from
stringclasses
23 values
text
stringlengths
3
4.12k
اَميرعلى قِ
آیا فشار قبر واقعیت دارد؟ جدا شدن روح از بدن هنگام مرگ قطعی ، در کسری از ثانیه انجام میشود . این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند . یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از جسم میباشد . یه حس سبک شدن و معلق بودن . بعد از مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات زندگی دنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک فیلم برای روح بازخوانی میشود . شاید گمان کنیم که این اتفاق بسیار زمان بر است . زمان در واقع قرارداد ما انسانهاست . این ما هستیم که هر دقیقه را 60 ثانیه قرارداد میکنیم . اما زمان در واقع فراتر این تعاریف است . با مرور زندگی ، روح اولین چیزی که نظرش به آن جلب میشود، وابستگیهای انسان در طول زندگی میباشد . برخی از این وابستگی ها در زمان حیات حتی فراموش شده بود ولی در این مرحله دوباره خودنمایی میکند .میزان و لول وابستگی دنیوی برای هرکس متغیر است . روح از بین خاطراتش وابستگی های خود را جدا میکند . این وابستگی ها هم مثبت است هم منفی . مثلا وابستگی به مال دنیا یک وابستگی منفی و وابستگی مادر به فرزندش هم نوعی دلبستگی و وابستگی مثبت محسوب میشود . ولی به هرحال وابستگی ست . این وابستگی ها کششی به سمت پایین برای روح ایجاد میکند که او را از رفتن به سمت هادی یا راهنما جهت خروج از مرحله دنیا باز میدارد . یعنی روح بعد از مرگ تحت تاثیر دو کشش قرار میگیرد . یکی نیروی وابستگی از پایین و دیگری نیروی بشارت دهنده به سمت مرحله بعد . اگر نیروی وابستگی ها غلبه داشته باشد باعث میشود روح تمایل پیدا کند که دوباره وارد جسم گردد . چون توان دل کندن از وابستگی را ندارد و دوست دارد دوباره آن را تجربه کند . به همین جهت روح به سمت جسم رفته و تلاش میکند جسم مرده را متقاعد کند که دوباره روح را بپذیرد . فشاری که به "روح" وارد میشود جهت متقاعد کردن جسم خود در واقع همان فشار قبر است . این فشار به هیچ وجه به جسم وارد نمیشود . چون جسم دچار مرگ شده و دردی را احساس نمیکند . پس فشار قبر در واقع فشار وابستگی هاست و هیچ ربطی ندارد که شخص قبر دارد یا ندارد . این فشار هیچ ربطی به شب زمینی ندارد و میتواند از لحظه مرگ شروع گردد . یکی از دلایل تلقین دادن به فرد فوت شده در واقع این است که به باور مرگ برسد و سعی در برگشت نداشته باشد . بعد از مدتی روح متقاعد میشود که تلاش او بیهوده است و فشار قبر از بین میرود . وابستگی ها باعث میشود که روح ، شاید سالها نتواند از این مرحله بگذرد . بحث روح های سرگردان و سنگین بودن قبرستانها بدلیل همین وابستگی هاست . گاهی تا سالها فرد فوت شده نمیتواند وابستگی به قبر خود و جسمی که دیگر اثری از آن نیست را رها کند . به امید اینکه بتوانیم به درک این شعر برسیم: دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ ... بگذار و بگذر ببین و دل مبند چشم بینداز و دل مباز که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ... نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده... "صادقانه زندگی کنید" ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم. ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم... "استادالهی قمشه ای" @amiralichannel
اَميرعلى قِ
تو بخواه تا من برایت بمیرم به طمع یک بوسه با طعم نارنجی یا هر رنگی تو بخواهی. هرچقدر هم که عاشقت باشم نمی توانم عاشقی ام را به تو ترجیح دهم هر چقدر که عاشقی بلد باشم خرج تو می کنم آقای من! به جاش تو برای من لبخند بزن. می شود؟ #عباس_معروفی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
ديشب با خوندن اين نوشته دچار يه حس خيلي بد شدم، مثل لحظه اي كه وارد يك قبرستون ميشي.. و اولين جمله اي كه به ذهنم اومد اين بود كه "نميخوام بميرم يا كاش نميمردم". يه دو ساعتي فكرم درگير بود تا اينكه به اين نتيجه رسيدم كه بايد خوب باشم، و بعد اون به هيچ چيزي تو اين دنيا وابسته نباشم. ديشب خيلي راحت بدهي هامو پرداخت كردمو موقع پرداخت قبض ها حتي حرص نخوردم كه چرا زيادن و چيزاي ديگه. هرچقدر كه ميگذره بيشتر متوجه زيبايي هاي اين دنيا ميشم و قطعا مرگ هم از زيباترين هاشونه. خيلي فكر كردم كه اون متن عجيب رو تو كانالم بذارم يا نه، ميدونستم كه اوقات خيلي ها تلخ ميشه اما گفتم حتما هستن بين شماها كسايي كه بعد خوندنش مثل من يه حس رهايي بهشون دست ميده، راحت بگيرين زندگي رو، زود ميگذره 🍁
اَميرعلى قِ
« من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک ته استکانی میزد،وپانزده سال از خودم بزرگتر بود،اون هر روز به خونه پیرزن همسایه میومد تا پیانو یادبگیره، از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود، ومعشوقه دوران کودکی من زنگ خونه مارو میزد،منم هر روز با یه دست لباس اتوکشیده میرفتم پایین و درو واسش باز میکردم، اونم میگفت: ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم! پیرزن همسایه چندماهی بود که داشت آهنگ « دریاچه قو» چایکوفسکی رو بهش یاد میداد خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، بهرحال تمرین رو بی استعدادیش چربید و داشت کم کم یاد میگرفت...اما پشت دیوار حال وروز من چندان تعریفی نداشت، چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ رو یاد بده و بعداز این کلاس تمام میشه واسه همین دست بکار شدم ویه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نتهای آهنگ رو کش رفتم ونت هارو جابجا کردمو دوباره سرجاش گذاشتم روز بعد و روزهای بعد دختره اومد وشروع کرد به نواختن دریاچه قو،شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن وپیرزن جیغ میکشید روح چایکوفسکی هم توی گور لرزیدتنها کسی که لذت میبرد من بودم پیرزن چون هوش وحواس درست حسابی نداشت متوجه نشد.همه چیز خوب بود هرروز صدای زنگ در وممنون عزیزم های هرروز.وصدای بد پیانو. تااینکه یه روز پیرزن مرد فکرکنم دق کرد،بعداز اون دیگه اون دختررو ندیدم تا بیست سال بعد، فهمیدم توی شهرکنسرت تکنوازی پیانو گذاشته یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش.اما دیگه لاغر نبود،عینکی هم نبود، تمام آهنگارو با تسلط کامل زد تا رسید به آهنگ آخر، دیدم همون برگه های نت تقلبی رو گذاشت روی پیانو، اینبار علاوه بر روح چایکوفسکی و روح پیرزنه تن خودمم داشت میلرزید، دریاچه قو رو به مضحکیه هرچه تمام اجراکرد، وقتی تموم شد سالن رفت روی هوا از صدای تشویقها. از جاش بلندشد وتعظیم کرد واسم آهنگ رو گفت اما اسم آهنگ دریاچه قو نبود...اسمش شده بود وقتی که یک پسر بچه عاشق میشود... @amiralichannel
اَميرعلى قِ
خاطره ای از یک پزشک متخصص اطفال من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم. سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم ؛ کنار بانک دستفروشی بساط باطری ، ساعت ،فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود. دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است. آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند. جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده ؛ او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها صلواتی است! گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد. (دو ریالی صلواتی موجود است) باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آنها هم... گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟ با کمال سادگی گفت: ۲۰۰ تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم. مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و حرص زدم ،دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد، در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم . احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم . آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم . این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد. من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم... به او گفتم : چه کاری میتوانم بکنم؟ گفت: خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم. گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر. نمیدانید چقدر ثواب دارد! صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم ، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم. دگرگون شده بودم ، ما کجا اینها کجا؟! از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار مطبم نوشتند با این مضمون؛ <شبهای جمعه مریض صلواتی میپذیریم> دوستان و آشنایان طعنه ام زدند، اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی: گفت باور نمی کردم که تو را بانگ مرغی چنین کند مدهوش گفت این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح گوی و ما خاموش . راستى یك سوال : شغل شما چیه؟ @amiralichannel
اَميرعلى قِ
@Amiralichannel "مردهای به شدت معمولی" . او هم یک زن معمولی گرفت! اغلب مردها همین طورند. آنها زن معمولی را بیشتر دوست دارند. نه اینکه زن معمولی بد باشدها؛ نه. منظورم این است که زن معمولی خیلی با ایده ها و آمال ها و حرف های مردها فرق دارد و دقیقا مساله ی من معمولی بودن مردهاست. بیش از آنکه زن ها معمولی باشند؛ مردها معمولی اند. یعنی اولش معمولی نیستند. آنها درباره ی فلسفه حرف می زنند؛ درباره ی رخ دادن جنگ جهانی سوم و آن وسط ها درباره ی تاریخ بیهقی و کلیدر هم حرفی به میان می آورند. موسیقی؟ آنها همه ی دستگاه‌های موسیقی را می شناسند و حتی قانون هم زده اند. آنها ذهن اوباما را می خوانند. آنها می دانند در آینده چه اتفاقی رخ می دهد و همگی دوست‌دارند یک باغچه داشته باشند در فلان روستا و از بورژوآزی حاکم بر جامعه ی ایران دست بشویند. آنها تا اینجای کار اصلا معمولی نیستند. می نشینی آنها را نگاه می کنی و سر تکان می دهی که اوهوم؛ چه خوب. می خوای بعدش چی کار کنی؟ و آنها می خواهند در آن روستا که ته ایران است بزرگترین اختراع جهان را صورت بدهند.آنها اعتقادات بزرگتری هم دارند: آزادی زن؛آزادی اندیشه و بر چیدن تبعیض نژادی در دنیا. آنان سفت و سخت مخالف قوانین حاکم بر جامعه ی اسلامی هستند و معتقدند تعریف زن در جهان مدرن امروز فرق کرده است و زن باید از استقلال و اندیشه برخوردار باشد. چندسال بعد همان مرد زن می گیرد. نام زنش را در فیس بوک نمی گذارد مبادا همکاران غریبه ببینند . عکسی از او رو نمی کند و اگر هم رو کند زنی است غیرقابل دسترس. زنی است از یک خانواده ی معمولی که حجاب خود را به خوبی رعایت می کند؛ فنون بازی را بلد نیست؛ حسود است ( انقدر حسود که مرد بتواند با اعصاب او در صورت لزوم بازی کند)؛ آن زن به عمل کردن دماغش هم فکر می کند. بعد می زنی پشت رفیقت که ای مرد ؛‌نرفتی باغچه ای ته دنیا؟ جنگ جهانی سوم چه شد؟  پسران زیادی در زندگی ام بوده اند که آخر عاقبتشان همین شد.درباره ی رویاهای عجیبشان حرف می زدند و من شنونده بودم.یکی شان تصمیم داشت ایران را اشغال کند. یک روز یک کاغذ بزرگ را پهن کرد جلویم که: ببین؛ ببین من تا سال ۱۳۹۰ ایران رو فتح می کنم. . #آلما_توکل 👈ادامه پست بعد
اَميرعلى قِ
من سَرَم درد میکند برای دعواهایی که باهم نکردیم لعنتی ! چقدر مهربان رفتی... #آرش_امینی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
در گذشته به چیزی به نام امید دلبستگی داشتم. به عبارت دیگر، در گذشته آدمی امیدوار بودم. امید چیز بسیار بدی است. چشم امید به آینده ای بهتر دوختن، معنایش این است که انسان نمیتواند در حال حاضر آن چیزی باشد که دلش میخواهد؛ معنایش این است که بخشی از وجود او مرده است اگر نگوئیم تمام وجودش؛ معنایش این است که انسان در توهم زندگی میکند. . . کتاب "من نویسنده ای جهانی هستم " اثر هنری میلر
اَميرعلى قِ
بعضی ها شنبه ی آدمند پُرِ قرار های تازه پُرِ شروع های دوباره جدی و عبوس بعضی ها سه شنبه ی آدمند پُرِ کارهای نکرده پُرِ وعده های عقب افتاده آشفته و مضطرب بعضی ها پنجشنبه آدمند پُرِ رهایی و بی خیالی پُرِ سبک باری و خوشحالی تو جمعه ی منی بهترین روز هفته ام، که آفتابش بالا نیامده به غروب میرسد... 📝#حسین_وحدانی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
بنجامین فرانکلین در هفت‌سالگی اشتباهی مرتکب شد که در هفتادسالگی هم از یادش نرفت... پسرک هفت‌ساله‌ای بود که سخت عاشق یک سوت شده بود. اشتیاق او برای خرید سوت به‌قدری زیاد بود که یک‌راست به مغازه اسباب‌بازی‌فروشی رفت و هر چه سکه در جیبش داشت روی پیشخوان مغازه ریخت و بدون آنکه قیمت سوت را بپرسد همه سکه‌ها را به فروشنده داد. فرانکلین هفتادساله بعد برای یک دوستی نوشت: سوت را گرفتم و به خانه رفتم و آن‌قدر سوت زدم که همه کلافه شدن اما خواهر و برادرهای بزرگم متوجه شدن که برای یک سوت پول فراوان پرداخته‌ام و وحشتناک به من می‌خندیدند! اوقاتم عجیب تلخ شده بود و از ته دل گریه می‌کردم. سال‌ها بعد که فرانکلین سفیر امریکا در فرانسه و شخصیت معروف و جهانی شد هنوز آن را فراموش نکرده بود و می‌گفت: همین‌طور که بزرگ شدم و قدم به دنیای واقعی گذاشتم و اعمال انسان‌ها را دیدم متوجه شدم بسیاری از آن‌ها بهای گزافی برای یک سوت می‌پردازند. بخش اعظم بدبختی افراد با ارزیابی غلط آن‌ها از ارزش واقعی چیزها برای پرداختن بهایی بسیار گزاف برای سوت‌هایشان فراهم آمده است. تردیدها و انتخاب ها،اختلافات خانوادگی، مشاجره‌ها، بحث و جدال بر سر مسائلی که حتی ارزش فکر کردن ندارند همه سوت‌هایی هستند که بیشتر افراد با نادانی بهای گزافی برایش می‌پردازند. "آیین زندگی : دیل کارنگی" @amiralichannel
اَميرعلى قِ
به عقیده خیام هر کس که در این دنیا بتواند شاد زندگی کند و از زندگیش لذت ببرد، بطور حتم در دنیا و بعد از مرگش نیز اسوده خواهد بود . زیرا کسی که زندگی شادی داشته باشد به طور طبیعی نه به کسی ظلم می کند و نه تفکرات منفی نسبت به دیگران دارد. پس دنیا و آخرتش برای او بهشت خواهد بود. بنابراین نباید زندگی را به خود سخت گرفت و به خود وعده فردایی بهتر داد.. گردون نگری ز قد فرسوده ماست جیحون اثری ز اشک پالوده ماست دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست فردوس دمی ز وقت آسوده ماست "حکیم عمر خیام نیشابوری" @amiralichannel
اَميرعلى قِ
آدم هیچ وقت نمی دونه چی می خواد! آدم فکر می کنه یه جور آدم مشخص رو می خواد. و بعد یکی رو می بینه که، هیچی از چیزهایی که می خواسته رو نداره... و بدون هیچ دلیلی عاشقش میشه! #وودی_آلن @amiralichannel
اَميرعلى قِ
جوجه اردک زشت همه قصۀ جوجه اردک زشت، نوشتۀ هانس کریستین اندرسن را خوانده‌ایم که قُوی زیبایی بود که به نظر زشت می آمد برای آنکه از بد حادثه قاطی یک دسته اردک شده بود. بر خلاف آنچه به نظر می رسید او زیبا بود ولی تنها در پایان داستان این را می فهمد، آن هم وقتی که دیگر جوجه نیست (بلوغ) و در دریاچه ای شنا می کند و مردم او را با انگشت به هم نشان می دهند و او برای اولین بار در انعکاس آب زیبایی اش را در می یابد. 🌺به نظر می‌رسد که داستان زندگی خیلی از ماها شبیه آن جوجه اردک زشت است و درون هرکدام از ما قویی زیبای منحصر به فردی است که در تقابل با جامعه ای خشن فردیتش را از دست می دهد و قاطی اردک ها به فراموش سپرده می شود. او بارها و بارها زمین می خورد، له می شود و تحقیر می شود و مردم او را با انگشت نشان می دهند و ریشخندش می کنند. آنها از او انتظار دارند که شکل اردکی باشد که نیست. دردناک تر آن که خودش هم تصویر خود را در آب ندیده است و نمی داند کیست. او سردرگم و تحقیر شده و بیهوده تلاش می کند که اردک خوبی باشد، اما نتیجه نمی گیرد برای اینکه اردک نیست، او یک قوست! 🍁دنیا پر است از جوجه اردک های زشتی که هرگز نمی فهمند که اردک نبوده اند: کارمند های معمولی ای که می توانستند کارگردان موفقی باشند، کارگرانی که می توانستند کارشناس باشند، مدیران ناخوشنودی که باید نقاش یا شاعر می شدند، زنان و شوهرانی که در نارضایتی در کنار هم پیر می شوند و هرگز نمی فهمند... حسابدارانی که از ریاضیات متنفرند و می توانستند طراح لباس باشند، زن های خانه داری که می توانستند خلبان هواپیما باشند. دنیا پر است از کسانی که قهرمان زندگی خود نبوده اند، نشده اند، نتوانسته اند، نفهمیده اند و به هر دلیلی آن چیزی که باید باشند نشده اند. 🌟دنیا پر است از جوجه اردک هایی که عمری را در ناخشنودی و تکرار زندگی می کنند ، بدون آنکه تصویر واقعی خود را ببینند... @amiralichannel
اَميرعلى قِ
"نامه آخر" در نامه ی آخرت نوشته بودی که دلت برای یک آغوش عاشقانه لک زده است. و من که نتوانسته بودم در پاسخ برایت بوسه بفرستم‌، نوشته بودم: زبانت را کلید کن و بچرخان درون دهانم‌، لال‌مانی گرفته است از بس نبوده ای. نوشته بودی آنجا مدام باران می آید و دلتنگ چشمان من شده ای. و من که نتوانسته بودم همراه نامه برایت چتر بفرستم ‌، نوشته بودم: اینجا اما ‌، نه بارانی می آید و نه کسی برای چشمان ِ من اسپند دود می کند. فقط منم و دلی که برایت، یک تهران تنگ شده است! نوشته بودی کاش راهمان آنقدر دور نبود و کاش سرت آنقدر درد نمی‌کرد. و من که نتوانسته بودم اشک هایم را نشانت دهم ‌، نوشته بودم: دلیل سر دردهایت منم آبی جان‌، همه به زخم ها دستمال می بندند و تو ‌، دل بسته ای؟ نوشته بودی دیروز وسط یک چهارراه که جای سوزن انداختن نبود ‌، عطر مرا شنیده ای!‌ و من که سال ها بود دیگر آن عطر را نمی‌زدم ‌، آه کشیده و نوشته بودم: من اما از لابلای این نامه ها‌، چشمانت را دیده ام که سرخ شده اند. نوشته بودی : محبوب من،‌ شاید این نامه آخرم باشد. قرار است لباس سپیدی بر تن کنم و دست در دست مردی بدهم که هیچ بویی از تو نبرده است. و من که نتوانسته بودم چیزی بنویسم،‌ برایت همراه نامه ‌یک خرمن دلتنگی فرستاده و تمام روز،‌ کنج اتاقم ‌سخت اشک ریخته بودم‌ "مهدی صادقی" @amiralichannel
اَميرعلى قِ
خیالت مثل ِ چرت ِ صبحگاهی ست ! هی با خودم می گویم فقط پنج دقیقه ی دیگر ... #سارا_وحدتی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
آلفرد آدلر به بيماران اندوهگين خود مى گفت : هر روز فكر كنيد چطور مى توانيد يك نفر ديگر را خوشحال كنيد . زيرا انديشه خوشحال كردن ديگران ما را از تفكر درباره خودمان باز میدارد ! و بزرگترين عامل نگرانى ترس و اندوه انديشيدن خود است . شادمانى انسان و شادمانى ديگران به يكديگر بستگى دارد . ارسطو به اين نوع برخورد " خودخواهى روشنگرانه " میگويد . خیرخواهی، دوستی و عشق ویژگی انسان است . لازم نيست مصلح اجتماعى باشيد كه بتوانيد دنياى بهترى بسازيد ! بلكه همين كه دنياى خصوصى خودتان را بهتر كنيد خدمت بزرگى كرده ايد ... " آلفرد آدلر " @amiralichannel
اَميرعلى قِ
این‌روزها بیش از هرچیز به شهادتِ این یک چیز فکر می‌کنم: "بالشت". به بالشت فکر می‌کنم به شب‌هایی که در آن داد زدیم شب‌هایی که گازش گرفتیم شب‌هایی که در آن زار زار گریه کردیم و شب‌هایی که بغل‌اش کردیم و آرام خوابیدیم. بالشت آغوشِ همیشه بازِمان بوده است گوشِ همیشه شنوای‌مان بوده است و یارِ همیشه بخشنده‌مان بوده‌است. آدم‌ها را از روی بالشت‌های‌شان می‌توان شناخت اگر بالشتِ‌شان صحیح و سالم باشد معنی‌اش این است که تنها نیستند وقتی برای تنهایی ندارند یاری برای درد دل دارند آغوشی برای گریه کردن دارند دلیلی برای داد زدن ندارند. اما اگر بالشتی را دیدید که از درون تکه‌تکه شده است بدانید که صاحبش دل‌تنگ است دل شکسته‌است درونِ سینه‌اش پر از حرف است. روزِ قیامت اگر باشد شهادتِ بالشت برای‌م شنیدنی‌تر است او بدونِ شک بهتر از من می‌تواند منظورِم را برساند. . 📝#کیومرث_مرزبان @amiralichannel
اَميرعلى قِ
امروز.. سلفي من با ابي زندي، مستر پوريا، حديث هستم، رضا يعقوبي، ايمان مجد، مرتضي يوسفي.. فوق العاده تر از چيزي كه فكر ميكردم بودن.
اَميرعلى قِ
دوربينارو برداريد بزنيد بيرون ❄️
اَميرعلى قِ
می‌ریزیم؛ ریز ریز ریز چون برف که هرگز هیچ‌کس ندانست تکه‌های خودکشی یک ابر است ... #گروس_عبدالملکیان @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
ما هركار كرديم و هرچقدر خنديديم ابي نخنديد كه نخنديد.. فيلمارو ميتونين تو صفحه ي رضا ببينين. r3zayaghoubi اينستاشه.
اَميرعلى قِ
تو فقط باش حال مرا نه قدم زدن زیر باران خوب میکند ... نه راه رفتن روی برگ پاییزی ، نه نشستن کنار ساحل دریا ... و نه هیچ ... حال من با تو خوب است ، حتی در یک آلونک چوبی که باران از سقفش به درون میچکد ... تو فقط باش ، مرا همین بس که روشنایی شب های تارم ، برق چشمان تو باشد ... #مریم_محمدی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
در تلاش براي يك مجموعه ي خوب، اميدوارم البته. منتظرم باشين.
اَميرعلى قِ
مجموعه ي جديد آپلود شد ❄️
اَميرعلى قِ
نمی خواستم ناراحتت کنم ، اما انگار کردم ! با دوست داشتن ِ زیادم با هِی ببینمت هایم با همیشه ببخشها و همیشه ، دلَم برایِ تو تنگ شُده هایم .. نمی خواستم ناراحتت کنم ، اما انگار کردم ! وقتی که با شانههایِ بالا گرفته از تو میگفتم وقتی که نام تو را بلند میخواندم وقتی که در همیشه ، هر جا تو را به نام کوچَکت صدا میکردم نمی خواستم ناراحتت کنم اما انگار کردم ! وقتی که آن همه تو را خواب دیدم ... نمیخواستم اما ... #افشین_صالحی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
من هيچموقع نفهميدم، چرا انقدر علاقه دارم به دوره ي قاجار.. دارم به يه مجموعه ي قاجاري فكر مي كنم، نظر شما چيه؟
اَميرعلى قِ
دیالوگ استیو مک کوئین:در این دنیا برای کفری کردن آدمهای رذلی که می خواهند همه چیز را از آنچه هست برایت سخت تر کنند، راهی بهتر از این نیست که وانمود کنی از هیچ چیز دلخور نیستی! پاپیون @amiralichannel
اَميرعلى قِ
این دوستت دارم گفتنت مثل موفق باشید آخر امتحان دیفرانسیل و انتگرال است یا مثل حرف دکترها که می گویند چیزی نیست خوب می شوی عليرضا بهرامي @amiralichannel
اَميرعلى قِ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺣﯿﺮﺍﻧﯽ ﻣﻦ ، ﺣﯿﺮﺍﻧﻨﺪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻧﮑﺲ ، ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﻧﺸﻮﺩ ﺣﯿﺮﺍﻧﻢ ... ﺍﻣﯿﺮ ﺧﺴﺮﻭ ﺩﻫﻠﻮﯼ @amiralichannel
اَميرعلى قِ
امروز هم بی «صبحت به خیر عزیزم »ات آغاز شد یک جمله ی ساده که قادر بود خورشید مرا از پشت کوهها بیرون بکشد بالا بیاورد بنشاند پشت میز صبحانه من در ادامه ی شب میز را چیدم من در ادامه ی شب صبحانه ی گنجشک ها را دادم من با چراغهای روشن به خیابان زدم و هیچ کس نمی دانست در درونم زن دیوانه ایست که روزش به چند کلمه وابسته است. رویا شاه حسین زاده @amiralichannel
اَميرعلى قِ
و عشق، سوء تفاهمی‌ست که با «متأسفم» گفتنی فراموش می‌شود... احمد شاملو @amiralichannel
اَميرعلى قِ
ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﻭ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺁﻥ ﻋﺎﺟﺰ ﺍﺳﺖ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯽ ﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ ﺯﯾﮕﻤﻮﻧﺪ ﻓﺮﻭﯾﺪ @amiralichannel
اَميرعلى قِ
مجموعه ي جديد آپلود شد 🙂 Instagram: Amir.ali_gh
اَميرعلى قِ
عكاس: نسيم!
اَميرعلى قِ
از حمايتتون ممنونم رفقا 🌷
اَميرعلى قِ
اشتباه اول من این بود که به تو اعتماد کردم . اشتباه دوم من این بود که عاشقت شدم . اشتباه سوم من این بود که فکر میکردم با تو خوشبخت می شم ، اشتباه بعدی من این بود که تو رو صد بار بخشیدم. اشتباه هزارم من این بود که هیچ وقت خودم رو از پنجره پرت نکردم بیرون . هنوز هم دارم اشتباه میکنم که با تو حرف می زنم.. کتاب :تهران_در_بعد_از_ظهر مصطفی_مستور نشر_مرکز @amiralichannel
اَميرعلى قِ
صبور باش آن زمان كه روزهاي تو ره بدانجا نمي برند كه بايد وقتي كه حجاب ابرهاي انبوه آسمان را نهان مي دارند و راه كه بر آن گام نهاده اي دشوار مي گردد و نا هموار باري صبور باش و چون آنكه بر آن مي كوشي بر نمي دهد هنگامي كه گرفتگي پيشاني بر گشادگي لب فزوني مي يابد و آن لحظه كه مي پنداري همه چيز فرو مي پاشد آري صبور باش نوميدي اگر گاه بر دل نشيند چه باك دست از طلب نبايد داشت كه خورشيد همواره در آسمان است پيوسته در جايي ميدرخشد دست فراز ار به جان بكوش پرده هاي ابر بدر و پيوسته به خاطر نگاه داركه هر روز به تمامي فرصتي ديگر است تنها بردباري پيشه كن به اطمينان كه بخت همواره يار تو خواهد بود #كولين_مك_كارتي @amiralichannel
اَميرعلى قِ
همكاري با رستوران سزار بسيار برام لذت بخش بود.. عكس هامو كه تو مجله ميبينم كيف مي كنم، خوشحالم خوب شدن.
اَميرعلى قِ
تمام این فاصله ها تمام ِ این تنهایی ها تمام ِ نداشتن هایت ای کاش، خوابی بودند  شبیه ِ خواب ِ دم ِ صبح میآمدی با دستان ِ شبیه اطلسی ات بیدارم میکردی میگفتی: جان ِ دلم، صبح شده است و من به بهانه ی رهانیدنم از خوابی سخت در آغوش میکشیدمت ... اما حیف، تو نیستی و من به واقعی ترین شکل ِ ممکن اسیر کابوس ِ نداشتن ات شده ام.  تنهای، تنهای، تنـهــا #مهدی_صادقی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
گفت:آدم ها دو جور گریه دارن؛ وقتی که خیلی غمگینن و وقتی که خیلی خیلی غمگینن. گفتم :خب مگه اینا فرقی هم دارن؟ گفت :آره ، دومی دیگه اشک نداره ... 📝#بابک_زمانی #بعد_از_اﺑﺮ @amiralichannel
اَميرعلى قِ
زمین سردش بود، زیرا ایمانش را از دست داده بود؛ نه دانه ای از دلش سر در می آورد و نه پرنده ای روی شانه هایش آواز می خواند. قلبش از ناامیدی یخ زده بود و دستهایش در انجماد تردید مانده بود. خدا به زمین گفت: عزیزم ایمان بیاور تا دوباره گرم شوی. اما زمین شک کرده بود، به آفتاب شک کرده بود، به درخت شک کرده بود، به پرنده شک کرده بود. خدا گفت: به یاد می آوری ایمان سال پیشت چگونه به پختگی رسید؟ تو داغ پر شور بودی و تابستان شد، و شور و شوقت به بار نشست و کم کم از آن شوق و بلوغ به معرفت رسیدی، نام آن معرفت را پاییز گذاشتیم. اما… من به تو گفتم که از پس هر معرفتی، معرفت دیگری است، و پرسیدمت که آیا می خواهی تا ابد به این معرفت بسنده کنی؟ تو اما بی قرار معرفتی دیگر بودی. و آنگاه به یادت آوردم که هر معرفت دیگر در پی هزار رنج دیگر است. و تو برای معرفتی نو به ایمانی نو محتاجی. اما میان معرفت نو و ایمان نو ، فاصله ای تلخ و سرد است که نامش زمستان است.فاصله ای که در آن باید خلوت و تامل و تدبیر را به تجربه بنشینی، صبوری و سکوت و سنگینی را. و تو پذیرفتی. اما حال وقت آن است که از زمستان خود به در آیی و دوباره ایمان بیاوری و آنچه را از زمستان آموختی در ایمان تازه ات به کار بری. زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم ایمان نیست، ایمان شکفتگی و شور و شادمانی است. ایمان زندگی است پس ایمان بیاور، ای زمین عزیز ! و زمین ایمان آورد و جهان گرم شد. زمین ایمان آورد و جهان سبز شد. زمین ایمان آورد و جهان به شور و شکفتگی و شادمانی رسید. نام ایمان تازه زمین، بهار بود. عرفان نظرآهاری @amiralichannel
اَميرعلى قِ
اوندین: فقط یک چیز میخواهم بدانم، آیا موجودات دنیا همدیگر را ترک میکنند؟ شوالیه: چه میخواهی بگویی؟ اوندین:مثلا یک شاه و ملکه که عاشق همدیگرند از هم جدا میشوند؟ شوالیه: مقصودت را نمیفهمم. اوندین: توی دریا ، وقتی سگهای دریایی جفتشان را پیدا میکنند دیگر از هم جدا نمیشوند و وقتی برای شنا میروند فاصله شان از هم به قدر یک انگشت است و وقتی از پشت سر نگاه کنی، انگار یک سر دارند. شوالیه: مشکل است، چون شاه و ملکه هر کدام یک خانه، کالسکه و باغ خودشان را دارند... اوندین: چقدر این کلمه "هرکدام" وحشتناک است.... چرا؟ شوالیه: چون آنها هر کدام برای خودشان مشغولیات و تفریحات و کارهایی دارند. اوندین: آخر ، سگهای دریایی هم همین مشغولیات وحشتناک جدا از هم را می توانند داشته باشند! باید دنبال خوراک بروند، از دشمن و خطر فرار کنند، باید شکار کنند... آنها میلیاردها دلیل دارند که یکیشان به راست و یکیشان به چپ برود اما تمام عمرشان موازی و تنگ هم زندگی میکنند.. تمام عمر.. (اوندین ژان ژیرودو، ترجمه لیلی گلستان) @amiralichannel
اَميرعلى قِ
می پرسند :خوبی؟ آخر یک نفر هم نیست بگوید: صحبت یک روز و دو روز که نیست تو مدت هاست بغض گلوی منی ... خیلی وقت ست، شب ها تا صبح تو ...تو ...تو ...تو را می شمارم ... خوبش هم اینجاست ،همه ستاره می شمارند که خوابشان ببرد، من تو را میشمارم و تا صبح بیدار ... شاید که تو مرا ببری ... . تو که میدانی بانو بحث یک نخ و دو نخ که نیست ... من بیش از اینها از دست تو می کشم ،میکشم و به تو فکر می کنم،به تو فکر می کنم و صفحه ی سیاه حوادث دلم را می خوانم ... و چقدر خبر ... و چقدر دود ... اینجا بدون تو هوا آلوده است... . آخر صحبت یک قطره و دو قطره هم نیست ... خانه خراب شدیم از اشک ،تازه خوبست مرد ها گریه نمی کنند و الا که ... بگذریم هر کس برای خود یک پری دارد،پری چشم من دریایی ست انگار ... . چه می گویند اینها؟ صحبت یک فنجان و دو فنجان که نیس یک مزرعه چای خسته ام یک جهان بغل، دلتنگم و یک تهرااان ،دلم گرفته ... بی طاقتم ... اما ... اما از تو چه پنهان، وقتی از جانم حرف می زنم دقیقا صحبت یک جان ست ... یک جان ... پس وقتی می گویم از نبودنت می میرم یعنی دقیقا از نبودنت می.. #سجاد_شهیدی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
داشتم اين فيلم رو نگاه ميكردم، فوق العاده بود و پر از احساس.. تو فكر عكساي دو نفره ام.. عكسايي كه بشه با وجود محدوديت ها ازش حس در آورد.
اَميرعلى قِ
مجموعه اي كه امشب آپ كردم عجيب غريبن يكم، اما دوستشون دارم.
اَميرعلى قِ
گيتار .. شانزده سالم بود که پول توجيبی و کادوی تولد و عيدی های دو سالم را جمع کردم گيتار برقی بخرم بابا اجازه نداد خيلی که اصرار کردم .. قبول کرد گيتار و يک آمپلی فاير کوچک خريدم همه ی تهران را گشتم تا معلم گيتار زن پيدا کنم پيدا نشد بابا اجازه نداد پيش معلم مرد بروم خودم تمرين می کردم فايده نداشت سيم های گيتار خيلی سفت بود دستم را درد می آورد .. نميتوانستم کوک اش کنم صدايش بلند بود و خانواده را اذيت ميکرد نااميد شدم .. دو سال گذشت گيتار کنار اتاق ماند و خاک خورد .. برايش که مشتری پيدا شد به اصرار مامان و بابا فروختم اش مامان گفت پول گيتار را دست بند طلا بخر و نگه دار برايت بماند دست بند را هنوز دارم حتی بعد ازدواج که برای خريد خانه همه ی طلاهايم را فروختم نگه اش داشتم .. هميشه هم دستم است گاهی دختر دو سال و نيمه ام سرش را روی دستم می گذارد و لبخند می زند می گويد مامان چرا از دستت صدای آهنگ می آد؟ 📝#ضحی_کاظمی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
درياچه خليج فارس چقدر زيباتره اين وقت صبح
اَميرعلى قِ
درياچه ي همت امروز يه حال خوبي داشت، به زودي يك روز رو اونجا ميرم برا عكاسي.
اَميرعلى قِ
کدام دوست داشتن؟ وقتی نمی داند دقیقا حال الان من چیست؟ فکرم کجاست؟ دلم در چه حالیست؟ کدام دوست داشتن ؟ وقتی نمی داند من به کدام پهلو می خوابم از دکتر رفتن بدم می آید ته چین دلم را می زند و صبح ها قبل از صورت شستن دوست دارم آب سرد بخورم کدام دوست داشتن ؟ وقتی جمعه ها تمامش را دلم گرفته شعرهایم تمام زمانش آیندست كدام دوست داشتن وقتي شب ها زود می خوابم بدون حتی انتظار برای شب بخیر کدام دوست داشتن ؟ دست از سرم بردارید من دوست داشتن را بعد از هجده سالگی ام ندیده ام چیزهایی که دیدم همگی "خ" داشتند مثل خریت ، خواب ، خودخواهی و خودم و خودم و خودم در آینه خدا هم بود اما ساکت آن دورها . | نوشته های خانم سین @amiralichannel
اَميرعلى قِ
نذر کرده ام يک روزي که خوشحال تر بودم بيايم و بنويسم که زندگي را بايد با لذت خورد که ضربه هاي روي سر را بايد آرام بوسيد و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد يک روزي که خوشحال تر بودم مي آيم و مي نويسم که اين نيز بگذرد.......... مثل هميشه که همه چيز گذشته است و آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است يک روزي که خوشحال تر بودم.. يک نقاشي از پاييز ميگذارم , که يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگي نيست زندگي پاييز هم مي شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر.. يک روزي که خوشحال تر بودم نذرم را ادا مي کنم تا روزهايي مثل حالا که خستگي و ناتواني لاي دست و پايم پيچيده است بخوانمشان و يادم بيايد که هيچ بهار و پاييزي بي زمستان مزه نمي دهد و هيچ آسياب آرامي بي طوفان.. مهدي اخون ثالث @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
مهم نیست کجای این جهآن ایستاده ای ... همین که من دستآن تو را ندارم ... خودش بزرگترین فاجعه ی دنیآست ... مهم نیست سهم من بعد از تو ، از جهآن چیست ... همین که سهم هرشب من در آغوش کشیدن خیآل توست ... خودش غریبانه ترین حس دنیآست ... مهم نیست که درنبود تو چه چیز مرآ آرام میکند ... همین که گذر ثانیه ای فکر تو از ذهن من نا آرامم میکند ... خودش دردنآک ترین لحظه ی دنیآست ... بعد از تو هیچ چیز مهم نیست ... #زینب_هاشم_زاده @amiralichannel
اَميرعلى قِ
وقتى گفت مى خواهى زنده ت کنم، من سال ها بود که مرده بودم. سال ها بود که درد مردن و عذاب جان کندن را فراموش کرده بودم. از آخرين بارى که مرده بودم سال ها مى گذشت. اما من هنوز از يادآورى آن وحشت داشتم. گويى زخم هاى مرگ هنوز التيام نيافته بودند. دوباره گفت:" مى خواهى از مرگ بيرون بياورمت؟" من در ترديد بين شيرينى زنده شدن و تلخى مرگى که باز انتظارم را مى کشيد بودم،که او با دست هايش که از جنس دوست داشتن بودند، مرا از اعماق مرگ به سطح زندگى آورد و من عاشق شدم. کتاب #چند_روایت_معتبر #مصطفی_مستور @amiralichannel
اَميرعلى قِ
:)
اَميرعلى قِ
Instagram: Amir.ali_gh @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
كاش همه چي انقدر راحت بود..
اَميرعلى قِ
ﺧﺪﺍ ﻛﻨﺪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺴﺖ ﺷﻮﺩ ﺗﻠﻮﺗﻠﻮ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪﯼ ﻫﻢ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﺭﺋﯿﺲﺟﻤﻬﻮﺭﻫﺎ ﻭ ﮔﺪﺍﻫﺎ ﻣﺮﺯﻫﺎ ﻣﺴﺖ ﺷﻮﻧﺪ ... ﺑﺮﺍﻱ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻱ ﺗﻔﻨﮓﻫﺎ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﺮﻭﺩ ﺩﺭﯾﺪﻥ ﺭﺍ ﻛﺎﺭﺩﻫﺎ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﺮﻭﺩ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺭﺍ ﻗﻠﻢﻫﺎ ﺁﺗﺶ ﺭﺍ ﺁﺗﺶﺑﺲ ﺑﻨﻮﯾﺴﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﻛﻨﺪ ﻣﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﺷﯿﺎﺀ ﺳﺮﺍﯾﺖ ﻛﻨﺪ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﻨﺪ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺰﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﭘﯿﺎﻟﻪ ﺍﯾﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺎﻍ ﻫﺎﯼ ﻣﻌﻠﻖ ﺍﻧﮕﻮﺭ . ﺍﻟﻴﺎﺱ ﻋﻠﻮﻱ @amiralichannel
اَميرعلى قِ
اشتباه می گیری من را با صندلی ، با در ، با دیوار با عطر ملایم ِزنی که توی تاکسی کنارت می نشیند و معلوم نیست تا کدام چهارراه فقط زنی ست که کنارت نشسته! حساب ِ تو از همه ی خیابان ها جداست  و از همه ی بیمارستان ها، اداره ها، بانک ها  حساب ِتو چیزی نیست که در کرایه ی یک مسیر کوتاه ، جا شود تو با همه ی عابران ِپیاده فرق می کنی و با همه ی مردها که سیگار می کشند و از راننده تشکر می کنند  این را وقتی کنارت نشسته بودم و  برایم از عشق می گفتی، فهمیدم اما تو نفهمیدی هر زنی که روسری اش قرمز بود من نیستم! #نیلوفر_اعتمادی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
راست ميگه ابي زندي.. اين جملش براي من كاملا قابل درك بود. ابي جان يكدونه از اين پَك هاتو بفروش به من برادر خودم ازت ميخوام اوليش رو :)
اَميرعلى قِ
گاهی زانوهایت می شود تمام دنیایی که داری! آنها را در آغوش می کشی و فقط اینگونه می شود تنهایی را تاب آورد. با یک آغوش خیالی... #علیرضا_اسفندیاری @amiralichannel
اَميرعلى قِ
خدايا شُكرت.
اَميرعلى قِ
ايده ي جالبيه.
اَميرعلى قِ
امروز از مقابل يك پارك گذشتم و ديدم افراد بسياري در جستجوي هيجان سوار قطار هوايي ميشوند اما به محض به حركت در امدن ان التماس ميكنند بايستد. مگر دنبال هيجان و خطر نيستند؟ پس بايد تا اخر سر تصميم خود بمانند. تنها سوار قطار شدن كافي نيست. از امروز هر زمان دچار افسرگي شوم خودم را قطار هوايي تصور ميكنم. چه احساسي دارم؟ احساس زنداني بودن. ترس از حركات و سرعت سرسام اور قطار در سر پيچ ها. تهوع و اشتياق براي پياده شدن ... اما اگر ايمان دارم ريلها راه زندگي و سرنوشتم هستند و خدا قطار را ميراند،افسردگي تبديل به هيجان ميشود. يك بازي مطمئن كه تا رسيدن به مقصد ميتوان از آن لذت برد و فرياد هاي شاد كشيد. #يازده_دقيقه #كوئلو @amiralichannel
اَميرعلى قِ
مجموعه ي جديد آپلود شد. Insta:Amir.ali_gh
اَميرعلى قِ
مرا برای روز مبادا کنار بگذار مثل مسافرخانه ای متروکه ام در جاده ای سوت و کور یک روز خسته از راه می رسی و جز آغوش من برایت پناهی نیست پریسا صالحی @amiralichhanel
اَميرعلى قِ
من از تو ميمردم اما تو زندگاني من بودي تو با من ميرفتي تو در من ميخواندي وقتي که من خيابانها را بي هيچ مقصدي ميپيمودم تو با من ميرفتي تو در من ميخواندي تو از ميان نارون ها ، گنجشک هاي عاشق را به صبح پنجره دعوت ميکردي وقتي که شب مکرر ميشد وقتي که شب تمام نميشد تو از ميان نارون ها ، گنجشک هاي عاشق را به صبح پنجره دعوت ميکردي تو با چراغهايت ميآمدي به کوچهء ما تو با چراغهايت ميآمدي وقتي که بچه ها ميرفتند و خوشه هاي اقاقي ميخوابيدند و من در آينه تنها ميماندم تو با چراغهايت ميآمدي تو دستهايت را ميبخشيدي تو چشمهايت را ميبخشيدي تو مهربانيت را ميبخشيدي وقتي که من گرسنه بودم تو زندگانيت را ميبخشيدي تو مثل نور سخي بودي تو لاله ها را ميچيدي و گيسوانم را ميپوشاندي وقتي که گيسوان من از عرياني ميلرزيدند تو لاله ها را ميچيدي تو گونه هايت را ميچسباندي به اضطراب پستان هايم وقتي که من ديگر چيزي نداشتم که بگويم تو گونه هايت را ميچسباندي به اضطراب پستان هايم و گوش ميدادي به خون من که ناله کنان ميرفت و عشق من که گريه کنان ميمرد تو گوش ميدادي اما مرا نميديدي #فروغ_فرخزاد @amiralichannel
اَميرعلى قِ
عشق درون ديگران نيست، بلكه درون خود ماست. ما آن احساس را بيدار مي‌كنيم، ولي براي اين‌كه بيدار شود، به ديگران نياز داريم. دنيا تنها زماني براي ما معنا دارد كه بتوانيم كسي را براي شركت دادن در هيجاناتمان بيابيم... متن از کتاب یازده دقیقه نویسنده : پائولوکوئلیو ترجمه :آرش حجازی نشرکارون @amiralichannel
اَميرعلى قِ
ناظم خشم آلود کودکی را هی زد به گمانم دهم آبان بود آسمان ابری و باران دم صبح خاک ها گل شده بود و فلک آماده دختران را به کناری بردند پسران را یک به یک می بردند چه اناری داد آن سال درخت به خیالم نذر داشت شاخه هایش باز بهتر شده بود و در این افکار بودم که به ناظم گفتم کیفتان پیش من است بچه ها را نزنید #حاد @amiralichannel
اَميرعلى قِ
پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدنش کلافه ات کرده، تردید مبهم ات را به یقینی روشن تبدیل می کند: عاشق شده ای. #چند_روایت_معتبر #مصطفی_مستور @amiralichannel
اَميرعلى قِ
تا یه جایی، آدمای جدید برات تجربهء دنیاهای تازه‌ان. همیشه آماده‌ای تا وقت و عاطفه‌‌ت رو خرج آدمای تازه کنی. امّا از یه‌جایی به بعد وقتی یکی میاد سراغت می‌دونی یا اومده کتاب امانت بگیره و پس نده، یا لنگ پول سیگار و شارژ ایرانسل و ناهار بچه‌شه، یا می‌خواد پیجشو معرفی کنی، یا روی کتابش نقد بنویسی، یا ترانهء مفتی می‌خواد، یا به سفارش فلانی اومده تا دربارهء فلان قضیه، ازت اطلاعات بگیره، یا... یا... یا... از یه‌جایی به بعد، هیشکی واسه خودت نمیاد سراغت، به‌خاطر خودش میاد همین میشه که می‌شینی می‌نویسی هیچ‌کس مرا برای خودم نخواست/ مثل زنبورعسل... از یه‌جایی به‌بعد باید بیشتر حواست به آدمای اطرافت باشه. باید هرروز ادعای کسانی رو که میگن باهات دوستن یا دوست بودن خنثی کنی، چون حاضر نیستی آبروتو خرج این و اون کنی. از یه‌جایی به‌بعد، آدمایی‌رو که میان طرفت هزارجور سبک‌سنگین می‌کنی ببینی تهِ حرفشون چیه؟ دقیقاً چی می‌خوان؟ و اینهمه مقدمه‌چینی قراره آخرش به چه تقاضایی ختم بشه؟ البته حدس زدن اینکه طرف چی‌می‌خواد و چی‌جوری می‌ره سر اصل مطلب، کم‌کم تبدیل می‌شه به یکی از باز‌های جذاب زندگیت، و وقتی یه نفرو می‌بینی که هیچی ازت نمی‌خواد و به‌خاطر خودت اومده، از اضافه‌کردن اسمش به لیست چندنفرهء آدمای زندگیت هیجان‌زده می‌شی همون آدمایی که روی نیمکت آخر مدرسه کنارت بودن، اونی‌که شبای اون تابستون جادویی رو توی ورامین، باهم اخوان می‌خوندین، اونی‌که سر کلاسای دکتر سیف، ته کلاس کنارش می‌نشستی و نقطه‌بازی می‌کردین، اونی‌که انقد کلاساتو به‌خاطر پیچوندی و باهم خیابونارو گز کردین تا آخرش زنش شدی، اونی‌که بعد از کلاسای دکتر ابوالقاسمی از خودِ پژوهشگاه تا میدون ولیعصر باهاش راه می‌رفتی و دربارهء هرچیزی ساعتها حرف می‌زدین، اونی‌که یکشنبه‌ها بهت اس می‌ده که دارم میرم حرم، برات دعا می‌کنم، اونی‌که اولین شنوندهء شعراته و می‌فهمه دردت چیه و می‌دونی این، ربطی به دخترخاله بودنش نداره، اونی‌که... اونی‌که... اونی‌که... داره تعدادشون زیاد می‌شه... خوبه که هستن و بودنشون انقد خوبه که با احتیاط از کنار آدمای تازه عبور کنی، مبادا جای این آدمای عزیز، تنگ بشه ليلا كردبچه @amiralichannel
اَميرعلى قِ
همه ى ما يك عذرخواهى به احساس خود بدهكاريم... زمانى كه براى نگه داشتن آدمهاى اشتباه پافشارى كرديم! آن زمان كه دروغ شنيديم و سكوت كرديم جايى كه بايد ميرفتيم اما ايستاديم! چيزهايى كه ديديم و نديده انگاشتيم! از هيچ و پوچ رويا ساختيم و ذوق كرديم!!! براى فرار از حقيقت لج كرديم و لج كرديم و لج كرديم..... خاموش كن فانوس وابستگى ات را.. گاهى چه اصرار بيهوده ايست اثبات دوست داشتنمان به آدمها! .. معرفتهاى بيجايمان.. مهربانى هاى الكى مان.. بها دادن هاى بيش از حدمان.. تلاشهاى بى مورد براى حفظ رابطه هامان..! وقتى براى آدم هاى امروزى خوبى و بدى يكسان است؛ بيش از حد "حوا" بودن تاوان سنگينى دارد... وقتى آدم مقابلت "آدم" نيست @amiralichannel
اَميرعلى قِ
برای همه ی ما همه ی روزها فراموش می شوند به جز همان یک روز که نشانی آن را به هیچکس نگفتیم .. #محمدرضا_عبدالملکیان @amiralichannel
اَميرعلى قِ
"ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ" ﻋﻀﻮﯼ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ "ﻗﻠﺐ" ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ " ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮﻕ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ... ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ " ﺁﺩﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ! ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ! ﻏﺬﺍ ﺍﺯﮔﻠﻮﯾﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯿﺮﻭﺩ، ﺷﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﯽ ... ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺟﺰ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ " ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ" ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ﻭ ﺑﯿﺎﻧﺪﺍﺯﯼ ﺩﻭﺭ !بعد ... ﺣﺎﻻ ... ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﻩ باﺷﯽ، ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﯽ، ﺭﺍﺣﺖ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻫﺴﺖ ، ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ... [ دیل کارنگی ] @amiralichannel
اَميرعلى قِ
تنها چيزي كه در زندگي به صورت تخصصي بهش تسلط دارم ؛ انتخاب آدم هاي اشتباه براي دوست داشتن است! #وودي_الن @amiralichannel
اَميرعلى قِ
از بختِ بد، مغز آدمى‌زاد اين‌جورى طراحى شده انگار كه خاطره‌ها و وقت‌ها و جاى‌ها و چيزها را، با روشى مرموز و خارج از اراده‌ى خود آدم به هم ربط مى‌دهد. به زبان امروزى ما، تگ مى‌زند. مثلن تگ مى‌زند پاييز/ پله‌هاى ساعى/ قرمز مايل به نارنجى/ سين/ خداحافظى/ بوى چوب سوخته و چندتايى چيزِ انگار بى‌ربطِ ديگر. ژنده‌پوشِ خيابان مستوفى و تابلوى سرِ خيابان بيست و هفتم و ثانيه‌شمارِ چراغ قرمزِ سر چهارراه كه روى عدد هفت ماسيده است. حالا از قضا يك بارانى هم مى‌آمده است انگار. تگ اضافه مى‌شود: باران؛ مى‌نشيند كنار آن‌هاى ديگر. براى همين است شايد كه هر وقت باران مى‌آيد - همين باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست - آدم، بى كه بداند چرا، دلشوره مى‌گيرد؛ بى‌قرار مى‌شود. مثل آواره‌ها. مثل مصيبت‌زده‌ها. مثل خانه‌خراب‌ها. حسین وحدانی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
گاهی مرا به ياد آر آن زمانی كه چشمانت خواب را نوازش ميكند و آغوشت عشق را نفس میکشد به ياد آر كه زنی در من ديوانه وار تو را دوست داشت اماناگهان عشق را از روزهايش گرفتند و درد را به شب های تنهايی اش سنجاق كردند .. او نيمه شبی با جهان بدرود گفت و من سالهاست سنگينی جنازه ی زنی را به دوش ميكشم كه حتی ستخوان هايش هنوز بويی عطر تو را میدهند . فقط گاهی مرا به ياد آر .. [ سارا قبادی ] @amiralichannel
اَميرعلى قِ
Insta: Ghahveyeghajari @amiralichannel
اَميرعلى قِ
مجموعه اي كه امروز روش كار كرديم، جدا پرزحمت بود و سخت. اما از نتيجه ي كلي كار راضي ام خيلي، عكسا رو شب ميبينين. Instagram:Amir.ali_gh
اَميرعلى قِ
زن‌ها قبل از هرچیزی دنبال مرد قدرتمند هستند. قدرت حتی مهم‌تر از قیافه و خیلی چیزهای دیگر است . آدم‌های معروف را می‌بینی؟ هر زنی را که اراده کنند می‌توانند رام کنند. فکر می‌کنی چرا؟ چون قدرت دارند. معروفیت نوعی قدرت است. زن از اینکه در رقابت با دیگران توانسته کسی را که خیلی‌ها آرزویش را دارند به دست آورد، احساس لذت می‌کند ... دو قدم این‌ور خط، احمد پوری @amiralichannel
اَميرعلى قِ
من دست از " سرت" بر نمیدارم  تا وقتی که آرام ... بزاریَش روی شانه ام #حمید_جدیدی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
مجموعه ي جديد آپلود شد Instagram:Amir.ali_gh
اَميرعلى قِ
به جنگ که فکر میکنم زخمی می شوم. به کویر که فکر می کنم تَرَک برمی دارم. به آسمان که فکر می کنم پایین می افتم و هر وقت به جنگل می اندیشم گله ای از گوزن ها از رویم رد می شود. جرأت فکر کردن به تو را ندارم. "دریا" نام عمیقی برای یک معشوقه است و من هیچوقت شنا کردن بلد نبوده ام #بابک_زمانی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
پاییز یادش رفت جنازه اش را ببرد زمستان که آمد ناگهان عاشقش شد اما چه فایده ای داشت ؟ معشوقه ای که لبانش سرد و بی رنگ بود دستانی بی حس داشت ، لبخند هم نمی زد و حتی یک بار هم نگفت دوستت دارم ، تنها چیزی که برایش مانده بود موهایِ طلایی و بلندی بود که شب را به آن ها سنجاق می کرد زمستان اما‌ مثلِ دیوانه ها برایش آواز می خواند شعر های عاشقانه می سرود خیال می کرد که پاییز بلند می شود و به جای تمام اضطراب هایِ تنهایی اش تا همیشه در آغوشش می کشد اواخر اسفند بود ، همه را از دلش تکانده بود جز او ، نمی دانست که چگونه بدون عطرِ موهایش یک سال را تاب بیاورد سیگاری دود کرد و برای آخرین بار چشمانش را بوسید از آن پس دیگر همه ی زمستان ها‌ بویِ پاییز می دادند. #نرگس_حسینی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
و کاش ندانی تمام این سال ها مرگبارترین فصل ها پاییز بوده است که بعد از تو رو به جاده ی شمال که میروم نه عطرِ دریا سرشار ترم میکند نه بوییدن ساقه های برنج عاشق ترم نه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل ، شاعر ترم.. #نیکی_فیروزکوهی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
ERROR: type should be string, got "\nhttps://www.instagram.com/p/_Z3Fu8yVV-/ | @yarrahimehdi @amiralichannel @taraneneveshtchannel\n"
اَميرعلى قِ
مرد ها عاقل اند مرد ها سیگار نمی کشند دل ندارند، به کسی دل نمی بندند ... مرد ها عاشق نمی شوند ... مرد ها سبزی پاک می کنند و ظرف می شویند ... موهای سیاه بلندی که از پشت گوش رد شوند بنشینند روی شانه ... نه مرد ها این ها را دوست ندارند ... مرد ها محال ست به خود کشی فکر کنند ... مرد ها دیوانه و مغرور نیستند ... حتی احمق هم ... نیستند ... مرد ها را نمیشناسی، استخوان وفا را که پرت کنی جلویشان، بی وفایی می کنند، مرد ها هم شبیه سگ ها ... مرد ها قدر نشناسند ... راستی حواست را جمع کن ... به مردی نگویی دوستت دارم ... مرد ها از این جمله خیلی بدشان می آید ... مرد ها آه نمی کشند ... حسادت نمی کنند ... مرد ها ... مرد ها میدانستی از قرمه سبزی خوششان نمی آید؟! مرد ها ته کلاس نمی نشینند ... چشم های سیاه را دوست ندارند ... یک وقت مرد ها را در آغوش نکشی ... اصلا دوست ندارند ... مرد ها از بوسیدن نفرت دارند ... مرد ها شب ها زود می خوابند ... مرد ها خیال پردازی نمی کنند ... مرد ها تحمل دوری را دارند ... مرد ها زود فراموش می کنند ... دلتنگ نمی شوند ... مرد ها خسته نیستند... مرد ها نمی دانند چه مرگشان است ... این ها که تازه نیست ... حتی شنیده ام مرد ها که گریه هم نمی كنند سجاد شهيدي @amiralichannel
اَميرعلى قِ
هیچکس نمی فهمد پالتو با دستکش های چرم کافی نیست گاهی بیرون رفتن در این هوا، دلِ گرم می خواهد.. #علي_ابراهيمي @amiralichannel
اَميرعلى قِ
پشت صحنه عكاسي امروز.. اين آپارات چقدر عجيب و دوست داشتني بود. حسابي منو برد تو فكر.
اَميرعلى قِ
نمايشگاه، الان.
اَميرعلى قِ
به چشمهایم زل زد و گفت: "با هم درستش می کنیم " چه لذتی داشت این با هم، حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمی شد،حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد می رفت، حسی که به واژه ی " با هم " داشتم را با هیچ چیزی در این دنیا معاوضه نمی کردم. تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد، می تواند حس من را در آن لحظات درک کند. نويسنده: #لیلیان_هلمن کتاب #زنی_ناتمام @amiralichannel
اَميرعلى قِ
چند وقتي ميشد كه رابطمون مثل قبل خوب نبود تا ديروز كه سخت مشغول كار بودم اون وسط مسط ها هي صفحه ي گوشيم روشن خاموش ميشد.. حرفاش ميومد رو صفحم.. ميديدم داره گله مي كنه اما ترجيح ميدادم نفهمه كه حرفاشو خوندم، تا آروم شه تا بشه باهاش حرف زد. اصولا اون آدميه كه وقتي حالش خوب نيست اصلا نميشه باهاش حرف زد.. تا اينكه شب حرفاشو خوندمو ديدم آخراش نوشته ديگه چيزي بين ما نيست، و بعدش شب خوش! امروز خودش بهم زنگ زد، بدون سلام و عليك شروع كرد به داد و بيداد.. گوشيم تو دستم بود و به حرفاش گوش نميدادم، فقط صداش ميومد.. تا اينكه يهو هيچي نگفت و من گوشيمو گرفتم كنار گوشم، بهش گفتم چي انقدر تو رو عصبي كرده؟ با صداي بغض آلود گفت: چرا ديشب بعد اينكه گفتم ديگه چيزي بين ما نيست چيزي نگفتي؟ گفتم چون ناراحت شدم! گفت ناراحتيت مهمتر از اين بود كه نذاري من برم؟ اگه واقعا ميخواستم بيخيالت بشم چي؟ مشغول كارات كه ميشي ناراحتيت هم باهاش فراموش ميشه، اما من چي؟ بهش گفتم ديشب سكوت كردم، چون ميدونستم آدما اينطوري نميرن.. آدما وقتي واقعا بخوان برن حرف از خداحافظي هميشگي نميزنن چون براشون سنگ بزرگيه و علامت نزدن. آدما وقتي واقعا ميخوان برن، چشماشون خيسه اما دستاشون مشتِ گره كرده نيست، دلشون شكستست نه عصبي. پُرن از حرف اما چيزي نميگن. آدما وقتي ميخوان برن، ميرن.. فرداش زنگ نميزنن بازخواست كنن عزيزم . #اميرعلي_قِ
اَميرعلى قِ
خواستم بگویم "جات خالیه". دیدم جایش خالی تر از "جات خالیه" ست. دیدم جایش بیشتر ازوقت هایی که با موسیقی گوش دادن و کنسرت خواننده ی محبوبش را دیدن ،نمی گذرد خالی ست. دیدم جایش بیشتر از وقت هایی که خیلی مریض بود و از کنارش تکان نمی خوردم ولی باز هم مسخره بازی درمی آورد که یعنی خوبم نگران نباش،خالی است.دیدم که جای خالی ئش پر نمی شود و این را هیچ جمله ای، هیچ کلمه ای، هیچ صدایی نمی تواند بیان کند. دیدم نمی توانم او را،خیابان های تهران را یا حتا کافه ی دوتایی مان را- بگذارم توی یک قوطی ِ فلزی و رویشان را پنبه بریزم که در نروند.دیدم بالاخره روزی همه چیز برایش ،برایم فقط یک خاطره می شود. #عليرضا_هدايت @amiralichannel
اَميرعلى قِ
می آید روزی که در تراس خانه ات،روی صندلی دسته دار نشسته ای و بازی کودکان را تماشا می کنی آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه می کند و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای... کنار روزمرگی هایت،یک فنجان چای برای خودت میریزی و با دستانی که دیگر چروک شده اند لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک می کنی اما یکباره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند... شباهت اسمی بود! تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری،لبخند کوچکی می زنی و دوباره چایت را می نوشی... من به همان لبخند زنده ام ‌‌.. #روزبه_معین #عطر_چشمان_او @amiralichannel
اَميرعلى قِ
مجموعه ي جديد آپلود شد. Instagram:Amir.ali_gh
اَميرعلى قِ
@amiralichannel @taraneneveshtchannel
اَميرعلى قِ
داشتم از گرما مي مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما مي ميرم. راننده كه پير بود گفت: «اين گرما كسي رو نميكشه.» گفتم: «جالبه ها، الان داريم از گرما كباب مي شيم، شش ماه ديگه از سرما سگ لرز مي زنيم.» راننده نگاهم كرد. كمي بعد گفت: «من ديگه سرما رو نمي بينم.» پرسيدم: «چرا؟» راننده گفت: «قبل از اينكه هوا سرد بشه مي ميرم.» خنديدم و گفتم: «خدا نكنه.» راننده گفت: «دكترا جوابم كردن، دو سه ماه ديگه بيشتر زنده نيستم.» گفتم: «شوخي مي كنيد؟» راننده گفت: «اولش منم فكر كردم شوخيه، بعد ترسيدم بعدش افسرده شدم ولي الان ديگه قبول كردم.» ناباورانه به راننده نگاه كردم. راننده گفت: «از بيرون خوبم، اون تو خرابه... اونجايي كه نميشه ديد.» به راننده گفتم: «پس چرا دارين كار مي كنين؟» راننده گفت: «هم براي پولش، هم براي اينكه فكر و خيال نكنم و سرم گرم باشه، هم اينكه كار نكنم چي كار كنم.» به راننده گفتم: «من باورم نميشه.» راننده گفت: «خودم هم همين طور... باورم نميشه امسال زمستان را نمي بينم، باورم نميشه ديگه برف و بارون را نمي بينم، باورم نميشه امسال عيد كه بياد نيستم، باورم نميشه اين چهارشنبه، آخرين چهارشنبه ١٧ تير عمرمه.» به راننده گفتم: «اينجوري كه نميشه.» راننده گفت: «تازه الانه كه همه چي رو دوست دارم، باورت ميشه اين گرما رو چقدر دوست دارم؟»... ديگر گرما اذيتم نمي كرد، ديگر گرما نمي كشتم... #سروش_صحت @amiralichannel
اَميرعلى قِ
👌🏻
اَميرعلى قِ
بعد از اینکه جدا شدم فکر کردم خوب الان دلم میخواد چکار کنم؟.. و رفتم سوشی خریدم.. مدتها بود دلم میخواست امتحانش کنم.. بعد سه بار در هفته کله جوش خوردم.. کتاب خوندم.. باخ گوش کردم .. رقص باله رفتم.. و تیاتر .. تشنه تیاتر بودم..بعد یادم اومد من هیچ وقت نیمرو دوست نداشتم و تخم مرغ و خرما درست کردم.. یه مدت گیاهخوار شدم و یادم اومد هیچ وقت جوجه کباب غذای مورد علاقه ام نبوده... چاق شدم.. لاغر شدم.. نصفه شب رفتم قدم زدم.. یک روز هیچ کاری نکردم.. و بعد حالم خوب شد .. جوری که هیج وقت اینقدر خوب نبودم.. چون بعد از سالها خودم را دوست داشتم.. حالا ممکنه تو بگی به خاطر سوشی طلاق گرفتی؟ و من میگم آره .. همه اینها یعنی من .. یعنی چیزهایی که من را خوشحال میکنند .. وقتی مدام خودت و خواسته هات را حذف میکنی کم کم یادت میره من کی هست .... یه روز میگی حالا منم موسیقی اون و گوش میدم .. بعد میگی مهم نیست منم جوجه سفارش میدم .. و بعد کم کم یک روز دیگه یادت نمیاد کی بودی ..یادت نمیاد چی دوست داشتی و چی میخواستی .... دیگه من گم میشه...و بعد تو غمگین میشی بدون اینکه بدونی چرا... [ منصوره صالحی ] @amiralichannel
اَميرعلى قِ
آیا زن ها تصور می کنند مردان فقط به دلیل جاذبه های جنسی به سمت آن ها جذب می شوند؟ این اشتباهی ست فاحش... اگر مردان پس از مدتی از زن ها کناره میگیرند، به دلیل روزهایی است که با یکدیگر سرکرده اند نه شب ها؛ روزهایی که زیر نور تند آفتاب به بحث می گذرد، بیش از شب هایی که به هم می آمیزند، جذاب بودن یک زن را ازبین می برد. کتاب |پرنسس پابرهنه| "اریک امانوئل اشمیت" @amiralichannel
اَميرعلى قِ
همه آدم ها ظرفيت بزرگ شدن را ندارند، اگر بزرگشان کنیم گم مي شوند و دیگر نه شما را مي بينند و نه خودشان را. بیاییم به اندازه آدم ها دست نزنيم.. سيمين بهبهاني. @amiralichannel
اَميرعلى قِ
احمد شاملو..