text
stringlengths
300
261k
تربیت صحیح فرزندان یکی از مسایل مهم برای والدین ، تربیت صحیح فرزندان است . مادران و پدران همیشه این دغدغه و نگرانی را دارند که فرزندان خود را چگونه تربیت کنند تا در آینده فرد مفید و انسانی صالح باشد . در حوزه روانشناسی شاخه‌ای به نام روانشناسی کودک وجود دارد . این علم روشهای تربیت صحیح فرزند و نحوه رفتار درست با آنها را به خانواده‌ها می‌آموزد . از جمله دستاوردهای این علم ، آموزش مهارت رفتار سنجیده به والدین در برابر عملکردهای کودکان است . با توجه به اینکه یکی از مشکلات اساسی والدین این است که به علت علاقه بیش از حد به فرزندان خود اکثر واکنش‌های آنها از روی احساسات است و در برابر بیشتر رفتارهای کودک خود نسنجیده و سریع واکنش نشان می‌دهند ، یادگیری این مهارت‌ها مفید خواهد بود .والدین عزیز باید بدانید که کودکان فقط به محبت و حمایت نیاز ندارند . گاهی در کنار محبت باید در برابر رفتار اشتباه فرزند خود از تذکر و اخطار استفاده کرد و به قول معروف فرزند خود را لوس بار نیاوریم که با هر تلنقری بشکند . فرزندان ما همیشه کودک باقی نخواهند ماند بنابراین ما باید به عنوان بزرگتر آنها به فکر آینده آنها نیز باشیم . باید فرزند خود را فردی قوی و در عین حال پاک دل تربیت کنیم تا در آینده نه در حق کسی ظلم کند و نه مورد ظلم واقع شود . تربیت صحیح فرزند مسایل و مشکلات فراوانی را به همراه دارد که از مهمترین انها عبارتند از : - چگونگی تشویق کردن ، تنبیه کردن - نحوه محبت کردن و اهمیت دادن ، نادیده گرفتن - نحوه صحیح یاددهی مسایل - چگونگی گوش دادن به حرف‌های او و پاسخ دادن یا عمل کردن به آنها یا نه - طرز صحیح اصلاح رفتارهای نادرست کودک - رفتار صحیح در مقابل ترس‌ها و گریه‌ها و در کل ضعف‌های کودک مسایل فوق و هزاران مسیله دیگر در مورد تربیت فرزندان وجود دارد که هر یک به نوعی مهم اند . پس قبل از اینکه به فکر بچه دار شدن باشیم ، باید به فکر تربیت او باشیم و مهارت‌های لازم را کسب کنیم . زیرا والدین در برابر فرزندان خود مسیول اند . الگوی رفتاری و کرداری کودکان در درجه اول والدین آنها هستند و در درجات بعد دوستان و محیط و اطرافیان و جامعه . پس بیایید الگوی خوبی برای فرزندان خود باشیم . برخی از والدین هستند که بی توجه به نحوه رفتار خود در خانه و خانواده انتظار دارند فرزندی باتربیت و صالح داشته باشند .باید بدانیم که کودکان همانند گل خامی هستند که والدین به آن شکل می‌دهند . برای اینکه این گل خام به یک اثر هنری تبدیل شود باید کوزه‌گر ماهر و هنرمندی باشیم . با اینکه بعد از دوران بلوغ و وارد شدن به عرصه جوانی امکان تغییر در رفتار و کردار در انسان وجود دارد ، ولی این گل که در طی سال‌های زیاد شکل گرفته و خشک شده و به شکلی خاص تبدیل شده ، برای تغییر شکل باید از اول بشکند و خرد شود و بسوزد تا ساخته شود . حتی ممکن است در طی این مراحل در اثر فشار زیاد به طور کل نابود شود .با اینحال آیا انصاف است که در تربیت کودک دلبند خود کوتاهی کنیم . قضاوت با شما سخن پایانی :برای جلوگیری از پشیمانی در آینده و کوتاهی نکردن در برابر فرزندان خود باید ابتدا همه مسایل را در ارتباط با رشد و تربیت فرزندان آموزش دیده و به عنوان یک پدر یا مادر خوب و مسیول ، حق داشتن نعمت بزرگ فرزند را از خداوند متعال دارا شویم . مطالعه کتاب‌های مفید ، الگو گرفتن از والدین خود برای آموزش رفتار‌های درست به فرزند خود ، کمک گرفتن از مشاور کودک و بهره گیری از روش‌های جدید علمی در حوزه روانشناسی کودک از جمله روشهای مفید برای یادگیری مسایل مختلف تربیت صحیح فرزندان هستند .
رومینا، تلنگری به دوستداران ایران فرزندکشی، آن هم دخترکشی را خرد و سبک نگیریم. این نشان از جامعه‌ای دارد که عشق در آن مرده، اخلاق فروپاشیده و تعصب و جهل جای مروت و خرد نشسته است. جامعه‌ای که گفتگویی در آن صورت نمی‌گیرد و به‌جای آن ستیز ستوده می‌شود، دوست داشتن در آن جایی ندارد و به‌جای آن خشونت، ارزش تلقی می‌گردد و جوان‌های آن یا رویایی ندارند و یا اگر دارند رویای گریز و نه تغییر است. بسیار باید تاسف خورد که چنین اتفاق‌هایی در درون یک حوزه‌ی تمدنی چندهزار ساله صورت می‌گیرد.باید ازخود بپرسیم که آیا ما در حال تجربه‌ی زوال یک تمدن هستیم؟ به گفته‌ی جبران خلیل جبران برای انهدام یک تمدن سه چیز کافی است: اول خانواده، دوم نظام آموزشی و سوم الگوها. برای اولی منزلت زن را باید ش ست. برای دومی منزلت مع م. و برای سومی منزلت دانشمندان و اسطوره‌ها .و شوربختانه هر سه با هم در حوزه‌ی تمدنی ما چه اسلامی و چه ایرانی در حال وقوع هستند.در این مورد چه ارتباط رومینا را ناشی از احساسات گذرای نوجوانی و چه به دلیل الگوهای ارتباطی ناسالم بدانیم، قاعدتا خانه باید جایی باشد که این تعارض را مدیریت کند و مادر باید آن اندازه نقش موثر در خانه برای مدیریت تعارض اعم از تعارض ارزشی و یا رفتاری داشته باشد. دراین مورد خانواده نتوانسته کمکی به این قربانی بکند. افزون براین، این دختر معصوم در سنین دانش‌آموزی بوده‌است. پیداست که وی هیچ امیدی به مدرسه و اولیای آن برای در میان این گذاشتن این مساله با آنان نداشته‌است. آیا این نشان از آن نیست که آموزش و پرورش تنها به آموزش واژه‌ها و آیین‌های بدون معنویت فروکاسته شده، ارتباط آن با خانواده ضعیف و جایی در زندگی اجتماعی حتی در یک جامعه کوچک روستایی که اغلب ارتباط‌ها چهره به چهره است نداشته و معلم منزلت خود را از دست داده‌است؟به‌هرروی، هر جمعیتی در حد خود دارای سازمانی اجتماعی است و بزرگانی در آن دارای اقتدار معنوی هستند. آن‌چه مسلم است آن است که سازمان اجتماعی روستا در این مورد هیچ کمک موثری نتوانسته بکند. چون بر اساس اخباری که تا کنون انتشار یافته، والدین هر دو طرف، پیش از وقوع این جنایت در جریان موضوع بوده‌اند و حتی برخی مقام‌های رسمی از احتمال وقوع این حادثه مطلع بوده‌اند و دخترک معصوم خود این خطر را به آنان گوشزد نموده بوده‌است. با این وجود سازمان اجتماعی رسمی و غیررسمی روستا هیچ کمک موثری در جهت جلوگیری از این واقعه نتوانسته بکند. حال، یا این وضعیت به دلیل آن است که سازمان اجتماعی متکی به جامعه فروپاشیده و جای آن را سازمان رسمی و متکی به قدرت گرفته که در موردهای این چنینی فاقد کارایی و اقتدار معنوی است و یا آن‌که به‌طور جدی‌تر، جامعه با یک خلاء جدی از منظر شبکه‌ی ارتباطات سالم و کارآمد اجتماعی در ساحت‌های مختلف زندگی روبه‌رو شده‌است.این فاجعه احتمالا اولین و آخرین نخواهدبود. شوربختانه از منظر جزایی هزینه‌های ارتکاب چنین جنایت‌هایی بسیار پایین است و فاقد ویژگی بازدارندگی هستند. هم‌چنان‌که در اخبار دیدیم با فاصله کمی خبر یک خواهرکشی در رشت انتشار یافت. ازاین‌رو، فعالان اجتماعی درخواست ورود فوری سه قوه به منظور ممانعت قانونی اعمال خشونت بر علیه زنان هستند. ولی افزون بر ضرورت این اقدام، این جنایت و جنایت‌های مشابه نشان از بحران‌هایی در حوزه‌ی گفتمانی غالب و زیرین‌ترین لایه‌های فرهنگی و تمدنی ما دارد. آیا زمان آن نرسیده‌است که اندیشه‌ورزان و دغدغه‌مندان چون در حوزه‌ی دینی و چه بیرون آن به تضادهای فزاینده‌ی درون و بیرون خانه و هم‌چنین تعارض بین گفتمان غالب و رسمی و آنچه در زندگی خانوارهای ایرانی جریان دارد بیندیشند؟ باور کنیم که این تضادها تمام نظم ارتباطی درون خانواده‌ها را متلاشی و پدربودن و یا مادربودن را با هزاران دغدغه همراه ساخته‌است. این وضعیت کشنده است. باشد که اندیشمندان و سیاست‌ورزان حوزه‌ی تمدنی ایران تکانی بخورند، به‌خود بیایند و بدانند که فروپاشی تمدن‌ها بسیار خون‌ریز خواهد بود. هریک به سهم خود مسیولیت بپذیریم و گامی برای تحول به سوی بهبود و فرمانروایی خرد به جای تعصب و جهل به‌ویژه جهل مقدس در سه نهاد خانواده، آموزش و تربیت و الگوهای ارتباطی برداریم. بازگردیم به ایده‌ی ایران. بازخوانی ایده‌ی ایران در روزگار معاصر راه‌کار بنیادین است. با هم به آن بیندیشیم.
بررسی تاثیر شبکه‌های اجتماعی مجازی بر سبک زندگی جوانان نوشته شده توسط زهرا حمیسیمقدمهشبکه‌های اجتماعی اینترنتی پایگاه یا مجموعه پایگاه‌هایی هستند کهاین امکان را فراهم می‌آورند تا کاربران بتوانندعلاقه مندی‌ها، افکار و فعالیت‌های خودشان را با دیگران به اشتراک بگذارند و دیگران هم این افکار و فعالیت‌ها را با آنان سهیم شوند. یک شبکه اجتماعی، مجموعه‌ای از سرویس‌های مبتنی بر وب است که این امکان را برای اشخاص فراهم می‌آورد که توصیفات عمومی یا خصوصی برای خود ایجاد کنند، یا با دیگر اعضای شبکه ارتباط برقرار کنند و منابع خود را با آن‌ها به اشتراک بگذارند و از میان توصیفات عمومی دیگر افراد، برای یافتن اتصالات جدید استفاده کنند(رستمی و همکاران، 1396 ). امروزه شبکه‌های اجتماعی مجازی به دلیل کاربرد گسترده و متنوعی که در زندگی روزمره پیدا کرده‌اند، بخش جدایی ناپذیری از زندگی عموم مردم شده‌اند و بالتبع تاثیرات فراوانی بر روح، روان، جسم، باورها، هویت دینی، تعاملات روزمره، روابط اجتماعی و همچنین سبک زندگی دارند. تاثیر شبکه‌های اجتماعی، باعث شکل گیری مفاهیمی چون صمیمیت و اعتماد در فضای سایبر شده است. عضویت در شبکه‌های اجتماعی اینترنتی باعث ایجاد سبک جدیدی از زندگی نیز شده است. در روابط اجتماعی روزمره، معمولا ما فقط با کسی ارتباط برقرار می‌کنیم که در فعالیت‌های روزمره ما دخیل باشد این روابط اجتماعی می‌تواند به صورت مکالمه رو در رو، ارسال پیامک، مکالمه تلفنی و یا رفتن به مکانی همراه با شخص باشد. اینگونه ارتباطات فعالیت هایی هستند که معمولا در زندگی روزمره به آن‌ها مبادرت می‌ورزیم، اما امروزه به نظر می‌رسد با رشد کاربران اینترنت، سبک جدیدی از زندگی به نام سبک زندگی مجازی در بین جوانان در حال شکل گرفتن باشد (شکاری نمین، حاجیانی، 1393 ). در واقع استفاده از شبکه‌های اجتماعیمجازی و اینترنت در میان جوانان شیوع زیادی داشته و فاصله آن با سایر نسل‌های قدیم‌تر قابل توجه می‌باشد. ساعت‌های طولانیاستفاده از شبکه‌های اجتماعی باعث می‌شود سبک زندگی آنها نیز دستخوش تغییر و تحولاتی شود. در رسانه‌های اجتماعی نوین، دیگر مخاطب مالک رسانه نیست بلکه رسانه‌ها مالک مخاطبان هستند. آنها تعیین می‌کنند که مخاطب چه چیزی بشنود و ببیند و بدین طریق بر سبک استفاده از رسانه‌ها و سبک زندگی نیز اثر می‌گذارند.از این رو، با توجه به گسترش استفاده از شبکه‌های اجتماعی مجازی در بین جوانان، ضرورت برسی تاثیر این فناوری در در سبک زندگی و هویت آنان احساس می‌شود.بیان مسیلهامروزه شبکه‌های اجتماعی جایگاه بسیار مهمی در بین افراد و جوامع پیدا کرده‌اند. هر رسانه‌ای بنا به اقتضایات خاص خود، می‌تواند تاثیراتی بر افراد جامعه برجای بگذارد. برخی از پژوهشگران، شبکه‌های اجتماعی را عاملی مهم در تغیر و تحولات اجتماعی عصرکنونی می‌دانند که کاربران با حضور در این شبکه‌ها صورتی جدید از تعاملات اجتماعی را به وجود می‌آورند. قدرت شبکه‌های اجتماعی در شرایط کنونی دنیای امروز را می‌توان به یک "انفجار ارتباطی" تشبیه کرد. که باعث شده ارتباط وسیعی را میان افراد و شهروندان ایجاد کند که در دنیای واقعی با این وسعت امکان پذیر نبود (افراسیابی 1392 ، نقل شده در شکاری نمین، حاجیانی، 1393 )شبکه‌های اجتماعی، تغیرات بنیادینی در سبک زندگی و فرهنگ جوامع مختلف ایجاد می‌کنند، این شبکه‌ها می‌توانند بر ادبیاتافراد جامعه تاثیر بگذارند، پوشش آنها و همچنین روابط با جنس مخالف را دگرگون کنند. کاربران شبکه‌های اجتماعی از این فضا برای بیان رویدادهای زندگی خود، خاطرات، موقعیت‌های اجتماعی و مانند اینها استفاده می‌کنند و یا از طریق به اشتراک گذاشتن افکار و عقایدشان با دیگران به گفتگو می‌پردازند و بدین ترتیب احساسات گوناگون خود را به گونه‌ای تخلیه می‌کنند(کفاشی، فلاحی، 1393 )استفاده از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی تاثیرات عمیقی بر باورها و ارزش‌های جوانان داشته و موجب شده تا نیازهایی که قبل‌تر توسط خانواده رفع می‌شده، اکنون به وسیله این فناوری جدید برطرف شود. درواقع امروزه قدرت نفوذ والدین بر جوانان بسیار کمتر و محدودتر از این رسانه می‌باشد و بسیاری از کارکردهای خانواده در جامعه پذیری افراد به وسیله این رسانه تعاملی در محیطی مجازی صورت می‌گیرد (بوربور حسین بیگی 1383 ، نقل شده در کفاشی، فلاحی 1393 )در تحقیق پیش رو، هدف این است که با ارایه تعریفی دقیق و جامع از سبک زندگی، چگونگی تاثیرگذاری و میزان اثرگذاری شبکه‌های اجتماعی مجازی بر جوانان را مورد بررسی قرار داد و در نهایت بتوان راهکاری در جهت آگاهانه‌تر استفاده کردن از شبکه‌های مجازی و به حداقل رساندن تاثیرات منفی آن بر جوانان ارایه کرد.اهداف تحقیقشبکه‌های اجتماعی مجازی، نسل جدیدی از فضای روابط اجتماعی اند که با اینکه عمر خیلی زیادی ندارند، به خوبی توانسته‌اند جای خود را در زندگی مردم باز کنند. افراد بسیاری در سنین و گروه‌های اجتماعی متفاوت، در شبکه‌های مجازی گرد هم می‌آیند و از این طریق، با وجود فاصله‌های بسیار دور از هم در دنیای واقعی، باهم ارتباط برقرار می‌کنند. شبکه‌های اجتماعی نفش پررنگی در زندگی امروز دارند که نمی‌توان آن را نادیده گرفت (چیت ساز، سالک، 1395 ). با رشد شتابان تکنولوژی ارتباطات، دو روند بزرگ و اثرگذار و متعامل "جهانی شدن و مجازی شدن" بر زندگی انسان‌ها تاثیر گذاشته است (شکاری نمین، حاجیانی، 1393 ). انتقال زندگی انسان‌ها به فضای سایبر و مجازی شدن روابط انسانی به عامل اصلی تغییر الگوهای فکری و رفتاری بخش عظیمی از انسان‌ها به ویژه جوانان می‌باشد (تامپسون، 1380 ، نقل شده در شکاری نمین، حاجیانی، 1393 ). بدین ترتیب زمینه بکارگیری این ابزار ارتباطی و گسترش شبکه‌ای از این دست در کشورهای در حال توسعه از جمله در کشورمان ایران، ناگزیر است. فرهنگ رسانه‌ای با برتری مشهود اینترنت به عنوان فراگیرترین و مسلط‌ترین فرهنگ تاثیرگذار در جامعه شناخته شده است (معینی، 1384 ، نقل شده در شکاری نمین، حاجیانی، 1393 ). در مقاله پیش رو، هدف بر این است تا با انجام پژوهشی، تاثیرات شبکه‌های اجتماعی بر سبک زندگی جوانان ایرانی دنبال شود. از این رو پرداختن به این موضوع از دو منظر قابل توجه می‌باشد. 1 .شناسایی تاثیرات مثبت و منفی شبکه‌های اجتماعی بر سبک زندگی جوانان 2 .شناسایی پیامدها و کارکردهای شبکه‌های اجتماعی بر سبک زندگی جوانانپیشینه تحقیقیکی از پژوهش‌های معروفی که به رابطه میان شبکه‌های اجتماعی و تغییر سبک زندگی پرداخته است،نظرسنجی است که با عنوان نظرسنجی 2000 ، شهرت دارد. نظرسنجی 2000 ، توسط انجمن ملی جغرافیا ازسپتامبر تا نوامبر 1998 برای اعضای پایگاه اینترنتی این انجمن که خود نوعی شبکه اجتماعی را تشکیل می‌دادند،قابل دسترس بود. نتایج نظرسنجی 2000 ، بیانگر این مطلب است که افرادی که مدت طولانی‌تری در شبکه‌هایاجتماعی عضویت داشته‌اند، به انواع بیشتری از فعالیت‌های اینترنتی پرداخته‌اند و رفته رفته میزان حضورشان درفضای وب بیشتر شده و فعالیت‌های آن‌ها در اجتماع غیرمجازی کمتر میشود و در حقیقت، شبکه‌های اجتماعیبه موضوعی محوری در ساخت و بازسازی شیوه زندگی و فعالیتهایمختلف اجتماع کاربران تبدیل میشود (ولمن و کوان هاس، 1385 ، نقل شده در امیرپور، گریوانی، 1392 ).ودودی و دلاور در تحقیقی که در سال 1394 تحت عنوان "بررسی تاثیر شبکه‌های اجتماعی مجازی در تغییر ویژگی‌های شخصیتی جوانان" انجام دادند، به این نتیحه رسیدند که شبکه‌ها به عنوان رسانه اجتماعی با قابلیت‌های متعدد، زندگی مفرح و امنی را برای تعدادی از افراد مهیا می‌کنند که در واقع در دنیای واقعی انکار شده‌اند. این فضای مجازی می‌تواند گریزگاهی برای کسانی باشد که از مشکلات روانی رنج می‌برند و به تشویش و احساس تنهایی دچار هستند و همچنین وسیله‌ای برای ارضای نیازهای هیجانی و روانی آن‌هاست.شکاری نمین و حاجیانی در تحقیقی که در سال 1393 تحت عنوان "بررسی تاثیر شبکه‌های اجتماعی مجازی (فیس بوک) بر سبک زندگی جوانان" انجام دادند، براساس نظر وبلن و زیمل در خصوص سبک زندگی، به این نتیجه رسیدند که، تفاوت محسوسی در سبکزندگی دو گروه مورد بررسی (عضو و غیر‌عضو فیس بوک)، مشاهده نمی‌شود و هر دو گروه دانشجویان، سبک زندگی مدرنی داشته‌اند که هیچ ارتباط مستقیم با شبکه‌های مجازی نداشته است و در زمینه شدت یا مدت زمان عضویت نیز این مسیله صادق است یعنی رابطه‌یمستقیمی میان عضویت دوگروه و انتخاب سبک زندگی متفاوت مدرن یا سنتی وجود ندارد.امیرپور و گریوانی در پژوهشی با موضوع "تاثیر شبکه‌های اجتماعی بر سبک زندگی جوانان"، به این نتیجه دست پیدا کردند که عصر حاضر، عصر اطلاعات و ارتباطات مجازی و از بین رفتن محدودیت‌های زمانی و مکانی از طریق شبکه‌های اجتماعی است، شبکه‌های اجتماعی نقش عمده‌ای در تغییر سبک زندگی، نگرش‌ها، عقاید، باورها و هویت جوانان ایفا می‌کنند و هیچ کس نمی‌تواند این مهم را انکار کند. به عنوان پیشنهاد برای سیاستگذاران حوزه مجازی، آگاهی دهی به جوانان و اطلاع رسانی و فرهنگ سازی و نظارت بر شبکه‌های اجتماعی می‌تواند راهکار مناسبی باشد تا از این طریق بتوانند با استفاده از امکانات و فرصت‌های ایجاد شده در شبکه اجتماعی، شرایط تقویت و گسترش سبک زندگی سالم و بدون تنش برای جوانان را مهیا کرد و از تهدیدهای آن نیز با فرهنگ سازی در امان ماند و تهدیدها را به فرصت تبدیل کرد.افراسیابی و بشیر، در پژوهشی تحت عنوان "شبکه‌های اجتماعی اینترنتی و سبک زندگی جوانان، مطالعه موردی بزرگ‌ترین جامعه مجازی ایرانیان"، به این نتیجه رسیدند که ایجاد جوامع مجازی به عنوان آخرین دستاورد وب 2 توانسته کارکردهای گوناگون فناوری اطلاعات و ارتباطات را با زندگی اجتماعی افراد گره بزند و به دو شکل منجر به تغییر سبک زندگی آنان شود. نخست اینکه افزایش ساعات استفاده از اینترنت و گشت و گذار در شبکه‌های اجتماعی اینترنتی، نتیجه مستقیم ایجاد چنین جوامعی است و دیگر اینکه تغییر نحوه زندگی افراد در ارتباط با شیوه برقراری رابطه با جنس مخالف، سبک پوشش، ادبیات گفتاری اعضا و . ناشی از تاثیرات جوامع مجازی است. جوامعی که به ظاهر مانند جامعه حقیقی عمل می‌کنند، با این تفاوت که هویت حقیقی اعضا در نگاه اول مجهول است. اما همین هویت‌های مجهول توانسته‌اند تا اندازه زیادی بر زندگی سایر اعضا اثرگذار باشند و حتی سبک پوشش، ادبیات گفتاری و نحوه حضور دیگران در فضای مجازی را تحت تاثیر قرار دهند.سوالات تحقیق 1 .شبکه‌های اجتماعی چه تاثیراتی (مثبت و منفی) بر سبک زندگی جوانان دارند؟ 2 .پیامدها و کارکردهای شبکه‌های اجتماعی در زندگی روزمره و سبک زندگی جوانان چیست؟ضرورت و اهمیت تحقیقاستفاده از اینترنت و مخصوصا شبکه‌های اجتماعی در میان ایرانیان به طور قابل توجهی افزایش یافته و بررسی‌ها نشان می‌دهد این روند کماکان ادامه دارد. اینترنت، به ویژه در میان جوانان ایرانی شیوع زیادی داشته فاصله آن با سایر نسل‌های قدیم‌تر قابل توجه می‌باشد بنابراین عجیب نیست که بیشتر تحقیقات انجام شده در مورد اینترنت نشان داده است که اکثریت کاربران اینترنت به نسل جوان تعلق دارد (کفاشی، فلاحی، 1393 ).یکی از مهم‌ترین رسانه‌های اجتماعی، شبکه‌های اجتماعی اند که تعداد زیادی از کاربران اینترنتی در انواع مختلف آنها عضویت دارند. شبکه‌های اجتماعی به مثابه راه هایی می‌مانند که مردم در زمان عبور از آنها می‌توانند در مورد مسایل مختلف باهم صحبت کنند و اطلاعات عمومی و خصوصی خود را در قالب‌های مختلف، اعم از عکس، ویدیو، واژه‌ها، دست نوشته‌ها و . با افراد خاص یا گروهی خاص به نمایش بگذارند (چیت ساز، سالک، 1395 ). هدف شبکه‌های اجتماعی، کمک به بهبود و تسهیل روابط، همکاری و تعامل بین افراد، سازمان‌ها و موسسات گوناگون در موضوعاتی از قبیل تجارت، پزشکی، مباحث آموزشی و . در راستای تغییر مثبت است (جیت ساز، سالک، 1395 ).هرچند شبکه‌های اجتماعی محاسنی نیز دارند، اما آسیب‌های بی شماری را نیز با خود به همراه می‌آورند به عنوان مثال، افراد در شبکه‌های اجتماعی چهره‌ها و بازنمایی‌های مختلف و حتی خلاف وافعی از خود به نمایش می‌گذارند، در این فضا افراد از زندگی و حریم خصوصی خود تصاویری ارایه می‌کنند و حتی وارد حریم خصوصی دیگر کاربران نیز می‌شوند. هویت‌ها و نمادهای فرهنگی جدیدی شکل می‌گیرد که با فرهنگ غالب در تضاد است. همچنین استفاه بیش از اندازه از این نوع ارتباط باعث می‌شود که انواع دیگر ارتباط مثل ارتباط چهره به چهره و حضوری کم رنگ‌تر شده و یا حتی از بین برود. جوانان به خاطر برخورداری از روحیه خلاقیت، تنوع طلبی و گرایش به برقراری ارتباط با دیگران، حس کنجکاوی و علاقه به داشتن زندگی متفاوت به عضویت در شبکه‌های اجتماعی گرایش بیشتری دارند. آنها در این شبکه‌ها به تبادل اطلاعات، سرگرمی، دوست یابی و کسب خبر می‌پردازند (امیرپور، گریوانی، 1392 ). در واقع شبکه‌های اجتماعی فی نفسه بد نیستند، اما چگونگی استفاده از آنها می‌تواند باعث به وجود آمدن خطرات و مشکلات جبران ناپذیری برای جوانان باشد.اهمیت و ضرورت این تحقیق از آنجا ناشی می‌شود که بنابر بررسی‌های انجام شده، امروزه اکثر جوانان به طور روزانه و بی وقفه از شبکه‌های اجتماعی استفاده می‌کنند و این استفاده در بسیاری از ابعاد زندگی آنان اثرگذار است. به همین دلیل در این باره پژوهشی صورت گرفت تا تاثیرات استفاده از شبکه‌های اجتماعی پیامدهای آن را مورد بررسی قرار دهیم.روش تحقیقدر پژوهش پیش رو از روش کتابخانه‌ای استفاده شده است و با استفاده از نتایج تحقیقات انجام شده درباره این موضوع پژوهش حاضر را گردآوری کرده‌ایم.تاریخچه پیدایش اصطلاح سبک زندگی:اصطلاح سبک زندگی را نخستین بار در سال 1992 م. آلفرد آدلر، روان شناس اتریشی به عنوان موضوعی مطالعاتی در روان شناسی مطرح کرد (کاویانی، 1391 ، نقل شده در جباران، 1393 ، ص 174 ) و پس از یک دوره افول، دوباره از سال 1961 م. مورد اقبال اندیشمندان به ویژه جامعه شناسان قرار گرفت (مجدی، علی اکبر و دیگران، 1382 ، نقل شده در جباران، 1393 ، ص 174 ) جامعه شناسان در این توجه جدید رویکرد دیگری به سبک زندگی یافته بودند. حال به مفهوم سبک زندگی در اصطلاح جامعه شناسی می‌پردازیم.مفهوم سبک زندگی در اصطلاح جامعه شناسی:از نظر زیمل "سبک زندگی" و معنای آن بیان‌های بسیاری دارد. زیمل پیرو فلسفه و مکتب جامعه شناسی، خود این تعابیر را بیشتر در قالب بحث در مورد صورت و سبک و تقابل آن با محتوا و زندگی ارایه می‌کند. او در جایی می‌گوید که سبک زندگی، تجسم تلاش انسان است برای یافتن ارزش‌های بنیادی یا به تعبیری فردیت برتر خود در فرهنگ عینی‌اش و شناساندن آن به دیگران به عبارت دیگر، انسان برای معنای مورد نظر خود (فردیت برتر)، شکل (صورت) های رفتاری ای را بر می‌گزیند. زیمل، توان چنین گزینشی را "سلیقه" و این اشکال به هم مرتبط را سبک زندگی می‌نامد (زیمل، 1908 ، نقل شده در مهدوی کنی، 1386 )در نظریه بوردیو، سبک زندگی که شامل اعمال طبقه بندی شده و طبقه بندی کننده فرد در عرصه هایی چون تقسیم ساعات شبانه روز، نوع تفریحات و ورزش، شیوه‌های معاشرت، اثاثیه و خانه، آداب سخن گفتن و راه رفتن و درواقع عینیت و تجسم یافته ترجیحات افراد است (باکات، 1381 ، نقل شده در امیرپور، گریوانی، 1392 )می توان گفت، سبک زندگی، بخشی از زندگی است که عملا تحقق می‌یابد و دربردارنده طیف کامل فعالیت هایی است که افراد در زندگی روزمره خود انجام می‌دهند، بنابراین طیف فعالیت‌های مختلف افراد در هر عرصه از زندگی می‌تواند سازنده سبک زندگی آنها در آن عرصه باشد (رضوی زاده، 1386 ، نقل شده در امیرپور، گریوانی، 1392 )مفهوم سبک زندگی ناظر به شیوه زندگی افراد بوده و در ارتباط با موضوع شبکه‌های اجتماعی اینترنتی از دو جهت حایز اهمیت است: 1 .تغییر جایگاه استفاده از اینترنت و شبکه‌های جتماعی اینترنتی در سرانه مصرف اعضای شبکه‌های اجتماعی اینترنتی 2 .تغییر نمادهای فرهنگی ناظر به شیوه زندگی در نتیجه عضویت و حضور در شبکه‌های اجتماعی اینترنتی که مواردی نظیر سبک پوشش، ادبیات افراد و شیوه برقراری ارتباط با دیگران را شامل می‌شود (افراسیابی، بشیر، 1391 ، ص 33 )مفهوم شبکه‌های اجتماعی:برخی صاحب نظران، به جای استفاده از واژه رسانه‌های اجتماعی با توجه به کارکرد شبکه‌ای این دسته از رسانه‌ها، استفاده از واژه شبکه اجتماعی را ترجیح می‌دهند. هلن صدیق بنای معتقد است که هرچند شبکه‌های اجتماعی واژه‌ای است که برای نامیدن گروهی از افراد که در میان خود دارای ارتباطات وسیع‌تر و مستمر هستند و یک حلقه منسجم ارتباطاتی را تشکیل می‌دهند، به کار می‌رود، اما این واژه امروزه عمدتا برای نامیدن پایگاه‌های اینترنتی به کار می‌رود که افراد با عضویت در آن امکان دستیابی به اطلاعات سایر اعضا، آشنایی با علایق آنها، به اشتراک گذاری تولیدات متنی، صوتی و تصویری و نیز تشکیل گروه هایی براساس علایق مشترک با برخی از دیگر اعضای پایگاه را پیدا می‌کنند (صدیق بنای، 1387 ، نقل شده در امیرپور، گریوانی، 1392 )رسانه اجتماعی تعاریف متعددی را در بر می‌گیرد."دیوید میرمان اسکات" رسانه اجتماعی و تفاوت آن با رسانه‌های رایج را این چنین بیان می‌کند: رسانه اجتماعی امکانی را فراهم می‌آورد که افراد در آن به صورت برخط به تبادل نظر، محتوا، فکر و ارتباطات می‌پردازند و این نوع رسانه از آن رو با رسانه رایج تفاوت دارد که هرکسی می‌تواند در رسانه اجتماعی، اثر خلق کند، نظر بدهد و به محتوای آن بیفزاید. رسانه اجتماعی می‌تواند به شکل متن، صدا، تصویر، ایماژ و اجتماعات باشد (اسکات، 2010 ، نقل شده در امیرپور،گریوانی، 1392 ).ویزگی‌های شبکه‌های اجتماعیبرخی از مهم‌ترین ویژگی‌های شبکه‌های اجتماعی عبارتند از: 1 .دسترسی و وسعت 2 .کم هزینه بودن 3 .چند رسانه‌ای بودن 4 .جمع گرایی و شبکه سازی انسانی 5 .تعامل گرایی 6 .بهره گیری بدون نیاز به مهارت و تخصص 7 .ارتباط فوری 8 .پیوستگی و مداومت (آذربخش، 1391 ، نقل شده در امیرپور، گریوانی، 1392 )کارکردهای رسانه 1 .تغییر شکل ارتباطات:یکی از ویژگی‌های شبکه اجتماعی، تغییر شکل ارتباطات گفتمانی است. در پایان دهه اول قرن بیستم شبکه‌های اجتماعی نظیر فیس بوک و توییتر راه‌های برقراری ارتباط بین انسان‌ها را تغییر داده‌اند. به گفته متخصصان ارتباطات، شبکه‌های اجتماعی بیش از پیش رابطه‌های چهره به چهره را کاهش می‌دهند و در مقابل به گسترش روابط مجازی و دیجیتالی کمک می‌کنند (امیرپور، گریوانی، 1392 ) 2 .تعیین سطح سرمایه اجتماعی:شبکه‌های اجتماعی اینترنتی خود به عنوان منبعی برای تعیین سطح سرمای اجتماعی می‌تواند مورد سنجش قرار گیرد. اعتماد به عنوان سنگ بنای سرمایه اجتماعی و عامل تعیین کننده سطح سرمایه اجتماعی است (قوانلو قاجار، 1390 ، نقل شده در امیرپور، گریوانی، 1392 ) 3 .عدم نیاز به حضور فیزیکی و برآوردن نیازها:افراد با حضور در شبکه‌های اجتماعی و استفاده از گونه‌های مختلف رسانه‌های اجتماعی از مزایای حضور در این فضای مجازی نظیر حمایت اطرافیان، اطلاعات، عواطف و احساسات برخوردار شده و اغلب جوانب واقعی زندگی خود را که نیازمند حضور فیزیکی افراد در کنار یکدیگر نیست، در این اجتماعات مجازی دارا هستند (کوهن و ویلیس، 1985 ، دینر، سول، لوکاس و اسمیت، 1999 ، گو و گیرکین، 1997 ، میروسکی و راس، 1989 ، نقل شده در امیرپور، گریوانی، 1392 ) 4 .پویایی:شبکه‌های اجتماعی مجازی، محیط مساعدی را برای مشارکت افراد در جامعه مجازی، برقراری روابط نمادین، کشف مجدد خود و بازتعریف هویت‌های دینی، اجتماعی و سیاسی فارغ از محدودیت‌ها و عوامل سرکوب کننده از طریق تعاملات مجازی و نمادین فراهم می‌کند. شبکه‌های اجتماعی مجازی نیاز افراد به دوست یابی و تبادل اطلاعات تامین می‌کنند (رجبی، 1390 ، نقل شده در امیرپور، گریوانی، 1392 ) 5 .ایجاد جامعه جدید:شبکه‌های اجتماعی مجازی، فضایی است که اجازه می‌دهد افراد در جامعه جدید زندگی کنند و در عین حال از مزایای کامیونتی (جماعت) هم استفاده نمایند. جایی که روابط چهره به چهره، همدلانه و عاطفی در کنار روابط اقناعی قرار می‌گیرد (پوری، 1390 ، نقل شده در امیرپور، گریوانی، 1392 ) 6 .شبکه‌های اجتماعی و جوانان:یکی از موضوعاتی که مورد توجه جدی پژوهشگران عصر حاضر و محور بسیاری از پژوهش‌ها و مطالعات قرار گرفته است، رابطه میان جوانان و شبکه‌های اجتماعی است. در واقع این دو پرسش مطرح می‌شود که شبکه‌های اجتماعی چه تاثیری بر جوانان دارند و نیز اینکه جوانان چه استفاده‌ای از رسانه‌ها می‌کنند. این پژوهش‌ها طیف وسیعی از دیدگاه‌های مثبت و منفی را در برمی گیرد (امیرپور، گریوانی، 1392 )برخی از مهم‌ترین فرصت هایی که جوانان می‌توانند از شبکه‌های اجتماعی به دست آورند، عبارتند از: 1 .انتشار سریع و آزادانه اخبار و اطلاعات 2 .امکان عبور از مرزهای جغرافیایی و آشنایی با افراد، جوامع و فرهنگ‌های مختلف 3 .شکل گیری و تقویت خرد جمعی 4 .امکان بیان ایده‌ها به صورت آزادانه و آشنایی با ایده‌ها، فکرها و سلیقه‌های دیگران 5 .کارکرد تبلیغ محتوا 6 .ارتباط مجازی مستمر و سالم با دوستان و آشنایان 7 .تبلیغ و توسعه ارزش‌های انسانی و اخلاقی در عرصه جهانی 8 .یکپارچه سازی بسیاری از امکانات اینترنتی و وبی 9 .توسعه مشارکت‌های مفید اجتماعی 10 .افزایش سرعت در فرایند آموزش و ایجاد ارتباط شبانه روزی میان استاد و شاگرد 11 .افزایش اعتماد، صمیمیت و صداقت در فضای سایبر (سلیمانی پور، 1397 ، نقل شده در امیرپور، گریوانی، 13292 )نتیجه گیریشبکه‌های اجتماعی مجازی، ابعاد مختلف سبک زندگی افراد را در دوران معاصر تحت تاثیر خود قرار داده‌اند به خصوص جوانان و نوجوانان بیشتر از سایر افراد، درگیر این فضا، تاثیرات و پیامدهای آن هستند. استفاده از این شبکه‌ها، در واقع، مصرف تو مان زمان، فضا و محتوای نمادین است که هر سه از بنیان‌های سبک زندگی در عصر کنونی‌اند از این رو، سبک زندگی جوانانی که به صورت روزمره درگیر فرایند تولید و مصرف مجازی هستند، در معرض دگرگونی‌های قابل توجهی قرار می‌گیرد تولید و مصرف مجازی در شبکه‌ها، با کاستن از تولید و مصرف فرهنگی غیر مجازی نظیر مطالعه کتاب، روزنامه، تماشای تیاتر و بازدید از موزه‌ها و حتی فعالیت‌های هنری، سبک زندگی فرهنگی کاربران را به‌صورت مستقیم مت ثر می‌سازد. استفاده از این شبکه‌های اجتماعی مانند یک شمشیر دو لبه، دارای مزایا و محاسن و همچنین معایب و نقایص است. در این میان نوع استفاده افراد است که به این ویژگی‌های مثبت و منفی جهت می‌دهد. در دورانی که به دلیل آموزش‌های مجازی در دوران کرونا آموزش‌ها و فعالیت‌های افراد از طریق شبکه‌های اجتماعی و مجازی صورت گرفت، به مزایای این روش پی بردیم، اما در مقابل معایب آن هم خطراتی است که جوانان و حتی کودکان را درگیر می‌کند، مانند: خطرات دوستی‌های مجازی، آشنایی با مسایل و موضوعات فراتر از سن و سال کودکان و نوجوانان، دوری از خانواده و کمتر شدن روابط و .. تمام این مشکلاتی که ذکر شد، به دلیل عدم آگاهی و همچنین عدم نظارت بر نحوه استفاده افراد از شبکه‌های اجتماعی مجازی است. براساس مطالعات انجام شده، پیامد بلند مدت استفاده از شبکه‌های اجتماعی مجازی، شکل گیری عادت واره‌های مجازی در بین کاربران است که در نگاه کلی، فاقد معنای هویت بخش ومتعالی هستند. شبکه‌های اجتماعی مجازی با فراهم ساختن امکانات گوناگون و مختلف برای معاشرت آنلاین، بر روابط خانوادگی، روابط دوستی و روابط خویشاوندی تاثیر می‌گذارند. این شبکه‌ها همچنین فضایی برای بازاریابی و تبلیغات هستند. در واقع علاوه بر تغییر سبک زندگی فرهنگی و اجتماعی بر سبک زندگی مادی و مصرفی افراد نیز تاثیر می‌گذارند. براساس نظر گربنر، رسانه در بلند مدت موجب تاثیر در جهان بینی و نظام ارزشی استفاده کنندگان پرمصرف خود می‌گردد و به آنها نگرش واحدی درمورد واقعیات می‌بخشد. طبق نظر برخی از صاحب نظران علوم اجتماعی، وسایل ارتباط جمعی دارای چنین قدرتی هستند که می‌توانند نسلی تازه برای اولین بار در تاریخ انسان به وجود بیاورند. نسلی که با نسل‌های پیشین بسیار متفاوت است. طرفداران این دیدگاه قدرت رسانه را با بمب اتمی مقایسه می‌کنند که از آنها می‌توان، در راه خیر یا شر با تاثیری شگرف سود برد (ساورخانی، 1368 ، نقل شده در فتحی، وثوقی، سلمانی، 1393 )براساس نظر محقق این پژوهش نیز، شبکه‌های اجتماعی تاثیر غیرقابل انکاری در سبک زندگی و همچینن عادات، رفتار و نگرش‌های مردم به خصوص جوانان دارند. شبکه‌های اجتماعی فی نفسه نه خوب و نه بد مطلق هستند، اما نحوه استفاده از آن‌ها است‌که میتواند تعیین کننده باشد.منابع 1 . امیرپور، م. گریوانی، م. (پاییز 1393 ). تاثیر شبکه‌های اجتماعی بر سبک زندگی جوانان، فصلنامه دانش انتطامی خراسان شمالی، 1 ( 3 )، 39 - 232 . بشیر، ح. افراسیابی، م. (بهار 1391 ). شبکه‌های اجتماعی اینترنتی و سبک زندگی جوانان: مطالعه موردی بزرگ‌ترین جامعه مجازی ایرانیان، فصلنامه تحقیقات فرهنگی، 5 ( 1 )، 62 - 313 . جباران،م. (بهار 1394 ). تحلیل مفهومی سبک زندگی، فصلنامه قبسات، 20 ، 188 - 1744 . چیت ساز، م. سالک، س. (زمستان 1394 ). بررسی جامعه شناختی اثرات شبکه‌های مجازی جدید بر زندگی فردی و اجتماعی (مطالعه موردی: شهروندان شهرضا)، فصلنامه مهندسی فرهنگی، 10 ( 86 )، 126 - 1065 . ذکایی، م. حسنی، م. (بهار 396 ). شبکه‌های اجتماعی مجازی و سبک زندگی جوانان: فراتحلیل پژوهش‌های پیشین، فصلنامه راهبرد اجتماعی فرهنگی، 6 ( 22 )، 25 - 76 . رستمی، م. جمیلی اسکویی، ر. نشاط، الف. فرقانی، م. (تابستان 1396 ). بررسی تاثیر شبکه‌های اجتماعی مجازی بر فرهنگ و باورهای دینی (هویت) کاربران مطالعه موردی: کاربران استان اصفهان، فصلنامه علمی_پژوهشی علوم اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی واحد شوشتر، 11 ( 2 )، 72 - 457 . شکاری نمین، ش. حاجیانی، الف. ( 1393 ). بررسی تاثیر شبکه‌های اجتماعی مجازی (فیس بوک) بر سبک زندگی جوانان، مجله مدیریت فرهنگی، 8 ( 26 )، 79 - 648 . فتحی، س. وثوقی، م. سلمانی، گ. (بهار 1393 ). بررسی رابطه مصرف شبکه‌های اجتماعی مجازی بر سبک زندگی جوانان (مورد مطالعه جوانان شهر خلخال). فصلنامه مطالعات جامعه شناختی جوانان، 4 ( 13 )، 88 - 699 . کفاشی، م. فلاحی، ع. (پاییز و زمستان 1393 ). تاثیر استفاده از شبکه‌های اجتماعی مجازی بر هویت اجتماعی جوانان شهر تهران، دو فصلنامه علمی_پژوهشی، 21 ( 2 )، 164 - 13510 . مهدوی کنی، م. (پاییز 1386 ). مفهوم "سبک زندگی" و گستره آن در علوم اجتماعی، فصلنامه تحقیقات فرهنگی، 1 ( 1 )، 199 - 23011 . ودودی، الف. دلاور، ع. (بهار 1394 ). بررسی تاثیر شبکه‌های اجتماعی مجازی در تغییر ویژگی‌های شخصیتی جوانان.فصلنامه روان شناسی تربیتی، 10 ( 35 )، 61 - 42
آیا تلویزیون یا ویدیوگیم واقعا برای کودکان زیر 2 سال مناسب است؟ بعضی از والدین از نشستن کودکشان جلوی تلویزیون و تماشای برنامه‌های کودک خوشحال می‌شوند چرا که این برنامه‌ها مثل یک پرستار عمل کرده و باعث می‌شوند والدین هم به کارهای خود برسند. آنها احساس تقصیر و گناه هم نمی‌کنند چرا که فکر می‌کنند وقتی بچه پای تلویزیون است وقتش هدر نمیرود. اما تلویزیون یا ویدیوگیم واقعا برای کودکان زیر دو سال مناسب است؟نتیجه‌ی تحقیقات بیمارستان سیاتلدر حالیکه شوهای آموزشی برای کودکان بالای 4 یا 5 سال می‌تواند آموزنده باشد برای کودکان زیر این سنین نه تنها منفعتی ندارد بلکه مضر است. مطالعات دانشگاه سیاتل نشان می‌دهد کودکان نه تنها بهره‌ای از این برنامه‌ها نمی‌برند بلکه این برنامه‌ها باعث صدمه به کودک می‌شوند.در 2 الی 4 سال اول زندگی فرزند شما دوران طلایی و بحرانی تکامل مغزی خود را می‌گذراند. تماشای تلویزیون و ویدیو گیم باعث کاهش زمان تجسس و کشف محیط اطراف و یادگیری ناشی از تماس با اشیا مثل دستکاری اشیا و اسباب بازی‌ها می‌شود و همینطور باعث کاهش تعامل با افراد دیگر و همسالان خواهد شد. این فعالیت‌ها باعث گسترش مهارت‌های فردی است که پیش نیازی برای رشد هوش اجتماعی و هیجانی و فکری یا DQ می‌گردد.وقتی کودک بازی می‌کند می‌آموزد که چطور جهان اطرافش کار می‌کند و مغز وی روابط علت و معلولی را کشف می‌کند. هنگام تعامل کودک با دیگران اندکس‌های تکاملی اش پیشرفت می‌کند ولی وقتی مشغول تماشای تلویزیون و ویدیو گیم است از تمام این یادگیری‌ها محروم میشود.معایب دیگر تلویزیون و ویدیو گیمدو سال اول زندگی کودک زمان طلایی مهارت زبان آموزی و تکلم است. تکلم و زبان آموزی از طریق تعامل با دیگران حاصل می‌شود نه از طریق نشستن و تماشای تلویزیون و ویدیو گیم. اگر شما به درخواست کودک برای تعامل با شما پاسخ ندهید کودک شما از رشد اندکس مهم تکاملی محروم می‌ماند. همچنین فرزند شما با نگاه کردن به کارتون و گوش دادن به صحبت‌های کودکانه و عروسک‌های سخنگو صحبت کردن نخواهد آموخت. کودک براز تکلم نیاز به تقلید کلمات از والدین دارد. او از والدین می‌آموزد که صحبت‌های آنها را ساده کند اما بطور صحیح تلفظ و بیان کند. توجه کنید که وقتی کودک جلوی تلویزیون می‌خندد، تلویزیون به او لبخند نمیزند و این عدم برگشت لبخند روی هوش اجتماعی و شناخت روحی و روانی او تاثیر گذار است. تکامل حوزه تکلم و مهارت‌های زبان آموزی در 20 سال اخیر نشان داده که برای کودکان 9 ماهه تا یک ساله توجه به صحبت‌های تلویزیون وقتی که صدای پس زمینه در تلویزیون وجود دارد مشکل است و این مساله اثر منفی بر توجه و تمرکز کودک در زمان رفتن به مدرسه خواهد داشت. همچنین کودکی که از تلویزیون یا ویدیوگیم استفاده میکند وقتی به مدرسه می‌رود آموزش وی از یک تماشاگر اولیه به یک شنونده آموزشگر تغییر می‌کند. اگر کودک بیش از حد به تلویزیون یا هر بازی کامپیوتری وابسته باشد در تعامل با خانواده و بخصوص در زمان ورود به مدرسه و آموزش دچار مشکل می‌گردد. نتیجه دیگر بیمارستان سیاتل این است که کودکانی که تلویزیون و ویدیوگیم تماشا یا بازی می‌کنند در سن 7 سالگی مشکلات توجه و رفتارهای تکانه‌ای بیشتری از خود بروز خواهند داد.اگر چه ADHD ژنتیکی می‌باشد ولی تلویزیون و ویدیوگیم یک عامل برانگیزاننده برای بروز آن می‌باشند چرا که تلویزیون و ویدیوگیم باعث سیم پیچی کردن دوباره مغز می‌شوند. مغز در حال تکامل وقتی با محرکات مواجه می‌شود به سرعت تطابق می‌یابد. همین طور کودکانی که در معرض تلویزیون و بازی‌های کامپیوتری هستند نسبت به سایر کودکان در مدرسه کلمات و اعداد کمتری می‌شناسند. گاهی این بازی‌ها یا فیلم‌ها مسایل را اشتباه به کودک یاد می‌دهند. کودک واقعیت تحریف شده را که توسط کارتون‌ها و شخصیت‌های مجازی دریافت کرده است را جایگزین واقعیت عینی و حقیقی می‌کند و دنیای اطرافش را تغییر می‌دهد.همچنین این برنامه‌ها سریعا و در زمان کوتاه مغز کودک را بصورت اسفنج پر کرده و او را به سریع انجام دادن کارها عادت می‌دهد در صورتیکه جهان واقعی که کودک بزودی متوجه آن می‌شود برایش خسته کننده خواهد بود و نیاز به صبوری و تطابق کودک با واقعیت‌ها خواهد داشت.بررسی‌های دیگر در دراز مدت نشانگر این است که تلویزیون و ویدیوگیم توانایی کودک را در برقراری ارتباط از طریق خواندن و نوشتن کاهش می‌دهد‌(نامه نگاری یا داستان نویسی) .مزایای تلویزیون و ویدیوگیم و اینترنت در مقایسه با نامه نگاری یا داستان نویسی در چیست؟ 1 - در سن 5 تا 6 سالگی استفاده از مدیا می‌تواند سواد ریاضی، علوم و هوش اجتماعی کودک را با دیدن برنامه‌های با کیفیت بالا و بازی‌های مناسب سن کودک، افزایش دهد. مثل استفاده از برنامه‌های آموزشی مناسب خانواده و یا استفاده از اپلیکیشن‌های خاص 2 - موبایل و کامپیوتر می‌توانند یک ابزار کمک آموزشی برای کودکان با مشکلات یادگیری باشند برای مثال تهیه نرم افزار جامع برای آموزش فارسی یا کتاب‌های صوتی برای کودکان دچار نارسایی یا کتاب‌های آموزش اجتماعی و کاهش اضطراب بر اساس داستان برای کودکان دچار اختلال رفتاری، برنامه‌ها و اپلیکیشن‌های مخصوص کودکان با بیش فعالی که یک نمونه آن در سایت ذکر شده و اپلیکیشن مخصوص کودکان اوتیستیک 3 - وقتی که این اپلیکیشن‌ها، بازی‌ها و سوشال مدیا بطور صحیح استفاده شوند خصوصا به نوجوانان امکان یادگیری فعالیت‌های جمعی و تعامل اجتماعی را آموزش می‌دهند. 4 - تجارب مجازی ارتباط با مردم با فرهنگ هایی متفاوت و نقطه نظرات متفاوت را یاد می‌دهد و این باعث افزایش انعطاف پذیری کودک‌و نوجوان می‌گردد.نکات آموزشی برای والدینزمان استفاده از اینترنت را برای فرزندانتان محدود نماییدروی سایت‌ها و ویدیوگیم هایی که فرزندانتان استفاده میکنند نظارت داشته باشید و برای این کار والدین در حد نیاز باید آشنا به TEC باشندیمی توانید با فرزندان از مدیا استفاده نمایید مثلا ویدیوگیم خانوادگی یا اسکایپ با اقوام و فامیلنکته مهم آن است که به فرزندانتان بیاموزید که مطالب داخل صفحات اجتماعی همیشه درست نیستند و می‌بایست حتما به منبع خبر توجه داشته باشند و اگر ترجمه از مطلبی است حتما مترجم و منبع خبر مشخص گردد و با افراد ذیصلاح مشورت شود.حفاظت از اطلاعات شخصی و عدم برقراری ارتباط با افراد ناشناس و رعایت اصول و آداب اجتماعی مثل فضای واقعی ضروری است.در انتها چگونگی ارتباط با اینترنت و شبکه‌های اجتماعی و مجازی را به فرزندان خود بیاموزید.منبع: "" ()
فرهنگ عرصه تدریج محمدرضا ضیایی ورودی 95 مهندسی مکانیکبازار تجریش تهران ( 1 )ادوارد تایلور، انسان‌شناس انگلیسی، فرهنگ را مجموعه پیچیده‌ای از دانش‌ها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه خویش فرامی‌گیرد، تعریف می‌کند. این مجموعه، مت ثر از پدیده‌های گوناگونی همچون دین و آداب‌ورسوم تاریخی ملت‌ها می‌باشد. این پدیده در طول نسل‌ها از طریق آموزش و ت ثیرپذیری محیطی، منتقل شده و می‌شود. ( 2 )اساسا در هر فرهنگ، حساسیت‌ها و خطوط قرمز مجموعه انسان‌های دارای آن فرهنگ، مانند قوانینی نامریی حدود و ثغور رفتارهای مبتنی بر آن فرهنگ را شکل می‌دهند. البته شاید مهم‌ترین تفاوت این حساسیت‌ها - که به نوعی تعیین کننده هنجارها و نابه‌هنجاری‌های جامعه هستند - با قوانین، در نوع اعمال آن‌هاست. گویی پیرامون این حد و مرزها نظارتی والاتر از نظارت بالا به پایین حاکمان، جاری است و آن، نظارت یکایک اعضای جامعه‌ای است که به آن فرهنگ خو گرفته‌اند. از دیگر سو، شاید وجه بسیار مهم و جلوه‌ای اصلی از هر فرهنگ را می‌توان در محل اعمال این حساسیت‌ها، میزان و شدت بروز و میزان همه‌گیری آن‌ها یافت.حال که با تعریفی مختصر از فرهنگ و مشخصه‌ای مهم از ظهور و بروز آن آشنا شدیم، شاید پرداختن به مقوله اصلاح فرهنگی قدری میسرتر باشد. عرصه اصلاح فرهنگی، متفاوت با عرصه‌های اصلاحی در اقتصاد و یا صنعت و . است، به نوعی پایه‌آن‌هاست. پیچیدگی‌های بیشتری دارد و هرگونه ورود نابه‌جا و بدون دقت‌های لازم ممکن است تا مدت‌ها آثار مخربی را در جامعه به جای بگذارد. در ذیل می‌خواهم به بعضی از ملاحظات مهم ایجاد اصلاحات فرهنگی بپردازیم.یکی از مهم‌ترین نکاتی که برای اصلاح فرهنگی بایستی مدنظر قرار بگیرد، احترام به اصل وجود همین خطوط قرمز فوق الذکر است. در واقع نباید فراموش کرد که حضور چارچوب‌هایی ولو ناقص و دارای اشکالات، خود چندین مرتبه بهتر از شلختگی و بلبشوی فرهنگی است. در جامعه‌ای که اعضای آن حدود و ثغوری مشخص و تقریبا همه‌پذیر، برای ارزیابی رفتارهای انسان‌ها در ذهن ندارند، اساسا چیزی برای اصلاح یا بنای پایه‌های صحیح فرهنگی بر آن وجود ندارد.مسیله بسیار مهم دیگر در این عرصه، رعایت اصل تدریج در اعمال اصلاحات فرهنگی است. باید توجه داشت رویکردهای دفعی و حمله بی‌محابا به چارچوب‌های فعلی در هر جامعه و فرهنگی، ممکن است زمینه اصلاحات فرهنگی را گاهی تا دهه‌ها عقب بیاندازد. چه بسا اگر در عرصه اصلاح فرهنگی، با روند چکشی و ضربتی ورود کنیم، با در هم شکستن ساختارهای موجود، بنیان‌های لازم برای استوار ساختن هنجارهای صحیح را نیز از بین ببریم و به برزخ بی‌حد و مرزی نیز بکشانیم.در آخر باید توجه داشت، فرهنگ و هنجارهای آن شامل همه افراد یک جامعه می‌باشد. در واقع حین اصلاح و ایجاد هنجارها باید توجه داشت حالتی را می‌توان بهینه در نظر گرفت که برآیند وجود یا عدم وجود هنجارها برای همه افراد جامعه را در نظر گرفت. باید در نظر داشت جامعه هیچ‌گاه از انسان‌های سوءاستفاده‌گر خالی نخواهد شد و هنجارهای فرهنگی، ابزارهایی برای کم‌کردن برآیند آسیب‌ها هستند ولو این‌که خود از برخی امتیازات و آزادی‌ها، برای برخی اقشار جلوگیری کنند. توجه به این نکته نیز ضروری است که این‌هنجارها، ابزار کاربردی همه انسان‌های جامعه است و بدون هیچ پی‌نوشت و پیوستی در اختیار آن‌ها قرار می‌گیرد لذا باید به اندازه کافی جامع و مانع باشند.( 1 ) تصویر از Farzad Mohsenvand ( 2 ) کتاب فرهنگ ابتدایی ( Primitive Culture )، ادوارد تایلورمقاله ویژه‌نامه مشترک نشریات ثمین، ریحانه و طلوع فایل کامل این نشریه را در اینجا ببینید.
آموزش پرولتری - والتر بنیامین (این ترجمه در کتاب جنبش خستگان منتشر شده است. لینک دانلود کتاب در انتهای متن است) روان‌شناسی و اخلاق دو قطبی‌اند که تیوری آموزش بورژوایی حول‌شان می‌گردد. نباید بپنداریم که این تیوری، ایستا شده، بلکه از سخت‌کوشی، دقت و گاه عوامل مهمی در اجرا برخوردار است. اما تمام اینها نمی‌توانند باعث کاهش شدت این حقیقت شوند که در این حوزه، همچون دیگر زمینه‌ها، تفکر بورژوایی به نحو بدی پراکنده و به شیوه غیردیالتیکی منتشر شده است. از یک سو، پرسشی وجود دارد درباره ماهیت کودک (روان‌شناسی کودکی و بلوغ) و از سوی دیگر، آموزش و پرورش هدف خود را {ساختن} نوع انسان کامل، {یعنی} شهروند {می‌داند}. تیوری آموزش رسمی، تلاشی است جهت هماهنگ سازی این دو اصل - وضعیت انتزاعی ماهوی و ایده آلیسم خیالی - که با حیله‌گری و با روند تدریجی جایگزینی نیروها به پیش می‌رود. جامعه بورژوایی با انگاره‌های نیروانای The Wandervcigel و Boy Scouts نوعی مطلق از کودکی یا بزرگسالی را برای کسانی که از آن منفعت می‌برند، تجسم عینی می‌بخشد. این تجسم‌بخشی‌ها از ویژگی‌های فریبنده‌ی فلسفه ایدیالیسم درباره مفهوم بزرگسالی و شهروندی، خلوص کم‌تری دارد. در حقیقت، هر کدام در هماهنگی با دیگری، چیزی نیستند جز نقاب‌هایی از مفید بودن، قابل اعتماد بودن از حیث اجتماعی و آگاهی طبقاتی شهروندان. این مساله ویژگی ناخودآگاهانه این نحو آموزش است که بر استراتژی رخنه‌یابی و هم‌دردی مبتنی است: "بچه‌ها به ما بیشتر نیاز دارند تا ما به آنها" ضرب‌المثل مستتر در این طبقه است، که آستر هر چیزی از سرمایه‌گذاری‌های دقیق از تیوری آموزش تا اقدامات پرورشی است. کودکان بورژوا با آن به مثابه وارثانش مواجه می‌شوند. و آنهایی که از این ارث محروم‌شده‌اند، مددکاران، انتقام‌جویان و آزادی‌خواهان‌اند. این تمایزی کاملا جدی است که عواقب آموزشی آن غیرقابل محاسبه است. در ابتدای امر، نظریه آموزش پرولتاریا بر دو قطعه مفروضات انتزاعی مبتنی نشده، بلکه بر یک واقعیت انضمامی، پیش‌بینی شده است. کودک پرولتاریایی در طبقه‌اش - به نحو دقیق‌تر، در نسل بعدی طبقه‌اش - متولد می‌شود تا درخانواده‌اش. از همان ابتدا، این یک ویژگی نسل جوان‌تر است. آنچه آینده کودک را تعیین می‌کند، هیچ‌کدام از اهداف آموزشی و عقیدتی نیست، بلکه موقعیت طبقاتی اوست. این وضعیت، مانند خود زندگی، او را از همان نخستین لحظه در اختیار داشته است - در واقع، از زمانی که هنوز در رحم مادر است. ارتباط با موقعیت طبقاتی به طور کامل، به تیز شدن لبه‌های خودآگاهی‌فرد از همان سنین اولیه در مکتب "فقر و رنج" می‌انجامد. این امر به آگاهی طبقاتی می‌افزاید. در مقابل باد گزنده زمستانی برای خانواده پرولتاریایی، چیزی بیش از ژاکت فرسوده تابستانی (که تنها محافظ کودک است)، از او در برابر آزمون‌های سخت دانش اجتماعی محافظت نمی‌کند. ادوین هورنل ( Edwin Hoernle ) مثال‌های متعددی از سازمان‌های انقلابی کودکان، اعتراضات خودجوش مدارس، اعتصابات کودکان در طی برداشت سیب زمینی و غیره می‌زند. آنچه نظرگاه او را حتی از بهترین و صادق‌ترین متفکران اردوگاه بورژوایی متمایز می‌کند، این است که او نه تنها توجه جدی به کودک و طبیعت کودک دارد، بلکه متوجه وضعیت اجتماعی‌اش هم هست چیزی که "مصلحان آموزشی" هرگز بدان به عنوان مساله‌ای مهم نمی‌نگرند. هورنل، فصل قدرتمند انتهایی کتاب‌اش را به این مس له اختصاص داده است. او در آنجا به مصلحان آموزشی "مارکسیسم اتریشی" و طرفداران "ایده‌آلیسم آموزشی شبه انقلابی" پرداخته است. چنان‌که هرنل نشان می‌دهد، کارکردهای نهفته ولی ظریف مدارس ابتدایی و مهارت آموزی، نظامی‌گری، کلیسا، Boy Scouts و تشکل‌های جوانان چیزی نیست جز ایفای نقش به مثابه ابزاری برای ارایه آموزش‌های ضدپرولتری به خود پرولتاریا. آموزش پرولتری و کمونیستی در مقابل آنهاست، نه به نحو دفاعی بلکه به مثابه عمل مبارزه طبقاتی. این مبارزه‌طبقاتی متعلق به کودکانی است که به این طبقه تعلق دارند و برای آنهاست که وجود دارد. آموزش، عملی در مبارزه طبقاتی است، اما تنها همین نیست. از نظرگاه مکتب کمونیستی، آموزش بیان‌کننده استفاده کامل از محیط اجتماعی در خدمت اهداف انقلابی است. از آنجا که این محیط نه تنها موضوع مبارزه بلکه کار است، آموزش نیز یک آموزش انقلابی برای کار است. کتاب هورنل با ارایه برنامه‌ای‌برای این امر، در بهترین وضعیت خود قرار می‌گیرد. در این فرایند، با نکته‌ای مواجه می‌شود که اهمیت حیاتی برای بلشویک‌ها دارد. در روسیه، طی سال‌های لنین، بحث مهمی در مورد آموزش فرد محور یا پلی‌تکنیکی صورت گرفت: تخصص‌گرایی یا کارجمعی؟ پاسخ مارکسیسم این است: کار جمعی. تنها اگر انسان تغییرات محیط در تمام انواع‌اش را تجربه کند و بتواند انرژی‌های خود را دوباره و دوباره و در هر زمینه جدید، در خدمت طبقه کارگر بسیج کند، آنگاه قادر به آمادگی همگانی برای عملی خواهد بود که برنامه کمونیست در مقابل آن‌چیزی است که لنین "زننده‌ترین وجه جامعه بورژوایی کهن" می‌خواند: جدایی نظریه و عمل . سیاست متهورانه شخصی و پیش‌بینی‌ناپذیر روس‌ها کاملا محصول این عمومیت جدید، غیراومانیستی، غیرزاهدانه اما فعال و عملی است محصول اشتیاق عمومی و جمعی. تطبیق‌پذیری بی‌اندازه‌ی نیروی کار خام و غیرمتخصص، که سرمایه به طور مداوم استثمارشدگی را به سطح خودآگاهی‌شان رسانده، به بالاترین سطح از کار پلی‌تکنیک - در تقابل با آموزش تخصص‌محور انسان - بازمی‌گردد. اینها اصول آموزش توده‌هاست اصولی که اهمیت اساسی‌اش برای جوانان در حال رشد، به وضوح روشن است. با وجود این، پذیرش اینکه آموزش کودکان از اساس تفاوتی با توده‌های بزرگسال نمی‌کند، بدون در نظر گرفتن مدعای هورنل به راحتی قابل قبول نیست. چنین ادعاهای جسورانه‌ای ما را به درک این نکته نایل می‌کند که برای تکمیل نمایش سیاسی‌، آنچه او به صورت نظریه فلسفی به ما عرضه کرده است، چه اندازه مطلوب و در حقیقت ضروری خواهد بود. اما البته انسان‌شناسی دیالکتیک مارکسیستی کودکان پرولتاریایی، حوزه مطالعه مغفول مانده‌ای است. (به علاوه، از نظر مارکس، هیچ کشف جدید مهمی در مورد کارگران بزرگسال نیز وجود ندارد.) چنین انسان‌شناسی‌ای چیزی نخواهد بود به جز مباحثه‌ای با روان‌شناسی کودک که باید با اسناد ثبت شده‌ی دقیقی (که مطابق با اصول دیالکتیکی ماتریالیستی آماده شده‌اند) از تجارب واقعی کودکان طبقه کارگر در مهدکودک‌ها، گروه‌های جوانان، تیاتر کودکان و گروه‌هایی که در محیط‌های عمومی شکل می‌گیرند، جایگزین شود. این‌ها باید تا حد امکان به عنوان ضمیمه‌ی کتاب راهنمای حاضر معرفی شوند. در حقیقت این یک کتابچه راهنما است، اما همچنین چیزی بیش‌تر است. در آلمان، ادبیات مارکسیسم ارتدوکسی وجود ندارد که چیزی جدا از نوشته‌های اقتصادی و سیاسی باشد. این دلیل اصلی نادیده‌انگاری شگفت‌آور بخشی از روشنفکران، از جمله روشنفکران چپ، درباره مسایل مربوط به مارکسیسم است. کتاب هورنل به ما گزارش معتبر و نافذی از تیوری آموزش می‌دهد. او به ما نشان می‌دهد اندیشه مارکسیسم ارتدوکس چیست و به چه سمتی رهنمون می‌شود. ما باید این کتاب را با قلبمان دریابیم. این مقاله ترجمه‌ای است از: Benjamin ; Walter , selected writings , Harward university press . 1996 , vol . 2 , part1 , p 273 - 276 .لینک دانلود کتاب اینجا
فرهنگ سیاسی فرهنگ سیاسیمهدی شبانوقتی از صحبت از فرهنگ سیاسی به میان می‌آید، دو مولفه‌ی فرهنگ و سیاست و برهم کنش این دو مورد بحث واقع میشود یعنی فرهنگی که بر سیاست اعم از افراد و ساختارها اثرگذار است و سیاستی که بر فرهنگ عمومی جامعه اثر مستقیم و نرمی میگذارد. فرهنگ سیاسی به محجموعه‌ای از عقاید، ارزش‌ها، نگرش‌ها و احساسات اکثریت جامعه نسبت به مقوله سیاست و حکومت اطلاق می‌گیرد که در واقع از درک ذهنی افراد نسبت به ابعاد سیاست نش ت می‌گیرد. این مقوله از جمله خرده فرهنگ هایی ذیل فرهنگ عمومی محسوب می‌شود که میتوان در دو حوزه فرد و ساختار بررسی کرد. در جامعه یکسری مسایل فرهنگی وجود دارد که انباشتگی این مسایل میتواند در بزنگاه هایی مثل انتخابات خودش را نمایان سازد و مردم به همان فرهنگ ر ی می‌دهند یعنی عده‌ای متناسب با همان فرهنگ را برمی گزینند پس مسیول هر امتی برخواسته از همان فرهنگ و معرف آن هست چنانچه سخن پیامبر اکرم (ص) " کما تکونوا یولی علیکم " موید این موضوع است اما در یک رابطه برگشتی مدیران نیز بر فرهنگ مردم نقش بسزایی و تربیتی دارند چه بسا از ت ثیر والدین بر فرزندان بیشتر حضرت امیر(ع) می‌فرمایند: الناس ب مرایهم شبه منهم بآبایهم به نحوی که از رفتار و گفتار و اخلاقیات گرفته تا زیست فرد، اثر نرم فرهنگی بر جامعه مخاطب حکاکی می‌کند. چه در مقوله انتخابات چه در مقام راهبری جامعه اگر مدیران کارشان به لجن پراکنی، دروغ، فریب و بقیه صفات رذیله انسانی برسد، اگر دچار کج دستی و فساد باشد، این‌ها حتما به لایه‌های پایین جامعه سرایت کرده و آنوقت است که پایه‌های آن حکومت به لرزش افتاده و صدای درهم شکستن آن به گوش می‌رسد. یکی از آسیب شناسی‌های انتخابات بحث منازعات و درگیری هایی است که توسط نامزدها علیه یکدیگر انجام می‌دهند و به تخریب همدیگر می‌پردازند که این علاوه بر اثر اخلاقی آن بر مردم، باعث مغفول ماندن مسایل اساسی کشور شده و زیر آن همه بی احترامی‌ها و منازعات به خاک سپرده می‌شود همچنین استعدادها و ظرفیت‌ها به اسارت گرفته می‌شود. فرهنگ سیاسی علاوه بر حوزه فردی، در حوزه ساختارهای سیاسی نیز ورود می‌کند. ساختارها به معنای راه‌های سازمان یافته‌ای که برای انجام فعالیت‌های سیاسی توسط افراد تعبیر می‌شود. رابطه فرهنگ سیاسی و ساختار سیاسی به سه صورت دسته بندی می‌شود 1 ) دیدگاه فرهنگ گرا که فرهنگ را بن مایه تمامی واکنش‌های اجتماعی از جمله سیاست می‌داند بستر کلیه ساختارهای سیاسی،حقوقی،اقتصادی و . را تشکیل می‌دهد و هرگونه تحول در ساحت نظام‌های سیاسی منوط به فرهنگ سیاسی حاکم بر کشور است. 2 )دیدگاه ساختارگرا که ساختار سیاسی را تعیین کننده و عامل شکل گیری فرهنگ و ارزش‌های مردم می‌داند. 3 ) دیدگاه تلفیقی. که ما قایل به دیدگاه تلفیقی هستیم که سهم بیشتری به فرهنگ گرا اختصاص می‌یابد نسبت به ساختارگرا. یک نکته هم باید مورد توجه قرار داد اینست که هر نظام سیاسی برای حفظ و استمرار حاکمیت خویش، نیازمند و ترویج کننده فرهنگ سیاسی خاصی است چرا که هماهنگی بین فرهنگ سیاسی و نظام سیاسی موجب ثبات سیاسی می‌شود. فرهنگ سیاسی جامعه ایران از جنس تبعی انفعالی است در این نوع فرهنگ فرد منفعل از وجود نظام‌های سیاسی و داده‌های آن آگاهی دارد و نسبت به آن علاقه مند یا از آن متنفر است. به علت نبود نهاد‌های بیان و تجمع خولست‌ها و تقاضاها و بیا ضعف ساختارهای نهاده، افراد نمی‌توانند از کارایی چندانی برخوردار باشند. در این نوع فرهنگ نخبگان سیاسی سخنگوی خواسته‌های مردم هستند و خود مردم مشارکت بالایی ندارند اما فرهنگ سیاسی کشور درحال سقوط به مرحله پایینتری است که در آن جهت گیری‌های افراد نسبت به اهداف سیاسی بسیار ضعیف و نسبت به مسایل و تصمیمات ملی احساس وابستگی نمی‌کند و مردم تصور نمی‌کنند که می‌توانند در شکل گیری و دگرگونی هدف‌های سیاسی موثر باشند. درحالی که آرمان و ایده آل کشور همان مردم سالاری دینی است که حضرت امام(ره) توانست بیرق آن را بلند کرده و ایده حکمرانی جدیدی مطرح کردند که در آن شهروندان از لحاظ روانی بر این باورند که می‌توانند به نظام سیاسی کمک و مساعدت کنند و بر تصمیمات کشور موثر واقع شوند. مردم در اجتماع فعال اند اغلب در یک یا چند سازمان داوطلبانه و ارادی عضویت دارند و خواهان سازمان دهی گروه هایی برای اصلاح برخی امور ناعادلانه هستند و تقسیم کار در آن بالا است و بیشتر مردم از آگاهی سیاسی برخوردارند. در واقع حکوکت اسلامی حکومتی است که مردم را به فکر کردن دعوت می‌کند و هدایت ذهن افراد را بر عهده می‌گیرد و در صدد رشد هرچه تمام تک تک افراد جامعه هستند که همان هدف از بعثت انبیاء جز این نبود و این در صورتی محقق می‌شود که ملت و حاکمیت همراهی و همکاری لازم را داشته باشند و حاکمیت که برگرفته از اراده عمومی مردم است، از تک تک این اراده‌ها استفاده کند تا به اهداف مدنظر دست یابند.حاکمیت منفک از مردم نباشند و همواره باید با رتوریک سیاسی به اقناع مردم بپردازد تا مانع شکافت شوند که در غیر اینصورت باعث رخوت جامعه در عرصه‌های دیگری که نیاز به حضور مردم است، می‌شود و باعث دل بریدن مردم از بافت گفتمانی شده و تمایلی به پیشرفت این بافت ندارند. این همان فرهنگ سیاسی مطلوب و ایده آل ماست که البته فاصله زیادی با آن داریم که امید است این بخش جریحه دار فرهنگ ما التیام بخشد. والسلام علی التبع الهدی
مشاوره و روانشناسی کودکان و نوجوانان آشنایی با فرزندتان در دوران رشد می‌تواند یکی از مهمترین وظایف یک والدین خوب باشد. یادگیری چگونگی مشاهده فرزند شما از دنیا، آموزش مهارتهای جدید به فرزندتان و راهنمایی کردن آنها در هنگام پردازش احساسات و تغییرات جدید بزرگ، همه بخشی از پدر و مادر بودن است، اما کار ساده‌ای نیست. با رشد فرزندتان، مراحل رشد و نمو پیشرفت را پشت سر می‌گذارد، از بدو تولد تا بزرگسالی به همین منظور باید گفت که روانشناس کودک در سن کودکی برای رشد و پرورش کودکان بسیار میتواند مهم و مفید باشد. عوامل محیطی، ژنتیکی و فرهنگی همه می‌توانند بر رشد کودک و سرعت پیشرفت آنها از یک مرحله به مرحله بعدی ت ثیر بگذارند.برای کودکان دشوار است که آنچه را که می‌گذرانند توضیح دهند، و کمتر تجزیه و تحلیل احساساتشان. این جایی است که روانشناسی کودک می‌تواند به شما در ارایه اطلاعات بسیار مهم و با ارزش کمک کند.روانشناسی کودک چیستروانشناسی کودک، مطالعه ناخودآگاه و رشد آگاهی کودک است. روانشناسان کودک مشاهده می‌کنند که چگونه کودک با والدین، خود و جهان ارتباط برقرار می‌کند تا رشد ذهنی خود را بفهمد.اما چرا انقدر اهمیت دارد؟همه می‌خواهند فرزندشان رشد سالم داشته باشد، اما همیشه مشخص نیست که آیا رفتار کودک نشانه یک مرحله عادی از رشد است یا نشانه‌ای از ناهنجاری است. روانشناسان کودک می‌توانند به شما در درک تفاوت این دو کمک کنند.شناخت الگوهای روانشناختی طبیعی و غیر عادی کودک می‌تواند به والدین کمک کند تا بهترین راه برقراری ارتباط و ارتباط با فرزند خود را داشته باشند و به کودک خود مکانیزم‌های مقابله را برای مدیریت احساسات آموزش داده و به آنها کمک کنند تا در هر مرحله جدید رشد، پیشرفت و شکوفایی داشته باشند. روانشناسان کودک همچنین می‌توانند رفتارهای ناهنجار را زود تشخیص دهند، به تشخیص ریشه مسایل رفتاری متداول مانند موضوعات یادگیری، بیش فعالی یا اضطراب کمک کنند و به کودکان کمک کنند تا در اثر آسیب‌های روحی دوران کودکی کار کنند.مسایل مربوط به روانشناسی کودک و نوجوان 4 - پیچیدگی ناف دور گردن در حرکت هایی که نوزاد مایع شکمی دارد، بند ناف دور گردنش پیچید، مشکل می‌آفریند و در نقص عقل او ت ثیر دارد. 5 - دشواری تنفسی چنان چه وقتی نوزاد به دنیا می‌آید در هنگام تولد و بیرون آمدن از مجرای زایمان وقفه‌ای ایجاد شود هر چند کوتاه نوزاد از اکسیژن محروم شود یا از نظر تنفسی دچار مشکل شود عاملی است برای عارضه نقص عقلی. 6 - وسایل جراحی که اگر ماما از دستگاه قاشقک برای خروج جنین از شکم مادر کند و در اثر فشار نابجا بر سر و جمجمه وارد کند در او ایجاد عقب ماندگی خواهد کرد. 7 - زایمان نارس یا زود رس ممکن است کودک حدود 9 ماه را در شکم مادر به سر برده باشد اما به طور نارس به دنیا بیاید یعنی اندام‌های او به اندازه کافی رشد لازم را پیدا نکرده باشد و همچنین ممکن است کودک 6 یا 7 ماه به دنیا بیاید که باز هم ممکن است به خاطر کافی نبودن دوره زیست کودک دچار نقص و عقب ماندگی شود.علل عقب ماندگی بعد از تولد : 1 - انواع منژیت‌ها : چنانچه کودک مورد حمله این بیماری قرار بگیرد سلول‌های عصبی بیشتر مورد حمله قرار می‌گیرد و عقب ماندگی ظاهر می‌شود. 2 - مسمومیت‌ها : ماده غذایی مسموم وارد بدن شود و کودک را مسموم کند این مسمومیت ممکن است روی سلول‌های مغزی اثر بگذارد و موجب عقب ماندگی می‌شود.بررسی اختلالات در روانشناسی کودک و نوجوان 4 - اختلالات غدد داخلی : چنان چه غدد داخلی در ترشح هورمون به خون دچار مشکل شود در کودک عقب ماندگی ایجاد می‌شود به کریتیلیزیم اشاره کردیم که در اثر کم کاری تیرویید ایجاد می‌شود. 5 - خستگی‌های جسمی و روانی : در اثر کار زیاد و فعالیت و خستگی بدن و مشکلات روحی و روانی نیز بر ذهن ت ثیر می‌گذارد و در رشد آن وقفه ایجاد می‌کند. 6 - اختلالات عاطفی : چنانچه به خاطر مسایل درونی و بیرونی در او اختلال عاطفی صورت بگیرد این افسردگی‌ها و تحریکات عاطفی بر کار کردن مناسب ذهن ت ثیر می‌گذارد و کندی ایجاد می‌کند. 7 - عوامل محیطی و فرهنگی : اگر محیط و فرهنگ او ازنظر کیفیت غنی باشد، هم رشد قابل توجیهی می‌کند و حالت بالقوه به بالفعل در می‌آید و پتانسیل آن هر چه قدر هست شکوفا می‌شود و فقر فرهنگی باعث می‌شود کودک شکوفا نشود و کند شود.روان شناسی رشد مرحله نوجوانی : دوران بیش از بلوغ ( 13 - 12 سالگی ) : که در این سن تعادل جسمی نوجوان بهم می‌خورد. کودک که وارد این مرحله می‌شود دیگر خود را کودک نمی‌داند، احساس استقلال می‌کند وارد جمع بزرگ سالان می‌شود و ما با این رفتارهایش می‌فهمیم که او می‌خواهد ابراز هویت کند که این دوره، دوره منفی گفته می‌شود که پر تشنج است.دوره منفی و تشنج ( 12 تا 16 - 15 سالگی ) : این مرحله دوره طوفان، عصیان و شورش تلقی می‌شود که دانشمندان آن را دوره بحرانی تلقی می‌کنند، رشد از نظر جسمی ، ذهنی ، عاطفی دارای یک تحولات خاص خودش می‌باشد.روانشناسی کودک تعامل چند بخش اصلی توسعه را مطالعه می‌کند: رشد جسمانیرشد جسمانی در کودکان به طور معمول دنباله‌ای قابل پیش بینی از وقایع است. فرزند شما طبق آن ترتیب سر خود را بالا می‌برد، می‌چرخد، می‌خزد، می‌رود و می‌دوید.روانشناس کودک شما می‌تواند به پزشک خود در رعایت رشد جسمی کودک کمک کند و در صورت وجود ناهنجاری هایی که می‌تواند نشان دهنده بی نظمی‌های رشد باشد.روانشناسان کودک پیشرفت فرزند شما را به سمت نقاط عطف رشد رعایت می‌کنند تا کودک شما از نظر جسمی به طور عادی در حال رشد باشد.ت خیرهای اساسی در رشد جسمانی ممکن است سایر موارد اساسی در زمینه رشد را نشان دهد که می‌توان در اوایل رشد کودکی مورد بررسی قرار بگیرد. رشد شناختی کودکاندرک پزشکی از رشد شناختی کودک طی سالهای اخیر بسیار تغییر کرده است. اکنون می‌دانیم که حتی نوزادان تازه متولد شده نیز از محیط خود آگاه هستند و به آن علاقه مند هستند، حتی قبل از این که زبان برای بیان آن داشته باشند.رشد شناختی به یادگیری فکری و فرآیندهای اندیشه کودک اشاره دارد. این شامل مشاهده و درک دنیای اطراف آنها، یادگیری زبان، حافظه، تصمیم گیری، حل مسیله، نحوه استفاده کودک از تخیل خود و نحوه استفاده کودک از استدلال اساسی است. رشد عاطفی و اجتماعیرشد عاطفی و اجتماعی عمیقا در هم تنیده است. رشد عاطفی به چگونگی احساس، درک و بیان احساسات کودک اشاره دارد. رشد عاطفی در کودکان بسیار جوان از طریق بیان احساسات اساسی مانند ترس، شادی، عصبانیت و غم بیان می‌شود.با رشد کودک، احساسات پیچیده‌تری مانند اعتماد به نفس، امید، گناه و غرور پدیدار می‌شود. رشد عاطفی همچنین شامل توانایی کودک در احساس و درک احساسات افراد دیگر از طریق همدلی می‌شود. یادگیری تنظیم و بیان مناسب احساسات برای بسیاری از کودکان دشوار است.کمک به کودکان در درک زود هنگام احساساتشان می‌تواند ت ثیر بسیار زیادی بر رشد عاطفی فعلی و آینده داشته باشد. یک روانشناس کودک می‌تواند به کودک شما کمک کند احساسات خود را به روشی سالم و مثبت بیان کند.رشد عاطفی، رشد اجتماعی را بسیار آگاه می‌کند. این درست است زیرا یک کودک احساس می‌کند، می‌فهمد، و به بیان احساسات خود دارای تاثیر مستقیم بر چگونگی برقراری ارتباط آنها با دیگر افراد است.
تقابل آزادی معنوی و اجتماعی آزادی(در لغت به معنی حریت و خلاف بندگی) مسیله‌ی اول تمام کنشهای جهان است. این موضوع آنچنان در بین جهانیان اهمیت دارد که کشورها امنیت خود را با داشتن آزادی یا نداشتن آن معنی میکنند. آزادی نه تنها فقط برای انسان‌ها، بلکه برای گیاهان و حیوانات هم استفاده می‌شود و آنها نیز برای رشد و حیات به آزادی نیاز دارند اما تفاوت آزادیها در این است که آزادی هر موجودی متناسب با ساختمان آن است. به اختصار نبودن مانع در مسیر رشد و نمو یک فرد معنی وجود آزادی برای او را میدهد.آزادی اجتماعیآزادی اجتماعی به دلیل زندگی اجتماعی انسان یک نوع آزادی که برای انسان وجود دارد که در سایر موجودات نیست و آن هم آزادی اجتماعی است. شهید مطهری در سخنرانی خود در 4 مهر 1348 در حسینیه ارشاد آزادی اجتماعی را اینگونه معنی میکند "آزادی اجتماعی یعنی بشر باید در اجتماع از ناحیهی سایر افراد اجتماع آزادی داشته‌باشد، دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند، او را محبوس نکنند، دیگران او را استثمار و استخدام نکنند یعنی تمام قوای فکری و جسمی او را در جهت منافع خودشان بکار نگیرند." همواره بشر در طول تاریخ با این مسیله که توسط نیروهای قدرتمند به خدمت گرفته شده و آزادی‌اش سلب گردیده روبهرو بوده است اما به کلمه استثمار دقت کنید استثمار یعنی چیدن میوه دیگری!میتوان گفت یکی از اصلی‌ترین مسیلههای بشر همین موضوع بوده است قدرتمندان یک جامعه یا کشور را در تولید و یا زندگی آزاد میگذاشتند اما ثمرهی تلاش‌آن‌ها را بدون پرداخت هزینه در اختیار خود درمیآوردند که اگر استثمار شدت مییافت به بردگی گرفتن افراد آن جامعه نیز نتیجه میداد.آزادی معنوینوع دیگری از آزادی،آزادی معنوی است.این نوع از آزادی باعث ایجاد تفاوت در میان مکتبهای بشری و الهی میشود. انسان یک موجود دارای ابعاد گوناگون و با غرایز گوناگون است.او شهوت و جاهطلبی و حرص و طمع را در مقابل فطرت و عقل و وجدان اخلاقی دارد.شهیدمطهری میفرماید"انسان از نظر معنا، باطن و روح خودش، ممکن است یک آدم آزاد باشد و ممکن است یک آدم برده و بنده باشد یعنی ممکن است انسان بنده حرص خودش باشد، اسیر شهوت خودش باشد،اسیر خشم خودش باشد، اسیر افزون طلبی خودش باشد و ممکن است از همه این‌ها آزاد باشد."انسان متعالی در حالی که زیر بار ذلت نمیرود و و برده دیگران و عقاید آن‌ها نمیشود و بطور خلاصه آزادی اجتماعی خود را حفظ می‌کند آزادی معنوی خود را هم حفظ میکند یعنی وجدان و عقل خود را آزاد نگه میدارد.ارتباط آزادی‌ها و مشکل امروزهاما آیا این دو نوع آزادی با یکدیگر نسبیتی دارند؟ممکن است که یک نوع آزادی وجود داشته باشد و دیگری موجود نباشد؟اگر به سیر کلی قدرت در کشورها و تلاش کشورهای دارای صاحب قدرت و استثمارگر بنگریم میبینیم که این کشورها سعی براین داشتهاند که سایرین را به موضوعاتی مثل حرص و خشم و جنگ و شهوت مشغول نگه‌دارند.این خواسته قدرت‌ها است درحالی که انسان درگیر خودش و اموری پست و کم ارزش است خواستار آزادی اجتماعی باشد. از این طریق انسان خواستههایی که با فطرت او درتضاد است را به عنوان هدفهایی به جای هدفهای اصلی برمیگزیند و خواستار فضایی برای رشد و نمو این خواسته به عنوان آزادی اجتماعی می‌شود.نتیجه این امرچرخش در یک چرخه اجتماعی بیهوده و عبث می‌باشد که نه تنها او را به رشد نمیرساند که باعث میشود درخدمت این کشورها قرار گیرد.با بررسی زندگی انسانها در گذشته درمیابیم که آنها طبیعتا منفعتطلب و سودطلب بودند،از هر وسیلهای که آنها را به خواستههایشان میرساند استفاده میکردند که دیگر انسانها هم شامل این وسایل میشدند. این موضوعات بیانگر این هست که این دو آزادی درکنار یکدیگر باید باشند. این عدم همراهی فقط مختص به زمانهای گذشته نیست در زمان حال نیز وجود دارد و محتوا ثابت است و تنها فرم و ظاهر است که تغییر کرده است اما نکته مهم و اصلی این است که انسانها تنها درصورتی میتوانند به رشد و کمال حقیقی برسند که به این دو نوع آزادی به صورت توامان بنگرد و آنها را فراهم کند.نویسنده: محمد صادق خشنودی/ 97 مهندسی برق
گاهی بیشتر از آنچه که فکر میکنیم مقصریم . تولد 25 سالگی در یکی از شب‌های کشیک با شمعی که خلال دندان بود :)گاهی بیشتر از آنچه فکر میکنیم در بد بودن اوضاع کشور و جهانمون مقصریم !تجربه کشیک‌های اخیرم در بیمارستان و علاقمندی ام به مشاهده‌گر بودن بی قضاوت تقریبا این رو به من ثابت کرده که مسایل فرهنگی قطعا در ادامه شرایط فعلی تاثیرگذارهست .رفتارهایی که در بستر شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه به صورت عرف در اومدند و اونقدر تکرار شدند که گاهی در درست بودن اونها هم شک نمیکنیم وحتی در بعضی وجوه شخصیتی ما هم رخنه کردند. احتمالا از تاثیر کرونا بر مسایل اقتصادی و به عبارتی جهان اقتصاد در دوران کرونا و پسا کرونا چیزهایی شنیده باشیم مختصر اینکه به هیچ عنوان شرایط خوبی نمیتونه باشه و این آینده ماست ! ناکارآمدی دولت و نبود امکانات و غیره و ذلک رو بذاریم کنار . میخوام جسارت کنم و چند تا سوال از شما بپرسم و قضاوتش رو به عهده شما میگذارم . 1 ) با توجه به دسترس بودن شگفت انگیز اطلاعات در جهان امروز آیا تا به حال وقتی برای کسب اطلاعات معتبر در مورد بیماری covid - 19 و مفهوم زنجیره انتقال گذاشتیم؟ 2 ) آیا تا به حال به رفتار‌های خودمون یا اطرافیانمون که به قطع یا ادامه زنجیره انتقال منجر میشه فکر کردیم ؟ 3 ) آیا تا به حال با وجود توصیه‌های اکید و مکرر در مورد عدم حضور در جمع ، در مراسمات جشن و شادی یا ختم ، دورهمی‌ها ، تولد گرفتن‌ها و . شرکت داشتیم؟ 4 ) آیا به سختی‌های تحمیل شده به کادر درمان از نظر لود بیمار و پوشش دایمی اجباری خفه کننده شون فکر کردیم ؟ 5 ) آیا در مورد آینده کشور و شرایط اقتصادی فعلی و محتمل پیش رو فکر کردیم ؟آیا واقعا فکر کردیم یا در تمام مدت خودمون و مسایل خودمون در اولویت بود و فقط به این فکر میکردیم که جامعه دیر آگاه شده و اولین مبتلایان رو دیر اعلام کردند و فقط غر زدن . الان میل به نوشتن داشتم و فقط همین سوالا به ذهنم اومد ولی حقیقتا شرایط کرونا عرصه خوبی برای محک زدن بعضی وجوه شخصیتی مون مثل تاب آوری ، همدلی ،خودشیفتگی و خیلی چیزای دیگه است و البته وقت بازنگری در مسایل فرهنگی مون! خیلی از کسانی که به این چند سوال فکر کنند حداقل در خلوت خودشون شاید اقرار کنند بیش ازآنچه فکر میکردند مقصرند!شما اگر سوالاتی از این دست داشتید در قسمت نظرات بنویسید تا اضافه کنم .
آی قصه قصه قصه! قصه گویی برای کودکان نقش مهمی در پرورش شخصیت و خلقیات آن‌ها دارد و به والدین برای برقراری رابطه عاطفی عمیق‌تر با فرزندان کمک می‌کند. در بعضی موارد یک قصه چنان ت ثیری بر زندگی و آینده کودک می‌گذارد که گمان می‌رود با آموزش از راه‌های دیگر نمی‌توانید به اهداف تربیتی خود برسید.این روزها پدر و مادرها به‌جای خواندن و تعریف کردن داستان، ترجیح می‌دهند کودک‌شان را با تماشای کارتون موردعلاقه‌شان بخوابانند. قصه‌گویی که از لذت‌های ساده دوران کودکی است، مزیت‌های بسیاری به همراه دارد. پدر و مادرها باید هر شب، زمانی را صرف قصه‌گویی برای بچه‌ها کنند.خواندن کتاب داستان با صدای بلند اصلا کار سختی نیست. اگر وقت کافی ندارید، می‌توانید یکی از داستان‌هایی را که بلدید تعریف کنید، خاطره‌ای از روزهای کودکی خودتان بگویید یا متنی را از روی گوشی همراه‌تان بخوانید. مزیت‌های قصه‌گویی، به‌ویژه برای خردسالان، کودکان پیش‌دبستانی و دبستانی‌ها بی‌شمارند.مزیت‌های قصه گویی برای کودکان 1 - پرورش عادت کتابخوانی در کودکاز مزیت‌های قصه گفتن و کتاب خواندن برای کودک تشویق و ترغیب او برای کتاب‌خوانی است. همچنین کودکان با الگوبرداری از والدین کتاب‌خوان خود این عادت را پرورش می‌دهند. بنابراین توصیه می‌کنیم والدین نیز جهت افزایش آگاهی‌های خود و آموزش کتاب‌خوانی به کودک به صورت غیر مستقیم، زمان‌هایی را در حضور فرزند خود به مطالعه کتاب‌های مفید اختصاص دهند.پایه‌ریزی ارزش‌های درونیکودکان در سراسر دنیا عاشق داستان هستند. آنها دوست دارند از شخصیت‌های موردعلاقه‌شان بشنوند و گاهی هم از آنها تقلید می‌کنند. با تعریف کردن داستان‌هایی با پیام‌های معنادار، بی‌تردید ارزش‌هایی مانند دانایی، روراستی، شجاعت و . در سن پایین در آنها ریشه می‌گیرند.گوش دادن و تمرکز کودک تقویت می‌شودبرای بیشتر کودکان تمرکز روی یک چیز در طولانی مدت سخت است و آن‌ها بیشتر علاقه دارند صحبت کنند. قصه گویی برای کودکان باعث می‌شود توجه آن‌ها به یک موضوع بیشتر شود و مهارت گوش دادن فعال در آن‌ها تقویت می‌شود.نشان دادن ریشه‌ها و ویژگی‌های فرهنگیبا تعریف داستان‌های رایج برای کودکان یا خاطراتی از کودکی خودتان، بچه‌ها با آداب و سنت‌های گوناگون خانوادگی و اجتماعی آشنا می‌شوند. تعریف داستان‌هایی درباره افراد مختلف فامیل، آنها را با پیشینه خانوادگی و نسب‌شان آشنا می‌کند. تقویت مهارت زبانی کودکخواندن داستان با صدای بلند، کودک را با زبان، واژه‌ها و عبارت‌های جدید آشنا می‌کند. این روشی کارآمد برای آموزش کلمات تازه و چگونگی تلفظ عبارت‌هاست.ابزاری عالی برای تیز شدن حافظهچند روز بعد از خواندن داستان برای کودک از او بخواهید که دوباره داستان را برای شما بگوید یا از او بخواهید تا جایی که تاکنون اتفاق افتاده تعریف کند. این یک راه بسیار خوب برای تقویت حافظه و تمرکز است.تقویت‌مهارت شنیداری کودکبیشتر بچه‌ها نمی‌توانند برای مدت طولانی بر موضوعی خاص تمرکز کنند. همچنین معمولا به حرف زدن بیشتر از گوش دادن علاقه دارند. قصه‌گویی نه‌تنها توانایی تمرکز کودک را تقویت می‌کند بلکه آنها را مشتاق شنیدن و فهمیدن می‌کند.خلاقیت و قدرت تخیل را ارتقا می‌دهدگوش دادن به یک داستان باعث می‌شود تا کودک همه شخصیت‌ها، مکان‌ها، اشکال و. را در یک محیط بصری واقعی تصور کند. تداوم این کار باعث افزایش تخیلات کودک می‌شود، خلاقیت کودک را بالا می‌برد و به ذهن کودک کمک می‌کند که آزادانه ایده‌های خود را پرورش دهد.گسترش دید کودککودکان به‌سادگی امکان رویارویی با فرهنگ‌ها و شرایط اجتماعی کشورهای مختلف دنیا را ندارند. با قصه‌گویی برای کودکان، آنها را با مکان‌ها و فرهنگ‌های گوناگون سراسر جهان آشنا می‌کنید. سعی کنید قصه‌های متنوعی از کشورها و فرهنگ‌های متفاوت برای کودکان بخوانید تا دید و درک آنها را گسترده‌تر کنید.تربیت علمی آسان‌ترقصه گویی برای کودکان زمینه یادگیری علمی دارد. داستان گویی کودک را برای یادگیری موضوعات مختلف مشتاق‌تر می‌کند. کودک زمانی که در دنیای واقعی با موضوعات مشابه قصه رو به رو می‌شود، کنجکاوی بیشتری نشان می‌دهد.تقویت مهارت‌های ارتباطیگاهی کودکان با وجود اینکه لبریز از حس کنجکاوی هستند، برای پرسیدن تردید دارند! قصه‌گویی به کودک در فراگیری هنر طرح پرسش‌های درست، کمک می‌کند. همچنین به آنها نشان می‌دهد چطور مکالمه‌کنند و اعتماد به نفس آنها را تقویت می‌کند. خواندن و شنیدن داستان به‌شکلی تکرارشونده، توانایی سخنوری کودکان را بهبود می‌بخشد.کمک به مواجهه آسان با موقعیت‌های دشواروقتی کودک در شرایط پیچیده قرار می‌گیرد باعث سردرگمی‌اش می‌شود. داستان‌هایی که شخصیت‌های آن در شرایط دشوار قرار می‌گیرند به کودک کمک می‌کند که بهتر شرایط پیچیده را درک کند. حتی ممکن است از روش‌های حل مسیله که در داستان‌ها و توسط شخصیت‌ها بیان می‌شود، استفاده می‌کند. برای آشنایی با مهارت حل مسیله کلیک کنید.قصه فرصت مناسبی برای پرورشبچه‌ها گوش دادن به قصه را دوست دارند. آن‌ها معمولا به تقلید از شخصیت‌های مورد علاقه داستانی خود می‌پردازند. با گفتن قصه‌های معنی دار، می‌توان از سنین کم بعضی از ویژگی‌ها مانند شجاعت، صداقت، صبوری و. را به روان کودک تزریق کرد. به این نکته‌ها هنگام قصه گویی برای کودکان توجه کنید 1 . میزان طولانی بودن داستانداستان نه باید خیلی کوتاه باشد و نه خیلی طولانی. یک داستان خیلی کوتاه شاید نتواند پیام را به‌درستی منتقل کند و یک داستان بلند هم شاید برای کودکان خسته‌کننده شود و جذابیتش را از دست بدهد بنابراین با در نظر گرفتن سن و شرایط مخاطب در مورد میزان طولانی بودن داستان تصمیم بگیرید. 2 . شرایط مناسبهنگام قصه گویی برای کودکان یک مکان و فضای راحت انتخاب کنید. یک فضای مناسب حس و حال خوب را ایجاد می‌کند. 3 . مقدمه مناسباگر می‌خواهید قصه‌ای بگویید، درباره جایی که داستان را از آن شنیده‌اید و کسی که آن را برایتان تعریف کرده است یا مکانی که قصه در آن رخ داده، صحبت کنید. برای کودک بگویید این داستان چه کمکی در زندگی‌تان کرده است و فکر می‌کنید چه فایده‌ای برای او داشته باشد. تلاش کنید از همان ابتدا احساس اشتیاق و علاقه‌مندی را در کودک بیدار کنید. 4 . حالت‌های چهره متناسب با داستانهنگامی‌که مشغول قصه گویی برای کودکان هستید، از حرکت‌های دست و حالت‌های چهره خود کمک بگیرید و تلاش کنید این حرکت‌ها متناسب با قصه باشد. حتی می‌توانید صداهای گوناگون دربیاورید یا از کودک بخواهید این کار را انجام دهد تا داستان جذاب‌تر شود. 5 . بلند و شمردهبا صدای بلند و رسا اما درعین‌حال شمرده و آهسته قصه گویی کنید. صدایتان باید بتواند احساسات مختلف داستان را برای کودکان بیان کند. تن و لحن صدای خود را هنگام قصه گویی تغییر دهید و هر کجا لازم است درنگ کنید. 6 . مشارکت دادن کودکتلاش کنید با استفاده از جمله‌ها مختلف و مطرح کردن پرسش‌هایی مانند: "تو می‌دانی؟" او را هم در جریان قصه گویی شرکت دهید. شما می‌توانید درباره پیام داستان هم از کودک سوال بپرسید و به این روش او را در فعالیت شریک کنید.
اخلاق بازار یکی از نقدهای رایج به بازار این است که از نظر اخلاقی انسان را تباه کرده و به سمت خودخواهی، فساد، چپاول‌گری، و فرومایگی می‌راند. حتی آدام اسمیت که به طرفداری از بازار آزاد شهرت دارد هم فکر می‌کرد زندگی در جامعه بازاری دارای هزینه‌های اخلاقی است. بنظر ارسطو دنبال سود بودن در نهایت راه به جایی جز سواستفاده از دیگران نمی‌برند. به عقیده منتقدین بازار، پیشرفت‌های اقتصادی ناشی از صنعت، خلاقیت، و نوآوری متاثر از جاه‌طلبی، حسادت، و در نهایت خودفریبی بوده و از درون این وضعیت هم نابرابری، بی‌عدالتی، و حکومت‌های استبدادی زاده می‌شوند. از طرف دیگر تجار و افرادی که بازار را کنترل می‌کنند اصلی‌ترین بازیگران این سیستم هستند که با بهره کشی از دیگران باعث سرکوب جامعه و افراد درون آن می‌گردند.حال دو اقتصاددان به نام‌های ویرجیل استور و جینی چوی در کتاب "آیا بازار اخلاق را تباه می‌کند؟" به این سوال قدیمی پرداخته و می‌پرسند اگر واقعا بازار باعث تباهی است آنگاه ما باید شاهد افت اخلاقیات در جوامع بازاری در مقایسه با جوامع غیربازاری باشیم. ولی آمار چنین چیزی را نشان نمی‌دهند، بلکه بالعکس، مردم در جوامع بازاری در مقایسه با جوامع غیربازاری خیرتر بوده، میزان فساد و تعصب کمتری داشته، و بیشتر به همدیگر اعتماد می‌کنند.نگاهی به وضعیت جمعیتی جهان نشان می‌دهد که مهاجرت همیشه از جوامع غیرتجاری‌تر به سمت جوامع تجاری‌تر صورت می‌گیرد که نمایانگر مطلوبیت بالاتر این جوامع است. همچنین بررسی شاخص آزادی اقتصادی که نماینده میزان دوری و نزدیکی یک کشور به بازار آزاد است بما می‌گوید مردم این جوامع وقت و پول بیشتری برای مصرف کالاها و انجام کارهای مورد علاقه خود دارند. به علاوه عمده خرجکرد جوامع بازاری هم برخلاف گذشته بیشتر توسط زنان و برای خانواده و دوستان‌شان صورت می‌گیرد که نشان از افزایش رفاه دارد. همچنین لازم به ذکر است که نابرابری ثروتی یک پدیده بازاری یا مربوط به دوران صنعتی شدن نیست و پیش از کاپیتالیسم وضع بدتر بود. اتفاقا مردم در جوامع بازاری ثروتمندتر، سالم‌تر، شادتر، و دارای ارتباطات بهتر هستند که دستاورد اخلاقی مهمی است.جینی چوی و ویرجیل استور نویسندگان کتاب آیا بازار اخلاق را تباه می‌کند؟اما چه چیزی باعث بهبود اوضاع شده است؟تقسیم کار در بازار موجب افزایش ثروت گشته و بازتر شدن فضا به روی کارآفرینی به توسعه اقتصادی می‌انجامد. جوامع بازاری از نظر شاخص‌های رفاهی و ثروت بهتر از جوامع غیربازاری هستند زیرا بازار افراد را مجبور می‌کند برای موفقیت دست به رقابت در ارایه خدمات بهتر بزنند. از طرف دیگر بازار به فضیلت‌های اخلاقی عواملش خصوصا حساب‌گری وابسته است زیرا این ویژگی کارآفرینان را تشویق می‌کند فرصت‌های موجود در بازار را تشخیص داده و در مورد آینده تصمیمات عاقلانه بگیرند. در این راستا در جوامع تجاری خصوصیاتی همچون سخت‌کوشی، صرفه‌جویی، صداقت، قابل اطمینان بودن، و توانایی قضاوت بهتر هستند که پاداش می‌گیرند.اما از دید بعضی منتقدین افزایش تعداد کالاها و خدمات در دسترس به معنی کاهش اهمیت کلوب‌ها، اتحادیه‌ها، و مکان‌هایی است که مردم دور هم جمع می‌شوند. به عقیده آنها در بازار آزاد پیوندهای اجتماعی جای خود را به رقابت داده، جامعه به گروه‌های رقیب تقسیم می‌شود، و وفاداری به جامعه با نفع شخصی جایگزین می‌گردد. به نظر آنها نظم اقتصادی مدرن انسان‌ها را تبدیل به جزایر دور افتاده و تنها کرده است اینکه ما انسان‌ها قبلا اهل فضیلت بودیم و به یکدیگر اهمیت می‌دادیم ولی همه نگرانی امروز ما منفعت شخصی خودمان است.اما در عمل بازار خود یک فضای اجتماعی است که به ایجاد و تسهیل روابط انسانی کمک می‌کند. افراد در محل کار خود بدلیل تجربیات و شرایط مشترک روابط محکمی با همکاران خود تشکیل می‌دهند. محل کار در بسیاری موارد بستر ایجاد روابط عاشقانه و آشنایی با همسر آینده است. بازار جایی است که روابط مشتری و فروشنده یا استاد و شاگرد می‌تواند به دوستی بیانجامد. از طرف دیگر مثلا یک بیزینس خانوادگی نه فقط در تامین نیاز مالی یک خانواده بلکه همچنین در برآوردن نیازهای روانی و هویتی اعضای آن نقش بسزایی بازی می‌کند. در دنیای مدرن حتی خرید کردن و مصرف فرصتی برای فعالیتی اجتماعی و ارتباط با دیگران است.هرچند از یک طرف می‌بینیم که مثلا توسعه تکنولوژیک و خصوصا تلویزیون به کاهش مشارکت مدنی مردم دامن زده، اما در عین حال تکنولوژی‌های جدید مانند شبکه‌های اجتماعی این امکان را بوجود آورده‌اند که افراد به کسانیکه بواسطه فاصله زمانی و مکانی از آنها دور هستند ملحق شده و حتی روابط جدیدی با افراد دارای علایق مشترک ایجاد نمایند.نقدهایی همچون نابودی جامعه و اخلاق توسط بازار صحت ندارند زیرا نقش و تاثیر بازار در تقویت روابط اجتماعی و تشویق فضیلت‌های اخلاقی بورژوا را نادیده گرفته‌اند. از دید اخلاقی، خباثت‌ها در تمام جنبه‌های روابط اجتماعی وجود دارند و وسوسه کسب سود به قیمت ضرر دیگران، سواستفاده از نادانی مردم، و برخورد مملو از بی‌تفاوتی با سایر انسان‌ها در دیگر موقعیت‌های اجتماعی از جمله عالم سیاست و مذهب هم به همان میزان قابل مشاهده‌اند. از این منظر بازار به تنهایی نمی‌تواند تعیین کننده فساد اخلاقی یک جامعه باشد زیرا جوامع پیچیده هستند و نتیجه نهایی هر جامعه‌ای وابسته با فاکتورهای بسیاری است.منابع:
بچه‌هایتان را بزرگ نکنید! تو دیگه بزرگ شدی!جمله‌ی خطرناکی که اغلب ما به کودکانمان می‌گوییم.غیرمنطقی‌ترین انتظاری که ما اغلب از کودکانمان داریم، این است که بزرگ باشند و بالغانه رفتار کنند.مثل آدم بزرگ‌ها رفتار کند و صحبت کند.وقتی پدر و مادری فرزند خود را بزرگ ببینند، یعنی او را بزرگ‌تر از سن او ببینند و در او به دنبال رفتار بالغانه بگردند، آن وقت مسیولیت‌های یک انسان بالغ را نیز بر دوش آن کودک خواهند گذاشت.مثال:مادری که به دخترش 6 ساله‌اش وظیفه‌ی نگهداری از برادر کوچک‌تر را محول می‌کند و می‌گوید تو دیگه بزرگ شدی باید به مامان کمک کنی.مثال دیگر:پدری را فرض کنید که پیش فرزند 6 ساله‌اش درد دل می‌کند. از همسر گله و شکایت می‌کند و به فرزند خردسالش می‌گوید مامانت اون حرف رو زد من ناراحت شدم تو دیگه نباید بابا رو ناراحت کنی. باید مراقب بابا باشی.در این سناریو پدر نقش یک مشاور خبره‌ی روانشناس را به کودک خود داده و از او انتظار دارد از بار غم زندگی‌اش بکاهد. یا شاید میانجی‌گری دعوای او با همسرش را بکند یا حتا بدتر از آن طرف دعوای او را بگیرد.مثال دیگر:مادر رو به کودک می‌گوید از دست کارهای بابات سردرد گرفتم. دارم از سر درد می‌میرم. کودک می‌دود و یک لیوان آب با قرص‌های مادر می‌آورد و به او می‌دهد.درست در همین نقطه است که مراقبت کودکان از پدر و مادر شروع می‌شود.بچه هنوز کوچک است، ولی بزرگ می‌شود. یعنی حتا وقتی در مدرسه است به فکر قرص مادر است، به فکر غم‌های پدر است، به فکر بدهکاری‌های پدر است و در این فکر است که زودتر مدرسه تمام شود و برود خانه و در کنار پدر و مادر نیازمند به کمکش باشد.و اینگونه است که کودک می‌آموزد که کودکی خودش را بی‌اهمیت بداند، بی‌ارزش بداند و حتا منکر کودکی خود شود. احساس کودکی خود را فراموش کند و مواظب احساسات پدر و مادر باشد.چنین کودکی چون مواظب احساسات پدر و مادرش است فکر می‌کند که بزرگ شده است و در یک دور باطل، حرف پدر و مادرش را تایید می‌کند و به خود می‌قبولاند که بزرگ شده است و بزرگانه‌تر رفتار می‌کند.این کودک هیچ گاه کودکی نخواهد کرد.
چگونه قضاوت نکنیم؟علت قضاوت کردن درباره دیگران چیست؟ چگونه قضاوت نکنیم ؟ اصلا علت قضاوت کردن درباره دیگران چیست؟ انسان‌ها می‌پندارند به تنهایی می‌توانند از پس هر کاری بر بیایند و یا برخی می‌پندارند می‌توانند برای همیشه تنها زندگی گنند. حقیقت این است که این امر هزگز امکان پذیر نیست و ما به صورت فطری نیاز به برقرای ارتباط با دیگران داریم. اما مشکل اینجاست که تا وقتی قوانین این ارتباط (مهارت ارتباط موثر) را ندانیم بارها در روابطمان به بن بست خواهیم خورد. بن بست هایی که به لحاظ عاطفی موجب ناکامی ما می‌شوند و در عوض ما به جای آموزش و رفع این مشکل، تصمیم میگیریم دیگر با کسی ارتباطی نداشته باشیم!یکی از مورادی که در پژوهش‌ها ثابت شده است که به شدت مخرب است و روابط را به انتها می‌رساند، قضاوت کردن طرف مقابل است. در این مقاله سعی داریم راهکارهایی عملی با زیربنای علمی به شما معرفی کنیم تا بتوانید با استفاده از آنها این رفتار مخرب را تا حد امکان در روابطتان مدیریت کنید.چگونه صحبت کنیم تا طرف مقابل را نشکنیم؟بسیاری از ما ناخواسته در صحبت با طرف مقابل با جملاتی نسنجیده، موجب خورد شدن او می‌شویم و رابطه را با این کارمان به سمت سردی می‌کشانیم. به همین منظور در زیر به چنین عبارات هایی اشاره شده است که نباید از آنها در مکالمات استفاده کنیم، زیرا با استفاده از آنها اینگونه به نظر می‌رسد که قصد کنترل طرف مقابل را داریم و یا او را مورد قضاوت قرار می‌دهیم:برچسب‌های بحرانی: عباراتی مانند " تو اینگونه . هستی" عباراتی هستند که ماهیت وجودی فرد را زیر سوال می‌برند و واکنش خوبی در پی نخواهد داشت.عبارات دستوری: عباراتی مانند این کار را انجام بده، در مکالمات آسیب زننده هستند.عبارات اتهامی: "تو اصلا مواظب نیستی"، " تو نمیدانی من چه حسی دارم" "تو توجه نمیکنی"، این عبارات باعث می‌شود جرو بحثی تمام عیار شکل بگیرد.عباراتی که شامل مقصر دانستن طرف مقابل است: تو باعث شدی که این اتفاق بیفتند.تفاوت فرهنگی: برای داشتن ارتباط به دور از قضاوت فهمیدن فرهنگ طرف مقابل بسیار بسیار حایز اهمیت است. زیرا برخی حالات چهره و برخی جملات در فرهنگ‌های مختلف، مفاهیم مختلفی دارد. در مواقعی که فرهنگ‌های مختلفی بین دو طرف مکالمه وجود دارد، باید بدانند به طور جدی از نصیحت کردن طرف مقابل بپرهیزند.برای جلوگیری از قضاوت باید کلیشه‌های ذهنی خود درباره انسان‌ها را دور بریزید.برای اینکه ارتباط بدون قضاوت شکل بگیرد باید محیطی که در آن صحبت می‌کنند آرام و به دور از وسایل الکترونیکی باشد.برای جلوگیری از قضاوت باید بدانیم انسان‌ها ارزش‌های متفاوتی دارند. اگر آنها چیزی می‌گویند که به مذاق ما خوش نمی‌آید، به این معنی نیست که آنها اشتباه می‌کنند، بلکه آنها در حال پیروی از ارزش هایشان هستند.چگونه از مورد قضاوت قرار گرفتن در روابط نترسیم؟همانطور که پیش‌تر توضیح دایم، قضاوت در روابط اجتناب ناپذیر است ( برای مطالعه بیشتر و راهکار ذهن آگاهی برای دوری از قضاوت در روابط کلیک نمایید)، اما میتوان آن را کاهش داد. همچنین باید خودمان را برای قضاوت شدن از جانب دیگری آماده کنیم. اما چگونه؟ در زیر برای کم کردن آسیب مورد قضاوت واقع شدن، راهکارهایی ارایه شده است:قدم اول: اعتماد به نفس در صحبت کردن داشته باشید.برای این کار باید 1 . خودگویی هایتان را به چالش بکشید.اگر شما صبح تا شب کنار گوشتان کسی باشد که مدام سرتان داد بزند، مسخره تان کند، سرزنش کند، و .در پایان روز چه حسی خواهید داشت؟ بله درست است خیلی از ما با افکار منفی که مستقیما طرف حسابشان خودمان هستیم، روز به روز اعتماد به نفس خودمان را پایین می‌آوریم. بنابراین باید خودگویی هایمان را مثبت کنیم و هوشیار باشیم تا دایما خودمان را مورد قضاوت‌های منفی قرار ندهیم، در واقع برای خودمان سمی نباشیم ( چگونه انسان‌های سمی را از زندگی مان حذف کنیم).برای این کار می‌توانید زمانی که شروع به منفی گویی ذهنی از خود کردید و به اصطلاح حال خودتان را گرفتید، . با صدای بلند بگویید " به خودت سیلی نزن" یا بگویید "بس کن". حتی می‌توانید از تکنیک " کش بستن به مچ دست" نیز استفاده کنید. به این صورت که وقتی شروع به خودگویی‌های منفی کردید، کش را بکشید و به خود گوشزد دهید. البته این کار به این معنی هم نیست که از صبح تا شب از خودتان تعریف کنید. فقط کافیست از خودگویی‌های منفی دوری کنید. 2 . یک مهارت جدید یا قدیمی خودتان را انتخاب کنید که واقها در آن مهارت عملکرد بالایی داشته باشید و سپس از همین امروز برای انجام آن برنامه ریزی کنید. این کار به صورت ضمنی موجب احساس رضایت شما از زندگی و در نتیجه ارتباط موثر با دیگران خواهد شد. 3 . گاهی ما در مواردی مورد قضاوت قرار میگیریم که خودمان هم میدانیم چیز درستی نیست و باید تغیر کند. خب چرا برای تغییر دادنش تعلل می‌کنید. برای جلوگیری از قضاوت‌های بعدی بهتر است چاره‌ای بیاندیشید. 4 . برخلاف تصور و پژوهش‌های گذشته، اعتماد به نفس در حین صحبت کردن را نمی‌شود به صورت ساختگی ایجاد کرد، به عبارت دیگر نمی‌توانید فیلم انسان‌های با اعتماد به نفس را بازی کنید زیرا در این حالت فرد مقابل شما از حالت‌های چهره، نحوه ایستادن شما و در اخر تن صدای ساختگی شما و یا. و خواهد فهمید که شما در حال فیلم بازی کردن هستید. انسان‌های زیرک این حالت را زیر 60 ثانیه متوجه می‌شوند. بنابراین بهتر است برای جلوگیری از قضاوت‌های مخاطبان، به صورت زیربنایی روی اعتماد به نفستان کار کنید.قدم دوم: شما در مرکز دنیا قرار ندارید!یعنی همه مردم قرار نیست انقدر راجع به شما فکر کنند! پس لزومی ندارد تا این حد از مورد قضاوت واقع شدن بترسید. اگر هم دیدید در حین صحبت کسی در حال قضاوت کردن شماست، خودتان را در آن موقعیت به چالش بکشید و به خود بگویید بگذار در این فرصت من این آدم را از نحوه حرف زدنش بیشتر بشناسم! یعنی به صحبت هایش و کلماتی که انتخاب می‌کند دقت کنید، و برداشتتان را از نقطه نظرش در ذهنتان ثبت کنید. امتحان کنید، در چنین شرایطی شما فرد مقابلتان را با مجموعه‌ای از نقات قوت و ضعف خواهید یافت که دیگر قضاوت کردنش برایتان چندان اهمیتی نخواهد داشت.نکته‌ای که باید به آن توجه کنید این است که شما پلیس افکار مردم نیستید. بنابراین بگذارید هر طوری که دوست دارند فکر کنند.قدم سوم: تقویت مثبت اندیشی.یکی از راه‌های دوری کردن از قضاوت در مکالمات و کاهش آسیب مورد قضاوت قرار گرفتن، تقویت مثبت اندیشی است. بهترین تمرین مثبت اندیشی نیز شمردن سه اتفاق مثبت در طول روز است که حال شما با ان اتفاقت خیلی خوب شد. این سه اتفاق را در دفترچه‌ای ثبت کنید. هر چه بتوانید اتفاقات ریزتری را بنویسید، در تمرین موفق‌تر هستید. مثلا اگر سر صبحانه یک استکان چای داغ نوشیدید که برای لحظه هایی از نوشیدن ان لذت بردید، آن را بنویسید. این تمرین در کوتاه‌ترین مدت شما را مثبت اندیش‌تر خواهد کرد.چگونه مکالمه‌ای که با قضاوت سمی شده است را نجات دهیم؟تکنیک FORD برای زنده نگه داشتن یک مکالمهزمانی که با گفتارها و رفتارهای نابه جا از جمله قضاوت کردن، مکالمه‌ای را به سمت خاموش شدن می‌کشانیم. در صورتی که اهمیت آن مکالمه برایمان بسیار مهم است میتوانیم از این تکینیک برای احیای آن استفاده کنیم.کلمه FORD ابتدای حروف انگلیسی کلمات زیر است. Family موضوع خانواده، موضوعی است که به مکالمه جهت تازه‌ای می‌بخشد. حتی آنهایی که با خانواده خود نیز ارتباط چندانی ندارند، باز هم صحبت کردن از خانواده موثر است. فقط باید حواستان باشد طوری صحبت را به سمت خانواده بکشید که طرف مقابل به اصطلاح بدتر به دیوار نخورد! مثلا بدون مقدمه نگویید " خب، رابطه‌ات با خانواده‌ات چطور است؟ حالشان خوب است؟"برای باز کردن بحث میتوانید به یک خاطره بامزه از خانواده خود اشاره کنید. و یا مثلا در مورد پژوهش علمی که درباره موضوع خواهر و برادر‌ها و ژن‌های مشترک است و شما به تازگی آن را مطالعه کرده‌اید، صحبت کنید. همچنین به خاطر داشته باشید که بعضی‌ها ممکن است اتفاقات خانوادگی ناگواری را تجربه کرده باشند. بنابراین اگر دیدید صحبت در این موضوع ادامه پیدا نکرد، روی این مساله اصرار نکنید. Occupation هر فردی به کاری مشغول است و شغل یا سرگرمی ای دارد. فقط حواستان باشد وقتی میخواهید این موضوع را باز کنید، شبیه مصاحبه گرها برای استخدام نباشید. برای باز کردن بحث شغل، وقتی از طرف مقابل پرسیدید چی کاره‌ای و او جوابش را داد. در مرحله بعد لازم است در مورد شغلش احساس و هیجان مثبت نشان دهید. مثلا عباراتی همچون من همیشه دوست داشتم شغلم این باشد، یا من برای فلان مشاغل احترام خاصی قایلم و. استفاده کنید.حواستان باشد تحت هیچ شرایطی راجع به شغل او جوک نگید و یا حتی نگویید " این که میگویند کسانی که فلان شغل را دارند، شخصیتاشن این گونه است، درست است؟" منظور این است که به کلیشه‌های ذهنی موجود در هر شغل اصلا اشاره نکنید که این کار خودش باب قضاوت‌های سنگین را باز میکنه. Recreation صحبت درباره سرگرمی‌های یک فرد و اینکه در اوغات فراغت چی کاری انجام می‌دهد و به چه چیزی علاقه دارد، لحظه‌های طلایی یک رابطه است.برای این کار کافیست حواستان به روند مکالمه باشد و وقتی احساس کردید، بنابه هر دلیلی، مکالمه در حال خاموش شدن است، با پرسیدن این سوال میتوانید آن را از این وضعیت نجات دهید. بهتر است بپرسید " شما در زمان‌های آزاد، چه فعالیت هایی را انجام میدهید؟"فقط به این مساله توجه کنید که وقتی طرف مقابلتان از سرگرمی ای حرف میزند که شما هیچی از آن نمیدانید. اظهار نظر بیهوده نکنید، و یا نترسید که هیچی نمیدانید. در عوض در پاسخ به صحبت‌های او بگویید چه جالب. دوست دارم راجع به این فعالیت، بیشتر بدانم. اگر هم دارید با کسی حرف میزنید که شدیدا مشغول به کار است و از آن دسته ادم‌های معتاد به کار است. او را نصیحت نکنید و نگویید تفریح هم بخشی از زندگی است و لازم است. زیرا با این کار او نه تنها به حرف شما گوش نمی‌کند، بلکه روند ارتباط و مکالمه وضعیت وخیم‌تری را پیش خواهد گرفت.در چنین شرایطی صحبت را به این سمت ببرید که پس آنطور که متوجه شدم، شما از کارتان خیلی لذت می‌برید و گویی کارکردن برای شما نوعی تفریح محسوب می‌شود. اگر پاسخ این حرف شما نیز "نه" بود. مکالمه را اینگونه ادامه دهید که اگر روزی زمان خالی داشتید، دوست دارید چه کارهایی انجام دهید. Dreams صحبت درباره آرزوها خیلی مساله شخصی ای است. ولی اگر بتوانید مکالمه‌ای معنی دار در این زمینه با هم داشته باشید، طرف مقابلتان به شدت به شما علاقه مند خواهد شد و همچنین از آن پس دوست دارد زمان بیشتری را با شما به صحبت بپردازد. زیرا بسیاری از افراد فرصت صحبت کردن از آرزوهایشان را با هر کسی ندارند، و اگر آرزوهایش را با شما در میان بگذارد، برایش فردی خاص خواهید شد و صمیمیت رابطه تان افزایش خواهد یافت.انسان‌ها همیشه دوست دارند توسط دیگران درک شوند و اعتبارشان پیش این افراد بالا برود. در همین راستا صحبت کردن درباره آرزوها و گوش دادن بدون قضاوت به آنها، این فرصت طلایی را برایشان فراهم میکند. به علاوه اینکه اگه بتوانید با اشتیاق او را برای برنامه ریزی و رسیدن به آرزوهایش تشویق کنید به اصطلاح گل را زده‌اید.البته برای باز کردن صحبت در این موضوع، نباید به یک باره بپرسید که خب آرزویت چیست؟ در این صورت دوباره مکالمه یخ می‌کند! بهتر است قبلش درباره علایق و سرگرمی هایش بپرسید و سپس حدس بزنید که با این علایق می‌تواند چه آرزویی در سر داشته باشد و با او در میان بگذارید. مهم نیست حدستان درست باشد یا نه. این حدس شما، سر صحبت را باز خواهد کرد.تکنیک FORD تکینک بسیار خوبی برای بهبود یک مکالمه رو به خاموشی است. فقط باید حواستان باشد وقتی بحث را در یکی از موضوعات بالا باز کردید، در حین آن دوباره فرد مقابل را به بار قضاوت نگیرید و یا مثل یک بازجو از او سوال‌های پی در پی نپرسید. همچنین برای بهبود مکالمه بهتر است خودتان نیز در هر موضوعی که از طرف مقابل سوال می‌کنید، نظر و خواسته خود را بگویید و خودافشایی داشته باشید.چگونه قضاوت نکردن را تمرین کنیم؟در زیر تکنیکی ارایه شده است که با انجام منظم و آگاهانه آن، می‌توانید قضاوت در مکالمات روزمره خود را به حداقل برسانید.تکنیک DUAL این روش توسط لیو باباوتا، به عنوان روشی برای ارتباط بدون قضاوت، طراحی شده است. کلمه DUAL اول حروف انگلیسی عبارات زیر است: Don ' t pass judgment اصطلاحا به این معنی است: انگشت اشاره به سمت دیگری نداشته باشید.در قدم اول به مدت چند روز، زمانی که کسی را قضاوت کردید، آن را یادداشت کنید و ببینید چه فکری در ذهن شما و چه کاری از جانب او موجب شد تا او را مورد قضاوت قرار دهید. با تکرار منظم این کار، میتوانید از موقعیت هایی که ممکن است قضاوت شما را برانگیخته شود آگاه شوید و در موقعیت‌های بعدی از آن خودداری کنید. Understand درک کنید.در قدم بعدی یادگیری مهارت همدلی ( مهارت همدلی در دوره من برتر، من برتر دوره تغییر و تحول یک سالهدوره‌های من) و نگاه گردن به زندگی از دریچه دنیای پدیداری فرد مقابل است، اصطلاحا کفش‌های او را بپوشید و سپس راه بروید. از او درباره گفته هایش سوال بپرسید و سعی کنید فکر و وقایع پشت حرف او را درک کنید. Accept پذیرش داشته باشید.این را بپذیرید، اگر چه کمی مشکل است. اینکه همه مثل شما فکر نمیکنند، افراد نقطه نظرات مختلفی به دنیا دارند و الزاما نقطه نظر شما درست نیست و نمیتوانید آن را به کسی تحمیل کنید. این را بدانید که همه انسان‌ها به خاطر زندگی که داشته‌اند، تجربه‌های متفاوتی به دست آورده‌اند و لذا دیدگاه‌ها یشان نیز میتواند متفاوت باشد. هر انسانی با دیگری ارزش‌های متفاوتی دارند و این ایرادی ندارد. Love زمانی که بتوانید تفاوت‌های دیگران را بپذیرید. سعی کنید ارتباط بین ارزش‌های آنها و تجربه هایی که از سر گذرانده‌اند را بیابید. آن وقت میتوانید آن‌ها را همانطور که هستند بپذیرید. یعنی میتوانید آنها را همانطور که هستند، دوست داشته باشید.تکنیک‌های ارایه شده، تکنیک‌های علمی از سوی روانشناسان برای رفع قضاوت در روابط می‌باشد، بنابراین می‌توانید به طور واقعی پس از انجام آنها به طور منظم شاهد بهبود روابط خود باشید. آنچه مهم است این است که در زندگی، بسیاری از چیزها از جمله برقرای ارتباط با دیگران، یک مهارت اکتسابی است نه ذاتی. لذا آن کسی باهوش است که به دنبال یادگیری مهارت‌های زندگی (من برتر دوره تغییر و تحول یک ساله) صحیح و با کیفیت باشد، نه اینکه منفعلانه بگوید زندگی همین است، باید سوخت و ساخت!" برای موفقیت خارج از چارچوب بیاندیشد"موضوعات مرتبط:محصول جلوگیری از قضاوت کردن در ارتباط (دکتر محمد کاظم زاده)این مقاله برگرفته شده از مقاله چگونه قضاوت نکنیم؟علت قضاوت کردن درباره دیگران چیست؟
ابتذال و پوپولیسم فرهنگی در سوگ اصالت محمدحسین قاسمی/ دانشجوی دوره‌ی کارشناسی رشته‌ی مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف"روشن‌گری همانا خروج انسان است از حالت صغارت، که خود مقصر آن است. صغارت یعنی ناتوانی از به‌کارگرفتن فهم خود بدون سرپرستی دیگران و اگر علت این صغارت نه فقدان فهم که نبود عزم شجاعت در به‌کارگیری فهم خود بدون سرپرستی دیگران باشد، تقصیر از خود انسان است."جملات بالا، بند آغازین مقاله‌ی معروف کانت است. "ابتذال"، نقطه‌ی مقابل "روشن‌گری" است. هنر ابتذال در سطحی‌کردن همه چیز و تهی‌کردن آن از درون و باطن است تبدیل‌کردن همه چیز به ظواهر و تقلیل همه‌ی ظواهر به کلیشه. ابتذال مانند تاول است برآمدگی عفونی سطح. ارتفاع ندارد و در نتیجه خالی از عمق است. صدا نیست که بماند پژواک است.اما چه می‌شود که یک امر مبتذل، به‌مرور جا می‌افتد؟ روان‌شناسی از دانشگاه "ییل"، به نام "استنلی میلگرم"، آزمایشی انجام داده که می‌تواند راه‌گشای ما در پاسخ به این پرسش باشد. او از سوژه‌هایش می‌خواست تا به دیگر شرکت‌کنندگان در آزمایش، شوک برقی وارد کنند اما کسانی‌که شوک به آنان وارد می‌شد، صرفا تظاهر به شوکه‌شدن می‌کردند. شوک‌دهنده سوالاتی از شوک‌گیرنده می‌پرسید و در صورت خطا، درجه‌ی شوک را بالا می‌برد. شرارت‌گری و بی‌رحمی شوک‌دهندگان و ظلم‌پذیری شوک‌گیرندگان بی‌نظیر بود. به عقیده‌ی میلگرم، مردم به میزان چشم‌گیری آماده‌اند تا در موقعیتی جدید، قواعد جدیدی را بپذیرند. آنان به‌نحو حیرت‌آوری حاضرند تا اگر حاکم جدید از ایشان بطلبد، در خدمت هدفی جدید، دیگران را بیازارند یا بکشند. پس افزون‌بر تولیدکننده‌ی ابتذال، مبتذل‌ها (جامعه‌ی هدف) نیز ت ثیرگذار هستند. قسمت غم‌انگیز ماجرا، مسری‌بودن ابتذال است. به گفته "الیزابت مینیچ" تنها چیزی که لازم است، نوعی قراردادی عمل‌کردن است، یک وجدان کلیشه‌ای شده، نوعی هم‌رنگی عاطفی با جماعت."ابتذال"، نقطه مقابل "روشن‌گری" است. هنر ابتذال در سطحی‌کردن همه چیز و تهی‌کردن آن از درون و باطن است: تبدیل‌کردن همه چیز به ظواهر، و تقلیل همه ظواهر به کلیشه.در تعریف ابتذال از فرهنگ‌نامه آمده: "بسیار به‌کاربردن چیزی، تا اندازه‌ای که از ارزش آن بکاهد". یکی از مصداق‌های این تعریف را می‌توانیم در حوزه‌ی کتاب ببینیم. کتاب‌های "ملت عشق" و "قهوه‌ی سرد آقای نویسنده" دو نمونه از کتاب‌های عامه‌پسند (جذابیت برای تمامی اقشار با هر سطح فکری)، همه‌گیر و موردتوجه هستند. بخش اعظم تقاضای مردم برای مطالعه، مربوط به کتاب‌های روان‌شناسی، معنوی و یا رمان‌های بی‌محتوا است که غالبا از طریق فضای مجازی معرفی می‌شوند و اکثر جامعه، با دیدن قسمتی از کتاب و خواندن جمله‌ها و عبارات همه‌پسند، راغب به خرید آن می‌شوند. کتاب‌فروشان می‌گویند درصد زیادی از مراجعه‌کنندگان، درخواست می‌کنند کتاب‌هایی به آن‌ها معرفی شود که نیازی به تعمق نداشته‌باشد! این یعنی مطالعه را راهی برای کسب آگاهی و دانش نمی‌دانند. اسف‌بار است اگر بدانیم که کتاب‌های دکوری از جنس MDF یا مقوای توخالی، کانتینرکانتینر از چین وارد می‌شود و خیلی‌سریع، به فروش می‌رسند!عده‌ای اعتقاد دارند در جامعه‌ای که میزان مطالعه به نازل‌ترین وضع خود رسیده‌است، حتی اگر کتاب بد بخوانیم، به‌تر از کتاب‌نخواندن است! لیکن بحث کمیت در چنین موقعیتی ابدا توجیه‌کننده نیست زیرا در درازمدت که مطالعه‌ی هر نوع کتابی در مردم جا بیفتد، اصلاح این روش و تلاش برای اعطای قدرت تمییز به آن‌ها زمان‌بر خواهدبود. در نهایت این رویه، هنرمندان جدی را نیز آلوده و یا در خوش‌بینانه‌ترین حالت، سرخورده و منزوی خواهدکرد.فرهنگ دکوری!از دیگر نمونه‌های ابتذال، فضای مجازی و علی‌الخصوص رسانه‌ی اینستاگرام است. میزان ت ثیرپذیری جامعه از این فضا به "طرز فکر" آن برمی‌گردد. طرز فکر با "سطح فکر" تفاوت دارد. سطح فکر، میزان آگاهی و دانش ما نسبت‌به مسایل روز است درحالی‌که طرز فکر، چگونگی عمل‌کرد این دانش و آگاهی است. ایرانیان، سطح فکری بالا، اما طرز فکر پایینی دارند. ما مبتلا به یک نمایش ریاکارانه برای پوشاندن فقدان‌های شخصی در اینستاگرام هستیم. حلقه‌ی مفقوده‌ی ما در این زمینه، "اندیشه" است. ما بدون تفکر، ابتذال موجود در فضای مجازی را تقلید می‌کنیم. حتی منتشرکننده‌ی یک متن به خود زحمت نمی‌دهد صحت و سقم آن را بسنجد زیرا اصلا مطالعه‌ی حقیقی، جایی در زندگی روزمره‌ی او ندارد. در نتیجه افراد دچار نوعی هیجان سطحی کم‌عمق (جوزدگی) می‌شوند و در درازمدت، عادت‌کردن به نوشته‌های کوتاه‌و بی‌حوصله‌کردن و سطحی‌شدن‌شان را ناشی می‌شود. گیرافتادن در "حباب اطلاعاتی"، از دیگر معایب این فضا است یعنی ما فقط افراد هم‌نظر و هم‌عقیده با خود را دنبال می‌کنیم و به‌نوعی در اتاق پژواک( 1 ) محبوس می‌شویم و از دریافت اطلاعات مفید یا ضروری، ولی مخالف عقاید خود، محروم می‌مانیم. این فضا برای اشخاصی که از آن، جهت کسب اطلاعات استفاده می‌کنند هم محیطی نامناسب به شمار می‌رود زیرا مخاطب با انبوهی از اطلاعات مواجه می‌شود که فرصت تفکر را از او سلب می‌کند. داشتن "نگاه خاکستری"، می‌تواند بهترین راه‌حل موجود باشد بدان معنا که این فضا را لازم بدانیم، اما کافی نه. با توجه به نیاز امروز جامعه، استفاده از این شبکه‌ها مهم تلقی می‌شوند لیکن شالوده‌ی اطلاعاتی ما باید بر پایه‌ی مطالعات و محتوای قابل‌اطمینان و مفید باشد.فضای مجازی، مجالی مناسب برای سیاست‌مداران پوپولیست نیز است جایی‌که بدون واسطه می‌توانند با طرفداران خود در ارتباط باشند. برای این دسته از سیاست‌مداران، حضور در این فضا از آن جهت حیاتی است که می‌توانند خود را از این نظر که حرف‌های مردم برایشان بسیار مهم است، متمایز از دیگر هم‌ردیفان خود نشان دهند. بنابراین پوپولیست‌ها را می‌توان فاتحان شبکه‌های اجتماعی دانست.جهت تبیین زندگی آلوده به ابتذال، گریزی به بحث زندگی عاریتی و زندگی اصیل می‌زنیم. به نظر سقراط، زندگی نیازموده، عاریتی است و اصیل نیست زیرا در آن عقایدم را از دیگران به عاریه گرفته‌ام و این سبک از زندگی، ارزش زیستن ندارد. "مصطفی ملکیان" با اشاره به آرای "هایدگر"، به سه نشانه‌ی زندگی عاریتی می‌پردازد: 1 ) وراجی( 2 ) و یاوه‌گویی 2 ) سرک‌کشیدن، بوالفضولی و ناخنک‌زدن 3 ) سردرگمی و گیجی. در مقابل، زندگی اصیل یعنی زندگی‌ای که در آن انسان تنها به خودش وفادار است و مساوی است با "در التزام خود حرکت‌کردن" و "در معیت خود زیستن".از ترسناک‌ترین اتفاقات پیش‌آمده در ایران، عادی‌شدن ابتذال است انگار که ابتذال، بخشی از فرهنگ، هنر و اندیشه‌ی ماست. رمز ابتذال در "تکرار" نهفته است. تکرار امر پوچ (تنها "هست" که "باشد"). مرزی نه‌چندان باریک اما قابل‌فهم برای درنغلتیدن به ابتذال را می‌توان "عمل اخلاقی مبتنی بر قانون" دانست.هنگام بررسی موضوع ابتذال، واژه‌ی "میان‌مایگی"، کم‌وبیش به چشم می‌خورد. میان‌مایگی انگار حالتی است میان "فرومایگی" و "گران‌مایگی". "نعمت فاضلی"، جامعه‌شناس معاصر، می‌گوید:"افراد میان‌مایه، کسانی هستند که در مواجهه با ارزش‌های زیباشناسانه و نمادهای امروزی، گویی دانش و فرهیختگی لازم را برای فهم و آفرینش و کاربست و بهره‌برداری از این ارزش‌ها ندارند. افرادی که با به‌دست‌آوردن حدودی از سرمایه‌ی اقتصادی، توانسته‌اند از جایگاه سنتی و اجتماعی فرودستی خود اندکی فراتر آیند و به اعتبار سرمایه‌ی اقتصادی، نوعی سرمایه‌ی فرهنگی دست‌وپا کنند". به‌عبارتی می‌توان میان‌مایگی را مفهومی مانند "نوکیسگی" دانست و این دوران را دوره "تجارت‌سازی فرهنگ" نامید. مثال بارز آن، رونمایی‌ها و مراسمی است که در واقع، جشنی در سوگ اصالت هستند. البته همگانی‌شدن هنر، تهدید اصلی نیست، بلکه تبدیل‌شدنش به ابزار صرف تبلیغ الگوها و فرهنگ مصرف نظام سرمایه‌داری، تهدیدکننده‌ی جدی موجودیت هنر است.در این‌جا باز هم برمی‌گردیم به مقوله‌ی اندیشه و تفکر که فقدان آن موجب میان‌مایگی و ابتذال می‌شود. به‌راستی ریشه‌ی این کمبود تعقل در کجاست؟ اگر نگاهی‌ریشه‌ای به این قضیه داشته‌باشیم، به آموزش‌وپرورش می‌رسیم. جایی که می‌بایست محل اندیشه باشد لیکن دانش‌آموزان راه و رسم تفکر را نمی‌آموزند و صرفا شب‌امتحانی بار آمده‌اند. از سویی دیگر به‌مرور، این "تفکر عمیق" جای خود را دارد به "تفکر دیجیتالی" می‌دهد. حافظه‌های ما، به دستگاه‌هایمان منتقل می‌شوند و اندیشه‌ی ما رو به زوال می‌گراید.نفی ابتذال از طریق خودش ممکن است زیرا حفره‌هایی درون امر مبتذل هستند که از نیروهای متضاد درون آن ناشی می‌شوند که یک‌سویگی‌اش را خدشه‌دار می‌کنند. کافی است کل آن اثر، رفتار یا تصویر را بر اساس آن بازسازی کنیم تا از ابتذال رهایی یابیم. البته نباید فقط مدارس و اماکن تحصیلی را مقصر بدانیم. چه بسیار کسانی‌که شایسته‌ترین افراد برای ایستادن بر قله‌های فرهنگی کشور هستند اما برچسب سیاسی می‌خورند و از صحنه‌ی فرهنگ و هنر حذف می‌گردند (البته حذف نخبگان تنها محدود به این حوزه نیست و در تمامی عرصه‌ها شاهد پالایش، مطابق با میل و تفکر حاکم بر یک مجموعه هستیم). حذف "عادل فردوسی‌پور" از برنامه‌ی پرمخاطب "نود" و دست‌گیری و احکام بلندمدت چند فعال محیط‌زیستی، دو نمونه از کنارگذاشتن نخبگان هستند که منجر به ابتذال در حوزه‌های رسانه و محیط‌زیست می‌شوند. شاید تعجب کنیم اگر بشنویم در حوزه‌ی محیط‌زیست نیز ابتذال داریم ولی هرگونه مصرف بی‌قاعده‌ی منابع زمین، نوعی ابتذال محسوب می‌شود. حتی این‌که مبلمان شهری به‌گونه‌ای است که ما را به استفاده از وسایل نقلیه‌ی شخصی، به‌جای دوچرخه یا سامانه‌ی حمل‌ونقل، سوق می‌دهد، امری مبتذل محسوب می‌شود.ابتذال در هنر، به‌خاطر انفجار هنر است و ما دچار یک "وضعیت نمایشی" شده‌ایم. آدم‌ها آینه‌ی حکومت‌شان هستند. همه چیز نمایشی است چون در حکومت ما همه چیز نمایشی است و واقعیت‌ها را باید پنهان کرد. اگر بخواهی از دام ابتذال رهایی پیدا کنی هم نخواهی‌توانست. شخصیتی به نام "پروکروستس" در اساطیر یونان آمده که قلدری بوده در یکی از چهارراه‌های آتن و با یک تخت، قد عابران را اندازه می‌گرفته و اگر قد او بیش‌تر از تخت می‌بود، سرو پایش را قطع می‌کرده و اگر کوتاه‌تر می‌بود، آن‌قدر او را می‌کشیده تا اندازه‌ی تخت شود! وضعیت امروز جامعه‌ی ما در برابر ابتذال نیز همین است و گویا توده‌ی مردم، ناچار به استغراق در ابتذال هستند.برای رهایی از ابتذال نمی‌توان دستورالعمل قطعی تجویز کرد. اما نفی ابتذال از طریق خودش ممکن است زیرا حفره‌هایی درون امر مبتذل هستند که از نیروهای متضاد درون آن ناشی می‌شوند که یک‌سویگی‌اش را خدشه‌دار می‌کنند. کافی است کل آن اثر، رفتار یا تصویر را بر اساس آن بازسازی کنیم تا از ابتذال رهایی یابیم.پاورقی‌ها:( 1 ): echo - chamber ( 2 ): وراجی، سخنی است که در آن سخن‌گفتن مهم باشد و نه محتوای سخن.مراجع:[ 1 ]: دوماه‌نامه فرهنگی - اجتماعی "مروارید"، سال هفتم، دوره جدید، شماره یازدهم برای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام دوهفته‌نامه‌ی دانشجویی "داد" کلیک کنید.
خشونت اجتماعی ما ناخواسته در جنگی هستیم که برنده‌ای ندارد همه بازنده‌ایم چه دختری که در مقابل ورزشگاه خودسوزی می‌کند چه راننده‌ای که بر سر راننده‌ی دیگر فریاد می‌زند و کار به نزاع خیابانی می‌کشد .خشونت اجتماعی افسار گسیخته‌ای که جریان دارد ناشی از دسیسه هایی برای انحطاط است اما چیستی این دسیسه‌ها را کجا باید جستجو کرد؟ هانا آرنت می‌گوید "با نشاندن خشونت به جای قدرت احتمال چیرگی و غلبه هست اما بهایی که باید برای آن پرداخت بسیار سنگین است زیرا تنها طرف مغلوب نیست که این بها را می‌پردازد بلکه طرف غالب هم باید آن را از سرمایه‌ی قدرت خود بپردازد".اوضاع ما تراژیک است،قربانی چرخه‌ی خشونت خواهیم شد مادامی که کسانی هستند که بگویند عزاداری بر جان مردم ارجحیت دارد یا اینکه کسی که زندگی جوانی و هر چه داشته است را وقف ادبیات و هنر می‌کند در مدیا مسخره می‌شود و سطح سلیقه‌ی مردم که به گوشی ،اینترنت و .دسترسی دارند محدود به صفحات اینستاگرام می‌شود.بارها و بارها در معرض خشونت بوده و هستیم یاد گرفته‌ایم از ابزار خشونت برای رسیدن به اهداف در روابط استفاده کنیم اما چه کسی این را به ما آموزش داد؟خشونت اجتماعی،خشونت سیاسی، خشونت روانی دومینویی ست که امنیت اجتماعی را مختل خواهد کرد اما سوال اینجاست یقه‌ی چه کسی را باید بچسبیم؟ شاید ترس ! من احساس می‌کنم ترس عاملی ست که این روند را پیش می‌برد .اعدام،زندان،شکنجه و سرکوب جامعه را به زندانی بزرگ بدل می‌کند که حصار هایش از ترس است هراسی که منجر به خودسانسوری و خشونت مردم بر مردم می‌شود‌.اما ترس تنها عامل نیست ، محرومیت جنسی،گرسنگی می‌تواند از علل‌های خشونت اجتماعی باشد.خشونتی که ریشه دوانده است از حذف عکس دختران از جلد کتاب‌های دبستان بگیر تا حذف زنان از موسیقی ، کودکان کار ،همسر آزاری،کولبری،خودسوزی زنان و .که باعث می‌شود حقوق بشر به مفهومی مضحک بدل شود و روشنفکر در گوشه‌ای مثل کسی که تمام دارایی اش به یغما رفته است خیره به اوضاع باشد بی هیچ حرفی و حرکتی انگار موشی است در باران.جامعه‌ای سالم ، مدرن و انسانی نیاز به آگاهی و توانایی دارد وضع قوانینی چون سنگسار و اعدام ضد این جامعه است.وقتی وارطان‌ها اعدام می‌شوند،آزادی اعدام می‌شود و تنها انتخاب باقی مانده مرگ است و حتا حق انتخاب سلب می‌شود برای کنترل زخم و کنترل تحقیر نیاز به انتقام است اما انتقام گیری از چه کسی؟ بعد از شکستن قلم ، قلع و قمع واژگان و احساس روح فرسوده می‌شود از احساس خالی می‌شود و انسان چیزی نیست جز جسمی سرد و مرده بی خرد و بی روح نمی‌توان چون و چرا کرد به خصوص در جایی که چون و چرا عاقبتش مرگ است.شاید همه‌ی ما در خفا و دور از چشم همگان اعدام شده‌ایم.نظام اجتماعی _سیاسی دشمن خیابان است ،خیابان نباید به مکان حرکت و جنبش و ارتباطات انسانی بدل شود پس حرکت در خانواده باز تولید می‌شود یعنی استبداد وفساد حاکمان جهان سوم آرمان خواهی توده را سرکوب می‌کند و مطالبه‌ی مردم از مردم رواج می‌یابد . اما شاید بهتر است خشم بدل به جنبشی خیابانی شود.قانون مصداق خشونت اجتماعی است .قانون نمی‌تواند روی خودش بنا شود قانون بنیادی ندارد اگر داشت نیازی به خشونت نبود تا خودش را مستقر و حفظ کند پس بی پایه و اساس است و اگر اساسی داشته باشد آن اساس خشونت است‌.زنی که از همسرش کتک می‌خورد به طور میانگین دوسال باید بدود که حکمی برای در امان ماندن از خشونت بگیرد تازه اگر خوش شانس باشد.سکوت یعنی حمایت از بازتولید خشونت و شریک بودن در چرخه‌ای که ضد انسان عمل می‌کند.صدا شاید نور سخی باشد که سیاهی را از ذهن پاک کند صدای کسی که می‌گوید ترس برادر مرگ است. چرخه‌ی سرکوب،خشونت ،اعدام و دلسردی آیا مردم را مستحق پذیرفتن نقش موثر در خشونت اجتماعی می‌کند؟ ما سومین کشور مصیبت زده‌ی دنیا هستیم آیا رنج و عزا منشاء خشونت است یا شادی و آرامش ؟ 74 درصد جمعیت ایران شهر نشین هستند اما غیر از مراکز استان‌ها مابقی به زیرساخت‌های فرهنگی نظیر مطبوعات ،سینما،تیاتر ،فرهنگسرا ،موزه،کتاب فروشی و غیره دسترسی ندارند . بی سوادی،فقر مطلق فرهنگی،ورشکستگی اهالی فرهنگ،وابستگی فرهنگی ،رواج خرافات ،استحاله‌ی زبان فارسی مرگ هنر،ادبیات و اندیشه ،افزایش خشونت و جرم و در یک کلام زندگی در جمعیتی خرفت،نادان و بی هویت نتیجه‌ی این ناکارآمدی و ضعف سیستم است.جنایاتی که در هر شکلی نمایان می‌شود و به واژه هایی چون مذهب ،سنت،توحش ،تحجر،ناموس ،غیرت ،آبرو و قانون چنگ می‌زند که خودش را ابراز کند و رومینا اشرفی دیگری خلق کند یا معلم دیگری که به خاطر مسخره شدن از شغلش استعفا دهد. ناامید و خسته به این سیاهچاله به این چرخه خیره‌ایم و هر کدام نقش معینی داریم یکی سر ارباب رجوع داد بزند یکی سر هم کلاسی و خودی سر دیگری . این چرخه به نابودی جامعه منجر خواهد شد اگر همچنان خیره باشیم که خیرگی چاره نیست باید سخن گفت و البته به عمل کار برآید نیاز داریم که این چرخه را متوقف کنیم و این نیاز هم در فرد هست هم در جمع اما میسر شدنش به فرد بستگی ندارد اگر من به روی کسی که می‌بینم لبخند بزنم شاید درصدی تغییر ایجاد شود اما همه چیز به یک تصمیم جمعی بستگی دارد به یک هم آوایی باشد که جامعه‌ای نرمال داشته باشیم!به قول فروغ فرخزاد به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد.شاید .
بررسی علل ناخن جویدن در کودکان ناخن جویدن در کودکان یکی از آن دسته رفتارهایی است که بسیار مادران را نگران می‌کند و معمولا برای اینکه فرزندانشان این رفتار را ترک کنند به راه ههای گوناگونی متوسل می‌شوند: تنبیه، سرزنش، تهدید، بستن نوک انگشتان، زدن مواد تلخ و یا بد مزه به نوک انگشتان و .. . بسیاری از والدینی که به مشاوران مراجعه می‌کنند به دنبال این هستند که کودکشان این رفتار را ترک کند اما موضوعی که بیشتر از همه باید به آن توجه شود و باید بیشتر برای آن نگران بود علت این رفتار است. در بسیاری از موارد رفتار جویدن ناخن‌های دست معلول علت هایی است که اگر آنها برطرف شوند این رفتار نیز به مرور در کودکان و نوجوانان از بین می‌رود و برعکس گاهی اوقات ممکن است سالها و یا حتی تا همیشه ادامه یابد.علل ناخن جویدن در کودکان:همانطور که ذکر شد در این مقاله قرار است علت‌های احتمالی ناخن جویدن در کودکان مورد بررسی قرار گیرد. از آنجایی که این رفتار در میان کودکان و نوجوانان از میزان شیوع قابل توجهی برخوردار است بسیاری از روانشناسان، مشاوران، روانپزشکان و پژوهشگران به بررسی علت این رفتار پرداخته‌اند. علت زیربنایی این رفتار اضطراب، استرس، ترس و پرخاشگری است زیرا با بررسی‌های بسیاری که انجام شده است بیشتر افرادی که این هیجانات را تجربه کرده‌اند در هنگام تجربه این هیجانات رفتار جویدن ناخن‌ها را از خود نشان داده‌اند.اما از آنجایی که این علت خیلی کلی و مبهم است و نمی‌تواند به والدین برای برطرف کردن این رفتار کمک کند باید به شکلی جزیی‌تری مورد بررسی قرار بگیرد پس به سراغ علت‌ها و شرایطی می‌رویم که این هیجانات را در کودک بر می‌انگیزد. شما می‌توانید با مراجعه به کلینیک روانشناسی و مشاوره فراز به کمک یک مشاور کودک به بررسی این علل در کودک خود بپردازید.گاهی اوقات این رفتار ممکن است فقط یک عادت رفتاری نادرست باشد و علت ریشه‌ای و زیربنایی آن اضطراب و ترس نباشد.بلکه فقط یک عادت رفتاری نادرست است که ناشی از تقلید کودک از رفتار شخصی دیگر است. این فرد می‌تواند یکی از اعضای خانواده باشد، یکی از همسالان کودک و یا نوجوان باشد و یا اینکه کودک این رفتار را در جایی دیده باشد. که البته حتی اگر علتش همین باشد نیز نیاز دارد که درمان شود. معمولا روانشناسان و مشاورانی که رویکرد رفتاری دارند در درمان بسیار موفق هستند و اکثر مشاوران از تکنیک‌های رویکرد رفتاری استفاده می‌کنند. در مورد این کودکان یکی از اصلی‌ترین دلایلی که باعث ادامه این رفتار می‌شود تقویت شدن آنها از طرف دیگران و یا والدین است.گاهی اوقات کودکان از حساسیت مادر و یا پدر نسبت به این رفتار آگاهی می‌یابند و برای جلب توجه والدین این رفتار را از خود نشان می‌دهند. در این مورد لازم است که والدین در شیوه‌های فرزند پروری خود تجدید نظر کنند و روش‌های درست برای ارضای نیاز به توجه کودک را یاد بگیرند. برای این منظور نیز می‌توانید از مشاوران کودک مرکز مشاوره فراز کمک بگیرید.بسیاری از کودکانی که دچار ترس از برخی مکان‌ها هستند در هنگام قرار گرفتن در شرایط دلهره آور ناخن جویدن در کودکان را به عنوان یک واکنش برای آرام کردن خود، انجام می‌دهند. و وقتی از آن شرایط دور می‌شوند این رفتار نیز در آنان متوقف می‌شود. پس اگر کودک شما برای مثال از تنها به دستشویی رفتن می‌ترسد و در آن شرایط قرار می‌گیرد ممکن است این واکنش احتمالی را از خود نشان دهد.تماشای فیلم هایی که دارای صحنه‌های خشونت آمیز و ترسناک است. خیلی از والدین اصلا متوجه این موضوع نیستند که فیلم هایی که مناسب سن کودک نیست و او صحنه هایی را می‌بیند که برای او مناسب نیستند چقدر از نظر روانی به کودک آسیب می‌زند که یکی از همین آسیب‌ها ترس خیلی زیاد و ناخن به دندان گرفتن است که ممکن است این ترس ادامه دار باشد و نیاز به درمان داشته باشد.کودکانی که در خانواده‌های آشفته پرورش می‌یابند به احتمال بیشتری این رفتار را از خود نشان می‌دهند. دیدن درگیری‌ها و دعواهای والدین باعث می‌شود که کودک استرس و اضطراب زیادی را تجربه کند که معمولا یکی از واکنش‌های اصلی در این زمان‌ها جویدن ناخن‌ها است. گاهی اوقات لازم است که برای درمان کودک از مشاوره خانواده نیز استفاده شود زیرا علت زیربنایی رفتار در خانواده است. مشاوران مرکز فراز جلسات مشاوره خانواده زیادی را برای حل کردن مشکل کودکان برگزار کردند.گاهی اوقات این رفتار به عنوان یک نشانه برای اختلالات دیگر است. و یا با اختلال‌های دیگری همبودی دارد. برای مثال افرادی که دچار عقب ماندگی ذهنی هستند گاهی اوقات این رفتار را به عنوان یک عادت رفتاری غلط از خود نشان می‌دهند. یا کودکانی که دچار شب ادراری هستند نیز زمانی که سرزنش می‌شوند و احساس خجالت زدگی و شرم می‌کنند این رفتار را از خود نشان می‌دهند. یا افرادی که دچار اختلال بیش فعالی هستند به خصوص در دوران نوجوانی که بارز‌ترین نشانه آن احساس بی قراری است و نوجوان برای اینکه خود را آرام کند دست به این رفتار می‌زند.خیلی از رفتارهای والدین باعث ایجاد اضطراب در کودک می‌شود مانند توقعات بیش از اندازه و فراتر از توان کودک به خصوص دانش آموزان، بایدها و نباید‌های تربیتی سختگیرانه که معمولا تخطی کردن از آنها پیامد‌های منفی زیادی برای کودک دارد و همین سبب اضطراب و آشفتگی کودک می‌شود. لازم است که والدین با سطح توانمندی‌های کودکان خود در هر سنی آشنا شوند و از آنها توقعاتی متناسب با سن و توانمندی هایشان داشته باشند.کودکانی که در مدرسه مورد آزار و اذیت دیگران قرار می‌گیرند و یا کودکانی مورد سوء استفاده جنسی قرار می‌گیرند و معمولا از ترسشان این موضوع را از بقیه پنهان می‌کنند نیز اضطراب زیادی را تجربه می‌کنند که یکی از نمود‌های آن جویدن ناخن‌ها می‌باشد.از آنجایی که علت زیربنایی این رفتار اضططراب است. برای درمان آن نیاز است که رفتار کودک در بستر خانواده مورد بررسی دقیق قرار بگیرد و اگر کودک شما این رفتار را بیشتر از سه ماه انجام دهد به این معنی است که شما نیاز دارید تا با کمک یک مشاور کودک حرفه‌ای به بررسی علل رفتار بپردازید و برای درمان آن اقدام کنید.مرکز مشاورهخدمات مشاوره روانشناسی
تیاتر ستمدیدگان:تیاتر مورد نیاز امروز و فردای ما آگوستو بوآل در جوانی، مردی انقلابی.تیاتر ستمدیدگان یا تیاتر مردم ستمدیده نام نوعی از تیاتر است که به سردمداری آگوستو بوآل در دهه‌ی 1960 ،در آمریکای جنوبی به ویژه برزیل مطرح شد.چکیده:آنچه خواهیم گفت در یک نگاه.من در این مقاله می‌خواهم،بار دیگر با نگاهی تازه به تیاتر آگوستوبوآل،معناهای واقعی آن را دریابم و اشتباهاتی که در این باره،گذشتگان ما مرتکب شده‌اند،مانند خوانش‌های ناقص و نامگذاری غلط که متداول نیز شده است را تصحیح کنم.هدف من_و_یا آنچه من از صمیم قلب خواستار آن هستم،این است که سخنان من شروع کننده و یا انرژی بخش به اجراهای متعدد در نوع تیاتر آگوستوبوآل (تیاتر کاربردی - روشن گرایانه) در ایران شود.با اینکه می‌دانم این هدف و خواسته‌ای بزرگ است، اما انسان به آرزو‌های بزرگ زنده است، با این حال عهدی با شما می‌بندم، که به نوعی عهدی است با خودم، و آن اینکه، من پژوهشی بزرگ‌تر و مفصل‌تر درباره این مبحث انجام خواهم داد، و با دستی پر‌تر باز خواهم گشت، و شما متوجه آن خواهید شد. این مقاله با خوانش کتاب‌های،تیاتر مردم ستمدیده(موسسه فرهنگی هنری نوروز مهر)،تیاتر قانونگذار و پنجاه کارگردان کلیدی تیاتر(نشر بیدگل)_در کنار_راهنمایی و مشورت‌های که با استاد مهام میقانی داشتم،میسر شده است. آگوستوبوآل کیست؟ یا چرا آگوستوبوآل،چرا من و شما نه؟او مرد عمل بودآگوستوبوآل که نظریاتش را در کتاب رنگین کمان آرزوها،مدون کرده است،کارگردانی بود که عملگرایی،ابتکار و کندوکاو را می‌شود سه عنصر اصلی شخصیتش دانست.او تیاتر را به معنای دقیق کلمه:((یک اسلحه)) می‌داند، و اگر بدانیم که تیاتر بوآل وسیله‌ای برای حمایت مالی از مبارزات چریکی بوده است،تعجب نخواهیم کرد که چنان تعریفی از تیاتر می‌دهد.او و گروهش پس از پایان نمایشها،مردم را دعوت به انقلاب می‌کردند.در واقع جمله‌ای:{خون دهیم به راه آزادی}به نوعی شعار آنها بود.او شخصیتی آرام نبود که کار خودش را بکند،بیاید و برود،بلکه کسی بود که پلیس‌های مخفی به ویژه آمریکای جنوبی به دنبالش بودند.ویژگی‌های که او را از بقیه متمایز می‌کند:هدفمند بودن(اینکه می‌داند چه می‌خواهد).برخاسته از میان مردم،بزرگ شده در بین جوامع ستمدیده،که باعث شکل گیری هدفش شده.نترس بودن و شجاع بودن است. آگوستوبوآل آنقدر جسارت داشت که سری کارگاه‌های:((پلیس ذهنی)) را ترتیب داد و در آن برای روشن کردن افراد به ترفند‌های سرکوب گرایانه‌ای رسانه‌ها اشاره کرد،این کار امر مهمی بود که تنها او به آن شکل داد.او برخاسته از بدبختی و ستم بود که تا دل دولت رفت و پس از آن تیاتر خودش را به صورت کامل پایه گذاری کرد و از آن پس البته بیشتر تاکیدش بر تیاتر قانون گذار بود.نکته‌ای مهم که اینجا باید بر آن تاکید کنم این است که ما در ادامه قرار است،تیاتری را بررسی کنیم که مرد شماره یک و تنهای آن: آگوستوبوآل است.***مقدمه:نگاهی دوباره به مفهوم تیاتر مورد نظر آگوستوبوآلتیاتر شورایی یا تیاتر ستمدیدگانمطلقا نمی‌شود گفت که تیاتر شورایی یکی از عنوان‌های تیاتر آگوستوبوآل است و ما در واقع نمی‌توانیم آن را به جای کل تیاتر ستمدیدگان نام ببریم.تیاتر شورایی شاید رسالت یکی از انواع تیاتر ستمدیدگان باشد اما به هیچ عنوان نمی‌شود این لفظ را تعمیم داد بر کل آنچه که بوآل به ما عرضه داشته استدر ایران بیشتر،تیاتر شورایی را با لفظ کلی تیاتر ستمدیدگان بوآل یکی میدانند و اشتباه می‌گیرند.تعریف تیاتر شورایی،در واقع تیاتری است که چندین دست اندر کار تیاتر،بیشتر دانشجویان،دست در دست هم شکلش می‌دهند و در فرم و محتوای اثری که اجرا خواهند برد،از کارگردانی گروهی و نگارش اشتراکی گرفته_تا_ سود و زیان،همه و همه باهم مشترک خواهند بود و در برگیرنده تمام عوامل خواهد بود.این نوع تیاترها که بیشتر سمت و سویه‌های ایدیولوژیک را در بر می‌گیرند،به سمت تیاتر مستند می‌روند،که توضیح و تفسیر آن بحث این گفتار نیست.نسبت تیاتر تعاونی و تیاتر ستمدیدگانتیاتر تعاونی تیاتری است که تمام عوامل_همه‌ای محتوای که ارایه می‌شود - _و تمام آنچه که در این نوع تیاتر اتفاق می‌افتد برخاسته از نیروی انسانی،تصمیمات و اهداف یک شرکت،کارخانه و یا سازمان است.به عنوان مثال اگر شرکت پتروشیمی مانند صنعت نفت آبادان،بر اساس ارزش افزوده‌ی خود،گروه تیاتری را شکل دهد،به این نوع تیاتر،تیاتر تعاونی میگوییم.البته یک،تمامی بازیگران،کارگردان و عوامل از کارکنان شرکت هستند.دو،تنها برای عوامل و کارکنان شرکت،تیاترهای این گروه نمایش داده خواهد شد.سه،اهداف و ایدیولوژی شرکتها در محتوای تیاتر بی تاثیر نخواهد بود،اما باید بگویم که می‌شود تغییراتی داشته باشد مثلا گروه تیاتر آنقدر خوب باشد که حتی به اجرای عموم برسد و برای طیف گسترده‌تری اجرا شود.متاسفانه در ایران این گروهها بسیار کم هستند و یا هر روز کمتر می‌شوند و به نوعی می‌شود گفت دیگر وجود ندارند.این نوع تیاترها حالا نه برای طیف زیادی بلکه تنها برای کارکنان خود اجرا می‌روند و همین کافی است،اینکه باعث تنها سرگرمی آنها شوند،کار و رسالت بسیار مفیدی خواهد بود.سالهاست،بیشتر ارزش افزوده و سرمایه‌ی این نوع به اصطلاح تعاونیها صرف تشکیل تیم‌های ورزشی اعم از فوتبال می‌شود.اینجا معلوم می‌شود برای مسیولان عالی رتبه سرگرمی فرهنگی مهم بوده است یا تنها سرگرمی برای 90 دقیقه.حالا ربطه آن با تیاتر ستمدیدگان و صحبت از آن در این میان چیست.خواهم گفت،یکی از انواع تیاتر بوآل را با عنوان تیاتر قانون گذار می‌شناسیم.یکی از ویژگی‌های که دارد این است که توسط گروهی در خود تعاونی،کارخانه و..به نمایش در می‌آید و قانونی را در بهتر کردن و بهبود وضع کارگران نمایش می‌دهد و قانون را حتی تصویب می‌کند،مثلا طی یک تیاتر بازیگران در نقش‌های متعدد روی صحنه خواهان ساعت کار کمتری برای کارگران می‌شدند.زیبایی این کار به این بود که از آن به بعد،این حرکت نه تنها در تیاتر که برای همیشه ادامه پیدا می‌کرد.ز این نظر می‌توان گفت اگر تیاتر تعاونی برای بهبود وضع خود کارکنان قد اعلم کند نزدیک می‌شود به نوعی از تیاتر بوآل وگرنه نه، ارتباطی با آن به صورت کلی ندارد.***خوب برویم سراغ اصل مطلب،تیاتر ستمدیدگان،تیاتری که از نظر محتوا کاملا معترضانه - تعامل گرا است و از نظر فرم بسیار ساختارگرایانه است. بدان معنا که اگر شما بخواهید تیاتری در سبک‌های هفتگانه‌ای که در ادامه خواهم گفت کار کنید،کافی است که فرم کلی را بدانید،محتوا با شما است،فرم و ساختاری که دارد کار خود را می‌کند و کلیت را به سمت آن چیزی می‌برد که سالها پیش بوآل بر مبنای آن این نوع تیاتر را تدوین کرد.این تیاتر 1 - برپایه‌ای نظریات نظریه پرداز تعلیم و تربیت انتقادی پایولو فریر است. 2 - آموزش و پرورش و تعالی عقل تماشاگر یکی از مهمترین رسالت‌های این تیاتر است.هدف اصلی انواع تیاتر ستمدیدگان: برداشتن مرز بین بازیگران، و اجرا کنندگان با تماشاگران است.چرا که با دستیابی به این هدف و شکستن این دیوار عریض و طویل که قرنها،به غیر از معدود اندیشمندان تیاتر مانند برشت و راینهارت هر که آمده آجری بر آن نهاده،باعث یک اتفاق بنیادین می‌شود.مردم اینجا با تعامل،کنشگری اجتماعی،برقراری ارتباط با همنوعان خود، و گفتگوی انتقادی در وهله‌ای اول به خودشناسی می‌رسند و در ادامه‌ای آن با شناخت اطرافیان و درک اهداف و خواسته‌های مشترک،می فهمند که چه کنند و بعد از آن در کنار هم،در وهله‌ای دوم دست در دست هم انگیزه پیدا می‌کنند که بلند شوند و در خواستشان را مطرح کنند.در مبحث آموزش تیاتر ستمدیدگان، می‌توان به دو نوع الگوی ابتکاری اشاره کرد : 1 - آموزش کنش انگیزه، یعنی همان نکته‌ای که در بالا به تفضیل گفتم و حالا به اختصار باز تکرار می‌کنم،همانطور که از عنوان پیداست،ما با دیدن تیاتری انگیزه پیدا می‌کنیم برای انجام دادن کاری که در آن تنها نیستیم. 2 - آموزش کنش گریز،در این نوع،کنش معینی مطرح می‌شود،تحلیل می‌شود،تماشاگران نظرات خودشان را می‌دهند،و در نتیجه می‌فهمند که این ایده‌ای مطرح شده،کنشی نیست که بپذیرند و در واقع باید از آن گریز کرد:البته تیاتر ستمدیدگان بیشتر بر مبنای الگوی ابتکاری نخست پای ریزی شده است.در تعاریف تیاتر،ما می‌دانیم که دو رکن ازلی ابدی تیاتر:بازیگر و تماشاگر است،اما چه تماشاگری؟ تماشاگری که ساکت می‌نشیند بر صندلی،تلفنش را خاموش می‌کند،غذای را نباید به همراه بیاورد،دستشویی اگر داشته باشد بهتر است بگذارد برای بعد از تیاتر،بی احترامی است در حین اجرا بلند شدن و رفتن(حالا با توجه، به اینکه بیشتر تماشاگران برخاسته از خود تیاتر هستند،در واقع بی احترامی به همکار و دوستی می‌شود که کینه‌اش بعد شاید پا گیرت شود) و تا هزار هم اگر بخواهید می‌توانم نام ببرم که این نکته را برسانم و اثبات کنم که:در واقع و کاملا برعکس آن چیزی که فکر می‌کنید،این تماشاگران به هیچ عنوان در صحنه نیستند،بر صحنه هستند،در دل تیاتر،در کنار سکوی توماس استوکمان نیستند،بلکه روی صندلی نشسته‌اند،و دقیقا دارند به این فکر می‌کنند که دلیل خارش گردنشان چیست؟ آیا از لباس است و یا صندلی؟.اما در تیاتر مورد نظر بوآل،تماشاگر به هیچ عنوان نمی‌تواند،حتی برای لحظه‌ای ذهنش را از اجرا بگیرد،چرا که خود در صحنه است،باید برود بر روی صحنه،از تجربه‌ای زیسته‌ای خود حرف بزند و یا جواب سوالی که اجراکنندگان از او کردند را پاسخ دهد،به هر صورت تماشاگر در صحنه است،در دل آن و می‌فهمد، و همذات پنداری می‌کند،همذات پنداری که نه فقط اشک و ناراحتی نتیجه‌اش باشد،بلکه ایستادنی و حق خواهی نتیجه‌اش خواهد بود،چیزی بزرگتر از احساساتی شدن برای چند لحظه اتفاق می‌افتد و هدف:تبدیل تماشاگر منفعل و تابع به کنشگری اجتماعی است.در تیاتر بوآل،تماشاگر به مثابه‌ای تماشاگری بدون اندیشه نیست،بلکه تماشاگری است که اندیشه خود را نمی‌داند،در پس ذهنش،جایی در میان کلماتش و در سخنانی که در آشپزخانه به همسرش میگوید،پنهان شده و حالا در تیاتر ستمدیدگان،آن را ملموس پیدا می‌کند،در این تیاتر ما نمی‌خواهیم اندیشه‌ای را به تماشاگر القا کنیم بلکه می‌خواهیم تماشاگر خود،مطلع شود از اندیشه و راهی که با اراده دوست دارد در آن قدم بردارد و در واقع شناساندن آن راه به تماشاگر است.خودش میگوید(بر مبنای کتاب مردم ستمدیده_صفحه 200 _تیاتر خودش را اینگونه تعریف می‌کند):((قبل از هر چیز یک رها شدن است،تماشاگر هیچ نیرویی را واگذار نمی‌کند تا به جای او عمل یا فکر کند.خود را رها می‌سازد،خودش فکر می‌کند و عمل می‌کند.تیاتر عمل است.این تیاتر شاید انقلابی نباشد،اما یقین داشته باشید که یک تمرین انقلاب است.)) در کنار آنکه هنوز انواع تیاتر ستمدیدگان را نگفته‌ایم و این پیشایندی است که شما را تا پایان بکشاند،به این سوال که چرا تیاتر آگوستوبوآل،تیاتر ستمدیدگان است؟ پاسخ ندادیم.در برزیل و آمریکای جنوبی که بوآل در آن زندگی می‌کرد،نه تنها مردم وضع درستی نداشتند و بیشتر بزهکاران و ستمدیدگان از نظر اجتماعی و فردی بودند و این بی تاثیر نیز نبود بلکه این عنوان از اصالت و هدف اصلی بوآل می‌آید،چرا که بیشترین تیاترهای که کار کرد یا در خیابان در میان مردم بود یا در کارخانه و سازمانها و یا در صحنه‌های تیاتری که همه قشری می‌توانستند در آن حضور پیدا کنند بود.با این نگاه عجیب نیست که این تیاتر،تیاتری باشد برای ستمدیدگان،اما اینک نه تنها برانگیزاننده‌ای آن قشر و طبقه بلکه روشن کننده‌ای تمام کسانی است که این تیاتر را می‌بینند و به دنبال روشنگری هستند.به دنبال آزادی و رهایی از ستم.در تیاتر روایی برشت با اینکه من متوجه می‌شوم که در صحنه‌ای تیاتر نشسته‌ام و باید حواسم نه به پایان نمایش و آنچه در نقطه‌ای پایانی اتفاق می‌افتد بلکه به روند آن،در لحظه‌ای کنونی آن باشد،اما با این حال باز نمی‌توانم وارد صحنه شوم،بزنم در گوش گالیله که بی پدر تو که تمام این قرنها پول دوست و شکم پرستی بیش نبوده‌ای و یا در چهره‌های سیمون ماشار وارد صحنه شوم و سیمون را از دل آتش نجات دهم.بله نمی توانم از خودم بگویم،کاری را که دوست دارم انجام دهم.من به مثابه‌ای مردم،نمی توانم خلاقیت به خرج دهم و اولین قدم به سوی آزادی خلاقیت است،تفکر آزاد است،این خلاقیت را فقط تیاتر ستمدیدگان بوآل دارد. 1 - تیاتر اگوستو بوآل،از آنجا که در لحظه به محتوا و حتی فرم آن اضافه می‌شود،یعنی محتوای بداهه از طریق مردم بر آن افزوده می‌شود،به هیچ وجه قابل کنترل از نظر ممیزی نیست و این خلاقیت،آزادی،سخن گفتن و بداهه پردازی باعث این می‌شود که این تیاتر،تیاتری باشد زنده،دقیقا همان تیاتری که ما به دنبال آن هستیم:تیاتری واقعی. 2 - از آنجا که مردم تجربه زیسته‌ای خود را عنوان می‌کنند و در خط مستقیم روایت و نمایشنامه دخالت دارند و حتی آن را از اول تا پایان ادامه می‌دهند،صحنه‌های آن را می‌سازند و به نتیجه می‌رسانند،به سمت تیاتر مستند می‌رود، و نوعی بسیار مهیج و در لحظه‌ای از آن را می‌سازد:تیاتر مستندی که در لحظه شکل می‌گیرد.تمام امکانات و توضیحاتی که در مورد تیاتر ستمدیدگان دادم، در ادامه و در هفت تکنیک اتفاق می‌افتد:سراسر بر پایه‌ای بازیگری تماشاگر است،در این باره است که به واقعه: تماشاگر کارگردان،بازیگر و اجرا کننده‌ای واقعی است.((منظور از ما در بعضی از جملات تماشاگران است)) 1 - نمایشنامه نویسی همزمان:در لحظه،از تماشاگران پرسیده می‌شود،که چه موضوعی را دوست دارند،خواهان دیدن چه مفهوم،ایده و داستانی در اثر هستند،اینجا الزاما نباید پاسخ تماشاگر سیاسی - اقتصادی باشد هر چه می‌تواند باشد،در واقع بستگی به تماشاگر دارد.اگر از من پرسید شود،خواهم گفت:نمایشی که تمام اشخاص آن قبل از به دنیا آمدن مرده‌اند. عوامل نمایش موظف اند آن را نمایشنامه‌ای کنند،به صورت دیالوگ و مونولوگ و .نه حتما مکتوب و برای ما اجرا بروند.((چون این نوع نگارش در لحظه و بداهه است، بیشتر در قالب مونولوگ است_با نام دیگر دراماتورژی لحظه‌ای)) 2 - تیاتر مجسمه:در این نوع تیاتر،بازیگران مانند مجسمه روی صحنه ایستاده‌اند،تماشاگر موظف می‌شود بر روی صحنه برود و هر طور که بخواهد آنها را حرکت دهد.در واقع از این نظر شبیه پرفورمنس(تیاتر حرکتی - بدنی) شده که توسط تماشاگران شکل داده می‌شود و ما فقط از بدن بازیگر استفاده کرده و خلاقیت خود را در لحظه به کار می‌بریم.در این مدل بیشتر از محتوای سمبلیک استفاده می‌شود.کارگردان باید صحنه،نور،لباس،نوع قرار گیری اولیه و چند نکته‌ای دیگر را در نظر بگیرید،و بعد،آن را کاملا در اختیار تماشاگران قرار دهد. 3 - تیاتر روزنامه:تیاتری است که برخاسته از واقعیت است،به نوعی برخاسته از تاریخی است که در آن جرم و جنایت حرف اول را می‌زند،پر از خون است و مرگ و صد البته هیجان انگیز.تکه‌های منتخب و یا تصادفی از بخش حوادث روزنامه به یک شکل به همه داده می‌شود:بخشی از روزنامه که چند واقعه در آن مکتوب شده است،سپس بعد از چند دقیقه،هر کدام(هر حادثه) که رای بیشتری آورد و برگزیده شد برای تماشاگران اجرا داده خواهد شددو نکته‌ای مهم:یک،از آنجا که وقایع تیاتر از روزنامه برداشته می‌شود وجه مستند پیدا می‌کند دو،از آنجا که ما انتخاب می‌کنیم معلوم می‌شود مسیله‌ای مهم و کنش انگیزه ما تماشاگران چیست.((می توان محصور به بخش حوادث نباشد و در ایران به بخش اقتصاد بپردازد،در صورتی که دراماتیک باشد)) 4 - رنگین کمان آرزوها:در این نوع تیاتر بیشتر پرداخته می‌شود به آرزو و آینده.البته نه به آینده‌ای کلی که مثلا ما درباره جامعه می‌گوییم:آرزو دارم اقتصاد بهتر شود،نه،بلکه به آینده‌ای شخصی و فردی می‌پردازد، مثلا ای کاش دانشگاه فلان قبول شوم و به همین دلیل چون آینده و آرزوی که هر فرد برای خود دارد،متعدد است و قابل شمارش نیست،این نوع تنوع زیادی دارد.به اندازه‌ای آرزوهای تمام صندلی‌های پر سالن. 5 - تیاتر مجادله:این مدل دیالکتیک است،گفتمانی است توسط دو قطب بعضا مخالف بر سر مسیله‌ای.مانند دیالکتیک‌های که ارسطو با فلاسفه‌ای دوره‌ای خود انجام می‌داد و در آن چیزی را به اثبات و چیز دیگری را رد می‌کرد.در این نوع تیاتر،تماشاگران مواجه می‌شوند،با بازیگری که نقش شخصی را بازی می‌کند که با آنها به مخالفت برخاسته و دلایل خودش را دارد و یا حتی آن شخص حقیقی به صحنه آورده خواهد شد،این گونه ما با مجادله کردن، بحث کردن، یا قانع می‌شویم و یا حرفمان را به اصطلاح به کرسی می‌نشانیم. 6 - تیاتر نامریی: این تیاتر که بیشتر به این دلیل توسط بوآل ابداع شد که مسیر و راهی باشد برای فرار از اتهامات بر علیه امنیت ملی.کار او این بود که با بازیگرانش در یک مکان عمومی به نمایش می‌پرداختند،بدون اینکه کسی بداند آنها دارند نمایشی را اجرا می‌کنند،در واقع تماشاگران مردمی بودند که درگیر حادثه می‌شدند.با یک مثال روشنتان می‌کنم:اگر دو نفر تصمیم بگیرند در کفش فروشی‌های فلان خیابان،هر چند روز یکبار با هم برخورد داشته باشند(حتی هر شب،زمان معینی ندارد)،مسیله‌ای را مطرح کنند،بر مبنای آن در لحظه وارد صحبت شوند،دیالوگ کنند و هیچ کس نداند و حتی تا پایان و بعد از حل هر مسیله‌ای که هست،باز تماشاگران بی خبر باشند(مردم نظیر،مشتری و فروشنده) که در مقابلشان تیاتری اتفاق افتاده است،به آن تیاتر نامریی می‌گویند.این نوع تیاتر بیشتر با دوربین خود مکانها ضبط می‌شود و هیچ کس به غیر از بازیگران از آن مطلع نیست،در واقع با این کار ما در صحنه‌ای واقعی عملی کاملا واقعی را انجام می‌دهیم بدون تصنع و احساسات در فضای تاریک صحنه. 7 - تیاتر قانون گذار: همانطور که گفتم در این نوع تیاتر،قانونی ارایه،به نمایش در آورده شده و تصویب می‌شود،کاملا عرفی و قانونی و بعد از پایان اثر نه مخالفان و نه موافقان نمی‌توانند در مورد آن صحبتی کنند،در واقع آن قانونی که گذاشته می‌شود،برخاسته از آرایه خود تماشاگران است و برای تغییر به تیاتر قانون گذار دیگری نیاز است.برای مثال که واقعیت هم هست:با اجرای تیاتری در این تکنیک رییس کارخانه‌ای توسط کارکنان همان کارخانه(تماشاگران) عزل و فرد دیگری انتخاب شد.بازهم تاکید می‌کنم،هدف از تدوین تمامی این تکنیکها توسط آگوستو بوآل :برداشتن مرز بین تماشاگر و بازیگر و تبدیل تماشاگر به تماشا - بازیگر بوده است.چند نکته درباره تیاتر ستمدیدگان 1 - از آنجا که علم و هنر، باید دارایی ایدیولوژی باشد،این تیاتر نیز دارایی ایدیولوژی است با این تفاوت که این ایدیولوژی نه از طرف عوامل تیاتر بلکه از خود مردم تزریق می‌شود،در واقع تیاتری که ایده و اندیشه‌ای را بخواهد بقبولاند بر مردم،کاملا از نظر و نگاه تیاتر بوآل رد می‌شود و به هیچ عنوان قابل قبول نیست 2 - ما قرنهاست که تماشاگرانی هستیم منفعل و فقط بیننده و شنونده و این به واقعه هیچ کاری و هیچ تغییر ایجاد نکرده،ما باید فرصت دخالت در صحنه و تاثیر مستقیم بر آن را داشته باشیم،با این کار،نه تنها ما در یک همفکری شرکت کردیم و به نمایش سمت و سو مردمی و حقیقی دادیم،تجربه خود را از زبان‌های دیگری نیز می‌شنویم 3 - در اندیشه بوآل سرکوب تماشاگر_سکوت تماشاگر کاملا نهی و ترد می‌شود.موضوعی طنز: تیاتر ستمدیدگان در ایرانبا تصور به اینکه، این نوع تیاتر در ایران امروز رواج پیدا کند،به اصطلاح اگر روزی مد شود،باید انتظاراتی داشت: 1 - برخورد شدید مردم با عوامل نمایش 2 - تداخل در مسیر داستانی نمایش 3 - جلوگیری و تیغ تیز سانسور 4 - افتادن اتفاقاتی که به هیچ عنوان انتظار آن را نداریم:این در ایران طبیعی است.و دیگر موارد که تعداد زیادی خواهند بود و در حوصله‌ای این گفتار نمی‌گنجد ..در کل نکته‌ای که می‌خواستم اشاره کنم این بود که در صورت آنکه تصمیم گرفتید نوعی از تیاتر ستمدیدگان را مورد استفاده قرار دهید،حتما آماده این حرکات و کنش‌های عجیب باشید.تعجب نکنید که در تیاتر مجسمه تماشاگر کار به اصطلاح زشتی را انجام دهد(نمی دانم منظورم را فهمیدید یا نه؟) یا مثلا باید در تیاتر مجادله انتظار این را داشت که کتک کاری شود.پیشنهاد می‌شود با کمی نگاه به جامعه‌ای خودمان در تغییر جزیی این نوع تیاترها و ایده‌های که بر مبنای آنها ساخته و عنوان می‌شود همت گمارید.این هفت تکنیک را به نوعی ایرانیزه و قابل استفاده در ایران کنید،اما یادتان باشد از جنبه‌ای تعامل‌گری آن ذره‌ای کم نکنید.***نتیجه گیری:پایانموضوع نسبتا تلخ :نیاز امروز و فردای ماما دقیقا در این زمان، نیاز داریم به این هفت تکنیک بوآل.در واقع مردم ما باید حرف دلشان،تجربه،خاطره،خواسته و .را در صحنه‌ای تیاتر:جایی برای تعامل عنوان کنند و حرف بزنند،خلاقیت به خرج بدهند،راحت و آزاد باشند،اعتراض کنند نه اینکه فقط در خانه‌های خویش از دولت و مسیولان و ..انتقاد کنند و پنهانی جدال کنند با هم و به هیچ نتیجه‌ای نیز نرسند،بلکه با تعامل‌گری فکر چاره‌ای باشند.این الزامی است برای توجه به تیاتر ستمدیدگان برای امروز و فردای ما.***پایان ..امیرحسین توکلی..
بدون تعصب با مطالعه زندگی کن جامعه ما هستیم .ما کوچکترین عضو یک جامعه‌ایم به نظرم خود ما جامعه‌ایم ، ما به عنوان یک انسان دارای اخلاق خوب و بد هستیم . به نظرم فردی در جامعه نیست که شامل تمام نقطه‌های خوب کمال انسانی باشد . مسلما همه‌ی انسان‌ها دارای نقاط مثبت و منفی هستند . ممکنه کسی باشد نقاط مثبتش نسبت به منفی بیشتر باشد و ممکنه فردی هم باشد که نقاط منفی اش بیشتر از مثبت باشد . ما انسان‌ها محدودیم ، حجم و ظرفیت ما در یادگیری هم محدود است . قبول ندارید ؟ انسانی امروزی را معرفی کنید که تمام علوم را با تسلط کامل بلد باشد ؟ حالا یا این ظرفیت کم به دلیل کوتاه بودن طول زمان زندگی است و یا محدودیت در توانایی ماست .حالا چه می‌شود که من اگر بدانم فلان نقطه منفی را دارم خودم را اصلاح نکنم ؟ هیچ اتفاق نمی‌افتد فقط سرعت پیشرفت کند خواهد شد . چون بلاخره من خواهم مرد و نفر بعدی خواهد آمد و به اصلاح تن خواهد داد . و این سلسله تکامل تا امروز هم اتفاق افتاده است . این سلسله تکامل روی جامعه هم تاثیر گذار است و هیچ جامعه‌ای کامل نیست ، و به همین دلیل جامعه خود اصلاح‌گر بهترین جامعه برای زندگی ما خواهد بود . جامعه‌ای که رنگ و بوی تفکر باشد . جامعه‌ای که هدفش قبول اشتباهات و اصلاح آنها باشد . من فکر می‌کنم برای درست کردن جامعه‌ای خود اصلاح‌گر باید اول از کوچیک‌ترین عضو آن شروع کنیم و اگر این موضوع قبول داشته باشیم دلیل خوبی خواهد بود برای اینکه بپذیرم انسان کمال جویی که به همه چیز علم ندارد ( علمی که هر روزش با دیروز فرق می‌کند ) چه اسرار است بر اینکه با تعصب بگوید گفته من درست است و راهی که من میروم درست است . فکر میکنم خیلی سال پیش هم خیام از این موضوع رنج میبرده و به همین دلیل شعر زیر گفته :قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقینمیترسم از آن که بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست و نه اینحالا تنها سیوال من اینه مایی که نمیدانیم در این دنیا دقیقا چه خبر است و در آینده چه اتفاق روی خواهد داد ، و دانش ما در حال توسعه است چرا تعصب داریم در مورد ندانسته هایمان ؟ یک روزی از فردی سیوال پرسیدم به جای آنکه بگوید من بلد نیستم دروغ به من گفت و بعد‌ها که من با اینترنت آشنا شدم متوجه شدم این حرف دروغ بود و جالب است امروزه خیلی از ما گوگل کردن برایمان شده محل برای اثبات دروغ حرف‌ها دیگران . روزی هر کسی جمع اعداد بلد بود بزرگ محل بود و روزی دیگر کسی که تا کلاس پنجم تحصیل کرده بود و روزی دیگری کسی که لیسانس داشت و حالا هم دکتری و پسی دکترا و . و حالا فکر کنم عده‌ای متوجه شده‌اند که تحصیل آکادمیک هم اغنا کننده نیاز‌های انسان نیست به دلایل متفاوت . روزی مبادله کالا با کالا بود بعد دوران ضرب سکه نقره و طلا و بعد پول‌های کاغذی و حالا هم دنیای الکترونیک و رمز ارز‌ها . حالا فقط یک سیوال دارم تعصبات ما برای چیست ؟ آیا پای منفعت ما در میان است ؟ آیا ما زندگی می‌کنیم که تعصبات علمی مان را بیان کنیم ؟ من فکر می‌کنم این تعصبات بی دلیل با مطالعه از بین خواهد رفت ، و هر چقدر ما بتوانیم یک جامعه را به مطالعه تشویق کنیم این مشکلات حل خواهد شد و جامعه به سمت خود اصلاح‌گری و پیشرفت خواهد رفت و تنها آرزوی من اینه که سرعت این خود اصلاح‌گری جامعه زیاد شود . وگر نه در نبود ما هم ممکن است جامعه به توسعه خود ادامه دهد . دل نوشته‌ای از خودم در این روزهای کرونایی .
فرهنگ سازمان را به حال خود رها نکنید شاید همین روزها وارد سازمانی شده‌اید که از همان ابتدای ورود و با اولین برخوردها، متوجه شده‌اید که چقدر فضای خشن، جدی و عبوسی در اینجا حاکم است، چرا افراد تا این اندازه به هم نیش و کنایه می‌زنند و انگار دارند به زور همدیگر را تحمل می‌کنند. پوشش کارکنان تا چه اندازه غیرحرفه‌ای و نامرتب است! شما به عنوان مشتری یا مراجع، وقتی وارد شده‌اید به گونه‌ای با شما برخورد شده که انگار بخشی از مشکلات آن سازمان شمایید و به گونه‌ای دارند دق دلی‌شان را سر شما خالی می‌کنند. می‌دانم که این تصویر هر چند آشنا اما بسیار دردناک و عذاب‌آور است.پس بهتر است از این تصویر ناخوشایند و تیره عبور کنیم و به شکل دیگری با موضوع برخورد کنیم. فرض کنید شما همین اواخر وارد سازمانی شده‌اید و برای انجام کارتان از همان دم در، با فردی که در لابی ساختمان نشسته برخورد داشته‌اید و از او راهنمایی می‌خواهید. متحیر رفتار، پوشش و برخورد او می‌شوید و بعد از آن هم به هر گوشه از ساختمان که سرک می‌کشید با تیم همدل، پرانرژی و با روحیه‌ای مواجه می‌شوید که هارمونی عجیبی در ذهن شما شکل می‌دهند و یقین دارید که کسی به اجبار آن‌ها را وادار به کار نکرده! در و دیوار سازمان هم رنگ و بوی خلاقیت و اشتیاق و تمایز می‌دهد. با این سوالات و کلیدواژه‌ها درگیرید و نمی‌دانید چه اتفاقی افتاده که این سازمان با دیگر جاهایی که می‌شناسید متفاوت است؟‌پاسخ همین جاست: فرهنگ سازمانبله پاسخ همین جاست، آنچه این ساز خوش نوا را برای شما به صدا در آورده، فرهنگ سازمان است که متعالی و سازنده پرورش یافته و تمام حال خوبی که از پویایی و بالندگی این محیط دارید، ناشی از فرهنگ بالنده و خوش ساختی است که این اتفاقات را همچون پازلی در کنار هم قرار می‌دهد. به تعبیر رابینز "فرهنگ سازمان، شیوه‌ای خاص یا فضایی است که سازمان‌ها را از یکدیگر متمایز می‌کند و در واقع به آن سازمان شخصیت منحصر به فردی می‌دهد". شما در واقع مسخ این فرهنگ شده‌اید که به قول ادگارشاین، "ترکیبی از باورها، ارزش‌ها و نمادها و رفتارهای ظاهری است که در سازمان وجود دارد".‌همه تلاش متولیان و موسسان سازمان‌ها باید ساخت فرهنگ سازمانی قوی و محکمی باشد که با تازیانه‌های ساده خرده فرهنگ‌ها از این رو به آن رو نشود. این مهم از طریق ابزارهای مهمی همچون استخدام و به‌کارگیری افراد همسو با فرهنگ سازمان، توسعه و آموزش فرهنگ سازمانی در بستر سازمان و برای تمامی لایه‌ها، پایبندی و عمل مدیران ارشد به این فرهنگ شکل‌گرفته در مقام الگو برای سایر رده‌ها و غیره امکان‌پذیر است. به عبارتی برای مثال با ورود و استخدام مدیران یک سازمان خاص، نباید فرهنگ سازمانی موجود تابع آن‌ها و هم‌شکل با فرهنگ سازمان قبلی آنان شود و به جای اینکه آن‌ها غالب شوند و فرهنگ سازمان را دستخوش تغییر دهند، باید خود در فرهنگ قوی سازمان حل شوند و بر اساس باورها و نگرش‌های شرکت پیش روند. البته این موضوع زمانی ارزش می‌یابد که خانه از پای بست ویران نباشد و فرهنگ سازنده در درون سازمان ریشه دوانیده باشد و حل شدن در فرهنگ سازمان جدید ارزش افزایی بیشتری را در پی نداشته باشد.به واسطه‌ی این مخاطره‌ها، امروزه تمام تلاش بازیگران حوزه منابع‌انسانی، هدایت فرهنگ سازمان‌ها به سمت عملکرد مطلوب، ترویج نوآوری و خلاقیت، تلاش برای تقویت روحیه کار تیمی، مشتری مداری و سایر رفتارهای ارزشمندی از این دست است که از طریق نهادینه‌سازی ابزارهایی همچون ارزش‌های سازمانی و مدل‌های شایستگی محقق می‌شوند. آنان به صورت نستوه در تلاش هستند تا فرهنگ غالب سازمان را به سمت خواست‌های موسسین و بانیان سازمان‌ها از یک سو و الزامات کسب و کار از سوی دیگر بکشانند.نگذارید فرهنگ سازمانی رها شود و سر از هر مسیری درآورد!طبیعی است که در چنین شرایطی، آنان که چشم و گوش خود را نسبت به فرهنگ رایج سازمان و پیامدهای خوب و بد آن بسته‌اند، با هر نسیمی افسار فرهنگ را از دست می‌دهند و به مرور زمان مدیریت آن از دسترس‌شان خارج می‌شود. چه بسا در این میان با توجه به تمایل انسان‌ها برای استقبال از ساختارشکنی‌های معمول و همسویی با فرار از ضابطه‌های تحمیلی، پا گرفتن فرهنگ‌های مخربی همچون از زیرکار در رفتن، زیرآب‌زنی و تخریب سایرین، جایگزین رفتارهای مطلوب و سازنده شود و آسیب‌های جبران ناپذیری از این اهمال و بی‌تفاوتی نسیب سازمان شود.پس شاید توصیه بی‌راهی نیست، اگر تاکید می‌شود نگذارید فرهنگ سازمانی رها شود و سر از هر مسیری درآورد! سکاندار کشتی فرهنگ بمانید و به مقصدهای پر امید سازمان، خیره شوید.
زمین در سراشیبی پیشرفت قبل از عید مطلبی در خصوص پیک زمین نوشتم که به دل خودم نچسپید و حذفش کردم . امروز تصمیم گرفتم دوباره تلاش کنم چرا که لذت می‌برم چند خطی در این حرکت قشنگ شریک باشم .چه تعداد دست برای نگه داشتن زمین کفایت می‌کندبر خلاف برخی من فکر نمی‌کنم آسیبی که با این سرعت توسط بشر بر پیکره زمین وارد می‌شود حاصل بیشعوری نسل ما نسبت به نسلهای پیشین باشد . انسان اگر بی شعور یا باشعور باشد همین است که بوده و هست و خواهد بود . آنچه بلاهای صدساله اخیر خوانده می‌شود ناشی از رشد عجیب غریب تکنولوژیست . از انقلاب صنعتی به بعد اختراع ابزار‌های جدید در زندگی شیرازه امور را از دستمان گرفته است . پیدایش بهداشت باعث رشد بی حد و حصر جمعیت شده . تکنولوژی انسان را از فعالیت هایی که قرنها بدن انسان با آن هماهنگ شده بود دور و به پشت میز نشینی کشانده است وغیره و غیره این خانم که احتمالا کمر درد بدی دارد قبل از یکجا نشینی می‌توانست یک شیر زن از ایل قشقایی یا بختیاری باشد حالا ما برای درمان کمر درد حاضریم پولهای زیادی خرج کنیم. همان پولهایی که از نشستن پشت میز جمع کرده‌ایم . شبیه همین آسیب در بعد روحی هم برای ما اتفاق افتاده و مابقی پولهای عایده از پشت میز را به روانشناس و رمال و قهوه خوان می‌دهیم یا پول زیادی به یک تور سیاحتی می‌دهیم تا آخر هفته را در ته مانده‌های طبیعت شبیه یک چوپان زندگی کنیم . این تغییر شیوه زندگی فقط به خود ما آسیب نزده ، کل حیات در عذاب پیشرفت ماست .در طول تاریخ بشر با پیدایش هر ابزاری به نسبت مفید بودن آن زندگی بشر دستخوش تغییر شده . قبل از انقلاب صنعتی، انقلاب کشاورزی داشته‌ایم . همیشه سبک زندگی در تغییر بوده همانگونه که باور پذیر نیست زمانی با برگ درختان عورت خود را میپوشاندیم (البته من واقعا به این یکی شک دارم ). زمانی هم کشف آهن اتفاقات مهمی به ارمغان آورد و با آن ابزار‌های کاربردی ساختیم و فرم زندگی مان را عوض کردیم .اما این بار یک مشکل وجود داردو آن سرعت بالای رشد تکنولوژی و بالطبع تاثیر زیاد آن در تغییرات در شیوه زندگی است. درک مادربزرگم از اینترنتسرعت پیشرفت و تغییرات بیشتر از زمانیست که شعور هماهنگی با ان را داشته باشیم . همیشه موضوعی پیش می‌آمد تا پدرم در مورد آن از من توضیح بخواهد، همینطور که من توضیح می‌دادم او هم کلاهش را برمی داشت و سرش را می‌خاراند . اما حالا فرزندم ، من را به جای اینکه قهرمان زندگی اش بداند، شبیه یک غار نشینی می‌بیند که در مقابل تصویر آسمان خراش‌ها چشمانش ازحدقه بیرون زده است . من حتی با خیلی از واژه هایی که فرزندم استفاده می‌کند آشنایی ندارم(من همین چند روز پیش با مفهوم کراش آشنا شدم) . انسان امروز هنوز با تلگراف به اندازه کافی چلک چلک نکرد که تاریخ مصرفش به سر رسید . رادیو نیامده محو شد . تلویزیون جای خود را به موبایل داد . و الان کل هستی را در جایی که دیده نمی‌شود ریخته‌اند و به آن اینترنت می‌گویند . این شرایط را مقایسه کنید با تکنولوژی ساخت گاو آهن و مدت زمانیکه بشر خود را با مزایا و معایب آن هماهنگ کرد . ما با این دنیایی که خودمان ساختیم غریبه‌ایم . همچون میمونهایی هستیم که از سیاره‌ای دیگر به زمین آمده‌ایم و زمام تمام امور را به ما داده‌اند . ان قدر غریبه‌ایم که به خودمان و محیط اطرافمان جنایتکارانه آسیب می‌زنیم .ما موجودات غریبه روی تانکها می‌ایستیم و مثل گوریلها با مشت به سینه خودمان ضربه می‌زنیم .بشر فرصت زیادی داشت که به این ترکیب پیچیده دست پیدا کنه که گاو آهن ترکیبی است از گاو و آهنبشر هزاران سال در زمینی میزیست که سطح همواری بود و انتها نداشت .بله ، این شعور ما نیست که به زمین آسیب زده ، این طوفان تغییرات است که آنچنان گرد وخاکی به پا کرده که هدف را گم کرده‌ایم .ذهن ما درک نمیکند یک پلاستیک 500 سال بعد از اینکه با ان کاری نداریم به ما کار داشته باشد . وقتی ما به قول آقای حراری نویسنده کتاب "انسان خردمند" به چشم یک غار نشین به یخچال خانه و محتویاتش نگاه می‌کنیم و از فرط خوردن زیاد دیابت می‌گیریم تا آنجا که خودمان را نابود می‌کنیم ، چه انتظاری داریم که جنگلها ، دریاها ، پرندگان و ماهی‌ها را نابود نکنیم .البته که ما برای دیابت خود ناراحتیم همانطور که برای ماهی‌ها . ما روحیه لطیف هم داریم اما برای روح لطیفمان هم چاره داریم و احتمالا در دنیا به اندازه کافی گلخانه برای تولیدگل رز قرمز جهت استفاده و امادگی برای شب جمعه داریم. ما به مسکن‌ها پناه می‌بریم.شکار در زمان قاجار با ورود تفنگ باعث سلاخی حیات وحش گردید . احساس غرور یک انسان جهان سومی با تفنگی که از فرنگ آمده. در مقابل بز کوهی که سلاحش شاخی رو به عقب و سرعتی برای دویدن روبه جلو بود. اما چاره چیست . چاره کار حرکتی عجیب و غریب نیست ،چاره روشنگری و اقدام است ، آن هم در حد توان خودمان . وقتی دوستمان از پنجره ماشین پوسته شکلاتش را پرت می‌کند ، ترمز کنیم تا برود و آن زباله را بردارد. سعی کنیم در حد خودمان در ترویج فرهنگ دوستی با محیط زیست و بالا بردن اولویت آن در افکار جامعه سهیم شویم . به خاطر داشته باشیم سیاستمداران هم از فرهنگ جامعه پیروی خواهند کرد . من و شما شاید در مقابل تاثیر سوخت هواپیماها بر پارگی لایه اوزون کار زیادی نتوانیم بکنیم اما در کاشتن یک درخت بلوط و بسیار بیشتر از ان می‌توانیم مفید باشیم .به کارمان ایمان داشته باشیم. چه خوب اگر هر کس یک درخت بکارد ،یادمان باشد جنگلها یک شبه از بین نرفتند بلکه درخت‌ها یکی یکی قطع شدند .
فرهنگ تجاوز و زنان فلسطینی در بسیاری از فرهنگها تجاوز نوعی آسیب اجتماعی یا حداقل انحراف اخلاقی ناپسند تعریف میشود. در کشورهای خاورمیانه فردی که مورد تجاوز قرار میگیرد به عنوان لکه‌ی ننگی در خانواده برچسب میخورد. در این فرهنگ تجاوز به یکی از زنان خانواده به معنی از بین رفتن آبروی همه‌ی اقوام و خویشان است. به همین دلیل مردم این فرهنگ دو راه را برای مقابله با این ننگ انتخاب میکنند. آنها نخست سعی میکنند از تجاوز جلوگیری کنند (با توصیه‌های دینی، اخلاقی و .) که هدف این نوشته نیست. اما اگر تجاوز رخ داد به روش دوم روی می‌آورند و برای حفظ آبرو سعی در مخفی نگه داشتن آن را دارند. همه‌ی تحلیلهایی که در حوزه فرهنگ تجاوز است در نقد یا تایید این دو روش است داستان تجاوز اما در فلسطین اشغالی متفاوت است:در پیشگفتار کتاب فراتر از واپسین آسمان مترجم توضیح میدهد که چگونه فرهنگ تجاوز به نفع اسراییل عمل کرده است. او میگوید در سالهای اولیه اشغال فلسطین توسط صهیونیستها، اسراییل تهدید میکرد که در صورت مقاومت فلسطینیها در خانه‌ها مردان را می‌کشند و به زنان تعرض میکنند. همین تهدیدها باعث میشود که بسیاری از روستاهای فلسطین در زمان کوتاهی خالی از سکنه شوند و ساکنان زمین‌های خود را به راحتی به اسراییلیها بدهند و خود آواره شوند. در آن سالها مردان فلسطینی ترجیح میدادند که خانه‌ی خود را ترک کنند تا این که داغ تجاوز زنان‌شان را تحمل کنند. یک زن رزمنده فلسطینی میگوید: "دفاع از زنان و دختران در مقابل متجاوزین فلسطینی کابوس مردان فلسطینی شده بود . مردها از جمله رهبران به طرز بیمارگونه‌ای نگران دفاع از شرافت زنان در مقابل اسراییلی‌ها بودند. مردها حتی وقتی به مبارزه روی می‌آورند هدف عمده‌شان حفاظت از زنان بود نه مبارزه برای آب و خاک"اما پس از مدتی فهمیدند این شیوه افتادن به دام همان چیزی است که دشمن میخواهد. به همین دلیل شیوه‌ای دیگر را انتخاب کردند. مردم با وجود تهدیدهای اسراییل در خانه‌ی خود ماندند و این بار تجاوز نه به معنی بی‌آبرویی بلکه نماد مقاومت تعریف شد. اگر تا پیش از دهه شصت میلادی زنی که مورد تجاوز قرار میگرفت نشانه‌ای از شکست و لکه‌دار شدن حیثیت خانواده فلسطینی بود در تعاریف جدید نماد صمد یا پابرجایی بود به طوری که زنی که مورد تجاوز قرار گرفته نماد زنان و مردانی شده است که در برابر حمله دشمن مقاومت کرده است.
کار عام المنفعه از باجه تلفن یا هر چیز قدیمی استفاده بهینه میتوان کرد‌سلامامروز می‌خواهم چیزی بگویم که شاید تلنگری باشد برای کسانی که دغدغه دارند برای بیکاری یا علافی جوانان. ما در عصری هستیم که به آن عصر انسان خلاق گفته میشود البته این نامگذاری‌ها خیلی به جامعه ما نمی‌خورد بلکه مربوط به کشورهای اروپایی پیشرقته است. ولی ما میتوانیم درس بگیریم. مثلا زمانیکه باجه‌های تلفن رونقی داشتند مخابرات از دست کسانی که شیشه‌های این باجه‌ها را می‌شکاندند ذله می‌شد و لب به شکایت می‌گشود‌. و الان فکر نکنم اثری از این باجه‌ها باشد. ولی در کشورهای اروپایی پیشرفته از اینها استفاده خلاقانه می‌کنند. مثلا تبدیل شده‌اند به کتابخانه کودک. نه تنها به باجه آسیب نمی‌رسانند بلکه کتابها را هم کسی نمی‌برد. چیزی که باعث خلاقیت یک نسل می‌شود فرهنگ آن جامعه است. خلاقیت از کارهایی است که به یک فرهنگ مدرن مبتنی بر فردگرایی نیاز دارد و خواسته‌های فرد مورد احترام آن جامعه باشد. اگر این پارامتر نباشد می‌شود همان فرهنگ سنتی که در آن خلاقیت جایگاهی ندارد. باجه تلفن یک نماد است برای بیان اینکه ما برای اشتغال نیاز داریم به طرح خلاقانه که اگر اجرا شود و مورد احترام واقع شود خود باعث نیازهای دیگر و ایجاد مشاغل دیگر میشود. چه کنیم همه کتابخوان شوند؟ وقتی کتاب در دسترس باشد و کتاب خواندن تبدیل به فرهنگ شود کلی شغل جدید به عمل می‌آید. در مثالی که زده شد این کار هم میتواند در قالب یک کار عام المنفعه صورت گیرد و هم نیازی از جامعه را برطرف کند پس میتواند طرح موفقی در کشور ما باشد.گقتم عام المنفعه چون افراد خلاق همیشه کاری را برای پول انجام نمی‌دهند بلکه صرفا می‌خواهند به یک نیاز درونی پاسخ دهند. نیاز به خلق کردن بقیه‌اش را حدس بزنید چه اتفاقی می‌افتد. افراد خلاق با همین خصوصیت مثبتی که دارند رقیبی جدی برای شرکتها شده‌اند و آنها را وادار کرده‌اند تا کیفیت کالای خود را بالا ببرند. تا مشتری به سمت محصولات رایگانی که افراد خلاق در اختیار آنها می‌گذارند نروند.
یلدا و ولنتاین یک تغییر پارادایم تحلیلی بر روند محبوبیت مناسبت‌ها در ایران روند جستجوی ایرانیان در سال‌های اخیر نشان می‌دهد تغییراتی تدریجی ولی انقلابی در عرصه‌ی فرهنگی در حال وقوع است. تغییراتی که زیر پوست گفتمان رسمی و عرفی در جریان بوده و نشانه‌هایی از چرخش‌هایی هم‌راستا با روندهای جهانی و منطقه‌ای دارد.اول. محبوبیت جستجوی یلدا و ولنتاین در سال‌های اخیر افزایش یافته، طوری که به ترتیب در سال 1394 و 1397 از محبوبیت نوروز پیشی گرفته‌اند. هم‌اکنون یلدا، ولنتاین و نوروز به ترتیب محبوب‌ترین مناسبت‌های ایرانیان هستند.دوم. در بین مناسبت‌های مذهبی، که محبوبیت همه در سال‌های اخیر تا حدی کاهش یافته یا ثابت مانده، محبوبیت اربعین در حال افزایش است.و سوم. محبوبیت برخی از این مناسبت‌ها در مناطق مختلف ایران به طور معناداری با بقیه مناطق متفاوت است. تفاوتی که احتمالا ناشی از تنوع فرهنگی، مذهبی و قومیتی موجود در جغرافیای پهناور ایران است.در این نوشته، به بررسی روند تغییرات محبوبیت 8 مناسبت مهم فرهنگی در ایران، بین سال‌های 1383 تا 1398 پرداخته‌ام. این بررسی بر اساس محبوبیت جستجوی این مناسبت‌ها در گوگل بوده و از طریق گوگل‌ترندز به دست آمده است. این 8 مناسبت عبارتند از: جشن‌های ملی شامل 1 .نوروز، 2 .یلدا، 3 .چهارشنبه‌سوری، مناسبت‌های مذهبی شامل 4 .عاشورا، 5 .اربعین، 6 .عید فطر، 7 .عید غدیر و یک مناسبت غربی 8 . ولنتاین.روند تغییر محبوبیت مناسبت‌های مختلف در 15 سال اخیریلدا و ولنتاین پویایی فرهنگ زیر پوست جامعهدر 5 سال اخیر نوروز محبوبیت خود را در مقابل یلدا و اخیرا در مقابل ولنتاین از دست داده است در حالی که سال‌ها با اختلاف در مقام اول بود. این تغییر جایگاه نشان می‌دهد نسل جوان‌تر تمایل خود را از فرهنگ دورسفره‌نشینی همراه با خانواده در گرمای تازه جان گرفته بهار، به فرهنگ خیابان‌گردی یا شب‌نشینی همراه با دوستان در سرمای تازه‌جان گرفته زمستان تغییر داده است.محبوبیت یلدا از سال 1394 به بعد بیشتر از نوروز شده استاین تغییر پارادایم آرام از نوروز به یلدا، به نظر هم‌راستا با جشن جهانی‌کریسمس است و شاید خبر از تکرار یک ابتکار تاریخی دیگر در ایران‌زمین می‌دهد: گرفتن یک عنصر غالب فرهنگ خارجی و ایرانیزه کردن آن یلدا در حال تبدیل شدن به بدل ایرانی کریسمس است.افزایش محبوبیت یلدا در مقابل سایر مناسبت‌های ملی و مذهبی، در عین حال نوعی خیزش فرهنگی نسل جوان در مقابل فرهنگ اشاعه‌شده‌توسط رسانه‌های رسمی یا سنتی به حساب می‌آید. خیزشی در مقابل نوروز که به استحاله‌ی نظام حاکم درآمده و به نوعی مهم‌ترین رسم ایرانی‌ست که در گذشته مانده و هیچ چیزش شبیه هنجارهای جهانی جشن‌های ملی نیست. مردم ایران در حال بازتعریف و بازسازی یک جشن کاملا ملی هستند جشنی مبری از حاکمیت و سنت.اقبال به یلدا در سال‌های اخیر یک دلیل اقتصادی و کسب‌وکاری هم دارد. در جهان هم ولنتاین بیشتر زاییده بازاریاب‌ها بوده تا سنت و فرهنگ ابتکاری برای فروش بیشتر محصولات مصرفی. یلدا هم مثل ولنتاین در چند سال اخیر به شدت توسط کسب‌وکارها به خصوص کسب‌وکارهای آنلاین تبلیغ شده و سعی شده از آن، رویدادی فرهنگی و مصرف‌گرا ساخته شود. انواع کمپین‌های فروش، تخفیف‌ها و جشنواره‌ها به مناسبت یلدا در سال‌های اخیر نشانه‌ای‌ست که ممکن است رابطه‌ای علی با افزایش محبوبیت یلدا داشته باشد. علاوه بر یلدا، خود ولنتاین هم در این سال‌ها بهانه‌ای برای کسب‌وکارها بوده ولی با توجه به محدودیت‌های حاکمیتی به نظرم اقبال به ولنتاین بیشتر دلایل فرهنگی دارد.سال‌هاست دروازه‌های ایران به روی ولنتاین هم گشوده شده است. هجومی که تلاش ناکام و نسنجیده حکومت برای ممانعت از آن، به نوعی تبدیل به محرک ترویج آن شد. مناسبتی کاملا غیرملی و غیرمذهبی که نشانه‌ای است از جهانیزه شدن بیشتر فرهنگ ایرانی که هم‌اینک دست نسل جوان قرار گرفته است. به نظر من، این مهم‌ترین نشانه‌ی پویایی فرهنگ عام، زیر پوست بزک‌شده‌ی فضای رسمی در ایران است.هم‌اینک در سال 1398 ، نوروز به کمترین و یلدا و ولنتاین به بیشترین محبوبیت خود در 15 سال اخیر رسیده‌اند. فارغ از تحلیل چرایی این ماجرا، روشن است در سال‌های اخیر محبوبیت یلدا و ولنتاین افزایش یافته و از محبوبیت نوروز کم شده است.اربعین خیزش مذهب در ایراندر 15 سال اخیر، محبوبیت مناسبت‌های مذهبی هم دچار تغییر و تحولات بود. از سال 1392 تا 1394 ، محبوبیت اربعین به طرز محسوسی افزایش یافته در حالی که تغییر محسوسی در محبوبیت بقیه مناسبت‌های مذهبی مشاهده نمی‌شود. این محبوبیت نه تنها از عید فطر و عید غدیر پیشی گرفته که از خود عاشورا هم جلوتر افتاده و از سال 1394 تا به حال (در سال 1398 ) به محبوب‌ترین مناسبت مذهبی ایرانیان تبدیل شده است.روند قابل توجه دیگر در این بررسی، افزایش ناگهانی محبوبیت عاشورا در سال 1388 است. بررسی‌های مربوط به کلمات کلیدی مشابه و هم‌روند با این افزایش در سال 1388 نشان می‌دهد علت آن، فراگیر شدن رویداد عاشورای 88 در ادامه اعتراضات به انتخابات آن سال بوده و ارتباط مستقیمی با خود عاشورا ندارد.تبدیل شدن اربعین و به طور خاص پیاده‌روی در آن روز،‌به یکی از مناسک مذهبی، اجتماعی و سیاسی بین دولت‌ها و ملت‌های دو کشور ایران و عراق و عرض اندام آن به عنوان یک رویداد کاملا شیعی در سال‌های اخیر و تلاش برای ایفای نقش موثر به نفع شیعیان در مناسبت‌های منطقه‌ای و جهانی باعث شده محبوبیت این رویداد در بین بخش مهمی از مردم ایران به شدت افزایش یابد. محبوبیتی که توسط رسانه‌های رسمی و پایگاه‌های دینی مورد حمایت حکومت تقویت می‌شود. شاید 10 سال پیش کسی فکرش را هم نمی‌کرد که به زودی یک نوآوری مذهبی - اجتماعی چنان محبوبیتی را کسب کند و شالوده‌ی تحولاتی را پی بریزد که فارغ از مثبت یا منفی بودن تاثیرات آن در کوتاه‌مدت و یا بلندمدت برای مردم منطقه و مذهب، برگ جدیدی بر تاریخ بیش از هزار ساله‌ی شیعیان اضافه کند. فارغ از داوری تاریخی، ما در حوالی سال‌های 92 تا 94 شاهدان زنده‌ی تطوری جدید در تاریخ‌مان بودیم: خیزش مذهب در اربعین.همه‌ی ایران یکسان نیستیلدا محبوب‌ترین، به جز در دو استاندر 5 سال اخیر (از سال 1393 تا 1398 ) یلدا به جز در دو استان کردستان و قم، محبوب‌ترین مناسبت در بین 8 مناسبت مورد بررسی بوده و با تقریب خوبی می‌توان گفت یلدا تمام ایران را فتح کرده و بعید نیست در آینده‌ای نزدیک دو سنگر باقی‌مانده را هم فروبریزد و آنها را هم فتح کند. با این وجود این دو استان هنوز مقاومت می‌کنند.پیوند عمیق‌تر نوروز با فرهنگ مردم کردستان بر کسی پوشیده نیست. کردها یکی از قدیمی‌ترین و دست‌نخورده‌ترین زیرفرهنگ‌های بومی ایرانیان را دارند و دور از انتظار نیست که چنین به نوروز پایبند مانده باشند. در هر حال، کردستانی‌ها نوروز را بیشتر از همه دوست دارند.قم، بزرگ‌ترین پایگاه‌رسمی دین در ایران و به نوعی در جغرافیای شیعیان است. شهری که مروج اصلی اربعین در سال‌های اخیر بوده و به دلیل تراکم بالای مذهب در گفتمان فرهنگی آن، هنوز اجازه نداده یک مناسبت غیرمذهبی تسلط فرهنگی را از آن خود کند.مناسبت‌ها و قلمروشانبا وجود همگرایی تدریجی خرده‌فرهنگ‌های قومیتی و جغرافیایی در ایران به یک فرهنگ یکسان ملی، بر کسی پوشیده نیست که همچنان شاهد تنوع و تمایزهای فرهنگی‌ای هستیم که اغلب می‌توان آنها را با مرزهای جغرافیایی از هم تفکیک کرد. بررسی محبوبیت 8 مناسبت یلدا، ولنتاین، نوروز،‌اربعین، عید غدیر، عید فطر، عاشورا و چهارشنبه‌سوری به تفکیک استان‌ها، این تنوع را در مورد برخی از آنها تایید می‌کند. محبوبیت متفاوت این مناسبت‌های در استان‌های مختلف نشان می‌دهد همه‌ی ایران یکسان نیست.یلدا، فراگیر در همه جایلدا به ترتیب در استان‌های البرز، خراسان شمالی، اصفهان، آذربایجان شرقی و چهارمحال و بختیاری با اختلاف کم نسبت به سایر استان‌های کشور، بیشترین محبوبیت را دارد. توزیعی تقریبا یکنواخت که به نظر من نشان می‌دهد روش توسعه یلدا بیشتر تحت تاثیر رسانه‌های آنلاین بوده و برای همین به سادگی نمی‌توان همبستگی روشنی بین فراگیری یلدا با سایر عناصر فرهنگی یا جغرافیایی یافت.ولنتاین و مازندران عشاقولنتاین به ترتیب در استان‌های مازندران، البرز، اصفهان، خوزستان و فارس محبوبیت بیشتری دارد. محبوبیت بالای ولنتاین در مازندران را شاید بتوان تحت تاثیر چیزی دانست که آن را به تبدیل به میعادگاه عشاق از تمام نقاط ایران کرده است دریا و جنگل و ماه عسل!نوروز و پرچم برافراشته در کردستاننوروز به ترتیب در استان‌های کردستان، سمنان، چهار محال و بختیاری، همدان و زنجان بیشترین محبوبیت را دارد. محبوبیت نوروز در بقیه استا‌ن‌ها تفاوت قابل توجهی ندارد و از این رو می‌توان با اطمینان گفت نوروز تقریبا در تمام مناطق ایران به یک میزان دوست داشته می‌شود. با این وجود نمی‌توان منکر این شد که این محبوبیت در غرب و شمال‌غرب تا حدی بیشتر از بقیه مناطق ایران است. کردستانی‌ها با اقتدار پرچم نوروز را برافراشته نگه داشته‌اند.اربعین و قلمروی مذهباربعین به ترتیب در استان‌های قم، خراسان جنوبی، یزد، همدان و کرمان محبوبیت بیشتری دارد. این استان‌ها و سایر استان‌هایی که مذهبی‌تر بوده و در آنها اکثریت با شیعیان است، بیشتر از بقیه‌ی استان‌ها به اربعین علاقه نشان داده‌اند. در این بین دو استان قم و یزد به عنوان مناطقی که مذهب شیعی در آنها فراگیری بیشتری دارد قابل توجه هستند.عید غدیر در شرق ایرانعید غدیر در استان‌های قم، خراسان جنوبی و رضوی، سمنان و یزد بیشترین محبوبیت را دارد. محبوبیت این مناسبت در شرق کشور به طور محسوسی بیشتر از غرب و شمال غرب است. استان‌های همجوار خراسان رضوی که مرقد امام هشتم شیعیان در آن است، علاقه‌ی بیشتری به عید غدیر دارند که نشان می‌دهد مشهد در کنار قم، مهم‌ترین مروجان عید غدیر در ایران هستند.عید فطر و استان‌های سنی‌نشینعید فطر در استان‌های سیستان و بلوچستان، خوزستان، آذربایجان غربی، هرمزگان و بوشهر محبوبیت بیشتری دارد. محبوبیت این عید در این 5 استان همبستگی بالایی با اکثریت سنی‌مذهب ساکنان این استان دارد. با وجود این که عید فطر عید رسمی تمام مذاهب اسلامی است، با این وجود سنی‌مذهب‌ها علاقه‌ی بیشتر به نسبت شیعیان به آن نشان می‌دهند.عاشورا و عزاداران اردبیلعاشورا به ترتیب در استان‌های قم، لرستان، اردبیل، خراسان جنوبی و خوزستان محبوبیت بیشتری دارد. این محبوبیت در استان‌های سنی‌مذهب کم‌تر است. با توجه به فرهنگ عزاداری منحصربه‌فرد اردبیل، حضور این استان در این لیست چندان دور از انتظار نبود.چهارشنبه‌سوری و آذربایجانمحبوبیت چهارشنبه‌سوری به طور متمایزی در 5 استان شمال‌غرب کشور بیشتر از بقیه استان‌هاست. ساکنان استان‌های اردبیل، زنجان، آذربایجان شرقی و غربی و گیلان، بیشترین علاقه را به نسبت به بقیه مردم ایران به چهارشنبه‌سوری نشان می‌دهند. علاقه‌ای که بی‌شک ریشه در فرهنگ سنتی این منطقه از ایران دارد. در مقابل استان‌های جنوب و جنوب شرقی کشور کمترین علاقه را به چهارشنبه‌سوری نشان داده‌اند.مقایسه محبوبیت 8 مناسبت فرهنگی در استان‌های مختلف کشورپ.ن: 1 . داده‌های خام و جستجوهای انجام شده در گوگل‌ترندز عبارتند از: سری اول شامل: یلدا - اربعین - عاشورا - عید فطر - عید غدیر و سری دوم شامل: یلدا - چهارشنبه‌سوری - نوروز - ولنتاین 2 . کاملا منطقی‌ست که روند جستجوی هر یک از 8 مناسبت فوق در طول سال یک نقطه بیشینه مقارن با تاریخ تقویمی آن مناسبت داشته و در بقیه طول سال نزدیک به صفر باشد و این چرخه هر سال تکرار شود. از این رو من، مبنای مقایسه را بیشینه‌ی محبوبیت هر مناسبت در طول یک سال در نظر گرفته‌ام. با توجه به هم‌شکل بودن روند جستجوی همه‌ی مناسبت‌ها می‌توان مطمین بود نتایج معتبر است. 3 . با توجه به انجام این تحلیل در دی‌ماه 1398 و برای معنادار بودن مقایسه‌ها، طول هر سال شمسی، مقارن با سال میلادی آن در نظر گرفته شده است. بنابراین مناسبت‌هایی مانند ولنتاین در بهمن‌ماه و چهارشنبه‌سوری در اسفندماه با مناسبت‌های سال بعد مقایسه شده‌اند.
آسیب‌هایی که تقلب کردن برای من داشت این پست به صورت ویدیویی در اینستاگرام و یوتیوب هم قابل مشاهده استخیر، من استاد دانشگاه یا معلم مدرسه نیستم. از این‌هایی هم نیستم که تقلب سختشون بوده یا دلایل اخلاقی‌ای داشتن که تقلب نکردن. اتفاقا برعکس، به غیر از دو سال آخر دانشگاهم در تمام مقاطع دیگه همیشه تقلب کردم و همیشه هم دفاع داشتم برای کارم (یا حداقل دلیل کافی برای عدم تقلب نداشتم). بعد چند سال به این نتیجه رسیده‌م که تقلب کردن در مدرسه و دانشگاه اتفاق مثبتی نبود. یک سری مزایای کوتاه مدت و مقدار قابل توجهی معایب بلند مدت. و قراره اون‌ها رو به اشتراک بذارم.قبل از هر چیزی، دو تا از بزرگ‌ترین ضربه‌هایی که خوردم رو می‌نویسم. ضربه‌هایی که تا قبل اینکه بخوری متوجه نمیشی داری در مسیرش حرکت می‌کنی. وقتی متوجه میشی که دیگه اون فرصت رو از دست دادی و حالا صرفا باید برای جبران تلاش کنی.انجام دادن کار سخت، بلد بودن می‌خواداکثر کارهایی که روزمره انجام میدیم کارهای سخت و غیرجذاب هستن. سختی‌شون یا به خاطر حوصله سر بر بودنشونه یا به خاطر پیچیدگی خود اون کار یا هر چیز دیگه‌ای. انجام این کارها بلد بودن می‌خواد. منظورم اون عمل خاص نیست. منظورم همین هست که آدم بتونه خودش رو از نظر ذهنی قانع کنه که بره اون کار سخت و حوصله سر بر رو انجام بده. چه هر شب مسواک زدن باشه، چه تایپ کردن 10 صفحه کاغذ توی کامپیوتر چون رییست بهت گفته، چه هر روز صبح به مرغ‌های تو مزرعه غذا دادن. همشون سختن، همشون غیرجذابن و در عین حال همشون باید انجام بشن وگرنه زندگی‌مون با سختی مواجه میشه.آدم به صورت طبیعی علاقه‌ای به این کارها نداره و دایم می‌خواد ازشون فرار کنه و ذهن آدم فقط با تمرین می‌تونه به این توان برسه که بدون اتلاف وقت بره و اون کار رو انجام بده. و درس خوندن تمرین خوبی برای این کار بود. تمرین خوبی بود چون اولا درس خوندن خیلی کار سختی هست، دوما چون درس خوندن به زمان هم محدوده و می‌تونی خیلی شفاف ببینی که اگه به زمان موعد نرسی نمره رو از دست میدی و سوما، چون بیش از هر کار دیگه‌ای می‌تونی در درس خوندن ببینی که شاید این‌هایی که داری می‌خونی کاملا بی‌فایده باشن برات. به عبارت دیگه، یاد می‌گیری حتی اون کاری که به نظرت هیچ فایده جانبی‌ای برات نداره ولی صرفا باید انجام بشه رو انجام بدی.و این فرصتی بود که من شخصا از دست دادم. اکثر اوقات به خاطر همین سختی گفته شده، انجام نمی‌دادم درس و تمرین‌ها رو و یا دو سه روز آخر تحت فشار خیلی شدیدی قرار می‌دادم خودم رو که بتونم یه نمره قابل قبول بگیرم یا مجبور میشدم تقلب کنم. اما امروز که نگاه می‌کنم به زندگی، می‌بینم خیلی از این کارهای سخت هستن که روزانه باید انجام بدم ولی انگار هنوز یاد نگرفتم خودم رو قانع کنم بشینم 2 ساعت پشت میز و این کار رو انجام بدم. دقیقا کاری که در سال‌های دبیرستان می‌تونستم با چیز بی‌اهمیتی مثل نمره‌های میان‌ترم و پایان‌ترم مدرسه تمرین کنم و یاد بگیرم و این فرصت رو خودم برای خودم سوزوندم.توهم راه فرار همیشگیشاید بدترین ایراد تقلب کردن این بود که در طول 5 - 6 سال این توهم رو برای من ایجاد کرد که "همیشه یه راه فرار هست". ولی حقیقت این بود که نیست. تا وقتی توی مدرسه باشی می‌تونی همه امتحان‌ها رو شب آخر بخونی ولی وقتی بری دانشگاه نمیشه. دقیقا به همین شکل که کارها بزرگ‌تر و حجیم‌تر میشن، تا وقتی مسایل آدم درس مدرسه و دانشگاه هست می‌تونی همه تمرین‌ها رو از یکی دیگه بگیری بنویسی ولی به محض اینکه از محیط تحصیلی خارج میشی دیگه اینطوری نیست. یه نفر کنار دست تو نیست که مشغول انجام دادن دقیقا همین کاری باشه که تو داری انجام میدی تا تو بتونی از اون بگیری و کپی کنی. هر کسی کارهای مخصوص خودش رو داره. و تو بخوای یا نخوای امروز با تقلب کردن سر موارد بی‌ربط داری این عادت رو در ناخوداگاه خودت شکل میدی.دو تا نکته‌ی اصلی اینجا هستن که اولا، آدم بعد از اینکه شکست می‌خوره می‌فهمه راهش اشتباه بوده نه در حینش! این مساله انقدر مهم هست که چندین بار روش تاکید کنم. آدم وقتی میفهمه "این درس رو نمیشد شب آخر جمع کرد" که سعی کردی شب آخر جمع کنی و نشده، و الان دیگه دیره. نکته دوم اینه که آدم عادت میکنه و اون توهمی که اشاره کردم ایجاد میشه. توهم اینکه "حالا می‌دونم این کار یه هفته زمان می‌خواد ولی اگه بذارم دو روز آخر هم اوکیه یه راهی براش پیدا میشه" ولی متاسفم اینطور نیست. و مجددا، زمانی متوجه این قضیه میشی که تعداد خوبی از کارها و وظایفت رو موفق نشدی انجام بدی - چون تا روز آخر فکر میکردی یه راه فراری پیدا میشه بالاخره، ولی جلسه آزمونی وجود نداشته که بتونی داخلش از برگه یکی دیگه جواب‌ها رو ببینی. خودت بودی و خودت، و شکست خوردی.صادقانه بخوام بگم، این مساله تاثیر جزیی‌ای روی اعتماد به نفس آدم‌هم داره. اگه همیشه خودت کارهات رو انجام بدی این اعتماد به نفس رو به دست میاری که "من می‌تونم کارهام رو انجام بدم" ولی اگه همیشه در حال تقلب بوده باشی احتمالا باوری که ایجاد میشه برات اینه که "من خودم از پس کارهام بر نمیام". حتی اگه در ظاهر این رو نگی، وقتی یکی یه کاری بهت می‌سپره واکنشت این باور رو نشون میده - که با اعتماد به نفس و مطمین به خودت کار رو قبول می‌کنی یا ته دلت حس می‌کنی تو انجام‌دهنده کار نیستی و باید بیخیالش شی.پرتکرارترین بهانه‌هایی که متقلبین استفاده می‌کننشماره 1 : این درس‌ها هیچ فایده‌ای برای من ندارناوکی ببین دو تا مساله اینجا هست. اولیش رو همیشه آدمای باتجربه در مقاطع بالاتر به من می‌گفتن و من احساس می‌کردم حرف مفت می‌زنن چون من خودم شرایط زندگیم رو بهتر می‌دونم. و اون این بود که "خیلی از چیزایی که فکر می‌کنی به دردت نمی‌خورن اتفاقا به درد می‌خورن و مهمن". با احتمال خوبی من هم اینجا این‌ها رو تعریف کنم برای شما تاثیری نداره چون شما هم طبیعتا فکر می‌کنید از شرایط خودتون کاملا آگاهید ولی بسته به رشته یا درسی که دارید می‌خونید، احتمال خوبی هست که خیلی از مفاهیمی که فکر می‌کنید به درد نمی‌خورن در آینده به کار بیان. حداقلش اینه که به شما یه فضای ذهنی از اون حوزه میدن. خیلی چیزا به خودی خود کاربرد شاید نداشته باشن ولی دونستنشون مساوی بلد بودن یه عالمه ایده در اون حوزه ست ایده‌هایی که در مسایل دیگه بسیار استفاده میشه و ایده‌هایی که شاید هرگز متوجه نشید دلیل اینکه بلد هستین‌شون اینه که یه سری چیز به نظر بی‌کاربرد رو بلد بودین.مساله دوم که به من نگفته بودن و بعدا احساسش کردم این بود که کارها و وظایفی که ما روزانه انجام می‌دیم خیلی شبیه همن. خیلی از کارهایی که انجام می‌دیم و درس‌هایی که می‌خونیم شاید به خودی خود دیگه هیچ وقت تو زندگی‌مون استفاده نشن ولی دارن ما رو از نظر ذهنی قوی‌تر می‌کنن. و اون ذهن قوی‌تر چیزیه که دنبالش هستیم. فلان مبحث ریاضی که هیچ وقت در کار من به دردم نخواهد خورد داره به من کمک می‌کنه بتونم با اعداد در فرم‌های مختلف سریع‌تر محاسبه انجام بدم و این چیزیه که به درد من می‌خوره. دقیقا مثل اینه که یه نفر بره باشگاه بدن‌سازی و مربی بهش بگه دمبل بزن. و در حین دمبل زدن دایما اعتراض کنه که "آخه دمبل زدن کجای زندگی مهمه؟ من مطمینم هیچ وقت تو زندگیم لازمم نمیشه که بلد باشم دمبل بزنم". آره لازم نمیشه ولی دمبل زدن داره کمک می‌کنه بدن قوی‌تری داشته باشی که کارهای دیگه بکنی. متاسفانه در بحث ذهنی، قوی شدن ذهن خیلی راحت دیده نمیشه مثل قوی شدن بدن برای همین متوجهش نمیشیم. ولی این تفاوت وجود داره. تفاوت حرف زدن یه آدمی که تحصیلات دانشگاهی قابل توجهی داره با کسی که موفق به گرفتن دیپلم نشده برای همه مشخصه. با اینکه تو دانشگاه به آدم حرف زدن یاد نمیدن، ولی به آدم کلی درس میدن که ساختار فکر کردنش رو می‌چینه و اون ساختار فکر کردن بعدا توی ساختار حرف زدنش هم تاثیر می‌ذاره، چون ذهنش قوی‌تر شده.شماره 2 : نظام آموزشی معیوبه و من مدرک می‌خوامهمین اول کار در این تفکر مشکل هست به عقیده من. اگه نظام آموزشی معیوبه مدرکش رو چرا می‌خوای؟ برو عمرت رو صرف چیز دیگه‌ای کن که به نظرت بیهوده و معیوب نیست. من که کم ندیدم مثال آدم‌هایی که مدرک رو گرفتن و همه یه برهه‌ای از زندگی از خودشون پرسیدن "واقعا چرا اون مدرک رو گرفتم وقتی دارم یه کار دیگه می‌کنم کلا با زندگیم؟" مطمینم تو هم کم ندیدی از این موارد. خیلی‌هاشون هم آدم‌هایی هستن که واقعا موفق هستن! ولی باشه، فرض می‌کنیم که شرایط زندگیت طوریه که بهترین راه موفقیت برات گرفتن مدرک از این نظام آموزشی‌ای هست که به نظرت معیوب میاد.حتی اگر این مدرک به نظرت لازم میاد برای موفقیتت، مدرکی که لازمش داری قراره مدرک "من تونستم از این نظام آموزشی معیوب گذر کنم و مدرکش رو بگیرم" هست نه اینکه "من تونستم در این نظام آموزشی معیوب از بقیه افراد تقلب کنم و کار اون‌ها رو به جای کار خودم جا بزنم تا بهم این کاغذ رو بدن". اگر واقعا فکر می‌کنی این مدرک به دردت می‌خوره خب برو بگیرش. ولی اینکه دیگران مدرک رو برای تو بگیرن واقعا بعیده هیچ جایی به کارت بیاد. یا جایی که می‌خوای از مدرک استفاده کنی واقعا به اون علم و توان پشت مدرک نیاز داره که خب بعد یک هفته متوجه میشن مدرکت تقلبی بوده و بیرونت می‌کنن، یا به علم نیاز نداره ولی برای تشریفات مدرک ازت می‌خوان! تجربه نه چندان وسیع من میگه برای چنین جایی کار نکنی بهتره. چون این نگاه قرار نیست فقط موقع استخدام وجود داشته باشه. اگر موقع استخدام مدرک تشریفاتی لازم داشته باشن فردا هم موقع کار و ارتقا و ماموریت و هر چیز دیگه‌ای که باشه می‌بینی که تشریفات جای بالاتری داره و اذیتت می‌کنه. همه رو اذیت می‌کنه. آدم‌ها دوست دارن به خاطر توان‌مندی‌هاشون به موفقیت دست پیدا کنن و تقدیر بشن نه تشریفات‌شون. بگذریم از اینکه با کار کردن در چنین جایی داری همون اول خودت رو در محیط کاری قرار میدی که همه آدم‌های استخدام شده آدم‌های تشریفاتی هستن و باید هر روز تو محیط کار چیزهایی رو ببینی که آزارت میدن و شب بیای تو شبکه‌های مجازی برای ما تعریف کنی از اینکه "چه قدر فرهنگ کار ما بده" و غیره.شماره 3 : ولی بقیه که تقلب کردن می‌گن هیچ وقت ضرر نکردنببینید من با اطمینان نمی‌گم اونا ضرر کردن و متوجه نشدن یا ضرر کردن و الکی میگن شاید واقعا ضرر نکرده باشن. ولی یه مساله‌ای که مهمه در ذهن داشته باشید اینه که آدم‌ها خیلی وقت‌ها می‌خوان برای خودشون شریک جرم پیدا کنن. یعنی خیلی وقت‌ها یه کاری انجام دادن یا انجام می‌دن که خودشون خیلی مطمین نیستن ازش و نگاه جامعه هم نگاه مثبتی نیست بهش، در نتیجه برای اینکه حس بهتری بگیرن بقیه رو تشویق می‌کنن که اونا هم این کار رو بکنن. چون وقتی چند نفر دیگه هم اون کار رو انجام بدن تا حدی به کارشون تایید داده شده و خوشحال میشن. مثال فضای تحصیلیش همین هست که یکی می‌خواد کلاس رو بپیچونه سعی می‌کنه یکی از رفیقاش رو هم پیدا کنه که با هم بپیچونن. این موضوع خودش یه پست دیگه‌ست و اینجا بیشتر از این وارد جزییات نمیشم.شماره 4 : ولی بقیه دارن تقلب می‌کننخب که چی؟ نه فقط در این مثال به خصوص بلکه در هر مثالی، تصمیم‌گیری با توجه به کاری که بقیه دارن می‌کنن بهترین فرصت‌ها رو از شما می‌گیره. اگه شخصا حس می‌کنید تقلب کار مفیدیه خب حله این ربطی به اینکه دیگران می‌کنن نداره. ولی اگر به این باور رسیدین که ضرر تقلب بیشتر از فایدشه، اینکه بقیه دارن این کار رو انجام میدن به هیچ وجه نباید معیار تصمیم‌گیری شما باشه. چه به خاطر خودتون که فرصت‌هاتون رو به پای اشتباه دیگران از دست می‌دید، چه به خاطر کل سیستم که شما هم دارین دست به دست دیگران کمک می‌کنین معیوب‌تر بشه تا باز یکی دیگه بهانه شماره 2 رو داشته باشه و بگه "سیستم معیوبه پس منم تقلب می‌کنم".چند نکته پایانی هم از مشاهداتم در طول تحصیل و مشاهداتم از تحصیل دیگران بخوام اضافه کنم این هست که اولا، گاهی تقلب کردن واقعا ظلم به دیگرانه. امتحان دانشگاه معمولا اینطور نیست، امتحان میان‌ترم دبیرستان معمولا اینطور نیست، ولی خیلی از شرایط هستن. مثلا کنکور یا هر آزمون ورودی دیگه‌ای. این جور جاها تقلب کردن مستقیما ظلم کردن به یک نفر دیگه‌ست و اینکه "خب بقیه هم دارن می‌کنن" توجیه قابل قبولی نیست. همون‌قدر که چون بقیه دارن آشغال میریزن روی زمین دلیل نمیشه شما هم آشغال بریزی و این کثیفی رو وسیع‌تر کنی.به طریق مشابه، گاهی این تقلب کردن وقتی خیلی وسیع بشه اعتبار اون موسسه یا گروه یا اسم رو از بین می‌بره. موسسه‌ای که معروف بشه به اینکه همه آدم‌ها توش تقلب می‌کنن موسسه خوبی نیست و خب همه اون افرادی که تقلب کردن دست به دست هم دادن که این ضربه رو به گروهی که خودشون عضوی ازش هستن بزنن. هیچ کدوم از اون افراد به تنهایی کار بزرگی نکردن ولی هیچ کدوم از اون افراد هم بی‌تقصیر نیستن. یه بار یکی از دوستان تعریف می‌کرد با مسیول یه مسابقه‌ای در خارج از کشور صحبت می‌کرده و وقتی متوجه شدن این دوست ما ایرانیه ازش پرسیدن "ما تعداد زیادی از تقلب‌هایی که تو مسابقه می‌بینیم مربوط به شرکت‌کننده‌های ایرانی هست. آیا تقلب یه امر پذیرفته شده‌ست در کشور شما؟" و این شاید بزرگ‌ترین نمونه خراب کردن اعتبار گروهی که توش عضو هستین باشه.بدون اینکه فشار خاصی بیارم به حافظه‌م، همین الان سه نفر از بچه‌های دانشگاه رو یادمه که به روش‌های عجیب غریب وارد دانشگاه شدن و در طول تحصیل هم تمام درس‌ها رو با تقلب و کپی کردن اومدن جلو. واقعا قابل تقدیر بود که چطوری بدون اینکه هیچ چیزی یاد بگیرن انقدر خوب دارن به جلو حرکت می‌کنن ولی هر سه‌شون در سال‌های آخر تحصیل رو ترک کردن. یکیشون دقیقا در آخرین ترمش. چون حس کردن دیگه نمی‌تونن ادامه بدن ولی راستش رو بخواین به نظر من چون حس کردن "خب الان که فارغ‌التحصیل شم بعدش چی؟". چون خودشون می‌دونستن کاری بلد نیستن و اون ترک‌تحصیل‌شون هم دقیقا یک فرار از شرایطی بود که داخلش قرار گرفته بودن.من این فرصت رو داشتم که تا امروز در 3 دانشگاه مختلف درس بخونم. دو دانشگاه در داخل ایران و یک دانشگاه در خارج از ایران. یک چیز رو اگر بتونم با اطمینان بگم راجع به این محیط به خصوص (یعنی دانشگاه) این هست که فارغ از امکانات محیط و توان اساتید و غیره، فایده‌ای که دانشجوها می‌تونن برای هم داشته باشن خیلی بیشتر از همه چیزهای دیگه هست. فضایی که دانشجوهای اون دانشگاه ایجاد می‌کنن بیش از هر چیزی به رشد (یا عدم رشدشون) کمک می‌کنه و بزرگ‌ترین حسرتم این بود که اون دانشگاه اولی که درش درس خوندم به جای فضای یاد گرفتن و فعالیت‌های دانشجویی و غیره، فضای پیچوندن و تقلب و امتحان کنسل کردن و این‌جور چیزها رو داشت. دوستانم در دانشگاه‌های دیگه رو می‌دیدم که دارن فرصت‌های خوبی رو به خاطر فضای مثبتی که ایجاد شده به دست میاوردن و حسرت می‌خوردم. در این رابطه هم پستی در آینده خواهم نوشت.و در آخر، مسیولیت کارتون رو بپذیرید. اگه حال نداشتی درس بخونی و الان شب امتحانه خب بیوفت امتحانت رو. حال نداشتی و تصمیم گرفتی درس نخونی، الان هم یه عاقبتی وجود داره و آدم منطقی می‌پذیره عاقبت کارش رو. اگه دیشب رفتی مهمونی و ساعت‌ها بهت خوش‌گذشته و زمان کافی نداری که این تمرین رو انجام بدی و ارسال کنی خب اوکی بپذیر این مسیولیت رو. دوست داشتی تصمیم بگیری و بری مهمونی و هزینه‌ش هم این بوده که یه تمرین درس رو از دست بدی. حداقل این کار کمک می‌کنه به آدم که درک دقیق‌تری از خودش و تصمیم‌گیری‌هاش داشته باشه و در آینده بهتر عمل کنه. از من بپرسید میگم اخراج شدن از دانشگاه هم حتی هزینه خوبیه برای اینکه آدم این مسیولیت‌پذیری رو یاد بگیره، چون آدم مسیولیت‌پذیر که فرار نمی‌کنه از عواقب معمولا تصمیم بهتری می‌گیره.
نیاز به روانکاوی ملی بهت‌آور است، اسم‌هایی در یک هفته اخیر به عنوان آزارگران و متجاوزان جنسی مطرح شده که با شنیدن آنها احساس ترس و ناامنی شدیدی به آدمی دست می‌دهد. قطعا هیچ کس نمی‌تواند شدت رنج و عذابی که آسیب‌دیدگان این آزارها و تجاوزها تجربه کرده‌اند را درک کند ولی کارگردان، خواننده، نقاش، جامعه‌شناس، روانشناس، نویسنده، نوازنده، استاد_دانشگاه و تمامی افراد سرشناسی که این اقدامات را مرتکب شده‌اند به نوعی به #اعتماد و علایق میلیون‌ها مخاطبانشان هم #تجاوز کرده‌اند، همه‌ی ما قربانیان آزارها و تجاوزهای این چهره‌های شاخص هستیم. با هر اسمی که این روزها افشا می‌شود بخش مهمی از فیلم‌ها، کتاب‌ها، آهنگ‌ها و #فرهنگ #ایران خدشه‌دار می‌شود. دردناک‌تر از همه افشای نام آن جامعه‌شناسی است که خود پژوهشگر حوزه‌ی آسیب‌های اجتماعی #زنان بود و چندین #کتاب در این حوزه نوشته دیگر به هر کسی که حرف از اینگونه مسایل می‌زند باید شک کرد، دیگر حتی به خودم هم شک دارم.آزار جنسیهرچند می‌توان مدعی شد بین تخصص شغلی این افراد و اقدامات شخصی آنها باید تفکیک قایل شد ولی هیچ روح رنجور و هیچ وجدانی را چنین توانی نیست. برعکس باید گفت این چهره‌های سرشناس به پشتوانه‌ی همین تخصص شغلی و #قدرت و جایگاه فرادستی که با تشویق‌ها، شهرت جمعی و اعتماد عمومی به دست آورده بودند اقدام به #آزار و تجاوز کرده‌اند. بیراه نیست که از میان اینهمه اسامی افشایی در یک هفته اخیر فقط یک فرد گمنام بازداشت شده و از کوچک‌ترین برخورد قدرت رسمی با ده‌ها چهره سرشناسی که نام آنها هم به میان آمده خبری نیست.این حجم قابل توجه از آزارها، خشونت‌ها و تجاوزهای جنسی که تاکنون کمتر به این گستردگی از آنها سخن گفته می‌شد نشانگر رنجی نهادینه در روان تک تک #ایرانیان است. شجاعت اعتراف/اعتراض را نداریم وگرنه بعید است فردی پیدا شود که مصادیقی از اقسام رفتارهای ناپسند جنسی را در تجربه زیسته خود نداشته باشد.آسیب‌های روحی و روانی ناشی از تجربیات تلخ جنسی از عمیق‌ترین و دیرپاترین آسیب‌هایی است که در وجود آدمی رخنه می‌کند و ردی از آن در لحظه لحظه‌ی زندگی و به خصوص در روابط اجتماعی‌اش باقی می‌ماند. امر جنسی چنان #شخصیت و افکار و کنش‌های آدمی را در ضمیر ناخودآگاهش شکل می‌دهد که حتی خود شخص هم متوجه نمی‌شود، همه‌ی ما آسیب‌دیدگان و آسیب زنندگان جنسی هستیم، نیاز به #روانکاوی ملی داریم.* عکس از خبرگزاری فرانسه
فیلم روح! سینما پدیده‌ای است بسیار جذاب و تاثیرگذار که راه خود را طی سالیان عمرش در میان جوامع بشری باز کرده و خود را به اشکال گوناگون و در قالب‌های متفاوت به بشر عرضه کرده و همیشه با استقبال مواجه شده است. به خصوص در زمانه ما که لذت جویی از فرهنگ تصویری بر بهره مندی چیرگی یافته است. از آنجا که این پدیده نقش بسیار مهمی در ایجاد یا خلق فرهنگ، تغییر فرهنگ و فرهنگ پذیری افراد جامعه دارد، تاثیرات خود را روی افراد مختلف به شیوه‌های متفاوتی بر جای گذارده است. یعنی اثری که بر فرهنگ غربی داشته، با اثری که بر فرهنگ شرق گذاشته، به جهت متفاوت بودن زمینه‌های فرهنگی این دو تمدن متفاوت بوده است. لازم به ذکر است که سینما پدیده‌ای چندوجهی و چندبعدی نیز هست. از فرهنگ بشری تاثیر گرفته و بر فرهنگ‌های بیشتری تاثیر گذاشته، از قابلیت‌ها و قالب‌های موجود در هنرهای مختلف استفاده کرده و در عین حال به لحاظ هنری، دارای زیبایی شناسی منحصر به خود است.از آنجا که سینمای هر جامعه می‌تواند بازتابی از ویژگی‌های فرهنگی و اجتماعی مردمان آن باشد، باعث شده خانواده ایرانی از مهمترین مصرف کنندگان کالاهای فرهنگی از جمله سینما به شمار آید. تصاویری که بر پرده سینما نقش می‌بندد، روایت‌ها و شخصیت‌های موجود در فیلم سینمایی اگر آینه تمام نمای جامعه نباشد، لااقل تصویری دور و بیگانه با زندگی مردم آن هم نیست، چراکه سینما عرصه ساخت و بازنمایی است ساخت و بازنمایی فرد، جامعه و. از این طریق است که افراد و گروه‌های دیگر جامعه آن را دوباره و چندباره بازخوانی یا تماشا می‌کنند.به‌همین دلیل است که افراد باتوجه به نیازهای متفاوت روانی و شرایط متفاوتی که در طول زندگی تجربه کرده‌اند، می‌توانند از برخی فیلم‌ها تاثیر بیشتری بگیرند و در برابر بعضی دیگر هم خنثی عمل کنند.از نظر روانشناسان فیلم دیدن می‌تواند فرصت روبه‌رو شدن با احساس‌ها و افکاری که دانسته یا نادانسته پنهان‌شان کرده‌ایم و سراغ‌شان نمی‌رویم و دلیل ایجاد بسیاری از اختلالاتی است که فرصت زندگی سالم را از ما می‌گیرند را برای ما ایجاد کند. وقتی شما فیلم می‌بینید با شخصیت‌های داستان هم ذات‌پنداری می‌کنید و در حقیقت خود را قهرمان داستان می‌پندارید. شما در جریان فیلم دیدن آنچه را که بر قهرمان داستان می‌گذرد احساس می‌کنید و ترس‌ها، غم‌ها، شادی‌ها و امیدواری‌های قهرمان را درون خود حس می‌کنید. در واقع شما به‌جای شخصیت داستان می‌نشینید و بدون آنکه از روی صندلی سینما یا از مقابل تلویزیون خانه‌تان بلند شوید، به تجربه‌هایی که دوست دارید دست می‌زنید و حس‌هایی که درون‌تان انباشته شده و هیچ‌وقت نتوانسته‌اید ابراز‌شان کنید را تخلیه می‌کنید. این تخلیه احساسی و هیجانی می‌تواند شما را به آرامش برساند.اما ت ثیر فیلم‌ها در کودک یا نوجوان تا آنجا است که تحقیقی در فرانسه نشان داد کودک یا نوجوانی که بیش از یک بار در هفته به سینما می‌رود نیازمند مراقبت روان پزشکی است. شدت ت ثیر فیلم‌ها از آن جهت است که برای کودک، فیلم چیزی جز واقعیت نیست. به عبارتی کودک برای فیلم‌ها جنبه تصوری و خیالی قایل نیست. از نظر او آنچه که می‌بیند جزیی از زندگی واقعی است. خصوصا هنگامی که محتوای فیلم برای کودک جذاب و دارای کشش باشد، مثل فیلم هایی که پر است از حرکات دفاعی یا ورزش‌های رزمی برای پسران! اینجاست که کودک غرق تماشای فیلم می‌شود و آنچنان در فضای کودکان و حتی نوع لباس بازیگر متمرکز می‌شود که وجود خود را از یاد می‌برد و همراه و هم پای هنرپیشه ایفای نقش می‌کند. شخصیت بازیگر را می‌پذیرد و چنان در قالب نقش هنرپیشه فرو می‌رود که انگار هر اتفاقی برای هنرپیشه می‌افتد برای خود او روی داده است. بدین سبب همراه با بازیگر شاد می‌شود، غمگین می‌شود، مضطرب و پریشان در حوادث می‌ماند و. خلاصه این که کودک در ذهن خود و گاه در عمل، فیلم را بازی می‌کند. مسیله بعدی ایجاد حالت تعارض و ناکامی است که در بیننده خصوصا جوان و نوجوان به وجود می‌آید. گفتیم کودک یا نوجوان با هنرپیشه فیلم همانند می‌شود و سعی می‌کند رفتار، حرکات و حتی تکیه کلام‌های او را تقلید کند. از طرفی چون آموزش‌های فیلم با آنچه در ساخت فرهنگی جامعه ما ارزش محسوب می‌شود انطباق ندارند. این تضاد فرهنگی سبب می‌شود نوجوان نتواند کاملا رفتارها را تقلید کند. نوجوان در اثر این تفاوت‌ها، احساس ناکامی کرده، بین خواست‌های خود و آنچه جامعه و سیستم ارزشی حاکم بر آن از او می‌خواهد تعارض می‌بیند و همین احساس ناکامی و تعارض عاملی برای نزدیک شدن به اضطراب و بیماری روانی خواهد بود.سینما با کل جامعه تاثیر و تاثر متقابل دارد یا می‌تواند داشته باشد. سیاستگذاری‌ها طبیعتا باید در جهت تسهیل این امر باشد. بیشتر مباحث منتقدان و جامعه شناسان متوجه به تاثیر سینما بر جامعه است و از طرف دوم این رابطه غفلت دارند. در بحث از سینمای جوامع و کشورها می‌توان رنگ و بو و مضامین فیلم‌ها را بر اساس ویژگی‌ها و ساخت‌های فرهنگی اجتماعی آنان دنبال کرد. بدین ترتیب سینما را نمی‌توان منفک از وضعیت ادبیات، موسیقی، نمایش، معماری و دیگر هنرهای یک جامعه دانست.
نشریه مرصاد فرهنگی کتابخوانی( صفحه آخر)فرهنگ کتاب خوانی باعث میشود جامعه خود را از مراحل اولیه جدا کرده و به مراحل پیشرفته برسد،شهروندان مسیول‌تر و موثر‌تر پرورش یابند و از همه مهم‌تر تفکر در جامعه نهادینه شودکتاب خواندن باعث ارتقا سطح فرهنگ یا به گفته بوردیو همان سرمایه‌ی فرهنگی فرد میشود که افزایش سرمایه فرهنگی فوایدی را در پی دارد مانند:شناخت فرد را افزایش میدهد،نگاه به زندگی را تغییر میدهد و خواسته‌های فرد منطقی‌تر میشود و در نهایت با مشکلات کنار می‌آید و دیر‌تر به هم می‌ریزد که اینها موجب زندگی بهتر میشود .ما تا اینجا تاثیر کتاب را بر روی فرد توضیح دادیم اما کتاب همانقدر که روی فرد تاثیر دارد بر روی جامعه هم تاثیر دارد .در جامعه‌ای که کتاب خواندن درونی شده است ،مسیولان ،برنامه ریزان، صاحب نظران و نهادهای فرهنگی،اقتصادی،سیاسی خوب‌تر و کامل ترمیتوانند برای پیشرفت کشور برنامه ریزی،و کشور را مدیریت کنند و در نهایت این کشور با سرعت بیشتر به سمت اهداف قدم بر میدارد و آینده نگری دارد که این همان توسعه پایدار است.و ما میتوانیم فرانسه را مثال خوبی برای چنین کشوری کنیم.
انتشار کتاب "میراث فرهنگی خلیج‌فارس" به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری ، این کتاب توسط مرکز معرفی فرهنگی پژوهشگاه ، معاونت میراث فرهنگی وزارت میراث فرهنگی ، گردشگری و صنایع دستی ، دفتر امور پایگاه‌های میراث فرهنگی و پایگاه میراث فرهنگی خلیج فارس و دریای مکران منتشر شده است .کتاب "میراث فرهنگی خلیج فارس " شامل 16 مقاله در حوزه میراث فرهنگی و خلیج فارس است که به بیان ویژگی‌های این حوزه ارزشمند تاریخی ایران می‌پردازد.سخن ناشر:فرهنگ ایرانی، فرهنگی مانا و پایدار است و سبب این ماندگاری، سه ویژگی انعطاف پذیری، تعامل فرهنگی، و در نهایت هویت ملی است. که علی‌رغم تنوع و تکثر موجود جامعه امروزی به انسجام ملی کمک نموده است. . این کتاب در 200 نسخه توسط مرتضی حصاری مدیر پایگاه میراث فرهنگی خلیج فارس و دریای مکران گردآوری و تدوین شده و آقای دکتر کامیار عبدی و خانم لیلا کردبچه ویراستار آن بوده‌اند. و قیمت چاپ نخست آن 700000 ریال است.
مانیفست کامل تد کزینسکی : یونابامبر تد کزینسکی از نظر من تنها کسی است که بعد از گای فاکس (همون چهره معروف سیبیلی گروه انانیموس) جلوی نظام سرمایه داری یک تنه ایستاد! - unabomber - manifesto / تد کزینسکی ریاضیدان، آنارشیست، رهبر جنبش ضدتکنولوژی و قاتل زنجیره‌ای آمریکایی ست. او به خاطر نقدهای اجتماعی گسترده‌اش که با صنعت‌گرایی، فناوری مدرن و چپگرایان سیاسی مخالفت می‌کند شناخته می‌شود. تد یک نابغه ریاضی دان بود که در 16 سالگی به دانشگاه هاروارد راه پیدا کرد! قسمتی از بایوگرافی تد را از ویکی پدیا در زیر بخوانید :او در اورگرین پارک، ایلینوی زاده شد و به عنوان کودکی نابغه بزرگ شد. آی‌کیو او 167 بود و چند سال را در مدرسه به‌صورت جهشی خواند. او از سنین پایین در مدارج دانشگاهی پیشرفت کرد. در 16 سالگی وارد دانشگاه هاروارد شد و از آنجا لیسانس گرفت. در هاروارد منطق دان معروف، ویلارد کواین به او درس داد و او با نمره 98 ٫ 9 % بالاترین نمره را در کلاس کواین به دست آورد.در سال 1962 وارد دانشگاه میشیگان شد و به ترتیب در سال‌های 1964 و 1967 با مدارک کارشناسی ارشد و دکتری از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. دانشگاه‌های شیکاگو و برکلی دیگر دانشگاه‌هایی بودند که وی برای تحصیلات تکمیلی ثبت نام کرده و پذیرفته شده بود اما تنها دانشگاه میشیگان به وی پیشنهاد کمک تحصیلی 2310 دلار (معادل 19343 دلار سال 2018 ) و نیز یک شغل تدیریس نمود. در اواخر 1967 کزینسکی 25 سال جوان‌ترین استاد ریاضی کل تاریخ برکلی شد دانشگاه کالیفرنیا، برکلی شد و دو سال بعد استعفا داد.در 1971 به کابینی دوردست بدون برق و آب در لینکن، مونتانا نقل مکان کرد و در انزوا در حالی مهارت‌های بقا را تمرین می‌کرد زندگی کرد تا بتواند خودکفا شودتوصیه میکنم اگر پادکست چنل بی در خصوص تد کزینسکی را گوش نکدرین حتما گوش بدین :افکار تد کازینسکی در مقاله‌ای تحت عنوان جامعه صنعتی و آینده آن که به قلم خود او در نیمه اول دهه 1990 نوشته شد، به تفصیل بیان شده است. این مقاله که به "مانیفست" معروف است در 19 سپتامبر 1995 در روزنامه‌های سراسری آمریکا چاپ شدجهان هنوز چنین نگهبان رادیکالی از محیط زیست را که تصمیم به مجازات آفات با آتش سوزی و سرب برای خسارت وارده به طبیعت داشته باشد ، نمی‌شناسد. کاچینسکی حتی حملات تروریستی خود را متناسب با ایدیولوژی طراحی کرد: بمب‌ها از طریق پست در جعبه‌های چوبی ارسال می‌شدند ، در بعضی موارد درخت نیز مانند ترکش عمل می‌کرد (قدرت تخریب کم است ، اما فقط فکر کنید معلوم شد که درخت انتقام خودش را گرفت) ، بسته‌ها با جوهر سبز امضا شدند (نه ، نباید قیاس با هاینریش هیملر ، که او نیز با جوهر سبز نوشت ، ترسیم شود ، اگر چه آنچه که تیوری‌های توطیه ، شوخی ندارد حتی دودی که کابین حمله شده بویینگ 727 را پر کرده بود نیز سبز بودنسخه انگلیسی مانیفست یونابامبر بصورت کتاب الکترونیک یا Epub را ازینجا دریافت کنیدما واقعا در این سال‌ها به افرادی مثل تد کزینسکی برای مقابله با نظام‌های کثیف سرمایه داری و کاپیتالیسم نیاز داریم ! در ادامه همه مانفیست یونابامبر یا تد کزینسکی رو بصورت ترجمه فارسی میتونید بخونید 1 . انقلاب صنعتی و پیامدهای آن به یک فاجعه برای نژاد بشر تبدیل شده است. آنها به طور قابل توجهی میانگین امید به زندگی در افرادی را که در کشورهای "توسعه یافته" زندگی می‌کنند ، افزایش داده‌اند ، اما جامعه را بی ثبات کرده و زندگی را بی فایده و تحقیر کرده‌اند ، منجر به رنج روحی گسترده (در جهان سوم نیز جسمی) شده و آسیب‌های جبران ناپذیری به محیط زیست وارد کرده‌اند. محیط. پیشرفت مداوم فناوری فقط اوضاع را بدتر خواهد کرد. بدون شک ، این باعث تحقیر بیشتر مردم و آسیب بیشتر به محیط زیست می‌شود ، احتمالا منجر به پوسیدگی اجتماعی و رنج روحی حتی بیشتر می‌شود ، همچنین می‌تواند منجر به افزایش رنج جسمی حتی در کشورهای "پیشرفته" شود. 2 . سیستم صنعتی فناوری ممکن است به حیات خود ادامه دهد ، یا ممکن است شکست بخورد. اگر زنده بماند ، در پایان می‌تواند به یک سطح پایین از رنج جسمی و روحی دست یابد ، اما فقط پس از گذراندن یک دوره طولانی و بسیار دردناک سازگاری ، و فقط به قیمت تبدیل دایمی مردم و بسیاری از موجودات زنده دیگر به محصولات صنعت مهندسی و به چرخ دنده‌های ساده سازوکار اجتماعی . علاوه بر این ، در صورت زنده ماندن سیستم ، عواقب آن اجتناب ناپذیر خواهد بود: راهی برای اصلاح یا اصلاح آن وجود ندارد که عزت نفس و استقلال افراد را از بین نبرد. 3 . اگر سیستم خراب شود ، عواقب آن نیز بسیار دردناک خواهد بود. و هرچه رشد آن بیشتر شود عواقب سقوط آن وخیم‌تر خواهد بود ، بنابراین اگر قرار است سقوط کند بهتر است زودتر از موعد سقوط کند. 4 - بنابراین ، ما از انقلابی علیه نظام صنعتی حمایت می‌کنیم. این انقلاب ممکن است از خشونت سو take استفاده نکند ، ممکن است ناگهانی باشد ، یا ممکن است یک روند نسبتا متوالی باشد که در طی چندین دهه انجام می‌شود. ما نمی‌توانیم با اطمینان چیزی را پیش بینی کنیم. اما ما به صورت کلی قدم هایی را که کسانی که از سیستم صنعتی متنفرند باید برای روشن کردن راه انقلابی علیه این نوع جامعه ترسیم کنند ، ترسیم می‌کنیم. لازم نیست که یک انقلاب سیاسی باشد. هدف آن از بین بردن دولت نیست ، بلکه بنیان‌های اقتصادی و فناوری جامعه موجود است. 5 - در این مقاله ، ما فقط به برخی از شرایط منفی ناشی از سیستم صنعتی فناوری توجه خواهیم کرد. موارد دیگر را ما فقط مختصر ذکر خواهیم کرد یا به طور کلی نادیده می‌گیریم. این بدان معنی نیست که ما آنها را بی ربط می‌دانیم. به دلایل عملی ، مجبور شدیم تحقیقات خود را به مناطقی محدود کنیم که مورد توجه عمومی کمی قرار می‌گیرند ، یا در آنها می‌توانیم حرف جدیدی بزنیم. به عنوان مثال ، از آنجا که جنبش‌های حفاظتی و حیات وحش به خوبی توسعه یافته است ، ما در مورد تخریب محیط زیست و نابودی حیات وحش بسیار کم نوشتیم ، حتی اگر آن را بسیار مهم بدانیم.روانشناسی چپ گرایی مدرن 6 . تقریبا همه موافقت خواهند کرد که ما در یک جامعه کاملا پرشور زندگی می‌کنیم. یکی از متداول‌ترین مظاهر جنون دنیای ما چپ گرایی است ، بنابراین مطالعه جامع روانشناسی آن به عنوان مقدمه‌ای برای بررسی مشکلات جامعه مدرن به عنوان یک کل عمل می‌کند. 7 . اما چپ گرایی چیست؟ در طول نیمه اول قرن 20 ، این در واقع با سوسیالیسم شناخته شد. امروز این جنبش به اجزای تشکیل دهنده آن تقسیم شده است و مشخص نیست که در واقع چه کسی را باید چپ گرا نامید. منظور ما از چپگرایان در این مقاله عمدتا سوسیالیستها ، جمع گرایان ، پیروان "درستی سیاسی" ، فمینیست‌ها ، مبارزان حقوق همجنسگرایان ، افراد معلول ، حیوانات و غیره است. اما همه افراد مرتبط با این جنبش‌ها چپ نیستند. آنچه که ما در نظر داریم از چپ گرایی می‌خواهیم آشکار کنیم این است که این جنبش نه یک جنبش یا ایدیولوژی بلکه یک نوع روانشناختی یا بهتر بگویم مجموعه‌ای از انواع مرتبط با آن است. بنابراین ، منظور ما از چپ گرایی در ادامه مطالعه روانشناسی چپ ، روشن‌تر خواهد شد (همچنین به بندهای 227 - 230 نیز مراجعه کنید) . 8 - حتی در این صورت ، درک ما از چپ گرایی بسیار کمتر از آنچه می‌خواهیم روشن باقی خواهد ماند ، با این حال ، هیچ چیزی در زمینه بینایی ما به وجود نمی‌آید که وسیله‌ای برای اصلاح این مسیله باشد. تمام آنچه که ما در اینجا سعی می‌کنیم انجام دهیم این است که به روشی تا حدودی خشن و خشن دو گرایش روانشناختی را نشان دهیم که به اعتقاد ما نیروی محرک اصلی چپ مدرن است. ما به هیچ وجه ادعا نمی‌کنیم که همه حقیقت روانشناسی چپ را فاش می‌کنیم. علاوه بر این ، بحث ما فقط مربوط به چپ گرایی مدرن است. ما این سوال را حل نمی‌کنیم که میزان تحقیق ما تا چه اندازه به چپ گرایان قرن 19 و اوایل قرن 20 مربوط می‌شود. 9 . دو گرایش روانشناختی که زیربنای چپ گرایی مدرن است ، ما آنها را "عقده حقارت" و "جامعه گرایی بیش از حد" تعریف می‌کنیم. عقده حقارت به طور کلی از ویژگیهای چپ گرایی مدرن است ، در حالی که جامعه اجتماعی بیش از حد تنها بخشی خاص از آن است ، اما این بخش موقعیت فوق العاده مهمی را اشغال می‌کند.عقده خود کم بینی 10 . منظور ما از "عقده حقارت" نه تنها احساس حقارت به معنای واقعی ، بلکه طیف وسیعی از صفات مشابه است: عزت نفس پایین ، احساس درماندگی ، تمایلات افسردگی ، شکست پذیری ، احساس گناه ، تنفر از خود و غیره. ما استدلال می‌کنیم که چپ گرایان مدرن برخی از این احساسات را نشان می‌دهند (شاید کم و بیش سرکوب شده باشند) ، و این احساسات در تعیین جهت چپ گرایی مدرن بسیار مهم است. 11 - وقتی کسی تقریبا هر آنچه راجع به او گفته می‌شود (یا درمورد گروهی که خود را با او معرفی می‌کند) به عنوان تحقیرآمیز تفسیر می‌کند ، نتیجه می‌گیریم که او دارای یک عقده حقارت یا عزت نفس پایین است. این روند در میان مدافعان حقوق اقلیت آشکار می‌شود ، خواه آنها متعلق به گروههایی باشند که از حقوق آنها دفاع می‌شود یا نه. آنها نسبت به کلماتی که برای نشان دادن اقلیت‌ها و هر آنچه در مورد آنها گفته می‌شود بسیار حساس هستند. اصطلاحات "سیاه" ، "آسیایی" ، "فرومایه" یا "جوجه" در رابطه با آفریقایی ، آسیایی ، معلول و زن ، به ترتیب ، در ابتدا هیچ معنی تحقیرآمیزی نداشتند. "ونچ" و "جوجه" فقط معادل‌های زنانه "پسر" ، "شخص" یا "داداش" بودند. این اصطلاحات توسط خود فعالان معنای منفی دادند. برخی از فعالان حقوق حیوانات تا آنجا پیش رفته‌اند که واژه "حیوان خانگی" را رد کرده و اصرار دارند که واژه "همراه حیوان" را جایگزین کنند. انسان شناسان چپ گرا وارد جنگل‌های غیرقابل تصوری می‌شوند تا در مورد مردم بدوی چیزی نگویند که منفی بودن آن تعبیر شود. آنها می‌خواهند کلمه "بدوی" را با "تحصیل نکرده" جایگزین کنند. به نظر می‌رسد که آنها تقریبا پارانویا به نظر می‌رسند در مورد هر چیزی که ممکن است بیانگر آن باشد که هر فرهنگ بدوی زیر فرهنگ ماست. (ما پیشنهاد نمی‌کنیم که فرهنگهای بدوی نسبت به فرهنگ ما پایین‌تر باشند. ما فقط به افزایش حساسیت انسان شناسان چپ اشاره می‌کنیم.) 12 . کسانی که بیشتر تحت اصطلاحات "نادرست سیاسی" عصبانی می‌شوند ، یک محله یهودی نشین سیاه ، مهاجر آسیایی ، زن بدسرپرست یا معلول نیستند ، آنها گروه کوچکی از فعالان هستند که بسیاری از آنها حتی به هیچ گروه "مظلوم" تعلق ندارند ، اما از اقشار ممتاز جامعه هستند. صحت سیاسی ، به عنوان مثال در میان اساتید دانشگاهی که مشاغل تضمینی با درآمد کافی دارند ، یک سنگر است. بیشتر آنها مردان سفیدپوست دگرجنس خواه از خانواده‌های طبقه متوسط یا طبقه بالا هستند. 13 . بسیاری از چپ گرایان با غیرت مشکلات گروهی را نشان می‌دهند که نشان دهنده ضعف (زنان) ، شکست کامل (سرخپوستان آمریکایی) ، چیزی دافعه (همجنسگرایان) یا برخی دیگر از کیفیت‌های پست‌تر است. چپ گرایان خود اعتقاد دارند که این گروه‌ها در موقعیت پایین قرار دارند. آنها هرگز با خود اعتراف نمی‌کنند که چنین عقیده‌ای دارند ، اما این چنین است ، زیرا آنها واقعا فکر می‌کنند این گروه‌ها پایین هستند ، زیرا آنها مشکلات خود را شناسایی می‌کنند. (ما به هیچ وجه اشاره نمی‌کنیم که زنان ، هندی‌ها و غیره در وضعیت پایین قرار دارند ، ما فقط در مورد روانشناسی چپ اظهار نظر می‌کنیم) . 14 . فمنیست‌ها به شدت نگران اثبات قدرت و مهارت زنان مانند مردان هستند. بدیهی است که آنها از ترس اینکه زنان نتوانند به اندازه مردان قوی و ماهر باشند فرسوده شده‌اند. 15 - چپ گراها تمایل دارند از هر چیزی که به نظر می‌رسد قوی ، سالم و شاد باشد متنفر باشند. آنها از آمریکا متنفرند ، از تمدن غرب متنفرند ، از مردان سفید پوست متنفرند ، از عقل سلیم متنفرند. دلیل این که چپ گرایان از غرب و غیره متنفرند ، قابل درک با انگیزه‌های واقعی آنها نیست. آنها می‌گویند که از غرب متنفر هستند زیرا این کشور ستیزه جو ، امپریالیستی ، تبعیض جنسی ، ملی گرایانه و غیره است ، اما وقتی همین کمبودها در کشورهای سوسیالیستی یا در فرهنگهای بدوی ظاهر می‌شود ، چپ گرایان توجیهی برای آنها پیدا می‌کند ، یا در بهترین حالت ، آماده است اعتراف کند که آنها واقعا وجود دارند ، اما وقتی در تمدن غرب ظاهر می‌شوند ، او تقریبا با خوشحالی توجه خود را به این نقایص جلب می‌کند (و غالبا آنها را بسیار اغراق می‌کند) بنابراین ، روشن است که این کاستی‌ها انگیزه‌های واقعی نفرت چپ از آمریکا و غرب نیستند. آنها از آمریکا و غرب متنفر هستند زیرا قدرتمند و مرفه هستند. 16 . کلماتی مانند "استکبار" ، "اعتماد به نفس" ، "ابتکار عمل" ، "تدبیر" ، "خوش بینی" و غیره ، در فرهنگ لغات لیبرال‌ها و چپ‌ها جایگاه ناچیزی را اشغال می‌کنند. چپگرای ضد فردگرا ، طرفدار جمع گرایی است. او می‌خواهد جامعه مشکلات همه را حل کند ، نیازهای همه را برآورده کند و از همه مراقبت کند. او از نوع کسی نیست که به توانایی خود در حل مشکلات خود و ارضای نیازهای خود احساس اطمینان کند. چپگرای مخالف سرسخت ایده رقابت است ، زیرا در اعماق وجود خود احساس شکست می‌کند. 17 . آثار هنری که مورد توجه روشنفکران چپ معاصر قرار دارند ، منعکس کننده بدبختی ، شکست و ناامیدی هستند ، یا رنگ و بویی افسارگسیخته به دست می‌آورند و کنترل معقول را کنار می‌گذارند ، گویی دیگر امیدی به تحقق چیزی از طریق تعقل عقلانی نیست و همه چیزهایی که کنار گذاشته می‌شوند باید در برخی از احساسات لحظه‌ای غوطه ور شوند. 18 . فلاسفه چپ مدرن تلاش می‌کنند تا عقل سلیم ، علم ، واقعیت عینی را رد کنند و ادعا کنند که همه چیز به نسبیت فرهنگی منوط شده است. در واقع ، آنها توانایی پرسیدن س serious الات جدی درباره اصول دانش علمی و چگونگی تعریف مفهوم واقعیت عینی را دارند ، درصورتی که اصلا قابل تعریف است. اما همچنین بدیهی است که فلاسفه چپ مدرن فقط منطق دانان خونسرد نیستند ، و به تحلیل روشمند مبانی دانش می‌پردازند. حملات آنها به حقیقت و واقعیت به شدت با احساسات گره خورده است. آنها به دلیل نیازهای ذهنی خود به این مفاهیم حمله می‌کنند. از یک سو ، حملات آنها مجرای خصومت را فراهم می‌کند و به شرط موفقیت ، این نیاز آنها به قدرت را برآورده می‌کند. از همه مهمتر ، چپ گرایان از علم و عقل سلیم متنفر هستند زیرا برخی عقاید را درست (به عنوان مثال موفق و برتر) و دیگران را معیوب (به عنوان مثال بی اعتبار و پایین) ارایه می‌دهند. عقده حقارت چپ تا آنجا پیش می‌رود که چپگرایان نمی‌توانند از یک سو طبقه بندی موارد را به موارد موفق و برتر و از سوی دیگر غیرقابل دفاع و فرومایه اجازه دهند. این امر همچنین اساس رد مفهوم اختلال روانی و مناسب بودن تست‌های ضریب هوشی توسط بسیاری از چپ گرایان است. چپ گرایان با تبیین ژنتیکی توانایی‌ها یا رفتارهای انسان مخالف هستند زیرا چنین توضیحاتی عناصری را در اختیار دارند که باعث می‌شود بعضی از افراد از نظر دیگران بالاتر یا پایین بیایند. چپ گرایان ترجیح می‌دهند جامعه را بخاطر هدیه یا عدم استعداد فردی تحسین یا سرزنش کنند. بنابراین اگر کسی "در پایین" است ، پس این تقصیر او نیست ، زیرا او به درستی بزرگ نشده است. 19 - چپ نوعی از افرادی نیست که عقده حقارت او را به یک رجز ، خودخواه ، قلدر ، حامی نفس ، رقیبی غیراصولی تبدیل کند. این نوع کاملا ایمان به خودش را از دست نداده است. او از قدرت و کرامت شخصی خود آگاهی ندارد ، اما هنوز هم در می‌یابد که توانایی قوی شدن ، تلاش برای قوی شدن و ایجاد رفتار ناخوشایند را دارد. اما چپ گرایان از این دور هستند. یک عقده حقارت چنان ریشه عمیق در او دارد که او خود را به عنوان فردی قوی و با ارزش نمی‌شناسد. از این رو جمع گرایی او دنبال می‌شود. یک چپ تنها با عضویت در یک سازمان بزرگ یا جنبش توده‌ای که با آن همذات پنداری می‌کند ، خود را قوی می‌داند. 20 . قابل توجه تمایل مازوخیستی در تاکتیک‌های چپ است. یکی از اشکال اعتراض چپ ، دراز کشیدن در مسیر حرکت وسایل نقلیه است ، همچنین چپ گراها عمدا پلیس‌ها یا نژادپرستان را تحریک می‌کنند تا به آنها حمله کنند ، و غیره. اغلب اوقات چنین روشهایی می‌توانند واقعا م be ثر باشند ، اما اکثر چپ گرایان از آن به عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به هدف استفاده نمی‌کنند ، بلکه فقط به این دلیل است که که آنها تاکتیکهای مازوخیستی را ترجیح می‌دهند. نفرت از خود یک ویژگی مشخصه یک چپ است. 21 - چپ گرایان ادعا می‌کنند که فعالیت آنها ناشی از احساس ترحم یا اصول اخلاقی است و دلیل اخلاقی برای چپگرای فوق اجتماعی جامعه نقش دارد. اما دلسوزی و اصول اخلاقی نمی‌توانند انگیزه اصلی فعالیت‌های چپ باشند. در شیوه عمل چپ ، خصومت بیش از حد مشهود است ، به این معنی که نیاز به قدرت را نشان می‌دهد. بعلاوه ، بسیاری از رفتارهای چپ به طور منطقی به نفع افرادی که چپ گرایان ادعا می‌کنند سعی در کمک به آنها دارند ، طراحی نشده است. به عنوان مثال ، اگر کسی اعتقاد دارد که اعطای حقوق ترجیحی به نفع سیاه پوستان است ، چه فایده‌ای دارد که از آنها به عبارتی خصمانه و طبقه‌ای مطالبه کنید؟ بدیهی است که اتخاذ رویکرد دیپلماتیک و مصالحه‌ای که حداقل امتیازات کلامی و نمادین را به سفیدپوستان بیان کند که معتقدند تبعیض جبرانی علیه سیاه پوستان اکنون به ضرر آنها است بسیار کارآمدتر خواهد بود. اما فعالان چپ این رویکرد را رد می‌کنند زیرا این نیازهای عاطفی آنها را برآورده نمی‌کند. کمک به سیاه پوستان هدف واقعی آنها نیست. برعکس ، مسایل نژادی بهانه‌ای برای ابراز خصومت و نیاز برآورده نشده خود به قدرت است. با این کار ، آنها در واقع به سیاه پوستان آسیب می‌رسانند ، زیرا نگرش خصمانه فعالان چپ نسبت به اکثریت سفید پوستان ، فقط نفرت نژادی را بیشتر می‌کند. 22 - اگر در جامعه ما هیچ مشکلی وجود نداشت ، چپ گرایان مجبور بودند آنها را ایجاد کنند تا بهانه‌ای برای سازماندهی شورش‌ها آماده کنند. 23 . ما ت کید می‌کنیم که موارد فوق به معنای توصیف دقیق کسی نیست که بتواند به عنوان یک چپ شناخته شود. این فقط نشانه‌ای تقریبی از گرایش عمومی چپ گرایی است.فوق اجتماعی بودن 24 . روانشناسان از اصطلاح "جامعه پذیری" برای روندی استفاده می‌کنند که در آن کودکان یاد می‌گیرند همانگونه که جامعه نیاز دارد ، بیندیشند و عمل کنند. می‌توان گفت اگر فردی به هنجارهای اخلاقی جامعه خود ایمان داشته و از آنها پیروی کند و به آسانی به عنوان عنصری عملکردی با آن سازگاری داشته باشد ، به خوبی اجتماعی می‌شود. این ادعا که بسیاری از چپ گرایان بیش از حد اجتماعی هستند ، پوچ به نظر می‌رسد ، زیرا یک چپ به عنوان یک شورشی در نظر گرفته می‌شود. با این وجود می‌توان از این دیدگاه دفاع کرد. بسیاری از چپ گرایان به همان اندازه که فکر می‌کنند سرکش نیستند. 25 . معیارهای اخلاقی جامعه ما چنان طلبکارانه است که هیچ کس نمی‌تواند کاملا مطابق با اخلاق فکر کند ، احساس کند و عمل کند. به عنوان مثال ، ما موظف نیستیم از کسی متنفر شویم ، اگرچه تقریبا هر یک از ما در یک زمان یا دیگری از شخصی متنفر هستیم ، خواه این کار را نزد خودش بپذیرد یا نه. برخی از افراد چنان اجتماعی هستند که تلاش غیرقابل تحملی را در تلاش برای تفکر ، احساس و رفتار اخلاقی بر دوش خود می‌گذارند. برای جلوگیری از احساس گناه ، آنها مجبور می‌شوند که دایما خودشان را در مورد انگیزه هایشان فریب دهند و توضیحی اخلاقی برای احساسات و اعمال پیدا کنند ، که منش آنها در واقع هیچ ارتباطی با اخلاق ندارد. ما برای توصیف چنین افرادی از اصطلاح "بیش از حد اجتماعی" استفاده می‌کنیم. 26 . بیش از حد جامعه پذیری می‌تواند منجر به عزت نفس پایین ، احساس ناتوانی ، شکست پذیری ، احساس گناه و غیره شود. یکی از م effective ثرترین روش هایی که جامعه ما در آن با کودکان معاشرت می‌کند این است که آنها را مجبور به شرمندگی برای اعمال و کلماتی کنیم که با آنچه انتظار می‌رود موافق نیستند. جامعه. اگر این مورد زیاده روی شود ، یا اگر کودک به طور خاص به چنین احساساتی حساس است ، در نهایت احساس خجالت از خود می‌کند. علاوه بر این ، تفکر و رفتار فرد فوق اجتماعی با انتظارات جامعه بسیار محدودتر از تفکر و رفتار افراد کمی اجتماعی است. بیشتر مردم تعداد قابل توجهی از کارهای مشکوک را انجام می‌دهند. آنها دروغ می‌گویند ، مرتکب سرقت‌های کوچک می‌شوند ، قوانین راهنمایی و رانندگی را نقض می‌کنند ، در محل کار خود را لوس می‌کنند ، از کسی متنفرند ، افکار شیطانی به زبان می‌آورند ، یا برای ارتقا get به جای دیگران از ترفندهای نادرست استفاده می‌کنند یک فرد فوق اجتماعی نمی‌تواند چنین کارهایی را انجام دهد و اگر چنین کاری کند احساس شرم و نفرت از خود را تجربه می‌کند. یک فرد فوق اجتماعی و بدون احساس گناه حتی نمی‌تواند احساسات یا افکاری را تجربه کند که با اخلاق پذیرفته شده مطابقت نداشته باشد ، او نمی‌تواند افکار "ناپسند" بیندیشد. و جامعه پذیری فقط مسیله اخلاق نیست: ما جامعه پذیر شده‌ایم تا از بسیاری از هنجارهای رفتاری که در حوزه اخلاق قرار نمی‌گیرند پیروی کنیم. بنابراین ، فرد فوق اجتماعی یک بند روانشناختی را تحمل می‌کند و زندگی خود را صرف حرکت در امتداد ریل هایی می‌کند که جامعه برای او در نظر گرفته است. برای بسیاری از افراد بیش از حد اجتماعی ، این امر منجر به احساس اجبار و درماندگی می‌شود ، که می‌تواند یک آزار جدی باشد. ما بر این باوریم که اجتماعی شدن بیش از حد یکی از بدترین بیماری هایی است که مردم به یکدیگر می‌رسانند. 27 . ما استدلال می‌کنیم که مهمترین و ت ثیرگذارترین قسمت چپ مدرن فراجناحی است و اجتماعی شدن بیش از حد نقش مهمی در تعیین جهت چپ گرایی مدرن دارد. چپ‌های بیش از حد اجتماعی شده تمایل دارند روشنفکر یا نماینده طبقات متوسط u200b u200b و بالا باشند. بیایید به این واقعیت توجه کنیم که روشنفکران دانشگاه اجتماعی‌ترین قسمت جامعه ما و همچنین چپ گراترین را تشکیل می‌دهند. 28 . چپ گرای بیش از حد اجتماعی در تلاش است تا با شورش از شر افسانه روانشناختی خود خلاص شود و استقلال خود را اعلام کند. اما معمولا او آنقدر نیرومند نیست که بتواند علیه ارزشهای اصلی جامعه قیام کند. به طور کلی ، اهداف چپ گرایان امروز مغایرتی با اخلاق متعارف ندارند. برعکس ، چپ یک معیار اخلاقی مشترک را می‌پذیرد ، آن را به عنوان استاندارد خود درونی می‌کند ، و سپس جریان اصلی اجتماعی را به دلیل نقض این اصل مقصر می‌داند. مثالها: برابری نژادی ، برابری جنسیتی ، کمک به فقرا ، صلح به جای جنگ ، عدم خشونت ، آزادی بیان ، رفتار خوب با حیوانات. اساسا وظیفه فرد خدمت به جامعه است ، وظیفه جامعه مراقبت از فرد است. اما همه اینها مدتها ریشه عمیق ارزشهای جامعه ما (یا حداقل طبقات متوسط u200b u200b و بالای آن) بوده است. این مقادیر به صراحت یا ضمنی در اکثر مطالبی که از رسانه‌های جریان اصلی و سیستم آموزش و پرورش به ما ارایه می‌شود ، بیان یا ضمنی است. چپ گرایان ، به ویژه از نوع فوق اجتماعی ، معمولا علیه این اصول سرکشی نمی‌کنند ، اما خصومت خود با جامعه را با اتهام زدن به آن (با یک دانه از حقیقت واقعی) توجیه می‌کنند که طبق این اصول زندگی نمی‌کند. 29 . در اینجا تصویری از چگونگی نشان دادن چپی چپ اجتماعی بیش از حد اجتماعی نسبت به نگرشهای سنتی جامعه ما وجود دارد ، علیرغم ادعای عنوان مبارز علیه آن. بسیاری از چپ گرایان اصرار به دادن حق تقدم به سیاه پوستان ، اعطای مشاغل بسیار ماهر و معتبر به آنها ، بهبود آموزش در مدارس سیاه و افزایش بودجه برای این مدارس دارند. آنها سبک زندگی "طبقه پایین" سیاه را به عنوان یک تحقیر اجتماعی تلقی می‌کنند. آنها می‌خواهند سیاه را وارد سیستم کنند ، از او به عنوان یک عضو هییت مدیره ، یک وکیل ، یک دانشمند استفاده کنند درست مثل سفیدپوستان از طبقه متوسط u200b u200b و بالا. چپ گرایان استدلال می‌کنند که آنچه آنها حداقل می‌خواهند این است که رنگ سیاه را به کپی سفید تبدیل کنند در عوض ، آنها می‌خواهند فرهنگ آمریکایی آفریقایی را حفظ کنند. اما این حفظ فرهنگ آفریقایی آمریکایی چیست؟ به سختی می‌تواند چیزی بیش از خوردن غذای سیاه ، گوش دادن به موسیقی سیاه ، پوشیدن لباس سیاه و بازدید از کلیساها و مساجد سیاه باشد. به عبارت دیگر ، فقط در تعاریف سطحی قابل بیان است. از همه جنبه‌های اساسی ، اکثر چپ گرایان بسیار اجتماعی می‌خواهند سیاهپوستان را با آرمانهای طبقه متوسط u200b u200b سفید مطابقت دهند. آنها می‌خواهند او دروس فنی را بخواند ، یک مدیر یا دانشمند شود و تمام عمر خود را برای بالا رفتن از نردبان اجتماعی بگذراند تا ثابت کند سیاه پوستان به اندازه سفیدپوشان شایسته هستند. آنها می‌خواهند پدران سیاه پوست "از مسیولیت آگاه باشند" ، آنها می‌خواهند باندهای سیاه از خشونت دست بکشند و موارد دیگر. اما همه اینها دقیقا ارزشهای سیستم صنعتی - فناوری هستند. این سیستم برایش مهم نیست که شخص چه نوع موسیقی را گوش می‌کند ، چه لباسی می‌پوشد یا چه ایمانی را که در مدرسه به منصه ظهور می‌رساند ، صاحب شغل قابل احترامی است ، از نردبان اجتماعی بالا می‌رود ، "به عنوان پدر و مادر متوجه مسیولیت می‌شود" ، از خشونت امتناع می‌ورزد و . در واقع ، هر چقدر آن را انکار کند ، چپ گرای فوق اجتماعی می‌خواهد رنگ سیاه را در سیستم وارد کند و او را با ارزش‌های آن سازگار کند. 30 . قطعا ما پیشنهاد نمی‌کنیم که چپ گراها ، حتی از نوع بیش از حد اجتماعی شده ، هرگز علیه ارزشهای اساسی جامعه ما قیام کنند. البته گاهی اوقات این کار را می‌کنند. برخی از چپ گرایان که بیش از حد اجتماعی شده‌اند ، با خشونت فیزیکی بیش از حد پیش رفته‌اند تا علیه یکی از مهمترین اصول جامعه مدرن قیام کنند. به نظر خودشان ، خشونت برای آنها نوعی "رهایی" است. به عبارت دیگر ، آنها با ارتکاب خشونت ، محدودیت‌های روانشناختی را که در آنها ایجاد شده است ، از بین می‌برند. از آنجا که آنها بیش از حد اجتماعی هستند ، این موانع آنها را بیش از دیگران محدود می‌کند. از این رو نیاز آنها به آزادی است. اما آنها معمولا عصیان خود را از نظر ارزشهای اصلی توجیه می‌کنند. اگر به خشونت متوسل شوند ، مبارزه خود را علیه نژادپرستی یا موارد مشابه اعلام می‌کنند. 31 . ما تشخیص می‌دهیم که می‌توان مخالفتهای بسیاری را علیه طرح فوق روانشناسی چپ مطرح کرد. وضعیت واقعی امور بسیار پیچیده‌تر است و مواردی مانند توضیحات کامل آن چندین جلد طول می‌کشد ، حتی اگر همه اطلاعات لازم در دسترس باشد. ما فقط ادعا می‌کنیم که تقریبا دو گرایش اصلی در روانشناسی چپ گرایی مدرن را نشان داده‌ایم. 32 . مشکلات چپ در کل مشکلات جامعه ما را نشان می‌دهد. عزت نفس پایین ، تمایلات افسردگی و شکست پذیری مختص چپ نیست. گرچه این صفات به ویژه در چپ گرایی برجسته است ، اما در جامعه ما بسیار گسترده است. و جامعه امروز در تلاش است تا جامعه ما را بسیار بیشتر از جامعه قبلی معاشرت کند. متخصصان حتی به ما می‌گویند که چگونه غذا بخوریم ، چگونه ورزش کنیم ، چگونه عشق ورزیم ، چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم و .فرایند قدرت 33 . انسانها به چیزی نیاز دارند (احتمالا ریشه در زیست شناسی دارد) که ما آن را "فرایند قدرت" می‌نامیم. این مفهوم با نیاز به قدرت (که به طور جهانی شناخته شده است) ارتباط نزدیک دارد ، اما دقیقا یکسان نیست. فرایند قدرت دارای چهار عنصر است. سه مشخص‌ترین مواردی که ما هدف ، تلاش و دستیابی به هدف می‌نامیم. (همه افراد باید اهدافی داشته باشند که به تلاش نیاز دارد و باید حداقل در دستیابی به برخی از اهداف موفق باشند.) تعریف عنصر چهارم دشوارتر است و ممکن است مورد نیاز همه نباشد. ما آن را استقلال می‌نامیم و بعدا در مورد آن بحث خواهیم کرد (بندهای 42 44 ) . 34 . مورد فرضی شخصی را در نظر بگیرید که فقط با خواستن می‌تواند آنچه را که می‌خواهد داشته باشد. چنین شخصی قدرت دارد ، با این وجود مشکلات روحی جدی خواهد داشت. در ابتدا دلایل زیادی برای لذت بردن از زندگی خواهد داشت ، اما به زودی از همه چیز خسته خواهد شد ، و از نظر روحیه روحیه می‌یابد. او سرانجام به حالت افسردگی بالینی مبتلا خواهد شد. تاریخ نشان می‌دهد که اشراف بیکار تمایل به انحطاط دارند. اعتقاد به روحیه مبارزه اشرافی که باید برای دفاع از قدرت خود بجنگند سخت است. اشراف بیکار و مغرور که نیازی به هیچ تلاشی ندارند ، گرچه در قدرت هستند ، کسالت ، لذت جویی و اخلاقی پیدا می‌کنند. این نشان می‌دهد که قدرت به تنهایی کافی نیست. یک فرد باید اهداف خود را داشته باشد تا بتواند بر آنها اعمال قدرت کند. 35 . هر کس ، اگر چیز دیگری نباشد ، هدفش این است که مایحتاج اولیه مادی را بدست آورد: غذا ، نوشیدنی و چیزهایی از لباس ، به دلیل شرایط آب و هوایی ، ممکن است مسکن لازم باشد. اما اشراف بیکار همه چیز را بدون کوچکترین تلاشی بدست می‌آورد. از این رو آرزو و روحیه روحی اش گرفته است. 36 . عدم دستیابی به اهداف مهم اگر ضروریات اساسی باشد منجر به مرگ می‌شود و اگر عدم دستیابی به آنها با بقا سازگار باشد احساس ناامیدی می‌کند. عدم موفقیت مداوم در دستیابی به اهداف در طول زندگی منجر به شکست ، عزت نفس پایین یا افسردگی می‌شود. 37 . بنابراین ، برای جلوگیری از مشکلات جدی ذهنی ، فرد به اهدافی نیاز دارد که نیاز به تلاش دارد ، و باید موفقیت را در دستیابی به اهداف خود معقولانه ارزیابی کند.فعالیت جایگزین 38 . اما هر اشراف بیکار به بلوز نمی‌افتد و بد روح می‌شود. به عنوان مثال ، امپراطور هیروهیتو ، به جای فرو رفتن در لذت گرایی انحطاطی ، خود را وقف هیدروبیولوژی کرد و در این منطقه مشهور شد. وقتی افراد نیازی به تلاش برای ت مین نیازهای جسمی خود ندارند ، غالبا اهداف مصنوعی را برای خود تعیین می‌کنند. بعلاوه ، در بسیاری از موارد ، آنها با همان انرژی و اشتیاق احساسی این اهداف را دنبال می‌کنند که در غیر این صورت در جستجوی مایحتاج جسمی سرمایه گذاری می‌کنند. بدین ترتیب ، اشراف امپراتوری روم ادعاهای ادبی خود را پرورش دادند. قرن‌ها پیش ، بسیاری از اشراف اروپایی زمان و انرژی حیرت انگیزی را صرف شکار کردند ، علی رغم این واقعیت که آنها البته نیازی به تهیه غذا نداشتند. دیگر اشراف برای دستیابی به موقعیت اجتماعی از طریق نمایش مفصل ثروت خود تلاش می‌کردند. و تعداد کمی از اشراف ، مانند هیروهیتو ، خود را وقف علم کردند. 39 . ما از اصطلاح "فعالیت جایگزین" برای نشان دادن فعالیتی با هدف دستیابی به یک هدف مصنوعی استفاده می‌کنیم ، که افراد صرفا برای تعیین هدف در مقابل خود برای اجرای آن یا مثلا فقط به دلیل احساس رضایت ، خود را تعیین می‌کنند که آنها از آزار و اذیت او دریافت می‌کنند. در اینجا یک روش عملی برای شناسایی فعالیت‌های جایگزین آورده شده است. با شخصیتی که وقت و انرژی زیادی را برای دستیابی به هدف X اختصاص می‌دهد ، از خود این س ask ال را بپرسید: جهت‌های متنوع و جالبی ، آیا او به دلیل دستیابی به هدف X احساس محرومیت عمیقی نمی‌کند؟ اگر جواب منفی است ، پس هدف آن شخص یک فعالیت جانشین است. مطالعات هیروهیتو در زمینه هیدروبیولوژی بدون شک یک فعالیت جایگزین بود ، زیرا کاملا واضح است که اگر هیروهیتو مجبور شود وقت خود را صرف کارهای غیر علمی جالب برای دستیابی به مایحتاج زندگی کند ، از این واقعیت محروم نخواهد بود. همه چیز را در مورد آناتومی و چرخه زندگی حیوانات دریایی نمی‌دانند. از طرف دیگر ، به عنوان مثال ، میل به رابطه جنسی و عشق یک فعالیت جایگزین نیست ، زیرا بسیاری از افراد ، حتی اگر وجود آنها در غیر این صورت رضایت بخش باشد ، اگر زندگی را ترک کنند بدون حداقل یک ارتباط با عضوی از جنس مخالف (با این حال ، جستجوی یک مقدار گزاف از رابطه جنسی ، بیش از آن چیزی که شخص واقعا به آن احتیاج دارد ، می‌تواند یک فعالیت جایگزین باشد) . 40 . در جامعه صنعتی مدرن ، برای ت مین نیازهای مادی شما تلاش کمی لازم است. گذراندن یک دوره آموزش کافی است تا مهارت فنی جزیی کسب کنید ، سپس برای مدت زمان مشخصی به کار بیایید و تلاش بسیار کمی را برای ماندن در محل کار انجام دهید. تنها پیش نیازها میزان متوسطی از هوش و مهمتر از همه ، ارایه ساده است. اگر شخصی آنها را در اختیار داشته باشد ، جامعه از گهواره تا گور از او مراقبت می‌کند. (بله ، اقشار پایین نمی‌توانند مایحتاج زندگی را امری عادی بدانند ، اما در اینجا ما در مورد جریان اصلی جامعه صحبت می‌کنیم.) بنابراین جای تعجب نیست که جامعه مدرن مملو از فعالیتهای جایگزین است. این شامل کارهای علمی ، موفقیت‌های ورزشی ، کارهای بشردوستانه ، خلاقیت‌های هنری و ادبی ، صعود از نردبان شغلی ، جمع آوری پول و ثروت مادی در مقادیری است که دیگر از ارایه رضایت مادی اضافی و فعالیت‌های اجتماعی جلوگیری می‌کنند. مسایلی را حل کنید که به اندازه فعالان سفید پوستی که برای حقوق اقلیت‌های غیر سفید پوست می‌جنگند برای خود فعال مهم نیست. در همه موارد این یک فعالیت جایگزین خالص نیست ، زیرا ممکن است بسیاری از افراد به دلیل نیازهای ماهیتی متفاوت از نیاز ساده به داشتن نوعی هدف برای رسیدن به آن ، تا حدی مجبور به انجام چنین فعالیت هایی شوند. کار علمی ممکن است تا حدی ناشی از میل به اعتبار ، خلاقیت هنری ناشی از نیاز به ابراز احساسات و فعالیت اجتماعی مبارزانه توسط خصومت باشد. اما برای بیشتر افرادی که به این فعالیت‌ها می‌پردازند ، بیشتر جایگزین می‌شوند. به عنوان مثال ، اکثر دانشمندان احتمالا موافقند که "احساس رضایت" آنها از کارشان بسیار مهمتر از اقتدار و پولی است که به دست می‌آورند. 41 . برای بسیاری ، اگر نگوییم بیشتر ، فعالیتهای جایگزین رضایت بخشی از دنبال کردن اهداف واقعی ندارند (یعنی اهدافی که آنها می‌خواهند به آنها برسند ، حتی اگر نیاز آنها به قدرت قبلا برآورده شده باشد). این واقعیت را ت یید می‌کند که در بسیاری از موارد یا افرادی که عمیقا درگیر فعالیت‌های جایگزین هستند هرگز احساس رضایت نمی‌کنند ، آنها هرگز در آرامش نیستند. بنابراین سازنده پول به طور مداوم در تلاش برای دستیابی به ثروت بیشتر و بیشتر است. به محض اینکه یک دانشمند یک مسیله را حل کرد ، بلافاصله به مسیله دیگر فراتر می‌رود. دونده مسافت طولانی همیشه از خود می‌خواهد که بیشتر و سریعتر بدود. بسیاری از افرادی که مشغول فعالیت‌های جایگزین هستند می‌گویند که احساس رضایت بسیار بیشتری از آن نسبت به فعالیت‌های "دنیوی" با هدف ت مین نیازهای بیولوژیکی خود دریافت می‌کنند ، اما این به این دلیل است که در جامعه ما تلاش لازم برای انجام این کار به کمترین. مهمتر از همه ، در جامعه ما ، مردم نیازهای بیولوژیکی خود را به طور مستقل برآورده نمی‌کنند ، بلکه فقط با کارکردن به عنوان بخشی از یک ماشین اجتماعی عظیم. در مقابل ، آنها معمولا در فعالیت‌های جایگزین استقلال تقریبا کاملی دارند.استقلال 42 . استقلال به عنوان بخشی از روند قدرت ممکن است برای هر فردی اجباری نباشد. اما اکثر مردم برای رسیدن به اهدافشان کم و بیش به استقلال نیاز دارند. تلاش آنها باید با ابتکار عمل خود و تحت هدایت و کنترل خود انجام شود. با این حال ، بیشتر افراد نیازی به ابتکار عمل ، کنترل و کنترل فردی ندارند. معمولا آنها فقط باید به عنوان اعضای گروه SMALL عمل کنند. بنابراین ، اگر نیم دوازده نفر در مورد خود در مورد یک هدف بحث کنند و یک تلاش مشترک و کاملا موفق برای دستیابی به آن هدف انجام دهند ، نیاز آنها به روند قدرت برآورده خواهد شد. اما اگر آنها دقیقا مطابق دستوراتی از بالا کار کنند که دیگر جایی برای تصمیم گیری و ابتکار مستقل برای آنها باقی نمی‌گذارد ، نیاز آنها به قدرت برآورده نخواهد شد. همین امر در مورد مواردی که تصمیمات به صورت جمعی گرفته می‌شود صدق می‌کند ، اگر گروهی که تصمیم جمعی می‌گیرد آنقدر بزرگ باشد که نقش فرد در آن بی اعتبار شود. 43 . در واقع ، افراد احتیاج چندانی به استقلال ندارند. یا تمایل آنها به قدرت ناچیز است ، یا آنها شناسایی شخصی او را با برخی از سازمانهای ت ثیرگذاری که در آن عضو هستند راضی می‌کنند. پس از آن حیوانات بی عقل و حیوان وجود دارند که به یک احساس کاملا فیزیکی از قدرت بسنده می‌کنند (به عنوان مثال ، یک سرباز باتجربه که احساس قدرت می‌کند ، مهارت‌های رزمی خود را نشان می‌دهد ، که با تسلیم کورکورانه نسبت به فرمانده بسیار راحت است) . 44 . اما اکثر مردم ، از طریق فرایند قدرت داشتن یک هدف ، یک تلاش مستقل و رسیدن به یک هدف عزت نفس ، اعتماد به نفس و احساس قدرت را کسب می‌کنند. هنگامی که کسی فرصت مناسبی برای اجرای فرایند قدرت نداشته باشد ، عواقب وی (بسته به فرد و نحوه به هم خوردن روند قدرت) خواهد بود مالیخولیایی ، تضعیف روحیه ، عزت نفس پایین ، عقده حقارت ، شکست ، افسردگی ، اضطراب ، احساس گناه ، احساس ناامیدی ، خصومت ، سو abuse استفاده از همسر یا فرزند ، لذت جویی سیری ناپذیر ، رفتار غیر عادی جنسی ، اختلالات خواب ، کمبود اشتها و غیرهعلل مشکلات اجتماعی 45 . هر یک از علایم فوق می‌تواند در هر جامعه‌ای خود را نشان دهد ، اما در یک جامعه صنعتی مدرن آنها در حجم‌های بسیار عظیم الجثه‌ای ظاهر می‌شوند. ما اولین نفری نیستیم که متوجه می‌شویم دنیای امروز در حال جنون است. این وضعیت برای جامعه بشری طبیعی نیست. هر دلیلی وجود دارد که باور کنیم انسان بدوی کمتر از استرس و ناامیدی رنج می‌برد و از شیوه زندگی خود راضی‌تر از انسان مدرن است. بله ، در جوامع بدوی هیچ رونق کاملی وجود نداشت. سو use استفاده از زنان در میان بومیان استرالیا و ترانس سکسوال در میان برخی قبایل هندوستان رایج بود. اما هنوز معلوم می‌شود که ، در اصل ، انواع مشکلاتی که ما در پاراگراف قبلی ذکر کردیم ، در میان افراد بدوی بسیار کمتر از جامعه مدرن بوده است. 46 . u200b u200b ما مشکلات اجتماعی و ذهنی جامعه مدرن را با این واقعیت توضیح می‌دهیم که این جامعه مردم را مجبور به زندگی در شرایط کاملا متفاوت از شرایطی که نژاد بشر در آن رشد کرده است ، و مطابق با اصول مغایر با الگوی رفتاری که نژاد بشر در زندگی به آن پایبند است ، رفتار می‌کند. در شرایط اصلی این از آنچه قبلا نوشتیم ، هنگامی که کمبود فرصت برای تجربه صحیح فرآیند قدرت را به عنوان ضروری‌ترین شرایط ناهنجاری که جامعه مدرن مردم را به آنها تسلیم می‌کند ، دیدیم ، کاملا روشن است. اما این همه ماجرا نیست. قبل از اینکه با اختلال در قدرت به عنوان منبع مشکلات اجتماعی مقابله کنیم ، برخی از دلایل دیگر را بررسی خواهیم کرد. 47 . از جمله شرایط غیر عادی مشاهده شده در جامعه صنعتی مدرن می‌توان به تراکم بیش از حد جمعیت ، انزوای انسان از طبیعت ، میزان غیر قابل تصور تغییرات اجتماعی و فروپاشی جوامع کوچک طبیعی مانند خانواده بزرگ ، روستا یا قبیله اشاره کرد. 48 . مشهور است که جمع شدن جمعی باعث افزایش استرس و پرخاشگری می‌شود. تراکم جمعیتی موجود و انزوای انسان از طبیعت پیامدهای پیشرفت فناوری است. تمام جوامع پیش از صنعت عمدتا روستایی بودند. انقلاب صنعتی به افزایش بیش از حد تعداد شهرها و نسبت جمعیت ساکن در آنها کمک کرده است ، و فن آوری مدرن کشاورزی امکان حفظ جمعیت متراکم و غیرمعمول را بیش از هر زمان دیگری بر روی زمین فراهم کرده است. (همچنین ، فناوری ت ثیرات جمعیت را تشدید کرده است ، زیرا باعث افزایش نیروهای تخریبی در دست آنها می‌شود. به عنوان مثال ، انواع دستگاه‌های ایجاد صدا: ماشین‌های چمن زنی ، رادیو ، موتور سیکلت و غیره اگر از این دستگاه‌ها بدون محدودیت استفاده شود ، افرادی که خواهان آرامش و سکوت هستند از صدا سرگرم می‌شوند. اگر بهره برداری از آنها محدود باشد ، افرادی که از آنها استفاده می‌کنند از این مقررات آزار می‌یابند. اما اگر این ماشین‌ها هرگز اختراع نشوند ، هیچ گونه تعارض و تحریکاتی توسط آنها ایجاد نمی‌شود.) 49 . جهان طبیعی (که معمولا به آهستگی تغییر می‌کند) جوامع بدوی را با یک سیستم اعتقادی پایدار و در نتیجه احساس امنیت فراهم می‌کند. در دنیای مدرن ، طبیعت بیش از چیز دیگری تحت سلطه جامعه بشری است و به لطف پیشرفت علمی و فناوری ، خیلی سریع تغییر می‌کند. بنابراین ، هیچ سیستم اعتقادی پایداری وجود ندارد. 50 . محافظه کاران احمقند: آنها در مورد کاهش ارزشهای سنتی ناله می‌کنند ، اما آنها با شور و شوق از پیشرفت فن آوری و رشد اقتصادی حمایت می‌کنند. بدیهی است که هرگز به ذهنشان خطور نمی‌کند که ایجاد تغییرات سریع و عمیق در فناوری و اقتصاد جامعه بدون ایجاد تغییرات سریع در همه جنبه‌های دیگر جامعه غیرممکن باشد و این تغییرات سریع به ناچار ارزش‌های سنتی را از بین ببرد. 51 . کاهش ارزش‌های سنتی تا حدی به معنای شکستن پیوندهایی است که گروه‌های کوچک اجتماعی سنتی را به هم پیوند می‌دهد. از هم گسیختگی این گروه‌ها نیز با این واقعیت تسهیل می‌شود که شرایط مدرن مردم را مجبور یا مجبور به تغییر محل زندگی خود می‌کند ، بنابراین آنها را از جوامع خود جدا می‌کند. بیش از این ، جامعه فناوری اگر بخواهد منطقی عمل کند ، باید روابط خانوادگی و جوامع محلی را ضعیف کند. در جامعه مدرن ، فرد باید قبل از هر چیز به سیستم اختصاص یابد ، و فقط بعد از آن باید به جامعه کوچک بپردازد ، زیرا اگر وفاداری به جامعه او بیشتر از وفاداری به سیستم باشد ، چنین جوامعی از سیستم بهره مند می‌شوند. 52 . فرض کنید که یک مقام یا رییس م enterprise سسه ، پسر عموی ، دوست یا هم کیش خود را با آسودگی بیشتری نسبت به شخصی که در این کار صلاحیت دارد ، به سمت خاصی منصوب کند. این اجازه می‌دهد تا گرایش‌های شخصی جایگزین وفاداری به سیستم شود ، که "نفس پرستی" یا "تبعیض" است ، که هر یک از آنها گناهان وخیمی در جامعه مدرن است. جوامعی که ادعا می‌کنند صنعتی هستند اما کارهای کافی برای لغو وفاداری تعصب شخصی یا محلی به سیستم را انجام نداده‌اند معمولا بسیار بی اثر هستند (نگاهی به آمریکای لاتین). بنابراین ، یک جامعه صنعتی پیشرفته فقط می‌تواند جوامع کوچکی را که از بین رفته‌اند ، رام شده و به ابزار مطیع سیستم تبدیل شده‌اند تحمل کند. 53 . افزایش تراکم جمعیت ، تغییر سریع و اختلال در اتصالات به طور گسترده‌ای به عنوان دلایل مشکلات اجتماعی شناخته شده است. اما شک داریم که آنها برای دامنه مشکلاتی که امروز می‌بینیم به اندازه کافی ارزیابی می‌شوند. 54 . تعداد کمی از شهرهای پیش صنعتی بسیار بزرگ و پرجمعیت بودند ، اما به نظر نمی‌رسد ساکنان آنها به همان اندازه انسان مدرن از مشکلات روحی رنج ببرند. امروزه در آمریکا هنوز مناطق کشاورزی غیر شلوغ وجود دارد و ما در آنها همان مشکلات مناطق شهری را می‌یابیم ، گرچه به نظر می‌رسد این مشکلات در آنجا بسیار کمتر است. بنابراین ، افزایش بیش از حد جمعیت یک عامل تعیین کننده نیست. 55 . در قرن نوزدهم ، با افزایش منطقه مرزی ، ظاهرا سیالیت جمعیت خانواده‌های گسترده و گروه‌های کوچک اجتماعی را حداقل از حدی که امروز نابود شده است ، از هم پاشید. در حقیقت ، بسیاری از خانواده‌های هسته‌ای به دلخواه و در حالت انزوایی زندگی می‌کردند ، و کیلومترها هیچ همسایه‌ای نداشتند ، به طوری که اصلا به هیچ جامعه‌ای تعلق نداشتند ، اما به همین دلیل مشکلی نداشتند. 56 . بعلاوه ، تغییرات در جامعه مرزی بسیار سریع و عمیق بود. یک فرد می‌تواند در یک کابین چوبی ، خارج از مرزهای قانون و قانون متولد و بزرگ شود ، و صرفا غذای درشت بخورد و تا رسیدن به سن پیری می‌تواند در یک شغل ثابت کار کند و در یک جامعه منظم با اجرای قانون موثر زندگی کند. این تغییرات عمیق‌تر از تغییراتی است که معمولا در زندگی فرد مدرن رخ می‌دهد ، اما منجر به مشکلات روحی نمی‌شود. در حقیقت ، جامعه قرن نوزدهم آمریکا شخصیتی خوش بینانه و متکبرانه کاملا متفاوت از جامعه امروز داشت. 57 . ما استدلال می‌کنیم که تفاوت در این واقعیت است که انسان مدرن احساس می‌کند (بسیار موجه) تغییر برای او اجباری است ، در حالی که در قرن نوزدهم استعمار سرحد احساس می‌کرد (همچنین بسیار موجه) که خودش ، بنا به خواست خودش ، تغییر ایجاد می‌کند. بنابراین ، پیشگام بر اساس انتخاب خود در قطعه‌ای زمین متوقف شد و با تلاش خودش آن را به یک مزرعه تبدیل کرد. در آن روزها ، ممکن است فقط چند صد مهاجر در کل منطقه وجود داشته باشد ، و آنها زندگی بسیار منزوی و مستقل‌تری نسبت به جامعه مدرن داشته‌اند. بنابراین ، کشاورز پیشگام ، به عنوان عضوی از یک گروه نسبتا کوچک ، در شکل گیری یک جامعه منظم جدید شرکت کرد. به درستی می‌توان تعجب کرد که آیا ایجاد این جامعه به خوبی پیش رفته است ، اما حداقل این نیاز پیشگامان به روند قدرت را برآورده می‌کند. 58 . نمونه‌های دیگری از جوامع وجود دارد که بدون انحرافات رفتاری شدیدی که در جوامع صنعتی مدرن دیده می‌شود ، دچار تغییر سریع شده و یا فاقد روابط صمیمی اجتماعی هستند. ما استدلال می‌کنیم که مهمترین دلیل مشکلات اجتماعی و ذهنی جامعه مدرن این است که مردم فرصتی برای گذراندن روند قدرت به روشی عادی پیدا نمی‌کنند. ما نمی‌گوییم که جامعه مدرن تنها جامعه‌ای است که در آن نقض می‌شود. اکثر جوامع متمدن ، اگر نگوییم همه ، کم و بیش احتمالا مانعی برای روند قدرت هستند. اما در جامعه صنعتی مدرن ، این مشکل به شدت حاد شده است. چپ گرایی ، حداقل در شکل مدرن آن (اواسط تا اواخر قرن 20 ) ، تا حدی نشانه‌ای از روند محرومیت از قدرت است.ماهیت آزادی 93 . ما می‌خواهیم ثابت کنیم که جامعه صنعتی فناوری با جلوگیری از تنگ شدن تدریجی حوزه آزادی بشر ، نمی‌تواند دگرگون شود. اما از آنجا که کلمه "آزادی" را می‌توان به طرق مختلف تفسیر کرد ، ابتدا باید منظور دقیقا از این مفهوم را روشن کنیم. 94 . منظور ما از "آزادی" توانایی گذراندن فرآیند قدرت با اهداف واقعی است ، و نه اهداف مصنوعی فعالیت‌های جانشین ، و بدون دخالت ، دستکاری و نظارت توسط کسی ، به ویژه از طرف سازمان‌های بزرگ. آزادی به معنای کنترل (شخص یا عضوی از یک گروه کوچک) بر مشکلات حیاتی موجودیت وی است: غذا ، لباس ، سرپناه و محافظت در برابر هر آنچه ممکن است او را تهدید کند. آزادی به معنای داشتن قدرت است ، نه قدرت کنترل دیگران ، بلکه قدرت کنترل شرایط زندگی خود. اگر شخصی (به ویژه یک سازمان بزرگ) بر او قدرت داشته باشد ، آزادی ندارد و مهم نیست که این قدرت تا چه اندازه خیرخواهانه ، بردبار و مغلوب نشان داده شود. مهم است که آزادی را با مجاز پذیری ساده اشتباه نگیرید (به بند 72 مراجعه کنید) . 95 . آنها می‌گویند که ما در یک جامعه آزاد زندگی می‌کنیم زیرا تعداد معینی از حقوق تضمین شده طبق قانون اساسی را داریم. اما در واقع آنها آنچنان که به نظر می‌رسند قابل توجه نیستند. میزان آزادی شخصی که در یک جامعه وجود دارد بیشتر توسط ساختار اقتصادی و فناوری آن تعیین می‌شود تا قوانین و شکل دولت آن. اکثر مردم هند در نیوانگلند از نظر ساختار پادشاهی بودند و در طول دوره رنسانس اکثر شهرهای ایتالیا تحت سلطه مستبدین قرار داشتند. اما خواندن درباره این جوامع این تصور را ایجاد می‌کند که آنها آزادی شخصی بسیار بیشتری نسبت به جامعه ما فراهم کرده‌اند. این امر تا حدی به این دلیل بود که در آن زمان کمبود سازوکارهای م for ثر برای اجرای اراده حاکم وجود داشت: پس از آن دیگر هیچ نیروی پلیس کاملا سازمان یافته ، هیچ سیستم ارتباطی پرسرعت از راه دور ، هیچ دوربین نظارتی ، هیچ پرونده اطلاعاتی درباره شهروندان عادی وجود نداشت. از این رو ، کنترل از آن سخت نبود. 96 . در رابطه با حقوق اساسی ، به عنوان مثال حق آزادی مطبوعات را در نظر بگیرید. طبیعتا ، ما قصد حمله به این حق را نداریم: این وسیله ابزاری بسیار مهم برای محدود کردن تمرکز قدرت سیاسی و حمایت از کسانی است که باید با افشای علنی شکستها در عملکرد خود از قدرت استفاده کنند. اما برای شهروندان عادی به عنوان یک فرد ، آزادی مطبوعات قابل اغماض است. به طور معمول ، رسانه‌ها توسط سازمان‌های بزرگی که در سیستم ادغام شده‌اند ، کنترل می‌شوند. هرکسی که حتی اندکی پول دارد می‌تواند چیزی را به صورت چاپی منتشر کند یا متن خود را از طریق اینترنت یا به روشی مشابه توزیع کند ، اما آنچه او می‌گوید با انبوهی از مطالب منتشر شده توسط مطبوعات سرشار خواهد شد ، بنابراین تلاش او هیچ خط پایینی نخواهد داشت. برای اکثر افراد و گروههای کوچک ، تحت ت ثیر قرار دادن کلمات در جامعه به سختی امکان پذیر است. ما ( FC ) را مثال بزنید. اگر ما ، بدون ارتکاب هرگونه خشونت ، این متن را برای بازبینی به ناشر ارایه دهیم ، به احتمال زیاد پذیرفته نخواهد شد. و اگر تصویب و متعاقبا منتشر می‌شد ، به احتمال زیاد مورد توجه بسیاری از خوانندگان قرار نمی‌گرفت ، زیرا تماشای کنسرت پاپ پخش شده توسط رسانه‌ها بسیار راحت‌تر از خواندن یک مقاله اخلاقی است. حتی اگر بسیاری از خوانندگان به این متن علاقه مند باشند ، بسیاری از آنها به زودی فراموش می‌کنند آنچه را می‌خوانند ، زیرا مغز آنها پر از انبوهی از مواد است که مطبوعات از آنها تغذیه می‌کند. به منظور رساندن پیام خود به مردم با ایجاد اثری ماندگار ، مجبور به کشتن مردم شدیم. 97 . حقوق اساسی تا حدی مفید است ، اما بیش از آنچه مفهوم آزادی بورژوازی نامیده می‌شود ، تضمین نمی‌کند. مطابق با آن ، یک شخص "آزاد" اساسا عنصری از ماشین اجتماعی است و فقط می‌تواند مجموعه‌ای مشخص از آزادی‌های تثبیت شده و محدود را داشته باشد ، که هدف آن ت مین نیازهای ماشین اجتماعی است ، نه فرد. بنابراین فرد "آزاده" بورژوازی دارای آزادی اقتصادی است زیرا موجب رشد و پیشرفت می‌شود وی آزادی مطبوعات را دارد زیرا انتقادات عمومی رفتارهای نادرست رهبران سیاسی را مهار می‌کند. او حق محاکمه عادلانه را دارد ، زیرا حبس با هوس نیروهای قدرتمند ممکن است برای سیستم مفید نباشد. قطعا این موقعیت سیمون بولیوار بود. به گفته وی ، مردم فقط درصورتی که از آزادی برای پیشبرد پیشرفت استفاده کنند (همانطور که بورژوازی آن را تصور می‌کند) سزاوار آن هستند. سایر متفکران بورژوازی نیز دیدگاه مشابهی در مورد آزادی داشتند که چیزی محدود در چارچوب جمع بود. چستر S . Teng ، در "اندیشه سیاسی چین در قرن بیستم" (ص 202 ) فلسفه رهبر هوان مینگ رهبر Kuomintang را توضیح می‌دهد: "به افراد حق تعلق می‌گیرد زیرا عضوی از جامعه هستند و زندگی عمومی آنها به چنین حقوقی نیاز دارد. هو منظور کل ملت بود. " بعدا (ص 259 ) تنگ خاطرنشان می‌کند که طبق کارسوم چانگ (چانگ هونگ مای ، رییس حزب سوسیالیست چین) آزادی باید در جهت منافع دولت و جامعه همه مردم استفاده شود. اما اگر شخص فقط بتواند کاری را که شخص دیگری به او می‌گوید انجام دهد ، این چه نوع آزادی است؟ مفهوم ( FC ) ما از آزادی هیچ ارتباطی با اندیشه‌های سیمون بولیوار ، هو هان مینگ ، چانگ هونگ مای و سایر نظریه پردازان بورژوازی ندارد. مشکل این است که این نظریه پردازان ، توسعه و اجرای نظریه‌های سوسیالیستی را فعالیت جانشین خود قرار دادند. در نتیجه ، همه این نظریه‌ها در درجه اول برای ت مین نیازهای شخصی آنها است تا نیازهای افرادی که بدشانسی در زندگی در جوامعی داشته‌اند که همه این نظریه‌ها به آنها تحمیل شده است. 98 . در این بخش ، لازم است یک نکته دیگر برجسته شود: فرض بر این است که فرد خاصی فقط به این دلیل صحبت می‌کند ، آزادی کافی دارد. آزادی شخصی توسط کنترل روانشناختی ، که مردم حتی به آن شک ندارند محدود می‌شود. بعلاوه ، عقاید بسیاری از مردم در مورد آنچه آزادی شامل می‌شود بیشتر توسط سنت اجتماعی تعیین می‌شود تا نیازهای واقعی آنها. به عنوان مثال ، این احتمال وجود دارد که بسیاری از چپ گرایان بیش از جامعه اجتماعی بگویند که اکثر مردم ، از جمله آنها ، چندان اجتماعی نیستند ، با این حال چپ گرای فوق اجتماعی ، برای سطح بالای اجتماعی خود هزینه سنگینی می‌پردازند.برخی از اصول تاریخ 99 . تاریخ را به عنوان مجموع دو م components لفه تصور کنید: یک عنصر متغیر متشکل از وقایع غیر قابل پیش بینی که بدون ترتیب خاصی دنبال می‌شوند. و یک م constant لفه ثابت روندهای طولانی مدت تاریخی است. اکنون ما این روندها را برطرف خواهیم کرد. 100 . اصل اول. اگر یک تغییر کوچک ایجاد شده روی یک روند طولانی مدت تاریخی ت ثیر بگذارد (ت ثیر بگذارد) ، ت ثیر آن تقریبا همیشه موقتی است به زودی روند به حالت اولیه خود باز می‌گردد. (به عنوان مثال: اقدام اصلاحاتی که به منظور ریشه کن کردن فساد سیاسی در یک جامعه انجام می‌شود به ندرت فراتر از ت ثیرات کوتاه مدت است: دیر یا زود اصلاح طلبان آرام می‌گیرند و فساد به تدریج موقعیت خود را بدست می‌آورد. مطمینا ، سطح فساد سیاسی در جامعه امروز ثابت است و یا به تدریج با تغییر تکامل پاکسازی سیاسی تنها درصورتی که با یک تغییر گسترده اجتماعی همراه باشد ، نتایج پایدار خواهد داشت یک تغییر کوچک در جامعه به وضوح کافی نیست.) اگر یک تغییر کوچک در یک روند طولانی مدت تاریخی دایمی به نظر برسد ، فقط به این دلیل است که تغییر در همان جهتی انجام می‌شود که در آن گرایش گرا او نمی‌تواند فقط از یک قدم به جلو ، که به آن فشار آورده شد ، تغییر کند. 101 . اصل اول تقریبا یک توتولوژی است. از این گذشته ، اگر روندی نسبت به تغییرات کوچک پایدار نباشد ، به طور تصادفی سرگردان خواهد شد و از جهت خاصی پیروی نخواهد کرد. به عبارت دیگر ، این یک روند طولانی مدت تاریخی نخواهد بود. 102 . اصل دوم. اگر این تغییر به اندازه کافی قابل توجه باشد که دایما یک روند تاریخی طولانی مدت را تغییر دهد ، کل جامعه را متحول خواهد کرد. به عبارت دیگر ، جامعه سیستمی است که در آن تمام قسمتها بهم پیوسته‌اند و فرد نمی‌تواند بدون تغییر همه قسمتهای دیگر ، به طور مداوم هیچ م constantly لفه مهمی را تغییر دهد. 103 . اصل سوم. اگر این تغییر به اندازه کافی بزرگ باشد تا بتواند روند طولانی مدت را معکوس کند ، نمی‌توان عواقب آن را برای کل جامعه از قبل پیش بینی کرد. (به استثنای جوامع مختلف که تغییر یکسانی را تجربه می‌کنند و عواقب یکسانی را تجربه می‌کنند ، در این صورت ، بر اساس مبانی تجربی ، می‌توان پیش بینی کرد که جامعه دیگری که همین تغییر را تجربه می‌کند ، مانند جامعه‌ای خواهد شد که پیامدهای مشابهی را تجربه کرده است. ) 104 . اصل چهارم. نوع جدیدی از جامعه را نمی‌توان روی کاغذ طراحی کرد. این بدان معناست که نمی‌توان شکل جدیدی از جامعه را از قبل برنامه ریزی کرد ، مگر اینکه بتوان آن را پیدا کرد و امیدوار بود که دقیقا مطابق هدف عمل کند. 105 . اصول سوم و چهارم از پیچیدگی جوامع بشری ناشی می‌شود. تغییر در رفتار انسان بر اقتصاد جامعه و محیط فیزیکی آن ت ثیر می‌گذارد ، اقتصاد بر محیط زیست ت ثیر می‌گذارد و بالعکس ، به نوبه خود ، تغییرات در اقتصاد و محیط بر رفتار انسان به روشهای پیچیده و غیرقابل پیش بینی و غیره ت ثیر می‌گذارد. شبکه علت و معلول بسیار پیچیده است باز کردن و درک کردن. 106 . اصل پنجم. مردم آگاهانه و منطقی شکل جامعه خود را انتخاب نمی‌کنند. جوامع از طریق فرایندهای توسعه اجتماعی توسعه می‌یابند که ذهن انسان هیچ کنترلی بر آنها ندارد. 107 . اصل پنجم نتیجه چهار اصل قبلی است. 108 . بگذارید این جمله را نشان دهیم: مطابق با اصل اول ، اصلاحات اجتماعی مداوم در جهتی که جامعه به یک روش یا دیگری پیشرفت کرده است عمل می‌کنند (به طوری که تغییراتی را که به هر حال اتفاق می‌افتد به سرعت تسریع می‌کنند) ، یا فقط یک اثر موقتی دارد ، به طوری که به زودی جامعه در حال لغزش قدیمی خود است. برای اینکه یک تحول مداوم در توسعه هر جنبه مهم جامعه اتفاق بیفتد ، اصلاح کافی نیست ، بلکه به یک انقلاب نیاز دارد. (یک انقلاب لزوما به شورشی مسلحانه یا سرنگونی یک دولت نمی‌رسد.) طبق اصل دوم ، یک انقلاب هرگز فقط یک جنبه از جامعه را تغییر نخواهد داد ، بلکه آن را کاملا تغییر خواهد داد. و طبق اصل سوم ، پس از انقلاب ، تغییراتی بوجود می‌آید که انقلابیون هرگز انتظار آن را نداشتند و نمی‌خواستند. طبق اصل چهارم ، وقتی انقلابیون یا مدینه فاضله نوع جدیدی از جامعه را برپا می‌کنند ، طبق برنامه پیش بینی شده عمل نخواهد کرد. 109 . "انقلاب" آمریکا هیچ نمونه مثالی در این باره ارایه نمی‌دهد. این انقلابی نبود به معنایی که ما به کلمه می‌دهیم ، فقط این بود که جنگ استقلال یک اصلاح سیاسی جدی را دنبال کرد. پدران بنیانگذار نه جهت توسعه جامعه آمریکا را تغییر دادند و نه برای این کار کوشیدند. آنها فقط توسعه آن را از نفوذ بازدارنده حاکمیت انگلیس آزاد کردند. اصلاحات سیاسی آنها یک روند اساسی را تغییر نداد ، بلکه فقط فرهنگ سیاسی آمریکا را به سمت مسیر توسعه طبیعی سوق داد. جامعه انگلیس ، که آمریکایی شاخه‌ای از آن بود ، مدتهاست که به سمت دموکراسی نمایندگی پیش رفته است. و قبل از جنگ استقلال ، آمریکایی‌ها قبلا آن را عموما در مجامع استعماری تمرین می‌کردند. نظام سیاسی مستقر در قانون اساسی براساس سیستم انگلیس و مجامع استعماری الگوبرداری شد. البته با تعدیل‌های قابل توجه بدون شک پدران بنیانگذار گام بسیار مهمی برداشتند. اما این گامی در جهتی بود که جهان انگلیسی زبان از قبل در آن حرکت می‌کرد. اثبات این واقعیت این است که انگلیس و همه مستعمرات آن ، که عمدتا ساکن انگلیس هستند ، سرانجام به نظامی از دموکراسی نمایندگی بسیار مشابه آنچه در ایالات متحده رایج است ، رسیدند. اگر در این صورت پدران بنیانگذار شهامت خود را از دست داده و از اعلامیه استقلال خودداری می‌کردند ، شیوه زندگی فعلی ما تغییر چشمگیری نمی‌کرد. شاید ما با انگلیس پیوند نزدیکتر داشته باشیم ، به جای کنگره و رییس جمهور پارلمان و نخست وزیر داشته باشیم. اما هیچ چیز غیر عادی نیست. بنابراین ، انقلاب آمریکا هیچ نمونه مثالی برای اصول ما ارایه نمی‌دهد ، اما آنها را به خوبی نشان می‌دهد. 110 . با این حال ، باید به این اصول با عقل سلیم توجه شود. آنها به شکل نامعینی بیان می‌شوند که آزادی تفسیر را امکان پذیر می‌کند و می‌توان به آنها اعتراض کرد. بنابراین ما این اصول را نه به عنوان قوانینی تزلزل ناپذیر ، بلکه به عنوان روش‌های عملی یا رهنمودهایی برای ت مل ، که تا حدی ممکن است پادزهر ایده‌های ساده لوحانه درباره آینده جامعه باشد ، پیشنهاد می‌کنیم. این اصول را باید همیشه در نظر داشت ، و هرگاه کسی به این نتیجه رسید که با آنها در تضاد است ، باید اندیشه خود را با دقت بررسی کند و نتیجه گیری خود را تنها در صورت داشتن دلیل کافی برای انجام این کار ، ذخیره کند.جامعه صنعتی فناوری قابل اصلاح نیست 111 . اصول فوق نشان می‌دهد اصلاح سیستم صنعتی با روشی که مانع از تنگ شدن تدریجی آزادی ما می‌شود ، چقدر ناامیدکننده دشوار خواهد بود. یک روند ثابت در فناوری وجود دارد که حداقل به انقلاب صنعتی برمی گردد تا سیستم را با هزینه‌های بالای آزادی شخصی و استقلال محلی تقویت کند. از این رو ، هر تغییری که برای محافظت از آزادی در برابر فناوری طراحی شود ، با یک روند اساسی در توسعه جامعه ما سازگار نخواهد بود. در نتیجه ، چنین تغییری موقت خواهد بود به زودی در طول تاریخ فرو خواهد رفت یا اگر به اندازه کافی قابل توجه باشد که بتواند به طور دایمی فعالیت کند ، ماهیت کل جامعه ما را تغییر خواهد داد. این مطابق با اصول اول و دوم است. در عین حال ، این واقعیت که جامعه در جهتی تغییر می‌کند که از قبل قابل پیش بینی نیست (اصل سوم) بسیار خطرناک است. تغییرات به اندازه کافی قابل توجه که ت ثیر پایدار بر مزایای آزادی داشته باشند ، اعمال نمی‌شوند زیرا در صورت اعمال ، سیستم را به میزان قابل توجهی تضعیف می‌کنند. بنابراین هرگونه تلاش اصلاحی بسیار م tim ثر خواهد بود تا بتواند مثر واقع شود. حتی اگر تغییراتی وارد شوند که به اندازه کافی قابل توجه باشند و بتوانند اثری پایدار داشته باشند ، با آشکار شدن اثر مخرب آنها ، معکوس می‌شوند. بنابراین ، تغییرات طولانی مدت به نفع آزادی تنها توسط افرادی انجام می‌شود که آماده اجازه تجدید ساختار بنیادی ، خطرناک و غیر قابل پیش بینی در کل سیستم هستند. به عبارت دیگر انقلابیون ، نه اصلاح طلبان. 112 . افرادی که مشتاق حفظ آزادی بدون از بین بردن فضیلت‌های خیالی فناوری هستند ، طرح‌های ساده لوحی را برای شکل جدیدی از جامعه پیشنهاد می‌دهند که آزادی و فناوری را آشتی می‌دهد. جدا از اینکه کسانی که چنین پیشنهادهایی را ارایه می‌دهند به ندرت روشهای عملی ارایه می‌دهند که با استفاده از آنها شکل جدیدی از جامعه می‌تواند به اولویت دست یابد ، از چهار اصل ناشی می‌شود که حتی اگر روزی تصویب شود ، یا شکست می‌خورد یا به نتیجه می‌رسد. بسیار متفاوت از آنچه انتظار می‌رفت. 113 . بنابراین ، حتی به همین دلایل کلی ، بعید به نظر می‌رسد راهی برای تغییر جامعه یافت شود که بتواند آزادی را با فناوری روز آشتی دهد. در بخشهای زیر ، دلایل مشخص‌تری برای نتیجه گیری در عدم سازگاری آزادی و پیشرفت تکنولوژی ارایه می‌دهیم.محدودیت آزادی در یک جامعه صنعتی اجتناب ناپذیر است 114 . همانطور که در بندهای 65 - 67 ، 70 - 73 توضیح داده شد ، انسان مدرن توسط شبکه‌ای از هنجارها و قوانین دور هم جمع می‌شود و سرنوشت او به عملکرد افراد دور از او بستگی دارد که نمی‌تواند بر تصمیم آنها ت ثیر بگذارد. این یک تصادف یا نتیجه اراده اراده دیوان سالار استکبار نیست. این امر در هر جامعه پیشرفته فناوری اجتناب ناپذیر و ضروری است. این سیستم مجبور است برای عملکرد خود رفتار انسان را به مستقیم‌ترین روش کنترل کند. در محل کار ، مردم باید آنچه را که به آنها گفته می‌شود انجام دهند ، در غیر این صورت تولید به هرج و مرج تبدیل می‌شود. بوروکرات‌ها مجبور هستند طبق قوانین سختگیرانه کار کنند. اعطای هر نوع آزادی شخصی واقعی به دیوان سالار سطح پایین باعث تضعیف نظام و متهم شدن به عدم صداقت به دلیل دیدگاه‌های متفاوت در مورد نحوه استفاده از دیوان سالاری برای آزادی خود می‌شود. درست است که برخی از محدودیت‌های آزادی ما قابل رفع است ، اما به طور کلی ، مدیریت زندگی ما توسط سازمان‌های بزرگ برای عملکرد یک جامعه صنعتی فناوری ضروری است. نتیجه این احساس ناتوانی در انسان عادی است. با این حال ، قوانین رسمی به طور فزاینده‌ای جایگزین روشهای روانشناختی می‌شوند که ما را وادار به انجام آنچه سیستم از ما می‌خواهد (تبلیغات ، کمکهای آموزشی فنی ، برنامه‌های "بهداشت روان" و غیره) می‌کنند. 115 . این سیستم مجبور می‌شود تا مردم را مجبور به رفتار مطابق با اصولی کند که به طور فزاینده‌ای از مدل طبیعی رفتار انسان حذف می‌شوند. به عنوان مثال ، این سیستم به دانشمندان ، ریاضیدانان و مهندسان نیاز دارد. بدون آنها نمی‌تواند کار کند. بنابراین ، فشار زیادی بر کودکان برای برتری در این زمینه‌ها وجود دارد. برای کودکان غیر طبیعی است که بیشتر اوقات خود را غرق در مطالعه ، پشت میز خود بنشینند. یک جوان عادی می‌خواهد وقت خود را در تماس فعال با دنیای واقعی بگذراند. در میان افراد بدوی ، چیزهایی که کودکان آموختند با انگیزه‌های طبیعی انسان هماهنگی منطقی داشتند. به عنوان مثال ، از سرخپوستان آمریکایی ، پسران در طول فعالیت‌های فعال در فضای باز آموزش داده می‌شدند این دقیقا همان چیزی است که آنها دوست دارند. و در جامعه ما ، کودکان مجبور به یادگیری رشته‌های فنی می‌شوند ، که اکثر آنها با اکراه این کار را انجام می‌دهند. 116 . به دلیل فشار مداومی که این سیستم برای تغییر رفتار انسان اعمال می‌کند ، به تدریج تعداد افرادی که نمی‌توانند یا نمی‌خواهند با خواسته‌های جامعه سازگار شوند ، افزایش می‌یابد: زورگیران کمک‌های اجتماعی ، اعضای باندهای جوانان ، طرفداران انواع فرقه‌ها ، شورشیان ضد دولت ، رادیکال محیط بانان ، دانش آموزان ترک تحصیل و انواع مختلف مقاومت. 117 . در هر جامعه پیشرفته از نظر فنی ، سرنوشت فرد باید به تصمیماتی بستگی داشته باشد که وی نمی‌تواند به طور چشمگیری در آنها ت ثیر بگذارد. یک جامعه فناوری را نمی‌توان به جوامع کوچک و مستقل تقسیم کرد ، زیرا تولید به تعامل تعداد بسیار زیادی از مردم و ماشین آلات بستگی دارد. چنین جامعه‌ای باید بسیار سازمان یافته باشد و تصمیمات باید به گونه‌ای گرفته شود که تعداد قابل توجهی از مردم را تحت ت ثیر قرار دهد. اگر تصمیمی مثلا یک میلیون نفر را تحت ت ثیر قرار دهد ، در این صورت سهم هر یک از این میلیون در تصویب آن به طور متوسط u200b u200b یک میلیونم است. در عمل ، معمولا این اتفاق می‌افتد که تصمیمات توسط مقامات ، روسای شرکت‌ها یا تکنسین‌ها اتخاذ می‌شوند و حتی در صورت رای گیری عمومی درباره یک تصمیم ، تعداد آرا معمولا برای اهمیت دادن به رای افراد بسیار زیاد است. بنابراین ، بیشتر افراد قادر نیستند تا حدی بر تصمیمات قابل توجهی که زندگی آنها را تحت ت ثیر قرار می‌دهد ، ت ثیر بگذارند. و در یک جامعه پیشرفته از نظر فنی ، هیچ راهی برای اصلاح این وضعیت وجود ندارد. این سیستم سعی می‌کند با استفاده از تبلیغات این مشکل را "حل" کند تا مردم بخواهند تصمیمی که برای آنها گرفته می‌شود ، اما حتی اگر این "راه حل" در خوشبخت کردن مردم کاملا موفق باشد ، تحقیرآمیز خواهد بود. 118 . محافظه کاران و برخی دیگر طرفدار "استقلال محلی" بیشتر هستند. جوامع محلی زمانی خودمختاری داشتند ، اما هرچه این جوامع بیشتر درگیر شوند و به سیستم‌های بزرگ مانند آب و برق ، شبکه‌های رایانه‌ای ، شبکه‌های بزرگراهی ، رسانه‌ها ، سیستم مراقبت‌های بهداشتی مدرن وابسته شوند ، کمتر می‌شود. علاوه بر این ، این واقعیت مخالف استقلال است که فناوری به کار رفته در یک منطقه اغلب به افرادی که در منطقه دیگری زندگی می‌کنند آسیب می‌رساند ، بسیار دور از منطقه. بنابراین سموم دفع آفات یا مواد زاید شیمیایی که در کنار یک رودخانه رودخانه ریخته می‌شوند می‌توانند منابع آب را صدها مایل در پایین دست مسموم کنند و اثر گلخانه‌ای کل جهان را تحت ت ثیر قرار می‌دهد. 119 . این سیستم برای ت مین نیازهای انسان وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد. برعکس ، رفتار انسان به زور متناسب با نیازهای سیستم تنظیم می‌شود. این روند هیچ ارتباطی با ایدیولوژی سیاسی و اجتماعی که سیستم فناوری ظاهرا دنبال می‌کند ندارد. این تقصیر فناوری است ، زیرا سیستم توسط ایدیولوژی اداره نمی‌شود ، بلکه توسط الزامات فنی اداره می‌شود. البته ، این سیستم بسیاری از نیازهای انسان را برآورده می‌کند ، اما به طور کلی ، این کار را فقط در حدی انجام می‌دهد که به نفع خودش باشد. نیازهای سیستم غالب است نه نیازهای شخص. به عنوان مثال ، این سیستم غذایی برای مردم فراهم می‌کند زیرا اگر همه از گرسنگی بمیرند نمی‌تواند کار کند. او هر زمان که بتواند بدون رضایت خاطر برای ارضا کردن آنها از نیازهای روحی افراد مراقبت کند ، زیرا اگر افراد زیادی افسرده شوند و یا دست به عصیان بزنند قادر به اقدام نخواهد بود. اما این سیستم ، به دلایل کافی ، قانع کننده و عملی ، باید دایما به افراد فشار وارد کند تا رفتار آنها را متناسب با نیازهای آنها شکل دهد. بیش از حد زباله جمع شده است؟ دولت ، رسانه‌ها ، سیستم آموزش و پرورش ، محیط بانان ، همه ما را با تبلیغ بیش از حد زباله غرق خواهند کرد. به کادر فنی بیشتری نیاز دارید؟ گروهی از صدا بچه‌ها را به یادگیری علم متقاعد می‌کند. هیچ کس متوقف نخواهد شد و نمی‌پرسد آیا این کار انسانی است که جوانان را مجبور کند وقت زیادی را صرف مطالعه رشته هایی کنند که بیشتر آنها از آنها متنفرند. وقتی کارگران ماهر با پیشرفتهای فنی از شغل خود رانده شده و مجبور به "بازآموزی" شوند ، هیچ کس س ask ال نخواهد کرد که آیا تحقیرآمیز بودن برای آنها تحقیرآمیز است. این ساده تلقی می‌شود که همه باید به دلیل نیاز فنی و منطقی تسلیم شوند: اگر نیازهای انسان بالاتر از نیاز فنی قرار گیرد ، مشکلات اقتصادی ، بیکاری ، کمبود یا بدتر وجود خواهد داشت. مفهوم "سلامت روان" در جامعه ما عمدتا توسط چارچوبی تعیین می‌شود که در آن فرد مطابق با الزامات سیستم رفتار می‌کند و این کار را بدون نشان دادن علایم استرس انجام می‌دهد. 120 . تلاش برای جای دادن در سیستم به آگاهی از هدف و استقلال تفاوت چندانی با تمسخر ندارد. به عنوان مثال ، یک شرکت به جای اینکه به هر کارمند اجازه دهد فقط یک قسمت از یک کاتالوگ را مونتاژ کند ، با تصور اینکه به کارمندان خود احساس هدف و موفقیت می‌دهد ، اجازه داد که همه قطعات از آن جمع شود. برخی از شرکت‌ها سعی می‌کنند استقلال بیشتری در کار خود به کارمندان خود بدهند ، اما معمولا به دلایل عملی ، این امر تا حد بسیار محدودی قابل تحقق است و در هر صورت ، کارمندان هرگز به عنوان یک هدف نهایی استقلال نخواهند یافت تلاش‌های "مستقل" آنها هرگز نمی‌تواند جهت داده شود برای اهدافی که شخصا انتخاب کرده‌اند ، اما فقط برای اهداف کارفرمایان خود ، مانند بقا و توسعه شرکت. هر شرکتی اگر به کارمندان خود اجازه دهد متفاوت عمل کنند به سرعت از کار خارج می‌شود. به همین ترتیب ، در هر بنگاه اقتصادی درون یک سیستم اجتماعی ، کارگران باید تلاش خود را به سمت دستیابی به اهداف کارفرمایان معطوف کنند ، در غیر اینصورت بنگاه اقتصادی هدف خود را به عنوان یک جز component سیستم برآورده نمی‌کند. یک بار دیگر ، در یک جامعه صنعتی ، به دلایل کاملا فنی ، اکثر افراد یا گروه‌های کوچک به سادگی نمی‌توانند استقلال زیادی داشته باشند. حتی مشاغل کوچک نیز استقلال محدودی دارند. علاوه بر مقررات اجباری دولت ، این واقعیت محدود است که باید با سیستم اقتصادی سازگار شود و نیازهای آن را برآورده کند. به عنوان مثال ، وقتی کسی فناوری جدیدی را توسعه می‌دهد ، نماینده تجاری کوچک اغلب ، خواه ناخواه مجبور به استفاده از این فناوری برای ادامه رقابت می‌شود.تفکیک م components لفه‌های فناوری به "بد" و "خوب" غیرممکن است 121 . دلیل دیگر اینکه جامعه صنعتی به دلیل آزادی نمی‌تواند اصلاح شود این است که فناوری مدرن یک سیستم واحد است که در آن همه قسمتها به یکدیگر وابسته‌اند. شما نمی‌توانید از اجزای "بد" آن خلاص شوید و فقط اجزای "خوب" را ترک کنید. پزشکی مدرن را به عنوان مثال در نظر بگیرید. پیشرفت در علم پزشکی به پیشرفت در شیمی ، فیزیک ، زیست شناسی ، محاسبات و سایر زمینه‌ها بستگی دارد. درمان پیشرفته به تجهیزات پیشرفته و گران قیمت نیاز دارد که تنها در یک جامعه پیشرفته از نظر فنی و اقتصادی یافت می‌شود. روشن است که دستیابی به پیشرفت در پزشکی بدون سیستم تکنولوژیکی و همه چیز همراه آن غیرممکن است. 122 . حتی اگر پیشرفت در پزشکی بدون بقیه سیستم‌های فناوری پایدار باشد ، این خود ضرری بی شک به همراه خواهد داشت. مثلا بگوییم که درمانی برای دیابت یافت شده است. در این صورت افرادی که استعداد ژنتیکی دیابت دارند بهبود می‌یابند و مانند همه افراد عادی صاحب فرزند می‌شوند. انتخاب طبیعی که در برابر حساسیت به دیابت علیه ژن‌ها انجام شود پایان می‌یابد و چنین ژن هایی به همه افراد گسترش می‌یابد. (تا حدی ، این ممکن است از قبل اتفاق بیفتد از آنجا که دیابت با استفاده از انسولین کنترل می‌شود بدون اینکه تسخیر شود.) همین امر در بسیاری از بیماری‌های دیگر اتفاق می‌افتد ، که استعداد ابتلا به آنها تحت ت ثیر تخریب ژنتیکی جمعیت قرار خواهد گرفت. تنها راه حل این مشکل یک برنامه eugenic یا یک مهندسی ژنتیکی جامع از افراد خواهد بود ، به طوری که در آینده ، یک شخص دیگر خلقت طبیعت ، شانس یا خدا نخواهد بود (بستگی به دین شما یا دیدگاه‌های فلسفی شما دارد) ، بلکه یک محصول صنعتی است. 123 . اگر فکر می‌کنید دولت بزرگ اکنون در زندگی شما بی دلیل دخالت می‌کند ، منتظر بمانید تا کنترل ترکیب ژنتیکی فرزندان شما شروع شود. این آیین نامه ناگزیر از معرفی مهندسی ژنتیک پیروی خواهد کرد ، زیرا عواقب مهندسی ژنتیک کنترل نشده فاجعه بار خواهد بود. 124 . پاسخ معمول به چنین ادعاهایی صحبت در مورد "اخلاق پزشکی" است. اما یک قانون اخلاقی هرگز از آزادی در برابر پیشرفت پزشکی محافظت نمی‌کند بلکه فقط اوضاع را بدتر می‌کند. اصول اخلاقی مورد استفاده در مهندسی ژنتیک در واقع به عنوان ابزاری برای تنظیم ترکیب ژنتیکی انسان‌ها عمل می‌کند. کسی (به احتمال زیاد ، احتمالا از طبقه متوسط u200b u200b و لایه‌های بالای جامعه) تصمیم می‌گیرد که فلان کاربرد مهندسی ژنتیک "اخلاقی" است ، در حالی که دیگران چنین نیستند ، تا در واقع ارزش‌های خود را تحمیل کنند در مورد ساختار ژنتیکی جمعیت عمومی. حتی اگر کد اخلاقی کاملا دموکراتیک انتخاب شود ، اکثریت ارزشهای خود را بر هر اقلیتی تحمیل می‌کنند که دارای دیدگاه متمایزی در مورد کاربرد "اخلاقی" مهندسی ژنتیک باشد. تنها کدی که واقعا از آزادی محافظت می‌کند کدی است که مهندسی ژنتیک انسان را منع می‌کند. اما مطمین باشید که چنین کدی هرگز در یک جامعه فناوری تصویب نخواهد شد. هیچ کدی که مهندسی ژنتیک را به حداقل برساند نمی‌تواند برای مدت طولانی ریشه دواند ، زیرا وسوسه قدرت بی حد و حصر بیوتکنولوژی مقاومت ناپذیر خواهد بود ، خصوصا پس از اینکه بسیاری از افراد بی شک و بدون شک بسیاری از کاربردهای آن را مفید می‌دانند (تخریب فیزیکی و بیماری‌های روحی ، توانایی لازم برای زندگی در دنیای مدرن را به افراد می‌دهد). مهندسی ژنتیک به طور حتم به طور گسترده‌ای مورد استفاده قرار خواهد گرفت ، اما فقط در جهاتی مطابق با الزامات سیستم صنعتی فناوری است.فناوری یک نیروی اجتماعی قدرتمندتر از آزادی است 125 . دستیابی به مصالحه دایمی بین فناوری و آزادی غیرممکن است ، زیرا فناوری بدون شک یک نیروی اجتماعی قدرتمندتر است و با مصالحه‌های تکرار شده هر دقیقه آزادی را زیر پا می‌گذارد. وضعیت دو همسایه را تصور کنید که در ابتدا مقدار زمین یکسانی دارند اما یکی از آنها قدرت بیشتری نسبت به دیگری دارد. آن که قوی‌تر باشد ، به قطعه‌ای از زمین همسایه‌اش احتیاج دارد. ضعیف امتناع می‌ورزد. فرد قوی می‌گوید: "خوب ، بیایید سازش کنیم. نیمی از آنچه می‌پرسم به من بدهید." افراد ضعیف حق انتخاب کمی دارند اما از حقیر برخوردار هستند. مدتی بعد ، یک همسایه قدرتمند قطعه زمین دیگری را طلب می‌کند ، دوباره سازش دنبال می‌شود و غیره. با تحمیل یک سری طولانی از مصالحه‌ها بر ضعیفان ، سرانجام قدرت‌ها سرزمین‌های او را تصاحب می‌کنند. در تضاد بین فناوری و آزادی نیز همین اتفاق رخ می‌دهد. 126 - بگذارید توضیح دهیم که چرا فناوری یک نیروی اجتماعی قدرتمندتر از آزادی است. 127 . پیشرفت فن آوری ، که به نظر می‌رسد در ابتدا آزادی را تهدید نمی‌کند ، بعدا معلوم می‌شود که دقیقا چنین بوده و بسیار جدی تهدیدآمیز است. به عنوان مثال ، حمل و نقل موتوری را در نظر بگیرید. روزگاری ، یک عابر پیاده می‌توانست هر کجا که می‌خواهد راه برود ، با سرعت خودش قدم بگذارد ، و قوانین رانندگی را نادیده بگیرد ، و از سیستم‌های کمک فنی مستقل بود. هنگام معرفی خودروها ، به نظر می‌رسید که اینها آزادی انسان را افزایش می‌دهند. آنها آزادی عابر پیاده را سلب نکردند ، هیچ کس مجبور نشد ماشین را اگر نیازی به آن نداشته باشد روشن کند ، و هر کسی که جرات خرید آن را داشته باشد می‌تواند با آن بسیار سریعتر از پیاده حرکت کند. اما ورود حمل و نقل موتوری به زودی جامعه را تغییر داد به این معنا که آزادی حرکت انسان بسیار محدود بود. هنگامی که تعداد خودروها زیاد شد ، نیاز مبرم به تنظیم عملکرد آنها وجود داشت. در اتومبیل ، به ویژه در یک منطقه پرجمعیت ، شخص دیگر نمی‌تواند فقط به جایی که می‌خواهد برود ، با سرعت خودش ، ترافیک و قوانین مختلف جاده حرکت او را مهار می‌کند. وی به انواع مسیولیت‌ها ملزم است: الزامات صدور مجوز ، امتحانات رانندگی ، تمدید ثبت نام ، بیمه ، نگهداری لازم برای ایمنی ، پرداخت ماهانه وام. علاوه بر این ، استفاده از حمل و نقل موتوری دیگر اختیاری نیست. از زمان معرفی آن ، شهرهای ما به گونه‌ای تغییر کرده‌اند که بیشتر مردم دیگر در فاصله پیاده روی از محل کار ، مناطق خرید و مراکز تفریحی خود زندگی نمی‌کنند ، بنابراین باید به ماشین وابسته باشند. در غیر این صورت ، آنها باید از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده کنند که در آن حتی نسبت به رانندگی با ماشین کنترل کمتری بر حرکت خود دارند. اکنون آزادی عابر پیاده نیز بسیار محدود شده است. در شهر ، او مجبور می‌شود هر دقیقه متوقف شود و منتظر سیگنال راهنمایی و رانندگی بماند ، که هدف اصلی آن تردد در اتومبیل است. در خارج از شهر ، حمل و نقل موتوری پیاده روی در بزرگراه را خطرناک و ناخوشایند می‌کند. (به نکته مهمی توجه کنید که در مورد حمل و نقل موتوری نشان دادیم: وقتی عنصر جدیدی از فناوری به عنوان گزینه دیگری معرفی شود که فرد می‌تواند آن را بپذیرد یا نپذیرد ، بسته به میل خود ، هیچ تضمینی برای غیر ضروری ماندن آن نخواهد بود. در بسیاری از موارد ، فناوری جدید تغییر می‌کند جامعه به گونه‌ای است که در نهایت مردم خود را مجبور به استفاده از آن می‌کنند. ) 128 . علی رغم این واقعیت که پیشرفت فناوری در جنرال دایما حوزه آزادی ما را تنگ می‌کند ، اما هر دستاورد فنی جدیدی توسط خود مطلوب در نظر گرفته می‌شود. برق ، آب روان ، اتصالات سریع بین المللی . چگونه یک شخص می‌تواند با هر یک از این موارد یا در برابر بسیاری از پیشرفت‌های تکنولوژیکی جامعه مدرن مخالفت کند؟ به راحتی مقاومت در برابر معرفی مثلا تلفن ، پوچ خواهد بود. به هر حال ، او مزایای زیادی را ارایه داد و هیچ مزاحمتی نداشت. با این حال ، همانطور که در بندهای 59 - 76 توضیح دادیم ، همه این پیشرفت‌های فنی در مجموع جهانی را ایجاد کرده است که در آن دیگر سرنوشت انسان عادی به خود وی یا همسایگان و دوستانش بستگی نخواهد داشت ، بلکه تابع آن سیاستمداران ، روسای شرکت‌ها و تکنسین‌های گمنام دور است و دیوان سالارانی که او به عنوان یک شخص نمی‌تواند بر آنها ت ثیر بگذارد. همین روند در آینده نیز ادامه خواهد یافت. به عنوان مثال مهندسی ژنتیک را در نظر بگیرید. افراد کمی در برابر معرفی فناوری ژنتیکی که بیماری‌های ارثی را از بین می‌برد مقاومت خواهند کرد. این هیچ آسیب دیدنی ندارد و از رنج جلوگیری می‌کند. با این حال ، تعداد زیادی از پیشرفت‌های ژنتیکی ، در کنار هم ، باعث تبدیل شدن فرد به یک محصول صنعتی می‌شود و او دیگر بسته به ایمان شما یک خالق آزاد شانس (یا خدا یا هر چیز دیگری) نخواهد بود. 129 . دلیل دیگر اینکه چنین فناوری اجتماعی یک نیروی اجتماعی قدرتمند است این است که در متن یک جامعه معین ، پیشرفت تکنولوژی فقط در یک جهت حرکت می‌کند ، هرگز معکوس نخواهد شد. به محض معرفی یک نوآوری فنی خاص ، افراد معمولا چنان به آن وابسته می‌شوند که نمی‌توانند بدون آن کار کنند ، مگر اینکه با نوآوری پیشرفته‌تری جایگزین شود. نه تنها افراد به عنوان افراد به عنصر جدیدی از فناوری وابسته می‌شوند ، بلکه حتی خود سیستم نیز به آن وابسته می‌شود. (تصور کنید اگر امروز ، مثلا همه رایانه‌ها از بین بروند ، چه بلایی بر سر سیستم می‌آید.) بنابراین سیستم فقط می‌تواند در یک جهت حرکت کند به جلو و به سمت فناوری سازی حتی بیشتر. فناوری دایما آزادی را به عقب نشینی وادار می‌کند ، اما خود فناوری هرگز عقب نشینی نخواهد کرد به جز شاید فروپاشی کل سیستم فناوری. 130 . فناوری با سرعت فوق العاده‌ای در حال پیشرفت است ، در همان زمان آزادی را از جهات مختلف تهدید می‌کند (افزایش تراکم جمعیت ، هنجارها و قوانین ، افزایش وابستگی افراد به سازمان‌های بزرگ ، تبلیغات و سایر فنون روانشناسی ، مهندسی ژنتیک ، تداخل در حریم خصوصی با استفاده از دستگاه‌های نظارتی و کامپیوتر و غیره) برای مقاومت در برابر حتی یکی از تهدیدها ، آزادی باید یک مبارزه اجتماعی طولانی و دشوار داشته باشد. کسانی که می‌خواهند از او محافظت کنند ، غرق در حملات جدید بی شمار و سرعت وقوع آنها هستند ، بنابراین مبارزان آزادی در بی تفاوتی قرار می‌گیرند و دیگر مقاومت نمی‌کنند. مبارزه با هر تهدید جداگانه بی معنی خواهد بود. تنها با مبارزه با کل سیستم فناوری می‌توانید به شانس امیدوار باشید. اما این یک انقلاب است ، نه یک اصلاح. 131 . تکنسین‌ها (ما از این اصطلاح به معنای وسیع آن برای توصیف هرکسی که کار تخصصی نیاز به آموزش دارد استفاده می‌کنیم) تمایل دارند آنقدر در کار خود غوطه ور شوند (فعالیت جانشین خود) که وقتی تعارضی بین کار فنی و آزادی ایجاد شود ، تقریبا همیشه در کنار اولین. این در مورد دانشمندان واضح است ، اما به طور کلی در همه جا خود را نشان می‌دهد: معلمان ، محافل بشردوستانه ، سازمان‌های محیط زیست ، برای کمک به دستیابی به اهداف ستودنی خود ، از استفاده از تبلیغات و سایر روش‌های روانشناختی دریغ نکنند. وقتی شرکت‌ها و م agencies سسات دولتی جمع آوری اطلاعات در مورد افراد مفید می‌دانند ، آنها بدون تردید و بدون رعایت حریم خصوصی این کار را انجام می‌دهند. مقامات دادگستری به طور مداوم از حقوق مشکوک مظنونان و غالبا از حقوق افراد کاملا بی گناه آزار و اذیت می‌شوند و برای محدود کردن یا دور زدن این حقوق ، هر کاری را که می‌توانند به صورت قانونی (گاهی غیرقانونی) انجام می‌دهند. اکثر این مربیان ، مقامات دولتی و دادگستری به آزادی ، حریم خصوصی و حقوق اساسی اعتقاد دارند ، اما وقتی با کار آنها در تعارض باشد ، تمایل دارند که مورد آخر را مهمتر بدانند. 132 . مشهور است که مردم معمولا هنگام جبران پاداش ، نه در هنگام تلاش برای جلوگیری از مجازات یا عواقب منفی ، کار بهتر و سخت‌تری دارند. انگیزه دانشمندان و سایر تکنسین‌ها بیشتر پاداش هایی است که برای کارشان می‌گیرند. اما کسانی که در برابر تجاوزهای فناوری به آزادی مقاومت می‌کنند ، برای جلوگیری از عواقب منفی تلاش می‌کنند ، بنابراین تعداد کمی از افراد در این کار بی شکر به خوبی و سخت کار می‌کنند. اگر اصلاح طلبان هرگز به پیروزی برجسته‌ای دست یافتند که به نظر می‌رسید با پیشرفت تکنولوژی سدی محکم در برابر فرسایش بیشتر آزادی است ، بیشتر آنها آرامش را ترجیح داده و توجه خود را به کارهای لذت بخش‌تر معطوف می‌کنند. اما دانشمندان همچنان در آزمایشگاه‌های خود مشغول بودند و با پیشرفت فن آوری ، علیرغم وجود هرگونه مانع ، راه هایی برای ایجاد کنترل بیشتر و بیشتر بر مردم و وابستگی آنها به سیستم به طور مداوم یافت. 133 . هیچ کنش اجتماعی ، اعم از قوانین ، مقررات ، سنت‌ها یا کدهای اخلاقی ، نمی‌تواند از فناوری محافظت دایمی کند. تاریخ نشان می‌دهد که همه این اقدامات زودگذر است ، در نهایت جایگزین می‌شود یا شکست می‌خورد. اما پیشرفت تکنولوژیکی در متن این تمدن ثابت است. به عنوان مثال تصور کنید که انجام برخی اقدامات اجتماعی که بتواند از استفاده از مهندسی ژنتیک در ارتباط با انسان یا به گونه‌ای که آزادی و عزت را تهدید کند ، جلوگیری می‌کند ، ممکن بود. خوب ، برای مدتی ، فناوری در وضعیت انتظار قرار می‌گرفت. دیر یا زود ، معیار اجتماعی شکست می‌خورد. احتمالا زود ، تسلیم سرعت تغییر در جامعه ما است. سپس مهندسی ژنتیک شروع به حمله به حوزه آزادی ما می‌کند ، و این حمله غیرقابل برگشت خواهد بود (به جز شاید فروپاشی تمدن تکنولوژیک). هر توهمی برای دستیابی به چیزی پایدار از طریق کنش‌های اجتماعی باید با آنچه که در حال حاضر در قوانین زیست محیطی اتفاق می‌افتد از بین برود. چند سال پیش ، به نظر می‌رسید موانع قانونی خوبی برای جلوگیری از حداقل برخی از بدترین اشکال آلودگی محیط زیست وجود دارد. باد سیاسی تغییر جهت داد و این موانع شروع به فروپاشی کرد. 134 . به همه دلایل فوق ، فناوری یک نیروی اجتماعی قدرتمندتر از آزادی است. اما این گفته نیاز به یک توضیح مهم دارد. طی چند دهه آینده ، سیستم صنعتی فناوری به طور جدی تحت ت ثیر مشکلات اقتصادی و زیست محیطی قرار خواهد گرفت ، و به ویژه به دلیل مشکلات رفتار انسان (بیگانگی ، نافرمانی ، خصومت ، بسیاری از مشکلات اجتماعی و روانی). ما امیدواریم که این آزمایشات ، که احتمالا سیستم از طریق آن انجام می‌شود ، باعث فروپاشی آن یا حداقل آنقدر ضعیف شود که انقلابی علیه آن ممکن شود. اگر چنین انقلابی اتفاق بیفتد و اگر موفق شود ، در این لحظه خاص ، میل به آزادی قویتر از فناوری خواهد بود. 135 . در پاراگراف 125 ، ما از قیاس یک فرد ضعیف استفاده کردیم که به دلیل همسایه‌ای محکم که تمام سرزمینش را گرفت ، فقیر شد و او را مجبور به مصالحه‌های بعدی کرد. اما فرض کنید اکنون یک همسایه قوی بیمار شده است ، بنابراین او قادر به ایستادن برای خود نیست. یک همسایه ضعیف می‌تواند یک قوی را مجبور کند که تمام زمین خود را برگرداند ، یا می‌تواند او را بکشد. اگر او به افراد قدرتمند اجازه دهد زنده بمانند و فقط به او وادار شود که سرزمین را برگرداند ، پس او فقط یک احمق است ، زیرا وقتی قدرتمند بهتر شود ، او دوباره همه زمین را خواهد گرفت. تنها راه حل معقول برای ضعیف ، کشتن قوی در حالی که می‌تواند باشد. به همین ترتیب ، در حالی که سیستم صنعتی شکست خورده است ، ما باید آن را نابود کنیم. اگر ما با او مصالحه کنیم و به او فرصت دهیم از بیماری بهبود یابد ، با گذشت زمان این آزادی ما را از بین می‌برد.معلوم شد که مشکلات ساده‌تر اجتماعی قابل حل نیستند 136 . اگر کسی هنوز معتقد است که برای محافظت از آزادی در برابر فناوری می‌توان سیستم را اصلاح کرد ، بیایید بررسی کنیم که جامعه ما چقدر ناجور و عمدتا ناموفق در حال حل سایر مشکلات اجتماعی است ، بسیار ساده‌تر و ساده‌تر. موارد دیگری که این سیستم نتوانسته جلوی آن را بگیرد شامل تخریب محیط زیست ، فساد سیاسی ، قاچاق مواد مخدر و خشونت خانگی است. 137 . به عنوان مثال ، مسیله آلودگی محیط زیست را در نظر بگیرید. در اینجا تضاد ارزشها ساده است: منافع اقتصادی در مقابل پس انداز منابع طبیعی برای فرزندان ما. اما افراد صاحب قدرت فقط در مورد این مسیله مزخرف صحبت می‌کنند و مغز ما را گول می‌زنند ، چیزی مانند یک اقدام واضح و ثابت نمی‌گیرند و ما همچنان به جمع آوری مشکلات آلودگی محیط زیست می‌پردازیم که فرزندان ما مجبور به زندگی با آنها خواهند شد. تلاش‌ها برای حل یک مسیله زیست محیطی متشکل از کشمکش‌ها و مصالحه‌ها بین گروه‌های مختلف است که بعضی از آنها در یک زمان ت ثیرگذار هستند و برخی دیگر در مرحله دیگر. خط مقدم با جریان متلاطم افکار عمومی در حال تغییر است. این یک روند منطقی نیست که ممکن است به حل به موقع و موفقیت آمیز مشکل منجر شود. بیشتر مشکلات اجتماعی ، اگر به طور کلی "حل" شوند ، به ندرت یا هرگز با برخی از پروژه‌های منطقی و کلان حل نمی‌شوند. آنها فقط از طریق فرایندی توسعه می‌یابند که در آن گروه‌های مختلف رقابتی با رسیدن (عمدتا به طور تصادفی) به توافق نامه زمانی کمابیش پایدار ، منافع شخصی (معمولا کوتاه مدت) را دنبال می‌کنند. در واقع ، اصولی که در بندهای 100 - 106 فرموله کردیم ، زیر سوال می‌برد که برنامه ریزی اجتماعی بلند مدت می‌تواند همیشه موفق باشد. 138 . بنابراین روشن است که نژاد بشر در بهترین حالت ظرفیت بسیار محدودی برای مقابله حتی با مشکلات اجتماعی نسبتا ساده دارد. بنابراین ، او چگونه می‌خواهد به مسیله بسیار پیچیده‌تر و سازگارتر سازش آزادی و فناوری بپردازد؟ فناوری یک منفعت مادی بارز است ، در حالی که آزادی انتزاعی است که برای افراد مختلف معنای متفاوتی دارد و ضرر آن به راحتی با تبلیغات و صحبت‌های اخلاقی پوشانده می‌شود. 139 - و یک تفاوت قابل توجه را ملاحظه کنید: کاملا ممکن است که ، برای مثال ، مشکلات زیست محیطی ما روزی با یک پروژه منطقی و گسترده حل شود ، اما اگر این اتفاق بیفتد ، فقط به این دلیل است که حل این مشکلات به نفع بلند مدت سیستم خواهد بود. با این حال ، حفظ آزادی یا استقلال گروه‌های کوچک به نفع سیستم نیست. برعکس ، این به نفع سیستم است که رفتارهای انسانی را تا حد ممکن تحت کنترل داشته باشد. بنابراین ، اگرچه ممکن است ملاحظات عملی درنهایت سیستم را مجبور به اتخاذ یک رویکرد منطقی و محاسبه گرانه نسبت به مسیله زیست محیطی کند ، اما آنها به همان اندازه سیستم را وادار می‌کنند که رفتار انسان را حتی با سختگیری بیشتری تنظیم کند (ترجیحا با روشهای غیرمستقیم که نقض تجاوز به آزادی است). این فقط نظر ما نیست جامعه شناسان برجسته (به عنوان مثال ، جیمز ک. ویلسون) بر اهمیت "جامعه پذیری" موثرتر مردم ت کید می‌کنند.انقلاب آسان‌تر از اصلاح است 140 . امیدوارم ما خواننده را متقاعد کرده باشیم که نمی‌توان سیستم را به گونه‌ای اصلاح کرد که آزادی و فناوری را آشتی دهد. تنها راه برون رفت از این شرایط این است که کلا بدون سیستم صنعتی - فناوری کار کنیم. این بیانیه دلالت بر یک انقلاب دارد ، نه لزوما یک قیام مسلحانه ، بلکه بدون شک یک تغییر بنیادی و اساسی در ماهیت جامعه دارد. 141 . مردم تمایل دارند این باور را داشته باشند که از آنجا که انقلاب تغییرات بیشتری نسبت به اصلاحات را در پی دارد ، اجرای آن دشوارتر است. به طرز عجیبی ، در شرایط خاص ، ایجاد انقلاب بسیار آسان‌تر از اصلاحات است. دلیل آن این است که یک حرکت انقلابی می‌تواند بر شدت موفقیت ت ثیر بگذارد ، اما یک جنبش اصلاحی نمی‌تواند. این به سادگی در تلاش برای حل یک مسیله اجتماعی جداگانه است. جنبش انقلابی در تلاش است تا همه مشکلات را یک باره حل کند و جهانی کاملا جدید ایجاد کند ، این ایده‌ای را فراهم می‌کند که مردم برای آن خطرات عظیمی را متحمل شوند و فداکاری‌های زیادی کنند. به همین دلایل ، سرنگونی کامل سیستم فناوری بسیار آسان‌تر از اعمال محدودیت‌های موثر و طولانی مدت در توسعه یا کاربرد هر بخش از فناوری ، مانند مهندسی ژنتیک است. افراد کمی خود را وقف پیگیری هدفمند اعمال محدودیت‌های مهندسی ژنتیک و سپس حفظ آنها می‌کنند ، اما در شرایط مناسب ، تعداد زیادی از مردم می‌توانند با شور و حرارت تسلیم انقلاب علیه سیستم صنعتی - فناوری شوند. همانطور که در پاراگراف 132 اشاره کردیم ، اصلاح طلبان که می‌خواهند جنبه‌های خاصی از فناوری را محدود کنند ، برای جلوگیری از عواقب منفی کار خواهند کرد. اما انقلابیون برای بدست آوردن بزرگترین پاداش تحقق رویای انقلابی خود تلاش می‌کنند و بنابراین آنها سخت‌تر و سخت‌تر از اصلاح طلبان کار می‌کنند. 142 . اصلاحات همیشه از ترس عواقب دردناک در صورت تحمیل بیش از حد جلوگیری می‌شود. اما به محض اینکه تب انقلابی جامعه را فرا گرفت ، مردم آماده‌اند که به خاطر انقلاب خود دچار مشکلات بی پایان شوند. این امر به وضوح توسط انقلاب‌های فرانسه و روسیه نشان داده شد. شاید در این موارد ، فقط اقلیتی از مردم تسلیم انقلاب شدند ، اما این اقلیت به اندازه کافی بزرگ و به اندازه کافی فعال بود که به نیروی مسلط در جامعه تبدیل شد. ما در بندهای 180 - 205 با جزییات بیشتری در مورد انقلاب بحث خواهیم کرد.کنترل رفتار انسان 143 . از همان ابتدای تمدن ، جوامع سازمان یافته به خاطر عملکرد ارگانیسم‌های اجتماعی بر مردم فشار آورده‌اند. فشارهای جوامع مختلف تفاوت چشمگیری با یکدیگر دارند. برخی فشارها از نظر جسمی است (کمبود تغذیه ، کار زیاد ، آلودگی محیط زیست) ، برخی دیگر روانی هستند (سر و صدا ، ازدحام مردم ، کاهش اجباری رفتار انسانها به الگوی مورد نیاز جامعه). در گذشته ، طبیعت انسان نسبتا پایدار بود ، یا حداقل در محدوده خاصی متفاوت بود. در نتیجه ، جوامع فقط تا حدودی قادر به فشار بر مردم بودند. وقتی از حد تحمل انسان فراتر رفت ، اوضاع بدتر شد: عصیان ، بزهکاری ، فساد ، خرابکاری ، افسردگی و سایر مشکلات روحی ، مرگ و میر زیاد ، زاد و ولد پایین یا چیز دیگری. به طوری که جامعه یا فروپاشید یا عملکرد آن بیش از حد ناکارآمد شد و (با سرعت یا به تدریج ، از طریق تسخیر ، انحطاط یا تکامل) با شکل کارآمد دیگر جامعه جایگزین شد. 144 . بنابراین ، در گذشته ، طبیعت بشر محدودیت‌های خاصی را برای توسعه جوامع ایجاد می‌کرد. فشار دادن افراد تا حد معینی ممکن بود و هرگز از آن فراتر نمی‌رفت. اما امروز این وضعیت ممکن است تغییر کند ، زیرا فناوری مدرن در جهت اصلاح انسان در حال پیشرفت است. 145 . جامعه‌ای را تصور کنید که چنین شرایطی را برای مردم ایجاد می‌کند که به شدت ناخوشایند هستند و این جامعه به مردم دارو می‌دهد تا همه غم‌ها را از بین ببرد. داستان؟ تا حدودی ، این اتفاق از قبل در جامعه ما رخ می‌دهد. کاملا مشهور است که در دهه‌های اخیر افسردگی بالینی به میزان قابل توجهی افزایش یافته است. ما معتقدیم که این امر به دلیل نقض فرایند قدرت است ، همانطور که در بندهای 59 - 76 توضیح داده شده است. اما حتی اگر اشتباه کنیم ، بدون شک افزایش سطح افسردگی نتیجه برخی شرایطی است که در جامعه امروز وجود دارد. جامعه مدرن به جای تغییر شرایطی که مردم را سرکوب می‌کند ، به آنها ضد افسردگی می‌دهد. در واقع ، این داروها به عنوان وسیله‌ای برای تغییر وضعیت درونی فرد عمل می‌کنند ، به طوری که وی شرایط اجتماعی را می‌پذیرد که در غیر این صورت غیرقابل تحمل خواهد بود. (بله ، ما می‌دانیم که افسردگی اغلب ارثی است. در اینجا ما در مورد مواردی صحبت می‌کنیم که محیط غالب است.) 146 . داروهای م ing ثر بر مغز تنها یک نمونه از روشهای جدید مدیریت رفتار انسان است که جامعه مدرن از آنها استفاده می‌کند. اجازه دهید چند مورد دیگر را بررسی کنیم. 147 . اول از همه ، اینها ابزارهای فنی مشاهده هستند. امروزه ، بیشتر فروشگاه‌ها و همچنین بسیاری از مکان‌های دیگر از دوربین مخفی استفاده می‌کنند ، از رایانه‌ها برای جمع آوری و پردازش اطلاعات عظیمی از افراد استفاده می‌شود. اطلاعات بدست آمده از این طریق به طور قابل توجهی اثربخشی اجبار فیزیکی (به عنوان مثال ، اجرا) را افزایش می‌دهد. سپس روش‌های تبلیغاتی وجود دارد که رسانه‌ها روشهای م effective ثر انتشار را برای آنها فراهم می‌کنند. این روش برای اطمینان از پیروزی در انتخابات ، فروش محصولات و ت ثیر بر افکار عمومی در حال بهبود است. صنعت سرگرمی به عنوان ابزاری مهم روانشناختی برای این سیستم ، حتی شاید هنگامی که بینندگان بی شماری از جنس و خشونت را تغذیه می‌کند ، عمل می‌کند. سرگرمی ابزار لازم برای فرار از واقعیت را در اختیار انسان مدرن قرار می‌دهد. جذب شدن در تلویزیون ، فیلم و غیره ، او استرس ، اضطراب ، احساس ناامیدی ، نارضایتی را فراموش می‌کند. بسیاری از افراد بدوی ، هنگامی که نیازی به کار ندارند ، کاملا فقط به ساعت‌ها نشستن و انجام هیچ کاری راضی هستند ، زیرا با خود و دنیای خود هماهنگ هستند. اما بیشتر افراد مدرن باید دایما به کاری مشغول شوند یا از آن لذت ببرند ، در غیر این صورت "خسته" خواهند شد ، یعنی بی قرار ، مضطرب ، تحریک پذیر می‌شوند. 148 - سایر فنون عمیق‌تر از موارد فوق هستند. اگر کودک تکالیف خود را یاد نگرفته باشد ، به صورت او سیلی می‌خورند و اگر آن را یاد گرفتند ، به او ضربه می‌زنند ، دیگر تحصیلات یک امر ساده نیست. این یک روش علمی برای مدیریت رشد کودک شده است. به عنوان مثال ، مراکز آموزش سیلوانیان در مجبور کردن کودکان به تحصیل پیشرفت چشمگیری داشته‌اند. از تکنیک‌های روانشناختی نیز با موفقیت کم و بیش در بسیاری از مدارس جریان اصلی استفاده می‌شود. تکنیک‌های والدینی که به والدین آموزش داده می‌شود ، به این منظور طراحی شده است که کودکان ارزش‌های اصلی سیستم را بپذیرند و هر طور که شایسته است رفتار کنند. برنامه "سلامت روان" ، روش "مداخله" ، روان درمانی و غیره ظاهرا برای کمک به مردم در نظر گرفته شده است ، اما در عمل معمولا روشهایی هستند که فرد را مجبور می‌کنند تا به گونه‌ای مناسب او فکر کند و رفتار کند. (در اینجا هیچ تناقضی وجود ندارد: شخصی که موقعیت یا رفتارش آن را در تعارض با سیستم قرار می‌دهد ، علیه نیرویی که برای شکست دادن آن یا فرار از آن بسیار قدرتمند است ، قیام می‌کند ، بنابراین چنین شخصی در بیشتر مواقع دچار استرس ، احساس ناامیدی ، شکست می‌شود. مسیر زندگی او بسیار آسان‌تر خواهد بود اگر او فکر کند و رفتاری را که سیستم به آن اقتضا می‌کند انجام دهد. از این نظر ، این سیستم برای منافع فرد عمل می‌کند ، و او را با هدف تسلیم شستشوی مغزی می‌کند.) خشونت علیه کودکان در اشکال صریح و آشکار آن در اکثریت محکوم است اگر نه در همه فرهنگ‌ها عذاب کودکان به دلیل غیرمعقول یا بدون هیچ دلیلی تقریبا همه را غرق می‌کند. اما بسیاری از روانشناسان درک بسیار تحمل بیشتری از مفهوم سو abuse استفاده دارند. آیا وقتی شلاق به عنوان بخشی از یک نظم منطقی و سازگار اعمال می‌شود ، نوعی سو abuse استفاده است؟ مسلما این س by ال با پاسخ دادن به این س whether ال که آیا شلاق برای ایجاد رفتاری مناسب در فرد و سیستم موجود جامعه مناسب است یا خیر ، حل خواهد شد. در عمل ، مفهوم "سو abuse استفاده" به طور فزاینده‌ای به این معنی است که این شامل نوعی روش تنبیه کودک است ، که در او رفتاری ایجاد می‌شود که باعث اضطراب در سیستم می‌شود. بنابراین ، وقتی برنامه هایی برای جلوگیری از "کودک آزاری" فراتر از هدف مورد نظر خود ، یعنی جلوگیری از خشونت آشکار بی معنی است ، آنها برای کنترل رفتارهای انسانی از طرف سیستم هدایت می‌شوند. 149 - به نظر می‌رسد تحقیقات برای افزایش کارایی تکنیک‌های روانشناختی برای کنترل رفتار انسان ادامه خواهد داشت. با این وجود بعید است که این فنون به تنهایی برای انطباق افراد با نوع جامعه ایجاد شده توسط فناوری کافی باشد. از روش‌های بیولوژیکی نیز ممکن است استفاده شود. ما قبلا در این رابطه به استفاده از داروها اشاره کردیم. مغز و اعصاب می‌تواند ابزار دیگری برای اصلاح ذهن انسان فراهم کند. مهندسی ژنتیک قبلا به صورت "ژن درمانی" شروع به استفاده کرده است و هیچ دلیلی وجود ندارد که اینگونه تکنیک‌ها در نهایت برای اصلاح جنبه هایی از بدن که به عملکرد ذهنی آسیب می‌رسانند ، استفاده نمی‌شوند. 150 . همانطور که u200b u200b در پاراگراف 134 اشاره کردیم ، جامعه صنعتی ممکن است وارد یک دوره تنش شدید شود ، بخشی به دلیل مشکلات در رفتار انسان ، بخشی به دلیل مشکلات اقتصادی و محیطی. و بخش قابل توجهی از مشکلات اخیر ناشی از همان خصوصیات رفتار انسان است. بیگانگی ، عزت نفس پایین ، افسردگی ، خصومت ، عصیان ، تمایل به یادگیری کودکان ، باندهای جوانان ، مصرف مواد مخدر ، تجاوز به عنف ، کودک آزاری ، سایر جنایات ، رابطه جنسی ناامن ، بارداری نوجوانان ، رشد جمعیت ، فساد سیاسی ، نفرت نژادی ، رقابت قومی ، درگیری‌های ایدیولوژیک ناخوشایند (به عنوان مثال ، طرفدار سقط جنین در برابر معترضین ضد سقط جنین) ، افراط گرایی سیاسی ، تروریسم ، خرابکاری ، گروه‌های ضد دولت ، گروه‌های عدم تحمل. همه اینها بقای سیستم را تهدید می‌کند. این سیستم مجبور خواهد شد از همه روشهای عملی مدیریت رفتار انسان استفاده کند. 151 . قطعا اختلال اجتماعی که امروزه شاهد آن هستیم ، نتیجه صرف یک شانس نیست. این فقط می‌تواند نتیجه زندگی باشد که سیستم به مردم تحمیل می‌کند. (ما استدلال کردیم که مهمترین شرایط غالب ایجاد اختلال در روند قدرت است.) اگر سیستم موفق شود کنترل کافی بر رفتار فردی را برای اطمینان از بقای خود ایجاد کند ، یک نقطه عطف جدید در تاریخ بشریت بوجود می‌آید. از آنجا که از محدودیت‌های استقامت انسانی برای ایجاد محدودیت در توسعه جوامع استفاده می‌شود (همانطور که در بندهای 143 ، 144 توضیح دادیم) ، یک جامعه صنعتی فناوری سعی خواهد کرد با اصلاح افراد چه با روش‌های روانشناختی ، روش‌های بیولوژیکی یا هر دو ، این محدودیت‌ها را افزایش دهد. در آینده ، سیستم اجتماعی با نیازهای انسان سازگار نخواهد شد. برعکس ، فرد با نیازهای سیستم سازگار می‌شود. 152 . به طور کلی ، کنترل فنی بر رفتار انسان ، به احتمال زیاد ، با نظم توتالیتر یا حتی به دلیل تمایل آگاهانه به محدود کردن آزادی انسان ، انجام نخواهد شد. هر گام جدید در ایجاد کنترل بر ذهن انسان به عنوان پاسخی معقول در برابر مشکلاتی که جامعه با آن روبروست ، مانند درمان اعتیاد به الکل ، کاهش جرم و جنایت یا تشویق جوانان به تحصیل علم و مهندسی درک خواهد شد. در بسیاری از موارد ، توجیه انسانی ارایه می‌شود. به عنوان مثال ، هنگامی که یک روانپزشک داروی ضد افسردگی را برای بیمار افسرده تجویز می‌کند ، بدون شک به او لطفی می‌کند. امتناع از شخصی که به آن دارو احتیاج دارد غیرانسانی خواهد بود. هنگامی که والدین فرزندان خود را به مراکز آموزشی سیلوانیان می‌فرستند تا به زور علاقه خود را برای یادگیری تحریک کنند ، این کار را به دلیل نگرانی برای رفاه فرزندان انجام می‌دهند. شاید بعضی از این والدین نمی‌خواهند فرزندشان مجبور به تحصیل در تخصص شود تا شغل پیدا کند و شستشوی مغزی کند تا از او یک گیک کامپیوتر شود. اما آنها چه کاری می‌توانند انجام دهند؟ آنها نمی‌توانند جامعه را تغییر دهند و اگر فرزندشان مهارت خاصی نداشته باشد ممکن است از کار بیکار شود. به همین دلیل او را به سیلوان می‌فرستند. 153 . بنابراین ، کنترل بر رفتار انسان نه با تصمیمات محاسبه شده مقامات ، بلکه از طریق روند تکامل اجتماعی (با این وجود تکامل سریع) اعمال می‌شود. مقاومت در برابر آن غیرممکن خواهد بود ، زیرا هر دستاوردی که به خودی خود در نظر گرفته شود ، مفید به نظر خواهد رسید ، یا حداقل آسیب وارد شده به دستاورد چنین به نظر نمی‌رسد ، یا در موارد شدید کمتر از آن آسیب به نظر می‌رسد. که اگر این دستاورد محقق نمی‌شد ، تحمیل می‌شد (بند 127 را ببینید). به عنوان مثال ، تبلیغات برای بسیاری از اهداف خوب مانند محکومیت کودک آزاری یا نفرت نژادی مورد استفاده قرار می‌گیرد. آموزش جنسی بدون شک مفید است ، با این حال ، معنای آن (در محدوده‌ای که موفقیت آمیز است) این است که خانواده را از شکل گیری نگرش‌های جنسی در کودکان دور کند و آن را به دست دولت ، به نمایندگی از سیستم دبیرستان ، منتقل کند. 154 . فرض کنید برخی از ویژگی‌های بیولوژیکی شناسایی شده است که احتمال رشد یک کودک در بزهکاری را افزایش می‌دهد و فرض کنید نوعی ژن درمانی می‌تواند آن را از بین ببرد. مسلما بیشتر والدینی که فرزندانشان این ویژگی را دارند ، آنها را مجبور به انجام درمان می‌کنند. در غیر این صورت غیرانسانی خواهد بود ، زیرا کودک در صورت بزرگ شدن به عنوان یک جنایتکار احتمالا یک قسمت بدبخت خواهد داشت. با این حال ، بسیاری از جوامع ابتدایی یا جامعه‌های ابتدایی در مقایسه با جامعه ما میزان جرم و جنایت کمی دارند ، اگرچه آنها از روش‌های پیشرفته تربیت کودکان یا سیستم‌های بی رحمانه مجازات برخوردار نیستند. از آنجا که هیچ دلیلی وجود ندارد که باور کنیم انسان مدرن تمایلات غارتگرانه ذاتی بیشتری نسبت به ابتدایی دارد ، سطح بالای جرم در جامعه ما باید ناشی از فشاری باشد که بر اثر شرایط مدرن بر روی انسان وارد می‌شود ، بسیاری از آنها نمی‌توانند سازگار شوند یا نخواهند آنها را سازگار کرد. بنابراین ، درمانی که برای از بین بردن تمایلات جنایی بالقوه طراحی شده حداقل تا حدی راهی برای بازسازی افراد متناسب با نیازهای سیستم است. 155 . جامعه ما تمایل دارد هر نوع تفکر یا رفتاری را که برای سیستم ناخوشایند باشد ، "بیماری" قلمداد کند و این درست است ، زیرا وقتی شخصی با سیستم سازگار نشود ، به او آسیب می‌زند و همچنین برای سیستم مشکلاتی ایجاد می‌کند. بنابراین ، دستکاری یک شخص برای قرار دادن آن در سیستم ، به عنوان یک "دارو" در برابر "بیماری" تلقی می‌شود ، بنابراین یک نعمت است. 156 . در پاراگراف 127 ، ما توجه را به این واقعیت جلب کردیم که اگر استفاده از عنصر جدیدی از فناوری در ابتدای امر اختیاری باشد ، این یک واقعیت نخواهد بود که چنین خواهد ماند ، زیرا فناوری جدید تمایل به تغییر جامعه در جهتی دارد که در نتیجه برای فرد دشوار می‌شود یا بدون استفاده از این فناوری غیرممکن است. این امر در مورد فن آوری رفتار انسان نیز صدق می‌کند. در دنیایی که اکثر کودکان در معرض برنامه‌ای قرار می‌گیرند که باعث می‌شود آنها به مطالعه خود اعتیاد پیدا کنند ، والدین عملا مجبور می‌شوند کودک خود را در معرض آن قرار دهند ، زیرا اگر کودک از آن عبور نکند ، پس از بزرگ شدن ، به طور مجازی ، نادان خواهد بود و بنابراین معلول. یا ، فرض کنید یک روش درمانی بیولوژیکی کشف شده است که بدون عوارض جانبی ناخواسته ، فشار روانی را که بسیاری از افراد جامعه ما از آن رنج می‌برند ، به طور قابل توجهی کاهش می‌دهد. اگر تعداد زیادی از افراد تصمیم بگیرند که تحت درمان قرار بگیرند ، در این صورت سطح استرس کلی در جامعه کاهش می‌یابد ، به همین دلیل امکان افزایش اثرات تولید استرس برای سیستم وجود دارد. در واقع ، اتفاق مشابهی در حال حاضر با یکی از مهمترین ابزارهای روانشناختی در جامعه ما در حال انجام است که مردم را قادر می‌سازد استرس را کاهش دهند (یا حداقل حداقل به طور موقت آن را تسکین دهند) ، یعنی سرگرمی‌های جمعی (نگاه کنید به بند 147 ). استفاده از آن در کشور ما "اختیاری" است: هیچ قانونی به ما دستور نمی‌دهد که تلویزیون تماشا کنیم ، رادیو گوش دهیم یا مجله بخوانیم. با این وجود ، سرگرمی‌های جمعی وسیله‌ای برای فرار از واقعیت و کاهش استرسی است که اکثر ما به آن اعتیاد پیدا می‌کنیم. همه از کیفیت پایین تلویزیون شکایت دارند ، با این وجود تقریبا همه آن را تماشا می‌کنند. برخی از مصرف داروهای تلویزیونی خودداری می‌کنند ، اما امروزه به ندرت پیش می‌آید که کسی بدون هیچ نوع سرگرمی جمعی این کار را انجام دهد. (با این وجود ، تا همین اواخر در تاریخ بشریت ، بیشتر افراد بدون سرگرمی غیر از سرگرمی هایی که هر جامعه محلی برای خود ایجاد می‌کرد ، بسیار خوب عمل می‌کردند.) بدون صنعت سرگرمی ، سیستم به احتمال زیاد نمی‌تواند از طریق شرایط تحمیل شده از ت ثیرات استرس زا 157 . با فرض ادامه حیات یک جامعه صنعتی ، این بدان معناست که در نهایت فناوری کنترل کامل بر رفتار انسان را به دست خواهد آورد. به طور کلی ، فراتر از هرگونه تردید منطقی ، پذیرفته شده است که اندیشه و رفتار انسان اساسا از اساس بیولوژیکی برخوردار است. آزمایشات نشان داده است که احساساتی مانند گرسنگی ، لذت ، عصبانیت و ترس تحت ت ثیر تحریک الکتریکی قسمتهای مربوط به مغز بوجود می‌آیند و از بین می‌روند. خاطرات می‌توانند در اثر صدمه به برخی از قسمت‌های مغز از بین بروند و یا توسط همان تحریک الکتریکی آشکار شوند. داروها می‌توانند توهم ایجاد کنند و همچنین می‌توانند باعث تغییر خلق و خو شوند. ممکن است یک روح انسانی بی روح وجود داشته باشد ، یا شاید وجود نداشته باشد ، اما اگر وجود داشته باشد ، کاملا مطمین است که قدرت آن کمتر از مکانیسم‌های بیولوژیکی رفتار انسان است. زیرا اگر اینگونه نبود ، محققان نمی‌توانستند به راحتی و با استفاده از داروها و جریان الکتریکی ، مردم و رفتار آنها را دستکاری کنند. 158 . ظاهرا ساختن الکترود در سر همه افراد غیرممکن است تا مقامات بتوانند آنها را کنترل کنند. اما این واقعیت که افکار و احساسات انسان بسیار در معرض مداخله بیولوژیکی است نشان می‌دهد که مشکل مدیریت رفتار انسان در درجه اول یک مشکل فنی است: مشکل نورون‌ها ، هورمون‌ها و مولکول‌های پیچیده. این یکی از مشکلات موجود برای حمله علمی است. با توجه به دستاوردهای برجسته جامعه ما در حل مشکلات فنی ، بسیار محتمل به نظر می‌رسد که بتوان در زمینه کنترل رفتار انسان نتایج قابل توجهی به دست آورد. 159 . آیا مخالفت عمومی مانع از کنترل فناوری بر رفتار انسان می‌شود؟ بدون شک اگر تلاش برای معرفی آن به طور ناگهانی انجام شود ، چنین خواهد شد. اما از آنجا که کنترل فن آوری از طریق یک سری طولانی از حملات کوچک آغاز می‌شود ، هیچ مقاومت اجتماعی منطقی و موثری وجود نخواهد داشت. (بندهای 127 ، 132 ، 153 را ببینید) 160 . برای کسانی که معتقدند همه اینها مانند داستان علمی به نظر می‌رسد ، ما اشاره می‌کنیم که داستان دیروز اکنون به یک واقعیت تبدیل شده است. انقلاب صنعتی در حال بازسازی اساسی محیط و روش زندگی یک فرد است ، به طوری که با بیشتر و بیشتر استفاده شدن فناوری در بدن و ذهن انسان ، باید منتظر ماند تا فرد به همان اندازه ریشه و اساس زندگی و روش زندگی اش بازسازی شود. .نژاد بشر در یک دوراهی 161 . اما ما از خودمان پیشی می‌گیریم. توسعه یک سری تکنیک‌های روانشناختی و بیولوژیکی برای دستکاری رفتار انسان در آزمایشگاه یک چیز است و معرفی آنها در یک سیستم اجتماعی کارگرا کاملا چیز دیگری است. مورد دوم بسیار پیچیده‌تر است. به عنوان مثال ، اگرچه روشهای روانشناسی تربیتی در "مدارس آزمایشی" که در آنها توسعه یافته‌اند بسیار خوب عمل می‌کنند ، اما کاربرد آنها در کل سیستم آموزشی ما لزوما با سهولت موثر واقع نمی‌شود. همه ما می‌دانیم که بسیاری از مدارس ما به یکدیگر شبیه هستند. معلمان بیش از حد مشغول گرفتن چاقو و تپانچه از بچه‌ها هستند تا آنها را در معرض جدیدترین تکنیک هایی قرار دهند که آنها را گیک‌های رایانه می‌کند. بنابراین ، سیستم با وجود همه پیشرفت‌های فنی در رفتار انسان ، تاکنون پیشرفت چشمگیری در مدیریت آن نداشته است. افرادی که رفتار آنها تحت کنترل سیستم بسیار خوب تلقی می‌شود از نوعی است که می‌تواند به عنوان "بورژوازی" تعریف شود. در همین زمان ، تعداد افرادی که به طریقی یا دیگری علیه نظام شورش می‌کنند ، در حال افزایش است: باج گیران کمک‌های اجتماعی ، باندهای جوانان ، پیروان انواع فرقه‌ها ، شیطان پرستان ، نازی‌ها ، محیط بانان رادیکال ، افسران پلیس و غیره. 162 . در حال حاضر ، این سیستم درگیر یک مبارزه ناامیدکننده با مشکلات خاصی است که بقای آن را تهدید می‌کند ، از جمله مهمترین مشکل رفتار انسان است. اگر سیستم به سرعت موفق شود کنترل کافی بر آن را بدست آورد ، احتمال زنده ماندن وجود دارد. در غیر این صورت ، فرو می‌ریزد. ما بر این باوریم که نتیجه مبارزه به احتمال زیاد طی چند دهه آینده ، مثلا در طی 40 تا 100 سال ، مشخص خواهد شد. 163 . فرض کنید این سیستم از بحران دهه‌های بعدی دوام خواهد آورد. در آن زمان ، او مجبور خواهد شد مشکلات اصلی را که با آن روبرو است حل و فصل کند ، یا حداقل کنترل کند ، به ویژه مسیله "اجتماعی شدن" که شامل اجبار مردم به اطاعت است تا رفتارهای آنها دیگر او را تهدید نکند. این کار در حال انجام است و تاکنون به نظر نمی‌رسد که در آینده موانعی در توسعه فناوری وجود داشته باشد ، و ظاهرا به سمت پایان منطقی خود پیش خواهد رفت ، که شامل کنترل کامل بر همه چیز روی زمین ، از جمله مردم و دیگران است. ارگانیسم‌های مهم این سیستم ممکن است به یک سازمان واحد و یکپارچه تبدیل شود ، یا ممکن است کم و بیش به بخشهایی تقسیم شود و از تعدادی سازمان تشکیل شود که در روابط با هم همزیستی دارند و عناصر همکاری و رقابت را نیز در بر می‌گیرد ، دقیقا مانند دولت ، شرکتها و دیگر سازمانهای بزرگ امروزی. به طور همزمان با یکدیگر همکاری و رقابت کنند. آزادی بشر تا حد زیادی از بین خواهد رفت زیرا افراد و گروههای کوچک در برابر سازمانهای بزرگی که به فناوری فوق پیشرفته و زرادخانه‌ای از ابزارهای روانشناختی و بیولوژیکی روغن کاری شده برای دستکاری در افراد و علاوه بر این ، وسایل مشاهده و اجبار بدنی ناتوان خواهند بود. فقط تعداد کمی از مردم از هرگونه قدرت واقعی برخوردار خواهند بود ، اما احتمالا حتی از آزادی بسیار محدودی برخوردار خواهند بود ، زیرا رفتار آنها نیز تنظیم خواهد شد: درست مثل امروز ، سیاستمداران و ر corporate سای شرکت‌های بزرگ می‌توانند موقعیت خود را در قدرت حفظ کنند فقط برای مدت طولانی تا زمانی که رفتار آنها در محدوده‌های نسبتا باریکی باقی بماند. 164 - فقط فکر نکنید که سیستم به محض پایان بحران دهه‌های بعدی ، مانع پیشرفت بیشتر فناوری‌های کنترل مردم و طبیعت خواهد شد و دیگر برای کنترل سیستم دیگر نیازی به افزایش کنترل نخواهد بود. برعکس ، به محض پایان دوران سخت ، سیستم به سرعت نفوذ خود را افزایش می‌دهد ، زیرا دیگر با مشکلاتی که در حال حاضر تجربه می‌کند مانع نخواهد شد. رستگاری انگیزه اصلی گسترش کنترل نیست. همانطور که در بندهای 87 - 90 توضیح دادیم ، تکنسین‌ها و دانشمندان کارهای خود را عمدتا به عنوان فعالیت‌های جایگزین انجام می‌دهند ، به این معنی که آنها با حل مشکلات فنی نیاز خود را به قدرت برآورده می‌کنند. آنها با اشتیاق بی وقفه این کار را ادامه خواهند داد و از جمله هیجان انگیزترین و چالش برانگیزترین چالشهایی که با آن روبرو هستند درک بدن و ذهن انسان و مداخله در پیشرفت آنها خواهد بود. "البته به نفع بشریت" . 165 . اما از طرف دیگر تصور کنید که آشفتگی‌های دهه‌های آینده برای سیستم بسیار سنگین خواهد بود. در صورت فروپاشی ، به احتمال زیاد یک دوره هرج و مرج ، "زمان مشکلات" وجود خواهد داشت ، مانند آن دوره هایی که تاریخ بارها در دوره‌های مختلف گذشته در سالنامه خود ثبت کرده است. نمی‌توان پیش بینی کرد که این زمان مشکلات چگونه رقم خواهد خورد ، اما در هر صورت ، یک فرصت دیگر به نسل بشر داده خواهد شد. بزرگترین خطر در این واقعیت نهفته است که یک جامعه صنعتی می‌تواند در اولین سالهای پس از فروپاشی شروع به بهبودی کند. بدون شک بسیاری از افراد (به ویژه افراد از نوع گرسنه قدرت) مشتاق به راه اندازی مجدد کارخانه‌ها هستند. 166 . بنابراین ، کسانی که از برده داری متنفرند ، سیستم صنعتی نسل بشر را به آن وادار می‌کند ، دو وظیفه دارند که آنها را حل کنند. اول ، ما باید برای افزایش تنش‌های اجتماعی در سیستم تلاش کنیم تا احتمال فروپاشی یا تضعیف آن را به اندازه کافی افزایش دهیم تا انقلابی علیه آن ممکن شود. دوم ، ضروری است که ایدیولوژی را بسازیم و گسترش دهیم که اگر و اگر سیستم به اندازه کافی ضعیف شود ، علیه تکنولوژی و جامعه صنعتی قیام کند. بعلاوه ، چنین ایدیولوژی به شما اطمینان می‌دهد که اگر و در صورت فروپاشی یک جامعه صنعتی ، بقایای آن بطور غیر قابل جبرانی تخریب می‌شوند ، بنابراین سیستم نمی‌تواند بهبود یابد. کارخانه‌ها باید از بین بروند ، کتاب‌های فنی سوزانده شوند و .رنج‌های انسانی 167 . سیستم صنعتی به دلیل یک فعالیت انقلابی سقوط نخواهد کرد. در مقابل یک حمله انقلابی آسیب ناپذیر خواهد بود ، مگر اینکه مشکلات داخلی توسعه منجر به مشکلات بسیار جدی شود. بنابراین اگر این سیستم سقوط کند ، یا خود به خود اتفاق خواهد افتاد یا از طریق فرایندی که تا حدی خود به خود خواهد بود ، اما توسط انقلابیون تسهیل می‌شود. اگر این سقوط ناگهانی باشد ، بسیاری از مردم می‌میرند ، زیرا جمعیت این سیاره به قدری متورم است که بدون فناوری پیشرفته قادر به تغذیه خود برای مدت زمان طولانی نخواهد بود. حتی اگر سقوط کم و بیش تدریجی باشد ، به طوری که کاهش جمعیت بیشتر به دلیل کاهش نرخ زاد و ولد اتفاق می‌افتد تا افزایش میزان مرگ و میر ، روند غیر صنعتی سازی احتمالا بسیار آشفته خواهد بود و تلفات انسانی زیادی نیز به دنبال خواهد داشت. قربانیان. ساده لوحانه است که بپذیریم این احتمال وجود دارد که فناوری به تدریج و به صورت سازمان یافته و بلامانع متوقف شود ، خصوصا پس از آنکه تکنوفیل‌ها از هر مرحله شروع به جنگ شدید می‌کنند. بنابراین ، آیا کار برای خراب کردن سیستم بی رحمانه است؟ شاید چنین باشد ، اما شاید نه. اولا ، انقلابیون نمی‌توانند سیستم را نابود کنند تا زمانی که سیستم در چنان وضعیت دشواری قرار گیرد که فرصت خوبی برای نابودی نهایی آن وجود داشته باشد. و هرچه سیستم بیشتر رشد کند ، پیامدهای سقوط آن فاجعه بارتر خواهد بود. به طوری که انقلابیون ممکن است با کاتالیز کردن شروع سقوط ، مقیاس فاجعه‌های بعدی را کاهش دهند. 168 . ثانیا ، شخص باید انتخاب کند: جنگ و مرگ یا از دست دادن آزادی و عزت. برای بسیاری از ما ، آزادی و عزت نفس بسیار مهمتر از یک زندگی طولانی یا خلاص شدن از درد جسمی است. بعلاوه ، دیر یا زود همه ما باید بمیریم و شاید بهتر باشد که برای نجات یا یک هدف خوب بجنگیم تا یک زندگی طولانی ، اما پوچ و بی هدف. 169 . ثالثا ، اطمینان کامل وجود ندارد که بقای سیستم رنج کمتری نسبت به فروپاشی آن خواهد داشت. این سیستم ، همانطور که قبلا علت آن بود ، و تا به امروز همچنان عامل رنج عظیم همه موجودات روی زمین است. فرهنگ‌های باستان ، که صدها سال شرایط را برای ارتباطات رضایت بخش انسان و یکدیگر با محیط زیست ایجاد کرده‌اند ، در اثر تماس با جامعه صنعتی از بین رفته و در نتیجه مشکلات اقتصادی ، زیست محیطی ، اجتماعی و روانی گسترده‌ای ایجاد شده است. یکی از پیامدهای تهاجم به جامعه صنعتی این بود که اکثریت قریب به اتفاق ابزارهای سنتی مدیریت جمعیت جهان از یک کشور پایدار بیرون آمدند. از این رو رشد سریع جمعیت با تمام عواقب بعدی به دنبال دارد. سپس رنج روحی ، که در کشورهایی که ظاهرا مرفه غرب هستند ، گسترده است (بندهای 44 ، 45 را ببینید). هیچ کس نمی‌داند که در نتیجه تخریب لایه ازن ، اثر گلخانه‌ای و سایر مشکلات زیست محیطی چه اتفاقی خواهد افتاد که هنوز نمی‌توان پیش بینی کرد. همانطور که گسترش سلاح‌های هسته‌ای نشان داده است ، از فناوری جدید نمی‌توان در امان ماند ، مگر اینکه به دست دیکتاتورها و ملت‌های غیرمسیول جهان سوم برسد. آیا می‌خواهید در مورد آنچه عراق و کره شمالی با مهندسی ژنتیک انجام می‌دهند ت مل کنید؟ 170 . "مزخرفات! تکنوفیلها خواهند گفت ، علم همه اینها را مرتب خواهد کرد. ما گرسنگی را شکست خواهیم داد ، رنج روحی را از بین خواهیم برد ، همه را سالم و شاد خواهیم کرد!" بله کاملا. آنها این را دویست سال پیش گفتند. فرض بر این بود که انقلاب صنعتی فقر را از بین خواهد برد ، همه را خوشحال خواهد کرد و غیره. در واقعیت ، همه چیز کاملا متفاوت بود. تکنوفیل‌ها در درک مسایل اجتماعی خود ناامیدانه ساده لوح (یا خود فریب) هستند. آنها آگاه نیستند (یا ترجیح می‌دهند نادیده بگیرند) که وقتی تغییرات مهمی در جامعه رخ می‌دهد ، حتی اگر در نگاه اول مفید باشد ، منجر به یک سری تغییرات طولانی می‌شود ، که پیش بینی اکثر آنها غیرممکن است (بند 103 ). نتیجه آن فروپاشی جامعه است. بنابراین کاملا محتمل است که تکنوفیل‌ها در تلاش برای پایان دادن به فقر و بیماری‌ها ، تولید افراد مطیع و خوشبخت و غیره ، یک سیستم اجتماعی فوق العاده مشکل آفرین ، حتی با مشکل‌تر از سیستم فعلی ایجاد کنند. به عنوان مثال ، دانشمندان افتخار می‌کنند که با ایجاد گیاهان خوراکی جدید و اصلاح شده از نظر ژنتیکی ، به گرسنگی پایان می‌دهند. اما این باعث می‌شود جمعیت انسانی به طور نامحدود رشد کند ، با این حال ، کاملا شناخته شده است که تراکم جمعیت منجر به افزایش استرس و پرخاشگری می‌شود. این فقط یک نمونه از مشکلات پیش بینی شده‌ای است که بوجود خواهد آمد. ما ت کید می‌کنیم که ، همانطور که تجربه نشان می‌دهد ، پیشرفت فن آوری منجر به مشکلات جدیدی می‌شود که نمی‌توان از قبل پیش بینی کرد (بند 103 ). در حقیقت ، از زمان انقلاب صنعتی ، فناوری بسیار سریعتر از حل مشکلات قدیمی ، مشکلات جدیدی را برای جامعه ایجاد کرده است. بنابراین رفع نقص دنیای شجاعانه جدید آنها یک تکنالوفیل یک دوره طولانی و دشوار از آزمون و خطا را می‌طلبد (اگر آنها آن را درست درست کنند). در این بین ، رنج بزرگی به وجود خواهد آمد. بنابراین ، کاملا بدیهی نیست که بقای یک جامعه صنعتی رنج کمتری نسبت به فروپاشی آن در پی داشته باشد. فناوری نسل بشر را به فاجعه‌ای سوق می‌دهد که بعید به نظر می‌رسد نجاتی از آن آسان باشد. 171 . اما فرض کنید اکنون یک جامعه صنعتی در دهه‌های بعد زنده مانده است و در نهایت نقایص سیستم اصلاح می‌شود به طوری که بدون وقفه کار می‌کند. چه نوع سیستمی خواهد بود؟ ما چندین گزینه را بررسی خواهیم کرد. 172 . اول ، بیایید بدون اثبات بپذیریم که دانشمندان کامپیوتر موفق به تولید ماشین‌های هوشمند مصنوعی شده‌اند که می‌توانند عملکرد بهتری نسبت به انسان داشته باشند. در این حالت ، احتمالا همه کارها توسط سیستم‌های گسترده و بسیار سازمان یافته ماشین انجام می‌شود و نیازی به تلاش انسان نخواهد بود. یکی از دو اتفاق ممکن است رخ دهد. به ماشین آلات اجازه داده می‌شود بدون نظارت انسان همه تصمیمات خود را بگیرند و یا کنترل انسانی بر آنها حفظ شود. 173 - درصورتیکه به ماشینها اجازه داده شود که خود تصمیم بگیرند ، ما نمی‌توانیم در مورد عواقب آن پیش فرض کنیم ، زیرا نمی‌توان حدس زد که چطور این ماشین‌ها رفتار می‌کنند. ما فقط اشاره خواهیم کرد که سرنوشت نژاد بشر در رحمت ماشین‌ها خواهد بود. می‌توان ادعا کرد که نژاد بشر هرگز آنقدر بی پروا نخواهد بود که تمام قدرت را به آنها تسلیم کند. اما ما تصور نخواهیم کرد که نژاد بشر داوطلبانه قدرت را به ماشین‌ها تحویل نخواهد داد و نه اینکه آنها با اراده آن را تصاحب کنند. آنچه که ما فرض خواهیم کرد این است که نژاد بشر به راحتی می‌تواند چنان معتاد به ماشین شود که چاره‌ای جز تصمیم گیری در مورد تصمیمات کمی ندارد یا چاره‌ای ندارد. هرچه جامعه و همه مشکلاتی که با آن روبرو می‌شود ، پیچیده‌تر می‌شوند و ماشین‌ها از هوش بیشتری برخوردار می‌شوند ، مردم به آنها این امکان را می‌دهند که بیشتر تصمیمات را برای خود بگیرند ، فقط به این دلیل که تصمیمات گرفته شده توسط ماشین آلات نتایج بهتری را به همراه خواهد داشت. از نظر مردم پذیرفته شده است. سرانجام ، اوضاع می‌تواند به جایی برسد که تصمیمات لازم برای ادامه کار سیستم بسیار پیچیده باشد به طوری که افراد به راحتی نمی‌توانند آنها را حل کنند. در این مرحله ، ماشین‌ها در واقع رانندگی می‌کنند. مردم به سادگی نمی‌توانند آنها را خاموش کنند ، زیرا آنها قبلا چنان به آنها وابسته خواهند بود که خاموش کردن آنها به معنای خودکشی است. 174 . از طرف دیگر ، کاملا امکان دارد که کنترل افراد بر ماشین آلات ادامه یابد. در این حالت ، یک فرد عادی فقط برخی از اتومبیل‌های متعلق به خود را شخصا کنترل می‌کند ، مانند اتومبیل یا رایانه شخصی ، و یک نخبه بسیار کوچک سیستم‌های بزرگی از ماشین‌ها را کنترل می‌کند ، دقیقا مانند امروز ، اما با دو تفاوت. در نتیجه فناوری پیشرفته ، نخبگان کنترل بسیار بیشتری بر توده‌ها خواهند داشت. و از آنجا که دیگر نیازی به کار انسان نیست ، جمعیت بیش از حد زیاد خواهد شد ، به یک بار بی فایده برای سیستم تبدیل خواهد شد. اگر نخبگان خشن باشند ، آنها ممکن است تصمیم بگیرند که به راحتی بسیاری از بشریت را از بین ببرند. در صورت انسانی بودن ، او می‌تواند با استفاده از تبلیغات یا سایر روش‌های روانشناختی یا بیولوژیکی میزان زاد و ولد را تا زمانی که اکثر مردم از بین بروند و دنیا را پشت سر بگذارد ، کاهش دهد. یا اگر نخبگان از لیبرال‌های خونگرم تشکیل شده باشند ، می‌توانند نقش چوپانان خوب را برای بقیه نژاد بشر بازی کنند. آنها اطمینان حاصل خواهند کرد که نیازهای جسمی همه برآورده می‌شود ، همه کودکان از نظر بهداشت روانی بزرگ می‌شوند ، همه افراد دارای سرگرمی ارزشمندی برای مشغول نگه داشتن آنها هستند و هر کسی راضی نیست در معرض "درمان" با هدف بهبود "مشکل" او. طبیعتا زندگی آنقدر بی معنی خواهد بود که افراد باید از نظر روانشناختی یا زیست شناختی دوباره طراحی شوند: یا برای از بین بردن نیاز آنها به روند قدرت ، یا اینکه آنها را مجبور به "تصعید" آن به برخی از سرگرمی‌های بی ضرر کند. انسانهایی که دوباره طراحی شده‌اند ممکن است در چنین جامعه‌ای خوشبخت باشند اما مطمینا رایگان نخواهند بود. آنها به وضعیت حیوان خانگی تنزل داده می‌شوند. 175 . اما اکنون تصور کنید که دانشمندان کامپیوتر موفق به توسعه هوش مصنوعی نشده‌اند و هنوز هم نیروی انسانی مورد نیاز است. حتی در این صورت ، ماشین آلات به طور فزاینده‌ای وظایف ساده را بر عهده می‌گیرند ، به طوری که مازاد کارگران کم مهارت به طور مداوم رشد می‌کنند. (ما معتقدیم که این اتفاق قبلا افتاده است. افراد زیادی پیدا کردن کار را دشوار یا غیرممکن می‌دانند زیرا به دلایل ذهنی یا ذهنی نمی‌توانند سطح تحصیلات لازم را برای مفید واقع شدن در سیستم موجود بدست آورند.) برای ماندن در محل کار ، خواسته‌های دایما در حال رشد تحمیل می‌شود: آنها به آموزش بیشتر و بیشتر احتیاج خواهند داشت ، مدارک بیشتر و بیشتر ، وفاداری ، اطاعت و اطاعت بیشتر از آنها خواسته خواهد شد ، زیرا آنها بیشتر و بیشتر شبیه سلولهای یک ارگانیسم غول پیکر هستند. وظایف آنها تخصصی‌تر و بیشتر می‌شود ، به طوری که کار آنها به تعبیری ارتباط با دنیای واقعی را از دست می‌دهد ، فقط به بخش کوچک آن متمرکز می‌شود. این سیستم مجبور خواهد شد از هر روشی که می‌تواند استفاده کند ، اعم از روانشناختی یا بیولوژیکی ، به گونه‌ای که افراد مطیع شوند ، به طوری که توانایی‌های مورد نیاز سیستم را داشته باشند ، بنابراین آنها نیاز خود را به قدرت برای برخی از کارهای تخصصی "متعالی" می‌کنند. با این حال ، این ادعا که افراد چنین جامعه‌ای مجبور به اطاعت می‌شوند ، نیاز به توضیح دارد. جامعه می‌تواند رقابت را مفید تشخیص دهد ، مشروط بر اینکه روشهایی برای هدایت آن در کانالهای ت مین نیازهای سیستم پیدا شده باشد. ما می‌توانیم جامعه‌ای آینده را تصور کنیم که در آن رقابت بی پایان برای اعتبار و موقعیت در قدرت حاکم باشد. اما تعداد انگشت شماری از مردم همیشه به اوج می‌رسند ، جایی که قدرت واقعی تنها متمرکز است (به پایان بند 163 مراجعه کنید). جامعه‌ای که در آن فرد می‌تواند نیاز خود به قدرت را برآورده کند ، تنها با بیرون راندن دیگران از فرصت و سلب فرصت برای دستیابی به قدرت ، بسیار دافعه به نظر می‌رسد. 176 . شما همچنین می‌توانید سناریوهایی را متشکل از برخی از جنبه‌های دیگر که توسط ما بحث شد ، در نظر بگیرید. به عنوان مثال ، ممکن است معلوم شود که ماشین آلات بیشتر کار عملی را به عهده می‌گیرند و اشتغال افراد با اختصاص کار نسبتا کم به آنها حفظ می‌شود. به عنوان مثال فرض بر این است که توسعه چشمگیر صنعت خدمات قادر خواهد بود کار را برای آنها فراهم کند. بنابراین ، مردم مجبور خواهند بود وقت خود را برای پرداخت کفش یکدیگر ، سوار کردن در تاکسی ، انجام کارهای دستی برای یکدیگر ، چیدن میز برای یکدیگر و غیره از بین ببرند. چنین انتهایی برای وجود نژاد بشر کاملا ناپسند به نظر می‌رسد ، و ما شک داریم که بسیاری از آنها مردم زندگی در چنین شغل بی معنی را امری عادی می‌دانند. آنها اگر از نظر بیولوژیکی یا روانشناختی بازسازی نشوند و برای سازگاری با این سبک زندگی بازسازی نشوند ، شروع به جستجوی سایر مراکز فروش می‌کنند ، بدون شک خطرناک (مواد مخدر ، جرم ، "فرقه‌ها" ، گروه‌های متنفر از نفرت) . 177 . نیازی به گفتن نیست ، سناریوهایی که در بالا ذکر شد تمام احتمالات را از بین نمی‌برد. آنها فقط ماهیت نتایجی را نشان می‌دهند که به نظر ما بسیار محتمل است. اما ما همچنین می‌توانیم سناریوهای باورنکردنی ارایه دهیم ، نه خیلی بهتر از مواردی که ما ترسیم کردیم. بسیار محتمل است که اگر سیستم صنعتی - فناوری 40 تا 100 سال آینده زنده بماند ، تا آن زمان ویژگی‌های کلی خاصی ایجاد می‌شود: افراد (حداقل افراد "بورژوازی" که در سیستم ادغام شده و آن را به حرکت در می‌آورند ، و کسانی که ، بنابراین ، از قدرت کامل برخوردار باشند) بیش از گذشته به سازمانهای بزرگ وابسته خواهند بود. آنها بسیار "اجتماعی‌تر" از قبل خواهند شد ، و توانایی‌های جسمی و ذهنی آنها تا حد زیادی (شاید خیلی زیاد) به گونه‌ای خواهد شد که در حال حاضر بازسازی می‌شوند نه اینکه در ابتدا به طور تصادفی (یا اراده خدا ، یا چیزهای دیگر) ارایه شوند هنوز وجود دارد) آنچه که از بیابان باقی مانده است به بقایای رقت انگیز کاهش می‌یابد ، مقصد تحقیقات علمی است و توسط نظارت و کنترل دانشمندان مهار می‌شود (بنابراین آنها واقعا وحشی نخواهند بود). کاملا ممکن است که با گذشت زمان (مثلا پس از گذشت چندین قرن) نه نژاد بشر و نه موجودات مهم دیگری همانطور که امروز آنها را می‌شناسیم وجود نداشته باشند ، زیرا به محض اینکه شما شروع به اصلاح آنها از طریق مهندسی ژنتیک کنید ، دیگر هیچ منطقی است که در یک مرحله خاص متوقف شویم ، به طوری که تغییرات ممکن است ادامه یابد تا زمانی که انسان و دیگر موجودات کاملا تغییر کنند. 178 . مطمینا ، آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این است که فناوری یک محیط جسمی و اجتماعی جدیدی را برای بشر ایجاد می‌کند ، که اصلا در محدوده محیطهایی که انتخاب طبیعی از نظر جسمی و روانی نژاد بشر را تطبیق می‌دهد ، نمی‌گنجد. اگر شخصی با این محیط جدید سازگار نشود ، در حال بازسازی مصنوعی است ، او از طریق یک فرایند طولانی و دردناک انتخاب طبیعی با آن سازگار می‌شود. احتمال اولی بسیار بیشتر از دومی است. 179 . آیا بهتر نیست که کل این سیستم متعفن را سرنگون کنیم و آنچه را که از آن باقی مانده است به دست بگیریم؟دو نوع فناوری 207 . در برابر انقلابی که ما ارایه داده‌ایم ، احتمالا این استدلال مطرح خواهد شد که محکوم به شکست است ، زیرا (استدلال می‌شود) در طول تاریخ فناوری همیشه پیشرفت کرده و هرگز برعکس نشده است ، بنابراین رگرسیون فناوری غیرممکن است. اما این گفته نادرست است. 208 - ما بین دو نوع فناوری که آنها را در مقیاس کوچک و وابسته به سازمان می‌نامیم ، تمایز قایل می‌شویم. فناوری در مقیاس کوچک ، فناوری است که می‌تواند توسط جامعه کوچک بدون کمک خارجی استفاده شود. فناوری وابسته به سازمان ، فناوری است که به یک سازمان اجتماعی بزرگ بستگی دارد. ما فقط موارد جزیی رگرسیون فناوری در مقیاس کوچک را می‌شناسیم. اما فناوری وابسته به سازمان با از بین رفتن سازمان اجتماعی که به آن وابسته است ، همیشه قهقرا خواهد کرد. مثال: وقتی امپراتوری روم سقوط کرد ، فناوری مقیاس کوچک رومی زنده ماند ، زیرا هر صنعتگر دهکده‌ای باهوش می‌توانست مثلا یک آسیاب آب بسازد ، هر آهنگر ماهری می‌تواند فولاد را با استفاده از روش رومی و غیره تولید کند اما فناوری وابسته به سازمان رومی دوباره اصلاح شد. سیستم لوله کشی روم فرسوده بود و هرگز دوباره ساخته نشد. تکنیک‌های راه سازی روم گم شد. سیستم فاضلاب شهر روم فراموش شد ، به طوری که فقط در دوره‌های نسبتا اخیر ، سیستم فاضلاب شهرهای اروپا با سیستم فاضلاب روم باستان یکسان شد. 209 . دلیلی که به نظر می‌رسد فناوری همیشه در حال تکامل است این است که یک یا شاید دو قرن قبل از انقلاب صنعتی ، بیشتر این فناوری در مقیاس کوچک بود. در حالی که بیشتر فناوری هایی که پس از انقلاب صنعتی ایجاد شده‌اند ، وابسته به سازمان هستند. به عنوان مثال یخچال را در نظر بگیرید. بدون قطعات کارخانه‌ای یا قابلیت‌های فروشگاه‌های ماشین آلات پس از صنعتی ، جمع آوری یخچال برای تعداد انگشت شماری از صنعتگران محلی غیرممکن بود. اگر با معجزه‌ای آنها بدون یک منبع قابل اعتماد انرژی الکتریکی در این امر موفق شوند ، هنوز برای آنها بی فایده است. بنابراین آنها باید سدی در رودخانه بسازند و یک ژنراتور بسازند. ژنراتورها به مقدار زیادی سیم مسی احتیاج دارند. تصور کنید که سعی دارید آن را بدون ماشین آلات مدرن تولید کنید. و از کجا گاز مناسب برای یخچال تهیه می‌کنند؟ ساختن یخ ذخیره یا ذخیره مواد غذایی با خشک کردن و مرتب سازی بسیار آسان‌تر بود ، همانطور که قبل از اختراع یخچال و فریزر انجام شده بود. 210 . بنابراین ، کاملا واضح است که اگر یک روز سیستم صنعتی کاملا نابود شود ، فناوری تولید یخچال به سرعت از بین می‌رود. همین امر در مورد سایر فناوری‌های وابسته به سازمان نیز صادق است. و اگر روزی این فناوری تقریبا برای تمام نسل از بین برود ، احیای آن قرن‌ها به طول می‌انجامد ، همانطور که u200b u200b در ابتدا ایجاد شد. کتابهای فنی باقی مانده بسیار اندک خواهند بود. یک سیستم صنعتی ، اگر از ابتدا و بدون کمک خارجی دوباره ساخته شود ، فقط در چند مرحله قابل بازسازی است: برای ساخت ابزار ، برای ساخت ابزار ، به ابزار نیاز دارید . ابزار طولانی برای توسعه اقتصادی و پیشرفت آرایش اجتماعی طول می‌کشد . و حتی در صورت عدم وجود ایدیولوژی مخالف فناوری ، هیچ دلیلی وجود ندارد که باور کنیم کسی علاقه مند به بازسازی یک جامعه صنعتی است. شوق "پیشرفت" پدیده‌ای منحصر به فرد در شکل مدرن جامعه است و به نظر می‌رسد تا قرن هفدهم یا همین حدود وجود نداشته است. 211 . تا پایان قرون وسطی ، چهار تمدن اصلی وجود داشت که تقریبا به همان اندازه "توسعه یافته" بودند: اروپا ، جهان اسلام ، هند و خاور دور (چین ، ژاپن ، کره). سه مورد از آنها کم و بیش ثابت مانده‌اند و فقط اروپا پویا شده است. هیچ کس نمی‌داند چرا این اتفاق افتاده است: مورخان نظریه هایی دارند ، اما این فقط حدس و گمان است. در هر صورت ، روشن است که توسعه سریع به سمت شکل فناوری جامعه فقط در شرایط خاص اتفاق می‌افتد. بنابراین هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم نمی‌توان به رگرسیون مداوم فناوری دست یافت. 212 . آیا جامعه ، در نهایت ، مجددا به سمت شکلی صنعتی فناوری پیشرفت خواهد کرد؟ شاید ، اما هیچ نگرانی در مورد آن وجود ندارد ، زیرا ما نمی‌توانیم وقایع پانصد یا هزار ساله را پیش بینی یا کنترل کنیم. این مشکلات باید توسط افرادی که در آن زمان زندگی می‌کنند حل شود.نظر نهایی 231 . در طول این مقاله ، ما بیانیه‌ها و اظهارات مبهمی را ارایه داده‌ایم که نیاز به انواع رزروها و اظهار نظرها دارد ، و ممکن است برخی از گفته‌های ما کاملا نادرست باشد. فقدان اطلاعات کافی و نیاز به اختصار به ما اجازه نمی‌داد که بیانیه‌های خود را دقیق‌تر تنظیم کرده و کلیه موارد لازم را ذکر کنیم. و البته ، این نوع تحقیقات باید تا حد زیادی به قضاوت شهودی تکیه کنند ، که گاهی اوقات ممکن است اشتباه باشد. بنابراین ما ادعا نمی‌کنیم که این مقاله بیش از تقریب تقریبی حقیقت را منعکس می‌کند. 232 . با این وجود ، ما کاملا مطمین هستیم که کلیات کلی تصویر را به درستی به تصویر کشیده‌ایم. فقط یک نقطه ضعف وجود دارد که باید ذکر شود. ما چپ گرایی را در شکل مدرن آن به عنوان پدیده‌ای منحصر به زمان خود و به عنوان علامت فروپاشی روند قدرت توصیف کرده‌ایم. اما این احتمال وجود دارد که در این مورد اشتباه کنیم. افراد فوق اجتماعی که سعی دارند نیاز خود به قدرت را با تحمیل اصول اخلاقی خود به همه برآورده کنند ، بدون شک در تعداد زیادی به طور مداوم حضور دارند. اما ما اعتقاد داریم که نقش تعیین کننده احساس فرومایگی ، عزت نفس پایین ، ناتوانی ، شناسایی با قربانی بدون اینکه چنین باشد ، از ویژگی‌های چپ گرایی مدرن است. تا حدودی ، شناسایی خود در میان قربانیان می‌تواند در جنبش چپ قرن 19 و در اوایل مسیحیت مشاهده شود ، اما ، تا آنجا که ما می‌فهمیم ، علایم عزت نفس پایین و غیره در این حرکات یا در سایر حرکات به وضوح مشهود نیست. چپ گرایی مدرن با این حال ، ما چنین دیدگاه هایی نداریم که با اطمینان اظهار کنیم چنین جنبش هایی قبل از چپ گرایی مدرن وجود نداشته است
پارادایم مظلومیت در ذهن یک فمنیسم قطعا در چنین عصری واژه فمنیسم به گوشتان خورده است. حتما هم این واژه تداعی‌گر عده‌ای زن جسور در تاریخ خواهد بود که یکبار برای همیشه به مظلومیت قشر زن خاتمه دادند و پرچم آزادی خواهی برای زنان را بلند کردند. من دانش خاصی در زمینه مطالعات زنان ندارم و حتی کتابی هم تا کنون دراین باره نخوانده‌ام. اما مستند ایکسونامی و فیلمی که اخیرا دیده‌ام ذهنم را بیش از پیش به سمت مسایل حوزه زنان برگرداند.نمیدانم از چه زمانی شروع شد این داستان، ولی از یه جایی به بعد دختران احساس کردند که اگر کارهای پسرانه نکنند عقب مانده‌اند. مثلا چرا یه پسر بتونه پارکور کار کنه ولی دخترها نتونن، مثلا چرا مردها تمام مشغولیتشون در طول روز باید معطوف به بیرون خونه باشه و خانوما گوشه نشین خونه؟تصویری که از زن‌های دهه‌های قبل و زمان قاجار برایمان ساخته‌اند، زن هایی مطبخ نشین و بیچاره که یکی از بدبختی هایشان این بوده که امکان کار خارج از خانه نداشتند. البته که شاید اشتباه هم برایمان ترسیم شده باشد.اما فمنیسم از کجا سر و کله‌اش پیدا شد ؟ و چه شد که زن‌های آفتاب مهتاب ندیده سر از کارگاه‌های مختلف در آوردند؟یکی از شواهد برمی‌گردد به قرن 18 ،‌زمان انقلاب صنعتی .زن‌ها اغلب خانه دار بودند یا در کنار خانه داری مشغول به کشاورزی. جایی که دستشان به بچه هایشان برای تربیت می‌رسید و آن‌ها را از غالب خانواده جدا نکرده بود .انقلاب صنعتی یعنی زندگی را بگذارید روی دور تند،‌ما باید بیشتر تولید کنیم و بیشتر مصرف کنیم و بیشتر کار کنیم و بیشتر پول دربیاوریم. نتیجه‌اش چه شد؟کارخانه من هم به عنوان یک شهروند بساط آن مزرعه کوچکم را باید جمع می‌کردم و می‌رفتم در یک کارخانه‌ای زیر دست می‌شدم. حالا خانمی که کنار شوهرش کار می‌کرد باید چه کند؟خوب او هم باید یک کارخانه دیگری برای خودش کاری دست و پا کندبچه را چه کنیم ؟خوب یکی هم کارخانه نگه داری بچه‌ها را می‌زند‌همان مهد کودک این شد که چنین شدیم .و زخمش را که خورد؟ خانواده .پیشنهاد می‌کنم فیلم کارآموز ( intern )ساخته کشور آمریکا را ببینید. داستان خیلی مهیج شروع می‌شود. دختری جوان با تیپی بسیار حساب شده بازیگر محوری فیلم است.شرکتی دارد به وسعت یک شهر،‌از انبار و دفتر کارگرفته تا . . 18 ماه است که کارش را شروع کرده. مدیر بسیار سخت گیری است،‌همه به نوعی از او به اخلاق خاص و اذیت کننده و گاهی دوگانه یاد می‌کنند.رفتارش طوری نشان داده شده که انگار دایما دچار یک آشوب درونی است .حتی وقت نداره بخوابه حتی فرصت نداره با شوهرش حرف بزنه ،‌حتی وقت نداره دخترشو ببره مهدکودک و شوهرش یک زن خانه نشینه در نهایت بهش خیانت میکنه و زن تصمیم میگیره کارش رو رها کنه و مدیر عامل استخدام کنهاما در نهایت همه تو گوشش میخونن که احمق تو به خاطر اینکه شوهرت بهت خیانت نکنه نباید عشقت و شغلت رو رها کنیبعد شوهرش هم میاد میگه من اشتباه کردم که خیانت کردم تو ببخش !و کار رو ادامه بده و زندگیشون با عشق ادامه پیدا میکنه. فیلم intern این فیلم خیلی نرم مخاطب رو به این نتیجه گیری می‌رساند که این حق یک زن هست که کسب‌و‌کار داشته باشه و به خاطر کارش از مسیولیت خانوادگی‌اش بزنه، که البته تربیت و خانه رو از مسیولیت یک زن خارج می‌دونه!امثال این صحنه‌ها ، کتاب‌ها و . بدون درد این سبک زندگی جدید رو دارند به ما تزریق می‌کنند.استادی داشتیم که میگفت زنان حق حضور در جامعه رو ندارند بلکه مکلف به حضور در اجتماع‌اند، این حضور بالاترین معناش تاثیره ، اثرگذاریه!من یک دختر 21 ساله‌ی شاغل با مسیولیت‌های سنگین‌ام و از صبح تا شب در دفتر کارم مشغولن ،،، ولی میدونم زمانی که مسیولیت‌های یک زندگی بیاد روی دوشم اصلا منطقی نیست که با همین سبک ادامه بدم ! کاش دخترای ما متوجه بشن که قدرت تو در مدیریت خونه است نه کار کردن و مشغله به هر قیمتی خارج از خونه، و اوج بزرگی تو، در عشقیه که تو یه خانواده تزریق میکنی!و حقیقتا آرامش واقعی زمانی برای یک خانم به دست می‌آد که به تمام نیازهاش برسه و یکی از این نیاز‌ها زنانگی و مادری است. مراقب اصالت و هویت واقعی‌مون باشیم دخترا .!
وقتی چیزی بد می‌بینین، مداخله کنین! درست و راحته دیروز یه اتفاق خیلی عجیب برای من افتاد. حوالی 9 شب وارد متروی میرداماد شدم. دوچرخه تاشو رو بستم و رفتم روی سکو و منتظر قطار. روی سکو یه پسر هیکلی بدنساز با لباس‌های چسبون چسبیده بود به یه دختری داف - طور و با هم حرف می‌زدن - ولی فضاشون دوستانه نبود. شروع کردم خوندن روی موبایلم که یکهو زیر چشمم یه حرکت تند دیدم، انگار پسره زده بود توی گوش دختره. نگاهشون که کردم دیدم پسره هم داره بقیه رو نگاه می‌کنه تا ببینه مردم چیزی دیدن یا نه. کسی چیزی نگفت بهشون. بعد دست دختره رو گرفت و برد توی ورودی یه در بسته که از دید عمومی دورتر بود و دستش رو پیچوند و دستش رو گذاشت روی گلوش!تقریبا همه خودشون رو به ندیدن زده بودن، حتی مسوول ایستگاه. سرش داد کشیدم و گفتم "آقا چیکار میکنی؟" اولش خودش رو به نشنیدن زد ولی با داد بعدی دختره رو ول کرد و خطاب به من تهدید کرد که "به تو چه؟" گفتم "اولا که اینجا ایستگاه مترو است و در ضمن چنین رفتاری منطقا به همه مربوطه". جواب داد "زن و شوهر هستیم"‌که گفتم "مگه من پرسیدم رابطه طون چیه؟". خلاصه داد کشیدن‌های نسبتا خشن ادامه پیدا کرد و بقیه مردم هم شروع کردن بهش اعتراض کردن و بالاخره یه مسوولی از ایستگاه هم مجبور شد بیاد و فقط با ایستادن و نگاه کردنش دخالت کنه. در حین این شلوغی دو تا قطار رفته بود و سوار نشده بودیم هیچ کدوم. تلفن من زنگ زد و برنامه‌ام عوض شد و نمی‌خواستم دیگه با قطار برم. مسوول ایستگاه هم رو سکو بود و دختر و پسره ایستاده بودن منتظر قطار بعدی. من اومدم بیرون ایستگاه و نمی‌دونم چی شد یا دیگه چیکار می‌شد کرد. ولی واقعا یادآوری اش مهمه که وقتی شاهد چیز بدی هستیم، باید عکس العمل نشون بدیم. معمولا هیچ کس نمی‌خواد نفر اول باشه - نمی‌دونم چرا. ولی لازمه یکی نفر اول باشه و بعدش بقیه مشارکت می‌کنن. هزار و یک مدل استدلال می‌شه کرد. از "به من چه" تا "فیلمه" تا "خودشون اوکی هستن" و . ولی وقتی چیز بدی می‌بینیم، بهتره سریع عکس العمل نشون بدیم. چه مردی که زنی رو می‌زنه، چه موتوری که از تو پیاده رو میاد و چه هر چیز مشابه. حتی اگر عکس العملمون خیلی کوچیک باشه.اگر ایده‌ای هم دارین خوشحال بشنوم، منم خیلی مواقع گیجم و نمی‌دونم باید چیکار کنم و پشت هزار بهان قایم می‌شم. گاهی هم آدم اصلا نمی‌دونه باید چیکار کنه. ولی ظاهرا هر جور مداخله‌ای بهتر از ساکت موندنه.
خشونت علیه اطفال هنوز جراحات ناشی از بریده شدن سر رومینا وصدها زخم چرکین ناشی از تجاوز به دختران معصوم این سرزمین التیام نیافته که خبر تجاوز و قتل نوزاد 17 ماهه تیتر خبرگزاری‌ها شده. در ادامه‌ی انتشار چنین خبری،پیش از آنکه موضوع خبر از خروجی خبرگزاری‌ها و جراید به کف جامعه برسد، ادعای بیماری روانی چنین موجودی دست آویز عده‌ای شده در توجیه چنین فاجعه‌ای آن هم به بهانه‌های از قبیل حفظ ارزش‌های جامعه و نگه داشتن قبح و حرمت چنین رفتارهایی در مسیر فراموشی وقوع چنین جنایتی گام بر می‌دارند سپس نوبت به سکانس بعدی یعنی انتشار چند یادداشت در رسانه‌ها با تیتر‌های جذاب در محکوم کردن چنین رفتارهایی است که عمر این اقدامات نیز چند هفته‌ای بیشتر نبوده دست روی دست می‌گذاریم تا حادثه‌ی دیگر و تکرار آنچه تا کنون بوده است. اما این سوال همواره باقی است که تا به امروز کدام نهاد فرهنگی حاکمیتی مامورو متصدی بررسی و شناسایی دلیل بروز چنین حوادثی شده است؟بودجه‌های کلان موسسات و نهادهای حاکمیتی متصدی امور فرهنگی - تربیتی و .برای کدام طرح وبرنامه تربیتی هزینه شده؟خروجی چهل و چند سال کار فرهنگی این نهادها چه بوده است ؟اساسا چرا کسی پاسخگوی این حجم از هنجار شکنی نیست؟کدام وجدان بیدار می‌پذیرد در نظامی که مزین است به دینداری شاهد چنین حوادثی باشد؟قرار است در طول یکسال چه تعداد انسان قربانی تجاوز و تبعیض جنسیتی شود تا باور کنیم تربیت جنسی افراد اعم از کودک و بزرگسال امری است ضروری؟ اینکه با وقوع هر حادثه‌ای مشابه آنچه که در همین چند ماه گذشته به کرات شنیده و دیده‌ایم،با ژستی روشنفکرمابانه وقوع چنین اتفاقاتی را نادر و انگشت شمار بدانیم یا بسان کبک سر به زیر برف کرده خودمان را به کوچه علی چپ زده دست به دامان گذر زمان شویم تا ننگ چنین حوادثی از جامعه رخت ببندد زهی خیال باطل آقایان مسیول باید باور کنید جامعه به موازات نیاز به آب و هوا،نیازمند تربیتی است در تمام ابعاد وجودی یک انسان،نمی توان به کودک دبستانی و دبیرستانی از طریق انتگرال وترکیب اسید سولفوریک مسایل جنسی را آموزش داد،شاهد این عدم توانایی پیش دیدگان شماست "بخشی از جامعه بیمار جنسی است "و بخشی دیگر در مرحله‌ای از زندگی است که باید با تهدیدات و تحدیدات تربیت جنسی آشنا شود که اگر به داد این جماعت نرسید دیری نخواهد بود که به دسته‌ی اول اضافه می‌شود. تحلیل چرایی وقوع چنین حوادثی مستلزم اقدامی موثر با لحاظ قراردادن ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی افراد جامعه است.اینکه یک تیم از نخبگان جامعه شناس یا روانشناس فردا روز طرح پژوهشی با موضوع واکاوی دلیل تجاوزات جنسی درون خانواده را دست گرفته با عالی‌ترین استانداردهای لازم شروع به تحقیق کنند شاید امری قابل تقدیر تلقی شود اما کافی نیست.چراکه برای شناسایی دلایل وقوع چنین حوادثی لازم است به راهکارهای پیشگیرانه و تربیتی به موازات دلایل اجتماعی،اقتصادی و..توجه شود،در چنین فرضی شاید بتوان بخشی از دلایل وقوع چنین حوادثی را کشف، سپس نوبت به ارایه راهکارهای پیشگیرانه است که الا و لابد در فرهنگ سازی و تربیت جنسی جامعه نهفته است. جهت ثبت در پرونده‌ی مرتکب بنا بر ماده 149 قانون مجازات ذکر این نکته ضروری است که عمده اقاریر مرتکب حکایت از وجود قوه تمیز و اراده *نزد وی دارد((نقل به مضمون:..دخترم خیلی گریه می‌کرد فکر کردم گرمش هست و لباسش را درآوردم و .))همین یک عبارت جهت احراز قوه تمیز و داشتن اراده برای مرتکب کافی است.لذا در ساده‌ترین استدلال و استناد حقوقی مرتکب چنین رفتاری مستند به بند الف ماده 224 قانون مجازات*مستحق اعدام است اما آنچه نگارنده در پی استدلال آن است تا بر فرض عدم وجود رابطه نسبی مرتکب به شدیدترین مجازات که همانا اعدام است محکوم شود موضوع تجاوز به عنف است*تبصره 2 ماده مذکور مقرر می‌کند:" راجع به زنا با زنی که راضی به زنای با او نباشد در حال بیهوشی و خواب یا مستی زنا کند رفتار او در حکم زنای به عنف است .در زنا از طریق اغفال و فریب دادن دختر نابالغ یا از طریق ربایش و تهدید یا ترساندن زن اگر چه موجب تسلیم شدن وی شود نیز حکم فوق جاری است"لذا با توجه به وضعیت جسمانی مجنی علیه*چنین جرایمی فرض و اصل بر این امر استوار است که غالبا چنین جرمی در قالب زنای به عنف باید تفهیم اتهام شود تا لااقل دایره شمول تعریف چنین رفتارهایی از حیث اعمال مجازات اشد گسترده شده بلکه جنبه پیشگیرانه‌ی مجازات اعدام کارگر افتاده کمتر شاهد وقوع چنین فجایعی باشیم. مسیله‌ی قضایی پرونده و مجازات قابل تصور برای مرتکب اگرچه به قصد حصول اهدافی مانند پیشگیری از وقوع جرم و عبرت دیگران و .روشن و شفاف است اما آنچه که کمتر و یا شاید هرگز مورد توجه قرار نگرفته است نقش علم جرمشناسی و سیاست جنایی و..در مواجه با چنین حوادثی است و طرح این سوال تکرای که تکلیف پرونده شخصیتی متهمین چه شد؟کارکرد انجمن جرمشناسان،جامعه شناسان و .در چنین حوادثی چیست؟آیا وقت آن نرسیده تا با تکیه بر یافته‌های علمی در علوم اجتماعی دستی به قوانین و اصول تربیتی مراکز تعلیم و تربیت کشیده در جهت اصلاح روش‌های ناکارآمد تربیتی در نظام آموزشی گامی برداشت؟ پرداختن به مقوله تربیت در این وانفسای مشکلات اقتصادی - معیشتی مردم شاید به زعم برخی دهن کجی باشد به وضعیت فعلی جامعه اما نمی‌توان بسان این چند دهه گذشته به بهانه وجود مشکلات مهم‌تر از مقوله تربیت به سادگی گذشت.کافی است نگاهی به ردیف‌های بودجه تعریف شده برای موسسات و نهادهای فرهنگی حاکمیتی داشته باشیم تا با یک حساب سرانگشتی خیلی ساده این نتیجه حاصل شود که برای پرداختن به مقوله فرهنگ و آموزش به لطف تعدد و تکثر موسساتی که مدعی تصدی امور فرهنگی جامعه هستند به قدر کفایت بودجه ونقدینگی مورد نیا ز جهت اجرای طرح و برنامه‌های پژوهشی - تربیتی .وجود دارد اما بن مایه و اصل قضیه بهره مندی از اندیشه هاست که بنا بر سوابق چندان وقعی بر آن گذاشته نمی‌شود. درعلم جرمشناسی پایه‌ها و اصولی تعریف شده که به راحتی می‌توان با بهره مندی از جرمشناسان به نام داخلی و خارجی پرونده‌های شخصیتی چنین اشخاصی را در قالب طرح‌های پژوهشی تحلیل جرمشناسانه کرد،بلکه با داده‌ها و خروجی چنین تحقیقات و پژوهش‌های مشابه در سایر گرایشات علوم اجتماعی به یک استاندارد قابل اجرا در مقوله تربیت رسید که صد البته شرط ابتدایی و اولیه تحقق چنین امری اراده حاکمیت همراه با نگاه عملیاتی به تحقیقات و پژوهش‌های مورد نظر است نه آنچه که تا به امروز در مواجه با رساله‌های دکتری و .دیده‌ایم.
کودک پادشاه کتاب "کودک پادشاه" به بررسی کاربردی و عملی تربیت کودک می‌پردازد و شما را با اصطلاحات و عبارات تخصصی خسته نمی‌کند."کودک پادشاه" خلاصه و مفید و البته صریح و دقیق آموزش میدهد: مهارت‌هایی برای از شیر گرفتن کودک، راهکارهای برای گرفتن پوشک از کودک، روش‌هایی برای آموزش دستشویی رفتن به کودک و..و البته یک ویژگی ممتاز دیگر این کتاب، تصویری بودن آن است... تصاویر جذاب و دلنشین همراه با صفحه آرایی کاربردی.کتاب "کودک پادشاه" به شکل کاربردی و با استفاده از تصاویر متنوع و جذاب به راهکارهای عملی تربیت کودک می‌پردازد:مهارت‌هایی برای از شیر گرفتن کودک?راهکارهای برای گرفتن پوشک از کودک ? روش‌هایی برای آموزش دستشویی رفتن به کودک ? بررسی علت لوس شدن و پرخاشگری و دروغ‌گویی کودک ?پاسخ به پرسش‌های کودکانه(خدا چه جوریه،شبها کجا میخوابه؟.) و..نویسنده این کتاب یک مشاور امور تربیتی است و ماحصل سال‌ها مطالعه، تجربه و مشورت را با بیانی ساده و متناسب با نیاز والدین و مربیان ت لیف کرده، پس "کودک پادشاه" کتابی کاربردی و در عین حال علمی محسوب می‌شود. در این کتاب از بیان کلی‌گویی‌های مرسوم در حیطه تربیت کودک پرهیز شده، او سعی کرده راهکارها و شیوه‌های کاربردی تربیت کودک را به زبانی ساده و روان توضیح دهد.اگر فرزند شما رفتارهای متفاوتی دارد که قادر به کنترل آن نیستید، اگر سوالات بی پاسخی می‌پرسد، اگر درخواست هایش شما را کلافه کرده، اگر در مسیر تربیت کودکتان سوال و ابهامی دارید، .. به شما پیشنهاد می‌کنیم که کتاب "کودک پادشاه" را با دقت مطالعه کنید تا با راهکارها، مهارت‌ها و روش‌های کاربردی تربیت کودک آشنا شوید. گاهی کودک اسباب‌بازی‌های خود را برای جلب توجه والدین یا ناراحتی‌های روانی که منش آن نیز خانواده هست، به زمین می‌زند یا خراب می‌کند. کودکی که دوران رشد و کودکی خود را خالی از عشق و محبت ببیند در نوجوانی و جوانی شکار صیادان خیابانی و عشق‌های کاذب خواهد شد. محبت همانند ترمزی هست که اگر درست کار کند، به راحتی می‌توان شیطنت‌ها، لجبازی‌ها و طغیان‌های کودکانه را با آن مداوا کرد. در زمان‌های قدیم، هنگامی که پادشاهی دستور نابجایی میداد، وزرا و مشاورانش به روش‌ها و ترفندهای مختلف سعی در متقاعد کردن یا منصرف کردن او می‌کردند و هرگز در مقابلش نمی‌ایستادند چرا که این کار او را عصبانی می‌کرد. والدین نیز در صورتی که دستورها و فرمان‌های نابجا از کودک پادشاه خود ببینند، باید به این صورت عمل کنند بدون آنکه به روحیه لطیف پادشاه لطمه‌ای بزنند. والدین می‌توانند به بهترین شکل از دنیای بازی‌ها استفاده کنند و با این روش به نیازهای کودک دلبندشان پاسخ دهند:گاه کودک شما غذا نمی‌خورد و بهانه می‌گیرد می‌توان با ساختن یک محیط شاداب و بازی‌، کاری کرد که کودک غذایش را بخورد و همچنین با این روش، مقاومت او برای نیامدن به حمام را به اشتیاق او به حمام آمدن تبدیل کرد. زمانی که کودک تصور کند قرار است امروز آب‌بازی کند خیلی راحت‌تر می‌توان او را برای بردن به حمام متقاعد کرد تا زمانی که تصور کند حمام، تونل وحشت است. یکی از مشکلاتی که والدین با آن سروکار دارند‌، حس مالکیت کودک است یعنی کودک آنچه را دارد ملک خود می‌پندارد و حاضر نیست کسی را در آن شریک کند. حتی گاهی در میهمانی‌ها، اسباب‌بازی سایر بچه‌ها را برای خودش میداند برای کنترل این احساس راه‌حل‌های مفیدی را در این کتاب به شما پیشنهاد می‌دهیم. تنبیه یکی از روش‌های تربیتی کودک است اما گاهی برخی از والدین تنبیه را با داد و فریاد و کتک زدن، اشتباه می‌گیرند البته اثر مثبتی که تنبیه بدنی دارد تسلیم‌پذیری کودک است و آرام شدن اوضاع و این نوع تربیت در زیر هفت سال مانند آتش زیر کاه می‌ماند که به یکباره برافروخته خواهد شد و والدین را نیز خواهد سوزاند. کودکی که در این سن خودش را همچون پادشاهی فرض می‌کند که هر دست نایافتنی را نزدیک می‌پندارد چگونه می‌تواند با این تنبیه بدنی، سربلند و شاداب بماند‌و دایم این کودک در پی انتقام گرفتن خواهد بود. کمترین انتقامش این است که در یک‌سری میهمانی‌های خاص که می‌داند والدینش نمی‌توانند او را تنبیه کنند‌، هرچه بخواهد اذیت می‌کند. وقتی صحبت از پادشاهی کودک به میان می‌آید معنایش آزادی بی حد و اندازه نیست بلکه آزادی در دایره و حیطه‌ای مشخص است آزادی که باعث ضرر و آسیب به خود و دیگران نشود.در این کتاب با مهارت‌ها، راهکارها و روش هایی برای تربیت کودک آشنا می‌شوید که در کمتر کتابی پیدا می‌کنید
فردگرایی اخلاقی در عصر کازابلانکا بسم الله الرحمن الرحیم.سلام.قبل از هرچیز، خواهش میکنم که راحت از کنار این مقاله‌ها رد نشید. خیلی از ماها خیلی راحت یه خبر یا چیزی رو از این شبکه‌های ضد ایرانی میشنویم و اصلا نمیدانیم دارن چه به خورد ذهن ما میدن و متاسفانه خیلی وقت‌ها هم قضاوت‌های عجولانه میکنیم. خواهش میکنم اگه واقعا برای شما به عنوان یه انسان مهمه که دارید توی چه دنیایی زندگی میکنید، این مقالات رو بخوانید و به آگاهی خودتان اضافه کنید.قبل از شروع، یه نقشه به شما بدم برای پیدا کردن کل مقاله‌های من در ویرگول، به صورت دسته‌بندی شده.انتشارات قلمبه‌ستیز: مقاله‌های اصلی و جدی خودم توی این انتشارات هستن و شاید 90 % از کسایی که لطف میکنن و مطالب من رو میخوانن، مطالب این انتشارات رو دیدن و من رو با این انتشارات میشناسن.انتشارات جنگل: اینجا هم مطالب خود هست، منتها بیشتر مطالبی که زیاد جدی نیستن و بیشتر شاید در دستهء "شخصی" یا "دل‌نوشته" یا غیره، قرار بگیره.انتشارات آشغال‌دانی ذهن: صرفا راجب معرفی کتاب‌ها و کلا هر صحبتی که مربوط به کتاب‌ها باشه.انتشارات 5 خطی: این هم مطالب خودم هست و ایده‌ای هست برای اینکه بتانم مطالب کوتاه‌تر رو اینجا در قالب 5 پاراگراف کوتاه منتشر کنم.انتشارات یهودولوژی: این‌ها اکثرا مقالات خود من نیستن و بیشتر بازنشر مقالات اندیشکدهء مطالعات یهود هستن و هدفش هم شناخت و آگاهی راجب یهود و صهیونیسم و موارد مربوط به اینها هست.انتشارات بهاییلوژی: این‌ها هم غالبا مطالب خودم نیستن و بازنشر از منابع دیگه هستن و هدفش هم شناخت و آگاهی راجب بهاییت هست که کسی گول اینها رو نخوره ان شاء الله.توضیح راجب این قسمتاین مقاله، قسمت سوم هست از یه مقاله‌ء کلی هست به اسم "تجربه‌ای چهل‌ساله از لیبرالیزاسیون دولتی" که تا اینجا 7 قسمتش توسط اندیشکدهء مطالعات یهود منتشر شده.میدانم که شاید خواندن اینجور مطالب جذابیتی براتان نداشته باشه، ولی ما به عنوان یه انسان باید دنبال آگاهی باشیم.پیشنهاد میکنم با دقت این مقالات بی‌نظیر رو بخوانید. هیچ چیز مثل آگاهی و دانش نیست و آدمی که آگاهی و دانش داشته باشه، به این راحتی‌ها ازش سوء استفاده نمیشه.این مقالات کمک زیادی میکنه که ما حقایق پشت این دنیا رو بفهمیم.عناوین این قسمت‌ها:قسمت اول: زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستمقسمت دوم: ترویج فردگرایی با سوپراستارهای هالیوودیقسمت سوم: فردگرایی اخلاقی در عصر کازابلانکاقسمت چهارم: آمادیوس بیانیهء امانیسم علیه تییسم!قسمت پنجم: هالیوود و ترویج شک‌گرایی افراطی در "اینسپشن"قسمت ششم: هالیوود و خلق جهان موازیقسمت هفتم: هالیوود و چالشی به‌نام مرگمتن قسمت سومهمان‌گونه که نخست در مطلبی با عنوان زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم به استحضار رسید، لیبرالیسم ( Liberalism ) روشی است که مبتنی بر آن، فرد در انجام امور خود از آزادی مطلق برخوردار بوده و با اعتقاد کامل نسبت به مباح بودن تمامی امور و شیون زندگی، رویکرد خود را مبتنی بر اباحه‌گری تنظیم می‌نماید و در این مسیر هیچ امر و نهیی را در زندگی برنمی‌تابد و هیچ واجب و حرامی را مشروع نمی‌انگارد.موضوعی که در برون‌ریز خود با اصول و مقدمات فکری ویژه و مبانی شاخصی شناخته می‌شود که شاید اصلی‌ترین و مهم‌ترین آن را بتوان فردگرایی ( Individualism ) و اصالت بخشیدن به فرد دانست، که پیش از این و در مطلبی با عنوان ترویج فردگرایی با سوپراستارهای هالیوودی، سعی شد تا برخی از جوانب این تفکر معین گردیده و مشخص شود که مبتنی بر نظریه فردگرایی، فعل و انفعال‌هایی که میان انسان‌ها صورت می‌گیرد، از ماهیتی واقعی برخوردار نبوده و شکل‌گیری جوامع و اجتماعات انسانی، مرکب واقعی محسوب نمی‌شود.بر این اساس همه‌ی پدیده‌های اجتماعی را موضوعاتی قابل تبیین و همراه با توجیه‌هایی روان‌شناسانه تبیین می‌نماید و در مجموع سبب می‌شود تا فرد بر مسندی طاغوتی نشسته و ادعای خدایی نماید و منفعت خویش را بر مصلحت وحیانی جامعه بشری رجحان بخشد.به‌عبارت دیگر، مسلک لیبرال ( Liberal )، نخست فرد را بر جمع مقدم می‌دارد و با اصالت بخشیدن به فرد ( Individualism )، بر این باور معتقد می‌گردد که جامعه به‌خاطر فرد به‌وجود آمده نه فرد برای جامعه و در نتیجه‌ی این تصور است که پذیرش هرگونه ساختارهای جمعی از پیش بر جا مانده، همانند مذهب، خانواده، قومیت و آیین‌های جمعی و قومی و در مجموع سنت‌های اجتماعی را به‌طور کلی فاقد ارزش دانسته و اموری تلقی می‌نماید که در ذات خود، اسباب استیلای تام و تمام بر فردیت انسان‌ها را محقق و آزادی مطلق آدمی را مخدوش می‌سازد.بر این اساس در منظر فردگرایی، جامعه بر محور فرد و نه جامعه شکل می‌گیرد و تک تک انسان‌ها، به‌جای اولویت‌دادن به خواست‌ها و علایق جمعی و مذهبی و خانوادگی خویش، به ارزش‌ها و خواست‌های فردی خود اولویت می‌دهند و در طول دوران زیست، تنها بر ذهنیت‌های خود وقع نهاده و تنها در جهت تحقق امیال، خواسته‌ها و سلیقه‌های خویش تلاش می‌نمایند و هرگونه تبعیت از ارزش‌های جمعی را در قاعده جمع‌گرایانه ( Collectivism ) نفی نموده و آن را عاملی برای مخدوش نمودن آزادی مطلق و تحت سیطره قرار دادن افراد در نهادهای جمعی و بالاخص نهاد دین تلقی می‌نماید و بر اولویت فرد متمرکز است، و بر استقلال و آزادی فرد در مقابل کلیه‌ی ارزش‌ها، باورها و میراث فرهنگی در قالب سنت‌ها، رسوم، آیین‌ها، نهاد خانواده و دیگر ساختارهای جمعی تاریخی تاکید می‌ورزد.اگر چه فردگرایی ( Individualism ) و اصالت بخشیدن به فرد، در فلسفه سیاسی و اقتصادی، با نظریات فیلسوفان آنگلوساکسون ( Anglo - Saxons ) و انگلیسی تباری همچون توماس هابز ( Thomas Hobbes ) و آدام اسمیت ( Adam Smith ) تبیین گردیده و شناخته می‌شود، اما در واقع این صنعت سینمای غرب و بالاخص سینمای هالیوود ( Hollywood ) است که به تبیین شاخصه‌های فردگرایی در جوامع لیبرال مبادرت می‌ورزد.در مجموع باید بر این نکته توجه داشت که لیبرالیسم ( Liberalism ) مبتنی بر تعریف خود به‌عنوان نظامی اباحه‌گرا که تمامی امور دنیوی را مباح می‌داند و ذات تمامی افعال انسانی را فارغ از هرگونه قید و بندی معین می‌سازد، از ابتدای شکل‌گیری خود به‌عنوان نظامی سیاسی، هدف اصلی خود را بر تقابل با اقتدارگرایی و آمریت‌طلبی ( Authoritarianism ) بنا نهاد و این اقتدارگرایی چیزی نبود جز آنچه که بر بستر ارزش‌های جمعی موضوعیت پیدا می‌کرد و در قاعده‌ی سنت‌ها ظهور و بروز می‌یافت و هنجارهای اجتماعی و نرم‌های ( Norm ) جوامع را تعریف می‌کرد و حدود و ثغور امیال، خواسته‌ها و سلیقه‌های افراد را بر پیکره‌ی آن مشخص می‌ساخت و به این جهت است که فردگرایی را می‌توان مهم‌ترین اصل در مبانی نظام لیبرالیسم و مهم‌ترین عامل از برای تضاد لیبرال‌ها با ادیان الهی و آمال دین‌زدایی از حریم عمومی جامعه قلمداد نمود.البته باید توجه داشت که تنوع موضوعات و سلایق در میان لیبرال‌ها، سبب شده است تا نظام لیبرالیسم از اصالت فرد نیز تعاریف متفاوتی داشته باشد و قرایت‌های مختلفی نسبت به فردگرایی ( Individualism ) ارایه دهد و در قالب‌های گوناگون حداقلی و حداکثری ظهور و بروز یافته و دایره‌ی نسبتا وسیعی را دربرگرفته و تعاریف مختلف اعم از خودپرستی و نگاه اگوییسم ( Egoism ) گرفته تا اصالت بخشیدن به وجود در قالب هستی‌گرایی و اگزیستانسیالیسم ( Existentialism ) و حقنه‌ی باورهای اقتدارگریزی و آنارشیستی ( Individualist Anarchism ) را شامل شود و در این میان با تنوعات اقلیمی در قاعده فردگرایی آمریکایی ( American Individualism ) و فردگرایی انگلیسی ( English Individualism ) و آلمانی و فرانسوی و. متجلی، و در نوع نگرش‌های متفاوتی همچون فردگرایی روش‌شناسانه و متودولوژیک ( Methodological Individualism ) و فردگرایی معرفت‌شناسانه و اپیستمولوژیک ( Epistemological Individualism ) و. موضوعیت پیدا کند و با انگاره‌هایی همچون فردگرایی مدنی ( Civil Individualism ) در جهان امروز مدعی اصلی و پیگیر تحقق مبانی نظام لیبرالیسم باشد.فردگرایی جنبه‌های گوناگون اقتصادی، سیاسی و اجتماعی داشته و این در حالی است که اصالت فرد در تمامی خود، دربردارنده‌ی نوعی تصور است که مبتنی بر آن، فرد از ارزش والاتر و بالاتری در قبال اجتماع و جامعه پیرامونی خود برخوردار است و اصولا شکل‌گیری جوامع منوط به حضور افراد است و از این جهت، جامعه ابزار دست‌ساز و‌ساخته شده توسط افراد بوده و تنها برای افرادی موضوعیت دارد که عضو آن می‌باشند و این‌گونه است که جوامع مبتنی بر معیارهای تعیین‌شده توسط افراد عضو و دخیل در آن، قابل ارزیابی و سنجش خواهد بود.کازابلانکا ( Casablanca ) عنوان اثر سینمایی شاخصی است که در طی جنگ جهانی دوم و در اوج دوران نبرد آتلانتیک ( Battle of the Atlantic ) یعنی در سال 1942 میلادی ساخته شد و پرده‌ی نقره‌ای سینما را به تسخیر خود درآورد فیلمی تبلیغاتی برای ایالات متحده آمریکا که طی آن هالیوود توانست از همان ابتدای فیلم سخن از نگاه حسرت‌بار اروپای دربند به آمریکای آزاد و سبک زندگی امریکایی را به مخاطبان خود حقنه نماید و در پایان نیز شخصیت اصلی فیلم یعنی ریک بلین ( Rick Blaine ) با بازی شاخص هامفری بوگارت ( Humphrey Bogart ) را به‌عنوان نماد ایالات متحده، در قامت منجی و نجات‌دهنده برای اروپا ظاهر سازد و به‌واسطه‌ی او، ویکتور لازلو ( Victor Laszlo )، رهبر جنبش پایداری چکسلواکی را که نازی‌ها همه‌جا دربه‌در به دنبالش هستند، از چنگال نازی‌های خون‌آشام نجات دهد.کازابلانکا به‌صورت کاملا واضحی اقدام به بسط و ترویج سبک زندگی آمریکایی می‌کند و در این میان با برجسته نمودن اصالت فرد ( Individualism ) سعی می‌کند تا بهره‌جویی ممدوح و بی‌اعتنایی مثبت به هر نوع ایدیولوژی و عقیده‌ی جمع‌باورانه را در سبک زندگی تراز و آرمانی انسان آمریکایی ترسیم کند و با اصل قرار دادن موضوع فردیت، ارزش روابط اجتماعی را نه بر پایه یک آرمان اجتماعی، بلکه بر پایه ارتباط نزدیک افراد ترویج نماید.ارتباطی که در کازابلانکا بر بستر عشق مثلثی ریک بلین و ویکتور لازلو به همسر ویکتور، یعنی ایلسا لاند ( Ilsa Lund ) ظهور و بروز می‌یابد و سبب می‌شود تا دو دیدگاه فردگرای ریک و جمع‌گرای ویکتور با یکدیگر مشارکت نمایند. البته نه به‌منظور پی‌گیری یک آرمان مشترک اجتماعی، بلکه به‌سبب ارتباط نزدیک افراد و گره‌خوردن علایق ریک و ویکتور بر شخصیت زن محور داستان که به‌عنوان بهره‌ی عاشقانه‌ی ریک بلین در زندگی فردگرایانه‌اش معرفی می‌شود.پس اگر چه ریک بلین فردگرا، در ظاهر با فداکاری خود، طرز فکر جمع‌باورانه‌ی ویکتور لازلو را از چنگال نازی‌ها نجات می‌دهد، اما در واقع فیلم سعی می‌کند تا ماهیت این فداکاری را نه در پذیرش طرز فکر جمع‌گرا، بلکه در اصالت بخشیدن افراطی به بنیان‌های فردیت و ظهور و بروز عشق مثلثی و عمیق ریک به ایلسا لاند معرفی نماید شخصیتی که اگرچه در حال حاضر همسر ویکتور لازلو است اما در واقع عشق اول و اصلی ریک بلین بوده و در حال حاضر ضمن حفظ علایق خود به ریک، تحت هیچ عنوان آرمان‌های شوهرش را تایید نمی‌کند و به نمودی از سبک زندگی فردگرایانه و بهره‌ی اصلی ریک در زندگی مبدل گردیده است.از این جهت، تغییر ریک بلین و تبدیل او به یک مبارز عمل‌گرا در انتهای فیلم را می‌بایست در راستای تجلی فردگرایی لیبرال‌های آمریکایی و به‌مثابه تغییر رفتار این کشور در مقطع حساس جنگ جهانی دوم ارزیابی نمود، مقطعی که ایالات متحده آمریکا به کمک متحدان اروپایی خود شتافت و با دفع تهدید نازی‌ها، سعی نمود تا زندگی فردگرایانه و سبک زندگی آمریکایی را به جهانیان حقنه نماید و در این میان پلان پایانی کازابلانکا و ارایه‌ی وجهه‌ی مسیح‌گونه از ریک بلین در انتهای فیلم را می‌توان اوج این تصویرسازی قلمداد نمود.تمرکز غرب بر پیگیری زندگی لیبرال و به تبع آن اصالت بخشیدن به فرد و اتخاذ رویکرد فردگرایی ( Individualism ) سبب شد تا جامعه‌شناسان کلاسیک غرب، به‌منظور جلوگیری از اضمحلال و از هم گسیختگی جوامع در غرب، به طرح واژه‌ای با عنوان همبستگی ( Solidarity ) مبادرت ورزیده و تفسیر از این واژه را به‌عنوان احساس مسیولیت متقابل بین چند نفر یا چند گروه، که از آگاهی و اراده برخوردار می‌باشند، به‌نحوی ارایه دهند که در نهایت به دو گونه از همبستگی منتج گردد: همبستگی در جوامع سنتی و یا جوامع جمع‌گرایانه ( Collectivism ) که از آن به همبستگی مکانیکی ( Mechanical Solidarity ) تعبیر می‌گردد و همبستگی ارگانیکی ( Organic Solidarity ) که در جوامع مدرن لیبرال بر محور اصالت بخشیدن به فرد موضوعیت می‌یابد و سبب می‌شود تا جامعه مدرن در نتیجه‌ی توسعه و پیچیده‌شدن و تخصصی‌شدن حرفه‌ها، با نوعی تقسیم کار اجتماعی مواجه گردد که در نهایت همبستگی عالی یا ارگانیکی را برای این جوامع رقم می‌زند.واژه همبستگی ( Solidarity ) برای نخستین بار در سال 1893 میلادی، توسط یک یهودی فرانسوی‌تبار به‌نام امیل دورکیم ( mile Durkheim ) مطرح و در رساله‌ی دکتری جامعه‌شناسی او با عنوان تقسیم کار اجتماعی ( The Division of Labour in Society ) شرح داده شد رساله‌ای که در آن به بررسی علل اجتماعی گذار از جامعه‌ی ابتدایی ( Primitive ) به جامعه‌ی صنعتی پیشرفته ( Advanced Industrial Societies ) در نوع نگرش به همبستگی و تغییر آن از همبستگی مکانیکی ( Mechanical Solidarity ) به همبستگی ارگانیکی ( Organic Solidarity ) پرداخته می‌شود و سپس رویکرد فردگرایانه به‌عنوان ضرورتی اساسی برای پیشبرد همبستگی ارگانیک معرفی شده و ضمن مقدس‌انگاری معنای فرد، حتی این فردگرایی قالبی مذهبی به خود می‌گیرد و تا به آنجا پیش می‌رود که فرد دارای آن‌گونه ویژگی اسرارآمیزی تصور می‌شود که فضایی تهی پیرامون اشیای مقدس ایجاد می‌کند. و دقیقا این ویژگی است که احترامی را به‌وجود می‌آورد که خود موضوع آن است. هرکس که قصد نابودی جان انسان، آزادی انسان و شرافت انسانی را کند ما را دچار وحشتی می‌کند که از هر جهت شبیه وحشتی است که مومن هنگامی که معبود خود را هتک حرمت شده می‌بیند، به آن دچار می‌شود. این مذهبی است که انسان در عین حال، هم ایمان‌آورنده به آن است وهم خدای آن نگاهی که به سینما نیز تسری پیدا می‌کند و بستر تعلیق عمده آثار سینمای هالیوود را شامل می‌شود.به‌عبارت دیگر، مبتنی بر آموزه‌های لیبرالی، افراد براساس تفاوت‌ها و تمایزهای خود با هم انسجام پیدا می‌کنند و دارای همبستگی می‌شوند، نه براساس شباهت‌های مذهبی، قومی، نژادی، زبانی و. موضوعی که بر اساس رویکرد فردگرایانه به پیدایش باوری با عنوان همبستگی ارگانیکی منتج شده و سبب می‌شود تا تمایزها به‌عنوان عامل اصلی انسجام تلقی گردند و در عین حال به‌جهت آن‌که این تمایزها اسباب اختلاف و موجبات نزاع در نظام لیبرالیسم را پدید نیاورند، امری تحت عنوان فردگرایی اخلاقی ( Moral Individualism ) در این جوامع موضوعیت پیدا می‌کند.فردگرایی اخلاقی را می‌توان پیشنهاد اصلی فردگرایان برای جلوگیری از فروپاشی اجتماعی جامعه لیبرال محسوب نمود، نسخه‌ای که مبتنی بر آن، جامعه‌ی لیبرال تحت لوای فردگرایی ( Individualism ) و ضمن حذف قیود و باورهای دینی از جامعه‌ی پیرامونی و زدودن مقدسات سنتی جوامع جمع‌گرا، ضمن قرار دادن خود فرد به‌صورت موجودی مقدس و جای‌گزینی او به‌جای مقدسات دیگر، تمایزات و تفاوت‌های فردی را محدود به قالبی اخلاقی و البته بشری می‌سازند.اینان به تبیین قالب‌های اخلاقی فردگرایانه به‌عنوان قوانین بشری و تحت عنوان حقوق بشر ( Human Rights ) مبادرت ورزیده و اقدام به تعریف قوانین مدنی ( Civil Code ) جدید و جایگزینی آن با قوانین وحیانی و مذهبی جوامع می‌نمایند و در این راستا ضمن حذف سنت‌ها و آداب و رسوم جوامع جمع‌گرا، حقوق فردی ( Individual Rights )، حقوق طبیعی ( Natural Rights )، حقوقوق شهروندی ( Citizenship ) و. را موضوعیت بخشیده و تحقق خواسته‌ها و سلایق فردی را منوط به حفظ این قوانین معرفی و همه‌ی افراد حاضر در جامعه لیبرال را از طریق رسانه‌ها، مراکز آموزشی و. با این قوانین آشنا و موظف به رعایت این قوانین بشری می‌سازند.فردگرایی اخلاقی ( Moral Individualism ) و زدودن مقدسات سنتی جوامع و جای‌گزینی آن با قوانین بشری، تحت عنوان حقوق بشر ( Human Rights ) سبب شده تا ایالات متحده آمریکا به‌عنوان جامعه‌ی نمونه‌ی لیبرالیسم ( Liberalism )، خود را پاسدار حقوق بشر در دنیا معرفی سازد و در لوای آن به بسط ارزش‌های آمریکایی در سراسر جهان مبادرت ورزد.در این راستا صنعت سینمای این کشور نیز با تمرکز بر آن، به توجیه اقدامات نظامی و جنایات جنگی آمریکا در سایر کشورها پرداخته و به خلق آثار سینمایی شاخصی مبادرت ورزیده و چهره‌های مدافع حقوق بشر را در قالب و کالبد قهرمانان آمریکایی فردگرایی همچون جک باور ( Jack Bauer )، جیسون بورن ( Jason Bourne )، رمبو ( Rambo )، راکی ( Rocky )، بروس لی ( Bruce Lee )، استیو راجر ( Steve Rogers )، الکس مورفی ( Alex James Murphy ) و. ترسیم و به جهانیان معرفی می‌نماید.ادامه دارد ان شاء الله . . .نویسنده: م. شاه‌حسینیتا اینجای کار، در یک کلامدر قسمت اول فهمیدیم که:بر اساس این "لیبرالیسم"، فرد از آزادی مطلق برخورداره و زیر بار هیچ تکلیفی هم نمیره! "فردگرایی" مهم‌ترین شاخصهء این رویکرد هست.و در قسمت دوم، دیدیم که:بر اساس این "فردگرایی"، روابط بین انسان‌ها یه ماهیت واقعی ندارن و شکل‌گیری جوامع انسانی هم مرکب واقعی محسوب نمیشه (یعنی کلا اون چیزی که همیشه مهمه، منفعت خود من هست و دیگران هم مهم نیستن).و در قسمت سوم دیدیم که:این "اصالت فرد" در تقابل با ارزش‌های دینی جامعه هست و دیدیم که چطور در تفکر لیبرال، فرد ادعای خدایی میکنه.مخلص،یا علی.
انسان، یک میل جنسی همیشه راجع به انسان و انسان بودن و این شان عظیم صحبت شده اما حقیقتا همیشه صحبت‌های گل و بلبلی رو ما میشنویم، چیزهایی به چاپ میرسند و منتشر میشند که باب میل اکثریت باشه ، راجع به انسان هم همیشه از یک جایی به بعد صحبت شده و از اونجا به بعد مقدس دیده شده.برخلاف تصور حاکم، گریزی درمورد قبل از جاهای قشنگ انسان بودن میزنیم که ببینیم زیبایی دقیقا از کجا شروع شده و مقدس بودن انسان به چه چیزی مرتبط هست.برای فهم موضوع باید اول نگاهمون رو روی میل جنسی تغییر بدیم، اول باید بفهمیم این نیروی جنسی که شب و روز بهش فحش میدیم واقعا لایق اینهمه توهین ما نیست، مگه ما به میلمون به غذا خوردن فحش میدیم که به میل جنسیمون فحش میدیم؟میل جنسی هر روز و هر روز فقط بهش توهین شده و چقدر کم پیش اومده که عمیق بهش نگاه کنیم و دقیقا توهین ما به میل جنسی از سطحی نگر بودن ماست!وجود هر انسانی در ابتدایی‌ترین مراحل به مرحله‌ای برخورده به نام میل جنسی، وقتی میگیم وجود انسان یعنی هر بزرگی که توی عالم به وجود اومده هم شاملش میشه، فقط خودمون نه، هر انسانی که به وجود اومده!امکان نداره یک زوج گرسنه غذا بشن بعد بگن بریم بچه دار بشیم! قطعا یک میل جنسی وجود داشته!میل جنسی نباشه آمیزش صورت نمیگیره و اگر صورت نگیره انسانی متولد نمیشه!وجود هر انسانی بدون خوب و بد دیدن میل جنسی از مرحله میل جنسی عبور کرده و این حقیقتی است که الان به صورت واقعیت بیان شد. خب حالا میخوایم بریم سراغ بخش مقدس بودن وجود انسان، چون همیشه صحبت شده انسان وجودی مقدس داره، ذاتی مقدس و ذاتش الهی است.میل جنسی یک خیاله، یک تصوره و این خیال عامل محرکی است تا انسان به حرکت فیزیکی واداشته بشه و تولید مثل کنه و انسانی رو بوجود بیاره و چرخه حیات رو بچرخونه!پس وجود هر انسانی برمیگرده به خیال زوج، عملا عاملی که باعث تولید مثل میشه یک خیاله، یک تصور که باعث میشه در ابتدا تصویر یک کودک در ذهن مادر و پدر پدیدار بشه و حتی دیدیم که رفته رفته در زمان بارداری این خیال باعث میشه که اتاق و حتی لوازم کودک محیا بشه.اگر بخوایم یک حرف بزرگ بزنیم و در افق محو بشیم و بهش فکر بکنیم اینه که خیال عامل اصلی خلق هست، هرچیزی که خلق میشه یک خیال بوده در ابتدا، برای تمام تجهیزاتی که خلق شدند هم این روند وجود داشته!خیال انسان خالق هر لحظه انسان هست!و اون بخش مقدسی که در مورد انسان صحبت میکنند دقیقا همین بخش خیالش هست نه دست و پا و سر و .خیال هر انسان .#جستارنویسی #مصطفی_عباسی
فرهنگ و سواد رسانه‌ای از وقتی که نوشته‌ی قبلی‌م را در ویرگول منتشر کردم، به فکر نگارش مطلبی در باب فرهنگ و سواد رسانه‌ای بودم. چند روز پیش فرصتی شد که در وبیناری با همین عنوان شرکت کردم و همین موضوع دلیلی شد برای نگارش این مطلب.در عصر حاضر سواد صرفا توانایی خواندن، نوشتن و محاسبه کردن نیست! طبقه‌بندی‌های متفاوتی از انواع مختلف سواد ارایه شده که من این‌جا طبقه‌بندی انواع سواد از منظر یونسکو را قرار می‌دهم.انواع سواد از نظر یونسکوهمان‌طور که در تصویر واضح است، مطابق نظر یونسکو ما در عصر حاضر با 6 نوع سواد مواجه هستیم. اما آن‌چه که در این نوشته من قصد پرداختن به آن را دارم مورد چهارم یعنی سواد رسانه‌ای هست.به طور خلاصه سواد رسانه‌ای یعنی توانایی تشخیص این‌که کدام رسانه معتبر و کدام نامعتبر است. به عبارت دیگر توانایی تشخیص وثوق اخبار و دیگر پیام‌های رسانه‌ای.سواد رسانه‌ای به مخاطب می‌آموزد که از حالت انفعالی و مصرف‌کننده‌ی صرف خارج شود و به‌گونه‌ای فعالانه از رسانه استفاده کند استفاده‌ی فعالانه از رسانه یعنی چه؟ یعنی این‌که استفاده از آن رسانه در نهایت به نفع مخاطب هم باشد.این‌طور به نظرم می‌رسه که بی‌سوادی رسانه‌ای در ابتدا مربوط به فقر واژگانی است. ورود به این مسیله از حوصله‌ی این نوشته قطعا خارجه، اما باید حتما به این نکته توجه داشت که هیچ 2 واژه‌ای مترادف هم نیستند! برای اینکه حس کنجکاوی‌تون برانگیخته بشه از شما سیوالی می‌پرسم. آیا تا بحال فکر کرده‌اید که به عنوان نمونه توسعه با پیشرفت چه تفاوتی دارد؟ طبیب با پزشک؟ و موارد بسیار دیگر. تمامی این واژه‌ها با هم تفاوت دارند هر چند که به غلط، به عنوان مترادف و جایگزین یکدیگر استفاده می‌شوند.فقر واژگانیسیوالی که مطرح می‌شه اینه که تمایز معانی واژه‌ها چه ارتباطی با سواد رسانه‌ای دارد؟پاسخ این‌جاست که گفتمان حاکم بر رسانه، بی‌تاثیر در شکل‌گیری عادت‌های فردی و اجتماعی نیست. اگر واژه‌ها به درستی در رسانه‌ها استفاده نشوند، با گذشت زمان، تاثیر مخربی بر فرهنگ‌ها خواهند داشت.ضرورت بحث سواد رسانه‌ای در این نکته نهفته است که امروزه اگر شخصی دسترسی سریع و مهارت استفاده‌ی صحیح از تمامی انواع رسانه‌ها را نداشته باشد بی‌سواد تلقی می‌شود.در این‌جا تمایل دارم با مثالی به یکی از اهداف مهم سواد رسانه‌ای اشاره کنم:اطلاعات ما از واقعیت‌ها ساخته می‌شوند، اما این اطلاعات و واقعیت‌ها مساوی با دانش نیستند. همان‌طور که برای ساختن ساختمان آجر لازم است، اما ریختن 1 تن آجر روی یک زمین مساوی با ساختن ساختمان نیست! دانش مستلزم ساختار و بافت مشخص است تا معنا پیدا کند. ما اطلاعاتی را از طریق رسانه‌ها دریافت می‌کنیم اما این اطلاعات می‌توانند واقعی یا ساختگی باشند. همان‌طور که قبلا هم اشاره کردم تشخیص اطلاعات کذب از واقعی یکی از اهداف سواد رسانه‌ای است.سواد رسانه‌ایاگر در رسانه‌ای مطرح شود:نجف دریابندری مترجم و نویسنده شهیر ایرانی در 15 اردیبهشت ماه سال 1399 درگذشت.این خبر جزو اطلاعات واقعی است!اما اگر اظهار شود:محقیقن می‌گویند زنجبیل در درمان کرونا موثر است.این خبر می‌تواند واقعی یا ساختگی باشد. سواد رسانه‌ای اینجاست که به کمک ما می‌شتابد! سواد رسانه‌ای یعنی طرح پرسش‌های صحیح، متعدد، به جا و پیگیری آن خبر.کدام محققین؟ طبق کدام آزمایش و داده‌های آزمایشگاهی؟ آزمایش در کدام کشور، با چه تکنیک و فناوری‌ای و در چه مقیاسی اجرا شده است؟ این آزمایش روی چند بیمار انجام شده است؟ استفاده از زنجبیل در چه مدتی باعث بهبود کرونا شده است؟ افراد درمان‌یافته چه رژیم غذایی داشتند؟ گیاه‌خوار بوده‌اند یا همه‌چیزخوار؟ این افراد چه میزان زنجبیل مصرف کرده‌اند؟ و .متاسفانه دلایل متعددی موجب شده تا معمولا این دسته از پیام‌ها بدون سطحی‌ترین نوع بررسی، در گروه‌های مختلف خانوادگی و . دست به دست شوند و حجم زیادی از مخاطبان آن را خوانده و باور کنند. در حالی‌که یک فرد با سواد [رسانه‌ای!] قطعا باید قبل از بازنشر چنین محتواهایی دستکم یک مورد از سیوال‌های فوق را پرسیده و به پیگیری آن بپردازد. حتی در بسیاری از مواقع انگیزه‌های آشکاری برای چنین مطالب زرد و دروغینی می‌توان یافت! ( حتما به یاد دارید که در اسفند ماه قیمت زنجبیل و سیر به کجا رسید! )رسانه‌هابنابراین بیشتر مخاطبان رسانه‌ها اطلاعات دریافتی را بدون فکر کردن می‌پذیرند و باور می‌کنند. اما چرا این اتفاق می‌افتد؟پاسخ ساده است! در عصر حاضر، وقتی در مواجهه با خیل عظیم اطلاعات قرار می‌گیریم آگاهانه روی آن تمرکز نمی‌کنیم و صرفا به بازنشر آن در محافل مختلف می‌پردازیم و همین امر باعث می‌شود که یک الگوی رفتاری خاص در ما ایجاد و تقویت شود بنابراین به مرور زمان تمام آن‌چه را که از رسانه‌ها دریافت می‌کنیم را می‌پذیریم.مرور فرآیند یادگیری و شکل‌گیری این عادت ذهنی، می‌تواند در تصحیح آن موثر باشد. بیایید مغز را یک سخت‌افزار و ذهن را سیستم‌عامل (ویندوز!) در نظر بگیریم. اطلاعاتی که از رسانه‌ها دریافت می‌کنیم نرم‌افزارهایی هستند که روی ذهن نصب می‌شوند. بنابراین پر واضح است که اگر این نرم‌افزارها آلوده و حاوی ویروس باشند، متاسفانه در نهایت سخت‌افزار را از بین خواهند برد!مغز و ذهنذهن ما با سرعت بسیار زیاد، فعالیت‌های روزمره خود را انجام می‌دهد. در مواردی که به شکل مکرر و زیاد انجام می‌دهیم، مغز ما به صورت خودکار و ناخودآگاه این کارها را انجام می‌دهد. ( بدون نیاز به زحمت و تفکر آن چنانی ) نمونه‌ای از این‌کارها رانندگی در مسیر خانه تا دانشگاه یا محل کار است. همین اتفاق در استفاده از رسانه‌ها هم رخ می‌دهد.یک مثال برای موضوع عملکرد ذهن تحت تاثیر عادت‌های غلط و فقر واژگانی در رابطه با آنتی‌بیوتیک‌ها دیده می‌شود. کلمه آنتی‌بیوتیک از دو قسمت آنتی به معنی ضد و بیوتیک به معنی حیات‌مند و دارای زندگی تشکیل یافته است. در واقع هر شخصی با کمترین دانش زبان انگلیسی متوجه می‌شود که ترجمه صحیح این واژه "ضد حیات" است نه "چرک خشک‌کن". اما همین ترجمه‌ی نادرست در جامعه‌ی ما سبب شده است که آنتی‌بیوتیک‌ها بدون نسخه، به راحتی و به کرات توسط افراد مورد استفاده قرار می‌گیرد. حال این‌که در سایر کشورها نه مردم به راحتی سراغ آنتی‌بیوتیک‌ها می‌روند و نه پزشکان به راحتی آنتی‌بیوتیک تجویز می‌کنند! خطرات و مشکلات حادی که این مسیله ایجاد می‌کند در حیطه تخصصی بنده قرار ندارد و از این‌رو از اظهار نظر در مورد آن خودداری می‌کنم.به همین ترتیب ما ناخودآگاه وارد کانالی خاص می‌شویم، شخص خاصی را دنبال می‌کنیم و به مرور و به‌طور غیر ارادی از آن‌ها تاثیر می‌پذیریم.اما این دنبال کردن ناخودآگاه و غیر ارادی باعث می‌شود که:در حالتی مستی فرو برویم که اجازه ندهد انتخاب مناسبی از اخبار و اطلاعات داشته باشیم.درگیری شدید با رسانه و در مواردی از دست دادن نشاط و شادابیتکرار یک جنس خاصی از اخبار، اطلاعات و مطالب که به مرور ما را از تفکر نقادانه دور می‌کند.در پایان کلام، در این عصر نوین انزوای جهانی که ما دیگر از آدمیان سابق تبدیل به پیغام‌هایی در صفحه چت دوستان، آشنایان و خانواده‌های‌مان شده‌ایم و اکثر اوقات روز در معرض رسانه‌ها قرار داریم وظیفه هر شخصی است که برای بدست آوردن و افزایش سواد رسانه‌ای خود بکوشد. چرا که شخصیت ما در سال‌های آینده رابطه‌ی مستقیمی با:اطلاعاتی که در معرض آن هستیم.کتاب‌هایی که می‌خوانیم. کتاب‌هایی که می‌خوانیم. کتاب‌هایی که می‌خوانیم.نوع موسیقی که گوش می‌دهیم.فیلمی که می‌بینیم.شبکه‌های خبری که دنبال می‌کنیم.اکانت‌هایی که دنبال می‌کنیم.افرادی که با آن‌ها چت می‌کنیم.واژه‌ها و اصطلاحاتی که استفاده می‌کنیم.دارد./
چرا صدای ما رو نمی‌شنوید؟ مدام نصیحت می‌کنند که از طرق قانونی اعتراض کنید و اعتراض حق شماست ولی اغتشاش خط قرمز ماست، خب آقایان، بزرگواران، اربابان ما، شما یک راهی به ما نشان بدهید که از آن طریق اعتراض کنیم و مثمر ثمر (املاش درسته؟) واقع شود.ما بارها و بارها تلاش کردیم شهروندان متمدنی باشیم و متمدنانه صدایمان را به گوشتان برسانیم، در انتخابات‌های گوناگون رای دادیم و هیچ کس صدایمان را نشنید، حزبی هم که نمی‌توانیم تشکیل دهیم و "عدم احراز صلاحیت" می‌شویم، سندیکا هم که قدغن است و کمونیست کارگری است و زندان و حبس دارد، روزنامه و رسانه هم که زیر تیغ سانسور است همیشه خدا، شبکه‌های تلویزیونی و رادیویی هم که در انحصار شماست، پس لطفا به ما بگویید چگونه اعتراض کنیم و صدایمان را به شماهای بالای برج عاج برسانیم؟سطل آشغال آتش می‌زنیم چون شما گاز اشک‌آور پرتاب می‌کنید، آتش نزنیم کور می‌شویم.بانک آتش می‌زنیم؟ خب خوب کرده‌ایم، رباخانه آتش زدیم، نکند خدای ناکرده با ربا موافقید؟ این بانک‌های رباخوار را شما مسلمانان شیش سیلندر باید آتش می‌زدید نه ما.اگر اغتشاش می‌شود بخاطر این است که شما فقط همین یک راه را برای ما باقی گذاشته‌اید، ایندفعه هم آتش گلوله گشودید و زبانم لال دفعه بعد ممکن است جنگ شهری شود.صدای ما را بشنوید تا دیر نشده، ما نمی‌خواهیم از این کشور عزیزمان تله‌ای از خاکستر باقی بماند.
متدهای جدید آموزش زبان انگلیسی به کودک را می‌دانید؟ مصاحبه با خانم راحله جلیلیآموزش زبان انگلیسی کودک یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های مادران و پدران است.به‌نظر شما بهترین روش برای آموزش کودکان 3 ساله چیست؟از چند سالگی آموزش زبان انگلیسی کودک را شروع کنیم؟آموزش زبان برای کودک 3 ساله زود نیست؟آموزش زبان انگلیسی به کودک را از کجا شروع کنیم؟موضوع آموزش زبان انگلیسی به کودک برای بسیاری از خانواده‌ها سرمایه‌گذاری محسوب می‌شود و تمایل دارند این کار به بهترین شکل انجام شود.در این گفتگوی صمیمی با یکی از اساتید با سابقه و موفق در آموزش زبان انگلیسی به کودکان به دنبال درک بهتر روش‌های جدید آموزش زبان انگلیسی کودکان هستیم. وقتی بایدها و نبایدهای آموزش زبان کودک 3 ساله خود را بهتر بشناسیم، می‌توانیم موفقیت بیشتری به دست بیاوریم. می‌توانیم کمتر اشتباه کنیم و رضایت بیشتری از سرمایه گذاری روی فرزند خود حاصل کنیم.در ادامه نظر شما را به گفتگوی موسسه باران با خانم راحله جلیلی جلب می‌کنیم. ایشان از اساتید پرسابقه موسسه باران هستند، موسسه‌ای که به صورت کاملا تخصصی آموزش زبان انگلیسی به بهترین شرکت‌ها و سازمان‌های بزرگ کشور را در کارنامه بیست سال فعالیت خود دارد.خانم جلیلی خیلی ممنونم که به ما وقت دادید و تشریف آوردید تا مخاطبان ما بتوانند از تجربه شما برای آموزش زبان انگلیسی به کودکان استفاده کنند. ابتدا محبت کنید سابقه کاری خودتان را در کنار تجربیاتتان بگویید سپس من سوالاتم را مطرح کنم.بنده از سال 80 هم‌زمان با شروع به تحصیل در دانشگاه مانند عموم کسانی که رشته‌ی زبان انگلیسی می‌خوانند و از آموزش زبان کودک شروع می‌کنند، در آموزشگاه‌ها و مهد کودک‌ها با کودکان شروع به آموزش زبان کرده و همزمان ترجمه‌ی غیررسمی هم انجام می‌دادم. در طول این مسیر، ترجمه خیلی کمرنگ‌تر پیش می‌رفت اما تدریس و آموزش برای من در همه‌ی مقاطع (چه زبان بازرگانی و عمومی، چه برای کودکان و بزرگسالان) بالا و پایین‌های خودش را داشته است.در خصوص بچه‌ها، زمانی‌که ما به‌عنوان دانشجوی زبان انگلیسی وارد دانشگاه می‌شویم، نهایتا می‌توانیم انگلیسی صحبت کنیم و به‌عنوان مدرس زبان انگلیسی وارد این حیطه بشویم اما موضوع مهم‌تری که در اینجا مطرح می‌شود این است که ما با دنیای کودکان آشنا نیستیم و در ایران صرفا به واسطه‌ی دانستن زبان و با عنوان مدرس زبان وارد مهد کودک‌ها شده و با بچه‌ها انگلیسی کار می‌کنیم.من در همان تجربه‌ی اول خود متوجه شدم برای آموزش زبان انگلیسی کودکان داشتن کتاب زبان انگلیسی جدید کافی نیست و در کنار آن باید بدانیم چطور با کودک وارد رابطه دوستی شویم و اینکه کودک چگونه من را بپذیرد؟ این بخش نسبت به اینکه من چه چیزی آموزش می‌دهم، مهم‌تر و پایه‌ای‌تر است.مسیر آموزش زبان انگلیسی به کودکخیلی ممنونم از اینکه سر صحبت را به شکلی باز کردید تا مسیر گفتگو به سمتی برود که ایجاد اشتیاق در کودک مهم‌ترین، کلیدی‌ترین و حساس‌ترین بخش یادگیری باشد. من حتما از توضیحاتی که داده‌اید برای ادامه‌ی گفتگویمان کمک می‌گیرم. شما 20 سال سابقه‌ی آموزش کودک داشته و در همین مسیر ادامه دادید، درخصوص چگونگی شروع این مسیر، همچنین شرایط لازم برای رسیدن به نتیجه مطلوب در طول این مسیر توضیح دهید.در ادامه‌ی صحبتم در مورد این موضوع که خیلی مهم است کودک با مربی خود ارتباط برقرار کند باید گفت، شروع این پروسه به شکلی است که کودک و مدرس باید حتما همدیگر را دوست داشته باشند. خاطرات بسیاری در مورد اینکه من از زبان متنفرم یا مثلا من عاشق ریاضی هستم وجود دارد. این احساس عشق و نفرت اصولا با کسی که اولین بار آموزش را با او شروع کرده‌ایم ادامه پیدا می‌کند. پس در نتیجه شاید بعضی وقت‌ها زمان شروع آموزش اصلا چیز خاصی نباید به کودک یاد بدهیم، همین که حالش با یک موضوع خوب باشد جرقه‌ای است برای اینکه خودش دنبال آن موضوع برود و مسیر زندگی‌ش برای سال‌ها به سمت درستی تغییر کند. درنتیجه اینکه حالش با چیزی که شروع می‌شود خوب باشد بسیار مهم است.برای رسیدن به این هدف حتما باید پایه‌هایی ساخته شود، مثلا اگر بخواهیم برای سال اولی که داریم با کودک کار می‌کنیم برنامه‌ریزی داشته باشیم، این برنامه باید بر اساس ویژگی‌ها، خصوصیات و علایق کودک (مثلا ممکن است کودکی فوتبال دوست داشته باشد) و ترجیحا بر پایه‌ی کارهایی که کودک دوست دارد به همراه او انجام دهیم پایه‌ریزی شود تا رابطه بین مدرس و کودک ساخته شده تا در مرحله‌ی بعد بتوانیم آموزش را شروع کنیم. علاوه بر ساختن رابطه، مسیله‌ی مهم دیگری که وجود دارد زمان شروع آموزش است. بر اساس تحقیقاتی که تا به این لحظه در مورد آموزش زبان انگلیسی صورت گرفته، زمانیکه هم‌زمان با یادگیری زبان مادری زبان دیگری آموزش داده می‌شود، زبان‌ها در ذهن کودک در جای درست خود قرار گرفته‌و نتیجه‌ی آن، دو زبانه و یا چند زبانه شدن کودک است. اما چنانچه از زمانی که کودک زبان مادری را یاد می‌گیرد بگذرد و زبان مادری در ذهن کودک نهادینه‌شود، یادگیری زبان دوم وارد فاز دیگری می‌شود که کاملا متفاوت از شرایط اول است.بهترین حالت برای شروع زبان دوم، زمانی است که کودک شروع به یادگیری زبان مادری کرده و بهتر است در زمان بارداری مادر این اتفاق بیافتد.یادگیری زبان کودک قبل از تولدمن به خاطر دارم که شما چند سال پیش در سال 93 - 94 پروژه‌ی تحقیقاتی آموزش زبان انگلیسی کودک را در موسسه باران به عهده داشتید و یکی از مطالبی که از مقالات خارجی استخراج کردید آموزش زبان قبل از تولد نوزاد بود. فکر می‌کنم اگر در مورد این موضوع اطلاعات بیشتری بفرمایید برای مخاطبین‌مان جذاب باشد.یادگیری زبان کودک قبل از تولدیکی از نتایجی که در آن دوره به آن رسیدیم این بود که همراه با شنیدن و همزمان با رشد مغزی در کودک، یعنی در دو ماه آخر بارداری و دو سال اول زندگی، زبان اول یا همان زبان مادری هم شروع به فعال شدن می‌کند و اگر یادگیری زبان جدید همزمان با یادگیری زبان مادری و به همان میزان زمانی اتفاق بیافتد، کودک دو زبانه و یا گاها چند زبانه می‌شود. شاید به خاطر شنیدن همین موضوع باشد که بسیاری از پدران و مادران درباره آموزش زبان انگلیسی به کودک 3 ساله سوال می‌پرسند.در طول این مسیر یک سری دغدغه‌هم وجود دارد اما به دلایل زیادی 90 درصد تحقیقات در این مورد مثبت بوده، از جمله اینکه کودک چند زبانه توانایی حل مسیله‌ی بهتری نسبت به کودک تک زبانه خواهد داشت. می‌دانید که حل مسیله یکی از 10 مهارت تعریف شده در زندگی و هنر زندگی کردن است و باعث می‌شود بهتر از پس چالش‌ها بر بیایم.دلیل اینکه دو زبانه بودن کمک زیادی به حل مسیله می‌کند این است که مثلا زمانیکه شما کلمه‌ای را می‌شنوید باید در ذهنتان حل مسیله کنید که این کلمه مال این زبان است یا آن یکی؟ یا اینکه می‌خواهم جواب بدهم باید فکر کنم که این کلمه را برای مامانم باید استفاده کنم یا مامان بزرگم؟ بنابراین وقتی از همان زمان چالش‌های ذهنی بچه‌ها در 10 سال اول بیشتر باشد ارتباطات شبکه عصبی مغز بیشتری ساخته می‌شود و همین امر سرمایه‌ای می‌شود برای هر کاری که می‌خواهند در آینده انجام بدهند. این گونه افراد آدم‌های باهوش‌تری می‌شوند.در نتیجه ژنتیک به تنهایی باعث باهوشی نیست، 50 درصد مربوط به وراثت و 50 درصد محیط است.همچنین کودک صبورتر می‌شود به این دلیل که از همان ابتدا مشغله اضافه‌تری نسبت به بچه‌های دیگر داشته که باید با آنها کنار آمده و بتواند آرامش ذهنی خود را حفظ کند تا بتواند از پس آن‌ها بر بیاید.در تحقیقی که انجام شده نشان داده شده که دو زبانه بودن باعث می‌شود کودک مهارت‌های شناختی بیشتری نسبت به کودکان تک زبانه داشته باشد. حتی گفته می‌شود آن‌هایی که از دو فرهنگ و یا دو کشور مختلف ازدواج می‌کنند فرزندان زیباتر و باهوش‌تری دارند به این دلیل که بهترین ژن‌ها از والدین به کودکان منتقل می‌شود.حتی اگر بعد از به دنیا آمدن کودک از وی انتظار نرود که به هر دوزبان صحبت کند، شنیدن زبان دیگر در سال اول زندگی ذهن او را نسبت به صداهای زبان دیگر فعال نگه می‌دارد، به قدری که ذهن کودک بعد از شنیدن صدای زبان دوم عکس العمل نشان می‌دهد. در صورتیکه کودکی که در مواجهه با زبان دوم نبوده به آن صدای زبان دوم عکس‌العمل نشان نمی‌دهد در نتیجه کودکی که صرفا در معرض شنیدن صدای زبان دوم قرار گرفته دو زبانه محسوب می‌شود.جالب است بدانید "دوزبانگی" رشته، دانشکده و بخش مخصوص به خودش را دارد. حتی در خصوص مسایل و مزیت‌های دو زبانه‌ها حوزه‌های متفاوت تحقیقاتی وجود دارد. یک سری افراد حرفه‌ای در حال تحقیق در مورد این موضوع هستند که.از چه زمانی یادگیری زبان انگلیسی به کودکان شروع شود؟چگونه کودکان دو زبانه می‌شوند؟احتمال دارد چند درصدی گفته شود که کودک ممکن است دچار لکنت شده و یا مشکلات دیگری برایش بوجود بیاید. در نگاه اول این موارد به نظر ایراد می‌رسد اما برای آن‌ها پاسخی وجود دارد مثلا اینکه ارزش دارد فرزند من دیرتر شروع به صحبت کردن کند اما سرمایه‌ی به این بزرگی داشته باشد. من تاکید می‌کنم آموزش زبان انگلیسی به کودکان، صبوری و تخصص نیاز دارد.انتقال تجربه درباره آموزش زبان کودکان به والدینخانم جلیلی با در نظر گرفتن این موضوع که شما هر مقاله‌ی جدیدی در این زمینه نوشته می‌شود مشتاقانه بررسی کرده و در آموزش‌تان از آن‌ها استفاده می‌کنید، این امکان وجود دارد که میان سلیقه‌ها، پیش فرض‌ها و باورهای رایج برخی از والدین در خصوص آموزش زبان انگلیسی به کودک با اطلاعات جدید، تحقیقات، تجربیات و یافته‌های شما تضاد ایجاد شود. راهکار و روش شما برای حل این تضاد و به نتیجه رساندن کار چیست؟در واقع باید بگویم بیشتر از اینکه تضاد وجود داشته باشد، اطلاعات والدین کافی نیست. به این معنی که والدین می‌دانند که می‌خواهند تمام تلاششان را بکنند تا فرزندشان به یک نتیجه‌ی خوب برسد اما اطلاعات درست و کافی ندارند. مثلا می‌دانند که اگر کودک زیر 7 سالگی موسیقی کار کند باهوش‌تر می‌شود ولی با زور، در زمان و به روش نامناسب این کار را انجام می‌دهند به شکلی که ممکن است کودک از موسیقی زده شود.تعدادی از والدین می‌دانند که یادگیری زبان انگلیسی در کودکان به مرور زمان و در طول مسیر شکل می‌گیرد اما تعداد دیگری نسبت به این موضوع حساس هستند که هرچقدر در توان دارند از زمان طلایی ده سال اول زندگی (گفته می‌شود شخصیت بچه در این زمان شکل می‌گیرد) استفاده کنند. اینکه با والدینی مواجه هستیم که هم‌زمان با رشد خودشان به فکر رشد فرزندانشان هم هستند تا در آینده برایشان مشکلی به وجود نیاید اتفاق خیلی خوبی است اما در مورد اینکه چطور این اتفاق بیافتد نکاتی وجود دارد.یکی از باورهایی که در میان والدین وجود دارد این است که صبر می‌کنند کودک زبان اول را یاد بگیرد سپس با زبان دوم مواجه شود، تا حدی که حتی کارتون به زبان انگلیسی برایش نمی‌گذارند. در صورتی‌که مغز انسان آنقدر توانایی عجیب و غریبی دارد که اصلا لازم نیست ما نگران این موضوع باشیم که اطلاعات زیادی در حال وارد شدن به مغز است. همین معجزه‌ی مغز انسان است خودش جای خودش را پیدا می‌کند، خودش فیلتر می‌کند و خودش می‌داند با آن اطلاعاتی که وارد شده چه کار کند. اگر قرار باشد دست ما باشد، ما اصلا کنترلی روی آن نداریم پس در نتیجه لازم نیست نگران این باشیم. نکته‌ی دیگر این است که هر آموزش و یادگیری زیر 7 سالگی به‌صورت غیر مستقیم انجام می‌شود. به عنوان مثال برای آموزش انگلیسی به کودک 3 ساله احتیاجی به فلش کارت و کتاب و دفتر و این موارد نداشته، و قرار نیست حتما در لحظه فرزند ما توان مکالمه به زبان انگلیسی داشته باشد. ممکن است خروجی یادگیری زیر 7 سالگی، در 27 سالگی اتفاق بیافتد. به طور مثال من آدم منظمی هستم و فرزند من شاهد نظم من است. ممکن است این نظم زمانی در او شکل پیدا کند که خودش مستقل شده و نظمی که در من دیده را در زندگی خود پیاده می‌کند. در نتیجه لزوما این خروجی در لحظه اتفاق نمی‌افتد.اینجاست که می‌گویم بعضی از والدین به صبوری و اطلاعات بیشتری نیاز دارند.از کودک در حال یادگیری زبان امتحان گرفته نمی‌شودزمانی‌که کودک در حال یادگیری زبان مادری است هیچ امتحانی از او گرفته نمی‌شود. در دو سال اول زندگی، خودش با تولید آواها و صداها شروع می‌کند و فقط با شنیدن ادامه می‌دهد و انتظاری که از کودک می‌رود این است که شب و روز بشنود.زمانی‌که والدین فرزندشان را در کلاس زبان ثبت نام می‌کنند بعد از گذشت سه یا چهار جلسه انتظار دارند بتواند از آموزش‌ها استفاده کند و اگر این اتفاق نیفتد کلاس کودک را عوض می‌کنند. این کار به روند آموزش کودک آسیب می‌زند از این جهت که تا می‌آید بستر آموزش ساخته شود و ارتباط میان کودک و معلم زبان انگلیسی او شکل بگیرد، ما منتظر خروجی هستیم.خروجی یعنی شنیدن و فهمیدن کارتون، حرف زدن، جلوی دیگران کلمات انگلیسی را به زبان آوردن.قدم اول در یادگیری زبان کودکان آماده شدن گوش آن‌هاست. در نتیجه موضوعی که در این میان مطرح می‌شود این است که با زبان دوم مثل زبان مادری برخورد کنیم و آنقدر منتظر خروجی سریع از آن‌ها نباشیم.تفاوت یادگیری زبان و حفظ کردنبرداشتی که من از صحبت‌های شما دارم این است که میان یادگیری زبان با حفظ کردن آن تفاوت وجود دارد. زمانی که می‌گوییم زبان یاد بگیریم یا کودکمان دو زبانه شود مدنظرمان همان زبان مادری است که در کودکی یاد گرفتیم به این معنی که زبان جزیی از وجود ما شود نه این‌که یک سری کلمات و جملات را حفظ کرده باشیم و نگران فراموش کردن و یا فرار بودن آن باشیم. درست متوجه شدم؟دقیقا، حتی در آموزش بزرگسال هم کاری که ما انجام می‌دهیم همین است. در واقع به جای این‌که بر روی جملات موجود در کتاب‌های درسی زبان انگلیسی کار کنیم و از زبان‌آموزان انتظار داشته باشیم که آن‌ها را حفظ کنند، به آن‌ها می‌گوییم شش ماه به خودت زمان بده تا بشنوی. در نتیجه یکی از آسیب‌هایی که در اثر عدم آگاهی والدین اتفاق می‌افتد این است که کودک اعتماد‌به‌نفسش را از دست داده، در خود ضعف دیده، بر روی دوش خود بار سنگینی را احساس کرده و خودش را مقصر می‌داند.دومین مورد این است که والدین و کودک سر درگم شده و دچار مقایسه می‌شوند، که چرا فلان کودک می‌تواند صحبت کند اما فرزند من نمی‌تواند؟ در صورتی‌که ساعت‌های طولانی تماشا کردن کارتون و به صورت مداوم، طی دو سه سال در معرض شنیدن زبان انگلیسی بودن کودکی که به‌راحتی می‌تواند انگلیسی صحبت کند را نمی‌بینند.جابجایی کودک از این کلاس به آن کلاس و اصرار بر این‌که حتما دفتر داشته باشی، به کودک فشار می‌آورد و او را زده می‌کند. ما حتی در آموزش بزرگسال هم به آن‌ها می‌گوییم که اگر همین الان بعد از گذشت 700 ساعت آموزش در مدرسه هنوز نمی‌توانید یک احوال‌پرسی را متوجه بشوید و نمی‌توانید به جز جملاتی که حفظ کرده‌اید جملات ساده زبان انگلیسی را به زبان بیاورید، یا در مسافرت خارجی استفاده کنید، به این دلیل است که ورودی مناسب نداشته‌اید. گوش‌هایتان به‌اندازه کافی در معرض شنیدن زبان انگلیسی نبوده است. در نتیجه ورودی مناسب در یادگیری زبان مادری از طریق گوش است نه چشم و دست و نوشتن و حروف الفبا. در ورودی مناسب تمام صداهای آن زبان، وارد ذهن می‌شود و ذهن آن‌قدر معجزه‌وار عمل می‌کند که خودش می‌داند به چه شکل پردازش کند. مخصوصا زمانیکه به ذهن وقت لازم را بدهیم، خروجی حاصل از آن صحبت کردن، شنیدن و متوجه شدن می‌شود.یادگیری زبان مادری از طریق گوش است و تمام صداها وارد ذهن می‌شود.خیلی ممنونم خانم جلیلی، ما همه باور داریم که پدر و مادرها می‌خواهند بهترین کار را برای فرزندشان انجام دهند. فکر می‌کنید چرا در مورد آموزش زبان انگلیسی کودکان، والدین به جای این‌که مسیر هم‌دلی و حمایت برای فرزندان‌شان داشته باشند بیشتر توجه‌شان به درس پس‌گرفتن و عجله برای یادگیری و ایجاد اختلال برای یادگیری فرزندشان است؟می‌خواهم با یک مثال شروع کنم مثلا اگر بخواهیم دندان‌مان را درست کنیم، یک مرجع معتبر که به کمک آن بتوانیم دندان‌پزشک خوب پیدا کنیم وجود ندارد و به ناچار باید آزمون و خطایی جلو برویم. حتی اگر بخواهیم خرید کنیم مرجع درستی برای نشان دادن محاسن و معایب مراکز خرید وجود ندارد. شاید یکی از دلایلش این باشد که مرجع قابل اعتمادی برای والدین وجود ندارد تا آن‌ها با خیال راحت بررسی و انتخاب درستی داشته باشند که برای آموزش زبان، فرزندشان را کجا ببرند. همین موضوع والدین و کودکان را دچار سردرگمی می‌کند.نکته‌ی دوم این است که اصولا آن مرجع معتبر باید مانند والدین برای از دست نرفتن زمان و خوب بودن حال کودک احساس دل‌سوزی داشته باشد. شاید گاهی اوقات همراه شدن مربی با کودک یکی دو ماه بیشتر طول نکشد اما همین همراهی کوتاه‌مدت باعث می‌شود تا در آینده، والدین روش درست همراهی با کودک را یاد بگیرند و در طول مسیر رشد کودک،‌بتوانند به‌درستی در کنار فرزندشان باشند. به همین دلیل به نظر می‌رسد زمانی‌که والدین توجیه بوده و به مدرس اعتماد داشته باشند حتما همراهی بهتری نشان می‌دهند.نکته‌ی مهمی که وجود دارد این است که خود والدین با موضوع زبان خیلی راحت نیستند. بهتر است ابتدا وقتی گذاشته شود تا حال والدین با زبان خوب باشد. طبیعتا اگر حالشان با چیزی خوب نباشد، نمی‌توانند آن را به فرزندشان منتقل کنند. شما خودتان شاهد هستید وقتی والدین در دوره غیرحضوری استارلینگز سیکرت ثبت نام می‌کنند و با روش صحیح یادگیری زبان انگلیسی آشنا می‌شوند شیوه برخوردشان با فرزندنشان و زبان انگلیسی کودک خود تغییر می‌کند و بهتر می‌شود.پیشنهاد به والدینپیشنهاد شما برای والدینی که دوست دارند زبان را به روش درستی یاد بگیرند و بتوانند همراه خوبی برای یادگیری زبان انگلیسی کودکشان باشند چیست؟اگر خود والدین هم شروع به یادگیری کنند نتیجه این است که همدلانه‌تر با فرزندشان مسیر را طی می‌کنند به این معنی که همزمان با فرزندشان، هم سختی‌های راه را می‌کشند و هم لذت یادگیری را می‌چشند.یادگیری زبان انگلیسی کودکان و والدینیکی از کارهایی که والدین می‌توانند انجام بدهند این است که همراه با فرزندشان به تماشای کارتون بنشینند. همانطور که قبلا گفته شد قرار نیست بچه‌ها مستقیم انگلیسی یاد بگیرند. انیمیشن‌های دست اولی که هنوز دوبله نشده گزینه‌های خوبی برای یادگیری غیر مستقیم زبان انگلیسی هستند. در واقع کارتون‌ها ابزار جذابی هستند و در ذهن کودک طوری حک می‌شوند که وقتی چند وقت بعد از تماشای زبان اصلی، دوبله‌ی فارسی آن انیمیشن می‌آید، کودک می‌تواند بگوید که به انگلیسی چه دیالوگی در کارتون بوده است. فوق‌العاده‌س! نه؟زمانی‌که اطلاعاتی به این شکل وارد ذهن می‌شود، ذهن آن‌قدر جادویی عمل می‌کند که لازم نیست نگران چیزی بود.حتی بعضی از افراد شبکه‌های فارسی را حذف می‌کنند و در ذهن کودک انیمیشن‌ها به زبان انگلیسی شکل می‌گیرند، در نتیجه بدون هیچ مقاوتی بستر مناسب برای آموزش فراهم می‌شود. این والدین خودشان می‌توانند از طریق مشاوره با موسسه باران ( 02188201530 ) برای خودشان یک دوره مناسب غیرحضوری و یا تلفنی زبان انگلیسی را انتخاب کنند و هم‌زمان شاهد پیشرفت خودشان و فرزندشان باشند.قدرت یادگیری مغز کودک و زبان انگلیسیتاکید شما بر قدرت یادگیری مغز بر زبان در صحبت‌هایتان به دفعات شنیده شد. اگر در زمینه‌ی میزان آمادگی مغز کودک برای یادگیری زبان و چگونگی عملکرد آن اطلاعات تکمیلی دارید بفرمایید؟دقت داشتن در روند یادگیری زبان مادری کمک کننده است. زمانی‌که ما در حال یادگیری زبان مادری هستیم بدون نیاز به انجام دادن کاری فقط با شنیدن، ذهنمان کار خودش را انجام می‌دهد حتی اگر شنیدن فعال نباشد. به این معنی که بگوییم:"بنشین و فقط به زبان مادری گوش بده بدون این‌که دست به انجام دادن هیچ کاری بزنی."نه تنها بستر برای یادگیری فراهم است بلکه به کودک انگیزه هم داده می‌شود. کودک بعد از یک سال و اندی که می‌گوید "بابا" مورد تشویق تمام فامیل قرار می‌گیرد. به نظر می‌رسد بدون نیاز به انجام دادن کاری اضافه بر گوش دادن، مغز کار خودش را می‌کند.شاید برای خوانندگان این مطلب جالب باشد بدانند موسسه باران قبل از راه اندازی دوره‌ی آموزش کودک، دوره‌ی ویژه‌ای که در آن شیوه‌ی یادگیری زبان به روش طبیعی قدرت مغز هست را تحت عنوان "استارلینگز سیکرت" یا "دوره‌ی غیر حضوری آموزش زبان" طراحی کرد. پدر و مادری که خودشان آماده هستند می‌توانند فرزندان بسیار چابک‌تری در یادگیری زبان داشته باشند و با شناخت و هم‌راهی خود باعث شوند فرزندشان به آرزو و یا مهارت دلخواهش برسد.بسیاری از این مطالب نتیجه‌ی فیدبک‌هایی بوده که شما از کلاس وی‌آی‌پی کودکان در سال‌های گذشته داده‌اید و باعث شده نتیجه‌ی بسیار خوبی در این زمینه بگیریم.خانم جلیلی عزیز از اینکه شما صادقانه حرف دل و تجربه‌تان را با والدین به‌اشتراک گذاشتید ممنونیم. بسیار خوشحالیم که شما به‌عنوان فردی که وارد حوزه‌ی آموزش کودک شده از این حوزه خارج نشده‌اید‌و ارزش یادگیری زبان انگلیسی در کودکی را می‌دانید.شما برای یادگیری زبان کودک خود چه تجربه‌هایی داشتید و یا در آینده به چه مواردی توجه خواهید کرد؟ در قسمت کامنت‌ها بنویسید.منبع: موسسه باران
موکت چه ربطی به فرهنگ سازمانی دارد؟ هوالحبیبمی‌خواهید فرهنگ بسازید؟از چیز‌هایی که فکرش را نمی‌کنید، فرهنگ سازمانی ساخته می‌شود.مدت‌ها بود می‌خواستم از موکت بنویسممقدمه:هر چقدر شرکت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود، دایورسیتی و ورود افراد با اخلاقیات و فرهنگ‌های متفاوت هم زیاد می‌شود. هر چقدر که درب ورود به شرکت (جرنی جذب و مصاحبه فرهنگی) را سخت‌گیرانه‌تر می‌کنیم، باز هم نمی‌توانیم یک فرهنگ یک دست و همسان داشته باشیم.تصور کنید الان حدود تابستان 99 است و تعداد افرادی که در باسلام هستند، از مرز 150 نفر گذشته است و این افزایش، با پیش‌بینی رشد خرکی بیزنس نوید این را می‌دهد که تا پایان 1399 ، جمعیتی حدود 400 نفر باید در باسلام باشند تا رشد متوقف نشود و همچنان چون جت، در حرکت باشیم.الانی که این مقاله را می‌نویسم، به تاریخ 22 اردیبهشت جهنمی 1400 است و 330 نفر شده‌ایم. (بعد از گذر از اردیبهشت، شاید اگر از این اردیبهشت جهنمی، با موفقیت بیرون آمدیم، تجربیاتی که به دست آوردیم را با همه به اشتراک بگذارم).لابد می‌پرسید که پس با پیش‌بینی 400 نفر که فاصله داریم! درست است. ما با بهبود‌های پروداکتی و بهبود فرایندها (استراتژی zero cost operation ) نیروی انسانی کمتری جذب کردیم و این گپ را پوشش دادیم.از موضوع اصلی منحرف شدیم.وقتی بزرگ می‌شویم، چه کنیم که یک شرکت یک دست و نرم داشته باشیم؟اولا که من برای پاسخ به این پرسش خیلی بی تجربه هستم. چرا که تنها شرکت بزرگی که در آن بودم باسلام بوده. یاد فایل صوتی استاد محمدرضا شعبانعلی افتادم در باب شاگردی کردن. اما چند نفری از دوستانم که از باسلام جدا شدند و بیزنس شخصی خودشان را راه‌اندازی کردند یا به شرکت دیگری رفتند، می‌گویند که باسلام آنقدر پیچیدگی دارد که در این پیچیدگی، رشد نهفته است. پس عجالتا با احترام به محمدرضا شعبانعلی عزیز، روم به دیوار استاد شعبانعلی عزیز ولی پاسخ به این پرسش را به حساب این نگذارید که آنقدری با تجربه و دانش هستم که بتوانم راه حلی برای ساخت یک شرکت یک دست در زمان اسکیل ارایه بدهم. به حساب این بگذارید که در این پیچیدگی و به قدر وسع، تجربیاتم را به اشتراک می‌گذارم.از مقدمه بگذریموقتی بزرگ می‌شویم، چه کنیم که یک شرکت یک دست و نرم داشته باشیم؟از اواخر تابستان 99 اهمیت فرهنگ و تبیین آن را فهمیدیم. بعد از جلسات طولانی تصمیم گرفتیم که باید به فرهنگ نگاه ویژه‌تری داشته باشیم. از همان سال‌های 94 ، 95 ، سندهایی در مورد ارزش و ماموریت و فرهنگ و چرایی باسلام داشتیم و جسته گریخته از فرهنگ باسلام می‌گفتیم. اما راستش را بخواهید، آنقدر سند عریض و طویلی شد که هیچ‌کداممان همت نمی‌کردیم بخوانیم چرا که همه‌ی چیز‌های خوب عالم را می‌خواستیم داشته باشیم.تمام سندهای قبلی را یکی کردیماولین کاری که کردیم این بود که تمام سند‌هایی که در مورد فرهنگ نوشته بودیم را یکی کردیم. با پالایش همه سند‌ها رسیدیم به سندی حدود 10 صفحه. باز زیاد بود. 10 صفحه را هیچکس نمی‌خواند!شروع به سرچ کردیم. قطعا اگر کلید واژه‌هایی چون culture و پس و پیش‌هایی چون benchmark و best practice و چیز‌های این‌چنینی را گوگل کنید، به چند خروجی‌تر و تمیز خواهید رسید که یکی از بهترین‌ها کالچر دک نتفلیکس خواهد بود. البته که از اسپاتی فای و هاب اسپات (اگر خواستید در مورد فرهنگ واقعی هاب اسپات بیشتر بدانید، پیشنهاد می‌کنم کتاب مصایب من در حباب استارتاپ را حتما بخوانید.) هم مطالب زیادی خواهید دید. کالچر دک نتفیلیکس را نخوانید. بلکه بجوید تا کامل به مغز جان‌تان برود.یک دست جام باده و یک دست زلف یارحالا نوبت رقصی چنین میانه‌ی میدان است. در حالی که از یک طرف سند‌تر و تمیز سندهای قبلی را داریم و از طرفی بنچ‌مارکی که بهترین‌ش نتفلیکس است.معمولا سند‌ها نوشته می‌شوند و ارایه می‌شوند و در جرنی آنبوردینگ نیروهای جدید قرار می‌گیرند و به در و دیوار شرکت زده می‌شوند و آدم‌ها در لینکداین‌شان از فرهنگ شرکت‌شان می‌گویند ولی در عمل چه اتفاقی می‌افتد؟فرهنگ تنها چیزی‌ست که با "سرعت" در تضاد است. ساختن فرهنگ تنها چیزی‌ست که نمی‌شود برای‌ش KPI تعریف کرد. تنها چیزی‌ست که از ریزترین اتفاقات و جزیی‌ترین رفتار، ساخته می‌شود.ما به این 6 اصل رسیدیم:این‌که به چه چیزی رسیدیم، مهم نیست. مهم این است که چه اقداماتی داشتیم تا فرهنگ را نهادینه کنیم.فروتنی، درستی، حرکت، گفت‌و‌گو، مشارکت‌پذیری و اشتیاق بسیار کلمات زیبایی هستند اما زیبا بودن به چه دردمان می‌خورد؟باید فرهنگ کار کند.فروتنی چه ربطی به موکت دارد؟!!غیر از تصویر حقیر، تک تک افرادی که در این تصاویر می‌بینید، در داخل و خارج اکوسیستم حرفی برای گفتن دارند:عکس‌های بالا از ابتدای شکل‌گیری باسلام است.تا همین دو سه هفته پیش (تاریخ نوشتن این متن 22 اردیبهشت) از همان ابتدا شاید توفیق اجباری بود که محل کارمان موکت داشت. اما حالا زمان آن رسیده که از فضایل موکت بگویم. (ایموجی خنده و چشمک)اولین موهبت موکت این است که دم درب ورودی باید کفش‌هایمان را مثل خانه‌مان در بیاوریم و بیاییم داخل.زمانی که همه‌مان با هر پست و مقامی که داریم، روی زمین می‌نشینیم، خواسته یا ناخواسته از منیت‌مان کم می‌شود. ظهر‌ها که می‌شود، از این سر سالن تا آن سر، سفره می‌اندازیم و روی زمین می‌نشینیم و کنار هم غذا می‌خوریم. بماند که چه همهمه و بازار شامی می‌شود اما این‌جاست که محمدرضا آقایا (مدیر عامل‌مان) کنار هر کسی که جا باشد و سفره ظرفیت داشته باشد می‌نشیند. من HR کنار ممد marketing یا اصغر برندینگ می‌نشینم و سفره تنها مجال و فرصتی‌ست که ما را کنار هم جمع می‌آورد تا با هم گفتگو کنیم. اگر برکت سفره و ذات موکت نبود، با چه ساختار و فرایند و استراتژی می‌توانستیم ساختار فلت و بدون سلسه مراتب را پیاده کنیم؟موقع اذان که می‌شود، همان وسط یکی اذان می‌گوید نماز را به جماعت برگزار می‌کنیم. گوشه و کنار باسلام، گاه و بی‌گاه، هر زمان که نیت کنیم، می‌ایستیم به نماز خواندن. هر کجا که خسته بودیم، دراز می‌کشیم. نه فضای ددیکیتی داریم برای نماز و نه فضایی مجزا برای استراحت. درست است مثل گوگل و هاب‌اسپات و شرکت‌های وطنی خودمان دیجی‌کالا و علی‌بابا، فضای‌مان جذاب برای پست‌ها و استوری‌های اینستاگرمی نیست اما خب قرارمان هم این نبوده که باشد. فرهنگ هر شرکت، باید خاص خودش باشد. فرهنگ را نمی‌توان کپی کرد. همانطور که ساختار سازمانی را نمی‌توان از جایی به عاریه گرفت. باید به تن شرکت بیاید. (مقاله‌ی اسپاتیفای از مدل استپاتیفای استفاده نمی‌کند. شما هم نکنید!)موکت برای ما جواب می‌دهد. شاید برای شما این‌طور نباشد.ما بخشی از فروتنی را با موکت نهادینه کردیم.غرض این است که فرهنگ با ریز اکشن‌هایی ساخته می‌شود که با بنچ مارک و بست پرکتیس به‌دست نمی‌آید. این‌ها فقط کانتنت هستند. کانتکس را باید خودتان بسازید.جلوتر می‌نویسم که ما در باسلام تا به حال چه نقاط عطفی را گذراندیم. گذر از پل گراهام و مقالات و تفکراتش و شکل‌گیری ساختار اسکوآد تا ریدهافمن و بلیتزاسکیلینگ و هدف‌گذاری با فریم ورک OKR و تا ادبیات کانشس لیدرشیپ، تا ساختار ترایب و گیلد و اجایل و همه و همه.غیر از مقالات و فایل صوتی و لینک‌هایی که لابه‌لای کلمات ضمیمه کردم، خواندن این دو کتاب را پیشنهاد می‌کنم. البته که نسخه PDF پیدا نکردم ولی هر عزیزی خواست، در لینکداین به من پیام بدهد با افتخار برایش پست میکنم. No Rules Rules : Netflix and the Culture of ReinventionWhat You Do Is Who You Are : How to Create Your Business Culture
"دیوار" بین همکاران خود دیوار نمی‌کشد علی محیطمن هر روز از دیوار یاد می‌گیرممن علی محیط هستم، 34 سال دارم، در رشته کارشناسی ارشد مهندسی نرم‌افزار تحصیل کرده‌ام و در فروردین 1398 به تیم دیوار پیوستم. روزهای ابتدای کارم را در تیم خودروی شروع کردم که در آن زمان (اولین و) جزء تیم‌های تخصصی دیوار با هدف ارایه خدمات در بازار خودرو بود. محصول کارنامه حاصل تلاش تیم خودرو بود که بعدها به صورت مستقل عمل کرد. بعد از تیم خودرو جز تیم کور (یا بقولی قبیله کور) دیوار شدم. قبیله کور دیوار در حقیقت هسته زیرساخت و پشتیبانی نرم افزارهای کلان دیوار را تشکیل می‌دهد. اگر دیوار را به یک درخت تشبیه کنیم، وظیفه تیم ما نگهداری، پایداری و بهبود عملکرد بدنه اصلی این درخت است، به عبارتی مدیریت چرخه عمر یک آگهی در دیوار.دیوار در ابتدا یکی از موفق‌ترین استارت آپ های ایران بود و در زمان همه‌گیری فضای مجازی و گوشی‌های هوشمند بستری را برای تبادل و خرید و فروش بی واسطه فراهم کرد. در این 9 سال مسیر بسیار پرفراز و نشیبی را طی کرد تا مصداق ضرب المثل "هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد" شود.دیوار مثل یک دانشگاه استشاید یکی از خصیصه‌های مهم فرهنگ سازمانی در دیوار فضای آموزشی و علمی آن است. "می توانی هر روز در دیوار یادبگیری". فضای همکاری بسیار بر پایه انتقال دانش به دیگران است. برای کسانی که در یادگیری جاه طلب هستند، اینجا یک دانشگاه است با این تفاوت که باید دانسته هایت را به مرحله عمل برسانی.همکاران قدیمی همیشه با دلسوزی اطلاعات خود را در اختیارم می‌گذارند و اگر بخواهی در خصوص چیزی تحقیق کنی تیمی که در آن عضو هستی زمان و وقت کافی را در اختیارت می‌گذارند. دانش یک شی نیست! بلکه زمانی معنا پیدا می‌کند که جامع عمل به آن پوشیده شود، از این رو در دیوار یادگیری با عمل و اجرای آن همراه است، تو موظفی بر روی لبه تکنولوژی و علم حرکت کنی و دیوار تلاش می‌کند تا این فضا را برایت مهیا کند.دیوار، اتاقی پر از انسان‌های باهوش"اگر در اتاقی گام بر میداری که در آن باهوش ترین (یا موفق ترین) فرد هستی باید از آن اتاق خارج شوی! اینجا جای تو نیست" شاید یکی از سخت‌ترین (و در عین حال لذت بخش ترین) قسمت‌های کار در دیوار همکاری با افراد بسیار باهوش است. اینجا همیشه کسی هست که آدم را از لحاظ علمی و تخصصی غافلگیر کند. خیلی راحت جواب سوال‌ها و مشکلات را می‌توانی پیدا کنی. سلسله مراتب خشک سازمانی وجود ندارد و شاید ندانید فردی که در روزهای نخست کارتان خیلی راحت جواب سوال هایتان را می‌دهد، سمت مهمی دارد.هر کاری اضطراب های خاص خود را دارد و در دنیای سریع گردش اطلاعات اضطراب بخشی از کار محسوب می‌شود با اینحال می‌توان اضطراب را با ایجاد فضای همکاری و احترام متقابل بسیار مطلوب کرد. فضای همکاری و احترامی که به من در روزهای اول کارم گذاشته می‌شد هیچ تفاوتی با الان که 2 سال از کارم در دیوار می‌گذرد، ندارد. وقتی نیاز به کمک داری می‌توانی به همکارانت تکیه کنی و وقتی اشتباهی کنی خیلی راحت می‌توانی با آنان در میان بگذاری و برای رفع اشتباهت تلاش کنی.فرهنگ‌سازمانی دیوار بسیار پویاستفرهنگی که دیوار در محیط کاری برای تیم خود به وجود آورده بسیار پویاست. یادگیری، نبود سلسله مراتب خشک، کار تیمی منظم و از همه مهم تر فضای همکاری بالا جز شاخص هایی است در بسیاری از سازمان‌ها یافت نمی‌شود و شاید کمتر جایی را بتوانید پیدا کنید که در آن علاوه بر مطرح کردن ایده‌تان بدون دغدغه، بدانید که در حوزه کاری خود آزادی عمل دارید و همکارانتان هم به پیاده‌سازی ایده شما کمک خواهند کرد. در دیوار پس از مطرح‌شدن یک ایده کارآمد، همگی سعی می‌کنند تا وقت گذاشته و آن ایده را بسط بدهند. من همیشه این اطمینان را دارم که اگر در زمینه‌ای از کارم نظر یا نقدی داشته باشم، حتما گوش شنوایی هست که حرف مرا بشنود و حتما همکاری هست که در پیاده‌سازی ایده من به بهترین نحو کمک کند.شاید این جمله شعاری به نظر بیاید اما دیوار از همه اعضای تیم خود می‌خواهد که خود را مالک دیوار بدانند. این احساس باعث می‌شود که ما حتی در روزهای سختی که هر شغلی دارد، دلسوزانه برای برطرف کردن یک مشکل تلاش کنیم و آن را انجام وظیفه ندانیم.در دیوار این اطمینان را دارم که در حال کمک به مردم هستمواقعا دیوار برای بسیاری به صورت مستقیم و غیرمستقیم شغل ایجاد کرده است. از مردم عادی که برای ت مین معاش روزانه خود نیاز به فروش اقلامی دارند و دوست ندارند که این کار با واسطه انجام شود گرفته تا کسانی که توانسته‌اند در این فضا کسب درآمد کنند، در حوزه مخاطبان دیوار قرار دارند. مخاطبانش بسیار وسیع هستند و بقولی هرکسی که بتواند با یک گوشی هوشمند کار کند بالقوه مخاطب دیوار است.خارج فواید و کسب و کار کلی دیوار، اعتقاد دارم که در فضای فناوری اطلاعات و ترویج فرهنگ سازمانی نوین نیز دیوار می‌تواند یکی از شرکت‌های قابل الگوبرداری در ایران باشد. فضای کاری باز، تشویق اتصال صنعت به دانشگاه، فرآیند جذب نیروهای جدید و جوان، فرآیندهای تیم سازی و تلاش برای بر لبه تکنولوژی بودن، همگی می‌تواند الگویی مناسب برای سازمانی‌ها (خصوصی دولتی) دیگر در ایران باشد.چرا دیوار را برای کار انتخاب کردم؟حقوق و مزایا تعریف ابتدایی هر شغلی است (نقطه صفر تعریف شغل) و اگر در محیط کار دغدغه مالی رایج وجود نداشته باشد احساس امنیت ایجاد می‌شود با این حال دلیل اصلی ام برای کار در دیوار بر این اساس بود که اعتقاد داشتم باید در یک فضای پویا، با نیروی جوان دانشگاهی، با فرصت خلاقیت، یادگیری باشم. در حقیقت می‌دانستم هدف اصلی دیوار وصل کردن دانش به صنعت است. در دیوار دانش و اطلاعات فقط روی کاغذها خاک نمی‌خورد و همه در تلاش هستند تا تمام دانش خود را به مرحله عمل برسانند و این برای من فاکتور مهمی بود.دیوار، روزنه امیدی برای ماندنمهاجرت از ایران یکی از غم انگیزترین واقعیت‌های کنونی ایران است. این روزها که اکثر دانشجوها و کارمندان دغدغه مهاجرت دارند، با اینحال فضای دیوار به من این امید را میدهد تا افراد بیشتری امیدشان برای زندگی بهتر در ایران را حفظ کنند. خوشحالم که عضو تیمی هستم که نه‌تنها در سطح وسیعی کارآفرینی کرده، بلکه تمام تلاش خود را می‌کند که اعضای این مجموعه را حفظ کند و این موضوع باعث می‌شود که به‌روزهای روشن‌تر ایمان داشته باشم. روزهایی که مهاجرت بیشتر یک انتخاب سلیقه‌ای باشد تا اجباری برای زندگی بهتر.
چه کسی "رومینا" را کشت؟! یکم)"طرحی که مربوط به ناموس ملی است، طرحی که مربوط به حیثیت خانواده‌هاست، طرحی که کیان عفت و جایگاه ارزشی خانواده‌ها را می‌تواند در جهت حفظ آن کمک کند . ما گزارشاتی در کمیسیون قضایی دیدیم و خواندیم و شنیدیم که خدا می‌داند قلب تمامی اعضای این کمیسیون به درد آمد و یقینا اگر تک تک شما هم این گزارشات را ببینید هیچ قضاوتی نخواهید کرد مگر اینکه بانیان، سرمایه‌گذاران، طراحان و مجریان این گونه مظالم در حق ناموس این ملت و ممکلت پاداش و جزایی جز اعدام و نابودی مادام‌العمر نباید به انتظار بکشند . فیلم‌هایی به نمایش گذاشته شد از ناموس دختران این کشور که افرادی بی‌حیا، وابسته، خاین، عذرخواهی می‌کنم، زنا کار، برخی از از دختران و زنان این جامعه را مورد تجاوز وحشیانه قرار می‌دهند و این بچه‌ها پناهی ندارند . ما این خل قانونی را پر کردیم، عذر نیروی انتظامی را برطرف کردیم، عذر قاضی و دستگاه قضایی را مرتفع کردیم تا با استناد به این قانون که حقیقتا فوریت دارد نسبت به این‌گونه افراد تصمیم بگیرند و ان شاءالله مانع از تشییع فاحشه بشوند ."آنچه خواندید، صحبت یکی از نماینده‌های مجلس، در جریان اصلاح "قانون مجازات اشخاصی که در امور سمعی و بصری فعالیت غیرمجاز می‌کنند" بود. سال‌های آغازین دهه هشتاد که از راه رسید، کم‌کم فیلم‌ها و سی‌دی‌های هنرمندان و ورزشکاران دست به دست می‌شد و بعدتر هم با تکنولوژی اینفرارد و بلوتوث این فیلم‌ها سر از تلفن‌های همراه درآورد. تا اینکه سال 1385 ، فیلمی منتسب به "زهرا امیرابراهیمی" منتشر شد که جنجال‌های بسیاری با خود به همراه داشت. مجموع این اتفاق‌ها، نماینده‌های مجلس را هم به تکافو انداخت تا دستگاه قانونگذاری کشور هم در برابر این مسایل و وقایع، منفعل نباشد. نمایندگان مجلس چاره را در اصلاح قانونی دیدند که سال 1372 تصویب شده بود. بنابراین، قانون سمعی بصری را تا توانستند با مجازات‌های سخت‌گیرانه اصلاح کردند و در برخی موارد، مجازات‌مرگ را برای مرتکبین در نظر گرفتند. این قانون، با همین سخت‌گیری‌های افسادفی‌الارض و حبس‌های طویل‌المدت، سال 1386 تصویب شد. با این‌حال، حتی "پاداش و جزای اعدام و نابودی مادام‌العمر" هم نتوانست چاره کار باشد و سال‌های بعدتر، هم‌چنان فیلم‌هایی از این دست، منتشر و پخش‌شد.دوم)در نظام قانونگذاری ایران، شاهد مثال از این مدل قانونگذاری‌هایی که در فضایی کاملا احساسی و به دور از هر گونه مطالعات کارشناسی تصویب شده، کم نداریم. سال 1386 نمایندگان طرح "ممنوعیت حمل و نگهداری ادواتی که در درگیری فیزیکی بین افراد کاربرد دارد" و سال 1387 طرح "تشدید مجازات جرایم اخلال در امنیت روانی جامعه" را تقدیم مجلس کردند. باز سال 1390 طرح "تشدید مبارزه با جرایم خشونت‌بار" ارایه شد. اگر به زمان هر کدام از این طرح‌ها، مقدمات توجیهی آن و مشروح مذاکرات مجلس مراجعه کنیم، در همه آن‌ها ردی از وقوع چند جرم را می‌بینیم که در فضای رسانه‌ای بازتاب گسترده‌ای داشته‌است. مثلا همین طرح آخر، زمانی به مجلس کشیده شد که قتل پل مدیریت، قتل روح‌الله داداشی، قتل میدان کاج سعادت‌آباد و موارد مشابه، در صدر خبرها بود. البته که به طور معمول، جرایم خشن یا به قول جرم‌شناسان، "جرایم خیابانی" از آن‌چنان ظرفیتی برخوردار هستند که برای مخاطب جذابیت داشته باشد و رسانه‌ها هم با تمرکز بر یکسری کلیشه‌های رایج، از جمله تجاوز جنسی، داستان عشقی، چاقو، خون و کشتن، روایت‌های ژورنالیستی از آن ارایه کنند و طبیعی است در این فضای احساسی، از یک‌سو مردم احساس ناامنی می‌کنند و خواستار شدیدترین برخوردها از سوی دستگاه قضایی هستند و از آن‌سو، دستگاه قانونگذاری هم با همین روایت هم‌داستان می‌شود و طرح‌ها و قوانین ضربتی را راه علاج می‌یابد. در مقابل، جرایمی مثل جعل، خیانت در امانت، صدور چک بلامحل و قس‌علیهذا، آن‌چنان جذابیت ژورنالیستی ندارند که تیترهای‌شان در گیشه‌ی رسانه‌ها، فروش بالایی داشته باشد.سوم)حالا، ماجرای قتل دختر تالشی، "رومینا اشرفی"، بار دیگر زمینه‌ای فراهم کرده که دستگاه عدالت کیفری در پی پاسخی شایسته به احساسات برانگیخته "مردم" باشد. طبیعی است در این فضا، صحبت از مطالعات کارشناسی، به هیچ‌وجه کارآیی نخواهد داشت و در این زمان، غلیان احساسات و خلجان عواطف، حرف اول را می‌زند. دقیقا خواسته‌ی مردم چیست؟ دقیقا دستگاه قضایی و مجلس در پی چیست؟ دقیقا سلبریتی‌ها و سیاستمداران درباره چه حرف می‌زنند؟ در تمام این این اظهارنظرها و پست‌ها و کامنت‌ها، خط پررنگی از احساسات، برجسته است. "عشق"، "فرار" و "داس" کلیدواژه‌های اصلی این روایت است و "دقیقا" مشخص نیست که هدف نهایی از این همه اظهارنظر چیست. اما، با این‌حال، به‌طور کلی، گزاره‌هایی که این‌روزها، بر سر آن بحث می‌شود را این‌گونه می‌توان تقسیم‌بندی کرد:الف) نظام مردسالار و سلطه پدر بر فرزندب) کودک‌همسری و ساختار فرهنگی جامعه در حمایت از زنانج) مجازات قانونی حداقل برای پدر و قصاص نشدن اود) خل قانونی در زمینه حمایت از کودکان و منع خشونتچهارم)در ماجرای قتل "رومینا اشرفی"، حمله به قانون و صحبت کردن از خل قانونی، دادن آدرس غلط است. واقعا اگر در فرضی هم که پدر، مرتکب قتل می‌شود، قانون مجازات قصاص را در نظر گرفته بود، پدر "رومینا"، دست به قتل نمی‌زد؟ یعنی، قاتل دانسته و با علم به اینکه اگر فرزند خود را بکشد، قصاص نخواهد شد، گلوی فرزند خود را بریده؟ امری که این وسط، مغفول مانده ماجرای "قتل‌های ناموسی" است که از سوی "مردها" و خویشاوندان نزدیک دختر رخ می‌دهد و در میان پاره‌ای از خانواده‌ها، سنت‌ها و عرف‌های رایج، بر قتل دختر یا زنی که حیثیت و منزلت خانوادگی را لکه‌دار کرده، مهر ت یید می‌زند.فراموش نکنیم که طبق قانون، قتل فرزند از سوی پدر، تنها یکی از مواردی است که مانع اجرای قصاص می‌شود. در دو فرض دیگر هم قصاص منتفی‌ست: قتل دیوانه از طرف عاقل و قتل کافر از سوی مسلمان! بنابراین، در این موارد و اساسا در هر موردی که در "قتل عمد" به هر دلیلی مانند مصالحه، امکان اجرای قصاص منتفی می‌شود، مجازات حبس سه تا ده سال و همین‌طور دیه جایگزین مجازات اولیه‌ی قصاص می‌شود. حالا، کسانی که طرفدار اجرای مجازات قصاص هستند، نقد آنان به قصاص نشدن پدر، نقد واردی است. اما این دسته باید به این سوال هم پاسخ دهند که آیا قصاص شدن پدر، امکان پیشگیری را مهیا می‌کند؟ آیا در مواردی که قاتل، شوهر، برادر، عمو و دایی مقتول بوده‌اند و قصاص اجرا شده، موجب کاهش آمار قتل‌های ناموسی شده؟!دسته دیگر، کسانی هستند که مجازات قصاص را نفی می‌کنند و قایل به اجرای حکم اعدام نیستند. این دسته، معتقدند که مجازات حبس سه تا ده سال در کنار دیه، مجازات سنگینی برای قاتل محسوب نمی‌شود. این اشکال، اشکال بنیادینی به حساب می‌آید. چه اینکه در نظام کیفری ایران و در بخش قصاص، "مجازات تدرجی" یا درجه‌بندی شده، پذیرفته نشده است. بدین معنا که اگر کسی مرتکب قتل عمد شد، مجازات ابتدایی، قصاص نفس است و اگر به هر دلیلی، قصاص اجرا نشد، نوبت به مجازات زندان (همان سه تا ده سال) می‌رسد. در این زمینه، شیوه قتل هیچ تفاوتی ندارد. بنابراین، اگر کسی از قبل و با تصمیم قبلی دیگری را با چاقو قطعه قطعه کند یا کسی در خیابان با شخصی دعوا کند و بخاطر عصبانیت آنی، مرتکب قتل شود، هر دو باید مجازات یکسانی را انتظار بکشند. پس، نه در ماجرای قتل "رومینا اشرفی"، که در هر فرض دیگری از جمله آنکه مسلمان و عاقلی، کافر و مجنونی را بکشند یا اولیای دم با قاتل مصالحه کنند یا کسی بدون قصد قبلی و فقط در اثر یک اتفاق مرتکب قتل شود و یا در هر مثال مشابه دیگری، مجازات حبس سه تا ده سال، آن هم به تشخیص قاضی و در صورت لزوم در انتظار قاتلین است.پنجم)جدای از مباحث قانونی که در زمینه قصاص وجود دارد. گروهی بر این مس له ت کید دارند که قوانین حمایتی در زمینه کودکان وجود ندارد. این دسته، معتقدند که "لایحه ت مین امنیت زنان در برابر خشونت" و "لایحه حمایت از کودکان و نوجوانان" سال‌هاست راکد مانده و اگر این قوانین، تصویب می‌شد شاهد وقوع چنین حوادثی نبودیم یا دست‌کم، چنین جنایت‌هایی کمتر اتفاق می‌افتاد. پیش از هر چیزی، اگر لوایح مذکور را مطالعه کنیم، متوجه خواهیم شد که این لوایح، بیشتر بر پیشگیری از ارتکاب وقوع جرم تمرکز کرده‌اند و در زمینه "سن بلوغ" یا "سن ازدواج" و مواردی از این دست مداخله نکرده‌اند. به علاوه، در زمینه حمایت از کودکان و نوجوانان، در حال حاضر قوانین لازم‌الاجرایی وجود دارد. سال 1381 "قانون حمایت از کودکان و نوجوانان" تصویب شد. دامنه حمایت از این قانون، ناظر به اشخاص تا 18 سال است و مطابق آن، "هر نوع اذیت و آزار کودکان و نوجوانان که موجب شود به آنان صدمه جسمانی یا روانی و اخلاقی وارد شود و سلامت جسم یا روان آنان را به مخاطره اندازد ممنوع است." هم‌چنین، "قانون حمایت از کودکان و نوجوانان بی‌سرپرست و بدسرپرست" که در سال 1392 تصویب شد حمایت‌هایی را برای این اشخاص پیش‌بینی کرده است. بنابراین، همین قوانین فعلی، با در نظر داشتن حاکمیت "فقه شیعه" در تصویب قوانین، به قدر کافی، زمینه حمایت‌های قانونی را مهیا کرده است.ششم)حالا، قتل دختری نوجوان، مباد زمینه‌ای برای تصویب قوانین و عملکردهای ضربتی فراهم کند که تا سال‌ها آفت آن بر نظام کیفری ایران باقی بماند. قوانین و طرح‌هایی که اغلب، به دور از مطالعات کیفرشناسی، جرم‌شناسی و جامعه‌شناسی تصویب می‌شوند و صرفا درصدد پاسخگویی به احساسات تهییج‌شده‌ی توده‌ی جامعه هستند. بد نیست، برای یک بار هم شده از فضای احساسی این واقعه فاصله بگیریم و به پدری که مرتکب قتل شده از دور نگاه کنیم و او را هم به شکل "قربانی" ببینیم. پدری که در همین جامعه و در همین ساختار فرهنگی زندگی کرده، در همین آموزش و پرورش رشد کرده، در همین سیستم قد کشیده! طبعا این پدر و آن پدر را نمی‌توانیم "بیمار روانی" بنامیم و از "خود" و "حاکمیت" سلب مسیولیت کنیم. همه می‌دانیم، "رومینا" نه اولین و نه آخرین قربانی تعصباتی است که جامعه آموزش داده، همه می‌دانیم که "رومینا" تا چند روز دیگر از صفحه همه شبکه‌های اجتماعی محو می‌شود، همان‌طور که حالا و در این روزها "بنیتا"، "ستایش قریشی" و "آتنا اصلانی" و بسیاری دیگر، از حافظه‌ها پاک شده‌اند.پست‌های احساسی، صدور دستورهای ویژه از سوی مقامات قضایی و به جریان انداختن تصویب قوانین جدید، راه درستی برای مقابله با این جرایم نیست. این امر، بارها و بارها طی سال‌های اخیر ثابت شده و تاریخ، گویای آثار و نتایج واکنش‌های احساسی بوده است. بنابراین، شخم زدن قانون، در این فضا جز اینکه بنیان خشتی کج را بنا نهد، ثمر دیگری در پی نخواهد داشت. دلیلش هر چه باشد، علت قتل "رومینا" معلول قانون نیست. مباد که در روزهای آینده صدایی در صحن مجلس بپیچد و دوباره تکرار کند: " . ما این خل قانونی را پر کردیم، عذر نیروی انتظامی را برطرف کردیم، عذر قاضی و دستگاه قضایی را مرتفع کردیم تا با استناد به این قانون که حقیقتا فوریت دارد نسبت به این‌گونه افراد تصمیم بگیرند و ان شاءالله مانع از تشییع فاحشه بشوند ."
پیامد‌گرا! کلاه خودت را سفت بچسب، اما سرت را می‌زنند بوردیو (دامت برکات)، در چاپ انگلیسی و معروف 1990 کتاب باز‌تولید می‌نویسد: "قدرت نمادین یک م مور تربیتی با میزان وزن‌دهی‌ای تعریف می‌شود که او در ساختار روابط قدرت و روابط نمادین بین عواملی توزیع می‌کند که دست به کنش‌های خشونت نمادین می‌زنند . این ساختار به ترتیب روابط قدرت بین گروه‌ها و طبقه‌های مختلف مد نظر را که دست به تشکیل صورت اجتماعی زدند مشخص می‌کند. [دقیقا] به واسطه‌ی ت ثیر میانجی همین تسلط سامانه‌ی کنش‌های پرورشی است که افراد مختلف در سامانه‌ی اقتدار پرورشی در گروه‌ها طبقه‌های مختلف با خود حمل می‌کنند و به صورتی عینی و غیر‌مستقیم دست به همکاری با گروه‌های حاکم و مسلط می‌زنند" خلاصه‌ی معنای این سطور پیچیده و تمام آثار بوردیو، این است:مردم، البته نه همه‌ی مردم کسانی که به اندازه‌ی کافی خوش‌شانس بوده‌اند که در میان طبقاتی به دنیا آمده باشند که بتوانند مورد آموزش حاکمیت قرار گیرند تبدیل به متخصص (ابزار)‌هایی می‌شوند. این متخصصان در حالی که از پشت پرده‌ی جریان همیشگی و ثابت آموزش خبر ندارند، سخت تلاش می‌کنند تا جایگاه بهتری پیدا کنند. جایگاه بهتر را نیز به ازای خدماتی که به حاکمیت قدرت ارایه می‌دهند دریافت می‌کنند. این سیر برای همیشه طبیعی به نظر می‌رسد و دایما باز‌تولید می‌شود. حتی اگه فاصله‌ی حاکمیت و طبقه‌ی متخصص متوسط به قدری زیاد و عمیق باشد، آن حاکمیت پشت جریان آموزش پنهان می‌شود و واسط‌های ظاهرا منتقد نیز حتی متوجه خدماتی که در حال ارایه هستند نخواهند شد!اخلاقیات عشق گمشدهاز شرم‌آورترین تصاویری که در ذهنم در این سال‌های اخیر ثبت شده است، لوگوی پارک علم و فناوری پردیس است با امضای "معاونت علم و فناوری ریاست جمهوری ایران" Iran silicon valley این لوگو علاوه بر تمام شاخصه‌های هویت‌زدایی که به اجتماع ایرانی القا می‌کند، پیامی صریح و شفاف در خود دارد. ما دنبال‌رو غرب به عنوان منبع انباشت علم(؟) و دانش و فن‌آوری هستیم.غرب چیزی کمی بیش از دو هزار‌سال تاریخ تقویمی دارد. علاوه بر این، از حیث تاریخ اندیشه چیزی نزدیک به هزار سال هم سابقه‌ی بیشتری می‌توان به آن اضافه کرد. از این نزدیک به 3000 سال سابقه‌ی فرهنگی (فرهنگ در اینجا به معنای فضیلت نیست به معنای یک ساختار اجتماعی از مجموع رفتار‌های عادی است) در بهترین حالت، پس از انقلاب صنعتی (که بدون شک سهل‌گیری به سود طرف مقابل این مقاله است) مربوط به تولید فن‌آوری است. یعنی چیزی بین 200 تا 400 سال. اگر بطور میانگین این عدد را 300 سال در نظر بگیریم، 2700 سال، این فرهنگ در حال تولید محتویاتی دیگر بوده است که این 300 سال را بر شانه‌های آن بنا کرده است.فلسفه همان چیزی است که این فاصله‌ی تاریخی را پر کرده است. اگر به کاپل‌استون یا یوستین گوردر اقتدا کنیم، حداقل 18 فیلسوف عمده و ت ثیر‌گذار و مکتب‌ساز در تاریخ، پروژه‌ی مستقیم اخلاقیات در فلسفه داشته‌اند.( سقراط، افلاطون، ارسطو، سن آگوستین، آکوییناس، دکارت، اسپینوزا، لاک، هیوم، برکلی، هابز، روسو، کانت، فیخه، هگل، شوپنهاور، فروید و نیچه)این اخلاق‌پژوهی و پرداختن به فلسفه‌ی اخلاق، با چنین سابقه‌ی طولانی‌ای هیچ اثری در برنامه‌های توسعه‌ی دانش یا علم در ایران ندارد.اخلاقیات و تکنولوژیاخلاقیات به طور عمده، به سه رویکرد فلسفی کلی تقسیم می‌شود.اخلاقیات اصول‌گرا: اصولی اخلاقی که معمولا تغیر‌ناپذیر و جهان‌شمول به حساب می‌آینداخلاقیات پیامد‌گرا: اصولی اخلاقی که بر اساس منافع شخص تعیین می‌شوند. بیشترین منفعت و کمترین ضرراخلااقیات فضیلت‌محور: اصول اخلاقی که بر اساس رفتار یک فردی آرمانی به عنوان فرد فاضل تعیین می‌شوند.دنیای سرمایه‌داری که پس از انقلاب صنعتی، صورت امروزین خود را پیدا کرده است. (این ت کیید بر صورت امروزین از جهت باور منتقدین سرمایه‌داری به ثبات محتوا و درون مایه‌ی نظام‌های اقتصاد سیاسی در طول تاریخ است که همه‌ی آن‌ها را اشکال مختلفی از سرمایه داری می‌دانند) وبر در یکی از معروف‌ترین پژوهش‌های تاریخ اندیشه، روحیه‌ی سرمایه‌داری را در جریان اخلاقی‌ای می‌داند که از جریان مذهبی - مسیحی پروتستانیسم آمده است. پروتستانیسم چنانچه از اسمش بر‌می‌آید، جریانی مخالف با کلیسای کاتولیک بوده است که مرکزیت قدرت سیاسی پیدا کرده بوده است. از میان سه رویکرد فلسفی بالا به اخلاقیات، دومی یعنی اخلاقیات پیامد‌گرا، حاصل این فرآیند است. صلب بیش از حد آزادی‌های فردی توسط کلیسا، موجب بوجود آمدن چنین شاخه‌ای از مذهب شد. این مذهب تکیه‌ی فراوانی بر فعل "کار کردن" دارد تا از طریق آن، تسلط همه‌جانبه‌ی کلیسا بر توزیع سرمایه را بشکنند. انقلاب صنعتی بر شانه‌ی این جنبش جلو رفته است.اما گذشت چند قرن از این ماجرا و نشاندن روحیه‌ی سرمایه‌داری با تکیه بر رشد شخصی و بر‌جسته کردن آزادی بر مسند قدرت، چیزی فرا‌تر از یک جریان بدیل از پروتستانیسم به جا گذاشت.عطش برای کار، تبدیل به عطش برای پیشرفت در جریان توزیع منابع اقتصادی شد. منابع اقتصادی هم ترجیح خود بر دیگری را پر‌رنگ‌تر کرد. در خلال این ایده‌ی لیبرال (آزادی‌های فردی و پذیرش مسیولیت آن)، کسب منافع کم کم به اصل در جریان سرمایه‌داری تبدیل شد. و رویکرد اخلاقیاتی دوم را با ظهور بازار آزاد بر جریان اقتصاد حاکم کرد.حد و حدود این خواست و اراده‌ی "آزاد" فردی، محل درگیری اخلاق‌پژوهان لیبرال شد. گفت و گویی غیابی در سه نسل بین آدام اسمیت (مطرح‌کننده‌ی ایده‌ی بازار آزاد و خود تنظیم با "دست پنهان بازار")، جان استوارت میل (توسعه‌دهنده‌ی مفهوم آزادی و قایل به تعیین مسیولیت اجتماعی) و جان راولز (قایل به مقدم بودن عدالت در آزادی فردی) در گرفت تا بتوانند این میل شهوت‌ناک به خواست بیشتر را محدود کنند. اما نتیجه‌ی چنین اخلاقی، پیدایش راه‌هایی برای توجیح زیاده خواهی‌ها تا به امروز بوده است. زمانی که اصولی جهان شمول، چنانچه در اخلاقیات اصول‌گرا مطرح است، وجود خارجی ندارد و الگوی دایمی چنانچه در اخلاقیات فضیلت‌محور موجود است نیز در دسترس نیست جریان توزیع قدرت، منافع را مشخص می‌کند و همگان در خدمت قدرت در بهترین حالت دست به حصول منافع می‌زنند. اما حتی این فرض بدتر نیز وجود دارد که برای خدمت به قدرت‌های متفاوت دست به حصول منافع متضاد بزنند و هیچ راهی برای توسعه وجود نداشته باشد.نمود این تضاد همزمان ارزش‌ها، جمهوری اسلامی ایران: از 6 : 40 تا 6 : 50 برنامه‌ای که مخاطب کودک دارد.منابع:باذری, یوسف, جعفری, صابر. ( 1396 ). ماکس وبر و مناقشه روشی. مطالعات جامعه شناختی (نامه علوم اجتماعی سابق), 25 ( 2 ), 505 - 537 . doi : 10 ٫ 22059 / jsr . 2018 ٫ 71032 وارد ، استفن . ( 2012 ) . اخلاق رسانه‌ای . ( ترجمه تهمتن برومند) . تهران : نشر اندیشه احسان. Bourdieu , P ., & Passeron , J . ( 1977 ). Reproduction . London u . a .: 1990 . Weber , Max . The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism . New York : Scribner , 1958 . Print .
سرمقاله/ کیک نیم‌پز عدالت (شماره‌ی 102 ام نشریه) در این دور و زمانه اکثر افراد به فکر شکم خودشان هستند و برای سیر کردن خود و قوم خویشان خود هر کاری می‌کنند. دغدغه افراد بیش از آنکه رفع فقر برای همگان باشد و اینکه چرا قله ثروت در کنار دره‌های ثروت داریم، این است که چرا من قله‌نشین نیستم! افراد برای ارضای احساس انسانیت خود اندک کمکی به خیریه‌ها می‌دهند شاید هم کمر بستند و رفتند و دو تا عکس هم کنار چند کودک مستضعف بگیرند. در این جامعه چطور زمان صحبت از عدالت‌خواهی گذشته؟! نه خیر! هنوز دوران صحبت از عدالت‌خواهی تمام نشده! هنوز خیلی مانده خود عدالت را بفهمیم چه رسد به آنکه دوران صحبت درباره آن تمام شده باشد.عدالت در جامعه شترگاوپلنگی است که معلوم نیست چطور خوانش شود؟! یکی عدالت را از نگاه هایک می‌خواند که عدالت بازی‌ای است که چپ‌ها درآوردند تا آدم‌های باعرضه که مالی جمع کرده‌اند بچاپند. یکی عدالت را از نگاه مارکس می‌خواند و در سودای جامعه بی‌طبقه‌ای است و یکی آن را فرهنگی می‌بیند و خیال می‌کند که می‌توانند تنها با مواسات (نه به معنای صدقه) همه مشکلات فقر را حل کرد.مطمینا هرچقدر در تحقق فرهنگ عفاف و حجاب موفق بودیم، هرچقدر در کنار زدن فرهنگ مصرف موفق بودیم، در پیاده کردن فرهنگ مواسات هم موفق خواهیم بود.برفرض مثال مواسات بین مردم رایج شد، وقتی‌که با یک تفسیر از اصل 44 قانون اساسی چند صدهزار کارگر بیکار می‌شوند و حقوق معیشتی کارگران پایمال میشود، چگونه می‌خواهیم با مواسات تمام مشکلات فقر را ریشه‌کن کنیم. آن‌وقت ایران خیریه‌ای سرمایه‌دارانه به وسعت یک کشور خواهد بود! شاید بهتر است به‌جای شعار "برادری، برابری، عدالت عدل علی" ، شعار "مواسات اشراف سر به سجده" را جایگزین کرد!غافل از فرهنگسازی برای عدالت! نیازمند گفتمان‌سازی در جامعه و ایجاد آمادگی در آن هستیم. وقتی‌که هنوز برای عدالت فرهنگ‌سازی درستی صورت نگرفته چطور می‌توان گفت که دوره عدالت‌خواهی گذشته؟ چقدر از ابزارهای عدالت‌محور صحبت شده؟ چقدر از مسیله تکاثر و نکوهش آن صحبت شده؟ نمی‌توان اقدامات سیاست‌گذارانه را بدون زمینه‌سازی فرهنگی انجام داد و مطمینا نمی‌توان اقدامی عدالت‌خواهانه را بدون حمایت توده‌های مستضعف مردم انجام داد. (زیراکه خواص و ذی‌نفوذان و زرمندان جلوی این کار را می‌گیرند) برای خطیبان به مسیله عدالت فقط در حد اینکه "عدالت خوب است" پرداخته‌اند. خب این را هر کس می‌داند. اگر این‌طور نبود که کمونیست‌ها ره به جایی نمی‌بردند. دریغ از حرف ایجابی. تنها رویکردهای سلبی را نسبت به جریانات مختلف می‌بینیم که اینها در نهایت خوارج‌اند! خب اینها خوارج، پس علی کیست؟ عدل علوی کجاست که به جمل و صفین منتهی شود؟مت سفانه عدالت به‌گونه‌ای شده که یک عده قصد براندازی دارند و می‌خواهند روی ضعف در برقراری عدالت اجتماعی دست بگذارند و دوست دارند این زخم هر چه عمیق‌تر شود و عفونت کند تا بیشتر به نظام و مردم ضربه بزنند. دسته دوم هم فقط نقد می‌کنند که خودشان گفته باشند و نوبت به ضدانقلاب نرسد. در واقع تنها سوپاپ اطمینان هستند و بس! تمام دغدغه‌شان فقط حفظ نظام است و ارزش عدالت برایشان در حد بال مگس است. در دفاع از نظام تا جایی پیش می‌روند که نظامی بدون عدالت بنا کنند. درحالی‌که وظیفه نظام اسلامی برقراری عدالت است.حفظ نظام یعنی حفظ ارزش‌های اساسی آن، اگر عدالت را از زمره وظایف نظام خارج کنیم، عملا اسلامی بودن آن را کنار زدیم. حفظ چنین نظامی از اوجب واجبات است.
ویژگی‌های کتاب کودک کودکان به دلیل ویژگی‌های سنی خود نیازهای متفاوتی دارند و برای برطرف کردن این نیازها باید از روش هایی خاص متناسب با سنشان استفاده کرد. یکی از بهترین روش‌ها برای آموزش غیر مستقیم به کودک، استفاده از کتاب داستان است. البته انتخاب یک کتاب خوب برای کودک کار بسیار دشواری است و نیاز به دقت بالایی دارد. هرکتابی برای کودک مناسب نیست چون اثراتی که کتاب روی کودک می‌گذارد به راحتی قابل تغییر یا از بین بردن نیست.در ادامه برخی از مهم‌ترین نکاتی که در انتخاب کتاب کودک باید به آن توجه کرد را بررسی می‌کنیم.موضوع کتاباولین چیزی که در انتخاب کتاب نقش دارد موضوع آن است. موضوع کتاب باید به گونه‌ای باشد که تا حدودی محتوای داستان را نشان دهد. کودکان داستان‌های حادثه جو را دوست دارند. انتخاب موضوع خوب رغبت کودک را تا مدت‌ها تحریک می‌کند.محتوای کتابکتاب داستان کودک باید به گونه‌ای باشد که راه درست زندگی کردن را به او بیاموزد و کودک با خواندن آن تجاربی مثبت را کسب کند. لازمه یک محتوای خوب این است که نویسنده ویژگی‌های سنی کودک را خوب بشناسد.تصویرگری مناسبکتاب کودک باید پر از تصاویر رنگارنگ و شاد باشد. یک تصویر بهتر از هزار کلمه مفهوم را می‌رساند و برای آموزش و خلاقیت، تصویر مهمترین شرط است.پایان خوبکتابی که برای کودک نوشته می‌شود باید دارای پایان خوشی بوده و همه مشکلات با خوبی و خوشی برطرف شود. این مساله باعث می‌شود تا تاثیر بیشتری روی کودک گذاشته و موضوع داستان را بیشتر به خاطر بسپارد.در گروه شادینال سعی شده تا همه موارد مهم کتاب کودک رعایت شود. کتاب کودک در شادینال شخصی سازی می‌شود به این معنی که از عکس و نام کودک و والدینش در کتاب استفاده شده و کودک شما را به دل داستان برده و قهرمان داستان می‌کند. کتاب داستان اختصاصی شادینال یک هدیه خاص و به یادماندنی را برای کودک شما رقم می‌زند.سایت شادینال پرفروش‌ترین کتاب‌های چاپی نسخه چاپی پرفروش‌ترین آثار نویسندگان برجسته ایران و جهان را میتوانید از طریق لینک زیر خریداری کنید مشاهده کتاب‌ها
بایاس فکری یکی از مشکلاتی که در یادگیری عمیق ( deep learning ) وجود دارد و متخصصان هوش مصنوعی همواره از آن یاد می‌کنند، بایاس شدن شبکه به نوع دادگان ( data set ) است یعنی مثلا اگر بخواهیم یک شبکه آموزش دهیم که شعر بگوید و از اشعار حافظ به عنوان مجموعه دادگان استفاده کنیم آن مدل اشعاری به سبک حافظ خواهد گفت و به عنوان مثال نمیتوان انتظار داشت مثنوی بگوید و با این وجود متخصصان هوش مصنوعی در تلاشند تا بایاس شدن را که در موارد خیلی شدید خود منجر به over - fitting (از دست دادن قدرت تعمیم پذیری) می‌شود تا حد ممکن از بین ببرند.چندیست در ارتباط با اطرافیانم نیز به این نتیجه رسیده‌ام که انسان‌ها نیز به طور ناخداگاه و بدون اینکه حتی از اطرافیانشان توضیحی هرچند کوتاه بخواهند در ذهن و زبان خود شروع به قضاوت و نظر دادن میکنند و دقیقا این قضاوت و نظر برخواسته از آن تجربه‌ها و چه بسا رنج‌هایی است که در زندگی خود دیده‌اند گویی انسان‌ها هم همان شبکه‌های عصبی هستند که با مجموعه دادگان خودشان آموزش دیده و با قیافه‌ای حق به جانب به نظر دادن هرچند نظرهایی غلط و قضاوت کردن میپردازند، بد نیست ماهم کمی به فکر جلوگیری از over fit شدن خودمان باشیم.
نسل ایکس اتفاقات جدیدی در دنیا در حال رخ دادن است. از همه گیری ویروس کرونا و نزدیک شدن شهاب سنگ به کره زمین گرفته تا گفتگوهای دو نفره در شبکه‌های اجتماعی که هزاران بیننده دارد.در خصوص افراد نوظهور شبکه‌های اجتماعی در میان ایرانیان بسیار سخن گفته شده است. برخی سعی کردند تحلیل کنند که چرا و چگونه این افراد در جامعه ایران پرورش یافته‌اند؟ برخی دیگر خطرها را برای نسل نوجوان و جوان ایرانی در بوق و کرنا کردند و برخی دیگر توهین کردند اما به راستی باید چه کرد؟ سال‌ها در مواجهه با هر پدیده اجتماعی ترس و سانسور و نهایتا انکار راه‌حل حکومت و جامعه ما بوده اما آیا واقعا در دنیای تغییر یافته امروزی سانسور و انکارامکان پذیر است؟برای تحلیل اتفاقات بی‌پرده شبکه‌های اجتماعی ابتدا باید نگاهی به خودمان بیندازیم. ازسال‌ها پیش نیازهای جامعه را انکار کردیم. ترس از پاسخگویی منجر به این انکار نیاز شد. جامعه ایرانی سال‌ها درگیر مسایل سیاسی و اقتصادی بود تا حدی که یادمون رفت در کنار همه این درگیری‌ها نسلی به نسل جامعه ایرانی اضافه شده است. در هیاهوی انتخابات ، تحریم‌ها و مشکلات اقتصادی دهه هشتادی‌ها رشد کردند. به یاری تکنولوژی‌های ارتباطی جدید با دنیای بیرون آشنا شدند. یاد گرفتند که نیازهایی دارند. نیازهایشان را باور کردند و حالا نیازهایشان را فریاد می‌زنند. همه سال‌هایی که این نسل در حال شکل گرفتن بود، دیده نشد. حالا، هم مردم و هم مسیولین ترسیده‌اند.تحلیل گرانی که تا دیروز در حال تحلیل دوگانه اقتدار و دموکراسی بودند با پدیده‌ای مواجه شدند که حدود 600 هزار ایرانی صحبت‌های سخیف دو نفر را به صورت زنده می‌شنود یعنی اندازه 6 استادیوم آزادی. هنوز هم راهکار، همان راهکار قدیمی است. ترس، سانسور و انکار.یک بار باور کنیم که جامعه کارکردی غیر از انکاردارد. جامعه تشکیل شده است برای پاسخ به نیازها. امروز برای پذیرش نیازهای نسل جدید دیر است، با ترس و انکار دیرترش نکنیم. باید به نسل جدید حق انتخاب بدهیم. این نسل گزینه‌ای برای انتخاب ندارد. چه گزینه‌ای برای شادی، تفریح ، حرف زدن، شنیده و دیده شدن دارد؟ اگر امروز با آغوش باز به استقبال شان نرویم فردا با مشت‌های گره کرده سراغمان می‌آیند. پی نوشت : نگران نسل جدید باشیم تا افراد نوظهور شبکه‌های اجتماعی. آنها زود به تکرار میفتند و فراموش می‌شوند. وقتی تفکر و نوآوری در پس اقداماتشان نیست زود فراموش می‌شود اما اثرات مخرب آن‌ها و انفعال حکومت و مردم سالها گریبانگیر جامعه ایرانی خواهد بود.
آمار بیشترین تجاوز‌های جنسی ایران در تهران تجاوزسعید مدنی، جامعه‌شناس درباره تجاوز و وجهه اجتماعی این حادثه نظرات خود را ارایه داده است.سعید مدنی می‌گوید:* در گزارشی اشاره شده که بیشترین آمار تجاوزها در ایران در استان تهران است و گفته شده سالانه حدود هزارو 650 جرم جنسی در تهران اتفاق می‌افتد. خاطرنشان می‌کنم، برآورد شده که اصولا بیش از 80 درصد موارد تجاوز به دلایل مختلف گزارش نمی‌شوند.* البته تلقی من این است که آمار گزارش‌نشده در ایران بسیار بالاتر است به این دلیل که حمایت از قربانی تجاوز در قانون ایران حداقلی است و اصولا از نظر فرهنگی زنانی که مورد تجاوز قرار می‌گیرند، مورد ظن و بدگمانی جامعه قرار دارند و به همین دلیل ترجیح می‌دهند که پیامد تجاوز را تحمل کنند اما در معرض قضاوت عمومی قرار نگیرند، چراکه فکر می‌کنند در هر حال آنها محکوم می‌شوند. در قوانین جاری هم اثبات تجاوز و عدم رضایت زن دشوار و در بسیاری موارد حتی ناممکن است. بنابراین احتمال اینکه با مطرح‌شدن یک دعوای حقوقی، زنان موفق‌شوند تجاوز را اثبات کنند، بسیار کم است بنابراین هم از جهت اجتماعی و هم حقوقی انگیزه گزارش تجاوز پایین است. ضمن اینکه می‌دانیم دختری که اعلام کند مورد تجاوز قرار گرفته در تمام طول زندگی‌اش برچسب و انگی می‌خورد که امکان بازگشت به زندگی عادی را برای او خیلی سخت می‌کند.* من به دو مطالعه درباره تجاوز در کشور اشاره می‌کنم. یکی مطالعه‌ای که در سال 90 - 91 در استان کهگیلویه‌وبویراحمد درباره پرونده‌های پزشکی قانونی انجام شده بود. در این گزارش میانگین سنی کسانی که مورد تجاوز قرار گرفته بودند 20 سال بود و قربانیان در محدوده سنی حداقل هفت تا 28 سال قرار داشتند بنابراین تجاوز در گروه‌های سنی کودکان و دختربچه‌ها بیشتر از سایر سنین است.* مطالعه دیگری در سال 94 در اصفهان انجام شد، میانگین سن قربانیان 23 سال گزارش شده بود و از حدود 17 تا 28 سال را شامل می‌شد بنابراین با تابلویی که از وضعیت تجاوز در ایران داریم، امکان مقایسه آن با خارج از کشور وجود ندارد، چراکه اطلاعات بسیار ناقص و محلی و مقطعی است و هرگونه مداخله برای بهبود این وضع و کنترل تجاوز لازمه‌اش شناخت کامل و روشن از پدیده است.* شایع‌ترین سن وقوع آزار جنسی در دختران و پسران متفاوت است. یادمان باشد چون جمعیت زیر 18 سال هنوز به هوشیاری و آگاهی برای ورود به رابطه جنسی نرسیده‌اند، بنابراین هر نوع رابطه جنسی با کودکان را می‌شود تجاوز قلمداد کرد. اغلب تجاوز به‌وسیله افراد بزرگسال و با تهدید و زور انجام می‌شود. بیشترین دختران آزاردیده جنسی بین سنین 10 تا 15 سال بوده‌اند یعنی در ابتدای سنین بلوغ و پیامدهای این آزار برای دختران بسیار جدی است. البته در بین پسران هم گزارش‌هایی از آزار جنسی وجود دارد و بین سنین شش تا 10 سال بیشترین آمار تجاوز در پسران اتفاق می‌افتد. به این ترتیب می‌شود گفت که دامنه شیوع آزار و تجاوز جنسی در میان بچه‌ها هم قابل توجه است. مت سفانه ما مطالعات مستقل و جامع در این زمینه نداریم ولی برخی شواهد نشان می‌دهد که وقوع آزار جنسی یا تجاوز توسط بزرگسالان و قربانی‌شدن کودکان کم نیست و موضوع قابل توجهی است. در مطالعاتی که در برخی مدارس و بین دانش‌آموزان انجام شده، گزارش‌هایی منتشر شده که وقوع آزار جنسی را در مواردی خیلی بالا و قابل توجه گزارش می‌کند. یکی از آثار و پیامدهای آزار جنسی بر کودکان قربانی، افت تحصیلی است.
من فقط می‌خواهم زندگی کنم اگر یک کورد با غیرت باشید و همیشه حقوق و ملیت کورد برای شما مهم بوده باشد و در بحث‌ها زیاد شرکت کرده باشید ، جمله {من فقط می‌خواهم زندگی کنم } را زیاد شنیداید.جمله‌ای که در نگاه اول بسیار منطقی به نظر می‌رسد .اما جالب اینجاست به چه قیمت ؟ به چه قیمتی و در چه وضعیتی می‌خواهی فقط زندگی کنی؟به قیمت نابودی زبان و فرهنگ خودت ؟در مباحث مهندسی اجتماعی چندین روش برای کنترل جوامع استعماری وجود دارد 1 - روش افکار بردگی :در این روش حکام یا جامعه قالب طوری مدیریت می‌کند که جامعه هدف نمی‌تواند افکار آزادی طلب یا افکار باز داشته باشد . به این منظور این جامعه هدف همیشه فکر می‌کند باید مطیع دستورات جامعه قالب باشد .مثال :اکثر مردم کورد در چهار قسمت مناطق استعماری کوردستان ، فکر می‌کنند که هیچ وقت نمی‌توانند بیشتر از یک تورک یا فارس یا عرب بدانند . و این نتیجه سال‌ها برنامه ریزی این جوامع فاشیست بوده است . و اکثر این مردم حکومت یکپارچه کوردستان را دور از واقعیت می‌دانند . و به نظر من دلیل اصلی این موضوع بی کفایتی احزاب آزادی خواه قبل و حال کوردستان بوده است. 2 - روش اقلیت ، جامعه هدف با روش‌های دمکراتیک و مردمی و طبق قوانین حقوق ملیتی طوری نمایش داده می‌شود که این جامعه بسیار کم جمعیت و دارای سواد سیاسی کم می‌باشد.مثال :برگزاری رفراندم یا رای گیری نمایندگان استان‌ها و شهر‌ها : در این روش همه کارهای اجرای و عملیاتی به طور کل نمایشی بوده و فقط ظاهری است . و جامعه قالب با ارایه ارقام کم از مناطق جامعه هدف باعث کم دیده شدن جامعه هدف می‌شود. 3 - روش بعدی روش هست به نام ترس : رعب و وحشت یکی از مهم‌ترین روش‌های مهندسی اجتماعی برای کنترل و زیر دست گرفتن یک جامعه است . در این روش تمام افرادی که ادعای آزادی یا حقوق ملیتی کنند به صورت کاملا وحشیانه و با شکنجه در انظار عمومی مانند اعدام ، کشته می‌شوند .این روش دو مزیت دارد : اولی این که افراد ترسو از ترس جان خود هیچ وقت دنبال حق و حقوق اجتماعی نخواهد آمد .دوم خانواده‌ها از ترس از دست دادن فرزندان خود در خانواده سانسور ذهنیتی ایجاد می‌کنند . 4 - خرید و استخدام افراد نظامی از خود جامعه هدف(جاش)در این روش حکومت یا جامعه قالب با استخدام نفرات نظامی و دادن تسهیلات معیشتی و مالی از جامعه هدف به صورت کاملا سری جاسوسی می‌کند . و خیلی راحت می‌تواند مجامع و اتحادیات آزادی خواه و سیاسی را رصد و نابود کند. با این کار خطرات احتمالی شورش را خنثی می‌کند.توجه : اکثر احزاب و اتحادیات آزادی خواه نمایشی بود و آگاهانه ایجاد می‌شود تا افکار جامعه هدف محدود به آن شود . و راه آزادی را در آن ببینند ولی دریغ از آن که خود این احزاب دست نشانده همین جوامع غالب می‌باشند.در مقاله بعدی راه‌های مقابله با این روش‌ها را می‌نویسم .ادامه دارد . . ...
عوامل موثر در تربیت فرزندان بسمه تعالیدر این مقاله به عوامل موثر در تربیت فرزندان میپردازیم در تربیت فرزندان عوامل وراثتی و محیطی نقش دارد نگارنده به نقش بیشتر محیط معتقد است . منظور ما از عوامل محیطی کلیه عواملی است که پس از تولد کودک او را تحت تاثیر قرار داده و در شکل گیری او موثرند و شامل خانواده، دوستان، همسایگان و انجمن‌ها و تشکل‌ها و مانند آن‌ها که از بیرون در فرد تاثیر می‌گذارد، می‌شود . در این نوشته به نقش والدین پرداخته شده است.و همچنین برخی مسیولیت‌های آن‌ها در قبال فرزندان نام برده شده است.والدین به عنوان یک الگو برای فرزند خود هستند. رفتار و گفتار و نحوه تربیت آنان در خلقیات و ویژگی‌های روحی و روانی کودکان تاثیر میگذارد.اگر کودک یک کار زشت و یا سخن ناشایست از زبان آن‌ها بشنود . آن را تا پایان عمرش فراموش نمیکند.والدین باید محیط خانه را برای رشد و پرورش فرزند مساعد کنندمال حلال و حرام هم بر شخصیت فرزند تاثیر داردهمین طور باید والدین اقدامات اشتباه خود را با هزاران دلیل توجیه نکنند. چون اثر بدی روی کودک میگذارد. و شخصیت حق بجانب در او شکل میگیرد.و پاسخ گوی اعمال خود نمیباشد. و زمین و زمان را مقصر میداند.وظایف والدین در قبال فرزندان 1 ) انتخاب نام نیکواولین مسیله‌ای که در تربیت فرزند تاثیر دارد انتخاب نام شایسته برای کودک است.نام گذاری نیک حق مسلم بر گردن پدر و مادر است. امام کاظم میفرماید((نخستین کار نیکی که شخص برای فرزندش انجام میدهد این است که نام نیکو برای او بگذارد . 2 ) محبت به فرزندانتربیت سالم کودک مستلزم پرورش عواطف کودک است. و محبت زمینه ساز رشد عواطف کودک است. البته باید تعادل را رعایت نمود. و محبت افراطی خاصیت تخریب کننده‌ای دارد . و شخصیت کودک بی نظم و اغلب ناراضی به بار می‌آید . که دایما باید به او امتیاز بدهید .والدین باید در عین محبت . قاطعیت را هم از خود نشان دهند.امام باقر ع (( بد‌ترین پدران کسی است که در نیکی از حد اعتدال خارج شود و به زیاده روی بگراید. بدترین فرزندان فرزندی است که در اثر کوتاهی به عاق والدین دچار شود )) 3 )احترام به کودکان و نوجوانانشخصیت قایل شدن برای کودک و نوجوان خیلی مهم است. و باید کودک و نوجوان در خور شان و منزلت او رفتار نمود. و گاهی با نظارت بر او حق انتخاب برایش قایل شد. و مسیولیت پذیر بارآورد.و حتی نقل است که رسول گرامی اسلام پیش از کودکان به آنان سلام میداد. 4 )بازی با کودکان بچه‌ها شیفته بازی اند . با هر وسیله‌ای خود را سرگرم میکنند. باید ابزار و وسایل بازی را فراهم کرد برای کودکان که قوه تخیل کودک پرورش یابد . و بازی نیاز اولیه و ضروری کودک است.دنیای بدون بازی برای کودکان زندانی بیش نیست.و سلامتی کودک را هم در معرض خطر می‌اندازد. 5 ) رعایت عدالت و تساوی بین فرزندانوالدین باید بین فرزندان خود تبعیض قایل نشوند. محبت . و بخشش خود را بین فرزندان به تساوی تقسیم کنند. 6 )شناخت ویژگی‌ها و استعداد‌های کودکپدر و مادر باید ویژگی‌های روحی و روانی کودک را بشناسند. و به استعداد‌های او پی ببرند. فراهم کردن زمینه مناسب برای رشد و ترقی کودک را فراهم آورند 7 )ازدواج فرزندانیکی از مهم‌ترین نیاز‌های انسان نیاز به همسر است. با توجه به حساسیت دوره جوانی و مستعد بودن جوان به انحراف و کج روی میتوان به اهمیت این امر پی بردوجود غریزه‌ها در انسان را نمیتوان انکار کرد . از طرف دیگر هم نمیتوان به جای رفع این نیاز از راه معقول و مشروع به روابط آزاد و افسار گسیخته جوان دامن زد. و فساد‌های اجتماعی جامعه را فراهم آورددر صورتی که امکان ازدواج در جامعه فراهم نشود انحرافات زیادی از جمله انحرافات جنسی جامعه را فرا میگیرد.و برای اینکه این روابط توام با حس مسیولیت باشد. ازدواج بهترین گزینه است. البته در ازدواج علاوه بر بلوغ جنسی . بلوغ عقلی . عقل معاش هم لازم است.تلاش خانواده و دولت باید این باشد .که سن بلوغ زود رسی که شاهدش هستم. افزایش یابداز طرفی هم شرایط لازم را برای ازدواج جوان فراهم کنند. و عادت‌های غلطی که این روزها رواج یافته .مثل مهریه را تضمینی برای ازدواج دانستن. یا تجمل گرایی و . را هم ترویج نکنند. و هم از میان بردارند .نگارنده معتقد است. موانع فرهنگی بیشتر از موانع اقتصادی در کاهش آمار ازدواج موثر است.برای تصحیح و تکمیل مطلب نیازمند کمک دوستان هستممنابعخانواده فرزانه حکیم زادهخانواده در اسلام بستان نجفیجامعه شناسی خانواده ساروخانی
عوامل موثر در ایجاد فرهنگ مطالعه در کودکان عوامل موثر در ایجاد فرهنگ مطالعه در کودکانایجاد فرهنگ مطالعه در کودکان :بی شک یکی از مهم‌ترین و موثرترین دوران زندگی انسانها ،کودکی است ، دورانی که شخصت شکل میگیرد .برای ایجاد فرهنگ مطالعه در کودکان نخستین قدم آموزش مطالعه میباشد . با مطالعه کردن کودک تجریباتی کسب میکند و در این راه میتواند سخن بگوید ، بنویسد و بخواند . او حتی می‌آموزد که چگونه نظرش را بیان کند و به نظر دیگران نیز احترام بگذارد .این روزها ما شاهد پیشرفتی بزرگ در زمینه تکنولوژی هستیم . همگام کردن کودک با جهان امروزی برای داشتن انسان هایی آگاه و مطلع از ضروریات جامعه می‌باشد ،زیرا آگاه نبودن و بی اطلاعی موجب سردرگمی و گمراهی میشود.عوامل موثر در ایجاد فرهنگ مطالعه در کودکانعلاقمند کردن کودک به مطالعه و کتابخوانی :به منظور ایجاد علاقه و فرهنگ مطالعه در کودکان ابتدا باید عواملی که موجب افزایش علاقه در آنها میشود را فراهم کنیم .مثلا برای اینکه کودک علاقمند به کتاب خوانی شود میتوانیم ابتدا از کتاب‌های آمونده کودکانه شروع کنیم ، سپس به مراتب از انواع کتاب که موجب افزایش آگاهی علم و دانش او میشود استفاده کنیم ." مطالعه کتاب از کودکی تا بزرگسالی " این جمله به این معنی است که هر فرد در هر مرحله از زندگی خود نیاز به مطالعه کردن انواع کتاب دارد . برای داشتن ذهنی آگاه نسبت به هرگونه مشکل و در هرزمینه از موضوعات باید آنرا پرورش دهیم به طوریکه ذهن ما توانایی مجزا کردن هر موضوعی را داشته باشد .کودکان ما با آگاهی ذهنی ما میتوانند آینده‌ای درخشان ترداشته باشند . ما میتوانیم از کتاب به عنوان بهترین دوست آنها یاد کنیم . - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - کانون فرهنگی آموزشی کتاب عباسی
چرا میل به سرزنش قربانیان داریم عکس از: دختری از خانه فرار کردپیدایش کردند و به خانه برش گرداندندخانه برایش امن نبودوی در همان خانه و در بستر خواب به قتل رسیدقاتل پدرش بود .دخترک ماجرای ما تخیلی نیست، فیلم نیست، واقعیتی است که این روزها کام بسیاری از شنیدنش تلخ شده. آنچه خواندید مختصر حکایتی بود از روزهای پایان زندگی رومینا اشرفی، مقتول به دست پدرش.شاید بسیار از قتل‌های ناموسی و کودک‌همسری گفته و شنیده شده ولی آنچه در این یادداشت قصد دارم بدان بپردازم عادت خیلی‌هاست در سرزنش قربانیصبح تعدادی از پست‌های مربوط به این حادثه را در اینستاگرام می‌خواندم، بودند افرادی که نوک حمله را به سمت رومینا نشانه گرفته و زیر پوستینی از منطق، خواهان درک شرایط روحی پدرش بودند! خواهان درک قاتلی که فرزند چهارده‌ساله‌اش را در خواب به شکل فجیعی کشته!"حتما کاری کرده بود دیگه"، "تقصیر خودشه، می‌خواست با پسره فرار نکنه"، "خب پدرش چطور می‌تونست این ننگ رو تحمل کنه، فکر آبروشو کردین؟"، "من هم‌سنش بودم عمو پورنگ می‌دیدم :)))" . چنین جملاتی منحصر به این واقعه نبوده و نیست حتی در موارد جزیی و کوچه‌بازاری مثل متلک گفتن، جیب‌بری یا خرید گران یک جنس از مغازه هم شاهدش هستیم. اینکه بار تقصیر متلک شنیدن، دزدی و خرید گران یک جنس نه به دوش "متلک‌گو"، "شخص دزد" و "فروشنده‌ی گران‌فروش" بلکه به دوش قربانی انداخته می‌شود."می‌خواست حجاب‌شو بهتر رعایت کنه"، "گوشیتو کجا گذاشته بودی که دزد زدش"، "قیمت روی جنس رو نگاه نکردی، مگه سواد نداری بخونی؟"اما این نوع سرزنش قربانی از چه چیزی ناشی می‌شود؟ 1 . جهان عادلانه استدر ذهن برخی افراد این امر جاافتاده که در جهانی عادلانه زندگی می‌کنیم. عادلانه بودن برای‌شان بدین معناست که اتفاقات بد برای افراد بد رخ می‌دهد و اصلا امکان ندارد منی که همیشه آسته برو آسته بیا راه رفته‌ام، درگیر حادثه‌ای بد بشوم! چنین تفکری باعث می‌شود که فرد فکر کند جهان بر اساس قانونی یک خطی اداره می‌شود: "از همون دست که بدی از همون دست پس می‌گیری"متلک شنیدی؟ لابد قبلا کاری کردی که طرف تحریک‌شده متلک گفتهرییست تو محل کار دست‌مالیت کرده؟ چی تنت بود اون موقع؟ چرا واسه من اتفاق نیفتاد؟هر روز سر کرایه تاکسی بحث می‌کنی؟ ای بابا فکرتو عوض کن بذار راننده‌های خوب سر راهت قرار بگیرنسرزنش قربانی بر اثر فرض عادلانه بودن جهان تمامی ندارد، این رشته را می‌توان در هر موقعیت جغرافیایی یا فرهنگی و مذهبی بسط و گسترش داد.چه باید کرد؟کمی هم تقدیرگرایی بد نیست. معمولا ما آدم‌ها عادت کرده‌ایم که یا از این ور بوم بیفتیم یا آن ورش! یا همه‌چیز و هر اتفاقی را به تقدیری که بر پیشانی هر کسی از روز ازل نوشته‌شده، نسبت می‌دهیم یا آنکه هر سرنوشتی را در کف دستانش می‌جوییم."چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند / گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر"در مقابل:"چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک"تعادل میان تفکر تقدیرگرایی و اختیارگرایی می‌تواند یکی از راه‌حل‌های موجود برای پرهیز از سرزنش قربانی باشد.گوشیتو دزد زد؟ ای بابا پیش میاد واسه همهمتلک شنیدی؟ اصلا یه روزایی این‌طوری می‌شه، تقصیر تو نیست.رییست بهت بد نگاه می‌کنه؟ آخه تو اون شرکت بزرگی اد همین آدم مریض باید به پستت بخوره!به همین سادگی می‌توانیم بار گناه یا سرزنش را از روی دوش فرد قربانی برداریم. ذهن که سبک‌تر شد، مسیر پیش‌رو برای پیشگیری چنین حوادثی هم شفاف‌تر عمل می‌کند زیرا به جای آنکه درگیر جمع‌آوری ادله برای بری کردن خود از اشتباه شود، فقط به پیش‌گیری این اتفاق در آینده می‌اندیشد، به‌همان میزانی که می‌تواند، نه بیشتر. 2 . می‌خواهم خیال خودم راحت باشدنکته‌ای تلخی در این بین هست و آن اینکه فرآیند سرزنش قربانی همیشه از سوی افرادی با سوء‌نیت رخ نمی‌دهد، بسیاری هستند که حسن‌نیت هم دارند ولی به فرایند سرزنش قربانی کمک می‌کنند. چنین افرادی در ذهنیت‌شان نوعی مکانیزم دفاعی برای خودشان ایجاد کرده و دیواری به دور خود کشیده‌اند تا خیال‌شان از بابت آسیب‌های زندگی راحت باشد."دزدگیر چرا نصب نکرده بود؟ من دزدگیر نصب کردم که هیچ، دوربینم کار گذاشتم""پسرت موقع دوچرخه‌سواری تصادف کرد؟ خب بابا الان که دیگه ده بیست سال پیش نیست، من اصلا اجازه نمی‌دم بچه‌ام بره بیرون دوچرخه‌سواری کنه"در این مورد کار خیلی سخت می‌شود زیرا امنیت خیال از مهم‌ترین عناصر ذهنیت هر فردی است که به شکل ناخودآگاه شخص با آن درگیر است کار وقتی مشکل‌تر می‌شود که به خانواده و فرزندان‌مان گره بخورد.چه باید کرد؟به‌عنوان راه‌حل می‌توانیم کمی راحت‌تر بیندیشیم، نه از روی سهل‌انگاری بلکه بر اساس یافته‌های جدیدی که ترس از رخ‌دادن اتفاقی ناخوشایند برای فرزندان‌مان را نه به واقعیت‌های موجود بلکه به احساس عدم امنیت خودمان منتسب می‌کنند. بنابراین:فرزندان‌تان را آزادتر بگذارید. دوچرخه‌سواری در پارک نزدیک خانه چه اشکالی دارد؟به فرندان‌تان مسیولیت خریدهای جزیی را بسپرید.توجه: البته این موارد باید با توجه به شرایط سنی کودک اتخاذ شوند. 3 . من که باور نمی‌کنم این کار ازش برمی‌امد، آدم خوبی بوددر پژوهشی از سوی لورا نیمی، پژوهشگر فوق‌دکترای روان‌شناسی در دانشگاه هاروارد و لیان یانگ، استاد روان‌شناسی کالج بوستون که در پژوهش‌نامه‌ی پرسونالیتی اند سوشال سایکولوژی 1 ( 2016 ) منتشر شد، از میان حدود 994 شرکت‌کننده درباره‌ی موضوع سرزنش قربانی بررسی به عمل آمد. در این پژوهش به دلایلی اشاره شده از جمله ارزش‌های اخلاقی. طی این پژوهش به این نتیجه رسیدند که افرادی که پیوندهای قوی‌تری در رابطه با ارزش‌های اخلاقی جمع‌گرایانه از خود نشان می‌دهند، بیش از بقیه درگیر انگ زدن یا همان سرزنش قربانی می‌شوند و در مقابل آنانی که بیشتر ارزش‌های اخلاقی فردگرایانه دارند، کمتر به سمت آزار دیگری گرایش پیدا می‌کنند.ذهن ما به طور تکاملی میل به طرفداری از آشنایان دارد."هر روز باهاش سلام و علیک داشتم، اصلا نمی‌خورد همچین آدمی باشه، ببین چی شده بود""آدم به خوش‌حسابی اون ندیدم، لابد خیلی اذیت شده بود که این‌طور واکنش نشون داده""عزیز من داریم درباره فامیل خودمون حرف می‌زنیما، بیست‌ساله می‌شناسمش، بعد میگی تجاوز کرده؟ اصلا و ابدا"بر اثر زیست شناسی تکاملی ذهن ما تمایل به این دارد که کنج امنش را میان آشنایانش پیدا کند. هرچه این آشنایی عمیق‌تر باشد، پذیرش خلاف فرضیات خوش ذهنی ما هم سخت‌تر می‌شود. از حلقه‌ی نخست خانواده شروع می‌شود تا دوستان صمیمی، فامیل، همسایگان، همکاران شغلی و حتی هم‌شهری و هم‌زبانی و دیگر موارد بسط پیدا می‌کند. بنابراین یک فرض نادرست می‌تواند منجر به واکنش نادرست ما در قبال فرد قربانی و بردن بار گناه از روی دوش مجرم به دوش قربانی شود.چه باید کرد؟به‌طور مشخص در این زمینه مطالعه یا پژوهشی که به پاسخ قطعی رسیده باشد، ندیده‌ام ولی دو راه پیشنهاد می‌کنم:الف) مطالعه رمان و دیدن فیلمتجریه زیستی هر یک از ما محدود به روابطی محدود و از پیش تعیین‌شده است. هیچ‌کس نیست که بتواند به اختیار خود، خانواده‌اش را انتخاب کرده باشد. همین‌طور در مواردی چون مذهب اولیه، نژاد، زبان، قومیت و موارد مشابه. بنابراین آسان‌ترین راه برای آشنا شدن با دیگر فرهنگ‌ها و همچنین قرار دادن خودمان در موقعیت‌های مختلف، خواندن رمان و همین‌طور دیدن فیلم‌های خوب می‌تواند باشد.ب) نمی‌دانماگر نمی‌توانید فرد آشنای خودتان را در موقعیت بدی که همه از آن صحبت می‌کنند قرار دهید، خب بهتر آن است که سکوت کنید و به گفتن این کلمه‌ی جادویی "نمی‌دانم" اکتفا کنید در این‌صورت هیچ انتظاری هم از شما برای قضاوت کردن پیش نمی‌آید. شما راه خودتان را می‌روید و به قول معروف "هر کسی رو تو قبر خودش می‌خوابونن"بنابراین چه خوب که گفتن نمی‌دانم را تمرین کنیم. با گفتن این کلمه، ذهنیت ما به تعادلی میان پیش‌فرض‌های خودمان و واقعیت‌های موجود می‌رسد. هر چیزی محتمل است، پس چه بهتر که:چون غم و شادی جهان در گذر است / بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارمقتل‌های ناموسی منحصر به رومینا نیست، این نوع قتل‌ها از پشتوانه‌های محکمی که عمدتا فرهنگی هستند تغذیه می‌شوند. با تلاش برای عدم سرزنش قربانیان، گامی هر چند کوچک ولی مهم برای پیش‌گیری از وقوع چنین حوادث تلخی در آینده برداریم.پی‌نوشت: در این یادداشت از این مقاله در وب‌سایت آتلانتیک هم استفاده شده است. 1 . Personality and Social Psychology Bulletin
آبروداری زنگ زد، نگران و کمی گریان بود. گفت شوهرش با کسی پیامک رد و بدل می‌کند. شوهرش که خواب بوده شماره خانم را پیدا کرده، زنگ زده و صدایش را شنیده. جوان بوده ..یک زن فاسد که شوهرش را از راه به در کرده!گفت از ابتدای ازدواج شوهرش همیشه به او خیانت می‌کرده.شماره را داد تا امیر برایش صاحب خط را پیدا کند. امیر نتوانست.می خواست به او زنگ بزند و تهدیدش کند.مانع شدم چون از دید من عشق و زور با هم تناسبی ندارند.دو روز بعد زنگ زد و گفت شماره‌ای که به من داده مربوط به یکی از فامیلهایشان است و او اشتباه کرده.سر و ته آن همه بی تابی صادقانه با جزییات که ساعتها تعریف کردنش طول کشیده بود با یک تماس تلفنی 15 ثانیه که می‌گفت "راستی، می‌خواستم بگویم شماره برای فامیل بوده. من بیخود به شوهر طفلکم شک کرده بودم"، جمع شد.تظاهر کردم که باور کرده‌ام: "چه خوب! خوشبخت باشید!"و تماس قطع شد."سرخ نگه داشتن صورت با سیلی" رسم اشتباهی است که در فرهنگ ما وجود دارد. قربانی برای حفظ مفهوم سوءاستفاده گرانه "آبرو" به جای فریاد زدن و کمک خواستن، از ترس قضاوت شدن، تن به سوءاستفاده می‌دهد.به قول یکی از دوستان، آدم باید خودش احترام و آبرو را برای خودش بسازد نه این که قربانی با لاپوشانی برای سوءاستفاده‌گر مهیا کند.بیان ستم ربطی به آبروی قربانی ندارد اما جامعه ستم ساز و ستمدیده کش، ستمدیده را وا می‌دارد به اسم آبرو، خون دهان فرو برد.مادرم همیشه نصیحتمان می‌کرد: "اگر دهانت پر از خون است، آن را تف نکنید. فرو ببر تا دشمن شاد نشوید."به ما یاد ندادند خون دل نخوریم، در عوض یادمان دادند خون دهانمان را فرو بریم تا دشمن شاد نشود. درد کشیدن مهم نبود، مهم این بود که کسی نفهمد درد می‌کشیم. به این کار می‌گفتیم: "آبروداری".این زخم کهنه فرهنگی در رگ و ریشه مان نفوذ کرده و وارد ادبیات سیاسی و کشورداری هم شده است:از فقر هموطنانمان حرف نزنیم که چون دشمنان ایران اسلامی شاد می‌شوند. از کمبودهای زمان پهلوی حرف نزنیم چون چپ‌ها شاد می‌شوند.از ستم به زن‌ها حرف نزنیم چون دشمنان اسلام شاد می‌شوند.از ستم به کودکان حرف نزنیم چون چهره کشورمان مخدوش می‌شود.از ساقط کرد هواپیما حرف نزنیم چون آبروی سپاه به خطر می‌افتد.از آمار خودکشی حرف نزنیم چون آبروی دولت به خطر می‌افتد.از آموزش ناکارآمد حرف نزنیم چون آمار معدل مدیران مدارس و نواحی و استان به خطر می‌افتد.از آمار کرونا حرف نزنیم چون اقتدار ملی به خطر می‌افتد.از ناکامی احتمالی واکسن و مستعان حرف نزنیم چون . این آبرو برایمان اینقدر مهم است که اگر قربانی نخواهد برای نگهداشتن آن با جامعه همکاری کند، جامعه خنجر بر می‌دارد و بر صورت قربانی می‌کشد و در بردن "آبرو"ی او افراط می‌کند تا او را وادار به آبروداری کند!زنی که از تجاوز بگوید اسمش را فاحشه می‌گذاریم همسری که از خیانت شوهرش بگوید، بی کفایت کودکی که از تجاوز بگوید، ک. فرزندی که از ستم پدر و مادر بگوید، بی خانواده مردی که از فقر بگوید، بی عرضه.خلاصه که آبرو، ماله‌ای شده که بر همه ترک‌های بزرگ دیوار زندگی می‌کشیم انگار که اگر ترک را نبینیم خانه ویران نمی‌شود و روی سرمان فرو نمی‌ریزد.یک چسب زخم که برداشته‌ایم و روی هر چه زخم عمیق است می‌چسبانیم و به بیمار می‌گوییم لبخند بزن و تظاهر کن حالت خوب است تا چشم دشمنان کور شود، انگار که اگر زهم را انکار کند از درون عفونت نخواهد کرد. یک چسب زخم، یک کاغذدیواری و دیواری به بلندی حاشا . .بگذار از نو بنویسم:"حال همه ما خوب است،اما تو باور نکن."ز - ح ( 11 - 10 - 99 )@ drzahrahusseini
توهم آزادی در عصر اینستاگرام تاریخ برای من صحنه کشمکش دایم میان ویژگی‌های اصیل انسانی است و هر آن چیزی که در جبهه مقابل می‌کوشد تا انسان را از مرتبه حقیقی خود دور کند هر واقعه تاریخی برای من برشی از این نبرد است و هر شخصیت تاریخی هم برایم از سپاهیان این دو جبهه.در این نوشتار، قصد دارم با فرض فوق، پرده از حقیقت این نبرد در جهان امروز بردارم تا اول از همه به خودم و بعد به همه انسان هایی که هنوز اندکی از جوهره انسانیت را در خود می‌یابند، وظیفه و جایگاهشان را در جهان یادآوری کنم.(اگر چه این ادعا از سر من زیادی بزرگ است!)هیچ کس یادش نمی‌آمد آخرین باری که حاصل تنازع میان آزادی و سلطه، پیروزی نصیب آزادی شده بود، گرچه همیشه مورد ستایش قرار می‌گرفت و حامی زبانی بسیاری داشت اما در میدان نبرد معمولا تنها می‌ماند.اما بالاخره زمان پیروزی فرا رسید، دوره‌ای که علم با جدا کردن خودش از قدرت و اتکا بر خودش، به این باور رسید که میتوان بدون پشتیبانی سلطه هم به پا خواست و ایستاد.این باور علم، در مشروعیت باور به سلطه و تن به سلطه در دادن، شک ایجاد کرد و همین مقدمه‌ای شد بر به یادماندنی‌ترین پیروزی‌های آزادی در تنازع با سلطه.تابلوی نقاشی آزادی هدایتگر مردم ( Liberty leading the people )| اثر اوژن دلاکرواانسان، سرمست از بازیابی این دارایی جدید خود که دیر زمانی آن را به فراموشی سپرده بود، دیگر پشت به میدان نبرد همیشگی اش با سلطه ایستاده بود و ناجوانمردی دایمی سلطه در نبردشان را به فراموشی سپرده بود، همه چیز برای خنجری از پشت آماده بود .پس از مدتی، دوره‌ای رسید که انسان‌ها آزادی خود را بدیهی انگاشتند و دیگر در قفسه‌ی ارزش هایشان فقط به دیدن پوسته و جلد آن عادت کردند و ماهیت این دارایی ارزشمند خود را - به مانند خیلی از دارایی‌های خود - به فراموشی سپردند.در این هنگام بود که سلطه بازگشت، با رنگ و رویی جدید، با نیزه هایی که با قرآن مزین شده بود، به سان گرگی در لباس میش و با پرچم آزادی.حالا دیگر مثل گذشته میدان جنگی و مرزبندی و از این قبیل ویژگی‌های عمومی جنگ‌ها در کار نیست. نبرد، نبرد نفاق است و دوست و هم سنگری، منافق. اگر در گذشته سلطه را می‌شد در اشخاصی نظیر پادشاه یا کشیش، یا در جایی نظیر کلیسا، قصر و یا کاخ یافت، دیگر اما در ظاهر همه ادعای آزادی و آزادی طلبی دارند، غافل از آن که در جاده‌ای به مقصد سلطه، پی آزادی میگردند خواسته یا ناخواسته.منافق بهتر از هر کسی رقیب اصلی خود را می‌شناسد چرا که باید در نقش طرف دیگر ظاهر در خدمت به جبهه خود عمل کند. راه حل این مسیله هم خود بخود تکوین یافته بود، پس از خدمت عظیم علم به انسان‌ها، علم بالاترین جایگاه را در میان انسان‌ها بدست آورد، باور به قداست علم از هدیه‌های جریان روشنگری برای امروز ماست.شاید بتوان ادعا کرد که روان شناسی در میان همه علم‌ها بیش از همه به بازگشت سلطه کمک کرده است. هرچه مسیله انسان توسط این علم بیشتر باز شد، توان سلطه بیشتر و بیشتر می‌شد. آخر برای شکارچی، چه ابزاری، ارزش شناختن کامل طعمه را دارد؟ اگر در نبردی هدف فقط آسیب زدن باشد، شناخت اهمیت چندانی ندارد اما اگر بخواهیم حریف را از بین ببریم باید بدانیم از کجا به او ضربه بزنیم.با در اختیار گرفتن شاهرگ‌های حیاتی شناخت و فهم انسان، میتوان باز از او برده ساخت، عینکی بر چشمش نهاد تا هر آن چه میخواهیم ببیند و اصلا ذره‌ای هم متوجه بردگی دوباره خود نشود.از کجا قرار است شما را متقاعد کنم که ما باز همان بردگان گذشته‌ایم با این تفاوت که اگر در گذشته ذره امیدی به آینده و آزادی در آینده داشتیم امروز در عین بردگی، غرق در توهم آزادی هستیم؟البته که بردگی امروز با دیروز تفاوت‌های بسیاری دارد، اما در نفس خود، همان است. زرق و برق جهان و زندگی انسان امروز با تصور ما از برده داری و شرایط زندگی برده‌ها به شدت در تضاد است و من میگویم دقیقا دل خوشی به همین مسایل است که به ما اجازه نمیدهد حقیقت برده بودن خودمان را باور کنیم.وقتی نیازهایمان را دیگران برایمان تعیین کنند، دیگر چه تفاوتی دارد که چه غذایی میخوریم و در چه منزلی عمر خود را به سر می‌کنیم؟ وقتی نیاز به ابزاری نظیر اتومبیل که هیچ جایگاهی در نهاد ما ندارد جوری به ما تحمیل می‌شود که ما زندگی بدون آن را غیر ممکن می‌یابیم دیگر چه فرقی دارد که ذره‌ای آزادی در انتخاب نوع ماشینمان داشته باشیم؟ مگر در گذشته چنین نبود که بسیاری از بردگان، ادامه حیات خود را بدون بردگی برای اربابان خود نمی‌توانستند تصور کنند؟ مگر نه این که حاضر بودند به هر امر مالک خود چشم بگویند تا نکند این خداوندگارشان آزرده کردد و حیاتشان بیش از این در مضیقه قرار گیرد؟ آخر اگر خداوند از آدمی آزرده شود دیگر پادشاهی هم برتری در نسبت به مرگ ندارد!کدام یک از ما زندگی در جهان امروز را بدون داشتن موبایل، اینترنت، تلویزیون، ماشین، مدرک دانشگاهی و . ممکن میبینیم؟ اینها امروز خداوندگار ما نشده‌اند؟ آیا آیا برای این که حیاتمان بیش از پیش در مضیقه قرار نگیرد و بتوانیم نیاز‌های خود را برطرف کنیم(مینویسم نیاز بخوانید عامل بردگی) تن به این در نمی‌دهیم که هر آن چه برایش به دنیا آمده‌ایم و عاشق آنیم راها کنیم؟ اصلا تا زمانی که میتوانیم عمر خود را صرف برطرف کردن این نیاز‌ها کنیم چه اهمیتی دارد که ما انسان‌ها برای چه روی زمینیم؟ اصلا مگر برطرف هم می‌شوند؟پول را در نظر بگیرید، آنها که ندارند از زندگی و حقوق اولیه حیات خود نیز ساقط اند و تمام روز و شب خود را باید در تکاپو باشند تا بتوانندحیات خود را تضمین کنند، آن‌ها که به اندازه سر کردن زندگی خود دارند، در این توهم اند که با بالاتر‌تر بردن کیفیت یا در اصطلاح عامه کلاس عوامل بردگیشان، کیفیت زندگی خود را بهبود بخشند و آنها که بسیار دارند، باز در دور باطلی بردگی آن را برای بیشتر داشتنش را میکنند.اما همیشه روند عمیق‌تر شدن بردگی‌های ما سرعت یکسانی نداشت، هرچه گذشت نفوذ بردگی در روح و جان فرد، فرد ما سریع‌تر انجام می‌شد، زمانی که کم کم سینما و تلویزیون در فرهنگ عمومی جای خود را باز کردند و تا جایی که دیگر نه یک انتخاب که به یک رکن از برنامه‌های روزمره تبدیل شدند، پیشروی کردند، آزادی ما در سطح خود بودنمان نیز سلب شد، خودی که با پشتوانه‌های فرهنگی چند صد ساله در ما شکل گرفته بود زیر گرد و خاکی که فرهنگ مدرن بپا کرده بود رفته رفته دفن شد تا جایی که حتی باور به آن نامعقول و مسخره در نظرهامان جلوه کرد.وقتی آدم در گوشه رینگ بوکس مانده، زنگ پایان یک وقت مسابقه برایش به کل دنیا می‌ارزد، حتی آن مسابقه هایی که میدانیم نصیب ما با شروع مجدد مسابقه هم جز مشت و لگد نخواهد بود. آزادی هم در این رینگ، چشم امید به زنگی بسته بود که بلکه بتواند در آن کمی خودش را جمع و جور کند و به حقیقت دشمن خود پی برد.در دوره‌ای، چشمه فن آوری‌های فرهنگی آدمی خشکید و در همان سطح سینما و تلویزیون ماند، ابزار‌های جدید فرهنگی هم هنوز نتوانسته بودند چشم سلطه را به خود جلب کنند، که همین دوره زنگ تنفسی بود برای فرار آزادی از زیر مشت و لگد‌های رقیب دیرینه‌اش.اما سلطه آن قدر حواس جمع بود که اشتباه آزادی که منجر به پیروزی خودش شده بود را تکرار نکند، او دیگر از باده غرور پیروزی خود مست و ناهشیار نشد بلکه در همان هنگام به کار نشست و تغییرات اطراف را دقیق به نظاره نشست.در همین مدت بود که کم کم ابزار‌های جدید فرهنگی هم توانسته بودند وارد زندگی روزمره مردم شوند. سلاحی دیگر برای سلطه پدید آمده بود!اینترنت و بچه‌های قد و نیم قدش در این نبرد فرهنگی، توانستند خیال سلطه را بیش از پیش از پیروزی راحت کنند، این ابزار در نسبت با بقیه سلاح‌ها، بذر سلطه پذیری را چنان میان افکار و اعمال انسان میپاشد که حتی در هنگام تبدیل آنها به یک درخت تنومند هم در میان سایر جنبه‌های اعمال و افکار دیده نشوند.اینترنت ابعادی چنان گسترده دارد که بررسی اثرات آن بر روی زندگی ما خود میتواند به یک رشته تحصیلی بدل شود - که شده است! - و از علم و میدان دید من خارج است. اما اگر بخواهم نه از منظر‌های متفاوت علمی که از یک تجربه زیسته در زمانه مدرن به دریای بی کران اینترنت نگاه کنم، بیش از همه، پری دریایی آن چشم من را به خود جلب خواهد کرد، اینستاگرام!مسیله اینستاگرام به نظر آخرین و عمیق‌ترین سلاح سلطه در مبارزات فرهنگی است. از آنجایی که نوعی شبکه اجتماعی است، یک میدان تعامل میان بردگان خود به وجود می‌آورد که این تعامل میتواند هرگونه بدبینی در نسبت آن با سلطه را از بین ببرد.مثلا اگر بنای به متهم کردن یک ابزار فرهنگی به خدمت در جبهه سلطه را داشته باشیم قطعا سینما، تلویزیون و امثالهم متهم‌های معقول‌تری می‌نمایند زیرا برای کنش در بستر هر یک از آنها تخصص هایی لازم است که از دست هر کسی ساخته نیست و برای فعالیت در آنها به بودجه‌ها و برنامه ریزی‌های فرهنگی لازم است که دست قدرت - حداقل قدرت مالی - را در پشتیبانی از آنها نمایان می‌سازد و از این رو متهم کردن آنها به این مسیله بسیار رایج و میدان بحث است.اما اینستاگرام - و سایر شبکه‌های اجتماعی - از آن جایی که میدان تعامل کنش گرانی هستند که نه به تخصص خاصی برای کنش لازم دارند و نه به پشتوانه و برنامه ریزی فرهنگی و مالی خاصی، بیشتر مردمی اند و از این رو از ظن اتهام خارج.اما مگر کارگزاران یکسان سازی فرهنگ و ریشه زن‌های فرهنگی، همه دستور بگیر مستقیم اند؟در نبرد‌های فرهنگی برخلاف سایر نبرد‌ها، کنش گران عمومی که اتفاقا به سلاح جهل مسلح اند را نباید مستقیم مورد دستور خود قرار داد، جوی اگر ایجاد شود، سلاح جهل و بی خبری کار خود را میکند. با بازتولید و بازرفتار آن کنش هایی که رایج اند - یا در اصطلاح عامه مد شده اند - رفته رفته ریشه‌های رفتار‌های تهی فرهنگی را بجای ریشه‌های کهن و اصیل هر فرهنگ در هر جامعه می‌نشانیم.توهمی که تعامل‌گری این شبکه اجتماعی ایجاد می‌کند که این‌ها همه زندگی روزمره ما آدم‌های عادی است یا این‌ها همه کسانی هستند که در جهان واقعی هم با آنها در ارتباطیم یا مگر برقراری ارتباط با آدم‌های جدید بد است و الی آخر باعث می‌شود نفهمیم که با همین رفتار هاو کنش‌های روزمره مان با آدم‌های آشنا داریم تیشه به ریشه فرهنگ دوست داشتنی خود - والبته فرهنگ هایی که حتی هیچ چیزی از آنها نمیدانیم - می‌زنیم. در ظاهر تنها چیزی که نهایتا در استفاده ما از این ابزار بیازارد مسیله زمان گیر بودنش است که آن هم انگار اخیرا خود او راه حلی پیشنهاد داده تا نکند از چنگش بگریزیم!اینستاگرام با ظاهر معصوم و دوست داشتنی خود - حقیقتا دوست داشتنی - بیش از پیش دارد ما آدم‌ها را به هم شبیه می‌کند، این مسیله که من آن را بردگی دیجیتال می‌نامم، ما را در جاده برنامه ریزی و قابل پیش بینی بودن و شبیه هم شدن قرار می‌دهد و کاری می‌کند که با حرکت به اختیار خودمان نقطه برسیم که آنجا دیگر دست از هرگونه انتخاب شسته‌ایم.یک اتفاقی در این میدان شلوغ و پلوغ اینستاگرام می‌افتد، دست به دست میگردد - یا به اصطلاح وایرال می‌شود - تا جایی که در تعامل‌های حقیقی خودمان از تجربه و اندیشه خودمان در آن مورد حرف میزنیم. حال پس از این وایرال شدن واکنش ما چیست؟ اگر از آن دسته کنش گران باری به هر جهت باشیم که با وایرال شدندش ما هم به این ویروس جدید آلوده خواهیم شد، اگر از دسته شبه روشنفکران باشیم که از فکر روشن و تفکر و اندیشه فقط عینک گرد و قهوه‌ی گاه و بیگاه در کافه‌ای دنج و پاتوق داشته باشیم، بدون ذره‌ای فکر در ماهیت این رفتار و کنش جدید سریع در قبال آن جبهه میگیریم و در به در به دنبال آنیم تا دلایلی بیابیم که بر همگان ثابت کنیم که آی مردم شما در تله جهل خودتان گرفتار آمدید و من با عصای اندیشه خود - که البته موریانه، سالهاست که درون آن را پوک کرده - از افتادن در این تله، جستم و البته هدف از این فریاد هم چیزی جز ژست نیست.روشنفکران هم که سالهاست رخت از جهان ما بر بسته‌اند و اگر پژواکی هم در این خلا فکری بیافکنند به گوش هیچ کس نخواهد رسید.دیگر اثر آن سلب کردن افکار و اعمال ماست. با دنبال کردن آنها که شبیه ما فکر و عمل می‌کنند - ویا آنهایی که ما دوست داریم شبیه آنها فکر و عمل کنیم - روز به روز آن باور‌ها و اعمال غالبا بدون هیچ عقبه فکری ای در ذهنمان سفت‌تر و سخت‌تر می‌شوند و این توهم که ما در مسیر درستی قرار داریم را باعث می‌شود که خود آبستن توهم دیگریست، توهم انسان بودن که سبب از پای نشستن و جمود و فرار از تغییر به سمت انسان‌تر همه ما شده است. از آنجا که این شبکه میدان به اشتراک گذاری سطح و رویه اعمال و افکار است و معمولا اندیشه‌های ناب هم در آن به شکل بزک شده‌ای به نمایش در می‌آیند و در معرض عموم قرار میگیرند، آن چه از آنها می‌شود یاد گرفت هم غالبا ظاهری از اندیشه هاست و همه ما میدانیم که عالم جاهل خطری بس بزرگتر است از جاهل صرف.برنامه هایی که صرفا برای اشتراک گذاری انجام میشوند و نه برای روح و نفس خود عمل، آفت دیگریست که این مجموعه‌ای از صفر و یک مظلوم برای ما پدید آورده است.هرچه دایره اعمال و افکار و احساسات به اشتراک گذاشته ما گسترده‌تر شود به همان میزان هم روح و هویت عمل که عامل اصلی انجام آن اعمال بود از زندگی ما حذف میشود و همین در دراز مدت آسیبی می‌شود که اول بار برای رهایی از چنگال فرسوده گرش به این میدان تعامل پناه برده بودیم.ملال، چیزی که بر زندگی انسان مدرن سایه افکنده و انسان مدرن که در قیاس با زمانه‌های پیشین از زمان آزاد بیشتری بهره مند است، هر روز و هر شب بیش از همه هم نوعان گذشته خود درد مزمن این بیماری را می‌چشد. حال به جای رفع ریشه این بیماری، به راه حل‌های موقت آن رو می‌آوریم که بسیاری از آنها نظیر همین اینستاگرام که به عنوان ابزار سرگرمی و فرار از ملال استفاده می‌شد تبدیل شود به عامل ملال.البته که بیمار متوهم، توهم را دسیسه اطرافیان برای بیمار خواندن خودش میبیند و هیچگاه توهم خود را باور نمی‌کند!
اینترنت، وقتی فرهنگ نمیتواند پا به پای تکنولوژی بدود. این مقاله را از سایت خودم در ویرگول دوست داشتنی قرار داده‌ام. برای مشاهده‌ی اصل مقاله‌ی اینترنت، وقتی فرهنگ نمی‌تواند پا به پای تکنولوژی بدود به آدرس سایتم مراجعه کنید. نگاهی گذرا و سرسری به تاریخ نشان می‌دهد که انسان در این چند دهه‌ی اخیر بیش از تمام تاریخ قبلی خود پیشرفت کرده است. پیشرفتی که نمی‌توان برای آن جز تکنولوژی اطلاعات و اینترنت دلیل دیگری یافت. کاملا هم منطقی به نظر می‌رسد و همه چیز سر جای خودش است. موتور محرک پیشرفت، تفکر و حافظه است و انسان به مدد تکنولوژی اطلاعات توانست برای اولین بار تفکر و حافظه را برون‌سپاری کند. در حالی که پیش از آن و در انقلاب صنعتی توانسته بود صرفا کارهای مکانیکی خود را به ماشین آلات بسپارد. چه بسا که خود تکنولوژی اطلاعات هم ثمره‌ی فراغت انسان از آن کارهای طاقت‌فرسای تکراری قبل بود.همان‌گونه که اختراع چرخ توانست امکان جابجایی کالاهای فیزیکی را فراهم کند و از این طریق یک انقلاب اقتصادی بوجود آورد تکنولوژی اطلاعات هم امکان جابجایی اطلاعات را فراهم کرد آن‌هم با سرعت، وسعت و سهولتی غیر قابل باور و این خود شد همان انقلابی که هیچ کس نمی‌توانست بفهمد چه ابعاد و پیامد‌های وسیعی دارد. بشر به کمک تکنولوژی اطلاعات توانست مغرورانه لبخندی از سر تمسخر به همه‌ی محدودیت‌های خود بزند و با سرعتی باورنکردنی پیشرفت کند. اینقدر سریع که عجیب‌ترین ابداعات دنیای تکنولوژی دیجیتال به سرعت برای ما تکراری و معمولی می‌شوند و انگار هر روز آماده و حتی متوقع یک نوآوری جدید در این حوزه هستیم. اما این پیشرفت یک قربانی بزرگ هم داشته است. اگرچه این سال‌ها اینقدر سرمست و سرگرم استفاده از تکنولوژی هستیم که فکر می‌کنیم مهم نیست و اصلا چرا باید به جای لذت بردن از این پیشرفت و خوشحالی بابت شانس زندگی در این عصر طلایی، غمگین این عزیز تازه از دست رفته باشیم. اصلا موافقید که کلا چیزی راجع به آن نگوییم و حال خوبمان را برهم نزنیم؟ چطور است کلا بگوییم بی‌خیال فرهنگ!اینجا منظورم از فرهنگ آن تعریف عصا قورت داده‌ی بیش از حد علمی نیست. میخواهم خیلی خودمانی راجع به فرهنگ استفاده از تکنولوژی دیجیتال حرف بزنم. همان چیزی که این روزها تقریبا هیچ کس فرصت و حوصله‌ی حرف زدن از آن را ندارد. می‌خواهم از آن چیزی حرف بزنم که باعث میشود "چگونگی" را یاد بگیریم. مثل چگونگی استفاده از وسایل و ابزار‌ها و چگونگی رفتارمان در ارتباط با تغییرات جدید. فرهنگ یک ویژگی خاص دارد که تا به حال نتوانسته توسط بشر برون سپاری شود و این ویژگی کلا با سرعت بیگانه است. فرهنگ لااقل تا لحظه‌ی نگارش این مقاله به صرف تفکر ( و بدون صرف زمان) کشف و بهینه نخواهد شد. فرهنگ با یکی از پیچیده‌ترین وجوه انسان در ارتباط است که در سال 2020 میلادی و در اوج شکوفایی تکنولوژی همچنان چیز زیادی از آن نمی‌دانیم. فرهنگ با ذهن و فکر جامعه‌ی انسانی در ارتباط است. دانش روانشناسی همچنان بسیار جوان و سرشار از حدس و گمان‌ها و تیوری‌های اثبات ناشده است و فرهنگ پیش‌بینی نمی‌شود مگر با یک دانش روانشناسی و جامعه شناسی کاملا بالغ. طبیعیست که در این شرایط نا دانی (با همین فاصله‌ای که بین دو جز آن گذاشتم!) باید به هر تغییر زمان کافی بدهیم تا به واسطه‌ی سعی و خطاهای بی شمار، فرهنگ بتواند متناسب با آن به روز شود. این همان چیزی است که به ما یاد می‌دهد خودمان را به شکل صحیح با تغییرات وفق دهیم. فرایندی که از چند سال تا چند دهه زمان می‌خواهد تا شکل بگیرد. تغییرات فرهنگی، کند، اما عمیق و ریشه دار هستند. اما آنچه در ارتباط با اینترنت و تکنولوژی اطلاعات رخ داد به هیچ کدام از ابداعات قبلی شبیه نبود. این‌بار سرعت تغییرات به حدی زیاد بود ( و هست) که فرهنگ نمی‌توانست حتی آن را به درستی درک کند چه رسد به این که بخواهد آن را تجزیه و تحلیل کرده و خود را با آن منطبق کند و برای آن راهکار ارایه دهد. و تا فرهنگ می‌خواست بفهمد ماجرا از چه قرار است تغییر قبلی خود منسوخ و جای خود را به تغییر دیگری داده بود. چه وضعیت پیچیده‌ای! نکته دیگری که در ارتباط با اینترنت و تکنولوژی اطلاعات مطرح است بحث شیوع وسیع و همه گیری قابل توجه آن است. در دنیای امروز کسر بزرگ و معناداری از انسان‌ها به اینترنت دسترسی دارند و برای جمعیت وسیعی از آنها اینترنت یک جز لاینفک از زندگیست و همانگونه که در مقاله قبلی ام با عنوان اینترنت دنیا را امن‌تر از قبل کرده است توضیح دادم دسترسی به اینترنت در حال تبدیل شدن به یک حق اولیه برای انسان هاست. از همین موضوع می‌توان نتیجه گرفت که عوارض استفاده از آن نیز به همین وسعت و سرعت همه‌گیر می‌شود (البته صحیح‌تر است که بنویسیم همه گیر شده است) همین است که امروز، پدیده‌ای به نام ترول اینترنتی، اعتیاد به اینترنت و بی اخلاقی‌های متنوع اینترنتی این‌قدر رواج یافته‌اند در حالی که فرهنگ هنوز نتوانسته و احتمالا نخواهد توانست راه حلی برای این مشکلات پیدا کند که اگر هم پیدا شود با توجه به سرعت تغییرات، احتمالا تا آن زمان خود مسیله کاملا کهنه شده است و جای خود را به مسیله‌ی جدیدی داده است. جالبی این ماجرا اینجاست: در این اوضاع به هم ریخته که تقریبا هیچ‌کس نمی‌تواند چطور باید از تکنولوژی دیجیتال استفاده کند واژه‌ی جدیدی هم در حال رواج یافتن است. شهروند دیجیتال . اگر به سابقه‌ی نسبتا کوتاه شهرنشینی و دغدغه‌ها و مشکلات حاصل از آن، فکر کنیم به این نتیجه می‌رسیم که واژه‌ی شهروند خود به قامت ما بزرگ است و طبیعتا در چنین شرایطی واژه‌ی شهروند دیجیتال، بیشتر شبیه یک شوخی تلخ است تا یک واقعیت.
چگونگی پرورش هوش اخلاقی در فرزندان، مشکل والدین مقدمهاگر پیش روانشناسانی مانند دکتر میشل بربا، مشاور و مربی بین‌المللی برویم و بگوییم که فرزندانمان خشن و بی‌تربیت هستند. به آموزگاران بی‌احترامی می‌کنند. به راحتی به تقلب و دروغگویی، دست می‌زنند. ما هم به عنوان یک والد، راهکارهای تربیتی بی شماری را در مقابله با مشکلات فرزندانمان به کار برده‌ایم. آموزگاران نیز مهارتهای عزت نفس و حل اختلاف، مدیریت خشم و بر‌قراری ارتباط موثر را آموزش داده‌اند. ولی با وجود تمامی تلاشها، بحران هنوز باقی است و در ادامه بپرسیم که دیگر چه کاری باید کرد. جوابی که خواهیم شنید، توجه به بخش اخلاقی زندگی فرزندانمان است.روانشناسان و مشاوران بار‌ها‌و‌بار‌ها گفته‌اند در این جهان معمولا مسموم از نظر اخلاقی، کودکان و نو‌جوانان از همه بیشتر به قدرت اخلاقی نیاز دارند تا خود را حفظ کنند. تقویت هوش اخلاقی بهترین فرصت برای قرار دادن فرزندان در مسیر درست است تا آنها بتوانند علاوه بر درست فکر کردن، درست هم عمل کنند. علاوه بر این، پرورش ویژگیهای شخصیتی استوار نیز در گروی تقویت هوش اخلاقی است.بیشتر بخوانید: کتاب تحول اخلاقی.هوش اخلاقی:به گفته بسیاری از روانشناسان، بهترین مایه امید برای حفظ زندگی فرزندانمان هوش اخلاقی توان تشخیص درست از نادرست است یعنی داشتن اعتقادات اخلاقی محکم و عمل کردن بر طبق آنها به گونه‌ای که شخص رفتاری درست و محترمانه داشته باشد. این قابلیت عالی برخی ویژگیهای مهم نیز در بر دارد که از جمله می‌توان به توانایی تشخیص درد و رنج دیگران و مهار بیرحمی در خود، مهار وسوسه‌ها و به ت خیر انداختن کامجویی، گوش دادن بی طرفانه و همه جانبه پیش از قضاوت کردن، پذیرش تفاوتها و پی بردن به ارزش گوناگونی، نپذیرفتن گزینه‌های غیر اخلاقی، همدل بودن، مبارزه با بی عدالتی، رفتار محترمانه و ناشی از درک با دیگران اشاره کرد. این ویژگیهای اصلی به فرزندانمان کمک می‌کند انسان خوب و شایسته‌ای شوند. این ویژگیها زیربنای یک شخصیت با ثبات و شهروندی توانمند و همانهایی هستند که بیشتر از همه برای فرزندانمان می‌خواهیم.اگر چه علل مشکلات اخلاقی پیچیده است، اما واقعیتی غیرقابل انکار است: فضای اخلاقی محیط رشد فرزندانمان به دو دلیل برای هوش اخلاقی مسموم است: اول، آن دسته از عوامل اجتماعی که شخصیت اخلاقی را تقویت می‌کنند آهسته آهسته فرو می‌پاشند: نظارت بزرگسالان، الگوهای رفتار اخلاقی، آموزش معنوی یا مذهبی، روابط با معنا با بزرگسالان، مدارس مسیولیت پذیر، ارزشهای روشن ملی، پشتیبانی اجتماعی، ثبات و پدری و مادری با کفایت. دوم، کودکانمان به طور مداوم در معرض حمله پیامهایی هستند که با ارزشهایی که ما سعی در تحکیمشان داریم، تضاد دارند. هر دو عامل نقش مهمی در سقوط اخلاقی کودکان و نو‌جوانانمان دارند.مقابله ما بسیار دشوار است، زیرا پیامهای سمی بی وقفه از منابع گوناگونی می‌آیند که به سادگی در دسترس فرزندانمان هستند. تلویزیون، سینما، بازیهای ویدیویی، ترانه‌های عامه پسند، آگهی‌های تجارتی، همسالان و دیگر بزرگسالان می‌توانند از مهاجمان اخلاقی باشند، زیرا آنها گاهی اوقات بدگمانی، بی احترامی، مادیگری، هرزگی، رفتار‌های پر‌خطر چون اعتیاد و خشونت را با اهمیت جلوه می‌دهند و ترویج می‌کنند. حتی اگر به فرزندانمان اجازه استفاده از کامپیوتر، گوشی‌همراه، اینترنت، تلویزیون و رادیو و غیره را ندهیم، همین که پایشان را از خانه بیرون بگذارند، عوامل مسموم در هر گوشه در کمینشان است. برای همین، بسیار مهم است که هوش اخلاقی فرزندانمان را به گونه‌ای پرورش دهیم که آن‌ها به طور عمیق قدرت تشخیص درست از نادرست را داشته باشند و بتوانند در برابر فشار‌ها و ت ثیرهای بیرونی که با عادات شخصیت استوار و زندگی اخلاقی خوب در تضاد هستند، مقاومت کنند. هوش اخلاقی قدرتی است که به فرزندانمان این امکان را می‌دهد حتی در نبود ما درست رفتار کنند.خوشبختانه هوش اخلاقی اکتسابی است و می‌توانیم از هنگامی که فرزندانمان یکی دو ساله هستند، آن را پرورش دهیم. اگر چه در آن سن، کودکان توانایی شناخت و بررسی استدلالهای اخلاقی پیچیده را ندارند، اما در همان سن است که مبانی عادتهای اخلاقی همچون خویشتن داری، با انصاف بودن، احترام گذاشتن، مشارکت و همدلی را فرا می‌گیرند.اگر چه هوش اخلاقی یادگرفتنی است، اما دستیابی به آن قطعی نیست. هوش اخلاقی را باید آگاهانه تقویت کرد و ما والدین به عنوان اولین و مهم‌ترین آموزگار اخلاق فرزندانمان می‌بایستی سرمشق آن باشیم. هر چه زودتر استعداد فرزندانمان را آگاهانه در زمینه هوش اخلاقی پرورش دهیم، احتمال اینکه آن‌ها بتوانند زیربنای لازم را برای پرورش شخصیتی استوار فراهم آورند، بیشتر خواهد بود تا در بزرگسالی افکار، اعتقادات و رفتاری مطابق با اصول اخلاقی داشته باشند. ت خیر در این آموزش مهم، فقط زمینه را فراهم می‌سازد تا احتمالا فرزندان عادات منفی مخربی را بیاموزند که رشد اخلاقی شان را کند و تغییر را برایشان بسیار دشوار می‌کند.بیشتر بخوانید: Moral Intelligence .هفت نیکخویی ضروری هوش اخلاقیهوش اخلاقی شامل هفت نیکخویی اصلی است - همدلی، وجدان، خویشتن داری، احترام، مهربانی، بردباری و انصاف - که به فرزندانمان کمک می‌کنند هنگام مواجهه با فشارها و چالشهای اخلاقی گریز‌نا‌پذیر در زندگی، از آنها عبور کنند. این اصول اخلاقی به فرزندانمان جهتی اخلاقی می‌دهد تا در مسیر نیکی باقی بمانند و طبق موازین اخلاقی عمل کنند. همه اینها را میتوان آموزش داد، سرمشق بود، الهام بخش بود و تقویت کرد تا فرزندانمان به آنها دست یابند. اینها هفت نیکخویی اساسی هستند که یک عمر، احساس انضباط اخلاقی را در فرزندان تقویت می‌کنند:سه نیکخویی همدلی، وجدان و خویشتن داری زیربنای هوش اخلاقی فرزندانمان را می‌سازند. در حقیقت، آنها به اندازه‌ای برای هوش اخلاقی مهم هستند که می‌توان آنها را هسته اخلاقی خواند. هرگاه هر یک از این سه، رشد نکرده بماند، کودکان و نو‌جوانان در برابر فشارهای مسمومی که بر آن‌ها وارد می‌شود بی دفاع خواهند بود و هرگاه هر سه عنصر ضعیف بمانند، همچون بمب ساعتی می‌شوند که دیر یا زود منفجر خواهند شد. برای پرورش هوش اخلاقی فرزندان به هسته محکمی نیاز است، زیرا این هسته به آن‌ها قدرت می‌دهد تا با بدرفتاری بیرون و درون مقابله کنند و در نتیجه کار درست را انجام دهند.پس از آنکه زیربنای رشد اخلاقی به طور محکمی ساخته شد، دو نیکخویی بعدی هوش اخلاقی را می‌توان اضافه کرد که عبارتند از: احترام یعنی به طور عمیق برای همه زندگی ارزش قایل شدن، و مهربانی که حس بزرگواری و همدلی انسانی در روابط است. نیکخوییهای نهایی یعنی بردباری و انصاف سنگ بنای اصالت، عدالت و شهروندی هستند. این هفت نیکخویی روی هم، جهت یاب اخلاقی فرزندانمان می‌شوند و او را به سوی زندگی مسیولانه و رفتار اخلاقی راهنمایی می‌کنند. آنها ابزاری هستند که فرزندانمان به کار می‌برند تا سرنوشت اخلاقی شان را برنامه ریزی کنند.پس از آنکه فرزندانمان به این هفت نیکخویی اساسی دست یافتند، رشد اخلاقی شان طی زندگی ادامه می‌یابد و به نیکخوییهای اخلاقی بسیار بالاتری مانند انضباط فردی، تواضع، شجاعت، میانه روی، صداقت، شفقت و فداکاری دست می‌یابند. اما سرچشمه بهره هوش اخلاقی آن‌ها همیشه دربرگیرنده این هفت نیکخویی اساسی خواهد بود که ما به عنوان والدین در دست یابی به آنها کمک کرده‌ایم. آن‌ها از این نیکخوییها به عنوان الگویی برای ساختن شخصیت و تعریف انسان بودن خود استفاده می‌کنند و تا آخر عمر به آنها مراجعه خواهند کرد.در پایان باید به یاد داشته باشیم که حرف زدن درباره نیکخویی هرگز آن قدر موثر نیست که نشان دادن آن ویژگی در زندگی خودمان. باید سعی کنیم زندگی مان را نمونه زنده‌ای از این هفت نیکخویی کنیم تا فرزندانمان ببینند. این کار مطمین‌ترین شیوه برای جلب توجه فرزندان است تا آن نیکخویی‌ها را بفهمند و بخواهند اکنون و بعدها در زندگی خود به کار ببرند. آموزش آگاهانه این نیکخوییها در خانه، مدرسه و جوامع بهترین تضمین برای آن است که فرزندانمان زندگی شایسته و شرافتمندانه‌ای داشته باشند. پرورش تواناییهای هوش اخلاقی فرزندانمان شاید مهم‌ترین میراثی از ما باشد که می‌تواند بر همه جنبه‌های زندگی کنونی آنها و کیفیت روابط، شغل، مفید بودن، مهارتهای تربیتی و شهروندی آنها - و حتی سهم آنها در هنر، تجارت و ادبیات در جامعه - در آینده، ت ثیر بگذارد. این نیکخوییها جاودان هستند. آنها سالها پس از آنکه فرزندانمان خانه را ترک و زندگی خود را آغاز می‌کنند و از آن نیکخوییها برای بزرگ کردن فرزندانشان نیز بهره می‌برند، باقی خواهند ماند. از آنجا که زیربنای اخلاقی ای که اکنون برای فرزندانمان فراهم می‌آوریم همانی است که در نهایت شهرت آنها را به عنوان انسان تعریف خواهد کرد، ساختن این زیربنا احتمالا مهمترین و پرچالش‌ترین کار ما در مقام والد است. ما نباید حتی یک لحظه را هم از دست دهیم، زیرا سرنوشتهای اخلاقی دختران و پسرانمان در گروی تلاش ماست.آیا ما آماده این تلاش هستیم؟سوالات و ترس‌های خود را در قسمت نظرات با ما در میان بگذارید.حال که با کلیت هوش اخلاقی آشنا شدیم، من و همکارم، طاهره لطیفی، در هفت پست زنجیره‌ای آینده طرح گام به گامی برای پرورش این هفت نیکخویی اساسی همراه با راهکار، بازی و داستان ارایه می‌کنیم. مبنای اصلی ما نیز کتاب "کلیدهای پرورش هوش اخلاقی در کودکان و نوجوانان" از دکتر میشل بربا خواهد بود.بیشتر بخوانید: کتاب کلیدهای پرورش هوش اخلاقی در کودکان و نوجوانان.شما به عنوان مادر یا پدر تا کنون با چه مشکلات و چالش‌هایی رو‌به‌رو شدید؟تجارب خود را در قسمت نظرات به ما و سایر والدین بگویید.بیشک مطالب شما می‌تواند کمک کننده باشد. آن‌ها را مشابه ما بیان کنید.
طوطی همای گوی مفکن سایه شرف هرگزدر آن دیار که طوطی کم از زغن باشدشکر شکن شوند همه طوطیان هندزین قند پارسی که به بنگاله میرودالا ای طوطی گویای اسرارمباد خالیت شکر ز منقارکنون که چشمه لعل است قند نوشینتسخن بگو و ز طوطی شکر دریغ مدارطوطیان در شکرستان کامرانی میکنندوز تحسر بر سر میزند مسکین مگسدر پس آینه طوطی صفتم داشته اندو آنچ سلطان ازل گفت بگو می‌گویمحافظ
خشونت علیه زنان در مناطق حاشیه (قسمت دوم) آزار جنسی توسط خانواده (همسر، پدر، برادر و .): این شکل از خشونت که بیشتر به علت اعتیاد به مواد مخدر صنعتی مانند شیشه و ازدواج اجباری صورت می‌گیرد و به علت عواملی چون حفظ آبرو، عدم و جود مشاور قابل اعتماد، پذیرش هر نوع رابطه جنسی از سوی همسر در عرف و خلاء‌های قانونی در موارد تجاوز خانواده جهت ورود به ماجرا ادامه پیدا می‌کند آسیب‌های روانی بسیار جدی، ایجاد حس گناه، بلوغ زودرس کودکان، ایجاد حس نفرت از خود و دیگران همچنین بارداری ناخواسته و اجباری را به دنبال دارد و در ابعاد اجتماعی به شکستن قبح رابطه جنسی با محارم، تولد نوزادان ناخواسته و در نتیجه افزایش فروش کودک منجر می‌شود.آزار جنسی در اجتماع: این خشونت اکثر مواقع به علت اعتیاد یا بیماریهای جسمی و روحی به وجود می‌آید. از دیگر سو وجود افراد بزهکار در مناطق حاشیه، عدم امنیت، نگاه ابزاری به زنان حاشیه نشین و دسترسی بسیار آسان به مواد مخدر صنعتی در مناطق حاشیه از علل اجتماعی آن محسوب می‌شوند. معمولا قربانی این نوع خشونت به علت قوانین بسیار سخت اثبات آزار و تجاوز جنسی از شکایت و اعاده حیثیت باز می‌ماند، این نوع خشونت در نهایت به آسیب‌های روانی و جسمی، ایجاد حس گناه، بارداری ناخواسته و عدم اعتماد بنفس قربانی منجر خواهد شد.آزار روانی: این نوع از خشونت که شامل خشونت‌های کلامی و عدم دیده شدن زن به عنوان یک انسان مستقل میشود با برچسب زدن به زنان حاشیه توسط جامعه، مقصر دانستن آنها در و ضعیت زندگی خود و فرزندانش و نبود برنامه‌های حمایتی از طرف دولت قوت می‌گیرد و باعث گوشه نشینی آنان، اعتیادشان و متعاقبا آزار کودکان آنها می‌شود، گفتنیست که این خشونت در سطح اجتماعی گریبانگیر بسیاری از زنان حاشیه نشین است.ازدواج در سنین پایین: این نوع از ازدواج که اکثر مواقع به علت فرار از شرایط نامناسب خانواده، کاستی‌های قانونی در نظارت بر ازدواج کودک و هم چنین فرهنگ حاشیه صورت می‌گیرد باعث بارداری زودهنگام، محرومیت از تحصیل و متعاقبا تداوم و بازتولید فقر اقتصادی و فرهنگی در نسل‌های آتی می‌شود. از آسیب‌های بلندمدت و جدی این نوع ازدواج می‌توان به کاهش سرمایه اجتماعی و رشد جمعیت حاشیه نشین کشور در نسل‌های آتی اشاره کرد.ادامه دارد .
اعدام و خشم اخلاقی - با نگاه به چند نمونه اعدام مقوله‌ای است که می‌توان به آن از دریچه‌های مختلفی نگاه کرد. از آنجا که این امر با جان آدمی مربوط می‌شود، لازم است تا با دقت و وسواس بیشتری آن را بررسی کرد. خشم اخلاقی حالتی است که احتمالا تمام ما تجربه کرده‌ایم. زمانی که خبری را می‌شنویم یا چیزی را می‌بینیم که معتقدیم از مغایر با هنجارهای اخلاقی است دچار خشم اخلاقی می‌شویم. خشم اخلاقی یک حس قدرتمند در درون ماست که میل به مجازات و رسوایی خطاکار را در ما به وجود می‌آورد و شدت می‌بخشد. برای مثال خبرهایی که اخیرا در رسانه‌ها منتشر می‌شود درمورد تجاوز افرادی که شهرتی هم دارند، یک خشم اخلاقی را نسبت به این افراد بر می‌انگیزد.عکس از سایت ترجمان (خشم اخلاقی در عصر دیجیتال)خشم اخلاقی علیه اعدامنمی‌توان انکار کرد که خشم اخلاقی می‌تواند یک نیروی مثبت به نفع خیر جمعی باشد. چرا که حساس بودن جامعه نسبت به تخلف و خطا باعث می‌شود تا تمام افراد با دقت و ظرافت بیشتری عمل کنند. علاوه بر این باعث ایجاد یک حس جمعی در مقابله تا تخلفات خواهد شد. حتی بارها پیش آمده که همین نیروی خیر در خشم اخلاقی به کمک محکومین به اعدام آمده است. افسانه نوروزی یکی از این محکومین بود که خشم اخلاقی جامعه به کمکش آمد.افسانه نوروزی حدود 5 سال زیر حکم اعدام بود و حکم او در دیوان عالی کشور تایید شده بود. افسانه نوروزی متهم به قتل مردی رییس اداره‌ی اماکن نیروی انتظامی کیش بود. او در دادگاه ادعا کرده بود که این مرد قصد تجاوز به عنف داشته است و مجبور شده برای دفاع از خود به او آسیب برساند. آسیبی که منجر به مرگ مقتول شده بود. اما با این وجود حکم اعدام او صادر شده بود و در دیوان عالی کشور تایید شد. تا پیش از اینکه این پرونده در رسانه‌ها مطرح شود و یک جو عمومی علیه آن شکل بگیرد، قوه‌ی قضاییه قصد تغییر در رای را نداشت. در نهایت با فشار رسانه‌ها، بررسی مجدد پرونده صورت گرفت و حکم اعدام او شکسته شد. مشخص است که در این پرونده بخشی از جامعه احساس کرده است که در حق کسی ظلم می‌شود. این ظلم محرکی بوده است برای خشم اخلاقی آن‌ها و باعث شده تا با حکم اعدام این زن مخالفت کنند. حساس بودن جامعه نسبت به این موارد مخصوصا زمانی که در راه دفاع از حق دیگری باشد می‌تواند بسیار مفید واقع شود.روی دیگر سکهدر این یادداشت بیشتر قصد دارم به جنبه‌ی دیگری از خشم اخلاقی بپردازم. خشم اخلاقی زمانی زیان بار می‌شود که واکنش نسبت به محرک‌ها با خصم بسیار همراه شود. یعنی شما خطا و تخلفی را می‌بینید و چنان به خشم خواهید آمد که از خطاکار "انسانیت زدایی" می‌کنید. متخلف را فاقد هر ویژگی و حق انسانی می‌بینید و مطالبه‌ی شدید‌ترین مجازات برای او می‌کنید.انسانیت زدایی را با مثالی از داستان "محکوم به اعدام" نوشته‌ی علی محمد افغانی بیشتر توضیح می‌دهم. در بخش ابتدایی این داستان، یکی از زندان‌بان‌ها به دنبال یک زندانی وارد زندان می‌شود. شب است و تمام زندانیان خواب هستند و با ورود به زندان خواب آن‌ها مختل می‌شود. زندانیان شاکی با زندان بان بحث و جدل راه می‌اندازند و در این جدل متوجه می‌شوند که یکی از زندانیان محکوم به قتل در آستانه‌ی اعدام قرار گرفته است. کسی که زندانیان معتقدند بی‌گناه است. در خلال مکالمات، زندان‌بان می‌گوید: "اگر دست من بود تمام شما دزدها و متخلفان را اعدام می‌کردم تا در جامعه هیچ بزهکاری باقی نماند." همینجاست که انسانیت زدایی انجام می‌شود. زندان‌بان اصلا توجه ندارد که با این حرف به راحتی حق حیات هر متخلفی را نادیده می‌انگارد. این انسانیت زدایی دو ایراد بزرگ دارد. اول اینکه هر انسان دارای حقوق و کرامتی انسانی است که حق حیات اولین و ارزشمندترین این حقوق است. دومین ایراد بزرگ آن در پاسخ یک زندانی به زندان‌بان نمایان می‌شود. زندانی پاسخ می‌دهد: "اگر همه‌ی ما اعدام شویم آنوقت به وجود پاسبان‌ها نیازی نیست و خود تو از بیکاری مجبور به دزدی می‌شوی و اعدامت می‌کنند." یک مسیله‌ی بدیهی این است که تخلف و خطا ممکن است از هر انسانی سر بزند. وقتی که کسی به واسطه‌ی این اعمال از دیگران انسانیت زدایی می‌کند، اولین تالی فسادش آن است که اگر خودش به آن اعمال دچار شود نیز این انسانیت زدایی شامل حالش خواهد شد.در سال 92 دو جوان برای تامین داروی مادر بیمار خود اقدام به زور گیری 70 هزار تومان کرده بودند. تصاویر زورگیری این منتشر شد و یک خشم اخلاقی در میان مردم برانگیخت. همین خشم اخلاقی باعث ایجاد مطالبه‌ی اعدام آن‌ها شد. این دو جوان به جرم محاربه اعدام شدند. اینگونه است که انسانیت زدایی از متهم باعث می‌شود تا به راحتی کسانی دچار حلقه‌ی دار شوند. آن هم در شرایطی که با مجازات زندان و بازپروری می‌شد این دو جوان را علاوه بر مجازات، به جامعه بازگرداند.مورد دیگری نیز که اخیرا با شروع مبارزه با مفاسد اقتصادی آغاز شد، مطالبه‌ی اعدام اخلال گران و مفسدان اقتصادی بود. فساد اقتصادی ثروتی که مفسدان از آن برخوردار می‌شوند خشم اخلاقی بسیاری را در جامعه بر انگیخته است. علاوه بر این رسانه‌ها مفسدان را عامل اصلی بسیاری از فلاکت‌ها و ناکارآمدی‌های اقتصادی می‌نامند. از آنجا که یک مفسد اقتصادی به نوعی با فساد خود به تمام ملت آسیب رسانده است، عمل او باعث ایجاد یک خشم عظیم اخلاقی می‌شود.همین خشم اخلاقی باعث شده تا بخش زیادی از مردم مطالبه‌ی اعدام مفسدان اقتصادی را داشته باشند. عده‌ای معتقدند که اعدام این متخلفان باعث ارعاب دیگران می‌شود و این گونه فسادها کمتر رخ خواهد داد. پرسش اول این است که مگر جان آدمی وسیله‌ی آموزش به دیگران است؟ ما با انسانیت زدایی از متهم به فساد اقتصادی، او را تبدیل به یک درس عبرت برای دیگران می‌کنیم. درواقع گویی که جان متخلف اقتصادی هیچ اهمیتی برای ما ندارد. هیچ حقی برای او به عنوان یک انسان قایل نیستیم. به جای اینکه او را انسانی ببینیم که مرتکب به تخلف اقتصادی شده و با توجه به انسان بودنش مجازاتی برای او بخواهیم، او را از انسانیت تهی می‌بینیم و تنها به عنوان یک مجرم و متخلف به ایشان نگاه می‌کنیم. گویی که این فرد، نماد و اسطوره‌ای است از یک عمل پلید و زشت. و اگر ما به جهانیان نشان بدهیم که نتیجه‌ی چنین عملی مرگ است، پس پلیدی در جهان کاهش خواهد یافت. درحالی که در جهان ما هیچ انسانی اسطوره و نماد تمام عیار یک عمل نیست که با مجازات آن انسان انتظار کاهش پلیدی داشته باشیم.پوشش خبر اعدام مفسدان اقتصادی در روزنامه‌ی سازندگیمرز باریک میان خیر و شرحال پرسش اینجاست که خشم اخلاقی با این ویژگی و وجود دوگانه، در کل خیر است یا شر؟ قطعا مرز باریکی وجود دارد که می‌تواند یک خشم اخلاقی را به ویژگی پلیدی تبدیل کند. روشن‌ترین معیار برای تشخیص همان است که پیش از این خواندید. باید دید که حاصل این خشم اخلاقی انسانیت زدایی از انسان‌هاست و یا اینکه در عین وجود خشم به وجه انسانی متخلف توجه می‌کنیم؟ وقتی که بحث به اعمال مجرمانه کشیده می‌شود، باید توجه کنیم که هرکس چه متهم و چه مجرم دارای حقوقی است. همانقدر که فرد مجرم سزاوار مجازات است سزاوار برخورداری از حقوق خود نیز هست. نباید با اتکا به خشم اخلاقی او را از هر حق و حقوقی محروم بدانیم.
در باب سعادت بشر آیا شادی و خوشبختی هدف زیستن است؟بسیار گفته می‌شود که هدف از زندگی شاد زیستن است. فیلسوف‌های بسیار خوشبختی را هدف اصلی زیست بشر در نظر گرفته‌اند. اما اگر اینطور نباشد چه؟ اگر بشر ذاتا برای شاد زیستن به دنیا نیامده باشد چه؟جریان سعادت جویی و یافتن خوشبختی در زندگی سابقه‌ای طولانی در نظر فیلسوف‌ها داشته است. اما هیچ گاه بشر توجه چندانی به آن نداشته است. هیچ انسان عامی تا 200 سال پیش به دنبال خوشبختی نمیگشته است. بشر تا دوران مدرن سواد و زمان لازم برای تفکر در باب خوشبختی را نداشته است و تفکر در باب خوشبختی منحصر به نخبگان جامعه میشد.سعادت از دیرباز تاکنون:نظریات فیلسوفان در باب سعادت با افلاطون آغاز می‌شود. تفکرات ایده آلیستی افلاطون باعث شده بود تا سعادت را نیز در باب ایده مثل بگنجاند. او معتقد بود که حرکت در مسیر حقیقت و یافتن عالم مثل خوشبختی را برای بشر فراهم می‌آورد. چنین تفکری برای بشر قرن 21 چندان کارساز نیست و باید از آن گذر کرد.پس از افلاطون، ارسطو دیدگاه منطقی‌تری در باب شادی و سعادت ارایه کرد. ارسطو نظم و تعادل را برای زندگی هر انسان پیشنهاد می‌کند. ارسطو دیدگاه ماده گرایانه‌ای نسبت به شادی دارد. او شادی را وابسته به رفع نیاز‌های مختلف زندگی می‌شمارد و "تعادل" را راه مناسبی برای چسبیدن به شادی‌ها معرفی می‌کند. قصد ندارم دیدگاه‌های فلسفی را یکایک شرح دهم مادامی که لزومی هم به این کار نیست. پس از گذشت سال‌ها و تفکرات مختلف بشر وارد دنیای مدرن می‌شود. رشد صنایع و پیشرفت هایی در اختیار انسان قرار می‌دهد که میتواند زمان بیشتری برای تفکر داشته باشد. آموزش نیز به زندگی عمده انسان‌ها وارد می‌شود. این ترکیب تشکیل یک میل برای شادی بیش از حد به انسان تزریق می‌کند. این میل از طرف رسانه‌ها و جامعه نیز به شدت تشدید می‌شود. تقریبا همه از انسان‌ها موفقیت‌های سرشار را انتظار دارند و هیچ کس حاضر نیست اصل زندگی را بدون "موفقیت‌ها" بپذیرد. بدین ترتیب مفهوم سعادت به طور کلی ماده گرایانه می‌شود. داشتن خانه، آزادی، تحصیل، زیبایی و . راه هایی برای شاد زیستن معرفی می‌شوند. زاده شدن این تفکر در میان جوامع بشری تماما یک شکست بوده است. اسلاوی ژیژک در مناظره خود با جردن پیترسون مثالی جالب می‌آورد. وی اشاره میکند که در تحقیق مردم بنگلادش احساس شادی بیشتری نسبت به یکی از کشور‌های جهان اول و مدرن داشته‌اند. (متاسفانه نام کشور خاطرم نیست). این ادعا حتی با میزان خودکشی‌ها نیز رابطه مستقیم دارد. متاسفانه انگونه که بشر گمان میکرد، پیشرفت فرهنگ و جوامع و رشد اقتصادی و دموکراسی باعث سعادت افراد جامعه نمی‌شود و برعکس باعث می‌شود که شادی به مفهومی بسیار گنگ تبدیل شود. سخن پایانی:نگارنده این نوشته راهکاری ارایه نمیدهد و تنها سوال مطرح کرده است.
متن مقاله آغازی بر یک پایان (شهید آوینی) "بسم الله الرحمن الرحیم"تردید دارم که در سیاره زمین هنوز هم جوامعی وجود داشته باشند که تسلیم اقتضایات تمدن اروپایی که جهان امروز را یکسره در تسخیر دارد نشده باشند. نهادهای اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی دنیای متمدن تا آنجا انسان جدید را محاصره کرده‌اند که اصلآ تصور دیگری از "حیات بشری" جز اینکه هست ندارد. بچه‌ها در میان خانواده هایی به دنیا می‌آیند که عادات و فرهنگ ملازم با همین صورت خاص از از زندگی بشری را به ناچار پذیرفته‌اند. تلویزیون‌ها در واقع امر با یک آنتن مشترک در سراسر جهان به یک فرستنده مرکزی متصلند که یک پیام مشترک جهانی را به جذاب‌ترین صورت‌ها ارایه می‌دهد.کودکان پای تلویزیون‌ها رشد می‌کنند و به مهد کودک‌ها ،کودکستان‌ها و مدارس و دانشگاه هایی می‌روند که باز هم از آموزش پرورش و تعلیم و تعلم هیچ تصور دیگری جز این که هست ندارند. این آموزشگاه‌ها، از مهد کودک تا دانشگاه ،متعهدند که شهروندان خوب و مطیع و کاملا استانداردی برای دهکده جهانی تربیت کنند _ و چنین می‌کنند. بالاخره ضرورت معاش جوانان را _ تحصیل کرده و یا تحصیل ناکرده_ به صورتی جابرانه و مکانیکی به درون نهاد هایی اجتماعی می‌راند که بر سراسر سطح کره زمین گسترده‌اند و با یک مکانیسم واحد و در خدمت غایاتی مشترک اداره می‌شوند . تمدن نهادی شده غرب که موفق شده است فرهنگ خویش را به صورت اشیایی هدفمند و نظامی تکنولوژیک که روز به روز به آخرین مراحل اتوماسیون _خودکاری _ و دقت ریاضی وار نزدیک می‌شود در آورد و از طریق متدولوژی و ابزار پیچیده اتوماتیک جهان را تسخیر کند، مطلقا اجازه نمی‌دهد که هیچ یک از افراد بشر صورت دیگری از حیات را جز این که اکنون هست تجربه کنند. و بنابراین ، وضع انسان در برابر حیات یک وضع "جبری" است. او حق انتخاب ندارد و بنابراین ، اصلا آزاد نیست. ازادی در اختیار انتخاب است ، در اراده آزاد ، و حال که که بشر نمی‌تواند هر طور که خود می‌خواهد زندگی کند و از این بدتر ، حتی کم‌ترین امکان شناخت صورت‌های دیگری از زندگی انسانی را از دست داده است، چگونه باید از آزادی و اختیار سخن گفت؟چرا هیچ یک از انقلاب‌های پا گرفته در این سوی کره زمین امکان نیافته‌اند که پس از پیروزی، به فرهنگ مستقل خویش و نهادهای اجتماعی متناسب با آن روی بیاورند و به نا گزیر ، در یک مقابله فرسایشی ، رفته رفته معیارها و مقیاس‌های تمدن غربی را پذیرفته‌اند ؟ چرا چنین است؟تمدن امروز کلیت و شمولیتی دارد که آن را تجزیه ناپذیر می‌سازد. همه این انقلاب‌ها _ حتی انقلابی همچون الجزایر که در نسبت با دین بر پاشده است _ بعد از پیروزی به این توهم دچار آمده‌اند که می‌توانند فرهنگ مستقل خویش را با تکنو لوژی غربی و برنامه‌های جذاب غرب برای توسعه اقتصادی جمع آورند، حال آنکه این امر عملآ ناممکن است.هر چه به پایان قرن بیستم نزدیک‌تر می‌شویم بیش‌تر و بیش‌تر می‌توان صورت‌های متناقض نهفته در باطن تمدن تکنولوژیک را آشکارا دید. تمدن امروز ذاتا گرفتار تناقض است و از زمره جدی‌ترین این تناقض‌ها آن است که بشر متمدن در عین انکه در جهان "محاکمه" کافکا می‌زید و از هیچ حق انتخابی برخوردار نیست. جامعه محیط بر خویش را باز و آزاد می‌انگارد. کافکا راست می‌گوید : لازمه عمل مسیولانه آزادی است، و در جهان کنونی انسان با زنجیر به دنیا می‌آید ، زنجیر هایی نادیدنی که او را خواه ناخواه و بی آنکه بداند، به سوی غایاتی که ملازم با تمدن کنونی است می‌کشانند. این تناقض هنگامی خود را به صورت تمام نشان می‌دهد که بدانیم همین بشری که جامعه محیط بر خود را "باز" می‌داند و به تقدیس آزادی روی می‌آورد ، در هیچ یک از ادوار حیات خویش بر کره زمین تا این اندازه که امروز هست اسیر و برده نبوده است نه فقط برده نفس اماره خویش ، بلکه زندانی تمدنی که افراد بشر را از گهواره تا گور به بند کشیده است. جهان امروز جهانی است که آلدوس هاکسلی در "دنیای متهور نو" تصویر کرده است .آنچه موجب شده که بشرنتواند بر این واقعیت آگاه شود و اسارت خفت بار و ذلیلانه و بسیار وحشت اور خویش را نسبت به جهان بیرون دریابد، همین نظام صنعتی جابرانه و بی رحمی است که با دقتی تقریبآ مطلق و شیوه هایی انتزاعی سیطره خویش را بر حیات انسان گسترانده است. تکنولوژی موجودیتی کاملا فرهنگی دارد و هرچه به سوی خود کاری _اتوماسیون _ بیش‌تر حرکت کند، بیشتر و بیشتر به صورت ابزار خارج می‌شوند،و جز به استخدام فرهنگ غرب در نمی‌آید.یکی دیگر از این تناقض‌ها "دموکراسی" است. دمو کراسی به مفهوم "حکومت مردم" است ، اما در عمل، حتی در بهترین نمونه‌های حکومت دموکراتیک ، حقوق ملت نقابی است که در پس آن ثروتمندان پنهان شده‌اند.اشپنگر می‌گوید: اگر در میان طرفداران دموکراسی نفوس مقتدری وجود نداشت، موضوع دموکراسی فقط در درون دلها و روی کاغذ باقی می‌ماند .. در نزد این نفوس مقتدر، ملت فقط میدانی است برای اعمال قدرت، و عقاید و ایده آل‌ها وسیله‌ای است برای به دست آوردن آن ...دموکراسی یکی دیگر از تناقض هایی است که در ذات غربی وجود داشته و اکنون آشکارا شده است. تصور دموکراسی _ یعنی حکومت مردم _ بسیار فریبنده و جذاب است، اما در عمل همواره قلیلی از مردم با استفاده از ریا کاری و مردم فریبی حکومت را به دست می‌گیرند. اشپنگلر می‌گویند:همانطور که در قرن نوزدهم تاج و عصای سلطنتی را وسیله ظاهر سازی و نمایش ساختند، اینک، "حقوق ملت" را در مقابل انبوه مردم سان می‌دهند .. پول جریان انتخابات را اداره کرده و آن را به نفع پولداران خاتمه می‌دهد و جریان انتخابات به صورت یک بازی ساختگی در خواهد آمد که تحت عنوان "اخذ تصمیم ملت" به معرض نمایش عمومی گذارده می‌شود.دموکراسی نمی‌تواند به صورت یک ایدیولوژی حکومتی در آید چرا که همواره در عمل ، به چیزی متناقض با مفهوم اصلی خویش مبدل خواهد شد . یعنی در درون دموکراسی ، وقتی کار به تشکیل حکومت می‌کشد، امری ناقض"حکومت مردم" وجود دارد، چرا که مفهوم مردم در حیطه عمل مصادیق بسیار متفاوت و متضادی پیدا می‌کند . عملا گروه هایی از مردم حکومت را در دست خواهند گرفت و قدرت را مصادره به مطلوب خواهند کر د که بیشتر ، از ثروت ونفوذ برخوردار هستند . نمونه‌های تحقق یافته دموکراسی در جهان امروز بدون استثنا موید نظراتی هستند که اشپیگلر در سال 1920 بیان کرده است:حس قدرت طلبی که در زیر لفافه دموکراسی به فعالیت مشغول است شاهکار خود را به چنان خوبی انجام داده که حتی وقتی مردم را به شدید‌ترین وضعی به قید رقیت و بردگی می‌کشد، اینان به قدری اغفال شده‌اند که تصور می‌کنند معنی آزادی همین است، و هر چه طوق اسارت تنگتر می‌شود به نظر مردم چنین جلوه می‌کند که دایره آزادی وسیعتر شده است.تحولی تاریخی بشر جز از طریق انقلاب ممکن نیست. آنان که این نظریه را نمی‌پذیرند، به وضع موجود دل بسته‌اند. در درون انسان میلی برای ماندن هست و میل دیگری هم برای رفتن و این دومی قوی‌تر است. از آنجا که بشر اهل عادت است و دل به ماندن می‌سپارد،تحول تاریخی اش جز از طریق انقلاب ممکن نیست. انقلاب یک تغییر دفعی است و ناگهانی روی می‌دهد و همه عادات گذشته را در هم می‌ریزد و بنابراین، نمی‌تواند که صورتی مدام پیدا کند. "انقلاب دایمی" یک آرزوی شیرین، اما دست نیافتنی است. زندگی فی نفسه ملازم با عاداتی است که او را دعوت به ماندن می‌کنند و انقلاب کوچیدن است. عشایر کوچ رو با آنکه عاداتشان را نیز با خویش به ییلاق و قشلاق می‌برند و کوچیدنشان از مصادیق هجرت معنویت نیست، رفته رفته وادار به ماندن می‌شوند و هم اکنون نیز، جز گروه هایی قلیل از آنان، همه را جاذبه اسکان بلعیده است.گستره عادات هر چه عمیق‌تر و وسیع‌تر باشد، انقلابی بزرگ‌تر لازم است تا بندهایش را از دست و پای جان بشر - بگسلد و خواه ناخواه چنین نیز خواهد شد - و هر چه عادات ملازم با ماندن عمیق‌تر و وسیع‌تر باشد، درد و رنج هجرت و انقلاب بیشتر است و بنابراین، از هم اکنون می‌توان وسعت مصایبی را که "انقلاب جهانی فردا" برای بشر پیش خواهد آورد، به حدس و گمان دریافت. تردیدی نیست که بشر امروز از یک "انقلاب جهانی" گریزی ندارد، چرا که تمدن امروز خواه ناخواه وسعتی جهانی یافته است. هیچ یک از تمدن‌های گذشته پایدار نمانده‌اند، چرا که تمدن دعوت به ماندن و سکون و استقرار می‌کند و ذات بشر عین بی قراری و تحول است. قرار انسان در بی قراری است چرا که او "دارالقرا" را در بهشتی بیرون از این عالم می‌جوید و بهشت‌های زمینی ، هر چند او را برای زمانی کوتاه بفریبند، نمی‌توان که از هجرت معنوی بازش دارند. این یک کشش ماوراءالطبیعی است که هرگز تعطیل بردار نیست، اگر چه ممکن است همچون جزر و مد آب اقیانوسها، در تبعیت از یک نظم ادواری شدت و ضعف داشته باشد.تقابل "انقلاب . استقرار"، تقابل "فرهنگ و تمدن" است. تمدن همان فرهنگ است که تعین یافته و در پی استقرار بر آمده است. فرهنگ طالب انقلاب است و تمدن طالب استقرار، و بنابراین، چه بسا که تقابل فرهنگ و تمدن به یک تعارض جدی بینجامد. آنچه در مورد تمدن غرب روی داده آن است که فرهنگ چیزی جز روش‌ها و ابزاری که تمدن غرب بوجود آورده است، نیست. یعنی متدولوژی و تکنولوژی صورت مبدل همان فرهنگی هستند که تمدن غرب بر آن تاسیس یافته و این واقعه بسیار عجیبی است. به عبارت ساده‌تر باید گفت که در تمدن امروز غرب فرهنگی بجز روش‌ها و ابزار وجود ندارد( و این گفته، صورت اعم این سخن مک لوهان را به یاد می‌آورد که "رسانه همان پیام است.") و بنابراین، پذیرش فرهنگ غرب مفهومی جز پذیرش روش‌ها و ابزار متدولوژی و تکنولوژی - ندارد و این توهم که ما ابزار را اخذ می‌کنیم و فرهنگ غرب را رها می‌کنیم جز سرابی بیش نیست.روزگار ما روزگار اصالت فایده عملی نیز هست و اغلب مردمان، خواه ناخواه، دانسته یا نادانسته پراگماتیست هستند و بنابراین، بلا درنگ به این پرسش دچار خواهند آمد که فایده عملی این سخنان چه می‌تواند باشد. آیا نتیجه عملی این سخنان آن است که ما باید به متدولوی و تکنولوژی عالم جدید پشت کنیم و هر چه را که هست بدون هیچ گزینشی به دور بیندازیم؟ جواب این است که:"خیر! اما گزینشی را هم که از آن سخن می‌رود سهل نباید انگاشت. ما باید در صدد تسخیر روح و جوهر تمدن جدید برآییم، نه جسم آن. ما نباید تسلیم همان نسبتی شویم که بین بشر جدید و تکنولوژی و متدولوژی وجود دارد. تسخیر جوهر تمدن جدید در گرو همین تغییر نسبت است و اگر نه، گزینشی آن سان که ما انتظار می‌بریم امکان پذیر نخواهد بود."علی رغم اهمیت بسیار زیادی که برای این بحث قایل هستم قصد ندارم که بیش از این، یعنی آن سان که چنین بحث اقتضا دارد، در آن ورود پیدا کنم. دنباله این بحث آن همه بلند است که به هر تقدیر ناگزیر خواهیم شد که آن را نیمه کاره رها کنیم.ده‌ها سال است که تلاش همه فیلسوفان و متفکران مومن به تمدن تکنولوژیک غرب متوجه آن است که "تیوری انقلاب" را نفی کنند و معترضان را به "اصلاح" حواله دهند، حال آنکه رفته رفته بر آشفتگان نه به انکار اعراض که به انکار ذات غرب رسیده‌اند و اینان بالتبع در جست و جوی تفکر تازه‌ای هستند که با لذات با آنچه هست متفاوت باشد. اضطرابی که بشر امروز را فرا گرفته است نشان از یک زلزله قریب الوقوع دارد، زلزله‌ای که تمدن غرب را از بنیان ویران خواهد ساخت و نسبت انسان را با خویشتن خویش و عالم دیگرگون خواهد کرد. از آنجا که تمدن امروز جهان را در تسخیر دارد، انقلاب فردا نیز یک واقعه جهانی خواهد بود و به یکباره همه عالم را خواهد بلعید.حتی اگر هیچ برهان دیگری در دست نداشتم، ظهور انقلاب اسلامی _ و بهتر بگویم، بعثت تاریخی انسان در وجود مردی چون حضرت امام خمینی(س) برای من کافی بود تا باور کنم که عصر تمدن غرب سپری شده است و تا آن وضع موعود که انسان در انتظار اوست فاصله‌ای چندان باقی نمانده است. حقیقت دین را باید نه در عوالم انتزاعی، که در وجود انسان هایی جست که خلیفه اللهی مبعوث شده‌اند. فصل الخطاب با انسان کامل است و لا غیر.
نیاز به سواد‌رسانه‌ای قبل از ورود به دنیای بزرگ و پیچیده مجازی با شنیدن نام رسانه معمولا ما آن را به عنوان رسانه ارتباط جمعی می‌شناسیم. یعنی ابزار‌هایی که تعامل و ارتباط ما با خیل کثیری از مردم را برقرار می‌کند نظیر تلویزیون، رادیو، سینما، روزنامه، مجله و .ظهور پدیده‌ای به نام اینترنت، موجب پیشرفت و تحول عظیمی در حوزه فناوری و وسایل ارتباط جمعی، از جمله پیدایش فضای مجازی و نوع جدیدی از رسانه به نام رسانه‌های دیجیتال شد. این تحولات به سرعت ادامه یافت تا جایی که امروز ما تحول جدیدی با عنوان "انسان رسانه" هستیم یعنی انسان‌هایی که همه چیز را در رسانه می‌بینند و از نگاه رسانه‌ای همه چیز را مورد بررسی و ت مل قرار می‌دهند. این افراد انسان‌هایی هستند که به وسیله این تکنولوژی می‌توانند در جامعه اثرگذار باشند و موج ایجاد کنند، البته این امر نیازمند درک و توانایی تحلیل داده‌های رسانه است.اگر ما به دنبال فعالیت رسانه‌ای هستیم، باید بیشتر از هر چیزی به اثرگذاری توجه نماییم، در غیر این صورت فعالیت رسانه‌ای ما ناقص و بیهوده است، بر همین اساس مسیله و درگیری ما در رسانه، بر سر اثرگذاری و موثر واقع شدن است، اما مشکل اینجاست که ما اغلب در استفاده از رسانه و فعالیت در آن بهره‌وری پایینی داریم بهره‌وری، یعنی کار خوب را به خوبی انجام دادن. پس خوب‌تر این است که بهترین کار ممکن را شناسایی و در جهت مثبت آن را انجام دهیم.یکی از بهترین کار‌های ممکن برای اثرگذاری در جامعه، کار در رسانه‌های اجتماعی است شبکه‌های اجتماعی، مقیاس کوچکی از جامعه هستند، پس برای اثرگذاری در جامعه، باید به سراغ فعالیت در این شبکه‌ها برویم. رسانه توانایی تغییر ذهنیت و نگرش افراد نسبت به یک پدیده را دارد، با تغییر نگاه و تفسیر فرد، نظام ارزشی او به آن پدیده هم تغییر می‌کند و تغییر نظام ارزشی جامعه، می‌تواند مشروعیت‌زدایی را به وجود آورد.در چنین مواقعی است که نیاز به سواد‌رسانه‌ای به عنوان مقوله‌ای مهم و اساسی در مواجهه با پیام‌های رسانه‌ای و هنگام ورود و استفاده از شبکه‌های اجتماعی به خوبی احساس می‌شود. افراد بسیاری هستند که در فضای مجازی مطالب و عقایدی را برخلاف نظام اجتماعی منتشر می‌کنند و انرژی و موج این عقاید به متن جامعه منتقل می‌شود که نافرمانی‌های مدنی را به دنبال دارد. در واقع اگر ما سواد رسانه‌ای نداشته باشیم، امنیت ملی و مذهبی ما از این بی‌سوادی مت ثر خواهد شد.در فضای مجازی به راحتی می‌توان با توجه به مواردی که در ذیل گفته می‌شود، عقاید و دیدگاه‌های افراد جامعه را به سمت و سوی مدنظر هدایت و در زمان اندکی توجه افراد را معطوف به اهداف خود خواسته نمود 1 . شبکه‌سازی از جمله روش‌های القای عقاید است که داشتن شبکه، مساوی با داشتن قدرت نرم است. 2 . فرهنگ‌سازی نیز در فضای مجازی توانایی تحمیل رفتار و عقاید را دارد آن چیزی که ما در کف جامعه و در حوزه رفتار‌های اجتماعی در بین مردم می‌بینیم، ت ثیری است که مبتنی بر فضای مجازی بر ذهن افراد نشسته و تبدیل به نوعی فرهنگ شده است. 3 . جریان‌سازی در فضای مجازی می‌تواند همه خل‌ها و کمبود‌های دنیای حقیقی را برای افراد پر کند. 4 . در فضای مجازی و در فرآیند گردش آزاد اطلاعات، با انواع تنوع‌ها، ایده‌آل‌ها و . مواجه هستیم. 5 . فضای مجازی بر شکل‌گیری خصلت‌های اساسی و الگو‌های ارزشی در میان اعضای خانواده ت ثیر می‌گذارد. 6 . در فضای مجازی به خوبی می‌توان فقدان یکپارچگی حسی را مشاهده کرد. در حالت طبیعی اطلاعات حواس باید به صورت هماهنگ به مغز ارسال و پردازش شود اما در استفاده بی‌رویه از فضای مجازی دو حس اصلی ما که بیشتر درگیر هستند (شنوایی و بینایی) و به مقدار مختصر لامسه ضعیف می‌شود.همچنین هویت افراد مت ثر از فضای مجازی است، افرادی که دو اکانت یا بیشتر در فضای مجازی دارند، باید مراقب دو تکه شدن مغز خود باشند. 7 . اعتیاد به اینترنت نیز از جمله مضرات این فضا می‌باشد به طوری که گاهی مشکلات عدیده‌ای را برای خانواده‌ها به وجود می‌آورد. جذابیت شبکه‌های اجتماعی مجازی و سهولت فعالیت و استفاده از آن سبب تغییرات سبک زندگی به عنوان موضوعی مهم و جدی مطرح می‌شود که مستلزم یادگیری و سواد رسانه‌ای پیش از ورود به این فضا و درگیری با ابعاد مختلف آن است.شبکه‌های اجتماعی برای بسیاری از کاربران، به خصوص نسل امروزی که به طور کامل و مداوم از طریق شبکه‌های اجتماعی مجازی با یکدیگر در تعامل و ارتباط هستند نه فقط راهی برای برقراری تماس، بلکه یک روش و سبک زندگی محسوب می‌شود و توانسته شیوه و سبک زندگی بسیاری از کاربران این شبکه‌ها را تغییر دهد.زیرا این شبکه‌ها صرفا انتقال دهنده پیام نیستند بلکه یک فضای جدید و مدرن برای زیستن می‌باشند. بسیاری از رفتار‌های کاربران مت ثر از این فضا می‌باشد. این شبکه‌ها می‌توانند بر ادبیات گفتاری افراد جامعه ت ثیر بگذارند، نحوه پوشش و نوع برخورد با جنس مخالف را تغییر دهند و اعتقادات افراد را دگرگون نمایند.کاربران به راحتی می‌توانند از این شبکه‌ها برای بیان رویداد‌های مختلف زندگی خود، خاطرات، موقعیت اجتماعی، حالات روحی و مواردی نظیر این‌ها را استفاده نمایند یا به وسیله اشتراک‌گذاری افکار و عقایدشان با دیگران به گفتگو و تع مل بپردازند و به این صورت احساسات گوناگون خود را در زمان‌های متفاوت تخلیه کنند.بر همین اساس تهدیدات و مشکلات عدیده‌ای را به همراه دارد. پس باید توجه داشته باشیم که با بالابردن درک و سواد رسانه‌ای بر استفاده عاقلانه، تحلیل‌گرانه و آسیب‌شناسانه از این فناوری ارزشمند بکوشیم و به بیان دیگر با فرهنگ‌سازی، ترویج کاربرد‌های مفید و مثبت این شبکه‌ها، آگاه‌سازی و هشدار نسبت به کاربرد‌های مخرب، آسیب‌زا و منفی این شبکه‌ها، فرصت‌های این فضا را افزایش و تهدید‌های آن را کاهش دهیم.مردم بسیاری در سنین مختلف از کاربران شبکه‌های اجتماعی به خصوص اینستاگرام و توییتر هستند ولذا نقش این شبکه‌ها در تعاملات و ارتباطات انسانی نقشی غیرقابل انکار، مهم و موثر است. اگر شبکه‌های اجتماعی همسو با شرایط فرهنگی و بومی خودمان راه‌اندازی شود، می‌تواند مفیدتر و ت ثیرگذارتر باشد زیرا بسیاری از مباحث و اطلاعاتی که در "فیس بوک" و "توییتر" رد و بدل می‌شود، مغایر با فرهنگ دینی، اخلاقی، اسلامی و ایرانی ما می‌باشد و می‌تواند تهدیدی برای باور‌های دینی، مذهبی و اعتقادی مردم ما که تربیت شده فرهنگ اسلامی هستند، محسوب شود.بدون شک یکی از مهم‌ترین راه‌های رسیدن به اهداف متعالی در پاسداشت ارزش‌ها و حفظ بنیان خانواده، آموزش‌های مفید و موثر در این زمینه به تمامی گروه‌های سنی است که قبل از ورود به دنیای بزرگ و پیچیده مجازی باید به آن توجه ویژه‌ای شود.روزنامه جوانسامانه جامع دیجیتالی شنادبا توجه به نیاز روزافزون کاربران جهت دریافت خدمات به صورت الکترونیکی و نیز رشد چشمگیر دسترسی به اینترنت و ارایه خدمات نوین دیجیتالی سامانه جامع دیجیتالی شناد خدمات خود را به کاربران محترم ارایه می‌نماید این خدمات شامل موارد ذیل می‌باشد:بخش فروش نرم‌افزار: شامل نرم افزارهای کاربردی، آموزش، مهندسی، دانشگاهی، و . با مجوز‌های معتبربصورت آنلاین.بخش دریافت مجوز: برای محصولات کتاب صوتی، کتاب دیجیتال (کتاب الکترونیکی)، پکیج‌های آموزشی در قالب صوت وتصویر، فیلم، جلسات کارگاهی آموزشی از مرکز توسعه اطلاعات و رسانه‌های دیجیتال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیبخش خدمات چاپ و بسته‌بندی بسته‌های نرم افزاری: از صفر تا صد برای نشردهندگان سامانه شناد از طراحی تا وکیوم بسته نرم‌افزاریبخش طراحی انواع وب سایت‌: برای اینکه شما یک سایت زیبا و کامل و مورد استفاده داشته باشید، با راهنمایی و مشاوره رایگان شما می‌توانید با اطلاعات کافی و با هزینه مورد نظر خود اقدام به طراحی سایت نمایید. در ضمن این امکان را برای شما فراهم آورده است تا مجوز‌های لازم را برای وب‌سایت خود دریافت نمایید.سامانه جامع دیجیتالی شناد: کلیه تقاضای خدمات و اخذ مجوزهای مربوط به کسب و کارهای اینترنتی با هدف تمرکززدایی در کنار شفافیت و سهولت مراوده سامانه درخواست اخذ مجوز و خدمات به صورت کاملا دیجیتالی صورت می‌گیرد و از طریق پست ارسال می‌گردد.سامانه جامع دیجیتالی شناد خدمات متنوع دیگری را برای کاربران محترم در نظر گرفته است که به مرور به بخش‌های دیگر سامانه شناد اضافه می‌گردد.سامانه جامع دیجیتالی شناد شفافیت در کنار نوآوری فناوری‌های نوین دیجیتالی
می‌ارزد زندگانی حتی به مرگ! "از پیر شدن نترسید، پیری نعمتی است که همه از آن بهره نخواهند برد" مت سفانه درست نمی‌دانم این جمله را کجا خواندم و از چه کسی بود. ولی من را به یاد دعای خیر مادربزرگ‌ها انداخت: " الهی پیرشی مادر"به‌راستی بهترین دعایی که می‌توان در حق کسی که دوستش داری کرد، همین است.در زندگی همه ما روزهایی هست که حس می‌کنیم خوشبختی از ما روی گردانده و از زندگیمان رفته، یا شاید هنوز هست ولی به چشممان نمی‌آید. زیرا خود را در لباسی از نکبت و مشکلات پیچیده، یا رنگ عادت و روزمرگی به خود گرفته. اما حتی اگر در بی‌چاره‌ترین بن‌بست زندگی خود ایستاده باشیم و نه راه پس داشته باشیم و نه راه پیش، باز ته دل زندگی را دوست داریم و منتظریم دست روزگار آن روی سکه را رو کند. چیزی شبیه به شعله ضعیف امید از زیر خروار ها خروار خاکستر.شاید پارادوکس رفتاری ما در اوج مشکلات نیز ریشه در همین مطلب داشته باشد، در روزی سخت با فشار روحی و روانی طاقت‌فرسا برای لحظه ای - هرچند کوتاه - حس فراغتی در دل داریم و آن‌قدر آن حس با شرایطی که در آن هستیم تضاد دارد که درکش برایمان مشکل است. حتی ممکن است عذاب وجدان بگیریم و به خود نهیب بزنیم که به خودت بیا، الان وقت خوشدلی نیست! بیایید اعتراف کنیمشاید پای حرف که برسد بتوانیم ساعت ها از بی اعتباری و بی التفاتی "چرخ" داد سخن برآوریم. اما هرگز نمی توان انکار کرد که زندگی در این دنیا به‌هرحال فریبنده است. هر قدر هم که سنگدلی در کار ما کند، باز همه ته قلبمان به او متمایلیم.با تمام احترامی که برای فردوسی قایل هستم باید بگویم که به نظر من"می ارزد زندگی حتی به مرگ"آری زیستن و بودن و "زندگی خود را زندگی کردن" به همه چیز می‌ارزد.
فرهنگ افسرده مطالعات بین فرهنگی نشان می‌دهند حس افسردگی تقریبا برای تمام انسان‌ها شبیه هم است، مانند یک وجود تاریک و عظیم بالای سر ما. بسیاری فاکتورهای مرتبط به افسردگی هم در فرهنگ‌های مختلف یکی هستند مثلا جنسیت، بیکاری، و حوادث ناگوار در زندگی. اما نحوه برخورد مردم با مشکلات و تفسیر آن‌ها در فرهنگ‌های مختلف متفاوت است.بودایی‌ها رنج را یک بخش اساسی زندگی می‌دانند. در اروپای شرقی مسیحیان ارتدوکس و کاتولیک‌های سنتی دو دیدگاه متفاوت در مورد رنج دارند. از یک طرف رنج بیش از حد که مانع رسیدن شما به اهداف تان شود گناه است، اما همزمان رنجی که مانع فعالیت‌های زندگی نباشد باعث نزدیک‌تر شدن به خدا می‌گردد انگار که نشان دادن رنج بردن به دیگران نمایشی از فضیلت و پیچیدگی شما باشد. در هند و اکوادور رنج مانند شکافی در روابط اجتماعی دیده می‌شود که باید مرمت گردد.در غرب بیش از همه افسردگی به عنوان یک بیماری شناخته شده و به فاکتورهای بیولوژیک مرتبط می‌گردد و ما فکر می‌کنیم که دور کردن انسان‌ها از فشارهای روانی و محیطی به آنها کمک خواهد کرد. اما در عمل افسردگی یک پدیده اجتماعی - فرهنگی - بیولوژیکی بسیار پیچیده است و نادیده گرفتن سایر جنبه‌های آن باعث می‌شود مردم فاکتورهای محیطی را نادیده گرفته و افسردگی را بخشی از خود و میراث ژنتیک شان بدانند. در موضوع آموزش، دانستن اینکه رنج نشانه یک بیماری است می‌تواند باعث شود شخص به دنبال راه درمان آن برود، اما عملا نمی‌توان این نسخه را برای همه به یک شکل پیچید.میزان آسیب پذیری ژنتیکی افراد نسبت به بیماری‌ها در کشورهای مختلف متفاوت است. مثلا مردم آسیای شرقی از نظر ژنتیکی آسیب پذیری بیشتری نسبت به افسردگی دارند، اما در عمل تعداد موارد افسردگی مشاهده شده در آن کشورها کمتر است. یک فرضیه این است که آسیب پذیری ژنتیکی و فرهنگ در کنار هم تکامل یافته‌اند و باعث ایجاد فاکتورهای حفاظتی مانند وابستگی بین افراد (فرهنگ جمع گرایانه شرقی) گشته‌اند. اما وقتی این افراد از فرهنگ خود دور شده و مثلا به کشور دیگری می‌روند، ریسک افسردگی شان افزایش میابد.ثبات اجتماعی و روابط کارا فاکتورهای حفاظتی مهمی در مقابل افسردگی هستند، از این جهت فرهنگ‌های آسیای شرقی روابط اجتماعی را تشویق می‌کند. مثلا بیشتر بزرگسالان در ژاپن با بعضی دوستان دوران کودکی خود بطور مداوم در ارتباط هستند، موضوعی که در کشورهایی مانند ایالات متحده به دلیل میزان بالای جابجایی بسیار نادر است. البته که این موضوع به کیفیت رابطه بستگی دارد و گیر افتادن در روابط پرتنش خود مشکل زاست.فرضیه دیگر این است که بعضی فرهنگ‌ها روش‌های تنظیم احساسی (به معنی توانایی کنترل احساسات) را تقویت می‌کنند. تنظیم احساسی امروزه به عنوان عامل مهمی در برخورد با اختلالات روانی شناخته می‌شود. مثلا در فرهنگ غربی ما استراتژی‌های سازگارشونده مانند ارزیابی دوباره نداریم، یعنی اینکه یاد بگیریم مسایل را به نحو دیگری تفسیر کنیم، داستان متفاوتی به خود بگوییم، و در نتیجه احساسات متفاوتی را تجربه کنیم. همچنین، فرهنگ غربی از عدم وجود تنظیمات احساسی -‌اجتماعی مانند در میان گذاشتن احساسات خود با دیگران رنج می‌برد. تصور بسیاری از درمان یک روش فردی است اما اینکه شخصی را در کنار خود داشته باشید حتی اگر مستقیما در مورد مشکل خود با او گفتگو نکنید باز هم تاثیری تنظیم احساسی داد. مثال دیگر نشخوار فکری است که بسیاری آن را مضر میدانند اما در فرهنگ روسی به عنوان روشی برای نگاه به خود از دید دیگران استفاده می‌کند که عملا یک استراتژی خود ارزیابی مفید است.در مواجهه با مشکلات پیچیده‌ای مانند افسردگی، نگاه ما باید به همه گزینه‌ها باشد. روش رفتاردرمانی شناختی آمریکایی در سایر فرهنگ‌ها نتایج خوبی نشان داده است. بطور مشابه روش ذهن‌آگاهی ( Mindfulness ) شرقی در نمونه‌های غربی موثر بوده است. از این منظر روش هایی که از روابط اجتماعی و غیر فردی استفاده می‌کنند پتانسیل بالایی دارند.ماریانا پوگوسیان مدرس روانشناسی فرهنگیمنبع :
واقعیت‌های مشترک این به هیچ‌وجه آن راهی نیست که ما از طریق آن جهان را تجربه می‌کنیم.واقعیت هایی که با تکرار و تداوم داشتن تبدیل به واقعیت شده‌اند.زمانیکه دانش خود، از وقایع منطقی را با یکدیگر به اشتراک گذاشتیم،‌می‌توانیم بدون شک و تردید براساس آن‌ها قدم برداریم بدون توجه با اینکه چه گروهی موافق و یا مخالف است. بایکدیگر کار کرده، جاده‌ها و پل‌ها را ساخته و بیماری‌ها را درمان کنیم.اما حقیقت این است که زندگی ما با براساس حقایق فرهنگی پیش می‌رود. برای همین است که لباس عروس‌ها سفید است، یا مغزیجات ارزش غذایی ندارند. نمی‌شود گفت این عرف‌ها بد هستند اما خوب است به این موضوع آگاه باشیم که هر از چندگاهی توسط افراد بلندمرتبه تغییر می‌کنند.واقعیت‌های فرهنگی و غیرفرهنگی عموما باهم در تضادند. برای مثال شاید تصمیمات یک نژاد و فرهنگ برای اقوام دیگر قابل درک نباشد.با قدرت گرفتن رسانه‌ها، این تضاد و اختلاف بین فرهنگ‌های گوناگون بیشتر از پیش شده است.اما دسته دیگری از واقعیت‌ها وجود دارد که به صورت همگانی به اشتراک گذاشته نمی‌شوند. به گروهی از افراد که از این قوانین تبعیت می‌کنند اصطلاحا نابغه گفته می‌شود. همان کسانی که قبل از بقیه واقعیت‌ها را دیده و مورد تمسخر قرار می‌گیرند. و درنهایت ستایش می‌شوند.و دسته آخر کسانی که پیرو قواعد فرهنگی متفاوتی نسبت به سایرین هستند. مانند شعرا.چالش امروز ما، میان افرادی هست که خودشان را در رده بالاتری از نظر فرهنگی نسبت به بقیه دیده و کسانی‌که معتقدند، فرهنگ فاقد اهمیت است. ولی فرهنگ مهم است این فرهنگ است که از ما انسان ساخته و به ما معنی می‌دهد.این دو دسته کاملا متفاوتند ولی ما به هردو آن‌ها نیاز داریم.
از "چه گوارا" تا "ماله کش"! نویسنده: بهمن بابازاده تحلیل "مینا ورشوچی" که با بازنشر و تایید مهناز افشار مواجه شده، چند کلید واژه مهم را در خود دارد: انحصار ،هنر،مردم، فراموشی.جملات گلپا را هم بخوانید تا درباره این قضاوت و حکم صادر کردن، کمی گپ بزنیم.درباره انحصار که خوب . در اکوسیستمی که درباره آن حرف میزنیم، معادل مناسب‌تری برایش وجود دارد. مکانیسم سرسام آوری بنام مجوز، پروسه‌ای طولانی برای مجاز شدن و تحمل انواع تعهدنامه‌ها. این انحصار نیست خانم ورشوچی، تحقیر است.* تهدید و بازخواست را هم به این امکاناتی که از آن برای فراموشی هنر قبل از انقلاب یاد کردید اضافه کنید.میدانید چاوشی بعد از خوزستان یا برای آلبوم ابراهیم چندبار بازخواست و احضار شد؟* برچسب "هنرمند حکومتی" (که معادل امروزی اش میشود "ماله کش"!)، در دوره‌های مختلف تاریخی روی بزرگان بوده. از شجریان تا ابتهاج وحالا چاوشی.جامعه بشری بر اساس اتفاقات اجتماعی،همسویی سلیقه‌ها ونوع عملکرد، این برچسب‌ها را می‌چسباند. که شجریان در دهه 60 ماله کش است و در دهه 80 ، چه گوارا!* هنر قبل از انقلاب فراموش شدنی نیست. با هیچ انحصار و رانت و خفقانی هم فراموش نمی‌شود. این نسل‌های بشری اند که عوض می‌شوند و سلیقه هایی که بدیهی ست یک شکل و یک جور نخواهند ماند. بشر در جستجوی لذت و سرگرمی جلو میرود و آدمها قضاوت میشوند.* دسته بندی داخلی و خارجی برای هنرمند ایرانی آفت این روزهای ماست. خارجی‌ها فراری و منفور و داخلی‌ها، ماله کش و حکومتی! صدای من را از یک بدویت تاریخی می‌شنوید .* سوال مهمی دارم:چرا وقتی ابی درباره جنگ میخواند یا شادمهر ویدیوی "تقدیر" میسازد، قهرمان نسلها میشوند ولی اگر چاوشی یا فرزاد از جنگ و ایران میخوانند، هنرمند حکومتی و ماله کش اند؟!این سوال بسیار مهم و حایز اهمیت است. بسیار زیاد .* جدال اینستاگرامی مهشید و چاوشی و پیش کشیدن ماجراهای کنسرت عربستان و هنرمند پاسدار، بهانه خوبی شده برای جراحی بیشتر این جریان. یکشنبه شب بیشتر در لایو در این باره با آدمهای مختلف (از هر دو طیف) گپ میزنیم. خواستید تشریف بیاورید .
چگونه آب را هدر ندهیم؟ وقتی وارد حمام می‌شود، دوش را یک‌سر باز می‌گذارد: آیا نمی‌توان با یک تشت، در مصرف آب صرفه‌جویی نمود؟ هنگام وضو گرفتن، آب را زیاد بازمی‌گذارد: آیا نمی‌شود با مقداری کم از آب(به اندازه یک شیشه دارو و یا حتی یک لیوان آب!) وضو گرفت؟ زمان شستن ظرف‌ها، آب را به میزان خوبی مدیریت نمی‌کند: آیا نمی‌تواند یاد بگیرد تا چگونه کمتر آب را باز بگذارد و با بهره‌وری بیشتری، از آب مصرف کند؟ در روز کلی آب برای شستن ظروف، میوه، پاکت شیر و .امثالهم صرف می‌کند: آیا نمی‌تواند یک تشت در داخل سینی ظرف‌شویی قرار دهد و آب جمع شده را برای جاهایی مانند باغچه، گل‌ها، شست‌وشوی بدنه ماشین، شست‌وشوی دم‌در و . استفاده کند؟ . !اگر هرکدام از ما امور روزانه زندگیمان را مرور کنیم، متوجه می‌شویم که روزانه چقدر آب هدر می‌دهیم: آیا باید حتما آب جیره‌بندی شود و یا اندازه یک سماور! بیاید که حتی نشود با آن یک دوش ساده و سریع گرفت؟چگونه آب را هدر ندهیممن تصور می‌کنم ایرانی‌ها به اندازه کافی از بحران آب خوانده و شنیده‌اند، اما مشکل اینجاست که همانند بسیاری از مسایل دیگر، فرهنگ‌سازی در این خصوص صورت نگرفته و هنوز هم نمی‌گیرد! وقتی برای وضو یک پارچ آب مصرف می‌شود .زمانی که در روز چندین میلیون سیفون کشیده می‌شود! و . وقتی که کلی از آب‌به اشکال مختلف در فضاهای زندگی و کاری افراد و سازمان‌ها به هدر می‌رود، آیا نباید بپرسیم چرا هنوز بحران را متوجه نشده‌ایم؟ چرا برخی تصور می‌کنند مشکل آب قرار نیست حادتر شود؟شاید بتوانیم این جمله طلایی را برای پرسش به این وضعیت فعلی آب در کشورمان بگوییم: چگونه آب را هدر ندهیم؟ پاسخ من این است: فرهنگ استفاده درست از آب را همه ما باید یاد بگیریم و به گسترش آن کمک کنیم.
گمشده‌ای به نام "من" جستاری در باب حذف فردیت در جامعهمحمدمهدی امیری/ دانشجوی دوره‌ی کارشناسی رشته‌ی مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریفکرونا آمد و با خود قرنطینه را آورد. قرنطینه آمد و ارتباطات واقعی انسانی را از میان برد. ارتباطات از میان رفت و انسان با "فردیت" خود تنها ماند با خود خود خودش. باخود تنها ماند و دچار افسردگی شد. با خود تنها ماند و فهمید که هیچ چیزی از خودش باقی نمانده است. فهمید که از درون تهی است. برای فرار از این خل درونی به اینستاگرام و توییتر و ارتباطات تلگرامی روی آورد و بیش از پیش به پوچ‌بودن چنین ارتباطاتی پی برد. جواب‌دادن به این پرسش که کدام سیر اتفاقات فردیت انسان را از او گرفت و چه چیزهایی سبب می‌شود که ما علی‌رغم اطلاع از این که انسان چقدر وابسته به ارتباطات بین‌فردی است اما همچنان روابطی "بی‌معنی" با دیگران داریم(!)، خارج از حوصله نگارنده و احتمالا خواننده است. اما در این نوشتار تلاش خواهم کرد که با زدن یک سری مثال عینی و بیان برخی دلایل، جنبه‌ای جامعه‌شناختی از موضوع و پاره‌ای از منظور کلی خود را بیان کنم.عده‌ای مدرنیته را گذاری به سوی "نسبی‌سازی همه‌چیز" می‌دانند. نسبی‌سازی‌ای که با عدم قطعیت و تشکیک در بنیان‌های فکری آدم شروع می‌شود و در نهایت اکثر اوقات به پوچی محض می‌انجامد. این‌جاست که دیگر انسان خود را در خل می‌یابد به عبارتی دیگر هیچ ابرروایتی را نمی‌تواند قبول کند. به این معنی که دین از زندگی او رنگ باخته، معنای امر سیاسی برای او به سیاسی‌کاری تقلیل پیدا کرده است و علم را صرفا وسیله‌ای برای سرگرم‌شدن و غفلت می‌پندارد. چنین انسانی دیگر نمی‌تواند از منظر یک عینک ثابت، همه‌ی اتفاقات اطراف خود را تحلیل کند. برای روشن‌ترشدن موضوع مثالی می‌زنم ابرروایت ایرانیان مسلمان در گذشته (حداقل تا قبل از عصر مشروطه و آشناشدن جدی روشنفکران ایرانی با اندیشه‌ی غربی) دین اسلام با برداشتی عمدتا فقهی بوده است. ابرروایتی که با آن می‌توانست علت وقوع حوادث طبیعی را بگوید (مثلا خشم خداوند از اعمال ساکنین شهر یا منطقه)، دلیل بیمارشدن یکی از اعضای خانواده را بازگو کند (مثلا انجام فلان گناه خاص) ظل‌خداوند‌بودن فلان پادشاه را توجیه کند، و یا عمل به‌قتل‌رساندن دختر خود را با دلایلی انتزاعی همچون غیرت و ازدست‌رفتن دین و آبرو تطهیر کند اما امروزه دیگر انسان ایرانی "نمی‌تواند" این چنین به حوادث و اتفاقات نگاه کند. انسان ایرانی دیگر نمی‌تواند فردی را ظل خداوند و بری از گناه و اشتباه بداند. انسان ایرانی دیگر می‌داند که با هیچگونه استدلال منطقی نمی‌تواند شیوع کرونا را عذاب الهی بداند و برخی اماکن را ضدویروس و . قس‌علی‌هذا!عده‌ای مدرنیته را گذاری به سوی "نسبی‌سازی همه‌چیز" می‌دانند. نسبی‌سازی‌ای که با عدم قطعیت و تشکیک در بنیان‌های فکری آدم شروع می‌شود و در نهایت اکثر اوقات به پوچی محض می‌انجامد.بیایید یک مثال دیگر را بررسی کنیم. یک انسان ایرانی قطعا تا به حال کارناوال‌های عظیم یا به قول عده‌ای سیل خروشان مردم انقلابی را در مناسباتی که به دلایل مختلف برگزار می‌شوند را دیده‌است. توده‌ای از مردم که باید شعارهایی که از بلندگوها گفته می‌شود را عینا فریاد بزنند. شعارهایی که اگر پرسشی در باب معنا و مفهوم آن‌ها از جماعت تکرارکننده یا حتی خود فرد پشت میکروفون انجام گیرد، بعید است پاسخی مستدل که بتواند توجیه‌گر ثمربخش‌بودن این شعارها در شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و . باشد، دریافت شود! شعارهایی که در طول زمان به معنای واقعی کلمه "تهی از معنا" شده‌اند و به مرور زمان به ضد آرمان‌های ابتدایی خود تبدیل شده‌اند. این بی‌معنایی تنها در شعارها خلاصه نمی‌شود بلکه به "خود" وجودی مردم نیز سرایت می‌کند. این بی‌معنایی "خود" بدیهی نیست! پس شایسته است که در ادامه برای این گزاره دلایلی را اقامه کنم.فردیت، گمشده در دریای نشانه‌های بدون ارجاع و صحرای پوچی!از دیدگاه برگزارکنندگان این کارناوال‌ها حضورهیچ فردی به خودی خود مهم نیست. تا وقتی که انبوه جمعیت فریادزنان در خیابان‌ها باشند و بتوان با آن‌ها قاب تلویزیون را پر کرد، مهم نیست که من دانشجو یا شاطر غلام یا مهندس فلانی یا دکتر بهمانی در مراسم شرکت‌کرده است یا نه! مهم این است که جمعیت به قدری آمده و صدایشان به اندازه‌ای بلند باشد که بتوان عوام و کفار خارجی و عمال داخلی آن‌ها را گول زد و "مردم ایران" را حامی خود نشان داد و برای خود مقبولیت و مشروعیت خرید. این‌ها خود دلایلی است برای تقلیل نقش و حضور حقیقی "خلیفهالله" به یک "داده‌ی آماری" انتزاعی. کلیه‌ی چنین اعمالی که به این تقلیل ختم می‌شوند، سبب می‌شوند که هدف و معنی زندگی به عنوان یک "فرد" (که تنها زندگی واقعی است) دیگر نه در تحول و صعود روحی و معنوی فرد، که در سیاست دولت نقش ببندد و از بیرون بر فرد تحمیل شود و شامل اعمال نظری انتزاعی باشد که سرانجام می‌خواهد همه‌ی زندگی انسان را جذب خود کند. در این شرایط، فرد به گونه‌ای فزاینده از تصمیم‌گیری اخل قی محروم است و چگونه زیستنش دیگر دست خودش نیست و درعوض، مثل یک واحد ساختمانی مناسب اسکان می‌یابد و خود را هماهنگ با معیارهای موجود سرگرم می‌کند. معیارهایی که موجبات تفریح و مسرت خاطر را برای توده‌ها فراهم می‌کند. البته شایان توجه است که افراد داخل ساختار قدرت نیز همانند افراد خارج دایره قدرت، واحدهایی اجتماعی‌اند و فقط از این نظر با آن‌ها فرق می‌کنند که خود سخنگوی ویژه‌ی آموزه‌ی ساختارند.تحت چنین شرایطی، جای شگفتی نیست که قضاوت فرد به نحو فزاینده‌ای بی‌اعتبار می‌شود. دیگر اطمینانی به خود ندارد و مسیولیت تا آنجا که ممکن است، جمعی می‌شود یعنی از فرد ستانده می‌شود و پیکره‌ی جمعی مبدل می‌شود، که به نوبه‌ی خود جای کارکرد صاحب اصلی زندگی را غصب می‌کند. دولت به‌خصوص، به شخصیتی نیمه‌جاندار تبدیل شده که همه‌چیز را از او انتظار دارند. در واقع دولت فقط پوششی است برای افرادی که می‌دانند چگونه آن را اداره کنند. اینگونه است که دولت (= مجموعه‌های صاحب قدرت) به صورت کمون قبایل بدوی درمی‌آید که هرکسی باید مطیع حکومت خودمختار یک رییس قبیله یا الیگارشی باشد.ک.گ.یونگ، روانشانس سرشناس قرن بیستم، که نظرات سیاسی قابل ت ملی نیز دارد در نوشته‌های خود مفهمومی را با عنوان "کیش" معرفی می‌کند. او کیش را چیزی به غیر از دین و یا به طور مشخص‌تر، چیزی غیر از ایمان معرفی می‌کند. کیش باوری مشخص و جمعی را توجیه می‌کند، در حالی که واژه‌ی "دین" (شاید بهتر است بگوییم "ایمان") بیانگر رابطه‌ای ذهنی با عوامل مابعدالطبیعی و آن‌جهانی است در حقیقت "کیش" اقرار به باوری است که عمدتا دنیوی است، بنابراین امری این‌جهانی است. این "کیش‌ها" سعی می‌کنند که آرمان‌ها و اهدافشان را هدف غایی وجود انسان جا بزنند. این جازدن و تظاهر در جوامع دینی به شکل پس‌راندن اصل دین به پس‌زمینه و جایگزین‌کردن کیش، بروز و ظهور پیدا می‌کند. "کیش" نهادهایی عمومی تشکیل می‌دهد که توده با عضویت در آن‌ها (یا همان خود را به آن‌ها چسباندن!) تلاش می‌کند هویت از دست‌رفته‌ی خود را بازیابد که البته خیلی از اوقات موفق می‌شود! این نهادها تمام تلاش خود را به کار می‌بندند که خود را اصل دین معرفی کنند و به این واسطه نوعی احساس آرامش برای اعضای خود به وجود آورند مثلا با پرچم‌ها، بیرق‌ها، راهپیمایی‌ها و تظاهرات میلیونی نوعی احساس امنیت جمعی متقابل به وجود می‌آورند و مشروعیتی مجازی را می‌خرند! البته درعمل اتفاق دیگری نیز می‌افتد. جایگاه اعتقادی اعضای این نهادها و افرادی که آرامش ذهنی خود را از اعتقاد به این نهادها می‌گیرند، کاملا وابسته به حیات این نهادها و "کلی" که این نهادها می‌سازند، یعنی ساختار حاکم است. در حقیقت ماجرا، ساختار نه تنها حقوق "فرد" را پایمال می‌کند و زیرپای او را از نظر روانی خالی می‌کند، بلکه او را از پایه‌های متافیزیکی وجودش نیز محروم می‌سازد. می‌توان گفت چنین ساختارهای اجتماعی - سیاسی که می‌توان آن‌ها را "کیش‌محور" نامید، همچون آرمان اساسی کمونیسم، ت کید خاصی بر موضوع اجتماع ( community ) دارند، اما معمولا عملکردشان به خلاف این آرمان می‌انجامد و بیشتر نوعی بی‌اعتمادی نفاق‌انگیز را به جامعه القا می‌کند.از دیدگاه برگزارکنندگان این کارناوال‌ها حضورهیچ فردی به خودی خود مهم نیست. تا وقتی که انبوه جمعیت فریادزنان در خیابان‌ها باشند و بتوان با آن‌ها قاب تلویزیون را پر کرد، مهم نیست که من دانشجو یا شاطر غلام یا مهندس فلانی یا دکتر بهمانی در مراسم شرکت‌کرده است یا نه!توجه بر روی "تجربه‌ی اجتماعی" تشکیلات کمون‌گونه می‌تواند هیچ ارزشی نداشته باشد، همچون جمع چندصفر که همچنان صفر باقی می‌ماند چرا که ارزش حقیقی جامعه وابسته به جمیع "ارزش‌ها فردی" جامعه‌ست، و باید توجه داشت که شکوفایی این ارزش‌ها تنها از برخورد خصوصی بین تک‌تک انسان‌ها به وجود می‌آید (برخوردی که شخصا آن را نوش‌داروی مشکلات حال حاضر کشورمان می‌دانم) و نه مثلا از طریق تزکیه‌ی کمونیستی یا تطهیر مسیحی عشاء ربانی، که با درون انسان سر و کار ندارند. با توجه به این موضوعات است که می‌فهمیم ت ثیر تبلیغات اجتماعی چنین تشکل‌هایی چقدر سطحی و حقیقتا بی‌ت ثیر است و دفاع اعضای این کمون‌ها از کمون خود چقدر پوچ!در انتها بر خود لازم می‌دانم که به دو نکته مهم اشاره کنم. اول این‌که تمام توضیحات و تفسیرات این متن از دیدگاه "جامعه‌شناختی" است و به موضوعات به دید کلی می‌نگرد. یعنی شما به عنوان یک فرد آگاه به دلایل و نتایج اعمال خود، ممکن است مثلا خود را عضو یک نهاد کیش - محور بدانید و از آن دفاع کنید و در مراسمات و راهپیمایی‌هایش شرکت کنید، ولی هیچ‌کدام از گزاره‌های متن را در مورد خود صادق ندانید. این امر کاملا محتمل است اما دلیلی منطقی بر کذب مدعای متن نیست. دوم این‌که هدف از نگارش این متن علاقه‌مندشدن خواننده به موضوع و ترغیب او به مطالعه بیشتر از منابع است. به همین دلیل ممکن است همه و یا بخشی از نوشته‌ی فوق نتواند صحتش را به شمای خواننده اثبات کند. در این صورت می‌توانید با مراجعه به مراجع این نوشته، استدلال‌های بیشتری را مطالعه کنید و درستی و یا نادرستی قطعی متن را به خود اثبات کنید.مراجع: ضمیر پنهان، ک.گ.یونگ، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل‌پور، نشر قطره " In Praise of Doubt "، Anton Zijderveld and Peter Berger مقاله‌ی "کلمات اخلال‌گر"، موریس بلانشوبرای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام دوهفته‌نامه‌ی دانشجویی "داد" کلیک کنید.
سیاست‌گذار آیینه‌به دست! خرد جمعیفرانسیس گالتون در 1906 از یک مسابقه تفریحی توانست نتایج بزرگی بگیرد. در این مسابقه افراد در مقابل 6 پنس می‌توانستند وزن گاوی را که می‌دیدند، حدس بزنند. بهترین حدسی که به واقعیت نزدیک بود، برنده مسابقه بود.مجموعا 787 نظر داده شده بود. گالتون و می‌خواست ببیند "خرد جمعی" چه قضاوتی کرده است. او فکر می‌کرد عدد میانگین پیش‌بینی فرسنگ‌ها از واقعیت فاصله داشته باشد، چرا که از دید او اکثریت قاطع افراد ناتوان از تخمین وزن گاو بودند.میانگین نظرات جمعیت 1212 پوند بود و وزن واقعی گاو 1208 پوند! گالتون نوشت: "قضاوت‌های جمعی و دموکراتیک از اعتباری بیش از انتظار برخوردارند". دموکراسی و خرد جمعیدموکراسی همان باور عملی مردم به این واقعیت است:"خرد جمعی" از درک تک تک آن‌ها بهتر است، هرچند در میان این جمع پر باشد از افرادی که بدترین تصمیم‌گیری‌های شخصی را دارند!در حقیقت ما چاره‌ای نداریم تا باورکنیم دموکراسی و خرد جمعی بهتر از 99 ٫ 9 درصد تک تک ماها برآورد می‌کند! چرا که حتی اگر برآیند جمع اشتباه کند و مثلا اولویت‌های نادرستی را برای جامعه‌اش انتخاب کند، به واسطه همان جمعی‌بودن‌اش، آن‌چنان مشروعیت اولویت‌گذاری اشتباه خود را بالا می‌برد که بیش از هر اولویت دیگری برای سیاست‌گذاری مناسب است!از سال 1970 ژاپنی‌ها بر اساس درک همین واقعیت بود که تلاش کردند تا اولویت‌های صنعتی و فناوری خود را بر اساس یک ادراک جمعی تشخیص دهند. آن‌ها در 5 حوزه اصلی کشور، پرسش‌هایی را از حدود 2500 خبره پرسیدند در خصوص سیاست درست دولت، پیش‌بینی‌ها و مقایسه با سایر کشورها. البته "پاسخ جمعی" را مجددا به همان خبرگان بازگرداند و از آنان خواستند باردیگر به همان پرسش‌ها (ولی این بار با آگاهی از پاسخ دیگر خبرگان) پاسخ دهند (روش دلفی).این تجربه ژاپنی‌ها آن‌چنان برای سیاست‌گذاران آن کشور نقشی کلیدی ایفا کرد، که از آن سال تا کنون هر 5 سال این نوع سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی را تکرار می‌کنند تجربه‌ای که امروزه آن را آینده‌نگاری ( Foresight ) می‌نامیم.آنان بر خلاف سایر کشورهای آن‌زمان سیاست‌ها را "از بالا به پایین" تعیین نکردند، بلکه با مشارکت خود خبرگان و فعالان بود که سیاست‌گذاری ملی را انجام دادند. آیینه در دستبه نظر می‌رسد سیاست‌گذاری در قرن گذشته 3 تحول را طی کرد که هر کدام را می‌شود با 3 استعاره تعریف کرد: 1 فرمانده جنگی: در ابتدا سیاست‌گذار خود را در قامت فرمانده‌ای می‌دید که باید هدف و راه را تعیین کند و پیاده‌نظام او بی‌هیچ مشارکتی فرمان‌پذیر اوامر او باشند. سربازانی یک‌شکل که در یک توده معنادار هستند. 2 رهبر ارکستر: در این دوره سیاست‌گذار خود را در نقش هماهنگ‌کننده‌ای می‌دید که هم‌افزایی می‌آفرید و هر یک از بخش‌ها و دستگاه‌ها با آزادی عمل و تبحر، اما ساز تخصصی و متنوع خود را می‌نواختند تا آهنگی زیبا خلق شود. 3 آیینه به دست: اما سیاست‌گذار در این دوره و بر پایه آینده‌نگاری، آیینه‌ای به دست دارد که می‌تواند به خوبی چهره جامعه را به خود همان جامعه نشان دهد. جامعه توسعه‌یافته کافی است تصویر خودش را ببیند تا بتواند خود را تصحیح کند و بهترین تصویر آینده‌اش را خلق کند.در سومین استعاره است که سیاست‌گذار باید مهارت کنار گذاردن سوگیری‌ها، جلب مشارکت و نهایتا بازخورددهی به جامعه را داشته باشد. در این حالت است که خرد جمعی حکم می‌راند، نه هیچ‌کس دیگر خرد جمعی که کم‌اشتباه‌تر از هر فردی است!سیاست‌گذار آیینه به دست است که فرصت خلق آینده مطلوبی را می‌دهد که خواست جمعی است. به این ترتیب آینده خلق می‌شود نه آن‌که منتظر کشف ما بماند!پ.ن.: یک تمرینبرای تعیین اولویت‌های خوزه فناوری اطلاعات و بر اساس یادگیری از تجربیات جهانی، تصمیم داریم تا این بار این آیینه را شکل دهیم پرسش‌هایی در 21 حوزه فناوری طرح شده است تا با اتکاء به خرد جمعی به بهترین سیاست‌ها دست یابیم لطفا با پاسخ‌دهی به آن این تمرین را به یک تجربه آینده‌ساز تبدیل کنید: پرسش‌نامه آینده‌نگاری فناوری اطلاعات ایران
فشار اجتماعی قاتل دختران جامعه مردسالار/ دختران پس از فرار از خانه والدین چگونه رفتار کنند؟اعظم آهنگر جامعه شناس می‌گوید فرار کردن دختران اتفاق بدی نیست و براساس اقتضای سن جوانان رخ می‌دهد و خانواده‌ها باید نحوه روبه رو شدن با این اتفاق را آموزش ببینند. رویداد 24 تعصب، فشار اجتماعی، ترس از بی آبرویی و بی منطقی سر رومینای 13 ساله را برید تا جامعه ایران بار دیگر وحشت را به دختران بازگرداند.هفته گذشته دختر 13 ساله‌ای در تالش به دلیل فرار کردن با پسر مورد علاقه خود، زمانی که خواب بود توسط پدرش به قتل رسید تا برچسب بی غیرت و بیشرفی را از دامن خود و خانواده خود پاک کند. قتل ناموسی دختران ایران سال‌ها و دهه‌هاست که در بسیاری از مناطق ایران وجود دارد. پدران و برادرانی که به دلیل خروج دخترانشان از رفتار‌های خارج از عرف تحت نظر خودشان او را یا به قتل می‌رساندند یا به اجبار راضی به ازدواج با دیگری می‌کردند، برخی هم سعی می‌کردند تا از آن منطقه بروند که زخم زبانی از مردم آن منطقه نشنوند.تعصب و جاهلیت سال‌هاست که جان دخترانمان را می‌گیرد. زنا، خودداری از ازدواج اجباری، رابطه با جنس مخالف و . از جمله مواردی است که باعث ارتکاب خشونت مردان علیه زنان خانواده صورت می‌گیرد، خشونت‌هایی که اغلب به قتل می‌انجامد. همین سال گذشته بود که در کهگیلویه و بویراحمد دختری به خاطر مزاحمت‌های یکی از پسران روستا، توسط برادرش آنقدر سرش به دیوار کوبیده شد تا جان داد.آمارها از قتل‌های ناموسی در کشور نشان می‌دهد که سالانه بین 375 تا 450 مورد قتل ناموسی رخ می‌دهد که در استان‌هایی با بافت فرهنگی قبیله و عشیره‌ای بالاتر از دیگر نقاط کشور است خوزستان، کردستان، ایلام و سیستان‌و‌بلوچستان در رده‌های بالای رتبه‌بندی قتل‌های ناموسی قرار دارند.در جامعه حتی زمانی که به دختران تجاوز می‌شود بازهم زنان را مورد سرزنش قرار می‌دهنداعظم آهنگر مدیر دپارتمان شهری و منطقه‌ای موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران در گفت وگویی به رویداد 24 می‌گوید: ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که حتی در زمان تعرض به زنان نیز باز هم سرزنش قربانی را در پیش می‌گیریم و همیشه زنان را مورد اتهام قرار می‌دهیم. حیا در جامعه برای زنان ما یک مسیله حیاتی است و برخی معتقدند زنی که می‌خواهد مادر باشد و اصلا یک زن خوب یک زن با حیا است. ما این حیا را به همه موارد بسط و تعمیم داده‌ایم و گفته‌ایم دوست نداشته باش، زن نباید احساس خود را نشان دهد، زن با حیا نباید از عشق حرف بزند و زنانگی‌های خود را بروز دهد و از همین رو باید بسیاری از موارد را نادیده بگیرد و در یک کلام باحیا باشد.فشار اجتماعی قاتل دختران جامعه مردسالاروی ادامه داد: از آنجایی که خانواده‌ها تحت فشار اجتماعی قرار دارند، زمانی که اقدامی خارج از چارچوب از دختر خود می‌بینند اقدام به چنین رفتار‌های خشونت باری می‌زنند. بحث سرزنشی که وجود دارد، نه تنها به دختر بلکه به تمام خانواده تعمیم داده می‌شود و آن خانواده به بی غیرتی و بی بند و باری و قصور در تربیت فرزندان محکوم می‌شوند.این جامعه شناس مسایل اجتماعی با بیان اینکه در داستان رومینا موضوع گسترده‌تر می‌شود و قومیت گرایی نیز مطرح می‌شود، تصریح کرد: در این موضوع حتی شنیده می‌شود که تفاوت مذهب دخیل است و می‌گویند، چون این آقا از مذهب دیگری است حتی دوست داشتن دخترشان هم نوعی جرم در عرصه جامعه محلی محسوب می‌شود. از همین رو ما نمی‌توانیم فقط پدر یا برادر را برای قتل دختران سرزنش کنیم، ما باید جامعه‌ای را سرزنش کنیم که اگر در خانواده‌ای دختر و پسری از همدیگر خوششان می‌آید که اقتضای سن‌شان دوست داشتن و عاشق شدن است، به جای اینکه روش‌های درست دوست داشتن یا حتی ازدواج کردن را به آن‌ها یاد دهند و حمایت کنند، خانواده‌ها را سرزنش می‌کنند و این فشار تا حدی زیاد می‌شود که به قول خودشان به حذف آن لکه ننگ منجر می‌شود. قاتل فکر می‌کند با حذف دختر خانواده‌اش می‌توانند در جامعه محلی اعاده حیثیت کنند و تا آخر عمر به راحتی زندگی کنند، اما واقعیت این است که مشکلات و معضلات دیگری گریبانگیر این خانواده خواهد شد.برای رفتار با فرزندان فراری‌مان باید آموزش ببنیمدکتر آهنگر در ادامه با بیان اینکه خانواده‌های ما یاد نگرفته‌اند که در برابر چنین مسایلی چگونه با فرزندانشان رفتار کنند، تصریح کرد: فرار کردن دختر و پسر در برخی از مناطق یک رسم است. به این صورت که اگر خانواده‌ها برای ازدواج دختر و پسر مقاومتی از خود نشان دهند، دختر و پسر باهمدیگر فرار می‌کنند و بعد از آن ازدواج می‌کنند. در برخی از مناطق استان‌های شمال غربی کشور که فعالیت‌هایی در این حوزه داشتم دختر و پسر فرار می‌کنند و بعد از مدتی آن‌ها را به عقد همدیگر درمی‌آورند. اما در برخی از مناطق چنین مسیله‌ای اصلا مرسوم نیست و خانواده‌ها به هیچ عنوان نمی‌توانند آن را قبول کنند. به نظر می‌رسد بهمن خاوری هم با همین پیش زمینه دختر را فراری داده. ولی در منطقه تالش این یک ننگ بزرگ محصوب می‌شده. در مورد موضوع رومینا نیز خانواده تحت فشار اجتماعی قرار داشته است و حتی مردان فامیل به پدر رومینا پیشنهاد می‌دهند که اگر تو نمی‌توانی او را بکشی زن و بچه من را نگه دار تا این کار را انجام دهم.وی ادامه داد: نوعی تفکر اجتماعی که برخواسته از بستر جامعه محلی، فرهنگ و قوانین است، باعث می‌شود که خانواده تحت فشار اجتماعی قرار بگیرد که نتیجه حذف آن فرد است. از همین رو خانواده‌ها برای اینکه برچسب بی غیرت به آن‌ها زده نشود دست به چنین کاری می‌زنند، اما نمی‌دانند این کار خانواده آن‌ها را تا همیشه اذیت خواهد کرد و فرزندان آن خانه در آینده حتی برای ازدواج هم دچار مشکلات عدیده‌ای خواهند شد.آهنگر با تاکید بر اینکه ما خانواده‌ها باید موارد لازم برای مقابله با چنین اتفاق هایی را آموزش ببینیم، تصریح کرد: خانواده‌ها اگر فرزندشان فرار کرد باید این موضوع را بررسی کنند، اگر دختر به سن بلوغ عقلی رسیده است و این فرار کردن واقعا براساس تعقل و علاقه بوده است باید شرایط ازدواج کردن آن‌ها را فراهم کنند و اشتباه است اگر بخواهند چوب لای چرخ آن‌ها بگذارند. اگر هم دختر به سن تعقل نرسیده است و مسیله اغفال در میان است، برای او مسیله را باز کنند و بگویند دوست داشتن اصلا بد نیست و خب شما دوتا می‌توانید فعلا برای مدتی نامزد بمانید و مطمینا اگر آن پسر از نظر فرهنگی یا هر موضوع دیگری نامناسب باشد قطعا در همان دوران نامزدی جدا خواهند شد. حتی اگر خانواده پسر راضی نبودند خانواده دختر به او بگویند اگر واقعا دختر ما را می‌خواهی به عنوان یک فرد بالغ خواستگاری کن و حتی هزینه ازدواج را هم ما می‌دهیم. اگر پسر واقعا لایق باشد در همان دوران نامزدی خود را نشان می‌دهد اگر هم نامناسب باشد بازهم در همان دوران یکی دوساله نامزدی مشخص می‌شود. پدر و مادر‌ها باید راه‌ها را مرحله به مرحله آموزش دهیم و از آن مهمتر به جامعه آموزش دهیم که اگر دختر و پسری فرار کردند، یکی از اقتضایات سن یا ترشحات هورمونی بحران بلوغ آن‌ها است.
هر آنچه لازم است به عنوان یک مادر در مورد بدزبانی فرزندم بدانم رسانه‌ها می‌توانند عامل موثری در رشد و تحول سیستم‌های ارزشی و شکل‌دهنده‌ی رفتار باشند، ولی مت سفانه بعضی از برنامه‌های رسانه‌ها مروج خشونت است. بدزبانی کودکان یکی از آثار خشونت رسانه‌ای است و خود را در رفتارهایی مانند فحش‌دادن، اسم‌گذاشتن روی دیگران و تکیه‌کلام‌های نامناسب و. بروز می‌دهد.مسلما با شناسایی علت شکل‌گیری یک رفتار نادرست می‌توانیم در رفع آن موفق‌تر عمل کنیم.خشونت کلامی (از طریق آثار رسانه‌ای) می‌تواند از طرق مختلفی در مخاطب ایجاد شود که به شایع‌ترین آن‌ها می‌پرداریم:الگوپذیری:الف) الگوپذیری مستقیم از آثار رسانه‌ای (انیمیشن، فیلم و.): در این نوع از الگوپذیری، کودکان به‌طور ناخودآگاه با شخصیت‌های خاصی از اثر، چه شخصیت قربانی و چه شخصیت قربانی‌کننده، همانندسازی می‌کنند و سعی می‌کنند مثل آن‌ها رفتار کنند. این اثر ثبت‌شده در ناخودآگاه هرگاه موقعیتی مناسب ببیند خود را در قالب رفتاری نامناسب نشان می‌دهد.شاید قبل از تماشای انیمیشن هتل ترانسیلوانیا بهتر باشد ارزیابی کدومو در مورد این انیمیشن را برای فهم بهتر مصادیق بدزبانی در آثار رسانه‌ای از اینجا بخوانید!ب) الگوپذیری از طریق والدین: کودکان رفتارهای والدین را به‌طور ناخودآگاه درونی می‌کنند. رفتارهای درونی‌شده جزو معیارهای نهادینه‌شده‌ی کودک قرار می‌گیرد سپس کودک مطابق با این معیارها عمل می‌کند. به این فرایند "همانندسازی" می‌گویند. کودک والدین خود را به‌عنوان اولین الگوهای زندگی می‌پذیرد و چون به آن‌ها عشق می‌ورزد، رفتار آن‌ها برای او شاخص و الگو قرار می‌گیرد.گاهی بین درونی‌کردن یک رفتار و بروز آن فاصله‌ی زمانی وجود دارد. برای مثال، کودک سخنی را ماه‌ها قبل، از زبان پدر و مادر خود شنیده است، اما برون‌ریزی آن امروز صورت می‌گیرد. این مدت به تشخیص کودک و شرایط او بستگی دارد که چه زمان و چگونه و دربرابر چه کسی آن خشونت کلامی را به کار ببرد. ممکن است والدین فیلمی با محتوای خشونت کلامی تماشا کرده باشند و با ت ثیرپذیری از آن اثر، از طریق رفتار خود آن سخن را به کودک منتقل کنند و کودک هم در موقعیت مناسب، آن را در قالب رفتار نامناسب خود آشکار می‌کند.ج) الگوپذیری از طریق همسالان و اطرافیان: از دیگر علت‌های یادگیری خشونت کلامی ارتباط کودکان با دوستان و کودکان دیگر است. بسیاری اوقات کودکان عامل بدزبانی یکدیگرند. در فضاهایی مثل مهدکودک، مدرسه، کوچه و هرجای دیگری که فرصت بازی و برقراری ارتباط بین کودکان وجود دارد، آن‌ها با به‌کارگیری الفاظ جدیدی که از طریق آثار رسانه‌ای یاد گرفته‌اند روی هم اثر می‌گذارند. 2 ٫ درصورتی‌که اثر رسانه‌ای متناسب سن کودک نباشد می‌تواند یکی از عوامل خشونت کلامی باشد. 3 ٫ درصورتی‌که کودکان اثر رسانه‌ای را بدون درنظرگرفتن جنسیت (دختر و پسربودن) انتخاب و تماشا کنند ممکن است اثرات زیان‌باری از آن بپذیرند. 4 ٫ کم‌سوادی رسانه‌ای والدین یا کم‌توجهی به محصولاتی که کودکان تماشا می‌کنند.چرا کودکان به این رفتار آموخته‌شده دامن می‌زنند و آن‌ها را در رفتارشان عملی می‌کنند؟ 1 ٫ نداشتن مهارت‌های اجتماعی و برقراری ارتباط. 2 ٫ بیان نوعی اعتراض: گاهی قصد کودک نوعی رفتار تلافی‌جویانه است که با ادای این‌گونه کلمات تخلیه می‌شود و او به‌این‌نحو نارضایتی خود را اعلام می‌کند. 3 ٫ رسیدن به خواسته‌ها و اهداف 4 ٫ تشویق‌شدن: هرگونه توجهی به رفتار انجام‌شده‌ی کودک (چه رفتاری مثبت باشد و چه منفی) باعث تشویق و تقویت آن شده و باعث تکرار آن رفتار می‌گردد. 5 ٫ جلب توجه: گاهی به کودک به‌اندازه‌ی کافی توجه نمی‌شود و او هم برای گرفتن توجه، دست به کارهای حساسیت‌برانگیز مثل توهین، تمسخر، پرخاش و. می‌زند.همان‌طورکه می‌دانیم پیشگیری بهتر از درمان است. چه کارهایی لازم است انجام دهیم که کودک دچار چنین آسیبی نشود؟ 1 ٫بالابردن سواد رسانه‌ای والدین: قبل از اینکه کودک فیلم یا انیمیشنی را بخواهد تماشا کند، لازم است که والدین چند فاکتور را ارزیابی کنند.آیا این اثر رسانه‌ای متناسب با سن و جنسیت فرزند من است؟دیدن این فیلم چه پیامدهای مثبت یا منفی دارد و قهرمان داستان چه کسی است؟"ضروری است که با توجه به شناختی که از فرزند خود دارید محصولات رسانه‌ای را برای او تهیه کنید." 2 ٫تاحدامکان اجازه‌ی دیدن آثار رسانه‌ای خشونت‌بار (خشونت کلامی،فیزیکی و.) را به فرزندتان ندهید. البته ایزوله‌کردن بچه‌ها در برابر خشونت ممکن است دنیای واقعی را برای آن‌ها دنیایی بدون نقص نمایش دهد که این هم به‌خودی‌خود آسیب‌زاست. قرارگرفتن دربرابر مقدار کنترل‌شده و غیرآسیب‌زا از خشونت و مدیریت آن توسط والدین به بچه‌ها کمک می‌کند تا با تصمیم‌ها و برخوردهای درست آشنا شوند. اثر رسانه‌ای پیش از استفاده‌ی کودک، باید توسط والدین ارزیابی شود. 3 ٫ برای تماشای تلویزیون و استفاده از آثار رسانه‌ای محدودیت زمانی ایجاد شود. 4 ٫با کودکان درمورد فیلمی که تماشا کرده‌اند صحبت کنید. این باعث می‌شود که از اثراتی که کودک از فیلم گرفته است آگاه شوید و اگر دیدید در مسیله‌ای برای او کج‌فهمی اتفاق افتاده است، می‌توانید با گفت‌وگو آن را اصلاح کنید. با این کار، تفکر انتقادی کودک نیز تقویت می‌شود.به فرض، اگر کودک دچار خشونت کلامی شد آنگاه باید چه کار کنیم؟ 1 ٫برای تغییر رفتار مشکل‌آفرین لازم مراحل زیر را طی کنید:الف) یافتن راه شکل‌گیری رفتار: درابتدا، به دنبال علت رفتار خشونت‌بار بگردید و در این مورد اطلاعات جمع‌آوری کنید.ب) شناسایی تقویت‌کننده: تقویت‌کننده یعنی آنچه در ما حس خوشایند نسبت به آن رفتار به وجود می‌آورد و باعث تکرار آن می‌شود. بررسی کنید چه چیزی سبب ادامه‌دارشدن این رفتار در کودک شده است.ج) خاموش‌سازی: خاموشی یعنی عاملی که باعث تکرار آن رفتار می‌شود، مثلا واکنش والدین به رفتار ناشایست را حذف کنید و به‌عبارتی، تقویت‌کننده‌ها را خاموش کنید.د) جایگزینی رفتار حذف‌شده و تقویت آن: رفتار جایگرینی برای رفتار حذف‌شده بیاورید و آن را تقویت کنید زیرا هر تقویتی سبب بروز تکرار آن رفتار می‌شود. مثلا کلمات مناسبی به کودک یاد دهید و هربار که از این کلمات استفاده کرد او را تشویق کنید.در استفاده از تقویت‌کننده دقت داشته باشید. تقویت‌کننده‌ها را به‌اندازه، متناسب و به‌موقع استفاده کنید زیرا زیاده‌روی از آن می‌تواند اثر نامطلوب داشته باشد. 2 ٫ اگر کودک با این عمل به دنبال جلب توجه است، به این عمل او توجه نکنید. کودکان اغلب مرتکب رفتارهایی می‌شوند که توجه زیادی را جلب می‌کند. اگر شما به کلمات ناپسندی که به کار می‌بندد بخندید، غضبناک نگاه کنید یا هرگونه واکنش افراطی نشان دهید، او را تشویق می‌کنید که بازهم این کلمات را تکرار کند. بی‌توجهی، به‌معنای واکنش‌نداشتن، به‌عنوان اولین گام می‌تواند برخورد مقابله‌ای خوبی مخصوصا برای کودکان کم سن و سال باشد. اگر این عمل کودک همچنان تکرار شد، در عین اینکه توجه و واکنش خاصی نشان نمی‌دهید، توضیح دهید که این کلمه خوب نیست و نباید آن را تکرار کند."توجه داشته باشید که هیچ‌گاه رفتار فرزندتان را به شخصیتش پیوند نزنید." 3 ٫اصل گفت‌وگو را به‌عنوان بهترین راه‌حل به فرزندتان بیاموزید و به او اطمینان دهید که می‌تواند ناراحتی‌ها، احساسات، خواسته‌ها و مسایلش را با شما در میان بگذارد و شما او را در یافتن راه‌حل مناسب یاری می‌کنید. به‌عبارت‌دیگر، به فرزندتان مهارت "حل مسیله" بیاموزید.از خواندن ارزیابی کدومو در مورد انیمیشن دلیر که یکی از محوری‌ترین آموزه‌های آن توجه به همین اصل است غافل نشوید! 4 ٫درباره‌ی ارزش‌های اخلاقی خانواده با فرزندتان صحبت کنید و بگویید ما هنگام صحبت‌کردن از این الفاظ استفاده نمی‌کنیم. 5 ٫کودک را از عواقب این کار آگاه کنید. 6 ٫به فرزندتان یاد دهید که درصورت بروز هر رفتار اشتباه، آن را بپذیرد و در جهت جبران آن تلاش کند. این امر سبب می‌شود که کار اشتباه خود را گردن دیگری نیندازد و مسیولیت اشتباه خود را قبول کند. 7 ٫پس از طی راهکارهای بالا، اگر همچنان بدزبانی تداوم پیدا کرد، عواقبی برای او وضع کنید.این عواقب باید برای بچه‌ها واضح و دارای زمان مشخص و متناسب با سنشان باشد و مستقیما به رفتار غیرمحترمانه مرتبط باشد."علی‌رغم انعطاف در مراحل پیشین، پس از تعیین عواقب تحت هیچ عنوانی از موضع خود عقب‌نشینی نکنید."برای مثال، چندنمونه از تعیین عواقب بیان می‌کنیم:الف) جریمه‌کردن (قلک یا شیشه‌ی حرف بد): قلک یا شیشه‌ای تهیه کنید و به‌ازای هربار بدزبانی یا رفتار نامناسب، مبلغی از پول توجیبی کودک را به‌عنوان جریمه در قلک یا ظرف شیشه‌ای بیندازید و به‌نوعی او را از بخشی از پول توجیبی محروم کنید. توجه کنید که مبلغ جمع‌شده در این قلک را هرگز صرف خرید تنقلات یا تفریح نکنید، بلکه مثلا از محتوای قلک برای پرداخت قبض استفاه کنید.ب) محرومیت انحصاری: قبل از استفاده از این کار با کودک صحبت کنید و چرایی اینکه بدزبانی امر خوبی نیست را برای او توضیح بدهید، ولی اگر به هر علتی این روند ادامه پیدا کرد، بچه را هدایت رفتاری کنید. به‌طورمثال: "دخترم، دو دقیقه برو تو اتاق بغلی." البته در اتاق نباید وسایل جذاب و سرگرم‌کننده وجود داشته باشد.ج) محرومیت غیرانحصاری: یعنی او را از آن فعالیت لذت‌بخشی که در آن لحظه دارد اتفاق می‌افتد محروم کنید. در اینجا نیاز نیست مانند مورد قبل به اتاقی برود. به‌طورمثال، اگر بچه‌های دیگر دارند باهم بازی می‌کنند به او اجازه‌ی بازی‌کردن با آن‌ها داده نشود یا اگر خودتان با او بازی می‌کنید، آن بازی را پایان دهید.در توضیح باید بگوییم که دو نوع تنبه وجود دارد: 1 ٫تنبیه مثبت: اقدام به یک رویداد آزاردهنده مثل تنبیه فیزیکی، تحقیرکردن و. .تنبیه منفی: گرفتن یک رویداد مثبت مثل جریمه‌کردن آن‌گونه که توضیح داده شد،محروم‌کردن و. .تا جایی که می‌توانید از تنبیه استفاده نکنید، اما از تنبیه مثبت هرگز استفاده نکنید چون آثار زیان‌باری دارد.برای اعمال تنبیه چند فاکتور را در نظر بگیرید: 1 ٫در تنبیه همواره از زمان کوتاه، متناسب با سن تحولی و عمل فرد و توان او استفاده شود. 2 ٫در محروم‌کردن‌ها چیزی را از کودک محروم کنید که برای او ارزشمند باشد و آنی باشد (همان لحظه محروم شود) و متناسب با سن و عمل و توان فرد باشد.
بازی‌های بومی و محلی چهارمحال و بختیاری بازی‌ها به طور عام دارای بار فرهنگی هستند، بازی‌های بومی، قبیله‌ای، محلی و سنتی چهارمحال و بختیاری علاوه بر بار فرهنگی، از جذابیت و تنوع بالایی نیز برخوردار هستند.با توجه به پهناوری اقلیمی، قومی و قبیله‌ای در ایران، انواع بازی‌ها با هدف‌های خاص طراحی شده و میان مردم رایج بوده استآب نخور تو، آبجی گل‌بهار، آزادی، آهای بره را دزدیدن، استاد را مگیر شاگرد را بگیر، استا مرا زد، الختر، ست و خیزک، الخترو، الک دولک، الله‌داد، بابا هیزم‌کش، بزن‌بزن، بکش‌بکش، بنفشه، پرستن، پشتک‌بازی، تالون خراب، تپ‌چو، ترکه‌بازی، تقلا، توپی چوبی، تیراندازی، تیر و کمان، تیر و نشانه، بابا شیطونی و دست روی سر نمونه‌هایی از بازی‌های بومی چهارمحال و بختیاری است.از دیگر بازی‌های بومی این استان می‌توان به با ججه، جفت و خیزک، چاله‌چاله‌ای، چرخم چلنگ، چقه، چنگ و چاله، چوب‌بازی، چوب تل، چوب معده، چوپان داش، چوچلی، حلال و حرام، حمام حمام، حیدری، خاله رورو، خرس‌بازی، خرمنگل، خورجین، خونه خونه‌بازی، دربازی، درنه آپاش، دست بده قلیان بکش، دو گوبه، دو هدیه بیار، دیزبازی، سبزه میدون، سرسرک‌بازی، سواربازی، سوارکاری و تیراندازی، سو گردم شیر و پلنگ، عثمانکی، علی‌داد، قایم قایمکی، قرت‌بازی، قصدقصدک و قلاغ پر اشاره کرد.شال‌بازی، سه خط، ، قلعه قلعه، قلندر، قیچی - نخودچی، قیقاج، کفش و چوب، کله برد، کوچوکوچو، کوکو برک، کیه کیه درمی‌زنه؟، گرگم به هوا، گره برفی، گشتم گشتم، گل از ما، گندم گندم، لال‌بازی، مرده لاش، می‌کنه آیقیه، ملاملایی، موش و گربه، میخ درنا، هفت سنگ، هل هله گرگ چمبری، یک پا یک پا و یوزپلنگ بازی، نیز بازی‌های بومی هستند که باید از آن‌ها نام برد.بازی‌های بومی در استان چهارمحال و بختیاری - اینستاگرامدر متن زیر به شرح تعدادی از این بازی‌ها می‌پردازیم.آزادیدو نفر استاد انتخاب می‌شوند و یارگیری می‌کنند، سپس به روش شیر یا خط تعیین می‌کنند که کدام دسته باید گرگ شود، بازی با حمله گروه گرگ‌ها آغاز می‌شود، آن‌ها باید سعی کنند افراد گروه مقابل را بگیرند. هرگاه یکی از افراد گروه اسیر شد، سایرین باید به کمک او بشتابند و او را آزاد کنند، برای این کار کافی است یکی از افراد گروه بره‌ها، دست خود را به یکی از افراد گروه گرگ‌ها بزند. آن وقت شخص گرفتارشده آزاد می‌شود، بازی آن‌قدر ادامه پیدا می‌کند تا افراد یک گروه همه اسیر شوند، آن‌وقت جاها عوض می‌شود .لازم به یاد‌آوری است که شخص گرفتار تنها در صورتی آزاد می‌شود که فردی که دست خود را به گرگ می‌زند بگوید: آزاد شده آزاد کردن اسیر کار دشواری است زیرا حمله‌کننده خود نیز به‌خطر می‌افتد و ممکن است گرفتار شود. بازی آن‌قدر ادامه پیدا می‌کند تا افراد یک دسته همه اسیر شوند، آن‌وقت جاها عوض می‌شود .استا مرا زدکاغذ را به تکه‌های کوچک می‌برند و برای هر بازیکن یکی از قسمت‌های کاغذ را در نظر می‌گیرند، فقط روی یکی از آن‌ها می‌نویسند"اوستا" و باقی کاغذها سفید می‌ماند، کاغذها را مخلوط می‌کنند و هرکس یکی از آن‌ها را برمی‌دارد. هیچ‌کس نمی‌داند چه کسی استاد شده است و هرکس فکر می‌کند دیگری استاد شده است، استاد اصلی نباید بگذارد کسی متوجه شود.در زمانی‌که مطمین است کسی متوجه او نیست به یکی از بازیکنان چشمک می‌زند، آن بازیکن باید کاغذ دست خود را زمین بی‌اندازد و بگوید: "اوستا مرا زد" بعد استاد به‌ترتیب با دیگر بازیکنان هم همین‌کار را می‌کند. وقتی همه، کاغذهای خود را زمین انداختند، نفر آخر بازنده می‌شود و دیگر بازیکنان بر سر او می‌ریزند و او را می‌زنند. اگر استاد به کسی اشاره کند و او کاغذ خود را به زمین نیندازد، او هم سوخته است و کتک خواهد خورد.اگر در موقع اشاره استاد یکی از بازیکنان متوجه او شود، می‌گوید: "اوستا را دیدم که دزدی می‌کرد" و بقیه افراد می‌پرسند: "چطوری؟" و او نشانی می‌دهد و مثلا بگوید با چشم راست یا چپ، وقتی استاد شناخته شود، بازی تمام می‌شود و دور دیگری آغاز می‌شود .الختروتعداد بازیکنان: 10 الی 20 نفرجنس وگروه سنی : پسران، دختران، دبستان، راهنماییاهداف جسمانی : تعادل - تقویت عضلات پا - چابکیاز هر دسته یک بازیکن به وسط می‌آید و یک پای خود را بلند می‌کند و با دست، پاچه شلوار خود را می‌گیرد، سپس هریک از دو بازیکن سعی می‌کند با تنه زدن به بازیکن دیگر او را بی‌اندازد، هر بازیکنی که مجبور شود پای خود را زمین بگذارد، می‌سوزد و یک امتیاز به دسته مقابل تعلق می‌گیرد، به‌ترتیب همه بازیکنان دو دسته، دو به دو مسابقه می‌دهند و امتیازها محاسبه می‌شود، هر دسته که بالاترین امتیاز کسب کند، از گروه مقابل کولی می‌گیرد .پشتک‌بازیبازیکنان به دو دسته مساوی تقسیم می‌شوند و با قرعه‌کشی دسته بازنده را مشخص می‌کنند، افراد این دسته همگی به‌صورت چمباتمه داخل میدان می‌نشینند و حالت دفاعی به‌خود می‌گیرند، افراد بیرون دایره حالت تهاجمی به‌خود می‌گیرند و با دست زدن به افراد داخل، حمله می‌کنند.افراد داخل میدان نیز با حرکت پا (جهش از عقب) به دفاع می‌پردازند، اگر پای آن‌ها به پای افراد خارج از میدان برخورد کند، جای دو گروه عوض می‌شود، لازم است گفته شود که افراد داخل میدان ضمن حرکت پا به عقب، حتما باید دست‌های آن‌ها روی زمین باشد، در این بازی برد و باخت مطرح نیست و هرچند بار که بازیکنان مایل باشند، بازی را تکرار می‌کنند .تیر و کمانابتدا در فاصله 5 - 10 متری خط شروع، نشانه‌ای مانند یک قوطی خالی یا پلاستیکی را در محلی بلند به ارتفاع یک تا دو متر، روی زمین قرار می‌دهند، سپس بازیکنان به دو گروه مساوی تقسیم می‌شوند و در کنار خط تعیین شده به صف می‌ایستند. آن‌گاه به نوبت با سنگ‌ریزه‌هایی که به‌عنوان تیر با خود دارند و به کمک کمان، هدف را نشانه‌گیری می‌کنند، داور به ازای هر سنگی که به هدف بخورد، یک امتیاز برای آن بازیکن محسوب می‌کند و در پایان گروهی که بیشترین امتیاز را آورده باشد، برنده بازی خواهد بود .حلال و حرامابتدا بازیکنان دو نفر را به‌عنوان استاد که سردار خوانده می‌شود، انتخاب می‌کنند، استادها یاران خود را جدا می‌کنند و هر دسته در گوشه‌ای قرار می‌گیرد، سپس استادها سنگ و چوب را برمی‌دارند و یکی را با آب دهان خیس می‌کنند که به آن حرام می‌گویند و دیگری هم حلال خوانده می‌شود. بعد، بچه‌ها را یکی یکی صدا می‌کنند و از آن‌ها درباره حلال و حرام سیوال می‌کنند و حرام‌ها را در گوشه‌ای می‌نشانند و حلال‌ها را در گوشه‌ای دیگر.پس از آن، کسانی را که حرام شده‌اند دو به‌دو می‌کنند. چهار نفر دست و پای آن‌ها را می‌گیرند و از زمین بلند می‌کنند و سه مرتبه پشت آن‌ها را به‌هم می‌کوبند، در آخر استادها بین حلال‌ها و حرام‌ها آشتی برقرار می‌کنند و بازی دوباره آغاز می‌شود .دست به شلاقابتدا با قرعه‌کشی یا با توافق، یک نفر را به‌عنوان شروع‌کننده بازی انتخاب می‌کنند و شلاق را به او می‌سپارند. بقیه بازیکنان با فاصله کمی از یکدیگر روی زمین دایره‌وار می‌نشینند و دست‌های خود را در پشت خود قرار می‌دهند. با شروع بازی حامل شلاق دور دایره می‌چرخد و در یک لحظه شلاق را در دست یکی از افراد نشسته می‌گذارد. این بازیکن باید با شلاق فردی را که در سمت راست خود نشسته است، بزند.البته وی نیز باید سریع بلند شود و از سمت راست دایره فرار کند (حرکت در جهت چپ خطا است) و حامل قبلی در ادامه فرار، باید یک دور کامل بزند و جای شلاق‌زن فعلی بنشیند، در پایان بازی کسانی که با هوشیاری قبل از کتک خوردن فرار کرده باشند، تشویق می‌شوند .زار گزیدمبازیکنی را که مهارتی در رقص داشته باشد انتخاب می‌کنند ،بازیگر همراه با کف‌زدن حاضران رقص را آغاز می‌کند و شعرهایی می‌خواند و ادعا می‌کند که چیزی او را گزیده است، حاضران هم با شعر از او سوال می‌کنند، بازیگر با هر بار سوال و جواب جایی از سر و گردن خود را نشان می‌دهد و در آخر کار زبان خود را نشان می‌دهد و به بیرون مجلس می‌رود، نمونه‌ای از سوال و جواب به شعر آورده می‌شود بازیگر: زار گزیدم (زار: زنبور درشت). جمعیت: کوجاتو گزید؟ بازیگر: اینجا و اونجا و اوجاما گزید (به‌جاهایی اشاره می‌کند). جمعیت: روش آب بریز . و بازی به‌همین ترتیب تا به آخر ادامه پیدا می‌کندسوارکاری و تیراندازیتعداد بازیکنان: 15 الی 20 نفرجنس وگروه سنی : مردان - عامه افراداهداف جسمانی : سرعت عمل مهارت هدفگیری اهداف تربیتی: تقویت روحیه سلحشوریسواران نیزه‌باز در محلی که برای این کار اختصاص داده شده است، در یک خط مستقیم می‌ایستند، همه آن‌ها سواره هستند، تماشاچیان بر تپه بلندی می‌نشینند، موسیقی محلی با کرنا و دهل شروع به نواختن آهنگ سوارکاری می‌کند و اسب‌ها به‌حرکت درمی‌آیند.در محلی دور از سواران، نشان‌های مثلث شکل تخته‌ای، بر روی زمین نصب شده است و خط هر سوار نیز مشخص است و می‌داند کدام نشانه را باید بردارد. سوار با سرعت به‌سوی نشانه‌ها به پیش می‌راند و با نیزه خود، نشانه را از زمین بلند می‌کند. هربار که سوار نشانه را از زمین بردارد، امتیازی به نام آن ثبت می‌شود و داور سرانجام پس از چند دور برنده را اعلام می‌کند .لازم به یادآوری است که این بازی به‌صورت انفرادی نیز اجراء می‌شود و تک تک امتیازات محاسبه و سپس برنده اعلام می‌شود و این امر گاهی با گذاشتن نشانه‌هایی مانند کلاه و سرتیرک‌های عمودی نیز انجام می‌شود.بازیهای بومی - محلی تیروکمانتعداد بازیکنان: دلخواه(دوگروه مساوی)جنس وگروه سنی : پسران - دبستان،راهنماییاهداف جسمانی : هماهنگی چشم ودست - استقامت قلب وریهاهداف تربیتی: تقویت زمینه‌های رزمی - سلحشوری - اعتماد به نفسابتدادرفاصله 5 الی 10 متری خط شروع نشانه‌ای رابه عنوان هدف تعیین می‌کنند. این نشانه شییی مانند یک قوطی خالی فلزی یاپلاستیکی است که آن را درمحلی بلند به ارتفاع 1 الی 2 متر قرار می‌دهند.بازیکنان که به کنار خط تعیین شده قرارگرفته‌اند کمانی که تشکیل شده از یک دوشاخه چوبی یافلزی به شکل Y که به هر یک از دوشاخه‌ها قطعه‌ای نوار پلاستیکی وبه انتهای بین نوارها صفحه‌ای بیضی شکل کوچک از چرم یا لاستیک متصل شده است رادر دست دارند.آنان هدف مورد نظر راباسنگ وبه کمک دو شاخه نشانه گیری می‌کنند .داوری که از بین خودشان انتخاب کرده‌اند به ازای هر سنگی که به هدف بخورد یک امتیاز برای زننده محسوب می‌کند ودرپایان گروهی که بیشترین امتیاز رابدست آورده باشد برنده خواهد بود.این بازی در کودک ایجادنشاط وشادمانی می‌کند وآنان رابرای مبارزه ، دفاع ونبرد آماده می‌کند.کشتی مقلیدو کشتی‌گیر آماده کشتی می‌شوند و برای اعلام آمادگی دست‌های خود را روی شانه‌های هم قرار می‌دهند. پس از آغاز کشتی، آن‌ها با توجه به فنون متداول کشتی نظیر فن کمر و یک خم تلاش می‌کنند پشت حریف را به خاک برسانند. برنده کسی است که بتواند پشت حریف را به خاک برساند.کیه‌کیه در می‌زنه؟دو نفر از حاضران با تنبک و دایره مجلس را گرم می‌کنند. یکی از حاضران مادر می‌شود و نفر دیگر هم نقش دختر را بازی می‌کند. داستان شرح رفتارهای دختری است که دوستان زیادی دارد و هرگاه یکی از میهمانان وی از راه می‌رسد و در می‌زند، مادر با شعر از دختر می‌پرسد که کیست؟ و دختر هم با شعر نام میهمان خود را می‌گوید.لال‌بازییک نفر استاد می‌شود، باقی بازیکنان ساکت می‌نشینند و استاد بازی را شروع می‌کند، در مدتی که بازی جریان دارد، هیچ‌کس حق حرف‌زدن یا خندیدن را ندارد، کسانی که نتوانند این قانون را رعایت کنند، تنبیه خواهند شد، مثلا کنار دیوار به صورتی‌که یک پا یا یک دست خود را بالا نگه‌داشته‌اند، می‌ایستند.روال بازی به این ترتیب است که استاد کاری را انجام می‌دهد و باقی هم باید عین کار او را تکرار کنند. کسانی که بخندند یا نتوانند بازی را تکرار کنند، می‌سوزند و در آخر استاد و یکی از بازیکنان باقی می‌مانند و هرکدام سعی می‌کند دیگری را شکست بدهد. در آخر یک نفر برنده می‌شود .هوپ هوپکبازیکنان گرد می‌نشینند و همزمان دهان‌های خود را پر از باد می‌کنند و می‌گویند هوپ و نفس خود را نگه می‌دارند، کسی حق ندارد بخندد یا حرکتی بکند، آن‌گاه سردسته حرکتی را شروع می‌کند و بازیکنان بی‌آنکه بخندند یا حرکتی بکنند باید از سردسته تقلید کنند و اگر کسی بخندد یا حرف بزند او را به وسط دایره می‌آورند و باید چشم بگذارد و سایرین دست‌ها را بالای سر او بگیرند، سپس از او می‌پرسند: "تپ تپو دست کی بالا دست" اگر کسی که چشم گذاشته درست حدس زد او را آزاد می‌کنند و اگر اشتباه گفت شروع می‌کنند به اذیت کردن او و همان شعر را خواندن. آن‌قدر این کار ادامه پیدا می‌کند تا بازیکن درست حدس بزند. آن‌گاه بازی از اول آغاز می‌شود.خرکمبازیکنان ابتدا به دو گروه مساوی تقسیم می شوند و با قرعه کشی گروه غالب را تعیین می کنند. گروه مغلوب خم می شود و هر نفر با دست کمر نفر جلویی خود را می گیرد. آن گاه گروه غالب به ترتیب قوی بودن پرش خود را انجام می دهد، زیرا اولی باید از ستون بگذرد و روی کمر فرد اول ستون مستقر شود. نفر دوم روی کمر نفر دوم ستون و . وقتی پرش‌ها انجام شد، نفر اول باید فورا از یک تا بیست بشمارد، اگر موفق شد، دوباره پرش را انجام می دهند. اگر گروه غالب ضمن پرش و یا در حین شمارش، دچار خطا شود، موقعیت دو تیم عوض می شود. در پایان چند دوره بازی، گروه برنده باید، مسافتی را از گروه بازنده سواری بگیرد.قنبر سوکدر این بازی چند نفر تیر‌های کوتاهی آماده می‌کنندو در زمین نرم که معمولا تلیدون است مشغول بازی می‌شوند.نفر اول چوب خود را به سمت زمین پرت میکند و اعلام میکند هرکس نتوانست چوب او را با پرتاب چوب خود بیاندازد یکی از تیر‌های چوبی او خود را به او بدهد.و تا تمام شدن تیرهای بازی می‌کنند.پشکل گالبازی فکری است.این بازی به این صورت است که روی عدد 4 می‌چرخد .دو نفر روبروی هم روی زمین می‌نشیند و 5 کال روبروی هر نفر. کال یعنی گودال کوچی اندازه یک لیوان بستنی .در مجموع 10 کال وجود دارد .مهره‌های این بازی 40 سنگ ریزه یا پشکل استفاده می‌شود .در هر گال 4 سنگ ریزه یا پشکل می‌گذارند و یک نفر بازی را شروع می‌کند مهم نیست کی اول شروع کند .شروع کننده از یکی از 5 گال جلوی خودش 4 پشگل را بر می‌دارد و مطابق چرخش عقربه‌های ساعت یعنی راستگرد شروع به انداختن پشگل‌ها در کال بعدی می‌کند تا پشگل‌های در دستش تمام شود. گودالی که آخرین پشگل در دستش را در آن ریخت باید همه پشگل هایش را بردارد و دوباره از گودال بعدیش شروع به ریختن یکی یکی پشگل‌ها کند و همینطور بچرخد.ابتکار و خلاقیت در این بازی به این صورت است که فرد باید محاسبه کند از چه کالی شروع کند که هم به خالی نخورد و هم به عدد 3 برخورد کند یا به اصطلاح گاوش بزایدکل برد یا کل جنگدر این بازی چند ستون سنگی می‌گذارند و بازیکنان از فاصله معین به سمت ستون‌ها سنگ پرتاب میکنند.و هرکس بتواند ستون‌ها را بزند برنده بازی است. این بازی از زمان کودکی به بچه‌ها آموزش داده می‌شود.چو بازی"چو بازی "یا "چوب بازی " یا ترکه بازی از بازی‌های رزمی ، سنتی و قدیمی و رایج لرها است و غالبا در مراسم عروسی و همراه با رقص و پایکوبی اجرا می‌گردد.تعداد بازیکنان چوب بازی دو نفر است و ابزار بازی شامل دو چوب یکی به طول تقریبی یک و نیم متر ( درک)و چوب دیگر کمی کوتاهتر از آنست(ترکه) . در شروع کار توشمال با زدن ساز مردان را به بازی چوب بازی فرا می‌خواند. دو نفر بازی را شروع می‌کنند.یکی از بازیکنان درک و نفر دیگر ترکه را بدست گرفته و مقابل یکدیگر به حمله و دفاع می‌پردازند .سپس بازیکنی که چوب بلندتر را دارد ، چوب کوتاهتر را در دست گرفته و فرد دیگری چوب بلندتر را در اختیار می‌گیرد . و بعد از چند دور بازی نفرها عوض می‌شوند .بازی تا آخر به همین منوال ادامه می‌یابد.کله ورواندر این بازی بازیکنان به دوسته مساوی تقسیم شده وسپس روی زمین دایره‌ای به شعاع مناسب مشخص می‌نمایند و یک گروه به قید قرعه در درون دایره به حالت چهار دست وپا قرار می‌گیرند وهر کدام کلاهی به سردارند و دسته‌ی دوم بایستی بدون آنکه ضربه‌ی پای تیم مقابل خورده باشند یکی از کلاهها را برداشته وبه سرعت به نقطه‌ای که در فاصله‌ی دورتر از قبل مشخص شده برساند و در حین فرار صاحبان کلا (تیم درون دایره ) بایستی سعی کنند او را بگیرند وهمبازیهای وی به او کمک کرده وممکن است کلا دست به دست گردد تا به مقصد برسد واگر رسید یک امتیاز واگر کلاه را پیش از رسیدن به محل بازس گرفتند تیم مقابل بایستی در درون دایره قرار گیرد و بازی از نوشروع می‌گردد وممکن است از قبل سقف امتیازی مشخص شده باشد وهر تیمی زود به آن سقف امتیاز رسید برنده نهایی می‌باشد. این بازی مختص مردان است .چو زر "چوب طلایی"بازی منحصرا در شب انجام می‌شود و بیشتر بوسیله‌ی نوجوانان (پسر ودختر ) به اجرا در می‌آید. در این بازی افراد به دو گروه تقسیم وسپس قطعه چوبی کوچک که دارای نشانه‌ی مشخص باشد و یا آنرا مثلا بابستن پارچه‌ای مشخص نموده باشند را تهیه نموده وسپس هر دو گروه رو به یک طرف نموده ویک نفر قطعه چوب را بدون آنکه خود نگاه کند به طرف پشت پرتاب می‌کند وپس از چند ثانیه مکث همه به آن طرف هجوم برده و به دنبال یافتن چوب بر می‌آیند وضمن آن بایستی مراقب گروه دیگر باشند که اگر آنرا یافتند فورا آن فرد را گرفته وچوب راپس بگیرند.هر گاه فردی آنرا پیدا نمود بایستی به شدت پنهان کاری نموده وبه نحوی اعضای گروه خود را با خبر کند وکم کم به کناری کشیده وآماده‌ی فرا به سوی محل نشانه‌ای که از قبل تعیین شده بشود وبه محض آماده شدن بایستی با صدای بلند بگوید : " یافتم " وسپس فرا کند واز این لحظه مثل بازی "کلاوروان " افراد هر دو گروه سعی در بردن چوب به محل نشانه ویا پس گرفتن آن هستند وامتیاز دهی نیز مثل بازی کلاروروان است .هردوشکلاکه همان تاب سواری است که بچه‌ها به ان علاقه دارند.برد قندولبازی کودکانه در سنین بسیار پایین که با سنگ ریزه‌ها و گل حیواناتی میسازند و انها را گله و خانه خود میدانند و در همان کودکی برای اینده‌ای نه چندان دور خود را اماده میکنند.
چرا اندیشه به محاق رفت؟ حمید مظاهری رادمهم‌ترین پیام پیامبران این بود که عقل تان را آزاد کنید. کار مهم پیامبران نشان دادن منبع راهنمای چشم برای انسان بود چرا که شغل پیامبر معرفت اندیش قانون گذاری نبوده و معلمی است.رولف دوبلی در "هنر شفاف اندیشیدن" می‌گوید: ما به‌طرز اعجاب‌آوری بمباران اطلاعاتی می‌شویم، اما به‌طرز اعجاب‌آوری کم می‌دانیم. چرا؟ چون دو قرن پیش، قالب مسمومی از اطلاعات را تحت عنوان "اخبار" خلق کردیم. اخبار برای ذهن به‌مثابه قند است برای بدن: اشتهاآور، آسان‌هضم و در درازمدت بسیار مخرب . وضعیت مطالعه و تولید محتوی در کشور را اگر نیک بنگریم و زمانی را که جوانان، دانشجویان و در کل مردم برای متون علمی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی و . صرف می‌کنند را در نظر آوریم شاهد نابسامانی فراوانی می‌شویم که خصوصا با رشد شبکه‌های اجتماعی به اوج خود نزدیک‌تر می‌شود. به گونه‌ای که زمان بسیار اندکی را هم که برای مطالعه صرف می‌کنیم در دنیای مجازی با شنیدن و خواندن مطالب بی محتوای تولید شده توسط عده‌ای بی اطلاع به هدر می‌رود. دکتر علی شریعتی با اینکه اوضاع امروزین ما را تجربه ننموده چه زیبا در این خصوص می‌گوید که: چه بسیارند کسانی که همیشه حرف می‌زنند بی‌آنکه چیزی بگویند، و چه کم‌اند کسانی که حرف نمی‌زنند، اما بسیار می‌گویند.پایین آمدن سطح نخبگی چه تبعاتی دارد؟ کدام ملاحظات نخبگان یک جامعه را به حاشیه رانده‌اند؟ چرا کار تکنولوژی وسیله اندیشی به گونه‌ای شده که اهداف ما را در زندگی معین می‌نمایند. ایستایی، عدم خلاقیت، دنیازدگی و سکوت نخبگان ما را آیا معنایی می‌توان نمود؟آیا اشخاص و نهادهایی که متولی تولید محتوی می‌باشند به رسالت تاریخی خود به درستی عمل می‌کنند! واقعیت آن است که به قول استادی: ما تا اندازه‌ای دچار مشغله‌های بی ارزش و اهمیت شده و اهداف تعریف شده‌ای را به ما فروخته و ترزیق کرده‌اند و ما آن‌ها را بدیهی گرفته‌ایم.متاسفانه مرتبت نخبگی به گونه‌ای تنزل یافته که سطح شعور مردم از سطح شعور نخبگان ما بیشتر است. خودشیفتگی و سکوت آفتی است که گریبانگیر انسان هایی گشته که می‌بایست پیشگام شناخت و اصلاح رویه‌های غلط جامعه می‌شدند. در حقیقت، امکان اینکه فرد و نهاد خودشیفته از طریق هم هویت شدن با جامعه و مشارکت در رنج مردم به کار خود ادامه دهد به نوعی تراژیک فراسوی ظرفیت‌های شخص خودشیفته قرار دارد، زیرا او نمی‌تواند با فرد دیگری هم هویت شود مگر اینکه دیگری را در ادامه‌ی خودش ببیند و هویت دیگری را محو کند. چنین است که بی خبران و ناآگاهان در شبکه‌ها و ارتباطات نقش بسیار پررنگی به گونه‌ای پیدا نموده‌اند که حتی اندیش ورزان جامعه بعضا برای کسب اطلاعات در زمینه‌های گوناگون بدان‌ها مراجعه می‌کنند. آسیب هایی که از ناحیه‌ی این اطلاعات بعضا غلط و ناقص متوجه جامعه می‌شود آنقدر زیاد است که جبران آن بسیار سخت و دشوار می‌باشد. آیا برای بیدار شدن روشنفکران مان بایستی منتظر رسیدن شرایط جامعه به بحرانی‌ترین اوضاع باشیم؟امروزه فضای حاکم بر ارتباطات به گونه‌ای آراسته و شکل می‌گیرد که هر کسی از راه می‌رسد مروج اعتقاد و عقیده‌ای می‌شود که البته از آن نیز گریزی نیست و از ملزومات دنیایی است که در آن جهت و سمت و سوی راه‌ها و مسیرهای دشوار زندگی توسط تکنولوژی صورت بندی می‌گردد. لذا در دنیایی با موج انفجار اندیشه‌ها چاره‌ی امر تنها در آن می‌تواند باشد که برای جلوگیری از تفکر عاطفی_عادتی، جوزدگی و تلخیص اطلاعاتی که به خورد جامعه داده می‌شود، تفکر نقاد توسط نخبگان جامعه فعال گردیده و نقدها با شهامت مطرح شود تا اقلا مقداری از نگرانی افکار عمومی کاسته شود.+ نوشته شده در یکشنبه هشتم اردیبهشت 1398
نقد ارسطو بر فلسفه سیاسی افلاطون نظریات افلاطون 1 )اشتراک در زنان و کودکان:افلاطون معتقد است که زنان باید باید در میان مردان بصورت اشتراکی زندگی بکنند و از انها دارای فرزند بشوند.به نحوی که نه والدین فرزندان خود را بشناسند و نه فرزندان والدین خود را.وی معتقد است هنگامی که زنان و مردان از دوره تناسل گذشتند میتوانند با هر کسی که میخواهند(بجز فرزند، نوه،مادر،مادربزرگ، پدر)امیزش بکنند به شرطی که از این امیزش فرزندی حاصل نشود.به عقیده افلاطون در صورت مجاز شمردن توسط قانون رابطه جنسی بین خواهر و برادر به حکم قرعه بلامانع است.افلاطون معتقد است در یک جامعه سعادتمند عمل جفت گیری نباید بصورت تصادفی انجام بشود بلکه باید خردمند‌ترین مردان با خردمند‌ترین زنان امیزش جنسی حداکثری داشته باشند و مردان و زنان ناتوان از حداقل روابط جنسی بهره مند شوند.بعد از تولد،باید نوزادان را به ماموران ویژه‌ای سپرد.این ماموران کودکان ناقص الخلقه را در مکانی بیرون از شهر و دور از چشم انظار عمومی نگه داری میکنند و کودکان نخبه را در مکان هایی در داخل شهر تحت آموزش و نگهداری قرار میدهند.به عقیده افلاطون این اقدام موجب حفظ ممتاز بودن گله میشود و وحدت درونی را حفظ میکند.البته افلاطون به حاکمان توصیه میکند که این راز را پیش خودشان حفظ بکنند.افلاطون عقیده دارد که مردان و زنان باید وظایف مشترک داشته باشند منتهی چون زن‌ها از مردان ضعیف‌تر هستند درتقسیم وظایف باید ملاحظه انها را کرد.به عقیده وی از انجایی که استعداد‌های بین این دو جنس یکسان با یکدیگر است باید از اموزش و پرورش مساوی برخوردار باشند و حتی زنان مانند مردان از شهر محافظت بکنند.از دیدگاه افلاطون اشتراک در زن و کودکان موجب وحدت جامعه سیاسی میشود چرا که این قضیه موجب اتفاق رای در اعضای جامعه میشود و هیچکس هیچ چیز را متعلق به خود نمیداند. 2 )اشتراک در اموال:افلاطون در مدینه فاضله خود معتقد به اشراک اموال بین سپاهیان و کارگزاران است.به عقیده وی انها نه تنها نباید هیچ چیز شخصی برای خود داشته باشند،بلکه باید حقوق خود را بصورت اشتراکی بین خود خرج بکنند.اموال خصوصی(چه پول و چه زن و فرزند) از دید افلاطون سرمنشا تمام درگیری‌ها و کشمکش‌ها استنقد‌های ارسطو بر نظریات افلاطون 1 )نقد ارسطو بر اشتراک در زنان و کودکان:ارسطو اشتراک در زنان و کودکان را بدعتی میخواند.به عقیده وی ارتباط جنسی بین خواهر و برادر یا برادر با برادر که براساس نظرات افلاطون مانعی ندارد،عملی نکوهیده و به شدت ناپسند است.ارسطو همچنین معتقد است که افراط در یکپارچه سازی جامعه منجر به سوق دادن جامعه به نوعی فرد گرایی میشود.جامعه از مجموعه‌ای از افراد تشکیل شده است.هویت فردی از هویت جامعه متمایز است.به عقیده وی در ارمان شهر مد نظر افلاطون جامعه در ابتدا حکم خانواده و بعد حکم فرد را پیدا خواهد کرد(به بیان دیگر جامعه هویت جمعی خود را بر افراد جامعه تحمیل خواهد کرد و افراد هویت فردی خود را از دست میدهند و همه افراد هویت فردی یکسانی پیدا خواهند کرد).در نظر ارسطو جامعه متنوع بهتر از جامعه یکپارچه است چراکه جامعه متنوع بهتر میتواند نیاز‌های خود را برطرف بکند.در نظر ارسطو دو چیز موجب وحدت طبیعی در جامعه میشود،احساس داشتن چیز‌ها و احساس دل بستن به انها.در جامعه‌ای که تحت تاثیر وحدت افراطی قرار دارد این دو عامل از بین خواهند رفت. 2 )نقد ارسطو بر اشتراک در اموال:به عقیده ارسطو هنگامی که اموال متعلق به جامعه باشند افراد تلاشی برای حفظ و نگهداری انها نمیکنند.به نظر ارسطو سه راه حل برای مساله مالکیت وجود دارد. 1 )مالکیت زمین‌ها خصوصی و استفاده از ان همگانی باشد. 2 )مالکیت زمین‌ها همگانی باشد ولی حاصل کار هرکس به خود او تعلق داشته باشد 3 )مالکیت زمین‌ها و محصولات هردو اشتراکی باشند.ارسطو راه حل اول را توصیه میکند.مالکیت خصوصی را جزو غرایز طبیعی انسان میداند و انرا یک هوس نمیداند.به عقیده او اموال و دارایی‌ها باید خصوصی ولی حاصل کار انها همگانی باشد.البته ارسطو تحقق این هدف را ملزم به قوانین مناسب و اخلاق نیکو میداند.ارسطو بین خویشتن دوستی و خود پسندی افراطی تفاوت قایل میشود،بعنوان مثال پول پرستی امری ناپسند است ولی میل به پول در اوردن امری غریزی است.به عقیده ارسطو افراد هنگامی از کمک به یکدیگر لذت میبرند که از مالکیت خصوصی بهره ببرند،در جامعه دچار وحدت افراطی افلاطون اصولا فضایل(برتری‌ها) محدود است،در نتیجه چیزی در جامعه‌ای که همه با هم یکسان هستند چیزی برای کمک به دیگران باقی نمیماند.ارسطو معتقد است که برابری افراد در دارایی‌ها موجب جلوگیری از ستیزه‌ها میشود اما نمیتواند منکر برتری برخی افراد بر افراد دیگر بشود.به عقیده وی این افراد برتر این یکسان سازی را تاب نمی‌اورند و برعلیه حکومت دست به شورش و نافرمانی میزنند.ارسطو معتقد است که سرمایه کشور نه باید انقدر زیاد باشد که چشم طمع را از سوی همسایگان به دنبال داشته باشد و نه انقدر کم باشد که امکانات دفاع از خود را از کشور‌ها سلب بکند.ارسطو در نهایت اموزش و تربیت مناسب را شرط اصلی برای تحقق نظرات خود درمورد مالکیت خصوصی عنوان میکند.به عقیده وی افراد باید دست به برابری اموال مردم بزنند ولی قبل از ان باید امیال یا خواسته‌های انان را با یکدیگر همسان بکنند که این امر جز از طریق تعلیم و تربیت محقق نخواهد شد.نظر نویسنده: تاثیر عقاید افلاطون در ایدیولوژی هایی که در قرن بیستم حاکم شدند بسیار مشهود است.ما تاثیر نظرات اشتراکی افلاطون را در اندیشه‌های مارکسیستی که در قرن بیستم روی کار امدند میتوانیم مشاهده بکنیم.همچنین نظرات افلاطون درمورد یکدست کردن جامعه و پاک کردن جامعه از لوث افراد پست‌تر( و حتی معلولان) را در اندیشه‌های نژادپرستانه نازیسم میتوانیم مشاهده بکنیم.شاید اگر افلاطون در قرن بیستم می‌زیست و براساس اندیشه‌های او حکومتی تشکیل میشد در تاریخ از او بعنوان تیوریسین خشونت و تباهی یاد میکردند.در مقابل افلاطون ما ارسطو را داریم.تفکرات ارسطو شاید در زمانه خودش تفکر ساختار شکنی محسوب میشد ولی با بررسی افکار او در زمانه ما نمیتوان او را یک فیلسوف ساختار شکن دانست.در اصل تفکر ارسطو یک تفکر اصلاح گرایانه است و حرف‌های ارسطو بر همان پارادایمی استوار است که حرف‌های افلاطون بود.ارسطو منکر چیز هایی مانند هویت فردی و غرایز انسان که مالکیت شخصی را مجاز میداند،نیست منتهی اعتقاد دارد که با اموزش و تربیت باید به تهذیب نفس افراد پرداخت و افراد را بدین طریق از سوداگری و جاه طلبی دور کرد.به عقیده او مالکیت خصوصی تا جایی خوب است که استفاده از آن همگانی باشد و به برتری محسوس گروهی از افراد بر دیگران نیانجامد.منبع:مقاله مواجهه آرمان گرایی و واقع گرایی در فلسفه افلاطون و ارسطو،نوشته علی محمودی - % D8 % A2 % D8 % B1 % D9 % 85 % D8 % A7 % D9 % 86 - % DA % AF % D8 % B1 % D8 % A7 % DB % 8C % DB % 8C - % D9 % 88 - % D9 % 88 % D8 % A7 % D9 % 82 % D8 % B9 - % DA % AF % D8 % B1 % D8 % A7 % DB % 8C % DB % 8C - % D8 % AF % D8 % B1 - % D9 % 81 % D9 % 84 % D8 % B3 % D9 % 81 % D9 % 87 - % D8 % A7 % D9 % 81 % D9 % 84 % D8 % A7 % D8 % B7 % D9 % 88 % D9 % 86 - % D9 % 88 - % D8 % A7 % D8 % B1 % D8 % B3 % D8 % B7 % D9 % 88
انقلاب یا کودتا انقلاب یا کودتا مهدی شبان ابتدا نگاهی داشته باشیم به تحوالت سال 57 کشور ایران. آیا این تحوالت صرفا کودتای گروهی علیه حکومت وقت و حاکم شدن بر جامعه درنظر گرفت یا به معنای واقعی میتوان یک انقالب نامید؟ برای پاسخ به این سوال کافی است به اهداف اصلی این تحول اشاره کنیم. اما با یکدیگر معنای انقالب رو مرور کنیم. انقالب به نغییر و تحول ناگهانی، سریع و عمیق در سیستم اداری، سیاسی و اقتصادی کشور گفته میشود به طوری که این تغییر با تمام وجود در کشور احساس شود. وقنی قبل و بعد بهمن پنجاه و هفت رو مقایسه میکنیم، شاهد تغییر بنیادین در کشور در نظام بروکراسی، قانون اساسی و آرمانها و ارزشها بودیم در نتیجه به آن انقالب لقب می‌دهیم. انقالبی که حاصل از اعتراض به وضع موجود جامعه بود ولی به سمت اهداف خاصی هدایت شد که فرجام به انقالب اسالمی ایران انجامید. انقالب اسالمی که در نهایت به رفراندوم مردمی گذاشته شد و با رای اکثریت قریب به اتفاق مورد پذیرش قرار گرفت. انقالبی که رهبران آن داعیه پیاده سازی اسالمی داشتند که قرنهاست جهان روی خوشی به آن نشان نداده بود و فرصتی فراهم شد تا مسلمانان برنامه دین خود را در سطح حکومت و جامعه پیاده کنند و آن را به عنوان الگویی از حکومت دینی به جامعه بشریت ارایه کنند ماهیت یک انقالب به مشخصه ماهوی و اهداف آن مربوط میشود. بنابر این مطلب یکی از تفاوت‌های انقالب اسالمی با دیگر انقالب‌های در سطح جهان به خصوص قرن بیستم)مثل انقالب روسیه، الجزایر، فرانسه و .( تفاوت در هویت و اهداف آن است به طوری که انقالبها معموال علیه ظلم حکومتی یا فقر و وضع بد معیشت یا رهایی از چنگال استعمار اتفاق می‌افتادند و حکومتی که روی کار می‌آمد صرفا برای رفع این تبعیضها شکل میگرفت اما انقالب اسالمی به ماورا این موضوعات می‌اندیشد، استکمال معنوی مردم که آن هم از اندیشه‌ها و مبانی خود گرفته است که در مسیر این هدف مشخص هرچیزی که مانع برآوردن این هدف شود، به رفع آن می‌پردازد از جمله فقر، ظلم و استبداد و به دنبال اینست کرامت انسانی نیز در مسیر حفظ شود بنابراین میتوان این انقالب را یک سر و گردن باالتر از بقیه دانست. نکته دوم این نهضت را میتوان در رهبران آن جستجو کرد به نحوی که هیچ یک از آنان برای همراه کردن مردم و به صحنه میدان آوردن آنان، دروغ و نیرنگ به کار نبردند و پی آن نبودند که صرفا احساسات مردم را به خروش در آورند بلکی برای یک منطق و گفتمانی مبارزه میکردند و آن را به صورتهای مختلف تبیین میکردند. در اینجا فرق بین انقالب اسالمی با اسالم انقالبی فهم میشود که در اولی انقالب وسیله‌ای برای تحقق اسالم هست ولی در دومی اسالم میشود صرفا وسیله‌ای برای خیزش و قیام مردم و رهبران نهضت همیشه تاکید بر مفهوم اول داشتند. اما اآلن بعد از گذشت 42 سال از آن انقالب، آیا هنوز جامعه بر مدار آن آرمانها و اهداف خود میچرخد و دچار انحراف یا بی نتیجگی نشده است؟! آیا جامعه هنوز در تعادل خود قرار گفته است؟ برای پاسخ به این سوال به ذکر چند نکته میپردازم. وقتی جامعه‌ای در حال تعادل است که همه یا اکثریت افراد آن از مزیت حضور در آن جامعه بهره ببرند و سود آن بیش از زیان آن باشد. این موضوع را میتوان با سنجه هایی مثل حضور اجتماعی مردم در عرصه هایی مثل 22 بهمن،انتخبات، تشییع جنازه سردار سلیمانی و . اندازه گرفت و با وجود نارضایتی هایی که وجود دارد، اما باز اکثریت مردم اعتماد به نظام را دارند. اما قضیه‌ای دیگری که قابل مطرح است اینست معیاری که میتوان فهمید انقالب هنوز در ریل خودش قرار دارد یا خیر، ماهیت اصلی خود انقالب است. فرهنگ جزو مهمترین بخش‌های دین اسالم و در نتیجه میتوان مهمترین عنصر انقالب اسالمی شمرد و برای زنده بودن این انقالب باید دید ارزش‌های فرهنگی جامعه هنوز پابرجاست یا خبر حال که به فساد و بی عدالتی هایی در دل جامعه و توسط برخی افراد باالی نظام انجام میشودنگاه میکنیم، انحراف از اصول انقالب تصور میشود ولی مردم نسبت به این قضایا حساسیت نشان میدهند و دنبال از بین رفتن این بی عدالتی‌ها عستند که این نشان از زنده بودن آرمانها است یعنی مردم دیگر بی تفاوت نیستند و واکنش نشان میدهند. این رشد توده مردم را میرساند دولتها داخل چارچوب همین حکومت و ذیل قانون اساسی فعالیت میکنند که خود تبلور زنده بودن آرمانها درنتیجه زنده بودن انقالب است. در عرصه‌های دیگر نیز وقتی نگاه میشود ممکن است با افت و خیزهایی روبه رو شویم ولی در کل وقتی این روند را با ابتدای انقالب میسنجیم، قطعا پیشرفت را شاهد بودیم. انقالب اسالمی دورنمایی از یک تمدن برای خود ساخته است و مقیاس ارزیابی تمدنها در در حد چند سده است پس بنابراین چهل و دو سال زمان زیادی برای تحقق اهداف نیست. در بین تمدن شناسان معموال سده اول را مرحله تثبیت و خیزش یک تمدن مینامند که برای انقالب اسالمی مرحله تثبیت نظام را میتوان گفت انجام شده است درحالی وقتی به انقالب‌های معاصر مینگریم، میبینیم که آنها چس از چند دهه از اهداف خود منحرف شده و عمال ناکام مانده است. انقالب لنین در روسیه که نزدیک نصف جهان را درگیر کرده بود طولی نکشید که به شکست انجامید انقالب الجزایر که به انقالب یک میلیون کشته مشهور است و علیه استعمار فرانسه انجام گرفته بود، پس از گذشت چندین سال، استعماری که از در بیرون کرده بودند از پنجره وارد کشور شد و انقالب به نتیجه مطلوب نرسید. ماهیت انقالب اسالمی که از جنس عنصر فکر و فرهنگ است، با تغییر مسیولین تغییر نمیکند و بقای این انقالب به بقای فکر و اندیشه آن است نه به کسانی که زمان انقالب جزو انقالبیون بودند ولی اآلن ازآن فاصله گرفته‌اند بنابراین انقالب را نباید با افراد برچسب زد که هروقت آنها رفتند، انقالب هم رفته است. باتوجه به این موضوع مهمترین خطری که این نظام را تهدید میکند، تغییر فکر و آرمانهای انقالب بین مردم به خصوص نسل جوان است که باید مراقبت کرد.
فردیت، استقلال، و خودراهبری - اتحاد نور خانواده گرامی درحال صعود، جنگ‌های فرهنگی کنونی محل به کارگیری استراتژی‌های کنترل ذهن خشن است. از این تاکتیکها برای حمله به فردیت، استقلال و خودراهبری استفاده می‌شود، تا نسلی از افراد فاقد تفکر نقادانه ایجاد شود که بطور خودکار مطیع جمع هستند، و از استبداد جهانی کورکورانه تبعیت می‌کنند. بازی "مشکل، واکنش و راه حل" صحنه سازی شده است تا دور دیگری از سوسیالیزم یا مارکسیزم فرهنگی که یادگار سالهای جنگ جهانی است به راه بیفتد، که این طراحی برای برآورده کردن کابوس شیطانی نظم نوین جهانی بوده است. در شرایطی که افراد بیدارشده‌ی بیشتری انتخاب می‌کنند که چهره‌های عمومی شوند تا به تغییر پارادایم کمک کنند، بایستی آنها از حوزه نفوذشان آگاه باشند، و متوجه باشند که نقش راهبری را ایفا می‌کنند. افشاگران، خبرنگاران مستقل، تیم‌های افشاگری، تجربه گران و آنان که به لحاظ روحی به بیداری می‌رسند در واقع کارکرد پلتفرم‌های انتشار اخبار مربوط به جریان حوادث و رویدادهای سیاره هستند، پس واضح است که چرا ایجاد و تقویت خودراهبری اهمیت ویژه‌ای دارد. جمعیت‌ها و گروههای معنوی - افشاگری - صعود دچار تاکتیکهای جنگ روانی و حواشی بی معنی هستند که گاهی باعث می‌شود آنان که در جایگاه راهبری قرار گرفته‌اند سرگردان و گمراه شوند. با توجه به افزایش جنگ و درگیری بر سر آگاهی در شرایط کنونی، چگونه می‌توان به ادراک عمیق‌تری از فردیت، استقلال، و خودراهبری رسید؟ چگونه بازی بیگانگان منفی و فشارهای آنها را بشناسیم، در حالیکه کاملا بر روی تجسم روحی متمرکزیم و قادریم آزادانه در سطوح ابعاد مختلف سفر کنیم، در حالتی که آزادی و استقلال، وضع طبیعی وجود برای روح زنده جاویدان است؟بشر اکنون در حال تحمل و عبور از یک فاز تغییر بسیار قدرتمند در "شب تاریک روح سیاره" است، و بدلیل جنگ‌های فرهنگی مهندسی شده در جوامع، شکاف‌های بسیاری میان گروههای اجتماعی شکل گرفته است. "جنگ فرهنگی" یک تاکتیک جنگ روانی است که علیه جمعیت‌ها استفاده می‌شود و توسط آن مفاهیم فردیت، استقلال و خودراهبری را هدف قرار می‌دهند. این تاکتیک طراحی شده است تا اخلاقیات ملت‌ها به سطح درگیری‌های طبقاتی نزول کند و قربانیان و قربانی کنندگان بیشتری تولید بشود. "تاکتیکهای اخلاقیات ستیزی" به کالبد ذهنی حمله و نقشه ذهن را تحریف می‌کند، و باعث می‌شود استقلال و ظرفیت خودراهبری را از دست بدهیم. و اینکه به استعدادهای ذاتی مان برای خلق یک زندگی رضایت بخش و بامعنی برای خودمان شک کنیم. "تاکتیکهای انسانیت زدایی" حملاتی علیه ذات روح است، و ذهن را برنامه ریزی می‌کند تا بپذیرد انسانها شایسته رفتار انسانی نیستند و باعث می‌شود خشونت، جرایم جنگی و قتل عام افزایش یابد.بهمین دلیل بسیاری از مردم شرطی می‌شوند تا خودشان را از انسانیت ساقط کنند و باور کنند که بی ارزش هستند و به سادگی حق شخصی شان برای ابراز فردیت، استقلال و خودراهبری را تسلیم کنند. این حقوق انسانی مورد حمایت قوانین طبیعی هستند، و اگر با قوانین طبیعی همسو باشیم، حق الهی ما برای ابراز و تجلی طبیعت روحی اصیل و خویشتن حقیقی خودمان بیشتر و بیشتر وضوح می‌یابد و ما بیدار می‌شویم.شتاب گرفتن جنگ‌های فرهنگی بازتاب دهنده جنگی جهانی بر سر آگاهی است که در مقیاس بزرگ سیاره، کهکشان و کیهان در جریان است. شدت گرفتن جنگ‌های فرهنگی که در واقعیت فیزیکی خارجی می‌بینیم، انعکاسی است از تشدید نبرد جهانی برای آگاهی، و جنگ روحانی که در واقعیتهای غیرفیزیکی داخلی و درون بسیاری از قلمروهای نامریی در جریان است. این جنگ روحانی در پایان چرخه صعود برای این ایجاد شده که بدن، ذهن و روح انسان به بردگی در آید، و افراد حق ذاتی استقلال شخصی شان را تسلیم خدایان کاذب بیگانگان منفی کنند، و آنها بر آگاهی فرد تسلط و اقتدار کامل پیدا کنند.در مرکز این نبرد آشفته بر سر سلطه کامل، هدف اولیه کنترل کنندگان تمرکز دادن به تلاش‌های جهانی شان از طریق تقسیم جنگ‌های فرهنگی به نزاع‌های طبقاتی است. جنگ فرهنگی بر پایه "مشکل، واکنش و راه حل" است، تلاشی برای تبلیغ و فروش یک مدل و ساختار مشخص از جامعه به مردم. برای اینکه به مردم بباورانند که نخبگان قدرت می‌خواهند دولت مرکزی جهانی ایجاد کنند که به طبقات کارگر در همه جهان بطور برابر خدمت کند. در حقیقت این همان ایدیولوژی شیطانی خورشید سیاه است که از فیلسوفان آلمانی اواخر قرن نوزدهم گرفته شده است، و به جنگ‌های جهانی ختم شد، و قتل میلیونها انسان به دلیل تبلیغ همین ایدیولوژی‌های نزاع طبقاتی بود. این ایدیولوژی‌های نزاع طبقاتی مبنای نظریات یوجنیستی و نژاد پرستانه است که شکل دهنده اشکالی از سوسیالیزم و کمونیزم است. اینها ساختارهای حکومتی هستند که به سادگی فاسد می‌شوند و کاملا از قربانی و قربانی کننده حمایت می‌کنند، و هیچ گونه حمایتی از آزادی شخصی و فردی نمی‌کنند. یک قدرت متمرکز حاکم بر جامعه جهانی، فردیت را، و طیف‌های گروههای خاص را به عنوان هویتی معتبر، به رسمیت نمی‌شناسد. بنابراین فردیت، استقلال و خودراهبری مورد احترام نیستند و تحت کنترل و سرکوب اجتماعی اجازه بروز ندارند. بر اساس ایدیولوژی‌های جمع گرا مثل کمونیزم، حیات یک فرد متعلق به خودش نیست، بلکه متعلق است به گروه اجتماعی، و فرد هیچ حقوقی ندارد مگر آنچه اجتماع مجوز بدهد.به این منظور که گروههای مردم را به همراهی با ایدیولوژی نزاع طبقاتی بکشانند و آنها را وادار کنند نقش مظلوم بازی کنند، ضرورت دارد که با مردم به عنوان "افرادی" که مسیول اعمال خودشان هستند برخورد نکنند، بلکه آنها را به گروههای جمع گرای حاشیه‌ای با نظام اعتقادی واحد سوق بدهند تا فرد ایگوی آن گروه را دریافت کند. بهمین روش فرد با ایگوی یک گروه قربانی یا مظلوم همزاد پنداری پیدا می‌کند و وارد نزاع طبقاتی می‌شود و قادر نیست ورای طبقه بندی‌ها، فردیت منحصربفردی که در هر فرد وجود دارد و ارتباط بنیانی همه انسانها را ببیند. این استراتژی نزدیک بینی همچنین نقاب و پوششی است برای دستورکار برده داری جهانی. آن فرد نمی‌تواند قطعات پازل را کنار هم بچیند و تصویر بزرگتر را ببیند که چگونه برده داری در سطح جهان تحت مدیریت کنترل کنندگان انجام می‌شود. صرفا تمرکز کردن بر جزییات حباب واقعیت گروهی، و چالش‌های ناشی از ایگوی نظامات اعتقادی شان، در خدمت دستورکار کنترل کنندگان است که تقصیر را براحتی به گردن دیگران می‌اندازند.کنترل کنندگان یک اقلیت کوچک از جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند. وقتی گروه قدرت کوچکتر می‌خواهد بقیه جمعیت را کنترل کند، تمام تصمیم سازی‌ها و سیاست گذاری‌ها بایستی مرکزیت بیابند. این ایدیولوژی اصلی نخبگان قدرت است که برای از بین بردن استقلال ملتها و مردم استفاده می‌شود، تا نوعی اصالت جمع و سوسیالیزم که ویژگی ذاتی نظم نوین جهانی است بیافرینند. از جنگ‌های فرهنگی مهندسی شده استفاده می‌شود تا چالش‌های شدیدی میان گروههای اجتماعی و طبقه‌ها درگیرد، که در خلال این درگیری‌ها افراد با آرمان‌ها، باورها و فلسفه‌های متفاوت همزادپنداری می‌کنند. برای تضعیف یک گروه قدرتمند یا یک ملت باید به فرهنگ آنها نفوذ کرد و سنت‌ها و گزارش‌های تاریخی شان را نابود کرد، و تنش‌ها را توسعه داد و به شکاف تبدیل کرد، تا آشفتگی و گمراهی مدام به خشونت بیشتری منجر شود. تجاوزی که در اروپا رخ داده تا آثار باستانی و فرهنگ کنونی شهرها و ملت‌های قدرتمند ویران شود به خوبی این استراتژی را نمایان می‌کند. مقابل حریفی که بسیار قوی است چون بزرگ است و از طریق ایدیولوژی واحدی انسجام یافته است، با ایجاد شکاف و جدایی میان اعضا، و تقسیم آنها به واحدهای کوچکتر بسادگی می‌توان کل گروه را کنترل کرد و شکست داد. این تقسیم کل به قطعات کوچکتر از طریق طبقه بندی‌های نژاد و رنگ پوست، حزب سیاسی، جنسیت، و دین دار یا بی دین و غیره انجام می‌شود. وقتی تقسیم گروهها به واحدهای کوچکتر موفقیت آمیز باشد، حمله و تهاجم در مرحله بعدی متوجه پیوندهای مشترک و وحدت بخش خواهد بود. این کار انجام می‌شود تا گروه خودش شکافها و مرزهای بیشتری تولید کند، و سپس گروه را تصاحب می‌شود و مهاجمان سطح کنترلشان را مرکزیت می‌بخشند. سردرگم کردن گروهها با هراس افکنی و اطلاعات غلط باعث می‌شود ندانند در چه راهی قدم بگذارند، انتظار چه چیزی را بکشند و به چه کسی اعتماد کنند. چنین وضعی به فروپاشی گروه از درون و از بین رفتن قدرت و اقتدارش منجر می‌شود.هرچه در گروههای کوچکتری که قدرت مالی و نفوذ در تصمیم گیری دارند، مثل ملت‌های کوچکتر که کاملا از قدرت مالی برای اعمال سیاستهایشان برخوردارند، تنوع و گوناگونی بیشتر باشد، نخبگان قدرت تسلط کمتری بر آن گروه یا منطقه خاص دارند. کنترل کنندگان برای ت مین امنیت برای قدرت متمرکز جهانی شان، بایستی اکثر منابع و ثروت‌های جهان را تصاحب کنند. از این قدرت مالی استفاده می‌کنند تا از طریق لابی‌گری، رشوه، و باج خواهی، به شرکتهای چندملیتی و سازمانهای دولتی نفوذ می‌کنند تا آنها را در خدمت دستورکار تفرقه اندازی به کار گیرند. این تعریف گسترده‌تر استبداد جهانی است: دسترسی به قدرت نامحدود و سوءاستفاده از آن در جهت سلطه بر دیگران یعنی یک ساختار دولتی یا شرکتی یا یک دیکتاتوری تمامیت طلب است که قدرت مطلق بر زندگی افراد و ملتها اعمال می‌کند، و هیچ حدود یا پاسخ گویی هم برای اعمالش قایل نیست. بنابراین هدف از جنگ‌های فرهنگی ایجاد دور دیگری از سوسیالیزم یا مارکسیزم فرهنگی است که یادگار عصر جنگهای جهانی است. و طراحی شده است تا رهبران ملتها و جمعیتهای زمین را به نوعی استبداد جهانی دچار کنند تا کابوس سوسیالیستی و شیطانی نظم نوین جهانی برآورده شود. این یک م موریت دیگر است که تحت حمایت دستورکار بیگانگان منفی قرار دارد. این نظام مستبد هیچ گاه افراد را به چشم افراد نمی‌نگرد، و هرگز حق الهی تجلی منحصربفرد روح زنده را برای زندگی آزادانه بر خاک زمین به رسمیت نمی‌شناسد. سیاره زمین ماکروکوزوم (مدل مقیاس بزرگ) بدن انسان است، و ما به همدیگر تعلق داریم.دستورکار ضدانسان بر پایه انکار فردیت و روح فردی است. و با مردم به عنوان افراد شایسته استقلال و خودراهبری برخورد نمی‌کند. برای اینکه به عنوان یک گونه متحد شویم بایستی برچسب‌ها و طبقه بندی‌های اجتماعی را کنار بگذاریم و مردم را به چشم افراد منحصربفرد که هر یک بر اساس طرح خاص روحش رفتار فردی خودش را دارد ببینیم. توانایی افراد بایستی طبق اعمال و رفتار و شایستگی هایشان ارزیابی بشود، و باید بدانیم که همه ارواح منحصر بفرد روی زمین متعلق به خانواده انسان هستند و همه لایق احترام، عزت و فرصت هستند. همزمان، رفتارهای بیرحمانه و بدوی و خشن که در فرهنگ‌های فقرزده و بقامحور پذیرفته شده بایستی با آموزش مجدد ترمیم و اصلاح بشوند. همچنین، در یک جامعه بیدار مدعی آزادی که به حیات انسان اهمیت می‌دهد بایستی عواقبی برای رفتار خشونت آمیز و صدمات عمدی وجود داشته باشد.فردیت:فردیت یعنی دانستن آن که زندگی فرد کاملا و تماما متعلق به خود اوست. و حق مسلم فرد است که آنطور که صلاح می‌بیند زندگی کند، و بر اساس صلاحدید خودش عمل کند، و محصول تلاشش را نگه دارد یا استفاده کند، و نظام ارزشی که انتخاب خودش است را دنبال کند. این یعنی فرد اختیاردار و آزاد است و غایتی بالنفسه است. و فرد است که ارزش‌های اخلاقی را تعیین می‌کند. این آرمان بنیانگذاران ایالات متحده بود که هنگام نوشتن اعلامیه استقلال تلاش کردند محقق کنند و کشوری تاسیس کردند که در آن حق فرد برای زندگی، آزادی، مالکیت، و تلاش برای دستیابی به خوشبختی و رضایت به رسمیت شناخته شود. هنگامی که از همسویی انرژتیک قانون اساسی آمریکا با قوانین طبیعی جهان اطلاع بیابیم، مشخص می‌شود که چرا 240 سال است که جوامع مخفی و کنترل کنندگان مخفیانه تلاش کرده‌اند به آن نفوذ کنند، و فاسد و ویرانش کنند. زیرا این آخرین نمونه از یک دولت قانونی است که از یک ساختار اجتماعی حمایت می‌کند که طراحی شده تا از آزادی‌های انسان و فرد حفاظت کند.اتحاد نور
چطور با قضاوت‌های دیگران برخورد کنیم؟ آیا شما هم مقدار زیادی از زمانتان را صرف فکر کردن به نظراتی که دیگران در مورد شما دارند می‌کنید؟ اگر پاسخ این سوال "بله" است باید بگوییم پس احتمالا شما کنترل خودتان را براساس فرضیاتی که آن‌ها نسبت به شما دارند قرار داده‌اید و وقت آن است ترس خود را از قضاوت‌دیگران کنار بگذارید آن چیزی که فکر می‌کنید دیگران درباره شما فکر می‌کنند، درواقع تصوری است که خودتان از خودتان دارید.نویسنده‌ی این مقاله، Brianna Wiest که نامش برای افراد علاقه‌مند به مطالب حوزه‌ی روانشناسی و خودیاری آشناست. پیش از این یک مقاله دیگر از او به نام می‌خواهم خوشبخت باشم را در راهرو منتشر کرده‌ایم. در کارنامه‌ی او، صدها مقاله‌ی پرمخاطب یافت می‌شود که در نشریات معتبری همچون فوربس به انتشار رسیده است. علاوه بر مقالات محبوب و پرشمار، کتاب تازه‌ی او در با نام " THE MOUNTAIN IS YOU " در ژوین سال جاری منتشر خواهد شد.آنچه در ادامه می‌خوانید با عنوان " How to Stop Taking Other People ' s Opinions About You So Personally " در وب‌سایت مدیوم، رسانه‌ی تخصصی Human Parts منتشر شده است.قضاوت دیگران ناشی از دردها و رنج‌های گذشته‌شان است. من این را به خوبی می‌دانم، زیرا خودم هم این رنج را تجربه کرده‌ام.اگر با خودتان صادق باشید، فکر می‌کنم شما هم بتوانید چنین آثاری را در گذشته خود پیدا کنید. همه ما الگوی مشخصی از سختی‌ها و رنج‌ها را پشت سر گذاشته‌ایم. به همین دلیل هم تشخیص این رنج و دردها برایمان ساده است.احتمالا با این اتفاق آشنا باشید: فردی را ملاقات می‌کنید، این فرد آن‌قدر به شما شباهت دارد که می‌توانید با او ارتباط برقرار‌کنید، اما همین فرد در عین حال آنقدر از شما موفق‌تر است که باعث ایجاد حس تردید و شک در وجودتان می‌شود. شما به نوعی سعی خواهید کرد خودتان را از این حس نجات دهید.اگر خیلی آدم محجوبی باشید، این کار را در ذهن خود انجام می‌دهید.اما اگر کمی محجوب باشید، احتمالا اقدام به ارسال یک توییت محدودیت دسترسی به محتوای ویژه برای خرید اشتراک انتشارات مجله راهرو روی لینک زیر کلیک کنید. خرید اشتراک
خانواده دکتر ارنست و حکایت درخت سبز و درخت خشکیده در دوران کرونایی حکایت امروز من درخت سبز و درخت خشکیده است.صبح که بلند شدم از پنجره تصویر عجیبی دیدم پشت یک پنجره درخت سبز بود و پشت دیگری شاخه خشکیده و حکایت زندگی این روزها مثل زندگی خانواده دکتر ارنستدرباره‌اش نوشتم‌. دوست داشتید بخوانید .کمی طولانی است .?????ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سردتمام روزهای ماه رافسرده می‌نماید و خراب می‌کندو من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه‌هادلم هوای آفتاب می‌کند!(شعر:کسرایی)? وضعیت امروز جهان ، وجود پر از درد و ترس انسان ، تنهایی او در سده ارتباطات جمعی و دوره جولان فناوری ، ناپایداری عمر و بی اعتباری جهان ، وجود توام دشواری و آسایش و غم وشادی و .. پرسش بزرگی را پیش رویم می‌گذارد من کجای این جهانم.؟ سرنوشت من و ما چه می‌شود .چه شد که چنین شد ؟? استاد داوری اردکانی می‌گوید:جوان که بودیم و در مدرسه‌ی انصاف و روشن‌فکری و اعتدال درس می‌خواندیم به ما گفته می‌شد که مسایل را سیاه و سفید نبینیم. می‌گفتند روشن‌فکر کسی است که از سیاه و سفید دیدن امور پرهیز می‌کند. برای روشن‌تر کردن مسیله، از فیلم هندی مثال می‌آوردند که در آن معمولا یک طرف قضیه خیر مطلق(سفید) بود و طرف دیگر شر مطلق (سیاه). می‌گفتند در این جهان هیچ چیزی خیر مطلق و شر مطلق نیست و امور غالبا در ساحت خاکستری اتفاق می‌افتند. رفته - رفته اعتقاد ما به این آموزه چنان استوار و محکم شده بود که فکر می‌کردیم انسان‌ها فقط و فقط به دو دسته تقسیم می‌شوند‌: آن‌هایی که مسایل را سیاه و سفید می‌بینند و بنابراین پست و رذیل اند و امکان اصلاح شدن شان صفر است و آنانی که امور را خاکستری می‌بینند و به همین خاطر عزیز و شریف و تاج سر بشر اند. کار به جایی رسید که می‌گفتیم کسانی که امور را خاکستری نمی‌بینند خطر بزرگی برای سلامت جامعه‌ی انسانی به شمار می‌روند و باید به دیار نیستی فرستاده شوند.حالا شده وضعیت امروز ماست . 14 فروردین هرسال چه هیاهویی بود یک روز عجیب برای آنان که از بطالت تعطیلات نوروزی برگشته بودند و خوشحال و آنانی که ناراحت از بیهودگی شروع سال کاری اما امسال همه زیر پتو و با گوشی همراه شان به جهان پیش رو و در ستایش بطالت‌های کرونایی می‌اندیشیم ،امروز صبح که بلند شدم از پنجره تصویر عجیبی دیدم پشت یک پنجره درختی سبز پرشاخه بود و دیگری درختی با شاخه‌های خشکیده کم رمق از سبزیماندم با سبزی و بهار خوش باشم ،با قرنطینه خانگی که همدلی را به ارمغان اورد و حداقل برای من یک دل سیر زندگی کردم و امیدوار یا با غم ایام و ماندن زمستان در گوشه‌ای از روح و جسم و پرسش‌های بی پاسخ که آخرش چه می‌شود و‌در پسا کرونا ما چگونه‌ایم و زیست ما چه می‌شود..ما کجای "هر چه هست" در این جهان ایستاده‌ایم؟ وضع ما، وضع حکومت، صنعت، پزشکی، شهر، پایداری، محیط‌زیست، اندیشه، افتخار، هویت دهها سوال دیگر هم داشتم. همانند همان فیلم هندی خیر مطلق(سفید) بود و طرف دیگر شر مطلق (سیاه). حالا که بی خواب شدم ، رفتم کورمال کورمال خیام را تورقی زدم: حکیم نیشابور هم سفارش به طلبیدن شادی می‌کرد چون آگاهانه میدانست که در مقابل کهکشان و گردون گردان ، کل عمر بشر خوابی و خیالی ، و حاصل عمر چون دمی است :شادی بطلب که حاصل عمر دمی استهر ذره خاک کیقبادی و جمی استاحوال جهان و اصل این عمر که هستخوابی و خیالی و فریبی و دمیستو در جایی دیگر می‌گوید:اما خیام عریر توصیه می‌کند برخیز و مخور غم جهان گذرانخوشباش و به شادمانی گذراندر طبع جهان اگر وفایی بودینوبت بتو خود نیامدی از دگرانسعدی نیز غنیمت شمردن امروز را سفارش می‌کند و تفکر و در مورد گذشته و نگرانی نسبت به آینده‌ای که نامعلوم است را ، نمی‌پسندد :سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیستدر میان این و آن ، فرصت شمار امروز رابگذریم .طولانی شد این روزها زندگی‌های بسیاری از خانواده‌های ما شبیه زندگی "خانواده دکتر ارنست" شده است.همسن و سالان من این کارتون را یادشان است . پدرهای بسیاری تصور می‌کنند می‌توانسته‌اند در دنیایی دیگر کار و زندگی بهتری داشته باشند، اما فعلا همه حواس‌شان به تدبیر کردن زندگی خانواده در میان سختی‌هاست و نیم‌نگاهی به ساختن قایقی که روزی روزگاری برای رفتن به‌کار بیاید، و در عین حال نگران روحیه خانواده هستند. مادران بسیاری هم‌چون همسر ارنست، نگران بچه‌هایی که معلوم نیست آینده‌شان چه می‌شودمدرسه بروند در پسا کرونا یا نه و ...بله! ناامیدی فاصله‌ی میان انتظارات ما با واقعیت جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم. هر چقدر این فاصله بیشتر باشد، ناامیدی بیشتر است.رویای بهارانه‌ام این است که " از رویاهای محال دست بردارم و به رویاهای ممکن بیاندیشم".تلاش می‌کنم تا زجری که از این بحران می‌کشم و همه آن ریسه شدن مصایب انباشته است ، به پایان خوشی بینجامد و فقط خاطره‌ای تلخ، انباشته بر تلخی‌های گذشته نشود.من از این پنجره‌ها به درخت سبز می‌اندیشم و خشکی آن‌پنجره را به خاطره می‌سپارم ..
"بیشعور نباشیم" . جدا؟! داستان روزش را تعریف می - کند و بعد هشتگ میزند: بیشعور نباشیم .نمیخواهم مذمت کنم که دست روزگار خودم را دچارش کند، اما . خب . شعور . نمی - توانم نگویم! . پس حرفهایم را به هیچ وجه با یادآوری مصداق گوینده - هایش نخوانید . آدمها را در ذهنتان رنگی و دسته - بندی نکنید، اشتباه است، عرف شده، پیش میاید . بیایید روی پدیده - ها حرف بزنیم . اگر به من حق دادید، کلی بخوانید و کلی بپذیرید . روی پدیده - ها حرف بزنیم!فقط همینجا ندیده بودیدشون که دیدید :)))درک می - کنم که جامعه عصبانی است. خسته شده که در اوج محدود کردن خودش، شاهد بی - قیدی دیگران است. خسته شده از از دست دادن. خسته شده از فرم جدید و غیرعادی زندگی که بعد از 5 ماه هنوز نتوانسته به آن عادت کند، چراکه تمام بار تطبیق را بر دوش خودش می - بیند، ناامید از اندک تلاشی برای بازبینی قوانین و ساختارها از ساختارهای تامین معاش تا حداقل بهداشت!اما اگر تنش و بحران، محل بروز سعه - صدر و همبستگی و همراه کردن دیگران نیست، پس کی؟بیایید به یک موقعیت خیالی برویم: اگر بدانید که کسی بعد از دستشویی رفتن، دستانش را نمی - شوید، همین، بدون هیچ اطلاع دیگری از میزان آگاهی و دلیلش، به نظرتان درست است که به او بگوییم، "حیوان، دستانت را بشور"؟ من اینطور فکر نمی - کنم! با این جمله شاید یک درگیری جدی، شاید یک خشم و سکوت، شاید یک بی - اعتنایی پرمعنا رخ دهد، اما بااحتمال بالایی، به هدفمان نخواهیم رسید. وقتی کسی یک تذکر ساده و بدیهی (شستن دست بعد از دستشویی یا همین ماسک زدن خودمان) را نمی - فهمد و آن را جدی نمی - گیرد، احتمالا معطل یک تلنگر ما و تکرار مکرراتی که قبلا بی - اعتنایش کرده، نیست و تصورم این هست که با تکرار آن، با چاشنی توهین به شعورش، جز گاردش نخواهد افزود!!فلذا نمی - فهمم که چرا این پدیده تحقیر و توهین به دیگران، با هدف جا انداختن اصول زندگی اجتماعی باب شده است. باید بگویم که مشمیز کننده است. شعور اجتماعی، اگر بعد مثلا بهداشتی دارد، بعد ارتباطی هم دارد.شاید بگویید، گاهی زور لازم است! که جا دارد بگویم، زور وقتی زور است که زورگو مشخص، معدود و موثر باشد . واقعا تصورش هم سخت است که همه به عاملین زور برای هم بدل شویم. اصلا مگر هوش اجتماعی و مهارت اقناع مخاطب، جز در برابر مخالفان قابل تعریف است؟ موافقان که یا تشویق می - کنند یا تایید. این مخالفانند که در برابرشان به گفت - و - گو و فراتر از آن نیاز داریم.این یک اصل کلی است که برای تلف نکردن عمر خود و دیگران، قبل از کنش - گری، یک: مخاطب هدف و مدل ذهنی - اش را مطالعه و شناسایی کنی و دو: اقدام موثر کنی. پس اگر روزی قصد جا انداختن یک اصل اجتماعی یا یک دستورالعمل بهداشتی را داشتیم، بهینه - ترین کار، شناسایی و تعیین جامعه هدف است، یعنی کسانی که مخالف موضوع و یا اساسا فقدان آگاهی - اند. بعد از تعیین تکلیف باخودمان که مخاطب "دقیقا" کیست، باید همراهشان کرد. همراه کردن مخالف، مستقیما ریشه در شناخت و همگام شدن با او دارد .. شناخت یعنی وارد شدن از در مشترکات، از محل - های نفوذ به مکانیزم فکری و احساسی مخاطب . و همگامی یعنی همه اینها در گرو درک شرایط و اشراف به میزان تاثیر کلاممان.مثلا اینکه بخواهیم به کسی که تمام دغدغه - اش، اجاره 200 تومانی خانه - اش یا تکه نانی است که بعد از دو روز به خانه می - برد، بگوییم "بیشعور ماسک بزن" دقیقا حکم همان مثال دست شستن را دارد، او اصلا نخواهد شنید که چه می - گوییم، (شاید ناشنوایی - ای عامدانه که بدش نیاید که دور از جانش .) و اگر ما را یک آدم فضایی دلخوش نداند هم که دمش گرم. ما بدون هیچ پیش - زمینه فرهنگی و آموزش قبلی در سطح وسیع جامعه، نمی - توانیم جایی میان دغدغه دیگران باز کنیم. دغدغه - هایی که برای حلش، تنها هستند!!!بعید نیست که بگویید این همه روده - درازی کردی، کو راه حل؟! که جواب خواهم داد، همش راه حل بود که! منتها دور از شوخی(!) با توجه به حداقل شناخت از جامعه، با توجه به این همه تنش اقتصادی در کنار آن همه کمبود فرصت برای اقناع روح، حداقل کاری که می - توان کرد، بیان محترمانه درخواستمان است. حداقلی - ترین تغییر لفظی که می - توان به کار بست، هشتگ باشعور باشیم! است. حداقل، کمی احترام و همراهی درخودش دارد!تکبیییییییییییییر!پینوشت آرزوها:خودمحوری آدمها را در دغدغه و طلبشان برای رفاه (نه زنده ماندن، رفاه به معنای واقعی کلمه!) ببینیم، نه در نیش زبان و ترک احترام به دیگران، ولو عمیقا معتقد باشند از آن - ها از همه جهت برترند!!!!حلقه ارتباطیمان مملو از کسانی باشد که تکلیفشان با خودشان معلوم است که: برای اثرگذاری حرف می - زنند یا تایید گرفتن و تخلیه خشم؟عادت کنم و عادت کنیم که وقتی سرکشی دیدیم، لاک دفاعی - تهاجمی نگیریم، ببینیم درد کجاست. (سخت است اما این مثال و غرض این متن، با کمی تمرین،بسیار ساده خواهد بود.) - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - نوشته شده توسط Shiva در 23 تیر 1399
سفرنامه: در آن سر دنیا ( 3 - نیوزیلند ) در این سلسله نوشته، خاطرات یک ایرانی مقیم سوید (لینک وبلاگ ایشان در پایان مطلب هست) از سفر به سنگاپور، نیوزیلند، استرالیا و هنگ کنگ باز نشر خواهد شد. آقای شیوا فرهمند راد سال‌هاست در سوید مقیم است و شیوایی نوشتار، دقت و ریزبینی او و قلم گرم و گیرایش در این سفرنامه نظرم را جلب کرد. نیوزیلند از دو جزیره‌ی بزرگ و تعدادی جزیره‌های کوچک تشکیل شده‌است. مساحت آن نزدیک 269 هزار کیلومتر مربع است، یعنی کمی کم‌تر از دو سوم سوید و کمی بیش‌تر از یک ششم ایران. تا هزار سال پیش هیچ انسان و هیچ پستانداری در این دو خشکی بزرگ وجود نداشت اما گونه‌های فراوانی از پرندگان در آن‌ها می‌زیستند. با کوچ قبایل مایوری ( Maori ) از جزایر پولی‌نزی به این دو خشکی نزدیک هزار سال پیش و همراه آوردن چهارپایان، و سپس هجوم اروپاییان نزدیک پانصد سال پیش، بسیاری از گونه‌های پرندگان نابود شدند و زیست‌بوم جزیره‌ها سخت آسیب دید، تا آن‌که در دهه‌های اخیر مقرراتی برای حفاظت از محیط زیست وضع کردند. اکنون نزدیک یک سوم سراسر این کشور منطقه‌ی حفاظت‌شده اعلام شده‌است. نیوزیلند در سال 1947 کشوری مستقل اعلام شد اما هنوز الیزابت دوم ملکه انگلستان، ملکه‌ی نیوزیلند هم هست. اوکلند و مناطق شمالی جزیره‌ی شمالی آب و هوای مدیترانه‌ای دارند اما جزیره‌ی جنوبی طبیعت رنگارنگی دارد، از کوه‌های بلند و پر برف، تا بیابان‌های خشک، سواحل صخره‌ای، و جنگل‌های نیمه‌گرمسیری. سرمای هوا در سراسر نیوزیلند به‌ندرت زیر صفر می‌رود، و گرما تا 30 درجه می‌رسد. مناطق شمالی جزیره‌ی شمالی جایی‌ست برای خواستاران آفتاب و دریا و موج‌بازی. اما این‌ها در اروپا هم هست. پس ما راه جنوب را در پیش می‌گیریم. روتوروآراهنمای جی‌پی‌اس را از سوید با خود آورده‌ام و نقشه‌ی نیوزیلند را در آن گذاشته‌ام. برای یافتن نشانی‌ها مشکلی نداریم. اما کشف می‌کنیم که سیم دستگاهمان به جافندکی ماشین نمی‌خورد. لابد این هم کار انگلیس‌هاست! خوشبختانه یک "منبع" ( power bank ) جالب همراه دارم که خود با برق شارژ می‌شود و سپس می‌تواند باتری چهار گوشی تلفن را شارژ کند. چیز بسیار خوبی‌ست برای سفرهای طولانی در جاهایی که دسترسی به برق آسان نیست. سیم جی‌پی‌اس‌مان هم به آن می‌خورد. درود بر کسی که آن را هدیه‌ی کریسمس به من داد! ماشین خانه‌به‌دوش رهوار است اما فنرهایش چندان نرم نیست و جایی که سرنشینان می‌نشینند تکان‌ها و لرزش‌های فراوانی دارد. ظرف‌ها و قاشق و چنگال و دیگر خرد و ریزهای آشپزخانه هم توی کشوها سر و صدا می‌کنند. اما 230 کیلومتر تا نخستین مقصدمان شهر روتوروآ ( Rotorua ) چندان طولانی نیست. ماشین ما توالت دارد و بنابراین ایستادن و خوابیدن در آن در پارکینگ‌های معمولی و کنار جاده‌ها و توی جنگل مجاز است. اما اکثریت‌مان ترجیح می‌دهند که در کمپینگ‌هایی که آب و برق و دوش و توالت و آشپزخانه و رختشورخانه و وای‌فای ( WiFi ) دارند اتراق کنیم. اندرو، راهنمای سفرمان، ما را ترسانده است که کمپینگ‌های سر راه زود پر می‌شوند و پیشاپیش باید تماس گرفت و جا رزرو کرد. شماره تلفن کمپینگی را که او پیشنهاد کرده از کتاب راهنمای سفرمان پیدا می‌کنیم، زنگ می‌زنیم و جایی برای ماشین‌مان می‌گیریم. نام کمپینگ Rotorua Thermal Holiday Park است و جای آن برای ما بسیار مناسب است، زیرا نزدیک به دو جایی‌ست که می‌خواهیم ببینیم: دهکده‌ی بومی‌نشین تاماکی ( Tamaki ) و فواره‌های آتشفشانی و لجن‌های جوشان پیرامون آن و یک مجتمع آبگرم در آن حوالی. به روتوروآ که می‌رسیم آفتاب هنوز داغ است و بی کلاه و عینک آفتابی نمی‌توان راه رفت. بوی تخم‌مرغ گندیده در همه‌جای شهر بینی را می‌آزارد. این بویی‌ست که در اغلب جاهای با چشمه‌های آب گرم آتشفشانی به مشام می‌رسد، از جمله در "قطور سویی" خودمان در دامنه‌ی سبلان. برای دیدار از دهکده‌ی تاماکی دیر شده است، اما می‌توان به مجتمع آبگرم رفت. نام آن Polynesian Spa ست و انواع حمام‌ها را با یا بی ماساژ و با یا بی لجن "شفابخش" دارد. با همسفران "آبگرم دریاچه دولوکس" ( deluxe Lake Spa ) را انتخاب می‌کنیم. بهای بلیت ورودی برای هر نفر 45 دلار نیوزیلند است (نزدیک 300 کرون سوید بعدها یکی از راهنمایان برایمان تعریف می‌کند که نیوزیلندی‌ها و استرالیایی‌ها واحد پول دلار را برای دهن‌کجی به انگلستان برگزیدند!). این‌جا چهار حوض آبگرم هست در فضای باز و در کنار یک دریاچه، در میان گل و گیاه. پیرامون حوض‌ها را با تخته‌سنگ‌های طبیعی تزیین کرده‌اند. سردترین آن‌ها 36 درجه و گرم‌ترین‌شان 42 درجه است. یکی‌شان گویا "رادیوم" هم دارد که گویا برای رماتیسم خوب است. این کلیپ 45 ثانیه‌ای منظره‌ی حوض‌ها را نشان می‌دهد. من به خواص معجزه‌آسایی که برای "اسپا" ( spa ) و آبگرم و لجن و این‌ها می‌شمارند هرگز باور نداشته‌ام. از کودکی و نوجوانی تا 25 سالگی با لجن دریاچه‌ی شورابیل و آبگرم سرعین بزرگ شدم و داستان‌ها از معجزات آن‌ها شنیدم. بستگان و آشنایان برای شفا گرفتن از آن‌ها از راه‌های دور می‌آمدند. اما من هرگز هیچ ت ثیر معجزه‌آسایی از این آب‌ها و لجن‌ها ندیدم. شاید دردهای من از آن انواعی نبود و نیست که این‌ها چاره‌اش کنند؟! این‌جا به مجتمع آبگرم پولی‌نزی هم تنها برای آب‌تنی آمده‌ام و هیچ انتظاری بیش از لذت بردن از خود آب‌تنی ندارم. و چه خوب که جهت آفتاب اکنون طوری‌ست که بر سرمان نمی‌تابد تا توی آب داغ باز داغ‌ترمان کند. چند خانواده چینی، دو خانواده‌ی هندی، و یک خانواده‌ی آلمانی نیز این‌جا هستند. آرامش محیط و گرمای حوض‌ها لذت‌بخش است. نزدیک دو ساعت آب‌تنی می‌کنیم و سپس به‌سوی کمپینگ می‌رانیم. در جای تعیین‌شده پارک می‌کنیم و پیش از هر چیز سیم برق ماشین را به پریز پارکینگ وصل می‌کنیم تا هم باتری مصارف داخلی آن (از قبیل یخچال و پمپ آب و .) شارژ شود و هم گوشی‌هایمان را به پریزهای داخل ماشین وصل کنیم و شارژشان کنیم. سپس یکی از همراهان باقی‌مانده‌ی همه‌ی خوراکی‌هایمان را با هم مخلوط می‌کند و در آشپزخانه‌ی کمپینگ در تابه‌ای تفت می‌دهد و می‌آورد. نامش را "هفت بهشت" گذاشته است. خوشمزه است و بعد از آب‌تنی در آبگرم می‌چسبد. نخستین شب خوابیدن در کاراوان چندان هم بد نیست. سه تخت دو نفره‌ی کم‌وبیش راحت داریم با ملافه و بالش و پتو و پتوهای اضافه. چراغ مطالعه هم داریم! پنجره‌ها همه توری دارند و می‌توان بازشان گذاشت. می‌توان همه‌ی پرده‌ها را کشید. خروپف همراهان وحشتناک نیست و می‌توان تحملش کرد. از خروپف خودم خبر ندارم! البته با غلت و واغلت هر کداممان همه‌ی ماشین تکان می‌خورد، اما در شب‌های بعد کم‌کم به آن هم عادت می‌کنیم و به‌ویژه اگر جامی شراب با شام نوشیده باشیم، راحت می‌خوابیم. بعدها جمع‌بندی برخی از همراهان این است که در این ماشین راحت‌تر از هتل‌ها می‌خوابیدیم! تاماکیساعت 10 صبح 25 ژانویه صبحانه خورده، آراسته و آماده، بلیت ورود به دهکده‌ی مایوری‌نشین تاماکی ( Tamaki ) را خریده‌ایم و در میدان ورودی آن به انتظار راهنما ایستاده‌ایم. سقف سایبان این میدان بر ستون‌هایی به‌شکل پیکره‌های اساطیری مایوری، تراشیده از چوب ایستاده است. برای من جالب است که این پیکره‌ها و شکل‌ها و شکلک‌ها از سویی به مشابه افریقایی‌شان شباهت دارند، و از سویی دیگر شبیه پیکره‌های کار سرخپوستان کانادا هستند. چه اشتراک فرهنگی میان همه‌ی این‌ها می‌تواند وجود داشته باشد؟خانم راهنمای گشاده‌رویی از قومیت مایوری می‌آید و ما را با خود به دیدن پدیده‌های آتشفشانی این دره می‌برد. پیرامون‌مان جنگل نیمه‌گرمسیری‌ست اما این‌جا و آن‌جا تکه‌های بزرگ و کوچک زمین‌های پوشیده از گدازه‌های خاموش و خاکستر آتشفشانی دیده می‌شود. از سوراخ‌هایی در لابه‌لای این‌ها چشمه‌هایی می‌جوشد یا بخار آب بیرون می‌زند. در جاهایی، با فواصل زمانی معینی، فواره‌هایی بلند از آب داغ و بخار به آسمان می‌رود. مشابه این‌ها، فراوان‌تر و بزرگ‌تر، در ایسلند هم هست. خانم راهنما مکانیسم این پدیده را توضیح می‌دهد: این سوراخ‌ها تا لایه‌های داغ زیر زمین راه دارند. آب تا آن‌جاها فرو می‌رود، و هنگامی که مقدار معینی آب جمع می‌شود و داغ می‌شود، فشار بخار زیر آن آن‌قدر بالا می‌رود که ناگهان همه‌ی آب را به بیرون پرتاب می‌کند، تا دوباره آب در آن پایین جمع شود. بلندی بعضی از این فوراه‌ها تا 30 متر هم می‌رسد. آبفشانراهنما گروه ما و نزدیک بیست نفر دیگر را که همراهمان هستند روی تکه زمینی از خاکستر آتشفشان وا می‌دارد تا یک پایمان را همزمان بر زمین بکوبیم. زمین زیر پایمان آشکارا می‌لرزد. او می‌گوید که جنگاوران مایوری، که رقصشان را دیرتر خواهیم دید، از این حیله برای ترساندن دشمن استفاده می‌کردند. سپس به محوطه‌ی لجن جوشان می‌رسیم. این‌جا لجنی خاکستری رنگ است که این‌جا و آن‌جا قلپ قلپ می‌جوشد. کرمی را که از این لجن می‌سازند، در فروشگاه دهکده می‌فروشند و گویا خواصی معجزه‌آسا دارد. خانم راهنما می‌پرسد: - باورتان می‌شود که من 55 سال دارم؟ - نه، صورتش چنین سن و سالی را نشان نمی‌دهد. او می‌گوید که رازش استفاده از همین کرم است که چین و چروک را نابود می‌کند. بالای تپه‌ی آن‌سوی این لجن جوشان ساختمانی چند طبقه هست که به گفته‌ی خانم راهنما هم هتل است و هم درمانگاهی که در آن همین لجن و آبگرم و دیگر مواد طبیعی منطقه را برای معالجه‌ی بیماری‌ها به‌کار می‌برند. او سپس ما را به قفس و آشیانه‌ی بزرگ پرنده‌ی بومی این کشور می‌برد. پرنده کیوی ( Kiwi ) نام دارد که گویا از شباهت صدایش به " k - wee " گرفته شده است. آشیانه نیمه‌تاریک است و راهنما می‌گوید که ساکت باشیم، زیرا این پرنده از روشنایی و صدا گریزان است و روزها خود را در سوراخ‌های زیر زمینی پنهان می‌کند. ما همه ساکتیم، اما کیوی خود را نشان نمی‌دهد که نمی‌دهد! تا پایان سفرمان در نیوزیلند هم هرگز هیچ جا دیدار او دست نمی‌دهد. کیوی یکی از واپسین بازماندگان پرندگان ویژه‌ی نیوزیلند است. بدتر از مرغ خانگی هیچ پر پرواز ندارد و با منقار باریک و درازش خوراکش را از زیر برگ‌های ریخته از درختان بیرون می‌کشد. این پرنده نشان ملی نیوزیلند و نیو زیلندی‌هاست. در بسیاری موارد نیوزیلندی‌ها، محصولاتشان، و تیم‌های ورزشی‌شان را با صفت "کیوی" مشخص می‌کنند. پرنده کیویاکنون نوبت تماشای برنامه‌ی فرهنگی پیشواز سنتی از مهمانان رسیده است و برای آن باید تا سالن دهکده برویم. اما تا آغاز برنامه کمی وقت داریم. افراد گروه گردشگران دارند چپ و راست عکس می‌گیرند. یک زوج سالمند انگلیسی از خانم راهنما چیزی می‌پرسند که من هم دوست دارم پاسخش را بشنوم. زوج می‌گویند که او خیلی خوب انگلیسی حرف می‌زند، و او می‌گوید که این را مدیون مادرش است، زیرا مادرش تنها زبان مایوری می‌دانست اما برای آن که فرزندانش از قافله‌ی پیشرفت در جامعه عقب نمانند، آنان را واداشت که انگلیسی بخوانند و به انگلیسی حرف بزنند. زوج می‌پرسند که پس وضع زبان و فرهنگ مایوری در نیوزیلند چگونه است؟ و خانم راهنما توضیحی می‌دهد که من اینجا ارقام و تاریخ‌هایش را دقیق‌تر کرده‌ام: نزدیک پانزده درصد از جمعیت کشور قومیت مایوری دارند، اما تنها کمی بیش از چهار درصد از جمعیت کشور، یا نزدیک یک چهارم از خود مایوری‌ها، زبان مایوری را در زندگی روزمره به‌کار می‌برند. در دهه‌ی 1880 دولت آموزش زبان مایوری را در مدارس ممنوع اعلام کرد و در طول ده‌ها سال دانش‌آموزانی که در کلاس‌ها به این زبان حرف می‌زدند سخت تنبیه می‌شدند. در سده‌ی بیستم زبان مایوری به سوی نابودی می‌رفت و با آن‌که فعالان فرهنگی از سال 1982 مدارس خصوصی به زبان مایوری ت سیس کردند و کتاب و مجله و روزنامه منتشر کردند، باز پیشرفت چندانی در گسترش این زبان به‌دست نیامد. در سال 1987 زبان مایوری در کنار زبان انگلیسی زبان رسمی کشور اعلام شد، اما این نیز سودی نداشت. در سال 1994 دولت نیوزیلند موظف شد که به مفاد عهدنامه‌ی تسلیم مایوری‌ها به استعمار بریتانیا در سال 1840 عمل کند و برای حفظ زبان مایوری بکوشد. از این هنگام همه‌ی تابلوهای شهرها، خیابان‌ها، جاده‌ها، و همه‌ی متن‌های رسمی در سطر نخست به زبان مایوری و سپس به انگلیسی نوشته می‌شوند، اما تازه از هفت هشت سال پیش کانال‌های رادیو و تلویزیون ملی به این زبان دایر شده است. مدارسی به این زبان هست، با این‌همه تعداد سخن‌گویان آن پیوسته در حال کاهش است. امروز بسیاری از نوجوانان مایوری حتی در خانه به این زبان حرف نمی‌زنند. خانم راهنما نفسی تازه می‌کند و می‌افزاید: - من پشیمان نیستم که به اصرار مادرم انگلیسی‌زبان شدم. می‌بینید که با این زبان نان می‌خورم. اما بد نبود که زبان مادرم را هم یاد می‌گرفتم. و این‌جا او مسیله‌ی اصلی را بر زبان آورده است: زبان نان درآوردن زبان به جایی رسیدن زبان قدرت: زبان قدرت حاکم است که رواج می‌یابد و پیشرفت می‌کند. و من با دریغ و درد به هفتاد و چند زبانی فکر می‌کنم که در ایران دارند نابود می‌شوند، از جمله دو زبان خودم: ترکی آذربایجانی، و گیلکی. مسافری که به‌تازگی از اردبیل به سوید آمده بود برایم تعریف کرد که بسیاری از جوانانی که در فروشگاه‌های اردبیل کار می‌کنند، اکنون دیگر به ترکی هم اگر چیزی از ایشان بپرسی، به فارسی جوابت را می‌دهند. رفتار استعمار و قدرت حاکم نیز همه جا یکسان است: در آذربایجان هم دانش‌آموزانی را که کلمه‌ای ترکی بر زبانشان جاری می‌شد جریمه می‌کردند. آن‌جا هنوز هم از آموزش (به) زبان مادری هیچ خبری نیست. شما علاقمندان را فرا می‌خوانم که مقاله‌ی مرا با عنوان "نگاهی گذرا به تاریخچه‌ی آموزش ترکی آذربایجانی" یا دست‌کم هشت صفحه‌ی پایانی آن را (صفحه‌ی 11 به بعد) بخوانید. جالب‌ترین نکته برای من مقایسه‌ی مشکلات آموزش زبان ترکی آذربایجانی که در صفحه‌ی 17 نقل کرده‌ام، با نکات پنج‌گانه‌ای‌ست که در مقاله‌ی ویکی‌پدیا درباره‌ی مشکلات زبان مایوری بر شمرده‌اند. اکنون در بیست متری سالن پذیرایی تاماکی ایستاده‌ایم و مراسم سنتی خوشامدگویی که به زبان مایوری "پوهیری" ( Powhiri ) نام دارد آغاز می‌شود. جارچی دهکده شیپور می‌نوازد و اهل ده را خبر می‌کند که بیگانگانی آمده‌اند: همان مرد انگلیسی که از راهنما درباره زبان مایوری می‌پرسید داوطلب می‌شود که کدخدا یا رییس قبیله‌ی گروه گردشگران بشود، و پیش می‌رود. یک جنگجوی مایوری با نیزه‌ای به‌سوی او می‌دود، در چند متری می‌ایستد، پا می‌کوبد، با نیزه‌اش حرکاتی می‌کند، سروصدایی از حنجره بیرون می‌دهد، زبانش را بیرون می‌آورد، چشم می‌دراند، مانند گربه "فیف" می‌کند، قد و قواره، و دوست یا دشمن بودن کدخدای ما را می‌سنجد، و او را می‌پذیرد. ساز و آواز آغاز می‌شود. همه آرام به‌دنبال کدخدایمان وارد سالن می‌شویم و روی صندلی‌ها می‌نشینیم. کدخدای ما و کدخدای تاماکی سه بار نک بینی‌شان را به هم می‌زنند. این حرکت مشابه دست دادن ماهاست. و سپس گروهی از زنان و مردان مایوری روی صحنه هنرنمایی می‌کنند. رقص یا حرکات "هاکا" ( haka ) که با کوبیدن پا و در آوردن زبان و چشم دراندن و غیره اجرا می‌شود در اصل رقص جنگ بوده، اما امروزه هاکاهای بی‌شماری برای مراسم گوناگون وجود دارد، از جمله برای خوشامدگویی. نمونه‌ای را در این نشانی می‌توان دید. همچنین تیم‌های ورزشی نیوزیلند پیش از آغاز مسابقه‌ها، برای ترساندن و خالی کردن دل حریف این حرکات را در میدان‌های ورزشی انجام می‌دهند. نمونه‌های بی‌شماری از هاکای ورزشکاران نیوزیلند در یوتیوب یافت می‌شود، از جمله این یکی. سخنانی با این مضمون گویا در بسیاری از هاکاها تکرار می‌شود: "مرگ، مرگ: زندگی، زندگی این مردی‌ست که گذاشت زنده بمانم، آنگاه که گام به گام به‌سوی روشنایی خورشید بیرون آمدم." پس از هاکا، زنان و مردان آوازهای عاشقانه و رقص‌های مجلسی نیز برایمان اجرا می‌کنند. برخی از آن‌ها بسیار زیباست. نمونه‌هایی در این کلیپ موجود است. بر پایه‌ی چیزهایی که در تبلیغ این دهکده نوشته بودند، خیال می‌کردم که کوچه و بازار سنتی و واقعی محل زندگی اهالی آن را هم قرار است ببینیم، اما این خیالی باطل بود. در واقع دهکده‌ای سنتی وجود ندارد و همه اکنون در آپارتمان‌های مدرن زندگی می‌کنند. در این محوطه تنها یک کارگاه نجاری و نیز یک کارگاه آموزش بافندگی هست که در آن‌ها هنر کنده‌کاری مایوری روی چوب و بافندگی سنتی‌شان را به کسانی که بلیتش را بخرند آموزش می‌دهند. یک فروشگاه یادگاری‌های توریستی هم آن‌جا هست. تنها یک بسته کوچک آب‌نبات عسلی می‌خرم که گویا از عسل "صد در صد طبیعی و وحشی" جنگل‌های بارانی درستش کرده‌اند. انفجار کوه آتشفشان تاراورا ( Tarawera ) در سال 1886 که گدازه و خاکستر آن چندین دهکده را زیر خود مدفون کرد، پدیده‌های دیدنی فراوانی نیز در منطقه‌ی روتوروآ به وجود آورد. به گمانم دست‌کم دو هفته وقت لازم است تا بتوان با خیال آسوده همه‌ی آن‌ها را دید. اما ما چنین وقتی نداریم و ساعتی از ظهر یکشنبه گذشته است که با ماشین خانه‌به‌دوش روتوروآ را ترک می‌کنیم و راهمان را به‌سوی جنوب پی‌می‌گیریم. منبعبخش پیشین: - % D8 % AF % D8 % B1 - % D8 % A2 % D9 % 86 - % D8 % B3 % D8 % B1 - % D8 % AF % D9 % 86 % DB % 8C % D8 % A7 - % DB % B2 - w0r2ktf5nwjz بخش بعدی: - % D8 % AF % D8 % B1 - % D8 % A2 % D9 % 86 - % D8 % B3 % D8 % B1 - % D8 % AF % D9 % 86 % DB % 8C % D8 % A7 - % DB % B4 - % D9 % 86 % DB % 8C % D9 % 88 % D8 % B2 % DB % 8C % D9 % 84 % D9 % 86 % D8 % AF - hwsco4eitoid مطلبی دیگر: - % D9 % 88 - % D9 % 86 % D8 % A7 % D8 % AA % D8 % A7 % D8 % B4 % D8 % A7 - xdxpbcytb7tu
چرا آینده اجتماعی ایران ترسناک‌تر خواهد بود؟ اگر از آن دسته افرادی هستید که وضعیت اجتماعی کنونی کشور شما را دچار هراس و نگرانی کرده است، شوربختانه باید این خبر را به شما بدهم که آینده اجتماعی ایران از امروز هم ترسناک‌تر و تیره‌تر خواهد بود. امروز بخش عمده‌ای از جمعیت فعال بالای 20 سال جامعه ایران را متولدین دهه‌های چهل، پنجاه و شصت تشکیل می‌دهند. نسل هایی که در یک جامعه مذهبی و با یک تربیت اخلاقی و مذهبی رشد یافتند و بخشی از آنها (بخشی از دهه چهلی‌ها) در انقلاب مذهبی سال 57 نقش و شرکت داشتند و حاضر بودند در راه آرمانهای مذهبی جان خود را فدا کنند. اکنون اما در سطح جامعه و در میان همین آدم‌ها انواع و اقسام رفتارهای ضد اجتماعی و ضد انسانی نظیر کلاهبرداری‌ها، حق خوری‌ها، زیرآب زنی‌ها، رفتارهای پرخاشگرانه و توهین امیز و غیره را مشاهده می‌کنیم. کافی است سری به یکی از دادگاه‌ها و مجتمع‌های قضایی و یا شوراهای حل اختلاف در کلان شهرها بزنید تا خیل عظیم مردمی که هر روز برای احقاق حق و شکایت از این و آن (و چه بسا نزدیکترین اقوام یا دوستان) مراجعه می‌کنند را ببینید و متوجه موج بزرگ بی اخلاقی در جامعه کنونی بشوید و تازه این اقدامات حقوقی و قضایی صرفا بخش بسیار کوچکی از بی اخلاقی‌های جامعه را پوشش می‌دهند و بخش بسیار بزرگ‌تری از بی اخلاقی‌های جامعه یا قابل پیگرد حقوقی و قضایی نیستند و یا حوصله و انگیزه کافی برای پیگرد قانونی آنها وجود ندارد و احقاق حق در مورد آنها به خدا واگذار می‌شود!متاسفانه به دلیل عملکرد نامطلوب حکومت دینی و حرکت در جهت خلاف اخلاقیات مذهبی، روز به روز از اعتقادات و باورهای مذهبی جامعه به خصوص نسل‌های جدیدتر و جوان جامعه کاسته شده است، بطوریکه در میان نسل دهه هفتادی‌ها و هشتادی‌ها جوانان مذهبی و مقید کمتری را می‌توان یافت. جوانانی که اعتقادات و باورهای مذهبی از انها گرفته شده است اما جایگزین مناسبی (همچون اخلاقیات عرفی و غیردینی) نیز به آنها ارایه نشده است. بنابراین نسلی سرگشته و حیران و رهاشده در دریای طوفان زده و بحرانی جامعه‌اند که شوربختانه نشانی از تسلط یک ناخدای دانا و راه بلد (گروه‌های مرجع همچون روشنفکران یا مراجع دینی) بر اوضاع وخیم این کشتی طوفان زده دیده نمی‌شود. بنابراین هرگونه اعمال آنها برگرفته از اخلاقیات شخصی است که بر پایه منافع و لذت‌های شخصی و خود محور بینی استوار است.با این اوصاف به نظر می‌رسد در اینده باید شاهد افزایش هر چه بیشتر بی اخلاقی‌ها در جامعه در انواع و اقسام آن (رواج بیش از پیش طلاق، کلاهبرداری، حق خوری، رفتارهای پرخاشگرانه و ..) باشیم و این موضوع خبر از جامعه‌ای نامهربان‌تر و ناهمدلانه‌تر در اینده می‌دهد که قطعا زندگی در آن از امروز هم غیر دلچسب‌تر خواهد بود. بنابراین اگر می‌خواهید در این جامعه بچه دار شوید، بدانید تجربه زیسته او در اینده از تجربه زیسته شما در حال حاضر، ناخوش‌تر و نا دلچسب‌تر خواهد بود و چه بسا در اینده به همین دلیل از شما بابت تولدش در چنین جامعه بحران زده‌ای ناخرسند و گلایه مند باشد، آن هم در شرایطی که شما بر این امر واقف و آگاه بوده‌اید!مهدی دولتی @ charkhvand
بهبود اختلال و ناتوانی در ریاضیات برخی از کودکان با مشکالات ویژه در یادگیری، دشواری‌هایی در درک مسایل ریاضیات دارند. اصطلاحی که برای موارد شدید این حالت به کار می‌رود، دیس کالکولی یا اختلال در محاسبه و کسب مفاهیم ریاضی است.این گروه از کودکان معمولا در زمینه درک روابط فضایی دچار مشکل شدید هستند. در بررسی دشواری‌های ریاضیات این گروه از کودکان باید به مشکلات درک بینایی و تفکر آنان نیز توجه کردگاهی اوقات عوامل غیرمستقیمی مانند، بی‌توجهی و دشواری در خواندن به ویژه برای حل مسایلی که به صورت تشریحی بیان می‌شود، سبب دشواری در حل مسایل ریاضیات می‌گردد.همچنین اکثر این کودکان در محاسبه اعداد به سبب استفاده از روش‌های نامناسب، اشتباه می‌کنند.کودکان با اختلال در ریاضیات معمولا برای شمارش اعداد و نیز انجام چهار عمل اصلی به جای تکیه بر قوای ذهنی خویش از انگشتان دست‌ها یا وسایل کمکی دیگر، بهره می‌گیرند.مهم‌ترین عواملی که سبب اختلال در ریاضیات می‌شود عبارت است از: 1 - فقدان آمادگی ذهنی 2 - تدریس ناکافی یا نادر 3 - عملکرد پایین هوش غیرکلامی 4 - ضعف حافظه بینایی و شنوایی 5 - اختلال در تشخیص و درک بینایی 6 - اختلال در تشخیص و درک شنوایی 7 - اختلال در ادراک فضاییهدف از ترمیم ناتوانی در ریاضیات تقویت مهارت در به‌کارگیری روابط کمی است.این برنامه اغلب از آموزش اصول کمی مانند: ترتیب، اندازه، فضا و فاصله با استفاده از مواد قابل لمس و کلام شروع می‌شود و در نهایت برای ایجاد و تقویت قوه استدلال و تفکر منطقی از معماها و صفحات سوراخ‌دار که با فرو کردن میله‌های پلاستیکی در آن‌ها می‌توان طرح‌های مختلف را ایجاد کرد، سود برده می‌شود.در زیر به طور خلاصه نکات اصلی و اساسی یا اصولی که در جریان بازپروری با توجه به نوع و شدت مشکل کودک و نیز بهره‌گیری از مطالعات و امکانات روز باید انتخاب و مورد استفاده قرار گیرد، آمده است: 1 - برای آموزش مفاهیم ریاضیات به کودکان باید مراقب رشد لازم ساخت‌ها و سازمان‌های کیفی ذهن (ساختارهای رشد شناختی) آنان بود.به سخن دیگر کودک باید پایه‌های لازم پیش نیاز برای درک مفاهیم ریاضیات را کسب کرده باشد تا بتواند به استدلال بپردازد، در غیر این صورت یادگیری کودک از مفاهیم ریاضیات به صورت "طوطی‌وار" یا " از برکردن" انجام می‌شود.برای مثال برای آموزش جمع و تفریق، کودک باید به تساوی جزء به جزء یا ادراک تک رابطه‌ای (تناظر یک به یک)، مفهوم عدد و نیز نگهداری ذهنی عدد رسیده باشد. 2 - دقت شود که در آموزش ریاضیات، کودکان بیش از آنکه"مصرف‌کننده" با "از بر کننده" ساخته‌های فکری بزرگ‌ترها باشند، فرصت درک و کشف رابطه‌های ریاضی را داشته باشند.برای مثال معمولا کودکان می‌توانند به آموزش معلم درباره ریاضیات گوش دهند و آنچه او تدریس کرده را بیان کنند، اما این امر نشان‌دهنده یادگیری واقعی آنان از مفاهیم بیان شده نیست.معلم باید از کودکان بخواهد که چگونگی استدلال خود را برای حل مسایل با صدای بلند بیان کنند تا از درستی تفکر آنان و وجود پایه‌های ذهنی لازم اطمینان حاصل کند. 3 - معلم باید فضایی مطلوب برای یادگیری مفاهیم ریاضیات ایجاد کند تا کودکان تنها نقش دریافت کننده منفعل را نداشته باشند و با فعالیت‌های مناسب بتوانند بین آنچه معلم تدریس می‌کند، آنچه در کتاب آمده است و آنچه خود عملا انجام می‌دهند و دریافت می‌نمایند، ارتباطی منطقی و اصولی بیابند. 4 - آموزش مفاهیم ریاضی باید از اشیاء واقعی یا مواد قابل لمس و مشاهده شروع شود.برای مثال برای درک مفهوم اعداد باید کمیت‌های منفصل مانند مهره، ژتون، نخود و. که کودک می‌تواند آن را دستمالی و دست‌کاری کند، آن‌ها را بشمرد، از آن‌ها دو یا چند دسته مساوی، بزرگ‌تر و کوچک‌تر به وجود آورد، تعداد ژتون‌های خواسته شده را بدهد و بگیرد، آغاز شود.در این مرحله کودک باید بتواند اشیا واقعی اطراف خود مانند صندلی، میز، کتاب، قاشق و. را شمارش کند و بیشتر، کمتر و مساوی بودن آن‌ها را اعلام دارد. 5 - پس از درک مفهوم عدد یا استفاده از مواد ملموس، کودک باید بتواند تصاویر اشیا را بشمرد و آنچه دربند شماره ( 1 ) آمده است را در سطح تصاویر آنان انجام دهد. 6 - پس از کسب تجربه لازم در سطح تصاویر اشیا، آموزش کودک باید با استفاده از نمادها یا نشانه‌های مربوط به علایم ریاضی و کلامی آن پیگیری شود. برای مثال استفاده از نماد عددی" 2 یا نشانه کلامی " دو" به جای دو توپ واقعی یا دو تصویر توپ آغاز شود. 7 - در آموزش کودکان باید ت کید بر خودآموزی آنان باشد، به سخن دیگر باید شرایطی را فراهم کرد که ضمن هدفمند بودن هر تکلیف خواسته شده، خود کودک به معنا و مفاهیم مربوط به ریاضیات پی ببرد. 8 - در آموزش کودکان باید از وسایل متعدد و متنوع آموزشی یا کمک آموزشی برای تسهیل درک مفاهیم مربوط به ریاضیات استفاده شود. برای مثال برای درک مفاهیم مربوط به کمیت‌های متصل، استفاده از خمیر، گل رس، ماسه و. پیشنهاد می‌شود.به سخن دیگر برای آموزش یک مفهوم واحد به جای تکرار آن با یک ماده، باید از مواد و وسایل متعدد و متنوع در دسترس، استفاده شود. 9 - در آموزش کودکان باید از روش‌های متعدد آموزشی بهره گرفت، زیرا بعضی از کودکان ممکن است به یک یا ترکیبی از روش‌ها بهتر پاسخ دهند. عمده‌ترین این روش‌ها عبارت‌اند از:روش" آموزش انفرادی" که معلم برای هر دانش‌آموز بر اساس توانایی‌ها، رغبت‌ها و نیازهای او برنامه‌ای ویژه تدارک می‌بیند، روش آموزش" شاگرد_ شاگرد " که در این روش یکی از دانش آموزان کلاس به کودک مشکل‌دار کمک می‌کند.روش" آموزش گروهی" که در آن گروهی کوچک از دانش آموزان با اختلال در ریاضیات حضور دارند و برای پیدا کردن راه‌حل‌ها به تبادل افکار و آرا می‌پردازند.روش" آموزش با استفاده از کامپیوتر" که برای آموزش مشکلات ریاضی کودکان از برنامه‌های از پیش تدارک دیده کامپیوتری بهره گرفته می‌شود. 10 - در مواردی که علت مشکلات کودک ضعف در هماهنگی حرکتی مربوط به عضلات بزرگ یا ظریف، کوتاهی دامنه تمرکز و دقت، ضعف در حافظه، ادراک بینایی، شنوایی و. است، اجرای فعالیت‌های مناسب برای تقویت این امور، همراه با بازپروری مشکلات ریاضی، ضروری است. 11 - با توجه به اینکه مفاهیم مربوط به ریاضیات را می‌توان از ساده به مشکل تنظیم کرد و مفاهیم ساده‌تر پایه و اساس مفاهیم مشکل‌تر است، لذا در این آموزش این مفاهیم رعایت سلسله مراتب آن قابل توجه است. 12 - با توجه به این نکته که کودکان با اختلال ویژه در ریاضیات برای یادگیری به تکرار و تمرین بیشتری نیاز دارند، لذا باید مطمین شد که آنان هر مفهوم ریاضی را در حد تسلط یا چیرگی بر آن فراگرفته‌اند.مرکز آموزشی توانبخشی مشکلات ویژه یادگیری ذهن فرزام با برگزاری دوره‌های بهبود اختلالات یادگیری آماده خدمات رسانی به شما والدین گرامی و فرزندان دلبندتان می‌باشد.
بانک علت ترافیک سلاممیگم شاید تخیل باشه یا توهم ولی ب نظرم علت این ترافیک چی میتونه باشه گپ چند روز پیش یا یکی از دوستام بود حرف از این بود الان که بنزین شده 3000 تومان چرا باز هم خیابونا شلوغه اگه 10000 تومان هم بشه باز هم چندان تغییری نمیکنه خب حدسم و نظرم اینه وقتی برای خرید یک ماست تو بقالی سر کوچه ماشین روشن میکنه دلیلش اینه میگه مثلا 100 میلیون دارم 40 تومان پول ماشین میدم 60 تومان بقیه میدم میزارم بانک بهره اونو میدم پول بنزین و سوخت و .. خیلی راحت اوج راحت طلبی اوج بی فرهنگی و بیشعوری آقای محترم امثال من و شما نبودیم 20 30 سال پیش حسرت یک دوچرخه داشتیم چقدر نوکیسه شدیم حتما باید زور بالای سرمون باشه تا با فرهنگ بشیم فرهنگ زوری !!! البته ملت تقصیر ندارن ملت مجبور کردن به خوردن ربای شرعی ملت هم بهش مزه کرده . اصلا میگم انسان بخواد بی مسلک بار بیاد لازم نیست داخل فساد مالی و اخلاقی بشه یا کاخ نشین بشه همین که راحت طللب شد کار تمومه ..
دانشگاه امروز فلج است! دانشگاه قرار بود مبدا تحولات باشد، قرار بود انسانی تربیت کند که جامعه را تکان دهد.البته از حق نگذریم تا حالا خوب باعث تحول در ناسا و گوگل و . شدیم! برای ایجاد تحولات کلان اجتماعی نیاز به انسان هایی داریم که ابتدا خود را متحول کرده باشند بعد جامعه را تکان بدهند و کار‌ویژه دانشگاه هم تربیت همچین انسان هایی هست.این انسان باید در ساحات وجودی متخلف سرآمد باشد.باید در معنویت یک عارف واقعی باشد، باید بینش درستی داشته باشد، باید جامعه برایش مهم باشد و توانایی تحلیل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی داشته باشد و باید آماده نقش آفرینی اجتماعی باشد.خلاصه خروجی دانشگاه باید یک چمران به تمام معنا باشد.به نام خدادانشگاه قرار بود مبدا تحولات باشد، قرار بود انسانی تربیت کند که جامعه را تکان دهد.البته از حق نگذریم تا حالا خوب باعث تحول در ناسا و گوگل و . شدیم! برای ایجاد تحولات کلان اجتماعی نیاز به انسان هایی داریم که ابتدا خود را متحول کرده باشند بعد جامعه را تکان بدهند و کار‌ویژه دانشگاه هم تربیت همچین انسان هایی هست.این انسان باید در ساحات وجودی متخلف سرآمد باشد.باید در معنویت یک عارف واقعی باشد، باید بینش درستی داشته باشد، باید جامعه برایش مهم باشد و توانایی تحلیل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی داشته باشد و باید آماده نقش آفرینی اجتماعی باشد.خلاصه خروجی دانشگاه باید یک چمران به تمام معنا باشد.ار بود مبدا تحولات باشد، قرار بود انسانی تربیت کند که جامعه را تکان دهد.البته از حق نگذریم تا حالا خوب باعث تحول در ناسا و گوگل و . شدیم! برای ایجاد تحولات کلان اجتماعی نیاز به انسان هایی داریم که ابتدا خود را متحول کرده باشند بعد جامعه را تکان بدهند و کار‌ویژه دانشگاه هم تربیت همچین انسان هایی هست.این انسان باید در ساحات وجودی متخلف سرآمد باشد.باید در معنویت یک عارف واقعی باشد، باید بینش درستی داشته باشد، باید جامعه برایش مهم باشد و توانایی تحلیل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی داشته باشد و باید آماده نقش آفرینی اجتماعی باشد.خلاصه خروجی دانشگاه باید یک چمران به تمام معنا باشد.حال دانشگاه امروز تنها کاری که میکند این است که دانشجوی را مجبور میکند 140 واحد را پاس کند.حال داخل همین 140 واحد هم کلی درس هست که به درد خود آن فرد و جامعه نمیخورد! داخل این سیستم فرد حتی آماده نمیشود زندگی خودش را جمع بکند چه برسد به این که در جامعه بخواهد تحول به وجود بیاورد.کجای این سیستم یک متفکر عارف مجاهد دانشمند را خروجی میدهد؟این سیستم حداکثر میتواند یک دانشمندی که علم آن خیلی جاها به درد جامعه هم نمیخورد خروجی بدهد.حال که دانشگاه آن دانشگاهی نیست که باید باشد ولی داشنجو که میتواند آن داشنجویی باشد که باید باشد!دانشجوی امروز اولین جایی را که باید متحول کند دانشگاه است البته این به معنای اینکه جامعه را باید بی‌خیال شود نیست.هر فعالیتی که دانشجویان در این راستا انجام میدهند فعالیت دانشجویی نامیده می‌شود.در فعالیت دانشجویی هم دانشجو ساخته میشود و هم جامعه و دانشگاه را می‌سازد. اگر دانشجو بخواهد با جریان عادی دانشگاه پیش برود به یک شخصیت کاریکاتوری تبدیل میشود که دردی از جامعه را دوا نمی‌تواند بکند واحتمالا توانایی‌های لازم را به دست نیاورده است که در آینده هم دردی را دوا کند.در فعالیت دانشجویی، دانشجو بلند میشود و سعی میکند دانشگاه را به آنجایی که باید باشد تبدیل کند.دانشگاه را جایی میکند که در آن میتوانی معنویت خود را رشد دهی، از مراسم اعتکاف گرفته تا اردو جنوب برگزار میکند.دانشگاه را جایی میکند که در آنجا میتوانی مبانی فکری خود را بسازی.دانشگاه را جایی میکنند که در آن تحلیل سیاسی بدست بیاوری. دانشگاه را جایی میکند که بهتر بتوانی مسیر آینده رشته خود را تشخیص دهی.حتی با فکر اینکه دانشجویان سلامت جسمانی خوبی داشته باشند گروه کوه تاسیس میکند!بخش دیگر فعالیت دانشجویان مربوط به وظیفه‌ای است که نسبت به جامعه وجود دارد.کار‌هایی که فقط از دست یک دانشجوی جوان آزاده آرمان‌خواه برمیاید.دانشجویی که به جایی وابسطه نیست و دغدغه جامعه‌اش را دارد و با دلسوزی تمام سعی میکند برای مشکلات راه‌حل قوی پیدا کند و مساله و راه‌حل درست را در جامعه گفتمان کند و بعد از آن مطالبه عمومی شکل بدهد و پرچمدار اعتراضات به حق مردمی باشد.حال بسیج دانشجویی جایی است که با پیشرو بودن در جریان دانشجویی سعی میکند وظایف دانشجویی خود را به نحو احسنت انجام دهد وهمین پیشرو بودن به ذاته با خود فرمانده میدان فعالیت دانشجویی بودن را به همراه می‌آورد.بسیج و بسیجی با دلسوزی تمام سعی میکند دانشگاه و جامعه را جای بهتری برای زندگی کردن تبدیل بکند و هرجایی که لازم باشد حضور پیدا میکند و کار‌های روی زمین را برمی‌دارد. همچنین مهم‌ترین کاری که می‌کند این است که روحیه بسیجی بودن را گسترش میدهد.
اینستاگرام بهتر از عصر جدید و آمریکا گات تلنت حالا همه کارخانه‌دار هستند و می‌توانند به صورت بالقوه محصولات چنین کارخانه‌ای را در معرض دید و قضاوت و البته مصرف مخاطبان خود قرار دهند: "این محصولات محتوا نام دارند. محتواهای تولید شده توسط افراد آن‌ها را در معرض قضاوت مخاطبان قرار داده و ثابت می‌کند که فرد در آن حوزه چند مرده حلاج است."روزگاری امثال تیودور آدورنو و هورکهایمر می‌گفتند که با فراگیر شدن و گسترش فراورده‌های فرهنگی اصالت و منحصربه‌فردی فرهنگ و هنر از بین می‌رود. مثلا در گذشته‌ای نه چندان دور مردم امثال بتهوون و باخ را فقط می‌شناختد و هنرمند آهنگساز محسوب می‌کردند حالا علاوه‌بر بتهوون، تتلو هم آهنگساز محسوب می‌شود!عارضه‌ی دیگر دموکراتیزه شده و ویروسی شدن زمینه‌های مختلف فرهنگی و هنری مدگرایی و تقلید است. همچنان که بینی عملکرده‌ی دخترکان جوان آنها را کپی یکی از دیگری نشان می‌دهد، محتواهای تولید شده و آثار مختلف فرهنگی و هنری نیز در ساحت‌های مختلف سری‌دورزی میشوند: اگرچه که یک اصغر فرهادی اصل وجود دارد، ده‌ها اصغر فرهادی "کپی" نیز وجود دارد. اگرچه یک کیارستمی وجود دارد، نمونه‌های قلابی آن نیز فراونند و از آنجا که شهرت، توجه و کسب پول معیار است نه تنها نمونه‌های دست چندم از فرهادی و کیارستمی وجود دارد بلکه کپی‌هایی از ساسی‌مانکن، تتلو و آرش معیریان نیز فراونند.اما این وضعیت به کمک رسانه‌های نوین و پست‌مدرنی نظیر اینستاگرام و یوتیوب به شکل عجیبی به ضد خود تبدیل می‌شود و ازدیاد و سلطه‌ی افراد کم‌استعداد با تولیدات پیش پا افتاده، منجر به کنتراستی برای خودنمایی هرچه بیشتر معدود افراد واقعا هنرمند و با استعداد می‌شود. انگار که بگوییم در میان هزاران فرد چشم‌آبی یک فرد چشم سیاه بیشتر به چشم می‌آید. در واقع وفور افراد بی‌استعداد و کم‌مایه در شبکه‌های اجتماعی اتفاقا باعث به چشم آمدن هرچه بیشتر افرادی می‌شود که در وهله‌ی اول منزوی و بی‌پشتوانه به نظر می‌رسند.با چنین نگاهی تیتر این مطلب معنادار به نظر می‌رسد. چنانچه فردی صاحب‌استعداد در زمینه خاصی هستید با تولید محتوا راجع به آن زمینه و اشتراک‌گذاری در شبکه‌های اجتماعی قطعا دیده خواهید شد و شاید صرفا از این طریق به شهرتی بیشتر از افراد درخشان مسابقات استعدادیابی نظیر عصر جدید و آمریکا گات تلنت برسید.در این مسیر طراحان و ذی‌نفعان شبکه‌های اجتماعی ناخواسته به شما کمک خواهند کرد. شبکه‌های اجتماعی روی وفاداری و استفاده‌ی مستمر و اعتیادگونه‌ی کاربرانشان از این شبکه‌ها حساب باز می‌کنند، یکی از عوامل مهم در تعامل و جذب هرچه بیشتر کاربران در شبکه‌های اجتماعی، تنوع و پیش‌بینی ناپذیری مطالب تولید شده در این شبکه‌هاست. با این حال از آنجایی که اکثر مردم شبیه هم هستند، محتواهایی شبیه به هم و کپی شده و در نتیجه ملال‌آور تولید می‌کنند، در این بین افراد متفاوت و خلاق سوپاپ‌های اطمینانی برای ایجاد تنوع و خلاقیت در این شبکه‌ها محسوب می‌شوند و در عین انزواع توجهات را به خود جلب می‌کنند: "چشم‌سیاهی در میان چشم آبی‌ها. غریبه‌ای در میان آشناها" و این ماهیت دوره‌ی پست‌مدرن و رسانه‌های آن است: دوره‌ای که همه سعی می‌کنند شبیه هم باشند و از هم تقلید کنند اما در عین حال این رویکرد را تحقیر می‌کنند .شما می‌توانید مقالات بیشتری در همین زمینه را در سایت بکوش مطالعه نمایید.
امانیست، کرونای روح اسپوتنیک، با اتمام قرنطینه در بسیاری از بخش‌های چین آمار درخواست طلاق توسط زوج‌های چینی با افزایش قابل‌توجهی همراه بوده است.درخواست‌های طلاق در برخی استان‌های چین به‌اندازه‌ای افزایش داشته که زمان قرارهای ملاقات وزارت امور شهروندی این کشور با مدیران کل و استان‌ها جهت رسیدگی به این امور تا چندین هفته آینده پر بوده و درخواست‌های جدید تا تاریخ هجدهم مارس به دلیل فشردگی حجم درخواست‌ها پذیرش نخواهد شد.آیا دولت چین روزی پیش‌بینی می‌کرد که چنین خیل عظیمی از شهروندانش، پس از دو ماه قرنطینه و ماندن دایم در خانه برای طلاق این‌گونه صف‌آرایی کنند؟با مروری بر سیر تحولات تاریخی، اجتماعی و فرهنگی چین، از دوران چین باستان تا چین مدرن، می‌توان به فرآیند تحولات و تبادلات روحی و روانی انسان چینی تا به امروز پی برد .. و اما انسانی که امروز، در چین به این نتیجه می‌رسد که پس از دو ماه قرنطینه دیگر تاب و تحمل زندگی زناشویی را ندارد و باید طلاق بگیرد. این انسان کیست؟چه ویژگی‌هایی دارد؟ زندگی زناشویی که دو ماه تاب استقرار و استواری را ندارد چگونه زندگی است؟ویژگی‌های این سبک زندگی چیست؟ ریشه مشکلات کجاست؟انسان خدای انسان .برای بشر،خدا همان بشر است ، جمله‌ای از "مارتین فویرباخ" فیلسوف ماتریالیست آلمانی که می‌تواند مبنایی مناسب برای ریشه‌یابی بسیاری از مشکلات اجتماعی، فرهنگی و روحی باشد که، بشر امروز با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند. طلاق، خودکشی،آزادی‌های بی‌بندوبار جنسی و . همه و همه از محصولات این نوع نگرش نسبت به انسان و جهان هستند، نگرشی اومانیستی.اومانیسم در لغت به معنای "انسان‌گرایی" است. اما در مفهوم و در عالم واقع به معنای بشرمداری و به معنای دقیق کلمه"انسان‌پرستی" است، اومانیسم انسان را ملاک و مقیاس همه‌چیز قرار می‌دهد و منش و مبد تمامی حقایق،اخلاقیات و ارزش‌ها‌ها را نفس(اماره) خود بنیاد بشرمی داند و در این نگاه خداوند هیچ دخل و تصرفی در امور عالم ندارد و انسان همان خداست.بنا بر گفته فویرباخ که" برای بشر،خدا همان بشر است"،اومانیسم، به‌عنوان روح حاکم بر تمدن غرب و سبک زندگی مدرن، مبنا و معیار بشر مدرن در همه امور زندگی قرار می‌گیرد و تمام‌قد به نفی هرگونه امر الهی و فرا مادی می‌پردازد و زندگی را تفسیری کاملا مادی می‌کند و در نهایت می‌گوید: "انسان خدای انسان".قرنطینه‌ای به رنگ امانیسمشمار بسیار فراوان درخواست‌های طلاق در چین، بیزاری آن‌ها پس از دو ماه قرنطینه از زندگی زناشویی و بسیاری از مشکلات اجتماعی و فرهنگی دیگر در چین و جوامع مدرن، منشعب از نگاهی اومانیستی(انسان مدارانه) و کاملامادی به انسان، و زندگی اوست.در زندگی زناشویی با ملاک‌ها و معیارهای اومانیستی، فرد است که اصالت دارد. سود مادی است که انسان‌ها را در کنار یکدیگر حفظ می‌کند و دیگر مفاهیمی همچون، گذشت و وفاداری و . که در بسیاری از ادیان الهی و حتی آیین‌های غیر الهی(کنفوسیوس) وجود دارد، در این سبک زندگی معنا نمی‌یابند.زیبایی‌های جسمانی، فایده شخصی، لذت جنسی و . است که انسان مدرن را نه‌تنها در چین، بلکه در بسیاری از کشورهایی که در حال مدرن شدن هستند، در کنار یکدیگر نگه می‌دارد.اومانیسم به‌مثابه کرونایی روحی، همه ابعاد روحانی و جسمانی بشر مدرن را فراگرفته و گویی اکثریت قریب به‌اتفاق انسان‌های امروز، به شکلی خودآگاه و یا ناخودآگاه از این بیماری رنج می‌برند و بی‌آنکه خود بدانند، روحشان در تصرف اومانیسم درآمده و در عین حیات جسمانی، مرده‌اند. چاره‌ای باید اندیشید.آیا راه نجاتی برای برون‌رفت از اومانیسم و تبعات اجتماعی، خانوادگی و . آن وجود دارد؟ اومانیسم نه، پس چه؟برای پاسخ به پرسش‌های خود و یافتن راه‌حل‌هایی مناسب برای نجات از اومانیسم و تبعات مخرب آن به‌ویژه در حوزه خانواده، سری به برخی فرهنگ‌ها و آیین‌های شرقی همچون بودیسم و هندوییسم زدیم. نکات مثبت و گاها کارآمدی را من‌باب اخلاق زناشویی در این فرهنگ‌ها یافتیم. اما، طبیعتا نقایص و کاستی‌هایی هم در این نگاه‌ها نسبت به انسان و زندگی او وجود دارد که در این مسطور مجال پرداختن به آن‌ها نیست. مت سفانه بافاصله گرفتن برخی جوامع شرقی از سنت‌ها و بنیادهای اخلاقی خویش و نزدیکی هر چه بیشتر آن‌ها به جریان مدرنیته، مشکلات اخلاقی، خانوادگی و . نیز در این جوامع افزایش‌یافته است.زیر سایه‌ی آرامشو اما نگرشی جامع‌تر و کامل‌تر از نگاه‌های آیینی _ سنتی شرقی که می‌تواند پاسخ‌دهنده بسیاری از مسایل و چالش‌های بشر مغروق مدرنیته باشد، نگاهی نیست جز، نگاه اسلام و قرآن. در این نوشتار مجال پرداختن به مقولات حکمی و ماهوی نگاه اسلام وجود ندارد و از توان بنده حقیر هم خارج است. اما، کتب و مقالات فراوانی در حوزه مباحث حکمی _ فلسفی و ماهوی اسلام وجود دارد که علاقه‌مندان می‌توانند به آن‌ها رجوع کنند.اینک بیاییم با رویکردی مسیله محور به متن متقن اسلام یعنی قرآن کریم رجوع کرده و راه‌حلی مناسب را برای برون‌رفت از مشکلات خانواده امروز که این‌گونه خواستار جدایی است، بیابیم.و من آیاته ن خلق لکم من نفسکم زواجا لتسکنوا الیها وجعل بینکم موده ورحمه ان فی ذ لک لآیات لقوم یتفکرون: و از نشانه‌های [قدرت و ربوبیت] او این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا در کنارشان آرامش یابید و در میان شما دوستی و مهربانی قرارداد یقینا در این [کار شگفت‌انگیز] نشانه‌هایی است برای مردمی که می‌اندیشند.در نگاه قرآن، همه‌چیز و همه‌کس نشانه‌اند و مخلوق و دیگر خبری از انسان‌پرستی‌ها و نفس گسیختگی‌های اومانیستی نیست و هر آنچه هست اوست و نشانی از وجود او. این است تفاوت بنیادین نگاهی الهی با نگرشی اومانیستی. ازدواج و تشکیل خانوداه نیز از این قایده مستثناء نیست و دالی است بر هدف‌دار بودن خلقت خداوند و نشانه‌ای از ربوبیت و تدبیر عالم به دست کمال مطلق. در این آیه مبارکه برابری و همسانی زن و مرد و عدم برتری مرد بر زن به‌حسب جنسیت او ازجمله موضوعاتی است کعه خداوند متعال ما را به آن تذکر می‌دهد. در ادامه آیه که محل اصلی و کلیدی بحث ما بشمار می‌آید، هدف از ازدواج و نحوه روابط زناشویی میان زن و شوهر ذکرشده است. باری‌تعالی در بخشی از این آیه به "لتسکنوا الیها" اشاره می‌فرمایند و هدف از تشکیل خانواده را رسیدن به آرامش و یک سکنه روحی و روانی معرفی می‌فرمایند. این آرامش همان گوهر گمشده در بنیان خانواده‌های غوطه‌ور در مدرنیته است. آیا این آرامش به‌محض خوانده شدن خطبه عقد میان زوجین محقق می‌گردد؟ اگر این‌گونه بود در غرب و شرق عالم نیز برای تشکیل رسمی خانواده عقد می‌خوانند، اما .رسیدن به آرامش در خانواده به شکل دفعی با یک عقد رخ نمی‌دهد و فرآیندی است تدریجی و مستلزم تلاش زوجین.با هم برای هم..در ادامه این آیه شریفه خداوند به‌نوعی، روش و نحوه رسیدن به آرامش در خانواده را روشن می‌سازد و می‌فرماید: "وجعل بینکم موده ورحمه"، آری، موده ورحمه به‌عنوان دو عنصر کلیدی در روابط زناشویی می‌تواند تحقق‌بخش آرامش و استحکام در خانواده باشد. به‌طور خلاصه می‌توان موده را محبت و دوست داشتن دوطرفه‌ای دانست که متقابلا در زوجین وجود دارد و رفتار آن‌ها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و اما رحمه را نیز می‌شود نوعی رحم کردن و چشم‌پوشی از عیوب اخلاقی و رفتاری یکدیگر به‌ویژه میان زوجین دانست. به این معنا که اگر زن و مرد هر یک در روابط زناشویی رفتار ناپسندی را از خود بروز دادند، دیگری آن را بخشیده و در مقابل رفتار ناپسند او رفتاری شایسته داشته باشد و از نقوص طرف مقابل خود چشم‌پوشی کند و درنهایت نیز در تلاش برای رفع آن نقایص باشد. مثالی ساده من‌باب موده ورحمه، "بلند شدن به‌پای یکدیگر به نشانه احترام و محبت را در نظر بیاورید، شما به‌پای من بلند می‌شوید و من هم متقابلا بلند می‌شوم، این عمل را موده نام می‌نهند. گاهی ممکن است شما به‌پای من بلند شوید و من به پایتان بلند نشوم، اینجاست که باید رحمه متبلور شود و شما به من رحم کنید و از عیب رفتاری من چشم‌پوشی داشته باشید". این نوع نگاه به روابط زناشویی بدین معنا نیست که زوجین حق فردی و یا حریم شخصی ندارند و تمام‌عیار باید در حال گذشت کردن و . باشند، بلکه آنان با حفظ حریم و حقوق شخصی خود تو مان با یک نگاه الهی و نه انسان مدارانه (اومانیستی) می‌توانند در حفظ و استحکام روابط زناشویی خویش کوشا باشند. در اینجا ذکر این نکته نیز حایز اهمیت است که موده ورحمه به‌عنوان دو عنصر آرامش‌بخش و استحکام زا در روابط زناشویی باید تو مان باهم وجود داشته باشند هریک به‌تنهایی کارکردی که بایسته و شایسته است را نخواهند داشت. درنهایت باید به این نکته نیز اشاره کنیم که روش‌ها و توصیه‌های فراوان دیگری برای تعالی و استحکام روابط زناشویی، در قرآن ذکرشده است که در این مقال فرصت معرفی و پرداختن به آن‌ها را نداشتیم ..به امید آن‌که پس از اتمام دوران قرنطینه در کشور عزیزمان، شاهد اخبار و اطلاعات خوب و خوشحال‌کننده‌ای درباره روابط خانواده‌ها و زوج‌ها باشیم و خبری از طلاق و . نباشد.
نقد فیلم جاده قدیم, ، نمایشی از فلاکت ،فیلمسازی مدعیان تغییر و روشنگری!! تنها یک شعار یدک کش این بیمحتواست ،هرگز سوار ماشین نا آشنا نشوید ،چرا که چاره‌ای جز پاک کردن شیشه برای تخلیه خود و ابراز خشم ندارید!! چه دانشی خرج شده از سوی فیلمساز و نویسندگان ، اگر شما مدعیان سینما(انیس واردا) و (سوفیا کاپولا و کاترین بیگلو ) دارید ما هم کارگردان و فیلمنامه نویس اندیشمند!! داریم ،آنهم چندتا . که دو سوته حالات تجاوز شده را به روش(حکمت _یونگ) بازتاب میدهند.ناآگاهی در پردازش یک معضل اجتماعی و نگاهی شعاری به مقوله تجاوزدیگر شیدایی(مانیک) و حالات هیستریانیک (نمایش و خود نمایی) را میتوان براحتی در پا را فراتر گذاشتن کسانی دید که تنها با فاصله زمانی (آنها دورتر و اینها نوع امروزینش) خاله زنک بازهای دم در خانه را مینمایند که به همه جا سرک میکشیدند ،و براحتی در کلیه مسایل خود را صاحب نظر میدانستند و بسادگی نسخه پیچی میکردند ،بیگمان اگر موارد مورد تحلیل دم دری ، فراتر از روابط منیژه و تهمینه و تینا و نرگس و این اواخر سحر نمیرفت ما را نیز بدان ورودی نبود چرا که چند پرمدعای دم در نشین از روابط پشت پرده بخصوص زنان مظلوم و مردان متجاوز ، داستان میگفتند و جریان یا ختم به خیر میشد و یا با نگاه چپ چپ به مظلوم و ظالم ، زمان سپری میشد .جاده قدیم بکارگردانی منیژه حکمت و فیلنامه منیژه حکمت و تهیه کنندگی منیژه حکمت ساخته 1396 از آن دست (فیلم)هاییست که بقولی آنچنان ذوق زده از پبدا کردن یک مورد سادیستیک ( دگرآزاری) شده که ظاهرآ خود را تنها یل محل میداند ، و بقولی مارادونا را بابد ول کرد و مواظب غضنفر بود .بتازگی سروکله‌اش در شبکه سوپرمارکتی پیدا شده در کنار بستنی یخی که شدیدا نیاز است برای تماشاگر که از حرارت بوجود امده از تماشای فیلم و این همه استعداد در فیلمسازی بخصوص (جاده قدیم) آرامش یابد ، کاش داروخانه‌ها هم این فیلم را عرضه میکردند و در کنار هر سی دی فیلم چند قرص دپاکین هم به خریداران اشانتیون میدادند تا با خوردن ان در زمان فیلم دچار صرع و حمله عصبی نشوند که شاهد اینهمه پس رفت در کارگردانی ،فیلمنامه و بازی‌های مدعیان ناکاربلد کارگردانی و نا فیلمنامه نویسی و نا بازیگری نباشند . لااقل از این رهگذر اگر مختصر آبرویی هم برای این ویرانه پول در آور برای برخی ، ونابودی هنر هفتم در این سرزمین مانده بود ، دود نمیشد .و اما ساخت ،مشخصات ،این (فیلم ، جاده قدیم)که فیلنامه آن "بخصوص" در این مورد خاص و چنین موضوعی هرگز نمیتوانست از عهده یک نفر به تنهایی برآید ،به همین دلیل از پنج کارشناس رفتارهای اجتماعی ،روانشناسی، مردم شناسی و کلا الباقی علوم . .. به فیلمنامه نویس مشاوره داده‌اند وگرنه امکان دیدن چنین شاهکاری برای عاشقان سینما هرگز میسر نمیشد!! ، نشان دهنده خانواده ایست که مرد(پسیان) حدودا 50 تا 60 ساله ، از همسر اولش پسری دارد و از ازدواج دوم با زن (کرامتی) 46 ساله دختری 17 ساله ، پسر مرد در دوران پس از عقد قانونی پیش از مراسم عروسی با همسرش ، عروس خانم باردار میشوند و حدودا 25 دقیقه از زمان نخست این (جاده قدیم) صرف این موضوع میشود که چگونه به پدر بزرگوار و پدر بزرگ بزرگوارتر خبر دهند و زودتر مراسم عروسی را برگزار کنند تا بقول خودشان گندش بیشتر در نیاید و شکم دختر باعث آبرو ریزی در فامیل محترم نشود ،و همچنین وجود اشخاصیکه ظاهرآ بودن یا نبودنشان تاثیری در موضوع فیلم ندارد ،.احتمالا اگر عروسی گرفته میشد و یا نفرات سیاهی لشگر فیلم کمی اضافه میشدند کمه کم بیست نفر دیگر به سرمایه گذاران فیلم هم اضافه میشدبهر رو فیلم بالاخره با سوار شدن زن در یک سواری شخصی به موضوع اصلیش تجاوز میرسد ،و . . . .آنچه کارگردان (مسیولیکه) حتی از نام کسانیکه فقط در یک چرخش چند ثانیه‌ای تصویرشان روی عکس نشان داده میشود ، نمیگذرد و نامشان را در انتهای فیلم بعنوان بازیگر میاورد ، جالبست که اینگونه به شعور مخاطب توهین میکندشعار گونه بسان ده پانزده سال اخیر تصویر را روی دختری در پیاده رو میگیرد که ویولون میزند با مردی که اکاردیون در دست دارد و جایی دیگر جوانانی که گیتار میزنند ، صحنه‌های نخ نماییکه گمان ندارم دیگر خریداری داشته باشد .تلفنهای دستی و ثابت دایم زنگ میخورد ،بجای بیصدا کردنشان ،از عمه فلان درخواست میشود زنگ نزند ،حالت ویبره و سایلنت(لرزش و سکوت) ، مفهوم ندارد چرا که باید به تماشاچی القا شود که ،باید دلهره داشته باشد . و زمانیکه مینو (کرامتی) یا زن تجاوز شده پیدا میشود ، نگاه کنید به پلان کلانتری و برخورد پیدا کنندگان مینو ، تو گویی (فیلم) در دهه سی در دهاتهای علی آباد کتول آن زمان البته اگر بوده باشه ، بازی شده ، و دست آخر همسر اوپن مایند مینو ، انگار که خبردار شده تو صحرای آفریقا به زنی تجاوز شده ، چقدر( واقعگرا و ریلکس ) فراموش نکنیم ساعاتی قبل این همان مردیست که با بوسه‌ای عاشقانه از همسرش خداحافظی میکند!!(البته بازیهای مصنوعی بازیگران!! بماند) آنچنان جالب زیر تابلو جاده قدیم برای پتو میایستد که انگار امروز و در الباقی جهان نه به کسی تجاوزی میشود ،نه کلاه کسی برداشته میشود و همه چیز در امن و امان است . و تنها در جاده قدیم و شاید اتوبانهای امروز ما این وقایع رخ میدهد.##براستی در مجموع سازنده (جاده قدیم) چه میخواهد بگوید ،جز انکه سوار ماشین غریبه نشوید##شعار پشت شعار ،زمانیکه مینو را به بیمارستان آورده‌اند بیماری را میاورند و پزشک ناجوانمرد کشیک قبولش نمیکند ، بستگان بیمار هم براحتی با آن همه دادو بیداد دکتر دکتر، سریع بر میگردند تا آمبولانس نرود ، انگار دنبال اتوبوس یا مترو میدوند و فوری هم راضی میشوند، که بروند، اقا دکتره هم برمیگرده پیش نیملیبریتی فیلم و یهویی ادم خوبی میشه، به همین راحتی البته یادش میره یه سلفی هم با او بگیرد!!، راستی خانم کارگردان خودت فهمیدی چی ساختی؟نگاه کنید به صحنه آدم فضولهای خانواده که جمع شده‌اند و برخوردهایشان بخصوص بازیگیری سازنده از مادر مینو (البته در همه جا) و حتی دیگران،نگاه کنید به سکانس امدن عمه فلان با دوستش و بازی مسخره او که احتمالا برای پر کردن زمان (فیلم) انجاست ،مطمینی زندان زنان که آن هم مالی نبود اما باز چیزی برای گفتن داشت ، همسایه خیابان بغلی نساخته؟در (جاده فدیم) تنها چند عکس العمل مینو غیر طبیعی نیست ،فریادهای گهگاهش ، انکار تجاوز ،فلاش بک حادثه ، و فرار از دیگران حتی شوهرش و اقدام به خودکشی ، که البته این حالات پس از تعرض یا تجاوز غیر عادی نیست ،نه بازی اسفبار (سلبریتی) ما ، مینو خانم ،(میگویم مینو ،چرا که مهتاب کرامتی را بازیگری با ارزش میدانم و مینو را بازی گرفتن سازنده این (فیلم). نگاه کنید به بازی پسیانی زمانبکه بازپرس از مینو سوال میکند ،و انگار او تازه فهمیده به زنش تجاوز شده ، الحق گلی به جمال سیاهی لشگرهای ، فیلم سرخپوستهای غلامحسین لطفی گمانم ساخت 1357 است ، البته با پوزش از آنها .نگاه کنید به گفتگوی زن و شوهر در باره تست اچ آی وی ، معلوم نیست مینو تست به گمانم rpr یا همان تست سفلیس ،و غیره را کی انجام داده؟ نگارنده به دنبال عربده کشیدن شوهر و فحاشی او نیست اما آیا واقعا ذهن باز !! تا این حد؟صحبتهای پدر بزرگ و فضولیهایش روی بلند گو و بزور متلاشی کردن مینو . در جایی از سازنده جاده قدیم نقلی شده بود در این مورد که من فیلم ضد مرد نمیسازم .گذشته از اینکه ایشان اصلآ بلدند چیزی بسازند یا نه ، احتمالا در پاسداشت همین کلام است که شاهد کرنشهای رقت انگیز شوهر مینو هستیم که با سکوت و اقاجون ،اقاجون گفتن (بخوانید احترام!!) در برابر نگاه پیش از قرون وسطایی پدر که زن و همسر پسرش را مایملک شخصی کل خانواده میداند که احتمالا تنها در زمان رابطه جنسی (متعلق) به فرزند است و در باقی زندگی در اختیار کل خانواده شوهر و این از شاهکارهای خانم (کارگردان) است اگر این تجاوز به حریمها در لحظه به لحظه در زندگی انسانها و حقیر شمردن انان بخصوص زنان نامش تجاوز نیست و از نگاه سازنده فقط تجاوز جنسی نامش تجاوز است باید بقول حافظ ( به فتوای من پیش از مرگ بر او نماز کنید) که البته این تجاوز به حریمها براحتی نامش شده (غیرت!!)،لابد به همین دلیل است که زن برای تخلیه خشم راهی جز شیشه پاک کردن‌های ممتد(البته به دلیل جوگیر شدن زن احتمالا کل شیشه‌های محل را تمیز خواهد کرد!!) و (آبسیشن)وسواس نمییابد و دست آخر سوپر وومن شدن مینو برای نجات جنینی که در شرف سقط است ، قهرمان ملی شدن و رفتن به بانک و نجات کشور ، آنقدر این ویرانه پرت‌و پلا دارد که تا همینجا کافیست . کاش بجای این همه زحمت و هزینه کردن چند سرمایه گذار و نبوغ فیلمنامه نویس و بخصوص مشاورانش یک پلاکارد سر در پارک دانشجو نصب میکرد که ( مواظب خودتون باشید بهتون تجاوز نکنن) و چقدر زیبا ظرف دو سه هفته این ماجرا تمام میشود و براحتی مینو نزد به گمانم پزشک میرود و میگوید به او تجاوز شده ،البته اینگونه سریع بخود باوری رسیدن بعد از تجاوز تنها از دست فیلمسازانی چون بانو حکمت و دستیارانشان برمیاید ، جای بحث پزشکی نبود ،امیدوارم بزودی در مقاله‌ای جدا گانه به مبحث تجاوز و پیامدهای آن نکاتی را مرور کنیم. اما آخرین نکته با بانو حکمت جان رفیق یا برادر مهرداد ، کمی بیاموز و از روی چندتا علایم که در ویکی پدیا و اینترنت در باره مطلبی مینویسن ،وقت دیگران رانگیر .ما که هر چه گشتیم نکته مثبتی ندیدیم لطفا عزیزان اگر دیدند ما را هم خبر کنند . البته سریع موضوع را جمع کردم چون تا اینجا هم بیشتر از ارزشش وقت گذاشته شد ، اما یه تعریف هم بنمایم ،پا روی حق نگذارم آقا رحیم بازی قابل قبولی داشت !! و به همین دلیل یک امتیاز به فیلم داده شد.سامان سامانی
آمریکازدگی نسخه صوتی چیست؟ "روشنفکران ما از بعد از شهریور 1320 ، روز‌به‌روز در این اندیشه راسخ‌تر می‌شوند که ایرانی خود هرگز به صلاح وضع خویشتن قادر نیست و باید، مثل مهره‌ی‌شطرنجی منتظر بماند تا دست بازیگری از بازیگران، بر رقعه‌ی شطرنج جهانی و منطقه‌ای درباره‌اش تصمیم بگیرد . این اندیشه مثل موریانه حیثیت تاریخی ما را از درون تباه کرده است ولی اقرار نکردن به وجود این بیماری روانی اجتماعی، مسلما به بهبود آن نخواهد انجامید. تمام قضایا از همین‌جا شروع می‌شود." (شفیعی کدکنی، با چراغ و آینه)آمریکازدگی بررسی انحطاط فرهنگی - اجتماعی جامعه ایران در تقابل با آمریکادر دهه 40 و 50 شمسی، جنبش اسلام‌گرایان به رهبری نخبگانی همچون شهید مطهری، امام خمینی، دکتر شریعتی، آیت‌الله خامنه‌ای و . شکل گرفت که با تکیه بر آموزه‌های تشیع در پی بازسازی عاملیت ازدست‌رفته‌ی جامعه‌ی ایران از طریق نفی استبداد داخلی و استعمار خارجی بود و در نهایت با پشتوانه‌ی مردمی، موفق به رقم زدن انقلاب اسلامی شد.مسیله‌ی استکبارستیزی و نفی سلطه از دال‌های مرکزی گفتمان اسلام‌گرایان بود و با دشمنی‌های آشکار آمریکایی‌ها در اوایل انقلاب، این مسیله پررنگ‌تر هم شد. اما واقعه‌ی تسخیر سفارت آمریکا به دست دانشجویان موسوم به پیرو خط امام، سبب شد تا در دعوای مهم تمدنی میان ایران و امپریالیسم جهانی که آمریکا آن را نمایندگی می‌کرد، هیجانات و احساسات غالب شود. با گذشت زمان، دو اتفاق اساسی در حال رخ دادن بود اول اینکه با توجه به کاهش نفوذ اسلام‌گرایان اصیل به دلیل شهادت یا فوت بسیاری از آنها، مبانی فکری آنان نیز در حال کمرنگ شدن بود و به علت وجود ضعف‌های الهیاتی و همچنین فضای جنگ‌زده در جامعه، مسیله استکبارستیزی نیز در حد شعارهای هیجان‌محور تقلیل یافته‌بود. دوم اینکه مناسبات سرمایه‌داری در جامعه در حال شکل‌گیری بود به‌گونه‌ای که زمینه ایجاد یک نظام طبقاتی را فراهم می‌کرد. در این بین امام خمینی با ت کید بر مفهومی تحت عنوان "اسلام آمریکایی" سعی در آگاه‌سازی جامعه نسبت به این پدیده خطرناک داشت. با امتداد این دو اتفاق در طی سال‌ها، جامعه امروز ما در تقابل با آمریکا دچار یک انحطاط فرهنگی - اجتماعی شده‌است از یک سو از سمت حاکمیت دعوت به سر دادن شعار علیه آمریکا می‌شود اما از سوی دیگر به صورت زیرپوستی و با هدایت الیگارشی نیمه‌پنهان، در حال ایجاد برساختی از آمریکا در داخل است.دیدگاه خوش‌بینانه/ساده‌انگارانه این است که بگوییم همه‌ی این اتفاقات ناشی از تلاش و برنامه‌ریزی نظام سلطه برای تغییر مردم ایران پس از انقلاب است. اما دیدگاه بدبینانه/واقع‌بینانه می‌شود اینکه در کنار تلاش‌های خارجی، عده‌ای در داخل، در نقطه تلاقی اقتصاد، سیاست و مذهب نشسته‌اند و از شرایط کنونی نفع می‌برند شاهد این حرف، پرونده‌های قطور اقتصادی است که جنبه‌های سیاسی، فرهنگی و مذهبی هم دارند.اگر بخواهیم تقسیم‌بندی دقیق‌تری داشته‌باشیم، در جامعه ما طیفی از آدم‌ها وجود دارند که دچار آمریکازدگی شده‌اند و کنش‌های‌شان خواه ناخواه باعث تضعیف آرمان‌های تمدنی ایران اسلامی است. در یک سوی این طیف، الیگارشی شکل‌گرفته در سایه‌ی مذهب قرار دارد که از تمکن اقتصادی و رانت سیاسی برخوردار است و در سوی دیگر، معاندان هدفمندی که کمر به تضعیف آرمان‌های انقلاب بسته‌اند. این دو گروه به ظاهر تفاوت‌هایی با هم دارند اما همانطور که گفتم باطن عمل‌شان در نهایت، یک رخداد را سامان می‌دهد و آن هم نابودی آرمان‌های تمدنی انقلاب اسلامی ایران است.از دو سر طیف که بگذریم، ما در جامعه با سه گروه دیگر از دل این طیف مواجهیم که نادانسته در حال خدمت به وضع موجود و مانع‌تراشی در مسیر ایجاد تحولات بنیادین در جامعه هستند: 1 - بازی‌خوردگان رسانه‌های خارجی معاند که ناخودآگاه خود را تسلیم اراجیف آنها کرده‌اند و با عدم درک ابعاد این دعوای مهم تمدنی، به وادادگی محض رسیده و در فرهنگ سکولاریستی و مخدر غرب ذوب شده‌اند. دشمنی بدون منطق و استدلال با هر نوع تفکر مذهبی، ویژگی اصلی این گروه است. 2 - متعصبین کوته‌فکر، هیجان‌زده و اهل شعاری که بدون داشتن آگاهی کافی نسبت به مفاهیم الهیاتی و تمدنی، بی آنکه بفهمند، در حال خدمت به الیگارشی نیمه‌پنهان هستند. تعصبات مذهبی یا سیاسی این گروه به حدی دگم است که معمولا هیچ نظر متفاوتی را به رسمیت نمی‌شناسند. نمونه‌ی بارز این گروه، آن دسته از مذهبی‌هایی هستند که هیچ درکی از اسلام سیاسی ندارند. البته نمونه‌های این گروه، به شکلی دیگر در دل جریان‌های به ظاهر انقلابی نیز وجود دارند. 3 - بخشی از متفکرین به اصطلاح حزب‌اللهی که خود را داعیه‌دار انقلاب می‌دانند اما با نظریه‌پردازی‌های‌شان به صورت غیرمستقیم در حال تیوریزه کردن مبانی جوامع لیبرال سرمایه‌داری در کانتکست اسلامی هستند. این گروه، خواسته یا ناخواسته، با تقلیل جایگاه عقل، اسلام را تبدیل به ابزاری برای فهم سوژه‌های غربی کرده و به تیوری‌های غربی عاملیت بخشیده‌اند. شاید بتوان این گروه را اصلی‌ترین مقصر در پیدایش وضع موجود دانست. این سه گروه در عین همه تفاوت‌های‌شان، شاخصه‌ی مشترکی دارند و آن هم "ضدیت با گفت‌وگو" است. در واقع، هرکدام از این گروه‌ها با برچسب‌زنی‌های مختلف در پی فرار از رویارویی با عقیده مخالف است.حال اگر بخواهیم به مهم‌ترین آفت آمریکازدگی در جامعه اشاره کنیم، قطعا باید بگوییم تغییر سبک زندگی. آمریکازدگی از صدر تا ذیل جامعه و از کف جامعه تا نهادهای حاکمیتی را فراگرفته تا جایی که نهایت هنر تفکر حاکم بر رسانه ملی، می‌شود تولید شوهای تقلیدی. غافل از اینکه ترویج این مدل شوها به سبک غربی، دوگانه رستگاری فردی - رستگاری جمعی را به سمتی اشتباه می‌کشاند و با تمرکز بر رستگاری فردی، منافع جمعی را در خدمت منافع فردی نشان می‌دهد. در چنین شرایطی است که مذهبی‌های آیفون‌به‌دستی پدید می‌آیند که صبح تا شب در حال بلغور کردن تیوری‌های روانشناسی موفقیت غربی هستند و دنبال آیات و روایاتی می‌گردند که این تیوری‌ها را ت یید کنند! (البته دقت کنید که صرف آیفون داشتن و خواندن کتاب‌های روانشناسی موفقیت بد نیست بلکه زمانی این‌گونه کارها نادرست جلوه می‌کند که تبدیل به ابزاری برای تخدیر جامعه و خدمت به وضع موجود شود و جامعه را از هدف غایی‌اش که رستگاری جمعی است باز دارد.)در کنار این‌ها، مسیله مهم "مصرف‌گرایی" خودنمایی می‌کند که فرهنگ، اقتصاد و سیاست ما را تو مان درگیر کرده‌است. ما درست شبیه یک جامعه کاپیتالیستی در حال مصرف بی‌رویه و بی‌هدف محصولات اقتصادی و فرهنگی هستیم و بی‌آنکه علیه مناسبات غلط بازار اقدام عملی انجام دهیم، برده‌وار به خواسته‌های ساختار سرمایه‌داری تن می‌دهیم. همین انفعال سبب می‌شود تا در حوزه سیاست هم اندیشه‌ی ما توسط الیگارشی نیمه‌پنهان حاکم مصرف شود و ما بدون انگیزه‌ای برای ایجاد تحول در خدمت وضع موجود درآییم.به این‌ها اضافه کنید معضلاتی مثل آقازاده‌های متمول خارج‌نشین، سلبریتی‌های غرب‌پرست کم‌سواد، اساتید دانشگاه ذوب‌شده در تفکرات سکولار و اومانیستی، جوانان کتاب‌نخوان عاشق فیلم‌های هالیوودی و رفتارهای نهیلیستی و . را که همه و همه هیزم به دست در حال آتش زدن به یک ایده تمدنی هستند.چه باید کرد؟در وهله‌ی اول باید قبول کنیم که ما به سرعت در حال آمریکا شدنیم! و درک کنیم که امروز خطر آمریکای درون از خطر آمریکای بیرون به مراتب بیشتر است به قول "رضا امیرخانی" در رمان "بیوتن":"شیطان بزرگ وقتی می‌گویی، یعنی سلطه‌ی میل‌های شخصی یعنی مکانیزمی که یادمان بدهد دنبال میل‌های شخصی باشیم . مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر این مکانیزم . آمریکا مصداق نیست مفهوم است . وقتی می گویی مرگ بر آمریکا ستون‌های ادارات تهران هم شروع می‌کند به لرزیدن!"در واقع باید بپذیریم که نظم کنونی در داخل به علت کاستی‌هایش می‌تواند به راحتی توسط امیال نظام سلطه مصرف شود. اصولا ما به هرمقدار که از معیارهای حکومت قسط فاصله بگیریم، به همان مقدار در خدمت امپریالیسم جهانی درآمده‌ایم و این آغازی است بر پایان ایده تمدنی جمهوری اسلامی.اما راه چاره چیست؟بدون شک، راه‌حل مشکل در یک کلمه، "قوی شدن" است. مسیله‌ای که رهبر انقلاب نیز بر آن ت کید فراوان دارد و بیانیه گام دوم انقلاب را هم به عنوان نقشه‌ی همین راه ترسیم کرده‌است. اما واقعیت این است که ما در این سال‌ها، به اندازه بیانیه‌های‌مان، اقدامیه نداشته‌ایم! شاید تنها حوزه‌ای که این تناسب را به نحو قابل‌قبولی برقرار کرده، حوزه دفاعی و نظامی کشور است، حال آنکه اگر به دنبال پیشبرد پروژه تمدنی ایران اسلامی هستیم، می‌بایست با حذف الیگارشی نیمه‌پنهان و ایجاد اصلاحات ساختاری، زمینه‌ی توسعه متوازن و شکل‌گیری حکومت قسط را فراهم آوریم و با برقراری تناسب میان رفتارهای هیجان‌مدارانه و مسیله‌مدارانه، تقابل با آمریکا را در همه حوزه‌ها عملیاتی کنیم.از جمله کارهای حیاتی دیگری که باید مدنظر قرار گیرد، مسیله ترویج گفت‌وگو و تضارب آراء در جامعه است که اگر به نحو صحیح اتفاق بیفتد زمینه‌ساز ایجاد تحولات اساسی در جهت خروج از انحطاط فرهنگی کنونی و قوی شدن بنیان‌های فکری جامعه خواهد شد.***شاید بتوان گفت جان کلام این متن را "وحید یامین‌پور" در رمان "ارتداد" اینگونه نوشته‌است:"غرق شدن در مبارزه به تدریج شکل و شمایل مبارز را عوض می‌کند. گاه باید به خود بیاید و مبد و مقصد را مرور کند تا شبیه دشمنش نشده‌باشد."
خوشبختی در قلب مهربان به وسعت آسمان است. چگونه است که آدم‌ها همدیگر را مجروح می‌کنند با هم می‌جنگند، پر از کینه و نفرت به جان هم افتاده‌اند؟ چرا اجزای هستی با هم در صلح هستند؟ چرا ستاره‌ها با هم نمی‌جنگند؟ چرا گل‌ها با هم دوست هستند؟ چرا زمین با آسمان نمی‌جنگد؟ چرا ابرها با بادها نمی‌جنگند؟ شاید به این خاطر آدم‌ها به جان هم افتاده‌اند که با طبیعت دوست نیستند. شاید یاد نگرفتند که می‌شود با هم در اوج نشاط و شادی و لبخند خوش زیست. انسان یعنی انس، محبت و علاقه. آدم یعنی پیوند. سرشت آدم در تعلق است. آدم "خود" را اشتباه گرفته است. خود یعنی قلب مهربان، خود یعنی زیبایی صورت و سیرت، خود یعنی روح بلند بخشش. اما انسان این‌ها را خود نگرفته به جایش خود شده پست و مقام و پول و اموال. انسان اسیر و برده این خودها هستند که واقعا خود نیستند. آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد. خود فدای غیر خود شد. کاش خودمون رو دوست داشتیم. کاش از این اجزای طبیعت درس می‌گرفتیم. بخشش ابر ، بوسه‌های سخاوتمندانه باران به زمین، زلالی آب و . همه اجزای طبیعت شخصیت‌های قشنگی دارند که در دل شخصیتشان پیامی است.آدم‌ها از طبیعت قهر کردند و و نه تنها از آن درس نگرفتند بلکه آن را دستکاری کردند! جنگل‌ها را از بین بردند. جو را متلاشی کردند. برای اندکی پول بیشتر!بسیاری از انسان‌ها خیال می‌کنند خوشبختی در خانه لاکچری 400 متری است! خوشبختی در قلب مهربان به وسعت آسمان است. کاش خود واقعی مان را دوست داشتیم.با خود قهر کردیم، با طبیعت قهر کردیم! با خدا قهر کردیم! در نهایت با همدیگر نیز قهر هستیم.
شهر دلخواه ایرانیان - اصل ششم اصل ششم: شهر دلخواه ایرانیان با شهروندان سخن می‌گوید و صدای آنان را می‌شنود.شهر دلخواه ما، دغدغه، مسیولیت‌پذیری و اشتیاق شهروندان را برای بهبود شهرشان درک می‌کند. این شهر به همان اندازه که از دانش متخصصین بهره می‌گیرد، از نظرها و خواسته‌های مردم نیز استقبال می‌کند. درحالی‌که شهروندان در تصمیم‌سازی مشارکت می‌کنند، مدیران پاسخگو و شفاف هستند.در شهر دلخواه ما، هر ایرانی عضو یک اجتماع محلی است که در آن شهروندان همچون اعضای یک خانواده به مسایل و اختلافات شهری اهمیت داده و با اشتراک تلاش‌ها و منابع خود برای دستیابی به سرنوشتی مشترک گام برمی‌دارند.در شهر دلخواه ما، مردم مسیولان شهر خود هستند. این شهر از فضاهای عمومی برخوردار است که تجربه برابری و زندگی با دیگران را برای شهروندان به ارمغان می‌آورد.قوانین و مقررات، زبان سخنگوی شهر دلخواه ما هستند. این قوانین و مقررات، منطقی، قابل پذیرش اجتماعی و سازگار با فرهنگ بومی هستند.در شهر دلخواه ما، همه شهروندان اعم از افرادی که اقامت دایمی یا موقتی دارند، اجرای قوانین را رعایت می‌کنند. این افراد یک‌دل و یک‌زبان به حقوق شهروندی یکدیگر، محیط‌زیست و میراث فرهنگی احترام می‌گذارند. رفتارهای ناهنجار اجتماعی و ضدشهری مانند خشونت، با واقعیت‌های شهر دلخواه ایرانیان سازگار نیست.شهر دلخواه ما، آگاهی و دانش شهری را افزایش می‌دهد. این شهر اندیشه‌ها، تصورات، نوآوری و تمایلات شهروندان را برای خلق فضاهای جذاب و حل مسایل شهری برمی‌انگیزد.جناب آقای #پیروز_حناچی: در شهر دلخواه من، مدیران، خود را پاسخگوی تمامی شهروندان می‌دانند.جناب آقای اصغر محرمی (شهروند دماوندی): شهر دلخواه من، شهری است دارای مردمی آگاه از "حقوق" و "وظایف" شهروندی.منبع
این چنان بوده، هست و خواهد ماند! تاملاتی پیرامون موزیک ویدیوی جدید "ساسی مانکن"ماجرای موزیک ویدیوی جدید "ساسی" اتفاقاتی را رقم زد و موجب خشم عده‌ای از فرهنگ دوستان شد. پدیده را عجیب و آن را تهاجم فرهنگی خواندند و مراتب اعتراض خود را به شخص "ساسی" به طور محترمانه و نامتحرمانه‌اش ابراز داشتند. چنین مسیله‌ای مهم است اما نه آن طور که مهمش خواندند. نه جنبه تهاجم فرهنگی اش و نه بعد درگیر شدن نوجوانان با هرزه نگاری و امور جنسی. آن چه که اهمیت دارد ساختار بازار فرهنگی کشور و نظام تولید و توزیع آن می‌باشد. در طول تاریخ (با ارجاع به سواد اندک نگارنده) مسیله ی شعر به اصطلاح مبتذل و سخیف همیشه بوده و هست و خواهد بود. پیوند امر جنسی و عشق از ابتدای بشریت چه در عالم شعر - هم به نحو استعاری و هم به نحو غیراستعاری یا مستقیم - و چه در عالم واقعی وجود داشته و البته باید وجود داشته باشد. ادبیات فاخر عاشقانه‌ی مملو از واژه هایی چون لب، آغوش، روی زیبا و امثالهم و حتی ادبیات فولکور و روزمره مردم (رجوع کنید به واسونک‌های شیرازی) حاکی از قدیمی بودن و بلکه همیشگی بودن این پیوند است. از طرف دیگر مسیله درگیری نوجوانان با امر جنسی تازگی ندارد: ازجمله نمونه‌های آن "شاهد" و "شاهد بازی" در ادبیات می‌باشد که به وفور یافت می‌شود. ضمنا درگیری نوجوان با مسایل جنسی به طور طبیعی در سنین بلوغ رقم خواهد خورد و ترس از آن نه تنها غیر عقلانی بلکه بیهوده است. سلام بنابر این ماجرای موزیک ویدیوهایی از این قبیل و استقبال از آن‌ها مخصوصا در عصر اینترنت نه تنها عجیب نیست بلکه طبیعی خواهد بود همان طور که پیش‌تر‌ها "تتلو" و "تتلیتی‌ها" بودند و هستند و خواهند بود. آن چه باید در نظر داشت، نظام بازاری است که منجر به تولید، توزیع و خرید چنین محصولات فرهنگی (هنری) شده است. فروش موفق لزوما نشانگر با کیفیت بودن محصول نیست اما حتما علامت آگاهی تولید کننده به نیاز مخاطبین (اعم از کاذب و صادق) و سلیقه آن‌ها است. یکی دیگر از عوامل موثر در نظام بازاری، رقابت است. انحصار در تولید، انحصار در خرید را به همراه خواهد داشت. اگرچه انحصار خرید نیز معنای انحصار سلیقه نیست! تصور ما از خریدار نه بر حماقت و بی سلیقگی که بر فطرت اوست. او می‌داند و می‌تواند فرق کالای خوب را از بد تشخیص بدهد. همان گونه که هیچ گاه شجریان‌ها و کمال الملک‌ها و سعدی‌ها در طول تاریخ مذموم شناخته نشده‌اند، نیستند و نخواهند بود و حتی ذوق نسلی هم نمی‌تواند مانع آن شود. باتوجه به نکات گفته شده می‌توان نتیجه گرفت که محصولات هنری بازار فعلی ایران هیچ گاه باب میل جمهوری اسلامی و ارزش‌های آن نبوده است و این مسیله نه ناشی از ضعف محتوایی که نقص تولید کنندگان هنری و به بیان دقیق‌تر نا آشنایی یا عدم پیروی از منطق فعلی بازار فرهنگ است. امری که در دهه اول انقلاب اسلامی در عرصه هنر به خوبی انجام شد و از معدود نقاط روشن تاریخ هنر بعد از انقلاب است. باید اعتراف کرد که با بحران "زیبا شناسی امر واقعا زیبا" مواجهیم. سخن آخر: امروزه، همراه با رشد فرد گرایی و فرو رفتن در (پسا)مدرنیسم آلوده به سرمایه داری و از هم گسیخته شدن "انسان"، نیاز به "امر وحدت بخش" عنی عمومیت فروپاشیدگی انسان (پسا)مدرن و مشکلات حاصله از آن) سبب شده تا "روایت" و "هنر روایت کردن" امر وحدت بخش در قالب فردی، در میدان موسیقی به عنوان مولفه جدی مطرح شود. از طرفی به واسطه رشد روز افزون فناوری و هنر تصویر، عنصر تعیین کننده قدرت در جنگ روایت‌ها، "تصویر" خواهد بود. چنانکه می‌توان گفت: هر آن چه قدرت تصویر (سینما) قوی‌تر، موسیقی جذاب‌تر (پر فروش‌تر). بنابر این، موسیقی (هنر) انقلاب ناگزیر از حرکت به سمت روایت تصویری ارزش‌های خود در قالب‌های مخاطب پسند است. به گفتار دقیق‌تر و موجز: "جنس خوب برای مشتری تولید کنید، او خواهد دانست چه چیزی را بخرد یا نخرد." . که غیر از این، نبوده و نیست و نخواهد بود!پ.ن: متن به دنبال توصیف وضع موجود و نه بررسی علل تاریخی بوده که آن نیازمند مجالی دیگر برای بیان است.پ.ن: صرفا برای کسانی که علاقه مند هستند تا یک نمونه کاملا موفق در عین حال، ضد جریان عرصه موسیقی را ببینند، می‌توانند به محصولات NF ، رپر آمریکایی، اعم از تصویری و غیر تصویری مراجعه کنند. از آن جایی که فهم متن و اشعار ان اف نیاز به آشنایی با زبان انگلیسی و فرهنگ آمریکایی دارد، از دوستان و یا نظرات زیر ویدیو و از همه مهمتر "علامه گوگل!" کمک بگیرید.
بریده‌هایی از کتاب "ذهن درستکار" کتاب "ذهن درستکار" اثر جاناتان هایت است که توسط آقایان امین یزدانی و هادی بهمنی ترجمه شده و در سال 1398 به تعداد 300 نسخه توسط انتشارات نشر نوین زیرچاپ رفته است. این کتاب در 12 فصل و 401 صفحه تهیه و تدوین شده است.جلد کتاب نوشته جالبی دارد: "چرا سیاست و مذهب، افراد خوب را از هم جدا می‌کند؟" چرا تا این حد برایمان سخت است که با یکدیگر کنار بیاییم؟ همه ما مدتی است که در این وضعیت گیر افتاده‌ایم. خب حداقل بیایید تمام تلاش‌مان را بکنیم تا بفهمیم چرا اینقدر راحت به گروه‌هایی متخاصم تقسیم می‌شویم که هر یک به حقانیت و درستکاری خود یقین دارند.بزرگ‌ترین مزیت این کتاب جمع‌بندی‌های جامع انتهای هر فصل است که جان کلام مربوط به هر فصل در آن ادا می‌شود. مثال‌ها و داستان‌های حاشیه‌ای در مورد هر موضوع فوق العاده خوب و روان عنوان می‌شود.همین توضیحات ساده که بر روی جلد کتاب منقش شده کافی است تا علاقه وافری نسبت به خواندن آن پیدا کنید. شروع کتاب طوفانی و بسیار جذاب است ولی اواسط آن خسته کننده و تکراری می‌شود. از فصل 9 به بعد ورق برمی‌گردد و مطالب جان دوباره‌ای می‌گیرند مخصوصا موضوعاتی در مورد ادیان و علت‌های جدایی انسان‌ها بیان می‌شود. مثال‌هایی که نویسنده برای درک بهتر مطالب زده است بسیار جذاب و مرتبط است اما تمرکز مطالب و محتوا بیشتر بر جامعه آمریکا است و همین امر دامنه ارتباطی را محدود می‌کند. البته پادکست بی پلاس هم به صورت خلاصه در مورد این کتاب یک اپیزود منتشر کرده است که شنیدن آن خالی از لطف نیست.کتاب با داستانی از سابقه‌های تبعیض جنسیتی در جامعه آمریکا شروع می‌شود و مشکلاتی زیادی که همه آمریکایی‌ها سعی کردند با آنها کنار بیایند. بعد از آن به سراغ مقوله اخلاق می‌رود. تعریف جالبی از اخلاق می‌کند. اخلاق یعنی ظرفیت شگفت انگیز انسانی که تمدن را ممکن ساخته است. نویسنده اعتقاد دارد برخی از درجات نزاع و درگیری در داخل گروه‌ها برای توسعه و سلامت هر جامعه‌ای لازم است. طبیعت زنبور گونه ما نوع دوستی، قهرمان پرستی، جنگ، نژاد ستیزی و قتل عام را تسهیل میکند. وقتی چیزی را دوست نداری قرار نیست از آن متنفر باشی! همین قانون ساده باعث می‌شود شفاف زندگی کنید. کتاب با یک مقدمه کامل و دقیق برای خواننده بازگشایی می‌شود.فصل اول با پویش‌های اخلاقی و چالشی شروع می‌شود. اخلاقیات متفاوت و متعدد از کجا می‌آیند و منشا آنها کجاست؟ تربیت نتیجه تجربه گرایی است و طبیعت نتیجه ذات گرایی است که در تمام ما به صورت ذاتی وجود دارد. از سال 1987 جواب سومی هم به وجود آمد: خردگرایی. کودکان این قابلیت را دارند تا خودشان اخلاق را پیدا کنند. عقلانیت طبیعت ما است و استدلال خوب اخلاقی، نقطه نهایی رشد و پیشرفت است. بر اساس مطالعات انجام شده کودکان بین قوانین اخلاقی و قوانین اجتماعی تمایز قایل میشوند. مثال‌هایی در مورد طرز فکرها و کارهایی که در نزد آمریکایی‌ها پذیرفته است اما هندی‌ها غلط می‌پندارند میزند.دیوید هیوم میگوید: عقل برده احساس است و باید باشد و نمی‌توانیم کارکرد دیگری جز خدمتگزاری و اطلاعات از احساس برای آن متصور شویم.ما زاده شده‌ایم تا درستکار باشیم، اما بایستی یاد بگیریم که دقیقا درباره چه چیزی باید درستکار باشیم؟فصل دوم:ذهن ما به بخش‌های متفاوتی تقسیم می‌شود و گاهی بین این بخش‌ها اختلافاتی ایجاد می‌شود. اخلاقیات هم انسان‌ها را به هم وصل میکند و هم از طرفی آنها را کور میکند. لذت ناشی از هر کاری را در کفه‌ای از ترازو قرار بده، آلام و دردها را در کفه دیگر، حال باید آنها را رصد کنی تا ببینی کدام بر دیگری می‌چربد.نویسنده در مورد تابوشکنی‌ها و آزمایش‌های عجیبی که انجام داده مطالب مختلفی بیان میکند و اعتقاد دارد که قضاوت و توجیه دو فرآیند جداگانه هستند. انسان پس از قضاوت به دنبال استدلال‌هایی می‌رود تا قضاوت را توجیه کند. احساسات اخلاقی را می‌توانیم نوعی ادراک اخلاقی قلمداد کنیم. هنری فورد: اگر فقط یک راز موفقیت وجود داشته باشد در قابلیت درک دیدگاه دیگران و مشاهده دنیا از زاویه دید آنها نهفته است. افلاطون اعتقاد دارد استدلال باید در نقش ارباب باشد. هیوم استدلال را خادم احساسات میداند در این فصل حقانیت گفته‌ها و فرضیات هیوم ثابت میشود.فصل سوم:همیشه اول ادراک را انجام بدهید سپس استدلال کنید تا به نتیجه مطلوب برسید. مغز اکثر موارد طوری ارزیابی میکند که سهم بیشتری از منفعت و سهم کمتری از مضرات داشته باشد. مغز ما خاصیت جالبی دارد که هر شی آشنایی را خوب می‌پندارد. قضاوت‌های اجتماعی و سیاسی به طرز خارق العاده‌ای شهودگرا هستند. در مورد "اثرعاطفه" صحبت میشود و دلیل رخداد آن را توصیف میکند. ذهن انسان نیز همانند ذهن حیوانات دایما در حال ارایه واکنش‌های شهودی به تمام اشیا پیرامون خود است. مواجه شدن با بی اخلاقی موجب افزایش تمایل افراد برای پاکیزگی میشود. قضاوت‌های اخلاقی معمولا فرآیندی سریع و ناخودآگاه محسوب می‌شوند و بیشتر شبیه قضاوت حیوانات است. نوزادان مسایلی مانند آسیب رسانی و کمک رسانی را درک میکنند. با بیان آزمایش‌های مختلف این موضوعات مورد بررسی قرار می‌گیرد. اصلی‌ترین راهکار برای اینکه ذهنیت مان را درباره مشکلات اخلاقی تغییر دهیم تعادل با سایر افراد است.فصل چهارم:کتاب جمهور افلاطون یکی از کتاب‌های تاثیرگذار در تدوین قوانین غربی است. بهتر است واقعا پاکدامن بود نه اینکه تظاهر به پاکدامنی کرد. اگر استدلال حکفرما باشد به خوبی‌های واقعی اهمیت خواهید داد. وقتی شخصی به کسی پاسخگو نیست و متقلبان تنبیه نشوند همه چیز از هم می‌پاشد. شخص باید بر اساس کیفیت پاسخگویی و توجیه خود تحسین یا تنبیه شود. تفکر مکاشفه‌ای ملاحظه‌ای بی طرفانه از تمام دیدگاه‌های گوناگون است اما تفکر تاییدی تلاشی یک سویه برای توجیه دیدگاهی به خصوص است. پاسخگویی زمانی سبب افزایش تفکر مکاشفه‌ای میشود که: 1 . تصمیم گیرنده بداند که باید پاسخگو باشد. 2 . نظر مخاطبان مجهول بماند. 3 . تصمیم گیرندگان به این باور برسند که مخاطبان آگاه هستند و علاوه بر تفهیم دیگران به دنبال قانع کردن خودمان هستیم.نیاز شدید انسان به عزت نفس هیچ گونه منطق تکاملی ندارد. آزمایش‌های متعدد نشان داده وقتی فرصت فریب کاری پیش بیاید بسیاری از انسان‌های صادق و درستکار نیز متقلب خواهند شد. استدلال جاده‌ای مجلل برای حرکت به سوی حقیقت اخلاقی است و آن دسته از افرادی که مهارت خوبی برای استدلال کردن دارند اقدامات اخلاقی بیشتری انجام میدهند.اکثر مردم به صورت جامع فکر میکنند. ماتریس‌های اخلاقی باعث برقراری پیوند بیشتر افراد یک جامعه می‌شود به همین دلیل مردم به سختی درک می‌کنند که امکان دارد بیش از یک واقعیت اخلاقی وجود داشته باشد. ذهن درستکار همانند زبانی است که شش گیرنده چشایی را به صورت کامل دارد.اگر تخیل را به واقعیت ترجیح می‌دهید یا غالبا از هم صحبتی با غریبه‌ها لذت می‌برید احتمالا قدرت همدردی شما فراتر از حد متوسط است. کانت همانند افلاطون خواهان آن بود که گونه‌ای تغییر ناپذیر و لایتناهی از خوبی را کشف کند.فضایل سازه‌های اجتماعی ما هستند. فضایلی که در فرهنگ جنجگو به کودکان آموزش داده میشود با فرهنگ کشاورزی یا صنعتی فرق دارد. وظیفه گرایی و سودگرایی اصول اخلاقی تک گیرنده هستند و بیشتر به مذاق افرادی خوش می‌آیند که قابلیت سیستم سازی بالایی دارند و در عوض توانایی همدردی چندان زیادی ندارند.انسان خردمند انسان اقتصادی است. پشت هر انسان نوع دوست، دلاور و بزرگوار نوعی خودخواهی یا حماقت است. انسان اقتصادی کاری را انجام می‌دهد تا با کمترین هزینه بیشترین منفعت را کسب کند. ما مجموعه‌ای از احساسات اخلاقی را تکامل داده‌ایم که باعث شده‌اند دیدگاه "این به آن در" را اختیار کنیم. اگر خوب به زندگی نگاه کنیم زندگی ما انسان‌ها مجموعه‌ای از فرصت‌هایی برای همکاری‌های دو سر برد است.نیوفیلیا جاذبه‌ای برای کشف چیزهای جدید است و نیوفوبیا ترس از چیزهای جدید است.انسان‌ها بدون حس انزجار امکان درک درستی از مقدسات را نخواهند داشت و مبانی اخلاقی غریزی قلمداد می‌شوند. هر فرهنگ مجموعه‌ای از فضایل و قوانین است که مختص به همان فرهنگ می‌باشند. بنابراین دنبال نسخه‌ای جهان شمول نباشید.اریک دورکهایم اعتقاد دارد اگر انسان هیچ چیزی فراتر از خود نبیند و حس تعلق نداشته باشد نمیتواند به دنبال اهداف والا برود و خود را به قانون متعهد کند. جامعه دورکهایمی به گونه‌ای است که کنترل شخصی را به خود اظهاری ترجیح میدهد جایگاه وظیفه شناسی را بالاتر از حقوق فردی می‌پندارد.در این فصل از کتاب نویسنده در مورد تفاوت‌های دموکرات‌ها با جمهوری خواه‌ها صحبت میکند. البته از ظواهر امر مشخص است که نویسنده به شدت طرفدار دموکراتهاست.بنیان آزادی تنش هایی با بنیان اطاعت دارد برخی از چارچوب‌ها به اقتدار نیاز دارد اما فراموش نکنیم که هر رهبر باید ابتدا اعتماد ما را جلب کند. بنیان انصاف حامی افرادی است که به حق از تقلب و خیانت دیگران عصبانی میشوند.چرا ما انسان‌ها به شدت گروه‌گرا هستیم؟ما گروه گراهایی افراطی هستیم اما ساز و کار ذهنمان طوری است که پیشبرد منافع خودمان نسبت به سایر افراد را ترجیح میدهیم. افراد بیشتر با هم رقابت میکنند و پیروزی از آن افراد خودخواه است. افراد خودخواه و ستیزه جو منسجم نخواهند شد و بدون انسجام هیچ چیزی به ثمر نخواهد نشست. اخلاق یکی از کلیدهای درک بشریت است.حرکت‌های گروهی مانند رژه سبب می‌شود افراد خودشان را فراموش کرده و به یکدیگر اعتماد کنند. جنگجویان بیشتر از کشور یا ایده آل‌ها به همرزمان خود اهمیت می‌دهند. افراد تحت برخی از شرایط رفتارهایی زنبور وار پیش می‌گیرند. دورکهایم انسان خردمند دو طبقه دارد: به عنوان یک فرد، بخشی از جامعه بزرگترشرکتها را می‌توانیم یک ابر موجود نام گذاری کنیم. تعریف شرکت‌ها باعث شد در همان روزهای ابتدایی انقلاب صنعتی انگلستان خود را از دیگران پیش بندازند. در دنیای امروز شرکت‌ها آنقدر قدرتمند شده‌اند که تنها دولت‌ها میتوانند آنها را مهار کنند. کارکنانی که با تفکر زنبوروار پرورش پیدا کرده‌اند بیشتر کار میکنند و از انجام کارها لذت میبرند. کمتر شکایت میکنند و کمپانی را در هر شرایطی همراهی میکنند. برای ساخت کمپانی با ایده کندووار رهبران باید:به دنبال رهبری نباشند. رهبری زمانی قابل درک است که مکملی برای پیروزی باشد. یک رهبر ماتریس اخلاقی خود را باید بر اساس اطلاعات/ آزادی/ وفاداری بنا کند. تمام افراد گروه باید حس یک خانواده را داشته باشند. هماهنگ سازی درست انجام میشود. رقابت سالمی را در بین هم تیمی‌ها بسازید. کمتر پیش می‌آید سربازان جان خود را به خاطر کشور یا ارتش فدا کنند اما این کار را به خاطر اعضای جوخه یا دسته خود انجام می‌دهند. رهبری تبادل گرا رهبری است که منافع شخصی پیروان مهم است. رهبری تحول گرا رهبری است که دیدگاه پیروان نسبت به خودشان تغییر کند. فاشیسم هم یک روانشناسی کندووار محسوب می‌شود. ساخت ملتی که متشکل از چندین گروه و حزب رقیب باشد یکی از راه‌های ممانعت از ظلم و ستم است. تکامل ما طوری بوده است که گروه گرا هستیم خوشحالی از همین گروه گرایی نشات می‌گیرد.نظریه کندو در برخی شرایط رفتاری شبیه به زنبور داریم. منافع شخصی و خویشتن را کنار میگذاریم ! اما این برخی موارد محدود است و به فرهنگ مرتبط می‌شود.مذاهب حقیقت‌های اجتماعی هستند مذهب را با مطالعه یک فرد نمیتوانیم تحلیل کنیم. در این قسمت کتاب جان تازه‌ای میگیرد . نویسنده از داستان تولد خدایان متعدد در بالی می‌گوید. ویلسون: اصلی‌ترین علت شکل گیری مذاهب، کمک به مردم است تا بتوانند دستاوردهایی که خودشان به تنهایی قادر به کسب شان نیستند را به دست آورند. مذهبی‌ها کمک‌های زیادی به خیریه‌ها میکنند البته بیشتر کمک‌های آنها به سازمان‌های مذهبی است. در زمینه کمک‌های داوطلبانه هم همین است. هر چقدر مردم پول و زمان بیشتری را به گروه‌های مذهبی خود اختصاص بدهند طبعا منابع کمتری برای هزینه بر روی سایر مسایل خواهند داشت. دورکهایم میگوید نه باورهای مذهبی بلکه این تعلق مذهبی است که نقش مهمی در مهربانی نسبت به بقیه ایفا میکند. هر پدیده‌ای که عاملی برای همبستگی میان افراد باشد را میتوان اخلاقی دانست هر چیزی که افراد را وادار کند تا اقداماتشان را بر اساس مسایلی غیر از خودخواهی تنظیم کنند.اخلاق از نگاه توریل یعنی عدالت، حقوق و رفاه. وقتی چیزی را مقدس بپندارید دیگر نمیتوانید آن را زیر سوال ببرید یا تفکر روشنی نسبت به آن داشته باشید. ذهن انسان منطق پذیر نیست بلکه توانایی خوبی در داستان پردازی دارد. همه‌ی ما عاشق یک داستان خوبیم. همه ما عاشق سرمایه اجتماعی هستیم.
بی احترامی به دیگران با توجیه"من رکم" - این لباسی که پوشیدی،خیلی بد رنگه،اصلا بهت نمیاد - - خیلی بد حرف می‌زنی،همه خوابشون گرفته - این رنگ مو چیه که به سرت زدی،خیلی زشت شدیحتما این مدل اظهار نظرها براتون آشناست و خیلی وقتها از زبون دیگران شنیدین و یا حتی شاید خودتون هم بکار بردینوقتی به این افراد یاد آوری می‌کنی که کارشون درست نیست، توجیهشون اینه که "من آدم رکی هستم، حرفم رو می‌زنم و با کسی رودربایستی ندارم"بنظر شما رک بودن اینه که همه جا اظهار نظر کنیم؟ اون هم چه اظهار نظری؟!اظهار نظری که کسی از ما نخواسته که چیزی بگیماظهار نظری که در جهت تخریب و ضایع کردن دیگرانهاظهار نظری که حال کسی رو بد می‌کنهاظهار نظری که تجاوز به حریم خصوصی و دنیای شخصی فرد دیگه ایه و اصلا به ما مربوط نیستاین مدل رک بودن اصلا افتخاری نداره که به خودمون ببالیم و سرمون رو بالا بگیریم و بگیم که ما خیلی توانمندیم و جسارت داریم.بیاییم قبل از نظر دادن در مورد دیگران، از خودمون بپرسیمآیا کسی از من خواسته که نظرم رو بیان کنم؟آیا با گفتن نظرم، حس خوبی رو بهش منتقل می‌کنم؟آیا این موضوع به من مربوطه؟و بعد تصمیم بگیریم که حرفمون رو بزنیم یا نه . و البته چگونه بیان کردنمون هم خیلی مهمه.شما چگونه فکر می‌کنید؟
چگونه از قضاوت‌های دیگران در امان باشیم؟ دیگران چرا و چگونه قضاوت میکنند؟آیا تا به حال شده که فردی بگونه‌ای شما را قضاوت کند که مورد دلخواه شما نیست؟تا حالا شده که فردی از شما زده شود و دلیل آن قضاوت بد آن فرد نسبت به شما باشد؟تا به حال شده که بدلیل عکس العمل بد دیگران از کارتان پشیمان شوید و حسرت بخورید؟بله! مردم همینگونه هستند. قضاوت،قضاوت و قضاوت. هرکدام برای زندگی دیگران قاضی هستند و این وضعیت بسیار ت سف باره!افراد برای شناخت دیگران از قضاوت شخصی و اصطلاحا برچسب زدن استفاده می‌کنند. یعنی اون دیدگاهی که خودشون نسبت به شخص دیگری دارن رو استفاده میکنند و بر اساس اون رفتار می‌کنند.پس بیاید این رو بپذیریم که لزوما افکار دیگران نسبت به ما صحیح و کامل نیست و نباید اون افکار به روح و روان ما حمله کنند!به این جمله‌ی زیبا از آقای توماس مان (نویسنده‌ی ژرمن) توجه کنید:"انسان، انسان را تا وقتی دوست دارد و محترم می‌شمرد که به قضاوتش قادر نیست. و شوق هم حاصل شناختی است که ناقص باشد ." یعنی اگر یک انسان ، شخصی را دوست دارد و محترم می‌شمارد ، این مهر و احترام تا زمانیست که آن انسان نتواند آن شخص را قضاوت کند و آن شوقی هم که در ارتباط هست تا زمانیست که این شناخت ناقص باشد!چگونه رفتار کنیم که دیگران ما را قضاوت نکنند؟جواب این سوال اینست که تا آخر عمر هیچکس را نبینید و کسی نیز شما را نبیند و در اصل مثل یک روح باشید!خوب این کاملا غیر منطقی است! اما چرا باید اینگونه باشد؟ زیرا اگر شما مثل یک پیغمبر یا معصوم هم رفتار کنید باز دیگران شما را قضاوت میکنند و این کار دیگران است! پس نمی‌توان از حرف و قضاوت دیگران جلوگیری یا فرار کرد!حرف آخرپس من یک راه بیشتر برای در امان بودن و زنده ماندن از این قضیه نمی‌دانم و آن اینست که:شما پندار و گفتار و کردار صحیح از نظر قوانین منطقی داشته باشید طوریکه خودتان هم به صحیح بودن آن باور داشته باشید ، آن وقت شما اجازه‌ی این را دارید که حرف و قضاوتهای دیگران را اصطلاحا پشت گوش بیندازید.امیدوارم از این پست نهایت بهره و لذت رو برده باشید و اگر ینگونه است لطفا پست را لایک بفرمایید.با سپاسی فراوان بابت مطالعه‌ی این پست ، شما را به بازدید از سایر مطالب وبلاگ دعوت می‌کنم.نویسنده: مهزیارآدرس سایر صفحات مجازی:تلگرامآپاراتپست پیشنهادی ما: - % D8 % B1 % D9 % 81 % D8 % AA % D8 % A7 % D8 % B1 - % DA % A9 % D9 % 86 % DB % 8C % D9 % 85 - % DA % A9 % D9 % 87 - % D8 % AA % D8 % AD % D9 % 82 % DB % 8C % D8 % B1 - % D9 % 86 % D8 % B4 % D9 % 88 % DB % 8C % D9 % 85 - gmfzqbby0qwk
آیا هالیود مظهر فرهنگ است؟ آیا هالیودی که ستاره‌اش بر روی تخت غذای حاجت میکند و نوک انگشت شوهرش را میکند منظر فرهنگ است؟ آیا هالیودی که تهیه کننده‌اش به زنان بازیگر تعرض میکرده و خودش گفته دلیل جایزه بردن یکی از بازیگران زن تخت خواب اوبوده با فرهنگ است؟ ایا هالیودی که بنابر گذارش یکی از بازیگران زن موفق راه پیشرفت از تخت خواب میگذرد ذره‌ای فرهنگ دارد؟ چگونه ممکن است در هالیود ارقام عجیب غریبا طلاق دیده بشود؟ 50 روز و چند ماه!!!! انها که فقط چند ده روز میخواستند ازدواج کنند ایا بهتر نبود که اصلا از دواج نکننند؟نه من فکر نمیکنم هالیود مظهر فرهنگ باشد.البته هستند کوه‌های اخلاق مانند کیانو ریوز گرامی و گل گلاب یا جانی دپ با اخلاق اما یک مشت اشغال زن و مرد هم هستند و در کل من به هالیود نمره خوبی نمیدهم و هالیود الگوی من نیست .
حسین منتظر ما نیست ، حسین منتقد ماست به راستی اگر بخواهیم قیام حسین بن علی (ع) را معنا کنیم و در چند جمله آنرا وصف کنیم چه می‌گوییم !؟اگر از من بپرسند : یکی ازجمه‌های معروف خود حسین بن علی (ع) راخواهم گفت ، جمله‌ای که در آن گفته بود "من برای برپایی نماز و امر به معروف و نهی از منکر به پا خواسته‌ام "امر به معروفونهی از منکر ؟ چه کلمات عظیم و پر معنایینه فقط آن معناهایی که امروز در جامعه ما رایج است : همچون کشیدن گیس دختری ، گیر دادن به حجاب زنی ویا گشت ارشادیبلکه از آن جهت می‌گویم که ظلمی را دیدیم که بر سرمظلومی وارد می‌شود بلند شویم و فریادی بزنیم ، فریادی که قیام حسینی در آن معنا داشته باشدنمیشود که ببینی فقط در یک منطقه تهران 8 بیمارستان تخصصی و فوق تخصصی (یک نوع بیماری خاص) وجود داشته باشد ولی در کل کلان شهرمشهد فقط یک نوع از این بیمارستان وجود داشته باشدنمیشود که ببینی که تنها از بین 100 نفر برترکنکور امسال فقط چند نفر آن‌ها شهرستانی اند و بقیه همه از تهران (این یعنی از تهران که بیرون بزنی بقیه احمقندو استعداد درس خواندن ندارند )نمیشود که ببینی در شهرستان‌ها روز به روز کار و اشتغال کمتر می‌شود و جوان‌ها بی کار‌تر و بی پول‌تر و مجبورند برای کا ربهتربه تهران مهاجرت بکنند و در اطراف تهران (حاشیه نشین‌ها ) زندگی بکنندیا اینکه حقوق معلم و کارمند نسبت به خرجش روز به روز کمتر بشود و برعکس آن حقوق مدیران ارشد دولتی وپزشکان روز به روز بیشتر بشود غمی هم نداشته باشندآریبه راستی نمی‌شود این‌ها را دید واز حسین بن علی (ع) دم زدو در آخر یک سوال برایم پیش آمد آیا واقعا حسین منتظر ماست یا منتقد ما ؟
فرهنگ قانون‌مداری، قانون‌مداری فرهنگی! ساخت فرهنگ و هنجارهای اجتماعی عموما و اصولا وابسته به کنش‌ها و واکنش‌های عرفی است، البته عرف در بسیاری از جاهای دیگر نیز ظهور و بروز پررنگی دارد، به‌طور مثال قوانین تجارت معمولا مبتنی بر عرف تجاری تببین، تدوین و یا تفسیر می‌شوند، ازطرفی با ظهور فناوری‌های جدید در حوزه‌های مختلف تلاقی میان استفاده از ابزار فناوری و استفاده ابزاری از فرهنگ جزء مسایل مهمی است که در محافل علوم‌انسانی به آن پرداخته می‌شود.در ایران فعالیت‌های فرهنگی می‌تواند به چند نحو خود را آشکار سازد، یکی از این فعالیت‌ها، ابزارهای عرفی است، مانند برپایی مراسم‌های سوگواری و یا جشن‌وسرور و شادمانی که وابسته به مجوزات دولتی نیستند اما براساس قواعدی عرفی، شرعی و قانونی تشکلی می‌شوند و نظارت بر آن‌ها توسط خود افراد یک جامعه صورت می‌پذیرد و چون با حفظ شخصیت و حیثیت افراد ارتباط تنگاتنگی دارد، سعی می‌شود براساس هنجارهای رسمی برپا شود، هرچند اگر فعالیت‌ها خارج از قواعدهای اجتماعی انجام پذیرد برخوردهای قانونی نیز در کمین چنین فعالیت‌هایی خواهد بود.ازطرفی برخی از فعالیت‌های فرهنگی براساس اخذ مجوزات دولتی صورت می‌پذیرد و حاکمیت برای اجرا و انجام این‌گونه فعالیت‌ها شرایط ویژه‌ای را در نظر می‌گیرد، مانند فعالیت موسسات فرهنگی و هنری و خیریه‌ها، براین‌اساس سازمان‌های وابسته به حکومت و دولت به‌طور جداگانه درخصوص فعالیت این بنگاه‌ها نظارت‌ها و استانداردهایی را معمول می‌دارند زیرا فعالیت رسمی این نهادها به‌منزله ت یید و تاکید دولت بر مشروعیت چنین فعالیت‌هایی است.بحث در دونقطه کمی از اهمیت بیشتری برخوردار می‌گردد، نخست زمانی‌که فعالیت‌ها جنبه آیینی مذهبی به خود می‌گیرند و دوم زمانی‌که این فعالیت‌ها با استفاده از فناوری‌های پیشرفته و نوظهور گره می‌خورند، به‌طور مثال در صورت عادی اگر شما بخواهید یک سایت محتوا محور در حوزه فیلم راه‌اندازی کنید، به‌احتمال زیاد باید مجوز پخش، نشر، توزیع، اخذ کپی‌رایت، مجوز وزارت فرهنگ، سازمان ساترا و دیگر نهادهای مربوطه را اخذ کنید، اما فرض کنید شما بخواهید همین کار را درخصوص ارایه مستندات مذهبی مثل پخش زنده و یا آرشیوی گروه‌های مذهبی انجام دهید، به‌علت نوع فعالیت، احتمالا حاکمیت و دولت درخصوص اعطای مجوز سهل‌گیری به‌مراتب بیشتری از خود نشان خواهد داد و مشکل جایی شروع می‌شود که نهادهای دولتی و حاکمیتی بدون اعطای مجوز و یا نظارت موثر اقدام به حمایت‌های زیرساختی و ضوابطی نیز می‌نمایند.در مثال ما نحن فیه ازلحاظ قانونی دوطبقه اجتماعی ایجاد می‌شود طبقه‌ای که ملزم به رعایت کلیه تشریفات حقوقی است و طبقه‌ای که معاف از بسیاری مجوزات است و البته اولی ضابطه محور و دومی رابطه محور است، ازسویی سازمان‌ها و نهادهای قانونی در طبقه نخست خواهان اعمال اتم و اکمل حقوق و تکالیف خود و در دسته دوم قایل به سهل‌گیری و چشم‌پوشی از حقوق و تکالیف هستند و از این منظر مسایل متعددی در باب مسایل کاربران، حقوق مخاطبان، حقوق مالکان و غیره پدید خواهد آمد.در چند روز اخیر مخصوصا باتوجه‌به شیوع ویروس منحوس کرونا که منجر به تعطیلی بسیاری از کسب‌وکارها و ایضا زمینه‌ساز ایجاد بسیاری از کسب‌وکارهای دیگر گردید، رشد قارچ گونه سایت‌های محتوایی به‌علت خانه‌نشینی شهروندان اتفاق افتاد، دراین‌میان با نزدیک شدن به لیالی معظم قدر، گام بعدی رابطه‌مندی به‌جای ضابطه‌مندی برداشته و سایت‌های فاقد مجوز آن‌هم در حوزه فرهنگ شروع به فعالیت نمودند، این امر ازآنجا مهم است که مقوله فرهنگ و هنجار سازی منجر به باورمندی مردم به عناصری خواهد شد که این عناصر به‌صورت ناخودآگاه نتایج گاه غیرمنطقی را در بر خواهد داشت، نبود مجوز و یا نبود رصد موثر بر این نوع از فعالیت‌ها این ایده را به ذهن متبادر خواهد کرد که وجود قانون تنها برای برخی از فعالیت‌ها است و اگر در راستای برخی از اهداف و نظرها گام برداشته شود مطلقا نیازی به جاری نمودن تشریفات قانونی نیست، با فرض این‌که هر فعالیت فرهنگ بنیان و یا ثروت آفرین نیازمند وجود طرح‌های کسب‌وکاری (فارغ از تولید ثروت) است، حال نبود نظارت بر این بخش‌ها و خدمات چندرسانه‌ای مبتنی بر مسایل فرهنگی موضوع را پیچیده‌تر نیز می‌نماید و بدتر از این آن‌که نهادهای متولی امر در واکنش‌های منفعلانه یا فعالانه خود دراین‌خصوص ت ثیرهای شگرفی را به وجود می‌آورند.به‌طور مثال فعالیت‌های محتوا محور یک وب سایت که بازار ایران را یک‌تنه در انحصار خود درآورده است با ایجاد وب سایت‌های متعدد و حمایت‌های دولتی اقدام به فرهنگ‌سازی و هنجار سازی می‌کند به‌گونه‌ای که نهادهای متولی در این زمینه ورود ننموده و این عمل منفعلانه منجر به اقدام فعالانه برای تسخیر بیشتر بازار می‌شود و جالب این‌که برخی نهادهای دولتی که ذاتا در امر فرهنگ و محتوا فاقد تخصص و یا ورود موضوعی هستند، اقدام به پشتیبانی و صیانت از فعالیت‌ها می‌نمایند و یا شاهد وجود پایگاه‌هایی می‌شویم که فاقد هرگونه اطلاعات و داده‌های دقیق از ماهیت و هویت خود هستند و جالب این‌که مورد تعرض قانونی نیز واقع نشده و در حاشیه امن به فعالیت‌های خود می‌پردازند.درهرحال جامعه قانونمند زمانی به بلوغ و رشد و شکوفایی خواهد رسید که قانون‌محور تمامی تصمیمات باشد، مساوات و عدل و انصاف برای همه جاری و ساری بوده و طبقات اجماعی پنهان و نهان وجود نداشته باشد، همه دربرابر قانون پاسخ‌گو باشند و هر شخص تنها در حیطه شرح وظایف و تکالیف قانونی خود از حقوق بهره‌مند باشد، قانون ابزاری برای اعمال قدرت نبوده بلکه وسیله‌ای برای اجرای عدالت باشد.به یاد داشته باشیم اصولا قانون‌پذیری و رعایت حقوق، امری فرهنگ محور است و تا زمانی‌که فرهنگ در این زمینه اصلاح نگردد نمی‌توان انتظار داشت که فعالیت‌های اشخاص بر محور ضوابط مشخص شکل‌گرفته و همه بر مداری واحد حرکت کنند، اقدامات کوچک اما موثر می‌تواند در فرهنگ‌سازی در دو بعد هنجارهای اجتماعی و تنسیق روابط مرتبط با فعالیت‌های تجاری و کسب‌وکاری ت ثیرگذار باشد.
4 جمله‌ای که به ذهنیت کودک آسیب می‌زند 1 ٫تو خیلی حساسیبه گفته روانشناسان، بسیاری از بچه‌ها با یک سیستم عصبی دقیق متولد می‌شوند. در نتیجه ، آنها به سرعت و به شدت نسبت به همه چیز واکنش نشان می‌دهند. والدین چنین کودکانی که سعی در حذف احساسات دارند، اشتباه می‌کنند.با گذشت زمان، این جمله انفعالات شیمیایی مغز کودک را از حالت نرمال خارج می‌کند و توانایی همدلی با دیگران را کاهش می‌دهد. وقتی آنها بیاموزند که احساساتشان برای دیگران اهمیت ندارد متقابلا احساسات دیگران برایشان بی اهمیت می‌شود.والدین باید به احساسات کودک گوش دهند و بپذیرند، حتی اگر به نظر منطقی نرسد. 2 ٫زندگی همینه.وقتی کودک شما درخواستی جدید دارد و شما بعنوان والدین آن را قبول نمی‌کنید این ذهنیت در کودک ایجاد می‌شود که نمی‌تواند تجربه‌های منحصر به فردی داشته باشد وهمیشه در محدودیت قرار دارد. مسلما فرد بزرگسال به تجربه در می‌باد که محدودیت هایی دارد اما کودک از نظر جسمی هنوز قادر به حل این مسیله نیست بنابراین بهتر است تجربه‌های آنها راتایید و تشویق کنید. 3 ٫چون من میگموقتی کودک از شما می‌پرسد :"چرا من باید ساعت 9 بخوابم؟" و شما می‌گویید چون من میگم. این جمله احساس نارضایتی وحشتناکی در کودک ایجاد می‌کند و خود را در اجباری می‌بیند که ناچار است دربرابر آن مقاومت کند.جملات خود را براساس منطق استوار کنید تا کودک دریابد اقتدار بهترین روش برای آنهاست. 4 ٫ ساکت باش.بچه‌ها از سن کم می‌آموزند که عبارت "ساکت "به معنای توهین است. شاید دلایلی وجود دارد که این جمله را به کار می‌برید اما این جمله باعث سکوت کودک نخواهد شد و همچنان ادامه دهنده می‌باشد.با این وجود بهتر است به کودک خود فرصتی دهید تا نظر خود را بیان کند و به آنها بگویید که در زمان خاصی باید ساکت باشند
اخلاق در ادبیات این مطلب در شماره‌ی سوم مجله‌ی دانشجویی "مداد" در دی و بهمن 1389 (در پیوست "کلک ادب") چاپ شد. نشریه‌ی مداد به صاحب‌امتیازی، مدیر مسیولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر می‌شد. سردبیر پیوست ادبی "کلک ادب" مرحوم محسن رجبی بود.مصاحبه کننده: امیرحسین مجیریدر پیوست "کلک ادب" قبلی، داستانی به چاپ رسیده بود که اعتراض برخی دوستان (و البته کم لطفی برخی دیگر) را در پی داشت. اعتراض‌ها از بابت رعایت نشدن حریم اخلاق در این داستان بود. بنابر این تصمیم گرفتیم، این موضوع (یعنی اخلاق در ادبیات) را بیش‌تر مورد بحث و بررسی قرار دهیم. در قدم اول به سراغ برخی نویسندگان (داستان نویس، شاعر، منتقد ادبی) رفتیم و نظر آن‌ها را درباره‌ی این موضوع جویا شدیم. مطمینا این نظرات نمی‌تواند پایان بخش این ماجرا باشد. امیدواریم بتوانیم باز هم در این باره تحقیق کنیم. از دوستان گرامی نیز می‌خواهیم ما را از نظرات خود بهره‌مند سازند.نکته‌ی قابل ذکر این که همه‌ی مصاحبه‌ها به جز مصاحبه با فرهاد جعفری (که حضوری بود)، از طریق پرسش ایمیلی بوده است و پرسش اصلی این بوده که حد رعایت اخلاق در ادبیات چیست؟ و چه چیزی است که ادبیات فاخر را از ادبیات پورنو جدا می‌کند؟حقیقت نماییمحمود فتوحیاستاد دانشگاه، منتقد ادبی، متولد: 1343 دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد، استاد سبک شناسی، بلاغت و نظریه‌ی ادبیپرسش دشواری پیش کشیده‌اید. می‌خواستم از پاسخ تن زنم ولی بدم نمی‌آید چیزکی بنویسم. هرچند در درست و نادرستی‌اش سخن بسیار است. باری! نقد اخلاقی خود بنیادهایی دارد و آن بنیادها بر پایه‌ی باورها و عقاید گروه اجتماعی نهاده است. اخلاق نوگرا (مدرن) با اخلاق سنتی فرق دارد و اخلاق سوسیالیستی با اخلاق سرمایه داری و اخلاق اسلامی با یهودی و بودایی و . به هر روی اخلاقیات در همه‌ی جوامع ستوده است اما شما از حدود اخلاق در ادبیات پرسیده‌اید. به نظرم دو رویکرد وجود دارد: یکی آن که اخلاق‌گرایی را به وجهی آرمانی و مطلق می‌خواهد به حدی که از آوردن یک واژه‌ی غیراخلاقی و نامتعارف برآشفته می‌شود. در چنین وضعیتی تولیدات ادبی مبتنی بر صدق و حقیقت نمایی نخواهند بود.رویکرد دیگر که ایراد برخی صحنه‌ها و یا سخن‌ها را به قصد بیان واقعیت‌ها و صدق اثر ادبی ضرورت می‌داند و نبودش را کاستی و نقصان نگارش ادبی. باری! غرض و انگیزه‌ی آوردن بخش‌های غیر اخلاقی در اثر ادبی مهم است. آیا صرفا به جهت جلب توجه مخاطب است و مقاصد پورنوگرافیک دارد یا نه به ضرورت واقع نمایی و صدق هنری؟ وجود برخی غیر اخلاقیات در شاهکارهای ادبی جهان از نوع دوم است.وظیفه‌ی قضاوتسیامک گلشیریداستان نویس، متولد: 1347 - اصفهانآثار: عنکبوت ( 84 )، با لبان بسته ( 82 )، نفرین شدگان ( 81 )، مهمانی تلخ ( 80 )، همسران ( 79 ) و .ترجمه‌ها: نان آن سال‌ها (هاینریش بل - 81 )، اندوه عیسی (برشرت - 77 ) و .به نظر من قصد ادبیات و به طور کلی هنرمند این نیست که در باره‌ی چیزی قضاوت کند. بلکه به شیوه‌ی خودش چیزی را به نمایش می‌گذارد و بعد این خواننده یا مخاطب است که باید قضاوت کند. ممکن است موضوعی که مطرح می‌کند کاملا غیر اخلاقی باشد، ولی این به معنای غیر اخلاقی بودن هنرمند یا اثر نیست.حد اخلاق، حد عرفمحمد آزرمشاعر، منتقد ادبی، متولد: 1349 - تهرانمجموعه اشعار: اسمش همین است ( 81 )، عکس‌های منتشرنشده ( 77 )نقدهای ادبی در مطبوعات: در مجله‌ی سینما و ادبیات، شهروند امروز، روزنامه ایران، روزنامه اعتماد و .حد اخلاق، حد عرف است اما کار ادبیات و دقیق‌تر کار شعر رعایت چیزی جز حدود خودش نیست و حد شعر رعایت حد عرف نیست. خود شما نوشته‌اید که می‌گویند این نوشته، غیر اخلاقی است. خب نوشته‌ی غیر اخلاقی ممکن است غیر ادبی یا مهم‌تر غیر شعری نباشد. این که چه کسانی این حرف را می‌زنند هم مهم است. اگر به واسطه‌ی این حرف پول می‌گیرند مثل سانسورچی‌های ارشاد، خب حق دارند. اما اگر اخلاق عرفی سلیقه‌ی آن‌ها در شعر است و در شعرهایی این سلیقه رعایت نمی‌شود، شما گوش ندهید و کار خودتان را پی بگیرید.سانسور و حریمآوید میرشکراییشاعرمجموعه اشعار: "راستی هیچ شده است شبی تو نیز مثل من ."جواب به سوال شما کمی پیچیده است. من اصولا اعتقادی به سانسور یا حتی خود سانسوری از ترس سانسور ندارم. اما خودم شخصا در حیطه‌ی ادبیات و به خصوص شعر به این حریم قایلم و استفاده از کلمات و مصادیق آن چه را شما پورنوگرافی می‌نامید دوست ندارم.اروتیک و پورنومحمدرضا ترکیشاعر، منتقد ادبی، استاد دانشگاهآثار: پرسه در عرصه کلمات ( 87 )، از واژه تا صدا ( 82 )، پارساس پارسی ( 81 )مجموعه اشعار: هنوز اول عشق است ( 87 )، فصل فاصله ( 81 )استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهراندوست عزیز! همواره میان آنچه به اصطلاح عاشقانه و اروتیک می‌نامند با آنچه معمولا پورنو نامیده می‌شود تفاوت هست. پورنوگرافی هرزه نگاری است.شبیه این تفاوت را می‌توان بین دو مفهوم "ساده" و "سطحی" و مبتذل هم دید. سادگی پسندیده و سطحی گرایی نکوهیده است.در داستان یوسف که در قرآن آمده صحنه‌ای هست که تمایل شدید یک زن به یک مرد را می‌رساند بی آن که ترسیم آن لحظه چیزی از قداست قرآن کاسته باشد. در آثار عارفان و بزرگان هم قضیه از همین قرار است.تفاوت فضای عاشقانه و اروتیک با پورنو این است که فضای پورنو احساسات سطحی و شهوانی را برمی انگیزاند اما یک فضای عاشقانه، آن گونه که در بسیاری از آثار ادبی هست، چه بسا موجبات نوعی تزکیه و لطافت روح را فراهم می‌آورد.نیاز و اجبارعباس معروفیداستان نویس، منتقد ادبی، متولد: 1336 - تهرانآثار: تماما مخصوص ( 89 )، سال بلوا ( 71 )، سمفونی مردگان ( 68 )مقیم آلماندر این مورد دو مطلب مفصل قبلا نوشته‌ام: "اروتیک در ادبیات" و "اروتیک و ادبیات".اما به طور کلی بگویم، من همه‌ی فحش‌ها را بلدم، منتهی لزومی نمی‌بینم به زبان بیاورم، مگر نیاز داشته باشم.عشق‌بازی هم بین دو نفر زیباست، ولی این کاری است که در حوزه‌ی عمومی نمی‌توان انجامش داد. تا نیاز و اجبار نباشد، نمی‌توان حتا کلمه‌ای نوشت و وقتی مجبور شدم، هیچ شمری جلودار من نیست.همیشه از خودت بپرس برای چی می‌نویسم؟ دلیل نقل چیست؟ناخودآگاه نویسندهفرهاد جعفریداستان نویسمتولد: 1344 در شوسف مشهداثر: کافه پیانو ( 86 )در دست انتشار: "قطار چهار و بیست دقیقه‌ی عصر"ما دو جور داستان نویس داریم. همه کاره و هیچ کاره. من خودم را از آن هیچ کاره‌ها می‌دانم. منتها همین نویسنده‌ی هیچ کاره، دارای درک، موضع، تحلیل و پیام است اما این درک و موضع خود را اصرار ندارد با سرنگ مثل یک نویسنده‌ی چپ به کتابش تزریق کند. بلکه ناخودآگاه از درونش می‌جوشد و در کتاب نمود پیدا می‌کند . شما تمام یادداشت‌های سیاسی - تحلیلی من را که بخوانید، امکان ندارد کوچک‌ترین توهین و کوچک‌ترین تحقیری نسبت به هیچ کسی ببینید. اما وقتی یک نویسنده شروع می‌کند به قصه نوشتن، هرگز تعهدی به اخلاق ندارد و نمی‌تواند داشته باشد. اگر داشته باشد دست و پایش بسته می‌شود. کما این که یکی از مشکلاتی که بچه‌های اصطلاحا مسلمان ادبیات داستانی ما دارند همین است. که چون نمی‌توانند مرزهای اخلاق را نادیده بگیرند و ازش بگذرند، چیزهایی را ببینند و تجربه کنند که الزاما یک قصه نویس می‌بایست آن‌ها را تجربه کند، دچار کاستی هایی هستند. یک نویسنده وقتی شروع به نوشتن قصه می‌کند، نمی‌بایست خود را در چارچوب‌های اخلاق مرسوم و معمول، محدود و مقید بکند.من به عنوان نویسنده، وقتی دارم قصه می‌نویسم، هیچ تعمدی برای این کار ندارم که من باید چه کار بکنم و چه کار نباید بکنم. اما به طور ناخودآگاه باورهای ذهنی من تجلی پیدا می‌کند. آیا اگر یک عکاسی از صحنه‌ی سقط جنین یک جنین رها شده کنار خیابان عکس بگیرد و منتشر کند، کار غیراخلاقی مرتکب شده است؟ آیا معنایش این است که با سقط جنین موافق است؟ آیا معنایش این است با رابطه‌ی نامشروع منجر به تولد طفل نامشروع را تایید می‌کند؟ نه! هیچ کس این را به عکاس نسبت نمی‌دهد. نویسنده هم یک عکاس است. نویسنده با کلمات عکس می‌گیرد و هیچ مسیولیتی در قبال این ندارد که این شخصی که کاراکترش است چه رفتار غیراخلاقی مرتکب شده، چه جمله‌ی غیراخلاقی گفته یا چه توهینی کرده است. در کتاب من گاهی شما فحش و توهین می‌بینید. سر همین هم با خیلی‌ها بحث داشتیم، از جمله بررس کتاب که معتقد بود این‌ها نباید باشد و حتی چند جایی اش را حذف کرد. ولی اعتقاد من این بود که اگر مولانا اجازه دارد در خیلی از اشعارش پرده‌های اخلاق را بدرد و از مرزهایش عبور بکند، چرا فرهاد جعفری اجازه نداشته باشد؟ هرگز این که مولانا در فلان سطح است و فرهاد جعفری در فلان سطح، مجوز یا دلیلی نمی‌شود که مولانا اجازه دارد، فرهاد جعفری اجازه ندارد. برای این که روشن است که مولانا در جهت ترویج بی اخلاقی نیست که داستان کنیز و خر و کلمات رکیک را می‌آورد که ما امروز حتی جریت نوشتنش را روی کاغذ نداریم. مسلم است که مولانا از طریق نشان دادن بی اخلاقی‌ها اتفاقا در حال ترویج اخلاق است. اما می‌تواند مشخص شود که نویسنده‌ای تعمد دارد از طریق کلمات رکیک، توصیف صحنه‌های غیراخلاقی، بی اخلاقی را رواج دهد. اما گاهی اوقات هم می‌شود با استفاده از همان کلمات، اخلاق را رواج داد.
عمر جوانیطی شد این عمر تو دانی به چه سان؟پوچ و بس تند چنان باد دمانهمه تقصیر من است اینو خودم می‌دانمکه نکردم فکری،که ت مل ننمودم روزی،ساعتی یا آنیکه چه سان می‌گذرد عمر گران؟کودکی رفت به بازی،بفراغت،به نشاطفارغ از نیک و بد و مرگ و حیاتهمه گفتند:کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادانکه پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست،بایدش نالیدنمن نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن؟نتوان فارغ و وارسته ز غم همه شادی دیدن؟همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشادن؟سر هر بام که شد خوابیدن؟من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟هیچ کس نیز نگفت:زندگی چیست،چرا می‌آییم...؟بعد از چند صباح به چه سان باید رفت؟به کجا باید رفت؟با کدامین توشه به سفر باید رفت؟من نپرسیدم هیچ،هیچکس نیز به من هیچ نگفت.نوجوانی سپری گشت به بازی،به فراغت،به نشاط.فارغ از نیک و بد و مرگ و حیاتبعد از آن باز نفهمیدم من،که چه سان عمر گذشت؟لیک گفتند همه که جوانست هنوز،بگذارید جوانی بکند،بهره از عمر برد کامروایی بکند.بگذارید که خوش باشد و مست،بعد از این باز ورا عمری هستیک نفر بانگ بر آورد که او از هم اکنون باید فکر آینده کند.دیگری آوا داد: که چو فردا بشود فکر فردا بکند.سومی گفت:همانگونه که دیروزش رفت،بگذرد امروزش، همچنین فردایشبا همه این احوالمن نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت؟آن همه قدرت و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟نه تفکر، نه تعمق و نه اندیشه دمی،عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی.چه توانی که زکف دادم مفت،من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت.قدرت عهد شباب،می توانست مرا تا به خدا پیش برد،لیک بیهوده تلف گشت جوانیهیهاتآن کسانی که نمی‌دانستند زندگی یعنی چه رهنمایم بودند،عمرشان طی می‌گشت بیخود و بیهوده،ومرا می‌گفتند که چو آن‌ها باشم،که چو آنها دایمفکر خوردن باشم،فکر گشتن باشم،فکر ت مین معاش،فکر ثروت باشم،فکر یک زندگی بی جنجال ،فکر همسر باشم.کس مرا هیچ نگفتزندگی ثروت نیست،زندگی داشتن همسر نیست،زندگانی کردن فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست،من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت.ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می‌فهمم.حال می‌پندارم هدف از زیستن این است رفیق:من شدم خلق که با عزمی جزم پای از بند هواها گسلمگام در راه حقایق بنهمبا دلی آسودهفارغ از شهوت و آز وحسد و کینه و بخل،مملو از عشق و جوانمردی و زهددر ره کشف حقایق کوشم،شربت جر ت و امید و شهامت نوشم،زره جنگ برای بد و نا حق پوشمره حق پویم و حق جویم و پس حق گویمآنچه آموخته‌ام بر دگران نیز نکو آموزمشمع راه دگران گردم و با شعله‌ی خویش،ره نمایم به همه‌گر چه سرا پا سوزم.من شدم خلق که مثمر باشم، نه چنین زاید و بی جوش و خروش،عمر بر باد و به حسرت خاموشای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می‌فهممکاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت:کودکی بی حاصل،نوجوانی باطل، وقت پیری غافلبه زبانی دیگر:کودکی در غفلت ،نوجوانی شهوت، در کهولت حسرت