id
int64 1.12k
1,000k
| poem
stringlengths 1
1.26k
| poet
stringclasses 203
values | cat
stringlengths 2
112
| text
stringlengths 7
109k
⌀ |
---|---|---|---|---|
623,531 | آخرین شیر بختیاری | پژمان بختیاری | دیوان اشعار | ز فرو دست زردکوه آن روز
بیشه ای بود و آبشاری بود
آن طرف تر زیر زانوی کوه
بود غاری و ژرف غاری بود
***
وندر آن غار ژرف،چند سالی
جایگه داشت پیلتن شیری
شد تهیگاه او به دست قضا
ناگه آماج سهمگین تیری
***
او در سر پنجگی در آن بیشه
والی کوه و شاه وادی بود
دست آهن فشار او همه عمر
فارغ از ضعف و نامرادی بود
***
جفت او پیش تر از او به تیر اجل
شد ز دنیا و او به دنیا ماند
تا به تنهایی از جهان برود
در جهان بزرگ تنها ماند
***
چشم آتش فشان او آن شب
گوش می کرد بر ترانه مرگ
روزگار گذشته در نظرش
بود رقصان در آستانه مرگ
***
با زمان های ناپدید شده
قصه می گفت بی زبانی او
در غبار گذشته می لغزید
نقش کمرنگ زندگانی او
***
ناله شوم باد بهمن ماه
لرزه بر پیکر شب انداختی
بر تن زخمناک شیر از خشم
شعله ها آتش تب افکندی
***
ساعتی روی دست خسته نهاد
سر سنگین پر غرورش را
لحظه ای با لب زبان بوسید
زخم سوزان و خون شورش را
***
گفت برخیز و ایستاده بمیر
که جز این در خور دلیران نیست
مرگ در بستر ار سزا باشد
روبهان راست،از بهر شیران نیست
***
جنبشی کرد و با تلاش غرور
تکیه بر دست و پای لرزان داد
مرگ را آستین داد و کشید
جان بدو داد و سخت ارزان شد
***
ماند کردن فراز و دندان را
روی دندان خون گرفته فشرد
غرشی کرد و در سیاهی شب
آخرین شیر بختیاری مرد
***
ای گرفتار زندگانی و مرگ
پند از آن شیر تیر خورده بگیر
گر میسر شود چو شیر بزی
ور میسر نشد چو شیر بمیر |
627,088 | رباعی شمارۀ 1 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | آرام و صبور و بیصدا میشکنم
با یاد تو، من چه بیخدا میشکنم
کز کرده به گوشهای چه ساده، ارزان
مانند نوک مدادها میشکنم |
627,089 | رباعی شمارۀ 2 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | دستور، همیشه، حال را میگیرد
و فرصت قیل و قال را میگیرد
این قاعدهها، مادهها، تبصرهها
جبریست که احتمال را میگیرد |
627,090 | رباعی شمارۀ 3 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | خواندند همیشه کرکری شاعرکان
گاهی کردند تکخوری شاعرکان
یکروز شدند مثل فردوسی، لیک ـ
فیالجمله شدند عنصری شاعرکان |
627,091 | رباعی شمارۀ 4 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | با هر چه نبود و بود، باید برویم
بیدغدغهی وجود، باید برویم
هرچند که تازه اول عاشقی است
دیر آمدهایم و زود باید برویم |
627,092 | رباعی شمارۀ 5 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | با «آن» بنشین، «این» یکی را دریاب!
نان نه، صلههای آبکی را دریاب!
دیدار نه، نامه نه، تلفن هم نه
این زندهگیی پیامکی را دریاب! |
627,093 | رباعی شمارۀ 6 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | از هر طرفی برای او میبارد
هر کس که دو هندوانه در کف دارد
باید که به پای لرز آن بنشینید
مردی که همیشه خربزه میکارد |
627,094 | رباعی شمارۀ 7 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | گفتم که نمیخواهم، اما نشنید
هی دور سرم دور سرم هی چرخید
«باید بکشد عذاب تنهایی را»*
آن شخص که تنهاییی من را دزدید
* مصراع سوم از شفیعیی کدکنی |
627,095 | رباعی شمارۀ 8 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | هی منت و لابه، روز و شب میکردیم
تا اینکه تو را سر ِ قرار آوردیم
ما پای سفر نداشتیم از اول
ای عشق! بیا اول خط برگردیم |
627,096 | رباعی شمارۀ 9 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | سرسبزیی باغ از خیارش پیداست
و سفرهی شام، از ناهارش پیداست
راه من و تو به سمت ترکستان است
سالی که نکوست، از بهارش پیداست |
627,097 | رباعی شمارۀ 10 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | با این که همیشه سر به راهاند همه
یک مشت ستاره گرد ماهاند همه
این دیکته هر نقطه پر از ایراد است
ای دوست! بگو که اشتباهاند همه |
627,098 | رباعی شمارۀ 11 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | من نثر، تو نظم، ای فدای تن تو
ای من به فدای چاک پیراهن تو
آهنگ بلمران تو میرقصاند
با چرخش تو چین همه دامن تو |
627,099 | رباعی شمارۀ 12 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | یک کاسه عسل در شکم خامه کشید
و نام تو را در اول نامه کشید
ما را کارکنان این فلک ساختهاند
چشمان تو را خود خدا سرمه کشید |
627,100 | رباعی شمارۀ 13 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | ما بیخبر از همیشهمان خندیدیم
یعنی که به قوم و خویشمان خندیدیم
گفتند: «الف»، و راه را پیمودند
گفتیم: «الف»، به ریشمان خندیدیم |
627,101 | رباعی شمارۀ 14 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | هر چند که سر به راه بودیم همه
از چاله به سمت چاه بودیم همه.
هی دور به دور خودمان چرخیدیم
دنبال «نخودسیاه» بودیم همه |
627,102 | رباعی شمارۀ 15 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | گفتند به عشق تو هوایی هستند
مانند شکر، داخل چایی هستند
«این جمعه و جمعههای دیگر حرف است»
یاران تو با تو تا نیایی هستند |
627,103 | رباعی شمارۀ 16 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | در دست تمام شهر، یک زنبیل است
از غصهی نان، معاشقه تعطیل است
در باغ کتاب، پرفروش است «خزان»
انگار زمانهی الکغربیل است |
627,104 | رباعی شمارۀ 17 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | هم راه فرار، بسته و باریک است
هم پنجرههای کوچهها تاریک است
با این همه شب، دوباره میآید روز
گفتند کمی صبر، سحر نزدیک است |
627,105 | رباعی شمارۀ 18 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | این تیر ـ بدون شک ـ کمان میخواهد
این تیر کمان همین زمان میخواهد
این پنجره، بینور، دلاش میگیرد
این پنجره ـ قطعن ـ آسمان میخواهد |
627,106 | رباعی شمارۀ 19 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | من یار ندارم چه کسی یار مرا
من کوله ندارم چه کسی بار مرا
یک کوه پر از سفر، پر از عشوه و ناز
یک بار تو بردار، تو بردار مرا |
627,107 | رباعی شمارۀ 20 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | دیوانه و بیتاب تو بودم امشب
پیشانیی سرد و پای زخمی از تب
از حسرت من کسی خبردار نشد
یارب! یارب! یارب! یارب! یارب! |
627,108 | رباعی شمارۀ 21 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | نوروز دوباره میرسد از پس ِ باغ
سبزی به تن و گرفته در دست، چراغ
ماندیم بهار دیگر از راه رسید
دیدیم هزار و سیصد و اندی داغ |
627,109 | رباعی شمارۀ 22 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | هی قصه، گلایه، اشک، تکرار، شروع
لبخند، نگاه، عشق، انکار، شروع
یکعالمه انتظار، یک عالمه راه
دارد همهچی تمام، انگار شروع |
627,110 | رباعی شمارۀ 23 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | گفتند به پایان آمد عمر زمان
یک گوشه برو، سوار شو، ورد بخوان
نه زلزله آمد، و نه سیلی، اما
من تا برسم به تو، تمام است جهان |
627,111 | رباعی شمارۀ 24 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | افتاده به دام زندهگی، سرگردان
از ماه خودش دور، ولی در گردان
من مترسک همان حوالی هستم
من را به سر ِ مزرعهام برگردان |
627,112 | رباعی شمارۀ 125 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | احساس تماشا، من و تو نوستالوژی
یک عمر تمنا، من و تو، نوستالوژی
این قصه هزار و بینهایت شده است
تا آخر دنیا، من و تو، نوستالوژی |
627,113 | رباعی شمارۀ 26 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | افسرده، تکیده، خسته و دلسردیم
انگار که با زمانه، بد تا کردیم
ما اهل زمین نبودهایم از اول
ای عشق! بیا به آسمان برگردیم |
627,114 | رباعی شمارۀ 27 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | یک مانع کاذب است پیراهن تو
تو بیمنی و من شدهام بیمن تو
یک نقطه، دو نقطه، بینهایت نقطه
باید برسم به نقطهچین تن تو |
627,115 | رباعی شمارۀ 28 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | شب، با شبح سیاه میآید ماه
با پیرهن و کلاه میآید ماه
دیروز شبیه هر چه زیبایی بود
امروز شبیه ماه میآید ماه |
627,116 | رباعی شمارۀ 29 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | یک روز دویدیم از تنهاییمان
تا کوچه رسیدیم از تنهاییمان
از خود نگذشتیم و گذشتیم از او
یک عمر کشیدیم از تنهاییمان |
627,117 | رباعی شمارۀ 30 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | زنهار که اشتباه از بر نکنی
یا در سر ِ ما قصهی دیگر نکنی
این شهر عجیب ماستمالی شده است
حال همه خوب است، تو باور نکنی |
627,118 | رباعی شمارۀ 31 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | دنیا همه هیچ در حضور یک تن
یک تن یعنی دو روح، یک پیراهن
تو تو تو، تو تو تو، تو تو تو، تو
من من من، من من من، من من من، من |
627,119 | رباعی شمارۀ 32 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | بوی خوش اسکناسهای عیدست
مجنون شدهام موی سیاهاش بیدست
او شعر سپید روزگار تاریک
ای ماه! نتاب! او خودش خورشیدست |
627,120 | رباعی شمارۀ 33 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | گاهی خوبایم، بیشتر بد هستیم
در بازیی عشق «بییقین» رد هستیم
در فتح جزیرههای سرگردانی
ما دنکیشوت بدون درصد هستیم |
627,121 | رباعی شمارۀ 34 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | بیحرف و حدیث، راه باید برود
بر دوش لب و نگاه باید برود
با قلقلک ترنجها، لیموها
این برج، درون چاه باید برود |
627,122 | رباعی شمارۀ 35 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | با توبه و استخاره برمیگردم
با گوشهی یک اشاره برمیگردم
با اینکه نگفتی و نمیگویم هیچ
برمیگردم، دوباره برمیگردم |
627,123 | رباعی شمارۀ 36 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | نه بوی تو را میدهد این پیرهنام
نه دل دارم که از شما دل بکنم
نه راه پسی، نه راه پیشی مانده
مانند خری که توی گل مانده منام |
627,124 | رباعی شمارۀ 37 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | با آنکه پیادهی سوارم بیخود
هم قاضی و هم، سر به دارم بیخود
من آن شمنام که میپرستد خود را
من حوصلهی کسی ندارم، بیخود! |
627,125 | رباعی شمارۀ 38 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | با آنکه همیشه «خوب و خرم» هستیم
با آنکه نمیخوریم اما مستایم،
ما خط خطا کجا کشیدیم که ما ـ
در جادهی باز هم، ته ِ بنبستایم؟! |
627,126 | رباعی شمارۀ 39 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | انگار زدی به سینهی من مشتی
راهام بردی از در ِ تنگ ِ پشتی
لعنت به خودم که کرم قلاب شدم
لعنت به تو که ترانهام را کشتی |
627,127 | رباعی شمارۀ 40 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | دو پنجره یک نگاه، یعنی پایان
اصرار بر این گناه، یعنی پایان
هرچند مقصرم ولی میدانم
اقرار به اشتباه، یعنی پایان |
627,128 | رباعی شمارۀ 41 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | آن شاخهی جاماندهی ازگیل منام
در تاب و تب افتاده ز تعجیل منام
هر روز شبیه جمعههای متروک
داوود ملکزادهی تعطیل منام |
627,129 | رباعی شمارۀ 42 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | با اینکه نداشت نقشهای یا جنگی
میخوانْد همیشه از سر ِ دلتنگی
ای بچهی ماهیصفت خرچنگی!
بدرود! حنای تو ندارد رنگی |
627,130 | رباعی شمارۀ 43 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | ما حلقهبهدست تا خیابان رفتیم
یا حلقهبهدست تا خیابان رفتیم
انگار نمودیم که دنیا ما را
تا حلقهبهدست تا خیابان رفتیم |
627,131 | رباعی شمارۀ 44 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | عمریست پی نان و خدا، در به دریم
یعنی که به راه یک نفر، منتظریم
هی میگویند جمعه میآید او
او آمده و رفته و ما بیخبریم |
627,132 | رباعی شمارۀ 45 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | از شرم ترنج و پیرهن آمدهام
از تردیی بوسههای زن آمدهام
میسازم و باز میشود نقش بر آب
من توبه به لب، توبه شکن آمدهام |
627,133 | رباعی شمارۀ 46 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | یک روز دوباره بیخبر خواهد شد
در نیست اگر چه در به در خواهد شد
شیطان که بیاید سر سطر اول
قدیسهی شب چهلپدر خواهد شد |
627,134 | رباعی شمارۀ 47 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | راه پیش و پسی ندارم جز تو
پرونده و بررسی ندارم جز تو
من پرندهی همین حوالی هستم
من حوصلهی کسی ندارم جز تو |
627,135 | رباعی شمارۀ 48 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | بیقصهی اختیار، هستیم همه
یک چرت، نخوابیده و مستایم همه
یک صندلیی بزرگ جبرست جهان
مختار به اجبار، نشستیم همه |
627,136 | رباعی شمارۀ 49 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | انداخت به جان بیشهها زالوها را
بالای سرش نشاند یابوها را
«باید بکشد عذاب تنهایی را»
شیری که گرسنه کرد آهوها را |
627,137 | رباعی شمارۀ 50 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | ما قامت این حادثه را میشکنیم
حیثیت این حادثه را میشکنیم
هر چند که خرداد پر از حادثه است
ما عادت این حادثه را میشکنیم |
627,138 | رباعی شمارۀ 51 | داوود ملکزاده | دفتر اول: مانند نوک مدادها میشکنم | نو کهنه، شکسته، دست چندم بشود
داخل به خرابههای مردم بشود
بد میچرخد حال زمینام به خدا
این عید بیاید برود گم بشود |
627,139 | رباعی شمارۀ 1 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | یک عده فقط به فکر خواب و آب است
یک عده ـ ندانسته ـ ته مرداب است
ای آنکه به فکر هدیه در روز زنی؛
ای مرد! بدان که سهم تو جوراب است |
627,140 | رباعی شمارۀ 2 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | ای آدم خوب! نان و آبات کم بود؟
آن روز مگر نشانی از آدم بود؟
در غار خودت نشسته بودی خوشحال
حوا در زد: چرکنویس غم بود |
627,141 | رباعی شمارۀ 3 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | هرچند همیشه ناله و آخی داشت
در ذهن، حرمسرایی و کاخی داشت
یک عمر به سوراخ شده آویزان
جوراب پدر همیشه سوراخی داشت |
627,142 | رباعی شمارۀ 4 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | حوای عزیز! از تو باید پرسید
آن کیست که در هیکل آدمها رید؟
یک دشنه به دست جدمان داد خدا
آن مادر نقطهچین، گرفت از ته چید |
627,143 | رباعی شمارۀ 5 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | هی موی پریشان را کج شانه نکن!
اینقدر تو فکر خارج از خانه نکن!
زن باش که «زیر» ابتدای کلمهست
زن باش و ادعای مردانه نکن! |
627,144 | رباعی شمارۀ 6 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | سر را که به شانه تکیه زد، خواباش برد
لولو ممه را گرفت و با آباش برد
بیچاره پدر ندید هیچ از مادر
در حسرت بوسه، بوی جوراباش برد |
627,145 | رباعی شمارۀ 7 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | از صبح نشسته تا به شب، تنهایی
شبهای سیاهسرفه، تب، تنهایی
داراییی مرد از تمام دنیا
یک خانه به قد یک وجب تنهایی |
627,146 | رباعی شمارۀ 8 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | افسوس که زود، پای در دام شدی
با یک شب جمعه، زود آرام شدی
یک عمر شدی پیک خرید خانه
گفتند که مردی، پدری، خام شدی |
627,147 | رباعی شمارۀ 9 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | با قصهی آب و گل، مرا کشتی تو
با حقهی عشق و دل مرا کشتی تو
تو نیمهی دیگرم نبودی حوا
یک روز در این دوئل مرا کشتی تو |
627,148 | رباعی شمارۀ 10 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | یک روز تو با عشق ربودی ما را
هم نیمهشب و صبح، تو بودی ما را
هر چند که من «مرد»م و «دارم» اما ـ
با اینکه ضعیفهای نمودی ما را |
627,149 | رباعی شمارۀ 11 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | بیماه و ستاره، من تو را میخواهم
بیهیچ اشاره، من تو را میخواهم
شبهای دراز عاشقی تا خود صبح
با ... پاره، من تو را میخواهم |
627,150 | رباعی شمارۀ 12 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | یکروز به فرقام قمهای خواهم زد
در زیر زمین همهمهای خواهم زد
اندام تو دیوانه نموده ما را
با یاد تو شب، ......ای خواهم زد |
627,151 | رباعی شمارۀ 13 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | بیچاره پدر در دم در خوابیده
ما در تشک لطیفپر خوابیده
در جمعهشبی کل جهان بیدار است
بخت پدر و ... پدر خوابیده |
627,152 | رباعی شمارۀ 14 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | هی شعر و ترانه و پیامک دادیم
گفتیم: «ز هر چه رنگ غم آزادیم»
اما خبری نبود در داخل آن
از هول حلیم، توی دیگ افتادیم |
627,153 | رباعی شمارۀ 15 | داوود ملکزاده | دفتر دوم: آدمنامه | ـ به ابررند آفاق و همشهریاش محمد خادمی
انگار هوای عاشقی بر کام است
یک دست به زلف و دست دیگر کام است
فعلن غزل و قصیده و نو تعطیل
امروز شب رباعی و خیام است |
627,154 | رباعی شمارۀ 1 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ برای اکبر اکسیر
مهمان عزیز برده آب و تابام
آمد، وَ نشست وُ خورد وُ من در خوابام
بر لشگر آجیل، شبیخون زد و رفت
از پستهی لال*، پر شده بشقابام
* «پستهی لال، سکوت دندانشکن است» نام مجموعهی شعریست از اکبر اکسیر |
627,155 | رباعی شمارۀ 2 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ به دکتر شفیعیی کدکنی و «مفلس کیمیا فروش»اش
ای «انوری»ی عزیز! با مدح و غزل
گاهی شکرآلوده شده جام عسل
این «کدکنی»ی عزیز، همشهریی تو
با وصف تو انداخته ما را به هچل! |
627,156 | رباعی شمارۀ 3 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | «منصور! اگر همیشه مستی، خوش باش!»
با خالهی شعر اگر نشستی، خوش باش!
آن چار کتاب*، دار حلاج خرید
انگار رکورد را شکستی، خوش باش!
* زندهیاد بنیمجیدی(1334 – 1387) در سال 83 چاهار مجموعهی شعر همزمان به نامهای «قرائت دوم من تویی»، «سهم من همیشه دلتنگیست»، «بانوی باد، شبنامه پخش میکند» و «دیگر نمیتوانم شاعر بمانم» منتشر کرد. |
627,157 | رباعی شمارۀ 4 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ به شهرام پوررستم
شهرام! تو دیوان خودت را بنویس!
و شیشهی دکان خودت را بنویس
دست از سر شعر من تو بردار، عزیز!
اندازهی تمبان خودت را بنویس! |
627,158 | رباعی شمارۀ 5 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ به زندهیاد دکتر احمدی گیوی
در بحر ادب، برای خود دیوی بود
یا در پی ِ واژه، عوض ِ TV بود
ترکی که «به» فارسها دستور نوشت
دکتر حسن احمدیی گیوی بود |
627,159 | رباعی شمارۀ 6 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ برای زندهیاد صمد جامی
تا دست به در زدیم، در آمد و رفت
سرگرم شدیم، همسفر آمد و رفت
گفتند: بمانید کسی میآید
ماندیم، دریغ «یک نفر آمد و رفت»*
* «یک نفر آمد و رفت» نام مجموعهی شعر صمد جامی(1358 – 1382) بود که یک سال پس از غرق شدناش در خزر منتشر شد. |
627,160 | رباعی شمارۀ 7 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ به دکتر حسن روحانی
حالا که بهت دادن رأی ِ آری
تدبیر به سر، کلید در دس داری
«طوری بکن ای حسن که وقت رفتن»
اعلام کنن با تو ندارن کاری. |
627,161 | رباعی شمارۀ 8 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ برای رضای رفیع سابقن بامرام!
دیگر غم نان ندارد او، یا ـ نکند
با از ما بهتران صفاها ـ نکند
او گشته مدیر کل شعر و ـ دیگر
کوکاکولا برای ما وا نکند! |
627,162 | رباعی شمارۀ 9 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | * مصرع آخر از صفربیگی
خالو خالو شبیه هرمزگانی
اما نه شبیه چاقوی زنجانی
گفتند که هر انسان شکل میوهست
انگار تو هم شبیه بادمجانی
* مصرع آخر از صفربیگی |
627,163 | رباعی شمارۀ 10 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ برای جلیل صفربیگی
پیچیده به سمت شعر بنبست خودش
رقصیده به پای عشق، با شست خودش
با این همه عشق و شاعری آخر سر
«خسته شده این جلیل از دست خودش» |
627,164 | رباعی شمارۀ 11 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ برای طاهر خیامی
خودکار به جای دستهبیلات داری
توجیه برای قال و قیلات داری
ما شانه نداریم برای سرمان
صد شانه برای آن سبیلات داری |
627,165 | رباعی شمارۀ 12 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ برای خلیل جوادی
یک روز نوشت از اردبیل آمده است
موسا شده از بستر نیل آمده است
او چاقوی زنجان به زباناش دارد
در «محکمهی خدا»، خلیل آمده است |
627,166 | رباعی شمارۀ 13 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ به دکتر «و.ض»
امروز تونل فاصلهی او شده است
با شاعر استادش همسو شده است
زن دارد و در فکر شمال است هنوز
این شاعر ترک، سخت پررو شده است! |
627,167 | رباعی شمارۀ 14 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ برای یاسر قنبرلو
در بند دو چشم زید باید باشی
هر لحظه شبیه عید باید باشی
سجده نکنی، و لو سر جاده
در شهر دخو، عبید باید باشی |
627,168 | رباعی شمارۀ 15 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ برای برادرزادهام؛ تداعی
در حسرت تلخ چائیی چشمانات
آوار شده تداعیی چشمانات
جای تو و لبخندهی تو بر دیوار ـ
فواره زده رباعیی چشمانات |
627,169 | رباعی شمارۀ 16 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ برای روزهای ناخوش نصف جهان
خشکیده به زندهگی دچارش بکنند
از زیبایی بر سر ِ دارش بکنند
ترسیده که باز زنده رودی گردد
یک لحظه اسید را نثارش بکنند |
627,170 | رباعی شمارۀ 17 | داوود ملکزاده | دفتر سوم: تقدیمیها | ـ ایضاً له
یک روز تبسم از لبام قیچیدی
نه حرف خدا، نه حجتاش را دیدی
انگار که زنده توی گورم کردند
حالا که اسید روی من پاشیدی |
627,171 | رباعی شمارۀ 1 | داوود ملکزاده | دفتر چاهارم: رباعیات ترکی | ئو سِئر کی خدواند بیلَر من یازارام
تاریخده یازار یازیچیلر من یازارام
دِیدؤن کی روباعی شعرینین یوخدی دادی؟
گَل گؤر کی نئجه روباعیلر من یازارام!
(برگردان: سِرّ خداوندی را میدانم / از حرفهایی که تاریخنویسان میزنند، میزنم / میگفتی که رباعی، طعم خوبی ندارد / بیا ببین که چه رباعیهای نابی مینویسم.) |
627,172 | رباعی شمارۀ 2 | داوود ملکزاده | دفتر چاهارم: رباعیات ترکی | عیسا دا گَلَه شَبپَرَهلر گؤن گؤرمَز
شیطانلار آچان دربچهلر ئورتولمَز
دِیدیم کی بَکه سَن گَلَسَن ایش دؤزَهله
دؤنیا هامیسی گلسَهده دای کار وِئرمز
(برگردان: حتا حضرت عیسا هم بیاید این خفاشها بینا نمیشوند / دریچههایی که شیطان باز میکند، بسته نمیشوند / گفتم شاید تو بیایی و اوضاع رو به راه شود / اما حتا کل دنیا هم بیاید فایدهای ندارد.) |
627,173 | رباعی شمارۀ 3 | داوود ملکزاده | دفتر چاهارم: رباعیات ترکی | بیر گؤن ائشیدرسَن کی گئدیب شبپرهلر
بیر گؤن گؤرهجَکسن آچیلیب پنجرهلر
بیر گؤن داغیلار کهنهباشین، کهنهسؤزی
صوبح اولسا داهی محو اولاجاک بو قرهلر
(برگردان: آن زمان که وقت مردنام هست، اجلی در کار نیست / پس کجا مردی ای اجل من؟ بیا و با چاقو مرا بزن! / مثل کسی که در عروسی بگرید و در عزا بخندند / این اجل بدشانس من، اجل بدشانس من، اجل بدشانس من!) |
627,174 | رباعی شمارۀ 4 | داوود ملکزاده | دفتر چاهارم: رباعیات ترکی | ئوندا کی گرهک ئولهم، منیم یوخ اجلیم
پس هاردا ئولوبسن؟ پیچاقی سوخ اجلیم!
تویدا آغلیَر، تشت قاباغیندا گولَر
ئو پُخ اجلیم، پخ اجلیم، پخ اجلیم!
(برگردان: آن زمان که وقت مردنام هست، اجلی در کار نیست / پس کجا مردی ای اجل من؟ بیا و چاقو را در من فرو کن! / مثل کسی که در عروسی بگرید و در عزا بخندند / این اجل بدشانس من، اجل بدشانس من، اجل بدشنانس من!) |
627,175 | رباعی شمارۀ 5 | داوود ملکزاده | دفتر چاهارم: رباعیات ترکی | دئدیلر یارم یارم هامیسی
وئردیلر آخریندا غم هامیسی
داها بئل باغلامارم هئچ کیمه من
قُؤی آچیلسون بوتون عالم هامیسی
(برگردان: همهگی ادعای یار و همراهی کردند / آخر سر اما باعث غم شدند / دیگر به هیچکس دل نمیبندم / بگذار همهی دنیا پی ِ کارشان بروند!)
این شعر پیداست که در وزن رباعی نیست، در وزن دوبیتی هم نیست؛ اما در دو بیت سروده شده و جز کارهای ترکیای هست که دوستاش دارم و مصرع چاهارش، تاثیر و ضربهی رباعی را دارد و برای مخاطبان ترکزبان ملموس و جالب است و حتا میتواند حکم ضربالمثل پیدا کند.)
|
628,000 | غزل اول | کاوه سوخک لاری (شکیب) | غزلیات | خرده سنگی که دل از شیشه فراوان شِکَنَد
هم چنان است که این مُغ بچه پیمان شِکَنَد
خود نفرمود که بر عهدِ گران است هنوز؟
ساعتی بعد چرا عهدِ خود ارزان شکند؟
ناصحی گفت حذر دار از او کز سَرِ زُهد
گاه اربابِ طمع را بُنِ دندان شکند
گر عیار و شرفِ عهد نداند چه عجب
پدرش حرمتِ ممنوعهِ رضوان شکند
صبر می دار و توکّل که بر احوالِ قدیم
عاقبت یادِ گنه توبه ایشان شکند
طاق را آیِنه آرای که این فخرفروش
شانه برگیرد و گیسوی پریشان شکند
اسبِ نَر تازَد و تَردَست به میدانِ هنر
شیشهِ عمرِ غم از ضربتِ چوگان شکند
قامتِ لاله وشان گرچه بلند است شکیب
چون غرور از مَدَدِ وسوسه آسان شکند |
628,001 | غزل شماره ۲ | کاوه سوخک لاری (شکیب) | غزلیات | شبی در کوی ما سر کُن که قصدی تازه در کار است
بنوشانم ز صهبایی که او را سالْ بسیار است
نمازِ صبحِ فردا را به گاهِ ظهر می خوانم
که فردا را سحرخیزی نه کارِِ مردِ هشیار است
سیه مویی و سیمین تن، بُتی غمّاز و تَر دامن
مرا آغازِ هر سال از شب یلدای دیدار است
نظربازانِ رسواییم و شب کارانِ این برزن
ز ما اصرار بر ماندن از او بسیار انکار است
مرا تاویلِ فالِ آخر به چشمِ دوست می افتد
به چشمانِ قدح نوشان غزل خواندن سزاوار است
دعای خیر درویشان به گوشم باز می پیچد
که یلدا بی سحر باشد در آغوشی که دلدار است
شکیبت شکر می گوید که دور از چشمِ بدخواهان
رعایای جوان بختیم و اینجا شاهْ خَمّار است |
628,002 | غزل شماره ۳ | کاوه سوخک لاری (شکیب) | غزلیات | این پاره پاره دل چو به زیرِ لَحَد برند
نذر است سهمِ ما که به نزد اَحَد برند
اشکی که از دو دیده بی تاب می چکد
بس لاله های سرخ به رنگش حسد برند
زنهار چون زمانه یوسف ز نام ما
از آبرو هر آنچه زلیخا بَرَد برند
فردا چو بگذری عجب از گورِ ما مَدار
دزدان اگر شبانه کفن از جسد برند
مرغان ز شاخه های بلندم ثمر خورند
رندان هر آنچه دست بر او می رسد برند
هم سرمه را به حَنجر ِفرهاد کرده اند
هم خسروانه حَظّ ِ خود از باربَد برند
داغی که مُهر سینه اَحرار می کنند
نقشش بر استخوانِ سیه تا ابد برند
چرخِ هنر چو رامِ شکیب است ناکسان
هیهات گر خیال کُله زین نَمَد برند |
628,003 | غزل شماره ۴ | کاوه سوخک لاری (شکیب) | غزلیات | مَبادت شمعی افروزی که ما را خصمْ بسیار است
حسودان را از این خلوت چو خارِ چشمْ آزار است
صبا را بی خبر بگذار اگر هم عافیت جویی
که این باد خبرکِش را ندانستن سزاوار است
بیاور جامِ مردافکن که از ترسِ خداترسان
به خلوت کامجو بودن نه کارِ مردِ هشیار است
چنان آهسته نوشانم که آه از جام بَر ناید
که حَدّ ِ شاد نوشی را تحمّل سخت دشوار است
بد اندیش است خوش نامی که عیب از رند می جوید
نظر باز است رُهبانی که از سالوس بیمار است
مرا تدریسِ استادان "الهی عفو" آموزَد
ولی در وقتِ تفسیرش سَری بر منبرِ دار است
شکیب از روی یکرنگی ثنا گوییِ جانان کن
که اینجا در هواداری هوای نفس معیار است |
628,004 | غزل شماره ۵ | کاوه سوخک لاری (شکیب) | غزلیات | کنون که بختْ هواخواه و باده ها ناب است
به باغْ نوبرِ دلخواه و چهره ها شاب است
زهی سعادت آن کس که با عنایت چرخ
زِ نازِ شاهدِ نازک صداش بی تاب است
به درس بود و چو گفتم اساس توبه کجاست
بیاضِ روی به مِی شست و گفت بر آب است
هزار همچو شما هم هزار توبه شکست
چو دید خال نگاری که نیک آداب است
ندید کس که خردمندِ رند بگریزد
زِ خوابگاه جوانی که سخت جذّاب است
بیار جام صبوحی و کام جویی کن
که باز وقتِ ثواب است و شیخ در خواب است
ز صوفیان خداجو به روزگار شکیب
قبای زهد بِکندند و کارها باب است! |
628,005 | غزل شماره ۶ | کاوه سوخک لاری (شکیب) | غزلیات | نرم دستی، شاهدی، نازک قبا شوخی که مست
ساق عریان می نمود آنگه که بر بالا نشست
گفت زنهارت دهم گر چاره نندیشیده ای
شیشه خوشنامی ات با سنگِ رسوایی شکست
دوش رفتی بی خطر، باز از چه اینجا آمدی؟
رند را هوش است و ناید سوی آن دامی که رست
گفتم عیب از ما مگیر ای قطب میخواران شهر
راه باید بر مسیر خانه خَمّار بست
تا مرا دست است و تا بر پاست این تر دامنی
دست بر دامانِ تو گر باز هم می داد دست
گفت گفتی حال ما، تا چرخ گردون را بقاست
طبع گرم نازداران را هوس بسیار هست
کار آسان می شود گر منزلی سازد شکیب
در پناه شهریار شادنوش می پرست |
628,006 | غزل شماره ۷ | کاوه سوخک لاری (شکیب) | غزلیات | ز شوقِ وصل اگر چاره جز شتاب نبود
به جز هوای تو میراثم از شباب نبود
حریصِ بوسه نقدیم تا ببخشایی
اگر سلامِ تو را فرصتِ جواب نبود
سپاس دارَمَت ای شاهِ بنده پرورِ من
وصالِ حورِ تو را حاجتِ ثواب نبود
نگار باده فروشی که وقت پیمودن
کریم بود و در اندیشه حساب نبود
به پاس صبر گر آیینه دار چشم تو ام
سزای بهتر از این خَمرِ بی شراب نبود
بر آسمانِ تو نایَد جز اخترانِ سعید
به مُلکِ حُسنِ تو یک خانه خراب نبود
شکیب و طبع زلالش رهین دولت دوست
که جز به نام تو اش نامه در کتاب نبود |
628,007 | غزل شماره ۸ | کاوه سوخک لاری (شکیب) | غزلیات | هر که را چرخِ فَلک دست زِ درمان می شُست
آن پری زاده اش از چشمهٔ حیوان می شست
آب از کوزهٔ امّید بر ایوان می ریخت
دست از توبهٔ تزویر فراوان می شست
بخت بر کنگرهٔ کاخِ سلیمان می بست
خاک را از قدمِ هاتفِ یزدان می شست
زُهد را از مَدَدِ وسوسه درمان می کرد
ننگ را در شرفِ میکده دامان می شست
هوش بودش که شکایات زِ نادان می کرد
لطف بودش که مکافات به احسان می شست
حُسن را جلوه در آیینهٔ جانان می دید
موی را طُرّه در اندیشهٔ مهمان می شست
باز احوالِ شکیب از همه پنهان می خواست
باز هم نامِ خود از اوّلِ دیوان می شست |
628,008 | غزل شماره ۹ | کاوه سوخک لاری (شکیب) | غزلیات | مرا که بخت ندارد مگر نشانِ سیاه
زِ نای حنجره خیزد به شب فغانِ سیاه
حریق سُرخ تو سوزد کفن به قامتِ من
مگر که رحم ندارد بر استخوانِ سیاه
مرا بهانه دیدن جمالِ مهرِ تو بود
به دیده بی تو چه حاجت در این جهانِ سیاه
دریغ و حسرت ما شد که رعیت از بَرِ شاه
به سالِ قحط ندارد مگر خزانِ سیاه
زِ دودِ آتشِ غم بود و هیزمِ تَرِ چشم
که رَختِ حُزن به تن دارد آسمان سیاه
مرا چه جای شکایت که بر مدارِ فلک
ز طاقِ چرخ سیاه است تا کرانِ سیاه
حدیث و نالهِ درد است بر لبانِ شکیب
دهان تلخ چه دارد مگر زبان سیاه |
628,009 | غزل شماره ۱۰ | کاوه سوخک لاری (شکیب) | غزلیات | سروِ عریانِ تو را هر که قبا پوش کُنَد
لاف می بافد اگر داعیۀ هوش کند
صبح بر کنگرۀ مشرق و ایوانِ مرا
سایه نازکِ اندام تو مفروش کند
مرحمت باشد اگر ساعتی آن غنچه دهن
کار بگذارد و اغیار فراموش کند
گرچه در دیدۀ ما شوق تماشاست ولی
چشم کِی می کُنَد آن کار که آغوش کند
صبر می ورزم و امّید کز الطاف شما
صابر از سینۀ رَز نوبرِ مِی نوش کند
سِترِ خورشید نه با بستنِ چشمانِ من است
کو حجابی که تو را شَعشَعه خاموش کند
آشکار است شکیب از همه خوبان جهان
حلقۀ بندگی حُسنِ تو در گوش کند |
628,010 | غزل شماره ۱۱ | کاوه سوخک لاری (شکیب) | غزلیات | عید است و در حریفِ قدح نوش همّت است
دادیم زحمتی و شنیدیم رحمت است
گفتیم دست و سیب زنخدانت ای کریم
فرمود بوسه از لب خندان غنیمت است
اربابِ زَرع حاتم و امسال خوشه چین
بِنشسته بر سریر و سراپاش نعمت است
بَستَست حُسن او ره غمّازِ کم فروش
عدل است در پیاله و خُرما به قیمت است
سهل است کار ما که چنین است یار ما
شاب است و پر شتاب به پاداشِ خدمت است
سُکر است در ارادت و ناب است کهنه اش
امن است در نهان و به اِفشاش زحمت است
گویند هر غزل که به نظم آوَرَد شکیب
حُسنش ز بایِ بِسمُکَ تا تایِ تَمَّت است |