from
stringclasses
23 values
text
stringlengths
3
4.12k
اَميرعلى قِ
دلم یک ترانه ی غمگینِ خارجی می خواهد! با زبانی که نمی فهمم چیست... می خواهم به دردی که نمی دانم چیست زارزار گریه کنم... 📝#بهرنگ_قاسمی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
من هدیه زمان را دارم و هدیه طبیعت را وقتی متوجه شدم که من، انسانی با نام و زندگی منحصر به فرد فقط به دلیل یک عمل ساده به جهان هستی پا گذاشتم، حیرت کردم نه آمدنم به این دنیا به دست خودم بود و نه رفتنم به اختیار من است زندگی یک هدیه است وقتی یک نفر به شما هدیه ای می دهد چه می کنید؟ می گویید متشکرم من هم همین را گفتم. آن روز با همه روزهای زندگی ام تفاوت داشت #ماندن_در_وضعیت #آخرامی_هریس #تامس_آهریس @amiralichannel
اَميرعلى قِ
يلدا..
اَميرعلى قِ
موبايل گِرافي! شب يلداي ما، الان.
اَميرعلى قِ
براى من تأسف نخوريد، چون لياقت زندگى كردن را دارم و راضى ام. ناراحت آدم هايى باشيد كه به خودشان مى پيچند و از همه چيز شاكى اند. آنها كه روش زندگى شان را مثل مبلمان خانه دائم عوض مى كنند، همينطور دوستان و رفتارشان را، پريشانى شان دائمى است و به همه كس سرايتش مى دهند، از آنها دورى كنيد. يكى از كلمات كليدى آنها، عشق است. از آنان كه ادعا دارند هر آنچه مى كنند دستور خداست هم بپرهيزيد، چرا كه نتوانسته اند آنطور كه مى خواستند زندگى كنند، براى من تأسف نخوريد، چون تنهايم... کتاب سوختن در آب،غرق شدن در آتش چارلز_بوکفسکی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
آن شبی که دزد به تاکسی بابا زد،چیز دندان گیریبرزگر نکرد الا یک کاسه پر از سکه های دو تومنی،یک بطری خالی از آب و کیف کوچکی که توش چندتایی قسط و شناسنامه بود.یک هفته بعد،بابا شناسنامه المثنی گرفت.داشتم شناسنامه را نگاه میکردم که دیدم اسم مامانم نیست.بهش گفتم:"اسم مامان پروانه کو؟چرا پاکش کردی"گفت:"نمینویسن بابا،اسم آدمهایی که دیگه نیستن رو هیچ جا نمینویسن.نمینویسن که مجبور نشن جلوی اسمشون مهر بزنن که نیست.که مرده. که باطل شد". همینطوری داشتم شناسنامه را نگاه میکردم که دیدم توی اسم بچه ها،اسم زهرا هست،اما اسم من نیست.گفتم:"خوب،اسم من کو؟من که هستم".شناسنامه را گرفت و شروع کرد به خواندن.گفت:"راست میگی ها.اسم تو کو؟" گفتم:"نکنه منو هم مثل مامان پروانه مرده کردی؟ یا نکنه من از اولشم بچه ات نبودم؟". بابا بغض کرد و من گریه ام گرفت.دویدم توی حیاط.زهرا توی گهواره اش داشت جغجغه اش را تکان میداد.موهایش را کشیدم و گفتم:"فقط من بچه بابا محسن هستم.نه توی احمق جیغ جیغو". زهرا زد زیر گریه.بابا آمد و گوشم را پیچاند.دردم آمد.گفتم"بابا،آدم که مرده باشه،دردش هم میگیره؟". گفت:"نمیشه تو انقدر نمک رو زخم من نریزی؟نمیشه لال بشی؟". بعد یک پس گردنی زد پشت کله ام که سه دور،دور خودم چرخیدم. هیچ وقت اسمم توی شناسنامه بابا نرفت.ثبت احوال کلی شرایط گذاشته بود که استشهاد بیاری و مدارک جور کنی و امام جماعت محل هم باید نامه را مهر کند.بابا هم لابد توی دلش یک شیشکی مشتی بسته بود و بعد گفته بود که "زرشک،بچه منه،حاج آقا باید بگه هست یا نه؟نخواستیم اصلا". همه کودکی و نوجوانی و جوانی ام به این غصه گذشت که اسمم توی شناسنامه بابا نیست،که شناسنامه مامانم باطل است، و من لابد مرتضی هستم که از لای بته به عمل آمده. پریشب خواب بابا را دیدم که دارد به شناسنامه اش نگاه میکند.روی جلدش ننوشته بود المثنی. حسابی میخندید و چشمهایش برق میزد.گفتم:"اسم منم اون تو هست بابا؟" یک طور عجیبی نگاهم کرد و لبخند زد. کمی دورتر از بابا،مردی ایستاده بود که صورت نداشت اما توی دستش،یک کاسه پر از سکه های دوتومنی بود و توی آن یکی دستش یک بطری خالی از آب.. مرتضی برزگر @amiralichannel
اَميرعلى قِ
📷 : @amiralichannel @taraneneveshtchannel
اَميرعلى قِ
دخترها به راحتى نمىتوانند درکش کنند آمد روبرویم ایستاد چشم هایش را بست بعد پلکش را آرام باز کرد, سفیدى چشم هایش از سفیدى برف ها یکدست تر و سبک تر بود. بعد سیاهى چشمانش را دوخت به من. گفت دوستم دارى هنوز؟ گفتم همیشه دوستت داشته ام. گفت فقط و فقط من را دوست دارى؟ گفتم فقط و فقط تو را دوست دارم. گفت دروغ مى گویى. گفتم راست مى گویم. آنوقت راهش را کشید و رفت. حالا من ایستاده ام اینجا. منتظر دخترى که درک کند یک عاشق دوست ندارد هرگز روى حرف معشوقش حرفى بزند. این مساله خیلى مهمى است که دخترها به راحتى نمى توانند درکش کنند. عاشقى که دوست دارد وقتى معشوقش مى گوید دروغ مى گویی, دروغ گفته باشد. پوریا_عالمی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
خودکار توی فنجان قاشق روی کاغذ، زیبایی ات حواس مرا پرت می کند... #عمران_صلاحی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
هربار از من ناراحت ميشد دستمو ول ميكرد ميرفت يك متر جلوتر از من قدم ميزد تمام عرض يك پارك رو اينطوري طي ميكرديم تا اينكه تموم ميشد و ميومد دستمو ميگرفت و به حرفاش ادامه ميداد يه جوري كه انگار نه انگار ناراحت شده.. هرچقدر ميگذشت بيشتر عاشقش ميشدم تا اينكه سال بعدش وسط اون روزاي خوب.. خودش و خانوادش تو يه تصادف جاده اي از بين رفتند. بعد از چندين سال الان، من هرجا قدم ميزنم حس مي كنم هميشه اون يك متر جلوتر از من قدم ميزنه و من پشيمون لحظاتي ام كه گذاشتم اون عرض يك پارك رو تنهايي با ناراحتياش طي كنه.. . #اميرعلي_قِ
اَميرعلى قِ
کاش یک تکه سنگ بودم .. یک تکه چوب ، مشتی خاک ،کاش یک سپور بودم ،  یک نانوا ، یک خیاط ، دستفروش ، دوره گرد ، پزشک ، وزیر ، یک واکسی کنارِ خیابان کاش کسی بودم که تو را نمی شناخت ، کاش دلم از سنگ بود .. کاش اصلا دل نداشتم ، کاش اصلا نبودم ، کاش نبودی .. کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد ..  آخ مهتاب !  کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم یا یک مشت خاک باغچه ات .. کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی کاش چادرت بودم ، نه .. کاش دستهایت بودم کاش چشمهایت بودم ، کاش دلت بودم نه .. کاش ریه هایت بودم تا نفس هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری کاش من تو بودم .. کاش تومن بودی .. کاش ما یکی بودیم ..  یک نفر دوتایی ... 📝#مصطفی_مستور  @amiralichannel
اَميرعلى قِ
گهوره ای که به دستان مادر تاب میخورد و ماه که در آسمان جا به جا میشود.. مانند ماهی که در حوض آبی میچرخد .. مانند گردن جغدی که بر درختی نظاره گرِ ماهِ گه گاه پنهان شده در پشت ابرهای سفید که سعی در پنهان کردن سیاهی شب دارند ومانند وسعت تشنه ی بیابان ها و مانند چرخش در کودکی که دستان به هم گره زده را باعمو زنجیر باف در تار و پود خاطرات کودکانه نهادینه می کنند .. و مانند همه ی اینها؛ من تاب میخورم در پی افکار تو .. و جا به جا میشوم در چشمانت .. و انکار وجودم با چرخاندن گردنت .. بستن چشمانت و سعی در پنهان کردنم در خاطراتت .. چقدر مانند ماهی کم هستم در حوض آبی وجودت كه برایم به وسعت دریای بیکران بود و دیدن سراب در بیابان ذهنت و کودکی .. و کودکی .. کاش میدانستم کبوترم باز می شود و کاش مانند تو با معنی کبوتر با کبوتر باز با باز کنار می آمدم تا هیچ وقت بافت زنجیرم را به تو نمی سپردم .. #سارمك @amiralichannel
اَميرعلى قِ
آدم ها ذرّه ذرّه محو میشوند . آرام ... بی صدا ... و تدریجی ! همان آدم هایی که هر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند ، بی هیچ انتظار جوابی ، فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند. برای آنکه بگویند هنوز هستی و هنوز برای آنها مهم ترینی ... همان آدم هایی که روزِ تولد تو یادشان نمیرود. همان هایی که فراموش میکنند که تو هر روز خدا آنها را فراموش کرده ای. همان هایی که برایت بهترین آرزوها را دارند و میدانند در آرزوهای بزرگِ تو کوچکترین جایی ندارند ... همان آدم هایی که همین گوشه کنارها هستند برای وقتی که دل تو پر درد میشود و چشمان تو پر اشک. که ناگهان از هیچ کجا پیدایشان میشود ، در آغوشت میگیرند و میگذراند غمِ دنیا را رویِ شانه هایشان خالی کنی. همان هایی که لحظه ای پس از آرامشت ، در هیچ کجای دنیای تو گم میشوند و تو هرگز نمیبینی ، سینه ی سنگین از غمِ دنیا را با خود به کجا میبرند ... همان آدم هایی که آنقدر در ندیدنشان غرق شده ای که نابود شدن لحظه هایشان را و لحظه لحظه نابود شدنشان را در کنار خودت نمی بینی. همان هایی که در خاموشیِ غم انگیز خود ، از صمیمِ قلب به جایِ چشمان تو میگریند ، روزی که بفهمی چقدر برای همه چیز دیر شده است . . . #نیکی_فیروزکوهی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
مجموعه ي جديد آپلود شد. Insta: Amir.ali_gh
اَميرعلى قِ
آنهایی که کمتر تو را می شناسند همیشه می گویند خوش به حالت. فکر می کنند آرامش تو و شادی ات نتیجه ى بی خیالی هاست. فکر می کنند تو بلدی دنیا را ندیده بگیری. به خیالشان می رسد بدی ها را حس نمی کنی. آنها فکر می کنند دیوار شادی تو به اندازه صدای خنده هایت بلند است. اما کسانی هستند که بیشتر می شناسندت. بیشتر در کنار تو بوده اند و یا عمیق تر تو را دیده اند. آنها می فهمند و می دانند که بدی های دنیا را خوب دیده ای. می بینند ناراحتی هایی را که روی دلت سنگینی می کند را بلدی با چند تا خنده ى بلند از سرزمین قلبت بیرون کنی. آنهایی که تو را بیشتر بشناسند حساب نفس های سنگین شده ات را دارند و می بینند گاهی با ته مانده ى امید، تاریِ چشم هایت را پاک می کنی. آنهایی که تو را بهتر می شناسند خوب می دانند همیشه قاعده ها بر عکس است. آدم هایی که زیاد می خندند، زیاد نمی خندند! آنهایی که دوست زیاد دارند، دوست های کمی پیدا می کنند و آنهایی که می خواهند غمگین به نظر برسند غم های کوچک تری دارند. قدر شادی را کسانی می دانند که قلب سنگین تری داشته باشند. [ #بابك_حميديان ] @amiralichannel
اَميرعلى قِ
ايستگاه امام خميني بودم، تو شلوغ پلوغيه آدما چهره ي معصوم يه دختر كه شايد، از دانشگاه برميگشت توجهم رو جلب كرد.. من از بچگيم اينجور مواقع زبونم بند مياد و قدرت تكلمم رو از دست ميدم، فقط سعي كردم بهش نزديك باشم حين اينكه پشتش راه ميرفتم متوجه شدم ميره سمت واگن بانوان و در نهايت با نااميدي سوار مترو شدم.. فكرم پيشش بود، قصد مزاحمت نداشتم اما يادمه همش با خودم ميگفتم اگه بياد صادقيه و اونجا ببينمش حتما ميرمو باهاش حرف ميزنم.. توجيه بود من از اين رو ها نداشتم با اين حال هر ايستگاه برا چند لحظه پياده ميشدم تا مطمئن شم اون هم همچنان هم مسيره با من.. رسيديم صادقيه و من هرچقدر منتظر بودم از اون واگن لعنتي پياده نشد و مطمئن شدم تو ازدحام مترو گمش كردم.. با نا اميدي رفتم سمت متروء كرج. تو دلم باز توجيه هاي خودم با خودم شروع شد كه اگه "ميومد كرج حتما باهاش صحبت ميكردم" بالاخره مترو كرج رسيد و من تو اون شلوغي طبقه ي پايين قطار رو ترجيح دادم، داشتم بهش فكر مي كردم كه تو كمال تعجب نشست دقيقا كنار من! باورم نميشد.. افتادم به جون خودم كه "ها؟ چي شد..؟ د حرف بزن باهاش..؟ داره مياد كرج باهات قهرمان!" زمان مثل برق ميگذشت تا اينكه با خودم گفتم اگه كرج پياده شه حتما باهاش حرف ميزنم، اين توجيه برا من دقيقا به معني يك پله قبل شكست بود. رسيديم كرج و اتفاقا اون هم همون ايستگاهي كه من ميخواستم پياده شد اما من پيش خودم يه بزدل ترسو بودم و پذيرفتم شكستمو، با اين حال پشتش راه ميومدم تا اينكه دقيقا سوار وني شد كه من هم بايد سوار ميشدم! باورم نميشد كسي كه با يه نگاه يك دل نه صد دل عاشقش شدم از مترو امام تا وني كه سوارشم تو راه خونه با من بوده و من باهاش حرف نزدم..! همون موقع تصميم گرفتم هرجا پياده شد من هم پياده شم و حتما باهاش صحبت كنم. به خونه نزديك تر و نزديكتر ميشديم تا اينكه دقيقا سر كوچه ي ما راننده رو صدا كرد تا نگه داره! استرس گرفته بودم، من هم باهاش پياده شدم و هركس پول خودش رو حساب كرد نميدونستم چي بهش بگم از چي بگم.. ون از جلوي ما گذشت و من رفتنش به اون طرف خيابونو تماشا ميكردم تا اينكه پذيرفتم شكست خوردم. تو كوچه تا زنگ خونه، تا اتاق و تا مسواك رختخواب تو فكرش بودم.. چند روزي گذشت تا اينكه تصميم گرفتم جمعه عصر همون ساعت برم سر كوچه و باز منتظرش باشم، همون كار رو هم كردم اما اون رو ديگه هيچوقت نديدم.. يادمه اون جمعه عصرها كه سر كوچه منتظرش بودم دائم با خودم ميگفتم كه "اگه يه بار ديگه، فقط يه بار ديگه ديگه ببينمش حتما باهاش صحبت مي كنم!" . #اميرعلي_قِ
اَميرعلى قِ
دوجین کار سرم ریخته.. اول باید خورشید را به آسمان سوزن کنم و بعد منت ماه را بکشم تا به شب برگردد ، سپس بادها را هل بدهم تا دوباره وزیدن بگیرند ... و آنقدر با گل ها حرف بزنم تا به یاد آورند روزی زیبا بوده اند... بعد از تو این دنیا یک دنیا کار دارد تا دوباره دنیا شود... #ایلهان_برک @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
وقتی رابطه ای تمام می شود، یا حتی به جای تمام شدن به گند کشیده می شود، هروقت خواستید با بی احترامی، یا با نیش و دشنه حرف بزنید، یادتان بیفتد که با کسی که زمانی دوستش داشته اید، یا با کسی که حتی فقط زمانی زمانتان را با او گذرانده اید، هر چه کنید مستقیما دارید با شخصیت خودتان می کنید!! ثبات داشتن، حتی و حداقل و فقط و فقط در ادبیات و لحن و گفتار، چیز خوبی ست! #مهديه_لطيفى @amiralichannel
اَميرعلى قِ
زمستان حتی می‌تواند نام یک شعر باشد که سوت یخ زدهء واژه‌هایش را در خیابانی بلند قدم بزنی یا خیابانی بلند که سیگارت را چراغ‌های قرمزش روشن کنند وقتی پیاده‌روهایش را مردان دیگری به خانه برده‌اند و دیگر مهم نیست کسی‌که همیشه دلش می‌خواست بیشتر از عرض یک خیابان با تو قدم بزند گاهی اما زمستان نام یک فصل می‌شود از دندان‌های تو سوز برف می‌آید و خنده‌هایت چقدر به فاجعه نزدیک‌اند تو می‌خندی من یخ می‌زنم و دیگر سخت است بگویم چقدر دوستت دارم و چقدر می‌ترسم از خیابان‌هایی که به خانهء تو می‌ریزند و سقف اتاق من قندیل می‌بندد من سردم است و تمام رنگ‌های گرم دنیا را زنان دیگری شال گردن بافته‌اند من سردم است و زمستان نام زنی عریان است که هرشب هوس می‌کند با فندک یک مرد بسوزد. #لیلاکردبچه حرفی بزرگتر از دهان پنجره @amiralichannel
اَميرعلى قِ
دوست دارم بنشینیم و حرف های قشنگ قشنگ بزنیم . چای  بنوشیم . اصلا، دلم می خواهد وسط همین شعر ببوسمت. "حال اکنون ما خوب است " گیرم کسی بیاید و  بپرسد ، _خانم کمکی از من بر می آید  با که حرف می زنید !!؟ . #پوریا_نبی_پور @amiralichannel
اَميرعلى قِ
همیشگیست .. ولی جمعه ها به استخوان می زند اندوهِ دوری ات .. [ #سیاوش_خاکسار ] @amiralichannel
اَميرعلى قِ
نه گزیرست مـرا از تو نه امکان گریز چاره صبرست که هم دردی و هم درمانی #سعدی
اَميرعلى قِ
روی میز گزینه‌ی دوست داشتن هم بود من دستانت را برداشتم. #سیدمحمدمرکبیان @amiralichannel
اَميرعلى قِ
نسیم که پرده های اتاق را تکان می‌دهد تمام وجودم می‌لرزد عشق زمستانی‌ات را به خاطر می‌آورم از باران می‌خواهم در شهر دیگری ببارد به دست و پای برف می‌افتم که شهر دیگری را سفیدپوش کند التماس می‌کنم خداوند زمستان را از فکرش پاک کند بعد از تو چگونه زمستان را سر کنم؟ #نزار_قبانی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
دستِ آخر آن کلاه به سر ِ سیگار به لب ِ لعنتی پیدا بشود باید و باید زندگی کنیم تمام فیلم ها را... اصلا هر چه می کشیم زیر سر فیلم هایی ست که نویسنده هایشان مُرده اند و نمی دانند بذر چه نیازهایی را در ما کاشته اند بی آنکه در دنیا ابری باشد برای رویاندنشان! مهدیه لطیفی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
وقتی به چشمانت خیره می شوم عشقی سرکوب شده را می بینم اما عزیزم ، وقتی در آغوشت می گیرم حس نمی کنی که منم چون توام ؟ هیچ چیز جاودانه نیست و هر دو می دانیم که احساسات عوض می شود و بس دشوار است روشن نگه داشتن یک شمع در باران نوامبر دیریست که این گونه ایم تنها در تسکین آلام خود کوشیده ایم ولی عشق در رفت و آمد است و کسی نمی داند امروز چه کسی خواهد رفت اگر ما را توان آن بود که زمان را متوقف کنیم تا همه چیز سامان گیرد با خیالی آسوده می آرمیدم اگر آنِِِ من بودی به تمامی و اگر می خواهی دوستم بداری نشانم ده وگرنه دیگر زیر این باران سرد نوامبر پرسه نخواهیم زد می خواهی به خود .اگذارمت در خلوت خویش و همگان به گهگاهی تنهایی نیاز دارند نمی دانستی که گاهی باید در خود فرو روی؟ می دانم سفره دل گشودن برای دیگران سخت است آری دوستان نیز می آزارندت ولی اگر می توانستی این قلب شکسته را التیام بخشی اینگونه مسحور زمان نمی شدی می خواهم در خلوت خویش باشم کمی در خود وارهم و همگان به خلوت محتاجند نمی دانستی که گاهی باید در خود فرو روی؟ و آنگاه که ترس هایت فروریزند سایه هایشان همچنان برجا می ماند می دانم که می توانی دوستم بداری آنگاه که کسی برای سرزنش نباشد تاریکی را وارهان می توانیم راهی پیدا کنیم هیچ چیز جاودانه نیست حتی سرمای باران نوامبر فکر نمی کنی کسی را می خواهی چون همگان تو تنها کسی نیستی که به حضور کسی نیاز داری #ناشناس @amiralichannel
اَميرعلى قِ
@mohamadbeheshtirad
اَميرعلى قِ
خب، ما هميشه «نبودن» را از اين سرش ديده‌ايم. از سمت فاقد، نه فقيد. يعنى جاى آدمى بوده‌ايم هميشه كه كسى را از دست داده است، نه او كه از دست رفته. كه مجبور بوده شايد يا لازم ديده برود، نباشد. بگذار من به تو بگويم كه نبودن، براى آن كه نبايد باشد هم سخت است. و بگذار بگويم كه حتى سخت‌تر. جواب ندادنِ نامه و پيغامى كه از محبوب گرفته‌اى سخت‌تر است از جواب نگرفتنش. آن چاشنى انفجارى اختراعى اخير بشر - آن seenِ تهِ پيام - را فعال كردن و در انفجار مسووليت پاسخ ندادنش تكه تكه شدن، سخت است. سخت چرا؟ مرگ است. مرگ است «نبودن» - كه اين از اسمش مى‌بارد - براى كسى كه مى‌خواهى برايش باشى. مرگ‌تر از مرگ است اين تصميم به نيستى. اين اتانازى. "حسين وحداني" @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
Instagram: Amir.ali_gh @amiralichannel
اَميرعلى قِ
محبوبم؛ اگر روزی از تو دربارۀ من پرسیدند زیاد فکر نکن مغرور، به ایشان بگو: دوستم دارد بسیار دوستم دارد.. #نزار_قبانی
اَميرعلى قِ
ﺷﺎﺯﺩﻩ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﮔﻞ ﻣﻦ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺪﺍﺧﻼﻕ ﻭ ﮐﻢ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻭ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﮔﻞ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ #ادمین_ماهرخ @amiralichannel
اَميرعلى قِ
از جايي رد ميشدم و تصادفي ديدمش.. نشسته بود وسط جهنمي كه واسه خودش ساخته بود، چشماش بغض داشت تو گذشتش سير ميكرد، پريشون بود دستشو گرفتم، بلندش كردم براش از بهشتي گفتم كه تو راهشم مطمئن نبود به همچين جايي اما خودشو تكوند و باهام اومد روزها و شب ها گذشت.. هر روز دست منو رها ميكردو ميپرسيد كي ميرسيم اينجا كجاست؟ تا اينكه يك روز خسته شد و نشست سر جاش، از همون نقطه برا خودش يه جهنم ديگه ساخت با هر قدم كه ازش فاصله ميگرفتم بيشتر از من حالش به هم ميخورد آخه اون از جهنمي كه من برا خودم ساخته بودم اطلاعي نداشت، از اون نقطه اي كه تصميم گرفتم يك جا نشينم و برا خودم جهنم نسازم.. اون هيچوقت از بهشتي كه حركت به آدم ميده اطلاع نداشت. . #اميرعلي_ق
اَميرعلى قِ
اگر کسی مرا خواست بگویید رفته باران ها را تماشا کند و اگر اصرار کرد بگویید برای دیدن ِ طوفان ها رفته است و اگر باز هم سماجت کرد بگویید رفته است تا دیگر بازنگردد #بیژن_جلالی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
ای که چون زمستانی و من دوست دارمت دستت را از من مگیر برای بالا پوش پشمین‌ات از بازی‌های کودکانه‌ام مترس. همیشه آرزو داشته‌ام روی برف، شعر بنویسم روی برف، عاشق شوم و دریابم که عاشق چگونه با آتش ِ برف می‌سوزد.. #نزار_قبانی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
كاش با من با قلبم شبيه همين عكس تلگرامت خندون بودي.. . #اميرعلي_ق
اَميرعلى قِ
این اتفاق بارها رخ خواهد داد: مردی زنی رادوست داشت این اتفاق بارها و بارها رخ داد: زنی مردی رادوست داشت این اتفاق بارهاوبارهارخ داد: زنی ومردی کسی که دوست شان داشت رادوست نداشتند روزی،روزگاری اتفاقی افتاد واحتمالاهمان یکباربود: مردی وزنی همدیگررادوست داشتند.. #روبر_دسنوس @amiralichannel
اَميرعلى قِ
چه روز خوبي! ☀️
اَميرعلى قِ
کاش از شاخه ی سرسبز حیات گل اندوه مرا می چیدی کاش در شعر من ای مایه ی عمر شعله ی راز مرا می دیدی ۸ دی زادروز فروغ فرخزاد گرامی باد @amiralichannel
اَميرعلى قِ
من تا پایان عمر به این می اندیشم که زنی که عشق را می پذیرد تا چه اندازه بی دفاع می گردد . شاید با همین راز است که ما را پایبند خود نگه می دارند و شاید زنان تا آخر عمر این راز را در خود نگاه می دارند. دختر عموی من راشل - دافنه دوموریه @amiralichannel
اَميرعلى قِ
ﺗﻮ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻧﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﺁﻣﺪﻧﺖ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺯﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ #رضا_کاظمی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
طرح ترافيك مجبورم كرد ماشينو يه جا پارك كنمو با مترو برم سر عكاسي، حالا همش دارم فكر مي كنم كاش ميشد تو مترو عكاسي كرد..
اَميرعلى قِ
هر قدر که سنم بیشتر می شود کمتر به قضاوت مردم در مورد خودم اهمیت میدهم. از این رو هرچه قدر مسن تر میشوم بیشتر از زندگی لذت میبرم. حذف کردن آدمها از زندگیم به این معنی نیست که ،از آنها متنفرم!! معنای ساده اش این است، که برای خودم احترام قائلم... هرکسی قرار نیست به هرقیمتی تا ابد با من بماند... لطف بسیار بزرگی در حق خودمان خواهیم کرد اگر کسانی که روحمان را مسموم می کنند را رها کرده و به آرامش پناه ببریم... زندگی به من آموخت که هر اشتباهی تاوانی دارد و هر پاداشی بهایی... پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود. . #سيمين_بهبهاني @amiralichannel
اَميرعلى قِ
ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻗﺎﻧﻊ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺣﺴﻮﺩﯼ ﻧﮑﺮﺩ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﯿﺎﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﻭ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﻫﺎﯾﺖ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎﯾﺖ ﺑﻠﻨﺪ . #الیاس_علوی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
مجموعه ي جديد آپلود شد Instagram: Amir.ali_gh
اَميرعلى قِ
الیاس کانتی می گوید دیدن ورای آدم ها آسان است ، ولی ما را به جایی نمی رساند به عبارت دیگر چه آسان و چه بی فایده در افراد عیب می یابیم . آیا وقتی عاشق می شویم بعضا به این دلیل نیست که ، حتی به بهای کوری خودمان در این فرایند و آن لحظه خواسته ایم ، دیدن ورای آدم ها را نفی کنیم ؟ اگر بدبینی و عشق دو گزینه متقابل باشند ٬ آیا عاشق شدن ما به این دلیل نیست که می خواهیم از موضع بدبینی ، نجات یابیم ؟ آیا در هر عشق در نگاه اول نوعی گزافه پردازی نسبت به خصوصیات معشوق وجود ندارد ؟ نوعی گزافه پردازی که ما را از منفی نگری معمول مان منفک می کند و تمرکز و نیرویمان را معطوف کسی می کند که چنان باورش داریم که هرگز حتی خود را چنین باور نداشته ایم. @amiralichannel
اَميرعلى قِ
من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم، من بودم که دستش را به دست گرفتم، و آخر سر من بودم که با وجود خودداری او، او را بوسیدم. اما با این همه، اگرچه چشم‌هایش گذاشتند که ببوسمشان، لبانش گریختند...نه تنها به بوسیدن من رغبت و حرارتی از خود نشان ندادند، بلکه از پاسخ دادن به لبان من نیز خودداری کردند...چرا؟ چرا؟ چرا؟ برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟ و افسوس که این سؤال، فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد؛ و آن چنین است:"برای این که او معشوق است، نه عاشق" كتاب مثل خون در رگ‌های من نامه‌های احمد شاملو به آیدا @amiralichannel
اَميرعلى قِ
پرنده ای آبی در قلبم است که می خواهد بیرون بیاید ولی من با او خیلی سخت می گیرم می گویم: همان جا بمان نمی گذارم کسی ببیندت. . پرنده ای آبی در قلبم است که می خواهد بیرون بیاید. ولی من روی سرش ویسکی می ریزم. و دود سیگار به خوردش می دهم. فاحشه ها و مشروب فروش ها و مغازه دارها نمی دانند که پرنده کجاست. . پرنده ای آبی در قلبم است که می خواهد بیرون بیاید. ولی من با او خیلی سخت می گیرم. می گویم : همانجا بمان می خواهد اوضاع زندگیم را خراب کنی؟ می خواهی کارهایم را به هم بریزی؟ می خواهی فروش کتاب هایم را در اروپا کم کنی؟ . پرنده ای آبی در قلبم است که می خواهد بیرون بیاید. ولی من با هوش تر از آنم که فکر می کنید. فقط شب ها به او اجازه ی بیرون آمدن می دهم. وقتی همه خوابند . به او می گویم: می دانم که آنجایی, پس ناراحت نباش بعد دوباره سر جایش می گذارم ولی وقتی در قلبم است کمتر می خواند هنوز نگذاشته ام کاملا بمیرد راز پنهانمان را با هم به رخت خواب می بریم و این برای گریاندن یک مرد بس است اما من گریه نمی کنم شما چه طور؟ . (چارلز بوکفسکی) @amiralichannel
اَميرعلى قِ
خوش به حالت؛ پیش خودت هستی #علیرضا_روشن @amiralichannel
اَميرعلى قِ
فرق زیادی هست بین شادمانی و لذت. لذت چیزی است که شما همیشه باید آن را حاصل کنید، آنرا ایجاد کنید، درباره آن بیندیشید و بکوشید تا آنرا بیشتر  حس کنید. شما دیروز از چیزی لذت برده اید. حالا میتوانید به لذت دیروز فکر کنید و آرزو کنید که کاش دوباره تکرار بشود. در لذت همیشه یک محرک وجود دارد و در آن محرک میل تملک،تسلط یا انتظار موافقت و انطباق دیگران با ایده های ما نهفته است. وقتی انسان دیگران را وادار به سازش و انطباق با افکار خویش می نماید احساس ایمنی می کند، احساس قدرت می کند. وقتی شما همه اینها را درک کردید، وقتی از همه این وابستگی ها آزاد گشتید، وقتی رابطه شما مبتنی بر حسادت، میل سلطه یا میل تملک نبود خواهید دید که عشق چیست. وقتی همه چیزهایی که عشق نیست از وجود شما رخت بر بست آنچه باقی میماند عشق است. کریشنامورتی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
شوهر ماخام چیکار کُنُم؟ برشی از داستان «زن آقا»، نوشته مرحوم اصغر میرخدیوی 🔸🔸 يه تیکّه پارچه تمیز آوردُم بَستُم به سَرش، گفتُم: خُب مُسِلمون هر چیزی راهی دِره. تو اگه خاطِره مُوره مِخی عَقدُم کن خُب…! کَل اِبرام گفت: مُو هیچی نِدِرُم اِلاّ همی سطلل آب کشي... گفتم: عیبی نِدِره! مَرد که هَستی؟ گفت: ها…خیلی…!خیلی مَردُم! خلاصه عَقدُم کِرد. بوی لوش مِداد، ولی خوب به‌جاش خیلی مَرد بود. اَزش راضی بودُم. یک دوهفته گذشت. یک شب جمعِه‌ای بود که نِصبه شبی آمد بره تو حیاط مُستِراب، چاهِه مُستِراب زیر پاش لُمبید. کَل اِبرام اُفتاد تو چا…! هر چی جیغ کیشیدُم گیسامِه کَندُم، هیشکی از خانه اش دَر نیامد. مویَم خسته رفتُم گیریفتم خوابیدُم! صبح رَفتُم سَر گذر، یک بنایی آوردُم سر چاهه بَستِگ. خودُمَم حلوا براش پُختُم خوردُم! 🔸🔸بنّاهِه که کارش تموم رَفت، یک چایی براش بُردُم. نشستُم پهلوش یَکَم دَرد دِل کِردُم تا دِلُم وابره! بهش نِگفتُم که شوهَرُم تو چاهه خِلا بوده. ترسیدُم واز بره راپُرت بده اَمنیه‌ها بیریزن توی خانه. چیکار به ای کارا دِره! بهش گفتم: ای اُتاقا قدیمیه پُره از کُخ کِلَخ و کِلپَسّه! مویَم که تِنهایُم. شبا مِتِرسُم باخوابُم توی اُتاق! خلاصه بناهه هم سر درد دلش وارَفت، فهمیدُم زنش مریضی لاعَلاج دِره. دِلُم سوختِگ بَراش! بَعدِشَم گفت: اگه زنش بُرُم، یک دَستی به در و دیفال خانه میکیشه. یک اُتاق دیگه هم گوشه حیاط دُرست مُکنه. مویَم دیدُم هم فالِه هم تِماشا! چارقَدُمِه قُرص بَستُم، چادِرمِه سَرُم کِردُم، با هم رَفتِم پهلو پیشنماز محل. عَقدِمان کرد! خیلی غیرتی بود! هَمَش به مُو مُگفت: روتِه بیگیر حاج خانوم! بهش مُگفتَن اُستا رحیم بنّا! 🔸🔸دور گلکاری دَروازه قوچون یَک قِصابی بود که از اونجه گوشت میگیریفتُم! قِصابه خاطِرُمِه ماخواست! هر وَقت که مِرَفتُم دَر دِکونِش گوشت بیگیرُم، گوشت مَقبول مِداد بهم. شَلحِه مَلحِه‌هاشَم هَمه ره سِوا مِکِرد. فهمیده بود مُو خیلی ماهيچه دوست دِرُم، همیشه دو سه‌تا جُدا مِذاشت بَرام. پولِشَم نِمی‌گیریفت! خجالتی بود بنده خدا! یَکبار که رَفتُم گوشت بیگیرُم، یَک تِلِسگِه اَنگور داد بهم خوردُم. تا ماخواستُم پولِ گوشتِه بُدُم، دَستُمِه گیریفت! آمدم بیام بیرون، دیدُم اوستا رحیم دَم دَر واستادِه! خدا بیامرز دَستِشه بلند کِرد، شَرقی زَد تو گوشم! بعدِشَم رَفت قِصابه ره بزنه که قِصابه با ساطور زَد به مَغز سَرش. همونجه تِموم کِرد! 🔸🔸دیگه به تَنگ آمده بودُم! همه مُگفتَن مُو سَر خورُوم! مویَم گفتم حالا که مِگِن مو سَرخورُوم مویَم دیگه عرُوس نِمُرُم! هر کی میامد خواستِگاری جواب مِکِردُم! ولی مَگه گذاشتن؟! هی پیغوم پَسغوم که میرزا علی، دِلاک حموم کوچه نور مِخه بیه خواستِگاری! خُب ای میرزا علی خوش بَر و رو بود. موهاشَم آلاگارسُنی دُرُست مِکِرد. مُویَم هَمچی بگی‌نِگی دِلُم ماخاستِش! بنده خدا یک کِلّه قند با یک قواره ساتَن آوُرد، صیغه خوندَن رَفتُم خانه بَخت! با هم خیلی خوب بودِم، تا ایکه یَک هفته بعدش با دوچرخِه رَفت زیر گاری اسبی! راحَت رَفت بنده خدا. مرد خوبی بود! صُب رَفتُم یَک پولی دادُم به دونفر، آمَدَن سَرشه گیریفتَن بُردَنِش! 🔸🔸خودمَم گیسامِه شانه کِردُم، عَطِر زَدُم به خودُم، رَفتُم پیش آسِد جعفر. بهش گفتُم که میرزا علی مُرد سّید جان! آسِد جعفرَم دِستاشِه بُرد بالا، گفت:خدا رَحمتِش کُنه ایشالان! بعدِشَم هَمونجه مُوره عَقد کِرد. بَعدِ چَن وَخ بود که فهمیدُم آسِدجعفر چارتا زن عقدی دِره با شیش تا زن صیغِگی! شب سوم حساب کِردُم، دیدُم ای سِّید جَد به کِمَر زده دَه تا زن دِره، اووَخ مُو باید چشم بیکیشُم دَه شب بُگذِره تا آسِدجعفر بیه پیش مُو! مُویَم تو دِلُم یَک نیّتی کِردُم، رَفتُم گفتُم: سّید جان یَک اِستِخاره بیگیر بَرام اِلهی قربون هَمو جَدِت بُرُم بیبینُم خوب میه یا بَد! آسِد جعفرَم اِستِخاره گیریفت، گفت: بسیار خوب آمد ضَعیفِه. مَعطَلی جایز نیست…! مُویَم زود رَفتُم از هَمو گرد سفید یَکَم رختم تو لیوان، یَکَمَم عرق بید مِشک و شیره نِبات با تُخم شَربَتی رختُم توش، بَراش آوُردُم که یَک نِفَس تا تَه خوردِگ. بَعدِش گفت: ایشالان که از حوض زَمزَم آب بُخُوری اَقدَس جان. بعدِشَم یک جیغی کیشید، قُجمِه رَفت تِلپی اُفتاد مُرد! راحَت رَفت بنده خدا! مُویَم نِشَستُم بالا سرش شیون کِردُم. ماخواستُم موهامِه بکِّندُم، دیدُم حیف موهام نیست به ای خوبی! خودش اِستِخاره گیریفته بود گفت: مَعطلی جایز نیست. به ماچّه اَصَن! 🔸🔸خلاصه دیگه اَزو روز با خدای خودُم عَهد کِردُم که دیگه عروس نِرُم! اَگه هَوَس بود، هَمی یَک چَند بار مُوره بَس بود…! ها بابا... شوهر ماخام چیکار کُنُم...؟ ها وُالله…!! @amiralichannel
اَميرعلى قِ
بساط عكاسي(+دوغ) تو دل كوه!
اَميرعلى قِ
پنج سالم بود خواهرم مرا در کمد انداخت و در را قفل کرد به او فحش دادم و با خود فکر کردم : او بی رحم ترین خواهر دنیاست در تاریکی گریه کردم بیهوش شدم به هوش آمدم سربازان خواهرم را کشته بودند #احسان_افشاری @amiralichannel
اَميرعلى قِ
تمام قطب نما ها سرگردانند به سمتی که خیره شده ای و من گمشده ای بودم که چشمان تو مسیر خانه را نشانم دادند... #محمدقدیم @amiralichannel
اَميرعلى قِ
نه معماری بلند آوازه ام نه پیکره تراشی از روزگار رنسانس نه آشنای دیرینه ی مرمر اما می خواهم بدانی تن زییای تو را چگونه ساخته ام و با گل و ستاره و شعر آراسته ام و با ظرافت خط کوفی. نمی خواهم توانایی ام را در باز سرایی تو به رخ بکشم و در چاپ دوباره ات و در نقطه گذاری ات از الف تا ی. که عادت ندارم از کتاب های تازه ام سخن بگویم و از زنی که افتخار عشقش را داشته ام و افتخار تالیقش را از فرق سر تا پنجه ی پا که چنین کاری شایسته ی تاریخ شعر نیست و نه شایسته ی دلبر #نزار_قبانی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
آدم‌ها می‌میرند سکته می‌کنند یا زیر ماشین می‌روند٬ گاهی حتی کسی عمداً از بالای صخره‌ای پرتشان می‌کند پایین. این‌ها٬ البته مهم است٬ ولی مهم‌تر همان نبودن آن‌هاست. این که آدم بیدار شود و ببیند که نیستش٬ کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالیشان می‌ماند٬ روی بالش٬ حتی روی صندلی که آدم بعد از مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریه‌اش می‌گیرد. بیش‌تر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند هوشنگ گلشیری آینه‌های در دار @amiralichannel
اَميرعلى قِ
شازده کوچولو پرسید وقتی دلت تنگ میشه چیکار میکنی!؟ روباه گفت من معمولا میخوابم میخورم میخوابم قدم میزنم میخوابم میخورم میخوابم روباه خواست بپرسه باز دلت برا گلت تنگ شده!؟ ولی شازده کوچولو خوابش برده بود... @amiralichannel
اَميرعلى قِ
مثلأ من مثل دختران فیلم های ایران قدیم همیشه موهایم را میبافم سرمه میکشم کمی سرخاب به لب هایم میزنم... و چادر گلی به سر از کوچه ی شما رد میشوم... مثلأ تو مثل مردهای آن دوران سر کوچه ایستاده ای زنجیر بلندی را در هوا میچرخانی.. مرا برای چندمین بار میبینی عاشقم میشوی کلاهت را روی سرت صاف میکنی چند قدم جلو می آیی... اما حرفی نمیزنی.! مثلأ من میروم و پشت سرم را نگاه نمیکنم... تو همچنان ایستاده ای و به رفتنم نگاه میکنی! بعد از مدتی برای همیشه از آن محل میرویم..! مثلأ تو مثل حالا برای پیدا کردنم تلاشی نمیکنی... عاشقم نیستی... دلتنگم نمیشوی... و من هر روز منتظرم تا بیایی پیدایم کنی همه چیز را بگویی همه چیز را.. #نازنين_عابدين_پور @amiralichannel
اَميرعلى قِ
آنقدر از حادثه پُرم که وقتی به خانه می رسم تلویزیون ، لم می دهد روی کاناپه تا مرا تماشا کند ... خستگی ام می پَرد روی رخت آویز عینک ام با روزنامه ی عصر پاک می شود و چشم هایم می روند بخوابند اما دست هایم هنوز در دست های تو در قدم زدنی پاییزی در خیابانی جا مانده اند. #وحید_پورزارع @amiralichannel
اَميرعلى قِ
گنجشکی دکمه‌های جلیقه‌اش را می‌بندد صدایش را صاف می‌کند و در انتظار بیدار شدنت می‌نشیند. بیدار شو! بیدار شو! به جز من و تو و این گنجشک سپیده‌دمی هیچکس در جهان نیست. نه این که گمان کنی اتفاقی افتاده است نه کنار تو من هم خواب رفته‌ام. شمس لنگرودی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
ممنونم از افرا افراسيابي عزيز، حرفامو هم كپشن كرده..
اَميرعلى قِ
سال ها گذشت ما به هم نرسیدیم جای تو اما ، زنی همراه من است به تو شباهتی ندارد از تو بهتر نیست حتی از تو زیباتر نیست... تنها بخاطر لجاجتم کار به اینجا رسید، اما ، وقتی موهایش را باز میکند بی اختیار مثل همیشه تو را صدا میزنم ... و او میخندد با اشتیاق میپرسد.. رابطه ی بین موهایش و دخترمان چیست..؟! و من هر بار میمیرم.. #پیمان_شمس @amiralichannel
اَميرعلى قِ
داستان کوتاه اثر برتولت برشت: دختر كوچولوی صاحبخانه از آقای "كی" پرسید: اگر كوسه ها آدم بودند، با ماهی های كوچولو مهربانتر می شدند؟ آقای كی گفت: البته! اگر كوسه ها آدم بودند، توی دریا برای ماهیها جعبه های محكمی می ساختند، همه جور خوراكی توی آن می گذاشتند، مواظب بودند كه همیشه پر آب باشد. هوای بهداشت ماهی های كوچولو را هم داشتند. برای آنكه هیچوقت دل ماهی كوچولو نگیرد، گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا می كردند، چون كه گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است! برای ماهی ها مدرسه می ساختند و به آنها یاد می دادند كه چه جوری به طرف دهان كوسه شنا كنند درس اصلی ماهی ها اخلاق بود به آنها می قبولاندند كه زیبا ترین و باشكوه ترین كار برای یك ماهی این است كه خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یك كوسه كند به ماهی كوچولو یاد می دادند كه چطور به كوسه ها معتقد باشند و چه جوری خود را برای یك آینده زیبا مهیا كنند آینده یی كه فقط از راه اطاعت به دست می آید اگر كوسه ها آدم بودند، در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت: از دندان كوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می كشیدند، ته دریا نمایشنامه به روی صحنه می آوردند كه در آن ماهی كوچولو های قهرمان شاد و شنگول به دهان كوسه ها شیرجه مى رفتند! همراه نمایش، آهنگهای مسحور كننده یی هم می نواختند كه بی اختیار ماهیهای كوچولو را به طرف دهان كوسه ها می كشاند. در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت كه به ماهی ها می آموخت "زندگی واقعی در شكم كوسه ها آغاز می شود" @amiralichannel
اَميرعلى قِ
بانویم تو خلاصه ی تمام شعرهایی و گلِ سرخی برای تمام آزادی ها کافی ست که اسمت را زمزمه کنم تا پادشاهِ شعر شوم و فرمانروایِ واژه ها کافی ست زنی چون تو عاشقم شود تا به کتاب هایِ تاریخ پا بگذارد و پرچم ها برایش بر افرازند #نزار_قبانی مترجم: #آرش_افشار @amiralichannel
اَميرعلى قِ
ﺑﺎﯾﺪ ﺷﻌﺮﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﮔﻔﺖ ﺁﻫﻨﮕﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﻧﻮﺍﺧﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﭼﻮﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻍ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﻣﺎﻥ ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺳﺎﺧﺖ ﻫﯿﭻ ﺑﺎﺩﯼ ﻻﻧﻪ ﯼ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺶ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ. #رسول_یونان @amiralichannel
اَميرعلى قِ
#رفيق
اَميرعلى قِ
آرزوهای دست نیافتنی، گاهی در همین نزدیکی زندگی می‌کنند. مثل عاشقانه‌ترین لحظه که اگر چشم به رویشان نبندی می‌آیند و دنیایت را نقاشی می‌کنند. حوصله می‌خواهد و کمی جسارت. درست مثل طعم اولین « دوستت دارم! » در لحظه‌ای که اصلا انتظارش را نداشتی. وقتی از گام‌های مردد نمی‌ترسی و اعتماد می‌کنی به همین چشم‌های ساده که رو به رویت نشسته و مات نگاهت شده. نمی‌توانی به خودت دروغ بگویی وقتی تپش‌های بی امان دلت ساعت را به وقت آمدن کسی کوک می‌کند که می‌شناسی‌اش! اما به ماندنش مطمئن نیستی. اصلا چه فرقی می‌کند؟! ماندنی‌ها همیشه بی‌اتفاق‌ترین روزهای زندگی را می‌سازند. بگذار این هراس بی‌دلیل،هر شب پا به دنیایت بگذارد، اینکه شاید این آخرین بار باشد و ادامه داشته باشد تا طعم گـَسِ « دیگر باید بروم » درست در لحظه‌ای که انتظارش را نداشتی! #امیرعلی_نبویان @amiralichannel
اَميرعلى قِ
از اين شيشه ها..
اَميرعلى قِ
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی، يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی. تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سركش، و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند، و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند، دوری كنی . . . تو به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی، اگر ورای روياها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی كه حداقل يك بار در تمام زندگيات ورای مصلحت‌انديشی بروی . . . امروز زندگی را آغاز كن! امروز مخاطره كن! امروز كاری كن! نگذار كه به آرامی بميري ... #پابلونرودا ترجمه #احمدشاملو @amiralichannel
اَميرعلى قِ
دچار یعنی: دو چشم داری اما حواست چهار چشمی پی کسی ست. رسول ادهمی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﭼـﻴــــﺰﻯ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﺑﺪﻫﺪ ﺩﺷﺖ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﺩﺭﻳﺎ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﺟﺎﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ #سپهر_رضايى @amiralichannel
اَميرعلى قِ
اين ويدئو رو الان يكي از دوستانم برام فرستاد، ببينيد حتما.
اَميرعلى قِ
عالي بود..
اَميرعلى قِ
به خواب من بیا به شهر خستگی تنم آنچنان درهمم که خود را خواب میبینم شلوغی گنجشکان در سرم خبر از طوفانی فجیع دارد که از کلافگی چهره ام آینه، تو را میبیند مهدى نعمتى نيا @amiralichannel
اَميرعلى قِ
عاقلانه کنار گذاشتمت اما هر بار که مژه ای می افتد روی گونه ام بی اختیار تو را آرزو می کنم.. مثل بعضی صبح ها که یادم می رود نیستی وَ بلند می گویم: صبح به خیر... #مینا_آقازاده @amiralichannel
اَميرعلى قِ
میدانی ، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم، چه اتفاقی افتاد؟ اصلأ بگذار از اول برایت بگویم... قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانه أم ریختم مادرم گفته بود موهایت را که باز میکنی انگار چندسال بزرگتر میشوی...میخواستم وقتی از عشق تو میگویم بزرگ باشم ... بعد از آن دو استکان چای ریختم، بین خودمان بماند اما دستم را سوزاندم و نتوانستم بگویم آخ ، بلکه دلم آرام بگیرد ، مجبور بودم چون مادر اگر میفهمید بزرگ شدنم را باور نمیکرد ... دست سوخته أم را زیر سینی پنهان کردم چای را مقابلش گذاشتم و کنارش نشستم ، عشقت توی دلم مثل قند آب میشد و نمیدانستم از کجا باید شروع کنم.....باتردید گفتم :"مادرجان،اگر آدم عاشق باشد زندگی چقدر دلنشین تر بر آدم میگذرد ، نه؟" عینک مطالعه را از چشمش برداشت و نگاهش را به موهایم دوخت ، انگار که حساب کار دستش آمده باشد ، نگاهش را از من گرفت و بین گل های قالی ، گم کرد. +"عشق" چیز عجیبی ست دخترکم ، انگار که جهانی را توی مردمک چشمت داشته باشی و دیگر هیچ نبینی ، هیچ نخواهی و با تمام ندیدن ها و نخواستن ها بازهم شاد باشی و دلخوش.. عشق اما خطرات خاص خودش را دارد ، عاشق که باشی باید از خیلی چیزها بگذری ، گاهی از خوشی هایت ، گاهی از خودت ، گاهی از جوانی أت.. دستی به موهای کوتاهش کشید و ادامه داد: عاشقی برای بعضی ها فقط از دست دادن است.. برای بعضی ها هم بدست آوردن...اما من فکر میکنم زنها بیشتر از دست میدهند.. گاهی موهایشان را، که مبادا تار مویی در غذا معشوقه ی شان را بیازارد.. گاهی ناخن های دستشان را ، که مبادا تمیز نباشد و معشوقه شان را ناراحت کند.. گاهی عطرشان را توی آشپزخانه با بوی غذا عوض میکنند دستشان را میسوزانند و آخ نمیگویند "... مکث کرد و سوختگی روی دستش را با انگشت پوشاند : +"گاهی نمیخرند ، نمیپوشند، نادیده میگیرند که معشوقه شان ناراحت نشود !!تازه ماجرا ادامه دار تر میشود وقتی زنها حس مادری را تجربه میکنند ، عشقی صد برابر بزرگتر با فداکاری هایی که در زبان نمیگنجد.. دخترکم عاشقی بلای جان آدم نیست اما اگر زودتر از وقتش به سرت بیاید از پا در می آیی".. لبخندی زدم ، از جایم بلند شدم و به اتاقم رفتم ، جای سوختگی روی دستم واضح تر شده بود ، رو به روی آینه ایستادم و به خودم نگاه کردم...عاشقی چقدر به من نمی آمد ، موهایم را بافتم ، دلم میخواست دختر کوچک خانواده بمانم ، برای بزرگ شدن زود بود ...خیلی زود . #نازنین_عابدین_پور @amiralichannel
اَميرعلى قِ
از اين آبي لعنتي ها.
اَميرعلى قِ
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین سینه را ساختی از عشقش سرشارترین آنکه می گفت؛ منم بهر تو غمخوارترین چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین.. #فریدون_مشیری @amiralichannel
اَميرعلى قِ
تا به حال اونطور كه ميخوام نشده از گيتار عكاسي كنم، فردا براي اين ايده تلاش مي كنم.
اَميرعلى قِ
دوستت دارم چونان مردی که عاشق زنی ست که هیچگاه لمس نکرده، فقط برایش نوشته است و چند عکسش را نگاه می دارد.... #چارلز_بوکوفسکی @amiralichannel
اَميرعلى قِ
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجویند کران تا به کران میروم تا که به صاحبنظری بازرسم محرم ما نبود دیده کوته نظران دل چون آینه اهل صفا می شکنند که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران دل من دار که در زلف شکن در شکنت یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران ره بیداد گران بخت من آموخت ترا ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن کاین بود عاقبت کار جهان گذران شهریارا غم آوارگی و دربدری شورها در دلم انگیخته چون نوسفران . #شهریار @amiralichannel
اَميرعلى قِ
کجای شهر قدم میزنی؟ میخواهم کاملا اتفاقی از آنجا رد شوم #مریم_قهرمانلو @amiralichannel
اَميرعلى قِ
حين عكاسي برا مجموعه ي امروز
اَميرعلى قِ
من چيزهاي زیادی از دست داده ام هیچ کدامشان مثل از دست دادن تو نبود گاهی یک رفتن تمامت را با خود می برد و تو تا آخر عمر در به در دنبال خودت می گردی... #امير_وجود @amiralichannel
اَميرعلى قِ
گاهی دلم برای تو تنگ می شود اما نه عکس یادگاری داریم نه آلبوم مشترکی که آنرا نگاه کنم.. انگار همیشه جای تو در عکسهایم خالیست. گاهی دلم برای تو تنگ می شود برای ترانه هایی که با هم نخوانده ایم برای دستی که در دستانم را لمس نکرده برای جیغ هایی که از شدت خوشحالی وسط خیابان نکشیده ایم حتی برای آن پیرزنی که سرش را از پنجره بیرون نیاورده و داد نزده که؛ هیس مگر خواب و آسایش ندارید؟ گاهی دلم برای تو تنگ می شود این گاهی انگار بوی همیشه به خود گرفته نمی آیی؟ . #متینا @amiralichannel
اَميرعلى قِ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﻝ ﺯﻝ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ! ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦِ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻣﺶ ﻧﮑﻦ ﺟﯿﻎ ﺑﺰﻥ ، ﻣﺤﮑﻢ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﺶ ﮐﻦ . #ناشناس @amiralichannel
اَميرعلى قِ
به تمام آن ها به همه شان که معجزه ای دارند بگو! معجزه یعنی امروز هم من بدون او زنده ماندم! [ #حامد_موسوی ] @amiralichannel
اَميرعلى قِ
دارم به تو فكر مي كنم
اَميرعلى قِ
خیلی راحت در چشم هایم نگاه کرد و گفت می خواهد برود. حرفی نزدم، نه اینکه عاشقش نباشم ها...نه... دیوانه وار دوستش داشتم. اما باید با چشم های خودتان ببینید عشق از همان دری که وارد قلبت شده، دارد می رود، تا مثل الان من لال بشوید. اینجور وقتها من لال می شوم. همه ی وجودم می شود یک چشم، که با وجود ابری بودنش، تمام رفتن های معشوقش را یکجا به تماشا می نشیند. فقط به امید اینکه شاید برود؛ تمام دنیا را بگردد... ببیند هیچ خانه ای گرم و نرمتر از خانه ی قلب منی که ترک کرده نبوده و نیست... آن وقت دوباره برگردد و این بار آهسته در بزند، و من بی صبرانه بگویم خوش آمدی... بگویم می بینی؟ هیچ چیز این خانه عوض نشده... فقط کمی پنجره های قلبم ترک برداشته ... چون وقتی می رفتی، از همین پنجره یک دنیا تو را تماشا کردم! بخشی از «کتاب مکالمه ی غیر حضوری» نویسنده: #علیرضا_اسفندیاری @amiralichannel
اَميرعلى قِ
حرف كه می‌زنی من از هراس طوفان زل می‌زنم به میز به زیرسیگاری به خودكار تا باد مرا نبرد به آسمان. لبخند كه می‌زنی من ـ عین هالوها ـ زل می‌زنم به دست‌هات به ساعت مچی طلایی‌ات به آستین پیراهن ا‌ت تا فرو نروم در زمین. دیشب مادرم گفت: تو از دیروز فرورفته‌ای در كلمه‌ای انگار در عین در شین در قاف در نقطه‌ها! "مصطفی مستور‏" @amiralichannel
اَميرعلى قِ
من ؟ من عاشق خودش بودم و کل خانواده‌اش. لعنتی‌های دوست‌داشتنی ، همه‌شان زیبا و خوش‌تیپ و شیک‌پوش. به خانه ما که می‌آمدند ، حالم عوض می‌شد . نه که عاشق باشم نه ، بچه ده یازده ساله از عشق چه می‌فهمد ؟ فقط مثلا یادم هست یک بار مدادرنگی بیست و چهار رنگی را که دوست پدرم از آلمان برای سال تحصیلیم آورده‌بود نوی نو نگه داشتم تا عید ، که اینها آمدند و هدیه کردم به او . که جا گذاشت و برگشت به شهر قشنگ خودشان .... یک بار هم کفشهای پدرش را در راه پله پشت‌بام پنهان کردم تا دیرتر بروند و دخترک بتواند کارتون - فکر کنم - نِل را تا انتها ببیند . این بار اما داستان فرق می‌کرد . دیشب به من - فقط به من - گفته بود برای صبحانه حلیم و نان بربری دوست دارد . و بی‌وقت هم آمده بودند ، وسط زمستان . زمستان برفی اوایل دهه شصت. من یازده ساله بودم یا کمی بیشتر و کمتر . او ، دو سال از من کوچک‌تر . هرکاری که کردم خوابم نبرد ، دست آخر چهارصبح بلند شدم و یک قابلمه کوچک برداشتم - قابلمه جان راستی هنوز با ماست ! - و زدم به دل کوچه ، به سمت فتح حلیم و بربری . هوا تاریک بود هنوز، اما کم نیاوردم . رفتم تا رسیدم به حلیمی بسته بود . با خودم گفتم حالا تا بروم نان بگیرم باز می‌شود . بچه یازده دوازده ساله شعورش نمی‌رسید آن وقتها که نانوایی و حلیم دیرتر باز می‌شوند ! خلاصه ، در صبح برفی با دستهای یخ زده از سرما آنقدر راه رفتم تا ساعت شد هفت ! نان و حلیم بالاخره مهیا شد ، و برگشتم . وقتی رسیدم خانه ، رفته‌بودند . اول صبح رفته‌بودند که زودتر برسند به شهر و دیار خودشان . اصلا نفهمیده‌بودند من نیستم . هیچکس نفهمیده‌بود . خستگیش به تنم ماند . خیلی سخت است که محبت کنی ، سختی بکشی ، دستهایت یخ کند ، پاهایت از سرما بی حس شود ، قابلمه داغ را با خودت تا خانه بیاوری ، نان داغ را روی دستانت هی این رو آن رو کنی تا دستت نسوزد ...ولی نبیند آن که باید . وقتی تلاش می‌کنی برای حال خوب کسی و نمی‌بیند ، خستگیش به تنت می‌ماند.. همین. (چیستا یثربی) @amiralichannel
اَميرعلى قِ
از افرا پرسيدم فكر مي كني كارگردان بهتري هستي يا عكاس بهتري، فكر كرد گفت من داستان گوء خوبي ام.. قبول دارم. افرا راوي فوق العاده ايه.
اَميرعلى قِ
چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهی شان ببینی باز می آیند ، باز سنگین و بی رحم می آیند و خود را روی تو می افکنند و گرد تو را می گیرند و توی چشم و جانت می روند و همه وجودت را پر می کنند و آن را می ربایند که دیگر تو نمی مانی ، که دیگر تو نمانده ای که آنها را بخواهی یا نخواهی . آنها تو را از خودت بیرون رانده اند و جایت را گرفته اند و خود تو شده اند . دیگر تو نیستی که درد را حس کنی ، تو خود درد شده ای... ابراهیم_گلستان @amiralichannel
اَميرعلى قِ
گاهی باید یاد گرفت همیشه دلی که برایت می تپد، ماندگار نیست، باید یاد گرفت که قدر بعضی از لحظه ها را بیشتر دانست. باید یاد گرفت گاهی ممکن است آنقدر تنها شوی که هیچ چشمی اتفاقی هم تو را نبیند. #ژوان_هریس @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
حکایتِ بارانِ بی امان است این گونه که من دوستت می‌دارم ...   شوریده وار و پریشان باریدن بر خزه ها و خیزاب‌ها به بی‌راهه و راه‌ها تاختن بی‌تاب ٬ بی‌قرار دریایی جستن و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن و تو را به یاد آوردن حکایت بارانی بی‌قرار است این گونه که من دوستت می‌دارم "محمد شمس لنگرودی" @amiralichannel
اَميرعلى قِ
Instagram: Amir.ali_gh
اَميرعلى قِ
يك روز آرزو كردم زودتر بزرگ شوم، كه كفش هايم پاشنه هاي بلند داشته باشد و ديگر جوراب هاي سفيد تور دار و جوراب شلواري هاي عروسكي نپوشم، دلم مي خواست بزرگ شوم تا دستم به كابينت هاي بالاي آشپزخانه برسد، بتوانم غذا درست كنم و وقتي از خيابان رد مي شوم مادرم دستم را نگيرد، فكر مي كردم بزرگ مي شوم و دنيا سرزمين كوچكي ست پر از شادي و من موهايم را به باد مي دهم ، رژ لب هاي مادرم را مي زنم و عشق را تجربه مي كنم، همان عشقي كه بين صفحات رمان ها و داستان ها مي چرخيد، حالا من بزرگ شده ام، تعدادي كفش پاشنه بلند دارم، هنوز دستم به كابينت هاي بالاي اشپزخانه كمابيش نمي رسد اما يك أجاق گاز براي خودم دارم، حالا من دست مادرم را مي گيرم و او را از خيابان ها رد مي كنم، موهايم را به هر رنگي در مي آورم و اشك هايم را به باد مي دهم، عشق را تجربه كرده ام همانطور كه خيانت، دروغ، زخم را تجربه كرده ام، حالا مي دانم دنيا سرزمين بي انتهاييست ، پر از آدم هاي عجيب و بزرگ شدن بدترين آرزوي همه زندگي من بود كه بر خلاف تمام آرزوهايم به دستش آوردم. | مينا مبهم | @amiralichannel
اَميرعلى قِ
صبحت به خیر عزیزم این صبح به خیر را بگذار به حساب سحرگاهانی که ممکن است نباشم صبح دمانی که بودی و نبودم من یک عالمه صبحت به خیر عزیزم به جهان بدهکارم یک عالمه صبح تو هم به خیر طلبکار. رویا شاه حسین زاده @amiralichannel
اَميرعلى قِ
دقيقا..
اَميرعلى قِ
این شعر یک جاسیگاری است که مرا در آن خاموش کرده اند این هم خاکسترش کمی رنگ خون دارد یک نفر مرا چون سیگاری بر لب گذاشته تا آخرین ذره دود کرده است. #رسول_یونان @amiralichannel
اَميرعلى قِ
همین چند روز پیش فکر می کردم! می توانم عاشق کسی شبیه تو شوم! از همین چند روز پیش… هیچ کس شبیه تو نیست . #كامران_رسول_زاده