، تمرکز کرده است. در بین مارکسیست‌های فرهنگی، کتاب دیالکتیک بیداری به عنوان یک متن محوری تلقی می‌شود. راه موثر برای مارکسیست‌های فرهنگی برای تحت تاثیر قرار دادن فرهنگ، شروع به نفوذ بر مکاتب و آکادمیست و در ادامه شستشوی مغزی دانشجویان.هدف اصلی طبقه کنترل کننده: قبل و در حین جنگ جهانی دوم، برنامه‌های خورشید سیاه شروع به گسترش ایدیولوژی نازیها کردند به هدف کنترل ذهن، از طریق آزمایشات مهندسی اجتماعی که توسط همتاهای آکادمیک آلمان طراحی شد، که در واقع مشهورترین و مهمترین فیلسوف‌های آن زمان محسوب می‌شوند. این افراد به برنامه‌های خورشید سیاه و ایلومیناتی باواریایی متصل بودند، و از آنها برای نفوذ به معتبرترین نهادهای آکادمیک در سطح جهان استفاده شد، که از طریق گسترش ظریف اطلاعات غلط بود و به تدریج به عنوان برنامه‌های تحصیلی استاندارد در بیشتر کالج‌ها توسعه پیدا کردند. خیلی از این برنامه‌های مهندسی اجتماعی، کار خود را از نهادهای پژوهشگر و مکتب فرانکفورت شروع کردند که توسط برنامه‌های خورشید سیاه و مناسک شیطانی مورد استفاده قرار گرفتند تا بتوانند یک ایدیولوژی کمونیست جعلی را شکل و گسترش بدهند که در واقع به عنوان یک برنامه یوجنیستی طراحی شد.جنگ‌های فرهنگی:جنگ‌های فرهنگی حال حاضر از تاکتیک‌های کنترل ذهن خشن برای حمله به فردیت گرایی، استقلال و خودراهبری استفاده می‌کنند تا نسلی از متفکران غیر نقادانه را شکل بدهند که به شکل اتوماتیک پیرو جمع می‌شوند، و با اجبار کورکورانه از سطح دیگری از سلطه جهانی اطاعت می‌کنند. تاکتیک مشکل، واکنش و راه حل طراحی شد برای رسیدن به دور دیگری از مارکسیسم فرهنگی یا سوسیالیسم که در دوره جنگ جهانی شروع شده بود، و برای اجرای کابوس‌collectivist ( اجرای اصول اشتراکی ) شیطانی نظم نوین جهانی توسعه پیدا کرد.لیزا رنیاتحاد نور
کلیشه ما ایرانی‌ها ( 1 ) | تابوی تهران دیروز فیلم "تابوی تهران" را دیدم و از آن خوشم آمد. البته صبر کنید. اینکه من از این فیلم خوشم آمد، ابدا ربطی به نیت کارگردان و لذت بردن از یک فیلم خوب ندارد. طبق آن اصل نانوشته‌ای که همه چیز برای ما باید برعکس باشد، از یک فیلم کمدی که پنجاه میلیارد تومن فروش دارد، که همان را هم بیست دقیقه‌اش را فقط دیدم، حتی اندازه یک لبخند گذرا لذت نمی‌برم. اما یک فیلم تلخ که مثلا می‌خواهد تابوشکنی کند، برای من خنده‌آور می‌شود و تا آخرش را نگاه می‌کنم. البته تعریف کمدی با خنده فرق دارد، و یک کمدی خوب اصلا خنده‌دار نیست، اما خروجی‌اش برای من به این صورت تغییر کرده است.این شد که تصمیم گرفتم به یکی از کلیشه‌هایی که زیاد دیده می‌شود، به خصوص در این روزهای کرونایی که می‌گویند مردم خوب رعایت نمی‌کنند، بپردازم و آن بحث دایما داغ و جذاب "ما ایرانی‌ها" است. قصد دارم در مطالب بعدی، به طور دقیق‌تر وارد این موضوع شوم، اما اینجا می‌خواهم صرفا راجع به کلیشه‌هایی که در فیلم‌های "ضد ایرانی" می‌بینیم صحبت کنم.دختری با پالتوی قرمزفرض کنید شما به دختری علاقه‌مند هستید با موهای خرمایی، چشمان قهوه‌ای و پالتوی قرمز. موضوعی که برای شما پیش می‌آید این است که بعد از علاقه‌مند شدن، شما در بسیاری از موقعیت‌ها با دخترانی با این ویژگی برخورد خواهید کرد. دلیل این اتفاق البته قانون جذب و انرژی کیهانی نیست. ذهن انسان به چیزهایی که ممکن است روی سرنوشت او تاثیر بیشتری بگذارند، متمایل است. برای مثال افراد توجه بیشتری به چهره‌های عصبانی دارند، چون تهدیدی برای آنها به شمار می‌آید. اگر چهره صد نفر در مقابل شما گذاشته شود، توجه شما به طور ناخودآگاه به افراد عصبانی جلب می‌شود.حال در نظر بگیرید فردی همجنس‌گرا باشد که با محدودیت‌ها و تهدیداتی در جامعه ایران مواجه است. طبیعی است که این فرد دوست دارد همه چیز را از دید مشکلی که خودش با آن مواجه است ببیند. یا اگر فردی مثل اغلب کارگردان‌ها و بازیگران این فیلم‌ها، دوجنس‌گرا باشد، دایما به فکر پارتی رفتن باشد، به اندازه یک ارزن در روابطش قابل اطمینان نباشد، تنها هنرش گرفتن یک گیتار در دست (در حد زدن آکورد) و خواندن با اعتماد به نفس آهنگهای فرامرز اصلانی، و البته خراب کردن خاطرات ما با آن آهنگها، باشد، بدیهی است که کل جامعه ایران را از همین دریچه نگاه می‌کند. عاقبت هم به دلیل اینکه استعدادش شکوفا نشده، تصمیم به مهاجرت می‌گیرد.راه‌حل‌های دم دستاگر از شما بپرسند که کدام شغل خطرناک‌تر است؟ پلیس یا چوب‌بر، شما خواهید گفت پلیس. چون مثال‌های آماده‌ای در ذهن خود دارید از درگیری نیروهای پلیس و تیر خوردن آنها. در حالیکه آمارها نشان میدهد چوب‌بری شغل خطرناک‌تری است. این راه‌حل سریع و بدون دردسر که زودتر از همه به ذهن ما می‌رسد، یک خطای شناختی است. ذهن مثال‌هایی که دم‌دست‌تر باشند را انتخاب می‌کند و بر اساس آنها نتیجه‌گیری می‌کند. این خطا باعث می‌شود که بر اساس نمونه‌هایی که در ذهنمان باقی مانده است فکر کنیم. مثلا بعد از دیدن فیلم چرنوبیل، ما دایما در فکر یک حادثه هسته‌ای هستیم. یا بعد از شنیدن خبر اعدام دو همجنس‌باز در ایران، ممکن است تصور کنیم که در ایران احتمال اعدام شدن بسیار بالاست.به این نکته هم توجه کنید که مطابق نظریه اطلاعات، همیشه اخباری که احتمال رخداد کمتری داشته باشند، ارزش بیشتری دارند. در نتیجه همین وقایع هستند که معمولا در ذهن ما باقی می‌مانند. مثلا از بین همه اخبار حوادث، ماجرای پسری که پدر و خواهرش را سر انتخاب کانال تلویزیون به قتل رسانده بود و بعد با دوستش به سینما رفته بود، یا پسری که در آمریکا پوست دوستش را به خاطر شرط‌بندی با او کنده بود، بیشتر از همه به یاد من مانده است. و این موضوع هم از تهدیدات شبکه‌های اجتماعی و ماهواره‌ها است. کسی که در ایران زندگی می‌کند اما با جامعه ایرانی هیچ ارتباطی ندارد، و فقط به صحبتهای "سعید سکویی"، "کامران اتابکی" و امثالهم گوش می‌دهد، جرات بیرون رفتن از خانه را نخواهد داشت، چون تصور می‌کند که اگر تا نانوایی سر کوچه برود، هر لحظه ممکن است با دستگیری یا به قتل رسیدن یا ربوده شدن مواجه گردد.چرا چیزی به نام جامعه ایرانی وجود ندارد؟خطای شناختی دیگر، اعتقادگرایی است. یعنی فرد به جای اینکه قدرت یک استدلال را در نظر داشته باشد، یا سعی کند که دیدگاهش را به روش علمی و با آمار و ارقام ثابت کند، تنها همخوانی آن با عقاید قبلی‌اش را ملاک قرار دهد. کسی که معتقد است جامعه ایران اصلا جامعه به حساب نمی‌آید و در نتیجه به هیچ وجه قابل اصلاح نیست و جامعه‌شناسی و علوم سیاسی مدرن در مورد آن مصداق نمی‌پذیرد (مطلب این دوست ویرگولی: چرا چیزی به نام جامعه‌ی ایرانی وجود ندارد؟)، به هر نمونه بدون اعتباری استناد می‌کند تا عقیده خود را ثابت کند. اینکه این عقیده از کجا آمده است، ممکن است به این خاطر باشد که او می‌خواهد مهاجرت کند و به دنبال تقویت اراده‌اش است، که به خود بقبولاند جز مهاجرت کردن هیچ راه دیگری ندارد. از یک پست تلگرامی ممکن است چیزی راجع به احمدشاه قاجار خوانده باشد و بر اساس آن یک گزاره علمی آن هم در جامعه‌شناسی و آن هم در بالاترین سطح generalization صادر کند. یا کسی که اعتقاد دارد حکومت ایران جایر و ظالم است، اگر هزار کار پسندیده آن را برای او توضیح بدهی، از یک گوشش می‌گیرد و از گوش دیگر درمی‌کند، چون نمی‌خواهد گوش کند. او فقط دنبال اخباری است که مدل ذهنی‌اش را تایید و تقویت کند. به همین نسبت کسی که چشمش را به همه ضعف‌های داخلی می‌بندد، دچار همین خطا است. یک همجنس‌گرا که معتقد است ایران جای زندگی نیست، فقط اخبار اعدام همجنس‌بازان را می‌شنود، تا به خود ثابت کند که واقعا ایران جای زندگی نیست. کسی که فقط در فکر آزادی روابط جنسی است، فقط اخبار سنگسار را دنبال می‌کند. اما آیا اصلا همه همجنس‌بازان اعدام می‌شوند؟ یا همه زناکاران محصنه سنگسار می‌شوند؟ آیا زندگی همه مردم ایران اینقدر حول محور جنسبت می‌چرخد، یا تعداد کمی بیمار روانی را باید به کل جامعه تعمیم داد.گزینشی عمل کردن باعث می‌شود فرد اگر چیزی موافق دیدگاهش باشد، بدون کمترین تردیدی و حتی بدون داشتن هیچ استدلالی، آن را سریعا بپذیرد، و در نهایت به یک نوع جزم‌اندیشی منجر می‌شود که عقاید فرد مانند سنگ شده، هیچ تغییری در آن امکان‌پذیر نیست. نمونه این را می‌توان در کسانی که هنوز در اردوگاه‌های مجاهدین خلق زندگی می‌کنند دید. هر چه بیشتر در این اردوگاه‌ها زندگی کنی، امکان تغییر و شکستن سخت‌تر می‌شود.این جانب‌داری البته دارای یک جنبه دیگر هم هست. گاهی پیش می‌آید برای کسی خاطره‌ای تعریف میکنی، و بعد متوجه می‌شوی او فقط یک نکته خیلی بعید را از این خاطره دریافت کرده است که حتی خودت هم متوجه آن نبوده‌ای. مثلا می‌گویی فلان نهاد برای کمک به مردم زلزله‌زده رفته است، و می‌گوید می‌خواهند وسایل خانه‌ها را غارت کنند !!! و یا اینکه ارتباطات عجیب و غریبی بین دو مفهوم بی‌ربط پیدا می‌کنند. مثلا بین شیوع کرونا در ایران و دستهای پشت پرده‌ای در داخل ایران که می‌خواهند باعث بقای بیشتر حکومت شوند.معمولا افراد در برابر این خطا مقاومت زیادی نشان می‌دهند. مثلا کسی که معتقد به تخت بودن زمین و توطیه بودن گردش زمین دور خورشید است، بعد از دیدن یک مستند علمی با شواهد انکارناپذیر، عصبانی می‌شود و اولین چیزی که در گوگل جستجو می‌کند، دروغ بودن این مستند است، نه شواهد مستدل و علمی بیشتر.صورت دیگر این خطای شناختی، ترجیح دادن یک آزمون بر آزمون‌های دیگر است. یعنی فرد آن آزمونی را که عقیده‌اش از آن سالم درمی‌آید، به دیگر آزمون‌های ریسک‌پذیر ترجیح می‌دهد. در نتیجه روش نتیجه‌گیری‌های او همیشه غرض‌ورزانه خواهد بود. به همین خاطر در مهندسی، همیشه تست را از انجام کار جدا در نظر می‌گیرند. یعنی کسی که کار را انجام داده است، نباید آن را تست و تایید کند. حتی اگر صادق و درستکار باشد. آیا شما صحبت‌های حول محور مذهب، از کسی که فقط قسمت‌های احکام جنسی رساله‌ها را خوانده است، قبول می‌کنید؟ یا بحث‌های دینی از کسانی که فقط قسمت‌های شبهه‌دار تاریخ طبری را خوانده‌اند. نوع آزمون و اینکه با چه نیتی دنبال می‌شود در درجه اول اهمیت قرار دارد. در علم از آزمایش کور به همین منظور استفاده می‌شود تا از بایاس شدن و جانبداری فرد محقق و فرد مورد تحقیق از یک نتیجه احتمالی جلوگیری شود. اثر این نوع آزمایش را در پدیده placebo می‌توان دید. در آزمایشی، محققی عقیده داشت که اگر یک قطره از یک دارو در آبی به اندازه یک استخر ریخته شود، کل آب آن استخر همان خاصیت دارویی را پیدا خواهد کرد. بعدها ثابت شده که عقیده این محقق و آزمایش‌شوندگان، روی نتیجه‌ای که می‌خواسته بگیرد تاثیر داشته است. از این رو آن را نمی‌توان یک آزمایش علمی نامید. در خصوص جامعه‌شناسی و تعمیم دادن‌های آن وضعیت بغرنج‌تر می‌شود، چون امکان آزمایش وجود ندارد. نتیجه مهم اینکه به آزمایشها و پژوهش‌هایی که توسط دشمن تو انجام می‌شود به هیچ وجه اعتماد نکن.مغالطه دیگری که به این موضوع ارتباط دارد، سانسور است. کارگردان چیزی راجع به اجازه گرفتن زن از شوهر (احتمالا لابه‌لای اخبار ورزشکاران زن) شنیده است، و آن را به گونه‌ای تغییر می‌دهد، که انگار زن برای کار کردن هم باید اجازه کتبی از شوهر داشته باشد. یا به سخنان روحانیونی ارجاع داده می‌شود که راجع به صیغه صحبت می‌کنند. گویی که هر وقت تلویزیون را روشن می‌کنی، دارند راجع به فضیلت صیغه صحبت می‌کنند. حال آنکه اولا همه روحانیون به این شکل نیستند و معتقد به اجرای صیغه نیستند، ثانیا همانها هم باید به همه مطالبشان گوش داد، نه اینکه برای بیننده اروپایی این تصور پیش آید که منصب روحانیت کلا در ارتباط با این موضوع است. چگونه است که روابط خارج از حدود عرف و شرع همان نقش‌های فیلم، که حتی با معیارهای غربی هم انسانی نیست چون سر یک خیار یکدیگر را می‌فروشند و زیر قولشان می‌زنند، عملی طبیعی به حساب می‌آید، و بعد هم ما باید برای اینکه می‌خواهند بچه‌شان را سقط کنند و امکان آن برایشان وجود ندارد برایشان دل بسوزانیم که چه جوان‌های پاک و معصومی قربانی این سیستم می‌شوند !!!! ما همیشه وقتی خودمان زمین می‌خوریم، دوست داریم آن را به عوامل خارجی نسبت بدهیم اما وقتی شخص دیگری زمین می‌خورد، آن را به نحوه راه رفتن او مرتبط می‌دانیم. آیا آن فرد روحانی انسان نیست؟ او هم مانند هر فرد دیگری غریزه دارد، و البته مثل هر قشر دیگری خوب و بد دارد. چطور برای نقش‌های پاک و معصوم فیلم، داشتن روابط جنسی افسارگسیخته، عیب به شمار نمی‌آید، اما برای روحانی فیلم چرا.شستن دستهاهیچوقت چیزی که با عقاید رایج مخالف باشد پذیرفته نمی‌شود. ادوارد جنر زمانی که می‌خواست یافته‌هایش را در مورد واکسیناسیون ارایه دهد، از طرف رییس انجمن سلطنتی فرهنگستان علوم بریتانیا اینگونه خطاب واقع شد:با ارایه چیزهایی که اختلاف زیادی با علم موجود دارند، و بنابراین باورنکردنی‌اند، شهرت خود را به خطر نیندازو زمانی که ایگناتس زملوایس پی برد که اگر پزشکان پیش از زایمان دستان خود را بشویند (نکته بهداشتی برای این روزها)، احتمال مرگ و میر تا 10 برابر کمتر می‌شود، گفته‌های او به دلیل ربط نداشتن با یافته‌های پزشکی آن زمان رد می‌شود. سرانجام این پزشک البته شنیدنی است. او را به تیمارستان روانی فرستادند و 14 روز بعد، توسط نگهبانان مورد ضرب و شتم قرار گرفته و کشته می‌شود.عقیده راجع به ایران در جوامع غربی چیست؟ قبلا چند مطلب راجع به این موضوع، به خصوص شرق‌شناسی، نوشته‌ام. به تصور غرب، در خاورمیانه مردم با شتر رفت‌و‌آمد می‌کنند، و به شدت شهوت‌پرست، پست، کوته‌فکر و بدون منطق هستند. به این موارد ارتباط خصمانه‌دولتها را هم اضافه کنید که برای ایران حادتر از جاهای دیگر است. به اضافه اسلام‌هراسی و ترس از مسلمان‌ها. حال اگر خبری از ایران به دست آنها برسد که چیزی خلاف مدل ذهنی‌شان را ارایه کند چه می‌شود. اگر پاسخی برای آن داشته باشند، که مثلا آن را به مردم‌فریبی یا منافع حکومت نسبت دهند، به صورت سانسورشده می‌پذیرند، در غیر این صورت سریعا رد شده و به فراموشی سپرده می‌شود.علیتدر این فیلم‌ها از وجود تصادفی دو پدیده در یک قاب استفاده زیادی می‌شود. در "تابوی تهران"، جلوی اداره کار و رفاه استان تهران، زنی در حال گدایی است. در اینجا مغالطه علت شمردن همبستگی رخ داده است. اینطور تصور می‌شود که جامعه دارای دو بعد رسمی و غیررسمی است، مردم برای سروکله زدن با حکومت باید وارد بعد رسمی خود شوند، و برای زندگی عادی وارد بعد غیررسمی و زیرزمینی. و این فلاکت زندگی مردم هم نتیجه همان نهادهای حاکمیتی است، به گونه‌ای که جلوی اداره کار و رفاه که مسیول ایجاد رفاه است، شخصی در حال گدایی است. یعنی یک رابطه از نوع علت و معلولی تداعی می‌شود.رابطه علی دیگر، نمایش اغراق‌آمیز تصاویر رهبران ایران، و نمادهای حاکمیتی، در تعارض با واقعیت‌های جامعه است. مثلا هر جا که کسی در حال گدایی است، یا هر جا که دعوایی رخ داده، فحشی شنیده می‌شود، تجاوزی صورت می‌گیرد، کسی داخل زباله‌ها را می‌گردد، و هر عمل ناپسند دیگری، باید صدای اذان یا تصویر امام خمینی یا کتاب قرآن هم دیده شود. به گونه‌ای که بیننده یک رابطه علی بین این مفاهیم پیدا کند.در "تابوی تهران" گفتمان رسمی حکومت از سوی مردم نادیده گرفته می‌شود، حتی از سوی خود حاکمان. قاضی دادگاه، برای رسیدن به مقصودش لفاظی می‌کند و از دین مایه می‌گذارد. اما جالب اینجاست که در این جور مواقع به دلیل بی‌اطلاعی نویسنده از اسلام، دیالوگ‌ها بسیار سخیف و طنزگونه می‌شود. در سکانس‌هایی هم تلویزیون غالب اوقات یک روحانی را مشغول سخنرانی، یا یک زن که فقط بینی‌اش مشخص است را در حال برشمردن مزایای ازدواج موقت نشان می‌دهد، گفتمان رسمی حاکمیت که برای مردم ارزشی ندارد و آنها کار خودشان را می‌کنند.فیلم حتی از وجود دو بعد در زندگی مردم فراتر می‌رود. زن فاحشه برای سر زدن به زندان، باید چادر سر کند. در سکانس‌های عکاسی، عکاسی از فرد می‌پرسد که عکس را به چه منظوری می‌خواهد. و برای هر مناسبتی تصمیم می‌گیرد که حجاب و رنگ پس‌زمینه چگونه باشد. اگر برای دادگاه خانواده باشد، بهتر است با چادر و زمینه سیاه باشد. اگر برای مدرسه باشد، باید دید مدرسه خصوصی است یا دولتی. اگر دولتی باشد باید با زمینه تیره باشد و کودک بهتر است که جدی باشد. این البته در ایران تا حدودی (ولی نه به این حد) وجود دارد، اما آیا اینطور که کارگردان می‌خواهد نشان بدهد، نشانه نفاق و زندگی زیرزمینی است که حکومت آن را به مردم تحمیل کرده است؟ در آمریکا هم بین عکس پرسنلی و عکسی که روی فیسبوک می‌گذارند، تفاوت هست. لباسی که یک استاد دانشگاه سر کلاس می‌پوشد، و نوشیدنی که میل می‌کند، با مهمانی رسمی کاری، و مهمانی رسمی خانوادگی، و پارتی دوستانه زمین تا آسمان فرق دارد. اما طبق معمول، وقتی آنها زمین می‌خورند، ناشی از عوامل خارجی است ولی وقتی ما زمین می‌خوریم، مشکل از خودمان است.مشت نمونه خروارآیا واقعا مشت نمونه خروار است؟ مثلا کسی به استادیومی در انگلیس می‌رود، و بعد از شنیدن فحاشی‌های زیاد نتیجه می‌گیرد که مردم انگلیس بی‌ادب هستند. یا کودکانی که دچار بزه و جرم می‌شوند، اکثرا قبلا از مدرسه اخراج شده‌اند. پس آیا همه کودکانی که از مدرسه اخراج می‌شوند، به جرم و جنایت کشیده می‌شوند. یا اینکه ارتباط علت و معلولی بین این دو وجود دارد. و یا شاید هم هیچ ارتباطی نیست و صرفا همبستگی وجود دارد.شرط اینکه یک نمونه مصداق کل باشد چیست. چه شرایطی باید داشته باشد تا علمی و قابل استناد باشد، و در مورد به خصوص جامعه باید چگونه باشد. در مورد این موضوع در مطلب بعدی به صورت مفصل‌تر توضیحاتی خواهم داد. اما چیزی که در این فیلم‌ها زیاد دیده می‌شود همین نگاه شتاب‌زده و کودکانه، آن هم برای جامعه شدیدا متکثر ایران است.در "تابوی تهران" همه مردم به نحوی قربانی تابوهای جنسی هستند. هم در نقش قربانی و هم سوءاستفاده‌گر. مردی که فاحشه را سوار می‌کند، دختر خودش را می‌بیند که با پسری در خیابان قدم می‌زند. پسری که دختری را در حمام عمومی دید می‌زند، متوجه می‌شود که خواهر خودش است. مردی که برای سقط جنین دخترش به پول نیاز دارد، باعث فروپاشی خانواده دیگری می‌شود. در بازار تهران، منطقه‌ای که حالت سنتی دارد، چند بازاری را می‌بینیم که نشانی یک دکتر برای دوختن بکارت را دارند، و دیالوگ‌هایی که انگار غیر از مسایل جنسی هیچ فکر دیگری در سر ندارند. و همه این موارد زنجیروار به یکدیگر متصل هستند.یک خصوصیت دیگر این جامعه، تمایل زیاد افراد به فرار در قالب پناهندگی، مهاجرت، و بیگاری جنسی در حاشیه خلیج فارس است. حتی به قیمت "خریدن پاسپورت"، که نمی‌دانم کارگردان این را از کجا آورده. شاید منظورش رشوه برای دور زدن سربازی باشد. این تمایل به حدی است که دختر حاضر می‌شود خودش را به آب و آتش بزند، بکارتش را بدوزد تا بتواند به شیخ‌نشینی رفته و آنجا کسب درآمد کند. و یا موزیسین‌های بی‌استعدادی که به آنها مجوز داده نمی‌شود، در نتیجه مجبورند یا سراغ آهنگهای مبتذل بروند (که شخصیت آنها این اجازه را به آنها نمی‌دهد !!) و یا اینکه با یک گیتار بر دوش تصمیم به مهاجرت بگیرند.پنهان‌کاری، رشوه، نیاز به داشتن دو شخصیت برای زندگی در تهران، نبود علاقه بین افراد، حتی بین زن و شوهر از دیگر مختصاتی است که اینگونه فیلم‌ها از ما نشان‌می‌دهند. زن قبل از نوشیدن شراب به فکر آدامس است که دهانش جلوی شوهرش بو ندهد. صحنه‌های اعدام در خیابان‌ها، آن هم در طول روز و یا شب !! دیده می‌شود. گشتهای جمع‌آوری ماهواره ! مرتب فعال می‌شوند. تصادف، چاقوکشی و کتکاری زیاد است و شخصیت فاحشه می‌گوید: "معلوم نیست این مردم اصلا چیکار می‌کنند"روی‌هم‌رفته بیننده متوجه می‌شود که در جامعه ایرانی، معصوم‌ترین موجود، و تنها شخصیت خوب، همان گربه و آن پسر لال است که هر دو بی‌زبان هستند و گویی از این جامعه به کل جدا افتاده‌اند. این جامعه حتی به حیوانات هم رحم نمی‌کند، به گربه غذا نمی‌دهد، او را داخل گونی کرده و می‌کشد. جامعه‌ای که همه چیز رو به زوال است، و به همان صورتی که گفته شد، اصلا جامعه به حساب نمی‌آید.حرف مفتشعار از خصوصیت‌های این فیلم‌ها، و البته بسیاری از فیلم‌های ایرانی دیگر است. زهرا امیرابراهیمی که قربانی این تابو شمرده می‌شود، در این فیلم نقش قربانی را بازی می‌کند که آخر فیلم باید به خاطر تابوهای جنسی جامعه قربانی شود و خودش را بکشد.او در جایی از فیلم می‌گوید که می‌خواهم کتاب بخرم. مادرشوهرش می‌گوید "چقدر کتاب می‌خری، معلوم نیست این کتابها به چه دردی می‌خورند". کارگردان به شکل کودکانه‌ای این مطلب را القاء می‌کند که تنها شخصیت هوشمند و باورمند فیلم همان است که خودش قربانی شد. گویی که وجودش برای این جامعه مضر بود. یا باید مثل بعضی شخصیت‌های دیگر از ایران فرار کند، یا خودش را بکشد.یک نمونه دیگر از حرف‌های شعاری و بی‌ربط کارگردان از زبان زهرا امیرابراهیمی، انگار که تازه جایی آن را شنیده و دوست داشته حتما در فیلمش گنجانده شود:اشکالی نداره. نظم هم خودش یک نوع بی‌نظمیه که ما بهش عادت کردیم.قصد پرداختن به فیلم‌های دیگری هم داشتم از جمله "شرایط"، "سنگسار ثریا" و "تهران من حراج" و مستندهایی مثل مستند "سودابه مرتضایی" و موارد هالیوودی، که به دلیل طولانی شدن فعلا از آن صرف‌نظر می‌کنم.پانوشت بی‌ربط the ringing of the division bell has begun این صدای ناقوس جدایی که به قول پینک فلوید (با کمی دخل و تصرف) مدتی است به صدا درآمده است و هر نفس از چپ و راست به گوش می‌رسد، که البته شبیه همان کوس رحیل خودمان است:کوس رحیل می‌زند ای خفته ساربان / برخیز و زود رو که روان است کاروانبنده را باز متوجه همان چیزی کرد که کشور ما دویست سال است درگیر آن است. از جنس همان "اصلاحات ناصرالدین‌شاه بعد از سفر به اروپا، بدون درک مبانی تمدن و پیشرفت غرب"، یا سید حسن تقی‌زاده که گفت "باید از ناخن پا تا موی سر غربی شد". و این است همان قصه همیشه‌آشنای ویرگول و درآمدز(د)ایی‌اش، و اینکه چه اشکالی دارد که هر کسی روش خودش را برود بدون تقلید بی‌حساب و کتاب از دیگران. و اصلا چرا برای هر چیزی باید یک نسخه ایرانی داشته باشیم، که از هیچ چیزی به اندازه فیلتر شدن یوتیوب حرص نخورده‌ام.زیاد حرف نمی‌زنم، فقط این را هم بخوانید تا منظور من را متوجه شوید:کارگوکالتو طبق معمول، حرف آخر را از زبان مثنوی شریف میزنم:پیش قبطی خون بود آن آب نیل / آب باشد پیش سبطی جمیلجاده باشد بحر ز اسراییلیان / غرقه گه باشد ز فرعون عوان[ از نگاه یک مصری، آب نیل مثل خون است (طغیان رودخانه نیل مثل خون در بدن مصر است)، و پیش اسباط بنی‌اسراییل زیبایی است. دریا (رود نیل) برای قوم موسی جاده است و برای فرعونیان غرقه‌گاه. ]
اسطوره‌ای به نام اثر هنری ارزشی ! بیش از 42 سال از انقلاب سال 57 می‌گذرد و امروز شاید این حق را داشته باشیم که در دوران بلوغ این انقلاب در باب نتایج رویکردهای تصمیم سازان و مسیولین اظهار نظر کنیم.از اوایل دهه 60 تمام رویکردها نسبت به دوره‌ی پهلوی تغییر کرد و تلاش بر این بود که همه‌چیز با رویکردهای انقلابی و اسلامی جامعه همخوانی داشته باشد، "هنر" هم جز این "همه‌چیز" بود و نهادهایی چون "سازمان تبلیغات انقلاب اسلامی" و "حوزه‌ی هنری انقلاب اسلامی" با بودجه‌های کلانی بنیان گذارده شدند تا بلکه هنر ایرانی اسلامی معاصر با آرمان‌ها و ارزش‌های جاری جامعه همگن و هماهنگ شوند و در خدمت و مسیر تحقق این ارزش‌ها باشند، حتی نام "وزارت فرهنگ" به "وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی" تغییر کرد و از طرفی آموزش پرورش کاملا بر اساس موازین شرع مدارس را اداره کرد و دروس قرآنی و مفاهیم شرعی نقش جدی و پررنگی در برنامه‌ی آموزشی کودکان و نوجوانان یافتند. به همه‌ی این‌ها امور فرهنگی و هنری مدارس و مساجد و مراکز بسیج و سپاه پاسداران را اضافه کنید که همواره به دنبال رشد فرهنگی هنری جامعه تحت موازین و دستورات شرع بودند و بالنسبه دارای نیروی انسان و بودجه‌ی خوبی بوده و هستند. امروز متولدین دهه 60 وارد چهارمین دهه از زندگی خود شده‌اند و می‌توانیم بگوییم که کاملا محصول تعالیم و آموزش‌های سیستماتیک پس از انقلاب هستند.جوانان روزگار ما در عرصه‌های مختلف، همچون دانش‌های فنی، علوم انسانی، نظامی، سیاسی، هنری ظهور و بروز متفاوتی داشته‌اند. ما در انواع علوم فنی بسیار پیشرفت کرده‌ایم، در صنایع هسته‌ای و موشکی [احتمالا] چشم‌ها را خیره نموده‌ایم در سیاست تا حدی سری در سرها درآورده‌ایم و اما در هنر چه؟! ساسی مانکن‌ها و تتلوها را باید کجای دلمان بگذاریم؟! شخص ایشان و آثاری که خلق می‌کنند هیچ، میلیون‌ها طرفدار کودک و نوجوان و جوانشان را چه کنیم؟! جمهوری اسلامی همواره آرزومند و مدعی تمدن سازی بوده و هست، تمدن که حاصل فربگی و رسوب هزاران ساله‌ی فرهنگ است و فرهنگ خود منظومه‌ای پیچیده از عوامل و عناصری که وابسته به جغرافیا و قومیت و زمانه و . . . و همه‌ی این‌ها همواره ظهوراتی هنری داشته‌اند از مجالس عزاداری سیدالشهدا گرفته تا مراسم عروسی و جشن‌های ملی! پس هنر را می‌توان هسته‌ی فرهنگ و به‌تبع آن تمدن دانست. حال باید توجه کنیم که چطور پس از چهل سال این‌قدر از مسیر اصلی دور افتاده‌ایم؟ چرا توجه نداریم که قدرت‌های بزرگ جهان را با هنر و علوم انسانی قبضه کرده‌اند؟![در باب نقش علوم انسانی در سلطه‌ی اقتصادی و فرهنگی امریکا و ابرقدرت‌ها بر جهان، ترجمه‌ی مقاله‌ای از فرید زکریا را در همین وبلاگ بخوانید.]آنچه انقلاب اسلامی در این عرصه نیاز دارد قطعا عبارت است از "خلق آثار هنری ارزشی" تا مبنایی برای ایجاد فرهنگ و تمدن ایرانی اسلامی در دوران پس از انقلاب باشد اما با توجه به زمان، انرژی و منابع مصروف در این عرصه قطعا نتیجه‌ی مطلوبی حاصل نشده است. تمام آثار هنری فاخری که در چهل سال گذشته خلق‌شده‌اند، توسط هنرمندانی بودند که حاصل بیشتر عمر خود را در دوران پیش از انقلاب گذرانده بودند و به نوعی هنرمند محصول انقلاب به حساب نمی‌آیند و عمدتا هم در قید حیات نیستند بزرگانی چون آوینی‌ها و راغب‌ها و سبزواری‌ها و . . . یا مثلا چرا در این چهار دهه تنها دو اثر موسیقایی فاخر در باب حضرت فاطمه (س) خلق‌شده که هنوز هم گهگاه در صدا و سیما مورد استفاده هستند و خالقان هر دو مغضوب نظام بودند ناصر عبداللهی و شادمهر عقیلی!! پاسخ این تناقضات را در کجا باید جستجو کنیم؟!در این یادداشت نسبتا کوتاه قصد داریم تا به این مسیله بپردازیم که چرا رویکردهای تصمیم سازان نظام جمهوری اسلامی به‌مثابه یک نگاه ایدیولوژیک، مانع از خلق آثار هنری فاخر ارزشی می‌شود. ورود به این بحث مستلزم نگاهی فلسفی و تخصصی است و از این رو ناگزیر از تکلف در بخش‌هایی از کلام خواهیم بود.وقتی از "هنر ارزشی" و به‌تبع آن " اثر هنری ارزشی" سخن می‌رانیم، باید بدانیم که دقیقا از چه چیزی صحبت می‌کنیم.در این عبارات با سه مفهوم مواج‌هایم : هنر ، اثر هنری و ارزش .هنراین مفهوم در طول اعصار تطوراتی داشته است. خواه تخنه[ 1 ]، آرس[ 2 ]، آرت[ 3 ] یا هنر زیبا[ 4 ] هر چه که بوده و هست و با تمام اختلافات در دوره‌های مختلف، در یک مورد اشتراک نظر وجود دارد و آن این‌که هنر عبارت است از اراده انسان برای صنع . بالمعنی الاعم هرگونه صناعتی هنر محسوب می‌شود اما در پسا رنسانس و تا امروز وقتی واژه‌ی هنر را به کار می‌بریم درواقع هنرهای زیبا را اراده کرده‌ایم. همان هنرهای مستظرفه‌ی هفتگانه : نقاشی، مجسمه‌سازی، موسیقی، تیاتر، رقص، شعر و سینما و گهگاه به‌جای شعر ، معماری !اثر هنریاثر هنری همان مصنوع انسان است که در ایده یا اجرا می‌تواند حاصل تقلید از طبیعت یا تخیل یا خلاقیت یا تلاش برای تظاهر انفعالات درونی هنرمند و یا شاید مجموع همه این‌ها تو مان باشد. مهم‌ترین ویژگی یک اثر هنری‌این است که حاصل صناعت یک فاعل شناسا (سوژه[ 5 ]) است . و نتیجتا مشخصه‌های پیدا و پنهانی را داراست که خبر از شاکله‌ی فاهمه‌ی خالقش می‌دهد. یک اثر هنری به‌عنوان یک شیء (ابژه)، با نوع نگاه خالقش به‌مثابه یک سوژه به جهان خارج متعین، ارتباط مستقیم دارد. ازاین‌رو یک اثر هنری همواره ناگزیر از تاثر از شرایط ذهنی، روحی، جسمی، فرهنگی، اجتماعی و . خالق خویش می‌باشد. و درواقع ویترین فردانیت[ 6 ] خالق خود است.ارزش[ 7 ]"ارزش" اما شاید پر مناقشه‌ترین واژه در میان این سه است. ابتدابه‌ساکن، این مفهوم، به‌شدت مبهم می‌نماید چراکه نه‌تنها باید مشخص شود که آیا منظور از "ارزش"، به‌طورکلی ارزش‌های اخلاقی ست یا ارزش‌های خاص مربوط به یک مذهب، مکتب، سویه فکری، حزب یا یک نظام ایدیولوژیک و غیره ، بلکه در لایه‌ای دیگر باید تلاش کرد تا با ارایه تعریفی حتی‌الامکان کلی از ارزش، راه نسبی‌گرایی، وانهادگی و هرج‌ومرج را مسدود نمود. اهمیت و دشواری این مسیله زمانی رخ می‌نماید که بدانیم این تعریف کلی، قرار است با اموری ترکیب شود که همان‌طور که پیش‌تر نیز اشاره شد موجودیتشان در گروی فردانیت خالقان آن‌ها است.از طرفی هر هنرمندی ازآنجاکه اثرش بسط دهنده ارزش‌ها و اعتقادات و منظومه فکری فرهنگی مذهب، مکتب، فرقه یا نظام ایدیولوژیک متبوع اش است، می‌تواند این ادعا را داشته باشد که اثرش ارزشی ست که الحق، در این صورت بی‌راه هم نگفته است. این یعنی احتمالا بخش اعظم آثار هنری در همه‌جا ارزشی خواهد بود !!برای حل این مسیله ابتدا ملاحظه خواهیم کرد که آیا امکان یافتن یک تعریف کلی برای مفهوم "ارزش" وجود دارد؟در اینجا می‌توانیم از رویکردی که امانویل کانت (فیلسوف قرن هجدهمی) در کتاب ارزشمند خویش "نقد قوه حکم[ 8 ]" نسبت به "زیبایی" اتخاذ کرده، بهره ببریم. اگر ارزش را با زیبایی به‌عنوان یک صفت قابل‌حمل و نسب بر موضوعات و مفاهیم هم‌ارز بگیریم، " ارزش محض" ، یا همان مفهومی که همه‌ی نوع بشر بر روی آن توافق داشته باشند و فی‌الواقع یکی از وجوه اشتراک اندیشه انسانی باشد، عبارت خواهد بود از : آنچه بدون هرگونه علقه مذهبی، مکتبی، فرهنگی، ملیتی و . . باشد. آنچه همگانی ست و جهان روا و تمام نوع بشر آن را ارزش می‌داند. آنچه، گرچه دارای غایتی نسبی و مقطعی است، غایتمندی نهایی متافیزیکی خارج از دسترس فاهمه ندارد. (در بستر مواجهه با اثر هنری به‌مثابه مدرک احساس) آنچه ضرورت دارد. یعنی فردی از نوع بشر نباشد که به عدم آن رضایت دهد.با این اوصاف، آنچه به‌عنوان "ارزش محض" مورد اجماع تمام نوع انسان باقی می‌ماند بسیار محدودتر از آن چیزی است که امروزه ملل و دول و مذاهب و مکاتب و . . در پی بهره‌برداری از آن برای هدایت بدنه‌ی تشکیل‌دهنده‌ی خود و تخطیه‌ی رقبا می‌باشند. درواقع آنچه باقی‌مانده چیزی نزدیک به "عمل اخلاقی محض[ 9 ]" است که تحقق آن با "آزادی" و "حق" ارتباط دقیقی دارد.[ 10 ]نتیجتا خیلی ساده نیست که پسوند" ارزشی" را به امر یا پدیده‌ای نسبت داد و با مخالفت عده‌ای روبه‌رو نشد! ازاین‌رو بهتر می‌نماید که انسان برای بخش اعظم آنچه ارزشی می‌پندارد، پسوند "مطبوع" را استفاده کند. یعنی برای مثال به‌جای "هنر ارزشی" ، "هنر مطبوع" را قرار دهد. هنری که باب طبعش است. طبعی که بر اساس معتقداتش شاکله‌یافته است. این تفکیک به ما کمک می‌کند تا از ورود به مباحثات بیهوده و بی‌نتیجه و گرفتاری در دام مشترکات لفظی بپرهیزیم. پس‌ازاین مقدمات نوبت به ذکر واقعیاتی ست که در بستر جامعه با آن‌ها مواج‌هایم.در ممالک غربی با به رسمیت شناختن این تنوع و تکثر، بستر برای ظهور و بروز هر اثر هنری‌ای فراهم شد. اما از طرفی تفکر سرمایه‌داری که منافعش در بسط مصرف‌گرایی بوده، و نیز بسط هرچه بیشتر مصرف‌گرایی مطلوبش در گروی متحدالشکل سازی[ 11 ]جوامع بشری است، به‌انحاءمختلف برای زدودن ارزش‌ها و کمرنگ شدن آن‌ها در سطح جامعه جهانی و تشکیل یک دهکده‌ی جهانی یک‌شکل بی‌ارزش تلاش فراوان کرد. ( البته مصرف ارزشی بود که جایگزین همه ارزش‌ها شد و البته مشترک بین همه ابناء بشر! ) و این کار را گاه با سیاست زده کردن جشنواره‌ها و نمایشگاه‌ها و فستیوال‌ها و روند نقد آثار هنری انجام داد و گاه با پمپاژ فرمالیسم در جهت غلبه بر محتوای ارزش بار.ما اما امروز در جامعه‌ای زیست می‌کنیم که سیستم شتر گاو پلنگی در تمام شیون آن ظهور و بروز دارد. از زناشویی گرفته تا سیاست خارجه ! ما ایرانی‌ها غربی نیستیم اما شرقی هم به آن معنی نیستیم. مدرن که نشدیم اما قطعا سنتی هم نماندیم. در این میان تنوع و تکثر نظرات و رویکردها نیز از واقعیاتی ست که با آن مواج‌هایم. مذهبی راست، چپ، اقلیت‌های مذهبی ، روشنفکر مذهبی، دگراندیش، فمینیست، سکولار دین‌دار، ملی‌گرا، لاییک و حتی ماتریالیست شکاک و ملحد، این‌ها همه در جامعه‌ی ما و در کنار ما زیست می‌کنند و البته با پراکندگی جمعیتی متفاوت. این‌که بعد از چهل سال رویکردهای جمهوری اسلامی به چنین تکثری در جامعه انجامیده، مطمینا نیازمند مباحثات مبسوطی است. اما باید ملاحظه کرد که در یک چنین شرایطی آیا می‌توان آینده‌ای برای هنر مطبوع و مطلوب تفکر ما در ایران اسلامی متصور بود؟ اگر بخواهیم منصف باشیم با توجه به تکثرات مذکور، تمام جامعه با گفتمان حاکمیت همراه نیستند و نتیجتا آنچه ارزش می‌پندارند و برایشان مطبوع می‌نماید، متفاوت است. اما چاره کار چیست؟یک نظام ایدیولوژیک (خواه دینی یا غیردینی)، برای بسط ارزش‌های مطبوعش در جهت فربه کردن منظومه فکری فرهنگی ایده‌هایش در بستر جامعه‌ی خود از طریق هنر، شاید دو راه در پیش داشته باشد :اول : به رسمیت نشناختن تنوعات و تکثرات محدود کردن هنرمندان در تولید آثار و ارایه موضوعات مشخص به آن‌ها.دوم : به رسمیت شناختن تکثرات آزاد گذاردن هنرمندان در تولید آثار هنری.در مورد اول که معمولا با وضع قوانین و مقررات مشخص برای تعیین حدود آغاز می‌شود و با سفارشات هنری حکومتی، هدایت و ارشاد اصحاب هنر بر اساس ارزش‌های مطلوب ایدیولوژیک با چاشنی جبر و . . ادامه می‌یابد، همان تجربه‌ای ست که جمهوری اسلامی نیز در چهل سال گذشته آزموده است. این رویکرد با در نظر نگرفتن انسان به‌عنوان یک فاعل شناسای مستقل و منفرد، و فروافتادن به ورطه‌ی این توهم که تربیت سوژه به‌صورت دفعی و از خارج، و هدایت آن در مسیر یافتن ایده و تولید و ایجاد یک اثر هنری، امکان‌پذیر است، خطای بزرگی مرتکب شده است. یک چنین اشتباهی همواره دو پیامد می‌تواند داشته باشد : 1 . حکومت مقتدر موفق به کنترل اوضاع می‌شود و در تعیین حدود اجباری، به نتیجه می‌رسد. که در این صورت فاتحه "هنر" خوانده خواهد شد. چراکه هنر و به‌تبع آن اثر هنری همان‌طور که در ابتدای این مقال و در تعریفش ذکر شد، ماهیتا جدا از خالقش یعنی همان سوژه (فاعل شناسا) نمی‌تواند باشد و این مسیله کاملا در اصالت و کیفیت و به‌تبع آن منش اثر شدن آثار هنری سفارشی، مشهود است. آن‌هم موضوع مهمی چون "هنر" که از فاکتورهای اصلی تمدن سازی است.نمونه‌ی بارز این افول آثار هنری را در نماهنگ‌ها، دیوارنگاره‌ها و مجسمه‌ها و تندیس‌های سفارشی ارگان‌های حکومتی در سال‌های اخیر مشاهده کرد!! 2 . حکومت به هر دلیل در کنترل کامل اوضاع توفیق نمی‌یابد و تولید و توزیع و تکثیر آثار هنری به‌صورت غیررسمی و به‌انحاءمختلف ادامه می‌یابد. در این هنگام و به‌ویژه وقتی حکومت در پمپاژ اخلاق، به‌عنوان امری کلی و به‌مثابه زیربنایی حتی برای دین غفلت کرده باشد، اوضاع بدتر هم خواهد بود چراکه نه‌تنها تولید آثار در مسیر مطلوب ارزش‌های ایدیولوژیک موردنظر نبوده و از نظر حکومت پوچ و بی‌محتوا خواهد بود، بلکه گهگاه از مرز پوچی نیز عبور کرده و به ورطه بی‌اخلاقی خواهد افتاد. که مت سفانه این همان قلیچ[ 12 ]برانی است که جمهوری اسلامی بر روی آن قدم‌هایی برداشته و اینک تعادلش در به هم خوردن است ! نمونه‌اش همین رقص‌های میلیونی دهه هشتادی‌ها و نودی‌ها با ابتذال ساسی و تتل !!در مورد دوم اما آنچه نگران‌کننده می‌نماید، آزادی هنرمندان در تولید آثار و به رسمیت شناختن تکثر و تنوع آراء و باز شدن راه برای گسترش و تبلیغ برخی ارزش‌هاست که با امور مطبوع حکومت سازگار نیست و حتی شاید در تضاد است. اما واقع امر این است که این مورد برای آن سیستمی ترسناک است که دین را تنها در حکومت و شاکله‌ی هویتی نظام ایدیولوژیکش می‌بیند. حکومتی که به اخلاق از حیث سوبژکتیو بی‌توجه است و در بهترین حالت، انتظار سامان یافتن همیشگی اوضاع را از راه تصحیح رفتار افراد جامعه دارد.این در حالی ست که حکومت بهره‌مند از سیره نبی اکرم (ص) و ایمه اطهار (ع) ازآنجاکه رسالت خود را تربیت انسان‌ها و در حقیقت انسان‌سازی می‌داند نگاه متفاوتی به آزادی‌ها و روش‌های تربیتی دارد توجه به زندگی پیامبر در آن بیست و سه سال پس از مبعث و همچنین روش برخورد امیر المومنین با مردم در دوران خلافت ایشان بسیار راه گشا خواهد بود. چنین نگاهی قطعا برای این مورد راه‌حل‌هایی دارد:اولا، آزادی هنرمندان برای خلق آثار قوی و اصیل و به‌یادماندنی و تمدن ساز، به رسمیت شناخته می‌شود.ثانیا ضامن به خطا نرفتن این هنرمندان در توجه به آن بخش از "ارزش محض" که در ابتدای این مقال و در تعیین حدود آن مطرح شد، همان بسط و گسترش "اخلاق" به‌مثابه زیربنای همه امور، در بستر جامعه است.ثالثا بسط موازی و هم‌زمان ارزش‌های مطلوب و مطبوع خویش برای تربیت انسان‌های مطبوع و ارزشی و به‌تبع آن هنرمندان ارزشی مطلوب خود.در این زمان است که هنرمند و مخاطب اثر که در ت ثیر و تاثر متقابل هستند، یکدیگر را در مسیر این ارزش‌ها هدایت می‌کنند. رویکردی این‌چنین عقلانی حتما مدنظر دارد که پروسه‌ی تربیت و انسان‌سازی که رسالت اصلی حکومت اسلامی ست، زمانمند بوده و نتیجتا دوره‌ی زمانی "شدن" و "گذار" فرد و به‌تبع آن جامعه را، به رسمیت خواهد شناخت. و به‌خوبی مشخص می‌کند که "اجبار" در سنت تربیتی اسلامی عقلانی جایی ندارد. این رویکرد مشخص می‌کند که برخلاف حکومت اسلامی که بالنسبه "حدوث دفعی" دارد، تشکیل جامعه اسلامی مستلزم گذشت زمانی قابل‌توجه است و این‌هنگامی محقق می‌شود که حکومت اسلامی به وجوه انسانگرایانه دین توجه ویژه داشته باشد و فراموش نکند که دین و حکومت و همه، برای این انسان خلیفه‌الله هستند و نه بالعکس!اقتضای یک متن وبلاگی، اجازه‌ی اطاله‌ی بیش از این در کلام را نمی‌دهد پس کوتاه سخن این‌که: برای داشتن" اثر هنری ارزشی" باید "هنرمند ارزشی" داشت. و این‌زمانی امکان تحقق دارد که مفاهیمی چون "آزادی فلسفی[ 13 ]" ، "اخلاق" و "تربیت" با محوریت "انسان‌گرایی" در بستر جامعه نهادینه شود. که در غیر این صورت یا باید نسل‌های آتی را به رگبار بست و یا گوش‌ها را گرفت و چشم‌ها را بست و در انتظار انحطاط کامل نشست![ 1 ] Techne (یونانی)[ 2 ] Ars (رومی)[ 3 ] Art (رنسانس)[ 4 ] Fine art [ 5 ] Subject [ 6 ] Individuality [ 7 ] Value [ 8 ] Critique of Judgment [ 9 ] رجوع شود به یادداشت " عمل اخلاقی محض کدام است؟ " که پیشتر در سایت اندیشکده مهاجر () منتشر شده است.[ 10 ] رجوع شود به یادداشت " آزادی، حق و تجدید رویای ایدیالیسم " که پیشتر در سایت اندیشکده مهاجر () منتشر شده است.[ 11 ] Uniformisation [ 12 ] شمشیر (در دوران صفوی / عثمانی)[ 13 ] رجوع شود به یادداشت " آزادی، حق و تجدید رویای ایدیالیسم " که پیشتر در سایت اندیشکده مهاجر منتشر شده است
دید و بد بندازیم دور یک بار برای همیشه باید این تفکر اشتباه و انداخت دور و تمومش کرد. من خودم سعی میکنم همیشه حجابم و حفظ کنم اما نمیفهمم این حجم از قضاوت‌های الکی که پشت لباس خانم‌ها چسبیده چیه ؟؟کی گفته که هرکسی که حجاب داشته باشه ادم درستیه؟ و هرکسی که حجاب نداشته باشه ادم بدیه ؟اصلا معیار این درست و بد بودن و کی تعریف میکنه؟پوشش هرکسی واقعا مناسب با تز فکری، سلیقه شخصی و انتخابیه که داره اگر ما فکر کنیم در گمراهیه به توصیه بزرگانمون باید دعا کنیم راه درستش همینه نگاه‌های بد قضاوت‌های نادرست و .همیشه باعث دلخوری بودن هست. از طرفی کسی که محجبه است دلیل بر این نمیشه طرز تفکرش پوسیده باشه دلیل نمیشه تو جامعه نباشه و برای علایقش تلاش نکنه دلیل نمیشه کلاس موسیقی براش ممنوع باشهدلیل نمیشه اگر خطایی کرد همه بد باشن.در مجموع انسانیت به نظر من به این چیزا نیست و ادم با هر تفکری که باشه ظاهرش باید مناسب محیط و مرتب باشه این اصل همه چیز است. چند وقت پیش داشتم دنبال تیپ‌های قشنگ برای چادر میگشتم با این مقاله چگونه با چادر شیک باشیم یک سایتی اشنا شدم ته تهش اونم میگفت شیک پوشی به رفتار بعد لباس امیدوارم این قضاوت‌ها از بین برن
بی بی ماه - راکر کودک صندلی‌های گهواره‌ای که آن‌ها به راکر کودک نیز گفته می‌شود ، مزایای شگفت انگیزی برای فرزندان شما دارند.تکان دادن کودک شما یک عمل حسی غریزی است که از نسل‌ها پیش منتقل شده است.بیشتر مادران و پدران پس از تولد شروع به تکان دادن کودک خود می‌کنند و معتقدند که این امر به آرامش کودک کمک می‌کند.اگرچه به نظر می‌رسد که آنها کاملا از همه چیز اطراف خود غافل هستند ، اما نوزادان دایما دستخوش تغییرات جسمی می‌شوند و به طور مداوم می‌آموزند که با محیط اطراف خود سازگار شوند، دقیقا مانند هر بزرگسالی.هنگامی که کودک شما شروع به کنجکاوی در مورد دنیای اطراف خود می‌کند و با کارهای نشستن ، خزیدن ، ایستادن ، راه رفتن ، دویدن و بازی آشنا می‌شود ، شما باید اطمینان حاصل کنید که کودک شما رشد می‌کند.وقتی والدین کودک خود را تکان می‌دهند ، کودک احساس می‌کند و حرکت می‌کند ، از بدن خود و بدن والدینی که او را نگه می‌دارد آگاه می‌شود.با رشد کودک، این احساس او را قادر می‌سازد تا حرکات خود را پیش ببرد و رشد حرکتی خود را افزایش دهد.حرکت تکان دهنده همچنین می‌تواند مکانیسم تعادل گوش داخلی را تحریک کرده و به نوزادان در توجه و هوشیاری بیشتر کمک کند.ت کید زیادی بر روی تکان دادن نوزادان شده است که تقریبا هر مبلمان و وسایلی از جمله اسباب بازی راکر که در ماه‌های اول رشد کودک استفاده می‌شود ، ایجاد حرکت است.چه کسی فکر می‌کند که کودک به این وسیله ، در حال توسعه برخی از مهارت‌های مهم سلامتی و شناختی باشد؟بیبی ماه این اهمیت تکان دادن کودک شما را درک می‌کند و محصولات متنوعی را به شما پیشنهاد می‌کند که باعث تکان خوردن آرام فرزندتان می‌شود.اگر قبلا از صندلی گهواره‌ای بزرگسالان استفاده کرده‌اید ، درک راکر کودک برای شما دشوار نیست.این در واقع یک صندلی کودک با 2 ریل کمی خمیده یا قوس در پایین است که به شما امکان می‌دهد صندلی را با فشار یا تکان دادن قوس راه بیاندازید.در اینجا نگاهی می‌اندازیم به اینکه چرا این اسباب بازی‌ها از جمله اسباب بازی راکر برای رشد کودک شما مهم هستند.در بیبی ماه ، ما طیف وسیعی از اسباب بازی‌های مختلف گهواره‌ای از جمله راکرهای صندلی دار در طرح‌های مختلف خرس تدی ، فیل هورتون و اسب تک شاخ پونی را ارایه می‌دهیم.مزایای استفاده از راکر کودکراکر‌های کودک باعث بهبود تحرک و تعادل می‌شوندهنگامی که کودک در حال بازی کردن با راکر است ، باید از عضلات پا و ماهیچه‌های خود استفاده کند تا حرکت به عقب و جلو را انجام دهد.هنگام انجام این کار ، کودکان شما در حال یادگیری نحوه تعادل هستند که هنگام یادگیری راه رفتن و دویدن برای آنها بسیار مهم است.آنها همچنین مهارت‌های حرکتی را توسعه می‌دهند و هنگامی که کودکان به دسته‌های راکر تکیه می‌کنند ، باعث رشد و توسعه دست و انگشتان آن‌ها می‌شود.کل حرکت هماهنگی بین دست ، آرنج ، ساق و پاها را آموزش می‌دهد.چه کودکی خودش به تنهایی روی زمین تکان بخورد ، چه روی راکر نشسته باشد یا در آغوش شما باشد ، با بررسی حرکات آهسته و سریع ، حس ریتم خود را توسعه می‌دهد.راکر‌ها باعث آرامش و ریلکس شدن کودک می‌شوندتکان خوردن کودک به ایجاد ضربان قلب سالم و همچنین گردش خون خوب کمک می‌کند.حرکت تکان دهنده به کودک کمک می‌کند تا احساس امنیت کند و بنابراین اثر آرام بخشی دارد.تاب خوردن همچنین می‌تواند به گرم شدن کودکی که سرد است کمک کند. با تکان دادن کودک ، ما نیازهای عاطفی اجتماعی او را برآورده می‌کنیم.برای کودکان مبتلا به اختلال پردازش یا اختلال عملکرد حسی از اسباب بازی راکر و صندلی‌های گهواره‌ای برای ایجاد آرامش استفاده می‌شود تا آرامش لازم برای استراحت را به کودک بدهند.مطالعات نشان می‌دهد راکر‌ها به آرامش بخشیدن به گریه نوزادان کمک می‌کنند.راکر برای کودکان اوتیسم نیز بسیار عالی است زیرا یکی از راه‌های آرام کردن آن‌ها ، تکان دادن است.بنابراین راکر کودک برای این بچه‌ها یکی از ضروریات است.حرکت عقب و جلو اسباب بازی‌های راکر می‌تواند هر کودکی را آرام کند.اگر آنها کمی بیش از حد پر جنب و جوش شده‌اند ، آنها را سوار اسباب بازی خود کنید و از سرعت آرام شدن آنها شگفت زده شوید.اگر به کودک‌های قدیم نیز فکر کنید ، پدر و مادران از تکان دادن نوزادان در آغوششان برای آرام کردن آن‌ها استفاده می‌کردند.چه کسی کودک آرام نمی‌خواهد؟ اگر کودک شما کمی خسته است ، قبل از خواب یا بعد از مدرسه از آنها استفاده کنید.اسباب بازی راکر خلاقیت را تشویق می‌کندفرزند شما روی راکر خود چه خواهد شد؟آیا این یک گاوچران سوار بر اسب است که بدنبال بد کار‌ها در قطار می‌تازد ، یا آ نها در حال قایقرانی در دریا هستند تا دزدان دریایی را بگیرند؟آیا آنها یک خلبان هستند که در آسمان پرواز می‌کنند و مسافران خود را ایمن نگه می‌دارند یا اینکه آنها راننده اتوبوس هستند؟همه این بازی‌های وانمود کننده روی راکر کودک ، مهارت‌های زبان و تفکر ، مهارت‌های اجتماعی و احساسی و همچنین خلاقیت را توسعه می‌دهد!چگونه بهترین راکر کودک را انتخاب کنیم؟جنس پایه راکربهترین راکرهای کودک دارای پایه ساخته شده از چوب هستند در حالی که در بیشتر نمونه‌های ساخته شده چینی از پلاستیک‌های ارزان قیمت استفاده شده است.البته، مورد اول هزینه‌ای بیشتری را در بر خواهد داشت، اما نکته خوب این است که آنها به شما امکان می‌دهند مدت زمان طولانی از اسباب بازی راکر استفاده کنید و در واقع می‌تواند به بچه‌های کوچکتر منتقل شود و در دراز مدت به عنوان یک پس انداز به حساب می‌آید.اندازه پایهبرای کاهش خطر واژگونی ، یک راکر باید پایه وسیع و ضد چپ شدن داشته باشد تا از آسیب به کودک جلوگیری شود.تمامی پایه‌های راکر‌های کودک تولید شده توسط گروه تولیدی سیسمونی بیبی ماه از جنس چوب و در اندازه‌ای استاندارد هستند تا خطر واژگونی را به حداقل برسانند.اندازه مناسب راکرراکر کودک باید دارای اندازه مناسب باشند تا به راحتی بتوان آن‌ها را در هر کجای خانه جهت بازی کودک قرار داد و یا بتوان آن را با خود حمل کرد.صندلی با بالشتک مناسبیک صندلی با بالشتک زیبا و نرم تا حد زیادی به افزایش سطح راحتی کودک شما کمک می‌کند.همچنین جنس پارچه باید ضد حساسیت و ضد خارش باید تا باعث اذیت کودک شما نشود..سرگرمیاسباب بازی راکر باید دارای اشکال عروسکی متنوع یا حیوان مورد علاقه کودک باشند تا علاوه بر تکان دادن باعث سرگرمی کودک شما نیز بشوند.راکر‌های کودک عروسکی می‌توانند مدت‌ها باعث سرگرمی و بازی کردن کودک با آن‌ها شوند تا شما با خیال راحت به کار‌های خود برسید.خرید از بیبی ماهبیبی ماه مفتخر است خود را با بیش از دو دهه سابقه به عنوان تولید کننده سیسمونی و لوازم کودک از جمله تزیینات اتاق کودک ، اسباب بازی و ملزومات خواب کودک معرفی نماید.از این رو ، تمام مشتریان و کاربران عزیز می‌توانند جهت خرید لوازم کودک به صورت آنلاین ، سفارش خود را ثبت و کالای خود را مستقیم از گروه تولیدی بیبی ماه و بدون واسطه سفارش دهند.جهت مشاهده انواع راکر کودک با مراجعه به بخش فروشگاه می‌توانید تمامی محصولات را با یکدیگر مقایسه کنید و بهترین طرح را برای کودک خود انتخاب کنید.
عناصر فرهنگ سازمانی عناصر فرهنگ سازمانیاغلب بسیاری از سازمان‌ها می‌پرسند، چگونه تیمی عالی از افراد را دور هم جمع کردید؟ اصولا آن‌ها می‌پرسند که راز فرهنگ سازمانی شما چیست؟ باید گفت: "هیچ رازی در میان نیست!" کسب و کارهای موفق توانسته‌اند عناصر فرهنگ سازمانی را به خوبی بشناسند و از آن در راستای اهداف خود استفاده کنند. این عناصر به مانند یک چارچوب کلی در نظر گرفته می‌شوند که ارکان سازمان را به یکدیگر متصل می‌کنند. اما عناصر فرهنگ سازمانی شامل چه مواردی هستند؟ با غزال همراه باشید.فرهنگ سازمانی چیست؟قبل از پرداختن به عناصر فرهنگ سازمانی، اول بیایید ببینیم فرهنگ به چه معناست. فرهنگ واقعیت روزمره زندگی سازمانی است. فرهنگ بیانیه م موریت، چشم انداز یا کتاب راهنمای کارکنان نیست! فرهنگ به نحوه رفتار، انجام دادن، بیان کردن و رابطه با دیگران و محیط کار است. در واقع، فرهنگ به نوعی شخصیت شرکت است.فرهنگ سازمانی عبارت است از:الگوی یکپارچه دانش، اعتقاد و رفتار افراد در سازمان که به ظرفیت یادگیری و انتقال دانش در محیط کار کمک می‌کند.اعتقادات عرفی، اشکال اجتماعی و صفات یک کسب و کار که بین افراد یک سازمان مشترک است.مجموعه نگرش‌ها، ارزش‌ها، اهداف و عملکردهای مشترکی که ویژگی یک نهاد یا سازمان را تشکیل می‌دهند.مجموعه ارزش‌ها، قراردادها یا اقدامات اجتماعی مرتبط با یک زمینه خاص، فعالیت یا ویژگی اجتماعی است.عناصر فرهنگ سازمانی چیستند؟عنصرهای فرهنگ سازمانی را می‌توان به موارد زیر تقسیم کرد: 1 - چشم انداز و م موریتاولین قدم برای رسیدن به یک فرهنگ سازمانی خوب، نوع چشم انداز و م موریت سازمان است. چشم انداز و م موریت، ارزش‌های یک سازمان را تعیین می‌کنند. این دو مقوله باعث می‌شوند تا سازمان بتواند اهداف خود را برنامه ریزی کرده و به افراد جهت روند کار کمک کند. هنگامی که چشم انداز و م موریت به طور برجسته در هر تعامل بین سازمان و کارکنان نشان داده شوند، این امر به جهت دهی به مشتریان، ت مین کنندگان و سایر سهامداران و ایجاد برند تجاری قوی کمک می‌کند. 2 - ارزش‌های اصلیهنگامی که چشم انداز و م موریت عملی شد، گام بعدی از عناصر فرهنگ سازمانی جستجوی ارزش‌های اصلی است. جایی که چشم انداز و م موریت در تعیین هدف نقش دارند، ارزش‌های اصلی به شما کمک می‌کنند تا در مورد رفتارها و طرز فکرهایی که برای دستیابی به چشم انداز باید نشان داده شوند، رهنمودهایی تنظیم شود. این رهنمودهای مشخص که به طور واضح برای همه کارکنان ابلاغ می‌شوند، یک زبان فرهنگی ایجاد می‌کند که سازمان را به مکالمه با این زبان در امور داخلی و خارجی سوق می‌دهد. 3 - اقدامات عملیاتیمهم است که یک برنامه عملیاتی خاصی اجرا شود. اگر سازمان معتقد است که افراد بزرگ‌ترین دارایی آنها است، پس با سرمایه گذاری در یادگیری و پیشرفت احساس ارزشمند بودن را ایجاد کنید. اگر سازمان شما خدمات عالی به مشتری را ارج می‌نهد، باید اقداماتی انجام دهید تا مطمین شوید که هر مشتری چه بزرگ و چه کوچک مورد احترام قرار می‌گیرد. یک مکانیزم پاداش داشته باشید که بتواند رفتارها و اعمال مورد انتظار را تقویت کند. ارزش‌های سازمانی باید در ارزیابی عملکرد، معیارهای بررسی کسب و کار تقویت شده و در کارهای روزمره کارکنان در نظر گرفته شوند. 4 - فرهنگ کارکنانپرداختن به امور کارکنان از مهمترین عناصر فرهنگ سازمانی است. فرهنگ سازی بدون کارکنانی که تمایل و توانایی پذیرش ارزش‌های سازمانی را ندارند، اتفاق نمیفتد! این همان دلیلی است که چرا بهترین سازمان‌های جهان سیاست‌های سختگیرانه‌ای نسبت به استخدام دارند. آن‌ها به دنبال افرادی می‌گردند که نه تنها استعداد دارند بلکه با فرهنگ موجود سازمان نیز هماهنگی داشته باشند. از طرفی، نامزدهای استخدامی ترجیح می‌دهند با سازمانی مطابق با ارزش‌های شخصی خود کار کنند. به طور کلی، کارکنانی که دارای یک فرهنگ شخصی عالی هستند، فرهنگ قبلی یک سازمان را تقویت می‌کنند. 5 - تاریخچه سازمانهر سازمانی تاریخ منحصر به فرد خود را دارد، داستانی برای ایجاد یک فرهنگ سازمانی قوی و برنده! عناصر این داستان می‌توانند رسمی یا غیررسمی باشند اما وقتی جذابیت پیدا می‌کنند، به عنوان بخشی از فرهنگ حال حاضر سازمان در نظر گرفته می‌شود و شکل می‌گیرند. بنابراین، سازمان‌هایی که تاریخچه قوی دارند، می‌توانند فرهنگ سازمانی پویایی ایجاد کنند. زیرا کارکنان نیز خود را بخشی از این تاریخ می‌دانند و در آن شریک هستند. بنابراین، سازمان‌ها باید بتوانند داستان خود را از گذشته تا حال را طوری بیان کنند که کارکنان احساس ارزش و هدفمند بودن کنند. 6 - محیط کارمحیط کار فرهنگ را شکل می‌دهد. فضای کار یکی از مهمترین عناصر فرهنگ سازمانی است. داشتن یک فضای کاری باز (پلن باز) باعث تقویت همکاری بین افراد می‌شود. محیط کار منطقه‌ای (هر بخش به صورت جداگانه فعالیت می‌کنند) نیز نقشی اساسی در ت ثیرگذاری بر فرهنگ سازمانی دارند. هر دو این شیوه‌های طراحی فضای کاری دارای فواید و معایب زیادی هستند. اما انتخاب نوع محیط کار چه پلن باز باشد چه منطقه‌ای، باید بسته به نوع کسب و کار انتخاب شود. طرح‌های محیطی، معماری فضا یا زیبایی شناسی محیط کار، بر ارزش‌ها و رفتارهای کارکنان ت ثیر می‌گذارند.کلام آخرهمانطور که در بالا بیان شد، عناصر زیادی وجود دارند که فرهنگ سازمانی را تحت ت ثیر قرار می‌دهند. هر یک از این عناصر مانند ستون‌های ساختمانی می‌مانند که یک بنا را تا سال‌ها سرپا نگه می‌دارند. بنابراین، توجه و اهمیت قایل شدن به عناصر فرهنگ سازمانی می‌تواند به معنای موفقیت یک کسب و کار در دنیای پرتلاطم امروز باشد
من چرا عصبانی هستم؟ امروزه، استفاده از خشونت و اعمال خشونت‌آمیز در برنامه‌‌های تلویزیونی، به‌سرعت در حال گسترش است و به تجارتی پرسود برای تولیدکنندگان فیلم‌‌ها در آمده است. نمایش بی‌حد و حصر خشونت در وسایل ارتباط جمعی، به‌ویژه تلویزیون باعث شده‌است که خشونت از سطح بزرگسالی به دوره نوجوانی انتقال یابد و نوجوانان و کودکان بدون داشتن مهارت‌های لازم شناختی، ذهنی و اجتماعی، نتوانند تفاوتی را بین واقعیت و خیال قایل شوند و مورد تهاجم انواع و اقسام رفتارهای خشونت‌آمیز قرار گیرند. ازاین‌رو، موضوع خشونت تلویزیونی و ت ثیر آن بر رفتار مخاطبان، یکی از بحث‌انگیزترین موضوع‌های اجتماعی پس از اختراع این رسانه است.ذکر این نکته لازم است که "کودک" به بچه‌های دارای سنین بین 12 - 2 / 5 ساله گفته می‌شود. بنابراین، با توجه به این شرایط سنی، کودک در برابر تلویزیون، هم فعال است و هم منفعل. او در دریایی از فیلم‌ها، بازی‌ها، داستان‌ها و مسابقه‌های تلویزیونی غرق شده‌است و به تصاویر خشونت‌آمیز به دقت نگاه می‌کند و ضمن لذت‌بردن از قدرت شخصیت‌های داستانی یا قهرمانان مسابقه، همه آموخته‌های خود را در مدرسه، با هم‌کلاسی‌ها یا در کوچه و محله با همسالان خود تمرین می‌کند.عرصه‌های ت ثیرپذیری کودکانمهم‌ترین رفتارهای اجتماعی کودکان که تحت ت ثیر برنامه‌های خشونت‌آمیز تلویزیونی است، عبارت‌اند از: 1 ٫ حساسیت‌زداییخشونت‌های مکرر در برنامه‌های تلویزیونی، ممکن است حساسیت کودک را به خشونت از بین ببرد و رفتارهای پرخاشگرانه را طبیعی و قابل قبول جلوه دهد. بنابراین، مشاهده خشونت در تلویزیون، باعث از بین رفتن حس بازداری کودک نسبت به اعمال پرخاشگرانه می‌شود و ممکن است کودک در تعامل با دیگران، به‌راحتی به خشونت متوسل شود. 2 ٫ اعتمادزدایینمایش خشونت در تلویزیون، در ایجاد ترس و بی‌اعتمادی در کودکان نقش مهمی ایفا می‌کند. همچنین، کودکان بعد از تماشای این برنامه‌ها، نگران‌اند که قربانی یک جنایت خشونت آمیز شوند. معمولا خشونت رسانه‌ای، به‌ویژه به کودکان زیر 8 سال، صدمات روحی و جسمی جبران ناپذیری وارد می‌کند زیرا آنها نمی‌توانند به‌آسانی تفاوت بین دنیای حقیقی و خیالی را درک کنند. و این باور در آنان تقویت می‌شود که جهان، خشن است و باید از آن ترسید. کودکانی که بیننده برنامه‌های خشن هستند، از دیگران انتظار رفتار خشونت‌آمیز دارند و دنیا را مکانی خطرناک تصور می‌کنند. 3 ٫ خشونت‌گرایی و پرخاشگریمطالعات بسیاری نشان داده است که کودکان یا به طور مستقیم از آنچه بر صفحه تلویزیون می‌بینند، الگوگیری می‌کنند و یا آن را به ذخیره الگوهای رفتاری خویش می‌افزایند. تکرار خشونت در برنامه‌های رسانه‌ای، باعث می‌شود کودک خشونت را یاد‌گیرد و با تقلید، آن را به دنیای واقعی خود منتقل کند.رفتارهای پرخاشگرانه کودک به شکل‌های مختلف آشکار می‌گردد از قبیل: برانگیختگی بیش از حد،‌نگاه‌های تند و خشن، به‌هم‌فشردن دندان‌ها،‌ایجاد مزاحمت کردن و حالت دفاعی به خود گرفتن، دیگران را سرزنش نمودن،‌نظم کلاس و مدرسه را به‌هم‌ریختن، دروغ‌گویی، دزدی، عدم رضایت از رابطه خود با اطرافیان،‌از مدرسه و معلم خاطره خوشی نداشتن‌، فرار از مدرسه و منزل. همچنین، پرخاشگری ممکن است به صورت تجاوز به حقوق دیگران و چیزی را به زور از دیگری گرفتن نیز ظاهر شودراه‌های پیشگیری از آثار منفی برنامه‌های تلویزیونیخودتان هم برنامه یا کارتونی را که کودک تان تماشا می‌کند، نگاه کنید تا ببینید او چه چیزی تماشا می‌کند و محتوایش چیست.صرف نظر از کنترل برنامه هایی که کودک تان تماشا می‌کند، باید ساعات تلویزیون تماشا کردن او را محدود کرده و زمان تعیین کنید.هرگز یک دستگاه تلویزیون مجزا داخل اتاق خواب کودک تان نگذارید و کودک تان را طوری بار بیاورید که بداند فقط در اتاق نشیمن می‌تواند تلویزیون تماشا کند. بدین ترتیب می‌توانید برنامه هایی را که تماشا می‌کند، زیر نظر داشته باشید.تاثیر رفتارها و صحنه‌های خشونت برای را که کودک تان در تلویزیون تماشا می‌کند، برایش توضیح دهید و بگویید که انجام این گونه اعمال خشونت آمیز در زندگی واقعی چه تبعاتی دارد. حتی به او بگویید که خشونت چگونه می‌تواند باعث مرگ یا جراحت افراد در زندگی واقعی شود.تماشای آن دسته از برنامه‌های تلویزیونی را که صحنه‌های خشونت آمیز دارند و مخصوص بزرگترها هستند، ممنوع کنید. اگر صحنه‌ای خشن در تلویزیون دیدید، کانال را عوض کنید.به کودک تان یاد بدهید که چگونه می‌توان مسایل را با شیوه‌های صلح جویانه حل کرد.اگر لازم بود با والدین دوستان صمیمی کودک تان درباره نحوه و ساعت تماشای برنامه‌های تلویزیونی مشورت کنید تا با اعمال شیوه‌های یکسان با فشار کمتری در خانه روبرو شوید.کودک تان را تشویق کنید به جای تماشای تلویزیون، کتاب بخواند یا بیرون از خانه به تفریحات سالم بپردازد، البته با نظارت شما.وقتی سرتان گرم انجام کاری است، هرگز به کودک تان نگویید: "برو تلویزیون تماشا کن." تلویزیون جایگزین مناسبی برای عدم حضور شما نیست. وقت بیشتری را با کودک تان سپری کنید.
تکثر؟ درست، غلط، سخت و زیبا راه‌پیمایی اربعین، نماد وحدت در کثرت امت اسلامیتکثر؟ خیلی هم درستتکثر رکن خلقت است. قطعا همه به نقص انسان‌واقفیم. زمانی که بپذیریم انسان‌ها دچار ضعف و نقص، چه به لحاظ روحی و چه به لحاظ جسمی هستند، بلافاصله و به طور ضمنی تکثر را پذیرفته‌ایم. کدام انسانی می‌تواند ادعا کند هیچ نقصی ندارد؟ اساسا تکثر بستر رشد است، و اگر انسان قابلیت رشد نداشت، خلقتش بی دلیل بود، یا بهتر است گفته‌شود اصلا خلقتی رخ نداده‌بود.تکثر نعمت است نعمتی که موجب رفع نیازهای جسمی به واسطه‌ی افراد یا حیوانات یا اجسام دیگر می‌شود و رشد روحی با تربیت توسط افراد بزرگ‌تر به لحاظ روحی، یا ارتباط با انسان‌های متفاوت از منظر جلوه صفات (مانند زن و مرد) یا خود طبیعت و خلقت که بی‌واسطه می‌تواند مایه رشد و پیشرفت انسان باشد.به وضوح اگر خلقت جلوه تکثر نبود، بسیاری از مفاهیمی که ناشی از واقعیات بیرونی در ذهن ما شکل‌گرفته، بی‌معنا می‌شد. درباره‌ی خود انسان‌ها اگر صرف نظر از بی‌معنا بودن اعتقاد به یکسان‌بودن انسان‌ها به لحاظ وجودی، از منظر استعدادها و علایق و سلایق هم تفاوتی نداشتند، ارتباطات انسانی از بین می‌رفت.تکثر؟ خیلی هم غلطاحتمالا به این موضوع اندیشیده‌اید که کلمه‌ی تکثر باید یک ادامه‌ای داشته باشد، و آدم باید خیلی بی‌عقل باشد که منکر هرگونه تکثر عالم واقع شود. کسی که درباره‌ی تکثر اعلام موضع می‌کند باید مشخص کند که تکثر در چه چیزی را تقبیح یا تحسین می‌کند. اینکه انسان‌ها به دلیل نقص در فهم و درک - که ویژگی ذاتی انسان است - بعضا شناخت‌های متفاوتی از جهان پیدا می‌کنند طبیعی است اما نکته‌ای در این زمینه وجود دارد:تفاوت انسان‌ها در شناخت، به معنای تفاوت در حقیقت امر نیست مثلا در جایی تصادفی رخ می‌دهد، شاهدان صحنه با توجه به زمان حضورشان و زاویه دیدشان و مسایل دیگر روایاتی از صحنه ارایه می‌کنند که بعضا ممکن است با هم اختلاف داشته باشند، اما آیا این تفاوت روایات که از نقص مشاهده‌ی انسان‌ها ناشی می‌شود به معنای آن است که چند تصادف رخ داده‌است؟ یا اصلا امکان قضاوت بین این روایات‌های گوناگون وجود ندارد؟روشن است وجود کثرات در عالم دنیا نباید ما را به نسبی‌گرایی در حقیقت بکشاند، بلکه با علم به امکان بروز اختلاف در فهم از جهان، طبیعت، دین، سیاست، روابط انسانی و . تا جای ممکن در عمل به تساهل و تسامح بپردازیم و در نظر با مطالعه و گفتگو و نقد فهم‌های گوناگون به ادراک و برداشت خود قوت ببخشیم.تکثر؟ خیلی هم سختدر قسمت قبل گفته‌شد: "تاجای ممکن در عمل به تساهل و تسامح بپردازیم" اما این جای ممکن دقیقا کجاست؟ ناگزیر در هرجامعه انسانی‌ای، جریان کلی مردم به یک فهم از هستی متمایل‌تر است که اگر غیر از این باشد این جامعه باید متلاشی‌شدن خود را در آینده‌ای نزدیک ببیند.به طور طبیعی تمایل غالب اجتماع به یک فهم از هستی در جهان‌بینی و ایدیولوژی حاکمیت بروز می‌یابد. این امر غلطی نیست بلکه در هر صورت، هر اجتماع، ناگزیر به پذیرش این مسیله است. اما هرحاکمیت باید با توجه به بدیهی‌بودن امکان بروز فهم دقیق‌تر و صحیح‌تری از هستی و اصالت اختیار انسان‌ها در انتخاب جهان‌بینی خود، بستر تضارب نظرات مختلف را با روش‌های صحیح و اخلاقی در جامعه فراهم کند و به تبیین فهم و شناخت خود از حقیقت و واقعیات بپردازد.بدیهی است نمی‌توان از حاکمیت‌ها انتظار داشت به جهان‌بینی‌های گوناگون اجازه هرعمل و انجام هرفعالیتی بدهند. به محض اینکه کسی این مطالبه را داشت، باید از او پرسید با آزادی فعالیت داعشی‌ها در جامعه مشکل ندارد؟ یا با بی‌مجازات‌ماندن اسیدپاشی در خیابان‌ها؟تکثر؟ خیلی هم زیباانگار خداوند متعال عمدی در وجود کثرات در سبک زندگی‌های جوامع مختلف دارد. به نظرمی‌آید در رقابت است که تمدن‌ها پویا می‌شوند و گام به سوی رشد می‌گذارند و حتی ممکن است بعضا یک فهم از هستی به دلیل بستر اجتماعی و جغرافیایی متفاوت، بروز مختلفی پیدا کند در معماری، پوشش، موسیقی و . این نه تنها اصلا قبیح نیست بلکه بسیار زیباست، بسیار جای شکر دارد. مثلا فرض کنید یکی از واجبات دینی مثل صله ارحام در بستر فرهنگ موضعی عید نوروز تجلی پیدا می‌کند این یکی از فواید این‌مسیله است. فایده‌ی بسیار مهم و جالب مسیله بروز تمدن دینی در بستر‌های متفاوت جغرافیایی و اجتماعی می‌تواند مشخص‌شدن جلوه‌های نو از تفکر دینی باشد و چه بسا به‌خاطر روبرو شدن با مسایل متفاوت، موجب غنای معرفت ما از حقیقت دین شود. در آخر در جهان‌بینی دینی، زمانی پیشرفت اتفاق افتاده که قرایت از جهان و دین به حقیقت نزدیک‌تر شود، و انسان‌ها با شناخت بیشتر خود، راه‌هایی منحصر به فرد ذیل تفکر دینی برای شکوفایی استعدادهای خود بیابند. در یک جمله، در جهانبینی مردم شباهت بیشتر شود (البته جهانبینی مردم باید به حقیقت شبیه‌تر شود) و در واقعیت، هرچه بیشتر به تفاوت‌ها بها داده‌شود، هرفرد با آزادی و آزادگی مسیر خود را برگزیند. مسیری که در دنیای امروز کاملا برعکسش اجرا می‌شود، با بی‌اهمیت و فردی نشان‌دادن عقاید، تکثر در این زمینه را افزایش داده و آزادی انسان‌ها برای انتخاب مسیر زندگی، محل زندگی، انتخاب کار، استاد و حتی زمان خواب و بیداری را از او می‌گیرد.حتی اگر تمدنی ناشی از یک فهم متفاوت از هستی باشد، باز نباید با دید کنارگذاشتن آن به‌کل، مسیله را دید. چه بسا این تمدن‌های مختلف برای مشکلات مشابه، راه‌حل‌های کارایی یافته‌باشند که با فهم یک‌دیگر از هستی در تزاحم نباشند و برای همه یا تعدادی از آنان قابل استفاده باشد.کلام آخرمسیله تکثر، بسیار بحث دقیقی است و به هیچ عنوان نباید با آن با افراط و یا تفریط برخورد کرد.نه می‌توان وجود تکثر در بسیاری از مسایل را کتمان کرد، و نه می‌توان تکثر را به همه چیز تسری‌داد، و از اساس در توحید خداوند خلل ذهنی ایجاد کرد. راه حل پیشرفت، گفتگو، حریت و حق‌طلب‌بودن است.
دینداری در دنیای مدرن 1 - انسانیت قبل از دین داری:تصورکنید که ظرفی را دراختیار دارید و قرار است که موادی را دران قرار دهید،اگر ظرف پاک باشد ان مواد نیز پاک می‌ماند و اگر ظرف الود و نجس باشد پاکترین مواد و مایعات را الوده می‌کند .همین رابطه بین انسانیت و دین است:اگر انسان در قدم اول ،اصول انسانی و اخلاقی را رعایت کند دینی که قرار است بعنوان محتویات در درون انسان قرار گیرد کاملا شفاف و نحیف جلوه می‌شود اما اگر انسان در مرحله‌ی اول ،اصول اخلاقی و انسانی را نادیده بگیرد دین که پاک‌ترین محتویات را در برمیگیرد را بد و کریه جلوه میکند .روایت تصویر ذهنی بنده از گروه‌های تندرو (داعش و .)اصول انسانی را رعایت کنید تا بتوانید داعی خوبی برای دین باشید.ایوب حشمتی فعال مذهبی و فرهنگیسه شنبه 14 اپریل 2020 جوانرود،کرمانشاه
کل برابر مجموع اجزا یا بزرگتر از آن! ابتدا نگاهی به این دو گزاره داشته‌باشم "کل برابر مجموع اجزا است"، "کل بزرگ‌تر از مجموع اجزا است". اولین بار این دو گزاره را در صفحات اولیه‌ی کتاب تست ادبیات گاج در دوران دبیرستان دیدم، شاید ویراستار و ناشر کتاب هم نمی‌دانستند که چرا این دو گزاره را در صفحات اولیه این کتاب گذاشته‌اند اما این جملات به خاطر من ماند.گشالت یا هییت‌نگریدو گزاره‌ای که در بالا ذکر شد مبنای یک مکتب روانشناسی هستند روانشناسی گشالت یا هییت‌نگر. در این مکتب، پدیده‌ها به‌صورت تشکیل‌شده از اجزای کوچک‌تر بررسی نمی‌شوند. مثلا فرض کنید اگر شما یک قطعه از بتهوون را گوش‌دهید حس متفاوتی را در شما ایجاد می‌کند تا این‌که به تک‌تک نت‌های آن با یک ت خیر کوتاه گوش دهید این همان چیزی است که روانشناسی گشالت به آن می‌پردازد. اگر بخواهیم به‌طور خلاصه عصاره‌ی این بحث رو بگوییم به این گزاره می‌رسیم که "کل هر چیزی، فراتر از مجموع اجزای آن است". حال بیاییم این گزاره را داخل جوامع بررسی کنیم اگر فرض کنیم یک جامعه‌ای وجود داشته باشد، آیا این جامعه برابر با مجموع اجزا است!؟ یعنی اگر دور همه آدم‌های جامعه‌ی موردنظر خط بکشیم این مجموعه همان جامعه موردنظر است؟! خیر این مجموعه برای رسیدن به جامعه یک‌چیزی کم دارد که این کمبود همان چیزی است که در مکتب هییت‌نگری کل را فراتر از مجموع اجزا می‌کند هویت اجتماعی. هویت اجتماعی همان چیزی است که یک جامعه را از مجموع افراد این جامعه بزرگ‌تر می‌کند. فرض کنید یک اتوبوس 44 نفره داریم، آیا از نظر اجتماعی این اتوبوس برابر مجموع 44 نفر است؟! خیر باید هویت اجتماعی این 44 نفر را به این 44 نفر اضافه کنیم تا جامعه اتوبوس را داشته‌باشم. شاید بتوانیم اسم هویت اجتماعی را در این مثال "انسان‌های اتوبوس 44 نفره" بگذاریم. ساده‌ترین مثالی که می‌شود برای این بحث آورد، خانواده است وقتی من عضوی از خانواده‌ام حساب می‌شوم و به من عضوی از خانواده‌ی فلانی می‌گویند، این فراتر از یک جمله توصیفی است و به من هویت "خانواده‌ی فلانی" نیز اطلاق شده است.هویت اجتماعی به‌مثابه یک انسانبعد از بحث‌های بالا شاید بتوانیم بگوییم که می‌توان به هویت اجتماعی مثلا همین هویت "خانواده‌ی فلانی" مانند یک انسان نگاه کرد یک انسان که عملکرد و رفتار آن، مجموع عملکرد و رفتار اعضای خانواده است. این نگاه قابل‌تعمیم به تمام جوامعی که ما در آن هستیم و هویت اجتماعی آن‌ها شامل ما می‌شود می‌توان داشت جمع‌های رفاقتی، کانون‌ها و تشکل‌های دانشجویی، جامعه‌ی جمهوری اسلامی و . . با این نگاه می‌شود دریافت کرد که ما در تمام فعالیت‌ها و رفتارهایی که از جامعه فرضی ما به بیرون نشان داده می‌شود اثرگذار هستیم و تک‌تک کارها و فعالیت‌های ما در این جلوه‌ی بیرونی اثرگذار است. بیاییم نگاهی به جامعه انقلاب اسلامی داشته باشیم اراده تک‌تک ما که عضوی از این جامعه هستیم و هویت اجتماعی "جامعه انقلاب اسلامی" بر ما اطلاق می‌شود در مسیر حرکت این جامعه اثرگذار است و اگر این حرکت از مسیر اصلی خود منحرف شود یا دچار کم‌کاری شود‌، بخشی از این اتفاق نیز بر گردن ما است. این مسیله شامل همه‌ی هویت‌های اجتماعی که شامل ماست می‌شود، خانواده فلانی، تشکل فلان، شرکت بهمان و . . حال با فرض این‌که مسیولیت رفتارهای جامعه ما بر عهده ما نیز هست، می‌توانیم و با فرض این‌که بتوانیم هویت اجتماعی را مواخذه کنیم، شاید بتوانیم به مسیله‌ای مانند "معاد اجتماعی" از این زاویه نگاه کنیم که در قیامت، ما در قالب هویت‌های اجتماعی نیز مواخذه می‌شویم و باید پاسخگو باشیم. منظور از معاد لزوما معاد الهی نیست، هر مواخذه‌ای از یک جامعه شامل این مسیله می‌شود، مثلا بررسی عملکرد یک‌ساله یک شرکت یا یک تشکل یا . .هویت اجتماعی مسیولیت‌زاست!اگر بپذیریم که معاد اجتماعی شامل اجتماع‌هایی که ما در آن عضویم می‌شود، ما نسبت به عملکرد جامعه و مجموعه موردنظر مسیول هستیم، این همان چیزی است که ما از آن به‌عنوان "مسیولیت اجتماعی" یاد می‌کنیم. با این فرضیات ما نسبت به تک‌تک اتفاقات و عملکردهای مجموعه باید دغدغه‌مند باشیم و با اثرگذاری هرچند کمی که داریم بتوانیم مجموعه را اصلاح کنیم. شاید به همین دلیل است که در بحث‌های مدیرت منابع انسانی، عضو باید حس اثرگذاری در مجموعه داشته باشد، داشتن حس اثرگذاری به پابرجا بودن دغدغه‌مندی افراد مجموعه نسبت به مجموعه کمک شایانی می‌کند. اگر حس اثرگذاری از افراد مجموعه گرفته شود خیلی انتظار سختی از افراد مجموعه داریم که نسبت به مجموعه و اصلاح آن دغدغه‌مند باشند. در اسلام یک ابزار فوق‌العاده برای پیاده‌سازی این مسیولیت اجتماعی وجود دارد "امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر" یک ابزار بسیار کارآمد برای این مسیله است.برای ورود به ربات تلگرامی "هی ت‌الزهرا (س) دانشگاه شریف" و شرکت در مسابقه کلیک کنید.
ابلهان کتاب‌باز کتاب همیشه نشانه فرهیختگی بوده است، حتی برای کسانی که از کتاب‌خواندن متنفرندفرانک فوردی ترجمه: علیرضا شفیعی‌نسب مرجع: aeon بعضی‌ها از کتاب‌ها نه برای مطالعه بلکه جهت تزیین اتاق ناهارخوری استفاده می‌کنند. برخی دیگر فقط تلاش می‌کنند تمایزشان با خوانندگان سطح پایین را حفظ کنند. کتاب همیشه نشانه فرهیختگی بوده است، حتی برای کسانی که از کتاب‌خواندن متنفرند. به همین خاطر است که مردم، در طول تاریخ، سعی کرده‌اند هویتی کتاب‌دوست برای خود کسب نمایند. امروزه با ظهور تکنولوژی دیجیتال، نمایش خواندن عوض شده است، اما ابلهان کتاب‌باز هنوز هم در میان ما هستند.تخمین زمان مطالعه : 15 دقیقهکتاب‌باز، 1879 ، اثر لوییس خیمنس آراندا.فرانک فوردی، ایان شنبه 1 نوامبر 2014 است. مشغول جست‌وجوی کتاب در کتاب‌فروشی بارنز اند نوبل در خیابان پنجم نیویورک‌سیتی هستم که مجموعه‌ای از کتاب‌ها با ظاهری زیبا نظرم را جلب می‌کند. نزدیک‌تر می‌روم و متوجه می‌شوم که این کتاب‌ها بخشی از چیزی هستند که "مجموعه کلاسیک جلدچرمی" نام دارد. یکی از فروشندگان به من اطلاع می‌دهد که این کتاب‌های زیبا در کنار دیگر کتاب‌هایتان باعث می‌شود کتابخانه‌تان زیباتر به‌نظر برسد. پس از این گفت‌وگو، همیشه و همیشه به یاد می‌آورم که کتاب‌ها اهمیت زیادی به‌عنوان نماد فرهیختگی دارند. ما مثلا در عصری دیجیتالی زندگی می‌کنیم، اما اهمیت نمادین کتاب همچنان دارای ارزش فرهنگی خود است. به همین خاطر است که وقتی مصاحبه‌ای تلویزیونی در خانه یا دفترم در دانشگاه انجام می‌دهم، از من می‌خواهند تا جلوی قفسه کتابم بایستم و تظاهر کنم که دارم یکی از این کتب را می‌خوانم.از زمان اختراع خط میخی در بین‌النهرین در حدود سال 3500 ق.م و خط هیروگلیف در مصر در حدود 3150 ق.م، خوانندگان جدی نوشته‌ها از تحسینی فرهنگی بهره‌مند بوده‌اند. لوح‌های گلی که علامت‌ها و نشانه‌ها بر آن‌ها حک می‌شد، اشیایی ارزشمند یا بعضا مقدس محسوب می‌شدند. توانایی رمزگشایی و تفسیر این نمادها و نشانه‌ها را دستاوردی فوق‌العاده به حساب می‌آوردند. این‌گونه می‌پنداشتند که هیروگلیف مصری دارای قدرت‌های جادویی است و تا به امروز همچنان بسیاری از خوانندگان کتاب را رسانه‌ای برای کسب تجربه معنوی به شمار می‌آورند. باتوجه‌به اینکه نوشته دارای چنین اهمیت نمادینی است، نحوه خواندن و مطلبی که افراد می‌خوانند عموما از ویژگی‌های مهم هویتشان محسوب می‌شود. خواندن همیشه شاخصی برای شخصیت بوده است. به همین خاطر است که مردم، در طول تاریخ، منابع فرهنگی و عاطفی زیادی را به کار گرفته‌اند تا هویتی کتاب‌دوست برای خود کسب نمایند.در بین‌النهرین باستان، که فقط گروهی انگشت‌شمار از کاتبان می‌توانستند لوح‌های خط میخی را رمزگشایی کنند، مفسران این نشانه‌ها دارای ش ن بسیار زیادی بودند. در این نقطه از تاریخ است که یکی از اولین نشانه‌های قدرت نمادینکتاب‌خوانی‌های افراد خودستا و خودبین در رم و دیگر بخش‌های امپراتوری به سوژه طنزهای طعنه‌آمیز تبدیل شدو امتیازی را می‌بینیم که خوانندگان از آن بهره می‌برند. کاتبان جاه‌طلب، با محدودکردن دسترسی به دانش جادویی خود، جانانه از اقتدار فرهنگی خود به‌عنوان خواننده دفاع می‌کردند.در قرن هفتم ق.م، زمانی که سفر تثنیه از عهد عتیق تحت حمایت شاه‌یوشیا در اورشلیم نوشته شد، جایگاه والایی برای این کتاب تعیین گشت. یوشیا از تومارهایی که "تثنیه‌نویسان" او نوشته بودند برای تقویت عهد میان بنی‌اسراییل و خدا استفاده می‌کرد و، در نوعی راهبرد سیاسی هوشمندانه، میراث و ادعای خود را برای حکومت سرزمین از این راه مشروعیت می‌بخشید.در روزگار روم باستان، که از قرن دوم ق.م آغاز می‌شود، کتاب‌ها از آسمان به زمین نازل می‌شدند و در آنجا به‌عنوان کالاهایی تجملاتی عمل می‌کردند که ش نی فرهنگی به مالکان ثروتمند خود می‌بخشند. سنکا، فیلسوف رومی که در قرن اول می‌زیست، عشق بت‌وار به نمایش آنچنانی نوشته‌ها را مورد طعنه قرار می‌دهد و گلایه می‌کند که "بسیاری افراد، بدون داشتن هیچ‌گونه تحصیلاتی، از کتاب‌ها نه برای مطالعه بلکه جهت تزیین اتاق ناهارخوری استفاده می‌کنند". او درمورد تومارجمع‌کن‌های خودنما می‌نویسد: "می‌توانید آثار کامل سخنوران و مورخان را در قفسه‌ها ببینید که تا سقف بالا رفته‌اند، چراکه کتابخانه، همچون حمام، به یکی از تزیینات ضروری در منزل‌های اعیانی تبدیل شده است."دشمنی سنکا با کتاب‌جمع‌کن‌های خودنما احتمالا مت ثر از بیزاری او از "جنون" کتاب‌خوانی‌های عمومی بود که ظاهرا امپراتوری اولیه روم گرفتار آن بود. این دوره شاهد ظهور رسیتاسیو 1 یعنی کتاب‌خوانی‌هایی ادبی و عمومی بود که نویسندگان و شاعران آن را اجرا کرده و بسیاری از شهروندان ثروتمند آن را فرصتی برای تبلیغ خود به حساب می‌آوردند. سنکا به دیده تحقیر به این اجراهای مبتذل غرور ادبی می‌نگریست و در داشتن چنین دیدگاهی تنها نبود. کتاب‌خوانی‌های افراد خودستا و خودبین در رم و دیگر بخش‌های امپراتوری به سوژه طنزهای طعنه‌آمیز تبدیل شد. بسیاری از نویسندگان و طنزنویسان برجسته رومی، از هوراس ( 65 تا 8 ق.م) و پترونیوس ( 27 تا 66 م) گرفته تا پرسیوس ( 34 تا 62 م) و جوونال ( 55 یا 60 تا 127 م) این نمایش‌های خودنمایانه از کتاب‌خوانی‌های عمومی را سوژه طنز خود قرار دادند.به‌گفته مارکوس والریوس مارشال 2 ، طنز نویس رومی، حتی دست‌شویی‌های عمومی هم از شر کتاب‌خوان‌های عمومی در امان نبود. او در یکی از قطعه‌های طعنه‌آمیز خود می‌نویسد:وقتی می‌ایستم برایم می‌خوانی، وقتی می‌نشینم برایم می‌خوانی،وقتی می‌دوم برایم می‌خوانی، وقتی به دست‌شویی می‌روم برایم می‌خوانی.بهاروپایی‌هایی که دارای ثروت مادی بودند اما بهره‌ای از فرهیختگی بالادستان اجتماعی و نجیب‌زاده خود نداشتند کتابخانه‌های شخصی ایجاد کردند تا شهرتی در فرهیختگی برای خود دست‌وپا کنندحمام می‌گریزم، در گوشم زمزمه می‌کنی.به استخر می‌روم، نمی‌گذاری شنا کنم.شتابان به سراغ شام می‌روم، در مسیر مرا متوقف می‌کنی.سر میز غذا می‌رسم، واژگانت حال مرا به هم می‌زند.طنزنویسانی که رسیتاسیو را به تمسخر می‌گرفتند درک می‌کردند که شهرت به‌خاطر کتاب‌خوانی فاخرانه منبعی مهم از سرمایه فرهنگی است. طنز تندی را که آن‌ها برای سوژه‌های خود به کار می‌گرفتند می‌توان نوعی "نظارت ادبی" دانست. وقتی پترونیوس در ساتیریکون خود ایومولپوس، "خسته‌کننده‌ترین عاشق شعرخوانی"، را به تمسخر می‌گیرد، این را نیز می‌توان نوعی نظارت بر ذایقه دانست. بی‌دلیل نیست که هم‌دوره‌های پترونیوس، او را آربیتر الگانسیاروم یعنی قاضی فرهیختگی در دربار نرون، امپراتور روم می‌دانستند.پس از سقوط امپراتوری روم در قرن پنجم، اروپایی‌هایی که دارای ثروت مادی بودند اما بهره‌ای از فرهیختگی بالادستان اجتماعی و نجیب‌زاده خود نداشتند کتابخانه‌های شخصی ایجاد کردند تا شهرتی در فرهیختگی برای خود دست‌وپا کنند. حتی به‌زعم خیلی‌ها، داشتن کتابخانه خوب، خودش هدف بود. حدود هزار سال بعد، با آغاز رنسانس و رشد تجارت، مالکیت کتاب گسترش یافت و تمایز فرهنگی‌ای که از راه کتاب‌خوانی به دست می‌آمد، در دسترس افراد بیشتری قرار گرفت. جفری چاسر در شعر "افسانه زنان نیکو" 3 اثر سال 1380 م، با اعلام اینکه کتاب‌ها را "مورد احترام" قرار می‌دهد، نمونه‌ای از این طرز تفکر بود.در قرن چهاردهم و پانزدهم، کتاب‌خوانان خودنما و مغرور با اوج قدرت ظهور کردند. مقاله فیلوبیبلون 4 (عشق کتاب) اثر ریچارد دو بری را "اولین رساله انگلیسی درمورد لذت ادبیات" می‌دانند. این مقاله در سال 1345 نوشته شد، اما تا 1473 منتشر نشد. اما فیلوبیبلون چیز چندانی از تجربه واقعی کتاب‌خوانی بری نشان نمی‌دهد. او جمع‌کننده سرسخت کتاب‌های کلاسیک بود که علاقه‌اش بیشتر به جمع‌آوری کتاب بود، نه خواندن آن.زندگی‌نامه‌نویس او یعنی ویلیام دو چیمبر ادعا کرد که دو بری در تمام اقامتگاه‌های خود در احاطه کتاب‌ها بود و "کتاب‌های خیلی زیادی در اتاق خوابش بود، به‌طوری‌که به‌سختی می‌شد ایستاد یا حرکت کرد، بدون اینکه روی آن‌ها پا گذاشت". دو بری احتمالا پیش‌بینی می‌کرده است که میل حریصانه‌اش به جمع‌آوری کتاب می‌تواند سوژه انتقاد و طعنه قرار گیرد، به همین خاطر در پیشگفتار فیلوبیبلون آشکارا از خودش در برابر تهمت افراط دفاع می‌کند و اعلام می‌دارد که "عشق جذبه‌ای" او به کتاب‌ها باعث شد تا او "تمام افکار دیگر چیزهای دنیوی" را کنار بگذارد. هدف نوشتن فیلوبیبلون این بود که نیتش را به آیندگان بفهماند و "برای همیشه جلوی زبان یاوه‌گوی شایعه‌پردازان را بگیرد". او امید داشت که شرح اشتیاقش "عشقی را که برای کتاب‌ها داشته است، از اتهام افراط مبرا کند".اما سباستین برانت، کلام‌شناس اومانیست آلمانی، هرگز پیام دو بری را نگرفت. او در اثر کشتی ابلهان 5 ( 1494 )،با گسترش سواد خواندن در میان عوام در قرن هجدهم، روشن‌فکران تمام تلاش خود را کردند که، با ت کید بر تمایز میان خود و خوانندگان سطح پایین، جایگاه برتر خود را حفظ نمایند 112 نوع مختلف ابله را نشان می‌دهد. اولین کسی که سوار بر کشتی می‌شود "ابله کتاب‌باز" 6 است که کتاب‌ها را برای خودنمایی، جمع می‌کند و می‌خواند. برانت از زبان این نوع ابله می‌گوید:در این کشتی من شماره یکمبه‌دلایلی که از قبل مشخص است.بله، می‌بینید که من اولین نفرم،چون کتابخانه‌ام را دوست دارم.کتاب‌های باشکوهی که دارم تمامی ندارند،اما کمتر کتابی از آن‌ها را می‌توانم بفهمم.من کتاب‌های تمام اعصار را گرامی می‌دارمو مگس‌ها را از صفحاتشان دور می‌کنم.وقتی سخن از هنر و علم شود،من می‌گویم که در خانه شادتر از هرجا هستم.من هیچ‌گاه شادتر از زمانی نیستمکه کتاب‌هایم در کنارم هستند.طنز برانت فروش زیادی داشت و فورا از آلمانی به لاتین، فرانسه و انگلیسی ترجمه شد. اما نمی‌شد جلوی کتاب‌بازها، چه ابله و چه غیرابله، را گرفت. در قرن شانزدهم، آرمانی‌سازی سکولار "عشق کتاب‌خوانی" کاملا نهادینه شده بود. کتاب‌خوانی را رسانه‌ای برای خودیابی و کسب بینش معنوی درمورد راه‌ورسم دنیا به حساب می‌آوردند.بار نمادین کتاب‌خوانی شاید بزرگ‌تر از خود عمل کتاب‌خوانی بود. افراد در پی این بودند که تعهد خود را به کتاب‌ها از طریق پرتره‌های نقاشی‌شده‌شان ثبت نمایند: درحالی‌که غرق در کتاب‌خوانی هستند. نقاشی‌های افرادی که کتاب می‌خوانند و پرتره افرادی که کتابی را به آغوش گرفته‌اند در هنر دوره رنسانس بسیار مرسوم شد. لورا امتاور در درگیری با واژگان فرهنگ کتاب‌خوانی در قرون وسطی 7 می‌نویسد که دست‌نوشته‌های این دوره "لبریز از تصاویر کتاب‌ها و البته همچنین افرادی که کتاب می‌خوانند" هستند.در طی قرن‌های بعد، هنرمندان پرتره، که مسحور ویژگی‌های معنوی و فکری کتاب بودند، همچنان آن را به‌عنوان صنعتی هنری به کار گرفتند. نقاشی‌های شاعر اومانیست، دانته، بلااستثنا او را در حال کتاب‌خواندن نشان می‌دهند. نقاشی قرن شانزدهمی آنیولو برونزینو، به‌نام "پرتره تمثیلی دانته"، این شاعر را نشان می‌دهد که نسخه‌ای بسیار بزرگ از کتاب "بهشت" از کمدی الهی را در دست دارد. این پرتره، همان‌قدر که به دانته مربوط است، درمورد کتاب نیز هست. مشاهده کتاب‌خوانی دانته جایگاه والای معنوی و فرهنگی این مرد را به بیننده یادآوری می‌کند.با گسترش سواد خواندن در میان عوام در قرن هجدهم، روشن‌فکران تمام تلاش خود را کردند که، با ت کید بر تمایز میان خود و خوانندگان سطح پایین، جایگاه برتر خود را حفظ نمایند. در آن زمان، منتقدان ادبی جای طنزنویسان رومی را گرفته بودند و خوانندگان فرهیخته را "ادیب" و رقیبان اخلاقی‌شان را "نافرهیخته" می‌خواندند.ادیت وارتون رمان‌نویس در مقاله "عیب کتاب‌خوانی" 8 ( 1903 ) اصرار دارد که "خواندن فی‌نفسه فضیلت نیست، بلکه خوب و درست خواندن هنر است، هنری که فقط خواننده‌ای مادرزادی می‌تواند به آن دست یابد". وارتون می‌نویسد کهدر قرن بیستم، کتاب‌خوانی تا جایگاه نوعی هنر ترفیع یافته بود، به‌طوری‌که روشن‌فکران حدومرز خود را با عوام مشخص می‌کردند. در یک سوی مرز، خواننده اصطلاحا متظاهر بود و در سوی دیگر، نخبگان"خواننده مکانیکی" فاقد "استعداد ذاتی" و "موهبت کتاب‌خوانی" است و هرگز نمی‌تواند به این هنر دست یابد.در قرن بیستم، کتاب‌خوانی تا جایگاه نوعی هنر ترفیع یافته بود، به‌طوری‌که روشن‌فکران حدومرز خود را با عوام مشخص می‌کردند. در یک سوی مرز، خواننده اصطلاحا متظاهر بود و در سوی دیگر، نخبگان. حتی ویرجینیا وولف رمان‌نویس هم وارد عرصه شد. او در مقاله "خواننده عام" 9 ، خواننده معمولی را کسی تعریف می‌کند که دارای "تحصیلات پایین‌تری" از منتقدان است، فردی که "طبیعت به او موهبتی" چنان "دست‌ودل‌بازانه" مانند همتایان فرهیخته‌اش نداده است. به‌گفته وولف، خواننده عام "عجول، غیردقیق و سطحی" است و البته "نقص‌های او به‌عنوان منتقد چنان بدیهی هستند که نیازی به ذکر ندارد". این نظر نهادینه شد: خوانندگان تا به امروز هم طبقه‌بندی شده و مورد قضاوت قرار می‌گیرند. آلن جاکوبز، منتقد ادبی، در کتاب لذت‌های کتاب‌خوانی ( 2011 ) تمایزی جسورانه قایل می‌شود میان خوانندگانی که لاف خواندن می‌زنند و "افراد فروتنی که می‌خوانند".درواقع این عمل چنان ارجی یافته است که کتاب‌خواندن برای کودکان حداقل نشانه صلاحیت پدر و مادری و در بهترین حالت نشانه برتری اخلاقی و فرهنگی است. مادر یا پدری که در فضایی عمومی برای بچه کتاب می‌خواند چیزی را به دنیا اعلام می‌کند. این فعالیت چنان والامقامانه است که مادران و پدران وقت و منابع قابل‌توجهی را صرف این می‌کنند که کودکان را ترغیب کنند که کتاب‌ها را در آغوش بگیرند. چیز غیرمرسومی نیست که کودکی را ببینیم که کمربندبسته روی صندلی کودکان در ماشین نشسته و به کتابی کوچک نگاه می‌کند.پس از مدتی نه‌چندان طولانی، همین کودکان قرن بیست‌ویکمی ممکن است عادت خودنمایانه کتاب‌خواندن نمایشی در جمع را کنار گذاشته و، به‌جای آن، مرتبا به گوشی هوشمند خود خیره شوند. اگر سنکا یا مارشال امروز زنده بودند، احتمالا قطعه‌های طعنه‌آمیزی درمورد خواندن پیام‌های متنی یا پیام‌نویسی در ملاءعام می‌نوشتند. خواندن دیجیتال، همچون خواندن طومارهای باستانی، بیانیه‌ای مهم درمورد کیستی ماست. همچون خوانندگان همگانی روم در دوران مارشال، خوانندگان مشتاق پیام‌های متنی و دیگر انواع رسانه‌های اجتماعی ظاهرا همه‌جا هستند. در هر دو مورد، اجراکنندگان عمل خواندن بی‌وقفه به‌دنبال ساختن خودانگاره‌شان هستند، اما هویتی که می‌خواهند برقرار کنند بسیار متفاوت است. جوانانی که در کافه‌ای می‌نشینند و گوشی‌شان را برای پیام‌های متنی نگاه می‌کنند، نمی‌خواهند چیزی درمورد فرهیختگی ادبی‌شان بگویند، بلکه می‌خواهند بگویند که در ارتباط هستند و، مهم‌تر از آن، توجهشان دایما موردنیاز است.با ظهور تکنولوژی دیجیتال، نمایش خواندن عوض شده است. مغایرت میان زنی که در پرتره‌ای قرن هجدهمی غرق کتاب‌خواندن است با نوجوانی که خودآگاهانه به گوشی هوشمند خود خیره شده نشان می‌دهد که افراد چگونه، به‌روش‌های مختلف، هویت خود را ازامروزه مصرف‌کننده متون دیجیتال برای ت یید فرهنگی با خواننده کتاب‌های کاغذی رقابت می‌کندطریق عمل خواندن بنا می‌کنند. امروزه مصرف‌کننده آن‌چنانی متون دیجیتال برای ت یید فرهنگی با خواننده کتاب‌های کاغذی رقابت می‌کند، اما کدام نمایش خواندن را باید بیشتر ارج نهاد؟از نظر کسانی که می‌خواهند خرد خود را به جهان اعلام کنند پاسخ آشکار است: متون دیجیتال شاخص تمایز فرهنگی نیستند. شاید به همین علت است که، باوجود استفاده گسترده از تبلت، فروش کتاب‌های کاغذی اخیرا افزایش یافته است. تبلت‌ها، برخلاف کتاب، رسانه‌ای برای نمایش ذایقه و فرهیختگی فراهم نمی‌کنند. به همین خاطر است که طراحان دکور داخلی برای ایجاد حس وقار و فرهیختگی در اتاق از قفسه‌های کتاب استفاده می‌کنند. کسب‌وکارهایی هستند که، با عرضه کتابخانه‌های آماده به مشتریانی که علاقه به داشتن ظاهری خوش‌ذایقه دارند، فعالعانه ظاهر فرهیخته‌مآبانه را ترویج می‌دهند. شرکتی آنلاین به‌نام "بوکز بای د فیت" 10 اینگونه تبلیغ می‌کند: "کتابخانه‌ای را ترتیب می‌دهیم که متناسب با شخصیت و فضایتان باشد" و نوید می‌دهد که کتاب‌هایی "براساس رنگ، جلدبندی، موضوع، اندازه، بلندی و موارد دیگر عرضه می‌کنیم که مجموعه‌ای با ظاهری فوق‌العاده به وجود می‌آورد". کسب‌وکار آنلاینی که با فروش کتابخانه‌های درخواستی شکوفا می‌شود نشانه این است که حتی در عصر دیجیتال هم قفسه کتاب نماد فرهنگ والاست.ابلهان کتاب‌باز هنوز هم در میان ما هستند، اما خوشبختانه بسیاری از خوانندگان صرفا علاقه‌ای به خودنمایی ندارند. آن‌ها هنوز هم غرق در نوشته شده و واقعا عاشق داستان‌هایی می‌شوند که می‌خوانند. صرف‌نظر از رسانه، چیزی که اهمیت دارد همین اشتیاق انسان برای عزیمت در این سفر است. نه نمایش و نه دیدگان‌اند که اهمیت دارند چیزی که مهم است، تجربه سفر به ناشناخته‌هاست.پی‌نوشت‌ها: این مطلب را فرانک فوردی نوشته است و در تاریخ 20 اکتبر 2016 با عنوان " Bookish fools " در وب‌سایت ایان منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان در تاریخ 25 آبان 1395 این مطلب را با عنوان "ابلهان کتاب‌باز" و ترجمه علیرضا شفیعی‌نسب منتشر کرده است. فرانک فوردی ( Frank Furedi ) جامعه‌شناس و مفسر اجتماعی است. این استاد سابق دانشگاه کنت در کانتربری، نویسنده هفده کتاب است که آخرین آن‌ها چه بلایی سر دانشگاه‌ها آمده است؟ کاوشی جامعه‌شناختی از کودک‌انگاری دانشگاه ( What ' s Happened To The University ? A Sociological Exploration of Its Infantilisation ) نام دارد.[ 1 ] recitatio [ 2 ] Marcus Valerius Martial [ 3 ] The Legend of Good Women [ 4 ] Philobiblon [ 5 ] Ship of Fools [ 6 ] Bookish Fool [ 7 ] Engaging Words : The Culture of Reading in the Middle Ages [ 8 ] The Vice of Reading [ 9 ] The Common Reader [ 10 ] Books by the Foot
انسانم آرزوست عکس پسری که توسط ددمنشی به سطل زباله انداخته وقتی بعضی عملکرد‌های انسان را در جامعه متوجه میشویم که تاهنوز ماچقدر فاصله داریم تا انسان شویم چیزیکه قرنها پیامبران فیلسوفان علما و دانشمندان تلاش کردند تامفهوم انسان بودن را برای ما بفهمانندولی به نظر می‌رسد که ما تاهنوز هم خیلی فاصله داریم تا انسان شویم همان جاکه گاندی میگه انسانیت خود دین بزرگی است که پیروان چندانی ندارد. چند روز پیش در یکی ازشهرها پسری زباله هارا جمع می‌کرد از سطل زبال که شاید ازون طریق امرار معاش می‌کرد وبه خانواده ومامانش نان می‌بردپسری که در مکتب ومدرسه را به رویش بسته بو د تا بتواند غذای خانواده را تامین کند وصبح وقت بیدار میشود از اطراف شهر خودرا به شهرمی رساند تاشاید بتواند مواد مورد نیاز خودرا دریافت کرده به خانه بادست پر برگردد شاید هم پسر یتیمی باشد که پدرش شهید شده که جز او دیگر کسی برای تامین مصرف خانواده وجود ندارد از طرف هم افراد فقیر هستند که نمی‌توانند کار درست را پیدا کنند وبه جمع کردن کثافات وزباله‌ها تن میدهند که در اکثر کشورهای دنیا مروج است متاسفانه که نه دولت‌ها دراین عرصه اقدامات لازمی را انجام داده‌اند ونه سازمانهای بین المللی ذیربطی. ویدیو این طفل مظلوم‌راکه دیدم زنده بودن وجدان انسانی را گفتم که دیگر کارش تمام است طفلی که هیچ گونه حامی وپرسان‌گری ندارد وبدون هیچ تقصیری در سطل زباله انداخته میشود سخت نگران کننده ومتاثر کنننده است آخی ما کای اهلی میشیم کی انسان میشیم کاش هیچ تولد نشده بودیم
فرهنگ سازمانی، جادو یا علم؟! Credit : DAVE WHEELER for HBR رهبران کسب و کارها معتقدن که فرهنگ سازمانی قوی برای موفقیت حیاتیه و لازمه دستیابی بهشه ولی با این وجود، فرهنگ سازمانی خوب توی اذهان بیشتر شبیه یه نیروی جادویی هست که تعداد اندکی میدونن چطور کنترلش کنن و بهش دست پیدا کنن! بخاطر همین اکثر مدیران عامل، فرهنگ سازمان‌شون رو بر اساس بینش و شهود و مبتنی بر فراست شخصی خودشون مدیریت میکنن. طبق گزارش HBR ، پاسخ به سه سوالی که در ادامه می‌پرسیم میتونه به گذار از تصور فرهنگ سازمانی به عنوان یه راز نهفته و نیروی جادویی، به یه علم قابل حصول و کنترل کمک کنه ( 1 ): 1 ) چطور فرهنگ میتونه منجر به کارایی بشه؟ 2 ) ارزش فرهنگ رو چطور میشه محاسبه کرد؟ 3 ) چه فرآیندهایی در یک سازمان روی فرهنگ اثرگذار هستن؟پاسخ به این سوال‌ها میتونه به مدیران و رهبران سازمان کمک کنه تا فرهنگ سازمانی با کارایی بالایی رو به بیانی مهندسی کنن و اثر اون رو در غایت روی عملکرد سازمان بسنجن. در ادامه، این سوالات رو بیشتر بررسی میکنیم و سعی می‌کنیم بهشون پاسخ بدیم. چطور فرهنگ میتونه منجر به کارایی بشه؟طبق گزارش HBR ، بعد از نظرسنجی از بیش از 20 ، 000 کارمند (نمیدونم چرا لفظش واسم جالب نیست ولی یا به عبارتی کارگر در ادبیات مرسوم منابع انسانی کشور) در سراسر دنیا و تحلیل نتایج بیش از 50 شرکت مطرح، ارزیابی نتایج آزمون‌ها و بررسی پژوهش‌های علمی انجام شده در حوزه‌های مختلف، این جمع‌بندی حاصل شد که برای پاسخ به این سوال که چطور فرهنگ میتونه منجر به کارایی بشه، باید پرسش دیگری رو مطرح کنیم: دلیل کار کردن افراد مبین میزان خوب کار کردن اون‌ها هست.طی مطالعه منتشر شده در مجله Economic Behavior & Organization ، چاندلر و کاپلنر در سال 2013 تلاش کردن تا رابطه بین معنادار بودن یک کار و تلاش افراد برای انجام اون رو بررسی کنن. با این هدف، از 2500 نفر از افراد مشغول در پلتفورم Mechanical Turk آمازون ( MTurk ) درخواست کردن تا روی عکس‌های پزشکی برچسب‌گذاری ( labelling ) کنن. با وجود اینکه به واقع یک کار قرار بود انجام بشه و حتی بابت این کار دستمزد یکسانی هم به همه افراد پرداخت میشد ولی این دو محقق افراد رو به دو گروه تقسیم کردن. یک گروه در قالب گروه کنترل (گروه معنایی) و دیگری گروه آزمایش. در گروه اول به افراد اطلاع داده شده بود که نتیجه کارشون میتونه در درمان سرطان به محققین حوزه پزشکی کمک کنه. ولی به افراد حاضر در گروه دوم هدف کار بیان نشده بود ( 2 ). با وجود اینکه به ازای هر عکس افراد حاضر در هر دو گروه دستمزد یکسان دریافت می‌کردن ولی گروه اول که هدف از انجام کار رو میدونست، زمان بیشتری رو برای بررسی هر عکس صرف کردن و به طور متوسط 10 درصد تعداد عکس کمتری رو بررسی کردن که در عوض کیفیت کار بالاتری داشتن. بدین ترتیب بازشکل‌دهی انگیزه گروه اول منجر به کارایی و عملکرد بهتر و حصول نتیجه مطلوب‌تری شده بود. محققین دانشگاهی نزدیک به یک قرن هست که در حال بررسی دلیل کار کردن افراد هستن ولی در سال 1980 بود که پیشرفت شگرفی حاصل شد و ادوارد دکی و ریچارد رایان از دانشگاه روچستر 6 دلیل اصلی پیدا کردن که به اون دلیل افراد کار میکنن ( 3 ). بر پایه این پژوهش و همچنین بر اساس فضای کاری امروزی، HBR این عوامل رو به شکل دیگری توصیف میکنه که طبق نتایج بدست آمده، سه محرک اول که در ادامه معرفی می‌کنیم منجر به افزایش کارایی شده و سه مورد بعدی روی اون اثر منفی دارن. طبق بررسی HBR ، شرکت‌هایی که برای فرهنگ خوب و بالغشون مشهور شدن، عمدتا تلاش میکنن تا سه عامل انگیزشی یا محرک اول رو به حداکثر و اثر مخرب سه عامل بعدی رو حتی المقدور به حداقل برسونن. سرگرمی و لذتدر قالب این محرک افراد به واسطه خود ماهیت کار انگیزش پیدا میکنن و به این دلیل کار میکنن که ازش لذت می‌برن. برای مثال یه بازیکن فوتبال مثل رونالدو از تمامی فعالیت‌هایی که برای تبدیل شدن به یه بازیکن خارق‌العاده باید انجام بشه لذت میبره. از نظم رژیم غذایی سخت گرفته تا تمرین‌های طاقت فرسا. یا یه کارآفرین صبح که از خواب پا میشه به عشق چالش‌هایی از توی تخت میاد بیرون که قراره باهاش در طول روز روبرو بشه و راه حل‌هایی واسشون پیدا کنه یا مدل کسب و کار جدیدی رو ایجاد کنه و ازش در مسیر موفقیت کسب و کارش استفاده کنه. یه کارآفرین موفق از تک تک این لحظات، چه سخت و چه آسون، چه شیرین و چه تلخ لذت میبره. این محرک به واقع سرشت و غریزه یادگیری ما آدم‌هاست که با کنجکاوی، جویشگری، کسب تجربه و دست و پنجه نرم کردن با مسایل چالشی، در هم تنیده شده و گره خورده. عکس فقط به عشق رونالدو! به نظرتون اگه این بازیکن از تک تک لحظات سخت تبدیل شدنش به یک اسطوره لذت نمیبرد، اینقدر موفق میشد؟مقصودوقتی نتیجه مستقیم و نهایی کار کردن با هویت شما همخونی داشته باشه و با اون مطابق باشه، اثری که کار شما ایجاد میکنه رو ارزشمند تلقی میکنین. برای مثال توی این وضعیت اقتصادی کشور یکی از مواردی که خیلی روش صحبت میشه، آینده آموزش و پروش کودکان و فرزندان این کشور هست. با وجود دستمزد نامتناسب و پایین، یه معلم که بر اساس این محرک پیش میره، ممکن هست با مقصود والای تربیت افراد موثر برای آینده جامعه، انگیزه لازم مبتنی بر ارزش‌ها و مطابق با هویت خودش رو اصل قرار بده و نه دریافتی ماهیانه خودش رو. البته نه اینکه بعد مالی مهم نباشه ولی با این مقصود حداقل هر روز انگیزه لازم برای آموزش هر چه بهتر رو در خودش حس میکنه. همچنین توی یه شرکت فعال در زمینه تولید واکسن کرونا یا یک شرکت دانش‌بنیان که یه مشکل اساسی و درد یه قشری از جامعه رو تسکین میبخشه و مشکلشون رو حل میکنه، کارکنان اون شرکت ممکنه با این مقصود، انگیزش خودشون رو حفظ کنن و از هیچ تلاشی دریغ نکنن. بنابراین حایز اهمیت هست که مدیران و رهبران شرکت‌ها، بتونن غایت اثرگذاری فعالیت‌های شرکت یا بنگاه به واقع تجاری خودشون رو ورای درآمدزایی و کسب منافع شخصی و سازمانی برای کارکنان ترسیم کنن و بدین ترتیب اون‌ها رو با خودشون توی یک مسیر متعالی همراه کنن.پتانسیلاین محرک به نتیجه انجام یه کار در دستیابی به پتانسیل غایی مطابق با هویت شخصی افراد سروکار داره. از زندگی چی میخوان؟ فکر میکنن قدم بعدی چیه؟ فردا یا هفته دیگه؟ سال دیگه چطور؟ پنج سال دیگه خودشون رو کجا میبینن؟ به بیان دیگه زمانی این محرک نمود پیدا میکنه که اون کار منجر به بهبود و ارتقای پتانسیلی بشه که افراد برای خودشون متصور هستن. برای مثال یه شخصی ممکنه بر اساس شناخت شخصی یا خودشناسی، دستیابی به جایگاه مدیرعاملی یا راهبری یک سازمان رو طی 10 سال آتی زندگی برای خودش متصور باشه. اگه اون فضای کاری و شغل که افراد در اون قرار دارن، بتونه دورنمایی رو برای فرد ترسیم کنه که در نهایت امکان دستیابی به پتانسیل مطلوب شخصی در اون مشخص باشه، مطمینا این محرک میتونه در انگیزش فرد ت ثیر بسزایی داشته باشه. از اونجایی که این سه محرک اول مستقیما با خود کار به نحوی متصل هستن، میتونین از اون‌ها به عنوان محرک‌های مستقیم یاد کنین که منجر به بهبود کارایی در سطوح مختلف میشن. محرک‌های غیرمستقیم هرچند همونجوری که بالاتر گفتیم میتونن منجر به اثر منفی روی کارایی بشن.فشار احساسیتا حالا شده از حس عذاب وجدان یه شخصی، برای انجام یه کاری که دوست نداره یا مطلوبش نیست یه جورایی سو استفاده کنین؟ یا شده یکی از همکاران یا مدیر شما با بیان اینکه "اگه کمک نکنی فلان اتفاق بیافته یا امشب نمونی این کار رو تمومش کنیم، بیچاره میشم من، دیگه پول نداریم، اخراج میشم یا امثال این"، شمارو مجاب کنه کاری رو با تحریک حس دلسوزی واسش انجام بدین؟زمانی که فردی به سبب تهدید شدن هویتش توسط یه نیروی بیرونی کار میکنه، به واقع تحت ت ثیر این محرک منفی قرار گرفته. ترس، فشار همکاران و شرم یا خجالت همه انواع مختلفی از این نوع محرک هستن. حتی وقتی شما یه کاری رو انجام میدین صرفا برای اینکه پیش خودتون حس بدی نداشته باشین، به واقع به واسطه این محرک دارین کار میکنین. افرادی رو حتما در اطراف خودتون میشناسین که صرفا به واسطه اینکه خجالت میکشن توی زندگی مستقل نیستن یا درآمدی ندارن یا کار خاصی نمیکنن، حاضر میشن کارهایی رو انجام بدن که اصلا مطابق میل و هویتشون نیست. فشار اقتصادیاین محرک بخصوص در وضعیت فعلی اقتصاد کشورمون میتونه خیلی نمود پیدا کنه! مجددا در این محرک هم یه نیروی بیرونی که این دفعه عامل اقتصادی هست، شما رو به انجام کاری وا میداره. کار میکنین که یه پاداشی رو بدست بیارین یا تنبیه نشین. در این حالت نه تنها محرک و انگیزه شما از خود کار جدا شده و منفک شده، بلکه با هویت شما هم تطابقی نداره. جبر گاها افراد در شرایطی قرار میگیرن که آنقدر با غایت آرزوها و هویت‌شون فاصله داره که فراموش میکنن که چرا اصلا کار میکنن! وقتی ازشون سوال میکنی که چرا کار میکنی، احتمالا با این جواب روبرو میشین که "واقعیتش رو بخوای نمیدونم! مجبورم دیگه. چیکار کنم؟ هر روز هم مثل دیروز. میریم سر کار و میایم خونه."اگه چنین جوابی از فردی در پاسخ به این سوال گرفتین، احتمالا اون فرد دچار این عامل و محرک جبر شده. چرا میگیم محرک؟ چون که بالاخره فرد داره کار میکنه به سبب این عامل ولی فقط نمیدونه چرا و گویی دلیل خاصی نداره و مجبورهاین محرکهای غیرمستقیم، منجر به کاهش کارایی میشن چرا که فرد دیگه به خود کار فکر نمیکنه و بیشتر درگیر مواردی مثل بدست آوردن یه پاداش، گذران زندگی، ناامیدی از خودشون هستن و اصلا مهم نیست چرا دارن کار میکنن. شاید اینقدر هم حواسشون پرت شده باشه که دیگه کیفیت نتیجه نهایی هم براشون اهمیت نداشته باشه. طبق گزارش HBR ، یه فرهنگ با کارایی بالا منجر به حداکثر کردن اثر سه عامل محرک اول و حداقل کردن اثر سه عامل محرک دوم میشه و در نهایت منجر به ایجاد ToMo یا Total Motivation میشه.برای مثال طی یه آزمایشی که در هاروارد توسط ترسا آمابایل انجام شد ( 4 )، گروهی از افراد شاعر دور هم جمع شدن تا یه قطعه شعر کوتاه حول موضوع خنده بنویسن. قبل از اینکه شروع به نوشتن کنن، از یک گروه خواسته شد که از لیست محرک‌هایی از جنس "سرگرمی و لذت" مرتبط با شاعر بودن رو از رو بخونن. توی این لیست مثلا این عبارت‌ها دیده میشد:"از فرصت ابراز احساسات و افکار خودم لذت میبرم" یا "دوست دارم با کلمات بازی کنم". از گروه دیگری خواسته تا از لیست، عبارت‌هایی مرتبط با محرک‌هایی از جنس فشار احساسی و اقتصادی رو بخونن. مواردی مثل:"شما قصد دارین که با این کار اساتیدشما استعداد نگارش و سرودن شعر رو تحسین کنن" و یا "شنیدین که در مواردی یه شاعر معروفی تونسته از محل فروش کتاب شعر خودش به امنیت مالی برسه و حسابی پول در بیاره".نتایج این پژوهش نشون داد که گروه اول 26 درصد خلاقیت بیشتری در مقایسه با گروه دوم داشتن و به واقع انگیزش بالاتر اونها منجر به تغییر کارایی و بهبود اون شده بود. ارزش فرهنگ رو چطور میشه محاسبه کرد و چه فرآیندهایی در سازمان روی فرهنگ اثرگذار هستن؟بررسی فرهنگ در قالب یه مطالعه موردی کسب و کاری به نظر کار دشواریه! در عین حالی که اندازه‌گیری و سنجش اینکه شخصی خلاق، پیش فعال یا مقاوم در مقابل چالش‌ها هست یا نه، اندازه‌گیری انگزش کلی یا ToMo آنچنان دشوار نیست. با استفاده از شش سوال که هر کدوم مرتبط با هر یک از شش محرک مطرح شده هست، ما میتونیم ToMo یه سازمان رو به صورت خیلی ساده محسابه کنیم و بعد اثر اون روی کارایی رو مشخص کنیم.طبق پژوهش انجام شده از هزاران مدیر در ارتباط با تحوه تعریف یه فرهنگ با کارایی بالا، عمدتا این افراد تعریف جامع و به قولی عالی ارایه نکردن ولی شاید به این نحو بشه فرهنگ رو تشریح کرد:فرهنگ مجموعه‌ای از فرآیندهای سازمانی هست که روی انگیزش کلی افراد اون سازمان اثرگذاره. در یک فرهنگ با کارایی بالا، این فرآیندها منجر به حداکثر‌سازی عوامل ایجاد کننده انگیزش کلی در افراد میشن. طی بررسی که HBR روی نحوه اثرگذاری فرآیندهای مختلف روی انگیزش کلی کارکنان انجام داده، چند نکته حایز اهمیت هست:اول اینکه هیچ راه حل قطعی و مشخص یا سریعی برای ایجاد یک فرهنگ سازمانی کارآمد وجود نداره. فرآیندهای مختلفی وجود دارن که روی ToMo افراد در محل کار اثر گذار هستن. طی یه نظرسنجی از هزاران نفر از کارکنان شرکت‌های آمریکایی، HBR میزان اثربخشی عناصر مختلف در محل کار روی ToMo اعم از نحوه طراحی شغل تا نحوه بازبینی و سنجش عملکرد افراد رو مورد بررسی قرار دادن.بر اساس نتایج این نظرسنجی با وجود اینکه تصور کلی اینه که رهبری یه سازمان بیشترین اثر رو روی انگیزش کارکنان داره، فرآیندها و عوامل دیگری وجود دارن که به مراتب اثر بیشتری دارن. در این نمودار، محور x طیف ToMo رو نشون میده (از - 100 تا 100 ). میله طوسی رنگ نمایانگر گستره اثرگذاری هر فرآیند روی انگیزش کلی کارکنان بر اساس نتایج نظرسنجی هست. برای نمونه، نحوه طراحی یه نقش میتونه میزان انگیزش کلی افراد در سازمان رو تا 87 نمره جابجا کنه که عدد قابل توجهی هست چرا که طبق پژوهش‌ها، در بسیاری از صنایع، بهترین فرهنگ‌های سازمانی مشاهده شده عمدتا 15 امتیاز با همتایان خودشون توی اون صنعت از حیث امتیاز کلی ToMo تفاوت دارن و این یعنی خیلی جای کار وجود داره. برخی از شرکت‌ها تلاش بخصوصی برای طراحی نقش‌هایی در سازمان میکنن که به شکل قابل توجهی منجر به انگیزش بالایی بشن. برای مثال شرکت تویوتا روی محرک سرگرمی و لذت تمرکز بخصوصی داره و به افراد داخل سازمان این فرصت رو میده تا ایده‌ها و ابزار جدید خودشون رو در خط تولید آزمایش کنن و یا در برخی شرکت‌های دیگه منابع و زمان آزادی در اختیار افراد قرار میگیره تا روی توسعه ایده جدید کار کنن که شاید در این ارتباط گوگل سریع بیاد تو ذهنمون. یه نمونه جالبی که شاید ویدیوش رو دیده باشین توی یوتیوب به خطوط هواپیمایی Southwest مرتبط میشه که کارکنان شرکت رو ترغیب میکنه تا تعامل خودشون با مشتری رو به هر نحوی که فکر میکنن میتونه اثربخشی بیشتری داشته باشه شکل بدن. بدین ترتیب مثلا مهماندارهای این هواپیمایی، به شکل خاص و جالبی اعلامیه‌های ایمنی ابتدای پرواز رو در به شکل حرکات موزون یا کمدی به مسافرین ارایه میدن.عنصر بسیار حساس بعدی طبق این نظرسنجی، هویت یه سازمان هست که شامل م موریت و قوانین رفتاری اون میشه. برای مثال برخی از شرکت‌ها به مهندسین یا تکنسین‌ها یا کارکنان خودشون اجازه میدن تا نتیجه نهایی کار رو در حین استفاده مشتریان یا متقاضیان ببینن و اینجوری مقصود نهایی از کار رو بهتر درک کنن. برای نمونه Medtronic به مهندسین خودش اجازه میده تا دستگاه‌هایی که برای حوزه پزشکی طراحی کردن رو در حین استفاده افراد تحت درمان ببینن. همچنین UCB که یکی از شرکت‌های فعال در صنعت داروسازی هست، به تازگی در جلسات مدیریتی خودش بیماران رو دعوت میکنه تا مدیران سازمان اثرات تصمیم‌گیری خودشون رو بتونن توی زندگی این افراد به وضوح مشاهده کنن و به درک درستی از تفاوتی که در جامعه بیماران ایجاد میکنن برسن. یا در نمونه دیگه به گفته یکی از مدیران ارشد Walmart که در صنعت کالاهای تند مصرف فعالیت میکنه و یکی از بزرگترین فروشگاه‌های زنجیره‌ای هست، در یکی از جلسات مدیریتی بجای اینکه روی میزان درآمدزایی شرکت ت کید کنه، روی میزان صرفه‌جویی که این شرکت تونسته برای مشتریان و مصرف کننده‌ها ایجاد کنه متمرکز شدن. سومین عنصر حیاتی و حایز اهمیت نردبان شغلی در یه سازمان هست. به تازگی، بسیاری از شرکت‌ها به این نتیجه رسیدن که سیستم ارزیابی افراد که محرک فرآیند ارتقای افراد در سازمان هست، منجر به از بین رفتن و نابودی عملکرد میشه. در سیستم‌هایی که کارکنان در ترازوی قیاس با همکاران خودشون قرار میگیرن، محرک فشار احساسی و اقتصادی افزایش پیدا کرده و در نهایت انگیزش کلی و در نتیجه عملکرد به شکل ملموسی کاهش پیدا میکنه. در نتیجه شرکت‌هایی مثل مایکروسافت سیستم ارزیابی عملکرد رو به کلی کنار گذاشتن، چرا که از دید اون‌ها منجر به رقابت غیرسالمی در سازمان میشه.فرهنگ یه اکوسیستمه!عناصر سازنده فرهنگ همدیگه رو تقویت میکنن و در تعامل با هم هستن. برای نمونه کمیسیون فروش رو در نظر بگیرین. به طور کلی طبق پژوهشی که HBR انجام داده، داشتن کمیسیون فروش منجر به کاهش ToMo یه فرد توی سازمان میشه. هرچند، اگر اون فرد به این نتیجه برسه که کاری که انجام میده، به مشتریان اون سازمان یا متقاضیان خدمات اون سازمان کمک میکنه، کمیسیون فروش میتونه منجر به افزایش ToMo هم بشه. از منظر انگیزش کلی کارکنان، این به نظر منطقی باشه. اگه افراد به کاری که میکنن اعتقاد نداشته باشن، کمیسیون به انگیزش اصلی اون‌ها تبدیل میشه. این خودش به واقع نمایانگر یه ToMo پایین هست. اگه شما به کاری که میکنین اعتقاد داشته باشین، کمیسیون به در قالب یه درآمد مازاد ممکنه حتی به رصد نحوه پیشرفت شما و دستیابی به مقصود نهایی منجر بشه که در نهایت نتیجش چیزی نیست جز انگیزش کلی بالاتر یعنی ToMo بالاتر.رهبران سازمان چیکار میتونن بکنن؟با در نظر گرفتن کلیه این فرآیندها در کنار هم، مبرهن هست که فرهنگ به واقع سیستم عامل یه سازمانه. رهبران ارشد میتونن فرهنگی با کارایی بالا رو در سازمان ایجاد کنن و اون رو حفظ کنن. لازمه دستیابی به این سطح از کارآمدی اینه که رهبران سازمان به مدیران خودشون یاد بدن تا به وسیله روش‌های به شدت انگیزشی راهبری کنن. برای مثال، در یک مطالعه انجام شده از مدیران شعب بانکی، ارایه کارورزی و آموزش دستیابی به ToMo بالا در فرآیندهای رهبری منجر به افزایش 20 درصدی فروش کارت اعتبار و افزایش 47 درصدی فروش وام انفرادی شد. مدیران اجرایی سازمان‌ها باید بودجه مشخصی رو برای بهبود فرهنگ سازمانی خودشون مبتنی بر بهبود عناصر اثرگذار روی فرهنگ تخصیص بدن و مدیران منابع سازمانی و رهبران کسب و کار رو به تغییر فرآیندهای مختلف اعم از نحوه طراحی نقش در سازمان تا نحوه ارزیابی عملکرد سوق بدن. حتی بدون بازطراحی فرآیندها، رهبران تیم‌ها میتونن بهبود انگیزش کلی کارکنان رو توی سازمان به یه سری قدم‌های ساده شروع کنن. HBR پیشنهاد میکنه که: 1 . یه حلقه اتحاد هفتگی توی سازمان ایجاد کنین و هر فرد به این سوالات پاسخ بده. سوال اول با هدف ترغیب محرک سرگرمی و لذت پرسیده میشه: این هفته چیزی یاد گرفتم؟سوال دوم با هدف ترغیب مقصود از کار پرسیده میشه: کار من این هفته چه اثری داشت؟سوال سوم با هدف ترغیب پتانسیل کار پرسیده میشه: هفته آینده چه چیزی میخوام یاد بگیرم؟ 2 . دلیل و ماهیت کار کردن تیم رو بهشون توضیح بدین. برای مثال نحوه معرفی یه پرژوه جدید به شکل نامطلوب و بدون توجه به اصولی که توی این مقاله مرور کردیم حتی میتونه اثر مخربی روی فرهنگ کاری سازمان داشته باشه. فرضا اگر شما بگین که "این پروژه رو باید انجام بدیم وگرنه شرکت دیگه پول نداره یا هییت مدیره شرکت ناراضی میشه"، این نحوه توضیح و معرفی پروژه صرفا منجر به تشدید محرک فشار اقتصادی یا احساسی میشه که اثر منفی روی عملکرد افراد درگیر اون پروژه داره. بالعکس میتونین با این شروع کنین که چطور انجام این پروژه میتونه اثر مثبتی روی مشتریان سازمان بذاره. 3 . به این توجه کنین که چطور نقش‌های داخل تیم‌ها رو طراحی کردین. آیا همه افراد سازمان نقشی برای ایفا کردن دارن؟ به این فکر کنین که به نظر شما کجاها باید افراد این آزادی رو داشته باشن که برای خودشون آزمون و خطا کنن و یاد بگیرن و این رو خیلی شفاف کنین. برای نمونه توی استارباکس به کارکنان اجازه داده میشه تا نحوه تعامل و ارتباط گرفتن با مشتری رو بر اساس نظر خودشون پیش بگیرن و یا از کارکنان شرکت بخواین که نظرات خودشون برای بهبود فرآیندها رو ارایه بدن. همچنین میتونین از افراد بپرسین که دو سال دیگه دوست دارن کجا باشن. نه صرفا شغلی و کاری بلکه در زندگی شخصی و به اونها کمک کنین تا بتونن در اون زمینه به اون پتانسیل و مقصود خودشون برسن.ساختن یه فرهنگ عالی کار ساده‌ای نیست. به همین دلیل هست که فرهنگ‌هایی که کارایی بالایی دارن، مزیت رقابتی قدرتمندی محسوب میشن. در این دنیای مشتری محور و دیجیتال امروزی، سازمان‌هایی که فرهنگ متعالی رو میسازن، میتونن نیازهای روزافزودن و سریع مشتریان خودشون رو بهتر پاسخ بدن. سازمان‌ها بیشتر و بیشتر دارن به اهمیت فرهنگ پی میبرن و به این نتیجه رسیدن که بر خلاف تصور، فرهنگ یه ماهیت جادویی و غیرقابل کنترل نداره و شانسی شکل نمیگیره. رهبران باید ایجاد فرهنگ رو به منزله یه نظام مهندسی تلقی کنن که ساختارمند و بر اساس اصول خاصی قابل شکل‌گیری هست. حیف نیست صحبت از جادو شد و یادی نکنیم از هری پاتر؟ یادش بخیر!!اگه مثل من اهل داستانهای خیالی باشین و هری پاتر رو خونده باشین یا دیده باشین، تصور غالب از یه فرهنگ سازمانی خوب یه چیزایی مثل اون گوی زرین تو بازی کوییدیچ که هر کسی نمیتونس کنترلش کنه و بگیردش! ولی همونجوری که توی این مقاله دیدیم، میشه فرهنگ سازمانی رو هم به شکل دیگری بهش نگریست و حتی کنترل کرد. به نفع سازمان و به نفع کارکنان سازمان.از فرهنگ سازمانی که توی اون کار میکنین راضی هستین؟ چطور فرهنگ سازمانی خودتون رو ارزیابی میکنین؟ امیدوارم این مقاله از Harvard Business Review که به زبان خودم و بعضا با مثال‌های بیشتر سعی کردم تشریح کنم، برای شما هم مفید باشه. Also take a look at the references of the main article :( 1 ) - company - culture - shapes - employee - motivation ? utm _ medium = social & utm _ campaign = hbr & utm _ source = linkedin & tpcc = orgsocial _ edit ( 2 ) ( 3 ) ( 4 )
ایغورها، بزرگترین اقلیت زندانی در دنیا بعد از هولوکاست. ایغورها اقلیت مسلمان و ترک‌تبار بیش از 1000 سال است که ساکن منطقه ژینچیانگ در شمال‌غرب چین هستند. 250 سال قبل با حمله پادشاهی چینگ، این منطقه ضمیمه چین شد. حکومت مرکزی ایغورها و قزاق‌های مسلمان را به شدت تحت نظر گرفته است. تخمین زده می‌شود که تا سال 2015 بیش از 1 میلیون و طی 3 سال گذشته بالغ بر 3 میلیون مسلمان چینی در اردوگاه‌های مخصوص نگهداری شدند. به گفته دولت چین هدف این اردوگاه‌ها آموزش فرهنگی و کار‌آموزی است.در حال حاضر ژینچیانگ به یک زندان بزرگ تبدیل شده، و دسترسی به این منطقه برای روزنامه‌نگارها بسیار محدود است. دولت چین نیز پیوسته در تلاش بوده تا چینی‌ها را در این منطقه ساکن کند تا بافت جمعیتی به نفع چینی‌ها عوض شود. در سال 2009 در اعتراض به کشته شدن دو ایغور توسط پلیس، این منطقه ناآرام شد که با عکس‌العمل شدید نیروهای امنیتی مواجه گشت. به گفته دولت چین در طی ناآرامی‌ها 200 نفر کشته شدند که بیشتر آنها چینی بودند. همچنین هزاران ایغور بازداشت و تعداد نامعلومی کشته شدند.در سال 2012 ، شی‌جن پین به رهبری حزب کمونیست چین رسید و فشار بر ایغورها را از همان ابتدا افزایش داد. در تصویر او از چین، ایغورها و فرهنگشان جایی نداشتند. در سال 2014 سلسله حملاتی توسط جدایی‌طلبان ایغور و گروه‌های اسلامی صورت گرفت که به کشته شدن 100 چینی منجر شد. که شی‌جن پین را بر حذف این مسلمانان رادیکال مصمم‌تر کرد، و تمام ایغورها تحت کنترل نظارت گسترده حکومت قرار گرفتند. بسیاری از آنها به دلایل متعدد توسط حکومت مرکزی خطرناک ارزیابی شدند. در نتیجه طی سالها به تدریج بالغ بر 1200 اردوگاه برای نگهداری صدها هزار ایغور مسلمان ساخته شد.تصاویری که دولت از این اردوگاه‌ها ارایه می‌داد، محلی بود برای آموزش زبان و کارآموزی و یادگیری مقررات. اما مسلمانانی که بعد از ترک اردوگاه، به دیگر کشورها از جمله قزاقستان فرار کردند، تصویر کاملا متفاوتی را از اردوگاه ارایه می‌کنند. فشار روانی به اندازه‌ای است که بسیاری حتی به خودکشی فکر می‌کنند. به گفته آنها تنها هدف اردوگاه پاک کردن هویت قبلی و برساختن هویتی تازه است. افرادی که آزاد می‌شوند، تغییر رفتار واضحی دارند. در کشگار شهری که مرکز فرهنگی ایغورهاست، کودکان اجازه یادگیری زبان مادری خود را ندارند. اهالی جریت رفتن به مساجد را ندارند چرا که عواقب خطرناکی می‌تواند داشته باشد. همچنین عکسهای ماهواره‌ای نشان می‌دهد تعداد زیادی مسجد از بین رفته‌اند. به گفته یکی از مهندسین IT که در گذشته برای دولت مرکزی کار می‌کرد، ایغورها از دید حکومت مرکزی اصلا آدم حساب نمی‌شوند و هیچ حقی از جمله حق دادگاه ندارند. تمام زندگی آنها زیر نظر دوربین‌های امنیتی قرار دارد. از 2017 اطلاعات تمامی ساکنین نظیر DNA ، اثر انگشت، گروه خونی، اسکن صورت و صدا ضبط شد. کار به اینجا ختم نشد، دولت مقرر کرد که هر خانواده ایغور با یک خانواده چینی رابطه فامیلی برقرار کند.این خانواده چینی در واقع مامور دولت بودند و تمامی جنبه‌های زندگی ایغورها را بررسی می‌کردند تا اثری از اسلام و زبان و فرهنگ مادری آنها به جا نمانده باشد. جزا هر تخلفی اردوگاه اجباری بود. بر در خانه آنها بارکدی وجود داشت که تمام اطلاعات اهالی منزل را برای پلیس مشخص می‌کرد.اپ موبایل هم به اجبار نصب میشد تا فعالیتهای آنها کامل تحت کنترل باشد. ژینچیانگ به عنوان امنیتی‌ترین منطقه چین، محلی است برای شرکتهای هوش مصنوعی، دیتای بزرگ و تجهیزات امنیتی که آخرین فن‌آوری‌هایشان را پیاده‌سازی کنند. تصاویر خیابانها و کوچه‌ها پیوسته پردازش می‌شود، و اگر AI تشخیص دهد شخصی در حال عبور از خیابان خطرناک است، پلیس شخص مورد را نظر را بازداشت و به اردوگاه می‌فرستد. ژینچیانگ در واقع نمایشگاهی است برای آخرین فن‌آوری‌های امنیتی چین. یکی از شرکتهای فعال در این زمینه Huawei است، بزرگترین شرکت ارتباطی در دنیا که توسط آمریکا به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی شناخته شده. دسامبر 2019 دولت چین (شاید به دلیل شیوع کرونا) ناگهانی اعلام کرد که تمامی حاضرین در اردوگاه‌ها آزاد شدند، البته منبع موثقی آن را تایید نکرده. منبع: مستند China Undercover از Frontline این رشته توییت توسط JaredDiam منتشر شده است.
شورش واژه‌ها نویسندگی حیله است و کاغذ تله. با به دار آوریختن کلمات بیچاره که نویسنده مسبب آن است. واژه‌های بیچاره. دلم برایشان می‌سوزد. با هر سازی که میزنیم محکوم به رقصیدن هستند، آن هم به بهترین شکل. چرا که چاره‌ای جز این ندارند. وگرنه قطع به یقین، به طور بی رحمانه‌ای دوستانشان را ملاقات خواهند کرد. سطل آشغال ! بی وقفه در تلاشند تا همه را راضی نگه دارند، هم نویسنده و هم بیننده را. بله، بیننده. چون آدم‌ها فقط بلدند خوب بینند. رقص کلمات بی جانی را که به دام افتاده‌اند و بی دفاع. واژه‌های بیچاره. اما حقیقت آنگونه که می‌نماید هم نیست. نویسنده فقط جوهر زندگی به کاغذ بی جان تزریق می‌کند و نه معنا. و اینجاست که نوبت انتقام است. شورش کلمات. روزی خواهد آمد که همه آنها بر سر آدمها خراب می‌شوند و انتقام تمام این سالها را از آنها می‌گیرند، بدون هیچ عذاب وجدانی. کلمات دسیسده کرده‌اند. شورش به پا شده. باید آماده هر اتفاقی باشیم. ساعت حدود صبح است و من هنوز در تلاش برای خوابم. شاید یک شب خلوت تابستانی، مادامی که در تلاش برای کمی استراحت هستم تا فردا کار ناتمامی را به اتمام برسانم، هر یک دقیقه با یک صدای ماشین در خیابان کناری از خواب می‌پرم و صدای هرزگی پنکه سقفی که تلاش می‌کند مفید باشد، به آن می‌افزاید. از همه بدتر اینکه صدای زجر آور تیک تاک ساعت آن را تکمیل می‌کند. ما همیشه می‌نالیم که چرا زمان انقدر سریع می‌گذرد، بی آنکه یک بار به این فکر کنیم که شاید دفعه بعدی که باطری ساعت تمام شد، کمی دیرتر آن را عوض کنیم. اگر یک لحظه غلفت کنم، کلمات به سراغم می‌آیند و بدون اینکه رد پایی به جای بگذارند، انتقام خود را از من می‌گیرند و یا اینکه در یک عصر پاییزی که پالتو کرم رنگم را به تن دارم و از مسیر همیشگی کنار پل به سمت کافه می‌روم. البته جای آرامی نیست و هرروز یک سری اتفاقات تکرارای رقم می‌خورد. آدمهای پرحرف، شرط بندی، قمار، آبجو . درست در همین لحظه که چند قدمی فاصله دارم، کلمات دوره‌ام می‌کنند و به حسابم می‌رسند. بی آنکه کسی متوجه‌ام شود. چرا که همه صداها، در لابلای هرج و مرج کافه‌ها پنهان می‌شود. ما همیشه حق به جانب، در پی آنیم که چرا کسی صدایمان را نمی‌شود و همیشه به دنبال کسی هستیم که در یک چشم به هم زدن همه چیز را تغییر دهد. بی آنکه فکر کنیم که این بازتاب صدای خودمان است که نمی‌گذارد حقیقت دیده شود. پس، کلمات کار خودشان را بلدند. نویسنده بیچاره. شاید فکر کنیم که کلمات کینه‌ای اند، ولی اینگونه نیست، البته که هستند ولی، منظورم این است بی آنکه آدمها بدانند، زمان زیادی از مرگشان گذشته و امروز، روزی است که یک سری به اصطلاح متجدد، بی هیچ مقدمه‌ای، نویشته هایشان را دوست خواهند داشت. مثل بقیه آرزوهایی که پس از مردن میسر می‌شوند. پس چندان هم که فکر می‌کردیم برایشان بد نخواهد نشد. اگر از این زاویه نگاه کنیم، می‌بینیم که تازه کلمات به آنها لطف هم کرده‌اند. این فقط فکر شوم آدم هاست که همش در این اندیشه‌اند که همیشه یک نفر در فکر دسیسه کردن برای آنهاست تا تمام مشکلات را گردن او بیاندازند نه به بی عرضگی خودشان. آدم‌ها آنقدر کلمات را جریحه دار کرده‌اند، تا اینکه دسیسه کشتنشان را بدهند و آنها را به خواسته شومشان برسانند شهوت شهرت این کینه از چه زمانی بین آدم‌ها و کلمات آغاز شد؟ البته من دنبال مقصر نیستم. ولی این قمار کاملن یک طرفه است. کفری کردن برای به قتل رسیدن، پنهان شدن پشت گناه خود و مقصر دانستن دیگران و رهایی از مخمسه، برای بیشتر دوست داشته شدن. آدمها چقدر خودخواهند. واژه‌های بیچاره. هیچ زنده‌ای محبوب نیست و تنها مردن، راز جاودانگی است.
توییت nadja در مورد نیما رسول زاده و یک ایده در باب مبارزه با آزار جنسی توییتی که انگیزه‌ی اصلی این نوشته را فراهم کرد. صبح پنجشنبه این توییت اولین چیزی بود که دیدم و مطالعه‌ی نظرات و گفته‌های دیگران از موارد مشابه، باعث شد تا در مورد آزار جنسی در سازمان‌های استارتاپی بیشتر فکر کنم. اما مطالعه‌ی نظرات مردم مرا بیشتر به فکر فرو برد که اساسا ما چاره کردن بلد نیستیم! می‌شود در مورد آزار جنسی صدها کتاب نوشت، حرف از تحریم که معمولا‌هم بی‌فایده می‌ماند زد، میز گرد و میز مستطیل گذاشت، کنفرانس خبری تنظیم کرد و بیانیه داد و حتی از این آب گل آلود، ماهی گرفت. اما باور بفرمایید وقت و انگیزه‌ای برای هیچکدام نزد من نیست و خلاصه بودن این مطلب هم به همین دلیل است.واقعیت این است که اجتماع استارتاپی ایران در حال شکل‌گیری‌ست و اگر همین امروز در مورد فرهنگ آزار جنسی در سازمان‌های استارتاپی اقداماتی صورت نگیرد و این فرهنگ ساخته نشود، این گروه هم مثل اکثر شرکت‌های دیگر کشور بی‌فرهنگ و بدفرهنگ بار خواهند آمد. نمی‌شود ادعای مدرنیته و راهبر بودن بازار را داشت، اما در لایه‌ی فرهنگ عقب مانده بود! مواد اولیه‌ی ایجاد تغییر، نارضایتی، چشم‌انداز و اقدامات عملی‌ست و جا داشت که در مقاله‌ای بلند به همه‌ی این موضوعات و با دقت پرداخته شود، اما از طرفی این نوشته برای مخاطب آگاهی تنظیم شده که به اندازه‌ی کافی از مشاهده آزار جنسی ناراضی‌ست و چشم اندازی هم دارد که اگر چنین رفتارهایی نباشد چه محیط امن و خوبی در زندگی تجربه می‌کند. از طرفی در این موارد باید به قول خارجی‌ها اجایل و به قول خودمان انقلابی عمل کرد. اقدامات مهمی که باید در زمینه مقابله با آزار جنسی در سازمان‌های استارتاپی صورت بگیرد، جریان‌سازی و نهادسازی‌ست. به همین دلیل می‌شود به ایده‌ی زیر فکر کرد که یکی از صدها ایده‌ای‌ست که می‌تواند به درد بخورد: تشکیل کارگروه مبارزه با آزارهای جنسی در استارتاپ‌ها (به خواندن ادامه دهید، قول می‌دهم یکی دیگر از همین کارگروه‌های بیخودی نباشد!)این کارگروه می‌تواند متشکل از مدیران عامل و مدیران منابع انسانی استارتاپ‌های دانه درشت در محلی بی‌طرف باشد. همچنین همانطور که این استارتاپ‌ها در مورد مسایل اقتصادی و گیر و گور‌های کسب و کاری از رهبری گرفته تا سپاه و قوه قضاییه هماهنگی انجام می‌دهند، در این مورد هم از روابط خود استفاده کنند تا نمایندگانی از قوه قضاییه، پلیس امنیت اخلاقی و . حضور داشته باشند. این کارگروه می‌تواند وب‌سایت رسمی برای ثبت شکایات داشته باشد و دبیرخانه‌ای دایمی. از نظر دجقوقی این کارگروه می‌تواند یک سازمان مردم نهاد باشد و هزینه‌های اجرایی آن را می‌تواند از محل‌های زیر ت مین کرد: 1 % از درآمد هر شرکت استارتاپی (چون درآمد سازمان معمولا با سایز آن و همچنین بیشتر شدن چنین مواردی نسبت دارد)، 30 %‌از بودجه‌ی مسیولیت اجتماعی سازمان‌های عضو 10 % از بودجه‌ی منابع انسانی عضو اسپانسرشیپ (با در نظر گرفتن رعایت آیین نامه‌ای که جلوی خرید ر ی کارگروه گرفته شود)و .هر شرکتی که در این کارگروه عضو نشد، باید از طرف مصرف‌کننده‌ها مورد فشار قرار بگیرد (تحریم و تکریم اینجا کاربرد دارد) و هر شرکت عضو این نهاد بود، باید به این عضویت ببالد و در مورد آن اطلاع رسانی کند. خروجی نظرات کارگروه می‌تواند از مکانیزم‌های زیر استفاده کند:طرح دعوای قضایی علیه افرادی که آزار دهنده هستند و پیگیری حقوقی آن از طریق وکلای کارگروهقراردادن افراد آزاردهنده در لیست سیاه کاریابی. در این زمینه می‌توان با کارگروه هدهانترها و کمیسیون شرکت‌های کاریابی مشارکت کرد. به نحوی که شخص تا وقتی پرونده‌ی باز دارد، تنواند از طریق وب‌"ایت‌هایی مثل ایران تلنت و . کارجویی کند. حمایت از قربانی‌ها از طریق روانشناسان و درمانگران آگاه که برای کارگروه کار می‌کنند،و .همچنین خود کارگروه می‌تواند از طرق زیر اقدامات پیشگیرانه‌ای در زمینه‌ی شیوع آزارهای جنسی انجام دهد:ارتباط با رسانه‌های عمومی و تخصصیپیشبرد کمپین‌های مردمیاستانداردسازی پروتکل‌های کاریبازرسی سازمان‌های عضو و شاید صدور گواهی سلامت روانی محیط کاردر آخر .برای کوتاه کردن صحبت عرض کنم که آنچه در این نوشته‌ی به هم ریخته و بی‌قاعده و پر اشتباه آمد، افکار من بود که همینطور که فکر می‌کرد می‌نوشتم، اگر کسانی که خود را برای این حرکت آماده می‌بینند بیشتر به کمک این ایده بیایند، من حاضرم در شروع کار و برای شکل‌دهی اولیه، هر آنچه در توان هست را در اختیار جمع بگذارم. کافی‌ست کسی حاضر باشد تولیت کار را به صورت موقت به دست بگیرد. در این مورد می‌توانید من را در توییتر با اکانت @ oppmakr پیدا کنید و با منشن کردن، گفتگو کنیم.
دشت بی فرهنگی ما نقدی بر وضعیت فرهنگ در دانشگاهنقل قول از: علیرضا اکبریدر قرن‌های اخیر ورود دانشگاه به کشورهای درحال‌توسعه، برای یک هدف مقدس یعنی تولید نیروی متخصص انجام‌گرفته اما تخصصی در خدمت آنچه به‌عنوان توسعه در کشورها می‌نامند. تولید فن‌سالارانی که با درس‌آموزی از غرب و در پذیرش قواعد کلی دنیا به توسعه کشورشان می‌پردازند. قابل‌انکار نیست که دانشگاه پیش از ورودش به هر کشوری، فرهنگش را وارد کرده است. مولفه‌های اصلی فرهنگی غرب مثل سکولاریسم، انسان‌گرایی، پول‌پرستی و تخصص گرایی در جان و بطن آن جریان دارد و انسان مختص خود یعنی انسان متخصص را تولید می‌کند. مشکل دانشگاه این است که خروجی‌اش فقط متخصص است چون در زادگاهش یعنی غرب مدرن وجوه دیگری از آدمی مثل معنویت، آگاهی‌های عمیق سیاسی و اجتماعی، غیر مهم، شخصی و نسبی است. خروجی دانشگاه انسانی سکولار است.از این‌ها که بگذریم برای ما یک مسیله اساسی وجود دارد: آیا برای یک حکومت دینی که ساحت دین را متن زندگی انسان می‌داند این ساختار مناسب است؟ با چه تغییراتی می‌توان آن را جامه مناسبی برای حکومت دینی کرد؟ شاید در اولین گام حل‌وفصل کلی این مسیله سخت باشد اما می‌توانیم حرکت به سمت تغییر درست را رصد کنیم. تغییری که مهر آن بر پیشانی فعالین فرهنگی دانشگاه چون معاونت فرهنگی و نیز نهاد رهبری خورده است. آنچه به‌زعم بنده دیده می‌شود حرکت به سمت فاجعه است.فرهنگ مسیله مهمی است. اگر معنای آن را نگرش افراد به جهان و آن تفکری ببینیم که منش عمل می‌شود و رفتارهای متفاوتی را می‌سازد. فرایند دانشگاه هم باید به‌اندازه تمام وجوه این تفکر، فعال، با فکر و اثرگذار عمل کند به‌طوری‌که خروجی دانشگاه نه انسانی سکولار که انسانی ذوابعاد شود. انسانی که بتواند به‌خوبی نسبتش را با دین، وظیفه مهم تمدن سازی اسلامی و عرصه شغلی و تخصصی خودش تعیین کند. دانشجوی ذوابعاد در عین اجتماعی بودن سیاست ورز نیز هست و بهترین نمود برای جاری بودن فرهنگ سکولار، حرکت کلی دانشگاه در سیاست‌زدایی است. سکولاریسم، فرهنگ امروز دانشگاه است و نمود روشن آن حاشیه‌ای شدن کار تشکیلاتی و مشکلاتی چون عدم‌حمایت و بودجه بسیار کم تشکل‌ها، کاهش سنوات تحصیلی و . است.دانشگاه در زمینه فرهنگ سکولار است زیرا غایت کار فرهنگی را مرهم گذاشتن بر آسیب‌های اجتماعی، اجتماعی‌تر شدن دانشجو از جنس ارتباط و تمرین کار گروهی می‌داند اما خود سیستم دانشگاه آن‌قدری هست که دانشجویان را به سمت آسیب‌های اجتماعی، انزوا و فردگرایی، دین‌گریزی و استثمار رسانه‌ای و سیاسی بکشاند. مدل دانشگاه عاریتی است و فرهنگ خود را سیطره داده است.ایوان ایلیچ در کتاب قتل‌عام پزشکی می‌گوید: عیب از معلم و استاد نیست، اشکال کار در آنجاست که یک حکومت انقلابی می‌خواهد در نیروی انسانی سرمایه‌گذاری کند ولی این کار را از طریق نهادی انجام می‌دهد که برنامه ضمنی‌اش تولید یک بورژوازی جهانی است.حال پرسشی اساسی وجود دارد! ما برای اینکه این قالب را بومی‌سازی کنیم چه کرده‌ایم؟ اصلا چنین کاری امکان‌پذیر است؟ دم‌دستی‌ترین فعالیت‌ها کدام اند؟"خصوصیت جمهوری اسلامی این است که دستگاه انسان سازی‌اش بایستی صحیح حرکت بکند و انسان باب هدف‌های جمهوری اسلامی بسازد والا اگر ما بخواهیم انسان فقط عالم بسازیم منهای آرزوهای مقدسی که یک ملت و به‌خصوص مسلمین دارند بهتر همین است که دانشجویانمان را گروه‌گروه به کشورهایی که دستگاه‌های علمی‌شان مجهزتر و مدرن‌تر از ماست، روانه کنیم. هدف این نیست. هدف این است که کشور به دست انسان‌های صالح ازلحاظ علمی و فکری، در جهت هدف‌های خودش حرکت کند و این نخواهد شد، مگر آن‌وقتی‌که این انسان‌ها خودشان، آن هدف‌ها را شناخته و قبول داشته باشند."با فرض بالا در این شرایط گذار برای ما آنچه حداقل قدم اول است جدی گرفتن دانشجوها و سپردن کار به آنها است. ایجاد ظرفیت کار تشکیلاتی در دانشگاه است. دانشجوهایی که آرمانی را پذیرفته‌اند بتوانند با کمک دانشگاه آن دنبال کنند. سیاست کلی دانشگاه هم باید حمایت از این فضا و ترویج این روحیه در دانشجوها باشد. این می‌شود هم به دنبال آرمان رفتن، هم کار گروهی و اجتماعی کردن، پیگیری کردن و نهایتا تولید انسانی که انتظارش را داشتیم. انسانی که حتی به مرور خود دانشگاه را هم اصلاح خواهد کرد. انسانی که نه صرفا اجتماعی است بلکه هر کارش ریشه در فکر و آرمانش دارد بلکه یک چرخه صفرتا صدی را تجربه کرده است. از آرمان تا عمل.روح فرهنگی حاکم بر دانشگاه با فعالیت‌هایی مثل راه انداختن جشنواره‌ها، مسابقه‌ها یا ت سیس اتاقکی در پستوی دانشگاه برای نشریات تغییر نخواهد کرد چون مولفه‌های تغییر و مشکل اصلی این‌ها نیستند. مشکل اصلی این است که مسیولین کتابخانه‌ها نشریات دانشجویی را اگر آن اطراف ببینند به سطل زباله پرتاب می‌کنند و به‌جایش روزنامه می‌گذارند. نشریه جایش در کتابخانه است یا پستو؟ به قطع میگویم اگر مشکل مالی تشکل‌ها نبود قطعا در جشنواره‌ها شرکت نمی‌کردند. مشکل اصلی تشکل زدایی است.بخواهم رک بگویم چرا در قوانین دانشگاه کار تشکیلاتی (تشکیلات صدر درصدی و جامع) با تحصیل گره نخورده است؟ چرا امتیازی ندارد این کار؟ ارزشش از یک نمره بیست یا اضافه کردن سنوات رایگان بیشتر نیست؟ عکس دانشجویی که مسیله‌ای را پیگیری و حل می‌کند (چه فرهنگی، چه علمی و .) یا هر چیز دیگر باید به دیوار دانشگاه بخورد یا آنکه معدلش با زور شبانه‌روزی شده است 19 ؟ سیاست‌های دانشگاه تعمیق فعالیت‌های درسی صرف است و فردی گرایی یا سوق دانشجویان به فعالیت‌هایی که هیمنه سکولاریسم را می‌شکند؟مسیله فرهنگ در دانشگاه در حال حرکت به سمت فاجعه است و نمودهایی دارد. تعطیلی روز به روز کانون‌ها و تشکل‌ها، ادغام معاونت‌های فرهنگی دانشکده‌ها از سر بیکاری، افزایش روزافزون آسیب‌های اجتماعی نمودهای آن است. زنگ خطر هم زیاد زده شده. نمونه بارز آن همین شانزده آذر امسال بود که گویا رنگ مرگ بر دانشگاه ریخته بودند. یک‌چیز اضافه‌شده بود، برنامه‌ای با حضور خواننده‌ها و دلقک‌ها تا شاید لبخندی مصنوعی ایجاد کند. دانشجو بالاخره باید شاد باشد و درس بخواند."در کار فرهنگی نباید مسیله‌ی پول و بودجه، یک مشکل عمده به‌حساب آید. به این معنا که مشکلات و نقایص فرهنگی را در ردیف نیازهای بودجه‌ای و در آخرهای لیست قرار ندهیم بلکه در اول‌های لیست اگر نگوییم در ردیف اول قرار بدهیم. اگر درست فکر بکنیم، این به‌صرفه‌ی اقتصادی مملکت هم هست یعنی از اینکه بودجه و امکانات بیشتر را به کارهای فرهنگی به‌خصوص فرهنگ آموزشی متوجه کنیم، کشور زیان نخواهد کرد زیرا که خود این، برای آینده‌ی کشور تولید امکانات می کند."کانال تلگرام نقل قول
مرگ با تشریفات پزشکی: آنچه پزشکی درباره مردن نمی‌داند آتول گاواندی، ترجمه: حامد قدیری، مرجع: کتاب مرگ با تشریفات پزشکی روزهای واپسین عمر سالمندان و بیماران لاعلاج اغلب در آسایشگاه‌ها و بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان‌ها می‌گذرد. پزشکان در این اوضاع درمان‌هایی را پیش می‌برند که مغزهایمان را گیج و منگ می‌کنند و شیره بدن‌هایمان را می‌کشند تا مگر شانس نصفه‌ونیمه‌ای برای زنده‌ماندن به ما بدهند و در آخر افسوس می‌خوریم که همان اتفاقی افتاد که نباید. پزشکی مدرن به چیزی جز درمان فکر نمی‌کند، اما مرگ درمان ندارد. آتول گاواندی، جراح و نویسنده آمریکایی، در پی این است تا ریشه ناتوانی پزشکی مدرن در مواجهه با مرگ را بیابد و راه‌هایی را به بیماران و پزشکان پیشنهاد دهد که چگونه نگاهی تازه به وظیفه پزشکی داشته باشند و روزهای واپسین را بگذرانند.در رشته پزشکی خیلی چیزها یاد گرفتم اما میرایی در میان آن‌ها نبود. در همان ترم نخستی که وارد رشته پزشکی شده بودم، جنازه‌ای سرد و چغر به من دادند تا تشریحش کنم، اما این تشریح صرفا برای شناخت آناتومی بدن انسان بود و نه فهم میرایی. کتاب‌های درسی‌مان تقریبا هیچ مطلبی درباره سال‌خوردگی، سستی و مرگ نداشتند. این فرایند چگونه پیش می‌رود؟ آدم‌ها چگونه واپسین لحظات زندگی‌شان را تجربه می‌کنند؟ و این فرایند چه ت ثیری بر اطرافیان آن‌ها می‌گذارد؟ از نظر ما و استادانمان، هدف تعلیمات پزشکی این بود که یاد بدهد چطور زندگی‌ها را حفظ کنیم، اما ایجاد آمادگی برای افول و مرگ جزء اهداف آن به حساب نمی‌آمد.تصویر جلد کتاب مرگ با تشریفات پزشکی. طراح جلد: محمود منفرد. یادم می‌آید یک بار، در جلسه‌ای یک‌ساعته، به رمان کلاسیک تولستوی با نام مرگ ایوان ایلیچ پرداختیم و در آنجا درباره میرایی و فناپذیری بحث کردیم. این جلسه بخشی از سمینارهای هفتگی موسوم به بیمار - دکتر بود. این سمینارها گوشه‌ای از کوشش‌های نظام آموزش پزشکی بود برای اینکه ما را پزشکانی انسانی و چندبعدی‌تر بار بیاورد. در آن سمینارها، چند هفته به ضوابط اخلاقی معاینه پزشکی پرداختیم و در چند هفته دیگر هم چیزهایی درباره ت ثیرات اقتصاد اجتماعی و نژاد بر سلامت یاد گرفتیم. نهایتا یک بعدازظهر هم در باب رنج ایوان ایلیچ ت مل کردیم، رنج او در آن هنگام که به حال نزار افتاد بود و، به‌خاطر بیماری‌ای ناشناخته و لاعلاج، حالش روزبه‌روز بدتر می‌شد.در این داستان، ایوان ایلیچ چهل‌وپنج سال دارد و قاضی ناحیه سنت پترزبورگ است و زندگی‌اش عمدتا حول دغدغه‌های بی‌اهمیت مربوط به جایگاه اجتماعی می‌گذرد. روزی از بالای چهارپایه می‌افتد و پهلویش تیر می‌کشد و درد به‌جای فروکش‌کردن رو به وخامت می‌گذارد، آن‌قدر که نهایتا ایوان ایلیچ از کارکردن عاجز می‌شود. او که قبل از آن "مردی باهوش، موقر، دوست‌داشتنی و خوش‌مشرب بود" حالا افسرده و ناتوان شده بود. دوستان و همکارانش او را ترک کردند. همسرش به سراغ گران‌ترین پزشکان رفت اما هیچ کدام نتوانستند بیماری او را تشخیص دهند. بدین‌ترتیب، هر دوا و درمانی که تجویز می‌کردند به هیچ دردی نمی‌خورد. همه این‌ها شکنجه‌ای برای ایلیچ بود. او از این وضعیت عصبانی بود و خون خونش را می‌خورد.می‌نویسد:"آنچه بیش از همه ایوان ایلیچ را عذاب می‌داد فریب و دروغی بود که به‌دلایلی همه پذیرفته بودندش، اینکه ایوان در حال مرگ نیست و فقط بیماری است که باید آرام بماند و دوره درمان را از سر بگذراند و پس از آن، نتایج خوبی به دست خواهد آمد". ایوان ایلیچ نور امیدی در دل داشت که شاید اوضاع عوض شود، اما هر چه ضعیف و نحیف‌تر می‌شد، می‌فهمید که اوضاع چندان بسامان نیست. او در اضطراب و ترس روزافزون از مرگ زندگی می‌کرد. اما مرگ موضوعی نبود که پزشکان، دوستان و خانواده‌اش بتوانند با آن کنار بیایند و بپذیرندش. این همان چیزی بود که عمیق‌ترین زخم را به جان او می‌نشاند.لیون تولستوی در بستر مرگتولستوی می‌نویسد:"هیچ کس آن‌طور که او دلش می‌خواست به حالش ترحم نمی‌کرد. بعضی لحظات بعد از تحمل دردهای عمیق، بیشتر از هر چیزی دلش می‌خواست کسی دلش به حال او بسوزد، درست همان‌طور که دل آدم‌ها برای بچه‌های مریض می‌سوزد. دلش لک زده بود که کسی بیاید و او را نوازش کند و دلداری بدهد. او می‌دانست که حالا آدم گنده‌ای شده و ریشش به سفیدی می‌زند و به همین خاطر، تحقق این آرزو ممکن نیست. بااین‌حال، هنوز دلش دنبال چنین چیزهایی بود".به خیال ما دانشجویان پزشکی، ناکامی اطرافیان ایوان ایلیچ در دلداری‌دادن یا پذیرفتن بلایی که سر او می‌آید همان ناکامی منش و فرهنگ روسیه است. روسیه اواخر قرن نوزدهم که در داستان تولستوی به تصویر کشیده شده خشک و تا حدی بدوی به نظرمان می‌آمد. درست همان‌طور که معتقد بودیم پزشکی مدرن احتمالا می‌تواند هر مرضی را که ایوان ایلیچ داشته درمان کند، این را هم پیش‌فرض گرفته بودیم که صداقت و مهربانی جزء مسیولیت‌های بنیادین یک پزشک مدرن است. مطمین بودیم اگر ما بودیم، قطعا در چنین وضعیتی دلسوزی می‌کردیم.آنچه من در مورد مردن نمی‌دانستم!با همه این اوصاف، ما فقط دغدغه دانش داشتیم. ما خیال می‌کردیم همدلی را بلدیم اما مطمین نبودیم که اگر در آنجا می‌بودیم، می‌توانستیم بیماری ایوان ایلیچ را به‌درستی تشخیص دهیم و درمان کنیم. ما همه هم و غم پزشکی‌مان را گذاشته بودیم تا سر دربیاوریم از فرایند داخلی بدن انسان، سازوکارهای پیچیده آسیب‌شناختی آن و گنجینه تمام‌ناشدنی یافته‌ها و تکنولوژی‌هایی که روی هم انباشته شده‌اند تا آن آسیب‌ها را متوقف کنند. تصورش را هم نمی‌کردیم که باید به چیز دیگری هم فکر کنیم. پس ایوان ایلیچ را از سرمان بیرون کردیم.عمل نه او را درمان می‌کرد نه فلجش را رفع می‌کرد و نه او را به زندگی سابقش بازمی‌گرداند. هر کاری هم که می‌کردیم نهایتا چند ماه زنده می‌ماند.اما، در چند سالی که طبابت و جراحی را تجربه کرده‌ام، با بیمارانی مواجه شده‌ام که مجبور بودند با واقعیت زوال و میرایی رودررو شوند، و خیلی زود فهمیدم که اصلا آمادگی کمک‌کردن به چنین بیمارانی را ندارم.وقتی رزیدنت جراحی بودم نوشتن را شروع کردم و در یکی از همان مقاله‌های ابتدایی‌ام، ماجرای مردی را تعریف کردم که اسمش را جوزف لازاروف گذاشته بودم. او یکی از مدیران شهری بود و چند سال قبل‌تر همسرش را به‌خاطر سرطان ریه از دست داده بود. حالا او در دهه ششم زندگی‌اش قرار داشت و خودش از یک سرطان لاعلاج، یعنی سرطان پیشرفته پروستات، رنج می‌برد. بیش از سی کیلوگرم وزن کم کرده بود. شکم و کیسه بیضه و ران پایش پر از مایع شده بود. یک روز بیدار شده بود و دیده بود نمی‌تواند پای راستش را تکان دهد و دفعش را کنترل کند. بنابراین به بیمارستان آمده بود. در آنجا من به‌عنوان انترن تیم جراحی مغز و اعصاب او را معاینه کردم. کاشف به عمل آمد که سرطانش به ستون فقرات و قفسه سینه‌اش سرایت کرده و حالا توده سرطانی دارد به نخاعش فشار می‌آورد. سرطان او لاعلاج بود ولی امیدوار بودیم بتوانیم با اقدامات پزشکی کنترلش کنیم. اما پرتودرمانی اورژانسی نتوانست سلول‌های سرطانی را از بین ببرد. بنابراین جراح مغز و اعصاب دو گزینه برای او مطرح کرد: مراقبت‌های تسکینی یا عمل جراحی برای آنکه توده تومور درحال‌رشد را از ستون فقرات خارج کنند. لازاروف جراحی را انتخاب کرد. حالا وظیفه من به‌عنوان انترن بخش جراحی مغز و اعصاب این بود که از او ت ییدیه کتبی بگیرم که ریسک‌های عمل جراحی به او تفهیم شده و با این حال رضایت دارد.او، در ازای ریسک مرگی تدریجی و وحشتناک، به‌دنبال تحقق یک فانتزی بود و البته آن چیزی که به دست آورد همان مرگ تدریجی و وحشتناک بود.من بیرون اتاقش ایستاده بودم و با دستان عرق‌کرده پرونده‌اش را گرفته بودم و تلاش می‌کردم بفهمم چطور می‌توانم این موضوع را با او در میان بگذارم. ما امیدوار بودیم عمل جراحی جلوی پیشرفت آسیب‌های نخاعی او را بگیرد. البته این عمل نه او را درمان می‌کرد نه فلجش را رفع می‌کرد و نه او را به زندگی سابقش بازمی‌گرداند. هر کاری هم که می‌کردیم نهایتا چند ماه زنده می‌ماند. البته کل این عمل خودش هم خطرناک بود لازم بود سینه‌اش را بشکافیم، دنده‌ای را برداریم و یکی از ریه‌هایش را کنار بزنیم تا به ستون فقراتش برسیم. در چنین عملی خون‌ریزی زیاد و ریکاوری دشوار است. همین حالا او ضعف داشت اما با این عمل با خطر جدی عوارضی مواجه بود که می‌توانست او را ضعیف‌تر از این بکند. حتی این خطر وجود داشت که بعد از عمل جراحی عمر او کوتاه‌تر شود و وضعش بدتر. جراح مغز و اعصاب همه این خطرها را برایش مرور کرد اما باز هم لازاروف مصمم بود و اصرار داشت که این جراحی انجام شود. در چنین وضعیتی، همه کاری که من باید انجام می‌دادم این بود که داخل اتاق شوم و به فکر کاغذبازی‌ها و امضاگرفتن‌ها باشم.لازاروف، که روی تختش دراز کشیده بود، پیر و نحیف می‌نمود. خودم را معرفی کردم و گفتم که انترن هستم و آمده‌ام تا رضایتش برای انجام عمل جراحی را بگیرم و برای این کار، لازم است ت یید کند که از ریسک‌های جراحی مطلع است. توضیح دادم که در جراحی شاید بتوان تومور را برداشت اما ممکن است عوارضی جدی مثل فلج یا سکته مغزی به جا بماند یا حتی ممکن است سروکارش با مرگ بیفتد. هنگام توضیح‌دادن، تلاش می‌کردم شفاف به نظر بیایم و بی‌رحم نباشم، اما حرف‌هایم او را آزار داده بود. حتی از این هم آزرده شد که پسرش در اتاق از من پرسید که آیا خواندن اشعار حماسی برای روحیه‌اش خوب است یا نه.هر روز دستمان بسته‌تر می‌شد و نهایتا پذیرفتیم که او دارد می‌میردلازاروف گفت "از هیچ کاری دریغ نکنید. هر شانسی را امتحان کنید". بعد از آنکه لازاروف فرم را امضا کرد، از اتاق خارج شدم. بیرون اتاق، پسرش من را به گوشه‌ای کشید و با من درددل کرد. او می‌گفت که مادرش به هنگام مرگ در بخش مراقبت‌های ویژه (آی.سی.یو) بستری بود و لوله هوا در دهانش کار گذاشته بودند. پدرش همان زمان گفته بود که دوست ندارد اتفاقی شبیه این برای او بیفتد. اما حالا پایش را کرده توی یک کفش که "هر کاری" که می‌شود انجام دهید.آتول گاواندیآن زمان، باور داشتم که آقای لازاروف گزینه بدی را انتخاب کرده و هنوز هم چنین باوری دارم. او گزینه بدی را انتخاب کرد نه به‌خاطر همه آن خطرها بلکه چون عمل جراحی یارای آن را نداشت که مطلوب واقعی آقای لازاروف را به او بدهد، یعنی کنترل بر دفع و ادرار، قوای جسمانی تحلیل‌رفته و نهایتا زندگی‌ای که سابقا از آن متنعم بود. او، در ازای ریسک مرگی تدریجی و وحشتناک، به‌دنبال تحقق یک فانتزی بود و البته آن چیزی که به دست آورد همان مرگ تدریجی و وحشتناک بود.عمل جراحی با موفقیت فنی همراه بود. پس از هشت ساعت و نیم، تیم جراحی توده مهاجم به ستون فقراتش را درآورد و مهره‌ها را با سیمان آکریلیک ترمیم کرد. فشار وارد بر نخاع او از بین رفت اما هیچ وقت نتوانست از ریکاوری بیرون بیاید. در بخش مراقبت‌های ویژه، با نارسایی تنفسی، عفونت سیستمیک و لخته خون ناشی از عدم تحرک مواجه شد و درنهایت، به‌خاطر رقیق‌کننده‌های خون که برای جلوگیری از لختگی به او تزریق شده بود، با خون‌ریزی مواجه شد. هر روز دستمان بسته‌تر می‌شد و نهایتا پذیرفتیم که او دارد می‌میرد. چهاردهمین روز، پسرش به تیم جراحی گفت که دیگر بس است.حیات او به تجهیزات و لوله هوا بسته بود. این بار نیز قرعه به نام من افتاد که این تجهیزات و لوله‌ها را جدا کنم. ابتدا بررسی کردم و مطمین شدم که دوز ورودی مورفینش بالاست تا، هنگام کم‌شدن هوا و اکسیژن، درد و رنج زیادی متحمل نشود. بعد خم شدم جلو، جوری که بتواند صدایم را بشنود. گفتم می‌خواهم لوله هوا را از دهانت جدا کنم. وقتی داشتم لوله را بیرون می‌کشیدم، چند بار سرفه کرد و مختصری چشم‌هایش را گشود و بعد دوباره بست. نفس‌هایش به شماره افتاد و نهایتا متوقف شد. گوشی پزشکی‌ام را روی سینه‌اش گذاشتم و شنیدم که قلبش آرام‌آرام از حرکت ایستاد.ما نسبت به پزشکان بدوی و قرن‌نوزدهمی ایوان ایلیچ عملکرد بهتری داشتیم ولی درواقع، با توجه به شکل شکنجه‌های نوینی که سر بیمارمان پیاده کرده‌ایم، بدتر از آن‌ها بوده‌ایم.از اولین‌باری که ماجرای آقای لازاروف را تعریف کرده بودم بیش از یک دهه می‌گذرد. حالا آنچه پیش از همه به ذهنم می‌آید این نیست که چه تصمیم بدی گرفته بود، بلکه بیشتر به این فکر می‌کنم که در آن موقعیت چقدر طفره می‌رفتیم از اینکه صادقانه درباره گزینه انتخابی‌اش با او حرف بزنیم. تبیین خطرات خاص هر کدام از گزینه‌های درمانی سخت نبود، اما هرگز آن‌طور که باید و شاید بحث از واقعیت بیماری‌اش را به میان نکشیده بودیم. سرطان‌شناسان، پروتودرمانگرها، جراح‌ها و بقیه تیم پزشکی او را از دریچه ماه‌ها تلاش برای درمان مشکلش می‌دیدند، حال آنکه همه از قبل می‌دانستیم که بیماری او لاعلاج است. ما هیچ وقت نتوانستیم به بحث از حقیقت اصلی‌تر درباره شرایط او و همچنین محدودیت‌های نهایی توانایی‌هایمان بپردازیم، چه برسد به اینکه درباره ارزش‌ها و دغدغه‌های او برای واپسین روزهای زندگی‌اش گفت‌وگو کنیم. اگر او اسیر اوهام بود، ما هم بودیم. او اینجا در بیمارستان بود و تا حدودی به‌خاطر سرطانی که در سرتاسر بدنش گسترش یافته بود فلج شده بود. هیچ شانسی نداشت که به وضعیتی شبیه به چند هفته پیش برگردد. اما به نظر می‌رسید که ما خودمان هم نمی‌توانستیم این موضوع را بپذیریم و به او کمک کنیم که خودش را با این وضعیت تطبیق دهد. ما هیچ ت یید و دلداری و راهنمایی‌ای ارایه ندادیم. ما فقط گزینه‌های متعددی داشتیم که اگر می‌خواست، می‌توانست یکی از آن‌ها را انتخاب کند.البته ما نسبت به پزشکان بدوی و قرن‌نوزدهمی ایوان ایلیچ عملکرد بهتری داشتیم ولی درواقع، با توجه به شکل شکنجه‌های نوینی که سر بیمارمان پیاده کرده‌ایم، بدتر از آن‌ها بوده‌ایم. فکر می‌کنم بحثمان تا همین‌جا به حدی رسیده باشد که بتوانیم این سوال را مطرح کنیم که کدام دسته از این پزشکان بدوی‌تر بوده‌اند، ما یا پزشکان ایوان ایلیچ؟پی‌نوشت‌ها:این مطلب برشی است از کتاب مرگ با تشریفات پزشکی: آنچه پزشکی درباره مردن نمی‌داند ( Being Mortal ) نوشته آتول گاواندی و وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ 3 اردیبهشت 1398 با عنوان "مرگ با تشریفات پزشکی: آنچه پزشکی درباره مردن نمی‌داند" منتشر کرده است. مرگ با تشریفات پزشکی را حامد قدیری ترجمه کرده و انتشارات ترجمان علوم انسانی آن را منتشر کرده است.آتول گاواندی ( Atul Gawande ) جراح و نویسنده آمریکایی است که در دانشگاه هاروارد استاد مدیریت و سیاست‌گذاری سلامت است. او علاوه بر نوشتن کتاب در نیویورکر و اسلیت نیز مطلب می‌نویسد. گاواندی در سال 2010 به انتخاب مجلات تایم و فارین پالیسی در فهرست متفکران پرنفوذ جهان قرار گرفت. همچنین به خاطر ت ثیرگذاری تحقیقاتش در حیطه سلامت "جایزه الی" (جایزه ملی مطبوعات در آمریکا) را به خود اختصاص داده است.یکی از شیوه‌های درمانی سرطان‌هاست که در سلسله‌جلساتی سلول‌های سرطانی را با اشعه هدف قرار می‌دهند تا نهایتا سلول‌های سرطانی و تومور حاصل از آن را از بین ببرند [مترجم].مراقبت‌های تسکینی مراقبت‌هایی است که در مورد بیماران درحال‌مرگ انجام می‌شود. در این نوع مراقبت‌ها، تلاش می‌شود تا جایی که ممکن است از درد و رنج بیماری کاسته شود تا بیمار واپسین لحظات عمرش را با کمترین درد بگذراند [مترجم]. خرید آنلاین کتاب مرگ با تشریفات پزشکی خرید کتاب مرگ با تشریفات پزشکی به صورت مستقیم از فروشگاه اینترنتی انتشارات ترجمان خرید کتاب
هشدار: همه‌ی برده‌ها را راضی نگه دار! از زمانی که فهمیدم واژه‌ی Sexy در فرهنگ جهانی به معنای جذابیت و عنصر کشش بین افراد استفاده می‌شود و روز به روز در حال گسترش است، احساس مسیولیت کردم تا یادداشتی هرچند کوتاه در باب فاجعه‌ای که به تبع این اتفاق در ذهنم پیش‌بینی می‌کردم را به اشتراک بگذارم. اما تا امروز نمونه مناسبی برای توضیح موجز و مفیدش پیدا نکرده بودم تا اینکه به این عکس برخوردم. تولیدات جدید کمپانی متل( Mattel ) با شعار:"چیزی که تو رو متفاوت کرده، زیباترت میکنه!" عروسک‌هایی از اقلیت‌های نادیده گرفته‌شده‌ی جامعه! معلولان جسمی، بیماران سرطانی و پوستی، ترنسکشوال‌ها! شعار این سری تولیدات باربی را می‌شود با آمیختن به تنگ‌نظری ندید گرفت، اما خود عروسک‌ها را هرگز .باربی یک نمونه کامل و عالی از آرزوی‌های یک شبه‌ی مردان و رویای جاودان زنان زیر سلطه‌ی ماتریالیسم، مدرنیته و انقلاب‌های پنهان فرهنگی است. عروسکی که همزمان با تغییر معیارهای جوامع مدرن تولید شد و تکامل یافت و امروزه خود را به عنوان یک عنصر شکل دهنده رویا معرفی می‌کند!باربی تنها یک اساب‌بازی نیست. تنها برای کودکان هم نیست! زاییده‌ی همان طرز فکری است که اهمیت عنصر جذابیت جنسی را تحت جا انداختن واژه‌ی Sexy و عوامل بی‌شمار دیگر، به عنوان شاخص جذابیت زنان جامعه معرفی کرد و زن را از یک انسان به یک کالای جنسی، از مادر به باربی و از باطن به ظاهر تقلیل داد.با سلیقه‌سازی صورت گرفته در پروژه‌ای همه‌جانبه، امروزه باربی همان صورت و اندامی‌ست که مردان جامعه به آن توجه می‌کنند و آرزویش را دارند و شرط جذب مردان توسط زنان، داشتن همین صورت و اندام است، نه بیشتر! باربی کتاب نمی‌خواند ولی اگر هم کتاب بخواند باید طوری بخواند که شهوت‌انگیز باشد، باربی به علم علاقه‌ای ندارد ولی اگر دوست داشت باید یک دانشمند سکسی باشد! و در کل هر وجه شخصیتی اقشار مختلف جامعه باید به شرط سکسی بودن عمل کند تا باربی‌اش ساخته شود.وقتی معیار جذابیت و عنصر اصلی کشش در یک جامعه، به امور جنسی تقلیل یافت، افرادی که از این حیث ناتوانی بیشتری دارند به وضعیت حاکم معترض می‌شوند. اینجاست که زنگ خطر به صدا در می‌آید، اربابان باید حواسشان باشد که همه‌ی برده‌ها را راضی نگه دارند و نشان بدهند که هر برده‌ای برای آنان اهمیت ویژه‌ای دارد. در نتیجه عروسک‌های باربی از اقلیت ناتوان جامعه ساخته می‌شود. اما هنوز هم اصالت باربی بودن در این عروسک‌ها دیده می‌شود. باربی‌های معلول، باربی‌های ترنس، باربی‌های سرطانی و . همه با همان اندام و صورت قراردادی ساخته شده‌اندو به عبارتی پیام این عروسک‌ها این است که هر گونه ناتوانی‌ای که داشته باشی باز هم می‌توانی خودت را نشان بدهی و به رویاهایت برسی، فقط کافی است که سکسی باشی و بشود روی تو به عنوان یک کالای جنسی حساب کرد! بله! سرگرم کردن اقلیت‌ها برای جلوگیری از شورش ضروری است و قطعا این کمپانی و دیگر کمپانی‌های بزرگ دست به تولید محصولاتی خواهند زد که اقلیت‌ها را از وضع موجود راضی نگه دارند. برده‌های اقلیت را .
تنبیه ممنوع کودک خود را تشویق کنید یکی از اشتباهات رایج والدین که متاسفانه خیلی هم بین آن‌ها رواج دارد ندیدن کارهای خوب کودک و پر رنگ‌و بزرگ دیدن خطاهای کودک است.والدین قبل از هر چیز باید این مسیله را برای خود هضم کنند که سر زدن اشتباه از سوی کودک جزیی لاینفک از آن‌ها است و با ذات کودک عجین شده است.این که فرزند شما دچار کار اشتباهی شود و خطایی از او سر بزند امری طبیعی و اجتناب ناپذیر است اما وظیفه والدین در مواجهه با این خطاها چیست ؟ در این مواقع چه انتظاراتی از والدین می‌رود ؟اگر خطایی از کودک سر بزند کسی به آن خرده نمی‌گیرد و آن را اقتضای سن و طبیعت دوران کودکی می‌داند اما اگر والدین در مقابل خطای کودک، خطای دیگری تحت عنوان تربیت فرزند انجام دهند، چه توجیهی می‌تواند داشته باشد ؟والدین باید در نظر داشته باشند که بهترین روش برای کاهش خطاها و اشتباهات فرزندشان این است که برای رفتارهای درست، تقویت مثبت ایجاد کنند.پدر و مادر نباید به راحتی از کنار کارهای خوبی که از کودک سر می‌زند بگذرند و به اصطلاح باید همیشه مچ او را در انجام کارهای خوب بگیرند و نه هنگامی که مرتکب کار اشتباهی می‌شوند زیرا کودکان ذاتا به تشویق نیاز دارند.این امر مهمی است که کودک از همان سنین ابتدایی بفهمد کار خوب چقدر برای اطرافیانش مهم است و واکنش آن‌ها را در پی خواهد داشت و تحسین آن‌ها را بر خواهد انگیخت.تنبیه مستمر کودکان آثار سوء فراوانی در پی خواهد داشت و همان طور که تحقیقات نشان می‌دهد به افزایش رفتارهای نادرست در آن‌ها منجر می‌شود.یکی از آثار تنبیه کودکان این است که ضریب هوشی کودک ( IQ ) را پایین می‌آورد و بذر کم هوشی و عدم خلاقیت را در وجود آن‌ها می‌کارد زیرا کودکان تا زمانی که احساس امنیت و مصونیت کامل نداشته باشند، ذهنشان برای یادگیری آزاد نخواهد بود.پدر و مادر همانگونه که به شدت مراقب سلامت جسم کودکشان هستند و دایم به کودک توجه دارند که خطری سلامت جسمش را تهدید نکند، باید تهدیدات سلامت روان که دست کمی از سلامت جسم کودک ندارد را بشناسند و از آن‌ها اجتناب کنند.اگر کودک در قبال انجام کارهای خوبش مورد تشویق قرار بگیرد سعی می‌کند که این رفتارهای خوب و خوشایند را تداوم ببخشد و برای انجام کارهای خوب تلاش و جدیت بیشتری به خرج دهد و پشتکار خود را افزایش دهد.والدین باید حتما در نظر داشته باشند که به جای اینکه مچ کودک را هنگام ارتکاب کار اشتباه بگیرند، در مواقعی که کار خوب از او سر می‌زند مچ وی را بگیرند زیرا تنبیه، آثار سوء فراوان و تشویق، آثار موثر فراوان بر تربیت و سلامت روان کودک خواهد داشت.برای مطالعه بیشتر در زمینه تربیت صحیح فرزند از مجله توپ مارکت دیدن فرمایید.
بررسی خشونت خانگی در دوران قرنطینه خشونت خانگی پدیده جدیدی نیست که به تازگی در دوران مدرن به وجود آمده باشد بلکه از همان زمان تشکیل خانواده در جوامع سنتی به نحو بارزی وجود داشته است و همواره یکی از آسیب‌های خانواده از گذشته تاکنون بوده است.به گزارش سازمان بهداشت جهانی ( WHO )، از هر سه زن یک زن و از هر هفت مرد یک مرد در جهان در طول زندگی خود خشونت خانگی را تجربه می‌کنند.تغییر و تحولات سلامت،اقتصادی،اجتماعی، فرهنگی و بحران‌ها بر شدت خشونت‌های خانگی می‌افزاید. خشونت خانگی به معنی رفتار خشونت آمیز و سلطه گرانه یک عضو خانواده علیه عضو یا اعضای دیگر همان خانواده است. انجمن روان شناسی آمریکا، خشونت خانگی را زنجیره‌ای از آزارها می‌داند که از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود.کودکانی که شاهد خشونت والدین بوده‌اند یا خود در کودکی در معرض خشونت قرار داشتند در آینده با احتمال بیشتری به دیگران و اعضای خانواده‌ی خود اعمال خشونت می‌کنند و رفتار آنها تکرار الگویی است که در کودکی یاد گرفته‌اند. در نتیجه کودکانی که متعلق به خانواده هایی هستند که در آنها خشونت یک وسیله پذیرفته شده برای حل مشکلات است احتمال بیشتری دارد که در بزرگ سالی در حل مسایل و بحران‌ها از خشونت استفاده کنند.با اینحال دلایل خشونت خانوادگی را نمی‌توان تنها به صورت پدیده‌ای تک بعدی در نظر گرفت، بلکه دلایل آن چندبعدی است و دامنه‌ی آن تا ساختار توزیع رابطه‌ی قدرت بین زن و مرد، تفاوت‌های اجتماعی و فرهنگی بین زنان ومردان درجامعه امتداد می‌یابد.شیوع کرونا و قرنطینه‌ی خانگی پیامدهایی از جمله افزایش خشونت‌های خانگی به همراه داشته است.افزایش خشونت خانگی و آزارها علیه زنان و کودکان ازجمله پیامدهای قرنطینه‌ی خانگی با شیوع کرونا است. طبق گزارش سازمان بهزیستی اختلافات خانوادگی در دوران کرونا رو به افزایش است و حدود سه برابر بیش‌تر از گزارش‌های خشونت پیش از کرونا است.بیکاری و مشکلات اقتصادی ناشی از بحران کرونا می‌تواند بر افزایش خشونت اثر مستقیم داشته باشد.خشونت در میان همه‌ی خانواده‌ها و سطوح اقتصادی و اجتماعی جامعه وجود دارد.اعمال خشونت و آزار به زنان لزوما حمله فیزیکی یا تهدید نیست. بلکه مجموعه‌ای از رفتارها است که فرد آزارگر برای کنترل رفتارها،احساسات و اعمال قدرت به کار می‌گیرد.در واقع خشونت خانگی می‌تواند:جسمانی،روانی یاکلامی، جنسی، مالی و محرومیت از نیازهای سلامت باشد.انواع آزار تجربه شده در کرونا توسط شخص قربانی عبارت است از :با شیوع کرونا فرد آزارگر ممکن است با دادن اطلاعات اشتباه به فرد قربانی،سعی در کنترل و ترساندن او داشته باشد.ممکن است صابون یا مواد ضدعفونی کننده را در اختیار او قرار ندهد. ارتباط او را با سایر دوستان و نزدیکان قطع کند و در صورت نیاز به خدمات پزشکی، فرد قربانی را از این خدمات محروم کند تا بتواند به خواسته‌ی خود برسد.اعمال خشونت به زنان لزوما حمله فیزیکی یا تهدید نیست. چرا برای فرد قربانی آزار، پذیرش اینکه خشونت خانگی را تجربه می‌کند سخت است؟افرادی که مورد خشونت قرار می‌گیرند،ممکن است به دلایل مختلفی در برابر آزار سکوت کنند یا تقاضای کمک را رد کنند، از جمله: پیش خود فکر می‌کنند که کسی حرف آنها را باور نمی‌کندممکن است احساس کنند که هیچ چیز برای کمک به آنها وجود ندارد آنها ممکن است فکر کنند به زودی این مسیله خاتمه می‌یابد قادر به ترک کردن شرایط نیستند و یا نمی‌توانند از پس خودم برآینداز کمک و حمایت گرفتن بترسند ممکن است به بهبود رابطه امید داشته باشند رفتارهای فرد آزارگر را خشونت به حساب نمی‌آورند آنها فکر می‌کنند خودشان مقصر هستند ممکن است انکار کنند که این اتفاق برای آنها روی داده استگاهی ممکن است رابطه برای مدتی خوب شده باشد و با دلایل آزارگر برای اعمال خشونت قانع شده باشند فردی که او را مورد آزار قرار داده است به شدت دوست دارند ممکن است برای حفظ سرپناه برای کودکان خود و ترس از دست دادن آنها سکوت کنند علاوه برافزایش خشونت علیه زنان، قرنطینه، برخی از کودکان را مستقیم در معرض فرد آزارگر قرارداده است.در برخی از خانواده‌ها کودکان ممکن است مجبور شوند با بستگان یا اعضای نزدیک فامیل زندگی کنند که ممکن است آزارگران احتمالی کودک باشند.برای چنین کودکانی مدرسه و ساعت خارج از خانه ،دوری از فرد آزارگر بود.این کودکان جایی برای فرار ندارند و آزارهای آنها به جهت سکوت و نزدیک بودن نسبت آزارگر به کودک فورا مشخص نمی‌شود.با افزایش بیکاری،استرس و نگرانی‌های والدین، احتمال افزایش سطح خشونت خانگی علیه کودکان نیز وجود دارد.والدین با نگرانی‌های بسیار در بحران ممکن است با شدت بیشتری نسبت به وضعیت عادی کودک را کتک بزنند و یا از او غافل شوند.غفلت از کودک به همراه تهدید به تنبیه یا تحقیر،توهین ،سرزنش و کتک زدن زمینه‌ای برای نزدیک شدن آزارگر به کودک فراهم می‌کند.قرنطینه، برخی از کودکان را مستقیم در معرض فرد آزارگر قرارداده است.از طرفی با وجودکرونا،افراد ممکن است فکر کنند که صحبت و گزارش در مورد خشونت خانگی موضوع مهمی نیست و کسی رسیدگی نمی‌کند یا خشونت بعد از مدتی پایان می‌یابد. این درحالی است که چرخه‌ی خشونت ادامه خواهد داشت و گزارش ندادن به شدت بر وضعیت قربانیان ت ثیرمی گذارد. برای قربانیان مرد نیز نگرانی از قضاوت دیگران و دریافت برچسب ترسو و سایر استیگماهای اجتماعی که در برابر آزار مردان وجود دارد،مانع از گزارش می‌شود.اگر اقدام و گزارشی صورت نگیرد،خشونت بدتر خواهد شد و کودکان نیز در خشونت خانگی آسیب می‌بینند.به هیچ وجه کسی سزاوار مورد خشونت قرار گرفتن در هیچ رابطه‌ای و تحت هیچ شرایطی نمی‌باشد. آسیب‌های روانشناختی خشونت بر افراد قربانی :قرار گرفتن طولانی مدت در فضایی که خشونت در آن صورت می‌پذیرد، می‌تواند باعث ایجاد علایم زیر شود:" اضطراب ، ناراحتی،ترس، تمرکز ضعیف، اختلالات خواب، کم یا زیاد شدن اشتها، افسردگی، احساس ناامیدی تمایل به خشونت داشتن یا افکاری از قبیل آسیب رساندن به خود یا خودکشی." خشونت باید متوقف و درمان شود. افراد قربانی باید بدانند، همواره در پناه حمایت قانون قرار دارند. به جای هر کار دیگری بهتر است به متخصصان مراجعه کنند.چرخه‌ی خشونت ادامه خواهد داشت و گزارش ندادن به شدت بر وضعیت قربانیان ت ثیرمی گذارد. راهکارهای مقابله با خشونت:اولین هدف در ارتباط بودن با یک مشاور یا متخصص برای راهنمایی است ( خط تلفن 1480 بهزیستی با عنوان صدای مشاور به مشاوره و راهنمایی می‌پردازد). با امن کردن بخشی از خانه،به طوری که هیچ ابزاری که بتواند به عنوان سلاح استفاده شود در آن نباشد،می توانند وقتی بحث شروع شد به آن مکان بروند. ارتباط خود را با افراد نزدیک امن از طریق چت،تلفن و . حفظ کنند. همچنین صحبت کردن با شخصی مورد اعتماد معمولا به راه حل‌های بهتری منجر می‌شود و فرد می‌تواند از او کمک بگیرد.در مقابل خشونت سکوت نکنید، اگر در همسایگی افرادی زندگی می‌کنند، از آنها بخواهید با شنیدن صدای دعوا و خشونت با زنگ زدن در یا تماس تلفنی در خشونت وقفه ایجاد کنند و یا با پلیس تماس بگیرند.با توقف کتک زدن کودک،مدیریت احساسات ناخوشایند خود،آموزش توانمند شدن کودک در برابر آزار را شروع کنید.بخشی از این آموزش شامل موارد زیر است :قوانین اندام خصوصیلمس خوب و بدرازخوب و بدنه گفتنکودک را تشویق کنید در مورد آزارها با بزرگ‌تر مورد اعتماد خود صحبت کند 110 و 123 دو شماره‌ای است که باید به کودک آموزش بدهیم تا آزار را گزارش دهدهمچنین اگر ما آزارگری را در نزدیکی و همسایگی خود می‌شناسیم باید اطلاع دهیم. اگر معلم یا مربی کودک هستیم و در روزهای قرنطینه با کودک در ارتباط هستیم، می‌توانیم در کنار آموزش مفاهیم درسی، در مورد مراقبت خود در برابر آزارها با کودک گفت و گو کنیم تا دور از هم ، از هم مراقبت کنیم.در نهایت در برابر خشونت‌ها بی تفاوت نباشیم، اگر در همسایگی خود خشونتی را مشاهده می‌کنیم با 110 یا 123 تماس بگیریم و یا تلاش کنیم در اعمال خشونت وقفه ایجاد کنیم.
ممنون برای رنج و عذاب روحی که به من وارد کردی:) نمیدونم با چه زبانی تشکر کنم ولی ممنونم برای رنج روحی و روانی که در این روزها به من و همراهانموارد کردی :) من در این سرزمین یاد گرفتم تسلیم نشوم و خودم را نبازم بلکه راه حل و انگیزه‌ام را در مقابلبا تو بیشتر کنم .من افتخار میکنم که هم آیین تو نیستم و برای مشکلاتم راه حلهایی دارم که تو با آموزه هایهزار ساله‌ات هم نمیتوانی به پای من و همراهانم برسی. در واقع تو موضوعی به نام تفکر و منطق در ذهنت نداری به همین نسبت هم نمیتوانی مسایل و مشکلات را حل کنی بلکه باعث ایجاد درد و رنج و عذاب بیشتری برای همراهانت خواهی بود .تو با ذهن و جهان بینی ات نمیتوانی انگیزه من و همراهانم را محدود کنی بلکه تو با روش و آیین ات انگیزه و شوق و شور و اشتیاق ما را دو چندان میکنی برای پیروزی .ما یاد گرفتیم از درد و رنج ,شور و اشتیاق و صلح و مهربانی و در نهایت پیروزی بیابیم .ما باور داریم دروغ و نیرنگ و تظاهرو ظلم و ستم نمی‌ماند .ما ترس را در چشمانتان میبینیم زیرا باور داریم آیین و راهی که منشا خیر و برکت برای هم نوعان نباشدبا شکست قاطع روبه رو خواهد شد .
جامعه شناس کیست؟ جامعه‌شناسی برای اولین بار در سال‌های 1880 و 1890 میلادی به عنوان یک رشته دانشگاهی شناخته شده و در دانشگاه‌ها شروع به تدریس شدن کرد. اولین مکتب جامعه‌شناسی مکتب دورکیم بود. این مکتب که توسط جامعه‌شناس فرانسوی امیل دورکیم ت سیس شد ت کید زیادی بر وجود واقعیت‌های در سطح اجتماع داشت که مستقل از ویژگی‌های روانی مختلف تک تک افراد. جهت تلاش برای یافتن این حقیقت‌ها و ارتباط آنها با هم، این گروه از جامعه‌شناسان شروع به بررسی جوامع انسانی بدوی کردند. در فرانسه و در کشورهای انگلیسی زبان تلاش بر این بود که مدل‌های از ساختارهای اجتماعی به تقلید از آنچه در رشته فیزیک انجام می‌شود ارایه کنند.جامعه شناسی از آغاز خود توانسته است خود را به عنوان یک علم بشناساند. در باز تعریف آن، دیدگاه‌های متضادی وجود دارد. برای آغاز، جامعه شناسان آلمانی بیشتر روی تفاوت‌های موجود بین جامعه و علوم طبیعی تاکید می‌کردند و این اصرار، بیشتر از سوی همکارانشان در فرانسه و ایالات متحده بود .اما تبعیت جامعه شناسان به وجه علمی در همه جوامع مورد تایید بود به طوریکه با علاقه مندی در صدد تولید محتوای علمی بودند .اگرچه جامعه شناسان به این امر وفادارمی ماندند اساسنامه آنان می‌بایست با ملاحظات معین و شواهد مشخص باشد که سایرین بتوانند آنها را کنترل کنند یا یافته‌های آنان را تکرار کنند یا توسعه دهند .علم جامعه‌شناسی در قرن 18 و 19 میلادی به وجود آمد اگر چه از سنت عقل‌گرایی موجود که در ابتدا توسط فلاسفه یونان باستان بنا شده بود بهره جسته‌است. واژه فرانسوی Sociologie نخستین بار در 1837 توسط اگوست کنت فیلسوف فرانسوی ابداع شد، هر چند او را موسس رشته علمی جامعه‌شناسی به‌حساب نمی‌آورند کنت با الهام گرفتن از علم فیزیک و ملاحظه موفقیت آن، هدفش را یافتن قوانین همواره صادق حاکم بر جوامع انسانی توسط یک روشی علمی تعریف کرد. کنت در ابتدا علم‌اش را فیزیک اجتماعی نامید، اما بعدها نام آن‌را به جامعه‌شناسی تغییر داد. او می‌خواست چیزی مشابه آنچه در فیزیک انجام شده بود را در جوامع انسانی پیاده‌سازی کند. افراد دیگری نیز در قرن 19 میلادی همانند کارل مارکس بودند که خود را جامعه‌شناس نمی‌خواندند ولی امروزه به عنوان پایه‌گذاران این رشته شناخته می‌شوند.
آیا باید به روان رضا شاه درود فرستاد؟ آیا باید به روان رضا شاه درود فرستاد؟از مستندات و تصاویری که از دوران قاجار به جا مانده این امر مشهود است که عموم جامعه ایران از قشر رعیت ژنده پوش با حداقل سواد و کمترین بهره از بهداشت تشکیل شده بود.در این دوره زبان فارسی فقط در بخش‌های مرکزی ایران رواج داشته و عموم اقوام به زبان‌ها و گویش‌های خود فقط سخن می‌گفتند و آشنایی با زبان فارسی نداشتند مانند کردها و ترک‌ها و عرب‌ها و .تصویر کلی عموم مردم محدود به قوم و محل خود بود به صورتی که اخبار مملکتی با تاخیر و تحریف فراوان به قشر رعیت می‌رسید و ناآگاهی نسبت به وقایع کلان مملکت امری عمومی بود.در این عصر اطلاعات مردم نهایتا به روایات مذهبی و داستان هایی که سینه به سینه نقل می‌شد و همچنین نقل‌های قهوه خانه‌ای (با داستانهای شاهنامه اشتباه نشود) محدود می‌شد.رضا شاه زمانی که به قدرت رسید دست به اصلاحات و اقداماتی زد که باعث شد تغییرات با سرعت زیادی در بستر جامعه ایران شکل بگیرد.ایجاد جاده و راه آهن باعث شد بخش‌های مملکت با سهولت بیشتری به یکدیگر وصل شوند و مردم با افراد بیشتری خارج از قوم خود آشنا شوند.سواد آموزی عمومی نیز باعث شد انسانها به گستره بیشتری از اطلاعاتی که حالا با رویکرد میهن پرستی منتشر می‌شد دسترسی پیدا کنند.از بین بردن ساختار ارباب و رعیتی و حکومت خوانین را میتوان به عنوان تاثیر گذارترین تغییر زمانه خود در نظر گرفت.تمام این تغییرات به علاوه کشف و انتشار تاریخ مستند ایران بر پایه یافته‌های علمی در کمتر از 15 سال باعث شد که مردم ایران که عمدتا رعیت بودند و سرنوشت خود را در دستان قضا و قدر (به دلیل سطح پایین بهداشت عمومی) و تصمیمات خان می‌دیدند، ناگهان به سطح بسیار بالاتری از استاندارد زندگی دست پیدا کنند.در ادامه این روند رشد و پیشرفت چه در عرصه صنعت و اقتصاد چه در عرصه به روز شدن المان‌های فرهنگی مانند کشف حجاب و ورود رادیو و بعد‌ها سینما و تلوزیون و موج شهرنشینی که در زمان محمدرضا شاه به اوج خود رسید به علاوه ارتباط گسترده با دنیا (تجارت، اعزام دانشجو و .) باعث شد در کمتر از نیم قرن تصویر زندگی جامعه ایرانی از یک جامعه عقب مانده ژنده پوش به یک جامعه مدرن امروزی تغییر پیدا کند.اما تمام این تغییرات به علاوه تغییرات تکنولوژیک 20 سال اخیر به همراه خوانش ناقص و غلط عموم جامعه ایران از تاریخ این توهم عمومی را به وجود آورد که ما ایرانی‌ها برترین ملت تاریخ ایم و تمام گرفتاری‌ها و بدبختی‌ها، عواملی خارج از وجود خود ما دارند.سرعت تمام این تغییراتی که اشاره شد به قدری زیاد بود که فرهنگ زمینه‌ای جامعه ایران همراه و همگام این دگرگونی‌ها فرصت نیافت که خود را تطبیق دهد و این فاصله را تصورات بی ریشه و عموما توهمات پر کرد. تصوراتی که ریشه در خرافات سنتی دارند اما در ظاهر به روز شده‌اند.این عارضه باعث شده که مردم ایران که تا حدود یک سده پیش خود را به شکل یک ملت واحد نمی‌دیدند، امروز تصور غلطی از واقعیت جامعه و حال و روز خود داشته باشند و عقب ماندگی فرهنگی را با دست یازیدن به ظواهر پر خرج و بی مفهوم و مقصر شمردن اجانب در مشکلات خود ببینند.حال سوال اساسی اینجاست که آیا با گذر زمان این شکاف به مرور پر خواهد شد و یا گسترده‌تر از قبل می‌شود؟آیا عملیات و دست آورد‌های رضا شاه باعث شده امروز جامعه بهتری داشته باشیم؟آیا جامعه ما برای تغییرات پهلوی آمادگی داشت؟
تربیت کودک پیش دبستانی و پیش از 6 ساله هشت اشتباهی که والدین در مورد تربیت کودک پیش دبستانی مرتکب می‌شوند. مدت زمان مطالعه 4 دقیقهگاهی به نظر می‌رسد کودک پیش دبستان شما قابلیت ذاتی و خوبی برای از کوره در رفتن شما دارد.و این روز خوبی است. اما نترسید، شما تنها نیستید.کودکان می‌خواهند استقلال خود را داشته باشند.اما آنها توجه نزدیک و عشق مراقبین را هم خواهان هستند.تربیت کودک پیش دبستانی پیش از 6 سالگیبر اساس نظر متخصصین سنین خردسالی بخصوص سه تا پنج سالگی فعال‌ترین و در عین حال چالش برانگیزترین دوره برای فرزندپروری است.در این مقاله، هشت اشتباه متداول والدین کودکان پیش دبستانی آورده شده است، و به دنبال آن راه حل هایی نیز برای اجتناب از آنها ارایه شده‌اند.تربیت کودک پیش دبستانی و پیش از 6 ساله 1 - فاصله گرفتن زیاد از روتین هاثبات یک نکته کلیدی در فرزندپروری و تربیت کودک پیش دبستان است. زمانی که ثبات کافی را در مورد عادات روزانه ندارید، کودکان گیج می‌شوند و ممکن است بد قلق و بداخلاق شوند.بر اساس نظر متخصصین، اگر یک بار به انها اجازه انجام کاری را بدهید و یک بار جلوی او را بگیرید، انها نمی‌فهمند که دقیقا باید چه کار کنند.کودک احتمالا برایش سوال می‌شود که چرا یک بار به او اجازه دادید هنگام تعطیل شدن در حیاط مدرسه بازی کند و یک بار دیگر از او خواستید سریعا با شما سوار ماشین شود تا به خانه بروید.یا اینکه چرا دیشب با اینکه مامان خواب آلود بود ده دقیقه بیشتر با من نشست ولی امشب می‌گوید نمی‌توانم.نکات تربیتی :در اکثر امور ثبات داشته باشید. چه در مورد انضباط باشد یا عادات خواب چه در مورد وعده‌های غذایی.اگر سعی کنید در نود درصد مواقع ثبات داشته باشید و شما و کودکتان راضی باشید کافی است و برخی استثناها اشکالی ایجاد نمی‌کنند.تربیت کودک پیش دبستانی ظرافت هایی دارد که باید به آن توجه کنید.تربیت کودک پیش دبستانی و پیش از 6 ساله 2 - تمرکز روی کارهای منفیبه سادگی و مدام در مورد کارهای منفی کودک ناله می‌کنید و گاهی فریاد هم می‌زنید و نکات مثبت را نادیده می‌گیرید.والدین بیشتر اوقات روی رفتارهای ناخوشایند کودک تمرکز می‌کنند، و مدام می‌گویند:نزن،ننداز،بشین روی صندلیو غیره .نکات تربیتی:زمانی که کودک کار درست را انجام می‌دهد توجه کنید، و رفتار خوب را پاداش دهید.بهترین پاداش دادن به کار خوب می‌تواند شامل بوسیدن و بغل کردن کودک باشد. این قبیل پاداش‌ها و تقویت‌ها تاثیراتی دراز مدت را بر کودک خواهند گذاشت.از جملات مثبت برای تصدیق رفتارهای خوب کودک استفاده کنید:وقتی ارام نشستی و گوش می‌دادی، خیلی دوست داشتم،اون روز که با بچه‌ها توی زمین بازی مهربون بودی خیلی خوب بود.منبع :تربیت کودک پیش دبستانی و پیش از 6 ساله
این "مردم" که همه حرص و جوشش را میزنند کیست؟! به هر طرف که بر میگردیم یک نفر را می‌بینیم که در حال دفاع از حقوق مردم است. اینطرف می‌گوید مردم طرفدار نظام هستند. آنطرف می‌گوید مردم دیگر این نظام را نمی‌خواهند. طرف دیگر می‌گوید مردم در مقابل امپریالیسم ایستاده‌اند. طرف دیگر می‌گوید مردم از این شعارها خسته شده‌اند و خواهان دوستی با غرب هستند. اینطرفتر می‌گوید مردم از انقلاب پشیمان شده‌اند و اکثریت قاطع مردم خواهان بازگشت اعلیحضرت السلطان ابن السلطان ابن السلطان شاهنشاه رضا شاه دوم ظل الله، و جلوس ایشان بر تخت طاووس برای سلطنت هستند. آنطرف می‌گوید مردم نمی‌خواهند به عقب برگردند، می‌خواهند به جلو بروند و نظام دموکراسی می‌خواهند. آنطرفتر می‌گوید مردم اسلام حقیقی را می‌خواهند. باز آنطرفتر یکی می‌گوید مردم از ایدیولوژی خسته شده‌اند و معیشت برایشان مهم است. از اینطرف یکی پاسخ می‌دهد نخیر! مردم آزادی را به هر چیزی ترجیح می‌دهند.خلاصه هر کس هر دیدگاه و نظری دارد آن را به "مردم" نسبت می‌دهد. بالاخره این مردم که همه از او حرف می‌زنند کیست؟ مگر یک نفر چند دیدگاه متضاد می‌تواند داشته باشد؟!یکی از اصول تبلیغات و جنگ رسانه‌ای و روانی همین مطلب است که چیزی را آنقدر تکرار کنیم تا بعنوان حقیقت انکار ناپذیر جا بیافتد. دقیقا به همین دلیل هم هست که هر کسی وارد عرصه جنگ روانی و رسانه‌ای می‌شود دیدگاه خود را به عنوان خواسته "مردم" معرفی می‌کند. اینکار دو تاثیر دارد:اولا، اگر شما به عنوان مخاطب دیدگاه مشابهی داشته باشید، این توهم برای شما ایجاد می‌شود که "مردم یعنی من راست می‌گوید، من هم همین نظر را دارم". نتیجتا این توهم شما را دلگرم می‌کند تا شما هم همان دیدگاه را با صدای بلند به زبان بیاورید. چون تصور می‌کنید دیگران و سایر "مردم" با شما همسو و هم نظر هستند. چون این چیزی است که آن رسانه هم ادعا کرده بود، که "مردم" همه همین نظر را دارند.دوما، اگر دیدگاه شما با چیزی که رسانه ادعا می‌کند همسو نباشد، ته دل شما خالی می‌شود مبادا شما تنها باشید و از "مردم" جدا افتاده باشید. لذا به مرور زمان و در اثر مشاهده تکرار آن دیدگاه از رسانه هایی که دنبال می‌کنید، از بیان نظر خود با صدای بلند پرهیز کرده، و ای بسا به تدریج دیدگاه رسانه را بپذیرید. این دومی همان کارکرد رسانه برای ایجاد تزلزل در ایمان عمومی است.اما تمام اینها در حد همان جنگ روانی و کارزار رسانه‌ای بوده و واقعیت عینی و علمی چیزی غیر از این است. بواقع کسی که از شیوه علمی استفاده می‌کند معمولا از کلمه "مردم" استفاده نمی‌کند، مگر در موارد بسیار معدودی که کاربرد و منظور خاصی مورد نظر باشد.جوامع دو دسته هستند: 1 - جوامع همگرا: جوامعی هستند که یک هویت واحد در اکثریت آحاد جامعه وجود داشته و کلیه اعضای جامعه حول یک نظام ارزشی واحد همگرا می‌شوند. در چنین جامعه‌ای خواسته‌های عمومی از طریق مکانیزمهایی که با نظام ارزشی و هویتی رایج در جامعه سازگار است یکدست می‌شوند. 2 - جوامع واگرا: جوامعی هستند که بیش از یک هویت در آنها وجود داشته باشد و بخش‌های مختلف اجتماع هر کدام حول نظامهای ارزشی متفاوت و متضادی همگرا شوند، که نتیجتا موجب واگرایی آن گروه‌های اجتماعی نسبت به هم و شکل گیری شکاف‌های فعال اجتماعی می‌شود. در چنین جامعه‌ای، خواسته‌های بخش‌های مختلف اجتماع در تضاد و تقابل با هم قرار گرفته و منجر به کشمکش، اصطکاک و برخوردهای اجتماعی می‌شود. - % DA % AF % D8 % B1 % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % B4 % D8 % A7 % D8 % AA - % D8 % B3 % DB % 8C % D8 % A7 % D8 % B3 % DB % 8C - % D8 % AF % D8 % B1 - % D8 % AC % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 85 % D8 % B9 - % D8 % BA % D8 % B1 % D8 % A8 % DB % 8C - % D9 % 85 % D8 % AA % DA % A9 % D8 % AB % D8 % B1 % D9 % 86 % D8 % AF - zd8ytee5hv3q جامعه ایران از نوع دوم است. عوامل متعددی موجب این واگرایی شده‌اند. از تعدد قومیت‌ها، زبان‌ها و مذاهبی که قرنها است در ایران وجود داشته‌اند، تا عوامل تاریخی دیگر. اما چیزی که این واگرایی را تشدید کرده پدیده‌ای است که با عنوان توسعه نامتقارن شناخته می‌شود. نحوه ورود مدرنیته و مدرنیزاسیون به ایران شکلی کاملا غیر طبیعی و به قول معروف "هول تپون" داشت. بخش هایی از جامعه ایرانی این مدرنیته و مدرنیزاسیون زورکی و اجباری را پذیرفتند و با آن همگرا شدند. علی الخصوص که فرصت‌های شغلی و اقتصادی جدیدی که همراه با این مدرنیته و مدرنیزاسیون پدید آمد وضعیت زندگی عده‌ای را از اینرو به آنرو کرد.اما عده کثیر دیگری هرگز این مدرنیته را نپذیرفتند، خصوصا که آن مواهبی هم که مدرنیته و مدرنیزاسیون می‌توانست داشته باشد شامل حال آنان نمی‌شد. طبیعتا همینجا یک شکاف اجتماعی بزرگ شکل گرفت. اما چیزی که مساله را بغرنج‌تر می‌کند مساله هویت است. ورود آن شکل از مدرنیته در جامعه ایرانی نوعی هویت جدید را هم بوجود آورد که از طرفی در تضاد با ارزشهای بومی و ملی و محلی بود، و از طرف دیگر شامل ارادت خاصی است به هر آنچه که به غرب مربوط می‌شود. از نظام سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بگیرید تا مسایل فرهنگی و فکری و ادبی و هنری. از مصرف گرایی به شیوه غربی بگیرید تا سلطه سیاسی و نظامی و اقتصادی غرب بر جامعه ما. فردی که این هویت را پیدا کرده همه جا غرب را پیشرفته دیده و ما را عقب افتاده می‌انگارد. تفاوتی نمی‌کند حقایق چه باشند، همیشه نوعی پیش داوری در اذهان اینها هست که نهایتا غرب را بالا برده و دیگران را پایین می‌برد. مثلا اگر بگویی در غرب زنان بجای تجربه زندگی بعنوان مادر مجبورند صبح تا شب برای پول سگ دو بزنند، بلافاصله موضع منفی گرفته و می‌گوید آنها آزادی و برابری دارند، مثل ما عقب افتاده نیستند که زن را در خانه حبس کنند! اما اگر بگویی زنان چینی یا فلان جامعه شرقی به اندازه مردان کار می‌کنند، با تمسخر پاسخ می‌دهد که پس آنها زنها را هم به بردگی کشیده‌اند! - % D8 % B9 % D9 % 82 % D9 % 84 - % DA % AF % D8 % B1 % D8 % A7 % DB % 8C % DB % 8C - % D9 % 88 - % DA % AF % D8 % B1 % DB % 8C % D8 % B2 - % D8 % A7 % D8 % B2 - % D9 % 85 % D8 % B0 % D9 % 87 % D8 % A8 - va8zt5eoclhd طبیعتا در جوامع واگرا رجوع به آرای عمومی برای جهت گیری و جهت دهی به تصمیمات اجتماعی عواقب سنگین و مخربی به بار خواهد آورد. حکومت در جوامع واگرا با هر بخشی از جامعه که همگرا شود، بالاجبار با سایر بخش‌های جامعه واگرا می‌شود. بنابراین در جوامع واگرا همیشه نوعی نارضایتی عمومی نسبت به عملکرد حکومت وجود دارد. اما این نارضایتی ناشی از خصلت واگرای جامعه است، نه اینکه "حکومت در مقابل مردم زورگویی می‌کند". چون اساسا "مردم" یک توده یکدست و با خواسته‌های همگرا نیست. کشمکشهای درونی خود جامعه است که نهایتا به واگرایی دستگاه حکومت با بخش قابل توجهی از جامعه می‌انجامد.واگرایی در سطح اجتماعی (افقی) به واگرایی حکومت و جامعه (عمودی) می‌انجامد.بنابراین هرجا دیدیم کسی از خواسته "مردم" بعنوان یک موجودیت واحد و یکدست صحبت می‌کند، همین نشانه کافی است تا دریابیم هدف عوامفریبی است و قطعا چنین صحبت هایی اعتبار علمی ندارد.اما همین پدیده‌ای که عوامفریبی نامیدیم فقط و فقط در یک مورد جایز و مشروع است. همانطور که گفتیم در جوامع واگرا امکان رجوع به آرا و خواسته‌های عمومی برای تصمیم سازی و اداره جامعه وجود ندارد. دموکراسی برای جوامع واگرا همچون سمی مهلک است که به اغتشاش، تشدید اصطکاکات اجتماعی، خشونت، و حتی فروپاشی کامل جامعه و تجزیه کشور می‌انجامد. پس راه حل چیست؟حاکمان مسیولیت شناس و آگاه و خردمندی که در راس چنین جوامع واگرایی قرار می‌گیرند باید در جهت همگرا کردن جامعه حول یک سیستم ارزشی واحد حرکت کنند. هر اقدام و سیاستی که در این راستا باشد نهایتا در جهت خیر عمومی بوده و در طولانی مدت مشروعیت هم پیدا می‌کند. این دقیقا همان سیاستی بود که قبل از انقلاب و در دوران سلسله پهلوی هم دنبال می‌شد، اما متاسفانه اولا بیش از اینکه هویت ملی را تقویت کند هویت غربگرایی را ترویج داد، و ثانیا قبل از اینکه واقعا جامعه همگرا شود با فشار دولت دموکرات آمریکا فضای سیاسی در ایران باز شد و نتیجتا واگرایی اجتماعی به سقوط حکومت انجامید. این بزرگترین درس تاریخ معاصر است که ما ایرانیان باید بیاموزیم.
معلولان خواستار اجرای مقررات مرتبط با اشخاص دارای معلولیت توسط وزارت فرهنگ و ارشاد شدند کمپین معلولان خواستار اجرای مقررات مرتبط با اشخاص دارای معلولیت توسط وزارت فرهنگ و ارشاد شدمتن نامه‌ای که روز گذشته تحویل این وزارتخانه شد به شرح ذیل است بسمه تعالیموضوع نامه: درخواست اجرای مقررات مرتبط با اشخاص دارای معلولیت از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیجناب آقای دکتر صالحیوزیر محترم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیبا سلام و اهدای احترامهرگاه سخن از فرهنگ است، شکوه و عظمتی را برای ما یادآور می‌شود که در پرتو آن می‌توان به رشد و بالندگی یک ملت، گروه یا اقلیت رسید. بالندگی و رشدی که بدون پاسداشت فرهنگ خاص هر قشر میسر نمی‌گردد. از این رو، می‌توان با ترویج و حمایت از فرهنگ‌های خاص مربوط به هر اقلیت، در صدد وحدت کلی جامعه برآمد و یا آنکه به انحطاط یا از هم گسیختگی اجتماعی دامن زد.یکی از گروه هایی که به عنوان بزرگ‌ترین اقلیت اجتماعی شناخته می‌شوند ما اشخاص دارای معلولیت هستیم که به منظور مشارکت کامل و موثر و ورود ما به جامعه، بایسته است هم در عرصه زندگی فرهنگی، زمینه مشارکتمان فراهم گردد و هم فرهنگ‌های خاص متعلق به ما مورد احترام، حمایت و ترویج قرار گیرد.از این رو، مستند به مواد 3 ، 8 ، 9 و 30 قانون تصویب کنوانسیون حقوق افراد دارای معلولیت 1387 و مواد 2 و 20 قانون حمایت از حقوق معلولان 1397 مصوب مجلس شورای اسلامی، نظارت و اهتمام بر اجرای موارد ذیل، مورد تقاضای شهروندان دارای معلولیت است: 1 . حق افراد دارای معلولیت جهت مشارکت در زندگی فرهنگی بر مبنای برابر با سایرین شناسایی گردد 2 . تدابیر لازم، جهت دسترسی به اقلام فرهنگی به صورت قابل دسترس برای افراد دارای معلولیت اتخاذ گردد 3 . اقدامات لازم جهت دسترسی به برنامه‌های سینما، تیاتر و سایر فعالیتهای فرهنگی به‌صورت قابل دسترس صورت گیرد 4 . تدابیر لازم جهت دسترسی فیزیکی، اقتصادی و اطلاعاتی به اماکن اجراء برنامه‌ها یا خدمات فرهنگی نظیر تیاتر، سینما و کتابخانه اتخاذ گردد به نحوی که استاندارد‌های مناسب سازی به طور کامل در آنها رعایت شود 5 . تدابیر مناسب جهت توانمند ساختن افراد دارای معلولیت به منظور برخورداری از فرصت توسعه و بهره گیری از توانایی‌های بالقوه خلاقه، فکری و هنری آنها نه تنها به واسطه انتفاع‌شخصی‌آنها بلکه جهت‌اغنای‌جامعه، اتخاذ شود 6 . تدابیری اتخاذ گردد تا حقوق مالکیت معنوی، مانعی تبعیض آمیز یا غیرمنطقی در دستیابی افراد دارای معلولیت به اقلام فرهنگی را ایجاد ننماید 7 . اقدامات مناسب جهت آنکه افراد دارای معلولیت، بر مبنای برابر با سایرین از حق شناسایی و حمایت از هویت زبانی و فرهنگی مختص به خویش از جمله زبان ایما و اشاره و فرهنگ ناشنوایان برخوردار خواهند بود، صورت گیرد 8 . تدابیری اتخاذ گردد تا فرهنگ‌های خاص افراد نابینا چون خط بریل و عصا به عنوان نماد استقلال آنان، مورد احترام و حمایت قرار گیرند 9 . مبارزه با اقدامات کلیشه‌ای، جانبدارانه و مضر مرتبط با افراد دارای معلولیت ازجمله آن دسته از موارد بر مبنای جنسیت و سن در تمامی حوزه‌های زندگی در دستور کار قرار گیرد 10 . ارتقاء آگاهی در مورد ظرفیتها و مشارکت افراد دارای معلولیت صورت گیرد 11 . تقویت پذیرش حقوق افراد دارای معلولیت در دستور کار قرار گیرد 12 . ارتقاء ادراک مثبت و آگاهی‌های اجتماعی بیشتر نسبت به افراد دارای معلولیت برنامه ریزی، پیش بینی و اجرا گردد 13 . ترغیب تمامی ارکان رسانه‌ای جهت به تصویر کشاندن افراد دارای معلولیت به روشی که سازگار با اهداف کنوانسیون حقوق افراد دارای معلولیت باشد 14 . ارتقاء برنامه‌های آموزشی آگاه سازی مرتبط با افراد دارای معلولیت و حقوق افراد دارای معلولیت در دستور کار قرار گیرد 15 . تدابیری اتخاذ گردد تا در سالن‌های نمایشی زیر مجموعه آن وزارتخانه، بدون اخذ هزینه، امکان نمایش آگهی(تیزر)های آموزشی مورد ت یید سازمان بهزیستی در خصوص حقوق افراد دارای معلولیت و چگونگی تعامل با این افراد فراهم گردد، بایسته است در مفاد قرارداد اجاره سالن‌های نمایشی با بخش خصوصی در این ارتباط و سایر موارد مطروحه، حقوق افراد دارای معلولیت لحاظ و رعایت گردد.با احترامکمپین پیگیری حقوق افراد دارای معلولیت (کمپین معلولان)
تبعات روابط خارج از عرف مجازی ازدواج یک فرایند مهم در زندگی انسان‌هاست و در همه زمان ها و فرهنگ‌ها به اشکال گوناگون رواج داشته است. امر ازدواج از نظر اجتماعی به‌عنوان پیوندی با ثبات و هدفمند، میان زن و مرد در بستر خانواده شناخته می‌شود که در سال‌های اخیر، در همه ابعاد، دست‌خوش تغییر و تحول شده است.همنشینی و دوستی آزادانه دختر و پسر می‌تواند دشواری‌ها و گرفتاری‌هایی برای آنان ایجاد کند و آن‌ها را از مسیر عادی زندگی دور سازد. در این مشکلات، دختران به مراتب بیشتر از پسران دچار آسیب‌های روحی، اجتماعی و در مواردی جسمی و بهداشتی می‌شوند که بر زندگی شخصی و خانوادگی آن‌ها اثرات منفی کوتاه‌مدت یا بلندمدت می‌گذارد.یکی از مهم‌ترین عوامل شکل‌گیری و گسترش این روابط، شبکه‌های اجتماعی تحت وب است. شبکه‌های اجتماعی افراد را بر طبق وابستگی‌های خاصی به یکدیگر متصل می‌کند. این وابستگی‌ها می‌تواند اهداف و علایق یا مسایل مادی، اقتصادی، اجتماعی یا مذهبی باشد. نوع ارتباطی که در شبکه‌های اجتماعی شکل می‌گیرد، علاوه‌بر خود افراد، به این زمینه‌ها نیز بستگی دارد.از آثاری که حضور جوانان در فضای مجازی بر مساله ازدواج و خانواده دارد، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: 1 - تضعیف بنیان‌های اخلاقی - معنوی فرد و جامعهیکی از پیامدهای منفی گرایش افراطی به شبکه‌های مجازی، تضعیف بنیان‌های اخلاقی - معنوی فرد و جامعه و کاهش تقوا و اخلاق‌مداری است. اکثر انسان‌ها برای دور ماندن از رفتارهای نابهنجار یا رفتن به سمت رفتارهای مثبت و سازنده، نیازمند منابع انگیزشی و کنترلی بیرونی هستند. شمار کمی از افراد می‌توانند با تکیه بر منابع معرفتی، اخلاقی و تربیت درونی خود، در برابر تمایلات و مشوق‌های نامناسب، خویشتندار باشند و خود را به سمت مسایل مطلوب بکشانند. 2 - هدر رفتن انرژی‌های جنسی - عاطفی در فضای مجازیدر فضای مجازی، افراد به یک باره تغییر نگرش و رفتار نمی‌دهند بلکه تغییرها آرام و تدریجی صورت می‌گیرد. عادی‌شدن روابط جنسی در فضای مجازی هم‌پا با سست‌شدن باورها و نگرش‌های دینی و سایر منابع کنترل اخلاقی درونی رخ می‌دهد. این نکته حایز اهمیت است که بدانیم تقریبا تمام ارتباط‌های زن و مرد، به هر دلیل و بهانه‌ای که باشد، با واسطه‌گری انگیزه‌ها و انرژی‌های جنسی - عاطفی صورت می‌گیرد و انکار این امر یا توجیه روابط غیرضروری، واقعیت را تغییر نمی‌دهد. بسیاری از افراد تلاش می‌کنند تا ارتباط با جنس مخالف را به صورت‌های گوناگون توجیه کرده و خود را از مت ثربودن از انگیزه‌های جنسی در این‌گونه ارتباط‌ها مبرا بدانند، اما روشن است که این توجیه‌ها واقعیت انگیزه‌های ارتباطی با جنس مخالف را تغییر نمی‌دهد، بلکه نوعی خودفریبی و پنهان‌کاری در پی دارد. 3 -‌ایجاد تدریجی احساس بدبینی به جنس مخالف در فضای مجازیپیامد دیگری که به دنبال ارتباط‌های جنسی - عاطفی مجازی ایجاد می‌شود، احساس بدبینی به جنس مخالف است. مختصات فضای مجازی تسهیل‌کننده ورود نامحسوس و آرام به روابط عاطفی - جنسی و اعتیاد به هوس‌های کوتاه و دلبری‌کردن‌های مکرر از جنس مخالف است و از سوی دیگر، چنین روابطی اکثرا پایدار نبوده و به سرانجام مشخصی نمی‌رسد درنتیجه، افراد کم‌کم نسبت به جنس مخالف احساس بدبینی می‌کنند. این افراد ممکن است در انتخاب همسر و زندگی با او، سخت‌گیرانه یا سهل‌انگارانه رفتار کنند. 4 -‌کاهش رغبت به ازدواج و کاهش نرخ بارورییکی دیگر از پیامدهای گرایش جوانان به ارتباط‌های مجازی، کاهش رغبت به ازدواج و درنتیجه، کاهش نرخ باروری، پیری جمعیت و کاهش جمعیت جوان کشور است. این امر به مسایل مهمی در حوزه‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی منتهی می‌شود که لازم است در سطح سیاست‌گذاری‌های کلان، به آن توجه شده و برای آن چاره‌جویی شود. 5 - آسیب‌های جدی روانی و اجتماعیارتباط‌های عاطفی - جنسی در فضای مجازی غالبا به آسیب‌های جدی روانی و اجتماعی منتهی می‌شود. بسیاری از دخترانی که در فضای مجازی گرفتار دوستی با پسران می‌شوند، پس از قطع ناگهانی ارتباط و ناکامی در رسیدن به رویاپردازی‌های خود، دچار افسردگی، احساس حقارت، احساس سوءاستفاده و سرخوردگی، تنفر از جنس مخالف و خشم مداوم می‌شوند. این امر به سلامت روانی، عزت نفس، اعتماد به نفس و شخصیت آنان آسیب می‌زند و ممکن است زمینه‌ها‌ی برخورداری از یک زندگی سالم و رضایت‌بخش را از آنان سلب کند. پیشنهاد میکنیم سری به مقاله شکارچیان آنلاین بزنید!ناگفته روشن است که آشنایی و ازدواج از طریق اینترنت و اکتفا به اطلاعات محدود رد و بدل شده، نمی‌تواند زندگی پایدار، امن و مطمینی را پایه‌ریزی کند. شاهد بارز این مدعا، افزایش روند طلاق در جامعه همراه با گرایش برخی افراد به سوی آشنایی با یکدیگر از طریق اینترنت و به عبارت دیگر ازدواج‌های اینترنتی است.باید پذیرفت این گونه ازدواج‌ها به دلیل مبتنی نبودن بر پایه‌های فرهنگی و ارزشی جامعه و عدم آشنایی افراد با یکدیگر و ارزش‌های خانوادگی همدیگر، باعث از بین رفتن رابطه و آسیب‌های بعدی می‌شوند که این موضوع و ساماندهی قانونی و فرهنگی آن در جامعه توجه جدی‌تر و بیشتری را می‌طلبد.
گفت‌وگوی تحریریه پویان با یاسر عرب یاسر عرب، کارگردان، مستندساز و پژوهشگر اجتماعی است.تحریریه پویان چهاردهم اردیبهشت‌ماه 1400 جلسه‌ای مجازی با یاسر عرب، کارگردان، مستندساز و پژوهشگر اجتماعی با موضوع مسایل زنان برگزار کرد. آنچه می‌خوانید خلاصه و نکاتی از این نشست است. بدیهی است آمارهای ارایه‌شده ممکن است دقیق نباشند و باید با داده‌های رسمی مستند شوند.کارهایم حاصل 10 سال تجربه زیسته من است.چه می‌شود که وقتی از زیست جنسی صحبت می‌شود به زنان فکر می‌کنیم، نه مردان؟ مسایل زنان به مردان چه ربطی دارد؟اسیر شبکه‌ای از بافته‌های فرهنگی سنتی، عرفی و . هستیم و با این پیش‌فرض‌ها به مسیله زیست جنسی نگاه می‌کنیم.با ازدواج دایم است که "صیغه" معنا پیدا می‌کند.ازدواج موقت مثل استامینوفن می‌ماند.نگاه ما به صیغه مردانه است.در حالت عادی فهم ما از مسیله حاصل تخصص ماست. اما زیست جنسی حاصل اجتهاد یک متخصص نیست، حاصل برهم‌کنش نظرات و رفتارهای اجتماعی مختلف است.خانم‌هایی چون خزعلی، آیت‌اللهی و . حرف‌هایی مردانه می‌زنند.نگاه ما به فرهنگ مهندسی است. لذا از رسانه می‌خواهیم ذهنیت‌ها را مدیریت کنیم. برای مثال حالا که نرخ جمعیت به صفر نزدیک شده، شورای انقلاب فرهنگی به نهادهای مختلف نامه زده است تا 25 % از 65 درصد نرخ آسیب‌های اجتماعی را کاهش دهند.چیزی که در آن مشکل داریم زیست جنسی نیست. مفهوم زندگی در ایران دچار چالش شده است. آیا ما زندگی می‌کنیم؟"حیات" در ایران ارزشی ندارد: دیه یک فرد را با قیمت پرادو مقایسه کنید.سیاست‌گذاری در ایران خلاقیت ندارد، مرده است. در ایران امروز، سیاست خاین است و خاین خایف است و ترسو همه‌چیز را قفل می‌کند.از قدیم گفته‌اند "زن و زندگی". برای زندگی مفاهیمی نزدیک‌تر از ازدواج و بچه‌دارشدن و . وجود ندارد.این مسایل ماحصل یک تجربه تاریخی است.دختران از لج جمهوری اسلامی حجاب نمی‌گذارند (زیست واکنشی در حوزه فرهنگ).ما از زیست تاریخی چند هزار ساله‌مان فاصله گرفتیم. امروز دیگر "زیست در خانه" نداریم و اجاره‌نشین هستیم.وقتی در معماری، ساخت‌وساز مسکن، کار و . از رابطه تام اجتماعی خارج شده‌ایم، چطور انتظار داریم در ازدواج در یک رابطه تام قرار بگیریم؟ زن گذشته با چادر سفید می‌آمد و با کفن سفید می‌رفت.در ایران امر سیاسی فربه شده و بر همه امور سیطره دارد. ما در یک حکومت تمرکزگرای مرکزنشین زندگی می‌کنیم. معضل امروز ما ماحصل یک " نا رجل" است، ماحصل یک ناشنوایی است. لذا "زبان" هم کاملا مردانه، آمرانه و . است.تاریخ همیشه در دست مردان بوده است.اما "مادری" جهانی است که به اقتدارگرایی "نه" می‌گوید، وجه زنانه راه می‌اندازد و وارد سیاست می‌شود.پدر وقتی به معنای واقعی "پدر" می‌شود که مادری کند. مقام مادری مقام ربوبیت و تربیت است. اینجاست که‌ام و امام و امت هم‌ریشه‌اند و امام مادر جامعه است.محمدحسین بادامچی می‌گوید با ساختارهای فرهنگی می‌توان سیاست را تغییر داد.انسانیت وقتی به وجود می‌آید که از مرد و زنی خارج شویم.جمع‌بندی: باد زوال بر این کشور می‌وزد. بخشی از مسیله به دلیل نوع خاص حکمرانی ماست. اینجاست که باید به معنای "زندگی" رجوع کرد.وقتی دولت به جیب مردم تجاوز می‌کند (چاپ پول بی‌پشتوانه)، تجاوز در جامعه نهادینه می‌شود. در زیست جنسی‌مان هم تجاوز نهادینه می‌شود. وقتی رییس‌جمهور دروغ می‌گوید، نماینده مجلس دروغ می‌گوید، پسر و دختر ما هم دروغ می‌گویند.ما در لایه نظری هم "زندگی" نداریم. دین‌داری ما مخدوش شده است. جایگاه امام حسین (ع) را به تاسوعا و عاشورا تنزل داده‌ایم و مسیله ایشان را مساوق با "شهادت" دیده‌ایم و حیات‌بخشی سیدالشهدا به جامعه اسلامی را نمی‌بینیم. اینجاست که باید به پیامبر اقتدا کنیم. مردی که به زن حیات داد، از حقوق دختران دفاع کرد و نگذاشت زنده‌به‌گور شوند.کاری که باید در حوزه دین انجام داد، گذار از ایدیولوژی به حکمت است. کاری که آقای طاهرزاده وظیفه خود قرار داده است.
حجاب اجباری یا مصونیت ضروری یا آزادی حقیقی! این مطلب در شماره‌ی سوم مجله‌ی دانشجویی "مداد" در دی و بهمن 1389 (پرونده‌ی "حجاب اجباری یا اختیاری") چاپ شد. نشریه‌ی مداد به صاحب‌امتیازی، مدیر مسیولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر می‌شد. نوشته‌های چاپ شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسنده‌ی این مطلب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.نویسنده: میعاد شیخیبحث حجاب از آن بحث‌هایی است که آن قدر در باره آن صحبت شده است که وقتی به این چنین عناوین برخورد می‌کنیم نوعی آلرژی به آن داریم و بعضا از آن فرار می‌کنیم! در این مقاله صرفا می‌خواهیم از حجاب اجباری نوعی دفاع عقلی و علمی انجام دهیم که کم‌تر در مجامع گوناگون با آن روبرو می‌شویم. این موضوع را می‌توان از چند زاویه دید مورد بررسی قرار داد، حتی می‌توان این موضوع را از دید مدرنیته و لیبرالیسم مورد بررسی قرار داد که در ادامه به آن اشاره می‌شود.در هر جامعه‌ای جریان فکری و فرهنگی اکثریت جامعه تعیین کننده‌ی ارزش‌ها و ضد ارزش‌های یک جامعه است یعنی در هر جامعه‌ای این نظر جمع است که باید در مجامع عمومی اجرا شود. با این مقدمه می‌توان نتیجه گرفت که اگر در یک جامعه‌ای موضوعی به عنوان قانون، ارزش و . تعیین شود عموم جامعه موظف به رعایت آن است زیرا در تعریف آزادی این قید بسیار مهم است که محدوده‌ی آزادی نقطه‌ی تقابل تقاضاهای فردی افراد یک جامعه است که البته این قید، یک قید عقلی می‌باشد زیرا ممکن است در امری، شخصی اراده‌ای داشته باشد و شخصی دیگر اراده‌ای دیگر و در این جا تازه مشکل آغاز می‌گردد! عقل در این جا حکم می‌کند که محدوده‌ی آزادی به اندازه‌ای است که منافاتی با آزادی دیگران نداشته باشد و در مواردی که منافات دارد، این ارزش یا قانون عمومی جامعه است که اختیارات این محدوده و شرایط آن را تعیین می‌کند.در جامعه‌ی ما نیز این پیش فرض‌ها کاملا صادق است و می‌توان با قرار دادن برخی پیش فرض‌های جامعه‌ی ما در این معادله‌ی فکری به نتیجه‌ای روشن رسید. طبق این قاعده، اکثریت مردم ایران از دیدگاه فکری مسلمان هستند. این پیش فرض وقتی در معادله‌ی فکری بالا قرار می‌گیرد نقاط دیگر این معادله روشن می‌شود، یعنی ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها و به تبع آن قوانین از اسلام گرفته شود. (این که در کجای اسلام حجاب آمده بحثی تخصصی و مفصل است که در این مقاله قصد بررسی آن نیست) وقتی معادله‌ی فکری اشاره شده را کامل می‌کنید متوجه یک امر روشن می‌شوید و آن این که اگر حجاب در جامعه‌ی ما امری ارزشی تلقی می‌شود می‌توان به دلیل اجباری بودن آن به صورت جامعه‌شناسانه پی برد.از دیدگاه دینی نیز می‌توان این امر را ثابت کرد. (که البته بسیار ساده‌تر از دیدگاه‌های دیگر است) در رابطه‌ی بین جنس مخالف مباحث گوناگونی مطرح شده است که کم و بیش درباره‌ی آن اطلاعاتی موجود است که به آن اشاره نمی‌شود. در این مورد یکی از مباحث، تاثیر انسان‌ها بر یکدیگر است، در ادامه سوالاتی هدفمند پرسیده می‌شود که نتیجه آن بسیار مشخص است. آیا در همه‌ی جوامع اگر شخصی به جسم شخص دیگر تعرضی کند مورد مجازات قرار نمی‌گیرد؟ این مطلب به این معناست که فرد حق تعرض به جسم فرد دیگری را به هر نحو ندارد. آیا اگر شخصی حقوق مادی شخص دیگری را به دزدد مجرم نیست؟ و . این‌ها همه به این معناست که بسیاری از قوانین که در جوامع مختلف وضع می‌شود محافظ حقوق فردی افراد است یعنی حقوق افراد ملاک قوانین قرار می‌گرد. در این جا سوال اساسی مطرح می‌شود که مگر حقوق انسان فقط مادی و جسمی است؟ در جامعه‌ی اسلامی جهان‌بینی بر اساس جهان‌بینی الهی است و بعد معنوی بسیار اهمیت دارد و بعضا از بعد مادی اهمیتش بیشتر است. این موضوع در جوامع غربی که جهان‌بینی انسان‌محور دارد، کمی متفاوت است و صرفا به ابعاد مادی انسان بر می‌گردد. پس قوانین نیز حقوق مادی را به رسمیت می‌شناسد. حال نتیجه‌ی این مقدمات را می‌توان به این صورت بیان کرد: اسلام که یک دین جامع است و به همه‌ی ابعاد روحانی و جسمانی انسان می‌اندیشد، قانونی جامع را برای حفاظت از حقوق فردی و اجتماعی افراد تبیین کرده است و نام آن حجاب است. این مجموعه قوانین که شامل زیر مجموعه‌های دیگری نیز می‌شود به اشتباه در جامعه به اسم چادر یا فقط به نام پوشش شناخته می‌شود. این قوانین که پشتیبان حقوق افراد به صورت معنوی هستند دلایلی دارند که به اختصار بیان می‌شود. یک فرد که با پوشش نامناسب در جامعه حاضر می‌شود به ذهن و روح فرد دیگر حمله می‌کند و خواسته یا ناخواسته ت ثیری منفی بر اشخاص می‌گذارد و بعضا ذهن و روح آنان را می‌رباید! حال آیا در این جا نباید قانونی از این ربایش جلوگیری کند؟از دیدگاه قوانین جوامع مدرن و غربی نیز می‌توان این موضوع را ثابت کرد. مثلا در غرب پوشش امری عادی و خیلی آزاد است اما همین آزادی هم کمی قید و بند دارد! یعنی اگر کسی در غرب به صورت برهنه در خیابان قدم بزند پلیس و مراکز قانونی با آن برخورد می‌کنند که البته نوع برخوردها متفاوت است. این جا این سوال مطرح است که اساسا مقدار پوشش مطرح است یا اصل پوشش!؟ اگر در زندگی و تاریخ بشر مطالعه صورت گیرد به این نتیجه می‌رسیم که پوشش امری ضروری است و اجباری بودن آن امری منطقی که همه‌ی بشر در طول تاریخ آن را پذیرفته و فقط دعوا بر سر میزان آن است و نه اجباری بودن آن! اساسا عنوان حجاب اجباری برای موضوعات مربوط به پوشش عنوانی اشتباه و مغالطه‌ای جبران ناپذیر است. این که میزان حجاب چقدر باشد مسیله‌ای کاملا دینی است که بحث آن باید به صورت تخصصی مورد بررسی قرار گیرد. اما در این مسیله شکی نیست که پوشش نه تنها امری ضروری برای بشر است بلکه عنصری اساسی برای تضمین آزادی حقیقی انسان به شمار می‌رود.
چگونه انسان، باشیم یا چگونه انسانی، باشیم؟ انسان؟!برای اثبات این موضوع، که ما اول از همه باید انسان بودن را یاد بگیریم، ولی کمترین اهمیت را به آن اختصاص داده‌ایم، این فرمول ساده را به شما پیشنهادمی‌کنم انجام دهید:صفحه گوگل را باز کنید و این جمله را تایپ کنید "چگونه انسان باشیم" مشاهده می‌کنید که تیتر اصلی درصد بالایی از مقاله‌ها این است "چگونه انسان موفقی باشیم" ، "چگونه انسان خوبی باشیم" ، "چگونه انسان ثروتمندی باشیم " و . یا طبق سلسله مراتب نیازها که توسط ابراهیم مازلو، روانشناس و انسان برجسته، تصور شده است رفتار می‌کنیم. نیازهای اساسی جسمی، خواب منظم، خوراک مناسب، شکل دادن روابط انسانی و بسیاری مسایل این‌چنینی باعث تمایز انسان با دیگر موجودات شده. در حالی‌که در ابتدا ما باید انسان بودن را بیاموزیم. آیا باید انسان شدن را یاد بگیریم؟انسان تنها موجودی است که ابتدا وجودش تحقق پیدا می‌کند سپس ماهیتش. یعنی به این دنیا می‌آید و بعدا چیزی می‌شود که می‌تواند باشد یا می‌خواهد بشود. در حالی‌که در بقیه موجودات، چه گیاهان و چه حیوانات ماهیت قبل از وجود است. به عنوان مثال از قبل مشخص است آنها سگ یا سوسک خواهند بود. همین‌طور اینکه چه نوع سگ و سوسکی! در واقع وقتی به دنیا می‌آیند به تدریج در شرایط عادی و معمولی چنین می‌شوند. از آنجایی که در جهان حیوانات، غریزه به عنوان یک مکانیزم خودکار، کار سازگاری را با محیط اطرافش فراهم میکند، وقتی با انسان مواجه می‌شویم در تحلیل دقیق و درست، انسان به هیچ وجه غریزه ندارد و کشش طبیعی در انسان بیشتر تشخیص داده نمی‌شود. بنابراین انسان باید، انسان شدن را یاد بگیرد اما برای این کار باید خمیره و زمینه را داشته باشیم که به نظر می‌رسد در طول تاریخ تکامل، این قضیه به وجود آمده است. آزادی و آگاهی اولین و مهم‌ترین قدم، تا او بتواند خودش را انسان کند بدون تردید چیزی است که تابحال در هیچ جای دیگر طبیعت وجود نداشته و آن آزادی است. یعنی انسان باید از آزادی، که همان حق انتخاب خود است بهره بگیرد تا بتواند خودش را آن‌گونه که شان و مقام انسانی هست بسازد.انسان با مسیله آزادی از بقیه موجودات جدا می‌شود و به دنبال درخت و میوه داناییست، که از طریق آن بتواند این آزادی را به انسان شدن خودش مبدل کند. به بیان دیگر آزادیست که زمینه را برای آگاهی فراهم می‌کند و این آگاهیست که موجب آزادی بیشتر انسان می‌شود، و نه برداشت کودکانه، که اساسش بر گناه اولیه و مسایل و مشکلاتیست که در آن زمینه به‌وجود آمده است.بی‌طرفی یا بی‌تفاوتی؟مسیله آزادی و آگاهی نه‌تنها لازمه انسانیت است، بلکه برای انسان شدن واجب هست و به همین دلیل است که ما باید در مسیر و وضعیتی خودمان را قرار دهیم که اگر شور و شوق، و حتی نیازی به دانستن داریم آن را با یک موضوع دیگر همراه کنیم تا به نتیجه برسیم و آن بی‌طرفیه کامل است. انسانی که مشتاق و حتی محتاج دانستن هست باید به مرحله‌ای برسد که حاضر باشد همه برداشت‌ها، دریافت‌ها، قضاوت‌ها، پیشداوری‌ها و تمام آنچه را که به عنوان تعصب می‌شناسیم را کنار بگذارد، تا این آمادگی را پیدا کند که بتواند با واقعیت و حقیقت آن‌گونه که هست آشنا شود و این بی‌طرفیست و نه بی‌تفاوتی.قبل از خواندن پاراگراف بعدی، بهتر است تفاوت بین حقیقت و واقعیت را بدانیم.واقعیت یه رخداد حقیقی است که به وقوع پیوسته است.در زبان فارسی هر دو می‌تواند یک معنا داشته باشد. اما به نظر من، واقعیت ملموس‌تر از حقیقت است و وقوع شرط اصلی آن است. در حالی‌که حقیقت لازم است یک بار اتفاق افتاده باشد. مثلا این‌که ویروسی باعث بیماری می‌شود، یک حقیقت است هرچند ممکن است هیچ‌وقت رخ ندهد. اما چنانچه رخ دهد وقوع آن یک واقعیت محسوب می‌شود. بی‌طرفی ما را به کجا می‌رساند؟در جهان علم ما را به واقعیت می‌رساند.در فلسفه و مذهب بر اساس تعریفی که خود دارند به حقیقت می‌رساند. در هنر، به واقعیت، حقیقت و هم حس، احساس و ابراز آن می‌رساند. در عمل ما را به عدالت و انصاف می‌رساند. در رابطه ما را به محبت و عشق می‌رساند. در ارتباط با جامعه و مردم ما را به آزادی و آزادگی می‌رساند.در چارچوب بینش و دانشی که داریم ما را به حرمت و حیثیت انسانی می‌رساند. آنچه‌که اساس انسانیت است با مفهوم میل به دانستن و بی طرفی در این دانستن هست که ممکن و متحقق می‌شود. به همین جهت است، ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که قرار هست آماده باشیم که بدانیم. آن‌گونه که به نظر می‌رسد در کودک انسانی این اشتیاق برای دانستن، بیش از هر عامل دیگری از بدو تولد تا سه سالگی، همه وجود او را به حرکت درمی‌آورد. به عنوان مثال شما قرار است بگویید که، میخواهم تلویزیون را باز کنم و آن را تعمیر کنم، اگر یک کودک دو یا سه ساله‌ای اطراف شما حضور داشته باشد حال، هیجان و حتی لرزش او را میتوانید ببینید. زیرا در سه ساله اول مسیله اصلی و اساسی، دانستن و فهمیدن است که بر هر احساس دیگر کودک غلبه دارد.متاسفانه در طول تاریخ بشر ما این احساس را از میان برداشته‌ایم و به همین جهت است که شخصی مانند "ایوان ایلیچ" کتابی می‌نویسد به نام "مدرسه زدایی از جامعه " و معتقد است در مدارس توهم عمده این است که بخش اعظم یادگیری نتیجه تدریس است اما اغلب مردم دانش خود را بیرون از مدرسه کسب می‌کنند و معلمان اصرار دارند، امر آموزش و مسیله اعطای مدرک را معادل هم قرار دهند. آگاهی و شناخت چگونه به وجود می‌آید؟از برخورد دو عامل ناآگاه، یکی طبیعت کور و دیگری انسان نادان، آگاهی و شناخت به وجود آمده است. یعنی انسان در برخوردش با دنیای خارج آگاه شده است. این همان نظریه‌ای است که افلاطون تصور می‌کرد، ما با حقیقت و واقعیت در جهان دیگر آشنا شدیم و در برخورد با آن یا نوعی از آن، آنچه را که از یاد برده‌ایم را به‌خاطر می‌آوریم. درحالی‌که ارسطو شاگرد افلاطون معتقد بود ما درست مانند آینه‌ای هستیم که بیرون، در ما منعکس می‌شود. اما این آینه که امروز مانند دوربین عکس‌برداری و فیلم‌برداری است آن را به گونه‌ای تبدیل می‌کند که برای درون ما قابل درک و فهم است. مشخص است که نظر ارسطو بدون تردید با واقعیات علمی سازگار است. گرچه گفتگوی افلاطونی همچنان میتواند در جای خودش معنا و مفهومی داشته باشد.سه سیستم آگاهی و شناخت در جهان به وجود آمده است.سیستم علمی - سیستم فلسفی - سیستم مذهبی البته در مقابل این سه سیستم، خرده سیستم‌هایی هم به وجود آمده‌اند که نمونه آن در فرهنگ و جامعه ما عرفان است. گرچه طرفداران و مدعیانش،آن‌را به نوعی ارایه می‌کنند اما در تحلیل نهایی و دقیق یک باور مذهبی است که بیشتر پر‌و‌بال و شاخ‌و‌برگ خودش را مانند یک گیاه به زیر زمین برده و پنهان کرده و گل خودش را نشان داده و آن را با زمینه‌های انسانی و فلسفی همراه کرده است.درست است که توضیح در مورد هر کدام از این سیستم‌ها تکمیل کننده آگاهی و شناخت در انسان است، اما هر کدامشان در مقاله‌ای جدا باید بررسی شود.
فواید خواندن کتاب داستان برای کودک در شب فواید خواندن کتاب داستان برای کودک در شباز قدیم تا بحال خواندن کتاب داستان برای کودک در شب وجود داشته و تا به امروز نیز یکی از بهترین روش‌ها برای آرام کردن کودک در شب و راحت خوابیدن او است .دانشمندان می‌گویند " برای کودکان خود در شب کتاب داستان بخوانید " زیرا کتاب خواندن نه تنها قوه تخیل کودکان را تقویت میکند بلکه به اون می‌آموزد که چگونه سخن بگوید و از زبان خود به درستی استفاده کند به طور واضح‌تر می‌آموزد که چگونه قدرت بیان خوبی داشته باشد .یکی دیگر از فواید خواندن کتاب داستان برای کودک در شب رشد بهتر و سریع ترمغز کودک است اگر برای فرزندانمان درشب کتاب داستان بخوانیم در واقع به پرورش بهتر ذهن او کمکم کرده‌ایم .فواید خواندن کتاب داستان برای کودک اوقات خوشی را برای شما و فرزندانتان رقم میزند و شما وقت بیشتری را با کودک خود میگذرانید .فواید خواندن کتاب داستان برای کودک در شباز دیگر فواید خواندن کتاب داستان برای کودک در شب : تقویت حافظه کودک بهبود مهارت‌های زبانی افزایش گنجینه لغات کودک تقویت و پرورش خلاقیت و تفکر بهبود رشد کغز افزایش مهارت ارتباطی با اجتماع گسترش افق دید کودک کاهش استرس تنظیم ساعت و روال خواب کودک ایجاد محبت و دوس داشته داشته شدن توسط کودکدر پایانکودک و کتاب باید میانه خوبی را باهم داشته باشند . ما با خواندن کتاب برای فرزندانمان به آن‌ها یادآوری میکنیم که آن‌ها را دوست داریم و آن‌ها نیز همیشه دوست داشته شدن توسط خانواده را احساس میکنند . - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - کانون فرهنگی آموزشی کتاب عباسی
نقض حقوق شهروندی ما انسان‌ها در تمام مراحل زندگی فردی، اجتماعی و شغلیمون نیاز به امنیت، احترام و توجه داریم و حتما می‌دونیم که رفتار در هر محیطی شرایط و آدابی داره ?فارغ از کارمند بودن، کارفرما بودن، شغل آزاد داشتن و . اینکه بتونیم به خودمون و اطرافیانمون حس خوب بدیم و از فضای منفی دور بشیم، بنظرم تونستیم رفتار درست رو درک کنیم ?پس نحوه برخورد و رفتار ما با دیگران در هر محیطی بر مهارت ارتباطیمون ت ثیر میذاره ?حالا این رفتار خوب باعث میشه در بین دیگران شناخته بشیم، مهارت و تخصصمون دیده بشه و در نتیجه پیشرفت کنیم این آگاهی، از شناخت هنجارها و قوانین نانوشته‌ای نش ت میگیره که بهش میگیم فرهنگ ?همه ما در یک جامعه زندگی میکنیم، با رعایت حقوق دیگران در تمام شرایط، اصول یک زندگی مسالمت‌آمیز و بدون تنش رو برای هم فراهم کنیم. اینم بگم که احترام به حقوق شهروندی یک موضوع اکتسابیه و باید از کودکی آموزش داده بشه ?مت سفانه شرایطی که میبینیم نشون‌دهنده اینه که از این احترام و رعایت حقوق خبری نیست . ***** حالا یه سوال ?شمایی که این متن‌رو خوندی، در این فضای مجازیه واقعی چقدر امنیت روانی همکارانت برات مهمه یا چقدر بهش عمل میکنی؟ ?حالا وارد دنیای واقعی خودت شو، تو اجتماع، محل کار، محل زندگیت چطور؟ چقدر رعایت میکنی و یا چه مسایلی‌رو ناخوشایند میدونی؟ ?لطفا هر موضوعی که به ذهنت میرسه و باعث نقض حقوق افراد میشه رو برام بنویس، مثلا آلودگی صوتی، نقض قوانین رانندگی، مزاحمت‌های خیابانی، اینترنتی و .***** ??حتما بهش فکر کن تا از خودمون شروع نکنیم هیچ اتفاقی رخ نمیده
چرا رمان بخوانیم؟ رمان، زاده‌ی عصر مدرن، نتیجه‌ی بلوغ فکری انسان بود. رمان را نماینده‌ی چندصدایی، دموکراسی در اندیشه می‌دانند. زمانی که به خواندن رمان‌های متعدد، عادت می‌کنیم، از قضاوت یکسونگر، می‌پرهیزیم. تلاش می‌کنیم به درک درستی از شخصیت‌ها برسیم، رنج‌هایشان را درک کنیم و از زاویه دید دیگری به جهان بنگریم. خواندن رمان، مانند شنیدن و زیستن زندگی‌های متعدد است. رنج‌هایی که از آن ما نیستند، چشم ما را به جهان بازتر می‌کنند.من عاشق ادبیاتم. ادبیات، داستان، وسعت دید ما را گسترش می‌دهد، بارها و بارها ما را به درون زندگی‌های متعدد پرتاب می‌کند و با رنج دیگران آشنا می‌سازد.من معتقدم، نخواندن ادبیات، خطر بزرگی است برای جامعه ما. ما تحمل یکدیگر، درک و همدلی و مهربانی واقعی بلد نیستیم، چون کتاب بخشی از زندگی جامعه‌ی ما نیست. قضاوت‌های سطحی، منفعت‌اندیشی و خامی، حاصل جامعه‌ی کتاب‌نخوان است. #فریبا_عابدین_نژاد #رمان #ادبیات #همدلی #دموکراسی
آرشیو گردی عکاس: آرام مرادیروایتی از یک شادی جمعی، از بی فاصله بودن‌ها و بی واهمه رقصیدن .روایتی از زمانه‌ای که فاصله، شرط بقا نبود .ناصر فکوهی: "عکس پیش رو، سرسختی و کمبودهای اقلیمی، ناهمواری زمین و نوعی آشفتگی حاصل از خام و خشک بودن طبیعت سهمگین خود را نشان می‌دهد و پاسخ فرهنگی به این ناملایمت‌ها، با حضور شادمان، رنگین و جشنی از روابط و احساسات و عواطف انسانی که می‌تواند مردم را در مراسمی باستانی به بازآفرینی جهان و جامعه از خلال فرهنگ هدایت کند. میانه میدان می‌تواند نمادی از جهانی باشد که خود را در جامعه، در فرهنگ و در طبیعت به صورت حوزه‌های متداخل نشان می‌دهد."
معماری هویت، هویت معماری هویت فرهنگی مهم‌ترین مولفه هویتی یک جامعه به شمار می‌آید که با عناصر زیادی پیوند خورده است گره‌خوردگی میان فرهنگ، دین، تمدن و هنر یک گستره هویتی برای جامعه به وجود می‌آورد و زمینه‌ساز ساخت درونمایه‌های فکری و جهت‌دهی به کنش‌های جامعه می‌شود.در کشور ما، پشتوانه فرهنگی کم‌نظیر ملی در کنار آموزه‌های وحیانی و تمدن‌ساز دینی، منجر به پیدایش هویت اسلامی - ایرانی شده که خود، زمینه‌ساز شکل‌گیری پدیده‌های بسیاری در طول تاریخ بوده است از جمله این پدیده‌ها می‌توان به آثار هنری در زمینه‌های مختلف به خصوص در زمینه هنر معماری اشاره کرد هنری که به جهت ساخت هویت بصری یک جامعه، از اهمیت بالایی برخوردار است. در این بین، دانشگاه به عنوان یک عنصر هویت‌ساز و مهد پرورش خردورزی در جامعه، نقش بسزایی در ترویج و تثبیت مولفه‌های هویتی در اذهان مردم دارد. در این یادداشت، می‌خواهیم به بررسی هویت معماری دانشگاه تراز انقلاب اسلامی، با محوریت سند دانشگاه اسلامی، بپردازیم.سند دانشگاه اسلامی سندی بالادستی در حوزه آموزش عالی کشور است که پس از بازنگری سندی قدیمی با همین عنوان، در سال 1392 توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی به تصویب رسید و برای اجرا به وزارتین عتف و بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و در ادامه به تمامی دانشگاه‌های کشور ابلاغ شد. مطابق این سند، دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی جامعه، نماد بالاترین سطح علم و فرهنگ و مبد تحولات در این دو حوزه می‌باشند همچنین، آموزش عالی کشور نقش پیشران و موتور محرکه را در مسیر احیای هویت تمدنی جمهوری اسلامی ایفا می‌کند. سند دانشگاه اسلامی ضمن تبیین اصول و مبانی اسلامی شدن دانشگاه و ترسیم چشم‌اندازهای فرهنگی - تربیتی، آموزشی، پژوهشی و فناوری و مدیریتی نظام آموزش عالی در افق 1404 ، به تعیین اهداف کلان و ارایه راهبردها و اقدامات اجرایی برای دستیابی به چشم‌اندازها می‌پردازد. آنچه در ادامه بررسی خواهیم کرد، سیاست‌های اجرایی این سند در حوزه "رعایت ویژگی‌های معماری اسلامی - ایرانی در طراحی فضای کالبدی دانشگاه" می‌باشد مسیله‌ای که به عنوان راهبرد هفتم در حوزه نظام برنامه‌ریزی فرهنگی به آن اشاره شده است.اولین سیاست اجرایی مطروحه در ذیل راهبرد مورد بحث، به لزوم بازشناسی و تعریف نوین از مفاهیم و ارزش‌های نهفته در فرهنگ و تمدن اسلامی - ایرانی برای الگوبرداری در ساخت و ساز فضای کالبدی دانشگاه و همچنین رعایت تناسب بین این الگوبرداری با مقتضیات زمان اشاره می‌کند. بدون شک، فرهنگ و تمدن غنی اسلام و ایران، ظرفیت خلق آثار و پدیده‌های تازه بسیاری را دارند همانگونه که در طول تاریخ، شاهد آثار منحصربفرد فراوانی با تکیه بر این ظرفیت‌ها بوده‌ایم. البته چندین سال است که توجه به ظرفیت‌های اسلامی - ایرانی جای خود را به تمرکز بر مدرنیته به سبک غرب داده و این مسیله به عنوان یک آسیب جدی در حوزه معماری و ساخت و ساز بناها در سطح کشور شناخته می‌شود حال آنکه با تمرکز بر بازشناسی و تعریف نوین از مفاهیم و ارزش‌های اسلامی - ایرانی می‌توان شاهکارهای ماندگاری در این حوزه خلق کرد که با هویت فرهنگی و تمدنی جامعه هم سنخیت داشته باشند.سیاست‌های اجرایی دوم و سوم به مسیله ایجاد الزامات قانونی و حمایت‌های مادی و معنوی از طرح‌های پیشنهادی در جهت به کارگیری ویژگی‌های اسلامی ایرانی در فضای کالبدی دانشگاه‌ها می‌پردازند. واضح است که بدون وجود قوانین و حمایت‌های لازم، شاهد تغییر محسوسی در این حوزه نخواهیم بود اصولا حرف زدن صرف درباره یک موضوع، هر چقدر هم که ضروری باشد، تا زمانی که پیوست عملی همراه آن نشود، بی‌فایده است.سیاست اجرایی چهارم به نکته‌ای بسیار حیاتی اشاره می‌کند که به عقیده من می‌تواند کلید بقای معماری اسلامی باشد:"تلاش برای ترکیب ویژگی‌ها و شیوه‌های معماری اسلامی و فناوری‌های جدید در طراحی فضاهای دانشگاهی."ظهور فناوری‌های نو در عصر جدید، عنصری اثرگذار و غیرقابل چشم‌پوشی به شمار می‌آید لذا بسیاری از مولفه‌های هویتی برای بقا نیاز به تعریف مجدد در چارچوب فناوری‌های جدید دارند بدون شک، المان‌های هویتی در معماری هم از این قبیل مولفه‌ها هستند.حتی تصور هم‌نشینی معماری اسلامی - ایرانی با آن ظرافت‌ها و پیچ و تاب‌های هندسی‌اش، با مدرنیته و فناوری‌های روز جهان، آن هم در فضای دانشگاه، هیجان‌انگیز و جذاب است!اما سیاست اجرایی پنجم، مسیله مهم اولویت دادن به نام‌های دینی، تاریخی و ملی در نامگذاری دانشگاه‌ها و زیرمجموعه‌های دانشگاهی را بیان می‌کند. نام‌ها همواره نقش پررنگی در زمینه هویت‌سازی و بقای المان‌های هویت فرهنگی ایفا کرده‌اند چراکه این نام‌ها صرفا کلمات یک زبان نیستند، بلکه به همراه خود یک پشتوانه فکری را یدک می‌کشند لذا توجه به فرهنگ، تاریخ و تمدن اسلامی - ایرانی در نامگذاری‌ها، می‌تواند ت ثیر بسزایی در هویت‌بخشی به یک بنا داشته باشد.سیاست‌های ششم و هفتم هم به لزوم در نظر گرفتن نسبت عددی دانشجویان دختر و پسر و ویژگی‌های روحی - روانی متمایز آنها در طراحی فضاهای کالبدی دانشگاه اشاره می‌کند که مطمینا برای اثربخشی هرچه بیشتر طراحی در زمینه هویت‌سازی، بسیار ضروری به شمار می‌آید.در پایان، می‌خواهم توجه شما را به یکی از تعاریف اصیل برای طراحی معماری جلب کنم: "طراحی معماری در اصل، استفاده خلاقانه از توده، فضا، بافت، نور، سایه، مصالح و برنامه و عناصر برنامه ریزی مانند هزینه، ساخت و فناوری است به منظور دستیابی به اهداف زیبایی‌شناختی، عملکردی و اغلب هنری."با ت مل و تفکر در این تعریف، می‌توان به این نکته مهم پی برد که طرح‌ها و برنامه‌ها در حوزه معماری و هویت‌بخشی و هویت‌سازی از طریق آن، زمانی به اهداف خود دست می‌یابند که عناصر هنر و مهندسی، با یک "برنامه‌ریزی و مدیریت صحیح" همراه شوند در غیر این صورت، نه تنها نقش معماری در هویت فرهنگی از بین می‌رود، بلکه در بعضی موارد، هویت فرهنگی، با آسیب‌مواجه شده و تضعیف خواهد شد.