text
stringlengths 300
261k
|
---|
قضاوت در کوچینگ یکی از اولین مهارتهایی که یک کوچ باید آن را یاد بگیرد، قضاوت نکردن است. سوال اینجاست که قضاوت کردن چه تاثیری در جلسات کوچینگ خواهد داشت که کوچ باید حذف آن را یاد بگیرد؟قبل از جواب دادن به این سوال اول بیایید ببینیم قضاوت کردن یعنی چی؟ وقتی در کتابهای فرهنگ لغت به دنبال معنی این کلمه گشتم، داوری و حکم کردن رو برای من آورد. وقتی به معنی اون در زندگی و روابط اجتماعی فکر میکنم به این میرسم که قضاوت حکمیه که من به خاطر اختلاف دیدگاهها و ارزش هام با دیگران صادر میکنم. تازه کار خیلی سادهای هم هست چرا؟!!وقتی قضاوت میکنیم یعنی ما تو رو بر اساس مدل ذهنی، الگوهای رفتاری خودم جدا و ارزیابی میکنیم. ارزیابی بعضی اوقات ممکنه اشتباه هم نباشه ولی ما بی طرف نبودیم و سلیقه خودمون رو برتر از واقعیت در نظر گرفتیم.جالب اینجاست که بعضی اوقات قضاوت رو با نقد کردن اشتباه میگیریم و مدعی هستیم که ما به خاطر رشد طرف مقابلمون داریم این حرفها رو میزنیم، غافل از این که ما خواسته یا ناخواسته در حال تخریب اون فرد هستیم و ممکنه اثرات جبران ناپدیری براش رقم بزنیم.برای قضاوت کردن دو تا دلیل به نظرم میرسه.قضاوت می کنیم چون عزت نفسون پایینه. قضاوت نوعی مقایسه است، ما خودمون رو با دیگران مقایسه می کنیم. وقتی این کار را میکنیم، اولش شاید احساس بهتری نسبت به خودمون داشته باشیم و فکر کنیم زندگی ما از بقیه بهتره. ولی با این حال این احساس خیلی زودگذره. یا ما در مورد دیگران قضاوت می کنیم، چون این چیزی که هستیم رو دوست نداریم. این نتیجه غم انگیز قضاوته. تصور کنید اگر تمام انرژی که برای قضاوت در مورد دیگران می ذاریم رو به خودمون برمیگردوندیم و این انرژی را صرف دوست داشتن خودمون می کردیم چه نتایج مفیدی برامون رقم میخورد.خب حالا ببینیم چرا یه کوچ نباید قضاوت کنه و این جز مهارتهای اصلیشه. یکی از اصول کوچینگ ایجاد رابطه مشترکه، به این معنی که کوچینگ متکی بر ارتباط عمیق و با اعتماد متقابل بین کوچ و مراجع است که شکل میگیره. در واقع تا اعتماد و صمیمیت ایجاد نشه فرآیند کوچینگ شروع نمیشه. خب به نظرتون کوچی که قضاوت میکنه، قابل اعتماده؟ قطعا نه. پس کوچ برای اینکه بتونه با مراجع خودش ارتباط برقرار کنه نیاز داره اعتماد ایجاد کنه، برای اینکار باید به عنوان فردی بی طرف در جلسه حضور داشته باشه. در جلسه کوچینگ قرار نیست کوچ مدل ذهنی خودش رو به مراجع تزریق کنه. چون میدانیم که کوچینگ یه گفتگوییه که در اون مراجع حق داره احساس برابری کنه اما کوچ حق نداره بگه حق با منه.یکی از اصول اساسی کوچینگ که در بیانیه ICF اومده اینه که " ما معتقدیم که مراجع در زندگی خود متخصص است. به عنوان کوچ، نقش ما حمایت از مراجع است تا به او در یافتن پاسخ چالش های زندگی خود کمک کند"اگر به عنوان یک کوچ قبول داشته باشیم که مراجع واقعا در زندگی خودش متخصصه، چیزی که ما به عنوان کوچ "واقعا توصیه می کنیم" مهم نیست. نقش ما به عنوان کوچ این نیست که مراجع رو نقد یا مشاوره کنیم بلکه باید از اونها حمایت کنیم تا به شکوه و عظمت خودشون پی ببرند تا بتوانند پاسخ چالش های زندگیشون رو پیدا کنند. این یک فرایند توانمندسازیه و قضاوت باعث ایجاد توانمندی نمی شه. جای دیگهای از تعریف کوچینگ ICF یاد میگیریم که "فدراسیون بین المللی کوچینگ معتقد است که هر مراجع خلاق، مدبر و کامل است"اگر مراجع خلاق ، مدبر و کامله، هیچ زمینه ای برای قضاوت و مشاوره آنها وجود نداره. در ذهنیت کوچینگ، کوچ با مهارت و بینش بالاتری نسبت به مراجع وارد جلسه نمیشه. کوچینگ یه مشارکت برابره، اگر تبدیل به رابطه استاد و کارآموز یا مشاور و مراجع تبدیل شود، قطعا از فرآیند کوچینگ خارج شدیم. چالش اینه که تمام قضاوت ها را حذف کنیم تا بتونیم به جای "رهبر" مراجع به "شریک" او بودن برگردیم.مورد دیگهای که در کوچینگ به وفور استفاده میشه، گفتن بازخورد از طرف کوچ به مراجع است. بازخورد در عین حال که میتونه خیلی سازنده باشه، اگر همراه با قضاوت باشه به شدت هم میتونه مخرب باشه.برای اطمینان از اینکه آیا در جلسه کوچینگ بدون قضاوت کار می کنیم یا نه، سوالات زیر را از خودمون بپرسیم: - در این لحظه از زمان، آیا من برای مراجع ارزش قایل هستم، به همان اندازه که برای خودم ارزش قایلم؟ - آیا من انتخاب های زندگی این مراجع را می پذیرم، از جمله اینکه آنها بسیار متفاوت با انتخاب من هستند؟ - آیا من در این حالت "عدم شناخت" راحت هستم؟اگر قادر به پاسخ مثبت به همه این سوالات نیستیم، قضاوت را به طور کامل آزاد نکردیم، حتی اگر رفتارهای قضاوتی انجام ندهیم. صرفا تشخیص اینکه در حالت قضاوت قرار داریم، اغلب برای رهاکردن اون کافیه. قضاوت یک ضعف انسانیه که حتی خودآگاه ترین انسانها هم میتونن در آن قرار بگیرند. همه ما قضاوت می کنیم. پاسخ اینه که قضاوت را تشخیص بدیم، نفس عمیق بکشیم و سپس بگذریم !!! |
جامعه دریده چیست؟ جامعه دریده چیست؟جامعهای است که در آن همه پردهها و حجب و حیا کنار رفته و افراد به نام مدرن و امروزی بودن هر رفتاری را بی هیچ شرم و خجالتی انجام میدهند.با نگاهی به کامنت هایی که زیر پستهای افراد سرشناسی که به هر دلیلی با آنها مخالف هستند بیندازیم با حجمی از وقاحت و دریده گی مواجه میشویم، رکیکترین فحشها و توهین به شخصی که صرفا بازیکن فلان تیمی است که ایشان دوست ندارند، یا رکیکترین فحشها و نثار کردن .. به بازیگری که مثلا پوشش او مورد پسند او نیست یا کمی قیافه معمولی و چاقی دارد.یا تبلیغ علنی فاحشگی، و تن فروشی با گذاشتن شماره و .وجه دیگر این دریده گی در خیابانها خود را نشان میدهد، با کوچکترین نزاع و بحثی در خیابان هر دو منازعه چشمها را بسته و دهان را تا بناگوش باز کرده و الفاظ رکیک و کثافت درونشان را بیرون میریرند، بدون اینکه کوچکترین توجهی داشته باشند که اینجا مکانی عمومی است و ممکن است شنیدن این کلمات باعث آزار عدهای سود.جامعه دریده جامعهای است که با اینکه بسیاری در بیکاری و فقر در آن بیداد میکند، عدهای بی هیچ شرم و حیایی گرانترین ماشین دنیا را وارد کرده و در خیابان ویراژ داده و یا یک وعده غذای چند صد هزار تومانی خود را به تماشا میگذارد .جامعه دریده جامعهای است که در مترو و بی آر تی، نوجوان و جوان (که هدفن در گوشش فرو کرده و صدای آن را طوری بلند کرده که باعث آزار دیگران میشود) هنگام سوار شدن فرد پیر یا معلومی مثل وزق در چشم او خیره شده و از جایشان تکان نمیخورند.جامعه دریده جامعهای است که در آن پدر و مادر جرات نمیکند به بچه نوجوان خود بگوید که تا ساعت سه صبح در فضای مجازی و تلگرام چه میکند و چرا درس ات روز به روز ضعیفتر شده است.جامعه دریده جامعهای است که در آن به ریش سفید، خرفت و پیری گفته میشود.جامعه دریده، جامعهای است که در آن کلاه برداری، دو رویی و شارلاتانیسم زرنگی و موفق بودن به شمار میرود.#جامعه_دریده . |
جایگاه قضاوت در کوچینگ یکی از عادت هایی که ما روزانه به صورت ناخودآگاه انجام میدیم قضاوت کردن است. قضاوت ما ممکن است درست یا نادرست، مثبت یا منفی باشد. قضاوت مثبت را با یک مثال براتون شفاف میکنم. به عنوان مثال وقتی که شخصی باب میل ما لباس پوشیده و ما تاییدش میکنیم یعنی قضاوت مثبت. چون بر اساس مدل ذهنی ما لباس پوشیده. پس زمانی که فردی مارا قضاوت میکند یعنی براساس تجربیات و تخصص و مدل ذهنی خودش مارا ارزیابی میکند. قضاوت نکردن یکی از اصول مهم کوچینگ است. ولی چه ایرادی دارد که ما مراجع خود را قضاوت کنیم؟این ارزیابی نشان دهنده بی طرف نبودن کوچ در جلسه است. از طرفی کوچ باید در اصول کوچینگ تمامیت را رعایت کند یعنی در همه قسمتهای زندگی اش این اصول را پیاده کند. نقطه مقابل قضاوت بی طرفی و مشاهدهگر بودن است.وقتی من مشاهده میکنم یعنی من به عنوان یک کوچ، فرد بی طرفی هستم که به تو کمک میکنم تا خودت را به عنوان مراجع از بیرون ببینی. رفتاری که از تو میبینم را به تو بازخورد میدهم و سپس نتیجهی آن رفتار را به تو نشان میدهم.بنابراین راهی که میتوان برای خلاصی از قضاوت در پیش گرفت این است که در زندگی روزمره نیز تمرکز خود را بر گفتههای اطرافیان و دوستان و خانواده تان بگذارید و آنها را مشاهده کنید. رفتارها و نتایج رفتارشان را مشاهده کنید و سپس این راهکار را به جلساتتان وارد کنید. به رفتار آدمها دقت کنید و تمام تلاشتان را بکنید تا تمرکز ذهنی خود را بالا ببرید.بازخورد بدون قضاوت، مهمترین کار یک کوچ است |
جایگاه شادی و خنده در فرهنگ جامعه ایرانی زمانی که در پارک، خیابان، یا هر مکان عمومی قدم می زنیم به ندرت صدای خنده بلندی به میشنویم. حتی در مهمانی های خانوادگی خیلی پیش آمده بشنوی که کسی که با صدای بلند می خندد و تلاش برای شاد کردن دیگران میکند را لوده و مسخره و سبک سر خطاب کردند. اینکه این فرهنگ شادی ستیز از کجا بوجود آمده است، مهم نیست. چیزی که مهم و قابل تامل است تلاش برای تغییر این فرهنگ است. هر یک از افراد جامعه در جایگاه خودش بایستی در این تغییر سهیم باشد.با توجه به اینکه چند سال متمادی کشورهایی نظیر فنلاند، دانمارک، ایسلند، نروژ و سوید در ردههای برتر جهان از نظر شادترین کشورهای جهان قرار دارند. و ایران در این رتبه بندی، با فاصله کمی از کشورهایی مثل افغانستان و سوریه که سالها درگیر جنگ هستند در رتبه 117 قرار گرفته است. می توانیم با استفاده از الگوی رفتاری که در آن کشورها وجود دارد، تغییرات لازم را ایجاد کنیم.سازمان ملل در روز جهانی شادی 20 مارس( 29 اسفند) ، در مورد کاهش سطح شادی در جهان در سالهای اخیر هشدار داده است. عواملی چون شرایط بد اقتصادی، افزایش اضطراب و نگرانی ، غم و خشم بویژه در آسیا و آفریقا باعث کاهش شادی شده است.هر کدام از ما با ایجاد تغییرات کوچک در سبک زندگی خودمان، میتوانیم به بهتر زندگی کردن خودمان و در نتیجه بالابردن سطح کلی شادی در جامعه کمک کنیم. با بررسی و رعایت معیارهای قابل انجام در ایران که در کشورهای صدر جدول وجود دارد میتوان تغییراتی بنیادی ایجاد کرد مانند : - اصلاح رژیم غذایی برای افزایش سلامت که خود معیار بسیار مهمی است. - افزایش پیاده روی، دوچرخه سواری و ورزش در کشورهای صدر جدول معیار بالارفتن سطح امید به زندگی معرفی میشود. - طبیعتگردی و وقت گذراندن در فضای باز که در سه کشور اول جدول، دانمارک و سوییس و اتریش به عنوان گزینههای کلیدی معرفی میشوند. - راه اندازی مدارس جنگلی و طبیعت که سلامت روانی را برای کودکان به ارمغان میآوردند.ما با وجود نداشتن معیارهای خاص کشورهای صدر جدول، با در نظر گرفتن معیارهای مهمی نظیر طبیعت، رژیم غذایی صحیح که بین چند کشور اول جدول مشترک است، میتوانیم افزایش سطح سلامتی و امید به زندگی که دو پارامتر مهم است را به دست بیاوریم. دوچرخه سواری و استفاده از فضای باز و هوای پاک، خود باعث افزایش شادی و سلامتی در میان مردم میشود که تلاش برای فرهنگ سازی آن میتواند کمک شایانی در این راه باشد.برای بسیاری از این کشورها، طبیعت نه تنها در دسترس است، بلکه بخش مهمی از فرهنگ آنهاست. طبق مطالعاتی در سوید تقریبا یک سوم از کل ساکنان این کشور حداقل یک بار در هفته به تفریحدر فضای باز میپردازند. ولی متاسفانه ما با تخریب طبیعت کشورمان این نعمت را از خود دریغ می کنیم. گسترش فرهنگ طبیعتگردی و بومگردی صحیح در بین اقشار مردم می تواند راهکاری موثر باشد.دانمارک، که در رتبه دوم جدول قراردارد، دارای مدارس جنگلی برای کودکان است تا در سن جوانی تشویق به نزدیکی با طبیعت شوند. یک مطالعه دانمارکی در سال 2019 نشان داد که کودکان محلههای سبزتر احتمال کمتری در ابتلا به بیماری روانی دارند.در ایران نیز میتوانیم با راه اندازی مدارس طبیعت که نیاز فطری کودکان است و یادگیری را لذت بخش می کند، از ایجاد باورهای اشتباه و روشهای آموزش نادرست در مدارس که کودکانی سرخورده و خموده تحویل جامعه می دهد جلوگیری کنیم. یکی از عواملی که تحولی عظیم در روش آموزش در کشور ایجاد کرد، #کرونا بود که آموزش و پرورش را وادار کرد از آن روشهای قدیمی و منسوخ شده کمی فاصله بگیرد.دانمارک همچنین بهترین مکان برایدوچرخهسواری در دنیا، یعنی کپنهاگ را دارد. ساکنان هلند نیز بیش از 25 درصد از سفرهای روزانه خود را از طریق دوچرخه انجام می دهند.در صورتی که در کشور ما هنوز بر سر اینکه زنان اجازه سوارشدن بر دوچرخه را دارند یا نه ، توافقی وجود ندارد. و هیچ اقدام اساسی برای ایجاد فرهنگ دوچرخه سواری انجام نشده است. تا ایجاد فرهنگ دوچرخه سواری فرسنگ ها فاصله داریم و هر ایرانی برای داشتن هوایی پاک، بدنی سالم و روحیهای شاد میبایست دوچرخه سواری را در اولویتهای زندگی خود قراردهد و تلاش برای ایجاد این فرهنگ داشته باشد. ندا مسعودی فر |
روز ادبیات کودک و نوجوان کودک و نوجوانفرهنگ کتاب و کتاب خوانی از دیر باز در بین عموم مردم، کم و زیاد مرسوم بوده است تا به حالا. ولی در کشور ما متاسفانه زیاد به کتاب خوانی روی نیاوردهاند. و درصد کمی از مردم به کتاب خوانی اهمیت میدهند. و این به فرهنگ کتاب خوانی در خانوادهها مربوط میشود.کودکان از همان ابتدای کودکی باید با کتاب دوست باشند. یعنی خانوادهها باید کودکانشان را با فرهنگ کتاب خوانی بهینه کنند و این عادت را در کودکان نهادینه کنند تا در سنین نوجوانی یک فرد فهمیده و کامل برای خود باشند. هر چه کودک به سمت کتاب بیشتر کشش داشته باشد، کودک، باهوشتر، پرورش یافته میشود.افراد بسیاری هستند که اصلا میانه خوبی با کتاب خوانی ندارند. چون اینها از ابتدا با فرهنگ کتاب خوانی اصلا خو نگرفتهاند و این لطمهی بسیار بزرگی هم برای خود، هم برای خانواده و هم برای جامعه هستند. کسی که کتاب نخواند یک فرد بی سواد به شمار میرود. و یک فرد بی سواد در جامعه امروزی که همه چیز پیچیده شده و عصر، عصر ارتباطات است، با مشکل زیاد مواجه خواهد شد. به طبع افرادی که در جامعه، شاهد موفقیتهای روز افزون آنها هستیم، اینها همه حاصل علم و دانشی است که برگرفته از فرهنگ کتاب خوانی ایشان است.برای کودکان و نوجوانان، در کنار کتاب خوانی، باید ادبیات، که برگرفته از زندگینامهها ی شاعران و نویسندگان و بازیگران تیاتر ادبیات، هنرمندان،نقاشان وبسیاری از این قبیل افراد معروف و مشهور را به کودکان و نوجوانان آموزش دهیم. و آنها را بیشتر با این فرهنگ آشنا کنیم، تا سرمشق و سرلوحه برای آنها باشد.امروزه با پیشرفت علم و تکنولوژی بسترهایی را برای آموزش کودکان و نوجوانان را فراهم کردهاند به نام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. در این مکانها، مربیان آموزش دیده مختلفی در هر زمینه ادبیات، کودکان و نوجوانان را پر بار از دانش ادبیات، هنر و خیلی از آموزههای مفید که برای رشد و توسعه کودکان و نوجوانان مفید است، آموزش میدهند.خانوادهها باید روی کودکان و نوجوانان بیشتر سرمایه گذاری کنند. چون آینده به دست همین کودکان و نوجوانان رقم میخورد.امید که هر روز فرهنگ کتاب و کتاب خوانی، بیشتر در بین عموم، فرهنگ سازی شود ... |
تقابل فرهنگها ایران بهشت سفیدها اولین تجربهی شخصیم در بر خورد با انسان غیر ایرانی خیلی جالب نیست . زمانش را دقیق به خاطر نمیآورم ، دوم یا سوم دبستان بود که یک روز نسبتا سرد پاییزی با همان خستگیها و خواب آلودگیهای همیشگی دم طلوع آفتاب از خواب بیدار شدم و کفش و کلاه کردم برای مدرسه . پدرم شورلت شش سیلندر ساخت ایرانش را که فقط گرم شدن موتورش 10 دقیقه زمان میبرد ( چقدر دلم برایش تنگ شده ! ) روشن کرده و منتظر من بود تا از زنگ صف مدرسه جا نمانم.رسیدن به میدان باغ ملی کافی بود تا متوجه شلوغی غیر عادی سر صبح بشوی . میدانها و خیابانهای شهر پر شده بود از آدم هایی با چهرهها و لباسهای خاک آلود. بعضی میخندیدند و پرسه میزدند ، بعضی بهمان چشم غره میرفتند ، بعضی با خانوادههای پر جمعیت ، هفت هشت تا بچهی قد و نیم قد و زنانی که تمام صورتشان را پوشانده بودند گوشهای پیدا کرده و زیراندازی انداخته بودند و وقت میگذراندند.بعدتر در مدرسه فهمیدم که این جمعیت افغانستانی هایی بودند که با حملهی آمریکا به افغانستان به ایران پناه آورده بودند . اما خب انگار مدیر و معلمان مدرسه مان خیلی از این موضوع راضی و خوشحال به نظر نمیرسیدند و مدام بهمان گوشزد میکردند که باید در رفت و آمد و برخورد با این جمعیت تازه وارد محتاط باشیم و تا جایی که ممکن هست ازشان دور بمانیم چون معتقد بودند اینها مثل ما نیستند. الآن که به آن شرایط و زمان باز میگردم و فکر میکنم با خود میگویم خب چرا دولتمان هیچ برنامهای برای آموزش و توجیه برای هر دو طرف جامعهی میزبان و مهمان نداشت تا شاید کمی ظرفیت پذیرش تفاوتها برای هر دو طرف بسط پیدا کند.حوالی همان سالها بود که دختر خالههای بزرگم که آن زمان یکیشان دانشجوی ترم یک بود و دیگری دبیرستانی و پشت کنکوری به واسطهی یک دوست خانوادگی ای که در هتل کار میکرد با دو پیرمرد خوشروی نیوزلندی با همان زبان دست و پا شکستهای که در آن زمان بلد بودند ارتباط برقرار کرده بودند و از سر ذوق بسیار که با آدم حسابیها حرف زدهاند خبر به خانه برده بودند و آن دو پیرمرد که یکیشان فرانک و دیگری مرو نام داشت را به ناهار در خدمت خانواده دعوت کرده بودند که خبر این ناهار تقریبا به نصف فامیل رسیده بود و موجب شد همهی ما خارجی ندیدهها یورش ببریم به خانهی خالهی بزرگ تا این انسانهای بزرگوار را از نزدیک رویت کنیم مبادا چیز بزرگی را از دست داده باشیم .تنها ارتباطی که در آن سن و سال توانستم با ایشان برقرار کنم این بود که شکلاتها و تنقلاتی که با خود آورده بودند را به من و یکی دیگر از بچههای فامیل تقدیم کردند و ما بر سر تقسیمشان دعوا میکردیم و تنها تصویر دیگری که در ذهن ازشان دارم دندانهای بسیار سفید و سالمشان بود .یک روز از ولنتاین سال 94 گذشته بود و ترم سوم مدیریت گردشگری و تقریبا سه ماه از شروع به کار کردنم در یک مجموعهی گردشگری میگذشت . بلندای روز بود که دو گردشگر خانم ( فرانسوی ) وارد مجموعه شدند . سفارش دادند و بر روی تختی لمیدند تا از آفتاب صبحگاهی لذت ببرند و تند تند با هم به فرانسوی صحبت میکردند. زمانی که دو گردشگر اقا ( یکیشان بریتانیایی بود و دیگری ایتالیایی ) وارد شدند و روبروی خانمها نشستند و اعلام کردند که چیزی نیاز ندارند من داشتم به گلها آب میدادم و فضا را مرطوب میکردم. بعد از تمام شدن کارها بر روی نیمکتی که نزدیک به اینها بود نشسته بودم و سرم در کتابم بود که مکالمه شان توجهم را به خود جلب کرد . اقاها از خانمها پرسیدند که ولنتاینتان را چجوری گذراندید و آن دو خنده کنان میگفتند که در اصفهان بودند و خانوادهای از آنها میزبانی میکرده و سه شبانه روز تمام در اصفهان مهمان اینها بودهاند و حتی برای بالا رفتن از منارههای مسجد شاه که ممنوع هم هست اجازه یافته بودند ( انگار لاس ریزی با مسیول آنجا زده بودند ) و بدون کوچکترین خرجی در نهایت با بلیط اتوبوسی به یزد آمده بودند .پسرها اما از تهران رسیده بودند و ولنتاینشان را در خانهی دختری که در مترو ملاقات کرده بودند و در همان ملاقات اول به خانهی خود و دوستانش دعوتشان کرده بود گذرانده بودند و از قضا به عیش و نوشی هم رسیده بودند! مهمانی رفته بودند و مشروب خورده بودند در ایرانی که فکرش را هم نمیکردند بتوانند حتی الکل پیدا کنند و یکیشان میگفت ویدی که در تهران کشیده برابری میکرده با ویدی که در آمستردام کشیده.دخترها میخندیدند و یکیشان میگفت در فرودگاه زمانی که داشته بارش را در صف تحویل میگرفته با مردی وارد مکالمه شده بوده که از او پرسیده بوده اهل کجاست و وقتی پاسخ داده از فرانسه میآید مرد ایرانی دست و پایش را گم کرده و تند تند طوطی وار تکرار میکرده i love you . پسرها از تجربههای مشابه میگفتند که در خیابان دستهای دختر دبیرستانی تعقیبشان کردهاند و میخواستند اکانت اینستاگرام و شماره شان را داشته باشند.یک روز کاری دیگر وقت اذان ظهر بود که موسیقی را کم کرده بودم تا اذان تمام شود. پسر بور و چشم آبی ای وارد شد و سفارش نوشیدنی و ناهار داد و در انتظار سفارشش مشغول مطالعه شد که دختری از اهالی همین شهر خودمان با بستهی بزرگی از خریدی که از فروشگاه صنایع دستی کرده بود وارد شد و ازم خواست تا چند روزنامه برای بسته بندی به او بدهم و سفارش نوشیدنی داد و روبروی همان مرد چشم آبی نشست .سفارش هر دو را بهشان تحویل داده بودم و روی نیمکت همیشگیم نشسته بودم که متوجه شدم دختر شدیدا سعی دارد ارتباط چشمی برقرار کند . بعد از اینکه چند لبخند گل و گشاد تحویل مرد چشم آبی داد با انگلیسی دست و پا شکسته و ایما و اشاره گفت که میتواند کنارش بنشیند و بعد از تاییدیه گرفتن حدودا یک ساعتی مغز آن مرد چشم آبی را تماما با اطلاعتی از این دست که گیتار اصالتا سازی ایرانیست و ایرانیها در ناسا کار میکنند و ماها کلا عرب نیستیم جویید . نقطهی اوج ماجرا آنجا بود که وقتی میخواست از مرد چشم آبی خداحافظی کند هر آنچه که از فروشگاه خریداری کرده بود را دو دستی به عنوان هدیه بهش تقدیم کرد و با لهجهی تهرانی شده ازم در خواست صورت حساب سفارشهای مرد چشم آبی را کرد و همهاش را تمام و کمال پرداخت کرد و خداحافظی کرد و رفت !با دوستی که برای مسافرت یکی دو روزه مهمانم شده بود داشتیم در حوالی بافت تاریخی میگشتیم که پیشنهاد دادم بهش به زورخانه برویم و مراسم را تماشا کنیم . هم زمان یک تور چشم بادامی آسیایی در صف خرید بلیط ایستاده بودند . خواستم کمی زرنگی کنم و خارج از صف بلیط بگیرم که نحوهی خوشامد گویی شخص بلیط فروش داشت دود از کلهام بلند میکرد !بدون استثنا به هر مردی که بلیط میداد میگفت : welcome jacky John و به هر زنی که بلیط میداد میگفت : welcome yangom شاید نتوان علت این خودباختگیها و یا خود برتر بینیها را با آمار و ارقام و سند و مدرک تجربی و علمی بیان کرد. اما میتوانم با تجربیات چنصد بارهی عینی حداقل برای خودم به این نتیجه برسم که جامعهی ما چه در قالب مهمان و چه میزبان هیچ هویت اصیلی از آن گذشتهی ولو واپسگرا و سنتی خود حتی ، دیگر ندارد . |
چالش کتابخوانی 1398 کافیه اینو پرینت بگیرین، با خودکار عددش رو اصلاح کنین و بزنینش به دیوار اتاق و شروع کنین (: حتی میتونین با همون خودکار بعضی کتابها رو عوض کنین تا بشه اون چیزی که براتون مناسبهیک کار خوب هم اینه که هر مرحلهاش که پیش رفت، اسم کتاب رو کنارش بنویسین و عکسش رو شر کنین تا بقیه هم روحیه بگیرن. |
اقتصادی کردن میراث فرهنگی: در مباحث پیشین از تعاریف بر میراث فرهنگی و اهمیت آنها پرداختیم و به این نتیجه رسیدیم میراث فرهنگی دارای ارزشهای گوناگون است که در این مبحث مورد بررسی قرار میدهیم.میراث فرهنگی دارای ارزشهای گوناگونی از قبیل ارزشهای فرهنگی و ارزشهای کاربردی میباشد.ارزشهای فرهنگی شامل: ارزشهای تاریخی، باستان شناسی، معماری، شهرسازی، میباشد که منظور از آن ماهیت میراث است یعنی جنس، کیفیت ساخت، طراحی و محل استقرارمیراث فرهنگی.اما ارزشهای کاربردی شامل: ارزشهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و عملکردی میباشد و این طور به نظر میرسد ارزشهای کاربردی بیشتر قابل توجه جوامع درحال توسعه واقع شده است و ارزش اقتصادی برای میراث فرهنگی، یک ارزش ذاتی به حساب میآید.بدین صورت که این ارزش ذاتی تقسیم به دو نوع: بازاری که به آن ارزش مادی هم میگویند و ارزش غیر بازاری که قابل فروش و ارایه نمیباشد که به آن ارزش فرهنگی هم گویند، ارزشهای بازاری و غیر بازاری از همدیگر مستقل نمیباشند و به همدیگر وابسته هستند بدین صورت که اگر از بعد فیزیکی میراث فرهنگی نگهداری و محافظت نکنیم، ارایه خدمات و توسعه محدود خواهد شد. به طور مثال یک محوطه میراث فرهنگی یا یک بنای تاریخی علاوه بر اینکه در قالب اقتصادی و ارزش بازاری دارای اهمیت است در قالب ارزش فرهنگی هم حتی بیشتر از ارزش اقتصادی دارای اهمیت است زیرا که به منزله هویت و پیشینه یک ملت به حساب میآید.پدیده اقتصادی کردن میراث فرهنگی: که مورد توجه کشورهای باستانی قرار گرفته است توسط به کارگیری سیاستهای اقتصادی و فرهنگی به دنبال رونق گردشگری و افزایش درآمد حاصل از آن میباشند، توسعه اقتصادی و حفاظت از میراث فرهنگی دشواری هایی هم به همراه دارد که توسط پدیده مدیریت کردن میراث فرهنگی که در ادبیات آمریکایی و انگلیسی هم مدیریت منابع فرهنگی خوانده میشود،قابل کنترل و شناسایی میباشد.مدیریت کردن میراث فرهنگی: دانشی است که به فرآیند تصمیمگیری و توازن میان نیازهای مردم و چگونگی حفاظت و بهره برداری از میراث فرهنگی میپردازد و تلاش میکند که راههای نوینی را جهت حفاظت بهتر و ارایه خدمات بهتر ارایه دهد. با اقتصادی کردن میراث فرهنگی جوامع با خطراتی از قبیل:ایجاد شهرهای موزه ایی، ناپدید شدن زندگی شهری، آلوده کردن محیط زیست و نابود کردن میراث فرهنگی روبه رو شدهاند. بدیهی است که بناهای تاریخی، آثار باستانی و محیط زیست و میراث طبیعی ارزشمندتر از آن است که به دلیل جنبه اقتصادی آنها و بهرهبرداری، تبدیل به ابزاری جهت خدمت به سیستم گردشگری و توریسم شود.بنابراین انگار به نظر میرسد که تنها ارزش، وجود ثروت است وهویت ملتها میتواند مفهومی ناپایدار به حساب بیاید، آثار باستانی و میراث فرهنگی برای جوامع در حال توسعه دارای اهمیت است اما این توسعه نباید آسیب جدی به میراث فرهنگی و طبیعی وارد کند.رویکردهای کشورهای غربی مثل اسپانیا به میراث فرهنگی یک رویکرد حمایتی میباشد و در قانون خود که مصوب 29 ژوین سال 1985 میباشد، میراث فرهنگی را اشیا منقول و غیرمنقول هنری،تاریخی باستانی، فنی وعلمی که به لحاظ قومیت شناسی،دیرینه شناسی، پژوهشی وعلمی قابل بررسی و شناسایی هستند تعریف میکند.در این قانون واژه historical heritage بکار برده شده که به معنای میراث تاریخی است. 21 منطقه فرهنگی این کشور ثبت جهانی شده و جهانگردی یکی از ستونهای اصلی اقتصاد این کشور به حساب میآید.اگر چه سرمایه حاصل از جهانگردی در این کشور که چشمگیر است اما پاسخگوی هزینههای مربوط به حفاظت و نگهداری از میراث فرهنگی نمیباشد.یکی دیگر از کشورها که دارای میراث فرهنگی غنی میباشد فرانسه است و تنها دلیلی که باعث میشود هر سال پذیرای میلیونها توریست باشد، مدیریت کردن میراث فرهنگیمی باشد زیرا مدیریت صحیح منجر به حفاظت صحیح از میراث فرهنگی وارایه خدمات بهتر به گردشگران شود و در نتیجه باعث افزایش توریست و سرمایه میشود.وزارت فرهنگ فرانسه میکوشد تا عموم مردم به میراث فرهنگی دسترسی آسان داشته باشند، در این زمینه علاوه بر مقامات دولتی،انجمنهای غیردولتی و صاحبان خصوصی فعالیت دارند و حفاظت از هویت و ارزشهای فرهنگی میراث را اولویتخود میدانند، از فعالیتهای این انجمن: اطلاع رسانی، ایجاد حساسیت در جامعه نسبت به میراث فرهنگی میباشد از طرف دیگر حضور رسانهها و شبکه اجتماعی هم در این مسیر تاثیرگذار هستند که با اطلاع رسانی همایشها و کنفرانسها باعث ایجاد علاقه جامعه شده است.کشور دیگری که در زمینه میراث فرهنگی پربار است ایتالیا میباشد که وزارت میراث و فعالیتهای فرهنگی این کشور در خصوص میراث فرهنگی فعالیت میکند و وظیفه آن رسیدگی به امور تاریخی، حفاظت و مرمت و سایر اقدامات مربوط به بهره برداری میباشد.تعریف مربوط به میراث فرهنگی در قانون ایتالیا در ماده 10 قانون میراث فرهنگی و طبیعی مصوب 22 ژانویه 2004 ذکر شده است که مانند قانون اسپانیا میراث فرهنگی را اشیا منقول و غیرمنقول که دارای ارزش هنری،تاریخی و باستانشناسی شناخته است .در این کشور وظیفه اصلی وزارتخانه میراث و فعالیتهای فرهنگی حفاظت میباشد و رویکرد آن یک رویکرد حمایتی - نظارتی میباشد، بدین صورت که علاوه بر حمایت از فعالیتهای فرهنگی بر آنها نظارت هم میکند. علاوه براین، یک بخش جداگانه در حوزه مرمت آثار باستانی در زمان بحرانهای اقتصادی به صورت یک بخش خصوصی وجود دارد که به صورت تخصصی به این حرفه میپردازد.و در انتها میتوان نتیجه گرفت با توجه به ارزشهای همه جانبه میراث فرهنگی برای جوامع توسعه یافته و درحال توسعه، چگونه میتوان با حفظ آثار باستانی و مرمت و نگهداری از آنها، حداکثر استفاده اقتصادی، اجتماعی،فرهنگی و غیره را همراه با توسعه جهانگردیبه دست آورد و با این سرمایه گذاری در میراث فرهنگی به مناطق شهری یا روستایی یک حیات مضاعف تزریق کرد. |
از گرانی بنزین تا اعتراض تا قطع اینترنت همه آنچه با فرهنگ ساخته میشود. این یکی دو هفته که اینترنت بهطور اجباری و جهت حفظ امنیت ملی! قطع شد، حرف و حدیث و اظهارنظرها در مورد شبکه ملی اطلاعات یا اینترانت یا اینترنت داخلی زیادتر شد. برخی از ضرورت پیگیری جدی اینترنت داخلی دفاع کردهاند و برخی دیگر، بیاطلاعی این عده از پیشرفتهای جهانی و عدم اشراف کامل آنها به کاربردهای شبکه جهانی اینترنت را به سخره گرفتهاند.من نه تخصص امنیتی دارم و نه از آیندهپژوهی و تکنولوژیهای در حال بروز جهانی چیز زیادی میدانم. اما از یک جنبه دیگر میخواهم به این ماجرا نگاهی بیندازم:چه تعداد نهاد علمی و فرهنگی در کشور وجود دارد؟غیر از 141 دانشگاه دولتی و بیش از 2400 واحد دانشگاهی دیگر اعم از آزاد و غیرانتفاعی و فنی و حرفهای و غیره 1 ، که همگی به نوعی مسیول آموزش و تعلیم و تربیت افراد این کشور هستند، و غیر از صدا و سیما که اصلیترین و مهمترین رسانه کشور است و در ایجاد فرهنگ و اخلاق عمومی جامعه و توسعه علم و ادب و هنر نقش اساسی دارد،و غیر از هزاران نویسنده و هنرمند و کارگردان و مستندساز مستقل و غیرمستقل،و غیر از همه مساجد و کتابخانههای عمومی و خصوصی موجود در کشور،حداقل بیش از 100 نهاد رسمی و غیر رسمی فرهنگی در ایران وجود دارد 2 که بسیاری از آنها دارای ردیف بودجه دولتی هستند.این نهادهای جورواجور دولتی و خصوصی چه کردهاند و چه میکنند؟!اگر نمیتوانند منتقل کننده ارزشهای اصیل اسلامی ایرانی به جامعه باشند و اگر توانایی مقابله با بوقهای رسانهای و تبلیغاتی دشمن را ندارند، پس چرا هستند و بودجه میگیرند و هزینه اضافی بر کشور تحمیل میکنند؟!مگر توانستید جلو ورود تلویزیون و دستگاههای ویدیویی را به خانهها بگیرید؟!مگر موفق شدید با عملیاتهای نظامی و سلبی گیرندههای ماهواره را از پشتبام خانهها پایین بکشید؟!مگر توانستید نوار کاست و ویدیو و سیدیهایی را که در مدارس دست به دست بچهها میچرخید نابود کنید؟!این بار هم نخواهید توانست به مقابله با ورود تکنولوژی به خانههای مردم جلوگیری کنید، انسان عاقل مگر از یک سوراخ چند بار گزیده میشود؟!چقدر محتوای متنی، نشریه، کتاب و فیلم و مستند خوب و قابل رقابت تولید کردهایم؟ چقدر توانستهایم با عملکرد خوب و صادقانه، اخلاق و ادب و فرهنگ را در کشور نهادینه کنیم که دیگر لازم نباشد از وجود ماهواره و اینترنت در متن زندگی مردم بترسیم؟پدر و مادر وقتی فرزندشان را درست و با اخلاق حسنه تربیت و بزرگ میکنند، میدانند که عمق درک و فهم او اینقدری هست که از پس دو سه دوست ناباب در مدرسه و دانشگاه برآید. نیازی نمیبینند او را محدود کنند و یا مراقب دایمی بر اعمال و رفتار او بگمارند. میدانند که اگر آن سوی دنیا برود باز هم فرزند آنهاست و نماینده خوبی برای دین و آیین و اخلاق و فرهنگ آنها خواهد بود.متاسفانه نه توانستهایم محتوای خوب و غیرشعاری، جوانپسند و عامهفهم تولید کنیم، نه توانستهایم درسهای کاربردی و مهارتهای لازم زندگی در مدرسه و دانشگاه به فرزندانمان بیاموزیم، نه توانستهایم برای جوانان باانگیزه و پرانرژی کشورمان محیطی شاد، مملو از آرامش ذهنی و روحی برای پرورش ایدههای خلاقانه فراهم کنیم. و اکنون دست به دامان راهحل تکراری، آخرین تلاشها به بهانه حفظ امنیت کشور، حذف ارتباط با دنیاست. محدود کردن چیزی که قابلیت محدود کردن ندارد!همیشه به جای استفاده از این فرصتهای تکنولوژیک، چاره را در نادیده گرفتن، حذف و مقابله دیدهاید؟! تا کی و تا کجا میخواهید به این روش ادامه دهید؟!پس چاره چیست؟!بله، این کار مهم و خطیر دشوار است. و انجام کار سخت و سنگین مردم میدان میطلبد. نه مسیولین بیسواد، راحتطلب و تنبلی که این بار هم به جای حل مشکلات میخواهند به پاک کردن صورت مسیله متوسل شوند!در این چند روزی که همه چیز قطع بود، مطالبم را اینجا نوشتهام. |
زیست شبانه و دموکراسی مقدمه: این روزها به دلیل طرح #زیست_شبانه شهرداری دوباره این موضوع تبدیل به یکی از سرفصلهای خبری شده است. یادداشت زیر را بیش از یک سال پیش منتشر کرده بودم، که دوباره بازنشر میکنم. فرهنگ سحرخیزان خوب و شببیداران بدفرهنگ سنتی و رسمی همیشه دوست دارد تا به همهی انسانهایی که غیرمعمول هستند با بدنامی برچسب بزند. مثلا هم فرهنگ سنتی و هم مذهبی سحرخیزان را انسانهایی "سالم، ثروتمند و خردمند" معرفی میکنند و این یعنی شببیداران در نقطهی مقابل آن هستند! هرچند واقعیت آن است تعداد عمدهای از فیلسوفان، هنرمندان و حتی بزرگترین سیاستمداران جهان از استالین تا چرچیل، شببیدار یا دیرخواب بودهاند!ایمان مذهبی در سنت کلیسا و سایر مذاهب نیز چنین ترجیح فرهنگی را تبلیغ میکند برای همین است که پژوهشهای "کای چی یام"، در دانشگاه واشنگتن، نشان میدهد یک #تعصب گسترده نسبت به سحرخیزان وجود دارد و این فرض عمومی هست که افراد شببیدار وظیفهشناسی و کارآمدی کمتری دارند! هرچند مطالعات روانشناسی چنین چیزی نشان نمیدهد!به این ترتیب شببیداران همواره دچار "#اضطراب_گناه" میشوند!بررسیها نشان میدهد که حدود 10 % جوانان در دورههایی از زندگی شببیدار هستند امری که به مرور و با فشار اجتماعی و البته اقتصادی، در سالهای بزرگسالی کاهش مییابد!هنوز شواهد فیزیولوژیک یا روانشناسانهای در دست نیست که نشان دهد که سحرخیزی برای همهی انسانها یک مدل مناسب است شاید در بهترین حالت یک روش معمول است! زیست شبانه ( Nightlife )در جوامعی که قدرت فرضیات فرهنگ سنتی بیشتر باشد، امکان زندگی غیرمتداول، مانند "زیست شبانه" کاهش مییابد. "زیست شبانه" همچنان شیوهی بخش قابل توجهی از انسانها در تمام جهان است. شهروندان دیرخواب، کارآیی و بهرهوری بیشتری در شبها دارند. اما آنها همواره با احساس گناهآلود شببیداری، نامهایی مانند جغد و بیاعتمادی نزدیکانشان روبهرو هستند به این جرم که ساعت فیزیولوژیکشان مانند بقیه نیست!دموکراسی اما به معنای حذف اقلیت نیستبلکه به معنای شنیده شدن و پشتیبانی از اقلیت است. برای همین دموکرات شدن شهرها یعنی دیدن نیازمندیهای خاص! #شهر_دموکرات یعنی شهری که رمپ برای عبور ویلچر دارد چون حدود یک درصد از شهروندان نمیتوانند راه بروند مسیر پیادهروی و دوچرخهسواری هم دارد چون حدود 10 % از مردم استفاده میکنند! و البته "زیست شبانه" هم دارد چون در همین حدود دیرخوابی دارند و با احتساب دیرخوابیهای دورهای بیش از این حدود!شهرهای ما اما به تمام معانی بالا دموکرات نیست. مثلا #تهران شهری است برای معمولها، یعنی دقیقا کسانی که همهچیزشان معمول است! نه #معلولیت دارند، نه عادات خاص، نه #سبک_زندگی خاص! اینجا همه باید شبیه هم شوند!دموکراسی از همین توجه مداوم به هر اقلیتی است رشد مییابد! حق شببیداران مثل حق هر اقلیتی دیگری است و جامعه زمانی دموکرات میشود که در برابر حقوق هر اقلیتی حساسیت داشته باشد."زیست شبانه" اما در جوامع مسلمان قدمتی طولانی دارد خصوصا در ماه رمضان. شاید هنوز ما نمیدانیم دلیل ممنوعیت "زیست شبانه" در شهرهای ما چیست؟ از فروض سنتی فرهنگی مانند ترجیح #سحرخیزی میآید؟ یا از نگاه #امنیتی؟ اما از هرکجا میآید، برای من نماد است نماد ممنوعیت #دیگرگونه_بودن. ممنوعیت "زیست شبانه" یعنی حق نداری غیرمتداول باشی، حق نداری حتی غیرمتداول بیدار بمانی!حالا پاشو،ملاتونین بخور، بخواب، فکر نکن و بچهی خوبی باش! |
یک انسان وقتی تصمیم میگیرد . یک انسان وقتی تصمیم میگیرد نویسنده شود:دیگر فقط به خود تعلق ندارد. او میشود یک الگو : قبل از هر کس یک الگو برای خودش، برای اطرافیانش، برای جامعه،برای آیندگانی که قرار است روزی او را بشناسند.یادت باشد شخصیت تو، منش تو رفتار تو باید از تمام صفات منفی دور باشد.یادت باشد تو باید در روح خود ،صفات نیکو را پر رنگتر از قبل کنی.یادت باشد سبک نگاه تو به تمام انسانهای پیرامونت، وتمام کسانی که تو را میشناسند، و تمام کسانی که قرار است روزی تو را بشناسند، با هر رنگ و لباس و با هر فکر و عقیده، همراه با عطوفت و مهربانی، گذشت، بخشش و به دور از هر گونه قضاوت باشد.تو الگو هستی برای تمام انسان هایی که مخاطب تو هستند. و تمام انسان هایی که قرار است روزی به آنها معرفی شوی.مواظب باش تو وظیفهی سنگینی داری،اخلاق تو، رفتار تو، بینش تو، شخصیت تو، دین تو، ظاهر تو، سخن گفتن تو، پوشش تو ...و حتی کوچکترین رفتار تو معرفی الگویی برای همنوع توست.یادت باشد کودک نو اندیش درون تو همیشه باید در حال یادگیری، و تلاش برای رشد و پیشرفت شخصیت در تعالی منش و رفتار خود باشد.مواظب خودت،روانت، شخصیتت، رفتارت . و از همه مهمتر"انسانهای پیرامونت باش." "معصومه ابراهیمی" |
مس له فلسفی غرق شدن مهاجران در دریا غرق شدن کودک سوری و انتشار تصاویری از جنازهی او بر ساحل دریا سوالی را بعد از گذشت این همه مدت از آن حادثهی دلخراش برای ما باقی گذاشته است که در کنار تمام عوامل موثر در اینگونه فجایع، بسیار حیاتی است: آیا والدین کودک به سبب انتخاب غلطشان در برابر این مرگ مسوول نیستند؟ یا سوالی بزرگتر، شهروندان سوریه و عراق و ایران و عربستان در وضعیتی که امروز خاورمیانه با آن دست به گریبان است از داعش گرفته تا حکومتهای توتالیتر - به سبب انتخابهایشان مسوول نیستند؟ کشورهای قدرتمند غربی و دولتهای حاکم بر خاورمیانه تا چه حد مسوول مرگ کودکان و انسانهای بیگناه هستند؟ مسالهی جبر و اختیار به عنوان یکی از مهمترین سوالات و مباحث تاریخی بشر این بار در قامت شر خود را به ما مینمایاند. نسبت بشر و ما در برابر شر موجود چه نسبتی است؟ داعش از انتخابهای ما سربرآورده یا جبری تاریخی و بیرون از قدرت ما است.یک:معمول است که در برابر انتقاد از سلایق هنری، سیاسی و اجتماعی و حتی سبک و سیاق زیست اخلاقی با این پاسخ روبهرو شویم که "این انتخاب من است". در واقع حق انتخاب آزاد از جمله محوریترین ایدیولوژیهای عصر ماست. برخلاف خاستگاه رایج در بحثهای انتقادی دربارهی شیوههای مصرفی انتخاب و آزادی عمل که به سمتو سوی نگرشهای مارکسیستی و چپ گرایش دارد، در این نوشتار کوتاه بد نیست شیوهای معکوس را طی کنیم و از یکی از مهمترین فیلسوفان لیبرال تاریخ، هگل، بهره بگیریم.هگل در سپیدهدمان زایش سرمایهداری و در حوالی انقلاب بزرگ فرانسه در بند 119 کتاب "فلسفه حق" نوشت: "آنچه انگلیسیها نامش را آسایش گذاشتهاند، پایاننیافتنی و محدودنکردنی است. میتوان آشکار کرد که آنچه در هر مرحله آن را آسایش تصور میکنید ناراحتی است. و این کشفها هرگز خاتمه نمییابد. بنابراین نیاز به آسایش بیشتر به یکباره در فرد بهوجود نمیآید، بلکه افرادی که امیدوارند از تولید آن سود ببرند آن را به شما القا میکنند."آزادی عمل در معنای مرسوماش این است که من بتوانم هر آنچه میخواهم انتخاب کنم و انجام دهم. هرچند اهمیت آزادی در این معنا اصلا قابل اغماض نیست و بشر چه بسیار تلاشها کرده که به این دستاورد نایل شود اما هگل شاید اولین متفکر برجستهی تاریخ بود که با وجود اذعان به اهمیت آنچه او آزادی انتزاعی و صوری مینامد، این پرسش را پیش کشید که این انتخاب و ترجیح از کجا میآید؟ از نظر او متفکران لیبرالی همچون آدام اسمیت و ریکاردو به سبب تقلیل معنای آزادی به یک مکانیزم ساده شدهی انتخاب، قابل سرزنشاند:"اگر بشنویم که بگویند آزادی بنا به تعریف یعنی توان اینکه آنچه دلمان میخواهد بکنیم، چنین اندیشهای را فقط میتوان حمل بر ناپختگی تام فکری کرد، زیرا حاوی کوچکترین تصوری از آزادی اراده، از حق و از زندگی اخلاقی نیست." از نظر هگل تعریف آزادی به انتخاب آزاد، فهمی صوری و ناقص از آزادی است. باید تحقیق کرد و پرسید که این انتخاب از کجا میآید؟ چگونه و چرا؟ به محض آغاز این پرسشگری، امر اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بازکشف میشود. در حقیقت، آنچه به انتخابها شکل میدهد، چیستی جامعه، فرهنگ و قدرت سیاسی و در مجموع روح عصر است پس این ادعا که "من خودم انتخاب کردهام"، اگر نگوییم که ارجاعی سراسر غلط به "خود" دارد بلکه میتوانیم بگوییم این خود، بیشتر یک محصول است تا تولیدکننده.انتخابها کاملا محصول آزادی عمل فرد نیستند بلکه نوع آموزش و پرورش، نوع محیط خانوادگی، اجتماعی و سیاسی و البته نوع ارزشها ما را به سمت برگزیدنشان سوق میدهد. برای همین است که هگل هوشمندانه در ابتدای پدیداری جامعهی مصرفی مدرن از ما میخواهد که خامدستانه انتخابهایمان را به آزادیفردی منوط نکرده و در جستجوی نیروهایی باشیم که اولا این انتخابها را میسازند و دوما از این انتخابها منتفع میشوند.باید گفت که این پرسشگری خصلتی سراسری دارد و تنها به گروهی خاص محدود نمیشود. اویی که مخالفت با نظام مصرفی و سرمایهداری را هم به عنوان یک مسیر فکری و زیستی برگزیده نیز باید این سوال را از خود بپرسد که چه عواملی این راه را بر من گشودهاست؟ به پاسخ نیچه فکر کند که گفته است یا "عقده" یا حس "عذاب وجدان شبه دینی" از ثروتمند بودن خودش یا خانوادهاش فرد را به نقد طبقات برگزیدهی اقتصادی و سیاسی میکشد. در هرحال این چشمانداز بزرگتر از آن است که بخواهد مصادره شود.دو:در عصری که همه چیز حتی هنر به کالازدگی درغلطیده و بازاری شده و ما را به مصرفکنندگانی رام تبدیل کردهاست، سخن گفتن از انتخاب فردی و آزادی عمل، بیشتر یک نوع سادهسازی است. اما هگل پیشتر تقلیل معنای آزادی به انتخاب فردی را مورد انتقاد قرار دادهبود. از نظر وی این انحراف بزرگ در معنای لیبرالیسم از تفسیر نظام اقتصادی لیبرال در بین متفکران انگلیسی آغاز شد اندیشهای که معتقد است مبنای اقتصاد باید تنها اصالت بخشیدن به ترجیحات فردی باشد و اینکه هیچ انتخاب و ترجیحی بر دیگری رجحان ندارد. میخواهد القا کند که هیچ نظام ارزشیجز انتخاب فرد بر این مناسبات حاکم نیست. این در حالی است که عدم مداخلهی دولت در بازار به معنای آزاد دانستن هر انتخابی نیست.هرچند بخش بزرگی از پیشرفت حیات بشر منوط به این نوع آزادسازی بوده است اما به سبب ناکافی بودن، این فهم از آزادی به بیعدالتیهای فراگیر و نوین انجامیده است. ابتدا درک این نکته ساده است که ترجیحات بر اساس نظامهای پیچیدهای از گفتار که به آنها "تبلیغات" میگوییم ساخته میشوند. در مدرنیته متاخر تنها این نیازها نیستند که باعث تولید کالاها میشوند بلکه کالاها هستند که نیاز به آنها را تولید میکنند. برای همین است که با هربار رفتن به فروشگاههای خرید احساس نیاز بیشتری میکنیم و نه رفع نیاز. ایدهی درخشان ژان بودریار که انسان جدید نیاز به خود خرید، بهماهو خرید، پیدا کردهاست و نه نیاز به کالای مصرفی، ناظر بر شدت گرفتن همین وضعیت است. برای همین مبنای انتخاب یا ترجیحات و چرایی آنها بسیار مهم است.دوما این ادعا که هیچ نوع ارزش داوری در اقتصاد لیبرال وجود ندارد، صحت و سقمی ندارد. اقتصاد لیبرال نیز برخلاف ادعایش انباشته از ایدیولوژیهاست مثلا "آزادی انتخاب فردی بر همه چیز مقدم است"، نیز یک ارزش داوری تام و فراگیر است. اینکه هیچ انتخابی بر انتخاب دیگر ارجح نیست چون در واقع به نفع گروهی خاص محقق میشود، در طول تاریخ، واجد خصلت ایدیولوژیک بوده است و نه آزادسازی. به بیان دیگر عمل بر اساس انتخاب فردی، نوعی فریبنده از ارزش داوریهاست که خود را پشت ارزشهای اومانیستی پنهان کرده در حالی که به واقع دیدیم که انتخاب آزادانه، تقریبا ناممکن است. به تعبیر پیتر سینگر، هگل هیچگاه از آنچه نیازها و خواستهای ما را شکل میهد، یعنی جامعهای که در آن زندگی میکنیم، غافل نمیشود جامعهای که به نوبهی خود در مرحلهای از فرآیند تاریخ است. بنابراین از نظر وی آزادی انتزاعی، یعنی آزادی اینکه به دلخواه عمل میکنیم، در واقع آزادی کشانده شدن به این سو و آن سوی به وسیلهی نیروهای اجتماعی و تاریخی زمانه است و نه آزادی درونی و پایدار.سه:اما سوال مهم این است که آزادی به معنای بنیادیناش چه زمانی محقق میشود؟ چه زمانی ما میتوانیم از معنای صوری و انتزاعی آزادی به معنای انضمامی آن دست پیدا کنیم؟ در اینجا هگل همچون کانت، این مساله را پیش میکشد که آزادی کامل در "کلیت" یا به تعبیر کانت در "امر مطلق" تحقق مییابد. کلیت در اینجا اشارهای است به وجدان درونی و مسوولیت که اسیر زمانه و جامعه نیست. آزادیای که بتواند بیرون از قیدهای اجتماعی معنا یابد. از نظر هگل آزادی حقیقی چیزی نیست جز انجام آنچه که فرد وجدانا خود را مکلف به انجام آن میداند نه انتخابی سراسر وابسته به محیط.یکی از مهمترین اشتباهات در فهم معنای آزادی قرار دادن این مفهوم در برابر و متضاد با "تکلیف" است. اگر تکلیف را پیروی از وجدان خویش بدانیم، آزادی چیزی نیست جز انجام تکالیف یا پذیرفتن درونی مسوولیت. از نظر هگل تا وقتی که ما بر اساس علایق مقید به امر اجتماعی، عمل و انتخاب میکنیم، آزاد نیستیم. آزادی یعنی آزادی وجدان و آزادی وجدان یعنی گشودن راههایی فراسوی محدودیتها و تضییقات جامعه، فراسوی مکانیزمهایی که ما را به سمت انتخابهایی ویژه سوق میدهد. رهایی از سایقهها و عمل به تکلیف برای خود تکلیف و به نفع سعادت خویشتن در یک جامعهی انداموار در نزد هگل معنای آزادی است. به زبان میشل فوکو بازشناختن خود به عنوان سوژه، و کنشگری بهنگام با وجود ساختارهای مسلط بر حیات اجتماعی، معنای اصیل آزادی و تحقق سیاست است. آزادیای که از رهگذر حس مسوولیت محقق میشودچهار:آیا والدین آیلان انتخابی آزادانه برای ماندن و رفتن داشتند؟ روشن است که نه. افسانه است اگر فکر کنیم پدر، رفتن با قایق را آزادانه انتخاب کردهاست. او با هیچ انتخاب آزادانهای در آن موقعیت روبهرو نبوده است. بیشک نباید توهمهای نهادینه شدهمان در زندگی روزمره بر سر انتخابهای آزادانه را به موقعیت او سرایت دهیم. ما به طور مطلق در انتخابهایمانآزاد نیستیم. سلیقههای ما همچون راهدریایی آیلان و خانوادهاش است. موجها به اینسو و آن سو میبرندمان و صخرههای ابتذال، پوچی و بیمعنایی در کمیناند. قایق در شرف غرق شدن و مرگجانهای آزاد است. ساکنان قلمرو شر، فاقد آزادی عمل و اختیاراند. اساسا شر به سبب همین به زنجیر کشیدن انتخاب است که شر است. وضعیت امکان انتخاب آزادانه را منتفی کرده و هر تصمیمی، هر نامی داشته باشد آن را نمیتوان به طور مطلق انتخاب نامید.اگر پدر آیلان در انتخاباش آزاد نبوده به این معناست که او مسوولیتی در این واقعه ندارد؟ ما ساکنان خاورمیانه چه نسبتی با شر داریم، با داعش؟ فقط قربانیایم؟ اگر سیاستهای بیگانهساز دولت مدرن غربی و گتوهای غیرانسانی پناهندگی از استرالیا تا مجارستان گسترده شده و افراد در خاورمیانه در دست فجیعترین توحشها در قامت داعش و احمقانهترین شکلهای حکومتگری حاکمانشان اسیراند آیا آزادیشان غیرممکن است؟ نوع پاسخ به این سوال قطعا نقطهی عطف یک جامعه است. اینجاست که شوپنهاور اهمیت مییابد. انسان با وجود آنچه در انتخابهایش موثر است، با ارادهاش شناخته میشود. وضعیت خاورمیانه هر اندازه که محصول فقدان قدرت انتخاب و اختیار است، از فقدان نوعی ارادهی فردی و جمعی برای خیر جمعی نیز متاثر است. تنها ارادهی موجود، ارادهای است که در شر نمایان میشود. داعش، تنها نماد اراده و میل به خواستن در خاورمیانه است. راهحل این ارادهی معطوف به شر، ارادهای قویتر است. این اراده منوط به تقویت آزادی بنیادین است: تکلیف و احساس مسوولیت.لحظهی آغاز رهایی در خاورمیانه لحظهی پذیرش مسوولیت نکبت موجود توسط خود شهروندان همین منطقه است. لحظهی بازشناختن خود و درگیر ساختن وجدان در پاسخ به این سوال که آیا من به تکلیفام نسبت به زندگی خودم و جامعهام عمل کردهام؟ لحظهی واقعی ساخته شدن شهروند آزاد همینجاست. آیا آزادی، عمل به فراسوی آن چیزهایی نیست که عوامل اجتماعی و تاریخی ما را به سمت آنها سوق میدهند؟ آیا آزادی بیرون آمدن از آن چیزی نیست که واقعیت بر ما تحمیل کرده است؟روشنفکران به درستی نشان دادهاند که سرمایهداری غربی و سیاستهای نوین امپریالیستی بنیان اصلی سازندهی شر در منطقهی خاورمیانه بودهاند. هگل به آنها میگوید برای بیرون آمدن از این وضعیت، آگاهی از این واقعیت کفایت نمیکند، آزادی وجدان شهروندان را باید تامین کرد. باید از تکلیف و وظیفه در این شرایط سخن گفت و از همه مهمتر از مسوولیت خود افراد در برابر امر جمعی. و شوپنهاور فقدان اراده را در ساخته شدن این شرایط متذکر خواهد شد. او به طعنه خواهد گفت آیا از بین شما جز شرورهایتان کس دیگری اراده دارد؟چهرهی سهمگین آیلان باید برای ما بیش از هرچیز یادآور فرهنگ راحتطلبی، گریز از آزادی، بردگی اختیاری و از همه سهمگینتر بیمسوولیتیهای تاریخی نسبت به شر باشد. فرهنگی که فقط قربانی شدن را میتواند به درخشانترین شکل ممکن اجرا کند. |
چرا نباید برچسب بزنیم؟ برخی اوقات ما در توصیف کار دیگران از صفت هایی استفاده میکنیم که بیشتر متوجه شخصیت اون فرد می شود و نه کارش. بطور مثال کارمندمان کار را سر وقت تحویل مشتری نداده است و ما که از دستش عصبانی هستیم او را بی عرضه خطاب می کنیم یا فرزندمان هنگام برداشتن لیوان، ظرفی را ناخواسته می شکند در این لحظه ما از راه می رسیم و به او می گوییم" دست پاچلفتی حواست کجاست؟"یا خودمان کاری را درست انجام نمی دهیم و خودمان را سرزنش می کنیم که خنگیم.اگر به دنبال بهبود عملکرد فرد دیگر هستیم باید این را بدانیم که با برچسب زدن کمکی بهش نمی کنیم که هیچ، بلکه اعتماد به نفس او را نیز کم می کنیم. با برچسب زدن به شخصیت فرد ضربه میزنیم، وقتی می گویم فلانی بی عرضه است در حقیقت داریم شخصیت او را زیر سیوال میبریم، یعنی یک جورایی داریم می گویم که ذاتا فلانی بی عرضه است و هرچیزی که ذاتی باشد در حقیقت کلا و برای همیشه غیر قابل تغییر به نظر می رسد، مثل سنگ سیاهی که ذاتا سیاه بوده است و سیاه می ماند. وقتی به فرزندمان، به همسرمان، به دانش آموزمان، به کارمندمان و . می گوییم بی عرضه، دست پاچلفتی، زشت، بد و . با این روش، متاسفانه شخصیت شان را زیر سیوال می بریم، اعتماد به نفسشان را کم می کنیم، باعث می شویم که کم کم باورشان شود که کلا بی عرضهاند، نمی توانند این شرایط را تغییر بدهند و محکوم به شکست هستند.بجای زیر سیوال بردن و حمله به شخصیت فرد چه کاری می توانیم انجام دهیم؟وقتی فردی کار اشتباهی کرده است با چه روشی می توانیم بهش بگوییم که اشتباه کرده است؟روش درست این است که بجای برچسب زدن به دیگران و تخریب شخصیت فرد از کارشان انتقاد کنیم، یا بجایی اینکه خودمان را سرزنش کنیم، بیشتر بر نقد عملکردمان تمرکز کنیم و با برچسب زدن به خودمان، دست به خود تخریبی نزنیم.بجای اینکه به فرزندمان بگوییم تو چقدر بی عرضه ای که این لیوان را شکستهای میتوانیم بگوییم" در انجام این کار بی دقتی کردی، نوبت بعد بیشتر دقت کن."بجای اینکه به همسرمان بگوییم تو خیلی تنبل هستی که فلان کار را انجام ندادی، می توانیم بگوییم" تو در انجام فلان کار وقت کمی گذاشتی"بجای اینکه به دانش آموزمان بگوییم تو پسر بدی هستی که همکلاسیت را اذیت کردی، می توانیم بگوییم"این کارت اشتباه بود و باعث ناراحتی همکلاسیت شدی."بجای اینکه خودمان را سرزنش کنیم که دست پاچلفتی هستیم، می توانیم بگوییم" من تنها در این کار خوب عمل نکردم."با دست کشیدن ازبرچسب زدن و تخریب شخصیت فرد و تنها نقد کار فرد به او کمک کردهایم که به اشتباه در کارش پی ببرد و آن را اصلاح کند. |
دنیای ما و دنیای ساسی مانکنها حدود دو سال پیش ساسی مانکن ترانهای پخش کرد واز دانش آموزان خواست که دابسمشهای خود از این موسیقی را برای قرار دادن در پیجش،ارسال کنند.بلافاصله موجی از نگرانیها در این مورد شکل گرفت.موضوع با واکنش نسنجیده یکی از نمایندگان مجلس به سرعت به یک خبر مهم تبدیل شد و در این میان خواننده مذکور بیشترین سود را برد. اما این طرف مدیران آموزش و پرورش پریشان و مستاصل و نگران از اینکه مباد کلیپی از دابسمش این ترانه مستهجن از مدارس آنان در پیج ساسی بارگزاری شود،جلسات فوری تشکیل و ازهمه خواسته شد که مراقبت کنند.با همه مراقبتها،کلیپهای دانش آموزان با لباس فرم و دسته جمعی ضبط و ارسال میشد و .همان موقع مشهود بود کسی به دنبال راه حل اساسی برای چنین مسایلی نیست وصرفا هدف عبور از آن بحران بود.حتی وقتی در جلسهای که با مدیران مدارس ویژه این موضوع برگزار شده بود(در آن موقع مسیولیت یکی از نواحی آ.پ را داشتم)به صدا و سیما بخاطر حذف موسیقی فاخر مثل صدای استاد شجریان و .که موجب کاهش غنای فرهنگی و تنزل سلیقه موسیقیایی جوانان شده،انتقاد کردم،مورد توبیخ قرار گرفتم.غرض از طرح این خاطره اینکه این روزها دوباره اسم ساسی مانکن به همراه یک ستاره پورن بر سرزبانها افتاده و دوباره همه نگران از تاثیرات این ویدویو کلیپ و امثالهم بر تربیت کودکان و . در این مورد ذکر چند نکته خالی از لطف نیست:اینکه چرا چنین موجی از توجه به چنین تولیداتی در فضای مجازی میشود، بحثی مفصل میطلبد.اما در این مطلب قصد بررسی مختصری در مورد نوع برخورد ما با چنین پدیده هایی میباشد. گذشته از اینکه هیچیک از نهادهای متولی فرهنگ که کم هم نیستند و بودجه قابل توجهی را هم به خود اختصاص میدهند،در این سالها برنامه یا راهکار علمی و کارشناسی شدهای برای حل چنین نگرانی هایی نداشتهاند،جز افزایش روزافزون محدودیتها،آموزش و پرورش به عنوان نهادی مهم در زمینهی تربیت نسل جدید،ضمن اینکه بیش از همه ازچنین مواردی متاثرمی شود،می تواندبیش از همه هم موثر باشد.اما متاسفانه آ.پ نشان داده در برخورد با چنین مسایلی منفعل بوده و تنها جز اقداماتی صلبی و محدودکننده هیچ راهکارعملیاتی و کارشناسی شده برای حل این مشکلات در چنته ندارد.به نظر میرسد تصمیم سازان نظام تعلیم و تربیت نه تنها از تبیین جامع مسایل تربیتی و فرهنگی مبتلا به دانش آموزان و جامعه عاجز هستند بلکه گوش شنوایی هم برای نظر کارشناسان این حوزه نداشته و همچنان با نگاهی کاملا واپس گرا وسنتی، برای تربیت نسل آینده به روشهای قدیمی و نخ نما بر اساس شاخصهای خود،دل بستهاند،که نتیجه آن کاملا در سطح جامعه مشهود است.و مساله آنجا دردناکتر میشود که گاه افرادی در حوزههای تربیتی بر مسند مینشینند که از این شاخصهای سنتی هم عقب ترند و حتی نوای دف را برنمی تابند..در چنین شرایطی انتظار ازاین نهاد برای تربیت فرهنگی - هنری فرزندان ایران انتظاری بی نتیجه خواهد بود.در این میان تنها اقدام سایرمتولیان فرهنگ نیز کاری جز فیلتروممنوع کردن چنین محصولاتی نیست.البته اینکه آقایان نمیدانند،اعلام ممنوعیت از سوی آنها اتفاقا باعث برانگیختن انگیزههای چندگانه از جمله کنجکاوی،مقابله و .در مردم و در نتیجه بیشتر دیده شدن چنین چیزهایی میشود هم،جای بحث دارد وازعجایب روزگار است.اما روی سخن با خانواده هاست که به حق نگران فرزندان خود درآشفته بازاری اینچنین هستند.فرزندان ما نسلی کاملا متفاوت از ما هستند،آنها چه بخواهیم و چه نخواهیم دردهکده کوچک جهانی نفس میکشند و رشد میکنند.تنها و مهمترین کار ما اینست که آنها را به مهارتهای لازم برای زندگی در این فضای مدرن مجهز نماییم.فرزندانمان را از محبت سیراب کنیم.فضای مجازی قبل از اینکه ما متوجه شویم کام تشنه محبت آنها را سیراب میکند.در کنار محدودیتهای فیزیکی لازم و سنجیده،خودکنترلی را در آنها تقویت کنیم،فراموش نکنیم که محدود سازی فیزیکی همیشه امکان پذیر نیست.دنیای امروز دنیایی ست مملو از محصولات فرهنگی - هنری متنوع،برای اینکه فرزندان ما سراغ هر محصولی نرفته و از آن اثر نپذیرند،سلیقه هنری آنها را رشد دهیم،اگر کسی با غذای خوب و پاکیزه سیر شود،سراغ غذای ناسالم و متعفن نخواهد رفت.این کار را باید از سنین پایین شروع کرد،چرا که فرزندان ما در این سنین از ما تابعیت و الگوپذیری دارند و به محض ورود به دوره نوجوانی تاثیر پذیری آنها از گروه همسالان بیشتر خواهد شد.فیلمهای خوب ببینیم،موسیقی اصیل گوش دهیم.اگرگوش فرزندان ما با موسیقی سطح بالا عادت کند،شاید در دوران نوجوانی به سمت موسیقیهای هیجان آور بروند اما کمتر به سراغ ابتذال رفته و از آن اثر میپذیرند.و از همه مهمتر به فرزندانمان لذت مطالعه را بچشانیم.مطالعه واکسنی است که به فرزندان ما قدرت تحلیل و تصمیم میدهد و آنها را در مقابل بسیاری از کج رویها مصون میسازد.بدانیم که فرزندان ما با سخن گفتن تربیت نمیشوند،آنها آینه تمام نمای ما هستند،اگر اهل مطالعه باشیم،آنها هم اهل مطالعه میشوند و .به جای فشارهای بی حد بر آنها برای درس خواندن که در جامعه مرسوم است به آنها مهارتهای زندگی بیاموزیم.درس خواندن و مدرک گرفتن تنها راه رسیدن به خوشبختی نیست،به آنها مهارتهای دیگری چون احترام به حقوق دیگران،دوست داشتن طبیعت،دوست داشتن و احترام به خود و دیگران و .را آموزش دهیم.آنها را با نیازهای جسمی و روحی انسانی آشنا کنیم و به آنها راه درست برآورده کردن نیازهایشان را نشان دهیم.فرزندانمان را در دنیای مجازی تنها رها نکنیم،در کنارشان باشیم و آنها را حمایت و هدایت کنیم.بدانیم که اگر میخواهیم فرزندانمان در دام کج رویهای ناشی از دنیای مدرن و گسترش اطلاعات نیفتند،باید آنها را با قدرت تفکر،تحلیل و اراده تربیت کنیم و این میسر نیست مگر با محبت کردن به آنها،رشد وسعت نظر وفکرشان از طریق مطالعه و دادن خوراک مناسب فرهنگی و احترام گذاشتن به شخصیت آنها |
زاینده رود بی آب و مردمان خواب یه چیزی این روزا گم شده و بهتره بگردیم عمیق دنبالش بلکه جزیی ازش رو بشه پیدا کرد من اسمش رو میزارم فرهنگ یا پیشینه فرهنگ که البته کاش نداشتیمش که حداقل دلمان نمیسوخت یا حداقل برایش تلاش میکردیم. دو روز پیش رفتم اصفهان آب و هوایی تازه کنم، آبی که نبود و زاینده رود خشک بود و هوای تازهای هم وجود نداشت و آلوده بود بی آنکه آب و هوایی تازه کنم با کلی فکر مشغولی برگشتم. کاش دغدغه ما مثل شاه عباس اول صفوی بود و میتوانستیم برای هزار سال آیندگان تاریخی به جا بزاریم. تاریخ به جا گذاشتیم از بی لیاقتیمان. ما همان بی عرضه گان تاریخ هستیم که سرمان را کردیم داخل زندگی خودمان و نمیخواهیم ببینیم چه به سرمان میآید. اصفهان شده یک بیابان که دو طرفش خانه ساختهاند، به راستی اگر زاینده رود زبان داشت چهها میگفت. من اگر جای او بودم حتما لعن میکردم مردمانی خودخواه و بی رگ را که فقط غیرتشان در حجاب زنها گم شده است مردمانی که بی غیرتیشان را در تاریخ ثبت خواهند کرد ما که نه، آیندگان.تاریخ ثبت کند و ما مصرف کنیم به نظرتان شبیه چه چیزی هستیم؟ انگل نه؟! |
آموزش زبان به کودکان (مخصوص مادرها و پدرها) بهتر است بدانیم که آموزش زبان انگلیسی برای کودکان میتواند کمی مشکل، زمان بر و گاهی اوقات چالش بر انگیز باشد. قطعا کودکان بهتر از بزرگسالان زبان جدیدی را یاد میگیرند اما نیاز هست که روشهای خاصی برای آموزش آن ها در پیش گرفته شود که درادامه به آن ها میپردازیم.سال اول زندگی، بچه به جز گریه و صداهایی که پدر و مادر به زور میخواهند ثابت کنند معنی خاصی دارد، روش ارتباطی دیگری نمیشناسد. چند سال بعدی هم والدین با شیرین زبانی کودک و اینکه او هر بار چه کلمه جدیدی را یاد گرفته است، سرگرمند، اما بعد از این مدت بعضی از پدر و مادرها دنبال سرگرمی دیگری میروند و آن این است که به کودکشان زبان دیگری یاد بدهند.به همین دلیل در خیلی از مهمانیها بچههایی را میتوان دید که به اصرار والدین برای عمو یا خالهشان غلط یا درست از یک تا 10 را به انگلیسی میشمرند یا اپل میگویند و اورنج را نشان میدهند.آموزش زبان به کودکاناز چه سالی باید آموزش زبان به کودکان را شروع کرد؟بسیاری از کارشناسان بر این باورند هرچه آموزش زبان به کودکان در سنین پایینتری انجام شود احتمال اینکه کودک در سالهای بعد در یادگیری این زبان موفقتر باشد، بیشتر است.در سال 1996 یک مقاله در روزنامه نیوزویک منتشر شد که نتایج یک تحقیق را بررسی میکرد. بر اساس این تحقیق، کودکی که بعد از 10 سالگی شروع به آموختن زبان دوم کند با احتمال کمتری ممکن است بتواند بعدها این زبان را مانند کسانی که آن زبان، زبان مادریشان است، صحبت کند.نتایج این تحقیق توسط زبانشناسان زیادی تایید شده است و به دنبال این تحقیق، تحقیقات بسیار دیگری هم انجام شد که بر همین موضوع یعنی آموزش زبان به کودکان تاکید داشت.بررسیهای بیشتر در مورد آموزش زبان به کودکان در سنین پایین نشان داد کودک نه تنها با یادگیری زبان، برخورد اجتماعیاش تقویت میشود و در ارتباط با دیگر بچهها موفقتر عمل میکند، بلکه این مسیله میتواند باعث پیشرفت عملکرد کلی کودک در بقیه دروس در مدرسه نیز بشود.نقش والدین در آموزش زبان به کودکانآموزش زبان به کودکان باید توسط یک متخصص و بر اساس سیستم مناسب باشد. ساعات و جلسات آموزش زبان دوم و نحوه به کارگیری آن کاملا حساب شده است به همین دلیل والدین ناآشنا به این امر ممکن است نتوانند مربیهای خوبی برای آموزش زبان به کودکان باشند. اما آنها میتوانند با تشویق کودک به یادگیری و حمایت از او، علاقه کودک را به فراگیری زبان و فرهنگ دیگر بیشتر کنند.به کودکتان نشان بدهید توانایی او در صحبت کردن به زبان دیگر، برایتان ارزشمند است و با او همراهی کنید. سعی کنید کودکتان را به جشنها یا مراسمی که در مورد فرهنگها و زبانهای دیگر است ببرید یا با مشورت معلمش، کتابها و فیلمهایی به زبانی که در حال یادگیری است در اختیارش قرار دهید.اگر خودتان هم به آن زبان آشنایید، برایش به آن زبان کتاب بخوانید، اما سعی کنید کلمات را به صورت صحیح تلفظ کنید. در بقیه مواد درسی با کودکتان کار کنید تا کودک با خیال راحتتری به یادگیری زبان بپردازد و مشکلی در زمینههای دیگر نداشته باشد.بهترین روشهای آموزش زبان به کودکبرای آموزش زبان دوم به کودکان، 3 روش اصلی وجود دارد که اغلب موسسات و سیستمهای آموزش از یکی از این 3 روش استفاده میکنند. به کارگیری هرکدام از این روشها به سن کودک، سیستم تربیتی کودک و نگاه والدین به مسیله یادگیری زبان بستگی دارد. کودک در بعضی از این روشها سریعتر زبان دیگری را یاد میگیرد و در بعضی از روشها آزادی بیشتری برای انتخاب یادگیری دارد.روش غرقه سازیدر این مدل از یادگیری کودک کاملا در محیطی با زبان دیگر قرار میگیرد. در مهدهای کودک دوزبانه مربیها با زبان دوم که هدف یادگیری است صحبت میکنند و در مدرسه هم بچهها حداقل نیمی از اوقات خود را در طول روز به یادگیری زبان دوم میپردازند. در روش غرقهسازی کامل که البته در مدارس معدودی اجرا میشود کودک همه مواد درسی مانند ریاضی، علوم و تاریخ را به زبان دوم فرا میگیرد. در این روش آموزش زبان به کودکان زبان در واقع زبان دوم به جای اینکه موضوعی برای یادگیری باشد خود وسیلهای برای آموزش مواد درسی دیگر است و کودک ناخودآگاه مجبور به یادگیری این زبان میشود. بچههایی که با این روش زبان یاد میگیرند در صحبت کردن زبان دوم با لهجه صحیح و به طور کامل، موفقترند و به سطوح بالاتری از یادگیری زبان میرسند.اگرچه ممکن است در ابتدا، یادگیری در بعضی از مواد درسی، بچهها به اندازهای که آن درسها را به زبان مادری خود یاد میگیرند موفق نباشند، اما به تدریج و با پیشرفتشان در یادگیری زبان دوم، این مشکل هم برطرف میشود.روش آموزش زبان خارجی در مدارس ابتداییدر این روش به جای اینکه زبان دوم در پایه راهنمایی به کودک آموزش داده شود، در همان سالهای ابتدایی و همراه با دیگر درسها به طور مقدماتی به کودک یاد داده میشود. در این روش زبان دوم به عنوان یک سوژه یادگیری به کودک معرفی میشود و به طور معمول 3 تا 5 جلسه در هفته کودک زمان صرف یادگیری این زبان میکند. میزان موفقیت این روش کمی کمتر از روش قبلی است، اما کودکانی که در این سن یادگیری زبان را شروع میکنند نسبت به کودکانی که در سالهای بعد برای اولین بار زبان دوم را یاد میگیرند، پیشرفت بیشتری خواهند داشت. ارایه زبان دوم در سالهای اولیه تحصیلی که کودک شوق برای یادگیری دارد باعث بالا رفتن سرعت یادگیری میشود. بسته به تلاش و میزان زمانی که صرف آموزش این زبان به کودک میشود ممکن است در آینده کودک بتواند به خوبی و با فصاحت به زبان دوم حرف بزند.روش اکتشاف در زبان دومدر این روش سن کودک کمی بالاتر است و این روش بیشتر از آنکه آموزش زبان باشد در واقع نوعی تقویت شناخت کودک است. در این روش فرهنگ و زبان دوم به عنوان یک مفهوم به کودک ارایه میشود. برای کودک در مورد فرهنگ و زبانهای مختلف صحبت میشود و ممکن است بیش از یک زبان به کودک ارایه شود تا کودک در یادگیری زبان دوم حق انتخاب داشته باشد. در مراحل بالاتر این روش، ساختارهای زبان دوم هم به کودک آموزش داده میشود، اما بیشتر از آنکه تاکید بر فصیح صحبت کردن این زبان باشد، هدف آشنایی و ارایه اطلاعات در مورد فرهنگ جامعهای است که به آن زبان سخن میگویند.کلاس زبان انگلیسی کودکاناگر جلسات آموزش زبان به کودکان بیشتر از 2 یا 3 بار در هفته باشد ممکن است توانایی کودک در صحبت به زبان دوم هم بیشتر شود، اما والدین نباید انتظار داشته باشند کودک در این روش یادگیری بتواند بعدها به طور فصیح و با لهجه مناسب به زبان دوم حرف بزند. این روش یادگیری بیشتر مورد علاقه والدینی است که فکر میکنند آموزش زبان دوم ممکن است باعث فشار بر کودک شود. اگرچه این روش میتواند زمینه یادگیری زبان در سالهای بعدی باشد و سرعت یادگیری زبان در فرد را در سالهای بعدی زندگی افزایش دهد. |
فرهنگ ______ درود برای انسانی که به دنبال انسانیت است شغل من راننده اسنپ هستش من به واسطه شغلم روزانه با خیلی از افراد مختلف صحبت میکنمیکسال هست دارم روی موضوع کار میکنم میخوام پیشنهاد بدم اگر دوست داشتین شما هم انجام بدین،یک مثال:مسافر سوار ماشین میشه برای پرداخت 500 تومان کم دارهدقت کنین دوستان 500 تومان اصلا مبلغی نیست که حتی اگر ما روی زمین ببینیم خم بشیم و آن را برداریم من بهتون میگم 500 تومن رو نمیخواد بدی اما از تو درخواست دارمدرخواست من از تو اینه امروز دل یک نفر رو شاد کنی به هر صورتی که میتونیو بعد از اینکه دل اون شخص رو شاد کردی تو هم از اون این درخواست رو داشته باشی،اگر این چرخه قطع نشه کمتر از یکماه کل مردم ایران این کار را انجام میدن،روزی را تصور کنیم که کل مردم شاد باشندمیشود با گذشت از 500 تومان باعث این باشیم که همگی شاد باشیم و شاد زندگی کنیم.مخلص تک تکتون مهران احمدوند |
ختنه و تجاوز : تا زمانی که به ناقصسازی اجباری پسران پایان ندادهایم ، آموزش رضایت جنسی به پسران ریاکارانه است امروزه، آموزش درباره رضایت جنسی و تجاوز موضوع مهمیاست، و بسیار امیدبخش است که شاهد آگاهیرسانیهای خوبی در این باره هستیم.اما چرا طرفداران استقلال جسمانی و رضایت جنسی، نبرد اساسیتری که بر پسران تحمیل میشود را نادیده میگیرند؟ما با دو رویی و ریاکاری به پسرانمان رضایت جنسی را آموزش میدهیم در حالی که تهاجمیترین خشونت جنسی علیه پسران، یعنی ختنه را به رسمیت میشناسیم. جامعهی ما احترامی برای استقلال جسمانی پسران و مردان قایل نیست و اهمیتی به رضایت آنها دربارهی ختنه نمیدهد . تنها در ایران 99 ٫ 7 درصد پسران به طور ناخواسته در کودکی قربانی ختنه شدهاند.حال ما چگونه میتوانیم از پسرانمان بخواهیم به موضوع رضایت جنسی دیگران احترام بگذارند درحالی که جامعه این موضوع را برای خود پسران به رسمیت نمیشناسد. بیشتر اهمیت دادن به ختنهی زنان نسبت به ختنهی مردان:ختنهی مردان در بسیاری از جوامع انجام شدهاست، از جوامع سنتی و مهاجر گرفته تا جوامع مدرن و یکجانشین. حتی در برخی جوامع به عنوان درمان خودارضایی و نزدیک کردن پسران به خداوند شناختهشده است. عمل ختنه همیشه با عناصر خرافی همراه بوده است. در طول تاریخ عملها و باورهای مشابهی هم دربارهی ختنهی زنان وجود داشته است.خوشبختانه امروزه جهان به آگاهی خوبی درباره ختنه زنان رسیده است و آنرا محکوم میکند اما متاسفانه همچنان ختنهی پسران را که به همان میزان وحشتناک است، نادیده میگیرد. ختنهی روتین به پسران میآموزد که بدنشان متعلق به خودشان نیست: انسانشناسان و روانشناسانی مانند جوزف کمپل و وارن فارل، آیین عجیب ختنهی پسران مورد مطالعه و بحث قراردادهاند و نتایج جالبی حاصل شدهاست. بهطور قابل ملاحظهای، ختنهمراسمیاست که به پسران میآموزد بدنشان متعلق به خودشان نیست بلکه متعلق به کل جامعه است. در کودکی پسران باید این درد را تحمل کنند، دردی که اولین آمادهسازی پسران به عنوان سپر بلای جامعه است.وارن فارل میگوید:"از بدو تولد به پسران آموزش داده میشود که دورریختنیهستند. ابتدا با آلتشان! مطالعات در زمینهی ختنهی مردان نشان داده است که هرچه جوامع بیشتر به شکارچی و جنگجو برای بقا نیاز داشته باشد، پروسهی ختنهی پسران در آن خشنتر انجام میشود."به زبان دیگر، کل فلسفهی ختنهی مردان این است که به آنها آموزش دهد بدنشان در اختیار جامعه است و جامعه میتواند هرزمان که بخواهد بدون اجازهی مردان بدنشان را بکار گیرد. استقلال جسمانی از کودکی شروع میشود: موضوع رضایت و خودمختاری جنسی چیزی است که باید از کودکی به پسران و دختران آموزش داده شود بدون اینکه در آن تبعیض جنسیتی وجود داشته باشد.اگر میخواهیم به پسران و دختران درباره رضایت جنسی بیاموزیم، باید ابتدا خویش معلمان خوبی باشیم و خودمان این اصول را رعایت کنیم باید بدانیم اگر پسرانمان را بدون رضایتشان ناقصسازی جنسی کنیم، آنگاه معلمان خوبی نخواهیم بود و نخواهیم نتواست به پسرانمان یاد بدهیم که #نه_یعنی_نه. |
خشونت سیستماتیک یه مدت خیلی مدیدیه، مدید ینی تقریبا از 10 سال پیش، که فضای توییتر فارسی صحنه خون و خونریزی شدید بوده، توییتر به عنوان یکی از ارکان اصلی قشر روشنفکر (شما بخونید روشنفکر که من ر* توش) همیشه زمین مبارزه آدمها با افکار و عقیدههای مختلف بوده. این به خودی خود واقعا چیز بدی نیست اما از دل همین نبردها عقاید و تفکرهایی رشد میکنه که واقعا، لرزه بر اندام حداقل من میندازه. خشونت سیستماتیک یک تعریف داره که یه سالی یه بابایی به اسم یوهان گالتونگ معرفیش کرد. حالا به تعریف اصلیش کار ندارم اما یه تیکهای داره به اسم "خشونت فرهنگی" که از دین، ایدیولوژی، علم، هنر و کلا هرچیزی استفاده کنه برای اعمال خشونت مستقیم یا ایجاد خشونت سیستماتیک. حالا چرا اینو توضیح دادم؟ چون خشونت سیستماتیک یه جاهایی تبدیل شده به عرف، به هنجار و بخشی از جامعه بدون اینکه بدونن این خشونت به صورت سیستماتیک بهشون اعمال شده یا حتی در برخی از کیسها مثل خشونت علیه زنان، اصلا اسم این رفتار خشونت و دارن ازش استفاده میکنن. ما، به طور خاص، جامعه ما به شدت بسیار زیاد درگیر این خشونت سیستماتیکه و دقیقا به دلیل حضور مستمر این ساختار دیگه تفکیک و تحلیل و بررسی دقیق اونقدر کار سختی شده که جامعه (اینجا به منظور شخص) برای رهایی از تفکر اشتباه حوصله هزینه کردن نداره. هزینه از جنس تفکر طولانی و بررسی شرایط در هر کیس خاصه چون ما با ساختاری طرفیم که واقعا بعید میدونم در طول تاریخ جوامع بشری شبیه اون رو بتونیم پیدا کنیم، منظور از ساختار دقیقا تلفیق وضعیت کنونی فرهنگ، اقتصاد، دین و . هرچیز دیگری که سیستم کنترل و اشراف شدید روش داره. انعطاف این سیستم بسیار زیاده، تغییر ساختار در هر لحظه به منظور تبدیل تهدید به فرصت بدون داشتن ابا از بیان کردن این تغییر داره اتفاق میافته و دو هزارتا مثال دیگه که میتونم براتون بزنم. وقتی به این مرحله از خشونت سیستماتیک میرسیم که جامعه (کلیت) دیگه توان پرداخت هزینه برای تفکر و تفکیک شرایط رو نداره، دقیقا اتفاق توییتر فارسی میافته. درست لحظهای که شخصی سعی میکنه با فریاد "همهی شرایط باید مجزا بررسی بشه" از راه میرسه، اون قشری که اندکی، دقت کنید از کلمه "اندک" استفاده کردم، قدرت تحلیل بیشتر دارن به خاطر حجم بالای سرخوردگی از اون خشونت سیستماتیک دارن بر نمیتابن که نظر مخالف (آیا واقعا مخالفه؟)رو بشنون. اما دقیقا گذار جامعه از همینجا شروع میشه، از این لحظه که بشنویم بقیه چی دارن میگن. اما آیا من توی این 10 سال شنیدن دیدم؟ مطلقا خیر. هر لحظه که توی یک کانتکست که تمامی مردمان جهان اون رو ناشایست میدونن (مثل تجاوز)شخصی، گروهی و فرقهای بخواد یک کیس خاص رو به صورت مجزا بررسی کنه که این شرایط اینطوری و ... اونقد مورد هجوم قرار میگیره که واقعا در نهایت تلاش میکنه که یا بحث رو ادامه نده یا در نهایت با جمله "بله شما هم درست میگی .. " به بحث خاتمه بده. ما در شرایط کنونی بیشتر از هر چیزی نیازمند شنیدن و فکر کردنیم. اما آیا این شکل از سیستم، جایی، ظرفیتی، منابعی برای شنیدن گذاشته؟ خیر. آیا میشه از آدما توقع داشت که منطقی فکر کنن؟ خیر.ناامیدی مطلق |
نجیبانه زیستن زیبایی را باید دید و به صراحت آن را ستود، حتی اگر به اندازهی سرخی دانههای اناری در کاسهای بلور، در عصری پاییزی و به روزگار همهگیری کرونا باشد. زیبایی، وعدهی لذت، رضایت و نیک و نجیبانه زیستن است. کیست که دنبال "زندگی خوب" نباشد؟اما این پرسش که در نگاه اول فردی و کاملا شخصی به نظر میرسد، عمیقترین پیوند با شرایط اجتماعیمان را دارد و پرسشی به واقع سیاسی است. زندگی ما همین زندگی است که امروز با بدنهایمان در آن افکنده و تثبیت شدهایم. آیا میتوانیم در حصار خانهها و دور از مناسبات و پیکربندیهای اجتماعی و نابرابریهای اقتصادی حرفی از "خوب زیستن" بزنیم؟به نظر میآید پرسش معروف آدورنو از نسبت میان رفتار خوب و اخلاقی زیستن با وضعیت اجتماعی همچنان طنینانداز است. بیربط نیست اگر بپرسیم چگونه برخی زندگیها اهمیت بیشتری و عدهای دیگر اهمیت کمتری یافتهاند؟ چرا زندگی تعداد زیادی از انسانها از سوی حاکمان به رسمیت شناخته نمیشود و زندگیشان تا حد زندهماندن تقلیل مییابد؟ چرا کوچکترین زیباییها و لذتها به صورتی گنگ و نامفهوم و با بهانههای مختلف از آنها دریغ میشود؟ چگونه در تریبونی رسمی مردم به ریاضت و رنج بردن دعوت میشوند و حتی حکم میشود اگر از فلان میل و لذت صرفنظر کنند، بهمان را نخورند و نپوشند و نکنند هم، اتفاقی نمیافتد؟این پرسشها نشان میدهند، سیاستهای حکومتی به سمتی رفته که هر کسی که زنده است، لزوما زندگی هم نمیکند. نتیجهی همین سیاستهاست که زندگی بسیاری از افراد اصلا زندگی به حساب نمیآید و پیشاپیش از دسترفته تلقی میشود. کسی که ناچار باشد میل کوچکی مثل چشیدن طعم یک میوهی فصل را هم سرکوب کند، فقط زنده است و زندگی نمیکند.حتی با نیمنگاهی جزیی هم میتوان دید که چگونه مناسبات اقتصادی و بیکفایتی مدیریتی در متعادلکردن وضعیت اجتماعی و بیاخلاقی صاحبان قدرت، چنگالهایش را روی زندگی بسیاری از افراد باز کرده و آنها را موجوداتی غیرضروری برای جامعه و رها شده به حال خود کرده است.پس باز هم به پرسش آدورنو بر میگردم که آیا زندگی بد را میتوان خوب زیست؟ این جمله ممکن است در گوش بسیاری از افراد طنین سیاه و تلخی داشته باشد. به یاد دارم بار دیگری که این جمله را در انتهای یادداشتی آوردم، دوستی تذکر داد مردم نیاز به امیدواری دارند و خوباست حین نقدکردن پنجرهای هم برای نفسکشیدن باز کنیم. البته من هم با کمی امید اگر واقعی باشد موافقم حاضرم امید را حتی مثل ستارهای در دوردست بپایم و به آن خیره شوم، اما کافی نیست. میبینم امید محال، زندگیها را بیشتر به تنگنا میبرد. میبینم که هر روز چگونه جایگاه مدنی و حقوقی انسانها بیشرمانه انکار میشود. دست کم این است که پرسیدن، مبنای اراده و تحرکی شود.بخواهیم یا نخواهیم، این پرسش برای کسانی که زندگی اجتماعی خود را در سطح عاطفی و جسمانی رها شده و بیارزش میبینند، کسانی که حس میکنند، زندگیشان ارزش هیچگونه مراقبت و بزرگداشتی ندارد، طنین دیگری دارد. کسانی که فکر میکنند حتی لایق کوچکترین زیباییها و لذتها و نیکیها نیستند. کسانی که در کلام و عمل حاکمان خود میبینند، زندگیشان سزاوار آزادی و احترام، راستگویی، حمایت اجتماعی و اقتصادی، بهرهمندی از خدمات متناسب نیست و عقاید و نظراتشان جایی به رسمیت شناخته نمیشود چطور امیدوار باشند؟ از چه راهی برای خوب زندگی کردن تلاش کنند وقتی زندگیای ندارند که در اجتماع به حساب بیاید؟در حقیقت پرسش از زندگی خوب، برای انسانی است که بازتاب خود را در جایی ببیند و زنده بودنش جایی نمود و ضرورتی داشته باشد. اما وقتی حس کند که حتی با وجود تلاشی که میکند اگر حیات یا زیباییهای زندگیاش را از دست بدهد، خم به ابروی کسی از همنوعانش نخواهد افتاد، خوب زیستن هم برایش معنایی نخواهد داشت.شاید علت رواج این همه بیاخلاقی در رفتارهای فردی همین باشد. جودیت باتلر این گروه از انسانها را "سوگناپذیران" مینامد. کسانی که با نبودنشان و آسیب دیدنشان کسی به سوگشان نخواهد نشست. کسانی که هیچ ساختار حمایتی برای حفظ کیفیت زندگیشان در جامعه وجود ندارد. پس ما ناچاریم جامعهای که نمیتواند ارزش انسان را به عنوان موجودی زنده به او برگرداند "زندگی بد" بنامیم. پس اگر اسیر رنگ و لعاب ایدیولوژیهای حماقتپروری مثل زیست معنوی و موفقیت و اصلاح تدریجی و نظریههای گذار و . نشده باشیم و هنوز قدرت داشته باشیم که درک کنیم زندگی انسان اجتماعی است زندگی ما همینی است که در همین افق از زمان و مکان جریان دارد و معجزهای در راه نیست این زندگی به همان اندازه که متعلق به خودمان است، درهم پیچیده با زندگیهای دیگری است که ما فقط یکی از آنها هستیم باز هم با صدای رساتری میشود بپرسیم زندگی بد را چگونه میتوان خوب زیست؟ |
کیفها را در خانه بگذارید! یا چرا جیب داشتن یک مسیله فمنیستیست! نمیدانم برای شما هم پیش آمده یا نه، اما من به عنوان یک زن هر زمان که باید از در خانه بیرون بیایم چه برای رفتن به سرکار یا دانشگاه باشد چه خریدن نان از نانوایی، یک بی میلی و اینرسی عجیبی در خودم حس میکنم. چند روز پیش که شدیدا بی میل به بیرون رفتن از در خانه بودم، تصمیم گرفتم این مسیله را عمیقا بررسی کنم. هرچند چندان به تفکرات عمیقی نیاز نداشتم تا یک به یک عوامل ناخوشایندی که آدم را بی رغبت به بیرون رفتن از در خانه میکند کشف کنم.جدا از آلودگی هوا و بی اعصابی واضح همشهریها و شلوغی و کثیفی شهر که برای همه یکسان است. ما زنان با شرایط دوست نداشتنی ویژهای در بیرون خانه مواجهیم. اولین و بزرگترین آنها حجاب اجباری ست حاصل جنسیت زدگی وطنی. شاید فکر کنید حجاب داشتن چندان هم سخت نیست که باید بگویم هست مخصوصا اگر در هوای تیر و مرداد تهران باشد. اگر ما زنها فقط دولایه بیشتر از مردها لباس بپوشیم انگار دو مانع بیشتر برای خروج از خانه پیش رویمان هست و حداقل 300 - 400 تومان بیشتر از مردان باید خرج خرید لباس کنیم.دومین دلیل محصول سکسیسم جهانی ست اینکه انگار یک قانون نانوشته ما زنان را موظف میکند تا زیبا و خوشبو و خوش لباس از در خانه بیرون بیاییم و غیر از آن انگار که اشتباهی مرتکب شدهایم. این نیز یک مانع غول پیکر دیگرست که ما زنان را مشتری پر و پا قرص کسب و کارهای سفارش آنلاین هرچیزی میکند و نان آور خانوادههای پیکهای موتوری!سومین دلیل نگاه مردان غیور هم وطنمان هست که چه حجاب داشته باشی چه نداشته باشی چه زیبا لباس پوشیده باشی چه نپوشیده باشی لحظهای رهایت نمیکند و از خیابان بی آرتی و مترو تا فروشگاه و دانشگاه با توست و صددرصد بدون ذرهای اغماض ناخوشایند و استرس آور است. اما چهارمین دلیل بلایی ست که خودمان بر سر خودمان آوردیم. کیفها! کیفهای لعنتی که یک طرف بدنمان را سنگینتر میکنند و اصلیترین عامل گردن و شانه دردمان در سنین پیری میشوند. به اینکه کیفها چه عامل مزاحم و ناخوشایندی در زندگی من هستم پی نبرده بودم تا اینکه روزی خیلی اتفاقی و بی دلیل تصمیم گرفتم برای قراری عاشقانه در کافهای نزدیک خانه یمان با خودم کیف نبرم. بعد از شام که تصمیم گرفتیم با هم مدتی در پیاده رو قدم بزنیم متوجه شدم که چقدر پیاده روی برایم از هر زمان راحتتر است و چقدر اینکه میتوانم با کمر صاف و سینه سپر قدم بزنم به اعتماد به نفسم در برخورد با این فرد کمک کرده ست. فهمیدم که چقدر کیف میتواند چیز غیر ضروری و مزاحمی باشد اگر لباست مجهز به جیبهای جادار برای گذاشتن موبایل و کارت و کلید است. انداختن کیف دوشی که عادت زنان است در نحوه ایستادن و راه رفتن آنها و اعتماد به نفسی که با زبان بدنشان منتقل میکنند تاثیر به سزایی دارد. باعث میشود پیاده روی خسته کنندهتر و کل قضیه خروج از خانه و حضور در جامعه ناخوشایندتر باشد. کیف یک جز جدا نشدنی از پوشش زنانه ست که باعث میشود باز هم سهم بیشتری از درآمد زنان برای پوشاک مصرف شود.ما که در تغییر عامل اول و سوم نقش چندانی نداریم و تغییر عامل دوم هم جریت و همت و زیرساخت زیادی میطلبد اما تغییر آخرین عامل از همه آسانتر به نظر میاید. کافیست لباسهای جیب دار بخریم، وسایل غیرضروری که با خود حمل میکنیم را به حداقل برسانیم و کیفها را در خانه بگذاریم! |
امانیست، کرونای روح اسپوتنیک، با اتمام قرنطینه در بسیاری از بخشهای چین آمار درخواست طلاق توسط زوجهای چینی با افزایش قابلتوجهی همراه بوده است.درخواستهای طلاق در برخی استانهای چین بهاندازهای افزایش داشته که زمان قرارهای ملاقات وزارت امور شهروندی این کشور با مدیران کل و استانها جهت رسیدگی به این امور تا چندین هفته آینده پر بوده و درخواستهای جدید تا تاریخ هجدهم مارس به دلیل فشردگی حجم درخواستها پذیرش نخواهد شد.بحران کرونا جنبههای مختلف زندگی را تحت تاثیر قرار داده است.آیا دولت چین روزی پیشبینی میکرد که چنین خیل عظیمی از شهروندانش، پس از دو ماه قرنطینه و ماندن دایم در خانه برای طلاق اینگونه صفآرایی کنند؟با مروری بر سیر تحولات تاریخی، اجتماعی و فرهنگی چین، از دوران چین باستان تا چین مدرن، میتوان به فرآیند تحولات و تبادلات روحی و روانی انسان چینی تا به امروز پی برد .. و اما انسانی که امروز، در چین به این نتیجه میرسد که پس از دو ماه قرنطینه دیگر تاب و تحمل زندگی زناشویی را ندارد و باید طلاق بگیرد. این انسان کیست؟چه ویژگیهایی دارد؟ زندگی زناشویی که دو ماه تاب استقرار و استواری را ندارد چگونه زندگی است؟ویژگیهای این سبک زندگی چیست؟ ریشه مشکلات کجاست؟ انسان خدای انسان .برای بشر،خدا همان بشر است ، جملهای از "مارتین فویرباخ" فیلسوف ماتریالیست آلمانی که میتواند مبنایی مناسب برای ریشهیابی بسیاری از مشکلات اجتماعی، فرهنگی و روحی باشد که، بشر امروز با آن دستوپنجه نرم میکند. طلاق، خودکشی،آزادیهای بیبندوبار جنسی و . همه و همه از محصولات این نوع نگرش نسبت به انسان و جهان هستند، نگرشی اومانیستی.#اومانیسم در لغت به معنای "انسانگرایی" است. اما در مفهوم و در عالم واقع به معنای بشرمداری و به معنای دقیق کلمه"انسانپرستی" است، اومانیسم انسان را ملاک و مقیاس همهچیز قرار میدهد و منش و مبد تمامی حقایق،اخلاقیات و ارزشهاها را نفس(اماره) خود بنیاد بشرمی داند و در این نگاه خداوند هیچ دخل و تصرفی در امور عالم ندارد و انسان همان خداست.بنا بر گفته فویرباخ که" برای بشر،خدا همان بشر است"،اومانیسم، بهعنوان روح حاکم بر تمدن غرب و سبک زندگی مدرن، مبنا و معیار بشر مدرن در همه امور زندگی قرار میگیرد و تمامقد به نفی هرگونه امر الهی و فرا مادی میپردازد و زندگی را تفسیری کاملا مادی میکند و در نهایت میگوید: "انسان خدای انسان". قرنطینهای به رنگ امانیسمشمار بسیار فراوان درخواستهای طلاق در چین، بیزاری آنها پس از دو ماه قرنطینه از زندگی زناشویی و بسیاری از مشکلات اجتماعی و فرهنگی دیگر در چین و جوامع مدرن، منشعب از نگاهی اومانیستی(انسان مدارانه) و کاملامادی به انسان، و زندگی اوست. در زندگی زناشویی با ملاکها و معیارهای اومانیستی، فرد است که اصالت دارد. سود مادی است که انسانها را در کنار یکدیگر حفظ میکند و دیگر مفاهیمی همچون، گذشت و وفاداری و . که در بسیاری از ادیان الهی و حتی آیینهای غیر الهی(کنفوسیوس) وجود دارد، در این سبک زندگی معنا نمییابند.زیباییهای جسمانی، فایده شخصی، لذت جنسی و . است که انسان مدرن را نهتنها در چین، بلکه در بسیاری از کشورهایی که در حال مدرن شدن هستند، در کنار یکدیگر نگه میدارد.اومانیسم بهمثابه کرونایی روحی، همه ابعاد روحانی و جسمانی بشر مدرن را فراگرفته و گویی اکثریت قریب بهاتفاق انسانهای امروز، به شکلی خودآگاه و یا ناخودآگاه از این بیماری رنج میبرند و بیآنکه خود بدانند، روحشان در تصرف اومانیسم درآمده و در عین حیات جسمانی، مردهاند. چارهای باید اندیشید.آیا راه نجاتی برای برونرفت از اومانیسم و تبعات اجتماعی، خانوادگی و . آن وجود دارد؟ اومانیسم نه، پس چه؟برای پاسخ به پرسشهای خود و یافتن راهحلهایی مناسب برای نجات از اومانیسم و تبعات مخرب آن بهویژه در حوزه خانواده، سری به برخی فرهنگها و آیینهای شرقی همچون بودیسم و هندوییسم زدیم. نکات مثبت و گاها کارآمدی را منباب اخلاق زناشویی در این فرهنگها یافتیم. اما، طبیعتا نقایص و کاستیهایی هم در این نگاهها نسبت به انسان و زندگی او وجود دارد که در این مسطور مجال پرداختن به آنها نیست. مت سفانه بافاصله گرفتن برخی جوامع شرقی از سنتها و بنیادهای اخلاقی خویش و نزدیکی هر چه بیشتر آنها به جریان مدرنیته، مشکلات اخلاقی، خانوادگی و . نیز در این جوامع افزایشیافته است. زیر سایهی آرامشو اما نگرشی جامعتر و کاملتر از نگاههای آیینی _ سنتی شرقی که میتواند پاسخدهنده بسیاری از مسایل و چالشهای بشر مغروق مدرنیته باشد، نگاهی نیست جز، نگاه اسلام و قرآن. در این نوشتار مجال پرداختن به مقولات حکمی و ماهوی نگاه اسلام وجود ندارد و از توان بنده حقیر هم خارج است. اما، کتب و مقالات فراوانی در حوزه مباحث حکمی _ فلسفی و ماهوی اسلام وجود دارد که علاقهمندان میتوانند به آنها رجوع کنند. اینک بیاییم با رویکردی مسیله محور به متن متقن اسلام یعنی قرآن کریم رجوع کرده و راهحلی مناسب را برای برونرفت از مشکلات خانواده امروز که اینگونه خواستار جدایی است، بیابیم.و من آیاته ن خلق لکم من نفسکم زواجا لتسکنوا الیها وجعل بینکم موده ورحمه ان فی ذ لک لآیات لقوم یتفکرون: و از نشانههای [قدرت و ربوبیت] او این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا در کنارشان آرامش یابید و در میان شما دوستی و مهربانی قرارداد یقینا در این [کار شگفتانگیز] نشانههایی است برای مردمی که میاندیشند.در نگاه قرآن، همهچیز و همهکس نشانهاند و مخلوق و دیگر خبری از انسانپرستیها و نفس گسیختگیهای اومانیستی نیست و هر آنچه هست اوست و نشانی از وجود او. این است تفاوت بنیادین نگاهی الهی با نگرشی اومانیستی. ازدواج و تشکیل خانوداه نیز از این قایده مستثناء نیست و دالی است بر هدفدار بودن خلقت خداوند و نشانهای از ربوبیت و تدبیر عالم به دست کمال مطلق. در این آیه مبارکه برابری و همسانی زن و مرد و عدم برتری مرد بر زن بهحسب جنسیت او ازجمله موضوعاتی است کعه خداوند متعال ما را به آن تذکر میدهد. در ادامه آیه که محل اصلی و کلیدی بحث ما بشمار میآید، هدف از ازدواج و نحوه روابط زناشویی میان زن و شوهر ذکرشده است. باریتعالی در بخشی از این آیه به "لتسکنوا الیها" اشاره میفرمایند و هدف از تشکیل خانواده را رسیدن به آرامش و یک سکنه روحی و روانی معرفی میفرمایند. این آرامش همان گوهر گمشده در بنیان خانوادههای غوطهور در مدرنیته است. آیا این آرامش بهمحض خوانده شدن خطبه عقد میان زوجین محقق میگردد؟ اگر اینگونه بود در غرب و شرق عالم نیز برای تشکیل رسمی خانواده عقد میخوانند، اما .رسیدن به آرامش در خانواده به شکل دفعی با یک عقد رخ نمیدهد و فرآیندی است تدریجی و مستلزم تلاش زوجین. با هم برای هم..در ادامه این آیه شریفه خداوند بهنوعی، روش و نحوه رسیدن به آرامش در خانواده را روشن میسازد و میفرماید: "وجعل بینکم موده ورحمه"، آری، موده ورحمه بهعنوان دو عنصر کلیدی در روابط زناشویی میتواند تحققبخش آرامش و استحکام در خانواده باشد. بهطور خلاصه میتوان موده را محبت و دوست داشتن دوطرفهای دانست که متقابلا در زوجین وجود دارد و رفتار آنها را تحتالشعاع قرار میدهد و اما رحمه را نیز میشود نوعی رحم کردن و چشمپوشی از عیوب اخلاقی و رفتاری یکدیگر بهویژه میان زوجین دانست. به این معنا که اگر زن و مرد هر یک در روابط زناشویی رفتار ناپسندی را از خود بروز دادند، دیگری آن را بخشیده و در مقابل رفتار ناپسند او رفتاری شایسته داشته باشد و از نقوص طرف مقابل خود چشمپوشی کند و درنهایت نیز در تلاش برای رفع آن نقایص باشد. مثالی ساده منباب موده ورحمه، "بلند شدن بهپای یکدیگر به نشانه احترام و محبت را در نظر بیاورید، شما بهپای من بلند میشوید و من هم متقابلا بلند میشوم، این عمل را موده نام مینهند. گاهی ممکن است شما بهپای من بلند شوید و من به پایتان بلند نشوم، اینجاست که باید رحمه متبلور شود و شما به من رحم کنید و از عیب رفتاری من چشمپوشی داشته باشید". این نوع نگاه به روابط زناشویی بدین معنا نیست که زوجین حق فردی و یا حریم شخصی ندارند و تمامعیار باید در حال گذشت کردن و . باشند، بلکه آنان با حفظ حریم و حقوق شخصی خود تو مان با یک نگاه الهی و نه انسان مدارانه (اومانیستی) میتوانند در حفظ و استحکام روابط زناشویی خویش کوشا باشند. در اینجا ذکر این نکته نیز حایز اهمیت است که موده ورحمه بهعنوان دو عنصر آرامشبخش و استحکام زا در روابط زناشویی باید تو مان باهم وجود داشته باشند هریک بهتنهایی کارکردی که بایسته و شایسته است را نخواهند داشت. درنهایت باید به این نکته نیز اشاره کنیم که روشها و توصیههای فراوان دیگری برای تعالی و استحکام روابط زناشویی، در قرآن ذکرشده است که در این مقال فرصت معرفی و پرداختن به آنها را نداشتیم ..به امید آنکه پس از اتمام دوران قرنطینه در کشور عزیزمان، شاهد اخبار و اطلاعات خوب و خوشحالکنندهای درباره روابط خانوادهها و زوجها باشیم و خبری از طلاق و . نباشد. |
قضاوت^^ [یک وقتهایی هست مچ خودت رو در حال انجام دادن کاری میگیری که قبلا دیگران رو بابتش قضاوت کرده بودی.خیلی هولناکه، روبه رو شدن با خودت]آخرین متن ستاره دار شدهی دفترچه یادداشتم! و چقدر بجا بود! قضاوت حتی اسمشم سنگینه دیگه چه برسه به قاضی بودن! راستیتش یکی از بدترین ویژگیهای مغزم اینه که همه چی یادم میمونه اونم با جزییات در حدی که اگه چشمامم ببندم میتونم بشمارم تو اون ثانیه قالیه چندتا گل داشته . ولی خب همش بخاطر کینه نیست، چون بجز این، وقتایی که آدمای اطرافم دل هم و میشکنن وقضاوتایی که از هم کردن رو یادم میمونه! ولی بعد از این همه چیز یه چیز و خوب فهمیدم کافیه فقط یه مشکل کوچولو از زندگی بقیه رو قضاوت کنی! در آخر خودت یادت میافته این مشکل بزرگ همون مشکل کوچیک اون بوده که قضاوت کردی! نمیخوام مسیله رو آب و تاب بدم! ولی خب به قول باکلاسا کارما هست و به قول ماها خدا تو دل آدماست، خدایی که وقتی قضاوت میکنی میبینه شبا اون بندش چقدر بخاطر اون مسیله گریه کرده یا چقدر از اون قضاوت از هدفاش از زندگیش و .. دست کشیده! و از قضا خدا اصلا مثل کارما عمل نمیکنه که فقط در حد اون دلت بشکنه بلکه با شکوندن روحتم جواب میده که آره بابا دنیا خیلی کوچیکتر از این حرفاست انسانکم! خلاصه حرفی نموند ولی خب مواظب خونهی خدا باشید^^پ.ن:فک کنم جو روز جمعه من و همه گرفته ولی خب کلنی کاشکی حواسمون به این نوع گناه باشه که خدا روش خیلی حساسه(آی ام از اینا که تا یکی میخوره زمین ازش میخندم و تا خودم جلو اون بنده خدا نخورم زمین خدا ولم نمیکنه) - _ - پ. ن آخری: کاشکی سنگینی حرفامون،که ما از روی بی تفاوتی و سرگرمی میگیم روی شونهها و دل بقیه رو میدونستیم |
کودک لجباز و پرخاشگر و شیوه صحیح تربیت و برخورد او بازنشر پست من از وبلاگ مشورکمقدمه(مناسب برای والدین کودکان 4 تا 10 ساله)کودک لجباز و پرخاشجو یکی از مواردی است که والدین زیادی از آن ناراضی و ناراحت هستند. لجبازی کودک با والدین دلیل رجوع بیشتر خانوادهها به متخصصین بوده تا بهتر بتوانند با پرخاشگری کودکان خود برخورد کنند. در این مقاله ابتدا به شناخت لجبازی، نافرمانی و پرخاشگری در کودکان پرداخته خواهد شد و در ادامه نحوه صحیح برخورد با این ویژگیها بررسی میشود.کودک لجباز و پرخاشگر و شیوه صحیح تربیت و برخورد اوکودک لجباز، نافرمان و پرخاشگر چه رفتارهایی را از خود نشان میدهد؟کودکان با لجبازی و نافرمانی خود به دنبال مخالفت با سایرین، آزار اطرافیان و عدم پیگیری دستورات هستند. پرخاشگری نیز که به معنای آسیب رسانی به خود، اشخاص و اشیا میباشد، در کودکان لجباز و نافرمان مکرر دیده میشود. نشانههای این کودکان که باعث رنجش والدینشان میشود، عبارت اند از:عصبی بودن، جروبحث کردن با بزرگترها، نافرمانی از دستورات و قوانین بزرگترها، عدم سازش با سایرین، آزار دادن عمدی دیگران، سرزنش دیگران به خاطر اشتباهات و بدرفتاریهای خود، زود ناراحت و عصبی و عصبانی شدن، استفاده از کلمات مستهجن، آسیب رسانی به سایرین و اشیای پیرامون و گاهی آسیب رسانی به خود.چرا کودکان دست به لجبازی، نافرمانی و پرخاشگری میزنندچرا کودکان دست به لجبازی، نافرمانی و پرخاشگری میزنند؟کودک با انجام لجبازی و پرخاشگری به دنبال رسیدن به خواستههای شخصی، ناراحت کردن دیگران، توجه و استقلال میباشد. رفتار و تربیت والدین مهمترین عامل ایجاد کننده لجبازی و پرخاشگری در کودکان میباشد ولی به صورت کلی عوامل موثر عبارت اند از:کنترلگری زیاد والدین، اشکال والدین در توجه به فرزند، شکست و ناکامی کودک، سرزنش زیاد والدین، انعطاف ناپذیری والدین در برابر خطاهای فرزند، تنش و ناآرامی در خانه و خانواده، تقویت ناخواسته رفتارهای منفی توسط والدین، حسادت کودک.مهمترین راهکارهای مقابله با لجبازی و نافرمانی کودک کدام است؟حال برای کاهش و کنترل رفتارهای ناخوشایند فرزندان چه اقداماتی میتوان انجام داد؟در این راستا راه حلهای مختلفی وجود دارد که برخی از آنها، عبارت اند از: 1 . با انجام فعالیتهای خوشایند مشترک "مثل بازی کردن" رابطه صمیمی با کودک ایجاد کنید. 2 . شنونده خوبی برای کودک باشید و فرصتی را برای صحبت کردن به او بدهید. 3 . به کودک فرصت دهید تا در تصمیم گیری اموری که به او مربوط میشود "مثل انتخاب لباس یا اسباب بازی" شرکت کند. 4 . با توجه به ظرفیت و توان کودک به او دستور دهید و کار بخواهید. 5 . در خانه و خانواده فضایی آرام و بدون تنش ایجاد کنید. 6 . با دستورهای پیاپی و مکرر کودک را لای منگنه نگذارید.مهمترین راهکارهای مقابله با لجبازی و نافرمانی کودک کدام است 7 . در کارها و امور شخصی کودک "مثل نحوه چینش کمد شخصی" مداخله نکنید. 8 . بین فرزندان خود فرق نگذارید و با آنها یکسان رفتار نمایید.مطالعه بیشتر: حسادت به خواهر و برادر 9 . نسبت به کودک با احترام صحبت و رفتار کنید.امر و نهی کردنهای مکرر باعث افزایش لجبازی کودک میشود. 10 . با انجام رفتارهای مثبت و پرهیز از رفتارهای نامناسب، الگوی مطلوبی برای کودک باشید. 11 . از تماشای فیلمهای خشونت آمیز کودک، جلوگیری کنید. 12 . در مقابل فرزند به همسر خویش احترام بگذارید. 13 . سعی کنید مشکلات فرزند خود را ابتدا شناسایی کرده و بعد یکی یکی و گام به گام آنها را حل کنید. 14 . با همسر خود باید در خصوص نحوه رفتار با فرزندتان با یکدیگر به گفتگو و تبادل نظر بپردازید و به یک موضع واحد برسید. 15 . انتظارات خود را از کودک "چه رفتارهای مثبتی که باید انجام داده و چه رفتارهای منفی ای که نباید انجام دهد" دقیقا مشخص کنید.با قاطعیت در مقابل سماجتها و لجبازیها و پرخاشگریهای کودک واکنش نشان دهید.با قاطعیت در مقابل سماجتها و لجبازیها و پرخاشگریهای کودک واکنش نشان دهید. 16 . عواقب مثبت و منفی انجام رفتارهای مطلوب یا نافرمانی را به کودک متذکر شوید. 17 . به جای شخصیت کودک، رفتار او را مورد تحسین یا انتقاد قرار دهید. 18 . درمقابل سماجت و پرخاشگری کودک قاطع باشید. 19 . همیشه به قول خود عمل کنید و از پاداشها و تنبیه هایی که به آنها عمل نمیکنید، اصلا استفاده نکنید. 20 . در اصول تربیتی خود ثبات داشته باشید و دمدمیمزاج عمل نکنید. 21 . حتما به رفتارهای مثبت کودک توجه مناسب کنید. 22 . در هنگام نافرمانی ابتدا با ملایمت به کودک رفتار مطلوب فراموش شده را گوشزد و یادآوری کنید. 23 . علت لجبازی و پرخاشگری را از کودک جویا شوید و در راستای رفتارهای مورد نظر با یک دیگر مذاکره نمایید. 24 . آرامش خود را در هنگام لجبازی و پرخاشگری کودک خود، حفظ کنید.رفتارهای مثبت کودک خود را تحسین و تشویق کنید تا او را برای انجام کارهای مثبت تحریک کنید.اثرات منفی تنبیه بدنی و کتک زدن کودکان کدام است 25 . رفتارهای منفی کودک لجباز خود را تا هنگامی که به خود، دیگران یا اشیا آسیب وارد نمیکند مورد بی توجهی و خاموشی قرار دهید. 26 . رفتارهای ناشایست کودک را تنبیه و جریمه کنید ولی از آن به عنوان بیشترین وسیله اصلاح رفتار استفاده نکنید و بیشتر از پاداش بهره بگیرید. 27 . بعد از تنبیه و جریمه کردن رفتارهای ناشایست، با تنها گذاشتن از کودک بخواهید که بر روی اعمال خود فکر کند. 28 . در کنار انتقاد از رفتارهای منفی کودک "لجاجت و پرخاشگری"، رفتارهای مثبت او را تشویق کنید. 29 . با صحبت کردن "در قالب گفت و گو، قصه گویی، نمایش یا ." رفتارهای مثبت و مبتنی بر حل مسیله را به کودکان در برابر مشکلات آموزش دهید. 30 . از طریق ایجاد رقابت مثبت کودک را به انجام رفتارهای مثبت تحریک کنید. 31 . کودک را از زمینههای بروز لجبازی و پرخاشگری "مثل بیخوابی یا گرسنگی" دور کنید. 32 . در راستای رفع مشکلات فرزند خود از نظرات و راه حلهای سایرین استفاده کنید. 33 . با استفاده از فعالیتهای گروهی و بازی گونه کودک را ترقیب به انجام دستورهای خود "مثل مرتب سازی اتاق" کنید.اثرات منفی تنبیه بدنی و کتک زدن کودک لجباز کدام است؟متاسفانه بسیاری از والدین به علت نداشتن صبر لازم و همچنین آگاه نبودن از برخوردهای مناسب با لجبازی، نافرمانی و پرخاشگری فرزندان، راحتترین اقدام را برای کنترل رفتارهای منفی کودکان خود انتخاب میکنند و آنها را کتک میزنند.ولی این اقدام موقتی، اثرات منفی جدی ای دارند که برخی از آنها عبارت اند از:ایجاد حس عجز و نا امیدی و به طبع افسردگی و پرخاشگری، پایین آمدن عزت نفس، سردرگمی در مشخص کردن رفتار مناسب و مطلوب، ایجاد حس کینه و دشمنی و انتقام، الگو برداری از رفتارهای پرخاشگرانه و آسیب زننده، افت تحصیلی، گوشه گیری از جمع، اشکال در دوست یابی، تداوم لجبازی و رفتارهای منفی، از بین رفتن استقلال و به طبع وابستگی و دنبالهرویی افراطی، ایجاد اضطراب و ترس درونی دایمی، آسیب بدنی.مطالعه بیشتر: عزت نفس کودک و آثار تشویق و تنبیه بر آنچگونه از فرزند خود در برابر پرخاشگری سایر کودکان محافظت کنیمچگونه از کودکان خود در برابر پرخاشگری دیگران محافظت کنیم؟یکی از سوالات جدی والدین از متخصصین این است که:در برابر همسالان پرخاشگر - در مدرسه یا محله - چه اقدامی باید انجام داد؟توصیه میشود که از فرزندان خود خواسته شود که اولا با آنها فعالیتهای مشترک مثل بازی انجام ندهند. از محل تجمع یا حضور آنها دوری نمایند و در نهایت نیز رفتارهای اشتباه آنها را به بزرگترها مثل والدین یا مربیان به منظور تنبیه شدن گزارش دهند.*******در نهایت برخورد و تربیت کودک لجباز امری دشوار ولی مهم است که هرگز نباید اصول رفتاری که بالا ذکر شد زیر پا گذاشته شود زیرا اثرات جبران ناپذیری در زندگی آینده او به همراه خواهد داشت.برای مطالعه بیشترفرزندان نوجوان و سرکشی نوجوانی و برخورد والدیناستقلال طلبی نوجوانان و پیامدهای آن در خانواده رفتار کودک در میهمانی هاخشونت و پرخاشگری والدینچرا کودکان کابوس شبانه میبینند؟نظم و انضباط کودک در مدرسه |
آسیبهای روانی فضای مجازی سبحان خورشیدیاجتماع مجازیبشر در قرن بیست یکم اجتماع مجازی خود را به شکلی نبوغمندانهای بسط و گسترش داده و پایگاههای اطلاعاتی نامحدودی از هر سیستم و شبکهای ایجاد نموده است که میتوان این اطلاعات و دادهها را به سرعت هر چه تمامتر برداشت نمود و بانکی از اطلاعات هر شخص و سازمان و ارگان دریافت نمود و توانست با ایجاد سرورهای عظیم پیام رسانی حدود میلیونها پیغام را در عرض چندین ثانیه رد بدل کند و با ایجاد گروههای مجازی و کانلها حدود میلیونها نفر میتوانند گروههای خانوادگی اداری کاری و هنری و ...ایجاد نمایند که میتوان هزاران اخبار را در این نوع شبکهها ایجاد نمود.جامعهی شبکهای را میتوان شکلی از جامعه تعریف نمود که به گونهای فزاینده که روابط خود را در شبکههای رسانهای سامان میدهد شبکه هایی که جایگزین شبکههای اجتماعی ارتباط رودر رو میشوند یا انها را تکمیل میکنند این بدان معنی است که شبکههای ارتباطی و رسانهای در حال شکل دادن به شیوهی سازمان دهیها و ساختارها ی بسیار مهم جامعه مدرن و صنعتی هستند(ون دایک - .) 24 ٫ 1384 اجتماع مجازی جامعه ایست که از تمام فرهنگها و کشورها قومها و نژاد در ان واحد بایکدیگر ارتباط برقرار مینمایند به طور کلی میتوان جهانی شدن را در عرصههای بین الملی بدون صرف وقت تسریع بخشید در جامعهی مجازی قواعد و مقررات انچنانی و ضمانتهای اجرایی کمی به چشم میخورد.به هر حال اجتماع مجازی انسانها با تمامی کارکردهای مثبت ان بسیاری از اسیبهای روانی اجتماعی و تغییرات گستردهی فرهنگی را در پی دارد. رسانه نوین به عنوان نماد تکنولوژی در همهی ابعاد زندگی بشر امروز در جریان است و به مثابهی نوعی ایدولوژی است ارزشها و اداب رسوم و فرهنگ و باید و نبایدهای خود را به واسطهی منطق ابزاری خود دیکته میکند و سبک هویتی و شخصیتی جدیدی را به وجود میاورد(شاه حسینی - ) 19 ٫ 1393 نباید خیلی ساده انگارانه با این چنین تکنولوژی بشری نگریست بلکه امروز چنان فضای متروکه پرجمعیتی را به وجود اورده که هر انسانی را در بسیاری جهات امیخته در توهمات و افیونها قرار داده و با ردبدل شدن بسیاری از سبکهای زندگی و الگوهای رفتاری افراد را در موقعیت هایی متناقض قرار داده حتی گاهی بسیار فرد بینش خود را در ارتباط با دنیای واقعی خود بسته و سرنهاده بر اتفاقات اجتماع مجازی و فعالیت هایی که میتوان به مرور وقتهای بسیاری را اتلاف نموده همانند ولگردیهای دنیایی واقعی که هیچگونه سود و منفعتی برای افراد ندارد . امروزه فضای مجازی بحرانهای اسفناکی را پیش روی جوامع قرار داده و همچنان عدم مدیریتهای مناسب برای سازمان دهی افراد که واقعیت اجتماعی را از یاد نبرند متاسفانه اشکار است در بعضی از مواقع مشاهده مینمایم با اشتراک گذاری از زندگی شخصی خود و یا دیگران باعث میشویم ذهن اذعان عمومی دچار قضاوتهای نابجا و ناصحیح شود حتی بسیار از موارد باعث درگیریها و نزاعهای دسته جمعی شده پدیده اشتراک گذاری در دنیای مجازی باعث اثر گذاری بر بسیاری از روابط دوستانه عاشقانه فردی ذهنی جمعی میشود لذا اشتراک ویدیو تصاویر و صوت را در جایگاهی بسیار مهم و تاثیر گذار بر روی الگوهای رفتاری و سبک زندگی میتوان دید امکان برقراری ارتباط و اشتراک گذاری محتوا در این گونه شبکهها از طریق ایجاد یک پروفایل و مرتبط نمودن ان با دیگران به منظور ساختن یک شبکه شخصی است(شهابی و بیات - ) 65 ٫ 1391 پروفایل در فضای مجازی همانند شناسنامه افراد در اجتماع واقعی افراد میباشد که به معنای ثبت مشخصات کاربران در سیستم اپیلکشنهای فضای مجازی میباشد البته به این معنا نمیباشد شناسنامه افراد در فضای مجازی به طور کامل نمایان و اشکار باشد بلکه فقط محدود به نام و عکس فرد میباشد که شایان ذکر است بیشتر اوقات خوده افراد نام و مشخصات جعلی قرار داده و این یکی از معضلات اجتماع مجازی محسوب میشود که فردی که جعل هویت و یا عدم اشکار هویت میکند احتمالات فراوانی میرسد که فرد قصد غرض مخربی را در سر میپروراند. در نیتیجه فضای مجازی بسیاری از مشکلات روحی و شخصیتی را به وجود میاورد که در تیترهای بعد به طور اجمالی به اسیبهای روانی اجتماعی پرداخته میشود |
فرهنگ و تحریم فرهنگ چی است؟ سادهترین تعریفی که میتوانم از فرهنگ بدهم این است:قاعدههای غیر غریزی که بسیاری از تصمیمها را به طور ناخودآگاه به آنها میسپاریم و دربارهی درستی یا سودمندی آنها هر آن، یا هر روز از خود سوال نمیکنیم.دقیقتر توضیح بدهم. گاه ما بدون محاسبه و بر اساس غریزه تصمیم میگیریم، مثلا میخوریم چون گرسنه هستیم. گاه غریزه را بابت محاسبه کنار میگذاریم، مثلا گرسنه هستیم، اما نمیخوریم، چون غذا کم است و میخواهیم آن را برای فرزندی یا دلبندی نگه داریم. حالت سومی هم هست. نه غریزی رفتار میکنیم، نه محاسبه میکنیم. بر اساس چیزهایی که ناخودآگاه برای ما قاعده شدهاند رفتار میکنیم. هر بار از خودمان نمیپرسیم امروز چند وعده غذا بخوریم. از قبل فرض کردهایم صبحانه داریم و ناهار و شام و بر اساس همان عمل میکنیم.بیایید یک مثال خیالی از کارکرد فرهنگ را مرور کنیم. فرض کنید در یک کشور بسیار بیثبات که از روز استقلال تا همین امروز هرگز رنگ ثبات سیاسی را به خود ندیده کودتا شود. مردم از مدتی قبل بوی کودتا را میشنوند، مواد غذایی و ضروریات زندگی را انبار میکنند، در خانهها را قفل میکنند و خلاصه به "اندکی بنشین که کودتا بگذرد" عمل میکنند. این که خیلی وقتها اسمش را "واکنش طبیعی" میگذاریم، حاصل فرهنگ بیثباتی است.حالا یک کشور در حال توسعه با ثبات نسبی را در نظر بگیرید. کودتا میشود. عدهای مینشینند و عدهای به خیابان میریزند. اگر حریف شوند، کودتا را خنثی میکنند، اگر نه، کودتا آنها را خنثی میکند. بیثباتی، تصمیم فردی، ترس از هر دو سو، فرهنگ چنین جامعهای است.یک کشور توسعهیافته و با ثبات چه؟ فرض کن آلمان یا سوید، صبح یکی با واکسیل و ده میلیون تا درجه بیاید توی تلویزیون و بگوید من رییس ستاد هستم و ما کودتا کردهایم. تقریبا هیچ کس رییس ستاد را نمیشناسد. کسی باور نخواهد کرد و تقریبا همه فکر میکنند که این شوی بیمزهای مثل کارهای ساشا بارون کوهن است. از خانه هم که بیرون بروند اگر یکی با اسلحه جلوشان را بگیرد، سرش داد خواهند زد که بگیر سرش را کنار خطر دارد الان مترو میرود. بعد هم گوشیش را در میآورد از یونیفرم طرف عکس میگیرد که بدهد وکیلش که ازش شکایت کند.سه فرهنگ متفاوت این قدر با هم تفاوت دارند. حالا شاید شما هر فرهنگ را طور دیگری ببینید. مهم تفاوت است. تفاوت را ببینید.تحریم (بسیار گفتهاند و خوانده و شنیدهاید) خصوصا تحریم هوشمند، روشی است برای شکنجهی جسمی و بعد ذهنی تقریبا تکتک افراد یک ملت برای وادار کردن آن ملت که نه تنها فرد فرد تسلیم شوند، که کشور و حاکمیت را نیز به تسلیم وادار کنند. یعنی بجنگی، اما برای جنگ نه تنها هزینه نکنی که مسیولیت ورود به جنگ را هم رندانه از سر خودت باز کنی و بعد منابع یک کشور را تصرف کنی. تحریم چنین چیزی است.فرهنگهای مواجهه با تحریم چه هستند؟ راه حلهایی که آدمها بی تردید برای مواجهه با تحریم سراغ آنها میروند کدام است؟ من دو راه حل عمده برآمده از دو فرهنگ عمده میشناسم.تن ندهیم.تن بدهیم.اما راستش هیچ کدام از این دو "راه حل" نیستند. دوستی بود که میگفت از بیپولی به جان آمدهام. برویم سرقت از بانک. گفتم نقشهای برای سرقت داری؟ با خوشحالی گفت بله بله. نقشه سه مرحله دارد.الف. از در وارد میشویم.ب. سرقت میکنیم.ج. از در خارج میشویم.این راه حلهای پر طرفدار هم در وضع فعلی شبیه نقشهی سرقت بانک رفیق ما هستند. بایستیم؟ سلمنا. چه طور بایستیم؟ نایستیم؟ سلمنا. چه طور نایستیم اما زنده بمانیم و محرومتر (مثل مردم لیبی) نشویم؟میخواهم بگویم نیاز به فرهنگی داریم که همزمان که به ما میگوید پشت مبارک خودمان را درگیر شاخ گاو نکنیم، به ما بگوید گاو گاو است و باید یوغ به گردنش نهاد یا دوشیدش یا هر دو. نه این که از ترسش تسلیمش شد. شما تسلیم هم که بشوید او مست قدرت است و شما را رها نخواهد کرد.گروهی گفتند مذاکره تسلیم نیست. تجربه کردیم. تسلیم هم نشدیم. اما ما به مذاکره پایبند ماندیم دیگری نه. چرا نتوانستیم او را پایبند نگه داریم؟ چون او زور داشت و زور گفتن بلد بود، ما نه تنها زور نداشتیم، بلکه زور گفتن به گردنکلفت مفتخوری مثل او را هم (که روا است) بلد نبودیم.چنین است که ما در برابر تحریم نیاز به سه استراتژی داریم و یک فرهنگ. اینها چه هستند؟استراتژی اقتصادی: بالا بردن توان تابآوری اقتصادی و بعد رسیدن به تولید قابل اتکا که مورد نیاز جهان باشد. (به استخراج نفت نگوییم تولید).استراتژی رسانهای و روانی: در داخل و خارج نشان بدهیم که ما در معرض کشتار هستیم، کشتارکننده نیستیم، دست و پا بسته هم نیستیم. نگذاریم جای قاتل و مقتول، جای جانی و قربانی عوض شود. اما مقتول و قربانی دست و پا بسته یا خودسرزنشگر هم نباشیم. دفاع کنیم و درست هم دفاع کنیم و دفاع خود را نیز درست بازتاب دهیم.استراتژی ساختاری: ساختارهای خود را از پایا به پویا بدل کنیم. کاری کنیم که ساختارهای کشور مدام ارزیابی و بهسازی شوند. تا نه تنها ناکارآمدی و فساد ما را از پا در نیاورد، بلکه دور از فساد و ناکارآمدی هم هر روز راندمان ما و توان ما بالا برود.فرهنگ مقاومت خردمندانه: فرهنگی که مقاومت در برابر تجاوز را فرض غیر قابل مذاکره میداند و برای این مقاومت به کار گرفتن تمامی برنامهها و استراتژیهای عقلانی را فرض غیر قابل مذاکرهی دوم.ما چارهای جز پیروزی نداریم و برای دستیابی به پیروزی در این دنیا یاوری جز خودمان نداریم. البته که جهان محدود به همین دنیا نیست. |
درسی از یک مسابقه: برخی چیزها دیدنی نیستند! این صحنه برای ما آشناست که در یک تصادف یا درگیری، افراد زیادی بهعنوان تماشاچی جمع میشوند کسانی که حضورشان هیچ کمکی به اصل ماجرا نمیکند. اما کنجکاویشان باعث شده که ماجرا را تا رسیدن به نتیجه دنبال کنند. یکی از نقاط عطف و اوج این داستان حادثهی غمانگیز "پلاسکو" در سال 1395 بود. کنجکاوی برای دنبالکردن هر ماجرا و داستانی باعث شده است "خبرهای زرد" شکل بگیرند و اتفاقا همین کنجکاوی ابزار دست سلبریتیها و بلاگرهایی شده که با پاسخ به کنجکاویها، مخاطب جلب کرده و کسب درآمد میکنند.اما گاهی چیزهایی وجود دارد که دیدنی نیستند و دور آنها را باید خط قرمزی از جنس اخلاق کشید. لحظاتی وجود دارد که باید مانع از سرککشیدن چشمهای کنجکاو در آنها شد. مانند لحظات مت ثرکنندهی احیای یک بازیکن فوتبال که ایست قلبی کرده است یا تصویری لورفته از زندگی خصوصی یک آدم مشهور.در بازی روزهای گذشتهی فوتبال میان تیمهای دانمارک و فنلاند، یک بازیکن دچار ایست قلبی شد و به زمین افتاد. با ورود کادر پزشکی به زمین و شروع مداوا، بازیکنان هم تیمی دور بازیکن را گرفتند تا لحظاتی که درمان بر روی فرد صورت میگیرد بهعنوان حریم خصوصی بیمار از چشم رسانهها دور بماند. حتی هنگام انتقال او به بیرون از زمین نیز کادر پزشکی با گرفتن پوششهایی مانع از مخابرهی تصویری از او شدند. این ماجرا از آنجایی به سرعت به یک بمب خبری تبدیل شد که مسابقه بهصورت زنده برای میلیونها نفر درحال پخش بود. وقتی تصویری برای هیچکس مناسب نیست، حتما برای کودکان و نوجوانان حساسیت بیشتری وجود دارد و در آنها آزردگی و ت ثر جدیتری ایجاد میکند. پس محافظت از آنها ضرورت بیشتری دارد.به بازی برگردیم دلیل این کار بازیکنان و کادر درمان چه بود؟ میتوان دو دلیل را در نظر گرفت: 1 - حق مخاطب برای اینکه تصویری که باعث آزردگی او میشود مخابره نشود. 2 - حق مصدوم در اینکه لحظات درمان جزء حریم خصوصی او حساب شود و به آن احترام گذاشته شود.درسهای این بازی به اینجا ختم نشد. اطلاعرسانی سریع درمورد بهبود حال بازیکن و انتشار تصویری که آن بازیکن را درحال خروج از ورزشگاه و بههوشآمده نشان میداد باعث کاهش نگرانیها شد.آموزش و وضعیتی که کمکم بهتر میشوداین اتفاقات آموزنده که در حاشیهی بیماری اریکسون پیش آمد، همگی محصول آموزش هستند. آموزش اینکه حریم خصوصی مهم است و لحظات بیماری جزء "حریم خصوصی" افراد است و آموزش درمورد اینکه لحظات آزاردهنده و خشن باید از دید عموم پنهان بماند.معمولا در این مواقع یک مقایسهی ناخواسته مطرح میشود که اگر کشور ما بود، این اتفاق چگونه روی میداد؟در هنگام این مقایسه باید توجه داشته باشیم که عملکرد درست محصول آموزش است، نه جغرافیا.جامعهی ما جامعهای است که اخلاق در آن بسیار مهم است و جایگاه والایی دارد و همین جایگاه باعث شده آموزش به حاشیه برود. مثلا هنگامی که مشکلی پیش آمده و دیگران درحال رسیدگی هستند، کار اخلاقی چیست؟ شاید بهخاطر داشته باشید که در گذشته، سلفی یا عکسگرفتن بازیگران و ورزشکاران با همکاران بیمارشان با انتقاد مواجه شد، اما هیچکس به حق مخاطب و حق بیمار اشاره نکرد. ظاهرا این کار اخلاقی نبود، اما دقیقا به چه علت؟ سوالی که امروز بهتر میتوانیم به آن پاسخ دهیم.حتما سالهای گذشته را به خاطر داریم که سریالهایی با میزان خشونت و آسیب بالا بهراحتی و بدون ردهبندی سنی در شبکههای عمومی پخش میشد. اما با آگاهی بیشتر افراد و جامعه کمکم ردهبندی سنی بهعنوان یک ضرورت در تلویزیون و دیگر رسانههای تصویری پذیرفته شد.پس با ادامهی آموزش میتوان به جایی رسید که اگر اتفاقی مشابه حادثهی بازی دانمارک و فنلاند روی داد و اینبار رسانه به وظیفهی خود عمل نکرد، پدرومادرها مانع از این شوند که فرزندانشان با صحنهی نامناسبی مواجه شوند.حق حفظ حریم خصوصی هم از چیزهایی است که باید آموزش داده شود تا زمینه برای جریتورزی در مطالبهی آن فراهم شود و حفظ آن به یک ارزش در جامعه تبدیل شود. تاجاییکه اگر کسی خواست از فرزندمان عکس بگیرد، حتما از آنها اجازه بگیرد یا وقتی به مطب دکتر مراجعه میکنیم، پزشک حق ندارد فرد دیگری را در اتاقش بپذیرد. وقتی پای "حق" در میان است، تعارف را باید کنار گذاشت. حریم خصوصی باید محترم شمرده شود و افراد باید از حقوقشان باخبر باشند. البته رعایت حریم خصوصی نتیجهی اطلاع و آموزش است و قبل از آن اتفاق نمیافتد.این چند نکته را به خاطر داشته باشید!مراقب باشیم چه چیزی به چشم و گوش فرزندمان میرسد. مثلا در همین بازی فوتبال، درصورتیکه بازیکنان مانع از مخابرهی تصویر نمیشدند، این والدین بودند که باید با عوضکردن کانال مانع از آن دیدن میشدند. باید ردهبندی سنی و رعایت آن یک اصل در خانواده باشد.با فرزندان درمورد اینکه در هر موقعیت چه کاری اخلاقی است صحبت کنید. مثلا هنگامی که یک سانحه در نزدیکی ما روی میدهد، کار اخلاقی چیست؟ اینکه اگر کمکی از دستمان برمیآید و تخصص داریم، به کمک بشتابیم و اگر افرادی برای کمککردن هستند یا عملیات امداد درحال انجام است، صرفا برای کنجکاوی در محل حاضر نشویم.حریم خصوصی چیست؟ با فرزندانمان درمورد این حق صحبت کنیم. اینکه کسی حق ندارد بدون اجازه از آنها عکس بگیرد و در شبکههای اجتماعی منتشر کند. اینکه اطلاعات آنها باید شخصی بماند و در اینکه مراحل درمان (یا هر حالتی که یک فرد نخواهد از او در آن حالت تصویری منتشر شود) حریم خصوصی است.گفتوگو کافی نیست. باید برای عمل به موارد بالا جریت داشت. اگر چیزی برای فرزندانمان مناسب نیست و آنها نباید ببینند، ما درمقابل آن مسیول هستیم و اینکه در خانهی اقوام یا دوستان باشد فرق مهمی در ماجرا ایجاد نمیکند. کنجکاوی درمقابل حادثه و پافشاری برای حفظ حریم خصوصی هم همینطور است نباید چیزی را بگوییم و در عمل طور دیگری رفتار کنیم. |
اسمز فرهنگی چیست یا تقصیر من نیست که ادوارد کالن را میشناسم! اسمز فرهنگی ( Cultural Osmosis )تا به این لحظه که این مطلب را مینویسم، هیچکدام از کتابهای مجموعهی گرگومیش( Twilight ) را نخوانده و هیچکدام از فیلمهایش را هم ندیدهام. منطق حکم میکند که چیزی هم راجعبه آن ندانم، اما حقیقت این است که اطلاعات و آگاهی من راجعبه مجموعهی گرگومیش و شخصیتهای آن از اطلاعات و آگاهی من نسبت به بعضی از کتابهایی که خواندهام بیشتر است. بهعنوان مثال من کتاب "شیطان و پسرک" آنتونی هوروویتس را در دوران نوجوانی خوانده بودم. ولی اگر کسی اکنون راجعبه آن از من سوال بپرسد، فقط این جزییات را از آن به خاطر دارم:شروع داستان در یک مسافرخانه اتفاق میافتاد.مسافرخانه یک اصطبل داشت که شخصیت اصلی داستان(پسرک) در آن کار میکرد.صاحبان مسافرخانه با پسرک بدرفتاری میکردند.یک شخصیت مرموز وارد مسافرخانه میشود و طی اتفاقاتی پسر را با خود میبرد.اسم شخصیتها، ادامهی پیرنگ، حتی پایان داستان هیچکدام را به خاطر ندارم. اما اگر روزی کتابهای گرگومیش پایهی ظهور یک آیین جدید شود، فکر کنم بتوانم خودم را جای یکی از پیروان آن جا بزنم! چون اطلاعاتم راجعبه مجموعه در حدی هست که اگر قصد مچگیری در میان نباشد، بتوانم طوری وانمود کنم انگار که آن را خواندهام. من میدانم که:گرگومیش یک مجموعهی فانتزی/عاشقانهی چهارجلدی با محوریت نبرد خونآشامها و گرگینههاست.تمرکز اصلی داستان روی مثلث عشقی ایجاد شده بین بلا سوان(یک دختر نوجوان)، ادوارد کالن(یک خونآشام چند صد ساله که ظاهر جوانی دارد و زیر نور آفتاب میدرخشد) و جیکوب(یک گرگینه) است.طرفداران کتاب به دو گروه تیم ادوارد و تیم جیکوب تقسیم شدهاند و راجعبه فضیلتهای این دو پسر و دلایل برتری یکی بر دیگری بحث میکنند.زاویهی دید کتاب اول شخص و راوی آن نیز بلا سوان است.زمینه( setting ) جلد اول کتاب دبیرستان بلاست و در جلدهای بعدی به جنگلها و بیشهزارهایی منتقل میشود که نبرد بین خونآشامها و گرگینهها درشان اتفاق میافتد.بلا دوست صمیمیای دارد که احساساتش را با او به اشتراک میگذارد.رمان مورد علاقهی بلا بلندیهای بادگیر است.بلا بهقدری احساساتی است که استفانی مایر برای تاکید روی این مساله، در جایی دو صفحه از کتاب را خالی میگذارد تا نشان دهد دلشکستگی بلا شدیدتر از آن است که بتواند احساساتش را در قالب کلمات بیان کند.ادوارد پسری آرام، خونسرد، با جذبه و دمدمیمزاج است و به همین دلیل است که توجه خاص او به بلا، تا این حد این دختر را هیجانزده میکند. در یکی از صحنههای فیلم (و احتمالا کتاب) خودرویی در حال برخورد به بلا است و ادوارد با زور خونآشامی خود آن را متوقف میکند و سپس بلا با نگاهی حیرتزده به منجی خود خیره میشود.در جلد آخر کتاب به موضوع جنجالی سقط جنین پرداخته میشود، منتها با محوریت یک جنین انسان/خونآشام.این فهرست را میتوان تا چند مورد دیگر هم ادامه داد، ولی فکر کنم منظورم را گرفته باشید. اینجا ما یک مورد عجیب روبرو هستیم که همهی شماها به نحوی آن را تجربه کردهاید: داشتن اطلاعات راجعبه چیزی که نه خودتان از نزدیک با آن برخورد داشتهاید، نه هیچوقت به صورت فعالانه و خودآگاهانه پی آن را گرفتهاید، ولی آنقدر در جاهای مختلف راجعبه آن دیدهاید و شنیدهاید که ذهنتان ناخودآگاه آن را جذب کرده و با آن درگیر شده است، شاید حتی بیشتر از چیزهایی که جلوی چشمتان هستند و شخصا به آنها علاقه دارید.نام این پدیده اسمز فرهنگی است و بهتر است آن را جدی بگیرید. چون عدهای با بهرهبرداری از آن دارند میلیونها دلار پول به جیب میزنند.اسمز چیست؟قبل از پرداختن به مبحث فرهنگ، اجازه دهید کمی راجعبه زیستشناسی صحبت کنیم.برخلاف انسانها و حیوانات، گیاهان دهانی برای غذا خوردن ندارند و برای همین باید غذای خود را از راه دیگری تامین کنند. ریشهی گیاهان پوستهای از جنس غشای پلاسمایی دارد که آب و مواد معدنی محلول در آن را از خاک جذب میکند. این پوسته نیمهتراواست، بدین معنا که فقط به بعضی از مواد اجازهی عبور میدهد. ملاک آن هم برای اجازهی دخول صادر کردن مادهی موردنظر اندازهی آن است. برای همین مواد معدنی حلشده در آب به آن جذب میشوند، ولی سنگ و کلوخ خیر. اما این وسط یک خطر بزرگ وجود دارد: مواد سمی حلشده در آب که بر اثر آلودگی زیستمحیطی به آن وارد شدهاند نیز میتوانند به گیاه نفوذ کرده و آن را نابود کنند. به این فرایند اسمز میگویند.فرایند زیستی گفته شده را میتوان استعارهای برای ذهن انسان و مقولهی جذب فرهنگ در گرفت. در این حالت، نام آن اسمز فرهنگی است[ 1 ].فرض کنید یک فیلم خیالی جدید به نام "سندیکای شیطان" روی پرده رفته است. حالا میخواهیم به چند موقعیت اشاره کنیم که در آن شما به فیلم و محتوای آن برخورد میکنید و میخواهیم ببینیم موقعیت مربوطه تا چه حد میتواند در ترغیب کردن شما به تماشای فیلم موفق عمل کند.موقعیت اول: توصیه شدندر حال قدم زدن در محوطهی دانشگاه هستید. یکی از همکلاسیهایتان که با هم صنم خاصی ندارید، جلویتان سبز میشود و با هیجانی غیرقابلکنترل به شما میگوید: "فلانی، اگه نری "سندیکای شیطان" رو ببینی، نصف عمرت بر فناست! بدون اغراق بهترین فیلمیه که تا به حال دیدم! اصلا بهترین فیلم تاریخ سینما! همین آخر هفته برو ببینیش. بری ببینیا!" تحلیل: این احتمالا بدترین روش آشنایی شما با فیلم است، طوری که حتی اگر نسبت به تماشای فیلم کنجکاو بوده باشید، شاید این تعامل ذوق شما را کاملا کور کند. دلیل آن هم ساده است: ذهن انسان در برابر سیگنالهای بیرونی که سعی دارند بدون هیچ ظرافت، دلیل منطقی یا پاداشی آن را به انجام کاری ترغیب کنند، واکنش منفی نشان میدهد. برای همین است که فلاسفه و زبانشناسان این همه تکنیک در عرصهی فصاحت و بلاغت به ما معرفی کردهاند تا گفتار و نوشتارمان را بهبود ببخشیم. انسانها صرفا با شنیدن جملهای خبری مثل "فلان فیلم خوب است" محتوای آن را نمیپذیرند. اگر هم در ظاهر بپذیرند، موافقتشان ناشی از بیتفاوتی است.ذهن انسان در جذب اطلاعات از دنیای بیرون تا حدودی شبیه به غشای پلاسمایی ریشهی گیاهان عمل میکند: اگر دادهای بیش از اندازه بزرگ باشد، از جذب کردن آن سر باز خواهد زد. برای همین است که روی آوردن به ادعاها و رفتارهای اغراقامیز برای متقاعد کردن دیگران به تجربهی چیزی که خودتان دوست دارید (یا اصلا هر کاری)، ایدهی بدی است. هرچقدر هم محصول مربوطه خوب باشد، طرف مقابل تلاش شما را برای متقاعد کردن، به شکل همان سنگ و کلوخی خواهد دید که نه نمیتواند و نه میخواهد از غشاهای پلاسمایی ذهن خود عبور دهد.موقعیت دوم: اشارات محیطیزنگ تفریح است و با چندتا از همکلاسیهایتان سر کلاس نشستهاید. در گوشهای از کلاس دوتا از همکلاسیهایتان دارند با آبوتاب راجعبه "سندیکای شیطان" صحبت میکنند و یکی دیگر از بچهها هم که فیلم را دیده، به گفتگویشان ملحق میشود.تحلیل: این موقعیت در برانگیختن حس کنجکاوی شما نسبت به فیلم از موقعیت قبلی موفقتر عمل میکند، چون کسی مستقیما چیزی را به شخص شما تحمیل نمیکند، ولی همچنان از لحاظ ت ثیرگذاری در درجهی پایینی قرار دارد. چون مردم دایما در حال حرف زدن هستند و موضوع حرفشان هم بالاخره باید یک چیزی باشد. دلیل نمیشود که آن چیز حتما در نظر شما هم جالب جلوه کند. بهشخصه هروقت در دوران دبیرستان میدیدم همکلاسیهایم دارند با آبوتاب راجعبه بازیهای لیگ برتر فوتبال صحبت میکنند، ذهنم خودبهخود صحبتهایشان را فیلتر میکرد، چون فوتبال جزو علایقم نبود. ولی به لطف همین صحبتها میدانستم لیگ برتری در کار هست و طرفدار دارد و اسم چندتا از تیمها و بازیکنهای فوتبال هم در ذهنم ثبت شد، چون به واژهی باب روز( Buzzword ) تبدیل شده بودند و دایما تکرار میشدند. ولی همین اطلاعات محدود را هم راجعبه لیگ فوتسال ندارم، چون کسی هیچگاه راجعبه آن صحبت نمیکرد.در حال حاضر، به لطف گسترش اینترنت، اشارات محیطی دیگر محدود به گفتگوهای شفاهی اطرافیانتان نمیشود و اتفاقا بحثهای اینترنتی مثال بهتر و قویتری از این حالت اسمز فرهنگی هستند. شما اگر به سایتهای پرکاربر و همهجانبه سر بزنید که در همه حال در آن افراد زیادی در حال بحث کردن راجعبه چیزهای مختلف هستند(شبکههای اجتماعی، ردیت، فورچن، گودریدز و.)، هر لحظه شانس آشنایی با یک اثر فرهنگی جدید را دارید. به عنوان مثال، در این لحظه که این مطلب را مینویسم، در سابردیت r / AskReddit سوالی با این مضمون مطرح شده است: "چه فیلمی در ظاهر معصومانهست، ولی در باطن بیرحمانه؟"[ 2 ] تاپیک سوال پر از اشاره به فیلمهای مختلف است(گوستباسترز، انمیشینهای پیکسار، اقتباسهای آثار رولد دال و.) و زیر هر جواب هم مردم در حال بحث کردن در مورد اثر اشارهشده هستند. من از این تاپیک به اسم چندتا فیلم که تاکنون نمیشناختم برخورد کردم( The Parent Trap , Rudolph , All Dogs Go to Heaven ). طبیعتا به صرف شنیدن نام این فیلمها از زبان کاربران ردیت ترغیب نمیشوم همین الان بروم آنها را تماشا کنم، ولی اسمشان جایی در ذهنم ذخیره شده و در صورتی که در آینده و در موقعیتهای دیگری به اسمشان اشاره شود، لنگری که در حافظهام انداختهاند، هرچه بیشتر در اعماق ذهنم فرو میرود و شاید روزی بر اثر اشارات متعدد بالاخره تسلیم شوم و فیلمهای مذکور را تماشا کنم.لب کلام اینکه اگر مردم دارند بدون اینکه کسی را شخصا بشناسند، راجعبه شخصیت یا کار او با یکدیگر بحث میکنند، وی خواه ناخواه اولین قدم موثر را برای وارد شدن به مسیر اسمز فرهنگی برداشته است.موقعیت سوم: تبلیغات محیطیاز دانشگاه در راه برگشت به خانه هستید. در یکی از بزرگراهها یک بیلبورد تبلیغاتی بزرگ میبینید که روی آن پوستر "سندیکای شیطان" و تصویر بازیگران آن درج شده است.تحلیل: استفاده از تبلیغات محیطی، شناختهشدهترین، دمدستترین و پذیرفتهشدهترین راه برای نفوذ کردن به ذهن مردم است. در اصل آنقدر ترفندهای تبلیغاتی مختلف وجود دارد که یک رشتهی آکادمیک برای تحلیل میزان ت ثیرگذاری انواع تبلیغات وجود دارد و خیلی جاها از روش علمی و علوم ریاضی برای تعیین میزان ت ثیرگذاری تبلیغات مختلف استفاده میشود. اما تبلیغات محیطی یک ضعف بزرگ دارند: ذات تبلیغ بودنشان مشخص است. این یعنی شما به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه میدانید که 1 . جنس تبلیغشده یک کالای تجاری است. 2 . سرمایهداری که پشت آن بوده، به شما نیاز دارد تا کالایش برایش سود بیاورد. به عبارت دیگر شما روی کالا قدرت دارید و نه کالا روی شما. 3 . کالاهای دیگری مشابه با کالای تبلیغشده وجود دارد و دلیل تبلیغ شدن آن این است که شما آن را انتخاب کنید، نه کالاهای رقیب را. بهعبارت دیگر، کالا منحصربهفرد نیست و شما حق انتخاب دارید.تا وقتی پای نوشابه و پفک و مایع ظرفشویی در میان باشد، هیچکدام از این پیشفرضها نقطهضعف به حساب نمیآیند. مثلا وقتی به مغازه میروید و نوشابهی کوکاکولا را در ویترین میبینید، ذهنتان ناخودآگاه به سمت خریدن آن میرود، چون این ابرشرکت برای اینکه برندش قابلشناسایی باقی بماند، حتی از استخدام قاتلهای حرفهای برای کشتن رهبران اتحادیههای کارگری هم دریغ نکرده است[ 3 ]. بههرحال این همه تلاش و ریسک باید جایی جواب دهد.اما مردم در مقام مقایسه برای محصولات فرهنگیای که ازشان طرفدارای میکنند، ارزش بیشتری قایلند. هرچقدر خوانندهای چون جاستین بیبر و موسیقی او را یک کالای تجاری و تبلیغشده به حساب آورد، نمیشود این حقیقت را کتمان کرد که میلیونها نفر هستند که عاشقانه او را دوست دارند و دوران مهمی از زندگیشان با موسیقی و خاطرات شرکت در کنسرتهای او تعریف میشود. نوشابههای کوکاکولا، موسیقی جاستین بیبر و دلیل مشهور بودن هرکدام شاید از خیلی لحاظ با هم قابلمقایسه باشند، اما با وجود تمام این شباهتها، میانشان یک فرق اساسی وجود دارد: مردم به موسیقی جاستین بیبر واکنش احساسی نشان میدهند، واکنشهای احساسیای که گاهی میتواند بسیار عمقی و واقعی باشد، ولی نوشابههای کوکاکولا از این موهبت بیبهره هستند. وقتی پای نوشابههای کوکاکولا در میان است، اقتصاد/تجارت حرف اول و آخر را میزند. برای همین تبلیغات تجاری، ماشینی و سازمانیای که در تلویزیون و روی بیلبوردها میبینید، برای افزایش محبوبیت شخصی چون بیبر کافی نیست و در مراحل اولیهی کسب شهرت شاید حتی ت ثیر منفی داشته باشد، چون وقتی شما بیلبورد کنسرت خوانندهای را میبینید که هیچکس او را نمیشناسد، ناخودآگاه این تصور بهتان دست میدهد که او با پارتیبازی و زدوبند به شهرت رسیده است و مستحق شهرت و شناخته شدن نیست. به یاد داشته باشید که آدمها موجوداتی با زندگی گلهای هستند و معمولا در به زیر کشیدن کسی که مستحق جایگاه رفیعش نیست، به صورت ژنتیکی متبحرند.موقعیت چهارم: میمهای اینترنتیوقتی به خانه میرسید، طبق عادت ردیت/فورچن/ناینگگ/سایت سرگرمی موردعلاقهتان را باز میکنید و در میان پستهای داغ پوستر "سندیکای شیطان" را میبینید که صورت بازیگرهای آن با صورت ترامپ و اعضای کابینهی او جایگزین شده است، در اشاره به اینکه سندیکای شیطان واقعی دولت ترامپ است.تحلیل: میمها از آنچه فکرش را میکنید مهمتر هستند. در واقع میمها تبلیغاتی هستند که به جای پول سرمایهگذاران، ذوق طرفداران به آنها اعتبار میبخشد. برای همین است که میمهایی که طرفداران ترامپ در حمایت از او و نهضتش ساختند( Pepe the Frog , Kek , God Emperor Trump و.) نقش موثری در گسترش محبوبیت او داشتند و حتی به نماد نهضت جناح راست تبدیل شدند. کلینتون از چنین موهبتی بیبهره بود، چون بهزحمت میتوان میمی درست کرد که در آن کلینتون باحال جلوه کند. احتمالا چون کاریزمای بالایی ندارد و همهی تلاشهایش برای معاصر جلوهدادن خودش ناکام میماند.در اهمیت این قضیه همین بس که عدهای به شوخی انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 را "جنگ بزرگ میمها"( The Great Meme War of 2016 )[ 4 ] خطاب کردهاند.میمها به همان دلیل جذاباند که شوخیهای درونسازمانی( Inside Joke ) جذاباند: حکم کارت VIP را دارند. کاری میکنند احساس تعلق خاطر و خاص بودن بکنید. اما میمها یک ویژگی برجسته هم دارند که آنها را به ابزاری بسیار موثر برای اسمز فرهنگی تبدیل میکند: از طریق میمها میتوان عنصری غریبه را آشناسازی کرد، یعنی با استناد بر آن روحیه و حس عمقی یک آیتم فرهنگی را بدون هیچ توضیحی انتقال داد. از طریق میمها میتوان یک فردیت، یک شخصیت خیالی یا یک قطعهی موسیقی را نزد میلیونها نفر عزیز و دوستداشتنی جلوه داد (اصطلاحا Endearment )، آن هم به ترتیبی که هیچ حربهی تبلیغاتی از نظر ت ثیرگذاری به گرد پای آن هم نرسد.بهعنوان مثال، میم پایینی را در نظر بگیرید: (منبع آن، حساب کاربری Doakeswetdream در توییتر است)بهشخصه وقتی این عکس را دیدم، مردی را که قیافهی او به استالین تشبیه شده نمیشناختم. ولی از استیل عکس حدس زدم که باید یک خوانندهی عامهپسند باشد. انصافا ایدهی بامزهای است: اینکه عکس آتلیهای و دخترکش یک خواننده را که قرار است طرح روی جلد آلبومش باشد، به استالین تشبیه کنی، و کپشن این باشد که ایدهی ت سیس اردوگاههای کار اجباری در گولاگ وقتی به ذهن استالین خطور کرد که لو کمنو با گلولهی برف زده زیر سیبیلش. و بعد تهش با استایل سایتهای آرشیو عکسهای تاریخی بنویسی "رنگیشده"و طنز نهفته در عکس را غنیتر میکند، چون تو مان نورپردازی و رنگبندی کارگردانیشدهی عکس را هم با یک ارجاع متای تاریخی به شکل هوشمندانهای هجو میکند.من از طریق جستجوی تصویر در گوگل پی بردم که این عکس بهنام بانی است، خوانندهای که اخیرا خیلی سر و صدا کرده است در این حد که سروش رضایی برایش ویدیوی سوریلند درست کرده است. هنوز قطعهای از او نشنیدهام، ولی اگر روزی به نام یا صدای او برخورد کنم، واکنش ذهنی من احتمالا به جای: "اه، یه خوانندهی پاپ دیگه"، میشود: "هه، همون خوانندههه که شبیه استالینه!". چون این میم کاری کرد از توانایی خودم در درک کردن طنز متا و چندلایه لذت ببرم. بهنام بانی واسطه شده تا من راجعبه خودم حس خوبی پیدا کنم.اگر به خاطر میم Rickrolling نبود، آیا ریک استلی دوباره میتوانست بعد از سالها دوری از صنعت موسیقی آلبوم جدید منتشر کند؟اگر راجعبه تامی وایزو و فیلم اتاق( The Room ) این همه میم ساخته نمیشد، آیا فیلم در حدی معروف میشد که مردم بخواهند ماجرای ساخته شدنش را در قالب فیلمی دیگر( The Disaster Artist ) تماشا کنند؟اگر از فحاشیها و جملات زنستیزانه، یهودستیزانه و نژادپرستانهی مل گیبسون انواع و اقسام میم و شوخی ساخته نمیشد، آیا او باز هم میتوانست جایگاهش را در هالیوود احیا کند؟مردم از طریق میمها تشویق میشوند یک چیز را دوست داشته باشند(حتی شده، به صورت آیرونیک) یاد میگیرند چطور نسبت به چیزی کنجکاوی نشان دهند آمادهسازی میشوند تا شخصی را که رسوا شده، ببخشند. خدا را چه دیدید، شاید روزی میمها کوین اسپیسی را هم تبریه کردند. شاید روزی مردم به یک میم رای دادند تا کنترل امور کشورشان را به دست بگیرد. آینهی سیاه احتمال وقوع چنین اتفاقی را وعده داده بود[ 5 ].موقعیت پنجم: جنجالدر حال چک کردن توییترتان هستید. به یک عنوان خبری برخورد میکنید: "ووپی گلدبرگ میگوید "سندیکای شیطان" بسیار زنستیزانه است." پایین توییت عدهی زیادی مشغول بحث و جدل دربارهی فمینیسم و ربط آن به شخصیتهای مونث فیلم هستند. با نیشخندی روی لب، مشغول خواندن توییتها میشوید، چون درام اینترنتی همیشه خوراک تفریحاتی خوبی است. در نهایت، برای فهمیدن اینکه مردم دقیقا سر چه دعوا میکنند، مجبور میشوید روی لینک خبر کلیک کرده و متن آن را بخوانید.تحلیل: احتمالا شما هم آن گفتار معروف اسکار وایلد را شنیدهاید: "چیزی به نام شهرت بد وجود ندارد.[ 6 ]" مخالفت کردن با این جمله کار راحتیست: مثلا راه پیدا کردن EA به تیتر خبرها به خاطر سیاستهای طمعکارانهاش در استفاده از Lootbox یا کسب شهرت یان واتکینز، خوانندهی اصلی لاستپرافیتس به خاطر زندانی شدنش به جرم کودکآزاری صد درصد شهرت بد هستند و از هیچ لحاظ نمیتوان آنها را به سود تبدیل کرد، ولی باید به این نکته توجه داشت که منظور وایلد از شهرت بد، آن توجهیست که یک محصول فرهنگی، به خاطر واکنشهای اعتراضآمیز معلمان اخلاق جامعه به خود جلب میکند.هر جامعه در هر دورهی زمانی به یک سری مسایل اخلاقی و عقیدتی حساس است. بسیاری از هنرمندان و نویسندگان با دست گذاشتن روی نبض اخلاقی و عقیدتی جامعهیشان و فشار دادن آن سعی در کسب شهرت و اهمیت( relevance ) دارند، چون میدانند افرادی هستند که بهشان فحش خواهند داد و اتفاقا آنها هم دنبال همین فحشه هستند! بدترین چیز برای آنها مواجه شدن با بیتفاوتی و واکنشهای ولرم است. به هنری که با چنین طرز فکری ساخته شود، هنر هنجارشکن( Transgressive Art ) میگویند. هرچقدر این نبض محکمتر فشار داده شود و هنجارها با وضوح بیشتری شکسته شوند، هنرمند/نویسندهی مربوطه و کار او پتانسیل بیشتری برای سر و صدا کردن خواهد داشت. اگر این فشار از حد خاصی بگذرد، ممکن است به طرد شدن یا حتی کشته شدن هنرمند و نویسندهی مربوطه منجر شود و اثر معکوس بگذارد، یعنی مردم را هرچه بیشتر به اخلاقیات و عقاید خود پایبند نگه دارد، چون باعث میشود آنها پیش خود فکر کنند: "وقتی چنین فرد پست و مجرمی سعی دارد عقاید ما را تغییر دهد، پس حتما ما داریم راه درست را میرویم." با این وجود، وقتی کسی حاضر باشد جان خود را برای مبارزه با یک عقیده یا طرز فکر خاص به خطر بیندازد، هرچقدر هم که طرز گفتمان وی افراطی و تحریکآمیز و غیرهنری باشد، تاریخ به او بیتوجه نخواهد ماند: نمونهی بارزش: مارکی دوساد.اما این سکه یک روی دیگر هم دارد و آن هم تلاش برای احیای ارزشهای اخلاقی از دست رفته و ترمیم هنجارهای شکستهشده است. به عبارت دیگر، بعضیوقتها جنجال به پا کردن از طریق تبدیل شدن به یک معلم اخلاق حاصل میشود و نه مبارزه با آنها.در قرن نوزدهم کار کردن کودکان در شرایط دشوار و حتی مرگبار یکی از این هنجارهای شکستهشده بود، و نویسندگانی چون چارلز دیکنز و هانس کریستین اندرسن سعی داشتند با نوشتن آثاری چون "الیور توییست" و "دخترک کبریتفروش" وجدان مردم را بیدار کنند. اگر در قرن نوزدهم دو نفر میخواستند راجعبه کار کودکان با یکدیگر بحث کنند، احتمال زیادی داشت تا از این دو اثر به عنوان مثالی در گفتگوی خود استفاده کنند.در حال حاضر، احترام به حقوق اقلیتها(اقلیتهای ملیتی، اقلیتهای گرایش جنسی و.) یکی از نبضهای اخلاقی جامعهی غرب است و برای همین بسیاری از فیلمها و بازیهایی که جنبهی اجتماعی ندارند، سعی دارند با پرداختن به این مسایل به صورت جنبی به نوعی خود را به این گفتمان اخلاقی بچسبانند و بگویند ما هم در تلاش برای احیای ارزشهای اخلاقی سهمی داریم. حتی اگر وارد حیطهی تیوری توطیه شویم، هیچ بعید نیست بعضی از تهیهکنندگان کلهگنده عمدا عناصر نژادپرستانه/زنستیزانهی خفیف و بیآزار را در آثارشان بگنجانند و بعد به عوامل خودشان دستور دهند تا طریق رسانه به این عناصر دامن بزنند و بدین ترتیب اثر مربوطه را خبرساز کنند تا مردم بیشتری ترغیب به دیدن آن شوند. بهشخصه به این همه سر و صدایی که فیلم "پلنگ سیاه"( Black Panther ) به پا کرده، و البته گفتمان نژادیای که حولش شکل گرفته، مشکوکم. شبیه به یک جریان هدایتشده برای بیشتر دیده شدن فیلم به نظر میرسد.در خیلی از موارد، تلاش برای شکستن هنجارهای جامعه ممکن است شما را شبیه به نوجوان عصبی و پرخاشگری جلوه دهد که هیچکس او را جدی نمیگیرد. از طرف دیگر، تلاش برای پیوند زدن خود به نبض اخلاقی جامعه ممکن است شما را فرد فضیلتفروشی( Virtue Signaling ) جلوه دهد که هدفش صرفا خودنماییست. برای همین برای کسب شهرت و اهمیت از طریق جنجال به پا کردن، لازم است هوشمندانه عمل کنید و شجاعت واقعی به خرج دهید. در غیر این صورت دستتان سریع رو خواهد شد.موقعیت ششم: زرگراش فرهنگییک مدت که میگذرد، میبیند قطعهی موسیقیای که برونو مارس برای فیلم "سندیکای شیطان" ساخته مثل بمب صدا کرده است. این قطعه دایما از رادیو پخش میشود، یوتیوب تماشای موزیک ویدیویش را به شما پیشنهاد میدهد، در مراسم گرمی و اسکار آن سال اجرای زندهی آن پخش میشود و در مهمانیها و مراسم عروسی مردم با آن میرقصند.تحلیل: شاید برای شما سوال باشد که چرا یک خواننده یا قطعه موسیقی خاص معروف میشود، در حالی که دهها خواننده و قطعه موسیقی بهتر در گمنامی به سر برده و فقط طرفداران اندک، ولی پرشور خود را ارضا میکنند؟ آیا رمز موفقیت این خوانندههای معروف باحالتر بودنشان است؟در سال 2012 ، پژوهشکدهی ملی اسپانیا گزارشی منتشر کرد که در این زمینه بسیار آگاهیبخش بود[ 7 ]. پژوهشگران این گزارش پانصدهزار قطعهی موسیقی منتشرشده بین سالهای 1955 تا 2010 را از انواع و اقسام ژانرها انتخاب کردند و 1 . غنای هارمونیک 2 . تنوع در طنین صدا 3 . بلندی صدا آنها را با یکدیگر مقایسه کردند.بررسی نتایج این تحقیق مشخص کرد که تنوع طنین صدای موسیقی در دههی 60 به اوج خود رسید و از آن موقع تا به حال رو به کاهش بوده است. برای جبران کردن این کمبود، صرفا صدای قطعات موسیقی بلندتر شده است. به عنوان مثال، در دههی شصت گروه بیتلز در آلبوم بسیار موفق Sgt . Pepper ' s Lonely Hearts Club Band آهنگی 5 دقیقهای به نام A Day in the Life منتشر کرد که در کنار چهار عضو اصلی گروه، ارکستی متشکل از چهل موزیسین و بالای ده ساز موسیقی متنوع در ساخت موسیقی آن دخیل بودند. ما داریم راجعبه موسیقی پاپ حرف میزنیم، نه کلاسیک. اما در ساخت یکی از آهنگهای پرطرفدار امروزی به نام Blurred Lines از رابین تیک به طور عمده فقط از یک ساز استفاده شده است: ماشین درام. البته اینها مثالهای افراطیای هستند، اما به خوبی نمایندهی ترندهایی هستند که پژوهشگران از طریق آزمایش به آن رسیدهاند: موسیقی در حال سادهسازی شدن است و بیشتر موسیقیهای امروزی با کیبورد، ماشین درام، سمپلر و نرمافزارهای کامپیوتری ساخته میشوند. بنابراین وقتی مردم به کیفیت بد موسیقیهای جدید اعتراض میکنند، اعتراضشان را صرفا به حساب هیپستر بودن یا حس نوستالژی نگذارید. پژوهشهای علمی ثابت کردهاند که کیفیت موسیقی پرطرفدار چند دههای میشود که رو به کاهش بوده است و ملودی، ریتم، محتوای لیریک و حتی صدای خوانندههایشان نیز در حال شبیهتر شدن به یکدیگر است[ 8 ].البته این کاهش کیفیت موسیقی توطیهی ایلومانیتی نیست و دلیل اقتصادی دارد. در حال حاضر، به دلیل شلوغ بودن بازار موسیقی، تهیهکنندگان آمریکایی باید بین پانصد هزار تا سه میلیون دلار پول هزینه کنند تا خواننده یا قطعهی موسیقیای که اسپانسرش شدهاند، در مقیاس وسیع به گوش مردم برسد، تازه آن هم برای مدتی کوتاه. حالا اینکه کار یارو بگیرد یا نه، خدا عالم است. وقتی پای این همه پول در میان باشد، کمتر آدم عاقلی حاضر است ریسک کند. برای همین تهیهکنندگان موسیقی به جای ساختن موسیقیای خلاقانه، جذاب و سرشار از احساسات واقعی، با استفاده از یک سری فرمول خاص و تکنیکهایی که کم از شستشوی مغزی ندارند، یک قطعهی موسیقی ماشینی میسازند و مردم را مجبور میکنند موسیقی ساختهشده را دوست داشته باشند.شاید بپرسید چطور میشود کسی را مجبور کرد یک قطعهی موسیقی را دوست داشته باشد؟ جواب این سوال را باید در پدیدهی اثر در معرضگیری صرف( Mere - Exposure Effect ) در حوزهی روانشناسی جستجو کرد. طبق این نظریه، مردم وقتی با چیزی آشنایی پیدا کنند، فارغ از کیفیتش، آن را به چیزهای غیرآشنا ترجیح خواهند داد.خیلی از کسانی که برای اولین بار آهنگ گانگنام استایل را بدون داشتن هیچ پیشفرضی از آن شنیدند، احتمالااولین واکنششان بیتفاوتی یا حتی انزجار خفیف بود:"این دیگه چه آهنگیه؟" اما آنقدر آن را در جاهای مختلف شنیدند که به آن عادت کردند و حتی بعد از مدتی شنیدن آن در یک مهمانی برایشان مایهی آرامش خاطر بود، چون در معرض چیزی قرار گرفتند که برایشان آشنا بود. چون گانگنام استایل با ترفند زرگراش فرهنگی وارد فرهنگ عامه شد و دیگر نمیشد از آن فرار کرد. اهالی وبسایت 10 Yetis Digital فرایند گسترش فراگیر گانگنام استایل را به صورت مرحلهای بررسی کردهاند و ما هم در ادامه خلاصهای از آن را اینجا میآوریم، چون به درک مقولهی زرگراش فرهنگی و سیاستهای مرتبط با آن کمک میکند[ 9 ]:زمینهسازیهای لازم قبل از انتشار آهنگ: YG Entertainment ، شرکت سرگرمی کرهای و حامی سای (خوانندهی گانگنام استایل)، هدفی مشخص داشت:میخواست جا پای خود را در صنعت موسیقی آمریکا محکم کند.در سال 2011 (یک سال پیش از انتشار گانگنام استایل) شعبهای در ایالات متحده ت سیس کرد.این شرکت پلتفرم عظیمی درست کرد تا بستر مناسبی برای تبلیغ کمپین خود فراهم کند:کانالهای یوتوب وابسته به YG جمعا نزدیک 2 / 5 میلیون مشترک داشتند. لازم به ذکر است که مشترکان به صورت طبیعی و منصفانه جمعآوری شده بودند و از خرید مشترک، ساختن مشترکهای مصنوعی و حقهبازیهایی از این قبیل خبری نبود.در پایگاه دادههای شرکت میلیونها آدرس ایمیل جمعآوری شده بود.شرکت بر چند اکانت توییتر که دنبالکنندگان زیاد داشتند و به هنرمندان تعلق داشتند، نظارت میکرد.سای یک هنرمند معروف در کرهی جنوبی بود و در سال 1966 در ایالات متحده به دانشگاه رفت، بنابراین با این کشور از نزدیک آشنایی داشت.ویدیوی گانگنام استایل جذاب بود، میشد با خیال راحت آن را به اشتراک گذاشت و مرزهای اقتصادی و زبانی را درمینوردید(طنزآمیز بود، از رنگهای زیاد و روشن در آن استفاده شده بود و.)در موزیک ویدیو، در کنار سای، از افرادی استفاده شده بود که مخاطبان بومی(کرهای) آنها را میشناختند. کودک رقاصی که قبلا در Korea ' s Got Talent شرکت کرده بود و دو کمدین/میزبان جنگهای سرگرمی، از جمله این افراد بودند.انتشار آهنگ:مدت کوتاهی پیش از انتشار ترک، تیزرهایی به رسانههای مهمی که اخبار پاپ کرهای را پوشش میدادند ارسال شدند. اکانت @ AllKpop در دو توییت، ویدیوی تیزر آهنگ را به اشتراک گذاشت و خبر انتشار آن را اعلام کرد. YG ویدیو را به صورت آنلاین منتشر کرد و از طریق مخاطبان ثابت و از پیش جمعآوریشدهی خود موفق شد در روز اول به پانصدهزار بازدید دست پیدا کند.ویدیو به محض منتشر شدن به داغترین ویدیوی کرهجنوبی تبدیل شد. دستیابی به این محبوبیت آنی باعث شد گانگنام استایل توجه اشخاص و نهادهایی که را که ترندهای داغ آسیای شرقی را به مخاطبان غربی گزارش میدهند جلب کند.حفظ محبوبیت آهنگ:پوشش خبری یک ماه پس از انتشار آهنگ شروع به گسترش کرد:گیزمودو( Gizmodo ) اولین سایتی بود که خبر موفقیت آهنگ را اعلام کرد.پس از آن نوبت به پوشش خبری گاکر( Gawker ) رسید.آهنگ از طریق پوشش خبری بیلبرد( Billboard ) به جریان اصلی خبررسانیهای موسیقی راه پیدا کرد.(متن خبری جنجالی سایت باعث ایجاد بحث و جدال شد و آگاهی عمومی را نسبت به آهنگ افزایش داد.)در این مرحله، توییت سلبریتیها ت ثیر اولیهی ناچیزی در افزایش محبوبیت آهنگ گذاشت، چون سلبریتیهای مربوطه چندان معروف نبودند.هافینگتنپست( Huffington Post ) مطلبی راجعبه آهنگ نوشت که ت ثیر اندکی در افزایش نرخ جستجوی نام آهنگ در گوگل و حجم توییتهای ارسالشده راجعبه آن داشت، ولی احتمالا CNN را ترغیب کرد مطلب اختصاصی خود را راجعبه آن بنویسد.مطلب CNN سر و صدای زیادی به پا کرد و یوتیوب ترغیب شد گانگنام استایل را به عنوان ویدیوی ماه معرفی کند.این انتخاب، چندین کانال خبری رادیویی را که احتمالا مهمترینشان اسکاینیوز( SkyNews ) بود، ترغیب کرد تا حقوق آهنگ را برای پخش خریداری کنند.دیلیمیل برای به نمایش گذاشتن قابلیت خود در تشخیص عناوین جستجوشدهی رو به رشد از گانگنام استایل استفاده نمود و برای عقب نماندن از پایگاههای خبری دیگر، 9 مقاله راجعبه سای و گانگنام استایل منتشر کرد.در این مقطع، نوبت به توییت سوپرسلبریتیها رسید(توییت کیتی پری راجعبه این آهنگ سیزده هزار بار ریتوییت شد).در این مقطع مجلات معتبری چون تایم و اکونومیست که تمرکزشان موسیقی پاپ نیست، راجعبه آهنگ مطلب نوشتند. مطلبی که واشنگتنپست راجعبه آهنگ نوشت، الهامبخش مقالهی آسوشیتد پرس( Associated Press ) شد که از سرتاسر دنیا آن را ترجمه/بازنشر کردند.حجم توییتها راجعبه آهنگ کاهش پیدا کرد، ولی این تازه اول ماجراست!یک خبر مهم: اسکوتر براون، مدیر برنامههای جاستین بیبر، با سای قرارداد بست! این خبر نوید یک کمپین تبلیغاتی فوقالعاده را میداد.به لطف نفوذ اسکوتر و قوت پایگاه دادههای او در حوزهی بازاریابی، کمپین گسترش محبوبیت گانگنام استایل بزرگترین رشد خود را تجربه کرد.اسکوتر با استفاده از سیاستهای تبلیغاتی خود به گسترش محبوبیت آهنگ کمک کرد: توییتهای برییتنی اسپیرز راجعبه آهنگ، حضور سای در برنامهی تلویزیونی الن به عنوان مهمان و ترغیب هنرمندان وابسته به اسکوتر برای اینکه در اکانت توییتر خود از سای تعریف کنند.کمپین تبلیغاتی سردتر شد. اسکوتر هماهنگ کرد تا سای در NBC Today Show به عنوان مهمان حضور پیدا کند. بوم! کمپین تبلیغاتی دوباره داغ شد.شکستن رکورد تعداد بازدیدها/لایکها در یوتوب و ورود به کتاب رکوردهای گینس آخرین مهر تایید بر شهرت گانگنام استایل بود.مرگ باآبروهمچنان که تعداد جستجوها و حجم توییتها کاهش پیدا کرد، برنامههای تلویزیونی زیادی از سای درخواست کردند تا به عنوان مهمان درشان حضور به عمل رساند. خیلیها از قافله عقب مانده بودند.سای سرتاسر کرهی زمین سفر کرد و با مهارت تمام، درخواست رسانهها را اجابت کرد.او با چند شرکت درجهیک قرارداد امضا کرد.به لطف سای، اکنون جا پای YG Entertainment در ایالات متحده محکم شده و به لطف همکاری با اسکوتر براون اکنون این شرکت به دادههای آماری ارزشمندی دسترسی دارد. این دقیقا همان هدفی است که از اول قصد دستیابی به آن را داشتند.از موفقیت گانگنام استایل و وایرال شدن آن میتوانیم شش درس مهم را بیاموزیم:یک هدف نهایی قابل دسترس و مشخص را در برای محصولتان در نظر داشته باشید.(رسیدن به تعداد لایک، بهاشتراکگذاری مشخص، بینالمللی شدن و.)به مرور زمان پلتفرمی آنلاین بسازید که پایگاه داده و دنبالکنندگان فعال دارد.محتوایی بسازید که درگیرکننده است، میتوان بهراحتی آن را به اشتراک گذاشت و مرزهای اجتماعی/اقتصادی/زبانی را پشت سر میگذارد.طرفداران متعصب و با ذوق محتوای خود و کسانی را که در ابتدا به آن واکنش مثبت نشان خواهند داد، شناسایی کنید و با طراحی تیزر آنها را منتظر نگه دارید.اگر آتش کمپین تبلیغاتیتان سرد شد، از راه همکاری با رسانهها دوباره آن را شعلهور کنید.وقتی به قدر کافی از محبوبیتتان سود کردید، با میل خود از صحنه خارج شوید تا مردم همچنان دوست داشته باشند بیشتر از شما ببینند و بشنوند. از خوشامدگویی و حسن نیتشان سوءاستفاده نکنید.همانطور که میبینید، گاهی مواقع افرادی که رگ فرهنگی جامعه را در دست دارند، طوری مردم را با یک آیتم فرهنگی خاص بمباران میکنند که مردم چارهای جز قبول کردن و مهم قلمداد کردنش ندارند. در حوزهی سریال، گمشدگان( Lost ) و در حوزهی ویدیوگیم، اورواچ( Overwatch ) به همین ترتیب جا پای خود را به سرعت در فرهنگ عامه تثبیت کردند. یک روز مردم چشم باز کردند و دیدند همهجا صحبت از آنهاست. البته در این شکی نیست که اثر مربوطه باید ویژگیهای مثبتی داشته باشد تا بتوان آن را اینگونه تبلیغ کرد، اما هیچوقت نقش رسانهها و بمباران خبری/پوششی را در عالی جلوه دادن چیزی که متوسط است، دستکم نگیرید.موقعیت هفتم: نظر منتقدهایک سری به یوتیوب میزنید تا آخرین ویدیوهایی را که یوتویبرهای موردعلاقهیتان آپلود کردهاند، تماشا کنید. پیودیپای ( PewDiePie )، به خاطر سر و صدای زیادی که "سندیکای شیطان" به پا کرده، یک ویدیوی کامل را به نقد و بررسی آن اختصاص داده است. شما هم چون عاشق چشم و ابروی پیودیپای هستید، ویدیو را تماشا میکنید.تحلیل: احتمالا شما هم دیویدی فیلمها را دیدهاید که روی جلدشان نقلقولی مثبت از یک منتقد درج شده است. در بیشتر موارد، مخاطب منتقدی را که از او نقلقول شده نمیشناسد. ولی احتمالا به طور نسبی تحتت ثیر نقلقول او قرار خواهد گرفت، چون همه به طور ناخودآگاه برای اسم و مقام منتقد اهمیت قایلند.در اصل، متیو آرنولد( Matthew Arnold )، منتقد ادبی دوران ویکتوریایی، پا را فراتر گذاشت و ادعا کرد که منتقدها با نقدهایشان میتوانند یک عصر طلایی جدید به وجود بیاورند. او برای تاریخ فرهنگهای انسانی دو دوران مختلف در نظر گرفت:دوران انبساط( Epoch of Expansion ): دورانی که تفکر سازنده و نگرش خلاقانه در زایاترین و باکیفیتترین حد خود قرار دارد. به گفتهی آرنولد چنین دورانی به شاعر نیاز دارد تا از این انبساط فکر نهایت استفاده را ببرد.دوران انقباض( Epoch of Concentration ): دورانی که اندیشهها راکد هستند و به اشتراکگذاری ایدهها محدود است. چنین دورانی به منتقد نیاز دارد تا با بررسی و آنالیز کردن ایدههای فعلی، مسیری به سوی یک دوران انبساط جدید باز کند.از نظر آرنولد، منتقد ایدههایی مطرح و استانداردهایی تعیین میکند و عدهای هنرمند به پا میخیزند تا یا از ایدهها و استانداردهای او برای خلق اثر جدید استفاده کنند یا با خلق اثری متضاد با آن ایدهها و استانداردها، نظرات او را زیر سوال ببرند.به عنوان مثال، جنبش رمانتیسم در انگلستان به نوعی واکنشی بود به دغدغههای فرمالیستی و آدابمحور منتقدان و شاعران نیوکلاسیک قرن هجدهم که فکر و ذکرشان تجلیل خاطر از نویسندگان و شاعران دوران کلاسیک و احیای ارزشها و سبکهای ادبی یونان و روم باستان بود. شاعران رمانتیک چون ویلیام وردورث و سامویل تیلور کالریج برای اینکه ادبیات انگلیسی را از زیر سایهی نیوکلاسیکها بیرون بیاورند، اشعاری با محوریت ابراز احساسات شخصی سرودند و به جای اشعار رومی و یونانی، از تصنیفهای قرون وسطایی تجلیل خاطر کردند. به همین راحتی کار آنها باعث ایجاد یک شیفت فرهنگی اساسی در انگلستان شد.در اینکه منتقدان نقش مهمی در به راه انداختن جریانهای فکری و فرهنگی دارند، شکی نیست. اما یکی دیگر از قدرتهای اساسی که در اختیار منتقدهاست، قدرت آگاهیبخشی است، قدرت معطوف کردن توجه روی آثار و اشخاصی که در شرایط عادی توجه زیادی دریافت نمیکنند. به عنوان مثال، جایگاه و نفوذ بالای سری Souls و Bloodborne و تمام بازیهایی که از این عناوین ت ثیر پذیرفتند، تا حد زیادی مدیون گیماسپات است، چون این وبسایت به خود جر ت داد تا یک بازی نامتعارف، گمنام و دشوار ژاپنی همچون ارواح شیطانی( Demon Souls ) را به عنوان بهترین بازی سال 2009 انتخاب کند و بدین ترتیب توجه زیادی را به آن معطوف کند به لطف این توجه، سازندگان تشویق شدند تا مسیری را که پایه نهادند، ادامه دهند و در بازیهای آتی به کمال نزدیک کنند، اما من به یاد دارم موقع اعلام شدن این انتخاب، بخش نظرات گیماسپات پر از بیانیههای تمسخرآمیز و منفی شده بود، چون ارواح شیطانی در هیچ رسانهی دیگری به چنین درجه افتخاری دست پیدا نکرده بود و اصلا کسی آن را به عنوان بهترین بازی سال قبول نداشت، خصوصا در سالی که Dragon Age و Uncharted 2 و. منتشر شده بودند. این سناریو من را یاد آن مونولوگ فوقالعادهای که آنتون ایگو در بخش انتهایی انیمیشن موش سرآشپز( Ratatouille ) بیان کرد میاندازد:"از بسیاری لحاظ، کار یک منتقد آسان است. ما اغلب ریسک نمیکنیم، اما از موقعیت برتر خود نسبت به کسانی که خودشان و آثارشان را برای قضاوت به ما عرضه میکنند لذت میبریم. رونق و کامیابی ما به نگارش نقد منفی، که هم نوشتن و هم خواندن آن لذتبخش است، بستگی دارد. اما حقیقت تلخی که ما منتقدها باید با آن روبرو شویم این است که در مقیاس کلی، یک اثر آشغال معمولی معنادارتر از آن حدی است که نقد ما برایش تعیین میکند. اما موعدی فرا میرسد که منتقد هم باید ریسک کند، و آن هم موعد کشف و دفاع از نوآوری است. دنیا اغلب به استعدادهای نو و مخلوقات نو، بیلطف است. نو نیاز به رفیق دارد."در این مورد خاص، کوین وناورد( Kevin VanOrd ، کسی که ارواح شیطانی را نقد کرد) و گیماسپات وظیفهی خود را به عنوان منتقد به جا آوردند. آنها با نو رفاقت کردند و تعهد واقعی خود را به عنوان منتقد به جا آوردند. اما بسیاری از منتقدان از این قدرت خود سوءاستفاده میکنند و در ازای دریافت رشوه یا امتیازات دیگر برای یک اثر خاص نقد مثبت مینویسند تا برای تهیهکنندگان آن خوراک تبلیغاتی مقطعی فراهم کنند، اما منتقدانی که از شهرت و اعتبار زیاد برخوردار باشند، صرفا به خاطر تجربه و آگاهی زیاد در رشتهی فعالیتشان، آثار قابلتوجه را شناسایی و با نقد کردنشان، بهانهی آشنایی مخاطبان خود را با آن اثر فراهم میکنند. یک منتقد که از اعتبار و احترام برخوردار باشد، میتواند زندگی یک هنرمند تازهوارد را متحول کند.به عنوان مثال، در عرصهی موسیقی، آنتونی فانتانو، موسس کانال The Needle Drop ، با منتشر کردن نقدهای ویدیویی از آخرین آلبومهای منتشرشده در سبکهای پاپ، راک، رپ، ایندی، اکسپریمنتال و. مشترکان خود را از آخرین عناوین قابلتوجه منتشرشده در این عرصهی موسیقی آگاه میکند.در عرصهی ویدیوگیم، Angry Video Game Nerd با ساختن ویدیوهای انتقادی طنزآمیز از بازیهای قدیمی و بیکیفیت نسلهای اولیهی کنسولها، بسیاری از این بازیها را معروف کرد، طوری که عدهی زیادی ترغیب به تجربه کردنشان شدند. مضمون یکی از شوخیهای رایج او خطاب به طرفدارانش این است که: "من خودم رو با این بازیهای افتضاح شکنجه میدم تا شما سراغشون نرید. نه اینکه اشتیاقتون برای بازی کردنشون بیشتر بشه."در عرصهی سینما، جین سیسکل و راجر ایبرت( Gene Siskel & Roger Ebert ) با نقدهای مثبت و منفی خود نقشی اساسی در معروف شدن و دیده شدن فیلمها و کارگردانهایی داشتند که در حالت عادی، گمنام میماندند یا حداقل به میزان شهرتی که مهر ت یید یا طعنههای تمسخرآمیز سیسکل و ایبرت به آنها ارزانی داشت، دست نمییافتند.اگر شما هم قصد دارید روزی منتقد آثار فرهنگی شوید، هیچقوت تعهد خود را در قبال آثار نو و مستقل فراموش نکنید. حیات چنین آثاری اغلب به نظر منتقدان وابسته است.موقعیت هشتم: مخزن ارجاعاتدر روز تولدتان، یکی از اقوامتان به شما کتابی هدیه میدهد. نام کتاب "درسهایی از فیلمنامههای ده سال اخیر" است. قبل از شروع به خواندن آن نگاهی به فهرستش میاندازید. کتاب پنج فصل اصلی دارد:چگونه دیالوگهای درگیرکننده بنویسیم: نگاهی به The Social Network چگونه داستانهای کوتاه و رمانها را اقتباس کنیم: نگاهی به Arrival چگونه فیلمنامهی مصور بنویسیم: نگاهی به Mad Max Fury Road چگونه در سکانسهایمان تعلیق ایجاد کنیم: نگاهی به Inglorious Bastards چگونه شخصیتهای خاکستری خلق کنیم: نگاهی به The Devil ' s Syndicate تحلیل: ما انسانها در صحبتهایمان از مثال زیاد استفاده میکنیم، چون هیچ چیزی بهتر از مثال نمیتواند معنی استدلالهایمان را مشخص کند. گاهی وقتها یک چیز چنان نمایندهی بیبدیلی از یک ایده یا مفهوم ابدی است که در مقیاس وسیع به مثالی مرتبط با آن تبدیل میشود. در فرهنگ فارسی آرش کمانگیر به مثالی معروف از مفهوم میهنپرستی تبدیل شده است و به همین خاطر افرادی چون ارسلان پوریا، سیاوش کسرایی، بهرام بیضایی و. در خلق آثار خود از این شخصیت اسطورهای بهره بردهاند و عدهی زیادی هم از طریق آثار آنهاست که با این شخصیت آشنایی دارند، نه متون کهن زرتشتی یا شاهنامه.این مثالها فقط محدود به فرهنگ غالب نیست و در تمامی خردهفرهنگها هم میتوان ارجاعاتی پیدا کرد که افراد فعال در آن زمینه با آن به خوبی آشنا هستند، ولی برای بقیه کاملا ناشناخته باقی ماندهاند: مثلا در میان گیمرها بازی بتلتودز( BattleToads ) به خاطر سختی فوقالعادهاش زبانزد است در میان متالبازها بند دراگونفورس( DragonForce ) به خاطر گیتارنوازیهای سرعتی اعضایش در میان شطرنجبازان، رشید نجمدینوف( Rashid Nezhmetdinov ) به خاطر سبک بازی فوقالعاده تهاجمی و قربانی کردن مهرههایش به دیوانهوارترین شکل ممکن و سپس دستیابی به پیروزی.نتیجه میگیریم که همهی فرهنگها و خردهفرهنگها مخزن ارجاعات( Pool of Reference ) مخصوص به خود را دارند و هر آیتم فرهنگیای که به این مخزن راه پیدا کند، نانش توی روغن است، چون به مرور زمان تمام کسانی که به نحوی با آن فرهنگ و خردهفرهنگ درگیر باشند، نام آن را خواهند شنید(اتفاقی که به افزایش اعتبار آن کمک میکند) و حتی ترغیب به تجربهی آن خواهند شد.کتابهایی چون "فرهنگ تلمیحات (اشارات اساطیری، داستانی، تاریخی، مذهبی در ادبیات فارسی)" اثر سیروس شمیسا یا Oxford Dictionary of Allusions اثر اندرو دلاهانتی تعداد زیادی از این این آیتمهای فرهنگی را که به مخزن ارجاعات ادبیات فارسی و انگلیسی وارد شده، فهرست کردهاند. به عنوان مثال، همه میدانیم که نویسندهها و شاعران غربی چقدر در آثارشان به خدایان، قهرمانان و اساطیر یونانی و رومی اشاره میکردهاند و به همین خاطر، برای یک فرد غربی، آشنایی با اساطیر یونانی از طریق اسمز فرهنگی تقریبا امری اجتنابناپذیر است. اما یک شاعر، نویسنده، فیلمساز و. این قدرت را دارد تا با اثر خود، به یک آیتم فرهنگی ناشناخته قوت ببخشد و یکتنه آن را وارد مخزن ارجاعات فرهنگ بکند.به عنوان مثال، رولان بارت، در کتاب S / Z تصمیم گرفت ایدههای ساختاری/پساساختاری خود راجعبه کدهای معنایی را روی داستان "سارازین" اثر بالزاک پیاده کند. به احتمال زیاد، بیشتر کسانی که امروزه داستان سارازین را خواندهاند، از طریق کتاب بارت با آن آشنا شدهاند. بارت میتوانست هر داستان دیگری را برای نظریهپردازی خود انتخاب کند، ولی سارازین را انتخاب و بدین ترتیب آن را وارد مخزن ارجاعات حوزهی نقد ادبی کرد.خالقان، اندیشمندان و صاحبنظران، در انتخاب مثالها و تلمیحات خود، از قدرت گزینش برخوردارند و با استفاده از این قدرت میتوانند به هر آیتم فرهنگی ناشناختهای اعتبار ببخشند. جیمز جویس در رمان اولیس به داروخانهای در دوبلین اشاره کرد که صابونهایی با رایجهی لیمو میفروخت. اکنون آن داروخانه به یک جاذبهی توریستی و زیارتگاهی برای طرفداران جویس تبدیل شده و عدهای از اقصینقاط جهان به دوبلین سفر میکنند تا صابونهای لیمویی کذایی را از آنجا بخرند[ 10 ].اگر من نوعی روزی موفق شوم خودم را به عنوان یک نویسنده یا شاعر بااستعداد به مردم این مرز و بوم معرفی کنم، میتوانم با یک شعر، داستان کوتاه یا رمان، هر فرد خیالی و واقعی، هر کافه یا کتابفروشی، هر اسطوره یا تیتر خبریای را که دلم میخواهد، جاودانه کنم. متاسفانه یا خوشبختانه، در بیشتر موارد این نهایت قدرتیست که در اختیار شاعران، نویسندگان و هنرمندان قرار دارد، پس اگر اینکاره هستید، بهتر است از آن نهایت استفاده را ببرید.موقعیت نهم: تالار مشاهیرچند ماه از انتشار "سندیکای شیطان" گذشته است. در متاکریتیک و Rotten Tomatoes ، در قسمت ردهبندی فیلمها بر اساس امتیاز منتقدان، فیلم به مقام اول دست پیدا کرده است. در سایت IMDB ، "سندیکای شیطان" با میانگین امتیاز 9 ٫ 4 از یک میلیون رای، بالاخره به سلطهی رستگاری در شاوشانگ پایان میدهد و اولین فیلم فهرست 250 فیلم برتر IMDB تبدیل میشود. فیلم هرچه جایزه بوده درو کرده و به هرچه افتخار سینمایی وجود داشته، نایل گشته است. دیگر شکی وجود ندارد: "سندیکای شیطان" یکی از بهترین فیلمهای تاریخ است.تحلیل: هملت، شاهنامه، تابلوی مونالیزا، سمفونی نهم بتهوون، پدرخوانده: مواردی که اسم بردیم، چه نقطه اشتراکی با هم دارند؟ پاسخ: هرکسی که زیر سنگ زندگی نمیکند، حداقل اسمشان را شنیده است.ورود به تالار مشاهیر یکی از موثرترین راههای اسمز فرهنگی است. شخصیتهایی چون شکسپیر، میکلانژ، موتزارت و. آنقدر با تار و پود فرهنگی دنیا گره خوردهاند که به شخصه حتی به یاد ندارم برای اولین بار کی و کجا با آنها آشنا شدم انگار نام و یادشان همیشه وجود داشته است.البته هر انسان عاقلی میداند که رسیدن به درجات اشخاص نامبرده کاری تقریبا غیرممکن است.، چون به ازای دهها میلیارد انسانی که تاکنون زیستهاند، فقط یک موتزارت یا یک شکسپیر داریم. اگر بخواهیم شانس خودمان یا خودتان را برای معروف شدن به اندازهی آنها در قالب علم آمار بیان کنیم، رقمش تقریبا به صفر تمایل میکند.ولی همچنان جای امیدواری باقیست. شاید شناخته شدن و تحسین شدن در چنین مقیاسی تقریبا غیرممکن باشد، اما هر حوزهی تخصصی و سرگرمی تالار مشاهیر خاص خود را دارد و هرچه روی این حوزه دقیقتر شویم، ورود به تالار مشاهیر آن ممکنتر میشود و آن عدهی کمی که به آن حوزه علاقهمند هستند، نام و یاد شما را زنده نگه خواهند داشت.به عنوان مثال مثالهای زیر را در نظر بگیرید:تالار مشاهیر بهترین نویسندههای جهان = میتوان شکسپیر را به آن اضافه کرد.تالار مشاهیر بهترین نویسندههای انگلیسیزبان = میتوان فرانسیس بیکن را به آن اضافه کرد.تالار مشاهیر بهترین شاعران دورهی سلطنت ملکه الیزابت = میتوان ادموند اسپنسر را به آن اضافه کرد.تالار مشاهیر بهترین نمایشنامهنویسان دورهی سلطنت ملکه الیزابت = میتوان بن جانسون را به آن اضافه کرد.تالار مشاهیر بهترین نثرنویسان دورهی سلطنت ملکه الیزابت = میتوان جان لیلی را به آن اضافه کرد.تمام افرادی که در مثال بالا اسم بردیم، در یک دورهی زمانی زندگی میکردند. مسلما شکسپیر از همهیشان معروفتر است و جان لیلی از همهیشان گمنامتر. ولی همانطور که میبینید، نگرش جزیینگر کمک کرده تا هیچکدام به کل فراموش نشوند. ساختن این تالارهای مشاهیر جزیی و کوچک به ماندگار کردن آثار و افرادی که بنا به هر دلیلی فرصتی برای عرض اندام در مقیاس فرهنگی وسیع ندارند، بسیار کارآمد است. خصوصا از این لحاظ که در حال حاضر آنقدر محتوا تولید میشود و آنقدر سلایق متنوع و گسترده شده که تبلیغ کردن یک آیتم فرهنگی به عنوان چیزی که همه قرار است با آن حال کنند، دیگر عملی به نظر نمیرسد.در واقع این دغدغهی اگزیستانسیالیست که بسیاری از خالقان اثر با آن روبرو هستند: وقتی قرار نیست روزی من را چون هومر و شکسپیر و امثالهم بپرستند، من چه انگیزهای برای خلق شاهکار دارم؟ این دغدغهی بسیار درست و مهمی است، چون تلاش برای خلق شاهکار واقعا رس وجود آدم را میکشد و رسیدن به ماندگاری هم تنها پاداش ارزشمند به نظر میرسد. حقیقت این است که این اتفاق به صورت آنی نمیافتد. برای فتح قلمروهای بزرگ، ابتدا باید قلمروهای کوچک را فتح کرد.این پروسه را در نظر بگیرید:استعداد فردی به خلق اثر برجستهی بزرگ منجر میشود.اثر برجستهی بزرگ الهامبخش خلق آثار برجستهی کوچک میشود. وقتی تعداد آثار برجستهی کوچک به حد قابلقبولی رسید، جمعیتشان در کنار هم زیر سایهی اثر برجستهی بزرگ به شکلگیری سنت منجر میشود[ 11 ].پیروان یک سنت، آثار برجستهی خلقشده در آن بستر را در تالار مشاهیر قرار میدهند تا علاوه بر اعتبار بخشیدن به سنت خود، تازهواردان را از آثار مهمی که در آن بستر تولید شده، آگاه کنند(اثر را با شخص هم میتوان جایگزین کرد).در صورتی که یک سنت قدرت و اهمیت فرهنگی پیدا کند(چگونگی وقوع این اتفاق خودش میتواند موضوع مقالهای جداگانه باشد)، آثار و اشخاصی که به تالار مشاهیر آن راه پیدا کرده باشند، در مقیاس وسیع مورد توجه قرار خواهند گرفت.چگونگی کارکرد این پروسه را میتوان به وضوح در بزرگترین، ت ثیرگذارترین و باسابقهترین تالار مشاهیر دنیا یعنی کلیسای کاتولیک مشاهده کرد:در ابتدا مرقس، متی، لوقا و یوحنا با تکیه بر استعداد فردی چهار روایت رسمی از زندگی مسیح را نوشتند و انجیلهای چهارگانه( The Four Gospels ) را به وجود آوردند. در ادامه، نوشته شدن اعمال رسولان، رسالهها و مکاشفهی یوحنا به خلق اثر برجستهی بزرگ دین مسیحیت یعنی کتاب عهد جدید( New Testament ) منجر شدند.کتاب عهد جدید الهامبخش آثار برجستهی کوچک دین مسیحیت شد: از این آثار میتوان به اعمال شهیدان، نوشتههای پاپهای اولیه(چون سنت کلمنت) و مدافعان مسیحیت(چون آگوستین قدیس) اشاره کرد.در قرن پنجم میلادی، کلیسای کاتولیک با اتکا بر ادبیات مسیحیای که تا به آن موقع نوشته شده بود، فهرستی از نوشتههای رسمی( Canon ) را معرفی کرد و بدین ترتیب سنت ادبیات مسیحی را به وجود آورد.در همین دورهی زمانی، کلیسای کاتولیک سنت قدیس کردن اشخاص را رواج داد، سنتی که تا به امروز هم ادامه دارد و جزو بهترین و پرافتخارترین نمونههایتالار مشاهیر به حساب میآید. سنت قدیس کردن انگیزهی فراوانی برای خدمت به کلیسا فراهم کرد، چون باعث میشد کاتولیکها احساس کنند بخشی از یک جریان باسابقهی تاریخی هستند که برای خدمتگزارانش ارزش قایل است.پس از اینکه کنستانتین مسیحیت را قانونی شمرد و طی چند قرن متمادی مبلغان آن را گسترش دادند، بسیاری از خدمتگزاران اولیهی مسیحیت که در گمنامی کشته شدند، نزد میلیونها مسیحی چنان ارج و قربی پیدا کردند که حتی بزرگترین سلبریتیهای روم هم خوابش را نمیدیدند.اگر مثال مسیحیت برایتان زیادی قدیمی و دور از دسترس است، میتوان از مثال کمیکهای سوپرهیرویی استفاده کرد، که در حال حاضر دارد همین فرایند را جلوی چشمهایمان طی میکند.بهشخصه جز بزرگترین طرفداران کمیکهای سوپرهیرویی نیستم، ولی باید اعتراف کنم که از لحاظ نفوذ فرهنگی، بازده اقتصادی، ایجاد ذوق و شوق در میان طرفداران، ایجاد بستری برای بحث و گفتگو راجعبه مسایل اجتماعی(فمینیسم، نژادپرستی و.)، جلب استعدادهای بزرگ و. کمیکهای سوپرهیرویی یک پدیدهی فرهنگی بهشدت ت ثیرگذار بودهاند و نام افرادی چون باب کین، استن لی، جک کربی و. به خاطر نقش حیاتیشان در جهتدهی به این پدیدهی فرهنگی در تاریخ ثبت خواهد شد، اما در آن دوران که ما اکنون "عصر طلایی کمیکها" و "عصر نقرهای کمیکها" خطابش میکنیم، کمیکهای سوپرهیرویی به قدری جایگاه فرهنگی نازلی داشتند که طبق گفتهی استن لی، او برای فعالیت در این زمینه برای خود نام مستعار انتخاب کرده بود تا اگر روزی تصمیم گرفت فعالیت ادبی جدی داشته باشد، اعتبار نام واقعیاش خدشهدار نشده باشد. احتمالا استن لی هیچگاه فکرش را نمیکرد فعالیتی که از آن خجالت میکشید، روزی او را به یک سوپراستار فرهنگی تبدیل خواهد کرد افتخاری بزرگتر از هر آنچه فعالیتهای ادبی "جدیتر" میتوانستند برایش به ارمغان بیاورند.از این اتفاق درس بزرگی میتوان یاد گرفت: تقریبا تمامی پدیدههای فرهنگی این قدرت را دارند تا روزی به فرهنگی غالب و بااهمیت تبدیل شوند. این بیانیه حتی برای پدیدههای فرهنگی به شدت بدنامی چون شعر اینستاگرامی یا داستان عاشقانهی آبدوغخیاری هم صادق است. وقتی هم این اتفاق بیفتد، دیگر کسی به افرادی که در آن حوزه سری از میان سرها درآوردند، به چشم یک سری بازنده نگاه نمیکند بلکه احترامشان برای آنها بیشتر هم خواهد شد، چون آنها راهی را انتخاب کردند که کمتر کسی به آن قدم گذاشته بود، چون این جرات را به خود دادند تا تمسخر و بیتفاوتی اولیه را پشت سر بگذارند و به جای پیوستن به جریانی که بدون آنها هم بزرگ بود، با قریحه و استعداد خود جریانی کوچک را بزرگ کنند.پس اگر شما هم به فعالیت خاصی علاقه دارید(مثلا نوشتن داستانهای علمیتخیلی) و میبینید که کسی در ایران در این زمینهی خاص به اقبال خاصی نرسیده و به کسی توجه نمیشود، زود دلسرد نشوید. شاید روزی ادبیات علمیتخیلی در ایران به فرهنگ غالب تبدیل شد و شما هم به لطف قدرت گرفتن بستر فرهنگیای که در آن فعالیت میکردید، در حد یک راکاستار مشهور و محبوب شوید. شیفتهای فرهنگی اینچینی همیشه به غیرمنتظرهترین شکل ممکن اتفاق میافتند.البته باید این نکته را در نظر داشت که ورود یک شخص یا اثر به تالار مشاهیر فقط و فقط به استعداد و کیفیت وابسته نیست. به عنوان مثال، در نظر من ساندترکی که کای روسنکرانز( Kai Rosenkranz ) برای بازی گوتیگ 3 ساخته، به اندازهی بهترین آثار موسیقی کلاسیک زیبا و غنیست، اما به دلیل اینکه ساندترک یک بازی نقشافرینی نهچندان مشهور است، هیچگاه نمیتواند به تالار مشاهیر موسیقی کلاسیک جهان وارد شود. البته شاید این استدلال را مطرح کنید که موتزارت، باخ، بتهوون و. به دلیل پیشگام بودن خود در این عرصه به چنین مقام بالایی دست پیدا کردهاند، اما اگر بخواهیم این استدلال را بپذیریم، یعنی داریم به طور غیرمستقیم میپذیریم که استانداردهایی غیر از زیبایی و کیفیت در ورود یا خروج آثار و اشخاص به تالار مشاهیر(یا Canon ) یک عرصهی فرهنگی خاص ت ثیر دارند. بنابراین با اینکه تالار مشاهیر هر عرصهی فرهنگی حایز اهمیت است و میتواند نقطهی شروع خوبی برای تازهواردان باشد، اما کسانی که دنبال زیبایی و تجربههای احساسی عمیق هستند، به هیچ عنوان نباید به آن اکتفا کنند.موقعیت دهم: قلمروی احساسات شخصیبعد از این همه سر و صدا و جار و جنجال، بالاخره تسلیم میشوید و تصمیم میگیرید "سندیکای شیطان" را تماشا کنید. به یکی از سینماهایی که هنوز در حال پخش فیلم است میروید. چون مدت زیادی از انتشار فیلم گذشته است، سالن خلوت است. پس از تمام شدن فیلم، دخترخانمی که چند ردیف جلوتر نشسته، با صدایی نسبتا بلند میگوید: "عجب فیلم آشغالی!" شما که حسابی تحتت ثیر فیلم قرار گرفتهاید، ناخودآگاه میگویید: "ببخشید، ما جفتمون داشتیم یه فیلمو تماشا میکردیم؟ کجاش آشغال بود؟" و به همین راحتی همسر آیندهیتان را ملاقات میکنید. در آیندهی دور نوههایتان از شما از نحوهی آشنایی شما با مادربزرگشان سوال میپرسند و شما هم در پاسخ میگویید: "همهچی از اون بحث داغ راجعبه "سندیکای شیطان" شروع شد."تحلیل: بعضیها ادعا میکنند شما از طریق ادبیات و هنر و. میتوانید ندیده و نشناخته دوستهای خوب پیدا کنید. این ادعا تا حدی درست است: تقریبا همه فیلم، قطعهی موسیقی، بازی یا کتابی تجربه کردهاند که به اندازهی یک دوست خوب مونس لحظات تنهاییشان بوده و آنها هم به اندازهی یک دوست خوب به مولف اثر تعلق خاطر پیدا میکنند.احتمالا شما هم در میان اطرافیان خود اشخاصی را سراغ دارید که بخشی از دوران زندگیشان با یک آهنگ خاص تعریف میشود، یکی از لحظات برجستهی زندگیشان ملاقات با یک فوتبالیست معروف بوده، دیوار اتاقشان با پوسترهای یک بند موسیقی پر شده یا دلیل آشناییشان با بهترین دوست یا همسرشان، علاقهی مشترکشان به یک اثر فرهنگی خاص بوده است. شما هم به لطف این افراد و علاقهی عمیقشان، با اثر مربوطه آشنا میشوید و هروقت در جایی به آن اشاره میشود، ناخودآگاه یاد آنها میافتید.ورود به قلمروی احساسات انسانها و تبدیل شدن به بخشی از زندگی شخصی آنها یکی از بالاترین افتخاراتی است که یک اثر فرهنگی میتواند به آن دست پیدا کند. بهشخصه وقتی پی بردم ریچارد برتون، بازیگر شکسپیری ولزی، درخواست کرده بود او را با یک نسخه از اشعار دیلن توماس به خاک بسپرند، تازه پی بردم توماس چقدر نزد مردم ولز ارج و قرب دارد. مسلما هرکس که برتون را از نزدیک میشناخت، ذرهای از علاقهی دیوانهوار وی به توماس به او نیز سرایت کرده است. چون وقتی علاقهی شما به یک اثر فرهنگی از حدی بیشتر میشود، آن اثر به بخشی از هویت شما تبدیل میشود و نزدیکانتان هم چه بخواهند، چه نخواهد، به واسطهی شما با آن درگیر خواهند شد.از بعضی لحاظ ورود به قلمروی احساسات شخصی ضعیفترین و در عین حال قویترین ابزار برای اسمز فرهنگی است. ضعیفترین از این لحاظ که مقیاس آن صرفا روابط میانفردیست و برخلاف موقعیتهای قبلی در مقیاس وسیع و عمومی کاربرد ندارد. قویترین از این لحاظ که هدف غایی فرهنگ، فارغ از تمام این حقهبازیها و بازیهای روانشناسانه برای کسب قدرت و نفوذ بیشتر، تعالی بخشیدن به روح و روان انسان است. اگر شعر یا داستان یا قطعهی موسیقیای که شما ساختهاید، روزی به بخشی از هویت انسانی و عمیقترین خاطرات شخصی یک نفر تبدیل شود، آیا به نوعی به مقصد نهایی خود میانبر نزده است؟ غیر از مواردی که ذکر شد، احتمالا میتوان یک عالمه مثال کلی و جزیی دیگر را پیدا کرد که از طریقشان اسمز فرهنگی محقق میشود. در واقع شما میتوانید به اسامی چیزهایی در ذهنتان که هیچ قصدی برای دانستنشان نداشتید، رجوع کنید و ببینید چه شد که با آنها آشنا شدید. پاسخ همین سوال "چه شد؟" میتواند یکی دیگر از همین روشها باشد. حقیقت این است که اگر شما به یک مبحث علاقهی شدید داشته باشید و به خاطر علاقهی شدیدتان آن را زیر و رو کنید، حقههای مرتبط با اسمز فرهنگی نزد شما چندان جوابگو نخواهد بود، چون اسمز فرهنگی یعنی آشنایی با چیزی از طریق منبع دست دوم. به عنوان مثال، آیا اثری چون مانتی پایتون و جام مقدس میتوانست برای شخصی مثل اومبرتو اکو نقش اسمز فرهنگی را ایفا کند؟ خیر، چون اکو خودش متخصص دورهی تاریخی قرون وسطی بود و احتمالا در این زمینهی خاص یک دایرهالمعارف متحرک به حساب میآمد. اما آیا میشد اکو را خورهی کمیکهای سوپرهیرویی هم به حساب آورد؟ بعید میدانم. برای همین بود که اکو به جای استارمن یا میراکلمن یا سوامپتینگ، راجعبه سوپرمن مقاله نوشت، چون سوپرمن به قدر کافی اسمز فرهنگی شده بود تا توجه فرد آکادمیکی چون او را جلب کند.حالا شاید این سوال برایتان پیش بیاید که اسمز فرهنگی واقعا چه اهمیتی دارد؟ مثلا چه اهمیتی دارد که اومبرتو اکو به جای استارمن راجعبه سوپرمن مقاله نوشته است؟ شاید برای یک مصرفکنندهی صرف این پدیده اهمیت چندانی نداشته باشد. برای چنین فردی، اگر X نباشد، میشود به Y رجوع کرد. ولی برای مولفان و تهیهکنندگانی که آیندهی شغلیشان گروی توجهیست که مردم به اثرشان روا میدارند، اسمز فرهنگی امری حیاتیست، چون تعداد کسانی که با اشتیاق و به طور مداوم اخبار یک حوزهی فرهنگی خاص را دنبال میکنند و محصولات ساختهشده در بستر آن را بدون آشنایی قبلی میخرند، بسیار کم است و با تکیه بر آنها نمیتوان یک بیزنس را اداره کرد.پس اگر شما هم به فرهنگ یا خردهفرهنگ خاصی علاقه دارید و میخواهید در مقیاس وسیع بیشتر به آن توجه شود(خصوصا از این لحاظ که این توجه بیشتر به تولید آثار بهتر و مهمتر منجر خواهد شد)، بد نیست به پدیدهی اسمز فرهنگی گوشهچشمی داشته باشید. بهشخصه رویای روزی را در سر دارم که در ایران کتابها با تیراژ 500 نسخه و 1000 نسخه منتشر نشوند و ایران هم مثل ژاپن محصولات فرهنگی خود را به دنیا صادر کند، و به نظرم میرسد کسب نفوذ و جلب توجه از طریق اسمز فرهنگی تنها راه تحقق یافتن این رویاست.[ 1 ] everything - - osmosis ? print = pdf [ 2 ] [ 3 ][ 4 ] [ 5 ] در اپیزود سوم فصل دوم: The Waldo Moment [ 6 ] There is no such thing as bad publicity .[ 7 ] [ 8 ] برای کسب اطلاعات بیشتر در زمینهی کاهش کیفیت موسیقی پاپ و بررسی عمیقتر ادعاهای صورتگرفته این ویدیو ( Why Is Modern Pop Music So Terrible ) را از کانال Thoughty2 تماشا کنید.[ 9 ] - did - gangnam - style - go - viral - the - viral - marketing - playbook / 4 - Pre _ Launch _ Recipe _ YG _ had [ 10 ] [ 11 ] واژههای "استعداد فردی" و "سنت" از مقالهی Tradition and Individual Talent تی.اس الیوت برگرفته شدهاندانتشاریافته در:مجلهی اینترنتی سفید |
متعادل سازی فرهنگ شرکت و اهداف استراتژیک ( Case study ) همانطور که آموختهاید ، فرهنگ سازمانی به ارزشهایی که کارمندان به اشتراک میگذارند و ارزشها ، ماموریت ، تاریخچه و موارد دیگر سازمان اشاره دارد. به عبارت دیگر ، فرهنگ سازمانی را میتوان شخصیت یک شرکت دانست. فرهنگ سازمانی یک شرکت میتواند به موفقیت داخلی و خارجی آن کمک کند. وقتی فرهنگ یک شرکت با استراتژی و اهداف شرکتی آن مطابقت داشته باشد ، سطح عملکرد آن چشمگیر است. هنگام تحقیق در مورد یک شرکت برای یک شغل احتمالی جدید ، درک فرهنگ شرکت میتواند به شما کمک کند تصمیم بگیرید که آیا مناسب شما و اولویتهای شما است. همچنین ، درک فرهنگ یک شرکت به عنوان مدیر پروژه میتواند به شما کمک کند تا در مورد زمانی که میخواهید اقدامات و تصمیمات شما در این فرهنگ قرار گیرد ، آگاهانه انتخاب کنید یا اینکه میخواهید عمدا علیه این فرهنگ عقب بروید تا تغییر ایجاد کند یا ایجاد پیشرفت کند. بیایید مثالی از فرهنگ سازمانی مثبت و چگونگی انطباق یک مدیر پروژه با آن فرهنگ را بررسی کنیم.فرهنگ خانواده Java قهوه خانه Family Java بیش از 2000 فروشگاه در سراسر جهان دارد. فرهنگ Family Java ارتباط تنگاتنگی با استراتژی و تواناییهای آنها دارد - این همان چیزی است که احساس میکنند آنها را از سایر کافی شاپها متمایز میکند. این شرکت روی یک رویکرد رابطه محور و اولین کارمندان سرمایه گذاری کرده است. فرهنگ آنها نشان میدهد که کارمندان چیزی هستند که شرکت را منحصر به فرد میکنند. این امر به پرورش یک فضای گرم ، راحت و آرام برای کارمندان و مشتریان کمک میکند. از آنجا که فرهنگ سازمانی Family Java کارمندانی را پرورش داده است که واقعا به شرکت و شغل خود اهمیت میدهند ، این کارمندان محیطی یکسان برای لذت بردن از مشتریان خود ایجاد میکنند.ماموریت و ارزشهای Family Java مستقیما با این روش صحبت میکنند:ماموریتبرای فراهم آوردن محیطی شاد که در آن کارمندان ما خانواده ما شوند و مهمانان دوستان ماارزش هایبرای ایجاد مکانی که همه از آن استقبال کنندهمیشه بهترین تلاش خود را بکنیم و خود را مسیول نتایج بدانیمبا دیگران با احترام و مهربانی رفتار کنمخانواده جاوا سخت تلاش کرده است تا بتواند ساختاری را برای عملی ساختن م موریت و ارزشهای روزانه ایجاد کند. آنها این ارزشها را تمرین میکنند ، همه در حالی که به سطوح جدیدی در فروش و رشد دست مییابند. به عنوان مثال ، The Family Java معتقد است که اولین هزینه کارمندان خود را با صرف هزینه بیشتر در مراقبتهای بهداشتی کارمندان نسبت به دانههای قهوه بیان میکند! هر یک از کارمندان برای موفقیت شرکت و توانایی آنها در انجام م موریت و پایبندی به ارزشهای خود بسیار مهم است. به نوبه خود ، این شرکت با ارایه آموزشهای اساسی ، بورسیههای تحصیلی ، کمک به مراقبتهای روزانه و رشد در شرکت ، باعث میشود که کارکنان آنها احساس ارزش کنند.خانواده جاوا قادر است از پیوند حیاتی بین فرهنگ و اهداف استراتژیک برای دستیابی به عملکرد بهینه استفاده کند. هنگام ارزیابی فرهنگ سازمانی آنها ، شرکت بر ویژگیهای مثبت آنها متمرکز شده و با آنچه سازگار است و سازگار است سازگار است. خانواده جاوا با اختصاص دادن وقت برای انجام کامل آنچه شرکت به خوبی انجام میدهد ، فرهنگی ایجاد کرده است که منفی گرایی را از بین میبرد ، کارکنان را قادر میسازد تا بهترین افراد خود باشند و با اهداف استراتژیک خود همسو هستند.رابطه یک مدیر پروژه با فرهنگ سازمانییادگیری ارزشهای شرکتآوی از آغاز نقش خود به عنوان مدیر پروژه در The Family Java بسیار هیجان زده شد. او در طول مصاحبه شغلی خود در مورد فرهنگ سازمان سوالاتی را پرسیده بود و در مورد رویکرد اول مردم این شرکت به او گفتند. شرکت قبلی Avi سودآوری را بر کار تیمی و راهنمایی اولویت قرار داد. در حالی که شرکت قبلی وی بسیار موفق بود ، برای آوی دشوار بود که به طور معناداری به کار خود بپردازد ، زیرا فرهنگ بیش از رضایت شغلی کارکنان آنها بیشتر بر روی نتایج مالی متمرکز بود. Avi احساس میکرد رویکرد Family Family بهتر با ارزشهای خودش مطابقت دارد.روشن کردن انتظارات شرکتمدیر Avi در The Family Java گفت که نقش او شامل ت کید قابل توجهی در تیم سازی و بالا بردن روحیه خواهد بود. وقتی کار را شروع کرد ، آوی از مدیر خود خواست که برای تحقق اهداف تیمی و ایجاد روحیه ، زمان سرمایه گذاری مورد انتظار شرکت را روشن کند. وی همچنین پیشنهادات و راهنمایی هایی را براساس آنچه در گذشته در این شرکت انجام شده بود ، خواستار شد. اگر آوی پیش فرضهای نادرستی راجع به فرهنگ شرکت ارایه میداد و سعی در مدیریت پروژه هایی با توجه به فرهنگ شرکت قبلی خود داشت ، شاید بر سرعت همکاری و برقراری ارتباط ت کید میکرد. آوی اکنون میدانست که برای رسیدن به جدول زمانی پروژه و دستیابی به نتیجه مطلوب ، باید به دقت انتظارات مربوط به فرهنگ The Family Java با حجم کار پروژه را متعادل کند.اعمال فرهنگ سازمانی برای یک پروژهقبل از شروع اولین پروژه خود ، آوی برای آشنایی با همه افراد در The Family Java برنامه ناهار تیمی را ترتیب داد. سپس ، او برنامه هایی را برای دیدار با سبک کار و اهداف حرفهای آنها با تک تک اعضای تیم خود ترتیب داد. وی همچنین پرسید که چگونه میتواند به حمایت و رفع موانع موجود در آنها کمک کند. یکی از اعضای تیم Avi ، میگل ، گفت که او نیاز به شروع روز کاری خود را زود دارد زیرا او ساعت 3 : 00 فرزندان خود را از مدرسه انتخاب کرد. بعد از شنیدن این موضوع ، آوی از برنامه ریزی جلسات تیم در اواخر بعدازظهر خودداری کرد. یکی دیگر از اعضای تیم ، الیسا ، به آوی گفت که او ترجیح میدهد مکالمات رو در رو یا تلفنی را به ایمیل ارسال کند ، زیرا احساس میکند ارتباط کلامی بهتری دارد. وقتی آوی نیاز به گفتگو با الیسا داشت ، اطمینان حاصل کرد که تا آنجا که ممکن است شخصا با او صحبت کند. با پیشرفت پروژه ، آوی به طور مرتب با همه اعضای تیم خود چک میکرد. او همچنین برنامه "هفتگی قهوه" را با تیم خود برنامه ریزی کرد ، زیرا یاد گرفته بود که این سنت شرکت است. تلاشهای آوی برای تطبیق سبک مدیریت پروژه خود با فرهنگ سازمانی Family Java مورد توجه مدیران اجرایی و ذینفعان قرار گرفت و وی در بدست آوردن منابع مورد نیاز مورد حمایت بسیاری قرار گرفت.نتیجه گیریفرهنگ هر سازمانی که با آن روبرو میشوید متفاوت خواهد بود و میتواند با گذشت زمان تغییر کند. مانند Avi ، ارزش این را دارد که به عنوان مدیر پروژه از فرهنگ شرکت خود مطلع شوید زیرا این امر مستقیما به موفقیت پروژههای شما مربوط میشود.لیست مطالب فصل اول از این لینک در دسترس است. |
در مقابل تبعیض واکنشی جدی نشان دهید خیلی از اوقات اتفاقاتی که در دنیا رخ میدهد و به سرعت بازتاب جهانی پیدا میکند، فرصتی است تا برای شما این فرصت را فراهم کند تا بتوانید با معنی واقعی موضوعات رو به رو شوید.نژاد پرستی که امروز با اتفاقاتی که در ایالات متحده رخ داده است به عنوان یک موضوع فراگیر در سرتاسر جهان مطرح شده است فقط با معنی ضدیت با رنگین پوستان معنی پیدا نمیکند و میتواند در مقابل موضوعاتی همچون تعلق داشتن به قومیتهای ویژه ، اعتقادات مذهبی و سیاسی خاص و حتی تفکرات جنسیتی نیز در سازمان ، خود را نشان دهد.نژادپرستی فقط مس له سیاه پوستان امروز آمریکا نیست و در اصل عدم تحمل یک حمایت خاموش از وضع موجود است. در مقابل این بی عدالتی خاموش نمانید و فعالانه برخورد کنید.واقعیت این است که شما به عنوان یک مدیر در یک سازمان خصوصی شاید نتوانید بی عدالتیهای موجود در این عرصهها را در کشور خود برطرف کنید ولی هیچ وقت فراموش نکنید که شما نمیتوانید در مقابل درد گستره و عمیقی که این موضوعات بر روی کالبد جامعه وارد میکند بی تفاوت باشید .همزمانی اتفاقاتی مثل رفتارهای نژادپرستانه در امریکا و یا رفتارهای تعصب گرایانه در ایران در موضوع قتل رومینا و یا حتی اگر به حافظه تاریخی خود در این روزها در سال 88 برگردید ، صحبتهای بسیار غیراخلاقی احمدی نژاد و جوابهای موسوی در مناظرات انتخاباتی آن سال باعث ایجاد شکافتهای عجیبی در بدنه جامعه و چند پاره شدن در بدنه اجتماع میشود که این موضوعات شما را ناگزیر از موضع گیری در این موارد و یا حداقل واکنش هایی در جمعهای محدود خواهد شد که در آینده باورهای اعضای سازمان نسبت به شما به عنوان رهبر سازمان بسیار ت ثیر گذار هستند و میتواند از شما تصویری عمل گرا در ذهن اعضای سازمان شما به جای بگذارد.برای مثال اگر شما با موضوع پیش آمده هم نظر نیستید ، بهتر است که با یک طرز تفکر دفاعی به بیانیهها و گفتگوهایی که حول این موضوع مطرح هستند ، وارد نشوید. در مورد احساسات و سخنان یا رفتاری که مردم در مواجهه با موضوعات بیان میکنند تعمیمهای گسترده و فراگیر انجام ندهید و بهتر است در این شرایط ، خود را متعهد به گوش دادن و یادگیری طرز نگاهی کنید که شاید با آن همراستا و هم نظر نیستید.سعی کنید با تحقیق در مورد موضوع و رویداد مطرح شده و استفاده از دادهها و منابع معتبر اطلاعات خود را در حوزه بحث افزایش دهید و به افرادی که با موضوع درگیر شدهاند اجازه بدهید که عصبانیت ، ترس و ناامیدی خود را در موضوع مطرح کنند. حتی به آنها فرصتی بدهید که در محیط کاری فرصت داشته باشند از موضوعات کاری جدا شوند و در این مورد با دیگر همکاران به صورت کنترل شده و زمانبندی شده ، در جلسات گفتگوی گروهی ، صحبت کنند.از تیم منابع انسانی بخواهید که در مورد موضوعات اینگونه مطالبی برای مطالعه و اطلاع رسانی بدون جهت گیری خاص در اختیار همه اعضای شرکت قرار دهند و روی موضوع تفکر انتقادی و ضرورت نگاه به این موضوع در جلسات گروهی ، صحبت و گفتگو شود.تفکر انتقادی باعث میشود تا شما از تواناییهای خود به منظور پاسخگویی استفاده کنید. این اتفاق موجب میشود تا انسان به جای اینکه یک دریافت کننده صرف در زمینه اطلاعات باشد، به یک یادگیرنده فعال تبدیل شود.اگر با موضوعاتی مثل تبعیض جنسیتی و یا تبعیض قومیتی رو به رو شدید ، سعی کنید رفتاری از خود نشان دهید که عدالت اجتماعی را در فرهنگ سازمانی شما نشان داده و برابری فرصتهای رشد و رویههای پرداختی فارغ از نگاههای جنسیتی یا قومیتی و بر اساس شایستگی را در دید عموم اعضای تیم خود قرار دهید.سعی کنید با انتخاب نمونه هایی از رویههای انجام گرفته قبلی در سازمان برای مقابله با موضوعات و تبعیضاتی که هم اکنون در مرکز توجه جامعه قرار گرفتهاند ، وحدت رویه خود را در مقابل این موضوعات به اعضای تیم خود نشان دهید. سعی کنید در مورد موضوع تفکر انتقادی در جلسات گروهی بیشتر صحبت کنیدفراموش نکنید که نژادپرستی فقط مس له سیاه پوستان امروز آمریکا نیست و در اصل عدم تحمل یک حمایت خاموش از وضع موجود است. در مقابل این بی عدالتی خاموش نمانید و فعالانه برخورد کنید. |
تکنوپولی "اذ قال ل بیه یا بت لم تعبد ما لا یسمع ولا یبصر ولا یغنی عنک شییا" هنگامی که به پدرش گفت: ای پدر! چرا چیزی را پرستش میکنی که نمیشنود و نمیبیند و هیچ مشکلی را از تو حل نمیکند. (مریم/ 42 )سفارش به تفکر در چیزی که به آن ایمان و اعتقاد داریم، حتی وجود خدا، در دین بسیار سفارش شده و از بدیهیات عقلاییست. چرا که فقط و فقط یک بار زندگی میکنیم و ریسک کردن در مورد روش زندگی که بر اثر این اعتقادات شکل میگیرند، میتواند همین یک شانس برای زندگی خوب را هم از ما بگیرد. شک به وجود خدا و تفکر در صحت آن سخنی عادیست که پرسشهای پیرامونش در ذهن اکثر انسانها شکل میگیرد. همین سوالها منجر به تحقیق و تفکر در این امر شدهاند و نتایج بسیار خوبی مانند برهان وجوب و امکان، برهان صدیقین و . را به همراه داشته است. اما خدایانی هم در زندگی ما حضور دارند که حتی شکل گیری پرسش دربارهی سمع و بصر و توانایی حل مشکلشان در ذهنهایمان تقریبا غیر ممکن شده است. خدایانی ساختهی دست خودمان که شک به آنها را از کفر هم بدتر میدانیم.تکنولوژی همیشه در زندگی بشر وجود داشته است. اما آیا رابطهی انسانها با آن در طول تاریخ همیشه یکسان بوده است؟ آیا در گذشته نیز تکنولوژی و ابزار به تنهایی تبدیل به هدف شده بودند؟ چه نگرشهای دیگری نسبت به ابزار در طول تاریخ وجود داشته و تاثیرات هر کدام بر جامعه و فرهنگ چیست؟ آیا ابزارها خنثی هستند و مانند یک سیال چنانچه در ظرف هر جامعهای ریخته شوند، شکل آن را میگیرند؟ ورود یک تکنولوژی به یک جامعه چه تاثیراتی بر آن خواهد گذاشت؟ آیا نسبت فرهنگهای مختلف با تکنولوژی با یکدیگر متفاوت است؟ آیا تکنولوژی میتواند خوب یا بد باشد؟ آیا این پیشفرض ذهنی تمام انسانها که روزی تکنولوژی تمام مشکلات بشر را حل خواهد کرد میتواند اشتباه باشد؟ تکنولوژی در حل مشکلات ناشی از خودش مانند آلودگی هوا چقدر موفق بوده است؟ با این وجود آیا میتوانیم با اعتماد و ایمان کامل به تکنولوژی به مسیر توسعهی کنونی ادامه دهیم؟کتاب تکنوپولی به طرح و بررسی سوالات اینچنینی میپردازد. که البته مطرح شدنشان به مراتب مهمتر از پاسخشان است. نیل پستمن (نویسندهی کتاب) در ابتدا سعی میکند پیشفرضهای مغزهای تکنوفیل (از اصطلاحات نویسنده برای توصیف افرادی که بیش از حد به تکنولوژی ایمان دارند) را به چالش بکشاند و فضایی برای طرح این سوالها در ذهن خواننده ایجاد کند و در ادامهی کتاب هم مباحث متعددی مانند تاثیر تکنولوژی در زندگی انسان، رابطهی انسان و تکنولوژی در طول تاریخ، رابطه پزشکی و تکنولوژی، کامپیوتر و علم زدگی و مشکلات دیگر مورد بررسی قرار میگیرند. در این مطلب سعی میشود بر دو فصل ابتدایی این کتاب مروری داشته باشیم تا زمینهای بیابیم برای امکان طرح پرسشهای اساسی از تکنولوژی:وت تاموسدیدن خوبیهای ابزار و فراموشی مشکلات و تغییرات همراه ناشی از آنها از مشکلات بزرگ دنیای امروز است. کتاب تکنوپولی این مطلب را اینطور نشان میدهد:شاید بپرسید: "آیا این واقعیت که من میتوانم صدای فرزندم را که صدها کیلومتر دورتر از من زندگی میکند به وضوح و به کرات و به میل خود بشنوم لذت آفرین نیست؟ آیا این احساس خوشبختی فاقد جنبه مثبت است که من لحظاتی کوتاه بعد از فرود یکی از دوستانم در فرودگاهی، میتوانم از سلامت وی اطلاع حاصل کنم و اطمینان یابم که سفر دراز و خسته کنندهای را به راحتی پشت سر گذارده است؟ آیا این واقعیت که پزشکی امروز موفق شده است ضریب مرگ را در کودکان، خطر بیماریهای عفونی را در مادران باردار کاهش دهد و یا بالاتر از همه طول عمر و زمان حیات یک انسان متمدن را سالهای بیشماری افزوده سازد، لذتبخش نیست؟" فروید در جواب میگوید: "اگر راهآهن وجود نداشت، فرزند من از محل زندگی پدر و مادرش دور نمیشد. در این صورت نیازی به رفع نگرانی نبود و تلفن برای شنیدن صدایش ضرورت پیدا نمیکرد. اگر کشتی اقیانوسپیما به راه نمیافتاد، دوست من دست به یک سفر دریایی نمیزد. دوری او و بیخبری از او موجب نگرانی من نمیشد. در این صورت نیازی به تلگراف نبود تا مرا از وضعیت او مطلع سازد. وقتی ما مجبور هستیم به کنترل زاد و ولد بپردازیم و از باردار شدن زنان خود جلوگیری کنیم و در نتیجه فرزندان کمتری داشته باشیم، از شرایطی که مرگ و میر کودکان را کاهش داده است چه سودی میبریم. ما باید برای جلوگیری از بارداری، شرایط دشواری را در روابط زناشویی خود پذیرا شویم طبعا اعمال این روشهای جلوگیری، اختلالاتی را در روند همبستری ما با همسرانمان ایجاد میکند. پذیرش اصل "تنازع بقاء" به طبیعت روح آدمی نزدیکتر است یا به کارگیری روشهای غیرطبیعی برای جلوگیری از زاد و ولد بیشتر؟ از اینکه علم توانسته است عمر متوسط ما را زیادتر کند چه سود، وقتی که محتوای زندگی ما سراسر از غم و ناهنجاری و اندوه تشکیل شده است، به طوری که به مرگ برای نجات خود خوش آمد بگوییم." 2 توسعه با وجود فواید بسیاری که دارد میتواند مضراتی مانند برتری یافتن دارندگان آن ابزار نسبت به دیگران شود. برای مثال به اعتبار شرکتهای غولپیکری مثل گوگل یا کشورهای توسعه یافته مانند آمریکا و تفاوت اعتبار آنها در دنیا با دیگر کشورها توجه کنید. اینکه دارندهی ابزار اعتباری کاذب نسبت به دیگران پیدا میکند قابل چشمپوشی نیست. و همین اعتبار کاذب برای آنها مشروعیتی کاذب فراهم میکند که به خاطر آن به خود اجازهی انجام کارهایی که مردم از آنها ممنوع هستند، را میدهند. این مشروعیت کاذب در نهایت منجر به آزادی بیشتر دارندگان ابزار نسبت به مردم عادی میشود.آیا این پیشفرض ما که روزی تکنولوژی تمام مشکلات بشر را حل خواهد کرد، میتواند اشتباه باشد؟ گاهی تغییرات ناشی از توسعه الزاما خوب یا بد نیستند ولی بیتوجهی به این تغییرات هم مانند بیتوجهی به ضرر و زیان ابزارها مسلما معقول نیست. "چرخ ریسندگی جامعه را به سمت حاکمیت فیودالها سوق میدهد و ماشین ریسندگی جامعه را به زیر سلطهسرمایهداری میکشاند." (کارل مارکس)از ابزار تا تکنوکراسیدر بررسی همزیستی انسان و تکنولوژی میتوان فرهنگ را به سهبخش تقسیم کرد:فرهنگ ابزارها - فرهنگ تکنوکراسی - فرهنگ انحصار تکنولوژی(تکنوپولی)در فرهنگ ابزار هر ابزاری برای رفع یک نیاز خاص یا در خدمت مظاهر و نمادهای مذهبی - عقیدتی استفاده میشود. یک نکته این فرهنگ را از دیگر فرهنگها متمایز میسازد. ابزار به کار گرفته شده در فرهنگ ابزار به هیچ وجه عناصر مهاجم و مداخلهگر در یک سیستم اجتماعی نیستند و در ورای کاربرد اجتماعی، تداخل یا نفوذی در مبانی جهانبینی یا اعتقاد آن جامعه نداشتند. این ابزارها همیشه در جامعه هضم میشدهاند و در خدمت عقاید انسانها بودهاند. بر خلاف دنیای امروز، انسانها اوج تعالی خود را در دنیایی با بهترین ابزار تصور نمیکردند و اهدافشان در ارتباط با باورهایشان بود نه توسعه. شاید به همین دلیل داوینچی طرح زیردریایی خود را مخفی نگاه داشت. زیرا بر این عقیده بود که ممکن است وسیلهای زیانبار باشد و موجبات رضای خدا را فراهم نیاورد. دین کنترلکنندهای بود که کم و کیف ابزار را مشخص میکرد و میتوان گفت این ابزار بود که در خدمت ایدیولوژی قرار داشت. اما ایدیولوژیهای مختلف هم حد و حدودی دارند و بالاخره در جایی ضعف نشان میدهند. برای مثال میتوان به ابزارهایی مانند زین اسب که برای اهداف سالم تولید شد اما در جنگیدن از آن استفاده شد و ساعت که برای تنظیم اوقات انجام فرایض دینی اختراع شد و پس از مدتی از آن به عنوان کالایی لوکس در تجارت استفاده شد نام برد. ورود تکنولوژی به جامعه مانند ورود جانداری جدید به یک زیستبوم تمام حیات آن جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد.در بعضی جوامع تاثیرات برخی ابزارها بسیار بیشتر و غیر قابل کنترلتر از دیگر ابزارها بود. برای مثال در یک قبیلهی آفریقایی افراد را رسم و عادات بر این بود که بعد از هربار انجام عمل زناشویی میبایست آتش جدیدی را برمیافروختند. نتیجهی عملی این عادت این بود که اعمال زناشویی شکلی از یک واقعه و عمل عمومی و همگانی محسوب میشد، زیرا هنگامی که این عمل به پایان میرسید، بایستی آن فرد به کلبه مجاور برود و هیزمی را به کلبه خود بیاورد تا با آن آتش جدیدی را روشن کند. چنین رسمی طبعا نمیتواند باعث مخفی نگهداشتن خیانت جنسی و یا تجاوز به ناموس دیگری شود شاید هم فلسفه اصلی اجرای این سنت حفظ و سلامت روابط جنسی در زناشویی بوده است. اما بعد از اختراع ابزاری به نام کبریت، اوضاع چهرهای دیگر گرفت. دیگر برای برافروختن شعله و آتشی جدید نیاز به مراجعه به کلبهی همسایه نبود. کبریت، این ابزار جدید، یک سنت عمیق و دیرپای یک قوم و جامعه را نیز دستخوش حریق کرد. آیا استعمال کبریت تغییری در نظام ارزشی آن قبیله ایجاد نکرد؟ آیا کاربرد کبریت به عنوان ابزاری جدید به عمل زناشویی، که اینک در محدودهی زندگی خصوصی و بدون اطلاع دیگران امکان پذیر است، همان ارزشی را میدهد که قبلا دارا بود؟ البته اختراع هیچکدام از این ابزارها به اندازهی اختراع تفنگ در قرن بیست و یک م تغییرات وسیعی ایجاد نکردند. نیل پستمن در مورد قبیلهی ایهالمیوت میگوید جایگزینی طپانچه به عوض تیر و کمان در نزد این اقوام، نمونهای از غم انگیزترین مرحلهای است که هجوم یک تکنولوژی جدید بر سر یک جامعه ابزار آورده است. نتیجه این تکنیک و ابزار جدید فقط در تغییر آن فرهنگ نبود، بلکه نابودی آن جامعه را به دنبال داشت. تاثیر ورود یک تکنولوژی به یک جامعه مانند ورود یک کتاب جدید به کتابخانه یا یک میز جدید به یک اتاق نیست. جامعه پس از آن دیگر جامعهی قبلی به علاوهی ابزار جدید نخواهد بود. ورود تکنولوژی به جامعه مانند ورود جانداری جدید به یک زیستبوم تمام حیات آن جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد و توسعه ابزار بدون فکر کردن دربارهی تاثیراتش در جامعه میتواند تاثیرات مخربی در دنیا بگذارد.ادامه دارد . |
مذهبیان خود خاص پندار آقای میم از همان مذهبیهای خیلی خوب بود، هر سال روضه میگرفت. تسبیح از دستش نمیافتاد. آقای میم اگر خانمی را درخیابان میدید نگاه میدزدید. آقای میم خودش را آدم خیلی خوبی میدانست. در مذهب آقای میم زن در پستوی خانه جای داشت. دختران را زود شوهر میداد که مبادا به راه غلط روند. روزی آقای میم باجناقش را به خاطر اینکه دخترانش دانشگاه میرفتند سرزنش کرد معتقد بود دختری که دانشگاه برود، زن زندگی نمیشود. سالها گذشت، دختران آقای میم طلاق گرفتند. آقای میم سکته کرد. در مذهب آقای میم طلاق جایی نداشت.این داستان میتواند برای همه ما کمی آشنا باشد، قشر مذهبیای که خودش و روش زندگی خودش را قبول دارد و بقیه را به خاطر روش زندگیشان سرزنش میکند و بعضا بیدین میداند. راستش را بخواهید این قشر از مذهبیان را باید در دسته مذهبیان خود خاص پندار گذاشت. کسانیکه دیگران را به خاطر راه و روش زندگیشان سرزنش میکنند و دینداری را به شیوه خودشان قبول دارند. قشری که در بعضی احکام، حلال خدا را هم حرام میدانند. مذهبیانی که میتوانند سرچشمه داعش و امثالهم باشند. داعش و گروههای افراطی، همگی با این ایده به میان آمدند که اسلام را با راه و روشی که از نظر خودشان درست است اجرا کنند. حالا شما میتوانید مثل داعش سر ببرید و یا با روش خودتان افراد را از جامعه طرد کنید. ترکیبی به نام امر به معروف و نهی از منکر در اسلام وجود دارد .که امروزه از معنای حقیقی خود فاصله زیادی گرفتهاست. امر به معروف و نهی از منکر نیز شرایط خاص خودش را دارد و شامل سرزنشهای روزانه نمیشود. ولی قشر مذهبی کنونی سرزنش را با نهی از منکر اشتباه میگیرد، درصورتیکه در سخنان ایمه نیز این کار، کاری ناپسند است. مانند حدیثی از امام صادق که در آن، افراد از سرزنش گناهکار منع شدهاند.*در این حدیث افراد از سرزنش گناهکار منع میشوند. بر اساسهمین حدیث، خود "عمل گناه" باید تقبیح شود. حالا امروزه با قشری رو به رو هستیم که نه گناه و عمل به گناه را بلکه عمل به احکام را درصورتیکه متفاوت با باورهای آنها باشد، سرزنش میکنند.داشتن جامعهی راهنما و عالم به احکام دین همیشه در اسلام سفارش شدهاست. اما آنکه هر گروهی ساز خودش را بزند، در هیچ کجا سفارش نشدهاست. اینکه برخی مذهبیون بیایند و روش خودشان را در تربیت فرزند،ازدواج ، حجاب، عزاداری و غیره به جامعه و اطرافیان تحمیل کنند و روش اجرای احکام خویش را مبنای دینداری قرار دهند، به راستی که فرق چندانی با داعش نخواهد داشت.*کسی که مومنی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خودش آن گناه را مرتکب شود.میزان الحکمه: ح 14854 |
خداوند درون هرکسی را بهتر از خودش میشناسد #داش_فریدصلواتی همیشه آقازاده بودن و خانم زاده بودن بد نبوده .خوب هم نبودهاوایل فکر میکردم بد بودن و خوب بودن این دو به نان و تربیت و ریشه و شعور خانواده بستگی داره.ولی دیدم میشود پسر حضرت نوح بود و بد بود.می شود معاویه بن یزید بود و به مانند پدرش فاسد نبود.مدرک و پست و مقام پدر و مادر آقازادهها هم نمیتواند ملاک ژن خوب باشد.بسیار بودند افرادی که با موقعیت پدران خود به دانشگاههای مختلف دنیا رفتند و بهترین مدارک هم گرفتند و آدم نشدند.لباس شیک تن هر لاابالی کنی و ماشین آنچنانی به هر بی سرپایی دهی میشود آدم خاصاخیرا درگذشت زنده یاد #اعظم_طالقانی دختر زنده یاد #آیت_الله_طالقانی عجیب ذهن #داش_فرید را به خود مشغول کرد .براستی امثال پدران ،آقازاده هایی چون #دکتر_علی_شریعتی ، #عزت_الله_سحابی #عبدالعلی_بازرگان ، #اعظم_طالقانی چه نانی به سر سفره فرزندانشان آوردهاند که توانستند انسانهای والامقامی را تربیت و به جامعه تحویل دهند که همچنان جامعه به آنها افتخار میکند؟و یا شخصی را میشناختم مطرب بود اعتیاد هم داشت و در مجالس عروسی زنپوش بود و لودگی در میآورد و فرزندش هم اکنون استاد دانشگاه است.چگونه میشود شکنجهگر ساواک بود و فرزندت بشود بهترین جراح قلب در آلمان ؟چگونه میشود برخی سالها با دین سروکار داشته باشند آنوقت فرزندانشان به بیراهه روند؟در این وادی چه حکمت عجیبی دارد حضرت حق؟به نظر #داش_فریدصلواتی بد بودن و خوب بودن افراد به هزاران چیز بستگی دارد. دوست ، اجتماع ، پدر و مادر ، آموزش و پرورش و ...،ولی قانون خوب و پیاده کردن اصولی آن میتواند سرپوش بگذارد روی همه بی اخلاقیهای افراد .با هر دستی در زندگی ببخشید با همان دست پس خواهیدگرفت.چنانچه مثبت باشید بازتاب کاینات مثبت و چنانچه منفی باشید بازتاب کاینات نیز منفی خواهد بود.خداوند درون هرکسی را بهتر از خودش میشناسد .حتی درون آن مطرب زنپوش معتاد را.ارتباط با #داش_فرید @ DashFaridSalavati کانال #داش_فریدصلواتیاینستاگرام #داش_فرید |
معرفی کتابهای کمک درسی جامعه شناسی یازدهم انتخاب رشته و ورود به رشتهای که آینده تحصیلی و شغلی دانش آموز را تحت شعاع قرار میدهد، خود به تنهایی عاملی استرس زا برای او میباشد در ضمن در این دوره،دانش آموزان بطور جدی با مفهوم کنکور آشنا میشوند. جامعه شناسی یکی از دروس رشته ادبیات و علوم انسانی است که در آن تولید،تداوم و تغییر پدیدههای اجتماعی مورد مطالعه قرار میگیرد. این کتاب، کلاسترین پدیده اجتماعی یعنی نظام جهانی بررسی میشود. اثر گذاری نظام جهانی بر زندگی افراد، گروهها، جوامع و فرهنگها و اثر پذیری آن از عوامل به خوبی نشان میدهد که چرا باید این این پدیده مورد مطالعه قرار گیرد. کتاب حاضر در چهار فصل و پانزده درس تنظیم شده است.سرفصلهای مطرح شده در جامعه شناسی یازدهم (دوره دوم متوسطه):فصل اول: جهان فرهنگیفصل دوم: فرهنگ جهانیفصل سوم: نمونههای فرهنگ جهانی ( 1 )فصل چهارم: نمونههای فرهنگ جهانی ( 2 )مبحث پنجم: باورها و ارزشهای بنیادین فرهنگ غربمبحث ششم: چگونگی تکوین فرهنگ معاصر غربمبحث هفتم: جامعه جهانیمبحث هشتم: تحولات نظام جهانیمبحث نهم: جهان دو قطبیمبحث دهم: جنگها و تقابلهای جهانیمبحث یازدهم: بحرانهای اقتصادی و زیست محیطیمبحث دوازدهم: بحرانهای معرفتی و معنویمبحث سیزدهم: سرآغاز بیداری اسلامیمبحث چهاردهم: انقلاب اسلامی ایران نقطه عطف بیداری اسلامیاین کتاب شامل چهار فصل است: فصل اول به مفاهیم جهان فرهنگی و فرهنگ جهانی میپردازد و به برخی از فرهنگ هایی که گسترش جهانی پیدا کردهاند، به ویژه اسلام و غرب جدید اشاره میکند. فصل دوم چگونگی شکل گیری فرهنگ جدید غرب و نظام جهانی برآمده از آن را بررسی میکند. فصل سوم به چالشها و بحرانهای نظام جهانی میپردازد و فصل چهارم خیزش فرهنگی تمدنی جهان اسلام برای عبور از چالشهای جهانی و فرصتها و محدودیتهای پیش روی بیداری اسلامی را مورد کنکاش قرار میدهد.بهترین کتابهای کمک درسی جامعه شناسی یازدهم (دوره دوم متوسطه)انتشارات خیلی سبز:کتاب ماجراهای من و درسام (خیلی سبز) جامعه شناسی یازدهم:کتاب ماجراهای من و درسام جامعه شناسی یازدهم از سری کتابهای آموزش و پرسش انتشارات خیلی سبز شامل درسنامه کامل و بسیار قابل فهم، نمونه سوالات متنوع، نمونه امتحانات پایان نوبت مناسب جهت درک بهتر مفاهیم کتاب درسی.کتاب تست (خیلی سبز) جامعه شناسی یازدهم:کتاب تست جامعه شناسی یازدهم از سری کتابهای تست و پرسش انتشارات خیلی سبز است که شامل درسنامه کامل و کاربردی، تستهای متنوع، تستهای دشوار، پاسخنامه تشریحی، تستهای سراسری و تالیفی، آزمونهای آزمایشی معتبر، مطالب تکمیلی مناسب جهت آمادگی در کنکور سراسری و آزمونهای تستی.انتشارات مهر و ماه:کتاب آموزش و تست (مهر و ماه) جامعه شناسی یازدهم:کتاب آموزش و تست جامعه شناسی یازدهم از سری کتابهای آموزش و تست انتشارات مهر و ماه است که شامل درسنامه نموداری، نکات و مفاهیم،تصاویر کتاب درسی، پاسخ پرسشهای متنی، فعالیت و تحقیق کنیدهای کتاب درسی، تستهای تالیفی و کنکور سالهای گذشته به همراه پاسخنامه تشریحی تستها و پرسشها. مناسب جهت آمادگی بیشتر در کنکور سراسری و آزمونهای تستی و تشریحی.انتشارات مشاوران:کتاب هدف دار (مشاوران) جامعه شناسی یازدهم:کتاب هدف دار جامع جامعه شناسی یازدهم از سری کتابهای آموزش و پرسش انتشارات مشاوران است این کتاب شامل درسنامه جامع، پرسشهای امتحانی درس به درس، پرسشهای تستی، مجله جامعه شناختی، پاسخنامه تشریحی، مرور و جمع بندی مناسب جهت آمادگی بهتر برای کنکور سراسری و امتحانات ترم اول و دوم.انتشارات کانون فرهنگی آموزش:کتاب جامع آبی (قلم چی) جامعه شناسی یازدهم:کتاب جامع جامعه شناسی یازدهم انسانی از سری کتابهای آموزش و تست انتشارات قلم چی در ابتدای هر درس آمده است که به ترتیب از سمت راست ابتدا عنوان درس و سپس موضوعات اصلی در یک آیکون آبی پر رنگ و سپس به فراخور موضوع اصلی، زیر موضوعها در قالب آبی کم رنگتری به تصویر در آمده است که نقش مهمی در ایجاد نظم ذهنی دانش آموز جهت طبقه بندی مطالب در هر درس دارد.خرید کتاب کمک درسی جامعه شناسی یازدهم (رشته انسانی) دوره دوم متوسطهیکی از وظایف ما در دانش لند آن است که تمامی جنبههای مثبت و منفی کتابهای کمک آموزشی و بهترینها را به شما معرفی کنیم آگاه سازی شما عزیزان از محتوا و اهمیت استفاده از آنها یکی دیگر از وظایف ماست. دانش لند تلاش میکند دیدگاههای مختلف در هر زمینه را برای شما بیان میکند تا شما راحتتر و گزیدهتر بتوانید تصمیم گیری کنید. وبسایت ما با بهره مندی از دسته بندیهای متعدد در زمینه کتابهای کمک آموزشی و بازیهای فکری، بانکی جامع در اختیاروالدین و دانش آموزان قرار داده است، یکی دیگر از مزیتهای دانش لند، تخفیف همیشگی 20 % بر روی تمام محصولات کتابهای کمک درسی و بازیهای فکری است. |
راز تربیت کودک شاد دختر دارها ببینند به کودک تان مهارتهای حل مسیله را یاد دهید و بخواهید که مسیر موفقیتش را خودش طی کند. چه چیزی باعث شاد بودن کودک میشود؟! همه ما میخواهیم کودکانی شاد و موفق داشته باشیم. ما میخواهیم که آنها با عشق بزرگ شوند و دوست داشتن را یاد بگیرند، به دنبال آرزوهایشان بروند و موفق شوند. اما چقدر در انجام این کار موفق میشویم؟! آیا قادر به کنترل خوشحالی و شاد بودن کودک هستیم؟ در ادامه مطلب راهکارهای مفیدی برای تربیت یک کودک شاد در اختیارتان خواهیم گذاشت.قوت و ضعف در تربیت یک کودک شادبه این مثال توجه کنید:پسر 7 ساله من از اول تولدش کودک غمگین و ناراحتی بود در حالی که دختر 5 سالهام همیشه کودک سرزنده و شادی است. پسرم همیشه از روی دنده چپ بلند میشود. در حالی که دخترم روزش را با لبخند شروع میکند. معمولا از دوران بچگی هم میشد فهمید که عادت و رفتارشان به ژنتیک شان بستگی دارد.چطور در تربیت یک کودک شاد و خوشبین موفق باشیم؟ولی این به این معنی نیست که شاد بودن یک کودک از قبل کاملا برنامه ریزی شده است شما باید برای تربیت یک کودک شاد تلاش کنید، دکتر باب مری نویسنده کتاب " چگونه کودکانی خوش بین داشته باشیم" در رابطه با این موضوع میگوید: درست است که ژنتیک ما گرایش باطنی برای افسرده شدن دارد ، اما ژنهای ما بسته به محیط اطراف، توانایی انعطاف دارند. او هم چنین میگوید" تحقیقات به وضوح نشان میدهد که کودکانی که شاد و مثبت اندیش هستند حتما محیط خانوادگی و خانهی شادی دارند " حتی اگر از نقش ژنتیک در این زمینه چشم پوشی کنیم.چگونه میتوانیم محیطی شاد برای کودکان مان که در حال یاد گرفتن این حس هستند فراهم کنیم؟ با خواندن این 7 راهکار میتوانید میزان درک کودک تان از خوشحالی و شادی را چند برابر کنید.روابط خانوادگی در تربیت یک کودک شادیکی از موثرترین راههای تقویت کردن سلامت روانی و احساسی کودکان داشتن روابط گرم و صمیمی خانواده است. طوری که کودک احساس تعلق کند حتی به دوستان، همسایه، پرستار و حتی حیوان خانگی خود. دکتر ادوارد هالوول روانشناس کودکان و نویسندهی کتاب " دوران کودکی، ریشهی خوشحالی در بزرگسالی دارد" میگوید: " احساس تعلق کودک کلید شاد بودن او در آینده است" .او همچنین به مطالعات سلامت روانی جوانان در ملیتها و موقعیتهای جغرافی مختلف به عنوان سند گفتههای خود اشاره میکند که در این مطالعه بر روی حدود 90 هزار افراد جوان انجام شده است و نشان میدهد که "حس تعلق" حس درک شدن و مورد محبت دیگران قرار گرفتن بزرگترین سد در مقابل فشارهای روانی، افکار خودکشی و ناهنجاریهای رفتاری مانند سیگار کشیدن، مصرف مواد و نوشیدنیهای الکلی است.خوشبختانه طبق گفتههای دکتر هالوول همهی ما به راحتی میتوانیم با عشق ورزیدن روابط اولیه خودمان و حس تعلق کودک به خودمان را تقویت کنیم. او هم چنین میگوید:" انگار این حس و رابطه کمی نا آشنا شده است ، اگر در زندگی کودک تنها یک نفر بوده که او را تحت هر شرایطی دوست داشته این کودک در آینده در حل مشکلات دچار ضعف خواهد شد. این که فقط بگوییم که او را دوست داریم کافی نیست بلکه کودک باید این حس دوست داشتن را درک کند ".هر چه قدر میتوانید او را در آغوش بگیرید، به گریه هایش با نرمی و بردباری پاسخ دهید، او را صدا کنید و با هم بازی کنید و بخندید.دکتر کریستین کارتر عضو هییت رییسه بخش مرکز تحقیقات عالی دانشگاه کالیفرنیا که سازمانی برای پژوهش در مورد شادی افراد است، پیشنهاد میدهد که برای کودکان موقعیتهای زیادی در جهت برقراری رابطه دوستانه با دیگران فراهم کنیم. او هم چنین اشاره میکند که:" داشتن تعامل اجتماعی حتی اگر مهمترین عامل شادی نباشد اما باز هم در میزان شادی افراد تاثیر زیادی دارد. همچنین این موضوع به کمیت روابط بستگی ندارد بلکه به کیفیت آن بستگی دارد که به طوری که هر چقدر کودک احساس صمیمیت و نزدیکی بیشتری کند بهتر است. "سعی نکنید کودک تان را وادار به خوشحال کنیدشاید کمی دور از عقل به نظر برسد اما بدانید که بهترین راه برای اینکه کودک تان را مدام شاد ببینید این است که دست از فراهم کردن شادیهای زود گذر بردارید. بانی هریس نویسندهی کتاب " وقتی که کودکان شما را عصبانی میکنند چه باید کرد " و بنیان گذار انجمن کور پرنتینگ ( میزان تاثیر روابط والدین بر روی عملکرد کودک ) در پیتربورگ در این باره میگوید:" اگر هر چیز که کودک مان میخواهد را برای او فراهم کنیم او یاد میگیرد که خواسته هایش همواره به راحتی برآورده میشود اما در دنیای واقعی انتظار دیگر در پیش روی است. "اینستاگرام روانشناسی خانواده پیج دوم چه کسی مسیول تربیت یک کودک شاد است؟او هم چنین میگوید که والدین مسیول خوشحالی کودک شان نیستند پس کودکان را نازپرورده بار نیاورید. والدینی که نگران خوشحالی و عواطف حساس کودک شان هستند از رویارویی کودک شان با احساساتی مانند ترس، خشم یا نا امیدی بیزار هستند.ما والدین عادت داریم هر طور که شده هر چیزی که به ذهن مان میرسد را فقط برای خوشحال کردن کودک مان یا رفع کردن ناراحتی شان برایشان فراهم کنیم. اما کودکانی که هرگز شرایط دست و پنجه نرم کردن با این احساسات منفی را نداشتهاند مسلما در سنین بزرگسالی در مواجه با آن بسیار آسیب پذیر میشوند.زمانی که قبول کردید که نمیتوانید کودک تان را بیشتر از این شاد کنید نه تنها دیگر سر و کله زدن با احساسات او برایتان کم اهمیت میشود بلکه مایل هستید برای او شرایطی فراهم کنید که خودش مهارت هایش را بشناسد و رویارویی با سختیهای زندگی را یاد بگیرد.شادی را در خود پرورش دهیداز آن جایی که ما نمیتوانیم شاد بودن کودک مان را کنترل کنیم اما حداقل در مورد خودمان میتوانیم این کار را بکنیم. از طرفی دیگر هم باید مواظب رفتارمان باشیم چون کودکان همه چیز را از والدین تقلید میکنند. بنابراین کودکانی که در خانوادهای با والدین شادتر بزرگ شدهاند مسلما کودکان شادتری هستند اما کودکانی که در خانوادهای غمگین بزرگ شدهاند دو برابر کودکان عادی در معرض افسردگی هستند.بنابراین بهترین راه حل برای تربیت یک کودک شاد این است که اول مراقب رفتار خودتان باشید: از ساعتهای تفریح خود لذت ببرید و استراحت کنید و از همه مهمتر روابط محبت آمیز در خانه داشته باشید. روابط محبت آمیزتان با همسرتان را افزایش دهید. دکتر مری میگوید:" اگر والدین در تربیت یک کودک شاد روابط محبت آمیز و خوبی با یک دیگر داشته باشد این رفتار به طور قطعی در شاد بودن کودک تان تاثیر میگذارد زیرا او هم رفتارهای شما را دنبال میکند. "فقط کارهای درست را تشویق کنیدجای تعجب ندارد که همهی ما روابط دوطرفهی اعتماد به نفس و شادی را میدانیم. کودکی که شادتر از بقیه است به طور حتم اعتماد به نفس بیشتری هم نسبت به بقیه دارد. همهی ما به خوبی این موضوع را میدانیم و حتی گاهی اوقات بیش از اندازه در مورد آن عکس العمل نشان میدهیم.حتی با وجود دست خط خرچنگ قورباقه او فکر میکنیم که او یک پا پیکاسو است یا اگر گل بزند حتما دیوید بکام میشود یا اگر 2 به علاوه 1 را حل کند حتما منسای ( ریاضیدان ) دیگری میشود. اما این تحسینهای بی جا در نتیجه، نتیجهی معکوس میدهند.دکتر مری میگوید: کودک برای جلب کردن توجه شما تلاش میکند که دست به هر کاری بزند و این یک نشانهی خطر است. حتی ممکن است فکر کند که اگر در انجام آن کار موفق نشود والدین اش دیگر او را دوست نخواهند داشت.اگر هم والدین فقط از کودک شان انتظار داشتن تواناییهای خاص، هوش، زیبایی و مهارتهای دیگر داشته باشند این کار در نهایت باعث کاهش اعتماد به نفس کودک میشود زیرا آنها در محیطی در حال رشد هستند که داشتن این خصوصیات از کنترل شان خارج است.نقش تحسین در تربیت یک کودک شاددکتر مری همچنین از ما میپرسد که: " اگر مدام زیبایی کودک تان را تحسین کنید آن وقت وقتی که او پیر شود و زیبایی خودش را از دست بدهد چه اتفاقی برای او میافتد؟، چه چیزهایی برای او ارزشمند میشوند؟ جالب است که بدانید تحقیقات نشان داده است کودکانی که در خانواده به خاطر هوش تحسین و تشویق میشوند در واقع در آینده افراد خجالتی و ترسویی در مقابله با شکست شان در کاری به بار میآیند و احساس بی ارزشی میکنند.دکتر مری اضافه میکند که: " راه حل این مشکل در واقع به این معنی نیست که از تشویق کردن شان دست برداریم بلکه در جهت درست، این کار را انجام دهیم. بیشتر، تلاش او را برای انجام کاری تشویق و تحسین کنید نه نتیجهی انجام آن کار را. همیشه خلاقیت، پشتکار و ثبات قدمی او را تحسین کنید، این کار باعث میشود که کاری که انجام میدهند برایشان ارزش بیشتری داشته باشد تا نتیجهی آن. "دکتر کارتر با این نظریه موافق است که باید در کودک تان یک ذهنیت خلاق به وجود آورید و یا باور به این که هر نتیجهی خوبی همراه با تمرین و پشتکار است نه هوش فردی آدم. او هم چنین میگوید:" کودکانی که به صورت دایم باهوش تلقی میشوند دوست دارند که این را به بقیه ثابت کنند اما درحالی که مطالعات نشان داده کودکانی که ذهنیت ترقی وخلاق دارند از کارشان خیلی لذت میبرند و اصلا نگران فکر مردم که اگر شکست بخورند چه میگویند نیستند."خوش بختانه مطالعات نشان داده است که این ذهنیت را به راحتی با گفتن چند کلمهی ساده میتوان القا کرد: تو کارت را خیلی خوب انجام دادی، حتما خیلی سخت تلاش کردی. پس به این معنا نیست که اصلا از او تعریف نکنید بلکه کارهای او را تحت کنترل تان قرار دهید و طبق آن عمل کنید.اجازه موفقیت و شکست به او بدهیداگر میخواهید اعتماد به نفس کودک تان را افزایش دهید دست از تعریف و تمجید زیاد بردارید و برای او موقعیتهای زیادی فراهم کنید که بتواند مهارتهای مختلف را یاد بگیرد. دکتر هالوول میگوید برتری ( نه تعریف و تمجید ) در واقع بنیان اعتماد به نفس است.از تاثیر تعریف و تمجید در تربیت یک کودک شاد غافل نشوید، خوش بختانه اگر کمتر از 4 نفر باشند، هر کاری که انجام دهند به گونهای موقعیت برای کسب مهارت است زیرا تمام این کارها برایشان تازگی دارد مثلا چهار دست و پا راه رفتن، راه رفتن، غذا خوردن و لباس پوشیدن، استفاده کردن از توالت فرنگی و راندن سه چرخه. چالش ما در این موارد این است که عقب بایستیم و اجازه دهیم کودک مان خودشان از پس کارشان بر بیایند.با سایت روانشناسی خانواده همراه باشید دکتر هالوول هم چنین میگوید: " بزرگترین اشتباه والدین این است که هر کاری از دستشان بر بیاید برای کودک شان انجام میدهند و به آنها کمک میکنند. "تلاش برای تربیت یک کودک شاداگرچه دیدن کلنجار رفتن کودک با چیزی برای والدین سخت است اما تا زمانی که این اجازه را به او ندهید که خطر شکست را بچشد او هرگز طعم واقعی لذت کشف مهارت و موفقیت را نمیتواند بچشد. بعضی راه حلها به آسانی در تلاشهای اولیه به دست میآید.اما رسیدن به ترقی فقط به تلاش و تمرین نیاز دارد. با قرار گرفتن مداوم در انجام این کارها تجربهی کسب این مهارتها بیشتر میشود و یک رفتار خود اتکایی در او بوجود میآید که ( من از پس این کار بر میآیم ) به آنها اجازه میدهد که با میل و رغبت به سمت چالشهای زندگی شان بروند. به آنها مسیولیت پذیری واقعی بدهیددکتر مری میگوید: " احساس خوش بختی یعنی احساس ما به چیزی که برای آن ارزش قایل هستیم و هم چنین برای دیگران هم ارزشمند است. بدون این حس ممکن است نگران محرومیت از اقشارها باشیم. هم چنین تحقیقات نشان داده است که ممانعت و محروم سازی انسان بدترین کابوس او میتواند باشد.سعی در مشارکت خانوادگیدر واقع انسانها به طور کلی یک تمایل ذاتی به تعلق داشتن و مفید بودن دارند. پس اگر از همان ابتدا بتوانید به کودک تان بفهمانید که او در راستای خانواده کارهای درستی انجام میدهد و در خانواده مشارکت دارد او حس میکند که برای شما مفید واقع شده است و خوشحالی اش را چند برابر میکند. دکتر مری هم چنین میگوید کودکان 3 ساله نقش مهمی در خانواده ایفا میکنند حتی اگر آن پر کردن کاسهی غذای گربه یا گذاشتن دستمال سفره باشد. سعی کنید تا جایی که میتوانید نقش هایی به او بدهید که با توانایی جسمانی او یکسان باشد.مثلا اگر کودک تان دوست دارد وسایلها را کنار هم بگذارد و تزیین کند از او بخواهید که کار چیدن چنگال و قاشق میز غذا خوری را انجام دهد. اگر کودک تان بزرگتر است و توانایی انجام کار بزرگتری را هم دارد میتوانید از او بخواهید که وقتی شما در حال شام خوردن هستید مراقب خواهر کوچک خود باشد و با او بازی کند. پس تا زمانی که میدانید او در انجام کارها و فعالیتها مشارکت میکند این کار باعث میشود او حس تعلق خاطر و اعتماد به نفس که دو شرط اصلی برای احساس شادی است داشته باشد.تقویت حس قدر دانی همیشگی در تربیت یک کودک شاددر نهایت مطالعات در مورد حس رضایت و شادی به صورت مداوم به سلامت روانی و حس قدر دانی مرتبط است. تحیقات دانشگاه کالیفرنیا، داویس، نشان داده است افرادی که قدر دان هستند و آن لحظهها را ثبت میکنند افراد خوش بینتری هستند و در زندگی بیشتر از بقیه ترقی میکنند و احساس رضایت زیادی از زندگی و اطراف خود دارند.دکتر کارتر میگوید:" درست است که نوشتن روزانه خاطرات برای کودکان دور از واقعیت است اما یک راه برای تقویت حس قدر دانی کودک این است از تمام اعضای خانواده بخواهید که روزانه با صدای بلند چیز هایی که او باید بابت آن شکر گزار باشد را نام برد مثلا میتوانید این کار را میان صرف وعدهی غذایی تان انجام دهید.و مهمتر از همه این است که این کار را با انجام مداوم آن به شکل یک رسم و آداب تبدیل کنید. این کار باعث پرورش احساسات مثبت در کودک میشود و میتواند به احساس رضایت و شادی دایم او منجر شود. "جمع آوری شده توسط سایت روانشناسی خانوادهجهت اطلاع از مشاوره روانشناسی خانواده میتوانید به شمارههای زیر در واتس آپ پیام بدهید 0935 914 509909367477603 |
شاهد آزار جنسی بودم، اما نمیدونستم چیکار باید بکنم! - تا حالا شاهد آزار جنسی بودی؟ - جدا؟! حتی یه بار؟ - خوب اصلا میدونی چیا، آزار جنسی حساب میشن؟ چیزایی مثلتعریف گاه و بی گاه از ظاهر، اندام یا لباس طرفحرف زدن درباره اندام و ظاهر یه نفر پیش یکی دیگهجوک، استیکر، پیامهای جنسی، عاشقانه و لختی فرستادندست زدنها یا تاچهای بی مورد حتی روی شونهسوالهای خصوصی پرسیدن و اصرار به جواب گرفتن و کلی مورد دیگه - آها ! پس دیدی شاهد کلی آزار جنسی بودی. خوب چیکار کردی؟ کمک کردی؟ جلوی اتفاق بد رو گرفتی؟ - چطوری بگیرم نداره که ! تقریبا مشخصا، بذار بهت بگم .چرا این کار رو بکنی؟به خاطرات بد زندگیت فکر کن، اتفاق هایی که هر وقت بهش فکر میکنی روح و روانت رو درگیر میکنه و واقعا آزارت میده. حاضر بودی چی بدی ولی یکی تو اون لحظه خاص پیدا میشد و جلوی اتفاق رو میگرفت؟ داینطوری دیگه مجبور نبودی یه غم و افسردگی مزمن رو با خودت بکشی. دقیقا به همین خاطر همین تو میتونی اون آدمه باشی که نذاشتی سنگینی یه اتفاق بد تا آخر عمر با یکی همراه باشه.حتی موارد به ظاهر کوچکی مثل جوکهای جنسی فرستادن، سوال درباره علایق جنسی و دست روی شونه گذاشتن در صورتی که ناخواسته باشن، نمونه آزار جنسی هستنچطور این کار رو بکنی؟خیلی هم راحت نیست ولی بدون دنیا با این کار تو خیلی قشنگتر میشه، حداقل دنیای یه نفر. اول باید بیخیال جمله هایی مثل جملههای پایین بشی و بعد که اعتماد به نفش خودت را با این حرفا داغون نکردی، بری قدم بعدی.به من چه؟واسه خودم بد میشه!نمی خوام داستان بشه!یارو میگیره درمار خودمو درمیاره!یکی دیگه الان پیداش میشه و جلوی داستان رو میگیره!تقصیر خودشه، ببین چطوری لباس پوشیده یا ببین خودش چه عشوهای میومد!من چه بدونم چی بگم یا چیکار کنم!خجالت میکشم!هیچ وقت قربانی رو مقصر آزار جنسی ندونید. هیچ ظاهر و رفتاری مستحق این نیست که مورد آزار جنسی قرار بگیرهاصلا طرف میدونه کارش زشته؟ بهش بفهمونخیلیها فکر میکنن، آزار جنسی یعنی فقط تجاوز. اینطور نیست. تو بهتر میدونی، آزار جنسی میتونه کلامی باشه مثل متلک یا جوک معذب کننده، میتونه تصویری باشه مثل لخت شدن جلوی قربانی میتونه مجازی باشه مثلا سو استفاده از عکسهای طرف میتونه فیزیکی باشه مثل لمسهای بی مورد و حتی تجاوز، میتونه حضوری باشه مثلا دنبال طرف افتادن تو خیابون و غیره. پس شاید اصلا اونی که داره این کار رو میکنه، هیچ ایدهای نداره که کارش یه نوعی از آزار جنسی هست. اگه میشناسیش، اگر آدم منطقی و فقط بی اطلاعی هست، بهش بگو و توجیهش کن. هیچ کدوم از ما از اول نمیدونستیم چی درسته و چی غلطه یادت گرفتیم.بعضی وقتها فرد آزار دهنده هیچ اطلاعی نداره که کارش نمونهای از آزار جنسیه، بهش بگیدبه خودت میگی آدم با جرات؟ خوب مستقیم بپر وسطاگر دل و جراتش رو داری یا سوار شرایط و اوضاع هستی، مثلا رییس اون واحد سرکارت هستی، مهمونی تو خونه تو هست، با کسی که شروع کننده داستان هست یا حتی با قربانی دوست صمیمی هستی و رودربایستی نداری، اینطور موقعها بپر وسط. خیلی صاف و مستقیم، بگو چیزی شده؟ مزاحمتی برات درست شده؟ میخوای من اینجا بمونم؟ میشه تو از اینجا بری بیرون؟مستقیم نمیتونی بپری وسط؟ خوب جو بدهبه هر دلیلی نمیتونی مستقیم بری وسط اتفاق؟ خوب حواس پرتی درست کن حتی یه کاری بکن که یا متجاوز یا قربانی مجبور بشن اونجا رو ترک کنن. مثلا بگو:شام بریم بیرون، پیتزا بزنیم؟میایی یه دقیقه کمکم؟جلست دیر نشه!من ناهار دلمه اوردم، بیا باهم بخوریم!مهمونی اصلا حال نمیده بیا بریم!این کلیپ رو دیروز تو تلگرام دیدیم، ببین چقدر خوشگله!بیا برات یه لیوان موهیتو تگری اوردم، بخور!بچهها بیاید میخوایم بازی کنیم!یه جایی هستی که هیچ تسلطی روش نداری؟ خوب به مسیولش بگوتو تاکسی، قطار، اداره، باشگاه ورزشی، مغازه، بانک و اینطور جاها هستی، نمیدونی جو چیه یا کی به کیه؟ پای مدیر، رییس، نگهبان یا حراست اونجا رو بکش وسط. اگر دیدی شرایط خیلی حاده، خجالت نکش، زنگ بزن پلیس!تو بحث برخورد با آزارگر جنسی هیچ خجالت، اما و اگری به خودتون راه ندیدخجالتی هستی، رودربایستی داری یا جثهات کوچیکه؟ آدم جمع کنیکی داره یه جایی، یکی دیگره رو اذیت میکنه؟ طرف گندس؟ یکی رو بگو باهات بیاد. به دوست اونی که داره قربانی میشه بگو بره یه سری به رفیقش بزنه. به یکی که هیکلش گندس یا فکر میکنی میتونه کمکی بکنه، داستان رو بگو تا اون به جات بره جلو.واکنش تو مهمه، بیشتر از هر چیزی که فکرش رو بکنیآزار جنسی فارغ از مکان، سن، ظاهر، پوشش و حتی جنسیت قربانی، میتونه هرجایی و برای هر کسی اتفاق بیوفته. بله آزار جنسی میتونه برای هر جنسیت و سنی اتفاق بیوفته. بیشتر آزارهای جنسی و تجاوز با نشانههای اولیهی خاصی مثل گرم گرفتن، نزدیک شدن و لمسهای بی مورد شروع میشه مهمتر این که 66 درصد از آزارهای جنسی در اماکن عمومی اتفاق میافته، یعنی جلوی چشم دیگران.اگر روزی شاهد این اتفاق بودید، اجازه ندید با بی تفاوتی، یک زخم عمیق و ماندگار تو ذهن و شخصیت قربانی نقش ببنده. ممکنه هر کدوم از ما روزی قربانی باشیم و نیاز به یک قهرمان پیدا کنیم قهرمان دیگران بودن خیلی آسونه.تو ویدیوی یک دقیقهای زیر، به طور کامل میشه اهمیت مداخله و کمک به قربانی آزار جنسی رو فهمید. Who Will You Help ? |
در جست و جوی تعاملی بدون زباله همیشه دوست دارم آدمها رو کنار هم ببینم. وقتی یه دوربین داره از جمعیتی رو نشون میده که لبخند میزنن، اون لحظهای که عضله صورت آدمها شروع میکنه واکنش نشون دادن و در مقابل واکنش غیر ارادی بدنشون چارهای جز خندیدن و لبخند زدن ندارن. دلم خواسته اونطرف دوربین بانی و علت ایجاد اون لبخند باشم. خدا رو شکر جایی مشغول به کارم که امکان به وجود آوردن این صحنه برای من و همکارام به کرات هستش. حداقل امیدواریم بتونیم این کار رو انجام بدیم. دورهمی، رویداد، کلاسهای آموزشی، همه اتفاقاتی هستن که بدون مشارکت افراد امکان پذیر نیست و خب اگر خوب اجرا باشه، اون لحظه لبخند زدن، خندیدن و راضی بودن به انواع و اقسام مختلف اتفاق میوفته و خستگی از تن آدم درمیاد. مثل همه چیزایی که تو زندگی انتخاب میکنیم، کاری که دوست داریم انجامش بدیم همیشه بین مشتی از خاک و گل گیرکرده و انقدر گاهی درگیر اون قسمتاش میشیم که یادمون میره اصلا چرا چنین انتخابی داشتیم! مثلا اگه همون دوربین که خیلی اروم داره صورت و خنده رضایت افرادی که یه جا جمع شدن رو ضبط میکنه، به سرعت ببریم به بخش پایانی رویداد، میرسیم به یه اتاق کثیف و پر از زباله از چیزایی که آدمها از خودشون جا گذاشتن! اون موقعست که دوربین برمیگرده سمت من و میشه روی صورت ماتم گرفتم چند لحظهای مکث کرد .. همون جایی که دارم میپرسم چرا؟ چرا باید اشغالتون رو روی زمین بیندازید برید؟ با چه اجازهای با محیط اطرافمون همچین کاری میکنیم؟ چرا باید فکر کنیم فرد دیگهای بعد از ما میاد و تمیز میکنه، حتی اگر کسی پول این کار رو میگیره، آیا نفس عمل ما درسته؟ چند هفته پیش که رفته بودم جنگل الیمستان، گروهی رو دیدم که داشتن زبالههای بقیه رو جمع میکردن، خانمی از اون گروه گفت دیشب که رفتن هیچ زبالهای نبود، و دوباره الان پرشده از اشغال. الان برام تعجب نداره دیگه .. مسیله اشغال ریختن برام غیرقابل توجیه . قسمت درد آورش وقتیه که در میان جمعی هستی که جزو پیشروان جامعه دور هم جمع شدن تا راه حل هایی برای آینده جامعه داشته باشن. البته قطعا نمونههای کشورهایی که درعین کثیف بودن، پیشرفته هم هستند وجود داره، اما چیزی که من ازش حرف میزنم به نظرم نمیتونه در اون موقعیت بگنجه! رها کردن زباله به نظر من نشات گرفته از راحتی کنار اومدن با زباله و کثیفی نیست چون منزل و نوع پوشش اغلب ما چیزی خلاف این حرف رو نشون میده. به نظر من این مساله ریشه در فرهنگ ما داره. همون جایی که از سر میز بلند میشیم و ظرفها رو برای مادرمون میگذاریم تا جمع کنه، همون جایی که لباسهای روی زمین، موی کف زمین و خیلی چیزای دیگه لازمه جا به جا بشن اما مادرمون برامون جمع میکنه، حتی اگر تذکر هم بده، گوشی شنوا براش نداریم. چیزی که بهش اشاره میکنم، به معنی محکوم کردن مادران عزیزمون نیست، بلکه مشخص نبودن وظیفهها و انتظاراتمون به عنوان عضوی از جامعه (در اولیهترین حالتش خانواده) میتونه دلیلی باشه بر این حس بی مسیولیتی در قبال چیزهایی که از خودمون به جا میگذاریم. نکته جالبتر توضیح مربی روانشناسیم همین امروز در کلاسمون بود. ما 12 نوع وابستگی شخصی داریم، یکی از اونا تعلق داشتن / نداشتن هستش. طبق این دسته بندی کسانی که زباله خودشون رو بیرون از منزل و جایی که هستن رها میکنن حس تعلق پایینی دارن! "این به من ربطی نداره"! اینکه افراد داری میزان تعلق پایین، چه نمونه افعال و کارهایی ازشون سر میزنه مسیله دیگه ایه. اما شنیدنش برام همین روزی که مشغول نوشتن این مطالب بودم خیلی جالب بود. اگر برگردیم به اون صحنه که دوربین روی صورت من مکث کرده، توی ذهنم از خودم دارم میپرسم این بود لذت جمع کردن آدمها دور هم؟ دیدن خوشحالیشون به قیمت حرص خوردن؟ درد داره! چون توی ذهن من جزو بدیهیات حساب میشه. اما ماجرا جایی قشنگ میشه که وقتی از ناراحتیت میگی یکی از توی همون جمع میاد و بهت راه حل میده، میگه شاید این کارو بکنیم یه پاسخ متفاوت بگیریم! اونجاست که انگار توی دلم یه جوونه میزنه و اون گل و لایی که باهاش درگیرم حتی با یه پاسخ، یه بازخورد، یه همفکری فراموش میشه. دلم رو گرم میشه به داشتن جمعی که با هم بزرگ بشه، تغییر کنه و لبخند بزنه. |
شیوع کرونا و ظهور یک نوع جدید از بیشعوری شیوع کرونا در ایران هر ضرری ک داشته، سبب شده یک نوع جدید از بیشعوری هم ظهور پیدا کند و ما با یک دسته جدید از آدم هایی آشنا شویم ک فکر نمیکردیم - حداقل تا این حد - بیشعور باشند. در حالیکه همه وبسایتها و کانالهای تلگرامی معتبر و موثق در حال نشر راههای پیشگیری درست و صحیح از ابتلا به ویروس کرونا هستند بنده هم مجدانه کوشیدم در نشر و باز نشر این مطالب موثر باشم و در جهت آگاهی اطرافیان، همکاران و دوستان بکوشم. در حین رعایت این نکات، با چند نوع برخورد عجیب از بعضی افراد مواجه شدم ک واقعن من را ب شناخت جدیدی از این آدمها رساند. 1 . برداشت اول:همانطور ک میدانید یکی از راههای انتشار ویروس لمس سطوح آلوده است. وقتی در یک مکان عمومی ب جای استفاده از خودکار ارایه شده، از خودکار شخصی ام استفاده کردم یکی برگشت گفت :این کارها چیه میکنید؟ کرونا رو چرا انقدر بزرگ میکنید؟ کرونا یک ویروس ساده س و ب اندازه آنفولانزا باعث مرگ نمیشود . " صدای من بین قیل و قال این خانم همه کاره هیچ کاره گم شد ک میگفتم کرونا ترس ندارد اما باید هوشیار بود. 2 . برداشت دوم: توی خیابان بودم مردی ک ماسک بر صورت داشت ماسکش را برداشت تا روی زمین آب دهان بیاندازد. لابد تز ایشان این بوده ک چون من گرفتم بقیه هم باید مبتلا شوند!!! نوع جدیدی از خودخواهی آمیخته با بیشعوری. 3 . برداشت سوم: وقتی ب یکی از آشنایان ک بسیار پیر است دوستانه گفتم شما ک شرایط سلامتی تان مساعد نیست خصوصا این مدت در خانه بمانید، مسجد نروید یا در مراسم دعای ندبه صبحانهای ک ب شما میدهند میل نفرمایید چون دستها با کتابهای دعا و مهر و تسبیحها آلوده است، ایشان برگشتند گفتند:منکه عمرم را کردهام و دیر یا زود باید بروم .. توضیح دادن اینکه دیگران هنوز حق حیات دارند و سلامتی آنها با کار شما در خطر میافتد" ب همچین نگرش نومیدانهای، بی فایده است. 4 . برداشت چهارم: وقتی تصمیم گرفتم صبحانه را در شرکت میل نکنم و ب همکاران تذکر دادم تخم مرغی ک صبحها ب صورت عسلی در شرکت سرو میشود، باید ب صورت کاملا پخته باشد دو نفر من را" سوسول "خطاب کردند و گفتند" این مسخره بازیها چیه". من؟ من هیچ! من نگاه! 5 . برداشت پنجم: میز همکارم با میز من کمتر از یک متر فاصله دارد. این خانم ک لیسانس مهندسی عمران از دانشگاه دارقوز آباد است، با بیست و پنج سال سن، دماغ عمل کرده سر بالا و اعتماد ب نفسی در حد ستارههای هالیوود، همچنان هنگام عطسه جلوی دهان خود را نمیگیرد. وجود این بشر تیر خلاص است بر پیکره شعور و کمال. +بر این عقیدهام اگر افراد فوق الذکر مسبب شیوع دیوانه وار کرونا در جهان نبوده باشند حتما سهم قابل توجهی در گسترش آن دارند. یعنی حتی اگر شما هم همه اصول بهداشتی را رعایت کنید خطر اینکه ب بی تدبیری یک بیشعور گرفتار شوید همچنان هست.?خداوندا! جهل از کرونا خطرناکتر است! ب ما دانش عطا فرما و نخواه ک از بیشعوران باشیم! ? |
قضاوت میکنم پس هستم در قضیهی جنایات خانوادهی خرمدین عدهای شبه روشنفکر هم بودند که میگفتند قضاوت نکنید، یا قضاوت را بسپرید دست جامعهشناسان و روانشناسها و جرمشناسان خبره، که آنها هم نه بر اساس چند خبر جسته گریخته بلکه بر اساس روش علمی ابعاد این فاجعه را واکاوی کنند. طبیعتا این متخصصین هر چیزی را که واکاوی کنند لابهلای پایاننامهها و مقالات فقط به درد دانشجویانی خواهد خورد که میخواهند موضوع تحقیقشان را انتخاب کنند. بابا ما خودمان بالاخره عمری در این مملکت دانشجو بودهایم. نمیدانم کدام ملعونی اولین بار تخم لق قضاوت نکردن را کاشت. گمان میکنم ترجمهی همان کلمهی judgemental باشد که آدم را یاد افراد بدبین، هتاک، و اتهامزن میاندازد. دیگر چه اتفاقی باید بیفتد تا یک نفر را قضاوت نکنیم. ما قضاوت میکنیم چون گوسفند نیستیم. قضاوت میکنیم چون با یک گونی سیبزمینی فرق داریم. قضاوت حق هر انسانی است و آنهایی که دوست دارند کسی دیگران را قضاوت نکند، لابد خودشان هم مانند این زوج موفق و دوستداشتنی که این جنایات را مرتکب شدهاند، کاسهای زیر نیمکاسه دارند یا پنهانی چیزهایی دارند که خلاف عرف و رویهی معمول جامعه است، مثلا هر هفته با یک دختر یا پسر جدید آشنا میشوند (یه به قول خودشان رل میزنند). جامعه این رفتار هردمبیل را برنمیتابد، رفتاری که هیچ قاعده و اصولی ندارد. پس طبیعتا این افراد دوست ندارند از سوی جامعه مورد قضاوت قرار بگیرند.به رفتار بعضی حیوانات که دقت کنیم خصوصا در مسایل جنسی، شدیدا غیرقابل پیشبینی هستند. مثلا اگر جنس مخالفی برای خودشان پیدا کنند با او جفتگیری میکنند ولی اگر پیدا نکنند ممکن است به همجنس خودشان تجاوز کنند. اما جامعهی انسانی حدود و مرزهایی دارد و بر اساس قواعد و هنجارها عمل میکند. کسانی که مخالف هنجار جامعه رفتار کنند مجازاتشان طرد شدن است و این با "قضاوت" شکل میگیرد. مثلا چرا کسی را مسخره میکنیم، به این دلیل که رفتاری ناسازگار از او سر زده. خنده و در واقع تمسخر یک مکانیزم تکاملی است که برای حفاظت از جامعه در برابر رفتارهای ناسازگار شکل گرفته. لااقل یک بخش از خنده مربوط به همین است، و بخش دیگرش مربوط به رها کردن انرژی سرکوبشده ناشی از تابوهای جامعه است. اینکه به جوکهای عبید زاکانی میخندیم معمولا به دلیل شکستن تابوهای جنسی یا تقدس فلان شیخ است. جامعه ما را مقید به رعایت این تابوها کرده و انرژی رهاشده در اثر خنده همان انرژی است که برای حفظ حرمتها و تقدس این تابوها صرف کردهایم. ما به دیگران میخندیم چون همزمان داریم آنها را قضاوت میکنیم، و قضاوت میکنیم چون "طبیعی" هستیم.البته در قضاوت نباید تعصب داشت. باید پذیرفت که قضاوت انسان بسیار اشکال دارد. پافشاری روی موضع شخصی نشانهی دیگری از خریت است. ما بخشهایی از وجود دیگران را که درک میکنیم قضاوت میکنیم، اما از درونیات و سرایر افراد فقط خدا آگاه هست. اگر دختری با پوشش نامتعارف در جامعه ظاهر میشود، ما حق داریم که او را قضاوت کنیم که مثلا آمار میدهد یا پایه است. اینکه آیا واقعا اینگونه است یا نه به این سادگی قابل تشخیص نیست. اما ما حق قضاوت داریم. ما در نگاه اول فقط ظاهر او را میبینیم و هیچ وسیلهای برای پی بردن به درون او نداریم. اگر نود درصد جمعیت فاحشگان شکل خاصی لباس میپوشند، ما حق داریم که هر کسی که آنگونه لباس میپوشد را قضاوت کنیم. این به معنای قضاوت کلیشهایست، اما اصولا قضاوت انسان بر پایهی همین کلیشه شکل گرفته. اگر در بیابان چیزی را ببینیم که شبیه مار است، بهتر است فرار کنیم تا آنکه به بررسی دقیق آن موجود بپردازیم و ببینیم آیا مار هست یا نه.اگر از قضاوت کلیشهای میترسیم بهتر است جامعهی آماریمان را گسترش دهیم. اگر با دیدن یک روحانی که دزدی کرده خیال میکنیم همهی آخوندها دزد هستند به این دلیل است که آخوندهای کمی میشناسیم، یا منابعی که از آن اطلاعات دریافت میکنیم محدود است، یعنی فقط از رسانهها آمار میگیریم. رسانه برای بقای خودش هم که شده اخبار را فیلتر میکند و طبیعتا هر نوع خبری هم ارزش شنیدن ندارد. در همین کرونا چند شخص روحانی محقق و دانشمند جانشان را از دست دادند که اگر فوت نمیکردند عمرا اسمشان را نمیشنیدیم. این اشخاص محترم ارزش خبری نمیتوانستند تولید کنند یعنی جنجال به پا کنند، مگر با مرگشان در اثر کرونا. اگر کلیشهای فکر میکنیم مشکل از قضاوت ما نیست، بلکه از جامعهی آماری محدودمان است.قضاوت نکردن کار آدمهایی است که با یک گونی سیبزمینی هیچ فرقی ندارند. جلوتر از "اصول" گفتم. کسی که در زندگیاش به اصول و ارزشهایی از قبیل وفاداری، شجاعت، پاکدامنی، صداقت و درستی معتقد باشد، با هر دین و مذهبی که میخواهد باشد، محال است که دیگران را قضاوت نکند. قضاوت نکردن مال آدمهایی است که به هیچ اصلی وفادار نیستند جز "منفعت شخصی". در واقع هیچ کنشی نسبت به جامعه ندارند یا با آن رابطهی تاثیر و تاثر ندارند. تاثیر و تاثر ما نسبت به جامعه باعث میشود افراد را از فیلتر ارزشهایی که داریم عبور دهیم، درست مثل همان کاری که با خندیدن انجام میدهیم، و برای این کار باید آنها را "قضاوت" کنیم.فیلم دوازده مرد خشمگین یکی از آن فیلمهایی است که من دوست دارم، چون "بازی" است. قبلا در چند مطلب به تعدادی از این بازیهای ذهنی اشاره کردهام. این بازیها انسان را در موقعیتی دوگانه قرار میدهند و او را ناگزیر میسازند تا در مورد یک موضوع افکار خود را بازبینی کند. همهی افراد حاضر در آن دادگاه بر اساس کلیشهها قضاوت میکنند، و در پایان مشخص میشود که همه اشتباه میکردند. ممکن است به اشتباه برداشت شود که مشکل از قضاوت کردن آنهاست. انسان همانطور که گفتم بیتفاوت نیست و غیرممکن است که نتواند قضاوت کند. اگر دو نفر متهم به قتل باشند، یکیشان سابقهدار و خلافکار و دیگری یک مرد محترم، همهی ما آن مرد خلافکار را متهم خواهیم دانست. اگر کسی ادعا دارد که در این موقعیت به بررسی بیشتر شواهد میپردازد تنها ناشی از یک چیز است و آن این است که این شخص "تجربهی قضاوت" بیشتری دربارهی این موضوع دارد. یعنی با نمونههای مشابه قبلا برخورد کرده که آن مرد محترم خلافکار باشد. کسانی که در دستگاه قضایی و پلیس کار میکنند بعد از مدتی این تجربه را کسب میکنند و خواهند دانست که "هر چه نقل کنند از بشر در امکان است". اما چگونه. اگر همین پلیس یک فرد خلافکار با ظاهر آراسته و مدرک دکترا را ببیند تعجب نخواهد کرد. اما اگر در خیابان همین فرد را ببیند به او مظنون نخواهد شد، بلکه به آن شخصی مظنون خواهد شد که ظاهرش بیشتر به خلافکارها میخورد. پس این پلیس هم قضاوت کلیشهای دارد اما از نوعی دیگر. وقتی دو نفر متهم وجود داشته باشند، ظاهر آن دو نباید مبنای قضاوت ما قرار بگیرد. اما اگر متهمی وجود نداشته باشد ما میتوانیم از ظاهر شخص قضاوت کنیم به حکم فراوانی آماری تیپ و قیافه و ظاهری که آن شخص دارد. اگر در دادگاه فقط یک متهم وجود داشته باشد باید فرض را بر این بگیریم که متهم دیگری هم ممکن است وجود داشته باشد. ما در اینجا باید "انتخاب" کنیم نه قضاوت. |
از نوشتن ما چه کاری ساخته است؟ برای که بنویسیم؟ نگاه کنید که تنها یک ترانهی سخیف و ارتجاعی که رسما و علنا روابط "آقایی - کنیزی" را ترویج میکند و افتخارش "بله قربان گفتن" زن به صاحبش، هشتگ عکس لاکچری و خریدن سکس است، چگونه به اندازهی چهل سال نوشتن و خون جگر خوردن یک نویسنده یا روشنفکر، "مردم" ایران و "نظام"شان را تکان میدهد و به تکاپو وا میدارد. در این سالها که جمعیت ایران از سی میلیون به هشتاد میلیون رسید، مردم همزمان از "کتاب" و "بزک" محروم شدند، اما این کتاب بود که تیراژش از ده هزار به سیصد نسخه رسید در حالی که مصرف لوازم بزک در ایران رکوردهای جهانی را شکست و بنا به آمار مجلهی " Beauty world middle East " ، "ایران دومین رکورددار مصرف لوازم آرایشی و بهداشتی در خاورمیانه و هفتمین کشور رکورددار در این زمینه در سطح جهان است . به تعبیر این مجلهی اینترنتی، زنان ایرانی سی درصد از درآمد خود را خرج محصولات زیبایی میکنند". من ایرادی در این وضعیت نمیبینم. نوش جان. همین است که هست. قرار نیست برای یک ملت تعیین تکلیف کنیم. حتا قرار نیست یک ملت را داوری هم بکنیم. اتفاقا کاملا برعکس، ما موظفیم که از وضعیت موجود آغاز کنیم به فهمیدن و تحلیلکردن و عمل کردن. "تحلیل مشخص از وضعیت مشخص" همین است دیگر! مگر زندگی و مرگ سگی ""میرزا آقاخان کرمانی"، "جهانگیرخان صوراسرافیل"، "تقی ارانی"، "صادق هدایت"، "نیما یوشیج"، "غلامحسین ساعدی" و . و . عبرتمان نداد؟ پس به سلامتی "امام محمد غزالی" که نهصد سال پیش نوشتهبود: " . امروز بدین روزگار، آنچه بر دست و زبان امیران ما میرود، اندر خور ماست و همچنان که ما بدکرداریم و با خیانت و ناراستی و ناایمنی ایشان ستمکار و ظالماند "و کما تکونون یولی علیکم" درست بود. که کردار خلق با کردار پادشاهان میگردد".تا چشممان هم کور شود و دندهمان هم نرم. |
مهارت ارتباط موثر در کودکان توانایی برقراری ارتباط و حضور در فعالیتهای گروهی شاید واضحترین و مشخصترین مصداق برای تشخیص میزان اجتماعی بودن هر فردی باشد.موضوعی که زندگی فردی و اجتماعی همه انسانها را تحت خود تاثیر قرار میدهد. این درحالی است که در همه فرهنگها خانواده، عامل اصلی اجتماعی شدن فرزندان در دوران کودکی است.البته در مراحل بعدی زندگی کودک عوامل دیگری مانند مدرسه، رسانهها و گروه همسالان در این امر دخالت دارند، با این وجود نمیتوان سهم خانواده را در این امر نادیده گرفت. برقراری ارتباط موثر برای کودکان یک مساله مهم و حیاتی است که میزان موفقیت آنها را در زمینههای متفاوت تحصیلی، اجتماعی و روانشناختی رقم میزند. هرچقدر که والدین محترم، جزییات و مهارتهای ارتباط موثر را برای فرزندانشان آموزش بدهند، سلامت روحی و روانی کودکان را تضمین میکنند.ارتباط موثر:ارتباط موثر، مهارتی است که موجب می شود ضمن تقویت روحیهی مشارکت، اعتماد واقع بینانه و همکاری با دیگران بتوانیم مرزهای روابط بین خود و کسانی که دوستشان داریم را تشخیص داده و در جهت ایجاد روابط صمیمانه ودوستانه قدم برداریم و هر چه زودتر به دوستیهای نامناسب و ناسالم خود خاتمه دهیم. پیش از آن که مورد آسیب جدی این نوع دوستیها قرار گیریم. این توانایی به ایجاد روابط بین فردی مثبت و موثر فرد با انسانهای دیگر کمک بسزایی می کند . یکی از این موارد، توانایی ایجاد و بقای روابط دوستانه است که در سلامت روانی و اجتماع ، روابط گرم خانوادگی به عنوان یک منبع ضروری حمایت اجتماعی، و قطع روابط اجتماعی ناسالم نقش بسیار مهمی دارد.کسب این مهارت، به کودکان و نوجوانان میآموزد برای درک موقعیت دیگران چگونه به سخنان آنان فعالانه گوش دهند و چگونه دیگران را از احساس و نیازهای خود آگاه نمایند. تا ضمن به دست آوردن خواستههای خود، طرف مقابل نیز احساس رضایتمندی نماید.از زبان بدن استفاده کنید:زبان بدن یک ابزار شگفت انگیز است، که در برقراری ارتباطات با دیگران به کار میآید .خوشبختانه بدن ما معمولا حد ارتباط با دیگر اعضای بسیار خوب است ،با این حال اگر میخواهید مهارتهای ارتباطی بیشتری داشته باشید، باید بدانید که کدام یک از قسمتهای بدن شما میتواند کمک بیشتری به نشان دادن منظور شما به مخاطب داشته باشد.بازیهای گروهی:بازیهای گروهی و تیمی کودکان، به حدی آموزنده هستند که میتوان گفت حکم مدرسه را برای بچهها دارند.کودک خود را به بازیهای گروهی تشویق و ترغیب کنید. این بازیها میتواند با هم سالانش و یا با بزرگترها باشد. تا جایی که میتوانید سعی کنید بازی هایی را برای آنها تعریف و یا طراحی کنید که در آن نیاز به گفتگو و مکالمه داشته باشند،این کار باعث به حرف آوردن کودکان و ارتباط برقرار کردن کودکان با سایر افراد میشود.هرچه ما از زندگی اجتماعی خود بیشتر لذت ببریم، مستقیما بر حضور نهایی فرزندمان در اجتماع تاثیر بهتری خواهد داشت. در واقع ما بدین شکل الگویی برای فرزندمان طراحی میکنیم و در نتیجه، او به تقلید آن الگو ملزم میشود.اگر ما به عنوان والدین در زندگی دوستی نداشته باشیم که به منزلمان بیاید یا ارتباط موثر و مناسبی با دیگران برقرار نکرده باشیم، نمیتوانیم به فرزندمان فرصت دهیم که ما را در خلال ارتباطهای دوستانه مشاهده کند. کودک در هر صورت یاد میگیرد که چگونه با دیگران کنار بیاید، اما در این مورد خاص چیزی از ما نمیآموزد.فواید مهارت ارتباط موثر در کودکان:هدف از این مهارت این است که کودک بتواند پیام و حرف خود را به دیگران انتقال دهد. اگر کودک بتواند پیام خود را به دیگران تفهیم کند، افکار و ایدههای کودک به طور موثر منتقل خواهد شد.عدم موفقیت در این مهارت، شکست اهداف فردی یا حرفهای به دنبال خواهد داشت. با استفاده از این توانایی، کودک میتواند به صورت کلامی و غیرکلامی خود را مطابق با فرهنگ جامعه عرضه کند.علاوه بر آن، کودک میتواند نیازها، خواستهها، ترسها و عقاید خود را بیان کند. همچنین، این توانایی کودک را قادر میسازد که به هنگام نیاز، از دیگران درخواست کمک کند.لطفا من رو لایک و دنبال کنید ممنون???? |
تمرین مدارا کدام حقیقت را باید گفت؟ آیا به زبانآوردن و هیاهو اطراف هر چیزی که فکر میکنیم حقیقت دارد، ضروری است؟ گفتنیها که کم نیست ولی دقت نیکو در انتخاب گفتنیها و نوشتنیها، همان ویژگی ظریفی است که محمد مختاری را در جایگاهی کمنظیر از فضیلت و استقلال شخصیت روشنفکری نشاند که قدرت مستقر، در مواجهه با او به زبونترین شکل شر متوسل شد یعنی حذف فیزیکی و از میان برداشتن با خشونت و ترور.البته حذف عادتشکنان فقط خواست عوامل قدرت نیست. در واقع همهی اجزای جامعهی سنتی چنین خواست پنهانی را درون خود دارند. اندیشیدن و ت ملکردن در چنین وضعیتی خودبهخود کار همگان نخواهد بود و در این صورت است که همگان به چیزی از حق فردی و اجتماعی خود در آزاد و با ارزش زیستن پینبرده و تاب بر هم خوردن ملاکها و معیارهای مستقرشده را نخواهند داشت. این ساخت سنتی، تحلیل و نقد را بر نمیتابد و میل دارد نقاد را به سرعت حذف کند.مختاری را به دشواری میتوان در یک قالب قرار داد. او پرسشگری و نقد را در خود چنان درونی کرده بود که برای گفتن حقیقت در هر عرصهای که میتوانست طبعآزمایی کرد. شعر و ادبیات و ترجمه و جستار نویسی و پژوهش در علوم انسانی و درگیری و نظر کردن به فروبستگیهای جامعه. فکر انتقادی مبنای چونوچرا کردن در هر مس لهای و بازنگری در هر پدیدهای و درگیری در هر موقعیت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و ادبی و . است ولی نکته اینجاست که از این همه، او سراغ بیان دغدغهها و حقایقی میرفت که با زمان و مکان و واقعیتهای زندگیاش نسبت داشت و به عموم مردم مربوط بود. به نوعی از فکر کردن باور داشت که بتواند وضعیت اینجا و اکنون ایران را توضیحدهد، نه طرز فکری که به هیچجایی از جامعه و وضعیت کنونی ایران گره نمیخورد.او در نوع بیانش هرگز اسیر ادبیات و ساخت بیانی از نوع مستبدانهای نشد که از موضع بالا با مردم حرف میزند و قصد تهییج یا تحقیر یا نصیحتکردن و هشداردادن به مردم را دارد."تمرین مدارا" مجموعهای از مقالات او با همین سیاق است که نخستین بار در سال 77 چاپ شد. وقتی کتاب را بهدستگرفتم با تصوری پیشینی از پرداختن نویسنده به مسایل دههی هفتاد جامعهی ایران، با خود میگفتم کتاب را باید در زمینهای از تاریخ معاصر بخوانم. همچنین این پرسش در ذهنم بود که خواندن مقالات مختاری چه امکان و افقی را برای امروز، خواهد گشود؟با خواندن دوسه مقالهی درخشان ابتدایی فهمیدم که نگاه نویسنده تا چه اندازه ژرف و در عین زمانمند بودن، فراتر از زمانهاش بوده است. چه بسا در شناخت و حل مس لههایی از این دست که در مقالات طرح شده است و علیرغم کوششهایی که تا امروز در منظومهی فکری ایرانیان صورت گرفته، هنوز پای در گل ماندهایم. مسایل طرح شده اختصاص به دههی هفتاد ندارد و میتواند برای خوانندهی امروزی هم ثمربخش و فکر برانگیز باشد.لحن نوشتار او و تمثیلها و اشارات و نتیجهگیریهایی که دارد نشان میدهد انتقادها و تحلیلها و نگرشهای او به سان روشنفکرمآبانی نیست که خیال میکنند، اعتبارشان صرفا به مخالفت کردن است. حتی اگر مخالفتشان دلیل و لزومی نداشته باشد و بدتر از آن با جریان غلطی مخالف نباشند.مختاری در متنهایی که نوشته هرگز حتی به اندازهی پاراگراف یا عبارتی خود را جدا از جامعه و اطرافش نمیپندارد و دقیقا خودش و کارش را هم در معرض نقد و محصول تناقضها و تضادهای فرهنگی جامعه میداند.او میداند که عموم مردم کاری با اندیشه و استدلال منطقی ندارند بلکه باورهایی دارند که در واقعیت جاری است و با آنها زندگی میکنند. ممکن است برخی از آن باورها به خودی خود باعث رنج و زحمت نشوند. در این صورت لزومی ندارد با تبر و تیشه سراغ آن باورها رفت. میتوان مردم و عرف و عادتها و باورهایشان را با مدارا و تساهل پذیرفت البته نه اینکه دنبالهرو مردم شد. در عین حال باورهایی که تبعاتی در ساخت سیاسی و اجتماعی دارند، نباید از نگاه نقادانهی روشنفکر دور بمانند. در واقع روشنفکر نمیتواند بیرون از عرصهی اجتماع سیاست و قدرت قرار بگیرد و با همه عکس یادگاری بگیرد.از نظر او روشنفکران نه تنها برای حفظ استقلال نظر و شخصیتشان رنجهایی میبرند، لاجرم تاوان لاابالیگری و خیانت عدهای سیاستپیشهی هردمبیل فرصتطلب و ژیگولوی ملون المزاج و دستیاران قدرت را هم باید بدهند.مرور اسامی بیست مقالهای که در این کتاب گرد آمدهاند، ممکن است در ابتدا این تصور را به دست بدهد که نویسنده از هر دری سخنی گفته و در نهایت حاصل یکپارچهای از این پراکندگی بدست نخواهد آمد اما اگر زبان شفاف و غنی نویسندهرا در متنها دنبال کنیم، متوجه میشویم اتفاقا انسجامی ناپیدا ولی بسیار مهم آنها را به هم پیوند میدهد و آن، درونیکردن نگاه انتقادی است.نگاهی که نظریه و مباحث نظری را فقط به عنوان ابزار برای روشنکردن وضعیت بهکار میبرد و هرگز در آن متوقف نمیشود. حتی اعتراض دارد که چرا نظریه در این سرزمین هنوز آموختنی باقی مانده است؟ به جای این که بهکاررفتنی، آزمودنی و تجربهکردنی باشد. در واقع او نقد کردن را نه روی ابرها و در برج عاج بلکه با پاهایی استوار روی زمین جامعه انجام میدهد.برای مثال در نخستین مقاله از لزوم بازخوانی فرهنگ میگوید و آن را معادل گسترش ذهنیت انتقادی و افزایش تحمل دربرابر عقاید دیگران میداند. به نظر وی اگر انتقاد از دیگری مستلزم مدارا با دیگری است، نقد خویش مبتنی بر تحمل در خویش است. درک نارساییها و دشواریها و بازدارندگیهای فرهنگ ما مدارایی دردناک میطلبد که بلوغ را در پی دارد. پس دوباره خواندن فرو رفتن در گذشته و بازگشت به آن نیست، بلکه به این معناست که رفتارها و روابط شکلهای نهادیشده را از دل زندگی، جامعه و فرهنگ بیرونکشید و دوباره خواند تا با درک مقدورات و محدودیتآنها بتوان از عارضههای بازدارندهشان فاصله گرفت و امکانات یاریدهندهشان را تقویت کرد. باید دریافت که گذشته چه بوده و چه داشته و چگونه بر ما ت ثیر میگذارد که از اکنون و اکنونی بودن بازمان میدارد و ما امروز حتی از آزادی هم مستبدانه دفاع میکنیم.به این اعتبار، بازخوانی فرهنگ گفتوشنیدی با سنت خویش است. گفتوشنید با خویش، روی دیگر گفتوشنید با دیگری است. این کار هم مدارا میطلبد و هم زمینه و عاملی برای نهادینه کردن مداراست. گفتوشنید یک رابطهیدو سویه است و دوسوی نقد مکمل و تصحیحکنندهی هماند.در راستای همین گفتوشنید مختاری با نگاهی دقیق و پژوهشگرانه به سراغ ادبیات و عرف و فرهنگ و حتی ضربالمثلها میرود تا نسبت آنها با آن چه که امروز هستیم را روشن کند. مثلا فرهنگی را واکاوی میکند که عادت به پوشیدهگفتن به جای روشنگفتن دارد. چون پوشیدهگویی وجه غالب بیان در فرهنگی است که لرزش و تردید در پایهها و بنیادهای خود را تاب نمیآورد. واقعیت را به شکلی خاص میپسندد و میپذیرد. از این رو در پوشیدهگویی هم تحمیل هست هم پذیرش. هم بخشی از واقعیت پوشیده میماند هم بخشی از شهروندان یا در حقیقت رعایا امکان بیان واقعیت را پیدا نمیکنند. بنابراین پوشیدهگویی با معرفت واقعگرا ناسازگار است و از تجربهکردن دوری میکند و سلبکنندهی دقت است که این همه البته ارادی و آگاهانه نیست و ذهن خیلی زود به آن عادت میکند. نگفتن واقعیت با ندیدن و نیندیشیدن به عین واقعیت همراه میشود و در عوض خاطر مبارک بالاییها در هر رده و هر دوره آسوده میماند. البته بماند که روی دیگر این پوشیدهگویی هم تندنویسی و بزرگنمایی و آشکارگی تا حد دریدهگویی صرف در مورد کسانی است که مورد اخم و تخم قدرتاند و از دایرهی قدرت بیروناند.در ادامه از عرفی میگوید که روشنفکرانش را نفی و دفع میکند و هویت ملیای که به جای منسجم کردن افراد، تبدیل به معضلی ملی شده است. جایی که گمان رفته است هویت ملی یعنی گره زدن دم اسب رضاخان به دم اسب یزدگرد و کسی نپرسیده آیا حفظ هویت ملی با دگرگونیهای امروزی زندگی، همان حفظ و ترویج و تبلیغ سنتهاست؟ سنتهایی که در ساخت خود عناصر نامطلوبی مثل زبان خطابی، مردسالاری و ترس هم دارد.یکی از مقالات هوشمندانههماناست که بهکارگیری زبان برای اهداف خاص و جابهجاگیری مفاهیم را برملا میکند و از دخالتهای ارادهگرایانهی اهل سیاست در استفادهی معمول از زبان میگوید. مقالهی زبان به کام سیاست، از القای عمدی و چرخش معنایی واژههایی میگوید که باید به سود سیاست حاکم باشند و افکار عمومی را آشفته نکنند. گویی به عمد چیزی گفته میشود و چیز دیگری اراده میشود تا سلطه پوشیده بماند. مثلا واژهی اخراج از زبان اخراج میشود و به جای اخراج کارگران گفته میشود تعدیل نیرو و مشکل سیاست تبلیغی به این ترتیب حل میشود. به همین ترتیب به جای گرانی، تعدیل و ساماندهی قیمتها مینشیند و به جای ربا و بهره، کارمزد و به جای فقیر پابرهنه، قشر آسیبپذیر و به جای دلالی و کارچاقکنی، کارآفرینی و .در مقالهی دیگری مختاری نسبت به جابهجاگیری مدارا با همکاری و همکاری با مماشات و تمکین هشدار میدهد. به کارشناسان و روشنفکرانی که کارایی و تخصصشان در مسیر تکنوکراسی توسعه در هر نظامی قرار میگیرد و مانع مهمی برای همکاری با هر نظامی ندارند و کار در نهایت با برخی دلجوییها و امتیازات پیش میرود. در ادامهی روند عادیسازی اوضاع و احوال، همه کموبیش به هر فاجعهای عادت میکنند و هر اعتراض و اظهارنظر مخالف و برخورد فکری با براندازی قهرآمیز جابهجا گرفته میشود. این جابهجاگیریها نشان میدهد که نمیتوان هر کارشناس و متخصصی را با روشنفکر یککاسه کرد.مدارا برآمده از یک نظام اجتماعی است که در همهی ابعاد و اقتضاهای خود باید بر آن مبتنی باشد. در غیر این صورت مدارا از ماهیت خود تهی میشود. اگر یک سوی رابطه مثلا با زبان انکار و سوی دیگر با زبان پذیرش سخن گوید، طبعا نه مس لهای طرح و تحلیل میشود و نه همکاری مفیدی پدیدمیآید. اینگونه همکاریها را باید در راستای ضرورت و ناگزیریهای دولتها برای بقا و سلطه هم ارزیابی کرد.به همین سیاق، هر مقاله با بیانی رسا و غنی به طرح و تحلیل مس لهای پرداخته است. لذت خواندن کتاب با هیچ توصیفی برابری نمیکند. با خواندن مقالات ناخودآگاه ذهن باز هم و این بار با نگاهی متفاوت و نظر ورزانه به پرسش اولیه بازمیگردد که امکانی که اندیشهی محمد مختاری اینک برای ما میگشاید کدام است؟ چرا هنوز هم تاوان چنین نگاه دوراندیش و عمیقی خشونت و انزوا و حذف است؟در پایان نکاتی که به عنوان حاشیه بر نگاه نویسنده کتاب به نظرم میرسد در دو اشارهی کوتاه میآورم. نخست این که نویسنده در جابهجای کتاب از ویژگیهای دوران گذار جامعهی ایرانی گفته است. پرسش مشخص من این است که گذار از کجا به کجا؟ البته این پرسشی است که از کلیهی نظریههای مربوط به گذار میتوان پیش کشید. گذار از سنت به مدرنیته از قدیم به جدید از استبداد به دموکراسی .. اینها مفاهیمی مربوط به نظریات توسعه هستند که اهالی فکر این سرزمین سالهاست تلاش میکنند واقعیتهایی را به کمک آنها تحلیل کنند. اما خود این تحلیل به نظرم اکنون با بحران مواجه است چون بسندگی نظریهی گذار، گویی ما را از تحلیل و شناختن مبد و مقصد معاف میکند که هیچ، گویا محدودهی زمانی هم نمیشناسد. میتواند قرنها طول بکشد و هر چیزی را میتوان به آن نسبت داد و خیال را آسوده کرد بیاینکه به اقتضای آن کاری کرد. این ت کید بر فرایند گذار شاید خودش بخشی از روند عادیسازی وقایع در ذهن ما و دلخوشکردن به این باشد که وضعیت هر چه باشد اقتضای طبیعت گذار و بهانهای برای موقتی جلوه دادن آن باشد.دیگر این که به نظرم نگاه نویسنده در ربط دادن همه چیز حتی برآمدن قوای قاهره و زور به فرهنگ، گاهی کمی غلوآمیز به نظر میرسد. من هم چون خود او به کل دیدن حقیقت زندگی باور دارم و میپذیرم که نه کل زندگی را میتوان تجزیه کرد و شناخت و نه کل حقیقت را. از همین رو هم تکرار میکنم که حقیقت و زندگی و نوشتن آینهدار هماند پس چه بسا امکان دارد نسبتدادن همه چیز به موجودیتی کلی و موهومی به نام فرهنگ، حتی با مظاهر قابل لمس آن، نوعی تغافل ما از وجوه و اجزای دیگر را در پیداشته باشد. از جمله اجزای همان ساختارهایی که کسانی را اجیر کردند و برای از سر راه برداشتن خود او فرستادند.شناسه کتاب: تمرین مدارا ( بیست مقاله در بازخوانی فرهنگ و .) / محمد مختاری / انتشارات بوتیمار |
فقر تکه از فیلم متری شیش ونیموکیل: یهو دیدی یه آشنایی پیدا کردیم تونست تورو از اینجا بکشه بیرون اونوقت دیگه نه نیاز یکی مثل تو خودشو بکشه.ناصر: چرا نکشه وقتی به هر دری میزنی همه کس و کارتو از بدبختی نجات بدی ولی تهش میفهمی اینا بدبختیشونو دوس دارن و پزش رو میدن. من خونه خریدم 30 میلیارد. تو نشستی اینجا به من میگی اونا چششون دنبال اون طویلهی ته کوچهی بنبسته!در جامعه شناسی فقر را معمولا "برآورده نشدن نیازهای اساسی بشر به حد کفایت" تعریف کردهاند.این تعریف با دو سوال اساسی روبرو است اول اینکه نیازهای اساسی انسان چیست؟ در خصوص این پرسش میتوان گفت، تعیین نیازهای اساسی انسان امری استاندارد و معین نیست، بلکه این نیازها از فرد تا فرد، از جامعه تا جامعه، از زمان تا زمان و مکان تا مکان دگرگون میشود. براین اساس لازم است، از شاخصهایی برای تعیین نیازها بهره جست. امروزه نیازهای مادی بنیادین انسان را بدینگونه برمیشمارند: خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت و درمان، آموزش، نقل و انتقال، تشکیل خانواده، ورزش و اوقات فراغت. برخی محققان این نیازها را به سه گروه اساسی تقسیم میکنند که عبارتند از: تغذیه، سرپناه و سلامتی که در صورت نبودن آنها، حکم به فقیر بودن فرد در جامعه میکنند. پرسش دوم این است که امتناع چه حدی از نیازها، حد کفایت محسوب می شود؟ در تعریف مذکور در خصوص این نکته نیز ابهام وجود دارد زیرا حد کفایت برای انسانها به یک میزان نیست.فقرمطلق تعریفهای متعددی در حوزههای مختلف دارد اما یک تعریف آن این است که فرد در فقر مطلق درصورت بهره مندی از امکانات توان استفاده از آن را نیز ندارند.فرهنگ فقردیدگاه فرهنگ فقر: این نطریه در کتاب پنج خانواده و با توجه به شرایط جامعه مکزیک به رشته تحریر درآمد. از نظر لوییس، فرهنگ فقر مجموعهای به هم پیوسته از ویژگیهای خانوادگی، رفتاری، نگرشی و شخصیتی است که فقرا در طول زندگی خویش، در شرایط نامساعد مالی به آن عادت کردهاند و با آن سازگار شدهاند که حاصل این مجموعه، ارزشهای فرهنگی است که از نسلی به نسلی منتقل شده است.این فرهنگ بیشتر در جوامعی دیده میشود که به سرعت دگرگون میشود و بر گروههای فرودست جامعه حاکم میگردد. آنها به سبب دگرگونیهای سریع و وسیع در جامعه و موقعیت پایینی که برای خویش احساس میکنند، از جامعه جدا شده و فاصله میگیرند و کم کم فرهنگ جدیدی را که با فرهنگ عموم جامعه متفاوت است، ایجاد مینمایند. از منظر لوییس عمدهترین ویژگیهای این فرهنگ در سطح جامعه، عدم مشارکت آنها در فعالیتهای عمومی، پایین بودن سطح تشکل و فقدان انجمنهای داوطلبانه و در سطح خانواده به کوتاه بودن دوران کودکی، فقدان حمایتهای لازم برای کودکان، روابط ناسالم در خانواده، ترک خانواده، سرپرست خانوار بودن زن، فقدان حریم خصوصی و .است. بر طبق این گزارش، فرهنگ فقر نوعی شیوه زندگی است که از راه یادگیری در خانواده و اجتماعی شدن از نسلی به نسلی انتقال مییابد و بسان هر فرهنگ دیگر الگوهای زندگی و ارزشی خاصی دارد و راه حلهایی برای مشکلات این گونه جوامع در اختیار خانواده میگذارد. الگوی فرهنگی فقر "هرتسون" روایت دیگری از همین نظریه است. بر طبق این دیدگاه به جای سرزش نظام اجتماعی و دگرگونی بنیانهای آن، بایستی ارزشهای فرهنگی فقرا را سرزنش کرد و آن ارزشها را دگرگون نمود. این نگرش، فقر را شیوه و گونهای از زندگی در نظر میگیرد که برای از بین بردن آن نیازی به تغییر و دگرگونی نظام اجتماعی - اقتصادی نیست بلکه با از بین بردن فقرا یا مقابله با شیوه زندگی آنها، این فرهنگ و الگوی اجتماعی از بین میرودتصمیات بد علت فقر یانه؟!فقر احمق میکند کتابی درارتباط با طرز فکر جدید اقتصاددانان به مسیله فقرطرز فکری قدیمی میگوید: افراد فقیر به این خاطر فقیر هستند که تصمیمات بدی میگیرند. اما سندهیل مولاینیتن، استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد، و الدار شفیر، استاد روانشناسی دانشگاه تاد، کتابی با عنوان "کمیابی" نوشتند که این مسیله را رد میکند. از نظر آنها ماجرا کاملا برعکس است و در واقع افراد به این خاطر تصمیمات بدی میگیرند که فقیر هستند. تکه از فیلم متری شیش ونیم ناصر: یعنی من تکی این همه آدمو بدبخت کردم؟قاضی (فرهاد اصلانی): قیمت شیشه از 200 میلیون رسیده به 30 میلیون. این یعنی چی؟ یعنی وقتی تولید زیاد میشه قیمت میاد پایین. قیمت بیاد پایین دسترسی آسون میشه. دسترسی آسون بشه آدما یا بیشتر مصرف میکنن یا شروع میکنن به مصرف.ناصر: من نبودم یعنی هیچکدومه این اتفاقها نمیفتاد؟قاضی: تو همین چند ماهی که تو یه نفر دستگیر شدی، قیمت شیشه از 30 رسیده به 85 میلیون.ناصر: دوباره فردا یکی دیگه میاد آشپزخونه میزنه میشه 30 میلیون. جمعش که نمیتونین بکنین.قاضی: شما نگران نباش. دونه دونه میان همین جایی که شما نشستی.ناصر: حاج آقا ما از روی شکم سیری این کارها رو نکردیم. پول نداشتیم فقط.قاضی: هزارتا اعتراف روته. همشم چند کیلو چند کلیو. جمعش شده 500 کیلو.ناصر: وقتی 30 گرم حکمش اعدامه 500 کیلو هم اعدامه خب آدم دست میذاره رو 500 کیلو که حداقل یه پولی دستش رو بگیره دوتا از عقدههای بچگیشو تلافی کنه.قاضی: کی به شما اجازه داده بابت عقدههای بچگیت یه ملتی رو بدبخت کنی؟فقر چه تاثیری بر انحرافات اجتماعی دارد؟مشکلات فقر صرفا منحصر به پیامدهای خود فقر نمی باشد، بلکه مشکلات این مساله اجتماعی زمانی شدت پیدا می کند که آن بسترساز انحرافات می گردد. ارتباط بین فقر و انحرافات اجتماعی، موضوعی نو و بدیع نیست. جوامع انسانی در طی حیات خویش به شکلی، با این دو مقوله درگیر بوده اند. ارتباط بین فقیران، گرسنگان و بیخانمانها با سارقان، قاتلان، معتادان در حوزههای مختلف علمی از قبیل، علوم اجتماعی، اقتصادی و روانشناسی، موضوع تحقیق و پژوهشهای مختلف قرار گرفته است.یکی از مهمترین دلایل افزایش جرم و تعداد زندانیان در جامعه امروزی موضوع فقر و مشکلات اقتصادی است. البته اشاعه مواد مخدر هم در کنار این فقر پازل معمای افزایش زندانیان و وقوع جرم را کامل میکند. در واقع حمل و نقل، خرید و فروش، استعمال و ترویج استفاده از مواد مخدر نه تنها در نوع خود یک آسیب اجتماعی و جرم محسوب میشود بلکه در کنار آن بزهکاری، سرقت، قتل، زورگیری، تجاوز و . را نیز به همراه دارد.ح.م با اقتباس |
باغ کتاب تهران در گذر زمان حدودا دو سال پیش بود که خبر افتتاح یک پروژه جذاب و هیجانانگیز در یکی از دیدنیترین مکانهای تهران را شنیدم باغ کتاب تهران.البته علیرغم علاقه ذاتیام به کتاب و کتابفروشی و لذت بردن از دیدن و ورق زدن کتابهای موجود روی قفسهها، بیشتر از باغ کتاب، باغ علم برنامهریزی شده در طبقه دوم این مجموعه برایم جذابیت داشت. دقیقا در همان ایام در حال بررسی فضاهای مختلف مرتبط با فعالیتهای علمی بودم و هر روز و هر ساعت با بررسیهای بیشتر و جستجوی مراکز علم مختلف در دنیا، از اینکه در ایران این فعالیت سابقه و گستردگی خیلی کم و مختصری دارد، حسرت میخوردم. در حال حاضر فقط چند موزه و مرکز کوچک و محدود در گوشه و کنار تهران و بعضی شهرهای بزرگ و مراکز استانها مشغول به کار هستند که آن هم مخاطب چندانی ندارد و ضعف برنامهریزی و مدیریتی مانع از معرفی شایسته این مجموعههاست. هرچند نسبت به وسعت علم و تکنولوژی و ظرفیت و جذابیت موجود، این جاذبهها قابلیت گسترش و اثرگذاری بیش از اینها را دارند.در این شرایط طبیعتا شنیدن نام این مجموعه و موضوعاتی که قرار است به سرگرمی و تفریحات عموم مردم اضافه شود واقعا برایم هیجانانگیز بود.به گفته سازندگان مجموعه باغ کتاب، قرار است این مرکز بزرگترین فروشگاه کتاب و مرکز علم خاورمیانه باشد، نمیدانم در این دو سال آیا این هدف به دست آمده یا خیر، اما میخواهم از دیدهها و احساس خودم در چند بار مراجعه و بازدید از این مکان بیشتر برایتان بگویم. - مکان و فضامحل قرارگیری این مجموعه در تپههای عباسآباد و در کنار کتابخانه ملی ایران، نام این مکان را بیش از پیش با فرهنگ و کتاب و کتابخوانی گره میزند، اما تجمع مراکز و ساختمانهای مختلف در جایی که قرار نبود ساخت و سازی انجام گیرد کمی عجیب است. با این حال مشکل بزرگتر به فضای پارک و دسترسی مربوط میشود. تقریبا هیچ پارکینگی برای این مجموعه درنظر گرفته نشده، گویا طراحان مجموعه به کلی فراموش کردهاند که هر مجموعهای که قرار است بازدیدی داشته باشد، نیاز به جای پارک مناسب دارد. این مسیله در مورد کتابخانه ملی هم صادق است. برحسب ضرورت حاشیه خیابانهایی که از قضا تابلو پارک ممنوع هم در آنها به چشم میخورد، شده محل پارک وسایل نقلیه شخصی. اما در ایام شلوغ هفته به سختی جای مناسب پیدا میشود. دسترسی به وسایل نقلیه عمومی یعنی مترو و ایستگاه اتوبوس حقانی نیز از طریق ونهایی میسر است که معمولا در صورت وجود رفت و آمد زیاد پیدایشان میشود، آن هم همیشگی نیست و اگر باشد فاصله زمانی تردد ونها زیاد است و باعث اتلاف وقت بازدیدکنندهها میشود. برای گرفتن تاکسی اینترنتی نیز در ایام شلوغ و ساعتهای اوج ترافیک مشکلات چند برابر است، معمولا رانندهها به سختی مبدا باغ کتاب را قبول میکنند و اگر هم قبول کنند بهدلیل ترافیک داخلی مجموعه دیر میرسند. - فروشگاه کتابفروشگاه کتاب کودک و نوجوان یکی از بهترین و منظمترین بخشهای این مجموعه است و فضای گیرا و مطلوبی برای کتاب خواندن و دیدن بچهها و انتخاب توسط خود آنها و والدین فراهم شده است. خوشبختانه تعداد و تنوع کتابهای فروشگاه کتاب بزرگسالان نیز روزبهروز در حال گسترش است و فضای مناسبی نیز دارد، هرچند مسلما نمیتوان آن را بزرگترین فروشگاه کتاب خاورمیانه دانست. - لمکدههاتعدادی مبلمان برای استراحت و نشستن در نظر گرفته شده است که در نوع خود از جذابیتهای منحصربهفرد باغ کتاب به شمار میرود. آن اوایل که باغ کتاب افتتاح شده بود، تعدادی از لمکدهها درون فروشگاه کتاب بزرگسالان بود و میشد کتابی را برداشت و لم داد و سر فرصت ورق زد، بخشی از آن را مطالعه کرد و در صورت نیاز خریداری کرد. اما در حال حاضر این لمکدهها بیرون از محدوده قرار گرفته یا به عبارتی میتوان گفت مرزهای فروشگاه را کوچکتر کردهاند. ناراحتی اصلی من از این مسیله این است که به محض ورود به مجموعه دیگر با صحنه جذاب و هیجانانگیز افرادی که در حال مطالعه هستند مواجه نمیشویم! در عوض در این لمکدهها افراد یا در حال گفتوگو هستند و یا به دلیل نزدیکی به مراکز خورد و خوراک در حال خوردن و آشامیدن. اولین صحنهای که با آن روبرو میشویم گیشه فروش بلیط و خوراکیهای مخصوص سینما است که کاملا توی ذوق میزند! - باغ کتاب یا پردیس سینماییاینکه یک مجموعه بزرگ، به لحاظ امکانات غنی باشد و آمفیتیاتر و سالنهای خوب و مناسبی را پیشبینی کرده باشد به خودی خود امر مهمی است و قابل تقدیر، اما به نظر میرسد مسیولان باغ کتاب با این چینش و با نصب آن تابلوی بزرگ "پردیس سینمایی" باغ کتاب در عمل بر این مسیله صحه گذاشتهاند که از کتاب نمیتوان درآمدی کسب کرد و ناچار باید به سینما و سایر مقولات جذابتر متوسل شد و اصلا باور ندارند که مجموعه مورد نظر با همه شعارها و هزینههای انجام شده بتواند تاثیری بر فرهنگ کتابخوانی عمومی بگذارد و ذرهای سرانه مطالعه را ارتقا بخشد! - فضای کار اشتراکییکی دیگر از مواردی که اوایل افتتاح باغ کتاب، آن را از سایر مجموعهها متمایز میکرد این بود که در بدو ورود با افراد زیادی مواجه میشدیم که تنهایی یا گروهی پشت میزها نشسته بودند و انبوهی از کتاب و کاغد و دفتر با یا بدون لپتاپ و تبلت مشغول مطالعه و کار و فعالیت بودند. بهخوبی این حس را منتقل میکرد که میتوان با دیدن انرژی بسیار زیاد این سبک کاری و با این فرهنگی که در جوانان وجود دارد به آینده این مرز و بوم امیدوار بود و همین شیوه را به سایر مراکز تفریحی و سرگرمی منتقل کرد. اما آن میزهای موجود در ورودی بعد از مدتی تنها مختص استفاده افراد از کافیشاپ شد و کسانی را که قصد مطالعه و کار گروهی داشتند به انتهای سالن در مکانی دور از چشم و دسترس عموم راندند. صد البته که به همین هم اکتفا نشد. چند روز پیش که برای تنوع لپتاپ و کتاب و دفتر را زیر بغل زده و تصمیم گرفتم از فضای معنوی و معطر به عطر کتاب این مجموعه نهایت استفاده را داشته باشم، نگهبان بیسیم به دست مجموعه مرا مجبور کرد که لپتاپ را کنار بگذارم و آبمیوهای از همان جا بخرم و به جای کار، مشغول خوردن شوم. بعد از آن رفتم که ببینم چه بلایی به سر جوانان باانگیزه مملکتم آوردهاند و بله ملاحظه کردم که در طبقه بالا تعدای میز و صندلی را با هزینههایی به اسم فضای کار اشتراکی، لابد با هزار منت، در اختیارشان قرار دادهاند! - درآمدزاییاینکه یک مجموعه فروشگاهی، تفریحی و سرگرمی باید بتواند و لازم است که به درآمدزایی برسد و فکر کند یک چیز است، اما اینکه روش و نحوه تعامل این مجموعه به گونهای باشد که خط بطلان بکشد بر اسم و شعار و اهداف مجموعه و جای جای آن فریاد بزند که این مجموعه برای کسب درآمد اینجاست و دایر است و نه کتاب و علم و فرهنگ، یک چیز دیگر است. و دومی اشک به چشم انسان مینشاند و نشاندهنده مسیولان بیفکر و بدون دغدغه فرهنگی است که سالهاست بر کرسی ریاست تکیه دادهاند و خیال ندارند به این زودیها عرصه راحتطلبی و منفعتخواهی را رها کنند! |
سیاست هویت 1 - علیه سهمخواهیهمین چندی پیش بود که کانون وکلا در نامهای به وزیر بهداشت درخواست در اولویت قرار گرفتن وکلا برای واکسیناسیون را نمود. بعد از منتشر شدن نامه واکنشها و نقدها به حدی بود که کانون وکلا روز بعد در ت یید نامه قبلیاش،بیانیه صادر کرد و از فراموششدن وکلا در موضوع واکسیناسیون ابراز نگرانی نمود!هدفم از پیش کشیدن این نامه، پاسخ به این سوال است که "چرا این نامه وقیحانه است؟" پاسخی که به نظر ساده میآید. بگذارید به منطقی بپردازیم که تمام روابطمان را فراگرفته است منطق به حداکثر رساندن سود. اقتصاددانان لیبرالبه ما میگویند افراد بر اساس منافعشان تصمیم میگیرند و باید بگیرند. در چند دههی اخیر آنها حتی پا را یک گام فراتر گذاشته و میگویند هویت گروهی افراد و منافع گروهی آنها نیز در تصمیمگیریهای افراد دخیل است. آنها دموکراسی را به شکل فرایند به توازن رسیدن سهمخواهیهای فردی و گروهی میفهمند. به پرسش اول برگردیم، بر اساس همین منطق و اگر چنین است چرا خواستهی کانون وکلا که میخواهد جان وکلایش را نجات دهد و منافع صنف وکلا را حفظ کند، وقیحانه است؟ آیا بقیهگروهها از اقشار و اصناف دیگر تا اقوام و جنسیتهای مختلف نیز باید هرکدام سهمشان را از واکسن بخواهند؟ آیا توزیع عادلانه واکسن یعنی دادن سهم هر گروه، دسته و هویتی؟اینجاست که باید از فهم سهمخواهانه از عدالت شورید. در برابر یک عدالت هویتخواهانه و سهمخواهانه باید از عدالتی سخن به میان آورد که داعیه عمومیت و کلیت دارد. باید از امکان سیاست عادلانه برای توزیع واکسن سخن به میان آورد سیاست توزیع واکسنی که واکسیناسیون را نه بر اساس توانایی افراد و اقشار، هویتها و حتی کشورها در چانهزنی برای خرید واکسن بلکه بر اساس اولویتهای پزشکی و احتمال خطر ابتلا و مرگ بهرایگان اجرا کند.تفاوت فهم سهمخواهانه - هویتخواهانه و فهم کلیتگرایانه از عدالت، تفاوت میان توزیع سهم فروش نفت در دولت محمود احمدینژاد است، با موضع منتقدی که این سیاست را تشدید شکاف طبقاتی با کمک از بین بردن یارانههای عمومی و اجرایی کردن تعدیلات ساختاری میداند. تفاوت بین این دو فهم، تفاوت بین معاون ریاست جمهوری شدن یک پلیس (دادستان) زن سیاهپوست است و مطالبه کاهش بودجه پلیس فدرال ایالاتمتحده به خاطر نژادپرستی و سرکوب سیاهان. سویی رییسجمهور ایالاتمتحده، سیاهان را به سهیم شدن در رهبری وضع موجود میخواند و سوی دیگر ترقیخواهان نظم پلیسی را به چالش میکشند! 2 - هویت صحنهای را در نظر بگیرید دریکی از این شرکتهای جذاب و مدرن تکنولوژیک که آبدارچی شرکت مهاجری افغان است. شرکت از آن تیپ شرکتهایی که حتی لازم نیست زنان حجاب خاصی داشته باشند و انواع و اقسام تساهلهای فرهنگی رعایت میشود. فرض کنید این آبدارچی مهاجر افغان شروع کند بلندبلند جوک تعریف کردن و فارسی حرف زدن ایرانیها را به شوخی گرفتن. به ناگاه انگار کل مناسبات پذیرفتهشده برای تساهلو چند فرهنگی فرومیریزد. جایگاه فرادستی و فرودستی به سخره گرفتهشده و تمام آن ظاهرسازیها نسبت به تساهل تبدیل به هویت طلبی ایرانگرایانه میشود. تمام تلاش لیبرالیسم برای جداسازی حوزه خصوصی و حوزه عمومی و محدود کردن فرهنگ به حوزه خصوصی رنگ میبازد. در اینجا میخواهم به ژیژک ارجاع دهم، او به تناقضی در اندیشه لیبرالی "انتخاب آزاد" میپردازد. در این منطق چند فرهنگی و تساهلگرایانه، هرکس آزاد است فرهنگش را انتخاب کند و فرهنگ هرکس توسط بقیه تحمل میشود اما بهمجرد اینکه افراد فرهنگشان را دقیقا به همان شکلی که به آن اعتقاد دارند، بروز دهند، متهم به بنیادگرایی میشوند مانند جوکی که برای مزاح گفتهشده ولی به سبب قراردادهای نانوشته، مهاجر افغان حق چنین مزاحی را ندارد. 3 - قربانیکارفرمای تساهلگر شرکت مدرن که پتانسیل دارد کارگر افغان را به سبب مزاحش اخراج کند، اتفاقا میتواند یک انجیاو برای حمایت از کودکان افغان هم داشته باشد. منطق تساهل فرهنگی نیاز به سوژه کودک مظلوم مهاجر دارد و نه یک مهاجر که با فرهنگ ایرانی شوخی کند. هویتهای مطرود هم اتفاقا از این جایگاه مظلومیت بدشان نمیآید، چون به آنان امکان جلب حمایت عمومی و رسانهای شدن را میدهد. مظلومیت خریدار زیادی دارد، خصوصا قربانیانی که با کسی کاری نداشتهاند ولی مورد ظلم قرارگرفتهاند. به این شکل رسانهها میتوانند همراه با پوشش قربانیان، منافع منابع مالیشان را نیز ت مین کنند. حمایت عمومی از قربانی، لازم، مهم و اساسی است ولی اگر این حمایت بهجای سوژگی دادن به قربانی در راستای تداوم قربانی بودن قربانی باشد، تنها به تداوم وضعیت و بزرگنمایی ت ثیر سیستم میانجامد. موقعیت قربانی با نوعی حقبهجانبی و سرزنش گریزی همراه است، همین جایگاه باعث میشود اشخاص سعی کنند خود را قربانی وضعیت معرفی کنند. کار به حدی کمدی میشود که در رقابت با جنبشهای حقوق زنان، مردان خود را قربانی فمینیسم معرفی میکنند! 4 - انتقام یا عدالتفرد یا هویت مورد تبعیض قرار گرفتهشده وقتی میخواهد از جایگاه قربانی خلاص شود و سوژگی خود را بازیابد، معمولا با سه انتخاب مواجه است. اول اینکه قربانی، سهمی از وضعیت مطالبه کند. کارگر بودن وزیر کار، وزیری که ضد کارگری سیاستها را اجرا میکند (ربیعی)، زن بودن وزیری که از ضدزنترین سیاستها حمایت میکند (وحیده دستجردی)، عرب بودن دبیر شورای عالی امنیت ملیای که از گرانی بنزین در آبان 98 دفاع میکند و کشتهشدگان را اغتشاشگر مینامد (شمخانی)، معاون ریاست جمهوری شدن یک پلیس زن سیاهپوست در ایالاتمتحده (کاملا هریس). اینها همه نمونهای از سهمخواهیهای کارگری، جنسیتی، قومی و نژادی است. سهمخواهیهایی که اتفاقا بدل به ضد جنبش و تبدیل به بخشی از وضع موجود شدهاند.دومین انتخاب، انتقام است. انتقام با من قربانی و او قاتل معنا مییابد. با مای دوست و آنهای دشمن. سیاست انتقام، سیاست جنگیدن علیه دشمنان است، سیاستی که خود را استثنای وضعیت و یگانه قربانی و خیر موجود میپندارد و فراموش میکند، سرکوب قاعده وضعیت ماست و نه استثنای آن. بهواسطه سیاست انتقام و ساختن دوست خیر (که هر کاری میتواند کند) و دشمن شر (که همیشه محکوم است)، هر دو سمت ماجرا هویت مییابند. سیاست انتقام که چند سالی است، هژمونی پذیرفتهشده بین جریان اصلی اپوزیسیون و جریان اصلی پوزیسیون است، واقعیات را زیر نفرت و انتقامخواهی پنهان میکند تا کنش سیاسی حقیقی و راستین ناممکن شود.معمولا آخرین گزینههای هر متن، پاسخاصلی آن متن به وضعیت است، این سطور نیز از این قاعده مستثنا نیست. سومین انتخاب که فرد قربانی برای یافتن سوژگی چیزی است که آلن بدیو از آن بهعنوان عدالت یاد میکند. "در تراژدیهای بزرگ یونان در زمانهای بسیار دور منطق عدالت را در برابر منطق انتقام قرار میدادند. جهانشمولی عدالت، با انتقام خانوادگی، روستایی، ملی و هویتی مخالف است . با این همه محرک هویتی تراژدی این خطر را به دنبال دارد که جستجوی قاتلان را با تعریف صاف و ساده انتقام جویان یکی بدانیم:"ما به نوبه خود آنها را که کشتهاند، میکشیم." شاید در تمایل به کشتن کسانی که کشتهاند چیزی اجتنابناپذیر نهفته باشد اما مطمینا این امر نه جای خوشحالی دارد و نه هیاهو هورا کشیدن و نه اینکه مثل یک پیروزی اندیشه، ادراک، تمدن و عدالت، برای آن ترانه سر داد. انتقام پدیدهای ابتدایی و علاوه بر آن خطرناک است. این درسی است که از دیرباز یونانیان به ما دادهاند." 5 - سیاست هویتامروز به نظر میرسد، سیاست هویت نقش مهمی در جدالهای سیاسی بازی میکند. از یکسو با حافظان وضع موجود روبرو هستیم که داعیه تمدن نوین اسلامی، دفاع از هویت دینی - ملی و توسعهی حوزهی نفوذ ایرانی - اسلامی را دارد و از سوی دیگر با اپوزیسیونی که بنا به سویه سیاسی آن از هویت ملی، یا هویت جنسی، هویت قومی و هویت زبانی دفاع میکند. رشد جنبشهای حقوق زنان، حقوق اقلیتهای مذهبی، حقوق اقوام، پانترکیسم، پانکردیسم همزمان از یکسو و از سوی دیگر رشد ایدههای ایرانشهری، پانایرانیسم، سلطنتطلبی، ایدههای بر پایهی امنیت نشان از اهمیت مسیله هویت و سیاست هویتی در ایران امروز دارد. در سطح جهانی هم جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپا، ترامپیسم و رشد راست افراطی آنهم در قطبهای سرمایهداری که به شکل سنتی خود را رهبر ارزشهای جهانشمول و حقوق بشر میدانستند، توجهها را جلب کرده است. از سوی دیگر جنبشهای حقوق زنان، همجنسگرایان، مهاجران، اقلیتهای قومی و نژادی، نقش اساسی در سازماندهی چپ بازی میکنند. باید اعتراف کرد که منطق سرمایه، بهواقع جهانشمول عمل کرده و برخلاف داعیهی پسااستعمارگراها این فرهنگ اروپایی - امریکایی نبوده است که به همه تحمیلشده، بلکه این ضروریات خاص سرمایهداری بوده است که شهر به شهر و روستا به روستا را درنوردیده، درجایی با منطق بهرهکشی و انباشت، درجایی با منطق حقوق بشر، درجایی با توهم انتخاب آزاد، درجایی با تساهل و چند فرهنگی. برای همین است که حتی راستگرایان اروپایی (آمریکایی) هم هویت و ارزشهای اروپایی (آمریکایی) را در حال افول میبینند و نسبت به آن واکنشنشان میدهند. این راستگرایی خود را بهدروغ قربانی وضعیت مینامد در عمل تنها با اتخاذ سیاستهای سهمخواهانه و یا انتقامجویانه به تشدید مناسبات سرمایه حتی به شکل شدیدتر و مستبدانهتر میانجامد.اما کلیتگریزی و نفی سیاست عمومی از سوی قربانیان واقعی وضعیت که همان زنان، کارگران، مهاجران، اقلیتهای مذهبی و قومی و جنسیتی و . اند، نیز ما را به همان تکرار سیاست انتقام و سهم خواهی میاندازد. سیاست هویتی از طرف هویتهای مطرود، نیاز به نفی هویت خود دارد وگرنه یک فرهنگ با فرهنگی دیگر چگونه میتواند در جایگاه برابر قرار گیرد بهطوریکه فهم جمعی فرهنگها در ریشه خود نیاز به نفی دیگر فرهنگها دارد؟ با همین منطق برابری طبقات نیاز به رهایی از هویت طبقاتی دارد، این موضوع را ژیژک با کمک گرفتن از ارول نشان میدهد، او میگوید "سخن ارول این است که ریشهنگران و تندروها از لزوم تحول انقلابی چونان گونهای نماد خرافی استفاده میکنند که ضد خود را برآورده خواهد ساخت و از وقوع راستین تحول و تغییر جلوگیری میکند. استادان چپگرای امروزی که از امپریالیسم فرهنگی سرمایهداری خرده میگیرند درواقع از این هراس دارند که حوزه مطالعاتیشان فروبشکند." دستورالعمل انقلابی به تعبیر ژیژک همبستگی و پیماننامه تمدنها و هویتها نیست، بلکه پیماننامهای میان آنهایی است که هویتها را از درون متزلزل میکنند. یا به تعبیر بدیو سیاست عدالت، انتقام خواهی هویتها از وضع موجود نیست، بلکه مبارزه علیه محدودیتهای هویتی و ایستادن در جایگاهی است که خواست عدالت برای همگان ممکن شود. پانوشت: 1 - منش درد ما جای دورتری است، آلن بدیو 2 - پنج نگاه زیر چشمی، اسلاوی ژیژک |
توشه 99 در دل کرونا بازار! دلم برات تنگ نمیشه 98 توشه در فرهنگ دهخدا به معنای طعام اندک و قوت لایموتی است که مسافران با خود به همراه دارند، شاید این کولهپشتی 99 نیز همانند توشه است و ما نمیدانیم!درد و دل!وقتیکه خواستم کوله 99 را در قالب این مقاله ببندم، یک ترس قدیمی بارها سراغم آمد و باعث شد بیش از 5 دفعه این مقاله را شیفت دیلیت کنم! اما خب بالاخره بر ترسم چیره شدم و این مقاله را نوشتم.میخواهم کمی تکراری حرف بزنم!اگه پست قبلی یا به عبارتی اولین پست من رو در ویرگول خواندید (کمی درگیری ذهنی در این یک سال و اندی دورم کرده از برای خود نوشتن!) بهتر است بدانید اکثر حرفهایی که در این نوشتار میزنم تکراری است!سال 98 مثل بیشتر مردم، برای من یکی از سختترین سالهای عمرم بهشمار میآید و متا سفانه یا خوشبختانه تمامی حوادث و اتفاقاتش را با جزییات به خاطر دارم و به همین دلیل سعی میکنم توشهام را با استفاده از تجربیات حاصل از همین اتفاقات ببندم.در سال 98 سختترین تصمیمهای احساسی، کاری و خانوادگی را گرفتم و نمیتوانم بگویم از همه آنها راضی هستم اما بخشی از تجربههایی که بدست آوردم را با شما به اشتراک میگذارم.آدمی که دخالت میکند را باید کشت!جلوی دخالت را بگیرید. بله به هر قیمتی نگذارید شخصی در زندگی احساسی، کاری و . شما دخالت کند. پایه و اساس یکی از همین تصمیمهای بهاصطلاح کوچک، جلوگیری از دخالتهای بیجا بود تا آنجا که مجبور به خداحافظی با دوستانی شدم که بهشدت به آنها میبالم.بیشتر انتقادگر باشید اما جلوی آینهنقاط ضعفشما، روزی به نقاط قوت شما تبدیل میشوند! اگر و تنها اگر آنها را بشناسید و با آنها دوست شوید.قضاوت و کارما، دو رفیق قدیمی چرا حالا کارما؟ برای من کارما در قضاوت پدیدار میشود. توی این 2 سال و اندی ماه، به خودم یاد دادم که حتی فکر قضاوتکردن را از ذهنم بیرون کنم و هیچ بنی بشری را قضاوت نکنم.شگرد من برای قضاوتنکردن تنها به کار بردن یک جمله است. تو به جای آن فرد نیستی پس قضاوتکردن جایز نیست!عاشق باش!اگر احساسات از حیات حذف شوند، هیچ چیز و هیچکس نمیتواند زندگی کند! اجازه ندهید حسهایی که دارید بمیرند و تنها یک خاطره از آنها بماند. علاقه و عشقی را که دارید، نکشید جلوی آنها را نگیرید بگذارید جاری شوند در لحظهها و . .در خلاصهترین حالت ممکن لذت ببرید از ثانیه به ثانیه زندگی.سلامتی حرف اول را میزندمن مانند بسیاری از آدمها، خودم را در کار غرق کرده بودم به حدی که سلامتی و داشتن تناسب اندام در اولویتهایی خیلی پایین زندگیام قرار گرفته بود.تاوان این اشتباه را هنوز که هنوز است دارم پس میدهم شاید یکی از سختترین تجربههای زندگیام همین اهمیت ندادن به سلامتی است.خلاصه کلامدیگر سرتان را درد نیاورم و حرفهای کلیشهای نزنم! صبر، حوصله، تواضع، امید و پشتکار مهمترین چیزهایی است که با خود در توشه سفرم میگذارم و به سال 99 میبرم نمیدانم که این شانهها تا چه حد تحمل این اندوختههای ارزشمند را دارند، اما این را میدانم که آری تا شقایق هست زندگی باید کرد! |
با کودک و نوجوان ابدی، هرگز ازدواج نکنید! برخی از والدین از بس خیرخواه بچشون هستن، همه جوره از اون رو در برابر مشکلات و خطرات مراقبت میکنن و در همه امور به جای بچهشون تصمیم میگیرن، این والدین مثل هلیکوپتر دور بچهشون میچرخن، فرزندشون رو تبدیل به کودک و نوجوان ابدی میکنن. این بچهها هیچگاه تصمیمگیری و مهارت حل مساله رو یاد نمیگیرن. همیشه نیاز به حمایت و هدایت تو زندگیشون دارن. در تمام عمرشون مسوولیت رنجها، مشکلات و ناکامیهاشون رو بر دوش والدین و دیگران میذارن.درسته که این افراد خانواده تشکیل دادن، خونه و ماشین دارن. با این حال کودک باقی میمونن: همیشه در حال شکایت و غر زدن هستن، خودشون رو قربانی میدونن و عمیقا داخل این نقش فرو میرن. دیگران بایستی به دادشون برسن. اونا یه ناجی میخوان تا همه چیز رو تحت کنترل بگیره و اوضاع رو سروسامان بده.مثل شخصیت نقی تو سریال پایتخت!. همیشه منتظرن که یه پول قلبمه گیرشون بیاد در حالی که تو خونه نشستن و دارن تلویزیون میبینن. تو فضای عمومی و مجازی هم چنین افرادی هستن که همیشه انتظار دارن دیگران به صورت رایگان در خدمتشون باشن و بهشون خدمات بدن و اگه نه بشنون این طوری واکنش نشون میدن که: مگه چی میشه یه کم راهنماییم کنی؟ کار سختی نیست که! انگار طرف مقابل پدر یا مادرشون هست که باید همه چی رو واسش فراهم کنه.کودک و نوجوان ابدی، بعد ازدواج هم وابسته به همسرشون هستن و با بچههاشون مثل سبک تربیتی والدینشون رفتار میکنن. اینا زحمت هیچ کاری رو به خودشون نمیدن.این کودکان و نوجوانان ابدی در طول زندگیشون، یا ویژگی، کودک مطیع و سازگار رو دارند که : منفعل و بی انگیزهان، ابتکاری ندارن، بیشوق هستن و هدفی برای زندگیشون ندارن. خلق افسردهخویی در این افراد پر رنگتره. هر وقت هم تو زندگیشون در بزرگسالی سرخورده بشن، منتظر یه بابا و مامان خوبن (یعنی همون همسرشون) که بیاد تو اتاق و نوازششون کنه و بهشون یه خوراکی خوشمزه بده.کودک و نوجوان ابدی از طرف دیگه ممکنه این کودکان تبدیل به یه کودک یا همون بزرگسال لجباز و ناسازگار بشن: همیشه نافرمان، لجباز، زودجوش، خشمگین، پرخاشگر و تخریبگر میشن. دیوارها رو تخریب میکنن، محیط طبیعی و وسایل عمومی رو از بین میببرن، دست تو جیب دیگران میکنن. تحقیر کردن، انتقاد و سرزنش مدام دیگران رو در پیش میگیرن و احساس مسوولیتی در برابر رفتار و گفتارشون ندارن.کودک و نوجوان ابدی گاهی تبدیل به فردی سلطهگر و کنترلگر میشه. این رفتار رو در حوزههای مختلف نشون میده و طرف مقابل، همسر یا نامزدش، اغلب اوقات سردرگم و مضطرب میشه که باید چه کاری انجام بده تا رضایتش رو جلب کنه. همیشه باید با دقت و وسواس رفتار کنه تا مبادا این کودک ابدی یا همسر، ناراحت بشه و عیب و ایرادی بگیره.چنین آدمهایی در پذیرش مسوولیت اشتباهاتشون مشکل دارن و کلماتی از قبیل : متاسفم، پوزش میخوام رو اصلا نمیتونن به زبون بیارن!. کودک و نوجوان ابدی مدام شما رو کنترل میکنه و زیر نظر میگیره و به مرور کاری میکنه که یه وقت متوجه میشین از همه اطرافیان و دوستاتون جدا شدین و ارتباطی باهاشون ندارین. اگه از اونا تعهد بخواین همیشه توجیهی برای انجام ندادنش دارن و صد البته همیشه دیگران مقصرن!از دیگر ویژگیهای کودک و نوجوان ابدی اینه که در ارتباط با دیگران به راحتی فحش میدن. به نامزد و همسرشون برچسبهای ناجور میزنن. نامزد و همسرشون رو بارها کتک میزنن، بدبینی زیادی دارن و قهر کردن یکی از رفتارهای پایدارشون هست که بارها ازشون میبینین.ازدواج با کودک و نوجوان ابدی ممنوع است. مراقب خودتون باشین.برای والدین عزیز همه که امر مهم پرورش یک انسان رو دارن این پیشنهاد رو دارم که اجازه بدن تا بچههای گاهی اشتباه کنن و از این اشتباهاتشون درس بگیرن. بهشون مسولیت، حق انتخاب و تا حدودی آزادی بدن. |
کنکوریشدن زندگی روزمره 1 . اتفاق مهمی که نظام آموزشی ایران پساانقلابی را مت ثر کرد، درهمآمیختن منطق کنکور با منطق آموزش و پرورش رسمی بوده است. بچهمدرسهای از سالهای اولیه میآموزد که چگونه برای آن روز بزرگ آماده شود و انسان کامل کنکوری گردد انسانی که هیچ توانایی عملی برای زندگی کردن ندارد و بالطبع تعهد اخلاقی برای دیندارزیستن ندارد بلکه باید تستها را جواب دهد و درون کتابها زندگی کند. چنین نخبهای چون به ضد هدف آموزش اولیه بدل شده، نماد فرایند غیرعقلانی عقلانیشدن است. در اینجا هم مس له امتحان اهمیت دارد البته نه آن امتحان الهی پیشروی انسانی که میخواهد به کمال برسد، بلکه امتحاناتی بیمحتوا و بیهدف در سرتاسر زندگیای که جای امتحانات آنجهانی را گرفته است. اینچنین است که تربیت کنکوری جایگزین تربیت دینی و اخلاقی میشود. اکنون نسلی که ما تربیت کردهایم، برای انواع امتحاناتی که در قالب تست باشد آمادگی دارد. تست، شیوه فکرکردن را تغییر میدهد فرد نباید خود پاسخ را دریابد، بلکه باید از بین پاسخهای ازپیشدادهشده یکی از انتخاب کند. کنکور قاعده زندگی را با طبیعی جلوه دادن چیزهای ازپیشمعین حیطه انتخاب و اختیار فرد را بهنحوی مبتذل تقلیل داده است. آموزش و پرورش ما که بر مبنای سیاست متعالیسازی جهتگیری شده و از آموزش بدیهیترین اصول شهروندی باز مانده، برعکس رسالت خود، تن بهنوعی نظام سخیفانه تکرار و امتحان برای هیچ سپرده است. 2 . اتفاق عمیقتر این است که منطق مسلطجاری، نهتنها دنیای آموزش، بلکه تمامیت زندگی روزمره فرد ایرانی را مت ثر از خود کرده است. کنکور اکنون به شیوهای از زیستن در زندگی روزمره تبدیل شده است. کنکوریشدن فرهنگ و جامعه را میتوان از طریق پیوند دو نوع منطق که مولد شکلبندی اخلاقی جدیدی در جامعه پساانقلابیاند، فهم کرد که یکی از این دو منطق، منطق ایدیولوژیکی است. منظور من از آن، نوعی عقلانیت ایدیولوژیک است که پیامد عملی آن تسلط نوعی فرمالیسم بوده که میگوید: تنها سوژههای بچهزرنگ میتوانند به سادگی از پس آن برآیند. نسلی که ذیل فضای ایدیولوژیک بزرگ شده، یاد گرفته چگونه بدون ایجاد مناقشه گلیم خود را از آب بیرون بکشد. این نسل میداند که چگونه بدون اعتقاد، اعتقاد داشته باشد و بدون تبعیت، تبعیت کند. بدون آنکه بهراستی به ایدیولوژی مذهبی و سیاسی ایمان داشته باشد، در حلقه مومنان جای گیرد. آنها در عمل به سوژههایی تبدیل شدهاند که میدانند چگونه هم دنبال منافع شخصی خود باشند و هم خطوط قرمز و هنجارهای مسلط را تقدیس کنند. عباس کاظمی، امر روزمره در جامعه پساانقلابی، چاپ اول، 1395 ، تهران: انتشارات فرهنگ جاوید، صص 195 - 196 و 199 - 201 (با تلخیص). |
درباره رشته مددکاری اجتماعی چه میدانید؟ تعمیق مهارتهای حرفهای و آگاهی از مسایل اجتماعی و تحقیق و پژوهش حرفهای اولویتی است که یک مددکار اجتماعی باید به آن بپردازد. ت کید این دوره بر تربیت افراد متعهد و مسیول است که بتواند منطبق با اصول و فنون علمی و حرفهای پاسخگوی نیازهای افراد جامعه به خدمات مددکاری باشند. اگر از جمله افرادی هستید که دغدغه جامعه و مشکلات آن را دارید، رشته مددکاری اجتماعی حتما برای شما جذاب خواهد بود. همچنین رشته مددکاری اجتماعی برای افرادی که دوست دارند برای رفع مشکلات جامعه قدمی بردارند و برای جامعه و افرادی که نیاز به کمک دارند، مفید و موثر باشند، رشته جذابی خواهد بود و رتبه قبولی رشته مددکاری اجتماعی در دانشگاهها متفاوت است اول باید تصمیم بگیرید در کدام دانشگاه قصد ادامه تحصیل در این رشته دارید در ادامه با رشته مددکاری بیشتر آشنا میشوید.مددکاری اجتماعی عبارت از مجموعهای متشکل از تدابیر و مشاوره و فعالیتهای حرفهای است که در قالب نهادها، سازمانها و موسسات رفاهی توانبخشی، اجتماعی، فرهنگی و تربیتی عرضه میشود تا با ایجاد تغییر و دگرگونی مناسب در شرایط مادی و معنوی افراد و اقشار جامعه زمینه بهزیستی رشد و تعالی آنها را فراهم آورد.مددکاری اجتماعی حرفهای کسی است که در آن مددکار کمک میکند که مددجو (یک فرد یا گروه یا جامعه) مشکل خود را شناخته و به تواناییهای خود پی ببرد و با استفاده از منابع و امکانات موجود در جهت حل مشکل خود بر آید. کار مددکار اجتماعی، مشاوره دادن و حمایت از افراد در معرض خطر، خانوادهها و افراد حاشیه نشین جامعه میباشد. همچنین او مسیول کمک کردن به افراد برای دریافت خدمات مورد نیاز مناسب جهت داشتن زندگی بهتر و رفاه بیشتر است.قبل از آن که بخواهید با دانشگاههای دارای رشته مددکاری اجتماعی آشنا شوید و رشته مددکاری اجتماعی را به عنوان رشته دانشگاهی تان انتخاب کنید لازم است بدانید که یکمددکار باید دارایتوانمندیهایروحیخاصیباشد یعنی باید روحیهایقویداشتهباشد تا بتواند مشکلاتو معضلاتیرا کهدر زندگیانسانها میبیند، تحملکند.پسباید پذیرفتکهافراد زودرنجو بسیار حساسو عاطفیبهدرد اینرشتهنمیخورند.در ضمنیکمددکار نباید در گفتگو و ارتباطبرقرار کردنبا دیگراندچار مشکلشود و در نهایتیکمددکار باید خود را بهخوبیبشناسد چوناگر خود را نشناسد، نمیتواند بهدیگریشناختبدهد و او را کمککند.مددکار اجتماعی معمولا به افراد زیر خدمات میدهد:کودکان و والدینی که با شرایط سخت روبرو هستند.افراد سالمندافراد ناتوان فیزیکی یا ناتوان در یادگیریافراد ناتوان ذهنیجوانان تحت مراقبتافراد بی خانمانافرادی که به دنبال زندگی مستقل هستند.افراد معتادبچههای بی سرپرستپدرخواندهها و مادر خواندهها که مسیولیت بچههای بی سرپرست را بر عهده میگیرند.گرایشهای رشته مددکاری اجتماعی مختلف است و مددکار اجتماعی در کار خود با سایر متخصصان مانند کارکنان بخش سلامت، معلمان، پلیس و متخصصان بخشهای مربوط به جرایم و تخلفات در ارتباط خواهد بود.مددکار اجتماعی در زمینههای زیر به جامعه خدمت میکند:مددکاری فردیمددکاری جامعه ایآینده شغلی، فرصت استخدامی و بازارکار مددکاری اجتماعی:مددکار اجتماعی میتواند در مکانهای زیر کار پیدا کند:موسسات خیریهپرورشگاه هامراکز نگهداری افراد بی سرپرستمراکز مشاورهمراجعان خصوصیمراکز بازپروریمراکز اصلاح و تربیتمراکز درمان اعتیادزندان هاو سایر سازمانهای رفاهی حمایتی، امدادی و توانبخشیوظایف مددکار اجتماعیارزیابی و بررسی وضعیت مراجعه کنندهحفاظت از والدین یا کودکان در برابر خطراتایجاد رابطه مبتنی بر اعتماد با مراجعه کنندگان و خانوادههای آنهاحمایتهای عملی از مراجعه کنندگان (یا تصمیم گیری برای آنان در زمان مورد نیاز)دادن اطلاعات، مشاوره و حمایتسازماندهی و مدیریت برنامههای حمایتیشرکت در جلسات تیم کارینظارت بر اعضای تیم (در صورتی که به شکل تیمی کار کند)ثبت مستندات و نوشتن گزارشاتدادن مدارک به دادگاه ( در زمان مورد نیاز)مهارت و توانمندی مورد نیاز مددکار اجتماعیتوانایی ایجاد رابطه با افراد در سنین مختلف و با سابقههای متفاوت و جلب اعتماد آنهارویکرد عملی و منعطف در کاررعایت ادب، داشتن صبر و همدردی کردن با مراجعه کنندگانفهم نیازهای گروههای مختلف افرادطرز تفکر عادلانه و به دور از هر گونه پیشداوری و قضاوتتوانایی کار تیمی همراه با استفاده از ابتکار فردیتوانایی ارزیابی و درک موقعیتها و انجام عمل مناسبپشتکار داشتن در مواجهه با شرایط سخت و چالشیمدیریت زمان و سازماندهی مناسب |
چطور دیدن خوبی در دیگران میتواند باعث شود که بر تفاوتهامان فایق آییم؟ هنگامی که شاهد اعمال نیک دیگران هستیم، احتمال آنکه جنبههای انسانی مشترک بین خود و آنها بیابیم افزایش مییابد.نویسنده: جیل سوتیآگوست 2018 ، مجلهی نیکی بزرگتر، دانشگاه برکلی، کالیفرنیامترجم: مرتضی نادریگروه علمی حکمت زندگیآمریکاییها این روزها به شدت چندپاره شدهاند. هرجایی را که نگاه میکنم نشانههایی از تعارض و دشمنی در بینشان میبینم و به نظر میرسد که برخی از سیاستمداران عامدانه تلاش بر بدترکردن این شرایط دارند. چه زمانی که هیلاری کلینتون هواداران ترامپ را "رقتانگیز" خطاب میکند، و چه زمانی که ترامپ مهاجرین مکزیکی را متجاوز و قاتل خطاب میکند، کلمات آنها بیانگر تخاصم و تشدیدکنندهی عدم اطمینان و جدایی هستند. شاید به این دلیل است که اخیرا یک نظرسنجی در آمریکا نشان داده است که بسیاری از ر یدهندگان، رقیب سیاسیشان را نفرتانگیز، احمق و نژادپرست تلقی میکنند.چه راهحلهایی وجود دارد؟ بدون شک، راهحلهای بسیاری وجود دارد، اما در اینجا به یکی از آنها میپردازیم: تعالی اخلاقی. بنا به نظر جاناتان هایت (که در حال حاضر استاد توماس کولی رهبری اخلاقی در دانشگاه مدیریت نیویورک است) تعالی اخلاقی به معنی "احساس گرم و نشاطآوری است که افراد با مشاهدهی غیرمنتظرهی اعمال خوب، مهربانانه، شجاعانه، یا مشفقانه تجربه میکنند."به عنوان مثال، یک مهاجر غیرقانونی در پاریس را در نظر بگیرید که جان کودکی که از بالکن آویزان شده است را نجات میدهد. یا پسری که بیش از یک میلیون دلار اعانه جمع کرد تا بتواند به پیداشدن درمان برای بیماری دوستش کمک کند. ما همچنین برای درک بهتر تعالی اخلاقی، میتوانیم از مادری که قاتلین فرزند خود را بخشید و قول داد تا به آنها در جهت اصلاحشدن کمک کند الهام بگیریم. داستانهایی از این دست باعث میشود که مملو از احساس قدردانی و امید به بهترین جنبهی بشریت شویم.مطالعات پیشگامانهی هایت و دیگران نشان میدهند که تعالی اخلاقی تنها فقط یک احساس خوب در شما ایجاد نمیکند. این احساس در واقع منجر به شفقت و سخاوتمندی بیشتر میشود. به بیان دیگر، موانع میان افراد را از بین میبرد، چیزی که آمریکاییها این روزها به آن نیاز دارند. داستانهای خوب این ظرفیت را دارند که ما را تحت تاثیر قرار داده، به بشریت امیدوارمان کرده و این حس را به ما بدهند که میتوانیم عملکرد بهتری داشته باشیم.جیسون سیگال، پژوهشگر در دانشگاه تحصیلات تکمیلی کلرمونت، اشاره میکند "زمانی که شما تعالی اخلاقی را تجربه میکنید، شما نیز میل دارید که به مردم کمک کنید و انسان بهتری در حوزهی اخلاقی باشید و منجر به گرایشی میشود که نه تنها درگیر فعالیتهای جامعهپسند شوید، بلکه رفتارهایی را انجام دهید که عنصری اخلاقی در آنها وجود دارد."در اینجا به سه شکلی که اعتلای اخلاقی منجر به فایقشدن بر تفاوتهامان میشوند اشاره میکنیم: 1 . تعالی اخلاقی حس انسانیت مشترک ما را افزایش میدهد - و ممکن است پیشداوری نسبت به گروههای دیگر را کاهش دهدوقتی افراد با داستانهایی از نمونههای اخلاقی - با داستانهای افرادی که از نظر اخلاقی بسیار عالی رفتار میکنند - مواجه میشوند، پیشداوری آنها نسبت به کسانی که خارج از گروه خودشان هستند میتواند کاهش یابد. یک مطالعه نشان داده است افرادی که اینچنین نمونههای اخلاقی را در عمل مشاهده کرده بودند تعالی اخلاقی را تجربه کرده و اعتقادشان به سلسله مراتب اجتماعی (جایی که برخی از گروهها برتر از دیگران هستند) کاهش پیدا کرد.همین امر باعث شد که تمایل بیشتری برای اهدا به موسسات خیریهای که به نفع سایر گروههای اجتماعی بوند داشته باشند.جالب توجه است که برخی تحقیقات نشان میدهند این ت ثیر ممکن است فراتر از گروههایی باشد که به طور خاص در یک داستان اخلاقی نشان داده شدهاند. در یک مطالعهی اخیر، شرکتکنندگان سفیدپوست کلیپهای ویدیویی کوتاهی را تماشا کردند که منجر به ایجاد تعالی اخلاقی و یا حس شوخطبعی و یا هیچیک از این دو در آنها میشد. ویدیوهای مربوط به تعالی اخلاقی شامل دو کلیپ بود، مردی که مردم را در خیابان به آغوش میکشید و دیگری نوازندگانی از سراسر جهان که به صورت همزمان یک قطعه را مینواختند. در حالی که فیلمهای طنز شامل گروههای کمدی بود که یا با "یک سگ نامریی" در خیابان قدم میزدند و یا به بازی شبح در یک کتابخانهی عمومی میپرداختند. (فیلم "حالت خنثی" فقط یک صحنهی طبیعت را به نمایش میگذاشت.)پس از آن، شرکتکنندگان پرسشنامههایی را دربارهی احساسات و احساس انسانیت مشترکشان پرکردند و درآزمون پیشداوریهای نهان ( IAT ) نسبت به گروههای مختلف مردم شرکت کردند. در حالی که احساسات مثبت ناشی شده از فیلمهای الهامبخش و فیلمهای خندهدار زیاد بود، اما تنها فیلمهای الهامبخش بودند که توانسته بودند احساس انسانیت مشترک و خوبی انسانها را افزایش دهند.به گفتهی سیگل ، "انسانها، وقتی تعالی را تجربه میکنند تمایل دارند تا با دیدگاه مطلوبتری نسبت به بشریت و به جنبههای مثبت انسانها بنگرند." مرور تحقیقات صورتگرفته در موضوع تعالی بر درستی این مشاهده دلالت میکند. 2 . تعالی اخلاقی باعث میشود که بخواهیم به دیگران کمک کنیمبه نظر میرسد تجربه تعالی اخلاقی الهامبخش ما است تا نگرشهای اخلاقی را بپذیریم و رفتار اخلاقی داشته باشیم. بسیاری از مطالعات نشان دادهاند که وقتی احساس تعالی میکنیم، میخواهیم به خیر بیشتر کمک کنیم وخیرخواهانهتر عمل خواهیم کرد.اما چند هشدار جدی در این باره وجود دارد:در وهلهی اول، میزان احساس اعتلای اخلاقی که ما تجربه میکنیم به ذات کسی که دریافتکنندهی عملی اخلاقی است و میزان تلاشی که برای عمل اخلاقی صورت میگیرد بستگی دارد. به طور کلی، افراد وقتی شاهد عملی هستند که به نظر میرسد دریافتکنندهی آن "فردی خوب" و "سزاوار" است و وقتی این عمل نیازمند تلاش و زحمت زیادی است، سطح بالاتری از تعالی اخلاقی را احساس میکنند.نتیجهی این عمل اخلاقی نیز میتواند بر تعالی اخلاقی ت ثیر بگذارد. مطالعهای اخیرا نشان داده است که وقتی شرکتکنندگان شاهد یک عمل اخلاقی بودند که ناخواسته منجر به نتیجهی "بدی" شده بود (مانند دیدن کسی که انعام سخاوتمندانهای به پیشخدمتی که از عهدهی تهیهی هدایای کریسمس برای فرزندانش بر نمیآید میدهد و او از این پول برای خرید لباسهای خودش استفاده میکند) احساس کردند که از سطح اخلاقی کمتری برخوردار هستند و تمایل کمتری برای بخشیدن به دیگران داشتند. با این حال، وقتی یک عمل خیر غیرمعمولتر دیدند (مانند والدینی که قاتل فرزند خود را میبخشند) همچنان الهام گرفتند تا فارغ از نتیجهی خوب یا بد عمل کمک کنند.سیگل میگوید اگرچه این هشدارها مهم هستند، اما دلیل جدی بر علیه تعالی اخلاقی به حساب نمیآیند. او دریافته است که وقتی افراد احساس تعالی میکنند بیشتر احتمال دارد که میل به اهداء عضو داشته باشند و به خیریههای مرتبط با اخلاق کمک کنند (حتی بیشتر از افرادی که احساسات مثبت دیگری مانند قدردانی را احساس میکنند). این یافتهها بازتابدهندهی تحقیقات هایت و سارا آلجو است که یافتند احساس تعالی در مقایسه با احساس قدردانی یا تحسین منجر به رفتار مهربانانهو مفیدتر میشود.سیگل میگوید: "شما در زمان تعالی اخلاقی، در مقایسه با سایر هیجانات مثبت، بیشتر متوجه جنبهی اخلاقی کارتان میشوید." 3 . افرادی که موفق به تجربهی احساس تعالی اخلاقی شدیدتری میشوند، ممکن است دارای هویت اخلاقی قویتری باشندشواهدی وجود دارد که نشان میدهد افرادی که موفق به تجربهی احساس تعالی اخلاقی شدیدتری میشوند، ممکن است دارای هویت اخلاقی قویتری باشند و احتمال بیشتری دارد که به شکل مهربانانه و کمککننده رفتار کنند.وقتی پس از گذشت 17 ماه، افراد متمایل به تجربهی مکرر زیبایی اخلاقی (آنچه توسط محققان "صفت تعالی اخلاقی" نامیده میشود) مورد بررسی قرار گرفتند مطالعات نشان داد، درمقایسه با افرادی که تجربه مکرر ندارند، این افراد از احساس هویت اخلاقی درونیشدهتری برخوردارند. اگرچه نویسندگان آزمایش نکردهاند که آیا این امر منجر به رفتار اخلاقی بیشتر شده است یا خیر، اما برخی تحقیقات نشان میدهد که داشتن یک هویت اخلاقی قوی مقدمهای مهم برای عمل اخلاقی است.این به من چنین فهماند که که همهی ما از طریق دنبالکردن تجربیات مربوط به اعتلای اخلاقی و با جستجو (و بهاشتراکگذاشتن) داستانهای خوبی که به ما الهام میبخشند که بهترین خودمان باشیم، میتوانیم اعتلای اخلاقی را تجربه کنیم. این امر نه تنها باعث احساس خوب ما میشود، بلکه احتمالا حس ارتباط و سخاوت ما نسبت به هموطنان آمریکاییمان با هر پیشینهای را افزایش میدهد و به رفع اختلافات کمک میکند. با توجه به وضعیت فعلی سیاستهای ما، ممکن است چیزی مهمتر از یافتن راههایی برای پذیرش انسانیت مشترکمان نباشد. |
نگاه من به جامعه و فرهنگ ایران بنام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذردحاکمیت قانون برترین دستاورد بشری در روزگار نو در چارچوب قرارداد اجتماعی است. قانون از حیث چیستی عبارت از رفتارهای قاعدهمند و تکرارشونده و مورد پذیرش یک ملت است. از این رو، قانون پدیدهای است تاریخی که در دورههای مختلف ظهور و بروز متفاوتی دارد و با ارزشهای اخلاقی بنیادین یک ملت که برخاسته از باورهای بنیادین، نظام معرفتی و نظم اجتماعی برگرفته از آموزههای تایخی و تمدنی آن ارتباط بر قرار میکند. در عین حال، قانون پدیدهای نو است که محصول فرایند صورتبندی صحیح مسالههای ملی، بحث و بررسی آنها در عرصهی عمومی، تصویب رسمی در دولت به مفهوم وسیع آن و تنفید اجرای منصفانه و بدون جانبداری خاص است.در این بخش، تلاشم این است که چارچوب کلی نگاهم را به جامعه و فرهنگ ایران تبیین کنم. چارچوبی که درقالب آن در ادامهی این متن، در این تارنما مطالب مرتبط را بارگذاری خواهم کرد. جامعه را از منظرهای مختلف میتواند دید. از منظر سیستمیک، جامعه مجموعهای با معنی از شبکهها، نهادها و نظامهای اجتماعی است. شبکهها امکان مبادله و حرکت انسانها، کالا، نمادها، پول و اندیشه را درون جامعه فراهم میآورند. نهادها بیان رفتارهای قاعدهمند و تکرارشونده در جامعه هستند و نظامها رفتارهای اجتماعی را شکل میدهند و به آنها معنی میبخشند. مشکل جامعههای بشری، بهویژه جامعهای چون ایران با سنتهای دیرینهاش این است که بر اثر برخورد با جریان فکری و فلسفی تجدد و پیشرفت فناوریهای نوین، بهخصوص انقلاب اطلاعات و ارتباطات ساختار هرمی و سلسلهمراتبی شبکههای اجتماعی پیشیناش فروریخته است. بسیاری از نهادهای گذشته با ورود نهادهای تجدد از کارکرد افتادهاند، بدون آنکه جایشان را بهطور کامل به نهادهای جدید دادهباشند. نظامهای اجتماعی جدید برای رفتارهای نوی خلق شدهاند که نه تنها بیسابقهبودهاند، که جای را برای کارکرد و رفتار دیرینهی نظامهای پیشین تنگ میکنند. البته، میزان کارایی آنها کاملا مورد تردید است.ظهور شبکههای اجتماعی ابری ( Cloud Networks ) همزمان افراد و اجزای نظامهای اجتماعی را بهصورت تودههای ابر بدون توجه به ساختار شبکههای پدرسالارانه پیشین و با عبور از مرزهای نظامهای اجتماعی به هم متصل میسازد. جامعهی ابری در درون خود دهها شبکه، نهاد و نظامهای اجتماعی خرد و جدید خلق میکند و نظام حرکت و مبادلهی پیشین را از بنیان دیگرگون میسازد. نظام ارتباط افراد چه به صورت فردی و چه به صورت گروهی با ابزارهای اطلاعاتی و ارتباطی جدید و حق انتخابهای بیشماری که فراروی آنها قرار میگیرد، امکان شکلگیری شبکههای فردگرایانهی ( Individualistic Networks ) جدید را فراهم ساختهاست. این شبکهها موضوع وفاداری به نهادها و سنتهای پیشین جامعه را با چالش جدی روبهرو ساختهاست. در عین حال، فرصتی فرا آورده تا شبکهها اجتماعی پیشین نیز امکان بازتعریف، یارگیری و توسعهی جدید چه بهصورت ذهنی و یا مجازی و چه به صورت عینی داشته باشند. بنابراین، در همین جامعهی ابری میتوان رد پای شبکههای دیرین را با شکل و فرم تغییر یافته جستجو کرد و یافت.تجربهی مشروطه به این سوی ایران نشان دادهاست که نهادهای سنتی جانسختتر از آنند که بهسادگی جای خود را به نهادهای مدرن بدهند. نهادهایی چون آزادی، دموکراسی، حاکمیت قانون و آمریت قرارداد اجتماعی بهسادگی نمیتوانند در جامعه ریشه بدوانند. کنترلهای اجتماعی سخت فضایی را برای جریان آزادی باز نمیکند، پدرسالاری میدان به دموکراسی نمیدهد، نظامهای سلسلهمراتبی قبیلهای، ایلی، ایدیولوژیک و ریشسفیدی قدرت فراتر از حاکمیت قانون در خلق خیر عمومی و حلوفصل نزاعها و تعارضها هستند و سنت آمریت فردی در عمل بر قرارداد اجتماعی آمریت دارد. شاید هم ایده و روش جایگزینی نهادها از روز نخست، چندان درست و استوار نبودهاست. گویا، اندیشههایی چون بازنگری، بازتعریف، بازتولید، اصلاح و اجازه برای خلق نهادهای جدید کارآیی بیشتری داشته باشند.البته نهادها را از منظر جامعهی مدنی نیز میتوان ارزیابی و آزمون نمود. وابستگی بیش از حد نهادها به قدرت و نداشتن حداقلی از استقلال، جامعهی مدنی ایران را در موقعیت ضعف قرار دادهاست. همین امر سبب شده جامعه در برابر تمرکز قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی و حقوقی نتواند واکنش نشان دهد و ایدههای اصلاحی با چالشهای جدی روبهرو شوند. در چنین فضایی، امید، صلح و سرمایهی اجتماعی روندی فرسایشی دارند. هرچند، در برابر نیز نشانههایی از آگاهی عمومی، حس تعلق به ایران، باقیماندهی نهادهای ملی و جریان روشنفکری دیده میشوند که امید به اصلاح را همچنان زنده نگه میدارند.نظامهای اجتماعی همچون نظامهای اقتصادی، سیاسی، حقوقی، اداری و از این دست ناظر بر رفتار حقیقی و واقعی جامعه هستند. در بسیاری از موارد نقش تسهلکننده در برابر پیچیدگیهای فلسفی و یا ارزشی جامعه ایفا مینمایند و کنشگر را از درگیری مستمر در لایههای سخت و تحلیلی شبکهای و نهادی بینیاز میسازند. آنها بهطور پیوسته زیر سیستمهای خود را خلق میکنند و با توجه به مقتضیات جامعه و زیستمحیط فعالیتشان رفتارهای متفاوتی از خود نشان میدهند. البته، هیچکدام از اینها دلیل بر کارایی و موفقیت آنها نیست. تنها، نشانگر و جهتدهندهی آسانترین سطح مداخله سیاستگذار میباشند، مشروط بر آنکه از جامعه به مفهوم شبکههای اجتماعی و از نهادها تحلیل و تعریف درستی وجود داشته باشد تا مداخلهها کار را به بیراهه نبرند.در این میان، نگاه به دولت بسیار مهم است. دولت بخشی از جامعهی مدنی است و هیچگاه نباید آن را تافتهای جدای از جامعهی مدنی بهشمار آورد. بدبینی سنت روشنفکری ایران به نهاد دولت، یک مانع بنیادین در کنشگری اجتماعی در ایران است. نهاد دولت - ملت، نهادی مدرن است. نادیدهگرفتن و مخالفت با اصل نهاد دولت مدرن، به واقع، نادیدهی گرفتن موقعیت تاریخی و ارج نگذاشتن به دستاوردهای ملت ایران پس از مشروطه است و هیچ کمکی به حل هیچ مسالهای از ایران نمیکند. شهروندان میتوانند منتقد عملکرد کل و یا جزیی از آن باشند. لیکن، باید، میدان را برای کنشگری اجتماعی، و خلق سرمایه، امید و صلح اجتماعی فراهم ساخت.فرهنگ به مثابه راهورسم زندگی، حوزهای است که دریچهی متفاوتی به جامعه پیش روی ما باز میکند. نگاه و توسعهی فرهنگی میتواند هم هدف باشد و هم فراگرد. هدف است چرا که جامعه را قادر میسازد تا به خلق زندگی و محیط خود بپردازد. به عبارت دیگر، فرهنگ این ظرفیت را دارد تا جامعه را در ساخت شبکههای اجتماعی، نهادها و نظامهای نوین خود توانمدسازد. فرهنگ فراگرد است چونکه این ابزار را در اختیار آحاد جامعه قرار میدهد تا به نقد وضع بپردازند و سرچشمههای تغییر را شناسایی و در تغییر مشارکت کنند. از این رو، توسعهی فرهنگی بخشی از توسعهی عمومی جامعه است.جامعهای که نتواند اعضای خود را به مشارکت خلاق وادارد، نه تنها توسعهی اقتصادی و فناورانه را بدون هدف دنبال میکند، بلکه به همان هدفهای از پیش تعیینشدهی خویش نیز نمیرسد. فرهنگ مجموعه نشانههایی است که موقعیت فرد و ملت را در درون و در سطح جهان معین میسازد. بنابراین، نوعی موقعیتیابی ذهنی و عینی در فراگرد رشد و توسعه است.یاری جستن از قدرت آفرینش و نوآوریهای فرهنگی جهت کسب آمادگی برای رویاروییهای جدید ضروری است. لازمهی اینکار یافتن توانایی نقد و یا بازتفسیر گذشته است. و گرنه دچار انقطاع و از دستدادن همبستگی درونی خود میشود. از اینرو، از منظر من بازگشت به گذشته به مفهوم زندگی در حالوهوای گذشته نیست بلکه به مفهوم درک تحولهای تاریخی، نقد و بازخوانی آنها، شناخت مختصات اکنون و آمادگی برای دوران جدید است.در حال و هوای نوشتار بالا، مسالهی کانونی ایران، خود مسالهی ایران است. باید ایران و جامعهی ایرانی را به عنوان یک پدیدهی تاریخی، در لحظهی کنونی از منظر ساختاری، شبکههای اجتماعی، نهادی و نظامهای اجتماعی و همچنین از منظر مطالعات و سیاستگذاری فرهنگی مورد نقد و بازخوانی قرار داد. البته این نقد مبتنی بر روش و اندیشهی نقد مدرن صورت خواهد گرفت. بازخوانیها نیز در چارچوب تبیین مفهوم کلی ایدهی ایران و همبسته با بررسیهای سیاسی و اقتصادی انجام خواهند شد. به امید آنکه این تلاش روشنگرانه بتواند به تبیین چارچوب کنشگری اجتماعی، تقویت بنیان شهروندی و جامعهی مدنی، خلق سرمایهی اجتماعی و صورتبندی یک رویای ملی زیبا در بارهی ایران یاری رساند. |
فرهنگ کانادا آگاهی از فرهنگ یک کشور از این جهات مختلف اهمیت دارد. مهمتر از همه اینکه هر چقدر مهاجران با هنجارهای اجتماعی حاکم بر کشور بیشتر آشنا شوند، به طور حتم در محیط کار، دانشگاه و حتی در کوچه و خیابان نیز آگاهانهتر برخورد میکنند. کانادا یک کشور چندملیتی است که از چند ایالت تشکیلشده است.برای افرادی که متقاضی مهاجرت به کانادا هستند، آشنایی با آدابورسوم و فرهنگ کانادا اهمیت ویژهای دارد. شما از یک کشور آسیایی به کانادا سفر میکنید، ازاینرو داشتن اختلافات گسترده درزمینه فرهنگی طبیعی قلمداد میشود. پس برای اینکه بتوانید اقامت خوشی در کشور کانادا داشته باشید، توصیه میشود پیش از هر چیز بافرهنگ رایج در این کشور آشنا شوید.فرهنگ کانادا و مردمان آنفرهنگ کانادا و هر یک از ایالتهای آن با توجه به مهاجرینی که در آن زندگی میکنند، تغییرات بسیاری داشته است اما در یک نگاه کلی فرهنگ مردم کانادا را میتوان شبیه فرهنگ مردم در فرانسه، انگلستان و آمریکا دانست. چراکه بخش اعظمی از کانادا سالها مستعمره این کشورها بودهاند. امروزه نیز اصالت درصد بالایی از ساکنین کانادا متعلق به این کشور هاست.آداب معاشرت در کانادامردمان کانادا افرادی صبور، مودب و مسیولیتپذیر هستند. برای آنها رعایت ادب و احترام در روابط دوستانه و یا شغلی، بیش از هر چیز اهمیت دارد. با این حال این موضوع با توجه به تنوع فرهنگی که در کانادا وجود دارد، ممکن است کمی تغییر کند. برخی رفتارها به طور آشکار در فرهنگ مردم کانادا به چشم میخورد.اگرچه در این کشور آزادی بیان وجود دارد، اما مردم کانادا ترجیح میدهند مخالفت خود را باتدبیر و دیپلماسی خاص نشان دهید. در رفتارهای معمول آنان بیشتر از هر چیز به عقل و منطق تکیه زده میشود تا احساسات.حفظ حریم شخصی در فرهنگ کانادا اهمیت ویژهای دارد. آنها ترجیح میدهند در هنگام صحبت با دیگران فاصله خود را رعایت کنند و صحبت آنها را نیز قطع نکنند.فرهنگ کانادا در هنگام غذا خوردن به گونه ایست که نباید پیش از میزبان شروع به خوردن کنند. تعارف به خوردن غذا در میان مردم کانادا رایج نیست اما در صورت تعارف دیگران نیازی به توضیح برای رد کردن آن نخواهید داشت.در خصوص هدیه دادن، کاناداییها کمی متفاوت عمل میکنند. برای مثال تنها برای مراسماتی همچون تولد و کریسمس هدیه میدهند. همچنین هدایا پس از دریافت به سرعت باز میشوند.سخن پایانیکانادا با کشور ایران تفاوتهای چشمگیری دارد. بهتر است پیش از مهاجرت به این کشور از جزییات آدابورسوم مطلع شوید. در این صورت میتوانید در محیطهای کاری و یا دوستانه، بهتر و منطقیتر رفتار کنید. فرهنگ رایج در این کشور به علت چندملیتی و چند ایالتی بودن آن متعدد است. با این حال کاناداییها بیشتر شبیه آمریکاییها و یا فرانسویها برخورد میکنند.آداب تجارت در فرهنگ کانادااساسا تجارت از جمله مقوله هاییست که فرهنگ در کلیت آن ت ثیر بسزایی ندارد. آداب تجارت در اغلب کشورهای اروپایی یکسان است. با این حال در فرهنگ کانادا رعایت برخی جزییات ضروری است. برای مثال زمانی که قصد بستن یک قرار دارد در کشور کانادا دارید بایستی به چند نکته توجه کنید.آن تایم باشید. در فرهنگ کانادا، زمان بسیار ارزشمند است. ازاینرو به موقع در جلسات و قرار ملاقاتها حاضر شوید و در صورت بروز هر گونه مشکل، همکاران تجاری خود را مطلع کنید.در هنگام ملاقات با شرکای تجاری و در زمان خداحافظی با آنها محکم دست دهید و تماس چشمی مستقیم برقرار کنید.برای خطاب کرن مقامات رده بالا و یا افراد مسن، از عنوان شغلی به همراه نام خانوادگی آنان استفاده کنید اما برای مخاطب قرار دادن هم ردههای خود میتوانید از اسم کوچک آنان استفاده کنید.در جلسه عقد قرارداد پوشیدن کتوشلوار برای آقایان و کتودامن برای بانوان موجه تلقی میشود.چانه نزنید! برخلاف کشور ایران در فرهنگ کانادا جای چانهزنی وجود ندارد. با تلاش بیهوده برای تغییر مفاد قرارداد به نفع خود، از اعتبارتان کم میکنید. |
سامانهی شاد:شادی ای که عادلانه تقسیم نمیشود! از زمانی که سروکلهی ویروس کووید 19 پیدا شده، زیاد پیش آماده که از زبان مردم کوچه و خیابان تا رسانهها اینرا شنیده باشیم که کرونا عادلانه رفتار میکند و فقیر و غنی نمیشناسد.بله، طبیعت معمولا عادلانه رفتار میکند اما آیا این عدالت گرهای از کار انسانها گشوده است؟!"مادر دانش آموز بوشهری خودکشی او به دلیل نداشتن گوشی هوشمند را تایید کرد"،چشم هایم روی تیتر خبر میماند و فکرم .فکرم به سوی هزاران "محمد موسوی زاده "سرزمینم پر میکشد،سرزمینی که قرار بوده آباد باشد،سرزمینی که شعار تمام دولتمردانش بیش و پیش از هر چیز "عدالت" بوده است!از خود میپرسم آیا خودکشی سهم عادلانهای از زندگی برای کودکی یازده ساله است؟و این سهم عادلانه مرا به یاد کودکان دیگری میاندازد،"محمد"هایی دیگر از سرزمینم:همین سال گذشته که باران عادلانه و سخاوتمندانه بر تهران بارید دو تن از کودکان تحت حمایت جمعیت امام علی در اثر ریزش سقف خانهشان، آلونکی که چندان هم لایق نام خانه نبود جان خود را از دست دادند.در حالی که شاید هماندم من در خیابانهای تهران دست در دست یار از باران عاشقانهی بهار لذت میبردم.عادلانه رفتار کردن طبیعت هرگز برای برقراری عدالت در یک جامعه کافی نبوده. چه بسا که این عدالت وقتی بر بستر بیعدالتی جامعه مینشیند، وزن بیعدالتی را افزایش هم بدهد.این بهار با توجه به شغلم که تدریس ریاضیست، شاگردی داشتم که در کانادا ریاضی درس میخواند. و به او آنلاین ریاضیات درس میدادم. جلسهی اول تدریس متوجه شدم، دولت کانادا فقط وقتی اطمینان حاصل کرده که تمام دانشآموزان به آن سطح از اینترنت که برای کلاسهای مجازی لازم است دسترسی دارند، کلاسهای مجازی را شروع کرده است.حرفهای شاگردم مرا به فکر فرو برد. میدانستم که نه در سیستان و بلوچستان که در همین خاکسفید تهران دانشآموزان زیادی هستند که نه دسترسی به اینترنت دارند، نه حتی تلویزیونی در خانههایشان یافت میشود، که بتوانند برنامهی شاد را دنبال کنند.به یکی دو تا از مدرسههایشان پیغام دادیم، که این کودکان نمیتوانند در گروههای اینترنتی شما درسهایشانرا دنبال کنند. پاسخ این بود که مشکل خودشان است.عدم دسترسی به اینترنت و کلاس درس تازه اول ماجرا بود. چندی پیش در گزارش یکی از مددکاران جمعیت امامعلی که از احوال کودکانش گفته بود میخواندم: "تقریبا میشه گفت بخاطر مسایل مالی بیشتر بچهها کار میکنن. الان مدرسه نرفتن باعث شده بیشتر به سمت کار سوق پیدا کنن و این مسیله میتونه خبر از ترک تحصیل احتمالیشون در آینده بده.احمد سرکار میره،کارگاه.حمید و موسی باهم میرن رنگکاری.جواد با باباش میره سرکار."آمار ترک تحصیل در خاکسفید و سایر محلات حاشیه هر ساله بسیار بالاست و اغلب نوجوانان این محلات قبل از اخذ دیپلم از تحصیل دست میکشند. بسیاری از موارد ترک تحصیل به سبب مشکلات مالی، کار کودک، ازدواج کودک، عدم اجازهی خانواده برای تحصیلات بالاتر به ویژه برای دختران، عدم پذیرش مدارس بخاطر مهاجر بودن کودک یا کبر سن بودهاست.با توجه به شرایط فعلی و از آنجا که این کودکان روزبهروز از محیط درس دورتر خواهند شد و با توجه به اینکه با شیوع کرونا وضع اقتصادی و معاش اکثر خانوادههای آنها رو به افول خواهد گذاشت، احتمال اینکه در سال آتی شاهد تعداد بسیار بیشتری از کودکان ترک تحصیل کرده در این محله باشیم، بسیار زیاد است.خرداد ماه امسال یکی دیگر از شاگردان من، دختری از نوجوانان تحت حمایت جمعیت امام علی در بومهن بود که مددکارانش سعی کرده بودند با خرید بستهی اینترنتی و فراهم کردن شرایط، امکان حضور در کلاس آنلاین را برایش فراهم کنند. برای هماهنگ کردن ساعت کلاسش با مددکارش صحبت کردم، که گفت فقط ساعت 2 تا 4 برایش کلاس بگذارم.چون دخترک تمام ساعات دیگر روز را سرکار بود.الغرض میخواهم بگویم، در جامعهای که حتی برای ابتداییترین و انسانیترین حقوق انسانها بستری عادلانه فراهم نشده است، این سادهانگاریست که فکر کنیم آسیب ناشی از یک بیماری یا بلای طبیعی در تمام جامعه کمو بیش یکسان خواهد بود.اگر ما داعیه داشتن یک جامعهی عادلانه را داریم، اگر خودمان را انسانهایی عدالتخواه میخوانیم، باید دست از سادهاندیشی و گول زدن خودمان بکشیم. باید بدانیم که عدالت آموزشی تنها با برگزاری برنامههای آموزشی در صدا و سیما برقرار نمیشود.زیرا که زیرساخت بهرهبرداری از این برنامهها بطور عادلانه در جامعه پخش نشده است. چون بسیارند خانوادههایی که از داشتن یک تلویزیون ساده محروماند، چه رسد به گوشی هوشمند و تبلت و چه و چه.باید بدانیم که عدالت تنها با دادن وام به محرومان جامعه برقرار نمیشود. با پخش کردن نذری و دادن کوپن. باید بدانیم که اینها فقط میتوانند برنامههای کمکی باشند، نه درمان اصلی.برای برقراری عدالت ما نیازمندیم که تمام افراد جامعه از حداقلها برخوردار باشند. که تمام کودکان از سقفی برای زندگی برخوردار باشند، که با یک باران سنگ قبرشان نشود. که تمام کودکان جامعه در عمل از سیستم آموزشی رایگان و حق تحصیل برخوردار باشند،نه اینکه سهم کودکانی چون "محمد موسوی زاده" و "پرستو جلیلی آذر" از عدالت آموزشی "مرگ" باشد. ما نیازمند سیستمی هستیم که در آن تمام کودکان از بیمه و خدمات سلامت، از حق کودکی کردن و شاد بودن، از داشتن سفرهای که هر شب خالی نباشد. و در یک کلام، از یک بستر حداقلی برای زندگی و بالندگی برخوردار باشند. و این بستر حداقلی با حرکتهای نمایشی و ضربتی فراهم نخواهد شد و کار یک روز و دو روز نخواهد بود.این بستر با آمدن یک مسیول جدید و خیل تصمیمات جدید و طرحهای نمایشی، پس فردا هم رفتن او و نیمه تمام ماندن همان طرحهای نمایشی که رویهی بسیاری از نهادهای مسیول در جامعه است حل نخواهد شد.زیرا که در میان این نمایشهای انسان دوستانه و خداپسندانه، تنها قشر محروم جامعه هستند که روز به روز بیشتر و بیشتر زیر آوار ناعدالتیها خواهند ماند.کاش همانطور که سراسر دنیا دست به کار یافتن درمانی برای کرونا هستند، ما هم عزم کنیم به یافتن راهحلی برای بسترسازی. برای مدرسه سازی در سیستان و بلوچستان. برای امنیت و کار در مناطق مرزی. برای ساختن بیمارستان در نقاط محروم.کاش مسیولان شنوای درد جامعه باشند و دستبهکار شوند برای درمان بیعدالتی. s |
چرا باید باسواد شویم؟ ( 2 ) چرا باید باسواد شویم؟ ( 2 ) نعمت الله فاضلی ایرانیان از گسترش خوانایی و نویسایی دنیای مدرن بسیار استقبال کردند. البته الزامهای گوناگونی به وجود آمد که این استقبال را ممکن ساخت. پیدایش روزنامه، شکل گیری حوزه عمومی، پیدایش نظام اداری جدید، پیدایش و گسترش نظام شهری همه الزام میکردند که خوانا و نویسا شویم. اخیرا مجموعه کتاب هایی با نام "گنجینه تاریخ ادبیات کودک و نوجوان" منتشر شده و شامل کتاب هایی است که در دوره قاجار و ناصر الدین شاه برای خوانا و نویسا کردن بچهها نوشتند. جلد اول آن "ت دیب الاطفال" است، نوشته محمود مفتاح الملک مازندرانی میباشد. این مجموعه چندین جلد است. برای کتاب "ت دیب الاطفال"، سید علی کاشفی خوانساری مقدمه بسیار مفصلی نوشته و توضیح میدهد که این اولین کتابی است که ایرانیها برای آموزش خواندن و نوشتن بچهها نوشتهاند. این گنجینه و مقدمه آن برای آشنایی با چگونگی مواجهه ما با خوانایی و نویسایی بسیارخواندنی و جذاب است. نکتهای که منظورم در اینجاست توجه به این است که تا پیش از این تاریخ ما برای آموزش سواد به کودکان هیچ کتاب و متن راهنمایی نداشتیم. از این تاریخ است که ما به فکر سوادآموزی کودکان افتادیم. نوشتن و خواندن دو روی یک سکه و در هم تنیدهای اند و مولفههای ساختاری دنیای مدرن هستند. مدرنیته و تجدد آن را ایجاد کرده است. بخشی از وعده رستگاری دوران مدرن به حساب میآیند. علاوه بر نظام مدرسهای و اداری در حوزه عمومی، مطبوعات و بعدا نظام اداری و بعد حتی پیدایش ژانرهای جدید در زبان مثل ادبیات کودک و نوجوان، نهادهای فرهنگی هستند که برای خوانایی و نویسایی انسان مدرن به وجود آمدند. البته همان طور که اشاره شد بحث نوشتن ریشههای تاریخی وسیعی دارد و باستان شناسان در این باره تحقیقات وسیعی انجام دادهاند. دنیز اشمانت - بسرات در کتاب "نگارش چگونه پدید آمد" اطلاعات شگفتی از زمینههای پیدایش خط و نوشتن در جهان ارایه میکند که تماما به کمک مواد باستان شناسانه این اطلاعات تهیه شدهاند. از هزاره چهارم قبل از میلاد، یعنی حدود شش هزار سال پیش، زمینه نگارش و خط آغاز میشود و توسعه پیدا میکند. یکی از خاستگاههای پیدایش خط منطقه بین النهرین و خاور نزدیک (عرق) است. خط میخی که اولین خط است در عراق پدید آمد. پیدایش خط و سپس اختراع الفبا سرشت و سرنوشت انسان را کاملا دگرگون کرد. این دگرگونی بسیار عمیقتر از پیدایش الکتریسته یا رایانهها بود. پیدایش خط به تعبیر اشمانت - بسرات "باعث شد که بتوان اطلاعات را ذخیره کرد" و "اتکای به سنت شفاهی را پایان بخشید" و امکان بشر برای "دقت منطقی و عمق تفکر" را بسیار بالا برد (اشمانت - بسرات 1395 : 9 ). الفبا معنای تازهای از انسان بودن ارایه داد. در دنیای مدرن نیز نوشتن و خواندن نقش بنیادی در شکل دادن جهان مدرن و سوژه معاصر داشته است. اساسا نه تنها مدرنیته بلکه انسان بودن پیوند زیادی با مقوله نوشتن دارد. گویی یکی از مهارتهای وجودی ماست. قابلیت خواندن و نوشتن بیش از مهارت( skill )، نوعی ظرفیت( capacity ) و قابلیت( competency ) و شایستگی است. حیوانات ممکن است چیزهایی را درک کنند و ارتباطاتی را برقرار کنند، اما قابلیت خواندن و نوشتن ندارند. به همین دلیل خوانایی و نویسایی برای انسان بودن و انسان شدن ما آدمها بسیار مهم است. ما انسان به دنیای نمیآییم، مستعد انسان شدن هستیم. به این معنا که مجموعهای از قابلیتهای انسان شدن در ما نهفته است که این استعدادها در مسیر زندگی اجتماعی میتوانند بالفعل شوند یا نشوند. به لحاظ تاریخی پیش از مدرنیته هم خوانایی و نویسایی برای بشر اهمیت داشته است. آن طور که میدانیم همه ادیان بزرگ الهی با کتاب سروکار دارند. از دین زرتشت و کتاب اوستا و گاتها و انجیل و تورات تا قرآن مجید. ادیان هم از راه کتابت به پرورش آدمها پرداختهاند. به این معنا که انسان شدن ما پیوند جدی با این قابلیت دارد که چه قدر درک مطلب داشته باشیم و متنی را بنویسیم و چه قدر بتوانیم بنویسیم. خواندن و نوشتن بخشی از ظرفیت ما برای پرورش وجودی ماست. ظرفیت وجودی در واقع بسیاری از ظرفیت هایی است که به آن ظرفیت اخلاقی میگوییم. لوییس کاروایانا در کتاب "علم و فضیلت" توضیح میهد که چه طور فعالیت فکری و علمی همین خواندن، نوشتن، یاد دادن، یاد گرفتن و استدلال کردن واجد فضیلت اخلاقی هستند. یعنی مثل مهربانی، عشق، دگرخواهی از خود گذشتگی، صداقت و فضیلت هایی که باآنها آدم میشویم. کار دانشگاهی این طور است. کار نوشتن هم همین طور است. لیندا زاگزبسکی نیز در کتاب "فضایل ذهن" فضیلتهای ادبیات و خواندن و نوشتن را شرح مفصل داده است. زاگزبسکی معتقد است ادبیات و همین عمل خواندن و نوشتن و آموختن با مجموعه وسیعی از فضیلتها و اهداف ما برای سعادتمند شدن ارتباط تنگاتنگ هستی شناختی دارد. خواندن و نوشتن صرفا مهارت یا قابلیت برای کسب و کار و و پیدا کردن شغل و مهارت ابزاری نیست، بلکه خوانایی و نویسایی پارهای از ارزشهای وجودی ماست. خوانایی و نویسایی فضیلتهای زیادی دارند. جان نیکسون نیز در کتاب "به سوی دانشگاه با فضیلت " بیان میکند که فعالیت هایی که در دانشگاه انجام میدهیم یعنی همین خواندن، نوشتن، گوش دادن، استدلال کردن، تحقیق، بحث کردن، و پرسش کردن ا با فضیلتهای صداقت، درستکاری، اعتماد، بزرگواری، بزرگ منشی و فداکاری و احترام پیوند دارند. در فرهنگ مردم ما نیز این تصور هست که "انسان با سواد، فردی فرهیخته است". خواندن و نوشتن مهارت مکانیکی و ماشینی نیست. باسواد، آدم فرهیختهای است که منش ویژهای دارد و انسانی قابل اعتماد و محترم متشخص و دوست داشتنی است. "باسواد" تصادفا این معانی را به خود نگرفته است. تاریخ چند هزار ساله زندگی بشر این طور است. در گذشته در فرهنگ ما آدمهای باسواد القاب ویژهای مانند ملا و میرزا داشتند. ملا یعنی آدمی که بسیار خوانده است. میرزاها کسانی بودند که شایستگیهای خاصی داشتند. خواندن و نوشتن دلالتهای بسیار فراتر از داشتن "مهارت شناختی" است. یکی از مشهورترین نظریه پردازان حوزه سواد و نوشتن برایان استریت است. به اعتقاد او خوانایی و نویسایی امری اجتماعی و فرهنگی و چیزی فراتر از مهارت شناختی است. برایان استریت در آغاز کارش، در ایران پژوهش کرد. او در سال 1975 برای نوشتن رساله دکتری به ایران آمد و در منطقهای مرزی بین ایران و افغانستان پژوهشی انجام داد. کتاب او به نام "سواد در نظریه و عمل" اخیرا به فارسی ترجمه شده است. برایان استریت مطالعات سواد ( literacy studies ) را توسعه داد. او نشان داد سواد محصول تعامل افراد در بافتهای اجتماعی و فرهنگی است و دلالتهای وسیعی دارد و جهان بینی و ایدیولوژی و فرهنگ با مقوله خواندن ونوشتن در هم تنیده شده است. به همین دلیل افراد صرفا با مدرسه رفتن خوانا و نویسا نمیشوند. می بینیم که میلیونها نفر مدرسه میروند، اما خواندن و نوشتن و "کاربردهای سواد" را نمیآموزند و سواد برای آنها تبدیل به کنش اجتماعی نمیشود. همین امسال ( 1399 ) سازمان سنجش اعلام کرد 46 درصد از داوطلبین علوم انسانی در درس فارسی عمومی (یعنی خواندن و نوشتن) عملکردشان صفر یا منفی بوده است. برایان استریت گفت عمل خواندن و نوشتن بسیار فراتر از این است که فکر کنیم خودکار و کاغذ به کسی بدهیم و الفبا را به او بیاموزیم او باسواد میشود. خواندن و نوشتن با مجموعه وسیعی از ارزشها، باورها، جهان بینی، مذهب و آداب و رسوم و کلیت تاریخ و فرهنگ و سیاست مردم سروکار دارد. @ DrNematallahFazeli . . . . . . . . . . . . . @ sociologyat1glance |
فرهنگ دیوار و دیوار فرهنگی این مطلب در شمارهی دوم مجلهی دانشجویی "مداد" در مهر و آبان 1389 (پروندهی "تفکیک جنسیتی") چاپ شد. نشریهی مداد به صاحب امتیازی، مدیر مسیولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر میشد. نوشتههای چاپ شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسندهی این مطلب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.نویسنده: دیرآشنالوگوی پرونده تفکیک جنسیتی نشریه مدادتصویر چاپ شده برای این مطلبدیوار کشیدن در دانشگاه و تفکیک کلاس ورودی جدیدها بهانهای شد تا در این باب قلم فرسایی کنم اگر تیزی نوک قلم کسی را آزرد بهتر است در احوالاتش تجدید نظر کند! بیمقدمه سراغ اصل مطلب میروم:تفکیک دو جنس مخالف و مرزبندی بین آنها در هیچ کجای دین اسلام و فرهنگ ایرانی نبوده و نیست. با اندکی نگاه به این دو مهم میتوان بر این حرف صحه گذاشت از مهمترین و مقدسترین مراسم مذهبی در اسلام مناسک حج است اما مگر در طواف کعبه، منا، مروه، صفا و . زن و مرد تفکیک میشوند؟ و در فرهنگ ایرانی نیز با اندکی مطالعه درمییابیم که در جوامع سنتی مرد و زن، دختر و پسر پابهپای هم و در همهجا در کنار هم حضور داشتهاند.تفکیک دانشگاهها حل مساله و مشکلات موجود نیست پاک کردن صورت مساله است. با این کار میگوییم اصلا اختلاطی نباشد تا مشکلی پیش نیاید! افراد این جامعه بالاخص جوانان از کی و در کجا باید نحوه صحیح ارتباط با جنس مخالف را یاد بگیرند؟ چرا به جای فرهنگسازی و پررنگ کردن و ارزش نهادن به فرهنگ ایرانی و اسلامی و نهادینه کردن و آموزش دادن حد و مرزها و عفاف و شخصیت و . میخواهیم به زور و در یک مقطع کوتاه رعایت کردن اینها را عملی کنیم؟ با تبدیل دانشگاهها به مدارس بزرگسالان از طریق تفکیک، کدام هدف ما ارضا میشود و بازده این برنامهها چقدر است؟نمیدانم مسیولین قصورشان در فرهنگسازی را پشت دیواری از جنس فرهنگ پنهان کردهاند یا فرهنگی از جنس دیوار؟! جوانان امروز همه حاصل عمر این نظام هستند و فرهنگ آنها حاصل تصمیمات مسیولین این سالها حال باید این سوال را پرسید که چرا این وضعیت پیش آمده و چرا مسیولین به جای فکری اساسی به حال این وضعیت راهحلهای مقطعی و سطحی را صرفا برای باز کردن مشکل از سر خود پیاده میکنند؟ راهحلی که حتی در همان اوایل انقلاب پیشنهاد و تا حدی اجرا شد و امام خمینی (ره) به صراحت با آن مخالفت کرد آیا این نظر امام نبود که میگفت: مگر این جوانها فردا که وارد اجتماع میشوند نمیخواهند با هم کار کنند؟مسیولین ما به جای اینکه به فرهنگسازی صحیح بپردازند با این حرکات غلط این مشکلات را ریشهدارتر و البته زیرزمینی میکنند. طرحهای از این دست در اطرافمان موجودند و نتایج آنها مشخص است طرح عفاف و حجاب نمونه بارزی است که هرچند در ظاهر امر به شهرها ظاهر نسبتا اسلامیتری داده ولی فساد پنهان را بسیار بیشتر دامن زده است و سوالی که به ذهن متبادر میشود این است که کنترل فساد آشکار آسانتر است یا فساد پنهان؟ یا حتی در همین دانشگاه خودمان (دانشگاه صنعتی اصفهان) طرح عدم اختلاط و صحبت جنسهای مخالف با هم که هنوز هم در حال اجراست (همان که به واسطهی آن هرگاه انتظامات یا حراست و جدیدا دانشجویان بیسیم بهدست همکار انتظامات دو جنس مخالف را در حال صحبت ببینند به سمت آنها رفته و آنها را بازخواست کرده و به کمیته انضباطی ارجاع میدهند!) این طرح چه تاثیری دارد جز این که دانشجویان بعد از این پشت دانشکدهها قرار میگذارند و یا در اصفهان؟! و کنترل کدام آسانتر است؟ حسنظن به این قضیه این است که مسیولین در حال تلاش برای کنترلاند ولی راه صحیحی را انتخاب نکردهاند و سوءظن اینکه مسیولین فقط میخواهند خود را از جلوی انگشت اتهام افکار عمومی کنار بکشند و با ظاهرسازی و عوام فریبی دهان مردم را ببندند .مسایل فرهنگی از جمله مهمترین مسایل یک کشور و حکومت است. چرا در این عمر سی ساله انقلاب آن گونه که باید و شاید به این مورد توجه نشده؟ چگونه میشود که مردمی با آن پشتوانه مذهبی و اعتقادی به اینجا رسیدهاند؟ آیا در این حکومت جایی برای تصمیمات فرهنگی وجود دارد که مستقل از دولت و سلیقههای دورهای باشد یا نه؟ اگر نیست چرا نیست و اگر هست (به نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی همین مکان مورد بحث است.) چرا این قدر کمکاری کرده تا کار به این جا برسد و حال با این ترفند حقیقتا میخواهد به کجا برسد؟طبق آن چه ما یاد گرفتهایم در تعالیم اسلامی آمده که انسان در دو صورت حریص میشود: 1 - وقتی چیزی به وفور در اختیارش باشد و 2 - وقتی از چیزی منع شود. متاسفانه در این مدت مسیولین هر دو را انجام دادهاند! ابتدا با کمکاری در زمینه فرهنگ و فرهنگسازی و دامن زدن و فرصت دادن به فرهنگهای غلط برای رشد، مورد اول و در حال حاضر تحقق مورد دوم را در دستور کار خود قرار دادهاند و افراد این جامعه به خصوص قشر جوان را نسبت به جنس مخالف و برخوردهای اشتباه و غیرفرهنگی با آنها حریص کردهاند و میکنند.مورد جالب در کارهای ما توجه نکردن و بها ندادن به کار کارشناسی است و همین امر باعث میشود مدتی پس از اجرای یک طرح به معایب آن پی ببریم! به گمانم این قاعده در این مورد هم صادق است و باید بنشینیم و ببینیم که نتیجه این طرح چه خواهد شد! (کار دیگری نمیگذارند و نمیتوانیم انجام دهیم!) پس تا آن موقع خدانگهدار! |
بعد از قرنطینه ( Coronavirus ) ویروس کرونا مانند هر بحران بزرگ زیست محیطی، سیاسی و اجتماعی میآید و میگذرد. به طور مسلم تغییرات سیاسی و اقتصادی این بحران بسیار گسترده خواهد بود. تغییرات میتواند بلند مدت و کوتاه مدت باشد. گاه تاثیر این بحرانها شاید تا سالها در عادات فردی و فرهنگی جوامع اثر بگذارد. در این بلاگ میخواهیم پیش بینی بیشتر به اثار فردی و فرهنگی این بحران بر زندگی و روحیه افراد جامعه از دیدگاه افراد مختلف بپردازیم. تکنولوژی چگونه در بحران کرونا اثر داشته و دارد؟ |
پیامهای اخلاقی بی اثر پیامهای اخلاقی و گوش هایی که دیگر نمیشنوندحسنی نگو بلا بگو.داستان معروف بچگی ما. حسنی خیلی کثیف بود و حمام نمیرفت. آخر داستان ولی بچهی تمیزی شد.پیام اخلاقی: تمیز باش عزیزم.قصهی پینوکیو: دروغ نگو.اگر از آن شخصیت هایی که در کودکی دنبال پدر و مادرشان میگشتند،همانها که به اندازه کافی کودکی ما را با ترس و اضطراب همراه کردند،(فعلا) بگذریم،بقیه داشتند به ما یاد میدادند که خوب باشیم.بیشتر کارتونها و قصههای کودکی یک پیام برای ما داشتند و آن این بود:خوب باشید!بچهها! یاد بگیرید کارهای خوب انجام دهید. کارهای بد نکنید که در این صورت دیگران شما را دوست نخواهند داشت.وقتی هم بزرگتر شدیم همین پیام در بیشتر سریالها و فیلمها تکرار شد:کشمکش بین آدمهای خوب و بد. در آخر فیلم خوبها به سعادت و خوشبختی و بدها به سزای اعمالشون میرسند.پیام اخلاقی: مردم خوب باشید!وقتی در خیابان راه میرویم، در و دیوار شهرمان پر از رهنمودها و پیامهای اخلاقی است. همه چیز هر لحظه دارد اخلاق را به ما یادآوری میکند.نکند یک وقتی، یک جایی فرموش کنیم و کار بدی انجام دهیم،نکند یادمان برود به دیگران خوبی کنیم.واقعا راه خوب بودن چیست؟این که دایم به شخص بگوییم خوب باش؟اصلا این حرف چه پیامی به آن شخص میدهد؟پیام نهفته در این رهنمودهای اخلاقی این است: تو بد هستی.از دیدگاه روانشناسی برای ساختن یک انسان بد باید به او این حس را بدهیم که بد است.باید دایم این پیام را به مغز او مخابره کنیم. از راههای مختلف، رادیو، تلویزیون، معلم، کتاب و .برای ساختن یک جامعهی بد باید به مردم آن جامعه بگوییم شما بد هستید.بیایید من به شما یاد بدهم چگونه خوب باشید. چون من میفهمم و شما نمیفهمید.پیامهای اخلاقی نمیتوانند به انسان حس خوب بودن بدهند، بدون این حس هم هیچ انسانی خودش را دوست نخواهد داشت.تو خوب هستی،دوستت دارم،تنها حرف هایی هستند که انسانها هیچ گاه از شنیدن آنها سیر نخواهند شد.حرف هایی که همیشه آنها را دوست خواهیم داشت، چون به ما حس آرامش و دوست داشتنی بودن میدهد.تصور کنید اگر به اندازه همه خوب باشها، به ما گفته بودند:تو خوب هستیو دوستت دارم،الان ما چقدر انسانهای بهتری بودیم.جهت مطالعه سایر مقالات اینجا کلیک کنیددکتر فایزه خانلرزاده روانشناس |
آگاهیبخشی، یک کمیت تک مغیره نیست نویسنده: منصوره جعفریآگاهی ( Awareness ) به معنی دانش داشتن و یا توانایی فهمیدن و درک کردن وقایع است. 1 یکی از حقوق انسانها آگاهی یافتن از موضوعاتی است که به وجود، حیات، روابطشان با دیگر انسانها، محیط اطراف، سرنوشتشان و . مربوط میشود. در مقابل این حق هر فرد، افراد دیگر نیز مکلف میشوند از طریق آموزش، ذیحقان را آگاه سازند. همچنین هر فردی در برابر خودش نیز مسیول است که به دنبال فهم وقایع و دانستن نیازمندیهایش باشد.در طول تاریخ همواره انسانهایی بودهاند که به دلیل رشد بیشتر عقلی، تجربهمحیطی بیشتر و احساس مسیولیت فعالتر، عمل آگاهیبخشی را برعهده گرفتهاند. در دین اسلام نیز از "تعلیم" به عنوان یکی از رسالتهای پیامبران نام برده شدهاست. 2 هرچند در مقابل افرادی نیز بودهاند که از تحت تعلیم قرار گرفتن سر باز زده و یا با عذرهایی همچون شرم و خجالت، فرصت یادگرفتن را از خود سلب کردهاند. در اسلام این نوع رفتار رد شدهاست و انسانها را به پرسیدن سوالهایشان از فردی که آگاهی کافی از موضوع و روش آموزشش را داشته باشد، تشویق کردهاند. البته به رعایت حریمها نیز توجه شدهاست. به عنوان مثال در صدر اسلام حضرت زهرا(س) دوشادوش پیامبر(ص) و امیرالمونین علی(ع)، مسیولیت آموزش زنان را در خانهشان برعهده داشتهاند. چراکه اسلام همانقدر که به یادگیری اهمیت میدهد، در مورد ضوابط آن از جمله رعایت عفاف و عدم اختلاط غیرضروری نیز حساس است.هماکنون در سراسر دنیا نهادهای گوناگونی مسیولیت آموزش را بر عهده دارند. در ایران نیز نهادهای مختلفی از جمله وزارتخانههای آموزش و پرورش، آموزش عالی و وزارت بهداشت و درمان در ساختار دولتی کشور برای آموزش افراد جامعه تعریف شدهاند. اما یکی از انواع آموزشها که در طی سالها کمتر بدان توجه شده است، تربیت جنسی میباشد.دو لبهیک تیغدر سالهای گذشته اگر خانوادهها و مراکز آموزش رسمی در تربیت جنسی فرزندان کوتاهی میکردند، هیچ جای دیگری نیز نبود که به دلخواه خود و به صورت گسترده کودکان و نوجوانان را با سوالات و آموزشهای جنسی تحت تاثیر خود قرار بدهد. اما امروزه اینطور نیست و با گسترش استفاده از گوشیهای همراه هوشمند و فراگیر شدن استفاده از رسانههای بیگانه و احاطه یافتن شبکههای اجتماعی، هر کسی در هر لحظهای میتواند هر آموزشی را در اختیار دیگران قرار بدهد. که کارشناسی نبودن اغلب این آموزشها و بیگانگی با فضای فرهنگی کشور، یکی از عوامل بروز مشکلات بسیاری در آیندهکاربران جوان و ناآگاه است. همانطور که اگر قبلا فاصلهتهران تا مشهد یک ساعت نبود، مرگ و میر انسانها توسط سقوط هواپیما نیز پیش نمیآمد، باید قبول کنیم که شبکههای اجتماعی و رسانهها اگرچه نقش به سزایی در راحتتر کردن کار ما خصوصا در امور آموزشی داشتهاند، ما را با خطرات جدیدی نیز مواجه کردهاند.هر انسانی حق دارد با کم و کیف نیاز به خوراک در خود آشنا شود و همانطور که غذای پاک هم نیاز او را برطرف میکند و هم موجب رشدش میشود، پاسخ مناسب به نیاز جنسی نیز سلامت و رشد انسان را تواما تضمین خواهد کرد. باید بپذیریم اگر بستر تربیت جنسی صحیح را برای فرزندانمان فراهم نکنیم، شبه آموزشهای مسموم بیش از ناآگاهی سلامت زیست جنسی آنها را به خطر خواهند انداخت. ممکن است هر کودکی در خانهاش در معرض شبکههای ماهوارهای باشد که تصویر بدنهای عریان و نیمهعریان، روابط بدون چارچوب و انیمیشنهای حاوی نشانههای جنسی را به او نشان میدهند و یا ممکن است نوجوان ما با در ظاهر کارشناسانی روبرو شود، که همباشی(ازدواج سفید) و خودارضایی را نه تنها آسیبزا، حرام و ممنوع نمیدانند، بلکه آن را برای رفع نیاز او توصیه نیز میکنند. در چنین شرایطی اگر کودک و نوجوان تربیت نشده و آموزشهای درست را دریافت نکرده باشند، هیچ تضمینی برای داشتن آیندهای پاک و بدون انحراف برای آنان نخواهد بود.حال راهحل چیست؟ چون طی سالها خانوادهها و مدارس کوتاهی کردهاند، باید اجازه بدهیم هر نهادی به هر شکلی آموزش جنسی فراگیر بدهد؟ آیا از خطرات ارایه آموزشهای غیر تخصصی با شکل و حجم نامناسب آگاه هستیم؟ اگر مهارت نقاشی را غیر اصولی فرا بگیریم، نهایتا یک یا چند تابلو را خراب خواهیم کرد. اما اگر رانندگی را در زمان نامناسب، مثلا کودکی، آن هم نه از طریق آموزشگاهها آموزش بدهیم، جان انسانها را به خطر نیانداختهایم؟ ظرافت آموزشهای فرهنگی از جمله تربیت جنسی کمتر از مثال فوق است؟آهسته و پیوسته رسمی و تخصصی 1 - به گفتهکارشناسان 3 تربیت جنسی باید از همان بدو تولد و با شناسایی زمان مناسب توسط خانواده مدنظر قرارگیرد. باید توجه کرد که آموزشها متناسب با سطح درک و فهم کودک و نیازش باشد. به شدت باید از ارایه آموزشهای جنسی بیشتر از نیاز به کودکان پرهیز کرد. در کودکی و با شروع سوالات کودک در مورد جنسیت، تفاوت دختر و پسر و از این قبیل سوالات، باید درمورد نقاط خصوصی بدن و حراست از آن با کودک صحبت کرد به گونهای که اعتمادش به پدر و مادر جلب شده و بداند درصورتی که احساس خطر کرد، امنترین مرجع والدینش هستند. 2 - این امر نیازمند آن است که آموزشهای پیش از ازدواج اصلاح شده و تا زمان فرزندآوری خانوادهها، توسط پزشکان حاذق ادامه یابد. 3 - با نمودار شدن نشانههای بلوغ، دیگر نباید منتظر سوالات شد و والدین باید اولین مرحلهآموزشهای جنسی را که شامل بهداشت بلوغ نیز میشود، به فرزند خود آموزش دهند. چرا که نوجوانان موجودات جنسی هستند به این معنی که مسایل جنسی را میفهمند و تحت تاثیر تکانههای آن قرار میگیرند. 4 - از حدود 15 سالگی تا آخر دوران نوجوانی آموزشها باید توسط مدارس بطور جدی و رسمی پیگیری شود. هماکنون دختران در کلاس هفتم و پسران یک سال دیرتر، در قالب کتاب "تفکر و سبک زندگی" و با توجه به جنسیتشان، آموزشهایی را دریافت میکنند. 45 - سرانجام با ورود به دانشگاه، باید افراد با رفتارهای مخصوص بزرگسالان آشنا شوند. بنابراین در یک سیستم آموزشی هماهنگ و متکامل، یکی از وظایف آموزش عالی باید پرداختن به تکمیل تربیت جنسی و آماده ساختن جوانان برای پذیرش مسیولیت یک زندگی و تشکیل خانواده باشد. برای این منظور باید درکلاسهای تنظیم خانواده طرحی نو ریخت و از کارگاههای آموزشی تخصصی نیز بهره برد. حضور پزشک زنان در مراکز بهداشت دانشگاهها نیز ضروری بهنظر میرسد. 6 - البته باید به تنوع فرهنگی و اقلیمی کشور نیز توجه کرد. درواقع همانطور که مثلا برای شهرسازی یک سری استانداردهایی ترسیم میشود و شکل خانهها متناسب با فرهنگ و وضعیت آبوهوایی و . آن شهر است، مفاد تربیت جنسی نیز باید شامل یک سری اصول مشترک و روشهای متنوع باشد.همچنین باید توجه کرد که آموزشها سوار بر محتوای دینی باشد چرا که تجربهناموفق سایر کشورها در آموزشهای جنسی آزاد و برخی تجربههای خودمان، نشان میدهد تنها در اینصورت است که میتوان امیدوار بود تمایل به رفتارهای پرخطر کمتر و تمایل به ازدواج و داشتن رابطهبادوام بیشتر شود. از طرفی دیگر اسلام به عنوان آیینی ابدی برای زندگی انسان، به سلامت جنسی افراد جامعه نیز توجه داشتهاست. از جمله اینکه توصیه میکند والدین در مقابل کودکان رفتار جنسی نداشته باشند یا نهایتا بعد از پنج سالگی محل خواب کودکان با یکدیگر و با والدین یک جا نباشد. 5 از دیگر توصیههای اسلام نیز خودکنترلی یا همان تقوا است. درصورتی که انسانها از همان کودکی خود مراقبتی و خویشتنداری را آموزش ببینند بهتر از زمانیکه کنترلگری توسط والدین یا سایر افراد جامعه باشد موفق به داشتن رفتار صحیح در هر زمینهای از جمله مسایل جنسی خواهند شد.موج بحران رسیدهاستچندین سال پیش وقتی کشور با یک میلیون پشت کنکوری مواجه شد، مسیولین نام این پدیده را بحران نامیده و با بسیج کردن ارگانهای مختلف، به تدابیری چون تاسیس دانشگاه آزاد اسلامی و پیامنور و . رسیدند. عجیب است که با توجه به اینکه فاصلهسن بلوغ و ازدواج به بیش از ده سال رسیدهاست 6 و یازده میلیون جوان در سن ازدواج در کشور داریم و زنگ خطر رفتن به سمت پیری جمعیت نیز سالهاست که به صدا درآمده 7 ، هنوز مشکلات فرزندان این کشور به رسمیت شناخته نشده و حتی با گذشت 15 سال از تصویب قانون تسهیل ازدواج جوانان، هیچ نهادی به اجرا و نظارت صحیح بر این قانون مبادرت نورزیدهاست. 1 - فرهنگ لغت عمید/ longman dictionary 2 - هو الذی بعث فی ال میین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمه وان کانوا من قبل لفی ضلال مبین(سوره جمعه آیه 2 ) 3 - این 6 بخش برگرفته از صحبتهای خانم دکتر خویی و آقای دکتر آذین در مستند مناظره لیبیدو است. 4 - 5 - 6 - 7 - منتشر شده در ویژه نامه مشترک طلوع،ثمین و ریحانه با نام: نگذاریم تاریخ تکرار شود!ویژهنامه را از اینجا دریافت کنید. |
گام سیزدهم، گام آغازین گاهی اسامی میتوانند مقدم بر اعداد و ترتیب آنها باشند. 12 قدم، برنامه ایست که معمولا برای بهبود و رهایی از اعتیاد مورد استفاده قرار میگیرد. 12 قدم، برنامه ایست که معمولا برای بهبود و رهایی از اعتیاد مورد استفاده قرار میگیرد.اما گام سیزدهم اقدامی است که به واسطه آن یک جامعه از این بیماری مسری، رهایی میابد تا علاوه بر جلوگیری از سرایت اعتیاد به دیگر افراد جامعه، شمار نجات یافتگان از بند این بیماری بیشتر شود.علاوه بر جلوگیری از سرایت اعتیاد به دیگر افراد جامعه، شمار نجات یافتگان از بند این بیماری بیشتر شود.اصطلاح قدم سیزدهم را شارمین میمندی نژاد در شب قدر سال 88 در یکی از کمپهای ترک اعتیاد عنوان کرد که من به واسطهی یکی از اعضای جمعیت امام علی با این عنوان آشنا شدم.اگر در گام نخست،سوال هایی ازین دست ازخود بپرسیم که چرا انواع مواد مخدر در جامعه به وفور یافت میشود و حتی در دورافتادهترین شهرها و روستاها و مناطق حاشیه نشین به راحتی دردسترس همگان قرار میگیرد. و ذینفعان این سیستم چه کسانی هستند؟ و به دنبال جواب آن باشیم و از مسیولین و نهادهای ذیربط , پاسخ را مطالبه کنیم و آنان را وادار به اقدام در جهت حل این معضل کنیم و یا اگر آنها را مسببان اصلی این مشکل میدانیم، در مقابلشان سکوت نکنیم و تک تک افراد جامعه را نسبت به این اتفاق آگاه کنیم، و آن را به یک مطالبه جمعی تبدیل کنیم تا به واسطهی این مطالبهی عمومی، معضل اعتیاد و شمار معتادان تا حد زیادی در جامعه کاهش یابد، دیگر چه تعداد از افراد جامعه نیاز به گذراندن آن 12 قدم میباشند؟اینجاست که گام سیزدهم میتواند قدم آغازین باشد تا به جای رهایی هر فرد از اعتیاد، یک جامعه از این بیماری مسری مصون باشد.اما بی تفاوت نبودن و سکوت نکردن در مقابل معضلات اجتماعی در هر جامعه و حکومتی با توجه به نوع آن (توتالیتر،دمکراسی و .)هزینه هایی نیز به همراه دارد. به عنوان نمونه، این که امروز حکم انحلال موقت جمعیت امام علی صادر شده است و موسس و مدیرانش را به انواع جرمهای بودن مستند متهم و بازداشت کردند، هزینه هاییست که این سازمان مردم نهاد و اعضایش در قبال 20 سال فعالیت در مناطق حاشیه نشین کشور و مطالبهگری حقوق اقشار آسیب دیده جامعه میپردازد. و تا زمانی که همهی نهادهای مدنی و افراد جامعه به سمت مطالبهگری و عدالت خواهی حرکت نکنند واین تبدیل به خواست جمعی نشود، همچنان نهادها و فعالان مدنی حقیقی (که با توجه به شرایط حاکم بر جامعه تعدادشان نیز رو به کاهش است) باید بهای آن را به طرق مختلف بپردازند. و جامعه نیز روز به روز به سمت انحطاط اجتماعی و اخلاقی حرکت کند.حال هرکدام از ما به عنوان عضوی از جامعه میبایست انتخاب کنیم که در کدام مسیر میخواهیم قدم بگذاریم تا بتوانیم با عمل به وظیفه انسانی و اجتماعی خود که همانا مطالبهگری و کنش اجتماعیست ، در راستای رسیدن به جامعهای عاری از معضلات اجتماعی حرکت کنیم و یا با بی تفاوتی و عدم مسیولیت پذیری، حرکت جامعه به سمت افزایش معضلات اجتماعی و فروپاشی نظام اخلاقی را تسریع بخشیم. |
فرهنگ سازی با موبایل و سایر گجتهای هوشمند در این روزهای کمتر معمولی کرونایی به نام خدادر نوشتهی پیش رو من قصد دارم اندکی از فرهنگ بگویم و اینکه چگونه میتوان با استفاده از موبایل و گجتهای هوشمند امکان افزایش فرهنگ عمومی را در این روزهای کمتر معمولی کرونایی بالا برد.آموزش فرهنگ لزوما کار فرهنگی کردن نیست نوشتن و خواندن و .نیست.گاهی زندگی در شرایط خاص و رعایت یک اصول مشخص نهایت ترویج فرهنگ است. همان اوایلی که خبر شیوع کرونا بیش از پیش شد و در تهران و بقیه شهرها هر روز آمارها افزایش پیدا میکرد، به این فکر میکردم که یک ویروس کوچک نااهل تمام کشور را به هم زده است!این ویروس نه با خواهش میرود و نه با زور، همه جای دنیا هم همین است!از شمال تا جنوب،شرق تا غرب.نزدن ماسک و دلیلهای عجیب مثل اینکه نفسم میگیرد! هوا گرم است! نفسم بر میگردد و احساس خوبی ندارم و کمی خصوصیتر کردنش مثل . دارم میروم فلان جا! با ماسک بروم آخه و .، رعایت نکردن فاصلهی اجتماعی ، مراقب وضعیت سلامت جسمانی نبودن،ضدعفونی نکردن دستها و وسایل شخصی و داشتن هزاران دلیل برای توجیه آنها، هیچ فرقی با خیانت و ورود به زندگی و حریم خصوصی دیگران ندارد.چه چیزی در ما وجود دارد که ما را از استفاده همین تکه پارچه بر روی صورت باز میدارد؟ چرا فاصله اجتماعی را رعایت نمیکنیم؟ و سایر آنچه اشاره شد به همین ترتیب با همین نوع سوالات.به گمان من به جز مواردی مانند عدم تهدید،توبیخ و اجبار،متاسفانه آنچه برای انسان دورهی معاصر مهمتر است، عدم جذابیت و کاربرد ملموس میباشد.این بار هم برای غلبه بر این ویروس، علم و تکنولوژی باید به کمک انسان بیایند و با همراهی اش، او را تبدیل به موجودی فرهیخته و خردمند کنند که منافع خود را در منافع دیگران ببیند و از ابزارهای چندکاربردی و جذاب برای ممانعت از عملکرد این ویروس استفاده کند.یکی از مهمترین گجت هایی که میتوان از آن نام برد، گجتی است که شامل ماسکی باشد مجهز به اسپیکر و هدفون بیسیم این ماسک میتواند به کاربران این امکان را بدهد که بدون دست زدن به موبایل خود و در نتیجه آلوده شدن دستها با موبایل آلوده به ویروس، به تماسهای دریافتی پاسخ دهند، به موسیقی مورد علاقه خود گوش سپارند و با طراحی هوشمند و زیبایی که دارد میتواند زیبایی بصری لازم برای استفاده شدن توسط کاربران را فراهم آورد.علاوه بر آن میتوان گجتی را در نظر گرفت که توانایی ضدعفونی کردن گوشی موبایل را داشته تا همگان چه آنها که میخواهند و چه آنها که در انجام این کار غفلت میکنند، به صورت خودکار گوشی موبایلشان ضدعفونی شود، برای اینکار خوب است که این گجت را با کاربری متعارفی چون شارژ کردن گوشی هوشمند تلفیق کنیم.همچنین میتوان گجتی را در نظر گرفت مانند ساعت هوشمند که توانایی این را داشته باشد که تب افراد را مدام چک کند و با تب بالای 38 درجه، کمتر شدن فاصلهی اجتماعی از دو متر زنگ هشدار آن به صدا در آید و با لمس صفحهی آن میزان اکسیژن خون اندازه گیری شده و در صورت پایینتر بودن آن از سطح استاندارد رنگ صفحهی آن تغییر کند.گجت دیگری که قطعا مورد علاقهی خود من هم خواهد بود، عینکی است که علاوه بر حفاظت چشم در برابر ویروس کرونا توانایی خواندن کتاب و یا دیدن فیلم روی شیشهی آن هم امکان پذیر باشد.در این روزها مراقبت از سلامتی و افزایش ایمنی بدن با تغذیه مناسب، نوشیدن مایعات خصوصا آب و خواب مناسب بسیار ت کید میشود. لذا گجتی مانند مچ بند که بتواند ساعات و رژیم غذایی مدون را به ما یادآوری کند و یا هدفون بیسیم مجهز به نویز سفید، تا با پخش موسیقی دلخواه کاربر با صوت مناسب در زمان خواب باعث از بین رفتن صداهای مزاحمشده و خواب آرامتری را برای آن فراهم آورد میتواند بسیار موثر باشد.تکنولوژی همیشه برای انسان معاصر جذاب بوده و اینبار هم میتواند این جذابیت در کنار کاربردش با قیمتی قابل توجیه به کمک انسان بیاید و در نتیجه فرهنگ عمومی را در این روزهایی که نیاز به آن برای مقابلهی عمومی با این ویروس به شدت احساس میشود، او را یاری دهنده باشد. و ما امیدواریم که به همت و آگاهی خلق کنندگان تکنولوژی این حرکت عمومی به بهترین نحو ممکن گردد.#روایتگر باش |
چرا برچسب زدن روی دیگران خطرناک است؟ آدام آلتر، ترجمه: فاطمه قهرمانی، مرجع: PsychologyToday آدمها پیچیدهاند. حتی آدمهایی که از نزدیک میشناسیم، هر لحظه امکان دارد غافلگیرمان کنند. رفتارهایی بکنند که نتوانیم تحلیلشان کنیم یا حرفهایی بزنند که از آنها انتظار نداشتهایم. ما انسانها، در مواجهه با این پیچیدگی راهحل ذهنی ساده و کارامدی داریم: برچسبزدن. فلانی احساساتی است، دیگری دستوپاچلفتی، آنیکی خسیس و همینطور تا آخر. با برچسبزنی آدمها را ساده و قابلفهم میکنیم، اما برچسبزدن در کنار فایدههایش، ممکن است آسیبهای سنگینی هم در پی داشته باشد.عکاس: دیوی ازولین. اگر به طور تصادفی هزار نفر را از سراسر زمین انتخاب و به صف کنید، هیچکدامشان رنگ پوست یکسانی ندارند. میتوانید آنها را از تیرهترین تا روشنترین نفر بچینید، و خواهید دید که هیچ دو همرنگی وجود نخواهد داشت. البته تنوع طیفی رنگ پوست مانع از آن نمیشود که انسانها یکدیگر را به دستههایی مثل سیاه و سفید منتسب کنند. این دستهها هیچ پایهای در زیستشناسی ندارند اما با وجود این، موقعیت اجتماعی و سیاسی و میزان بهزیستی اعضای خود را تعیین میکنند.دستهبندی از طریق برچسبزنی ابزاری است که انسان از آن برای حل پیچیدگیهای برطرفنشدنی محیطهایی استفاده میکند که در درک آنها دچار مشکل شده است. مانند بسیاری از ظرفیتهای انسانی، این خصوصیت نیز چیزی معجزهآساست که باعث انطباق بیشتر ما میشود، اما درعینحال، در عمیقترین مشکلاتمان هم نقش دارد.برف، یا برف و یا برف؟محققان در دهه 1930 وقتی که زبانشناسی به نام بنجامین وورف، فرضیه نسبیت زبانی را مطرح کرد، به مطالعه ت ثیرات شناختی برچسبزنی پرداختند. طبق فرضیه او کلماتی که از آن برای توصیف آنچه میبینیم استفاده میکنیم، یک سری متغیرهای بیفایده نیستند، بلکه آنچه را که میبینیم تعیین میکنند. طبق یک داستان ساختگی، اسکیموها میتوانند بین دهها نوع مختلف برف که مابقی ما آدمها همهشان را صرفا "برف" میدانیم، تمایز قایل شوند، زیرا برای هر نوع از آنها برچسب متفاوتی دارند. این داستان واقعیت ندارد (تعداد کلماتی که اسکیموها برای برف وضع کردهاند با ما یکسان است). اما تحقیقات یک روانشناس شناختی به نام لرا بورودیتسکی و چند تن از همکارانش، نشان میدهد که این داستان بهرهای از حقیقت دارد. آنها از انگلیسیها و روسها خواستند دو درجه مشابه از رنگ آبی را که تفاوت کمی با هم دارند، تشخیص دهند.در انگلیسی تنها یک کلمه برای رنگ آبی وجود دارد، اما روسها طیف آبی را به آبی کمرنگ ( goluboy ) و آبی پررنگ ( siniy ) تقسیم میکنند. یعنی در جایی که انگلیسیها از یک برچسب واحد برای آبی استفاده میکنند، روسها از دو برچسب مختلف استفاده میکنند. به همین دلیل، اگر با دو رنگ در دو سوی طیف آبی مواجه باشیم، روسها که دو برچسب دارند زودتر از انگلیسیهایی که یک کلمه واحد برای آن دارند میتوانند آندو رنگ را از یکدیگر تشخیص دهند.ما واقعا چرا برچسب گذاری میکنیم؟آنچه برچسبها میسازند، بیش از تصور ما درباره رنگهاست. برچسبها چگونگی درک موضوعات پیچیدهتر را هم تغییر میدهند چیزهایی مثل انسانها. یک روانشناس اجتماعی در استنفورد به نام جنیفر ابرهارت و همکارانش، مردی را به دانشجویان سفیدپوست کالج نشان دادند که از نظر نژادی موقعیت مبهمی داشت و میتوانست در دو دسته سیاه یا سفید قرار بگیرد. نیمی از دانشجویان صورت این مرد را متعلق به یک سفیدپوست دانستند و نیمی دیگر آن را به یک سیاهپوست نسبتدادند.کسی که آزمون میگرفت، در یک تمرین از دانشجویان خواسته بود که چهار دقیقه از وقتشان را صرف نقاشی چهرهای بکنند که روبهرویشان گذاشته شده بود. اگرچه همه دانشجویان به یک صورت نگاه میکردند، اما افرادی که معتقد بودند نژاد یکی از مشخصههای بنیادین انسان است، چهرههایی کشیدند که مطابق کلیشه برچسبها بود (مثال زیر را ببینید). برچسبهای نژادی درست مثل نوعی لنز عمل کردند که دانشجویان از دریچهاش آن مرد را میدیدند آنها توان درک آن صورت را مستقل از برچسبها نداشتند.نژاد یگانه برچسبی نیست که ادراک ما را شکل میدهد. جان دارلی و پجت گراس در مطالعهای کلاسیک، آزمایش کردند که آیا یک دختر جوان به اسم هانا فقیر به نظر میرسد یا ثروتمند؟ آنها نیز ت ثیرات مشابهی را مشاهده کردند. دانشجویان کالج ویدیویی از هانا را دیدند که داشت در محلهشان بازی میکرد و یک برگه را خواندند که شرح مختصری از پیشینه او در آن نوشته شده بود. برخی دانشجویان هانا را در حال بازی در یک مجتمع مسکونی مخصوص افراد کمدرآمد دیدند و در آن شرححال مختصر خواندند که والدین او دیپلم دارند و کارگر یقهآبیاند بقیه دانشجویان همان رفتار را از هانا دیدند، اما او این بار در یک منطقه مرفهنشین بازی میکرد و به آنها گفته شده بود که والدین هانا افرادی با تحصیلات دانشگاهیو دارای مشاغل حرفهایاند.از دانشجویان خواسته شده بود پس از دیدن ویدیویی که هانا به یکسری سوالات آزمون ارزیابی جواب میداد، سطح تحصیلی او را ارزیابی کنند. در ویدیو، پاسخگویی هانا یکسان نبود: گاهی به سوالات دشوار پاسخ میداد و گاهی نمیتوانست به سوالات ساده پاسخ صحیح دهد. به خاطر همین تشخیص سطح تحصیلی هانا سخت بود. اما این مانع از آن نشد که دانشجویان وضعیت اقتصادی - اجتماعیهانا را شاخصهای برای قضاوت درباره توانایی علمی او قرار ندهند. هنگامی که هانا برچسب "طبقه متوسط" میخورد، دانشجویان فکر میکردند که تقریبا کلاس پنجم است ولی وقتی برچسب "فقیر" روی او میخورد، نظرشان به زیر سطح کلاس چهارم تغییر کرد.باهوش یا کند ذهن؟!برچسب باهوش یا کندذهن وقتی روی یک کودک بخورد، عواقب درازمدت عمیقی در پی خواهد داشت. در یک مطالعه کلاسیک دیگر، رابرت رزنتال و لنور جیکوبسون به معلمان یک مدرسه ابتدایی گفتند که برخی از دانشآموزانشان در آزمونی که برای شناسایی توانمندهای علمی (بهاصطلاح "شکوفهها") گرفته شده، جزء 20 درصد باهوشترینها هستند. از آن دانشآموزان انتظار میرفت که طی یک سال بعدی وارد یک دوره فشرده پرورش فکری شوند. اما در واقع، دانشآموزان به طور تصادفی انتخاب شده بودند و در آزمونهای علمی واقعی، فرقی با همتایان خود نداشتند.یک سال پس از متقاعدکردن معلمان مبنی بر اینکه برخی از دانشآموزانشان شکوفه هستند، روزنتال و جیکوبسون به مدرسه برگشتند و همان تست را گرفتند. نتایج در بین کودکان خردسال شگفتآور بود: ضریب هوشی "شکوفهها"، که یک سال پیش تفاوتی با همسالان خود نداشتند، اکنون 10 - 15 واحد بیشتر از همتایانشان بود. معلمان رشد فکری کودکان را تقویت کرده بودند: برچسبزنی مثل وعدهای است که اگر به آن باور داشته باشی محقق میشود، یعنی دانشآموزانی که از آنها بی هیچ مبنایی انتظار میرفت شکوفا شوند حقیقتا از همتایان خود پیشی گرفتند.برچسبزنی همیشه مایه نگرانی نیست، بلکه در اغلب موارد بسیار مفید است. فهرستکردن اطلاعاتی که ما در طول زندگی پردازش میکنیم، بدون برچسبهایی مانند "دوستانه"، "فریبدهنده"، "خوشمزه" و "مضر" غیرممکن است. اما مهم است بدانیم آدمهایی که ما آنها را "سیاه"، "سفید"، "پولدار"، "فقیر" ، "باهوش" و "ساده" مینامیم، صرفا به این دلیل سیاهتر، سفیدتر، پولدارتر، فقیرتر، باهوشتر و سادهتر به نظر میرسند که ما آنها را اینطور برچسب زدهایم. |
تنها خوری، تنها خوانی قدیمیها یادشان هست بقچهی پارچهای را که هر صبح گوشهای از گره بزرگ آن را میگرفتند و راهی میشدند به دشت و صحرا. مادرم تعریف میکرد که پدرش همیشه همراه خود تکه نانی اضافه برمی داشت که شاید در راه ماندهای نیازمند لقمه نانی و یا حیوانی، گرسنگی چشمانش را به گله خیره کرده باشد.نزدیکیهای ظهر، هر جا که بودند بقچه را وا میکردند و بوی نان و پنیر بود که مانند زندانی فراری راه به بیرون پیدا کرده عطر دل انگیز سادگی را در فضا پر میکرد.همیشه در فرهنگ ما ایرانیها تنهاخوری مذموم بوده است و داستانها و حکایتهای فراوانی نیز به خاطر داریم. حال این سوال پیش آمده که آیا توانستهایم این فرهنگ را در ساز و کار دیگری پیاده کنیم یا خیر؟کتابخانههای فراوانی در کشور وجود دارد ولی ما نقشی از آنها در ترویج فرهنگ مطالعه مشاهده نمیکنیم. بلا نسبت برخی از خوبانشان، خیلی از آنها در جای خود محکم نشستهاند و به همین کتاب دادن و پس گرفتن و مقداری راهنمایی ساده بسنده کردهاند. کتابخانههای کشور چقدر بر این بودهاند که بتوانند که مردم را به کتاب دعوت کنند و شوق کتاب خواندن را بوجود بیاورند؟ آن از صدا و سیما که زیر یک درصد به این مسیله پرداخته و روز و شب مردم پرشده از تبلیغات کم فایده و گاها مضر.هر کسی به اندازه خودش باید در اعتلای فرهنگ مطالعه قدمی بردارد. کاش صدا و سیما، کتابخانههای عمومی، شهرداریها و نهادهای ذیربط از ظرفیت مادی و معنوی ذرهای استفاده میکردند تا امروز شاهد مشکلات خانوادهها در قرنطینه حاصل از شیوع ویروس کرونا نبودیم.ما در اینستاگرام با هشتگ تنها خوانی ممنوع شروع به فعالی کردهایم شما هم در حد توان خود از کتاب بنویسید و دعوت کنید به کتاب.برگرفته شده از : |
مترو و عواقب اجتماعی عملکرد جمعی ما!!! دیروز برای رفتن به کرج منتظر قطار تندرو بودم و چون ساعت شلوغی بود، ازدحام جمعیت بسیار زیاد شده بود. با توجه به طولانی بودن مسیر و همچنین شلوغی زیاد معمولا مردم پشت در قطار جمع میشوند و با باز شدن درب قطار به سمت در حمله میکنند. این اتفاق معمولا مشکلات زیادی را برای خانمها، سالمندان و کودکان ایجاد میکند و باعث شکل گرفتن صحنههای ناهنجار زیادی میشود.دیروز بعد از اینکه درب مترو باز شد و در زمان ورود یکی از آقایان به زمین خورد. در کمال ناباوری هیچ کس نه تنها کمکی نکرد که ایشون رو از زمین بلند کنه که تمام مردم فقط و فقط در فکر رسیدن به صندلیهای خالی قطار بودند. این آقایی که زمین خورده بود واقعا در زیر پای مردم لگدمال شد و تنها چند نفری صدای اعتراضشان بلند شد و تذکری شفاهی به مردم دادند.به نظرم اگر مردم ما به چند سوال ساده فکر کنند با این صحنهها کمتر مواجه خواهیم شد:بدترین اتفاقی که ممکن است در صورت صبر و کمک کردن به این فرد برای ما بیافتد چیست؟ مگر غیر از این است که جای نشستن روی صندلی را از دست میدهیم و باید 40 دقیقه بایستیم یا روی زمین بشینیم؟ یا مثلا یک هزینه چند هزار تومانی شستن لباس بپردازیم؟اگر خود شما یا فرزند شما به جای این فرد روی زمین افتاده بودید چه میشد؟ واقعا دوست دارید اگر شما به زمین افتادید مردم از روی شما بدون توجه رد شوند؟ یک لحظه به جای خانواده آن فرد باشید که شب هنگام بعد از ورود این فرد به منزل چه حسی خواهند داشت؟تصویر ذهنی شما به عنوان یک مخاطب بیرونی بعد از دیدن این واقعه از جامعه چه تغییری خواهد کرد؟ آیا به جامعه خود بدبین نخواهید شد؟ آیا در کل نگرانی شما از سلامت فرزندان و اعضای خانواده خود بیشتر نخواهد شد؟سوالات بالا به شما کمک خواهد کرد برای تصمیمات خود از سه منظر وضعیت را تحلیل کنید. اول از همه بدترین(بهترین) اتفاقی که پس از تصمیم شما خواهد افتاد را تعیین کنید. دوم اینکه زاویه نگاه خود را تغییر دهید و موقعیت را از نگاه دیگران نیز تحلیل کنید. سوم اینکه از بالادست نیز به موضوع نگاه کنید و تبعات زنجیرهای و بلند مدت تصمیم خود را نیز تحلیل کنید. در کنار موضوع بالا باید دقت داشته باشیم که تصمیمات ما در زندگی هم بر دیگران و هم بر خود ما اثر خواهد گذاشت. به عنوان مثال در موردی که در بالا اتفاق افتاد. احتمالا علاوه بر فردی که زیر دست و پا ماند، مردمی که این کار را کردند نیز آسیب زیادی خواهند دید و آرامش روحی و روانی آنها نیز مخدوش خواهد شد. احتمالا همان افراد نیز شب در خانه ماجرا را برای خانواده خود تعریف میکنند و از بدی روزگار و خطرناک بودن جامعه نگران خواهند شد. بنابراین به بهای یک لحظه آسایش، آرامش خود را نفروشید.پینوشت: این نوشته را حدود یک سال پیش نوشتم. اما متاسفانه اوضاع تغییر خاصی نکرده است و مجدد اینجا نیز منتشرش کردم. |
مولفههای بنیادین تکامل فرهنگی در بحث از "تکامل فرهنگی"[ 1 ]ابتدا باید پرسید "تکامل" و "فرهنگ" هر کدام چه معنایی دارند. تعریف فرهنگ بسیار دشوار و پرمناقشه است، اما برای بحث کنونی ما، همان تعریفی که ادوارد تیلور از فرهنگ ارایه کرده است، کفایت میکند: "فرهنگ یا تمدن، به معنای موسع آن، کل مجموعه پیچیده ای از دانش، باور، هنر، اخلاق، قانون، عرف و هرگونه توانایی و عادت دیگری است که انسان، به عنوان عضوی از جامعه، آن را به دست آورده است."[ 2 ] اما "تکامل" چیست؟ تکامل یک اصطلاح فنی است که به طور جدی از قرن 18 و 19 شکل گرفت و به صورت یک سیستم نظری نسبتا منسجم توسط لامارک و داروین مطرح شد. تعریف "تکامل" نیز مانند "فرهنگ" دشوار و مناقشه آمیز است و بحثی فنی می طلبد، اما همین قدر باید به خاطر داشت که ما در اینجا تعابیری چون "کامل شدن" یا "حرکتی رو به پیشرفت" را مراد نمی کنیم. بلکه منظور ما عمدتا ناظر به "تطور و تحول تدریجی" است.حال باید پرسید "تکامل فرهنگی" چیست؟ در این میان دو شیوه را می توان مطرح کرد: یکی از شیوههای ورود به بحث، این است که ابتدا از چیستی "تکامل زیستی" و قواعد و مولفه های آن بپرسیم و همین کار را در عرصه فرهنگ نیز مشابه سازی کنیم و با سنجش مابه ازاءها، یک سیستم مشابه در مورد تکامل فرهنگی ارایه کنیم. این همان کاری است که از زمان داروین هم مطرح بوده و حتی خود داروین نیز درباره تکامل زبان و امور فرهنگی مطالبی مطرح کرده است و بعد از آن، هربرت اسپنسر[ 3 ]مباحثی را بیان می کند و رفته رفته این چارچوب شکل میگیرد، تا اینکه ایده جدیدی توسط زیست شناسی به نام ادوارد ویلسون[ 4 ] تحت عنوان "زیستجامعهشناسی" [ 5 ] مطرح می شود که در آن تکامل فرهنگ را نتیجه تکامل زیستی می داند. او در کتاب معروف خود "در باب طبیعت انسان"[ 6 ] می کوشد سرشت انسان و جامعه انسانی را از طریق "زیستجامعهشناسی" تبیین کند. استدلال ویلسون این است که تکامل در خصوصیاتی مانند سخاوت، از خودگذشتگی، پرستش و حتی رابطه جنسی، ردپای خود را برجای گذاشته است. به طور کلی، طبق نظریه او، بسیاری از رفتارهای اجتماعی و فرهنگی ما منش تکاملی دارند و توسط انتخاب طبیعی (و مولفه هایی که در تکامل زیستی مطرح است) کنترل می شوند و از دل آن چارچوب برآمده اند. گویی تکامل فرهنگی در راستای تکامل زیستی است و حتی شاید نتوان میان این دو، تفکیک و مرزبندی خاصی قایل شد.شیوه دیگری که برای تکامل فرهنگی می توان در پیش گرفت، این است که برای هر سیستم تکامل یابنده ای، یک تعمیم کلی ارایه دهیم: یعنی مثلا از زیست شناسی الگو بگیریم، یا به لحاظ منطقی تحلیل کنیم که تکامل مدنظر ما در چه سیستمهای دیگری میتواند رخ دهد و در چه گستره های متفاوت تری از زیست شناسی، از جمله فرهنگ، قابل پیاده سازی است، و با این قاعده، شرایط تکامل فرهنگی را تعریف کنیم. بنابراین در این پژوهش نخست باید ویژگی ها و قواعد تکامل زیستی را کشف کنیم و سپس به تعمیم آن قواعد برای هر چارچوب تکاملی دیگر بپردازیم. در این تحلیل، اصل محرک و به وجودآورنده حرکت تکاملی، تعادل سیستمی و نیروهای درون سیستم است. به تعبیر دیگر، حالت کنونی سیستم، ناشی از نقطه تعادلی انواع نیروها، چارچوبها و قیود سیستم است و آنها هستند که سیستم را به سمت خاصی سوق می دهند تا در میان تعارض نیروها به بهینه ترین وضعیت خود برسد. این شیوه تعریف سیستمی تکامل میتواند به ما کمک کند. اگر ما تکامل را با شرایط خاصی، ویژگی یک سیستم بدانیم، در فرهنگ نیز همین ویژگیها را می توانیم به کار بگیریم.نکته ای که در اینجا وجود دارد این است که در درون سیستمهای تعمیم یافته تکاملی، از هویت[ 7 ] خاصی به نام همانندساز[ 8 ] سخن میرود: بدین یعنی که در این سیستم ها هویتهای خاصی در کنار هم شکل می گیرند که تلاش میکنند موارد مشابه خود را تکثیر کنند. این همانندسازها نقشی اساسی در چارچوب تکاملی خواهند داشت. در فضای زیست شناسی، همانندساز یا تکثیرشونده ها را ژن ها میدانیم. بنا به این توضیحات، میتوان همین همانندسازها را به حوزه فرهنگ نیز تعمیم داد، و زیرساخت ویژه ای برای آن تعریف کرد. از آنجا که در حوزه زیست شناسی نام آن را ژن (یا با تلفظ انگلیسی: ژین[ 9 ]) می نامند، در گستره فرهنگ نیز واژه ای را تعریف می کنند به نام "میم یا مم"[ 10 ] که مابه ازاء همانندسازه است در عرصه تکامل فرهنگی. ممها نیز مانند ژنها، تکثیر می شوند، اما به جای اینکه در موجودات زنده باشند، در "واحدهای فرهنگ"[ 11 ] (ایده ها، باورها، الگو های رفتاری و غیره) هستند.واژه مم برای اولین بار در سال 1976 در کتاب ریچارد داوکینز به نام "ژن خودخواه"[ 12 ] ظاهر شد و تلاشی بود برای اینکه دریابیم چرا برخی رفتارها در جوامع انسانی، علیرغم اینکه از منظر فرگشتی قابل تبیین نیستند، کماکان رایجو متداول اند. سوزان بلک مور[ 13 ] از پیشتازان نظریه ممتیک[ 14 ] در همین راستا ایده ای دارد مبنی بر اینکه به غیر از فضای زیستی و فرهنگی، فضای سومی وجود دارد به نام فضای سایبورگ:[ 15 ] فضایی مرکب از تکنولوژی و زیست. و در آن فضا، همانندسازهای جدید و خاصی وجود دارند که "تیم یا تم"[ 16 ]نامیده می شوند. و ایده اصلی این نظریه این است که چرخش تاریخ در جهت دست به دست شدن سیطره و حاکمیت میان این همانندسازها جابجا میشود، و تا یک دوره ای ژنها بر انسان سیطره خاصی داشته اند، اما و بعد از اینکه انسان واجد تواناییهای فکری گردید، رفته رفته سیطره فرهنگی ایجاد شد و فرهنگ توانست عملا بر ژنها حاکمیت یابد.از دیگر اصولی که باید در سیستم تکاملی تقریر کرد و بدان توجه داشت، شیوه وراثت و انتقال ویژگی هایی است که سیستم در درون خود پدید میآورد. هر سیستمی به مرور زمان در درون خود خصایص جدیدی تولید میکند و بدین طریق در سیر تکاملی قرار میگیرد، و اگر نتواند این خصایص را به نسل بعدی خود منتقل کند، عملا سیستم تکامل یابنده ای نخواهد بود. در واقع، در سیستم زیستی، شیوه انتقال ویژگیهای مهم از طریق ژن ها و آمیختگی ژنی صورت می گیرد، اما در سیستمهای فرهنگی انتقال میم ها_ به منزله مولفه پایه فرهنگ_ از طریق تقلیدکردن و آموزش یا تلفیقی از اینها صورت می گیرد.سوال مهم در اینجا این است که در تکامل زیستی، آیا تنها راه وراثت، وراثت ژنی است؟ لامارک در اینجا نظریه "وراثت ویژگی های اکتسابی" را مطرح می کند، مبنی بر اینکه امکان دارد یک نسل از انسانها از یک جایی، پدر یا مادر، یک ویژگی را به واسطه تکرار، تبدیل به عادت کنند و از طریق عادت شدن این ویژگی، خود این ویژگی به نسل بعد منتقل شود. البته مخالفتهای زیادی با این نظریه صورت گرفت و تا مدتها هم مورد بی مهری قرار گرفت، اما امروزه مورد توجه نیو - لامارکیها قرار گرفته است و مکانیسم انتقال آن را هم به شیوه اپی - ژنتیک[ 17 ] می دانند و قایل اند که اپی - ژنها می توانند ویژگیهای اکتسابی را در کنار ویژگیهای ژنی منتقل کنند. به تعبیر دیگر، بر اساس دیدگاه های اپی - ژنتیکی، موسوم به اپی - ژنتیک رفتاری، تفاوتهای فردی در شخصیت و رفتار را میتوان ناشی از تثبیت ویژگیهای اکتسابی در ژنها دانست.حال اگر همین مطالب را در عرصه فرهنگ نیز بررسی کنیم، آیا انتقال به شیوه وراثت ویژگیهای اکتسابی برای گستره فرهنگی مناسبتر و قابل تبیین تر نیست؟ نکته قابل توجه این است که عمده انتقال و وراثت در عرصه زیست شناسی بین جانداران، انتقال عمودی است: یعنی انتقال از والدین و اجداد به فرزندان. اما در شیوههای تکثیر و انتقال مم در عرصه فرهنگی، ضمن اینکه شیوه عمودی (یعنی یادگیری از والدین به فرزندان) وجود دارد، شیوه افقی یادگیری از محیط پیرامون و افراد دیگری غیر از والدین نیز موثرند. به علاوه، شیوه دیگری مشابه همین افقی به نام شیوه متقاطع[ 18 ] وجود دارد که در آن، علاوه بر محیطهای پیرامون، انتقال از محیطهای دوردست و سایر محیطها نیز به فرزند سرایت می کند و بدین شیوه، توارث فرهنگی صورت می گیرد. - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - *نوشته فوق، مختصری از پژوهش نگارنده به همراه بحث ارایه شده توسط آقای سید مجتبی حسینی، در حلقه پژوهشی گروه فلسفه علم پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که در اردیبهشت سال 1400 ، تحت نظارت دکتر علیرضا منصوری برگزار گردید. بدیهی است مسیولیت هر گونه خطا و کاستی بر عهده نگارنده متن است.[ 1 ] . Cultural evolution [ 2 ] . Primitive Culture , Edward Burnett Tylor , Dover Publications , Year : 2016 , p . 1 [ 3 ] . اسپنسر معتقد بود که میان رشد جوامع انسانی و ارگانیسمموجودات زنده شباهت های زیادی وجود دارد.[ 4 ] . Edward Osborne Wilson [ 5 ] . Sociobiology [ 6 ] . On Human Nature , E . O . Wilson , 1978 [ 7 ] . entity [ 8 ] . replicator [ 9 ] . gene [ 10 ] . "مم ها ( m me ) عبارتند از عادات، رفتارها یا داستان هایی که از شخصی به شخص دیگر، از طریق تقلید، رونوشت برداری می شوند مانند ژن ها، ممها نیز برای تکثیر با هم رقابت می کنند، منتها مم ها مواد شیمیایی نیستند که درون سلول ها قفل شده باشند، بلکه اطلاعاتی اند که از مغزی یه مغزی دیگر، یا از مغز یک کامپیوتر، کتاب، آثار هنری می جهند و به مغز دیگری می روند. ممهای برنده رقابت در سراسر جهان انتشار می یابند و ذهن و فرهنگهای ما را شکل میدهند. ممها گرد هم میآیند و مم - پلکس های ( memeplexs ) بزرگی را تشکیل می دهند. بسیاری از مم - پلکس ها، زندگی ما را ارتقا میبخشند، از قبیل سیستم های مالی، نظری ه ای علمی، نظام های حقوقی، انواع ورزشها و هنرها. اما مم - پلکس هایی هم هستند که بیشتر شبیه عفونت ها یا انگل هایی که از میزبانی به میزبان دیگر می جهند، از قبیل درمانهای قلابی، معبودپرستیها و ویروس های کامپیوتری. ساختار پای ه ای آنها نوعی توصیه یا دستور است مبنی بر اینکه "تکثیرم کنید!" (ر.ک. کتاب "آگاهی"، سوزان بلکمور، ترجمه رضا رضایی، ص 166 ).[ 11 ] . units of culture [ 12 ] . ژن خودخواه، ریچارد داکینز، ترجمه دکتر جلال سلطانی، انتشارات مازیار.[ 13 ] . Susan Blackmore [ 14 ] . ' Meme theory ' or ' Memetic theory '[ 15 ] . Cyborg Space [ 16 ] . Temes [ 17 ] . epigenetics [ 18 ] . cross |
فرق افکار متفاوت فرهنگ عمومی و جغرافیایی یکسانشرایط زیستی و مادی متفاوت مکان اجتماعی و زمانی یکساننگاههای متفاوت چشمهای یکسانانسانهای متفاوت آدمهای یکسانفرق فرهنگ رونق بخشی به قامت زندگی اجتماعیاگر واژه و فرهنگ "فرق"، اختراع و استفاده نمیشد، زندگی اجتماعی و حتی زندگی فردی انسانهای زنده، در جغرافیای گستردهی تمدن، دچار دستخوش و تغییر بنیادی میشد.وجود وجه افتراق در اجتماع و اذهان عمومی، مثل مادهی شیمیایی ای است که از عناصر تلقین، پیروی کردن، اطاعت و تمدن ساخته شده است که هر روز، هر ساعت و هر دقیقه، به صورت خواسته یا ناخواسته، خودآگاه یا ناخود آگاه به قامت زندگی فردی و اجتماعی مان و جهان بینی و نگرش فردی و اجتماعی مان تزریق میکنیم.شاید همین "وجه افتراق" های دردناک باعث شده که ملل متمدن دوام بیاورند.شاید همین "وجه افتراق" در اذهان عمومی و شیوهی زندگانی اکثریت جامعه رخنه کرده و مسبب تولد "پیروی کردن و اطاعت" بی چون و چرا و "عدم پرسش از اصول" بنیادی زندگانی شده است تا اکثریت "عادت" کنند و وضع زندگانی خود را به صورت پیشفرض بپذیرند و در بعضی از جوامع، حتی "پرسشگری" در برابر مسایل اعتقادی را بر خلاف مشیعت خداوندگار بدانند.این عقیده، یعنی قبول کردن وجود "وجه افتراق" در چارچوب مسایل مادی و معنوی در اکثریت، باعث متولد شدن اقلیتی مظلوم و پرسشگر میشود که با سلاح "انتقاد" و "شک" به جنگ با فهم عمومی و مشترک جامعه شان میروند و از جامعهی خود طرد میشوند.همیشه، پرسشهای اساسی که از نظر جهان بینی، اعتقادی و حتی سبک زندگی، برای نسلهای بعد به صورت راهگشا و چراغ راه عمل میکنند، در زمان نامناسب و جغرافیای نامناسب اتفاق میافتد و بیان میشود.پارادوکس شیرین محیط زندگانی و فهم شخصی فرد پرسشگر!آیا میتوان امید داشت که روزی برسد تا مکان و جغرافیای زندگانی فرد پرسشگر و نخبه، با فهم او مطابق باشد؟ |
پارافیلا پارافیلیا شامل رفتارهای جنسیای است که از نظر جامعه، ناخوشایند، غیرطبیعی و غیرمعمول هستند. رایجترین انواع پارافیلیا، بیماری پدوفیلی یا کودککامی (میل به رفتار یا رابطه جنسی با کودکان)، بدننمایی (نمایش اندام جنسی در برابر افراد غریبه)، تماشاگری جنسی یا چشمچرانی، و تنمالی (لمس دیگران بدون رضایت آنها) هستند. در مقابل، یادگارخواهی یا فتیش (میل به موجودیت بیحرکت)، خودآزاری جنسی، دیگرآزاری جنسی و دگرجنسپوشی (برانگیختگی جنسی با پوشیدن لباس جنس مخالف) کمتر شایع هستند. برخی از این رفتارها غیرقانونی هستند و بیشتر افرادی که تحت درمان اختلالات جنسی هستند، اغلب بهخاطر رفتارشان دچار مشکلات قانونی شدهاند. باید بدانید طبقهای با عنوان "دیگر اختلالات جنسی ویژه" در زیرمجموعه پارافیلیا قرار میگیرد که به مواردی اشاره دارد که تاکنون نامی برای آنها تعریف نشده است مانند حالتهایی که با جسد، ادرار و تماسهایتلفنی مستهجن سروکار دارند. |
قضاوت آخ که قضاوت چه حالی داردمخصوصا که بدون صدا باشدبه این صودت که لبها بسته باشندزبان در دهان نچرخدحتی زمزمه هم نباشدکاملا نامحسوستنها عضو مشغول به کارمغزت باشد البته نهیک عضو هست که کاریاش نمیشود کردهمان که قدیمیترها گفتهاند به هیچ وجه نمیتواند دروغ بگویداصلا انگار از بنیانی متفاوت ساخته شده استانگار که مواد اولیهاش را از سرمینی دیگر آورده باشندانگار که قلب مستقیما بر آن حکمفرمایی داردبدون اجازهی حتی ذرهای دخالت از جانب مغزچه سریستنمیدانماصلا بحثمهم چیز دیگری بودقضاوت. |
قضیه، جدیتر از یک حکم فقهی یا اخلاقی است بررسی ت ثیر فرهنگ غرب بر فرهنگ مامریم محمدی، ورودی 98 کارشناسی مهندسی و علم موادچرا دوباره این حرفهای کلیشهای؟! احتمالا تیتر نشریه را که دیدهباشید و شانس آوردهباشیم و به این جای نشریه رسیدهباشید، ذهنتان سمت این سوال رفته که "چرا این موضوع؟ بس نیست؟" عکس از sharon mccutcheon حقیقت ماجرا این است که قضیه بغرنجتر از یک حکم فقهی یا اخلاقی است. ارتباط دختر و پسر، از آنجا که یک پدیدهی اجتماعی و فرهنگی است به طور مداوم در برهمکنش با سایر پدیدهها و اتفاقات جامعه است از اقتصاد و فرهنگ و سیاستگذاریها و باور عموم ت ثیر میپذیرد و بر همهی اینها تاثیرگذار نیز هست. با موثرترین و مهمترین نهاد جامعه یعنی خانواده، ت ثیر و ت ثر دارد و مخلص کلام اینکه این موضوع و دیدگاههای پیرامونش، بسیار بسیار مهم هستند. پرواضح است که مسیلهای اینچنینی، نیاز به موشکافی و ریزبینی در پرداخت دارد نه پرداختهای غیرحرفهای، که گوشمان پر است از اینها! از حرفهای فمینیستها و تکبعدی نگاه کردنشان به سیستم پیچیدهای به نام انسان بگیرید تا بعضی دیگر که با بهرسمیت نشناختن موضوعاتی که شاید قبلترها موضوعیت کمتری داشتهاند، کار را دشوار کردهاند و خلاصه هر دو سر طیف، حرفهای نبودهاند.حرف ما اینجا صرفا یک نگاه است به آنچه که غربیها در این مسیله رقم زدهاند. لابد میپرسید ربطش به ما چیست؟ جواب یک کلمه است: جهانیسازی. پیرو هستیم یا پیشرو؟! هیچ فکر کردهاید؟شکست ما از آن زمان بود که "ما میتوانیم" برای بعضیها، یک جملهی دکوری و ناملموس شد. این ذهنیت، شکل گرفتهی امروز و چند روز پیش نیست و قدمتی چند صدساله دارد. دقیقا از همانجا که همهی تکنسینها و پزشکها و حتی ادوات نظامی ما، - در خوشبینانهترین حالت - از "فرنگ" میآمد. شکست ما در برابر غرب و فرنگیها، از همین روند جهانی سازی منفعل شروع شد. آنجا که هر لحظه، هویتمان، بی سپر و سلاح، تحت ت ثیر این جهانیسازی قرار گرفت. هر چیز وارداتی را مناسبتر و باکلاستر دانستیم و از لباس مارک تا فرهنگ، پیرو شدیم نه پیشرو!بگذریم. خلاصه که غرض ما از پرداختن به آنچه غربیها در این زمینه رقم زدهاند روشن شد: ما در روند جهانیسازی و جهانیشدن قرار داریم و به دلایل عمدهای که اتفاقا سبقهی تاریخی هم دارند، به طور مفرط، تحت ت ثیر فرهنگ غرب هستیم. پس برای شناخت فرهنگ خودمان، چه بسا که مطالعهی آنچه در غرب رخ داده، موثر باشد.اول بگویید فلسفهتان چیست؟احتمالا تا به حال این جمله را شنیدهاید: "اختلاف ما در مبانی است!" این، کل حرف ماست. اینکه شما در نهایت به مشهد میخواهید برسید یا به شیراز، معین میکند که از کدام راه بروید. پس "هدف" مهم است، نوع نگاه شما به جاده مهم است، نوع برخورد شما با حوادث احتمالی و شب و روز جاده مهم است. پس "سبک و مدل زندگی" مهم است. و هزاران حرف منطقی و احتمالا کلیشهای دیگر که شنیدهاید . نوع جهانبینی ما با غرب، متفاوت است و گریزی از این واقعیت نیست.روانشناسان میگویند اتفاقا همین بینشها و نوع جهانبینی ماست که چیزی به نام "گرایش" را در ما پدید میآورد و همین گرایشها هستند که منجر به تولید "رفتار" میشوند. احتمالا گرایش و رفتاری که برآمده از نوع بینش و جهانبینی غربی است، قابل حدسزدن باشد. امانیسم (انسان محوری)، اصالت لذت، اصالت تجربه، سرمایهداری و هزار و یک "ایسم" دیگر! که با یک دقت ساده میتوان فهمید سیستمها و زیرنظامهای غربی، بر مبنای کدام یک از این بینشها چیده شده و انسانها در هر کدام، باید چه رفتاری "تولید" کنند تا در آن سیستم، موفق به حساب بیایند. بنابراین، این ایسمها، گرچه کمی حوصلهسربر به نظر میآیند اما حقیقتا مهم و موثر هستند.ایسمها چه ربطی دارند؟!الان جواب این سوال واضح است! ایسمها چه ربطی به روابط دختر و پسر دارند؟! اصالت لذت، قوانینش را مطابق "خواست و رضایت خداوند متعال" میچیند؟ حتما میگویید خندهدار است! امانیسم (اصالت انسان)، گرایشها و رفتارها را بر اساس "معادباوری و اعتقاد به غیب" بازتولید میکند؟ قطعا نه! قضیه روشن است. "مشهد رفتن" جادهی الف را میطلبد و شیراز رفتن، جادهی دیگر را! و همین است که "اختلاف ما، در مبناست" و اگر مبناگرا شویم، شاید امیدی باشد که با هوشمندی، روند جهانیشدن و جهانیسازی را طی کنیم وگرنه، چک سفید امضایی دست ما نیست و بعید نیست که رضایت خدا و دنیا و آخرت را، جمیعا از دست بدهیم. خلاصه که باید چشمهایمان را باز کنیم. |
توجیه اخلاقی تجاوز - قسمت دوم آموزش اخلاقی جامعه در مورد تجاوزتو بد هستی.تو با تجاوز مشکل نداری.وگرنه حاضر بودی بمیری .توجیه اخلاقی تجاوز 1 این نگاه کل جامعه است. نه تنها یک برنامه تلویزیونی. جامعهای که مرد در قبال عمل تجاوز مسیولیتی ندارد. همه تقصیر و گناه به عهده زن است.این که یک قاتل و متجاوزبرای جرم خود توجیه اخلاقی بیاورد،قابل درک است.ولی این که مجریان و سازندگان برنامههای آموزشیکه وظیفه شان اصلاح باورهای اشتباه جامعه است،به این توجیه اخلاقی دامن زده، بخش سنگینی از بار گناه را به دوش قربانیان بیندازند،یک جرم آگاهانه، عملی غیراخلاقی و غیرقابل گذشت است.مردان دوست ندارند خود را متجاوز بدانند، آنها برای این که وجدانشان سرزنش شان نکند، دوست دارند فکر کنند آن دختر هم ته دلش این کار را دوست دارد (وگرنه اجازه نمیدهد یا خودش را میکشد).تعریف تجاوزتجاوز فقط انجام عمل جنسی نیست. تجاوز هر رفتاری است که بدون رضایت طرف مقابل انجام بگیرد. از نگاه کردن و صحبت تا عمل جنسی.به فرزندان خود چیزی یاد ندهید!همه ما میدانیم که فرهنگ و باورهای جامعه دختران را مقصر اصلی تجاوز میداند. خیلی از خانوادهها حتی، حق را به دختران خود نمیدهند. چون اینطور یاد گرفتهاند.از طرفی هم پسران خود را بدون احساس مسیولیت در قبال رفتار جنسی خود بزرگ میکنند.پسرانی که آموزش دیدند که هیچ کنترلی بر عملکرد خود ندارند.به دختران یاد دادهاند که شما مقصر هستید. شما مسیول رفتار مردان هستید.جامعهای که فقط توجیه اخلاقی را یاد گرفته است و نه اخلاق را.جامعهای که متخصص نداردهر جامعهای به روانشناس و جامعه شناس برای شناخت وتصمیم گیری در مورد این مسایل نیاز دارد. افرادی که تحت تاثیر حرفها و احساسات قرار نگیرند. افرادی که هر توجیه اخلاقی قانعشان نکند و گول برچسبهای مدبرانه را نخورند.افرادی که صلاحیت این را داشته باشند که جامعه را آگاه کنند.کسانی که بتوانند واقعیتها را با صدای بلند بگویند و به گوش مردم برسانند. آنقدر پشت تریبونها صحبت کنند که مردم دورترین نقاط هم صدای آنها رابشنوند.افرادی که آنقدر به حرفه شان تعهد داشته باشند که باورهای اشتباه را ترویج نکنند.جهت مطالعه سایر مقالات اینجا کلیک کنیددکتر فایزه خانلرزاده روانشناس |
"فرهنگ بیچرا"، عارضه ایرانیان محمد مختاری، شاعر و نویسنده ایرانی که در سال 77 در پروژه قتلهای زنجیرهای به قتل رسید، یکی از روشنفکرانی بود که علاوهبر تحقیقهای گسترده در حوزه فرهنگ و ادبیات ایران (به خصوص شعر)، با رویکرد تفکر نقادانه(یا سنجشگرایانه) به طرح مطالبی در خصوص سنتها و عادتهای رفتاری و فرهنگی ایرانیان پرداخت. هرچند که نزدیک به 23 سال از قتل مختاری میگذرد، اما با مروری بر مطالب نگارش شده وی به خصوص مجموعه مقالاتی که در کتاب "تمرین مدارا" منتشر کرده است، میتوان اینگونه مطرح کرد که هنوز بسیاری از مسایلی که مختاری به آنها پرداخته بود به عنوان چالشهای اساسی جامعه ایران بوده و ضروری است آنها را مورد بررسی و بازبینی قرار داد. هدف این نوشتار بازخوانی مقاله "فرهنگ بیچرا" نوشته محمد مختاری با در نظر گرفتن وضعیت کنونی جامعه ایران است. این مقاله در کتاب "تمرین مدارا" در سال 1377 منتشر شده است. امید است که در کوران اتفاقات این روزهای جامعه ایران و تنازعهایی که بین گروهها و افراد در محیطهای مختلف در جریان است، قدری ت مل و تدبر در شیوه رفتار خودمان صورت بگیرد تا دچار آنچه به عنوان "ساختاستبدادی ذهن" نامیده میشود، نشویم.به نظر مختاری "نپرسیدن" در بین ایرانیان مس لهای است که نه تنها برآمده از مناسبات مسلط جامعه بوده، بلکه به حفظ این مناسبات نیز کمک میکند. این عارضه در تمامی جوانب خود را نشان میدهد از محیط خانواده به عنوان یک اجتماع کوچک گرفته تا کلانترین سطح ممکن که مناسبات بین حکومت و مردم را رقم میزند، ما ایرانیان تقریبا در تمامی دورهها دچار عارضه "نپرسیدن" بودهایم.مختاری در مقاله "فرهنگ بیچرا" با مدنظر قرار دادن مقوله سانسور در جامعه ایران که یکی از نتایج آن خودسانسوری است، به طرح یک مس له اساسی پرداخته و آن را عارضه "نپرسیدن" مینامد. به نظر مختاری "نپرسیدن" در بین ایرانیان مس لهای است که نه تنها برآمده از مناسبات مسلط جامعه بوده، بلکه به حفظ این مناسبات نیز کمک میکند. این عارضه در تمامی جوانب خود را نشان میدهد از محیط خانواده به عنوان یک اجتماع کوچک گرفته تا کلانترین سطح ممکن که مناسبات بین حکومت و مردم را رقم میزند، ما ایرانیان تقریبا در تمامی دورههای تاریخی دچار عارضه "نپرسیدن" بودهایم. البته در مقاطعی جریانهایی بر این نظم مسلط غلبه کردند و تحولاتی چون انقلاب مشروطه، نهضت ملی شدن صنعت نفت، انقلاب سال 57 و جنبشهای دانشجویی و زنان در طول سالهای اخیر شکل گرفته و بعضا توفیقهایی نیز به همراه داشته است. اما همچنان این نظم مسلط خود را به شکلی نشان داده، به طوری که برخی از این تحولهای مذکور نیز دچار نظم مسلط مربوط خود شدند و افرادی بودند که طرح پرسش و نگاه انتقادی به رفتارها و کنشها را آسیبزننده به جریان، نهضت، جنبش و یا انقلاب بیان کردند و عملا یک فضای سانسورکننده را به وجود آوردند."پرسیدن ریشه تفکر انتقادی است"، محمد مختاریمثلا حکومتها باب نقد به خود را میبندند و طرح مسایل انتقادی را به نوعی صدای دشمن، آسیبزننده به امنیت ملی میدانند و منتقدان خود را خودفروخته میخوانند. حتی برخی گروههای سیاسی مخالف حاکمیت هم به بهانه سوءاستفاده حکومت از انتقادهای وارده به ایشان، فضای نقد به خود را میبندند.این وضعیت در حالی است که مختاری معتقد بوده است که "پرسیدن ریشه تفکر انتقادی است" و پرسیدن را نه به عنوان یک امکان بلکه به عنوان یک حق متذکر میشود. ساختی که مختاری از آن سخن گفته در مقابل تفکرات مختلف "حق حضور و نظر و ر ی و انتخاب و پرسش و تعیین سرنوشت" دارد و هیچ کس نمیتواند فرد را از این حق دور نگه دارد و عرصه را برایش تنگ کند. مثلا حکومتها باب نقد به خود را میبندند و طرح مسایل انتقادی را به نوعی صدای دشمن، آسیبزننده به امنیت ملی میدانند و منتقدان خود را خودفروخته میخوانند. حتی برخی گروههای سیاسی مخالف حاکمیت هم به بهانه سوءاستفاده حکومت از انتقادهای وارده به ایشان، فضای نقد به خود را میبندند. مختاری در این خصوص نیز بیان میکند که "ما هم به دلایل و بهانههای مختلف از نقد خود سرباز میزدهایم و پرهیز میکردهایم و پرهیز میکنیم. مثلا بسیاری از گروههای سیاسی در این چند دهه، عملا باب انتقاد از خود را مسدود میکردهاند. بدین بهانه که مخالفان سواستفاده کنند". حتی این مطلب در خانواده هم خود را نشان میدهد. مثلا ممکن است فرزندان برخلاف نظر خانواده خود به برخی رفتارها، آیینها و اصول از پیش تعیین شده رویکرد انتقادی داشته باشند، اما نظم مسلط خانواده به آنها فشار میآورد که آنگونه که برایشان تعیین شده رفتار کنند و مایه آبروریزی خانواده و بزرگان خود نشوند.در نتیجه باب گفتگو عملا با چنین رویکردی کاملا بستهنگه داشته میشود. هرگروه با هر رویکردی، اصولی دارد که نباید در صحت و سقم آنها تشکیک گردد تا مبادا آنها از نیل به اهداف اصلی باز دارد. دیدگاهها، نظریهها و عملکرد گروهها و افراد به هیچ وجه امکان نقد شدن ندارد. از بد حادثه نیز به صورت خواسته و یا ناخواسته یک سد محکم نیز برای عدم گشایش بحثها به وجود میآید و افراد منتقد یا پرسشگر برچسب حمایت از سایر گروهها را میخورند یا مورد تمسخر و تخطیه قرار میگیرند. بدترین وجه مقابله با منتقدین، دگراندیشان و یا پرسشگران برخورد احساسی با آنها به واسطه تجربههای تلخ گذشته است. شاید بتوان گفت که مختاری در اینجا این نکته را متذکر شده است که "جامعهای که پرسشو گفتوگو را نهادی نمیکند، هیچگاه اپوزیسیون در معنایی که در دموکراسی وجود دارد، نخواهد داشت. هر طرح نظری بالمآل آدم را به درونی و بیرون تقسیم میکند. دافعه همیشه قویتر و وسیعتر از جاذبه عمل میکند".لازم به نظر میرسد که شهروندان جامعه نسبت به ریشههای رفتاری خود آگاه شوند و عملکرد و تفکر خود را در قدم نخست به بوته آزمایش بگذراند و در جهت ترویج آن در جامعه اطراف خود فعال شوند. شاید بتوان اینگونه ادعا کرد که جامعهای به دموکراسی نمیرسد مگر اینکه پیشنیازها یک جامعه دموکرات را تمرین و خود را به آن ملزم کرده باشد.در جامعه دموکراتیک مدنظر مختاری، پرسیدن نیازی به جسارت و قدرت ندارد، بلکه یک حق و رفتار طبیعی است و هر فرد یا گروهی باید نسبت آن آگاه و پذیرنده باشند. پرسشها نیز از خردترین تا کلانترین مسایل باید وجود داشته باشد. یعنی تنها حکومت نیست که باید نسبت به پرسشها پاسخگو باشد، بلکه تمامی افراد و گروهها این اصل را باید برای خود در نظر داشته باشند که پرسیدن حق آنها و پاسخگو بودن در قبال نظریات و عملکردشان وظیفه آنهاست و نباید برای فرار از پاسخ بهانهای را بیافریند یا از اتفاقی سوءاستفاده احساسی کنند. مختاری در تکمیل این مبحث عنوان میکند که "شایستگیهای انسانی در پذیرش بیچون و چرای ساختها و ارزشها نیست. بلکه در درک آگاهانه و آزادانهی ساختها و ارزشهاست. جامعه شایستهی انسانی، جامعهای است که توانسته باشد امکان نقد تمام "مفروضات" را برای همگان فراهم آورد".لازم به ذکر است که نظریه "فرهنگ بیچرا" مربوط به دهههای اخیر نبوده، بلکه شاید بتوان از آن به عنوان سنت یا آیینی نام برد که شالوده اصلی آن از دوره ساسانی شکل گرفته و در جوانب مختلف فرهنگی از امثال و حکم گرفته تا اشعار نمودهایی از آن نشان داده شده است. در نتیجه لازم به نظر میرسد که شهروندان جامعه نسبت به ریشههای رفتاری خود آگاه شوند و عملکرد و تفکر خود را در قدم نخست به بوته آزمایش بگذراند و در جهت ترویج آن در جامعه اطراف خود فعال شوند. شاید بتوان اینگونه ادعا کرد که جامعهای به دموکراسی نمیرسد مگر اینکه پیشنیازهای یک جامعه دموکرات را تمرین و خود را به آن ملزم کرده باشد. اهمیت توجه به این مطلب را در سخن پایانی مختاری در مقاله "فرهنگ بیچرا" میتوان اینگونه ذکر کرد که "ت ثیر نهادی این ساخت دیرینه چندان است که برای برقراری آزادی نیز به استبداد متوسل شویم. جالب توجه است که برخی از اندیشمندان ایرانی هم که سالهای سال در اروپا زیستهو اندیشیدهاند، فضلشان هم برای من محترم است، وقتی به اظهار نظر در مورد جامعه ما میپردازند و نسخههایی برای ما میپیچند، به اقتضای پرورش استبدادی دیرینه میگویند دموکراسی را باید به زور در ایران برقرار کرد!".در پایان نیز خاطر نشان میگردد نگارنده این مطلب در عین اینکه به دنبال طرح نظرات خود به عنوان یک "حق" انسانی بوده، در پی پذیرش مسیولیت "پاسخگو بودن" در قبال سوالهای پرسشگران و نظرات منتقدان است. در نتیجه اگر باب گفتگویی بر پایه اصول سنجشگرایانه شکل بگیرد، کمک شایانی در تمرین "پرسیدن"، "شنیدن" و "تدبر کردن" خواهد بود. |
سوءظن پیشفرض در قانون و فرهنگ ما نمیدانم که تا به حال شما هم به این موضوع فکر کردهاید یا نه؟ جامعهی ما معمولا بدترین پیشفرض را در روابط اجتماعی،قوانین و . در نظر میگیرد. گویا گزارهی "همه بیگناهند تا زمانی که جرمشان اثبات شود." در قانون و فرهنگ ما برعکس معنی میشود قوانین ما حداقل با پیشفرض سوءظن به افراد نوشته شدهاند.برای مثال اگر شما در دانشگاه دولتی درس بخوانید و بعد از 4 سال درستان به اتمام برسد،اگر پسر باشید و به خدمت نرفته باشید (چیزی مشابه اکثریت جامعه که بعد از دبیرستان کنکور میدهند)،در هنگام فراغالتحصیلی هیچ چیزی به شما نمیدهند،حتی یک برگه (بدون هیچ ارزش قانونی) که نشان دهد که شما این دوره را گذراندهاید،مطلقا هیچ چیز! باید 2 سال بروید به خدمت سربازی و بعد از آن با کارت پایان خدمت برای گرفتن گواهی موقت تحصیلی بازگردیدچون اگر به شما گواهی/مدرک تحصیلی داده شود،ممکن است شما از آن سوء استفاده کنید.مثال بعدی میتواند کپی گرفتن از چیزی مثل کارت ملی هوشمند باشد کارتی که یک تراشه درون آن قرار داده شده و قرار بوده روند بروکروسی را از بین ببرد،خود به چرخه کاغذبازی اضافه شده است، چرا که قوانین متناسب با تکنولوژی یا صرفا همین ایجاد کارت هوشمند به روزرسانی نشدهاند.یا حتی میتوان روال دریافت یک وام را در نظر گرفت که شرایط بسیار پیچیده و بروکراسی فراوان دارد، اما از آن طرف تعداد زیادی بدهکار بانکی داریم .از این دست قوانین در کشور ما زیاد است، که معمولا برای اتفاق نیافتادن یک مورد خاص، کلا یک رویهی طولانی طراحی و اجرا میشود. اما از بد روزگار راههای زیادی برای دور زدن آنها وجود دارد. من فکر میکنم قوانین و رویههای قانونی نیاز مبرم به بازنگری و طراحی مجدد دارند. |
چگونه در مسیر توسعه گام برداریم؟ نسخه خلاصهشده این یادداشت در تاریخ 1398 / 07 / 26 در کانال تلگرامی "شبکه توسعه" منتشر شدهاست. نقش و مسیولیت ما در توسعه جامعهبه نظرم، "اصلاح بنیادین و پایدار" جامعه صرفا طی فرآیندی "از پایین به بالا" که از بطن مردم شکل بگیرد امکانپذیر است. حتی اگر معتقد باشیم اصلاح جامعه باید از بالا و توسط مسیولان صورت بگیرد، در صورتی که آنها در این راستا گام برندارند، باز هم مجبوریم یا به "نق زدن" اکتفا کنیم و یا خودمان دست به کار شویم. تاکنون، بطن جامعه عمدتا به "نق زدن" (که واکنشی احساسی و بیفایده است) و بیشتر اندیشمندان نیز عمدتا به "نقد کردن"[ 1 ] یا "انتشار محتوای اندیشمندانه" (که بسیار مفید، اما ناکافی هستند) اکتفا کردهاند. چه باید کرد؟به نظر، باید فرایند ایجاد آمادگی و شرایط لازم برای اصلاح از پایین به بالای جامعه (اصلاحات مدنی) را آغاز کنیم. برای این مهم، به دو تغییر کلی نیازمندیم: اصلاح فردی و نهادسازی.الف) اصلاح فردی شامل موارد زیر است: 1 - افزایش سطح آگاهی (مطالعه، آشنایی با تاریخ ایران، عبرت گرفتن از شکستهای پیشینیان، چگونگی متحول شدن جوامع موفق، دیدگاه صاحبنظران درباره مسایل جامعه، اصلاح نگرشهای ضد توسعه و غیره) 2 - تمرین و یادگیری مهارتهای توسعه (مهارتهای همکاری، همشنفتی[ 2 ]، پذیرش و تحمل دیگری، مدارا، تفکر انتقادی و غیره) و همچنین، دگرگشت شخصیت ایرانی[ 3 ].همانطور که پایولو فریره (صاحبنظر شناخته شده آموزش و پرورش) توضیح میدهد، از نظام آموزشی رسمی نمیتوان انتظار داشت که آغاز کننده فرآیند اصلاح جامعه باشد، زیرا پیش از این که جامعه در مسیر اصلاح قرار بگیرد، نظام آموزشی رسمی بازتاب دهنده "ایرادهای فرهنگی بطن جامعه" و "منافع جریانهای ذینفوذ بالادستی" است و جز این هم نمیتواند باشد[ 4 ].ب) نهادسازی:خارج شدن از حالت "اتمیزه" یا "سلولهای مجزا" و سازمانیافتن در قالب گروههای کوچکی که در راستای اهداف مشترک (کتابخوانی، محیط زیست، فقرزدایی، اطلاعرسانی و غیره) با هم همکاری میکنند[ 5 ].شبکهسازی ریشهایشبکهسازی ریشهایاز آنجا که کسب و ارتقاء مهارتهای توسعه(همکاری، تفکر انتقادی، مدارا، پذیرش دیگری و غیره)، به ضرورت، مستلزم "تمرین کار گروهی" بوده و امکان ندارد که کسی بتواند با مطالعه، تفکر، عبادت و چله نشینی صرف، در این عرصه توفیقی به دست آورد، روش و مسیر "اصلاح فردی" و "نهادسازی" در واقع یک مسیر واحد است. یعنی افراد طی این مسیر، هم مهارتهای توسعه را کسب و تقویت میکنند و هم از حالت "اتمیزه" خارج شده و به یک جامعه مدنی مرتبط و هماهنگ تبدیل میشوند. در رابطه با این مسیر نکات مهمی وجود دارد که حتما باید لحاظ شوند: 1 - ضروریست که این گروههای کوچک به صورت خوشهای با هم در ارتباط باشند (فضای مجازی برای این کار فرصت و امکانات خیلی خوبی فراهم آوردهاست). یعنی در عین حالی که به صورت مستقل تصمیمگیری و فعالیت میکنند، اما با هم در ارتباط بوده، از فعالیتها و برنامههای یکدیگر مطلع بوده و برخی برنامههای مشترک نیز داشتهباشند. 2 - موضوع فعالیت گروههای فعال اجتماعی هر چه که باشد، به هر حال باید بخشی از زمان و انرژی خود را به مطالعه و افزایش سطح آگاهی (هم در خصوص فعالیتی که به صورت تخصصی انجام میدهند و هم در مورد اصلاح جامعه) اختصاص دهند. 3 - لازم است اجزاء این "شبکه مویرگی" با اندیشمندان و صاحبنظران ارتباط تعاملی و سازمانیافتهای برقرار کرده و در تصمیمگیریها به نقطهنظرات و توصیههای عالمانه و هماهنگکننده آنها توجه داشتهباشند.شبکه ارتباطی مویرگیشبکه ارتباطی مویرگی 4 - مهم است که این مسیر و سازمانیافتگی (چه در سطح خرد و چه در سطح کلان) با نیت و جهتگیری "اصلاحگرانه" طی شود. در غیر اینصورت، مهارتهایی که کسب میشوند و شبکهای که ایجاد میشود صرفا کارکرد و قابلیت تخریبی خواهد داشت و نه توسعهای. 5 - وقتی ویژگیهای فردی (آگاهی، نظام اندیشگری، شخصیت و عادات رفتاری) و سازمانیافتگی جمعی از سطح مشخصی نازلتر شود، بطن مردم خاصیت "استبدادزایی" پیدا میکنند. اتفاقی که به نظر میرسد طی هزاران سال زندگی تحت استبداد، در مورد ما ایرانیان رخ داده و باعث شده برخی صاحبنظران از بازتولید استبداد، جامعه استبدادی (مستقل از ویژگیهای حکومت)، چرخه استبداد - هرجومرج - استبداد (استاد همایون کاتوزیان)، جامعهشناسی خودکامگی و جامعهشناسی نخبهکشی (استاد علی رضاقلی) و امثال آن سخن بگویند. 6 - با توجه به مورد پیشین، لازم است در هدف گذاریها، یک مسیر معقول و منطقی لحاظ شود. یعنی ابتدا افراد در قالب گروههای کوچک (ضمن ارتباط خوشهای با سایر گروههای مشابه) با تمرکز بر اهداف ساده، کوچک و غیرحساسیتزا فعالیت خود را آغاز کنند و سپس به تناسب "ارتقاء آگاهی و مهارتهای توسعهای خود" و نیز به تناسب میزان "نهادینه شدن ارتباط سازمانیافته با سایر گروهها و اندیشمندان"، به مطالبه شفافیت، پاسخگویی، شایستهسالاری، رفع تبعیض و امثال آن از مسیولان نیز بپردازند (این مرحله احتمالا برای مسیولان ناشایستی که با پارتیبازی و به قصد رانتخواری در پست و مقام قرار گرفتهاند نامطلوب خواهدبود). اقداماتی که در راستای تجویز بالا انجام دادهایمبه نظرم، یکی از بیماریهای همهگیر و سرمایهسوز جامعه، "نسخهپیچی برای دیگران" است. هم بیشتر مسیولان و هم بیشتر مردم، همواره در حال نسخهپیچی برای دیگران بوده و گفتهها و توصیههایشان از این دست است که: "باید با فساد مبارزه شود"، "باید جلوی رانت خواری گرفتهشود"، "باید سطح آگاهی مردم ارتقاء پیدا کند"، "مردم باید با هم مرتبط شوند" و غیره. یعنی گویی هیچ کس خودش "احساس مسیولیت" نمیکند که در راستای آنچه که فکر میکند برای اصلاح جامعه باید صورت بپذیرد، قدمی بردارد. بر خلاف این رویکرد رایج، این بنده خدا، میخواهم توضیح دهم که تا کنون، به همراهی برخی دوستان، بر اساس "نسخهای که تجویز میکنم"، چه اقداماتی انجام دادهایم:حدود دو سال پیش، با جمعی از دوستان نزدیک، یک جلسه کتابخوانی خانوادگی تشکیل دادیم که بر اساس آن، هر هفته یا هر دو هفته یکبار در منزل یکی از اعضا گرد هم آمده و به دور از تکلف و تجمل، هم دیداری تازه میکنیم و هم درباره کتابهایی که مطالعه کردهایم گفتوشنود میکنیم. با این کار، هم یک گام از حالت "اتمیزه" فاصله گرفته و به "همکاری گروهی" نزدیکتر شدهایم و هم فرصتی فراهم آوردهایم که آگاهی و مهارتهای توسعهمان را ارتقاء دهیم. گزارش این جلسات هم در کانال موفقیتهای کوچک ایرانیان و هم در بخش ایده بیست اخبار شبکه چهار سیما منتشر شدهاست. در گام بعدی، حدود 2 ماه و نیم پیش، با همکاری یکی از دوستان که ایشان هم در زمینه برگزاری جلسات کتابخوانی در شهر کرمانشاه بسیار فعال بوده و هستند (دکتر محسن احمدوندی)، کانال تلگرامی "جلسات کتابخوانی کرمانشاه" را ایجاد کرده و از تمام کسانی که در استان کرمانشاه جلسات کتابخوانی حضوری دارند دعوت کردیم با ما همکاری کنند. تا کنون، 14 جلسه کتابخوانی را شناسایی و معرفی کردهایم. از هر جلسه کتابخوانی، یک نفر به عنوان نماینده، در کانال جلسات کتابخوانی به عنوان ادمین تعریف شده و اطلاعیهها و گزارشهای مربوط به جلسات خود را منعکس میکند. به امید خدا، بنا داریم سطح همکاری را افزایش داده (مثلا با برگزاری نشستهای سالیانه میان تمام جلسات کتابخوانی استان)، اهداف و برنامههای مشترکی تعریف کرده و به همراه هم (همه دغدغهمندان ارتقاء سطح مطالعه در استان) آن اهداف و برنامهها را دنبال کنیم [ 6 ]. از سایر هموطنان دغدغهمند نیز دعوت میکنم مسیر مشابهی را دنبال کنند (چه با ت کید بر کتابخوانی، و چه سایر اهدافی مانند محیط زیست، کمک به مستمندان و غیره).در این نوشتار، مجال پرداختن به دلایل، استدلالها، شواهد و پشتیبانهای دیدگاه و روش پیشنهادشده وجود ندارد، جهت کسب اطلاعات مذکور میتوانید فایل صوتی سخنرانیام در همین رابطه ( 34 دقیقه) و فایل صوتی پرسشوپاسخ پس از آن را گوش دهید.به امید فردایی بهتربه امید ایرانی آبادپانویسها:[ 1 ] ادوارد سعید در کتاب "روشنفکر کیست؟ روشنفکری چیست؟" (به نقل از کانال "جامعه و فرهنگ") بیان میکند: "یکی از ویژگیهایی که روشنفکر را از "روشنفکرنما " یا همان "روشنفکرمآب" جدا میکند این است که روشنفکرمآب "نقد" نمیکند، بلکه "نق میزند". نقد کردن تخصص و مهارت و صرف وقت و انرژی میخواهد. اما شما میتوانید راجع به هر چیزی نق بزنید بدون این که کمترین وقتی صرف مطالعه و پژوهش آن کردهباشید! "نق زدن" مخاطب تعریف شدهای ندارد، کافی است گوش مفت بیابی، آن وقت میتوانی شروع به نق زدن کنی، ولی نقد کردن، مخاطب تعریف شدهای دارد".[ 2 ] از آنجا که ت کید واژه "گفتگو" بر "سخن گفتن متقابل" است، دکتر محسن رنانی، به جای آن واژه "همشنفتی" یا "همشنوی" را پیشنهاد میدهند که ت کید آنها بر روی "گوش دادن متقابل به سخنان یکدیگر" است.[ 3 ] دکتر محمود سریع القلم، معتقد است "سنگ بنای توسعه ایران"، "دگرگشت شخصیت ایرانی" است که آن را چیزی فراتر از افزایش آگاهی و تغییر نگرش میداند.[ 4 ] رجوع کنید به فصل اول از کتاب "آموزش ستمدیدگان" [این کتاب فقط یک بار در سال 1358 چاپ شده و در بازار موجود نیست. به منظور معرفی آن در کلاس درس با مشکل مواجه شدم، لذا با انتشارات مربوطه تماس گرفتم و گفتند چون در بازار موجود نیست و بنا هم نیست که تجدید چاپ شود، استفاده از فایل پی دی اف کتاب بلامانع است] یا صفحه ششم (صفحه صدم مجله) از مقاله "آموزش و پرورش و انسان شدن: نظریه انتقادی پایولو فریره" اثر دکتر بختیار شعبانی ورکی.[ 5 ] رجوع کنید به مقدمه احمد میدری بر کتاب ارزشمند "چرا ملتها شکست میخورند؟ ریشههای قدرت، ثروت و فقر" اثر عجم اغلو و رابینسون (ترجمه محسن میردامادی و محمدحسین نعیمیپور).[ 6 ] در همین راستا، از تاریخ انتشار اولیه این یادداشت تا کنون ( 19 تیر 1400 ) اقدامات دیگری نیز انجام گرفتهاست که میتوانید در اینجا ملاحظه بفرمایید.سایر یادداشتهایم را میتوانید از طریق لینکهای زیر ببینید:کانال وحید احسانی در تلگرامصفحهام در اینستاگرامصفحهام در ریسرچگیت |
حمامها و آدمها ادبیات روسیه تاکنون در قلههای بسیاری درخشیده است نویسندگان روس دربارهی فضیلت، عدالت، زیبایی، معصومیت و شرارت و امیال هولناک انسان شاهکارهای بیبدیلی نوشتهاند. حرفی نیست اما زندگی پیش پاافتاده و مبتذل مردم عامی به طور معمول راهی به این قلهها نداشت، تا زمانی که نیکلای گوگول در اوایل قرن نوزدهم با ذوق و قریحهی استثنایی خود دست به قلم برد.این استفاده از طنز بود که نخستین بار نیروی هولناک زندگی فاقد معنویت و بلکه مهمتر، ریشههای اجتماعی آن را آشکار کرد. تضادهای اخلاقی را نشان داد و با زبانی گزنده مورخ راستین روزگار خود شد. امروز اگر بخواهیم بدانیم مردم روسیه در قرن نوزدهم چگونه و به چه چیز فکر میکردند، چه آرزوهایی داشتند، داستانها و نمایشنامههای گوگول یکی از بهترین راههاست.سالها بعد در اوایل قرن بیستم چنین حقایقی نیاز به گردگیری داشتند تا فراموش نشوند. این بار میخاییل زوشنکو Mikhail Zoshchenko ، گوگول زمانهی خود شد و با داستانها و نوشتههای طنازانه، نفس گرم خود را بر آینهی غبار گرفتهی اجتماع انسانی روسیه دمید تا تصویر تضادهای واقعی خود و سرخوردگی "آدمهای اضافی" را در آن ببینند بلکه فرصتی برای بازنگری پیدا کنند.زوشنکو قدرت شگفتانگیز طنز را دریافته بود و با نوشتههای خود آن لبخند اشکآلود را به صورت مردم هدیه داد و روح انتقادی را به سادهترین شکل ممکن میان آنها زنده کرد. مردم بهترین منتقدان هر جامعهای هستند. آنها خوب میفهمند که کدام نوشتهها را باید بخوانند و حتی چند بار بخوانند. به همین دلیل زوشنکو با زبان طنزپردازانهی خود به محبوبیت زیادی دست پیدا کرد. خوانندگان آثارش، او را نویسندهی خود میدانستند و حتی افراد شرور و مقامات بیکفایت را تهدید میکردند که دربارهشان به زوشنکو نامه خواهند نوشت تا آنان را با قلمش افشا کند.زوشنکو به گفتهی خودش در زمانهای باورنکردنی زندگی میکرد و همیشه این "مردم کوچک" بودند که توجه و همدردی او را بر میانگیختند. با اینکه او خود در خانوادهای اشرافی و با اصلونسب ولی فقیر به دنیا آمده بود ولی همیشه در همهی لایههای جامعه و میان مردم عادی، به دنبال راههای جدیدی برای فهمیدن واقعیتهای زندگی میگشت. "مردم کوچک" همان کسانی هستند که در پایینترین سلسله مراتب اجتماعی جای دارند و همین مس له ویژگیهای روانی و رفتار اجتماعی آنان را رقم میزند. نوعی خودکمبینی آمیخته با احساس بیعدالتی و غرور جریحهدار. "آدمهای اضافی" ادبیات روسی هم کسانی هستند که نمیتوانند استعدادهای خود را در راه درست بهکار ببندند و بیآن که بخواهند، در تضاد با جامعه قرار میگیرند."حمامها و آدمها" مجموعهای از سی و پنج داستان کوتاه اوست که آبتین گلکار با زبان و لحنی متناسب از زبان روسی به فارسی ترجمه کرده است. همهی داستانها مضمون شیرین "انسان کوچک" و "خندهی اشکبار" را در خود دارند و میتوانند چشمان باز و بینای نویسنده را با قدرت به رخ بکشند.ابداع و نوآوری زوشنکو در نوشتن، این بود که قهرمانش نه یک پیشرو و انقلابی و نه آگاه به زمان، بلکه یکی از همین انسانهای کوچک یا آدمهای اضافی بود که به زبان محاوره حرف میزند. این قهرمان آدمی معمولی و متوسط است که نه از سیاست سر در میآورد و نه برای آرمانهای والا مبارزه میکند بلکه فقط فرصت دارد برای حل مشکلات روزمرهی خودش ایستادگی کند یا در نهایت کلکی سوار کند. این قهرمان همیشه با مشکلات معمولی خودش سرگرم است، وقتی هم کمی سروسامان میگیرد، باز مشکلات دیگری مثل کمی مساحت خانه و شلوغی تراموا و حساب و کتاب ازدواج گریبانش را میگیرد . تا جایی که گاهی حتی خود راوی هم فوری "میزند به چاک و از غایله دور میشود." راوی که خودش هم آدمی متوسطالحال، باکله، ولی نیمهروشنفکر و اهل دم به خمره زدن است.البته این قهرمان آن قدرها هم عامی نیست، گاهی پایش به اماکن فرهنگی و هنری هم باز میشود ولی به هر حال نمیتواند به دلیلی با این جریانها همراه شود چون گویا این چیزها برای او ساخته نشدهاند.در کل این آدم نسبت به هر گونه ابراز احساسات متعالی و تمجید از آرمانهای والا بدگمان است:"همهی این چیزها، چه میدانم زیبایی و اینها در حرف قشنگ است ولی وقتی پای عمل وسط میآید همهاش یک جوری چرندیات میشود."قهرمان زوشنکو نمایندهی اکثریت مردم روسیه است. قرنها زیر ستم بوده و به همین دلیل بیفرهنگ است. این نه گناه، بلکه بدبیاری اوست. او برای تحولات اجتماعی افراطی، آمادگی ندارد و بدتر از آن برای ساختن جامعهای جدید بر اساس آرمانهای والای انتزاعی. حال این آرمانها هر اندازه هم که انساندوستانه و زیبا باشند.البته کار طنز راستینی که زوشنکو به کار میبرد، فقط هجو و خندیدن به این مردم نیست، چنان که بسیاری در زمان ما میکنند. در چنین مواقعی نویسنده با قهرمانش همدلی نشان میدهد و کمکش میکند که از آن ویژگیهای زشت اخلاقی خلاص شود. پیشنهاد او هم این است که بیایید همه با هم و با شور و حرارت با عیبهای بشر مبارزه کنیم. ولی در عین حال میداند که هر برنامه و ایدیولوژیای که بخواهد به سرعت انسان را بازپروری کند حقه و فریب است: "این فریب آخرین چیزی است که این تن فانی ما را ترک میکند."او در زندگینامهاش که در ابتدای کتاب آمده، نوشته است:"کلا نویسنده بودن خیلی کار سختی است . مثلا به خاطر همین ایدیولوژی. الان از نویسنده انتظار میرود ایدیولوژی داشته باشد . این برای من خبر بدی است. بفرمایید ببینم چه ایدیولوژی دقیقی از من در میآید، وقتی حتی یک حزب نمیتواند مرا به سمت خودش جلب کند؟ من از دید آدمهای حزب آدم متعهدی نیستم. باشد خودم هم دربارهی خودم میگویم: من نه کمونیستم. نه اسار. نه سلطنتطلب. فقط یک آدم روس هستم. تازه شعور سیاسی هم ندارم. خیلیها به خاطر همین از دست من ناراحت میشوند (میگویند بعد از سه تا انقلاب هنوز شعور درست و حسابی ندارد) ولی واقعیت همین است. این بیخبریها واقعا مایهی خوشحالی من است. من نسبت به هیچکس احساس نفرت ندارم. این همان ایدیولوژی دقیق من است. از این هم دقیقتر؟ بفرمایید. من قوم و خویشی خونی را قبول ندارم و در مورد روسیه هم از روسیهی نتراشیده و نخراشیده خوشم میآید."برای نوشتن طنز جسورانه و قدرتمند طوری که به آزادسازی تنشهای اجتماعی بینجامد، همین خشم و چشمان اشکآلود نویسنده لازم است و برای مهار این خشم و آفریدن خندهی اشکبار است که باید با زبان گزندهی طنز از تضادها و واقعیتهای پنهان نوشت. بیجهت نیست که چنین طنز گستاخی را برانگیزانندهی ابداع و آفرینش دانستهاند که امکان میدهد نگاهی تازه به جهان بیفکنیم و دریابیم هر آن چه وجود دارد تا چه اندازه نسبی است و یک نظم جهانی سراپا متفاوت تا چه اندازه امکانپذیر است.زبان تند و تیز و شرافتمندانهی زوشنکو در نوشتههایش اگر چه بین مردم محبوبش میکرد ولی تلخکامی هم برایش داشت. منتقدان میخواستند او برای شکوه روسیه بنویسد، نه برای زندگی پیش پاافتادهی مردم . به نظر آنها او دورنمای اجتماعی نداشت. خردهگیریها به اندازهای زیاد شد که او به همراه آنا آخماتووای شاعر محکوم شد. اتهام او تمسخر اهالی روسیه بود. او را تفالهی ادبیات نام نهادند و خواستند که سر عقل بیاید ولی استقلال و مهارناپذیری او به اندازهای بود که باعث هراس حکومت میشد. او را از اتحادیهی نویسندگان اخراج کردند ولی نتوانستند بر قلم و ذهن او چیره شوند. همین نشان میدهد که طنز چگونه با اتکا به قدرت کلمات همواره با نظام حاکم در ستیز پیدا و پنهان است و رازهای ناگفتهای را برملا میکند.زوشنکو در نامهای به ماکسیم گورکی مینویسد:"شاعران ما اشعاری دربارهی گل و پرنده میسرودند ولی در کنارشان انسانهایی بدوی، جاهل و حتی هراسانگیز زندگی میکردند. اینجا چیزی به شکلی وحشتناک از نظر دور مانده بود."ولی ادبیات ابداعی زوشنکو دو کلیشهی رایج در زمان خود را با قدرت هر چه تمام شکست، ابتدا اینکه روسها آدمهای خشکی هستند و مهمترین ویژگی ادبی آنها خودنکوهشگری و بدگمانی است و دیگر کلیشهی امکان تربیت و بهوجود آوردن "انسان نو" در شرایط تاریخی جدید بود که اوایل قرن بیستم در روسیه بسیار رایج بود. او نشان داد انسان موجود بسیار پیچیدهای است و طبیعت تکاملیافتهای ندارد. شخصیت هر کس همواره دارای جنبههای تیرهای هم هست که در پرخاشجویی، حسابگری، بیاعتمادی به اطرافیان و . نمود مییابد. در دورههای سراسر حادثه هم که انرژی عظیم درونی جامعه آزاد میشود، انسان در بسیاری اوقات به صورت علنی به سوی این خصوصیات سوق داده میشود.با این حال، او به شکل تحسینبرانگیزی به انسان عشق میورزد و توصیف کاستیهای انسان، هدف نهایی او نیست بلکه او انسان را با خنده و زیرکی دعوت میکند با تیزبینی بیشتری به خود بنگرد و درون خود تکیهگاههای اخلاقی بیابد و در برابر ضربات سرنوشت مقاومت کند.شناسه کتاب: حمامها و آدمها / میخاییل زوشنکو/ ترجمهی آبتین گلکار / نشر ماهی |
چگونه شبکههای اجتماعی باعث افول بشریت میشوند؟ انسانها در مواجه با شبکههای اجتماعی توهم مهم بودن پیدا میکنند. ساختار شبکههای اجتماعی این امکان را به تمام افراد میدهد که گوینده باشند.در گذشته، رسانههایی که به افراد اجازه حرف زدن میداد تلویزیون، رادیو، مطبوعات، کتاب، مقاله و منبر بود که عده محدودی با گزینش، رابطه، استعداد یا به هر وسیله دیگری، توانایی دستیابی به آنها را داشتند، مهم این بود که فقط آدمهای معدودی امکان صحبت کردن برایشان مهیا بود.اینترنت در ایران فقط یک دوره فضای نخبگانی به خود دید و آن زمانی بود که رسانه متنی وبلاگ در ایران پا گرفت، هر چند در آن فضا، افرادی مثل زهرا اچ بی، محتوای غنی و مفیدی نداشتند و صرفا به دلیل اولین بودن و شهرت، سرزبانها آمدند، اما از آن طرف، امید حسینی آهستان و بسیاری از وبلاگهای وجود داشتند که چون فضا صرفا متنی بود و متن نزدیکتر به تفکر و اندیشه است، کسی بیشتر دیده میشد که محتوای ارزشمندتری تولید میکرد.اما امروزه ساختارهای تمام شبکههای اجتماعی از جمله اینستاگرام، توییتر و تلگرام به نحوی چیده شده که: 1 . تمام افراد میتوانند گوینده و شنونده باشند. شبکههای اجتماعی مثل منبر نیستند که فقط روحانی خاصی با علم وفن بیان و مقبولیت اجتماعی بتواند گوینده آن باشد. 2 .دسترسی به آن آسان است و مثل کتاب نیست که نیاز به چاپ کردن و شبکه توزیع داشته باشد، با یک گوشی، بسته اینترنت و گوشه خانه نشستن، میشود حرف خود را به مخاطب رساند. 3 . حرف زدن در این فضا، نتیجه و پیگرد خاصی ندارد و افراد میتوانند با هویت جعلی فعالیت کنند. دلیل انتخاب کلمه اسپیس ( space ) برای سایبر اسپیس نیز همین است، این که چرا برای آن area , location یا اسامی دیگر را انتخاب نکردند در معنای space است، این واژه برای جایی به کار میرود که مرزبندی آن مشخص نیست و اطلاعاتی از نیروها و عوارض طبیعی آن وجود ندارد(در علوم نظامی). بر خلاف مطبوعات که اگر نویسنده حرف بیپایهای بزند امکان دارد کارش به دادگاه کشیده شود باید با هویت حقیقی فعالیت کند یا حداقل اسم مستعار، در کل به راحتی میشود او را برای حرفهایش مواخذه کرد. 4 . کاربران در آن رکتر میشوند و بیشتر باطن خودشان را رو میکنند، به همان دلیل شماره سوم که دسترسی به کاربران نیست یا حداقل برای نهادهای قانونی است، افراد جر ت بیشتری برای نشان دادن درونیات خودشان پیدا میکنند. در نتیجه بدیها به راحتی نمود پیدا میکنند چون چه تولید کننده و چه مصرفکننده هر دو هیچعواقبی برای محتواها ندارند، به دلیل رو در رو نبودن، افراد به راحتی به هم توهین میکنند، درباره هر موضوعی نظر میدهند، مخالفت خودشان را با حکومت اعلام میکنند و دعواهای سایبر اسپیس بیشتر از فضای عمومی است.قبلا در فضای عمومی نمیشد یک نفر راحت برقصد(هنجاری را بشکند) و دیگران برایش دست بزنند، هم فرهنگ جامعه آن را نکوهش میکرد(اگر نکوهش میکرد) وهم قانون با آن برخورد میکرد. در فضای اینستاگرام، افراد ملزم به فرهنگ عمومی، اگر بخواهند شخص را نکوهش کنند مسدود میشوند و قانون هم تا شاکی خصوصی نباشد و مس له مهمی نباشد، برخورد خاصی انجام نمیدهد. پس رقاص میرقصد و مخاطبین در چهاردیواری خانه خود، لایکشان میکنند. 5 . بیشتر دیده شدن و بیشتر طرفدار داشتن مساوی باارزشتر بودن پنداشته میشود. شهرت، ارزش میشود و تلاش افراد برای با ارزشتر شدن در این فضاست، همه در یک مسابقه افزایش مخاطبین قرار میگیرند، همه دنبال افزایش شهرت خود هستند، چون شهرت ارزش است، ارزشی که منتهی به بیشتر دیده شدن میشود، اما این تلاش برای رساندن حرف مفید نیست، بلکه اشخاص میخواهند بیشتر دیده شوند، چون از دیده شدن لذت میبرند. حتی برخی از اشخاص به ظاهر متدین هم، برای خودنمایشگری تلاش میکنند، چه حرف حق بزنند چه نزنند.در این فضا همه یک کاسه هستند، صفحه خامنهای دات آی آر با تتلو در یک قالب مشخص اینستاگرام هستند، رهبر کشور برایمان در حد یک صفحه است، دنبال کنیم هست، دنبال نکنیم نیست! این هست و نیست برای شخصی که کل زندگیاش، زیستن در این فضا میشود واقعیت دارد.در فضایی که همه میتوانند هر محتوایی را تولید کنند و مواخذه نشوند، قطعا خلافکار خلافش را میکند، چون مانعی جلوی خودش نمیبیند و به این دلیل، شبکههای اجتماعی، به جایی با فرهنگ آلوده مخرب و غیراخلاقی تبدیل میشوند.چون تمام افراد با هر نوع سطح علمی، فرهنگی و اجتماعی در آن گوینده و شنونده هستند و چون اکثریت جوامع بشری به وجوه نازل و حیوانی انسان گرایش دارند در شبکههای اجتماعی، روحی جمعی از سطحیترین ارزشهای حیوانی که نزدیک به جهل و دور از عقل است، کالبد شبکههای اجتماعی را تشکیل میدهد.زیبایی ظاهری(صدا، چهره و بدن) ، نمایش ثروت(اعم از غذا، لباس، خانه و ماشین) ، شهوتجنسی، غرور، عواطف سطحی، خودنمایشگری و خشونت پرطرفدارترین محتواهای شبکههای اجتماعی میشوند، چون محیط مساعدی برای بروز و رشد درونیات حیوانی بشر ایجاد شده است.با ساختار اعتیادآور این شبکهها، آنها کل زندگی انسانها را پر میکنند، درونیات حیوانی آدمها بروز پیدا میکنند و رشد مییابند تا جایی که باعث میشوند تمام مصرفکنندگان، کمکم با ارزشهای یکسان حیوانی دور از عقل و نزدیک به جهل، تبدیل به جامعه بیمصرف سطحی شوند. جامعهای که تمام ارزشهایش همین پاراگراف بالا میشود. |
بیماران جنسی از آنچه که فکر میکنید به شما نزدیکترند! آحتما تاکنون شنیدهاید افرادی در جوامع وجود دارند که از انحرافات و بیماریهای جنسی رنج میبرند. اما شاید فکر کنید فراوانی این افراد بسیار کم بوده و نیازی به توجه ندارد. یا شاید فکر کرده باشید که بیماران جنسی صرفا افرادی هستند که نسبت به کودکان تمایلات شیطانی دارند!متاسفانه باید بدانید که هیچکدام از مفروضات فوق، علمی و صحیح نیستند!خوکی در قامت انسانبیماریی که کمتر به آن پرداخته شده آنقدر شیطانی است که ترجیح من ایناست شما نامش را در انتهای این گفتار حدس بزنید. تراوشات ذهنی و تکانههای رفتاری افراد مبتلا به این بیماری، برای یک انسان سالم و حتی نرمال، بسیار عجیب و دور از ذهن است.امروزه درک رویکرد فروید به موضوع سکشوالیتی و سکس بیش از پیش برای پژوهشگران و علاقمندان روشن شده است. رویکردی که تجربههای دوران کودکی، تعامل با محیط، نقش پدر و مادر، نیروهای ناخودآگاه و البته کشش غریزی به خشونت و برقراری رابطهی جنسی بنیان تیوریهای وی را تشکیل میدهد.همانطور که میدانیم، خوک حیوانی است که در طول روز، بارها و بارها اقدام به سکس میکند. شاید پر بیراه نباشد که بگوییم این حیوان هر پدیدهای در جهان پیرامونش را حول همین محور ببیند! یا حتما دیدهاید که گاهی سگها با اجسام و موجودات پیرامون خود عمل جنسی را شبیه سازی میکنند! اما از آنجاییکه انسان و حیوان در این غریزه مشترکند، پس تفاوت میان این دو چیست؟!یکی از ویژگیهای شخصیت سالم این است که تنها هنگام برانگیختگی جنسی و مهیا بودن شرایط اخلاقی دست به اقدام جنسی میزند. حال اگر افرادی دایما بصورت آگاه و ناخودآگاه تجربههای روزانهی خویش را به مسایل جنسی مرتبط کنند و به گونهای دست به اقدام و عمل جنسی بزنند چطور؟ در شرایط نرمال اگر فردی با دیدن خنده و شوخی، اختلاط و همکاری، بحث و مباحثه، یک صحنهی روبوسی و یا در آغوش کشیدن، ضمن نشخوار فکری و فردی، دچار اوهام جنسی شود و احتمالا اعتراض کلامی یا غیر کلامی از خود نشان دهد، قطع به یقین دست به اقدامی جنسی زده است.جهان چنین فردی بسیار تنگ و تاریک است. احتمالا به فیلم و سریالهای سینمایی علاقهی بسیار نشان میدهد، چرا که جهان خود ساختهاش در مسیر تجارت و ثروت اندوزی عدهای متخصص معنا و مفهوم پیدا میکند. فیلمهایی که اغلب با اهداف تجاری تولید میشوند، برایش همه چیز است، هم راهنماست و هم تمثیلی از دنیایی کثیف! دنیایی غرق در سکس و مواد مخدر. چنین فردی بردهی رسانه است. نه تفکری مستقل دارد و نه چشمی که روزی شسته باشدش. او حتی میتواند از سینما و رسانه متنفر باشد! چرا که آن صنعت را سراسر فساد و تباهی میبیند. میانهای برایش وجود ندارد. او رومی روم است یا زنگی زنگ .ناموس پرستان بی غیرت!ناموس پرستی برای افرادی که میخواهم از آنها صحبت کنم، جز در مسایل جنسی معنایی ندارد. ناموس یعنی اموال بی اختیار من! مانند زمین و اتومبیل و غیره. گو آنکه این نوع از اموال دارای قابلیت مفعول واقع شدن نیز داشته باشد. نگاه مفعولی یعنی این رابطه برای زن سراسر درد است و رنج و رد حق انتخاب لذت برای جنس زن!تمایل باطنی این افراد به دوری گزینی اجتماعی، میتواند موجب علاقهی بیشتر آنها به خانواده (به سبب احساس امنیت جنسی برای همسر) گردد. هم از این روی است اگر آنها را اهل خانه و خانواده نامند.مثالی که اکنون آن را خواهید خواند میتواند کمی آزار دهنده باشد! مریم شریعتمداری، در پی موجی که به دختران خیابان انقلاب و برای مطالبهای مدنی شهرت یافت، توسط یک مامور نیروی انتظامی از روی یک سکو به پایین کشیده شد. سیل گستردهای از جوانان غیور وطنی به اظهار نفرت و مخالفت و ریتوییت و . پرداختند. کمتر از چهار سال بعد، آسیه پناهی، زنی سالخورده در اثر حملهی ماموران شهرداری و در دفاع از زندهمانی خود، کشته میشود. اما خبری از رگهای غیرت و ناموس پرستان پرمدعا نیست! شرم و حیای شخصی و یا حتی نوعی خودسانسوری مانع شرح علت این تضاد برای بنده است.موشی در لباس شیر!شما، وجود یک تمایل برای کنترل بیمار گونهی معشوقه در راستای نیازهای سرکوب شدهی دوران کودکی و انواع عقدههای حقارت و تنبیه را چه مینامید؟ ابتدا نیم نگاهی بیندازیم به ویژگیهای این افراد.افرادی که خود را غیرتی میدانند، بیش از دیگران به تصویرپردازیهای جنسی میپردازند. این افراد عموما دارای شغلهایی بدون چالش و یا بدون دغدغه هستند، سرانه مطالعهی آنها در پایینترین سطوح بوده و سن عقلی آنها به ندرت از 11 سالگی عبور میکند. برای دوری از خطا در کلام، باید بدانیم که این افراد لزوما در سطوح پایین معیشتی و یا شغلی زندگی نمیکنند. اما فراوانی آنها در نواحی سرد و خشک و کم آب بسیار بیشتر است.بسیار دیدهایم افرادی را که پس از دیدن یک زن زیبا، چشم به زمین میدوزند و با خاک هم کلام میگردند. علت آن است که این افراد بدترین و پلیدترین افکار و اوهام را راجع به مخاطب خود در آن لحظه میکنند ولی نوعی ترمز که میتواند ترس از عقوبت باشد، آنها را از ادامهی این اقدام جنسی باز میدارد. ناگفته پیداست که نگاه کردن در ذات وجودیاش عمل جنسی محسوب نمیشود اما برای این بیماران اینطور نیست.برهنگی جزیی حتی در بخشهایی از بدن که برای عموم مردم بی اهمیت باشد، برای ایشان دغدغه و مایهی آزار است. زیرا تصور او این است که دیگران هم مانند او میبینند و اصطلاحا حالی به حالی میشوند.این افراد کوچکترین اصطکاک جسمی و لو غیر جسمی بین زن و مرد را نوعی رابطهی آمیخته به لذت و درد که ریشه در ارتباط جنسی دارد میدانند.حسادت و سوءظن به نزدیکترین خویشاوندان حتی محارم و دوستان در آنها دیده میشود. از عادات آنها میتوان به چک کردن مداوم پارتنر خود اشاره کرد. انکار، ویژگی برجستهی آنها در مواجهه با واقعیت وجودی شان است. کنترلگر و شکاک هستند و خاطرشان در اوقات ناپسندشان، مشوش است.بر خلاف بسیاری از اختلالات جنسی مانند فانتزیهای عجیب جنسی که در گذر زمان خود به خود درمان میشوند، بروز و ظهور علایم معمولا با گذشت زمان بیشتر شده و منجر به پراکندگی حلقهی دوستان از ایشان میگردد.فراوانی جنسیتیبه نظر میرسد، این بیماری که معلولی از عوامل بسیار، خصوصا نوع نگرش جامعه به مقولهی سکس و همخوابگی باشد، بیشتر در مردان بروز میکند. علت آن است که نگاه این جامعه نگاهی دو قطبی است. فاعل و مفعول، غالب و مغلوب، خادم و مخدوم، ظالم و مظلوم و . همه نشان از آن دارند که فراوانی این بیماری در مردان بسیار بیشتر از زنان باشد. حال آنکه نویسنده، وجود این بیماری را در زنان کتمان نمیکند.جذاب لعنتیدر هنگام ازدواج، مردان غیرتی برای بسیاری از زنان جذاب مینمایند. اما در گذر زمان، همسر نسبت به آزادی و آزادگی خود میتواند متوجه تضاد واژهی غیرت با خود واقعی آنها شود. در زنانی که برده بودن را انتخاب میکنند و گرفتار این افراد میشوند، رفتارهای برونگرایانه برای اثبات خوشبختی خود به دیگران و جلب توجه آنها بسیار مشهود است. دست بر قضا، خیانت در افرادی که دارای چنین همسرانی میباشند نیز بسیار مشاهده میشود. دلیلش را میتوان در عدم صمیمیت واقعی، در نتیجهی تکانههای رفتاری قبلی جستجو کرد.تفنگ اسباببازیمکانیزم دفاعی در اینگونه افراد معمولا شدید بوده و به دو گونه بروز میکند. گروه نخست با حمله به فردی که به زعم آنها به حریم جنسی شان تجاوز کرده است به صورت فیزیکی برخورد میکنند. مصداق بارزاش همین ماجرای قتل رومینا اشرفی است. پدر برای دفاع از بنیان خانواده دست به قتل عامل روان رنجوری خود، دخترش زده است.در گروه دوم، قهر به منظور کنترل و یا دوری گزینی انتخاب میشود. انتخاب قهر از آن جهت است که کودک ماجرای ما، آنقدر ضعیف و زبون است که اسباب بازی خود را به تاراج رفته میبیند. فردی که در نگاهش به او دستبرد زده آنقدر قدرتمند است که توان مبارزه با او را هم ندارد. چنگال حسادت گلویش را سخت فشرده و نفس کشیدن را برایش دشوار کرده است. کودک داستان ما شلتاق و بیقراری میکند و سعی بر آن دارد تا همهی توجهات را به سوی خود جلب کند.آلتهای سرگردانهرچقدر جامعهای به موضوعاتی همچون حجاب، عفاف و حیا نگاه پررنگتری داشته باشد و برای کنترل، تحقیر و تضعیف جنس زن به عدم تکامل عقلی زنان بیشتر معتقد باشد، این افراد احساس قدرت بیشتری کرده و شیطان درونشان را در چنین جامعهای سیراب میکنند.جوامعی که منجر به بازتولید این نوع انحرافات میگردند انسان را جز آلتهای متحرک که هرلحظه امکان برخورد داشته باشد نمیبینند و این نگرش بصورت طیف در بیشتر اقشار جامعه حس و احساس میشود.عواطف و احساسات متعالی انسانی در این جامعه مورد تمسخر و نکوهش قرار میگیرد. باور به عشق و عاطفه خارج از چهارچوب جنسی بی معناست. در نتیجه جامعه به سمت حیوان زیستی و بروز بیشترین تمایلات مشترک انسان و حیوان پیش میرود. بوسه و آغوش جز در بستر خونین دیو و دلبر، معنایی ندارد.در پیشینهی ایران خیلی، به گذشته نمیرویم و از همین خاندان پهلوی مثال میزنیم. نه صحبتی از عفاف میکنند و نه حرفی از بی بند و باری میزنند. خانوادهای که نرم و هنجار حجاب را با نیم نگاهی به آینده مراعات میکند و در عین حال، جامعه عاری از نشانههای بارز تجاوز و تعرض است!نسخههای ایرانی الاصلسال هزار و سیصد و هشتاد و پنج، کابوسی تلخ برای آن دختر نازنین رقم خورد. لشگری از زامبیهای سرگردان، از انقلاب تا آزادی و از امام حسین تا باهنر، با یک هزار تومانی در دست، در پی تاراج تنی رفتند که خود را نه به حراج گذاشته بود. تن و صورت، زهرا امیرابراهیمی که به تازگی طی مصاحبهای پرده از ابعاد آن ماجرا برداشت، هنوز گویی از زخم سرانگشتان ما مردمان، خونین بود. به نظر شما کدامیک از این سربازان بی وطن خود را بی غیرت میپنداشتند؟چندی پیش هنرمند کشورمان گلشیفته فراهانی در یک کارزار تبلیغاتی جامه از تن برگشود. چه کسی از هدف این نمایش تبلیغاتی با خبر شد؟ آیا کسی هنوز چیزی جز آن تکه شعر شاهین نجفی به یاد دارد؟ هنوز جسارتها و توهینهای ما مردمان در قالب طنز و فکاهی صدها سال از مدنیت فاصله دارد. ابراز پشیمانی و انزجار از دیدن بدن عریان یک زن جز آنکه پیشتر دربارهاش خیالپردازی کرده بودیم، چه دلیلی میتواند داشته باشد؟!سال 97 ، در جریان حملهی تروریستی به یک رژه در اهواز، سربازی دست دختری را میگیرد تا جانش را نجات دهد. این اتفاق اما ذهن برخی را چنان میآزارد که از ضرورت برخورد با آن جوان خبر میدهند. چرا که عفت و حریم یک زن به دستان یک ناجی آلوده شده است! اینجا جان آدمی که احتمالا شریفترین و مقدسترین چیزی است که تاکنون شناختهایم مطلقا دارای ارزش و اعتبار نیست. اینجا، چشمان شیطان، چیزی را دیده که مطلقا چشمان هیچ انسان سالمی، سلولهای پذیرندهی آن صحنه را ندارد. امتحانش مجانی است! عکس و یا فیلم آن حادثه را به شهروند کشوری که فکر میکنید بیبندو بارترین کشور جهان است نشان دهید! و شرح واقعه را از او جویا شوید .سرایت و درماناین بیماری روانی قابلیت سرایت نیز دارد. همسران اینگونه افراد معمولا به دو شکل درد و رنج خود را التیام میبخشند. عدهای با عشوهگریهای پنهانی دست به جلب توجه جنس مخالف میزنند تا در جریان بازی قرار گیرند. این افراد با این توهم زندگی میکنند که برخی افراد و نزدیکان، به گوهر نایابشان چشم و نظری دارند. گروهی دیگر خیانت را انتخاب میکنند و دیر یا زود به باورهای همسر خود، جامهی عمل میپوشانند.به نظر میرسد تنها شیوهی موثر برای این قبیل افراد تیوریهای یونگ در بازسازی شخصیت باشد. اما در عمل این افراد بسیار مقاوم به درمان هستند و تعفن وجودشان قابلیت اصلاح و بازپروری ندارد.توصیهتوصیه و خواهش اکید من به همگان خصوصا دختران سرزمینم این است که به بطور جدی از این افراد دوری کنند و مبادا وارد رابطهای شوند که بسیار خطرناک و آزاردهنده تلقی شده است.گفت: این سخن پایان ندارد ای جواد، ختم کن ولله اعلم بالرشادبدون نتیجه گیری نهایی، پایان این سخن را مانند فیلمهای آقای اصغر فرهادی (:دی) باز میگذارم تا در گفت و شنود، برای من و شما بسته نباشد . منتظر شنیدن نظرات ارزشمند شما هستم. |
هربار میچرخم و میرقصم، مادرم میخندد! هرکسی من رو میبینه از آدمی یاد میکنه که بهراحتی با غریبهها ارتباط میگیرم، بیپروا ام و با حرفزدنهای پشت سر همم شادی و شلوغی میارم توی اون جمع. من چیکار میکنم؟ یک لحظه چشمهام رو میبندم و خودم رو در قامت دختر 20 سالهای که بودم میبینم:شادی دخترها در پناه مسجد آقابزرگ - کاشاندوست داشتم لباسهای تیره و گشاد بپوشم، از آرایش کردن بیزار بودم و آهنگهای غمگین گوش میدادم، کمحرف و خجالتی بودم و از مهمونی و جمع شدن دورهم گریزون.برعکس مادرم عاشق رنگهای شاد بود، قرمز، صورتی، سبز. همیشه لباسهای چشمگیر میپوشید و تا میتونست من رو تشویق میکرد تاپو دامنهای کوتاه بپوشم و معترض بود چرا رژلب ندارم؟ هیچچیز اندازه رقص خوشحالش نمیکرد و تقریبا ستاره هر مجلسی بود برای شیرینزبونیهاش. و دوست داشت من هم شبیه او باشم.الان که لباسهای رنگی میپوشم و تاپ و پیراهنهای باز انتخاب اولمن، شیفته رقصیدن و نوشیدنم و دوست دارم با همه آدمها حرف بزنم، با کی و از چی مهم نیست چون فکر میکنم توی هر جمعی حرفی برای گفتن دارم میفهمم مادرم چه احساساتی رو داشته تجربه میکرده و تلاش میکرده من رو از چه چیزهایی دور کنه. دعوت به شادی و آشتی با بدن، یکی دیدن آدمها و لذت بردن از لحظههای باهم بودن، رقصیدن برای تازه شدن و "خود" بودن. به مادری که کم سختی ندید و سالهای زیادی از عمرش رو صرف یاد دادن و مراقبت کرد عشق میورزم و فکر میکنم اگر بستر فرهنگی و خانوادگی متفاوتی داشت چقدر زن موفق و شاد و جذابی میشد، به دور از باورهای اجتماعی شهری کوچک با ساختارهای غلط فرهنگی.باید یک روز برای مادرم نامه بنویسم و تو خط آخر بگم: با هر لباس شاد و رنگارنگی، با هر عطری، با هر دوستی تازه و با هر رقصیدنی سعی میکنم شبیه تو باشم و لبخند به لبهات بیارم. |
چگونه به سوالات جنسی کودکان پاسخ دهیم؟ زمانی که کودک شما راجع به مسایل جنسی از شما سوال میپرسد نباید به او دروغ بگوییم و سوال او را جواب ندهیم. زیرا کودک در این زمینه کنجکاو است و این سوال از آن دسته سوالهای اولیه است که اکثر کودکان از والدین خود میپرسند.ممکن است کودکتان از شما سوال بپرسد که من از کجا و چطور به دنیا اومدم؟ یا اینکه از شما بپرسد بچه چطوری به وجود و به دنیا میاد؟در پاسخ به این سوالات نباید جواب کودک خود را ندهید و او را سرگرم کنید تا سوال خود را فراموش کند زیرا در این صورت برای کودکتان ابهاماتی ایجاد میشود و ممکن است دچار مشکل شود. پس بهتر است برای پاسخ به این سوال به کودک خود بگویید که وقتی پدر و مادر تصمیم میگیرند که بچه داشته باشند از خدا درخواست کمک میکنند و خدا در شکم مادر یک بچه قرار میدهد و 9 ماه در شکم مادر میماند و بزرگ میشود و بعد از 9 ماه نوزاد به کمک پزشک به دنیا میآید. اینگونه جواب دادن به سوال کودک یک روش مناسب در تربیت جنسی او میباشد.پاسخ به سوالات جنسی کودکاننکات زیر را برای پاسخ به سوالات جنسی کودک رعایت کنید: دربرابر سوال کودک قیافه عجیب یا خجالتی به خود نگیرید و برعکس با آغوش باز با او برخورد کنید. حرف را عوض نکنید و او را سرگرم چیز دیگری نکنید. چون او سوال خود را فراموش نمیکند و باز در موقعیت دیگر آن را تکرار خواهد کرد. از او بپرسید که چطور چنین سوالی برایش پیش آمده ؟ تا بفهمید ریشه سوالش از کجاست و اگر ذهنیت و اطلاعات اشتباهی دارد آن را اصلاح کنید. در جواب او جزییات و اطلاعات بیش از حد و خارج از توان فکری او ندهید و جوابتان ساده و قابل فهم و منطقی باشد. هنگام جواب دادن به ارزشهای خانوادگی یا مذهبی خود نیز اشاره کنید. پس از جواب دادن میزان درک کودک را بررسی کنید ببیند درست متوجه منظور شما شده است یا خیر؟ در صورت نیاز دوباره با زبان بهتری به او توضیح دهید.زمانی که کودک به اعضای بدن خود پی میبرد و بدن خود را به خوبی کشف میکند اندام تناسلی خود را هم پیدا میکند و ممکن است نسبت به آن واکنش هایی نشان دهد اما والدین باید بدانند که این یک امر طبیعی است و نباید کودک را دعوا کنند و از دست کودک عصبانی شوند بلکه فقط باید ذهن کودک خود را از آن موضوع منحرف کنند و ذهن کودک را از انجام هر کاری که توجه آن را به این نواحی جلب میکند باز دارند و مربیان و والدین باید در تربیت و آموزش جنسی کودکان آگاهی لازم و کافی را داشته باشند تا در تربیت کودک در آینده با مشکل مواجه نشوند.با آگاهی دادن و تربیت جنسی فرزند خود را برای حضور در جامعه پرخطر آماده کنید.تربیت جنسی باعث میشود کودک دارای هویت جنسی قوی شود و دربزرگسالی بدون هیچ مشکلی از زن بودن و مرد بودن خود زندگی کند و در روابط خود با جنس مخالف کمتر دچار سردرگمی و مشکل شود.نکات مهم هنگام برخورد با کودکی که مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته است کودک را مقصر ندانید و او را سرزنش و دعوا نکنید از او اطلاعات بگیرید که چه دیده و چه اتفاقی افتاده است خونسردی خود را کامل حفظ کنید به کودک احساس امنیت و اعتماد منتقل کنید اگر کودک واکنش هیجانی دارد شما مسلط و آرام رفتار کنید در اولین فرصت به متخصص روانشناس کودک مراجعه کنید خودتان را بخاطر بی توجهی سرزنش نکنید از مساله فرار نکنید و آن را پشت گوش نندازید ( به خود تلقین نکنید مهم نیست یا چیزی نشده یا سهوی بوده و چشم خود را روی مساله نبندید حتما از متخصص کمک بگیرید) موضوع را بین همه نزدیکان جار نزنید و فقط با فرد با صلاحیت صحبت کنید جهت جلوگیری از بروز مجدد، تربیت جنسی کودک خود را جدی بگیرید و او را آگاه کنید برای پیشگیری از آسیبهای آتی درباره افراد نزدیک کودک هم هشیار باشید چون در بسیاری مواقع آسیب از سمت چنین افرادی اتفاق میافتددر پایانهمانطور که در مقاله اشاره کردیم تربیت کودکان باید در همه ابعاد انجام شود و غفلت از یک جنبه مخصوصا موضوع آگاهی جنسی میتواند تبعات جبران ناپذیزی برای کودک شما داشته باشد. مهارت در تربیت جنسی کودکان نه تنها برای والدین بلکه برای مربیان و معلمان و همه کسانی که در بحث آموزش و پرورش کودکان مشغول هستند امری لازم و ضروریست. با توجه به پرداخته نشدن این مساله به حد کافی در جامعه به جاست که مشاوران و متخصصان روانشناسی کودک تلاش بیشتری برای آگاه کردن مردم عزیزمان در این زمینه انجام دهند. |
تجربه دنیای پس از مرگ و تجربه درمان سرطان! سلام. همیشه دوست داشتم بدونم دنیای بعد از مرگ چطوریه و اونجا قراره چه اتفاقاتی برامون بیفته، این موضوع برام جالب و هیجان انگیز بود. دوست داشتم در مورد بعد روحانی انسان بیشتر بدونم اونم با زبان ساده و بدون تکلف. تا اینکه تحقیق کردم و با پدیده NDE آشنا شدم. افرادی که میمیرند اما دوباره زنده میشن و به حیات برمیگردن. دوست داشتم از زبون خود اون فراد بشنونم و بدونم که چی دیدن و چی برای گفتن دارن. با دنبال کردن این موضوع وارد یه دنیای شگفت انگیز شدم. دنیایی از تجربیات نزدیک به مرگ در افراد مختلف و اکثرا هم شبیه هم بود. این افراد اغلب تجربه شیرین و رویایی داشتن که هرگز دوست نداشتن به این دنیا برگردن. خب اینجا به اولین پارادوکس بر میخوریم ما همیشه از مردن میترسیدیم و از مرگ دیگران به شدت افسوس میخوردیم اما میبینیم اوضاع اونطوریها هم که فکرشو میکردیم نیست .یکی از تجربیات بازگشت از مرگ مربوط میشه به خانوم آنیتا مورجانی ( Anita Moorjani ). که حاوی پیام و نکات ارزشمندی برای تمامی انسان هاست. راستش برای شخص من تجربه ایشون به دلایلی بسیار خارق العاده ست. یکی ازون دلایل اینه که در جهان مورد مشابهی وجود نداشته که سرطان لنفوم تا این حد پیشرفت داشته باشه که حتی فرد فوت کنه و همه پزشکها قطع امید کنند اما پس از تجربه مرگ و بازگشت از مرگ به طور شگفت انگیزی همه علایم بیماری آروم آروم بعد مدت کوتاهی محو بشن و درمان کامل صورت بگیره. به طوریکه بهترین پزشکان هم هیچ توضیحی براش نداشته باشن. خب این میتونه یکی از قسمتهای معجزه آسا داستان باشه.نکته خارق العاده دیگه هم تجربهای هست که آنیتا از دنیای معنوی و غیرمادی داشته. تجربهای بی نظیر از عشق بی قید و شرط عشقی که فقط به واسطه بودن حاصل شده نه به واسطهی هیچ دلیل خاصی، آگاهی، محبت، زیبایی و .. و به گفته خودش تجربهای از حیاتی غیرمادی که با کلمات قابل وصف نیست. عاری از هر گونه درد و رنج. آگاهی و درک اینکه همه ما انسانها و کاینات به همدیگر متصل هستیم و به نوعی یکی هستیم.آنیتا مورجانی ( Anita Moorjani )ایشون داستان کامل زندگی و تجربه پس از مرگ و پیام هایی که براش داشته رو تحت عنوان کتابی به نام " Dying to Be Me " که یکی از پرفروشترین کتابها در سطح جهانی هست و خوشبختانه کتاب الکترونیکی ترجمه فارسی آن "کی ز مردن کم شدم" هست. همچنین کتاب دیگری به نام " What If This Is Heaven " که کتاب الکترونیکی ترجمه فارسی آن هم خوشبختانه وجود دارد (در کتاب خوان الکترونیکی خوانا و ..) به نام "آیا ممکن است اینجا بهشت باشد". بهتون توصیه میکنم حتما حتما این کتابها رو بخونید به خصوص اینکه تو عصری زندگی میکنیم که همه چی خلاصه شده به مادیات و گم شدن معنای واقعی زندگی.بهترین کتابی بوده که تاحالا خوندمآنیتا مورجانی پیامهای بسیار بسیار مهم و روشنی رو برامون داره. مطالبی که فکر میکنم ایده هایی خالص از روح روشن و الهی ما انسان هاست که نامیراست. کلی حرفهای مفید و به درد بخور که میتونه اثرات مثبت روی زندگی و دنیای اطراف ما داشته باشه.روح ما گسترش پیدا خواهد و به جایگاه والای خودش میرسه یعنی به اون کل یکتا و بی پایان ملحق میشه. احساسی که هست اینه که انگار از اول وجود داشتیم و وجود خواهیم داشت و مرگ مثل بازگشت به خانه اصلی میمونه. مردم جهان کلی عقاید و باورهایی دارن که در فرهنگهای مختلف جوامع بشری وجود داره و خیلی هاش اشتباه هست. مثلا دو فرهنگ متفاوت رو شما باهم مقایسه کنید به راحتی پی میبرید که کلی تفاوت وجود داره. هندو میگه فلان چیز برای انسان عالی ست اما مثلا فرهنگ چینی میگه همان چیز اصلا خوب نیست و برعکسشو پیشنهاد میکنه! چند تا از باورهای اشتباه مثل تبعیض جنیسیتی و نژادی، ترس از قضاوت بعد از مرگ، پیروی از گذشتگان حتی اگر دلیل اون کار رو ندونیم، سعی در راضی نگه داشتن دیگران و همرنگ جماعت شدن . ما آدما تو دنیای امروزی غرق در مادیات شدیم. به طوریکه فراموش کردیم کی هستیم. برای چی اینجا هستیم. ما فراتر از جسم فیزیکی مون هستیم. روح ما هم مثل جسم مون نیاز به توجه و تغذیه داره. باید خودمون رو از شادیها و امید پر کنیم. بایستی به طبیعت بریم تا با کاینات هماهنگ بشیم و انرژیهای منفی مون خنثی بشه. یکی از مهمترین پیامها اینه که خیلی زیاد خودمون رو دوست داشته باشیم. چون زمانی میتونیم دیگران رو دوست داشته باشیم که اول از همه بتونیم خودمون رو دوست داشته باشیم و این هرگز خودخواهی نیست. شما باید با خودتون کنار بیایید و عاشق خودتون باشید و به خودتون بگید که همیشه، همراه و پشتیبانت خواهم بود. اون موقع س که میتونیم دنیای اطرافمون و دیگران رو هم مورد محبت و عشق خودمون قرار بدیم.چیزی که در مورد آنیتا مورجانی قابل توجه هست اینه که ایشون هر روز حرفی برای گفتن داره. من دو تا از کتابهاشو خوندم و ویدیوهای یوتیوبش رو که به زبان انگلیسی صحبت میکنه رو میبینیم و مشتاقانه دنبال میکنم. حرفاش همیشه برام تازه ست و حرفهای زیبایی که میزنه با روح و وجود پاک الهی ما انسانها همخوانی داره و من ازشون واقعا لذت میبرم و استفاده میکنم.تضاد زیبایی که در زندگی قبل و بعد از تجربه مرگ آنیتا وجود داره اینکه قبل از این تجربه یه زندگی توام با ترس رو داشته که همین ترسها به گفته خودش باعث به وجود اومدن بیماری ش شده اما بعد از تجربه مرگ کلا دگرگون میشه و میشه راهنما و الگوی سبک صحیح زندگی.نکته دیگهای که خیلی دوست دارم اینه که میگه برو و زندگی کن و نترس. هر جا دیدی دارن از چیزی میترسوننت بدون که درست نیست. ما قرار نیست قضاوت بشیم و نباید خودمون رو قضاوت کنیم باید با خودمون مهربان و دلسوز باشیم و جسم مون و بدن و روح و تمامیت مون رو و اون اتفاقاتی که تا حالا برامون افتاده چه خوب یا بد، با کمال میل بپذیریم و خودمون رو لا در نظر گرفتن همه چیز دوست داشته باشیم. ماهیت زندگی رو تجربه کردن بیشتر و بیشتر و لذت بردن و خندیدن و انجام اون کارهایی میدونه که برامون لذت بخش هست . هر چقدر بیشتر توضیح بدم راجع کتاب و ویدیوها و تجربیات آنیتا مورجانی واقعا نمیتونم حق مطلب رو به جا بیارم و خیلی از حرفها و نکتهها رو از قلم انداختم. اینجا فقط قصدم آشنایی شما عزیزان با ایشون بود. امیدوارم بتونید کتاب الکترونیکی شو تهیه کنید و شما هم مثل من ازین تجربه زیبا استفاده کنید و لذت ببرید.. |
درایت و فرهنگ حلقه گمشده وفاداری به حکومتها میخواهم راز بزرگی را بازگو کنم که توسط آن میتوان حکومتها و دنیا را به تسخیر گرفت.امروز چهاردهمین روز قرنطینه خانگی در بحران کروناویروس و هفتمین روز از عید نوروز در سال 1399 است. من نه میخواهم و نه دوست دارم روی قالبی از تعاریف نوشتهشده برای اصول و قوانین نویسندگی متمرکز باشم. پس آنچه را که ذهن و دستم اراده کند تایپ و به عبارتی مینویسم.از خیلی وقتها پیش دوست داشتم روی موضوعاتی که عمیقا دوست دارم تمرکز کنم و آنها را به مردم بازگو کنم. اما اغلب مردم (حداقل دوروبری من) نه ظرفیت بازگو کردن این موضوعات رادارند و نه میتوانستم در خیابانها آن را جار بزنم. از طرفی مدتی است که با مستندهایی پیرامون نویسندگان آشنا شدهام نحوه نویسندگی و نشر خروجی آنها آب دهن را به راه انداخته است. همین امر باعث شد تا تشابه درونی بیشتری با نحوه ارضا شدن فکری و ذهنی پیدا کنم. برای همین تصمیم گرفتم در این فرصت به وجود آمده در دوران قرنطینگی استفاده کرده و فقط بنویسم. شاید یک روزی یک نفر در هرکجای این دنیا از آن خوشش بیاید.من به این باور دارم که جهان هستی تحتالشعاع عوامل متعددی شکلگرفته است و یک کلید لازمه زندگی صحیح در جهان هست. اما واقعیتهای تاریخی نشان میدهند که ت ثیر ساختار فرهنگی یک تمدن (حکومت، کشور ، ایالات و .) مهمترین و اساسیترین عامل خوشبختی و بدبختی ساکنین در جهان است.بهطور کلی ازنظر من "فرهنگ " مهمترین و اساسیترین عامل پیشرفت و پسرفت حکومتها در جهان است. فرهنگ یک کتاب جامع تربیت انسان در کل عالم است. اما جالب این است که فرهنگ در جایجای این هستی وجود دارد و خرد جمعی مهمترین مولفه در نوع وضعیت فرهنگ را ایفا میکند.خرد جمعی اگر صحیح نباشد رویهمرفته موجب شیوع مولفههای منفیای چون: ترس، احساس عدم امنیت، بیاعتمادی و . در یک جامعه میشود. پس اگر بخواهیم همیشه موفق بود و در آرامش و آسایش زندگی کنیم باید فرهنگ را مانند کتاب آسمانی واحد در تمام دنیا اجرایی کنیم.شکر خدا، در قرن حاضر زمین به دو قطب توسعه و توسعهیافتگی تقسیمشده و این نشان میدهد اکثر انسانها دارای درک هستند. فرهنگ یک نوع ویروس است که میتواند با سرعت از خطهای به خطه دیگر سرایت کند. ضرورت بازسازیهای فرهنگ در وسیع جهانی از متداول شدن خرابیهای ناشی از جنگ و بیخردی را از بین میبرد.فرهنگ راهنمایی و رانندگی نشان شخصیت و خرد انسانیتوجه به برخی مسایل میتواند بهراحتی فرهنگ را تقویت و ریشهدار بکند. یکی از راههای افزایش خرد جمعی و بروز رسانی فرهنگ طرز رانندگی ما است که میتواند نظم جامعه را ساماندهی کند. من باور دارم که اگر فقط و فقط بتوانیم فرهنگ راهنمایی و رانندگی را نهادینه کنیم، مسیله بهطوری خودکار حلشده و خرد جمعی دچار جهش بینهایت خواهد شد.ضرورت آموزش و رعایت خطکشی و رانندگی بین خطوط ، رعایت خطکشی عابر پیاده از سوی عابر، جلوگیری از توقف خودروها و ایستادن مسافر در تقاطع و چهارراهها، جلوگیری از توقف وسایل نقلیه در ایستگاههای اتوبوس، تجدیدنظر در صدور گواهینامه رانندگی و امثال اینها باعث برآیند هوش جمعی است و همکاری افراد با یکدیگر فرهنگ را رقم میزند.هرچند در نگاه اول میتوان گفت خرد ماهعسل تکامل شخصیتی هر فرد از روی تجربه سازی مبتنی بر کار فردی یا نتیجه یک سلیقه جمعی است، اما نقش دولتها، حکومتها و نهادهای تصمیم گیر و تصمیم ساز در تعیین این خطمشیها بسیار پررنگ است. فرهنگ راهنمایی و رانندگی از مهمترین اولویتها در فرهنگ خرد جمعی است و وضعیت ساختارهای نهادهای حکومتی در دنیا مشخصکننده رویکرد فرهنگی در آن نقطه از زمین را دارد.پس هر فرد با درک خود نسبت به محیط اطراف خود و جهان هستی باعث ایجاد اساس خرد جمعی خوب یا بد میشود. بیایید گوسفندهایی وابسته به خرد بد دیگران نباشیم. چیزی که بهوفور و به شکلهای مختلف من در میان مردم جهان میبینم نشان از پیروزی حماقت جمعی بر خرد جمعی است.تدبیر من از آنچه در تاریخ میخوانم و در دنیای کنونی شاهد هستم نشان میدهد کشورها هم بعضا رفتارهایی شبیه تکتک ما انسانها دارند و این تحلیل نشان میدهد دنیای آینده با این وضعیت جایی برای آسایش و آرامش نخواهد بود. دنیایی که یک بازی است و همه ما فقط برای درک محبت ، کمک، مهربانی و عشق به یکدیگر در آن بازی میکنیم. http :// rouzbeh - |
ارتباط فرهنگ سازمانی با فرآیندهای منابع انسانی چیست ؟ گاها میشنویم که میگویند مدیر منابع انسانی به مثابه معمار فرهنگ سازمانی است ، چرا ؟معمارفرهنگ فارسی معین(م) [ ع . ] (ص . ا.) 1 - طراح و سازنده بنا. 2 - عمارت کننده ، تعمیرکننده .مدیر منابع انسانی طراح فرهنگ سازمانی یا سازنده فرهنگ سازمانی ؟ طراحی فرهنگ سازمانی یک مطالعهی عمیق در راستای شناخت ارزشها و الگوها مطلوب در طول زمان است که سازمان را در برابر سختیها و مشکلات آینده کسب و کارش ایمن کرده و برای رشد آن پتانسیل هایش را آزاد میسازد. در این مسیر طراح فرهنگ نیم نگاهی به اجرا دارد و برای اجرای آسانتر مطلوبات با بنیان گذاران و الگوهای سازمان ارتباط نزدیک میگیرد تا اهداف مطلوب امکان اجرا داشته باشند . از طرفی لازم است که طراح فرهنگ علاوه بر پیچ و خمهای پیش رو و قابل مشاهده پیش بینی هایی در مورد پیچ و خم هایی کمی جلوتر داشته باشد ، پس نیاز به ارتباط گیری با متخصصان کسب وکار دیگر بازارها و کسب و کارهای مشابه دارد تا بتواند پیش بینی مناسبی از آینده داشته باشد . پس از مشخص شدن مسیر طولانی مدت برای رسیدن به فرهنگ مطلوب آن را به بخشهای کوچکتری برای ارایه کوتاه مدت آن به سازمان برای پیاده سازی اعلام میکند . در این مسیر اعتماد مهمترین پیش برنده است . حرکت به سمت برنامه طولانی مدت فرهنگی میتواند فرهنگ را به یک مزیت رقابتی تبدیل کند . سازندگی در فرهنگ سازمانی سازندگی در راستای فرهنگ سازمانی پس از تدوین فرهنگ مطلوب صورت میگیرد . معمار (سازنده) فرهنگ سازمانی که همان مدیر منابع انسانی است ابتدا باید فهم و درک درستی نسبت به ارزشها و فرهنگ مطلوب داشته باشد و یک زبان مشترک فرهنگی ایجاد کند . ابتدا باید از خودش شروع کند و فرآیندهای منابع انسانی را نسبت به فرهنگ مطلوب بازنگری و بازطراحی کند ، دقت به جزییات و تک تک مراحل فرآیندها و نادیده نگرفتن اجزای ریز فرآیندها بسیار اهمیت دارند .به طور مثال فرض کنید یک ارزش پیشنهادی در یکی از مراحل فرهنگ > باشد ، با در نظر گرفتن این ارزش مدیر منابع انسانی باید عمل فیدبک گیری پس از مصاحبه از مصاحبه شونده و از سایر مصاحبه کنندهها از دپارتمانهای دیگر را به اقدامات خود اضافه کند و به همین شکل تک تک ارزشهای مطلوب را در فرآیندهای خودش بررسی کند و در نظر بگیرد . پیاده سازی فرهنگ و ارزشهای مطلوب در یک سازمان از دپارتمان منابع انسانی شروع میشود . - viliyani - 344539195 / |
ملانصرالدین ملانصرالدین در مجلسی نشسته بود.از ملا پرسیدند: خورشید بهتر است یا ماه؟ملانصرالدین قیافه متفکرانهای به خود گرفت و گفت: این دیگر چه سوالی است که شما میپرسید؟ خوب معلوم است که ماه بهتر است چون خورشید در روز روشن در میآید به همین علت وجودش منفعتی ندارداما ماه شبها را روشن میکند!! پس ماه بهتر است!و الحق که زندگیدرست به همین احمقانگیست لطف بی اندازهدیده نخواهد شد کم که باشی ارج نهاده میشویالطاف ما تنها باید به اندازهی شعور و وسعت دید دیگران باشد..الطاف ما تنها باید به اندازهی شعور و وسعت دید دیگران باشد.. |
پستها و مقالات منتخب تلگرام چالش #او_چه_کند؟ محمد فاضلی عضو هییت علمی دانشگاه شهید بهشتی یکی از مخاطبان کانال #دغدغه_ایران چند وقت قبل برایم نوشته زیر را فرستاده است: "دکترجان، کانال دغدغه ایران و فردای بهتر، مهمترین کانالهای سیاسی اجتماعی من هستند و من تک تک مطالبشون رو "میخوندم". اما چند وقتی هست که یا نمیخونم یا ردی میخونم. دلیلش همون مطلبی هست که در یادداشت ناشنوایی و نابینایی فرمودید. من (به عنوان یک شهروند عادی کمی آگاه و حساس به جامعه و کشور) معتقدم اساسا آنچه نخبگان جامعه اعم از فاضلیها میگن، جسارتا آب در هاون کوبیدنه. فقط آگاهی اجتماعیمو بالا میبره و دیگر هیچ. در ته این تونل من و میلیونها ایرانی هییییچ نوری نمیبینیم و تکلیف روشنه. تکلیف دو دقیقه آخر فایل صوتی افسانه پیل و پرایده. . این جملات و افکار کسی هست که درآمد خوبی در تهران داره، لباس خوب میپوشه، سفر خوب میره، محیط کارش خوبه, رفاهش خوبه، خوراکش خوبه، پس انداز داره, کادوی خوب میخره برا زنش، میتونه یهو دو تومن خرج فلان چیز کنه و شاید به اون معنا دغدغه مالی نداشته باشه. مسلما این وضع در اقشار پایینتر به طریق اولی فاجعهآمیزتره.من از تمامی نخبگان سیاسی اجتماعی فقط یک سوال دارم، از قطبنماهای خودم که . هستند یک سوال دارم و اون اینکه، چه کنیم؟ در این حالت ما باید چیکار کنیم که تکرار تاریخ نشه و لااقل نسل بعدی من بتونه حالش در وطن بهتر باشه؟ ما به چه چیز این وطن امید داشته باشیم که نگهمون داره؟من به شخصه باک امیدم چراغش خیلی وقته روشنه. نه مصاحبهها و خطابههای شما، نه نامههای سرگشاده نخبگان جامعه، نه آمار کاهشی مبتلایان کرونا، نه سهامدار شدن 60 میلیون ایرانی در بورس، نه جلسات نمایشی محاکمه اکبر طبری، نه کنسرت آنلاین همایون شجریان، نه خبر حال جسمی و روحی قطب سیاسیم میرحسین موسوی و نه هیچ خبر به ظاهر امیدبخشی، یک سیسی باک امید منو پر نمیکنه. حال من "زمستان است" شجریانه." یک هفته است این متن مثل جذام روحی آزارم میدهد. زمزمههایی از این جنس زیاد میشنیدم، اما یکی رک و راست گفته، پوستکنده پرسیده است: چه کنیم. خواننده دایمی متنهایم بوده و بنابراین پاسخهای من برای او کفایت نمیکند و راضیکننده نیست. من بقیه بزرگان اهل فکر، قلم، سیاست، هنر و . را به چالش #او_چه_کند فرامیخوانم. او یک فرد نیست، میلیونها ایرانی است. همه چالشها که نباید از جنس ریختن آب یخ، باز کردن در بطری با ضربه پا یا . باشد. گاه چالشبرای ارایه یک پاسخ است، در جواب یک پرسش: #او_چه_کند؟ ادامه چالش #او_چه_کند؟محمد فاضلی عضو هییت علمی دانشگاه شهید بهشتی چهرههای زیادی را به چالش #او_چه_کند دعوت کردم و اگر دیگران هم بخواهند بنویسند و پاسخ دهند استقبال هم میکنیم. سه نفر از تا به امروز از آن چالش استقبال کرده و متنهایی نوشتهاند. من هم بعد از مدتی و مشاهده متنهای کسانی که مشارکت میکنند، جمعبندی و پاسخی به نقدها ارایه خواهم کرد. محمدرضا کلاهی چه باید کرد؟ یاسر عرب پاسخی به چالش #او_چه_کند؟ مرتضی کریمی چه باید کرد، برای چه کسی؟! نظام بهرامی کمیل درخصوص انتقادهای آقای مرتضی کریمی به آقای دکتر محمد فاضلی دیگران هم به این چالش دعوت میشوند. چالش #او_چه_کند بر اساس موضوع مطرح شده در متن زیر ایجاد شده است.او چه کند؟(اگر میپسندید به اشتراک بگذارید.)@ fazeli _ mohammad ?بنگاهداری دولتی + شبهدموکراسی نیمبند - - - > ناکارآمدی و فساد دکتر محمد فاضلی علی ربیعی، سخنگوی دولت، امروز گفته است دستگاهها حق بهکارگیری نمایندگان مجلس را ندارند. سخن ضدفساد و موضع درستی است، اما مشکل بهکارگیری نمایندگان بیکارشده مجلس در دستگاههای دولتی، ریشهای عمیقتر دارد. آن ریشه فسادزا را باید درمان کرد. قصه از این قرار است که اکثریت نمایندگان هر دوره مجلس جز معدودی - تلاش میکنند تا دوره بعدی نیز نماینده باشند. اگر تلاششان قرین موفقیت نباشد، صفی از نمایندگان تشکیل میشود که میخواهند راهی صندلی هییت مدیره، مدیریت عامل، مشاور و معاون وزیر شوند. این سنت چنان جا افتاده که گویی به حقی برای نمایندگان تبدیل شده است. پیآمد نادرست و گاه فسادانگیز این رویه آن است که اولا اغلب نمایندگان تخصص مناسب برای اشغال آن سمتها را ندارند. این نکته بالاخص درخصوص هییت مدیره شرکتهای دولتی بیشتر صادق است. عضو هییت مدیره شرکتهای دولتی میشوند و قرار است بر اموال عمومی اختیار داشته و شرکتداری کنند. اینها اغلب کارهای دیگرشان را دنبال میکنند و از تخصص نداشتهشان در شرکتداری، بهرهای نمیبرند و این سمتها فقط برای حفظ نفوذ در دستگاه اداری و حفظ ارتباط با دولت به کارشان میآید. عاقبت هم سوءمدیریت در اداره شرکتهای دولتی و به باد رفتن اموال مردم است. برخی از آنها از همین فرصت برای توزیع رانت و تلاش مجدد جهت راه یافتن به مجلس استفاده میکنند. خلاصه نوعی سازوکار درهای گردان راه میافتد که نمایندگان بین دولت و مجلس رفت و آمد میکنند. دولتیها هم از نفوذ نمایندگان سابق و ظرفیت لابیگریشان (که خوب بلدند) برای راه انداختن کار خودشان استفاده میکنند. نوعی نان قرض دادن هم هست. نماینده الان بیکار است و شما بهکارش میگیرید و ایزد در بیابانت دهد باز، زمانی شما هم بیکار میشوید و نماینده برایتان کاری میکند. البته نفی نمیکنم که برخی نمایندگان بیکارشده ممکن است واقعا افراد شایستهای باشند و برای کشور خوب باشد که از ظرفیتشان در دستگاههای دولتی استفاده شود. یکی از ریشههای این معضل آن است که هر وزارتخانه و دستگاه دولتی، شرکتدار و بنگاهدار است. برخی وزارتخانهها صدها شرکت بزرگ و کوچک زیر نظر دارند و مالک هستند یا اختیار دارند هییت مدیره آنها را بچینند. هییت مدیره این شرکتها عین گوشتی میمانند که در دیزی در باز قرار گرفته است و ناگزیر گربه در آن طمع میکند. دولت شرکتدار و بنگاهدار - بهمثابه نهاد دولت نه یک دولت مشخص - که مدیریت بنگاهداری را واگذار نکرده، امکانی فراهم میکند تا هم نمایندگان در آن طمع کنند و هم دولتیها از طریق واگذاری این سمتهای آب و نان دار، معامله کنند. تکلیف ناکارآمدی مدیریت و فسادهای محتمل تا زمان بقای بنگاهداری و شرکتداری دولت به شیوه فعلی، باقی خواهد بود و از داغ و درفش و داخل تنور انداختن نانوای گرانفروش هم چیزی حل نمیشود، البته میشود ژست ضدفساد گرفت که البته این حرفها برای فاطی تنبون نمیشود. مشکل دوم از آنجا ناشی میشود که همین معضل ساختاری با یک "شبهدموکراسی نیمبند" بدون نظام حزبی، فاقد نظام رسانهای کاملا آزاد برای دنبال کردن موارد فساد، فاقد سازوکارهای کافی نظارت مدنی و . تشدید میشود. این "شبهدموکراسی نیمبند" آدمهایی را تحت عنوان نماینده مجلس برمیکشد و بالا میآورد. برخی از این آدمها به علاوه دیگرانی - راه و چاههای لابی، امتیازگیری و . را یاد میگیرند و رسته از قید و بندهای دموکراسی مستحکمی که اراده مردم را بر منتخبان تحمیل کند و قدرت نمایندگی را در برابر مردم پاسخگو سازد، و حتی تحت قید و بندهای نظامهای حزبی نیز نیستند، همه قدرت و نفوذ خود را برای دست یافتن به آن گوشت لخم شرکتداری و بنگاهداری دولتی بهکار میگیرند. کمترین رانت عضویت در هییت مدیرهها، کسب اطلاعات از وضعیت شرکتها در بورس، معاملات، و ظرفیت بهکار گرفتن دوست و آشنا در مناصب شرکتی است. اگر میخواهیم بهواقع با این گونه معضلات مقابله شود، پرونده عضویت نمایندگان مجلس در شرکتهای دولتی، خصولتی و عمومی غیردولتی را باز کنیم و به جامعه اجازه دهیم بدون ترس از داغ و درفش، و بیطرفانه، صرفنظر از اینکه نماینده خودی، نخودی یا بیخودی است، پرونده بهکارگیری نمایندگان بیکارشده در دستگاههای دولتی در چهل سال گذشته بررسی شود. شاید از این مسیر توانستیم راهی به سوی رمزگشایی از پرونده فساد و ناکارآمدی شرکتها و استفاده نامناسب از اموال عمومی بگشاییم.@ A _ pajhohi دود اقتصاد ایران بلند شده استجواد رحیم پورکم رشدی مزمن اقتصاد ایران را گرفتار الگوی تارعنکبوتی کرده است وهر سیاستی به تلهای برای کوچک شدن اقتصاد ایران تبدیل میشود. نقدینگی به صدا درآمد است ورشد سالانه 25 تا 30 درصدی نقدینگی ،نقش تار عنکبوت اقتصاد ایران را ایفا میکند که همچون دامگهی مرگبار، اقتصاد را به سوی تورم ،بیکاری بیشتر، فقر شدیدتر، تقاضای کمتر و عدم سرمایه گذاری پیش میبرد.کسر بودجه وراههای شوک آور تامین آن،اقتصاد ایران را چند دهه است با تلاطمی روبرو کرده است که به جای تقویت مناسبات تولیدی راه ساده تامین مالی را برای دولتها فراهم کرده است.بازارهای 6 گانه ارز، مسکن، طلا، بورس ،اوراق وبانکها به همراه مالیات واستقراض از منابع بانکی، روشهای اصلی جبران کسر بودجه از یکسو وتولید نقدینگی از سوی دیگر بودهاند.با اینحال درگذشته شوکهای تک موردی به علاوه رویکردهای تسکینی مانند سیاست تثبیت قیمتها ویا نرخ شناور ارزی و . به گونهای اعمال میشد که با وجود التهاب در اقتصاد ایران، دوره هایی از آرامش مصنوعی را نیز میتوانست تجربه کند.اکنون همه سیاستهای گذشته درگرداب تحریمها وفساد کارایی خود را از دست دادهاند و راهی جز شوک چند جانبه به بازار باقی نمانده است.تنها امیدی که سیاست گذار اقتصادی به دنبال آن است ،ایجاد تاخیر در شوک همزمان است. به عبارتی نمیخواهد حباب بورس با افزایش نرخ ارز وافزایش قیمت طلا توام شود.اشتباه تاربخی دولت این است که گمان میکند کانال بورس قادر است تمام نقدینگی آزاد شده از سپردههای بانکی را جذب کند.سفته بازی ارزی و سکه وطلا پرسابقهتر از سفته بازی سهام نزد فعالان بازار ایران است.دانه پاشیدن سهام حبابی شستا ،نمی تواند برای انواع سهام درحال عرضه استمرار داشته باشد. بازار به سرعت این سیاست را تشخیص میدهد وبه سایر بازارها حمله میکند.اکنون مدت کمی از سیاست واگذاری بخش کوچکی از سهام شرکتهای دولتی گذشته است،اما شاهد کاهش ارزش پول ملی وافزایش قیمت سکه وطلا هستیم.سرگردانی نقدینگی بین این سه بازار در نهایت به خروج نقدینگی از بورس منتهی خواهد شد. زیرا سهام، دارایی مطمینی نیست ودر برابر ارزش جهانی ارز وطلا حرفی برای گفتن ندارد. ارز وطلا در همه جای دنیا قابل معامله است واین در حالی است که سهام شرکتهای ایرانی در خود ایران هم به زحمت معتبر هستند.سیاست شوک بازار، موازنه سود ملی را صفر میکند و شکاف طبقاتی را عمیقتر میکند. از نظر فقر، چاه نیمه عمیقی حفر شده است که مجموعه اقدامات در حال انجام، حفره فقر را عمیق وغیر قابل برگشت خواهد کرد.سیاستهای دولت نرخ تورم را در سطح سال 98 نمیتواند ثابت نگه دارد وتورم بیشتری پیش بینی میشود. نرخ ارز نیز تعادل استاتیک ومورد نظر کارشناسان دولت را خواهد شکست و در سطح بالاتری خواهد ایستاد. نرخ بیکاری که درآغاز سال همراه با بیماری کرونا حداقل 700 هزار فرصت شغلی را از بین برده است، به دلیل افزایش دستمزدها وقیمت سایر نهادهها و عقب نشینی تقاضای مصرف کننده، قابل ترمیم نخواهد بود و افزایش شدیدی را تجربه میکند.کوچک شدن تقاضای موثر ناشی از فقدان درآمد خانوار، سیکل توقف اقتصاد ایران را تشدید خواهد کرد وتجربه رشد منفی میان مدت را به تجربه بلند مدت رشد منفی تبدیل میکند.دود از اقتصاد ایران بلند شده است وبدون بازگشت اعتماد به بازیگران وسیاست گذاران اصلی اقتصاد ایران، راهی برای خروج از این دور باطل قابل تصور نیست.البته شرایط نیز برای بازگشت اعتماد فراهم نیست وباید به انتظار نشست دامی که اقتصاد ایران را گرفتار کرده است چه زمانی پای صیاد را شکار خواهد کرد.@ A _ pajhohi #کرونا و تحولات آتی دکتر #محسن_رنانی ژاپن تا سال 1853 برای بیش از دو قرن، به علت سیطره حکومت استبدادی با روحیه خارجی ستیزی، سیاست ساکوکو را اعمال میکرد. طبق این سیاست هرگونه رابطه و دادوستد با خارجیها ممنوع بود.بیش از دو قرن، سیاست درهای بسته، خودکفایی کامل، انزواگرایی بر ژاپن حاکم بود. حتی در سال 1825 حکومت ژاپن دستور داده بود که هر کشتی خارجی که به سواحل این کشور نزدیک شود مورد هدف قرار گیرد. در سال 1853 رییس جمهوری آمریکا ناوگان تجاری آمریکا را با چهار کشتی سیاه توپدار جنگی همراه با "فهرست خواستههای آمریکا" روانه ژاپن کرد. ژاپنیها نخست نامه رییسجمهور را تحویل نگرفتند هشت کشتی جنگی در بندر یوکوهاما پهلو گرفت. ژاپنیها که از کشتیهای پیشرفته جنگی آمریکایی دچار حیرت و ترس شده بودند و باوجود آن که تمایل به مصالحه نداشتند، نهایتا تن به مصالحه دادند.با این واقعه بود که ژاپنیها به عمق عقب ماندگی کشور خود نسبت به جهان خارج پیبردند و زمینههای سیاسی و اجتماعی برآمدن امپراتور میجی و شروع عصر اصلاحات مدرن در ژاپن شکل گرفت. ایران امروز نه تنها از جنبه اقتصادی یا در "عدم تعادلهای پایدار" یا در مواردی در "دام تعادل سطح پایین" قرار گرفته است بلکه در حوزههای سیاسی و اجتماعی نیز به علت کاهش شدید ظرفیتهای کشور ما گرفتار یک فروبستگی یا "درماندگی آموخته شده" هستیم. ما نیازمند یک شوک درونزا یا برونزا هستیم تا ما را از این تعادلهای سطح پایین و درماندگیهای آموخته بیرون ببرد. مهمترین پیامد کرونا این خواهد بود که نظام سیاسی ما را از "حالت تعلیق" بیرون خواهد آورد.به زبان ساده یعنی لاپوشانی و سکوت در مورد هر مساله یا معضل یا چالش، تا جامعه دوباره وارد چالشی دیگر شود و چالش پیشین را فراموش کند. نمونههای تعلیق فراوانند:از سکوت در مورد گم شدن فلان مقدار از دلارهای کشور یا سکوت در مورد اتهام فساد فلان مقام از سکوت در مورد نرخ واقعی بیکاری در کشور و عدم ارایه اطلاعات دقیق تا عدم اعلام کشتگان اعتراضات آبان 98 از رها کردن الگوی مصرف بیضابطه آب و انرژی در ایران (دو تا سه برابر میانگین جهانی)، تا مصرف سرانه دارو در ایران (سه برابر استاندارد جهانی)کرونا چالشهایی که تاکنون در ایران در مرز بحران بودند و معلق شده بودند را فعال خواهد کرد.در حوزه اجتماعی از یک سو انعطاف پذیری حکومت پایین آمده است، یعنی گشت بانوان میگذاردو تلگرام را فیلتر میکند، و با قاچاق و مصرف مشروبات الکلی مبارزه میکند، و کنسرتها را محدود و لغو میکند، و کتابها را سانسور میکند، و فلان امام جمعهاش دوچرخه سواری بانوان را حرام اعلام میکند از سوی دیگر کنترل پذیری او هم پایین آمده است یعنی دیگر کنترل پوشش زنان و دوچرخه سواری دختران برایش نا ممکن شده است کنترل تلگرام و شبکههای مجازی ناممکن شده است کنترل اعتیاد و مصرف مشروبات ناممکن شده است کتابهای غیرمجاز به صورت گسترده در اینترنت پخش میشود و نظایر اینها.جمهوری اسلامی دستکم در دو دهه اخیر روشی را در پیش گرفته است که روزبه روز تاثیر متغیرهای بیرونی بر پایداریاش افزایش یافته و از تاثیر متغیرهای درونی کاسته شده است. مثلا امروز را که با ده سال پیش مقایسه میکنیم میبینیم چقدر تاثیر تصمیمات آمریکا، یا روسیه یا چین بر زندگی ما ایرانیان شدید شده است یعنی پایداری زندگی امروز ما خیلی وابسته به تصمیمات آنها شده است. همچنین در اعتراضات سالهای 96 و 98 خود حکومت مکررا اعلام کرد که این اعتراضات به تحریک رسانههای خارج از کشور رخ داده و از آنجا هدایت میشود. یاتصورش را بکنید، در قضیه ترور شهید سلیمانی به راحتی ممکن بود یک تصمیم عجولانه از سوی طرفین ما را وارد یک برخورد خطرناک با آمریکا بکند. در همین قضیه کرونا، قیمت نفت سقوط کرد و فعلا هم چشماندازی نیست که طی یکی دو سال آینده به وضعیت قبل برگردد و این در شرایطی است ما چنان گرفتار کمبود دلار هستیم که از صندوق بین المللی پول تقاضای وام کردهایم و سرنوشت همین وام هم بستگی به رفتار آمریکا و سایر متحدانش در صندوق خواهد داشت. بنابراین یکی دیگر از خدمات کرونا این است که نظام تدبیر را متوجه میکند که متغیرهای کنترلگر درونیاش به غایت ضعیف شدهاند و بنابراین عوامل بیرونی به راحتی میتوانند پایداری آن را مخدوش کنند.نظام تدبیر باید بین ادامه مسیر کنونی یا حرکت به سوی تحولات افقگشایانه، تصمیم بگیرد.#اجتماعی #سیاسی@ Roshanfkrane چه دیدنی است آینده یک ملت قمارباز!محسن رنانی جمهوری اسلامی 40 سال زحمت کشید تا بتواند اکثریت مردم ایران را رباخوار کند. از تمام ابزارهایی که دردسترس داشت بهره برد تا مردمی را که تا پیش از انقلاب با بانک، بهره ، بیمه و بورس مشکل داشتند، با اینها آشتی بدهد. همین مساله زمینه را برای جا افتادن فرهنگ پختهخواری در کشور و تضعیف فرهنگ تلاش و تولید مساعد کرد (در همین دورهای که ما بهرهخواری را رواج دادیم ، غرب رباخوار متوجه شد که برای رشد مستمر لازم است نرخهای بهره به سمت صفر برود) اگر یک فرد ولخرج قناعتپیشه شود درآمدهایش بیشتر پسانداز خواهد شد و در پایان سال، ثروتمندتر خواهد بود. اما اگر همه افراد یک جامعه،یکباره تصمیم بگیرند قناعتگر شوند و کمتر خرج کنند،در پایان سال همه آنها فقیرتر خواهند بود. نتیجهاین که، خصایل نیکوی فردی الزاما از نظر اجتماعی ستوده نخواهند بود(و این دقیقا نکتهای است که فقیهان ما در سیاستگذاری به آن توجه ندارند و چنین میشود که سیاست ترویج نماز یا حجاب موجب بینمازی یا بیحجابی بیشتر میشود). قماربازی هم یکی از همان پدیدههایی است که معمولا نسبت به آن گرفتار خطای ترکیب میشویم. اگر روحیه قماربازی در یک فرد ممکن است برای او ویرانگر باشد به این معنی نیست که قماربازی برای جامعه هم پدیده نامبارکی است. در علم اقتصاد مردم را به افراد ریسک پذیر، ریسک گریز و ریسک متوسط تقسیم میکنیم. هر کدام از سه دسته، رفتارهای متفاوتی دارند.مردم ایران اغلب ریسکگریزند.برای این ادعای خود یک شاهد عینی دارم و آن نرخ بهره است. در جوامعی که بیشتر مردم حاضرند با نرخ بهره بالا وام بگیرند به این معنی است که آنها منفعت کم امروز را به منفعت زیادتر فردا ترجیح میدهند.مردم ایران به شدت منافع امروز یا امسال را به منافع فردا ترجیح میدهند. این خلقوخو را در ضرب المثل رایج "سرکه نقد به از حلوای نسیه است" نیز میتوان دید.هر چه جامعهای ریسکگریزتر باشد نرخ ترجیح زمانیاش بالاتر است و بنابراین نرخ بهرهاش هم بالاتر است. چرا؟ چون وقتی ریسکگریز است پس حاضر نیست یک منفعت نقد امسال را با یک منفعت ریسکی سال آینده عوض کند، مگر اینکه منافعی که سال آینده به دست میآورد خیلی بالا باشد. در دنیای مدرن از یک ملت محافظهکار، تقدیرگرا و ریسکگریز، توسعه زاده نمیشود.جامعه ما در چهل سال گذشته عادت به کسب درآمد از طریق سپرده گذاری در بانک نیز آن را بیشتر به پخته خواری و ریسکگریزی و محافظهکاری سوق داده است. و البته بیثباتیهای سیاسی و مدیریتی هم این روند را تشدید کرده است. جامعه ما باید تمرین ریسک پذیری کند، باید تجربه باختهای مکرر و بردهای سنگین داشته باشد، باید لذت قمار کردن را بچشد. به قول مولانا، خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش / بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر. بخش بزرگی از پولهایی که این روزها به سوی بورس هجوم برده است پولهای خردی است که متعلق به خانواده هاست. خانوادههای زیادی پولهایشان را از بانک بیرون آوردهاند و سهام خریدهاند.شوخی نیست نزدیک به 50 میلیون نفر سهام عدالت دارند و اکنون ارزش هر سهم آنها یازده برابر شده است.تجربه شیرین جهش 50 درصدی ارزش سرمایه یک فرد در یک ماه، هر کسی را شدیدا به بورس معتاد میکند. بورس دارد به کلاس ملی قماربازی ایرانیان تبدیل میشود. و البته در جامعه تقدیرگرا و محافظهکار ایران، تقویت روحیه قماربازی موجب تقویت عقلانیت هم میشود. میدانیم که شکلگیری علم آمار از بازی قمار شروع شده است. چون قماربازان حرفهای نیاز داشتند خیلی دقیق احتمالات برد و باخت قمار بعدی خود را محاسبه کنند. بنابراین با محاسبات بسیار دقیق، عقلانیترین شیوه را انتخاب میکردند. مردمی که در بورس فعال هستند، لازم است تحولات اقتصادی را دنبال کنند ،به آنها فکر کنند و درباره آنها صحبت کنند و همه اینها موجب گسترش عقلانیت عمومی در جامعه میشود. حکومت قمار بزرگی کرد که بورس را تا این حد و با این سرعت گسترش داد باید به جسارت او تبریک گفت. چون بر اساس دانش اقتصاد میدانیم که بورس اگر همچنان مثل امروز بالا بماند و یا شدیدا سقوط کند، هر دو برای اقتصاد ملی پیامدهای منفی سنگینی دارد و این پیامدها به زودی آشکار خواهد شد. چه دیدنی است آینده یک ملت قمارباز! گمان نکنید وقتی ملتی قمارباز شد، فقط در بورس قمار میکند، روحیه قماربازی را با خود به همه حوزهها خواهد برد !@ A _ pajhohi طشتی که بر زمین میافتدعباس عبدی - منتشر شده در ایران 28 اردیبهشت 1399 ?رسانههای جدید چگونه در حال نمایاندن چیزهایی هستند که پیشتر دیده نمیشد؟ یا چگونه در حال تغییر سبک زندگی و رفتار عمومی و خصوصی ما هستند؟ یکی از ویژگیهای معماری ایران این بود که از روی ظاهر ساختمانها نمیتوانستید متوجه شوید که در داخل آن چه میگذرد یا چگونه است؟ هنگامی که به بافتهای قدیمی وارد میشوید، دیوار همه خانهها کمابیش یکسان است چه خانه ثروتمندان و چه خانه فقرا. البته وسعت خانهها تفاوت دارد و ارتفاع دیوارها نیز تا حدی فرق دارد. ثروتمندان چنان دیوارها را بالا میگرفتند که داخل خانه کمتر پیدا باشد. هنگامی که وارد خانه آنان شوید و یک راهروی تاریک را بگذرانید، تازه متوجه فضا و معماری داخل ساختمان و حوض وسط آن و تر و تمییزی محل مسکونی ثروتمندان میشوید. ?این فرهنگ و معماری در حال دگرگونی است. اکنون از نمای ساختمان میتوان حدس زد که داخل آن چیست؟ و تناسبی میان ظاهر و باطن نما وجود دارد. در بسیاری از موارد، حتی میتوان درون خانه را نیز دید. بیرون ساختمان به گونهای طراحی میشود که اصل ساختمان نیز دیده شود. کمکم مرز میان داخل و بیرون برداشته شده است. ?این اتفاق با شکلگیری شبکههای اجتماعی دچار یک تحول کیفی شده، و حوزه خصوصی کوچک و کوچکتر شده است. دیگر نه تنها میتوانیم بیرون ساختمان را که معرف درون آن است ببینیم، بلکه زوایای گوناگون درون ساختمان نیز دیده میشود. در واقع نمایش این زوایا نیز به جزیی مهم از زندگی تبدیل میشود. اینکه چه میپوشم؟ چه میخورم؟ چه خودرویی سوار میشوم؟ با چه کسانی مراوده دارم؟ کجاها میروم؟ چگونه اوقات فراغت خود را میگذرانم؟ از چه رفتاری خشنود میشوم؟ الگوهای من چه کسانی هستند؟ و . حتی مسایل جزییتر نیز به اشتراک گذاشته میشود و این اشتراکگذاری نیز جزیی از مطلوبیت بهرهمندی از این امکانات زندگی است. ?تا اینجای کار، اتفاق عجیب و غریبی رخ نداده است، حتی اگر از این وضع خوشحال نباشیم. زندگی در حال تبدیل به نمایشی است که مخاطب میپسندد یا حسرت آن را میخورد. دیگر مثل گذشته نیست که فقط برای دل خود بازی کنیم. دیدن بازی زندگی از سوی دیگران نیز مطلبویت یافته است. ولی مشکلی که این پدیده در ایران ایجاد کرده است، جالب و شنیدنی است. ?اجازه دهید با یک مثل آغاز کنم. همه میدانند که یک نفر در حمام چه کار میکند و چه پوششی دارد یا بهتر است بگوییم ندارد. ولی کسی این وضع را عمومی نمیکند. این به معنای نبود شفافیت نیست، زیرا وضعیت فرد در حمام بر کسی پوشیده نیست، و اگر روزی کسی این وضعیت را عمومی کند، دیگران از وجود آن وضعیت تعجب نخواهند کرد، چون پیش از آن نیز میدانستند که چنان است. تعجب دیگران از قباحت این کار خواهد بود. ولی حالا فرض کنیم که یک نفر سر چهارراه گدایی کند، بعد معلوم شود که در زعفرانیه خانه دارد. طبیعی است که مخاطب دچار تعجب میشود، نه به دلیل وجود خانه در زعفرانیه، بلکه برای ثروت چنین شخصی. ?بسیاری از آقازادههای مسیولین از طریق رانتهای گوناگون که صاحب ثروت و مکنتی شدهاند، و بدون توجه به عوارض فضای مجازی در این میدان وارد شدند و به نمایش زندگی خصوصی خود پرداختند. عکسهای آنچنانی از خودشان، از لباسهایشان، از خانه و دکوراسیون داخل خانه، از سفرهایشان، از خودروهایشان و از سبک زندگی به نمایش گذاشتند. ولی به دلیل تربیت گلخانهای آن اندازه درک عرفی نداستند که متوجه تبعات عمومی این رفتار شوند. ?نه تنها خودشان متوجه نبودند، بلکه پدر و مادرشان نیز توجه نکردند که این نمایش خطرناک است و موجب بدنامی میشود. مدتی را با این خوشی سر کردند تا سر بزنگاه که مساله یا فسادی برملا شد این سبک زندگی آنان نیز عمومی شد و تصاویر به سطح جامعه رسید. ?تصاویری که به ظاهر در فیسبوک یا شبکههای اجتماعی و به صورت محدود دیده میشد، پخش گسترده آن موجب بدنامی شده است. ضمن اینکه مردم میپرسند این ثروتها از کجا آمده است؟ این افراد که در بهترین حالت اگر خیلی بااستعداد باشند، یک فرد معمولی میشوند، چگونه در سی سالگی چنین ثروتی را دارند و چنان بیمحابا آن را به نمایش میگذارند؟ ?اینجاست که تازه متوجه میشوند که چه خبطی را مرتکب شدهاند. ولی دیگر دیر شده است. همان طور که باید وجود کرونا را به رسمیت بشناسم و با آن زندگی کنیم، آقازادههای محترم نیز باید پیه این وضع جدید رسانهای را به تن بمالند، اگر توانستند از خود دفاع کنند، در غیر این صورت توسل به شیوههای قضایی نجاتبخش آنان نیست.@ A _ pajhohi ? به نام ملت به کام سوداگریعلی سرزعیمکرونا ظهور میکند. این واقعه موجب میشود شاغلان بخش دولتی و عمومی و بنگاههای بزرگ خانهنشین شوند ولی نه تنها حقوق خود را کامل دریافت کنند بلکه یک افزایش 50 درصدی در اسفند ماه و یک افزایش 15 درصدی بر اساس بودجه سال 1399 دریافت میکنند. اما کسانی که در بخش خصوصی هستند و کسبوکار خرد دارند یا در بخش غیررسمی فعالیت دارند با افت شدید درآمد مواجه میشوند. اگر دولت بخواهد به آنها پول دهد، هجمه بوروکراتهای دولتی و دانشگاههای بوروکرات پرور سر بر میآورد که چه نشستهاید پول پاشی و پوپولیسم در حال وقوع است. خانوارهایی که درآمد ثابت و مشخص و عمدتا دولتی دارند با افت مخارج شخصی مواجه هستند زیرا سفر نمی روند، خریدهای خود را به تعویق می اندازند و . . به همین دلیل پساندازی دارند که اگر خرج نکنند با تورم قدرت خرید آن از بین میرود. در شرایطی که فضای اقتصادی نویدبخش رونق نیست رغبتی به سرمایهگذاری وجود ندارد و در نتیجه افراد نسبت به سوداگری شدیدا وسوسه میشوند. هجوم منابع به بازار بورس رخ میدهد. شاخص پیدرپی بالا میرود. هجوم شدیدتر میشود و شاخص شدیدتر افزایش مییابد و در یک حلقه بازخوردی، دهکهای دارای پسانداز بیشتر و بیشتر به بورس وارد میشوند. وقتی که هجوم از حدی بیشتر میشود این نگرانی ایجاد میشود که اگر احیانا شاخص فرو ریزد واکنش این حجم افرادی که منابعشان را وارد بورس کردند چه خواهد شد؟ پچپچها شروع میشود که این امر میتواند تبعات امنیتی داشته باشد. کسان دیگری میگویند که اگر شاخص فرو بریزد مردمی که از این بازار سرخورده میشوند سالهای سال به این بازار برنخواهند گشت. در این واویلا برخی روشنفکران و دانشگاهیان هم وارد میشوند و با طرح نظریات مردمپسند میگویند که همه چیز توطیه خود دولت بوده که بورس را داغ کند تا با فروش داراییها در قیمتهای بالا، کسری بودجه خود را جبران کند. این روشنفکران همان کسانی هستند که زمانی میگفتند دولت خود نرخ ارز را 3 تا 5 برابر کرد تا درآمد ریالی خود را بالا ببرد. ماحصل این حرفها و پچپچها به یک کلام ختم میشود: دولت نگذارد شاخص فرو بریزد! حال دولت چگونه نگذارد که شاخص فرو بریزد؟ پاسخ روشن است: منابعی را در صندوقهایی بگذارد که اگر شاخص نزولی شد آن صندوق در نقش خریدار وارد شود و شاخص را بالا نگه دارد. فرمول خیلی روشن است: بودجه دولت که باید خرج عموم مردم و خصوصا حمایت از اقشار و صنایع آسیبدیده از کرونا و تحریم شود صرف آن شود تا کسانی که به سودای سوداگری وارد بورس شدند از سوداگری خود زیان نبینند. اگر خوب دقت کنید آن پچپچها و طرح دغدغهها و این راهحلها و تحلیلها از سوی کسانی مطرح میشود که خود عمدتا در این بازی سهیم و ذینفع هستند. توصیه راهبردیراهحل درست نه تضمین سود سوداگری از بودجه عمومی بلکه عرضه ابزاری به نام اختیار فروش ( put option ) است که نوعی بیمه در برابر افت قیمت سهام یا شاخص محسوب میشود. افراد اگر هنگام خرید یک سهم نگران باشند که قیمت آن سهم پایین نیاید باید اختیار فروش سهم در قیمت از پیش تعیینشدهای را خریداری کنند. در واقع آنها با پرداخت یک حق بیمه، خود را در برابر افت قیمت از یک حد پایینتر بیمه میکنند.چرا این راه حل درست است؟ زیرا افراد باید خود ریسک تصمیمات خود را بردارند یا با پرداخت پول خود را بیمه کنند. آیا این توصیه راهبردی به اجرا در میآید؟ به احتمال زیاد خیر! دلیل آن این است که اقشار برخوردار و دارای پسانداز که در چنین سوداگری وارد شدند به خوبی میدانند چطور میتوانند راهحل و ایده مخرب خود را به حاکمیت تحمیل کنند. آنها صدای بلندتری دارند و بیشتر میتوانند به حاکمیت فشار وارد کنند. آنها بهتر میتوانند با بزرگنمایی تهدیدات امنیتی ناشی از زیان خود، حاکمیت را به سمت مطلوب خود سوق دهند. بازنده این وضع چه کسی است؟ اقشار فقیر. اگر بورس فرونریزد شکاف ثروت شدید میشود و اگر فرو بریزد بودجه دولت که باید صرف فقرزدایی و ایجاد رونق در حوزه سرمایهگذاری شود صرف کاهش زیان برخورداران و سرمایهگذاران در بورس میشود. آیا اقشار فقیر میتوانند راه حل درست را به حاکمیت تحمیل کنند؟ بسیار بعید است زیرا نه منسجم هستند و نه صدایی در رسانهها دارند و نه کسی از میان دانشگاهیان و سیاستمداران و روشنفکران منافع آنها را نمایندگی میکند. نتیجه این امر چه خواهد بود؟ ظهور یک رکورد جدید در نابرابری با همه تبعات آن. @ A _ pajhohi دکتر محمود سریع القلم ?چرا جامعه ما دموکراتیک نمیشود؟جوامعی که فرهنگ عمومی آنها بیشترمتکی بر فرهنگ شفاهی است، فراز و نشیب های فراوانی را تجربه می کنند. اما وقتی ابزار تعامل فرهنگی میان افراد تصمیم گیرنده و اثرگذار هم شفاهی باشد، فراز و نشیب، جای خود را به بحران ها و تکرر بحران ها می دهد. منظور از ابزار تعامل فرهنگی چیست؟ آیا تابحال فرصت کرده اید به این مسیله فکر کنید که چرا افراد روحانی از هر جناح و گرایش فکری که باشند در نهایت با یکدیگر احساس قرابت و هم اندیشی می کنند؟ شاید یک علت تعیین کننده این باشد که: "متون مشترک خوانده اند." کتاب ها، رساله ها، ادبیات و مفاهیم مشترک دارند. اگر هم اختلاف نظر داشته باشند، مکانیزم های تعامل و تحمل را در میان خود عادی سازی کرده اند.دموکراسی هم متون و ادبیات و مفاهیم خود را دارد. طی چند قرن، این ادبیات ساخته و پرداخته شده اند.نویسندگان، خبرنگاران، سیاست مداران، هنرمندان و کارآفرینان به متون و ادبیات مشترک دارند تا بتوانند از حکمرانی و اثرگذاری خود جواب بگیرند. تاریخ شوروی نشان می دهد که مارکسیسم فقط ذهن های اعضای حزب کمونیست شوروی را شکل نداده بود، بلکه در دانشگاهها، مطبوعات، صنعت، دانشمندان و حتی شهروندان عادی حک شده بود. متون و مفاهیمی مشترک، کلیه ساز و کارهای یک نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به هم تنیده بود. تصور کنید حدود بیست تا سی هزار نفر از مجموعه سیاست مداران، نویسندگان، دانشگاهیان، دانشمندان، خبرنگاران و کارآفرینان، این کتب (و امثال آن ها را) از طریق نظام آموزشی - دانشگاهی در کلاس درس و با استاد خوانده باشند. چنین ادبیات مشترکی به نظام فکری و استنباطی مشترکی میانجامد. وقتی تاریخ اجتماعی و سیاسی جامعه خود را مطالعه می کنیم، در هیچ مقطعی دردرون افراد تاثیرگذار انسجام فکری مشاهده نمیشود. از قاجار به بعد، هر گروه را که بررسی می کنیم، از جریانهای فکری مختلف تشکیل شده که هریک باورهای خود را دارند و در مدارهای خود زندگی و عمل می کنند.در دوره پهلوی، ادبیات الیت سیاسی، باستان گرایی بود در حالی که بخش قابل توجهی از نویسندگان و دانشگاهیان، به ادبیات چپ معتقد بودند و هم زمان، فعالین اقتصادی به آمیخته ای از لیبرالیسم و تجارت سنتی باورداشتند دلیل اصلی فراز و نشیبهای دایمی در حوزه سیاست گذاری و قطع و وصل نظام های سیاسی در جامعه ما، حاکی از فقدان اجماع در ادبیاتی است که مجموعه نظرات نخبگان را یکجا جمع کند. دموکراسی نسبت به انسان، جامعه، زمان، تولید، رسانه، قدرت، مصلحت عامه، ثروت یابی، آزادی، سازماندهی اجتماعی و نظام بین الملل نظرخاص خود را دارد. هرچند این تعاریف و نظرات، مطلق نیستند ولی از اصول ثابتی برخوردارند. به عنوان مثال، دموکراسی، اصالت اندیشههای متفاوت را می پذیرد و "حق" انسان ها می داند که دیدگاه های متفاوت داشته باشند. بسیاری از جهان بینیهای جهان سومی، این حق را به رسمیت نمی شناسند.واژه دموکراسی در جامعه ما عمدتا در سخنرانیها و به صورت شفاهی مطرح می شود و پشتوانه تاریخی و مطالعاتی قابل اتکا ندارد. حتی اگر فرض کنیم طی دهههای آینده، ادبیات آن بیشتر مطالعه شود، چالش بعدی، رفتار دموکراتیک است. تا زمانی که در یک جامعه، نظام حقوقی دموکراسی (حتی مانند کره جنوبی و شیلی) استقرار پیدا نکند، انتظار رفتار دموکراتیک، غیر واقع بینانه خواهد بود. بعلاوه این جامعه، فرهنگ انباشته شده ای در ناخودآگاه خود دارد که نیازمند تحول جدی آموزشی است تا فرهنگ دموکراتیک را بپذیرد و از یک نسل به دیگری منتقل کند. بی دلیل نیست که طی 120 سال گذشته، پروژه های مشروطه خواهی، آزادی سیاسی، دموکراسی خواهی و اصولا تحول ساختاری یکی پس از دیگری ناتمام و ناکام مانده اند. یک دلیل کانونی، ناآشنا بودن اکثریت فعالین با ادبیات تیوریک تغییر و ساختارسازی است. الیت و جامعه ای که با کتاب خواندن و همگانی کردن اندیشه تغییر به صلح نرسد، نمی تواند در انتظار تحول باشد. کافی است با دقت و جزییات، تاریخ ژاپن و کره جنوبی را مطالعه کنیم. بی دلیل نیست که میگویند یک فرد مساوی است با آنچه خوانده است.@ A _ pajhohi ?رنسانس در ایران بالاتر و بهتر از رنسانس اروپا محسن رنانیرنسانسی در ایران بالاتر و بهتر از رنسانس اروپا است. رنسانس اروپا جدایی دین از سیاست بود ولی در رنسانس ایران جدایی ایمان از شریعت اتفاق افتاده که خیلی جلوتر از سکولاریسم اروپا است .آیا انقلاب اسلامی یک باخت تاریخی را برای ما رقم زد، و یا یک فرصتی را هم ایجاد کرد؟ پاسخ من این است که بعد از انقلاب به طور ناخواسته و پنهان یک راه میانبر تاریخی به سوی توسعه گشوده شده است. نه جامعه آگاهانه این راه را خواسته بود و نه حکومت! اما تعامل بین حکومت و جامعه راه را باز کرد.اصلیترین عامل شکست توسعه، سنتهای غیرعقلانی هستند. سنتها حافظان بسیار قدرتمندی دارند. جمهوری اسلامی کمک کرد تا حافظان تاریخی سنت در جامعه ما یا تضعیف شوند و یا حذف شوند و سنت بی دفاع مانده است تا لاجرم جامعه ما به سمت دنیای مدرن حرکت کند و با سنتهای ضدتوسعه خداحافظی کند. این تحول در اروپا 400 سال طول کشید ولی ما در طول 40 سال گذشته زمینههای این تحول را در ایران ایجاد کردیم.در دوران جمهوری اسلامی، جهشی عظیم در فراهمآوری زمینههای لازم برای مدرنیته رخ داده است که هیچ نظام دیگری به غیر نظام دینی با رهبری فقها نمیتوانست چنین تحولی را با این سرعت ایجاد کند. این تحول را رضاشاه آغاز کرد و محمدرضا شاه ادامه داد اما هر دو شکست خوردند، چون به گونهای عمل کردند که باعث انسجام و اتحاد تمام نیروهای محافظ سنت شدند و یک جبهه مستحکم در برابر تحولات دنیای مدرن شکل گرفت. انقلاب اسلامی هم به نوعی حاصل همین اتحاد بود.مهمترین خدمت جمهوری اسلامی این بود که نیروهای حافظ سنت را نخست از هم جدا کرد و سپس یک به یک آنها را نابود کرد.در دوران جمهوری اسلامی چهار تحول مهم رخ داده که زمینههای تحقق نوگرایی و مدرنیته را فراهم کرده است. تحولاتی که حتی در ترکیه، پاکستان، مصر و کشورهایی با ساختار سیاسی مدرنتر از ایران هم رخ نداده است. سه مورد اول آن تضعیف، تخریب و حذف حافظان سنت است و تحول چهارم تحول در کیفیت دینداری ایرانیان است.اصلیترین حافظان سنت، زنان، روستاییان و روحانیان هستند. که زنان از بقیه قدرتمندتر عمل میکنند. جمهوری اسلامی نخست زنان را به نیروهای خط شکن تحولات مدرنیته تبدیل کرد.پهلوی اول قدرت عشایر را نابود کرد، پهلوی دوم زمین داران را نابود کرد و جمهوری اسلامی عامه روستاییان را شهر نشین کرد. پیش بینی من این است که با این روند تا 20 سال آینده کمتر از پنج درصد جمعیت روستایی خواهند بود.سومین حافظ سنت روحانیان بودند که در دو سطح مراجع و روحانیان محلی فعالیت میکردند. تقریبا جایگاه مراجع به عنوان سرمایههای نمادین که تحول آفرین بودند، از دست رفته است. بخشی از مراجع که با حکومت زاویه داشتند را حکومت تخریب کرد و بخشی از مراجع که مردم فکر میکردند حکومتی هستند، را هم مردم تخریب کردند.روحانیان محلی هم که محل رجوع عامه بودند به علت عملکرد نامناسب روحانیان حکومتی، نزد مردم بی اعتبار شدهاند.تحول بسیار بنیادیتری که رخ داده است که تنها و تنها در یک حاکمیت دینی و فقهی امکانپذیر بود و هیچ حکومت دیگری نمیتوانست این تحول را ایجاد کند، "جدایی ایمان از شریعت" است.در طول تاریخ ایران، ایمان و شریعت به هم چسبیده بوده است، اما جمهوری اسلامی کمک کرد، تا جدایی ایمان از شریعت رخ بدهد که تحولی بسیار عظیم بوده است. این تحول بسیار عمیقتر از تحقق سکولاریسم در اروپاست. در سکولاریسم، جدایی دین از سیاست رخ داد ولی در ایران جدایی ایمان از شریعت رخ داده است.امروز با نسل روبه افزایشی از جوانانی رو به رو هستیم که ایمان دارند، ولی مناسک دینی را انجام نمیدهند. خانوادههای آنها نیز پذیرفتهاند که جوانان آنها تنها ایمان اخلاقی داشته باشند.ایمان با توسعه سازگار است. شریعت، بسته به نوعش، ممکن است با توسعه سازگار باشد و ممکن است نباشد. شریعت در صورتی که زنده باشد و متناسب با نیاز جامعه تکامل یابد با توسعه سازگار است. اما ایدیولوژی دینی حتما ضد توسعه است.*برگرفته از سخنرانی در دانشگاه تربیت مدرس@ A _ pajhohi آیا دموکراتیک شدن راحت است؟ | محمود سریع القلم? دموکراسی نتیجه همکاری کسانی است که فکر میکنند، حال این فکر کردن برای فلسفه باشد یا کارآفرینی برای قانون پذیری باشد یا تولید ثروت برای افزایش امنیت ملی باشد یا حفاظت از محیط زیست برای ارتقای کارآمدی در آموزش دبستانی باشد یا ارتقای ایمنی خودرو برای اصلاح نظام بانکداری باشد یا تشویق شهروندان برای عبور از خطوط عابر پیاده.? بنظر میرسد حدود 5000 کتاب در پنج قرن اخیر به صورت تکمیل کننده یکدیگر در فلسفه، اقتصاد، سیاست، علم و جامعه شناسی نوشته شده است تا اینکه خانم مرکل صدر اعظم آلمان قبول کند هر تصمیم او باید با افکار عمومی در آلمان هماهنگ باشد و او خودش باید، خرید منزلش را انجام دهد.? دموکراسی قرص مسکن نیست، بلکه باور است: باوری که در اعماق وجودی انسانها ریشه دوانده است. دموکراسی صرفا میزگرد، سخنرانی و راهپیمایی نیست بلکه باورهای ناخودآگاه نخبگان سیاسی و فکری یک جامعه است که طی سالها و در یک نظام آموزشی مشترک، آنها را درونی ( Internalize ) کردهاند.? دموکراسی را دست کم گرفتهایم کما اینکه در دوره قاجار نیز، نویسندگانی تصور میکردند با چند کتاب و گردهمایی میتوانند حکومت قانون بنا کنند. کلید دموکراسی در نوع ارتباطی است که میان افراد فکری، نوآور، باهوش و توانا وجود دارد. کافی است خاطرات علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد ایران در دهه 1340 را بخوانید تا ببینید سیستم و جامعه با افراد توانا چه نوع رفتار بدی میکند.? اگر جایی به دنبال دموکراسی میگردیم، مکان آن در مدارهای نخبگان فکری و سیاسی یک کشور است که چه نوع تعاملی با یکدیگر دارند و اصولا با فکر و اندیشه چگونه برخورد میکنند: تبعی یا تکاملی؟ چینیها به تدریج از حالت تبعی به تکاملی حرکت کردهاند، هرچند راه طولانی در پیش دارند.? بیش از 500 سال هزاران نفر زحمت کشیدهاند تا مانع از این ویژگیها شوند: خود بزرگ پنداری، خود درست پنداری، خود برتر پنداری. همچنین ساختاری ساختهاند تا این ویژگیها عمومی شوند: مشورت کردن، یادگیری، هماهنگی، با هم تصمیم گرفتن، سیستم ساختن، قابل اتکا بودن، به افراد توانا میدان دادن، احترام به تفاوتهای فکری، به رسمیت شناختن تفاوتهای فکری.@ A _ pajhohi ? املاء بنویس! انشاء ننویس! دکتر محمد فاضلی تقدیم به همه معلمانی که عاشقانه و عالمانه، سودای ساختن ایرانی آباد و آزاد، از مسیر تربیت دانشآموزان و دانشجویانی خلاق، قلندر و سرکش، نوآور، متعهد و مسیول در سر دارند. انشاء حتی اگر موضوعش همان جمله تکراری "علم بهتر است یا ثروت؟" باشد، عامل به حرکت درآوردن ذهن، خلاقیت و درگیر شدن با دوراهیهای بنیادی زندگی است. ابوالفضل بیهقی بزرگ بیدلیل ننوشته است: "مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند کهپهنای کار چیست .". انشاء در فرهنگ معین چنین معنی شده است: "آفریدن، به وجود آوردن . 2 - آغاز کردن . 3 - از خود چیزی گفتن. 4 - سخنپردازی." آپ باید آفریدن و خلق کردن بیاموزد، و دانشآموز خلاق و آفرینشگر شود. انشاء آدمی را به ضرورت خلق کردن، فراتر رفتن از زندگی روزمره، اندیشیدن به مفاهیم مهم چون آزادی، عدالت، انسانیت، اخلاق، حقیقت، دین، معنای زندگی و . آگاه میکند. انشاء نوشتن، چیزی فراتر از سیاه کردن کاغذ است. انشاء قدرت دادن به دانشآموز است. قدرت آنکه حرف متفاوتی بزند، جلوی جمع بایستد و بگوید من این گونه میاندیشم، خود را به داوری جمع بسپارد، وارد گفتوگو شود، و همه چیز را به چالش بکشد. رابطه قدرت افقی میشود. معلم گوینده نیست، شنونده است. زنگ املاء را اما به خاطر بیاورید. هیچ ابداعی در آن نیست، کلماتی را که به خطر سپردهاید تکرار میکنید، رونویسی. سرت را زیر میاندازی و به حرف معلم گوش و عین آنرا تکرار میکنی. املاء که جای نوآوری، خلاقیت و خوداظهاری و بروز شخصیت نیست. رابطه قدرت است. معلم املایت را تصحیح میکند، غلط میگیرد، گفتوگو هم نمیکند. خط میزند و نمره میدهد. املاء رابطه قدرت است. معلم بالای سرت، و معلم و دانشآموز هر دو یک چیز را تکرار میکنند، آنچه در مرجعی به نام کتاب لغت نوشته شده است، عین کتاب بنویس، همین!! هر قدر املاء تکرار مکررات است و رابطه قدرت، انشاء تکثر و تنوع است و بال و پر دادن به خیال تا فراتر برود از هر آنچه هست به هر آنچه دوست داری باشد، یا خیال میکنی باید باشد. انشاء دانشآموز را سرکش میآموزد و املاء اطاعت و رام بودن طلب میکند. هر قدر در این باره بنویسم کم است. آموزش و پرورش ما هر قدر هم که در بند یک از فصل چهارم سند تحول بنیادین آموزش و پرورش، اهدافش برای تربیت انسان را ردیف کند، منطق رنگ باختن زنگ انشاء و جایگاه نوشتن در آپ و پررنگی املاء و ساختار املاءدوست، بیشتر آشکار میشود. تضعیف انشاء و پررنگی املاء و منطق املاءدوستی، دانشآموز را دوازده سال عمله بساط کنکور بار میآورد. این دوازده سال فضیلتی ندارد الا آمادگی برای رسیدن به کنکور، و حالا چهار سال بعدش هم فضیلتی ندارد جز رفتن به کنکور کارشناسی ارشد و همین طور الی آخر. تست زدن همان املاء نوشتن است، نه انشاء کردن. انشاء سرکشی و پرواز خیال میطلبد به فراسوی آنچه هست، و املاء منقاد و مطیع میطلبد و راضی به هر چه هست. املاءدوستی و انشاءگریزی منطق قدرت است. آموزش و پرورش این منطق قدرت را لخت و عریان، قبیح و دریده، بازتولید میکند. مرگ زنگ انشاء و قوت املاء فقط یک نشانه است. آب توسعه، آزادی، دموکراسی، دینداری، وطندوستی، معنویت و معیشت از این املاءدوست و انشاءگریز گرم نمیشود. اگر هنوز باریکهای از خلاقیت، انساندوستی، اخلاق و فضایل در خروجیهای این آپ هست، کارکرد خانواده و قوتهای جامعه ایرانی و زحمت معلمانی است که هنوز سر به اطاعت کامل این نظم املاءدوست ننهادهاند. اوج تناقض آنجاست که نسل جدید خیال انشاء کردن دارد و املاءگریز و جماعت سیاستگذار سودای املاءکردن دارد و انشاءگریز بازی سرجمع صفر، هیچ در هیچ، سراسر خسران. دستآورد: عمر بر بادرفته فرزندان خلایق و شکافی که عریضتر میشود.@ A _ pajhohi شوری آش رایفیپور، صدای اصولگرایان را درآورد !!?روزنامه فرهیختگان یک پرونده ویژه در ارتباط با علی اکبر رایفیپور منتشر کرده است که بی اغراق میتوان گفت کمتر چیزی را در مورد او از قلم انداخته است. این پرونده علی القاعده باید در حمایت از او منتشر میشد اما اینگونه نیست.? نویسندگان (و طبیعتا گردانندگان این پروژه) قصد دارند تا او را که اخیرا از چارچوب خود خارج شده، به حالت اول بازگردانده و به او حالی کنند، به اندازه پروبالش باید بپرد. برای فهم این زاویه باید به زمان انتخابات بازگشت. آنجا که رایفیپور مدعی میشود که از او خواهش کردند که لیست انتخاباتی ارایه نکند. این ادعا آنقدر بزرگ هست که بزرگان پشتپرده سیاست اصولگرایان تلنگری به او بزنند تا بفهمد اگر تا امروز یکهتازی میکرد، برای این بود که آنها اجازه دادند. در این پرونده مطالب زیادی در مورد او میخوانیم. فرهیختگان معتقد است که او با وجود ادعای خواندن درس حوزوی اما مقدمات آن را هم نمیداند. ?در جای دیگری میگوید او حتی مشخص نیست مدرک تحصیلیاش از کجاست و در نهایت در چه سالی فارغ التحصیل شده است. این روزنامه این بخش را با عنوان "استاد در هالهای از ابهام" منتشر میکند. این روزنامه ادعاهای او در مورد انحصار کانون وکلا را "ادعای کذب" میخواند. ?این روزنامه همچنین به سخنرانی او در شب عاشورا پرداخته. سخنرانیای که در مورد ازدواج دختر خردسال و مردی جوان بود که فیلم آن تابستان 98 منتشر شد و بحثهای زیادی برانگیخت. نویسندگان این دروژه معتقدند که او همه چیز را به حوزه خیر و شر کشیده و همه چیز را سادهسازی میکند. ?فرهیختگان تعمدا نامه رایفیپور به تتلو را به یادش میآورد که نوشته بود: "به حالت غبطه میخورم نه فقط از این جهت که مظلوم واقع شدهای، بلکه بیشتر برای این که معیار تشخیص حق از باطل گشتهای!"? رایفیپور قبلا در یک سخنرانی گفته بود که به عنوان یک سرباز نگاه میکند ببیند فرماندهاش (رهبری) چه میگوید، در همان راستا "شمشیر" بزند در ادامه معتقد بود که مخالفانش "یا حسود هستند یا نفهم."فرهیختگان این روش را خلاف مشی رهبری میداند و مینویسد: "این رویه خلاف مشی و مرام رهبری است که فردی، با وجود فقدان تخصص در حوزههای مختلف، در جایگاه استادی بنشیند و برای مخاطبان، اظهارفضل کند."?در بخش دیگری از این مقاله نشانه شناسیهای ظهور توسط او را به یادش آورده. نویسنده این مطلب با اشاره به حرفهای او درباره موی سر دختران تا خلوت شدن کعبه در نهایت ورود او را به حوزه مهدویت خطرناک میداند: "به نظر رویکرد رایفیپور در مسالهمهدویت که صاحب تریبون رسمی آن است، اگر خطرناکتر از ورودش به دیگر مباحث نباشد کمخطرتر نیست."?در بخش پیشبینی داعش نیز مقاله فرهیختگان پنبه استاد را به بدترین شکل ممکن زده و مینویسد: "اگر آیندهپژوهی به این سادگی و بیقاعدگی باشد که براساس فیلم هالیوودی یا گفتههای سایتهای وهابی تهدیدهای آینده را پیشبینی کنیم که دیگر انتخاب زمین بازی را کاملا به حریف سپردهایم و با هزینهساخت یک فیلم میتوانند هزینههنگفت سیاستهای اشتباه را بر ما تحمیل کنند!" اما مهمترین بخش این مقاله به نظر میرسد جایی است که به نهادهای امنیتی یادآور میشود که او چگونه وارد حوزه پروندههای فعالان محیط زیستی شده و ایمیلهای کاوه مدنی را منتشر میکند. در این بخش فرهیختگان مینویسد: "نکتهدیگر در مورد رایفیپور اینجاست که اخیرا باز هم نقشهای جدیدی برای خود تعریف کرده است. او در یک سخنرانی جزییات فیلم خودکشی کاووس سیدامامی را تشریح و در چند توییت متن ایمیلهای کاوه مدنی را افشا میکند.اینها دیگر چیزهایی نیستند که در حوزهصلاحیت و اختیارات یک پژوهشگر، یک سخنران یا مدیر یک موسسهخصوصی و غیرانتفاعی باشد! ورود به این مباحث، یعنی وارد شدن در بازی امنیتی و نقش کارگزار اطلاعاتی برای خود تعریف کردن. اگر قرار است چنین اطلاعاتی افشا شود، کانال آن مقامات رسمی قضایی یا امنیتی است. افشای این موارد از سوی یک سخنران، یا باید از سوی دستگاههای رسمی تکذیب شود یا اینکه آن سخنران را در جایگاهی قرار دادهایم که دیگر کمتر کسی جرات معارضهفکری با او را دارد." ?در این بخش از مقاله نیز دست آخر او را "مروج ادبیات تهاجمی و خشن" معرفی میکند که به اقرار خودش با سازماندهی افراد پای مطالب دیگران کامنتهای "پرت و پلا"میگذارند./امتداد@ A _ pajhohi افساردریدگی، کار دست رایفیپور داد!/ پایان "استاد" در 36 سالگی؟مصطفی فقیهیتوییتر / اینستاگرام?دو رسانهی #تسنیم و #فرهیختگان ضمن حمله به این فرد با عنوان "مصاف با عقلانیت انقلابی"، پروندهای مفصل از تناقضات رفتاری - فکری او منتشر کرده که نشان از عصبانیت طیف قدرتمند جریان ارزشی از ترهات و مهملبافیهای این"خام جوان مدعی"دارد وبه نظر، با ورود علنی چنین رسانههایی، باید پروندهاین "جوان جویای نام" و مدعی "نظریه پردازی" را بسته شده دانست.احتمالا پس از این یادداشت، به دلیل تمرکز و اعتقاد جدی رایفی پور و لشگر فیکش به اصطلاح فقهی "مباهته" و تفسیر و تاویل جاهلانه و کیهانی از آن، باید انتظار بهتان ، تهمت، فحاشی و دروغگوییهای متعددی را داشت! چندان که به کرات، مسبوق به سابقه بوده است! اما در این یادداشت بسیار دقیق که معلوم است، نویسنده (صادق امامی) مفصلا اظهارات و نوع افاضات اودر کلیپها و فضای مجازی را همراه با واکنش حامیان نوجوانش را با دقت بررسی کرده، نوشته آمده است: "اظهارات رایفیپور مجموعهای از تناقضهاست این اشکالات با توجه به اثر اجتماعی او با مخاطبانی عموما جوان، ضرورت نقد منصفانه را بیشتر میکند. رایفیپور، بیسابقهتحصیل علوم دینی، از نمادشناسی فراماسونها پا در وادی تفسیر روایات میگذارد و همین باعث میشود بیاعتنا به اصول، به علم احتمالات استناد کند و مانند نمادشناسی مالوفش که با شمردن برگهای زیتون روی دلار حکم به فراماسون بودن طراحان میدهد تصور کند میتواند با شمردن تاریخ میلاد و شهادت ایمه، حکمی جدید از تاریخ اسلام استنباط کند. او بخش زیادی از کلیپهای منتشرشده از سخنرانیهایش را "تقطیع شده" و تولیدشده با هدف "تمسخر" خود میداند و هر نقد به اظهاراتش را نیز ناشی از همین کلیپهای بهاعتقادش تقطیعشده میداند.او میگوید: اگر نماینده شهرتان قول شفافیت داد و در یک مورد به آن عمل نکرد و توصیهنامهای از او یافت شد که به اطلاع مردم نرسانده، هم "بیشرف" و هم "بیناموس" است. آیا این دلیلی میشود به کسانی که به شفافیت پایبند نیستند یا حتی مخالف آن هستند، بیشرف و بیناموس گفت؟با چه حجت شرعیای میتوان از چنین واژهای استفاده کرد؟ این سبک حرف زدن درباره مسایل مختلف و در کنار آن،توهین به منتقدان در مخاطبان رایفیپور که عمدتا نوجوانان و جوانان هستند، بیتاثیر نبوده.اثر این گفتههای پرخاشگرایانه را هرکس که در شبکههای اجتماعی نقدش کرده، بهخوبی درک کرده است. رایفیپور توانایی عجیبی در وصلهوپینه کردن موضوعات نامرتبط بههم دارد.پیوند زدن کرونا به دکترین شوک و اقتصاد بازار آزاد، کار آسانی نیست.او در ماجرای سد کرخه بهمین شکل نتیجهگیری میکند که مخاطب بجای پرسشگری درباره این ادعای دروغ و غیرواقعی، بهوجد آمده و با لذت سالن را ترک میکند. شاید بخشی از خویشتنداریها برای نقد رایفیپور، ترس از لشکری است که او در فضای مجازی بهراه انداخته است این لشکر "نشانهشناس" است و نیازی به دستور کار ندارند، آنها یا پای توییتهای رایفیپور درحال تعریف و حظبردن هستند یا در اینستاگرام، مشغول نبرد با منتقدان مرادشان.رایفیپور مرتب به هواداران میگوید "در شبکههای اجتماعی حضور پررنگ داشته باشید."این افراد متاثر از او هستند که ادعا میکند "گندهها" هم برای مناظره دعوت کرده،ولی نیامدند.این نسل نوجوان،دقیقا همچون استادشان منتقدان به سخنرانیاش در گستره بیحدی از علوم را ناشی از "حسادت" یا "نفهمی" میداندرایفیپور و یکی از شاگردانش در مواجهه با منتقدان توییتری او،بهویژه چهرههای سیاسی،از ادبیات بسیار زنندهای استفاده میکنند و با استفاده از آنچه "درس نشانهها" میخوانند، ملاحظه آبروی هیچفردی را نکرده و اسرار زندگی شخصی کوچکترین منتقد را بدون رعایت حرمت آبروی مسلمان برملا میکنند"@ A _ pajhohi فرهاد قنبری:نادانی و شهرت"در آینده، هر کس میتواند 15 دقیقه مشهور باشد!" اندی وارهول نقاش و هنرمند امریکایی چندین دهه پیش این جمله را در وصف روزگار ما گفته است. به نظر امروز به سخن وارهول رسیدهایم. شبکههای اجتماعی این توان و قدرت را به افراد دادهاند تا با حرکات و رفتارهای محیر العقولی در عرض پانزده دقیقه و شاید کمتر به چهرههای شناخته شده تبدیل شوند. فردی صورت و ظاهر خود را به شکل عجیبی آرایش میکند و به سرعت به شهرت جهانی میرسد. یکی با خوردن سوسک و حشرات، دیگر با فحاشی به خانواده و دوستان خود، دیگری با سخنان عجیب و غیرقابل باور این مسیر را به سرعت میپیماید. چند روز پیش فردی با گفتن " معتادا کرونا نمیگیرن" به شهرت رسید. یکی با صدای گوش خراش خود و خواندن همراه با جیغ و داد ربنا و آوازهای سنتی، یکی با تهدید با تیزی، یکی با لایوهای حاوی تصاویر اروتیک و یکی با برهنه شدن و گذاشتن گل بر روی اندامهای جنسی خود و دیگری با سخنان ضدزن و..به تتلو. رایفی پور. ساشا سبحانی. هزینه. وحشی. حسن عباسی. تبریزیان. کسگم. هانی کرده. مهدی کوشکی. سحر تبر و بسیاری دیگر از این چهرهها بنگریم.. برای شهرت دیگر به حافظ و سعدی و موتزارت و بتهون که چه عرض کنم به موفق و باشعور و قهرمان بودن هم نیازی نیست. حالا دیگر فقط کافیست کمی احمق باشیم و سخنان نفرت پراکنانه زده یا رفتارهای عجیب از خود نشان دهیم. در این صورت در کمتر از پانزده دقیقه به چهرهای مشهور بدل خواهیم شد.@ A _ pajhohi فرهاد قنبری:"دشت بی فرهنگی ما"روزنامه کیهان با حمله به نجف دریابندری نوشت: "پس از فوت نجف دریابندری، همکار طولانیمدت پروژه و موسسه آمریکایی فرانکلین که مهمترین طرح نفوذ و تهاجم فرهنگی غرب در دوران پس از کودتای 28 مرداد 1332 به شمار میآید، همان گونه که انتظار میرفت، مجموعه رسانههای زنجیرهای بیگانه به تجلیل و تکریم وی پرداخته و کارنامههای آنچنانی برایش نوشته و تهیه کردند. باز همان گونه که انتظار میرفت رسانهها و نشریات زنجیرهای داخلی نیز به تاسی از همپالگیهای خارجی خود، تقریبا همان مطالب را تکرار کرده و انتشار دادند، ضمن اینکه بعضا آن بخش از توضیحات رسانههای خارجی را که برای مخاطب و رسانه داخلی سوالبرانگیز شده و شخصیت فرهنگی دریابندری را زیر علامت سوال میبرد را سانسور و حذف کردند. مانند همکاری دریابندری با ضدانقلابیونی همچون هدایتالله متیندفتری و حضور در گروهک وی به نام جبهه دمکراتیک ملی و سردبیری نشریه این گروهک تحت عنوان "آزادی" در کنار ضدانقلابیون دیگری مانند منوچهر هزارخوانی و غلامحسین ساعدی و . که سرانجام به شورای به اصطلاح مقاومت و گروهک تروریستی منافقین پیوستند."وقتی میگوییم کارکرد فرهنگی امثال شریعتمداری و رسایی و رایفی پور و حسن عباسی و همفکرانشان آن روی سکه تتلو و سایر الوات اینستاگرامی است، منظور چنین چیزی است. شریعتمداری و همفکران ایشان دهه هاست که به واسطه قدرت رسانهای که در اختیار دارند به هر اندیشه و فرد و نگاه فرهنگی خدمتگذاری که اندک زاویه فکری با جریان سیاسی محافظه کار داشته حمله کردند و بسیاری از روشنفکران و هنرمندان و نویسندگان را ناچار به خروج از کشور و خود تبعید کرده یا به کوشه کنجی خزیده و با تلخی و رخوت انتظار پایان عمر خود را کشیدند. کیهانیان به مانند محمود غزنوی که "انگشت در جهان کرده بود و قرمطی میجست"، انگشت در زندگی هر انسان محترم و متفکر و هنرمندی کردند و تا آنجا که میتوانستند در راستای حذف و به حاشیه بردن او تلاش نمودند. طوفان این خشونت گفتمانی یک روز یقه شاعران و ادیبانی مانند سیاوش کسرایی و هوشنگ ابتهاج و شاهرخ مسکوب و ساعدی و.. را گرفت که اغلب با تنگدستی و بغض و دلتنگی وطن و خانه، دق مرگ شدند و یک روز در پی بی اعتبار کردن شجریان و شاملو و هدایت، فرخزاد و جمالزاده و.. که مدام نوشتندند و گفتند و ساختند و.. و در راستای حذف نامشان از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. البته نتیجه تلاش کیهانیان در زدودن نام هنرمندان و نویسندگان و شاعران بی ثمر نبوده است و امروزه جامعه با خلاء الگوی هنری و فرهنگی و سیاسی مواجه است. حالا کافیست سری به اینستاگرام بزنیم تا ببینیم جوانان و نوجوانان دور چه بتکده هایی حلقه زدهاند و چه کسانی را شاعر، چه کسانی را نویسنده، چه کسانی را خواننده و چه کسانی را هنرمند و الگوی فرهنگی میدانند .و دقیقا در همینجاست که تتلو و حسین شریعتمدای و اکبر رایفی پور در کنار یکدیگر قرار میگیرند. @ kharmagaas فرهاد قنبری:رایفی پور و تتلو بستن یا نبستن صفحه اینستاگرام تتلو مشکلی را حل نخواهد کرد و از چند میلیون طرفدار او چیزی نخواهد کاست. حتی اگر تتلو بازداشت یا کشته شود هم اتفاق خاصی نخواهد افتاد و طرفداران او به فرد دیگری شبیه او دخیل خواهند بست.بخواهیم یا نخواهیم، قبول کنیم یا نکنیم واقعیت این است که رایفی پور و تتلو و ساسی مانکن و امثال آنها معلم اصلی بخش بزرگی از دانش آموزان ما هستند.معلمان و معاونان پرورشی در مدارس برای بچهها کلیپهای سخنرانی اکبر رایفی پور پخش میکنند و جهان را از دریچه لاطایلات ترسناک او میشناسانند و در خانه هم در اینستاگرام و لایوهای تتلو ادامه برنامه پرورشی خود را پی میگیرند. رایفی پور و تتلو دو روی یک سکه جذاب برای دانش آموزانی هستند که نه با تعقل و اندیشه بلکه با تحریک احساساتشان سر و کار دارند. بخشی از نامه اکبر رایفی پور به تتلو در آستانه انتخابات ریاست جمهوری سال 96 :"سلام امیر حسین عزیز به خاطر این روزها به حالت غبطه میخورم نه فقط از این جهت که مظلوم واقع شدهای !بلکه بیشتر برای این که معیار تشخیص حق از باطل گشته اینگران فحشها و بی احترامی هایشان نباش !این روزها باید در تاریخ این مرز و بوم ثبت شود !و .امیر جان بخوان ، تو باید بخوانیبخوان برای همان کسانی که به یک کیسه برنج بیشتر میاندیشند.بخوان برای همه شهرستانیها و روستاییها بخوان برای ترک و فارس و عرب و کرد و لر و بلوچ و گیلک و کرمانج بخوان برای کارگرهای بیکار شدهی ارج و داروگر و قند ورامین و چرم خاورمیانه و کاشی و سرامیک و نساجی و آزمایش و فولادسهند و روغن نباتی قو و ایران چوب و..راستی کارگرهای معدن یورت که 4 ماه حقوق ماهی هفتصدوپنجاه هزار تومانی شان را نداده بودند هم یادت نرود. بخوان برای آن جوانی که در حلب ایستاد تا ناموس همین پرسروصداها در جلوی پای داعشیها نخوابد!اصلا تو باید برای خلیج همیشه مسلح فارس بخوانی ، آری تو بخوان چون مطمین هستم دلارهای اماراتی که دهان ابراهیم حامدی را بست تا در کنسرت امارات آهنگ خلیج فارسش را نخواند، در تو اثر نخواهد کردو[..]عیبی ندارد!سرت را بالا بگیر و خدا را شکر کن که به واسطه تو این همه نفاق را آشکار کرد! دلت محکم باشد پهلوان !تو فقط بخوان ، بخوان برای مردم و دلت را بسپار به ضامن آهو !"@ kharmagaas تتلو و رایفیپور نسخهی تجویزی برای ملت ایران بهزاد شقاقی?امیرحسین مقصودلو مشهور به "تتلو"، در پیامی اینستاگرامی تقاضای دختران بین 15 تا 20 سال کرد. در ادامهسینهچاکان او فراخوانهایی برای ورود دختران به "حرمسرای" تتلو را منتشر کردند.?در شکلگیری این اتفاق و اتفاقات مشابه (که از قضا کم نیست)، سوال اساسی اینجاست که چرا و چگونه به این نقطه رسیدهایم؟آیا مقصر تتلو است؟ آیا مقصر جامعهایست که تتلو دارد یا آیا مقصر ساز و کاریست که تتلو را ساختهاست؟ نگارنده بیشتر به مورد آخر معتقد است و از سوی دیگر ذکر این نکته صواب و لازم است که رفتار جامعه متاثر از سیاستهای کلان اجتماعی حاکمان در برابر آن است. به بیان دیگر این حاکمانند که خط مشی رفتاری جامعه را به وسیلهی امکانات کثیر خود رسم میکنند.?یکی از شاخصههای اصلی جوامع عقبمانده، آمار پایین کتابخوانی در آنهاست.کتابخوانی مهمترین مسیر کسب آگاهی در تمام جوامع است و از طرفی آگاهی، خود عاملی تعیین کننده در پیشرفت جوامع و البته دموکراتیزه شدن آنها در مسیر تاریخی بوده است.با تعریف فوق روشنتر از روز است که کتابخواندن، بلای جانسوز سردمداران حکومتهای توتالیتر است و در خلاف جهت فراگیری آن میکوشند.?از همین رو در نسخهی تجویزی حاکمان برای ملت ایران، نوشته شده است: "رایفیپور، تتلو و امثالهم" - "میزان مصرف: هرچه بیشتر، بهتر"از نگاه نگارنده ابتذال صورت گرفته در صفحهی تتلو، کثیری مخاطبان آن و البته حرارت بالای سینهچاکان او وجه تشابه کامل با محفلهای سخنرانی رایفیپور، عدهی کثیر نشسته در پای آن (چه حضوری و چه از طرق دیگر)و حرارت آتشبهاختیاران دارد.هیچگاه نمیبینیم و نمیشنویم که رایفیپور، حسن عباسی و امثال اینان در محافل سخنرانی خود، نشستگان را به مطالعهی آزاد پیرامون بحث شکلگرفته در همان جلسه تشویق کنند یا حتی کتاب درست و درمانی معرفی کنند. چرا که حرکت جامعه به این سمت، در ابتداییترین مسیر شکلگیری، دو گروه را به نسبت مساوی به اقلیت بسیار ناچیز میرساند: یکی گروه نشستگان بر پای منبر تیوریسینهای خودفروخته و دیگری مخاطبین و سینهچاکان تتلو و امثال او. در نهایت به طور مشخص، این ابتذال (فارغ از اینکه تتلو امروز در کدام قسمت دنیا باشد) نتیجهی سیاستهای خودخواستهی حکومتیبرای کنترل دقیقتر روی جامعه و مانعتراشی در مسیر کسب آگاهی سالم است.@ A _ pajhohi ? تتلو بازنمایی واقعیت ماست! #محمدهادی_علیمردانی ?اخیرا هجمههای بسیاری از سوی اشخاص و رسانههای گوناگون علیه امیرحسین مقصودلو، ملقب به #تتلو، خوانندهی سبک رپ فارسی مطرح شده است. این هجمهها نهایتا به مسدود شدن دایمی صفحه اینستاگرام این خواننده منجر شد. علت اصلی این رویداد، داغ شدن حواشی مربوط به روابط جنسی تتلو بود.?تتلو بارها در صفحه اینستاگراماش از تعدد روابط جنسی و عاطفی خود با افراد گوناگون صحبت کرده بود اما تیر خلاص این جنجالها دعوت تتلو از دختران 15 تا 20 ساله برای دیدار با وی بود که بر خلاف ادعای این خواننده، از سوی عموم دعوت به برقراری رابطه جنسی تلقی شد.?پدیدههای اجتماعی، محصول منطقی مکانیزمهای عمل نیروهای اجتماعی هستند. اگر فارق از هرگونه داوری اخلاقی، به بررسی نسبت کاراکتر تتلو و وضعیت اکنون جامعه ایرانی بپردازیم، فهم پدیدهای به نام تتلو برای ما آسانتر خواهد بود.?به گزارش مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی (آن هم در سال 93 )، 80 درصد دختران دبیرستانی (دوره متوسطه دوم کنونی)، روابط جنسی را تجربه کردهاند. همچنین محمود گلزاری، معاون وقت ساماندهی امور جوانان وزیر ورزش و جوانان نیز گفته بود: 40 درصد دانشآموزان رابطه با جنس مخالف را از 14 سالگی شروع کردهاند. به گفته وی، ارتباط پیش از دانشگاه دختران و پسران نسبت به 30 سال پیش، سه برابر شده و زمان شروع رابطه جنسی نیز به دوره راهنمایی (متوسطه اول) رسیده است.?بر اساس این گزارش مرکز پژوهشها، آمارها در سال 93 حاکی از آن بود که سن روسپگیری در ایران به 15 سال به بالا رسیده است. از سوی دیگر بهروز رجبی، روانشناس و رواندرمانگر در گفتگویی تصریح کرده است: طبق نمونهبرداریای که در تحقیقات ما انجام شده، حدود 80 درصد از طلاقها در شهر تهران به خاطر خیانت بوده است.?این آمارها تا حد زیادی نشان از تغییر ساخت خانواده و منطق میل جنسی در ایران دارد. گسترش تعدد روابط، افزایش رابطه جنسی در گروههای سنی "ج"،"د" و "ه" و همچنین تمایل جنسی به افراد کم سن و سال، مشخصههاییست که به وضوح در آمارهای طرح شده، نمایان است.?سه مشخصهی نام برده، عینا همان اموری هستند که سوژهی این یادداشت، یعنی امیر تتلو، در ماههای اخیر آنها را به نمایش گذاشته است. به عبارت دقیقتر تتلو محصول جامعه امروز ایران و بازنمایی شکلبندی منطق میلورزی در کشور است. با این حساب اصلیترین دلیل بازدیدهای میلیونی صفحات مجازی این خواننده، نسبت عمیقیست که بسیاری مخاطبان با این شخص برقرار میکنند.?مواضعی که اخیرا علیه تتلو گرفته شده است، همدستی فراوانی با مواضع سیاسی حکومت در مقابل امر جنسی دارد. مواضعی که برای انکار وجود این حجم از روابط جنسی پیش از ازدواج اتخاذ میشوند. حال آنکه سرکوب امر جنسی هرگز مانع بروز آن در زیر پوست شهر نشد. هیچ چیز در بیرون از جامعه وجود ندارد. تتلو و امثال تتلوها نیز از آسمان به زمین نیوفتادهاند.@ A _ pajhohi ? تتلو و سپاه میلیونیاش دیده نمیشوند صادق زیباکلام?در یادداشت سال گذشتهام پیرامون تتلو نوشته بودم که من نخستین بار "تتلوها" را پنج سال پیش در مراسم تشییع جنازه "مرتضی پاشایی"دیدم. صدهاهزار دهه شصتی و هفتادی در سکوت پشت سر جنازه حرکت میکردند. خیلیها از آن تشییع جنازه غافلگیر شدند.برای نخستین بار بعد از انقلاب بود که در مراسم تشییع جنازه یک خواننده پاپ چنین جمعیتی آمده بود.در چشمان بسیاری از آنان نفرت گره خورده با عصیان بود. بی اختیار بیاد شعار دوران انقلاب بعد از کشتار هفدهم شهریور افتادم"مشت گره کرده ما فردا مسلسل میشود ".? بار دوم آنها را در ناآرامیهای دی ماه 96 دیدم.اینبار بجای سکوت، فریاد میزدند"اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا " . اما همانقدر که در تشییع جنازه پاشایی نخواستیم تتلوها را ببینیم در دی ماه نود و شش هم آنها را ندیدیم تا دو هفته پیش که بیش از ششصد هزار نفرشان ساعت سه بامداد مخاطب تتلوهایشان بودند و ماهنوز آنها را انکار میکنیم.? برخی آنان را معادل "هیپیهای" معترض اروپا و آمریکا در دهه شصت میدانند. اتفاقا اگر اینگونه میبود و تتلو هم جان لنون، من از آنها هراسی نداشتم. اما بدبختی اینجاست که تتلو بیش از آنکه به جان لنون یا باب دیلن شباهت داشته باشد به ابوبکر بغدادی و اسامه بن لادن تنه میزند. او بجای اعتراض دمکراتیک،خواهان نابودی آن است.هیپیها علیه خشونت،نظامیگری ،تسلیحات هستهای و جنگ ویتنام بودند.شعارشان گل و عشق بود.? تتلوهای ما اما پر از نفرت هستند و صرفا خواهان نابودی همه ارزشها و هنجارها. با همه وجود از اینکه همه ارزشها را به زیر پا بگذارند لذت میبرند. اگر کسی از آن ششصد هزار نفر یا از تتلو بپرسد که چه چیز را میخواهید جایگزین آن چه که هست بنمایید، تنها پاسخی که میشنود آنست که ما از همه ملاک و معیارها ، ارزشها و باورهای شما متنفریم. صد البته که حضرت مولانا هشتصد سال پیش درست فرمودند :این جهان کوهست و فعل ما نداسوی ما آید نداها را صدا ? بغض تتلوها همان انعکاس نفرت،خشونت و بغض و کینهای است که ما آنها را در آن پرورش دادهایم. تتلو و سپاه میلیونیش را نه آمریکا تربیت کرده، نه محصولات آموزشی نظام شاهنشاهی هستند. هر نظری در مورد آنها داریم به جای خود محفوظ، اما فراموش نکنیم که آنها را ما تربیت کردهایم.هفتم اردیبهشت 1399 @ A _ pajhohi ? تتلو و رایفی پور دو روی یک سکه!(جامعهی فاقد معنی) یاسر عرب? در ظاهر هیچ شباهتی به هم ندارند. تتلو را عرف عمومی ما آدمی ضد ارزش میپندارد و رایفی پور را انسانی ارزشی. آن یکی مشغول ترغیب جوانان به کشیدن مواد و گشودن در جهنم و این یکی مشمول تشویق به شهادت و فتح باب بهشت.صدا و سیما آن یکی را ته ضالین میداند و این یکی را صدر پاکین. با نگاهی دقیقتر اما بین این دو فرد شباهت هایی نیز یافت میشود.? کهن الگوی ایرانی قهرمان و ابر قهرمان است. شخصیت برساختی هر دو بزرگوار در همین بستر مقبول میافتد. رایفی پور، انکار دارد که دست پروردهی ساختارهای شبه بروکراتیک فعلی است. (با اسم رمز انقلابی/ جهادی) و تتلو اصرار دارد مرزهای فرهنگی حاکم را به رسمیت نشناسد. هر دو، کاراکتر "دانای کل" را یدک میکشند، و هر دو در مورد آدمیان به شکل تودهای قابل اعمال قدرت سخن میگویند. ? #شهوت_طاوسی (ابداع مرحوم فردید) به ما وام میدهد. هستی هر دو در زیستی نمایشی معنی میابد. آنها برای استمرار در ذهن مخاطب نیازمند #مصرف_تمایزی_کلمات هستند. تتلو برای این مصرف از واژههای شنیع استفاده میکند و رایفی پور از سخنان بدیع! این نوع از مصرف شذوذات (سخنان نادر) البته انتخابی زیرکانه و پاسخ به نیاز مخاطب است. همچنان که میدانید در زندگی روزمره پناه بردن به مواد مخدر، انواع افیون و موسیقی وهم آلود راه فراری از ریالیته دردناک و واقعیت خسته کننده اطراف است و اما در میان افرادی که دارای دین عرفی هستند،درگیر شدن با جن، شیطان،و لاکتاب باز کردن از جمله راه هایی است که با رسیدن به بن بست تعقل رخ میدهد. در این میان تنها شیوهی پناه دادن مخاطب شان به وهم است که تفاوت دارد.? امروزه بازتولید وهم و تشنگی چشم، دو اختلال فراگیر اجتماعی هستند که در میان نوجوانان شیوع بیشتری دارند. تینیجریسم و بلاتکلیفی نوجوانان وقتی با حکمرانی بد و ناکار آمدی فرهنگی ادغام شود، زمینه بروز بلاتکلیفی و رفتارهای هیجانی بیش از پیش مهیا میشود. با نگاهی به طرفداران این دو فرد و ادبیات آنها در دفاع از "مراد" خویش تراکنش رفتارهای اکستریم به وضوح قابل مشاهده است. نتیجهی این تراکنشهای تکانهای دوپینگ "کیش شخصیت" در هر دو فرد است. آنها هر بار مجبورند با دوز بالاتری از گفتار و رفتار غیر معمول مخاطب خود را در هیجان پارتی دچار ترافیک ذهنی کنند. همین بازتولید هیجان، رفتارهای تقابلی حاکمان و محکومان را بیش از پیش تکانهای میکند. در نتیجه باز با کم رنگتر شدن چرخه عقلانیت، زیست هیجانی ضریب بیشتری میگیرد. در ادبیات فارسی داستان ضحاک مار به دوش که برای بقای حیات خویش نیاز به مغز (بخوانید تسخیر ذهنی) جوانان داشت نمونهی نمادین این مصرف ذهن و واله گی پیروان است. ? دستور کار هر دو بزرگوار شباهت بسیاری به هم دارد. از برترین تاکیدات اخلاقی "بنده نگرفتن و بنده نشدن" است. در این تجویز حکمتی نهفته است. آنکه میتواند افراد خالی ذهن را به بندگی بگیرد اتفاقا خود زمینههای بیشتری برای در بند شدن دارد. به زبان دیگر وجه تشابه دیگر این دو فرد اگر برای حصیر بافان "بازیچه کردن" مخاطب کم اطلاع است، برای حریر بافان (که دقت بیشتر دارند) "بازیچه شدن توسط نهادهای امنیتی" است. هر دو چون مایل به "بازی" در زمین "قدرت" هستند به ناچار تن به قواعدی میدهند که زمین بازی برای آنها طراحی میکند. اینگونه است که میبینیم به وقت لزوم تتلو در پاویون فرودگاه چون مترسکی کنار جناب رییسی جاسازی میشود و از او عکس میگیرند و رایفی پور را چون عروسکی در برنامه جهان آرا جانمایی مینمایند و فیلم میگیرند! ? ثمرهی گفتمان هر دو بزرگوار، تولید "ستیز با دیگری" است و در نتیجه این رویکرد "قطبی ساختن جامعه" و "لشگر کشیهای مجازی" را میتوان نام برد. اما همهی اینها در مقابل تولید "ابر مرد" هیچ است. تولید اصلی این بزرگواران در واقع شخصیت خودشان است. آدمهایی صاحب نظر در همه امور، شبه کاریزماتیک و با اعتماد به نفس بالا. در بنان رایفی پور "غرب غلط کرده" و در بیان تتلو "آخوندها غلط کردند" .منطق معمول و عرف مرسوم در گفتمان هر دو بزرگوار پشیزی نمیارزد و میتوان هر لحظه آنرا به سخره گرفت. آموزهی آنها "رشد سر خود و غیر پلکانی" است! تتلو دربارهی فلان هنرمند، و رایفی پور در مورد بهمان استاد دانشگاه، که با ممارست رشد کرده، به سادگی دهان باز کرده و استفراغات ذهنی خود را روی مخاطب شتک میکنند. البته که این دهان دریده گی برای جمعیت جوان و سرخورده، سرکوب شدهی ایرانی جذاب هم هست. حال چه فرقی دارد؟ تتلو در چتر حمایت ترکیه باشد و یا رایفی پور در چتر حمایت نهادی امنیتی؟ (وقتی توان اش هست به لجن بکش!) اینگونه است که تخریب "دیگری" هر گونه وسیلهای را در چشم پیروان این دو توجیه میکند و حاضرند با زشتترین ادبیات منتقدین آنها را به ناسزا بکشند. بعد از لایو قبلی تتلو با دختری به اسم ندا یاسی که با 426 هزار بیننده همزمان در لایو اینستاگرام رکورد رپر خواننده کانادایی را شکست و بعد از لایو رونالدو فوتبالیست پرتغالی در رتبه دوم قرار گرفت، کریستیانو رونالدو لایو دیگری گذاشت که اینبار پانصد هزار بیینده داشت اما دیشب لایو مجدد تتلو و ندا یاسی به رکورد 625 هزار بیننده همزمان رسید و الان رکورددار پربینندهترین لایو اینستاگرام در جهان است. این نکته را مدنظر داشته باشید که ببیندگان رونالدو از سرتاسر جهان بودند و ببیندگان تتلو تنها فارسی زبان. وقتی من به عنوان یک دهی شصتی از خاطراتم صحبت میکنم نشانههای مشترکی دارد با خاطرات دهه پنجاهیها و حتی دهه چهلیها و حتی تا حدودی با متولدین نیمه اول دهه هفتاد.این اشتراکات بین این نسلهای ارتباطات فرهنگی ایجاد کرده است. برای این نسلها تتلو جذابیت ندارد.چرا که گوش و ذایقه موسیقیایی انها به سمت هایده و معین و شجریان و محمد اصفهانی و عصار و . عادت دارد. اما از نیمه دوم دهه هفتاد به بعد ما وارد شکاف عمیق نسلها میشویم. چیزی که شاید تاکنون کمتر به آن توجه کردیم. یک دهه هشتادی دیگر هیچ تصوری از حمام عمومی ندارد. برای او قابل تصور نیست که زمانی موبایل هایی که در قیاس با گوشیهای هوشمند امروز به گوشت کوب میماند را برای فخر فروشی به کمرمان میبستیم و یا مثالهای دیگر ، و در مجموع دیگر هیچ خاطره مشترکی با نسلهای قبل از خود ندارند. و جالب آنکه ما هم درک درستی از دنیای نسلهای جدید نداریم در وادی خودمان سیر میکنیم. اگر اوج هیجان و لذت برای ما این بود که نجیبانه دنبال یک دوست دختر یا پسر باشیم و با دو ماچ پنهانی در عالم رویا فرو رویم و داشتن یک دوست دختر و پسر پنهانی اوج هنجارشکنی بود و جلوتر که آمدیم شد دوست دختر علنی و دوست پسر علنی ، برای نسلهای بعد از ما دیگر این چیزها اوج هیجان نیست.امروز صحبت از سکس گروهی است. هنجارشکنی دیگر این نیست که دوست دختر داری یا دوست پسر ، موضوع این است که تا حالا سکس پارتی رفتی یا نه؟!اگر اوج رفتار وقیحانه ما این بود که یک نوار ویدیو یا یک سی دی فیلم پورن پیدا کنیم و آن را در هزار سوراخ پنهان کنیم و در عملیاتی سری آن را ببینیم و بعدش صدجور نهیب به خود بزنیم که چرا اینقدر بی شرم و خطاکار شدیم ، این نسلها بدون دردسر فیلتر شکن را روشن میکنند و به انواع وبسایتهای پورنوگرافی دسترسی دارند و با هم در مورد استایل و پوزیشنهای سکس و تجربیاتشان از اجرا کردن آنها با پارنترشان صحبت میکنند.لایو تتلو پر از نشانه است از یک شکاف بزرگ نسلی. نسلی که دیگر تابع هنجارهای عرفی و فرهنگی برای تامین نیازهای جنسی و ارتباطی نیست.این نسلها دیگر دنبال این نیستند که با معین دلم میخواد به اصفهان برگردم زمزمه کنند ، میخواهند با ساسی دو شات قبل از خواب بزنند. ما چه بخواهیم و نخواهیم اینها مالکان بعدی کشورمان هستند و پدران و مادران نسل هایی که پس از ما قرار است در این کشور زندگی کنند و میراث دار ما باشند. وظیفه جامعه شناسان است که با مطالعه روی ابعاد پدیدهای مثل تتلو ، نسلهای گذشته را نسبت به مقتضیات و درک بیشتر عصر جدید آگاه کنند و بتوانند پل ارتباطی بین نسلهای قدیم و جدید ایجاد کنند رضا ادبیان@ A _ pajhohi لینک مدیوم |
خشونت کلامی و راهکار پایان دادن به آن خشونت در شکلهای مختلفی وجود داره و همشون فیزیکی نیستن. وقتی کسی مداوما از کلماتی برای ترسوندن، توهین کردن و کنترل شخصی استفاده میکنه، درواقع داره خشونت کلامی میورزه.خشونت کلامی توی روابط عاشقانه یا رابطه والد فرزندی خیلی اتفاق میوفته. اما توی شرایط دیگه هم اتفاق میوفته.تفاوت بین یک بحث معمولی با خشونت کلامی چیه؟همهی ما توی روابطمون گاهی بحث میکنیم. و بعضی اوقات کنترل خودمون رو از دست میدیم و داد میزنیم این شاید طبیعی باشه چون هممون انسان هستیم ولی خشونت کلامی نرمال و طبیعی نیست.بعضی از مثالهای یک بحث معمولی اینهاست( چون ممکنه دو جانبه اتفاق بیوفته دوجانبه نوشتم):برچسب زنی و استفاده از القاب زشت ندارینهرروز اتفاق نمیوفتهبحثها حول اتفاقات میوفته و ترور شخصیت نیستنگوش میکنین و سعی میکنین موضع طرف مقابل رو بفهمین حتی وقتی عصبانی هستینممکنه سر هم داد بزنین ولی این برای هردوی شما غیرطبیعی و غیر عادیهحتی اگر به توافق نرسین بدون تهدید و مجازات طرف مقابل، بحث رو خاتمه میدینتوی بحثها یک شخص برنده و یکی بازنده نیستاما خشونت کلامی اینها هستند:توهین میکنین یا همدیگه رو مسخره میکنین و بعد همدیگه رو متهم به این میکنین که زیادی حساس هستین یا حرفتون فقط شوخی بودهبه طور متناوب بر سر همدیگه داد میزنینبخاطر بحثها سرزنش میشین/ میکنینبرای دفاع از خود موضوعات و بحثهای بی ربط رو بالا میکشینسعی در القای حس عذاب وجدان و گناه کار بودن به یک دیگر دارین و خود را در نقش قربانی متصور میشینرفتارهای آسیبزای خود را زمانی که باهم تنها هستید نشون میدین ولی در مقابل دیگران کاملا متفاوت رفتار میکنینبابت اینکه خشونت فیزیکی ندارین بر سر هم منت میذارین 1 . لقب زنی و برچسب زنیچه در یک رابطه عاشقانه و چه در رابطهی والد فرزندی برچسب زنی یک رفتار ناسالمه که برای تحقیر فرد استفاده میشهبرای مثال:به هدفت نمیرسی چون تو احمقی عزیزمجای تعجبی نیست که همه میگن عوضی هستی 2 . خود برتر بینیتلاشی برای کمرنگ کردن و تحقیر شما ست که حرفهای طرف مقابل میتونه خود برتربینانه، اهانت آمیز و کنایه آمیز باشه تا فرد احساس برتری بکنهبرای مثال:بذار ببینم باید یجوری این حرفا رو بزنم که توام بفهمیمطمینم که خیلی وقت روی آرایشت گذاشتی ولی قبل اینکه کسی ببینتت برو پاکش کن 3 . نقد و نکوهشانتقاد سازنده مشکلی نداره، اما در یک رابطه کلامی توهین آمیز، به ویژه برای تخریب عزت نفس شما خشونتهبرای مثال:تو همیشه بابت یه موضوعی ناراحتی و همیشه نقش قربانی رو بازی میکنی برای همینه که کسی دوستت ندارهدوباره گند زدی! کلا کاری هست که درست انجام بدی؟ 4 . پست کردنآزارگر معمولا میخواد که شما حس بدی نسبت به خودتون داشته باشین. برای اینکار از تمسخر و خجالت زدگی برای پست کردن شما و خدشه دار کردن اعتاد به نفستون استفاده میکننبرای مثال:قبل من تو هیچی نبودی بعد من هم هیچی نخواهی بودتورو خدا یه نگاهی به خودت بنداز کی تورو میخواد آخه؟ 5 . دستکاری ذهنیدستکاری ذهنی تلاشی برای تغییر شما به چیزی هست که شما رو کنترل میکنه و از استقلالتون کم میکنهبرای مثال:اگر این کار رو نکنی به این معنیه که من برات اهمیت ندارماگر این کار رو بکنی نشون میدی واقعا دوستم داری 6 . سرزنشهمه ما هرچند وقت یکبار اشتباه میکنیم. اما آزارگران کلامی شما رو بابت رفتار خودشون سرزنش میکنن. اینکه شما خودتون باعث شدین ازار کلامی ببینینبرای مثال:بدم میاد باهم دعوا میکنیم ولی تو همیشه یه کاری میکنی که منو عصبانی میکنیمن مجبورم داد بزنم چون تو خیلی نفهمی 7 . تهمت زدناگر شخصی مداوما به شما اتهام بزنه که دارید کار اشتباهی رو انجام میدین میتونه از حسادت اونها باشه یا مثلا از حس گناهی که نسبت به رفتارشون دارن( توجه کنید دوباره برای حس یا رفتارشون شما رو مقصر میدونن) و باعث میشه حس بدی نسبت به خودتون و رفتارهاتون داشته باشیدبرای مثال:دیدم چجوری بهش نگاه کردی به من نگو که خبری نیستچرا موبایلتو نمیدی چک کنم اگر واقعا خبری توی گوشیت نیست 8 . خودداری یا انزوااز اینکه با شما صحبت کنن سرباز میزنن، بهتون نگاه نمیکنن و جلب توجهشون سختتر میشهبرای مثال:توی خونه دوستتون هستین یه کاری میکنین که دوست نداره و طرفتون بدون خدافظی خونه دوستتون رو ترک میکنهمیدونه که باید در مورد اینکه کی بچهها رو از مدرسه بیاره خونه صحبت کنین ولی جواب تلفنش رو نمیده 9 . زیر سوال بردن شمایک تلاش سیستماتیک برای اینکه شما خودتون رو زیر سوال ببرین. این کار میتونه موجب این بشه که برای چیزهایی که تقصیر شما نیست عذرخواهی کنین. همچنین این روش باعث میشه که بیشتر به آزارگر وابسته بشینبرای مثال:مثلا شما اتفاق، قرار یا بحثی رو به یاد دارین که آزارگر به طور کلی اتفاق افتادنش رو رد میکنه.پشت سر شما بد میگه 10 . بحثهای متناوبگفتم که این غیر عادی نیست که دو نفر باهم بحثشون بشه و حتی سر یه چیز بیشتر از یبار بحث کنن تا وقتی که به یه نتیجهای برسن. اما شخص ازارگر بارها و بارها بحث قبلی رو پیش میکشه تا شما رو اذیت کنهبرای مثال:شغل شما اضافه کاریهای زیادی داره هربار که اضافه کار میخورین بحثها شروع میشهبه پارتنرتون گفتین که اماده بچه دار شدن نیستین ولی اون هرماه این موضوع رو پیش میکشه 11 . تهدیدتهدیدهای آشکار میتونه به معنای افزایش سوء استفاده کلامی باشه. منظور هم ترساندن شما برای گرفتن موافقت یا سکوتهبرای مثال:شب که بیای خونه قفل در رو عوض کردم و باید بری خونه مامانت بخوابیاگر اون کار رو انجام بدی هیچکس بخاطر ری اکشنم منو سرزنش نمیکنهچیکار بکنیم؟اگر فکر میکنین مورد خشونت کلامی هستید به حس ششمتون اعتماد کنید. یادتون باشه که این خشونت ممکنه تشدید بشه. حالا که خشونت کلامی رو تشخیص میدین باید یه فکری براش بکنینجواب قاطعانه و یک روش یکسان برای همه در مقابل خشونت کلامی وجود نداره این موضوع خیلی بستگی به شرایط شما دارهبرای جلوگیری از خشونت کلامی میتونین از در منطق وارد بشین مستقیم به آزارگرتون بگین که حرفش شما رو ازار میده و بهش خشونت کلامی میگن. بعد از اون مرزهاتون رو مشخص کنین. درگیر بحثهای بی سرانجامی که توش خشونت میبینین خودتون رو نکنین. همچنین صحبت با مشاور یا گروه درمانی میتونه کمک کننده باشه و درهای جدیدی رو به روتون باز کنه. |
کتاب نظریههای کلان جامعه شناختی و تجزیه و تحلیل سازمان به زبان ساده همه نظریه هایی که در حوزه مدیریت مطرح شده رو کنار هم که بذارید میبینید که بیشترشون از یه جهت هایی به هم شباهت دارن. از چه نظر؟ Gibson Burrellrrell & Gareth Morgan آقای بورل و آقای مورگان توی کتاب نظریههای کلان جامعه شناختی و تجزیه و تحلیل سازمان اومدن همه نظریههای جامعه شناختی رو از نظر فلسفی به چهار تا دسته تقسیم کردن. اونا این کار رو بر اساس 4 تا خصوصیت "عینی - ذهنی و نظم - تغییر بنیادی" انجام دادن.حالا هر کدوم از این ابعاد یعنی چی؟بعد عینی: عینیت گراها معتقدند همون طور که یک سری قواعد و قوانین خشک و واقعی بر جهان طبیعی و فیزیکی حاکمه، دنیای اجتماعی هم دارای یک سری قواعد و قوانینه که یک ماهیت مستقلی از آدم هایی داره که در هر جامعهای زندگی میکنن. ساده ترش رو بگم یعنی همون طور که آب در دمای صد درجه میجوشه و دانشمند فقط این موضوع رو کشف کرده و اگر این کار رو نمیکرد باز هم قاعده همین بود چه ما بدونیم چه ندونیم. به همین ترتیب در روابط اجتماعی هم یک سری قواعد وجود داره که محقق باید اون هارو کشف کنه تا بتونه آینده رو پیش بینی و کنترل کنه.بعد ذهنی: ذهنیت گراها میگن نه داداش این جوریام نیست. دنیای اجتماعی ماهیتی مستقل از افراد جامعه نداره. اصلن چیزی به نام جامعه وجود خارجی نداره. هر چی هست برساخته ذهن انسانه. جامعه ماهیتی بین الاذهانی داره (جمله رو حال کردی؟!). یعنی هر چی هست تو ذهن آدماست. والسلامبعد نظم دهی: اون دو تا بعد قبلی به کنار. نظم گرایان بر این باورند که ذات جامعه در نظم و هم بستگی و توافق و تفاهم بنا شده. یعنی جامعه متشکل از اجزاییه که در مجموع گرایش به نظم دارن. اگر چه در جامعه تضاد هم وجود داره ولی جهت کلی جامعه به طرف نظم و هماهنگیه.بعد تغییر بنیادی: حالا از اون طرف اینا میگن شمایی که این قدر از نظم دم میزنی، این همه تعارض و اختلاف طبقاتی تو جامعه رو نمیبینی؟ (کوری!) اساس جامعه بر تضاد بنا شده. شکاف طبقانی و وجود قشر برنده و بازنده در کنه جامعه رسوخ کرده. تغییر راه چاره است داداش.این چهار تا بعد رو که دو به دو با هم در نظر بگیریم چهار تا پارادایم به وجود میاد. بورل و مورگان توی این کتاب میگن که تقریبن تمام نظریههای سازمان و مدیریت در پارادایم کارکردگرایی تعریف میشن. یعنی نظریه پردازان مدیریت فرضشون بر اینه که قواعد اجتماعی ماهیت مستقل و عینی دارن که باید کشف بشن تا هر چه بیشتر در سازمان نظم حاکم بشه.اگه من جایی رو اشتباه توضیح دادم یا شما هم توضیح اضافهای دارین خوشحال میشم تذکر بدین . |
مفاهیم اساسی در فرهنگ کنفوسیوسی مجسمهی کنفوسیوس واقع در معبد کنفوسیوسی - شانگهایهمون طور که میدونیم چین فرهنگ سنتی منحصر به فردی داره که یکی از اصلیترین جنبههای این فرهنگ خاص فرهنگ کنفوسیوسه. اگه ما بخوایم در مورد چین یا مردم چین بیشتر بدونیم، دست کم باید یه کمی فرهنگ کنفوسیوس رو درک کرده باشیم. امروز با سه مفهوم اساسی از فرهنگ کنفوسیوس آشنا میشیم که شامل مفهوم Li ، مفهوم Ren و مفهوم Dao میشه.بخش اول - Li / Confucian Rituals مفهوم Li همون آداب و رسوم آیینی ( Ritual Etiquette ) هست که پیروان کنفوسیوس توجه زیادی بهش دارن. خب با این سوال شروع کنیم که چرا Li (که بعضا به "آیین" هم ترجمه شده) اینقدر برای پیروان کنفوسیوس مهمه؟ و همچنین نخستین پیروان کنفوسیوس چه کسانی بودند؟عکس بالا مردی رو نشون میده که داره حمام میکنه و فقط بعد از اتمام شستشوی خودشه که میتونه "آیین و مراسم" رو اجرا کنه:نخستین پیروان کنفوسیون در حال میزبانی و هدایت آیینها و مراسمنخستین پیروان کنفوسیوس این گونه بودند و به طور خاص برای میزبانی و هدایت آیینها و مراسم که بخشی از کار اونها بوده - آموزش میدیدن. دلیل اینکه پیروان کنفوسیوس تاکید زیادی روی مفهوم Li یا آداب و رسوم آیینی دارن هم همینه. از نظر اونها، تنها از طریق انجام این آیینها و مراسمه که هماهنگی و تعادل جامعه میتونه حفظ بشه. دامنهی برگزاری مراسم بسیار گسترده است، از استانداردهایی در سطح ملی گرفته تا آداب و رسوم بین خود مردم:افراد باید در ملاقاتها و خوشامدگوییهای روزمره مشتاق و مودب باشند.ضیافتها یکی از مهمترین جاهایی هستند که میشه این مراسم رو دید. از ترتیب و نحوهی سرو نوشیدنی و غذا گرفته تا نشستن مهمانها دور یک میز مهمان محترمتر، عزیزتر و با جایگاه اجتماعی بالاتر، نزدیکترین جا به میزبان میشینه.به همهی اینها Li گفته میشه. مجموعهای از آیینها و مراسم اجتماعی یا به زبان ساده مجموعهای از قوانین اجتماعی. از نظر پیروان کنفوسیوس، Li روش مقتضی و مناسبیه که فرد در نقشها و موقعیتهای مختلف در رابطه با دیگران به کار میگیره. مثلا فردی رو تصور کنید که در حضور پدرش نقش فرزند رو ایفا میکنه، این فرد باید در رابطه با پدر وظایف مشخصی رو رعایت کنه. به این ترتیب وظایف همین شخص در رابطه با فرزند خودش تغییر میکنه و الان باید مثل یک پدر رفتار کنه. یا در محل کار در رابطه با افراد زیردستش وظایفی داره که از یه مدیر انتظار میره و در رابطه با مدیرش وظایف متفاوت دیگهای رو میبایست انجام بده. میتونیم بگیم که همهی اینها به نوعی مراسم، وظایف یا مسیولیت هایی هستند که پیروان کنفوسیوس بهش میگن Li و همه شون میبایست اجرا بشن تا یک خانواده یا شرکت یا سازمان بزرگتر و حتی دولت بتونن در هماهنگی و تعادل باشن. برای رعایت کردن Li ، فرد همواره باید به وضعیت و هویت خودش آگاه باشه تا تمام مسیولیت هایی که ازش انتظار میره رو تمام و کمال به انجام برسونه. به گفتهی کنفوسیوس: "هنگامی که همهی افراد خود را کنترل کنند و Li را رعایت کنند، تمام جهان به انسانیت باز خواهد گشت." اگه همه وظایف شون رو به بهترین شکل به انجام برسونن دیگه این همه مشکل در جامعه نخواهیم داشت و تمام جهان در صلح خواهد بود. و Li همچنین میتونه حاصل جمع روابط یک فرد با جامعهی بزرگتر باشه، هر فرد در زمانهای مختلف هویت نسبی متفاوتی داره. افراد باید به اقتضای هر موقعیت، مناسبترین رفتار را نشان دهند. به این ترتیب، جامعه میتونه تعادل مناسب خودش رو حفظ کنه و در جهت توسعهی صلح آمیز حرکت کنه. این آیینها و مراسم، مشابه چیزی هستند که در غرب بهش قانون گفته میشه. مجموعهای از قوانین که مثل یک نیروی خارجی مردم رو به هم پیوند میده ولی چیزی نیست که از درون افراد نشات گرفته باشه. و اینجا سوالی پیش میاد که چه کار کنیم که یک نیروی درونی باعث این گونه رفتار در مردم بشه نه صرفا یک نیروی بیرونی مثل قانون؟بخش دوم - Ren / Benevolence پاسخ کنفوسیوسی به سوال بخش قبل استفاده از مفهوم Ren هست. "انسانیت" که ظاهرا درون همهی ما هست. اینکه طوری Ren رو به مردم آموزش بدهند که مردم تمایل به رفتار مناسب و مطلوب داشته باشند به این دلیل که خودشون مایل هستند این رفتار رو داشته باشند، نه چون کسی اونها رو مجبور کرده. به عبارتی دیگر، مردم زمانی از Li پیروی خواهند کرد که مفهوم Ren رو درک کرده باشند. Ren که اینجا بهش میگیم "انسانیت"، یک امر درونیه و آشکارا در آیینها وجود داره. شکل چینی واژهی Ren از دو بخش ساخته شده: دو نفر که به صورت دوستانهای کنار هم ایستادهاند:شکل جدید ( Logo - graphic ) نوشتاری واژهی Ren شکل قدیمی ( Picto - graphic ) نوشتاری واژهی Ren به گفتهی کنفوسیوس: "کسی که دارای انسانیت است، مردم را دوست دارد."بنابراین Ren میل به نوع دوستیه. اگر هر فردی به افراد دیگر اهمیت بده و همچنین از دیگران عشق و مراقبت دریافت کنه، آن گاه دنیا بسیار زیباتر خواهد بود. پیروان کنفوسیوس معتقدندکه تنها رعایت Li ، قوانین و مراقبت کافی نیست، در راس همهی اینها فرد میباید یک قلب خیرخواه داشته باشه. در واقع Ren در هستهی Li قرارداره و بنابر اندیشهی پیروان کنفوسیوس حتی مهمتر از Li است. بدون انسانیت، قوانین Li مثل بندی است که دور شخص پیچیده شده و باعث ناراحتی او میشه. این شکل از قوانین - بدون تمایل قلبی - دستیابی به جامعهای هماهنگ و متعادل را دشوار میکنه. لازمهی دستیابی به هماهنگی و تعادل واقعی، توجه و مراقبت متقابل افراد به یکدیگر است.حال، چگونه میتوان در زندگی روزمره Ren را تمرین کرد؟ یا از کجا بدانیم دیگران چه میخواهند یا نمیخواهند؟ جواب کنفوسیوس به این سوال همون حدیث معروفیه که همهی ما بلدیم: "آنچه بر خود نمیپسندی بر دیگران هم مپسند." یا به قول خودش: "اگه میخوای موفق بشی، کمک کن دیگران هم موفق بشن اگه میخوای به برتری برسی، کمک کن دیگران هم به برتری برسن." یا به طور کلی با دیگران طوری رفتار کنید که دوست دارید با شما رفتار کنند.برای پیروان کنفوسیوس، Ren (انسانیت) و Li (مراسم و آیین)، دو عنصر اساسی فضیلت فرد و جامعه هستند.بخش سوم - Dao / Tao کلمهی "تایو" به معنی جاده، راه و مسیر است. هر چیزی در طبیعت راه و سیر تکاملی مخصوص به خودش رو داره که نمیتونه ازش منحرف بشه. معنی تحت اللفظی Li هم اشاره به خطوط درونی هر شییی داره. مثل خطوط داخلی یه درخت یا سنگ. اگر یه هنرمند بخواد یه قطعه چوب رو بتراشه و مثلا یه تندیس از توش دربیاره، باید نحوهی تراشیدن در امتداد این خطوط داخلی رو خوب بدونه. همچنین هنرمندی که یشم رو به زیبایی تراش میده، این خطوط داخلی طبیعی یشم رو میشناسه. به گفتهی کنفوسیوس جهان ما و جامعه هم خطوط طبیعی (مسیرهای طبیعی) خودشون رو دارند و مردم (به ویژه پیروان کنفوسیوس) باید هرکاری رو طبق این خطوط داخلی انجام بدهند. یعنی چی؟ یعنی اونها باید از قوانین طبیعی پیروی کنند، منطقی باشند و Li رو رعایت کنند. به عبارتی اگر هرچیزی با نظم طبیعی خودش اتفاق بیفته ( Li )، مسیر خودش رو دنبال کنه و از اصول پیروی کنه، منجر به بالاترین شکل Ren میشه. و بالاتر گفتیم که طبق آیین کنفوسیوس، لازمه که هر فرد قلب خیرخواهی داشته باشه. اما وقتی میگیم خیرخواه منظورمون این نیست که بله قربان گو باشه و با هر چیزی موافقت کنه. یا به این معنی نیست که از اصول شخصی خودش دست بکشه. اون فقط باید نظم طبیعی امور رو دنبال کنه. اما چجوری؟ چطوری این نظم رو پیدا کنیم؟ یک عبارت معروف از یک دست نوشتهی کنفوسیوسی هست که میگه:درواقع اینجا چهار تا مفهوم وجود داره.مفهوم : ما با مشاهدهی هر چیزی میتونیم اون رو درک کنیم. با مشاهدی جهان بیرون و درون. و با این مشاهدات .مفهوم : جنبههای متضاد خودمون رو، دانش خودمون رو گسترش میدیم. معانی رو نشون میدیم .مفهوم : از اصول پیروی میکنیم و اونها رو به انجام میرسونیم .مفهوم : و به طور کامل استعدادهای نهانی که داریم رو درک میکنیم.خیلی سخت به نظر میرسه! ولی میگن وقتی درکش کنیم ایدهی خیلی ساده ایه و اون موقع زیباییش رو درک میکنیم و دوستش خواهیم داشت. خب اینم روش پیدا کردن نظم طبیعی چیزها.اینجا خلاصهای از فرهنگ کنفوسیوسی چینیها رو خوندیم. مفاهیم Li ، Ren و Dao بسیار گستردهتر از چیزی هستند که اینجا آورده شد. اگه دوست دارین بیشتر در مورد (مخصوصا تایو) بدونید، پیشنهاد میکنم پادکست ساتوری رو گوش بدید. پادکست ساتوری شما رو با ادیان و باورهای گوناگون مردم مشرق زمین آشنا میکنه. |
فرهنگسرای ارسباران فرهنگسرای هنر یا ارسباران، از فعالترین اماکن فرهنگی در تهران است. این فرهنگسرا دارای کانونهای هنری مختلف و همچنین کتابخانه مجهز است. قسمتی از فعالیتهای ارسباران، به سالن نمایش آن با 330 صندلی ظرفیت مربوط میشود. از جمله اقدامات جذاب این مرکز فرهنگی، میتوان برپایی کلاسهای آموزشی هنرهای سنتی ایران را نامبرد.سلسلهنشستهای "تیاتر کاغذی" همراه با نمایشنامهخوانی و بررسی نمایشنامه، بستری برای علاقهمندان به تیاتر و ادبیات نمایشی ایجادکرده تا گرد هم آمده و از صحبت پیرامون آن لذت ببرند. نمایش و نقد فیلمهای گوناگون، از دیگر برنامههای این فرهنگسرای منطقه 3 تهران است.یکی از برنامههای ثابت ارسباران، "عصر شعر و ترانه" است که با حضور ترانهسراهای بزرگ کشور، تاکنون صورت پذیرفتهاست. نشستهای تخصصی پیرامون موسیقی نیز جای خود را بهعنوان برنامهای پرمخاطب در دل مخاطبان فرهنگسرای ارسباران باز کردهاست.نشانی:شریعتی، بالاتر از پل سیدخندان، خیابان جلفا، فرهنگسرای ارسباران (هنر)تلفن: 02122872818 - 20 رایانامه: [ email protected ] |
ترجمه وبسایت یادداشتهای مرتبط به این موضوع را میتوانید در وبسایت من به نشانی واژه ساز () دنبال کنید.در این بخش به بررسی ت ثیر چندزبانگی وبسایت بر روی تعامل کاربران با یک وبسایت میپردازیم تا نشان دهیم که میان زبان، فرهنگ و استفاده از یک وبسایت ارتباط وجود دارد.وبسایت چندزبانه وبسایتی است که به بیش از دو زبان ترجمه شده باشد. اکثر قریب به اتفاق وبسایتها حدود 89 درصد در حال حاضر به زبان بومی انگلیسی هستند. با این حال، تعداد وبسایتهای غیرانگلیسی زبان نیز در حال افزایش است. نیز سهم صفحات وب انگلیسی در حالی که سایر زبانها همچنان در حال افزایش هستند، رو به کاهش است.بنابراین اطمینان از موفقیت چند زبانه شبکه جهانی وب از اهمیت بالاتری برخوردار است. پس جای تعجب نیست که توانایی درک صفحه وب به زبان مادری خود یکی از عوامل حیاتی بین فرهنگی است که بر نگرش مربوط به ادامه استفاده مستمر از وبسایت ت ثیر میگذارد.از طرفی توسعه روزافزون کاربر محور وبسایتها، ت ثیر و اهمیت آنها را بیش از پیش روشن کرده است به طوری که از نظر کاربرپسندی و همچنین از نظر طراحی و محتوای گرافیکی، کیفیت وب سایتها در چند سال گذشته به طور قابل توجهی افزایش یافته است و حتی این روزها در تیمهای طراحی وبسایت برای کسب و کارهای بزرگ، روانشناسان بیشتری در حال همکاری با زبان شناسان هستند.طبق نظر برخی محققان، طراحی وب سایت مجموعه خاصی از ویژگیهای اقتصادی، فنی یا ابزاری، زیبایی شناختی و اجتماعی یا ویژگیهای نمادین یک وب سایت است که به رضایت کاربران آن کمک میکند که این به نوبه خود به ارزشها و عادات فرهنگی کاربران وابسته است.در واقع همه بازارهای جهان به استثنای آمریکای شمالی و اروپا مبتنی بر شبکههای شخصی پیچیده رابطه محور هستند. این فرهنگ تجارت ت ثیر زیادی در خرید آنلاین و تجارت الکترونیکی دارد. بسیار محتمل است که زبان وب سایت نیز در اینجا عامل مهمی باشد.تنوع بین فرهنگها ممکن است باعث بروز بسیاری از مشکلات در استفاده از وب شود. این تفاوتها را میتوان در گرافیک، استفاده از رنگها، آیکونها، عبارات، فرمت تاریخ و زمان، مجموعه کاراکترها، نمادها، تصاویر و موارد دیگر مشاهده کرد. کاربران فرهنگی مختلف ممکن است وب سایتهای مشابه را به روشهای کاملا متفاوتی درک کنند.نیز برخی محققان بر این باورند که ارتباطات آنلاین باید الویتهای زبانی کاربران را مد نظر قرار دهد. از طرف دیگر، صرف نظر از زبان مورد استفاده، این ارتباط آنلاین باید از نظر فرهنگی بتواند یک رابطه یا تعامل عاطفی با مخاطب موردنظر را ایجاد کند.انتخاب زبان و کاربری سایتتغییر زبان اغلب به صورت گرافیکی با پرچمهای ملی نشان داده میشود اما این موضوع کمی بحث برانگیز است. برای مثال، انگلیسی، فرانسوی، عربی، بنگلادشی، اسپانیایی و زبان هایی نظیر اینها توسط بیش از یک ملیت تکلم میشوند. معرفی کردن یک نماد منحصر به فرد از هر زبان میتواند مس له را حل کند اما به دلیل تنوع محلی چنین زبان هایی ممکن است باعث مشکلات بیشتری شود.البته میتوان به شکل دیگری این کار را انجام داد یعنی به بازدیدکنندگان امکان انتخاب منطقه شان و سپس زبان مورد نظرشان برای مطالعه وبسایت را داد. این راه حل مناسبی برای وبسایت هایی است که قصد جهانی شدن دارند. بنابراین، محتوای محلی را میتوان به زبانی که انتخاب خود کاربر است ارایه داد. قابل استفاده بودن سایت را میتوان با سادهتر سازی آن برای کاربر نیز افزایش داد. میتوان IP را برای انتخاب منطقه ردیابی کرد و سپس، شناسایی خودکار زبان مرورگر انجام میشود به طوری که وبسایت به صورت اتوماتیک به آن زبان خدمات خود را ارایه دهد.گرافیک و قرار دادن متن و تصاویرروشهای خواندن افراد از زبانها و فرهنگهای مختلف نیز یکسان نیست. به عنوان مثال، فرهنگهای سامی از راست به چپ میخوانند در حالی که بیشتر فرهنگهای غربی از چپ به راست و فرهنگهای اقیانوسیه و اقیانوس آرام به صورت عمودی از بالا به پایین به صورت ستونی میخوانند. بنابراین قرار دادن تصاویر و متن میتواند نقش حیاتی در قابلیت استفاده کلی و محبوبیت یک وبسایت داشته باشد.رنگرنگ از اهمیت فرهنگی ویژهای برخوردار است و بنابراین در نظر گرفتن این مسیله هنگام طراحی وب سایتهای چند زبانه و چند منطقهای بسیار مهم است. به عنوان مثال در دنیای غرب، قرمز اغلب رنگ عشق است در حالی که در آفریقای جنوبی نماد بدبختی و عزاداری است. پس ترکیب رنگها و استفاده از رنگهای مناسب و جذاب در هر فرهنگ نقش مهمی در میزان قابلیت استفاده از یک وبسایت تجاری دارد.ترجمهبا وجود این که به راحتی میتوان از ترجمه ماشینی در وبسایت حتی به صورت رایگان استفاده کرد اما این نوع ترجمه واقعا ت ثیرگذار نیست به ویژه آن که در مورد استعارهها، اصطلاحات فرهنگی یا اصطلاحاتی چندمعنایی ممکن است باعث گیجی کاربر شده و مفهوم گنگ و شاید مضحکی را ارایه دهد. حتی اگر ترجمه توسط مترجمان انسانی انجام شود حتما باید مسایل فرهنگی را به دقت مورد توجه قرار دهند و در کنار تیم طراحی و توسعه یک وبسایت کارآمد طراحی و تولید کنند. مترجمان حتی باید در ترجمه اختصارات، مخففها و مواردی شبیه این نیز باید به درک سریع و آسان آنها توسط کاربر توجه داشته باشند.محلی سازی وبسایتترجمه وب سایت به زبان محلی تنها بخش محلی سازی نیست. بلکه موارد زیر نیز باید مورد توجه قرار گیرند: وضعیت آب و هوا، فرمتهای وزن و مقیاسهای اندازه گیری، فرمت تاریخ، تعطیلات رسمی، حساسیتهای فرهنگی، مثالهای جغرافیایی و نقشهای جنسیتی، عقاید و آیینها، سنتها و ساختارهای اجتماعی، سطح تسلط به فناوری اطلاعات و ارتباطات و غیره.جمع بندیدر نهایت میتوان گفت که قرار گرفتن دقیق تصاویر و متن در کنار هم میتواند قابلیت استفاده کلی و پذیرش یک سایت را افزایش دهد. استفاده از رنگ در طراحی وب سایت چند زبانه نیز ت ثیر قابل توجهی دارد که اغلب توسط طراحان وب نادیده گرفته میشود.چندزبانه کردن یک وبسایت موضوعی بسیار فراتر از ترجمه متن از یک زبان به زبان دیگر برای طیف وسیعی از مخاطبان است. همان طور که میدانیم همه سطوح یک تعامل تحت ت ثیر عوامل فرهنگی است چرا که یادگیری زبان در بستر فرهنگی اتفاق میافتد.بنابراین، طراحان وبسایت معمولا با توجه به هنجارهای فرهنگی، وبسایتی را آماده میکنند که متن تنها بخشی از آن را به عنوان یک کل یکپارچه تشکیل میدهد. یعنی اگر قرار باشد متن به زبان دیگری ترجمه شود ممکن است لازم باشد که طرح کلی وبسایت نیز تغییر کند چرا که قابلیت استفاده از وبسایت نیز تغییر خواهد کرد.پس لازم است در طراحی یک وبسایت چند زبانه، بافت فرهنگی مخاطبان نیز در نظر گرفته شود. این موضوع به ویژه در تجارت الکترونیک که موفقیت در کسب و کار به شدت وابسته به تعامل موفق با تعداد بالایی از مخاطبان است از اهمیت ویژهای برخوردار است. |
نوربرت الیاس و جامعه شناسی فرایندی نوربرت الیاس ( 1990 - 1897 ) با نظریه فرایند تمدن شدن جایگاه مهمی در نظریه اجتماعی معاصر دارد و بهخوبی نشان میدهد ترکیب مولفههای پویای جامعهشناسی کلاسیک با بهرهگیری روشنفکرانه از شواهد تجربی گوناگون چه ثمراتی در بر خواهد داشت. اصطلاحات و مفاهیم ابداعی او برداشتهای خشک علوم اجتماعی پیشین را متزلزل میکند و فهم خوانندگان را به فراسوی منازعات لاینحل مبتنی بر ثنویتهایی نظیر فرد/جامعه یا دولت/جامعه میبرد.نوربرت الیاس در شهر برسیاو به دنیا آمد که در آن زمان جزء آلمان بود و امروزه در لهستان واقع است. پس از آموختن فلسفه، به همکاری با کارل مانهایم در دانشگاه فرانکفورت پرداخت. ماکس هورکهایمر و تیودور آدورنو در همان زمان مشغول پایه - گذاری موسسه پژوهشهای اجتماعی فرانکفورت بودند که نوربرت الیاس نگارش کتاب جامعه درباری را در سال 1933 در آنجا به پایان رساند. به دلیل قدرت گرفتن نازیها، از راه پاریس به لندن رفت و از سال 1934 تا 1939 ، کتاب فرایند متمدن شدن را در موزه ملی بریتانیا نوشت. کتاب جامعه درباری تحلیلی تاریخی درباره شکلگیری ساختار شخصیت آدمی و نقدی بر روانشناسی مرسوم در دانشگاههای آن دوره بود. نوربرت الیاس به دلیل آرای نامتعارفش تا 57 سالگی از انتصاب رسمی در دانشگاه محروم ماند تا آنکه در سال 1954 به عنوان مربی در دانشگاه لستر پذیرفته شد و بر بسیاری از جامعهشناسان سرآمد حال حاضر ت ثیر نهاد. ت ثیر پربار آثار و افکار نوربرت الیاس بر نظریه اجتماعی از دهه 1970 بهویژه در هلند و آلمان آغاز شد و دانشجویان نسخههای زیرزمینی کتاب فرایند متمدن شدن را در کنار کتاب نظارت و تنبیه فوکو میخوانند. ت ثیر آرای متفاوت نوربرت الیاس بر نظریه اجتماعی همچنان رو به افزایش است، بهویژه برای آنها که به تاریخ سوژگی، قدرت، دانش، خشونت، شکلگیری دولت، عواطف، تغییر نگرهها نسبت به بدن، و جنسیت علاقهمندند. تحلیل نوربرت الیاس درباره روند رشد تاریخی عواطف و حیات روانشناسانه بشر، نقش مهمی در رابطه با فرایندهای کلانتر، ازجمله شکلگیری دولت، تمدن، شهرنشینی، جهانیشدن و توسعه اقتصادی دارد.آرای مهمنوربرت الیاس با تواضع پا به نظریه اجتماعی نهاد و خود را آشکارا "نظریهپرداز" نمینامید. در آثاری نظیر کتاب جامعه درباری و کتاب فرایند متمدن شدن، بیشتر بر کاوشهای تجربی در خصوص مسایل خاص تاریخ و جامعهشناسی ت کید دارد، زیرا قصد دارد پا را از مرزبندی میان نظریه اجتماعی و پژوهش اجتماعی فراتر نهد. نوربرت الیاس بهجای آنکه آگاهانه خود را نظریهپرداز اجتماعی بداند، رویکردی در نظریه اجتماعی پیش میگیرد که ریشه در فعالیتهای او در مقام پژوهشگر اجتماعی دارد. نوربرت الیاس از آرای نظری مارکس، وبر، و نیز فروید بهره میگیرد تا "نظریه جامعی درباره جامعه انسانی، یا به بیان دقیقتر، نظریهای درباره فرایند رشد انسانیت فراهم آورد که چارچوب منسجمی در اختیار علوم اجتماعی مختلف قرار دهد".میتوان گفت نظریه اجتماعی نوربرت الیاس حول پنج اصل مفهومی بههممرتبط سازماندهی شده است: 1 .اگرچه جوامع از انسانهایی تشکیل شده که دست به کنش خودخواسته میزنند، پیامد ترکیب این کنشها عموما برنامهریزینشده و ناخواسته است. از نظر او آنچه "جامعه" مینامیم متشکل از درهمتنیدگی ساختیافته فعالیتهای گوناگونی است که توسط عاملیت انسانهای مختلفی رقم میخورد که هریک اهداف ویژه خود را پی میگیرند، و به پیدایش شکلهای اجتماعیای نظیر "مسیحیت،" "سرمایهداری،" "مدرنیته،" و شکلهای خاص فرهنگی و هویتهای گروهی میانجامد، بیآنکه برای هیچیک از آنها برنامهریزی یا نیتی در کار بوده باشد. بنابراین، جامعهشناس باید سازوکار تبدیل کنشهای خودخواسته به الگوهای برنامهریزینشده حیات اجتماعی را که در بازههای زمانی کوتاه یا بلندمدت استقرار مییابند، شناسایی کند. الیاس هدف چنین تحلیلی را بهبود نظارت و مهار انسان بر تحولات اجتماعی میداند، زیرا "مردم فقط زمانی میتوانند به این کارکردهای درهمتنیده بیمعنا و بیهدف تسلط یابند و معنایی بدهند، که از تمایزات و خودآیینی نسبی آنها آگاهی یابند و بتوانند آنها را به نحوی نظاممند بررسی کنند." 2 . افراد را فقط در وابستگیهای متقابلشان به همدیگر و به منزله اجزاء شبکههای روابط اجتماعی میتوان شناخت که الیاس "پیکرهبندی" مینامد. او بهجای آنکه افراد را صاحب هویتی "خودآیین" بداند که با آن به تعامل با یکدیگر میپردازند و به چیزی به نام "جامعه" مرتبط میشوند، معتقد است ما از بیخ و بن اجتماعی هستیم و فقط از طریق ارتباط با دیگران وجود داریم و بدین طریق، نوعی "طبیعت ثانوی" یا منش ساختیافته اجتماعی داریم. الیاس بارها این اصل را در مقابل نگره دیگری مطرح میکند که آن را هومو کلاوسوس ( homo clausus ) یا "شخصیت بسته" میداند. هومو کلاوسوس تصویر متعارف انسان در اغلب دیدگاههای فلسفه مدرن غربی است که بر اساس آن، انسان را دارای عاملیت خودآیین، آزاد، و مستقل میانگارند. به باور وی، بهجای این تصویر، باید انسانها را دارای "شخصیتی گشوده" دانست که بیش از آنکه عاملیت آنها خودآیین باشد در قالب "پیکرهبندیهای" اجتماعی به همدیگر وابستهاند. الیاس مفهوم "پیکرهبندی" را ابداع میکند تا "وابستگیهای متقابل انسانها را در مرکز نظریه جامعهشناسی بنشاند" و تقابل اساسا نادرست "فرد" با "جامعه" را کنار بگذارد. 3 . حیات اجتماعی انسان را باید بر اساس روابط آنها شناخت نه بر اساس وضعیتها یا چیزها. مثلا بهجای آنکه قدرت را "چیزی" تصور کنیم که افراد، گروهها، یا نهادها به درجات مختلف از آن برخوردارند، باید سخن از روابط قدرت راند، و "نسبتها" و "موازنههای" دایما متغیر قدرت میان افراد و واحدهای اجتماعی را در نظر گرفت. بهعلاوه، با چنین نگرشی پی میبریم که مسایل مربوط به قدرت یکسره با مسایل مربوط به "آزادی" و "سلطه" تفاوت دارد و تمام روابط انسانی اساسا روابط روابط قدرت است. 4 . جوامع انسانی را فقط به منزله فرایندهای بلندمدت توسعه و تغییر میتوان درک کرد، نه به سان شرایط و وضعیتهای بی - زمان.نوربرت الیاس قاطعانه بر این باور بود که جامعهشناس به منظور درک ساختارها و روابط جاری جامعه نباید از فرایندهای درزمانی و بلندمدت آن غافل شود. خود او از "نیروی دگرگونکنندهای" در سرتاسر حیات اجتماعی سخن میراند که "جزء لاینفک تمام ساختارهای اجتماعی است و هرگونه ثبات موقت در این ساختارها به منزله مانعی است بر سر راه تغییر اجتماعی". یکی از پیامدهای مهم چنین دیدگاهی این است که الیاس بهجای سخن راندن از عقلانیت، بازار، مدرنیته، یا پسامدرنیته، همه اینها را به سان فرایند در نظر میگیرد یعنی [فرایند] عقلانی شدن، بازاری شدن، مدرن شدن، یا حتی پسامدرن شدن. 5 . تفکر جامعهشناسانه دایما بین دو موضع در رفتوآمد است: نخست، درگیری اجتماعی و عاطفی با موضوع مطالعه، و دیگری، بیطرفی نسبت به آن. این واقعیت که جامعهشناس به مطالعه انسانهایی مشغول است که همگی به هم وابستهاند، بدین معناست که خود او نیز جزیی از موضوع مطالعه علمی است و به همین دلیل لاجرم تا حدودی درگیر پژوهش و نظریهپردازی خود میشود. شناختی که در علوم اجتماعی شکل میگیرد در دل جامعهای پرورده میشود که خود جزیی از آن است، و از آن مستقل نیست. از سوی دیگر، این درگیری غالبا مانعی است بر سر راه درک تمامعیار حیات اجتماعی درکی که بتواند مشکلات دیرپای روابط انسانها با یکدیگر را برطرف کند یا از آنها فراتر رود. به نظر الیاس دانشمند علوم اجتماعی باید بکوشد از مفاهیم احساسی و روزمره زندگی انسانها فراتر بنگرد و "روشی برای دیدن" پیشه کند که فراتر از اسطورهپنداریها و ایدیولوژیهای حاضر باشد، و غالبا کار جامعهشناس را "در هم شکستن اسطورهها" میداند.هیچیک از این نگرهها منحصر به نوربرت الیاس نیست، ولی نقطه قوت دیدگاه او ترکیبی است که میان دیدگاههای رایج در نظریههای اجتماعی مختلف ایجاد میکند. او مفاهیمی حساسیتبرانگیز میسازد و رویکرد ویژهای برای درک و پیادهسازی نظریه اجتماعی رقم میزند که میتواند اجزای گوناگون این نظریه را گرد هم آورد.کاملترین کاربست نظریه اجتماعی نوربرت الیاس درباره تاریخ زندگی اجتماعی و روانی در غرب را میتوان در کتاب فرایند متمدن شدن ( 1939 ) دید. محور تحلیل نوربرت الیاس در کتاب فرایند متمدن شدن، تاریخ تحول درک مردم اروپا از خودشان به منزله "انسانهای متمدن" است آن هم درست در حالی که در سراشیب سقوط به بربریت افتادهاند (از یاد نبریم که نوربرت الیاس هنوز گستره ابعاد این بربریت را به - تمامی ندیده بود). به باور نوربرت الیاس، شکلگیری ساختارهای روانی جوامع معاصر غربی و پویایی آنها مبتنی بر تصور و تجربهای است که مردم این جوامع از "تمدن" دارند.نوربرت الیاس میگوید آنچه ما "تمدن" میدانیم متشکل از منش یا ساختار روانی خاصی است که در طول زمان تحول یافته و درک آن فقط از طریق بررسی تحولات اشکال آن در گستره روابط اجتماعی و ربط آن با این تحولات میسر است. او با بررسی آدابنامههای اروپاییان نشان میدهد که از اوایل قرون وسطی به بعد، هنجارهای حاکم بر خشونت، رفتار جنسی، کردارهای بدنی، عادات غذایی، آداب سفره، و شیوههای سخن بهتدریج پیچیدهتر شده و همزمان بر گستره شرم و حیا و دلزدگی افزوده شده است. "در جامعه قرون وسطی، نظارت و محدودیت اجتماعی کمتر" و بهویژه خشونت بیشتری "بر رانههای حیات اعمال میشد"، بنابراین گسترش فرایندهای متمدن شدن را باید از طریق ارزیابی مدیریت و مقررات حاکم بر خشونت و پرخاشگری در حیات روزمره جامعه تحلیل کرد. به نظر الیاس، شبکههای روابط افراد روزبهروز متمایزتر و پیچیدهتر شدند و محدودیتهایی که بر زندگی اجتماعی اعمال میکردند بیشازپیش درونیتر شد و مستقل از نهادهای ناظر و بیرونی به حیات خود ادامه داد، و این یعنی تبدیل فشارهای اجتماعی و بیرونی به الزامات درونی. بدین طریق سلوک انسان"عقلانی شد"، به خدمت اهداف بلندمدت درآمد، و محدودیتهای اجتماعی بیشازپیش درونی شد. این فرایند به باور نوربرت الیاس ، پیوند تنگاتنگی با فرایند شکلگیری دولت و انحصاری شدن نیرویهای فیزیکی دارد.نکتهای که نوربرت الیاس در تحلیل خود از نظر دور میدارد، تداوم پرخاشگری و خشونت در عین پیشرفت نسبی فرایند متمدن شدن است که نمونه بارز آن را در فاشیسم آلمان دیدیم. نوربرت الیاس در نوشتههای بعدی خود که بعدها اکثر آنها در کتاب آلمانیها ( 1996 ) گردآوری شد به این مسیله میپردازد و احتمال میدهد که فرایند متمدن شدن و بیتمدن شدن همزمان ممکن باشد. به نظر او انحصاری شدن نیروها میتواند بسته به میزان کنترل "ابزارهای خشونتورزی" در هر وضعیت، مایه تولید خشونت شود. همچنین در نوشتههای بعدی، بر بیثباتی ذاتی منشهای تولیدشده برآمده از فرایند متمدن ت کید میکند و نشان میدهد به محض آنکه اوضاع جامعه بیثبات، تهدیدآمیز و رعبآور میشود، مقررات و محدودیتهای جاافتاده تمدن بهسرعت فرو میریزد. بااینحال، همچنان معتقد است رفتارهای توحشآمیز بشر را نیز باید در ارتباط با فرایند شکلگیری آداب و رسوم و احساساست اجتماعی بررسی کرد. آدابی که ما به عنوان انسانهای متمدن در مقام دفاع از آنها بر میآییم.نقدهای مهم 1 . نخستین نقدها به آثار نوربرت الیاس ناشی از تقابل جدی میان دو جریان اصلی در تفکر اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی غرب است: از یک سو آنها که کمابیش تمام انسانها را مشابه میانگارند، و از دیگر سو آنها که بر تمایز میان گروههای مختلف انسانها ت کید میورزند. دسته دوم نیز به نوبه خود به دو گروه دیگر تقسیم میشود: آنها که رویکردی یکزمانه دارند و تفاوتهای موجود میان گروههای انسانی را در یک دوره معین زمانی بر میرسند، و آنها که نگرهای در - زمانی دارند و فرایندها را در طول زمان تحلیل میکنند و گاه "توسعهباور" نیز خوانده میشوند.نوربرت الیاس عموما به دیدگاه آخر تعلق دارد و تفاوتها در ساختار و آداب و منش جامعه را در طول زمان بر میرسد، ولی به همین دلیل، در تقابل با کسانی قرار دارد که بر مشابهتهای انسانها در دورانها و فرهنگهای مختلف ت کید میکنند. به عنوان نمونه، هانس - پیتر دویر، انسانشناس آلمانی که یکی از جدیترین منتقدان نوربرت الیاس است میگوید اگر بپذیریم که روابط جنسی انسانها همواره تحت قواعد و مقررات اجتماعی و در انقیاد مجموعهای منظمی از هنجارها بوده، بدین طریق همواره تمایز جهانشمولی میان حوزه عمومی و حوزه خصوصی بدنها وجود داشته و قواعد اجتماعی با تمرکز بر حوزه خصوصی برپا شده است. به نظر دویر، آنچه نوربرت الیاس عدم قیدوبند بر امیال جنسی در قرون وسطی مینامد عملا ناممکن است، زیرا الگوهای حاکم بر روابط خانوادگی در آن دوران، مستلزم حاکمیت دستکم شماری قاعده و هنجار بر رفتارهای جنسی بوده است. این بحث پایانی ندارد، زیرا معیار بیچونوچرایی برای ترجیح یکی از این دو رویکرد بر دیگری در دست نداریم. خود این بحث ناشی از تعینناپذیر بودن روابط میان امر عام و امر خاص، و پیوستار و تغییر است. 2 . ت کید نوربرت الیاس بر ارتباط میان فرایند شکلگیری دولت و فرایند متمدن شدن به دو شیوه تحلیل مختلف میانجامد که یکی با دیگری بسیار متفاوت است: شیوه نخست شامل ت مل درباره جنبههای متفاوت سازماندهی جامعه - سوای شکلگیری دولت - است که به فرایندهای متمدن شدن میانجامد. این جنبهها شامل شکل زندگی خانوادگی، نظام باورهای مذهبی، و امثال اینها میشود و با تعمیم به "تحولات ساختارهای اجتماعی،" مولفههای حیات اجتماعی را تا شکلگیری انواع حکومتهای سیاسی تحلیل میکند. شیوه دوم شامل بررسی ابعاد وحشیانه و بیتمدن شکلگیری دولت است، و قساوت و توحش موجود در بطن تمام دولت - ملتها را تحلیل میکند: بررسی مسایلی نظیر استعمار و امپریالیسم، و شیوههایی که دولت - ملتهای غربی روابط متمدنانه خود را به فرهنگهای (به زعم آنها) "بیتمدن" و مردمانشان تحمیل کردند. 3 . ت کید نوربرت الیاس بر سرشت ناخواسته و برنامهریزینشده تغییرات اجتماعی ممکن است ما را از مداخلات سازماندهیشده قدرتمندان جامعه در فرایندهای متمدن شدن غافل کند. به عنوان نمونه، بسیاری از تاریخنگاران اجتماعی غرب، تصویری از تاریخ اروپا پیش روی ما میگذارند که طی آن، گروههای مختلفی از وکلا، مفتشان، کشیشان، قضات، بازاریان، لشکریان، و امثال آنها، با نقش فعال خود به تاریخ شکل دادهاند و در عین حال، شماری از نیروهای انتزاعی جامعه نیز انگیزه آنها بوده است. یکی ازمهمترین دغدغههای کسانی که نظریه اجتماعی الیاس را بهکار میبندند این است که چگونه باید میان فرایندهای متمدن شدن و تعرضات متمدنانه به این فرایندها تمایز گذاشت.رابرت فن کریکن - ترجمه قاسم مومنیمنبع: کتاب وب |
کرونا در حال تکان دادن فلسفههای اخلاقی erik mclean / unsplash بیماری همهگیر ویروس کرونا یک آزمون است. آزمونی برای سنجش ظرفیت و توان پزشکی و نیز ارادهی سیاسی. آزمونی از استقامت و تحمل و شاید برای معتقدین به مذهب، نوعی آزمون ایمان همچنین آزمونی است برای سنجش توان ایدهها و نظریههایی که طی سالیان بسیار، انسانها در جهت شکلگیری احکام اخلاقی و راهنمایی رفتارهای شخصی و اجتماعی ایجاد کردهاند. همهگیری ویروس کرونا، همگان را با سوالات عمیقی مواجه ساخته که پیشتر هم ابعاد گوناگونش از سوی بزرگترین فلاسفه پاسخ داده شده بود. در این آزمون، همه حاضرند.چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست؟ شهروندان چه انتظاری میتوانند از جامعه داشته باشند و جامعه از آنها چه انتظاری باید داشته باشد؟ آیا دیگران باید برای من فداکاری کنند یا برعکس، من باید برای دیگران خودم را فدا کنم؟ آیا برای مبارزه با همهگیری کرونا، تنها باید به جنبهها و راهحلهای اقتصادی توجه کرد؟معاون فرماندار تگزاس میگوید که: "کسانی که بالای هفتاد سال سن دارند، نمیبایست کشور را قربانی کنند بلکه بهتر است آماده باشند که خودشان قربانی شوند." و جوان 22 سالهای در یک مهمانی در فلوریدا چنین میگوید: "اگر من کرونا بگیرم، خودم میگیرم." آگاهانه یا ناآگاهانه، هر دو نفر خود را در سنن اخلاقی متمایزی از هم جای دادهاند.چندین فلسفه که داعیهدار عدالت اجتماعی بودهاند، مدعی داشتن بیشترین همراهی در جهان مدرن هستند ولی آنها به خوبی با برچسبهای سیاسی احزاب هماهنگی نداشتهاند و برخورد درخوری هم از از سوی مردم، دنبالهرویشان نبوده است.در این جستار، برای برخی از نظریههای ایدهپردازی که تصورات درست یا نادرستی را ایجاد کردهاند، راهنمایی فراهم آمده است البته هر کدام بهنوعی در حال آزمون و خطا هستند. همانطور که اگر شما در چنین آزمونهایی قرار گرفتید، کدام منش و رفتار را پیشه خود خواهید کرد؟جان رالز، عکس از Gamma - Rapho via Getty Images / Frederic Reglain رالزیهابسیاری از غربیها بدون آنکه خودشان بدانند، رالزی هستند. پنجاه سال پیش جان رالز فیلسوف دانشگاه هاروارد، تلاش کرد تا چگونگی ایجاد جامعه را شرح دهد البته با این فرض که افراد در صورت داشتن حق انتخاب در پشت پردهای که وی "حجاب جاهلیت" یا "پرده بیخبری" مینامید، صرفنظر از اینکه آنها ثروتمند باشند یا فقیر، زن یا مرد، برده یا آزاد، سیاه یا سفید و دیگر موارد مشابه، چه و چگونه انتخابی خواهند داشت.جان رالز فرض کرد که در مواجهه با خطر وقوع بدترین وضعیت، انسانها خواستار برابری کامل نیستند بلکه تنها ضروری است که از یک وضعیت دولت رفاهی مدرن اطمینان حاصل شود. تضمین نیازهای اولیه و داشتن شانس یا فرصت مناسب برای داشتن شغل، پایه و اساس عدالت اجتماعی و سیاسی را شکل میدهد و این امکان را برای افراد آن جامعه فراهم میکند که بتوانند خودشان را ثابت کنند. جان رالز معتقد بود که در پشت پرده بیخبری، افراد بهطور طبیعی آن چیزی را برمیگزینند که برایشان بهتر باشد، فارغ از آنکه آن چیز، چه باشد.امروزه کتاب رالز (تیوری عدالت)، بهعنوان روشنترین توجیه اخلاقی و عقلانی برای اقتصادهای مختلط مدرن شناخته میشود ولی ایده از جایی عمیقتر ناشی میشود. جان رالز مذهبی نیست ولی فلسفهاش به طور بنیادینی با آنچه حضرت مسیح و انبیای عهد عتیق بهعنوان قاعدهای طلایی گفته شده بود، همخوانی دارد:به گونهای رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنندراسل مور (رییس کمیته اخلاق و آزادی مذهبی باپتیستهای جنوبی) در نیویورک تایمز چنین نوشت:"امیدوارم درسهایی که از تجربه مبارزه کشورمان با ویروس کرونا به یاد خواهیم سپرد، در مورد غذا یا جلوگیری از گسترش میکروبها نباشد بلکه در مورد نحوهی برخوردمان با آسیبپذیرترین افراد جامعه باشد. بیماری همهگیر آن زمانی است که نگاهمان را از تقدس زندگی افراد دور کند."ما میدانیم که همگی در یک کشتی نشستهایم، همگی آسیبپذیر و مضطربایم ولی در عین حال وجود هر کدام از ما مهم و ضروری است، هر کدام از ما باید پارو بزند، در کنار هم، هر کدام از ما تکیهگاهی است برای دیگران. (دعای پاپ فرانسیس رو به میدان خالی سنت پیتر)حتی آنانی که مذهبی نیستند، تمایل دارند که منطق پشت "پرده بیخبری" را بپذیرند. دولتها باید تمام تلاش خود را برای محافظت از همه انجام دهند، بهویژه ضعیفترین افراد و اقشار جامعه.جان استورات میل، عکس از . au فایدهگرایانفلسفههای دیگر، روشهای متفاوتی برای مقابله با همهگیری ویروس کرونا پیشنهاد میکنند. تحت فایدهگرایی که بیشتر با فیلسوف بریتانیایی قرن نوزدهم جان استوارت میل شناختهمیشود، حاکمان باید بهدنبال خوشبختی کلی همهی مردم باشند و هدفشان نیز تضمین "بیشترین منفعت برای بیشترین تعداد".در بریتانیای دوران ویکتوریا (دوران سلطنت ملکه ویکتوریا که همراه بود با اوج انقلاب صنعتی و قدرت امپراتوری بریتانیا از 1837 الی 1901 )، این یک عقیده رادیکال بود و نخستین فایدهگرایان همان اصلاحطلبان پرشور لیبرال بودند ولی محاسبه بر اساس هزینه فایده امکانی نو را پیش چشم میگشاید بدین ترتیب که در شرایطی مانند بیماری همهگیر ویروس کرونا، ممکن است عدهای بهطرز منصفانهای قربانی منفعت بیشتر شوند زیرا استدلال بر این است که به نفع جامعه است که تلفات کم را پذیرفته تا تلفات بیشتر و همگانی به حداقل برسد.هفته گذشته، ساندیتایمز در بریتانیا گزارش داد که دومینیک کامینگز، مشاور ارشد نخستوزیر بوریس جانسون، در جلسات خصوصی، خواستار تفویض اختیارات کافی برای ایجاد مصونیت همگانی (گلهای) در سراسر کشور شد بدین معنا که "بگذارید برخی از بازنشستگان و افراد مسن بمیرند زیرا در نهایت به سود جامعه و دیگر افراد در چرخه اقتصاد خواهد بود." پخش این خبر همراه شد با اعتراضات گستردهی مردمی و به دنبالش تکذیب مقامات مسیول. 1 خود جان استوارت میل نمیخواست ثروت را مقدم بر زندگی مردم قرار دهد ولی اگر بحرانی اقتصادی میتواند به زندگی کوتاهتر و بدبختی گستردهتر آحاد مردم منجر شود، ممکن است که تلاش کمتری برای نجات جان تکتک انسانها صورت گیرد و یا بر سر اینکه جان چه کسانی باید نجات داده شود، گزینش صورت گیرد.در انگلستان، مقالهای از سوی یک استاد در دانشگاه بریستول، از تکنیکهای ریاضی برای اندازهگیری میزان صرفهجویی در هزینههای ایمنی در صنعت انرژی هستهای استفاده کرد تا کاهش احتمالی در عمر انسانها را با رویکردهای گوناگون درمورد ویروس کرونا محاسبه کند و متوجه شد که یک قرنطینه دوازدهماهه و پس از آن، واکسیناسیون، به بهترین شکل ممکن خواهد بود ولی در عین حال هشدار داد که اگر کاهش در تولید ناخالص داخلی به 6 ٫ 4 درصد یا کمتر ادامه یابد، میتواند باعث کاهش طول عمر زندگی افراد شود. (این مقاله که از بیبیسی پخش شده، واکنش تند اقتصاددانان را به همراه داشته است.)مس له دیگر فایدهگرایی این است که تعطیلیهای سراسری تا چه مدت باید طول بکشد. جامعه تا کجا میتواند هزینه رکود اقتصادی را تحمل کند و اینکه هزینههای درمانی تا چه حد پوشش داده شوند. دولت و سازمانهای بیمه همیشه روی جان انسانها ارزشگذاری میکنند 2 و با منطق فایدهگرایی، نمیتوان بیش از حد مشخصی روی نجات جان انسانها هزینه کرد یا همانطور که دونالد ترامپ اظهار داشت: "ما نمیتوانیم هزینه درمانی بیشتری نسبت به اصل مشکل داشته باشیم."جان لاک، عکس از history لیبرتاریانیسمجایگاه لیبرالیسم در اندیشه آمریکایی طولانی و متمایز است. اصل و نسب آن به فیلسوف روشنگری جان لاک ( 1632 1704 ) و پدران بنیانگذار ایالات متحده بازمیگردد و در تجسم مدرن خود نیز، از آین رند ( 1905 1982 ) الهام میگیرد که ایدههایش را در رمانها و مقالات بیان میکرد. از نظر او "هر کسی حق دارد برای خودش زندگی کند" و "شادی فرد را نمیتوان توسط فردی دیگر یا دیگران محدود کرد."رابرت نوزیک، فیلسوف دانشگاه هاروارد در کتاب "آنارشی، دولت و آرمانشهر" در پاسخ به تیوری رالز پیشنهاد داد که تصور کنید عدهای در یک منطقه فرضی که هیچ ساختار اجتماعی ندارد، جای گرفته باشند، آن افراد چه نوع دولتی در آنجا مستقر خواهند کرد و به چه میزان حاضر خواهند بود از آزادیهای اجتماعیشان کم کنند تا به اختیارات دولت افزوده شود؟ویلیام گلدینگ یک پاسخ به این پرسش را در رمان "ارباب مگسها" 3 آورده است. برای پرهیز از خشونتی که در این رمان بیانشده، نوزیک اظهار میکند که این افراد بهتر است دولتی با اختیارات حداقلی ایجاد کنند تا قادر باشد هم از خود دفاع کند و هم از حقوق شهروندانش (حقوق فردی)، ولی نه بیشتر.هر کسی حق دارد برای خودش زندگی کندولی در مقابل این آنارشی، ویروس کرونا منجر به افزایش قدرت دولتها و کاهش دامنهی آزادیهای فردی شده است. جالب اینکه تا بهامروز (بخش اعظمی از مردم) با این محدودیتها موافق بودهاند و این بر خلاف گفته رند و نوزیک است.با این همه پیشتر هم اعتراضاتی مبنی بر نقض حقوق بشر از سوی لیبرتاریانها در موارد مشابهی وجود داشته است ازجمله آنکه پیشتر در ایالات متحده، به دلیل فعالیتهای ضد واکسیناسیون، افراد بسیاری به سرخک مبتلا شده بودند. 4 یک دلیل آزادیخواهان این بوده که "حق والدین نسبت به واکسینه نکردن فرزندانشان" باید مقدم باشد بر "تلاش دولت در جهت دفاع از حقوق والدین دیگری که نمیخواهند فرزندانشان با بچههای واکسننزده در یک جا باشند" خرید هراسناک و احتکار تجهیزات پزشکی در جوامع غربی نیز نشان میدهد که بسیاری از مردم ایده رند در مورد خودمختاری را دنبال میکنند و همچنان منافع خالص خود را در اولویت قرار میدهند.در همینباره بیشتر بخوانید: اثر بومرنگی امپریالیسم چگونه ویروس کرونا تصویر جامعهای بیفرهنگ از غرب ارایه دادچنین رویکردی معمولا در سراسر جهان از سوی لیبرتاریانها دیده شده است. شبکههای اجتماعی مملو از تصاویری از اجتماعات بزرگ لیبرتاریانهاست که مخالف محدودیتهای ایجادشده از سوی دولتها تجمع کردهاند. فرماندار نیویورک بعد از دیدن جمعیت گروههای لیبرتاریان در پارکی در نیویورک اینگونه اظهارنظر کرد که: "این خودخواهانه است، این رفتاری خودمخربانه است. این بیاعتنایی به حقوق دیگران است. من شوخی نمیکنم. این روند باید متوقف شود."بهعنوان نمونه با شیوع کرونا "اتحادیه آزادیهای شهروندی آمریکا" در اعلامیهای حاضر به نقض یکی از موارد حقوق بشر مورد نظر خود شد و گفت که آزادیهای مدنی باید "گاهی اوقات" در جهت مبارزه با یک بیمای مسری "کنار گذاشته شود" ولی فقط "به روشهایی که علم تایید میکند" و اینکه "شواهد نشان میدهد که محدودیتهای سفر و قرنطینه راهحل مناسبی نیست."در این شرایط ویژه، آزادیهای فردی برای انتخاب شیوه زندگی و فعالیتها، از سوی ارزشهای اخلاقی قضاوت میشوند. بهعنوان نمونه جامعه راجع به سناتور کنتاکی 5 چگونه قضاوت خواهد کرد؟ بهعنوان سرشناسترین چهره لیبرتاریان ایالات متحده، وقتی به او گفته شد که یکی از افرادی که با او تماس داشته، کرونا مثبت بوده است، همچنان تا یک هفته بدون ماندن در قرنطینه، به فعالیتهای عمومی و اجتماعی خود ادامه داده و در نهایت در باشگاه ورزشی مجلس سنا متوجه میشود که خود او هم کرونا دارد.رابرت ویلسون: نمایندگی چارتیستی تظاهرات چارتیستی، کنینگتون مشترک، 1848 عکس از زندگی و زمانه ملکه ویکتوریا ( 1900 ) توسط رابرت ویلسون.اجتماعگرایانرویکرد دیگر به این شکل است که افراد، هویتشان را از جامعه کسب میکنند. حقوق فردی وجود دارد ولی هنجارهای جامعه قدرت بیشتری دارند. این طرز برداشت به یونانیان بازمیگردد ولی در دوران مدرن بیشتر با آمیتای اتزیونی جامعه شناس و مایکل ساندل فیلسوف شناخته میشود. کتاب "لیبرالیسم و حدود عدالت" سندل یکی دیگر از پاسخهایی است که به جان رالز داده شده است و استدلال میکند که عدالت را نمیتوان در خل و یا در پشت پرده بیخبری تعیین تکلیف کرد بلکه باید در جامعه ریشه داشته باشد. او نظریه عدالت را براساس منفعت (خیر) مشترک میداند و میشناساند.سندل هفته پیش در گفتوگو با نیویورکتایمز: 6 "منفعت مشترک درباره این است که ما چگونه در جامعه در کنار هم زندگی کنیم. دربارهی ایدهآلهای اخلاقی است که با هم برای آن تلاش میکنیم، منافع و مسیولیتهایی که با همدیگر تقسیم میکنیم و فداکاریهایی که برای یکدیگر میکنیم. دربارهی درسهایی است که از یکدیگر میآموزیم که چگونه زندگی خوب و شایستهای داشته باشیم."ویروس کرونا دقیقا از همین نقطه حملهور شده و افراد را از زندگی در جامعه محروم کرده و ایدههای اجتماعگرایی هم همین جاست که خودشان را بروز میدهند. در برخی از مناطق اروپا، مردم به شکل خودجوش قرار میگذارند تا زمانی که در قرنطینهاند، به بالکن یا پشت پنجرهها رفته و کادر درمانی را تشویق کنند. 7 اینگونه رفتارها از اجتماعی بودن افراد حکایت میکند. در همین چارچوب برای بسیاری از کشورها که دارای دولت رفاهی مدرن هستند، قدردانی و حمایت از کادر خدمات بهداشت عمومی، وظیفهای جمعی تلقی میشود حتی در گذشته و زمانهایی که جهان درگیر کرونا نشده بود. در ایالت متحده آمریکا اما اوضاع متفاوت است زیرا توزیع خدمات درمانی به شدت مسالهدار و در جهت منافع صنفی پزشکان است.البته اجتماعگرایی به شکل سوسیالیسم اروپایی هم لزوما خوب نیست. وقتی معاون فرماندار تگزاس در ایالات متحده میگوید که همه کشور نباید خود را قربانی افراد پیر کند، یک استدلال اجتماعگرایانه را مطرح میکند نه منفعتگرایانه: به عنوان یک شهروند مسن، کسی از من نپرسید که آیا میخواهم خودم را برای آمریکا و نوههایم قربانی کنم. اگر این یک معامله است، با کمال میل آن را میپذیرم. (بیان یک فرد مسن) اجتماعگرایانی مانند پرفسور مایکل والزر از انستیتوی مطالعات پیشرفته معتقدند که هر سیستم ت مین اجتماعی شامل خدمات بهداشتی و پزشکی، مستلزم "محدودیت صنفی پزشکان است"و شاید ویروس کرونا این بحثها را به نتیجهای مشخص برستاند!مطابق این نوع طرز فکر، این وظیفه میهنپرستانه افراد سالخورده است که به زور وبال گردن کشورشان نشوند و زندگی را برای نوههای خود بدتر کنند. چنین اخلاق اجتماعگرایانهای خیلی از اوقات در ایالات متحده طنین انداز بوده (فقط الکسیس د توکوویل را بخوانید) که باعث ناراحتی در شبکههای اجتماعی هم شده است.پس از ظاهر شدن ویروس کرونا برای نخستین بار در ماه ژانویه در استان ووهان چین، شاهد جنبهای دیگر از اجتماعگرایی بودیم. به مردم شهرها گفته شد که درب منازلشان را قفل کنند و حتی به اجبار، خود را قرنطینه کنند، برای به دست آوردن "منفعت عمومی" که البته این "منفعت عمومی" تا حد زیادی از سوی حزب کمونیست این کشور مشخص میشود.اکنون همه رالزی هستیمدر حال حاضر رویکردی که در سراسر غرب اتخاذ میشود رالزی است. سیاستمداران در حال کار بر روی این فرض هستند که وظیفه دارند از جان و سلامتی همه حفاظت کنند، همانطور که خودشان مایل هستند که از آنها محافظت شود، درحالیکه مردم نیز از این قاعده طلایی برای قرنطینه خودشان پیروی میکنند تا با محدود کردن آزادیهای خود، جان خود و دیگر افراد جامعه را نجات دهند.ولی تا چه مدتی در همین مسیر باقی خواهیم ماند؟ تمام تیوریهای دیگری که داعیهدار عدالت هستند، دارای جذابیتاند ولی گمان میرود که رالز و قاعده طلاییاش پیروز این بازی خواهد شد. این امر تا حدی به این دلیل است که دین (حتی اگر در غرب رو به زوال باشد) آن را ملکه ذهنمان ساخته است و هرچه همهگیری سختتر شود، ممکن است به خوبی درک کنیم که مفهوم دوست داشتن همسایه بهمراتب قویتر میشود.بهعبارتی اکنون همه ما رالزی هستیم!.منبع: بلومبرگ ترجمه از حسن علیزاده 1 . + و 2 .3 . در این داستان هواپیمای حامل بچههای یک مدرسه در نزدیکی جزیرهای متروکه سقوط میکند و آنها بدون سرپرست موظف به اداره خودشان میشوند. پس از مدت کوتاهی گروه قانون گریز با توسل به اهرمهای زر و زور و تزویر جمعیت را به سوی توحش میکشند. سریال مشهور لاست بسیاری از مضامین خود را از این داستان الهام گرفته است همچنین بنگرید به: 4 . + و 5 . 6 . 7 . + توجه: در ترجمه این نوشتار از منبع + هم بهره گرفته شد و و برای نخستین بار در وبسایت سیاست و فرهنگ منتشر شده است. |
فرهنگ جنسی و جدال بر سر کلمات 1 - کلاس دوم، سوم راهنمایی بودم، پسری که نمیتوانست با همسن و سالانش رفاقت پایدار داشته باشد. ترجیحم این بود که در خانه بنشینم و کتاب و مجله و روزنامه بخوانم. موسیقیهای مورد علاقهام هم برای سنم عجیب بود: خوانندههای سنتی و قدیمی. این اواخر حزباللهی هم شده بودم و با همه سر این که اینحکومت خوب است و دیگران بد و از این دست حرفها بحث میکردم. مادرم تلاش میکرد مرا به بیرون از خانه هل دهد اما هم اعتماد به نفسم کم بود و هم همسن هایم را سطحی و بیمایه میدانستم. پسر جوانی که دور و برمان بود به مادرم گفت بگذارید من پژمان را با خودم ببرم فوتبال. من ذوق کردم. قرار شد فردا بیاید دنبالم. شب دایی نوروز من و مادرم را صدا کرد خانهاش و گفت: سوری نذار پژمان با این بره فوتبال، اطمینانی بهش نیست. من شاکی شدم، نمیفهمیدم چرا دایی این حرفها را میزند، اما مادرم به فکر فرو رفت و در راهپلهها بهم گفت دایی راست میگه تو باید مواظب خودت باشی. من واضح نمیفهمیدم منظورشان چیه اما واقعی بودن نگرانیشان را درک میکردم. به این شکل من فوتبال نرفتم.مدتی بعد، جایی بودیم که پسری تقریبا همسن و سال من داشتند. به من گفت این نزدیکی استخر هست، بیا بریم شنا کنیم. از حیاط خانه چند خربزه چید و راه افتادیم. در مسیر گفت که آن پسر فوتبالیست(که قرار بود مرا ببرد فوتبال) چند روز پیش خانهشان بوده و شب جایشان را در حیاط پیش هم انداختهاند و اشاراتی از بازیهایی ممنوع که البته نه من و نه او عمقشان را نمیفهمیدیم . آنجا من متوجه شدم که او ناخواسته و با تصور این که آن پسر با او بازی میکند مورد تجاوز قرار گرفته است.جایی که او استخر مینامیدش، منبع روباز موتور آبی بود که برای آبیاری زمینهای کشاورزی استفاده میشد.آنجا چند جوان که از ما بزرگتر بودند مشغول آبتنی بودند. خربزهها را دست ما دیدند و گفتند برای هر خربزه ده تومان میدهیم و برای یک چیز دیگر هم پنجاه تومان، من با توجه به سابقهی قبلی، ناگهان دلشوره گرفتم و با سرعت دور شدم. آن پسر ایستاد تا پول خربزهها را بگیرد. دو دقیقه بعد به من پیوست، گفتم چی میگفتن، منظورشون چی بود؟ گفت . میخواستن و خندید. هیچ درکی از موضوع نداشت و در تصورش به بازی دعوت شده بود.آن پسر سرانجام خوبی پیدا نکرد و من هم همیشه به روح دایی نوروز درود میفرستم که تیزبینی و احساس مسیولیتش مرا از یک آسیب جدی حفظ کرد.امروز فکر میکنم اگر به والدین و خود آن پسر اطلاعرسانی درست و کافی شدهبود، آیا برای او چنین اتفاقی میافتاد؟ 2 - سرباز بخش وظیفهی نیروی انتظامی در فلاورجان بودم. یک ساختمان بزرگ دو طبقه شبیه یک پاساژ قدیمی در ورودی پل قدیم شهر کنار زایندهرود اجاره کرده بودند. پایین پاسگاه شماره یک بود که با یک راه پله به طبقهی بالا وصل میشد و بالا دور تا دور آپارتمانها و اتاقهایی بودند که در آنها به ترتیب از راست بخش وظیفه، راهنمایی و رانندگی، مفاسد و آگاهی مستقر بودند. یک راهروی باریک که آنطرفش به جای دیوار نرده داشت و ما میتوانستیم با ایستادن جلوی در به تمام اتفاقهای طبقات بالا و پایین مسط باشیم. مدتی بود که صفهای طولانی از مردها و پسرها جلوی آگاهی درست میشد و رفت و آمد در آنجا از حد معمول بیشتر شده بود. از سربازی که آن جا خدمت میکرد، پرسیدم چی شده؟ گفت یه دختر ده یازده ساله توی کلیشاد (یکی از بخشهای تابع فلاورجان) گم شده، همسایهها و هممحلیها را میارن بازجویی میکنن. بعد از یکی دو ماه، یک روز وقت بازگشت از ستاد منطقه، یکی از درجهدارهای آگاهی را دیدم که با حالتی منقلب دستهایش را به درختی میمالید. انگار که آلوده به چیزی باشند و بخواهد پاکشان کند. به پاسگاه که رسیدم دیدم وضعیت غیر عادی است، عدهای گریه و زاری میکنند و بعضی خط و نشان میکشند و مامورهای آگاهی میروند و میآیند. همان سرباز را دیدم و پرسیدم چی شده؟ گفت چاههای خانهها را گشتهاند و در چاه همسایه جنازهی متلاشی شدهی دختر را پیدا کردهاند. پسر جوان همسایه را گرفتهاند و اعتراف به قتل کرده. طبق گفتهی پسر سر ظهر وقتی کسی خانه نبوده، دختر به در منزل آنها میرود تا چیزی از مادرش برای خانه قرض کند یا امانتیای را برگرداند، زیر چادرش شلوار چسبانی پایش بوده و باد چادر را پس میزند و پسر تحریک میشود. به بهانهی صدا کردن مادرش او را به حیاط میکشاند و بعد از تجاوز وقتی عقل به سر جایش برمیگردد، از ترس رسوایی دختر را به داخل چاه میاندازد و یک ظرف اتر را هم رویش خالی میکند که بیهوش شود و صدایش به گوش کسی نرسد. در نهایت مردم ریختند و خانهی پدر و مادر آن پسر را خراب کردند و از آن منطقه بیرونشان کردند. پسر هم اعدام شد.آن دختر و پسر و خانوادههایشان هم قربانی پردهپوشیهای بیهوده و عدم فرهنگسازی درست در این زمینه هستند. فضاهای زنانه را نمیدانم اما در فضاهای مردانهی ما به شدت شوخیهای جنسی و نقل خاطرات و تجربیات جنسی به واضحترین شکل رواج دارد. در دیروز ما جوانترها در سن بلوغ و بعد از آن به واسطهی این خاطرات و شوخیها و امروز به واسطهی فضای مجازی و همان فرهنگ نادرست مردانه به شدت تحریک میشوند. اگر خانواده با رعایت حدود شرعی و پردهپوشی جوانشان را آگاه میکردند یا خانوادهی دختر اندکی با علم به خطرات بیشتر مراقب خودش و نوع پوشش و دور کردنش از شرایط ناامن بودند، امروز آن دو زنده و سالم مشغول زندگی بودند. امروز مهمترین موضوعات در منازعات سطحی و احمقانهی سیاسی سر بریده میشوند، تا از آموزش برای بالا بردن ایمنی کودک در مسایل جنسی حرف میزنی، عدهای میگویند ببینید اینها نتیجهی اجرا نشدن سند 2030 است و عدهای دیگر مسالهای دیگر را پیش میکشند و این وسط کودکانیاند که در این تغافل آسیب میبینند و بعضی مانند "بیجه"* خودشان هم منتقل کنندهی آن آسیب به نسل بعد هستند و چه بسا که مانندبسیاری جانشان را هم از دست بدهند.به نظرم چالشزاترین بخش این مساله به زبان و انتخاب کلمهها برمیگردد. انتخاب عبارت" آموزش جنسی به کودکان" به شدت ما مارگزیدهها را میترساند که قرار است فرهنگ جنسی غرب در جامعه حاکم شود. شاید اگر به جای آموزش بگوییم "آموزش طریقهی مراقبت از خود به کودکان" بسیاری از این مسایل حل شود. کودک نباید تا قبل از بلوغ چشم و گوشش باز شود و بعد از بلوغ هم باید به تدریج بر خودش نیازهایش و چگونگی کنترل از آنها آگاهی یابد. به هر حال توجه به این مساله امری قطعی و لازم است، چگونگیاش را به کارشناسان صالح و آگاه بسپارید و از این منازعات فرسایشی سیاسی کردن مساله دست بردارید. ما در قبال کودکانمان مسیولیم. پانوشت: بستگان و دوستان قدیمی بدانند که سعی کردهام هر نشانی را که به کمکش بشود اشخاص را حدس زد، منهدم کردهام. پس هر شباهت به شخص خاصی زاییدهی ذهن شما است و ربطی به واقعیت ندارد.*. محمد بسیجه معروف به بیجه[ 2 ] (زاده 1361 ، معدوم 1383 در پاکدشت) متهم اصلی جنایات پاکدشت بود. وی کارگر کورهپزخانهای در همان منطقه بود که به تجاوز و قتل بیش از 17 کودک و 3 بزرگسال اعتراف کرد. ماجرای قتل کودکان در اطراف تهران، به عنوان بزرگترین پرونده جنایی هفتاد و یک سال اخیر در ایران شناخته شد و به شدت افکار عمومی را در این کشور تحت ت ثیر قرار داد. اطلاعات بیشتر اینجا |
کمی واقعیت و اشاعه لمپنیسم در پوشش سینما *توضیحآ این مطلب دو سه سال پیش نوشته شده ، که شاید انزمان اینگونه . نبود ، البته با کمی تغییرات جدیدتر ارسطو میگفت من افلاطون را دوست دارم اما حقیقت را بیشتر از او دوست دارمبیشک آنچه مورد بحث نگارنده میباشد ریشهای بسیار طولانی در فرهنگ ما دارد ،و تقریبا کار امروز و دیروز و یکسال و حتی صد سال قبل هم نیست ،ریشهای کهن دارد در عادات و روابطی که به تدریج نام فرهنگ بخود گرفته ،و آنچنان در تفکر این مرز و بوم جا خوش کرده که براحتی این نگاه قابل زدودن نیست ،چرا که شخصیت و شکل گیری آن ،در دورانهای دیرین البته نه دیرین از نقطه نظر دیرین شناسان و مثلا هزاران سال قبل ،بلکه گوشه نگاهی به تاریخ بشر از دوران پیدایش تمدنهای حتی باستانی که بگونهای نوشتاری بدان پرداخته شده ،چیزی جز نقش شخصیتها در تاریخ نیست ،چه در تاریخ گذشته خودمان که تنها بقول گزنفون ،مردم ایران و کورش ،داریوش و ... یا در اروپا نیز چه در زمانهای بسیار دور و نزدیک تنها نام از کل مردم فلان کشور میامده و سپس چند نفر نخبه و یا آدم معروف ، حال چه شخصیتی ضد بشری بثان آتیلا یا هیتلر و یا استالین ،چه شخصیتهایی در زمینههای علمی نظیر ،سقراط و ارشمیدس و . . هگل و نیچه ،و . ... بطور کلی در سیاست ،موسیقی و حتی سکس ،و البته در این صد سال آخر بسیاری که در زمینه سینما و هنرهای مختلف پا به عرصه وجود گذاشتهاند،هدف این مجمل نگاهی گذراست به مورد آدمهای مشهور و بقول امروزین آن سلبریتیها که توسط دیگران پردازش و معروف و معروفه میگردندهمانگونه که گفتیم ،سلبریتی تنها در یک حوزه مطرح نمیشود بلکه میتواند بدلیل دارا بودن کاریزمای خاص یا شهرت به موردی ،خود را مطرح یا زیر ذره بین ،این و آن ببرند که البته در هر جریانی چه خانوادگی چه اجتماعی میتوان ،این جریانات را یافت با این فرق که در حوزه خانوادگی با تعریف فامیلی شهرت میابند ،اما در حوزه اجتماعی ،با بوق و کرنای ،ارباب رسانه ،شکل درخشان چه بصورت سفید یا سیاه در هر دو ،میتوانند پیدا کنند .(لازم به ذکر است که قصد این مقال برسی معروفین سیستم نمایش است) . در ایران خودمان ،تا قبل از ظهور سیستمهای هوشمند تلفنی و به تبعه آن شبکههای اجتماعی به این اشخاص ،در جریانات نمایشی استار یا ستاره و یا کمی غلیظتر سوپر استار یا همان فوق ستاره میگفتند ، اما امروزه ،کاملا موارد تغییر کرده در گذشته ،شما اگر مثلا اهل نمایش چه ت تر و چه سینما بودی ،نهایتا چندتا پوستر یا تیتر در روزنامه و مجلهای در خیابان میدیدی یا تیزری مثلا در تلویزیون ،و میرفتید به تماشا ،اما امروزه قضیه 180 درجه تغییر شکل داده و شما بصورت فلهای و بمباران تصاویر و اشکال مختلف دیگر زیر پروپاگاندای رسانهای میروید . اگر در گذشته بازیگری بر اساس ،آنچه در دنیای سینما و ت تر به آن هنر نمایشگری میگفتند با تلاش در ارایه نقش ،کمی شهرت پیدا میکرد و پس از آن با نمایشهای بعدی کمی اوج میگرفت ،اصطلاحآ میگفتند خاک صحنه را خورده چرا که شاید چند سال میکشید تا همسایه دیوار به دیوارش ،متوجه بودن یک بازیگر در خانه کناری باشد ،اما امروز دیگر تقریبا چیزی بنام خاک و بوی آن هم وجود ندارد یا اگر باشد بسیار کمرنگ است ،بلکه بجای بوی خاک ،بوی عطر و ادکلن زنانه و مردانه ،لوکیشن را منهدم میکند ، لباسهای مارک دار ،اتوموبیلهای تازه نمره شده و از کارواش در آمده ،اینها نمایش دهنده بازی ،(بازیگر) شده و در دنیای مجازی که نگو و نپرس ،در مدتی کوتاه به یکباره صاحب ،در برخی موارد میلیونها مثلا فالوور میشوند اما ،از این میلیونها در زمان کامنت و پیغام فرستادن ،نهایتا چند هزارتا بقول امروزینش لایک ،دریافت میکنند و هرگز آمارش از نهایتا چند هزار بالاتر نمیرود اما بالای صفحه نوشته 8m یا 4m که البته همه میدانند منظور میلیون نفر است ،احتمالا زمانیکه این (سلبریتی ،باد شده توسط رسانهها) عکس یا نظر بزرگوارانه خود را ارایه میدهند ،این میلیونها کجا رفتهاند،(این هم ممکن است ایشان رفتن گل بچینند) مشخص نیست ،و آیا اساس وجود دارند یا نه؟ باز مشخص نیست ،بقولی تو بگرد بدنبال پرتغال فروش ،بیاد سریالهای تلویزیونی افتادم که همیشه بانو در اتاق خواب تنها بود و در تنهایی با چادر چاقچور میخوابید و آقای خانه روی کاناپه در سالن ،اما بزودی سروکله بچهها پیدا میشد که ،احتمالا اینان از سوپر مارکتها خریداری میشوند چون رابطهای که ظاهر یافت نمیشود ،این هم از عجایب دنیای نمایش در اینجاست .(توصیه میشود این مورد در باقی کشورها ،عنوان شود چرا که برخی که از نعمت داشتن فرزند محرومند ،میتوانند ،با یک بازی چند روزه در سریالهای ما بلافاصله صاحب فرزند شوند و دیگر نیازی به دوا درمانهای مختلف ندارند ، که البته برای جلب توریست هم میتوان از آن بهره برد).از بحث دور نیافتیم ،در گذشتههای نه چندان دور (منظور زمانیکه فضای مجازی نبود) میگفتیم اگر مثلا یک میلیون نفر درس پزشکی بخوانند ،بجز چندتایی که یا مریض شدهاند یا تصادفی یا موردی در میان بوده ،تمام پزشک میشود و آن چند مورد کم هم، بعدا پزشک خواهند شد ،اما در دنیای نمایش و تصویر بگونهای کامل متفاوت است و آن اینکه، اگه یک میلیون نفر حتی درس نمایش خوانده باشند یکی دوتایی بازیگر میشوند ،چون بازیگری هنری خاص را یدک میکشد که تنها با درس صرف ، بازیگر پیدا نمیشود ، دقت کنید منظور بازیگر است نه عروسکهای کریه ساخته شده دنیای مجازی که به ضرب آرایش و عطر و ادکلن و اندام زیبا و صورت قشنگ و هیکل ورزشکاری و رانت فامیلی و پول باباییو ،بغص در برنامههای مثلا آنچنانییو ،مظلوم نماییو (مثلا تو شوفاژ خونه بودم ،الان در خارج کشور در منزل دوست یهویی صد سالهاش!! در رفاقت،، که یکی از تبار خود اوست عکس میگذارد و ما هم میبینیم و بغض گلویمان را میفشارد که چه،صحنه ،رومانتیکی را شاهدیم .از بحث دور نیافتیم ،در گذشتههای نه چندان دور (منظور زمانیکه فضای مجازی نبود) میگفتیم اگر مثلا یک میلیون نفر درس پزشکی بخوانند ،بجز چندتایی که یا مریض شدهاند یا تصادفی یا موردی در میان بوده ،تمام پزشک میشود و آنچند مورد کم هم، بعدا پزشک خواهند شد ،اما در دنیای نمایش و تصویر بگونهای کامل متفاوت است و آن اینکه، اگه یک میلیون نفر حتی درس نمایش خوانده باشند یکی دوتایی بازیگر میشوند ،چون بازیگری هنری خاص را یدک میکشد که تنها با درس صرف ، بازیگر پیدا نمیشود ، دقت کنید منظور بازیگر است نه عروسکهای کریه ساخته شده دنیای مجازی که به ضرب آرایش و عطر و ادکلن و اندام زیبا و صورت قشنگ و هیکل ورزشکاری و رانت فامیلی و پول باباییو ،بغص در برنامههای مثلا آنچنانییو ،مظلوم نماییو (مثلا تو شوفاژ خونه بودم ،الان در خارج کشور در منزل دوست یهویی صد سالهاش!! در رفاقت،، که یکی از تبار خود اوست عکس میگذارد و ما هم میبینیم و بغض گلویمان را میفشارد که چه،صحنه ،رومانتیکی را شاهدیم .ا با درس صرف ، بازیگر پیدا نمیشود ، دقت کنید منظور بازیگر است نه عروسکهای کریه ساخته شده دنیای مجازی که به ضرب آرایش و عطر و ادکلن و اندام زیبا و صورت قشنگ و هیکل ورزشکاری و رانت فامیلی و پول باباییو ،بغص در برنامههای مثلا آنچنانییو ،مظلوم نماییو (مثلا تو شوفاژ خونه بودم ،الان در خارج کشور در منزل دوست یهویی صد سالهاش!! در رفاقت،، که یکی از تبار خود اوست عکس میگذارد و ما هم میبینیم و بغض گلویمان را میفشارد که چه،صحنه ،رومانتیکی را شاهدیم .چند مورد کم هم، بعدا پزشک خواهند شد ،اما دردنیای نمایش و تصویر بگونهای کامل متفاوت است و آن اینکه، اگه یک میلیون نفر حتی درس نمایش خوانده باشند یکی دوتایی بازیگر میشوند ،چون بازیگری هنری خاص را یدک میکشد که تنها با درس صرف ، بازیگر پیدا نمیشود ، دقت کنید منظور بازیگر است نه عروسکهای کریه ساخته شده دنیای مجازی که به ضرب آرایش و عطر و ادکلن و اندام زیبا و صورت قشنگ و هیکل ورزشکاری و رانت فامیلی و پول باباییو ،بغص در برنامههای مثلا آنچنانییو ،مظلوم نماییو (مثلا تو شوفاژ خونه بودم ،الان در خارج کشور در منزل دوست یهویی صد سالهاش!! در رفاقت،، که یکی از تبار خود اوست عکس میگذارد و ما هم میبینیم و بغض گلویمان را میفشارد که چه،صحنه ،رومانتیکی را شاهدیم .ست و آن اینکه، اگه یک میلیون نفر حتی درس نمایش خوانده باشند یکی دوتایی بازیگر میشوند ،چون بازیگری هنری خاص را یدک میکشد که تنها با درس صرف ، بازیگر پیدا نمیشود ، دقت کنید منظور بازیگر است نه عروسکهای کریه ساخته شده دنیای مجازی که به ضرب آرایش و عطر و ادکلن و اندام زیبا و صورت قشنگ و هیکل ورزشکاری و رانت فامیلی و پول باباییو ،بغص در برنامههای مثلا آنچنانییو ،مظلوم نماییو (مثلا تو شوفاژ خونه بودم ،الان در خارج کشور در منزل دوست یهویی صد سالهاش!! در رفاقت،، که یکی از تبار خود اوست عکس میگذارد و ما هم میبینیم و بغض گلویمان را میفشارد که چه،صحنه ،رومانتیکی را شاهدیم .دنیای نمایش و تصویر بگونهای کامل متفاوت است و آن اینکه، اگه یک میلیون نفر حتی درس نمایشخوانده باشند یکی دوتایی بازیگر میشوند ،چون بازیگری هنری خاص را یدک میکشد که تنها با درس صرف ، بازیگر پیدا نمیشود ، دقت کنید منظور بازیگر است نه عروسکهای کریه ساخته شده دنیای مجازی که به ضرب آرایش و عطر و ادکلن و اندام زیبا و صورت قشنگ و هیکل ورزشکاری و رانت فامیلی و پول باباییو ،بغص در برنامههای مثلا آنچنانییو ،مظلوم نماییو (مثلا تو شوفاژ خونه بودم ،الان در خارج کشور در منزل دوست یهویی صد سالهاش!! در رفاقت،، که یکی از تبار خود اوست عکس میگذارد و ما هم میبینیم و بغض گلویمان را میفشارد که چه،صحنه ،رومانتیکی را شاهدیم .رف ، بازیگر پیدا نمیشود ، دقت کنید منظور بازیگر است نه عروسکهای کریه ساخته شده دنیای مجازی که به ضرب آرایش و عطر و ادکلن و اندام زیبا و صورت قشنگ و هیکل ورزشکاری و رانت فامیلی و پول باباییو ،بغص در برنامههای مثلا آنچنانییو ،مظلوم نماییو (مثلا تو شوفاژ خونه بودم ،الان در خارج کشور در منزل دوست یهویی صد سالهاش!! در رفاقت،، که یکی از تبار خود اوست عکس میگذارد و ما هم میبینیم و بغض گلویمان را میفشارد که چه،صحنه ،رومانتیکی را شاهدیم .بگذریم و برویم سر مطلب اساسیتر و آن دستهها و تیمهایی است که بنا به مقتضیاتی البته ناشی از تیپهای روانی اینان ، این اقایون و خانمها را دور هم جمع کرده ،برخیشان داعییه (روشنفکری) در سر دارند که یادآور کافه نشینیهای برخی نویسندگان و شعرا و ...در کافه نادری بود که خود متاثر از دور هم نشینیهای کافه نشینهای نویسندگان در پاریس و کافههای آنجا بود ،اما چون اینان خیلی بیشتر در موارد مختلف سیاسی ،اجتماعی ،اقتصادی ،و غیره .. صاحب نظر و خیلی نظراتشان خاص است در محافل خاص جمع میشوند و یکی دوتا بازداشتی چند سال پبش رو هم گیر میارند و بلافاصله این کارشناسان هنر هفتم ،تبدیل به مردم شناس و جامعه شناس و سیاستمداران متبحری میشوند که دل در گرو ،طبقات فرودست جامعه و یا طبقه خورده بورژوازی و متوسط جامعه را دارند اما همانگونه که ،قبلا گفته بودم ،از این دیگ آبی برای مردم گرم نمیشود و تنها ،یا فرزندانشان یا بستگانشان در چشم بهم زدنی (هنرمند) میشوند و احتمالا عزیزان از منطقه 1 و 2 تهران این سوتر را نمیشناسند مگر آنکه در تشیع جنازهای جهت مطرح شدن آفتایی شوند ،البته این نشستها با تیپهای شخصیتی خاص هر دسته تنها به یک جا ختم نمیشود ،دیگری در جایی دیگر کارشناس مسایل زنان میشود و خانم مثلا فیلمسازی ، روانشناسی ماهوارهای و کپی سازی از گفتگوهای فلان روانشناس با بیمارانش ،و آنرا تبدیل به فیلم میکند و بدون آنکه بفهمد ،از یکی دو مورد ،گفتگوی فلان بیمار نمیتوان نمایشی عمومی را که میتواند بصورت تجربی و غلط منجر به برداشتهای اشتباهتر شود ،براحتی ،میسازد و خود را بعنوان شخصی کار بلد به حلقوم این و آن میکند و بیشتر اینان که کلا نمیفهمند طرف چه ساخته چرا که قطع خودش را هم در توهمش ، روانشناس میبیند وگرنه بیشک اعتراف میکرد کرد ،این دیگه چی بود که ساختم؟ ، طرفداران هم میگن عجب فیلمی بود ،ایشان هم ذوق میفرمایند.و داستانهای تکراری ادامه پیدا میکند ، گالری و نقاشی شان هم کپی برداری از آب در میاید .و مدعی میشوند که پولش را برای امور خیریه!! در نطر دارند (فقژ دایم با جوکها و کلاه . . نوین ) روبرو میشوبم.جایی برای آدمهایی که از آنان ( مردم عادی) ، به دلیل روشنفکرنمایی دم میزنند ،وجود ندارد ،احتمالا اینان هم بثان موارد دیگر خود و دم دستیها را دارای ژن برتر میدانند.جایی دیگر سری ،بعدی در تلویزیون یکی از همین بانوان سلبریت در جواب مجری که او نیز احتمالا دست کمی از همین قماش ندارد ،زمانیکه سوال میشود زمین به دور خورشید میگردد یا بالعکس میفرمایند خورشید است که بدور زمین میگردد اینانند سلبریتیهای فهیم امروز ما ،نه اشتباه نکنید منظور (هنرمند)بزرگواری نیست که فرق کاپولا و مارلون براندو و آلپاچینو را نمیداند ،نخیر ایشان برای تشویق فوتبالیستهای زحمتکش تشریف میبرند دورو بر خلبج فارس آنانرا تشویق کنند که البته معلوم هم نمیشود ،یک بازی فوتبال چند هفته و یا چند ماه طول میکشد ،البته قطعا بدون اینان بازی برای آن بازیکن مفهومی نخواهد داشت. دیگری با قطار کردن این و آن و جاری ساختن صیغه هایی شبیه ،فیلم (زندکی خصوصی) دایم از جامعه هنری ما لطفشان را دریغ نمیکنند و دایم چهره جدید ،ارایه میکنند، اما اساس کار از کجا میلنگد.احتمالا ،زمانیکه صاحبان قدرت ،در کوچکترین موارد معیشتی مردم ماندهاند بیشک ،علم کردن چندتایی که بیشترشان از عمق و ومحتوای دانش و سیاست تهی و فقط دهانی گشاد و باز دارند در بکار بردن الفاظ ،مشکلی برای کسی ایجاد نمیکنند ،بگذار یه چندتایی هم خارج از خودمان به نوایی برسند ،و چون ظرفیت هم ندارند مثل بسیاری دیگر بلافاصله یا خارج نشین میشوند ،یا سینه زن مردم جامعه که آنانرا گذاشتند و رفتند و افسوس که همین ساده لوحان باز هم هذلیات و چرندیات اینان را به تماشا مینشینند ،میان خودشان که چشم دیدن همدیکر راهم ندارند ،میگویند ،بزار آنقدر بگن تا خسته بشن ،ما که زدیم و بردیم .یا چشم ندارند ببینند یا زورشون میاد ، خودشون ندارن.ایشان هنوز در توهم خود بزرگ بینی بسر میبرند ،و نمیدانند ،که فعلا بکار میایند ،وای بروزگاری که تاریخ مصرفشان تمام شود . اما تآسف بارتر آنکه مسیله .لیتریها خود را در کنار بزرگان سینمای جهان میبینند ایشان ،هنوز فرق این سو و آنسوی جهان را نمیدانند ،که تنها اشاره به یک موردش خالی از لطف نیست ،در آنجا یک بازیگر ویا یک کارگردان به اتهام رابطه با جنس مخالف (البته با اعتراض مفعول قرار گرفته شده) از ورود به بسیاری کشورها منع میشود و در برخی موارد حتی در بالاترین سطوح مملکت شخصی بدلیل ،رابطه جنسی از قدرت استعفا میدهد اما در اینجا فسیلهای بی اخلاق افتخارشان ،صیغه کردن دختران جوانیست که جز جسمشان چیزی برای از دست دادن ندارند ،و ایشان این لطف را میکنند و آنانرا مورد تفقد قرار میدهند و با افتخار باد به غب غب میاندازند و در شوهای تلویزیونی با قهقهههای خود و عربدههای مجریان نه چندان کمتر از خود، گوشها را آلوده میکند.(البته خواهند گفت ،خودشان اینرا میخواهند ،که احتمالا هم چنین است اما مگر راه دیگری نیز برایشان وجود دارد ،لابد بروند تو خیابان و با سوار شدن ماشینهای این و آن و رفتن به ناکجا روزگار بگذرانند) این را نیز اضافه کنم ،یک بازیگر لذوما نیازی به دانش ستاره شناسی و شناخت ،تصویر ،حتی بازیگران دیگر را نداشته باشد ،اما حد اقل نشان میدهد از چند کیلومتری مراکز آشنایی با هنر هفتم را نیز ،نگذشته است و باز تکرار ،مکررات رانت ، و صورت و پول .والبته اصلی ترینش روابط . ...میان خودشان که چشم دیدن همدیکر راهم ندارند ،میگویند ،بزار آنقدر بگن تا خسته بشن ،ما که زدیم و بردیم .یا چشم ندارند ببینند یا زورشون میاد ، خودشون ندارن.ایشان هنوز در توهم خود بزرگ بینی بسر میبرند ،و نمیدانند ،که فعلا بکار میایند ،وای بروزگاری که تاریخ مصرفشان تمام شود . اما تآسف بارتر آنکه مسیله .لیتریها خود را در کنار بزرگان سینمای جهان میبینند ایشان ،هنوز فرق این سو و آنسوی جهان را نمیدانند ،که تنها اشاره به یک موردش خالیاز لطف نیست ،در آنجا یک بازیگر ویا یک کارگردان به اتهام رابطه با جنس مخالف (البته با اعتراض مفعول قرار گرفته شده) از ورود به بسیاری کشورها منع میشود و در برخی موارد حتی در بالاترین سطوح مملکت شخصی بدلیل ،رابطه جنسی از قدرت استعفا میدهد اما در اینجا فسیلهای بی اخلاق افتخارشان ،صیغه کردن دختران جوانیست که جز جسمشان چیزی برای از دست دادن ندارند ،و ایشان این لطف را میکنند و آنانرا مورد تفقد قرار میدهند و با افتخار باد به غب غب میاندازند و در شوهای تلویزیونی با قهقهههای خود و عربدههای مجریان نه چندان کمتر از خود، گوشها را آلوده میکند.(البته خواهند گفت ،خودشان اینرا میخواهند ،که احتمالا هم چنین است اما مگر راه دیگری نیز برایشان وجود دارد ،لابد بروند تو خیابان و با سوار شدن ماشینهای این و آن و رفتن به ناکجا روزگار بگذرانند) این را نیز اضافه کنم ،یک بازیگر لذوما نیازی به دانش ستاره شناسی و شناخت ،تصویر ،حتی بازیگران دیگر را نداشته باشد ،اما حد اقل نشان میدهد از چند کیلومتری مراکز آشنایی با هنر هفتم را نیز ،نگذشته است و باز تکرار ،مکررات رانت ، و صورت و پول .والبته اصلی ترینش روابط . ...یاندازند و در شوهای تلویزیونی با قهقهههای خود و عربدههای مجریان نه چندان کمتر از خود، گوشها را آلوده میکند.(البته خواهند گفت ،خودشان اینرا میخواهند ،که احتمالا هم چنین است اما مگر راه دیگری نیز برایشان وجود دارد ،لابد بروند تو خیابان و با سوار شدن ماشینهای این و آن و رفتن به ناکجا روزگار بگذرانند) این را نیز اضافه کنم ،یک بازیگر لذوما نیازی به دانش ستاره شناسی و شناخت ،تصویر ،حتی بازیگران دیگر را نداشته باشد ،اما حد اقل نشان میدهد از چند کیلومتری مراکز آشنایی با هنر هفتم را نیز ،نگذشته است و باز تکرار ،مکررات رانت ، و صورت و پول .والبته اصلی ترینش روابط . ...از لطف نیست ،در آنجا یک بازیگر ویا یککارگردان به اتهام رابطه با جنس مخالف (البته با اعتراض مفعول قرار گرفته شده) از ورود به بسیاری کشورها منع میشود و در برخی موارد حتی در بالاترین سطوح مملکت شخصی بدلیل ،رابطه جنسی از قدرت استعفا میدهد اما در اینجا فسیلهای بی اخلاق افتخارشان ،صیغه کردن دختران جوانیست که جز جسمشان چیزی برای از دست دادن ندارند ،و ایشان این لطف را میکنند و آنانرا مورد تفقد قرار میدهند و با افتخار باد به غب غب میاندازند و در شوهای تلویزیونی با قهقهههای خود و عربدههای مجریان نه چندان کمتر از خود، گوشها را آلوده میکند.(البته خواهند گفت ،خودشان اینرا میخواهند ،که احتمالا هم چنین است اما مگر راه دیگری نیز برایشان وجود دارد ،لابد بروند تو خیابان و با سوار شدن ماشینهای این و آن و رفتن به ناکجا روزگار بگذرانند) این را نیز اضافه کنم ،یک بازیگر لذوما نیازی به دانش ستاره شناسی و شناخت ،تصویر ،حتی بازیگران دیگر را نداشته باشد ،اما حد اقل نشان میدهد از چند کیلومتری مراکز آشنایی با هنر هفتم را نیز ،نگذشته است و باز تکرار ،مکررات رانت ، و صورت و پول .والبته اصلی ترینش روابط . ...(البته با اعتراض مفعول قرار گرفته شده) از ورود به بسیاری کشورها منع میشود و در برخی موارد حتی در بالاترین سطوح مملکت شخصی بدلیل ،رابطه جنسی از قدرت استعفا میدهد اما در اینجا فسیلهای بی اخلاق افتخارشان ،صیغه کردن دختران جوانیست که جز جسمشان چیزی برای از دست دادن ندارند ،و ایشان این لطف را میکنند و آنانرا مورد تفقد قرار میدهند و با افتخار باد به غب غب میاندازند و در شوهای تلویزیونی با قهقهههای خود و عربدههای مجریان نه چندان کمتر از خود، گوشها را آلوده میکند.(البته خواهند گفت ،خودشان اینرا میخواهند ،که احتمالا هم چنین است اما مگر راه دیگری نیز برایشان وجود دارد ،لابد بروند تو خیابان و با سوار شدن ماشینهای این و آن و رفتن به ناکجا روزگار بگذرانند) این را نیز اضافه کنم ،یک بازیگر لذوما نیازی به دانش ستاره شناسی و شناخت ،تصویر ،حتی بازیگران دیگر را نداشته باشد ،اما حد اقل نشان میدهد از چند کیلومتری مراکز آشنایی با هنر هفتم را نیز ،نگذشته است و باز تکرار ،مکررات رانت ، و صورت و پول .والبته اصلی ترینش روابط . ...در انتها باید اشاره داشته باشم که آنقدر این سینماتوگراف گفتنی دارد که اگر مجالی بود بدون نام بردن از فضولات آنچنانی ،به اساس مطلب ، بزودی میپردازم ،ظریفی میگفت دست به اندازه آدمها نزنید زیرا تغییر که کردند نه شما را میشناسند نه خود را .بله اما وقتی پای پول به میان آمد ،مگر آنها را که نام آدم رویشان میگذاری ،واقعآ همانند که میگویی؟چرا که در فرهنگ ما این نام و شهرت است که مورد توجه است ،نه بازی ،بازیگران که هر روز شاهد افت فیلمها وبخصوص بازیها هستیم ،فیلمهایمان هم اگر یدک کش جنبه سیاسی و مثلا حقوق بشری نباشد ،حتی بصورت سمبلیک ،از صد کیلومتری هیچ جشنوارهای هم عبور نخواهد کرد ،و برخی حاضرند برای مطرح شدنشان و شهرت و البته پول به جیب زدنشان ،بسیار موارد را وجه المسالحه قرار دهند .دلیل تراشیشان هم اینست ،در این مملکت چی سر جایش هست که ما بفکر سینمایش باشیم ،وقتی تازه به دوران رسیدهای برای یک تاتر ،آنقدر پول میگیرد ،ما چرا بار خود را نبندیم .مگر در فیلمهایش جز جر و واجر کردن خود کار دیگری هم بلد است که تندیس هم میگیرد ،پس اکنون که ایشانها برای فریادهای( بیمارگونه شان ) اینگونه میشمارند چرا ما از قافله عقب بمانیم ،وقتی (کارگردانی ) با آن ادعاها التماس بازیگر را میکند تنها برای پول تا بیایند و قسمت چهارم یک مجموعه سوخته را بسازد ،میخواهید طرف فکر نکنه ،جدی جدی بازی بلده و واقعا به دلیل بازیش بوده که جایزه خارجی گرفنه ،و تا دیروز در جیبش شپش سه قاب میریخت ،امروز در آنسوی جهان ،مدعی آموزش بازیگر شده و دکانی را انداخته ،،احتمالا داستین هوفمنها و وودی آلنها باید بروند در مکتب این نابغه ایرانی بیاموزند. راست میگفتند قدما که ،سربالایی خر را میکشد و تعریف زیاد زن و مرد را ،البته از نوع (بازیگرش)را ترجیح در اینجا منظور نگارنده است.چه زیبا گفت:حرف نزدن، دلهرهای بودو حرف زدن و درست فهمیده نشدن،دلهرهای دیگر .!سامان سامانی |
آینده یادگیری ما نمیتونیم از "نیمه عمر دانش" جلو بزنیم اما میتوانیم تفکر خود را نسبت به یادگیری تغییر دهیم. بروس لی جمله معروفی دارد با این مضمون: یک فرد دانا از سوال یک فرد نادان بیشتر یاد میگیرد تا یک فرد نادان از جواب یک فرد دانا. اما این دانا شدن در آینده به چه صورتی رخ میدهد و ما چطور یاد میگیریم؟ - % DB % B1 - - - % D8 % A2 % DB % 8C % D9 % 86 % D8 % AF % D9 % 87 - % DB % 8C % D8 % A7 % D8 % AF % DA % AF % DB % 8C % D8 % B1 % DB % 8C - id2579024 - id222135511 ? country = us در این قسمت بحث ما بر روی بررسی مقالهای از "نیکولاس گوک" به اسم "آینده یادگیری" است که در سایت مدیوم منتشر شده است میخواهیم ببینیم در آینده، یادگیری به کدام سمت میرود و ما اکنون کجا هستیم؟نیکولاس گوک میگوید در چهار سال گذشته (یعنی از سال 2014 تا 2018 ) سوالهای احمقانه زیادی از او پرسیده شده است مثل:آیا میتوان بدون گرفتن مدرک یک مترجم حرفهای شد؟اگر من یک نویسنده باشم آیا میتوانم در ازای دریافت پول به جای شخص دیگری کتاب بنویسم؟آیا خلاصه کردن کتاب خلاصه شده، معنی دارد؟همه ما احتمالا با شنیدن این سوالات سر تکان میدهیم و میگوییم معلوم است که جواب همهآنهان "نه" است، ولی خودمان هم خوب میدانیم که انجام دادن این کارها اصلا عجیب نیست و حتی بعضا آنها را انجام دادهایم. شاید این کارها نتیجهی خاصی برای ما نداشته است، اما حداقل یک زمانی توانستیم به این طریق پولی به جیب بزنیم و با آن قبضهای آب و برق خود را پرداخت کنیم.بهترین راه برای جواب دادن به این سوالات، این است که امتحانشان کنیم، حتی اگر قرار باشد سوالات احمقانه و خندهدار بپرسیم. پرسیدن این سوالات جسارت قشنگی دارد و خیلی بهتر از جوابهای یکنواخت بقیه آدمها میتواند به ما کمک کند. اگر جسارت داشته باشید و این سوالات احمقانه را بپرسید، احتمالا درک جدیدی از دانش پیدا میکنید. درک و بینشی که برایتان غیرمنتظره و جدید خواهد بود.برای همین است که میگوییم پرسیدن سوال خیلی با ارزشتر از خود جواب است!نیمه عمر دانشحتما برای شما هم جالب خواهد بود اگر بدانید در سال 2013 ، بشر توانست به اندازه کل تاریخ گذشته خود، اطلاعات و داده جدید ایجاد کند. این روند همچنان در حال حاضر ادامه دارد و اطلاعات و دادهها تقریبا هر سال دو برابر میشود، این یعنی انفجار اطلاعات. مایکل سیمونز (نویسنده مشهور آمریکایی که از پرفروشترین نویسندههاست) دانش ما را جمعآوری کرده و به این نتیجه رسیده است که:هر شخص باید حداقل پنج ساعت در هفته را به یادگیری اختصاص دهد تا بتواند در زمینه مورد نظر خود که در حال انجام آن است به حرفهای بشود. پس اگر میخواهید بیشتر پیشرفت کنید، باید برای یادگیری زمان بیشتری صرف کنید.گوک توضیح میدهد مدرک کارشناسی در بیشتر کشورهای اروپایی 180 امتیاز دارد و هر کدام از آن امتیازها هم ارزشی معادل 30 ساعت مطالعه را دارد، یعنی معادل 5400 ساعت است، اما متاسفانه مشکل این است که آنچه افراد در آن 5 هزار و اندی ساعت یاد میگیرند به زودی فراموش میشود. دانشمندان این مساله را "نیمه عمر دانش" مینامند، شاخصی که به سرعت رو به کاهش است.درست است که در حال حاضر با فوران و انفجار اطلاعاتی روبرو هستیم و به اصطلاح در عصر اطلاعات زندگی میکنیم و هر روز و هر شب دیتا و اطلاعات جدیدتری تولید میشود ولی درست مثل تحصیلات دانشگاهیخود، آنها را به سرعت فراموش میکنیم. اگر برای فراموش کردن درسهای دانشگاه به 4 یا 5 سال زمان نیاز داشتیم، اما این اطلاعات جدید برای فراموش شدن به زمان کمتری هم نیاز دارد. هرچقدر اطلاعات با سرعت بیشتری تولید شود، ما با سرعت بیشتری آنها را فراموش میکنیم و این اطلاعات بهظاهر ارزشمند، خیلی سریع بیارزش میشوند!در دههی 1960 حدود 10 سال طول میکشید که مدرک مهندسی یک فرد قدیمی شود (کارایی خود را از دست دهد) اما امروزه، و به خصوص در صنایع و رشتههای جدید، دانشها نیمه عمر کمتری دارند. مدرکهای تحصیلی در کمتر از 5 سال قدیمی و بیارزش میشوند. اگه بخواهیم محتاطانه حرف بزنیم و بگوییم نیمه عمر دانش 10 ساله است، باز هم هر سال 5 درصد از چیزی که یاد گرفتهایم از بین میرود.پس اگر بخواهیم 5 هزار و 400 ساعت تحصیلات دانشگاهیخود را حفظ کنیم، احتمالا باید هر سال 270 ساعت مطالعه کنیم!به خاطر همین است که تعداد افرادی که دنبال تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی هستند روبهروز بیشتر میشود.در 100 سال گذشته مدت زمانی که بچهها به مدرسه میرفتند تقریبا دو برابر شده و در خیلی از کشورها قبل از ورود به بازار کار، افراد حدود 20 سال از زندگیخود را صرف مدرسه و دانشگاه میکنند. در آمریکا نرخ ثبتنامی دانشگاهها (نسبت به کل جمعیت گروه سنی دانشآموزان سال آخر دبیرستان) 90 درصد رشد کرده است.هرچه ما بیشتر در اقیانوسی از اطلاعات غرق شویم، واقعیتهای موجود هم کم ارزشتر میشوند. بهخاطر همین است که مدت دورههای دانشگاهی طولانیتر میشود و افراد زمان بیشتری را برای یادگیری صرف میکنند. اما یادمان نرود که این اقیانوس اطلاعات روزبهروز بزرگتر میشود و طولانی شدن مدت دورههای تحصیلی هم نمیتواند ماندگاری این دانش را برای ما تضمین کند.همین که بتوانیم در این اقیانوس جان سالم به در ببریم (یعنی با اطلاعات جدید بهروز شویم) زمان و تلاش زیادی از ما میگیرد پس دیگر فکر کردن به اینکه بخواهیم از امواج آن جلو بزنیم غیرممکن است! پس بهجای اینکه بیشتر خودمان را در اطلاعات غرق کنیم بهتر است که از آب بیرون بیاییم و خود را نجات دهیم!بی دلیل نبود که گفتیم : (ما نمیتونیم از "نیمه عمر دانش" جلو بزنیم اما میتوانیم تفکر خود را نسبت به یادگیری تغییر دهیم.)آیندهای ترسناکدرست است که باید زمان بیشتری برای یادگیری بگذاریم اما این کار جواب نهایی برای ما نیست و نمیتوانیم این مشکل را حل کنیم، پس نباید این واقعیت را انکار کنیم. آیندهای را تصور کنید که آدمها 50 سالشان شده و فقط بعد دو سال تجربه کاری بازنشسته میشوند. به نظرتان چنین آیندهای ترسناک نیست؟ ترسناک اس اما واقعیت این است که هیچوقت چنین آیندهای پیش نخواهد آمد .نیکولاس گوک میگوید اخیرا ویدیوهایی دیده که در یکی یک راننده لیفتراک داخل یه انبار از بدشانسیبه یک قفسه و باعث خراب شدن کل انبار میشود و در دیگری ویدیو یک سری ربات هستند که خیلی راحت و به آسانی یک سری بسته را جابهجا میکنند. شاید این ویدیوها ربطی به دانش نداشته باشد اما خیلی خوب نشان میدهد که رباتها چقدر راحتتر و بهتر از ما میتوانند یک سری کار را به جای انسان انجام دهند.اما به نظر شما هوش مصنوعی، علم رباتیک یا سیستمهای اتوماسیون میتوانند شغلهای بیشتری را در جهان ایجاد کنند؟ خب حقیقتش هیچ جواب مشخصی برای این سوال وجود ندارد، در واقع هرکس یک نظری دارد! اما انسانها دیگر تصمیم گرفتهاند که در هر کاری که تلاش زیادی میخواهد، خسته کنندهو یا حتی غیرممکن است، به رباتها و هوش مصنوعی بسپارند. شاید روزی برسد که خیلی از شغلها که حتی مدرک دانشگاهی نیاز دارد هم توسط یک ربات و یا به کمک هوش مصنوعی، به سادگی انجام شود. هیچ چیزی در این دنیا غیرممکن نیست!جملهی معروفی هست که میگوید: "دانش از کنار هم قرار گرفتن اطلاعات تشکیل میشود و هوش انتخاب بین گزینههای مختلف. همین تمایز کارایی و اثربخشی است."فرض کنید که الان سال 2050 است، یعنی تقریبا 30 سال بعد، آن زمان همچنان ما به وکیل، خواهیم گفت وکیل، ولی وکیل 30 سال آینده با وکیل اکنون ( 2018 ) تفاوت زیادی دارد و احتمالا خیلی کار خاصی انجام نمیدهد. ولی حالا سوال جدیدی که پیش میآید این است که: اگر دانش دیگر برای ما بازدهی ندارد،پس باید سراغ چه چیزی برویم؟ واقعا نیاز داریم چه چیزی را یاد بگیریم؟این اقیانوس اطلاعات، هر روز آینده را برای ما ناشناختهتر میکند. به خاطر همین مهارتی که به ما کمک کند در این دنیای ناشناخته به جلو قدم برداریم، مهارتی است که ارزشمند باشد. اما چع چیزی واقعا ارزشمند است؟یووال نوح هراری ( تاریخدان و نویسنده مشهور کتاب انسان خردمند ) در مقاله جدید خود به اسم (سال 2015 چه چیزی برای انسانها کنار گذاشته؟) راجع به این ناشناختگی حرف میزند و میگوید:آخرین چیزیکه یک معلم باید به دانشآموزان خود بگوید، اطلاعات بیشتر و بیشتر است. آن بچهها به اندازه کافی اطلاعات گرفتهاند! دیگر نیازی به گرفتن اطلاعات جدیدتر و بیشتر ندارند! به جای آن باید اطلاعات را "بفهمند"، بتوانند تفاوت بین دیتای مهم را با دیتایی که مهم نیست را درک کنند و مهمتر از همه اینکه بتوانند خرده اطلاعات را باهم ادغام کنند و یک تصویر کلی از دنیا بسازند.چیزیکه یووال نوح میگوید همان مهارت یادگیری است. وکیل سال 2018 به دانش نیاز دارد اما وکیل سال 2050 به هوش. در آینده وقتی که صنایع مختلف پیشرفت میکنند و یا شکست میخورند، یادگیری دیگر برایشان ابزار نیست، یادگیری فقط باید افراد را به هدفشان برساند. برای همین چیزهاست که ما باید بتوانیم خود را منعطف و سازگار نگه داریم.گفتیم که دانش از کنار هم گذاشتن اطلاعات معنا پیدا میکند و هوش انتخابی است بین گزینههای مختلف و این دو همان تفاوت کارایی و اثربخشی است. هم دانش و هم هوش را میشود یاد گرفت اما باید یادگیری ما درست باشد! الان نمیتوانیم بگوییم که کدام بهتر است و یا کدام یک را باید انتخاب کنیم چون جهان فعلی ما هنوز به متخصصها نیاز دارد. ما هنوز هم به افرادی نیاز داریم که اطلاعات را کنار همدیگر بگذارد و دانش جدیدی خلق کند.اما هرچه زمان بگذرد و هرچه به آینده ناشناخته نزدیکتر شویم، هوش آرام آرام جایگزین دانش میشود.مسیله تعدد علاقههاامیلی واپینک که هنوز سخنرانیاش در تد رکور دار است (یکی از معروفترین سخنرانیهای تد را تا به امروز داشته است)، معمولا بیشتر از نیاز انسان به آسودگی صحبت میکند. این نیاز رایجترین مشکل کاری بین ما آدمهاست. در جامعه ما خیلیاز افراد به چیزهای مختلفی علاقه دارند و دوست دارند کارهای متفاوتی را تجربه کنند و نمیتوانند فقط روی یک کار متمرکز شوند، امیلی درباره اینها میگوید "آدمهای چند پتانسیلی". امیلی میگه چندپتانسیلیها هیچ مشکلی ندارند (متفاوت از بقیه نیستند) و نباید از این موضوع ناراحت باشند. این جامعهاست که باید دیدگاهش را نسبت به آنها تغییر دهد و آنها را بپذیرد.آدمهای چندپتانسیلی منعطف هستند، سریع یاد میگیرند و میتوانند ایدهها را با همدیگر ترکیب کنند. چندپتانسیلیها در این سه توانایی خیلی ماهرند و بهخاطر همین اگر تحت فشار قرار بگیرند تمرکزشان را سریع از دست میدهند. ما باید بتوانیم این افراد را بپذیریم و تشویقشان کنیم، چون اینگونه ما هم میتوانیم ازشان سود ببریم. اما چطوری سود ببریم؟ دنیای ما پر شده از مشکلات پیچیده و چندوجهی. به خاطر همین است که ما به چندپتانسیلیها نیاز داریم تا بتوانند خیلی راحت و بدون فکر، مشکلات دنیا را حل کنند.وقتی مشکلات زیادی دور و بر ما باشد، سختترین کار برای ما این است که انکارشان کنیم. اطراف ما آدمهای بزرگی هستند که اتفاقا به بزرگترین مشکلات ما فکر میکنند و همین باعث میشود تا آنها را دوست داشته باشیم.جف بزوس (مدیرعامل شرکت آمازون و از ثروتمندترین افراد جهان) به همه کمکهای زیادی کرده است. او خیلی از موسسات رسانهای را حفظ کرده و زیرساختهای لازم را برای کشف جهان ایجاد کرده است. ایلان ماسک (بنیانگذار شرکتهای تسلا موتورز، پیپال و . که جزوه ده شخصیت تاثیرگذار جهان است) هم دیدگاه ما را نسبت به چگونگی پرداخت و چگونگی فکر کردن راجع به ماشینهای الکترونیکی تغییر داده است و حالا به کمک او ما داریم به مریخروزبهروز نزدیکتر میشویم. بیل گیتس (موسس ماکروسافت) هم چندی پیش بنیاد خیریه بیل و ملیندا گیتس را برای کمک به سلامت و بهداشت جهانی تاسیس کرد و این خیریه اکنون دارد با مالاریا و فلج اطفال در جهان مبارزه میکند.تعداد این آدمها خیلی زیاد است و میتوانیم تا ساعتها اسامی مختلفی را نام ببریم که کارهای خارقالعادهای انجام دادهاند.به قول معروف به کسی که در همهی علوم حرفهای است و غرق در دنیای دانش است میگوییم "بحرالعلوم". این بحرالعلوم همان متخصصهای جنرالیست امروزی هستند که معمولا نادیده گرفته میشوند. آنها میدانند که چطور یاد بگیرند و بلد هستند که چطور از این تواناییاستفاده کنند. "زات رانا" (نویسنده) راجع به متخصصهای جنرالیست تحقیقاتی انجام داده و میگوید:یادگیری یک توانایی است. وقتی تمرین کنید، در آن متخصص میشوید و برخلاف بقیه یاد میگیرید که چطور همیشه خود را به چالش بکشانید تا مهارتها را سریعتر یاد بگیرید. اگر این گونه باشید و تمرین کنید، خیلی سریعتر از دیگران میتوانید یاد بگیرید و متخصص شوید، که این قطعا مزیتی با ارزش است.با یادگیری سریع میتوانید خلاقتر باشید، منعطف بمانید و بعلاوه سعی کنید که از متخصصها دور بمانید و تمرکز خودتان را به جای اینکه خرج حفظ کردن حقایق بکنید، صرف یادگیری اصول کنید. دنیای غیرقابل پیشبینی ما به چنین اشخاصی نیاز دارد.پسر کنجکاوآیزاک آسیموف در سال 1925 درست یه سال قبل از اینکه وارد مدرسه شود، خودش درس خواندن و یادگیری را (به صورت خودآموز) شروع کرد. پدرش بیسواد بود و برای همین هیچ کمکی نتوانست به او بکند و تنها کاری که برای او کرد این بود که یه کارت عضویت در کتابخانه برای او بگیرد. از همانجا بود که آیزاک (پسر کنجکاو ما) بدون هیچ کمکی، خودش روی پای خودش ایستاد و شروع به خواندن و یادگرفتن کرد.آیزاک میگفت که همین مطالعات متفرقه روی او اثر گذاشت و بعد از آن بود که به 20 نوع موضوع مختلف علاقه پیدا کرد و آن علاقهها نه تنها در وجودش از بین نرفت، که تازه رشد هم کرد. آیزاک بیشتر از 500 کتاب مختلف و 90 هزار مقاله در حوزههای اساطیر، مذهب، شکسپیر، تاریخ، علوم و تقریبا تمامی موضوعات (به جز فلسفه) دارد (که یا خود آن را نوشته و یا ویرایششان کرده است)یک بار وقتی پدر آیزاک کتابهایش را دیده از او پرسیده است که: آیزاک، چطوری این همه چیز را یادگرفتی؟آیزاک در جواب گفته: از تو پدر.پدر: از من؟ من هیچ کدام از اینها را بلد نیستم.آیزاک:من نگفتم تو بلدی. گفتم تو ارزش یادگیری رو به من یاد دادی و من به ارزشش پی بردم و زمانی که یاد گرفتم برای یادگیری ارزش قایل شدم و باقی مسیرم بدون هیچ مشکلی برام رقم خورد.وقتی راجع به متخصصهای جنرالیست امروزی میشنویم، فکر میکنیم که به خاطر ساعتهای مطالعه به چنین هوشی رسیدهاند، درحالیکه این فقط یکی از روشهاست. جمعآوری اطلاعات دانشهای مختلف فقط باعث مهارت و توانایی آنها نمیشود!وقتی پدر آیزاک به او اجازه داد که خودش سراغ یادگیری برود، به او نگفت که چه بخواند و چه نخواند، چقدر بخواند و . همین باعث شد که آیزاک با دیدی باز دنبال خواندن و مطالعه برود. همه ما تقریبا این را فراموش میکنیم و برای همین درک اشتباهی از یادگیری داریم.برای اینکه هوش حقیقی در ما ایجاد ش.د باید همه پیش فرضها و این که چه میدانیم را کنار بگذاریم.ارزش پیچیدگی یکپارچهاگر آیزاک در مدرسه درس خوانده بود (مثل خیلی از ماها که کلی زمان گذاشتیم و چیزهایی را حفظ کردیم که برایمان هیچ کارایی نداشت) به چنین جایگاهی نمیرسید. دوگانگی که همیشه وجود داشته و متاسفانه واقعیت دارد.رانا درباره ارزش واقعی مطالعه عقاید جالبی داره. او میگوید:هر وقت با این ذهنیت که به خود بگویید چی درست و چی غلط است شروع به مطالعه میکنید، قطعا خودتان را از یادگیری واقعی دور کردهاید. افرادی مثل آیزاک سریع حفظ میکنند و سراغ یادگیری چیزهای جدیدتر میروند. شما هم باید حواستان باشد که فقط دنبال تایید نباشید به جای آن ذهنتان را هر روز بهروزرسانی (آپدیت) کنید.با این تفکر میتوایند یه کتاب را بارها بخوانید و هربار چیزهای جدیدتری یاد بگیرید و آگاهتر شوید. این نوع یادگیری یک یادگیری واقعی است. بیشتر از مهارت، این پذیرش است که مهم است! اگه ذهنتان همیشه باز باشد و خود را محدود نکنید،همیشه یاد میگیرید و اگر بسته باشد هیچ وقت شانسی برای غرق شدن در دانش را ندارید.دانشمندها به این مسیله میگویند "پیچیدگی یکپارچه". پیچیدگی یکپارچه همان تمایل پذیرش چند دیدگاه مختلف و یکجا نگه داشتن آنهاست. اینکه بتوانید دیدگاههای مختلف را همزمان در ذهنتان نگه دارید و بعد آنها را با هم برای رسیدن به تصویری کلیتر ادغام کنید،یعنی دارید از پیچیدگی یکپارچه استفاده میکنید. اینطور همیشه در حال پیشرفت هستید و همیشه آمادگی ترکیب کردن نکتههای جدید و فراموش کردن نکتههای قدیمیتر را دارید.این همان هوش واقعی است و برای کسی که واقعا دنبال یادگیری است، یک مزیت فوقالعادهاست.موضوعی برای هستیمغز شما مثل عضله بدن است. هرلحظه یا دارد رشد میکنه یا برعکس دارد به سمت زوال میرود. هرگز نمیتوانیم مغز را در یک حالت ثابت نگهداریم. به خاطر همین وقتی مغزتان را ورزش ندهید، عضلههای مغزتان ضعیف میشود و خیلی سریع مغزتان از کار میافتد و کند میشود.پیش از این هم زوال مغز رخ میداده اما اثر این اتفاق امروزه، در این دنیای متغیر و عجیب، خیلی بدتر و حتی ترسناکتر است. در چنین جهانی ما نمیتوانیم ذهنهای قدیمی و کهنه را تحمل کنیم! پس اگر بخواهید از این کار جلوگیری کنید باید برای یادگیری چیزهای جدیدتر وقت بگذارید. یادگیری چیزهای جدید مانند یک سلاح است که با زوال مغز مبارزه میکند! اما این چیزی نیست که از ما در مقابل غرق شدن در دریای ناشناخته آینده محافظت کند.برای همین است که بروس لی میگوید: یک فرد دانا میتواند از سوالهای احمقانه یک فرد نادان، چیزهای مختلفی یاد بگیرد، چون هیچ وقت اولین اطلاعات را نمیپذیرد!ما دیگر نباید حامل دانش باشیم، به جای آن باید وجودی سیال از اطلاعات باشیم. شاید تحصیل در چند رشته مختلف به ما کمک کند تا این راه را شروع کنیم. این اتفاق میتواند به ما کمک کند که خلاقیت، سازگاری و سرعت تغییر بالاتری در خود ایجاد کنیم، اما هنوز هم کافی نیست!اگه فقط دنبال یادگیری باشیم، خیلی چیزها را از دست میدهیم. اگر نخواهیم که دیدگاهمان را تغییر دهیم، پس چیزی را هم درک نمیکنیم. این موضوع یعنی "بودن" نه فقط "انجام دادن و گذر کردن"اصلا مهم نیست که از سوالات خودمان یا دیگران درس بگیریم، ما به جای ن باید همیشه ذهنی باز داشته باشیم. هرچه بیشتر بتوانیم ایدههای متضاد و مختلف را در ذهنمان حفظ کنیم، تصویری که شکل میگیرد جزییات بیشتری پیدا میکند و این همان هوش واقعی است!بروس لی قطعا توانایی هوش واقعی را داشته است. وقتی که بروس لی فوت کرد فقط 32 سالش بود اما هم هنرمند و هم رزمیکار مشهوری در جهان بود. اون خالق فلسفهای کامل و سوپراستاری چند میلیون دلاری هالیوودی بود. بعدها بعد مرگش مشخص شد که او چطور توانست به نمادی فرهنگی بدل شود و هنوز که هنوز است آدمها از او یاد میکنند و دوسش دارند.در انتها بیایید یک داستانی را با هم مرور کنیم:روزی مردی دانا به ملاقات یک راهب ذن (مکتبی در مذهب بودای ژاپن که ت کید فراوانی بر تفکر لحظه به لحظه و نگاه عمیق به ماهیت اشیا جانداران و . به وسیله تجربه مستقیم دارد)، رفت تا از او سوالی بپرسد. زمانیکه راهب مشغول پاسخگویی بود، مرد دانا مدام وسط حرف او میپرید تا علم خود را ابراز کند، تا اینکه راهب صحبت خود را قطع کرد و شروع کرد برای مرد دانا چای بریزد. راهب فنجان مرد را همینطوری پر و پر و پرتر کرد،طوریکه چای سرریز شد، اما دست از ریختن چای بر نداشت تا اینکه مرد دانا گفت "بسه، فنجان پر شده است و نباید دیگر چایی بریزی".راهب میگوید درست مثل این فنجان تو هم پر شدی از عقاید خودت! اگر اول فنجانت را خالی نکنی چطور میخواهی آن را از چایی جدید پر کنی و طعم آن را بچشی؟ما هم درست مثل این مرد دانا باید فنجان خود را خالی کنیم و سعی کنیم تجربه جدیدی از یادگیری را برای خود رقم بزنیم.اصل مقاله را از اینجا بخوانید. |
آزار جنسی این پست به بهانهی وایرال شدن ویدیوی ضبط شده از مزاحمتهای جنسی در خیابانهای مشهد [که احتمالا آنرا دیدهاید] نوشته شده، و شما قرار است راجع به اذیتهای جنسی بخوانید.قطعا که همه از شدت ناخوشایند بودن آزارهای خیابانی میدانیم. همه میدانیم که آزار جنسی بد، معیوب و محکوم است. جمعا تا خرخره پر شدهایم از بحثهایی مثل (تقصیر کیست؟ دولت چرا کاری نمیکند؟ فلان امام جمعه چه گفته؟ آن فرد چه خواسته و . ) و اما چیزی که در این میان یافت نمیشود راهکار است برای پیشگیری و مقابله آموزشیست برای آنچه که باید انجام داد. آنچه که باید گفت و هرآنچه که نباید. شاید اینها بیش از هر زمان مورد نیاز ما هستند. فلذا این مقاله چکیده ایست شامل اطلاعاتم و همچنین تجربیات اطرافیانم از نکاتی که شاید لازم و ضروریست در اینباره بدانید.در ایران به کمک فضای مجازی و رسانههایی که محتوای فارسی در آنها منتشر میشود، به لطف افزایش سطح آگاهی تابو شکنی کوچکی رخ داده که به افراد اجازه را میدهد تنها نباشند و به دفاع از حقوق خود در قبال فرد متجاوز بپردازند. اما یک امر بدیهیست که خب همهی این افراد چه تعدادی هستند؟طبق آمار در سال گذشته 1650 مورد تجاوز در استان تهران گزارش شده. سوال اینجاست که آیا این تمامی آن چیزی است که رخ داده؟ قطعا که نه.در قانون اساسی کشور حمایت از قربانیهای تجاوز در حداقلترین میزان خود قرار دارد و نتایج آمار نشان دهندهی این است که تنها کمتر از یک درصد از 5 درصدی که تجاوز را گزارش کردهاند به نتیجه میرسند و این به خودی خود نشان از حاد بودن معضل مورد بحث داد. این آمارها زمانی تراژدیتر میشوند اگر بدانید حداقل 80 درصد از تجاوزات جنسی اصلا گزارش نمیشوند. - آزار جنسی چیست؟به زبان ساده هر نوع کنشی که باعث ایجاد احساس ناامنی در شخص دیگر شود را آزار است. و آزار جنسی نیز شامل هرآنچیزیست که در قبال شخص دیگری ظاهر شده و دارای مضمون جنسیتی باشد، این اذیت میتواند نگاهی/کلامی و رفتاری باشد.تعریف فوق شامل هر نوع کنش ناخوشایندیاست که توهینآمیز، تحقیرکننده یا تهدیدآمیز باشد. پیشنهاد یا درخواست جنسی ناخوشایند، هر نوع رفتار و یا کلام جنسیبدون رضایت طرف مقابل که شامل موارد زیر باشد از مصادیق آزار جنسیهستند. مثل: هرگونه لمس یا تماس بدون رضایت هر نوع ابراز نظر با معنای جنسی درخواست رابطهجنسی هر نوع نگاه بیمارگونه و خیره نگاه کردنی نمایش چیزهای بیادبانه و توهینآمیز در برابر فرد و یا جمع نمایش حرکات یا رفتارهای بدنی حاوی مضامین جنسی شوخیهای جنسی سوال کردن درباره زندگی جنسی فرد توهین با الفاظ جنسی ارتکاب به رفتار مجرمانه، مثل تماس تلفنی بیدلیل،بدننمایی یا تعرض جنسیو ..چند اصل در باب ازار جنسیتعرض جنس از سوی هر شخصی میتواند رخ دهد. هرکسی در درون خود میتواند یک بیمار جنسی باشد بدون اینکه اطرافیانش بدانند. لازم نیست در شخص شخص متجاوز بدنبال ویژگیهای خاص روحی، اخلاقی و فکری و ظاهری بگردید تا باور کنید و بپذیرید متجاوز است. به یاد داشته باشید که 90 % تجاوزها از سوی اشخاص آشنا یعنی دوستان، فامیل و خانواده صورت میپذیرد.تعرض محدودیت سنی ندارد. افراد متجاوز معمولا بیمارهایی هستند که رخ دادن هر کاری از سوی آنها بعید نیست، پس اگر معتقدید که به خاطر سن پایین یا بالایی که دارید ایمن هستید، در اشتباهید.تعرض محدودیت جنسی ندارد. در بندهای بالا اشاره شد که متجاوز بیمار است و نباید انتظار داشت که عاقلانه رفتار کند. اگر رفتار ناخوشایندی از سوی همجنس خودتان مشاهده کردید نیز میتواند نوعی آزار جنسی باشد.تعرض میتواند در هرجایی رخ دهد. در خیابان، در محل کار، در خانه، در اداره، در اتوبوس، در مترو، پارکها و سایر مکانهای عمومی و خصوصی تعرض میتواند اتفاق بیفافتد.تعرض میتواند در هر زمانی درخ دهد. حتما لازم نیست شب باشد، لازم نیست تنها و یا در جمع باشید. چرا که شخص متجاوز از هیچ اصولی پیروی نمیکند.هدف من از بیان نکات فوق ایجاد احساس نا امنی در شما نبوده و نیست. بلکه مایلم این تفکر را در شما ایجاد کنم که هیچ یک از ما در قبال این نوع آزارها ایمن نبوده و نستیم. پس برخورد با چنین مسالهای با این ایده که مشکل زنان است بسیار احمقانه، سطحی و مضحک است. چه بسا دفعاتی که داخل تاکسی بر روی ران پای من هم دست گذاشتهاند! و به خوبی میتوانم آن احساس انزجار را درک کنم.حالا در یک جمع بندی کوتاه میتوانم به این نتیجه برسم که:"تجاوز میتواند از سوی هر کسی و برای هر کدام از ما در هر جایی و هر زمانی رخ دهد"راهکار چیست؟از دیدگاه روانشناختی با تکیه بر تربیت صحیح و آموزش میتوان به پایین آمدن نرخ تجاوز کمک کرد. اما بهنظر من این راهکار بسیار بلند مدت است و بهره بردن از آن نیاز به یک یا دو نسل زاد و ولد دارد که خب این به معنای تاثیر هرچه کمتر آن است.متاسفانه درحالی که شما مشغول خواندن این مقاله هستید مسیولان نیز ترجیح میدهد راجع به این مساله سکوت کنند. و یا شاید هم باور دارند سکوت و ناآگاهی سلامت میآورد.حال که هیچ حمایتی از هیچ سو صورت نمیگیرد راهکار افراد برای مقابله با این مساله چیست؟ فکر نمیکنم تنها نشستن و اعتراض کردن به تنهایی بتواند چاره باشد چرا که تا کنون دستاورد کمی داشته پس لزوم وجود مسیرهای جایگزین نیز احساس میشود.راه هایی که برای مقابله با آزارهای جنسی به ذهن من رسید را میتوان اینگونه عنوان کرد: 1 - آگاهی بیشتر عموم 2 - افشای بیشتر آزار ها 3 - همصدایی و همراهی با قربانی 4 - چشم پوشی از تعارفات و مصلحت ها 5 - اعلام تعرض صورت گرفته به مراجع قضاییبا دقت به تمامی مولفههای فوق میتوانید دریابید که همگی آنها یک جنبهی عمومی شدن دارند و آن، همان چیزیست که از دیدگاهم میتواند میتواند موثر باشد." از بین رفتن امنیت متجاوز "هدف تمامی موارد فوق این است که حاشیه امن متجاوز شکسته شود. اگر ترس از بازخوردهای صورت گرفته توسط جامعه در شخص متجاوز شکل گیرد قطعا که دلهره هایی بازدارنده با او همراه خواهند شد.فکر میکنید عملی نیست؟ با هم بررسی میکنیم:صفحهی من به طور متوسط در روز حدود 800 بازدید کننده دارد که با احتساب نرخ جهانی قربانیان آزار جنسی (یک نفر از هر سه نفر) یعنی حدود 250 نفر روزانه به این صفحه سر میزنند که به گونهای مورد ازار جنسی قرار گرفتهاند.حال تصور کنید که هر کدام از این 250 نفر این اتفاق را بازگو کنند به گونهای که حداقل دو نفر دیگر از این رفتار ناشایست مطلع شوند. و در طول یکسال ما چه آماری خواهیم داشت ؟ چیزی حدود 90 ٫ 000 نفر که تعرضی را روایت کردهاند و 183 ٫ 000 نفر که روایت را شنیدهاند. این ارقام بزرگ را تنها میتوان از جامعهی خوانندگان این صفحه بدست آورد. جالب است نه؟ حال آنرا در مقیاس یک ایران محسابه کنید..پس از مدتی کوتاه، با زیاد شدن تعداد روایات صورت گرفته این قبح شکسته شده و در نتیجه تعداد افرادی که میتوانند غم فرو خوردهی خود را به زبان بیاورند چندین برابر خواهد شد. چنین چیزی به معنای آن است که متجاوزین برای ترس از آبرو، ترس از بیکار شدن، ترس از طرد شدن و . تا حد امکان دست به کنشهای کثیف خود نمیزنند و این همان است که یک جامعهی سالم بدان نیاز دارد.این فرهنگ باید به گونهای رشد کند که قربانیان بدانند در صورت سکوت نه تنها به خودظلم کرده، بلکه با قطع کردن این زنجیرهی افشا قربانیهای احتمالی بعدی را نیز در معرض خطر بیشتری قرار دادهاند.در صورتی که مورد هر نوع تعرض جنسی قرار گرفتید:به متجاوز پرخاش کنیدمتجاوز را تحقیر کنیداز اطرافیانتان کمک بخواهیدآنرا برای اطرافیان شخص بازگو کنیداز اطرافیانتان بخواهید او را طرد کننداگر تعرض صورت گرفته از حدی فراتر بود:مشخصات حادثه را به یاد داشته باشیدبه آشنایان خود تلفن کنیدحتما به پلیس مراجعه کنیدپیش از مراجعه به پلیس حمام/دستشویی نرویددر اسرع وقت با یک روانشناس ملاقاتی تنظیم کنیدقطعا که مورد تجاوز قرار گرفتن میتواند بدترین و ازار دهندهترین خاطرهی طول عمر هر کس باشد. به یاد داشته باشیم که این خاطره در مدت زمان زیادی با فرد نجات یافته خواهد ماند. مدت زمانی به اندازهی تمام عمر وی. اگر شما مخاطب یک روایت تجاوز بودید به یاد داشته باشید به هیچ وجه نباید مسایلی را مطرح کرد که موجب آزار قربانی شود. پایین این بند، لیستی از مواردی که بیان آنها برای قربانی ناخوشایند است را مطالعه کنید و حتما و حتما و حتما جدی بگیرید.از گفتن چه حرفهایی به نجاتیافتگان بپرهیزیم؟نکنه خودت هم خوشت میومد!چرا به کسی نگفتی یا به پلیس گزارش نکردی؟چرا مقاومت یا مبارزه نکردی که متوقف بشه؟به مرد که تجاوز/تعرض نمیشه!شما توی رابطه بودید اینکه تجاوز نیست!این اتفاق که واسه خیلی وقت پیشه!خدارو شکر کن که از این بدتر نشد!اصلا تو چرا فلان کارو کردی/ فلان جا رفتی..فکر نمیکنی وقتشه بیخیالش شی و به زندگیت برسی؟باز خوبه اسیب جدی ندیدیتقاص کارای بدت بوده این اتفاقبهش گفتی نه؟ مقاومت کردی؟چی تنت بود؟ مگه چی پوشیده بودی؟جایی دیگه نگو زشته/قباحت داره/ توی خودت نگهش دار تا یادت برهمردم بفهمن ابرومون میرهمن باهاش حرف میزنم ببینم چرا اینکارو کردهفلانی اهل این کارا نیست، دروغ که نمیگی؟و .یادداشت: همچنین به یاد داشته باشیم که تجاوز میتونه از سمت ما هم صورت بگیره. این تجاوز هر شوخی جنسی هستش که با اطرافیانمون میتونیم داشته باشیم، این تجاوز هر لمس عامدانهای هستش که یه شخص میتونه داشته باشه، این تجاوز میتونه یه ابرو بالا انداختن و یا یه چشمک توی خیابون باشه.طبعا بین مردم و این همه ادم که قربانی تجاوز هستند متجاوزینی هم وجود دارند که عامل چنین اتفاقات شرم آوری بودن. اگر یکی از اونها هستید، دیگه کاری از دستتون بر نمیاد و بزرگترین جبران شما اینه که جلوی شخص قربانی ظاهر نشید و همیشه فاصلهی خودتون رو حفظ کنید. سپس سعی کنید پس از انتخاب تغییر، روند سالمتری برای زندگیخودتون داشته باشید.یادمون باشه که هر نگاه نابه جایی تجاوزه و حتما لازم نیست کار بدتری باشه :) |
آیا واقعا حافظ فرهنگ و هویتمان هستیم؟! گاهی برخی از افراد را میبینم که در فضای حقیقی و مجازی سخنانی در باب صیانت از فرهنگ و ادب و تمدن به زبان میآورند. شنیدن چنین سخنانی بعضا بسیار مایه خرسندی است. سخنانی از این دست که چرا با وجود اینکه در فرهنگ باستانی ایران مناسبتهایی وجود دارد، ما آنها را رها کرده و دستبهدامن مشابههای غربی آنها شدهایم. یا ایرادات فراوانی که به طرز نگارش جدید مرسوم گرفته میشود، به این استدلال که رعایت نکردن اصول زبانی و ادبی به تدریج باعث تخریب و نابودی زبان کهن فارسی، که تشکیلدهنده بخشی از هویت ما ایرانیان است، میشود. سوالی که در این مواقع پیش میآید، این است که آیا هویت ما محدود به همین زمینههاست؟ آیا تنها زبان مادری و مراسم ملی هستند که ارکان یک شخص را تشکیل میدهند؟ پاسخ مشخصا منفی است. اما در جواب اینکه پس کدام مشخصههای دیگر فرهنگی و مذهبی بدنه هویت یک انسان را تشکیل میدهند که او را مجاز به برخی کارها میکند، کار کمی دشوار میشود. بیایید کمی فکر کنیم. در دفاع از هویتشخص و جامعهمان، که بیشک فرهنگ و مذهب اعضای جداییناپذیر آن هستند، تا چه حد منطقی و تا چه حد فرصتطلبانه عمل میکنیم؟ وقتی پای روابط دختر و پسر به میان میآید، چقدر نگران فرهنگ اصیلمان و حفاظت از خطوط قرمز دین چه بسا شناسنامهایمان هستیم؟ باید پذیرفت که بعضی اوقات غلبه یک فرهنگ وارداتی به قدری در نگاه مسحورکننده مینماید که کافیست کمی کمحواس باشیم که اصول را فراموش کنیم. جامعه کوچک اما پرزرقوبرق اطرافمان به ما این را القا میکند که زندگی در جهان جدید بدون تسلیم شدن در برابر این فرهنگهای وارداتی ناممکن است. برای پیدا کردن راهحل ابتدا باید پذیرفت که این ضعف ماست. یک ضعف رسانهای و تربیتی عمیق که عواقب جبرانناپذیری به دنبال دارد. رسانهای که بنا بر هر هدفی، قدم در راه ترویج مسیلهای مینهد که هیچ نتیجهای جز جذب مخاطب و القای دروغین هنجارهای شکسته به ذهنهای ناآگاه ندارد. کاش کمی تامل میکردیم که پذیرفتن هر فرهنگ و هنجار را چقدر با توجه انجام میدهیم و سپس در دریای بیپایان فشارهای رسانهای فرهنگ جدید قدم میگذاشتیم. کاش به این سادگی از اعتقادات و فرهنگمان در ازای "هیچ" خرج نمیکردیم. و با دوراندیشی بیشتری نسبت به نتایج و عواقب یک تغییر بزرگ در سبک زندگی و سپس عادیسازی بیپروای آن، چنین جسارتی میکردیم. |
چرا کارمندان قوی، فرهنگهای قوی (به نظر قوی) ما رو ترک میکنن. ما نیروهای حرفهای و قویای (شامل تجربه بالا، دانش به روز در حوزه تخصصی، مسیولیتپذیر) رو در پوزیشنهای مختلف (کارشناس، تیم لید) داریم. اما در برخی یا بسیاری از مواقع همین آدمها تبدیل به چالش تیمها در ارایه محصول، همکاری تیمی، برنامهریزی و تبعیت از فرهنگ تیم و سازمان میشن. درمقابل نیروهایی که در سطح پایینتری از تجربه و تخصص هستن در عمل، کارهای بیشتری تحویل میدن و ارتباطات بهتری با تیم و سازمان دارن.اگرچه عارضهیابی این نوع مشکلات نشون میده که از طرفی مشکل اصلی در فرد مربوطه ممکنه ریشه داشته باشه، اما فرهنگ نقش اصلی رو در ایجاد این شرایط بحرانی ایفا میکنه. ما فکر میکردیم که خب یک سری فرهنگ برای تیم تعریف کردیم و همه اعضای تیم از اون مطلع هستن. پس کار تمومه اما، با تعریف درست فرهنگ آشنا نبودیم و مشکل همینجا بود.پس فرهنگ یعنی چی؟ در تعریف فرهنگ سه فاکتور شناسایی شده: رفتار، نظام و تمرینپایههای تعریف فرهنگرفتاریک کاری که بسیاری از شرکتها انجامش میدن، تعریف بیانیه ارزشهای شرکت هست. اما معیار واقعی اینه که رهبران چگونه رفتار میکنند، چگونه این ارزشها رو وضع میکنند یا نمیکنند. اعضای تیم همه رفتارهایی که رهبران انجام میدهند رو میبینند، اگر رفتار رهبران منعکسکننده ارزشها نباشند، ارزشها بیمعنی است.اعضای تیم نیاز به شفافیت (یکی از پایههای شکلگیری ارزشهای اجایل) دارند. مشاهدات نشون میده که معمولا اعضای تیم به دلیل روشن نبودن انتظارات ممکنه عصبانی بشه و یا حتی تیم رو ترک کنه. با توجه به ارزشهای سازمانی شما کدام رفتارها پاداش میگیرند؟ کدام رفتارها منجر به ارتقاء میشود؟شفاف کردن انتظارات برای اعضای تیم، باعث پاسخگو کردن مدیران هم میشه. آیا حضور افراد بیشتر از خروجی برای مدیر تیم با ارزش هست؟ آیا مدیر همیشه 10 دقیقه با تاخیر در جلسات حاضر میشه؟ آیا همیشه جلسات با تاخیر به خاطر عدم حضور به موقع افراد شروع میشه؟ این رفتارهای واقعی فرهنگ و ارزش تیمها هستند. قبل از اینکه ارزشهای تیم رو بشناسیم تیم برای تاخیر جلسات، یا منفعل و بی تفاوت بودن مدیرانش شناخته میشه. پس اعضای تیم هم بی تفاوت میشن و ما متعجبیم که چرا ما چنین چالشهایی داریم. وقتی رفتارهای مورد انتظار روشن باشند به جای صرف وقت برای شناخت این رفتارها، روی تمریناتی برای بهبود این رفتار متمرکز میشیم. نظام ( Systems )هر فرایندی که ایجاد میشه، هر سیستمی که نصب میشه، هر فناوریای که استفاده میشه، هر ساختاری که طراحی میشه، هر عنوان شغلی که داده میشه فرهنگ را تقویت یا کم رنگ میکنه. پنج نظام که در زیر اشاره شده برای تمامی سیستمهای فرهنگی مهم هستند.استخدام: شفافیت درمورد انتظارات رفتاری که برای استخدام داریم به ما کمک میکنه تا به جای اینکه افرادی رو استخدام کنیم که موافق فرهنگ شرکت ما هستند میتونیم به دنبال افرادی باشیم که مکمل فرهنگی ما هستند. این ما را از تمایل به استخدام افرادی که مثل ما فکر میکنند دور میکنه، و به سمت یک شرکت ساخته شده بر اساس انواع دیدگاهها و ایدهها میره که فرهنگ رو تکمیل میکنه و در عین حال باعث غنیسازی میشه.استراتژی و تعین هدف: این فعالیتها از نظر فرهنگی دو کار انجام میدهند. تجمع افراد حول اهداف مشابه و در عین حال ارایه راهنما درموردنتایج مورد انتظار کارمندان.ارزیابی: رفتارها چجوری ارزیابی میشوند؟ هر چند وقت یکبار بررسی میشوند؟ آیا بازخورد به طور مداوم به اشتراک گذاشته میشود، یا براساس اینکه چه کسی آن را گفته است، ارزیابی میشود؟ پیشرفت: وقتی کارمندان احساس میکنند پیشرفت حرفهای، ارزیابی بازخورد یا نظرسنجیهای مربوط به مشارکت مهم نیستند، معمولا به این دلیل است که سوالات و تعاریف سازمان درمورد رشد و پاداش با هم مرتبط نیستند. مشکلات فرهنگی وقتی ایجاد میشوند که محیط امن یادگیری به راهی برای جریمه کارمند برای امتیاز کمتر تبدیل بشه و منجر به رشد اونها نشه.پاداش: معیارهای مدیر شدن، ارشد شدن، معاون شدن چی هست؟ رفتارها و مهارتهای فنی و رهبری موردانتظار چی هست؟ اینها همه تعاریفی از فرهنگ و ارزشها هستن اما معمولا به ندرت شنیده میشن. وقتی این فرآیندها به صورت شفاف و عادلانه دیده شوند، کارکنان نباید نگران دوست بودن با مدیر عامل، رقابت با یکدیگر و سایر چالشهای سیاسی باشند.یک فرهنگ خوب این فرایندها را طوری تنظیم میکند تا از یکدیگر تغذیه کنند.تمرینها ( Practices )تمرینها شامل هر حرکتی هستند مثل برگزاری جلسات، فرایندهای ارایه بازخورد، فرآیندهای تصمیمات.آیا فرایندهای تصمیمگیری تکراری دارین؟ آیا انتظار میرود شرکتکنندگان در جلسه مشارکت و اجماع داشته باشند، یا برخی از تعارضات مشکلی ندارد (درمورد تعارضات کتاب پنج دشمن کاری تیمی رو پیشنهاد میکنم)؟ مدیران در بررسی عملکرد باید درباره چه چیزی صحبت کنند؟سازمانها و رهبران بزرگ میدونن که مسایل مربوط به فرهنگ مسایل سختی هستند. زمان زیادی میبره تا تعریف بشن. تلاش زیادی باید بشه تا اجرا بشن. با این حال اگر وقت صرف این کنین که 1 ) رفتارهای واقعی مورد انتظار سازمان را بفهمید 2 ) سیستمها و فرایندهایی که کمک به استمرار و پایدار ماندن این رفتارها میکنه، تعریف کنین و 3 ) روشهایی که کمک میکنه کارمندان و سازمان بهتر بشن، طراحی کنین. سپس میتونین شکافهای فرهنگی را برطرف کنیی و از بهترین افراد خود جلوگیری کنین وقتیکه میگن: "من میدانم که این یک فرهنگ عالی است، اما من میروم." |
هیتلر درون به نام خداوند جان آفرین همه ما یک هیتلر درون داریم که بیشترمون از وجودش بی خبریم. این هیتلر خیلی موذیانه و آرام وارد ذهن ناخودآگاه ما میشه و با رشد و نمو از ما یک فاشیست به تمام معنا میسازه. ما اسیر دست و پا بسته او میشیم. کاملا مانند یک سرباز بی اختیار و تحت امر او پس بدونیم که حتی وقتی ناخواسته از الفاظ مشهدیها، کرمانیها، اصفهانیها و یا ایرانیها، عربها و . هم استفاده میکنیم این هیتلر درون ما در حال جوانه زدن هست. حواس انسان برا درک محیط اطراف و ساکنان موجود در اون نیاز به طبقه بندی داره. هر چیز که قرار باشه برا مغز قابل فهم بشه باید مشخص، دقیق و جزیی باشه بنابراین انسانها شروع کردن به دسته بندی هر آنچیزی که قصد فهمیدن اونو داشتن. طبقه بندی جانداران و اشیاء، طبقه بندی نژادها و اقوام مختلف، زبانها، انواع بیماریها و . از این رده بندیها علوم مختلف بوجود آمدن تا ما بهتر جهان پیرامون خودمونو بشناسیم و مطمینتر زندگی کنیم. مشکل از اونجا شروع شد که این دسته بندی در مورد انسانها تبدیل به پیش داوری و قضاوت شد و یادمون رفت که ان اکرمکم عندالله اتقاکم. ما با انسانی روبرو هستیم که به شدت کمال گراست و گاه یادش میره رسیدن به این ایده آل و آرزو با کسب علم و سجایای اخلاقی امکان پذیر است اما به سمت بیراهه میره که یکی از اونا همین گرایش بیش از حد به ملیت خودش هست. همون چیزی که برای داشتنش تلاشی نکرده و فقط یک اتفاق اونو رقم زده. این منی که سرشار از خلاء است به دیگران فخر میفروشه تا کمبودهای خودش رو پوشش بده. این من میتونه یک جامعه باشه یا یک فرد. جامعهای که در رقابت تنگاتنگ علم و تکنولوژی پیشرفت نکنه به میراث گذشتگان خویش پناه میاره تا به آرامش برسه. ملتی که بسته است و ارتباطاتش محدود، به داشته هایش تعصب میورزه. به مذهبش به فرهنگ و تمدن گذشتهاش. این یعنی نژاد پرستی پنهان که اکثر ما از اون بی خبریم و ناخواسته اونو با وطن دوستی و علاقه به فرهنگ مرز و بوم خود اشتباه میگیریم و به سمتش گرایش پیدا میکنیم. و این گرایش در صورت تقویت به تعصب بیش از حد و در نهایت تبدیل به یک ارزش درونی میشه. گاه این ارزشها و باورها هدیه دوران کودکی ما هستن که سازنده نگرشهای ما در بزرگسالی شدن. در انتها باید قبول کنیم سوگیری در همه ما به صورت ناخواسته وجود داره و به طور کامل از بین نمیره ولی بدونیم که این هم مثل خیلی از خصلتهای ناخودآگاه ما باید تحت کنترل قرار بگیره و در تصمیم گیریها و رفتارهامون ت ثیر نزاره. انسانها در شکل و قیافه، فرهنگ و محل تولدشان کاملا بی اختیار هستن و قدرت انتخاب ندارن. |
خشونت علیه زنان در مناطق حاشیه 25 نوامبر روز جهانی منع خشونت علیه زنان است، هر چند خشونت علیه زنان معضلیست که از گذشته تا کنون تقریبا تمام جوامع بشری را به شکلهای مختلف درگیر کرده اما در این نوشته به تناسب بهره گیری از تجربیات خود به بررسی خشونت علیه زنان در مناطق حاشبه و فقیر نشین میپردازم، مناطقی که به واسطه بستر نامساعد اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی سهم شان از این معضل نیز مانند تمام معضلات دیگر بیش از سایر جامعه است.خشونت در مناطق حاشیه معمولا شامل کتک خوردن (آزار جسمی)، آزار جنسی توسط خانواده، آزار جنسی در اجتماع، ختنه ،آزار روانی، ازدواج در سنین پایین، ازدواج اجباری و معاملهای، اجبار به اعتیاد، اجبار به تن فروشی، اجبار به مواد فروشی و تامین مواد، اجبار به تکدیگری و شغلهای کاذب و جلوگیری از تحصیل دختران دیده میشود.هر یک از این موارد خواستگاهها و پیامدهای خود را در جامعه دارند که در ادامه به بررسی برخی از آنها خواهیم پرداخت.آزار جسمی (کتک خوردن): که معمولا در خانوادههای درگیر معضل اعتیاد یا در موارد ازدواج اجباری بیشتر دیده میشود و یکی از عوامل تشدید کنندهی آن نا آگاهی قربانی نسبت به حقوق خود است.این آزار که در بعضی از قومیتها و فرهنگها به یک امر شبه هنجار تبدیل شده است در بسیاری موارد به علت عدم وجود پناه اجتماعی و عدم پذیرش جامعه بدون شکایت قربانی برای سالها ادامه مییابد.از طرفی پیچیدگیهای مراحل قانونی برای شکایت زن مخصوصا برای زنان کم سوادتر باعث ادامهی روند این خشونتها میشود که در نهایت میتواند به آسیبهای جسمی و روحی، خودکشی و همسرکشی، پذیرش خشونت به عنوان بخشی از ماهیت زندگی، انتقال خشونت به فرزندان ،فرار از منزل، پناه بردن به اعتیاد و در نهایت بازتولید خشونت در جامعه منجر شود.ادامه دارد . |
کتاب بخوانیم تا چندقدم جلوتر باشیم به نظرم پیشرفت هر کشور،شهر یا خانه وحتی شخصیت خود فرد در بالا بردن فرهنگ و سواد، اول کتاب خوانی است. اما خطرناکترین آدمها رو میتونم بگم کسانی هستند که تعداد محدودی کتاب خوندن و همون هارو کردن چراغ راهشون و تو چشم دیگران میکنن وباید حتما تصدیقشون کنی تا دست از سرت بردارن.نمیدونم کجا ولی یه آماری رو میخوندم که میگفت باید حداقل ماهی یک کتاب خوند یعنی سالی 12 تا با یه حساب سر انگشتی از زمان بلوغ ادم تا حدود 30 سالگی که من هستم باید عددمون حدودا 150 کتاب باشه شاید برامون کوچیک باشه و خیلی هم قابل دسترس اما امتحان کردین ؟ میدونی چقدر زشته که وقتی از یکی بپرسی آخرین کتابی که خوندی چی بوده ؟ در جواب مکث بکنه و فکر کنه،زور بزنه تا یادش بیاد کی چی خونده ؟؟!! آره واقعا نشانه عقب افتادگی فرهنگی شخصیتی ماست این اتفاق که شاید جدی نگیریم یا براحتی بگذریم ازش.اما این هجمه زیاد قهر و وحشت و اصطکاک بین مردم شاید از همین موضوع باشه. توی کتاب به راحتی میتونی خودت رو بذاری به جای تمام شخصیت هایی که شاید هیچوقت به گوشهای از ذهنت هم خطور نکنه. میتونی بخندی، گریه کنی، داد بزنی و دعوا کنی، حتی زن بودن یا مرد بودن رو تجربه کنی و هرچی به گنجینه این تجربههای کم هزینهات اضافه شه میتونه هزاران هزار قدم مارو به بلوغ فکری و شخصیتی خودمون نزدیکتر کنه و مارو بالا بکشه.دوستداشتنیتر میشه زندگی با کسایی که کتابهای زیادی خوندن و پیشرفت هاشون قابل لمس میشه.از بودن در کنارشون فقط آموزش و یادگیری هدیه میگیریم و حوصله سر نمیره.ما آدمها دوتا بدن داریم یک بدن فیزیکی و یک بدن روحی چقدر زندگی قشنگتر و راحتتر میشه وقتی همون قدر که نگران و پیگیر مشکلات بدن فیزیکیمون هستیم همون قدر هم به روانمون برسیم،درمانش کنیم، آرایشش کنیم، ویتامینهای مفید فکری استفاده کنیم.فکر کنم بهترین دارو برای ما همین کتاب و کتاب خوانی است. پرفروشترین کتابهای چاپی نسخه چاپی پرفروشترین آثار نویسندگان برجسته ایران و جهان را میتوانید از طریق لینک زیر خریداری کنید مشاهده کتابها |
خلاصه و نقدی بر کتاب "جامعهشناسی نخبهکشی" و راهکار مرکانتیلیسم برای ایران آیا تغییر و اصلاح در ساخت و بافت جوامع به دست نخبگان و از بالا انجام میشود یا بر اثر تحول در زمینه و بستر اجتماعی و از پایین؟قسمتی از پشتنویس کتاباین مدت اخیر در حال خوندن کتابی بودم که بعد از مدتها به عنوان یک کتابی بود که از خوندنش لذت میبردم و ذهنم رو زمانهایی هم که کتاب رو نمیخوندم با خودش درگیر میکرد که اسمش هست جامعهشناسی نخبهکشی اثر علی رضا قلی. به نظرم کتاب جالبی اومد چون که سوالهایی مثل اینکه چرا جامعه ایران (و به صورت کل جوامع خاورمیانه) در طول چند قرن اخیر دچار عقب ماندگی از پیشرفت جوامع دنیا به خصوص جوامع اروپایی شد و همیشه ازین عقب بودن امتیازش در طول زمان رنج میبرد و چرا انسانهای بزرگ و نخبه که دلشون برای مملکت میسوزه یا میخوان تغییرات مثبت در ساختار جامعه ایران ایجاد کنن اغلب از طرف اجتماع مورد کم لطفی و حتی تنقر قرار میگیرند و حذف میشن برررسی میکنه، درعوض جامعه اغلب خروجی شخصیتهای سیاسیش انسانهای خودباختهای هستن که همیشه چشمشون به بقیه ملل و حاصل تلاش اونها بوده و جامعه با این شخصیتها هم مشکلی نداشته.در اوایل خوندن کتاب یک حس نسبتا بدی از نویسنده بهم دست داد چرا که بی مهابا و بدون هیچ تعارفی از اول کتاب از سرمایهداری کشورهای اروپایی و غربی تعریف و از تمام کشتارها و قتلها و برده داریها و تمام رنجهایی که خواه ناخواه بر جامعه بشری روا داشته بودن و انسانهای زیادی از ثمره این طرز تفکر سرمایهداری بی قید و بند به کام مرگ کشیده شده بودن دفاع میکرد و من شخصا که یک پس زمینه ذهنی چپ گراتر دارم ازین همه دفاع تمام قد از اون نظامها جا خوردم اما یک حقیقتی رو هم در متن کتاب میدیدم که من رو ترغیب میکرد بیشتر و بیشتر بخونمش و اوایل خوندنش رهاش نکنم، اون حقیقت واقعیتی بود که نویسنده داشت میگفت از دنیای ساده (رقابت و بقا) و البته این وسط سهم جامعه ایران از این دنیای پر رقابت هیچ چیز قابل ذکری نبود.بعد از کمی مطالعه متوجه شدم که نویسنده از کوبیدن کل ساحت و قاموس تاریخ جامعه ایران و متن و بافت فرهنگی مردم ایران هیچ ابایی نداره و توی این موضوع به هیچ وجه اجازه نداده حس ملیگرایی باعث بوجود اومدن عرق غیرت و وطن پرستی رو پیشونیش وقتی که داره از تلخیها و مهنتها و مشکلات عدیده ناشی از فرهنگ غلط و اشتباه جامعه ایران میگه بشه و همینکه برای فرار از واقعیت خودش رو به دی ان ای کوروش و داریوش هخامنشی نچسبونده برام لذت بخش بود. در اوایل کتاب با اینکه نویسنده هیچ سهمی برای جامعه ایران و شاهان و شاهزادگان و حتی درباریان و نخبگان سیاسی فرهنگی کشور در مقابل غول بزرگ و بی شاخ و دم پیشرفت یعنی اروپا باقی نگذاشته و کل ایران و هر گونه مشتقی از کلمه ایران و ایرانی رو به عنوان مفت خوران و مردمی که برای کار کردن در فرهنگ خودشان هیچ ارزشی باقی نگذاشتند نام میبره اما باز بنظر میاد که نویسنده به احوال جامعه ایران و کتابها و منابع تاریخی سیاسی اجتماعی ایران بسیار آگاه هست و ترجیح داده متنی تازه با یک ادبیات خشک و رک و مستقیم بدون هیچ رودرواسی و اغماضی به انتشارات ایران اضافه کنه که کمتر جایی دیده میشه. متنی که مشکل جامعه ایران رو نه پادشاهان و نخبگان، بلکه اونها رو زاییده دل جامعه ایران میدونه و انگشت اتهام رو مستقیما به سمت خود مردم میگیره که هیچ وقت در هیچ داستان، شعر، کتاب و فرهنگی، ارزشی برای کار کردن و زحمت کشیدن و تولید کردن و رقابت کردن و جنگیدن ایجاد نکردند و همواره یک ملت دلال صفت بوده و هستند.مسایل گفته شده در بالا ابتدا هضمشان کمی سخت بود اما هنگامی که با تاریخ مقایسه میکردم حقیقتی عریان رو میدیدم که باعث میشد ادامه متن رو بدون تعصب بیشتری بخونم و دنبال هدف و منظور نویسنده از درج این همه ناکامی ملت ایران چی بوده و دنبال نشون دادن چه چیزی به مخاطب هست. نویسنده در جاهای بسیاری از کتاب تاکید میکنه که تا وقتی که بافت و فرهنگی کلی جامعه و قوانین برآمده از روابط اجتماعی (نویسنده صراحتا میگه که با قوانین سیاسی فرق داره) در جامعه ایران به سمت فایده گرایی و نتیجه گرایی پیش نره هیچ وقت و با روی کار آمدن هیچ دولت و حکومتی وضعشون تغییری نخواهد کرد و تغییر اصلی باید در بافت جامعه ایجاد شه و نشانه آن صرفا بالا رفتن تولید و ایجاد ثروت اقتصادی برای جامعه به عنوان نتیجه میدونه.نویسنده از متفکران غربی به خصوص شخصیت هایی از مکاتب نتیجه گرایی و سوداگرایی (مرکانتیلیسم) دفاع میکنه و پیشرفت جوامع غربی و بخصوص اروپا رو در قرن 16 و 17 میلادی نتیجه وجود این افراد و به وجود اومدن این افراد رو نتیجه بافت فرهنگی و تاریخی و سیر تغییر تحول اندیشه در بطن جامعه اروپایی میدونه و معتقده اروپای اون قرون به طور کلی آبستن چنین تغییر و تحولاتی بوده که این اتفاقات افتاده است.این تفکر مستقیم که نویسنده بارها توی جای جای کتاب بر اون تاکید داشته رو میشه توی یکی از آیههای قرآن هم پیدا کرد که "خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنها خودشان را تغییر دهند" رعد 11 بعد از مثالها و تحلیلهای بسیاری که نویسنده در اوایل کتاب تلاش میکنه انگشت اتهام رو مستقیما به سمت مردم و فرهنگ درونی جامعه ایران بگیره (که به نظرم پربیراه هم نیست) شروع میکنه چند نقطه روشن امید رو در تاریخ تاریک ایران در قاموس سه نخست وزیر مورد علاقه خودش ترسیم کنه: قایم مقام فراهانی، امیرکبیر و مصدقمحمد مصدققایم مقام فراهانیامیرکبیرنویسنده (که یکی از شاگردان علی شریعتی هست و به وضوح تحت نظریه شیعه علوی شیعه صفوی قرار داره) جدا ازینکه ریشه مشکلات جامعه ایران رو عمقیتر و در طول تاریخ هزاران ساله اون میدونه شروع مشکلات فرهنگی اصلی و عقب ماندگی کشور رو از زمان صفویه میدونه که مقارن هست با شروع دوره رنسانس اروپا و دوره پیشرفتهای نامحدود اروپاییها در تمام زمینهها که البته لازمه اون کشیدن کلی رنج و کار کردن فراوان هست.در واقع در همین زمانها قایم مقام فراهانی به عنوان اولین معجزه برخواسته از فرهنگ مردم ایران (کاملا اتفاقی شاید) میدونه که شخصیت فساد ناپذیر و دلسوز این مملکت بوده و کارهای فراوانی برای جلوگیری از سیطره بی قید و شرط اربابان اروپایی داشته و سپس امیرکبیر که شاگرد قایم مقام بوده و مصدق رو هم شخصیت هایی بسیار شبیه به همدیگه از نظر فساد ناپذیری و دلسوزی برای مملکت و تلاشگر و دقیق و طاهر و پاک میشناسه و تلاش داره به مخاطب بگه که این سه شخصیت از هر نظر بهترین شخصیتهای بشری برخواسته از فرهنگ معیوب ایران و بدون هیچ اشتباه و خطایی بودن که از جمله ویژگی مشترک هر سه تنفر از بیگانگان (فضاییها نهها، ساکنین کشورهای خارجی) بوده و در نهایت با تعریف کردن وقایعی که در دوره هر سه نخست وزیر رخ داده اونها رو مظلومانی در مقابل پادشاهان، مردم و قدرتهای خارجی میدونه که هر سه قربانی شدن و اینطوری کتاب رو به پایان میبره.اول از همه نقدی که به این کتاب به نظرم اومد اینه که نویسنده به نظرم مخصوصا توی زمینه نخست وزیرهای ایران کمی متعصبانه به صورت صفر و یکی یا همون سیاه و سفیدی فکر کرده و تمام 137 نخست وزیر ایران رو فاسد، خیانتکار، وطن فروش و لاابالی و بی سواد میدونه و تنها از میان اونها سه نخست وزیر (که از قضا معروفترین هستن و همین الان هم توی جامعه ایران آدمهای محبوبی هستن) رو بهترین و پاکترین و کارآمدترین نخست وزیران ایران میدونه که تمام خدمات و پیشرفتهای حال حاضر ایران مدیون این سه بزرگوار هست. بحث من این نیست که این سه عزیز تاریخ ایران انسانهای بدی هستن اما بحثم اینه که اینها که محبوب هستن حس کردم یکم کتاب به حالت پوپولیستی نوشته شده که تمام سایر شخصیتهای تاریخی (که اگر اهل مطالعه تاریخ معاصر باشید) بعضا بسیار دلسوز ایران و این مملکت بودن رو در جبهه جنگجویان تاریکی قرار داده که این سه نخست وزیر رو بالای چوبه دار بردن. نویسنده حتی جامعه ایران رو متهم میکنه که باعث قربانی شدن این سه نخست وزیر شدن و از این سه متنفرم در حالی که شاید اینطور نباشه. به هر صورت کتاب با مثالهایی تاریخی به نظرم سعی در سیاه و سفید جلوه دادن اشخاص و کشورها داره که روش درستی نیست، به خصوص در مورد آقای مصدق که یکی از شخصیتهای سیاسی مورد علاقه خودم هم هست میدونم که در طول زندگی سیاسیش اشتباهاتی داشته و یک جاهای به اعتراف خیلی از نزدیکانش خطاهای محاسباتی انجام داده که باعث شده دست بالا رو از دست بده و یا برخورد امیرکبیر با اقلیتهای مذهبی رو اصلا در شان ذکر توی متن کتابش نمیدونه و این خب یک مقدار از بی طرفی کتاب رو کاهش میده.اما بحث اصلی کتاب مبنی براینکه جامعه ایران همواره یک جامعه دلال صفت و مصرف گرا بوده و صادرات ایران از 3 الی 4 قرن گذشته هیچ تغییری تا به امروز (به جز اضافه شدن اقلام نفتی و گازی) نکرده به نظر من حرف بسیار درستیه. این که بافت فرهنگی جامعه طوری در هم تنیده شده که به دست آوردن پول زیاد بدون زحمت یک ارزش به حساب میاد و در واقع پولهای زیاد در این جامعه غالبا بدون زحمت و تولید آنچنان خاصی و با دلالی به دست میان و این خورده فرهنگ در طولانی مدت غالب مردم رو آماده خور و مصرف گرا و بدور از ارزشهای کار بار میاره یک واقعیت غیر قابل اجتناب در طول متن کتاب هست که باعث میشه مخاطب در حال حاضر هم نشونههای خیلی زیادی اطرافش ازین خورده فرهنگ دلال صفت ببینه که باعث و بانی بسیاری از مشکلات اقتصادی حال حاضر جامعه ایران هست. گرچه نویسنده از سیاست موازنه منفی مصدق و سایر نخست وزیرهای مطبوعش به عنوان سیاست بسیار خوبی در مقابل قدرتهای دنیا در اون روز دفاع میکنه در این دوره زمونه به نظر نمیاد که توی دنیای در هم تنیده اقتصاد دنیا، کشوری به تنهایی و با رعایت موازین مکتب جوچه بتونه کاری از پیش ببره.برای رهایی ازین فرهنگ هم نویسنده به طور غیر مستقیم پیشنهاد یک فرهنگ سوداگری و تلاش بسیار زیاد مطابق با اصول مکتب مرکانتیلیسم رو پیشنهاد میده که شاید یک روزی بتونه ایران رو از زمره کشورهای مشابه جمهوری های موزفروش خارج کنه.در هر صورت خوندن این کتاب رو برای علاقه مندان به تاریخ و سیاست و اقتصاد پیشنهاد میکنم.نوشتههای بیشتری رو توی این زمینهها میتونید توی وبلاگم بخونید |
دربارهی ترس (در حاشیهی اتفاقات دو سه هفتهی اخیر) بزدلی همیشه "پشت کردن" و "فرار کردن" و "ترسیدن" از مسیله نیست، شکلهای دیگهای هم داره. I Can ' t Paint .بزدلی شاید پایین رفتن بیهدف توی فید توییتر و اینستا باشه.شاید لایک کردن پستهای اعتراضی و اعصابخردی بینتیجه از وضع موجود باشه.اینکه خبرها رو مرور کنیم و فحشهامون رو تکرار کنیم و "فلج بشیم". اونقدر خودمون رو درگیر خبر خوندن و فحش دادن کنیم که وظیفهمون رو از یاد ببریم. (میدونم، یه بخشی از وظیفهمون فحش دادن هست، ولی گاهی توی باتلاقش گیر میکنیم. تکانشی انجامش میدیم.)بزدلی بعضی وقتا تعریف مسیله فراتر از دانش و دایرهی تاثیرگذاریمون هست.مثل بعضی از دوستام توی دوران دانشگاه که به دنبال ریشهکن کردن ظلم در جهان بودن، میخواستن سلطهی آمریکا رو به چالش بکشن، ولی عرضهی درس خوندن نداشتن، حواسشون به هماتاقی خوابگاهشون نبود، در زمینههای مختلف ظلمهای بزرگ و کوچیک میکردن و خودشون رو ناجی دنیا میدونستن. این جور آدما ترکیبی از بزدلی و حماقت هستن.باز هم مستر ووجبعضی وقتا بزدلی تعریف مسیله به گونهایه که مسیولیتش متوجه خودمون نباشه.قطعا همیشه یه سر مسایل به "دیگران" بر میگرده، ولی همین رو هم میشه طوری مطرح کرد که "به حرکت منجر بشه". میشه بلند شیم و با مشت بکوبیم توی دهن "دیگران" تا وظیفهشون رو بهتر انجام بدن. وقتی دربارهی مسیولیت دیگران حرف میزنیم آخرش نباید آروم بشیم، نباید حرص الکی بخوریم، باید در ما حرکتی به وجود بیاد.به قول حمیدرضا احمدی:ترس باهوشتر از اونیه که فکرش رو میکنیم. خیلی خوب میتونه خودش رو مخفی کنه.اون پایین مایینها توی مغزمون داره کارش رو انجام میده، منطقمون رو قلقلک میده و روی احساساتمون سوار میشه.ترس نمیذاره کار مهم و مفید رو انجام بدیم، ما رو به کارهای دم دستی مشغول و منابعمون رو مستهلک میکنه.چند هفتهایه که فضای توییتر برای من ترسناکه، فکر میکنم تا الان به اندازهی کافی با خودم و دیگران دربارهی اتفاقات اخیر صحبت کردهام، به اندازهی کافی به باعث و بانیش فحش دادهام، به اندازهی کافی فکر کردهام.باید یکم از این فضا فاصله بگیرم و کارهای مهم و مفید بیشتری انجام بدم. صبا صفری نباشم، ولی تصمیمهای جدید بگیرم و حرکتم رو ادامه بدم.ادریس هستم. و این پنجمین پست از این سری نوشتهها هست.برای اینکه همدیگه رو گم نکنیم و نوشتهها رو راحتتر دریافت کنی کدومو ترجیح میدی؟کانال تلگرام؟ اکانت توییتر؟ یا خبرنامهی ایمیلی هفتگی؟نوشتههای قبلی:سیگنال یا نویز؟ (سه نقل قول از نسیم طالب و یه توضیح کوچیک)جمعه، هشت آذر نود و هشت.مواجه شدن، ضربه خوردن، زخمی شدن، یاد گرفتن و رشد کردن.مهارت مهم "فکر نکردن"به جای جمع کردن سکههای کمارزش، لوبیای سحرآمیزت رو بکار. مرغ تخمطلا بالای ابرهاست.به افتخار بزرگترین مغز دنیا (از طرف یک نورون بیمقدار)برو بابا حال نداریم. |