# ---
stringlengths
5
627
لویید برای ایجاد شخصیت جدید خود یک عینک شاخی بدون عدسی به چشم زد اما لباس‌های معمولی پوشید. قبلاً، او به عنوان "لوک غمگین" شبیه چارلی چاپلین، سبیل تقلبی و لباس های نامناسب می‌پوشید. "
آنها طبیعی بودند و عاشقانه قابل باور بود."
روز یکشنبه، ۲۴ اوت ۱۹۱۹، در حالی که برای گرفتن عکس‌های تبلیغاتی در استودیوی عکاسی ویتزل لس آنجلس قرار می‌گرفت، بمبی را که فکر می‌کرد بمب تقلبی است برداشت و با سیگار روشن کرد.
لویید در حال روشن کردن سیگار از فتیله بمب بود که منفجر شد و صورت و قفسه سینه او را به شدت سوزاند و چشم او را زخمی کرد.
لویید و روش در سال ۱۹۲۴ از هم جدا شدند و لویید به تهیه کننده مستقل فیلم های خود تبدیل شد.
تمام این فیلم ها بسیار موفق و سودآور بودند و لویید در نهایت در دهه ۱۹۲۰ به پردرآمدترین بازیگر فیلم تبدیل شد.
با این حال، شخصیت او در فیلم، که به دنبال پیشرفت بود، با مخاطبان فیلم دوران رکود بزرگ در دهه ۱۹۳۰ همخوانی نداشت.
هارولد لویید در ۲۳ مارس ۱۹۳۷، زمین استودیوی خود، شرکت فیلمسازی هارولد لویید، را به کلیسای عیسی مسیح مقدسین آخرالزمان فروخت.
او برای یک حضور دیگر در "گناه هارولد دِیدِل‌باک"، ادای احترامی ناموفق به کار لویید، به کارگردانی پرستون استارگس و با بودجه هاوارد هیوز، به سینما بازگشت.
لویید و استارگس برداشت‌های متفاوتی از مواد داشتند و در طول فیلمبرداری مکرراً با هم درگیر بودند. لویید به ویژه نگران بود که در حالی که استارگس سه تا چهار ماه روی فیلمنامه یک سوم اول فیلم وقت گذاشته بود، "دو سوم آخر آن را در یک هفته یا کمتر نوشت".
برخی، تئاتر کمدی "طلای کهنه" را نسخه‌ای ملایم‌تر از "رادیو تئاتر لاکس" می‌دانستند و این تئاتر برخی از مشهورترین شخصیت‌های فیلم و رادیو در آن زمان را به خود جذب کرد، از جمله فرد آلن، جون الیسون، لوسیل بال، رالف بلامی، لیندا دارنل، سوزان هیوارد، هربرت مارشال، دیک پاول، ادوارد جی. رابینسون، جین وایمن و آلن یانگ.
سال‌ها بعد، دیسک‌های استات 29 نمایش در خانه‌ی لوید کشف شدند و اکنون بین جمع‌آوری‌کنندگان رادیوهای قدیمی در گردش هستند.
او "پست پوتنتیت" (منصب بلندمرتبه) حرم "ال‌ملائکه" در لس‌آنجلس بود و در نهایت برای سال‌های 1949-1950 به عنوان "پوتنتیت امپریال" (منصب عالی) شراینرها در آمریکای شمالی انتخاب شد.
لوید در سال 1955 با درجه و نشان "شوالیه فرمانده دادگاه افتخار" مفتخر شد و در سال 1965 به عنوان "بازرس کل افتخاری" (33 درجه) تاجگذاری شد.
در آن زمان گفته شده بود که لوید در قدم اول، داستان زندگی خود را برای سیمون و شوستر می‌نویسد.
او به خاطر عکس‌های برهنه‌ای که از مدل‌هایی مانند بتّی پیج و رقصنده‌ی برهنه‌ی دیکسی اوانز برای چندین مجله‌ی مردانه می‌گرفت، مشهور شد.
ما هرگز قصد نداشتیم که با پیانوها نواخته شوند."
آنها به آن نزدیک شده‌اند، اما کاملاً به آن نرسیده‌اند."
در اوایل دهه 1960، لوید دو فیلم جمع‌آوری‌شده شامل صحنه‌هایی از کمدی‌های قدیمی‌اش را ساخت: "جهان کمدی هارولد لوید" و "جنبه‌ی خنده‌دار زندگی".
تایم-لایف چندین فیلم سینمایی را تقریباً دست‌نخورده منتشر کرد و از برخی از موسیقی‌های شارف که لوید به آن‌ها سفارش داده بود نیز استفاده کرد.
مستند براونلو و گیل به عنوان بخشی از مجموعه "استادان آمریکایی" PBS به نمایش درآمد و علاقه‌ی مجددی به کار لوید در ایالات متحده ایجاد کرد، اما این فیلم‌ها تا حد زیادی در دسترس نبودند.
آنها همچنین در سپتامبر 1930، "گلوریا فریمن" (1924-1986) را به فرزندی قبول کردند و نام او را به "مارجوری الیزابت لوید" تغییر دادند، اما او بیشتر عمر خود را با نام "پیگی" می‌شناخت.
دیویس در سال 1969، دو سال قبل از مرگ لوید، بر اثر حمله‌ی قلبی درگذشت.
در سال 1925، در اوج دوران حرفه‌ای سینمایی خود، لوید به "آلکساندر همیلتون لاژ شماره 354" در "فریمasonry" (برادری ماسونی) پیوست.
در سال 1926، او به عنوان "32 درجه" "Scottish Rite Mason" (فرقه‌ی ماسونی اسکاتلندی) در "دره‌ی لس‌آنجلس" کالیفرنیا شد.
بخشی از موجودی شخصی لوید از فیلم‌های صامت او (که در آن زمان تخمین زده می‌شد ارزش آن 2 میلیون دلار باشد) در آگوست 1943، در آتش‌سوزی انبار فیلم او نابود شد.
آتش به خانه‌ی اصلی و ساختمان‌های فرعی خسارتی وارد نکرد.
لوید در سال 1960 به خاطر سهم خود در صنعت فیلم با یک ستاره در "پیاده‌روی مشاهیر هالیوود" واقع در 1503 "خیابان واین" تجلیل شد.
دومین تقدیر، توهینی به چاپلین بود که در آن زمان به دلیل مخالفت با مک کارتیسم، ویزای ورودش به ایالات متحده لغو شده بود.
"گلاديس مري اسميت" (8 آوريل 1892 - 29 مه 1979)، که به طور حرفه‌ای با نام "مری پیکفورد" شناخته می‌شد، یک بازیگر و تهیه‌کننده‌ی فیلم کانادایی-آمریکایی بود که دوران حرفه‌ای او پنج دهه طول کشید.
پدرش، "جان چارلز اسميت"، پسر مهاجران متدیست انگلیسی بود و مشاغل مختلفی را انجام می‌داد.
برای راضی نگه داشتن بستگان شوهرش، مادر پیکفورد، فرزندانش را به عنوان متدیست، دین پدرشان، غسل تعمید داد.
گلادیس، مادرش و دو خواهر و برادر کوچکترش با قطار در سراسر ایالات متحده سفر کردند و در کمپانی‌های درجه‌ی سوم و نمایش‌ها اجرا می‌کردند.
گلادیس سرانجام در سال 1907، در نمایش برادوی "وارنز ویرجینیا" (The Warrens of Virginia) نقشی فرعی را به دست آورد.
با این حال، پس از اتمام اجرای برادوی و تور این نمایش، پیکفورد دوباره بیکار بود.
او به سرعت متوجه شد که بازیگری در فیلم‌ها ساده‌تر از بازیگری نمایشی آن زمان است.
همانطور که پیکفورد در مورد موفقیت خود در "بیوگرافی" گفت: من نقش خدمتکاران و منشی‌ها و زنانی از ملیت‌های مختلف را بازی می‌کردم... من تصمیم گرفتم اگر بتوانم در تعداد بیشتری از فیلم‌ها بازی کنم، مشهور می‌شوم و تقاضا برای کارم وجود خواهد داشت.
در ژانویه 1910، پیکفورد به همراه گروه "بیوگرافی" به لس‌آنجلس سفر کرد.
بازیگران در کمپانی گریفیث در تیتراژ ذکر نمی‌شدند.
پیکفورد در دسامبر 1910، "بیوگرافی" را ترک کرد.
او در سال 1912، به برادوی بازگشت و در نمایش "شیطان کوچک خوب" (A Good Little Devil) به کارگردانی دیوید بلاسکو بازی کرد.
در سال 1913، او تصمیم گرفت که منحصراً در فیلم کار کند.
پیکفورد صحنه را ترک کرد تا به جمع ستارگان "زوکور" بپیوندد.
فیلم‌های کمدی-درام مانند "در کالسکه‌ی اسقف" (In the Bishop’s Carriage)، "کاپریس" (Caprice) و به خصوص "قلب‌ها سرگردان" (Hearts Adrift) (هر سه در سال 1913) او را در چشم تماشاگران فیلم بسیار جذاب کرد.
"تِسِ سرزمین طوفان" (Tess of the Storm Country) پنج هفته بعد اکران شد.
تنها چارلی چاپلین که در سال 1916 کمی محبوبیتش از پیکفورد بیشتر بود، به طور مشابه بر منتقدان و مخاطبان جذابیت داشت.
او همچنین به عنوان معاون "شرکت فیلم پیکفورد" (Pickford Film Corporation) شد.
او به دلیل نداشتن کودکی عادی، از ساخت این فیلم‌ها لذت می‌برد.
در آگوست 1918، قرارداد پیکفورد به پایان رسید و وقتی او با شرایط "زوکور" برای تمدید آن مخالفت کرد، به او 250000 دلار پیشنهاد شد تا از صنعت فیلم خارج شود.
پیکفورد از طریق "آرتيست‌های متحد" (United Artists)، به تولید و بازی در فیلم‌های خود ادامه داد. او همچنین می‌تواند آن‌ها را به دلخواه خود توزیع کند.
در این دوره، او همچنین در "آنی رونی کوچک" (Little Annie Rooney) (1925)، فیلم دیگری که پیکفورد در آن نقش یک کودک را بازی می‌کرد، "گنجشک‌ها" (Sparrows) (1926)، که "دیکنس" را با سبک "اکسپرسیونیسم آلمانی" نوظهور ترکیب می‌کرد و "بهترین دختر من" (My Best Girl) (1927)، یک کمدی عاشقانه با حضور شوهر آینده‌اش "چارلز "بدی" راجرز" بازی کرد.
او در "کوکت" (Coquette) (1929)، اولین فیلم صامت خود، نقش یک زن ثروتمند و بی‌ملاحظه را بازی کرد و برای این نقش، حلقه‌های معروفش را کوتاه کرد و به مدل موی باب دهه 1920 تبدیل کرد.
مردم به او در نقش‌های پیچیده‌تر پاسخ مثبتی ندادند.
بازیگران هالیوود که در آن زمان مشهور بودند، از ورود احتمالی فیلم‌های صامت وحشت داشتند.
او در سال 1933، پس از سه شکست پرهزینه، از بازیگری در فیلم‌ها بازنشسته شد و آخرین حضور او در فیلم، "رازها" (Secrets) بود.
در طول جنگ جهانی اول، او فروش اوراق قرضه آزادی را تبلیغ کرد و با ارائه مجموعه‌های متعددی از سخنرانی‌های جمع‌آوری کمک مالی، به طور گسترده برای جمع‌آوری پول تلاش کرد. این سخنرانی‌ها از واشنگتن دی. سی. شروع شد، جایی که او در کنار چارلی چاپلین، داگلاس فیربنکس، تدا بارا و ماری درسلر اوراق قرضه می‌فروخت.
او در یک سخنرانی در شیکاگو، به طور تخمینی پنج میلیون دلار اوراق قرضه فروخت.
در پایان جنگ جهانی اول، پیکفورد "صندوق کمک رسانی فیلم" (Motion Picture Relief Fund) را تصور کرد، سازمانی برای کمک به بازیگران نیازمند.
در نتیجه، این صندوق در سال 1940 توانست زمینی را خریداری کند و "خانه و بیمارستان روستایی فیلم" (Motion Picture Country House and Hospital) را در "وودلند هیلز" کالیفرنیا بسازد.
او در سال 1916، زمانی که تحت قرارداد "فیموس پلیرز این فیموس پلیز" (Famous Players in Famous Plays) (که بعداً به "پارامونت" (Paramount) تغییر نام یافت) بود، این قدرت‌ها را (و دریافت) طلب کرد.
"شرکت مری پیکفورد" (The Mary Pickford Corporation) به طور خلاصه شرکت تولید فیلم خود پیکفورد بود.
توزیع‌کنندگان (که بخشی از استودیوها نیز بودند) برای نمایش تولیدات شرکت در سینماهای شرکت، برنامه‌ریزی می‌کردند.
این فقط یک شرکت توزیع بود که به تهیه‌کنندگان فیلم مستقل دسترسی به سینماهای خود را ارائه می‌داد و همچنین اجاره سینماهای خالی که به طور موقت توسط شرکت‌های دیگر اجاره داده نشده بود را ارائه می‌داد.
پیکفورد به عنوان یکی از بنیانگذاران، تهیه‌کننده و ستاره فیلم‌های خودش، قدرتمندترین زنی بود که تاکنون در هالیوود کار کرده است.
او و چاپلین برای دهه‌ها در این شرکت شریک بودند.
شایعه شده است که او در اوایل دهه 1910 توسط مور باردار شده است و سقط جنین کرده یا سقط جنین انجام داده است.
این زوج چندین سال به طور متناوب با هم زندگی می‌کردند.
در همین زمان، پیکفورد در طول همه‌گیری آنفولانزای 1918 به آنفولانزا مبتلا شد.
آنها برای ماه عسل به اروپا رفتند. طرفداران در لندن و پاریس برای رسیدن به این زوج مشهور، آشوب به پا کردند.
پیکفورد به عنوان الگوی دختر خوب و آتشین همسایه ادامه داد.
رؤسای جمهور و مقامات خارجی که از کاخ سفید بازدید می‌کردند، اغلب می‌پرسیدند که آیا می‌توانند از "پیکفیر" (Pickfair) ، عمارت این زوج در "بیورلی هیلز" نیز بازدید کنند.
مهمانان دیگر شامل "جرج برنارد شاو" (George Bernard Shaw)، "آلبرت انیشتین" (Albert Einstein)، "الینور گِلین" (Elinor Glyn)، "هلن کلر" (Helen Keller)، "اچ.جی. ولز" (H.G. Wells)، "لرد ماونتباتن" (Lord Mountbatten)، "فریدریش کریسلر" (Fritz Kreisler)، "امیلیا اِرهارت" (Amelia Earhart)، "اف.اسکات فیتزجرالد" (F. Scott Fitzgerald)، "نوئل کاوارد" (Noël Coward)، "ماکس راینهارت" (Max Reinhardt)، "بارون نیشی" (Baron Nishi)، "ولادیمیر نميروويچ-دانچنكو" (Vladimir Nemirovich-Danchenko)، "سر آرتور کانن دویل" (Sir Arthur Conan Doyle)، "آستن چمبرلین" (Austen Chamberlain)، "سر هری لودر" (Sir Harry Lauder) و "مههر بابا" (Meher Baba) بودند.
آنها همچنین به طور مداوم به عنوان سفیران غیررسمی آمریکا در جهان به نمایش گذاشته می‌شدند و در رژه‌ها شرکت می‌کردند، روبان‌ها را می‌بریدند و سخنرانی می‌کردند.
آنها در 10 ژانویه 1936 از هم طلاق گرفتند.
او از نقص‌های فیزیکی آنها، از جمله قد کوتاه "رونی" (Ronnie) و دندان‌های کج "روکسان" (Roxanne) انتقاد کرد.
خواهر و برادرش، "لوتی" (Lottie) و "جک" (Jack) به ترتیب در سال 1936 و 1933 به علت اعتیاد به الکل جان باختند.
پیکفورد کناره‌گیری کرد و به تدریج منزوی شد و تقریباً تمام وقت را در "پیکفیر" سپری کرد و فقط اجازه داد "لیلیان گیش" (Lillian Gish)، "داگلاس فیربنکس جونیور" (Douglas Fairbanks Jr.) (پسرخوانده‌اش) و تعداد کمی از افراد دیگر از او دیدن کنند.
او در سال 1959، در دادگاهی برای حل و فصل مسئله‌ی مالکیت مشترک او در "ایستگاه تلویزیونی WSJS-TV" در "کارولینای شمالی" (North Carolina) حضور یافت.
"چارلز "بدی" راجرز" (Charles "Buddy" Rogers) اغلب به مهمانان تور "پیکفیر" را هدایت می‌کرد، از جمله بازدید از یک "بار غربی" اصیل که پیکفورد برای "داگلاس فیربنکس" خریده بود و یک نقاشی از پیکفورد در اتاق نشیمن.
او همچنین خانه‌ای در "تورنتو" (Toronto)، "انتاریو" (Ontario)، کانادا داشت.
چاپ دست و پای او در "سینمای چینی گراومن" (Grauman’s Chinese Theatre) در هالیوود، کالیفرنیا به نمایش گذاشته شده است.
"سینمای مری پیکفورد" (The Mary Pickford Theater) در "ساختمان یادبود جیمز مدیسون" (James Madison Memorial Building) در "کتابخانه کنگره" (Library of Congress) به افتخار او نامگذاری شده است.
یک سینمای اول اکران در "کلیسای جامع سیتی" (Cathedral City)، کالیفرنیا به نام "سینمای مری پیکفورد" (The Mary Pickford Theatre) وجود دارد که در 25 مه 2001 افتتاح شد.
در میان آن‌ها، یک لباس مروارید نادر و باشکوه که او در فیلم "دوروتی ورون هالدان" (Dorothy Vernon of Haddon Hall) (1924) پوشیده بود، که توسط "میچل لیزن" (Mitchell Leisen) طراحی شده بود، اسکار مخصوص او و یک جعبه‌ی جواهرات وجود دارد.
خانه‌ی خانوادگی در سال 1943 تخریب شد و بسیاری از آجرهای آن برای پیکفورد به کالیفرنیا حمل شد.
در سال 1993، یک "ستاره طلایی نخل" (Golden Palm Star) در "پیاده‌روی ستارگان پالم اسپرینگز" (Palm Springs Walk of Stars) به او اهدا شد.
از ژانویه 2011 تا ژوئیه 2011، "جشنواره فیلم بین‌المللی تورنتو" (Toronto International Film Festival) مجموعه‌ای از یادگاری‌های مری پیکفورد را در "گالری فیلم کانادا" (Canadian Film Gallery) در "ساختمان تیف بل لايت‌باكس" (TIFF Bell Lightbox) به نمایش گذاشت.
این مجموعه به "کالج ایالت کین" (Keene State College) اهدا شد و در حال حاضر توسط "کتابخانه کنگره" برای نمایش در حال بازسازی است.
"گوگل دودل" (Google Doodle) در 8 آوریل 2017، تولد 125 سالگی مری پیکفورد را گرامی داشت.
"گلوریا ژوزفین می سوئانسون" (27 مارس 1899 - 4 آوریل 1983) یک بازیگر، تهیه‌کننده و زن تاجر آمریکایی بود.
علاقه‌ی او در دوران کودکی به "فرانسیس ایکس. بوشمن" (Francis X. Bushman)، بازیگر استودیوی "اسانی" (Essanay Studios)، باعث شد که خاله‌اش او را به تور استودیوی این بازیگر در شیکاگو ببرد.
اولین حضور او در فیلم صامت در سال 1929، در فیلم "متجاوز" (The Trespasser) بود و او نامزد دریافت دومین جایزه اسکار شد.
پدر او سوئدی-آمریکایی و مادرش از نژاد آلمانی، فرانسوی و لهستانی بود.
در هر دو نسخه، او به سرعت به عنوان یک بازیگر فرعی استخدام شد.
اولین نقش او یک "walk-on" (حضور کوتاه) همراه با بازیگر "گردا هولمز" (Gerda Holmes) بود که در آن زمان دستمزد زیادی به او (3.25 دلار) پرداخت می‌شد.
او در سال 1915، در کنار "والاس بیری" (Wallace Beery)، که بعداً اولین شوهر او شد، در فیلم "سوئدی به کالج می‌رود" (Sweedie Goes to College) بازی کرد.
ورنان و سوئانسون، شیمی فوق‌العاده‌ای روی پرده نمایش داشتند که برای مخاطبان بسیار محبوب بود.
"بِیدجر" (Badger) از سوئانسون آنقدر تحت تأثیر قرار گرفت که او را به کارگردان "جک کانوی" (Jack Conway) برای بازی در فیلم‌های "تصمیم او" (Her Decision) و "تو نمی‌توانی به همه چیز باور داشته باشی" (You Can’t Believe Everything) در سال 1918 معرفی کرد.
"با یک فکر" (Something to Think About) (1920) و "ماجراهای آناتول" (The Affairs of Anatol) (1921) به زودی پس از آن منتشر شدند.
او در سال 1921، به خاطر حضور در فیلم "چهار سوارکار آخرالزمان" (The Four Horsemen of the Apocalypse) به شهرت رسید، اما سوئانسون او را از زمان‌هایی که او یک بازیگر مشتاق بود و نقش‌های کوچکی داشت و هیچ امیدی به آینده‌ی حرفه‌ای‌اش نداشت، می‌شناخت.