from
stringclasses
23 values
text
stringlengths
3
4.12k
اَميرعلى قِ
‍گروه بزرگی از هموطنانِ داخل ایران هستند که به شکل مزمن قصد مهاجرت دارند اما نمی روند. آنها برای مهاجرت خود کار مهمی نمی کنند اما مدتهاست حالت "زندگی موقت" به خود گرفته اند و درمواجهه با مشکلات روزمره با یک "بایدرفت" خود را تسکین می دهند. گذرنامه های در حالِ صدور، روادیدِ ناکام، شرکت در لاتاری، حسرت، حسرتِ دائم، گپ و گفت و رد و بدل کردنِ اطلاعاتِ پوچ تهی و کرختی، آونگان در حرکتند میانِ زحمتِ فراوانِ ناشی از سختی های مهاجرت یا، ایستادن و در بیم و امیدِ غروب واره‌ی بلاتکلیفی، منجمد شده. آنها عمدتا دومی را انتخاب کرده اند و فکر تصور مهاجرت برای آنها حکم آرامبخش موقتی دارد و دیگر هیچ. اما در هزار توی "ویزای کاری، وکیل، تحصیل، گذرنامه‌ی جعلی، واسطه هایِ تضمینی، کمپ و اردوگاه و انتظار و انتظار، فرار از مرزِ زمینی، ورود از مرز آبی، توریستی رفتن و دیگر بازنگشتن" مدام ایده عوض میکنند و روزی به این فکر می کنند و روزی آن یکی را سرچ می کنند و "کارهای نیمه کاره"، پرونده‌ی اصلی مهاجرت آن ها راتشکیل می دهد. یکی می گفت، این حالت نوعی تصورِ شبیه به خودکشی ست. یعنی فرار نهایی ازینجایی که به تنگ آمده ای. اما صبورانه تر و خوشبینانه تر. وطن ما شده است سالن انتظار فرودگاه. عده ای می پرند می روند. عده ای بدرقه شان می کنند. عده ای هم منتظر هواپیمایی هستند که تاخیر کرده و برخواستنش از آشیانه تا ابد به تعویق افتاده است. ‏به نظر من این شرایط منفعل و پاندولی یک جور واکنش خسته و کلافه به وضعیت "شرایط حساس کنونی" هم هست، که در گفتمان رسمی مدام تبلیغ می شود و مردم را به تحمل شرایط موقت تشویق می کند. شرایطی که معلوم نیست کِی سنگینی خود را از روی سینه‌ی میلیون ها نفر ایرانی بر می دارد و مشخص نیست تا چه وقت باید مدام در حالت "تحمل" و "تسکین" به سر ببریم... صالح تسبیحی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
دکتر اسپنسر جانسون، نویسنده کتاب چه کسی پنیر من را برداشت، فرق بین آدم‌ها و موش‌ها را این طور توصیف می‌کند. وقتی یک موش حس می‌کند تلاش‌هایش به نتیجه نمی‌رسد، روش خود را عوض می‌کند، اما وقتی آدم‌ها حس می‌کنند کاری که انجام می‌دهند به نتیجه نمی‌رسد، عصبانی و خسته می‌شوند و دوست ندارند روش خود را عوض کنند. حتی گاهی اگر کسی راهکار تازه‌ای را به آنها نشان دهد، حالت دفاعی به خود می‌گیرند و می‌گویند: «من همیشه این کار را همین طور انجام داده‌ام. «یا» من آدمی این مدلی هستم.» در اصل این آدم‌ها از پذیرفتن راهکار تازه و انجام آن می‌ترسند و حس می‌کنند ترسشان به این معناست که دیگر روش‌ها اشتباه است. اگر واقعا می‌‌خواهید در زندگی خود نتایج متفاوتی به دست بیاورید باید از حصاری که به منظور راحتی دور خود کشیده‌اید، پا را فراتر بگذارید و راهکارهای متفاوتی را امتحان کنید. @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ همه ی امروز‌ رو‌ به این نوشته فکر کردم.
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت تو هرچی که به دست آوردم تو هرچی که از دست دادم دیدمت.
اَميرعلى قِ
من او را دوست داشتم دوست داشتم سیگار بکشم. احمقانه بود. سال‌ها بود سیگار را ترک کرده بودم. اما زندگی همین است. اراده‌ باورنکردنی‌تان را نشان می‌دهید و سیگار را ترک می کنید و سپس یک صبح زمستان تصمیم می‌گیرید که چهار کیلومتر در سرما پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید. عاشقش هستید، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی خبردار می‌شوید او رفته است، چون زن دیگری را دوست دارد. کتاب «من او را دوست داشتم» در مورد زنی است که عاشق شوهرش است و به خاطر او همه کار کرده اما شوهرش او و دو دختر کوچکش را ترک کرده و همراه با معشوقه اش رفته است. این داستان فرازهای جذابی دارد: او را بیشتر از هر چیزی در این دنیا دوست داشتم . بیش از هر چیزی... نمی دانستم آدم می تواند تا این حد دوست داشته باشد... چه قدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد ؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟ اما دو بند در این کتاب هست که فوق العاده است و هر آدمی، تاکید می کنم هر آدمی باید دست کم این دو پاراگراف را «ده بار» بخواند و مزمزه کند: زندگی حتی وقتی انکارش می کنی، حتی وقتی نادیده اش می گیری، حتی وقتی نمی خواهی اش، از تو قوی تر است. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است. باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد. (رفرنس: ترجمه الهام دارچینیان، نشر قطره) تحلیل و تجویز راهبردی: این خاصیت این جهان است که ما در معرض از دست دادن ها هستیم. کسی معشوقش را از دست می دهد، کارآفرینی، کسب وکارش را، صاحب منصبی یک شبه جایگاه و مقام و اعتبارش را و پدری که یک شبه سیل تمام خانه و کاشانه اش را ویران می کند. دختری که تمام جهیزیه اش یک هفته قبل از ازدواج زیر ویرانه های زلزله یک شبه از بین می رود. این خاصیت زندگی است. زندگی مانند بازی منچ است. جلو می روی، بالا می روی، به ناگاه سقوط می کنی به خانه اول! کتاب های موفقیت پر است از توصیه برای موفقیت و پیش رفتن ولی به کسانی که شکست خورده اند و به خاک سیاه نشسته اند کمتر پرداخته شده است. این دو تکنیک شاید به ما کمک کند برای دوباره برخاستن: تکنیک گسست زمانی؛ دوران کودکی خود را به خاطر بیاورید. بارها و بارها شده است که شکست خورده ایم، اشتباه کرده ایم و از دست داده ایم و آن زمان فکر کرده ایم که دنیا به آخر رسیده است. همه ما چنین تجربیاتی داشته ایم. اکنون که از آنان فاصله گرفته ایم متوجه می شویم آنقدرها هم آن مشکلات مرگ آور نبوده اند. گسست زمانی یعنی از شکست فعلی خود نیز فاصله زمانی بگیرید. به ده سال بعد بروید و از آن جا به مساله فعلی خود فکر کنید. بدیهی است که کارآفرینی که ورشکست شده، اگر بخواهد در همین لحظه به مساله خودش فکر کند بسیار دردآور است اما اگر به ده سال بعد برود و از آنجا به مساله فعلی اش نگاه کنید، آنگاه خیلی راحت تر می تواند مساله را هضم کند و دوباره بلند شود. تغییر نقطه تمرکز ذهنی؛ مرور خاطرات گذشته دردآورترین بخش ماجراست. برای فراموش کردن خاطرات گذشته یکی از بهترین راه ها، تمرکز بر خاطرات آینده (رویاها و برنامه ها) است. ذهن بیکار، گذشته را نشخوار می کند. بنابراین نگذارید ذهن تان بیکار بماند. برای فراموش کردن گذشته، اهداف جدید، چالش های جدید و ارتباطات جدید ایجاد کنید. برای فراموش کردن گذشته، یک دنیای تازه را تجربه کنید. شروع به تحصیل در یک رشته تازه کنید یا تدریس آنچه می دانید. یک مسافرت. یک سرگرمی جدید. تغییر شغل. تغییر شهری که در آن زندگی می کنید. همه این ها می تواند به تغییر نقطه تمرکز ذهن شما کمک کند. اجازه ندهید اشتباهات‌تان داستان زندگی‌تان باشند. اگر از دست دادن ها و اشتباهات‌تان دائم به شما یادآوری شود، آن ها به داستان زندگی‌تان تبدیل می‌شود. حالا یک بار دیگر برگردید و آن دو پاراگراف طلایی را ۹ بار دیگر بخوانید. سپس به خودتان بگویید باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد و.... مجتبی لشکربلوکی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
روز #پزشک مبارک 🍃
اَميرعلى قِ
+ امروز ۶ ساعت از وقت خودمو روی تدوین یک فیلم گذاشتم... با تمام حال بدی که از سرماخوردگی داشتم. الان اومدم چک کردم دیدم میزنه پروژه صدمه دیده و باز نمیشه.‌ میخوام بگم نتیجه پاک شد اما ایده پاک نشد. احتمالا قراره فردا جور بهتری بسازمش. هرموقع از دست دادم بهترشو بدست آوردم.
اَميرعلى قِ
پست جدید 🍃 https://www.instagram.com/p/B1jRk24hMKU/?igshid=9fj0j9e0t9t4
اَميرعلى قِ
+ کامنت هاتون رو میخونم و یاد می گیرم.
اَميرعلى قِ
#عشق_ورزي مردهاي ايراني قبل از عید داشتم کتابهای کتابخانۀ کوچکمان را گردگیری می‌کردم. طبق معمول هر کتاب را برمی‌داشتم؛ عنوان آن را نگاه می‌کردم؛ چند صفحه نخست آنرا ورق می‌زدم و بعد با دستمال تمیزش می‌کردم. توجه ام به جمله‌های "تقدیم و تشکّری" جلب شد که نویسندگان در صفحات نخست کتاب‌ها نوشته‌ بودند. احساس کردم به ‌تدریج دارم قاعده‌ای کشف می‌کنم. حداقل در کتاب های کتابخانۀ من این‌طور بود. نویسندگانی که زن بودند به‌ندرت از همسر خود تشکر کرده و یا کتاب خود را به او تقدیم کرده بودند. در مقابل نویسندگان مرد غالباً از صبوری، همراهی و تحمّل همسرشان تشکر کرده بودند! برایم این سؤال مطرح شد که چرا تعداد بسیار کمی از نویسندگان زن از همسرشان تشکر می‌کنند؟ آیا بر خلاف نویسندگان مرد؛ نویسندگان زن قدرناشناس اند؟ همان‌جا نشستم و به زنان و مردانی که باواسطه یا بی‌واسطه می‌شناختم فکر کردم. برخی شواهد نشان می‌داد که اکثر زنان زمانی موفق شده‌اند کتابی بنویسند که مسئولیت‌های سنگین خانه کمتر شده و از شوهر خود جدا شده‌اند! بیشتر مردان هم غالباً زمانی توانسته اند کتابی بنویسند که همسری بوده تا مسئولیت خانه را بر عهده بگیرد و خیال آنان از امور خانه و حتی امور شخصی‌شان راحت بوده است. در بسیاری از جوامع، و با ورود به دنیای جدید، مشارکت اجتماعی و اقتصادی زنان در بیرون از خانه موجب آن نشد تا مسئولیت‌های آنان در خانه کاهش یابد. درواقع وظایف جدید بر وظایف قبلی آنان افزوده شد. لذا زنی که قصد دارد کتابی بنویسد باید نخست مسئولیت‌های خانه‌داری و شوهرداری! خود را انجام دهد و پس از آن اگر وقتی و بعد حوصله‌ای باقی ماند بنشیند و کتاب بنویسد. در مقابل مردان همواره از حمایت و رسیدگی همسرشان برخوردار بوده‌اند و مطمئن بوده اند که کسی هست تا امور شخصی آنان را انجام دهد. با توجه به این اوصاف، دو راه باقی می‌ماند: یا مردان بخشی از مسئولیت‌های خانه را بر عهده بگیرند تا خیال زنان راحت شده و بنشینند و با آرامش کتاب بنویسند؛ و یا آنکه جدا شوند تا فرصتی برای نوشتن بیابند. گویا کم نیستند زنان نویسنده‌ای که راه دوم را برگزیده‌اند! در همین حین که روی مبل نشسته بودم و داشتم به این موضوع فکر می کردم ترانه « جانِ مریم » هم به گوش می‌رسید: بیا رسید وقتِ درو، مالِ منی از پیشم نرو بیا سرِ کارمون بریم، درو کنیم گندمارو با خودم گفتم عشق‌ورزی ما مردان ایرانی هم چقدر عجیب و جالب است. به معشوق می‌گوییم: تو مال من هستی. از پیش من نرو. چون وقت درو رسیده است و باید برویم سر کار و گندم‌ها را درو کنیم. لطفاً بمان . خواهش می‌کنم بمان و وقتی‌که کار درو تمام شد هرکجا خواستی برو #دكتر_فردين_عليخواه جامعه شناس @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت اگر شادم اگر غصه دارم...
اَميرعلى قِ
تنهایی، چه از نظر منطقی چه از نظر تجربی، ربطی به تنها بودن ندارد. آنچه درباره تنهایی مهم است شمار افرادی نیست که دوروبر آدم هستند، بلکه احساسی است که فرد از رابطه‌اش با دیگران دارد... فلسفه تنهایی #لارس_اسوندسن @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
به تمام امروز فکر میکند.
اَميرعلى قِ
#خبر_خوب فردا از ساعت ۴ بعد از ظهر تا ۸ شب در باغ کتاب تهران و در کنار شما هستم... این افتخار من هست تا کتابم، سهم کوچیکی در کمک به بچه های سیستان و بلوچستان داشته باشه. امیدوارم ببینمتون 🍃
اَميرعلى قِ
+ می بینمت امروز.
اَميرعلى قِ
وقتی دلت گرفته باشد انگار یک آسمان غصه را در گلویت جا داده اند و تمام ستاره های دلت را خاموش کرده اند خسته ای از بودن و خسته از سنگینی این بودن بر دوشت... سنگینی ای به اندازه ی همه ی این دنیا و آدم هایش... وقتی دلت گرفته باشد هرچه هم که میخواهی بیخیالی طی کن. هرچه هم که میخواهی ثانیه ها را با بی تفاوتی سپری کن. داروی این دل گرفته را هیچ داروخانه ای ندارد و پیدا کردن دلیل این دلِ گرفته یک امیدِ عبث است... وقتی دلت گرفته باشد به آسمان هم که نگاه کنی انگار تمامِ دست هایِ غرق دعا به خواب رفته اند وقتی دلت گرفته باشد ، با خودت لج کرده ای و این لج کردن سرآغازیست از یک تحول در درونت دلت که گرفته باشد زمین دیگر جای قشنگی برای شنیدن حرف هایت نیست. اگر گوش شنوا برای دل گرفته ات میخواهی به آسمان بنگر خدا که هست، صدایش بزن جوابت میدهد. #علیرضا_بهجتی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ چقدر دلم برای این بارون های پاییزی تنگ شده. کاش زودتر برسه.
اَميرعلى قِ
#غرور در مقابل شریک زندگی غرور یک صفت ناپسند در تمام ارتباطات انسانی است اما در مقابل همسر که نوع رابطه در نامش مشخص است، می‌تواند بسیار مخرب باشد. وقتی دو نفر «همسر» یکدیگر هستند؛ یعنی نباید هیچ کدام نسبت به یگری خودش را برتر بداند. آسیب جدی که غرور به زندگی مشترک می‌زند، دور شدن همسران از یکدیگر است. برای «همراه » بودن و «همدل» شدن، باید به معنی واقعی کلمه «همسر» بود. غرور می‌تواند مثل یک موریانه در طول زمان پایه‌های همراهی شما و همسرتان را بخورد و آسیب جدی به رابطه‌تان بزند. #روانشناسی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ برام نوشته های خوب بفرست. نوشته هایی که کمک میکنند به رشد کردن و خوب فکر کردن.
اَميرعلى قِ
‏زندگیم اینطوریه: وای فلان کتاب! یادم باشه بخونمش. (نمی‌خواند) عه فلان فیلم! باید حتما ببینمش (نمی‌بیند) واای چقدر چاق شدم! باید ورزش کنم (نمی‌کند) چه ایدهٔ نابی برای داستانم به ذهنم رسید، باید در اولین فرصت بنویسمش (نمی‌نویسد) باید زبانمو خیلی تقویت کنم (نمی‌کند) 》نگار نگار《 @OfficialPersianTwitter
اَميرعلى قِ
برای اینکه بتوانیم وضعیت زندگی مان را بهتر کنیم باید بدانیم: استفاده از الگوی فکری ایی که ما را به سطح کنونی زندگی مان رسانده است نمی تواند ما را به مقصد دلخواهمان نیز برساند. یکی از بزرگترین مشکلات اشخاص و شرکت ها این است که در برابر تغییر مقاومت می کنند (و این مقاومت دوست آنها شده است) و اعمالشان را اینگونه توجیه می کنند که رفتار کنونی شان آنها را به سطحی از موفقیت رسانده است که اینک لذت می برند. این امر کاملا صحیح است ولی دست یابی به سطح جدیدی از موفقیت فردی و حرفه ای مستلزم این است که طرز تفکرمان را نیز به سطح جدیدی برسانیم و تغییر دهیم. قدرت شگرف درون #آنتونی_رابینز @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#محرم 🖤
اَميرعلى قِ
در این ایام از لیوان های پلاستیکی استفاده نکنیم‌. نه برای بدن ما خوبه نه برای محیط زندگی ما... ویدئو از گروه #کاخه @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#زجر_کشیدم #یاد_گرفتم #تغییر_کردم
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت من اونقدر فهمیدمت که برای هیچ چیز از تو شکایت نکنم...
اَميرعلى قِ
+ همتون رو دعا کردم.... میون دعاهاتون، امیرعلی رو فراموش نکنین.
اَميرعلى قِ
به سمت هنر بروید. نه لزوما به عنوان شغل و با هدف پول درآوردن. انواع هنرها راهی بسیار انسانی هستند برای تحمل پذیر کردن زندگی. به سمت هنر بروید فارغ از اینکه چقدر در آن خوب یا بد هستید. برای دوستتان شعر بنویسید حتی شکسته بسته. با آهنگ رادیو برقصید، زیر دوش آواز بخوانید. صرف احساس خلق کردن مزایای بیشماری با خود به زندگی می آورد. #کورت_ونه_گات @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
No Promises
اَميرعلى قِ
سالها پیش زیر آفتاب بهار از او سوال کردم فکر میکنی وقتی مردیم، در آن دنیا باز همدیگر را میشناسیم؟ جوابی نداد اما دستم را محکمتر گرفت‌. چند روز بعد با یک ظرف پلاستیکی پر از ماکارونی، ناهار مهمانم کرد. سفره ی غذا را که جمع میکردیم گفت راستی از مادرم سوال کردم‌... پاسخ داد: «اگر همدیگر را خیلی دوست داشته باشید، آن دنیا هم با همدیگر هستید». بعد در آن ظهر گرم، لبخند زد و دستم را گرفت. انگار خیالش راحت باشد که هیچوقت قرار نیست دوری مان را تحمل کنیم. در رویاهای او، اینطور بود که پیر می شویمو میمیریم اما در جای دیگری موهایمان مشکی و خرمایی می شود و دشت های بنفش و نارنجی را دست در دست باد میدویم و باز به روی پارچه ای، کنار رودی برای هم ماکارونی صدفی میکشیم. حالا بعد از چندین سال بی خبری، هنوز هم مادربزرگم هربار که به خانه مان می آید میگوید بعد مرگ، هیچکس دیگری را نمیشناسد. با خود فکر میکنم چه بهتر که حرف مادرش را فراموش کنم و تصور کنم اینکه روزی جایی دیگر با او باشم، مثل فریب روزه ی کله گنجشکی در بچگیست. ما که قول هایمان فراموش شد، ما که از جایی به بعد حتی دوری را تحمل نکردیم و پذیرفتیم‌، ما که سالها قبل از مرگ، همدیگر را نشناختیم.... برایمان فرق نمیکند حرف کدامین مادر را باور کنیم. #امیرعلی_ق @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ #حتما_بخون عزیزم 🍃 اون چهار مورد رو یادت نره. به علاوه اینکه فراموش نکن برای خودت یک دفترچه ی کوچیک به اسم شانس تهیه کنی. تمام خوش شانسی هات رو اونجا یادداشت کن... کوچیک و بزرگ.
اَميرعلى قِ
#پست_جدید 🌱 https://www.instagram.com/p/B2Y91R-Bd2n/?igshid=1w4a9umz2r8pi
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت تو هنرمند ترینی
اَميرعلى قِ
سلام #رفیق دوسالی هست تو کانالتم با تک تک حرفاتو دردودل هات خدایا شکر گفتنای گاه بی گاهت همراه هستم...انگار که کنارمی داری نگاهم میکنی برام از همه چی میگی... من یه دختر 18ساله اهل یزد هستم.توی یه روستا اطراف یزد زندگی میکنم.امسال تازه کنکور دادم.اینجا امکانات زیادی نداشتیم حتی تو مدرسه. و اینکه با این چیزا منطقه دو حساب میشدیم و سهمیه ی انچنانی هم در کنکور نداشتیم...جدا از اینا من امیدی به کنکور اینده ی شغلی و تحصیلیم نداشتم... ولی خانوادم پشتم بودن و بهم ایمان داشتن.منم همه ی این انرژی های مثبت دور و برمو جمع کردم یه "میتونم" هم گذاشتم اخرشو شروع کردم... کلاس های تست ثبت نام نکردم چون امکانش هیچ جوره نبود هم بخاطر مسائل مالی و هم مسافتی که تا شهر داشتیم.پس سعی کردم کتاب تست بگیرم.کتاب تست هم هزینش بالا بود برای همین با دوستام یه گروه زدیم و هرکسی یکی دوتا کتاب تهیه میکرد......... خلاصه که......... همه اینا گذشت و من رتبه ی دلخواهمو اوردم... امروز که این هارو برای تو نوشتم برای این بود که این خوشحالی رو با تو سهیم بشم چون تو خوشحالیاتو با ما سهیم میشی و اینکه رشته ای که دوست داشتمم قبول شدم(فرهنگیان) حالا تو چشماتو ببند و فکر کن که همه ی این هارو نشسته بودم جلوت و برات میگفتم... و میگم:توهم یکی از اون انرژی مثبت هایی بودی که من جمع کردم و فهمیدم میتونم#رفیق_شفیق #شما_فرستادین + عجیب از این پیغام خوشحال شدم
اَميرعلى قِ
+ هر روز با سرزنش کردن خودم از خواب بیدار میشم و با سرزنش کردن خودم شب ها به خواب میرم... امشب تو راه خونه کمی حالم بد شد و برای چند لحظه بی حال شدم. اون لحظه هیچ چیز برام اهمیت نداشت هیچ چیز. فقط صدای رد شدن ماشین ها رو می شنیدم. فردا که بیدار شدم، دیگه خودم رو سرزنش نمیکنم. من با این همه فکرو خیال، باید حواسم به خستگی هام باشه. فردا که بیدار شدم، دیگه خودم رو سرزنش نمی کنم.
اَميرعلى قِ
مصاحبه ی من با روزنامه ی هفت صبح امروز دوشنبه ۲۵ شهریور منتشر شد. @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت با تو معامله هایی کردم که حد و اندازم نبوده چون تو بی حد و اندازه ای با تو معامله میکنم چون بده کار هیچکس نمی مونی بده کار هیچکی.
اَميرعلى قِ
پست جدید 🍃 https://www.instagram.com/tv/B2jROiwggzU/?igshid=2i6jgcobimnk
اَميرعلى قِ
#soundtrack @mmm_art
اَميرعلى قِ
@zhuanchannel داستان این تیم عجیبه، به دلیل تحریم‌ها نتونستن برای ارائه نهایی برن آمریکا و ارائه‌شون ویدیوکنفرانسی بود. به دلیل تحریم‌ها نتونستن از نرم‌افزار اورجینال مسابقات استفاده کنن و خودشون کد زدن. در نهایت اما قهرمان شدن و حالا هم نمی‌تونن جایزه‌شون رو بگیرن، چرا؟ بازهم به دلیل تحریم‌ها #صدرا_محقق در هرصورت این افتخار بزرگی بوده.مبارکتون باشه❤️
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت خیلی بفهمم، قدر هدیه هات رو بدونم
اَميرعلى قِ
«برای قیافه یا هیکل نداشته ات؟ بگو شما دقیقا برای چه چیز ناز داری؟» این پیغام را که به احتمال زیاد یک مزاحم تلفنی فرستاده بود را روی تلفن همراهش دیدم و دلم گرفت. با خودم فکر کردم شاید برای همین حرفهاست که کیمیا بیش از حد #مهربان و #سازگار است. در دنیایی که آدمها برایش ساخته اند او هیچگاه حق دعوا و انتخاب ندارد. از سر همین حرف هاست که می گوید اهل ازدواج نیست یا تنهایی را ترجیح می دهد. چون تنها مادرش به او می گوید زیباست و اطرافیانش از او بیشتر با عنوان یک آدم بسیار با معرفت یاد میکنند. او برای جا شدن در قلب آدمها جز با معرفت بودن #راه دیگری ندارد. حالا که من سعی میکنم آن پیغام را نادیده بگیرم کیمیا به پای میز برمیگردد. از او می پرسم که دختر نداشته ات را برای من توصیف کن، در جواب می پرسد دخترم؟ «او زیباست و مغرور. باله میرقصد.» با خود می گویم درون کیمیا دختریست کوچک، که گاهی ناز دارد و می رقصد و گاهی مغرور است... چون او حق دارد که گاهی مغرور باشد. #امیرعلی_ق @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
شکایت کردن از زندگی، وقت تلف کردن است و ترحم نسبت به خود از دو جهت غیر مفید است. اول اینکه هیچ کاری برای غلبه بر حال ناخوشِتان انجام نمی‌دهید. دوم اینکه با این کارتان، استیصال ناشی از این رفتار مخرب را هم به ناخوشی اولیه‌تان اضافه می‌کنید. هنر خوب زندگی‌کردن #رولف_دوبلی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#دلنشین بود چقدر @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
نسرین دختر مهری خانم همسایه مان چند سالی را به دنبال شوهر بود. دختری با روحیه ی بی قرار و چشمانی معصوم. یک روز با اشتیاق در راهرو میگفت باید شما را با فلانی آشنا کنم نمیدانی چه آقاست! و یک روز بی سلام و خداحافظی یکطوری که چشمان پف کرده اش را نبینیم از کنار ما میدوید بیرون. چند وقت بعد هم با لحنی طلبکارانه میگفت «با فلانی کات کرده!» و تا ما را تعجب زده میدید ادامه میداد: «نمیدانم چرا بخت من اینطور شده! طرف حاضر نمیشود به خاطر من یک سیگار کوفتی را بگذارد کنار. مگر چه کوفتیست این سیگار!؟» هرچند وقت قرار میشد با شخصی از طرف نسرین که تصادفا آقاتر هم بود آشنا بشوم اما هیچگاه کار به قرار نمیکشید. همیشه میگفت «تو مثل برادرمی تو مردها را خوب میشناسی، تو مرد مرا تایید کنی کافیست.» آخر پدر نسرین چند سالی میشود که بین ما نیست. آبان ماه بود که برای امر کاری به زنجان میرفتم. نسرین کنار حوض با تلفن صحبت میکرد، با اشاره خداحافظی کردم و تا آذر برنگشتم. در همان سفر مادرم تماس گرفت و گفت مهری خانم با شیرینی در خانه را کوبیده و ما را به مراسم عقد نسرین دعوت کرده. گوشی را که مادرم قطع کرد بلافاصله با نسرین تماس گرفتم. پاسخ نداد. بعد از چند دقیقه خودش زنگ زد. سلام نکرده با صدای بلند گفت: «نمیدانی چه آقاست...» با خنده پرسیدم چرا چی شد با ایشان که یکهو؟ جواب داد، «وقتی متوجه شد از بوی سیگار بیزارم لبخند زد و سیگارش را برای همیشه گذاشت کنار». انگار که بالاخره یک نفر نتوانست دل این دختر را بشکند. اصلا به نظرم عشق همین است، یکجا یک نفر پیدا میشود که حاضر نیست دلت را بشکند و تو اینگونه با او، همه غم دنیا را فراموش میکنی. #امیرعلی_ق @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
رفتی و برگشتی ولی من نیستم، من گم شدم... بعد از تو من یه خاطره تو پچ‌پچ مردم شدم مردن برای من از این دلتنگ بودن بهتره این گریه ها رو‌ گوش کن این گریه های آخره... @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ امروز به #سیستان_و_بلوچستان سفر کردم. میتونی سفرم رو از استوری های اینستاگرامم دنبال کنی. https://instagram.com/_u/amir.ali_gh
اَميرعلى قِ
پنج امری که در زندگی زیاد برخورد میکنیم و در پذیرفتن این امور سعادتی بینظیر نصیبمان میشود. 1- هر چیزی تغییر یافته و پایان می‌پذیرد. 2- اوضاع همیشه طبق برنامه پیش نمی‌رود. 3- زندگی همیشه منصفانه نیست. 4- درد بخشی از زندگی است. 5- مردم همیشه عاشق و وفادار نیستند. . این‌ها همان مهمترین چالش‌هایی هستند که ما در زندگی با آنها مواجه می‌شویم. اما در اغلب موارد با انکار آنها گذران عمر می‌کنیم. طوری رفتار می‌کنیم که گویی این شرایط و بدیهیات اصلاً وجود خارجی ندارند و یا در مورد ما صدق نمی‌کنند. اما وقتی با این حقایق پنجگانه مخالفت می‌کنیم در برابر واقعیت قد علم کرده و مقاومت می‌کنیم، زندگی به سریال بی پایانی از ناامیدی‌ها، ناکامی‌ها و تأسف‌ها تبدیل می‌شود. کتاب پنج چیزی که نمی‌توان تغییر داد و سعادتی که با پذیرش آنها نصیب‌مان می‌شود. ترجمه: #محمد_کهربی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
برو‌ اگه میخوای بری.... چقدر از دیدن این ویدئو خوشحال و ناراحت شدم. آدم های بزرگ، تصمیم های بزرگ می گیرن و‌ تصمیم‌ های بزرگ همیشه انتخاب های سخت ترند. @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ پست جدید آپلود شد. 🌱 https://www.instagram.com/p/B3Hd8zKhQ2n/?igshid=ehz1m8ya4a6j
اَميرعلى قِ
#دشمنت را درک کن تا از او قوی تر باشی... کینه کینه می آورد؛ خشم خشم می آورد و نفرت نفرت می زاید. اگر حافظ تفسیر « مروت و مدارا» را آسایش دو گیتی می دانست، نخواست که فقط بیتی گفته باشد لا به لای هزاران هزار بیت بلکه خواست فلسفه ای را به ما گوشزد کند که فهمیدنش و عمل کردن به آن عمری مجاهدت می خواهد و تمرین . فهمیدن این بیت آسان نیست؛ چه رسد به عمل کردن به آن. برای اینکه از خشم خود بکاهی ناگزیری که از چشم دیگران هم به جهان نگاه کنی. از چشم همان کسانی که از آنها متنفری. اگر می خواهی قصه جهان را بفهمی ناچاری که روایت های دیگران را هم بشنوی، قصه ای که تنها راویش تو باشی منصفانه نخواهد بود. برای تماشای زندگی با همه بزرگیش باید از خانه ات از کوچه ات از شهرت از سرزمینت از زمانه ات بیرون بیایی و جایی بالاتر و دورتر از خودت بایستی و تماشا کنی تا از کج فهمی و تعصب هایت کمی فقط کمی کاسته شود. من با شما تمرین مروت و مدار می کنم در جامعه ای که خشونت در لابه لای سلول های آدم هایش لانه کرده است، اگر از این مسیر نرویم، اگر اینها را با هم تمرین نکنیم، سرنوشتشان همان خواهد شد که در مناطق دیگر خاورمیانه شد ، برادر کشی و مخالف کشی و قبیله کشی و دشمن کشی. دشمنت را درک کن، تا در نقطه ای بالاتر از دشمنی اش ایستاده باشی. جنگیدن تو را ضعیف می کند، اما فهمیدن است که قدرت می آورد. دشمنت را بفهم تا از او قوی تر باشی. #عرفان_نظرآهاری @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
من همونم که یه روز میخواستم دریا بشم میخواستم بزرگ ترین دریای دنیا بشم آرزو داشتم برم تا به دریا برسم شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم... #Mood
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت همیشه هستی همیشه هستی
اَميرعلى قِ
+ حس عجیب این عکس...
اَميرعلى قِ
📝 "خاطراتِ ساختگی" ▫️رفیق جان دیروز توی خبرها نوشته‌بود که چندتا دانشمند توانسته‌اند خاطرات ساختگی درست کنند. اینها مغز یکی دوتا پرنده‌ی مادرمرده را دست‌کاری کرده‌اند و این پرنده‌ها دو سه روز است که آوازهای جدید می‌خوانند. آوازهایی که توی خاطرات ساختگی‌شان مثلا از پدرشان یاد گرفته‌اند. ▫️رفیق جان من با دانشمندهای زیادی زندگی کرده‌ام. دانشمندها کارشان فقط کشف کردن است. مثل ماشین فتوکپی که نمی‌داند چه چیزی را کپی می‌کند و تمام عمر کاغذ سفید تحویل می‌گیرد و کاغذ رنگی تحویل می‌دهد. دانشمندها همین شکلی‌اند. یکریز ایده تحویل می‌گیرند و کشفیات تحویل می‌دهند. به بعدش فکر نمی‌کنند. دانشمندها به بعدش زیاد فکر نمی‌کنند. ▫️رفیق جان من از دیروز مدام دارم به بعدش فکر می‌کنم. مثلا اینکه توی خیابان راه برویم و کنار بقالی و نانوایی و تعویض روغنی، برسیم به مغازه‌ی "خاطرات ساختگی فروشی". یک منشی آنجا منتظرمان باشد که لبخند بزند و مِنو را تحویل‌مان بدهد. یک لیست از خاطره‌های ساختگیِ ناب! پرفروش‌ترین‌های هفته: خاطره‌ی ساختگی از قدم زدن توی شانزالیزه، خاطره‌ی فینال جام جهانی، خاطره‌ی کنسرتِ یانی توی آکروپولیس، یا خاطره‌ی ساختگیِ شبی که جنیفر لوپز می‌خواست مخ‌مان را بزند ولی ما بهش پا ندادیم! ▫️رفیق جان بیا به منشی بگوییم که خاطره‌های این لیست به کارمان نمی‌آید. بگو که آمده‌ایم دنبال یک سری خاطره‌ی ساختگیِ سفارشی. هرچقدر هم پول بخواهند می‌دهیم. بگو که ما "کاشفان کوچه‌های بن بستیم". "حرفهای خسته‌ای داریم" و خاطراتِ ساختگیِ خسته‌ای می‌خواهیم. مثلا خاطره‌ی اینکه یک بار هم برنامه‌کودک نقاشی ما را نشان بدهد و خانم رضایی اسم مارا بخواند. یک خاطره‌ی ساختگی که تویش سمیه مریض نشده باشد و همیشه سِرُم به دستش وصل نباشد. یا یک خاطره‌ی ساختگی که تویش مجری اخبار بگوید که خبر جدیدی نداریم، همه جا امن و امان است و حال همه خوب است. رفیق جان، به منشی بگو که چیز پیچیده‌ای نمی‌خواهیم. توی این دنیای دیجیتال "طفلی به نام شادی" را گم کرده‌ایم و هر چقدر می‌گردیم پیدایش نمی‌کنیم. لطف کند و یک خاطره‌ی ساختگی برایمان دست و پا کند که تویش تمام آدمها از ته ته دل بخندند. به منشی بگو که آمده‌ایم دنبالِ "دل خوش". پولش هم هر چقدر می‌شود مشکلی نیست... #روزنوشت #مهدی_معارف @my_story_channel
اَميرعلى قِ
#یادش_به_خیر
اَميرعلى قِ
#صبح 📍کلرادو @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
ای آنکه دست بر سر من می‌کشی! بگو فردا دوباره موی که را شانه می‌کنی؟ فاضل نظری @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#صبح 📍نیویورک @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ کار نشد نداره
اَميرعلى قِ
#صبح
اَميرعلى قِ
📝 به احترام ریسمان‌های نامرئی ▫️دیروز رفته بودم فروشگاه ایرانیِ شهرمان. همانی که یک نانوایی نان سنگک دارد که توی مشتری‌هایش از تمام قاره‌ها آدم پیدا می‌شود و دیدن آدمهای توی صفش حس غرور ملی‌ام را جریحه‌دار می‌کند! بگذریم. همینطوری که لابه‌لای قفسه‌ها پرسه می‌زدم رسیدم به یک آقای مسن و قدبلند که موی جوگندمی داشت و کت شلوار طوسی پوشیده بود. من و آقای کت شلواری یکی دو ثانیه نگاهمان میخ شد به هم و بعد آقای کت شلواری خیلی محتاط گفت: "سلام". جواب سلامش را که دادم خیال آقای کت شلواری راحت شد که تیرش به خطا نرفته و طرف حسابش هم ایرانی‌ست. آقای کت شلواری نفسش را چاق کرد و گفت که دارد دنبال یک مدل "ماست" می‌گردد که نه خیلی شل باشد نه خیلی سفت! بعد که دید قیافه‌ی من یک کم کج و کوله شده توضیح داد که از گلپایگان آمده کالیفرنیا و توی شهرشان یک مدل ماست بوده که حالا هر مغازه‌ای را که می‌گردد مثلش را پیدا نمی‌کند. من که در این لحظه صورتم شبیه یکی از ایموجی‌های یاهو مسنجر شده بود صادقانه گفتم که اطلاعاتم در مورد شلی و سِفتی ماست‌ها بیش از حد ناچیز است. بعد هم شبیه یک آدم کاملا بی‌خاصیت شانه‌هایم را انداختم بالا و با انگشت به یک نقطه در دورست‌ها اشاره کردم و گفتم که سراغ ماست‌ها را توی آن قفسه بگیرد. دو سه دقیقه بعد بغل قفسه‌ی دستمال کاغذی‌ها و سفره‌های یک بار مصرف دوباره آقای کت و شلواری را دیدم. ایندفعه داشت با هیجان در مورد ویژگی‌های منحصر به فردِ ماست‌های گلپایگان برای یک زن و شوهرِ نسبتا پیر سخنرانی می‌کرد! ▫️همان لحظه یک لامپ بالای سرم روشن شد و از اعماق وجودم آقای کت شلواری را درک کردم. چیزی که آقای کت شلواری دنبالش بود ریسمان‌های نامرئی‌ای بودند که اورا به زادگاهش وصل می‌کرد. او نمی‌خواست باور کند که دیگر نیست. نمی‌پذیرفت که بعضی چیزها را، بعضی جاها را، بعضی آدم‌ها را دیگر نخواهد دید. احتمالا یک قسمت لجوج توی مغز آقای کت شلواری دست گذاشته‌بود روی سخت‌ترین چالش ممکن: پیدا کردن ماستی که ممّد آقا بقالی سر کوچه‌شان توی گلپایگان می‌فروخت. بیشتر که با خودم خلوت کردم دیدم که خود من هم آن بخش لجوج را توی مغزم دارم. چیزی که من را هل می‌دهد به نوشتن. به فارسی نوشتن. به بودن در حال و هوای کشوری که از آن کوچ کرده‌ام، اما ریسمانهای نامرئی من را به آن جفت می‌کنند. این ریسمان‌ها تا کجا تاب و توان خواهند داشت؟ خدا می‌داند. کاش تا سالهای سال بعد، من همچنان بنویسم و آقای کت شلواری هنوز دنبال ماستی باشد که نه خیلی شل است، نه خیلی سفت! #روزنوشت #مهدی_معارف @my_story_channel
اَميرعلى قِ
+ ریسمان های نامرئی ایده ی خیلی خوبی برای نوشتن بود.
اَميرعلى قِ
هر آدمی شاید در عمرش فقط یک بار می تواند کسی را به تمامی دوست بدارد. تمامش را، حتا تیرگی های روحش را بپرستد. خدا بسازد از آدمی که می داند آسمانی نیست. نگاهش کند و دلش ضعف برود و بی آن که داشتن یا نداشتن آغوشش چندان مهم باشد، از حال خوب او به آرامش برسد. محو شود، پنهان شود، گم شود در زوایای تنِ او حتی اگر به نگاهی از دور قناعت کند. دل خوش کند حتا به بوسه های ناممکن قبل از خواب، به عکسی روی گوشی موبایلی. هر کسی شاید فقط یک بار، با یک آدم، پرنده می شود. #حمید_سلیمی @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#صبح @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
+ پدربزرگ مادری من، سالها قبل اینکه به دنیا بیام از دنیا رفته بود و پدر بزرگ پدری من وقتی فقط سیزده سال داشتم از دنیا رفت. من فقط سیزده سال نعمت پدر بزرگ داشتن رو چشیدم. خواستم بگم امروز بعد سالها چقدر دلم پدربزرگ خواست، برای درد دل کردن و خندیدن. الان ساعت بدی نیست‌، دیر نیست... اگر پدربزرگ داری، قدرش رو بدون و بهش زنگ بزن.
اَميرعلى قِ
#صبح_به_خیر
اَميرعلى قِ
پدر بزرگ و مادر بزرگ من که به ترتیب اهل رشت و تبریز بودند اما بیش از ۴۰ سال در مشهد زندگی کردند و متاسفانه من هردوتاشونو از دست دادم. با اینکه ۴۵ سالمه اما هنوز خیلی وقتها دلم پرمیزنه برای دوباره دیدنشون. #شما_فرستادین لیلی معاضدی
اَميرعلى قِ
مادربزرگ من چهار سال پیش سکته ی مغزی کرد. مادرم و بقیه ی خاله و دایی هام به نوبت ازش نگهداری میکردن اما این وسط دور از چشم همه ی ما پدربزرگم پرستار واقعی بود؛ اصلا تمام تلاش های مادربزرگم برای بهتر شدن حال جسمیش، بخاطر مرد زندگیش بود...مردی که بعد از رفتنش، نتونست بیشتر از ۳ ماه تاب بیاره و رفت پیشش. الان ۳ سال که از این رفتن عاشقانه میگذره... #شما_فرستادین سارا
اَميرعلى قِ
#صبح @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت این چند وقت خیلی بدشانسی آوردم اذیت شدم خیلی برای چیزای مختلف اما صبورترم هربار که فکر میکنم بهت
اَميرعلى قِ
می خواهم هر صبح که پنجره را باز می کنی آن درخت روبرو من باشم استکان چای من باشم و هر پرنده ای که نان از انگشتان تو می گیرد. #روزبه_سوهانی🖊 #محمد_جوان_مرد📷 #جافکری @Jafekri
اَميرعلى قِ
+ روز آخر سفرم بود. برخلاف همکلاسی هاش، اصلا حواسش به من و دوربینم نبود. داشت لوازم تحریر سال جدیدش رو نگاه میکرد که با چند درصد شارژ آخر دوربین، این تصاویر رو ضبط کردم. من از سیستان و بلوچستان با عکس ها و فیلم های رنگارنگی برگشتم‌‌ اما همه ی اونها رو با همین راش سی و سه ثانیه ای عوض نمیکنم. سرعت فیلم‌ رو هشتاد درصد کاهش دادم تا اون لبخند شیرین رضایت رو در ثانیه های پایانی، بیشتر ببینم. من هرقدر نگاهش کردم، از دیدنش سیر نشدم تو رو نمیدونم. #امیرعلی_ق @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
حال عجیبی دارد این روزهای من گیر کرده ام بین ساعاتی که نمی گذرد و عمری که به سرعت بدون تو می گذرد. #جافکری 🖊 #علی_امامی 📷 #اسماعیل_بی_آر @jafekri
اَميرعلى قِ
+ خودت رو بساز و به هیچ آدمی تو زندگیت تکیه نکن. از هیچکس انتظار نداشته باش. #خودت و #خودت
اَميرعلى قِ
#استوری @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
همه چی از یاد آدم می ره  مگه یادش كه همیشه یادشه  #حسین_پناهی @jafekri
اَميرعلى قِ
📝 ما معمولی‌های دوست‌داشتنی ▫️#فهیم_عطار یک جورهایی پدر خاطره‌نویسی ادبیات معاصر به حساب می‌آید. یعنی از زمان سلجوقیان به این طرف عمرا کسی را پیدا کنید که اندازه‌ی فهیم عطار خاطره تعریف کرده باشد (به استثنای مسعود بهنود البته). چند وقت پیش یک خاطره تعریف کرده بود از دوران نوزده سالگیش. توی تاکسی داشته از تجریش می‌رفته آزادی و با خانومِ کنار دستیش هم‌کلام شده. پیاده که شدند خانوم کنار دستی صاف و ساده پرسیده که "پایه هستی دوباره هم رو ببینیم؟" فهیم عطار می‌گفت این اولین و آخرین بار بود که یک نفر به من پیشنهاد ملاقات داد. اولین و آخرین درخواست رابطه. ولی توی آن سالها جناب عطار بیشتر به جهنم باور داشت تا به بهشت (مثل خیلی از ماها). برای همین ترسیده که قرار ملاقات با خانوم کنار دستی منجر شود به دو سه میلیون سال سوختن توی آتش جهنم. این شد که در عین ناباوریِ همگان به خانوم کنار دستی گفت نه!!! نه گفتن به تنها پیشنهاد آشنایی توی کل زندگی کار غمگینی‌ست. یک جایی کنجِ میدان آزادی، پدر خاطره‌نویسی یک خاطره‌ی غمگین را به ادبیات معاصر اضافه کرد. ▫️این ماجرا را که خواندم ناخودآگاه یاد حسام افتادم. حسام توی دانشکده فنی همکلاسی ما بود. یک بار اوایل ترم یک به من گفته بود که "مهدی نمیدونم چرا هیچ وقت کسی از من خوشش نمیاد." من سه ساعت و ربع رفتم بالای منبر که هرکسی یک قسمتی دارد و یار تو هم پیدا می‌شود و چه و چه. گذشت و پنج سال بعد اواخر ترم ده دوباره من را کشید یک گوشه و گفت که یک دختر ازش خوشش آمده و با هم رفتند کافه. ولی حسام هول شده و لکنت زبان گرفته و در ضمن دستش هم خورده به فنجان و قهوه را ریخته روی مانتوی آن بنده‌خدا. حسام می‌گفت که ما معمولی‌ها قرنی یک بار مورد توجه قرار می‌گیریم. اگر آن فرصت را بسوزانیم صد سال بعدش سخت خواهد گذشت. ▫️داستان فهیم و حسام، قصه‌ی همه‌ی ما معمولی‌هاست. ماها همیشه‌ی خدا برای هرچیزی که به دست آوردیم پوستمان کنده شده. تاریخ زندگی هرکداممان را که شخم بزنی پر است از آزمون و خطا، پر از سوتی و کله‌شق بازی و هول شدن و صد البته گند زدن. داشته‌های ما سخت به دست آمده‌اند، ولی خب ارزشمند هستند و ما عجیب با آنها خوشیم. ماها آرام‌آرام توی زندگی بالا می‌رویم اما هیچ سقفی نمی‌تواند آسمان بلندپروازی‌های مارا بپوشاند. نشان به آن نشان که آن پسر نوزده ساله‌ی خجالتی حالا پدر خاطره‌نویسی ادبیات معاصر است و هم‌کلاسی محجوب ما، حالا شده یک مدیر موفق توی شمال کالیفرنیا، پدرِ دوتا دختر کوچولو و دوست‌داشتنی! #روزنوشت #مهدی_معارف @my_story_channel
اَميرعلى قِ
تصاویری که خیلی از ماها تجربش کردیم.... #نوستالژی تصویرسازی: #علی_میری @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
پست جدید آپلود شد 🍃 https://www.instagram.com/p/B4SN3NXBCId/?igshid=6n15lk85rzgv
اَميرعلى قِ
@jafekri
اَميرعلى قِ
تجربه من در زندگى اندک است، ولى به من مى‌آموزد که هيچکس صاحب هيچ چيز نيست. همه چيز تنها نوعى توهم است و اين توهم در مسايل مادى و معنوى وجود دارد، اگر کسى چيزى را که در شُرف رسيدن به آن باشد را از دست بدهد، در نهايت مى آموزد که هيچ چيز به او تعلق ندارد. پس بهتر است به گونه‌اى زندگى کنم که انگار همين امروز نخستين يا آخرين روز زندگى من است! پائولو کوئلیو @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
پست جدید آپلود شد رفیق :) https://www.instagram.com/p/B4U2HLsBHjj/?igshid=r7odvjrwzfi7
اَميرعلى قِ
میدانی که هر ماه، یک‌بار ترمینال آمدن با تو و دوری دوباره ات، همچنان برای من عادی نیست؟ چون نبودنت درد دارد. چون مغز به همه چیز عادت میکند، بوی خوب بوی بد، چهره های تازه لذت های نو، اما #درد عادت پذیر نیست. درد فلسفه اش این است که می آید تو را بیدار کند تا گاهی جانت را نبازی. عزیزتر از جانم... آدم هرچقدر عزیزتر باشد دوری اش سخت تر است و دوری از یک آدم عزیز، هرچقدر بیشتر طول بکشد، آن وقت بودنش با هیچ آغوشی #کافی نیست. همین می شود که کنارمی اما دلتنگم... همین می شود که در آغوشم می گیری اما، باز بی قرارم. امشب که تو را می رساندم ترمینال، همان وقت که دستت را تکان دادی و رفتی خوشحال شدم که تو جای من نیستی. خوشحال بودم که تو تصویر یک اتوبوس را تا نیست شدنش دنبال نمیکنی. بس که تماشای دور ماندن سخت است، بس که سخت است هزار بار حرفت را مزه کنی تا بگویی «بمان، کاش بیشتر بمانی» #امیرعلی_ق @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#نظرات_منفی_آدمها #امیرعلی_ق @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت برای همه چی نه فقط برای اتفاق های خوب برای اتفاق های بد حتی که درس شد برام همشون.
اَميرعلى قِ
مرا ببخش اگر چیزی‌که برای تو ناچیز به‌نظر می‌رسد، برای من همه‌چیز است. #ژوزه_ساراماگو @jafekri
اَميرعلى قِ
+ امروز میخوام دو‌ تا تصمیم رو عملی کنم: یک اینکه هر از گاهی تمرین کنم به فکر نرم. یعنی تلاش کنم در لحظه باشم و از موقعیتی که درش هستم لذت ببرم. دو اینکه، از تلفن همراهم برای چند ساعت استفاده نکنم و به جاش وقتم رو به مطالعه، آشپزی و‌... اختصاص بدم.
اَميرعلى قِ
آرزو داشتم با هنر خودم درددل کنم و آنچه را که ناگفتنی است، بیرون بریزم. دلم می‌خواست می‌توانستم به خود بگویم که چرا هیچ چیز در زندگی مرا خشنود نمی‌کند. دلم می‌خواست به کسی دل می‌باختم و همه چیزم را فدای او می‌کردم. اقلا آرزو داشتم آنچه را که برای شخصیت من نایافتنی است، بتوانم در یک پرده‌ی نقاشی بیان کنم. این آن مصیبتی است که گفتنش در چند کلمه سهل و روان است. با یک جمله تمام می‌شود. اما انسان عمری آن را می‌چشد و این درد هر روز به صورت تازه‌ای در می‌آید. #بزرگ_علوی #چشمهایش @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
«دوستان منوتو، شما به اندازه کافی در ویران کردن فرهنگ در سال‌های اخیر نقش داشتید؛ در ساختن تاریخ جعلی از ایران قبل از انقلاب و خراب کردن تصویر آینده... ولی دوره، دوره شماست. در چنین دوره چیپی، قطعاً امثال شما برنده بازی هستید» × Mahdi Khorramdel × @OfficialPersianTwitter
اَميرعلى قِ
پست جدید با یک سوال آپلود شد... می خونم کامنت هاتون رو 🍃 https://www.instagram.com/p/B4sCUjshczS/?igshid=1tza1au5bpo8r
اَميرعلى قِ
+ چقدر ما آدما شبیه به همیم :) کامنت ها رو بخون.
اَميرعلى قِ
+ زیر آخرین پست یک دوستی نوشته اومدم کامنت ها رو بخونم تا اشتباهاتی که بقیه مرتکب شدن رو تکرار نکنم و آدمها بهش جواب های قشنگی دادن...
اَميرعلى قِ
جانِ دل باور كن من هم دوست دارم جمعه ها آرامتر نفس بكشم چای زعفران دم كنم با چند دانه هِل و با خيالی آسوده تكيه كنم به ديوارِ خيالت فكر كنم، فكر كنم، فكر كنم و لا به لایِ دريایِ دلتنگی هايم ناگهان بيایی و بگویی هفته بدونِ منِ سختی بود جانم جمعه ‌مان بخير #جافکری ✍🏼 #سيدطه_صداقت 📷 #سینا_صحرائی @jafekri
اَميرعلى قِ
📝 آوازهای عاشقانه‌ی گوهرمراد ▫️حتما اسم غلامحسین ساعدی به گوشتان خورده. همان نویسنده‌ی معروفی که لقبش گوهرمراد بود. دوم آذر، سالروز مرگ گوهرمراد است و برای همین هر سال حوالی آذرماه دوباره یاد داستان عاشقانه‌اش می‌افتم. ماجرای جالبی که مربوط می‌شود به عشق عمیق گوهرمراد به دختری تبریزی به اسم طاهره کوزه‌گرانی. گوهرمراد سالهای سال نامه‌های بی‌جواب برای طاهره می‌نوشته. یک چیزی حول و حوشِ سالهای سی و دو تا چهل و پنج. بعد از گذشت مدت بسیار زیاد از آن روزهای عشق و عاشقی و حتی بعد از فوت شدن خود طاهره، این نامه‌ها و داستان این عشق بی‌فرجام در کتابی چاپ شد که اسمش بود: "طاهره، طاهره‌ی عزیزم". اسم این کتاب هم از یکی از همین نامه‌ها گرفته شده بود. نامه‌ی عجیبی که عاشق، یک صفحه‌ی تمام فقط و فقط اسم معشوق را صدا زده بود و در انتها نوشته بود: "طاهره‌ی تنهای من، طاهره‌ام، دوستت دارم". ▫️این عکس، عکس طاهره است. نمی‌دانم چرا و به چه علت طاهره هرگز به این عشق و به هیچکدام از نامه‌ها جواب نداد. جایی خوانده بودم که طاهره با وجود زیبایی و خواستگارهای زیاد هرگز هم ازدواج نکرد. می‌گویند تفاوت عمیق خانواده‌ها طاهره را این همه سال مجبور به سکوت کرده بود. خانواده‌ی طاهره مرفه و وفادار به حکومت بودند و خانواده‌ی گوهرمراد متوسط و طرفدار مشروطه. هرچه که بود، گفته می‌شود بعد از فوت طاهره صندوقی توی پستوی خانه‌اش پیدا شد که این نامه‌ها توی آن چیده شده بود. کنار این نامه‌ها بریده‌ی روزنامه‌هایی بود که در مورد گوهرمراد مطلب نوشته بودند. کنار همه‌ی اینها… آگهی فوت گوهرمراد به چشم می‌خورد. ▫️گوهرمراد توی یکی از این نامه‌ها نوشته بود: "شب‌ها به ستاره‌ها می‌نگرم، تا ابدیتی را که تو نیز نشانه‌ای از آن هستی با اشتیاق تماشا کنم. این است رازی که غیر از تو کسی را بر آن اطلاعش نیست". ▫️حالا سالهاست که هر دوتایشان از این دنیا کوچ کرده‌اند. بعدترها در مورد اصالت این ماجرا حرف و حدیثهای زیادی درست شد. راست و دروغ هرچه که باشد، الان که اینها را می‌خوانید روی سنگ مزار طاهره این عبارت نقش بسته: "سرانجام یک زندگی، آرامگاه کسی که میان استخوان‌های گوهرمراد آواز می‌خواند". کسی چه می‌داند، شاید این دو نفر بالاخره در دنیای زیباتری به هم رسیده‌اند و به قول گوهرمراد "با اشتیاق" در حال تماشای همند. فقط خدا می‌داند. #روزنوشت #مهدی_معارف @my_story_channel 📎
اَميرعلى قِ
آن مرد از وجود مار درون غار بیخبر است! آن زن هم از وجود سنگ روی مرد بیخبر است! زن با خودش فکر می کند که من در حال سقوط هستم، نمی توانم بالا بروم چون مار دست مرا نیش زده است! چرا مرد کمی بیشتر از قدرت خود استفاده نمی کند و مرا بالا نمی کشد!؟ مرد با خود فکر می کند که من درد زیادی را تحمل می کنم، با این وجود با تمام توان دست زن را گرفته ام، چرا زن کمی تلاش نمی کند و خود را بالا نمی کشد!؟ حقیقت این است که شما فشاری که بر روی دیگران است را نمی بینید، دیگران هم فشاری که بر روی شما هست را نمی بینند! زندگی اینگونه است! سر کار، در خانواده، فامیل، دوستان و آشنایان! ما باید سعی کنیم یکدیگر را بفهمیم و درک متقابل از هم داشته باشیم! یاد بگیریم متفاوت از قبل فکر کنیم، شاید کمی عمیق تر، واضح تر و در تعامل بیشتر با دیگران باشیم! اندکی فکر کردن و صبور بودن نتایج بزرگی را در پی خواهد داشت! با یکدیگر مهربان باشیم! هر کسی را که در اطراف خود می بینید در حال جنگیدن در زمین جنگ زندگی خود است! @Amiralichannel
اَميرعلى قِ
پست جدید آپلود شد 🌱 https://www.instagram.com/p/B52okOIhOEp/?igshid=90ql8c8yq9pz
اَميرعلى قِ
#خدایا_شکرت اما چرا دلتنگی رو آفریدی؟
اَميرعلى قِ
اگر توی فروشگاه استارباکس کار می‌ کردم به جای نوشتن اسم مردم روی فنجان قهوه‌ شان جملات زیر را می‌ نوشتم: شما و تمام کسانی که دوست ‌شان دارید روزی خواهید مُرد تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفته‌ اید یا کارهایی که انجام داده‌ اید برای تعداد کمی از مردم اهمیت خواهند داشت آن هم صرفاً برای یک مدت کوتاه این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگی ‌ست تمام مسائلی که به آن‌ ها فکر می‌ کنید یا کارهایی که انجام می‌ دهید تنها گریزِ استادانه ‌ای از این حقیقت‌ اند ما غبارهای کیهانی بی‌ اهمیتی هستیم که در یک نقطه ‌ی‌ آبى پرسه می‌ زنیم و به هم برخورد می‌ کنیم عظمتی برای خودمان تجسم می‌ کنیم و اهدافی برای خودمان می‌ سازیم اما راستش را بخواهید ما هیچ نیستیم.. پس از قهوه‌ ی لعنتی‌ تان لذت ببرید #مارک_منسن @jafekri
اَميرعلى قِ
پست جدید آپلود شد 🍃 https://www.instagram.com/p/B6DvqonBwgX/?igshid=ilvcg0wsk533
اَميرعلى قِ
اكنون كجايى منتشر شد